چپ و سیاست هویت‌محور: رقابت بر سر قربانی‌بودن

اوا ایلوز

ما چپ‌ها زمانی همراه با هم برای ارزش‌های جهان‌شمول می‌جنگیدیم. اما امروز چیزی باقی نمانده جز رقابت بر سر رنج و خودستاییِ بیمارگونه. برندگان این بازی در منتهی‌الیه راست ایستاده‌اند.

 

توضیح مترجم:اوا ایلوز جامعه‌شناس فرانسوی-اسرائیلی و از تبار یهودیان سفارادیِ مراکشی‌تبار است. او را یکی از بلندترین صداهای چپِ لیبرال در دنیا می‌دانند، صدایی که در عرصه‌ی روشنفکریِ ایرانی کمابیش غایب است. ایلوز از مهم‌ترین منتقدان سیاست هویت‌محور و مدافع سرسخت ارزش‌های روشنگری است، از جمله آزادی بیان برای مخالفانِ خود. هرچند او با جنبش بایکوت، عدم سرمایه‌گذاری و تحریم اسرائیل (BDS) مخالف است، اما جزو روشنفکران یهودی‌ای است که مصوبه‌ی پارلمان آلمان در محکوم‌کردن این جنبش را نقض آزادی بیان می‌داند و برای لغو آن تلاش می‌کند. او همچنین در سال ۲۰۱۲ در مقاله‌ای با عنوان «دیالکتیک آزادی بیان» در برابر کسانی که خواهان لغو اهدای جایزه‌ی آدورنو (یکی از مهم‌ترین جایزه‌های روشنفکری آلمان) به جودیت باتلر (یهودیِ منتقد دولت اسرائیل) بودند، ایستاد و نوشت «جودیت باتلر باید این جایزه را بگیرد، هرچند سزاوارِ آن نیست.» ایلوز از منتقدان جدیِ نتانیاهو و راست‌گرایان اسرائیلی است. او از تدوین‌کنندگان «اعلامیه‌ی اورشلیم» است که تعریف محدودتری از یهودستیزی ارائه می‌کند و مخالف چسباندن برچسب یهودستیزی به منتقدان اسرائیل است. در مقاله‌ی زیر ایلوز به خطر اتحاد نامبارک بخشی از چپو اسلام سیاسی می‌پردازد و می‌کوشد تا تهدید سیاستِ هویت‌محور را آشکار کند.

***

زمانی ما در جایگاهی بودیم که هم‌زمان بتوانیم از ارزش‌های متعدد دفاع کنیم: برابری و آزادی، آزادی بیان و مقابله با نژادپرستی، تنوع و رواداری. حال‌وهوای کنونیِ سیاسی ــ به‌ویژه در طیف چپ ــ نسبت به آن زمان عمیقاً تغییر کرده است. حالا ما وظیفه‌ی خود می‌دانیم که یک طرف را بگیریم: بین مبارزه با مسلمان‌هراسی و مبارزه با یهودستیزی یکی را انتخاب کنیم؛ یا بین سانسور خشکه‌مقدسانه و آزادی بیان؛ بین مردم غزه و حق موجودیت اسرائیل؛ بین تعریف«ائتلاف یادبود هولوکاست»از یهودستیزی و تعریف«اعلامیه‌ی اورشلیم»از یهودستیزی[1] (که خود من هم در تدوین آن نقش داشتم). انگار همه‌ی ما با هم در یک کنج ایدئولوژیک گیر افتاده‌ایم و باید «قربانیانمان» را اولویت‌بندی کنیم. حتی بدتر: در رقابت بر سر قربانیان، هر دارودسته‌ای به شکل تحمل‌ناپذیری ادعا می‌کند که فقط قربانیانِ جبهه‌ی خودش ارزش دارند.

با توجه به این فقدان همدلی و بلندنظری، وسوسه می‌شویم که از روح زمانه روی برگردانیم و همه‌ی نبردهای دنیا علیه تحقیر انسانیت را هم‌ارزش بدانیم. در واقع، این باید تنها پاسخ معقول به این میدان نبردِ جنون‌آمیزِ ایدئولوژی‌ها باشد. اما هرقدر هم این راه اغواگر باشد، من نمی‌توانم قدم در آن بگذارم. با چند مثال خواهم گفت چرا.

