طرح روی جلد : رزا جهان بین | طرح پشت جلد : رزا جهان بین |
در هر 10 دقیقه حداقل یک مورد نقض حقوق بشر در ایران اتفاق می افتد
در شماره ۲۹۴ آزادگی، میخوانید
مدیر مسئول و صاحب امتیاز:
منوچهر شفائی
همکاران در این شماره:
معصومه نژاد محجوب
فاطمه غلامحسینی
مهسا شفوی
سمیه علیمرادی
طرح روی جلد و پشت جلد:
رزا جهان بین
امورفنی و اینترنتی :
سارا صیادی
چاپ و پخش:
وحید حسن زاده ابراهیمی
یادآوری:
- آزادگی کاملاً مستقل و زیر نظر مدیر مسئول منتشر میشود.
- نشر آثار، سخنرانیها و اطلاعیهها به معنی تائید آنها نبوده و فقط به دلیل اعتقاد و ایمان به آزادی اندیشه و بیان میباشد.
- با اعتقاد به گسترش افکار، استفاده و انتشار آثار چاپ شده در این نشریه بدون هیچ محدودیتی کاملاً آزاد است.
- مسئولیت هر اثری بر عهده نویسنده آن اثر است و آزادگی صرفاً ناشر افکار میباشد.
آزادگی
آدرس:
Azadegy _ M. Shafaei
Postfach 52 42
30052 Hannover – Deutschland
Tel: +49 163 261 12 57
Email: shafaei@azadegy.de
دیالکتیک درون و بیرون یک اقتصاددان سرشناس!!
منوچهر صالحی لاهیجی
در ۱۶ فروردین ۱۴۰۰ در سایت «اخبار روز» متن مصاحبهای با آقای محمد مالجو انتشار یافت. سایت «اخبار روز» آقای مالجو را «اقتصاددان سرشناس» نامیده است. شاید کمآگاهی من باشد، اما تا کنون از آقای مالجو هیچ تئوری اقتصادی که تکرار باورهای دیگران نباشد، نخواندهام و نمیدانم کدام بررسی اقتصادی او از اقتصاد ایران و یا جهان سبب «سرشناس» گشتن ایشان شده است! دیگر آن که در این مصاحبه آقای مالجو بهجای بررسی اقتصادی «قرارداد» و یا «تفاهمنامه» ایران و چین، ارزیابی سیاسی خود از این پروژه را عرضه کرده است که بدان خواهم پرداخت.
در آغاز این مصاحبه سخنان پایانی آقای مالجو بهمثابه چکیده نظرهایش چنین نقل شده است: «چین یا آمریکا یا هر کشور دیگری همواره بهدنبال منافع خود بوده است توام با سیاهکاریها که ملت ایران بهوفور طعم تلخشان را چشیده است. بیآنکه بخواهم میزان عظیم تأثیرگذاری نیروهای خارجی بر مسائل داخلی طی تاریخ معاصر ایران را انکار کنم، معتقدم مسئلهی اصلی ما همیشه در داخل کشور بوده است. در شرایطی که نظام سیاسی حاکم فقط از سر اضطرار و درماندگی میکوشد مناسبات خودش با چین را تعمیق ببخشد، میتوان با قاطعیت گفت که توان چانهزنی چنان نازلی در گسترش این روابط خواهد داشت که انتظار تأمین منافع ملی را منتفی میکند.»
- آقای مالجو مدعی است «هر کشوری در پی منافع خود است.» آیا اصولأ کشورها میتوانند دارای منافع باشند؟ بنا بر فرهنگ عمید کشور عبارت است از «سرزمینی پهناور شامل چند استان یا ایالت که مردم آن مطیع یک دولت باشند.» به این ترتیب میبینیم که در زبان فارسی کشور و دولت دو چیز مختلف هستند و نمیتوان این دو را مترادف هم پنداشت. در فرهنگ دهخدا نیز میتوان خواند که «کشور ترجمهی اقلیم است.» حافظ نیز در یکی از غزلهای زیبای خود شهر شیراز را «خال رخ هفت کشور» نامیده است.
هر چند در یک کشور مردم میزیند، اما هیچ کشوری نمیتواند «در پی منافع خود» باشد، زیرا هر کشوری در نهایت سرزمینی است که خود نمیتواند به منافع خویش بیاندیشد و سود و زیانش را تشخیص دهد. اما مردمی که در یک کشور میزیند، میتوانند دارای منافعی باشند و چون انسان موجودی اندیشمند است، در نتیجه میتواند به منافع فردی، گروهی، قشری و طبقاتی و حتی ملی خود پی برد. بههمین دلیل مردمی که در یک کشور با هم میزیند و در بهترین حالت در محدوده یک دولت به ملتی بدل میگردند، در روابط درونی خود دارای منافع ناهمگون گروهی، قشری و طبقاتی خواهند بود. بههمین دلیل نیز در کشورهای دمکراتیک گروهها و طبقات اجتماعی با بهرهگیری از آزادیهای سیاسی و مدنی میکوشند أحزاب خود را بهوجود آورند تا با شرکت در انتخابات پارلمانی و دست یافتن به کرسیهای بیشتر بتوانند منافع گروهی و طبقاتی خود را تأمین کنند.
- دیگر آن که هر دولت – ملتی در رابطه با منافع فرامرزی خویش دارای «منافع ملی» است. بنا بر بررسیهای آکادمیک حقوق بینالملل «منافع ملی» خود را فقط در حوزه روابط و سیاست خارجی یک دولت نمایان میسازد و ربطی به حوزه کارکردی درونی یک دولت ندارد. بههمین دلیل نیز تنها نهادی که میتواند «منافع ملی» یک دولت را تعیین کند، حکومت است، زیرا حکومتها چه استبدادی و چه دمکراتیک، از آنجا که قدرت دولتی را در دستان خود قبضه کردهاند و از سوی حکومتهای دیگر بهمثابه حکومت مشروع پذیرفته شدهاند، یگانه نهادی هستند که میتوانند «منافع ملی» ملت خود را در حوزه سیاست خارجی بازتاب دهند. بههمین دلیل نیز ادعای برخی افراد و گروههای سیاسی که مدعی هستند مضمون «قرارداد» و یا «تفاهمنامه» ایران و چین برخلاف «منافع ملی» است، باید بگویند از نقطه نظر آنان «منافع ملی» چیست، زیرا در ایران کنونی نیز نه افراد و احزاب و سازمانهای سیاسی، بلکه یگانه نهادی که میتواند «منافع ملی» ایران را در سیاست خارجی بازتاب دهد، نیروئی است که قدرت حکومتی را در اختیار دارد و از آنجا که بنا بر قانون اساسی جمهوری اسلامی رژیم ولایت فقیه موظف به کمک به مستضعفان جهان است، در نتیجه هر چند ممکن است بخش بزرگی از مردم ایران مخالف کمکهای نظامی و اقتصادی جمهوری اسلامی به سوریه، یمن، لبنان و حتی عراق باشند، اما نه خواست و أراده این بخش از مردم، بلکه فقط تصمیم حکومت مرکزی بازتابدهنده «منافع ملی» ایران در افکار عمومی جهان است.
- دیگر آن که آیا هر دولتی میتواند «همواره به دنبال منافع خود» باشد؟ این ادعا نیز نادرست است، زیرا از همان آغاز پیدایش دولت در تاریخ، دولتهائی که از توانمندی نظامی بهرهمند بودند، میتوانستند منافع خود را بر دولتهای ضعیف تحمیل کنند. در دوران قاجار و پهلوی نیز قدرتهای امپریالیستی که از نظر اقتصادی و نظامی بر ایران برتری داشتند، خواست و منافع خود را بر حکومتهای ایران تحمیل کردند. یک نمونه آن «عهدنامه ترکمنچای» است که متن آن در رابطه با منافع دولت روسیه تزاری تنظیم و امضاء شد. نمونه دیگر جدائی بحرین از ایران است که در دوران محمد رضا پهلوی توسط امپریالیسم بریتانیا به حکومت ایران تحمیل شد. اینک نیز امپریالیسم آمریکا فقط حاضر به تحمل دولتهائی در سراسر جهان است که از خواست و اراده او پیروی کنند، یعنی دیوانسالاری آمریکا در مراوده خود با دولتهای دیگر همیشه و همه جا در پی تحمیل منافع خویش به دیگر دولتها است. همانگونه که دکتر مصدق در دادگاه نظامی یادآور شد، گناه او آن بود که بهمثابه رهبر حکومت ایران حاضر نشد «منافع ملی» مردم ایران را قربانی منافع دولتهای انگلیس و آمریکا کند. امروز نیز امپریالیسم آمریکا فقط دولتهائی را در خاورمیانه و بهویژه دولتهای نفتخیز این منطقه تحمل میکند که به «منافع ملی» ایالات متحده احترام و امکانات ملی خود را در جهت تحقق آن منافع بکار گیرند.
- هدف اصلی امپریالیسم آمریکا از یکسو کنترل معادن نفت و گاز جهان است تا بتواند مابقی دولتهای جهان و به ویژه دولتهای رقیب خود همچون چین و حتی دولتهای اروپائی را کنترل کند. از سوی دیگر بنا بر خواست دولت آمریکا باید نفت و گاز در بازار جهانی به دلار فروخته شود تا موقعیت دلار بهمثابه پول جهانی استوار بماند. همچنین دیدیم که چگونه حکومت دکتر مصدق که خواهان مالکیت دولت ایران بر معادن و صنایع نفت و شیلات بود که در آن زمان در اختیار دولتهای بریتانیا و روسیه شوروی قرار داشت، یا حکومت اقتدارگرای صدام حسین در عراق که بهخاطر ورشکستگی در جنگ هشت ساله در پی باجخواهی از متحدان عرب منطقهای آمریکا بود و یا حکومت معمر قذافی در لیبی که مجبور به نابودی سلاحهای جنگی خویش گشت تا در برابر حمله نظامی آمریکا و متحدین اروپائیاش نتواند از خود دفاع کند و یا دولت سوریه که حاضر به پذیرش سلطه اسرائیل بر منطقه جولان اشغالی نیست، باید یکی بعد از دیگری نابود میشدند تا منافع دولت آمریکا و متحدان منطقهایش تأمین گردد. برای امپریالیسم آمریکا نابودی صنایع نفت و گاز دولتهای «نافرمان» بهتر از سلطه حکومتهای مستقل و «نافرمان» در این کشورها است. همین سیاست را امپریالیسم آمریکا هماکنون میکوشد در ونزوئلا و ایران پیاده کند. در نهایت آمریکا از یکسو در پی کنترل مطلق منابع انرژی جهان است و از سوی دیگر میخواهد برای اقتصادهای امپریالیستی تا آنجا که ممکن است، از هزینه انرژی بکاهد تا بتواند با پائین نگاهداشتن هزینه تولید، سطح مصرف در کشورهای متروپل سرمایهداری را ارتقاء دهد. بهعبارت دیگر هدف کشورهای امپربالیستی برقراری عدالت اقتصادی بین کشورهای پیشرفته و عقبمانده نیست و بلکه آنها در پی افزایش بازهم بیشتر شکاف ثروت میان خود و دیگر کشورهای جهان هستند. تحریمهای اقتصادی ایران، ونزوئلا، روسیه و حتی چین نشان میدهد که آمریکا تا زمانی که دلار پول جهانی است، میتواند اقتصاد جهانی را زیر سلطه خود داشته باشد. بنابراین یکی از هدفهای اقتصادی ایالات متحده نابودی حکومتهائی است که میکوشند اقتصاد ملی خود را از زیر سلطه دلار رها سازند. جناحی از حکومت اسلامی در پی پیادهسازی چنین سیاستی است و بههمین دلیل آمریکا و متحدینش با بزرگنمائی پروژه هستهای ایران در پی نابودی اقتصاد ایرانند تا نتواند گریبان خود را از چنگال دلار بهمثابه «پول جهانی» رها سازد. بنا بر آنچه تا کنون به بیرون درز کرده است، چین، روسیه، ایران و چند کشور دیگر که کم و بیش از سوی دیوانسالاری ایالات متحده تحریم اقتصادی، مالی و بانکی شدهاند، در پی ایجاد سیستم پولی و بانکی ویژهای هستند تا مبادلات اقتصادی خود را نه با دلار، بلکه با پولهای ملی خویش انجام دهند. اگر این پروژه تحقق یابد، دلار از همان آغاز از یک پنجم بازار جهانی کنار نهاده خواهد شد، روندی که سبب کاهش ارزش دلار و کوچکتر شدن اقتصاد ایالات متحده خواهد گشت. بههمین دلیل «قرارداد» و یا «تفاهمنامه» ۲۵ ساله ایران و چین پیش از آن که «ترکمنچای» نوئی باشد، گامی تعیینکننده برای پیاده ساختن این پروژه بزرگ است.
- اما آقای مالجو بهجای بررسی این جنبه اقتصادی از «قرارداد» و یا «تفاهمنامه» ۲۵ ساله ایران و چین مدعی است چون «نظام سیاسی» ایران در مذاکره با دولتی دیگر از «توان چانهزنی چنان نازلی» برخوردار است، لاجرم نمیتواند «منافع ملی» را تأمین کند. برایم روشن نیست منظور ایشان از «توان چانهزنی» یعنی چه؟ اگر منظور ایشان را درست فهمیده باشم، چون اقتصاد ایران در نتیجه «تحریمهای حداکثری» دیوانسالاری ترامپ بسیار صدمه دیده و بخش بزرگی از مردم ایران بسیار بینوا گشته و در این روند حکومت اسلامی بخش بزرگی از پشتیبانی مردمی خود را از دست داده است، در نتیجه در مذاکره با حکومت چین از «توان چانهزنی نازلی» برخوردار است. چگونه جمهوری اسلامی توانسته است با تن دادن به کوچکتر شدن اقتصاد ملی خویش، افزایش بیکاری و بینوائی ۶۰ تا ۷۰ درصد از مردم و پذیرش ریسک رشد جنبشهای اعتراضی در برابر زیاده خواهیهای ایالات متحده مقاومت کند و اما نمیتواند در تدوین قرار دادهای اقتصادی با چین از منافع خویش حراست کند؟
واقعیت آن است که چین میخواهد طی ۲۵ سال آینده ۴۰۰ تا ۴۵۰ میلیارد دلار در زیرساختهای ایران سرمایهگذاری کند، یعنی بهطور متوسط ۱۶ تا ۱۸ میلیارد دلار در سال. در عوض هرگاه ایران بتواند به چین ۲ میلیون بشکه نفت در روز به بهای هر بشکه ۵۰ دلار بفروشد، در آنصورت در سال بیش از ۳۶ میلیارد دلار درآمد خواهد داشت، یعنی مبلغی ۲ برابر آنچه چین میخواهد سالانه در ایران سرمایهگذاری کند. بهاین ترتیب آشکار میشود آنچه جلو رشد اقتصاد ایران را گرفته است، نه کمبود سرمایه، بلکه تحریمهای ثانویهای است که دیوانسالاری آمریکا علیه ایران اجرائی کرده است.
اسرائیل و متحدان عرب آمریکا خواهان ادامه تحریمها هستند، زیرا ایرانی ثروتمند میتواند طی چند سال توازن اقتصادی و سیاسی کنونی در منطقه را از پایه دگرگون کند. دیگر آن که رژیم اسلامی کوشیده است با افزایش فعالیتهای هستهای خویش همچون غنیسازی ۲۰ درصدی اورانیوم، تولید میلههای سوخت ۲۰ درصدی و افزایش بُرد موشکهای نظامی و نیروی دریائی خویش از موضعی قدرتمندتر به مذاکرات برجام بازگردد. هماکنون نیز شاهد آنیم که چین و روسیه از خواستهای حکومت ایران در برابر دیوانسالاری بایدن پشتیبانی میکنند، یعنی ایران اینبار تک و تنها در برابر ۶ کشور قرار ندارد، زیرا سیاست تحریمی ایالات متحده آمریکا علیه چین، روسیه و ایران سبب پیدایش جبهه تازهای هم در محدوده مذاکرات برجام و هم در عرصه جهانی شده است. امروز بیش از۲۰ دولت که از سوی دولتهای غربی بهرهبری امریکا گرفتار تحریمهای اقتصادی، سیاسی، نظامی و علمی شدهاند، در پی ایجاد سازمانی برای دفاع از منافع مشترک خویشند. دیگر آن که تازهترین آمارهای اقتصادی نیز نشان میدهند که هر چند اقتصاد و مردم ایران طی ۳ سال گذشته بسیار صدمه دیدهاند، اما بنا بر تازهترین آمارهای بانک جهانی و صندوق بینالمللی پول اقتصاد ایران تقریبأ بحران را پشت سر نهاده و حتی با ادامه تحریمهای امریکا و کرونا در ۲۰۲۰ از رشد اقتصادی اندکی برخوردار بوده و در سال آینده از رشد اقتصادی مثبت ۲ تا ۳ ٪ بهرهمند خواهد گشت. آشکار است که ایران میتواند پس از بازگشت امریکا به برجام و رفع بخشی از تحریمهای اقتصادی، مالی و بانکی، تا پایان ۲۰۲۱ از رشد اقتصادی بیشتری برخوردار گردد.
- همانگونه که آمریکا خواهان ادامه هژمونی اقتصادی- نظامی خود بر جهان است، چین نیز بهمثابه قدرت اقتصادی رقیب آمریکا خواهان پایان دادن به وابستگیهای اقتصادی خود به ابرقدرت آمریکا است. «قرارداد» یا «تفاهمنامه» ایران و چین گامی است برای کوتاه ساختن وابستگی انرژی چین به دولتهای وابسته به آمریکا که بنا به گفته وزیر خارجه چین میتوانند با یک تلفن صادرات نفت خود به چین را قطع کنند. به این ترتیب آشکار میشود که رابطه میان چین و ایران دارای دو سویه است. رژیم جمهوری اسلامی میخواهد به وابستگی اقتصاد ایران به آن بخش ازبازار جهانی که توسط دلار بهمثابه پول جهانی کنترل میشود، پایان دهد و در عوض چین میخواهد در روز مبادا نیازهای انرژی خود را تأمین کند.
- آقای مالجو بهمثابه یک «اقتصاددان چپ» متاسف است که میان چین و ایران «قرارداد» و یا «تفاهمنامه» همکاری امضاء شده است، زیرا «تعمیق مناسبات با چین به شرطی میتواند همسو با منافع ملی باشد که هم توان نازل چانهزنی ایران ارتقا یابد هم موقعیت انحصاری چین در ارتباط با ایران کمرنگ شود.» و این امر بنا به گفته ایشان تحقق نخواهد یافت، مگر آن که مناسبات ایران با آمریکا عادی گردد. بنا بر این نظریه، سیاست منطقهای جمهوری اسلامی سبب افزایش بحران روابط ایران و آمریکا شده است. بهعبارت دیگر در پیدایش وضعیت کنونی امپریالیسم آمریکا نقش اندکی دارد، یعنی آقای مالجو منافع منطقهای آمریکا در خلیج فارس را که برای حفظ آن در کشورهای أفغانستان، امارات متحده عربی، بحرین، عراق، عربستان سعودی، عمان، قطر و کویت پایگاههای نظامی بهوجود آورده و ایران را در محاصره گرفته است، مشروع میداند. آیا میتوان یک چنین بررسی سادهانگارانه را جدی گرفت؟
- امروز بسیاری از دولتهای جهان دارای روابط عادی با آمریکا هستند و با این حال وضعیت اقتصادی آنها بسیار بدتر از ایران است. امروز بهجز چند کشور، مابقی دولتهای قاره افریقا با آن که دارای «روابط عادی» با اروپا و آمریکا هستند، بهخاطر پیروی از سیاستهای اقتصادی بانک جهانی و توصیههای اقتصادی صندوق بینالمللی پول فقیرتر و درماندهتر از گذشته شدهاند. آیا داشتن «روابط عادی» با آمریکا و اتحادیه اروپا سبب بهبود وضعیت این کشورها شده است؟ در کشورهای آمریکای لاتین نیز وضع به همین گونه است. آقای مالجو برای آن که ایران را به کشوری «عادی» بدل سازد، یادآور میشود که شرط عادی سازی رابطه با آمریکا «به نوبه خود حرکت بهسوی ترک مخاصمه با اسرائیل» است.
او در نتیجهگیری خود به این جمعبندی غیرعادی میرسد که «تمهید شرایط امکان بسط دموکراسی در سیاست داخلی در گرو ترک مخاصمه با اسرائیل در سیاست خارجی است اما ترک مخاصمه با اسرائیل در سیاست خارجی نیز در گرو تمهید شرایط امکان بسط دموکراسی در سیاست داخلی است.» برای آن که راه دور نرویم، نگاهی به منطقه خاورمیانه میتواند نشان دهد نظر آقای مالجو تا چه اندازه دارای شالوده استواری است. با قراردادهای صلح میان مصر و اردن با اسرائیل بهطور رسمی «اسرائیلستیزی» در این دو کشور پایان یافت، اما نه اقتصاد این دو کشور بهتر شد و نه دمکراسی در این دو کشور بسط یافت. نمونه دیگر دولتهای امارات متحده عربی و بحرین هستند که بهخاطر برخورداری از درآمدهای نفتی خویش توانستهاند از اقتصاد خوبی برخوردار گردند، یعنی رشد اقتصادی این دو کشور ربطی به بهبود روابط آنها با اسرائیل ندارد. از سوی دیگر این دو دولت با کنار گذاشتن «اسرائیلستیزی» در چند دهه گذشته یک گام نیز به مناسبات سیاسی دمکراتیک نزدیک نگشتهاند. در بحرین اقلیتی سنُی با تکیه بر نیروی نظامی عربستان توانسته است اکثریت شیعه این سرزمین را سرکوب کند. دیگر آن که «عادیسازی» روابط با اسرائیل، یعنی از همان سیاستی پیروی کردن که دولتهای امپریالیستی متحد اسرائیل از زمان پیدایش این دولت میکوشند آن را به جهان تحمیل کنند، مبنی بر پایمال ساختن حقوق انسانی و ملی مردم فلسطین و ضمیمهسازی بخشهای حاصلخیز و استراتژیک فلسطین، سوریه و لبنان به اسرائیل. آیا نیروهای چپ میتوانند و باید با پیروی از چنین سیاست صهیونیستی و کلنیالیستی و سکوت مُدام در برابر تجاوزهای روزمره اسرائیل به حقوق انسانی و مدنی مردم فلسطین در پی «عادیسازی» روابط دولتهای خود با اسرائیل و آمریکا باشند؟ آیا «چپ» آقای مالجو شبیه «چپولهای سوسیال دمکرات» اروپا نیست که پس از جنگ جهانی یکم در برخی از دولتهای اروپائی حکومت را تشکیل دادند و هر چند در درون کشور خود کوشیدند دولت رفاء را متحقق سازند، اما در سیاست خارجی همچنان دولتهای استعمارگر و غارتگر باقی ماندند؟
چکیده آن که کشورهای امپریالیستی برای جهان نقشه راهی را طراحی کردهاند که بر اساس آن اقلیتی نزدیک به یک میلیارد از جمعیت جهان که در آمریکای شمالی، غرب اروپا و چند کشور دیگر همچون اسرائیل در خاورمیانه، ژاپن، کره جنوبی و تایوان در آسیای شرقی میزیند، باید دراقتصاد جهانی دست بالا را داشته باشند. امروز کشورهای امپرالیستی با کنترل بازار مالی و پولی جهان میکوشند مناسبات اقتصاد جهانی را به سود خود برنامهریزی کنند.
ما ایرانیان که از دوران جنبش تنباکو علیه حکومت استبدادی و همچنین اقتصاد وابسته به دولتهای امپریالیستی مبارزه میکنیم، نمیتوانیم برای پیشبرد مبارزه خود علیه رژیم استبدادی ولایت فقیه، آنچنان که سلطنتطلبان، مجاهدین و گروههای رنگارنگی که برای چنگ انداختن به قدرت سیاسی به چلبیهای ایران بدل شدهاند، نقش امپریالیسم در پدید آمدن وضعیت کنونی در ایران را نادیده گیریم و همچون آقای مالجو مدعی شویم که نه عوامل خارجی، بلکه عوامل داخلی در پیدایش وضعیت کنونی در ایران نقش داشتهاند. کسی که چنین میگوید از دیالکتیک درون و بیرون آگاهی چندانی نداد.
هامبورگ، آوریل ۲۰۲۱ msalehi@t-online.de
[1]
زن، مرد، شرافت
ستاره دژم
اُتلّو در حالی که کاملاً قانع شده همسرش دِزدِمونا به او خیانت کرده است وارد اتاق خواب وی میشود و بدون اینکه حتی ذرهای در تصمیم خود شک کند و یا احتمال دهد که در اشتباه است او را با دستان برهنۀ خود در خواب خفه میکند.در دنیای تأتر این قطعه از نمایشنامۀ شکسپیر یکی از معروفترین صحنههایی را به تصویر میکشد که در آن مردی همسر خود را بهقتل میرساند تا آبرو و حیثیت بر باد رفتهاش را احیا کند. مقامات پلیس ایران همواره از قتلهای ناموسی به عنوان یکی از مهمترین دلایل قتل در ایران نام میبرند و در یک دهه اخیر گزارشهای پراکندهای درباره قتلهای ناموسی منتشر شده، با اینحال در سالهای اخیر هیچ آمار جامعی از تعداد و جزئیات قتلهای ناموسی در ایران منتشر نشده سه قربانی: زن، مرد، شرافت
همیشه در صحنهای که مردی همسر خود را به دلیل خیانت یا عدم نجابت به قتل میرساند، سه قربانی وجود دارد، زن، مرد و شرافت! یک زن جوان که در بهترین سالهای زندگیش بهطرز وحشیانهای بهقتل میرسد، یک مرد قاتل که همانند اتلّو خود را شریف و آبرومند میداند ولی موجودی ضعیفتر از خود را میکشد، در حالی که باید از او محافظت میکرده است و سومین قربانی، مفهوم و معنای راستین “شرافت” و “حیثیت” میباشد.
در پایان نمایشنامه اتلّو، حضار از او سؤال میکنند که بر اساس کاری که انجام داده است چه دیدی باید نسبت به او داشته باشند و او در پاسخ میگوید: «اگر میخواهید میتوانید مرا یک “قاتل شریف” بنامید، کسی که نه از روی تنفر بلکه صرفاً برای حفظ شرافتش مرتکب این قتل شد».اما چطور امکان دارد که قاتل زنی ضعیف و آسیبپذیر، چه نجیب یا بدکاره، بتواند مردی شریف و محترم باشد؟
چطور امکان دارد که لغت “شرافت” و “آدمکشی” با هم در یکجا گنجانده شوند؟
اگر حفظ شرف و آبرو منجر به خفه کردن زنی بهنام دزدمونا میگردد یقیناً این نوع آبروداری و حفظ شرافت یک روش غلط و منحرف میباشد.مسلم است که همیشه مسئلۀ خیانت و عدم اخلاقیات باید جدی گرفته شود، حفظ آبرو و حیثیت یک امر بسیار اساسی است. ولی باید راه حلی بهتر و انسانیتر از یک قتل وحشیانه وجود داشته باشد.یوسف پدر عیسای مسیح، مردی که در هنگام مواجه شدن با چنان “بهظاهر” خیانتی که به او شده بود، چه عکسالعمل شرافتمندانهای نشان میدهد.
دختری که او بهنامزدی گرفته بود، حامله شده و یوسف، پدر آن جنین نیست! در یک چنین شرایط و با وجود یک چنین شواهدِ واضح و آشکار (بارداری)، اتلّو و هزاران مردِ دیگر همچون او اجازه میدهند که یک حسادت نسنجیده و حس انتقامجویی چشمانشان را بر هر نیکویی ببندد و باعث گردد که ایشان بهنام شرف و آبرو دست به آدمکشی بزنند.جای هیچ تردیدی نیست که یوسف نیز در درون خود با یک چنین حسادت و شکهایی دست بهگریبان بود. \
بهعنوان یک مرد، وقتی که به رحم مریم و به جنینی که او در آن حمل میکرد میاندیشید، حس حسادت و انتقام در وجودش شعلهور میشد و بنابراین مانند هر مرد دیگری وجودش تشنۀ این بود که از ناموس و شرف خود دفاع کند.
یوسف یک نجّار بود، یک صنعتگر محترم. زندگی عاطفی او متکی بر نظر و فکری بود که دیگران دربارۀ او داشتند. اگر احترام مردم را نسبت بهخود از دست میداد، در واقع مثل این بود که همۀ زندگی خود را باخته است.
این عواطف و احساسات از درون بر او بانگ میزدند که مریم را بکشد، ولی در اوج یک چنین بحرانی که در زندگی یوسف بهوجود آمده بود، او قادر بود بهصدای خداوند گوش دهد و از او بشنود و در نتیجه بتواند مریم و جنین او را نجات دهد. این حرکت و عکسالعملِ عالی یقیناً چیزی است که ما نیز به انجامش تمایل داریم یعنی شنیدن صدای خداوند در شرایط بحرانی زندگی، مخصوصاً در روابط خانوادگی و یا زناشویی.اما سؤال این است که چگونه میتوانیم صدای خداوند را بشنویم؟
با خواندن داستان زندگی یوسف درمییابیم که شنیدن از خداوند یک اتفاق و یا شانس نیست بلکه انضباتی است که باید در زندگی خود آن را پرورش دهیم. شنیدن از خداوند بستگی به سعی و کوشش ما در رشد و پرورش این انضباط در زندگی روحانیمان دارد.این چگونه عادت و انضباطی است؟
جواب این سؤال در انجیل متی باب ۱ آیات ۱۹ و ۲۰ میباشد.
یوسف درمییابد که مریم باردار است و بهعنوان یک مردِ درستکار و یک انسان نیکو، حاضر نمیشود که مریم را در برابر عام رسوا و بیآبرو سازد؛ پس تصمیم میگیرد که مریم را پنهانی طلاق دهد و همچنان که غرق اندیشه و تفکر بود فرشتۀ خداوند بر او ظاهر میشود.یوسف به شکلی قاطعانه و مصمم، سه عادت را در زندگی و وجودش پرورش داده بود و بههمین خاطر بود که در آن لحظات بحرانی، بهجای اینکه مرتکب یک قتل جنونآمیز شود، تصمیم گرفت که از خداوند بشنود.
یوسف زندگی مریم را نجات داد و با این عمل خود به نسل آینده آموخت که چگونه میتوان بهکسب “شرافت حقیقی” نائل آمد و در صورت مواجه شدن با یک چنین خیانتی چه عکسالعملی باید نشان داد.معیار اشتباهی که از آبروداری و حفظ شرف و ناموس ساخته و پرداخته شده، محرکی جز حسادت و انتقامجویی و غرور خانوادگی ندارد و در پایان نیز منجر به قتل انسان میشود.
اما معیار درست و بهحق حفظ شرف و ناموس، همانگونه که در زندگی یوسف مشاهده شد، توسط رحم و محبت و صبر کنترل میشود و نتیجۀ آن شنیدن صدای خداوند است.
باشد که همۀ ما بهعنوان زنان و مردانی شریف زندگی کنیم که در اوج بحرانهای زندگی خود قادر به شنیدن صدای خداوند نیز باشیم
آخرین زرتشتیان
شان واکر برگردان: عرفان ثابتی
یک آتشکدهی پارسی در فورت دیستریکت در بمبئی، هند.
پدربزرگم هیچوقت بلندقامت نبود اما حالا به صورت عجیبی کوچک، و مثل یک کودک، به نظر میرسید. او را همچون نوزادی در پارچههای سفید چرکی پوشانده بودند، تنها سر و کف پاهایش دیده میشد، چشمها و دهانش به طور ناراحتکنندهای، گویی از حیرت، باز بود. پیکرش را کمی بالاتر از سطح زمین روی برانکارِ چوبیِ زهواردررفتهای گذاشته بودند. در کنار پیکرش سه موبد سفیدپوش با آهنگی یکنواخت به اوستایی، زبان متروک متون مقدس زرتشتی، دعا میخواندند، در حالی که در خاکستردان نقرهایِ کوچکی در مقابل آنها آتشی روشن بود.
این مراسم در اوج فصل بارانهای موسمی در بمبئی برگزار میشد، و هوای مرطوب عبادتگاه سنگین بود. رگبارِ گاهوبیگاه نه حرارت را کاهش میداد و نه از شرجی بودن هوا میکاست. موبدان در حالی که دعاهای مطنطن خود را تکرار میکردند بادبزنهایی شبیه به راکت پینگ پنگ را تکان میدادند. اولین بار بود که دعا خواندن زرتشتیان با صدای بلند را میشنیدم، هرچند به یاد میآوردم که پدربزرگم همیشه روزانه چند بار کلاه مخملی بر سر و کتاب دعا در دست، زیرِ لب دعا میخواند. علاوه بر من و مادرم، گروه کوچکی در مراسم خاکسپاری حاضر بودند که اکثرشان از دوستان سالخورده و خویشاوندان دور بودند. تقریباً همهی آنها پارسی بودند، همان نامی که زرتشتیان هند را به آن میشناسند.
پیکر پدربزرگم را اندکی بعد در عصر همان روز سوزاندند. حرارت ناشی از کورهی کرومی بر شرجی بودن هوا میافزود. تنها پس از چند دقیقه چیزی جز یک کیلوگرم خاکستر از پیکر پدربزرگم باقی نماند. صبح روز بعد این خاکستر را در کیسهی گرهخوردهای که به اندازهی یک نارگیل بود به ما تحویل دادند. جلسهی دعا یک روز پس از خاکسپاری ادامه یافت تا سوگواران بتوانند کمکم با غمواندوه کنار بیایند.
در روزهای پس از خاکسپاری دچار اندوه شدم که پدربزرگم، که تقریباً یک قرن پایبند به آیین زرتشتی بود، آخرین پارسی در این خاندان خواهد بود. من، که در بریتانیا بزرگ شدهام، مختصری دربارهی تاریخ آیین زرتشتی مطالعه کرده بودم اما اطلاعاتام مقدماتی بود: میدانستم که یکی از قدیمیترین ادیان جهان است، مبتنی بر تعالیم زرتشتِ پیامبر که چند هزار سال قبل میزیست، هرچند کسی از زمان و محلِ دقیق زندگی او آگاه نیست (ایران، آسیای مرکزی، شاید جنوب روسیهی کنونی؛ و حدود 1500 سال قبل از میلاد مسیح، البته شاید چند قرن بیشتر). دینی که او تبلیغ میکرد از نبردی حماسی میان اهورامزدا و اهریمن سخن میگفت؛ او پیروانش را به پندار نیک، گفتار نیک و کردار نیک فرامیخواند تا در جبههی نور علیه ظلمت قرار گیرند؛ تعالیم زرتشتی قرنها به طور شفاهی منتقل میشد و سرانجام صورت مکتوب به خود گرفت. آیین زرتشتی بیش از هزار سال، تا پیش از ظهور اسلام در قرن هفتم میلادی، دین غالب در ایران بود. بعضی از زرتشتیانی که به اسلام روی نیاوردند از ایران گریختند و به گُجَرات در غرب هند رفتند و به علت اصلونسبِ خود به پارسی شهرت یافتند. آنها آتشکدههای جدیدی ساختند تا موبدان از آتش مقدس مراقبت کنند و اجازه ندهند که هیچگاه خاموش شود.
پارسیها به میزبانان هندو قول دادند که تبلیغ نخواهند کرد، و این امر پس از قرنها به نوعی بیزاریِ جزماندیشانه از پذیرفتن نودینان زرتشتی انجامیده است. قبیلهگرایی سفتوسخت سبب شد که این جامعهی کوچک بیش از هزار سال زنده و متمایز بماند اما در دنیای امروز همین انعطافناپذیری این جامعه را در معرض زوال قرار داده است. جهانگیر پاتِل، که از حدود 50 سال قبل سردبیریِ ماهنامهی این جامعه، «پارسیانا»، را بر عهده داشته است، میگوید: «]فیلم[ “چهار عروسی و یک تشییع جنازه” را دیدهاید ــ خب، در مورد پارسیها باید از یک عروسی و چهار تشییع جنازه سخن گفت.» او نگران است که پس از بازنشستگیاش این نشریه تعطیل شود زیرا هر سال شمار بیشتری از خوانندگانش از دنیا میروند. جمعیت پارسیان هند از 114 هزار نفر در سال 1941 به 57 هزار نفر در آخرین سرشماری در سال 2011 کاهش یافت. بر اساس پیشبینیها تعداد پارسیان تا پایان این قرن به 9 هزار نفر کاهش خواهد یافت.
پستونجی پادر، پدربزرگ شان واکر، در سال 2010.
پدربزرگم، پِستونجی پادِر، مردی آدابدان با نوعی شوخطبعیِ پرهیاهوی کودکانه، و در باطن اندوهگین بود. او قصهگویی را دوست داشت اما اکثر این داستانها به یکی از این دو صورت پایان مییافت: «…و بعد، متأسفانه مجبور شدیم که از آنجا برویم»، یا «…و بعد، شوربختانه، آنها خیلی زود از دنیا رفتند.» او در سال 1922 در خانوادهای پارسی متولد، و در عدن بزرگ شد، بندر پررونقی تحت سلطهی بریتانیا که بسیاری از تاجران پارسی در آن زندگی میکردند. پس از درگذشت پدرش در اواخر دههی 1930، پدربزرگم سرپرستیِ تجارت خانوادگی را بر عهده گرفت و مواد غذایی و دیگر مایحتاج را در اختیار کشتیهایی میگذاشت که در مسیر خود بین اروپا و آسیا در عدن لنگر میانداختند. او همچنین میخانهی «لانگ بار» را اداره میکرد که سربازان تشنهی پادگان بریتانیایی در آن دمی به خمره میزدند. او با مذاکره موفق به تخفیف گرفتن از کارخانهی کارلسبرگ شده بود و وارد کردن این آبجو از دانمارک برایش سود سرشاری به همراه داشت. در میانهی دههی 1960، او در آستانهی تأسیس یک کارخانهی بستنیسازی بود، کسبوکاری که گرمای طاقتفرسای خلیج عدن موفقیتاش را از پیش تضمین میکرد. اما وقوع انقلاب در جنوب یمن در سال 1967 نقشههای پدربزرگم را نقش بر آب کرد. در پی وقوع انقلاب، بریتانیاییها، و در نتیجه، پارسیها یمن را ترک کردند. پدربزرگ و مادربزرگم همهی اموال خود را رها کردند و با چند چمدان به بمبئی گریختند.
