روی جلد | پشت جلد |
در هر 10 دقیقه حداقل یک مورد نقض حقوق بشر در ایران اتفاق می افتد
در شماره ۳۰۱ آزادگی، میخوانید
مدیر مسئول و صاحب امتیاز:
منوچهر شفائی
همکاران در این شماره:
معصومه نژاد محجوب
فاطمه غلامحسینی
مهسا شفوی
سمیه علیمرادی
طرح روی جلد و پشت جلد:
محسن سبزیان
امورفنی و اینترنتی :
پریسا سخائی
الهام اعرابی
چاپ و پخش:
وحید حسن زاده ابراهیمی
یادآوری:
- آزادگی کاملاً مستقل و زیر نظر مدیر مسئول منتشر میشود.
- نشر آثار، سخنرانیها و اطلاعیهها به معنی تائید آنها نبوده و فقط به دلیل اعتقاد و ایمان به آزادی اندیشه و بیان میباشد.
- با اعتقاد به گسترش افکار، استفاده و انتشار آثار چاپ شده در این نشریه بدون هیچ محدودیتی کاملاً آزاد است.
- مسئولیت هر اثری بر عهده نویسنده آن اثر است و آزادگی صرفاً ناشر افکار میباشد.
آزادگی
آدرس:
Azadegy _ M. Shafaei
Postfach 52 42
30052 Hannover – Deutschland
Tel: +49 163 261 12 57
Email: shafaei@azadegy.de
ابوالحسن بنی صدر درگذشت
علی ناظر
امروز صبح، 17 مهر 1400، 9 اکتبر 2021، بی بی سی گزارش داد که آقای ابوالحسن بنی صدر در سن 88 سالگی پس از درگیری با بیماری درگذشته اند.
از سوی یاران دیدگاه، فقدان ایشان را به خانواده محترمشان، حامیان ایشان، و دیگر سرنگونی طلبان تسلیت می گویم.
علی ناظر، 17 مهر 1400، 9 اکتبر 21
جهت یادآوری برخی از نظرات ایشان، مصاحبه ایشان با بی بی سی در زیر بازتکثیر می شود
گفتگو با نخستین رئیس جمهور ایران، سی سال پس از برکناری
- امید پارسانژاد بیبیسی ۲۸ خرداد ۱۳۹۰ – ۱۸ ژوئن ۲۰۱۱
به روز شده در ۳۰ خرداد ۱۳۹۰ – ۲۰ ژوئن ۲۰۱۱
توضیح تصویر، روابط گرم آقای بنی صدر و آیت الله خمینی دوامی نیافت
ابوالحسن بنی صدر از جمله چهره های نزدیک به آیت الله روح الله خمینی، رهبر انقلاب ایران بود که در دوره اقامت او در فرانسه به عنوان یکی از سخنگویان اصلی آقای خمینی شناخته می شد.
آقای بنی صدر پس از پیروزی انقلاب ایران به عنوان نخستین رئیس جمهوری حکومت جدید انتخاب شد، اما به دلیل اختلاف با روحانیانی که به گفته خودشان به دنبال حاکم کردن “اسلام فقاهت” بودند، نتوانست دوره ریاست جمهوری خود را پایان دهد.
رأی مجلس شورای اسلامی به “عدم کفایت سیاسی” آقای بنی صدر که به عزل او از مقام ریاست جمهوری انجامید، در آخرین روزهای خردادماه سال ۱۳۶۰ با آغاز دوره ای از منازعات خشونت بار همزمان شد که صحنه سیاست ایران را برای همیشه تغییر داد.
آقای بنی صدر چند ماه پس از برکناری، به فرانسه رفت و اکنون در پاریس روزنامه “انقلاب اسلامی در هجرت” را منتشر می کند.
در سی امین سالگرد وقایع خرداد ۶۰ با او در مورد این وقایع و وضعیت سیاسی امروز ایران گفت و گو کردم.
– آقای بنی صدر! سی سال از وقتی که شما توسط آیت الله خمینی از سمت ریاست جمهوری ایران “عزل” شدید می گذرد. اکنون که بعد از سی سال به آن واقعه و آن دوره نگاه می کنید، جمع بندی شما چیست؟ چه اتفاقی افتاد؟
چه چیزی باعث شد که آقای خمینی به تدریج از حمایت شما دست بردارد و چرا این انتخاب را کرد؟
آقای خمینی حمایتی نمی کرد که دست بردارد. از وقتی که من به ریاست جمهوری انتخاب شدم، آنطور که آقای هاشمی رفسنجانی درست بعد از کودتای خرداد ۶۰ در نماز جمعه گفت و در کتاب “عبور از بحران” آورده است، آقای خمینی به آن آقایان گفته بود که شما بروید و سعی کنید که مجلس را در اختیار بگیرید، اجازه تقلب داده بود در انتخابات مجلس. این جریان ادامه داشت تا در خرداد ۶۰ شد کودتا.
اما اینکه چگونه می بینم؛ دو نوع امور داریم، یک نوع اموری هستند که استمرار دارند، یک نوع اموری هستند که واقع می شوند و دنباله ندارند. مسئله ای که بین من و آقای خمینی، یا در واقع بین دو دیدگاه به وجود آمد، تا امروز ادامه دارد. دو خط است، یکی می گوید ولایت فقیه و بعد هم مدعی شد ولایت مطلقه، یکی می گوید حاکمیت یا ولایت جمهور مردم. بعد از من هم با اینکه انتخابات آزاد نبود، هر کسی که از حاکمیت و رأی مردم نمایندگی می کرد با رأی رهبر مقابل می شد؛ چه آقای خامنه ای با آقای خمینی، چه آقای هاشمی بود با آقای خامنه ای، چه آقای خاتمی بود با آقای خامنه ای و چه حالا که آقای احمدی نژاد است با آقای خامنه ای.
این امر مستمری است که تا امروز ادامه دارد و قبل از آن هم وجود داشته است. دعوای مصدق و شاه هم سر همین بود، مشروطیت هم برای همین بود. پس دعوای اصلی این بود. ولایت فقیه در پیش نویس قانون اساسی نبود، در مجلس خبرگان “نظارت فقیه” تصویب شد با مقداری اختیار که اختیار اجرایی نبود و تنها نصب چند مقام بود. اما آقای خمینی بر خلاف قانون اساسی [ولایت فقیه را] اعمال می کرد. تا زمانی که کودتا انجام شد، یعنی در خرداد شصت، ایشان در ۷۵ نوبت قانون اساسی را نقض کرده بود. بعد که نقض قانون اساسی را ادامه داد، همین مجلس خود ساخته هم فریادش به هوا رفت که آقا از قانون اساسی چیزی نماند. آقای خمینی به آنها نوشت که جنگ بوده است و به قانون اساسی عمل نشده و از این به بعد خواهد شد، اما از آن به بعد هم نکرد تا از دنیا رفت.
اصل دعوا این بود، اما چند امر مهم را هم همراه داشت. یکی مسئله رابطه با خارج یا اصل استقلال که از دید من با گروگانگیری نقض شد، چون با گروگانگیری آمریکا شد محور سیاست داخلی و خارجی و تا امروز هم همینطور است: محور سیاست داخلی و خارجی ایران آمریکا است، ممکن نیست امروز در ایران یک لیوان آب بدون اجازه رهبر سر بکشید و متهم نشوید که به دستور آمریکا دارید این آب را سر می کشید.
مسئله دیگر مسئله انسان و منزلت و حقوق انسان بود که هر روز به آن تجاوز می شد. یک بار اداره اطلاعات ارتش گزارش کرد که در طول هفته ۱۲۰۰ برخورد مسلحانه اتفاق افتاده است که عامل آن هم افراد سپاه و اینها بودند. نظریه آنها این بود که اگر مسئله را به مسئله نظامی تبدیل کنند، برد با آنها خواهد شد و عملا هم اینطور شد و الآن حاکمیت در اختیار آنها است.مسئله سوم مسئله اقتصاد کشور و امنیت و منزلتی بود که فعالیت اقتصادی لازم داشت. کوشش هایی شد که این اقتصاد تولیدمحور بشود و این با استبداد جور نبود. این بود که آقای خمینی خیلی راحت در مقام تشویق از ما دو جمله مهم گفت، یکی گفت “اقتصاد مال خر است” و یکی هم گفت که “بنی صدر می خواهد ایران را فرانسه و سوئیس بکند در حالی که مردم برای اسلام انقلاب کردند”.
ماجرای دیگر بر می گردد به کثرت گرایی و وجود احزاب و گروه ها. انقلاب شده بود که اینها آزاد باشند اما آقای خمینی از من چه خواست؟ کرمانشاه که بودم، درست قبل از اینکه او شب هنگام به قول خودش مرا “عزل” بکند- بر خلاف قانون اساسی، چون نصبی نکرده بود که عزلی بکند- پیغام فرستاده بود که شما هشت گروه سیاسی را محکوم کنید. خب رئیس جمهور طبق همان قانون اساسی مجلس خبرگان هم مجری قانون اساسی بود که از جمله اصول آن حقوق انسان و حقوق گروه های سیاسی و آزادی بیان و تشکل بود. چگونه یک رئیس جمهوری هشت گروه سیاسی را محکوم کند؟ نهضت آزادی، جبهه ملی، مجاهدین خلق، فدائیان خلق، کومله، دموکرات و دو سه گروه دیگر. این هشت گروه را فهرست کرده بود که باید من محکوم کنم. این ها در مجموع بر محور همان نزاع اصلی که حاکمیت با فقیه است یا با ملت شکل می گرفت.
– اینطور که شما می فرمایید، این نزاع و این اشکالاتی که گفتید، به عقیده شما از سی سال پیش که آغاز شده هنوز هم ادامه دارد، هر چند طرف نزاع تغییر کرده است.
شما در صحبت های خودتان اشاره کردید که عده ای می گویند که آیت الله خمینی در پاریس و وقتی انقلاب در ایران جریان داشت وعده هایی داد و بعدا در عمل آنها را نقض کرد. اما وقتی آدم به صحبت های آقای خمینی در پاریس مراجعه می کند، همانجا هم بسیاری از نظراتش را گفته است، یعنی مثلا هر جا که راجع به آزادی احزاب و گروه ها صحبت کرده، این قید را هم اضافه کرده است که در چارچوب اسلام و به شرطی که توطئه نکنند.
همه احزاب و گروه ها و کسانی هم که بعدا مورد تحدید قرار گرفتند، حکومت همیشه گفته است که اینها یا مشغول توطئه بوده اند و یا اصول اسلام را زیر پا گذاشته اند.
فکر نمی کنید برای کسانی که آقای خمینی را می شناختند، تا حدود زیادی روشن بود که او چه طرز تلقی ای دارد، با توجه به اینکه نظریه ولایت فقیه را هم تدوین کرده بود.
آنچه او در پاریس می گفت، حرف های ایشان نبود؛ چون اگر حرف های خودش بود قبلا در نجف و در ایران هم می بایست گفته باشد یا بعد از مراجعت به ایران تا زمانی که از دنیا رفت می گفت. آنها بیان آزادی بود و ایشان هم در آن وقت اصلا امیدی نداشت که پیروزی قطعی است. نتیجه این که ناگزیر بود مواضعی اتخاذ بکند که حرکت عمومی قوت بگیرد و سست نشود.
– ولی حرف من این است که حتی در همان مواضع هم…
می گویم حالا! نه! به آن غلیظی که شما می گویید نمی توانست بگوید. جواب ها را ما تهیه می کردیم. گاهی این را قاطی جواب ها می کرد که “در حدود موازین شرع”، اما در مورد آنچه مربوط به ولایت جمهور مردم است که هیچ قید و بند نداشت. از زبان مبارک ایشان در مصاحبه با بی بی سی در آمد که ولایت با جمهور مردم است. علاوه بر این در مصاحبه های فراوانی گفت که میزان رأی مردم است، نگفت که در حدود احکام دین میزان رأی مردم است، بدون قید گفت که میزان رأی مردم است. فراوان از این جمله ها گفت، بدون قید و شرط.
حالا که شما سئوال کردید به شنوندگان جوان شما یادآوری کنم که آقای خمینی در مورد ولایت فقیه پنج بار تغییر نظر داده است. آقای منتظری در خاطرات خود می نویسد که با آقای مطهری پیش ایشان رفتیم و ایشان مخالف ولایت فقیه بود. پس یک دوره مخالف ولایت فقیه بوده است. یک دوره در نجف ولایت فقیه را تدریس کرد که به صورت کتاب منتشر شد و در آنجا می گوید که ولایت فقیه یعنی اجرای احکام دین و قوانین اسلام. من که همراه جنازه پدرم به نجف رفتم، در مورد آن کتاب با آقای خمینی صحبت کردم، گفتم شما این کتاب را نوشته اید که خانواده پهلوی تا قیامت بر ایران حکومت کند؟
چه کسی حاضر است که مبارزه و جانبازی کند که رژیم شاه را ببرد و فقیه را بیاورد و به جای او بگذارد؟
گفت که نه، من این را برای فتح باب نوشته ام که امثال شما و آقای مطهری طرحی تهیه کنید. گفتم همین را بنویسید و از حقوقدانان و متفکران دعوت بکنید. نوشت و همان زمان در خارج از ایران منتشر شد. بعد آمد در فرانسه “ولایت جمهور مردم” را مطرح کرد.
این سه موضع. رفتیم به ایران و پیش نویس قانون اساسی تهیه شد که این قید و بندها را نداشت و حاکمیت مردم بود و اسم و رسم ولایت فقیه در آن نبود. بعد در مجلس خبرگان آقای حسن آیت طرحی آورد که به امضای او بود و آقای منتظری. در این طرح ۱۶ اختیار برای ولی فقیه قائل شده بود، در واقع همین مطلقه ای که الآن هست.
در قانون اساسی فعلی ۱۱ اختیار گذاشته اند، اما آن طرح ۱۶ اختیار داشت. من با آقای منتظری مفصل صحبت کردم، به “نظارت فقیه” قانع شد. تا آخر عمر هم می گفت که ما در آن مجلس “نظارت فقیه” تصویب کردیم. بعد هم در جواب آقای خامنه ای (در دی ماه سال ۱۳۶۶) مدعی ولایت مطلقه شد. این پنج نوبت. بنابراین اگر امری دینی و اسلامی بود که این آقا پنج نوبت تغییر نظر نمی داد. ولایت جمهور مردم قطعا ضد ولایت فقیه است، چه برسد به ولایت مطلقه فقیه. آقای خمینی [ولایت جمهور مردم] را گفته است. پس توجیه نسازیم که گویا ایشان چیزهایی گفته و مردم ایران نادانسته جنبشی کردند. نه آقا! مردم ایران می دانستند که می خواهند حاکمیت خود و حاکمیت ملی را جانشین کنند. این هم به صراحت گفته شده بدون هیچ قید و بندی. حتی از او پرسیدند این که شما می گویید جمهوری اسلامی یعنی چه؟ گفت یعنی مثل همین فرانسه.
– یکی از مواردی که در مورد عملکرد شما به ویژه در ماه های منتهی به خرداد ۱۳۶۰ مطرح است، نزدیک شدن تدریجی شما به سازمان مجاهدین خلق است و بعد از آن هم اولا همراه آقای رجوی از کشور خارج شدید و بعد هم چند ماهی در شورای ملی مقاومت با هم همکاری داشتید. در همان دوره وقتی به صحبت های شما مراجعه می کنیم، می بینیم که معتقدید که باید مسابقه بین اعدام و انفجار یا اعدام و ترور زودتر پایان بگیرد و می گویید که مخالف استفاده از خشونت هستید. همکاری آن دوره چند ماهه را چطور توجیه می کنید؟
تاریخ باید آنطور که واقع شده نوشته شود. من تا وقتی که (پس از عزل) به مخفیگاه رفتم، هیچ گونه ارتباطی با سازمان مجاهدین خلق و هیچ سازمان سیاسی دیگری نداشتم. اصلا و ابدا رابطه نداشتم. اولین ارتباطی که با من گرفته شد، در مخفیگاه بود. در منزل شهید لقایی که عضو حزب ملت ایران بود و به همین دلیل که من در خانه او بودم، او را بعدا اعدام کردند. تازه من در آنجا به آنها (مجاهدین خلق) گفتم که شما به پنج سئوال اساسی جواب بدهید تا من فکر کنم و ببینم که آیا می شود برای مقاومت در برابر این کودتا با شما همکاری کرد یا خیر.
آنها هم جواب دادند. این اول قضیه. مسئله مهم و اساسی دیگر اینکه خشونت را مجاهدین خلق در ایران شروع نکردند. خشونت را آقای خمینی و دستیاران او شروع کردند.
شما سخنرانی ایشان را در روز ۲۸ خرداد ۱۳۶۰ ملاحظه کنید، خیلی روشن و صریح دستور می دهد که بزنید.
حتی این آقای موسوی تبریزی هم که بعد دادستان انقلاب شد، اعتراف کرد که خشونت را مجاهدین آغاز نکردند. البته او اخیرا این اعتراف را کرده است. تبلیغات رژیم وارونه حقیقت را می گوید. می گوید که اینها دست به خشونت زدند و اعلان قیام مسلحانه دادند.
در غائله ۱۴ اسنفد (۱۳۵۹) هم بیانیه مجاهدین خلق را منتشر کردند. شما مراجعه کنید ببینید که آیا آنجا اعلان قیام مسلحانه کرده است؟ هرگز…
– ولی دوره ای که شما در خارج از ایران با مجاهدین همکاری می کردید… داریم می رسیم، بگذارید آنچه اساسی است معلوم بشود. حتی دو حزب کومله و دموکرات هم به من مراجعه کردند و گفتند در صورتی که به ما تأمین داده شود اسلحه را زمین می گذاریم. به آقای خمینی کتبا نوشتم که اگر شما حاضرید به اینها تأمین واقعی بدهید –چون طبق قانون اساسی او می باید عفو می داد- اینها اسلحه را زمین می گذارند. اما حاضر نشد تأمین بدهد. چون ممکن نیست که استبداد بخواهد در کشوری برقرار بشود و قبول کند که خشونت را کنار بگذارد و حضور و وجود گروه های سیاسی را بپذیرد. طرفین موافقت کنند که خشونت را کنار بگذارند. آنها حاضر بودند، این آقا حاضر نبود. مجاهدین خلق به آقای خمینی نامه نوشتند؛ جواب داد که شما اول اسلحه را زمین بگذارید و بعد پیش من بیایید. کدام دیوانه ای در حالی که یک رژیمی هر روز در کوچه ها اعضایش را می کشد، حاضر می شود که اسلحه را زمین بگذارد و بعد برود به خدمت کسی که در واقع رئیس آنهایی است که اعضای او را می کشند؟ اما در مورد بعد از آن کودتا: توافق ما با آقای رجوی و بقیه گروه ها و اشخاصی که در عضو شورای ملی مقاومت بودند این بود که اگر بنا بشود مدار بسته به وجود بیاید و دو طرف خشونت را روش بکنند، مردم از صحنه بیرون می روند. مردم طرف ما را دارند و ما نباید کاری کنیم که مردم از صحنه خارج شوند. خشونت تا وقتی مجاز است که اعضای گروه های سیاسی مورد تجاوز مسلحانه قرار بگیرند، در آن صورت حق دارند از خود دفاع بکنند. در این دفاع هم نمی بایست مقابله با رژیم را به افراد عادی تبدیل کنند، مثلا پاسداران و افراد کمیته یا اشخاصی که طرفدار آقای خمینی و رژیم کودتا هستند.
یکی از موارد اختلافی که با آقای رجوی، زودتر از موارد دیگر پیش آمد این بود که او می گفت که همه باید بپذیرند که روش اصلی مبارزه مسلحانه است، ما می گفتیم که آقا توافق شد که این روش روش اصلی نیست و مدار را می بندد. اما آن گروه هم مثل آقای خمینی و حکومتش فکرشان این بود که اگر خشونت به روش اصلی تبدیل بشود، کسانی که عمل و روش سیاسی را در پیش می گیرند از صحنه خارج می شوند. اگر این مدار باز می شد هر دو حیات خود را در خطر می دیدند.
– مداری که شما توصیف کردید بسته ماند و بعضی از گروه های سیاسی از جمله مجاهدین مبارزه مسلحانه را ادامه دادند. تلقی شما از پیامدهای آن دوره و این روش چیست؟ فکر می کنید چه تأثیری بر وضعیت سیاسی و حکومت در ایران گذاشت؟
کسانی هستند که قدرت و زور را هدف و روش نمی کنند. آنها آزمایش و ابتلا را روش می کنند. کاری که ما با آقای خمینی و حزب جمهوری اسلامی و گرایش های استبدادطلب آن طرف کردیم و بعد هم با گروه آقای رجوی و دیگران، این طرف. به نظر من در این آزمایش جامعه ایرانی به یک امر مهم پی برد؛ این که چه سختی بر ما گذشت به جای خود، اما یک نتیجه بسیار روشن داشت و دارد و آن این است که در هر جامعه ای که یک گروه های سیاسی خشونت را روش می کنند، آن جامعه در واقع به آنها اجازه داده است که قدرت را بر او حاکم کنند.
اگر طرفی که روش خشونت آمیز در پیش می گیرد توانایی غلبه بر رژیم استبدادی حاکم را نداشته باشد، وسیله کار او می شود. همانطور که آقای رجوی و گروهش وسیله کار رژیم و توجیه خشونت بی حد و مرز آن شدند. در واقع یکی از توجیه کنندگان، آقای رجوی و گروه او هستند، هم به لحاظ غلط بودن روشی که در پیش گرفتند و هم به لحاظ نقض استقلال ایران و در آمدن به خدمت صدام و هم به لحاظ تجاوز به آزادی و حقوق انسان و ترور اخلاقی. از دید من ترور اخلاقی که این گروه می کرد و می کند، از آن تروری که موضوعش جان اشخاص است بسیار مهم تر است. قبل از آنکه تکلیف رژیم حاکم معلوم شود، تکلیف این آقایان معلوم شد. یعنی الآن جامعه ایرانی با این خطر روبرو نیست. چون آن مدار باز شده است و دیگر نیست. [این خطر وجود ندارد که] اگر رژیم آقای خمینی رفت، یکی بدتر از او و با همان روش جانشین آن بشود.
چون او قبلا دستش رو شد و در آزمایش معلوم شد که نه استقلال برایش اهمیت دارد، نه آزادی، نه حقوق انسان و نه حقوق ملی. فقط قدرت برایش اهمیت دارد و برای به دست آوردن قدرت هم هر کاری حاضر است بکند. چون یک چنین آزمایشی انجام گرفت، ما به آن کشور خدمت کردیم. خدمت بسیار مهمی هم کردیم و این مدار را برای همیشه باز کردیم. الآن در صحنه سیاسی ایران، تقابل میان کسانی است که از حاکمیت مردم یا ولایت جمهور مردم طرفداری می کنند با رژیم. گروه هایی که دنبال قدرت بودند و هستند ضعیف و ناتوان شدند و معلوم است که سرنوشت ایران دموکراسی است.
– به وضعیت امروز ایران اشاره کردید. این روزها ماجرای مطرح شدن عدم کفایت سیاسی شما در مجلس سی سال پیش علاوه بر اینکه سی امین سالگردش است به یک دلیل دیگری هم زیاد مورد اشاره قرار می گیرد و آن تشبیهی است که با وضعیت فعلی آقای احمدی نژاد می شود، فارغ از اینکه بخواهیم اشخاص را با هم مقایسه کنیم، احتمالا نه شما و نه آقای احمدی نژاد از اینکه با دیگری مقایسه بشوید خوشحال نخواهید شد. ولی از نظر ساخت سیاسی و از نظر اینکه تلقی این است که علت بسیج حکومت علیه آقای احمدی نژاد این است که او به اندازه کافی از رهبری حرف شنوی ندارد، شما این مقایسه را چطور ارزیابی می کنید؟
چه شباهت هایی می بینید بین وضعیت امروز ایران و وضعیت سی سال پیش؟
توضیح تصویر، تحمیل محمدعلی رجایی به عنوان نخستوزیر به آقای بنیصدر از جمله مهمترین موارد اختلاف او با آیتالله خمینی و اعضای حزب جمهوری اسلامی بود که اکثریت مجلس را در اختیار داشتند. آنچه سی سال پیش در مجلس انجام دادند یک کودتا بود، نه یک کار قانونی. اولا آقای هاشمی رفسنجانی در کتاب “عبور از بحران” به صراحت می نویسد که به دستور آقای خمینی این کار را کردند. آقای خمینی در قانون اساسی چه مقامی داشت که بتواند به مجلس دستور بدهد که رئیس جمهور را عزل کنید؟
چنین مقام و اختیاری نداشت و یکی از مهم ترین نقض قانون اساسی همین مورد بود.
دوم اینکه این “بی کفایتی” رئیس جمهور چی بود؟
در چه کاری بی کفایتی نشان داده است؟
بنا بر آنچه آقای خامنه ای، همین بزرگوار در آن مجلس گفت و دیگران هم به آن تأسی کردند، مخالفت من بوده است با ولایت فقیه.
مخالفت با ولایت فقیه دو وجه دارد، یکی وجه نظری است، یکی وجه عملی است. از لحاظ عملی فقیه در قانون اساسی ولایتی نداشت، نصب چند مقام بود که انجام داده بود. در امور دیگر هم نباید دخالت می کرد، که می کرد! مخالفت من با مداخلاتی بود که آقای خمینی بر خلاف قانون اساسی می کرد. مثلا در انتخابات مجلس، من ۱۰ هیأت، هر کدام به ریاست یک قاضی دیوان کشور را ناظر تعیین کردم برای انتخابات ایران. اینها گزارش دادند که اغلب این انتخابات تقلبی بوده است. خب این آقا گفت که نخیر! با همین انتخابات مجلس را افتتاح کنید. گفتم آقا این انتخابات تقلبی است، صحیح نیست که اولین مجلس ایران [بعد از انقلاب] مجلسی باشد که بیشتر نمایندگانش تقلبی اند. تازه در سراسر کشور مردم به قدری ناراضی بودند که بیشتر از ۶ میلیون و ۶۰۰ هزار نفر در انتخابات مجلس شرکت نکردند. گفت مردم رأی ندارند، ما محض خاطر دنیا می گوییم انتخابات، وگرنه من تصویب کنم کافی است.
موارد دیگر هم که شما سراغ کنید، از مداخله ایشان در نصب نخست وزیر که برخلاف قانون اساسی بود تا [برخورد با] سازمان های سیاسی که باز بر خلاف قانون اساسی بود. مخالفت من با ولایت فقیه یعنی مخالفت با این کارهای آقای خمینی، که بلی! این بود.
اما حالا این وضعیت نیست. مسئله بسیار تازگی دارد و اهمیت خاص خودش را دارد. دعوای آقای احمدی نژاد و آقای خامنه ای، اعلان ورشکست ولایت فقیه است. به نظر من کودتای خرداد ۱۳۶۰ آغاز استبداد فقیه بود، و دعوای امروز در واقع شروع پایان آن است. به این دلیل که می گویند یک رأی بر آرای مردم غلبه کرد و آن هم رأی آقای رهبر بود که به آقای احمدی نژاد داده بود. آقای احمدی نژاد آدمی است که آقای خامنه ای برای خاطر او با همه در افتاد. در روز ۲۹ خرداد ۱۳۸۸ به مردم ایران اعلان جنگ داد. همانجا گفت که افکارش با این آقا نزدیک تر است تا با دوست ۵۰ ساله اش، آقای هاشمی رفسنجانی. گفت و گفت و کرد و کرد تا او را رئیس جمهور کرد. در دور اول هم باز آقای خامنه ای آقای احمدی نژاد را به ایران تحمیل کرده بود. حالا با این دست نشانده خود که گویا افکارشان هم به هم نزدیک است سازگاری نمی کند. در طول این سی سال یک طرف ولی فقیه است، یک طرف رئیس جمهورهایی است که از یک قماش نیستند.
سی سال پیش تقابل میان حاکمیت مردم بوده و ولایت فقیه، حالا این تقابل یک بن بستی را بیان می کند. آن بن بست این است: این آقای رئیس جمهور از حاکمیت مردم نمایندگی نمی کند، ولی محل عمل او به عنوان رئیس جمهور، محل عمل حاکمیت مردم است. او انتخاب این مردم نیست، اما در جایی قرار گرفته است که باید به این مردم پاسخگو باشد و امور مردم را تصدی بکند. حالا با ولایت فقیه مقابل شده است.
پس در این سی سال یک طرف ولی فقیه است و اعمال قدرت، آنطور که آقای خامنه ای می گوید حکومت یک سر، یک طرف رؤسای جمهور هستند. من مخالف ولایت فقیه بودم؟ سلمنا! خود آقای خامنه ای چی بود؟ آقای هاشمی رفسنجانی چی بود؟ آقای خاتمی چی بود؟ حالا آقای احمدی نژاد چیست؟ نمی شود که یک طرف ولایت مطلقه باشد به معنای قدرت مطلق، یک طرف دیگر بخواهد از جامعه نمایندگی کند –چه به حق چه به ناحق- و این تقابل تا امروز تقابل پیدا کرده باشد. معنایش این است که طرفی که طرف اصلی دعواست و بطور مداوم هم طرف دعواست، عیب آنجاست. گیر قضیه آنجاست. حتی به دست نشانده خود هم رحم نمی کند؛ او هم مجاز نیست که وزیر خود را انتخاب بکند. پس این کشور تا وقتی که ولایت مطلقه هست، اداره بشو نیست. معنای دعوا این است.
پیش بینی شما از آینده این دعوا چیست؟
بر اساس اطلاعاتی که از داخل به من رسیده و دیدم که بعضی از اعضای همین مجلس کنونی هم همین مطلب را گفته اند، آقای خامنه ای می خواهد که آقای احمدی نژاد تا آخر دوره به کارش ادامه بدهد، به شرط اینکه در خط عمل کند. اگر این کار را کرد، یعنی سرش را پائین انداخت و هرگز بالا نگرفت تا روز آخر دوره اش، خب می ماند. اگر نه، نه! چون اطلاعات دیگری می گوید که در مجلس مقدمات استیضاح فراهم شده است و آن را به صورت شمشیر داموکلس بر سر این آقا نگاه داشته اند که اگر خواست از خط خارج بشود، آن را طرح کنند. دیگر بستگی به نحوه عمل آقای احمدی نژاد دارد. امام جمعه کاشان هم گفت که آقای خامنه ای گفته است که پرهای آقای احمدی نژاد را قیچی کنند، خودش بماند تا آخر دوره. در عمل هم همین کار را دارند می کنند.
اخیرا هم گفتند که چهار نفر دیگر را هم از دفتر ایشان گرفته اند. به این ترتیب آقای احمدی نژاد یا باید به عنوان ریاست جمهوری بی اختیار بسنده کند، یا در معرض استیضاح و عدم کفایت قرار می گیرد.
شما ربطی بین وضعیت اقتصادی ایران و اجرای قانون هدفمند کردن یارانه ها با این اختلافات می بینید؟
قطعا! قطعا! برای اینکه در ایران ۸۰ درصد اقتصاد، بلکه بیشتر دست دولت است و تازه سپاه هم آمده قوز بالا قوز شده و قسمت های مهمی از این اقتصاد را تصرف کرده است. اقتصاد جورش با اقتصاد تولیدمحور جور نیست، چون اگر اقتصاد تولیدمحور باشد، یعنی مردم تولید بکنند و بودجه از تولید داخلی تدارک بشود، اختیار دولت به دست ملت می افتد. در حال حاضر وارونه است. در حکومت آقای احمدی نژاد این اقتصاد مصرف محور خیلی سرعت گرفته است. یک مزاحمت جدی با تولید داخلی و اقتصاد تولید محور به وجود آمده است. نتیجه این است که کشور از لحاظ امکانات کار و میزان واقعی درآمد فقیر شده است. حالا دستگاه آقای خامنه ای، می خواهد این را به گردن آقای احمدی نژاد و دولت او بیندازد، ولی در واقع آقای احمدی نژاد آلت فعلی بیش نبوده است در اجرای این اقتصاد. چندین بار هم اقتصاددانان ایران هشدار دادند اما آنها را تهدید کردند و ساکتشان کردند. مثلا یکی از آنها که تازگی حکم یک سال زندان هم گرفته است، آقای رئیس دانا. منبع: سايت ديدگاه
آن که مُدام دیگران را «یاوهگو» و «خائن» مینامد!
منوچهر صالحی لاهیجی msalehi@telekom.de
من هم یکی از کسانی بودم که در مراسم خاکسپاری و همچنین در نشست بزرگداشت نخستین رئیسجمهور تاریخ ایران، زنده یاد ابوالحسن بنی صدر در شهر ورسای فرانسه شرکت داشتند. هنوز در پاریس بودم که دوست دیرینم محسن خُلقی متنی را که گویا نوشته سید جواد طباطبائی بود، برایم فرستاد و چون باورم نمیشد آن که «استاد دانشگاه» بوده است، بتواند اینگونه بدون ارائه سند و مدرک به بنیصدر بتازد، برایش نوشتم «شاید کسی این را نوشته و با نام طباطبائی انتشار داده است. از این کارها زیاد میشود.»
اما دوستم با ارسال آدرس سایت «تاریخ ایرانی» که نوشته طباطبائی با عنوان «نکتهای در رثای بنیصدر» در آن انتشار یافته بود، برایم آشکار ساخت که سخت اشتباه اندیشیدهام و آنچه خواندهام، تراوش اندیشههای کسی است که میکوشد با متهم کردن دیگران به «یاوهگوئی» و «خیانت» برای خود جایگاه ویژهای در حوزه روشناندیشان ایران دست و پا کند سال گذشته، در جائی خواندم جواد طباطبائی در یکی از سخنرانیهای خود درباره جلال آل احمد، علی شریعتی، حمید عنایت، حسین بشیریه و بسیاری دیگر از روشنفکران گفته بود که «هیچ یک» از آنان « کار روشنفکری درخوری انجام ندادهاند». برای آن که میزان «روشنفکری» او را بسنجم، به سراغ یادداشتهایم رفتم و نوشتاری مبتنی بر سند و مدرک و بررسی آکادمیک در نقد کتاب «ابن خلدون و علوم اجتماعی» او نوشتم و آشکار ساختم که طباطبائی با آن که به زبان آلمانی تسلط چندانی ندارد، بخشی از نوشتارهای هگل و مارکس را بسیار بد و حتی نادرست به فارسی برگردانده است که هر کسی با خواندن آن کتاب در نهایت میتواند اندیشههای آن دو فیلسوف بزرگ را بد و نادرست بفهمد. او همچنین در سال ۱۳۹۸ در نوشتاری خشمگینانه به محمد خاتمی تاخت، زیرا رئیسجمهور پیشین ایران که با خواندن کتاب درخشان آلکسی دو تو کویل «تحول دمکراسی در آمریکا» شیفته دولت فدرال دمکرات گشته است، بهخود اجازه داده بود در یک سخنرانی در «جمع اعضای شورای شهر» الگوی فدرالیسم را برای ایران مطلوبترین ساختار سیاسی بنامد.
طباطبائی در نوشته دیگری که با عنوان «آن که تاریخ میداند و آن که نمیداند» به سراغ تاریخنویسانی همچون ایرواند آبراهامیان رفت که آثار پژوهشی ارزندهای درباره تاریخ معاصر ایران و دوران حکومت دکتر محمد مصدق نوشته است.
با آن که کتابهای تاریخی آبراهامیان مبتنی بر اسنادی هستند که از سوی دولتهای بریتانیا و آمریکا انتشار یافتهاند، طباطبائی آثار آبراهامیان را همچون آثار دیگر کسانی که در انیران میزیند و بهخود اجازه دادهاند درباره تاریخ ایران بنویسند، «یاوههائی» میداند که «خیانت به کشور و تاریخ آن از همه جای کتابهای آنان میبارد.» در این نوشتار نیز طباطبائی برای اثبات دشنامها و ادعاهای خود هیچ سند و مدرکی دال بر نفی پژوهشهای آبراهامیان و دیگر تاریخنویسان ارائه نداده است.
اینها سه نمونه از مواضع افراطی و غیرعلمی سید جواد طباطبائی بودهاند که بهآنها بهمثابه مشت نمونه خروار بسنده کردهام. اما طباطبائی در رابطه با درگذشت زنده یاد بنیصدر به سیم آخر زده است.
در آغاز باید یادآور شوم که کوشش من پشتیبانی از باورهای علمی و سیاسی بنیصدر نیست، زیرا برداشت من از نگرش ماتریالیستی تاریخ که مبتنی بر اصل تولید و مبادله فرآوردههای تولید شده میان افراد و جامعه است. با برداشت آقای بنیصدر بسیار توفیر دارد. اما برای آن که نشان داده باشم داوری طباطبائی از نوشتههای بنیصدر سطحی و سرشار از کینه شخصی است، به بررسی برخی از ادعاهای او میپردازم.
طباطبائی در نوشتار «نکتهای در رثای بنیصدر» برای آن که او را تحقیر کند، مدعی است «بنیصدر… حتی تعریف اقتصاد را هم نمیدانست.» اما کتاب «اقتصاد توحیدی» بنیصدر با این جمله آغاز میشود: «اقتصاد علم مبارزه با ندرت است.» بنا بر فرهنگ دهخدا ندرت یعنی کمی، کمیابی، نایابی. به این ترتیب روشن میشود که بنا بر باور بنیصدر اقتصاد دانشی است که میخواهد چگونگی پیدایش و فراروی از کمبود، کمیابی و نایابی را که در یک جامعه وجود دارد و یا میتواند وجود داشته باشد، توضیح دهد.
البته بنیصدر در همان مدخل یادآور شده است که تعاریف دیگری نیز از علم اقتصاد ارائه شدهاند که برخی همدیگر را نفی میکنند و حتی تعاریفی «ضد اقتصادی» از اقتصاد ارائه میدهند.
برای نمونه فریدریش انگلس برخلاف آقای بنیصدر نه از اقتصاد، بلکه از اقتصاد سیاسی سخن گفته است و مدعی است «اقتصاد سیاسی در معنای گستردهتر عبارت از دانشی است که در پی توضیح قوانین تولید و مبادله وسائل زندگی مادی حاکم در جوامع انسانی است.
امروزه در دانشگاههای دولتهای سرمایهداری موضوع دانش اقتصاد بررسی رابطه متقابلی است که میان تولید، مبادله و مصرف کالاها و خدمات وجود دارد و وظیفه اقتصاددان کشف سودآورترین رابطه متقابل میان تولید، مبادله و مصرف است.
البته این حق آقای طباطبائی و دیگران است که با تعریف بنیصدر از دانش اقتصاد موافق نباشند و آن را نادرست بدانند. اما از آنجا که تعریفهای مختلفی از دانش اقتصاد وجود دارند، نمیتوان کسی را که تعریف دیگری از این دانش عرضه میکند، «نادان» نامید.