در سال ۲۰۱۴ دانشگاه برندایس در ماساچوست ایالات متحده‌ی آمریکا تصمیم گرفت به آیان هرسی علی، فعال فمینیست سومالیایی، دکترای افتخاری اهدا کند. هرسی علی برای حقوق زنان و دخترانِ کشورهای اسلامی تلاش می‌کرد و خودش از ازدواج اجباری، خشونت فیزیکی و ناقص‌سازیِ جنسی‌ (ختنه زنان) گریخته است. تجربه‌هایش او را به منتقد بی‌پرده‌ی اسلام تبدیل کرده‌اند. او تا آنجا پیش می‌رفت که ادعا می‌کرد «ما در حال جنگ با اسلام هستیم.» وقتی خبر اهدای این دکترای افتخاری پخش شد، تعدادی از دانشجویان و استادان نامه‌ای را امضا کردند و دانشگاه را تحت فشار گذاشتند تا مراسم تجلیل را لغو کند، با این استدلال که اگر از چنین شخصی تجلیل شود دانشجویانِ مسلمان احساس تعلقِ خود به دانشگاه را از دست خواهند داد. دانشگاه دکترای افتخاری را پس گرفت.

 

یک درخواست مشروع بر دیگری اولویت دارد ــ اما چرا؟

ممکن است از لغو این برنامه‌ی مهم چنین برداشت شود که دانشگاه صرفاً می‌خواست احساسات دانشجویان مسلمان را مراعات کند. اما این تصمیم در عمل به این معنی هم بود که یک موضوع پیچیده (ملاحظات مذهبی و اتنیکی) بر موضوع پیچیده‌ی دیگری (حمایت از زنانی که در کشورهای زیادی قربانیِ تجاوز و تعرض مردان می‌شوند) اولویت دارد. موضوع اصلیِ فمینیسم ــ به‌رسمیت‌شناختن اینکه زنان به صورت ساختاری تحت سلطه بوده‌اند و هنوز هدف خشونت سیستماتیک هستند ــ به نفع هواداران مذهبی که درست به‌اندازه‌ی یهودیت و مسیحیت مردسالار است، نادیده گرفته شد.

مثال دومِ من، رژه‌ی دایک شیکاگو[2] در سال ۲۰۱۷ است. دو زن شرکت‌کننده در این رژه که پرچم رنگین‌کمانیِ حاوی ستاره‌ی داوود را به همراه داشتند از تظاهرات بیرون رانده شدند. کارین اشتوگنر،[3] جامعه‌شناس، موضوع را این‌طور توضیح داد که ستاره‌ی داوود به‌عنوان «نماد صهیونیسم» فهمیده شده و «دیگران را پریشان کرده است.» به گفته‌ی اشتوگنر، «برگزارکنندگان اعلام کردند که از حضور یهودیان در رژه استقبال می‌کنند، مشروط به اینکه علیه صهیونیسم موضع بگیرند. هیچ شکل دیگری از ناسیونالیسم مشمول چنین ممنوعیتی نبود.» اینجا هم یک موضوع پیچیده بر دیگری اولویت داشت. آزادیِ بیان فراموش شد زیرا مخالفت بسیاری از شرکت‌کنندگان با صهیونیسم به صهیونیست‌بودن دیگر شرکت‌کنندگان و حتی به خودِ آزادی بیان ترجیح داده شد.