با وجود این، هنوز رویدادهای واقعاً غمانگیز رخ نداده بود: در فاصلهی سالهای 1976 و 1983، پدربزرگم همسر و هر دو پسرش را از دست داد، و در نتیجه مادرم به تنها فرزند پدربزرگم تبدیل شد. در دههی 1990 وقتی در زمان تعطیلی مدارس به بمبئی میرفتیم تا پدربزرگم را ببینیم، آپارتمان قبلاً مجلل او در «مالابار هیل» شبیه به خانهی ارواح به نظر میرسید: لیوانها و زیرلیوانیهای کارلسبرگ که از دههها قبل با دقت نگه داشته شده بود روی میز چیده شده بود؛ عکسهای درگذشتگان هم روی بوفه بود. پدربزرگم سلانهسلانه در خانه راه میرفت و هر روز چند ساعت به یاد درگذشتگان دعا میخواند، و به طور منظم با اتوبوس به آتشکده میرفت تا دعا بخواند. شبها با دوستان اکثراً پارسیاش برای صرف شام بیرون میرفت اما آنها نیز کمکم از دنیا رفتند. از زمانی که به یاد میآورم، همیشه با خونسردی از آمادگی برای مرگ حرف میزد اما به زندگی ادامه داد و تا اواخر نهمین دهه از عمر تندرست ماند. فقط پس از ابتلا به زوال عقل بود که ضعیف و گیج شد. در تابستان 2017، اندکی پس از 95 سالگیاش خبر رسید که درگذشته است.
پدربزرگم فارغ از موانعی که در زندگی بر سر راهش قرار گرفت، سرسختانه به دین زرتشتی پایبند ماند اما مادرم، دستکم به طور رسمی، از جامعهی پارسی طرد شد زیرا با یک غیرزرتشتی ازدواج کرد. او در 17 سالگی به لندن رفت تا در دانشگاه تحصیل کند و سرانجام معلم زبان انگلیسی شد. او به ازدواج ازپیشتعیینشده با یک پسر خوب پارسی تن نداد و با پدرم، که در ساوتهمپتون معلم بود، ازدواج کرد. پدربزرگ و مادربزرگم، برخلاف بسیاری از دیگر خویشاوندان، به سرعت با تصمیم او موافقت کردند اما قوانین سفتوسخت جامعهی پارسی به این معنا بود که او دیگر پارسی نبود. مادرم تا حدی این امر را پذیرفت و تا حدی آن را نادیده گرفت. او به من میگفت: «هیچ متعصب مذهبیای نمیتواند برای من تعیین تکلیف کند»، و همچنان عمیقاً به جنبههای فرهنگیِ پارسی بودن تعلق خاطر داشت.
هرچند در دوران کودکی اغلب به هند میرفتیم اما من و خواهرم هیچوقت زبان گجراتی را نیاموختیم، و خویشاوندان پارسی ما نیز هرگز نگفتند که باید در مناسک و مراسم زرتشتی شرکت کنیم تا به نوعی نسبت به این جامعه احساس تعلق خاطر داشته باشیم؛ حتی نگفتند که اگر خودمان هم به چنین کاری تمایل داشته باشیم آیا اجازهی انجام آن را داریم یا نه. من از این مسئله ناراحت نبودم. برایم خوشایند بود که آیین زرتشتی بخش مرموزی از هویتم را تشکیل میدهد اما در تحصیلات و زندگی حرفهای جذب روسیه شدم نه هند یا آیین زرتشتی. در بمبئی بسیار بیشتر از مسکو احساس بیگانگی میکردم، مسکویی که به عنوان خبرنگار خارجی در آن اقامت گزیدم.
اما خاکسپاری پدربزرگم مرا به دین 3500 سالهی زرتشتی و جامعهی بسیار کوچک پارسی علاقهمند کرد. چرا بهرغم کاهش تعداد پیروان این دین، پارسیان چنین جزماندیشانه از گشودن درها به روی فرزندان حاصل از ازدواج پارسیان و غیرپارسیان خودداری میکنند، چه رسد به پذیرفتن نودینان زرتشتی؟ آیا این امر به این معناست که سرنوشتی مشابه با پدربزرگم در انتظار کل جامعهی پارسی است: عمری طولانی اما متأسفانه مرگی محتوم؟
حدود سه سال بعد، راهی برای یافتن برخی از پاسخها پیدا کردم: سفری به کمک سازمان «بازگشت به ریشهها» که گروه کوچکی از جوانان پارسی را برای آشنایی با تاریخ و فرهنگِ خود به هند میبرَد. ایدهی این سفر تا حدی مُلهَم از سازمان «Birthright Israel» است که یهودیان جوان را به «ارض اقدس» میبرَد، البته در ابعادی بسیار کوچکتر و عاری از مناقشههای ژئوپولیتیک.
شبی در اوایل مارس به بمبئی رسیدم؛ روز بعد همهی اعضای گروه برای آشنایی دور هم جمع شدیم و هر یک چند کلمهای دربارهی خود و انتظاراتمان از این سفرِ دوهفتهای حرف زدیم. پنج نفر از این گروه 15 نفری عضو جامعهی رو به زوال پارسیان کراچی بودند؛ دیگر اعضا اکثراً فرزندان والدین پارسیای بودند که به آمریکای شمالی مهاجرت کرده بودند. بعضی از آنها پیوندهای محکمی با آیین زرتشتی داشتند و بعضی دیگر دورافتاده بودند و میخواستند دوباره با این دین ارتباط یابند. یکی از اعضای گروه، آمریکایی-ایرانی بود، و خانوادهاش به جامعهی کوچک زرتشتیانی تعلق داشتند که در ایران مانده و تا امروز در این کشور زندگی کردهاند. و بعد نوبت به من رسید، تنها کسی که فقط یکی از والدینش زرتشتی بود.
ارزان سام وادیا، معمار متولد بمبئی و مقیم نیویورک و مدیر سازمان «بازگشت به ریشهها»، به من گفته بود که این سازمان به هیچوجه قرار نیست که در نقش نوعی سازمان پارسیِ همسریابی ظاهر شود اما بیدرنگ افزوده بود که یکی از پیامدهای فرعیِ خوشایند سفرهای قبلی این بوده است که بعضی از همسفران با یکدیگر ازدواج کردند. بیتردید، در جلسهی آن روز صبح میشد هیجان ناشی از دیدار با آنهمه جوان پارسیِ عضو این جامعهی در معرض خطر را احساس کرد. یکی از داوطلبان همراه ما موبد زرتشتیِ 25 سالهای به نام شهرآزاد بود که گفت برای هر گونه کمک و پاسخگویی به پرسشهای مذهبی آماده است، خواه از جانب کسانی که ادعیه و مناسک دوران کودکی را از یاد بردهاند خواه از طرف منی که هیچوقت این چیزها را نیاموختهام. او که موهای طلاییاش را بیرنگ کرده بود و لبخندی شیطنتآمیز بر لب داشت به هیچوجه به تصویری که از موبدان محافظهکارِ عبوس در ذهن داشتم، شبیه نبود. او به ما گفت که وی را شِری صدا بزنیم.
یک آتشکدهی پارسی در بمبئی، هند.
بعد از معرفی، عازم «برجهای خاموشی» شدیم، ناحیهی وسیعی پوشیده از درخت در مرکز بمبئی که ناماش برگرفته از سازههای سنگیای است که اجساد زرتشتیان را در آن رها میکنند. این منطقه به روی عامهی مردم بسته است و بهرغم خستگیِ ناشی از پرواز، عبور اتوبوس از میان دروازههای مزین به تابلوی «ورود غیرپارسیها ممنوع» برایم هیجانانگیز بود. هرودوت، در قرن پنجم پیش از میلاد، از رسم ایرانیان مبنی بر رها کردن اجساد برای کرکسها سخن گفته، سنتی که بعد از 2500 سال همچنان پابرجا مانده است: اجساد پارسیان را در داخل برجهای سنگی رها میکنند (در واقع، این «دخمهها» بیشتر به آمفیتئاتر شبیهاند تا برج). اولین دخمه اینجا در سال 1670 ساخته شد، یعنی زمانی که گربههای بزرگ در این جنگلِ بکر پرسه میزدند. امروز این محل پُر از پروانه، طوطی و طاووس است، و تضاد دلنشینی میان آرامش آن و هیاهوی بیرون وجود دارد.
کرکسها بر دیوارهی یکی از دخمهها در بمبئی، حوالی سال 1880
راهنمای ما در بمبئی خجسته میستری بود، مهمترین اندیشمند پارسیان سنتی. میستری بسیار مؤدب و در عین حال به شدت جزماندیش بود. او ابتدا به عنوان حسابدار قسمخورده آموزش دیده بود و بعد در دههی 1960 در بریتانیا به مطالعات زرتشتی پرداخته بود. در نتیجه، در بازگشت به هند مجهز به شناخت تاریخیای بود که به او اجازه میداد به پارسیان محافظهکار کمک کند که دین خود را بسته نگه دارند.در حالی که در آن فضای سبز به طرف یکی از دو دخمهی فعال میرفتیم، میستری به تحسین روش پارسیان پرداخت. او گفت: «این بهترین و از نظر بومشناختی درستترین شیوهی انهدام جسد است.» به نظر او، این روش مانع از آن میشود که ارواح خبیث موجود در جسد، زمین را بیالایند. میستری گفت که در هر دخمه میتوان بیش از 250 جسد را جا داد. پس از تجزیهی کامل اجساد، نسا سالارها اسکلتها را به درون حفرهای در وسط دخمه هل میدهند، هرچند دیوارهای بلند اجازه نمیداد که هیچیک از این چیزها را ببینیم.
میستری با لحن خاص خود، که آمیزهای از صدای تودماغیِ یکی از اهالی بمبئی و صدای رسای یک استاد دانشگاه آکسفورد بود، گفت: «شما الان کنار این دخمه ایستادهاید. چه بویی به مشامتان میرسد؟ درست است. هیچ بویی. هر شایعهی موهنی که در روزنامهها دربارهی اجساد گندیده و نظایر آن خواندهاید، چرند است.»
. حتی تا دههی 1980 میلادی هم کرکسهای گرسنه به دخمهها میرفتند و تنها چند روز کافی بود تا دیگر اثری از اجساد باقی نماند. اما یک دههی بعد نسل کرکسها منقرض شده بود. علت اصلی این بود که به احشام دیکلوفِناک میخوراندند، و وقتی کرکسها از جسد آدمی تغذیه میکردند مسموم میشدند. از آن پس، اجساد را در دخمه به حال خود رها میکنند تا به طور طبیعی تجزیه شود، فرایندی که ممکن است چند ماه طول بکشد. در بعضی از روزها، ممکن است که بوی بد ناشی از تجزیهی اجساد به مشام اهالی محلههای مجاور برسد. در سال 2006، کسی مخفیانه از یکی از دخمهها عکسبرداری کرد و تصاویر این منظرهی هولناک را در اینترنت منتشر کرد. حتی سرسختترین مدافعان رها کردن اجساد در دخمهها هم تکان خوردند و در پی چارهجویی برآمدند. برنامهی پرورش نسل جدیدی از کرکسها بینتیجه ماند. بعد تصمیم گرفتند که معجون خاصی از مواد شیمیایی و گیاهی را در منافذ بدن مردگان قرار دهند. اما هیجان اولیه به سرعت فروکش کرد زیرا این معجون چنان مؤثر بود که کفِ دخمهها را لایهای از مواد حاصل از تجزیهی اجساد پوشاند و سبب سُر خوردن و لغزیدن نسا سالارها شد، امری که کارِ طاقتفرسای آنها را بیش از پیش دشوار کرد.
سرانجام، صفحههای خورشیدیِ زاویهداری در بالای دخمهها نصب کردند تا فرایند تجزیه تسریع شود اما گروه کوچکی از اصلاحطلبان پارسی عقیده داشتند که باید گزینهی آبرومندانهتری وجود داشته باشد. آنها با جمعآوری کمکهای مالی در سال 2015 یک تالار خاکسپاری را در حومهی وورلی افتتاح کردند، و پدربزرگم هم تصمیم گرفت که جسدش را در این محل بسوزانند. اکنون کمی بیش از 10 درصد از پارسیان بمبئی مدافع استفاده از این روش هستند؛ اینها عمدتاً کسانی هستند که میخواهند اطمینان حاصل کنند که خویشاوندان مزدوج با غیرپارسیان میتوانند در مراسم خاکسپاری آنها شرکت کنند. موبدی که ادارهی مراسم تشییع جنازهی پدربزرگم را بر عهده داشت یکی از دو موبدی است که کار در این عبادتگاه جدید را پذیرفته است. اکثریت محافظهکار از تصمیم این دو موبد خشمگین شد و آنها را از اجرای مراسم در «برجهای خاموشی» محروم کرد.
میستری با لحنی عاری از تأسف گفت: «متأسفانه باید بگویم که پارسیانی که جسدشان را میسوزانند به جهنم خواهند رفت.» او بعداً اضافه کرد که پارسیان خارج از هند میتوانند روشهای دیگری را برگزینند، البته به استثنای سوزاندن جسد زیرا این کار آتش را به ارواح خبیث موجود در جسد میآلاید. اما به نظر میستری، پارسیان ساکن بمبئی، از جمله پدربزرگم، هیچ عذر و بهانهای ندارند. بر اساس خوانش سختگیرانهی میستری از آیین زرتشتی، پدربزرگم که اکثر عمر 95 سالهاش را صرف عبادت و پایبندی به پندار نیک، گفتار نیک و کردار نیک کرده بود، رهسپار دوزخ شده بود.
روز بعد، سوار یک اتوبوس دوطبقهی سَرباز شدیم تا از اماکن مذهبی و بناهای فرهنگی پارسیان بمبئی دیدار کنیم و با تأثیر جامعهی پارسی بر تاریخ هند آشنا شویم. مربیان فکریِ ماهاتما گاندی چه کسانی بودند؟ پارسیان. بزرگترین نیکوکاران قرن نوزدهم هند چه کسانی بودند؟ پارسیان. اولین پارکینگ سینماییِ زیرزمینی را چه کسی ساخت؟ یک پارسی. در حالی که اتوبوس راه خود را از میان خیابانهای شلوغ باز میکرد و سر و صدای بوق اتوموبیلها و جرینگجرینگ دستگاههای آبمیوهگیریِ دستفروشها به گوش میرسید، میستری پشت میکروفون گفت: «شگفتآور است که عدهای چنین کمشمار نقشی چنین مهم ایفا کردهاند.» برای صرف ناهار به ریپون کلاب رفتیم که در سال 1884 افتتاح شده است. اطراف ما پُر از پرترهها و پیکرههای نیمتنهی اعضای سرشناس سابق این کانون بود؛ البته معدودی از اعضای نامدار کهنسال فعلی هم دور بعضی از میزها نشسته بودند.
صبح روز بعد، میستری در سخنرانیای در آپارتمان خود به اصول اساسیِ آیین زرتشتی اشاره کرد. پاسخ او به آزارندهترین پرسش ندانمانگاران جالب بود: اگر خدای قادری وجود دارد پس چرا اینقدر رنج و مصیبت در دنیا هست؟ میستری گفت که خدای زرتشتی، اهورا مزدا، درگیر نبردی دائمی با اهریمن است. اهورا مزدا دانای کل است اما قادر مطلق نیست؛ بنابراین، قحطی، بیماری، کشتار و دیگر مفاسد نه مخلوق خدایی حسود و مُنتَقِم بلکه نتیجهی پیروزیِ موقت اهریمن است. آیین زرتشتی تأثیر چشمگیری بر دیگر ادیان مهم داشت، و بعضی از پژوهشگران عقیده دارند که آخرتشناسیِ یهودی زاییدهی اندیشهی زرتشتی بود. عقیده بر این است که سه مرد دانای داستان تولد مسیح موبدان زرتشتی بودهاند.
سپس میستری به آتشهای مقدس پرداخت که نقشی محوری در عبادت زرتشتیان دارند. میستری گفت که برپاییِ «بهترین» نوع آتش مستلزم بههمآمیختن 16 آتش متفاوت است، از جمله آتش ناشی از آذرخش و آتش برافروخته در خانهی یک پادشاه. ایجاد این اَبَرآتش مستلزم 14 هزار ساعت دعا خواندن برای تبرک آن است و از آن پس فقط میتوان چوب صندل در آن انداخت. میستری گفت: «من در هنگام تبرک و وقف کلیسای جامع کاونتری در انگلستان بودم و این مراسم فقط شش تا هشت ساعت طول کشید». او کمی درنگ کرد تا ما این مقایسه را هضم کنیم. میستری به اهمیت «سدره» و «کشتی» هم اشاره کرد، یعنی زیرپیراهنی و کمربندی که زرتشتیان باید در هنگام دعا خواندن و حضور در آتشکده بر تن داشته باشند. میستری تأکید کرد که زرتشتیِ «واقعی» کسی است که همیشه سدره و کشتی بر تن دارد. چون من در مراسم «نوزادی» ــ بلوغ شرعی ــ شرکت نکرده بودم، حق نداشتم که سدره بپوشم و کشتی ببندم، و در نتیجه نمیتوانستم به هیچ آتشکدهای وارد شوم. (بر اساس اصلاحات مناقشهآمیزی که یک قرن قبل انجام شد، فرزندان حاصل از ازدواج یک مرد پارسی با زنی غیرپارسی میتوانند در مراسم «نوزاد» یا همان سدرهپوشی شرکت کنند و زرتشتی شوند اما فرزندان یک مرد غیرپارسی و زنی پارسی از چنین حقی محروماند.)
مراسم نوزادی در بمبئی در سال 2016.
پایبندی سرسختانه به شعائر و مناسک مبتنی بر الهیاتی است که هم ساده به نظر میرسد و هم ستودنی. آیین زرتشتی به مفاهیمی مثل گناه، شهادت یا زهد و ریاضت بها نمیدهد. در عوض، بر سختکوشی، پول درآوردن، لذت بردن از عواید، و بذل و بخشش تأکید میکند. میستری گفت: «روزه گرفتن اشتباه است. عاطل و باطل بودن اشتباه است. برای دستیابی به روحانیت و معنویت باید به صورتی هدفمند و شرافتمندانه پول درآورد و سپس بذل و بخشش کرد.» شاید علت موفقیت چشمگیر بسیاری از پارسیان در کسبوکار همین توصیه به پول درآوردن باشد. وقتی پدربزرگم از کارِ وکلا و حسابداران حرف میزد طوری ابراز حیرت و شگفتی میکرد که گویی از شاهکارهای هنری سخن میگوید. شاید بهترین تعریف و تمجیدش از کسی این بود که بگوید: «پول درآوردن را بلد است.» نامدارترین کارآفرین پارسی جَمسِتجی ]جمشید[ تاتا است که در سال 1839 در خانوادهای فقیر از موبدان پارسی در گجرات به دنیا آمد. او ابتدا از طریق تجارت تریاک به مال و منالی رسید و سرانجام به یکی از مهمترین نیکوکاران و صاحبان صنایع قرن نوزدهم تبدیل شد. داراییهای او به تشکیل «گروه تاتا» انجامید، که امروز یکی از بزرگترین شرکتهای دنیا است.
ما با نتیجهی 82 سالهی جمستجی، راتان تاتا، دیدار کردیم. او بیش از دو دهه ریاست گروه تاتا را بر عهده داشت و هنوز هم بنیادهای خیریهی این گروه را اداره میکند. یک روز عصر، به ساختمانی اداری در ناحیهی تجاری بمبئی رفتیم. اندکی بعد تاتا هم، که موهای خاکستریرنگ تابدارش را به یک طرف شانه کرده بود، با قامتی خمیده و گامهایی لرزان وارد اتاق شد. در حالی که زیر پرترهی اجدادش نشسته بود، یک ساعت با ما حرف زد. خوشحال بود که به اصلونسب زرتشتیِ خود علاقهمند شدهایم، و گفت که یک پارسی نمونه باید «مسرور و شادمان باشد و نه کینهتوز و انتقامجو.» اما به نظرم وقتی که از سابقهی خود به عنوان عضو جامعهی پارسیان حرف میزد لحنش اندوهگین بود. یکی از اعضای پرشورِ گروه ما از او خواست که بگوید ایمانش چه تأثیر مثبتی بر زندگیاش داشته است. اما او در عوض به این اشاره کرد که از محیط آمرانهی خانوادهی پارسیاش به آمریکا گریخت تا معماری بخواند. تحصیل و زندگی در آمریکا سبب شد که سرانجام احساس آزادی و خوشبختی کند اما در نهایت مجبور شد که به هند برگردد و در کسبوکارِ خانوادگی فعالیت کند.
شب قبل از آن به خانهی جیمی میستری، هتلدار پارسی، رفته بودیم. شادی و نشاط این آدم خوشگذران با غم و اندوه خاموش تاتا تضادی آشکار داشت. میستری برای خودش برج مجللی در دادار، در حومهی بمبئی، ساخته بود که نمای بیرونیاش مزین به نقشونگارهای عظیم شیرهای بالدار و جنگجویان ریشو بود. این نقشونگارها نوعی ادای احترام به ویرانههای باشکوه پرسپولیس، پایتخت رسمی امپراتوری هخامنشی، بود که آیین زرتشتی دین اصلیاش به شمار میرفت. در طبقهی همکف برج میستری، آتشکدهی جدیدی وجود داشت که در آن دعا خواندیم. چون این آتشکده خصوصی بود، آتشاش متبرک نشده بود و در نتیجه یکی از معدود معابدی به شمار میرفت که ورود غیرپارسیانی مثل من به آنها مجاز بود. اما وقتی خواستم به تقلید از دیگر اعضای گروه کلاهی بر سر بگذارم، شری، جوانترین موبد همراه گروه، مانع از این کار شد. او با لحنی قاطع گفت: «بهتر است که بیرون منتظر بمانی.» به تنهایی در یک صندلی حصیری نشستم و بیآنکه بتوانم چیزی ببینم به صدای خوشآهنگ موبد که از داخل آتشکده شنیده میشد، گوش سپردم.
یک زن پارسی سرگرم بافتن «کشتی»، کمربند مقدس زرتشتیان، است.
پس از نیم ساعت دعا خواندن، سوار آسانسور شدیم و به یک اتاق غذاخوری در طبقهی نوزدهم رفتیم که کفاش از سنگ مرمرِ چهارخانه ساخته شده بود و مجسمهی بلورین یک اسب از سقفاش آویزان بود. مردی تنومند با دستمال گردنی جواهرنشان سلانهسلانه به سوی ما آمد و خوشآمد گفت. سپس نوبت به میزبان رسید که تیشرت سیاهرنگِ تنگی بر تن داشت و کفش راحتیِ لویی ویتون پوشیده بود. میستری با لبخند گفت: «به خانهی محقرم خوش آمدید.» درست بهموقع برای دیدن غروب آفتاب غبارآلود به بالکن رفتیم، و بعد ما را به بالکن دیگری در طبقهی بالا بردند تا ضمن صرف ساندویچلقمهای با میستری و خانوادهاش گپ بزنیم. او گفت مایهی تأسف است که بسیاری از بازرگانان ثروتمند پارسی از تعالیم زرتشتی دربارهی بذل و بخشش پیروی نمیکنند: «اینقدر نگویید که بیسروصدا کمک کردهایم، بگویید برای این جامعه چه غلطی کردهاید! باید این آدمها را بیآبرو کرد.» از او پرسیدم که پول چطور میتواند از کاهش جمعیت پارسیان جلوگیری کند. به او گفتم آیا بهتر نیست که دربارهی تعریف پارسی بودن وسیعالنظرتر باشیم؟ او گفت: «پدرتباری ]زرتشتی شمرده شدن بر اساس دینِ پدر و نه مادر[ تنها چیزی است که قرنها ما را زنده نگه داشته و اجازه داده است که هویت خود را حفظ کنیم.»
برنامهی ما در بمبئی به پایان رسید و فردا صبح زود به شهر ییلاقیِ لوناوالا رفتیم. قرار بود که در یکی از خلوتگاههای میستری تیمسازی را تمرین کنیم. در این محل، مدیران شرکتها برای مبارزه با تروریسم آموزش نظامی میدیدند. بعد از یک ساعت سفر با جیپ در جادهای ناهموار و سفری کوتاه با قایق به این پادگان مجلل رسیدیم. چراغدانهای اتاقها شبیه به کلاشنیکف، و دستگیرههای درها شبیه به نارنجک بودند و روی اثاثیهی خانه جملاتی از میستری حک شده بود. روی میزِ پاتختی این عبارت حک شده بود: «”اسلحه مثل زن است: فقط باید بدانی که چطور آن را کنترل کنی”-جیمی میستری». پس از غروب آفتاب به ما گفتند که خبردار بایستیم تا سرود ملی پخش شود. سپس به ما لباس رزم دادند تا برای تمرین بپوشیم. اما من از این کار صرفنظر کردم چون نظامیگری را دوست ندارم. روی تابلویی نوشته شده بود که هدف از تأسیس این مجتمع، کمک به هندیها برای انتقام گرفتن از حملات تروریستی سال 2008 در بمبئی است، حملاتی که طی آن مردان مسلح پاکستانی بیش از 150 نفر را به قتل رساندند.
این نوع میهندوستی پارسیان را از گزند افراطگراییِ فزایندهی هندو در دوران نارندرا مودی، نخست وزیر این کشور، در امان نگه داشته است. مودی در سال 2011، وقتی که هنوز سروزیر ایالت گجرات بود، پارسیان را الگویی برای دیگر اقلیتها شمرده و گفته بود: «عشق آنها بیقیدوشرط، بدون چشمداشت، و بنابراین خالصترین شکلِ ممکن است.» پول هم به پارسیها کمک کرده است: در سالهای اخیر، گروه تاتا سخاوتمندترین حامی حزب مودی (بیجِیپی) بوده است؛ برای مثال، یکی از تراستهای تاتا در سال مالی 2019-2018، ۳/۶ میلیارد روپیه (۳۶/۲ میلیون پوند) به این حزب کمک مالی کرد. پارسیان از گذشتههای دور به کنار آمدن با حاکمان افتخار کردهاند، و حتی داستان حضور آنها در هند حاکی از مهارت ایشان در ارسال پیامهای هوشمندانهی سیاسی است. بنا به قصهها، وقتی پناهندگان زرتشتی از ایران به هند وارد شدند، پادشاه هندوی گجرات لیوان پُر از شیری به آنها نشان داد تا به ایما و اشاره بگوید که جایی برای تازهواردها وجود ندارد. پارسیان یک قاشق شکر در شیر ریختند بیآنکه یک قطره شیر از لیوان بریزد، و به این ترتیب نشان دادند که بر حلاوت قلمرو پادشاه خواهند افزود بیآنکه اوضاع را برهمزنند.
در نیمهی دوم سفر، رهسپار گجرات در شمال شدیم. یکی از نخستین توقفگاههای ما سنجان بود، بندری که اجدادمان بیش از هزار سال قبل به آنجا وارد شده بودند. در حالی که باد سوزانی میوزید، شری در ساحل پر از ماسهی رود وارولی دعای مختصری خواند، در همان جایی که شاید پارسیان تازهوارد یک قاشق شکر در لیوان شیر ریخته باشند. بعد سفر خود به شمال را ادامه دادیم.
هرچند گفتگوهای ما عمدتاً حول محور پیری و زوال میچرخید اما فضای داخل اتوبوس در سفرهای طولانی روزهای بعد پر از انرژی و هیجان بود. ما با سروصدا «مافیا» بازی میکردیم و همراه با آوازهایی که از بلندگوی یک بلوتوث پخش میشد، میرقصیدیم. شری هم در ورقبازی و هم در رقص، سردسته بود و باسناش را همراه با موسیقی تکان میداد. یکی از ترانههای محبوب ما «حماسهی کولی»، اثر نامدارترین پارسیِ دنیا، فرخ بولسارا بود. خانوادهی او گجراتیهای بودند که برای تجارت به زنگبار مهاجرت کردند. بولسارا در نزدیکی بمبئی به مدرسه رفته بود و در سال 1964 همراه با خانواده به بریتانیا نقل مکان کرد و بعد از مدت کوتاهی نامش را به فردی مرکوری تغییر داد. اکثر پارسیان او را به علت گرایش جنسی و انتخابهایش در زندگی نادیده میگیرند ــ یادم میآید که یک بار کتابی دربارهی 100 پارسیِ نامدار را در خانهی یکی از خویشاوندان ورق میزدم و دیدم که اسم چند مهندس پلساز در آن درج شده اما اثری از فردی مرکوری نیست ــ اما جوانان پارسی مهاجر بی هیچ عذاب وجدانی او را یکی از خود میدانستند.
موبدان پارسی در بیرون از آتشکدهای در گجرات در هند.
کمکم به این فکر افتادم که بعد از سالها تأخیر در آیین «نوزادی» یا سدرهپوشی شرکت کنم. بسیاری از همسفران مهربان مرا به این کار ترغیب کردند زیرا به نظرشان برگزاری این مراسم بهانهی خوبی بود تا دوباره دور هم جمع شویم. این ایده را با شری مطرح کردم اما پس از گپ زدن با او به سرعت فهمیدم که آرایش موها و سرخوشیاش سبب شده که به اشتباه فکر کنم که اصلاحطلب است و چنین ایدهای را تأیید خواهد کرد. در آیین زرتشتی برای محافظهکار بودن نیازی به زهد و ریاضت نیست. شری به من گفت که اگر یکی از والدین پارسی نباشند این مراسم را برگزار نخواهد کرد. او حتی با حکم صد سال قبل هم موافق نبود، حکمی که به فرزندان پدران پارسی و مادران غیرپارسی اجازه میداد تا در آیین نوزادی شرکت کنند. مخالفت شری عجیب بود زیرا او به بقای جامعهی پارسی علاقه داشت و با شور و حرارتی آشکار از کارش به عنوان موبد سخن میگفت. از او پرسیدم که آیا این نوع نگرش زوال این جامعه را تسریع نمیکند؟ او گفت: «ما میخواهیم بر کیفیت، و نه فقط کمیت، تمرکز کنیم.»
به او گفتم که بسیاری از همسفران ما ممکن است با غیرپارسیها ازدواج کنند. آیا واقعاً لازم است که خودشان و فرزندانشان را از دین بیرون کنیم؟ او با لحنی که راه را بر ادامهی گفتگو میبست، گفت: «آنها میدانند که چه چیزی در انتظارشان خواهد بود.» نگرش شری نسبت به همهی دیگر جنبههای زندگی هم آمیزهای از پایبندی شدید به شعائر و جزمیات دینی و بیخیالی و سرخوشیِ چشمگیر بود. ترکیب عجیبوغریبی بود اما بسیاری از پارسیهایی که دیدم همین طور بودند.
شبی دیرهنگام به اودوادا رسیدیم، شهر کوچکی در گجرات که مقدسترین آتش در کل جامعهی زرتشتی، ایرانشاه، در آن شعلهور است. برای اکثر اعضای گروه چشم دوختن به ایرانشاه مهمترین بخش سفر بود. بنا به افسانهها، این آتش اندکی پس از ورود پارسیان به هند متبرک شد و بیش از هزار سال بیوقفه روشن بوده است. آتشکدهای که اکنون این آتش را در خود جای داده، در دههی 1740 تأسیس شده است، و موبدان پیش از آنکه بتوانند مراسم عبادی در آن برگزار کنند باید در شعائر و مناسک 9 روزهای به قصد طهارت شرکت کنند و در این مدت نمیتوانند با هیچ انسانی تماس داشته باشند. در کوچههای باریکِ مرکز اودوادای قدیمی، عمارتهای پارسیِ زیبایی دیده میشود که اکنون اکثرشان محتاج مرمت و بازسازی است. تعداد خانوادههای پارسیِ ساکن شهر انگشتشمار است اما برای زائرانی که به طور مرتب از بمبئی و سراسر دنیا به این شهر میآیند چند مسافرخانه وجود دارد. ما در یکی از این مسافرخانهها اقامت کردیم که اتاقهای سادهای داشت و چیزی غیر از یک تختخواب، یک پنکهی سقفی و تصویر کوچکی از زرتشت در آن دیده نمیشد.
روز بعد، وقتی دیگران همگی رفتند تا پیش از دعا دوش بگیرند، من به دیدار خورشید دستور، موبد ارشد ایرانشاه، رفتم. او روبهروی آتشکده در ویلایی زندگی میکرد که پنجرهاش رو به خیابان باز میشد و از بیرون میشد وی را دید که با لباسی سفید پشت میز نشسته است. دستور با دست اشاره کرد که داخل شوم. تهریش و نرمهی گوش گوشتالویش من را به یاد پدربزرگم میانداخت. او اکنون 57 سال داشت و همزمان با تحصیل بازرگانی و اقتصاد در بمبئی، آموزش مذهبی دیده بود تا موبد شود. پرترههای پدر، پدربزرگ و جدش روی دیوار به چشم میخورد، و میتوانست تا 21 نسل قبل از خود را، که همگی موبد ارشد آتشکدهی ایرانشاه بودند، برشمارد. او این نقش را در سال 2002 پس از مرگ پدرش بر عهده گرفت. او در حالی که پشههای سمج را با دست میراند، گفت: «گاهی فکر میکردم که نمیخواهم این کار را بر عهده گیرم، اما بعداً فهمیدم که چارهای ندارم. به نظرم اگر در چنین خانوادهای به دنیا بیایید، ناگزیر موبد خواهید شد.»
دستور به من گفت که در هیچیک از متون زرتشتی نوشته نشده است که فرزندان حاصل از ازدواج پارسیان و غیرپارسیان نمیتوانند زرتشتی شوند. به او گفتم که میستری تأکید میکرد که پدربزرگم به جهنم خواهد رفت چون پیکرش را سوزاندهاند. او گفت: «این همان اشتباهی است که مرتکب شدهایم.» او گفت که خودش ترجیح میدهد که جسدش را در دخمه بگذارند اما پایبندی به اصول جزمی و شعائر و مناسک امری ثانویه است: «تزکیهی نفس، بهبود افکار، مهربانی با مردم، کمک به تعلیم و تربیت و بذل و بخشش به خانواده، همهی پارسیان و کل جامعه ــ یک زرتشتیِ خوب را باید بر اساس این معیارها سنجید.»
فهمیدم که یکی از عالیرتبهترین موبدان این دین، اصلاحطلب است. این پدیدهی غیرمنتظرهی خوشایندی بود. از او پرسیدم که اگر یک موبد لیبرال مراسم «نوزادی» مرا برگزار کند آیا او مرا به آتشکدهاش راه خواهد داد تا ایرانشاه را ببینم. سرش را به نشانهی تأسف تکان داد. او باید از مصوبات شورای نُه نفری موبدان شهر پیروی میکرد، و هرچند خودش از بحث دربارهی هر نوع اصلاحی استقبال میکرد اما نتیجهی آرا همیشه هشت به یک علیه وی بود. او گفت که حتی اظهارنظرهای ملایماش در دفاع از تغییر سبب شده که در برابر سنتگرایان «دچار دردسر» شود.
با وجود این، با لحنی قاطع گفت که بقای جامعهی پارسی مشروط به ایجاد تغییرات مهم است. «اگر از لزوم پذیرش نودینان زرتشتی حرف بزنم، مرا به بادِ انتقاد خواهند گرفت. الان اوضاع برای بیان چنین چیزی مساعد نیست. اما باید چارهجویی کرد. البته باید صادقانه بگویم که شک دارم که بتوان اوضاع را تغییر داد. به هیچ وجه به آینده خوشبین نیستم.»
آتشکدهی ایرانشاه در اودوادا در گجرات.
دیدار با پیروان سنتی که قدمتی بیش از سه هزار سال داشت، الهامبخش بود. ارتباط با این میراث برایم مایهی سربلندی بود، و از این که هرگز نمیتوانستم یک پارسیِ «واقعی» شوم کمی سرخورده بودم. با وجود این، چون قبلاً پیوند محکمی با این جامعه نداشتم این سرخوردگی شدید نبود. بیشتر دوست داشتم که بدانم بعضی از همسفران، بهویژه زنان، چه احساسی دارند. آنها زرتشتی بار آمده بودند، و به اندازهی کافی به این دین علاقه داشتند که به این سفر بیایند، اما میشنیدند که اگر با غیرپارسی ازدواج کنند از جامعه طرد خواهند شد. بسیاری از آنها میگفتند که ترجیح میدهند با یک پارسی ازدواج کنند اما اکثرشان میدانستند که بعید است چنین اتفاقی رخ دهد زیرا در زندگی عادی پارسیان بسیار کمی را میشناختند. تا جایی که شمّ کارآگاهیام اجازه میداد، به نظر نمیرسید که این سفر به ایجاد زوج زرتشتیِ جدیدی انجامیده باشد.
