روی جلد | پشت جلد |
در هر 10 دقیقه حداقل یک مورد نقض حقوق بشر در ایران اتفاق می افتد
در شماره ۳۰۴ آزادگی، میخوانید
یک سرگذشت حسین فردوسمکان |
بنیاد عبدالرحمن برومند
|
3
|
فهم جهان طبیعت با هوشهای انسانی گوناگون |
جان گریم. مری اوِلین تاکر برگردان: پویا موحد
|
6
|
سر + گذشت |
علیرضا جهان بین
|
8
|
نقدِ کتاب «مسیر پیامبری» اثر صدیقه وسمقی |
یاسر میردامادی
|
9
|
دسترسی به داروهای موردنیازشان |
شهلا شاهسونی
|
11
|
محاکمه مسعود رجوی |
علی ناظر
|
12
|
زندان، اعدام و تبعیض همجنسگرایان در جمهوری اسلامی |
معصومه بهمنی راد
|
13
|
اعتراضات معلمین در ایران |
مهدی کریمی
|
14
|
کابوس خُشکسالی یا رویای تَرسالی در ایران |
رزا جهان بین
|
15
|
از شورآباد تا کمپهای خصوصی، ترک اعتیاد با شکنجه |
مریم فومنی
|
16
|
تاریخ جدید شرقشناسی |
ریچارد کَلیس برگردان: هامون نیشابوری
|
19
|
واکنشها به قتل فجیع در اهواز |
مرجان هرسینی
|
22
|
اعتیاد جوانان |
عباس رهبری
|
22
|
ایروانی، بنیانگذار کفش ملی ایران |
پرویز نیکنام
|
23
|
نفرتپراکنی چیست؟ |
کیتلین رینگ کارلسون - برگردان: عرفان ثابتی
|
25
|
اعتماد مردم بزرگترین سرمایه دولت است |
کریم ناصری
|
28
|
حقوقي كه براي زنان نيست |
مریم حبیبی
|
29
|
چرا عراق غرامت ایران را نمیپردازد |
امیر حسین کریمی
|
30
|
نگاه منزه به مواد اعلامیه جهانی حقوق بشر (مواد 23 و 22 ) |
ز. منزه
|
31
|
مدیر مسئول و صاحب امتیاز:
منوچهر شفائی
همکاران در این شماره:
معصومه نژاد محجوب
فاطمه غلامحسینی
مهسا شفوی
سمیه علیمرادی
طرح روی جلد و پشت جلد:
محسن سبزیان
امورفنی و اینترنتی :
پریسا سخائی
الهام اعرابی
چاپ و پخش:
مصطفی حاجی قادر مرحومی
یادآوری:
- آزادگی کاملاً مستقل و زیر نظر مدیر مسئول منتشر میشود.
- نشر آثار، سخنرانیها و اطلاعیهها به معنی تائید آنها نبوده و فقط به دلیل اعتقاد و ایمان به آزادی اندیشه و بیان میباشد.
- با اعتقاد به گسترش افکار، استفاده و انتشار آثار چاپ شده در این نشریه بدون هیچ محدودیتی کاملاً آزاد است.
- مسئولیت هر اثری بر عهده نویسنده آن اثر است و آزادگی صرفاً ناشر افکار میباشد.
آزادگی
آدرس:
Azadegy _ M. Shafaei
Postfach 52 42
30052 Hannover – Deutschland
Tel: +49 163 261 12 57
Email: shafaei@azadegy.de
یک سرگذشت: حسین فردوسمکان
بنیاد عبدالرحمن برومند
سن: ۴۸
ملیت: ايران
مذهب: اسلام (شيعه)
وضعیت تأهل: متاهل
تاریخ کشتهشدن: ۱۸ اردیبهشت ۱۳۵۸
محل:زندان قصر، تهران، استان تهران، ايران
نحوه کشتهشدن: تيرباران
اتهامات: قتل و/يا قتل مسلمانان و /يا مبارزين
سن در زمان ارتکاب جرم: ۴۸
موارد نقض حقوق بشر در این مورد
چهار چوب قانونی بازداشتها، بازجوییها و دادگاهها طی سالهای ۱۳۵۹-۱۳۵۸نقض حقوق بشر
خبر اعدام سرهنگ حسین فردوسمکان فرزند محمدعلی، از طریق مصاحبه بنیاد عبدالرحمان برومند با یکی از افراد آشنا با او (١٣ خرداد ١٣٩٨) و از طریق ارسال فرم الکترونیکی توسط یکی دیگر از نزدیکان وی (۶ خرداد ١٣٩٨) به دست آمده است. خبر این اعدام به همراه ٢١ نفر دیگر در روزنامههای آیندگان، اطلاعات و کیهان (١٨ اردیبهشت ١٣۵٨) نیز منتشر شده است. اطلاعات تکمیلی در این باره از مصاحبه با یک سرهنگ سابق ژاندارمری و آشنا با سرهنگ فردوسمکان (۱۸ و ۲۰ بهمن ۱۳۹۹)، تحقیقات و مصاحبههای بنیاد برومند با شاهدان تظاهرات به نفع دولت و قانون اساسی در ۵ بهمن ۱۳۵۷ (۱۳ خرداد ۱۳۹۸، ۲۵ تیر و آبان-آذر ۱۳۹۹)، نامه دادستانی انقلاب اسلامی (۱۱ تیر ۱۳۵۸)، وصیتنامه آقای حسین فردوسمکان، روزنامه اطلاعات (۳، ۴، ۵، ۹، ١٠، ١١ و ۱۶ بهمن ١٣۵٧)، روزنامه کیهان (۵ و ۹ بهمن ۱۳۵۷) و سایر منابع* جمعآوری شده است.
سرهنگ فردوسمکان یکی از ۴۳۸ نفریست که اعدامشان در گزارش اسفند ۱۳۵۸ سازمان عفو بین الملل اعلام شده است. سازمان عفو بین الملل، بر مبنای گزارشات رسانه های ایرانی و خارجی و خبرگزاری رسمی پارس لیستی از متهمانی را که دادگاههای انقلاب از زمان تاسیس تا مرداد ۱۳۵۸ محکوم کرده اند تهیه و در این گزارش منتشر کرده است.
سرهنگ فردوسمکان، متولد سال ۱۳۰۹ در شهرستان بابل، متاهل و دارای سه فرزند بود. او بعد از اخذ مدرک دیپلم در دبیرستان نظام تهران، در دانشگاه جنگ شیراز دوره عالی را به اتمام رساند. او مدتی به عنوان افسر نیروی زمینی ارتش در بندرعباس، ساری و کرمان خدمت کرد. به گفته نزدیکانش، سرهنگ فردوسمکان که به درستکاری، وظیفهشناسی و صداقت شهرت داشت، بین سالهای ۱۳۴۵ تا ۱۳۵۶ به درخواست مسئولان وقت که احتیاج به افراد سالم در ژاندارمری داشتند، در ژاندارمری فسا، قم و اردبیل با درجه سرهنگی و به عنوان فرمانده هنگ به خدمت مشغول بود. سرهنگ فردوسمکان کمی بیش از یک سال قبل از انقلاب به تهران منتقل شد و به عنوان فرمانده قرارگاه ٢۴ اسفند ژاندارمری تهران خدمت کرد. (مصاحبه بنیاد برومند، ۱۸ خرداد ۱۳۹۸ و ۱۸ بهمن ۱۳۹۹)
نزدیکان سرهنگ فردوسمکان او را انسانی وطنپرست، ساده زیست و عاشق کار و از دوستداران شاه توصیف کردهاند که ماههای متوالی دور از خانواده در ماموریت میگذراند و هیچگاه از مقامش برای اندوختن ثروت استفاده نکرد. حساب بانکی سرهنگ فردوسمکان بعد از مرگ حاوی “۱۸ تومان” سپرده بوده است. یک منبع مطلع که سرهنگ فردوسمکان را از نزدیک میشناخت او را افسری خوشنام و محبوب، باسواد، بسیار مهربان و با رفتاری ملایم و با احترام نسبت به زیردستاناش توصیف کرده است. به گفته نزدیکانش، با اینکه برای او امکان خروج از ایران مهیا شده بود، تمایلی به ترک کشور نداشت و در پاسخ به پیشنهاد مستقیم یک مقام نظامی بلندپایه گفته بود که “ایران را در آتش تنها نمیگذارم.” (مصاحبه بنیاد برومند، ۱۳ خرداد ۱۳۹۸ و ۱۸ بهمن ۱۳۹۹)
سرهنگ فردوسمکان پس از انقلاب سال ۱۳۵۷ به مدت یک ماه و نیم سرکار نرفت و مدتی در خانهی یکی از بستگانش زندگی کرد و چند روز پیش از بازداشتش نیز به خانهی خود برگشت. (مصاحبه بنیاد برومند، ۱۳ خرداد ۱۳۹۸) پروندهی سرهنگ فردوسمکان به درگیریهای میدان ۲۴ اسفند تهران در روز ۸ بهمن ۱۳۵۷ مرتبط است.
واقعه ٨ بهمن ١٣۵٧ با اوج گرفتن اعتراضات مردمی در پاییز و زمستان سال ١٣۵٧ محمدرضا پهلوی، شاه ایران در ۱۵ دی ١٣۵٧ سمت نخست وزیری را به یکی از مخالفان خود، شاپور بختیار، دبیر کل حزب ایران که تا دیماه ۱۳۵۷ از رهبران جبهه ملی ایران بود، واگذار کرد. آقای بختیار در برنامه سیاسی خود به آزادیهای سیاسی در چهارچوب قانون تاکید داشت و گفته بود قانون حتی تغییر رژیم سیاسی را نیز پیشبینی کرده است و مردم میتوانند در آرامش از طریق انتخابات در مورد سرنوشت خود تصمیم بگیرند. آیتالله خمینی که در پاریس مستقر شده بود، در سخنرانیها، مصاحبهها و پیامهای خود دولت شاپور بختیار را غیرقانونی خوانده و گفته بود: «همکاری با این دولت غاصب به هر شکل و به هر نحوی شرعا حرام و قانونا جرم است.»** (صحیفه نور، جلد پنجم)
در اولین روزهای بهمن ماه، اعتصابها، واکنش به اخبار مرتبط با بازگشت آیتالله خمینی و شکست مذاکرات نخست وزیر با آیتالله خمینی و اطرافیاناش، تنش بین طرفین را تشدید کرد. روز ۴ بهمن ۱۳۵۷ ابتدا فرودگاه مهرآباد و همان شب کل فرودگاههای کشور به دستور دولت بسته شدند. روز پنجم بهمن ۱۳۵۷ تهران شاهد راهپیمایی بزرگی در حمایت از دولت و قانون اساسی بود که رسانهها تعداد شرکت کنندگان آن را بین ۱۰۰ تا ۱۵۰ هزار نفر تحمین زدهاند. مخالفان شرکت کنندگان این راهپیمایی را که از ورزشگاه امجدیه شروع شد و به میدان بهارستان ختم، با چوب و آجر و چاقو مورد حمله قرار دادند. این تظاهرات در برخی دیگر از شهرستانها نیز برگزار شد و مخالفان آن شعارهایی بر علیه شاه و به نفع آیتالله خمینی سر میدادند. (کیهان ۵ بهمن ۱۳۵۷،تحقیقات و مصاحبه بنیاد برومند با چند شرکت کننده در تظاهرات، ۱۳ خرداد ۱۳۹۸، ۲۵ تیر و آبان-آذر ۱۳۹۹؛ اطلاعات، ۳، ۴ و ۵ بهمن ۱۳۵۷)
همزمان، بختیار از طریق مذاکره با نزدیکان آیت الله خمینی، آماده شده بود که برای صحبت در مورد آینده کشور و پیدا کردن راه حل دراز مدت به پاریس سفر کند و با آیتالله خمینی دیدار کند. اما آیت الله خمینی در روز ۷ بهمن با ارسال بیانیهای به رسانهها اعلام کرد که مذاکره با بختیار منوط به استعفای وی است. این شرط مورد قبول شاپور بختیار که قصد داشت به عنوان رییس دولت از مسیر قانونی مشکلات را حل و فصل کند، نبود. او سفر خود به فرانسه را به آینده موکول، اما تاکید کرد که درهای مذاکره همچنان باز است.*** (نیویورک تایمز ۷، ۸ و ۹ بهمن؛ آسوشیتدپرس، ۸ بهمن ۱۳۵۷؛ اطلاعات ۴ بهمن ۱۳۵۷)
در تاریخ ۸ بهمن ۱۳۵۷ به دلیل بسته بودن فرودگاهها و به تعویق افتادن مجدد ورود آیتالله خمینی از پاریس به ایران، حدود ۴۰ نفر از روحانیون در مسجد دانشگاه تهران در خیابان انقلاب در اعتراض به بسته بودن فرودگاهها تحصن کردند. به دنبال این تجمع، عدهای از طرفداران او مقابل دانشگاه تهران، در خیابان شاهرضا (انقلاب کنونی)، منشعب از میدان ۲۴ اسفند (انقلاب کنونی) تجمع کردند. مردم در این تجمع شعارهایی از جمله «رهبران! ما را مسلح کنید» سر داده بودند. طبق گزارشات موجود حدود ساعت ۲ تا ۲ و نیم بعد از ظهر جمعیت از مقابل دانشگاه به سمت میدان ۲۴ اسفند حرکت کرد. با تجمع تظاهراتکنندگان در مقابل ستاد ژاندارمری واقع در تقاطع خیابان سیمتری (کارگر جنوبی کنونی) و میدان ۲۴ اسفند بین نیروهای ژاندارمری، فرمانداری نظامی و مردم درگیریهایی رخ داد. اما درباره نحوه شروع این درگیری گزارشات متناقضی منتشر شده است. به گزارش روابط عمومی ژاندارمری که در ۱۱ بهمن ۱۳۵۷ در رسانهها منتشر شد، در ساعت ۲:۳۰ بعد از ظهر «اخلالگران در میدان ۲۴ اسفند به اتوبوسهای سرویس کارکنان ستاد حمله نموده و دو دستگاه را آتش زده …. ۳ نفر نگهبان محدود درب شمالی برای تفرقه جمعیت مبادرت به تیرهوایی مینمایند که اخلالگران با ازدحام و اشغال ساختمانهای مجاور با اجرای تیراندازی و پرتاب کوکتل مولوتف و نارنجک یک سرباز به درجه شهادت نائل یک استوار مصدوم و ناهارخوری افسران دچار حریق میگردد. ناچار و به منظور تقویت نگهبانان محدود و رفع محاصره از فرمانداری نظامی تقاضای کمک گردید….» فرمانداری نظامی تهران نیز در گزارش ۹ بهمن ۱۳۵۷ شروع درگیری را به حمله تظاهراتکنندگان به اتوبوسهای ژاندارمری نسبت داد و اشاره کرد که عدهای از آنها با در اختیار گرفتن مسلسل به شلیک به مردم و ماموران پرداختند. این نهاد در گزارش دیگری به اشغال ساختمانهای مجاور ستاد ژاندارمری و تیراندازی افراد مسلح به مردم و نیروهای نظامی از داخل این ساختمانها اشاره کرد.**** (اطلاعات، ۱۱ بهمن ۱۳۵۷؛ تاریخ شفاهی؛ تاریخ ایرانی)
خبرنگار آسوشیتدپرس که در محل حضور داشت منشا درگیری را تلاش تظاهراتکنندگان برای به آتش کشیدن قرارگاه ژاندارمری گزارش کرد. این گزارش همچنین از وجود تکتیراندازانی که لباس شخصی پوشیده بودند و هویتشان روشن نبود از بالای ساختمانها به مردم تیراندازی میکردند صحبت میکند. طبق این گزارش نیروهای کمکی ارتشی با مسلسل به سمت تظاهراتکنندگان آتش گشودند. (آسوشیتدپرس، ۸ بهمن ۱۳۵۷)
رسانههای داخلی درباره ساعت وقوع و نحوه شکلگرفتن اتفاق گزارشات متناقضی منتشر کردهاند. روزنامه کیهان در یک گزارش ساعت وقوع حادثه را یک بار ۱۲ ظهر و بار دیگر ۳ بعد از ظهر عنوان کرده است.***** (جوانان امروز، ۱۶ بهمن ۱۳۵۷؛ تاریخ شفاهی، کیهان، ۹ بهمن ۱۳۵۷ و ۱۸ اردیبهشت ۱۳۵۸) حضور نیروهای مسلح ناشناس در گزارش رسانههای داخلی که به مخالفان دولت گرایش داشتند نیز آمده است. طبق گزارش روزنامه کیهان در همان روز برخی از نیروهای «کمیته استقبال از امام» در میان جمعیت تظاهراتکننده حضور داشتند. این کمیته از روز ۳ بهمن ۱۳۵۷ به منظور «فعالیتهای انتظاماتی و نظم مراسم استقبال »از آیتالله خمینی توسط اعضای شورای انقلاب تشکیل شد. یکی از برنامههای این کمیته، یعنی تامین انتظامات، توسط گروهی از افراد مسلح آموزشدیده انجام میشد. تامین اسلحه و آموزش این افراد از طرف گروههای مورد اعتماد آیتالله خمینی از جمله یوسف کلاهدوز، از اعضای گارد شاهنشاهی و از بنیانگذاران بعدی سپاه پاسداران و محمد بروجردی از اعضای گروه توحیدی صف، از گروههای چریکی مسلمان نزدیک به آیتالله خمینی، انجام شد. به گفته عمادالدین باقی این کمیته تعدادی نیروی پلیس مخفی مردمی هم در اختیار داشت. ****** (تاریخ شفاهی؛ صحیفه نور،جلد پنجم؛ تسنیم، ۳ بهمن ۱۳۹۸؛ نیویورک تایمز، ۹ بهمن ۱۳۵۷؛ مرکز اسناد انقلاب اسلامی) دستگیری و بازداشت سرهنگ فردوسمکان روز ٢۴ اسفند ١٣۵٧ ساعت ۹ و نیم صبح به محل کارش، قرارگاه ٢۴ اسفند تهران، مراجعه کرد. او در ساعت ١١ و نیم پیش از ظهر همان روز در یک تماس تلفنی به خانوادهاش اطلاع داد که در حال انتقال او به زندان قصر هستند. (مصاحبه بنیاد برومند، ۱۳ خرداد ۱۳۹۸)
سرهنگ فردوسمکان در دوران بازداشت به وکیل دسترسی نداشت.