می‌توان این اتفاقات را خاص و منحصربه‌فرد تلقی کرد، اما چنین برداشتی درست نیست. در واقع، این اتفاقات مبتنی بر بنیادی نظری هستند‌ که به خوبی شرح‌وبسط داده‌ شده است و بخشی از ائتلافی گسترده میان اسلام‌گرایان و چپ‌گرایان به شمار می‌رود. به‌ویژه جودیت باتلر[4] سهم زیادی در این داشته که این شکل تاکتیکی از حذف و محروم کردن دیگران[5] چفت‌وبستی روشنفکرانه به‌خود بگیرد ــ به‌واسطه‌ی بسیاری از نوشته‌هایش و البته نقش مهمی که در جنبش «بایکوت، عدم سرمایه‌گذاری و تحریم اسرائیل دارد[6]. او در کتابی با عنوان «آیا نقد سکولار است؟» که همراه با طلال اسد[7] و صبا محمود[8] تدوین کرده، ایده‌ی از نظرش غرب‌زده‌ی جدایی دین از دولت و همین‌طور آزادی بیان را زیر سؤال برده و این ایده‌ها را قواعدی خوانده است که بدون بازبینیِ کافی پذیرفته‌ شده‌اند. نویسندگانی مثل او ادعا می‌کنند که سکولاریسم و آزادی بیان در نهایت در خدمت این هستند که غربی‌ها به هویتی چنگ بزنند که به آن‌ها اجازه می‌دهد که «دیگران» (در واقع مسلمانان) را بنیادگرا جا بزنند.

آن‌ها برای تقویت استدلالشان به مجادله‌ بر سر کاریکاتورهایی اشاره می‌کنند که در سال ۲۰۰۵ دانمارک را به لرزه درآورد. روزنامه‌ی دانمارکیِ «یولاندز-پستن»[9] کاریکاتور هجوآمیزی از پیامبر اسلام منتشر کرده بود با این هدف که باب صحبت را درباره‌ی سانسور و خودسانسوری باز کند. اما به‌جای توجه به این موضوع، سفارت‌های کشورهای مختلف عربی به دولت دانمارک اعتراض کردند و کار به تظاهرات‌ گسترده در کشورهای اسلامی کشید. باتلر و همکارانش دفاع کشورهای غربی از انتشار این کاریکاتورها به نام آزادی بیان را ریاکاری دانستند. به نظر آن‌ها، دلیل پنهان اما واقعیِ دفاع از این کاریکاتورها بی‌احترامی به اسلام و نیاز غربی‌ها به این بود که دست‌بالای اخلاقی را داشته باشند. حتی فراتر از این، به نظر باتلر «آزادی بیان و جدایی دین از دولت ابزارهایی هستند که غرب سلطه‌طلبیِ نفرت‌انگیزش را به کرسی بنشاند و به ‌رخ بکشد.»

 

انشقاق اجتناب‌ناپذیر بین چپ‌گرایان

من به این متن که در سال ۲۰۱۳ منتشر شده است ارجاع می‌دهم، چون نویسندگانش بسیار معروف‌اند، چون مواضع این متن برای بخش بزرگی از چپ‌گرایان در سراسر جهان به حبل‌المتین تبدیل شده‌اند و چون استدلال‌های اصلی این متن شکاف‌های عمیق درونیِ چپ را روشن می‌کنند. تا همین چند وقت پیش فکر می‌کردم که عدم‌انسجام درونی چنین مواضعی آن‌ها را به مواضعی بی‌آزار و بی‌اثر تبدیل می‌کند. اما حالا باید اعتراف کنم که اشتباه می‌کردم و این مواضع به شکل خطرناکی اثرگذارند، به دو دلیل: اول این که این مواضع پایه و اساس نوعی سیاست نفرت‌پراکنی علیه یهودی‌ها را تشکیل می‌دهند؛ و دوم این که این مواضع چپ را به چیزی تبدیل کرده‌اند که شباهت چندانی به آنچه از چپ می‌شناسیم ندارد. چپ به ارزش‌های بنیادینش خیانت کرده است، چیزی که انشقاقی اصولی را به امری اجتناب‌ناپذیر و ضروری تبدیل می‌کند. برای روشن کردن موضوع بار دیگر به متن «آیا نقد سکولار است؟» ارجاع می‌دهم.

پس از کشتار هفت اکتبر، جودیت‌ باتلر در مصاحبه‌ای با دموکراسی‌ناو ادعا کرد که «حماس نه یک سازمان تروریستی بلکه نوعی گروه مقاومت مسلحانه است.»

