در آتش سوختن اوین؛ شبی که سحر نمی‌شد

زبانه‌های آتش از زندان اوین در برابر چشمان مبهوت ایرانیان شعله کشیدند. کسی به درستی از آنچه گذشته باخبر نیست. منیره برادران، از شاهدان کشتار ۶۷ که خود ۹ سال از زندگی‌اش را در زندان، از جمله در اوین گذرانده، هشدار می‌دهد.از شامگاه شنبه ۲۳ مهر تا سحرگاه یکشنبه چشم‌ها به اوین دوخته شده است. تصویر شعله‌های آتش، ماشین‌های آتش‌نشانی و آژیرها و صداهای انفجار و رگبار گلوله. جنگ است؟ هیچ نمی‌دانیم، ولی این را می‌دانیم: جان عزیزان زندانی ما در خطر است.

خبرهایی جسته و گریخته از دستگاه دروغ‌پراکنی امنیتی به بیرون درز می­‌کند، رژیم ضد و نقیض. کدام را باور کنیم: “آتش‌سوزی در کارگاه خیاطی”، “به آتش کشیدن انبار لباس زندان”، “درگیری زندانی‌ها با زندانبان‌ها”، “سلاح سرد در دست زندانی‌ها، قصد فرار و انفجار مین”؟ یکی نقیض دیگری.

شاید دستگاه دروغ و تحریف ناچار شود چند خبر را قطره‌چکانی منتشر کند. حوالی ظهر یکشنبه قوه قضاییه مرگ چهار زندانی و مجروح شدن ۶۱ نفر را تایید می‌کند. پیش‌تر سازمان اورژانس تهران ادعا کرده بود که فقط هشت نفر مصدوم شده‌اند و کسی کشته نشده است.

در اوین چه گذشت؟ حقیقت را زندانی‌ها برملا خواهند کرد. در آن شامگاه و سحرگاه که در سراسر جهان، ما نظاره‌گران تصاویر شعله‌های آتش، بیم و اضطراب‌مان را به اشتراک می‌گذاشتیم، جمعیت زیادی جلوی زندان اوین جمع شده بودند. تنها خانواده‌های بی­‌قرار نبودند، خاطره‌های جمعی خیلی‌های دیگر را در دل تاریکی روانه اوین کرده بود. جاده‌های بسته، تراکم اتوموبیل‌های خاموش، تظاهراتی چند در خیابان های پیرامون و “مرگ بر دیکتاتور”.

دویچه وله فارسی را در اینستاگرام دنبال کنید

کاری باید کرد تا دیر نشده. شاید هم اصلا دیر شده؛ همانطور که ۶۷ دیر شد. شما که بیرون بودید، شما که عزیزی در زندان نداشتید، وقتی خبر را شنیدید که از اعدام هزاران زندانی ماه‌­ها و سال‌ها گذشته بود. از ذهن­مان دور نمی‌شود که اگر خانواده‌­های سرگردان در آن روزهای تابستان در جلوی زندان‌ها و ادارت دیده می‌­شدند و صدایشان شنیده می‌­شد…

وقت این حرف‌ها نیست. امروز چه باید کرد، که جنایت تکرار نشود؟ از برلین می‌شنویم که می‌روند جلوی ساختمان وزارت خارجه آلمان، از فرانکفورت خبر می‌­رسد که “جلوی کنسولگری جمع می‌شویم”؛ همگی نگران و با یک پیام: دستگاه سرکوب‌تان را زیر ذره‌بین گرفته‌ایم، جان عزیزان زندانی ما در خطر است!

