شاید این فصلِ پایانیِ امپراتوری روسیه نباشد اما بی‌تردید فصلی مهم است

شارلوت هیگینز

پیش از نخستین باری که برای تهیه‌ی گزارش به اوکراین رفتم، یکی از همکارانم که گزارش‌گر مجرب جنگ است در دو مورد به من توصیه کرد. اول اینکه قهوه و شیرینی‌های لذیذی را که در کی‌یف پیدا می‌شود، از دست ندهم (که برای کسی که به منطقه‌ای جنگی می‌رود، حرف بسیار دلگرم‌کننده‌ای بود) دوم اینکه حتماً باید کتاب سرهی پلوخی، دروازه‌های اروپا: تاریخ اوکراین (۲۰۱۵) را بخوانم. این کتاب ۲۵۰۰ سال وقایع پیچیده، جذاب و اغلب غم‌انگیز را برایم ترسیم کرد، داستانی که از روایت‌های هرودوت از سکاهای باستان تا اعتراضات میدان استقلال در کی‌یفِ یک دههی قبل امتداد داشت. حالا پلوخی و من در حال صحبت در زوم هستیم، من در لندن هستم و او از خانه‌اش در نزدیکی دانشگاه هاروارد حرف می‌زند، جایی که استاد تاریخ اوکراین است. او در کتابخانه‌ی خود نشسته است. نقشه‌های جهان در اطراف اتاق دیده می‌شود و نقشه‌های قدیمیِ اوکراین به دیوارها آویزان است.

پلوخیِ ۶۵ ساله محضری دلنشین دارد: آرام، وسیعالنظر، کمی شوخ‌طبع، و کم‌ادعاست؛ دقیقاً همان چیزی که از یک استاد تاریخ انتظار دارید و می‌خواهید. اما آخرین اثر او هیچ شباهتی به تاریخ‌نگاری‌های سنتی ندارد. او کتاب تازه‌اش، جنگ روسیه و اوکراین، را با یادآوری لحظه‌ای آغاز می‌کند که صبح روز ۲۵ فوریه‌ی سال قبل تلفن همراه خود را برداشت و به صندوق پستی الکترونیکی‌اش نگاهی انداخت. او در آن زمان در وین بود. ایمیلی از همکارش در هاروارد دریافت کرده بود، کسی که با او درباره‌ی احتمال حمله‌ی همه‌جانبه‌ی روسیه صحبت کرده بود و حالا می‌خواست بداند که آیا حالش خوب است؟ پلوخی می‌نویسد: «حالم خوب نبود». از همه چیز گذشته، خواهرش و خانواده‌ی او در زاپوریژیا بودند، شهری در جنوب شرق اوکراین که او در آنجا بزرگ شده است. او روایت را چنین ادامه می‌دهد که چطور آن روز صبح به دقت لباس پوشید و پیراهن و کت به تن کرد تا از برخی آرشیوها بازدید کند «تا نشان بدهم که آماده‌ام تا همه‌ی مسئولیت‌های خود را انجام بدهم». مؤخره‌ی کتاب شامل ادای احترامی غمانگیز به پسرعموی اوست که در ماه اکتبر در باخموت کشته شد.  

تاریخ معمولاً از منظری آرام و با حفظ فاصله‌ای نوشته می‌شود که برای دستیابیِ پژوهش‌‌گر به آن باید وقایع پرآشوب فروکش کرده و از تب‌وتاب افتاده باشند. معمولاً در این فرایند تاریخ‌نگار به علت همان وقایع جاری و در میانه‌ی آنها به غمِ از دست دادن عضوی از اعضای خانواده‌اش مبتلا نمی‌شود. پلوخی می‌گوید که ابتدا تمایل نداشت که در بحبوحه‌ی این جنگ کتابی درباره‌اش بنویسد. نگارش چنین کتابی به معنای «حرکت بر خلاف اصول اساسیِ حرفه‌ای در تاریخ‌نگاری بود.» به گفته‌ی او، «فهم ما بهعنوان تاریخ‌نگار از این واقعیت سرچشمه می‌گیرد که از پیش میدانیم وقایع سرانجام چگونه رقم خوردند».

اما خیلی زود فکرش عوض شد. هر چه باشد در این جنگ، تاریخ خود نوعی سلاح است. توجیه ولادیمیر پوتین برای حمله به اوکراین در درک مغشوش و غلط او از گذشته ریشه دارد. او حتی در سال ۲۰۲۱ مقاله‌ای آشفته و پراشتباه با عنوان «درباره‌ی وحدت تاریخیِ روس‌ها و اوکراینی‌ها» نوشت و دیدگاه خود را در آن طرح کرد. پلوخی احساس کرد که باید با تاریخ‌نگاریِ خوب و موثق به مقابله با تاریخ‌نگاریِ مفتضح رئیس‌جمهور روسیه برود.