جودیت باتلر و دیگر نویسندگان این کتاب از تظاهرات‌ بزرگی که بعد از انتشار این کاریکاتورها در جهانِ عرب شکل گرفت حمایت و «ریاکاری» غرب را محکوم می‌کنند، غربی که به گفته‌ی آن‌ها محمد را مسخره می‌کند، اما از «شاشمسیح»[10] اثر آندرس سرانو یا کاریکاتور یهودستیزانهی «ساندی تایمز»[11] که در آن نتانیاهو به شکلی غیرانسانی تصویر شده و با اجساد خونینِ فلسطینیان دیوار می‌کشد عصبانی می‌شود. به گفته‌ی باتلر و همکارانش این‌ها نشان می‌دهد که اسلام قربانیِ محروم‌کردن و دیگری‌سازی است و غربِ ریاکار یهودیت و مسیحیت را ترجیح می‌دهد. این استدلال چنان در سطوح مختلف گمراه‌کننده و حیرت‌انگیز است که نمی‌دانم باید از کجا شروع به پاسخ دادن کرد.

این استدلال این واقعیت را نادیده می‌گیرد که مسیحیت از قرن ۱۸ در بیشتر کشورهای غربی هدف تمسخر و طنز تند بوده است. همین طنز و تمسخر بود که به کاهش چشمگیر قدرتِ کلیسا ختم شد. همین‌طور نادیده گرفته می‌شود که روشنفکران و هنرمندان از اثر «شاش مسیح» جانانه دفاع کردند، امری که مجادله‌های زیادی برانگیخت. می‌توان پرسید کجا هستند مسلمانانی که از حق کشیدنِ کاریکاتور پیامبر دفاع کنند؟ علاوه‌ بر این، کاریکاتورهای یهودستیزانه از قدیم بخشی از شیطان‌سازی از یهودیان بوده‌اند و در کشتار، آزارواذیت و نسل‌کشیِ یهودیان هم نقش بسزایی بازی کرده‌اند. هرقدر هم کفرگویی و انکار دین توهین‌آمیز به‌نظر برسد، شیطان‌سازی از یهودیان بسیار فراتر از این‌هاست. متهم کردن غرب به اینکه در برابر یک مورد واضح یهودستیزی طرفِ یهودیان را گرفته شگفت‌انگیز است، آن‌ هم از جانب پژوهشگرانی که مدعی دفاع از ارزش‌های اخلاقی و زیر سؤال بردنِ انتقادیِ عرصه‌ی روشنفکری هستند.

بنا به شواهد آشکار، بخش بزرگی از هرج‌ومرجی که در خیابان‌های کشورهای اسلامی به راه افتاد کار چند روحانیِ مسلمان بود که اسنادی جعلی را به مردم نشان دادند تا جماعتی را برانگیزند. نویسندگان «آیا نقد سکولار است؟» درباره‌ی وضعیتی سکوت می‌کنند که ابداً اجازه ندارند نادیده‌اش بگیرند، اما این نادیده‌انگاریِ عمدی به‌ آن‌ها فرصت می‌دهد که قدم تعیین‌کننده‌ای بردارند: از این طریق می‌توانند وانمود کنند که توده‌های مسلمان سیاسی نیستند. در نتیجه، به‌آسانی می‌توانند مسلمانان را پیشاپیش بی‌تقصیر جلوه دهند.

 

