افغانستان و منازعه‌ بر سر تحصیل دختران

سوما نگهداری‌نیا

پرستو معلمی اهل افغانستان است و از زمان روی کار آمدن طالبان و ممنوعیتِ تحصیل دختران، همراه با گروهی از زنان در مدارس مخفی به آموزش دختران پرداخته‌ است. در این مقاله بنا به دلایل امنیتی نامی مستعار برای او برگزیده‌ایم.


٢۴ مرداد سال ١۴٠٠ کابل سقوط کرد و طالبان بعد از بیست سال دوباره کنترل افغانستان را در دست گرفت. در ابتدا جامعه‌ی جهانی با توجه به مذاکرات چند سال گذشته بین طالبان و کشورهای غربی، خوش‌بین بود که شاید تغییراتی در شیوه‌ی حکمرانی اسلام‌گرایان افراطی ایجاد شده باشد. با این‌ حال، از همان لحظات اول خاطرات سیاه سال‌های دور حکمرانیِ طالبان بر زندگیِ زنان و دختران افغانستان سایه انداخت. مدتی نگذشت که دولت تازه‌تأسیس طالبان به صراحت اعلام کرد که زنان شاغل به کارِ خود بازنگردند، دختران حق ورود به دانشگاه و مراکز علمی را از دست دادند و مدارس دخترانه از مقطع ششم به بالا تعطیل شد. علاوه بر این، قانون حجاب اجباری در سراسر افغانستان اجرا شد و طالبان بارِ دیگر زنان افغان را به چارچوب خانه محدود کرد. 

بر اساس آماری که سازمان ملل متحد در سال جاری منتشر کرده، هشتاد درصد از زنان و دختران افغانِ واجد شرایط تحصیل (نزدیک به دو و نیم میلیون نفر) از ورود به مدرسه و دانشگاه محروم شده‌اند. این در حالی است که آمار سال ٢٠٢١ نشان می‌دهد که حضور زنان افغان در مؤسسات آموزش عالی در مقایسه با سال ٢٠٠٧ بیست برابر شده بود. اما امروز افغانستان تنها کشور جهان است که دختران در آن از حق تحصیل در مدرسه محروم شده‌اند. با وجود این، هنوز هستند کسانی که تسلیم اراده‌ی طالبان نشده و دست از تلاش برنداشته‌اند و به‌رغم خطرات زیاد، در مدارس مخفی به دختران آموزش می‌دهند، به این امید که روزی سایه‌ی قوانین ارتجاعی از زندگیِ زنان افغان کنار برود و آنها برای بازگشت به جامعه و میدان آموزش آماده باشند. پرستو، گرداننده‌ی پنج مدرسه‌ی مخفی در شهرهای مختلف افغانستان، در این گفتگو از نحوه‌ی کارِ این مدارس، مخاطرات، تلاش‌ها و امیدهای دختران و معلمان افغان می‌گوید. 

 

لطفاً بگو که مدارس مخفی چیست؟ و دانش‌آموزان این مدارس چه کسانی هستند؟

مدارس مخفی، محیط‌های آموزشیِ فیزیکیِ پنهان از چشم دولت و حتی جامعه‌اند که در آن برای دختران از پایه‌ی هفتم تا دوازدهم دوره‌های آموزشی برگزار می‌شود. این مدارس عموماً در خانه‌هایی که توسط معلم‌ها اجاره شده قرار دارند و دختران محروم از تحصیل به‌طور پنهانی در آنجا دوره‌های آموزشی را طی می‌کنند.

طالبان هم زمانی مدارس مخفی داشتند اما هدف ما ایجاد طرز تفکری صلح‌جویانه در میان نسلی است که قرار است در افغانستانِ پساطالبان حضوری فعال داشته باشد و در لایه‌های بنیادیِ افغانستانِ فردا نقش عمده و مهمی را بر عهده گیرد. به بیان دیگر، ما با اصرار بر استمرار آموزش می‌خواهیم به نسل آینده یاد بدهیم که برخلاف گذشته‌، همیشه نباید از طریق جنگ در پی دستیابی به خواسته‌های خود بود. بسیاری از خصومت‌ها و اختلاف‌نظرهای عقیدتی و سیاسی را می‌توان با گفتگو حل کرد. البته تأمین نیروی تحصیل‌کرده برای روزی که طالبان از صحنه‌ی سیاست در افغانستان خارج می‌شود یکی از دیگر اهداف مهمی است که ما پی گرفتیم. یعنی باید نسلی را پرورش دهیم که پس از بازگشاییِ مدارس و دانشگاه‌ها بتواند به‌سرعت محیط آموزشی را احیا کند و فرصت تحصیل برای افراد محروم از تحصیل را فراهم آورد. به همین دلیل، حضور فیزیکی در این مدارس به‌رغم تمام خطرات و تهدیدات، این‌قدر مهم است. تمام سعی‌مان این است که دختران از محیط آموزشیِ واقعی و تعامل رودررو با دیگران دور نمانند.