پس از بازداشت، سرهنگ فردوسمکان که در بند ۳ زندان قصر نگهداری میشد، روی کاغذ سیگار برای خانوادهاش پیام فرستاد که برای او لباس گرم ببرند، چون شیشه سلولاش شکسته شده بود. همسر سرهنگ فردوسمکان پس از یک ماه تلاش از طریق یک روحانی که در قم، محل خدمت سابق سرهنگ فردوسمکان با او آشنا شده بودند، امکان سه بار ملاقات با او را پیدا کرد. اولین ملاقات یک ماه بعد از دستگیری و آخرین ملاقات دو روز قبل از اجرای حکم انجام شد، در حالی که سرهنگ فردوسمکان انتظار داشت که به زودی آزاد شود. سرهنگ فردوسمکان در زندان برای معیشت خانواده و تحصیل فرزندانش ابراز نگرانی میکرد، اما مایل نبود فرزندانش او را که ۳۱ سال به مملکت خدمت کرده بود، در زندان ببینند. سرهنگ فردوسمکان در ملاقاتها با ظاهری آراسته و لباس نظامی حضور پیدا کرده بود. (مصاحبه بنیاد برومند، ۱۸ خرداد ۱۳۹۹)
سرهنگ فردوسمکان در دوران بازداشت به وکیل دسترسی نداشت.
دادگاه شعبهی سوم دادگاه انقلاب تهران در تاریخ ۱۷ اردیبهشت ۱۳۵۸ به پروندهی سرهنگ فردوسمکان و چند مقام سابق دیگر به صورت جمعی رسیدگی کرد. (کیهان، ١٨ اردیبهشت ۱۳۵۸، مصاحبه بنیاد برومند، ۱۸ خرداد ۱۳۹۸) سرهنگ فردوسمکان در دادگاه از داشتن وکیل محروم بود.
از مدت زمان برگزاری دادگاه اطلاعی در دست نیست، اما منابع موجود از محاکمه ۲۱ نفر در شعبه دوم و سوم خبر میدهند که رسیدگی به پروندهی ۹ نفر از این افراد در یکی از شعبهها ظرف ۴ ساعت انجام شد. (کیهان و آیندگان ۱۸ اردیبهشت ۱۳۵۷)
اتهامات اتهامات سرهنگ فردوسمکان در کیفرخواستی که علیه او تنظیم شده بود، «صادر کردن دستور تیراندازی به پرسنل تحت فرماندهی خود به سوی مردم، شرکت مستقیم در قتل عام مردم بی گناه مسلمان در میدان ۲۴ اسفند سابق، در تاریخ ٨ بهمن ماه ۱۳۵۷و سرکوب تظاهر کنندگان» عنوان شده است. (کیهان و آیندگان، ۱۸ اردیبهشت ۱۳۵۸)
در کیفرخواست صادر شده علیه آقای فردوسمکان ادعا شده است که بعد از برخورد یک دستگاه اتوبوس ژاندارمری با تظاهراتکنندگان و شروع زدوخورد میان مردم و ماموران نظامی، به دستور یکی دیگر از متهمان پرونده «تمام قوای ژاندارم» حاضر در محل ستاد وارد صحنهی درگیری شده و به سمت مردم تیراندازی کردهاند. به ادعای کیفرخواست، در این درگیریها بیش از ۱۰۰ نفر کشته و حدود ۴۰۰ نفر زخمی شدهاند. (کیهان ۱۸ اردیبهشت ۱۳۵۸)
در شرایطی که حداقل تضمینهای دادرسی رعایت نمیشود و متهمین از یک محاکمه منصفانه محرومند، صحت جرایمی که به آنها نسبت داده میشود مسلم و قطعی نیست. سازمانهای بین المللی حقوق بشر اشاره به گزارشهایی می کنند دال بر اینکه مقامات جمهوری اسلامی به مخالفین سیاسی خود اتهامات کاذبی نسبت داده است. شمار افرادی که بر اساس اینگونه اتهامات کاذب به اعدام محکوم شده اند معلوم نیست.
مدارک و شواهد مدارک و شواهد علیه سرهنگ فردوسمکان که در کیفرخواست به آن اشاره شده: «قرار متهم به حضور در صحنه عملیات»، گزارشات رسمی ژاندارمری از عملیات شامل «گزارش روز ۱۰ بهمن در شرح واقعه و مقدار مصرفی مهمات پرسنل تحت فرماندهی، از جمله مصرف ۲۱ عدد گاز اشک آور و ٢٣٦٥ فشنگ جنگی با تفنگ ژـ ٣ و کلت»، «گزارش سروان فیروزی و استوار قدرتالله نقیبی مبنی بر تیراندازی و مقدار مهمات مصرف شده»، «اظهارات سروان علی سهرابی مبنی بر تذکر به سرهنگ فردوسمکان که مانع از تیراندازی شود و خودش نیز تیراندازی نکند»، «اظهارات سروان محمد علی سهرابی مبنی بر تیراندازی آقای فردوس مکان با اسلحه یوزی و ژ۳»، «تحقیقات انجام شده از فردی که شاهد ماجرا بوده که تظاهراتکنندگان به سمت سرهنگ فردوسمکان سنگ پرت میکرده و او با مسلسل یوزی به سمت آنها تیراندازی میکرده» و این که گفته شده «تیراندازی به سوی مردم به دستور فرماندهی قرارگاه بوده است»، عنوان شد. (کیهان، ۱۸ اردیبهشت ۱۳۵۷)
در کیفرخواست اصل گزارشات موجود نیست. همچنین مشخص نیست که تمام مهمات مصرفی مربوط به ژاندارمری بوده است یا به نهادهای دیگر مانند نیروهایی که از طرف فرمانداری نظامی برای حفاظت از ژاندارمری به محل آمده بودند ارتباط داشته است.
سازمانهای بین المللی حقوق بشر بارها دولت جمهوری اسلامی ایران را به خاطر اعمال سیستماتیک شکنجههای شدید و استفاده از سلولهای انفرادی جهت گرفتن اعتراف از زندانیان محکوم کردهاند و صحت اعترافاتی که تحت فشار از متهمان گرفته شده است را مورد پرسش قرار دادهاند.
دفاعیات سرهنگ فردوسمکان اتهامات وارد شده را در دادگاه رد کرد. به گزارش روزنامهی کیهان، او با اشاره به حادثهی روز ۸ بهمن ۱۳۵۸ در دفاع از خود گفت: “من در بدو بازپرسی گفتم که در ساعت شروع حادثه در محل ستاد بودم و اطلاعی از اوضاع بیرون نداشتم. همه افراد تحت فرماندهی شاهد هستند که یکباره صدای تیراندازی شنیدیم. از آنجائی که مسئولیت داشتم آمدم پایین و رفتم دیدم که افراد پاسدار مشغول تیراندازی به سوی مردم هستند که عده ای از افسران مافوق من نیز ناظر صحنه بودند. در این هنگام قرارگاه ستاد به آتش کشیده شد و سربازان در این هنگام [تیراندازی] هوائی میکردند و منهم آنجا حاضر بودم، ولی اینکه مرا متهم به تیراندازی به سوی مردم کردهاند دروغ محض است. تیراندازی به دستور افراد دیگری بود و اصولا چون دستورات حفاظتی قبلا صادر میشود و وظایف اشخاص معین است من حق دستور تیراندازی نداشتم. من به شرف و وجدانم سوگند میخورم که اظهاراتم حقیقت محض بوده است.» (کیهان، ١٨ اردیبهشت ۱۳۵۸)
سرهنگ فردوسمکان اتهامات وارد شده را در دادگاه رد کرد:«اینکه مرا متهم به تیراندازی به سوی مردم کردهاند دروغ محض است، وظایف اشخاص معین است من حق دستور تیراندازی نداشتم».
سرهنگ فردوسمکان همچنین اظهارات سروان فیروزی را که نام او بدون مشخص شدن محتوای شهادتش، در چند بخش از کیفرخواست به عنوان شاهد آمده است، رد کرد. یک سرهنگ ژاندارمری بازنشسته که با متهم آشنا بود به بنیاد برومند گفته است که سرهنگ فردوسمکان در ژاندارمری محبوب بوده و تنها یک نفر از پرسنل قرارگاه ژاندارمری ۲۴ اسفند به دعوت دادستانی برای شکایت از او حاضر شده بود بر علیهش شهادت بدهد. این فرد شهادت این پرسنل را «مغرضانه» توصیف کرد و اتهامات علیه سرهنگ فردوس مکان را بی اساس دانست. به گفتهی او، «اسلحه سازمانی ژاندارمری مسلسل نبوده است. این نهاد تنها اسلحه ژ۳ داشته است، آنهم برای دفاع از ساختمان ستاد. پشتبام قرارگاه ژاندارمری ۲۴ اسفند محلی برای استقرار سرباز نداشته است و ماموران این ستاد هم حق خروج از ستاد و مقابله با تظاهراتکنندگان در خیابان را نداشتهاند.» این افسر سابق ژاندارمری معتقد است سرهنگ فردوسمکان به عنوان فرمانده قرارگاه نهایتا میتوانسته دستور تیراندازی داده باشد، اما این فرد باور ندارد که خودش مستقیم تیراندازی کرده باشد. سرهنگ فردوسمکان نیز از کسانی که «بیشرمانه» علیه او «شهادت دروغ» دادهاند به خدا شکایت کرده بود. (کیهان، ۱۸ اردیبهشت ۱۳۵۷؛ مصاحبه بنیاد برومند ۱۸ خرداد ۱۳۹۸ و ۲۰ بهمن ۱۳۹۹) گزارشهای ژاندارمری و فرمانداری نظامی تهران و حومه بعد از وقوع حادثه ۸ بهمن ۱۳۵۷ نیز با شرح وقایع دادستان همخوانی ندارد. ژاندارمری در اطلاعیهای که در ۱۱ بهمن ۱۳۵۷ در روزنامهها منتشر شد درباره حادثه توضیح داد: «اصولا قرارگاه ستاد ژاندارمری یگان رزمی نبوده و همانطور که از عنوان آن مفهوم میگردد ستاد هماهنگ کننده و نظارت در وظایف یگان های خارج از مرکز که در سرتاسر کشور گسترش دارند میباشد… بنابراین حفاظت از این ستاد بوسیله چند نگهبان معدود صورت میگیرد که تعداد محدودی مهمات نیز در اختیار دارند پس چگونه میتوان به محافظین چنین ستادی اتهام کشتن یا مصدوم نمودن تعداد غیرقابل تصور را نسبت داد …. یا از پشت بامها اشخاص با لباس شخصی مبادرت به تیراندازی نمودهاند که بزعم نظر جراید اشخاص مزبور به عوامل ژاندارمری نسبت داده میشود. مگر ضرورتی داشت که حتما با لباس غیرنظامی از خانه و ستاد خود دفاع نمایند؟ و این عوامل قطعا عدهای خرابکار بودهاند که با اشغال ساختمانهای مجاور به اصطلاح محاصره خود را تکمیل نمودهاند و متاسفانه اظهار نظر و مندرجات جرایت متکی به واقعیات نبوده و بیشتر خوانند پسند تهیه شده». گزارش فرمانداری نیز تاکید کرده بود که گفته بود تیراندازی و مقابله نیروهای نظامی با مردم پس از آن اتفاق افتاد که «گروه زیادی از خرابکاران که برخی از آنان مسلح بودند از پشت بامها و ساختمانهای مجاور میدان ۲۴ اسفند به ماموران حفاظت ساختمان ستاد ژاندارمری کشور حمله کردند و قصد آتش زدن ساختمان را داشتند.» (روزنامه اطلاعات، ۱۱ بهمن ۱۳۵۷؛ تاریخ شفاهی)خلاصهای از ایرادهای حقوقی دادرسی آقای حسین فردوسمکانپس از انقلاب سال ۱۳۵۷ ساختار دستگاه قضایی به هم ریخت و روحانیون طرفدار حکومت در قالب حاکم شرع وارد این دستگاه شدند. در اکثریت پروندههای سیاسی و امنیتی این روحانیون حکم صادر میکردند. بیطرفی و استقلال این حاکمان شرع به شدت مورد تردید است. این قضات خارج از اصول مربوطه و بدون سنجش دانش و لیاقتشان وارد سیستم قضائی شدند. از این رو اعتبار احکام صادر شده از طرف آنها مورد تردید است. اکثریت متهمین اجازه استفاده از وکیل را نداشته و محاکمات به صورت خیلی سریع و بدون انجام تحقیقات صورت میگرفت. در این پرونده شاهد هستیم که حادثه منجر به محکومیت آقای فردوسمکان در بهمن ۵۷ و در زمان حاکمیت قوانین دوران پهلوی اتفاق افتاده است. با این وجود محاکمه در دادگاه انقلاب انجام شده و هیچ کدام از مقررات ماهوی و شکلی معتبر مورد توجه قرار نگرفته است. محاکمه بدون انجام تشریفات آیین دادرسی و بر اساس مقررات شرعی انجام شده است. این بزرگترین ایراد این پرونده و پرونده های مشابه است. چرا که تمامی این محاکمات خارج از اصول قانونی و حقوقی و به صورت شتابزده و صحرایی انجام شده است. طبیعتا از لحاظ حقوقی نتیجه چنین محاکماتی هر چه باشد فاقد اعتبار است. با این وجود اگر به اطلاعات منتشر شده نیز توجه شود میتوان گفت محکومیت آقای فردوسمکان به محاربه از لحاظ شرعی نیز درست نبوده است، زیرا محاربه زمانی است که یک شخص با استفاده از اسلحه باعث ایجاد رعب و وحشت در جامعه شود. در این پرونده در مورد اینکه گلولههای اصابت شده به کشته شدگان یا مجروحین متعلق به ژاندرمری بوده یا نه، کارشناسی به عمل نیامده است و به احتمال زیاد شاهدانی که میتوانستند به نفع آقای فردوسمکان شهادت دهند به دادگاه فراخوانده نشدهاند. از طرف دیگر در پرونده در مورد اینکه چه کسانی ابتدا شروع به تیراندازی کردهاند، تحقیقاتی به عمل نیامده است، زیرا اگر تظاهرات کنندگان اقدام به آشوب و یا تیراندازی کرده بودند، مطابق مقررات ماموران مربوطه حق تیراندازی را داشتهاند. به عبارتی موضوع میبایست در قالب جرایم ارتش و با جلب نظر کارشناسان ارتش مربوط به استفاده از سلاح بررسی میشد.