تانیا، فیلمساز 28 سالهی متولد کراچی و بزرگشدهی تورنتو، وقتی شنید که اگر با غیرزرتشتی ازدواج کند دیگر پارسی نخواهد بود، گفت: «خیلی غمانگیز است اما فقط در هند این طور است.» او به دین زرتشتی و میراث پارسیِ خود افتخار میکرد اما به نظرش تأکید بر اینکه پارسیها باید تنها نگهبانان این دین باشند، بیمعنی بود. او به من گفت که در آمریکای شمالی، آتشکدهها به روی همه باز هستند، و هیچ مناقشهای بر سرِ برگزاری مراسم نوزادی برای فرزندان ازدواجهای مختلط وجود ندارد. جامعهی کوچک زرتشتیان ایرانی حتی از این هم لیبرالترند و به زنان اجازه میدهند که موبد شوند، و جنبشهای نوزرتشتیِ نوظهوری هم در بخشهایی از خاورمیانه وجود دارد. او گفت: «آیین زرتشتی همیشه وجود خواهد داشت. بقای این دین متکی به یک نژاد نیست. من ترجیح میدهم که این دین رونق یابد و پیشرفت کند و بر مردم تأثیر مثبتی بگذارد تا این که انجمنی سرّی و انحصاری باشد.»
در اواخر سفر به نوساری، زادگاه خانوادهی تاتا، رفتیم که مادرِ مادربزرگ پدری و مادریام هر دو در آن به دنیا آمده و بزرگ شده بودند. از کتابخانهای دیدار کردیم که مخزن متون زرتشتیِ باستانی به زبانهای فارسی و گجراتی بود و قرائتخانهی بزرگی مزین به پرترهی پارسیان نامدارِ گذشته داشت. از وادیِ درِمِهر هم دیدار کردیم، حوزهی علمیهای که حدود نُه قرن موبدان پارسی را تربیت کرده بود اما حالا دیگر هیچ طلبهای نداشت.
در آخرین روز پیش از ترک هند، با دینشاه تامبولی، رهبر پارسیای دیدار کردم که از مدتها قبل صریحاً از اصلاحات دفاع کرده و در تأسیس عبادتگاه و مردهسوزخانهای که مراسم تشییع جنازهی پدربزرگم در آن برگزار شد، نقشی حیاتی داشته است. او به من گفت که میخواهد پس از مرگ، پیکرش را بسوزانند و ابراز اطمینان کرد که سرانجام تجددخواهان بر سنتگرایان پیروز خواهند شد. در حین صحبت، تلفن همراهش روشن شد و پیامک مهمی دریافت کرد. موبد کهنسالی در بمبئی در هنگام عبادت در آتشکدهی خود بر حسب تصادف آتش گرفته و جان باخته بود.
با شنیدن این خبر به یاد دو موبد پیری افتادم که دو روز قبل در نارگُل دیده بودم. نارگل شهری ساحلی است که قبلاً شمار زیادی پارسی در آن زندگی میکردند اما اکنون فقط چند خانوادهی پارسی در آن به سر میبرند. دارابشاه گووادیا 86 ساله بود و به سختی راه میرفت؛ برادر 80 سالهاش، روسی، که به او کمک میکرد قبلاً رانندهی اتوبوس بود و فقط کمی چابکتر از وی بود. این دو موبد در آتشکدهی محلی زندگی میکردند، یک بنای زردرنگ زیبا با سقفی شیبدار که اطرافش را درختان سرسبز احاطه کرده بودند. این دو برادر آتش را شب و روز روشن نگه میداشتند، همیشه جامههای سفیدرنگ مواجی بر تن داشتند و غذایشان را از شهر در ظرف غذا برای آنها میآوردند. آنها به من گفتند که هر روز فقط تعداد انگشتشماری به آتشکده میروند.
از آنها پرسیدم که وقتی دیگر از نظر جسمانی نتوانند وظایف خود را انجام دهند چه کسی جایگزین ایشان خواهد شد. دارابشاه خسخسکنان گفت: «نمیدانیم.» وقتی عبادت دیگر اعضای گروه تمام شد گفتگوی رسمیِ ما پایان یافت. همگی برای گرفتن عکسی دستهجمعی روی پلههای آتشکده دور این دو برادر حلقه زدیم. زمان خداحافظی فرا رسید. در چهرهی دو برادر لبخند کمرنگی نقش بست و به داخل آتشکده برگشتند تا عبادت در پای آتش مقدسِ خود را از سر گیرند.
شان واکر خبرنگار گاردین در اروپای مرکزی و شرقی است. او بیش از یک دهه ساکن مسکو بود و نویسندهی کتاب خماری طولانی: روسیهی نوین پوتین و اشباح گذشته است. آنچه خواندید برگردان این نوشتهی او با عنوان اصلیِ زیر است:
زندگی زیر سایه ترس!!!
کریم ناصری
ترس چیست؟ آیا تا به حال به هنگام احساس ترس به درون خود نگاه کرده اید؟ آیا تا به حال سالهایی از عمر خود را زیر سایه ترس زندگی کرده اید؟ ترس از بلندی، ترس از قبول نشدن در آزمون، ترس از مردن و یا ترس از دروغ گفتن، شما چه نوع از ترس را در زندگی خود تجربه کرده اید؟ من میخواهم در این مقاله در مورد ترس از خود واقعی بودن، ترس از بیان تفکر، اندیشه و عقاید صحبت کنم، ترسی که شاید هزاران نفر در ایران با آن دست و پنجه نرم میکنند، ترسی که صدها هزار نفر به خاطر آن مجبور به ترک کشور و عزیزان خود شده اند، ترسی که مردم را مجبور به بستن صدای خود می کند، ترس از شکنجه، ترس از زندان و یا به طور کلی ترس از عواقب بیان آنچه را که در ذهنمان می گذرد. آیت الله خمینی با وعده آزادی مذاهب و عقاید به روی کار آمد، اما پس از مدتی کوتاه رنگ حرف های خمینی تغییر کرد، و چیزی جز اسلام و شرع را بر مردم ایران نمیدید. در همان ابتدای انقلاب، آیت الله خمینی دست به کشتار یهودیان و بهائیون کشور زد، و با نوشتن کلمه محارب، پایه حکم ها، همه آنها را به جوخه اعدام سپرد. از نظر خمینی معنی آزادی این نیست که بنشینید و برخلاف اسلام صحبت کنید، آزادی در حد قانون کشور میباشد که همین قانون بر پایه فقه اسلام نوشته شده است. با مرور حتی چند خط از صحبت های خمینی، میتوان به طور واضح مشاهده کرد که هیچ چیز را مهم تر و برتر از اسلام نمیداند. حمله به کشیشان فارسی زبان و نوکیشان مسیحی از اولین روزهای انقلاب آغاز شد، دادگاه های ايران در چهار دهه گذشته، صد ها انسان را به اتهام ارتداد به مرگ محکوم کرده اند، اولین خونی که ریخته شد، خون ارسطو سیاح کشیش کلیسای انگلیکن بود که توسط عده ای ناشناس کشته شد، و پس از آن اموال آن کلیسا توسط جمهوری اسلامی توقیف شد. کشیش حسین سودمند رهبر کلیسای جماعت ربانی در مشهد زندانی و به دار آویخته شد. از ابتدای انقلاب اسلامی تا کنون دستکم پنج رهبر کلیسا در ایران کشته و هزاران مسیحی بازجویی و زندانی شده اند، چاپ کتاب مقدس به زبان فارسی ممنوع شد، کلیساها تعطیل شده و از انجام مراسم کلیسایی جلوگیری به عمل آمد . رانده شدن از جامعه يا گروه، فشارهای روانی، فرهنگی و اقتصادی، تحميل انزوا، حذف فرهنگی و سياسی و اجتماعی، سرکوب عقيدتی، تحريم اجتماعی و اقتصادی و… از مجازات های رسمی و غير رسمی است که در جمهوری اسلامی عليه کسانی که دين ، عقيده و وابستگی های فکری خود را تغيير می دهند، اعمال می شود ،اینها تنها بخش کوچکی از اعمال و رفتار جمهوری اسلامی در رابطه با نقض آزادی بیان و عقیده است. با روی کار اومدن جمهوری اسلامی در چهار دهه گذشته بخش های مهمی از جامعه ايرانی به دليل سرخوردگی از حکومت به مذاهب و گرايش های غير مذهبی روی آورده اند و رفته رفته مردم از بیان تفکرات، عقاید ونگرشهای دینی و مذهبی شان هراس داشته اند. میتوان گفت که جمهوری اسلامی همانند چتری سیاه بر روی سر مردم ایران گسترده شد که این چتر هر روز بیشتر از روز قبل باعث خفقان مردم شده است. مردمی که هم اینک نمیتوانند آنچه را که هستند را بیان کنند، آنچه که در فکر و قلبشان می گذرد و این نه تنها نقض فاحش حقوق بشر طبق ماده 18 اعلامیه جهانی حقوق بشر است، بلکه چنین حکومتی مردم را مجبور به افتادن در یک چرخه دروغ و زندگی همراه با ترس می کند. من در اینجا میخواهم بگویم هر زمانی در وجود خود برای برداشتن قدمی در زندگی خود احساس ترس کردید، محکم تر و با صدای بلندتر قدم هایتان را بردارید و بر ترس خود غلبه کنید و بدانید که حتما بعد برداشتن قدم هایتان خشنودتر و راضی تر از قبل خواهید بود. ما همه انسان هستیم و اگر قرار باشد که با ترس به زندگی خود ادامه دهیم دیگر نمیتوانیم خود را انسان بدانیم. می خواهم در انتها با گفتن آیه ای از انجیل به صحبت های خود پایان دهم که شاید حتی یک نفر با خواندن این آیه به ترس خود پایان دهد و بتواند زندگی بدون ترس برای خود و هموطنان خود رقم بزند. خداوند نور من و نجات من است از که بترسم؟
خداوند پناهگاه جان من است از که هراسان شوم؟
غولی بنام چین و ایران
پریسا سخائی
رﮊیم، قال، چاق کرد که با چین بر سر قرارداد همکاری جامعِ ۲۵ ساله، به توافق رسیده است. پیش نویسی تهیه شده و هنوز به امضای دو طرف نرسیده است. قرار است چین در ایران، ۴۰۰ میلیارد دلار سرمایه گذاری کند و … بنابر یک روایت، رئیس جمهوری چین، بهنگام سفر به ایران، آن را پیشنهاد کرده است و بنا بر روایتی دیگر، خامنه ای کسی را به چین روانه کرده و او، مقام های چینی را به چنین همکاری، قانع کرده است. سایت انصاف نیوز، متن ۱۸ صفحه ای با عنوان «ویرایش نهایی برنامۀ همکاری های جامع (۲۵ ساله) ایران و چین» انتشار داده است. روزنامه نیویورک تایمز، مقاله ای حاوی مواردی از این متن، انتشار داده و سیاستِ ترامپ در قبال ایران را سبب سازِ این «همکاری»، و ناکام، توصیف کرده است. متن منتشره ۱۸ صفحه ای، شاملِ یک مقدمه و سه ضمیمه است.
اما ایران کشوری است که دولت های استبدادی آن، هم امتیاز فروش بوده اند، و هم توافق نامه ها و قراردادهایی از موضع زیر سلطه با قدرت های مسلط امضاء کرده اند که کامل ترین مشخصات اینگونه توافق ها و قراردادها را داشته اند. اینگونه توافق ها و قراردادها، هم اکنون نیز، وقتی میان دو طرفی امضاء می شوند که یک طرف در موضع مسلط، و طرف دیگر در موضع زیرسلطه هستند، همان مشخصات را دارند. نخست این مشخصات را شناسایی کنیم:
ها و قراردادها که میان کشوری در موضعِ مسلط، با کشوری در موضعِ زیرسلطه، امضاء می شوند:
۱. محل اجرای موافقت نامه یا قرارداد، همواره کشوری است که در موضع زیرسلطه است. به استثنای اقامتگاه های شرکت ها و بانک های سرمایه گذار که در کشور در موضع مسلط، خواهند بود؛
۲. موضوعِ اصلی قرارداد، نیروهای محرکه ای هستند که کشورِ در موضعِ مسلط، به آنها نیاز دارد. برای مثال، نفت و گاز و مواد کانی و گیاهی، و مدار بستۀ صدورِ این مواد به کشور مسلط، و وارد کردن کالا و خدمات از آن کشور. بنابراین،
۳. ایجاد و گسترش بازار برای کالاها و خدمات کشورِ دارای موضعِ مسلط. یادآور می شود که در دورۀ پهلوی، ایران مرکز پخش کالاهای غرب می شد. کشورهایی که ارز کافی نداشتند، به واسطۀ ایران، کالاهای صنعتی را از راه ایران وارد میکردند و ایران آن کالاها را با ارز حاصل از فروش نفت می خرید. بدین خاطر بود که مونتاژها پر شمار می شدند. کشورهای خریدار از ایران، بابت بهایِ کالاها، فرآورده های اغلب کشاورزی به ایران می فروختند؛
۴. شبکۀ بانکی که کارش تنظیم رابطۀ صدور نیروهای محرکه و ورود کالاها و خدمات، و جذب سرمایه و صدور آن به مرکز، یعنی کشورِ در موضعِ مسلط است؛
۵. شبکۀ راه های زمینی و دریایی و هوایی، و اینک شبکۀ اطلاعاتی؛
۶. شبکۀ شهرها و بیشتر بندرها: کشورِ در موضعِ مسلط، می باید شبکۀ جهانیِ بندرها و شهرها را ایجاد کند. امپراطوری انگلستان این شبکه را داشت، و امریکا نیز این شبکه را دارد. چین نیز در حال ایجاد آن است؛
۷. مناطقی از کشورِ در موضعِ زیرسلطه که در آنها، سرمایه های کشورِ در موضع مسلط، فعال می شوند، و در سطحِ ایران و کشورهای همجوارِ ایران، نقش پیدا می کنند.
۸. «نیروی انسانی»، شاملِ حضورِ متخصصانِ کشورِ در موضعِ مسلط، در کشورِ در موضعِ زیرسلطه، و نیز استخدام اتباع کشورِ در موضعِ زیرسلطه و آموزشِ آنها، می شود. در نتیجه،
۹. وابستگی های مالی و علمی و فنی و نظامی و حتی غذایی کشورِ در موضع زیرسلطه، به کشورِ در موضع مسلط؛
۱۰. شبکه بندی سیاسی و نظامی: بلوک سازی های سیاسی و نظامی که حضورِ کارشناسانِ نظامی کشورِ در موضع مسلط را در کشورِ در موضعِ زیرسلطه، ناگزیر می کند؛
۱۱. شبکه های اطلاعاتی و جاسوسی «مشترک». و
۱۲. قرار گرفتنِ کشورِ در موضعِ زیرسلطه، در ساختارِ جهانیِ کشورِ در موضعِ مسلط.
اما ایران، موقعیتی خاص دارد: در مرکز جهان قرارداد. بنابراین، وقتی، دولتی استبدادیِ وابسته دارد که با کشوری در موضعِ مسلط، قراردادِ «همکاری جامع» امضاء می کند، بدین خاطر که محل تلاقیِ قدرت های جهانی است، ناگزیر، باید به طرف یا طرف های مقابل نیز، باج بدهد. با همین موقعیت در جهان، از موضع استقلال، نه مسلط و نه زیرسلطه، از هر دو طرف و یا از همۀ طرف ها می توانست امتیاز کسب کند. بدیهی است لازمۀ آن، برخورداری شهروندان از حقوق و داشتنِ دولتِ حقمدار بود. به این هم، باز می گردیم.
❋ بررسیِ متن «برنامه همکاری ۲۵ ساله ایران و چین» با محک مشخصات دوازده گانه:
طرف ایرانی به خود نه زحمت شناسایی قراردادهایی را داده است که در دوران قاجار و پهلوی ها و نیز رژیم ولایت مطلقه فقیه (از جمله موافقت نامۀ الجزیره و قرارداد وین) امضاء شده اند، و نه بر آن شده که مشخصاتِ عمومیِ اینگونه قراردادها را بشناسد. در نتیجه، این قرارداد، همۀ مشخصات دوازده گانه را دارد:
۱. ایران، محل اجرای موافقت نامه یا قرارداد:
بنابر مقدمه و ضمیمه های سه گانه، محل اجرای موافقت نامه یا قرارداد، ایران است. بدیهی است مؤسسه های سرمایه گذاری کننده، چینی، و اقامتگاه آنها، چین است. در عوض، برای تجارت و عملیات بانکی، ضمیمۀ سوم، مقرر می کند:
- ایجاد شرکت تجاری مشترک برای تجارت میان دو کشور، که البته مرکز آن در چین خواهد بود. و
- گشایش شعبات یا نمایندگی بانک های ایرانی در مناطقِ ویژۀ اقتصادیِ چین، و تأسیسِ بانکِ مشترکِ چین – ایران، با استقرار شعبات آن در سرزمین اصلی (کشور چین) و مناطقِ آزادِ تجاری، و مناطقِ ویژۀ اقتصادیِ دو کشور، مطابق قوانین و مقررات طرفین.
۲. موضوعِ اصلی قرارداد، جریان نیروهای محرکه، نفت و گاز و …، به چین:
بنابر مواد مقدمه و سه ضمیمه، موضوعِ اصلی، نفت و گاز و مواد کانی و گیاهی و دریایی است:
بند ۱ ضمیمۀ سوم: نفت و انرژی:
- عرضۀ پایدارِ نفتِ خام به چین؛
- انعقاد قرارداد همکاری در پروﮊه های بالا دستی و پایین دستی در صنعت نفت ایران، با شرکت هایِ توانمند چینی؛
- مشارکت در ساخت و تجهیزِ مخازنِ ذخیره سازیِ نفت و فرآورده هایِ نفتی، در ایران، چین و یا سایر نقاط جهان؛
- مشارکت در احداث، توسعۀ ظرفیتِ خطوطِ انتقالِ انرژی ایران، از جمله، خطوط لولۀ نفت، گاز، فرآورده های نفتی و شبکۀ برق؛
- افزایشِ صادراتِ محصولاتِ پتروشیمیِ ایران به چین، و همکاری در تولیدِ برق و کود و زباله هایِ شهری.
و نیز، بنابر بند الفِ ضمیمۀ دوم، «تأمینِ امنیتِ بلند مدتِ انرﮊی: واردات نفت خام از ایران» و در ضمیمۀ اول، «چین وارد کنندۀ نفت خام؛ بازگشت سرمایه گذاری در بخش نفت، سرمایه گذاری در نفت و پتروشیمی و صنایع سنگین و کشاورزی و شبکه های هوشمندِ دانش بنیان، برق، ارتباطات، راه های زمینی و دریایی و هوایی»، و بنابر ضمیمۀ دوم، «تأمینِ گاز برای پاکستان و چین»، و در بندِ هفتم ضمیمۀ سوم: ● تشویق سرمایه های چینی برای سرمایه گذاری و برقراری تسهیلات ویژۀ قانونی برای سرمایه گذارانِ چینی در زمینه های کشاورزی و آبخیز داری و شیلات و آبریز پروری و انتقال فن آوری های مرتبط؛
- تسهیل صادرات انواع محصولات کشاورزی و لبنی و دامی و شیلاتی، با مشارکتِ سرمایه گذاران چینی؛
- سرمایه گذاری در بخش معادن و صنایع معدنی با اولویتِ مس، سنگ آهن، فولاد و صنایع آلیاﮊی.
۳. ایران مرکز پخش:
در ضمیمۀ اول، آمده است:
- «همکاری در ایجاد مراکز صنعتی محور، خدماتی محور، فن آوری محور، در بنادر و جزایرِ منتخب، با هدفِ تولید و صادرات خدمات و کالای مشترک به کشورهای منطقه؛
- همکاری بین شرکت های خودروسازی دو کشور، به منظورِ انتقالِ فن آوری و تولیدِ مشترک، بمنظورِ عرضه به بازار دو کشور و کشورهای ثالث؛
- مشارکت در ساخت پالایشگاه و صنایع پتروشیمی و فولاد و آلومینویم؛
- ساخت پالایشگاه در چین و کشورهای دیگر، مخصوصِ پالایشِ نفتِ ایران.
۴. شبکه بانکی و مالی:
بند ه ضمیمۀ دوم، زیر عنوانِ «مالی، اقتصادی، تجارتی»، به شبکۀ بانکی و مالی و بازرگانی، مربوط می شود:
- توسعۀ همکاری های بانکی و مالی و بیمه ای بر اساس ضمائمِ سند حاضر. و در ضمیمۀ سوم، «اقدامات اجرایی»:
- گسترش همکاری های مالی و بیمه ای؛
- تسهیلِ اجرای توافقات پیشین با مؤسسات تأمینِ اعتبار چین، و بررسیِ مداومِ تأمین اعتبار طرح های عمرانی، ایجاد یک شرکتِ تجاریِ مشترک، ایجادِ شعبه های بانکی؛
- حمایت از همکاری و مشارکتِ بانکِ سرمایه گذاری در توسعۀ زیرساختِ آسیا و صندوقِ جادۀ ابریشم، در طرح هایِ سرمایه گذاری، در مناطقِ آزاد و ویژۀ اقتصادی ایران؛
۵. شبکۀ راه های زمینی و دریایی و هوایی:
در ضمیمۀ اول:
- ایجاد راه های زمینی و دریایی و هوایی، و
ذیلِ قسمتِ ب، با عنوانِ مشارکتِ فعال در کمربند – راه:
- کریدورهایِ منطقه ای – بین المللیِ بندرِ چابهار – آسیای مرکزی، و جنوبِ غرب: چابهار – بندرعباس به ترکیه و آذربایجان؛
- خط آهن پاکستان – ایران – عراق – سوریه؛
- ضمیمۀ سوم، قسمتِ ۳، حمل و نقل و زیرساخت: تشویقِ سرمایه گذاری و تأمینِ مالی در ساخت و توسعۀ فرودگاه ها، و خریدِ محصولاتِ هواییِ ساختِ تولیدِ مشترک ایران و چین؛
- همکاری در مدیریت و راه بردی فرودگاه ها؛
- جذب سرمایه های چینی به برقی کردن خطوط اصلی راه آهنِ ایران، مانند خط آهن سریع السیر اصفهان – شیراز – تهران – مشهد – تبریز؛
- ساخت بزرگ راه کویری؛
- حمایت از همکاری و مشارکتِ بانک سرمایه گذاری، توسعۀ زیرساختِ آسیا و صندوقِ جادۀ ابریشم، در طرح های مناطق آزاد و ویژۀ ایران؛
- شرکتِ حمل و نقل دریاییِ بینالمللی.
۶. شبکۀ شهرها و بیشتر، بندرها:
قسمتِ ب ضمیمۀ اول:
- زیرساخت دریایی، شناورها، توسعه بنادر و تجهیزات و تأسیسات مربوط به آن؛
- همکاری در احداث شهرهای جدید در ایران؛
- همکاری در ایجاد مراکز صنعتی محور، خدماتی محور و فن آوری محور در بنادر و جزایر منتخب، با هدفِ تولید و صادراتِ خدمات و کالاهای مشترک، به کشورهای منطقه؛
ضمیمۀ دوم؛ قسمت ج:
- توسعۀ سواحل مکران: مشارکت در توسعۀ بنادر جاسک، تأسیس شهر صنعتی؛
- مشارکت در ساخت شهرهای گردشگری و شهرهای هوشمند؛
ضمیمۀ سوم، قسمت های ۲ و ۳ و ۵ و ۶:
- تسهیلِ سرمایه گذاریِ طرفِ چینی، در پروژه های مناطق آزاد تجاری – صنعتی ایران مبتنی بر ابتکار کمربند – راه؛
- سرمایه گذاری در ساختِ شهرهای هوشمند، در مکران و طبس؛
- مشارکت و تسهیلِ سرمایه گذاریِ چینی، در توسعۀ شبکۀ لوجستیکی بنادر، ساختِ راه آهنِ پایانه های لوجستیکی، در مناطق آزاد و ویژه؛
- استفاده از انواع تکنولوژی نوینِ ساخت و سازِ دارایِ قابلیتِ پیاده سازی، در ایران؛
- طراحی شهرهایِ نسل جدید و محله هایی، با رویکردِ شهر جدید؛
- تشویقِ سرمایه گذاریِ چینی، برایِ سرمایه گذاری در مناطق ویژه و آزاد، بویژه مناطق آزاد قشم، اروند، ماکو؛
- شناسایی و دسته بندیِ بنادرِ منتخب و مناطق ویژۀ اقتصادی یا آزاد؛
- دعوت از کارشناسانِ چینی برای انتقالِ دانش و تجربیاتِ ایجاد و ادارۀ مناطقِ آزادِ تجاریِ آزمایشی و مناطق ویژۀ اقتصادی. و
- حمایت از همکاری و مشارکتِ بانکِ سرمایه گذاریِ توسعۀ زیرساختِ آسیا و صندوقِ جادۀ ابریشم، در طرح های سرمایه گذاریِ مناطق آزاد و ویژۀ ایران. و
- طراحیِ شهرکِ صنعتیِ تولیدِ خودرو و صنایع مرتبط با آن، با تمرکز بر استفاده از فن آوریِ انرژیِ تجدید پذیر.
۷. مناطقی از کشور که در قلمروِ شبکۀ جهانیِ قدرتِ جهانیِ جدید، چین، قرار می گیرند:
بنابر مقدمه و سه ضمیمه، این منطقه ها در قلمرو شبکۀ جهانی چین قرار می گیرند:
- به لحاظ شبکه های راه و بندرها و شهرها، جزیرۀ قشم و بندرهای چاه بهار و عباس که با دو شبکۀ راه به آسیای مرکزی و ترکیه و نیز عراق و سوریه، بنابراین، مدیترانه وصل می شوند؛
- به لحاظ نفت و گاز، مناطقِ نفت خیزِ ایران و نیز منابعِ گاز ایران در جنوب ایرانِ و خلیج فارس؛
- بلحاظ نظامی، مناطقِ قابلِ دفاع که توسط شبکۀ اطلاعات، به چین وصل می شوند.
- بلحاظ بانکی و مالی، نقاطی که نقش مرکز را در سطح ایران و بسا منطقۀ گستردۀ کشورهای واقع در شرق و شمال و غرب ایران، باید بر عهده گیرند.
- بلحاظ تجارتی و صنعتی، شهرهای مصرف کننده و مناطق که برخوردار از شبکۀ راه ها باشند و بتوانند نقش توزیع کننده در سطح ایران و کشورهای آسیای میانه و پاکستان و عراق و سوریه را برعهده بگیرند.
۸. «نیروی انسانی»، شاملِ حضورِ متخصصانِ چین در ایران و استفاده از «نیروی انسانی» ایران:
در مقدمه:
- همکاری در آموزشِ نیرویِ انسانی؛
در ضمیمۀ اول:
- تسهیلِ صدورِ خدماتِ فنی و مهندسی؛
در ضمیمه سوم، قسمت های ۴ و ۵:
- اعطای بورس تحصیلیِ متقابل و تبادل استاد و صندوق مالی مشترک؛
- دعوت از کارشناسان چینی برای انتقال دانش و تجربیاتِ ادارۀ مناطق آزاد و …
۹. وابستگی هایِ مالی و علمی و فنی و نظامی و حتی غذایی:
- وابستگیِ دو جانبه، از سویی به سرمایۀ چینی که در متن، سخنی از اندازۀ آن بمیان نیست، اما خارج از متن، سخن از ۴۰۰ میلیارد دلار سرمایه گذاری، بمیان است. از سویِ دیگر، اجبار به فروش نفت و گاز با تخفیف به چین است که باز در خارج از متن، صحبت از ۳۲ درصد تخفیفِ قیمت، می شود؛
- آنچه تا این هنگام، از متنِ موافقت نامه یا قرارداد، نقل شد، روشن می کند که ایران، هم بازارِ فرآورده های صنعتی و کشاورزی و حتی غذایی می شود، و هم وسیلۀ توسعۀ بازار فرآورده های چینی می گردد: هم توسط شبکۀ بنادر و شهرها و راه ها، و هم بخاطرِ تسهیلِ خریدِ فرآورده های چینی، توسط کشورهای واقع در شرق و شمال و غرب ایران.
۱۰. شبکه بندی سیاسی و نظامی:
بنابر ضمیمۀ اول:
- توسعۀ همکاری های نظامی، دفاعی، امنیتی در حوزه های آموزش و پرورش، صنایع نظامی و تعامل در موضوعات راهبردی؛
- تعمیقِ مشارکتِ جامعِ راهبردی در حوزه های سیاسیِ دو جانبه، منطقه ای و بین المللی؛
ضمیمۀ دوم، قسمت هایِ و، و نیز ز:
- همکاری هایِ نظامی و دفاعی و امنیتیِ دو جانبه: همکاری دفاعی و رایزنی در حوزه های منطقه ای و بین المللی، از جمله، در زمینۀ امورِ راهبردی، و مبارزه با تروریسم؛
- تعریفِ ساز و کارهایِ لازم، برایِ تقویتِ روابطِ جامعِ راهبردیِ دو کشور، و همکاری در مجامعِ بین المللی؛
بنابر ضمیمۀ سوم، قسمت های ۸ و ۹:
- حمایت از برگزاریِ منظمِ نشست های همکاریِ صنایعِ دفاعِ ملی و گفتگوهایِ همکاری های تجارتی و صنعتی و نظامی؛
- گسترشِ همکاریِ آموزشی و پرورشی، میان سازمان های نظامی، دفاعی و امنیتی، و تبادلِ تجربیات، از جمله در زمینۀ نبرد های نامتقارن، مبارزه با تروریسم و جرائمِ فرا ملی و قاچاق و قاچاقِ مواد مخدر؛
- اجرایِ رزم آزمایش هایِ مشترکِ دریایی و زمینی و هوایی، بصورت برنامه ای؛
- گسترشِ همکاری در حوزۀ فن آوری و صنعتِ دفاعی، با تأکید بر اجرایِ پروﮊه های سرمایه گذاری، طراحی، توسعه و تولیدِ مشترک و تأمینِ تجهیزات؛
- همکاری هایِ سیاسیِ دو جانبه، منطقه ای و بین المللی، دیدارها؛ و
- حمایت از نامزدهایِ عضویت در سازمان هایِ بین المللی
۱۱. شبکه های اطلاعاتی و جاسوسی «مشترک»:
ضمیمۀ دوم، قسمتِ د:
- همکاری در زمینۀ فن آوری و ارتباطات از راه دور: زیرساخت های اطلاعاتی و ارتباطیِ توسعۀ نسل پنجم ارتباطات، از راه دور – خدمات اساسی؛
ضمیمه سوم، قسمت ۴، و قسمتِ ب، اقدامات اجرایی میان مدت، و بلند مدت:
- پیشنهاد واگذاریِ بخشِ معین از سهامِ شهرک های هوش مصنوعیِ چینی، به شرکتِ سرمایه گذاریِ خارجیِ ایران؛ و
- مشارکت و سرمایه گذاری در ایجاد مراکز تبادل داده هایِ اینترنتی بین المللی (LXP یا Learning eXperience Platform) و خطوطِ انتقالِ ترافیکِ داده ایِ بین المللی (کابل های دریایی و زمینی، و لینک های رادیویی، ماهواره و مخابراتی)؛
- ایجادِ آینده پژوهی و آینده نگاری، در سطحِ ملی، منطقه ای و بین المللی، و در کلیۀ ابعادِ فضایِ مجازی، بینِ دانشگاه ها و مراکز علمیِ دو کشور.
۱۲. قرار گرفتنِ ایران، در ساختارِ جهانیِ چین، بمثابۀ قدرتِ مسلطی که در کارِ ایجادِ شبکۀ جهانیِ خویش است:
در مواردِ یازده گانۀ بالا، چین در موضعِ مسلط، و ایران در موضعِ زیرسلطه است. هرگاه این قرارداد به اجرا گذاشته شود، در پایانِ ۲۵ سال، ایران در شبکۀ جهانیِ چین، جذب و ادغام، می شود. در مقایسه با قرارداد ۱۹۱۹ (معروف به قرارداد وثوق الدوله)، آن قرارداد، وسعتِ این قرارداد را نداشت.
با توجه به این امر که ایران سرزمینی است که در آن، قدرت های جهانی با یکدیگر تلاقی می کنند، بنابراین، وابستگی بناگزیر، دو جانبه (به هر دو طرف) می شود و دو طرف، به نسبت قوای خود، از ثروت ایران سهم می برند. وضع، وارونه می تواند بشود، اگر:
❋ استبدادِ وابسته و ادغامِ ایران در ساختارهای منطقه ای و جهانی، و ایرانِ مستقل و آزادِ برخوردار از امکان هایِ در سطحِ جهان:
با توجه به اینکه وابستگی و باج دادن به دو طرف، امرِ واقعِ مستمر، از دوران قاجار تا امروز است– به استثنای دو دورۀ کوتاه، یکی دوران ملی کردن صنعت نفت، و دیگری بهار انقلاب-، این واقعیتِ وابستگی، بر همگان معلوم است. پویایی هایِ نظامِ سلطه گر- زیرسلطه، می گویند که چرا اقلیتِ حاکم بر جامعه، در موضعِ زیرسلطه، به سراغِ سلطه گر می رود– «برنامه همکاری ایران و چین» سند واضح و مبرهن- و خود، اسبابِ سلطۀ آن را بر کشور، فراهم می آورد. استبدادی که در برابرِ مردم، قرار می گیرد، ناگزیر به سراغِ قدرتِ مسلط می رود، تا با ادغامِ کشور در نظام جهانیِ آن، موقعیتِ خویش را تثبیت کند.
در برابر، بنابر موقعیتِ ایران، هرگاه دولت، حقمدار و حقوند باشد و شهروندان از حقوق خویش برخوردار باشند، و رابطه ها را حقوق تنظیم کنند، کشور، موقعیتی پیدا می کند که می تواند از همۀ دنیا، امکانات لازم برای رشد را دریافت کند. به دلایل زیر:
۱. کشوری که قدرت های جهانی در آن تلاقی می کنند، هرگاه مستقل و آزاد باشد، مانع این تلاقی می شود و در همان حال، از بند شبکه های دو طرف رها است و بنابر موقعیتِ ممتاز خود، می تواند بر وفقِ حقوقِ ملی خود، با همگان رابطه برقرار کند.
۲. ایران یکی از کهن سال ترین کشورهای جهان است و در بزرگ ترین حوزۀ فرهنگی جهان، نقشِ قلب و سر را بازی می کند. بنابراین، می تواند الگوی جامعۀ باز، مستقل بمعنایِ نه مسلط و نه زیرسلطه، و آزاد بمعنایِ برخوردار از حقوق بگردد. به سخن روشن، عاملِ خارج شدنِ کشورهای جهان از شبکه های جهانیِ سلطه گرها بگردد.
۳. چون حفظِ این موقعیت، ایجاب می کند که نیروهای محرکه، در رشدِ انسان و آبادانیِ طبیعت، بکار افتند، رشد شتاب گیرِ شهروندانِ ایران و آبادانیِ طبیعت، شرط و عاملِ برخورداری از موقعیتِ مستقل و آزاد، می گردد.
این موقعیت و این انتخابِ روشن است که چرایی موفقیت جنبش های همگانی، از جنبش تحریم تنباکو تا انقلاب و جنبش های همگانی پس از آن بر ضد استبداد وابسته را توضیح می دهد.
ادامۀ حیات ملی، در جنبش برای واقعیت بخشیدن به ایرانِ مستقل و آزاد است.
