جایگاه هدایت در یادداشت‌های روزانه نیما؛ رشک، رنجش و غم

۱۹ فروردین سالروز مرگ خودخواسته صادق هدایت است. آرش جودکی، پژوهشگر فلسفه و ادبیات، به این مناسبت در جستار کوتاهش نگاهی انداخته است به رابطه پیچیده نیما یوشیج و صادق هدایت و جایگاه هدایت نزد نوآور بزرگ شعر مدرن فارسی.از تیرماه سال ۱۳۲۹ نیما یوشیج تصمیم به نگه‌داری یادداشت‌های روزانه خود می‌گیرد. هرچند روزانه‌نگاری را از تیرماه ۱۲۹۹آغاز کرده بود، اما بسیاری از آن یادداشت‌ها یا گم شده‌اند یا خودش آنها را پاره کرده است که اگر جمع شده بودند می‌توانستند “ضمیمه‌ای برای آیندگانی” باشند “که به مطالعه و بررسی در این اوضاع و احوال می‌پردازند”(۱). یکی از این موضوع‌ها که بررسی‌اش “کهنه نمی‌شود، مگر اینکه نسبت به آن درخواستی نداشته باشیم” (۲) و به دلیل جمع‌آوری یادداشت‌ها امکان آن فراهم آمده، رابطه نیما با هدایت است.

کسانی که نیما بیشتر از همه در این یادداشت‌ها از آنها نام می‌برد، به ترتیب، ابوالقاسم جنتی‌عطایی، جلال آل‌احمد، صادق هدایت، پرویز ناتل‌خانلری و صدیق انجیری‌آذر هستند. از آنجایی که یادداشت‌ها با زندگی روزانه پیوند دارند، بسامد بالای نام‌های جنتی‌عطایی و آل‌احمد، به دلیل همکاری با اولی و همسایگی با دومی، جای شگفتی ندارند. خویشاوندی با خانلری که هدایت پیش نیما او را “قوم‌وخویش” می‌خوانده و در جوانی با نیما رابطه شاگردی و استادی داشته و در میان‌سالی به دشمنی با او برمی‌خیزد، بهانه‌های نیما هستند تا در یادداشت‌هایش به نیکی از او نام نبرد.

برعکسِ انجیری‌آذر، از چهره‌های شناخته‌شده حزب دموکرات کردستان که در سال ۱۳۴۵ گویا در کردستان عراق کشته می‌شود. انجیری‌آذر همکار نیما بوده و از نادر کسانی است که نیما همواره از او به نیکی و دوستی یاد می‌کند و از دلبستگی و اعتماد خودش به او و از یک‌رنگی و جوانمردی‌اش بسیار می‌نویسد.

نخستین‌باری که نیما در یادداشت‌هایش از هدایت نام می‌برد به تاریخ ۱۷ خرداد ۱۳۳۰، نزدیک دو ماه پس از خودکشی هدایت است: «دیشب خواب دیدم باز در مجلسی که کسی به کسی نیست، هدایت ایستاده است و او باز همان‌طور که در زندگی‌اش با من روبرو می‌شد و مثل اینکه هردو از هم شک داریم، رو‌برو شد با من. من گفتم تو که مُرده بودی، گفت: بله، خودم را آن‌طور بیهوش کرده بودم.» (۳)

دویچه وله فارسی را در اینستاگرام دنبال کنید

نیما نوشتن درباره هدایت را تا سال ۱۳۳۸، سال مرگ خودش، پی می‌گیرد؛ گویی می‌خواهد دوستی با هدایت را که در هنگام زندگی‌اش به‌گونه‌ای دلخواه پا نگرفت، پس از مرگ او و با یادکردن از او زنده نگه دارد. هرچند ارتباط آنها از سال ۱۳۱۵ آغاز شده و با فراز و نشیب، بیشتر نشیب ادامه یافته بود.

