میرحسین موسوی در بیانیه خود پیرامون جنگ ۱۲ روزه آیهای از قرآن آورد که “نسیمهایی از فرصت” وزیده است و ندا داد “آنها را دریابید و روی از آنها برنتابید.” او از چه “فرصتی” میگوید و روی سخناش با کیست؟میرحسین موسوی، از رهبران جنبش سبز در بیانیهای که در رابطه با جنگ ۱۲ روزه از داخل حصر نوشت، دو خواست “سریع و نمادین” یعنی آزادی زندانیانسیاسی و “تغییر واضح” در رویکردهای صدا و سیما را طرح کرد. مطالبه اساسی این بیانیه نیز “برگزاری رفراندوم برای تاسیس مجلس موسسان قانون اساسی” به عنوان راهی برای “تحقق حق تعیین سرنوشت مردم” بود.
اما او آیهای از قرآن هم در بیانیهاش آورد که بسیاری از رسانهها هم در داخل و هم در خارج از ایران اشاره مستقیمی به آن نکردند. موسوی نوشت: «به راستی که در روزهای زمانه نسیمهایی از فرصت از سوی پروردگارتان هست، هان که آنها را دریابید و روی از آنها برنتابید.»
کمتر کسی از اصلاحطلبان به پیام مستتر در این بخش از بیانیه او توجه نشان داد یا درباره آن حرف زد. چهرههای محافظهکار این طیف انتقاد کردند که چرا او خواست “مجلس مؤسسان برای تغییر نظام” را “در زمان بحران” پیش کشیده است. برخی فعالان سیاسی اصلاحطلب شرایط را “بینهایت پیچیده” دانستند و از “پرهزینه” بودن فراخوان موسوی انتقاد کردند. گروهی آنرا “بهانهای به دست دشمن” به شمار آوردند و بخش بزرگی از اصلاحطلبان هم سکوت کردند.
دویچهوله در گفتوگو با مصطفی دانشگر، تحلیلگر سیاسی و پژوهشگر دینی درباره مفهوم، اهمیت و تاثیر بیانیه میرحسین موسوی پرسیده است.
وقتی آقای موسوی میگویند “زمانه نسیمهایی از فرصت” را به وجود آورده، پس آن را “دریابید و روی از آنها برنتابید”، منظورش چه فرصتی است؟ فرصتی که در آن اسرائیل به هسته سخت قدرت حمله کرده است؟
مصطفی دانشگر: درباره “زمانه و نسیمهایی از فرصت” که فراهم میگردد و آقای مهندس موسوی نیز به آنها اشاره کردهاند، تصور میکنم به حداقل دو نکته مهم اشاره دارد.
نخست اینکه نمیتوان انکار کرد آنچه در این جنگ ۱۲ روزه رخ داد، به همراه پیامدها و خسارتهایی که برای کشور به بار آورد و کشور را وارد دورهای از جنگ کرد، نشان داد که سیاستهای سالیان گذشته جمهوری اسلامی چه در عرصه داخلی و چه در سیاست خارجی، ناکام مانده است. در حوزه سیاست خارجی، روشن شد که ما وارد جنگ شدیم و تهدیدهایی که نیروهای سیاسی نسبت به آن هشدار داده بودند، عملاً به وقوع پیوست. در حوزه سیاست داخلی نیز عمق نفوذ و ناکارآمدی مدیریت بحران بهویژه در ساعات ابتدایی جنگ، که ناشی از ضعف اطلاعاتی، امنیتی و نظامی بود، برای همگان آشکار شد.
بیشتر بخوانید:جنگ میان ایران و اسرائیل
ناکارآمدی سیاستهای حاکم باعث شد شهروندان احساس رهاشدگی کنند؛ نه پناهگاهی برای آنها ایجاد شد و نه پاسخ مناسبی به پرسشهایشان داده شد و حاکمیت در نوعی سرگشتگی فرو رفت. این وضعیت نشان داد که نظام با ورشکستگی جدی مواجه است و تمامی تهدیدهایی که فعالان سیاسی هشدار داده بودند، بدون وجود دستور کار مشخص برای مواجهه، تحقق یافت.