نادیده‌انگاشتن عمدی به‌عنوان نوعی استراتژی

نمی‌خواهم بگویم آمریکا و شرکایش در اورینتالیسم،[12] استعمار، و جنگ‌های بی‌معنی در دنیای اسلام تقصیری ندارند. بی‌تردید آن‌ها در ویرانیِ شدید خاورمیانه مقصرند. با این حال، وقتی می‌خواهیم سیاست خشونت‌آمیز غرب در برابر مسلمانان را توضیح دهیم، راهی نداریم جز اینکه حداقل راهبردها و منافع سیاسیِ کشورهای عربی و دیگر کشورهای مسلمان را در نظر بگیریم. مسلمانان آن بازیگران سیاسیِ بی‌عیب‌و‌نقصی نیستند که جودیت باتلر و همکارانش وانمود می‌کنند. واقعیت این است که در نوشته‌های جودیت باتلر به‌ندرت عباراتی مانند «تروریسم»، «اخوان‌المسلمین» یا «اسلام سیاسی» به چشم می‌خورد. این نادیده گرفتنِ عمدی بهترین استراتژی است برای اینکه مسلمانان را ــ که «غرب آزارشان می‌دهد» ــ از هر انگیزه‌ی سیاسی‌ای مبرا بدانیم. اما گویا همین مسلمانان به‌محض اینکه علیه اسرائیل فعال می‌شوند ردای سیاست را تمام‌وکمال بر تن می‌کنند. پس از کشتار هفت اکتبر، جودیت‌ باتلر در مصاحبهای با دموکراسیناو ادعا کرد که «حماس نه یک سازمان تروریستی بلکه نوعی گروه مقاومت مسلحانه است.»

نشانه‌ی دیگری دال بر فقدان انسجام در این جنبش روشنفکری: اسرائیل عموماً (و به‌درستی) نژادپرست خوانده می‌شود، زیرا یهودیت در تمام ساختار فرهنگیِ اسرائیل گنجانده شده است، زیرا غیریهودیان «دیگری» شمرده می‌شوند و در مقایسه با یهودیان از حقوق کمتری برخوردارند. این تمایزگذاری ریشه در یهودیت دارد که مثلاً ازدواج یهودیان با غیریهودیان را مجاز نمی‌داند. این تمایزگذاری یکی از اجزای محوریِ الهیات و آیین یهودی است. اما سخت است باور کنم که نویسندگان «پیشرو»[13] و ضدصهیونیستْ همان‌طور که امتناع اسلام و مسلمین از پذیرش پدیده‌ی «غربیِ» جدایی دین از دولت را توجیه می‌کنند، نژادپرستیِ مذهبی را بر یهودیان ببخشند. همان‌ چیزی که برای مسلمانان پذیرفتنی و مشروع است، اگر توسط یهودیان انجام شود کریه و مشمئزکننده خواننده می‌شود. این موضع و این استدلال تنه‌به‌تنه‌ی خشکه‌مقدسیِ روشنفکرانه می‌زند، یا در واقع خودِ خشکه‌مقدسیِ روشنفکرانه است.

چنین دیدگاه‌هایی مهم‌ترین‌ آرمان‌های اساسیِ غرب را هدف گرفته‌اند ــ از جمله آزادی بیان، رهایی‌بخشی و جدایی دین از دولت. چنین دیدگاه‌هایی این ارزش‌های بنیادین را صرفاً تاکتیک غربی‌ها برای سلطه بر بقیه‌ی دنیا جلوه می‌دهند. این دیدگاه‌ها امکان استناد به هنجارهای بنیادین را از چپ می‌گیرند و راه را بر چپ می‌بندند، چپی که باید به نام برابریِ همه‌ی انسان‌ها علیه بی‌عدالتی، سرکوب و استثمار بجنگد. وقتی این آرمان‌ها را امپریالیستی و غربی جلوه می‌دهیم و صرفاً تاکتیکی برای تداوم تسلط بر سرکوب‌شدگان می‌شماریم، دیگر نمی‌دانیم که چپ برای چه باید مبارزه کند. آ‌ن‌وقت از چپ چیزی باقی نمی‌ماند جز خودانتقادیِ بی‌پایان و خودستاییِ بیمارگونه. اگر قرار است ارزش‌های ایجابیِ روشنگری چیزی جز ابزار غرب برای قدرت‌نمایی نباشد، آن‌وقت مباحثه‌ی روشنفکری هم چیزی جز میدان نبردی نیست که در آن هیچ نظم اصولی‌ای در جایگاهی نخواهد بود که خودش را در برابر دیدگاه‌های متفاوت محک بزند. در این صورت، اشخاص و گروه‌ها صرفاً بر مبنای هویتشان تعریف می‌شوند. و از آنجا که هویت‌ها قابل مذاکره و مباحثه نیستند، در این بحث‌ها همیشه گروهی برنده می‌شود که احساس می‌کند به بدترین شکل مورد توهین قرار گرفته است. عرصه‌ی روشنفکری به میدان نبرد قربانیان تبدیل شده است.

