انقلاب بیست و دو بهمن؛…. انفجار نور یا انتحار کور؟

عبدالستار دوشوکی

تعجب نکنید اگر بگویم انقلاب ٢٢ بهمن ٤٢ سال پیش بمثابه علت و معلول، ملغمه ای از هر دو بود. ملتی که ناخواسته و ندانسته برای رهایی از استبداد شاه جلیقه انتحاری به خود بست و با نعره “الله و اکبر, خمینی رهبر” خود را در عمل “منفجر” و نابود کرد. طبیعتا از این انفجار و “خودسوزی” مهیب ابری عظیم از آتش و نور کورکننده همانند شکاف اتمی بمب هسته ای نه تنها ایران که سراسر جهان را فرا گرفت. انفجاری که نور آن به حجره های تاریک قرون وسطایی و منجمد آخوندها روشنایی و گرما بخشید. اما برای ایران و ایرانی “زمستان اتمی” و کوچ میلیونی را در پی داشت که حاصلی جز افول و زوال و انجماد در پی نداشت. ریزش دوده و دود سیاه به همراه غبار قرون و خاکستر برخاسته از این انفجار انتحاری بعد از ٤٢ سال همچنان همانند باران بلا از آسمان تاریک بر بند بند سرزمین منجمد و دربند ایران می بارد.

آری ! آنکس که ٤٢ سال و ٤ ماه پیش دو قوطی رنگ فشاری سیاه و سرخ را به من ء دانشجو داد تا نیم شبها بر روی دیوارهای شهر چابهار بنویسم “خمینی عزیزم بگو تا خون بریزم”, دو سال بعد از انقلاب, خون خودش بعنوان “ضد انقلاب” همانند هزاران بیگناه دیگر توسط خمینی ریخته شد. بر روی دیوارهای فرسوده شهر شعار را به رنگ سیاه می نوشتم, اما برای واژه “خون” از قوطی رنگ قرمز استفاده می کردم تا کورکورانه در مقتل خویش چون برّه‌ای در مذبح و برده‌ای در مسلخ حق مطلب را ادا کرده باشم. و اینگونه شد که در یکی از مهم ترین برهه های پیشرفت و توسعه جهانی یعنی در طی چهل سال گذشته که بسیاری از کشورها نه تنها از نظر دموکراسی و آزادی بلکه از نظر اقتصادی و رفاه و رشد سریع در زمینه های مختلف بهره مند شدند, ما با پشت کردن به زمان به عقب برگشتیم تا آینده خود را در آرمانگرایی گذشته های دور و کربلاهای کور جستجو کنیم؛ و داوطلبانه بعبارتی از ترس عقرب جراره خود را تسلیم مار غاشیه در قعر جهنم حجیم کردیم. اسفبارتر اینکه نسل من و کهنسال تر از من در این زمستان اتمی چنان دچار جمود فکری و انجماد ذهنی شده ایم که حتی حاضر نیستیم برای رهایی خود و هموندان خویش تلاشی همگرایانه بکنیم. شوربختانه اینگونه است که بعد از آن ضربه مهلک و فلج کننده انفجار انتحاری و زمستان اتمی ء پس آیند آن تنها کاری که ظاهر از ما نسل خسته (tired) و بازنشسته (retired) بر می آید؛ بقول زنده یاد شاملو, در تبعید و غربت آن هم در بیرون از زمان ایستاده و با “ترکشی” تلخ از آن انفجار مهیب در گُرده هایمان بدون سخن گفتن با یکدیگر در سیل رو به افزون مُردگان خویش نظر ببندیم و نوبت خود را انتظار بکشیم تا یک یک به صندوق عدم بازگردیم. این سکوت ٤٢ ساله ء بی عملی در تعَمُل و تعَمُق در بیابان منجمد و برهوت حاصله از زمستان اتمی که ما نیز در حدوث آن هر چقدر سهم ناچیز اما “ساده لوحانه ای” و حقیری داشتیم, بیانگر نه تنها زخمی عمیق بلکه نمایشگر “فلج فکری” است که به آن مبتلا شده ایم. یا وگرنه همین امروز نیز مردم برمه (میانمار) همانند بسیاری از مردم بپاخاسته جهان ء استبداد در مقابل کودتاچیان نظامی “سکوت” و بی عملی را اختیار نکرده اند؟ باور کنید که ادامه حیات و استمرار ٤٢ ساله تجربه تلخ “طالبانی” و “داعشیعه” ء جمهوری اسلامی و سکوت و خودخواهی فرهیختگان پرمدعای امروزی برای ملت تاریخی و کهنسالی که به تمدن دیرینه خویش می بالید و ١١٥ سال پیش انقلاب مشروطه را به ثمر رساند, نه تنها تلخ و ناگوار؛ بلکه علنا و صراحتا بگویم “خجلت آور” است.