بنابراین، آنچه رخ داد، حملهای بود به هسته سخت قدرت، بهویژه بخش نظامی آن، و سبب شد بحث تغییر جدی، هم در میان نیروهای داخل و هم خارج کشور، مطرح شود. “بادهای تغییر”، یا دستکم بحث درباره تغییر، آغاز شد؛ هرچند چنین شرایطی وضعیت ناخواستهای بود که نظام سیاسی خود آغاز کرده و به آن دامن زده بود. سالها اصرار بر سیاست نابودی اسرائیل، کشور را به این نقطه رسانده بود.
اینترنت بدون سانسور با سایفون دویچه وله
اما نکته دوم که باز بسیار تعیینکننده است، اینکه اگر این فرصت برای تغییر مغتنم شمرده نشود و اصلاحات اساسی، آرام و بدون خشونت صورت نگیرد، “نسیمهای تغییر” میتوانند به پیشدرآمد یک طوفان بدل شوند. در دوره بعد، هزینههایی که کشور متحمل خواهد شد و فرصتهایی که پیش روی حکومت و بازیگرانش قرار میگیرد، دیگر از جنس امروز نخواهد بود. این پنجره گشایش بسته میشود و طوفانی ممکن است در پشت آن پدید آید که همهچیز را تهدید کند.
دویچه وله فارسی را در اینستاگرام دنبال کنید
در پایان، به باور من این اشاره آقای مهندس موسوی نیز مهم است که اگر این فرصت بهرهبرداری نشود و حکومت به ایجاد تغییرات معنادار واداشته نشود، چه در عرصه داخلی و چه در عرصه خارجی، در آینده با طوفانی مواجه خواهیم شد که دیگر صرف شعارهایی چون وطنپرستی، ملیگرایی، محکومیت جنگ یا حتی روحیه سازشطلبی، راهحل و چارهای برای آن نخواهد بود.
روی سخن او با چه کسانی است؟ چون اصلاحطلبان و روزنه گشایان در داخل که یا سکوت کردند یا انتقاد. بنابراین بعید است که از سوی آنها اجماعی بوجود آید. آیا موسوی نگاهش به گروههایی در درون قدرت است؟
به نظر من روی سخن مهندس موسوی به گروههایی که درون قدرت قرار دارند هم هست. چون به هر حال ایده گذارطلبی، و اگر به تجربههای دیگر هم نگاه بکنیم، گذار به معنای برگزاری رفراندوم قانون اساسی و تشکیل مجلس مؤسسان و بازنویسی قانون اساسی است. آنچنان که مهندس موسوی در بیانیه ۱۴۰۱ هم اشاره کردند، بعد از حوادث ناظر به جنبش مهسا، بدون همراهی نیروهای درون بلوک قدرت امکانپذیر نیست. این یک واقعیت است که باید ما بپذیریم.
من فکر میکنم نیروهای درون ساختار قدرت که میتوانند با درک شرایط و مخاطرات و تهدیدهای موجود همراهی کنند و این تغییر را رقم بزنند، حکومت را به عقبنشینی وادار کنند، مخاطب عمده فرمایشات آقای مهندس موسوی هستند. بخشهایی درون قدرت شاید مایل به تغییرات عمده مثل رفراندوم قانون اساسی نباشند، اما توان چانهزنی برای ایجاد تغییرات در مقیاسهای کوچکتر مانند آزادی نمادین زندانیان سیاسی یا مسئله رسانه ملی را دارند. خب، اینها میتوانند بخش دیگری باشند که در ساختار قدرت، تغییراتی محدودتر، ولی ملموس و محسوس را رقم بزنند.
البته بخشی از مخاطب نامه هم خود حکومت است و هشدار به حکومت داده میشود که مبادا واکنش دوراندیشانه مردم، حکومت را دچار این خطای محاسباتی کند که مردم تحت هر شرایطی کنار خواهند آمد و ادامه زنجیره خطاهای گذشته در سیاست خارجی از جمله بازی ضد نظم، اصرار بر سیاست نابودی اسرائیل و ایفای نقش منطقهای پیکارجویانه و تنشزا، امکان ادامه خواهد داشت.
