ماهنامه آزادگی شماره ۳۲۴

 

روی جلد پشت جلد

در هر 10 دقیقه حداقل یک مورد نقض حقوق بشر در ایران اتفاق می افتد

در شماره 324 آزادگی، می ‌خوانید

مهوش شفایی، تاریخ‌ساز شمشیربازی | پایان سکوت ۴۴ ساله
حامد اسماعیلی – افرا ورزش
3
ارتش؛ یار شاطر، یا بار خاطرِ دیکتاتور؟
جک پِین تلخیص از شهرزاد نوع‌دوست
5
تأثیر ترس بر زندگیِ بشر
اکونومیست برگردان: وفا ستوده‌نیا
7
تاثیر آلودگیهای نفتی بر روی محیط زیست
محسن شاهسوند
8
درباره نبرد فلسطینیان غزه علیه دولت اشغالگر اسرائیل
منوچهر صالحی لاهیجی
9
زندان مکانی برای اصلاح یا تنبیه؟
کریم ناصری
11
گروه‌های مقاومت محلی «زن، زندگی، آزادی»
مریم فومنی
13
ستاد فرماندهی عملیات جنایی حماس  در تهران است
مریم حبیبی
16
پدر سالاری و پدر تباری (سرگذشت ما و عکس‌های مان)
لیلا باستانی نوشهر
17
جنایت جمهوری اسلامی ایران علیه مردم توسط پارازیت
پانیذ تراب نژاد
18
سه هدف تغییرناپذیر هر جنبش اعتراضی در ایران آینده
عباس رهبری
19
عصمت‌خانم تهرانی (طائره)؛ زنی با همتِ بلند و هدفِ ارجمند
اسفندیار دواچی
20
چالش های یک فعال حقوق بشر در ایران
عباس منفرد
23
معرفی پینک فلوید (Pink Floyd) گروهای موسیقی راک انگلیسی
نسرین جهانی گلشیخ
24
عجب صبری خدا دارد ! به بهانه سالگرد درگذشت معینی کرمانشاهی
تنظیم: سیما طلائی پور
24
شهر خرم (خرمشهر)
رامین احمدزاده 
25
دلنوشته طلائی
سیما طلائی پور
27
نگاه مینا به ...
مینا کرمیان
27

مدیر مسئول و صاحب امتیاز:

منوچهر شفائی

همکاران در این شماره:

معصومه نژاد محجوب

مهین ایدر

مهسا شفوی

نسرین جهانی گلشیخ

طرح روی جلد و پشت جلد:

پانیذ تراب نژاد

امور گرافیک، فنی و اینترنتی :        

عباس رهبری

چاپ و پخش:

مصطفی حاجی قادر مرحومی

یادآوری:

  • آزادگی کاملاً مستقل و زیر نظر مدیر مسئول منتشر می‌شود.
  • نشر آثار، سخنرانی‌ها و اطلاعیه‌ها به معنی تائید آن‌ها نبوده و فقط به دلیل اعتقاد و ایمان به آزادی اندیشه و بیان می‌باشد.
  • با اعتقاد به گسترش افکار، استفاده و انتشار آثار چاپ شده در این نشریه بدون هیچ محدودیتی کاملاً آزاد است.
  • مسئولیت هر اثری بر عهده نویسنده آن اثر است و آزادگی صرفاً ناشر افکار می‌باشد.

آزادگی

آدرس:

Azadegy _ M. Shafaei

Postfach 52 42

30052 Hannover – Deutschland

Tel: +49 163 261 12 57

Email: shafaei@azadegy.de

www.azadegy.de

 

 

مهوش شفایی، تاریخ‌ساز شمشیربازی | پایان سکوت ۴۴ ساله

حامد اسماعیلی – افرا ورزش

مهوش شفایی المپین شمشیربازی ایران برای اولین بار پس از انقلاب با یک رسانه ایرانی گفتگو کرده است.

این، پایانی بر ۴۴ سال سکوت اوست.

حامد اسماعیلی – افرا ورزش : مهوش شفایی چهره افسانه‌ای ورزش زنان ایران، یکی از اعضای تیم شمشیربازی فلوره ایران در المپیک ۱۹۷۶ مونترال و بازی‌های آسیایی ۱۹۷۴ تهران بود.

او متولد ۲۵ اردیبهشت ۱۳۳۵ در تهران است و در زمان نگارش این مطلب در آستانه پایان ۶۷ سالگی قرار دارد اما همچنان فعال و پرانرژی است و با بیانی دلنشین.

شفایی در بازی‌های آسیایی تهران همراه با گیتی محبان، ژیلا الماسی، مریم آچاک و مریم شریعت زاده مدال طلای تیمی آسیا را کسب کرد و در انفرادی نیز پس از یک ژاپنی به مدال نقره رسید.

مدال نقره مهوش شفایی، مهم‌ترین مدال انفرادی شمشیربازی زنان ایران در ادوار مسابقات بین‌المللی در گذشته و حال حاضر و در همه سلاح‌ها به حساب می‌آید.

دو سال بعد از این موفقیت، شفایی به همراه الماسی، محبان و مریم آچاک به بازی‌های المپیک مونترال رفتند و آن‌ها تنها زنان کاروان اعزامی ایران بودند و از آن زمان تاکنون، ایران دیگر در شمشیربازی زنان در المپیک حاضر نبوده است.

با دشواری تمام، مهوش شفایی را در شهر سیاتل ایالات متحده یافتیم و گفتگو با او با این اختلاف ساعت و البته مشغله او کار ساده‌ای نبود.

جالب این که استاد بزرگ شمشیربازی ایران به ما گفت که مدال‌هایش را دزد برده و یک نفر یکی از مدال‌هایش را در بساط یک دستفروش دیده بود. مهوش شفایی در نخستین گفتگوی تفصیلی خود پس از انقلاب با افرا ورزش صحبت کرد و از گذشته و امروزش گفت.

خانواده‌ای که ورزش را دوست داشتند

من پدر و مادری داشتم که ورزش و تحصیل را دوست داشتند. ۱۰ ساله بودم و برادرم منوچهر به دانشگاه می‌رفت و او بود که به من پیشنهاد کرد که من را به سالن شمشیربازی ببرد. در آن زمان یک دختر ۱۲ ساله به نام ژیلا الماسی بود که آنجا تمرین می‌کرد و منوچهر پیشنهاد داد که من و ژیلا با هم تمرین کنیم. این شروع من در شمشیربازی بود. پس از آن، تا شش ماه اجازه دست زدن به شمشیر نداشتیم. مربیان سخت‌گیری داشتیم که در این مدت روی حرکات پای ما کار می‌کردند. خواهرم مهین هم مقطعی در خرمشهر در این رشته فعالیت داشت.

شمشیربازی در خانواده ما ادامه یافت و پاشاپورها که پسرخاله‌هایم بودند در این رشته به موفقیت‌های ملی و بین‌المللی رسیدند.

مهوش شفایی ،مدیون یک مربی مجار و خانواده زرنگار

اولین مربی من یک قهرمان جهان از مجارستان بود و به خوبی ما را آموزش داد. پس از آن خانواده زرنگار مربیان ارزشمند کمک بزرگی برای مسیر ما بودند. من یک ورزشکار زاده شدم. گرچه این موضوع با ورود من به شمشیربازی شکل و شمایلی جدی به خود گرفت اما من والیبال و هندبال هم بازی می‌کردم اما در نهایت شمشیربازی برای من، رشته‌ای شد که در هفته شش روز مشغول به تمرینم می‌کرد. شمشیربازی مثل شطرنج است که باید از فکرتان در آن بهره بگیرید، بدن شما به مرور ورزیده شود و شما باید سال‌ها تمرین کنید، مسابقه دهید تا همه زوایا و تکنیک‌های آن را یاد بگیرید.

مهاجرت به خرمشهر و آغاز دوران طلایی

شروع کار من در شمشیربازی در تهران بود اما کلاس دهم بودم که به خرمشهر رفتیم و در همان زمان بود که مقام اول قهرمانی کشور را کسب کردم.استوار هاشمی مربی من در خرمشهر بود و در ادامه در سال ۱۳۵۲ به تهران بازگشتم و در آخرین سال دبیرستان، مسابقات شمشیربازی قهرمانی آسیا در تهران برگزار می‌شد و من در آن مسابقات، قهرمان شدم.

نگرش به ورزش دختران در سال‌های پیش از انقلاب

در آن زمان، دو نوع برخورد و نگرش به فعالیت دختران در ورزش وجود داشت. گرچه باید تاکید کنم مسئله برابری مرد و زن در همه جای دنیا، همچنان یک مسئله و چالش است و هنوز هم حل نشده.

در آن زمان قشری مثل پدر و مادر من بودند که این برابری را پذیرفته بودند. مردم ایران مردم بسیار روشنی هستند و هنوز هم همین‌طور است.

در آن زمان، در دوره‌ای که من در تیم ملی بودم چنین چیزی ندیدم که بخواهند زن را در مرتبه پایین‌تری حساب کنند یا تبعیضی واقع شود که ما این تبعیض را احساس کنیم. هنوز هم فکر می‌کنم مردم ایران بسیار آگاه هستند و بیشتر مردم ایران زنان را مساوی مردان می‌دانند و من به این موضوع، معتقد هستم. من هم در تحصیل و هم در ورزش، خودم را مساوی می‌دیدم و همین حالا هم فعالیت اقتصادی خودم را دارم. نمره‌ها و درس‌هایم در زمان تحصیل هم نمره اول یا دوم بود.

هر جا که بودم، وقتی می‌فهمیدند که من ورزشکار هستم بسیار خوب با من برخورد می‌کردند. یادم هست پس از بازگشت از خرمشهر، در میانه سال تحصیلی به دبیرستان خوارزمی رفتم که همان جا هم برای بازی‌های آسیایی ۱۹۷۴ تمرین کنم.

تمام مدرسه آنجا جمع شده بودند و از این که یک نفر هم در تحصیل هم در ورزش موفق بود خوشحال بودند و حمایت می‌کردند.

آغاز طلایی از ۱۹۷۳

سال ۱۹۷۳ در مسابقات قهرمانی آسیا شرکت کردیم و تیم خوبی داشتیم و مدال گرفتیم. این اولین مدال دختران ایران در مسابقات قهرمانی آسیا در همه رشته‌ها بود.همین قهرمانی سبب شد دولت در آن زمان برنامه ویژه‌ای برای ما تدارک دید تا برای بازی‌های آسیایی تهران که قرار بود سال بعد برگزار شود، در نهایت آمادگی باشیم.

در نتیجه به مسابقات برون‌مرزی بیشتری اعزام شدیم، بازیکنان بزرگی را برای آموزش و تمرین به ایران می‌آوردند و در کل، هر چه توانستند انجام دادند که ما به بهترین شرایط برسیم و این موضوع واقعاً هم اثرگذار بود و سبب قهرمانی ما در بازی‌های آسیایی شد.

قهرمانی بازی‌های آسیایی تهران ساده به دست نیامد

ما در بازی‌های آسیایی، کره جنوبی را شکست دادیم که اکنون یکی از بهترین تیم‌های جهان است. ما ژاپن را به عنوان یک قدرت قاره‌ای شکست دادیم. این‌طور نبود که قهرمانی بازی‌های آسیایی به‌سادگی به دست بیاید. وقت گذاشته شد، سرمایه‌گذاری شد و ما این موفقیت را در حضور بهترین‌های آسیا کسب کردیم.

روزی ۴ تا ۵ ساعت تمرین کردیم و زمانی که مدرسه تعطیل بود، صبح و عصر تمرین داشتیم و حاصل این سخت کار کردن، قهرمانی تیمی ما در آسیا بود.. حتی در مسابقات انفرادی بازی‌های آسیایی هم، من نقره گرفتم و گیتی محبان برنز گرفت و این خیلی مهم بود که ایران، دو دختر شمشیرباز روی سکو داشت. از هر کشور دو نفر در انفرادی شرکت داشتند و هر دوی ما روی سکو بودیم.

خاطره شیرجه در حوض دهکده بازی‌ها

ما با قهرمانی در بازی‌های آسیایی، نشان دادیم که توانایی ما چقدر است. اطمینان دارم که اگر آن روند ادامه پیدا می‌کرد از این هم بهتر می‌شد و می‌دانم که در ایران، به اندازه کافی استعداد هست اما باید مربی کارآمد استخدام کرد، فرصت مسابقه دادن فراهم کرد تا این استعدادها رشد کنند.

از خاطراتی که هرگز فراموش نمی‌کنم این است که زمانی که تیم ما در بازی‌های آسیایی تهران قهرمان شد، به حدی خوشحال بودیم که انگار داریم پرواز می‌کنیم. همان شب قهرمانی، پنج نفری داخل حوضی که در دهکده بازی‌ها قرار داشت پریدیم که باور کنیم بیدار هستیم.

بازی‌های آسیایی تهران یک خاطره تاریخی برای همه بود

بازی‌های آسیایی تهران یک خاطره خوش نه تنها برای ما، که برای تک تک شرکت‌کنندگان در آن بود. ما این شادی و احساس خوب را نزد مهمانان خارجی، حس می‌کردیم.

میزبانی ایران در نهایت نظم صورت گرفت. من دو سال بعد المپیک مونترال را هم دیدم و غیر از آن، مسابقات مختلف در اقصی نقاط جهان را هم تجربه کردم.بازی‌های آسیایی ۱۹۷۴ تهران از هیچ‌کدام اینها، چیزی کم نداشت. تلاش برگزارکنندگان این بود که تمامی میهمانان احساس کنند که در خانه خودشان هستند.مثل همین حالا در المپیک، برای تمامی سلایق و ملیت‌ها، غذاهای مخصوص آن ملیت وجود داشت. به همه آن‌ها خوش گذشت. هنوز هم از میان ورزشکاران آن دوره کسانی هستند که سراغ ما را می‌گیرند و به خاطر دارند که چقدر مسابقه خوبی برایشان بود.

می‌توانستیم به جمع پنج قدرت اول جهان برسیم

اگر ما در ۱۹۷۴ تیم اول آسیا شدیم فقط و فقط به این دلیل بود که عزم همه برای این موفقیت جزم شده بود. ما انگیزه داشتیم، حمایت بسیار خوبی صورت گرفت و مداوم در حال سفر، مسابقه و برنامه‌های آماده‌سازی بودیم و با بهترین‌ها مسابقه دادیم.

اگر شما در سطح یک شهر با حریفانتان مسابقه دهید سطح شما در نهایت در همان حد باقی می‌ماند. اگر تیمی در سطح جهان، حرفی برای گفتن دارد این حاصل تقابل مداوم آن تیم با رقبایی در همان سطح است.

شما نمی‌توانید تدارک ضعیف داشته باشید، با تیم‌های درجه دو و سه مسابقه و اردو برگزار کنید و در نهایت به دنبال این باشید که به عنوان یک تیم درجه یک در جهان شناخته شوید. چنین چیزی غیرممکن است.

ما در شمشیربازی در آن ساز و کار قرار داشتیم و حاصل آن، قهرمانی آسیا در حضور کره جنوبی و ژاپن بود و اگر آن شرایط همچنان ادامه می‌یافت ایران در جمع پنج قدرت برتر جهان بود.

من در ۱۷ سالگی قهرمان آسیا شدم و در ۱۸ سالگی در بازی‌های آسیایی یک طلای تیمی و یک نقره انفرادی گرفتم در حالی که در شمشیربازی، یک قهرمان در حوالی سنین ۲۶ و ۲۷ سال پخته می‌شود.

شما ببینید ما در آن سن پایین به این موفقیت‌ها رسیده بودیم و چه پتانسیل فوق‌العاده‌ای برای سالیان بعد، در این تیم وجود داشت و چه کارهای بزرگی می‌توانست انجام دهد.

المپیک ۱۹۷۶ مونترال

بعد از بازی‌های آسیایی تیم دچار افتی شد و نمی‌دانم برای سایرین چطور اتفاق افتاد اما خود من، برای تحصیل به آمریکا رفتم و طبیعتاً در آمریکا دیگر از آن تمرینات منظم و پرفشار خبری نبود.

در اولین سال حضورم در آمریکا (بعد از بازی‌های آسیایی تهران)، قصد ادامه شمشیربازی را داشتم اما این رشته در آن زمان در آمریکا رشته توسعه‌یافته ای نبود.در آن مقطع در آمریکا، من تقریباً بی‌رقیب بودم و به اندازه کافی در آن، مربی کارآمد وجود نداشت. یک ماه پیش از اعزام به المپیک مونترال به ایران برگشتم و یک ماه تمرین کردیم و اعزام شدیم. البته نتایج بد هم نبود.

ژیلا الماسی نفر ۳۷ و من نفر ۴۲ شدیم. اگر مثلاً من به آمریکا نمی‌رفتم و تمرین بیشتری داشتم می‌توانستیم رتبه بهتری هم کسب کنیم. مسابقات به بخش تیمی که رسید عملکردمان بهتر هم شد و بردهای بیشتری کسب کردیم. من خوشبخت بودم که توانستم جزئی از این تیم باشم. شمشیربازی برای من جایگاه خاصی دارد. ما در مونترال چهار نفر و چهار دوست صمیمی بودیم و یادم هست که نادیا کومانچی، چهره افسانه‌ای ژیمناستیک هم آن جا بود و دختر بسیار کوچکی بود.در بعضی بازی‌ها هم باخت نزدیکی دادیم. المپیک تجربه خوبی بود و حیف است که آن حضور، تا امروز آخرین حضور دختران ایران در المپیک بوده.قرار نیست معجزه شود. همان کاری که در ایران برای والیبال انجام شد در شمشیربازی زنان هم صورت گیرد، دختران امروز شمشیربازی از ما هم بهتر خواهند بود.

بازگشت موقت به ایران پس از انقلاب

دو سال بعد از انقلاب به ایران برگشتم و مدتی در شیراز مربیگری کردم. حدود ۶ ماه جمعی از بچه‌های علاقه‌مند را آموزش می‌دادم.

در نهایت جلوی این کار را گرفتند و گفتند خانم نمی‌تواند مربی آقایان باشد در حالی که در آن جمع، فقط دو دختر داشتیم. نفرات همان تیم هم عناوینی در سطح کشور کسب کردند.

سفر دوباره به آمریکا و زندگی تازه

پس از حدود ۶ سال به آمریکا برگشتم. رشته من مهندسی برق بود و می‌خواستم کار کنم و حوالی سال ۱۳۶۵ بود که ایران را ترک کردم.

در آمریکا هم به آکادمی شمشیربازی که برادرم محمد شفایی در نیوجرسی تأسیس کرده گاهی سر می‌زنم. با آن‌ها کار می‌کنم، بازی‌ها را نگاه می‌کنم و قصد دارم به تازگی در مسابقات زنان بالای ۶۰ سال مسابقه دهم.

من و ژیلا الماسی همدیگر را مرتب می‌بینم. با گیتی محبان، مریم آچاک و مریم شریعت زاده در تماس هستم و خاطرات بسیار خوبی با هم داریم.

دوست دارم نوه‌هایم را به ایران بیاورم

خیلی دوست دارم که به زودی به ایران بیایم. من یک نوه دو ساله داره و نوه دوم من هم متولد شده است. می‌خواهم آن‌ها را به ایران بیاورم تا ایران را ببینند در ضمن می‌خواهم به آن‌ها شمشیربازی یاد بدهم.

امکان برگشتن من به ایران هم هست و ایران را خیلی دوست دارم. به زودی خواهید دید که من دوباره مسابقه می‌دهم و برای کوچک‌ترها هم یک شمشیر و یک ماسک تهیه می‌کنم.

در سیاتل یک شرکت خدمات الکترونیک راه‌اندازی کردم

کار و تحصیل من در زمینه الکترونیک بود و مدتها برای شرکت‌های مختلفی کار کردم تا سال ۲۰۰۹ که شرکت خودم را راه‌اندازی کردم.

۴۵ سال است که ازدواج کرده‌ام و حالا من و شوهرم کم‌کم به این فکر هستیم که بازنشسته شویم و زمان بیشتری را به ورزش اختصاص دهیم.

من یک مادربزرگ هستم و بچه‌هایم بزرگ شده‌اند. آن چه در مورد ما مشترک است این است که همگی ورزش می‌کنیم و ورزش یک قسمت مهم از زندگی ماست.

دلم می‌خواهد من و اعضای تیم آسیایی تهران، یک روز دوباره دور هم جمع شویم و صحبت کنیم و از گذشته‌ها و خاطرات خوش حرف بزنیم.

 

 

ارتش؛ یار شاطر، یا بار خاطرِ دیکتاتور؟

جک پِین تلخیص از شهرزاد نوع‌دوست

میدان تحریر، قاهره. سربازان و معترضان مصری، هر دو گروه منتظر حرکت بعدی دولت یا شورای عالی نیروهای مسلح مصر هستند .

دیکتاتورها با تهدیدهای مداومی رو‌به‌رو هستند که بقایشان را به خطر می‌اندازد؛ چه از بیرونِ حکومتشان و چه از حلقه‌های قدرت درون حکومت. اگر بخواهیم با عدد و رقم نشان دهیم که این تهدید‌ها چه‌اندازه مداوم است، می‌توانیم به داده‌هایی که متخصصان علوم سیاسی گردآورده‌اند رجوع کنیم: از سال ۱۹۴۵ حکومت‌های اقتدارگرای جهان با ۱۴۴ شورش مسلحانه طرف بوده‌اند که سعی داشتند پایتخت را تصرف کنند. همچنین، در همین مدت ۱۳۴ جنبش غیر‌مسلحانه علیه دیکتاتورها رخ داده است؛ جنبش‌هایی که در پی براندازی نظام دیکتاتوری بوده‌اند. در این میان ۲۵ درصد از موارد سقوط حکومت‌های اقتدارگرا یا به دست گروه‌های مسلح شورشی و یا جنبش‌های اعتراضی مردمی بوده است.

شاید به نظر برسد که چون فقط ۲۵درصد سرنگونی‌ دیکتاتوری‌ها به واسطه‌ی قیام‌های مسلحانه و غیر‌مسلحانه بوده است، پس نیروهای نظامی حکومت‌های اقتدارگرا در حفاظت از دیکتاتورهایی که تحت فرمانشان بوده‌اند توفیق داشته‌اند؛ اما این فقط یک روی سکه است: در همین فاصله‌ی زمانی، داده‌های مربوط به سرنگونی حکومت‌های اقتدارگرا نشان می‌دهد که ۳۵ درصد این حکومت‌ها به واسطه‌ی کودتای نظامی ساقط شده‌اند! این همان چیزی است که در متون علوم سیاسی به آن «معضل محافظت»  می‌گویند: نیرویی که برای محافظت نهایی از حکومت سازمان داده می‌شود، خود می‌تواند خطری جدی برای بقای آن باشد. در نظریه‌های رایج در خصوص معضل محافظت به همین انتخاب دوگانه توجه می‌شود: ارتشی که غالباً پس از درماندگی نیروی پلیس برای سرکوب مخالفان فراخوانده شده ممکن است فرمان‌بردارانه معترضان را سرکوب کند، اما در عین حال ممکن است به نفع خود یا گزینه‌ی منتخب خود برای حکومت نیز علیه دیکتاتور دست به کودتا بزند.

دیکتاتوری‌ها چگونه با این معضل کنار می‌آیند؟ چه راه حل‌هایی برای این مشکل جدی دارند که نیرویی که خود آن را برای حفاظت از حکومت می‌گمارند تبدیل به تهدیدی جدی علیه موجودیت حکومتشان شود. حکومت‌های اقتدارگرا به این منظور از فنون ضد‌کودتا استفاده می‌کنند: سعی می‌کنند بدنه‌ی نیروهای نظامی و خصوصاً فرماندهان آنها را از افراد مورد اعتماد خود و نزدیکان و اقوام یا افراد قبیله‌ی خود بگمارند؛ تدبیر دیگر که هم‌زمان به کار می‌برند این است که ساختار زنجیره‌ی صدور فرمان نظامی و ارتباط واحدها را به نحوی تنظیم می‌کنند، و در واقع از هم می‌گسلند، که واحدهای ارتش نتوانند برای تدارک کودتا با یکدیگر هماهنگ شوند و هر تحرکی پیش از انجام از صافی نظارت خودشان عبور کند؛ اما چنین اقدام‌های پیشگیرانه‌ای می‌تواند منجر به تضعیف ارتش و نیروی نظامی شود. پس تناقض مورد بحث در عمل برای دیکتاتورها به این صورت در می‌آید: اگر ارتشی ضعیف داشته باشند در برابر شورش داخلی یا حمله‌ی خارجی در معرض خطر بیش‌تری قرار می‌گیرند، اما اگر ارتشی قوی داشته باشند هم خود نیروهای نظامی می‌توانند تبدیل به خطری برای دیکتاتور شوند.  نظریه‌های موجود می‌گویند که حاکمان در وهله‌ی اول می‌کوشند خود را در برابر کودتا مصون کنند، مگر هم‌ زمان تشخیص دهند که خطر خارجی مهمی تهدیدشان می‌کند که در این صورت اولویت را به کارآمدی ارتش می‌دهند. در وهله‌ی بعدی و خصوصاً وقتی که خطر خارجی ضعیف باشد، حاکمان به فنون ضد‌کودتا و تشکیل ارتش بر پایه‌ی تعهد شخصی می‌پردازند. به‌همین‌ترتیب، ترس از شورش‌های شهری بزرگ یا قیام‌های توده‌ای هم حاکمان مستبد را وادار می‌کند که اولویتشان را بر بالابردن کفایت نیروی نظامی بگذارند. به‌ این‌ ترتیب، وقتی حاکمان مستبد با خطرات مردمی و خارجی بیش‌تری علیه حکومتشان مواجه باشند، امکان کودتا هم بالاتر می‌رود. جک پین استاد علوم سیاسی اما می‌گوید که نظریه‌های رایج همه‌ی گزینه‌های موجود را لحاظ نمی‌کند. همان‌طور که گفتیم، نظریه‌‌های فعلی در خصوص معضل محافظت تمرکزشان بر این است که ارتش یا مطابق خواست دیکتاتور قیام را سرکوب می‌کند یا کودتا می‌کند. پین می‌گوید یک انتخاب مهم ارتش که باز به ضرر حکومت تمام می‌شود و در این تحلیل‌ها لحاظ نشده، ولی در‌نظر‌گرفتن آن بر رفتار حکومت‌های دیکتاتوری تأثیر به‌سزایی دارد، این است که ارتش ممکن است از سرکوب تمرد کند و در عین حال کودتا هم نکند. یعنی در حالت‌های قابل توجهی نظامیان بدون اینکه بخواهند خودشان نظام را ساقط کنند، از معرکه کنار می‌کشند و می‌گذارند که شورشیان مسلح یا قیام‌کنندگان خشونت‌پرهیز هر کاری می‌توانند با حکومت بکنند. به‌این‌ترتیب، پین می‌خواهد هر دو گزینه‌ی عدم‌ وفاداری نظامیان به حکومت (یا سرپیچی از دستور سرکوب و ماندن در پادگان و یا اقدام به کودتا) را در تناقض محافظت بگنجاند. لحاظ‌کردن این گزینه فایده‌ی تحلیلی مهمی دارد و پین برای نشان‌دادن این فایده‌ی تحلیلی ابتدا تفکیکی را میان دو نوع ارتش پیش می‌کشد: یکی ارتش تشکیل‌شده بر اساس تعهد شخصی به حاکم و دیگری ارتش تشکیل‌شده بر اساس قابلیت، یا بگوییم ارتش کفایت‌محور (توانایی اعمال قهر، سوای داشتن تجهیزات مناسب، تا حد زیادی به کیفیت و قابلیت‌های اعضای ارتش وابسته است. پین می‌گوید در ارتشی که بر اساس تعهد شخصی به حاکم شکل گرفته باشد، یعنی گزینش اعضا بر اساس ملاک پیوند قومیتی یا ایدئولوژیک با حاکم باشد، به دلیل همین محدودیت‌ در گزینش اعضا، بسیاری از نیروهای با‌قابلیتی که ممکن بود در حالتی دیگر جذب ارتش شوند از آن بیرون می‌مانند. این موضوع در نیروهای اطلاعاتی و امنیتی هم مصداق پیدا می‌کند و محدود‌بودن حلقه‌ی گزینش آنان می‌تواند از کفایت و اشرافشان بکاهد.  از طرف دیگر، نیروهای نظامی که بر اساس پیوند شخصی با حاکم تشکیل شده‌اند اغلب سرنوشتشان با حاکم پیوند نزدیکی می‌خورد و معمولاً جنبش دموکراسی‌خواه حفظ این نیرو را به همان شکلی که هست به صلاح نمی‌بیند، بنابراین چنین ارتشی چشم‌انداز چندانی برای گذار امن به حکومت بعدی ندارد. پین تأکید می‌کند که برعکس، ارتش‌های کفایت‌محور بخت بیش‌تری دارند که در حکومت بعدی بدون تغییرات شدید پذیرفته شوند. البته استثنای قابل توجه در اینجا وقتی است که این ارتش‌ها نیز مرتکب نقض جدی حقوق بشر شده باشند و سابقه‌ی بدرفتاری‌های شدید با مخالفان از خود به جا گذاشته باشند.

این مسئله در نظریه‌ی پین به تنش اساسی بین توانایی‌های اعمال قهر و سرنوشت بعد از تغییر  تعبیر می‌شود. یکی از تمایزهای جدی نظریه‌ی پین با نظریه‌های رایج در‌نظر‌گرفتن همین تنش است: پین می‌گوید توقعی که ارتش‌ها از سرنوشت خود دارند بر تصمیمی که در بزنگاه فراخوانده‌شدن به سرکوب می‌گیرند، تأثیر مستقیم دارد.