درد نامه یک فعال مدنی
ماهان جلال دوست
درود و وقت بخیر عرض ادب و احترام بنده ماهان جلال دوست فعال مدنی و زندانی سیاسی هستم ارادتمند شما
حکم جلسه محاکمه ام که ۲۳ اسفند ماه سال ۱۳۹۹ در شعبه ۲۶ بیدادگاه انقلاب تهران توسط ناقاضی آخوند ایمان افشاری برگزار شد که طی پیامکی در تاریخ ۱۵ فروردین سال جاری اطلاع داده شد و چهارشنبه ۱۸ فروردین با مراجعه به شعبه مورد نظر کتبا صد البته بدون سربرگ و … تنها کاغذ پرینت گرفته شده ای که توضیحات شان و حکم صادره شان در آن موجود هست ابلاغ و رسید شد با اجازه تان تصویر ابلاغیه را برایتان جسارتا و بدون کوچکترین بی احترامی با پوشاندن قسمتیش خدمت تان ارسال میکنم به علت اینکه هم پرونده ای دارم و در این ابلاغیه حکم ۳ نفر مان هست و آن ۲ نفر دیگر مایل به انتشار نیستند ( البته امر بفرمایید تصویر بدون پوشش رو ارسال میکنم (
سپاسگزارتان میشم در صورت امکان و صلاح دیدتان خبر بنده را حمایت و اطلاع رسانی کنید زیرا تنها امتیاز مثبت ما برای رساندن صدایمان وجود شما رسانه های خوب هست البته منظور از این کار صرفا اطلاع رسانی یک شخص به مانند حقیر نیست خود قطعا نیک مقصود و نیت و هدف را مطلع هستید و درک میکنید
حکم صادره بنده نیز شامل :
یک سال حبس تعزیری دو سال ممنوع الخروجی و همینطور دو سال ممنوعیت عضویت در احزاب و دسته جات سیاسی و اجتماعی و همچنین ضبط ( غصب ) خودروی شخصی ام و تلفن همراهم و کامپیوترم به نفع دولت هست ( پراید که وسیله کار نیز میباشد و خودروی افراد ضعیفی مانند ما هست که دیگر توان خرید هیچکدام از این سه وسیله را هم هرگز نخواهیم داشت )
اینجانب در تاریخ ۱ آذر سال ۱۳۹۹ به اتهام اجتماع و تبانی به قصد اقدام علیه امنیت ملی ( بعد این اتهام برداشته شد ) و تبلیغ علیه نظام به دستور شعبه ۶ بازپرسی دادسرای اوین محمد حسین جعفری جوزن آبادی توسط نیروهای امنیتی سازمان اطلاعات سپاه در خیابان فاطمی و در خودروی شخصی همراه دو دوستم مهرداد گریوانی و طلعت حاج میرزا حسین ( ضمنا هم پرونده ای بنده شدند که مهرداد تبرئه و طلعت شش ماه تعلیقی برایشان حکم صدر شد ) دستگیر و در تاریخ ۱۵ دی ماه همان سال با تودیع وثیقه ۵۰۰ میلیون تومانی موقتا تا برگزاری دادگاه و رسیدگی کامل به پرونده از زندان اوین آزاد شدم
پیشاپیش سپاسگزار زحمات تان هستم، امیدوارم همواره برقرار و تندرست و پاینده باشید، ضمنا عرض کنم عکس خود را جهت شناساندن به محضرتان ارسال کردم جسارتی نشود
تبعیض جنسیتی و حقوق ضایع شده زنان در ایران
مریم افتخار
طبق اصل بيستم قانون اساسي جمهوری اسلامی ایران، همه افراد ملت اعم از زن و مرد یکسان در حمایت قانون قرار دارند و از همه حقوق انسانی، سیاسی، اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی با رعایت موازین اسلام برخوردارند.. اصل بيست و يكم دولت را موظف به تضمین حقوق زن در تمام جهات با رعایت موازین اسلامی مینماید. اما در عمل آنچه که در رسانه ها و نشریات داخلی و خارجی عیان است، چيزي جز تبعيض و ناديده گرفتن حقوق زنان در ایران را نشان نمی دهد .طبق گزارش سالانه تبعیض جنسیتی در جهان در سال ۲۰۱۴، ، ایران از میان ۱۴۲ کشور، در رده ۱۳۷، یعنی ششمین رتبه از آخر و تنها بالاتر ازکشورهایی چون ،سوریه، چاد، پاکستان و یمن قرار گرفته است. حتی عربستان سعودی که به داشتن قوانین ضد زن مشهور است، دراین فهرست بالاتر از ایران و در مرتبه ۱۳۰ قرار گرفته است. زنان در کشورهای جهان سوم همچون، ایران، افغانستان، ترکیه، عربستان، هند و پاکستان در معرض بدترین نوع خشونت های جسمی و روحی قرار میگیرند. همزمان با ۲۵ نوامبر (چهارم آذر) روز جهانی مبارزه با خشونت علیه زنان نظر رضا جعفری سدهی، رئیس اورژانس اجتماعی سازمان بهزیستی ایران از افزایش 20 تا 22 درصدی خشونت علیه زنان نسبت به دوسال پیش، سال 1397 سخن می گوید .در مصاحبه زهرا بهرامنژاد فعال حوزه زنان وعضو هیات رئیسه شورای شهر تهران با روزنامه “اعتماد آنلاین اواینطور میگوید: وقتی در ایران صحبت از خشونت علیه زنان میشود معمولا بحث خشونت فیزیکی در اذهان عمومی تداعی میشود. درحالی که خشونت علیه زنان میتواند به شیوههای مختلفی صورت گیرد. از خشونت زبانی گرفته تا خشونت روانی، مالی و… . در واقع خشونت فیزیکی فقط یکی از انواع خشونت علیه زنان است.
این فعال حوزه زنان ، خشونت علیه زنان را علاوه بر آزار جنسی یا خشونت فیزیکی، ناشی از فرهنگ و نگاه غلط مردسالارانه و پدرسالارانهای میداند که نه فقط موضوعی فردی بلکه تبدیل به یک مسالهای اجتماعی نیز میشود. وقتی دختری توسط پدر یا برادرش تحقیر میشود، وقتی مادری جلوی چشمان فرزندش از همسرش کتک میخورد از راندمان کاری او نیز کاسته میشود. زن کشی در ایران را در سالهای اخیر به بهانه ننگین کردن شرافت خانواده بسیار شنیده ایم. سالانه ببن ۳۷۵ تا ۴۵۰ زن در ایران به بهانه دفاع از آبروی خانواده کشته می شوند. بسیاری از قربانیان این قتل های خانوادگی فقط یک دختر بچه هستند. ۲۷ خرداد ۱۳۹۸ ، یک دختر ۱۶ ساله اهل روستای تنگه در آبادان را عمویش با روسری خفه کرد و خواهر ۲۷ ساله اش را با ضربات چاقو کشت. آذرماه سال ۱۳۹۸ ، برادر زینب دختر ۱۴ ساله اهل روستای آباده کهگیلویه و بویراحمد، سرش را به دیوار کوبید و او را کشت. ۲۸ اسفند ۱۳۹۸ دختری ۱۱ ساله به نام حدیث اهل خوی توسط پدرش به قتل رسید. ۱۰ فروردین ۱۳۹۹, فاطمه هواسی اهل قلعه شاهین سرپل ذهاب، تنها ۱۶ سال داشت که برادرش او را با شلیک گلوله کشت. ۲۷ اردیبهشت ۱۳۹۹ ، سارا رخشانی اهل زاهدان تنها ۱۵ سال داشت و باردار بود که شوهرش او را با ضربات چاقو کشت. اول خرداد ۹۹ رومینا اشرفی اهل تالش، تنها ۱۳ سال داشت که پدرش هنگام خواب سر او را با داس برید.
در قانون ایران نه تنها از این گونه قتل ها پیشگیری نمی شود بلکه بر اساس قانون مجازات اسلامی در ایران، پدری بخاطر قتل دخترش قصاص نمی شود. اما زنی بخاطر قتل همسرش اعدام می شود. چهارشنبه ۲۹ بهمن ۱۳۹۹، زهرا اسماعیلی، ۴۲ ساله، به اتهام قتل همسرش بعداز اعدام پیوسته 16 مرد در برابر چشمانش در زندان رجایی شهر دراثر ایست قلبی سکته کرد و جان خود را از دست داده بود . زهرا قبل از این که پای چوبه دار برود سکته کرد و قلبش ایستاد و مرد. با این وجود جسد بیجانش را دار زدند و مادر مقتول شخصا زیر چهارپایه زد تا حتی برای چند لحظه، جنازه عروسش را بالای دار ببیند.» چنین اقدامی حتی در میان کشورهایی که در آنها مجازات اعدام رواج دارد، نیز بیسابقه است. شیرین عبادی، حقوقدان و برنده جایزه صلح نوبل، هم درباره اجرای حکم این زن نوشته است: «زهرا اسماعیلی، مادر، همسر و صدایی که شنیده نشد. به شهادت همبندی هایش، همه حتی مراجع قضایی میدانستند او فقط برای رهایی دختر نوجوانش از اعدام، قتل همسرش علیرضا زمانی (از مدیران کل وزارت اطلاعات ) بود به گردن گرفته است.» محمدرضا زیبایینژاد، رئیس پژوهشکده زن و خانواده در یک نشست خبری با موضوع «بررسی لایحه حفظ کرامت و حمایت از زنان در برابر خشونت» که در پژوهشکده زن و خانواده برگزار شد، رویکرد به خشونت علیه زنان را «رویکردی لیبرالی» دانسته که «بومی» نیست. و با وقاحت کامل میگوید «اگر زن را آماده کنیم که اقتدار مرد را بپذیرد، خشونت علیه زنان پیش نمیآید. از دیدگاه جامعه اسلامی و مراجع تقلید ایران زن برده ای بیش نیست که هیچ حقی جزنفس کشیدن و اطاعت اوامر اربابش که همسر و پدرش باشند را ندارد .باید اقتدار اربابش را بپذیرد تا خشونت نبیند و کشته نشود. حق ابراز عقیده ندارد ،حق اعتراض به ظلمی که در حقش میشود را ندارد حق تصمیم گرفتن درباره نوع پوشش و لباس پوشیدنش را ندارد. بر اساس قوانین جمهوری اسلامی ایران، خروج زنان از کشور نیازمند اجازه پدر یا همسر آنها است. اگز زني حتی با تحصيلات عاليه و جایگاه رفیع شغلی و اجتماعی، بخواهد از كشور خارج شود حتما بايد اجازه همسر یا در دوران مجردی اجازه پدرش را كسب كند، در غير اينصورت اجازه خروج از كشو را نخواهد يافت.به گزارش روزنامه شرق در روز چهارشنبه، ۲۹ بهمنماه 1399، سمیرا زرگری، سرمربی تیم ملی اسکی آلپاین بانوان ایران، به دلیل اختلافات خانوادگی توسط همسرش ممنوعالخروج شد و نتوانست تیمش را برای شرکت در رقابتهای جهانی ایتالیا همراهی کند. زهرا نعمتی، پرچمدار کاروان ایران در مسابقات المپیک ریو، در اردیبهشت ماه ۹۶ از سوی همسرش ممنوعالخروج شد.قوانین ایران به شکلی ضمنی همواره نابرابری زن و مرد در تمامی عرصهها را بیان میکند. مادە١٠۴٣ قانون مدنی «نکاح دختر باکره اگر چە بە سن بلوغ رسیدە باشد موقوف بە اجازه پدر یا جد پدری اوست»، بعد از ازدواج حق ادامه تحـصیل برای زن بە محض ازدواج در اختیار شوهر قرار میگیرد. مادە ١٣٣و مادە ١١٠٨ قانون مدنی، حق برتری مرد نسبت به زن را اعلام کرده و میگوید: مرد میتواند زن را از هر عمل غیرضروری و عملی کە تکلیف شرعی او نیست و با استمتاعات متعارف او منافات دارد منع نماید، مانند خروج از خانە، ادامه تحصیل، حق کار کردن، حق شاغل شدن و…حق طلاق، کفالت و تصمیمگیری همواره به عهده مرد بوده و زنان هیچ حقی بر خود ندارند. آتنا دائمی فعال حقوق بشر و حقوق کودکان در تاریخ ۲۹ مهر ۱۳۹۳ توسط سازمان حفاظت اطلاعات سپاه پاسداران به دلیل فعالیتهای مسالمت آمیز بازداشت و زندانی شد. مصادیق اتهاماتی که آتنا دائمی به خاطر آن به زندان محکوم شده شامل “انتشار پستهایی در فیس بوک در انتقاد از اعدامها، دیوارنگاری در نقد اعدام، حضور در آرامگاه کشته شدگان انتخابات سال ۱۳۸۸ و اطلاع رسانی درباره زندانیان سیاسی” بود.او طی نامهای به مناسبت ۸مارس ، روز جهانی زن، به مواردی اشاره کرده که چند جمله آن گویا وضعیت زن ایرانی است: “هنوز زنانی که برای کسب آنچه شایسته انسانی است به پا خاستهاند به انواع بلاهای انسانی گرفتار میشوند. هنوز مردان برای زنان قانونگذارند. هنوز زنان را به زور سوار ماشینهای گشت ارشاد میکنند و هنوز به خاطر مو و مانتوی کوتاه پلاک به گردن آنها میآویزند و از آنها عکس میگیرند”.”هنوز خشونتهای خانگی علیه زنان امری است رایج. هنوز زن با برده تفاوتی ندارد. هنوز اسید چهره زنان را نابود میکند”. “زندان قرچک نمونه کوچکی از جامعه بزرگ زنان ایران است” .”روز جهانی زن است و من چیزی جز تیره روزیهای زنان زندان قرچک به ذهنم راه نمییابد و البته زندان که فقط در جاده ورامین نیست بلکه در خانهها و در دلهای اکثر زنان ایران است.” “تبریک ۸ مارس را تقدیم به آنهایی میکنم که در همه جای قانون از مردها کمتر و کمترند، اما حداقل در قانون مجازات اسلامی با مردان برابرند و در تحمل کیفرهای سنگین چیزی از مردان کم ندارند. چه تناقضی!.”منابع: Harana.. BBC.. Radiofarda. Iran HRM.
گروگانگیری در سیاست خارجی جمهوری اسلامی از کجا آمد؟
سمانه بیرجندی
شبکه خبری دولچه وله آلمان در گزارشی با عنوان “سنت گروگانگیری در سیاست خارجی جمهوری اسلامی” اعلام کرد: گروگانگیری در جمهوری اسلامی سال ۱۳۵۸ با حمله به سفارت آمریکا مرسوم شد و با زندانی کردن و پروندهسازی برای گردشگران، محققان و دو تابعیتیها و سپس معامله بر سر آنها ادامه یافت. شماری از پروندهها در این گزارش:
گروگانگیری دیپلماتهای آمریکایی
در روز ۱۳ آبان سال ۱۳۵۸ تعدادی “دانشجو” که بعدا بیشتر آنها دارای پست و مقام کلیدی در جمهوری اسلامی شدند، به سفارت آمریکا حمله کردند و دیپلماتهای این کشور را گروگان گرفتند. ۶۶ دیپلمات آمریکایی ۴۴۴ روز یعنی تا روز ۱۱ ژوئیه ۱۹۸۰ گروگان بودند. این اقدام “دانشجویان خط امام” مسیر سیاست ایران در عرصه داخلی و خارجی را کاملا تغییر داد. جیسون رضاییان
جیسون رضاییان، خبرنگار ایرانی-آمریکایی و مدیر دفتر تهران روزنامهٔ واشنگتن پست بود. او به همراه همسرش یگانه صالحی در ۳۱ مرداد ۱۳۹۳ به اتهام جاسوسی دستگیر شدند. صالحی در ۱۴ مهر آزاد شد، ولی رضاییان در ۵ خرداد ۱۳۹۴ در دادگاهی به جاسوسی و فعالیت تبلیغی علیه نظام محکوم شد. رضاییان در ۲۶ دی ۱۳۹۴ به همراه سه آمریکایی دیگر در چارچوب مبادله زندانیان آزاد شد.
سیامک نمازی و باقر نمازی سیامک نمازی، شهروند ایرانی- امریکایی، مدیر دفتر برنامهریزی استراتژیک شرکت نفتی “کرسنت” در امارات بود. او در تیرماه ۱۳۹۴ برای دیدار خانوادهاش به ایران سفر کرد و بازداشت شد. باقر نمازی ۸۳ ساله برای پیگیری وضعیت فرزند بازداشت شدهاش، در بهمن ۱۳۹۴ به ایران رفت اما او هم در تاریخ سوم اسفند همان سال بازداشت شد. این دو به اتهام “همکاری با دولت متخاصم آمریکا” به ۱۰ سال حبس محکوم شدهاند.
ژیو وانگ ژیو وانگ، دارای ملیت چینی، ساکن آمریکا و دانشجوی دانشگاه پرینستون، به اتهام “جاسوسی” به ۱۰ سال زندان محکوم شد. وانگ دانشجوی دوره دکترای رشته تاریخ دانشگاه پرینستون و مسلط به زبان فارسی بود که پس از سفر به ایران برای کارهای تحقیقاتی پایاننامه دوره دکترایش، در تابستان ۱۳۹۵ بازداشت شد. وانگ بعدا با مسعود سلیمانی، پژوهشگر سلولهای بنیادی که در آمریکا بازداشت شده بود، مبادله شد.
کایلی مور گیلبرت کایلی مور گیلبرت، استاد دانشگاه استرالیایی در پاییز ۱۳۹۷ از سوی ماموران حفاظت اطلاعات سپاه پاسداران بازداشت و به اتهام جاسوسی حکم ۱۰ سال زندان دریافت کرد. او ۵ آذر ۱۳۹۹ در جریان مبادله با ۳ ایرانی که به اتهام بمبگذاری ناموفق علیه دیپلماتهای اسرائیلی در تایلند زندانی بودند، آزاد شد. جولی گینگ، گردشگر و مارک فیرکین وبلاگنویس استرالیایی نیز به دلایل نامشخصی در ایران بازداشت و آزاد شدند.
مایکل وایت مایکل وایت، عضو سابق نیروی دریایی امریکا، در تابستان ۱۳۹۷ به ایران سفر کرد و در اوایل مرداد همان سال در مشهد بازداشت شد. دادگاه عمومی مشهد در اسفند ۱۳۹۷ او را برای دو اتهام “توهین به رهبری” و “پست عکسی در شبکههای اجتماعی” به ۱۰ سال حبس محکوم کرد. به گزارش سی ان ان مایکل وایت پس از تحمل دو سال زندان با مجید طاهری پزشک ایرانی که به نقض قوانین تحریم متهم و زندانی بود مبادله شد.
کامران قادری کامران قادری، شهروند ایرانی اتریشی، در سفر به ایران، در ۱۲ دی ۱۳۹۴ بازداشت شد. قادری دارای دکترای برق و الکترونیک از دانشگاه وین، فعال در حوزه آیتی و مدیر شرکت آوانک در وین بود. او پیش از بازداشت، بارها برای شرکت در سمینارهای علمی و تحقیقی و معاملههای تجاری به تهران رفتوآمد داشت. قادری در دادگاه انقلاب باتهام همکاری با دول متخاصم به ۱۰سال حبس محکوم شد. ارس امیری: ارس امیری کارمند”بریتیش کانسیل” (شورای فرهنگی بریتانیا) و دانشجوی کارشناسی ارشد دانشگاه کینگستون چند روز پس از بازگشت به ایران به قصد دیدن مادر بزرگ بیمارش، در ۲۳ اسفند ۱۳۹۶ از سوی ماموران وزارت اطلاعات به اتهام “تبانی و اجتماع علیه امنیت ملی” بازداشت اما با قرار وثیقه آزاد شد. او در شهریور ۱۳۹۷ به اتهام “اداره شبکه براندازی علیه امنیت داخلی کشور” بازداشت و به ۱۰ سال حبس محکوم شد.
کامیل احمدی: کامیل احمدی، شهروند دوتابعیتی ایرانی بریتانیایی، پژوهشگر اجتماعی و مردمشناس، از ۲۰ مرداد ۱۳۹۹ بازداشت شد. او در دادگاه انقلاب اسلامی به ریاست ابوالقاسم صلواتی به ۹ سال و ۳ ماه حبس و پرداخت ۶۰۰ هزار یورو جریمه محکوم شد. جرم او تلاش برای “اعمال نفوذ در طرح افزایش سن ازدواج، ترویج و پشتیبانی از همجنسگرایی، سعی در تجزیه ایران بوسیله پژوهش و ارسال گزارش خلاف به سازمال ملل” عنوان شد.
نازنین زاغری رتکلیف: نازنین زاغری رتکلیف، شهروند دوتابعیتی ایرانی بریتانیایی و مدیر پروژههای “بنیاد خیریه تامسون رویترز” فروردین ۱۳۹۵ در فرودگاه “امام خمینی”، در حالی که قصد خروج از ایران را به همراه دختر نوزادش داشت، از سوی ماموران حفاظت اطلاعات سپاه پاسداران بازداشت شد. دادگاه انقلاب او را بعد به اتهام «جاسوسی»، به پنج سال حبس محکوم کرد. او در پایان این مدت محکومیت دوباره برای یک “پرونده جدید” به محاکمه کشیده شد.
ناهید تقوی: ناهید تقوی، ۶۶ ساله، زندانی دوتابعیتی ایرانی آلمانی است که روز ۲۵ مهر ۱۳۹۹ بازداشت شد. او معمار بازنشسته است که سالها با دو گذرنامه و بدون هیچ مشکلی میان آلمان و ایران در رفت و آمد بود. مریم کلارن، دختر او میگوید: «در ابتدا اتهامات او امنیتی اعلام شده بود؛ اما به دلیل دسترسی نداشتن به پرونده، اطلاع دقیقی از اتهامات وارد شده در دست نیست.»
احمد رضا جلالی: احمدرضا جلالی، پزشک، استاد و پٰژوهشگر مدیریت حوادث مترقبه است و با خانوادهش مقیم سوئد بوده است. او در سفری به ایران بازداشت و به اتهام «فساد فیالارض از طریق جاسوسی برای دولت متخاصم اسراییل» محکوم به اعدام شده است. او بارها تمام اتهامات را رد و اعلام کرده تحت شکنجه جسمی و روانی، وادار به اعتراف علیه خودش شده است.
فریبا عادلخواه و رولاند گابریل مارشال : فریبا عادلخواه، پژوهشگر دوتابعیتی ایرانی فرانسوی در ایران، خرداد ۱۳۹۸ از سوی حفاظت اطلاعات سپاه پاسداران به اتهام جاسوسی بازداشت و به ۵ سال حبس محکوم شد. رولاند گابریل مارشال شریک زندگی او نیز که برای دیدنش به ایران رفت بازداشت شد. مارشال در مارس ۲۰۲۰ با جلال روحالله نژاد مبادله و آزاد شد.
مسعود مصاحب: مسعود مصاحب، زندانی دوتابعیتی ایرانی اتریشی ۷۳ ساله، تاجر و دبیر کل انجمن دوستی اتریش و ایران، در بهمن ۱۳۹۷ بازداشت شد. مصاحب از سال ۱۳۴۴ در اتریش زندگی میکند. تلویزیون دولتی ایران بریدههایی از مصاحبه با مصاحب را پخش و او را به انتقال اخبار و اطلاعات مربوط به “فناوری پهپادی، موشکی و اتمی ایران” به سازمان اطلاعات آلمان (BND) متهم نمود. او به ۱۰ سال حبس محکوم شده است.
انوشه آشوری: انوشه آشوری مهندس ۶۵ ساله و نماینده شرکت تکنو خلاق در بریتانیا به اتهام “اتصال به موساد” به تحمل ۱۰ سال حبس، ۲ سال حبس بابت تحصیل نامشروع و استراد ۳۳ هزار یورو پولی که از او کشف شده به نفع جمهوری اسلامی محکوم شد. شهرزاد ایزدی همسر او گفته که انوشه آشوری هرگز فعالیت سیاسی یا مقام دولتی در زندگی نداشته و در ارتباط با اسراسر محرمانه دولتی نیز نبوده است.
بنجامین بریر: شش اسفند ۱۳۹۹ اعلام شد که بنجامین بریر گردشگر فرانسوی از ۹ ماه پیش در مشهد به اتهام “جاسوسی و تبلیغ علیه نظام” در بازداشت به سر میبرد. بریر به خاطر پرواز یک پهپاد در دشتهای نزدیک مرز ایران و ترکمنستان بازداشت شد. او همچنین به دلیل طرح این سئوال که «چرا حجاب در جمهوری اسلامی اجباری ولی در سایر کشورهای اسلامی اختیاری است» با اتهام فعالیت تبلیغی علیه نظام نیز روبرو شده است.
مشکلات شکایت از تجاوز جنسی در دستگاه قضائی ایران
مریم فومنی
هر بار که کسی تجربهاش از آزار جنسی و تجاوز را روایت میکند، یکی پیدا میشود که آن وسطها از او بپرسد: «خب چرا شکایت نکردهای؟ مگه مملکت قانون نداره؟»
سمانه، ۲۲ ساله، یکی از آنانی است که شکایت کرد: «سال ۱۳۸۵ من در شهر خودمان که یک شهر کوچک و سنتی است، دانشجو بودم. یک روز حدود ساعت شش عصر در راه برگشت به خانه، سوار پرایدی شدم که مسافرکشی میکرد. من تنها مسافرش بودم. ۴۰۰-۵۰۰ متر جلوتر، دو نفر دیگر را هم سوار کرد. یکی جلو نشست یکی هم عقب کنار من. دانشگاه ما خارج از شهر بود و تاکسی باید یک جادهی کمربندی را رد میکرد که اطرافش مسکونی نبود. در همان مسیر، مسافری که عقب کنار من نشسته بود، شیشهها را داد بالا و به راننده گفت کولر را روشن کند. بعد یک دفعه در را قفل کرد و سر من را برد زیر صندلی. من آن لحظه را تا آخر عمرم به یاد خواهم داشت. انگار چند هزار سال نوری از آسمان به پایین پرت میشوم و آن لحظه آنقدر برایم کشدار میشود که انگار نامحدود است. فقط فهمیدم که کمی جلوتر یک نفر دیگر را هم سوار کردند و بعد، ماشین را نگه داشتند و چهار نفری به من تجاوز کردند. آنقدر آن اتفاق برایم هولناک بود که بسیاری از جزئیاتش را خوشبختانه یادم نیست. چند ساعت بعد، من را در نزدیکی محلهی خودمان در یک کوچه پرت کردند پایین. چشمهایم را بسته بودند و من فقط یک لحظه با آن حالِ زاری که داشتم توانستم پارچه را بکشم پایین و یکی دو رقم از پلاک ماشینشان را بخوانم. در خانه نتوانستم به هیچکس چیزی بگویم. از لحاظ جسمی انگار از یک تصادف خیلی سخت جان به در برده بودم و از لحاظ روحی که اصلاً نمیتوانم شرح بدهم چه بر من گذشته بود. بالاخره بعد از چند روز خودم را جمع و جور کردم و تصمیم گرفتم که شکایت کنم. میدانستم آنجایی که من را سوار کردند محل وقوع جرم محسوب میشود و باید به کلانتری همانجا مراجعه کنم. رفتم پیش رئیس کلانتری و جریان را گفتم. حرفهایی که مثل سوهان روح بودند از همان لحظه شروع شد. به من گفت: “خب نمیشود که چند نفر الکی به سراغ یکی بروند. حتماً خودت یک کاری کردی.”
رئیس کلانتری من را خیلی اذیت کرد و در نهایت پیش یکی از افسرها فرستاد. به آن افسر گفتم میشود کمک کنید که این پرونده محرمانه باشد؟ گفت: “نه دیگه نمیشه. رفتی عشق و حالات رو کردی و لاسات رو زدی و سکسات رو کردی و حالا که پسره قالات گذاشته، اومدی شکایت و میگی که محرمانه باشه؟”گفتم پدر من یک آدم قدیمی متعصب است که اگر بداند چه اتفاقی افتاده، بدون اینکه چیزی بپرسد، من را میکشد، حتی اگر بداند من مقصر نبودم هم برایش فرقی نمیکند. او انگار آتو از من گرفته باشد تا یک چیزی میشد میگفت: «شمارهی بابات رو بالاخره گیر میآورم، باید در جریان باشد.» هر بار که این را میگفت انگار تمام دنیا روی سرم خراب میشد. من واقعاً همان قدر که از آن تجاوز، ترسیده بودم، همان قدر هم میترسیدم که خانوادهام بفهمند. مطمئن بودم پدرم اگر ماجرا را بفهمد بلافاصله من را میکشد.
آن افسر به قدری اذیتم کرد و حرفهای رکیک به من زد که فکر کردم دستم به جایی بند نیست و در نهایت پیگیری پرونده را رها کردم. هر بار میگفت برو هفتهی آینده بیا، یا مثلاً میگفت: “خب حالا دیگه با اونا چیز کردی به ما هم یک شیرینی بده دیگه.” وقتی این حرفها را میزد، من یک دختر تنها، با خانوادهای متعصب، که هیچ قانونی پشتم نبود و حمایت هیچکس را نداشتم، واقعاً لال میشدم و نمیدانستم چه کنم.
من همان چند شماره از پلاک ماشین را به آنها دادم و گفتم که میتوانم راننده را چهرهنگاری کنم. آدرس جایی را هم که سوارم کردند، دادم و از پلیس خواستم که دوربینهای آن محل را چک کنند و ماشین را پیدا کنند. وقتی اینها را میگفتم، به من میخندیدند و میگفتند فکر کردی توی آمریکا زندگی میکنی که از ما میخواهی برویم دوربینها را چک کنیم، خب مسافر بودی و سوار شدی. میگفتم بله مسافر بودم، اما بعدش آنها به من تجاوز کردند. میگفتند اگر میتوانی ثابت کن. این رفت و آمدها به کلانتری تقریباً یکی دو ماه طول کشید. برای من حتی پرونده تشکیل ندادند و من هم که دیدم دستم به جایی بند نیست و هیچ پیگیری نمیکنند، دیگر رها کردم.» کار سمانه اصلاً به دادگاه و قانون نرسید. ضابطان قضایی که باید شکایت او را ثبت، پیگیری و به دادگاه ارسال میکردند، آنقدر سنگ اندازی کردند که از ادامهی این مسیر سخت دست کشید. کیمیا نوعپرست، وکیل دادگستری که یکی از موکلانش پروندهای شبیه سمانه داشته، همراهی و حمایت خانوادهی فرد آزاردیده را یکی از عوامل موثر در پیشبرد پیگیریهای حقوقی میداند. او از پروندهی یکی از موکلانش مثال میزند که مثل سمانه دختر دانشجویی بود و از سوی رانندهی ماشین مسافربری و مسافر همدستش، مورد تجاوز قرار گرفته بود و از آنجا که با حمایت و همراهی کامل خانوادهاش شکایت کرده بود، پلیس هم همکاری خوبی با او به عنوان وکیل پرونده داشت: «متجاوزان خیلی زود شناسایی و دستگیر شدند و برای مباشر اصلی تجاوز حکم اعدام صادر شد که در مرحلهی اعتراض و تجدیدنظر است.» به گفتهی این وکیل دادگستری دسترسی به وکیل یا مشاورهی حقوقی نیز از دیگر عواملی است که احتمال اینکه شکایت فرد آزاردیده جدی گرفته شود و به آن رسیدگی شود را افزایش میدهد. او میگوید: «حتی اگر کسی توانایی مالی گرفتن وکیل نداشته باشد، میتواند دستکم از یک وکیل برای یک ساعت مشاورهی حقوقی بگیرد. مبلغ این مشاورهها اصلاً بالا نیست و پس از آن میتوان مراحل بعدی را بر اساس این مشاورهی حقوقی پیش برد.»در صورت نبود این امکان، یک راه دیگر تماس با خانههای امن و استفاده از مشاورههای حقوقی آنها است. گرچه تعداد خانههای امن محدود و امکانات آنها اندک هستند اما میتوانند در مواقع لزوم وکیل معرفی کنند یا مشاورهی حقوقی به زنان آزاردیده بدهند. قانون ناقص است و شاکی ممکن است مجازات شود
یکی از نگرانیهای زنان مورد تجاوز قرار گرفته نیز این است که نتوانند اجباری بودن رابطهی جنسی را ثابت کنند و به داشتن رابطهی نامشروع متهم شوند.
ثبت شکایت خوان اولی است که اگر فرد آزاردیده از آن به سلامت عبور کند، تازه سر و کارش با قانونی است که تجاوز را تحت عنوان «زنای به عنف» یعنی رابطهی جنسی با اکراه آورده است. یک وکیل دادگستری که دفاع از بسیاری از زنان آزاردیده را در پروندههای تجاوز و آزار جنسی بر عهده داشته و با نام مستعار لاله احمدی از او یاد میکنم، میگوید: «قانون ناقص است. اثبات تجاوز و آزارهای جنسی بسیار سخت است و زنانی که شکایت میکنند ممکن است خودشان محکوم و مجازات شوند.»او ایراد مهم را در این میداند که: «بر اساس مادهی ۲۲۱ قانون مجازات اسلامی وقتی یک آزار جنسی، “تجاوز” محسوب میشود که عمل دخول کامل اتفاق بیفتد. حتی اگر فرد متجاوز، دست خود یا ابزار دیگری را به زور وارد واژن زن کند، عمل او تجاوز محسوب نمیشود.»به گفتهی او سختیِ اثبات تجاوز در قانون مجازات اسلامی، گرهِ دیگر کار است: «بر اساس یک اصل فقهی، قانون میگوید که در موارد منافی عفت تحقیقات و پیگیری انجام نشود و دلیلش هم حفظ آبروی مؤمن عنوان شده است. البته یک استثناء وجود دارد و به شرط اینکه شاکی خصوصی وجود داشته باشد، تحقیقات انجام میشود اما شاکی خصوصی باید بتواند وقوع تجاوز یعنی اجباری بودن این رابطهی جنسی را اثبات کند که کار سختی است و اگر نتواند اثبات کند ممکن است خودش تحت پیگرد قانونی قرار بگیرد.»بر اساس قوانین ایران، روابط جنسی خارج از ازدواج ممنوع است و با صد ضربه شلاق مجازات میشود. یکی از نگرانیهای زنان مورد تجاوز قرار گرفته نیز این است که نتوانند اجباری بودن رابطهی جنسی را ثابت کنند و به داشتن رابطهی نامشروع متهم شوند.
موسی برزین خلیفهلو، حقوقدان، میگوید که از نظر حقوقی، نفس شکایت فرد آزاردیده از متهم میتواند قرینهای برای ناخواسته بودن این رابطهی جنسی باشد و از محکوم شدن شاکی به رابطهی نامشروع جلوگیری کند. لاله احمدی میگوید تا به حال ندیده زنی را که نتوانسته باشد تجاوز را ثابت کند، و به زنا محکوم شده باشد، اما ممکن است که در چنین پروندههایی شاکی به قذف (نسبت دادن زنا یا لواط به دیگری) یا افترا محکوم شود.این مسئله، علاوه بر تهدیدهای برخی آزارگران به شکایت از آزاردیدگان، سبب شده است که بسیاری از زنانی که در ماههای اخیر و همزمان با جنبش منهم در شبکههای اجتماعی اینترنتی، آزارگرانشان را افشا کردهاند، از پیگیریهای حقوقی منصرف شوند.
براساس تجربهی لاله احمدی، این نگرانی در پروندههایی که سابقهی آشنایی قبلی بین آزارگر و آزاردیده وجود داشته، تشدید میشود: «بعضی از قضات نظرشان این است که صرف اینکه یک زن پذیرفته که با نامحرم وارد خلوت شود یعنی رضایت وجود دارد و تجاوزی در کار نبوده. من پروندهای داشتم که زن و مردی یک هفته قبل از وقوع تجاوز با هم به کافه رفته بودند و عکس دو نفره گرفته بودند. مرد ادعا کرد که این عکس نشان میدهد که این زن از رابطه با من رضایت داشته و دادگاه هم بر همین اساس دعوای زن را رد کرد.»
در این میان، رسیدگی اخیر به پروندهی مردی که زنانی از دوستان و آشنایانش را به خانهاش دعوت میکرد، در شرابشان داروی خوابآور میریخت و بعد به آنها تجاوز میکرد، یک استثناء است. در این پرونده، پلیس امنیت سعی کرد که نوعی حاشیهی امن برای زنان ایجاد کند و به آنها قول داد که مشروب نوشیدن و خلوت گزیدن با نامحرم دلیلی برای ترسیدن نیست. بعد از آن بود که شاکیان توانستند پرونده را پیگیری کنند. تا پیش از این، معمولاً اینگونه شکایتها به جایی نمیرسید مگر در موارد خیلی خاصی که قبل از تجاوز، آدمربایی بوده یا بعد از آن قتلی صورت گرفته باشد.در این مورد اخیر دهها زن از متهم شکایت کردهاند. چنانکه کیمیا نوعپرست، وکیل دادگستری، میگوید تعدد شاکیان میتواند یکی از موارد مؤثر در پروندههای تجاوز و آزار جنسی باشد و امکان پیگیری قضائی را بالا ببرد. او مثال میزند: «اگر کسی به کلانتری برود و بگوید مورد آزار جنسی یا تجاوز رئیس یا همکارش قرار گرفته، معمولاً به راحتی از کنارش میگذرند و اهمیتی نمیدهند اما اگر تعداد شاکیان بیشتر باشد احتمال رسیدگی به شکایت و جدی گرفتن هم بیشتر میشود.»به گفتهی او از آنجا که علم قاضی یکی از موارد اثبات تجاوز است، شاید اگر تعداد شاکیان از یک فرد زیاد باشد، ظن قاضی به یقین تبدیل شود و منتظر چهار شاهد مرد از صحنهی تجاوز یا اقرار فرد متجاوز که به ندرت اتفاق میافتند، نماند.لاله احمدی اما به نوع ورود دادگستری به پروندهی اخیر چندان خوشبین نیست: «در ابتدا که این پرونده به جریان افتاد، من بیشتر از الان خوشبین بودم و فکر میکردم همانطور که بازپرس پرونده میگوید، این پرونده بابی است که دستگاه قضائی به دعاویِ این چنینی ورود کند و پیگیریهای لازم را انجام دهد. اما در چند ماه اخیر، زنان دیگری روایتهای مختلف و معتبری از آزار جنسی افراد مطرح کردند ولی در هیچکدام از این موارد شاهد پیگیری آنها از طرف دستگاه قضائی نبودیم. مثلاً بعد از گزارش خیلی خوب نیویورک تایمز تصور میکردم که شاید پروندهای علیه متهم باز شود و حداقل فراخوانده شود و بازجویی ساده شود و به او بگویند که چنین اتهاماتی علیه شما مطرح است. ولی هیچ اتفاقی نیفتاد. به همین دلیل است که ناامیدم و فکر میکنم که این پرونده فقط یک ویترین بوده تا فضای ملتهب فضای مجازی بین کاربران ایرانی را آرام کنند.»
متجاوز را مجازات کنید، نه اعدامبر اساس قانون مجازات اسلامی، در صورت اثبات زنای به عنف، فرد متجاوز به اعدام محکوم خواهد شد. حتی اگر ورود دستگاه قضائی به این پرونده و دستگیری شاکی را حرکتی تزئینی ندانیم و امیدوار باشیم که در اثر فشار افکار عمومی، به پروندههای تجاوز به طور جدی رسیدگی خواهد شد، هنوز تا عدالتی که بتواند مرهمی برای آزاردیدگان از تجاوز باشد، فاصلهی زیادی وجود دارد.بر اساس قانون مجازات اسلامی، در صورت اثبات زنای به عنف، فرد متجاوز به اعدام محکوم خواهد شد. مجازاتی که بسیاری از زنان آزاردیده با آن مخالفاند و اتفاقاً به دلیل اینکه نمیخواهند آزارگرشان به دار آویخته شود از شکایت صرفنظر میکنند. در مواقعی که فرد متجاوز یکی از افراد خانواده باشد، احتمال اعدام او، میتواند مانعی جدیتر برای شکایت نکردن از وی باشد.لاله احمدی میگوید: «من و بسیاری از موکلانم در پروندههای تجاوز، اعدام را مجازاتی غیرانسانی میدانیم و به آن ملتزم و معتقد نیستیم. حالا، با توجه به روند بسیار فرسایشی دادگاههای ایران و سختیهای مختلفی که زنان آزاردیده از لحاظ اجتماعی، سنتی، عرفی و خانوادگی با آن مواجهاند یا باید بپذیریم که فعلاً پیگیری حقوقی انجام ندهیم و عطای دادخواهی را به لقایش ببخشیم یا اینکه آنقدر پیگیریهای مختلف انجام دهیم و دوندگی کنیم و طبعاً به دیوار بخوریم تا شاید یک روز این دیوار بریزد و منجر به تغییر و تعدیل قوانین شود.»