زمستان ۱۳۱۵، پس از اینکه هدایت به واسطه بزرگ علوی کتاب‌هایش را برای او می‌فرستد، نیما در نامه بلندی به بررسی آنها می‌پردازد و کاستی‌هایشان را گوشزد می‌کند. اما در بخش پایانی نامه، در حالی که می‌کوشد خود را به هدایت بشناساند، ضمیر “تو” را به جای “شما”، پیش از آنکه باز در پایان نامه به این ضمیر بازگردد، به‌کار می‌گیرد: «دوست عزیزم! در مورد آثار شما مخصوصاً موضوع افکار آثار شما گفتنی زیاد است. اما من آن را می‌گذارم برای بعد. کاری را که تو در نثر انجام دادی من در نظم کلمات خشن و سقط انجام داده‌ام.» (۴)

این “بعد” هرگز آنچنان که می‌بایست پیش نیامد مگر در اشاره‌های گذرا در یادداشت‌ها. گفتنی است که نیما هرچند در نامه‌‌تیرماه ۱۳۳۳ به جنتی‌عطایی، درباره “جعفرخان از فرنگ آمده” با عبارت احترام‌آمیز “سیدنا” از جمالزاده نام می‌برد، اما از پایان تنها نامه‌اش به هدایت و همچنین از خلال یادداشت‌هایش آشکار می‌شود که تنها کار هدایت را در داستان‌نویسی هم‌سنگ کار خودش در شعر می‌سنجد.

اهمیت این ارزیابی هنگامی بهتر نمود می‌یابد که به یاد بیاوریم نیما نویسندگی را بخشی از کار خودش می‌دانسته است. به همین دلیل هنگامی که می‌فهمد آل‌احمد متن سخنرانی خود را درباره او، هنگام چاپ آن عوض کرده و نوشته است: «نیما شاعر است، نویسنده نیست» در یادداشتی به سال ۱۳۳۵ می‌نویسد: «به قدری تیر پوسیده این آدم از ترکش، مرا مأیوس کرد نسبت به جوان‌ها که مپرس.»

و سپس پیش از آنکه به مهم‌ترین گره اختلاف خود با هدایت بپردازد می‌افزاید: «این جوان هنوز نمی‌داند که نویسنده صادق هدایت است که او را توده‌ای‌های ناجوانمرد تبلیغ کردند و احسان طبری تبلیغ کرد، در همان زمان که مرا تحقیر می‌کردند.» (۵) اشاره نیما به نخستین کنگره نویسندگان ایران است که به دعوت “انجمن روابط ایران و شوروی” در سال ۱۳۲۵ برگزار گردید.

آنچه در این کنگره گذشت دلیل اصلی رنجش نیما از هدایت است. بیشتر از آنچه در سال ۱۳۲۰ میان آن دو اتفاق افتاد. ارتباط هدایت و نیما از سال ۱۳۱۷ رنگ دیگری گرفته بود، هنگامی که هر دو به هیئت تحریریه مجله موسیقی به سرپرستی غلامحسین مین‌باشیان پیوستند.

به کانال دویچه وله فارسی در تلگرام بپیوندید

هدایت شاید به دلیل اینکه به تعبیر ستایش‌آمیز نیما، “انسانی غیر از انسان‌های امروز ما بود” (۶) به آنچه درونش می‌گذشته بیشتر توجه داشته تا به همروزگارانش و آنچه می‌کرده‌اند. همچون نمونه ریشخندش به کار سترگی که فرهنگستان در همان‌زمان پایه گذاشت. و شاید به دلیل رویکرد ضد تغزلی‌اش که سرشت کار رمان‌نویس است و ویتولد گومبروویچ آن را اینگونه بیان می‌کند: «من همان اندازه شعر دوست ندارم که شکر خالی را، و هر دو را هنگامی می‌پسندم که با چیزهای دیگر می‌آمزند»، به کار نیما نه تنها چندان توجهی نشان نداده، بلکه آن را در نوشته‌ای به نام “شیوه‌های نوین در شعر فارسی که در خرداد ۱۳۲۰ در همان مجله موسیقی چاپ کرده، دست انداخته است. نیما هم در همان تاریخ داستان طنزآمیز “فاخته چه گفت؟” را در پاسخ به او می‌نویسد. اما این شوخی دو سویه نمی‌توانسته به ارتباط آنها چندان صدمه‌ای بزند.