چشم‌انداز ارتش در صورت تغییر حکومت فرماندهان نیروی نظامی کفایت‌محور، وقتی به سرکوب فراخوانده شوند، می‌توانند به این فکر کنند که با کنار‌کشیدن خود از درگیری، اجازه‌ی تغییر حکومت را بدهند تا خود و نیروهایشان به‌سلامت به حکومت بعدی منتقل شوند؛ بنابراین گزینه‌ی پررنگی که پین به‌رغم نظریه‌های رایج بر آن انگشت می‌گذارد این است که نه سرکوب و نه کودتا؛ ارتش کفایت محور در پادگان می‌ماند. پین می‌گوید داده‌های تاریخی بعد از جنگ جهانی دوم نشان می‌دهند که ارتش‌های کفایت‌محور معمولاً از تغییر حکومت‌های دیکتاتوری به‌سلامت گذشته‌اند. پین می‌گوید در عمل معنای این گزاره آن است که انگیزه‌ی چنین ارتش‌هایی برای محافظت از دیکتاتور کم است و این موضوعی است که حاکمان مستبد به‌خوبی می‌دانند و از همین رو است که معمولاً فقط تحت شرایط خیلی خاصی راضی می‌شوند ارتقای قابلیت ارتش را نسبت به تعهد آن به شخص خودشان در اولویت بگذارند. از طرف دیگر، داده‌های نشان می‌دهند که در حکومت‌های دیکتاتوری فقط خطرهای بسیار شدیدی که تمامیت نظام به انضمام ارتش را تهدید کنند، ممکن است ارتش کفایت ‌محور را به اطاعت از دستور سرکوب وا دارند.

تعامل راهبردی میان ارتش و دیکتاتور بگذارید ببینیم مداخله‌ی ارتش در سرکوب قیام‌ها چقدر جدی بوده است. جدول ۱ که پین آن را از کتاباعتراضات دموکراسی‌خواهانه نوشته‌یداون برانکاتی، استاد دانشگاه ییل، استخراج کرده نشان می‌دهد که در فاصله‌ی سال‌های ۱۹۸۹ تا ۲۰۱۱ حکومت‌های اقتدارگرا مستقل از تعداد تظاهر‌کنندگان در حدود ۶۰ درصد موارد نیروی پلیس را برای سرکوب فراخوانده‌اند، اما ارتش اغلب فقط زمانی به طور جدی به میان آمده که جمعیتی بیش از ۱۰۰ هزار نفر در اعتراضات شرکت داشته‌اند و پلیس از سرکوب جمعیت درمانده است.

پین این تعامل میان ارتش و دیکتاتور را «تعامل راهبردی»  می‌خواند. نیروی نظامی و حاکمیت هر دو درگیری خشونت‌آمیز با تهدیدهای خارج از حکومت را پیش‌بینی می‌کنند. دیکتاتور که هدفی جز بقای خودش در قدرت ندارد، با پیش‌بینی تهدید، در برابر این انتخاب قرار می‌گیرد که ارتشی با قابلیت درست کند یا ارتشی که تعهدی قوی به او دارد. ارتشی‌هایی که تشکیل شده‌اند و در مقام تصمیم‌گیری قرار دارند و باید بین اینکه وفاداری نشان دهند و به خاطر دیکتاتور قیام‌کنندگان را سرکوب کنند، یا به یکی از دو راه سرپیچی بروند (کودتا یا ماندن در پادگان) انتخاب کنند. همین انتخاب‌ها است که برای نتیجه‌ی قیام سرنوشت‌ساز می‌شود. پس مسئله برای حاکم به این شکل در می‌آید: ارتش با قابلیت و کفایت توانایی بیش‌تری از ارتش شخصی‌شده دارد، در حالی که همین ارتش احتمال بیش‌تری دارد که به فروپاشی نظام رضایت دهد تا نیروی نظامی شخصی‌شده‌ی حاکم که پس از او هم برای خود آینده‌ای نمی‌بیند. سرنوشت ارتش با‌کفایت و حرفه‌ای به تصمیم معترضان فعلی و حاکمان احتمالی آینده بستگی دارد. مسئله‌ی ارتشی که به بی‌طرف‌ماندن فکر می‌کند این است که چه انتظاری می‌تواند از دو طرف دعوا داشته باشد.

پین با توجه به این چشم‌انداز تحلیلی از معضل محافظت می‌دهد که با تحلیل معمول متفاوت است. پین می‌گوید با توجه به داده‌های تاریخ معاصر (از ۱۹۴۵ به بعد)، ارتش‌های کفایت‌محور در صورتی می‌توانند انتظار داشته باشند که پس از سقوط حکومت به‌سلامت باقی بمانند، که نگهداری دستگاه‌ها و نهادهای حکومتی از جمله اهداف اپوزیسیون پس از براندازی حکومت باشد. اما چه‌وقت این‌طور است؟ پین می‌گوید داده‌ها نشان می‌دهند که در صورت پیروزی اعتراضات توده‌ای خشونت‌پرهیز دموکراسی ‌خواه، و نیز پیروزی شورش‌های مسلحانه‌ای که شورشیان ایدئولوژی‌های افراطی ندارند و خصوصاً وقتی میان شورشیان و فرماندهان ارتش پیوندهای قومی برقرارست، این گذار مسالمت‌آمیز ارتش‌های کفایت‌محور به حکومت بعدی ممکن می‌شود.

پین می‌گوید در این شرایط، منطق اساسی معضل محافظت به نسبت آنچه نظریه‌های رایج می‌گویند وارونه می‌شود؛ حاکم مستبد نیروی نظامی متعهد به شخص خود را حتی در مواجهه با معارضان قوی خارج از حکومت ترجیح می‌ دهد؛ نه به این دلیل که ارتش کفایت‌محور مستعد کودتا‌کردن است، یعنی چیزی که نظریه‌های رایج در خصوص معضل محافظت می‌گویند، بلکه بر‌عکس، به این دلیل که ارتش کفایت‌محور کم‌تر از ارتش متعهد به شخص دیکتاتور، ممکن است کودتا کند. در عوض، مشکل مهم ارتش کفایت‌محور برای حاکم مستبد این است که چنین ارتشی احتمال زیادی دارد که گزینه‌ی دیگر تمرد را انتخاب کند. ارتش کفایت‌محور اگر چشم‌انداز خوبی برای گذار به دوره‌ی بعد از دیکتاتوری داشته باشد به جای (۱) دفاع از دیکتاتوری مستقر و (۲) تلاش برای کودتا و به‌دست‌گرفتن قدرت، ترجیح می‌دهد تغییر حکومت را بپذیرد. نتیجه‌ی دیگری که پین از این منطق جدید می‌گیرد این است که اگر تهدیدهای مخالفان جدی باشد، احتمال کودتا از سوی ارتش با کفایت پایین می‌آید، چون چنین ارتش‌هایی در مواجهه با تهدید جدی علیه حکومت و چشم‌داشت آینده‌ی امن به گزینه‌ی ماندن در پادگان تمایل پیدا می‌کنند. اما حالت دیگری هم ممکن است: قیام‌کنندگان یا شورشیان از نوعی باشند که ارتش آینده‌ی خود را از سوی آنان در خطر ببیند. پین می‌گوید بنا به تجربه، ارتش‌های کفایت‌محور، سه دسته قیام را تهدیدی علیه آینده‌ی خود به‌ شمار می‌آورند: قیام‌های مارکسیستی که چشم‌اندازشان بازتوزیع اساسی ثروت است، قیام‌های اسلام‌گرایانه که به خشونت‌های شدید دست خواهند زد، و همچنین شورش‌های قومیتی که ممکن است به رویارویی مسلحانه و تجزیه‌گرایی بیانجامد. در این شرایط نتایجی که او از الگویش می‌گیرد به نتایج نظریه‌های رایج شبیه‌تر است.

 

 

تأثیر ترس بر زندگیِ بشر

اکونومیست برگردان: وفا ستوده‌نیا

یکی از پرفروش‌ترین کتاب‌ها در سراسر تاریخ، کتابی درباره‌ى  جادوگران بوده است.

البته این کتاب‌ مثل رمان‌های هری پاتر نشاط‌آفرین و پرهیاهو نبوده است. بلکه دستورالعملى جدی بود درباره‌ى نحوه‌ى شناسایی، دستگیری، اعتراف‌گیرى و حتى قتل همدستان شیطان. کتاب چکش جادوگران که در سال ۱۴۸۶ منتشر شد، ظاهراً طى دو قرنِ بعد از آن بیش از هر کتاب دیگرى فروخته شده است.

رابرت پکام، عضو انجمن سلطنتی تاریخ در لندن، در کتاب ترس: تاریخ جایگزین جهان می‌نویسد که نگرانى و ترس از جادوگران معلول جهل و نادانی است. مردم به علت ناآگاهی از میکروب‌ها، تصور می‌کردند که بدبختی‌هایی مانند بیماری، ناشی از جادو است. با این حال، امکان داشت که از ترسِ مردم برای دستیابی به اهداف سیاسی سوءاستفاده کنند. جهانِ مسیحیت در قرن شانزدهم درگیر کشمکش میان پاپ و دیگر قدرت‌های مختلف پروتستان بود که برای کنترل مردم با هم رقابت مى‌کردند. نابودىِ جادوگران راه ساده‌ای برای یک حاکم زمینی بود تا نشان دهد که در کدام سمت ایستاده است: طرف خدا و نه شیطان.

ترس احساسی اساسى و ضروری است. آقای پکام آن را «فرایندی عصبی-زیست‌شناختى برای زنده نگه داشتن ما» می‌داند. اگر اجدادِ ما از لبه‌ى پرتگاه یا ببرهای تیزدندان نمی‌ترسیدند، شاید امروز اینجا نبودیم. جنبه‌ى دیگرِ داستان این است که چون انسان‌ها از قدرت تخیل و توانایىِ ارتباط بهره می‌برند، ترس را می‌توان از طریق شایعه القا کرد. هرچند کتابِ او کاملاً هم‌تراز عنوانِ بلندپروازانه‌اش نیست، اما او نشان مى‌دهد که در ۷۰۰ سال گذشته ترس به شیوه‌های گوناگونی بر رفتارِ انسان‌ها تأثیر گذاشته است، و خوانندگان می‌توانند با مطالعه‌ی این کتاب درس‌هایی برای زمان حال بیاموزند. مهم‌ترین درس این است: «قدرت وابسته به ترس است.» آقای پکام استدلال می‌کند که علت آشوب ناشی از جنبش اصلاحات‌ دینى و جنبش ضد اصلاحات این بود که کلیسای کاتولیک در اروپای غربی «انحصار ترس» را از دست داد. کلیسا هزار سال مردم را متقاعد کرده بود که کلید زندگی پس از مرگ، تنها در دستِ اوست. کلیسا می‌توانست با فروش بخشش گناهان، ترس مردم از عذاب ابدی را به پول تبدیل کند. یوهان تتزل، یکی از خرده‌فروشان این گواهی‌نامه‌های «رهایی از دوزخ»، دین‌داران‌ را «با احضار روح والدینِ درگذشته‌ی آنها» که زیر شکنجه‌ی شیاطین بودند و «برای طلب آمرزش ضجه می‌زدند»، مى‌ترساند تا زودتر مبلغِ لازم را بپردازند. وقتی مارتین لوتر علیه چنین سوء‌استفاده‌هایی قیام کرد، بی‌تردید بسیاری از مردم تحت تأثیر استدلال‌های الهیاتی او قرار گرفتند.

اما پادشاهانی که قلمروى خود را پروتستان خواندند، انگیزه‌ى دیگری نیز داشتند و آن این بود که می‌توانستند از شر اقتدارِ دنیوىِ پاپ خلاص شوند و برخی از ابزارهای نابِ لوتر را برای حمایت از حکومت‌ِ خود به کار برند. بخش عمده‌ی این کتاب در دوران همه‌گیریِ ویروس کرونا نوشته شده و بنابراین طبیعی است که نویسنده به ترس از ابتلا به بیمارى و سوءاستفاده از آن توسط قدرتمندان بپردازد. هنگامی که طاعون اروپا را درنوردید، شایعاتی منتشر شد مبنی بر اینکه اقلیت‌های منفوری مانند «یهودیان، مسلمانان، گدایان، جذامی‌ها و خارجی‌ها» ممکن است «ناقلان بدخواه بیماری» باشند. پیامد این امر آزار و اذیتِ هولناکِ این اقلیت‌ها بود. طبقه‌ى حاکم که از ناآرامیِ اجتماعی ناشى از طاعون وحشت‌زده بود، از اینکه خشم عمومى را به سوی اهدافی غیر از خود هدایت مى‌کرد، خرسند بود. بعضی نیز انگیزه‌های دیگری داشتند.

 اسقف استراسبورگ، که در سال ۱۳۴۹ تنها در یک روز ۲۰۰۰ یهودی را در آتش سوزانده بود، مبالغ هنگفتی به نزول‌خوارانِ یهودی بدهکار بود. (دسیسه‌پنداری در مورد یهودیان هنوز هم رایج است و نظریه‌های توطئه‌ی فراوانی درباره‌ی خانواده‌ی ثروتمند روتشلید وجود دارد) کووید به اندازه‌ى طاعون هولناک نبود. علوم پزشکی در قرون اخیر شاهد پیشرفت‌های چشمگیری بوده اما ماهیتِ انسان چندان تغییر نکرده است. ترس از ویروس کرونا به انواع گوناگونی از نظریه‌های توطئه دامن زد و از دولت‌ها از ترسِ مردم از همه‌گیرى برای سرکوب آزادی‌های مدنی بهره بردند. آقای پکام زمانی که در هنگ‌کنگ زندگی می‌کرد، از نزدیک شاهد آن بود که چگونه حزب کمونیستِ چین به بهانه‌ی این ویروس اعتراضات دموکراسی‌خواهانه‌ای را که در سال‌های ۲۰۱۹-۲۰۲۰ اوضاع را به هم ریخته بود، ممنوع کرد.

این کتاب به این موضوع می‌پردازد که دامن زدن به ترس چقدر برای دروغگویان گستاخ، آسان است. همان‌طور که هرمان گورینگ، فرمانده‌ى نیروى هوایى آدولف هیتلر، نیز به‌اختصار گفته، «تنها کاری که باید بکنید این است که [به مردم] بگویید که قرار است به آن‌ها حمله شود، و ]در عین حال[ صلح‌طلبان را به فقدان میهن‌پرستی و در معرض خطر قرار دادنِ کشور متهم کنید. این کار در همه‌ى کشورها جواب می‌دهد.» نازی‌ها نیز به نگرانی‌های زیست‌محیطی دامن زدند و ادعا کردند که کمبود قریب‌الوقوع غذا در جهان، حمله به کشورهای همسایه را توجیه می‌کند.

یکی از بهترین راه‌هاى مقابله با ترس، شوخى و طنز است. لوتر از قالب نوینی از ارتباطات جمعی، یعنی دستگاه چاپ، برای به ریشخند گرفتن پاپ استفاده کرد. در آن زمان، کاریکاتورهای مستهجن رم را به صورت یک فاحشه‌خانه‌ ترسیم می‌کردند؛ در این کاریکاتورها کاردینال‌ها از پشتِ شیطان بیرون می‌آمدند و پاپ سوار بر خوک بود. خنده می‌تواند ترس را کاهش دهد و اقتدار را تضعیف کند.

البته کاسبان ترس همیشه در پی نابودیِ طنزپردازان هستند. نمونه‌ی سلمان رشدی که در برهه‌اى کوتاه مورد توجه قرار گرفت، در خور تأمل است. او در سال ۱۹۸۸ رمانی را منتشر کرد که بسیاری از شخصیت‌ها، از جمله آیت‌الله خمینی، حاکم مستبد ایران، را دست‌مایه‌ی طنز قرار می‌دهد. خمینی با استناد به تصویر به اصطلاح توهین‌آمیزِ این کتاب از پیامبر اسلام، از مسلمانان خواست تا نویسنده را به قتل برسانند. سال گذشته یک فرد متعصب در نیویورک با چاقو به چشم سلمان رشدى ضربه زد.

خمینی در سال ۱۹۸۹ درگذشت، اما وحشتی که برانگیخت، همچنان پابرجاست. انگیزه‌ى اولیه‌ى او احتمالاً تحکیم حکومتِ متزلزلش بود. به نظر می‌رسد که این ترفند مؤثر بوده است، چون هنوز هم در ایران حکومتِ بدى بر سر کار است. اما پیامدهاى جهانیِ صدور این فتوا نشان می‌دهد که قوانین یک حکومت دینیِ مرتجع که توهین به مقدسات را جرم می‌شمارد، ممکن است توسط قاتلانِ آتش‌به‌اختیار در هر نقطه‌ای از کره‌ی زمین اجرا شود.اکنون در کشورهای لیبرال نویسندگان، هنرمندان و کمدین‌ها جرئت نمی‌کنند که به پیامبر اسلام بپردازند، چه رسد به اینکه بخواهند او را دست‌مایه‌ی طنز قرار دهند. در بسیاری از کشورهای اسلامی، آتش‌به‌اختیار بودنِ قاتلان بر حوزه‌های وسیعی از حیات فکری سایه افکنده است:

بحث آزاد درباره‌ی نقش دین در سیاست تقریباً ناممکن است. بنابراین، یک کاسب ترسِ‌ ریش‌درازِ ایرانی که مدت‌هاست از دنیا رفته، همچنان مانع از پیشرفت یک چهارم از جمعیت دنیاست.

دو دلیل قانع‌کننده برای مطالعه‌ی این کتاب وجود دارد. اول اینکه، متأسفانه در تعداد زیادى‌ از کشور‌ها، از جمله چین، هند و روسیه، دولت‌ها براى کنترل شهروندان‌ به‌طور فزاینده‌ای از ترس استفاده می‌کنند. دوم اینکه، حافظه‌ى مردم در مورد طرز کار چنین ترفند‌هایی در گذشته، به‌طرز نگران‌کننده‌ای ضعیف است. بر اساس یکی از نظرسنجی‌هایی که آقای پکام به آن اشاره می‌کند، تقریباً نیمی از جوانانِ روس از رویدادهای هولناکِ دوران حکومت استالین بی‌خبرند و این خود ترسناک است.

 

 

 تاثیر آلودگیهای نفتی بر روی محیط زیست

محسن شاهسوند

چکیده : این مقاله جهت بیان اثرات مخرب انتشار نفت و آلودگیهای نفتی و پیامدهای منفی آن بر روی سیستم زنده محیطهای دریایی است و اقدامات حفاظتی و کنترلی مبارزه با این انتشار نفت و آلودگیهای ناشی از آن را شرح میدهد و نشان میدهد که تکنولوژی زیستی چگونه در تجزیه مواد نفتی و شکستن حلقههای هیدروکربنی که جزء مهمترین ترکیبات آلوده کننده نفتی میباشند ما را تا حدی در حفظ محیط زیست دریایی پس از آلودگی کمک میکند و همچنین این مقاله روشهای جدید بهره گیری از این آلودگیها را نشان میدهد که تولید سیمان با استفاده از این پسماندها یکی از این روشهاست که برای نخستین بار در سطح خاورمیانه، یک واحد فناوری مستقر در مرکز رشد جامع اصفهان، با استفاده از لجنهای آلوده نفتی اقدام به تولید سیمان کرد، تا با این روش معضل چندین ساله زیست محیطی پسماندهای نفتی مرتفع شود. و در آخر نیز پیشنهادهایی نظیر احداث مراکز واکنش و کنترل محلی در طول خط ساحلی و همچنین همکاری صنایع پتروشیمیبا مراکز تحقیقی جهانی و دولتی برای کاهش فراوانی پیامدهای منفی انتشار نفت را ارائه میدهند.

ریزش¬های نفتی در آب معمولاً به دو صورت پایدار و ناپایدار وجود دارند. در حالت ناپایدار نفت به سرعت تمایل به پراكندگی در سطح آب دریا داشته و نوع پایدار كه چنین تمایلی را نسبت به سطح آب ندارد. نفت¬های ناپایدار معمولاً به صورت نفت سفید با ضریب ثقل كمتر از 8/0 هستند. نفت¬های پایدار نیز به صورت نفت سیاه و ضریب ثقل بیش از 8/0 دارندزمانی که نفت وارد محیط آبی می شود به شکل های متفاوتی از جمله فیزیکی، شیمیایی و فرایندهای زیستی دچار تغییر و تحول شده و بر محیط آبی اثر می گذارند . به محض ورود آلودگی نفتی به محیط‌های آبی، فرآیند تغییرات فیزیکی و شیمیایی آغاز می‌گردد. این مراحل شامل مراحل ذیل است: تبخیر، گسترده شدن / انتشار، امولسیون سازی، تجزیه و فساد، تبادل های هوایی و دریایی و ته‌نشینی.

اکسیداسیون شیمیایی برخی از ترکیبات نفت اغلب به کمک نور خورشید صورت می گیرند. ترکیبات تجزیه شده این فرایند ها شامل توده های شناور قیر مانند، حل شدگی و ذره ذره شدن مواد هیدروکربنی در ستون و سطوح آبی و مواد ته نشین شده در بستر دریا هستند.

همراه فرآیندهای فیزیکی و شیمیایی، فرایند زیستی هم به آرامی به صورت می پذیرد. از مهمترین فرایندهای زیستی می توان به تجزیه مواد نفتی توسط میکرو ارگانیسم ها و تبدیل به دی اکسید کربن ویا مواد آلی در فاز حد واسط، اکسید اسیون ،حمل به سطوح بالای آب توسط ارگانیسم های بزرگ و متابولیت ها، ذخیره سازی و تخلیه اشاره نمود.

اطلاع از اثرات بادها و جریان¬های محلی از جمله اطلاعات ارزشمند برای تعیین سرعت پخش یك لكه نفتی محسوب می شود. در آبهای گرمی مانند دریای عمان و خلیج‌فارس بدلیل افزایش دمای هوا، بخش¬های سبكتر ریزش-های نفتی موجود در آب، تبخیر می‌شوند. آلودگی بالای نفت موجب افزایش فعالیت های باکتری های تجزیه کننده بخش¬های سنگین‌تر نفت میگردد.

آثار زیانبار نشت نفت بر انسان

این بخش برگرفته از تجارب رخدادهای عظیم نفتی مانند حادثه دریایی مکزیک است. پس از نشت شدید مواد نفتی، پاکسازی محیط و جمع آوری مواد نشت یافته یکی از اولین فعالیت های مقابله است که توسط گروه پاکسازی انجام می گیرد. در فعالیت تماس طولانی مدت افراد با مواد نفتی نشت یافته آثار بالینی بر جای می گذارد که داشتن آگاهی های لازم در زمان وقوع حادثه کمک بسیاری در کاهش خسارات جانی خواهد داشت.

  بروز بیماری در کارگران تمیز کننده لکه نفتی

معمولا نشت نفت با انتشار بخارات نفتی و گرمای حاصل از آتش سوزی همراه است که استنشاق این مواد سمی سلامت کارکنان گروه پاکسازی را پیش از سایر افراد به خطر می اندازد. گاه جهت پاکسازی لکه های نفتی از ترکیبات شیمیایی خاص و کمیاب استفاده می گردد که در بسیاری از موارد این مواد می توانند منتج به سوزش و اختلالات پوستی و یا در سطوح بالاتر سبب بروز سرطان شود.

مخاطره افتادن حیات دریایی

 لکه های نفتی انتقال یافته به زیر آب  در تماس بیشتری با آبزیان زیر دریا هستند، لذا این نوع آلودگی در مدت زمان کم آثار زیانباری به بار می آورند.

 تشدید بیماری های موجود

 افرادی که از بیماری هایی همچون آسم و یا دیگر بیماری های مشابه ریوی رنج می برند نسبت به سایر افراد بیشتر در معرض خطرات ناشی از آلودگی های نفتی و ترکیبات شیمیایی آن هستند. لذا این افراد باید بسرعت منطقه حادثه را ترک کنند.

خطرات برای زنان باردار

 نفت شامل بسیاری از ترکیبات شیمیایی فرار و سمی است که استنشاق برخی از آنان توسط زنان باردار می تواند موجبات تولد نارس نوزاد، وزن کم نوزاد و یا سقط جنین را فراهم آورد. بنابراین مناطق حادثه دیده برای زنان باردار بسیار خطرناک بوده و باید بسرعت از این مناطق دور شوند.

 اختلالات عصبی  تجارب ناشی از حوادث

نفتی نشان داده است که برخی از صیادانی که در مدت طولانی در معرض آلودگی های نفتی قرار گرفته اند دستخوش مشکلات عصبی شدند.

 بیماری ریوی  کورکسیت) 

بعنوان یکی از ترکیبات سمی و خطرناکی که در اثر نشت نفت در محیط دریایی پخش می شود می تواند مشکلات جدی ریوی برای افراد پاک کننده و کارگرانی که بخارات و ذرات متصاعد شده را بدون پوشیدن تجهیزات تنفس سالم (ماسکهای استاندارد و مطمئن) استنشاق می کنند، ببار آورد.

شناسایی مناطق امن در موارد بروز حوادث نفتی جهت انتقال زنان باردار، کودکان و بیماران الزامی است. در شرایط حاد مخاطرات نفتی تا زمان عادی شدن شرایط می باید از ماسک استفاده شود.

دود

در آتش سوزی های نفتی علاوه بر نشت نفت بر سطح اقیانوس ها، ذرات حبس شده در دود به سمت زمین شناور شده و در نهایت به چشم ها و شش های انسانها می رسند، که این می تواند مشکلاتی برای سلامتی برخی افراد ایجاد کند.

در اثر آتش سوزی های نفتی علاوه بر دود مواد سمی و خطرناک نیز متصاعد می شوند که گاه آثار زیان بار آنها تا مسافتهای دور نیز محسوس است. میزان آسیب افراد از بخارات سمی فوق به میزان و شدت استنشاق افراد باز می گردد.

در اثر آتش سوزی های نفتی علاوه بر دی اکسید کربن، آب و ذرات، گازهای سمی مانند دی اکسید گوگرد، دی اکسید ازت، منو اکسید کربن و مواد آروماتیک نفتی (PAHs) وارد محیط میشوند

 

 

درباره نبرد فلسطینیان غزه علیه دولت اشغالگر اسرائیل

منوچهر صالحی لاهیجی

اینک بیش از ۴۵ روز از آغاز نبرد خونین فلسطینیان ساکن غزه و ارتش تا به دندان مسلح دولت اسرائیل می‌گذرد. در این زمان، یک‌بار در کلاب هاوس و بعد هم در یک گفتار نیم‌ساعته با «رادیو عصر جدید» توانستم مواضع خود را با به آگاهی افکار عمومی برسانم و آشکار سازم که دولت اسرائیل از همان آغاز پیدایش خویش در پی بیرون راندن فلسطینیان از سرزمین اجدادیشان بوده و برای تحقق این خواسته از پشتیبانی همه سویه دولت‌های امپریالیستی و به‌ویژه دولت ایالات متحده آمریکا برخوردار بوده است.

اما خواندن برخی از نوشتارهائی که در دو هفته گذشته از سوی کسانی که خود را «چپ» و «پیشرو» می‌نامند و به‌ویژه نوشته آقائی که در گذشته هم‌چون من عضو «شورای موقت سوسیالیست‌های چپ ایران» بود و در نوجوانی در مقام مسئول سیاسی سازمانی ورشکسته به چین سفر کرد تا بهتر با اندیشه‌های رفیق مائو آشنا شود و اینک که با مارکسیسم و مبارزه طبقاتی خداحافظی کرده و هوادار دمکراسی و مبارزات جنبشی فراطبقاتی شده است، مرا واداشت با نقد نوشته او برداشت خود از آن‌چه در غزه می‌گذرد را دگربار در اختیار افکار عمومی قرار دهم. عنوان نوشتار ایشان «جنگ اسرائیل و حماس چه موضعی باید گرفت؟» می‌باشد و دارای ۸ بند و «دو اتفاق» است.

او در نخستین بند نوشته خود می‌کوشد به ما «بیاموزد» که «دشمن واقعیِ اصلیِ مردم فلسطین در غزه خارجی نیست، اسرائیل نیست، آمریکا، اروپا یا غرب نیست، بلکه در حقیقت درونی است، اندرونی است، داخلی است، دولت – سازمان توتالیتر و اسلامی حماس (جنبش مقاومت اسلامی) است که ۱۷ سال در این خطه حکمفرمایی مطلق می‌کند و مردم غزه را زیر سلطه و گروگان خود قرار داده است.»

گیریم استدلال او درست باشد. آیا این حماس است که غزه را به بزرگ‌ترین زندان سر باز جهان بدل ساخته است؟ آیا در کرانه باختری که حماس حکومت نمی‌کند و ۲٫۳ میلیون تن فلسطینی آن بخش را «زیر سلطه و گروگان» خود نگرفته است، فلسطینیان از وضعیت بهتری برخوردارند؟ آیا مردم کرانه باختری از حکومت محمود عباس راضی و خرسندند؟ آیا شهرک‌نشینان بنیادگرا و رادیکال ساکن در کرانه باختری مزارع کشاورزان فلسطینی را تخریب نمی‌کنند و برخی از آن‌ها را خودسرانه نمی‌کشند؟ آیا به طور متوسط سربازان اشغالگر اسرائیل روزی ۲ نوجوان فلسطینی را در کرانه باختری هدف گلوله‌های مرگ‌بار خود قرار نمی‌دهند و بدون هر گونه دلیلی فلسطینیان را دستگیر و زندانی نمی‌کنند؟ اگر بخواهیم بدون پیش‌داوری به وضعیت موجود بنگریم، پیش از آن که حماس دشمن مردم غزه باشد، دولت اسرائیل دشمن تمامی فلسطینیانی است که در مناطق اشغالی زندگی می‌کنند و اسرائیل نمی‌خواهد مردم این مناطق از استقلال و آزادی و حقوق شهروندی و تعیین سرنوشت برخوردار باشند. بنابراین فلسطینیان باید نخست خود را از زیر سلطه دشمنی اشغالگر رها سازند تا پس از آن بتوانند درباره سرنوشت خویش تصمیم گیرند.