حکم شعبهی سوم دادگاه انقلاب اسلامی تهران، در تاریخ ١٧ اردیبهشت ١٣۵٨، چند ساعت پس از محاکمه، سرهنگ حسین فردوسمکان را «محارب با خدا و نایب امام و مفسد فیالارض» شناخت و به اعدام محکوم کرد. سرهنگ فردوسمکان صاحب املاک و مستغلات نبود و بنابراین مصادرهی اموال در مورد پرونده او موضوعیت نداشت، با این حال مقامات دادستانی به رفع مسدودیت احتمالی از حساب بانکی او دستور داده و تاکید کردهاند حکم مصادرهی اموال در مورد سرهنگ فردوسمکان صادر نشده است. (مصاحبه بنیاد برومند، ۱۸ خرداد ۱۳۹۸) سرهنگ حسین فردوس مکان به همراه ٢٠ نفر دیگر در ساعت ۵ صبح روز ١٨ اردیبهشت ١٣۵٨ در زندان قصر تیرباران شد. او از حق آخرین دیدار با خانوادهاش محروم بود. خانوادهی سرهنگ فردوسمکان از طریق اخبار رادیو از اجرای حکم اعدام سرهنگ فردوسمکان مطلع شدند. (مصاحبه بنیاد برومند، ۱۸ خرداد ۱۳۹۸)از سرهنگ فردوسمکان یک وصیتنامه به جا مانده است.
خانوادهی سرهنگ فردوسمکان او را در قائمشهر در استان مازندران دفن کردند. تعداد زیادی از مردم شهر در تشییع جنازه او شرکت و به او ادای احترام کردند. (مصاحبه بنیاد برومند، ۱۸ خرداد ۱۳۹۸؛ فرم الکترونیکی، ۶ خرداد ۱۳۹۸)
——————-
*پرتال امام خمینی – صحیفه نور، جلد پنجم (تاریخ آخرین بازدید: بهمن ۱۳۹۹)، نیویورک تایمز (۷، ۸ و ۹ بهمن ۱۳۵۷)، مصاحبهی مطبوعاتی شاپور بختیار در ۹ بهمن ۱۳۵۷ منتشر شده در آسوشیتدپرس (۱۱ بهمن ۱۳۵۷)، آسوشیتدپرس (۸ و ۹ بهمن ۱۳۵۷)، تاریخ شفاهی (تاریخ آخرین بازدید: بهمن ۱۳۹۹)، جوانان امروز (۱۶ بهمن ۱۳۵۷)، خبرگزاری تسنیم (۳ بهمن ۱۳۹۸) و مرکز اسناد انقلاب اسلامی (تاریخ آخرین بازدید: بهمن ۱۳۹۹)
** او در پیامی به تاریخ ۲۲ دی ۱۳۵۷ خطاب به «ملت ایران» از احتمال کودتا توسط نظامیان خبر داده و گفته بود: «بر ملت شجاع ایران است که خود را در مقابل چنین توٓطئهای به هر وسیله ممکن مجهز کنند. … در صورتی که چماق به دستان و یا مفسدین به آنها حمله کردند میتوانند از خود دفاع کنند، گرچه منتهی به قتل آنها شود.» (صحیفه نور، جلد پنجم)
*** شاپور بختیار با تاکید بر تغییر از راه قانونی گفته بود «تسلیم زور و جنجال و ماجراجویی» نمیشود. به گزارش برخی رسانهها رفتار تظاهراتکنندگان در روزهای منتهی به ورود آیتالله خمینی به ایران خشنتر شده بود. (نیویورک تایمز ۷، ۸ و ۹ بهمن؛ آسوشیتدپرس، ۸ بهمن ۱۳۵۷؛ اطلاعات ۴ بهمن ۱۳۵۷)
**** شاپور بختیار نیز در مصاحبهای مطبوعاتی در ۹ بهمن ۱۳۵۷ ضمن تاکید بر این که دستور تیراندازی به سمت تظاهراتکنندگان را صادر نکرده، گفته بود: «وقتی افراد مسلح به مقر پلیس حمله میکنند، ژاندارمری و ارتش حق دارند از خودشان دفاع کنند. هیچ کشوری محاصره ژاندارمری و حمله به نیروهای نظامیاش را تحمل نمیکند.» (اطلاعات، ۹ بهمن ۱۳۵۷؛ آسوشیتدپرس، ۱۱ بهمن ۱۳۵۷)
***** گزارشات دیگر هم عمدتا به ظهر روز ۸ بهمن ۱۳۵۷ اشاره کردهاند. روزنامه اطلاعات گزارش کرده است که عدهای لباس شخصی از داخل ساختمان ژاندارمری به اتوبوسهای ژاندارمری حمله کردهاند و متعاقب آن نظامیان از پشتبام ژاندارمری مردم را به گلوله بستهاند. روزنامه کیهان وقوع حادثه را به برخورد یک «اتوبوس ارتشی» که با سرعت بالا در حرکت بود، به تظاهراتکنندگان و خشم معترضان نسبت داده است که به وقوع درگیری و تیراندازی نیروهای ژاندارمری انجامیده است. (جوانان امروز، ۱۶ بهمن ۱۳۵۷؛ تاریخ شفاهی، کیهان، ۹ بهمن ۱۳۵۷ و ۱۸ اردیبهشت ۱۳۵۸)
****** بنا به گزارشات موجود در این تظاهرات شعارهایی از قبیل «واى به حالت بختیار، اگر خمینی دیر بیاد»، «اگر خمینی دیر بیاد، مسلسلها بیرون میاد»، «رهبران ما را مسلح کنید» و «مردم مسلح شوید» داده میشد. برخی از گزارشها از فروش مواد ساخت وسایل آتشزا به تظاهراتکنندگان در حاشیه خیابان شاهرضا خبر دادهاند. درگیریهای روز ۸ بهمن ۱۳۵۷ تا غروب همان روز در نقاط مختلفی از شهر تهران ادامه پیدا کرد. گزارشات رسمی از کشته شدن کمتر ۲۰ نفر و زخمی شدن حدود ۱۶۰ نفر و گزارش رسانهها با استناد به گزارش بیمارستانها و پزشکی قانونی از کشته شدن حدود ۳۰ نفر و زخمی شدن حدود ۳۰۰ نفر صحبت کردهاند. روزنامه آیندگان در ۹ بهمن ۱۳۵۷ بر اساس اطلاعات آخرین ساعات شب قبل، آمار کشته شدگان و مجروحان درگیریهای روز گذشته در میدان ۲۴ اسفند تهران را از سوی پزشکان بشرح زیر اعلام کرده است: بیمارستان داریوش: ۲ کشته، ۱۹ مجروح؛ بیمارستان فیروزگر ۳ کشته، ۱۳ مجروح؛ بیمارستان فارابی، ۴ کشته، ۱ مجروح و بیمارستان هزارتختخوابی، ۱۴ کشته، ۷۱ مجروح. (کیهان و آیندگان، ۹ بهمن ۱۳۵۷؛ تاریخ شفاهی؛ نیویورک تایمز و آسوشیتدپرس، ۹ بهمن ۱۳۵۷)
فهم جهان طبیعت با هوشهای انسانی گوناگون
جان گریم. مری اوِلین تاکر برگردان: پویا موحد
مقدمهی مترجم:
آیا در آگاهی ما، انسان را باید محور جهانی کم ارزش تر از او شمرد یا بخشی ارگانیک از آن؟ آیا دنیا را باید جدا و در خدمت انسان فهمید، یا اینکه انسان عضوی جدانشدنی از درخت زندگی بر کرهی زمین است؟ آیا در شناخت جهان میتوانیم، همچون ادیان عصر محوری (axial) و عقلانیت ابزاری، واقعیت را به ذهن یا عقل (یا اگر ترجیح میدهید، روان) و جهان خارج تقسیم کنیم یا اینکه خرد و روان انسان خود بخشی ارگانیک از واقعیتی یکپارچهاند؟ آیا علم باید ضرورتاً بر دیدگاهی انسانمحور و مبتنی بر دوگانگی ذهن و جهان مبتنی باشد، یا اینکه پیشفرضهایی متفاوت، از آن دست که گفتیم، میتواند پایه و اساس استوارتری برای تفسیر دستاوردهای علم یا آفرینشِ شکلهای متفاوتی از آن باشد؟
چنین فرضیاتی چگونه، گاه حتی بیآنکه روش یا محتوای علم را تغییر دهد، تفسیر و درک ما را از آن متحول خواهد کرد؟
کتاب اجتماع زندهی زمین: راههای مختلفی برای بودن و دانستن به کاوش در چنین پرسشهایی میپردازد. برای مثال، دومین مقالهی کتاب چگونگیِ مسیریابیِ ماهیهای آزاد در مهاجرت چندهزار کیلومتریشان را به عنوان یکی از مسائل بیپاسخ در علم بررسی کرده است. فرضیاتی مانند وجود قطبنما یا مسیریاب در ماهیها و جستوجوی بینتیجه به دنبال آنها، نشان میدهد که دوگانگی ذهن و جهان را گاهی به حیوانات نیز تعمیم دادهایم: آنها نیز موجوداتی زنده و جدا از جهانی بیجان تصور شدهاند. شاید پاسخ این پرسش را بتوان در شناخت کاملتری از سامانهی گردش آب در خشکی و اقیانوس یافت که ماهیهای آزاد و درک آنها از محیطشان بخشی جداییناپذیر از آن هستند. اما چنین بینشی چگونه فهم ما را از فرهنگهای بشری که به این ماهیها وابستهاند تغییر خواهد داد؟چنین دیدگاهی چگونه تفسیر ما از معنای باورها و آیینهای این فرهنگها را دستخوش دگرگونی خواهد کرد؟
این کتاب مجموعهای از مقالاتْ به قلم متخصصان رشتههای گوناگون است که همگی چنین دیدگاههایی دارند. آنچه در ادامه میخوانید ترجمهی نخستین مقاله از این کتاب است که دیدگاه کلیِ حاکم بر آن را شرح میدهد.
جهانبینی عصر ما که از منطق بازار پیروی میکند، مبتنی بر راههای عقلانی و تحلیلیِ شناخت است و از آنها مشروعیت میگیرد تا جایی که اغلب پذیرای راههای دیگری برای شناخت نیست. حمایت عمومی از ایدئولوژیهای مصرفگرایانه، هم بر نوعی جهانبینی استوار است و هم آن را تقویت میکند. این جهانبینی بر عقلانیت ابزاری انسان بنا نهاده شده است و از دیدگاه آن، تصمیمگیریهای عقلانی عرصهی عقل سلیم تلقی میشود و در بستر آن، همهی جهان و آنچه انسان از جهان میخواهد، واقعیتهایی همارز و برابر در نظر گرفته میشوند که در دسترس تصمیمگیرندگان قرار دارند. به عبارت دیگر، در این شیوهی عقلانی، پیشفرض تصمیمگیری آن است که همهی انتخابها کاملاً روشن و قابل ارزیابی دقیق هستند. از این منظر، چالش اصلی آن است که کمیتِ عناصر مرتبط با انتخابِ پیش رو را بسنجیم و برای این کار به واحد اندازهگیریِ مشترکی نیاز داریم. ارزشهای مختلف به کمک این واحد مشترکِ اندازهگیری در کلیتی سنجیدنی تلفیق میشوند، با این فرض که همهی ارزشها نسبی هستند و برای انتخاب، باید بدهبستانهایی میان این ارزشها انجام شود. واحدهای اندازهگیریِ به کار رفته در تصمیمگیریها ممکن است مختلف باشند، اما تحت تسلط جهانبینیِ امروزی که تابع منطق بازار است، واحدهای اندازهگیری مانند قیمت، سودآوری و کارآمدی در نهایت بر انتخابهای ما حاکم میشوند. برای نمونه، چنین دیدگاهی میتواند به برداشتهایی بسیار متنوع از یک جنگل بینجامد، میتوان آن را بر اساس اندازهی تختهچوبهایی که از آن به دست میآید فهمید، یا بر اساس خوانشی مادیگرایانه از سامانههای بومشناختیاش که منافعی سابقاً نسنجیده برای انسانها دربردارند. در سیاستگذاریهای زیستمحیطی، منافع حاصل از زیستبومها و تحلیلهای مبتنی بر سود و هزینه به کار گرفته شدهاند تا مشخص شود که گونهای گیاهی یا حیوانی از نظر کمّی چقدر به رفاه انسان کمک میکند. چنین شیوههای همارزسازیای موفق شدهاند که به فهم جامعهی تجارت کمک کنند تا بتوان توجه جدیتر اعضای این جامعه را به مسائل زیستمحیطی جلب کرد. به علاوه تحلیل منافع زیستبومها مسلماً راهی برای ابراز تحولی در آگاهی است که اکنون بهشدت به آن نیاز داریم. با وجود این، باید پرسید که آیا چنین دیدگاههای عقلانیای که واقعیت را به اطلاعات (یعنی دادههای قابل کنترل و ارزیابیِ کمّی) تبدیل میکنند دیگر راههای مهم شناخت واقعیت را که بر تصمیمگیریهای ما مؤثرند، مخدوش یا نابود نمیکنند؟
تأثیر بلندمدت این دیدگاهها فاصله انداختن میان شخص تصمیمگیرنده و طبیعت است، زیرا طبیعت به چیزی قابل اندازهگیری تقلیل مییابد. بر اساس این دیدگاه، انسانها به علت بیهمتاییِ مفروضشان چیزی مجزا از شبکهی زیستشناختیِ زندگی به شمار میروند. در این چارچوب، انسانها در زیباییِ خیرهکنندهی جهان در جستوجوی هویت یا معنا یا در پی تجربهی هستیِ خود به عنوان جزئی از تعاملات حیاتبخشِ هوا، آب و خاک نیستند. برعکس، این منطق انسانها را تصمیمگیرندگان مستقل عقلانیای تلقی میکند که معنا و هویت خود را در نظامهای مدیریتی مییابند، همان نظامهایی که اکنون میکوشند تا زبان گفتگو و دغدغههای زیستمحیطی را به کار گیرند.
جهانبینیهای همارزساز با این تلاش گامی کوچک برمیدارند تا دربارهی معنای خوشبختی به عنوان کسب قدرت شخصی برای مدیریت چیزها یا مالکیت «چیزها»ی بیشتر از نو تأمل کنند.