حافظه اوین تاریخ خونینی دارد. در بیش از پنجاه سالی که از تاسیس آن می‌گذرد، اوین بازنمای دوره‌های مختلف سرکوب در کشورمان بوده است. این شکنجه‌گاه مبارزان، در سال ۵۰ یک زندان مخفی بود؛ هنوز نامی نداشت. مادرم و خانواده‌های دیگر برای خبر گرفتن از عزیز ناپدیدشده‌شان باید جلوی زندان قدیمی قزل‌قلعه ساعت‌ها انتظار می‌کشیدند. زندانی که هنوز نامی نداشت، محدود به محوطه‌ای بود شامل دو بند قدیمی و دو ساختمان در امتداد هم، متشکل از سلول‌های انفرادی. بندهای چهارگانه و سلول‌های معروف به ۲۰۹ یک دو سال بعد ساخته شدند.

اگر تاریخ اوین را می‌نویسید، این را هم بنویسید که یک بار درهای زندان باز شد. در بهمن ۵۷ وقتی که مردم برای دیدن اوین هجوم بردند، زندانی‌های سیاسی آزاد شده بودند. خیلی‌­ها که دنبال سرداب و سیاه‌چال می­‌گشتند، کانالی را یافتند که احتمالا وسیله‌ای جز سیستم فاضلاب نبود و آن را زندان مخفی اوین انگاشتند. این تصورات کلیشه‌ای از زندان و شکنجه‌گاه که تصورش از “سیاه­‌چال” عین تصویرهای کتاب‌های تاریخ یا در قلعه‌های موزه شده است، نمی‌توانست سلول مجهز به توالت فرنگی را سیاه‌چال “مدرن” ببیند.

به کانال دویچه وله فارسی در تلگرام بپیوندید

چند روز برای تماشا کافی بود. درگاه اوین دوباره به روی مردم بسته شد. حاکمان جدید به خوبی می‌دانستند که برای برقراری نظامی پوسیده در کتب و حذف مخالفان به زندان احتیاج دارد. زندان‌­های سیاسی به سرعت به کار افتاد، بس مخوف­‌تر. در سال ۶۰ بندها و سلول‌­های اوین دیگر ظرفیت روزانه صدها زندانی جدید را نداشت. روزها باید تنگ هم می‌نشستیم و شب‌ها “ساردینی” می‌خوابیدیم، و غروب‌­ها صدای رگبار تیرباران می‌­شنیدیم. از ۱۳۶۱ اوین گسترش یافت، بندهای جدید در قسمت بالای تپه اوین تکمیل شدند، که آن زمان “سالن” نامیده می­‌شدند. بندهای ۷ و ۸ که دیشب شعله­‌های آتش از آن برمی‌خاست، باید مربوط به آن ساختمان و سالن‌­ها باشند. در تابستان ۶۷ از بیشتر آن سالن‌ها، کسی زنده نماند.

شبی از شب‌های پاییز ۶۹ که در راهروی انفرادی یکی از آن سالن­‌ها، منتظر رسیدن ضامن و وثیقه بودم تا بعد از نه سال قدم به بیرون بگذارم، آخرین صدای زندانی‌­ای که بدرقه راهم شد، صدای زمخت و خش­‌دار زنی بود که خطاب به پاسداری که چادر او را گرفته و در راهرو با خود می‌کشید، می‌گفت: «مرا چرا آورده‌اید اینجا؟ اوین که جای کمونیست‌ها است؟» و پاسدار به تمسخر پاسخ داد: «نگران نباش کسی ترا با کمونیست‌ها اشتباه نمی‌گیرد». رنگ کبود صورت زن حکایت از اعتیاد داشت.

زندان “کمونیست‌ها” – بخوان زندان همه دگراندیشان و برابری‌خواهان– بعد از کشتار ۶۷ و آزادی و یا مرخصی بازماندگان آن کشتار، داشت جا باز می‌کرد برای زندانیان “غیرسیاسی”، قربانیان نظام بی‌عدالتی‌ها و تبعیض‌­ها.

سهم آن زن، آنها، آن طردشدگان جامعه، در حافظه اوین کجا قرار می‌گیرد؟

اوین اما، هیچگاه خالی از زندانی سیاسی نشد. نسل‌های بعدی آمدند و می‌آیند. اوین سویه تاریک تاریخ ما است؛ سندی بر سرکوب حکومت‌ها و دولت‌ها در دوره‌های مختلف. از سوی دیگر حافظه پنج دهه مبارزه و مقاومت در برابر بیداد را در خود نهان دارد.