بررسی رخدادهای تاریخی نیز آشکار می‌سازند که یک سال پس از مرگ مرموز یاسر عرفات، در سال ۲۰۰۵ به فرمان آریل شارون که در آن زمان نخست‌وزیر اسرائیل بود، ارتش اسرائیل غزه را ترک کرد و اداره آن را به حکومت خودگردان به‌رهبری محمود عباس که هم‌زمان رهبر سازمان آزادیبخش فلسطین نیز بود، سپرد. در سال ۲۰۰۶ آخرین انتخابات دمکراتیک مجلس حکومت خودگردان در کرانه باختری و غزه برگزار شد و در این انتخابات حماس با کسب ۴۴ ٪ از کل آرا توانست به اکثریت مطلق کرسی‌های مجلس نمایندگان دست یابد و آشکار بود که در آن مجلس نخست‌وزیر حکومت خودگردان یکی از اعضای حماس خواهد بود. برای جلوگیری از این رخداد دولت آمریکا و هم‌چنین اتحادیه اروپا اعلان کردند هرگاه حماس کنترل حکومت خودگردان را به دست گیرد، کمک‌های مالی خود به آن حکومت را قطع خواهند کرد.

حماس برای آن که وضعیت بحرانی نشود پیشنهاد تشکیل حکومت وحدت ملی، یعنی حکومتی ائتلافی از حماس و الفتح به رهبری اسماعیل هنیه را داد. این حکومت تشکیل شد و با آن که حکومت ائتلافی با اسرائیل سند آتش‌بس را امضاء کرده بود، ارتش اسرائیل با حمله به یکی از مناطق مسکونی غزه بیش از ۲۴ تن مردم بی‌گناه را کشت. حماس برخلاف الفتح به خاطر نقض آتش بس از سوی دولت اسرائیل اعلان کرد که برای آزادی فلسطین  دوباره به نبرد مسلحانه خواهد پرداخت.

در آن زمان (۲۰۰۷) یکی از رهبران الفتح که فرماندار غزه بود، کوشید نیروهای مسلح حماس را خلع سلاح و از آغاز مبارزه مسلحانه این سازمان علیه اسرائیل جلوگیری کند. به این ترتیب جنگ داخلی در غزه میان نیروهای فلسطینی آغاز شد و حماس توانست با شکست نیروهای الفتح تمامی غزه را به کنترل خود در آورد. محمود عباس نیز پس از این رخداد برخلاف قانون اسماعیل هنیه را که از سوی مجلس حکومت خودمختار به نخست‌وزیری برگزیده شده بود، از کار برکنار کرد و «حکومتی اضطراری» تشکیل داد که از سوی اسرائیل، آمریکا و اتحادیه اروپا به عنوان حکومت قانونی پذیرفته شد.

با این‌ حال پس از پیروزی بهار عربی در تونس و مصر، با پادرمیانی اتحادیه عرب در سال ۲۰۱۱ سازمان آزادی‌بخش فلسطین و حماس قرارداد همکاری مشترکی را امضاء کردند با هدف برگزاری انتخابات مجلس در سال ۲۰۱۲ تا حکومت قانونی جدیدی به قدرت رسد. با پیروزی مُرسی در انتخابات مصر مرز رفح گشوده و به این ترتیب از ابعاد کنترل اسرائیل بر غزه کاسته شد. اما دیری نپائید و رئیس‌جمهور قانونی مصر با کودتای نظامی ژنرال السیسی در ۲۰۱۳ سرنگون و زندانی شد. حکومت نظامی مصر به فرمان آمریکا مرز رفح را بست و به این ترتیب غزه را دوباره به زندان سر باز اسرائیل بدل ساخت، وضعیتی که هنوز نیز ادامه دارد.

به این ترتیب انتخابات ۲۰۱۲ نیز تحقق نیافت و از آن زمان محمود عباس در کرانه باختری و حماس در غزه بدون مشروعیت قانونی حکومت می‌کنند. اما طنز آن است که اسرائیل و دولت‌های پشتیبان این دولت صهیونیستی حکومت غیرقانونی محمود عباس را به مثابه حکومت قانونی فلسطینیان به رسمیت می‌شناسند و در عوض حکومت حماس در غزه را نامشروع می‌نامند و نویسنده پاریس نشین ما نیز که آگاهی چندانی از تاریخ فلسطین ندارد، همان ادعاهای پوچ دولت‌های امپریالیستی درباره حکومت حماس در غزه را تکرار می‌کند.

در بند دوم نوشتار ایشان می‌خوانیم «جنگ کنونی را سازمان تروریستی حماس … با یک حمله نظامی به خاک اسرائیل… و اعمال پروگروم ضديهود آغاز کرد.» در همین یک جمله سه ادعا را مورد بررسی قرار می‌دهیم تا آشکار سازیم که نویسنده محترم چون هوادار «دمکراسی غربی سرمایه‌سالار» گشته و بهترین و شکوفاترین دمکراسی را می‌توان در دولت‌های امپریالیستی یافت، شیفته و هوادار امپریالیسم و اسرائیل صهیونیست که گویا «یگانه دولت دمکراتیک در خاورمیانه» است، گشته و از همان سویه امپریالیستی به بغرنج اسرائیل ـ فلسطین می‌نگرد.

یکم آن که تا پیش از رخداد ۱۱ سپتامبر ۲۰۰۰ به ندرت از واژه تروریسم سخن گفته می‌شد. حتی ترورهای تیم‌های موساد در تونس و دیگر کشورهای جهان برای نابودی رهبران جنبش آزادی‌بخش فلسطین و هم‌چنین فسطینیانی که در گروگان‌گیری برخی از اعضای تیم ورزشی اسرائیل در المپیک ۱۹۷۲ در مونیخ شرکت داشتند را نیز تروریست نمی‌نامیدند. اما پس از رخداد ۱۱ سپتامبر در نیویورک و نابودی برج‌های تجاری دو قلو که منجر به کشته شدن نزدیک به ۳۰۰۰ شهروند بی‌گناه گشت، تروریسم به واژه روز بدل شد و از آن پس هر نیروئی که منافع دولت‌های غربی و متحدانش را تهدید کند، دولت و یا سازمانی تروریستی نامیده می‌شود.

اما مختصات یک سازمان تروریستی چیست؟ من در کتابی که با عنوان «گفتاری درباره تروریسم» در سال ۲۰۰۳ انتشار دادم، یادآور شدم که یکی از ویژه‌گی‌های سازمان‌های تروریستی آن است که می‌دانند چشم‌انداز دست‌یابی به قدرت سیاسی را ندارند و با این حال در پی ضربه زدن به ماشین دولتی موجودند تا با ایجاد و افزایش بحران امنیت به مردم بباورانند که حکومت موجود توان تأمین امنیت فردی و اجتماعی آنان را ندارد. اما می‌دانیم که حماس رهبر حکومت غزه است و یکی از وظایفش تأمین امنیت درونی و بیرونی مردمی است که در غزه می‌زیند و مُدام مورد تجاوز ارتش اسرائیل قرار می‌گیرند. دیگر آن که حزب الله در لبنان در مجلس ملی دارای فراکسیون بزرگی است و در حکومت موقت کنونی نیز چند وزیر دارد و با این حال از سوی دولت‌های غربی سازمانی تروریستی نامیده می‌شود، زیرا حاضر به پذیرش سیاست استعماری و زمین‌خواری دولت اسرائیل نیست. هم‌چنین به گفته ارتش اسرائیل حماس دارای ۲۴ گردان هزار نفره است که با دو گران به خاک اسرائیل حمله کرد و هدفش از یک‌سو پایان دادن به افسانه شکست‌ناپذیری ارتش اسرائیل و بردن جنگ به درون سرزمینی که دولت اسرائیل بر آن چیره است، بود و از سوی دیگر در پی گروگان‌گیری برخی از اسرائیلیان بود با هدف آزادسازی بیش از ۷۰۰۰ فلسطینی که سال‌ها است در زندان‌های اسرائیل به سر می‌برند. در این حادثه جنگ‌جویان حماس و متحدانش با جوانانی روبرو ‌شدند که در یک فستیوال موزیک شرکت داشتند و ‌کوشیدند برخی از آنان را گروگان بگیرند. از آن‌جا که برخی دیگر از شرکت کنندگان ماجرا را با موبایل به ارتش اسرائیل خبر ‌دادند، ارتش اسرائیل شتابان با هلیکوپتر و ماشین‌های زرهی به آن نقطه هجوم برد و تر و خشک را بمباران کرد. امروزه حتی به ادعای رسانه‌های معتبر اسرائیلی هم‌چون هاآرتص ارتش اسرائیل مسئول کشته شدن بخش بزرگی از شرکت کنندگان فستیوال موزیک بوده است. چکیده آن که یک حکومت و یا سازمان‌های سیاسی فراگیر را نمی‌توان «تروریست» نامید، هر چند که حکومت‌ها در مواردی برای آن که بتوانند به اهداف خود دست یابند، می‌توانند از ابزار ترور بهره گیرند که در این زمینه نیز دولت اسرائیل گوی رقابت را از دیگر دولت‌های جهان ربوده است.

دوم آن که نویسنده از خود راضی ما به‌خود اجازه می‌دهد اتهاماتی توهین‌آمیز به جنبش رهائی‌بخش فلسطین زند که حتی نیروهای لیبرال اسرائیلی از گفتن آن شرم دارند. او مدعی است که حماس در خاک اسرائیل دست به «اعمال پروگروم ضدیهود» زده است. حقیقت آن است که واژه پروگروم نادرست است و درست آن «پُگروم» Pogrom است که واژه‌ای  روسی است و به معنای بهره‌گیری از خشونت علیه اقلیت‌های ملی، قومی و یا دینی در یک کشور است. برخی از مسیحیان چون یهودان را قاتل پیامبر خویش عیسی مسیح می‌دانند، تا سده ۱۷ میلادی در برخی از کشورها هر از گاهی یهودان را مورد آزار و اذیت قرار داده و حتی آن‌ها را لینچ Lynch می‌کردند. اما چنین پدیده‌ای هیچ‌گاه در سرزمین‌های اسلامی وجود نداشته و بسیاری از یهودان اروپا برای نجات جان خویش به کشورهای اسلامی پناهنده می‌شدند.

دیگر آن که پس از حمله حماس به سرزمینی که اینک اسرائیل نامیده می‌شود، دولت اسرائیل مدعی شد که حماس به زنان تجاوز کرده، سر بیش از ۴۰ کودک را از بدن جدا ساخته و برخی از اسرائیلیان را سوزانده است. با این تبلیغات دولت اسرائیل امیدوار بود بتواند از پشتیبانی افکار عمومی جهان برخوردار گردد. حتی بایدن رئیس‌جمهور آمریکا مدعی شد که عکس اجساد کودکان سر بریده را دیده است و با این حال سخنگوی کاخ سفید ساعتی بعد اعلان کرد که چنین اسنادی را نه رئیس‌جمهور دیده است و نه کارکنان کاخ سفید. به این ترتیب آشکار شد که دولت اسرائیل دروغ گفته است. چندی بعد هم رسانه‌های معتبر اسرائیلی اعلان کردند به هیچ زنی توسط نیروهای حماس تجاوز نشده است. با وجود این همه اسناد و مدارک اما نویسنده سوپر دمکرات ما دروغ‌های تبلیغاتی دولت صهیونیستی اسرائیل را واقعیت مطلق می‌پندارد و با کوفتن بر طبل آن تبلیغات دروغین می‌کوشد علیه حماس و دیگر نیروهای فلسطینی هیاهو کند. سه دیگر آن که آقازاده از خود راضی ما مدعی است «حماس … از همان آغاز حاکمیت‌اش بر غزه در ۲۰۰۴ تا کنون، نابودی و محو اسرائیل را در سرلوحه‌ی منشور و برنامه خود قرار داده است.» اما دیدیم حماس در سال ۲۰۰۷ پس از پیروزی در جنگ داخلی توانست حکومت غزه را به دست گیرد. دیگر آن که چرا یک سازمان دینی ـ سیاسی فلسطینی نباید خواهان نابودی دولتی باشد که بدون خواست مردم فلسطین در سرزمین‌شان توسط بیگانگان و با به‌کارگیری خشونت و جنگ به‌وجود آمده است؟ هر چند حماس در برنامه سیاسی خود خواهان بازگشت سرزمین‌های اشغالی به دولت فلسطین است، اما در سیاست کارکردی خویش، یعنی در دورانی که بخشی از حکومت ائتلافی بود، با نمایندگان دولت اسرائیل درباره آتش‌بس موقت ده ساله مذاکره و قرارداد امضاء کرد.

در بند سه نیز نویسنده خودشیفته برخلاف دولت‌های اسرائیل و ایالات متحده آمریکا که اعلان کرده‌اند حکومت ایران در برنامه‌ریزی حمله حماس به اسرائیل نقشی نداشته است، می‌خوانیم «در مقابله با جنگی که حماس آگاهانه، با برنامه ریزی قبلی و‌ با پشتیبانی حزب‌الله لبنان و جمهوری اسلامی… به راه انداخت، اسرائیل برای دفاع از خود و با هدف نابود کردن نیروی نظامی حماس دست به بمباران و اشغال شمال غزه می‌زند.» به‌عبارت دیگر، در این نوشته نه تنها سیاست اشغالگری و زمین‌خواری مُدام دولت اسرائیل به‌فراموشی سپرده ‌شده، بلکه حمله اسرائیل «برای دفاع از خود» نیز مشروع نامیده شده است. هم‌چنین در این نوشته با تکرار کسالت‌آور سخنان بایدن، سوناک، ماکرون، شولتز و … روبرو می‌شویم مبنی بر حق دفاع اسرائیل از خود. حال آن که بنا بر حقوق بین‌الملل دفاع از خود فقط زمانی از اعتبار برخوردار است که شما تجاوزگر نبوده و سرزمین ملت دیگری را اشغال نکرده باشید. اما عضویت در کلوپ «سوپر دمکرات‌ها» سبب شده است تا معیارهای ارزشی امپریالیستی جانشین هنجارهای اخلاق پروتستانتی غربی شوند.

در بند چهار نیز «نویسنده دوراندیش» ما بی‌شرمانه همه اتهاماتی که ارتش اسرائیل برای توجیه بمباران مناطق مسکونی غزه تکرار کرده است را مورد تأئید قرار می‌دهد تا بدانیم که مقصر اصلی کشته شدن بیش از ۱۵ تا ۱۷ هزار فلسطینی در نوار غزه دولت اسرائیل نیست که دارد «از خود دفاع می‌کند» و بلکه حماس است، چرا که برای جلوگیری از اشغال مجدد سرزمین خویش توسط ارتش اسرائیل «مردم سیویل را سپر انسانی خود قرار داده و از بیمارستان‌ها، اماکن عمومی و تونل‌های زیرزمینی در مناطق مسکونی چون پایگاه نظامی استفاده می‌کند» و در نتیجه «مرتکب جنایت جنگی» میشود. نتیجه منطقی و مبتذل این‌گونه استدلال آن است که سازمان‌های فلسطینی برای جلوگیری از کشته شدن هم‌میهنانشان باید از مبارزه مسلحانه دست بردارند و ادامه سلطه اسرائیل بر سرزمین خویش را بپذیرند و از حقوق مدنی و شهروندی خویش نیز بگذرند. دکتر مصدق در یکی از نامه‌های تاریخی خویش یادآور شد: «اگر قرار باشد در کشور خود آزادی عمل نداشته باشیم و بیگانگان بر ما مسلط باشند و رشته‌ای بر گردن ما بگذارند و ما را به هر سوی که می‌خواهند بکشند، مرگ بر چنین زندگی‌ای ترجیح دارد.» و این همان کاری است که دولت اسرائیل ۷۵ سال است با فلسطینیان انجام می‌دهد و مبارزه فلسطینیان آشکار می‌سازد که آن‌ها مرگ را بر یک‌چنین زندگی خفت‌بار ترجیح می‌دهند.

در بند پنجم نیز می‌آموزیم که «به‌جنگ تبلیغاتی طرفین نمی‌توان اطمینان کرد. به‌ویژه تبلیغات حماس که نمونه‌ای مشخص از آن … پرتاب موشک از طرف سازمان جهاد اسلامی به سمت اسرائیل» بود « که در مسیر خود در بالای بیمارستانی در غزه منفجر می‌شود و حماس آن را به اسرائیل نسبت می‌دهد و رقم دروغ ۵۰۰ کشته را پخش می‌کند.» این است یک نمونه از فرومایگی سیاسی که ادعای اسرائیل را واقعیت بپنداریم و ادعای فلسطینیان را دروغ بنامیم. در سایت بی بی سی فارسی نوشته‌ای با عنوان «بررسی‌های تازه درباره انفجار در بیمارستان غزه چه می‌گویند» انتشار یافته است که در آغاز آن مواضع دولت‌های اسرائیل، ایالات متحده، بریتانیا و فرانسه آورده شده و آن‌ها یک صدا مدعی شده‌اند که انهدام بیمارستان الاهلی کار موشک فلسطینی بوده است. در بخش دیگری از این نوشته به پژوهش‌های سازمان‌های مختلف بی‌طرف اشاره شده است که مدعی بوده‌اند انفجار بیمارستان توسط ارتش اسرائیل رخ داده است. بنابراین اگر بی‌طرفانه بخواهیم به این رخداد بنگریم، باید بپذیریم که یا هر دو طرف حق دارند و یا هر دو دروغ می‌گویند. این که نویسنده ساده‌اندیش ما بدون چون و چرا به سود اسرائیل و علیه حماس موضع‌گیری کرده است، بازتاب دهنده پیش‌داوری او در مورد حماس است که گویا مادر همه بدی‌های روزگار است!

در بند شش نیز درمی‌یابیم که «پیروزی دولت ـ سازمان حماس در این جنگ، در حقیقت، پیروزی بنیادگرایی اسلامی خواهد بود. پیروزی متحدین آن یعنی جمهوری اسلامی، حزب‌الله لبنان و گروه‌های اسلامگرا‌ در خاورمیانه و‌ جهان برای مدت‌هایی مدید خواهد بود. پیروزی قدرت‌هاى دیکتاتوری، ارتجاعی یا توتالیتر چون روسیه‌ی پوتین، چین استیلاطلب، پان‌ترکیسم اردوغان و دیگر دیکتاتوری‌ها خواهد بود. سرانجام پیروزی گروه‌ها و احزاب پوپولیست و اقتدارگرای چپ و‌ راست در جهان خواهد بود.» نتیجه منطقی چنین خزعبلاتی آن است که حماس باید در این جنگ شکست بخورد و غزه و کرانه باختری باید هم‌چنان در اشغال اسرائیل باقی بمانند تا دولت‌های دیکتاتور از ایران گرفته تا روسیه و چین نتوانند «جهان آزاد» را تهدید کنند. انسان باید به قله بی‌شرمی فراز کرده باشد تا بتواند به چنین نتایج ابله‌هانه‌ برسد.

در بند هفت می‌خوانیم که «دشمن اصلی این نیروهای دیکتاتوری، اسلام‌گرا و تمامیت‌‌خواه … در دنیای امروز… اسرائیل نیست، آمریکا، اروپا و به طور کلی “غرب امپریالیست و کولونیالیست” نیست، … دشمن اصلی این دیکتاتوری‌ها که امروزه اکثریت بزرگی از کشورهای جهان را تشکیل می‌دهند … تنها و تنها امر دموکراسی، آزادی، جدایی دین و‌ دولت، آزادی زنان، برابری زن و مرد، حقوق بشر و‌ اینگونه ارزش‌های مدنی، مدرن و اونیورسال است که از دید این اقتدارگرایان باید نابود شود تا استبداد، دیکتاتوری و تاریک‌اندیشی خود را بتوانند پابرجا نگهدارند.»

گیریم که نویسنده حق دارد، و در بخشی از جهان «نیرو‌های دیکتاتور، اسلام‌گرا و تمامیت‌خواه» وجود دارند و برای حفظ موجودیت خویش مخالف دمکراسی، آزادی و … هستند. پرسش اصلی آن است که چه عوامل تاریخی ـ اجتماعی سبب پیدایش و پایداری دولت‌های دیکتاتور و مستبد در این بخش از جهان شده است و در نتیجه‌ی کدامین دگرگونی‌های اقتصادی ـ اجتماعی می‌توانند چنین دولت‌هائی دچار دگرگونی بنیادین گشته و به دولت‌های دمکراتیک بدل گردند؟ آشکار است که نویسنده «سوپر دمکرات» ما به‌چنین پرسش‌هائی پاسخی نداده است.

در حال حاضر می‌توان دو گونه حکومت‌های دیکتاتوری را در مناسبات جهانی یافت. بخشی از حکومت‌های دیکتاتوری در کشورهائی وجود دارند که ساختار اقتصادی‌شان هنوز گرفتار مناسبات پیشاسرمایه‌داری است. بنابراین در این کشورها هنوز نیروهائی که برای زیست اقتصادی ـ سیاسی خویش نیازمند دولت دمکراتیک باشند، پا به‌عرصه تاریخ ننهاده‌اند و یا آن که از رشد اندکی برخوردارند. نوع دیگر دولت‌های دیکتاتوری را می‌توان در کشورهائی یافت که هر چند دوران پیشاسرمایه‌داری را پشت سر نهاده‌اند، اما مناسبات سرمایه‌داری هنوز از انکشاف لازم برخوردار نیست. در این کشورها بارها حکومت‌های دمکراتیک توانسته‌اند به قدرت رسند، اما چون از سیاست‌های اقتصادی ضد استعماری پیروی کرده‌اند، در نتیجه دخالت دولت‌های امپریالیستی سرنگون شده‌اند که دو نمونه تاریخی آن کودتا علیه حکومت‌های قانونی و ملی دکتر مصدق در ایران و دکتر آلینده در شیلی بوده است. به‌عبارت دیگر، در این بخش از کشورها دولت‌های امپریالیستی که خود را «جهان آزاد» می‌نامند، برای حقظ سلطه اقتصادی، سیاسی و ژئوپلتیک خود به عامل بازدارنده انکشاف دمکراسی بدل گشته‌اند.

بند هشتم نوشته نیز از «اتفاق‌هائی» سخن می‌گوید که باید رخ دهند تا سرانجام «صلح و هم‌زیستی» میان یهودان شهروند اسرائیل و فلسطینیانی که در سرزمین خود به اسارت گرفته شده‌اند، بتواند تحقق یابد. اتفاق‌هائی که جنبه رویائی دارند و اگر فلسطینیان منتظر تحقق این رویدادهای خیالی باشند تا چندی دیگر از همین بازمانده سرزمین فلسطین اثری در جهان باقی نخواهد ماند.

اما واقعیت آن است که دولت اسرائیل چون خود با بهره‌گیری از ابزار خشونت، ترور و جنگ توانست تحقق یابد، در سیاست کارکردی خویش فقط زبان خشونت، زور و جنگ را می‌فهمد و زمانی که برایش آشکار شود ادامه وضع موجود هم‌راه خواهد بود با ادامه خشونت و جنگ، حاضر خواهد شد از زیاده‌طلبی‌های خود کمی بکاهد و به فلسطینیان «امتیازی» بدهد. بدون جنبش انتفاضه اول قرارداد اسلو امضاء نمی‌شد. حمله حماس به «سرزمین اسرائیل» نیز آشکار ساخت که با ادامه سیاست اشغال و سرکوب شاید بتوان برای مدتی از امنیت برخوردار بود، اما رخداد ۷ اکتبر ۲۰۲۳ آشکار ساخت که نه فقط امنیت درونی اسرائیل به خطر افتاده، بلکه عدم امنیت سبب مهاجرت معکوس یهودان ساکن اسرائیل به دیگر کشورهای جهان شده است که یک نمونه آن آلمان است. بنابراین اگر دولت اسرائیل بخواهد از امنیت بیش‌تری برخوردار گردد، باید به فلسطینیان امتیاز بیش‌تری بدهد که نخستین گام کوچک در این روند پایان دادن به محاصره غزه باید باشد تا نیمی از مردم فلسطین مناطق اشغالی بتواند در غزه سرنوشت خویش را بنا بر خواست و أراده خود سازماندهی کند. گام دوم نیز باید تلاش برای تحقق پروژه دو دولت باشد، یعنی اسرائیل باید بپذیرد که کرانه باختری بخشی از سرزمین فلسطینیان است. آشکار است که چنین پروژه‌ای بدون فشار کشورهای امپریالیستی به اسرائیل هیچ‌گاه تحقق نخواهد یافت.

سخن پایانی آن که انسان‌هائی که خود را دمکرات، آزادی‌خواه، هوادار حقوق بشر و ارزش‌های «اونیورسال Universal» می‌دانند، نباید از دولت‌های استعمارگر پشتیبانی کنند، زیرا هر دولت استعمارگری فقط با نابودسازی دمکراسی، حقوق شهروندی و حقوق بشر می‌تواند سلطه خود را به مردمی که سرزمین‌شان را اشغال کرده است، تحمیل کند. فهم این داده تاریخی نیاز به دانش چندانی ندارد. بنابراین آزادگان جهان باید ازهمه فلسطینیانی پشتیبانی کنند که با هر باوری برای رهائی سرزمین خویش از زیر سلطه قدرتی اشغالگر و آپارتاید مبارزه می‌کنند.

هامبورگ، نوامبر ۲۰۲۳

 

 

زندان مکانی برای اصلاح یا تنبیه؟

کریم ناصری

زندان مکانی است محدود و محصور، که متهمان و محکومان در آن نگهداری می‌شوند. حکومت‌ها برای ایجاد نظم و ثبات در جامعه قانون‌شکنان و مجرمان را با استفاده از زندانی کردن افراد، به نوعی مجازات می‌کنند. سازمان ملل متحد در سال ۱۹۵۵ میلادی در قطعنامه‌ای به موضوع رفتار با زندانیان پرداخته و مقرراتی را در ۹۵ ماده قانونی به عنوان حداقل حقوق زندانیان مصوب کرده است، که تمامی کشورهای عضو موظف به اجرای این قوانین هستند.

قوانینی که شامل ثبت اطلاعات زندانیان، جداسازی دسته‌ها بر اساس جرایم ارتکابی، سابقه، جنسیت، سن، محل خواب و امکاناتی همچون نور، بهداشت شخصی، پوشاک، غذا، خدمات پزشکی، دادن اطلاعات به زندانیان و رسیدگی به شکایت آنان، تماس با خارج از زندان، آزادی اعمال دینی، اطلاع دادن از هرگونه وضعیت زندانی به خانواده و دیگر موارد است. در این قطعنامه سازمان ملل بر این نکته تاکید شده است، که حضور در زندان و محرومیت از آزادی رنج است، ولی شرایط زندان باید به گونه‌ای باشد، که به رنج افراد اضافه نشود.

یکی از کشورهایی که ملزم به رعایت این قوانین است، ایران تحت حاکمیت جمهوری اسلامی ایران است. با روی کار آمدن جمهوری اسلامی ایران تعداد زندانیان سیاسی و غیرسیاسی بسیار افزایش یافته است. طبق آمارهای بین‌المللی ایران در ۴۴ سال گذشته به یکی از کشورهای پر زندانی در جهان تبدیل شده است. به طوری که در حال حاضر سه برابر ظرفیت زندان‌های جمهوری اسلامی ایران زندانی وجود دارد. بر اساس آمارهای موجود تعداد زندانیان قبل از انقلاب ۵۷ با توجه به جمعیت ۳۶ میلیون نفری حدود ۱۰ هزار نفر بوده است، که  اگر آمار رشد زندانیان را بر اساس جمعیت محاسبه کنیم باید میزان زندانیان درون زندان‌های ایران با توجه به بیش از دو برابر شدن جمعیت کشور به حدود ۲۰ هزار نفر می‌رسید.

اما در حال حاضر ۲۵۰ هزار ایرانی در زندان‌ها هستند. اما آمار اصلی این رقم نیست، چرا که به دلیل عف هایی که هرچند گاه توسط رهبر جمهوری اسلامی ایران اجرا می‌شود، آمار به یکباره فرونشست می‌کند و بعد پس از مدت کوتاهی روندی صعودی به خود می‌گیرد. همچنین باید این نکته را همیشه در نظر داشت، که تعدادی از افراد و شهروندان در ایران صرف نظر از اینکه چه جرمی از نظر حکومت مرتکب شده‌اند هیچگاه در آمارهای رسمی ثبت نمی‌شوند و این به معنی بالا بودن آمار بیشتر از ۲۵۰ هزار زندانی در ایران است.

این در حالی است، که زندان‌های موجود تنها برای ۸۰ هزار نفر ظرفیت دارند. از همین رو نه تنها هیچ کدام از قوانین بین‌المللی برای زندانیان در بند اجرا نمی‌شود، بلکه کرامت انسانی هم دیگر در زندان‌های جمهوری اسلامی ایران وجود ندارد.