این دیدگاه فایدهگرا، مادیگرا و مدرن دربارهی ماده به عنوان چیزی برای استفاده و فایدهی بشر تا حدی از دیدگاه دوگانهانگار فلسفهی غرب دربارهی ذهن و ماده نشئت میگیرد. نظرگاههای دینی یهودی، مسیحی و اسلامی نیز همین دیدگاه را اتخاذ کردهاند. از نظر آنها ذهن با روح مرتبط است که چیزی روحانی و متعالی است و بر مادهی رامنشده تسلط و کنترل مطلق دارد. بسیاری از ارزشهای سنتی که جزء جدانشدنیِ ادیاناند، مانند باور به امر مقدس، قرار گرفتن امر مقدس در مکانهای جغرافیایی مشخص، وجود وجهی روحانی در انسان و اهمیت دادن به نسلهای آینده، با واقعیت عینیشدهی مزبور سازگاری ندارند و قابل تقلیل به کمیتها نیستند. بنابراین، معمولاً به عنوان عناصر جانبی در دین نادیده گرفته میشوند یا ملاحظات عملگرایانهتر، منفعتجویانهتر و نتیجهگراتر آنها را بیاثر میکنند. با این حال، حتی در عرصهی اندیشهی علمی و عقلانی نیز رویکرد یکپارچهای وجود ندارد. منشأ مقاومت در برابر تلفیق آسان علوم کاربردی و عقلانیت ابزاری را شاید بتوان «علمِ کُلنگر» خواند. منظور ما از این اصطلاح سلسلهای از دیدگاهها در دنیای علم تجربی و آزمایشمدار است که شگفتی، زیبایی، کمال و تخیل را به عنوان عناصر مهمی در شناخت ما از جهان ارج مینهند.
شناخت در این دیدگاهها هم بر تحلیل و هم بر ترکیب تأکید میکند: هم عمل تقلیلدهندهی مشاهده و هم قرار دادن موضوع پژوهش در بستر کلیتی وسیعتر. «علمِ کلنگر» در مقابل این وسوسه مقاومت میکند که شناخت ریزبینانه، تجربی و تقلیلی را توصیفی کامل از اشیاء بداند. برعکس، علم کلنگر چنین تحلیلهایی را نسبت به بصیرتهای حاصل از تاریخ شبکهی بزرگ و متعاملِ حیات گشوده نگاه میدارد و با این کار نشان میدهد که حیات به شکلی بنیادین درهمتنیده است و این ویژگیِ همهی زیستبوم هاست.در اروپای غربی، از سه قرن پیش یعنی از دوران روشنگری، جامعهی بشری به طور فزاینده به سوی شیوههای عقلانی و علمیِ شناخت جهان متمایل بوده است. جهانبینیهای مادیگرای مدرن گرایشهای ارزشیِ خاصی را به وجود میآورند که انسان را از زمین مجزا میکنند. همزمان، مدرنیته مشوقِ اولویتبخشی به بهرهگیریِ بشر از واقعیت مادی و تسلط او بر آن است. میراث روشنگری بر شناخت علمی و عقلانی و نه دینی و اخلاقیِ جهان تأکید میکند. برعکس، دین در دنیای مدرن ما را از امور ظاهری به سوی امور متعالی سوق میدهد، و اخلاق، تعامل انسانها با یکدیگر یا با خداوند را بررسی میکند.
علاوه بر این، دیدگاههای مدرن در بُعد اقتصادی خود فهم ما از طبیعت را عقلانی میکنند. به این معنا، جهان به طور عمده عاری از ارزش ذاتی است مگر آنکه با واحدهای اندازهگیری وفق یابد و بر اساس فایدهاش برای انسانها سنجیده شود. این توانایی انسان برای تصور و تحقق جهانبینی فایدهگرایانهای دربارهی طبیعت بسیاری از بینشهای ناشی از حکمت باستانی ادیان را بیاعتبار کرده و هر ارزش بامعنای دینی را به انتخابهای روانشناختی یا گرایشات ذهنی تجزیه کرده و تقلیل داده است. گرایشهای فردگرایانهی عقلگراییِ بازارمحور و منافع کوتاهمدت اصلاحات اجتماعی آن، برخی ادیان را به شکلی درونیتر اغوا کرده است. در نتیجه آنها بر گردآوری ثروت و مادیگری مُهر تأیید خداوند را زدهاند. به این ترتیب، در اوایل قرن نوزدهم، ماکس وبر به اعتلای مسیحیت پروتستان در اروپای غربی توجه کرد، جنبشی که اصل اخلاقی آن تشویق کار و ثروتاندوزی از سوی دین بود. جالب است که به بیان وبر نیز تسلط یافتن این جهانبینی عقلانی، تحلیلی و منفعتجو بر جهان، با راززدایی از دنیای طبیعی همراه بوده است.
رازآلودگیِ پیشین که در گذشته در داستانهای آفرینش وجود داشت، با آتش انتقادهای عقلانی زدوده شد. در تحولی که از حکمت ارگانیک موجود در جهانبینیهای سنتی آغاز شد و به تقلیلگراییِ تحلیلیِ مدرنیته رسید، احساس شگفتی، حس زیبایی و تخیل به عنوان راههایی برای شناخت کنار گذاشته شدند. ذهنیتی سوداگر در پی تغییرِ بازیِ جهان به شکلهایی بود که با ترقی مبتنی بر کارآمدی صنعتی مدرن سازگار شود.
شیوههای شناخت جهان بیتردید بصیرتهای علمی، تحلیلی و شیوههای عقلانیِ شناخت برای فهم بحران زیستمحیطیِ معاصر و واکنش به آن ضروریاند. در عین حال، نمیتوانیم بدون فناوریهایی که ما را به مهلکهی کنونی کشاندهاند، از آن نجات یابیم. در واقع، این فناوریها در جهتی سازگارتر با زیستبوم در حال تغییرند، و این امر در پیشرفتهایی همچون بومشناسی صنعتی و شیمی سبز مشهود است. اما نباید از یاد برد که راههای دیگری نیز برای شناخت وجود دارد و آنها را میتوان در رهیافتهای معرفتشناسانهی فرهنگهای متنوع یافت که مخزن هوش و بصیرت عاطفی این فرهنگها هستند. چنین رهیافتهایی را میتوان در هنرها (موسیقی، نقاشی، ادبیات، شعر و نمایش) مشاهده کرد که تجربهی بشری را فراتر از شیوهی عقلانی درک میکنند و ارج مینهند. افزون بر این، بسیاری از جنبههای فرهنگ غربی مانند زیباییشناسی بصری، هنرهای ادبی، شعر روایی و سینما، به آگاهی مدرن اجازه دادهاند که فعالانه به کاوش در تجربهی متجسمی که از انسانها و طبیعت داریم، بپردازد. آنچه در این زمینه فوقالعاده چشمگیر است انواعی از مشاهدهگری تجربی است که در میان بومیها، اهالی اصلی سرزمینها، و کسانی دیده میشود که توانمندیهای عقلانی و عاطفی دارند. از جمله میتوان به آگاهی از سرزمین و اقیانوس، حیوانات و ماهیها و گیاهان و درختان اشاره کرد. این راههای متنوع شناخت در تنوعی شگفت از تعاملات انسان با جهان طبیعی آشکار میشوند و پرورش دانش مربوط به گیاهان دارویی سنتی، فهم ابتدایی جوامع از شیمی، شیوههای درمانی، تأملات فلسفی موجود در سنتهای رواییِ شفاهی و یادگیری دربارهی شیوههای کشاورزی را دربرمیگیرند. این شیوههای متنوع شناخت و گفتگو در فعالیتهای مرتبط با اصلاح انواع دانهها مانند برنج، ارزن، گندم، ذرت و تنباکو کاملاً مشهودند. بخش اعظم علم مدرن بر اساس همین بصیرتهای بنیادین بنا شده است. چنین فهمی از طبیعت باید با گسترهی وسیعی از مشاهدات و توجه دقیق به تغییرات فصلی و تعاملات حیوانات به دست آمده باشد. به همین ترتیب بسیاری از فرهنگهای بومی با مشاهدهی الگوهای مهاجرتیِ گیاهان، حیوانات، پرندگان و ماهیها آگاهیهای مهمی کسب کردهاند. تاریخهای شفاهیِ بازمانده از بومیها، تقریباً در همهجا، این آزمون و خطاها در کارهای آزمایشی و در کنار آن، تأمل در زیبایی و ژرفای جهانی روحمند را توصیف میکنند. یکی از بصیرتهای حاصل این است که بسیاری از شیوههای شناخت در میان بومیها معمولاً ارتباطات انسان با جهان را نوعی رابطهی خویشاوندی میشمارند. بنابراین، بیش از پیش روشن شده است که راههایی جدید برای ادغام دانش زیستمحیطیِ سنتی با علم، در حال ظهور است:
برقراری ارتباط میان نظامهای گوناگون دانش، نیازمند استفاده از روششناسیهای علوم طبیعی و اجتماعی و نیز توجه دائمی به نظامهای ارزشیِ همهی دانشوران این نظامهاست؛ فرایندی که مبتنی بر تکرار و بررسی بازخوردهاست. اصل «اِتوآپْتْمومک» یا «دیدن از دو چشم» در میان مردمان میکماک (بزرگترین گروه از بومیان آمریکا. م) مفهوم ادغام نظامهای مختلف دانش را به خوبی بیان میکند. هدف از این کار افزایش پهنا و ژرفای فهم ماست: «یادگیری نگریستن با کمک توانمندیهای دانش بومیها با یک چشم… و با کمک علم غربی با چشم دیگر… و یادگیریِ استفاده از این دو در کنار هم و به سود همگان».
علم کلنگر، شروع به پذیرش این دیگر شیوههای شناخت کرده است، بیآنکه از رویکردهای تحلیلیِ بنیادین خود دست بردارد. در سالهای اخیر علم به مطالعهی دانش بومیهای جهان بازگشته، نه فقط به عنوان بررسی مواردی خاص از تجربهی انسانی بلکه در ارتباط با فهم پدیدههای بزرگتر اجتماعی و بومشناختی. این ارتباطات به طور فزاینده نوعی پیوند خلاقانهی احساس و تعقل به شمار میروند. در قرن اخیر، راههای جدید شناختِ واقعیت از حاشیهی دانش ما بیرون آمده و کاربرد رایجتری یافته و به شکلی فزاینده ما را به خلاقانهتر پرداختن به جهانشناسی سوق میدهد. برای مثال، در سطح کوانتومی، راههای نگریستنِ همزمان به واقعیت به عنوان ذرات و امواج، یا به عنوان پدیداری چندمرکزی و پدیداری ابرمانند که میان بودن و نبودن نوسان دارد، به شکلی خلاقانه فهم روزمرهی ما از جهان را به چالش کشیده است. افق ذهن ما اکنون چیزهایی را فهمیدنی و معقول مییابد که پیشتر به عنوان درکی متناقض و منطقاً ناممکن کنار گذاشته میشد. علاوه بر این، پذیرشی فزاینده نسبت به وجود چند نوع «هوش» در جهان وجود دارد. این کتاب میخواهد بعضی از این هوشها را که از [تعامل با. م] گیاهان و حیوانات، درختان و جنگلها نشئت گرفتهاند، بررسی کند. این کتاب هم شیوههای شناخت مردمان اولیه را میپذیرد و هم شیوههای شناخت بومشناسی مدرن را. در هر دو مورد، درهمتنیدگیِ ارگانیک حیات پذیرفته و تأیید شده است. کسانی که در نگارش این کتاب مشارکت کردهاند، پذیرای شیوههای گوناگون شناخت و هوشهای متعدد موجود در جهاناند. این اثر نتیجهی کوششی دقیق برای «دیدنِ کُل» است. هدف از همکاری ما این است که حاصل این ادراکات را به شکل نظامی اخلاقی در قبال طبیعت درآوریم.