پلوخی می‌گوید: «خودم را در موقعیتی مشابه با بسیاری از اوکراینی‌ها یافتم. بعد از اینکه شوک اولیه برطرف شد، از خودتان می‌پرسید: “‌خب، چطور می‌توانم کمک کنم؟” و در واقع احساس مشارکت به شما کمک می‌کند که از نظر عاطفی دوام بیاورید. بعد فکر می‌کنید که چه نوع کمکی از شما بر می‌آید؟ [خواننده‌ی راک] اسلاوا واکارچوک را می‌بینید که برای سربازان آواز می‌خواند. کسی را می‌بینید که به دفتر جذب نیروی ارتش می‌رود، سلاح بر می‌دارد و تمرین مبارزه را آغاز می‌کند. به کسی فکر می‌کنید که در کشورهای اتحادیه‌ی اروپا ماشین‌های مستعمل می‌خرد و آنها را به جبهه می‌آورد. اینها همه بخشی از اقدامات جنگیاند. فکر کردم که من هم می‌توانم با استفاده از مهارتم بهعنوان تاریخ‌نگار بخشی از همین اقدامات را بر عهده بگیرم.» از او می‌پرسم که چطور توانسته در میانه‌ی اضطراب شدید و شخصیِ ناشی از حمله‌ی روسیه به کشورش، همچنان پژوهش‌گری بی‌طرف باقی بماند. او می‌گوید که مجبور بوده چنین باشد: «تاریخ‌نگارِ خوبی بودن لازمه‌اش این است که بر احساساتم مهار بزنم، وگرنه نمی‌توانم کارِ خود را بر اساس معیارهای این رشته به انجام برسانم و دفاعم به اندازه‌ی توانم مؤثر نخواهد بود.»

به محض اینکه اوکراین از حمله‌ی اولیه جان به در برد، پلوخی دقیقاً می‌دانست که کتاب جدید باید با چه رویکردی نوشته شود: «بهعنوان تاریخ‌نگار، پاسخ‌ها را می‌دانستم. منظورم این است که نمی‌توانم به شما بگویم (و در کتاب چنین چیزی هم نمی‌گویم)‌ که فردا یا پسفردا چه اتفاقی خواهد افتاد. اما قالب فکریای که به کار گرفته‌ام این است که این جنگ را یکی از جنگ‌های بسیاری می‌دانم که در زمان فروپاشی امپراتوری‌ها اتفاق می‌افتد و از این نظرگاه بدان نگریسته‌ام که قدرت‌های بزرگ از سال ۱۹۴۵ بدون استثناء در تمام جنگ‌ها شکست خورده‌اند، از جنگ کره و ویتنام گرفته تا افغانستان.»

بسیار خوب، آیا روسیه جنگ را باخته است؟ آیا حمله‌ی همه‌جانبه به اوکراین تشنجات نهایی یک امپراتوریِ در حال مرگ است؟ پلوخی می‌گوید: «بله، دقیقاً همین‌طور است. فقط نمی‌دانیم که این ماجرا چقدر ادامه خواهد یافت و چه بهایی خواهد داشت.» او اشاره می‌کند که احتضار پیش از مرگ می‌تواند مدتی طولانی ادامه یابد. به استدلال او، تجزیه‌ی امپراتوری روسیه در سال ۱۹۱۴ و با جنگ جهانی اول آغاز شد و سپس می‌گوید که «امپراتوری عثمانی نیز از قرن هفدهم در فرایند تجزیه بوده است» و به نظر او، جنگ‌های بالکان در دهه‌ی ۱۹۹۰ و قدرت گرفتن داعش هم بخشی از این روند تدریجی هستند. «پس نمی‌خواهم فوری نتیجه بگیرم که حمله به اوکراین مسلماً فصل پایانیِ امپراتوری روسیه خواهد بود. اما تردیدی ندارم که فصل مهمی از تاریخ سقوط آن است».

«جغرافیا را نمی‌توانید عوض کنید. همسایگان خود را نمی‌توانید عوض کنید. اما خودتان را می‌توانید تغییر دهید و این کار به نظرم همان چیزی است که الان در وسط این جنگ دارد اتفاق می‌افتد.»