تجاوز، ابزاری برای شکنجه در زندان در ماههای اخیر بسیاری از زنانی که مورد تجاوز و آزارجنسی قرار گرفتهاند علاوه بر روایت این آزارها در رسانهها، اقدام به پیگیری حقوقی کردهاند. اما هنوز تا مجازات عادلانهی متجاوزان و فراهم کردن بستری امن برای پیگیری حقوقیِ تجاوز که نیازمند بازبینیِ اساسی و ریشهای قوانین کیفری و دستگاه قضائی است، راهی طولانی در پیش داریم.این راه وقتی دشوارتر میشود که تجاوز، به مثابهی مجازات و ابزار تحمیل قدرت، همچنان در زندانها، از سوی مأموران حکومت اعمال میشود. روایت رؤیا، زندانی سیاسی که چند سال پیش در زندان مورد تجاوز بازجویانش قرار گرفت، تصویری روشن از دشواریِ این راه است:«در یکی از بازجوییهایم که خیلی هم جلسهی طولانی و سنگینی بود، دو نفری که من را بازجویی میکردند، از یک جایی شروع کردند به فحاشیهای خیلی رکیک، فضا خیلی ترسناک بود. حس میکردم که قرار است اتفاق بدی بیفتد ولی اصلاً نمیدانستم که قرار است چه شود. در حین هتاکی، یکیشان آمد سمتم و به بدنم دست زد. من داد زدم و خودم را جمع کردم و او شروع کرد به کتک زدن. آن بازجوی دیگر هم آمد و دوتایی من را میزدند. من از روی صندلی پرت شدم گوشهی اتاق و آنها دوتایی من را میزدند و مدام بدنم را لمسم میکردند. چند دقیقهی بعد یکی دیگر هم به آنها اضافه شد. در نهایت با این جمله که امشب قرار است تو آدم شوی و بفهمی چه غلطی داری میکنی یکیشان دوتا دست و دیگری دوتا پایم را گرفت و به من تجاوز کردند. همینطور که داد میزدند و فحش میدادند، جایشان را با هم عوض میکردند و چندبار به من از پشت تجاوز کردند. وقتی من را ول کردند، زندانبان آمد بالای سرم و من را که لباسم پاره شده بود برد توی سلولم.
وقتی آزاد شدم، چند هفته از شبی که به من تجاوز کردند، گذشته بود. حالم خیلی بد بود. یعنی اصلاً شبیه آدم نبودم. شبها کابوس میدیدم، همهش از خواب میپریدم و احساس میکردم که لختام. ۲۰ بار به خودم دست میزدم تا مطمئن میشدم که لباس تنام است. مدام گریه میکردم و خیلی میترسیدم. قبل از اینکه بیایم بیرون خیلی تهدید شدم که نباید به کسی چیزی بگویم. به من گفتند اگر حرف بزنم کسی حرفم را باور نمیکند، پس به نفع خودم است که چیزی نگویم وگرنه دوباره جایم همینجاست.بعد از آزادی، پیش سه تا دکتر زنان رفتم. هر سه تأیید کردند که هنوز بخشی از آسیبهای داخلیای که به بدن من خورده از بین نرفته است. ازشان خواستم که همین را بنویسند. ولی وقتی میپرسیدند چطور این اتفاق افتاده و میفهمیدند که در زندان به من تجاوز شده، میگفتند نمیتوانند گواهی کنند و هیچکدام حاضر نشدند چیزی بنویسند و تأیید کنند.آن موقع من حال خوبی نداشتم و تا یکسال هفتهای سه بار پیش یک تیم رواندرمانگر میرفتم. مراجعه به پزشک قانونی و هرگونه پیگیری حقوقی میتوانست شرایط را برایم رنجآورتر کند. آن تهدید بازجوها که “اگر جایی حرف بزنی جایت دوباره همینجا است”، من را بسیار ترسانده بود.جدا از پیگیری حقوقی و تبعاتی که میتوانست برایم داشته باشد، بیان کردن این موضوع و حرف زدن از آن برایم خیلی سخت بود. الان که سالها از آن گذشته هنوز نمیتوانم با آرامش راجع به آن حرف بزنم. آن اوایل اصلاً واژهی تجاوز را نمیتوانستم بیان کنم. یک بار مستندی دیدم در مورد زنهایی که این اتفاق در دههی شصت برایشان افتاده، من جوری حالم بد شد که بیمارستان رفتم و بستری شدم. ما دیده و شنیده بودیم که این اتفاقها میافتد ولی همهاش فکر میکردم که اینها در دههی شصت بوده و دیگر تکرار نمیشود.
با همهی اینها، وقتی که موقع دادگاهِ پروندهام شد، بعد از مشورت و بحثهای بسیار با وکیلم، تصمیم گرفتم که این موضوع را در دادگاه مطرح کنم.وقتی در دادگاه، گفتم که در سلول بازجویی با من چه کردهاند، قاضی دادگاه واقعاً اگر میتوانست سقف دادگاه را روی سرم خراب کند، حتماً این کار را میکرد. قاضی حتی حاضر به شنیدن حرفهای من، آنهم در یک دادگاه غیرعلنی، نبود و فقط فریاد میزد: “تو داری به نظام تهمت میزنی، تو داری دروغ میگویی، همین حرفها یک اتهام جدید است که داری برای خودت میخری.” در نهایت نتیجهی آن دادگاه، شش سال حبس تعزیری بود و در واقع قاضی اشد مجازات را برایم تعیین کرد.»این نواقص قانونی و سنگاندازیهای مجریان قانون اما دلیلی برای دستکشیدن از پیگیریهای حقوقی نیست. بسیاری از فعالان حقوق زنان همچنان شکایت قانونی را یکی از راههای مؤثر در مبارزه با آزارهای جنسی میدانند. توصیهی وکلای دادگستری به آزاردیدگان این است که در اولین فرصت همهی شواهد ناشی از آزار و تجاوز را ثبت و جمعآوری کنند و با مراجعه به پزشک قانونی یا حتی پزشک خودشان، این شواهد را مستند کنند. حتی اگر فرد آزاردیده بلافاصله پس از وقوع آزار آمادهی شکایت حقوقی نباشد، ثبت و جمعآوری مستندات آزار این فرصت را به او میدهد که بعدها بتواند ادعای خود را ثابت کند.لاله احمدی که با وجود همهی انتقاداتش از قانون و روند قضایی همچنان به همراه موکلانش در پی اثبات آزارهای جنسی و مجازات آزارگران است، میگوید: «من به شخصه فکر میکنم، با همهی سختیهایی که پیش رو داریم نباید دست روی دست بگذاریم و سکوت کنیم و دادخواهی نکنیم.»از دیدگاه او جنبش منهم در ایران و عمومی کردن آزارهای جنسی نشان داد که جامعه آمادگی لازم برای مطالبهی تغییر قوانین در این حوزه را دارد و زمان آن است که آزاردیدگان و وکلایشان، فعالان جامعهی مدنی و پژوهشگران دانشگاهی در کنار هم به مطالبهای جمعی برای تغییر قوانین اقدام کنند.
فاجعهی شاهرود: تثبیت نابرابری و اضمحلال مشروطیت بخش دوم
کریم دواتگر
بر این باید عاملیت ملایان را نیز افزود، که به چشم کسروی و یارانش به دنبال قدرت بودند؛ امری که کسی چندان جدی نمیگرفت. در نگاه کسروی، همدستی ارکان دولت یا اهمال عامدانهی آنها نشانهی واضحی بود از اینکه حکومت، قانون را به یکسان برای شهروندان اجرا نمیکند؛ و این از نظر کسروی یعنی نقض و زوال مشروطیت ایران.
این را پیش از اینکه کسروی در قبال بهائیان ببیند در خصوص رفتاری که با جمعیت خودشان رخ داد متذکر شده بود. در بهمنماه سال ۱۳۲۲، ملایان تبریز شهرت دادند که پاکدینان در مراسم کتابسوزان ادواری خود قرآن را سوزاندهاند و به همین بهانه حملهای را به کانون آنها سازمان دادند و ضمن ضرب و جرح اعضا اموال کانون را تخریب کردند و به یغما بردند. در این واقعه مأموران شهربانی تماشاچی بودند. کسروی در اعتراض به وحشیگریهای تبریز، و نیز رفتار دولت در آخر فروردین ۱۳۲۳ دو نامه به نخست وزیر ساعد مینویسد و در نامهی دوم از جمله میپرسد: «۱) آیا دولت ما را مشمول قوانین ایران میداند یا نه؟ ۲) آیا اشرار که به ما تعرض کنند کیفر قانونی خواهند دید یا نه؟ ۳) اگر در یکی از شهرها هجومی از ملایان و دیگران به ما بشود شهربانی یا ژاندارمری یا پادگان به جلوگیری خواهد کوشید یا نه؟ ۴) آیا بزهکاران تبریز و مراغه و میاندوآب تعقیب قانونی خواهند دید یا نه؟»[6]
کسروی در نوشتن تاریخ مشروطه از همان ابتدا انقلاب را حاصل جانفشانی «کسان گمنام و بیشکوه» میداند و در طول متن نیز همتش مصروف نشان دادن نقش همین گمنامان بیشکوه و تا حد امکان ذکر و زنده کردن نامشان است؛ برخلاف تاریخنگاران دیگری چون ملکزاده که بر نقش رهبران نامدار متمرکزند. به همین ترتیب، برای کسروی اهمیت حکومت مشروطه در برقراری نظم قانونی برابر برای همگان است و حذف فسادی که موجب برکشیدن مهتران نالایق میشود. آنچه در تبریز و بسی شدیدتر در شاهرود رخ داده از دست رفتن همین وجه حکومت مشروطه است. پس از اشغال ایران در شهریور ۱۳۲۰ و برکناری رضاشاه طیفی از گروههای سیاسی مترقی آزادیِ عمل نسبی یافتند. اما این تحول در عین حال به معنای بسط ید مرتجعان و گروههای مشروطهستیزی هم بود که رضاشاه تاراند و سرکوب کرد. بازگشت سید ضیاءالدین طباطبایی و تبدیل شدنش به قطب نمایندگان محافطهکار و طرفدار دربار در مجلس چهاردهم و نیز بازگشت آیتالله قمی از عراق به ایران در میان استقبال مردمی و دولتی و متعاقب آن ملغا شدن کشف حجاب و منع عزاداری محرم را هم باید از همین جمله شمرد: اقداماتی که در جهت یافتن مؤتلفانی جدید برای شاه جوان انجام شد.[7]
شیخ عبدالله شاهرودی در همان زمان قدر دید و خانوادهاش هم در جمهوری اسلامی در سطح محلی صاحب نفوذ ماندند. غلامرضا فولادوند پس از نمایندگی مجلس، در دولت کودتا معاون پارلمانی زاهدی شد. به این ترتیب، فضای سیاسی پس از سقوط رضا شاه، مستعد قدرتگیری بیش از پیش روحانیان شیعه شد. روحانیان شیعه از یکسو در تعامل با ارکان حکومت به متمم قانون اساسی تکیه میکردند و بر رسمیت مذهب شیعه، لزوم شیعه بودن پادشاه (اصل اول متمم) و لزوم انطباق قوانین مصوب مجلس شورا (که با «توجه و تأیید حضرت امام عصر عجل الله فرجه» تأسیس شده) با اسلام تأکید میکردند (اصل دوم)، و از سوی دیگر به تقویت پایههای اجتماعی خود در میان توده میپرداختند و در این راه برانگیختن شور عمومی یکی از ابزارهای کارآمدشان بود.یکی از فعالیتهای عمده و پیوستهی روحانیان شیعه برای بهبود موقعیت خود از سال ۱۳۲۰ به بعد، حمله به هر عنصری بود که ضد شیعی میشمردند. این سیاست از برخی وجوه این روحانیان را مؤتلف دربار و جناحهای محافظهکار نگاه میداشت: دشمن مشترکی همچون کمونیستها در میان بود و در فضای جنگ سرد حتی توصیهی حامیان غربیِ حکومت هم مبتنی بر حفظ چنین ائتلافی بود.
وضع بهائیان اما متفاوت بود. جنبش بابی و آیین بهائی از آغاز پیدایش هدف حملات دولتی و روحانیون بودند و از زمانی به بعد حمله به هر کسی که انگ بابی یا بهائی به او زده میشد سودبخش بود: این حملات معمولاً به چنگ انداختن بر اموال قربانی و تصرف جایگاه او میانجامید و این غنیمتی بود که نصیب پیروان فعال روحانیون میشد. به این ترتیب، تا پیش از انقلاب مشروطه روحانیون در مناطق مختلف قربانی کردن افراد با انگهای بابی و بهائی را منبعی برای افزایش قدرت و ثروت خود و اطرافیانشان میدیدند.[8] در اثنای انقلاب مشروطه نیز بابی و بهائی خواندن افراد رایجترین انگی بود که ارتجاعیون برای تحریک مردم علیه مشروطهخواهان از آن استفاده میکردند. در مقابل، انقلابیون نیز از همان آغاز انقلاب، مثلاً با تظاهر آشکار به اسلامیت در مقاومت تبریز در دورهی استبداد صغیر،[9] میکوشیدند انگ بابی و بهائی بودن را از خود دور کنند و خود را در موقعیتی نمیدیدند، یا واقعاً هم در موقعیتی نبودند که در مواجهه با چنین انگهایی به نفع برابری همهی ایرانیان، فارغ از مذهبشان، استدلال کنند (سرنوشت تقیزاده در مجلس دوم مشروطه از این لحاظ گویاست زیرا نشان میدهد که استدلال به نفع برابری چه تبعاتی میتوانست داشته باشد). این پرهیز یا ناتوانی، به یک معنا سبب تثبیت موقعیت آسیبپذیر و شکنندهی بهائیان و بابیان شد: چون حتی مدافعان نظام سیاسی جدید نیز چندان در پی تثبیت موقعیت برابر ایشان برنمیآمدند. پس در مقایسه با «مسلمانانی» که به تعبیر «قانون مجازات مقدمین بر علیه امنیت و استقلال مملکت» مصوب سال ۱۳۱۰، پیرو «مرام اشتراکی» شمرده میشدند، بهائیان سابقهی بیپناهی طولانیتری داشتند.بنابراین، علاوه بر مشکل نهادی اساسیِ پیش روی تحقق مشروطه، یعنی خودداری مداوم تقریباً همهی شاهان مشروطه از اکتفا به سلطنت به جای حکومت، مشروطه با تهدید اساسی دیگری هم مواجه بود: تهدید نیروهایی که با استدلالها و ابزارهای گوناگون برابریِ قانونیِ شهروندان را در کلیت آن نمیپذیرفتند و علیه این برابری که اساس حکومت قانونی بود فعالیت میکردند. مخالفت با برابری از سوی روحانیون از همان آغاز انقلاب با هدف برکشیدن خود صورت گرفت. در حالی که در آغاز مشروطه استدلال روحانیون در دفاع از نابرابری اصناف مختلف و برتری روحانیون و پادشاه صورت واضحی داشت،[10] پس از پیروزی مشروطه و، بهویژه در ابتدای پهلوی اول، دیگر صراحت پیشین دیده نمیشد. در عوض، تأکید بر مذهب رسمی ــ که عملاً مستلزم تبعیض بود ــ و حمله به افراد خارج از مذهب به پشتیبانی عوام و دولت، به سیاست پررنگ روحانیون تبدیل شد.
این سیاست در آن زمان چنان کارآمد به نظر میرسید که نه فقط ملایان محلی همچون عبدالله شاهرودی به آزار بهائیان ادامه دادند بلکه در سطح مرجعیت شیعه و آخوندهای مشهورتر هم رواج یافت. آیتالله بروجردی، مرجع وقت شیعه در سالهای آخر دههی ۱۳۲۰ و اوایل دههی ۱۳۳۰، شخصاً پیگیر مجازات بهائیانی بود که در پروندهای پرحرف و حدیث متهم به قتلهایی در ابرقو شده بودند[11] و در چنین حال و هوایی بود که در آستانهی کودتا روزنامهی شمس قناتآبادی برای تشویق بروجردی به رویارویی با مصدق از «توطئهی مصدق علیه قانون اساسی و تغییر آن و نقشهی تغییر رژیم و تقویت بهائیها و تودهایها…» مینوشت.[12] در همین حال و هوا بود که سالها بعد وقتی آیتالله خمینی میخواست مستقلاً وارد سیاست شود پیش از هر چیز به تفحص در مذهب دو تن از اعضای کابینهی علم برآمد که به آنها نسبت بهائیت میدادند، تا شاید با حمله به آنها خودی نشان دهد.[13]
کسانی که فاجعهی شاهرود را رقم زدند به مقصود رسیدند و جز ابراز تأسفهایی بیرمق از این سو و آن سو مخالفتی جدی با آنها دیده نشد: جدیترین مخالفت و پیگیری از سوی اصحاب کسروی و در قالب کتابچهی «حقایق گفتنی» بود که آن هم در ۲۰ اسفند ۱۳۲۴، با قتل کسروی بیسرانجام ماند. عاملان از اموال بهائیان غنیمت بردند و از تعقیب مصون ماندند. شیخ عبدالله شاهرودی در همان زمان قدر دید و خانوادهاش هم در جمهوری اسلامی در سطح محلی صاحب نفوذ ماندند. غلامرضا فولادوند پس از نمایندگی مجلس، در دولت کودتا معاون پارلمانی زاهدی شد. این همه گواه فیروزی سیاستی بود که بهائیان را ضعیفترین حلقهی تثبیت نابرابری میگرفت.
در واقعهی شاهرود، چنان که گفتم، به قصد دستیابی به هدفی مهمتر، به حلقهی ضعیف حمله کردند؛ راهبرد اساسی سیاست تثبیت نابرابری قانونی در درجهی نخست حمله به ضعیفترین حلقه، یعنی بهائیان بود زیرا حتی در داغترین روزهای انقلاب مشروطه نیز پرشورترین انقلابیون هم انگ بهائیت و بابیت را تاب نمیآورند. کشتار شاهرود یکی از لحظات اصلی کوبیدن میخ سیاستِ تثبیت نابرابری بود، نابرابریای که به تدریج با شکستهای پیدرپی مشروطهخواهان و برابریخواهان و تثبیت استبداد گسترش یافت و با پیروزی انقلاب ۱۳۵۷ به بار نشست و ابعادی هولناک یافت.
البته در این نظام نیز بهائیان عملاً در انتهای زنجیرهی تبعیضاند: محرومیت از حق نمایندگی سیاسی، محرومیت از حق تحصیل، محرومیت از برخورداری از مدارسی خارج از نظام آموزش رسمیای که به آن راه ندارند، محرومیت از مشاغل دولتی، و حال، چنانکه در پروندهی روستای ایول میبینیم، محرومیت از تملک اموال خویش، تبعیضهایی بوده که هم یکباره و هم به تدریج بر این گروه از ایرانیان تحمیل شده است. بهائیان امروز هم مانند دهههای گذشته آسیبپذیرترین حلقهای هستند که سیاست نابرابری هدف میگیرد؛ اما نکتهی مهم دیگر این است که سیاست گسترش تبعیض، چنانکه تجربه کردهایم، سیاستی پیشرونده بوده است. تثبیت هرگونه محرومیت و نابرابری در وضع گروهی از افراد جامعه میتواند بهمنزلهی پیشآگهیِ اقدامات بعدی در تسری آن به دیگران باشد. مسئلهای که امروز هم موضوعیت دارد همان است که در مقدمهی «حقایق گفتنی» آمده بود «بهائیها… از اهل این کشورند… آنچه هیچ موضوع ندارد مردم عامیِ وحشی را تحریک کردن و آن وحشیگریها را راه انداختن است.» به نظر میرسد که تا وقتی عزم سیاسیِ ثمربخشی برای رفع نابرابری از بهائیان در میان نباشد، باید هم منتظر تشدید نابرابریهای اِعمالشده در حق این گروه از ایرانیان باشیم و هم تسری آن به دیگر گروهها. همانطور که سیاست تثبیت نابرابری از آسیبپذیرترین حلقهها شروع میکند، سیاست پیجوی برابری هم باید برای حصول پیروزیِ پایدار به دفاع از همین نقاط بپردازد: این شاید مهمترین درس واقعهی شاهرود باشد.
[1] برای سابقهی ماجرا ر.ک.: https://www.hra-news.org/2010/hranews/1-4986.
[2] برای گزارشی در خصوص این نامه ر.ک.: https://p.dw.com/p/3pDq2.
[3] آقای تورج امینی، محقق تاریخ معاصر، در یادداشتی که با عنوان «نویسندهی کتاب “حقایق گفتنی” چه کسی است؟» در وبلاگ «ای بهاء» به تاریخ ۱۳۸۹/۹/۱۹ منتشر کرده است، به این نتیجه رسیده که نویسندهی این کتاب فرماندهی وقت ژاندارمری شاهرود بوده است. ر.ک:
http://eybaha1.blogspot.com/2010/12/blog-post_114.html
[4] کتاب «حقایق گفتنی» در سالهای اخیر توسط انتشارات پیام در لوکزامبورگ (۲۰۰۸) دوباره چاپ شده و در اینترنت در دسترس است. همهی ارجاعات در این نوشته به نسخهی انتشارات پیام است. همچنین اخیراً مقالهی مبسوطی به قلم آقای مهرداد بشیری دربارهی این کتاب و زمینهی آن در خبرنامهی گویا (و به نقل از آن در دیگر پایگاههای اینترنتی منتشر شده که ما را از تشریح محتوای کتاب بینیاز میکند: مهرداد بشیری، «افشاگری یک تَبانی شوم: فجایع قتل بهائیان شاهرود (۸ اوت ۱۹۴۴ م)»، به تاریخ ۳۰ دی ۱۳۹۹ (۱۹ ژانویه ۲۰۲۱)، به نشانی: https://news.gooya.com/2021/01/post-47650.php
[5] توصیفات نیشدار و مفصل نویسندهی «حقایق گفتنی» در این خصوص چنان است که خوانندهای که با نظریهپردازیها دربارهی تاریخ معاصر ایران، و مشخصاً با نظرات فخرالدین عظیمی، در کتاب «بحران دموکراسی در ایران»، آشناست، آن را مصداق کاربرد اصطلاح دزدسالاری (Kleptocracy) برای این دوره مییابد: ر.ک.: فخرالدین عظیمی، بحران دموکراسی در ایران: ۱۳۳۲-۱۳۲۰، ترجمهی عبدالرضا هوشنگ مهدوی و بیژن نوذری، نشر البرز، ص ۴۰، سال ۱۳۷۲. [6] ناصر پاکدامن، قتل کسروی، چاپ دوم با تصحیحات و اضافات، انتشارات فروغ (آلمان)، ۱۳۸۰.
[7] برای بحث روشنگری دربارهی اینکه چگونه بازماندگان حکومت پهلوی اول و مشخصاً فروغی دست در کار ائتلاف با دشمنان سابق شدند تا پایههای حکومت شاه جوان را محکم کنند، بنگرید به: پاکدامن، همان، صص ۲۶۷-۲۶۸.
[8] علاوه بر منابعی که به طور خاص بر موضوع آزار بابیان و بهائیان متمرکزند، رجوع به جلد اول تاریخ انقلاب مشروطیت ایران، نوشتهی مهدی ملکزاده (انتشارات سخن، ۱۳۸۳) و توصیفی که از برخی از این حملات و افراد درگیر در آن ارائه میکند مفید و گویاست.
[9] مثلاً ر.ک.: فصل 10 کتاب قیام آذربایجان و ستارخان، نوشتهی اسماعیل امیرخیزی.
[10] گویاترین شکل استدلال علیه برابری به قصد تثبیت برتری روحانیان را میتوان در لوایح شیخ فضلالله نوری یافت.
[11] ر.ک.: بهرام چوبینه، محمد مصدق و بهائیان، بازنشر در: https://melliun.org/iran/93347.
[12] ر.ک.: علی رهنما، نیروهای مذهبی بر بستر حرکت ملی، انتشارات گام نو، ص ۹۹۶، ۱۳۸۴.
[13] در این خصوص بنگرید به مصاحبهی ضیاء صدقی با نصرتالله امینی در پروژهی تاریخ شفاهی هاروارد. امینی در نوار پنجم مصاحبه (صص ۱۶ و ۱۷ متن پیاده شده این نوار) به یادآوری این خاطره میپردازد که خمینی از او خواسته در مورد بهائی بودن مهندس روحانی و دکتر خوشبین تفحص کند و همین جا بوده که امینی فهمیده است که خمینی قصد ورود به سیاست را دارد.
ورزشهای ممنوعه بانوان ایران
رویا راوری
ورزش زنان شامل همه مسابقات خاص زنان چه در شکل حرفه ای، آماتور یا ورزشهای همگانی در تمام رشته های ورزشی می باشد. مشارکت زنان در ورزش در قرن 20 میلادی بخصوص در اواخر آن افزایش چشمگیری داشت. که این افزایش تحت تاثیر تغییرات فرهنگی جوامع بود که در برابری جنسیتی تاکید داشت در دنیای امروز شاید هیچ رشته ورزشی که زنان در آن مشارکت نداشته باشند پیدا نشود اما میزان این مشارکت در هر رشته ورزشی و هر کشور متفاوت هست. فرهنگ یا قوانین برخی کشورها، بیشتر کشورهای اسلامی مد نظر هست. محدودیتهایی را برای حضور زنان در بعضی رشته ها به همرا ه دارد در کل طبق آمارهای منتشر شده سرانه فضای آموزشی در ایران برای زنان زیر متر است. زنان ایران در فضای مشترک با مردان حق ورزش ندارند از جمله ورزشهای ممنوعه زنان ایران رشته های رزمی بوکس، و کیک بوکسینگ و موتای هست که زنان حق فعالیت در آنها را ندارند و هرگونه فعالیت برای زنان در این رشته ها از جمله مربیگری ، تمرین و آموزش و برگزاری کلاس های تئوری ممنوع است و هیچ مربی مردی حق آموزش این رشته ها را به زنان ندارد.
همینطور درخشش زنان در سایر رشته های رزمی به دلیل موانع ایجاد شده برای حضور در مسابقات بین المللی نادیده گرفته می شد که همین امر منجر به مهاجرت یا کناره گیری تعداد زیادی از قهرمانان زن در این رشته ها شده است.
ورزش کشتی از دیگر ورزشهایی است که در ایران برای زنان غیرقانونی شمرده می شود. از دیگر ورزشهای ممنوعه زنان ایران ورزش بدنسازی است که از نظر فدراسیون بدنسازی ایران زنان فقط می توانند در باشگاه ها برای این ورزش تمرین کنند اما حق شرکت در مسابقات را ندارند تا جائیکه در سال 1396 ناصر پورعلی فرد رئیس فدراسیون بدنسازی ایران گفت: برگزاری هر گونه رقابتی در رشته بدنسازی برای زنان حتی در بین خودشان ممنوع است در چند سال گذشته چندین بدنساز زن از جمله خانم ها؛ هدا جراح و مونا پورصالح به دلیل همین محدودیتها مجبور به ترک ایران شدند.
محرومیتها و محدودیتها ی حجاب تبعات دیگری هم برای ورزشکاران زن در این سالها داشته است.دختران فوتبالیست ایران در بازی مقدماتی المپیک 2012 لندن در منطقه آسیا که به میزبانی اردن انجام میشد به دلیل استفاده از کلاه و مقنعه به تشخیص فیفا متاسفانه از واحد رقابت ها کنار گذاشته شدند. یکی دیگر از ورزشهایی که برای زنان ایران ممنوع است ورزشهای زورخانه است. حضور دو تن از زنان ورزششکار در ساعت تعطیلی زورخانه ای در قلعه حسن خان که برای چند دقیقه اقدام به کباده کشی کردند باعث شد در کمتر از چند ساعت بعد از انتشار ویدیو حضور زنان در زورخانه در شبکه های اجتماعی،مدیران این مجموعه بر کنار شوند. جمعی از طلاب و پیشکسوتان رشته ورزشهای زورخانه ای نیز به حمایت فدراسیون ورزشهای زورخانه ای از حضور زنان در این رشته ورزشی اعتراض کردند و حضور زنان در ورزش پهلوانی را نادرست و عطای نشان و حکم پهلوانی به خانم ها را هتک حرمت و بی اعتنایی به پهلوانان صاحبان واقعی زنگ زورخانه دانستند، همچنین رئیس هیئت زورخانه و پهلوانی استان تهران گفته است با توجه به ماهیت این ورزش و تابعیت از فدراسیون مربوطه هیچ فعالیتی در چارت آن برای فعالیت زنان در نظر گرفته نشده است متاسفانه مخالفان تنها مسئولان دولتی نبودند بلکه تعدادی از متولیان زورخانه ها از همکاران خود خواسته اند که حرمت زورخانه را نگهدارند.
در حال حاضر زنان ایران تنها به عنوان تماشاچی می توانند در زورخانه ها حضور داشته باشند.با اینکه در قانون اساسی ایران به صراحت نسبت به ممنوعیت برای ورزش زنان اشاره نشده اما اینکه مسئولان تصمیم گیر بر چه اساسی محدودیت های قانونی برای زنان در حوزه ورزش ایجاد می کنند، جای سوال است؟ در قانون اساسی و تمام قوانین موضوعه هر نوع آزادی و حقوق زن موکول به حفظ موازین اسلامی است البته باید این محدودیت ها و اجازه ها در حوزه فقهی جستجو کرد. این مجوزها در اختیار مردم نیست بلکه اجازه چنین تصمیم گیری هایی با فقهایی است که با جمهوری اسلامی همکاری دارند. آنها هستند که تصمیم می گیرند و فتوا می دهند دوچرخه سواری برای زنان ممنوع است البته به بهانه نقص هنجارها، ورزش دوچرخه سواری برای زنان در مکان های عمومی با تلاش ستاد امر به معروف و نهی از منکر قدغن شده است. استانهای خراسان و اصفهان کانون مخالفت با این ورزش زنان ، در سال 1398 سه مرجع تقلید اعزام ورزشکاران زن را به خارج از کشور حرام اعلام کردند.
اگر منع قانون گذاری در جمهوری اسلامی ایران مبانی حقوق بشر و اعلامیه جهانی حقوق بشر بود نمی توانست محدویت جنسی به وجود بیاورد اما در جمهوری اسلامی و قانون اساسی آن در بحث ورزش زنان همیشه فقه و شرع منبع قانون گزاری هاست. این نگاه برگرفته از عرف و شرع که توسط جمهوری اسلامی نسبت به زن لحاظ می شود زن را فقط در فضای بستر خانه خود مجاز به انجام هر فعالیت بدنی دانسته و علی خامنه ای به عنوان رهبر جمهوری اسلامی نسبت به مسئله ورزش زنان دیدگاه سنتی دارد و زن را در قالب مادر و همسر برای خانه داری بهتر می داند تا فعال عرصه های ورزشی و مدال آور در سطح بین المللی و در کتاب مصاحبه های آن آمده که در خانه هایی که زن در آن کدبانو و خانه دار است به طور طبیعی، دائم در حال ورزش است.
در طی سال های پس از انقلاب همیشه تیم های ورزشی زنان و ورزشکاران زن از هیچ حمایت دولتی و یا خصوصی برخوردار نبودند چونکه ممنوعیت پخش تلوزیونی تهیه عکس و گزارش از مسابقات زنان همیشه جزء خط قرمزهای سیاست های حکومت در ایران بوده و به همین دلیل گروه ها نمی توانستند حمایت های مالی داشته باشند. ورزشکاران زن ایران همواره از نبود امکانات ورزشی هم پایه آن چیزی که برای مردان در نظر گرفته شده شکایت داشته اند.
تلاش برای برابری قوانین زن و مرد
بهاره بلورچی
اعتراض من به قوانین نابرابر در ایران اسلامی شامل: ازدواج، طلاق، سرپرستی فرزندان، سن مسئولیت کیفری، ارث، دیه، تابعیت ،شهادت و قوانین حامی قتلهای ناموسی.
1 . ازدواجسن ازدواج: ماده 1041قانون مدنی : عقد نکاح دختر قبل از رسیدن به سن 13 سال تمام شمسی و پسر قبل از رسیدن به سن 15 سال تمام شمسی منوط است به اذن ولی به شرط رعایت مصلحت با تشخیص دادگاه صالح.
اجازه ازدواج برای دختران و زنان ماده 1043 قانون مدنی: نکاح دختر باکره اگر چه به سن بلوغ رسیده باشد موقوف به اجازه پدر یا جد پدری او است و هرگاه پدر یا جد پدری بدون علت موجه از دادن اجازه مضایقه کند اجازه او ساقط و در این صورت دختر می تواند با معرفی کامل مردی که می خواهد با او ازدواج نماید و شرایط مهری که بین آنها قرار داده شده پس از اخذ اجازه دادگاه مدنی خاص به دفتر ازدواج مراجعه و نسبت به ثبت ازدواج اقدام نماید.
ماده1044قانون مدنی: در صورتی که پدر یا جد پدری در محل حاضر نباشند و استیذان از آنها نیز عادتاً غیر ممکن بوده و دختر نیز احتیاج به ازدواح داشته باشد، وی می تواند اقدام به ازدواج نماید.
تبصره: ثبت این ازدواج در دفتر خانه منوط به احراز موارد فوق در دادگاه مدنی خاص می باشد.
ماده 1060 قانون مدني: ازدواج زن ايراني با تبعه خارجه درمواردي هم كه مانع قانوني ندارد موكول به اجازه خصوص از طرف دولت است.
مهریه: ماده1082: به مجرّد عقد زن مالک مهر می شود و می تواند هر نوع تصرّفی که بخواهد در آن بنماید
ریاست خانواده: ماده 1105 قانون مدنی: در روابط زوجین ریاست خانواده از خصایص شوهر است.
نفقه: ماده 1106: در عقد دائم نفقه زن به عقده شوهر است
تمکین: ماده 1108: هرگاه زن بدون مانع مشروع از ادای وظایف زوجیت( رابطه جنسی) امتناع کند مستخق نفقه نخواهد بود.
اقامتگاه ماده1005قانون مدنی: اقامتگاه زن شوهر دار همان اقامتگاه شوهر است معذلک زنی که شوهر او اقامتگاه معمولی ندارد و همچنین زنی که با رضایت شوهر خود و یا با اجازه محکمه مسکن علیحده اختیار کرده می تواند اقامتگاه شخصی علیحده نیز داشته باشد.»
ماده 1114: زن باید در منزلی که شوهر تعیین می کند سکنی نماید (اقامت کند) مگر آکه امکان تعیین منزل به زن داده شده باشد.
اشتغال ماده 1117 قانون مدنی: شوهر می تواند زن خود را از حرفه یا صنعتی که منافی مصالح خانوادگی یا حیثیات خود یا زن باشد منع کند.
ماده 1114 قانون مدنی:زن باید در منزلی که شوهر تعیین می کند سکنی نماید مگر آنکه اختیار تعیین منزل به زن داده شده باشد.
اجازه خروج از کشور: بند 3 ماده 18 قانون گذرنامه: موافقت کتبی شوهر در مورد مسافرت…. تا پایان اعتبار گذرنامه معتبر است ماده 12 آیین نامه قانون گذر نامه شوهر در صورت پشیمانی از اجازه خروج همسرش باید کتباً درخواستش را همراه با مدارک مربوط به ازدواج به مسؤلان مربوطه تسلیم کند.
انحلال عقد ازدواج الف- فسخ نکاح
ماده 1122قانونی مدنی: عیوب زیر در مرد که مانع از ایفای مظیفه زناشویی باشد موجب حق فسخ برای زن خواهد بود:
1- خصاء(اختگی)
2- عنن(ناتوانی جنسی)
3- مقطوع بودن آلت تناسلی
ماده 1123قانونی مدنی: عیوب ذیل در زن موجب فسخ برای مرد خواهد بود: 1- قرن( وجود استخوان در واژن که مانع رابطه جنسی شود)
2- جذام
3- برص(بیماری پیسی)
4- افصا( یکی بودن مجرای اداری و واژن)
5- زمین گیری
6- نابینایی از هر دو چشم
2 . طلاق طلاق مرد: ماده 1133 قانون مدنی:مرد می تواند با رعایت شرایط مقررات(پرداخت مهریه و اجرت المثل) در این قانون با مراجعه به دادگاه تقاضای طلاق همسرش را بنماید.
لازم به ذکر است مرد می تواند با پرداخت مهریه هر موقع دلش خواست بدون نیاز به اثبات تقصیر زن در دادگاه او را طلاق دهد.
طلاق زن :
ماده 1129 قانون مدنی: در صورت استنکاف شوهر از دادن نفقه زن می تواند برای طلاق به حاکم رجوع کند و حاکم شوهر را اجبار به طلاق می نماید همچنین است در صورت عجز شوهر از دادن نفقه.
ماده 1130قانون مدنی: در صورتی که دوام زوجیت موجب عسر و هرج زوجه باشد، وی می تواند به حاکم مراجعه و تقاضای طلاق کند، چنانچه عسر و هرج مذکور در محکمه ثابت شود، دادگاه می تواند زوج را اجبار به طلاق نماید و در صورتی که اجبار میسر نباشد زوجه به اذن حاکم شرع طلاق داده می شود.
