برای خورشیدی که از بالای چوبه‌ی دار طلوع نکند؛ آنجلا دیویس و زندانیان سیاسی

نزهت بادی

آنجلا دیویس، پژوهشگر نامدار فمینیست و فعال سیاسی آمریکایی، از اوایل سال ۱۹۷۰ فعالیت خود را در زمینه‌ی حمایت از زندانیان سیاسی و مبارزه با حکم اعدام آغاز میکند و در همان سال خودش نیز به جرم مشارکت در آدم‌ربایی و قتل، زندانی و محکوم به اعدام می‌شود و کارزارهای جهانیِ گستردهای در حمایت از او و لغو حکم اعدام شکل میگیرد. مستند «آنجلا دیویس و زندانیان سیاسی را آزاد کنید»، ساخته‌ی شولا لینچ، و کتاب خودزندگی‌نامه‌ی در اسارت زنجیرها و خوکها، نوشته‌ی آنجلا دیویس، منابع سودمندی هستند که به ما نشان می‌دهند چطور آنجلا دیویس به چهره‌ای جهانی برای مبارزه علیه اعدام زندانیان سیاسی بدل می‌شود. این فیلم و کتاب بر مهم‌ترین بخش زندگی دیویس و چگونگی دستگیری و زندانی‌شدن و آزادی او متمرکزند و با روایتی تکان‌دهنده و نفس‌گیر، ما را در تجربه‌ی سهمگین رویارویی با مرگ شریک می‌کنند. در این مقاله با ارجاع به فیلم و کتاب می‌کوشم توضیح دهم که چرا در این دوران سیاه که هر روز خورشید از بالای چوبه‌ی دار در زندان‌های ایران طلوع می‌کند، همبستگی اجتماعی با زندانیان سیاسی امر ضروری و مهمی به شمار می‌رود و تلاش برای نجات جان محکومان به اعدام، بخشی از مبارزه برای عدالت است.

نخستین تصویری که از آنجلا دیویس در مستند شولا لینچ می‌بینیم، چهره‌ی ضدنور اوست که شبح سیاهی از یک زن در پس‌زمینه‌ای سفید را تداعی می‌کند؛ نوعی ایماژ بصری که از خطوط بدن و فرم موهای مجعدِ انبوه او ساخته می‌شود، بی‌آنکه چهره‌اش قابل‌تشخیص باشد. این ترکیب‌بندی، کنتراستی میان سیاه و سفید به وجود می‌آورد که گویی آن حجم سیاه محصور در میان محیط سفید اطرافش می‌کوشد تا فضایی را به خویش اختصاص دهد و خود را از ابژه‌ای به‌حاشیه‌رانده‌شده به سوژه‌ای خودآیین در مرکز قاب بدل کند. فیلم با نمایش یک تصویر معنادار از آنجلا دیویس، پیش‌درآمدی می‌سازد تا ببینیم چطور او در جایگاه یک فعال سیاسی به شمایل آزادی برای زندانیان سیاسی تبدیل می‌شود و هرکسی که برای عدالت مبارزه می‌کند، می‌تواند خود را در آن پیکره‌ی عاری از چهره، صورت‌بندی کند. عنوان فیلم «آنجلا دیویس و زندانیان سیاسی را آزاد کنید» انتخاب هوشمندانه‌ای برای روایت سرگذشت زنی در آستانه‌ی اعدام است که سرنوشت خود را به دیگر زندانیان سیاسی پیوند می‌زند و کارزار آزادی خود را به مبارزه‌ای تاریخی برای آزادی همه‌ی محبوسان سیاسی ارتقا می‌دهد و آن را به نمادی جهانی علیه بی‌داد در دادگاه‌ها و بی‌عدالتی در نظام قضائی بدل می‌کند.