می‌پرسم که آیا می‌تواند تجزیه‌ی فدراسیون روسیهی کنونی را پیش‌بینی کند، بهویژه با توجه به اینکه روسیه ظاهراً برای جنگ به‌شکلی نامتناسب بیشتر از میان مسلمانان و جمهوری‌های خودمختار حاشیه‌ای سربازگیری می‌کند. او پاسخ می‌دهد: «این تجزیه همین الان هم شروع شده است. روسیه همین الان هم بر تمام منطقه‌ای که آن را شکل داده حاکم نیست.» منظور او از این حرف این است که بخش‌هایی از اوکراین مانند خرسون در پاییز گذشته و پس از حمله‌ی همه‌جانبه‌ی روسیه رسماً به  بخشی از فدراسیون روسیه تبدیل شدند، اما آنها هم‌اینک آزاد شده‌اند و به دست اوکراینی‌ها افتاده‌اند. به هر حال، پاسخ او مثبت است، جمهوری‌هایی که در مرز فدراسیون روسیه هستند (مانند تووا، بوریاتیا و ساخا، و از همه واضح‌تر چچن) وضعیتی شکننده دارند. «هرچه جنگ بیشتر ادامه یابد، این روایت که روسیه از اهالیِ آنها بهعنوان ابزار جنگی استفاده می‌کند، بیشتر تقویت خواهد شد.»

عادلانه نیست که از تاریخ‌نگاری بپرسیم که در آینده چه اتفاقی خواهد افتاد. اما این دقیقاً کاری بود که کردم و همان‌طور که پلوخی خود به نقل از چرچیل می‌گوید، تاریخ‌نگاران احتمالاً «درباره‌ی وقایع معاصرِشان بدترین اظهارنظرها را ارائه می‌کنند، البته نه در مقایسه با اظهارنظرهای سایرین که از آنها هم بدتر است.» از او می‌پرسم که درباره‌ی ضدحملات اوکراینی‌ها در بهار آینده (که در زمان صحبت ما در اواخر آوریل در شرف وقوع بود) چه فکر می‌کند.

او حاضر نیست که نتیجه‌ی این ضدحملات را پیش‌بینی کند. اما می‌گوید که نتیجه، هرچه باشد، حیاتی خواهد بود. از یک سو، یکی از دستاوردهای احتمالیِ ارتش اوکراین بازپس‌گیریِ کریمه است، موفقیتی که ظاهراً او نسبت به آن بسیار خوش‌بین‌تر از دیگر ناظران است (روس‌ها استحکامات تدافعیِ قدرت‌مندی در این شبهجزیره ساخته‌اند و بی‌تردید برای حفظ این محدوده شدیدتر از دیگر بخش‌های اوکراین که به‌طور غیرقانونی به خاکِ خود ضمیمه کرده‌اند خواهند جنگید). به گفته‌ی او اگر چنین موفقیتی به دست آید، «ممکن است موج سیاسیِ تکان‌دهندهای در مسکو به راه بیفتد. این امر تأثیر چشمگیری بر روحیه‌ی اوکراینی‌ها، روحیه‌ی روسها، و روحیه‌ی حامیان اوکراینی‌ها در غرب خواهد داشت.» از سوی دیگر، اگر ضدحملات به‌کلی بی‌اثر بماند، «محتمل‌ترین سناریو عهدنامه‌ی صلحی خواهد بود که در آن اوکراینی‌ها بخش‌های بیشتری از سرزمین خود را از دست خواهند داد. این به معنای پایان جنگ نخواهد بود، اما نتیجه‌ی آن را به شدت تغییر خواهد داد.»

در هر حال، «خیلی تعیینکننده خواهد بود». به گفته‌ی او، امسال به این واقعیت پی برده‌ایم «که میدان جنگ از میز مذاکره تعیینکننده‌تر است. در میدان جنگ دو سؤال اصلی مطرح است: نتیجه‌ی حمله‌ی زمستانه‌ی روسیه چه بوده؛ و نتیجه‌ی ضد حملات بهاره‌ی اوکراینی‌ها چه بوده است؟ ما پاسخ پرسش اول را داریم. حمله‌ی زمستانه‌ی روس‌ها هیچ نتیجه‌ای در بر نداشته است». اکنون باید به پرسش دوم پاسخ داد. این احتمالاً نقطه‌ی عطف کل جنگ خواهد بود.