دلخوری نیما به کنگره نویسندگان بازمی‌گردد. به گمان نیما، علوی و دیگر نویسندگان وابسته به حزب توده، این کنگره را بهانه‌ای ساختند “برای بزرگ کردن هدایت […] و کوچک کردن […] و زیر پا گذاشتنِ شخص من با توطئه طبری و خانلری” (۷). به طوری که نُه سال پس از آن کنگره، در سال ۱۳۳۴، هنوز در یادداشتی با عنوان “در خصوص من و هدایت” به گلایه می‌نویسد: «من به مردم نمی‌گویم ولی باید گفت: چطور از من که زنده‌ام این‌طور پذیرایی می‌کنید و از او که مُرده است به عکس.» (۸)

اما آنچه نیما در خصوص خود و هدایت می‌گوید، بیش از آنکه نشان رشک باشد، رنجش او از هدایت را آشکار می‌کند. چون نیما که هدایت را “بهترین نویسندگان از نظرِ ترکیب کلی کار، نه از نظر الفاظ” و “در صدرِ نویسندگانِ ایران امروز” می‌داند، از او چشم‌داشته که دست کم در آن جمع از او پشتیبانی کرده باشد. اما با بزرگواری به همین بسنده می‌کند که بنویسد:«هدایت ناجوانمردی‌هایی داشت که باید آن را حمل بر بی‌حالی او کرد.»

پس بیش از رشک، رنجش است. چون تنها خودش و هدایت را که درباره‌اش می‌گوید “ایران دیگر مثل او را به این زودی‌ها خلق نخواهد کرد”، در کنار کسانی چون ذبیح بهروز، محمد مقدم و ابراهیم پورداوود “دوستداران حسابی ایران” می‌خواند که “راجع به این سرزمین کار” کرده‌اند و “گوشت و رگ‌های” خود را با گوشت و رگ‌های آنها همسان می‌داند.

به دلیل همین هم‌ذات‌پنداری گویی مرگ هدایت را هم باور ندارد و او را در خودش زنده می‌یابد. اما غمی که همواره از چگونگی برخورد هدایت با خودش در دل داشته، بر رنجش‌اش از او می‌چربد. در حکایتی ملانکولیک که پس از بازگویی خوابی که نخستین اشاره به هدایت در یادداشت‌هاست، با عنوان “هدایت و نیما” این غم سنگین را به نازکی پرداخته است: «یک روز نیما یوشیج در کوچه برلین به هدایت رسید. بعد از دو سه ماه که به ییلاق رفته بود و یک‌دیگر را ندیده بودند. هدایت گفت: کجا بودی؟ نیما گفت: در ییلاق. هدایت گفت: می‌خواستی کمی از آن آب‌های خنک را برای من بیاوری. نیما گفت: ترسیدم در بین راه گرم بشود. بعد با هم خداخافظی کرده، بدون آنکه به هم دست بدهند، مثل همه مردم از هم جدا شدند.» (۹)

**********

۱− نیمایوشیج، مجموعه یادداشت‌های روزانه، به مراقبت شراگیم یوشیج، تهران، رشدیه، ۱۳۹۹، ص ۵۱.

۲− همان.

۳− همان، ص ۶۱.

۴− نیمایوشیج، نامه‌ها، گردآورنده سیروس طاهباز، تهران، انتشارات دفترهای زمانه، ۱۳۶۸، ص ۵۹۸.

۵− نیمایوشیج، یادداشت‌های روزانه، ص ۳۸۰.

۶− همان، ص ۳۸۰.

۷− همان، ص ۲۶۲.

۸− همان، ص ۲۲۰.

۹− همان، ص ۶۲.

**********

* این یادداشت نظر نویسنده را منعکس می‌کند و الزاما بازتاب‌دهنده نظر دویچه‌وله فارسی نیست.