سرنوشت “مستضعفان” در سالگرد ورود خمینی ملعون



آب آشامیدنی و گاز نداریم؛ نان قسطی می‌گیریم….ماکارونی و سویاهایی که خیرین می‌دهند را برای پرداخت قبض برق می‌فروشیم…..برای در امان ماندن از سرما، آتش روشن می‌کنیم….بچه‌هایمان مجبورند از تهِ دره ضایعات جمع کنند

خبرگزاری ایلنا در گزارشی نوشت: در کنار جاده محمودآباد انتهای شهرک خاورشهر واقع در بزرگراه امام رضا(ع) پیرمردی که خود از اهالی خراسان است، منتظر ماست و قرار است، باهم به محل زندگی همشهریانش برویم که از زور خشکسالی به حاشیه تهران مهاجرت کرده‌اند. در کنار یک دره که پر از زباله است، باقی مانده‌ای از اتاقک‌های کوره‌های آجرپزی پیام قرار دارد.از بیرون که نگاه می‌کنی جز دیواره‌های مخروبه چیزی نمی‌بینی. در مقابل یک در آهنی آبی، زنی سالخورده ایستاده است و ما را به داخل راهنمایی می‌کند.

بی‌بی مریم می گوید:

در این کرونا، بچه‌های ما مجبورند زباله جمع کنند و چون آب هم نداریم با همان دست‌ها گاهی اوقات غذا می‌خورند. از وقتی کرونا شده، بچه‌های ما که گوشی برای درس خواندن ندارند و مجبورند در کنار ما در ته این دره ضایعات جمع کنند، گاهی اوقات یک الی دو روز در نانوایی کار می‌کنند تا حداقل بتوانیم یک نان برای خوردن داشته باشیم.

گاهی اوقات کامیون‌ها، نخاله‌های ساختمانی را می‌آورند و اینجا خالی می‌کنند و ما آجر و آهن‌هایی که به درد می‌خورد را جمع می‌کنیم و کنار جاده می‌فروشیم، گاهی اوقات در طول ماه از این طریق فقط ۴۰ الی ۵۰ هزار تومانی درآمد داریم و درآمد دیگری هم نداریم.

«برای هرگاز پیک‌نیک باید ۱۰ تا ۱۵ هزار تومان بدهیم تا آن را پر کنند، برای همین سعی می‌کنیم تا جایی که می‌شود روزها برای گرم کردن خانه از آن‌ها استفاده نکنیم و تمام روز تا ساعت ۱۰ و ۱۱ شب همین جا بیرون آتش روشن می‌کنیم و همه دور آن جمع می‌شویم تا گرم شویم.

اگر خیرین غذایی برایمان بیاورند، همان جا می‌خوریم، چون در این خانه‌ها چیزی برای خوردن نیست و چرا باید غذایی را که برایمان می‌آورند، بفروشیم؟ اما اگر ماکارونی و سویا بیاورند آن را از سر ناچاری می‌فروشیم تا بتوانیم پول برق را بدهیم یا آب بخریم.

‌دانید خانم اقوام ما در شهرستان فکر می‌کنند ما به تهران آمده‌ایم و اینجا چه زندگی داریم، آن‌ها نمی‌دانند که ما اینجا چگونه زندگی می‌کنیم. ما هم نمی‌خواهیم آن‌ها بدانند که ما چگونه اینجا زندگی می‌کنیم چون مسخره می‌کنند و می‌گویند، خیریه‌ها به شما نان برای خوردن می‌دهند.

نان و پنیر هم از سفره‌هایمان خواهد پرید!

به جای مالیات گرفتن از ثروتمندان به دنبال تامین هزینه‌ها از جیب خالی کارگران هستند!