این هشدار به حاکمیت، همچنین به اصلاحطلبان و روزنهگشایان داخلی هم هست که نمیشود به صورت درازمدت با برانگیختن عواطف و احساسات وطنپرستانه، مردم را پشت سر حاکمیت به خط کرد و انسجامی ایجاد کرد که بخشی از آن واقعیت ندارد. این انسجام را در دورههای بعدی درگیری اگر همراه با اصلاحاتی در سیاست داخلی و سیاست خارجی نشود، نمیتوان تداوم بخشید. آن وقت، این خطر وجود دارد که دیگر با تکیه بر مفاهیمی مثل انسجام ملی و وحدت ملی، نشود کشور را یکپارچه نگه داشت و رخنهای در این عزم ملی ایجاد میشود؛ تعبیری که مهندس موسوی استفاده کرده، تعبیر دقیقی است.
من فکر میکنم همه گروهها مخاطب هستند، اما برای آن هدف اصلی که گذار باشد، نیروهای درون بلوک قدرت باید همراه شوند. با توجه به تجربیات گذار در دیگر نقاط دنیا هم اگر نگاه کنیم، لازمه حضور اینهاست؛ عمده مخاطب سخنان آقای مهندس موسوی همین گروه درون بلوک قدرت هستند.
به نظر شما این بیانیه در میان مردم چقدر برد دارد؟ نسلی که سال ۱۴۰۱ به خیابان آمد بعید است مخاطب آن باشد. نسل ۸۸ هم که به نظر میاید خانهنشین شده. گروهی که تصور میکند براندازی تنها راه حل است، اساسا گوشش به این بیانیهها بدهکار نیست. ارزیابی شما چیست؟
به نظر من، در بین مردم، بهویژه بخشهایی از جامعه، حتی آن بخشهایی که از نسل ۸۸ بودهاند و نسلهایی که در ۱۴۰۱ به میدان آمدند، این پرسش که “چه باید کرد؟” همچنان یک دغدغه ذهنی جدی است. این نسلها سکوتشان به معنای فراموشی مطالبات نیست، بلکه همچنان به آنها فکر میکنند. مسئله این است که نیاز به نقشه راه، چشمانداز روشن، و تبیین هدف وجود دارد: اینکه “کجا میخواهیم برویم” و “چگونه باید برویم.”
البته، بیانیه مهندس موسوی به دلیل ایجاز و اختصارش، پاسخ کامل و دقیقی به همه این پرسشها نداده. ایشان در بیانیه ۱۴۰۱ هم به این موضوع اشاره کرده بودند که ابهامهایی در مسیر اجرای مطالبات وجود دارد. اما این ابهامها به معنی نادیدهگرفتهشدن یا نخواندهشدن این بیانیه نیست. همچنان بخشی از جامعه، بهویژه نیروهای سیاسی داخل کشور، منتظر شنیدن تحلیل، چشمانداز و راهکار از سوی نیروهای تحولخواه هستند.
به نظر من، این بیانیه در بین مردم هم برد داشته، اما بیشترین تأثیر آن بر نیروهای سیاسی داخل کشور است، بهویژه با توجه به بنبست سیاسی که در آن گرفتار شدهایم.
آقای موسوی در جایی از بیانیه به “فرزندان نظامی ملت” که “شهید یا غافلگیر شده بودند” اشاره میکند. چرا او این لحن را انتخاب کرد، آنهم در حالی که این نظامیان شامل فرماندهان ارشد حکومتی میشود که دستاش به خون فرزندان ملت آغشته است؟ این آیا تاکتیکی است برای یارکشی از میان نظامیان؟
بخشی از این موضوع به کارکرد دوگانه نیروهای نظامی بازمیگردد. نهادهایی مانند ارتش و سپاه در کشور ما نقش دوگانهای داشتهاند؛ از یک سو در سرکوب اعتراضات داخلی دخیل بودهاند و به همین دلیل، دستشان به خون معترضان آلوده است. اما از سوی دیگر، در زمانهایی که کشور در معرض تجاوز خارجی قرار گرفته، همین فرماندهان نظامی در دفاع از کشور نقش ایفا کردهاند، از جمله در آغاز جنگ ۳۳ روزه.
آقای موسوی با استفاده از واژه “غافلگیری”، در حقیقت دارد به موضوع “نفوذ” اشاره میکند و هشدار میدهد که کشتهشدن آن نظامیان ناشی از غافلگیری و ناکارآمدی سیستم بوده است. این یک نقد دقیق و موجز است، اما در عین حال، با لحن همدلانهای همراه است که به نقش دفاعی آنها نیز اذعان دارد.