سازمان زندان‌ها و اقدامات تأمینی و تربیتی کشور، سازمانی دولتی برای نظارت بر زندان ها در ایران است ،که به طور مستقیم زیر نظر رئیس قوه قضاییه فعالیت می کنند. هم اکنون غلامعلی محمدی قاضی رئیس سازمان زندان‌ها در ایران می‌باشد. اما اینکه چه کسی در سمت ریاست زندان‌ها است در حکومتی مثل جمهوری اسلامی ایران چندان اهمیتی ندارد. آنچه حائز اهمیت است، برقراری سیستم فاسد و به دور از انسانیت است، که توسط خود حکومت همیشه در جریان بوده است. شرایط درون زندان‌ها و نحوه برخورد با زندانیان نشانگر ماهیت اصلی حاکمیت است. در زندان‌ها مسئولان حکومتی از ابراز هرگونه خشونت و شکنجه دریغ نمی‌کنند. در سال‌های اخیر به طور مداوم اخبار ضرب و شتم زندانیان از درون زندان‌ها به بیرون درز کرده است و شاهد شکنجه‌های طاقت فرسا و تحقیرهایی که به زندانیان روا می‌شده بوده‌ایم.

خشونت کلامی و خشونت فیزیکی و خشونت های روحی و روانی از عمده ترین سر فصل های آزار و اذیت زندانیان در ایران است.

از نظر شرایط شکنجه‌ها می‌توان گفت، که هم در دوران انقلاب و هم در دوران بعد از انقلاب زندانیان با شدیدترین شکنجه‌ها مواجه بودند.

اما از نظر خیلی از صاحب نظران در این باره در این دو زمان دو فرق اصلی وجود داشته است. در دوران شاه ماموران دستگاه امنیتی افراد را فقط به دلیل کسب اطلاعات شکنجه می‌کردند و بعد از کسب اطلاعات دیگر ارتباطی و درگیری بین بازجو ها و فرد زندانی وجود نداشت.

اما در زندان‌های جمهوری اسلامی ایران اوضاع به شکل دیگری است. بازجوها فقط برای کسب اطلاعات از فرد زندانی آنها را شکنجه نمی‌کنند، بلکه می‌خواهند برتری ایدئولوژیک خود را نسبت به زندانیان ثابت کنند. این امر حتی از کسب اطلاعات هم برای آنان اهمیت بیشتری دارد، به همین دلیل می‌توان گفت که شرایط زندان‌ها و شکنجه‌ها در دوران حکومت جمهوری اسلامی ایران به مراتب از شرایط زندان در دوران حکومت شاه بدتر بوده است.

وضعیت تغذیه در زندان‌ها بسیار اسفناک است. غذاها از نظر کمی و کیفی تامین کننده مواد لازم و مورد نیاز برای سلامت ماندن یک انسان نیست. در زندان‌ها اثری از میوه و سبزیجات یافت نمی‌شود.

وعده‌های غذایی به شدت کم و فاقد هرگونه پروتئین گوشتی است.

بر اساس گفته زندانیان گوشت قرمز و سفید فقط در ولادت‌ها به زندانیان داده می‌شود. همچنین آب شرب موجود در زندان ها به مراتب بدتر از غذا است . آب شرب عموما تصفیه نشده است و بوی فاضلاب می دهد و همین آب غیر قابل شرب در اکثر زندان ها جیره بندی است ودر بعضی روزها آب در بعضی از زندان ها قطع است .

اما اگر زندانی بخواهد این اقلام را در زندان بخرد هم امکانش فراهم نیست، زیرا قیمت آب و مواد غذایی در زندان‌ها بسیار بالا است و اکثر زندانیان توان خرید این اقلام را ندارند و زندانیان عملاً همیشه و به طور مداوم در یک گرسنگی هستند.

هر زندانی می‌تواند فقط سالی دو بار و فقط هفت تکه لباس از بیرون زندان بیاورد و هرچه دیگر، که لازم دارد را باید از فروشگاه‌های زندان‌ها بخرند، که این خود راهی است برای آزار و اذیت زندانیان که جمهوری اسلامی ایران آن را در پیش گرفته است. اما در زندان‌ها آن دسته از افرادی که کمی ثروتمندتر هستند افراد بی‌بضاعت را به عنوان کارگران خود در ازای غذایی بیشتر، سیگار و موارد دیگر به بردگی می‌گیرند. در واقع با درست کردن باندها در زندان‌ها حکمروایی می‌کنند.

زندانبان‌ها و بقیه مسئولان بالاتر همگی به این نوع از باندبازی‌ها در زندان‌ها کاملاً آگاه هستند، اما به دلیل گرفتن رشوه از زندانیان با موقعیت‌های مالی بالاتر و همچنین ایجاد هرج و مرج بیشتر در زندان‌ها چشم بر روی این بی‌عدالتی‌ها موجود می‌بندند.

یکی دیگر از مواردی که تمامیه مسئولان بر آن چشم بسته‌اند، وجود مواد مخدر در زندان‌ها است. به گفته خود زندانیان تهیه مواد مخدر در زندان‌ها به مراتب کاری راحت‌تر و قابل دسترس‌تر از بیرون زندان است.

در تمامی زندان‌ها انواع و اقسام مواد مخدر و مشروبات الکلی قابل دسترس است، که قطعاً وارد کننده این حجم از مواد مخدر در محیطی که بسته و تحت کنترل و نظارت شدید امنیتی است مسئولان حکومتی هستند. اما مسئله بهداشت در زندان‌ها یک امری است بسیار مهم و حیاتی، زیرا که محیط زندان یک محیط بسته و به شدت متراکم از جمعیت است. در تمام زندان‌ها در ایران پزشک و درمانگاه وجود ندارد و دسترسی به دارو هم برای آنان که با بیماری وارد زندان می‌شوند و هم برای آنان که در زندان مبتلا به بیماری می‌شوند بسیار سخت است. حکومت اکثراً برای تحت فشار گذاشتن زندانیان سیاسی بیمار دسترسی آنان را به داروهایشان را می‌بندند و از این موضوع برای شکنجه دادن زندانیان سیاسی استفاده می‌کنند. اما به خاطر نبود بهداشت و همچنین نبود امکانات بهداشتی از جمله مواد ضدعفونی کننده.

مواد شستشو و همچنین استفاده معتادان از وسایل مشترک، بیماری‌های پوستی، ریوی، هپاتیت و ایدز بسیار شیوع دارد، که در سال‌های اخیر به دلیل وجود این بیماری‌ها جان بسیاری از زندانیان گرفته شده است. همچنین در دوران پاندمی کرونا وضعیت در زندان‌ها از قبل هم به شدت اسفناک‌تر شد. زندانیان می‌بایست خودشان وسایل بهداشتی مثل ماسک و دستکش را تهیه می‌کردند و به علت قیمت بسیار بالای این اقلام بهداشتی هیچکس قادر به خرید این وسایل نبود. همچنین به دلیل تراکم زیاد جمعیت در زندان‌ها عملاً هیچگونه فاصله گذاری و جداسازی بین افراد بیمار و سالم امکان‌پذیر نبود. زندانیان در زندان‌های ایران مجبور به کف خوابی هستند.

در اتاق‌های کوچک ۱۸ تا ۲۳ نفر نگهداری می‌شوند، که عمده این افراد مجبور به خوابیدن به صورت فشرده در کنار یکدیگر بر روی زمین بدون هیچ وسیله‌ای هستند.

به گفته مسئولان حکومت ،دولت ها در تمامی زندان‌ها اشتغال آفرینی کرده اند، که زندانیان بتوانند با کسب درآمد با هدف کمک به خانواده‌های خود در بیرون از زندان و همچنین بتوانند حرفه‌ای را آموزش ببینند تا بعد از آزادی بتوانند در جامعه به دور از بزهکاری زندگی کنند. اما آنچه در واقعیت رقم خورده است این است، که وجود شغل در زندان‌ها بسیار اندک است و حتی اگر شغلی هم وجود داشته باشد زندانیان بابت کارشان به عنوان یک نیروی کار دستمزد دریافت نمی‌کنند. اکثر آنان باید به اجبار متولیان زندان‌ها کار کنند و در ازای کارشان می‌توانند با خانواده هایشان تماس تلفنی داشته باشند و یا یک پول اندکی در حد خرید یک وعده غذایی از فروشگاه‌های زندان‌ها دریافت می‌کنند. غلامعلی محمدی رئيس سازمان زندان‌ها چندی پیش در نشستی اذعان کرده است:در زندان های جمهوری اسلامی ایران از حیث رفتار با زندانی و توجه به حقوق و کرامت زندانیان و شرایط نگهداری زندانیان و اقدام به برنامه های فرهنگی اقداماتی را انجام داده ایم ،که قابل عرضه به دنیا است.

اما آنچه که در ویدیوهای منتشر شده از نحوه برخورد زندانبان ها با زندانیان، نمایش وضعیت موجود در سلول‌ها در سرتاسر دنیا پخش شد، بیانگر دروغی فاحش از سمت جمهوری اسلامی ایران است. حکومتی که اجازه بازرسی مستقل از زندان‌های کشور را هیچگاه به سازمان عفو بین‌الملل نداده است و کماکان با وجود مستندات و شاهدان بسیار بر راستگویی خود پافشاری می‌کند و آنچه ثابت شده است، نظارت‌های بین‌المللی و صادر کردن بیانیه‌های متعدد در راستای محکوم کردن جمهوری اسلامی ایران فاقد کارایی لازم برای جلوگیری هرچه بیشتر از نقض قوانین بین‌المللی در ایران است و جمهوری اسلامی ایران بیش از گذشته بر دروغ‌های خود باور دارد.

 

 

 

گروه‌های مقاومت محلی «زن، زندگی، آزادی»

مریم فومنی

گروه‌های مقاومت محلی؛ شبکه‌ای نوپا و نامتمرکز برای پیشبرد خیزش «زن، زندگی، آزادی»

در یک سال گذشته، در فقدان اشخاص یا نهادهایی که بتوانند رهبریِ اعتراضات را برعهده گیرند و مسیرِ آن را هدایت کنند، معترضان کوشیده‌اند تا با تشکیل گروه‌های کوچکِ مقاومتِ محلی در گوشه و کنارِ ایران اعتراضات را سازمان‌دهی کنند.

به علت فعالیت زیرزمینیِ این گروه‌ها و خطرات امنیتیِ رویاروی آنها، نه می‌توان مطالعه‌‌ای جامع درباره‌ی کمیت و کیفیت فعالیت‌هایشان انجام داد و نه می‌توان همان اندک اطلاعات معتبرِ موجود را بی‌کم‌وکاست منتشر کرد. با وجود این، نگارش هر مطلبی درباره‌ی این گروه‌های مقاومت، تقویت بارقه‌ی‌ امیدی است که به‌رغم سرکوبِ خشونت‌بار حکومت و هراس از بازداشت و شکنجه و اعدام و تجاوز، خاموش نشده است. به گفته‌ی یکی از فعالان مدنی در داخل ایران، این گروه‌های مقاومت «وجود دارند و این واقعیتی انکارناپذیر است. اما باید این را هم بدانیم که این گروه‌ها چه وزنی دارند و چه انتظاری می‌توان از آنها داشت.» از میانه‌ی دهه‌ی ۱۳۸۰ بسیاری از گروه‌های مدنی بدون ثبت در نهادهای رسمی و حکومتی آغاز به کار کردند. اما این گروه‌های مقاومت، نه در شکل و نه در محتوای فعالیت‌هایشان، به نهادهای مردمیِ پیشین شبیه نیستند و شاید تنها وجه تشابهشان داوطلبانه‌بودن عضویت در آنها و فعالیت بدون مجوز باشد.

گروه‌های مردمیِ پیشین به‌صورت علنی و عمومی فعالیت می‌کردند. آنها اغلب با فعالیت مدنی و ترویجی به‌دنبال ایجاد تغییراتی در حوزه یا موضوع مشخصی بودند و همچنان به تأثیرگذاری بر سیاست‌های خُرد حکومت و ایجاد تغییرات امیدوار بودند. اما گروه‌های مقاومتی که در یک سال اخیر پدید آمده‌اند، با پیروی از مشی مخفیانه و زیرزمینی، به‌دنبال تغییرات کلان در ساختار سیاسی کشورند و به‌صراحت می‌گویند که به ایجاد تغییر در نظام جمهوری اسلامی امیدوار نیستند و نوعی دگرگونیِ اساسی را چاره‌ی کار می‌دانند.

برخی از این گروه‌ها خواهان سازمان‌دهیِ اعتراضات خیابانی، زنده‌نگه‌‌داشتن فضای مقاومت در شهرها و روستاها و برنامه‌ریزی برای اعتراضات آتی هستند، و برخی دیگر (که البته پرتعداد نیستند) در نگاهی کلان‌تر و با تشکیل هسته‌های مطالعاتی به‌دنبال برنامه‌ریزی برای آینده و گزینه‌های جایگزین جمهوری اسلامی هستند.

این گروه‌ها به هیچ‌یک از احزاب و شخصیت‌های سیاسی‌ متصل نیستند و با نهادهای مدنیِ شناخته‌شده‌ای که به‌صورت علنی فعالیت می‌کنند ارتباط ارگانیک ندارند. بسیاری از آنها در قالب شبکه‌هایی نامرئی و نامنسجم با یکدیگر ارتباط دارند و از یکدیگر حمایت می‌کنند.

بسیاری از این گروه‌ها از نخستین روزها و هفته‌های پس از کشته شدن ژینا–مهسا امینی شروع به کار کردند. برخی از آنها همچون گذشته فعال‌اند و برای آینده برنامه‌ریزی می‌کنند، برخی دیگر نتوانستند به برنامه‌ها و اهدافی که پیش‌بینی کرده بودند پایبند بمانند و با فروکش کردن اعتراضات خیابانی دچار رکود شدند، و برخی دیگر نیز افتان‌وخیزان جلو می‌روند و ممکن است در موج بعدیِ خیزش دوباره فعال‌‌ شوند.

خیابان، بستر اصلی تشکیل گروه‌های مقاومت محلی

اکثر گروه‌های مقاومت محلی، در هنگام اوج تظاهرات‌ خیابانی در پاییز سال گذشته شکل گرفته‌اند ــ بسیاری از این جوانان در خیابان یکدیگر را یافتند و کوشیدند تا برای سازمان‌دهیِ تظاهرات‌ بعدی و حمایت از یکدیگر، با هم هماهنگ شوند.

در همان زمان، وقتی گروه‌هایی با عنوان «جوانان محلات…» در شبکه‌های اجتماعی شروع به کار کردند و فراخوان دادند، برخی (از جمله رسانه‌های نزدیک به حکومت) آنها را به گروه‌های سیاسی خاصی منسوب کردند و برخی دیگر واقعی بودن چنین گروه‌هایی را زیر سؤال بردند. مقامات و نهادهای قضائی و امنیتی نیز با انتشار اخباری درباره‌ی بازداشت اعضا و «لیدرها»ی این گروه‌ها کوشیدند تا به این گمانه‌زنی‌ها دامن بزنند. فارغ از صحت و سقم این گمانه‌زنی‌ها، «جوانان محلات» تنها بخش کوچکی از گروه‌های مردمی‌ای هستند که در یک سال گذشته در شهرها و روستاهای مختلف شکل گرفته‌اند. برخی از این گروه‌ها خود را «کمیته‌ی انقلابی» یا «کمیته‌ی قیام» می‌نامند، برخی نام کشته‌شدگان در اعتراضات پیشین را برای خود برگزیده‌اند و برخی دیگر صرفاً خود را «جوانان» یا «زنانِ» شهرشان می‌دانند.

به‌رغم مخفیانه بودن فعالیت این گروه‌های زیرزمینی، مطالب منتشرشده از سوی آنها و ارتباطاتشان با دیگر گروه‌های مدنی و سیاسی می‌تواند معیاری برای شناخت نوع و میزان فعالیت آنها باشد.

هرچند این گروه‌های زیرزمینی هنوز توجه جدی‌ِ رسانه‌های اصلی را به خود جلب نکرده‌اند اما یکی از راه‌های آشنایی با آنها عبارت است از گفت‌وگو با فعالان مدنی و سیاسیِ شناخته‌شده‌ای که با این گروه‌ها ارتباط مستقیم دارند یا از فعالیت‌هایشان به‌خوبی آگاه‌اند.

یکی از فعالان حقوق زنان در ایران، که به دلایل امنیتی مایل به ذکر نامش نیست، به «آسو» می‌گوید: «بخشی از اینها به‌نظرم غیرواقعی هستند اما بخشی‌ دیگر واقعاً فعالیت می‌کنند. به‌‌نظر می‌رسد که بخشی از اینها بچه‌محل‌هایی هستند که یک صفحه‌ی اینستاگرام درست کرده‌اند و با یکدیگر کارها را هماهنگ می‌کنند. اینها همان آدم‌هایی هستند که در ایران زندگی می‌کنند و واقعاً به خیابان می‌روند و این‌طور نیست که فقط در فضای مجازی فعال باشند.»

گروه‌هایی که امروز حول تماشای فیلم، ایجاد صندوق، یا ورزش جمعی شکل بگیرند ممکن است در هنگام اعتراضات خیابانی ویژگی‌های سیاسی پیدا کنند. در این صورت، گروه‌های آماده‌ای وجود خواهند داشت که خیلی سریع‌تر می‌توانیم مسیر را با آنها طی کنیم و به سمت تحولی انقلابی پیش برویم.»

دیاکو علوی، فعال مدنی اهل سقز که به‌تازگی ایران را ترک کرده، یکی از کسانی است که از نزدیک در جریان فعالیت برخی از گروه‌های مقاومت در کردستان بوده است. به گفته‌ی او، «در روزهای اوج اعتراضات، در برخی شهرها حلقه‌های میدانی بیشتر متشکل از افراد عمدتاً جوانی بود که تازه به میدان آمده بودند و این اعتراضات یکی از اولین تجربه‌هایشان در خیابان بود. کار اصلی آنها برنامه‌ریزی برای سازمان‌دهی اعتراضات بود. مثلاً می‌گفتند بهتر است که فردا از بوق برای گیج کردن نیروهای امنیتی استفاده شود، یا در چه کوچه‌هایی می‌توان پنهان شد و دوربین‌های قادر به شناسایی معترضان در چه محل‌هایی نصب شده‌اند.» دیاکو علوی می‌گوید که در بسیاری از شهرها فعالان باتجربه در اعتراض‌های خیابانی حاضر بودند و در شعله‌ور شدن آتش اعتراضات نقش داشتند اما این کمیته‌ها و هسته‌های محلی بودند که چراغ اعتراضات را برای چند ماه روشن نگه ‌داشتند.

 گروه‌های مقاومت محلی چه کسانی هستند و چه می‌کنند؟

برخی از این گروه‌ها فقط متشکل از همین جوانانی هستند که در خیابان یکدیگر را پیدا کرده‌اند، جوانانی که بیشترشان سابقه‌ی کار تشکیلاتیِ چندانی ندارند اما از تجربه‌ی فعالان مدنی و سیاسی استفاده می‌کردند. فعالان قدیمی و شناخته‌شده‌، اغلب به دلایل امنیتی، به این حلقه‌های تازه‌تأسیس نمی‌‌پیوستند اما دورادور در کنارشان بودند و از آنها حمایت می‌کردند. هدف از اتخاذ این تاکتیک نه تنها حفظ امنیت فعالان شناخته‌شده بلکه حفظ امنیت جوانان نیز بود. جوانان خیلی زودتر دستگیر می‌شدند اما چون ارتباطات تشکیلاتیِ عمیق و اطلاعات مخفی و خاصی نداشتند، بسیاری از آنها خیلی زود آزاد می‌شدند.

برخی دیگر از این گروه‌های مقاومت که شاید کمتر در خیابان فعال باشند، متشکل از افرادی هستند که پیش از این در گروه‌های علنی و شناخته‌شده‌ی سیاسی و مدنی فعالیت کرده‌اند، فعالانی عمدتاً مطالبه‌محور که هدفشان ایجاد تغییر در بخشی از جامعه یا ترویج دیدگاه سیاسی یا اجتماعیِ خاصی بوده است. حالا اما می‌گویند که این خواسته‌ها بدون ایجاد تغییری ساختاری و اساسی محقق نمی‌شود، و بنابراین «اصل نظام» را هدف قرار داده‌اند. برخی دیگر هم افرادی هستند که از دی‌ماه ۱۳۹۶ به‌تدریج برای اعتراض به خیابان آمده‌اند و پس از اعتراضات شهریور ۱۴۰۱ سازمان‌دهی در قالب گروه‌های زیرزمینی و مخفیِ محلی را آغاز کرده‌اند.

امید شمس، حقوق‌دان و روزنامه‌نگاری که با فعالیت برخی از این گروه‌های زیرزمینی آشنایی دارد، در گفت‌وگو با «آسو» از شبکه‌ای مثال می‌زند که توانسته‌اند گروه‌هایی را در بیش از ۳۰ شهر ایران ایجاد کنند. او با اشاره به اینکه چندصد نفر در سراسر ایران با این شبکه همکاری می‌کنند، می‌گوید: «در بین جوانانی که در این‌گونه کمیته‌ها فعال هستند، از هر طیفی دیده می‌شود و حتی بعضی فرزندان نیروهای حکومتی، مثل اعضای سپاه یا بنیاد شهید، هم به این کمیته‌های انقلابی پیوسته‌اند.»

به گفته‌ی او، «برخی از این گروه‌ها دل‌مشغول ایدئولوژی سیاسیِ مشخصی نیستند و نگاه عمومیِ میانه‌رویی دارند و بین طیف سوسیال‌دموکرات تا لیبرال‌دموکرات در نوسان‌اند. حتی گروهی را می‌شناسم که بعضی از آنها جمهوری‌خواه‌اند و برخی پادشاهی‌خواه. اما با هم رفیق هستند و کنار هم کار می‌کنند و چیزی که الان مدنظرشان است، مقاومت دربرابر شرایط موجود است. اینها البته از آن گروه‌هایی هستند که کارِ محتوایی نمی‌کنند و فقط روی کارهای خیابانی و شعارنویسی و امثال این کارها متمرکزند.»

فعالان این گروه‌های مقاومت می‌گویند به‌دنبال متشکل کردن گروه‌های اجتماعیِ‌ گوناگونی هستند که در اعتراضات سال‌های اخیر به صورت پراکنده مشارکت کرده‌اند: «این مسیری است که باید گام به گام طی شود و نمی‌توان آن را یک‌شبه پیمود. شاید بتوان زنان خانه‌دار را حول خواسته‌های خود، که خودشان هم طرح می‌کنند، سازمان‌دهی کرد. برای مثال، شاید بتوان با این زنان یک صندوق یا تعاونی ایجاد کرد، اما این کار دشوار و زمان‌بر است؛ شاید بتوان تیم‌هایی ورزشی‌‌ بر اساس الگوی رفتار شورایی و تصمیم‌گیریِ جمعی تشکیل داد؛ شاید بتوان با دانشجویان برای فعالیت‌های هدفمندی مثل تماشای فیلم یا مطالعه‌ی کتاب برنامه‌ریزی کرد. منظورم این است که ضرورتاً قرار نیست بحث‌ها صریحاً سیاسی باشد. اما گروه‌هایی که امروز حول تماشای فیلم، ایجاد صندوق، یا ورزش جمعی شکل بگیرند ممکن است در هنگام اعتراضات خیابانی ویژگی‌های سیاسی پیدا کنند. در این صورت، گروه‌های آماده‌ای وجود خواهند داشت که خیلی سریع‌تر می‌توانیم مسیر را با آنها طی کنیم و به سمت تحولی انقلابی پیش برویم.» اینها پیشنهادات یک عضو «کمیته‌ی انقلابی گیلان» است که در خرداد ۱۴۰۲ در نشستی مجازی با حضور شش «کمیته‌ی انقلابی» و به میزبانی «کالکتیو منجنیق» مطرح شده است.

 آرایش جدید جنبش زنان، همسویی با حرکت به سمت تغییرات کلان

برخی از این گروه‌ها به‌طور مشخص «کمیته‌ی زنان» دارند، در برخی دیگر تعداد اعضای زن و مرد برابر است و برخی نیز به‌طور خاص توسط زنان تشکیل شده‌اند. اما به‌ علت فعالیت مخفیانه‌ی این گروه‌ها هنوز نمی‌دانیم که این شکل جدید از فعالیت چه ارتباطی با «جنبش زنان» (گروه‌ها و افراد شناخته‌شده‌ای که در دهه‌های گذشته برای برابری و حق‌خواهی مبارزه ‌کرده‌اند) دارد.

گفت‌وگو با فعالان حقوق زنان حاکی از آن است که در یک سال گذشته زنان، و به‌ویژه دختران جوانی که پیش از آن در جنبش زنان فعال نبوده‌اند، در شهرهای مختلف خود را تحت عنوان گروه‌های مطالعات فمینیستی یا گروه‌های آموزشی سازمان‌دهی کرده‌اند. کیمیا، که با بسیاری از فعالان حقوق زنان در ایران ارتباط دارد و با نام مستعار با «آسو» گفت‌وگو کرده، می‌گوید: «تعداد این گروه‌ها هنوز خیلی زیاد نیست اما خودِ من یک هسته‌ی مطالعات فمینیستی را در تهران می‌شناسم که پس از کشته شدن ژینا تشکیل شده است. یک گروه دیگر از زنان هم هستند که پس از موج مسمومیت‌ها در مدارس ایجاد شده و با مادران دانش‌آموزان کار می‌کند. یک گروه دیگر هم شامل تعدادی از زنان جوان است که در یکی از شهرهای کوچک ایران برای دختران برنامه‌های سلامت و حقوق جنسی برگزار می‌کنند.» به گفته‌‌ی کیمیا این گروه‌ها در کردستان هم بسیار فعال‌اند: «پس از شروع اعتراضات شهریورماه، بسیاری از فمینیست‌های شناخته‌شده‌ی کردستان دیگر نمی‌توانستند به شکل سابق فعالیت کنند و زیر ضربه‌های امنیتی بودند، اما زنان جوان‌تر به میدان آمدند و خیلی هم خوب کار را پیش می‌برند و مواظب حفظ امنیتِ خودشان هم هستند.»

برخی از این گروه‌ها به‌طور مشخص «کمیته‌ی زنان» دارند، در برخی دیگر تعداد اعضای زن و مرد برابر است و برخی نیز به‌طور خاص توسط زنان تشکیل شده‌اند.

او حضور پررنگ دختران دبیرستانی را یکی از ویژگی‌های شاخص کردستان می‌داند: «اکثر این دخترها در همان اعتراضات خیابانی، و به‌خصوص پس از حملات شیمیایی به مدارس، کارِ سازمان‌دهی‌شده را آغاز کردند و خبر دارم که دست‌کم چهار-پنج گروه در یک سال گذشته شکل گرفته که علاوه بر ایجاد هسته‌های مطالعات فمینیستی، برای کارهای خیابانی هم برنامه‌ریزی می‌کنند.»

او با اشاره به اینکه در سیستان و بلوچستان و آذربایجان غربی نیز چنین گروه‌هایی از زنان جوان تشکیل شده، می‌گوید در جاهایی مثل شهرهای کوچک بلوچ‌نشین کارِ زن‌ها سخت‌تر است اما آنها هم با کمک زنانِ باتجربه‌تر در حال ایجاد گروه‌های جدید هستند.

هرچند فعالیتِ این گروه‌های تازه‌تأسیس را می‌توان به‌نوعی در امتداد تلاش‌های قبلیِ جنبش زنان و جامعه‌ی مدنی دانست، اما اعضای بسیاری از آنها زنان جوانی هستند که یکدیگر را در خیابان پیدا کرده‌اند و علاوه بر برنامه‌های مطالعاتی و آموزشی‌، گوشه‌ی چشمی هم به خیابان دارند.

برخی گروه‌های قدیمی‌تری که پیش از خیزش «زن، زندگی، آزادی» فعال بوده‌اند تغییر شکل داده‌اند اما از بین نرفته‌اند.

آرزو، نام مستعار یک فعال حقوق زنان در تهران، به «آسو» می‌گوید: «ما قبل از شروع اعتراضاتِ اخیر، در شبکه‌های اجتماعی گروه‌هایی از فعالان حقوق زنان داشتیم که ده‌ها نفر عضو داشتند و با هم تقسیم کار می‌کردیم و برنامه‌ها را جلو می‌بردیم.

اما بعد از شدت گرفتن بازداشت‌ها، برای حفظ امنیت افراد، این گروه‌های ارتباطی را بستیم. با این حال، بسیاری از همین آدم‌ها همچنان به شیوه‌های دیگری با هم ارتباط دارند.»

علاوه بر این گروه‌ها که ظاهراً بسیاری از آنها همچنان با شیوه‌های شناخته‌شده‌ی جنبش زنان به پیش می‌روند، گروه‌های دیگری نیز بر اساس ساختار گروه‌های مقاومت زیرزمینی سازمان‌دهی شده‌اند. برای مثال می‌توان به «کمیته‌ی غیبی نسوان» اشاره کرد که در اردیبهشت ۱۴۰۲، با تأکید بر «ضرورت تشکیل هسته‌های فمینیستی» و حرکت به سمت «تشکیل سازمان سیاسی زنان» اعلام موجودیت کرد. کمیته‌ی غیبی نسوان عقیده دارد که مرحله‌ی جدیدی از فعالیت‌های جنبش زنان آغاز شده است و جنبش زنان برای «فراروی از مرحله‌ی مطالبه‌گری» باید در پیوند با دیگر جنبش‌های اجتماعی به‌عنوان «یکی از اجزای بنیادین نیروی سازمان‌دهنده‌ی انقلاب» فعالیت کند.