کسی که مدعی است تعریف بنیصدر از اقتصاد نادرست است، نخست باید تعریف او را به خواننده نوشتار خود عرضه کند و سپس بهبررسی منطقی نادرستیهای نهفته در آن اندیشه بپردازد. اما در نوشتار آقای طباطبائی نمیتوان تعریف «نادرست» بنیصدر از اقتصاد و همچنین پاسخ پژوهشی آقای طباطبائی در اثبات آن نادرستیها را یافت. بهعبارت دیگر، آنچه طباطبائی در «رثای» خود عرضه کرده است، نه بررسی پژوهشی و نه حتی پلمیک علمی است. او همانگونه که آبراهامیان را به «یاوهگوئی» و «خیانت به وطن» متهم کرده، بنیصدر را نیز به «نادانی» و دهها دشنام زشت دیگر آراسته است.
طباطبائی که در آستانه پیروزی انقلاب در پاریس میزیست، در نشستهای سخنرانی بنی صدر درباره اقتصاد اسلامی شرکت کرده و مدعی است «گمان نمیکنم تا آن زمان در پاریس کسی یاوهتر از آن دربارۀ اقتصاد سخن گفته بوده است». در اینجا نیز میبینیم طباطبائی بار دیگر بنیصدر را به «یاوهگوئی» متهم ساخته است، بدون آن که برای خواننده نوشتهاش آشکار سازد که آن سخنان «یاوه» چه بودهاند. غمانگیز است آدمی چون طباطبائی که رعایت سادهترین اصول بحثهای آکادمیک را نیاموخته، در ایران استاد دانشگاه بوده است.
طباطبائی باز بدون ارائه کوچکترین سند و مدرکی مدعی است انتشار کتاب «اقتصاد توحیدی» و نیز سخنرانیهای بنیصدر درباره ساختار اقتصادی جمهوری اسلامی «بزرگترین آسیبی بود که بر پیکر اقتصاد کشور وارد آمد و تاکنون نیز جمهوری اسلامی، بهرغم شکست همۀ تدبیرهای ممکن برای سرـ وـ سامان دادن به اقتصاد کشور، نتوانسته است خود را از اثرات سموم آن نظریۀ «اقتصادی» رها کند».
طباطبائی از یکسو بر این باور است که اگر بنیصدر کتاب «اقتصاد توحیدی» خود را انتشار نداده و درباره محتوی آن کتاب در پاریس و ایران سخنرانی نکرده بود، وضعیت اقتصادی کنونی ایران حتمن بسیار بهتر از آنچه هست، میبود، یعنی مسئول پیدایش وضعیت اقتصادی درب و داغان کنونی ایران نه رژیم حاکم، بلکه بنیصدر است و از سوی دیگر برای ما آشکار میسازد که چون رژیم اسلامی ایران نتوانسته است خود را از چنبره «نظریههای اقتصادی» بنی صدر رها سازد، در نتیجه «همه تدبیرهای ممکن» او « برای سر- و – سامان دادن به اقتصاد کشور» شکست خوردهاند. آیا مبتذلتر از این میتوان در رابطه با وضعیت کنونی اقتصاد ایران سخن گفت؟
هر کسی که کمی از اقتصاد سرمایهداری آگاهی داشته باشد، میداند که سرمایهدارها در دولتهائی که حاضر به تضمین امنیت مالکیت خصوصی نیستند، سرمایهگذاری نخواهند کرد. بههمین دلیل نیز از همان آغاز پیدایش جمهوری اسلامی بخشی از نیروهای چپ، مجاهد و روحانیتی که در پی دستیابی به ثروتهای بادآورده بود، بهنام مبارزه با «طاغوتیها» به اشغال کارخانههای تولیدی و سلب مالکیت از سرمایهداران بهائی همچون هژبر یزدانی، حبیب ثابتپاسال و سرمایهداران کمپرادور پرداختند و سبب فرار میلیاردها دلار سرمایه از ایران شدند. آیا در آن زمان بنیصدر هوادار «مصادره» کارخانهها و ثروت «طاغوتیها» و «فرار سرمایه» از ایران بود؟
همچنین با آغاز جنگ میان عراق و ایران بخش عمده سرمایهای که از صدور نفت به صندوق دولت واریز میشد، باید صرف هزینه جنگ میگشت و در نتیجه از حجم سرمایهگذاری دولت در زیرساختهای اقتصادی ایران با شتاب کاسته شد. استمرار فرار سرمایههای خصوصی از ایران سبب کاهش حجم تولید ناخالص ملی گشت، وضعیتی که تا بهامروز ادامه دارد و حتی بهخاطر تحریمهای حداکثری ایالات متحده آمریکا از شدت و شتاب بیشتری برخوردار گشته است. آیا بنیصدر هوادار ادامه جنگ و یا تحریمهای نفتی، بانکی و … با هدف متلاشی ساختن اقتصاد ایران بود؟
آیا وجود اسکلههای غیرقانونی در کشور و ورود سالانه بیش از ۲۰ میلیارد دلار کالاهای «قاچاق» توسط برخی از نهادهای دولتی که بدون پرداخت گمرک در بازار ایران فروخته میشوند و سبب اخلال در تولید برخی از صنایع و حتی تعطیلی برخی از شاخههای تولید داخلی گشتهاند نیز بر اساس نظریههای بنیصدر برنامهریزی شدهاند؟
آیا در دورانی که بنیصدر در ایران بود، فساد اقتصاد ایران را فراگرفته بود و فسادی که اینک در اقتصاد دولتی و خصوصی ایران ریشه دوانده، فرآورده اندیشههای اقتصادی بنیصدر است؟
با بازگوئی این چند نمونه که برخی از مشکلات اقتصاد ایران را بازتاب میدهند، خواستم نشان داده باشم که هیچکس بیشتر از سید جواد طباطبائی یاوه نمیگوید. دیگر آن که طباطبائی بر این باور است که «بنیصدر به لحاظ گمراهیهائی که در سیاست و سیاست اقتصادی کشور وارد کرد یکی از مضرترین آدمهایی است که فرصت آن را پیدا کردند، با دست باز، خیالات خود را به واقعیت تبدیل کنند.»
یکم آن که طباطبائی قادر نیست حتی یکی از گمراهیهای اقتصادی بنیصدر را که موجب ویرانی اقتصاد ایران گشت، برای خواننده نوشته خود بازگو کند. او از آنجا که نمیتواند وارد جزئیات شود، به کلیگوئی بسنده میکند، آن هم بدون ارائه سند و مدرک.
دوم آن که آیا این فقط بنیصدر بوده است که پس از پیروزی انقلاب در ایران فرصت پیدا کرد تا «خیالات» خود را به «واقعیت تبدیل» کند؟ آیا در همان دورانی که بنیصدر هنوز در ایران بود، خمینی با طرح «اقتصاد مال خر است» در پاشیدن شیرازه زیرساخت اقتصادی کشور نقشی نداشت؟ آیا مصادره کارخانهها توسط هواداران رژیم اسلامی و نیروهای «چپ» و مجاهد و اداره آن نهادها توسط روحانیون و شوراهای کارگری که از دانش تولید و اقتصاد آگاهی چندانی نداشتند را بنیصدر طراحی و توصیه کرده بود؟
سوم آن که آیا سیاستمداران کشورهای پیشرفته سرمایهداری و متعلق به «جهان آزاد» پس از دستیابی بهقدرت سیاسی در پی تبدیل «خیالات» خود به «واقعیت» نیستند؟
برای نمونه دونالد ترامپ برای «واقعیت» بخشیدن به «خیالات» خود «با دست باز» تمامی پروژههای سیاسی، اقتصادی، بهداشتی، محیطزیستی و … اوباما را لغو و باطل نکرد؟ آیا تغییر حکومتها در کشورهای دمکراتیک همیشه همراه با دگرگونی در سیاستهای اقتصادی، اجتماعی و … نیست؟ چکیده آن که طباطبائی از جهان واقعی پیرامون خویش هیچ نمیداند، وگرنه به طرح چنین ادعاهای سبکسرانه نیازی نمیبود.
طباطبائی به همین ضد و نقیض گوئیها بسنده نمیکند و بنیصدر را «در صدر سیاهۀ جنایتکاران اقتصادی قرار» میدهد، آنهم «در مواردی، با کارنامهای بدتر از مغولان». گیریم که طباطبائی در ارزیابی خود از «سیاهه» بنیصدر حق دارد. هم او پیشتر یادآور شده بود که رژیم جمهوری اسلامی طی ۴۰ سال گذشته نتوانسته است گریبان خود را از «آسیب» نظرهای اقتصادی بنیصدر رها سازد.
بهاین ترتیب میتوان به این نتیجه رسید طباطبائی تنها کسی است که از همان آغاز پیدایش جمهوری اسلامی به «آسیب»های نظرهای اقتصادی بنیصدر پی برده بود که «در مواردی … بدتر از مغولان» اقتصاد ایران را ویران ساختند. آیا او طی ۴۰ سال گذشته کوشید تباهی نظرهای اقتصادی بنیصدر را به حکومتگران جمهوری اسلامی و مردم ایران بشناساند و راهی برای برونرفت از نفوذ آن اندیشههای «جنایتکارانه» بر جامعه و اقتصاد کشور عرضه کند؟ اما در آثار او که خود را «روشناندیش» میپندارد، نوشتاری در این مورد نمیتوان یافت، آن هم به این دلیل ساده که او از یکسو مرد میدان سیاست کارکردی نیست و از سوی دیگر در عرصه تئوریهای اقتصادی سخنی برای گفتن نداشت و ندارد. اما اینک که بنیصدر دیگر در میان ما نیست و نمیتواند به «یاوههای» او پاسخ دهد، درباره «مضرات» نظرهای اقتصادی او رجز میخواند. طباطبائی بسیار آزرده خاطر است که برخی در ارزیابی از کارنامه سیاسی بنیصدر او را «ملّی»، «ملّیگرا» و «ایرندوست» نامیدهاند. او از خود و ما میپرسد «چگونه میتوان کسی را که از او این همه سخنان گمراه کننده و فاجعهبار برای اقتصاد ملّی صادر شده»، «ملّیگرا» و «میهندوست» نامید! بنیصدر برخلاف آقای طباطبائی که هیچگاه فعال سیاسی نبوده است، از دوران دبیرستان به سیاست گروید و از پیروان نهضت ملی به رهبری دکتر مصدق بود، نهضتی که در پی تحقق استقلال و آزادی ایران بود. او در دوران نخستوزیری دکتر علی امینی مسئول سازمان دانشجویان جبهه ملی در دانشگاه تهران بود و به گفته خود در تظاهرات ۱۵ خرداد ۱۳۴۲ شرکت داشت. او پس از سفر به فرانسه در کنفدراسیون و سازمانهای جبهه ملی خارج از کشور فعال بود و پس از انشعاب در جبهه ملی خارج از کشور با یاران خود «انتشارات مصدق» و «انتشارات مدرس» را راه انداخت و «خبرنامه جبهه ملی سوم» را انتشار داد. بنیصدر پس از بازگشت به ایران در کانون قدرت سیاسی قرار داشت و با شرکت در بحثهای رادیو- تلویزیونی توانست خود را بهایرانیان بشناساند و با برخورداری از پشتیبانی خمینی از سوی مردم به ریاست جمهوری برگزیده شد. او در دوران کوتاه ریاست جمهوری خویش در سازماندهی نیروهای ارتش در جنگ با عراق تلاش کرد و همچنین کوشید نهادهائی را که تازه بهوجود آمده بودند و کردارهایشان فراقانونی بود، مهار و با اژدهای استبدادی که بهتدریج از زیر عبای ملایان نمایان میگشت، مبارزه کند، تلاشی که سرانجام سبب عزل او از مقام ریاست جمهوری شد. در تبعید نیز هدف اصلی مبارزه بنی صدر دفاع از استقلال و تحقق آزادی مردم ایران بود. او بیش از ۷۰ کتاب و نوشتارهای فراوانی در حوزه سیاست، اقتصاد و فلسفه انتشار داد. باورهای ایدئولوژیک و معرفتی هر کسی مضمون مبارزه از استقلال و آزادی او را برمینمایاند و بنیصدر نیز در این رابطه تافته جدابافتهای نبوده است. ارزشهای دینی و اخلاقی و برداشتی که بنیصدر از مقوله «حق» داشت، خمیرمایه مبارزه سیاسی و اجتماعی او را تشکیل میدادند. میتوان مخالف خصوصیتهای شخصیتی و نیز تئوریهای سیاسی – ایدئولوژیک او بود، ولی نمیتوان مبارزه او برای تحقق استقلال و آزادی مردم ایران را بهخاطر مخالفتی که با رفتارهای شخصی و ایدئولوژیک او میتوانیم داشته باشیم، محکوم کرد. اما این همان کار زشتی است که طباطبائی از آغاز تا پایان نوشتار خود انجام داده است. هامبورگ، ۱۰ نوامبر ۲۰۲۱
ﻣﻦ ﯾﮏ ﺯﻥ ﻣﺘﺎﻫﻞ ﻫﺴﺘﻢ “
شبنم باور
ﻣﻦ ﯾﮏ ﺯﻥ ﻣﺘﺎﻫﻞ ﻫﺴﺘﻢ ”
ﯾﮏ ﺯﻥ ﺍﯾﺮﺍﻧﯽ …
ﺳﺎﻋﺖ ﻫﺸﺖ ﺷﺐ ﺍﺳﺖ …
ﺍﯾﻨﺠﺎ ﺧﯿﺎﺑﺎﻥ ﺳﻬﺮﻭﺩﯼ ﺷﻤﺎﻟﯽ …
ﺑﯿﺮﻭﻥ ﻣﯿﺮﻭﻡ … ﺑﺮﺍﯼ ﺧﺮﯾﺪ ﻧﺎﻥ …
ﻧﻪ ﺁﺭﺍﯾﺶ ﺩﺍﺭﻡ … ﻧﻪ ﻟﺒﺎسى كه جلب توجه كند …. ﺣﻠﻘﻪ ﺍﻡ ﻫﻢ ﺑﺮﻕ ﻣﯿﺰﻧﺪ …
ﺍﯾﻦ ﻫﻔﺘﻤﻴﻦ اتو مبیلی ﺳﺖ ﮐﻪ ﺟﻠﻮﯼ ﭘﺎﯾﻢ ﻧﮕﻪ ﻣﯿﺪﺍﺭﺩ ….
ﺁﺧﺮﯼ ﻣﯿﮕﻮﯾﺪ ﺷﻮﻫﺮ ﺩﺍﺭﯼ ﮐﻪ ﺩﺍﺭﯼ، ﻣﻨو ﺳﯿﺮ ﮐﻦ، ﻫﺮﭼﯽ ﻣﯿﺨﻮﺍﯼ ﺑﻪ
ﭘﺎﺕ ﻣﯿﺮﯾﺰﻡ …
ﺳﺎﻋﺖ ﻫﺸﺖ ﻭ ﻧﻴﻢ به نانوائى مى رسم ….
ﻧﺎﻧﻮﺍ ﻣﻮﻗﻊ دادن نان و گرفتن پول ﺩﺳﺘﺶ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺩﺳﺘﻢ ﻣﯿﺴﺎﯾﺪ ….
ﺍﯾﻨﺠﺎ ﺗﻬﺮﺍﻥ …
ﺍﺯ ﺧﯿﺎﺑﺎﻥ ﮐﻪ ﺭﺩ ﻣﯿﺸﻮﻡ ﻣﻮﺗﻮﺭﺳﻮﺍﺭﯼ ﺑﻪ ﺳﻮﯾﻢ ﻣﯿﺎﯾﺪ و مى گويد ﺷﺒى چند ؟
بالاخره ﺑﻪ ﺧﺎﻧﻪ ﺭﺳﯿﺪﻡ …
ﻣﻬﻨﺪﺱ ﺭﺍ ﺩﯾﺪﻡ … ﮐﻪ ﺩﺭ ﻃﺒﻘﻪ ﺑﺎﻻ ﺑﺎ ﺯﻥ ﻭ ﺩﺧﺘﺮﺵ
ﺯﻧﺪﮔﯽ ﻣﯿﮑﻨﺪ …
ﺳﻼﻡ ﺁﻗﺎﯼ ﻣﻬﻨﺪﺱ … ﺧﺎﻧﻮﻡ ﺧﻮﺑﻦ … ؟ﺩﺧﺘﺮ ﮔﻠﺘﻮﻥ ﺧﻮﺑﻦ؟
بَه ﺑَﻪ ﺳﻼﻡ ﺧﻮﺑﯽ؟ ﺧﻮﺷﯽ؟ ﮐﻢ ﭘﯿﺪﺍﯾﯽ؟ﺭﺍﺳﺘﯽ ﺍﻣﺸﺐ ﮐﺴﯽ ﻧﯿﺴﺖ
ﺧﻮﻧﻪ ﻣﻮﻥ … ﺍﮔﻪ ﻣﻤﮑﻨﻪ ﺑﯿﺎ ﮐﺎﻣﭙﯿﻮﺗﺮ ﻧﯿﻠﻮﻓﺮﻭ ﺩﺭﺳﺖ ﮐﻦ …
ﻣﻨﺘﻈﺮﻡ يادت نره
ﻭ ﻣﻦ ﻫﺎﺝ ﻭ ﻭﺍﺝ
ﺍﯾﻨﺠﺎ ﺳﺮﺯﻣﯿﻦ ﺍﺳﻼﻡ ﺍﺳﺖ ….
ﺍﯾﻨﺠﺎ ﺳﺮﺯﻣﯿن ﺍﻣﺎﻣﺰﺍﺩﻩ ﻫﺎ ست…
ﺍﻳﻨﺠﺎ ﻗﻮﺍﻧﻴﻦ ﺍﺳﻼم ﺟﺎﺭﻯ ﺍﺳﺖ …
ﺍﯾﻨﺠﺎ ﺑﯿﻤﺎﺭﺍﻥ ﺟﻨﺴﯽ ﺗﺨﻢﺭﯾﺰﯼ ﮐﺮﺩﻥ …
اينجا ﻧﻪ ﻗﺎﻧﻮﻥ از تو محافظت مى كند
و نه شرع ﻭ ﻧﻪ ﻋﺮﻑ
بله ﺍﯾﻨﺠﺎ ﺟﻤﻬﻮﺭﯼ ﺍﺳﻼﻣﯽ است !!!
ﻣﻦ ﯾﮏ ﺯﻧﻢ
ﻫﻤﺴﺮﻡ ﻣﯿﺘﻮﺍﻧﺪ ﭼﻬﺎﺭ ﺯﻥ ﻋﻘﺪﯼ ﺍﺧﺘﯿﺎﺭﮐﻨﺪ ﻭ ﭼﻬﻞ ﺯﻥ ﺻﯿﻐﻪ ﺍﯼ؟
ﻣﻮﻫﺎﯾﻢ ﻣﺮﺍ ﺑﻪ ﺟﻬﻨﻢ ﻣﯿﺒﺮﺩ ﻭ ﻋﻄﺮ ﺗﻨﻢ ﻣﺮﺩﺍﻥ ﺭﺍ ﺍﺯ ﻭﺭﻭﺩ ﺑﻪ ﺑﻬﺸﺖ
ﺑﺎﺯمى دﺍﺭﺩ ..
ﻫﯿﭻ ﺩﺍﺩﮔﺎﻫﯽ شهادت ﻣﺮﺍ نمى پذﯾﺮﺩ
ﺍﮔﺮ ﻣﺮﺩ ﻣﺮﺍ ﻃﻼﻕ ﺩﻫﺪ ﺑﺎ ﻏﯿﺮﺕ ﻧﺎﻣﯿﺪه ﻣﯿﺸﻮﺩ ﻭ ﺍﮔﺮ ﻣﻦ ﻃﻼﻕ
ﺑﺨﻮﺍﻫﻢ ﻣﯿﮕﻮﯾﻨﺪ : ﺯﯾﺮ ﺳﺮﻡ ﺑﻠﻨﺪ ﺷﺪه …
ﺑﺮﺍﯼ ﺍﺯﺩﻭﺍﺝ ﺩﺧﺘﺮﻡ ﺑﻪ ﺍﺟﺎﺯﻩ ﻣﻦ ﻧﯿﺎﺯﯼ ﻧﯿﺴﺖ، ﺍﻣﺎ ﺍﺟﺎﺯﻩ ﭘﺪﺭﺵ ﺍﻟﺰﺍﻣﯿﺴﺖ …
ﻫﺮ ﺩﻭ ﮐﺎﺭ مى ﮑﻨﯿﻢ، ﺍﻭ ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﮐﺎﺭ ﺑﻪ ﺧﺎﻧﻪ ﻣﯿﺎﯾﺪ ﺗﺎ ﺍﺳﺘﺮﺍﺣﺖ ﮐﻨﺪ، ﻣﻦ ﺑﻪ ﺧﺎﻧﻪ ﻣﯿﺎﯾﻢ ﺗﺎ ﮐﺎﺭ ﮐﻨﻢ
ﻭ ﻣﺮﺍﺗﺐ ﺭﺍﺣﺘﯽ ﺍﻭ ﺭﺍ ﻓﺮﺍﻫﻢ ﮐﻨﻢ ….
ﻣﻦ ﯾﮏ ﺯﻧﻢ
ﻣﺮﺩﻫﺎ ﺣﻖ ﺩﺍﺭﻧﺪ ﻧﮕﺎﻫﻢ ﮐﻨﻨﺪ،
ﺍﻣﺎ من ﺍﮔﺮ ﺍﺗﻔﺎﻗﯽ هم ﻧﮕﺎﻫﻢ ﺑﻪ ﻣﺮﺩﯼ ﺑﯿﻔﺘﺪ ﻫﺮﺯه ﺧﻮﺍﻧﺪﻩ ﻣﯿﺸﻮﻡ …
ﻣﻦ ﯾﮏ ﺯﻧﻢ ﺑﺎ ﻫﻤﻪ ﻣﺤﺪﻭﺩﯾﺘﻬﺎ ﻭ ﻧﺎﻣﻼﯾﻤﺎﺕ
ﺍﺷﺘﺒﺎﻩ ﺩﺭ ﺁﻓﺮﯾﻨﺶ ﻣﻦ ﺍﺳﺖ؟ ﯾﺎ ﻣﮑﺎﻧﯽ ﮐﻪ ﺩﺭ ﺁﻧﺠﺎ ﺑﺰﺭﮒ ﺷﺪﻡ؟
روياهايم ، آرزوهايم ، فكرم و آينده من حتى جسم من را يك مرد
با ﻟﺒﺎﺱ ﺑﻠﻨﺪ ﻭ عمامه
ﺑﺎ ﭼﻨﺪ ﻛﻠﻤﻪ ﻋﺮﺑﻲ مشخص مى كند ….
ﮐﺘﺎﺑﻢ ﺭﺍ ﻋﻮﺽ ﮐﻨﻢ ﯾﺎ ﻓﮑﺮ ﻣﺮﺩﺍﻥ ﺳﺮﺯﻣﯿﻨﻢ ﺭﺍ …
ﯾﺎ ﺩﺭ ﮐﻨﺞ ﺍﺗﺎﻗﻢ ﺣﺒﺲ ﺷﻮﻡ …
ﻧﻤﯿﺪﺍﻧﻢ
ﻧﻤﯿﺪﺍﻧﻢ ﻣﻦ ﺟﺎى بدى ﺑﻪ ﺩﻧﯿﺎ ﺁﻣﺪﻩ ﺍﻡ
ﯾﺎ زمان بدى ……
حق حضانت بر ای تو
درد زایمان برای من
نام خانوادگی برای تو
زحمت خانواده برای من
سند خانه برای تو
بیگاری خانه برای من
چهار عقدى برای تو
حسرت عشق برای من
هزارصیغه برای تو
حکم سنگسار برای من
هوس برای تو
عفاف برای من
این مفهوم ازادی و برابری حقوق زن و مرد است در اينجا
ارام بمير بانو كه حتي عكست را پس از مردن
بر روي اگهي ترحيمت نميزنند!!!!
ﻧﺎﻣــــــــــﻢ ﺯﻥ ﺍﺳــــــــــــــــــــﺖ
ﺯﻣﺎﻧﯽ ﺯﻧﺪﻩ ﺑﻪ ﮔﻮﺭﻡ ﻣﯽ ﮐﺮﺩﯼ
ﮔﺎﻩ ﺳﻨﮕـــــﺴﺎﺭ
ﮔﺎﻩ ﻣﺮﺍ ﺿﻌﯿﻔﻪ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﻧﯽ
ﮔﺎﻩ ﻟﭽﮏ ﺑﻪ ﺳﺮ
ﻭ ﻣﻦ ﺍﺯ ﻫﺮ ” ﻣﺮﺩی” ﮐﻪ ﺗﻮﯾﯽ
⇦ ﻣﺮﺩﺗــــــــــﺮﻡ ⇨
ﻫﻤﺎﻥ ﻭﻗﺖ ﮐﻪ ﺗﻮ ﻋﺮﺑﺪﻩ ﻣﯽ ﮐﺸﯽ
ﻭ ﻣﻦ ﺑﻪ ﺣﮑﻢ ﺁﺑﺮﻭﺩﺍﺭﯼ
ﭘﻨﺠﺮﻩ ﺭﺍ ﻣﯽ ﺑﻨﺪﻡ
ﻣﻦ ﺩﺭﺩ ﻣﯽ ﮐـــــﺸﻢ
ﺗﻮ ﭘﺪﺭ ﻣﯽ ﺷﻮﯼ …
ﻭ ﺑﺮﺍﯾـــــــﺶ ﻧﺎﻡ ﺍﻧﺘﺨﺎﺏ ﻣﯽ ﮐﻨﯽ !
من ﺩﺭﺩ مى ﮑﺸم …
ﻭ ﺗﻮ ﻧﮕﺮﺍﻥ ﺍﺯ ﺍﯾﻨﮑﻪ
ﺑﭽﻪ ﺩﺧـــــﺘﺮ ﻧﺒﺎﺷﺪ … !
من بیخوابی ﻣﯽ ﮐﺸم
ﻭ ﺗﻮ خواب حوریان بهشتی میبینی !
با تمام اين رنجها و دردها من مادر میشوم
اما همه جا میپرسـند : نام پدر؟
اگر مرد بودن افتخارست خود مى دانم كه از تو مردترم
آرى اینجا سرزمینی ست بنام جمهوری اسلامی
سپاس ازخانم شیدا.
ﺑﻪ ﺍﺷﺘﺮﺍﮎ ﺑگذارید که ﺷﺎﯾﺪ ﺣﺮﻑ ﺗﻤﺎﻣﯽ ﺑﺎﻧﻮﺍﻥ ﺍﯾﻦ ﺳﺮﺯﻣﯿﻦ ﺑﺎﺷﺪ
آنچه در زندگی ناروا و ناشایست بود را متاسفانه انجام دادیم
(قسمت دوم) اکبر دهقانی ناژوانی
اگر به گفتار در قسمت اول توجه کنیم. در آنجا گفته شد که تمام رهبران زیست محیطی، اجتماعی و رهبران عقلی و احساسی ما انسانها در پروسه تکاملی چند میلیون ساله در ارتباط با هم خوب یا بد رشد و تکامل داشته اند و بر روی رشد و تکامل همدیگر تاثیرات متقابل گذاشته اند. اما در قسمت دوم این مقاله می خوانیم بشر در زمان قدیم علم و آگاهی درستی نداشته و دو رهبر عقلی و احساسی بشر در نبود علم در برخورد با موضوعات و رخدادهای محیطهای اجتماعی و طبیعی ندانسته در کار هم و در کار طبیعت دخالت بیجا کرده اند. در چنین شرایطی رهبران عقلی و احساسی در ذهن ما با رهبران محیطهای اجتماعی و طبیعی که بر روی ارگانیسم ما تاثیر دارند با آنها در تضاد و جنگ و به خاطر برخورد متضاد با این محیطها این رهبران عقلی و احساسی شناختها و تجارب غلط پیدا کرده و این دو در ذهن ما در تضاد با هم رشد کرده و با هم در هر زمان در جنگ بوده و هستند، این دو رهبر متضاد رشد یابنده، یعنی عقل و احساس ذهن، روح و جسم ما را به جنگهای خودشان با هم و جنگ های خودشان با محیط اجتماعی و محیط زیست مشغول کرده و می کنند، در نتیجه تک تک انسانها به این تضادها و دشمنی ها گرفتار و بیماری ذهنی، روحی و جسمی پیدا کردند. بشر با خودش در تضاد، با رهبری افراد دیگر هم در تضاد، با رهبری محیط زیست و رهبری محیط اجتماعی هم در تضاد قرار گرفت، پس بنابراین همه بی خیال عقل سلیم و احساس سالم شدند و در گرداب لجنزار رشدیابنده متضاد بی عقلی و بی احساسی گرفتار شدند که یک سرش در اجتماع و سر دومش در طبیعت و سر سوم این بی عقلی و بی احساسی در ذهن و روح تک تک افراد بود. در این منجلاب اجتماعی با رهبری بی عقلی و بی احساسی متضاد ، چندین قرن است که هر چیز خوب و مثبت کمتر بها دارد . اما چیزهای منفی رشدیابنده و بیشتر بازار داغ پیدا کرده و حرف اول را در زندگی فردی و اجتماعی می زنند، مثلا دیکتاتوری، هتک حرمت، بی قانونی، ظلم و ستم، ضعف و ناتوانی، وادادگی، سلطه گری و سلطه پذیری، راکد شدن، انزوا، خود را به قضا و قدر سپردن، مصلحت اندیشی ، توهمزایی، خیالپردازی، اعتقاد به مذهب راکد و نیروهای غیبی، جن، پری و شیطان، ، دعای باران، دعا خوانی و دعا نویسی برای رفع بلاها، خود بزرگ بینی، تمایل به دروغ و توجیه گرایی، خود و دیگران را فریب دادن، بیزاری از خود و دیگران، بی هویتی، بی اصالتی، ناباوری به انسانیت ، آرزوی مرگ ، صحبت با ارواح ، ضدیت با علم و عقل، سطحی نگری، از خود بی خود بودن، کوری ذهن و روح ، کوری عقل و احساس، بی معنی و پوچی زندگی، فحشا، هک حرمت به خانواده و زن، غرق در کمبودها ، ترسو و محافظه کار بودن، خشونت، بی رحمی، قحطی و گرسنگی، جنگ، آوارگی، بی آبی، خشک سالی، بارشها و سیلابهای ویرانگر، زلزله، فرو رفت و ریزش زمین، گرم شدن هوا و غیره، مثل جامعه ایران.
در طول تاریخ از دل این منجلاب بی عقلی و بی احساسی و رشدیابنده متضاد، جهان بینیهای کور و راکدی بوجود آمدند و جامعه را به جنون کشاندند، مثل ایدئولوژی مذهبی کور افراطی، ایدئولوژی ناسیونالیستی کور افراطی و این اواخر ایدئولوژی کمونیستی کور و مائوئیستی کور افراطی، البته در ابتدای پروسه رشد و تکامل آنها این ایدئولوژی ها زیاد کور نبودند. اما به خاطر کمبود علم و ازدیاد جمعیت و بی قانونی به مرور این ایدئولوژی ها در طول عمر خود از واقعیات مدام دور و عقب می افتادند و راکد تر و کورتر می شدند. نظام سرمایه داری هم یک ایدئولوژی است، ولی به خاطر پیشرفت علم و گرایشات قوی عقلگرایی کمتر دگم و بسته است و به همین خاطر هر زمان کمی آن را اصلاح کرده تا درست تر دوام آورد. اما بدون مشکل نیست و در مقاله دیگری جداگانه به آن می پردازم.از دل این منجلاب ایدئولوژیکی رهبران با رهبری پر فراز و نشیب زیادی بوجود آمدند. افراد و یا رهبران ناتوان و ضعیف در مرکز این منجلاب گرفتار و محاصره و بیشتر در این باتلاق گند زده فرو می رفتند و می روند و بیشتر قربانی می شوند و رهبران و افراد قوی تر در دامنه این منجلاب برای نجات خود پای خود را روی سر افراد ضعیف می گذاشتند و می گذارند تا آنها غرق و خودشان نجات پیدا کنند. از دل اجتماعات آنها کشورهای قدرتمند، کشورهای ضعیف و فقیر بوجود آمده اند و به خاطر تضاد عقلی و احساسی با هم و تضاد با واقعیات محیط زیست راحت با هم کنار نمی آمدند و نمی آیند.
نصیحت رهبران عقل و احساس ضعیف در ذهن مردم فقیر:
رهبران کشورهای قوی تر خطاب به رهبران کشورهای ضعیف می گویند که رهبران واقعی ما هستیم . شما باید زیر فرمان ما باشید در غیر این صورت جنگی را به شما تحمیل می کنیم. مردم کشور های ضعیف که رهبران کوچک و ضعیفی هستند با پیشرفت علم امروزی کمی آگاه شده و از خودشان می پرسند که چرا ما باید تا این حد رهبری عقلی و احساسی ضعیفی داشته باشیم که الآن مجبور بشویم زیر سلطه رهبری عقلی و احساسی بیگانگان برویم. کم کم این مردم آگاه و خودجوش شده و سراغ عقل سلیم و احساس سالم را در ذهن خود می گیرند. دو رهبر عقلی و احساسی ضعیف در ذهن افراد کشور های فقیر دیگر نمی توانند این مردم ضعیف را با دروغ و خود بزرگ بینی فریب بدهند. آنها ترس از این دارند که این دو رهبر عقلی و احساسی ضعیف جایگاه و مقام حکومتی خودشان را در ذهن این مردم فقیر از دست بدهند، پس بنابراین این دو مجبورند که کمی از واقعیات را رو کنند و با فرار به جلو تقصیر را به گردن خود این مردم ضعیف بیندازند. این دو رهبر ، یعنی عقل و احساس ضعیف برای آنها شروع می کند به کُرکُری خواندن و در ذهن این مردم ضعیف چنین می گویند؛ شما مردم به هیچ چیز توجه نمی کنید. اولا در قدیم علمی نبوده که شما مردم ضعیف و بی سواد ما دو تا، یعنی عقل و احساس را در برخورد با محیط زیست و محیط اجتماع با کمک علم درست بکار ببرید، در نتیجه ما دو تا، یعنی عقل و احساس با هم دشمن و با محیط زیست هم دشمن و همه با هم در تضاد رشد و با هم می جنگیم.
دوم شما افراد ضعیف قرنها به این منجلاب عقل ضعیف و احساس ضعیف در ذهن خودتان مدام مشغول هستید. در این منجلاب متضاد که ریشه ایدئولوژی مذهبی کور، ناسیونالیستی کور و این اواخر کمونیستی کور، مائوئیستی کور پیدا کرده استحاله شده اید. ذهن و روح شما از روی تنبلی، رکود، ضعف، توهم و بی عملی به این گنداب متعفن صیقل داده شده و به آن عادت و از آن خوشتان می آید.سوم نه فقط تغییری در آن ندادید، بلکه این وضع لجن و خرابی را دست نخورده به نسلهای بعدی انتقال دادید.
چهارم ما دو تا، یعنی عقل و احساس با این جنگها هم خودمان را ضعیف و بیمار و هم شما مردم را از نظر ذهنی، روحی و جسمی ضعیف و بیمار کرده ایم و مثل خوره ذهن، روح و جسم شما را می خوریم. به مرور زمان تضاد و دشمنی ما بیشتر و هیچ کنترل روی جنگهای خودمان نداریم. پس بنابراین بهتر است که شما انسانهای ضعیف و همچنین ما عقل و احساس ضعیف در ذهن شما همگی هشدار کشورهای بزرگ را جدی بگیریم و زیر کنترل رهبری آنها برویم تا دعوای ما با آنها کمتر و ما دو تا عقل ضعیف و احساس ضعیف توسط آنها که قوی تر هستند کنترل شویم و شما افراد که ضعیف و بیمار شده اید کمتر دعوای ما دو تا عقل ضعیف و احساس ضعیف را در ذهن، روح و جسم خودتان داشته باشید و رهبران کشورهای قوی تر هم شما را زیاد اذیت نکنند. با وجود این بعضی از افراد ضعیف از جمله مذهبی های کور، ناسیونالیستهای کور، کمونیستهای کور و مائوئیستهای کور از حرفهای عقل و احساس ضعیف در ذهن خود جا خوردند و گفتند که چرا تا به حال به ما اینها را نگفته بودید که ما ضعیف و نا توانیم و همیشه ما را رهبران قوی و ما را عقل کل می دانستید؟ به ما راه رشد غیر سرمایه داری را پیشنهاد می دادید؟ چطور آن کشورها و آن گروه ها و قبیله های دیگر رهبران قدرتمند دارند و می توانند رهبری قوی داشته باشند و ما نه؟ ما زیر سلطه دیگران نمی رویم. اما جاسوسان این خبر را به گوش رهبران کشورهای قوی رساندند و از طرف کشورهای پیشرفته مردم کشور فقیر هشدار دریافت کردند . به آنها گفتند حواستان باشد که ما رهبران شرق و غرب، بخصوص انگلیس چندین قرن است که برای شما رهبر تعیین کرده و می کنیم. می گویید نه! شما مردم کشور ضعیف از عقل و احساس ضعیف که بر ذهن شما رهبری می کنند بپرسید!دو رهبر عقلی و احساس ضعیف در ذهن افراد کشورهای فقیر ترسیدند که اگر این مردم بیشتر آگاه شوند و جای این دو تا را با عقل سلیم و احساس سالم در ذهن خودشان عوض کنند. این دو رهبر، یعنی عقل و احساس ضعیف در ذهن این افراد هیچ کاره می شوند. عقل و احساس ضعیف در ذهن افراد کشور ضعیف نقاب از چهره برداشتند و با لحن دیگر پیام رهبران کشورهای قوی تر را به این مردم کشور ضعیف رساندند و با تبلیغات مذهبی و غیره در ذهن و روح هر کدام از این افراد ضعیف جا انداختند که ای عزیز جون دنبال عقل سلیم و احساس سالم می گردی، نکند کافر شده ای، دنبال آزادی می گردی و این اواخر هم مشروطه خواه و دموکراسی خواه هم شده ای، دیگر چی ؟ عقل خودم، احساس خودم ، آزادی خودم کودومه! تمام اینها را فراموش کن! عزیز جون سرنوشت تو دست خداست، هر چه مذهب بگوید همان است، هر چه رهبر نایب امام و امام زمان بگوید همان است. مبادا بر علیه کشورهای قوی و ثروتمند ، مثل انگلیس و اسرائیل حرفی بزنید. تمام این افراد ضعیف که بیش از حد گرفتار عقل ضعیف و احساس ضعیف در ذهن خود بودند ترسیدند و پیام عقل ضعیف و احساس ضعیف را به همدیگر رساندند و به ترس و توهم و بی عقلی خودشان دامن زدند. مثل کی؟ مثل دایی جان ناپلئون که می گفت؛ مش قاسم بُدو انگلیسی ها اومدند!
مش قاسم، آ آ آ دروغ چرا؟ من با دو چشم خود دیدم که انگلیسی ها دارند می آیند!این یعنی تیر خلاص به خود زدن و جبهه دشمن را تقویت کردن.