سر + گذشت
علیرضا جهان بین
قتل ناموسی، واژه ای کاملا تأمل برانگیز و منزجر کننده، که مخصوصا در سالهای اخیر در رابطه با آن بسیار شنیده شده و تصاویر بعضا هولناک قربانیان آن در فضای مجازی به وفور یافت میشود. فرهنگی غلط که هنوز در بسیاری از نقاط ایران جریان داشته و به نمادی پوشالی از قدرت و اعاده احترام و حیثیت، برای عاملان این جنایت ضد بشری بدل شده است. قتل مونا (غزل) حیدری، جدیدترین قربانی قتل ناموسی و کودک همسری، باز هم پرده از این حقیقت زشت در ایران برداشت. دختر 17 ساله قربانی کودک همسری، که بعلت خشونت خانگی، خانه را ترک گفته و به امید نجات جان خود، به ترکیه متواری شده بود، توسط پدرش که میبایست حامی او می بود، به ایران بازگردانده و مجددا به شوهرش تحویل داده شد. بازگشتی که یکی از دردناک ترین اخبار این روزهای ایران را به خود تعلق داده و واکنش بسیاری از مردم را در فضای مجازی و رسانه ای بهمراه داشته است. از مقصرین و مسببین قتل او، میتوان به پدرش اشاره کرد که بعلت عقاید، سنت و قوانین اشتباه طایفه ای با ازدواج او در سن 12 سالگی موافقت کرده و حتی پس از فرار، وی را به ایران برگرداند. همسرش، که با بی رحمی تمام و فقط بخاطرکنایه های اطرافیان، بازگرداندن حیثیت و بمنظور اثبات ناموس پرستی، در ابتدا او را با ماشین زیر گرفت و سپس در ملا عام سر از پیکر نیمه جان او جدا کرده و با در دست داشتن سر مقتول، در خیابان با لبخندی همراه با رضایت، قدم زنان محل این جنایت هولناک را ترک کرد. برادر این مرد، که فیلم برداری و ثبت و نشر تصاویر این جنایت را انجام داده و چندین مرتبه برادرش را مورد تشویق و او را “قهرمان” خطاب میکند. مردمی که در صحنه حاضر هستند و هیچ اقدامی نمیکنند، و در نهایت دولت. دولتی که از آگاهی تفکرات، اندیشه و صدای اعتراض مردم، بیشتر از چاقوهای برنده واهمه دارد و هرگونه اعتراض هرچند مسالمت آمیز سیاسی و مدنی را سرکوب میکند، معترضین را به محکومیت های طولانی مدت، تبعید، شلاق و حتی اعدام محکوم میکند، ولی برای قتلهای ناموسی احکامی بازدارنده تصویب نمیکند و یا حتی مردم را به ازدواج در سنین پایین تشویق میکند. در جایی که لازم است مجلس با قانونگذاری صحیح این قبیل جرائم را به حداقل برساند، اما اعضایی همچون حسین حاتمی، عضو کمیسیون اجتماعی مجلس شورای اسلامی بر این باورند که ”در مباحث خشونت علیه زنان خلاء قانونی نداریم و این اتفاق بعضاً در جامعه میافتد و اتفاق جدیدی نیست”. در اکثر قتل های ناموسی اتفاق افتاده در ایران، مخصوصا در مواردی که مربوط به قوم و قبیله میباشد، یا یکی از اولیای دم قاتل بوده و یا در غیر اینصورت، اولیای دم به علت فشارهای وارده از طرف خانواده قاتل و اطرافیان، و یا بعلت دفاع از حیثیت و شرافت خانواده خود، از شکایت صرفنظر میکنند، که این موضوع باعث شده است که اکثر پرونده های مرتبط با قتلهای ناموسی، جنبه عمومی به خود بگیرند و بر اساس ماده ٦١٢ کتاب پنجم قانون مجازات اسلامی، حبس از سه تا ده سال را به عنوان مجازات قانونی برای مرتکب فراهم کنند. این خلاء قانونی با تقلیل و به حداقل رسانی مجازات قاتل، حداکثر کمک رسانی به این افراد و حتی تشویق برای دیگران، بمنظور ارتکاب این جرائم را بهمراه دارد و همین موضوع باعث شده است که آمار مربوط به قتل های ناموسی، روندی صعودی مخصوصا در چند سال اخیر، داشته باشد. بر هیچکس پوشیده نیست که، مونا حیدری اولین قربانی کودک همسری و قتل های ناموسی نبوده، و با ادامه این روند آخرین قربانی نیز نخواهد بود. هنوز نام رومینا اشرفی، دختر ۱۳ ساله اهل تالش و یا شکیبا بختیار، دختر ۱۶ ساله اهل کرمانشاه، از اذهان پاک نشده است. دخترانی که سرنوشتی همچون مونا حیدری داشتند و توسط پدرانشان و با عنوان دفاع از حیثیت و شرف، قربانی قتل ناموسی شدند. نکته تاسف بار در قتل مونا اینست که، در پیش فرض های دادستانی اهواز، مونا مقصر اصلی این واقعه معرفی شده و دادستان بیان کرده است که: او بعلت ارسال عکسهایی نامناسب از ترکیه برای همسرش، احساسات وی را جریحه دار کرده و موجبات قتل خویش را فراهم کرده است. از دیگر اقدامات بحث برانگیز دولتی در این راستا، میتوان به توقیف پایگاه خبری رکنا، بدلیل انتشار تصاویر مربوط به قتل مونا حیدری اشاره کرد، که با یادآوری اقدامی مشابه در مقاطع زمانی پیشتر از آن، و توقیف چندین باره فیلم ”خانه پدری” محصول سال ۱۳۸۹، به کارگردانی کیانوش عیاری با موضوع قتلهای ناموسی، و تحت تعقیب قضایی قرار دادن سازندگان آن، می توان به این موضوع پی برد که مقامات قضایی، هیچ علاقه ای به کاهش این قبیل جرائم نداشته و با اقدامات خود تلاش بر پاک کردن صورت مسئله دارند. اما بی اعتنایی و اقدامات دولت و مقامات اجرایی کشور در این زمینه، این سوال را در ذهن فعالین حقوق زنان مطرح کرده است که مخفی کاری و سرپوش گذاری بر این وقایع تلخ، آیا موجبات به حداقل رساندن این جرائم را فراهم ساخته است؟ و آیا بهتر نیست در مقابله با آمار هولناک قتلهای ناموسی، که در حدود بیش از 20 درصد از قتلهای کشور را شامل میشود، لایحه “حفظ کرامت و حمایت از زنان در برابر خشونت”، که بیش از ۱۰ سال است در انتظار تصویب و تبدیل شدن به قانون است، در مجلس مورد بررسی قرار بگیرد و قانونی لازم الاجرا، قانونی که خلا آن بشدت در جامعه احساس می شود، در راستای دفاع از زن در برابر خشونت تصویب شود؟ در کنار عدم وجود قانون بازدارنده، میتوان عدم فرهنگسازی مناسب دولت، برای به رسمیت شناختن حقوق اولیه و برابری جنسیتی برای بانوان را نیز نام برد. در ایران، همچنان اعمالی همچون ختنه زنان، جلوگیری خانواده ها از تحصیل و سواد آموزی، جلوگیری از اشتغال، و غیره را شاهد هستیم. مواردی که نه تنها دولت اقدام مناسبی برای برطرف کردن آنها نکرده است، بلکه بر گسترش این اقدامات ضد زن و ضد برابری جنسیتی دامن زده است. عدم اشتغال زنان بدون اجازه همسر، نیاز به اجازه همسر برای خروج از کشور، ممنوعیت فعالیتهایی همچون دوچرخه سواری و خوردن بستنی در ملا عام توسط بانوان، عدم اجازه به بانوان برای فعالیت بعنوان آتش نشان، قاضی، خواننده و غیره، از نمونه های نقض سیستماتیک حقوق اولیه زنان در جامعه کنونی ایران بشمار میروند. عضویت ایران در کمیسیون مقام زن سازمان ملل، با وجود تمامی قوانین و اتفاقاتی که در جامعه ایران و در تضاد با حقوق زنان اتفاق می افتد و همچنین نمونه هایی از نقض صریح ماده های 2، 3 و 4 اعلامیه حذف خشونت علیه زنان، و همچنین ماده های 1، 2، و 3 کنوانسیون رفع هر گونه تبعیض علیه زنان، که به وفور یافت میشود، تردید و سوالهای بسیاری را در ذهن فعالان حقوق زن بوجود آورده است. از این رو، و با توجه به آنکه تمام قوانین و مقررات اجرایی موجود در ایران، بر مبنای اصول دینی و عقیدتی بوده و دولت و مقامات قضایی به هیچ وجه اقدامات مناسب، در راستای اصلاح قوانین نمیکنند، لذا نقش فعالان حقوق بشر، علی الخصوص فعالان حقوق زنان را در آگاه سازی و تغییر تفکرات، سنت ها و عقاید اشتباه مردم، بیش از پیش میتوان حس کرد.
نقدِ کتاب «مسیر پیامبری» اثر صدیقه وسمقی
یاسر میردامادی
۱. مقدمه
کتابی که حدود چهار ماه پیش (شهریور ۱۴۰۰ خورشیدی) از دکتر صدیقه وسمقی (زادهی ۱۳۴۰، تهران) فقهپژوه، نواندیش دینی، فعال سیاسی و استاد بازنشستهی دانشگاه تهران، به صورت مجازی و رایگان منتشر شد، بحث و نظر بسیاری برانگیخته است و احتمالاً در آینده نیز برخواهد انگیخت. در این مقاله قصد دارم که ایدهی اصلی این کتاب را طرح و ارزیابی کنم.
مسیر ارزیابی من به این صورت خواهد بود که ابتدا خلاصهای از ایدهی اصلی کتاب را ارائه میکنم، سپس رویکرد دلیلآورانهی (استدلالی) کتاب را نقد خواهم کرد. آنگاه، رویکرد معرفتشناختی کتاب را به نقد خواهم کشید. در قدم بعد، یکی از دلایل اصلی کتاب را تضعیف میکنم و سرانجام استدلال خواهم کرد که این اثر را بهتر میتوان فهمید اگر آن را نمونهای از «آنتیرئالیسم دینی» به حساب آوریم.
۲. ایدهی اصلی کتاب
کتاب به دنبال پاسخ به این پرسش کلیدی است که: آیا معقول است که ادعا کرد خداوند اصلاً پیامبری فرستاده است؟ بگذارید این پرسش را، به طور خلاصه، «پرسش از پیامبری» بنامیم. پاسخ کتاب به این پرسش منفی است: خیر، خدا هیچ پیامبری نفرستاده است. وسمقی تصریح میکند که خود سالها به این پرسش پاسخ مثبت میداده است؛ یعنی معتقد بوده که خداوند پیامبرانی فرستاده است. اما اندکاندک در مسیر مطالعات و تأملات خویش به این نتیجه میرسد که تصویر پیامبرفرست از خدا و نیز ریشهی الهی قائل شدن برای متون مقدس دینی قابل دفاع نیست.
با این حال، وسمقی در این کتاب تصریح میکند که به خدا باور دارد، به معاد هم اعتقاد دارد و دین را نیز، در مجموع، نهادی محترم میشمارد، خود را دیندار میداند و قصد او دینستیزی نیست بلکه تنها میخواهد «تصویر بالا به پایین از نبوت» را رد کند؛ زیرا این تصویر، دیگر، او را قانع نمیکند. دلایل او به سود دیدگاه جدیدش اساساً سلبی است، به این معنا که دلایل به سود الهیبودن نبوت را نقد میکند و آنگاه نتیجه میگیرد که پیامبری اساساً نهادی سراسر بشری است.
۳. ارزیابی رویکرد دلیلآورانهی کتاب
ادعای من در این بخش این است که رویکرد دلیلآورانهی پذیرفتنی، رویکردی است که بهترین تبیینهای بدیل را در پاسخ به یک مسئله در نظر میگیرد و تنها پس از وزنسنجی دلایل به سود و علیه هر یک از این تبیینهاست که به تقویت تبیین برگزیدهی خود و تضعیف تبیینهای بدیل میپردازد. در مقابل، رویکرد دلیلآورانهی ناپذیرفتنی این است که، مانند کتاب مسیر پیامبری، تنها دلایلی علیه یک تبیین (یعنی نگاه سراسر آسمانی به پیامبری) و به سود تبیین دیگر (یعنی نگاه سراسر زمینی به پیامبری) میآورد بی آنکه تبیینهای بدیل را در نظر گیرد. مثلاً این کتاب باید دلایل مفصلی علیه تبیین بدیلی میآورْد که میگوید نبوت، کار-و-باری دوسویه (زمینی-آسمانی) است و از این رو وحی، حاصل دیالوگ زمین و آسمان است. اما بررسی این تبیین بدیل، در کتاب مسیر پیامبری تقریباً به طور کل غائب است. غیبتِ نگاه بدیلسنج سبب شده است که رویکرد دلیلآورانهی کتابِ مسیر پیامبری ذرهوار (اتمیستی) و عاری از کلنگری شود و به دام خطای منطقی بیفتد.نویسنده در صفحهی ۱۶۳ کتاب، چنین میگوید:
«یک دیدگاه این است که خداوند پیامبر برمیگزیند و وحی از جانب خدا ارسال میشود. […] نگارنده دیدگاه دیگری را مطرح نمود که بر مبنای آن مسیر پیامبری از انسان آغاز میشود و وحی نیز دریافتهای شهودی پیامبر است. بر این مبنا فرمان الهی وجود ندارد. هنگامی که دیدگاه نخست با تردید مواجه شد و شواهد تاریخی علیه آن شهادت دادند، دیدگاه رقیب تقویت میشود».
اما تنها در صورتی با نقد دیدگاه آسمانی، دیدگاه زمینی در باب نبوت تقویت میشود که بهترین تبیینهای بدیل تنها همین دو تبیین باشند. اما بهترین تبیینهای بدیل تنها همین دو تبیین نیستند. پس، کتاب منطقاً نتوانسته دیدگاه خود را تقویت کند بلکه تنها با ارتکاب خطای منطقیِ موسوم به «دو راههی کاذب» (false dilemma) از ردّ فرضیِ تبیین آسمانی، اثبات فرضیِ تبیین زمینی را نتیجه گرفته است.
به تعبیر ساده، اگر در مسئلهای سه احتمال وجود داشته باشد، احتمال الف، ب و پ، تنها در صورتی میتوان احتمال پ را تقویت کرد که هر دو احتمال الف و ب را تضعیف کنیم. اما اگر تنها احتمال الف را تضعیف کنیم و احتمال ب را نادیده بگیریم، منطقاً احتمال پ تقویت نشده است؛ زیرا هنوز احتمال صدق ب تضعیف نشده و در نتیجه هنوز احتمال قویبودن صدق ب وجود دارد.
برای مثال، کتاب، این تبیین بدیل را تقریباً به طور کل نادیده میگیرد که میگوید نبوت کار-و-باری زمینی و همهنگام آسمانی است؛ به این صورت که وحی حاصل دیالوگ زمین و آسمان است. بگذارید این دیدگاه را «تبیین دوسویه» بنامیم. مطابق تبیین دوسویه، هم خدا به دنبال آدمی است و هم آدمی به دنبال خداست. در این دیدگاه، معقول است که فرض کنیم آدمیانی یافت میشوند که به مقامی رسیده باشند که خداوند حاضر شود در مواجهه با آنها از سراپردهی غیبت خویش بهدرآید و چهرهی خود را به آنها بنماید. حاصل این انکشافِ دوسویه، وحی است و یک دسته از کسانی که با خداوند وارد چنین رابطهی دوسویهای میشوند پیامبراناند، گرچه این نوع رابطه منحصر به پیامبران نیست. در این دیدگاه، هم زمینه و زمانهی تاریخی در شکلدهی به متون وحیانی نقش دارند و هم الهام الهی.
به سختی میتوان ادعا کرد که شعر حافظ لطیفتر و انسانیتر میشد اگر، به قدر راهنمای نصب یخچال، بدون ابهام میبود و در نتیجه فهمی واحد و همگانی از آن شکل میگرفت. ابهامآفرینیِ شعر حافظ آن را به آینهای مبدّل ساخته که هر صاحبدلی که در آن مینگرد احوال دل خود را مییابد.
کتاب، البته، سراسر از تبیین دوسویه غافل نیست؛ از همین رو گفتم که «تقریباً به طور کامل» از آن غافل است و نه سراسر. اما کتاب کاملاً گذرا به این تبیین میپردازد و تنها در حد یک خط آن را دیدگاهی ساده میانگارد که تنها تبیینِ ممکن نیست (ص ۱۰۰). در اینکه دیدگاه دوسویه تنها تبیین ممکن نیست هیچ شکی وجود ندارد. اما وسمقی توضیح نمیدهد که چرا دیدگاه دوسویه دیدگاهی ساده است و مهمتر اینکه استدلال نمیکند که چرا سادگیِ یک تبیین لزوماً نقصی بر آن است.
به نظرم نادیده گرفتن تبیین دوسویه از سوی این کتاب، اتفاقی نیست بلکه بنا به توضیحی که در بخش بعدی خواهم آورد، این نادیده انگاشتن ناشی از رویکرد معرفتشناختیِ نادرست کتاب است.
۴. ارزیابی رویکرد معرفتشناختی کتاب
ادعای من در این بخش این است که کتاب فرض میگیرد که به پرسش از پیامبری میتوان پاسخی عاری از پیشفرض (بهویژه عاری از پیشفرضهای الهیاتی-فلسفی) داد. بگذارید این را «رویکرد معرفتشناختی خلأ» بنامیم. اما رویکرد خلأ خطاست و همین رویکرد خطا سبب میشود که کتاب، دیدگاه دوسویه را تقریباً به طور کامل نادیده انگارد.
نویسنده در صفحهی ۱۰۰ کتاب چنین میگوید:
«اگر از جایی که ایستادهایم، یعنی از روی زمین به عنوان یک انسان زمینی به موضوع بنگریم، و پیشفرض و پیشداوری خاصّی را در نگاه خود دخالت ندهیم و صرفاً بر مبنای شواهد و قرائن تاریخی به بررسی موضوع بپردازیم، میبینیم که پیامبران بر اساس وضعیت اجتماعی خود و بر بستر ظرفیتهای موجود به ساختن ایدئالهایی پرداختند که برای تحقق بخشیدن به آنها به نیروی مردمی نیازمند بودند.»
اما فهم بدون پیشفرض نه ممکن است و نه مطلوب. پس «رویکرد معرفتشناختی خلأ» خطاست و کتاب اساساً بر رویکرد معرفتشناختی خطایی بنا شده و از همین رو نتوانسته دیدگاه خود را مدلل سازد.
اما چرا «رویکرد معرفتشناختی خلأ» خطاست؟ برای فهم این ادعا که تبیین همیشه فرضیهبار است، این مثال را در نظر بگیرید: فردِ الف در اتاقی دربسته و بدون پنجره نشسته است. دسترسی به اخبار هم ندارد تا وضعیت آب و هوا را چک کند. در این میان، فردِ ب وارد اتاق میشود در حالی که بارانیِ خیسی به تن و چتری خیس در دست دارد. بگذارید این را «وضعیت خیسی» بنامیم. بهترین تبیین از وضعیت خیسی چیست؟ در نگاه اول ممکن است به نظر برسد که بهترین تبیین این است که بیرون باران میبارد. اما فرض کنید که فرد الف میداند که حالا وسط تابستان است و او در منطقهای گرم و خشک به سر میبرد و نیز میداند که احتمال باریدن باران در این موقع از سال بسیار پایین است. با چنین فرضی، احتمال صادق بودن تبیینهای بدیل، قوت بیشتری میگیرند؛ از جمله این تبیین بدیل تقویت میشود که فرد ب بیرون اتاق روی خود آب ریخته تا الف را به این خطا بیندازد که بیرون باران میبارد.