آنجلا دیویس اولین بار از طریق گزارش روزنامه‌ی‌ لس‌‌آنجلس‌تایمز با ماجرای زندان سولداد آشنا می‌شود و می‌فهمد که در نزاعی در این زندان میان سیاهان و سفیدها، یک نگهبان کشته شده است و بدون هیچ مدرکی قتل او را به جورج جکسون، جان کلوشت و فلیتا درومگو (که به برادران سولداد معروف شدند) نسبت داده‌اند. آنجلا دیویس در کتاب در اسارت زنجیرها و خوکها می‌نویسد: «زندان می‌خواست آن‌ها را به اتاق مرگ بفرستد و پیروزمندانه با بدن‌های خفه‌شده از گاز، در برابر هزاران زندانیِ کالیفرنیا نمایشی راه بیندازد که نشان دهد زندان و ایالت با کسانی که از تسلیم محض امتناع کرده بودند، چه می‌کند.» در واقع، اعدام مجازاتی برای جرمی که رخ داده نیست، بلکه هدف از آن به‌رخ‌کشیدن اقتدار نظام حاکم و ایجاد هراس و ارعاب است؛ نوعی نمایش هراسناک از ستاندن جان آدمی تا نشان دهند که جان شهروندان در اختیار حاکمان است و آن‌ها از قدرت خودکامه‌ای برخوردارند که می‌توانند برای مرگ و زندگی دیگران تصمیم بگیرند.

از همان زمان که دیویس عکس جورج و جان و فلیتا را با چهره‌ای آرام و قوی و دست‌وپایی در غل‌وزنجیر می‌بیند، آن‌ها به نزدیک‌ترین افراد زندگی‌اش بدل می‌شوند و او بخش مهمی از فعالیت‌های مدنی‌اش را به مبارزه برای نجات جان آن‌ها اختصاص می‌دهد. او به‌ویژه با جورج احساس نزدیکی خاصی می‌کند و شیفته‌ی نوشته‌های او می‌شود و خود و او را در حال مبارزه‌ای مشترک با دشمنانی یکسان می‌بیند. هرچند این رابطه به‌تدریج سویه‌های عاشقانه می‌یابد و نامه‌های پرشور آنجلا به جورج به‌عنوان مدرکی علیه آنجلا به کار می‌رود اما دیویس مدت‌ها قبل‌ از مراودات شخصی با جورج، برای پایه‌ریزی و شکل‌گیری جنبش مردمی در دفاع از برادران سولداد تلاش می‌کرد. او می‌نویسد: «مدارک گواهی خواهند داد که اقدامات شخصی من برای آزادی جورج جکسون همیشه در متن جنبشی برای آزادی همه‌ی برادران سولداد و آزادی همه‌ی زنان و مردانی صورت گرفته که ناعادلانه زندانی شده‌اند.»

زندانیان سیاسی همواره پرشمارند و تحت‌عنوان کلی زندانیان سیاسی جمع‌بندی می‌شوند و معمولاً تعداد زیادی از آن‌ها از یاد می‌روند. اما حفظ جان و آزادی‌شان زمانی ارزش می‌یابد که از عدد و رقم خارج شوند، هویت فردیِ سلب‌شده‌شان را باز پس گیرند، نام و چهره‌شان در خاطر افراد ثبت شود و خاطرات و داستان‌های زندگی‌شان به گوش جامعه برسد. اینجاست که هر زندانی سیاسی‌ای، گمنام یا سرشناس، از این حق بهره‌مند می‌شود که نامش را فریاد بزنند و برای آزادی‌اش مبارزه کنند. آنجلا دیویس در یادداشت‌های روزانه‌اش نوشته است: «باید راهی می‌یافتیم تا به آن‌ها بگوییم دیگر تنها نیستند، بلکه روزی هزاران صدای مبارز فریاد خواهند کشید “برادران سولداد را آزاد کنید” و هزاران نفر به‌خاطر آن‌ها قد علم خواهند کرد.»

درحالی‌که آنجلا دیویس همراه با دوستانش سرگرم برگزاری کمپین‌ها و تجمعات برای آزادی برادران سولداد است، جاناتان جکسون، برادر کوچک‌تر جورج که وابستگیِ زیادی به او دارد، با اسلحه به دادگاه سن رافائل حمله می‌کند که نتیجه‌اش، کشته‌شدن قاضی و خودِ جاناتان است. هرچند مرگ جاناتان برای آنجلا دیویس بسیار تکان‌دهنده است اما نقطه‌ی عطف این رخداد، اسلحه‌ای است که جاناتان با آن به قاضی شلیک می‌کند. اسلحه توسط آنجلا دیویس خریده شده است و همین مسئله، اتهام به مشارکت در آدم‌ربایی و قتل را به دنبال دارد که مجازات هریک از آن‌ها به‌معنای مرگ در اتاق گاز است. آنجلا دیویس در حال فرار است که دستگیر و به زندان روانه می‌شود.