نوجوانان وجوانان در زمان پهلوی ها و بعد از انقلاب:اکر بخواهیم این روند چند قرنه را در زمان پهلوی ها جستجو کنیم. از آنجایی که این عقل و احساس ضعیف در ذهن، روح و جسم مردم با هم متضاد رشد و دشمن هم شده بودند و ریشه چند صد ساله داشتند. مردم فقیر از روی ناعلاجی و منفعل بودن در هر زمان به فرمان این عقل ضعیف و احساس ضعیف در ذهن و روحشان به سیم آخر می زده اند، نمونه اش در زمان حکومت پهلویها. مثلا در اویل رژیم محمد رضا شاه تا حدودی آزادی هایی داده شد و پیشرفت هم بود، از اواسط رژیم شاه درباریان، روحانیون درباری، مذهبی های افراطی، مثل خمینی و اربابان خارجی شرق و غرب که می خواستند بر مردم ایران حکومت و رهبری و همه چیز را به آنها دیکته و آنها را بچاپند از آگاه شدن بیشتر و عقل سلیم و احساس سالم پیدا کردن این مردم، بخصوص نوجوانان و جوانان می ترسیدند. از اواسط رژیم شاه انحصارگرایی شروع و در اواخر رژیم این وضعیت به اوج بحرانی خود رسید. این مردم و بخصوص این نوجوانان و جوانان که عقل، احساس، ذهن، روح و جسم رشد یابنده داشتند و مدام می بایستی با چیزهای نو و علم و پیشرفت رشد خودشان را به روز می کردند . این بیچاره ها را مجبور کردند که دنبال عقل سلیم و احساس سالم و چیزهای نو نروند و با تبلیغات تو خالی غربی و مذهبی اجازه رشد عقل سلیم و احساس سالم را به نوجوانان و جوانان ندادند تا آنها از نظر ذهنی، روحی و جسمی عقب افتاده و ضعیف شدند و زیر سلطه و فرمان حکومت عقل ضعیف و احساس ضعیف در ذهنشان گرفتار و بیمارگونه در انزوای ذهنی و روحی فرو روند. با غارت مردم و با تبلیغات ضد مردمی توسط درباریان غارتگر ، مذهبی ها و اربابان خارجی شرق و غرب، بخصوص اسرائیل و انگلیس مردم را خسته و منزوی و در انزوا شست و شوی مغزی دادند. از. طرفی دیگر کسان دیگری مثل مذهبی های کور بی عقل، مثل روحانیون درباری، انجمن حجتیه، خمینی و دار و دسته اش و بعضی از مذهبی های بی عقل فریب خورده مثل سازمان مجاهدین و. طرفداران دکتر علی شریعتی و ناسیونالیستهای چهار آتیشه که بعضی از آنها دستی در دربار داشتند و همچنین کمونیستها و مائوئیستها همه این تشکلها در این بحران بی عقلی و بی احساسی جامعه دستی داشتند، چون خودشان هم در اندازه های مختلف به تضاد و جنگهای رهبری عقل ضعیف و رهبری احساس ضعیف در ذهنشان گرفتار و بیمار ذهنی و روحی بار آمده و خیالپرداز و متوهم شده بودند این تشکلها بخشی از ضعف عقلی و احساسی در ذهن خودشان را از جامعه عقب افتاده چند قرنه و بخش دیگر را از ایدئولوژی بسته به کار نرفته خودشان و بخش دیگر را از بحران اجتماعی زمان شاه و پدرش گرفته بودند. در آن زمان عقل ضعیف و احساس ضعیف در ذهن افراد این تشکلها به آنها می گفتند شما تشکلها به تنهایی نمی توانید رژیم شاه را سرنگون کنید. خمینی و دار و دسته اش با پشتوانه مذهبی قوی هستند و اگر به قدرت برسند، چون این مذهبی ها ضد امپریالیسم هستند جبهه ضد امپریالیستی در ایران تقویت و شما تشکلها در کنار مذهبیون در جبهه ضد امپریالیستی در کشور کاره ای می شوید و نهایتا امپریالیستها را شکست خواهید داد. این تشکلها که در بالا نام بردم به فرمان عقل و احساس ضعیف در ذهنشان دلشان را به این خیالهای باطل خوش کردند و آگاهانه و نا آگاهانه می خواستند به اصطلاح مردم را هدایت و رهبری بکنند. این تشکلهای چپ و راست به فرمان عقل ضعیف و احساس ضعیف در ذهن خود برای هواداران خود و برای مردم بیچاره تبلیغات شوم بر علیه رژیم شاه و آمریکا و غرب راه می انداختند، مثلا ضدیت با رژیم شاه را چند برابر می کردند. عیبها و چپاول رژیم شاه را برای مردم مطرح می کردند . اما از بعضی از کارهای درست که رژیم شاه برای مردم کرده بود حرف چندانی نمی زدند و راه حل درستی هم نداشتند. تمام حرف و عمل آنها شعارگونه و احساسی تند بود، در نتیجه به فرمان عقل و احساس ضعیف در ذهنشان نه فقط مردم را درست راهنمایی نمی کردند، بلکه هم خودشان و هوادارانشان و هم مردم را با شعار های تو خالی شست و شوی مغزی می دادند. بعضی از آنها به خاطر ضعف عقلی و احساسی به این ور و آن ور وصل بودند. تمام این تشکلها نا آگاهانه و آگاهانه و از روی تنفر به رژیم شاه و غربی ها هم خودشان و هم مردم بیچاره را بیشتر اسیر عقل ضعیف و احساس ضعیف در ذهن خودشان می کردند تا در اوج ذهنگرایی و توهم رژیم محمد رضا شاه را شکست بدهند و مذهبیهای به اصطلاح ضد امپریالیستی را به قدرت برسانند بدان امید که مذهبی ها گوشه چشمی به آنها نشان بدهند و بعد از به قدرت رسیدن امپریالیست ها را شکست داده و کم کم قدرت را از چنگ مذهبی ها بیرون بکشند. غافل از اینکه تکیه بر عقل ضعیف و احساس ضعیف و تکیه بر مذهب کور دشمن عقل و به این ور و آن ور وصل بودن کاری از پیش نمی برند، بخصوص که سرمایه داری عقلدار و قدرتمند با شناختها و تجارب چند قرنه تمام این جریانات داخل ایران را زیر نظر و تحت کنترل و رهبری و هدایت خودش داشت و به ریش همه اینها میخندید. چپاولگران درباری رژیم شاه هم که از داخل و خارج دستور می گرفتند با کمک جاسوسان کنترل را از دست بعضی ها که می خواستند برای مردم کاری بکنند بیرون کشیدند،چون این افراد مردمی پایگاه توده ای ضعیفی داشتند. انحصارگران درباری با غارت مردم و زندان و شکنجه به این مذهبیها، بخصوص خمینی و دار و دسته اش کمک و آنها را تقویت می کردند. متقابلا تبلیغات مذهبی ها بر علیه رژیم شاه و به نفع مذهب حسابی می گرفت که به مردم فقیر و بیسواد می گفتند، هر کس دنبال عقل رفت بی دین و کافر می شود، ببینید این عقلگرایان غرب زده رژیم شاه با شما چه می کنند. عقل و غرب زدگی را کنار بگذارید تا خدا به شما رو کند.در آخر رژیم شاه مردم، بخصوص نوجوانان و جوانان از نظر عقلی، احساسی، ذهنی و روحی ضعیف، فقیر و کم سواد شده بودند. دیگر خودشان را مثل اوایل رژیم شاه توانمند و خودجوش نمی دیدند و دیگر دنبال عقل سلیم و احساس سالم نمی گشتند، یعنی از روی تنبلی، توهم، انزوا، رکود، ضعف، سستی ، از روی فشار، ناعلاجی و ضعف عقلی و احساسی مردم به مرحله بیماری ذهنی، روحی، جسمی و جنون کشیده شدند. اراده و رهبری شوندگی و رهبری کنندگی از آنها گرفته شد. با چنین شرایطی مردم را آماده کردند برای پذیرش رهبری زدگی با درجه مذهب ناب محمدی تا همه چیز به راحتی در لوای مذهب به مردم تحمیل شود از جمله قالب کردن رهبری خمینی برای مسخ مردم بیچاره. در این حالت وانفسا مردم بخت برگشته به یاد حرفهای عقل ضعیف و احساس ضعیف در ذهن خود می افتادند که می گفتند؛ عزیز جون تو ضعیف هستی و نمی توانی رهبری بکنی! دیدید که رژیم عقلگرای غرب زده شاهنشاهی شما را غارت کردند و شما را گمراه کردند و دین را از شما گرفتند. عقل کافر و غربزدگی زندگی شما را تباه و رابطه شما را با دین و خدا قطع کرده. به مسجد و حسینیه بروید ! در روضه خوانی شرکت و برای امام حسین گریه کنید و از خدا بخواهید تا شما را ببخشد و خدا یک منجی و رهبر معنوی برای نجات شما از این رژیم منفور بفرستد! کتابهای دکتر علی شریعتی و غرب زدگی جلال آل احمد را بخوانید!
مردم که از عقلگرایی کور اربابان خارجی و علم گرایی و عقلگرایی ناقص وابسته به خارج رژیم شاه و غرب زدگی متنفر و خسته شده بودند، از روی بی عقلی، ضعف و ناتوانی با عقل و احساس ضعیف در ذهن خود خلوت و درد دل کردند. این دو رهبر ضعیف عقلی و احساسی در ذهن، روح مردم به آنها گفتند، هنوز مردد هستید، پس چرا معطل هستید؟ شما برای رهبری ضعیف هستید و برای شکست رژیم شاه رهبری قدر قدرت امام خمینی را بپذیرید او از طرف خدا آمده است . نکند که دوباره دنبال عقل سلیم و احساس سالم می گردید. مگر فراموش کردید که رژیم عقلگرای شاه چه بر سر شما آوردند. مذهبی ها گفتند عقل آدم را کافر می کند، حرف آنها حرف خدا است. این مردم ضعیف و بیمار فریب عقل ضعیف و احساس ضعیف در ذهن و روح خود را خوردند و به این دو لبیک گفتند و به آنها باورمند شدند و به فرمان آنها زدند به سیم آخر و از روی نا علاجی و توهم و خشم در خیابانها فریاد زدند که اگر این علم و عقلگرایی است که این رژیم شاهنشاهی می گوید ما این علم و عقلگرایی که فقط به یک عده چپاولگر می رسد را نمی خواهیم. آنها دنبال منجی و نجات دهنده معجزه گر می گردیدند تا بیاید و یک شَبه از شر رژیم شاه خلاصی یابند. این یعنی رهبریزدگی مذهبی و تسلیم قضا و قدر شدن. آنها از جمله ای که امام خمینی گفت «اقتصاد مال خر است. » خیلی خوششان آمد و همه حرف او را تایید کردند و گفتند « الله اکبر خمینی رهبر ». به فرمان عقل ضعیف و احساس ضعیف در ذهنشان همگی چهره نورانی امام خمینی را در ماه دیدند و قبول کردند که رهبری و سلطه مذهبی ها و امام خمینی را بپذیرند و از روی ضعف و نادانی ذهن، روح و جسم آنها مسخ شده و حرفهای مذهبی خمینی برایشان وحی مُنزل و خیلی شیرین آمد.عقل ضعیف و احساس ضعیف در ذهن و روح این مردم ضعیف و این تشکلهای ناتوان ایرانی خاطر جمع شدند که توانسته اند این مردم ضعیف و این تشکلهای متوهم خیالپرداز را با فرافکنی و دروغ بار دیگر برای چندمین بار فریب بدهند و با کمک درباریان، روحانیون درباری، اربابان خارجی مذهب مردهٔ هزار و چهارصد ساله و خمینی مظهر جهل و خرافات را در ذهن این جماعت جا بیندازند. به همین خاطر با کمک جهل مذهبی عقل ضعیف و احساس ضعیف جایگاه حکومتی خودشان را در ذهن و روح مردم و این تشکلهای وازده از نو تثبیت کردند. خود این عقل ضعیف و احساس ضعیف دعوا های متضاد خود در ذهن این مردم و این تشکلهای فقیر و درمانده را موقتاً کنار گذاشتند و از روی ناتوانی قبول کردند زیر سلطه مذهبی ها، بخصوص خمینی قدر قدرت بروند، چون این دو دیدند که اگر این مردم ضعیف و این تشکلهای ضعیففعال شوند و دنبال عقل سلیم و احساس سالم بگردند. عقل سلیم و احساس سالم پیدا می کنند، پس دیگر تنبل، خیالپرداز و متوهم نیستند و خودجوش و با کمک هم خودشان را از بحران درونی ذهنی و روحی خود و بحران درونی جامعه بیرون می کشند و دیگر جای ما دو تا عقل ضعیف و احساس ضعیف در ذهن آنها باقی نمی ماند و حاضر نمی شوند که مذهب مرده و خمینی جاه طلب و این وضع فلاکت بار را بپذیرند. عقلکور اربابان کشورهای قدرتمند خارجی از عقل ضعیف و احساس ضعیف در ذهن مردم و در ذهن این تشکلهای ضعیف به خاطر خوش خدمتی تشکر کرد و به آنها گفت که برای جلوگیری از رشد عقل سلیم و احساس سالم این مردم و این تشکلها بهتر است همیشه با عقلگرایان کور اربابان خارجی تماس بگیرید که من عقلکور بر ذهن آنها فرمان می رانم.. عقلکور اربابان خارجی گفت بهترین راه این است که شما عقل و احساس ضعیف در ذهن این مردم و این تشکلهای ضعیف بگویید که از روی ضعف عقلی و ضعف احساسی زیر بار اربابان خارجی و یا زیر بار جمهوری اسلامی بروند تا ما آنها را کنترل کنیم تا ما خارجی ها و مذهبیهای افراطی، مثل خمینی رژیم شاه را سرنگون و انقلاب مذهبی راه بیندازیم و مردم را بیشتر بچاپیم. به خاطر چپاول و محرومیتها مردم و این تشکلهای ضعیف تر می شوند و شما عقل ضعیف و احساس ضعیف بهتر می توانید بر ذهن این مردم و این تشکلها حکومت بکنید و با کمک ما جلوی عقل سلیم و احساس سالم را بگیرید. تا این مردم و تشکلها رشد نکنند و از روی ضعیف و ناتوانی آرزوی مرگ بکنند و راه انا الله و انا الیه راجعون را بهتر پیدا بکنند. عقل و احساس ضعیف از رهبری عقلکور اربابان خارجی تشکر و این دو به فرمان عقلکور اربابان خارجی سعی کردند که این مردم و تشکلهای ضعیف را به این ور و آن ور وصل کنند و تا حدودی هم موفق بودند، ولی بعضی ها چندان زیر بار نمی رفتند. عقل و احساس ضعیف در ذهن آنها به آنها می گفت که شما ضعیف هستید، پس حداقل سکوت اختیار کنید و یا زندان و شکنجه را به جان و دل بخرید. من نویسنده اسم این را گذاشته ام رهبری زدگی که هم عقل و احساس ضعیف را گرفتار و متوهم، دروغگو و هم مردم و هم اپوزیسیونهای داخلی و خارجی را گرفتار، متوهم ظاهر بین، منزوی و خیالپرداز کرده است. جمهوری اسلامی در این منجلاب رهبرزدگی مذهبی از همه سر و نور علا نور است. جمهوری اسلامی با رهبری زدگی منجلاب مذهبی دیکتاتورگونه خودش همه را خراب و ویران کرده. مردم ایران و منطقه و جهان از آن در عذاب هستند. منتها این رهبریزدگی برای همه مردم و اپوزیسیون داخلی و خارجی یکسان و در یک سطح نیست و درجات مختلفی دارد و نمی توان همه را با یک چوب راند.
جریانات بعد از انقلاب بعد از انقلاب عقل ضعیف و احساس ضعیف به فرمان عقلکور اربابان خارجی به ماله کشی در ذهن مردم فقیر و این تشکلهای فریب خورده ادامه دادند و به درجه مالکش اعظم رسیدند و به این مردم بخت برگشته گفتند؛ نور خداوند متعال بر امام خمینی دمیدن گرفت و به این اسطوره بزرگ زمان الهام شد که «ای بنده منصوب از طرف ما، ما رهبری عالم را به تو سپردیم که تو فرزند پیامبر گره مشکلات جهان را با حکومت مظهر خدایی جمهوری اسلامی ناب محمدی بگشایی که تا رحم و مروّت ما بر مردم نازل و دنیای مردم و آخرت مردم درست شود» ، پس بنابراین شما عزیزان مبادا به رهبری امام خمینی و کرامات و کمالات او شک کنید. خمینی منجی بزرگ و معجزه گر و از طرف خدای متعال و چهارده معصوم منصوب شده است . او سید و اولاد پیغمبر است و الهام از نبی اکرم و ائمه اطهار می گیرد. او ضد شرق و غرب( نه شرقی، نه غربی، جمهوری اسلامی) است و جاسوس انگلیس که پهلوی آقا امام خمینی ایستاده و دست مردم را به دست آقا می مالد خودش گواه بر کرامات امام خمینی است. نماینده انگلیس به یاری کرامات امام خمینی به امام زمان متوصل شده و به برکت آقا امام زمان مسلمان شده است. شما مردم به یاری آقا امام زمان و به رهبری مذهبی امام خمینی مذهب شیعه ولایت فقیه را در کشور پیاده کنید. بعد از انقلاب خدا به شما رو می کند و دنیا و آخرت شما را درست می کند. شما خودتان همه کاره کشور می شوید. عقل و احساس خودتان که ما دو تا باشیم را تکمیل می کنید. شما تشکلهای چپ و راست که ما دو تا عقل ضعیف و احساس ضعیف ذهن، روح و جسم شما را رنگ و وارنگ می چرخانیم، شما و مذهبی ها به رهبری امام خمینی امپریالیستهای جهان خوار را شکست خواهید داد، پس بنابراین رهبری مذهبی امام خمینی را بپذیرید و اگر می توانید همانطور که امام می خواهند و می فرمایند مسلمان شوید و اگر بعضی ها مسلمان نمی شوند لااقل با امت اسلام و امام برحقش کنار بیایند و زیر سایه اسلام جبهه ضد امپریالیستی را تقویت کنید. این فضایی بود که عقل ضعیف و احساس ضعیف در ذهن و روح مردم درمانده و این تشکلهای وازده بعد از انقلاب برای آنها ترسیم می کردند، چون این دو ، یعنی عقل ضعیف و احساس ضعیف در ذهن مردم و در ذهن این گروه ها از جنگهای بی نتیجه خودشان با هم که برنده و بازنده ای نداشتند و ندارند خسته و این مردم ضعیف و بی سواد و فقیر و این گروهها را هم خسته، راکد، متوهم، خیالپرداز و بیمار کرده بودند، پس بنابراین عقل ضعیف و احساس ضعیف و نا توان می خواستند زیر بار رهبری خمینی و مذهب کور بروند تا شاید از دعواها و بحرانهای خودشان در ذهن، روح مردم فقیر و این تشکلهای وازده بکاهند و اگر هم از دعوای خودشان، یعنی عقل و احساس ضعیف در ذهن مردم فقیر و ضعیف کاسته نمی شود لااقل با پشتوانه احساسکور مذهبی و زیر سلطه ولایت فقیه این احساس ضعیف و عقل ضعیف بر ذهن مردم فقیر و این تشکلهای وازده خواهند توانست به حکومت سلطه پذیر و سلطه گر خود ادامه بدهند. این دو با کمک احساسکور مذهبی ها و آخوندها و با زندان، شکنجه، اعدام و غارت، این مردم فقیر و درمانده و این تشکلهای متوهم را با زور و یا با چندرغاز زیر سلطه خودشان می آورند و پستهای مهم را به آدمهای نفهم می دادند که تا کاری در کشور درست جلو نرود و جلوی رشد و پیشرفت عقل سلیم و احساس سالم در ذهن مردم و اپوزیسیون را بگیرند که تا مردم هوس تحرک ، فعالیت ، میل به آزادی، حقوق مدنی و حقوق شهروندی، دموکراسی، صنعت و پیشرفت به سرشان نزند و فقط به فکر یک لقمه نان باشند و روز شماری کنند که هر چه زودتر شر خود را از این زندگی بکنند و پذیرای مرگ شوند.
احساسکور مذهبی افراطی ولایت فقیه بعد از انقلاب از همان اول انقلاب ۵۷ احساسکور مذهبی دگم ولایت فقیه دشمنی خود را با عقل سلیم و احساس سالم رو کرد و گفت اقتصاد مال خر است. هر روز که قوی تر می شد نه فقط با عقل، بلکه با هر نوع احساس که میانه ای با احساسکور مذهبی افراطی نداشت در افتاد و گفت احساس فقط احساسکور مذهبی افراطی. جمله خمینی «اسلام نه یک کلمه کمتر و نه یک کلمه بیشتر» همین معنی را می دهد . بعدا خمینی گفت که دانشگاه و علم خطرناک هستند. تمام بدبختی های ما به خاطر علم و دانشگاه است. از این زمان به بعد نه فقط با عقل، بلکه با هر نوع احساس و هر نوع جشن غرور آفرین ملی در افتادند، مثلا در افتادن با جشن نوروز و چهارشنبه سوری، خراب کردن آثار باستانی مردم، در افتادن با احساس ناسیونالیستی و از ناسیونالیستها و دگر اندیشان مذهبی، مثل بهائیان، یهودیان، زرتشتیان و دگر اندیشان کمونیستی، مائوئیستی خواستند که زیر سلطه مذهبی ها بروند. ، آواز و موسیقی، بخصوص برای زنان حرام ، چون آواز و موسیقی احساس، روح و ذهن را لطافت می بخشند و تقویت کننده عقل هم هستند. دست بردن در کتابهای تاریخی، دستکاری در زبان ، شراب را حرام کردن، سرکوب احساس زنانه. حجاب اجباری واجب شرعی برای زنان، زندان، شکنجه، انواع مختلف اعدامها، بیماری های ذهنی، روحی و جسمی، بیکاری، دشمنی با هم، توهم، اسید پاشی به صورت دختران، مدرک دکترا و مهندسی با پول خریدن، مشکلات خانوادگی، خودکشی، فرزند همسری، فروش بچه های مردم، مواد مخدر، فرزند کشی، تورم، قحطی و گرسنگی ، سلاخی مردم با کرونا و کیک آن را در بهشت زهرا خوردن، جاسوس پروری، دزدی، غارت و هزار یک بلای دیگر از جمله جنگ هشت ساله و اعدامها و بلاهای دیگری که در راه است، مثل قحطی بزرگ، خشکسالی، کم آبی، جنگ نان و آب و جنگ داخلی و جنگ تحمیلی توسط اربابان انگلیسی، اسرائیلی و شرق و غرب و نهایتا تجزیه ایران با همه این ترفندها و محرومیتها و محدودیتها و ترس و وحشت ایجاد کردن می خواستند دنیای ذهنی پوسیده، روح مرده خود و منجلاب مذهبی خود را به این مردم تحمیل و به اربابان خارجی خود لبیک گویان تمام هست و نیست مردم و کشور ایران را به آنها تقدیم کنند فقط به امید اینکه چهار روز بیشتر اجازه حکومت به آنها بدهند.
زیر سلطه احساسکور مذهبی عقل ضعیف مردم و این تشکلهای اپوزیسیون پرید و احساس ضعیف مردم و این تشکلها نیز زیر سلطه احساسکور مذهبی رفت، یعنی عقل بی عقل و جنون و دیوانگی مذهبی و غیر مذهبی در ذهن، روح و جسم مردم حاکم و به اوج رسید. با نبود عقل احساس ضعیف در ذهن مردم و این تشکلهای اپوزیسیون داخلی و خارجی در اندازه های مختلف کور شد و آنها گرفتار احساسکور مذهبی و غیر مذهبی شدند و نه فقط امپریالیسم و جمهوری اسلامی را شکست ندادند ، بلکه برای سر پا نگه داشتن خودشان به این ور و آن ور وصل شدند و همان اشتباهات زمان شاه را کم و بیش از نو تکرار کردند و می کنند. همه این تشکلها در اندازه های مختلف رهبر بودند و رهبری هم کردند، ولی نباید فراموش کرد که رهبری قوی در برخورد با رهبری ضعیف با هم اصطکاک و بده و بستان دارند و در این بده و بستان با هم همدیگر را متضاد رشد می دهند، بعنی رهبری قوی باعث می شود که رهبری ضعیف ضعیف تر شود و رهبری ضعیف باعث می شود که رهبری قوی قوی تر شود. تضاد و دشمنی این دو رشد و به اوج می رسد و نه فقط چند تا تشکل، بلکه پای کشورهای قوی و ضعیف در جنگ رهبر قوی و رهبر ضعیف هم به میان کشیده می شود. در مرحله ای از نبرد که تضاد و دشمنی و جنگ این کشورها به اوج نرسیده جنگ سرد شکل می گیرد . و با هم حسابی می جنگند.دعوای آنها از مرحله دعوای عقل ضعیف و احساس ضعیف فراتر رفته. در این حالت عقلکور کشورهای قوی هیچ احساسی را نمی فهمد و بر نمی تابد و احساسکور کشورهای ضعیف هم هیچ عقلی را نمی فهمد و بر نمی تابد. عقلکور بیشتر در ذهن افراد کشور پیشرفته، بخصوص سرمایه داران کم احساس رشد می کند و احساسکور بیشتر در ذهن مردم کشور فقیر، بخصوص مردم عادی و بی سواد و فقیر و بی عقل رشد دارد. این دو با هم دشمن و در دشمن تراشی و تضاد بر علیه هم مردم کشورهای غنی و کشور فقیر را به جان هم می اندازند و مردم غارت و قربانی می شوند، بخصوص مردم کشور فقیر قربانی و تلفات جانی و مالی زیادی پیدا می کنند. عقل کور و احساس کور در جنگهای خود بیشتر متضاد و دشمن شده و بر ذهن، روح و جسم مردم کشورهای غنی و فقیر حکومت مطلقه خودشان را دوام می بخشند تا مرز حتی دو جنگ جهانی. همه اینها یعنی غلبه رهبران قوی بر رهبران ضعیف معنی می دهند، چون با هم اصطکاک زیاد دارند، مثلا آمریکای قوی و جمهوری اسلامی ضعیف و یا روسیه قوی و جمهوری اسلامی ضعیف و یا در ایران خودمان جمهوری اسلامی همه کاره و جاه طلب سواره و مردم ضعیف پیاده هیچ کاره. باید دقت کرد که جمهوی اسلامی دارای احساسکور مذهبی و عقل ندارد و دشمن عقل است، ولی برای چاپیدن و فریب مردم و زیر سلطه آوردن مردم از عقل کم می آورد و از دشمنان عقلگرایکورش کمک و دستور می گیرد، یعنی از اربابان خارجی، مثل روسیه، چین، اسرائیل، انگلیس و کلا غربی ها و شرقی ها که عقلگرا و بعضی از آنها عقلگرایی کور هستند کمک می گیرند تا با کمک آنها مردم ایران را مهار و غارت کنند و بچاپند و با اربابان داخلی و خارجی تقسیم کنند. تا زمانی که می توانند مردم را بچاپند و قربانی کنند جمهوری اسلامی و غرب و شرق با تمام دشمنی و دشمن تراشی با هم کنار می آیند. زمانی که ایران دیگر چیزی برای چاپیدن ندارد و مردم گرسنه می خواهند شورش کنند و کمی به عقل سلیم و احساس سالم روی آورند آن وقت اربابان خارجی با قدرت هر چه تمام تر دشمن ضعیف خود، یعنی جمهوری اسلامی را به هر ترتیب با جنگ و یا کودتا کنار می گذارند تا مرز تجزیه ایران و قحطی مردم. زمانی نمی توانند موفق شوند که مردم آگاه و با کمی عقل سلیم و احساس سالم شورش و انقلاب کنند و رژیم منفور جمهوری اسلامی را قبل از هر جنگی نابود کنند. اگر مردم قیام و انقلاب کنند این انقلاب مثل انقلاب ۵۷ و یا چیزی شبیه آن نیست. مردم نشان دادند که با تمام فشارها و سختی های داخلی و خارجی دوام آورده و به شکلهای مختلف با این رژیم منفور جنگیده و به شکلهای مختلف به آن نه گفته اند و دراین راه با تمام تلفات و سختیهایش نبریده اند، بلکه جسورتر هم شده اند و از توهم و دودلی کم کم بیرون و کم کم واقعیات را همان طور که هست می بینند. در این چهل و سه سال شناختها و تجارب تلخ زیادی آموخته اند و کم کم دارند آبدیده تر می شوند و آن ابزار درست و لازم را پیدا می کنند. آن ابزار عقل سلیم و احساس سالم هستند که به شکلهای مختلف در گفتار و رفتار، در عادتها و همچنین عملی در کوچه و خیاان خودشان را نشان خواهند داد و ما را رهبری خواهند کرد و رهبری شوندگی و رهبری کنندگی ما را در کوره واقعیات آبدیده می کنند و از ما کاوه آهنگر می سازند و ما کم کم از رهبری زدگی عقل و احساس ضعیف و گرفتار هر کس و ناکس بودن، مثل جمهوری اسلامی نجات پیدا می کنیم. فقط شرطش این است که از عقل و احساس با کمک همدیگر در برخورد با واقعیات بجا و به موقع و درست استفاده کنیم تا عقل سلیم و احساس سالم بر ذهن، روح و جسم ما حاکم گردند. این همان چیزی است که قرنها عوامل داخلی و خارجی نگذاشته اند که مردم ایران آنها را به دست آورند. همراه رشد و ترقی مردم این اواخر اپوزیسیون داخلی و خارجی وضعیت بهتری پیدا کرده، ولی کافی نیست . اگر بخواهد خودشان را جمع و جور کنند باید عوامل نفوزی را شناسایی و از آنها فاصله بگیرند. امیدوارم که اپوزیسیون ها همدیگر را بهتر پیدا بکنند و با آگاهی وجدیت بیشتر عمل بکنند. در باره عقلگرایی کور نظام سرمایه داری در مقاله ای دیگر آن را مفصل تر باز می کنم، پس بنابراین جامعه ما در بحران بزرگ و در مرز فروپاشی قرار دارد و دنبال مدینه فاضله نباید بگردیم، در غیر این صورت ما در ایران بعد از ایدئولوژی مذهبی کور با جنگ و یا با کودتا از ایدئولوژی کور و یا دیکتاتوری کور دیگری سر در خواهیم آورد، مثلا زیادی دنبال دموکراسی و زیادی دنبال لائیسیته رفتن در شرایط وانفسای فعلی ایران از واقعیات دور شدن است و فقط ور رفتن و آب در هاون کوبیدن است. باید در هر زمان واقعیات را همان طور که هستند ببینیم و نه آنطور که دوست داریم. متناسب با واقعیات در ایران و منطقه و جهان و با کمک علم، عقل و احساس و امکانان اجتماعی و محیط زیستی هر چه بیشتر خودمان را آماده کنیم تا در هر زمان شرایط عقلی، احساسی، ذهنی، روحی و جسمی خودمان را در رابطه با هم و در رابطه با واقعیات تنظیم و به روز کنیم . به کشورهایی که می خواهند با ما درست تر برخورد کنند نباید نه بگوییم. همه را نباید با یک چوب راند . در قسمت سوم این مقاله شما عزیزان را در جریان عقل سلیم و احساس سالم با عنوان«چه می شود کرد» قرار خواهم داد .
یک سرگذشت : وحید مظلومین
تنطیم : آذر ارحمی
درباره : سن: ۵۶ / ملیت: ايران / مذهب: اسلام (شيعه) / وضعیت تأهل: متاهل
مورد: تاریخ کشتهشدن: ۲۳ آبان ۱۳۹۷ / محل: ايران، تهران، استان تهران
نحوه کشتهشدن: حلق آویز / اتهامات: جرايم اقتصادی; افساد فیالارض
موارد نقض حقوق بشر در این مورد
سالها به عنوان معتمد بانک مرکزی به توزیع ارز در بازار میپرداخت، به اخلال در نظام ارزی و پولی کشور متهم و به صورت شتابزده محاکمه و اعدام شد.
خبر اعدام آقای وحید مظلومین فرزند حبیبالله به همراه یک فرد دیگر (آقای محمداسماعیل قاسمی)، در پایگاه اطلاعرسانی دادسرای عمومی و انقلاب تهران در تاریخ ۲۳ آبان ۱۳۹۷ منتشر شد. اطلاعات تکمیلی در خصوص این اعدام از وبسایتهای خبرگزاریهای میزان (۲۳ و ۲۴ آبان و ۱۳ مهر ۱۳۹۷)، فارس (۷ آذر ۱۳۹۷) و مهر (۲۳ آبان ۱۳۹۷) و همچنین نامهی همسر و فرزند آقای مظلومین به رئیس قوهی قضائیه (خبرگزاری جمهوری اسلامی ایران (ایرنا)- ۲۷ بهمن ۱۳۹۷) به دست آمده است. آقای مظلومین متولد ۶ فروردین۱۳۴۱ و ساکن شهر تهران بود. او دارای مدرک تحصیلی دیپلم بود و به شغل طلافروشی اشتغال داشت. آقای مظلومین در صنف خود فردی شناخته شده بود و بازاریان او را با نام مستعار «ملّا» میشناختند. او در سالهای ۱۳۹۰ و ۱۳۹۱ به عنوان معتمد بانک مرکزی به توزیع ارز در بازار میپرداخت.
آقای مظلومین یک بار در سال ۱۳۷۱ و بار دیگر در سال ۱۳۹۱ به عنوان یکی از ارکان و عوامل اصلی اخلال در نظام ارزی کشور دستگیر شده بود، اما در نهایت با دخالت و وساطت بانک مرکزی و معرفی به عنوان عامل و رابط بانک مرکزی، از اتهامات وارد شده تبرئه شد. (خبرگزاری مهر) آقای مظلومین در صنف خود فردی شناخته شده بود و بازاریان او را با نام مستعار «ملّا» میشناختند. پروندهی آقای مظلومین به همراه ۱۴ نفر دیگر به جرائم اقتصادی در سال ۱۳۹۷ در شهر تهران ارتباط داشت. آقای مظلومین پس از آخرین دستگیری به «سلطان سکه» مشهور شد.
دستگیری و بازداشت
در مورد تاریخ دستگیری آقای مظلومین اخبار متفاوتی وجود دارد. آقای مظلومین در جریان یک مصاحبه با خبرگزاری میزان، تاریخ دستگیری خود را ۱۰ تیر ۱۳۹۷ عنوان نمود. (خبرگزاری میزان، ۲۳ آبان ۱۳۹۷) این در حالی است که در دادنامهی صادر شده توسط شعبهی دوم دادگاه ویژهی مفاسد اقتصادی، تاریخ دستگیری آقای مظلومین ۱۱ تیر ۱۳۹۷ ذکر شده است و نمایندهی دادستان در نخستین جلسهی دادگاه گفته بود که آقای مظلومین از تاریخ ۱۲ تیر ۱۳۹۷ در بازداشت موقت به سر میبرد. (خبرگزاری فارس، خبرگزاری مهر) بنابر گزارش خبرگزاری مهر، پلیس تهران در روز چهارشنبه مورخ ۱۳ تیر ۱۳۹۷ از دستگیری آقای مظلومین خبر داده بود.بنابر اطلاعات موجود، آقای مظلومین در مدت بازداشت در زندان اوین تهران نگهداری شد. آقای مظلومین به وکیل انتخابی خود دسترسی نداشت*.در خصوص سایر جزئیات دستگیری و بازداشت آقای مظلومین اطلاعی در دست نیست. آقای مظلومین به وکیل انتخابی خود دسترسی نداشت.
دادگاه شعبهی دوم دادگاه انقلاب اسلامی تهران ویژهی مفاسد اقتصادی به اتهامات آقای مظلومین و ۱۴ متهم دیگر این پرونده رسیدگی کرد. اولین جلسهی محاکمه در ساعت ۱۰ صبح روز شنبه ۱۷ شهریور ۱۳۹۷ به صورت علنی و با حضور وکلای متهمین برگزار شد. (پایگاه اطلاعرسانی دادسرای عمومی و انقلاب تهران، خبرگزاری میزان و خبرگزاری مهر) از جزئیات و زمان سایر جلسات رسیدگی اطلاعی در دست نیست.
اتهامات اتهام آقای مظلومین «افساد فیالارض از طریق سردستگی و تشکیل شبکهی افساد و اخلال در نظام اقتصادی، ارزی و پولی کشور با انجام معاملات غیرقانونی و غیرمجاز ارز و قاچاق عمدهی ارز از کشور در حد کلان» عنوان شد. (دادنامهی صادره از شعبهی ۲ دادگاه ویژهی مفاسد اقتصادی- خبرگزاری فارس)بر اساس مفاد دادنامهی صادر شده علیه آقای مظلومین، او فرد اصلی در شبکهای موسوم به «شبکهی وحید مظلومین» بود که به صورت کلان به خرید و فروش ارز و سکه میپرداختند. در این شبکه حدود ۱۷۰هزار تراکنش مالی در قالب ۲۱۹ فقره حساب بانکی انجام شده بود که رقم این تراکنشها بالغ بر ۱۴هزار میلیارد گزارش شده است. بنابر گزارش منابع رسمی، اعضای این شبکه با خريد و فروش عمده و كلان كاغذى و معاملات فردايى، بازار ارز و سكه را ملتهب نموده بودند. یکی دیگر از اقدامات آنها خروج منابع مالى به صورت غير قانونى از كشور عنوان شده است. (پایگاه اطلاعرسانی دادسرای عمومی و انقلاب تهران) بنابر نظر دادگاه، آقای مظلومین به عنوان فرد اصلی در شبکهای موسوم به «شبکهی وحید مظلومین» معرفی شد که به صورت کلان به خرید و فروش ارز و سکه میپرداختند. آقای مظلومین متهم بود که «با وجود آگاهی نسبت به وضعیت اقتصادی کشور و بحرانها و مسائل و مشکلات ناشی از تحریم و کمبود منابع ارزی کشور و به رغم چندین نوبت بازداشت قبلی و علم به غیرقانونی بودن اعمال مجرمانهی ارتکابی و آثار زیانبار فعالیتهای غیرقانونی خود و علم به مؤثر بودن این اقدامات در مقابله با نظام جمهوری اسلامی ایران، مبادرت به قاچاق ارز نموده و از این طریق مرتکب اخلال عمده و کلان در نظام پولی و ارزی کشور شده است. افراد مورد تحقیق همگی به رانت وحید مظلومین و ارتباطات وی با مسئولان بانک مرکزی جمهوری اسلامی ایران و یا برخی مسئولان دولتی اشاره نمودهاند». (دادنامهی صادره از شعبهی ۲ دادگاه ویژهی مفاسد اقتصادی-)در شرایطی که حداقل تضمینهای دادرسی رعایت نمی شود و متهمان از محاکمه منصفانه محرومند، صحت جرایمی که به آنها نسبت داده می شود مسلم و قطعی نیست. سازمانهای بین المللی حقوق بشر به گزارشهایی اشاره می کنند مبنی بر اینکه مقامات جمهوری اسلامی ایران، در برخی موارد اتهامات کاذبی از قبیل قاچاق مواد مخدر یا ارتکاب جرائم عمومی و جنسی را به مخالفان خود (از جمله فعالان سیاسی، مدنی، صنفی و یا اقلیتهای قومی و مذهبی) نسبت داده و آنان را همراه با محکومان عادی دیگر اعدام می کنند. هر سال صدها نفر در دادگاههای ایران به اعدام محکوم میشوند، اما شمار افرادی که بر اساس اینگونه اتهامات کاذب به اعدام محکوم شدهاند معلوم نیست.