این کمیته که فراخوانِ خود را از طریق نشریه‌ی الکترونیک «فلاخن» و در شبکه‌های اجتماعی «کالکتیو منجنیق» منتشر کرده، در شبکه‌های اجتماعیِ اینترنتی فعال نیست، اما در چند ماه گذشته دو هسته‌ی «اخگران» و «هلید» را تشکیل داده و علاوه بر انتشار  ویژه‌نامه‌ای درباره‌‌ی کنترل بارداری، در خیابان‌های شهر تهران نیز پوسترهایی را پخش کرده است.

 تشکیل شبکه‌ای نامرئی از گروه‌های زیرزمینی

نگاهی به فعالیت‌ گروه‌های مقاومت مردمی‌ که در یک سال اخیر بر اساس مشی زیرزمینی شکل گرفته‌اند، نشان می‌دهد که شیوه‌ی ارتباط میان این گروه‌ها متفاوت از گذشته است. این گروه‌های مردمی با یکدیگر تماس دارند اما به هم متصل نیستند. در نتیجه، بازداشت اعضای یک گروه لزوماً به دیگر گروه‌ها ضربه نمی‌زند زیرا این گروه‌ها با یکدیگر ارتباط سازمانی ندارند و اعضایشان هم لزوماً یکدیگر را نمی‌شناسند.

این همان مدلی است که اکنون در دانشگاه‌ها نیز به گونه‌ای دیگر دنبال می‌شود. علی افشاری، از فعالان سابق دانشجویی، در مقاله‌ای در رادیو فردا می‌نویسد که فعالان دانشجویی مدل مؤثر و جدیدی از رهبری را در قالب جمعی به نمایش گذاشته‌اند که به سردرگمیِ دستگاه امنیتیِ جمهوری ‌اسلامی انجامیده است: «در الگوی فعالیت جنبش دانشجویی در مقطع فعلی ساختار سلسله‌مراتبی و عمودی وجود ندارد بلکه به صورت شبکه‌ای با تحرک عامل‌ها، به صورت واحد‌های پویا و خودسازمان‌دهنده عمل می‌کند. راز تداوم و ماناییِ فعالیت‌ها و وابسته نبودن به اشخاص خاص یا لیدرها در همین نوع فعالیت است که به صورت یک سیستم اجتماعیِ پیچیده عمل می‌کند. این سیستم در تطابق و اندرکنش فعال با محیط در کوتاه‌مدت از یک نظم شکننده برخوردار بوده و در درازمدت در چارچوب مدل آشوب فعالیتش را سامان می‌دهد. این نقاط اتصال در عین حال به‌گونه‌ای هستند که قطع هر یک از آنها لزوماً به از‌هم‌گسستگیِ شبکه منجر نمی‌شود. از زاویه‌ی دیگر، روش سازمان‌دهیِ آنها مشابه نرم‌افراز بلاک‌چین است که یکپارچگی مجموعه بدون کنترل‌کننده‌ی مرکزی و وجود ساختارِ متمرکز حفظ شده و اطلاعات و فرامین به صورت یکسان در اختیار همه‌ی اعضای شبکه قرار می‌گیرد.»

با این حال، برخی از گروه‌هایی که از لحاظ نظری یا شیوه‌ی کار با یکدیگر همسوترند برنامه‌های مشترکی را دنبال کرده‌اند. توزیع تراکت‌های «تداومِ ایستادگی علیه حجاب اجباری» در خیابان‌های مریوان، رشت، لاهیجان و تهران، انتشار بیانیه‌ی مشترک کمیته‌های «قیام البرز»، «قیام گیلان» و «قیام تهران» درباره‌ی اعتصابات عمومی و حمایت از مردم کردستان و بلوچستان، و صدور بیانیه‌ی مشترکی از سوی تشکل «دانش‌آموزان انقلابی بوشهر» و تشکل «دانش‌آموزان انقلابی تهران» در محکومیت تداوم حمله‌ی شیمیایی به مدارس، نمونه‌هایی از این اقدامات هماهنگ به شمار می‌روند.

 مشی محله‌محور، استراتژی گروه‌های مقاومت برای سازماندهی غیرمتمرکز

بسیاری از این گروه‌ها «مشی محله‌محور» را در پیش گرفته‌اند. آنها با هدف قرار دادن محله‌ یا شهرِ خود، بیانیه‌ها و تراکت‌هایی کاغذی را برای سازمان‌دهی اعتراضات، ارائه‌ی آلترناتیو و بیان مطالبات بین مردم پخش می‌کنند و می‌کوشند تا این ارتباطات مداوم و با ویژگی‌های جمعیتی و فرهنگیِ آن محل سازگار باشد.به‌ گفته‌ی امید شمس، اکنون بخش بزرگی از سازمان‌دهیِ اعتراضات از طریق پخش بیانیه‌ها و تراکت‌های کاغذی در شهرها انجام می‌شود و بر خلاف تصور رایج، بارِ اصلیِ سازمان‌دهی و اعلان فراخوان‌ها بر دوش شبکه‌های اجتماعیِ مجازی نیست.

بسیاری از فعالان مدنی و سیاسی شرایط فعلی را «تنفس در میانه‌ی دو خیزش» توصیف می‌کنند.

بسیاری از این گروه‌های مقاومت علاوه بر انتشار اخبار و سازمان‌دهیِ اعتراضات در شهر و محله‌‌ی خود، برای سوق دادن جامعه به سوی تغییر ساختاری و اساسی نیز برنامه‌ریزی می‌کنند، برنامه‌هایی که ممکن است در نگاه اول کوچک و کم‌ثمر به‌نظر برسند. این تکانه‌ها اما پرتعداد، مستمر و متناسب با زبان و نیازهای محلیِ هر شهر و روستا و محله است، و همین امر می‌تواند قدرت تأثیرگذاری آنها را، به‌ویژه در گروه‌های هدفی که دسترسی یا تأثیرپذیریِ کمتری از رسانه‌ها و گروه‌های جریان اصلی دارند، افزایش دهد. سه پادکست یازده‌دقیقه‌ای کارگروه زنان کمیته‌ی «مبارزان خیابان»، یکی از همین تکانه‌هاست. آنها در این پادکست‌ها به سراغ زنانی رفته‌اند که بعید است نظراتشان توسط رسانه‌های جریان اصلی و حتی رسانه‌های آلترناتیو و کوچک مطرح شود. از این زنان پرسیده‌اند که چرا زنانِ خانه‌دار کمتر در اعتراضات خیابانی حضور داشته‌اند؟ و از آنها خواسته‌اند که بگویند «زن» برایشان چه معنایی دارد؟ پرسش‌هایی ساده که تلاش برای پاسخ دادن به آنها می‌تواند به برنامه‌ریزی‌ برای آینده کمک کند. تراکت‌هایی که گروه «ارغوان‌ها»، متشکل از «جمعی از فعالان زنان گیلان»، خانه‌به‌خانه به دست مردم می‌رسانند یکی دیگر از همین تکانه‌هاست. این گروه به کمک این تراکت‌ها روایت‌های مادران دادخواهی را که فرزندانشان توسط حکومت کشته شده‌اند در شهرهای رشت و انزلی به دست مردم رسانده‌اند. این روایت‌های کوتاه از یک سو روایت رنج و مقاومت و امید است و از سوی دیگر نشان می‌دهد که جان‌باختگان و خانواده‌هایشان فراموش نخواهند شد و تنها نخواهند ماند. نمونه‌ی دیگر، متنی است که «جوانان انقلابی روستای پشاباد» درباره‌ی وظایف «کمیته‌های انقلابی محلات» نوشته‌اند، تلاشی کوچک اما مهم با هدف سازمان‌دهیِ بلندمدت و متشکلِ اعتراضات.

 گروه‌هایی واقعی اما نوپا و بی‌تجربه

گروه‌های مقاومت محلی «واقعی» هستند و وجود دارند. اما میزان انتظارات از آنها باید متناسب با وزن و توانشان باشد. برخی از این گروه‌ها هنوز بیشتر به‌صورت «محفل» هستند و نمی‌توان آنها را تشکل منسجمی دانست که کارِ جمعی انجام می‌دهد. با وجود این، همین محافل و جمع‌های کوچک در صورت تداوم می‌توانند نخستین گام‌ها را برای ارائه‌ی شکل جدیدی از فعالیت در فضای مدنی و سیاسیِ ایران بردارند.

امید شمس تأثیر واقعیِ این گروه‌های زیرزمینی بر تغییر شرایط را اندک می‌داند اما معتقد است که این گروه‌ها از جمله نیروهایی هستند که خسته نشده‌اند و می‌خواهند به صورت متشکل و بلندمدت فعالیت کنند، و همین ویژگی می‌تواند در آینده آنها را به یکی از نیروهای سهیم در تغییر تبدیل کند. بسیاری از فعالان این گروه‌ها با آگاهی از همین امر به مسیر ادامه می‌دهند. یکی از اعضای «کمیته‌ی جوانان انقلابی سرخ مهاباد»، در نشست مجازی «کالکتیو منجنیق» می‌گوید: «مهم‌ترین وظیفه‌ای که فعلاً پیش روی ماست این است که بتوانیم تا حد امکان محرک تشکیل کمیته‌ها، تشکل‌ها و هسته‌های مخفی و پرورش کادر انقلابی باشیم. نقش اصلیِ ما در هنگام توازن قوا و در شرایط اعتلای انقلاب تجلی پیدا می‌کند. در آن زمان کمی میدان برای ما بازتر می‌شود و می‌توانیم حرف بزنیم، صدا بلند کنیم و مردم را دور خودمان جمع کنیم.»

بسیاری از فعالان مدنی و سیاسی شرایط فعلی را «تنفس در میانه‌ی دو خیزش» توصیف می‌کنند. دیاکو علوی، که همچنان با برخی از این گروه‌های مقاومت در ارتباط است، می‌گوید که «مردم در حال آماده کردن خودشان برای دور دومِ خیزش هستند. در مدتی که تظاهرات‌ خیابانی فروکش کرده است، بسیاری از شبکه‌ها و حلقه‌های شکل‌گرفته در خیابان با قوت سرگرم برنامه‌ریزی و فعالیت بوده‌اند و فروکش کردن اعتراضات خیابانی به آنها فرصت داده است تا خود را بازسازی کنند.»

البته همان‌طور که بسیاری از فعالیت‌های معطوف به تقویت بنیان‌های نظری و برنامه‌ریزی برای ایرانی آزاد و دموکرات نشان می‌دهد، همه‌چیز به خیابان محدود نمی‌شود. مرام‌نامه‌ای که «اتحاد جوانان محلات ایران» در هفت اصل برای اعلام «باورها و عقاید»شان در مورد «حقوق بنیادی، حکومت و مردم، اقتصاد، سلامت و بهداشت، فرهنگ و آموزش، نیروهای مسلح، و محیط زیست» منتشر کرده، یکی از نمونه‌های تلاش برای ارائه‌ی چشم‌اندازی از آینده است.

الهام، یکی از فعالان مدنی داخل ایران که با نام مستعار با «آسو» مصاحبه کرده، معتقد است که حتی گروه‌هایی هم که در خیابان تشکیل شده‌اند باید در هنگام فروکش کردن اعتراضات خیابانی چشم به آینده داشته باشند: «اگر این گروه‌ها بتوانند افق دیدِ خود را گسترش دهند و دریابند که قرار نیست جمهوری اسلامی با یک دور اعتراضات خیابانی سرنگون شود، حالا که خیابان ساکت است به برنامه‌ریزی برای سازمان‌دهیِ‌ فعالیت‌های آینده، تقویت بنیان‌های نظری و طراحیِ آلترناتیو روی می‌آورند. اما اگر با این امید به خیابان آمده باشند که ضربه‌ی آخر را بزنند دچار سرخوردگی می‌شوند و کارشان ادامه پیدا نمی‌کند.»

 

 

 

ستاد فرماندهی عملیات جنایی حماس  در تهران است

مریم حبیبی

 حماس در شنبه سیاه اسرائیل هیچ برد راهبردی نداشت و ته مانده دو کارت مظلومیت فلسطینی و راه حل دو دولتی را سوزاندبا توجه به همه‌ی شواهد موجود می‌توان با اطمینان گفت که ستاد مرکزی جنگ اخیر حماس علیه اسرائیل در تهران است و حماس تنها پیاده نظام سپاه قدس در این جنگ بوده است. تصمیم گیری‌های راهبردی مثل زمان و سطح و نیروهای درگیر در عملیات در تهران و جلسات بیروت با حضور فرماندهان سپاه صورت گرفته و می‌گیرد و جمهوری اسلامی با فراهم آوردن پشتیبانی فنی، تدارکاتی، مالی و آموزشی برای نیروهای حماس و جهاد اسلامی کلیدهای اصلی را در اختیار دارد. ورود یا عدم ورود حزب الله لبنان به جنگ نیز به تصمیم تهران بستگی دارد.

از تهران هدایت می‌شوددر شرایط پنهانکاری رژیم‌های غیر شفاف و توتالیتر می‌توان به سراغ قرائن رفت. بر اساس شش قرینه، تهران ستاد مرکزی جنگ اخیر حماس و جهاد اسلامی علیه اسرائیل است:

۱. خامنه‌ای سه روز قبل از شنبه‌ی سیاه اسرائیل عادی سازی روابط آن با کشورهای عربی را شرط بندی روی اسب بازنده دانست. ابراهیم رئیسی نیز یک هفته قبل از این روز گفت که ابتکار عمل در دست «مجاهدان» است و عادی سازی روابط عربستان و اسرائیل حرکتی قهقرایی است. مشخص است که آنها از این حمله خبر داشتند.

۲. عملیات حماس آن چنان گسترده و برنامه ریزی شده بود که امکان ندارد فرماندهان حماس آن را هدایت کرده باشند. از کار افتادن دوربین‌های مرزی، ارسال پارازیت روی گنبد آهنین، تامین و استفاده از پاراگلایدر و کور کردن دستگاه‌های امنیتی اسرائیل در توانایی سپاه بوده است و نه حماس. نیروهای سپاه در میدان جنگ نیز حضور داشتند و ویدیویی از سخن گفتن یک فرد به زبان فارسی در صحنه‌ی جنگ همراه با نیروهای حماس با منتشر شده است. او در حالی که زنی گروگان گرفته شده را سوار خودرو می‌کند می‌گوید «زنگ بزن زنگ بزن».

۳. روش‌های استفاده شده علیه غیر نظامیان مثل حمله به کنسرت و اسیر گرفتن دختران جوان و کودکان و مادران و کهنسالان، تجاوز به زنان، کشتن نظامیان در مقیاس‌های چند صد نفری و جنگ شهری، همه از روش‌ها و تاکتیک‌های بسیجیان حکومت الهی در تهران است.

۴. برگزاری جشن برای حمله‌ی حماس در شهرهای ایران توسط نهادهای حکومتی با بودجه‌ی عمومی و یهود ستیزی آشکار آن (جمعیت‌های چند ده نفری) موید هماهنگی دستگاه تبلیغاتی رژیم با ستاد فرماندهی است. بنرهای تبلیغاتی مربوط به پیروزی حماس تنها چهار ساعت بعد در تهران نصب شد که حکایت از دخالت سپاه در تصمیم گیری و اطلاع فرماندهان سپاه از حمله دارد.

۵. بدون وعده‌ی تسلیحات و کمک مالی و حمایت همه جانبه امکان ورود حماس به چنین جنگی غیر ممکن بوده است چون حماس می‌دانسته که این شروع یک جنگ دامنه دار و بلند مدت بوده است.

۶. همه‌ی مقامات جمهوری اسلامی بدون استثنا از حماس بعد از حمله حمایت کردند بدون توجه به جنایاتی که حماس علیه غیر نظامیان انجام داد. اینها نشان دهنده‌ی هماهنگی قبلی سران قوا و فرماندهان نظامی است.نقش رژیم اسلامی در ایران اصولا به حمایت لفظی یا مالی محدود نمی‌شود چون سیاست محو اسرائیل بخشی از پروژه‌ی تاسیس امپراطوری شیعی یا‌ام القرایی تهران و رهبری مسلمین جهان با ولی فقیه است.

سه پس زمینه بین المللی سه پس زمینه‌ی بین المللی (بالاخص امریکایی) در تصمیم گیری برای شروع جنگ توسط ستاد مرکزی در تهران نقش داشته است:

۱. جمهوری اسلامی با به دست آوردن حدود ۶۰ میلیارد دلار از فروش نفت و آزاد شدن اموال بلوکه شده بر اساس سیاست خشنود سازی دولت بایدن در سه سال ۲۰۲۰ تا ۲۰۲۳ توان مالی حمایت از راه اندازی این جنگ توسط حماس و جهاد اسلامی را به دست آورد. جنگ کسب و کاری پر هزینه است و منابع مالی سرشاری می‌خواهد. دولت اوباما نیز با آزاد سازی ۱۵۰ میلیارد دلار درآمدهای نفتی در سال ۲۰۱۵ زمینه‌های گسترش طلبی و جنگ افروزی در یمن و عراق و سوریه را فراهم کرد. موضوع فقط شش میلیارد دلار ناشی از مبادله‌ی گروگان‌ها نیست که ادعا می‌شود هنوز به رژیم داده نشده است و مصرف آن محدودیت دارد. همین پول هم به رژیم امکان استفاده از منابع دیگر برای کمک به حماس (با خرید کالای مورد نیاز از آن، اگر دولت بایدن دروغ نگوید) و فرصت کسب اعتبار مالی بین المللی می‌دهد. دولت بایدن در بستر سازی برای این جنگ نقش مستقیم داشته و در جنایات آن شریک است. اعلام فقدان شواهد برای دخالت رژیم اسلامی در این حمله توسط وزیر خارجه و معاون مشاور امنیت ملی در واقع نوعی انکار نقش این دولت در فراهم کردن منابع مالی رژیم برای این اقدام و رفع مسئولیت از خود است.

۲. زمینه‌ی دوم ضعف مفرط دولت بایدن در سیاست خارجی و خروج مفتضحانه از افغانستان بوده است که نیروهای یاغی و گسترش طلب مثل پوتین و رژیم اسلامی را تشویق به حمله به اوکراین و اسرائیل کرده است. اولین واکنش تیم بایدن در اسرائیل بعد از شروع حمله این بود که «کاش می‌توانستیم با هم کنار بیاییم.» این پیام که بعدا حذف شد نشانه‌ی سیاست مماشات دولت بایدن با تروریست‌های اسلامگرا در سراسر دنیاست. حماس و جمهوری اسلامی می‌دانند که دولت بایدن از اراده‌ی معطوف به کنش علیه گروه‌های اسلامگرا تهی است چون اسلامگرایان در کارزار بایدن در سال ۲۰۰۰ و در دولت وی و مقاماتی که دمکرات‌ها در ایالات مختلف کسب کرده‌اند نقش دارند.

۳. خامنه‌ای و حکومت وی به خوبی از شبکه حامیان اسلامگرایی در سراسر کشورهای غربی خبر دارند و می‌دانستند که جمعیتی از اینها در شهرهای بزرگ دنیا برای حمایت از حماس به خیابان‌ها خواهد آمد. بسیج کننده نیز اکثرا گروه‌های چپ و کمونیست بوده‌اند که علی رغم اسرائیل ستیزی با دولت بایدن و بسیاری از دولت‌های اروپایی موتلف هستند. چپ‌ها و اسلامگرایان در کشورهای غربی پیاده نظام بی جیره و مواجب و بعضا با جیره و مواجب (مثل جرمی کوربین رهبر سابق حزب کارگر بریتانیا) برای تبلیغات حکومت اسلامی در ایران هستند. خامنه‌ای همیشه روی چپ‌های ضد اسرائیلی حساب باز کرده و آنها در این جنایات سهم غیر مستقیم دارند.از همین جهت موفقیت حماس در جنایاتی که انجام داد صرفا به ضعف نهادهای نظامی و امنیتی اسرائیل راجع نیست. در آسیب شناسی این جنگ، این سه پسزمینه حتما باید مورد توجه قرار گیرد.

نتایج روشن این جنگ این جنگ چندین پیامد خواسته و ناخواسته برای تضاد اسرائیلی-فلسطینی و جریان اسلامگرایی خواهد داشت:

۱. تعویق عادی سازی روابط اسرائیل با عربستان از نتایج اولیه‌ی این جنگ خواهد بود.

۲. مرگ راه حل دو دولتی. مردم اسرائیل حتی صلح طلب ترین‌ها بدین نکته پی بردند که حماس که هنوز یک دولت مستقر نیست با کودکان و زنان اسرائیلی چه می‌کند؛ وای به وقتی که دولت مستقر باشد.

۳. جریان چپ اسرائیل که با پرچم فلسطین در اعتراضات به دولت نتانیاهو حضور پیدا می‌کرد در فضای سیاسی امروز اسرائیل نمی‌تواند به قدرت بازگردد بدون توجه به ان که عملکرد نتانیاهو چه باشد.

۴. مشاطه گران رژیم اسلامی در غرب دیگر نخواهند توانست سخنان تنفر آمیز و جنگ طلبانه‌ی مقامات جمهوری اسلامی را تحت عنوان «مصرف داخلی» به افکار عمومی کشورهای غربی بفروشند.

۵. ته مانده‌ی کارت مظلومیت فلسطینی‌ای که جسد یک زن را در خیابان‌ها روی زمین می‌کشد، بر آن تف می‌اندازد و موی وی را می‌کشد و به دختران اسرائیلی تجاوز می‌کند و پیرزن هشتاد ساله را روی صندلی چرخدار می‌دزدد برای همیشه سوخته است.

۶. کسانی که از اسلام هراسی بیهوده در غرب سخن می‌گفتند کار سختی در دنیای آزاد خواهند داشت چون توجیه قتل بیش از ۲۵۰ جوان در یک جشنواره‌ی موسیقی کار بسیار دشواری است. وحشیگری اسلامگرایان امروز در برابر چشمان دنیا قرار گرفته است.

تساوی برقرار کردن میان اسرائیل و فلسطینیان از منظر اخلاقی نیز بسیار دشوار خواهد شد چون در تاریخ حملات اسرائیل از نوع جنایات حماس وجود نداشته است.

۷. افکار عمومی بین المللی در این جنگ خسارت بار از سوی حماس دریافتند که محو اسرائیل توسط اسلامگرایان چه شکل و شمایلی خواهد داشت. پیروزی حماس؟

این جنگ بدون شک حاکی از خلل و فرج در نهادهای امنیتی اسرائیل و تضعیف ارتش در منازعات داخلی اسرائیل است اما یک پیروزی توسط حماس به حساب نمی‌آید. حماس در این جنگ حتی یک برد راهبردی نداشته است و نیروهایش به سرعت از خاک اسرائیل رانده یا کشته شدند. کشتن بیش از هزار اسرائیلی (از جمله چندین شهروند امریکایی و آلمانی) که تعداد اندکی از آنها نظامی بوده‌اند یک پیروزی راهبردی به حساب نمی‌آید. جمهوری اسلامی در ایران این کشتارها را مرتبا تکرار کرده و آنها شکست رژیم را در حکمرانی و کسب اقتدار گواهی می‌دهند. مبادله‌ی اسرای گرفته شده نیز قبلا بارها انجام شده و برای یک طرف پیروزی یا شکست راهبردی نیست. جنگی که اسرائیل علیه حماس و جهاد اسلامی به راه خواهد انداخت مشخص خواهد کرد که کدام سو برنده‌ی راهبردی این جنگ خواهد بود.

واکنش مردم ایران اولین واکنش‌های مردم ایران را در استادیوم آزادی در بازی میان پرسپولیس و گل گهر دیدیم. وقتی چند پاسدار پرچم فلسطین را در ورزشکار به حرکت در آوردند حاضران به پاسداران و پرچم فلسطین با هم ناسزا گفتند:

«پرچم فلسطینو ب… ن تو ک… ت». این ناسزا نیز کار ده بیست تن نبود (برخلاف کوچک شمردن سایت‌های دولتی). چند هزار نفر باهم این شعارهای ناسزاگونه را بر زبان می‌آوردند. با جنایات حماس شعارهای «نه غزه نه لبنان، جانم فدای ایران» که از جنبش سبز شروع شد و در اعتراضات صنفی در سال‌های اخیر و انقلاب مهسا مدام به گوش رسیده به اعتراضات خیابانی باز خواهد گشت. مردم ایران با کمترین حد یهود ستیزی در خاورمیانه با سیاست اسرائیل ستیزی رژیم مخالف‌اند و این مخالفت را در مجامع مختلف نشان داده و خواهند داد.

 

 

پدر سالاری و پدر تباری (سرگذشت ما و عکس‌های مان)

لیلا باستانی نوشهر

چند دهه قبل در خانه‌ها عموماً سه قابِ عکس در طاقچه اتاق نشیمن قرار داشت: الله، حضرت علی  ؛  آقاجون !

در جامعه‌ای که مرد، محورِ امور بود ، تنها عکسِ پدرِ خانواده می ‌توانست در طاقچه قرار گیرد و بعد از الله و علی، از آن بالا به ما نگاه کند.

با گذشتِ زمان و وقتی‌که زیارت، خانوادگی شد، به‌تدریج عکس‌های خانوادگی هم روی دیوارها و طاقچه‌ها جا باز کردند.

همان عکس‌هایی که اعضای خانواده بدون هیچ لبخندی، دست بر سینه در کنار آرامگاه امام رضا  ایستاده بودند.

 در این عکس‌ها هم غالباً پدر خانواده در مرکز عکس قرار داشت. با تغییر جامعه و گسترش مدرنیسم اجتماعی، به‌تدریج عکس‌های خانوادگی آتلیه‌ای (با محوریت زن و شوهر) روی دیوارها جا باز کردند.

 زن و شوهرها عکس دونفره می‌گرفتند، قاب می‌کردند و به دیوار می‌چسباندند.  عکس‌ها بیشتر شدند و آلبوم وارد خانواده‌ها شد. معمولاً خانواده‌ها یک آلبوم عکس داشتند که با عکس عروسی پدر و مادر شروع می‌شد. وقتی آلبوم را ورق می‌زدید گویی دارید یک سریال تلویزیونی تماشا می‌کنید. این آلبوم عکس بود که سرگذشت خانواده را روایت می‌کرد. آدم‌ها وقتی دل شان می‌گرفت آلبوم می‌دیدند و درباره آدم‌ها حرف می‌زدند.

 وقتی مهمان می‌آمد، آلبوم‌ها آورده می‌شد، تخمه می‌شکستند و دور هم عکس می‌دیدند و خاطرات را مرور می‌کردند.

آدم‌ها برنامه‌ریزی می‌کردند که فلان روز به آتلیه بروند. برای همین قبل و بعد از عکس گرفتن در آتلیه، خوش بودند.

 عکس گرفتن به معنای یک روز خوب بود. یکی از خاطرات خوب زندگی هم ، حرف زدن از فیگورهای عکاس‌ها موقع گرفتن عکس بود.

دوربین‌های شخصی که آمد با آن فیلم‌های 12 ، 24 و 36 تایی، دوره انتظارِ پر شدن حلقه و بردن به عکاسی و گرفتن عکسها از عکاسی را با خودش آورد.

همه دوربین نداشتند. خیلی اوقات پیش می‌آمد که آدم ها عکس‌هایی از خودشان می‌دیدند که خودشان هم نداشتند.

در مراسمی عکس گرفته بودند و طبیعتاً فقط صاحب دوربین عکس‌ها را داشت.

 هر خانواده معمولاً یک آلبوم داشت و آدم‌ها با ازدواج می‌توانستند آلبوم عکس جداگانه‌ای داشته باشند.

داشتن آلبوم عکس به معنای مستقل شدن از خانواده بود. دوربین‌های دیجیتال که آمد، انقلابی بر پا شد و موبایل‌های دوربین‌دار که آمد انقلابی دیگر !

امروزه بااین که هر کس در ماه شاید صدها عکس بگیرد، دیگر آلبومی وجود ندارد. عکس‌ها گرفته می‌شوند ولی حتی یک‌بار هم نگاه نمی‌شوند.

عکس‌ها مانند پودر رخت‌شویی فقط مصرف می‌شوند. همه عجله می‌کنند تا لحظه‌های شان را با عکس ثبت کنند ، ولی چون این جمله باب شده است که  در لحظه زندگی کنید، معمولاً به هیچ لحظه‌ای پس از ثبت شدن با عکس، رجوع نمی‌شود.

لحظه‌ها فقط ثبت می‌شوند! جالب آن که برخی از آدم‌ها عکس‌های قدیمی‌شان را هم اسکن می‌کنند تا از بین نرود!

 درحالی‌که به‌ندرت هزاران عکسی را که به‌تازگی گرفته‌اند، می‌بینند. فقط عکس روی عکس است که انباشته می‌شود.

با تحولات جامعه، عکس‌های اقوام و فامیل کمتر و عکس با دوستان بیشتر شده است. دیگر از برخی از فامیل هیچ عکسی نداریم.

حتی “یک عکس”

“عکس‌های امام رضایی” ، جای خود را به “عکس‌های آنتالیایی” ، داده اند!

دیگر در اتاق نشیمن، عکسی دیده نمی‌شود. عکس‌های زن‌و شوهری به اتاق‌خواب و عکس‌های خانوادگی به روی یخچال منتقل شده‌اند.

عکس گرفتن ، بیشتر از عکس دیدن  مهم شده است. آدم‌ها ، دیگر هم خوب عکس می‌اندازند و هم خوب عکس می‌گیرند.