این رویکرد میکوشد ضمن بیان نقد، بخشی از بلوک نظامی را نیز به خود جذب کند. چون تجربه گذار در کشورهایی مثل شیلی نشان داده که همراهکردن بخشی از قدرت نظامی، برای گذار سیاسی ضروری است. مهندس موسوی بهعنوان نخستوزیر دوران جنگ، آشنایی و سابقه همکاری با این نهادها را دارد، و احتمال دارد که بتواند با بخشهایی از فرماندهان قدیمی ارتباط برقرار کند.
بیانیه به عنوان راهحل مسئله رفراندم را طرح کرده که آن هم جای بحث دارد. رفراندم چگونه و به دست چه کسی باید برگزار شود، دولت پزشکیان؟ این به نظر شما واقعبینانه است؟ مجلس موسسان چگونه باید تشکیل شود؟
آقای موسوی بر برگزاری رفراندوم بر پایه قانون اساسی و تشکیل مجلس مؤسسان تأکید کردهاند. اکنون مهمتر از هر چیز، جا افتادن همین راهبرد است. ما از سال ۱۴۰۰ با یک بحران داخلی و اکنون با بحران خارجی مواجهیم و نیاز به راهبردی مشخص داریم.
در حال حاضر، مهمترین قدم، ایجاد اجماع بین نیروهای سیاسی است بر سر اصل رفراندوم. جزئیات چگونگی اجرا، اینکه آیا توسط دولت فعلی مانند دولت آقای پزشکیان انجام شود یا با نظارت نهادهای بینالمللی، و ترکیب مجلس مؤسسان چگونه باشد، در مراحل بعدی قابل بحث است. اما نخست باید این گفتمان تبدیل به پارادایم مسلط شود.
البته آقای موسوی بهدرستی اشاره کردهاند که جزئیات هنوز مبهم است، اما این ابهام بهدلیل انعطافپذیری و بازگذاشتن راه برای سناریوهای مختلف، حتی از درون حکومت است. اولویت فعلی تثبیت اصل موضوع است: اینکه با این ساختار و قانون اساسی، کشور نمیتواند از بحرانها عبور کند.
تا این اجماع میان نیروهای درون بلوک قدرت، جامعه مدنی و منتقدان شکل نگیرد، پرداختن به جزئیات امکانپذیر نیست. تشکیل مجلس مؤسسان باید از دل یک گفتوگوی ملی فراگیر بیرون بیاید. این گفتوگو باید محورش برگزاری رفراندوم برای تغییر قانون اساسی باشد و نیروهایی از درون حکومت هم در آن شرکت کنند.
و سوال آخر؛ اگرچه مستقیم با بیانیه ارتباطی ندارد، با توجه به مواضع بخش عمده مقامهای جمهوری اسلامی که در عمل مذاکره یا توافق را غیرممکن میکنند، آیا باید منتظر حملات بعدی باشیم؟ یا شما هنوز راه “دیپلماسی” را بسته نمیدانید؟
آقای موسوی در این بیانیه روشن کردهاند که اگر سیاستهای اشتباه گذشته ادامه پیدا کند و در سیاست خارجی تجدید نظر جدی صورت نگیرد، نمیتوان انتظار داشت که موجهای بعدی حملات رخ ندهند.
واقعیت این است که آسمان ایران در حال حاضر بهنوعی فتح شده است. مشابه اتفاقاتی که پس از ترور حسن نصرالله در بیروت یا پس از جنگ خلیج فارس ۱۹۹۱ رخ داد، اسرائیل امروز این امکان را دارد که در صورت احساس تهدید، حملات جدیدی را آغاز کند. چه هدفهایی مانند برنامه موشکی، چه مسئله غنیسازی.
بیشتر بخوانید:ایران پس از جنگ با اسرائیل؛ بازتعریف راهبرد منطقهای یا آغاز یک عقبنشینی؟
اگر حکومت نخواهد در قالب یک بسته جامع منطقهای، با کنارگذاشتن سیاست نابودی اسرائیل، ترک خصومت با آمریکا و تجدیدنظر در برنامه هستهای وارد مذاکره شود، بهنظر میرسد دورهای بعدی حمله تقریباً اجتنابناپذیر است و در چنین وضعیتی، امیدی به گشایش، برونرفت یا حتی آرام شدن اوضاع باقی نمیماند.