مدارک و شواهد> بنابر اظهار مقامات پلیس، آقای مظلومین میزان ۲ تن سکه را از سطح بازار جمع کرده بود. (خبرگزاری مهر)
مطابق مفاد دادنامهی صادر شده علیه آقای مظلومین، مدارک استفاده شده علیه ایشان عبارت بودند از:(۱) گزارش مورخ ۱۹ بهمن ۱۳۹۶ بانک مرکزی که در آن اسامی ۱۰ نفر از اخلالگران در نظام ارزی کشور از جمله برخی متهمان پرونده اعلام شده بود؛
(۲) نامهی مورخ ۲۰ تیر ۱۳۹۷ از طرف اتحادیهی فروشندگان طلا و جواهر که به موجب آن آقای مظلومین صرفاً دارای مجوز فروشندگی مصنوعات طلا عنوان شده بود؛
(۳) گزارش پلیس آگاهی تهران در تاریخ ۲۷ شهریور ۱۳۹۷ در خصوص فعالیت شبکهای و سازمانیافتهی آقای مظلومین و متهمان پرونده که منجر به اخلال عمده در بازار ارز شده است؛
(۴) گزارشات اولیه و تکمیلی وزارت اطلاعات مورخ ۲۱ و ۳۱ شهریور ۱۳۹۷ که از ارتباط آقای مظلومین و گروه تحت مدیریت وی با بیش از ۱۱۰ صرافی و شرکت فعال حکایت دارد و موید فعالیتها و مبادلات مالی کلان غیرمجاز این گروه سازمانیافته است؛
(۵) گزارش مورخ ۲۷ شهریور ۱۳۹۷ پلیس آگاهی تهران مبنی بر افتتاح حسابهای جعلی و انجام حوالههای سنگین ریالی از طریق این حسابها با تطمیع برخی رؤسای قبلی و فعلی شعب بانکها؛
(۶) گزارش مورخ ۲۳ مرداد ۱۳۹۷ مرکز اطلاعات مالی و مبارزه با پولشویی وزارت امور اقتصادی و دارایی مبنی بر اینکه آقای مظلومین به عنوان ذینفع در ۱۷۰ هزار تراکنش مالی در قالب ۲۱۹ فقره حساب شرکت داشته که گردش مالی آن بالغ بر ۱۴ هزار میلیارد تومان میباشد؛ و همچنین
(۷) اقاریر و اظهارات متهمان پرونده. (دادنامهی صادره از شعبهی ۲ دادگاه ویژهی مفاسد اقتصادی- خبرگزاری فارس) بنابر اظهار مقامات پلیس، آقای مظلومین میزان ۲ تن سکه را از سطح بازار جمع کرده بود. این ادعا توسط همسر و فرزند آقای مظلومین تکذیب شد.
دفاعیات بر اساس مفاد دادنامهی صادر شده توسط شعبهی دوم دادگاه ویژهی مفاسد اقتصادی، آقای مظلومین در تحقیقات اولیه تمامی اتهامات انتسابی را انکار نموده بود. (خبرگزاری فارس) همسر و فرزند آقای مظلومین طی نامهای خطاب به رئیس قوهی قضائیه، نسبت به اظهارات رئیس پلیس تهران در خصوص دستگیری آقای مظلومین به همراه ۲ تن سکه واکنش نشان دادند و عنوان کردند که «اساساً سکهای یافت نشده و رئیس پلیس در این اعلام، شتاب کرده است. نهایتاً این گزارش ناصواب، مبنای رسیدگی قرار گرفته و متعاقباً تراکنش، خرید و فروش ارز اساس رسیدگی شده است. صرف نظر از اینکه، نگهداری این حجم سکه مشمول مجازات است یا خیر؟». در ادامهای این نامه آمده است که آقای مظلومین «به موجب دو حکم صادره [در سالهای ۱۳۷۱ و ۱۳۹۱] از تمام اتهامات تبرئه شده و بالتبع اتهامات مدنظر را نمیتوان به ایام پیش از حکم تسری داد» و اینکه آقای مظلومین در آن برههی خاص «کارگزار بانک مرکزی بوده و در دوران تحریم، خدمت کرده و علت تبرئه شدن وی در احکام یاد شده، شاید همین اقدامات بوده است». (خبرگزاری ایرنا)روند رسیدگی به پروندهی آقای مظلومین با سرعتی بسیار زیاد طی شد، به طوری که از زمان برگزاری اولین جلسهی دادگاه تا زمان تأئید حکم در دیوانعالی کشور تنها ۴۳ روز طول کشید. این روند شتابزده در پی درخواست رئیس قوهی قضائیه از رهبر جمهوری اسلامی بود تا اجازه دهد پروندههای قضایی اخلالگران در نظام اقتصادی کشور به صورت ویژه و سریع رسیدگی شوند و هرگونه تعلیق و تخفیف مجازات در خصوص این متهمان ممنوع باشد. رهبر جمهوری اسلامی با این درخواست موافقت کرد و تأکید نمود که مجازات مفسدان اقتصادی با سرعت انجام شود. (خبرگزاری مهر) به موجب این دستور، پروندهی آقای مظلومین در حالی منجر به صدور حکم شد که هنوز چندین متهم آن متواری بودند و میزان نقشآفرینی بانک مرکزی و حراست آن در این جریانات بیپاسخ گذاشته شد. همچنین در دادنامه به صراحت اذعان شده است که «به نظر این دادگاه تاکنون بسیاری از حسابها شناسایی نشده و مستلزم بررسیها و تحقیقات تکمیلی است». (خبرگزاری فارس) از جزئیات دفاعیات آقای مظلومین اطلاعی در دست نیست.
روند رسیدگی به پروندهی آقای مظلومین با سرعتی بسیار زیاد طی شد، به طوری که از زمان برگزاری اولین جلسهی دادگاه تا زمان تأئید حکم در دیوانعالی کشور تنها ۴۳ روز طول کشید.
خلاصهای از ایرادات حقوقی دادرسی آقای وحید مظلومین
۱) بر اساس دادنامهی صادر شده از سوی شعبهی دوم دادگاه انقلاب اسلامی تهران ویژهی مفاسد اقتصادی، آقای مظلومین به دلیل اخلال در نظام اقتصادی کشور با استناد به مادهی ۲۸۶ از قانون مجازات اسلامی و همچنین مواد ۱ و ۲ از قانون مجازات اخلالگران در نظام اقتصادی کشور، «مفسد فیالارض» شناخته و به اعدام محکوم شد. بر اساس بند «الف» از مادهی ۱ قانون مجازات اخلالگران در نظام اقتصادی کشور «اخلال در نظام پولی یا ارزی کشور از طریق قاچاق عمدهی ارز یا ضرب سکهی قلب یا جعل اسکناس یا وارد کردن یا توزیع نمودن عمدهی آنها اعماز داخلی و خارجی» جرم بوده و مطابق مادهی ۲ از قانون مذکور، اگر این عمل به قصد ضربه زدن به نظام جمهوری اسلامی ایران و یا به قصد مقابله با آن و یا با علم به مؤثر بودن اقدام در مقابله با نظام باشد، مصداق افساد فیالارض بوده و مرتکب به مجازات اعدام محکوم میشود. همانطور که از متن مادهی فوقالذکر پیداست، ابتدا باید اثبات شود «اخلال در نظام اقتصادی به صورت گسترده» بوده و بعد باید مشخص شود که این اخلال «به قصد مقابله با نظام» انجام شده است. در مادهی ۲۸۶ هم که مورد اشاره دادگاه بدوی قرار گرفته است، همین ضوابط و شرایط وجود دارد. بر اساس این ماده: «هرکس به طور گسترده، مرتکب جنایت علیه تمامیت جسمانی افراد، جرائم علیه امنیت داخلی یا خارجی کشور، نشر اکاذیب، اخلال در نظام اقتصادی کشور، احراق و تخریب، پخش مواد سمی و میکروبی و خطرناک یا دایر کردن مراکز فساد و فحشا یا معاونت در آنها گردد به گونهای که موجب اخلال شدید در نظم عمومی کشور، ناامنی یا ورود خسارت عمده به تمامیت جسمانی افراد یا اموال عمومی و خصوصی، یا سبب اشاعهی فساد یا فحشا در حد وسیع گردد، مفسد فیالارض محسوب و به اعدام محکوم میگردد». مشاهده میشود که این نیز ماده زمانی افساد فیالارض را محرز میشمارد که اولاً «اخلال در نظام اقتصادی کشور به صورت گسترده» بوده و ثانیاً در نتیجهی این عمل، «اخلال شدید در نظم عمومی و یا خسارت عمده به بیتالمال» به وجود آید.
علی رغم اینکه در ضوابط ارائه شده در این ماده ابهام وجود داشته و راه برای تفاسیر سلیقهای وجود دارد، اما به نظر نمیرسد که مجموعهی اقدامات آقای مظلومین به اندازهای بود که موجبات ناامنی کشور و یا اخلال گسترده در نظام اقتصادی را منجر شده باشد. زیرا افزایش قیمت ارز و سکه که در دادگاه بدوی ادعا شد در اثر اقدامات آقای مظلومین بوده است، بر مبنای مدارک متقن و کارشناسی نبوده و هیچ دلیلی بر این مدعا ارائه نشده است. علاوه بر این بسیاری از کارشناسان امر آشفتگی بازار سکه و ارز را ناشی از چالشهای سیاسی و سوءمدیریت دولتی دانستهاند. از طرف دیگر دادگاه به هیچ وجه این نکته آقای مظلومین قصد ضربه زدن به نظام را داشته است را احراز نکرده است. در هیج کجای دادنامه مشاهده نمیشود که قضات دادگاه در پی احراز قصد متهم بوده است و هیچ مستند و مدرکی دال بر وجود چنین قصدی ارائه داده نشده است. به همین دلیل در این پرونده با فرض صحت اتهامات، موضوع مشمول تعزیرات بوده و لازم بود با مجازاتهای حبس و جزای نقدی خاتمه بیابد. در قانون مجازات اخلالگران در نظام اقتصادی کشور صراحتاً افساد فیالارض را زمانی محقق دانسته که قصد مقابله با نظام باشد و اگر این قصد محرز نشود، مرتکب به مجازات حبس و جزای نقدی محکوم خواهد شد.
۲) آقای مظلومین در دادگاهی محاکمه شد که مدت کمی قبل از محاکمهی ایشان با حکم حکومتی تشکیل شده بود. روند رسیدگی در این دادگاهها بر اساس بخشنامهای است که رئیس قوهی قضائیه بر مبنای حکم حکومتی رهبر ایران صادر کرده است. تشریفات رسیدگی در این دادگاهها از جوانب مختلف با قوانین موجود ایران تعارض داشته و ناقض دادرسی منصفانه است. از جمله اینکه بر اساس قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران، مجلس شواری اسلامی تنها مرجع تصویب قوانین است. اصل ۵۸ قانون اساسی در این مورد مقرر کرده است که: «اعمال قوهی مقننه از طریق مجلس شورای اسلامی است که از نمایندگان منتخب مردم تشکیل میشود و مصوبات آن پس از طی مراحلی که در اصول بعد میآید برای اجرا به قوهی مجریه و قضائیه ابلاغ میگردد». قانون اساسی فقط یک راه فوقالعاده برای قانونگذاری پیشبینی کرده است و آن مراجعه به همهپرسی است. اصل ۵۹ در این باره مقرر کرده است که :«در مسائل بسیار مهم اقتصادی، سیاسی، اجتماعی و فرهنگی ممکن است اعمال قوهی مقننه از راه همهپرسی و مراجعهی مستقیم به آراء مردم صورت گیرد. درخواست مراجعه به آراء عمومی باید به تصویب دو سوم مجموع نمایندگان مجلس برسد». همان طور که به خوبی پیداست در قانون اساسی ایران، برای قانونگذاری هیچ مقامی به جز مجلس شورای اسلامی و یا مراجعه به همهپرسی پیشبینی نشده است. در اصل ۱۱۰ قانون اساسی نیز که اختیارات رهبری برشمرده شده است، به هیچ وجه سخنی از اختیار رهبری در قانونگذاری نیامده است. به همین دلیل حکم حکومتی مورد بحث، برخلاف قانون اساسی کشور است. روند شتابزدهی رسیدگی به پروندهی آقای مظلومین در پی درخواست رئیس قوهی قضائیه از رهبر جمهوری اسلامی بود تا اجازه دهد پروندههای قضایی اخلالگران در نظام اقتصادی کشور به صورت ویژه و سریع رسیدگی شوند و هرگونه تعلیق و تخفیف مجازات در خصوص این متهمان ممنوع باشد.
در بخشنامهی رئیس قضائیه موارد زیر از جمله موارد خلاف قانون است:
الف) پروندهی متهمان فساد اقتصادی در شعبات ویژهی دادگاه انقلاب رسیدگی خواهد شد. محل استقرار این شعب در تهران است و کلیهی پروندههای مرتبط، توسط معاون اول قوهی قضائیه به آن شعب ارجاع میشود و با تشخیص رئیس قوهی قضائیه حسب ضرورت در مراکز استانها نیز قابل تشکیل است. در صورتی که بر اساس قوانین ایران، رسیدگی به جرم در دادگاهی انجام خواهد شد که جرم در حوزهی آن واقع شده باشد.
ب) به موجب این بخشنامه، کلیهی مواعد قانونی لازمالرعایه در قانون آیین دادرسی از قبیل ابلاغ و اعتراض، حداکثر ۵ روز خواهد بود. این در حالی است که بر اساس قانون آیین دادرسی کیفری، متهم ۲۰ روز فرصت دارد که به آراء صادره اعتراض کند.
ج) بر اساس این بخشنامه، چنانچه در اثنای رسیدگی، نقص تحقیقاتی احراز شود، دادگاه میتواند رأساً نسبت به تکمیل تحقیقات اقدام نماید. این در حالی است که بر طبق قوانین موجود، در صورت نقص تحقیقات، دادگاه برای تکمیل آن باید پرونده را به دادسرا ارسال کند.
د) هرگونه تعلیق و تخفیف نسبت به مجازات اخلالگران و مفسدان اقتصادی ممنوع است. در حالی که مقررات مربوط به تخفیف و تعلیق مجازات در قانون مجازات اسلامی به طور کلی ذکر شده و مجرمان مفاسد اقتصادی به طور مطلق از حق تخفیف و تعلیق مستثنی نشدهاند.
ه) در کلیهی موارد رسیدگی به جرایم فساد اقتصادی، در صورت وجود دلایل کافی به تشخیص قاضی دادسرا و یا دادگاه حسب مورد قرار بازداشت موقت تا ختم رسیدگی و صدور حکم قطعی صادر میشود. این قرار غیرقابل اعتراض در مراجع دیگر خواهد بود. هرگونه تغییری در قرار، توسط دادگاه رسیدگیکننده صورت میپذیرد. این در حالی است که بر اساس قانون آیین دادرسی کیفری، قرار بازداشت موقت صرفاً در جرایمی با مجازاتهای مشخص صادر میشود و این قرار قابل اعتراض است.
و) آرای صادره از این دادگاه به جز اعدام، قطعی و لازمالاجراست. احکام اعدام با مهلت حداکثر ۱۰ روز قابل تجدیدنظرخواهی در دیوان عالی کشور است. این در صورتی است که بر طبق قانون آیین دادرسی کیفری، همه آرای محاکم بدوی، قابل اعتراض در دادگاه تجدید نظر و یا دیوان عالی کشور است و مهلت اعتراض نیز ۲۰ روز است.با توجه به موارد فوق، رسیدگی به پروندهی آقای مظلومین در دادگاه مزبور به طور قطع خلاف قانون بوده و دادرسی منصفانه در مورد ایشان رعایت نشده است.
۳) مشاهده میشود که آقای مظلومین در تاریخ ۱۱ تیر ۱۳۹۷ دستگیر شده و در تاریخ ۲۹ مهر ۱۳۹۷ حکم اعدام او قطعی شده است. این بدان معنی است که از زمان دستگیری تا قطعیت حکم، تنها ۳ ماه و ۱۹ روز به طول انجامیده است و تمامی مراحل رسیدگی به پرونده از جمله بازجویی، تحقیقات مقدماتی، دادرسی در دادگاه و تجدید نظر در این مدت کوتاه صورت گرفته است.
اولین جلسهی دادگاه در تاریخ ۱۷ شهریور ۱۳۹۷ بوده و حکم دادگاه بدوی در تاریخ ۴ مهر ۱۳۹۷ صادر شده است، یعنی از ابتدای رسیدگی در دادگاه تا صدور حکم تنها ۱۸ روز طول کشیده است.
از سوی دیگر، بعد از گذشت ۲۵ روز از اعتراض به رأی بدوی، دادنامه در دیوان عالی تأئید شده است. اگر توجه شود که پروندهی آقای مظلومین یک پروندهی حجیم و پیچیده بوده و از طرف دیگر، متهمین این پرونده مجموعاً ۱۵ نفر بودهاند، به یقین میتوان گفت این مدت کم برای رسیدگی به چنین پروندهای بسیار اندک بوده و پرونده به طور فوقالعاده شتابزدهای بررسی شده است. باید توجه کرد در چنین پروندههایی به نظریهی کارشناسان مختلف و استعلام از نهادهای دولتی و غیردولتی متعدد نیاز است. غیر قابل باور است که چنین پروندهای در این مدت زمان کوتاه و محدود، به صورت صحیح مورد رسیدگی قرار گرفته باشد. به طور کلی اعدام چندین فرد از جمله آقای مظلومین زمانی اتفاق افتاد که کشور درگیر بحران اقتصادی شدیدی بود و مسئولان به طور شتابزده قصد داشتند بازار آشفتهی ارز و سکه را از طریق برخورد سخت قضایی ساماندهی کنند. اقدامی که به باور بسیاری از کارشناسان امور اقتصادی، هرگز به نتیجه نرسید و اعدامهای انجام شده، هیچ تأثیری در کنترل و کاهش قیمت ارز و سکه در بازار نداشت.
به باور بسیاری از کارشناسان امور اقتصادی، اعدامهای انجام شده هیچ تأثیری در کنترل و کاهش قیمت ارز و سکه در بازار نداشت.
حکم :
شعبهی دوم دادگاه انقلاب اسلامی تهران ویژهی مفاسد اقتصادی، در تاریخ ۴ مهر ۱۳۹۷ آقای وحید مظلومین را به «اعدام و ضبط اموال ناشی از ارتکاب جرم» محکوم کرد. شعبهی ۴۱ دیوانعالی کشور در تاریخ ۲۹ مهر ۱۳۹۷ حکم صادر شده را عیناً تأئید کرد. (خبرگزاری فارس)
آقای وحید مظلومین در سحرگاه روز چهارشنبه ۲۳ آبان ۱۳۹۷ به همراه متهم ردیف دوم پرونده، آقای محمداسماعیل قاسمی، در تهران به دار آویخته شد. (پایگاه اطلاعرسانی دادسرای عمومی و انقلاب تهران)
شعبهی دوم دادگاه انقلاب اسلامی تهران ویژهی مفاسد اقتصادی سایر متهمان این پرونده را به حبس تعزیری از ۳ تا ۲۰ سال محکوم نمود. (خبرگزاری فارس)
منظومه هابیل و قابیل یا برادری
م. سحر
این منظومه روی میز کارست و سرایش آن ادامه دارد!
اینک نخستین بخش آن تقدیم دوستداران می شود.
ای برادر برادری خوب است
این سخن در کتاب مکتوب است
شخصِ آدم که بی برادر بود
دلِ آیینه اش مکدّر بود
تُهی از دستِ یاوری پشتش
غُصۀ بی برادری کُشتش
دو پسر داشت این خداداده
مهربان و نجیب و آزاده
اولی نام نامی اش هابیل
دومی یارِ جانی اش قابیل
هردو خوش خُلق وهردوخوش سیما
حاصل عشقِ آدم و حوا
هردو پابندِ غیرت و حَمیَت
ارث بُرده زآدم، آدمیت
هردو تن در جوارلطف خدا
ناز پرودِ دامنِ حوا:
که شب و روز با سرِ انگشت
از سر زلفشان شپش می کشت!
با گلِ یاس وبرگ بابونه
اشکشان می ستُرد از گونه
بندشان می گشود از تنبان
تا عرقسوزشان نگردد ران
گَرد گُلپر به تخمشان می ریخت
شیرشان را به شهد می آمیخت
با پرِ قو کنار دریاچه
باد می زد بر آن پر و پاچه
با خود آورده از دیارِ اَلست
زُهد و تقوا به نافشان می بست
شربت دین به کامشان می ریخت
جرعۀ حق به جامشان می ریخت
دلِ هشیار و شادشان می داد
علم واخلاق یادشان می داد
علم دین، علمِ ربّی اَلاَعلی
تا بمانند درپناهِ خدا
تا در این تازه منزل فانی
عمرشان نگذرد به نادانی
دستِ حق دستیارشان باشد
رستگاری شعارشان باشد
که سبکبار و از گنه خالی
با دلِ گرم و با پُز عالی
زین هبوطِ بلا کنند صعود
هر دو تن سوی موطنِ موعود
شاد و شنگول و سرفرازروند
به بهشتی که بود باز روند
تا چنین دولتی فراز آید
پسرانِ غیور می باید؛
زهد و تقوایشان به راه بود
بارشان عاری از گناه بوَد
به زبان و به دل ، یکی باشند
به ره راست متکی باشند
روز و شب ذکر کبریا خوانند
خویش را ذاکر خدا دانند
بندهُ خاکسار درگاهش
پرِ کاهی فتاده در راهش
با صلاح خدای لج نکنند
دست در آستینِ کج نکنند
بیرقِ دشمنی نیفرازند
نظرِ بد به کس نیندازند
پسرِ نوح وار با اشرار
منشینند مست در بازار
باد در غبغب هوس نکنند
بد نجویند و بد به کس نکنند
تا نگویند: « با بدان بنشست!»
نامِ پیغمبری ش رفت از دست
محنت افزای جانِ مردم شد
«خاندان نبوتش گُم شد!»
همچو اِخوانِ روزگارآشوب
ناخلف های حضرت یعقوب
نفروشند نزدِ میرِ اجل
یوسف خویش را به سیمِ دغل
تا نگردند درجهانگردی
نامبُردار ناجوانمردی
تا مباد آنکه سربه زیر شوند
به برادر کُشی شهیر شوند
گرگِ یوسف شوند از بُنِ چاه
خون به پیراهن آورند گواه
آبروی پیمبران نبرند
داغ ننگ از برای خود نخرند
اشک یعقوب را روان نکنند
کارِ دزدانِ کاروان نکنند
بذر کین بر زمین نیفشانند
وز محبت درخت بنشانند
بهرِ همنوعشان بلرزد دل
تا رسد بارشان به سرمنزل
مِهر، نورِ نهادشان باشد
قصّۀ عشق ، یادشان باشد
بال پرواز اشقیا نشوند
قفلِ دروازۀ خدا نشوند
نکنند از هراسِ بی کفنی
عمر، مصروفِ کارِ گورکنی
زندگی را عزیز می دارند
دست در دستِ مرگ نگذارند
با کسان رفع اختلاف کنند
خنجر کینه را غلاف کنند
پسر آدمند و ننگ بود
که دراین دست قلوه سنگ بود
پسر آدمند و آدم نیست
آنکه دلسوزِ اهلِ عالم نیست
چون ز یک مادر و پدر باشند
هر دو اعضای یکدگر باشند
پس مباد آنکه کین به پا دارند
فتنه ها بر زمین روا دارند
رسم کشتن مباد پی ریزند
خاک و خون را به هم درآمیزند
باد تا آب و خاک و آتش و باد
نشوند از جفایشان ناشاد
چند روزی که اهلِ دنیایند
پنجه در خون کس نیالاینند
دست بر ماشه ای نلغزانند
زنده ای را به خون نغلطانند
نتراشند چوبِ دار، از دین
ندهند آب، تیغۀ گیوتین
خنجری را به خون جلا ندهند
بار بر دوشِ کبریا ننهند
نکنند ازبرای مکنت و مال
نام حق را بهانه بهرِ قتال
آز جاه و جلال و ثروت و پول
نسپُردشان به رهنماییِ غول
پای در چکمۀ جنون نکنند
بهرِ کسبِ دلار، خون نکنند
ملک الموت مؤمنین نشوند
دزدِ پنهان به جلدِ دین نشوند
نشکند داسشان رذیلانه
پای هم سِلک و دست هم خانه
نبرد آزشان به وادی ننگ
تا سرِ ودست بشکنند به سنگ
آنکه ازعشق و عقل می لافد
بهر کشتن، رَسَن نمی بافد
کینه بر عاقلان نمی توزد
کفنِ عاشقان نمی دوزد
اینچنین بود نغمۀ حوّا
عشق در سازِ او به شور و نوا
لطف درلحن و واژه ها زرّین
عشقِ فرزند ساز، یعنی این
اینچنین بود با شکیبایی
مِهر و معنا به نُطقِ حوّایی
به درایت سخنوری می کرد
بر دو فرزند، مادری می کرد
اینچنین با کلام و نکته و پند
عشق می زد به عقلشان پیوند
تا به خاک این دو نازپرورده
ندرند از پیمبری پرده
آبروی پدر نگه دارند
به رهِ ظلم، گام نگذارند
جسم و جان دربدی نیالایند
حُرمتِ دودمان بیفزایند
حامی خیر وضدّ ِ شر باشند
بهر خود آدمی دگر باشند
آدمی از پدر سرآمد تر
دیگر آموز و دیگر آمد تر
عاشقی در نهادشان باشد
پندِ حافظ به یادشان باشد
تا بسازند آدمی از نو
بهر بنیادِ عالمی از نو
عالمی پی نهاده بر شادی
خانۀ صلح وعشق و آزادی
عالمی کاندر آن نفاقی نیست
چشم زخمی به اتّفاقی نیست
همه در راه صلح می کوشند
بادۀ کجروی نمی نوشند
همه با هم برادری دارند
دشمنی با ستمگری دارند
آنچنان عالمی بباید ساخت
بُن برآورده بر شعورو شناخت
کاندرین عالمِ خِرَد بنیاد
رخت برچیده جور واستبداد
نه ز روی هوس نه از سرِخشم
کس به ناموس کس ندارد چشم
رأی اُوباش ، رأی صادره نیست
هستی این و آن مصادره نیست
از مسلمانی اقتباسی نیست
غارتی نیست،اختلاسی نیست
تا زند تکیه ظلم بر مسند
آیه از آسمان نمی آید
دعوی دین و تهمت کفّار
آدمی را نمی کند کُشتار
سودِ خود در زیان کس دیدن
قتلِ انسان، جهاد نامیدن
زن و کودک به بردگی بُردن
خون مردم به نامِ دین خوردن
خود فرستادۀ خدا خواندن
حکم با نامِ کبریا راندن
این همه وهن ِ نوع انسانی ست
منشاء شرّ و ظلم و ویرانی ست
عالَمی را که ساختن باید
نیک و بد را شناختن شاید
درچنین عالمی که یکرنگ است
ظلم و آزار دیگری ننگ است
زاهدان دزد و باجگیر نیند
رهزنِ عالمِ کبیر نیند
تیغ سر بر نمی کشد زغلاف
نزدِ قاضی به غارتِ اوقاف
نیست در بزم حضرت باری
زهد و تقوا جوازِ بدکاری
نام رب نیست زینتِ شمشیر
قفلِ زندان و حلقۀ زنجیر
سروِ جوبار نیست چوبۀ دار
که بدو جان ستانی از جاندار
راهزن ، راهِ خانه را نزند
دزد مؤمن خزانه را نزند
مفتییان مفتخوارِ شهر نیند
قاضیان با وداد قهر نیند
زاهدان زهدشان ریایی نیست
بهرِ تضمینِ کتخدایی نیست
عابدان را عبادت و تقوا
نیست سرمایۀ فریبِ خدا
« پارسایان روی درمحراب»
در دنائت نمی کنند شتاب
از زبان خدا نمی لافند
بهرِ کشتن رَسَن نمی بافند
قهر قهار، شغلِ انسان نیست
مکتب حق متاع دکان نیست
پشت دیوارهای کین به کمین
خون نریزند زیر پرچم دین
ننشینند بر سرِ منبر
تا ز شیطان کنند دفعِ خطر
با خدا در مقامِ گفت و شنود
در پیِ غارت هرآنچه که بود
با وجودی ز آدم ، آدم تر
عالمی ساخت باید عالم تر
عالمی کاندر آن فسادی نیست
دین به دنبالِ انقیادی نیست
نیست سجّاده، نطعِ قصابان
سُبحه، ابزارِ کذبِ کذابان
خاتَمِ دست و داغِ پیشانی
نیست أسباب جهل و نادانی
دامِ تزویر نیست صوم و صلاة
بهر تحبیبِ قاضی القضاة
نیست پیچیده در عبارت ها
با کلام خدا تجارت ها
خانه را باید از بدی پرداخت
اینچنین عالمی بباید ساخت
عالمی کاندر آن شکسته به سنگ
سبوی جور و کین و شیشه ننگ
عالم عشق ، عالمی دگرست
صُلحِ کل از دروغ، بی خبرست
نیست کردار دلگدازنده
دستکارِ خدای سازنده
درچنین رسم و راهِ عالمِ نیک
آدمی زاده با خداست شریک
ای دوفرزند من که دلبندید
هدیه ازجانب خداوندید
پسرِ آدمید ، آدم بید
بهترین های اهلِ عالم بید
حُسنِ اخلاق را کفن نکنید
نظر بد به مرد و زن نکنید
پاریس 5/11/2021 ادامه دارد
صدای مادران آبان
معصومه بهمنی راد
همه ماههای من آبان وقرن من دی ماه است.همه روز آبان صدای مادران آبان در گوشم فریاد میکند :فرزندم کو؟
پویای من کو؟
محسن من کو؟…..
آنهایی که تا قبل ازکشته شدن فرزندشان هیچگاه به آبان اینچنین غمگین ودلگیرنگاه نمیکردن .در هر لحظه زندگی آنها غمی و آهی از بیگناهی عزیز تر از جانشان .
ای قاتل مگر خود شما که کشتی فرزند نداری؟
خواهر نداری؟
برادر نداری؟
اصن همسایه و دوست نداری؟
در کشتن چه چیز هست که اینچنین مادری را تا همیشه داغدار دیدن برایت لذت بخش هست .جمهوری اسلامی دم از حمایت وصیانت و تامین امنیت مردمش میزند ادعا دارد که خیر مردمش را و جوانان مملکت را میخواهد دم از دفاع از حقوق همسایگان ومسلمانان میزند دم از پیروی دین اسلام میزند اما همه آنهایی را که کشت همانهایی بودند که دم از حمایتشون میزدهمان مردم ایران. مادران آبان هرگز فراموش نخواهند کرد که دشمنان و قاتلان اعتراض فرزندانشان همان اولیای وطنشان هست و اینجاست که میسوزند میگریند و شک ندارند که آنها اولیای مملکتشان نیستند بلکه دشمنانی هستند در لباس دوست که باید از میان برداشته شوند ما به شما حاکمان ایران اطمینان نداریم قبولتان نداریم چراکه اعتراضمان را انتقادمان را وسیله ای میکنید برای سرکوب مرگ شکنجه زندان و در بهترین حالت فرار از ایران.
ما صدای مادران آبان را میشنویم ما عکس فرزندان آبان را میبینیم ما همه ماهها را آبان میبینیم و این همان کابوسی است که از خیابانها و شب ها و جاده های آبان برای خود ساختید بله نام ما کابوس آبان و صدایمان فریاد آبان میباشد.
گوش کنید به صدای مادران آبان
«کمک من کنید من دادخواهی کنم. کمک من کنید من انتقام بچه ام رو بگیرم. کمک من کنید من در مسیر دادخواهی بچه ام باشم. من به پژمان قول دادم تا ثانیه ای که نفس میکشم صداش باشم. صدای ما مادران باشید. صدای ما باشید.
ما هیچی از شما ها نمی خواهیم. میگیم صدامون باشید. ما فقط صدا میخواهیم.»اینها کلمات مادر داغدار پژمان قلی پور، شهید قیام آبان ۹۸، خانم محبوبه رمضانی است. پژمان در آبان ۹۸ به دست نیروهای امنیتی به گلوله بسته شد.
سخنان خانم رمضانی در رسانه های اجتماعی منتشر شده است. وی در این سخنان پرده از برخی از جنایات رژیم علیه خانواده های شهیدان آبان ۹۸ برمی دارد.
او از هرکس که صدای او را می شنود خواست تا صدای مادران باشند، صدای مادران شهیدان آبان ۹۸ و همه قربانیان ستم و سرکوب رژیم طی ۴۲ سال گذشته.
خانم رمضانی فاش ساخت که چگونه رژیم در تحقیقات حول قتل پسرش سنگ اندازی کرد.
وی گفت: «وقتی دنبال دوربین بالای سر بچه ام بودم و گفتم آقا این دوربین رو نشون من بدید که من متوجه بشم بچه من رو کی کشته؟ بعد از یازده ماه یه نامه دروغین برای من آوردند و گفتند شهرداری گفته ۲۶ ام رأس ساعتی که بچه من تیر خورده اون دوربین سوخته بوده!»او همچنین درباره تهدید و اذیت و آزارهای سرویس های امنیتی رژیم صحبت کرد و اینکه چگونه از برگزاری مراسم برای پسرش ممانعت کردند.
«دو روزه جایی که من میخواستم برای بچه ام مراسم بگیرم پرچم زدن به علت کرونا نمیشه مراسم گرفت. یعنی چی اینها؟
مگه تو نمیگی ما نکشتیم اشرار کشتن. پس چرا از گرفتن مراسم بچه های آبان پرهیز میکنید؟
چرا اینهمه هزینه می کنی یک دوربین را مستقیم میذاری روی سنگ مزار بچه من که ببینی کی میاد و کی میره؟
اینقدر بدبختید که از سنگ مزار بچه من هم می ترسید؟
اون هزینه رو؛ بینوا! بیچاره! برو خرج اونهایی بکن که تا ناف توی سطل آشغال دولا شدن دنبال غذا میگردند.»
محبوبه رمضانی با پسرش پژمانخانم محبوبه رمضانی سپس خطاب به سران حکومت گفت: «ما هرجا حرف زدیم ما رو خواستن و تهدید کردن، پیغام فرستادن می بریمت جایی که اصلا نفهمن کجا بردنت.
ببر! تو فکر می کنی فقط پژمان رو کشتید؟
شما یک خانواده رو نابود کردید. فکر میکنید نوید رو کشتید؟
خانواده نوید رو کشتید.»مادر پژمان خطاب به او گفت: «تو خوب بودی که رفتی. چون خوب ها رو زدند. چرا یک دونه دزد و قاچاقچی و یک معتاد چرا اینها را نزدند؟
توی بچه های آبان بگرد ببین یه دونه آدم عوضی پیدا میکنی؟
همه مثل دسته گل همه سالم، همه درس خونده. همه محبت. چرا اینا رو زدید؟اینا خطر داشتن برای شما؟
جوون ۱۸ ساله من چه خطری میتونست داشته باشه؟
چه خطری داشت که با ۵ تا گلوله کشتینش؟
جوون ۱۸ ساله من چقدر جون داشت که با ۵ تا گلوله کشتینش؟
یه دونه هم می زدین موفق بودین!»این مادر شجاع در پایان دوباره خطاب به رهبران رژیم گفت:
«ولی نوبت ما هم میشه. نوبت ما هم میشه. ما شما رو گنده کردیم. ما شما رو بردیم بالا. ولی روزی میشه که ما خودمون شما ها رو بکشیم پایین. ما خودمون شما رو بردیم بالا خودمون هم می کشیمتون پایین. کاری نداره که این صفحه می چرخه و نوبت ما هم میشه.»
آمار اعدام از سال 1357 تا 1399 خورشیدی بیش از 44600
شکوفه ده بزرگی
آیا میدانید که جنایاتی در زندان های جمهوری اسلامی به نام اسلام در حال وقوع اند که شبیه آن در رژیم منحوس شاه هرگز دیده نشد!
آیا میدانید که تعداد زیادی از زندانی ها تحت شکنجه توسط بازجویانشان کشته شده اند؟!
آیا میدانید که در زندان شهر مشهد، حدود 25 دختر بخاطر آنچه بر آنها رفته بود، مجبور بهدر آوردن تخمدان یا رحم شدن؟!
آیا میدانید که در برخی زندان های جمهوری اسلامی، دختران جوان به زور، مورد تجاوز قرار میگیرند، نامه منتظری به خمینی پس از اطلاع از اعدام دست جمعی زندانی های عقیدتی، سیاسی ایران در تابستان 1367 .بزرگترین جنایتی که در جمهوری اسلامی شده و در تاریخ مارا محکوم میکند، به دست شما انجام شده و نام شما را در آینده، جزو جنایت کاران در تاریخ مینویسند! حسین علی منتظری، در آغاز جلسه خصوصی با مسئولان (هیئت مرگ) یعنی حسین علی نیری، مصطفی پور محدی، سید ابراهیم رئیسی و مرتظی اشراقی در تاریخ 24 مرداد 1367. خمینی را در آینده، خونریز، سفاک و فتاک، لقب خواهند داد.
حسن علی منتظری، در جلسه خصوصی با حسین علی نیری، مصطفی پور احمدی، سید ابراهیم رئیسی و مرتظی اشراقی از سال 1357 تا 1399 خورشیدی بیش از 44600انسان در نظام جهوری اسلامی ایران، با شیوه های همچون: حلق آویز شدن، ترور شدن، کشته شدن در اعتراضات خیابانی و شکنجه در زندان …، کشته شده اند:
از بهمن 1357 تا اسفند 1358: 438 اعدام، در سال 1359: 624 تن اعدام، از سال 1360 تا سال 1364: 14794 اعدام، در سال های 1365 و 1366: از 1456 و 1671 اعدام، کوکان و زنان اعدام شده از سال 1360 تا 1367: 3200 تن، در سال 1367: 4484 اعدام(اعم از: دین باور و دین ناباور)، در جریان قتل های زنجیره ای ایران:
بیش از 80 نویسنده،مترجم،شاعر،فعال سیاسی و شهروند عادی…، از سال 1367 تا 1377: 6783 اعدام، در حمله به کوی دانشگاه تهران(18-23 تیر 1378) 7 کشته، از سال 1378 تا 1387: 5220 اعدام، از خرداد 1388 تا تیر ماه 1389: 152 اعدام، در سال های 1391 و 1392: 814 اعدام(16 تن کودک، 19 تن زن،697 تن نیز اعدام به گونه ی گروهی)، در سال 1393: 966 تا اعدام، در سال 1394: 1471 اعدام، در سال 1357: 969 اعدام، اعدام بهاییان 202 تن، کشته گان فقط اعتراضات دی 1396: 50 تن (در خیابان و زندان)،
در سال 1396 446اعدام، در سال 1397: 236 اعدام، در سال 1398: 248 اعدام، کشتگان فقط اعتراضات آبان 1398: 1500 تن(در خیابان و زندان)، در سال 1399: 276 اعدام، سازمان عفو بین الملل در گزارشی اعلام کرد که در سال1385 و 1386 خورشیدی حداقل 24 نفر در هر هفته اعدام وبیش از 64 نفر محکوم به مرگ شده اند، و ایران با 317 اعدام در این سال، رتبه دوم را در اعدام دارد.