 

تنها امر تغییرناپذیر محروم‌کردن و دیگری‌سازی: یهودیان هرگز اولویت ندارند

سه مثالی که در این مقاله آوردم (لغو دکترای افتخاری آیان هرسی علی، اخراج صهیونیست‌ها از رژه‌ی دایک و موضع‌گیری بحث‌برانگیز جودیت باتلر به نفع اسلام و تحقیر غرب) نشان می‌دهند که این شکل از چپ‌گرایی نه از طریق شمول (inclusion)، بلکه از طریق حذف (exclusion) کارش را پیش می‌برد. این مثال‌ها ثابت می‌کنند که این شکل از چپ‌گرایی به‌ میزان چشمگیری به محافظه‌کاریِ مذهبی گرایش دارد، البته تا وقتی که آن مذهب اسلام باشد؛ این چپ‌گرایان مدام منافع یک گروه اقلیت را به گروه دیگری ترجیح می‌دهند: حساسیت مسلمانان را به فمینیسم؛ کوئیرهای ضدصهیونیست را به کوئیرهای صهیونیست؛ حساسیت مسلمانان به کفرگویی را به حساسیت یهودیان به کاریکاتورهای یهودستیزانه؛ و شریعت اسلامی را به مفهوم «غربیِ» جدایی دین از دولت. تنها امر تحلیلی و اخلاقی‌ای که در این بازیِ متناقض و نامنسجمِ محروم‌کردن همیشه ثابت می‌ماند، این است که هرگز یهودیان در اولویت نیستند.

این نخستین بار نیست که دانشگاهیانی که در آسودگی و آرامش در دانشگاه‌های غربی فعالیت می‌کنند، نظریه‌های عجیب و نامعقولی را ارائه می‌کنند، نظریه‌هایی که وانمود می‌کنند این دانشگاهیان از شرایط آسوده‌ی اخلاقی و حقوقی‌شان بیزارند، همان شرایطی که بدون آن اصلاً امکان فعالیت نداشتند. اما این نظریه‌ها ــ که تناقض‌های درونی‌شان دیگر ضامن بی‌آزار بودنشان نیست ــ نوعی خودکشیِ دسته‌جمعیِ چپ است. من شاید مشکل خاصی با عدم‌انسجام یا شاید حتی موذی‌گریِ روشنفکرانه نداشتم، اگر بر این باور نبودم که ادامه‌ی این راه قدرت مقابله‌ی مؤثر با راست افراطی را از چپ سلب خواهد کرد، همان راست‌ افراطی‌ای که در بسیاری از کشورها دموکراسی را تهدید می‌کند. استانداردهای دوگانه‌ی این چپ‌ها، بی‌اعتناییِ آن‌ها به عقل سلیم، انکار ارزش‌های بنیادینی که در ۲۰۰ سال گذشته نبردهای فراوانی بر سرِ آن‌ها در اروپا به راه افتاده، و چرخه‌ی بی‌پایانِ خودانتقادی و سوءظنِ بیمارگونه صرفاً به این ختم می‌شود که این چپ‌ها به چشم خیلی‌ها مضحک و غیرقابل‌اعتماد به‌نظر برسند.