این ٤٢ سال ء فاجعه آمیز را شاید بتوان در آیینه دو سده سکوت پس از غلبه اعراب بر ایرانیان که دکتر عبدالحسین زرین‌کوب در کتاب “دو قرن سکوت” آن را ترسیم و تشریح کرده است مورد بحث و بررسی قرار داد؛ اگرچه تاویل و تفسیر آن از حوصله این نوشتار کوتا خارج است. اما دو قرن سکوت بازتابی است از فرازها و فرودهای قلمرویی دیرینه که آنگونه توسط اعراب بادیه نشین شکست خورد. اگرچه در آن دوران قیام و ایستادگی های فراوانی نیز بر علیه خلفای بنی امیه و عباسیان پدیدار گشتند (همانگونه که در طی ٤٢ سال گذشته خیزش هایی نظیر ٨٨, دی ٩٦, آبان ٩٨ و غیره جود داشته), اما در یک نگاه انتقادی می توان سکوت را در مقابل زبان ء شمشیر عرب بعنوان مولفه غالب معرفی کرد که شباهت فراوانی با امروز دارد. دکتر زرین‌کوب آن دوران را تیره‌ترین نقاط تاریخ ایران می داند که “عقده شکست” ایرانیان نامیده می شود. هرچند بسیاری از ایرانیان آن را سرافرازانه افتخار تسلیم به اسلام تلقی می کنند و حتی تا به امروز در بین اپوزیسیون سکولار و طنزنویس کسانی هستند که با افتخار اصرار به چسباندن پیشوند “سیّد” در مقابل اسم خود دارند. زیرا در گذر زمان تاریخ را فاتحان به روایت خویش مکتوب و القا می کنند.آن هم فاتح مستی که قلم در یک کف و تیغ در دست دگر دارد.

کلام آخر سوالی است که بارها مطرح شده است و آن اینکه آیا ایران و ایرانی فرهنگ پذیرش دموکراسی و کثرتگرایی و مسئولیت پذیری و اراده همگرایی با یکدیگر برای رهایی از یوغ آخوندی را دارد یا همچنان به “سکوت عملی” ٤٢ ساله خویش ادامه می دهد؟ آیا فرهیختگان و فعالان سیاسی اپوزیسیون متخصص در عافیت طلبی و انانیّت و منیّت خویش که علاوه بر ادعاهای گُنده و گنَدیده, دهه ها سال تجربه زندگی در کشورهای دمکراتیک و آزاد غربی را داشته اند, ظرفیت عملکرد دموکراتیک را دارند؟ یا اینکه هرازگاهی با بوجود آوردن تشکلی کوچک و محدود با معدود دوستان و هم اندیشان نزدیک خویش محفلی را تحت عنوان پر طمطراقی بوجود بیاورند و در رسانه های فارسی زبان باد به غبغب بیندازند. علل این پراکندگی و تشتت ریشه فرهنگی نه تنها در بین ایرانیان بلکه میان همه مردمان خاورمیانه دارد که حقیقتا با فاصله ٦ قرن از قافله تاریخ جا مانده اند.

البته شواهد فراوانی وجود دارد که جمهوری اسلامی نه تنها از طریق اقدامات سایبری و نرم افزارهای جاسوسی بلکه با فرستادن پرستوهای نفوذی و اغواگر و کلاغ و زغن های به ظاهر زمخت رادیکال در بین تقریبا همه گروه ها از جمهوریخواهان گرفته تا پادشاهی طلبان, از ملی مذهبی ها گرفته تا گروهای رادیکال قومی بظاهر دو آتشه نفوذ عمیقی دارد. انتحاریون مُسن و بازمانده پنجاه و هفتی (از جمله خودم) به ملت ایران و بخصوص به دو نسل سوخته و جوان و دهها هزار قربانی رژیم ء برآمده از “انفجار کور” ء ٥٧ یک عذرخواهی بزرگ همراه با خضوع و خشوع و افتادگی اعتذاری بدهکارند. اما شوربختانه خودپرستی و خودبزرگ بینی که نگارنده در برخی از این شخصیت های پر مدعا مشاهده کرده ام, مرا با یاس و نومیدی به یاد آن پزشک جراح خودشیفته می اندازد. در گذشته افراد خانواده و خویشاوندان بیمار معمولا در پشت در اطاق عمل جراحی با دلشوره و نگرانی فراوان منتظر نتیجه عمل جراحی می ماندند. در یکی از این موارد هنگامی که پزشک جراح از اطاق عمل بیرون آمد, نزدیکان بیمار با آسیمگی و دلهره نتیجه عمل جراحی را از وی جویا شدند. جراح بادی به غبغب انداخت و گفت: خوشبختانه عمل جراحی با موفقیت انجام شد, اما بیمار شما روی تخت جراحی مـُرد. حال تو خود بعد از ٤٢ سال حدیث مفصل بخوان ازین مجمل.