در سال 1387 در جهوری اسلامی ایران، 70 تا 80 مجرم در انتظار اعدام به سر میبردند.
در سال 1384 یک دختر 16 ساله به جرم روابط جنسی نا مشروع در ملأعام در شهرستان نکا اعدام شد.
بر اساس قوانین اسلام که در ایران اجرا میشود، همجنسگرایان در صورت اثبات همجنسگرایی با مجازات اعدام مواجه میشوند و قاضی میتواند از میان پنج روش از جمله پرتاب مجرم از بلندی یا خراب کردن دیوار بر سر وی، نحوه اعدام مجرم را انتخاب کند.
استفاده از این گونه روش ها پس از انقلاب 1357 گزارش نشده است، یک مرد در استان قزوین به جرم زنا سنگسار شد.
اعدام به دلیل نوشیدن مشروبات الکلی: در 18 تیر ماه 1399 فردی به نام مرتظی جمالی به جرم نوشیدن الکل در زندان وکیل آباد مشهد اعدام شد، وی دارای 2 فرزند و 55 ساله بوده است.
اداره کل دادگستری استان خراسان رضوی روز جمعه 20 تیر از این اعدام تحت عنوان اینکه این فرد حد فاصل سالهای 1386-139، بارها به اتهام نوشیدن مشروبات الکلی بازداشت شده، دفاع کرد.
از طرفی دیگر روز جمعه 20 تیر 1399 سازمان عفو بین الملل اعدام این فرد به اتهام نوشیدن الکل نمونه ای از بی رحمی و غیر انسانی بودن نظام قضایی جمهوری اسلامی ایران دانسته است.
در بیانیه ای دایانا الطحاوی، مدیر بخش خاورمیانه و آفریقای شمالی ئر سزمان عفو بین الملل گفت: مقام های ایران بار دیگر با عدام مردی به سادگی به خاطر نوشیدن الکل، بی رحمی مطلق و عریان و غیر انسانی بودن نظام قضایی خود را به نمایش گذاشتند.
همچنین عفو بین الملل از استمرار اعدام در ایران ابراز تاسف کرده و تاکیید کرد که هیچ توجیهی برای این مجازات بی رحمانهو غیر انسانی وجود ندارد و خواهان لغو تمامی اعدام ها در ایران شد.
فلسفه در صلح جاودان
مهدی خلجی
و او امتها را داوری خواهد نمود، و قومهای بسیاری را تنبیه خواهد کرد، و ایشان شمشیرهای خود را برای گاوآهن و نیزههای خویش را برای ارّهها خواهند شکست، و امّتی بر امّتی شمشیر نخواهد کشید، و بار دیگر جنگ را نخواهند آموخت.
اشعیاء ۲:۴ «ولی ما حق داریم در تاریخ به “ایده”ها دل ببندیم، و حتی مجبوریم چنین کنیم، اگر بخواهیم زندگیمان در جامعه معنایی داشته باشد. طرحهای مربوط به صلح و صفای ابدی یا شرطهای صلح ابدی، درست هستند و درست میمانند، هرچند ایده را هرگز نمیتوان به عنوان هدفی آرمانی تحقق بخشید، بلکه ایده همیشه بالاتر از هر واقعیتی است، و همواره به صورت وظیفهای پایانناپذیر باقی میماند. ایده، نه با تصویر واقعیتی که پیش نظر آورده شود قابل تطبیق است، و نه با خود واقعیت. ولی در واقع، ایده معنی هر طرح و هر برنامهای است؛ و علت این امر اعتمادی توجیهناپذیر، و به عبارت دیگر، یقینی ناشی از ایمان است بر این که همه چیز هیچ و پوچ یا هرج و مرج عاری از معنی نیست.»
کارل یاسپر
ایمانوئل کانت (۱۷۲۴-۱۸۰۴) نخستین فیلسوفی است که صلح را به مرتبهی تأمل فلسفی برکشید. صلح، با آنکه یکی از کهنترین آرمانهای بشری است، هرگز تا پیش از کانت به مفهومی کلیدی در فلسفه بدل نشده بود؛ سهل است، این موضوع هنوز هم در فلسفه بحثی حاشیهای به شمار میرود. در عوض، ستایش از جنگ در آثار برخی فیلسوفان مانند هگل (۱۷۷۰- ۱۸۳۱) به چشم میخورد. کانت اولین فیلسوفی در تاریخ است که واژهی «صلح» را در عنوان یکی از آثارش به کار میبَرَد، یعنی در به سوی صلح جاودان: طرحی فلسفی (۱۷۹۵).[2] در نگاه کانت، مفهوم صلح با مفاهیم دیگری مانند حق، آزادی، عدالت، دولت و پیشرفت پیوند میخورد. از این رو، میتوان صلح را نقطهی عزیمتی برای ورود به سراسر فلسفهی سیاسی کانت دانست.
از سوی دیگر، از دید کانت فلسفهورزی اشتغالی شخصی و بریده از جامعه و سیاست نیست. فلسفیدن، یعنی عقل ورزیدن، بدون «کاربرد عمومی عقل» ناممکن است. «کاربرد عمومی عقل» مستلزم آزادی بیان و استقلال فلسفه از حکومت و از دیگر دانشها مانند الهیات است. کانت در عصری میزیست که این نوع کاربرد عقل با مخاطرات بسیاری رویارو شده بود. کتاب دین در درون مرزهای عقل محض[۳] (۱۷۹۳) به سدّ سانسور برخورد، و نزدیک بود که منتشر نشود. پس از انتشار هم پادشاه وقت با فرستادن حُکمی سلطنتی به کانت خشم خود را از این اثر عیان کرد.جستار پیش رو، در پی اشاره به آن است که اولاً در فلسفهی کانت جای صلح جاودان کجاست؟ و سپس، در فلسفهی صلحِ کانت، فلسفه خودْ چه نقش و جایگاهی دارد، و پیامدهای چنین موقعیتی برای صلح و نظام سیاسی کشورها چیست.
جمهوری افلاطون: پادشاه-فیلسوف
فلسفه ــ به معنای یونانی و در تطوّر اروپایی خود ــ از آغاز، درگیر تعریف خویش و تبیین نقش اجتماعی-سیاسیاش بوده است.
دیالوگهای افلاطون آغاز فلسفهاند، از این جهت که برای نخستین بار فلسفه را تعریف و جایگاه آن را در دولتشهر تعیین کردهاند. در کتاب پنجم جمهوری «فیلسوف کسی است که جویای تمام دانش است. کسی که از هر دانشی میچشد، و همه را با اشتیاق فرامیگیرد، بیآنکه سیر شود، در خور آن است که فیلسوف یا دوستدار دانش خوانده شود.»[4] در این مکالمه میخوانیم: «فیلسوفان راستین … اشتیاق به تماشای حقیقت دارند.» فیلسوف کسی است که به هرچه هستیِ حقیقی دارد دل میبندد. فیلسوف کسی است که «میتواند هستیِ یگانهی تغییرناپذیر ابدی را دریابد، در حالی که دیگران از آن توانایی بیبهرهاند، و در عالم کثرت و دگرگونی سرگردان.» برای رهبری جامعه کسانی شایستهاند که بتوانند از قوانین پاسداری کنند، «کسانی که از شناختن حقیقت چیزها ناتوان» نیستند، و در درون خود صورت روشنی از حقایق دارند. فیلسوف اهل راستی و ذوق است، اشتیاقش در بستر دانایی و شناسایی جریان مییابد، لذت روحی را بزرگترین لذت میشمرد، و به لذات جسمی بیاعتنا میشود. او از صفت اعتدال و خویشتنداری و دوری از حرص مالاندوزی برخوردار است. «فیلسوف از فرومایگی و دل بستن به چیزهای کوچک به کلی بری است، زیرا روحی که همواره به الهیترین چیزها چشم دوخته، و هدفش این است که کل طبیعت و کل روح را بشناسد، بزرگترین دشمن کوچکمنشی است. فیلسوفان از سجایای اخلاقی برخوردارند، در آموختن چابکاند، خوشحافظهاند (روح فراموشکار روح فیلسوف نیست.) با موسیقی بیگانه نیستند. بالطبع خواهان تناسب و اعتدال و زیباییاند، زیرا در پرتو این صفتها به آسانی میتوان او را به سوی ایدهی هر چیز سوق داد. افلاطون از زبان سقراط میپرسد «و مردانی که چنین طبیعتی دارند، و از تربیتی درست برخوردار شده و به سن کمال رسیدهاند، تنها کسانی نیستند که باید زمام امور کشور را به دست گیرند؟» افلاطون در اینجا ایدهی معروف پادشاه-فیلسوف را طرح میکند، گرچه خود به عملی نشدن این ایده آگاه است: «تودهی مردم نمیتواند فیلسوف باشد و ناچار فیلسوفان را به دیدهی تحقیر مینگرد. آموزگاران مزدور هم که میکوشند همواره مطابق میل تودهی مردم رفتار کنند در هر فرصتی فیلسوفان را سرزنش میکنند.»
کانت در نقد عقل محض (۱۷۸۱-۱۷۸۷)، راه خود را از راه کسانی که افلاطون را به خاطر پیش نهادن اندیشهی جمهوری و انگارهی پادشاه-فیلسوف خیالباف میدانند، جدا میکند: «جمهوریت افلاطونی همچون نمونهای چشمگیر از گونهای کمال رؤیایی که فقط در مغز یک اندیشندهی عاطل جای خواهد داشت، به صورت ضربالمثل درآمده است.»[5] (A316) او از کسانی یاد میکند که این حکم افلاطون را در خور تمسخر مییابند که «هیچ فرمانروا که از ایدهها بهرهمند نباشد، خوب حکومت نخواهد کرد.» (همان.) کانت مدعای افلاطون را نه در خور ریشخند که شایستهی غور بیشتر مییابد،و به هیچ روی آن را مدعایی مهمل قلمداد نمیکند.
«این یک ایده است.» کانت جمهوریت افلاطونی را یک «ایده» میداند و باور دارد که «یک قانون اساسی که بزرگترین آزادی بشری را بر طبق قانونها تأمین کند، که بدان وسیله آزادی هر فرد بتواند پابهپای آزادی دیگران برقرار باشد…دستکم ایدهای ضروری است که نه تنها میباید بنیاد نخستین طرح قانون اساسی کشور را تشکیل دهد بلکه همچنین میباید در بُنِ همهی قانونها قرار گیرد.» (B373) این قانون اساسی یک ایده است، و ایدهای ضروری است، چون نهادهای سیاسی را بهتر است بر طبق ایدهها بنیاد نهاد «نه اینکه به جای ایدهها بر طبق مفهومهای خام برپاشده باشند، که درست به این دلیل که از تجربه ناشی شدهاند، هرگونه نیت خوب را باطل ساختهاند.» (A317) در نتیجه، «هر چه قانونگذاری و دولت بیشتر با این ایده تطابق داشته باشند، به همان اندازه، کیفرها کمتر خواهد شد، و از این نظرگاه کاملاً معقول است (چنانکه افلاطون حکم میکند) بگوییم که در یک نظام کامل کشوری، هرگز کیفرها لازم نخواهند بود.» (B374) اما میدانیم که چنین چیزی به طور کامل در خارج تحقق نمییابد. اما در نظر کانت، اهمیت ایدههای افلاطونی مهمتر از امکان تحقق کامل آنهاست.
از «ایده»ی افلاطونی به «ایده»ی کانتی
کانت دربارهی ایدهی افلاطونی مینویسد: «نزد افلاطون ایدهها عبارتاند از نخستانگارههای خودِ شیءها، و نه مانند مقولهها تنها کلیدهایی برای تجربههای ممکن. به عقیدهی افلاطون ایدهها از عقل اعلی برمیخیزند، و از آنجا به عقل آدمی ارزانی میگردند، اما اکنون دیگر به حالت اصلی خود وجود ندارند، بلکه ایدههایی کهن که اینک تاریک و مشوش شدهاند، میباید به زحمت از راه به یادآوری (به یادآوریای که فلسفه نامیده میشود) بازخوانده شوند.» (B370) کانت تأکید میکند که افلاطون هرگز توهم نداشت که ایدههای او میتوانند در زمین واقعیت مادی جامهی هستی بپوشند زیرا «افلاطون اصطلاح eidos [ایده] را چنان به کار برده است که به خوبی ملاحظه میشود مرادش از آن چیزی بوده است که نه تنها هرگز نمیتواند از حسّها به وام گرفته شود، بلکه حتی از مفهومهای فهم که ارسطو بدانها میپردازد، سخت فراتر میرود؛ زیرا در تجربه هرگز چیزی هماهنگ با آن یافت نمیشود. بنابراین، افلاطون از سر خیالپردازی نیست که ایدهی جمهوریت یا ایدهی پادشاه-فیلسوف را پیش میکشد.
کانت میگوید از آنجا که وجه تمایز انسان با جانوران در خودآگاهی است، میلی طبیعی و باطنی در انسان برای فلسفهورزی وجود دارد، و چون انسان موجودی عاطفی است، به محاجّه و بگومگو میگراید، و این خود ترفندی از جانب طبیعت است که مانع گندیدن بدن زندهی او گردد. به بیان کانت، «افلاطون بسی نیکو ملاحظه کرد که نیروی شناخت ما از اینکه صرفاً پدیدارها را به لحاظ وحدت ترکیبی هجی کند تا بتواند آنها را چونان تجربه برخواند، نیازی سخت برتر احساس میکند. افلاطون میدانست که عقل ما طبیعتاً به شناختهایی سربرمیافرازد که بسی فراتر میروند از آنکه فلان یا بهمان ابژه که تجربه قادر است عرضه دارد، اصلاً بتواند با آنها مطابقت داشته باشد. و با این حال، این شناختها از واقعیت خویش برخوردارند و به هیچ روی خیالبافی نیستند. افلاطون ایدههای خود را مرجحّاً در هر آن چیزی یافت که عملی است، یعنی در آنچه بر پایهی آزادی استوار است، که به نوبهی خود تابع شناختهایی است که محصول ویژهی عقلاند… اینکه هرگز هیچ انسانی نمیتواند به اندازهی کافی مطابق با آنچه ایدهی محض پرهیزکاری در خود میگنجاند عمل کند، به هیچ روی ثابت نمیکند که در این اندیشه گونهای خیال واهی وجود داشته است. زیرا واقعاً چنین است که هرگونه داوری دربارهی ارزش، یا بیارزشی اخلاقی فقط به میانجی این ایده ممکن است. در نتیجه این ایده ضرورتاً بنیاد هرگونه نزدیکی به کمال اخلاقی را تشکیل میدهد، حال هر قدر هم که موانع نهفته در طبیعت آدمی ــ که نمیتوان درجهی آنها را تعیین کرد ــ بتواند ما را از آن دور گرداند.»
جمهوریت افلاطونی یک ایده است و «گرچه این ایده اکنون در مقام نظامی کامل هرگز بر پانخواهد شد»، «با این همه، این ایده کاملاً درست است که این بیشترین حد را به منزلهی نخستانگاره استوار کند تا بر طبق آن، تشکیلاتِ قانونیِ انسانها همواره به بزرگترین کمال ممکن نزدیکتر شود. زیرا اینکه کدام است برترین درجهای که بشریت باید در آن توقف کند، و اینکه به چه اندازه است شکافی که ضرورتاً میبایستی میان ایده و اجرای آن بازماند، اینها را هیچ کس نمیباید و نمیتواند تعیین کند؛ دقیقاً بدین سبب که این آزادی است که قادر است از هر مرزی که مشخص شود فراگذرد.» درست است که ایدهها از واقعیت عینی دورند، «زیرا هیچ پدیداری نمیتوان یافت که ایدهها بتوانند به طور ملموس خود را در آن عرضه کنند. ایدهها گونهای فرآراستگی در بردارند که هیچ شناخت تجربی ممکن بدان دست نمییابد و عقل در آنها فقط به یک وحدت سیستماتیک آگاهی دارد، که میکوشد تا وحدت ممکن تجربی را بدان نزدیک کند، بیآنکه هرگز بتواند کاملاً بدان رسد»، اما در عین حال، ایدهها مانند نوعی معیار عمل میکنند، که تنها با وجود آنها میتوان دوری و نزدیکی ما را به آرمان مطلوب سنجید.
از نظر افلاطون، ایدهها «نه تنها در آنچه عقل آدمی علیت راستین نشان میدهد و در آن ایدهها به علّتهای مؤثر (علتهای مؤثر کنشها و ابژههای آنها) تبدیل میشوند»، یعنی نه فقط در مورد امر اخلاقی بلکه «حتی دربارهی خود طبیعت نیز» نقشی زایا بر عهده دارند: «یک گیاه، یک جانور، ترتیب بهقاعدهی ساختمان جهان (بنابراین احتمال، همچنین کل نظم طبیعت) به وضوح نشان میدهند که ایشان فقط بر طبق ایدهها ممکناند.»
در اینجاست که کانت کوشش افلاطون را «در خور ارج و شایستهی تقلید» میخواند: «اگر از جنبهی مبالغهآمیز شیوهی بیان افلاطون چشم بپوشیم، شور و شوق روحی این فیلسوف به خاطر آنکه از مشاهدهی رونوشتوارِ جنبهی فیزیکی نظم کیهان به پیوستگی معمارانهی آن بر طبق هدفها، یعنی بر طبق ایدهها صعود کند، کوششی است در خور ارج و قابل تقلید. و اما در رابطه با آنچه به اصلهای اخلاق-آیینی، قانونگذاری، و دین مربوط میشود، یعنی در آنجا که مینوها نخست تجربه (تجربهی نیکی) را ممکن میسازند ــ هرچندهرگز نمیتوانند در زمینهی تجربهی کامل و دقیق بیان شوند ــ بهراستی تعالیم افلاطون دارای ارزشی است ممتاز.»
کانت خود «ایده» را مفهومی محض (در برابر مفهومی تجربی) میداند. مفهوم محض تا جایی که خاستگاهاش منحصراً در فهم باشد، و نه در انگارهی محضِ حسّاس بودن/حسّاسیّت[6]، «پنداره[7]» نامیده میشود: «یک مفهوم متشکل از «پنداره[8]ها» که از امکان تجربه فراتر رود، عبارت است از ایده، یعنی مفهوم عقل[9]. (B377) کانت تصریح میکند: «مراد من از ایده، یک مفهوم ضروری عقل است که هیچ ابژه [متعلق] متناظر با آن در حسها نمیتواند داده شود. بنابراین، مفهومهای محض عقل ما… ایدههای استعلاییاند. اینان مفهومهای عقل محضاند، از بهر آن که هرگونه شناخت تجربی را همچون تعیینشده به وسیلهی تمامیّت مطلق شرطها مینگرند. اینان دلخواهانه ساخته و پرداخته نشدهاند بلکه به وسیلهی خود طبیعتِ عقل داده شدهاند، و از این رو، ضرورتاً به تمامی حیطهی کاربرد فهم مربوط میگردند. سرانجام، اینان استعلاییاند، و از مرز هرگونه تجربه فراتر میروند، چنانکه هیچگاه در تجربه ابژهای (متعلقی) یافته نتواند شد که برای ایدهی استعلایی مکفی باشد.» کانت در اینجا به نکتهی مهمی اشاره میکند: «هنگامی که انسان از ایدهای سخن میگوید، از نظر ابژکتیو (چونان ابژهی فهم محض) اطلاعی زیاد به دست میدهد، اما از نظر سوبژکتیو (یعنی در رابطه با بودشِ آن تحت شرطهای تجربی) سخت اندک اطلاع میدهد، دقیقاً به این دلیل که ایده، همچون مفهوم یک بیشترین حد، هرگز نمیتواند به طور ملموس، مطابقاً داده شود. اکنون چون امر اخیر در واقع کل هدف کاربرد صرفاً نظرورزانهی عقل را تشکیل میدهد، و چون درینباره، نزدیکشدن به یک مفهوم که با اینهمه در عمل هرگز یافته نخواهد شد بدان معناست که گویی مفهوم بهکلی سقط میشود، پس در مورد چنین مفهومی میتوان گفت که: فقط یک ایده است.» (A327-B384-A328) فایدهی ایده، به تعبیر کانت، آن است که «ایدهی عقل عملی همواره میتواند واقعاً، هرچند بعضاً به طور ملموس داده شود. همانا این ایده شرط ناگزیر هر گونه کاربرد عملی عقل است. تحقق عملی ایده، همواره محدود است و ناقص، اما تحت مرزهای تعیّنناپذیر، و بنابراین، همواره تحت نفوذ مفهوم یک کمال[10] مطلق قرار دارد. بر طبق آن، ایدهی عملی سخت پرثمر است، و در رابطه با کنشهای واقعی به شکلی پرهیزناپذیر ضروری است. در ایدهی عملی، عقل محض، حتی دارای علیّت است، چنانکه واقعاً آنچه را که مفهوم او در خود میگنجاند، تولید میکند.» بنابراین، هر چند دربارهی مفاهیم استعلایی عقل باید گفت که آنان فقط ایدههایی هستند، «با این همه، هرگز آنها را زاید و باطل نمیشماریم. زیرا درست است که به وسیلهی مفاهیم استعلایی عقل هیچ ابژهای تعیین نتواند شد، با اینهمه، آنان میتوانند در پایه… چونان قانونی برای کاربرد گسترده و هماهنگ فهم عمل کنند، – قانونی که گرچه فهم را قادر نمیسازد تا هیچ ابژهای را بیشتر از آن بشناسد که او خود بر طبق مفاهیم خویش برمیشناسد، اما با این حال، در این شناخت بهتر و وسیعتر هدایت میشود.» (B385-A329) «ایده قاعده به دست میدهد» و ایدئالها «معیاری ناگزیر به عقل میدهند؛ زیرا عقل به مفهوم آنچه در نوع خود سراپا کامل است نیاز دارد تا همخواند با آن درجهی نقص عنصر ناکامل را ارزیابی کند و اندازه گیرد.» ایدئال «به منزلهی نخستانگاره [سرنمون] برای تعیین تام پیانگاره [=نسخهی بدل] عمل میکند؛ و ما معیار دیگری برای کنشهای خود نداریم… هرچند نمیتوان برای این ایدئالها واقعیت ابژکتیو (وجود) قائل شد، با این همه، بدان سبب نباید به منزلهی خیالبافیها نگریسته آیند؛ بر عکس، ایدئالها معیاری ناگزیر به عقل میدهند.» (B597)
صلح جاودان در «نقد عقل محض»
ایدهی کانتی «صلح جاودان» نخستین بار در نقد عقل محض رخ مینماید. به یاد بیاوریم که کتاب نقد عقل محض با تصویر یک جنگ آغاز میشود: تصویر متافیزیک به منزلهی سرزمینی که به «رزمگاه جدلهای پایانناپذیر» تبدیل شده است: جنگ میان عقلگرایان و تجربهگرایان، یا جزماندیشان و شکّاکان؛ جدال میان شروع از آغازههایی که «کاربردشان در جریان تجربه پرهیزناپذیر است، و همهنگام این کاربرد بهوسیلهی تجربه بهسانی رسا تضمین شده است، و آغازههایی که از همهی کاربردهای ممکن تجربه فرامیگذرند. در پی این جنگ و جدال، عقل «به درون تاریکی و تضادها سقوط میکند.» کانت، در پیشگفتار ویراست نخست نقد عقل محض، داستان متافیزیک را از اینجا روایت میکند که «در آغاز حکومت متافیزیک، تحت ادارهی جزماندیشان، مستبدانه بود. اما چون قانونگذاری او همچنان آثاری از توحش کهن در خود داشت، حکومت او به سبب جنگهای داخلی به تدریج به آشوب[11] کامل سقوط کرد: شکگرایان مانند گونهای قوم بیابانگرد، که هر نوع کشت و زرع ثابت زمین را نفی میکنند، گاهبهگاه اتحاد شهروندان را برهم میزدند. ولی خوشبختانه، چون عدهی شکگرایان اندک بود، نمیتوانستند مانع شوند که شهروندان دوباره به ساختن بکوشند، هرچند نه بر طبق نقشهای توافق داشته باشند. در روزگار جدید، به واقع، یک بار چنین مینمود که گویی به همهی این مجادلهها از راه گونهای طبیعتشناسیِ (فیزیولوژی) فهم آدمی (از آنِ لاکِ مشهور) پایان داده شود، و دربارهی مشروعیت ادعاهای متافیزیک حکم نهایی صادر گردد، ولی چنین شد که هرچند ردّ و نشانِ تولد آن شاهبانوی مدعی به تلّهی تجربهی عادی میرسید، و لافزنیهای او، بهحق، میبایست بدگمانی برانگیزد، با اینهمه، از آنجا که، این تبارنامه به دروغ برای او جعل شده بود، او در ادعاهای خود همچنان اصرار میورزید؛ در نتیجه، متافیزیک دوباره به همان ورطهی جزماندیشی کرمخوردهی کهنه و از آن راه به ورطهی خوارشماری سقوط کرد، به همان ورطهای که انسان میخواست این دانش را از آن بیرون کشد.»
سدهها بود که روز و حال بدین منوال میگذشت: «حاصل چنین وضعی چیرگی دلزدگی و یکسانانگاری کامل بر دانشهاست، آنچه «مادر هرج و مرج و تیرگی است»، و آنها را با کاربرد جدّیتی نابجا «به حالت تاریک و آشفته و ناکارآمد» انداخته است. کانت البته خوشباورانه میاندیشد که این روزگار ناخوشایند به زودی سرمیرسد و نباید آن را جز پیشدرآمدی بر تحول و روشنییابی[12] گرفت.
در برابر این آشفتگی و نافرجامی و رسوایی نمیتوان آسوده و بیاعتنا نشست. چاره چیست؟ به جای اندیشیدن به چیزهایی که «بهناچار به دامان همان حکمهای متافیزیکی فرومیافتند که» برخی «علیه آنها به این همه تحقیر تظاهر میکردند»، باید به «قوهی داوریِ بالغ دوران» پناه برد، «دورانی که دیگر نمیخواهد به شناخت ظاهری بسنده کند.» باید به ندای عقل گوش فراسپرد «تا دشوارترینِ همهی کارهای خویش یعنی کار خودشناسی را دوباره به عهده بگیرد، ولی همهی ادعاهای بیپایه را، نه از راه فرمانهای خودکامانه، بلکه بر طبق قانونهای جاودانی و تحولناپذیر عقل مردود سازد، و این دادگاه چیزی دیگر نیست جز خودِ نقد عقل محض.» تنها از راه نقد عقل محض، عقلی که مستقل از هرگونه تجربه است، میتوان «دربارهی امکان یا امتناع متافیزیک به طور کلی، و تعیین هم سرچشمهها و هم حوزه و مرزهای متافیزیک» تصمیم گرفت. کانت تأکید میکند که «دوران ما دوران واقعی نقد است که همه چیز باید تابع آن باشد. دین به وسیلهی تقدس خویش، و قانونگذاری به سبب هیبت خویش، معمولاً میخواهد خود را از نقد بازپس کشد. ولی سپس بدگمانی موجهی علیه آن به وجود میآید و نمیتواند ارج صمیمانهای را طلب کند که عقل فقط به چیزی میگذارد که توانسته باشد در برابر آزمون آزاد و عمومی[13] او استوار بماند.» «آزمون آزاد و عمومی عقل» تعبیر دیگری از «کاربرد عمومی عقل» است که کانت بهویژه در جستار «پاسخ به پرسش روشنگری چیست؟»[14] (۱۷۸۴) بر آن تأکید میورزد.
بنابراین، جنگی که در متافیزیک از دیرباز جاری است، تنها از یک راه به «صلح جاودان» ختم میشود، از راه رفتن به محکمهی نقد عقل محض.» البته این تساوی سرنوشت عقل آدمی در شناختهای نظرورزانه، جانب هیچ یک از دو سوی منازعه را نمیگیرد، و از این رو نیز رزمگاهی واقعی است برای دشمنیهایی که هرگز به پایان نمیرسند (A776/B804).
کانت مینویسد که بدون رفتن به دادگاه عقل محض، متافیزیک همواره در وضع طبیعی، که از نظر کانت وضع جنگ است، خواهد ماند:
«میتوان نقد عقل محض را چونان دادگاه راستین همهی مناقشههای عقل ناب درنگریست، زیرا نقد در این مناقشهها، چنانکه بیمیانجی، به خود ابژهها مربوط شوند، درگیر نیست بلکه تنها بر سر آن است که حقهای خرد را به طور کلی بر طبق آغازههای نهاد نخستین خودش تعیین کند و داوری کند.
بدون این نقد، عقل انگار در وضع طبیعی است و نمیتواند حکمها و ادعاهای خود را به شیوهای دیگر معتبر سازد یا تضمین کند جز از راه جنگ. اما بر خلاف جنگ، نقد، چون همهی تصمیمها را از قاعدههای نظام خاص خود انتزاع میکند که در اعتبار آنها هیچ کس شک نمیتواند کرد، – بدینسان برای ما آرامش حالتی قانونی را ایجاد میکند که در آن مناقشههای خود را به شیوهای دیگر پیش نمیتوانیم برد مگر از راه محاکمه. آنچه در حالت نخستین به این جریانهای مناقشهآمیز پایان میبخشد، نوعی پیروزی است که هر دو طرف بدان میبالند، – پیروزیای که در پی آن، چه بسا فقط صلح ناپایداری میآید که به وسیلهی میانجی شدن گونهای مقام غیرقضائی برقرار میگردد. ولی در حالت دوم پاپاندهندهی مناقشهها حکم دادگاه است که چون در اینجا به خود سرچشمهی مناقشهها مربوط میشود، میباید صلحی جاودانه را تضمین کند. همچنین، مناقشههای پایانناپذیر یک عقل صرفاً جزمی ما را ملزم میسازند که سرانجام در گونهای سنجش خود این عقل و در قانونگذاریای که خود را بر پایهی نقد بنیاد نهد، آرامش بجوییم چنانکه هابز حکم میکند: حالت طبیعت، نوعی حالت ناحقی و زورگویی است؛ و بایستی حالت طبیعت را بهضرورت ترک گفت تا خود را تابع اجبار قانونی ساخت که آزادی ما را تنها بدان خاطر محدود میسازد که آزادی ما بتواند با آزادی هر کس دیگر، و درست بدان راه با خیر همگان سازگار گردد.» (
«بنابراین فرضیهها در حیطهی عقل محض فقط چونان جنگافزار مجازند: نه برای آنکه بدان راه حقی را بنیان نهیم بلکه فقط برای آن که از حق دفاع کنیم. ولی در اینجا میباید هماورد خود را همواره در خودمان بجوییم، زیرا عقل نظرورز در کاربرد استعلایی، در گوهر خویش دیالکتیکی است. اعتراضهایی که میبایستی از آنها بهراسیم، در خود ما قرار دارند. ما باید آنها را مانند ادعاهای کهن که با وجود این، هرگز از کار نمیافتند، برجوییم، تا پس از نیست کردن آنها صلحی جاودانه را بنیاد نهیم.آرامش بیرونی فقط ظاهری است. نقطهی این کشمکشها که در طبیعت عقل آدمی قرار دارد باید برکنده شود.»
فلسفه: ایدهی دانش قانونگذاری
کانت میکوشد با نقد عقل محض به جدالهای سترون در متافیزیک پایان دهد. این بدان معناست که فلسفه را باید دانش قانونگذاری و سیستم داوری دانست، قضا و قضاوت. «سیستم هرگونه شناخت فلسفی عبارت است از فلسفه. باید فلسفه را بهسان عینی گرفت: اگر بخواهیم تحت فلسفه، نخستانگارهی داوری و ارزیابی همهی کوششهای فلسفهورزیدن را در نظر داشته باشیم، نخستانگارهای که میبایستی برای داوری کردن و سنجیدن هرگونه فلسفهی ذهنی به کار آید که ساختمان آن اغلب سخت بسیارگونه و دگرگونشونده است. بدین آیین، فلسفه عبارت است از یک ایدهی محض از دانش ممکن، که هرگز به طور ملموس داده نشده است.» از راههای گوناگون میتوان به فلسفه نزدیک شد اما هرگز نمیتوان به طور کامل آن را تحقق بخشید. «به راستی فلسفه کجاست؟ چه کسی صاحب آن است؟ و از روی چه قراینی میتوان آن را بازشناخت؟ ما فقط فلسفه ورزیدن را میتوانیم آموخت.» (A838/B866) کانت بارها تأکید میکند که «هرگز فلسفه را نمیتوان آموخت (مگر به شیوهی تاریخی)؛ بل همانا تا آنجا که به عقل مربوط است، آنچه میتوان آموخت، حداکثر فقط فلسفهورزیدن است،» (A837/B865) درست از آن رو که فلسفه تنها یک «ایده» است.
فلسفه علمی قانونمند و علمِ به قانون است. تقسیمبندی متافیزیک به ۱) هستیشناسی ۲) طبیعتشناسی تعقلی ۳) کیهانشناسی تعقلی ۴) الهیات تعقلی، و تقسیمبندی طبیعتشناسی عقل محض به دو قسمت فیزیک تعقلی و روانشناسی تعقلی «تحولناپذیر است و مقنّنه[15]». کانت قانونگذاری فلسفی را به قانونگذاری مدنی تشبیه میکند (A301/B358). او مینویسد: «قانونگذاری عقل آدمی (فلسفه) دو متعلق [یا موضوع] دارد: طبیعت، و آزادی؛ و بنابراین هم قانون طبیعی، و هم قانون آیینهای اخلاقی را در آغاز در دو سیستم فلسفی جداگانه، ولی سرانجام در یک سیستم فلسفی واحد و یگانه در خود میگنجاند. فلسفهی طبیعت به هر آن چیزی مربوط میشود که موجود است؛ فلسفهی آیینهای اخلاقی فقط به چیزی که میبایستی موجود باشد.» (A840/B869) از این روست که کانت میگوید: «فیلسوف، هنرمند عقل نیست، بل همانا قانونگذار عقل آدمی است.» (A839/BB868) روشن است که مراد از فیلسوف، ایدئالِ فیلسوف یا فیلسوف ایدئال است که هرگز در کسی تحقق نمییابد و «به چنین معنا سخت لافزنانه خواهد بود که خود را فیلسوف بنامیم و ادعا کنیم که به نخستانگارهای که فقط در ایده قرار دارد نزدیک شدهایم.» (همان.) «دربارهی صداهای اعلای[۱۷] اخیراً بلندشده در فلسفه»[۱۸]
درست یک سال پس از انتشار «به سوی صلح جاودان»، کانت «اعلانِ اتمامِ قریبالوقوع پیمان صلح جاودان در فلسفه»[19] (۱۷۹۶) را به چاپ رساند، جستاری ردّیهنویسانه که به طور اتّفاقی، و در پاسخ به یکی از طعنزنان در فلسفهی خود نوشت.«صلح جاودان»، تلمیحی بود که امکان مقایسه میان دو گونه جنگ و نیاز دستیابی به دو گونه صلح را فراهم میآورد.
از دید کانت نبردی دائمی میان جزماندیشی و شکّاکیّت در جریان است. کانت در این جستار استدلال میکند که تنها فلسفهی نقدی او با وضعیتِ صلح جاودان در فلسفه سازگار است، و بدین رو، به نحو مرضیالطرفین و به صورت برد-برد، از توانایی پایان دادن به پیکار میان جزماندیشی و شکاکیت برخوردار است. به باور کانت، آن سازگاری و این توانایی از آنجاست که فلسفهی وی دلمشغولیهای سنتی متافیزیک دربارهی خدا، آزادی و بقای روح را با پیریزی بنیان برای آنها در عقل عملی خاتمه میدهد، و همهنگام، ادعاهای عقل نظری را نیز محدود میکند. این جستار مسئله (یا تأثیر) فلسفه، به مثابهی آموزهی حکمت، را چیزی کمتر از «سلامت عقل» نمیشمارد.
یوهان گئورگ شلوسِر، کارمندی بازنشسته، محترم و علاقهمند (آماتور) به فلسفه، برادرزن گوته، ترجمهی مکاتیب افلاطون را در سال ۱۷۹۵ به چاپ رسانده، با افلاطونیِ علاقهمند و مترجم دیگری به نام کُنت فردریش لئوپولد زو استولبرگ انجمنی ساخته، و جمعی از مریدان را گردآورده بود. وجه مشترک اصلی این جمع، اعتقاد به وجود عناصری عرفانی در فلسفهی افلاطونی بود که آنگونه که در ذهن ایشان دریافت میشد، پردهای مناسب بر نخبهگرایی مسیحیِ انفعالی آنان میپوشید. هر دو دانش و آگاهی اندکی از فلسفه به معنای دانشگاهی آن داشتند. آنها مبلّغ انجیل مغشوشی بودند که آن را اشراق الهام و احساس میدانستند، و دسترسی به آن را در شأن قلیلی از مردمان برگزیده میشمردند، و دیدگاههای خود را با صدای غرّا و لحن خودپسندانهای به سمع و نظر همگان میرساندند. به نظر کانت، این به اندازهی کافی موهن بود که ارزش ردّیهای طنزآمیز را داشته باشد.
صلح در فلسفه به نقد عقل وابسته است، و نقد عقل هم فقط در ملأ عام و در پیشگاه خوانندگان و مخاطبان در جمهوری جهانیِ نوشتار/خوانش معنا دارد.
شلوسِر در جواب حملهی کانت مطلبی نوشت با عنوان «نامه به مرد جوانی که میخواهد فلسفهی کانت بخواند.»[20] طبعاً توصیهی او به مرد جوان این بود که از فلسفهی کانت بپرهیزد. اما سعی او برای توضیح اندیشهی کانت به شاگرد خود چندان آمیخته به سوءفهمهای مهمل بود که کانت را برانگیخت تیر دوم را در چلّه بگذارد: «اعلانِ اتمامِ قریبالوقوع پیمان صلح جاودان در فلسفه»، و این بار نام او را هم قید کرد. شلوسِر خود را از تک و تا نینداخت و نامهی دومی در جواب نوشت، احمقانهتر از اولی، که مضحکهی قلم کسانی چون فردریش شلگل، و شیلرِ شاعر، و شلینگِ بیست و دو ساله را در پی آورد، و حتی ملامت در خلوتِ گوته را.با چنین دفاعی که از کانت شد، او دیگر جای ماجرا ندید، و از آن شلوسرِ بیمار به نیکی یاد کرد، و حتی با کنت استولبرگ و ناشرش هم دیدار کرد، بیآنکه دعوت او را برای شام بپذیرد. کانت به طور کلی خو نداشت که دشمنان خود را چندان جدی بگیرد و آنان را لایق فشنگ تیربار خود بداند. خطر جزماندیشی و وجد یا شورمندی (Schwärmerei) از مضامین همیشگی آثار اصلی کانت است، از جمله در بخش انضباط عقل محض، در نقد عقل محض. قضیهی شلوسِر فرصتِ جنجالبرانگیزی خاصی بود که نشان میداد چرا چنین انضباطی لازم است تا دست شیّادان رو شود، و دریچهی نظرورزیهای عاطل و باطل و مفرطی که همولایتیهای کانت بدان علاقهی خاصی ابراز میکردند تنگتر گردد.