این مثال نشان میدهد که ارائهی بهترین تبیین، همیشه و ناگزیر، با در نظرگرفتن پارهای پیشفرضها میسر است. تبیینی که عاری از هرگونه پیشفرض باشد اصولاً وجود ندارد ــ چه رسد به اینکه بهترین تبیین باشد. کتاب مسیر پیامبری نیز لاجرم خالی از پیشفرضهای الهیاتی-فلسفی در پاسخ به پرسش از پیامبری نیست. کتاب تصریح میکند که «خدا برای ما امری ناشناخته است» (ص ۱۵۰). وقتی پیشفرض الهیاتی-فلسفیِ کتاب، نوعی ندانمانگاری باشد (دستکم ندانمانگاری در باب صفات خدا) آنگاه در تبیین تاریخ انبیاء، تنها به عوامل طبیعی توسل خواهد جست. اما اگر کسی پیشفرض ندانمانگارانه در تفسیر تاریخ نداشته باشد، میتواند تحت شرایطی پای تبیینهای فراطبیعی را هم در تفسیر تاریخ انبیاء به میان آورَد، مثل این فرض که برخی متون دینی ریشهی الهامی دارند، بی آنکه تفسیر او لزوماً معقولیت کمتری از تفسیرهای بدیل داشته باشد.
ناپذیرفتنی است اگر بگوییم که تنها کسی بدون پیشفرض وارد تفسیر تاریخ میشود که در متافیزیک خود ندانمانگاری پیشه کرده باشد. هم ندانمانگار، هم خداباور و هم خداناباور، هر سه، یکسان با پیشفرضهای متافیزیکی وارد تفسیر تاریخ میشوند. پیشفرضهای هیچ کدام از آنها بدیهی نیست (اگر اصولاً قائل به «باور بدیهی» باشیم) و تنها در صورتی میتوان پیشفرضهای آنها را در تفسیر تاریخ قابلدفاعتر دانست که به سود آنها و علیه پیشفرضهای متافیزیکی بدیل استدلال کرد و نه این که بدون دلیلآوری، دیدگاه ندانمانگار را «بیطرفانه» و «خالی از پیشفرض» تلقی کرد. گفتنی است کتاب، به هیچ عنوان حتی گذرا، به سود پیشفرض متافیزیکی ندانمانگارانهی خود استدلال نمیکند یا حتی آن را شرح نمیدهد.
۵. نقد یک دلیل
محدودیت کلمات مانع میشود از آن که بتوانم به نقدِ حتی گذرای تمام دلایل کتاب به سود دیدگاه سراسر بشری از پیامبری بپردازم. از این رو، تنها یکی از دلایل کتاب را نقد خواهم کرد. یکی از دلایل کتاب به سود دیدگاه سراسر بشری از پیامبری این است که اگر قرآن یا دیگر کتابهای آسمانیانگاشتهشده، از سوی خدا نازل شده بودند نباید تفسیرهای متنوعی از آنها ارائه میشد، و فهم یکسان این کتابها برای همگان ممکن میبود. اما تفسیرهای متنوعی از این کتابها صورت گرفته به طوری که فهم یکسان آن برای همگان ممکن نیست. پس این کتابها آسمانی نیستند.
اما چرا باید فرض کرد که فهم واحد و همگانی، شرط الهی بودن یک پیام است؟ پاسخ احتمالاً این است که هدایت تنها از این طریق میسر است. اما چرا باید فرض کرد که هدایت تنها از این طریق میسر است؟ مثلاً، به سختی میتوان ادعا کرد که شعر حافظ لطیفتر و انسانیتر میشد اگر، به قدر راهنمای نصب یخچال، بدون ابهام میبود و در نتیجه فهمی واحد و همگانی از آن شکل میگرفت. ابهامآفرینیِ شعر حافظ آن را به آینهای مبدّل ساخته که هر صاحبدلی که در آن مینگرد احوال دل خود را مییابد.متونی که سرشت الهامی دارند و به دغدغههای ژرف وجودی انسان میپردازند، از شعر شاعران ژرفاندیش مثل مولوی و حافظ گرفته تا کتابهای مقدس دینی، به گونهای هستند که فهم از آنها دائماً نوشونده است؛ زیرا این آثار آیینهی احوال دلاند. بر این اساس، تکثر برداشتها از متون مقدس دینی با الهامی بودن این متون سازگار است.
۶. جایگاه آنتیرئالیستی کتاب
من گرچه با ادعای اصلی کتابِ مسیر پیامبری به توضیحی که آوردم همراه نیستم، اما در این بخش میکوشم فهمی همدلانه از جایگاه این اثر به دست دهم. ادعای من این است که این کتاب را باید همچنان اثری دینی به شمار آورد. اما اثری که به «آنتیرئالیسم دینی» نزدیک است. در نتیجه، آن را نباید اثری فارغ از دین، چه رسد به دینستیزانه، به شمار آورد.
توضیح مطلب آنکه دو تلقی دینشناختیِ کلان در تفسیر فلسفی دین وجود دارد: تلقی رئالیستی (واقعگرا) و تلقی آنتیرئالیستی (ضد واقعگرا). تلقی رئالیستی در هر سه عنصر هستیشناختی، معرفتشناختی و معناشناختی واقعگراست. در تلقی رئالیستی، فرض این است که خدایی مستقل از ذهن و زبان وجود دارد، به این معنا که نه اصل وجود خدا و نه صفات خدا برساختهی ذهن و زبان نیستند (عنصر هستیشناختی)، همچنین بهترین نظریههای ما در باب خدا صدق تقریبی دارند (عنصر معرفتشناختی) و نیز گزارههای دینی صدقوکذب بردارند (عنصر معناشناختی). تلقی آنتیرئالیستی همه یا دستکم برخی از این عناصر را رد میکند.
کتاب مسیر پیامبری صفات خدا را برساخته و غیر رئالیستی میداند، گرچه در باب اصل وجود خدا تلقی آنتیرئالیستی ندارد. خدا را نیز ناشناختی میداند. در باب صدق و کذبپذیری گزارههای دینی نیز ساکت است. بر این اساس، این کتاب نزدیک به دیدگاه آنتیرئالیسم دینی به نظر میرسد.
تلقی آنتیرئالیستی از دین تلاشی است برای رها کردن دین از آنچه آنتیرئالیستها «متافیزیک سنگین ادیان ابراهیمی» میخوانند. از نظر این عده، این «متافیزیک سنگین» مانع دینداری در عصر جدید است و بدون این متافیزیک (یا دستکم بدون عناصری از این متافیزیک) سبکبارتر میتوان دینداری پیشه کرد. به نظر میرسد که کتاب مسیر پیامبری نه فارغ از دین است و نه در صدد نفی هر نوع دینداری، بلکه میکوشد، به زعم خود، گُردهی دینداری را از بارِ سنگین متافیزیک «غیر ضروریِ چسبیده» به دین رها کند.
۷. حاصل کلام
من در سخنان خود، به نقد کتاب مسیر پیامبری از دکتر صدیقه وسمقی پرداختم. وسمقی در این کتاب استدلال میکند که پیامبری، اساساً و سراسر، نهادی بشری است و خدا پیامبری نفرستاده است.
من کوشیدم نشان دهم که وسمقی نتوانسته دیدگاه خود را مدلل کند. زیرا اولاً رویکرد دلیلآورانهی کتاب منطقاً معیوب است، از آن رو که بهترین تبیینهای بدیلِ نظریهی خود را در نظر نمیگیرد. دوماً رویکرد معرفتشناختی کتاب خطاست، زیرا میکوشد دیدگاه خود را خالی از پیشفرضهای الهیاتی-فلسفی نشان دهد، حال آنکه کتاب او بر نوعی ندانمانگاری بنا شده که پیشفرضی متافیزیکی در کنار پیشفرضهای متافیزیکی بدیل است و نیازمند مدللسازی است ولی در کتاب مدلل نشده است.
در ادامه، یکی از دلایلِ کتاب به سود زمینیبودن سراسریِ پیامبری را نقد کردم. این دلیل میگفت که اختلاف برداشتها از کتابهای مقدس حاکی از الهینبودن آنهاست. کوشیدم نشان دهم که کتابهایی که با مسائل وجودی سر و کار دارند به تعداد آدمها پذیرای فهم متنوعاند و این تنوع با الهامیبودن متون دینی سازگار است. و در انتها نشان دادم که مسیر پیامبری را بهتر است رویکردی دینی به شمار آوریم که نزدیک به آنتیرئالیسم دینی است و نه دیدگاهی فارغ از دین یا دینستیز.
در پایان باید گفت که در این نوشتار، نسبت به اصل «پرسش از پیامبری» ساکت بودم و هدفم تنها این بود که نشان دهم کتاب مسیر پیامبری نتوانسته پاسخ سراسر بشری به پرسش از پیامبری را مدلل کند. اما اینکه کدام پاسخ به پرسش از پیامبری قابلدفاعتر است: دیدگاه سراسر آسمانی، دیدگاه سراسر بشری یا دیدگاه زمینی-آسمانی؟ این پرسشی است که از هدف این نقد خارج است و برای پاسخ به آن مجالی دیگر لازم است.
دسترسی به داروهای موردنیازشان
شهلا شاهسونی
چالش بیماران برای دسترسی به داروهای موردنیازشان، از تحریمهای خارجی تا سوء استفاده کنندگان داخلی بسیاری از مراجعهکنندگان به داروخانهها در پاسخ به سوالشان درباره وجود انواع یا برندهای خاصی از داروهای خارجی پاسخ هایی اینچنین میشنوند: «نداریم»، «تمام شده»، «خیلی وقته برامون نمیاد»، این پاسخهایی است که حتی در مورد داروهای داخلی نیز صدق می کند. کمیاب شدن یا نایاب شدن گاه به گاه برخی داروها یا برخی برندهای خاص داروها در داروخانهها، نگرانی مضاعفی است که بیماران و بیمارداران علاوه بر مقابله با بیماری، با آن روبرو میشوند. موضوعی که گاه به تحریم بر میگردد، گاه به نابسامانی توزیع دارو، گاه به سودجویی دلالان دارو و گاهی همه با هم! در زمانه شدت گرفتن تحریمها پیش از حصول برجام در مذاکرات هستهای ایران و 1+5، یکی از دغدغههای اصلی بیماران ایرانی، دستیابی به داروهای موردنیازی بود که خود یا مواد اولیهشان از خارج از کشور تامین میشدند. حصول برجام خیال بسیاری از این بیماران را در مورد دسترسی بهتر به داروهایشان راحتتر کرد. با این حال خروج آمریکا از برجام و اعمال تحریمهای یک طرفه علیه ایران که دومین مرحله آن 13 آبان امسال انجام شد، باز هم این نگرانی را برای بیماران و بیمارداران به وجود آورد که مبادا دوباره داروهای موردنیازشان کمیاب و نایاب شوند. تحریم البته تنها در بخشی از ماجرای دسترسی به داروها به طور مستقیم موثر است. تحریمها در حوزه بانکی به منزله عدم امکان تامین مالی برای خرید دارو است و در واقع هرچند دارو و غذا به طور مستقیم تحریم نشده، با توجه به آن که امکان تامین مالی برای آنها به واسطه تحریمهای بانکی وجود ندارد، عملا مورد تحریم قرار گرفته است.
از سوی دیگر گرانی شدید نرخ ارز از اواخر سال گذشته تاکنون – که با رفتارهای آمریکا در قبال ایران بی ارتباط هم نبود – علاوه بر اثرگذاری بر قیمت داروها، باعث شده است که مشکلاتی هم برای واردات آنها ایجاد شود. بحث مشکلات و البته برخی سوءاستفادهها در واردات و توزیع داروها هم موضوعی مسبوق به سابقه است. این موضوع وقتی پای سود بیشتر به دلیل گرانی ناگهانی ارز و یا دور زدن تحریم هم پیش میآید، تشدید میشود. در واقع بیماران برای دسترسی به داروهایشان، علاوه بر تحریمهای خارجی، با سوءاستفادهکنندگان داخلی هم مواجهند. از بیانیه هنرمندان تا نامهنگاری نظام پزشکی ایران با سازمان ملل متحد اواسط آبانماه و بعد از آغاز مرحله دوم تحریمهای یک جانبه آمریکا علیه ایران، جمعی از اهالی فرهنگ ایران، در نامهای خطاب به جهانیان از همه مردم دنیا خواستند که در برابر تحریمها با ایرانیها همصدا شوند. این نامه با کمپینهای مجازی هم همراه بود و هشتگهای گوناگونی از جمله تحریمها_مرا_هدف قرار دادهاند و همصدایی_دربرابر_تحریم هم به کار رفت. البته در مقابل برخی جریان ها تلاش کردند که این مضمون را زیر سوال برده و مساله تحریم دارویی را رد کنند. ریاست کل سازمان نظام پزشکی جمهوری اسلامی ایران و ریاست شورای عالی این سازمان در نامهای خطاب به دبیر کل سازمان ملل متحد خواستار لغو تحریمهای ایالات متحده آمریکا در خصوص داروها و ملزومات خدمات بهداشتی و درمانی علیه ایران شدند. در متن نامه رئیس کل و رئیس شورای عالی سازمان نظام پزشکی خطاب به آنتونیو گوترش، دبیر کل سازمان ملل متحد آمده است: به عنوان مدیران ارشد سازمان نظام پزشکی جمهوری اسلامی ایران، مفتخریم تا آن مقام محترم را در مورد اثرات زیانآور تحریمهای اقتصادی غیر قانونی و یکجانبه ایالات متحده آمریکا در پی خروج آن کشور از برنامه جامع اقدام مشترک در ۸ مِه ۲۰۱۸، بر حوزه سلامت ایران آگاه سازیم. با این حال باید گفت که اگر تحریمها به طور مستقیم یا غیرمستقیم باعث شود که حتی یک بیمار به یک قلم دارویی خاص دسترسی پیدا نکند، آنها مسئولند تا این دسترسی را برقرار سازند. در واقع اتخاذ تدبیر برای مواجهه با تحریمها باید شامل همه مسائل از جمله تامین مناسب داروهای مورد نیاز بیماران شود. در عین حال کنترل واردات دارو و توزیع آن و برخورد با سوءاستفادهکنندگان، احتکارکنندگان و دلالان دارو نیز در این زمینه بسیار مهم است تا بیماران و خانوادههایشان علاوه بر رنج بیماری، ناچار به تحمل چالشهای دیگر نشوند؛ یعنی در عین تلاش برای بی اثر کردن تحریم خارجی، باید نابسامانی داخلی را هم کنترل کرد. یک دسته بیماران خاص هم در این میان بیشتر آسیب می بینند مثل بیماران تالاسمی. رئیس هیأتمدیره انجمن تالاسمی ایران از کمبود شدید داروهای حیاتی بیماران تالاسمی کشور خبر داد و گفت: از ابتدای امسال این مشکل گریبان بیماران را گرفته و تا امروز هیچ دارویی برای بیماران تالاسمی وارد کشور نشده مگر ۳۵۰ هزار ویال داروی تقلبی که خسارات زیادی برای بیماران تالاسمی به همراه داشته است. تالاسمی یکی از بیماریهای ارثی خونی و ژنتیکی است که از طریق والدین به فرزندان منتقل میشود. در این بیماری به دلیل نقص در ژن هموگلوبین (پروتئین حامل اکسیژن در خون)، تعداد گلبولهای قرمز خون بشدت کاهش مییابد و اکسیژن به اندازه کافی به تمام بدن نمیرسد، این مشکل درنهایت منجر به آنمی یا کمخونی خفیف تا شدید در افراد مبتلا میشود.تالاسمی شایعترین اختلال تک ژنی جهان است و نوع بتا آن در ایران شیوع بالایی دارد. حدود ۲۰ هزار نفر مبتلا و حدود ۲-۳ میلیون نفر (۴ درصد جمعیت) حامل بیماری در ایران وجود دارد. در کشور ما به دلیل ازدواجهای خانوادگی شیوع ژن بتا تالاسمی در بین برخی اقوام بسیار زیاد است. متاسفانه در حال حاضر این بیماران از کمبود شدید داروهای حیاتی رنج می برند. این مشکل گریبان بیماران را گرفته و تا امروز هیچ دارویی برای بیماران تالاسمی وارد کشور نشده مگر ۳۵۰ هزار داروی تقلبی که خسارات زیادی برای بیماران تالاسمی به همراه داشته است. وزارت بهداشت بارها ادعا کرده که دارو موجود است، اما در حضور خبرنگاران با داروخانههای زیادی که در سامانه تی تک اعلامشده بود داروهای تالاسمی در آنها موجود است، تماس گرفته شد و هیچکدام دارویی نداشتند. لازم است وزارت بهداشت آمار شفاف و واقعی درباره اینکه چه میزان دارو با چه کیفیت و در چه داروخانههایی موجود است عرضه کند. وی در خصوص مشکلات موجود بیماران تالاسمی برای تأمین داروی موردنیاز گفت: استفاده از داروهای تاریخمصرف گذشته و بدون نام و نشان خارجی یکی از چالشهای پیش روی بیماران است که این داروها از کشورهای همجوار و یکی دو سال پس از گذشت تاریخ انقضا به دست بیماران میرسد و معلوم نیست این داروها در آینده چه بر سر بیماران میآورد. قاچاق دارو از کشور به علت قیمت پایین آن در ایران و افت ارزش ریال نسبت به ارز کشورهای همسایه به مراتب نسبت به قبل بیشتر شده است و قاچاقچیان با سوءاستفاده از این فرصت با خروج دارو سودهای سرشاری کسب می کنند.