 تلفن‌های همراهِ دارای دوربین‌های قوی، دو پیامد داشت:

— آن‌هایی که پشت دوربین بودند احساس کردند که استعداد عجیبی در عکاسی دارند.!

— و آن‌هایی هم که جلوی دوربین بودند با دیدن عکس خودشان، از زمانه گلایه کردند که چرا هنوز به‌عنوان یک مدل ، کشف نشده‌اند.!

در مقایسه با قدیم، امروزه وقتی عکسی می‌گیریم، اول خودمان را چک می‌کنیم. عکس‌هایی را که خوش مان نمی‌آید، فوراً حذف می‌کنیم.

امروزه عکس‌ گرفتن در موقعیت طبیعی، باب شده است  ولی هیچ‌کس طبیعی عکس نمی‌گیرد. از کوچک تا بزرگ می‌دانند که چطور باید عکس بگیرند.

 همه از نحوه لبخند زدن تا نحوه قرار دادن پاها جلوی دوربین، از قبل ممارست کرده‌اند تا در موقعیت طبیعی مجبور نباشند فیگورِ عکس گرفتن بگیرند!

به نظر می‌رسد امروزه دوره عکس گرفتن با دوستان هم ، در حال سپری شدن است. عکس‌ها تکی شده‌اند.

خیلی از آدم‌ها فقط از خودشان عکس می‌گیرند: من چقدر بی‌نظیرم!

قصه را تمام کنم.

از لنز دوربین‌های قدیم ، ” ما ” بیرون می‌آمد ، ولی از لنز دوربین‌های امروز ، ” من ” متولد شده است

 

 

 

«جنایت جمهوری اسلامی ایران علیه مردم توسط پارازیت»

پانیذ تراب نژاد

امواج رادیویی مورد استفاده در رادیو و تلویزیون و رادارها در دسته ای مجرا مابین فرکانس های بلند و کوتاه به نام دسته ی متوسط قرار میگیرند. در دسته متوسط که امواج دارای فرکانس بین 100 تا 300 هرتز قرار دارند، با توجه تماس روزانه اکثر انسان ها در جهان با این امواج امروزه جهت تحقیقات توسط دانشمدان بسیار مورد توجه گرفته است.

با گسترش رسانه ها در دنیای امروزی و پدید آمدن شبکه های بصری مانند شبکه های تلویزیونی و پیشرفت تکنولوژی های مرتبط با آن از جمله امکان استفاده های از ماهواره های مخابراتی جهت به وجود آوردن شبکه های تلویزیونی و پخش آن ها در سرتاسر جهان بدون هیچ محدودیتی، مخالفان آزادی بیان را وادار به مقابله با این تکنولوژی ها گردانده است.رژیم جمهوری اسلامی در ایران به عنوان شناخته ترین دشمن آزادی بیان در جهان شناخته شده است از سال 2003 تلاش های گسترده ای جهت مسدود کردن رسانه های ماهواره ای کرده است که برای اکثر مردم ایران به عنوان تنها نقطه دسترسی آزاد به اطلاعات آزاد تلقی می شود.واژه پارازیت ماهواره ای [به انگلیسی: Satellite Jamming] به معنای تداخل عمدی در امواج ماهواره ای برای هدف مشخصی از جمله سانسور اطلاعات به کار میرود. امواج پارازیت به دو دسته مداری (Orbital) و زمینی (Terrestrial) دسته بندی می شوند که از هر این دو سته در ایران جهت پارازیت اندازی رو شبکه های ماهواره ای خبری استفاده می شود. مسئولین جمهوری اسلامی پارازیت اندازی ماهواره ای را با دلیل حفاظت مردم از فرهنگ غربی توجیه کرده اند و این در حالی است که بر خلاف گفته های مسئولین جمهوری اسلامی، پارازیت اندازی فقط به دلیل مسدود سازی شبکه های تلویزیونی پشتیبان اطلاعات آزاد و یا مخالف رژیم جمهوری اسلامی اثبات شده است.در شیوه ی مداری ارسال پارازیت به صورت ارسال پرتوهای متناقض به صورت مستقیم به سوی ماهواری ساکن در مدار زمین صورت می گیرد. هنگامی که امواج پارازیت به سوی ماهواره در خارج از جو زمین ارسال میشود، این امواج با فرکانسی مشابه ولی با قدرت بیشتر به صورت مخرب بر روی امواج رادیویی ساطع شده از ماهواره عمل کرده و بعد از ترکیب با امواج رادیویی، شبکه ی تلویزیونی بصورت کامل برای همه در هر جای کره زمین مخدوش می شود.

به دلیل بروز اخلال در شبکه های تلویزیونی مورد حمله پارازیتی در سرتاسر کره زمین که توسط این روش اتفاق می افتد، شرکت های ماهواره ای از بروز مشکل در سیستم ماهواره ای خود خبر داده اند.

به عنوان مثال، در سال 2012 مرکز کنترل ماهواره هاتبرد 8 واقع در فرانسه با طرح شکایتی مدعی شد با ردیابی امواج پارازیت ارسال شده روی هاتبرد 8 که توسط نرم افزار “آی سان دی” اثبات گردید، نقطه ای واقع در خاک ایران به عنوان نقطه ارسال پارازیت های ماهواره مشخص گردید و وزارت امور خارجه فرانسه اعلام کرد این کشور یک شکایت رسمی علیه ایران به “اتحادیه بین المللی ارتباطات راه دور” ارائه کرد و در اقدامی متقابل پخش برنامه 19 شبکه های رادیو تلویزیونی صداوسیمای ایران را قطع کرد.

با توجه به مشکلاتی که ارسال پارازیت بصورت مستقیم روی ماهواره برای حکومت جمهوری اسلامی بوجود آورد، بهره گیری از در شیوه ارسال پارازیت بصورت زمینی مورد توجه مسئولین جمهوری اسلامی قرار گرفت. در این روش که توسط تجهیزات بسیار ارزان قیمت و ساده تری انجام میشود، امواج پارازیت در نقاط مشخصی از هر شهر توسط آنتن به سوی اماکن مسکونی ساطع می شود که امواج ارسالی از سوی ماهواره در خارج از جو زمین را قبل از رسیدن به دیش های ماهواره ای دچار اخلال می کند. آنتن های پارازیت معمولی دارای برد با شعاع 3 تا 5 کیلومتر که معمولا در شهر ها مورد استفاده قرار می گیرند و در مناطق روستایی و دور از دسترس از آنتن هایی با شعاع 20 کیلومتر استفاده می گردد.

با توجه به موج بی سابقه پرتاب امواج پارازیتی که بعد از انتخابات سال 1388 در ایران در حال وقوع است، در سال های اخیر امکان تاثیر پارازیت های ماهواره ای روی انسان مورد تحقیقات گسترده ای از سوی دانشمندان به خصوص دانشمندان ایرانی و انجمن های محیط زیستی قرار گرفته است.

در تلاشی از سوی انجمن ها و رسانه های کوچک آزاد در ایران در تماس هایی در جهت اطلاع سازمان های بین المللی از تاثیر حجم پرتاب بی سابقه پارازیت های ماهواره در ایران، سازمان جهانی بهداشت (WHO)، کمیته بین المللی حفاظت در برابر پرتوهای غیر یونی (ICNIRP)، انجمن سلامت فیزیکی (HPS) و آژانس حفاظت از سلامت (HPA) در سطح جهان انجام شده است.

کمیته بهداشت جهانی طی یک دسته بندی، پارازیت های الکترومغناطیسی را بر روی سلول های مغزی، سیستم عصبی، DNA، سیستم استخوانی و غضروفی و بر روی بارداری مورد تحقیق قرار داده و سازمان های جهانی استاندارد با انتشار استاندارد میدان فرکانس‌های رادیویی (RF) به عنوان دستورعمل به کشورهای جهان ابلاغ کرده که رژیم جمهوری اسلامی به بهانه “جنگ روانی از سوی غرب” این استاندارد را رعایت نکرده و مخدوش می داند. با احتساب مشکلات عمده ای که پارازیت های ماهواره روی شبکه های مخابراتی، رادار های نظامی و فرودگاهی و هواشناسی در ایران به وجود آورده است، داوود پرهیزگار، رئیس سازمان هواشناسی ایران در سال 1393 از پارازیت های ماهواره ای در تهران به عنوان عامل عدم پیش بینی طوفان تهران که منجر به مرگ 5 نفر گردید نام برد.

نارضایتی مردمی در شهرهای تهران و شیراز که حداکثر حمله های پارازیتی را به ثبت رسانده اند موجب شد که وزارت ارتباطات جمهوری اسلامی با راه اندازی سنجش پارازیتی تهران سعی در آرام کردن اوضاع کند. روزنامه شهروند در سال 88 با ادعای نصب 8 دکل ارسال پارازیت در تهران تایید کرد که ارگان هایی در حکومت سعی در پارازیت اندازی دارند.

از جایی که تاکنون هیچ ارگان و سازمان در جمهوری اسلامی مسئولیت ارسال پارازیت های ماهواره ای را بر عهده نگرفته است، سازمان های بین المللی و انجمن های حقوق بشری و محیط زیستی در ایران، سپاه پاسداران را عامل خرید ادوات ارسال پارازیت از چین و روسیه و نصب آن در شهرها می دانند.

همچنین سازمان های محیط زیستی در ایران با انجام تحقیقات گسترده بر روی پارازیت ها، تائید کرده اند که سپاه پاسداران با ارسال امواج اشعه رادیویی (RF) که شامل امواج رادیویی و مایکروویو هستند در دسته طیف الکترومغناطیسی (انرژی کم فرکانس) قرار می گیرد، شهرهای ایران را به یک مایکروویو در حال پخت کرده است و ایران در معرض مستقیم سونامی سرطان قرار گرفته است.

بعد از افشای تاثیرات پارازیت های ماهواره ای بر روی مردم، دبیر کمیته محیط زیست شورای شهر تهران طی بیانیه ای اعلام کرد که پرتاب امواج پارازیت بر اساس هیچ قانون و ضابطه‌ای نیست و به دلیل مشخص نبودن مسئولیت پخش آن‌ها نمی‌توان کسی را مورد پرسش قرار داد یا نظارتی بر موضوع داشت و طبق روال همیشگی جمهوری اسلامی ایران این جنایت علیه مردم را نیز قبول نمیکند.

 

 

سه هدف تغییرناپذیر هر جنبش اعتراضی در ایران آینده

عباس رهبری

سه هدف تغییرناپذیر هر جنبش اعتراضی در ایران آینده:

انحلال سپاه و بسیج،

تعطیلی روحانیت شیعه،

برکناری همه مقامات رژیم

حذف سپاه، روحانیت شیعه و مقامات موجود هم ممکن است و هم مطلوب مجید محمدی ـ در اوج اعتراضات سال ۱۴۰۱ به هنگام بحث از چگونگی گذار از رژیم نکبت و فلاکت و بربریت اسلامی سه موضوع به شکل یک طرفه و پراکنده در رسانه ها ی فارسی زبان خارج کشور و برخی شبکه های اجتماعی مطرح شد که اکنون زمان تبیین آنها فرا رسیده است:

 ۱) چگونگی اداره ی کشور در دوران گذار پس از سقوط رژیم،

 ۲) نحوه برخورد با سپاه،

 ۳) سرانجام روحانیت شیعه. در این سه موضوع برخی پاسخ ها این که ۱) نمی شود همه ی مدیران موجود در جمهوری اسلامی را کنار گذاشت چون آنها تجربه دارند و پیدا کردن جایگزین برای آنها در کوتاه مدت دشوار است، ۲) سپاه نهادی قدرتمند و یک ارتش ملی است و نمی توان آن را منحل کرد (با ذکر تجربه ی منفی عراق در انحلال ارتش)، و ۳) جدایی دین از دولت به معنای تعطیلی روحانیت شیعه نیست.

سخن این بود که باید سپاه و سپاهیان، مقامات دولتی موجود و روحانیون شیعه را به سمت انقلاب دعوت کرد و آنها را به خدمت گرفت. استدلال دیگر این بود که با نفی موجودیت سپاه و مدیران موجود و روحانیت شیعه آنها به انقلاب علیه نظام نخواهند پیوست.کسانی که این گونه نظرات را داده اند دیدگاه های خود را عقلانی، مبتنی بر واقعیات و به مصلحت جنبش اعتراضی دانسته اند. اما واقعیت حکومت موجود، جنبش ها و جامعه چیز دیگری به ما می گوید. سه موضوع فوق را به تفکیک مورد بررسی قرار می دهم. مدیران کشور در دوران گذار.مدیران موجود در ایران با قیف ایدئولوژیک و از میان بسیجیان، مقامات امنیتی و سپاهی، حراستی ها و طلاب انتخاب شده اند و در انتخاب آنها وفاداری و دست بوسی و ظرفیت همراهی با حکومت در شرایط کشتار جمعی و نیز سکوت در برابر فساد در نظر گرفته شده است.

دیگر حتی حضور در انقلاب ۵۷ یا جنگ و مذهبی بودن ملاک نیست. هر کس هم که کوچک ترین زاویه ای پیدا کرده حذف شده است. مدیران موجود به تصادف یا بعضا بر اساس تجربه و تخصص انتخاب نشده اند و در انتخاب آنها عدم صلاحیت حرفه ای و شغلی و تجربی اصل بوده است.

در انتخاب مدیران موجود تلاش شده بدترین ها و رذل ترین ها مقامات را اشغال کنند. به سیاست های آنها در ۴۴ سال گذشته نگاه کنید. جز تخریب و نابودی و فلاکت به بار نیاورده اند. آنها منابع یک سرزمین ثروتمند را غارت و نیروی انسانی کشور را فلاکت زده کرده اند.

در صورت نابودی هیولای اسلامی اگر در چند میدان چند شهر کوچک کشور صبح زود حدود ده هزار نفر به طور تصادفی با ۲۰۰ اتوبوس انتخاب شده و در صندلی های مقامات بالا جای داده شوند کشور را از مدیران موجود بهتر اداره خواهند کرد چون

 ۱) با معیار تصادفی بودن در میان آنها حتما افراد خبره و زحمتکش و دست پاک و فارغ التحصیلان بیکار دانشگاهی پیدا خواهد شد،

 ۲) بر اساس محروم کردن عموم از مقامات اجرایی کسانی سوار اتوبوس خواهند شد که با تبعیض از اداره ی کشور محروم بوده اند، و

 ۳) آنها بر خلاف مقامات موجود قصد آزار مردم و تاراج منابع و دشمنی با دنیا را از روز اول یدک نخواهند کشید. از این جهت مشارکت دادن مدیران موجود تحت لوای تجربه ای که ندارند (بجز فساد و تاراج و دست بوسی) یک خطای راهبردی خواهد بود.

با سپاه چه باید کرد؟  با سپاه باید همان کاری را کرد که با ارتش متجاوز و سرکوبگر و سازمان اطلاعات هیتلری انجام شد.

فرماندهان سپاه پس از انحلال این نهاد مخوف و فاسد بدون استثنا باید به خاطر جنایات و سرکوب های مردم ایران و سوریه و دست داشتن در جنگ داخلی در عراق و یمن و لبنان و اقدامات تروریستی و قاچاق مواد مخدر در دنیا محاکمه شوند. مجموعه ی امکانات آن باید به ارتش ملی تحویل داده شده (نه اینکه ادغام شود) و پرسنل ناجنایتکار آن نیز مرخص شده و از امکانات چترهای رفاهی عمومی مثل کارت غذا و بیمه ی بیکاری برای اداره ی خانواده برخوردار شوند تا در کارهای دیگری مشغول شوند. برخی از سیاستمداران و فعالان سیاسی مخالف، وعده ی مماشات با سپاه را راهی برای پیوستن برخی فرماندهان سپاه به معترضان می دانند تا سقوط رژیم تسریع شود. چنین اتفاقی نخواهد افتاد. آنها قدرت و ثروت و سلطه را در اختیار دارند و تنها با انقلاب پا به فرار خواهند گذارد. هیچ مقامی در یک حکومت استبدادی و تمامیت خواه با اراده ی خودش قدرتش را رها نمی کند.

سپاه امروز چهار ستون ایستادگی جمهوری اسلامی است. فرو ریزی مراکز بسیج و پادگان های سپاه مساوی است با فرو ریزی نظام جمهوری اسلامی. با فرو ریختن سپاه و بسیج همه ی روحانیون عبا و عمامه را برای دوره ای بر خواهند داشت و آنها که در مقامات امنیتی و نظامی و اجرایی بوده اند به امارات و ترکیه و روسیه و کشورهای غربی فرار خواهند کرد. کلیت سپاه از نگاه ایالات متحده رسما یک سازمان تروریستی است. این امر اقتضای آن را دارد که با سپاه نیز همانند داعش و القاعده رفتار شود. متاسفانه دمکرات های متحد با اسلامگرایان در امریکا و مقامات اروپایی راه مماشات با این هیولای آدم خوار را در پیش گرفته اند. با روحانیت شیعه چه می توان کرد؟

با توجه به تجربه ی یک صد و بیست ساله ی حضور مخرب سیاسی و اجتماعی روحانیت شیعه در ایران (از دوران مشروطیت تا کنون) می توان با آن به عنوان یک شبکه ی مافیایی فاسد، فریبکار، دایناسوری، جنایت پیشه و مروج خشونت و تنفر و جهل علیه دهها میلیون نفر در ایران برخورد کرد.

روحانیت شیعه مبشر و مبلغ و مروج همه ی زشتی ها در جامعه ی بشری است در حالی که خود را نماینده خدا بر روی زمین تصور می کند. در کارنامه ی این نهاد صدور دستور کشتار صدها هزار نفر (از عصر قاجار با کشتار بابیان و بهاییان تا جمهوری اسلامی با دهها هزار اعدام و دهها هزار کشتار خیابانی)، شکنجه و زندانی کردن بی اساس صدها هزار نفر، تاراج اموال ملی در حد تریلیون ها دلار، و بر باد دادن منابع ملی در مقیاسی تصور ناپذیر وجود دارد. در ایران آینده هیچ جایگاهی برای چنین نهادی وجود ندارد و افراد موثر این نهاد باید محاکمه شوند.

با قطع بودجه های دولتی و سهم امام (منابع در اختیار ولی فقیه)، مصادره ی شرکت ها و معادن و کسب و کارهایی که روحانیون در ۴۴ سال گذشته مصادره و غصب کرده اند، حذف یارانه ها و امتیازات نهادهای دینی (مثل آب و برق مجانی)، توقیف زمین ها و تاسیسات مساجد و حوزه های علمیه که با منابع عمومی ساخته شده اند و اخراج دهها هزار روحانی استخدام شده در دولت برای تبلیغ و نماز خواندن فاتحه ی نهاد روحانیت که امروز یک نهاد کاملا دولتی است خوانده خواهد شد.چیزی که از این نهاد خواهد ماند آخوندهایی خواهند بود که مردم در ماه محرم ممکن است به خانه هایشان دعوت کنند تا روضه بخوانند، در مراسم ختم افراد سخن بگویند و در گورستان ها برای باورمندان نماز میت یا قران بخوانند.

اینها ممکن است با لباس روحانیت در جامعه حاضر شوند یا لباس را فقط برای انجام مراسم خاصی بپوشند. تعدادی از آنها ممکن است دفاتر کاروان حج و زیارت بقاع ائمه ی شیعه راه بیندازند. بدین ترتیب نهادی باقی نخواهد ماند غیر از موسسات خدماتی که آخوند را می توان از آنها کرایه کرد یا آخوندهایی که خدمات خاصی مثل راهنمایی زائران ارائه می کنند. این گونه خدمات در هر جامعه ای که کسب و کار در آنها آزاد است و افراد حق انتخاب پوشش دارند عادی است.

اما حوزه های علمیه با بودجه های سرسام آوری که دارند حتما بدون منابع عمومی تعطیل خواهند شد. در آن صورت کسانی که می خواهند با فقه و تفسیر و کلام آشنا شوند یا به دانشگاه رفته و دروس «تاریخ دین و فقه» را خواهند گرفت (دین علم روز ندارد) یا در خانه به کلاس های خصوصی خواهند رفت.

مساجدی که توسط دولت ساخته نشده باشند خواهند توانست برای خدمات خاصی ادامه حیات دهند که بستگی به میزان دینداری مردم محل و نیاز به خدمات مذهبی دارد. جامعه ی ایران هرگز به عصر رونق نهادهای دینی در دوران پهلوی باز نخواهد گشت چون تجربه ی سیاه حکومت دینی حداقل برای یک قرن از یادها نخواهد رفت.

آشتی ناپذیری میان اسلامگرایی و جهان آزاد را اسلامگرایان رقم زدند و باید منتظر نتایج آن برای خود باشند.

 

 

عصمت‌خانم تهرانی (طائره)؛ زنی با همتِ بلند و هدفِ ارجمند

اسفندیار دواچی

طائره زنی شاعر، مقاله‌نویس و آزادی‌خواه بود که نه‌تنها در نام، بلکه در بسیاری از ویژگی‌ها به طاهره‌ی قرة‌العین شباهت داشت. او نیز به‌مانند طاهره، در خانواده‌ای فرهیخته و ادب‌جو پرورش یافت. زبانی گیرا داشت و در کودکی، ناصرالدین‌شاه را به‌حیرت انداخت. به آیینی تازه گروید؛ شعر سرود؛ در محفل یاران حجاب از سر برداشت؛ در مسیر آزادی زنان بی‌پرده سخن گفت و شجاعانه نوشت، و در یک کلام، زنی بی‌پروا از تبار طاهره بود.

عصمت‌خانم، معروف به طائره، در حدود سال ۱۸۶۰ در تهران چشم به جهان گشود. مادرش حبیبه‌خانم، با نام ادبیِ زهره، شاعر بود و در اندرون ناصرالدین‌شاه، به کار منشی‌گری می‌‌پرداخت.

پدرش میرزا اسمعیل‌خانِ آشتیانی، حساب‌دار کلِ قشون بود. طائره خیلی زود پدرش را از دست داد و تحت سرپرستیِ پدربزرگ خود، عبدالکریم‌خان قرار گرفت که پزشکی حاذق بود و علاقه‌ای خاص به طائره داشت و می‌گفت: «از پیشانیِ این کودک پیداست که در بین فرزندان و نوه‌هایم “زنده و نامدار” خواهد شد».

پدربزرگ طائره نیز به‌زودی دارِ فانی را وداع گفت و دایی‌اش، فرج‌الله خان، او را زیر بال و پرِ خود گرفت؛ برای خواهرزاده‌ی خردسالش معلمِ سرخانه استخدام کرد و از آنجا که سرایدارباشیِ خانه‌های شهری و ییلاقیِ سلطنتی بود، طائره و مادرش با او در قصر فیروزه‌ی دولتی منزل گزیدند. در نتیجه، هنگامی که ناصرالدین‌شاه به این عمارت آمدورفت می‌کرد، بارها با طائره‌ی خردسال گفت‌وگو کرد و از جسارت او به‌ شگفت آمد.

طائره در دوازده‌سالگی[2] در اثر مذاکره با دایی دیگرش که از سفری دور باز آمده بود از آیین بهائی باخبر شد و به این دینِ جدید گروید. در سیزده‌سالگی، به امر مادر، به همسریِ مهرعلی‌خان، نایبِ نسقچی‌باشیِ شاهی، در آمد که مردی بی‌رحم بود و بنابر شغل خود، به سیاست و مجازاتِ به‌اصطلاح گناهکاران می‌پرداخت. از جمله، گاه بهائیان را به خانه‌ی خود می‌آورد، حبس و شکنجه می‌کرد و دوباره به دربار شاهی می‌برد. در نتیجه، پیوسته میان طائره و همسرش در این مورد، کشمش و ستیز بود. طائره به‌طور پنهانی به‌یاریِ زندانیان بی‌گناه می‌شتافت و توسط نوکر پیرش برای آنان غذا می‌فرستاد. وقتی نسقچی‌باشی از کارهای طائره باخبر شد، تازه پی‌برد که همسرش هم‌کیشِ آن زندانیانِ نگون‌بخت است. بنابراین، او را به‌شدیدترین عذاب‌ها گرفتار ساخت تا بلکه از باور نویافته‌ی خود دست بشویَد. خودِ طائره درباره‌ی این گونه جفاکاری‌ها می‌نویسد:

«گاهی در طاقچه‌ی اتاقی حبسم می‌کردند و جلو طاقچه را دیوار می‌کشیدند که من در پشتِ آن دیوار خسته شده، توبه نمایم و یا تلف شوم و سوراخ کوچکی در بالای آن دیوار گذاشته بودند هر روزی یک سیر نانْ صبح و یک سیر نانْ شام به من می‌دادند و می‌گفتند هرگاه توبه نکنی در پشتِ این دیوار باید بمیری… ]و[ چون کمینه را به این حال ]دعا کردن، شعر سرودن و آواز خواندن[ می‌دیدند دیوار را خراب می‌کردند و مرا برهنه کرده با تازیانه از سرِ شب تا صبح به بدن لختم می‌زدند و گاهی در اتاق تاریکی حبسم نموده زغال زیادی دود می‌کردند تا به‌واسطه‌ی دود زغال در آن اتاق تلف شوم. کمینه دماغِ خود را به روزنه‌ی در گذاشته، استشمام هوا می‌کردم… گاهی در زمستان، در شب‌هایی که برف به‌شدتِ تمام می‌آمد، مرا در میان حیات و برف می‌گذاشتند که در این سرما و برف باید بمیری.

در اثر پای‌ورزی طائره بود که رفته‌رفته، دل نسقچی‌باشی نرم شد و شبی در نتیجه‌ی گوش‌دادن به دلایل او، به صداقتِ همسرش پی برد و دست از آزارِ او برداشت. طائره سی‌ویک سال داشت که همسرش درگذشت و، از آن پس، عمر خود را وقف دو کار عمده کرد: یکی ترویج باورهای دینی‌اش و دوم دفاع از حقوق و آزادی زنان و تربیت دختران.

به‌نوشته‌ی فاضل مازندرانی، در محیطی که بر محدودیتِ زنان تأکید می‌کرد، طائره آزادانه با زنان و مردان معاشرت داشت. و بر همین اساس، موژان مؤمن می‌نویسد، طائره یکی از زنان پیشگام در ترویج جمع‌های مختلط بهائیان بوده است. او در میان مردان و زنانِ هم‌کیش، حجاب از سر برگرفت و در همان روزها، لباس بلند و زیبایی که برای خود دوخته بود به تن کرد و زنان دیگر را تشویق به ‌پوشیدن آن نوع لباس کرد. سپس به تأسیس مدرسه‌ی دختران، همت گمارد. گاه نیز به دیدار و گفت‌وگو با دختران شاه و زنان اشراف می‌رفت و افکار نو را با آنان در میان می‌گذاشت. طائره، نخستین کسی بود از زنان بهائیِ ایرانی که با هم‌کیشانِ آمریکاییِ خود به نامه‌نگاری پرداخت. این نامه‌ها موثق‌ترین اسنادی است که اکنون درباره‌ی زندگی او در دست داریم. او همچنین با برخی از آمریکاییان بهائی که به ایران سفر کردند، دیدار و گفت‌وگو کرد و در کار برگزاریِ کلاس‌های آموزش و بهداشتی برای دختران ایران، به آنان یاری داد یکی از این بهائیان آمریکایی، مردی به نام مِیسن ریمی (Mason Remey) بود که طائره در خانه‌ی خود، پذیرای او و همکارش شد و به‌افتخار آنان مهمانی‌ای برپا داشت. در این هنگام (۱۹۰۸) طائره زنی حدوداً چهل‌وهشت‌ساله بود با موهای کوتاه و چهره‌ای مصمم. بعدها میسن ریمی گزارشی از این مهمانی به‌دست داد که برگی از تاریخِ کشف حجابِ اختیاری در ایران را هویدا می‌سازد؛ ریمی نوشت:

«… مدتی بود که میزبان ما ]طائره  حجابِ خود را برداشته بود و به‌اتفاق همسرش بدون حجاب از میهمانانِ مرد در خانه و باغِ خود پذیرایی می‌کرد. با این حال، به من گفت که ناچار است در خیابان حجاب داشته باشد تا خیلی جلب توجه نکند. آن روز عصر، او و همسرش، هم‌زمان دو مهمانی ترتیب داده بودند.

در یک اتاق، حدود بیست مرد و در اتاق مجاور، که با پرده‌ای از اتاق ما جدا می‌شد، دوازده تا پانزده زن حضور داشتند.

خانم میزبان از اتاقی به اتاق دیگر می‌خرامید و از مهمانانِ خود پذیرایی و سرشان را گرم می‌کرد.

 سپس… او از من و همراهم خواست که برای خانم‌های اتاق کناری، در مورد خواهران غربی‌شان تعریف کنیم، و ما تا آنجا که مقدور بود، در این باره صحبت کردیم. همراهم به فارسی حرف می‌زد و حرف‌های مرا برای خانم‌های آن طرفِ پرده، ترجمه می‌کرد. از قرار معلوم، خانم میزبان امیدوار بود که آن روز آن خانم‌ها به او تأسی کنند و حجاب از سر بردارند. همان‌طور که ما از ترقیات زنان غرب، از آزادی، استقلال و تحصیلات عالیه‌ی زنان غربی می‌گفتیم، ذوق‌وشوقِ “خانم” بیشتر می‌شد تا اینکه سرانجام به سمت درگاه رفت، پرده را پس زد و با شور و حرارت، با زنان آن اتاق صحبت کرد.