دیکتاتورها شم غریبی در تبدیل ساختمان‌ها به زندان دارند. دیکتاتورهای نظامی آرژانتین مدرسه نیروی دریایی را شکنجه‌گاه مخفی کردند. در دهه ۶۰ که اوج دستگیری‌ها در سراسر ایران کفاف زندان‌های وقت را نمی‌داد، مکان‌های مختلفی به زندان تبدیل گشتند. پادگان‌ها که جای خود، رژیم جنایت در زندان‌سازی حتی از میهمان‌سراها و مرکز یونسکو هم نگذشت. در شهر تاریخی دزفول، مرکز یونسکو شد زندان یونسکو.

اوین اما، یکه زندان مخوف در تاریخ سرکوب ما نبوده و نیست. باید یک مجموعه، یک “دایره‌المعارف زندان” درست کنیم؛ از زندان قصر رضاشاهی شروع کنیم، زاده شدن زندان “مدرن” در کشورمان، تا “کمیته مشترک ضدخرابکاری” تا عادل‌آبادها و وکیل‌آبادها و… هیچکس، بهترین پژوهشگر تاریخ، هم نمی‌تواند به تنهایی این تاریخ را به نگارش درآورد. تاریخ و حافظه زندان‌­ها، زنجیره و مجموعه خاطره‌هاست، که چه خوب می­‌شود روزی در یکجا قرار گیرند.

آن “دایره‌المعارف” نباید فریب نام‌ها را بخورد. اسم‌ها را عوض می­‌کنند تا خاطره را پاک کنند. “کمیته مشترک ضدخرابکاری” در سال ۶۰ شد “بند ۳۰۰۰” و بعدتر “زندان توحیدی”؛ ولی همان شکنجه‌گاه ماند. بر سردر خیلی از زندان‌ها نوشته‌اند: “اندرزگاه”.

در آن “دایره‌المعارف” باید بنویسیم که آتش‌سوزی‌­های دیگر هم در زندان داشته‌­ایم. در زندان منسوب به نیروی دریایی رشت در آخرین روزهای سال ۶۱ که زندانیان در تدارک نوروز بودند، در یک آتش‌سوزی که با بستن در بندها توام شد، هفت زندانی سیاسی سوختند و تعدادی مجروح شدند. اگر این حادثه را که در خاطرات زندانیان دهه ۶۰ و از جمله در کتاب خاطرات احمد موسوی ثبت است فراموش کرده‌­اید، آتش‌سوزی هفته گذشته در زندان لاکان رشت ولی یادمان هست.

و یادمان باشد که در آن “دایره‌المعارف” سهمی هم به آن زن معتاد و آن فراموش‌شدگان تاریخ بدهیم؛ آنها هم چون ما شکنجه شدند و خیلی‌­هایشان در “بیدادگاه‌­ها” محکوم به اعدام شدند.

همچنین یادمان باشد که در ایران آزاد مکانی را به نگهداری حافظه‌­هایمان به “دایره­‌المعارف زندان” اختصاص دهیم، تا تاریخ و گذشته فراموش نشود. زندان یا زندان‌­هایی را تبدیل به موزه کنیم و از اوین شروع کنیم که نماد تاریخ سرکوب و مقاومت نسل‌­ها در کشورمان است.

تصاویر آن دوازده ساعت آتش‌سوزی در دل تاریکی هنوز در سرم می­‌چرخند. در انبوه جمعیت و شعارها صحنه‌­ای ولی، برای من نماد یک تغییر بزرگ و خود “زن، زندگی، آزادی” بود: زنی در لابلای تراکم اتوموبیل‌­ها روی سقف یکی از آنها شال سفیدی را به احتزاز درآورده است.

* این یادداشت نظر نویسنده را منعکس می‌کند و الزاما بازتاب‌دهنده نظر دویچه‌وله فارسی نیست.