تبصره: عسر و هرج موضوع این ماده عبارت است از به وجود آمدن وضعیتی که ادامه زندگی را برای زوجه با مشقت همراه ساخته و تحمل آن مشکل باشد و موارد ذیل در صورت احراز توسط دادگاه صالح از مصادیق عسر و هرج محسوب میگردد.
1- ترک زندگی حانوادگی توسط زوج حداقل به مدت 6 ماه متوالی یا 9 ماه متناوب در مدت یکسال بدون عذر موجه.
2- اعتیاد زوج به یکی از انواع مواد مخدر و یا ابتلا وی به مشروبات الکلی که به اساس زندگی خانوادگی خلل وارد آورده و امتناع یا عدم امکان الزام وی به ترک آن در مدتی که به تشخیص پزشک برای ترک اعتیاد لازم بوده است.
در صورتی که زوج به تعهد خود عمل ننماید و یا پس از ترک مجددا به مصرف موارد مذکور روی آورد بنا به در خواست زوجه، طلاق انجام خواهد شد.3- محکومیت قطعی زوج به حبس پنج سال یا بیشتر.
4- ضرب و شتم یا هر گونه سورفتار مستمر زوج که عرفا با توجه به وضعیت زوجه قابل تحمل نباشد.
5- ابتلا زوج به بیماری های صعب العلاج روانی یا ساری یا هر عارضه صعب العلاج دیگری که زندگی مشترک را مختل نماید.
لازم به ذکر است زن باید تمامی موارد بالا را در دادگاه با مدرک یا شهود به اثبات برساند.
3 . سرپرستی و حضانت فرزندان ولایت:ماده 1180 قانون مدنی: طفل صغیر،تحت ولایت قهری (سرپرستی) پدر و جد پدری خود می باشد و همچنین طفل غیررشید یا مجنون در صورتی که عدم رشد یا جنون او متصل به صفر باشد.
ماده1181قانون مدنی : هر یک از پدر و جدپدری، نسبت به اولاد خود ولایت دارند.ماده1183قانون مدنی: در کلیه امور مربوط به اموال و حقوق مالی مولی علیه، ولی ، نماینده قانونی او می باشد.
ماده 16 قانون ثبت احوال مصوب 1355: اعلام و امضاء دفتر ثبت كل وقايع (براي صدور شناسنامه) به ترتيب به عهده اشخاص زير خواهد بود:1- پدر 2) جد پدري 3) مادر در صورت غيبت پدر و…
حضانت: ماده 1169قانون مدنی: برای حضانت و نگهداری طفلی که ابوین او جدا از یکدیگر زندگی می کنند، مادر تا سن هفت سالگی اولویت دارد و پس از آن با پدر است.
تبصره: بعد از هفت سالگی در صورت حدوث اختلاف حضانت طفل با رعایت مصلخت کودک به تشخیص دادگاه می باشد. ماده 1170قانون مدنی: اگر مادر در مدتی که حضانت طفل با اوست مبتلا به جنون شود یا به دیگری شوهر کند حق حضانت با پدر خواهد بود.
قیمومیت: ماده 1218قانون مدنی: برای اشخاص زیر قیم تعیین می شود. برای صغار(کودکان نابالع) که ولی خاص(پدر و جد پدری) ندارند.
ماده 1233 قانون مدنی:زن نمی تواند بدون رضایت شوهر خود سمت قیمویت را قبول کند.
4 . چندهمسریماده1048 قانون مدنی : جمع بین دو خواهر ممنوع است اگر چه به عقد منقطع باشد.
ماده 1049 قانون مدنی: هیچ کس نمی تواند دختر برادر زن یا دختر خنواهر زن خود را بگیرد مگر با اجازه زن خود.
ماده 900 قانون مدنی: فرض( سهم) دو وارث ربع ترکه( یک چهارم ترکه) است: زوجه یا زوجه ها در صورت فوت شوهر بدون اولاد.
ماده 901 قانون مدنی: ثمن(یک هشتم)، فریضه زوجه یا زوجه هاست در صورت فوت شوهربا داشتن اولاد.
5 . سن مسئولیت کیفری تبصره1 ماده 1210 قانون مدنی: سن بلوغ در پسر پانزده سال تمام قمری(14 سال و 6 ماه شمسی) و در دختر 9 سال تمام قمری(8 سال و 9 ماه شمسی) ا
ماده 49 قانون مجازات اسلامی:اطفال در صورت ارتکاب جرم مبری از مسئولیت کیفری هستند و تربیت آنان با نظر دادگاه به عهده سرپرست اطفال و عندالقتضا کانون اصلاح و تربیت اطفال می باشد. تبصره یک: منظور از طفل کسی است که به حد بلوغ شرعی نرسیده باشد.
6 . تابعیتبند 2 ماده 976 قانون مدنی: اشخاص ذیل تبعه ایران محسوب می شوند: کسانی مه پدر آنها ایرانی است اعم از اینکه در ایران یا در خارجه باشند….5- کسانی که در ایران از پدری که تبعه خارج است بوجود آمده و بلافاصله پس از رسیدن به 18 سال تمام لااقل یکسال دیگر در ایران اقامت کرده باشند والا قبول شدن آنها به تابعیت ایران بر طبق مقرر خواهد بود که مطابق قانون برای تحصیل تابعیت ایران مقرر است. 6- هر زن تبعه خارجی که شوهر ایرانی اختیار کند…
ماده 986قانون مدنی : زن غیر ایرانی که در نتیجه ازدواج ایرانی می شود می تواند بعد از طلاق یا فوت شوهر ایرانی به تابعیت اول خود رجوع نماید مشروط بر اینکه وزارت امور خارجه را کتبا مطلع کند، ولی هر زن شوهر مرده که از شوهر سابق خود اولاد دارد نمی تواند مادام که اولا او به سن 18 سال تمام نرسیده باشد از این حق استفاده کند و در هر حال زنی که مطابق این ماده تبعه خارج می شود حق داشتن اموال غیر منقوله را نخواهد داشت مگر در حدودی که این حق به اتباع خارجه داده شده باشد…
تبصره 2 ماده 987: زنهای ایرانی که بر اثر ازدواج تابعیت خارجی را تحصیل می کنند حق داشتن اموال غیر منقول را در صورتی که موجب سلطه اقتصادی خارجی گردد ندارند.
7 . دیه ماده 294 قانون مجازات اسلامي:ديه مالي است كه به سبب جنايت بر نفس يا عضو به مجني عليه يا به ولي يا به اولياء دم او داده مي شود.
ماده 300قانون مجازات اسلامي:ديه قتل زن مسلمان خواه عمدي خواه غير عمدي نصف ديه مرد مسلمان است.
ماده 301قانون مجازات اسلامي:ديه زن و مرد يكسان است تا وقتي كه ديه به ثلث ديه كامل برسد در آن صورت ديه زن نصف ديه مرد است.
بند 6ماده 487قانون مجازات اسلامي: ديه جنين كه روح در آن پيدا شده است اگر پسر باشد ديه كامل و اگر دختر باشد نصف ديه كامل و اگر مشتبه باشد سه ربع ديه كامل خواهد بود.
8 .ارث ماده 899 قانون مدنی: فرض(سهم) سه وراث نصف ترکه است.
شوهر در صورت نبودن اولاد برای متوفی اگرچه از شوهر دیگر باشد
ماده 900 قانون مدنی: فرض( سهم) دو وارث ربع ترکه( یک چهارم ترکه) است:
1- شوهر در صورت فوت زن با داشتن اولاد
2- زوجه یا زوجه ها در صورت فوت شوهر بدون اولاد.
ماده 907 قانون مدنی: اگر متوفی ابوین نداشته و یک یا چند نفر اولاد داشته باشد ترکه به طیق ذیل تقسیم می شود:… اگر اولاد متعدد باشد و بعضی از آنها دختر و بعضی از آنها پسر، پسر دو برابر دختر می برد.
ماده 906قانون مدنی: …. اگر پدر و مادر میت هر دو زنده باشند مادر یک ثلث و پدر دو ثلث می برد.
ماده 949قانون مدنی: در صورت نبودن هیچ وارث دیگر بغیر از زوج یا زوجه، شوهر تمام ترکه زن متوفات خود را می برد لیکن زن فقط نصیب خود را و بقیه ترکه شوهر در حکم مال اشخاص بلاوارث و تابع ماده 866 خواهد بود.
ماده 946: زوج (شوهر) از تمام زوجه ارث می برد لیکن زوجه (زن) از اموال ذیل:
1-از اموال منقول از هر قبیل که باشد.
2-از ابنیه و اشجار
ماده 947قانون مدنی:زوجه از قیمت ابنیه و اشجار ارث می برد و نه از عین آنها و طریقه تقویم آن است که ابنیه و اشجاربا فرض استحقاق بقا در زمین بدون اجرت تقویم می گردد.
- قوانینی که از قتل های ناموسی حمایت می کند
ماده 220 قانون مجازات اسلامي: پدر يا جد پدري كه فرزند خود را بكشد قصاص نمي شود و به پرداخت ديه قتل به ورثه مقتول و تعزير محكوم خواهد شد.
ماده 630 قانون مجازات اسلامی: هرگاه مردی همسر خود را در حال زنا با مرد اجنبی مشاهده کند و علم به تمکین زن داشته باشد می تواند در همان حال آنان را به قتل برساند و در صورتی که زن مکره باشد ( به اجبار تن به عمل جنسی داده باشد) فقط مرد را می تواند به قتل برساند. حکم ضرب و جرح نیز در این موارد مانند قتل است.
9 . .شهادت (گواهی دادن) ماده 495 قانون مجازات اسلامی: دیه مربوط به بینایی در صورت اختلاف بین متخلف و کسی که تخلفی بر او روا شده است، با گواه دو کارشناس مرد یا یک کارشناس زن به این که بینایی از بین رفته و دیگر بر نمی گردد…. ثابت می شود.
ماده 230 قانون آیین دادرسی دادگاه عمومی و انقلاب در امور مدنی مصوب 1370، در دعاوی مدنی ( حقوقی) تعداد و جنسیت گواه، همچنین ترکیب شاهدان با سوگند به ترتیب ذیل است:
الف) اصل طلاق و اقسام آن و رجوع در طلاق و نیز دعاوی غیر مالی از قبیل مسلمان بودن، بلوغ، جرح تعدیل، عفو از قصاص، وکالت، وصیت یا گواهی: با حضور دو مرد قابل اثبات است. در واقع زنان در این امور نمی توانند شهادت دهند.
ب) دعاوی مالی یا آنچه که مقصود از آن مال است از قبیل دین، ثمن مبیع( خرید و فروش)، معاملات وقف، اجاره، وصیت به نفع مدعی، عصب، جنایات خطایی و شبه عمد که موجب دیه است با گواهی: دو مرد، یا یک مرد و دو زن قابل اثبات است.
ج) دعاوی که اطلاع از آن ها معمولا در اختیار زنان است از قبیل ولادت، رضاع، بکارت و عیوب درونی زنان با گواهی: چهار زن، یا دو مرد، یا یک مرد و دو زن قابل اثبات است.
د) اصل ازدواج با گواهیدو مرد و یا یک مرد و دو زن قابل اثبات است.
ماده 74 قانون مجازات اسلامی: زنا چه موجب حد جلد باشد و چه موجب حد رجم با شهادت 4مرد عادل يا سه مرد عادل و2 زن عادل ثابت ميشود.
ماده 76قانون مجازات اسلامی : شهادت زنان به تنهايي يا به انضمام شهادت يك مرد عادل زنا را ثابت نمي كند بلكه در مورد شهود مذكور حد قذف طبق احكام قذف جاري مي شود (حد قذف يعني 80 ضربه شلاق در مرد زناني كه به تنهايي يا –به جاي سه مرد –تنها با يك مرد به دادگاه بيايند و در مورد زنا شهادت بدهند صادر مي شود) .
ماده قانون مجازات اسلامی119:شهادت زنان به تنهايي يا به ضميمه مرد لواط را ثابت نمي كند .
ماده 128:راه هاي ثبوت مساحقه (همجنس گرایی زنان) در دادگاه همان راه هاي ثبوت لواط است (يعني با شهادت 4 مرد)
ماده 137قانون مجازات اسلامی:قوادي با شهادت دو مرد عادل ثابت مي شود.
10 – دیگر قوانین تبعیض آمیز سنگسار: ماده83 قانون مدنی: حد زنا در موارد زیر رجم(سنگسار) است.
زنای مرد محصن( متاهل) و زنای زن محصنه( متاهل) با مرد بالغ.
پوشش اجباری: تبصره 638 قانون مجازات اسلامی:زنانی که بدون حجاب شرعی در معابر و انظار عمومی ظاهر شوند به حبس از ده روز تا دو ماه و یا از پنجاه هزار تا پانصد هزار ریال جزای نقدی محکوم خواهند شد.
شرط رییس جمهور بودن در ایران: اصل 115 قانون اساسی: رییس جمهور از میان رجال مذهبی و سیاسی که واجد شرایط باشند انتخاب گردد…..
کارنامه قاسم سلیمانی در جنایت علیه مردم ایران و منطقه
احمد حاجی قادر مرحومی
مردم عراق نیمه شب برای شادی و شادمانی به خیابانها آمدند. مردمی که بیش از ۱۶ سال از جنایتهای قاسم سلیمانی و سپاه قدس به تنگ آمده و محور اصلی تظاهراتشان خلع ید از رژيم ایران در عراق بخصوص قاسم سلیمانی است.
مردم سوریه به شادمانی پرداختند و در حلب و ادلب شیرینی پخش کردند.
مردم مظلومی که سالهاست به وسیله رژیم و سپاه قدس به سرکردگی قاسم سلیمانی در همدستی با بشار اسد کشتار میشوند و تصاویر کودکان قتل عام شدهشان به دست پاسداران خامنهای و تحت فرماندهی مستقیم قاسم سلیمانی آنچنان دردناک است که قلب هر انسان شرافتمندی را به درد میاورد. بخاطر کشته شدن نیم میلیون نفر و آواره شدن صدها هزار نفر از مردم، او چهرهای منفور بود.
و مردم ایران در داخل و خارج کشور بخصوص بعد از شهادت بیش از ۱۵۰۰ تن از جوانان قیام،آفرین و دستگیریهای گسترده به دست پاسداران، با تمام وجود از مجازات این جنایتکار ، خوشحال هستند.
نظام آخوندی و ولی فقیه جنایتکار رژیم، کلان ضربه استراتژیک دریافت کرد و تئوریسین و معمار خودش در صدورتروریسم و کشتار در منطقه را از دست داد، تلاش میکند از او چهرة یک کودک دوست، حامی مردم و به قول خودش عارف و قهرمان بسازد اما مردم ایران و منطقه با گوشت و پوست لمس کردهاند که با چه جانیان و هیولاهایی در این رژیم و سپاه پاسداران روبرو هستند.
کاربری در فضای مجازی نوشت: من بعد از دوماه برای اولین باز از ته دل خوشحالم احساس میکنم انتقام کشتار آبان و کشته شدگان بیگناه گرفته شد. چه هیولایی باید باشی که از شنیدن خبر مرگت ملتی خوشحال شوند
و کاربر دیگری نوشت: در ماهی که گذشت همین جانی ها خون ۱۵۰۰ جوان را کف خیابان ریختند و اجازه سوگورای هم ندادند.
نگاهی مختصر به کارنامه پاسدار قاسم سلیمانی:
با شروع حاکمیت آخوندی سلیمانی عضو داوطلب سپاه پاسداران در شهر کرمان شد.بعد از فتوای خمینی جلاد در حمله به مردم کردستان در سال ۱۳۵۸ بعنوان فرمانده یک گروه از سپاه در سرکوب وحشیانه مردم نقش جدی ایفا کرد.
بعنوان متخصص گروههای کوچک سرکوب مردم معروف.و فرماندة پادگانی به نام قدس در کرمان شد. همچنین مامور تشکیل گروهها و دسته های کوچک و جوان برای اعزام به جبهههای جنگ و کشتار آنها بر روی میدانهای مین شد.
در همین پادگان قدس بعنوان مبارزه با قاچاق کالا و مواد مخدر بسیاری از فعالان سیاسی و ضدرژیم در سیستان بلوچستان را سرکوب و کشتار کرد.سرکوبخیزشهای مناطق نزدیک مرزهای شرقی کشور در سال۱۳۶۷ بعهده داشت.
مسئول سرکوب قیامهای مردم ایران از تیر ۱۳۷۸ کوی دانشگاه تا قیام ۸۸، ۹۶ و ۹۷ بوده است. با کشتار مستقیم، یا دستگیریهای گسترده و شکنجه و خودکشی کردن جوانان.
طراح قتل عام مجاهدين در عملیات فروغ جاویدان و قرارگاه اشرف
در سحرگاه ده شهریور در شهر اشرف به طرز وحشیانهای با بکارگیری مزدوران عصائب الحق ۵۲تن از مجاهدین را قتل عام کرد.
در پنج رشته حمله موشکی به کمپ لیبرتی دهها مجاهد خلق به شهادت رسیدند و صدها تن مجروح شدند.ودر بسياري عمليات تروريستي ديگر در عراق و در داخل ايران و ساير كشورها عليه مقاومت ايران بوده است.سليماني يكي از بزرگترين جنايتكاران تاريخ ايران است و مسئول قتل عام صدها هزار تن از مردم منطقه و آواره كردن دهها ميليون تن است . سپاه قدس از سال ۱۳۷۰ برای عملیاتهای برون مرزی و تروریستی رژیم تشکیل شد و نخستین فرمانده آن پاسدار احمد وحیدی بود و از سال ۱۳۷۶ پاسدار قاسم سلیمانی فرماندهی آن را بعهده گرفت.
مسئول نیروی قدس سپاه پاسداران و عملی کردن توسعه هلال شیعی در منطقه بود که گسترة آن از ایران تا عراق از طریق سوریه به جنوب لبنان بود همراه با غارت و چپاول نجومی اقتصادی و نقل و انتقال پول و کالا برای دور زدن تحریمهای اخیر آمریکا برای رژیم آخوندی.
-ترور مخالفان رژیم در خارج از ایران و تشکیل گروههای نیابتی در راستای اهداف رژیم آخوندی.
-انفجارهای مهیب در کنیا و تانزانیا و طراحی ترور سفیر عربستان در آمریکا
-نقش مخرب در افغانستان و به آشوب کشاندن این کشور
-دخالت در یمن و سرکوب مردم این کشور
-نقش داشتن در دادن قدرت نظامی به حزب الله لبنان
-طراحی و نقش در حمله به تاسیسات نفتی عربستان- آرامکو
-نقش در سرکوب اعتراضات مردم لبنان
-بعد از اشغال عراق، قاسم سلیمانی جنایتکار با اعمال نفوذ در سیاستهای داخلی عراق نوری مالکی مزدور رژیم ایران را به عنوان نخست وزیر معرفی کرد.اعتراضات مردم عراق به فساد گسترده در این کشور را در سالهای ۲۰۱۱ و ۲۰۱۳ میلادی را سرکوب کرد و زمینه را برای شکل گیری جنگهای فرقه ای و مذهبی و کشتار افراد سنی مذهب فراهم کرد.
و نخبگان و دانشمندان و ارتشیان و خلبانان عراقی مخالف با نفوذ رژیم ایران را ترور کرد.او در جریان ظهور داعش، با سرکوب جریانات سنی در عراق ؛ زمینه را برای تاسیس نیروهای موسوم به بسیج مردمی ( حشد الشعبی) فراهم کرد و به آتش جنگ فرقه ای بیشتر دامن زد.
سیاستی که دستاوردش زمینه ساز جنگ داخلی در این کشور بود.
کشتار خونین مردم و جوانان عراق در تظاهرات اخیر که از ماه اکتبر۲۰۱۹ شروع شد.
پاره شدن و لگدمال شدن عکسهای دژخیم سلیمانی همراه با خامنهای جنایتکار به دست مردم ایران و عراق نتیجه سالها جنایتهای پنهان و آشکار او و سپاه قدس بود.
به دلیل جنایتهای او در خارج ایران، ملل متحد در اسفند ۸۵ در قطعنامهای ، قاسم سلیمانی را در یک لیست مراقبتی از مقامات ایران که با برنامه هستهای کشورمرتبط هستند قرار داد.
وزارت خزانه داری آمریکا در مهر ۸۶ از نیروی قدس بعنوان حامی طالبان، حزبالله و حماس و سایر سازمانهای تروریستی نام برد.
تحریم سپاه قدس و سلیمانی توسط خزانه داری آمریکا به علت شرکت در سرکوب معترضان سوریه
و روزنامه رسمی اتحادیه اروپا در سوم تیر ۱۳۹۰ گزارش کرد که کشورهای عضو اتحادیه اروپا سلیمانی را بخاطر سرکوب خشونت بار معترضان سوری توسط حکومت سوریه و سپاه قدس تحریم کرد
هدف قرار دادن خودروی حامل جنایتکاری چون قاسم سلیمانی و ابومهدی مهندس، از رهبران حشد الشعبی، و پیامدهای این اتفاق در به هم زدن مناسبات عادی دنیا و منطقه خاورمیانه از کشتن اسامه بنلادن و ابوبکر بغدادی بهمراتب بیشتر است. حتی برخی میگویند با کشته شدن قاسم سلیمانی ، فصل تازهای از تحولات در خاورمیانه آغاز شده است.
اما تا آنجا که به ایران برمیگردد ؛
از این پس چرخهای سرنگونی با سرعت بیشتر به حرکت درمیاید و زمان خلع ید و اخراج تمامی مزدوران و پاسداران رژیم از کشورهای منطقه فرارسیده است.
دریاچه مهارلو = خشک شدن
شکوفه ده بزرگی
مهارلو در سمت جنوب شرقی شهر شیراز و۵۷ کیلومتری مسیر جاده شیراز به فسا قرار دارد. این دریاچه، در مجاورت یک روستا به همین نام واقع شده، روستایی که قدمتش را به دوران صفویه نسبت می دهند و در قدیم به آن دشت گل می گفتند. شهرت این دریاچه، به خاطر رنگ قرمز رنگش است. جدای از دریاچه زیبای مهارلو، روستای مهارلو هم پتانسیل گردشگری بالایی دارد. این روستا در دامنه های جنوبی کوه های مرتفع زاگرس قرار گرفته است. خانه های این روستا، طاق های بلندی دارند و پنجره های قوس دار آن ها جلوه زیبایی به آن ها داده است. باغ های پراکنده ای مملو از درختان بادام، انار و انجیر که در مجاورت چشمه آب معدنی روستا ایجاد شده اند، بر زیبایی های مهارلو افزوده اند. در نزدیکی روستا، بقایای یک کاروانسرای مربوط به دوران صفوی به نام کاروانسرای شاه عباسی هم به چشم می خورد. اما از همه این جاذبه های تاریخی و طبیعی که بگذریم، به مهم ترین جاذبه این روستا بر می خوریم. دریاچه مهارلو در گذشته وسعت بسیار بیشتری نسبت به دریاچه کنونی داشته و امروزه متاسفانه در حال خشک شدن است. البته اقداماتی در جهت احیای دریاچه صورت گرفته است که تا حدودی به افزایش سطح آب آن کمک کرده است. دریاچه مهارلو محل سکونت گونه های بسیاری از پرندگان مهاجر و غیر مهاجر است. می توان نام دریاچه نمک را هم بر این دریاچه گذاشت، چرا که آبی تقریبا شور دارد. به دلیل خشک شدن قسمت های زیادی از دریاچه، بستر برخی نقاط آن از نمک پوشیده شده و به عنوان منبع تامین نمک شیراز از آن استفاده می شود. مهارلو، یکی از جاذبه های طبیعی عجیب استان فارس است که با رنگ قرمزش، میزبان طبیعت گردان بسیاری از داخل و خارج از کشور است. عمق دریاچه در بخش های مختلف آن متفاوت است و به بارش های جوی بستگی دارد. در بیشتر نقاط آن عمق آب حدود نیم متر است و در قسمت های عمیق، عمق سه متر را هم اندازه گرفته اند. آب این دریاچه که متاسفانه شرایط چندان مساعدی نیز ندارد، از چند چشمه آب شیرین در شمال آن، بارش های باران و رودخانه های حمزه، خشک و سروستان تامین می شود. شاید یکی از مهمترین عوامل خشک شدن دریاچه مهارلو خشک سالی های چند سال اخیر می باشد. اما عوامل انسانی متعددی مانند بهره برداری بی رویه از منابع زیر زمینی آب و چشمه های موجود در ضلع شمالی و جنوبی دریاچه توسط کشاورزان و همچنین ساخت سد بر روی رودخانه خشک به منظور ذخیره سازی آب در زمستان برای بقا باغ های قصردشت شیراز نیز در نابودی دریاچه طبیعی نقش مهمی داشته است. ساخت سد تنگ سرخ در جنوب غرب شهر شیراز و در دامنه کوه دراک، مهمترین تهدید برای آینده این دریاچه می باشد. فاضلاب های وارد شده به این دریاچه نیز یکی از تهدید های مهم می باشد که به نوبه خود به بررسی آن خواهیم پرداخت. با وضعیت موجود مهارلو که با پایان آن فاصله زیادی نداریم و حتی با توجه به مخالفت وزارت نیرو و سازمان حفاظت از محیط زیست اما شاهد تلاش برای سد سازی در این منطقه هستیم. اگر این سد ساخته شود و به مرحله بهره برداری برسد قطعا کار مهارلو تمام خواهد شد و این اندک امیدی که برای احیای آن مانده است نیز به یاس تبدیل خواهد شد. کشاورزی و استفاده بیرویه از منابع آبی: باید براساس ظرفیت منطقه چیدمان توسعه را گسترش دهیم اما متاسفانه این مهم در استان فارس رعایت نشد و به کشاورزی روی آوردیم در صورتی که خارج از ظرفیت اینجا بود. 25 سال است در رقابت با خوزستان تلاش کردند که استان فارس بزرگترین تولید کننده گندم باشد. این رقابت نابخردانه باعث شد سفره آب زیر زمینی این استان پایین رود به نحوی که اکنون از این لحاظ بالاترین طراز منفی در کشور متعلق به استان فارس است. همین الان در کف مهارلو فرو چالههای ایجاد شده است، یعنی زمین در مهارلو در حال پایین رفتن است. البته این فرو چالهها فقط به بستر و کف دریاچه مهارلو محدود نمیشود و حتی پاسارگاد و مقبره کوروش را نیز تهدید میکند و اکنون در تخت جمشید شکافهای زیادی ایجاد شده است که هر از چند گاهی با خاک آن را پر میکنند. چرا دریاچه مهارلو قرمز رنگ است؟ میزان تبخیر آب این دریاچه بسیار بالاست. تبخیر شدید آب دریاچه مهارلو سبب شده است تا شوری آن به شدت افزایش یابد و نوعی جلبک دریایی قرمز رنگ به نام کشند قرمز در آن تکثیر شود. رشد و تکثیر بیش از حد این جلبک در این دریاچه باعث شده است تا تمام آب آن به رنگ قرمز متمایل شود و هیچ موجود زنده ای به جز یک نوع آبزی به نام آرتیما نتواند در آن زنده بماند به دلیل شوری بیش از حد آب و همچنین تکثیر بیش از حد جلبک قرمز رنگ کشند قرمز در آن، هیچگونه ماهی در این دریاچه زندگی نمی کند. اما در گوشه و کنار محیط این دریاچه، می توان خزندگانی نظیر مارمولک، سوسمار، مار و لاک پشت را مشاهده کرد. برخی از دوزیستان نیز در مجاورت دریاچه زندگی می کنند. دریاچه مهارلو، محل سکونت گونه های مختلفی از پرندگان مهاجر و غیر مهاجر است. حواصیل، لک لک، پلیکان، کشیم، باکلان، اگرت، فلامینگو، اردک، خوتکا، سارگپه و … از جمله پرندگانی هستند که در این دریاچه مشاهده می شوند. کشند قرمز چیست؟ کشند قرمز نام پدیده ای است که به شکل صحیح تر بعنوان یک رشد یا شکوفایی جلبکی شناخته می شود که جلبکها رشد کرده و تجمعی را در جریان های آبی ایجاد می کنند. در واقع نوع خاصی از فیتوپلانکتون ها رشد انفجاری پیدا می کنند و این پدیده را بوجود می آورند. این جلبکها، به ویژه فیتوپلانکتون ها، آغازیان تک سلولی هستند که ارگانیزمی مشابه گیاه دارند و می توانند بصورت انبوه رشد کنند، و گاهی دنباله های آنها در نزدیکی سطح آبها قابل مشاهده است. انواع مشخصی از فیتوپلانکتون ها، مانند Dinoflagellate، دارای رنگدانه های فتوسنتزی که از لحاظ رنگی از سبز به قهوه ای و قرمز متفاوت است، می باشند. سلول های فیتوپلانکتون که باعث ایجاد کشند قرمز می شوند شامل رنگدانه هایی برای جذب نور خورشید مورد نیاز برای تغذیه سلول، رشد و تولید مثل هستند. این رنگدانه ها هنگامی که بصورت میلیونی در یک نقطه جمع شوند رنگ قرمزی را بوجود می آورند اگر به یکی از این سلولها در زیر میکروسکوپ نظری بیاندازیم ممکن است رنگ طلایی تیره داشته باشد. بعضی از dinoflagellate ها همچنین به علت وجود واکنشهای شیمیایی موجود در سلول خود نور بازتاب می کنند که منجر به نورانی بودن امواج اقیانوس و جای پاها در کنار ساحل در شب می شود. رنگ این جلبکها بستگی به نوع پلانکتون و دیگر عوامل نظیر شدت نور و زاویه تابش خورشید بر آب دارد. وقتی که جلبکها بصورت انبوه ظاهر می شوند، به نظر می رسد آب تغییر رنگ داده و تیره می شود که این تغییر رنگ ممکن است از ارغوانی تا صورتی متمایز باشد. علل بوجود آمدن کشند قرمز: کشند قرمز در اثر افزایش مواد غذایی مورد نیاز جلبکها، که معمولا از طریق شسته شدن مزارع و آوردن مواد غذایی به آبها و دفع فاضلاب به دریا رخ می دهد و موجب رشد ناگهانی و انبوه جلبکها می شود. رخ دادن این پدیده در بعضی از محل ها به علل طبیعی است ولی در بعضی از بخش های جهان فراوانی و شدت رشد این جلبکها مربوط به افزایش مواد مغذی در اثر فعالیتهای انسانی است. در دیگر مناطق، این پدیده بصورت فصلی و به علت موقعیت یا شرایط بهتر ساحلی که یک نتیجه طبیعی از جابجایی یا تغییر مسیر جریان های اقیانوسی است رخ می دهد. رشد فیتوپلانکتون های دریایی بطور کلی بوسیله نیترات و فسفات موجود که به وفور در رسوبات شسته شده از زمینهای کشاورزی و مناطق حاصلخیز ساحلی یافت می شود، تحت تاثیر قرار می گیرد. مهارلو دریاچه ای فصلی است و در فصل تابستان بخش عمده ای از آن خشک می شود. با شروع بارندگی ها در فصول پائیز و زمستان، دوباره به سطح آب دریاچه افزوده می شود. از پائیز تا اواسط اردیبهشت ماه، بهترین فصل بازدید از این دریاچه است. این دریاچه ارزشمند، بیش از هر زمان دیگری به محافظت و احیا احتیاج دارد. چند سال قبل بود که آب دریاچه به کل خشک شد و دوباره به لطف بارندگی های مناسب، حیات به آن بازگشت. شاید قرمز رنگ شدن دریاچه، چشم انداز عجیب و زیبایی را پیش چشمان گردشگران قرار دهد، اما واقعیت این است که وجود کشنده قرمز، حیات گیاهی و جانوری را شدیدا در معرض خطر قرار داده است. امیدواریم که مسئولان فکری به حال این منبع طبیعی بسیار ارزشمند فارس بکنند و آن را از خطر خشک شدن کامل نجات دهند. آلودگی آبهای ساحلی در نتیجه اعمال انسانی و افزایش منظم دمای آب دریاها بعنوان عامل کمک کننده ای در ایجاد کشند قرمز است. دیگر عامل ها همانند ذرات غنی آهن نفوذ کرده از مناطق بیابانی مانند صحرای بزرگ (بزرگترین بیابان جهان واقع در شمال آفریقا) نقش مهمی در ایجاد کشند قرمز بازی می کنند. بعضی از این جلبکهای انبوه در سواحل اقیانوس آرام به وقوع تغییرات عمده جوی مانند El Nino (پدیده جوی که هر ۳ الی ۵ سال یک بار رخ می دهد و در آن مسیر باد در آبهای اقیانوسی و اقیانوس آرام تغییر کرده و بطور غیر معمولی گرم می شود که باعث تاثیر گذاشتن بر آب و هوای جهان می شود) کمک می کنند. با این حال هنوز مشخص نیست عامل اولیه ظهور این شکوفه ها و نقش انسان و عامل های طبیعی در شکل گیری این پدیده چیست. همچنین مورد شک است که آیا افزایش حاضر در فراوانی و شدت شکوفایی جلبکها در بخش های مختلف جهان واقعا افزایش این پدیده است یا اینکه مربوط به افزایش تلاش برای مشاهده و پیشرفت انواع شیوه های شناسایی است. چگونه کشند قرمز زندگی انسان را تحت تاثیر قرار می دهد؟ سوزش چشم ها، بینی، خارش گلو و لب ها از علائم عمومی است که در طول وقوع پدیده کشند قرمز مشاهده می شود. امواج، باد و پروانه قایق ها در جاهایی که کشند قرمز دارای تراکم بالا است منجر به پخش شدن ذرات سمی به هوا شده که در اثر وزش باد باعث ایجاد مشکلاتی برای مردم ساحلی می شود. اف
رادی که دچار بیماری های تنفسی نظیر برونشیت، آسم و آمفیزم هستند ممکن است دچار حملات تنفسی شوند باید از حضور در این محل ها خودداری کنند یا حداقل از ماسک استفاده نمایند. افزایش سرطان خون در شیراز با فعال شدن کانونهای گرد و خاک در کوتاه مدت این منطقه کانون بحرانی فرسایش بادی و گرد و خاک خواهد شد و از این سو در آینده گرد و خاک بیشتر وارد شیراز میشود و این موضوع سبب می شود در میان ساکنان اطراف دریاچه به شدت شاخص سرطان خون که یکی از دلایلش وضعیت نامناسب جوی است، افزایش یابد. از سوی دیگر فعال شدن کانونهای گرد و خاک باعث تشدید مهاجرت در شهر شیراز خواهد شد، کما این که اکنون این مهاجرتها نیز آغاز شده است. این دریاچه صدها سال است که حیات داشته است. قوانین حاکم بر طبیعت نشان میدهد که طبیعت خود میتواند خود را ترمیم کند در صورتی که عوامل انسانی بر روند ترمیم تاثیر منفی نگذارند. دریاچه مهارلو نیز در صورتی که حقابه آن رعایت شود، میتواند خود را ترمیم کرده و به روزهای قبل بازگردد. مشکل دریاچه مهارلو در مقیاس بزرگتر مشکل کل استان فارس است. تا زمانی که مشکلات این استان حل نشود مشکل مهارلو نیز به قوت خود پابرجاست. استان فارس میتواند قطب گردشگری، تاریخی، مذهبی و طبیعی و حتی انرژی خورشیدی کشور تبدیل شود، اگر به این سمت حرکت کنیم از آب مازاد برای دریاچه مهارلو و بقیه دریاچههای خشک استان مانند دریاچه طشت، ارژن، پریشان و. . . استفاده شود. به نظر میرسد زنده شدن دریاچه مهارلو نیاز به عزم ملی و مدیریت یکپارچه دارد. باید هماهنگی های لازم میان دستگاه های مربوطه انجام شود. باید در حوزه کشاورزی و منابع آب، چاه های غیرمجاز پلمپ شوند و الگوی کشاورزی باید از شکل سنتی خود به سمت کشاورزی پایدار تغییر کند.
نیاز انسان به دین یا اخلاق
مصطفی ملازم
انسان در طول تاریخ پر ماجرای تکامل خود در کره زمین توانسته است با یاری علم و فلسفه تا حد زیادی از هستی خود و جهان را رازگشایی کند. انسان دیگرآن موجودی که از طبیعت می ترسید نیست. ادیان با قدمتی کم و بیش ۴ هزار ساله در طول این تاریخ همراه انسان بودن و به شیوه خود انسان ترس خورده را پناه دادند و باید و نبایدهای زیستن در این جهان را برایش وضع کرده اند.اما آیا نهاد دین، هنوز و برای انسان امروز هم کارایی دارد؟انسان عصر علم و تکنولوژی که برای پدیده های طبیعی دلایل علمی قابل اثبات یا ابطال دارد چه نیاز به دین خواهد داشت؟ در جهانی که در آتش تعصب ها می سوزد، دین که جنگها و تعصبات هم در تمام طول تاریخ اش جریان داشته در حال ایفای چه نقشی است؟ در یک جمله های آیا دین هنوز به درد زندگی ما میخورد؟اگر به سیر تحول دین در تاریخ نگاه کنیم میبینیم که دین به نوع که دین به نوعی با رازگشایی و پاسخ به پرسشهای بشر درباره خودش و جهان همراه بوده. پرسش اینجاست که حالا امروز در جهانی که علم تا حد زیادی از آن رازگشایی کرده انسان دیگر نیاز به این دارد. دین در این جهان به چه کار میاید.در جواب این سوال باید گفت که جامعهشناسان اشاره کردند دنیای امروزدنیایی رازگشایی شده است و برخلاف گذشته از در و دیوار و جهان خدا و معنویت نمی بارید و ما با جهانی مواجه هستیم که علم و تکنولوژی چهره دیگری از آن را به ما نشان داده اند ما اگر در مثال از زمان رنسانس به این طرف در نظر بگیریم با ظهور علم و فلسفه جدید تصویر دیگری از جهان به ما نشان داده شده است.در عین حال به این پرسش و پاسخ داد یک وقت هست که از منظر روانشناسی شما را بررسی میکند که آیا به رغم این که دنیا را بازگشایی شده است این به برخی از نیازهای انسان در روزگار کنونی همچنان پاسخ میدهد ؟ آیا میتواند احیانا موجب کاهش درد و رنج او بشود؟ یک پرسش دیگر هم این است که با حملات و پرسشهای که کسانی مانند فروید و داوید ویا مارکس در جهان جدید پیش روی دیانت گذاشته اند؛ آیا دین دیگر ارزش معرفتی دارد و دلی را می رباید یا نه؟
پاسخ پرسش اول مثبت است ؛ به این معنا که به رغم پیشروی که دریای علم و تکنولوژی و فلسفه کرده است میشود همچنین افراد را سراغ گرفت که در همین دنیای رازداری شده همچنان جهان آنها راز آلود است و دین همچنان برای آنها یک منبع معنا بخش است
هنگامی که از پیشرفت صحبت میکنیم منظورمان بیشتر علوم طبیعی است و علوم طبیعی هم ما را در فهم جهان طبیعی یاری کرده. ماد در واقع در مقایسه با دیندارانی که چندین سده پیش زندگی میکردند فهم بسیار دقیقتر و بهتری نسبت به جهان طبیعی مان داریم.