از حرف‌های او چیزی نمی‌فهمیدم ولی از لحن و هیجانی که در کلامش بود به مقصودش پی بردم. او خواهرانش را فرا می‌خواند که قدم پیش نهند و حجابشان را بردارند. می‌گفت که چنین فرصتی کم پیش می‌آید؛ چون ما از غرب آمده بودیم و به دیدن چهره‌ی زنان عادت داشتیم. ظرف چند دقیقه، کلام او اثرش را گذاشت و زن‌ها از جا بلند شدند و به‌اتفاق، حجاب‌ها را برداشتند و به اتاق ما آمدند.

مردها به‌سمت دیگر اتاق رفتند تا برای خانم‌ها جا باز کنند و افراد تازه‌وارد روی صندلی‌ها نشستند… شاید این قضیه برای کسی که به آداب‌ورسوم غربی عادت دارد، عجیب به‌نظر برسد؛ با این حال نشان می‌دهد که این خانم‌ها هم از مواهبی که زنان غربی از آن برخوردارند آگاه‌اند، و هم از محرومیت‌های خودشان.» طائره به قدری تحت‌تأثیر این ملاقات قرار گرفت که هنگام خداحافظی، گردن‌‌آویزِ مرواریدِ بند‌نقره‌ای خود را ــ که از خواهر مظفرالدین‌شاه هدیه گرفته بود ــ از گردن درآورد و به میسن ریمی داد تا به‌دست «خواهران» هم‌کیشِ خود در آمریکا برساند.

اما گذشته از چنین کنش‌های فوق‌العاده‌ای‌، آنچه بیش از هر چیز، طائره را در تاریخ فرهنگیِ ایران شهره ساخت، قلم‌زدن و مقاله‌نویسی پیرامون مسائل زنان بود.

مقاله‌های او (۱۹۰۹) در روزنامه‌ی وزین ایران نو بحث‌های تازه‌ای را فراروی مردان و زنان ایران قرار داد. در آن برهه از تاریخ ایران، یعنی ابتدای دوره‌ی دوم مشروطیت، گشایشی در آزادی‌های مدنی ایجاد شده بود و فضای باز سیاسیِ به‌وجود آمده به جرایدِ دگراندیش نیز مجال رشد می‌داد.

به‌رغم بی‌سوادی گسترده در ایرانِ آن روزگار، روزنامه‌ها دست‌به‌دست می‌گشت و در قهوه‌خانه‌ها و دورهمی‌ها به‌صدای بلند قرائت می‌شد. و یا سرِ گذرها، باسوادها برای بی‌سوادها می‌خواندند. پیرامون مقاله‌ها گفت‌وشنید می‌شد و مضامین آن در ذهن افراد جای می‌گرفت.

عکسی از طائره و مهمانان آمریکایی‌اش: چارلز میسن ریمی، فردی که در سمت راست طائره نشسته است و سیدنی اسپراگ، همراه و مترجم او، در سمت چپ طائره دیده می‌شوند

یکی از این جراید، که‌ به‌قول فریدون آدمیت «از نظر پرمایگی و فن روزنامه‌نگاری» مقامی بی‌همتا داشت، روزنامه‌ی ایران نو بود.

جریده‌ای که مدافع جدی اصول دموکراسی می‌آمد و به‌گفته‌ی کسروی «زبان انقلابیون» بود. فزون بر این، ایران نو در سیر تحول تکنیک و چاپ مطبوعات در ایران از موقعیت ویژه‌ای برخوردار بود. تا پیش از آن، روزنامه‌های ایران به قطع نیم‌ورقی چاپ می‌شدند.

اما ایران نو برای نخستین بار به‌شیوه‌ی جراید اروپا، به‌صورت تک‌ورقی، در قطع بزرگ، و با صفحه‌بندی، ستون‌بندی، حروف‌چینی و تنظیم مطالب به‌زیر چاپ رفت.

 بعدها این سبک از انتشار، سرمشقی برای روزنامه‌های دیگر ایران شد.

این روزنامه در زمان خود بالاترین تیراژ را داشته است. مقالاتی که با این سبک نوین انتشار می‌یافت در مدتی کوتاه در تمام شهرهای ایران شهرت بسزایی یافت.

زنان، به‌ویژه در خانواده‌های مرفه، از مشتری‌های پروپا قرصِ مقالات مندرج در روزنامه‌ها بودند. دست‌کم فحوای مقالات منتشرشده به اندرونی‌ها راه می‌یافت. در همان دوره، یک زن میسیونر از تهران نوشت «اندیشه‌های نو پا به درون اندرونی‌ها گذارده.»

در همین دوره (در خلال سال‌های ۱۹۰۵ تا ۱۹۱۵) حدود ۳۰ نویسنده‌ی زن در روزنامه‌ها قلم‌ می‌زدند، که با در نظرگرفتن گستره‌ی بی‌سوادی و تنگناهای پیش روی زنان، رقم درخوری است.

همان‌طور که افسانه نجم‌آبادی می‌نویسد، از میان جراید مشروطه ‌خواه، ایران نو بیش از همه جولانگاه نگارش زنان بود.

 و یکی از نویسندگان مقاله‌های ایران نو عصمت‌خانم تهرانی، ملقب به طائره، بود که ژانت آفاری در وصف نوشته‌هایش می‌گوید:

«یکی از جالب‌ترین این نوشته‌ها، سلسله مقالاتی است که در روزنامه‌ی … ایران نو… تحت نام مستعار زنی به اسم طائره چاپ می‌شود. نوشته‌های طائره در مواردی، آثار مری ولستون‌کِرَفت (Mary Wollstonecraft)، یکی از اولین مبارزین آزادیِ زن در اروپا، را به خاطر می‌آورد.»

طائره با زبانی روشن، مستدل و پرسش‌گر به واکاوی مسائل روزِ زنان و «بازاندیشیِ» زن و زنانگی می‌پرداخت که به‌تعبیر نجم‌آبادی و محمد توکلی طَرقی «از مهم‌ترین جلوه‌های مدرن‌گرایی» در ایران بود. گفتمانی نو که با سخنان بی‌پرده‌ی قرة‌العین در بدشت (۱۸۴۸) آغاز شد؛ بی‌بی‌خانم استرآبادی در معایب‌الرجال (۱۸۹۴) آن را پی‌گرفت و مقالات طائره (۱۹۰۹) آن را وارد مرحله‌ای تازه کرد.

همین خط فکری در سال‌های پسین، رفته‌رفته «زن» را از زیر سیطره‌ی گفتمانِ مَردمدار خارج ساخت.

۱. سوزان مودی ۲. طایره خانم ۳. الیزابت استوارت؛ بقیه ناشناخته (احتمالاً خانواده طایره خانم)

طائره با سودجستن از دانش ادبیِ خود، افکار نوینی را عرضه می‌دارد که گاه حتی از خطوط قرمز عرف و سنت نیز عبور می‌کند. یکی از این مقولاتِ ممنوعه، مسئله‌ی «چندهمسری» بود که از مصائبِ مُزمنِ زن ایرانی به‌شمار می‌آمد. طائره در یکی از مقاله‌های خود، ریشه‌ی چندهمسری را نوهوسی مردان می‌داند و می‌نویسد:

«و هرگاه ناصحی ایشان ]مردها[ را نصیحت نماید، جواب بگویند که: خدا آسان کرده! هرگاه این قرینْ مطبوعِ طبع ما نشد، او را طلاق گفته، دیگری را اختیار می‌نماییم؛ همچنان الی آخرِ عمر. و یا آنکه چون طایفه‌ی اُناثیه ]زنان[ حکم جاریه ]کنیز[ دارند، ممکن است که چندین زن اختیار نماییم؛ محتمل است که یکی از آنها مطبوع اتفاق افتد.»

چنان‌که پیداست، این بخش از نوشته‌ی طائره به موازین دوگانه‌ی حاکم بر مناسبات میان زن و مرد در آن دوره اشاره دارد و، در ضمن، یادآور این عبارت از بی‌بی‌خانم استرآبادی است که می‌نویسد: «چنانچه بعضی از مردها می‌گویند: تا کی زنِ خودمان را ببینیم و بخواهیم و این شعر شیخ ]سعدی[ را وِرد زبان کرده‌اند:

زنِ نو کن ای دوست هر نوبهار      که تقویم پاری نیاید به‌کار.

در عین حال، عبارت «خدا آسان کرده» دلالت بر این دارد که احکام دینی، دستاویزی برای چندهمسری شده است. طائره در برابر این قبیل مردانِ هوس‌باز، دلیلی کوبنده ارائه می‌کند. گویی آینه‌ای در برابر آنان می‌گیرد و ناگواربودنِ چندهمسریِ وارونه را به آنان نشان می‌دهد و می‌گوید: «آیا هیچ مردی بر خود می‌پسندد که زنِ او شوهر متعدد اختیار کند؟»

سپس به‌وارسی خودِ حکم شریعت در مورد تعدد زوجات می‌پردازد و آن را ــ طبق فرمان پیامبر ــ منوط به «شرط عدالت» می‌داند، و از آنجا که برقراری عدالت، حتی میان دو همسر، ناممکن است ــ طبق استدلال طائره ــ مرد باید به یک همسر قناعت کند.

هرچند طائره در این مقوله جلوتر نمی‌رود، اما تا همین‌جا هم عبارات او رنگ‌وبویِ اصلاح‌طلبیِ دینی دارد.

گفتنی است که پیش از طائره نیز برخی از نویسندگان ایرانی مطالبی در نقد چندهمسری نوشته بودند. از جمله، درست چند ماه پیش از نگارش مقاله‌ی طائره، دهخدا در چرندوپرند به آن پرداخته بود.

او در داستان قند رون در قالبی طنزآلود نوشت «الان که حاجی‌آقا نان و حلوا را به‌خانه آورده، چهار زنِ حلالِ خدایی دارد؛ گذشته از لفت‌ولیس‌هایی که در حجره‌های رفقا می‌کند.

با این حال، نوشته‌ی طائره در قیاس با نوشته‌های پیشین، نکته‌ای نسبتاً تازه در خود دارد: طائره از دلِ فرمانِ پیامبر و از «شرط عدالت»، تک‌همسری را نتیجه می‌گیرد. به‌بیان دیگر، طائره، گذاشتنِ شرط عدالت را تعلیق به امر مُحال می‌داند؛ نکته‌ای که دستگاه فقاهت احتمالاً آن را به‌طرزی آگاهانه نادیده گرفته بود.

فزون بر این، مقاله‌‌های طائره، خالی از رگه‌های باور به فرادستیِ هستی‌شناختیِ زنان و برتری آنان در قوای اخلاقی، ذهنی و بدنی نیست. مثلاً آنجا که خطاب به مردان می‌نویسد: «اگر خلقت طایفه‌ی نسوان نبود بقا و هستی شما از کجا بود؟» یا آنجا که، ضمنِ اثباتِ برابری مرد و زن، می‌نگارد: «… بعضی از قوای ما اضافه بر قوای مرد است. هیچ مردی قوه‌ی پرورش اولاد ندارد و ما داریم. وفا و محبتِ ما به‌درجات از مرد بیشتر است؛ در هوش و ذکاوت از مردان برتری داریم؛ در قوه و بنیه مستحکم‌تریم؛ زیرا هیچ مردی صبر و تحمل و طاقت صدمات و زحمات و زجرِ ما را آنی تحمل نمی‌کند.»] ایده‌هایی که در آن روزگار بسیار جسورانه می‌نمود. با این حال، نگاه او به مناسبات میان زن و مرد، روی ‌هم‌رفته، نگاهی مبتنی بر تشریک مساعی و رشد متوازنِ میان دو جنس است. چنان‌که می‌نگارد: «هرگاه ما طایفه‌ی نسوان… با مردانِ خودمان در کلیه‌ی امور شریک و سهیم شویم در اندک زمانی وطن عزیزِ ما دارای هرگونه عزت و شرف و صنایع و علوم خواهد شد.»

بدین‌ترتیب، او به‌شکلی متوازن، «نیمه‌ی دیگر» جامعه‌ی ایرانی را نیز روی سخن قرار می‌دهد و حتی باورهای نادرست و خرافیِ «زنان» را نیز در سست‌شدنِ پایه‌های خانواده و اجتماع سهیم می‌داند.

باورهایی که دختران از مادرِ خود و آنها نیز از مادران خویش آموخته‌اند. به‌باور طائره، دختران، خود و همسرشان را «یک روح در دو جسم» نمی‌دانند، «زیرا از طفولیت دیده و شنیده‌اند که اگر شوهر بد شد و مطبوعِ طبع واقع نشد، طلاق گرفته، شوهرِ دیگر اختیار می‌نمائیم.»

تصویری از مُهر و پاکت نامه‌ی طائره

طائره در ادامه، به‌طرزی عامیانه و کنایه‌آمیز، شرح می‌دهد که چگونه مادر ایرانی، در ابتدای سده‌ی بیستم، آیین همسرداری را به دخترِ خود می‌آموزد:

«و نصایح مشفقانه‌ی مادرانه‌اش از این قبیل است (مادر جان فکر جانِ خودت باش. هرگز دل به این مردهای بی‌وفا نبند. تا می‌توانی نگذار شوهرت صاحب تموّل و خانه شود؛ به‌محضی که قبای او دو تا شد زنِ دیگر خواهد گرفت و تو را سیاه‌بخت خواهد کرد. اقلاً ننه‌جان فکر خودت باش؛ از او اخذِ عمل کن که اقلاً در روز سیاه‌بختی، پولی در دست داشته باشی که پیشِ ملای طالع‌بین که دعای سفیدبختی می‌دهد خجالت نکشی و یا اگر طلاق گرفتی به‌خانه‌ی شوهر دیگر که می‌روی دست خالی نروی) و… از این قبیل نصایح که قلم از تحریرش شرم دارد. حال مشاهده فرمایید که با این ناصِح و مربی، وضعِ سلوکِ این زن و مرد چه خواهد شد… با این حال منتظرِ تمدن و ترقی مملکت‌اید.»

طائره که نیک می‌داند که بسیاری از این باورهای غلط از درونِ اندرونی‌ها آبشخور می‌‌گیرد و به لایه‌های پایین‌تر اجتماع سرایت می‌کند، از زنان طبقات بالای جامعه غفلت نمی‌ورزد، و به‌ویژه مادی‌گرایی آنان را در بوته‌ی نقد می‌گذارد و می‌نویسد «آیا می‌دانید که خانمی و عزت و شوکت و حرمت به‌واسطه‌ی پارچه‌های رنگارنگ و سنگ‌های قیمتی و خودآرایی و خودپرستی و عصرانه و شیرینی و صدرنشینی و تفوق بر سایرین و خدمه‌ی متعدده نیست، بلکه عزت و سرمدیِ دو جهانی به‌واسطه‌ی معرفت و کمالات و دیانت و امانت و علم وعصمت و عفت است؟»

به‌تعبیر دیگر، از جامعه‌ای که زنانش در خرافه، نادانی و ظاهرآرایی دست‌وپا می‌زنند، آبی از برای پیشرفت و مدنیت گرم نمی‌شود. به‌باور طائره، راهِ برون‌رفت از این چرخه‌ی معیوب، تعلیم و تربیتِ «اجباریِ» دختران است. او می‌نویسد:

«پس باید مادرها را در طفولیت، در مدارس جدید، مجبور به‌ تحصیل علوم نمائید.»

بدین ترتیب، بر خلاف بسیاری از نواندیشانِ دوران مشروطه و پیش از آن، که اموری از قبیل «اصلاح خط و الفبا»، حاکمیتِ «قانون»، تأسیس «عدالت‌خانه» و تقلید از غرب را پیش‌نیاز ترقیِ ایران می‌دانند، طائره، آبادانیِ ایران را در گرو پیشرفت «زنان» می‌داند: زیرا «آبادی هر شهر و مملکتی به‌واسطه‌ی نظم و آبادیِ خانه‌هاست… و ترقی و آبادی و نظم هر خانه‌ای به‌واسطه‌ی اُناثیه ]زنان[ است.»

او در میان سلسله کارهای لازم برای بازسازیِ ایران اولویت را به تربیت دختران و زنان می‌دهد و به‌نحوی قاطع از مردانی که داعیه‌ی میهن‌دوستی دارند، می‌پرسد:

«آیا می‌دانید که تا طایفه‌ی نسوان تربیت نشوند ترقی و تمدن در مملکت غیرممکن است؟»

به ‌داوری طائره، هر کشوری که پیشرفت کرده و دارای ثروت و تمدن شده، به‌دلیل تربیت و دانش‌آموختگیِ زنان بوده است. او در اثبات نظر خویش به تاریخ قدیم ایران استناد کرده و می‌نویسد که مقام زنان در آن روزگار به جایی رسیده بود که «میان سلاطین فُرسِ قدیم، خصوصاً در سلسله‌ی سلاطین ساسانی، دو تن از شاهزاده‌خانم‌های ایرانی به‌ تخت سلطنتْ جالس بودند.»

در اینجا او به مطلبی کمتر شنیده‌شده نیز توجه می‌دهد: «… مقام نسوان در آن ایام … به‌طوری ممتاز بود که ارواح ایشان در هنگام نماز و دعا یادآوری می‌شد. چنانچه هنوز هم در میان زردشتیان امروزی، که فرزندانِ فُرس قدیم هستند، یادآوریِ ارواح بعضی از نسوان در ادعیه معمول است.

دختران و معلمان آن‌ها در مدرسه سر قبر آقا، شعبه‌ای از مدرسه تربیت با نظارت دکتر مودی؛ عکاس: مولود، دختر طایره خانم

بدین ترتیب طائره هر دو بالِ جامعه (زن و مرد) را تشویق می‌کند که از مدارِ گفتمانِ مردمحورِ موجود خارج شوند و به مدارِ گفتمانی نو وارد شوند که مبتنی بر برابریِ جنسیتی، بازاندیشیِ مناسبات میان زن‌ومرد و همکاری متقابل و متوازن است.

مقالات طائره در بازه‌ی زمانیِ حدوداً چهارماهه‌ای، از سپتامبر تا دسامبر ۱۹۰۹، در ایران نو به‌شکل دنباله‌دار منتشر شد. آخرین مقاله‌ی او در ۱۸ دسامبر نوشته شد و در پایان همین مقاله عبارت «بقیه دارد» دیده می‌شود. اما «بقیه»ی این مقاله هرگز منتشر نشد. چرا؟

عباراتی از آخرین مقاله‌ی طائره، کلید این معما را به‌دست می‌دهد. او در همین نوشته (دسامبر ۱۹۰۹) از مردان و زنان ایران می‌خواهد که از عادات و رفتار «تقلیدی» دست بردارند؛ فریب «ابلهان آدم‌رو و گرگان به‌لباس میش» را نخورند. او از این افسوس می‌خورَد که «هنوز در خواب غفلتیم و همیشه اشخاصی را دوست و خیرخواه خودمان می‌دانیم که ابداً از دیانت و امانت و علم و خیرخواهی بویی به‌مشامشان نرسیده» و اینکه « آدمیت نه به ‌نطق است و نه به ‌ریش و نه به ‌جان…»

پیداست که در اینجا، طائره وارد منطقه‌ی ممنوعه شده و در مورد امور «برنتافتنی» قلم‌زده است. او با معیارهای شریعت، پایش را از گلیم خود درازتر کرده بود. طائره خود می‌دانست که نوشته‌هایش به‌ مذاق «بعضی» خوش نخواهد آمد، آنجا که نوشت:

«اگرچه می‌دانیم که کلمات این کمینه‌ی فانیه، پسندِ سمعِ بعضی از قارئین نخواهد شد، ولی

من آنچه شرط بلاغ است با تو می‌گویم

تو خواه از سخنم پند گیر و خواه ملال»

از قرار معلوم، «آنها» از سخنش ملال گرفتند نه پند. با این حال، طائره بر «بسیاری» اثر گذاشت و سهمِ خود را در بیداری زنان و مردان ایران ادا کرد. دو سال بعد در ۱۹۱۱، هم‌زمان با پایان انقلاب مشروطه، چراغ عمر او نیز در پنجاه‌ویک‌سالگی خاموشی گرفت. طائره نسلی ماندگار و اشعاری ناب از خود برجا گذاشت. او سه دختر زاد که یکی در ابتدای جوانی درگذشت؛ دو دیگر، طوران و مولود، باقی ماندند و راه مادر را پی گرفتند.

از جمله، مولود به همسری میرزا علی‌اکبر روحانی (محب‌السلطان) در آمد و میوه‌ی این ازدواج، فؤاد روحانی، از جمله‌ی پایه‌گذاران اوپک و «طرف مشورت دولت‌ها و سازمان‌های بین‌المللی» بود.

نوه‌ی طائره، به‌خودیِ خود، نشان داد که چگونه بیداری و پیشرفت یک زن، در طی سه نسل، به پیشرفت یک ملت می‌انجامد.

ردیف جلو، از راست:

طایره خانم و میرزا مصطفی خان (احتمالا داماد طایره خانم)؛ پشت، از راست: سوزان مودی، سارا کلاک، و لیلیان کپز

 

 

چالش های یک فعال حقوق بشر در ایران

عباس منفرد

فعال حقوق بشر به کسی اطلاق می شود که فعالیتهایی را در راستای افشاگری و مرتبط با حقوق شهروندی دیگر افراد بر مبنای اسناد بین المللی حقوق بشر که در۳۰ ماده اعلامیه جهانی حقوق بشر که درتاریخ ۱۰دسامبر ۱۹۴۸  به تصویب رسید و همچنین میثاق بین المللی حقوق مدنی و سیاسی که در تاریخ ۲۶ دسامبر۱۹۶۶ به تصویب رسید انجام می دهد.

اما چه حمایتها و پشتیبانی هایی از مدافعان حقوق بشر در طی سالهای اخیر از سوی سازمانهای بین المللی مدافع حقوق بشر صورت گرفته است؟

مدافعان حقوق بشر بی پناه ترین انسانهایی هستند که در عین آسیب پذیری ولی باز محکم و استوار برای برابری و دموکراسی واقعی تلاش می کنند.

اما نکته حائز اهمیت در فعالیتهای مدافعان حقوق بشر بی پناه بودن این دسته از افراد هستند که سازمانهای مدافع حقوق بشر آن گونه که باید از آنها پشتیبانی نمی کنند و هر لحظه از زندگی این افراد توام با خطراتی جبران ناپذیر است که از طرف دولتها امکان دارد متوجه مدافعان حقوق بشر شود. در ایران و آنچه که به طور واضح مشهود است مدافعان حقوق بشر هیچگونه سپر امینی در مقابل رفتارهای امنیتی از طرف حکومت جمهوری اسلامی ندارد.

 و در طی ۲۴ ساعات شبانه روز اخبارهایی از بازداشت و یا صدور حکم جلب و شلاق برای مدافعان حقوق بشر مخابره می شود از آنجای که ماهیت حکومت جمهوری اسلامی با توجه به ایدئولوژیک بودنش خشن و بر مبنای تفکرات رادیکال این حکومت شکل گرفته و باز از همه مهمتر افرادی این حکومت را هدایت می کنند که خود مذهبی هستند، نتیجه حاصله از حکومت فعلی ایران چیزی جز سرکوب, بازداشت, شکنجه, حبس و یا تبعید و سایر مجازاتها نیست.

مدافعان حقوق بشر در ایران بی پروا و جانانه در مقابل موارد نقض حقوق بشر در ایران ایستادگی می کنند و در این میان این وظیفه سازمانهایی مثل سازمان ملل متحد است که دست روی دست نگذارند و فقط به تصویب بیانیه و قطعنامه در دفاع از مدافعان حقوق بشر بسنده نکنند و کارهایی عملی برای دفاع از این شهروندان در ایران انجام دهند.

سران حکومت جمهوری اسلامی همانگونه که همه می دانند در انواع و اقسام جنایتها در داخل و خارج از ایران دخیل هستند و نکته حائز اهمیت این است که این افراد به راحتی و به بهانه سفرهای کاری در پوشش پاسپورتهای دیپلماتیک به تمام کشورهای دنیا سفر هم می کنند و هیچ سازمان و ارگانی هم جلو دار آنها نیست. اما در مقابل آن، اگر یک مدافع حقوق بشر چنانچه به کشوری پناهنده شود، فرد مذکور از هزاران فیلتر چک امنیتی و بسیاری دیگر از بگیر و ببندهای آن کشور، برای پذیرش بعنوان شهروند و برای ورود به آن کشور مواجه می شود.

 ولی سران حکومت جمهوری اسلامی و افرادی همچون “ابراهیم رئیسی” “حسن روحانی” و یا “برادران لاریجانی” به راحتی به همه کشورها سفر می کنند و هیچ فرد یا ارگانی هم خارج از ایران نمی تواند جلوی آنها را بگیرد.

سازمانهای مدافع حقوق بشر باید این نکته را مدنظر داشته باشند که فعالان حقوق بشری در ایران هستند که با گزارشها و آمارهای گوناگون از نقض حقوق بشر ،این کشورها را در تنظیم گزارش و آمار از موارد نقض حقوق بشر در ایران توانمند می کنند.

 و با توجه به خطرات جانی بسیاری که متوجه این فعالان مدنی است، وظیفه کشورهای حامی دموکراسی و حقوق بشر است که از فعالان حقوق بشر در داخل و خارج از ایران پشتیبانی کنند.

یک فعال حقوق بشر در حقیقت امر، کسی است که از همه دفاع می کنند و صدای همه انسانها است ولی خودش بی دفاع و بی پناه است و کسی از وی دفاع نمی کند و باید کارزاری برای حمایت از مدافعان واقعی حقوق بشر از سوی کشورهای حامی حقوق بشر در نظر گرفته شود.

حاکمان جمهوری اسلامی برای پنهان کردن جنایتهایشان و برای ابقا بر سر قدرت از کشتار و سرکوب هیچ انسانی کوتاهی نمی کنند و نمونه بارز این جمله را در تجمعات اعتراضی آبان ۱۳۹۸ و پاییز ۱۴۰۱ به وضوح همگان دیدند که چگونه مردم بی دفاع از سوی نیروهای تحت امر حاکمان جمهوری اسلامی به رگبار بسته شدند و مجامع بین المللی آنگونه که باید از این کشتار، حکومت جمهوری اسلامی را زیر سوال نبردند بلکه از سران این حکومت به کشورهای خود دعوت کردند و از آنها به بهترین نحو پذیرائی هم می کنند.

وضعیت مدافعان حقوق بشر در ایران بسیار حساس و در شرایط کنونی کشور که حکومت جمهوری اسلامی سیاست پنهان کاری را مبنای تحرکات خود قرار داده جستجو و کنکاشهای فعال حقوق بشر است که موارد نقض حقوق بشر در ایران را افشا می کند و پرده از چهره حکومت جمهوری اسلامی برمی دارد.

نقض حقوق شهروندان در ایران از جزئی ترین حقوق افراد گرفته تا حقوق اجتماعی دیگر از سوی حکومت جمهوری اسلامی به شکل گسترده نقض شده و این موارد همچنان در حال نقض شدن هم هست.

کار در حقوق بشر و فعالیتهای حقوق بشری به انگیزه ای بنام عشق به انسانیت نیاز دارد و هر مدافع حقوق باید در فعالیتهای مدنی و حقوق بشری خود همانند مصداق

ماده ۱ از اعلامیه جهانی حقوق بشر که بر حق برابری انسانها و همچنین ماده ۲ از این سند معتبر بین المللی که برعدم تبعیض بین افراد تاکید کرده می بایست برای اجرای آن در سطح جهانی تلاش کنند.

 

 

معرفی پینک فلوید (Pink Floyd) گروهای موسیقی راک انگلیسی

نسرین جهانی گلشیخ

پینک فلوید (به انگلیسی: Pink Floyd) یکی از تاثیرگذارترین گروهای موسیقی راک انگلیسی است که توانست با موسیقی پراگرسیو و روان‌گردان، اشعار فلسفی، استفاده از تجربیات صوتی و خلق اجراهای زنده استادانه به موفقیت‌های چشمگیر بین‌المللی دست یابد و به یکی از محبوب‌ترین و تاثیرگذارترین گروه‌های تاریخ موسیقی بدل شود. پینک فلوید در سال ۱۹۶۵ توسط دانشجویان سابق سید برت، نیک میسن، راجر واترز و ریچارد رایت تشکیل شد. آن‌ها در اواخر دهه ۶۰ میلادی و تحت رهبری سید برت دو تک‌آهنگ موفق منتشر و سپس با موفقیت اولین آلبوم خود به نام نی‌زن بر دروازه‌های سپیده‌دم را عرضه کردند و به شهرت رسیدند. دیوید گیلمور در دسامبر ۱۹۶۸ به عنوان پنجمین عضو به گروه پیوست و به تدریج جایگزین سید برت شد که به دلیل مصرف بیش از حد ال‌اس‌دی دیگر از سلامتی روانی برخوردار نبود. پس از جدایی برت از پینک فلوید، راجر واترز تبدیل به شاعر اصلی آهنگ‌های گروه شد و جایگاه خود را بیش از پیش تثبیت کرد. در این زمان بود که پینک فلوید با آلبوم‌های مفهومی تحسین شده‌شان همچون نیمهٔ تاریک ماه (۱۹۷۳)، کاش اینجا بودی (۱۹۷۵)، جانوران (۱۹۷۷)، دیوار (۱۹۷۹) و برش نهایی (۱۹۸۳) به شهرت جهانی دست پیدا کردند. ریچارد رایت در سال ۱۹۷۹ به دلیل مشکلات شخصی با واترز گروه را ترک گفت. واترز نیز خود در سال ۱۹۸۵ پینک فلوید را ترک کرد تا گیلمور تبدیل به چهره اصلی پینک فلوید بشود. وی پس از جدایی واترز به همراه نیک میسن به بقای پینک فلوید اصرار ورزیدند که موجب تخاصم بین اعضای باقی‌مانده و واترز شد.[۵] در نهایت واترز با اکراه به ادامه کار پینک فلوید بدون حضور او رضایت داد و پس از آن پینک فلوید بدون همراهی واترز و به رهبری دیوید گیلمور دو آلبوم لغزش آنی در عقل (۱۹۸۷) و ناقوس جدایی (۱۹۹۴) را منتشر کرد.