در همین راستا داروهای قاچاق، غیر مجاز و تاریخ گذشته در سطح داروخانههای استان، نهادهای مختلف بیداد میکند، آن چنان که از 6هزار قلم دارویی که در ایران مصرف میشود، مقدار قابل توجهی از آن، داروهای قاچاق و تقلبی است که کارگزاران رژیم نیز به این مشکل اعتراف میکنند.از هزار قلم داروی وارداتی بخشی از آن قاچاق است که این داروها از بین داروهای تاریخ گذشته، فاسد و داروهای غیراستاندارد و داروهای غیرواقعی به دست میآید. بنا به گفته تلویزیون شبکه دو رژیم ورود داروهای تقلبی و قاچاقی به بخشی از مراکز درمانی کشور، برای بیماران مشکلات حاد و جدی بهوجود آورده است. این داروهای تقلبی حتی در مرامز دولتی هم پخش می شوند، مثل داروخانه 29فروردین وابسته به هلال احمر یا اداره مهندسی و درمان نزاجا یا داروخانه فوق تخصصی 13آبان .اما متاسفانه مسؤلین گناه را برگردن کشورهای همسایه میاندازد چون در این کشورها ترانزیت مواد دارویی قاچاق صورت میگیرد!این کارگزار دولتی به صرفه نمیبیند که به مافیای قاچاق در دولت و مراکز درمانی که فساد و قاچاق در آنها نهادینه شده اشارهیی بکند، و نمیگوید که چرا داروهای قاچاق در بیمارستانها و داروخانههایی دولتی نظیر 29فروردین وابسته به اداره مهندسی و درمان نزاجا پیدا میشود.
او برطرف شدن معضل قاچاق دارو را به مسدود شدن مرزها موکول میکند در حالی که بندرگاههای قاچاق کالا رسماً در دست سپاه و بسیاری از ارگانهای دیگر حکومتی است و از طرف دیکراعتراف میکند: ”بستن مرزها کار راحتی نیست“ و میگوید: ”امروز اعلام کردهاند 40 درصد واردات رسمی ما متأسفانه از طریق قاچاق وارد کشور میشود و این برای کل تجارت کشور است.“
در داقعیت قاچاق به اقتصاد کشور آسیب میزند ولی درحوزه سلامت، سلامت مردم را دچار تهدیدمی کند وعوارض بعضی از داروها غیرقابل جبران است و در این رابطه آسیبهای جدی منجر به مرگ برای مردم بهوجود آمده است. کالاهای قاچاق دارویی اکثراً تقلبی هستند. این در حالی ایت که15 بیمار تحت درمان در کلینیک چشم پزشکی رازی بر اثر تزریق داروهای نامعتبر ”بینایی“ خود را از دست دادند و مشابه این عارضه در یکی از بیمارستانهای بزرگ چشم تهران هم اتفاق افتاد.
در حال حاضر دستکم 20 تا 30 درصد داروهای لاغری و مکملهای دارویی مصرفی در کشور تقلبی و قاچاقی وارد کشور میشود و وزارت بهداشت و درمان نیز اذعان میکند که هنوز برای واردات برخی داروهای کمیاب با مشکل مواجه است.
این داروهای تقلبی نهتنها ماده مؤثر دارویی ندارند، بلکه به علت استفاده از ترکیبات شیمیایی غیراستاندارد، عوارض زیانباری برای سلامتی افراد دارد.
این چنین است که مافیای حکومتی و دولتی قاچاق با وارد کردن داروهای تقلبی و توزیع آنها در داروخانهها و مراکز درمانی حتی در مراکز تحت کنترل نیروهای نظامی رژیم، با جان مردم محروم بازی میکنند، درصورتیکه اکثریت مردم که زیر خط فقر زندگی میکنند حتی این توان را هم ندارند که در بیمارستانها و مراکز درمانی بستری شوند. آنان نیز که با فروش داراییهای خود موفق میشوند به مراکز درمانی مراجعه کنند و بستری شوند به مصیبتهایی که به آنها اشاره شد دچار می شوند.
محاکمه مسعود رجوی
علی ناظر
در سایت مجاهدین خواندم «به گزارش خبرگزاری سپاه پاسداران دختر لاجوردی جلاد اوین که نماینده مجلس رژیم است با یادآوری ۱۷هزار ترور از رژیم گفت: روزهایی بود که فقط در تهران روزی ۳۰ترور داشتیم به حدی که در دهه۶۰ تشکیل جلسه مجلس به حدنصاب نمیرسید و نمایندگان با ویلچر و تخت بیمارستانی در مجلس حضور پیدا میکردند. دختر هیولای اوین افزود آقای لاجوردی بهعنوان دادستان وقت تهران با اقدامات امنیتی و برخورد کوبنده بسیاری از مجاهدین مسلح را سرکوب کرد، اما در سال۶۳ بهدلیل برخورد با خانوادههای مجرم و منافق برخی مسئولان کشور که اکثراً نفوذی بودند از سمت خود برکنار و در سال۷۷ توسط مجاهدین خلق ترور شد.
دختر جلاد اوین خواهان پیگیری پرونده ترور لاجوردی و پرونده های مختومهٔ دههٔ۶۰ در دادگاههای بینالمللی گردید.» (سایت مجاهدین، 20/9/1400) به نظر این قلم که با برخی از خطوط مجاهدین خلق مخالف است، این استخوان لای زخم را برای یکبار و همیشه باید تعیین تکلیف کرد. البته این حرف تازه ای نیست که می زنم. سالها پیش هم نوشتم که اگر می خواهیم از شدت خونریزی در میدان مبارزه بکاهیم، باید کارکرد چهل سال گذشته جمهوری اسلامی، و کردار سازمان مجاهدین خلق ایران و یارانشان (و دیگر نهادهای سرنگونی طلب)، در دادگاهی بین المللی و علنی، ارزیابی و تعیین تکلیف شود.
مجاهدین خلق ایران متهم به ارتکاب جرائم متعددی هستند، که برخی از این اتهامات بنا به شواهد و اسناد درست است – قتل تعدادی از شهروندان ایرانی، از جمله اسدلله لاجوردی.
فعلا به جرائمی که سران جمهوری مرتکب شده اند نمی پردازم.
هرچند از حقوق و قانون و مراتب ارزیابی اتهامات در دادگاه آگاه نیستم، اما منطقاو ظاهرا، دلیل این قتل ها دو عامل بیشتر نمی تواند باشد. نخست و مهمتر از همه، شخص مجاهد خلق مسعود رجوی در جایگاه آمر، و اعضا و هواداران این سازمان در جایگاه عامل، که متهمین ردیف اول و دوم هستند.قاعدتا، یک هیئت ژوری (منصفه) بین المللی بیطرف می بایست پس از شنیدن دلایل و شواهد جمهوری اسلامی، از جمله دختر لاجوردی، و بررسی دفاعیات مجاهد خلق مسعود رجوی و دیگر اعضایی که در چهل سال گذشته جان نباخته اند، به نتیجه برسند که اتهامات وارده تا به چه حد وجاهت دارد، و بالاخره «کی ظالمه کی مظلوم».
خارج از محیط چنین دادگاهی، هر چه جمهوری اسلامی و عواملش، و یا مجاهدین خلق ایران و اعضا و هوادارانش بگویند و بنویسند، موضعگیری سیاسی است که وجهه حقوقی ندارد.
ناگفته روشن است که در روند دادگاه حرف و سند و شواهد بسیار از هر دو سو عرضه خواهد شد. جمهوری اسلامی مدعی خواهد شد که مجاهدین خلق ایران عامل انفجار دفتر نخست وزیری بوده اند، و…. مجاهدین خلق در دفاع از خود به دلایل دست آزیدن به مبارزه قهرآمیز و شرح آنچه بین بهمن 1357 و خرداد 1360 بر ایران گذشت، و آنچه پس از خروج مجاهد خلق مسعود رجوی از ایران، در زندان های جمهوری اسلامی گذشت، مدارک و اسنادی ارائه خواهند کرد.
از آنجاییکه دادگاه و هیئت منصفه، موظف به بررسی دلایل و اسناد و شواهد محکمه پسند است، حکم دادگاه از پیش مشخص نیست، اما حکم هرچه باشد، دیگر استخوانی در زخم نخواهد ماند، و ادعایی بی مایه و سیاسی، و یا از سر غیظ، در رسانه ها منتشر نخواهد شد.
به نظر من حلقه گم شده ای از انظار نسل هایی که از گذشته بی خبرند پنهان شده است.
اتهامات به مجاهد خلق مسعود رجوی، اعضای سازمان مجاهدین خلق ایران و هوادارانشان، بالاخص، و عموما اتهامات وارده به کلیه نهادهای سرنگونی طلب، که در «غائله» کردستان، ترکمن صحرا، خوزستان، بلوچستان….از 1357 تا 1400 نقش آفرینی کرده اند، دائما از بلندگوهای حقیقی و مجازی جمهوری اسلامی پخش می شود. این اتهامات می بایست برای یکبار هم که شده، در یک دادگاه بین المللی به هیئت منصفه ارائه شود، تا جهان خبردار شود که بر ملت ستمدیده ایران چه گذشته است.
من بر تشکیل این چنین دادگاهی مصّرا پافشاری کرده و جمهوری اسلامی را به تنظیم کیفرخواست تشویق می کنم.
در تعجبم که چرا جمهوری اسلامی که آمریکا و انگلیس و… را به دادگاه می کشاند تا صنار از آنها اخاذی کند، هرگز دادگاهی کردن مجاهد خلق مسعود رجوی را در دستور کار خود نگذاشته است؟
مگر نه اینکه پیروزی («محتوم») جمهوری اسلامی در این دادگاه، به لحاظ سیاسی، می تواند مجاهدین خلق ایران را برای همیشه ساکت و فلج کند؟
مگر نه اینکه جمهوری اسلامی ادعا می کند که مجاهد خلق مسعود رجوی، اعضا و هوادارانشان و کانون های شورشی پشت اکثر اعتراضات اجتماعی هستند، و آنها هم کتمان نمی کنند؟
مگر نه اینکه جمهوری اسلامی در خارج کشور به اندازه لازم و کافی حامی و امکانات دارد. از بازماندگان سلسله پهلوی که مجاهدین خلق را تروریست می خواند، و برخی از اعضای جداشده از سازمان مجاهدین خلق ایران که آنها را فرقه و عامل و آمر جنایت و تروریست معرفی می کنند؟
پس دلیل به جریان نینداختن پرونده حقوقی چیست؟
مگر نه اینکه این پیروزی حقانیت سیاسی، ایدئولوژیک و اجتماعی جمهوری اسلامی را صدچندان می کند؟
مگر نه اینکه حکم صادره توسط دادگاه می تواند مجاهد خلق مسعود رجوی را ابدالعمر در اسارت نگه داشته واز صحنه سیاست دور نگه دارد؟
و پرونده استرداد او به جریان بیفتد؟
اگر پاسخ به همه این سوالات مثبت است، مشکل جمهوری اسلامی چیست؟
چرا اقدام نمی کند؟
از چه هراس دارد؟
اصولا چرا جمهوری اسلامی از پاسخ دادن به این سوال ها طفره می رود، و درخواست دختر لاجوردی را نادیده می گیرد؟
آیا نمی داند که زیر ضرب بردن مجاهدین خلق ایران، دیگر سازمانهای سرنگونی طلب را هم تضعیف می کند؟
مگر نه اینکه بهترین روش، زدن سر مار است؟
پس تأمل چرا؟
ولی اگر عقل و منطق نمی تواند جمهوری اسلامی را متقاعد به ورود به این کارزار کند، شاید دستورات الهی بتواند.
نقل از قران آل عمران (لینک) يَا أَهْلَ الْكِتَابِ لِمَ تَلْبِسُونَ الْحَقَّ بِالْبَاطِلِ وَتَكْتُمُونَ الْحَقَّ وَأَنْتُمْ تَعْلَمُونَ ﴿۷۱﴾اي اهل کتاب! چرا حق را با باطل (مي آميزيد و) مشتبه مي کنيد (تا ديگران نفهمند و گمراه شوند)، و حقيقت را پوشيده مي داريد در حالي که مي دانيد؟! (71)
إِنْ يَمْسَسْكُمْ قَرْحٌ فَقَدْ مَسَّ الْقَوْمَ قَرْحٌ مِثْلُهُ وَتِلْكَ الْأَيَّامُ نُدَاوِلُهَا بَيْنَ النَّاسِ وَلِيَعْلَمَ اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا وَيَتَّخِذَ مِنْكُمْ شُهَدَاءَ وَاللَّهُ لَا يُحِبُّ الظَّالِمِينَ ﴿۱۴۰﴾
اگر به شما (در ميدان احد،) جراحتي رسيد (و ضربه اي وارد شد)، به آن جمعيت نيز (در ميدان بدر)، جراحتي همانند آن وارد گرديد. و ما اين روزها(ي پيروزي و شكست) را در ميان مردم ميگردانيم؛ (- و اين خاصيت زندگي جهان است -) تا افرادي كه ايمان آورده اند شناخته شوند و خداوند از ميان شما قربانياني بگيرد، و خداوند ظالمان را دوست نميدارد. (۱۴۰)
و یا برگرفته از سخنان خامنه ای (لینک) «اَم یُریدونَ کَیدًا فَالَّذینَ کَفَروا هُمُ المَکیدون» (سوره طور، آیه 42) آیا آنان میخواهند با طرح این گفتارها و پندارهای باطل بر ضدّ تو مکر کنند تا دعوت تو را خاموش کنند؟ ولی کافران خود گرفتار نیرنگ خویش شدهاند.