ارز ۱۷ هزار و ۵۰۰ تومانی که نمایندگان مجلس قصد گنجاندن آن را در بودجه ۱۴۰۰ دارند، برای همه کارگران و مزدبگیران، یک دغدغه اصلی است؛ دغدغه‌ای که شکل‌گیری آن ریشه در تجربه‌های تلخِ گذشته دارد. با آغاز تکانه‌ها و شوک‌های ارزی در سال ۹۷، قطار سقوط معیشتی مزدبگیران به راه افتاد و به نظر می‌رسد اگر ارز ۱۷ هزار و ۵۰۰ تومانی در بودجه سال بعد جاگیری و تثبیت شود، این قطار با شتابی بیشتر از قبل، به سمت زیر خط فقر به پیش خواهد تاخت.

به گزارش ایلنا، عبدالله وطن‌خواه (فعال کارگری مستقل) در ارتباط با این تصمیم می‌گوید: این تصمیم آن چنان نسنجیده و نادرست است که صدای اعتراض همه را درآورده است؛ اگر نرخِ ارز ۱۷ هزار و ۵۰۰ تومان شود، عقب ماندگی مزدی کارگران تشدید خواهد شد. اگر امروز عقب ماندگی مزدی کارگران، ۳۰۰ درصد است، با این تصمیم به ۶۰۰ درصد خواهد رسید. اگر نمایندگان مجلس این مصوبه را به تصویب برسانند، همان نان و پنیر ساده هم از سفره‌های ما کارگران خواهد پرید!

کاظم فرج اللهی (فعال کارگری مستقل) نیز در نقد ارز ۱۷ هزار و ۵۰۰ تومانی می‌گوید: افزایش نرخ ارز به هر میزان که باشد معنایی جز ضعیف‌تر شدن پول ملی ندارد. تضعیف پول ملی یا گران شدن نرخ ارز، هم به لحاظ روانی و هم به دلیل فاکتورهای عینی اقتصادی، معنایی جز تورم و کاهش قدرت خرید کارگران ندارد.ا

و معتقد است که کاهش قدرت خرید جامعه مزدبگیران به نفع هیچکس نیست: کاهش قدرت خرید مجموعه مزد و حقوق بگیران جامعه، هم بیش از پنجاه یا ۶۰ درصد مردم را از تامین مایحتاج اولیه و ضروری زندگی محروم می‌سازد و هم به رکود و کسادی بیش از پیش بازار و اقتصاد دامن می‌زند. هنگامی که در یک جامعه سیاست‌های کلان اقتصادی و شاخص‌های بودجه ریزی دولت، تورم‌زا باشد، این تورم شتابنده معنایی جز این نخواهد داشت که دولت با پیشبرد چنین سیاست‌هایی در واقع قصد دارد از مزدبگیران «مالیات تورمی» بستاند یعنی به جای اینکه هزینه‌های عمومی جامعه و دولت در قالب مالیات از توانگران و دارندگان درآمد و ثروت‌های نجومی ستانده شود، از جیب خالی مزد و حقوق بگیران برداشت می‌شود.

نان قرضی در اهواز: نانواهای شهر می‌ گویند

داستان فروش نان قرضی را پس از بوشهر، بندرعباس، قزوین، سیستان و بلوچستان، استان لرستان، بروجرد و خرم‌آباد حالا در اهواز بشنوید (فیلم زیر). محرومینی که پول تأمین نان شب‌شان را ندارند و با خریدن نسیه نان روز می‌گذرانند.

نانواهای شهر اهواز از افرادی می‌گویند که کارت یارانه‌هایشان را گرو می‌گذارند تا بتوانند نان ببرند. آدم هایی که به‌معنای واقعی کلمه «نان شب» ندارند. آ‌دم‌هایی که واقعاً با پول یارانه‌ها، با همان مقدار اندک که دارند زندگی می‌کنند. از آدمهایی که تجسم واقعی «فقر مطلق» اند.

این است رهاورد حکومت سیاه آخوندها برای محرومین جامعه که در شرایط انتشار ویروس کرونا صدایشان هم به جایی نمی‌رسد.