دین برای پرسشهای بنیادین و بسیار پیچیده هستی شناختی که برای ما ممکن است اضطراب و دلهره آور هم باشد پاسخ های بسیار پیچیده و قابل فهم ارایه میکند .مثلا از کجا میآییم و به کجا خواهیم رفت و برای چه در این جهان هستیم و در این جهان چه کار باید بکنیم. عقل وعلم در واقع با ظرافت و عمق بیشتری این پرسشها را به ما نشان میدهد البته این عمق و ظرافت نمیتوان خیلی ها را آرام کند و دین این نقش را میتواند برایشان بازی کند.زمان بود که انسان ها باور داشتند که جهان خیلی کوچک است، کره زمین مرکز هستی است و در جهان در واقع آفریده شده است که انسان در آن آزموده شود.
ما الان میدانیم که جهان خیلی بزرگتر و قدیمی تر از آن است که تصور می شده و به نظر معقول نمی آید که جهانی به این عظمت خلق شده باشد تا در یک سیاره کوچکی در یک منظومه شمسی که خودش هم چیز کوچک است یک انسان به وجود آید و بعد هم آزمده شود!
گذشته از اینها حالا واقعا دین هم برخلاف آنچه ممکن است تصور شود یک پدیده است که همچنان ابعاد بسیار ناشناخته دارد. علت و دلیل شکل گیری از اینها مهمتر سخت جانی است که چطور در زندگی انسانها انقدر دوام می آورد، اینها پرسشهایی است که ما پاسخ قانعکننده هنوز براشان نداریم. این سوال کلی هم که آیا اصلا ما ذات دین دار داریم یا نداریم؛ پرسش بسیار پیچیده ای است که پاسخی برایش وجود ندارد. اما صرف اینکه چیزی در ذات ما وجود داشته باشد دلیل بر درستی آن نیستسقراط به ما آموخت که اخلاق از مستقل از دین است، او میگوید اگر بگوییم عملی خوب است چون خدا را دوست دارد حرف جدید نزده ایم، سخن خدا را تکرار کرده ایم و چون گفته ایم خدا آنچه را که دوست دارد، دوست دارد . پاسخ که ما باید بدهیم این است که چرا یک عمل خوب است . ادیانی که ما داریم از آنها صحبت میکنیم چهار هزار سال قدمت دارند ولی انسان ها پیش از این ادیان هم اخلاق داشتند اخلاق به معنی هنجارهایی که ما رفتارهایمان را با آن تنظیم میکنیم .
گذشته از این ها حتی خود ادیان هم وقتی که میخواهند با انسان صحبت کنند و آنها را به دین دعوت کنند بر اخلاقیات مشترک که بین انسان وجود دارد تاکیید میکند و این هم دوباره نشان میدهد که اخلاق مقدم بر دین است.
عدم آزادی در درون و بیرون زندان ها
حلیمه حسن سوری
نقض سیستماتیک حقوق بشر، در درون و بیرون زندان ها و نبود آزادی و عدالت هم چنان در ایران بیداد می کند!
۴۲ سال پیش، روح الله خمینی و همراهان جنایت کارش، از همان آغاز با سرکوب، بازداشت، شکنجه و اعدام مخالفان و فعالان سیاسی، قدرت خود را به عنوان یک حکومت اسلامی– ارتجاعی بلامنازع، به وحشیانه ترین شکل ممکن بر سر مردم ایران آوار کردند و تا به امروز با همان رویه بر مردم حکمرانی می کنند.
اسم رمزشان نیز «حکم حکومتی» است. از نام جعلی جمهوری و رأی گیری های کذایی شان نیز تا هماکنون بهره زیادی بردهاند و بسیاری از مردم ستمدیده را یا با فریب و اگر نتوانستند با خشن ترین سرکوب ها و محرومیتها مجبور کرده اند که با این وضعیت کنار بیایند و تمامی جناح های در قدرت نیز تا هماکنون شریک این ساختار آزادی کش و ناعادلانه و سراسر تبعیض و فساد بوده اند. خمینی از دستور اعدام مخالفان بر بام مدرسه رفاه آغاز کرد و سپس خلخالی را به عنوان حاکم شرع برگزید و برای سرکوب و کشتار فعالان سیاسی راهی کردستان و ترکمن صحرا و خوزستان کرد. سپس بازداشت گسترده فعالان سیاسی با قساوت کم نظیری در تمام شهرهای ایران آغاز شد و با بستن دانشگاهها به نام «انقلاب فرهنگی» تمامی نیروهای دگراندیش از دانشجویان و استادان را تصفیه خونین کردند و با کشتار زندانیان سیاسی در دهه ی شصت و قتل عام زندانیان سیاسی در تابستان ۶۷، جامعه را به تسلیم یا خمودگی کشاندند. ولی خمودگی فعالان سیاسی و مدنی طولی نکشید و اعتراضات به اشکال مختلف آغاز شد و تا به امروز ادامه دارد. در دی ۹۶ و آبان ۹۸ نیز مردم بدون پرده پوشی در برابر تمامی جناح های در قدرت؛ اصول گرا و اصلاح طلب ایستادند و اعلام کردند که این حکومت را نمیخواهند. پس از روح الله خمینی نیز علی خامنه ای و علی اکبر هاشمی رفسنجانی با همراهی دیگر همدستان شان تا هماکنون با احکام حکومتی، همین رویه ناعادلانه را پیش گرفته و ادامه داده اند. خودکامگی و وقاحت در آنها آنقدر عریان است که در قرن بیست و یکم خامنه ای به خود اجازه میدهد با حکم حکومتی مردم را از امکان برخورداری از حق سلامت هم محروم کند. در تمام این سالها نیز روزی نبوده است که سرکوب، بازداشت، شکنجه و اعدام معترضان را شاهد نباشیم.ابراهیم رئیسی نیز رئیس فعلی قوه قضائیه جمهوری اسلامی ایران و یکی از سه عضو اصلی هیات مرگ قتل عام هزاران زندانی سیاسی در تابستان ۶۷ است. او نقشی مؤثر در اجرایی کردن «حکم حکومتی» روح الله خمینی داشت و یکی از متهمان اصلی این جنایت است که در حقوق بین الملل به جنایت علیه بشریت شناخته می شود. او در جلسه شواری عالی این قوه گفته است: « ما آمادگی داریم در زندانهای خود را باز کنیم تا هر کسی که بخواهد این زندان ها را ببیند، مشروط به اینکه بگذارند ما هم هر زندانی را که در کشور آنها میخواهیم ببینیم.» او مدعی شده است که در جریان شیوع ویروس کرونا، هیچ حکومتی در دنیا به اندازه جمهوری اسلامی ایران، رفاه حال زندانیان را در نظر نگرفته است. او در اثبات ادعای خود گفته است:«بیش از ۱۲۰ هزار زندانی در ایران در دوران بحران شیوع کرونا به مرخصی رفتهاند». ما میگوییم بر فرض محال اگر ادعای این جنایت کار (او یکی از متهمان اصلی تمامی جنایت ها در طی ۴۲ سال گذشته تا اکنون است.) درست باشد، همین تعداد بالای زندانیان به مرخصی رفته در ایران، نشان از آن دارد که نقض سیستماتیک حقوق بشر در ایران بیداد میکند و تعداد زندانیان سیاسی و عادی در ایران بسیار بیشتر از این تعداد و فاجعه بار است.
اگر تنها به گزارش های ارایه شده از نقض حقوق بشر در یک هفته یا یک ماه یا سال گذشته نگاهی بیاندازیم، عمق فاجعه سرکوب های وحشیانه در ایران را میتوانیم دریابیم. پارهای از نقض حقوق بشر در ایران در ۱۲ روز گذشته را در گزارش زیر این بیانیه میتوانید ببینید.در این شرایط که نقض سیستماتیک حقوق بشر در ایران بیداد میکند و مردم از تمامی جهات؛ اقتصادی، سیاسی، اجتماعی و حتی فرهنگی جان به لب شده اند، ابراهیم رئیسی با وقاحت تمام از رافت اسلامی دم می زند. «رافت اسلامی» او و تمامی شکنجه گران و جنایت کاران حکومت اسلامی ایران، چیزی نیست جز وحشیانه ترین انواع سرکوب مخالفان و معترضان از جمله: سنگسار، قصاص، اسیدپاشی، قتل های ناموسی، حجاب اجباری، قمه زنی، سلاخی کردن، شکنجه، شلاق، اعدام، ترور، به گلوله بستن مردم معترض در کوچه و خیابان و آسمان، بازداشت، اعتراف گیری، سانسور، اخراج، دادگاه های ناعادلانه و مخفیانه، فقر، فساد، اختلاف طبقاتی شدید و انواع و اقسام تحقیرها، تبعیض ها، محرومیتها و بیعدالتیها که در این ۴۲ سال برای مردم کم نگذاشته اند و تنها کاربرد این «اراجیف» برای فریب جیره خواران داخلی و خارجی کر و کور است که تنها به سود و حفظ قدرت خود میاندیشند. تنها وضعیت کنونی بهنام محجوبی و دو زندانی سیاسی زن و مرد به نام های زینب جلالیان و سعید ماسوری که با حبس ابد و شدیدترین شکنجه ها، هر کدام به ترتیب ۱۳ سال و ۲۰ سال است که بدون یک روز مرخصی در حبس اند، گویای روشنی بر قساوت، دروغگویی و بیشرمی تمامی مسئولان حکومتی در ایران است.
بهنام محجوبی، متولد ۱۳۶۶ و از معترضان دراویش گنابادی است. او در سه سال پیش در حمله وحشیانه به تجمع دراویش گنابادی در گلستان هفتم، بازداشت و پس از مدت کوتاهی با وثیقه آزاد شد. او را در سال ۹۸ به ۲ سال حبس ناعادلانه محکوم کردند و در خرداد ۹۹ بازداشت شد. بهنام را از مهر ۹۹ به خاطر ابتلا به بیماری پانیک اعصاب به روان پزشکی امین آباد منتقل کردند. نیمه شب ۲۵ بهمن، حال او خراب میشود و او را به درمانگاه میبرند و گفته شده دکتر حضور نداشته و داروهای اضافی به او میدهند و او به کما میرود و شبانه او را به بیمارستان لقمان تهران منتقل میکنند. پزشک معالج بیمارستان لقمان به خانواده گفته:« سطح هوشیاری بهنام ۳ بوده و تنها با دستگاه قادر به تنفس است». گفته میشود بهنام محجوبی هم چنان در حال کماست و حتی خبر مرگ وی در ۲۸ بهمن توسط دوستان او در فضای مجازی دست به دست شد، ولی مصطفی دانشجو وکیل شماری از دراویش گنابادی، با تکذیب خبر درگذشت بهنام محجوبی گفت علایم حیاتی در او ضعیف است. امید که این خبر درست باشد و این زندانی به زندگی بازگردد. مادر، همسر و خواهر بهنام در جلوی بیمارستان لقمان تهران درد میکشند و زاری میکنند و نمیدانند که چه بلایی بر سر عزیزشان آورده اند. در این شرایط جان فرسا، تعدادی از مادران و خانوادههای داغدار و دادخواه و زندانیان سیاسی و انسانهای آزاده نیز یار و همراه خانواده بهنام محجوبی شدهاند. بهنام در فایلی صوتی از بیمارستان روانپزشکی امین آباد گفته بود: «من را به شکل صلیب به تخت بستند. آمپول و قرص میدادند، روی من ادرار میکردند و کارهای خلافی که رویم نمیشود بگویم. به من گفتند باید به حمام بروی. اما همه را لخت کردند و مسخره بازی در میآوردند.
من در امین آباد افول انسانیت را دیدم.».
خانم صالحه حسینی، همسر بهنام محجوبی در ۲۹ بهمن درباره وضعیت همسرش به رادیو فردا گفت:بدنش خیلی ورم کرده و داغ است. یعنی بالاتر از دمای معمولی است و تب دارد. سه چهار دستگاه به او وصل است و با دستگاه نفس میکشد. پایش را که فشار دادم اصلاً هیچ حسی نداشت و احساس نمیکرد.». در سوم اسفند ۹۹ خبر رسید که متأسفانه بهنام محجوبی از میان ما رفت. در حقیقت او و خانواده اش را با شکنجه های بسیار چند باره کشتند. مسئولان حکومتی برای جلوگیری از خشم و خروش مردم در تهران، پیکر او را با سرعت و با هواپیما به کرمان منتقل کردند. خانواده را نیز در تهران و در کرمان، به شدت تهدید کردند و آزار دادند که خاک سپاری باید آرام باشد. مادر بهنام گفته بود که قبل از خاک سپاری پسرش، باید پیکر او کالبد شکافی شود تا علت مرگ او را بدانند، ولی ماموران امنیتی به شدت او و خانواده را تهدید کردند که اگر اصرار کنند، پیکر بهنام را مخفیانه در گوشهای به خاک می سپارند. شکنجه ای دیگر به خانوادهها که روال معمول حکومت در این ۴۲ سال بوده است. امروز پیکر بهنام در جوی به شدت امنیتی، در کرمان به خاک سپرده شد. باز خوشحالیم که تعدادی از دوستان و دراویش گنابادی، خانواده را از بیمارستان لقمان در تهران تا کرمان با یک اتوبوس همراهی کردند. این همان رأفت حکومت اسلامی ایران است که رئیسی و دیگر شرکای جنایت کارش از آن دم می زنند. هر انسان شریف و آزادهای حتی اگر فرسنگ ها از ایران دور باشد، با کمی تحقیق در مدیا میتواند به ماهیت فاشیستی «حکومت اسلامی ایران» که جمیع جنایت کاران در آن جمع اند، پی ببرد.
ما مادران پارک لاله ایران، به عنوان صدایی از جنبش دادخواهی مردم ایران، این چرخه ی آزادی کشی، سرکوب، بازداشت، شکنجه، جنایت، تبعیض، بیعدالتی و نبود مسئولیت پذیری و پاسخگویی را به شدت محکوم میکنیم و خواهان: ۱) لغو مجازات اعدام و شکنجه، ترور، کشتار خیابانی، شلاق، سنگسار و قصاص، ۲) آزادی بدون قید و شرط تمامی زندانیان سیاسی و عقیدتی، ۳) محاکمه و مجازات آمران و عاملان تمامی جنایتهای صورت گرفته توسط مسئولان جمهوری اسلامی ایران از ابتدا تا به امروز در دادگاه هایی علنی و عادلانه هستیم. ما هم چنین برای؛ ۴) حق آزادی بیان و اندیشه، ۵) حق داشتن تجمع، تشکل و اعتصاب، ۶) رفع هرگونه تبعیض و ۷) جدایی دین از حکومت مبارزه می کنیم، زیرا علت اصلی این بیعدالتیها و نابرابریها را در ساختار ناعادلانه و تبعیض آمیز حکومت اسلامی ایران و قوانین آزادی ستیز آن می دانیم.
نقض حقوق و کشتار، این بار در سراوان جان برای نان
حمید رضائی آذریانی
نانهای آغشته به خون سوختبران بلوچ، کولبران کُرد، شوتیهای لرستان همراه با رنج و کشتار بی رحمانه آنان ادامه دارد .همچنان در مورد اقوام ایرانی، بویژه درباره هموطنان بلوچ و کرد ادامه دارد.قیام مردم بلوچستان نیز آغاز شد وقتی چهره معصوم حسن محمد زهی، نوجوان ۱۳ ساله بلوچ با گلوله آتش به اختیاران دولت در خون نشست یادآوری بود از صورت گلگون نوجوانانی که در قیام آبان ماه ۹۸ جان باختند و عزم مردان دلیری که در این قیام قهرمانانه جان باختند، نمادی بود از سرسختی، صبوری و مقاومتشان در مقابل سختیها، ناکامی ها و همه نداشته هایشان در طول زندگی کوتاهشان.هرچند جمهوری اسالمی ایران در کشتن مرز نشینهای ایران سابقهای طوالنی دارد، اما اینبار کشتن چندین جوان سوختبر موجب اعتراض گسترده مردم شد، اعتراضی که با گذشت هفته ها، همچنان در سراوان و چند شهرستان دیگر از استان سیستان و بلوچستان ادامه داشته، شهر و اهالی آن را در آتش خود میسوزاند. نیروهای نظامی سپاه پاسداران در سیستان و بلوچستان، با بستن مسیرهای سوختبری و حفر چالههای بزرگ در نقاط صفر مرزی از تردد سوختبران بلوچ ممانعت کردند و در ادامه، شماری از سوختبران با حضور مقابل پایگاه سپاه در این منطقه مرزی، خواستار بازگشایی مرز و اجازه تردد شدند اما نیروهای سپاه پاسداران با شلیک گلوله های مرگ زا به درخواست آنان پاسخ دادند و در نتیجه تعدادی از آنها در دم جان باختند. گزارشها حاکی از کشته شدن دستکم۴۰ سوخت بر و یکصد تن زخمی است و برای ممانعت از انتشار اخبار این کشتار جمعی، اینترنت سراوان قطع و راههای ارتباطی با این شهرستان را نیز مسدود کردند تا قتل عام اهالی با آسودگی انجام شود از جمله: یحیی گنگوزهی، عبدالرحمن شهرسان زهی، عبدی شهرسان زهی فرزند بهارشاه، سلمان شهرسان زهی، رحمان بخش دهواری، عبدالوهاب دامنی، انس صاحب زاده، عبدالغفور توتازهی، محمد میربلوچزهی، محمد نصرت زهی ۱۷ ساله درحالیکه آقا زادهها، ژن های خوب!؟ و دیگر اسامی یا اصطالحاتی که در مورد فرزندان روحانیون، سرکردگان سپاه و مسئولین دولت جمهوی اسالمی ایران مورد استفاده قرار می گیرد، هر روز بیشتر از روز قبل به غارت و چپاول مردم مشغولند و مردم ستمدیده نیز روزانه و بطورآشکار شاهد آنند، سفره شهروندان منطقه هر روز خالی تر از روز قبل می شود و محرومیت هایشان نیز بیشتر و بیشتر می گردد.ما اعلام می کنیم تا مردم ایران و جامعه جهانی بدانند که: نیروهای انتظامی به ویژه سپاه پاسداران با نقض ماده ۳ منشور جهانی حقوق بشر خودسرانه سلب حق حیات می کند و دولت جمهوری اسالمی ایران بدون توجه به اصل ۳ و بندهای ۹ و ۱۲ قانون اساسی دولت جمهوری اسالمی ایران و ماده ۲۵ اعلامیه جهانی حقوق بشر را نادیده گرفته است و شهروندان را از یک زندگی با استانداردهای مورد قبول برای تامین نیازهای اولیه و حق برخورداری از تامین اجتماعی و خدمات اجتماعی در زمان بیکاری ، بیوگی ، سالمندی و بیماری علیرغم اینکه از امضاء کنندگان این سند معتبر بین المللی می باشد،محروم ساخته است.ما از نهادهای بین المللی،سازمان های حقوق بشری و آزادیخواهان میخواهیم که در مقابل این سرکوب، کشتار و نقض حقوق انسانی واکنشی درخورتوجه داشته باشند و عدم حق امنیت زندگی برای کودکان در بلوچستان و سیستان جان برای نان!!!؟ و عدم حق امنیت زندگی برای کودکان ما سوخت بران در شرق ایران برای ارتزاق زندگی، کشته میشوند و مسئولینی که چشم بسته فرمان آتش میدهند ؛ تا کودکانی سایه پدر را در دریای بیرحمی گم کنند و سهم ثروت ملی (معادن، طبیعت، نفت، گاز و …) برای رفاه و تامین نیازهای کودکان بلوچ در هیچ رسانه ای عنوان نمیشود و نماینده این استان علیم یار محمدی هم از فقر و بیکاری و بی توجهی به این استان مرزی گله مندانه بیان میکند که زیر ساخت این منطقه با فقر عجین شده است و مردم در صعنت و کشاورزی هیج سهمی ندارند و برخی کارها مانند سوخت بری گزینه یست که مردم برای نجات از گرسنگی ناچارا به آن سر میگذارند تا حداقل خانواده اشان از گرسنگی تلف نشوند . نرخ بیکاری در قصرقند و نیکشهر حدود ۶۵ درصد و در چابهار و زاهدان در مرز ۴۰ درصد است. سیستان و بلوچستان حدود ۳ میلیون نفر جمعیت دارد. بیکاری در قسمت هایی از سیستان و بلوچستان بیداد میکند .کسب درآمد سوخت بری با گلوله جواب میگیرد و راه قاچاق راهم قانون تعیین میکند و مردمی که در میدان با تکلیفی نامشخص جان خود را از دست میدهند. ولی چرا دولت در سامان دهی این معضل جانکاه خاموش و نظاره گراست؟ صندوق بینالمللی پول در گزارشی پیشبینی کرده است که نرخ بیکاری در ایران در سال ۹۹ نسبت به سال قبل از آن ۲.۷ درصد افزایش خواهد داشت و به ۱۶.۳ درصد خواهد رسید.آیا برای کودکان بی پدر که برای حق زندگی کودکانشان سوخت بری را انتخاب کرده و یا میکنند چاره ای اندیشیده میشود ؟و یا فقر و بیکاری قراردادی است که با این استان تا به ابد بسته شده است ؟محمد شهرسان زهی فرزند کاهم داد، عزیز شهرسان زهی ۱۶ ساله فرزند لهداد اهل شهرستان مهرستان و محمد درزاده فرزند عبدالغفور ساکن روستای دزک از توابع شهرستان سراوان در رابطه با اعتراضات سروان، توسط نیروهای امنیتی بازداشت میشود و گروهی از مردم شهرستان سراوان در اعتراض به کشته و زخمی شدن تعدادی از سوختبران، در مقابل ساختمان فرماندار این شهرستان جمع میشوند که اعتراض خود را به دستگیرها و تبعیض وفشار امنیتی اعلام کنند که این تجمع اعتراضی با مداخله نیروهای امنیتی به خشونت کشیده شده و پاسخ حق امنیت و رفاه و رفع فقر و بیکاری و تبعیض در این استان با هجوم نیروهای مسلح داده میشود.با اعلام کمپین فعالین بلوچ در تیراندازی نیروها مسلح به مردم بی دفاع این منطقه و گروهی از سوختبران، دستکم ۱۰ شهروند بلوج کشته و ۵ نفر زخمی میشوند. روپرت کالویل، سخنگوی کمیساریای عالی حقوق بشر سازمان ملل متحد در جلسه ای در ژنو خواستار تحقیقات درباره کشته شدن سوختبر ها در استان سیستان و بلوچستان ایران شد. کالویل میگوید که حداقل دهها نفر و شاید بیش از ۲۳ نفر از کسانی که سوخت حمل میکردند و معترضان اخیر که از قوم بلوچ هستند در استان سیستان و بلوچستان ایران در اثر اقدامات خشونت بار نیروهای امنیتی و سپاه پاسداران کشته شدند.ما معتقدیم که دولت جمهوری اسلامی ایران به قوانین و تعهدات خود در جامعه جهانی و قانون اساسی خود احترام گذاشته و حقوق شهروندی را رعایت کند و عدم رعایت این حقوق را بشرح زیر اعلام میداریم:طبق کنوانسیون حقوق کودک : ماده ۳ (نفع کودک ) ماده ۴ (وظایف دولتها) ماده ۶ (حق زندگی) و اعلامیه جهانی حقوق بشرماده 6 (ارزش انسانی در همه جا )و در قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران: اصل سوم بندهای ۳، ۴، ۹، ۱۲، ۱۴ و ۱۵ و اصل نوزدهم: مردم ایران از هر قوم و قبیله که باشند از حقوق مساوی برخوردارند و رنگ، نژاد، زبان و مانند اینها سبب امتیاز نخواهد بود/ از این رو تامین حق رفاه اجتماعی، فرهنگی، سیاسی و اقتصادی مردم استان سیستان و بلوچستان از وظایف دولت جمهوری اسلامی ایران است تا کودکان این منطقه پدرانشان را برای کسب نان و زندگی از دست نداده و شاد و سالم با خانواده خود سرود زندگی را بخوانند
| بیانیه | ناکافی و دیرهنگام
عدالت برای ایران
تحریمهای جدید اتحادیه اروپا علیه ناقضان حقوق بشر در ایران:
لندن، ۲۴ فروردین ۱۴۰۰: عدالت برای ایران از تمدید تحریمهای حقوق بشری اتحادیه اروپا علیه ناقضان حقوق بشر در ایران و افزودن نام هشت مقام و سه نهاد دیگر جمهوری اسلامی به دلیل نقض حقوق بشر به فهرست تحریمهای این اتحادیه استقبال میکند. هفت تن از این مقامات به دلیل نقش موثر در قتل صدها نفر در اعتراضات سراسری آبان ۱۳۹۸ مورد تحریم قرار گرفتهاند.
این نخستین اقدام اتحادیه اروپا پس از هشت سال برای افزودن نامهای جدید به فهرست تحریمهای هدفمند ناقضان حقوق بشر در ایران است.
به موجب مصوبه ۲۳ فروردین ۱۴۰۰ شورای اتحادیه اروپا، غلامرضا سلیمانی، فرمانده بسیج، حسین سلامی، فرمانده سپاه، حسن کرمی، فرمانده یگان ویژه نیروی انتظامی، محمد پاکپور، فرمانده نیروی زمینی سپاه، حسین اشتری، فرمانده نیروی انتظامی، حسن شاهوارپور، فرمانده سپاه خوزستان و لیلا واثقی، فرماندار شهر قدس، و همچنین غلامرضا ضیایی، رییس سابق زندان اوین از این پس حق ورود به کشورهای این اتحادیه را نخواهند داشت و دارایی های آنان در این کشورها هم بلوکه می شود. سه زندان اوین، فشافویه و رجایی شهر هم در فهرست تحریم های حقوق بشری قرار گرفتند. افزون بر این، تحریمهای پیشین حقوق بشری اتحادیه اروپا علیه ۸۷ فرد و پلیس فضای تولید و تبادل اطلاعات (فتا) برای یک سال دیگر تمدید شد.اقدام اخیر اتحادیه اروپا گام مهمی در جهت مبارزه با مصونیت مطلق عاملان و آمران نقض حقوق بشر در ایران است. با این وجود، این اقدام متاسفانه ناکافی و دیرهنگام است؛ چرا که اقدامی برای پاسخگو کردن برخی از مسئولان نقض شدید حقوق بشر از جمله در ارتباط با اشخاص و نهادهایی که برای قتل و بازداشت معترضان در جریان اعتراضات آبان ۱۳۹۸ از نیروی غیرقانونی و مرگبار استفاده کردند، در نظر گرفته نشده است.
همانگونه که در گزارش عدالت برای ایران با نام «شلیک به قصد کشت» که در دیماه ۱۳۹۸ به شورای اتحادیه اروپا ارائه شد، شرح داده شده است، در جریان اعتراضات آبان ۱۳۹۸ شورای امنیت کشور، تحت هدایت وزیر کشور دستور شلیک به قصد کشت معترضان را صادر کرد و بر قطع کامل اینترنت که ارتباط میلیونها نفر را با جهانیان ناممکن کرد، نظارت داشت.
در فهرست جدید تحریمهای حقوق بشری اتحادیه اروپا نام هفت تن از مسئولان سرکوب اعتراضات آبان ۱۳۹۸ که در گزارش عدالت برای ایران به آنها پرداخته شده بود، افزوده شده است. اما در این فهرست جای عبدالرضا رحمانی فضلی وزیر کشور، محمود علوی وزیر اطلاعات و دیگر اعضای شورای امنیت کشور خالی است. اتحادیه اروپا همچنین درباره نهادهای دیگر از جمله یگان ویژه نیروی انتظامی و بسیج که نقش کلیدی در سرکوب معترضان داشتند و یا سازمان زندانهای کشور که بر عملکرد زندانهای تحریم شده نظارت دارد و همچنین سازمان صدا و سیمای جمهوری اسلامی که اعترافات اجباری بازداشتشدگان اعتراضات آبان ۱۳۹۸ را منتشر میکند، اقدامی نکرده است.
عدالت برای ایران همچنین ناخرسندی خود را از توقف اعمال مجازاتهای جدید حقوق بشری اتحادیه اروپا علیه سایر مقامهای جمهوری اسلامی به مدت هشت سال و همچنین این موضوع که تقریبا یک سال و نیم زمان برد تا مجازاتهایی علیه فقط هفت از تن از مسئولان سرکوب اعتراضات آبان ۱۳۹۸ وضع شود، ابراز میکند.
عدالت برای ایران با ارایه گزارش «شلیک به قصد کشت» به اتحادیه اروپا و از طریق تعامل با شورای اروپا و کشورهای عضو، از این اتحادیه خواسته بود تا عزم مستمر خود را برای برخورد با نقض حقوق بشر در ایران نشان دهد و مجازاتهایی را علیه ۳۵ تن از مسئولان سرکوب اعتراضات آبان ۱۳۹۸ وضع کند.عدالت برای ایران همچنان از اتحادیه اروپا و جامعه جهانی میخواهد گامهای موثر بیشتری را در راستای پاسخگو کردن ناقضان حقوق بشر در ایران بردارد. عدالت برای ایران به همکاری با خانوادههای قربانیان و شاهدان عینی برای شناسایی ناقضان حقوق بشر ادامه میدهد و به منظور پاسخگو کردن این ناقضان، از سازوکارهای بینالمللی و منطقهای استفاده خواهد کرد.
در ۲۴ آبان ۱۳۹۸ و در پی اعلام سه برابر شدن قیمت بنزین، هزاران نفر در سراسر ایران به خیابانها آمدند. سازمان عدالت برای ایران با جمعآوری، مکانیابی و ارزیابی بیش از ۱۲۰۰ ویدئوی منتشر شده از اعتراضات آبان و با کمک گرفتن از شاهدان عینی به این نتیجه رسیده که در دهها شهر، نیروهای مسلح حکومت برخلاف موازین بینالمللی به روی معترضان آتش گشودند و صدها تن را در عرض چهار روز به قتل رساندند و هزاران نفر را مجروح کردند.
بازداشت مجدد مسیحی تازه وارد “ابراهیم فیروزی”
حسین قاسمی
گزارش های ایران حاکیست ابراهیم فیروزی نوکیش مسیحی تبعیدی در شهرستان «راسک» استان سیستان و بلوچستان مجدد بازداشت شده است. ابراهیم فیروزی ۱۹ بهمن ماه ابلاغیه دادیاری دادسرای عمومی و انقلاب شهرستان سرباز انجام داده بود که او را برای ارائه توضیحات در مورد تبلیغات به نفوذ گروه های مخالف جمهوری اسلامی احضار کرده اند اما روزی که به دادسرا مراجعه کرده و قاضی برای اوضاع موقت او وثیقه ۵۰ میلیونی تعیین کرد اما چون ابراهیم توان مالی را تأمین می کند و آن را نمی تواند زندان بکشد. این نوکیش مسیحی اکنون بازداشت شده است و در اعتراض به پرونده سازی وزارت اطلاعات و ادامه توقیف موبایل و لپ تاپش قصد اعتصاب غذا را دارد.ابراهیم فیروزی ، ۱۳ بهمن ماه ۹۹ ، با انتشار یک ویدئو در اینستاگرامش اعلام کرد وزارت اطلاعات دیگر علیه او اقدام به «پرونده سازی» کرده و بدون ارائه مستندات وی را متهم به «توهین به مقدسات» و «تبلیغ علیه نظام» کرده است. وی در این پیام ویدئویی گفت: “هر کسی که دیگر برای گفتن حقایق به زندان برگردانده نمی شود ، چرا که شما قبلاً اعلام کرده اید که وزارت اطلاعات از این افغاری ها نشان می دهد که خوشبختانه نشان نمی دهد ولی وی در حال حاضر برای عدالتخواهی در زندان بازگرد است.”
این نوکیش مسیحی که در طی سالهای اخیر سه بار بازداشت شده و به دلیل فعالیت مسلممتآمیز عقیدتی حدود هفت سال در زندان گذرانده و حتا برای حضور در مراسم تدفین مادرش به دلیل دو سال به استان راسک از توابع شهر سرباز در استان سیستان و بلوچستان تبادل نشده است. شد. او را در آن ويديو بگيرد «هيچ چيز ، نه تهديد وزارت اطلاعات و نه پول و… وي را از عشق مسيح دور کند.»شرایطی که در هفت سال گذشته ابراهیم فیروزی تحمل کرده است نمونه آشکاری از نقض حقوق بشر و نقض حقوق اقلیت شده دینی در ایران است. مقامات جمهوری اسلامی ایران بهشت اقلیت هاست و حتا به تازگی شارلی انوییتکیه نماینده مسیحیان آشوری در مجلس شورای اسلامی در جریان بازدید از زندان اوین و آذربایجانغربی ، وضعیت زندانیان اقلیت های دینی را برای مطلوب دانستن و گفتگو می گویند: که این خاص جایزه تقدیر و تشکر دارد. »در ایران حکومت به طور منظم سازمان یافته «مسیحیت ستیزی » می کند دلیل و لایه های مختلفی را در این زمینه حاکمیتی از صدا و سیما و خبرگزاری ها گرفته است تا نمایندگان مجلس و دولت و قوه قضائیه خطی مشترک علیه مسیحیان را به ویژه محافظت کنند که از اسلام به مسیحیت گرویدند دنبال می کنند . در واقع نه امنیتی امنیت بازوی دولت برای سرکوب مسیحیان اند و دستگاههای تبلیغاتی این وضعیت وحشتناک را انکارمی کنند .
بررسی ماده ۲ اعلامیه جهانی حقوق بشر و مقایسه آن با قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران
آیا میدان دارید: ۳۰ ماده جهانی حقوق بشر وجود دارد؟ و از نظر ابتدایی ترین حقوق انسانی شما مجاز هستید و متعلق به شما نیست و نیازی نیست برای داشتن این حقوق از کسی اجازه دهید.
اعلام كنيد كه اين اعلاميه از سوي ماست ، تنها به جهت آگاهي انساني است ، نسبت به شناخت حقوق انساني خود در جامعه ايستاده است كه حاكمان آن ، با اتكا به نا آگاهي مردم ، قوانين كشور را به عنوان خطي از تناقض و بي عيب و نقاشي معرفي مي كند. .
ماده ۲ اعلامیه جهانی حقوق بشر به زیبایی در این نکته لازم است که ، هر انسانی در هر جایگاه اجتماعی باشد که تمام حقوق و آزادی مطبوعات در این اعلامیه است. پایه و اساس ماده 2 در این اصل استوار است ، هیچ گونه رخدادادی باعث نمی شود که یک انسان از اصول مطروحه در اعلامیه جهانی حقوق بشر محروم شود.
در این اعلامیه , انسان فردی است که عضو “خانوادهء بشری” محسوب می گردد، لذا بین انسان غربی و شرقی، سیاه و سفید، بی دین و دیندار و… هیچ تفاوتی وجود نخواهد داشت.
اما آیا در حکومت جمهوری اسلامی ایران این ماده به اجرا درمی آید ؟
خیر . چون در حکومت ایران شاهد نقض مکرر قوانین اعلامیه جهانی حقوق بشر و کنوانسیونهای مرتبط با آن هستیم.
عدم حقوق برابر بین زن و مرد
پایمال نمودن حقوق پیروان سایر ادیان و عدم برابری آنها شیعه ۱۲ امامی
مجازاتهای سنگین برای همجنس گرایان
اعدام , شکنجه …. و بسیاری از مواردی که نقض ۳۰ ماده اعلامیه جهانی حقوق بشر را در پی دارد.
خشونت علیه زنان
سحرحاجی قادر مرحومی
اگر واژه خشونت علیه زنان، در ذهن شما پای چشم کبود شده و زنی غمگین را تصویر میکند، تنها نیستید. این تصور خیلی از افراد است که خشونت علیه زن را فیزیکی و بدنی میدانند. اما همه خشونت این نیست. شاید انقدر شنیدن متلکها و آزارهای خیابانی برای زنان عادی شده باشد و هر روز در معرض آن باشند که فکر نکنند این هم نوعی اعمال خشونت علیه یک زن است در حالی که خشونت ابعاد و انواع مختلفی دارد.در سراسر جهان، زنان به دلایل مختلف جنس دوم شناخته شده و در معرض خشونت بودهاند تا زمانی که شروع به صحبت درباره متوقف کردن این خشونت کردهاند؛ در همین رابطه مجمع عمومی سازمان ملل متحد ۲۵ نوامبر را روز جهانی منع خشونت علیه زنان نامیده است. چند سال است در ایران هم تلاش میشود قانونی برای منع خشونت علیه زنان تدوین شود.این لایحه در ابتدا تامین امنیت زنان در برابر خشونت نام داشت و شهیندخت مولاوردی در زمان حضورش در معاونت زنان ریاست جمهوری تلاش زیادی برای نهایی شدن آن کرد. این لایحه بعد از گذشت حدود پنج سال، ضمن تغییراتی با نام صیانت، کرامت و تامین امنیت بانوان در برابر خشونت، نهایی و متن آن منتشر شد.