 

این مدارس پیش از روی کار آمدن طالبان هم در بخش‌هایی از افغانستان (عموماً جنوب افغانستان) به تعداد محدود وجود داشت، با این تفاوت که در آن زمان دخترانی که از سوی خانواده‌هایشان از تحصیل منع شده بودند در آنجا درس می‌خواندند. آیا مشکل منع تحصیل دختران ریشه‌های فرهنگی-اجتماعی دارد؟

گروه طالبان در سال‌های گذشته بر بخش‌های بزرگی از مناطق جنوبی، شرقی و بخشی از شمال افغانستان مسلط بود یا در آنجا حضوری فعال داشت. در این مناطق قبل از اینکه مردم دست به سوی کتابی ببرند، طالبان آن را ممنوع کرده بود. در مناطق تحت تسلط طالبان مردم عمدتاً در این فکر بودند که چطور زنده بمانند. در این حالت آیا به نظر شما می‌توانستند به چیزهایی مثل انتخابات آزاد، دموکراسی، آزادی بیان، پوشش اختیاری یا حق آموزش فکر کنند؟ واقعاً نه! مردم بعد از پرداخت عشر (مالیات تعیین‌شده توسط طالبان) باید به فکر گذران زندگیِ بخور و نمیرشان می‌بودند؛ حالا باز هم جامعه‌ی جهانی بگوید این فرهنگ افغانستان است! اما واقعاً این‌طور نیست. در چنین شرایطی شما برای این مردم در مورد هر چیزی صحبت کنید، آنها به شما می‌خندند و به شکمشان اشاره می‌کنند. در این سال‌ها به علت جنگ داخلی و کشتار در جاده‌های این مناطق حتی دسترسیِ خودِ افغان‌ها به این مناطق کار ساده‌ای نبوده است، چه رسد به خبرنگاران یا پژوهشگران خارجی. واضح است که وقتی نتوانید به جایی بروید مسلماً از چرایی و چگونگیِ مسائل اجتماعی در آنجا اطلاعات کاملی نخواهید داشت.

ما نسلی از زنان تحصیل‌کرده‌ی افغان‌ هستیم که آموزش به دختران را وظیفه‌ی خود می‌دانیم و این کار تحت هر شرایطی بر ما واجب است.

ریشه‌ی این مسئله از بسیاری عوامل درهم‌تنیده تشکیل شده‌ است. برای مثال، ما در ارزگان یک مدرسه‌ی فعال دخترانه به نام «ملالی لیسه» با هجده سال سابقه‌ی فعالیتِ مستمر داشتیم. با این‌ حال، بعضی از خانواده‌ها به‌رغم موقعیت خوب اقتصادی و اجتماعی، حاضر نبودند که دخترانشان را به مدرسه بفرستند. وقتی از آنها علت را جویا شدیم به دیوارهای مدرسه اشاره کردند، به‌جای گلوله‌ها، و گفتند اینجا صبح در دست دولت است و شب در دست طالب‌ها. امروز از راست گلوله می‌خورد فردا از چپ، آن وقت ما چطور جان دخترانمان را بازیچه‌ی این جنگ کنیم. در این منطقه حتی بسیاری از پسران هم بی‌سواد بودند. بنابراین، حتی اگر مسئله‌ی اقتصاد را هم در نظر نگیریم، پای جان و امنیت در میان است. در نتیجه، آموزش برای نسل‌های متمادی از اهالیِ این مناطق به ابزاری بی‌فایده تبدیل شده اما جامعه‌ی جهانی به اشتباه می‌گوید که این فرهنگِ مردم افغانستان است. 

 

درباره‌ی رویکرد پروژه‌محورِ دولت‌ها و نهادهای خارجی به تحصیل دختران افغانستان چه نظری دارید؟ آیا حمایتی از سوی آنها ابراز شده است؟ اگر پروژه‌هایی وجود دارد، این پروژه‌ها را چه کسانی پیش می‌برند و الان در چه وضعیتی هستند؟