دستمان به نان خالی هم نمی‌رسد
شكم‌هايي كه گرسنه‌تر مي‌شوند

بقال محل ما، يك دفتر نسيه براي خرده بدهي‌هاي مشتريان آشنا دارد؛ دو هفته قبل، صفحات دفتر را ورق مي‌زد و همين‌طور كه با انگشت سبابه، روي ستون اسامي مي‌گشت، مي‌گفت كه تا اوايل سال، نسيه‌برها، كارگران ساختماني بودند و سرايدارهاي مجتمع‌هاي مسكوني و راننده‌هاي پيك موتوري، ولي از آن به بعد، كارمندها و معلم‌ها و راننده‌هاي تاكسي تلفني محل هم آمده‌اند براي خريد قسطي، براي قسط‌بندي بدهي‌هاي كوچك؛ 18 هزار تومان، 75 هزار تومان، 37 هزار تومان.

در ادامه گزارش روزنامه اعتماد آمده است: بقال محله انگشتش روي سه تا ضربدر مي‌ايستد. سه تا ضربدر و بدون نام، برخلاف بقيه كه اسم و شماره تلفن‌شان را نوشته؛ خانم …. آقاي ….. بقال مي‌گويد اين ضربدرها، آدم‌هايي هستند كه پيش از اين، كاسب‌هاي خوشنامي بودند ولي در روزگار گره خوردن تورم و تحريم و گراني و كرونا، ورشكست شدند و‌ دار و ندارشان را فروختند براي تسويه طلب‌هاي مردم و حالا اواخر وقت و در خلوتي مغازه، مي‌آيند و نسيه مي‌برند و پول قند و چاي و برنج و شكر را قسطي مي‌دهند.

مي‌گويد اين آدم‌هاي ضربدري، تا چند ماه قبل، هفته‌اي يك بار مي‌آمدند و قيمت هيچ جنسي را نمي‌پرسيدند و طوري خريد مي‌كردند كه وقت رفتن، دو تا كيسه بزرگ از ريز و درشت ضروري و غير ضروري خارجي، دست خودشان بود و دو تا كيسه بزرگ هم دست شاگرد مغازه كه تا صندوق عقب ماشين‌شان مي‌برد و به اندازه يك روزمزد، انعام مي‌گرفت.

روي يكي از ضربدر‌ها انگشت مي‌گذارد و مي‌گويد: «اين، عتيقه‌فروش بود، اول تابستان، خانه‌اش را فروخت كه يك خانه بزرگ‌تر بخرد. دو ماه معطل كرد كه كدام منطقه و با چه متراژ و طبقه چند بخرد كه آخر شهريور، روز قبل از امضاي قولنامه، فروشنده، معامله را به‌هم زد و همان شب، پول همان خانه‌اي كه اين بنده خدا فروخته بود، فقط به اندازه يك رهن كامل ارزش داشت. صبح فردايش، مرد بدبخت روي پله‌هاي مغازه ما نشسته بود و فقط توي سرش مي‌زد و گريه مي‌كرد و مي‌گفت حاصل 30 سال جان كندن را يك شبه باخته. حالا هر 10 روز يك بار تلفن مي‌زند و مي‌گويد مجيد جان، ارزان‌ترين برنج و روغن و چاي و پنير و مايع ظرفشويي، از هر كدام يك كيلو و يك بطري و يك بسته و يك قوطي كنار بگذار، شب، بچه‌ها را مي‌فرستم ببرند.»

بقال محل ما، صفحات آخر همان دفتر نسيه را از آخر به اول ورق مي‌زند تا مي‌رسد به صفحه‌اي كه 3 رديف شماره تلفن در آن نوشته؛ هر رديف، 15 شماره تلفن. بقال مي‌گويد صاحبان اين شماره‌ها، كساني هستند كه تا اوايل سال، هر ماه مي‌آمدند و بي‌خبر و بي‌نشان، بدهي افراد مستمند و فقير را تسويه مي‌كردند. روي 2 رديف و يك نيمه، روي 40 شماره تلفن خط كشيده و مي‌گويد كه از آن جمع شماره تلفن‌ها، فقط همين 5 نفر مانده‌اند.