شیما قوشه، وکیل پایه یک دادگستری و فعال حقوق زنان در گفتوگو با خبرآنلاین به سوالاتی در خصوص مصادیق خشونت علیه زنان و قوانین ایران درباره حمایت از زنان پاسخ داد.
مصادیق خشونت علیه زنان چه چیزهایی هستند؟
در بحث خشونت علیه زنان، دسته بندیهای مختلفی وجود دارد. دسته اول خشونتهای جسمی و فیزیکی است که انواع اقسام خشونتهای فیزیکی را شامل میشود. دسته دوم خشونت جنسی است که از تجاوز گرفته تا مزاحمت جنسی و حتی ارسال عکسها و فیلمهای مستهجن برای یک زن را شامل میشود. دسته سوم خشونت روانی است، موضوعاتی مثل تحقیر، توهین، بی احترامیهای مختلف و افترا و …، دسته چهارم خشونت اقتصادی است. به این معنی که مال زن از او گرفته شود و مثلا پولی که به واسطه کار کردن به دست آورده از او گرفته شود یا نفقه از زن دریغ شود.دسته بندیها مختلفند. حتی موردی وجود دارد به اسم بی توجهی و غفلت و خیلی از زنان گلایه دارند که شوهرمان با ما رابطه جنسی ندارد و یا ما را در خانه ندیده میگیرد. ممکن است مرد همسرش را کتک نزند اما همین که همسرش را مورد بی توجهی و غفلت قرار میدهد، نوعی از خشونت است.
در حال حاضر و با توجه به اینکه لایحه صیانت، کرامت و تامین امنیت بانوان در برابر خشونت هنوز به مجلس نرسیده است، قانون فعلی چقدر در حمایت از زنان موثر بوده است و چه ضعفهایی دارد؟
قوانین فعلی مشخصا درباره بحث خشونت علیه زنان نیست؛ عمومات قانون مجازات این موضوع را مطرح کرده است که هرکس به دیگری آسیبی وارد کند باید مجازات شود یا دیه پرداخت کند. این هرکس میتواند از اعضای خانواده باشد، مرد علیه مرد باشد مرد علیه زن باشد یا هرکس دیگری؛ در واقع هیچ تفاوتی بین خشونت خانگی که علیه زنان یا خشونتی که برای زنان به واسطه جنسیتشان اتفاق میافتد، با بقیه انواع خشونت وجود نداشته و قانون فعلی هیچ رویکردی در این باره ندارد.
شرایط خاص زنان در جامعه و نگاه خاصی که به آنها، خصوصا درباره بحث خشونت خانگی به عنوان جنس دوم وجود دارد، دلیلی است که ما اصرار میکنیم در این باره قانون خاص وجود داشته باشد و اینکه وقتی شخصی از اقوام درجه یک، یک زن مثل همسر، پدر، برادر و… خشونتی را به زنی اعمال میکند، قانونگذار باید با آنها سختگیرانهتر برخورد کند. چون خانه محل امن و امان است؛ و قانون باید با کسی که دراین فضای امن خشونتی وارد میکند، سختگیرانهتر از غریبهها یا بقیه انواع خشونت برخورد کند.نوع مجازاتها و نوع حمایتی که قانون از فرد بزه دیده میکند یا مجازاتی که برای فرد بزهکار در نظر میگیرد، مشخص شود و با شرایطی که در آن این اتفاق افتاده است متناسب باشد. بعضا حتی ممکن است یک مرد با دورههای آموزشی و مددکاری از این رفتار خشونت ورزانه دست بکشد و نیازی به زندان رفتن یا پرداخت دیه نداشته باشد؛ چون اگر بخواهیم خیلی زیاد روی مجازات مانور بدهیم ممکن است بسیاری از زنها شرایط معیشتی و اقتصادی مناسبی نداشته باشند که بخواهند از شوهرشان شکایت کنند و اگر شوهرشان به زندان برود، عملا آن زن درزندگی روزمرهاش دچار مشکل خواهد شد؛ به همین دلیل خیلی از زنها عطای شکایت کردن را به لقای آن میبخشند. نگاه قانون، نگاهی مجازات محور است و به همین دلیل بخشهایی از آن کارایی ندارد.
چند سال است که در زمینه منع خشونت علیه زنان، بیشتر صحبت میشود، این گفتمان چه تاثیری در میزان خشونت علیه زنان داشته است؟در این زمینه آماری وجود ندارد تا بتوان گفت کمتر شده یا زیادتر اما موضوع اصلی این است که زنها آگاهتر شده اند. حداقل اگر کتک میخورند، فکر نمیکنند که این طبیعت مرد است و مرد باید خودش را خالی کند و میداند که اسمش خشونت است؛ یا اگر مردی به هردلیلی، برای خنده یا هرچیز دیگر، در خیابان به زنی متلکی میگوید، میفهمد که این خشونت است و دیگر نامش را اینکه این طبیعت من است، نمیگذارد. آگاهی خیلی بیشتر شده است اما آماری وجود ندارد.
در چه صورتی خشونتهای خانگی منجر به حبس میشود؟ما در حال حاضر قانونی که مشخصا درباره خشونتهای خانگی باشد، نداریم. اما به هرحال اگر خشونت منجر به آسیب جسمی شود، میتواند منجر به حبس شود. مثل حالتی که این آسیب با هر فرد دیگری اتفاق بیافتد و تفاوتی ندارد، آشنا باشد و اعضای خانواده یا غریبه. اگر کسی به فرد دیگری آسیبی وارد کند که قابل جبران نباشد یا شرایط خاصی داشته باشد، احتمال اینکه منجر به حبس شود وجود دارد. نگاه قانون گذار کلی است و یکی از دلایل اصلی که ما اصرار داریم که این قانون تصویب شود، همین است.
در چه مواردی زنان حق و حقوق قانونی دارند ولی نسبت به آن آگاهی نیستند؟
الان شرایط طوری شده است که زنان به نسبت قبل مطلعتر هستند اما به طور مثال مساله جهیزیه از نظر قانون نفقه محسوب شده و برعهده مرد است اما عرف میگوید که خانواده دختر باید آن را تهیه کنند.
آخرین بیانیه گزارشگران بدون مرز RSF
گزارشگران بدون مرز
ردهبندی جهانی آزادی رسانهها ۲۰۲۱ : روزنامهنگاری واکسنی است علیه اطلاعات ناراست که در ۱۳۰ کشور جهان بازداشته شده است
ویرایش ۲۰۲۱ ردهبندی جهانی آزادی رسانههای گزارشگران بدون مرز (RSF) نشان میدهد یگانه واکسن ضد ویروس اطلاعات ناراست، روزنامهنگاری است که در ۱۳۰ کشور یعنی ۷۳٪ کشورهای جهان که بررسی شدهاند؛ به گونهای کامل یا نسبی بازداشته شده است.
ردهبندی جهانی آزادی رسانهها گردآوری شده از سوی گزارشگران بدون مرز که در مدت یکسال وضعیت روزنامهنگاری را در ۱۸۰ کشور جهان بررسی میکند، نشان میدهد که انجام حرفهی روزنامهنگاری اصلیترین واکسن برای ویروس اطلاعات نادرست است. اینگونه در ۷۳٪ کشورهایی که مورد بررسی قرار گرفتهاند، این واکسن در ۷۳ کشور از ۱۸۰ دولت جهان به شکل ناگواری مختل شده است و در۵۳ کشور در تنگنا قرار گرفته استَ. این رقمها شامل کشورهایی است که در رنگهای سرخ و سیاه در نقشه جهان ترسیم شدهاند. یعنی کشورهایی که در آنها روزنامهنگاری در «وضعیت دشوار» و « بسیار بد» و یا به رنگ نارنجی که به معنای وضعیت « نامطلوب» برای انجام وظیفه روزنامهنگاری است. بازداشته شدن ژورنالیسم در این کشورها بنا بر دادههای ردبندی که اعمال محدودیت و اختلال در پوشش خبری موضوعهای روز را میسنجند، آشکار شده است. شاخصهای RSF در این باره ناگواری آشکاری را ثبت کرده است. روزنامهنگاران در این کشورها با بهانههایی چون «بحران بهداشتی» با « عدم دسترسی» به اماکن و یا منابع اطلاعات رودروی بودهاند. آیا پس از پایان جهانگیری بیماری در این کشورها گشایشی روی خواهد داد؟ پژوهشهای انجام شده نشانگر آن هستند که برای روزنامهنگاران کاووشگری که میخواهند در باره پرسمانهای حساس کار کنند به ویژه در آسیا، خاورمیانه و حتا در اروپا مشکلهای فزایندهای وجود دارد. آخرین نظرسنجی ۲۰۲۱ نهاد Edelman Trust بیاعتمادی نگران کنندهای از سوی مردم نسبت به روزنامهنگاران را آشکار میکند. ۵۹٪ از پرسششوندگان در ۲۸ کشور جهان باور دارند که روزنامهنگاران مردم را با خبرهای که از نادرستی آن آگاه هستند، عامدانه به خطا سوق میدهند. با این حال حرفهکاری و تکثر روزنامهنگارانه امکان مقابله با اطلاعات نادرست و همهگیری اطلاعات ناراست، یعنی دستکاری خبر و شایعه را فراهم میکنند. کریستف دولوار دبیر اول RSF در این باره میگوید : « روزنامه نگاری بهترین واکسن علیه اطلاعات نادرست است. متاسفانه تولید و توزیع آن از سوی کارداران سیاسی، اقتصادی و فنآوری و گاهی نیز فرهنگی مسدود میشود. در برابر شتاب زدگی ِ فرامرزی اطلاعات نادرست در پلاتفرمهای رقمی و شبکههای اجتماعی، روزنامهنگاری همچنان اصلیترین تضمینی است تا پرسمانهای همگانی بر گوناگونی رویدادهای درست استوار باشند.» برای نمونه، در برابر کووید-۱۹ رییس جمهور بولسونارو در برزیل (۴-،۱۱۱) و نیکلا مادورو در ونزوئلا (۱-،۱۴۸) داروهای را تبلیغ کردند که کارایی آنها از سوی نهادهای جهانی نظارت دارویی تایید نشده بود، خوشبختانه کاووششهایی از آن میان کاووش آژانس پوپلیکای برزیل یا جستارهای نوشته منتشر شده در رسانههای مستقل ونزوئلا نادرستی این گفتهها را نشان دادند. در ایران (۱-، ۱۷۴) مقامات حکومتی با سختتر کردن مهار اطلاعات و افزایش بازداشت و محکوم کردن روزنامهنگاران به حبسهای سنگین، تلاش کردن شمار مبتلایان و کشته شدگان اثر کووید -۱۹ را کاهش دهند. در مصر (۱۶۶) حکومت رییس جمهور آل سیسی انتشار هر گونه آمار به جز آمار رسمی وزارت بهداشت را ممنوع کرد. در زیمبابوه (۴-،۱۳۰) روزنامهنگار کاووشگر هوپول شیناونو مدتی کمی پس از آشکار کردن افتضاح اختلاس در خرید ابزار برای مقابله با همهگیری به زندان انداخته شد.
کشورهای پیشرو در رده بندی جهانی ۲۰۲۱برای پنجمین سال پیاپی نروژ با آنکه رسانهها از تنگناهایی در دسترسی به اطلاعات درباره همهگیری کرونا انتقاد داشتند، اما رده نخست را در فهرست رده بندی جهانی آزادی رسانهها حفظ کرد، فنلاند در رده دوم خود ماند و سوئد (۱+،۳) به رده سوم رسید که سال پیش به سود دانمارک (۱-،۴) از دست داده بود. ویرایش ۲۰۲۱ ردهبندی جهانی آزادی رسانهها تاییدگر گونهای از «برتری شمال» و یا از زاویهای دیگر و کمتر رقابتی « نمونه شمال» اروپاست. هیچگاه از سال ۲۰۱۳ مناطق سفید نقشه آزادی رسانهها، نشانگر وضعیتی پسندیده برای روزنامهنگاری و یا دستکم رضایتبخش است، چنین کاهش نیافته بود. تنها ۱۲ کشوراز ۱۸۰ کشور جهان یعنی ۷٪ ( یک درصد کمتر از سال گذشته) میتوانند از داشتن زیستگاهی مساعد برای اطلاع رسانی خرسند باشند. آلمان (۲-، ۱۳) که در سال گذشته دهها روزنامهنگار در تظاهرات علیه سختگیریهای بهداشتی از سوی هوداران نیروهای افراطی مورد حمله قرار گرفته بودند، از بخش سفید نقشه حذف شده است.
با این حال وضعیت آزادی اطلاعرسانی در آلمان خوب است. به مانند ایالات متحده امریکا (۱+،۴۴) با آنکه بنا بر آمار US Press Freedom Taracker سازمان همیار گزارشگران بدون مرز در امریکا ، یکی از شناسههای سالهای ریاست جمهوری دونالد ترامپ شکستن رکورد حمله به خبرنگاران (نزدیک به ۴۰۰ مورد) و بازداشت خبرنگاران (۱۳۰ مورد) بود. برزیل با از دست دادن چهار رده به منطقه سرخ رفته است که کشورهای با وضعیت دشوار را نمایان میکند. توهین، بدنام کردن، تحقیر سازماندهی شده درعرصه همگانی روزنامهنگاران، به مارک تولیدات رییس جمهور بولسونارو، افراد خانواده و نزدیکانشان تبدیل شده است. در همین منطقه است که هند (۱۴۲)، مکزیک(۱۴۳ و روسیه (۱-،۱۵۰) نیز قرار گرفتهاند. روسیه به شکل گسترده دستگاه سرکوب خود را برای پیشگیری از پوشش خبری تظاهرات هواداران الکسی ناوالنی مخالف نظام بکار گرفت.
چین (۱۷۷) که به شکل بیپیشینهای به انجام سانسور، نظرداشت، و پروپاگاند بر روی اینترنت ادامه میدهد؛ با این حال در پارهی پر وخامت ِ جدول ردهبندی ثابت مانده است. منطقهای که به رنگ سیاه در نقشه جهان نمایان شده است و بر مبنای ردهبندی آزادی رسانهها نشانگر کشورهای با وضعیت بسیار ناگواراست. پاره ای که در آن ترکمنستان (۱+،۱۷۸) و کره شمالی (۱-،۱۷۹)، در میان کشورهای آسیایی و کشور آفریقایی اریتره (۲-،۱۸۰) در انتهای آن قرار دارند. دو کشور کره شمالی و ترکمنستان به شکل حیرتآوری در سال گذشته هیچ موردی از واگیری کووید-۱۹ اعلام نکردند و اریتره هم در باره دهها روزنامهنگار زندانی که از بیست سال پیش در بازداشت بسر میبرند و برخی از آنها در بیابان و در کانتینر نگهداری میشوند، هیچ حسابی پس نمیدهد. در باره افت و خیزهای نشاندار ردهبندی ۲۰۲۱ نخست باید مالزی (-۱۸،۱۱۹) را با فروافتادنی سنگین یادآوری کرد. تصویب دستورعمل ضد «خبر برساخته» به حکومت این اختیار را داده است که تنها حقیقت خود را بر رسانهها تحمیل کند. فرو افتادگان آشکار دیگر کومور (۹-،۸۴) و السالوادور (۹-،۸۲) هستند که در آنها روزنامهنگاران برای دسترسی به اطلاعات رسمی در باره مدیریت همهگیری بیماری کووید-۱۹ مجبور به پرداخت هزینه هستند. اما بهترین پیشروندههای جدول ردهبندی ۲۰۲۱ در قاره آفریقا قرار دارند. بروندی(۱۳+، ۱۴۷)، سیرالئون (۱۰+،۷۵) و مالی (۹+،۹۹) که بهتر شدن وضعیت آزادی رسانهها را از آن میان با آزادی چهار روزنامهنگار مستقل Iwacu در بروندی، لغو قانون جرم انگاری تخلف رسانهای در سیرالئون و کاهش شمار آزارگری در مالی میتوان یادآور شد.
قارههای جهان در رده بندی جهانی آزادی رسانهها ۲۰۲۱
اروپا امریکا (شمالی و جنوبی) همچنان قارههای شایستهتر برای آزادی رسانهها هستند. اگر چه قاره امریکا در این سال بیشترین وخامت را ثبت کرد (۲+،۵٪). قاره اروپا نقشی آشکار در بدتر شدن شاخصه «آزارگری» داشت. اقدامهای خشونتبار در منطقه اروپا- بالکان بیشتر از دو برابر شدهاند، در حالی که این شاخصه در سطح جهانی ۱۷٪ است. حمله به خبرنگاران و بازداشت نادرستکار در بسیاری از کشورهای اروپایی افزایش داشته است از آن میان : آلمان، فرانسه(۳۴)، ایتالیا(۴۱)، لهستان (۲-،۶۴)، یونان (۵-،۷۰)، صربستان (۹۳) و در بلغارستان (۱-،۱۱۲). اگر ناگواری شاخصهی آزارگری در آفریقا کاهش داشته است، اما این قاره همچنان برای خبرنگاران زیستگاهی پرخشونت است، چنانکه همهگیری کووید-۱۹ بازگشت به استفاده از زور برای جلوگیری از کار روزنامهنگاران را آسانتر کرد. در تانزانیا (۱۲۴) رییس جمهور جون مگاوفولی تایید کرد که ویروس کرونا « توطئهای غربی» است و کشورش با دعا و نیایش آنرا شکست داده است. وی پیش از مرگش در اثر ابتلا به کرونا در ماه گذشته، اطلاعرسانی در باره همهگیری ویروس را ممنوع کرده بود.در آسیا و اقیانوسه، گسترهی ویروس سانسور از چین فراتررفت. در هنگکنگ (۸۰) قانون امنیت ملی را که پکن تحمیل کرده است، به شکل جدی انجام روزنامهنگاری را تهدید میکند. در الجزایر(۱۴۶) و در مراکش (۳-،۱۳۶) دستگاه قضایی ابزارانگاری شده روزنامهنگاران منتقد را به سکوت وادار میکند. در خاورمیانه اقتدارگراترین کشورهای عربستان سعودی (۱۷۰)، مصر (۱۶۶) و سوریه (۱+،۱۷۳) دهان بستن رسانهها و انحصار اطلاعات را ب بهانه موازین برای بحران سلامت پابرجاتر کردند. در این بخش از جهان که سختترین و خطرناکترین منطقه برای روزنامهنگاران است، جهانگیری کووید-۱۹ وضعیت را برای رسانههای پیش از این در حال احتضار بدتر نکرد. ثبات ماندن شاخص سالانه، که معیاری برای سنجش شدت نقض آزادی اطلاع رسانی در جهان است، در فاصله ۲۰۲۰ و ۲۰۲۱ که کاهشی ۳٪،۰ داشت، نشانهای از بهبود وضعیت عمومی نیست. شاخص عمومی همچنان در مقایسه با سال تعیین آن در ۲۰۱۳ در وضعیت ناگوار ۱۲٪ است.
جمهوری اسلامی ایران (۱-،۱۷۴) از سرکوب و پنهان کردن آمار بیماران و کشتگان کرونا تا اعدام روح الله جمهوری اسلامی ایران یکی از کشورهای جهان است که از آغاز انتشار ردهبندی جهانی آزادی رسانهها از سال ۱۳۸۱ به علت سرکوب حکومتی آزادی اطلاع رسانی همواره در در پایینترین ردههای جدول قرار داشته است. وضعیتی کجهانگیری کووید -۱۹ با سعی مقامات حکومتی در کاهش آمار بیماران مبتلا و کشته شده بدتر شد. حکومت در حالی از هشتاد هزار کشته شده سخن میگوید که بنا بر برخی از آمارهای این شمار بیش از صد وهشتادهزار نفر برآورد شدهاند. مقامات افزون بر مهار اطلاعات در رسانههای سنتی و رسمی و در اینترنت، تهدید، احضار و بازداشت و محکوم کردن روزنامهنگاران و شهروند-خبرنگاران را افزایش دادهاند. از سوی دیگر ایران در ۵۰ سال گذشته بیشترین شمار احکام اعدام علیه روزنامهنگاران را صادر و یا اجرا کرده است. روح الله زم مدیر سایت خبری و کانال تلگرام آمدنیوز بعد از آن که در یک محاکمه غیرعادلانه محکوم شد، به تاریخ ۲۲ آذر۱۳۹۹ به دار آویخته شد.
افغانستان (۱۲۲) کشتارهدفمند خبرنگاران آزادی رسانهها را تهدید می کند در افغانستان افزون بر ویروس کووید-۱۹ که در میان خبرنگاران دست کم دهها کشته برجای نهاد اما ویروس دیگری نیز از درون به افغانستان آسیب میرساند. ویروس خشونت افراطگرایانهای که خبرنگاران و به ویژه خبرنگاران زن را هدف قرار داد. دستکم شش خبرنگار و همکار رسانه در سال ۲۰۲۰ به شکل هدفمند به قتل رسیدند. و جهار تن دیگر از آغاز سال میلادی روان کشته شدهاند. افغانستان با آنکه به دلیل افت و یا تغییرات دیگر کشورها در جایگاه خود مانده است اما همچنان یکی از مرگبارترین کشورهای جهان برای خبرنگاران است.گزارشگران بدون مرز درباره این کشتارها ضمن هشدار برای توفق زنجیره کشتار روزنامهنگاران از مقامات حکومت افغانستان خواهان تحقیق و بررسی جدی شد. و همزمان از جامعه جهانی – به ویژه سه کشور ایالات متحده امریکا، آلمان و فرانسه درخواست کرد که از فراخوان RSF به دادستان دیوان کیفری بینالمللی برای افزودن جنایات اخیر بر تحقیق و بررسی درباره افغانستان، حمایت کنند.
روش شناسی تهیه ردهبندی جهانی آزادی اطلاع رسانی
گزارشگران بدون مرز (RSF) از سال ۲۰٠٢ ردهبندی جهانی آزادی رسانهها را منتشر می کند. این ردهبندی که بر مبنای گونهای از رقابت میان کشورها شکل میگیرد، ابزاری کاربردی برای دادخواهیست. ناموریش در نزد رسانهها و نهادها، مقامات ملی و جهانی تأثیری فزاینده به آن داده است. ردهبندی جهانی آزادی مطبوعات نه تحول و یا وضعیت سیاسی دولتها که معیاری برای سنجش میزان بهرمندی روزنامه نگاران از آزادی در ١٨٠ کشور جهان است. بر مبنای شناساگرهای چون کثرتگرایی : یعنی حضور عقاید متفاوت در رسانهها ، استقلال رسانهها : رسانهها در برابر قدرتهای سیاسی، اقتصادی،مذهبی و نظامی. ، زیستگاه و خودسانسوری، چارچوب های حقوقی و قانونی، کارآمدی چارچوبهای قانونی که فعالیت اطلاع رسانی را سازمان میدهد.شفافیت نهادهای که فعالیت اطلاع رسانی را نظارت میکند ، زیرساختها، میزان توانمندی شناساگر سالانهای برای آزادی مطبوعات در جهان برای نخستین بار در ردهبندی سال ٢٠١٣ بکار آمد، معیاری مشخص برای سنجش آزادی اطلاع رسانی در جهان، در اختیار ما میگذارد.رشد شناساگر توضیحگر نه تنها افزایش فشارها که دیگر معیارهای در نظر گرفته شده برای ساختار ردهبندی است.
تداوم جنایات جمهوری اسلامی
مصطفی حاجی قادر مرحومی
توده های زحمتکش و کلیه نیروهای انقلابی و ترقی خواه میهنمان و خانواده های داغدار زندانیان سیاسی ای که در دهه 60 بدست دژخیمان جمهوری اسلامی اعدام گشته اند،در شرايطی خاطره جانباختگان قتل عام زندانیان سياسی در تابستان سال 67 و همه جانباختگان دهه 60 را گرامی ميدارند که رژیم جنایت پيشه جمهوری اسلامی همچنان ناقوس شوم مرگ را بر سر هر کوی و برزن به صدا در آورده است. هنگامی یاد عزیزان بخون خفته میهنمان را گرامی میداریم که رژیم دار و شکنجه همچنان بر سریر قدرت تکیه زده و برای حفظ روابط ننگین سرمایه داری وابسته موجود، از انجام هیچ جنايتی در حق توده های ستمديده میهنمان دریغ نمی ورزد. و درست در هنگامی خاطره شیر زنان و شیر مردانی که جانشان را فدای آرمانهای خلق خود کرده اند را گرامی میداريم که رژیم بار دیگر بساط دار خود را در اقصی نقاط کشور برپا ساخته و جوانان مبارز و معترضین به نظام را زیر نام “اراذل و اوباش” به دار می کشد تا جایی که تنها در چند ماه اخیر حدود 400 نفر را رذیلانه اعدام کرده است. براستی چرا رژیم در آنزمان دست به چنان جنایات هولناکی زد و چرا در این هنگام بازهم بساط دار و شکنجه خود را به نمايش می گذارد ؟
و بار دیگر این پرسش در برابر نیروهای انقلابی و ترقی خواه قرار می گیرد که رژیم با اِعمال چنين حدی از قساوت و نمایش آن به کدام نیاز ارتجاعی خود پاسخ می دهد؟
همانطور که می دانیم حمام خونی که در تابستان 67 توسط رژیم به راه افتاد، زمانی بوقوع پیوست که اندکی قبل از آن، رژیم پایان هشت سال جنگ با عراق را با خفت پذیرفت. شرایط پذیرش قطعنامه 598 سازمان ملل هنگامی مورد قبول خمینی جلاد قرار گرفت که توده های زحمتکش میهنمان از جنگ و نتايج آن خسته شده و نه تنها از ادامه آن استقبال نمی کردند، بلکه با انجام تظاهراتهای اعتراضی خواهان پایان یافتن آن و عملی شدن خواسته های اقتصادی، سیاسی و اجتماعی خود می شدند که بعد از انقلاب 57 و به بهانه جنگ همچنان معوق مانده بود. نارضایتی توده ها از وضع موجود بقدری زیاد بود که هرآن احتمال خیزش های توده ای در ابعاد گسترده تر، میرفت. در چنین شرایطی بدون شک خواست آزادی زندانيان سياسی از عمده ترین خواست هائی بود که در سطح وسيع در اين اعتراضات مطرح می شد. از طرف دیگر زندانیان سیاسی که سالها تجربه سیاهچالهای رژیم را پشت سر گذارده بودند، علیرغم برقراری شرایط جهنمی در زندانهای رژیم از تجربه مبارزاتی و روحیه مقاومت بالایی برخوردار گشته بودند.
گردانندگان رژیم پلید جمهوری اسلامی که بر اين حقایق آگاه بوده و بخوبی از این واقعیت نیز با خبر بودند که با پایان یافتن جنگ و عدم تأمین نیازها و خواسته های بحق توده ها باید منتظر شورشهای توده ای بی امان و وسیعی باشند و حتی احتمال گره خوردن این اعتراضات با تجربه مبارزاتی اين زندانيان چه شرايط سختی برايشان بوجود خواهد آورد، نه تنها به هيچ وجه حاضر به تن دادن به آزادی زندانان سياسی نبودند بلکه برعکس برای از بین بردن زندانیان سیاسی نقشه می کشیدند. در شرایط پایان جنگ، حمله نظامی سازمان مجاهدین به نواحی غرب کشور بهترین بهانه ای بود که رژیم خونخوار جمهوری اسلامی با استفاده از آن فضای هیستریک لازم را برای عملی کردن نقشه جنایتکارانه خود مبنی بر اعدام زندانیان سیاسی و ار بین بردن آنها در سراسر ایران را عملی ساخت. با پایان جنگ، امپریالیست ها خود را آماده میکردند که برای باز سازی خرابی های جنگ سرمایه های خود را در وسعت هر چه بیشتر ی به ایران صادر کنند. بدینسان بود که جمهوری اسلامی با در خون علطاندن نسلی از انقلابیون و مبارزین میهنمان و با ایجاد جو رعب و وحشت فراوان در میان توده ها، “امنیت” و “ثبات” لازم را برای صدور سرمایه های امپریالیستی و برای گردش نظام جانی سرمایه داری وابسته ایران بر قرار نمود. تجربه سرکوب در رژیم پلید جمهوری اسلامی و رژیم ضد خلقی شاه بخوبی نشان داده است که این رژیمها هنگامی که که پایه های استقرار نظام سرمایه داری وابسته حاکم را جداً متزلزل می بینند، با شدت و وسعت هر چه بیشتری دست به سرکوبهای عنان گسیخته می زنند. از سوی دیگر سرکوب خلقهای قهرمان ما، کارگران و زحمتکشان، زنان و دانشجویان و قتل عام وحشیانه زندانیان سیاسی در تابستان سال 67، خود گویای این واقعیت است که سرنیزه و خشونت، شکنجه و اعدام، برپایی چوبه های دار و جوخه های اعدام و … جزء لاینفک روبنای سیاسی رژیمهای وابسته به امپریالیسم و از آنجمله رژيم ضد مردمی جمهوری اسلامی است. درست به همین خاطر است که امروز شاهد سرکوب جوانان معترض محلات و مبارزین تحت بهانه های واهی “اراذل و اوباش” می باشیم که از یک سو به جهت مقابله با خواسته ها و مطالبات برحق مردم ما و بويژه کارگران صورت می گیرد و ازسوی دیگر و فراتر از آن، نمایانگر ترس رژیم از بحران عمیق اقتصادی و سیاسی چه در عرصه داخلی و چه در عرصه بین المللی است. واقعيت اين است که تنش های ايجاد شده در روابط رژيم با قدرتهای غربی بر سر “پروژه هسته ای ” و وحشت رژيم از حمله احتمالی نظامی، جناح های درونی جمهوری اسلامی را نگران ساخته و شرايطی بوجود آورده که روحيه تعرضی در بخشهائی از جامعه تشديد شده است. رژیم بخوبی واقف است که اگر نتواند اين موقعيت را کنترل کند جوانان معترض آگاه ممکن است که بر زمينه نارضایتی توده ای موجود باعث خطرات بزرگی شوند که می تواند موجودیت رژیم را با تهديد جدی مواجه سازد.به همین خاطر است که ما در آستانه سالگرد کشتار عزیزانمان در زندانهای جمهوری اسلامی، بعد از 19 سال، همچنان در اقصی نقاط کشورمان بساط دار و شکنجه را از سوی شب پرستان و دژخیمان حاکم برپا می بینیم. این درست است که رژیم برای بقای خود و حفظ روابط جهنمی موجود دست به کشتار می زند، اما انقلابیون و نیروهای ترقی خواه نیز نه تنها باید علل واقعی اين جنايات را برای توده های محروم ما توضیح دهند، بلکه باید حتی لحظه ای از تلاش برای سرنگونی این رژیم سرکوبگر و وابسته به امپریالیسم غفلت ننمایند؛ رژیمی که اگر پابرجا بماند، در جامعه ما جلادی، جنایت، ننگ و حمام خون نیز همچنان برقرار خواهد ماند.
وظیفه تک تک ماست که به هر وسیله که می توانیم بر علیه این رژیم و جهت سرنگونی آن و برای قطع هر گونه نفوذ امپریالیسم در ایران مبارزه کنیم. در نوزدهمین سالگرد قتل عام زندانیان سیاسی تابستان سال 67، خاطره تمامی آن عزیزان که برای رسيدن به آزادی قلب مالامال از عشق آنها مورد هدف رگبار مسلسل دژخیمان قرار گرفت و یا به چوبه دار سپرده شدندرا گرامی داشته و بکوشیم تا با درس گیری از تجاربی که با خون آن عزيزان بدست آمده است با فعالیت مستمر ادامه دهنده صدیق راه آنها برای تحقق آزادی و کمونیسم باشیم.
ویروس کرونا و خیانت به مردم ایران
آرش احمدی
ویروس کرونا در دسامبر 2019 یعنی در اذر 1398 و در شهر ووهان چین شروع شد و بعد از انتشار و همه گیری در این شهر دولت چین این شهر را به طور کامل قرنطینه کرد و ویروس کرونا به طور کامل پخش شده بود و این ویروس در دی ماه سال 1398 به ایران رسیده بود و در شهر قم پخش شده بود و همه ی مقامات جمهوری اسلامی از این خبر اگاه بودند ولی به دلیل اینکه 22 بهمن و روز راهپیمای پیروزی انقلاب اسلامی در ایران نزدیک بود و مقامات ایرانی میخواستند مثل هر ساله این مراسم را برگزار کنند.
تمام اخبار مربوط به ویروس کرونا را تکذیب میکردند در حالی که اخبار منتشر شده مشخص بود در شهر قم چندین نفر مبتلا شدند و حتی یک نفر در تهران مبتلا شده ولی باز با این حال جمهوری اسلامی ایران با تمام قوا مراسم راهپیمای را در سراسر ایران برگذار کرد و چند هفته بعد از برگذاری امار مبتلایان در اسفند ماه 98 از چند نفر در روز به چند صد نفر در روز رسید و شهر قم که انتشار اولیه در این شهر صورت گرفت که باید قرنطینه میکردند اما این کارا نکردند و ویروس در تمام نقاط ایران پخش شد و در اواخر اسفند ماه 98 روزانه چند هزار نفر مبتلا و 10 ها نفر فوت میشدند ولی امار های فوتی خیلی از این ارقام در روزهای ابتدای بیشتر بود و بازم مقامات جمهوری اسلامی در این زمینه مخفی کاری کردند و در نهایت یک سری از پزشکان ایران اماری که دادند ز فوتی ها مقامات جمهوری اسلامی مجبور به اعلام رسمی شدند .
و در این که تمامی کشور ها مرز های خود را به روی کشور چین بسته بودند و تمامی پرواز های خود را با کشور چین قطع کرده بودند ولی پروازهای بین ایران و چین همچنان برقرار بود و بعد از کلی دروغ و لاپوشونی کردن در مورد انتشار ویروس کرونا در دی ماه 98 و اخبار دروغین و ساختگی دادن در مورد فوتی ها و قرنطینه نکردن شهر قم و لغو نکردن پرواز های بین ایران و چین باز هم مقامات ایران هیچ اقدامی برای مهار کرونا نمیکردند و جون مردم ایران ذره ای برایشان مهم نبود و این گونه بود شروع خیانت بزرگ جمهوری اسلامی به مردم ایران در مقابل ویروس کرونا و در ماه فروردین و عید باستانی ایارنیان عید نوروز دولت ایران اعلام قرنطینه و تعطیلی تمامی مراکز رو اعلام کرد این در حالیست که هر سال کشور ایران در عید نوروز تعطیلات 15 روزه دارد و همه جا تعطیل میشوند دیگر نیاز به تعطیل اعلام کردن نیست کشور در این ایام تعطیل است و در اواسط فروردین که دولت هیچ اقدامی انجام نمیداد و در اردیبهشت 99 که همه مراکز باز شده بودند جهوری اسلامی ایران چندین طرح بی فایده و بی اساس و بدون هیچ برنامه ای برای اجرای این طرح ها ارائه دادن از جمله طرح های که مقامات برای مهار ویروس کرونا ارائه دادند
اول : طرح فاصله گذاری اجتماعی و استفاده از وسایل نقلیه مقامات جمهوری اسلامی طرح فاصله گذلری اجتماعی ارائه دادن در حالی که برای اجرای این طرح باید وسایل نقلیه افزایش یابند و خدمات اجتماعی افزایش یابد و با سرعت بالا تا کارا ها زود تر انجام شوند و شلوغی پیش نیاید ولی شاهد ان هستیم که وسایل نقلیه هیچ گونه تغییری نکردند و همان تعداد محدود هستند و در ساعات شلوغی و پر تردد در مترو و اتوبوس های شهری حتی جا برای ایستادن نیست
دوم: دور کاری کارمندان برای دور کاری کارمندان و مرخصی دادن و تعطیلی بخش دولتی باید به گونه ای باشد که تمامی کارها انجام شود و کارها مختل نشوند و باید زیر ساخت های فراهم باشد از جمله سیستم های شبکه ای و اینترنت ولی با دور کاری کارمندان و تعطیلی بخشی از کارمندان دولت کارها اکثرا مختل شدند و میشوند و فقط ارباب رجوع و مردم هستند که اسیب میبینند و باید در صف های طولانی قرار بگیرند
سوم: تعطیلی بخش خصوصی کشور و مغازه داران و عموم کشور
برای تعطیل کردن که تمامی کشور ها دنیا از جمله کشور های اروپای انجام دادند و میدهند طرح بسیار خوبی است برای مهار کرونا ولی باید حقوق تعطیلی و مبلغی به مردم داده شوند برای اینکه مردم بتوانند زندگی روزمره خود را بگذرانند و مایحتاج خود را بخرند و باید به مردم از هر لحاظ کمک های مالی و خدمات اجتماعی صورت بگیرد ولی در ایران جمهوری اسلامی هیچ کمک مالی به مردم نکرد و نمیکند و فقط چندین بار به مدت نمایشی و محدود کشور را تعطیل کردند در حالی آن کاسبی که باید اجاره مغازه دهد یا مستجری که باید اجاره خانه بدهد و شغل خود را بخاطر کرونا از دست داده یا تعطیل شده است و باید درامد کسب کند برای گذراندن زندگی خود و هزینه های زندگی
نگاه فاطمه به ایران امروز
فاطمه غلامحسینی