اکنون تنها امکانِ سازنده این است که یهودیان و عرب‌هایی که زیر سایه‌ی نظام‌های دموکراتیک کنار هم زندگی می‌کنند ائتلافی تشکیل دهند، البته بدون کمک چپی که این روزها فقط در زمین سوءظنِ بیمارگونه و محروم‌کردن دیگران دورِ خودش می‌چرخد. چنین ائتلافی از یهودیان و عرب‌ها می‌تواند زمینه‌ی انجام کاری را مهیا کند که این ملت‌ها ــ عرب‌ها و یهودیان ــ دیگر حق ندارند آن را به تأخیر بیندازند: چنین ائتلافی می‌تواند به فلسطینی‌ها کمک کند تا کرامت و استقلال سیاسی‌شان را بازیابند؛ این ائتلاف می‌تواند نوار غزه را دوباره بسازد؛ می‌تواند با یهودستیزی مقابله کند؛ می‌تواند جذابیت بنیادگرایی مذهبیِ یهودی و اسلامی که زنان را از حقوقشان محروم می‌کند از بین ببرد؛ می‌تواند استبدادهای ورشکسته‌ی عربی و موعودگراییِ ورشکسته‌ی یهودی را محکوم کند و به جنگشان برود، همان موعودگرایی‌ای که با برنامه‌های ضددموکراتیکش اسرائیل را به گروگان گرفته است. در برابر نیهیلیسمِ خودویرانگر بخش عمده‌ای از چپ‌ها در سراسر جهان، یهودیان و عرب‌ها در موقعیت ممتازی قرار دارند تا آ‌نچه را چپ‌ها زمانی به خوبی از عهده‌اش برمی‌آمدند احیا کنند: در تاریکی نور امید برافروزند؛ از طریق نهادهای عادلانه وعده‌ی همبستگی بدهند و جهان‌شمولیِ اخلاقی را که هنوز نیرویی انقلابی است به نمایش بگذارند.

 

 

برگردان: امید رضایی


[1] در عرصه‌ی سیاسی، روشنفکری، و دانشگاهی دو تعریف عمده از یهودستیزی وجود دارند، تعریف «ائتلاف یادبود هولوکاست» که در سال ۲۰۰۵ منتشر شد و برداشت گسترده‌تری از یهودستیزی دارد، و تعریف موسوم به «اعلامیه‌ی اورشلیم» که جمعی از پژوهشگران و روشنفکرانِ عمدتاً یهودی در سال ۲۰۲۱ ارائه کردند و برداشت محدودتری دارد. [م]

[2] رژه‌ی دایک یکی از رژه‌های افتخار دگرباشان جنسی‌ است که هر سال در شهرهای مختلف ایالات متحده‌ی آمریکا برگزار می‌شود. [م]

[3] جامعه‌شناس و پژوهشگر اتریشی. [م]

[4] استاد دانشگاه کلمبیا در نیویورک و یکی از برجسته‌ترین و محبوب‌ترین چهره‌های فمینیستِ چپ در سال‌های اخیر که آثارش به فارسی هم ترجمه شده‌ است. [م]

[5] در این متن کلمات Ausgrenzung و Exklusion (به انگلیسی ostracism و exclusion) به محروم‌کردن ترجمه شده‌اند. [م]

[6] جنبش Boycott, Divestment and Sanctions جنبشی جهانی از جانب هواداران فلسطین است برای تحت‌فشار قراردادن دولت اسرائیل. این جنبش به مناقشه‌های بسیاری دامن زده است؛ عده‌ای آن را مدنی و مشروع می‌دادند و عده‌ای آن را یهودستیزانه می‌پندارند. [م]

[7] نویسنده و انسان‌شناس متولد عربستان سعودی و ساکن ایالات متحده‌ی آمریکا که در مطالعات پسااستعماری فعال است و اخیراً به «انسان‌شناسی سکولاریسم» روی آورده است. [م]

[8] استاد انسان‌شناسی در دپارتمان مطالعات خاورمیانه‌ی دانشگاه برکلی که در سال ۲۰۱۸ درگذشت. [م]

[9] Jyllands-Posten

[10]به انگلیسی: Piss Christ، عکسی از آندرس سرانو، هنرمند آمریکایی، که یک صلیب پلاستیکیِ عیسی مسیح را غرق در ادرار هنرمند به تصویر می‌کشد. این اثر به مناقشه‌های فراوانی درباره‌ی آزادی بیان در غرب انجامید. [م]

[11] Sunday Times

[12] شرق‌شناسی به نگاه وارونه‌ به شرق (خاورمیانه و شمال آفریقا) از جانب هنرمندان و روشنفکران غربی اطلاق می‌شود که تصویری استعماری از این منطقه دارند و عاملیت مردمان این منطقه را انکار می‌کنند. [م]

[13] Progressive