امروز هیچ پروژه‌ی جدی‌ای برای تقویت تحصیل دختران در داخل افغانستان وجود ندارد. در این شرایط تنها نقطه‌ی روشن در امر آموزشِ دختران افغانستان خودِ دختران هستند که در گوشه و کنار کشور در مخفی‌گاه‌ها فعالیت می‌کنند. برای مثال، من در بامیان دخترانی را می‌شناسم که به‌‌رغم تمام محدودیت‌ها، در زیرزمین‌ها شرایط آموزشی را برای دختران کوچک‌تر فراهم کرده‌اند. بسیاری از آنها خودشان دانشجوهایی بوده‌اند که حالا از تحصیل در دانشگاه محروم شده‌اند. در بدخشان نیز دخترانی هستند که بدون هیچ کمک و مساعدت مالیِ سازمان‌یافته‌ای تنها از ما می‌خواهند که کتاب‌های آموزشی را به دستشان برسانیم تا برای دیگر دخترها شرایط آموزش را فراهم کنند. به نظرم رویکرد و مکانیسم متعهدانه تنها در میان خودِ زنان و دختران افغان وجود دارد. من به استمرار این کار بسیار امیدوارم چون این کار برای ما ارزش و هدفی معنوی است و هیچ‌گونه بحث مالی در آن مطرح نیست. ما نسلی از زنان تحصیل‌کرده‌ی افغان هستیم که آموزش به دختران را وظیفه‌ی خود می‌دانیم و این کار تحت هر شرایطی بر ما واجب است.

 

طالبان گفته‌اند که تعطیلیِ مدارس دخترانه موقتی است و در اصل با توجه به احکام اسلامی مشغول بازنگری در محتوای مطالب درسی هستند و بعد از آن مدارس دوباره به روی دختران باز خواهد شد. به نظر شما تغییر محتوای درسی چطور ممکن است که دستاوردهای آموزشیِ سال‌های گذشته را به خطر بیندازد؟ آیا امکان دارد که فضایی برای بنیادگراتر شدن دانش‌آموزان افغانستان فراهم شود؟ 

طالبان تغییراتی بنیادی را در مدارس ایجاد کرده‌اند و هدفشان واضح است. آنها می‌دانند که می‌خواهند چه نسلی را پرورش دهند. برای مثال، در یک سال گذشته با برکناری گسترده‌ی معلمان، تعلیق وظیفه و جابجاییِ کادر آموزشی، فروپاشیِ نظام آموزشیِ افغانستان را عملی کرده و در عوض اعضای طالبان را در این مشاغل جایگزین کرده‌اند. در اصل طالبان نظام آموزشی مدرن را از بین برده‌ و سرگرم پایه‌ریزیِ ساختار جدیدی برای مدارس جهادی است که با توجه به سخنرانی‌های اعضای طالبان، بخش‌نامه‌ها و مکاتب آنها مشخص شده است. در قانون جدیدِ طالبان برای هر مدرس (شیخ‌الحدیث) دستمزد بیست‌و‌پنج‌هزار افغانی و برای هر دانش‌آموزی که به این مدارس بپیوندد روزانه صدوپنجاه افغانی در نظر گرفته شده است. با توجه به شرایط اقتصادی این امر می‌تواند به انگیزه‌ای برای خانواده‌ها تبدیل شود تا بچه‌هایشان را به این مدارس بفرستند بی‌آنکه به آینده‌ی آنها فکر کنند. پس مسئله‌ی مهم این است که طالبان از تمام پتانسیل و زیرساخت‌های آموزشیِ نظام قبلی استفاده می‌کند تا ایدئولوژیِ خودش را توسعه دهد و نسل جدیدی از نیروهای بنیادگرا را پرورش دهد. 

 

آینده‌ی آموزش و حق آموزش دختران در افغانستان را چطور می‌بینید؟ 

به نظر من، تا زمانی که طالبان بر سرِ کار باشند اجازه‌ی حضور زنان و دسترسی آزاد به تحصیل را نخواهند داد. اما اینجا تنها آموزش و حق تحصیل مطرح نیست. من به دختری فکر می‌کنم که در سیزده سالگی از حق دسترسی به تحصیل محروم شده است. در شرایط اقتصادیِ بحرانیِ افغانستان خانواده ترجیح می‌دهد که تعداد اعضایش یک نفر کاهش یابد و چه کسی از دخترها دمِ دست‌تر! پس خانواده دختر را مجبور به ازدواج می‌کند. این دختر کمتر از یک سالِ بعد فرزندی به دنیا می‌آورد و این مادر چهارده‌ساله، که خودش کودک است، یکی از هزاران قربانیِ این چرخه‌ی باطل خواهد بود. به همین علت، ما به‌تازگی در کنار طرح آموزشی‌مان طرح آموزش مهارت را هم برای دختران شروع کرده‌ایم، به این امید که به لطف درآمدشان در اثر فشار خانواده مجبور به ازدواج نشوند.

انگیزه‌ی ما برای ادامه‌ی راه این است که تاریکی و ظلمت ابدی نیست و روشنی قطعاً روزی فرا خواهد رسید. ما باید برای آن فردای روشن اندوخته‌ای داشته باشیم و آماده باشیم. همین روزهای تاریک فرصتی برای رفتن به سمت روشنایی است.