 دیویس از دو لایه در هر زندان سخن می‌گوید: لایه‌ی اول قوانین و رفتارهایی را شامل می‌شود که سلسله‌مراتب کیفری حاکم تحمیل می‌کند تا مقاومت زندانی را در هم بشکند اما لایه‌ی دوم الگوها و کنش‌هایی است که زندانیان برای خود تعریف می‌کنند و می‌سازند تا از خویش در برابر وحشت آشکار و پنهان در زندان محافظت کنند و تسلیم نشوند.

آنجلا مدت‌ها در سلول انفرادی و در تنهایی مطلق باقی می‌ماند و به او اجازه نمی‌دهند که با دیگر زنان زندانی صحبت کند تا نتواند بر آن‌ها تأثیر بگذارد. او در کتاب خود می‌نویسد: «بازداشتگاه‌ها و زندان‌ها طوری طراحی شده‌اند که انسان‌ها را در هم شکنند و افراد را به نمونه‌هایی در باغ‌وحش بدل کنند، مطیع.» دیویس در فیلم از زبان جورج نقل می‌کند که «زندان، یا زندانی را در هم میشکند یا او را قویتر می‌کند» و بعد می‌گوید: «من می‌خواهم قوی‌تر شوم.» توصیف آنجلا دیویس از شرایط زندان، مخصوصاً زندان زنان، نشان می‌دهد که چطور از هر امر روزمره‌ای برای مقهورکردن اراده‌ی زندانی بهره می‌برند تا او را تسلیم خود کنند؛ از تفتیش‌های واژنی و مقعدی و بدنی تا چشم‌چرانی زندانبان‌ها در هنگام استفاده از دست‌شویی؛ از اجبار برای استفاده از لباس‌های زیرِ داخل زندان که به ایجاد عفونت‌های قارچی می‌انجامد تا واداشتن زنان زندانی به شست‌وشوی لباس‌های مردان زندانی. دیویس از دو لایه در هر زندان سخن میگوید: لایه‌ی اول قوانین و رفتارهایی را شامل میشود که سلسلهمراتب کیفری حاکم تحمیل میکند تا مقاومت زندانی را در هم بشکند اما لایه‌ی دوم الگوها و کنشهایی است که زندانیان برای خود تعریف میکنند و می‌سازند تا از خویش در برابر وحشت آشکار و پنهان در زندان محافظت کنند و تسلیم نشوند.

آنجلا دیویس، جرم زندانیِ سیاسی را جسارت سیاسیِ او برای مقابله با قوانین ناعادلانه و سرکوبگر می‌داند و ازاین‌رو اسارت در زندان را در ادامه‌ی مسیر مبارزه تبیین می‌کند و در دوران حبس در انفرادی می‌کوشد تا در همان فضای تنگ و خفقان‌بار، جهان شخصیِ خود را بسازد و راهی به آزادی بگشاید. در واقع، هرچند بدن‌های مبارزان در زندان به انقیاد و اسارت کشیده می‌شود اما ذهن‌های سرکش و متمردشان همچنان از پذیرش قوانین ظالمانه و تبعیض‌آمیز سرپیچی می‌کند و تحت سلطه و کنترل ساختار ستم قرار نمی‌گیرد. آنجلا دیویس در فیلم تعریف می‌کند که به‌رغم محدودیت‌ها و ممنوعیت‌ها، مدام می‌خواند و می‌نویسد و می‌کوشد ارتباطش با جهان آزاد را قطع نکند و همچنان خود را در حال مبارزه ببیند. او در خودزندگی‌نامه‌اش می‌نویسد: «انقلاب برای من هرگز نه کاری موقت بود که قبل از سروسامان‌گرفتن می‌شود انجامش داد… انقلاب کاری جدی است؛ جدی‌ترین مسئله در زندگی یک انقلابی. وقتی متعهد به مبارزه می‌شوی، باید مادام‌العمر خودت را وقفش کنی.»

