قوانین مذهبی، مهم ترین بازدارنده ی گسترش حقوق بشر



شکوه میرزادگی

هفتاد و دو سال از تصویب روز جهانی حقوق بشر (دهم دسامبر 1948) می گذرد. روزی که فقط «یک روز جهانی» ساده نیست، روز بوجود آمدن مرام و باوری در تاریخ بشری ست که بدون جنگ و خونریزی، بدون زندان و شکنجه و ترس از دوزخ و بدون وعده ی بهشتی آرزویی و یا نادیده ، در کوتاه ترین مدت، بیشترین پیرو و باورمند را داشته است.

به راستی کدام دین و مذهب «آسمانی» و کدام مسلک و مرامی زمینی توانسته در مدت زمانی به این کوتاهی میلیون ها پیرو و علاقمند پیدا کند؟ پیروان و علاقمندانی که نه به عشق خدایی و بهشتی، و نه به سودای مال و مقامی، و نه برای پیشبرد منافع اقلیت یا اکثریتی، به آن باور دارند؛ بلکه با غرور و سربلندی خود را مدافع مرامی می دانند که تمام افراد بشر را در سراسر سیاره ی زمین، صاحب حقوق می دانند؛ «بی هیچ تمایزی، به ويژه از حيث نژاد ، رنگ ، جنس ، زبان ، دين ، عقيده ی سياسی يا هر عقيده ی ديگر ، و همچنين منشاء ملی يا اجتماعی ، ثروت ، ولادت يا هر وضعيت ديگر»

اما این مرام انسانمدار با وجود این همه پیرو و باورمند چقدر توانسته به طور عملی به اهداف خود برسد، و این نوشداروی بی همتا که می تواند برای بسیاری از دردهای بشری درمان باشد، تا چه اندازه به نیازمندان واقعی آن کمک کرده است؟

باید گفت متاسفانه هنوز «حقوق بشر» در ارتباط با بخش بزرگی از مردمان جهان موفق نبوده است. در ابتدا تصور می شد که مهمترین مشکل فعالین حقوق بشری دیکتاتورها و حکومت های دیکتاتوری هستند، اما به مرور و به ويژه در چند دهه اخیر ثابت شده که مهمترین بازدارنده گسترش حقوق بشر، قوانین مذهبی و حکومت هایی ست که از این قوانین پاسداری می کنند.

براساس آمار و ارقام منتشر شده می توانیم بگوییم: کشورهایی که حکومتی مذهبی دارند و یا حتی بخشی از قوانین شان شرعی ست، سخت ترین سدها را در مقابل «حقوق بشر» ایجاد کرده اند. اما متاسفانه بیشتر سازمان های حقوق بشری، و تمام سران کشورهای اروپایی و آمریکایی و دیگر کشورهای پیشرفته و دموکرات و سکولار، در ارتباط با نقض حقوق بشر، وقتی پای قوانین مذهبی پیش می آید، نه تنها هیچ برخوردی جدی و موثر در رویارویی با این قوانین را نداشته اند بلکه روابط اقتصادی و سیاسی و حتی فرهنگی خود را با حکومت هایی که پاسدار این قوانین هستند ادامه داده اند.

این کشورها در حالی که از هفتاد سال پیش تا امروز به مرور مفاد اعلامیه حقوق بشر را در قوانین خود گنجانده اند، و مردمان این سرزمین ها توانسته اند از موهبت این قوانین صاحب حقوقی باشند که تا همین هفتاد و دو سال پیش برایشان آرزو بود، هرگز به شکلی جدی و (فراتر از اعلامیه های آبکیِ گاه و گداری) با کشورهای نقض کننده ی حقوق بشر برخورد نکرده اند.

به این ترتیب اگر نگوییم که این کشورها هم در این تاخت و تازهای ضد حقوق بشری مقصر هستند؛ به راحتی می توانیم بگوییم که آن ها با برگرداندن روی خود و ندید گرفتن اعمال و رفتار جنایتکارانه و ضدبشری حکومت های مذهبی، در همه ی آن چه که بر سر مردمان کشورهایی چون ما می آید سهیم بوده اند.

در واقع هر چه پیش می رویم می بینیم که حقوق بشر هم به نوعی «طبقاتی» شده است؛ یعنی شما اگر که اروپایی باشی، آمریکایی باشی و یا در کشورهای دیگر دموکرات و سکولار و لائیک زندگی کنی، از موهبت حقوق بشر برخوردار هستی و اگر این شانس را نداشته باشی باید با نقض حقوق بشر بسوزی و بسازی.

نمونه روشن این تبعیض آشکار را هنگامی می بینیم که فرضا وقتی کشورهایی چون ترکیه و گرجستان می خواهند به اروپا بپیوندند باید همه ی سفارشات حقوق بشری را رعایت کنند. و چندین سال آن هارا زیر نظر دارند تا به مرحله «والای» شهروندانی برسند که در آن حقوق بشر رعایت می شود. و اگر در آن مرحله نباشی، دیگر هیچ چیز مهم نیست؛ اما همچنان می شود با حکومت ناقض حقوق بشر مبادلات اقتصادی و تجاری و سیاسی داشت. حتی اگر کشوری در قعر قرون وسطا باشد، حتی اگر زندان هایش انباشته از آزادی خواهان باشد، زنانش به فحشای مذهبی برده شوند، کودکانش به بردگی جنسی کشیده شوند، خلافکارانش را دست و پا و گوش ببرند، و در هر گوشه و کنارش تازیانه باشد و زخم و عقب ماندگی و جوخه های اعدام.

اما برای من دردناک ترین قسمت ماجرا وقتی ست که می بینم برخی از روشنفکران «ظاهرا» باورمند به حقوق بشر، نیز وقتی پای مذهب به میان می آید، زبانشان در ارتباط با نقض حقوق بشر بسته می شود. و یا اگر به آن معترض شوند، آن را به گردن حکومت های مذهبی می اندازند و نه به گردن قوانین مذهبی که این حکومت ها پیرو آن هستند. و فراموش می کنند، که تا وقتی ما نپذیریم که قوانین مذهبی بزرگترین نقض کننده حقوق بشر است، هیچوقت نمی توانیم آن را از حکومت و سیاست و آموزش و پرورش و کلا از زندگی اجتماعی مان بیرون کنیم.