پیمان قریبالوقوع صلح جاودان در فلسفه«اعلانِ اتمامِ قریبالوقوع پیمان صلح جاودان در فلسفه» پاسخ کانت به نوشتهی دوم شلوسِر است. این جستار از دو بخش تشکیل شده است: بخش نخست: «چشمانداز مسرّتبخش صلح جاودانِ قریبالوقوع». سرفصلهای این بخش از این قرارند:از پستترین سطح طبیعت زندهی انسان تا برترین سطح آن، فلسفه.در اینجا کانت فلسفه را به نیروی حیات[ تشبیه میکند که مانع از گندیدگی جسم انسان میشود، چون زندگی به جای آن که جوهری ثابت باشد که موجِد حیات است، در کنشِ نیروهای برانگیزاننده (انگیزشگران حیاتی) است، و در توانایی آن برای واکنش به نیروهای برانگیزاننده (ظرفیّت حیاتی). زمانی که این انگیزشها به قاعده باشند، شخص را میتوان انسانی سالم توصیف کرد: در غیاب چنین سلامتی، عملیات حیوانیِ طبیعت به عملیاتی شیمیایی تقلیل مییابد که نتیجهی آن گندیدگی است.» بنابراین، گندیدگی (بر خلاف آنچه میپندارند) حاصل مرگ نیست که پس از آن پدید آید بلکه این مرگ است که از گندیدگی حاصل میشود: در این جا طبیعت در انسان پس از انسانیت او تصور شده است، و در نتیجه در کلیت آن، همانطور که تنها در حیوان فعال است تا نیروهایی را بسط دهد که پس از آن میتوانند بر حسب قوانین آزادی اِعمال شوند. در عین حال، این فعالیت، و فعالکردن نه عملی بلکه همچنان صرفاً مکانیکی است.»
الف. دربارهی علل طبیعی فلسفهی انسانی
کانت میگوید از آنجا که وجه تمایز انسان با جانوران در خودآگاهی است، میلی طبیعی و باطنی در انسان برای فلسفهورزی وجود دارد، و چون انسان موجودی عاطفی است، به محاجّه و بگومگو میگراید، و این خود ترفندی از جانب طبیعت است که مانع گندیدن بدن زندهی او گردد.
دربارهی تأثیر طبیعی فلسفه
معلول طبیعی فلسفه سلامت[] عقل است. هنوز به رژیم خاص عقل دست نیافتهایم، اما فلسفه درمانی[] است که باید از جانب پزشکان و داروخانهها ارائه شود. پلیس هم باید ناظر باشد تا از کسانی که توصیهی نوع فلسفهای که انسان باید بخواند را وظیفهی خود میدانند جلوگیری کند. کانت در اینجا از خاصیّت درمانی و پزشکی فلسفه یاد میکند و از جمله از پوسیدونیوس، فیلسوف رواقی مثال میآورد.
دربارهی توهم ناسازگاری فلسفه با وضع ابدی صلح برای فلسفه
کانت میگوید جزمگروی از جنس مکتب کریستیان ولف بالشی برای غنودن و پایان سرزندگی است. از آن طرف، شکگروی چیزی برای پیش نهادن ندارد. میانهگروی که حد وسط میان آن دو را میگیرد بر این توهم استوار است که روی هم انباشتن عقلهای ناقص جای عقل کافی را میگیرد، و در نتیجه فلسفه نیست. در این جا این توهم پیش میآید که پس جنگ میان این گرایشها ابدی و چشمانداز صلح برای همیشه دور از دسترس است.
دربارهی سازگاری بالفعل فلسفهی نقدی با وضع ابدی صلح برای فلسفه
نقد عقل محض دنبال به دست دادن سیستمی آرامشبخش یا سقفی بدون خانه برای پناه گرفتن نیست؛ «بلکه فلسفهی نقدی با پژوهش دربارهی قوهی عقل انسانی» آغاز میشود و وقتی بحث به «اصول فلسفیای که هیچ تجربهی ممکنی آن را عطا نکرده» میرسد، آسمان و ریسمان را به هم نمیبافد. در عین حال، یک مفهوم هست که از تجربه برنمیخیزد: آزادی و قانون امر مطلق (که مطلقاً فرمان میدهد) و از آزادی برمیخیزد. از طریق این مفهوم، ایدهها، واقعیت، ندارند، گرچه واقعیت اخلاقی-عملی، مییابند؛ یعنی ما به نحوی سلوک میکنیم که گویی متعلقهای این ایدهها (خدا و جاودانگی) وجود دارند؛ متعلقهایی که به ما اجازه میدهند از چشمانداز عملی آنها را فرض بگیریم. کانت در اینجا باز به سراغ استعارههای نظامی میرود: «فلسفه که همواره دولتی مسلّح است (علیه کسانی که خودسرانه پدیدارها را با شیئ فی نفسه میآمیزند) و به واقع، دولت مسلّحی که مدام همراه فعالیت عقل است – این فلسفه چشمانداز صلحی جاودان میان فیلسوفان را میگشاید، از راه نشان دادنِ از یک سو، ناتوانی برهان نظریِ حریف، و از سوی دیگر، با استدلال دربارهی قوت عقلهای عملی برای فرض اصول آن.» دیگر فایدهی این صلح آن است که ذهن را همواره در برابر حملات احتمالی به حالت هشیار و آمادهباش نگه میدارد و «هدف طبیعت را از زنده نگاه داشتن مدامِ ذهن و حفاظت آن از خواب مرگ[24] برآورده میسازد.»
به واقع، فلسفه با مانعشدن انسان از رفتن به خواب رخوت و مرگ و بیدار نگاهداشتن او – یعنی با نفی جزمیت و جزمگروی – است که در سنین بالا نیز همچنان میتواند مایهی پویایی و نشاط او باشد، چون آمادگی ساختاری برای ورود به تنش خودْ جنگ نیست بلکه شگردی برای پیشگیری از جنگ است، از راه تفوق قاطعانهی عقلهای عملی بر عقلهای مقابل، و «در نتیجه باید و میتواند صلح را تضمین کند.»
ب. بنیاد زِبَرطبیعیِ[ زندگی انسان از جانب فلسفهای برای این زندگی
کانت ذیل این عنوان شرح میدهد که زندگی انسان فقط معطوف به سازوکار طبیعت و قوانین تکنیکی-عملی آن نیست بلکه زندگی انسان معطوف به حیاتی متناسب با خودانگیختگیِ آزادی و قوانین اخلاقی-عملی آن نیز هست. بنابراین، «اصل حیات مبتنی بر ابژههای محسوس نیست، که همه پیشاپیش علم و شناخت نظری را فرض میگیرند، بلکه این اصل حیات یکراست از ایدهی فوق محسوس، یعنی آزادی برمیخیزد، از امر اخلاقی، امر مطلق که ما را در وهلهی نخست از آزادی آگاه میکند و در نتیجه فلسفه را توجیه مینماید؛ فلسفهای که آموزهی آن نه (مانند ریاضیات) ابزاری خوب (ابزاری برای اهدافی اتفاقی)، و بنابراین صرفاً یک وسیله، بلکه وظیفهای فی نفسه است که خود را به اصل خود بدل میسازد.»
فلسفه چیست، به منزلهی آموزه[ای که بزرگترین نیاز انسان در میان همهی علوم را میسازد؟
کانت مفهوم و مراد خود را از فلسفه روشنتر بیان میکند: «فلسفه پژوهش فرزانگی است. فرزانگی، در عین حال، هماهنگی اراده با غایت واپسین (خیر اعلی) است؛ و از آنجا که این غایت، تا جایی که میتوان بدان دست یافت، وظیفه نیز هست، باید قابل دسترس باشد؛ این قانون کنشها «اخلاق» خوانده میشود. در نتیجه، فرزانگی برای انسانها چیزی نیست جز اصل درونی اراده برای پیروی از قانون اخلاق، فارغ از این که ابژه [متعلق] اراده چیست، ولی این ابژه همواره فوق محسوس است، زیرا ارادهای که با ابژهی تجربی تعین یافته باشد به خوبی میتواند با رعایت تکنیکی-عملیِ قاعدهای توجیه شود، اما نمیتواند بنیان هیچگونه وظیفهای (که رابطهای غیرفیزیکی است) قرار گیرد.»
کانت در مادهی سوم مقدماتی صلح جاودان خواستار الغای ارتش آمادهباش و انحلال تدریجی آن است، چون نفس آمادگی برای جنگ را زمینهساز آن میداند: «ارتش آمادهباش فی نفسه علت جنگ تهاجمی است.
پیشتر دیدیم که کانت فلسفه را «دانش قانونگذاری عقل آدمی» تعریف میکند. با این حال، میتوان بازپرسید که فلسفه از دید کانت چیست؟ کانت در تقریظی که بر کتاب راینهلد برنهارت یاخمان با عنوان آزمونِ فلسفهی دینیِ کانتی نوشت فلسفه را از چشمانداز خود معنا میکند: «فلسفه، به مثابهی یک نظریه[27]ی دانش، مانند هر آموزه[28]ی دیگری میتواند به منزلهی ابزاری برای هر نوع هدفی به کار آید، ولی در این صورت تنها ارزشی مشروط خواهد داشت… اما فلسفه، در معنای لفظی کلمه، به مثابهی آموزهی فرزانگی[29]، ارزشی نامشروط دارد. زیرا این آموزهی غایت واپسینِ طبیعت انسانی است، که تنها میتواند یگانه غایتی باشد که همهی دیگر غایتهای دیگر باید تابع و خاضع آن باشند، و فلسفهی عملی کمالیافته (یک ایدئال) چیزی است که فی نفسه این غایت را تحقق میبخشد.»[
دربارهی ابژههای فوق محسوس شناخت ما
در اینجا کانت از سه ایدهی خدا، آزادی، و جاودانگی، همچون متعلقهای فوق محسوس شناخت انسان یاد میکند، و آن سه را شرح میدهد. او نتیجه میگیرد که علت سوءفهمی که مایهی جنگ در فلسفه است را باید در التباسِ اصول اخلاقی-عملیِ اخلاق با اصول نظری جستوجو کرد. اصول نخستین قادرند به شناخت فوق محسوس مجال دهند. اگر فلسفه را به مثابهی آموزهی فرزانگی – به معنایی که کانت تعریف کرد – بگیریم – به صلح جاودان دست مییابیم.کانت این جستار را با بخش دوم «چشمانداز نگرانکننده برای صلح جاودانِ قریبالوقوع در فلسفه» به پایان میبرد. کانت میگوید شلوسر در «نامه به مرد جوانی که میخواهد فلسفهی کانت بخواند.» بیراهه میپیماید، چون نمیتواند از شرّ فلسفهی نقدی و «زبان وحشی» آن (تعبیر شلوسر) رهایی و آرام گیرد. در واقع توصیهی شلوسر مانند توصیهی دوستان به گوسفندانی است که میخواهند از شرّ سگ خلاصی یابند: «سعی کنید که مثل برادران با یکدیگر زندگی کنید.» کانت میگوید اساس تجویز هر چیزی امر مطلق است: «بر اساس اصل راهنمایی عمل کن که بتوانی در عین حال بخواهی که آن اصل راهنما قانونی کلی باشد.» از نظر کانت، شلوسر به این اصل معنایی محدود به وضعیتهای تجربی میدهد و در نتیجه آن را به قانون محض عقل اخلاقی-عملی بدل میکند، و شبهماجراجویانه نتیجه میگیرد، در حالی که این فقط به اصلی مربوط نیست که وسیلهای را برای رسیدن به هدفی به کار میگیرد (که در آن صورت عملگرایانه میبود، نه اصلی اخلاقی). آنچه مشکل اخلاقی میآفریند این نیست که اصل راهنمای ارادهی من وقتی به قانونی کلی بدل شد با ارادهی دیگری ناسازگار افتد، بلکه مشکل وقتی است که با خودش ناسازگار افتد (که طبق اصل امتناع تناقض، پیشینی و بدون ارجاع به تجربه است) این ناسازگاری است که نشاندهندهی غیراخلاقی بودن کنشی است. کانت میگوید شلوسر عمداً یا سهواً این امر را نادیده میگیرد، اما این مانع نزدیک شدن به اعلام صلح جاودان در فلسفه نمیشود.کانت تأکید میکند که هرچند فلسفه را آموزهی فرزانگی خوانده است، نباید وجه شناختی آن را نادیده گرفت، به شرط آن که «شناخت تنها معطوف به نشان دادن مرزهای عقل محض به خود عقل باشد.» این ایجاب میکند که در همان آغاز – بر خلاف انتظار – بپرسیم: «آیا شخص آزادانه و صریحاً باید اعتراف کند که دربارهی ابژهای (محسوس یا غیر محسوس) چه میداند و این شناخت از کجا آمده، یا بپرسیم آیا انسان فقط از چشماندازهای عملی پیشفرض میسازد (زیرا فرض این ابژه به پیشبرد غایت واپسین عقل یاری میرساند؟)» کانت میگوید لازم نیست هر چه انسان باور دارد صادق باشد، ولی ضروری است که هر چه میگوید صادقانه باشد، و نیرنگی در کار نباشد. او باید چنین اعترافی را یا در درون نزد خداوند انجام دهد یا در بیرون در پیشگاه انسانها، اما نمیتواند از آن سرباز زند: «تخطی از این صادقانه بودن دروغگویی نامیده میشود؛ و از این رو باید کذب باطنی و کذب ظاهری وجود داشته باشد؛ در شرایطی نیز میتواند هر دو وجود داشته و با هم ناسازگار نیز باشند.» در اینجا کانت از آیهی معروفی در انجیل یوحنا یاد میکند: «از پدر خود ابلیس میباشید و خواهشهای پدر خود را میخواهید به عمل آورید که از اوّل قاتل بود، و در راستی قائم نمیباشد، از آن جهت که در او راستی نیست، هر گاه به دروغ سخن میگوید از ذات خود میگوید، زیرا دروغگو و پدر دروغگویان است.» (۸:۴۴) کانت میگوید در مسائل مربوط به امور فوق محسوس فرمان «نباید دروغ بگویی» از اصول فلسفه به مثابهی آموزهی فرزانگی است.
جایگاه فلسفه در دولت ایدئال
در «به سوی صلح جاودان: طرحی فلسفی» ببحث نه بر سر جدال گرایشهای فلسفی در «رزمگاه متافیزیک» بلکه بر سر جنگ میان دولتها در پهنهی گیتی است. صلح جاودان در اینجا نیز به معنایی که پیشتر آمد، «یک ایده است؛» «طرحی فلسفی» است؛ «طرح» به معنایی که کانت در نقد عقل محض از آن مراد میکند.
کانت این جستار را در قالب پیمان صلحی از آن دست که در عصر او رواج داشت نوشته است: با شش مادهی مقدماتی، سه مادهی قطعی، دو تکمله و دو ضمیمه. کانت در تکملهی دوم «مادهای سرّی» نیز به مواد پیشگفته میافزاید. این مادّهی سرّی دربارهی فلسفه و جایگاه آن در جامعه و نسبت آن با دولت است. این مادّهی سرّی از این قرار است: «اصلهای راهنمای فیلسوفان دربارهی شرایطی که تحت آن صلح عمومی ممکن است، باید محل رجوع دولتهای مسلّح برای جنگ قرار گیرد.»
چرا کانت این مادّه را «سرّی» میخواند؟ چه چیزی در رجوع به اصلهای راهنمای فیلسوفان وجود دارد که آن را به پنهانکاری نزدیک میکند؟کانت میگوید این برای مرجع قانونگذاری یک دولت کسر شأن است که به آراء فیلسوفان در زمینهی صلح و شرایط آن رجوع کند، «در نتیجه، دولت دستورالعمل آنها را به طور تلویحی خواستار میشود»، و نه آشکارا و به صراحت، و «بدینسان رازی از آن میسازد.» این خواستاریِ تلویحی بدین شکل صورت میگیرد که دولت «به فیلسوفان اجازه میدهد که آزادانه و عمومی[31] (یعنی علنی) دربارهی اصول راهنمای کلی برانگیختن جنگ و برقرارساختن صلح سخن بگویند.» همانگونه که پیشتر آمد، کانت برای نخستین بار تعبیر سخن گفتن آزادانه و عمومی را در مورد نقد عقل و در نقد عقل محض به کار برده است. سپس کانت از «کاربرد عمومی عقل خود»[32] در «روشنگری چیست؟» یاد کرد و بر ضرورت آزادی آن پای فشرد. «به سوی صلح جاودان» نیز یکی از مهمترین آثار کانت است که وی در آن از «حق عمومی»[33] سخن میگوید. کانت تأکید میکند که مسئله تفوق اصول فیلسوفان بر یافتههای حقوقدانان (نمایندگان قدرت دولت) نیست بلکه آن است که به فیلسوفان فقط اجازهی شنیدهشدن بدهند.
کانت در اینجا به ایدهی پادشاه-فیلسوف افلاطون اشاره میکند و مینویسد: «این که پادشاهان باید فلسفه بورزند یا فیلسوفان باید پادشاهی کنند، نه جای انتظار داشتن است، و نه همچنین، مایهی آرزو داشتن، زیرا تملک قدرت قوهی قضاوت آزاد عقل را فاسد میکند. ولی برای هر دو طرف گریزناپذیر است که پادشاهان یا درباریان (حاکم بر خود بر پایهی قوانین برابری) نباید اجازه دهند که طبقهی فیلسوفان ناپدید یا خاموش شوند بلکه باید اجازه دهند که به طور عمومی [= علنی] سخن بگویند، تا نور بر مشغلهی آنان بتابد؛ و چون این طبقه بنا به طبیعت خود ناتوان از شکل دادن به دار و دستهای فتنهگر است، ظنّ ترویج پروپاگاندا [تبلیغ توخالی] در حق آنان نمیرود.»[34]
گرچه به ظاهر کانت ایدهی افلاطونی پادشاه-فیلسوف را یکسره کنار میگذارد، اما به واقع، آن را به شکلی دیگر احیاء میکند. شاه سخن فیلسوفان را میشنود، و به رأی فیلسوفانه آگاهی مییابد، ولو این که خود شخصاً فلسفه نورزد یا رایزنی مخصوص و فیلسوف برنگزیند. آنچه کانت خواهان آن است، یعنی فلسفهورزیِ عمومی و علنی، یا به عبارت دیگر، کاربرد عمومی و آشکار عقل، نه تنها برای برقراری صلح میان دولتها ضروری است بلکه برای استقرار صلح در فلسفه نیز ناگزیر است زیرا صلح در فلسفه به نقد عقل وابسته است، و نقد عقل هم فقط در ملأ عام و در پیشگاه خوانندگان و مخاطبان در جمهوری جهانیِ نوشتار/خوانش معنا دارد.
در عین حال، صلح جاودان میان دولتها مانند صلح جاودان در فلسفه نیست. در صلح میان دولتها تا زمانی که دولتها در وضع مسلّح و با ارتشی آمادهباش به سر میبرند، هر لحظه امکان نقض صلح و درگرفتن جنگ وجود دارد. از این روست که کانت در مادهی سوم مقدماتی صلح جاودان خواستار الغای ارتش آمادهباش و انحلال تدریجی آن است، چون نفس آمادگی برای جنگ را زمینهساز آن میداند: «ارتش آمادهباش فی نفسه علت جنگ تهاجمی است.»[35] کانت در پایان «در باب این حکمت عامیانه: که شاید در نظریه صادق باشد، ولی فاقد فایدهی عملی است» مینویسد: «یک صلح جهانی پایدار که با به اصطلاح توازن قدرت در اروپا حاصل شود، گمانِ محض تخیل است، مانند خانهی سوئیفت است که معمار آن را به طور کامل بر حسب همهی قوانین توازن بناکرد، ولی به محض پرواز پرستویی بر فراز آن همه فروریخت.»[36]
اما در فلسفه چنین نیست. خلع سلاح از آغاز صورت گرفته است؛ بدین شکل که ما از ابتدا میدانیم که ایدهها اصول موضوعهای بیش نیستند و نباید آنها را دارای واقعیت عینی مگر از چشمانداز عملی پنداشت. ایدهها اصول موضوعهی عقل اخلاقی-عملیاند. بدینگونه صلح در پهنهی متافیزیک پایدارتر از صلح در عرصهی میان دولتها میگردد.
در باب جایگاه سیاسی فلسفه و نسبت آن با دولت، مقایسهی دیدگاه کانت و اسپینوزا نکتهآموز است، و مطالعهی دقیق نشان میدهد که چه بسا در برخی موارد کانت ناظر به آراء اسپینوزا و بهرغم او در این باب میاندیشیده است؛ موضوعی که خود نیازمند بسطِ بهجا در مجالی دیگر است.
هیچ چیز به قبل از آبان ۹۸ برنخواهد گشت/ آغاز عصر تغییرطلائی
مریم حبیبی
بزنگاه اجتماعی”زمان آغاز تغییر مسیر یک حرکت” اسث
بزنگاه، تنش زاترین و برانگیزاننده ترین لحظه ایست که طی آن بحران به نهایت تعارض خود می رسد و در آنجا اتفاقی رخ می دهد که روند حرکت عوض می شود.در جامعه شناسی سیاست در نقطه بزنگاه تاریخی، وقتی تعارض به اوج می رسد در آوردگاه جامعه و حکومت تنها دو راه وجود دارد، عقلانیت (گره گشایی) یا زور وخشونت.
بسته به راهی که حکومت ها بر می گزینند جهت حرکت سیستم اجتماعی تغییر می کند به نحوی که حتی سرنوشت سیستم را پس از آن می توان پیش بینی کرد. از آنجا که گره گشایی از عقلانیت و خرد ریشه می گیرد ادامه منازعه در یک سیستم نرمال بر مبنای عقلانیت و بسوی کاهش تعارض پیش می رود و در افق به ثبات می رسد و از آنجایی که خشونت از عدم خرد و زور ریشه می گیرد در یک سیستم غیرنرمال ادامه تعارض با سرکوب بیشتر همراه خواهد بود و در افق در موقعیت خلا قدرت به فروپاشی خواهد انجامید بنا بر این طرح نظری هرگاه در یک بزنگاه تاریخی تصمیمی غیرعقلانی و خشونت بار گرفته شود در ادامه در هیچ بخشی از سیستم شاهد روند عقلانی، رخدادهای نرمال و پایداری نخواهیم بود.
چرا آبان ۹۸ بزنگاه تاریخی بود
در آبان ۹۸ با خشونت عریان و هدفمندی که بکارگرفته شد به یکباره تمام حرمت باقیمانده بین جامعه و سیستم شکسته شد و پیرو آن تمام مناسبات اجتماعی و سیاسی و اقتصادی به مرور فرو ریخت. روح جامعه ایران بعد از آبان ۹۸ افسرده شد و تن جامعه زخم عمیقی برداشت.حرمت شکنی از تحقیر ملت آغاز شد.-ملتی که تا پیش ازین هم خودی و بالغ شمرده نمی شد این بار رسما به سخره و تحقیر هم گرفته شد. ملت حتی لایق آمادگی برای تحمل فشار بیشتر دانسته نشد. شوکه شدن مردم وتصمیم پنهان حاکمیت، که کاملا اقتصاد شکننده بخشی از آنها را تهدید می کرد و داستان مسخره صبح جمعه روحانی یک تحقیر آشکار بود. پس طبیعتا جامعه سر به اعتراض برداشت و انتظار داشت نهایتا پاسخی در حد اعتراض خویش ببیند.-در آبان ۹۸ سیستم قواعد بازی را بهم زد و بزرگترین سرکوب خیابانی عصر جدید را رقم زد. میزان و گستره ی سرکوب و آمادگی در قطع همه ارتباطات گویی نشان از یک اقدام هدفمند و یک پیام داشت. پیام این سرکوب بزرگ و بی منطق( تنها یک روز پس از اعتراضات و بدون تلاش برای آرام کردن التهاب جامعه)این بود که بدانید و آگاه باشید زین پس اولین پاسخ ما آخرین پاسخ و تمام کننده خواهد بود و هیچ عقلانیت و مدارایی هم در کار نیست. بزرگترین اشتباه و حرمت شکنی حکومت ها استفاده از “آخرین راه” در پاسخ به یک اعتراض عمومی است. بنابه تجربه تاریخی این شیوه در کوتاه مدت تخم انفعال را دربطن جامعه می کارد ولی تاسف بار ثمر دادن بذر انفعال در خشم توده هاست.
-همراهی کامل دولت منتخب در چنین بحرانی با جریان سرکوبگر و سکوت الیگارشی اصلاحات مفاهیم و کنشهای معطوف به اصلاحات سیاسی و انتخاباتی و در کل امکان حرکت به سمت توسعه سیاسی با این روش ها را بی معنا کرد. به راستی که دولت ابتذال پایانی بر شبه دموکراسی انتخاباتی در ایران بود. چرا که تنها دوسال پس از بسیج یک ملت در انتخابات برای جلوگیری از پیروزی تندروها، جامعه از میانه روها چنین زخم عمیقی خورد و برای تندروها فرش قرمز پهن شد. پس از آبان دولت ابتذال در جایگاه خیانتکار به رای ملت قرار گرفت و چنان به روند اشتباهات آن افزوده شد که برای عموم جامعه و حتی طبقات حساس آن دیگر جایگزینی آن با یک دولت نظامی قضایی تفاوتی نداشت.
– پس از بزنگاه روند غیرعقلانیت تداوم می یابد. سناریوی هواپیمای اوکراین، ماجرای مشکوک ورود کرونا، فروپاشی اقتصادی، دزدی تاریخی در بورس، قرارداد های ۲۵ ساله، انتخاباتی کاملا هدایت شده و جایگزینی ضعیف ترین دولت تاریخ معاصر با مضحک ترین دولت.- پس از آبان گویی قبح همه چیز شکسته شد. وقتی این همه نوجوان و جوان و زن و مرد تنها دریک اعتراض کوتاه مدت کشته شوند دیگر چه چیزی می تواند قبیح تر بنماید؟
پرسش اساسی اینکه آیا جامعه ایران این فاجعه را تاب خواهد آورد؟
پس از آبان در مدت کوتاهی تمام مناسبات اجتماعی و سیاسی و اقتصادی جامعه در حال فرو ریختن است. توده ها و فرودستان که در هجوم اقتصادی کمر خود را شکسته دیده اند در میدان اعتراض هم پاسخ سختی دریافت کرده اند خشمگین به آینده می نگرند. آنها دیگر منتظر الیت جامعه نمی مانند و دو عنصر حداکثری و حداقلی تغییر و زمان را باهم خواستارند. طبقه متوسط که پس از بازی های تکراری انتخاب دولت همسو و خیال خوش شبه دموکراسی در میانه بحران های بزرگ اخیر خود را هیچ کاره یافته فعلا در ابرتورم با خرده دلالی روزگار می گذراند، به ورطه انفعال اجتماعی افتاده است و بیشتر در حالکوچک شدن است.جریانات پیشرو که گویی هر چه رشته ی اصلاح و تحول بود در خواب بافتند و به یکباره با دیدن چهره واقعی منازعات قدرت، خشونت و صورت بندی جدید اجتماعی دچار بحران در اندیشه سیاسی شده اند.جریانات پیشرو و حتی نخبگان جامعه مدنی به یکباره عاملیت اجتماعی خود را از دست دادند و به نحوی که بسیاری از آنها در طی همین دو سال مجبور به بازنگری یا کناره گیری شدند
در یک نگاه پرسپکتیو و فراتر از بازی های ظاهری و مسایل سطحی و روزمره ی سیاست صورت مساله مطرح چنین است:”در ایران عقب ماندگی سیستم سیاسی در پاسخ به مطالبات انباشته معیشتی، اجتماعی، فرهنگی و نسلی(مطالبات موج نو) و مقاومت ایدئولوژیک سیستم در مقابل هرگونه تحول ساختاری، در مراحل اوج تعارضات اجتماعی (دوگانه عقلانیت-سرکوب) منجر به سرکوب خشن جنبش ها و مطالبات برحق اجتماعی شده است چیزی که نهایتا در بزنگاهی چون آبان ماه فاجعه آفرید و روند حرکت سیستم اجتماعی را تغییر داد.”در نتیجه این تغییر روند اجتماعی در ایران دیگر هیچ چیز به قبل از آبان ۹۸ برنخواهد گشت. نه جامعه، نه حکومت و نه کیفیت جنبش های اجتماعی!از تبعات مشخص تغییر روند اجتماعی پس از آبان تغییر فاز جنبش های اجتماعی است. با این سطح از خشونت و کشتاری که در آبان رخ داد حاکمیت مسئول مستقیم این تغییر فاز است.جنبش های بعدی(در هم افزایی با بحران های اجتماعی موجود) بلافاصله به بحرانی بزرگتر بدل خواهد شدو در آن بحرانها نیروهای پیشرو دیگر امکان و شرایط کنترل یا مدنی کردن جنبش را نخواهند داشت چرا که الیت جامعه خود نیز دیگر اعتقاد به امکان و ارزش مشارکت سیاسی و تحولات واقعی در این چارچوب را از دست داده است. همین فقدان ارزش مشارکت سیاسی به مرور باعث دور شدن هر چه بیشتر از راه حل های سیاسی خواهد شد. در تداوم چنین روندی بعد از طی دوره انفعال در سمت جامعه و حتی جریانات سیاسی” تغییر طلبی” به دال مرکزی گفتمان جدید بدل خواهد شد.
نگاهی دیگر به تظاهرات مردمی آبان ۹۸
نرگس مباشریفر
تأثیر اعتراضهای آبان ۹۸ بر امنیتیتر و نظامیتر شدن ساختارهای قدرت در ایران . تجربه اعتراضهای بزرگ سالهای اخیر نشان داد به همان میزان که سرکوب معترضان از سوی حکومت شدیدتر شده، دامنه اعتراضهای ضد حکومتی مردم هم بیشتر شده است. اعتراضهای آبان ۹۸ فراگیرترین اعتراضها در تاریخ جمهوری اسلامی بود. اعتراضهایی که بنا بر اظهار خود مقامهای جمهوری اسلامی در ۳۰ استان کشور رخ داد. اعتراضهایی که در برخی استانها در حد تجمع بود و در برخی استانهای دیگر تا درگیریهای چند روزه و خشونتبار مأموران امنیتی با معترضان در بسیاری از شهرهای استان وسعت یافت. اعتراضهای آبان ۹۸ در دهها شهر چنان حکومت جمهوری اسلامی ایران را دچار ترس و وحشت کرد که در دو سال گذشته به سمت نظامیتر و امنیتیتر کردن بسیاری از ساختارهای رأس «نظام» حرکت کرده است.
در گام نخست، پس از اعتراضهای آبان، محمدباقر قالیباف که به عنوان یکی از فرماندهان سرکوبهای خیابانی در ایران شهره است، به ریاست مجلس شورای اسلامی انتخاب شد. تصمیم «نظام» برای انتخاب ابراهیم رئیسی به ریاست جمهوری و قلعوقمع رقیبان انتخاباتی وی با رد صلاحیتهای گسترده در بهار ۱۴۰۰ دومین گام مهم در این مسیر بود. سومین گام با انتصاب غلامحسین محسنی اژهای به ریاست قوه قضاییه برداشته شد تا این ترکیب نظامی-امنیتی در سران قوا کامل شود. نظامیتر و امنیتیتر شدن ساختارهای جمهوری اسلامی به این سطح عالی محدود نماند، و وزارت کشور و شمار زیادی از استانداریها به فرماندهان ارشد سپاه سپرده شد تا اگر «نظام» با اعتراضهای جدیدی روبهرو شد، استانداران نظامی در عمل به عنوان فرمانده سرکوب وارد میدان شوند. در این چارچوب، سرتیپ احمد وحیدی، از فرماندهان ارشد سپاه، به سمت وزیر کشور منصوب شد. اهمیت سپردن وزارت کشور به فرماندهی از درون سپاه در این است که این وزیر، دبیر شورای امنیت کشور است و وظیفه هماهنگ کردن تمام نهادهای مسئول سرکوب در سراسر کشور مانند سپاه و نیروی انتظامی و وزارت اطلاعات را بر عهده دارد. از طرف دیگر، وزیر کشور مقام مافوق ۳۱ استانداری است که در صورت وقوع اعتراضهای ضد حکومتی جدید، وظیفه سرکوب این اعتراضها را در استانها به نیابت از مقامهای کشوری بر عهده دارند. استاندار مقام عالی هر استان است و معاون سیاسی امنیتی استاندار نیز رئیس شورای تأمین هر استان محسوب میشود. از طرف دیگر، اهمیت انتصاب یک فرمانده ارشد سپاه به مقام وزیر کشور از آنجا بیشتر میشود که وزیر کشور جانشین علی خامنهای، فرمانده کل قوا، در امور نیروی انتظامی است، و در واقع هماهنگ کننده نیروی انتظامی و یگان ویژه آن به عنوان یگان تخصصی سرکوب معترضان است. علاوه بر آن، احمد وحیدی در مقام وزیر کشور شروع به انتصاب شماری از استانداران نظامی کرده است. سرتیپ یعقوب علی نظری، فرمانده سپاه امام رضای استان خراسان، به سمت استاندار خراسان رضوی منصوب شده است. در بوشهر نیز احمد محمدیزاده، فرمانده سابق منطقه دوم نیروی دریایی سپاه، به مقام استاندار گمارده شده است. در آذربایجان شرقی هم سرتیپ عابدین خرم، فرمانده سپاه عاشورای این استان، به استانداری منصوب شده است. علاوه بر تمام این انتصابهای نظامی که نشانگر افزایش نگرانی جمهوری اسلامی ایران از تکرار اعتراضهای بزرگ است، حکومت نگران کمبود نیرو برای سرکوب اعتراضهای گستردهتر هم است. در آبان ۱۳۹۸، برای نخستین بار نهادهای اطلاعاتی، امنیتی، و نظامی جمهوری اسلامی به دلیل گستردگی اعتراضها در سراسر کشور با کمبود نیرو برای سرکوب معترضان روبهرو شدند. پیش از آبان ۹۸، هنگامی که اعتراضهای مردمی و ضد حکومتی در چند استان یا شهر به وقوع میپیوست، نهادهای نظامی-امنیتی و در رأس آنها سپاه و یگان ویژه ناجا، با اعزام نیرو از سایر استانها و شهرها به سرکوب مردم معترض استانها و شهرهای معترض میپرداختند. گستردگی اعتراضهای آبان، نقص و حفره امنیتی جمهوری اسلامی ایران در این مورد را آشکار کرد. در اعتراضهای آبان ۹۸، برای نخستین بار جمهوری اسلامی مجبور شد به دلیل گسترده بودن اعتراضها در سراسر کشور از ارتش کمک بگیرد. حکومت جمهوری اسلامی که اعتماد چندانی به گوش به فرمان بودن ارتش در سرکوب مردم معترض ندارد، در آبان ۹۸ نیروهای ارتش را برای حفاظت از اماکن حساس و کلیدی و به جای نیروی انتظامی به کار گرفت تا تمام قوای نیروی انتظامی برای سرکوب معترضان به کار گرفته شود؛ وضعیتی که نشان داد نیروی انتظامی برای سرکوب معترضان کفایت نمیکند. حسن کرمی، فرمانده یگان ویژه نیروی انتظامی، نیز اخیراً با تأکید بر این که در اعتراضهای آبان ۹۸ یگان ویژه گاهی همزمان در ۷۷ نقطه درگیر بوده است، گفت که اعتراضهای سال ۹۸ نسبت به اعتراضهای سال ۹۶ برای این یگان سختتر بوده است. سرتیپ کرمی با اشاره به این که نیروی انتظامی در سرکوب اعتراضها، روی موتورسواران یگان ویژه حساب ویژهای باز میکند، گفته است که در جریان اعتراضهای آبان ۹۸، این موتورسواران به طور دائم از یک شهر به شهر دیگر منتقل میشدند و در شهرهایی مانند تهران، شیراز، و اصفهان گاه تا ۲۷۰ کیلومتر در یک شبانهروز آمدوشد کردهاند، به طوری که در یک نقطه درگیری داشتند و پس از آن به نقطه دیگری میرفتند. پس از چنین تجربهای از کمبود نیرو در اعتراضهای آبان ۹۸، جمهوری اسلامی تصمیم گرفت با اعتراضها در سطح محلات، یعنی در محل شکلگیری اولیه تظاهرات برخورد کند. در همین چارچوب، حکومت شروع به اجرای طرحی به نام تیم ضربت محلات کرد و هدف آن را مبارزه با اراذل و اوباش اعلام کرد، در حالی که هدف واقعی این طرح، این بود که اعتراضها در محلات شهرها و پیش از آن که تمام شهر را در بر بگیرد، سرکوب شود؛ طرحی که پیش از آن در سال ۹۶ از راهاندازی آن در سراسر کشور سخن گفته شده بود. حالا پس از تجربه اعتراضهای آبان، «نظام» و سپاه پاسداران به عنوان محور ساختار و سازمان سرکوب جمهوری اسلامی، برای رفع این نقص و حفره امنیتی در صدد تشکیل و راهاندازی تیمهای ضربت محلات برآمدهاند. فرمانده سپاه تهران گفته است که تیمهای ضربت محلات سپاه با محوریت پایگاههای بسیج در هر محله و در چارچوب طرح امنیت محلهمحور شروع به کار میکنند. به گفته فرمانده سپاه تهران، هدف از راهاندازی تیمهای ضربت، مقابله با سرقت و کیفقاپی و اراذل و اوباش در محلات است؛ وظیفهای که در حالت عادی با نیروی انتظامی است. اما نگاهی به وضعیت امنیتی جمهوری اسلامی در سراسر کشور و به ویژه در تهران نشان میدهد که مقابله با سرقت و اراذل و اوباش میتواند اسم رمز طرح جدید حکومت و سپاه برای جلوگیری از، و مقابله با، تکرار اعتراضهای بزرگ ضد حکومتی، به ویژه شروع هستههای اولیه آن در محلات شهرهای کشور و از جمله پایتخت باشد. در این چارچوب، سپاه تهران امیدوار است که با جلوگیری از شکلگیری اعتراضها در هر محله و سرکوب آن به دست نیروهای سپاه و بسیج در همان مراحل اولیه، از گسترش و به هم پیوستگی اعتراضهای محلات و تبدیل آنها به قیام مردم پایتخت، در همه مناطق شهر جلوگیری کند. سپاه در پی آن است که با اجرای چنین طرحی، هنگام شروع اعتراضها مجبور نشود نیروهای خود و یگان ویژه را به نقاط متعدد شهرها و تهران اعزام کند، آن هم در شرایطی که ممکن است خیابانها به دلیل گستردگی اعتراضها مسدود شده باشد. ضمن این که تجربه اعتراضهای ۹۸ ثابت کرد که در عمل، و به دلیل گستردگی و فراگیر بودن اعتراضها، امکان جابهجایی نیرو برای سپاه و یگان ویژه بین شهرها و حتی در درون شهرها در هنگام اعتراضها بسیار دشوار است. اما آیا این روش و این تغییر ساختارها و انتصابها میتواند مانع تکرار اعتراضهای بزرگ و فراگیر شود؟
تجربه اعتراضهای بزرگ ۹۶ و ۹۸ و ۱۴۰۰ نشان داد که به همان میزان که سرکوب معترضان از سوی حکومت شدیدتر و خونینتر شده، دامنه اعتراضهای ضد حکومتی مردم هم بیشتر شده و اعتراضهایی که در گذشته محدود به برخی شهرها و استانها بود، حالا به دهها شهر و استان گسترش یافته است؛ سرکوب بیشتر، به اعتراضهای بیشتر و فراگیرتر منجر شده است.