آنچه قدرت مقاومت زندانیان سیاسی را افزایش می‌بخشد، همبستگی و حمایت دیگر مبارزان در جامعه است. هر فرد مبارزی در آزادی‌اش خود را بخشی از یک جنبش بزرگ می‌بیند و حلقه‌های ارتباطیِ گسترده، ترس و وحشت او را از بین می‌برد. مبارزان در تظاهرات‌ خیابانی شانه‌به‌شانه، دست در دست و قدم‌به‌قدم پیش‌روی می‌کنند و از حضور هم‌رزمان خود دلگرم می‌شوند و در کنار هم احساس می‌کنند که بی‌شمارند و قدرتی شکست‌ناپذیر دارند. اما وقتی مبارزی دستگیر و زندانی می‌شود، ناگهان از جمعیت عظیم پیرامونش جدا می‌شود و مخصوصاً پس از حبس در سلول‌های انفرادی، احساس تک‌افتادگی‌اش افزایش می‌یابد و خود را پشت میله‌ها تنها می‌بیند و احساس می‌کند که فراموش شده‌ است. اکنون او فقط یک تن در برابر نظام قدرتی است که به هر روش ظالمانه و بی‌رحمانه‌ای برای خردکردن و شکستن اراده‌ی او دست می‌زند. اینجاست که حمایت و پشتیبانی جامعه از زندانیان سیاسی به آن‌ها کمک می‌کند تا خود را در چهاردیواری‌های تنگ و تاریک، جداافتاده و ازیادرفته حس نکنند.

از همان روز نخست که آنجلا دیویس به زندان می‌افتد، کمپین‌ها و کمیته‌های بسیاری برای آزادی او تشکیل می‌شود. آنجلا می‌نویسد: «جمعی مشتاق گرد آمده بودند و “فریادهای آنجلا را آزاد کنید” و “همه‌ی خواهرانمان را آزاد کنید” شب را می‌شکافت. از پنجره‌ی سلولم پایین را نگاه کردم و غرق در سخنرانی‌ها بودم. گاه اسارت را از یاد می‌بردم و احساس می‌کردم که خودم هم آن پایین در خیابان هستم.» آنجلا پشت میله‌ها در بند است اما نامش در جهان از زبان مردم مبارز و آزادی‌خواه شنیده می‌شود و این پیام را به او می‌رساند که هرچند در میان آن‌ها نیست اما همچنان بخشی از جنبش بزرگ و انقلابی‌شان به حساب می‌آید و جان و آزادی‌اش به اندازه‌ی جان و آزادی خودشان اهمیت دارد. جیمز بالدوین، نویسنده‌ی سرشناس آمریکایی، در نامه‌ای برای آنجلا می‌نویسد:

برخی از ما سفیدها و سیاهان میدانیم چه هزینهای داده شده تا آگاهی جدید، مردمی جدید و ملتی کمنظیر به منصهی ظهور برسد. اگر بدانیم و کاری نکنیم، از قاتلانی که به نام ما اجیر شدهاند، بدتریم. اگر بدانیم، باید بهخاطر نجات جان تو بجنگیم؛ گویی که جان خودمان باشد ــ که هست. و با تنهایمان راهرو منتهی به اتاق گاز را سد کنیم. چون اگر صبح تو را ببرند، شب هم پی ما خواهند آمد.

نظام حاکم در بازداشتگاه‌ها و زندان‌ها خود را صاحب قدرت و سلطه‌ی مطلق می‌داند و به تن‌های تنها با غل‌وزنجیرها در پشت میله‌ها می‌نگرد و خویش را قادر به انجام هر سرکوبی می‌بیند. اما ناگهان با جریانی پرشور و مهارنشدنی روبه‌رو می‌شود که میله‌ها و دیوارهای زندان را در هم می‌شکند و زندانیِ تک‌افتاده در سلول را در میان خود می‌گیرد تا نشان دهد که او یکی از هزاران نفر است. آنجلا دیویس بعد از مشاهده‌ی برادران سولداد با غل‌وزنجیر در دادگاه، می‌نویسد: «زنجیرهایی که بر تنشان بود، ما را نمی‌ترساند. قرار بود بشکنند، خرد و نابود شوند. می‌خواستند با آن غل‌وزنجیرها به ما هشدار دهند. می‌خواستند زندانیان خطرناک و دیوانه به چشم بیایند ولی فقط میل به شکست آن‌ها از دست‌وپایشان را در ما برمی‌انگیختند.»