پس از نزدیک به دو دهه اعضای گروه (گیلمور، واترز، رایت و میسن) برای اجرایی خیرخواهانه در اجرای لایو ۸ دوباره گرد هم آمدند. سید برت در سال ۲۰۰۶ و ریچارد رایت در سال ۲۰۰۸ درگذشتند که بدین ترتیب این اجرا تبدیل به آخرین اجرای اعضای گروه با حضور تمام اعضا شد. در سال ۲۰۱۱ گیلمور و میسن در او۲ آرنا لندن، در یکی از نمایش‌های تورٍ دیوار واترز، به واترز پیوستند.

پینک فلوید در سال ۱۹۹۶ به تالار مشاهیر راک اند رول ایالات متحده و در سال ۲۰۰۵ به تالار مشاهیر موسیقی پادشاهی متحد راه یافت.آثار این گروه تا سال ۲۰۱۳ بیش از ۲۵۰ میلیون نسخه در سراسر جهان و ۷۴٫۴ میلیون نسخه تنها در ایالات متحده فروش داشته است و به همین دلیل پینک فلوید در زمرهٔ پرفروش ترین هنرمندان موسیقی در دنیا به شمار می‌رود.[۱] همچنین از آلبوم نیمهٔ تاریک ماه به عنوان یکی از موفقیت آمیز ترین و پرفروش ترین آلبوم‌های تاریخ راک در تمام دوران‌ها یاد می‌شود. این آلبوم توانست به رتبه فروش ۱ در ایالات متحده دست پیدا کند و چهارده هفته در جدول باقی بماند. تاکنون بیش از ۴۰ میلیون نسخه از این آلبوم در سراسر جهان به فروش رسیده است.

 

 

 

عجب صبری خدا دارد !

 به بهانه سالگرد درگذشت معینی کرمانشاهی

تنظیم: سیما طلائی پور

…عجب صبری خدا دارد ! عجب صبری خدا دارد !

عجب صبری خدا دارد!

اگر من جای او بودم.

همان یک لحظه اول،

که اول ظلم را می دیدم از مخلوق بی وجدان،

جهان را با همه زیبایی و زشتی ،

به روی یکدیگر ،

ویرانه می کردم.

 عجب صبری خدا دارد !

اگر من جای او بودم .

که در همسایه ی صدها گرسنه ،

 چند بزمی گرم عیش و نوش می دیدم ،

نخستین نعره مستانه را خاموش آن دم

بر لب پیمانه می کردم .

عجب صبری خدا دارد !اگر من جای او بودم

که می دیدم یکی عریان و لرزان،

دیگری پوشیده از صد جامه ی رنگین

زمین و آسمان را واژگون، مستانه می کردم .

عجب صبری خدا دارد !

اگر من جای او بودم،

 نه طاعت می پذیرفتم

نه گوش از بهر استغفار این بیداد گرها تیز کرده

پاره پاره در کف زاهد نمایان ،

سبحه ی، صد دانه می کردم .

عجب صبری خدا دارد !

اگر من جای او بودم

برای خاطر تنها یکی مجنون صحرا گرد بی سامان،

هزاران لیلی ناز آفرین را کو به کو ،

آواره و ، دیوانه می کردم .

عجب صبری خدا دارد !اگر من جای او بودم

به گرد شمع سوزان دل عشاق سر گردان ،

سراپای وجود بی وفا معشوق را ،

پروانه می کردم .

عجب صبری خدا دارد !

اگر من جای او بودم،

به عرش کبریایی،با همه صبر خدایی،

تا که می دیدم عزیز نابه جایی

 ناز بر یک ناروا گردیده خواری می فروشد ،

گردش این چرخ را

وارونه ، بی صبرانه می کردم .

عجب صبری خدا دارد !اگر من جای او بودم

که می دیدم مشوش عارف و عامی،

ز برق فتنه ی این علم عالم سوز مردم کش ،

به جز اندیشه عشق و وفا ، معدوم هر فکری ،

در این دنیای پر افسانه می کردم .

عجب صبری خدا دارد !

چرا من جای او باشم؟

همین بهتر که او خود جای خود بنشسته و ،

تاب تماشای تمام زشتکاری های این مخلوق را دارد،!

و گر نه من به جای او چو بودم ،

یک نفس کی عادلانه سازشی ،

با جاهل و فرزانه می کردم .

عجب صبری خدا دارد !

 عجب صبری خدا دارد !

 

 

شهر خرم (خرمشهر)

رامین احمدزاده

مقدمه”سالهاست که ایران توسط ابرقدرت هایی باهوش مورد استعمار، استثمار و استحمار قرار گرفته. اما قطعاً آنها برای دستیابی به هدف خود، از کاستی های ما استفاده نموده اند. ضعف هایی مانند؛ عدم تلاش برای کسب آگاهی، عدم اتحاد و گرایش به فردگرایی، تعصب مخرب و نابجا بر روی عقاید (مخصوصاً تعصبات مذهبی و قومیتی)، وطن فروشی و دیگر مشکلاتی که به کرار از آنها سخن به میان آمده است.

شاید بتوان گفت که در این سرزمین به یغما رفته، شرایط فعلی جنوب کشور و مخصوصاً استان خوزستان با توجه به ثروت عظیمی که در دل خویش دارد، نمونه ای از خیانت و بی کفایتی آشکار حکومت فعلی ایران میباشد. استانی که به غیر از صنایع نفت، پالایشگاه، پتروشیمی و فولاد، سرمایه های ارزشمندی دیگری مانند : گردشگری ( شوش، قدیمی ترین شهر ایران در این استان قرار دارد)، کشاورزی (تولید خرما و نیشکر)، وجود رودهای متعدد و دسترسی به آب های آزاد و بین المللی‌ را دارا می باشد.

صحبت در خصوص به تباهی کشیدن ایران و خوزستان با این همه ثروت، توسط حکومت جمهوری اسلامی بسیار تکراری و خارج از این مقدمه می باشد. فقط جای افسوس است که، شهرهایی مانند خرمشهر، آبادان و دیگر شهرهای استان خوزستان که ظرفیت تبدیل شدن به شهرهایی مدرن در سطح جهانی را دارند، اکنون‌ به مکان هایی فرسوده با مناظری دلخراش تبدیل شده اند.

شاید بتوان گفت در این‌ بین، خرمشهر داستانی جداگانه دارد. شهری که در طول تاریخ چندین بار مورد حمله دشمنان قرار گرفته، و حال نیز اسیر سیاست های چپاولگرانه حکومت فعلی است. شهری که روزگاری از آن به عنوان مهترین بندر کشور و منطقه یاد میشد و حتی در گذشته بخشی از بودجه شهرداری تهران را تامین میکرد، هم اکنون با تعطیلی برخی از صنایع و بی رونق شدن گمرک و بندر آن، به تدریج در حال تبدیل شدن به مخروبه ای است که فقط نام شهر را بر تن ‌زخمی خود دارد. به یقین میتوان گفت؛ اگر تلاشی برای جلوگیری از ویرانی این‌ شهر نشود، آیندگان متعجب خواهند شد که چرا در گذشته نام “خرمشهر” را بر آن گذارده اند.

برخی از تاریخ دانان و ایران شناسان، خرمشهر را “ایران کوچک” می نامند. زیرا در سالیان گذشته (مخصوصاً پیش از سال ۱۳۵۷) تقریبا تمامی اقوام ایرانی در این شهر نه چندان ‌بزرگ، کنار هم‌ زندگی میکردند. اقوامی مانند؛ تُرک (آذری و قشقایی)، لُر، عرب، کُرد، بلوچ، گیلکی و مازنی. از نامگذاری برخی از اماکن‌ در خرمشهر نیز، ‌میتوان به تنوع قومیتی در این شهر پی برد. به عنوان مثال؛ مسجد آذری ها، مسجد بوشهری ها، مسجد کُردها، مسجد اصفهانی ها و حسینیه بروجردی ها.

میتوان دو علت که سبب ایجاد این تنوع قومیتی شده را از باقی عوامل مهمتر دانست. اول؛ وجود کار و اشتغال. دوم؛ اخلاق نیک در دوستی و زندگی کنار دیگر اقوام، و به اصطلاح خون گرم بودن مردم ‌این شهر و ناحیه.

همانگونه که میدانیم، پیش از سال ۱۳۵۷ بسیاری از شهرهای ایران (مخصوصاً شهرهای کوچک) با مشکلات و کمبودهای مشابهی روبرو بوده اند. اما در این بین بودند شهرهایی چون آبادان و خرمشهر که نسبت به آن زمان، در بسیاری از زمینه ها پیشرفت های نسبتاً خوبی داشته اند (طبق مشاهدات و شنیده ها از گذشتگان این منطقه). به عنوان مثال این دو شهر در بخش هایی مانند : صنعت، هنر، ورزش، تجارت، سرگرمی های عمومی، حمل و نقل (فرودگاه آبادان و راه آهن خرمشهر) و سرمایه گذاری داخلی و خارجی، از شرایط بهتری نسبت به بسیاری از شهرهای کوچک ایران برخوردار بوده اند.

به طور حتم وجود فرصت های شغلی چشمگیر در آن زمان، باعث مهاجرت اقوام مختلف ایران و همچنین دیگر کشورها به این شهرها شده‌ بود. به راستی نمیتوان از نقش پررنگ این مهاجران در رشد فرهنگ، دانش و آگاهی ساکنین شهرهایی چون آبادان و خرمشهر به سادگی گذشت. نکته حائذ اهمیت اینکه، اشخاصی که در این دو شهر تجربه زندگی پیش از سال ۱۳۵۷ و هم اکنون را داشته اند، به وضوح زوالی آشکار را دراین نواحی درک مینمایند. که این شرایط رو به انحطاط، کاهش سطح فرهنگ عموم جامعه را نیز در پی داشته است. در واقع میتوان گفت؛ کمبود اشتعال دلیل آن بوده که نه تنها مانند گذشته اقوام مختلف به خرمشهر و آبادان نیایند، ‌بلکه همان مهاجران قدیمی که روزگاری سبب ارتقاء فرهنگ این دو شهر بودند نیز مجبور به تَرک این مناطق شوند. متاسفانه حال که در این شهرها قدم برمیداریم، شاهد یک عقب ماندگی محسوس در فرهنگ، صنعت، دانش و سطح زندگی مردم می باشیم.

وقتی ثروت عظیم بخش های جنوب کشور را با سطح پیشرفت و رفاه مردمانش مقایسه میکنیم، درمیابیم که حکومت فعلی از زمان در دست گرفتن قدرت تنها به چشم تاراج و غارت به این مناطق نگریسته است. از این رو این نواحی را میتوان، “منطقه چپاول” نامید.

در این داستان شهرخرم (خرمشهر) نمادی از سرزمین فعلی ایران بوده، که تنها گوشه ای از زوال تدریجی آن به تصویر کشیده شده است. موضوع دیگر که داستان سعی داشته به آن بپردازد، استفاده از گنج عظیمی به نام ادبیات است. قطعاً‌ ایران زمین‌ را میتوان، سرزمین شعر و فرهنگ نامید. کمتر کشوری این تعداد فیلسوف، نویسنده و شاعر نامدار در خود پرورش داده، و مرور نام‌ آنها اثباتی بر این ادعاست. تنها در بخش شعر، ‌سرایندگان بزرگی چون؛ رودکی، خیام، فردوسی، نظامی، سعدی، مولوی و حافظ در صده های گذشته، و شاعران‌ معاصری مانند؛ نیما یوشیج، شهریار، امیرهوشنگ ابتهاج، ایرج میرزا، پروین اعتصامی، مهدی اخوان ثالث، ملک الشعرا بهار، سیمین بهبهانی، احمد شاملو، سهراب سپهری، فروغ فرخزاد و فریدون مشیری را میتوان برشمرد.

اما به راستی چه شد که در ایران کنونی نه تنها دیگر شاهد پدید آمدن چنین شاعران کم نظیری (مخصوصاً در بخش معاصر که تقریباً اکثر آنها در یک دوره زمانی بودند) نیستیم، بلکه از وجود این ‌گنجینه ‌گرانمایه ادبی نیز سودی نمیبریم. گفتگوهای مردم عادی در سطح جامعه، این واقعیت را مشخص مینماید که آنها در افکار، گفتار‌و رفتار خود از این متولیان فرهنگ بهره ای نمیبرند. و به ندرت دیده میشود که فردی برای زیبایی کلام خویش، از اشعار، ضرب المثل ها، کنایه ها و نوشته های شاعران و نویسندگان شهیر ایران استفاده نماید. و این‌ بدان معناست که، زبان و فرهنگ پارسی به سمت تباهی شدیدی سوق پیدا کرده. قطعاً یکی از دلایل مهم آن، جلوگیری از نشر افکار و رشد استعداد در بخش هایی مانند؛ داستان نویسی، چکامه سرایی، روزنامه نگاری، خبرنگاری، انتشارات، مطبوعات و به طور کلی عاشقان قلم و فرهنگ بوده است.

یکی از دلایلی که نمایانگر سرکوب نویسندگان‌ و حذف آنها از دایره فرهنگ ایران‌ در زمان حکومت حدود نیم قرن جمهوری اسلامی می باشد، عدم مشاهده داستان نویسانی مطرح بعد از شروع حکمرانی آنهاست. متاسفانه تا حضور اشخاصی با تفکرات و رویکرد مسئولین فعلی، شاهد نقض واضح حق بنیادین انسان ها برای آزادی بیان بوده و نمیتوان امید چندانی به ظهور نخبگانی در بخش ادبیات این سزرزمین را داشت.

به عنوان مثال از آخرین نویسندگان سرشناس ایران میتوان به؛ عبدالحسین زرین کوب، محمد علی جمال زاده، بزرگ علوی، صادق چوبک، صمد بهرنگی، هوشنگ ‌گلشیری، عباس معروفی، جلال آل احمد، سیمین دانشور، صادق هدایت، احمد محمود، نادر ابراهیمی، غلام حسین‌ ساعدی، محمود دولت آبادی و علی محمد افغانی اشاره کرد. هیچکدام از این نویسندگان نامدار، در زمان حکومت جمهوری اسلامی متولد نشده و رشد نکرده اند. به جرات میتوان گفت در دوره حکومت فعلی، به تعداد انگشتان یک دست نوسینده مطرح را نمیتوان یافت که در سطح جهانی و یا حتی بین مردم ایران شناخته شده باشد. رقم خوردن این آمار در سرزمینی که صاحب این تعداد شاعر و نویسنده پر آوازه می باشد، یک فاجعه و عقب ماندگی به حساب می آید. حال این سوال پرسیده میشود که، چرا با وجود چنین پشتوانه عظیم فرهنگی در ایران، شاهد نمود شاعران و نویسندگانی فرهیخته و انتشار کتاب هایی ارزشمند آنها نیستیم؟!

همانگونه که پیش از این ذکر شد، یکی از عوامل مهم چنین رخداد تلخی در حوزه قلم، ایجاد خفقان جهت سرکوب نویسندگان و افکار آنها می باشد.

البته تاریخ این ‌سرزمین از دیرباز شاهد به بند کشیدن، شکنجه، تبعید و قتل ادیبان و نویسندگان‌ بوده. برای اثبات این موضوع میتوان به نام ‌برخی از این اندیشمندان که توسط سه حکومت اخیر ایران، به قتل رسیده اند اشاره کرد. قاجار : جهانگیر خان‌ صور اسرافیل، فاطمه برغانی قزوینی (طاهره قُرَّةُالعَین) و میرزا آقاخان ‌کرمانی.

پهلوی : میرزاده عشقی، فرخی یزدی، اشرف الدین حسینی گیلانی (نسیم شمال)، تقی ارانی، حسین فاطمی، مرتضی کیوان و خسرو گلسرخی.

جمهوری اسلامی : فریدون‌ فرخزاد، سعید سلطان پور، علی اکبر سعیدی سیرجانی، علی مراد داوودی، احمد میرعلائی، احمد تفضلی، محمد مختاری، مجید شریف، محمد جعفر پوینده و بکتاش آبتین.

همچنین ‌میتوان سه رخداد قابل تامل که یکی معروف به “پنجاه و سه نفر” در دوره پهلوی، و دو رویداد  دیگر‌ به نام های “ماجرای اتوبوس ارمنستان” و “قتل های زنجیره ای” در دوران حکومت جمهوری اسلامی‌ را از شدیدترین‌ جنایات، جهت سرکوب آزادی بیان در تاریخ ایران برشمرد. در این بین‌ بودند و هستند نویسندگان و شاعرانی که به جرم در دست گرفتن قلم، روی کاغذ آوردن اندیشه و ارائه چاره برای حل مشکلات جامعه، مورد شکنجه و آزار حکومت های وقت قرار گرفته، و برای امنیت جان خود مجبور به ترک دیار خویش شدند. افرادی چون : غلامحسین ساعدی، سیاوش کسرایی، مهشید امیرشاهی، عباس معروفی، اسماعیل خویی، فرج‌ سرکوهی، منصور کوشان و شهرنوش پارسی پور.

و همچنین نویسندگان، شاعران و مترجمانی چون؛ احمد محمود، محمود اعتمادزاده، ابراهیم یونسی، هوشنگ ابتهاج، نجف دریابندی، محمدرضا عالی پیام (هالو)، ناصر ‌زرافشان، رضا خندان مهابادی، کیوان باژن، آرش گنجی، آنیسا اسداللهی و کیوان مهندی، که روزهای تلخ در بند بودن را تجربه کرده اند.

متاسفانه با توجه به فضای خفقان آور ایران امروز، بسیاری از اندیشه هایی نو و آگاهی بخش توان آشکار شدن را هرگز پیدا نخواهند کرد. امید است که با فداکاری عاشقان قلم و همت افرادی آگاه و دلسوز، اقدامات مفیدی برای نشرِ افکار نویسندگان و شاعرانی که هم اکنون امکان چاپ نوشته های آنها در ایران وجود ندارد صورت پذیرد.

به امید روزی که، هیچ ادیبی برای بیان اندیشه خویش راهی زندان‌ نشده و توسط حکومت ها به قتل نرسد. همچنین هرگز ‌نویسنده و شاعری جهت ارائه تفکرات خود مجبور به ترک دیار خویش نشده، و با عشق قلم را در دست گرفته تا ایده ها و احساس خود را بر کاغذ آورد.

قطعاً وجود روشنفکران در زادگاه خود، سبب ارتقاء فرهنگ آن سرزمین خواهد شد. روشنفکر، مانند کالای خارجی نیست که بتوان آن را از دیگر کشورها (با تاریخ و فرهنگی متفاوت) وارد مملکت خویش کرد.

در آخر سپاسی ویژه دارم از کانون دفاع از حقوق بشر در ایران و بخصوص از بنیانگذاران این کانون، جناب آقای منوچهر شفایی جهت کمک های بی دریغ ایشان در نشر این کتاب.

سپندار پاسبان   ایران تو باد            ز خرداد روشن روان تو باد

هنر نزد ایرانیان است و بس            ندادند شیر ژیان را به کس

دریغ است که ایران ویران شود        کنام شیران و پلنگان شود

همه جای جنگی سواران بدی           نشستن گه شهریاران بدی

همه روی یکسر به جنگ آوریم        جهان بر بد اندیش تنگ آوریم

ز بهر بر و بوم و پیوند خویش        زن و کودک وخرد وفرزند خویش

همه سر به سر تن به کشتن دهیم        از آن به که کشور به دشمن دهیم

(فردوسی)

از چهارم خرداد امسال ؟؟؟؟؟ تا دوم خرداد سال بعد ؟؟؟؟؟

همیشه و همه ما را فراموش میکنند.

فصل اول : “شهرخرم”

روشنایی هوا کم شده. خورشید که این موقع از سال هنوز خشمش رو به ما نشون نداده و با این نقطه از زمین آشتیِ، داره با شهر خداحافظی میکنه. و اینجا بهترین موقع برای خرید های عید نوروز.

مرتب اطراف “بازار روز” جابجا میشم و از دیدن چیزهای مختلف کیف میکنم. وزیدن نسیم بهاری هم لذت راه رفتن رو دوچندان کرده.

امروز خیلی خوشحالم. شهر پر از رفت و آمد. آدمها همه جای شهر دیده میشن. مخصوصاً اینجا که بازار مرکزی شهرِ. هر کس به سمتی میره و قصد خرید چیزی رو داره. مردم شونه به شونه راه میرن و باید مراقب بود بچه ها زیر دست و پا بزرگترها له نشن. گرمای بوجود اومده از ازدحام وسط بازار نفس کشیدن رو سخت کرده و بعضی ها رو در حال عرق ریختن میبینی. عاشق شلوغی ام و بهم انرژی میده. البته بین مردم نمیرم و بیشتر یک گوشه میشینم و نگاهشون میکنم.

هر لحظه به جمعیت اضافه میشه و بازار در حال انفجارِ. به نظر میرسه مردم شهر با هم قرار گذاشتن که با هم و در یک ساعت برای خرید به بازار بیان.

اینجا دنبال هر چی بگردی پیدا میکنی. البته هر چیزی که میگم از دید خودمِ که بیشتر تو خوردنی ها معنا میشه. کافیه یک نفس عمیق بکشی تا بوی انواع خوراکی های خوشمزه وجودت رو پر کنه.

اینجا بهشتِ من، بهم حس زنده بودن میده. مخصوصا این موقع از سال.

البته وقت هایی که هوا خاک آلود هست و مردم کمتر بیرون میان، این قسمت هم مثل همه جای شهر خلوتِ.

مردم شهر به زبان و لهجه های مختلف صحبت میکنن. شاید باورتون نشه، اما من همه رو بلدم و میدونم که چی میگن.

اینجا بچه هایی رو با سن کم در حال کار کردن کنار بزرگترها میبینی. مثل میوه فروختن، ماهی پاک کردن، گرفتن پنچری لاستیک و کارهای دیگه.

بعضی با چهره های جدی سخت دنبال خریدهای باقیمونده عید هستن. عده ای هم مشکلات رو فراموش کردن و با هم میخندیدن. مردم اینجا خیلی سر به سر هم ‌میزارن و سعی میکنن تو هر شرایط همدیگه رو شاد کنن.

فردا عید نوروزِ و سال 1401 شمسی شروع میشه. امسال بازار عید شلوغ تر از پارسالِ. بیماری کرونا کمتر شده و مردم جرات بیشتری برای بیرون اومدن پیدا کردن.

شور عجیبی تو بازار به پاست. بعضی جاها صدا به صدا نمیرسه. افراد به سختی میتونن جلو مغازه یا دست فروشی بایستن و جنسی رو قیمت کنن. خرید کردن که دیگه دردسرهای خودش رو داره. برای دونستن قیمت درست جنسی باید چند بار از فروشنده سوال بپرسی.

بچه ها هم که تعطیلات نوروزیشون شروع شده برای خرید های عید هیجان زده ان. با امید و شادی غیر قابل وصفی تو بازار میچرخن و با سرعت عجیبی همه جا سرک میکشن. بزرگترها هم با قدم های آهسته دنبالشون میکنن. این روزها دستفروش ها هم بازار خاصِ خودشون رو دارن. یکی ماهی عید میفروشه، یکی وسایل هفت سین، یکی سیر و سرکه و سمنو. یکی هم آینه و تنگ ماهی.

مردم برای از دست ندادن چیزی از سفره عید با عجله خرید میکنن. گیر آوردن “سبزه” خوب در ساعات آخر سال سخت شده و چیزهایی که باقی مونده پلاسیده و زرد هستن.

صدای خانمی رو موقع خرید از دستفروش میشنوم.

آقا این رو دیروز از خود شما پانزده هزار تومان ارزون تر خریدم.

خواهرم اون قیمت دیروز بود. امروز و الآن، قیمتش همینِ. واسه خواهرم میخوام، لطفاً به قیمت دیروز یا حداقل  کمی ارزون تر بهم بدش.

همین رو جاهای دیگه ده هزار تومان گرون تر از من میفروشن، برو بازار رو بگرد، اگر ارزون تر از قیمتی که من میفروشم پیدا کردی، بیارش، خودم ازت میخرم. حالا با این قیمت میبری؟

تو این شلوغی دیگه توان و وقت بازار گشتن رو ندارم. چاره ای نیست، برام بزاریدش.

این یکی از هزاران مکالمه بین مردم و فروشنده هاست.

قدم زنان به “فلکه الله” رسیدم. میشه گفت اینجا مرکز شهرِ. البته در حال حاضر فلکه ای نیست و چهارراهِ. اما هنوز هم به فلکه الله معروف.

به جز مامورهای راهنمایی و رانندگی و سربازهای اسلحه به دست که بیشتر اوقات نزدیک چهارراه دیده میشن، تعدادی پسر و دختر شش تا ده ساله هم از افراد تقریبا ثابت فلکه الله هستن. شیشه ها رو تمیز میکنن، اسفند دود میدن، دستمال کاغذی، جوراب یا آدامس میفروشن.

بینشون امیدوارترین بچه ها برای به دست آوردن پول کسایی هستن که شیشه ماشین ها رو تمیز میکنن. اشاره راننده و گفتن اینکه “نمیخواد تمیزش کنی” و “پول نقد همراهم نیست”، هیچ تاثیری نداره و بچه ها کارشون رو انجام‌ میدن.

انگار گذر زمان پشت چراغ قرمز این چهارراه چند برابر کُند میشه. یکی میگفت :

“هر زمان به چراغ راهنمایی فلکه الله برسی قرمزِ” .

گوشه ای نشستم و در حال تماشای تردد ماشین ها و افرادم. کامیونی که بارش میوه هست به فلکه الله رسید. و طبق قانون نانوشته این چهارراه مجبور به توقف پشت چراغ قرمز شد.

با ایستادنش صحنه عجیبی اتفاق افتاد. از هر طرف کامیون پسر بچه های شیطون بالا رفتن و شروع به برداشتن میوه ها کردن. طوری که انگار از قبل نقشه این کار رو با مهارت زیاد کشیده باشن.

اما قطعا چموشی و شجاعت های دوران بچگی در یک لحظه جرقه این کار را به ذهن بازیگوش ترین کودک آورده بود و باقی بچه ها هم برای انجام یک تفریح دسته جمعی دنبالش کرده بودن. با برداشتن اولین میوه مشخص شد بار کامیون پرتغالِ.

راننده با زیرپوش و شلوار گشادی که به تن داره با عصبانیت زیاد و در حال فحش دادن دور کامیون میدوه و تمام تلاشش رو برای گرفتن بچه ها میکنه. اما فقط خودش رو خسته کرد. نتونست هیچ کدومشون رو بگیره تا کمی از خشمش رو خالی کنه. پسر بچه ها شجاعت مثال زدنی دارن و از تهدید های راننده نمیترسن. انگار سارقی حرفه ای نقشه این دزدی رو کشیده. راننده به هر کسی که نزدیک میشه زود میپره پایین و فرار میکنه. و تا بخواد پسربچه ای که اون طرف کامیون هست رو بگیره، این یکی که فرار کرده خودش رو با سرعت عجیبی به پرتقال ها میرسونه.

مردم خنده کنان در حال تماشای بچه ها و تلاش های بی فایده راننده هستن. سربازها هم که حال و روز بچه های فقیر فلکه الله رو خوب میدونن، کاری بهشون ندارن. قطعا به نظر اونها برداشتن تعدادی پرتقال توسط چند تا پسر بچه جرم سنگینی به حساب نمیاد.

 بالاخره سبز شدن چراغ راهنمایی و بوق های ممتد باقی راننده ها کمک کرد تا راننده کامیون با تلاش و داد و فریاد زیاد از شر بچه ها خلاص بشه. فکر کنم راننده حدود سی تایی پرتقال رو در این حمله غافلگیر کننده از دست داد.

ادامه دارد

 

 

دلنوشته طلائی

سیما طلائی پور

صیغه ی ملا

وقتی تفاوت تو با دیگران

در جاری نشدن صیغه ی یک ملا است

وقتی کودکیت در پس بی هویتی ات گم شد

حقوق ذاتی ات بسته

 به صیغه ی ملا شد

ردی از تو در معاشقه نبود، داشتن شناسنامه آرزو شد

آری تحصیل آرزو شد

حرام خورها

تو را حرام زاده نامیدند

 و زاده از نسلشان را نور چشمی و سید نهادند

به صیغه ی ملا شکی است

که ردی از انسانیت نیست.

3/10/2023 فرایبورگ

 

 

نگاه مینا به …

مینا کرمیان

استان فارس مهد کوروش و هخامنشیان و مرکز زندگی ایل بزرگ آزادی خواه و مبارز قشقایی بوده و هست.

لباس سنتی زن قشقایی یکی از پوششهای زیبای ایران و شهر شیراز (مرکز استان فارس) میباشدکه با وجود تلاش حکومت در جهت تغییر این پوشش و حذف رقص و آواز خوانی زن قشقایی ، هنوز مورد استفاده قرار میگیرد و زنان قشقایی به لباس ، اواز ، موسیقی و رقص که سرشار از رنگهای شاد و برگرفته از طبیعت میباشد عشق میورزند.

نام اثار(قشقایی)