گفتمان معترضان نیز که در اعتراضهای سال ۸۸ محدود به پس گرفتن رأی خود بود، در اعتراضهای ۹۶ و ۹۸ و ۱۴۰۰ ضد حکومتی و رادیکالتر شده و کلیت «نظام» را هدف گرفته است.
بانوی نود ساله بهائی ای مادر! من همراه با تو فریاد می زنم …
اسفندیار سنگری
شهروندی آزاده شمرده نمی شوی زمانی که شب آرام وبی دغذغه از رنج وهراس آن پیرزن نود ساله بهائی ساکن روستائی در ساری که فریاد زنان عصا بر زمین می کوبد ، از درون وجود آتش گرفته خود فریاد می زند. سر بر بالین بگذاری!
بکدام گناه باید از زمینی که نسل در نسل اجداد من بر روی آن زحمت کشیده با خون دل آن را سیراب کرده اند رانده شوم ؟
من دراین خاک در این چهار دیواری پای به حیات نهاده ام ، کودکی کرده ام ، همراه این درختان بر بالیده ام ، گاه بشادی وگاه به غم زندگی کرده واطفال خود بزرگ نموده ام! حال در این پیرانه سری کجا بروم ؟
بر در چه کسی بنشینم ؟
این خانه من است! هر آجر آن نشانی از من و خاطرات من است . آرام گاهی که آرزو دارم به آرامش در آن چشم بر بندم .
چرا باید در نود سالگی چنین بی رحمانه مورد ستم واقع شوم ؟
کجاست آن روح های بزرگ انسانی که بیاریم بشتابند ؟
او مردم را بداد خواهی از ستمی که بر او می رود فرا میخواند. اما من ومن نوعی چگونه می توانیم از انسانیت وکرامت انسانی سخن گوئیم و درد بر خاسته از جان این زن نود ساله را که تمام زندگیش یک خانه گلی روستائی با چند درخت میوه است که دزدان قانونی در حال مصادره آن هستند با دردی تلخ ومشترک در وجود خود احساس نکنیم ؟
چگونه می توانیم لبخند رضایت وشادی بر لب بنشانیم زمانی که فرزندمان ، نوه مان به شادمانی پای در مدرسه و دانشگاه می گذارد اماهمزمان کودک بهائی همسایه مان ، هم شهری و هموطنمان در هراس رفتن بمدرسه است و وجود کوچکش ناگزیر از کتمان هویت خویش! احساس درد نکنیم ونبینم درد دنیای کودکانه ای که ناگزیر ازفرو خوردن شادی های کودکی در جمع هم سالان است و درحسرت نوازش دست معلم بر سر خویش ؟
آیا می توانیم رنج ودلهره این کودکان را در محیط خشن ونامهربانی را که حکومت دینی وتعصب بی ریشه مذهبی در جامعه بوجود آورده برای لحظه ای در مقایسه با کودکان خود درک کنیم ؟
براستی زمانی که جوان سخت کوش بهائی با هزاران امید با ترس و دلهره نمره قبولی دانشگاه می گیرد اما از ورود بدانشگاه که از اصلی ترین حقوق اولیه شهروندی اوست محروم می شود چه حسی بما که جوانمان بشادی وارد دانشگاه می شود دست می دهد؟
جلوتر نمی روم از زندان واعدام بهائیان نمی گویم از دردی که هنوز با گذشت چهل سال از اعدام دکتر سمندری در تبریز متخصص گوش ،حلق وبینی که هنوز خاطره محبت او با فرشباف کوچک “مشهدی احمد” پسر صاحب خانه من که ده سال بیشتر نداشت و از ناراحتی گلو وبینی گرفته تا ناراحتی چشم رنج می برد اورا بخش به بخش چرخانید سخنی نمی گویم که زخم کهنه دهان باز می کند و خونابه حاصل از این همه درد بیرون می ریزد .
براستی چگونه می توانیم چشم بر این همه بی عدالتی ببندیم و دم از حقوقق شهروندی بزنیم ؟
شهروندی معنا نمی یابد .
تنها زمانی می توان از شهر وندی ،حقوق شهر وندی و شهر وند آزاد سخن گفت که به مسئولیت فردی خود در قبال دیگرشهروندان عمل نمائیم ، تلاش کنیم تا حد توان خود این دیوار صلب کشیده شده توسط ارتجاع مذهبی راسست کنیم وبا شهامت بدون ترس از انگ خوردن از حقوق شهروند بهائی خود دفاع نمائیم .
باید از حقوق فردی واجتماعی وقوانین ناظر بر دفاع از حقوق انسانی هر شهروند واجرای به تساوی و بی تنزل قانون در قبال تک تک افراد جامعه دفاع کردوعمل نمود!
هیچ حزب وسازمان مترقی نمی تواند بدون دفاع از حقوق تک تک مردمی که باشندگان یک سرزمین را تشکیل می دهند از آزادی خواهی ،عدالت جوئی و مترقی بودن خود سخن گوید.
ملاک و سنجش منزلت هر فرد وسازمان ارتباط مستقیم با میزان پای بندی افراد وسازمان ها به دفاع از حقوق هر فرد در جامعه دارد.
وجدان فردی ، وجدان سازمانی وحزبی تنها زمانی معنی ومفهوم می یابد که با صراحت وروشنی بدفاع از حقوق شهروندی هر شهر وند دیگر یپردازد .
درد آور است وقتی که مصالح سیاسی وتسلیم شدن احزاب سیاسی را در مقابل شانتاژ جمهوری اسلامی وتسلیم شدنشان در برابر تفکر متجر بخشی از جامعه بهائی ستیز را می بینم ودم کشیدنشان را در برابر این همه اجحاف نسبت به هم وطن بهائی مشاهده می کنم .
چرا نباید حداقل یک تیتر، یک سوتیتر ، یک مقاله این همه سایت های خبری وتحلیلی در ارتباط با نشان دادن شناعت جمهوری اسلامی در مصادره زمین وخانه شهروند ورنج بیکران این پیرزن نود ساله بهائی نباشد؟
در نشان دادن بیحسی وتناقض شخصیتی عمومی مردمی که در طلب آزادی وعدالت مبارزه می کنند اما چشم بر بی عدالتی حکومت در رابطه با همسایه دیوار بدیوار خود می بندند. کوچکترین اعتراضی به حکومت نمی کنند وبیصدا ومتاسفانه گاه همدل با تفکر دینی حاکم بر جامعه از کنار این همه ظلم می گذرند.
تا زمانی که قادر نشویم چنان از حق دیگری دفاع نمائیم که گوئی از حق خود دفاع می کنیم . سخنی از آزادگی و آزاد اندیشی و عدالت جوئی نمی توان زد .
نمی توان از طرح وبرنامه های سیاسی ومصوب گنگره های مختلف حزبی وسیاسی سخن گفت اما نسبت به پایمال شدن حتی حق یک انسان با هر گرایشی دفاع ننمود.
هیچ امر انسانی نیست که مربوط به تک تک ما نباشد! وعدم دفاع از حق یک انسان را از جانب ما توجیه نماید ولو آن که هم عقیده با وی نباشیم .
مادر من که خود رانده شده از خانه ، شهر و سرزمین خود هستم درد و اندوه عمیق ترا حس می کنم وهمدرد با تو وجدان های انسانی را به داوری و دفاع از حق پایمال شده تو فرا می خوانم .
مادرم ، باشد که این نوشته کوتاه همدلی برانگیزد و پژواک فریاد دردناک تو باشد.
اعتراضات خوزستان
احمدحاجی قادر مرحومی
بههمین خاطر است که در رژیم آخوندها تحمیل و کنترل حجاب، این همه در سیاست ها و قوانین رژیم اهمیت یافته و آشکارا بی حجاب را مترادف ضد انقلاب معرفی میکنند.
بههمین خاطر است که هرگاه رژیم دچار یک شکست سیاسی و بینالمللی میشود یا هرگاه با قیامها و شورشهای اجتماعی مواجه میشود، از یک طرف تعداد اعدامها را بالا میبرد و از طرف دیگر عملیات مبارزه با بدحجابی را شدت و گسترش میدهدپس از اعتراضات مردم خوزستان شهروندان ساکن در دستکم ۱۴ شهر کشور از جمله مشهد، کرج، سقز، بجنورد، اردبیل، تبریز، الیگودرز، بندرگناوه، تهران، رباط کریم، کرمانشاه، میبد، یزدانشهر و بهارستان اصفهان دست به تجمعات و راهپیمایی های اعتراضی زدند. مردم معترض علاوه بر حمایت از اعتراضات خوزستان در جریان این اجتماعات شعارهایی از جمله “مرگ بر دیکتاتور”، “خامنهای حیا کن، مملکتو رها کن”، “ایرانی میمیرد، ذلت نمیپذیرد”، “نترسید، نترسید، ما همه با هم هستیم، “ایرانی با غیرت، حمایت، حمایت”، “جمهوری اسلامی نمیخوایم نمیخوایم” سر دادند.
اعتراضات ما علاوه بر حمایت از خوزستان، نسبت به بیکاری، گرانی، فقر و معضلات موجود در کشور است. ما دیگر تاب تحمل سختی های زندگی که مسئولان با بی تدبیری خود پدید آورده اند، نداریم. مسئولان بجای آنکه جواب اعتراضات را با سرکوب و بازداشت شهروندان معترض دهند، به معضلات موجود در جامعه که آستانه تحمل جامعه را لبریز کرده است بپردازند.
روز جاری همچنین سردار اشتری فرمانده ناجا در پاسخ به این سوال که آیا کسی در رابطه با اعتراضات دیروز در تهران بازداشت شده است، تصریح کرد: عوامل اصلی هم شناسایی و با هماهنگی قضایی اقداماتی صورت گرفته است.
مردمی واکنش بسیاری از مسئولین، کارشناسان و منتقدین، سازمان ها و نهاد های حقوق بشری، چهره های هنری و… را به همراه داشته است. در جریان این اعتراضات، برخی از مسئولین سعی در تکذیب وقایع صورت گرفته را داشتند و برخی دیگر نیز ضمن تهدید شهروندان معترض، اعتراضات صورت گرفته را به کلیات کلیشه ای از جمله “گروهک های معاند” تعمیم دادند. در مقابل شماری دیگر بازداشت ها و خشونت های اعمال شده بر روی شهروندان را تایید و خواهان رسیدگی به مطالبات مردم معترض شدند.
ضمن تایید خبر کشته شدن دو جوان در جریان اعتراضات در شهرستانهای شادگان و کارون، مدعی شد: «در زمان تجمع اعتراضآمیز مردم نیروهای انتظامی و امنیتی هیچ حرکتی در مقابل معترضان نداشتند و تیراندازی از جانب عوامل دست نشانده و گروهکهای تروریستی صورت گرفته است!”» ولیالله حیاتی، معاون امنیتی انتظامی استانداری خوزستان، نیز اعتراضات در شهرهای استان خوزستان را “محدود” خواند و مدعی شد که این اعتراضات به صورت “مسالمتآمیز” به پایان رسیده و کسی در سوسنگرد کشته نشده است.
همچنین حسن نبوتی، فرماندار ایذه، بدون ذکر هویت، کشته شدن یک شهروند در جریان اعتراضات مردم ایذه بر اثر تیراندازی را تائید کرد و مدعی شد که این شهروند “به دست افراد ناشناس هدف تیراندازی قرار گرفته است.” وی مدعی شد که در جریان اعتراضات شب هفتم، در ایذه ۱۴ نفر از پرسنل نیروی انتظامی نیز زخمی شدند. از سوی دیگر پلیس ایران طی بیانیهای از مرگ یکی از ماموران این نهاد با هویت ضرغام پرست در بندر ماهشهر خبر داد. از سوی دیگر دادستان اهواز طی بیانیه ای تهدید آمیز مردم معترض خوزستان را «اغتشاشگر» نامید و آنها را به برخورد «با شدت هرچه تمامتر» تهدید کرد.
علی شمخانی دبیر شورای عالی امنیت ملی نیز با انتشار مطلبی در صفحه شخصی اش بازداشت معترضان را تایید و مدعی شد: «به نیروهای امنیتی دستور داده که عمل مجرمانهای نداشتهاند به سرعت آزاد شوند
در استان خوزستان در اعتراض به بی آبی و سوء مدیریت مسئولان، آغاز و به دیگر شهرهای کشور از جمله مشهد، کرج، سقز، بجنورد، اردبیل، تبریز، الیگودرز، بندرگناوه، تهران، رباط کریم، کرمانشاه، میبد، یزدانشهر و بهارستان اصفهان و بخش جنقان در چهارمحال و بختیاری گسترش یافت. شهروندان خوزستانی نیز دستکم در بیش از ۲۶ شهر از جمله اهواز، سوسنگرد، حمیدیه، آبادان، کوت عبدالله، خرمشهر، بندرماهشهر، بستان، ملاثانی، شادگان، هویزه، ابوحمیظه، شاوور، کرخه، کوت سید نعیم، شوش، ویس، چمران، ایذه، بهبهان، مسجدسلیمان، شیبان، رامشیر، الهایی، رامهرمز و حر، در مجموع ۴۱ شهر اقدام به برگزاری تجمعات اعتراضی کردهاند.
کرهی زمین با بحران دست در گریبان است
سارا کاپلان برگردان: رزا بهروزی نوبر
به گفتهی محققان، شیوع یک ویروس کشنده و رکود اقتصادی گسترده در سال گذشته مانع از افزایش گازهای گرمکنندهی زمین در جو به بالاترین سطح خود در تاریخ نشد. تقریباً یک سال پس از آنکه ویروس کرونا هواپیماها را زمینگیر، کارخانهها را تعطیل و رفتوآمدها را متوقف کرد، دانشمندانی که جو زمین را بررسی میکنند، اثری از کاهش انتشار گازهای کربنی نیافتهاند. در واقع، براساس گزارش جدید «سازمان ملیِ اقیانوسی و جوی آمریکا» که با عنوان «وضعیت اقلیم در سال 2020» منتشر شده است، زمین بیشک در وضعیت بدتری نسبت به قبل قرار دارد. در حالی که بشر با مرگبارترین بیماری عالمگیر در یک قرن اخیر مقابله میکرد، بسیاری از اعداد و ارقام حاکی از افول فاجعهآمیز سلامت کرهی زمین در سال 2020 بود. میانگین دمای جهان با داغترین دما در کل تاریخ برابری میکرد. منابع پنهان متان، غلظت این گاز را در جو به اوج بیسابقهای رساند. سطح دریاها به بالاترین میزان ثبت شده رسید. آتشسوزی غرب آمریکا را ویران کرد؛ و ملخها به شرق آفریقا هجوم بردند. شاید این یافتهها آشنا به نظر برسند زیرا پس از ارزیابی مشابهی از سوی هیئت بیندولتی تغییر اقلیم (IPCC) سازمان ملل متحد منتشر شدند. این یافتهها با گزارش سال گذشتهی «سازمان ملی اقیانوسی و جوی آمریکا»، که حاکی از گرمای بیسابقه و بالاترین سطح انتشار گازهای گلخانهای بود، همخوانی دارد.
ملخها در آوریل 2020 منطقهای در ایالت سامبورو در کنیا را ویران میکنند، بخشی از موج هجوم ملخها در شرق آفریقا. عکس: لوئیس تاتو برای واشنگتن پست
جسیکا بلوندن، اقلیمشناسی که از 11 سال قبل یکی از تهیهکنندگان گزارشهای «وضعیت اقلیم» بوده، میگوید: «این رکوردی است که بارها و بارها تکرار خواهد شد. اوضاع هر سال وخیمتر میشود زیرا انتشار گازهای گلخانهای هر سال رخ میدهد.»
گاهی بلوندن احساس میکند که همچون پزشکی است که بیمارش به توصیههای سلامتی بیتوجه است، و در نتیجه بیماری خفیف او به بیماری مزمن تبدیل میشود. تا اینجا، بیمار عملاً به نارسایی چند عضو مبتلا شده است. او میگوید: «این بیماران همچنان به هلههوله خوردن ادامه میدهند.» دانشمندان هشدار میدهند که بدون تلاشهای منسجم و هماهنگ برای کاهش انتشار گازهای کربنیِ ناشی از سوختهای فسیلی و سایر فعالیتهای انسانی، وضعیت زمین رو به وخامت خواهد رفت. ارزیابی «سازمان ملی اقیانوسی و جوی آمریکا»، که این هفته در خبرنامهی انجمن هواشناسی آمریکا (AMS) منتشر شد، مبتنی بر نتایج تحقیقات 530 دانشمند در 66 کشور است. به نظر پژوهشگران، کاهش 6 تا 7 درصدی انتشار گازهای کربنی در سال گذشته تأثیر پایداری بر جو نداشته است. در مقایسه با بیش از 1500 گیگاتن دی اکسید کربنی که انسان از زمان شروع انقلاب صنعتی آزاد کرده است، کاهش 2 گیگاتنی انتشار دی اکسید کربن در زمان سفتوسختترین شهربندانهای مربوط به ویروس کرونا، کماهمیت به نظر میرسد. همانطور که گلن پیترز، دانشمند مرکز تحقیقات بینالمللی اقلیم، در توئیتی نوشت: «جو مانند وان حمام (دچار نشتی) است، حمام همچنان از دی اکسید کربن پر میشود، مگر آن که شیر آب را ببندید.»
میانگین غلظت دی اکسید کربن در جو در سال 2020، ۴۱۲/۵ ذره در میلیون بود که حدود ۲/۵ ذره در میلیون از میانگین سال 2019 بالاتر است. این عدد از همهی ارقام ثبتشده در 62 سال گذشته بیشتر است. حتی حبابهای هوای محبوس در دل تودههای یخ که 800 هزار سال قدمت دارند، محتوی این مقدار گاز نیستند، که این امر حاکی از بیسابقه بودن سطوح کنونی در تاریخ است. دی اکسید کربن معمولاً چند صد تا هزار سال در جو باقی میماند. بنابراین، بشر باید مدت طولانیتری از انتشار گازها خودداری کند تا از غلظت آلایندهها کاسته شود.
بهرغم کاهش کوتاهمدت انتشار دی اکسید کربن، سال 2020 شاهد بیشترین افزایش سالانه در انتشار متان بود. این گاز تنها حدود یک دهه در جو باقی میماند اما میتواند بیش از 80 برابر دی اکسید کربن در آن بازهی زمانی گرما تولید کند.
یکی از اعضای یک سازمان غیرانتفاعی که چاههای متروکهی نفت و گاز را میبندد، میزان نشت گاز متان از یک چاه نفت بستهشده در یک گندمزار آیِش در منطقهی تول واقع در شمال شهر شِلبی در ایالت مونتانا را میسنجد. عکس: آدریان سانچز گونزالس برای واشنگتن پست
دانشمندان نمیدانند که چرا غلظت متان به میزان چشمگیری ــ ۱۴/۸ ذره در میلیارد ــ افزایش یافته و به بالاترین سطح در هزاران سال گذشته رسیده است. حفاری و توزیع گاز طبیعی به افزایش انتشار متان کمک میکند. افزون بر این، این گاز توسط میکروبهایی تولید میشود که هم در محیطهای طبیعی مانند تالابها و هم در محیطهای مصنوع انسان مانند محلهای دفن زباله و مزارع وجود دارند.شین لان، شیمیدان جوی آزمایشگاه پایش جهانی «سازمان ملی اقیانوسی و جوی آمریکا»در شهر بولدر واقع در ایالت کلرادو میگوید: «این تحقیق هنوز پایان نیافته است.»
اما لان سرنخهایی یافته است. نوعی از متان که از سوختهای فسیلی منتشر میشود، به طور نامتناسبی شامل اتمهای کربن با یک نوترون اضافی در هستهی آنها است ــ نوعی، یا یک «ایزوتوپ»، که با نام کربن 13 شناخته میشود. منابع میکروبی متان غنی از کربن 12 هستند که فاقد نوترون اضافی و اندکی سبکتر است. اخیراً، نسبت متان حامل ایزوتوپِ کربنِ سبکتر در حال افزایش بوده است و این امر نشان میدهد که افزایش اخیر گازهای گلخانهای منشأ میکروبی دارد که ممکن است از باکتریهای موجود در رودهی دام یا تجزیهی لجن در محلهای دفن زباله ناشی شود. اما احتمال نگرانکنندهتر این است که منابع طبیعی متان ــ مانند نمکزارها، زمینهای زغالسنگی و جنگلهای درخت کَرنا ــ بر اثر گرم شدن کرهی زمین متان بیشتری منتشر میکنند. دماهای بالاتر میتواند متابولیسم میکروبها را افزایش داده و لایهی منجمد دائمی اعماق زمین را به تدریج ذوب کند، در حالی که افزایش سطح آب دریا ممکن است برخی از مناطق ساحلی را به باتلاقهای منتشرکنندهی متان تبدیل کند.لان میگوید: «این امر میتواند نشانهی بازخورد اقلیمی باشد. بنابراین، میتواند پیشبینیِ آیندهی اقلیم را دشوارتر کند.»
رویدادهای سال 2020 نشان میدهد که واکنش کرهی زمین به انتشار گازهای گلخانهای توسط انسان به شدت تغییر کرده است. بسته به مجموعهی دادههای مورد استفاده (دانشمندان «سازمان ملی اقیانوسی و جوی» پنج نمونه را بررسی کردند)، سال گذشته یا به طور مشترک با سالی دیگر گرمترین سال تاریخ بود، یا یکی از سه سال گرم تاریخ بود.
دماهای بالا بهویژه به این دلیل قابل توجه بود که در سالی رخ داد که تغییرات طبیعی در حرکت باد و آب تمایل به خنک کردن زمین داشت. در گذشته هیچیک از چنین سالهایی اینقدر گرم نبوده است.
بر اساس گزارش «سازمان ملی اقیانوسی و جوی»، سطح متوسط جهانی دریا در سال 2020 برای نهمین سال متوالی ــ در اثر ذوب یخچالهای طبیعی، تودههای یخی و گسترش آبهای گرمتر ــ بالاتر رفت. از زمانی که دانشمندان شروع به اندازهگیری ماهوارهای کردند، سطح دریا حدود 9 سانتیمتر بالاتر از متوسط سال 1993 است.
فهرست رکوردهای شکستهشده بیپایان بود.
دورترین شهر شمالی روسیه، ورخویانسک، درجهی حرارت بالای 100 درجهی فارنهایت را ثبت کرد ــ گرمترین دمای ثبت شده در دایرهی قطبی. در آن سوی کرهی زمین، ایستگاه اسپرانزا رکورد دمای قطب جنوب را با 2 درجهی فارنهایت شکست و به رکورد ۶۴/۹ درجه رسید. درهی مرگ در کالیفرنیا شاید بالاترین دمای زمین را در قریب به یک قرن شاهد بوده است. افزون بر این، اروپا، مکزیک، ژاپن و مجمعالجزایر سیشل ــ واقع در اقیانوس هند ــ همگی داغترین سالها را تجربه کردند.
گردشگران در مرکز بازدیدکنندگان Furnace Creek در پارک ملی Death Valley در کالیفرنیا توقف میکنند تا از دماسنجی که دمای 133 (حدود ۵۶ درجه سلسیوس) درجهی فارنهایت را در 11 ژوئیه نشان میدهد عکس بگیرند. عکس: ملینا مارا/واشنگتن پست
و تشدید شرایط آبوهواییِ طاقتفرسا ویرانگر بود.
به گزارش «سازمان ملی اقیانوسی و جوی»، اَبَرتوفند «گونی» قویترین توفانی بود که رخ داد و بر اثر آن بادهایی با سرعت 195 مایل بر ساعت فیلیپین را درنوردید. توفانهای گرمسیریِ پرشماری در اقیانوس اطلس شمالی به وقوع پیوست، به طوری که هواشناسان برای نامگذاری آنها حروف الفبا کم آوردند. زمانی که دو توفان ردهی 4 در ماه نوامبر طی دو هفته به نیکاراگوئه رسید، متخصصان مجبور شدند که از حروف یونانی اتا و ایوتا استفاده کنند.
سوزاندن جنگلها و علفزارها 1714 میلیون تن کربن به جو وارد کرد. در حالی که شیلی یازدهمین سال خشکسالی خود را سپری میکرد، سیلابهای قدرتمند ویرانیهایی را در کشورهای اطراف دریاچهی ویکتوریا در شرق آفریقا به جا گذاشت. حدود 84 درصد از سطح اقیانوس دستکم یک موج گرمای دریایی را تجربه کرد.
بلوندن میگوید: «این شرایط آبوهواییِ غیرمعمول و شدید است که واقعاً برای من قابل توجه است.»
اما سال 2021 در حال پیشی گرفتن از شرایط آبوهوایی طاقتفرسای سال گذشته است. به نظر «سازمان ملی اقیانوسی و جوی»، ژوئیهی 2021 گرمترین ماه ثبت شده بود. موج گرما مناطق شمالغربی اقیانوس آرام را سوزاند، و دانشمندان میگویند که این امر بدون تأثیر انسان «عملاً غیرممکن» بود. سیل چین، آلمان، ایالات متحده و بنگلادش را درگیر کرده است. افزون بر این، خشکسالی در ماداگاسکار این کشور را در آستانهی شرایطی قرار داده که سازمان ملل متحد آن را اولین قحطی ناشی از تغییرات اقلیمی جهان میداند.بلوندن میگوید:
«این موارد هر سال شدیدتر میشود. اگر انتشار گازهای گلخانهای را کاهش ندهیم، همچنان ادامه مییابد. … و به طریقی، همهی ما را تحت تأثیر قرار خواهد داد.»
آبان سال ۱۳۹۸ ، ماه خونین
ساسان چهرازی
جمهوری اسلامی در استفاده از خشونت عریان علیه شهروندان معترض کارنامه دهشتناکی دارد. سال ۷۱ در مشهد پس از شورش گسترده مناطق حاشیه نشین و سقوط شهر، علی خامنهای دستور داد معترضان را “مثل علف هرزه بکَنند، درو کنند و دور بیندازند”. مرداد ۷۳ در اعتراضات قزوین، به گفته سعید حجاریان از «کاتیوشا و آر پی جی» استفاده کردند. فروردین ۷۴ در اعتراضات اسلامشهر، قرارگاه ثارالله سپاه با هلیکوپتر مردم را به گلوله بست. بهمن ۸۲ در اعتراضات خاتونآباد، هلیکوپترهای یگان ویژه ناجا به کارگران بیپناه شلیک کردند. در اعتراضات ۸۸ و ۹۶ هم بارها علیه معترضان بی دفاع از گلوله جنگی استفاده شد.
همه این سوابق تکاندهنده اما در مقابل حجم خشونت در آبان ۹۸ تقریباً هیچ است. آمار رسمی وجود ندارد. اما شواهد نشان میدهد تعداد کشتههای اعتراضات آبان از مجموع تمام کشتههای اعتراضات مشهد، قزوین، اسلامشهر، خاتون آباد و جنبش سبز بیشتر بوده است.
تحقیقات عفو بینالملل، خبرگزاری رویترز و گزارشگر ویژه سازمان ملل جای تردیدی باقی نگذاشته که نیروهای نظامی حاضر در صحنه یک دستورالعمل سطح بالا برای “کشتار” داشتهاند. در سراسر ایران از گلوله جنگی استفاده شده است و ماموران نظامی عموماً اندامهای حیاتی معترضان مشخصاً قلب یا سر آنان را هدف گرفتهاند.
حداقل یک فیلم وجود دارد که نیروهای سپاه را هنگام شلیک با تفنگ دوربیندار (دراگانوف) نشان میدهد. چندین فیلم وجود دارد که تایید میکند در شهرهای مختلف از جمله ماهشهر، شهریار و شهرقدس از تیربار یا شلیک رگبار استفاده شده است. همین که علی فدوی قائم مقام سپاه تاکید کرده نیروهای تحت امرش در موقعیت مشابه عملیات “کربلای ۴” بوده اند و “۴۸ ساعت جنگیده اند” ثابت میکند ذهنیت حکومت نه کنترل شورش که برخورد نظامی با معترضان و قلع و قمع آنها بوده است. اوج این ذهنیت را میشود در قتل عام نیزارهای ماهشهر و استفاده نیروهای سپاه از سلاحهای سنگین مثل تانک، پهپاد و دوشکا دید.
چنین دستوری یعنی “کشتار سراسری” شهروندان بی دفاع با سلاحهای جنگی حداقل در ایران طی سه دهه اخیر سابقه نداشته است. اعتراضات آبان در روزهایی رخ داد که کشور عراق شاهد راهپیماییهای بیسابقه مردمی علیه دخالتهای جمهوری اسلامی، سپاه قدس و گروههای تحت فرمان ایران مثل حزب الله و حشدالشعبی بود.
هسته سخت قدرت در ایران از جمله آیت الله خامنهای معتقد بود این اعتراضات «یک توطئه وسیع خارجی» برای براندازی جمهوری اسلامی است و به همین خاطر آن را با مشت آهنین پاسخ داد. اما برداشت مقامات ایران تاثیری بر اصل ماجرا ندارد. آنچه در عمل اتفاق افتاد این بود که جمهوری اسلامی در آبان ۹۸ از یک رژیم سیاسی “اقتدارگرا – سرکوبگر” به طراز حکومتهای “کشتارگر” مثل رژیم صدام حسین در عراق، رژیم معمر قذافی در لیبی و رژیم بشار اسد در سوریه سقوط کرد.
در آبان ۹۸ فقط تاکتیکها یا روشهای امنیتی جمهوری اسلامی عوض نشد، ماهیت حکومت ایران تغییر کرد. نظام سیاسی روحانیون پوست انداخت و ایران وارد عصر تازهای از حیات سیاسی شد.بیش از چهار دهه است که جمهوری اسلامی تبلیغ میکند تنها حکومت مستضعفان روی کره زمین است. این جمله آیت الله خمینی که “یک موی کوخ نشینان بر همه کاخ نشینان ترجیح دارد” هنوز روی دیوارها موجود است. واژه “مستضعف” اساساً یکی از بنیانهای پروپاگاندا و سیاست در نظم سیاسی فعلی است. نام یکی از ثروتمندترین کارتلهای اقتصادی متعلق به ولی فقیه را “بنیاد مستضعفان گذاشتهاند و به شاخه شبهنظامی سپاه پاسداران هم “بسیج مستضعفین” میگویند. اعتراضات ۹۸ ناگهان همه این معادلات را به هم ریخت. حکومتی که میگفت نماینده مستضعفان است نه تنها به اعتراضات طبقات فرودست و فقیر اعتنایی نکرد بلکه آنها را دشمن پنداشت و با گلوله جنگی به استقبالشان رفت. این دومین تغییر ماهیت جمهوری اسلامی در آبان ۹۸ بود.
این پوستاندازی شبهات و سئوالات زیادی در میان طبقات مذهبی ایجاد کرد. کار به جایی رسید که علی خامنهای حدود یک ماه بعد از اعتراضات، یعنی آذر ۹۸ مجبور شد حتی تعریف رسمی از “مستضعف را هم تغییر دهد و تاکید کند واژه مستضعفین به معنی فرودستان یا اقشار آسیب پذیر نیست، بلکه به معنی “امام و پیشوای بشریت” است! سردار حسین نجات معاون فرهنگی وقت سپاه هم تاکید کرد غرب به دنبال براندازی با تکیه بر “افراد فرودست، حاشیه نشین و بی سواد جامعه است که در فضای مجازی آلوده شده اند”.
در حقیقت وقایع آبان ۹۸ باعث دگردیسی جمهوری اسلامی شد. انقلابی که فقرا، کوخنشینها و محرومین را “خلیفهالله” مینامید حالا رسماً با نگاهی تحقیرآمیز درباره آنها حرف میزند و معتقد است طبقات محروم به ابزار جدید دشمن و عامل براندازی تبدیل شدهاند. تاثیرات این دگردیسی کم نیست. نظامی که به طور سنتی در مقابل طبقات متوسط شهری بوده، حالا چند دهک دیگر جامعه را هم از قطار انقلاب پیاده کرده است. نتیجه این رویکرد منطقاً انزوای بیشتر حکومت، تشدید رفتارهای پلیسی و عمیقتر شدن شکاف میان دولت – ملت است.
آبان ۹۸ یک تغییر بزرگ دیگر هم ایجاد کرد. بیش از ۳۱ سال است که آیتالله علی خامنهای به عنوان رهبر مادامالعمر و تام الاختیار بر ایران حکومت میکند. تقریباً همه آن چیزی که در کشور اجرا میشود از سانسور اینترنت گرفته تا سختگیریهای مذهبی، سیاست خاورمیانهای، دشمنی با آمریکا، برنامههای موشکی و اتمی و حتی سیاستهای کلان اقتصادی محصول اراده شخص اوست. با این حال ساختار پیچیده مذهبی در ایران در کنار پروپاگاندا و سرکوب باعث شده بود او کمتر در معرض انتقادات علنی باشد.
آقای خامنهای همان کارکردی را دارد که نیازف در ترکمنستان، قذافی در لیبی، حافظ اسد در سوریه و صدام حسین در عراق داشت. با این حال او به مراتب کمتر از این رهبران در معرض اعتراض عمومی بوده است. فعالان سیاسی داخلی مخصوصاً اصلاح طلبان داخل قدرت عمدتاً کلیت جمهوری اسلامی و رهبر مادام العمر آن را به عنوان دو خط قرمز پذیرفتهاند. حتی در اعتراضات دانشجویی پیشرو هم بخشی از دانشجویان ترجیح میدادند از این خطوط قرمز عبور نکنند و بیشتر بر نهادهای وابسته به رهبر مثل سپاه، صدا و سیما، کیهان و… متمرکز باشند.
اعتراضات آبان ۹۸ این پارادایم سیاسی را تغییر داد و مرزهای کنشگری اعتراض در ایران را فرسخها جابجا کرد. تا آن جا که در ویدیوها میبینیم اکثریت مطلق شعارها در تمام شهرها علیه همین دو خط قرمز یعنی “کلیت جمهوری اسلامی” و “رهبر” آن بوده است. شعار قدیمی “کشته ندادیم که سازش کنیم/ رهبر قاتل رو ستایش کنیم” به صورت پراکنده در اعتراضات جنبش سبز و بعداً در اعتراضات دی۹۶ هم شنیده شد. اما در آبان ۹۸ این شعار به نحو معناداری مورد اجماع قرار گرفت و در حداقل صد شهر تکرار شد.
تصمیم راس هرم قدرت برای شلیک به معترضان شاید تصمیم آسانی بود، اما باعث پوستاندازی حکومت شد و آن را وارد عصر تازهای کرد. از آبان ۹۸ در ذهن خیلی از شهروندان مخصوصاً نسل جوان، جمهوری اسلامی فقط یک رژیم سیاسی “اقتدارگرا” نیست بلکه مثل عراق صدام حسین و سوریه بشار اسد یک ساختار نظامی خشن است که از ادعای اولیه خود یعنی حکومت برای مستضعفان رسماً فاصله گرفته و به سادگی میتواند معترضان را به رگبار ببندد. حکومتی که حالا مردماش بسیار بیشتر از قبل به راس هرم قدرت و رهبر مادامالعمر آن نگاه میکنند و او را مقصر میدانند.
تجربه آبان ماه نشان داد که نه تنها جناح بندی در جمهوری اسلامی بیشتر به یک ترفند شبیه است بلکه محرز شد که اساسا قوه مجریه مقننه و قضائیه، به طور کامل و دربست، تحت تملک بیت رهبری و خود رهبر است. در اصل برای ملت ستمدیده ما بیش از پیش روشن شد که حاکمیت ایران توسط رهبر و بیت رهبری، سپاه و شورای امنیت ملی و شورای تامین استانها و نهادهای ریز و درشت سرکوب از قبیل یگان های ویژه و گارد، لباس شخصی ها، وزارت اطلاعات، دادستانی اداره می شود و چنین ساختار امنیتی و نظامی نشان داد که استعداد آن را دارد که به قتل عام عمومی متوسل شود، همچنان که طبق آخرین گزارش ها، قریب به ۱۵۰۰ تن از معترضین آبان به دست نیروی سرکوب کشته شدند. بنابراین جامعه در مقابل مهار خشونت حاکمیت به راستی به جز نافرمانی همگانی، مقاومت مدنی، طغیان عمومی و در نهایت دفاع مشروع راه دیگری دارد؟
آبان ماه باعث شد که سطح تحلیل و نگاه به تحولات سیاسی و اجتماعی در جبهه ملت ستمدیده و دوستداران آزادی، رفاه و آبادی، یک دست تر شود و برای همگان روشن شد که مشارکت فرودستان در اعتراضات، حاکمیت مستبد را کاملا در تنگنا قرار داد و ابتکار عمل نیروهای مخالف در خیابان او را درمانده کرد.
به نظر می رسد که جامعه در ادامه آبان خود را آماده می کند تا در گام های بعدی با نیروی میلیونی وارد کارزار شود و ما همه خوب می دانیم که به دلیل فقر گسترده در ایران و شکاف طبقاتی غیرقابل تصور ناشی از سیاست های نادرست جمهوری اسلامی در عرصه های اقتصادی و اجتماعی، فرودستان بیشتری به قیام خواهند پیوست، همان طور که دیدیم در آبان ماه عرصه را بر حکومت تنگ تر کردند. بنابراین قابل تاکید است که؛ نیروی کار در ایران از لحاظ عملی و نظری، در همراهی با بزرگترین جنبش مدنی ایران یعنی جنبش زنان و همچنین با همگامی جنبش دانشجویی و دیگر اقشار آگاه جامعه، اعتراضات سراسری بعدی را تدارک خواهد دید و در چنین جدالی نیروهای حافظ وضع موجود، راهی جز عقب نشینی ندارند. همچنین باید به خاطر داشت که آرزواندیشی قادر است ما را از واقعیت غیرقابل انکار دورکند چرا که فرودستان ایران به رغم آگاهی و خودآگاهی فاقد سندیکاهای سراسری و تشکلات محلی و … هستند. بنابراین نقش غیرقابل انکار فرودستان در اعتراضات آتی، زمانی تعیین کننده تر خواهد شد که متشکل شوند، چرا که نهادهای مستقل کارگران، معلمان و پرستاران، بازنشستگان و …، در ایجاد جبهه متحد نهادهای مدنی به عنوان یک بلوک در مقابل نظام زر، زور و تزویر، نیازی مبرم و حیاتی ست.