در فیلم، یکی از اعضای جنبش سیاهان در سخنرانی‌اش می‌گوید: «حال آنجلا خوب است چون او می‌داند که جنبش تا آزادی او و همه‌ی زندانیان سیاسی ادامه می‌دهد.» در فیلم او را می‌بینیم که دست‌های بسته با دستبند را به نشانه‌ی همبستگی با مردمی که جمع شده‌اند، مشت می‌کند و بالا می‌برد و می‌گوید: «هیچ‌یک از آن آدم‌ها را نمی‌شناختم اما حضورشان جان دوباره به من می‌بخشید.» آنجلا دیویس سال‌ها با شعار «قدرت برای مردم» کوشیده بود تا مردم را از جایگاه فرودست در برابر نظام حاکم خارج کند و حالا همان قدرت مردم برای آزادی‌اش برانگیخته شده بود. ساختار قدرت گمان می‌کند که با زندانی‌کردن افراد می‌تواند انقلاب‌ها و جنبش‌ها را تضعیف و متزلزل کند و جلوی تداوم و به‌ثمرنشستن آن‌ها را بگیرد. آنجلا دیویس در فیلم می‌گوید: «این جریان محاکمه، درباره‌ی من نبود؛ درباره‌ی ساختن یک دشمن خیالی بود که من تجسم آن بودم.» اما آن‌ها نمی‌دانند که با این کار، از آن فردْ نمادی از میل و اراده‌ی جمعی می‌سازند که رؤیاها و آرمان‌های آن‌ها را نمایندگی می‌کند و دیگر فقط با یک نفر روبه‌رو نیستند، بلکه با تکثیر هزاران نفر از او مواجه می‌شوند. آنجلا در خاطراتش چنین ثبت کرده است: «درحالی‌که شعارهای “آنجلا را آزاد کنید” پر از هیجانم می‌کرد، نگران بودم زیاده‌روی در چنین شعارهایی مرا از بقیه‌ی خواهرانم (در زندان) جدا کند. یکی‌یکی نام تمام خواهرانم در آن طبقه را که در تظاهرات شرکت داشتند، فریاد زدم. تمام هفته‌ی بعد صدایم گرفته بود.»

زندانی‌شدن آنجلا دیویس به بستری برای تلاش و مبارزه در راستای دادخواهی برای همه‌ی زندانیان سیاسی بدل می‌شود. اکنون که از او تجسم یک دشمن خیالی ساخته‌اند، آنجلا از این شمایل بهره می‌برد تا وضعیت خود را به موقعیت جمعیِ همه‌ی زندانیان سیاسی پیوند بزند و آزادی را نه مسئله‌ای شخصی، بلکه حقی همگانی ترسیم کند. او می‌نویسد: «چرا من؟ چرا بقیه نه؟ نمی‌توانستم از احساس گناه خلاصی بیابم اما می‌دانستم آزادی‌ام فقط در صورتی معنا می‌یابد که از آن برای پیشبرد آزادیِ آن‌هایی استفاده کنم که در وضعیت مشترکی بودیم.» درنهایت، آنجلا دیویس از همه‌ی اتهاماتش تبرئه و آزاد می‌شود. او در انتهای کتاب از اهمیت مبارزه برای زندانیان سیاسی سخن می‌گوید:

عصر روزی که حکم صادر شد، از شادی در پوست خود نمیگنجیدم و مهمانی پیروزیمان مرزی نداشت. در میانهی پژواک قهقهه‌هایمان و دیوانگیِ رقصهایمان، حواسمان هم بود که اگر این لحظه را نه نقطهی عزیمت بلکه پیروزی نهایی تصور کنیم، همهی آنهایی را نادیده گرفتهایم که سر و پای در زنجیرند. میدانستیم برای نجات جانشان باید از جنبش محافظت کنیم و قدرتش را افزایش دهیم… در سراسر این کشور صدها و هزاران نفر دیگر وجود دارند. ما، من و شما، تنها امید آنها برای زندگی و آزادی هستیم.

 

منابع:

«آنجلا دیویس و زندانیان سیاسی را آزاد کنید»، ساخته‌ی شولا لینچ، محصول ۲۰۱۲.

آنجلا دیویس (۱۴۰۰) در اسارت زنجیرها و خوکها. ترجمه‌ی مینا پاکدل، تهران: انتشارات خوب.