کنجکاوم بدانم که چه رابطه‌ای بین کتابِ خود و حرفه‌ی خبرنگاری می‌بیند. می‌گوید: «یک نگاه این است که خبرنگار کسی است که تصویری را ثبت می‌کند. سپس تاریخ‌نگار می‌آید و قابی برای آن درست می‌کند و معنایی متفاوت به آن تک‌تصویر می‌بخشد.» در مقایسه با رویکرد یک خبرنگار در نگارش کتابی درباره‌ی جنگ، پلوخی ۱۵۰ صفحهی کامل می‌نویسد تا به وقایع ۲۴ فوریهی ۲۰۲۲ برسد. او خواننده را به سال ۱۹۹۱ (و حتی پیش از آن) باز می‌گرداند و اشاره‌هایی موازی به داستان سیاست پساشوروی در روسیه و اوکراین می‌کند و در ضمن این کار، به برخی پرسش‌های اساسی درباره‌ی سی سال گذشته پاسخ می‌دهد: چرا دموکراسی در اوکراین ریشه گرفت، اما در روسیه نه؟ چرا اوکراین در دوران پساشوروی اعتراضات عمومی را تجربه کرده است، و روسیه نه؟ اوکراین چگونه در زمان‌های مختلف به جاذبه‌ی مسکو از یک سو و ناتو و اتحادیه‌ی اروپا از سوی دیگر، واکنش نشان داده است؟

به او می‌گویم که کتاب‌فروشی در کی‌یف به من گفت که مهم‌ترین سؤال مشتریانش این است: «آیا می‌توانی کتابی به من توصیه کنی که در آن اوکراینی‌ها رنج نکشند؟» پلوخی می‌خندد و می‌گوید که ولودیمیر وینیچنکو، اولین نخست‌وزیر اوکراین در سالهای ۱۹۱۸ تا ۱۹۱۹، گفته است که بدون قرص اعصاب نمی‌توان تاریخ اوکراین را مطالعه کرد زیرا بسیار «دردناک، هولناک، تلخ و غم‌انگیز است.» آیا اوکراین محکوم به آن است که همواره کشوری حائل میان قدرت‌ها باشد و در میان شرق و غرب گرفتار بماند و همیشه رنجی فزاینده را تحمل کند؟ پلوخی می‌گوید: «جغرافیا را نمی‌توانید عوض کنید. همسایگان خود را نمی‌توانید عوض کنید. اما خودتان را می‌توانید تغییر دهید و این کار به نظرم همان چیزی است که الان در وسط این جنگ دارد اتفاق می‌افتد.» به عبارت دیگر، اوکراین می‌تواند انتخاب کند (و انتخاب کرده است) که میدان جنگ نباشد. «وقتی به ناتو یا اتحادیه‌ی اروپا مراجعه می‌کنید و آنها بی‌درنگ درها را به روی شما نمی‌گشایند، چندان مهم نیست؛ به‌شرطی که آماده باشید تا دوباره بازگردید و در بزنید. این همان کاری است که لهستان انجام داد. موفقیت در این کار فقط محتاج زمان است.»

او بی هیچ ابهام یا تردیدی طرفدار اوکراین است: آیا چنین موضعی برای یک تاریخ‌نگار پذیرفتنی است؟ آیا پژوهش‌گر نباید بی‌طرف‌تر باشد؟ پلوخی می‌گوید: «اشکالی ندارد که طرفدار کشوری باشم که می‌کوشد از دموکراسیاش در برابر خشونتِ کشوری دفاع کند که حکومتش به‌طرزی فزاینده اقتدارگرا و خودکامه است. اشکالی ندارد که مدافع قربانی‌ای باشم که بر مبنایی دروغین و بر اساس سوءتفسیر تاریخ، به او حمله شده است. و تاریخ چیزی است که آن را خوب می‌فهمم.»

«بله، من طرفدار یکی از طرفین این جنگ هستم. اما انتخاب‌کردن این طرف کار خیلی سختی نیست.» او با دوربین کامپیوترش یکی از نقشه‌های آویزان به دیوار دفترش را نشان می‌دهد که در قرن هفدهم در ایتالیا تهیه شده است. بالای دریای سیاه چیزی نوشته شده که ترجمه‌اش این است: «اوکراین آزاد.» لبخندی بزرگ و امیدوارانه بر چهره‌اش نقش می‌بندد.

 

برگردان: پویا موحد


شارلوت هیگینز روزنامه‌نگار حوزه‌ی فرهنگ است. آنچه خواندید برگردان این نوشته با عنوان اصلیِ زیر است:

Charlotte Higgins, ‘Ukrainian historian Serhii Plokhy: This may not be the last chapter of the Russian empire, but it’s an important one’, The Guardian, 12 May 2023.