خشونت علیه زنان
لیلا ابوطالبی
خشونت امری است طبیعی که در همه کشور ها وجود دارد.در بیشتر کشورهای توسعه یافته این خشونت تا حد زیادی به واسطه فرهنگ سازی و وضع قوانین مناسب مهار شده است.
اما این امر به منزله از بین رفتن صد در صد خشونت نیست و هنوز هم در این کشورها خشونت علیه زنان به شکلاما این وضعیت در کشور های توسعه نیافته و یا کمتر توسعه یافته به گونه ای دیگر است.در این کشور ها به ندرت در مبارزه با خشونت علیه زنان فرهنگ سازی شده و از طرفی وجود قوانین تبعیض آمیزخود وسیله ای شده است برای ترویج خشونت علیه زنان..اما همین انسان روشنفکر وقتی پا به عرصه خشونت علیه زن می گذارد همه چیز را با تاریخ چند ساله:همچون فرهنگ،ادبیات و ده ها چیز دیگر که به آن می بالد را به فراموشی می سپارد و حتی بدتر از شیوه سنتی در عرصه خشونت می تازد. خشونتی که حالا دیگر انواع و شکلهای فراوان دارد.
خشونتی که اگر در شکل سنتیخود، به خشونت فیزیکیخلاصه میشد، حالا دیگر از آن فراتر رفته و تمام جوانب زندگییک زن را در بر میگیرد، گویا خشونت نیز مدرن شده است خشونت کلامی، روانی، خشونت در محل کار، خشونت در منع سفر، خشونت جنسیو مدل های فراوان دیگر… جالب است که این نوع خشونت محدود به مرزهای ایران نیست و مردانی که خشونت در وجودشان نهادینه شده و ترسی از آن ندارند خشونت را همچون کالایی با ارزش یادآور مردانگی و غیرتشان، در کولهبار خود گذاشته و با خود به سر تاسر دنیا حمل میکنند. موضوع مهمی که حکایت از این دارد که خشونتِ نهادینه جزئی از فرهنگ ما شده است.
آنچه به خشونت علیه زنان ایرانی مشروعیت میبخشد قوانینِ تبعیض آمیزی است که مردان را برتر از زنان می داند و بدون در نظر گرفتن زن به عنوان انسانی آزاد و مستقل، کنترل او را به دست انسانی دیگر، یعنی مرد، میدهد. به عنوان نمونه،
قانون گذرنامه به مرد ایرانی اجازه میدهد که هر وقت اراده کرد، زنش را ممنوع خروج کند. بنابراین وقتیقانون به مرد اجازه ممنوعیت خروج زنش از کشور را میدهد آن مرد خود را محق میداند و این اختیار قانونیبا فرهنگش گره میخورد و جزیی از وجودش میشود که با خود در هر جا که باشد به همراه دارد. این مرد وقتیدر چهارچوب ایران است راحت حق خود را اعمال میکند.
چرا که او اراده میکند که زنش سفر نکند . ویک نمونه دیگر:زن مظطرب میشود،غمگین می شود،نمیداند چرا در حضور واداره گذرنامه هم به طور قانونی این حق را برای او اجرا میکند..
مرد انگار کلافه باشد. انگار خودش نباشد. انگار بترسد که خوب نیست. که کم است. که باید لاغرتر باشد چاق تر باشد زیباتر باشد خوشحال تر باشد سنگین تر باشد خانه دارتر باشد عاقل تر باشد. خشونت آن چیزی است که زن نیست و فکر میکند باید باشد. خشونت آن نقابی است که زن می زند به صورتش تا خودش نباشد تا برای مرد کافی باشد. مرد می تواند زن را له کند بدون اینکه حتی لمس اش کند. بدون اینکه حتی بخواهد لهش کند. این ارث مردان است که از پدران پدرانشان بهشان رسیده است. نمونه دیگری از خشونت مردانه، تجاوز در بستر زناشویی است. امری که در ایران جرم نیست اما در غرب جرم است و تنها یک تلفن کافیاست تا مرد متجاوز از خانه بیرون رانده شود.
در این مرحله، زن نیازی به اثبات امری ندارد، همین که حضور همسر یا پارتنر را بر نتابد کافیاست برای این که پلیس به مرد اخطار دهد که خانه را ترک کرده و به آن زن نزدیک نشود و بعد هم اگر ماجرای دادگاه پیش آید رضایتِ زن نقش اساسیدر اثبات یا عدم اثبات جرم دارد. رضایتیکه نهبه معنای سنتیبلکه بسیار دقیق سنجیده میشود تا مبادا حقیاز زنیکه خود مالک بدنش است، ضایع شود.
خشونت علیه زنان از منزل و خیابان تا کوچه و بیابان، به اشکال مختلف توهین، هتک حرمت، ختنۀ دختران و زنان، ازدواج زودهنگام آنها، استثمار عاطفی و جنسی در منازل و محافل کار و خارج از آن، طلاق، تبعیض جنسیتی و نگاه های سنگین مردانه، آزارجنسی تن فروشی آشکار و پنهان، ایراد صدمات عمدی بدنی حیثیتی، اخراج از منزل ممانعت از تحصیل کار، وضع زنان بی سرپرست و بدسرپرست، ممانعت از ملاقات فرزند و سلب حضانت فرزندان از مادران، تضییع حقوق اساسی شهروندی آنها، تضییع حقوق زناشویی، خانوادگی، فرصت های شغلی حرفه ای، بن بست در طلاق نسبت به زنان اجبار عینی عملی آنها، برای رهایی از فشار زوجیت و زناشویی متلاطم خویش، در طی سال های متعدد برای تعیین تکلیف وضع حقوقی و قانونی خود و تبعیض و تفکیک جنسیتی، به انحای مختلف و درجات متفاوت در جامعه به طور نسبی فزاینده، حسب مورد، وجود داشته و محصور به قتل علیه زنان در کشور، در معنای خاص آن نیست. واژۀ همسر آزاری که در اذهان عموم به عنوان خشونت
شوهر علیه زن به کار می رود، در تمام اعصار جوامع وجود داشته و با نهایت تأسف در جوامع امروز نیز باوجود فضای به ظاهر طرفدار حقوق
زنان رو به افزایش است.خشونت فیزیکی بدنی، مانند صدمه زدن به وسایل منزل، خشونت روانی و کلامی مانند تحقیر شخصیت، چهره یا شرایط جسمانی زن، ابراز تنفر نسبت به بستگان وی، همچنین خشونت اجتماعی شامل منع اشتغال تحصیل، ممنوعیت ارتباط با فامیل ،خشونت اقتصادی مانند نپرداختن نفقه و درنهایت صدمات، آزارهای جنسی از طریق تحمیل نسبت بر همسر و قراردادن وی در معرض فحشا و فساد و اعتیاد. خشونت و اعمال آن از معضلات روبه رشد در تمامی جوامع است. این پدیده اشکال گوناگونی دارد. مردان و زنان تمامی گروه های، خانوادگی گاهی اوقات تحت عنوان همسر آزاری، خشونت زناشویی، زن آزاری، شریک آزاری و عبارات دیگر توصیف شده است:بر اساس تحقیقات همسر آزاری در تمامی طبقات: اجتماعی از فقیرترین تا غنی ترین حتی خانواده های تحصیل کرده اتفاق می افتد، محدود به قشر خاصی نیست.
همسرآزاری به شکل های مختلف در جوامع بروز می کند. در هر خانواده ای با هر شرایط و موقعیت اجتماعی، ممکن است نمونه ای از همسرآزاری وجود داشته باشد. در این میان خشونت علیه زنان، ازجمله مسائلی است که در تمام جوامع فراگیر است. خشونت های جنسی، جسمی و…… باعث شده تا محیط امن خانه برای همسران ناامن شود. اما شناخت زنان از حقوق خود و قوانینی که به نفع آنها در جهت ایجاد امنیت و آزادی نگاشته شده، سبب خواهد شد تا از میزان خشونت علیه زنان نیز کاسته شود.زنان باید تلاش کنند.
سرکوب اعتراضات مردمی توسط جمهوری اسلامی
کریم ناصری
در سال های اخیر ایران بارها و بارها صحنه اعتراضات مردمی بوده است که این اعتراضات مردمی با روندی افزایشی روبه رو است که عموماً این اعتراضات مسالمت آمیز مردم نسبت به نگرانی ، فقر ، فساد ، بیکاری و نبود آزادیهای سیاسی و اجتماعی اتفاق میافتد. اعتراضاتی که مردم فقط برای احقاق حق خود در راستای براورده شدن خواستههای خود شکل میدهند.
اما در مقابل این اعتراضات مسالمت آمیز مردمی یک رژیم دیکتاتور قد علم کرده است. رژیمی که با پرداخت هر بهایی این اعتراضات را سرکوب می کند.
جمهوری اسلامی با استفاده از دست نشانده های خود در کشور از جمله اعضای سپاه پاسداران ، بسیج و ماموران انتظامی همیشه در صدد سرکوب افراد در این اعتراضات بوده است . قشر عظیمی از این معترضان جوانان کشور هستند ، جوانانی که جز یاس و ناامیدی چیزی در زیر سایه جمهوری اسلامی نتوانسته اند به دست بیاورند. اما رویه جمهوری اسلامی در سرکوب این جوانان در اعتراضات کاملاً بر همگان مشهود است.
اولین موردی که جمهوری اسلامی همیشه به این افراد نسبت می دهد دشمن خطاب کردن این افراد است ، دشمنانی که در توهمات این رژیم، سرکرده دولتهای خارجی هستند البته که نباید این موضوع را هم نادیده گرفت که منفعت جمهوری اسلامی این است که این توهمات همیشگی بیگانگان و دشمنان را برای خود زنده نگه دارد.
اما همین دشمن خطاب کردن معترضان دست این رژیم را برای بازداشت، سرکوب و قتل این افراد را باز می گذارد.در سال های اخیر شاهد کشته شدن معترضان با شلیک مستقیم گلوله های جنگی بودهایم که عمدتاً به سمت سر و یا بالا تنه قربانیان شلیک میشود که این موضوع را در اعتراضات اخیر خوزستان به روشنی می توان دید که در این اعتراضات مسالمت آمیز 8 نفر از هموطنانمان با شلیک مستقیم گلوله به دست جمهوری اسلامی به قتل رسیدند. این بیانگر این موضوع است که جمهوری اسلامی هیچ ترسی از قتل شهروندان کشورمان ندارد.
بسیاری از ماموران انتظامی با موتور به معترضان حمله می کنند و آنها را زخمی می کنند و همچنین با استفاده از پرتاب گاز اشک آور سعی در متفرق ساختن معترضان دارند.
در همه اعتراضات رخ داده در طی این سالها تلویزیون حکومتی ایران تلاش بر این داشته است که دامنه اعتراضات مردمی را کمرنگ و بی اهمیت نشان دهد و حتی این اعتراضات در سطح کشور را نادیده بگیرد و در جهت سیاست های حکومتی معترضان را اغتشاشگر بخواند. همچنین مقامهای امنیتی برای درز کمتر اطلاعات به بیرون از کشور در شهرها اختلالات اینترنتی ایجاد می کنند تا معترضان به صورت محدود تری بتوانند این سرکوب ها را به بیرون از کشور مخابره کنند با این حال به محض برقراری دوباره اینترنت در کشور جنایتهای این رژیم به دنیا مخابره میشود.
جمهوری اسلامی به قدرت رسانه های اجتماعی پی برده است به همین دلیل همیشه به قطع و اختلال در اینترنت دست میزند تا عریان شدن چهره حقیقی خود را در دنیا به تاخیر بیندازد. عدهای بسیاری زیادی از هموطنانمان در این اعتراضات توسط نیروهای امنیتی دستگیر میشود و سرنوشت این افراد بعد از دستگیری نامشخص است زیرا که این افراد بعد از دستگیری تحت بازجویی و شکنجه های شدید قرار می گیرند بسیاری از این افراد زیر شکنجه جان خود را از دست میدهند و از بسیاری دیگر اعترافات اجباری می گیرند و آنها را در دادگاه های ناعادلانه محکوم به حبس های طولانی و یا اعدام می کنند و حتی در برخی موارد از برگزاری این دادگاه های از پیش تعیین شده هم چشم پوشی می کنند و مستقیماً معترضان را به پای چوبه دار می فرستند. قانون اساسی جمهوری اسلامی در اصل 27 حق اعتراض و تجمعات اعتراضی بدون حمل سلاح به رسمیت شناخته شده است.
اما از زمان برقراری این رژیم معترضان هیچ گاه نتوانسته اند آزادانه خواستههای خود را بیان کنند و کماکان حکومت خواسته های معترضان را نادیده میگیرد و به جای پاسخ به مطالبات مردم و ایجاد فضایی به دور از تنش و درگیری همیشه به شدید ترین شکل ممکن معترضان را سرکوب، ترس و وحشت را در جامعه برقرار میکندو کماکان به قدیمی ترین اهرم حکومتی خود یعنی سرکوب، کشتار و ارعاب پناه می برد.
جمهوری اسلامی همیشه اعتراضات مسالمت آمیز معترضان را اغتشاشات قلمداد می کند و با استفاده از این کلمه سرپوشی برای ریختن خون هموطنانمان در راه آزادی و عدالت برای خود درست کرده است. اما مردم ایران از هر زمانی نسبت به گذشته آگاه تر به حقوق خود، با ترسی کمتر و با دستانی خالی در برابر گلوله های مرگ بار جمهوری اسلامی با صدایی رساتر از قبل برای احقاق خود ایستاده اند و در راه آزادی از بی عدالتی ها قدم برمی دارند.
حق آزادی و برابری زنان
حلیمه حسن سوری
زنان باید حق آزادنه و یکسان داشته زنان باید بهطور برابر حق برخورداری و حفظ همه حقوقبشر و آزادیهای اساسی را داشته باشند.
ـ زنان از هر قومیت، مذهب و طبقه اجتماعی، در هر سنی که هستند و در هر کجا سکونت دارند ـ شهر یا روستا ـ باید از حقوق برابر با مردان در همه زمینههای اقتصادی، اجتماعی، سیاسی برخوردار باشند. تبعیض (۱) نسبت به زنان در تمام اَشکال آن باید محو شود.
ـ زنان در انتخاب محل سکونت، نوع شغل و تحصیل آزادند و از حق انتخاب آزادانه همسر، حق انتخاب پوشش، حق مسافرت آزادانه، حق خروج از کشور، حق کسب تابعیت، حق تفویض تابعیت به فرزند، حق طلاق، حق حضانت و حق ولایت بر فرزند برخوردارند.
ـ اعتقاد به دین و مذهب و عقیده معینی نباید موجب تحقیر هیچ زنی یا منع آنها از دسترسی به فرصتهای شغلی، امکانات آموزشی یا دادخواهی شود.زنان باید بهطور برابر با مردان از حمایت قانون برخوردار باشند.
ـ در مقابل خشونت، تجاوز، تبعیض و نقض آزادی، زنان باید به راهکارهای قضایی مطمئن دسترسی داشته باشند.
ـ زنان باید از حق برابر با مردان در دادخواهی برخوردار باشند.
ـ دادگاهها باید اعتبار شهادت و سوگند زنان با مردان را برابر محسوب کنند.
ـ سن قانونی برای دختران ۱۸ سال تمام خواهد بود. دختران تا قبل از این سن مسئولیت جزایی ندارند. زنان در انتخاب پوشش خود آزادند.
ـ قانون حجاب اجباری لغو میشود.
ـ مقرراتی که رعایت نکردن حجاب را مستوجب مجازاتهای اداری برای کارگران یا کارمندان زن دانسته، لغو میشود.
ـ قوانین نوشته یا نانوشته کنترل پوشاک و رفتار زنان تحت عنوان دحجابی که حق آزادی و امنیت زن ایرانی را نقض کرده، در ایران فردا
ندارد. زنان باید از «حق شرکت در تعیین سیاستهای حکومت و اجرای آنها و بهعهده داشتن پستهای دولتی و انجام وظائف عمومی در تمام سطوح حکومتی» برخوردار باشند.
ـ بهطور خاص زنان باید حق مشارکت برابر در رهبری سیاسی جامعه را داشته باشند.
ـ من پیشنهاد خواهم کرد در راستای رفع نابرابری، دولت نیمی از اعضای کابینه خود را از میان زنان انتخاب کند. من همچنین پیشنهاد میکنم احزاب سیاسی حداقل نیمی از کاندیداهای خود برای شرکت در انتخابات پارلمان را از زنان انتخاب کنند.
ـ هر قانونی که منع و محدودیتی برای تصدی زنان در پستهای مدیریتی و مشاغل عالیرتبه قضایی و حقوقی قائل باشد، فسخ میشود. زنان باید دارای حقوق مساوی با مردان در برخورداری از سهمالارث همچنین در انعقاد قراردادها و اداره اموال باشند.(۹)ـ در بازارکار، زنان باید از فرصتهای برابر با مردان برخوردار باشند.
ـ در ازاء کار مساوی، زنان باید از دستمزد و مزایای مساوی با مردان برخوردار باشند. همچنین از امنیت شغلی و تمام مزایا.
ـ در دسترسی به مسکن، تغذیه مناسب، خدمات بهداشتی، تحصیل و فعالیت ورزشی و هنری زنان باید از فرصتهای مساوی با مردان برخوردار باشند. زنان باید حق آزادانه و یکسان برای انتخاب همسر، ازدواج و طلاق داشته باشند.
ـ چند همسری ممنوع است.
ـ ازدواج قبل از رسیدن به سن قانونی ممنوع است. در زندگی خانوادگی هرگونه اجبار و تحمیل به زن ممنوع است.
ـ مسئولیتهای خانوادگی همچون خانهداری و نگهداری از کودکان، فعالیت شغلی و آموزش کودکان مسئولیت مشترک و برابر زن و مرد است.ـ زنان باید از حق حضانت فرزندان خود برخوردار باشند.
ـ از به کارگماردن دختر بچهها قبل از رسیدن به سن قانونی ممانعت خواهد شد و برای آنان امتیازات ویژه در زمینه آموزشی در نظر گرفته خواهد شد.
ـ. تفتیش و دخالت حکومت در زندگی خصوصی زنان ممنوع است.
تجارت جنسی ممنوع است.
ـ قاچاق زنان و واداشتن آنان به تنفروشی جنایت است و عوامل آن تحت تعقیب قرار میگیرند.
ـ کسانی که مرتکب جرایم جنسی نسبت به کودکان شوند باید تحت پیگرد قانونی قرار گیرند.
ـ منع هرگونه بهرهکشی جنسی از زن تحت هر عنوان و الغای کلیه رسوم و قوانین و مقرراتی که بر طبق آن پدر و مادر، ولی، قیم یا دیگری دختر یا زنی را، بهعنوان ازدواج یا هر عنوان دیگر، برای تمتع جنسی یا بهرهکشی به دیگران واگذار میکنند. زنان باید از تأمین اجتماعی بهویژه در موارد بازنشستگی، بیکاری، بیماری، دوران پیری و سایر اَشکال کارافتادگی و همچنین حق مرخصی استحقاقی در زمان بارداری و زایمان وحق برخورداری از تغذیه و خدمات رایگان در این دوران برخوردار باشند.ـ دولت برای تأمین مهد کودک و شیرخوارگاه مورد نیاز برای نگهداری فرزندان زنان شاغل برنامهریزی کند و همه زنان شاغل به مهد کودک و شیرخوارگاه برای نگهداری فرزندانشان دسترسی داشته باشند.
ـ زنان متعلق به گروههای اقلیت، پناهنده و مهاجر، زنان ساکن مناطق روستایی یا دورافتاده، زنان بینوا، زنانی زنان زندانی، دختربچهها، زنان معلول، ناتوان یا کهنسال باید از حمایتهای مالی، آموزشی و بهداشتی ویژه دولت برخوردار شوند.
ـ محروم کردن زنان استخدام شده بر اساس قراردادهای موقت، از تأمین اجتماعی ممنوع است.
ـ اخراج زنان یا کاهش دستمزد آنان بهخاطر بارداری یا زایمان یا سپردن مشاغل زیانآور به آنها در این دوران ممنوع است.
ـ زنان باید، بدون تبعیض، از حق مسکن مناسب بهعنوان حق زندگی در مکان امن، آرام و شرافتمندانه برخوردار باشند. بهنحوی که از اخراج اجباری و تخریب خانه مصون باشند. ما بر تصویب قوانینی تأکید داریم که مانع آن شود که زنان پس از مرگ شوهرانشان با خطر از دست دادن خانه خود رو بهرو شوند.
ـ حمایت از زنان سرپرست خانوار یک وظیفه ضروری برای دولت است. عرصه فراگیر دیگر در اعمال خشونت و اجبار در ایران، حجاب اجباری است. زنان ایران از نخستین هفتههای حاکمیت خمینی به حجاب اجباری اعتراض کردند. در همان روزها زنان مجاهد نیز فعالانه در تظاهرات علیه حجاب اجباری شرکت داشتند….
سلسلهیی از قوانین وضع شده که آزادی فردی و اجتماعی را از زن ایرانی سلب میکند. چند نهاد ویژه سرکوب تأسیس کردهاند که کارشان مقابله با بدحجابی است…در واقع، آنها، ایران را به زندان بزرگ زنان تبدیل کردهاند.بههمین دلیل ما باز هم میگوییم: زن ایرانی باید آزاد باشد! باید خودش انتخاب کند که چه عقیدهیی داشته باشد، چه بپوشد، و چگونه زندگی کند. و تکرار میکنیم که نه به حجاب اجباری، نه به دین اجباری و نه به حکومت اجباری.
بههمین خاطر است که در رژیم آخوندها تحمیل و کنترل حجاب، این همه در سیاست ها و قوانین رژیم اهمیت یافته و آشکارا بی حجاب را مترادف ضد انقلاب معرفی میکنند.بههمین خاطر است که هرگاه رژیم دچار یک شکست سیاسی و بینالمللی میشود یا هرگاه با قیامها و شورشهای اجتماعی مواجه میشود، از یک طرف تعداد اعدامها را بالا میبرد و از طرف دیگر عملیات مبارزه با بدحجابی را شدت و گسترش میدهد….
خمینی عامل تلفیق دین با سیاست در ایران
عباس رهبری
مقالۀ حاضر کوششی در جهت بازشناسی دیدگاههای خمینی در خصوص جدایی دین از سیاست می باشد که عقیده داشت یکی از سیاستهای استعماری اسث
خمینی معتقد بود در قرون اخیر توطئه ای به صورت گسترده ابتدا در اروپا و مهد مسیحت شروع شد و سپس به دنیای اسلام سرایت کرد . این توطئه مسأله «جدایی دین از سیاست» و «تضاد بین دین و علم» بود که نظام سلطه در مناطق گوناگون عالم به اشکال مختلف و حیله های گوناگون، سعی در القای آن داشت، که تا حدودزیادی موجب انزوای دین در جهان مسیحیت شد در دنیای اسلام نیز به تدریج تحقق رسالتهای خطیر و ضرورت پذیرش مسئولیتها تنها به رفتن مساجد خلاصه شد، که آن هم رفته رفته جنبه تشریفاتی و رفع وظیفه پیدا کردمساجد به صورت معابدی کاملاً بریده از جامعه در آمد ویا منزوی و به دور از مقتضیات امت اسلامی شد. به این ترتیب نظام سلطه جهانی با حیله های گوناگون در کلیه جوامع، مردم را از صحنه سیاست خارج کرد.
در جهان اسلام سید جمال الدین اسدآبادی برجسته ترین شخصیت در اوایل قرن چهاردهم هجری بود که احساس کرد اگر بخواهد در مسلمانان جنبش و حرکتی ایجاد کند باید آنان را معتقد سازد که سیاست از دین جدا نیست، این بود که این موضوع را با علاقه وحرارت فراوان در میان مسلمین مطرح ساخت.
بعدها استعمارگران تلاش زیادی کردند تا در کشورهای مسلمان رابطه دین و سیاست را قطع کنند. از جملۀ این تلاشها، طرح مسأله ای به نام «علمانیت» بود که به معنای جدایی دین از سیاست است.بعد از سید جمال الدین اسد آبادی در کشورهای عربی و به خصوص در مصر، افراد زیادی پیدا شدند که با تکیه بر قومیت و در لباس ملی گرا، عربیسم و پان عربیسم، به تبلیغ فکر جدایی دین از سیاست پرداختند. از جمله در سالهای اخیر انور سادات (رئیس جمهور مصر) بویژه بر این نکته تأکید می کرد که دین متعلق به مسجد است و باید کار خود را در آنجا انجام دهد و مذهب اصولاً نباید کاری به مسایل سیاسی داشته باشد.
و اما از دیگر رجال روحانی مخالف جدایی دین از سیاست،مدرس است. او از رجال سیاسی به نام دوران معاصر و از ارکان سیاست و روحانیت کشور در دوران رضاخان است که چندین دوره نماینده ملت در مجلس شورای اسلامی پس از دوران مشروطیت بوده است. کلام خمینی در پیام مهم خود به حجاج بیت الله الحرام، روشنگر عقیده ی اوست در مخالفت با جدایی دین از سیاست که همیشه میگفت بخشی از توطئه های آمریکای جهانخوار ،خاموش کردن نهضت اسلامی و مطرح ساختن جدایی دین از سیاست است . او در قسمتی از این پیام تاریخی خود گفت.
وقتی فریاد اسلام خواهی مردم کشور ما در 15 خرداد به گوش آمریکا رسید و وقتی که برای اولین بار غرور آمریکا و اقتدار ابرقدرتی او در اعتراض به مصونیت کارگزارانش در ایران شکسته شد و آمریکا متوجه اقتدار و رهبری علما و روحانیت اسلام و عزم جزم و ارادۀ پولادین ملت ایران برای کسب آزادی و استقلال و رسیدن به نظام عدل اسلامی گردید، به نوکر بی اراده و وطن فروش و فرومایه خود محمد رضاخان دستور داد که صدای اسلام خواهی که در برابر آمریکا قد علم کرده اند نابود کند و همه دیدیم که این خائنان و سرسپردگان دراین مأموریت شوم لحظه ای درنگ ننمودند و به نام مأموریت و آزادی… شاه را متمدن و مترقی و مسلمانان را مرتجع و… ارتجاع سیاه معرفی کردند. تفکیک دین و سیاست، توطئۀ جهانخواران ودیدگاه خمینی در این زمینه است
او در در سخنرانیها و بیانیه های خویش به مسأله عدم تفکیک بین دین و سیاست و ضرورت دخالت در سیاست بویژه برای حوزه ها و روحانیت می پردازند و مکرراً از نقشی که مستعمرین در تثبیت و تعمیق این شعار انحرافی ایفا کردند سخن می گویند و از باور عمومی غلطی که در این زمینه در میان گروههای مذهبی به وجود آمده بود شکوه می کند.او گفت: «والله اسلام تمامش سیاست است» چندی بعد با اشاره به مسئولیت خطیر سران دول اسلامی و لزوم معرفی صحیح اسلام اضافه می کند
گمان نشود اسلام مثل مسیحیت است، فقط یک رابطۀ معنوی مابین افراد و خدای تبارک و تعالی است و بس، اسلام برنامه زندگی دارد، اسلام برنامۀ حکومت دارد… ما مباحثمان از حدود کتاب طهارت و… تجاوز نمی کند، سیاست اسلام را دیگر بحث نمی کنیم.
او چند روز قبل از پیروزی انقلاب در دیدار جمعی از روحانیون با .او گفت آنقدر آیه و روایت که در سیاست وارد شده است در عبادت وارد نشده است، شما از پنجاه و چند کتاب فقه را ملاحظه کنید، هفت، هشت تایش کتابی است که مربوط به عبادت است باقیش مربوط به سیاسات و اجتماعات و معاشرات و این طور چیزهاست…. اسلام را همچو بد معرفی کرده اند به ما که ما هم باورمان آمده است که اسلام به سیاست چه؟
سیاست مال قیصر و محراب مال آخوند.او حتی احکام اخلاقی اسلام را نیز سیاسی می داند.چنانکه در خصوص عزاداری می فرماید:جنبۀ سیاسی مجالس بالاتر از همه جنبه های دیگری است که هست… مسأله، مسأله گریه نیست، مسأله، مسأله تباکی نیست، مسأله، مسأله سیاسی است.
ودر ادامه گفت: خوشبختانه روحانیون نیز اغلب متوجه موضوع هستند، به طوری که در سال جاری نیز اینجانب شاهد بودم که آقای طائب و دیگران در تهران در مجالس منحصراً به خطر صهیونیزم جهانی و عملکرد آن پرداختند و خود این حقیر هم چندین مقاله در اوایل انقلاب در فصلنامۀ تربیت با عنوان «دوالپای صهیونیزم برگردۀ بشریت» به چاپ رساندم که موجبات تنبه دوستان مربی را فراهم می آورد و موضوع را در آموزش و پرورش می شکافد.
همین طور در پیامهایی که در سال 70 ـ 69 برای رئیس جمهوری وقت در هر زمینه ای می نوشتم مسأله سیاسی را در اولویت قرار می دادم و آقای هاشمی رفسنجانی هم معمولاً آنها را جرح وتعدیل نمی کردند. منظور از عرض این مختصر وظیفه ای است که بر عهدۀ هریک از ما نهاده شده است. که باید به آن عمل کنیم.
و آن مخالفت با عقیده جدایی دین از سیاست است.
گرچه در میان روحانیون، کسانی مثل مدرس و کاشانی و سید جمال بودند که دخالت در سیاست را از فرهنگ دینی خویش قابل تفکیک نمی دانستند ولی جو عمومی حوزه و محافل مذهبی این گونه نبود؛ تنها این خمینی بود که توانست دین با سیاست را در ایران تلفیق کند و اجرا کند و این باور غلط یک آدم متحجر و بی سواد این موج ویرانگر را در کشور به راه انداخت که بیش از چهار دهه است بر ایران سایه انداخته و دارد کشور را به نابودی میکشاندخمینی بود که این باور انحرافی را در اذهان جا انداخت تا جایی که امروزه سیاست با حیات محافل دینی و حوزوی عجین شده خمینی در سخنی دیگر اهمیت سیاست را در اسلام این گونه بیان می کند:
اسلام دین سیاست است در اصل، اسلام را شما مطالعه دارید.
در آن، اسلام یک دینی است که احکام عبادیش هم سیاسی است، این جمعه، این خطبه های جمعه، آن عید، آن خطبه های عید، این جماعت، اجتماع، این مکه، این مشعر، این منی، این عرفات، همه اش یک مسایل سیاسی است. با اینکه عبادت اند، در عبادتش هم سیاست است، سیاستش هم عبادت است.اومعتقد بود شیوۀ تفکر مبتنی بر نظریه «جدایی دین از سیاست» برای بقای حکومت اسلامی بسیار خطرناک است.
و اکنون نتیجه آن شد بر سرکار آمدن روحانیون بی سواد و در نتیجه اقتصاد خراب و فقر و بدبختی مردم
سهیل عربی پس از بیش از ۸ سال حبس از زندان آزاد
گزارشگران بدون مرز (RSF)
سهیل عربی پس از هشت سال حبس به تاریخ ۲۵ آبان از زندان آزاد اما در ادامه محکومیت خود مجبور به تحمل دو سال تبعید به شهر برازجان هزار کیلومتر دورتر از خانه خانه خود شده است.
گزارشگران بدون مرز (RSF) این آزارگری بیپایان دستگاه قضایی علیه این عکاس شهروندخبرنگار و خانوادهاش را محکوم میکند.
سهیل عربی عکاس و شهروند خبرنگار زندانی و برنده جایزه شهروند خبرنگار ۲۰۱۷ ، از زندانی که در آن بارها با او بدرفتاری و یا حتا شکنجه شده بود، پس از سپری کردن بیش از هشت سال زندان آزاد شد. با این حال وی هنوز رها نشده است و ادامه محکومیت خود یعنی دوران تبعید را باید سپری کند. نزدیکان وی تایید می کنند که سهیل ۲۸۵ روز را به گونه غیرقانونی زندانی شده است و وکیلاش اعلام کرده است که قاضی پرونده قرار است این روزها را از دوران تبعید کم کند.
رضا معینی مسئول بخش ایران و افغانستان گزارشگران بدون مرز در این باره اعلام کرد: « ما بار دیگر اقدامهای سرکوبگرانهی دستگاه قضایی ایران را محکوم میکنیم. جمهوری اسلامی ایران یکی از سرکوب گرترین کشورهای جهان است که نه تنها به بازداشتهای خودسرانه و محکوم کردن در دادگاههای ناعادلانه بسنده نمیکند، که شهروندان ایران را با مجازاتهاي تكميلي محروم از حقوق خود و محکوم به سکوت همیشگی میکند.
این محرومیتها با اصلهای ۱۲ و ۱۳ اعلامیه جهانی حقوق بشر و میثاق جهانی حقوق مدنی و سیاسی که ایران از امضا کنندگان آن است، مغایر هستند . سهیل عربی باید در کنار خانواده خود بماند و بتواند آزادنه فعالیتهای حرفهای خود را از سر گیرد.»
سهیل عربی عکاس و وبنگار زندانی از تاریخ ۱۵ دی ۱۳۹۲ در زندان بسر می برد، وی در این مدت بارها قربانی آزارگریهای قضایی «تنبیهی» خودسرانه و غیر قانونی شده بود. بارها به زندانهای گوناگون منتقل و در سلولهای انفرادی طولانی مدت نگاهداری و قربانی شکنجه شده بود. او و خانوادهاش همچنان قربانی سختگیریهای قضایی است.
فرنگیس مظلوم مادر سهیل عربی نیز قربانی آزارگریهای قضایی است. وی به تاریخ ۲۸ مهر ۱۴۰۰ مطلع شده است که باید برای سپری کردن یک سال محکومیت زندان خود را به دادیاری اجرای احکام زندان اوین معرفی کند. فرنگیس مظلوم در تیر ماه سال پیش به ۱۸ ماه زندان محکوم شده بود که یک سال آن بنا بر قانون به عنوان اشد مجازات اجرا خواهد شد. تنها جرم وی اطلاع رسانی از شرایط بازداشت پسرش و اعتراض به رفتار غیر انسانی و ظالمانه با او بوده است.
جمهوری اسلامی ایران در ردهبندی جهانی آزادی مطبوعات ۲۰۲۱ گزارشگران بدون مرز از میان ١٨٠ کشور جهان در رده ۱۷۴ قرار دارد.
در سختی ها ، زن ترینم
تی تی خطی
تی تی عزیز !
در روزگاری نه چندان دور از تو به عنوان یک قهرمان یاد می شود.
باور کن…!
من چند سالی ست در حال دست و پنجه نرم کردن با گرفتاری ها و سختی های مهاجرت هستم .
ذهن من ، ذهن بیست سالگی نیست و با انهمه اسیبها باید زبان خارجی را بیاموزم ،
در کشور غریب، امتحان بدهم
امتحان زبان، امتحان شغلی، امتحان رانندگی
و همچنان با قوانین جدید کشور بیگانه، دست به گریبان هستم .
همچنان به چیزهایی که پشت سر گذاشته ام فکر میکنم و گاهی از خودم میپرسم واقعا من چگونه توانستم اینقدر شجاع باشم
من چگونه تا الان زنده ام
من چگونه تاب اورده ام
من چگونه توانستم
و گاهی دلم برای خودم میسوزد
و البته گاهی هم افسوس می خورم.
همچنان نگران شرایطم در کشور جدید هستم و نگرانی های یک ادم بیست ساله را در جسم و روح خود به دوش میکشم .
من برای فرزندانم
هم پدر هستم و هم مادر و باید ستون محکمی برای انها باشم .
سفت و محکم بایستم و اصلا احساس ضعف نکنم .
خیلی هم احساساتی نشوم…
و حواسم به همه چیز باشد.
مشکلات انها را سر و سامان دهم و مشکلات خودم را هم …
من باید مسائل سن بلوغ فرزندم را حل کنم، باید برای اینده فرزندانم، انهم در این اوضاع اشفته ، تدبیر به خرج دهم .
گرچه هنوز جسمم و روحم هزار طلب دارد باید با تنهایی کنار بیایم،
چون وقت ندارم برای خودم
چون خسته ام
چون امکانش نیست به این چیزها فکر کنم .
آینده برایم مبهم است .
من در بلاتکلیف ترین زمان ممکن رشد کردم
و تمامی ازمون و خطاها روی من صورت گرفت و بدترین رفتارها با من شد .
من نمیدانم شیطنت دوران کودکی و تفریح نوجوانی و جوانی چیست ؟
دلهره و ترس و نگرانی به داخل سلول هایم رخنه کرد، جزئی از وجودم شد و با آن بزرگ شدم .
در بچگی مطیع بودم و در بزرگسالی نیز مطیع …
همیشه به دنبال سرابی به نام اینده بهتر بودم
و به خود نهیب میزنم
تی تی عزیز!
اگر بخت با تو یار بود و زنده ماندی!
قوی باش!
خیلی قوی باش !
تو زنی
آن هم زنی از خاورمیانه
و در قرن بیست و یک
در این جهان نباید انتظار قرار و ارامش داشته باشی
چون زندگی هنوز با تو کار دارد…!💔 نوامبر 2021
نگاهی منزه به مواد اعلامیه جهانی حقوق بشر (مواد 13 تا 16 )
ز. منزه
ماده سیزده حق انتخاب محل اقامت :
الف) هر کس حق دارد که در داخل هر کشوری آزادانه عبور و مرور کند و محل اقامت خود را انتخاب نماید.
ب) هر کی حق دارد هر کشوری و از جمله کشور خود را ترک کند یا به کشور خود باز گردد.
ماده چهارده حق پناهندگی :
لف) هر کس حق دارد در برابر تعقیب ، شکنجه و آزار ، پناهگاهی جسنجو کند و در کشورهای دیگر پناه اختیار کند.
ب) در موردی که تعقیب واقعا مبتنی به جرم عمومی و غیر سیاسی و رفتارهایی مخالف با اصول و مقاصد ملل متحد باشد ، نمی توان از این حق استفاده نمود
ماده پانزده: حق انتخاب ملیت
الف) هر کس حق دارد ، که دارای تابعیت باشد.
ب) احدی را تمی توان خود سرانه از تابعیت خود یا از حق تغییر تابعیت محروم کرد.
ماده شانزده حق آزادی انتخاب همسر:
الف) هر زن و مرد بالغی حق دارند بدون هیچ محدودیت از نظر نژاد، ملیت، تابعیت یا مذهب با هم دیگر زناشویی و هنگام انحلال آن، زن و شوهر در کلیه امور مربوط به ازدواج دارای حقوق مساوی می باشند.
ب) ازدواج باید با رضایت کامل و آزادانه زن ومرد واقع شود
پ) خانواده رکن طبیعی و اساسی اجتماع است و حق دارد از حمایت جامعه و دولت بهره مند شود.