«فَلا تَهِنُوا وَ تَدْعُوا إِلَى السَّلْمِ وَ أَنْتُمُ الْأَعْلَوْنَ وَ اللَّهُ مَعَکُمْ وَ لَنْ یَتِرَکُمْ أَعْمالَکُمْ.» (سوره محمد، آیه 35)
مبادا در مبارزه کوتاهی کنید و به دشمن پیشنهاد سازش دهید. شما بالاترید چون خدا با شماست و مطمئن باشید نتیجه مقاومت را بیکم و کاست به شما میدهد. آیا این دلایل و دستورات قرانی کفایت نمی کند که مجاهد خلق مسعود رجوی را در دیدگاه جهان و در دادگاهی بین المللی که هیئت منصفه آن دانا به حقوق مدنی و اسلامی و از مدافعین حقوق بشر هستند، افشا و رسوا کرد؟
به راستی جمهوری اسلامی از چه می ترسد؟
شاید جمهوری اسلامی باید از سازمان مجاهدین خلق ایران بیاموزد که پرونده «مختومه و متروکه» قتل کاظم رجوی را از آرشیو خاک خورده سیاستبازان بیرون کشید و دوباره به جریان انداخت. چرا جمهوری اسلامی پرونده قتل لاجوردی را به جریان نمی اندازد؟ تأمل بخاطر چیست؟ مگر نه اینکه این روزها، جمهوری اسلامی در حال دلبری از 5+1 است تا تحریم ها سبکتر شوند؟ مگر نه اینکه در دوران ریگان، کلینتون، بوش، و اوباما، جمهوری اسلامی و آمریکا بده و بستان کردند و باعث جان باختن بسیاری از مجاهدین خلق شد، و یا در دوران خاتمی مجاهدین را در لیست تروریستی قرار دادند؟
چرا جمهوری اسلامی محاکمه مجاهد خلق مسعود رجوی را بمثابه یک ژتون روی میز «مذاکره در وین» نمی گذارد؟ چرا اجازه می دهد تا خون لاجوردی، و بقول جمهوری اسلامی 17000 «شهید» به این آسانی نادیده گرفته شده و لگدمال شود؟
اما و به هر دلیلی – ترس، ناتوانی حقوقی، هراس از شکست در انظار بین المللی و بخصوص ملت ستمدیده ایران، و یا…، اگر جمهوری اسلامی به خاطر هردلیل و ملاحظات سیاسی نمی خواهد مستقیما وارد این معرکه شود، قلم زن و لابیگر مزدور مستقر در خارج کشور کم ندارد، از آنها بخواهد تا همین نوشتار حاضر را پیراهن عثمان کرده و بر اساس این نوشتار، و درخواست دختر لاجوردی، مجاهد خلق مسعود رجوی را به دادگاه بکشانند. حرکت از قلم به دستان، برکت از جمهوری اسلامی. پس مشکل کار در چیست؟
آیا زمان آن نرسیده که جمهوری اسلامی از تکرار سخنان عبث دست برداشته و وارد کارزاری حقوقی و بین المللی شود؟
چند سال پیش که هم حزبی های جان میجر، نخست وزیر وقت دولت فخیمه، به او فشار می آوردند و بنا به عادت سیاستمداران انگلیسی از پشت خنجر می زدند، بالاخره صدای جان میجر در آمد و گفت «یا علنا به چالش من بیایید و یا اینکه برای همیشه خفه شوید». دختر لاجوردی و همسنخ هایش هم یا کلیت جبهه سرنگونی طلبان را به چالشی حقوقی بکشند و یا اینکه برای همیشه خفه شوند.
زندان، اعدام و تبعیض همجنسگرایان در جمهوری اسلامی
معصومه بهمنی راد
ایران از معدود کشورهای جهان است که در آن همجنسگرایان با خطر محکومیت به اعدام به دلیل رابطه جنسی مواجه هستند. دین اسلام مجازاتهای سختی را برای رفتارهای جنسی همجنسگرایانه در نظر گرفتهاند؛ مجازاتی که تا سر حد سلب حیات و اعدام میتواند پیش برود. بر اساس جدیدترین گزارش احمد شهید، گزارشگر ویژه سازمان ملل راجع به وضعیت حقوق بشر در ایران، دلایل زیادی برای نگرانی وجود دارد. در این گزارش آمده است، گروه های همجنسگرا، دوجنس گرا و فراجنسیتی در برابر تبعیض گسترده قرار دارند و نقض حقوق بشری آن ها ادامه دارد.شهید گفت: «مقام های بلندپایه وقتی راجع به افراد همجنسگرا صحبت می کنند، لحن شان پر از نفرت است و آن ها را موجوداتی بیمار یا پایین تر از انسان می نامند.»به قول وی اشخاصی که در ایران به خاطر داشتن سکس با فرد همجنس محکوم شوند، ممکن است تحت شرایط مشخصی با مجازات اعدام روبرو شوند. همجنسگرایانی که هنگام بوسیدن یکدیگر، گرفتن دستان یکدیگر یا در آغوش کشیدن هم گرفتار شوند، ممکن است به ضربات تازیانه در ملاءعام محکوم شوند.
این مقام سازمان ملل گفت، مقام های جمهوری اسلامی با جرم انگاری رابطه جنسی توافقی، خشونت علیه همجنسگرایان از سوی شهروندان و ماموران دولت را قانونی کرده اند.شهید گفت: «شکنجه، لت و کوب و حتی تجاوز جنسی از سوی سازمان های مامور اجرای قانون و گروه های خودسر» از جمله این خشونت ها است. گزارشگر ویژه سازمان ملل در ادامه گفت، مردان و زنان همجنسگرا و دوجنس گرا در ایران قربانی سیستم قضایی مستبدانه هستند و انتظار محاکمه عادلانه را در این کشور ندارند.مجازاتهای سختگیرانه موجود در قوانین کیفری ایران که حتی حکم اعدام را نیز برای همجنسگرایان در نظر گرفته و سایه خطر مرگ را بر بالای سر آنها قرار داده است، بیش از آنکه جنبه اجرایی داشته باشد، زندگی روزمره آنها در معرض تهدید قرار داده و پشتوانهای برای نپذیرفتن آنها از سوی جامعه است.تهدیدی که شماری از آنها را مجبور به تن دادن به عمل جراحی تغییر جنسیت کرده، برخی را روانه آن سوی مرزهای ایران نموده، برخی دیگر را برای تن دادن به شیوهای از زندگی که از سوی قانون و جامعه “عادی” توصیف میشود، تحت فشار قرار داده و زندگی را برای کسانی که به هیچ یک از این اجبارها تن ندادهاند، دشوار کرده است.یکشنبه 10 بهمن 1400 حکم اعدام دو زندانی به اتهام لواط در زندان مراغه به اجرا درآمددر حالی که این دو تن 6 سال پیش بابت این اتهام بازداشت و از آن زمان تا لحظه اجرای حکم در زندان بودند . از شرایط برگزاری دادگاه قربانی و آیا متهمان وکیل داشتند یا خیر اطلاعی در دست نیست در اینجا هم حق زندگی و هم حق داشتن دادگاه سالم ضایع شده نکته قابل توجه دیگر در نظام قضایی جمهوری اسلامی این است که ماجرای سعید طوسی قاری محبوب خامنه ای که با وجود شهادت دادن چند قربانی به راحتی تبرعه و آزاد شد. این ظلمی آشکار از یک فردکه ادعا میکندمالک ایران و صاحب جان و مال مردم است. خامنه ای همان کسی است که به راختی میتواند جان فرزندان ما را که هیچ انتخابی در هویت جنسی خود نداشتند را بگیرد چگونه میتوان یک انسان را فقط به جرم عشق و تفاوت در هویت جنسی کشت ؟ اعدام قتل حکومتی است که تنهابرای متهمانی به کار میرود که پشتیبانی در حکومت ندارند. وضعیت نابسامان وسخت زندانها و زندانیان در ایران موضوعی نیست که بر کسی پوشیده باشد. زندانیان سیاسی در ایران همواره مشغول اطلاعرسانی از شرایط اسفناک زندانها بوده و احتمالا خواهند بود. اما در این میان درباره وضعیت همجنسگرایان یا ترنسجندرها در زندانهای ایران کمتر سخنی گفته شده است. همجنسگرایان و یا افراد ترنس در ایران به دلیل سه عنصر مذهب، سنت و قوانین، سختیها و مصائب بسیاری را متحمل میشوند. حال بر روی تمام این دشواریها، شرایط غیرعادی و عجیب زندانها را هم باید افزود. بر اساس یافتههای «ایرانوایر»، بیشتر زندانیان این گروه دراستان تهران، در زندان «اوین» نگهداری میشوند؛ زندانیانی که با اتهامات مختلفی بازداشت شدهاند؛ از اتهام برهنهنمایی زننمایی یک مرد در انظار عمومی تا جرایم عمومی مانند سرقت، کلاهبرداری و… .
زندان اوین محل نگهداری این قبیل زندانیان و البته جایی مخوف برای آنها است. شرایط نگهداری این افراد در زندان دستکمی از سختترین شرایط یک زندانی امنیتی ندارد. سلولهای انفرادی طولانی و محرومیت از حقوق قانونی یک زندانی، بخشی از این ماجرا اس ۱۳۹۸، بیشتر زندانیان همجنسگرا و ترنس در بند امنیتی ۲۴۰ زندان اوین نگهداری میشدند. بند ۲۴۰ در اختیار وزارت اطلاعات جمهوری اسلامی است. این بند دارای چندین طبقه است و هر طبقه راهرویی طولانی دارد که شامل چندین سلول در دو طرف آن میشود.
هر سلول دارای دریچه کوچکی است و در پایین، در کوچکی مانند در صندوق پست تعبیه شده است. دو نوع سلول در این بند وجود دارد؛ سلولهای کوچک با ابعاد سه و نیم متر و سلولهای دیگری که حدود هشت مترمربع هستند و درون هر سلول، دستشویی و دوش آب وجود دارد. سلولها پنجرهای نزدیک به سقف دارند که آن را با تورهای فلزی بستهاند. امکان باز کردن پنجرهها وجود ندارد چون دست کسی هرگز به این پنجره نمیرسد.
زندانیهای هم جنسگرا و ترنس در سلولهای هشت متری نگهداری میشدند؛ اغلب تنها در طول دوران حبس خود که گاهی تا چند سال هم ادامه داشته در انتهای این نوشته مایلم بنویسم با توجه به اولویت مسایل عقل سلیم حکم می کند که در کشوری که اندیشه آزاد نیست و بهایی و نو زرتشتی و نو مسیحی و حتی سنی و شیعه غیر حکومتی نیز در شرایط تاسف باری می باشد ، سخن از همجنس گرایان و حقوق آنان چیزی به مانند رویایی غیردست نیافتنی برای مردم ایران می باشد و همین امر روحیه مردم را در مبارزه تضعیف می نماید. درد امروز مردم ایران همجنس گرایان نیست بلکه عمده درد ما آزادی اندیشه است و در پس آزادی اندیشه طبیعتا آزادی های جنسی و دینی و مذهبی نیز وجو دارد و به همین دلیل ما مردم ایران از سازمانهای جهانی تقاضا داریم که بغیر از آزادی اندیشه و همچنین آزادی مذهبی و تغییر مذهب به عنوان رکن اصلی آزادی اندیشه از مسائل دیگر خودداری نماید تا دچار انحراف نگردیم
اعتراضات معلمین در ایران
مهدی کریمی
در سال ۹۷ حرکت اعتراضی در بیش از ۴۰ شهر از جمله در تهران، اصفهان، شیراز، تبریز، اهواز، مشهد، یزد، کرمانشاه، ایلام، همدان، اردبیل، جلفا، بابل، ساری، نوشهر، لنگرود، کرج، شهریار، شهر ری، ساوه، سنندج، بانه، سقز، مریوان، ایوان غرب، سیروان، چابکسر، کازرون، لامرد، همایون شهر، شهرستان جم، عسلویه، بوشهر، قزوین، زنجان، شهرکرد و استان چهارمحال بختیاری برگزار شد. زنان معلم در این حرکت نقش فعال و چشمگیری داشتند. رژيم ايران مطابق معمول اين تحصن را سركوب كرد و اقدام به دستگيري، احضار و تهديد معلمان فعال نمود. اما پژواك صداي معلمان نشان داد که موج مطالبات به حق با این سرکوب ها نه تنها خاموش نخواهد شد بلکه هر روز شعله ورتر خواهد گشت.
بر اساس گزارشهای شورای هماهنگی تشکل های صنفی فرهنگیان ایران به دنبال این اعتصاب سراسری، ۱۲ معلم از جمله دو تن از زنان معلم بازداشت، ۳۰ فعال صنفی معلمان احضار و بازجویی شدند و بیش از ۵۰ پیام تهدید برای معلمان معترض فرستاده شد.
سركوب، دستگيري و اخراج نه تنها راه برون رفت از اين مشكلات براي حكومت نیست، بلکه هر روز دامنه ی معضلاتش را وسیع تر خواهد کرد؛ زیرا هر نوع دستگیری و زندانی کردن معلمان، موج جدیدی از برانگیختگی و مخالفت را دامن خواهد زد. این اعتراضات همچنان ادانه یافت تا اینکه امسال معلمان در تهران در مقابل مجلس، و در شهرستان ها در مقابل اداره آموزش و پرورش برگزار شد.
معلمان در تجمع خود همچنین خواستار آموزش رایگان برای دانش آموزان سراسر کشور شدند. معلمان در اصفهان و مشهد به بی عملی دولت بی کفایت رئیسی در برآورده کردن خواستههایشان اعتراض کرده و شعار می دادند:
معلم بپاخیز برای رفع تبعیض.
در شیراز معلمین معترض، شعار می دادند:
معلم زندانی آزاد باید گردد،
معلم بپا خیز برای رفع تبعیض،
معلم میمیرد ذلت نمیپذیرد و
معلم داد بزن حقتو فریاد بزن.
در شماری از شهرها مأمورین سرکوبگر انتظامی در برابر ساختمان اداره آموزش و پرورش ایستادند تا مانع شکل گیری تجمع و حضوری معلمین شوند.خبرها حاکی است که در تجمعات ۵ نفر از معلمین بازداشت شدهاند.
قطعنامه پایانی تجمع بیست و سوم دی ماه یکهزار و چهارصد
مردم شریف ایران، معلمان شجاع و آگاه و دانش آموزان گرامی، امروز در حالی گرد هم آمدهایم که دهها هزار معلم شاغل و بازنشسته و نیروهای خدماتی از سراسر کشور با فراخوان شورای هماهنگی در یک تجمع اعتراضی حضور یافتهاند تانسبت به عملکرد غیر قابل قبول دولت و مجلس در قبال جامعه فرهنگیان اعتراض کنند و بار دیگر نسبت به بی توجهی های حاکمیت به امر آموزش هشدار دهند. بازنشستگان آموزش وپرورش با سرکوب معیشت و سلامت و منزلت روبرو هستند و به جهت امرار معاش حداقلی تمام سنوات بازنشستگی آن ها صرف اشتغال در مشاغلی نامرتبط میشود و این تعرضی آشکار به زندگی کسانی است که می بایست در امنیت و آرامش زندگی خود را ادامه دهند. با تورم افسار گسیختهای که معیشت عامه مردم را به خطر انداخته است ترمیم حقوق کارمندان از ابتدایی ترین وظایف دولت هاست با این وجود لوایحی چون همسان سازی حقوق بازنشستگان ، رتبه بندی معلمان و قانون مدیریت خدمات کشوری که به منظور ترمیم حقوق فرهنگیان و کارمندان است تا این زمان یاقابلیت اجرایی نیافته یا به شکلی ناقص اجرایی شده و تغییری حداقلی را در معیشت فرهنگیان موجب نشده است. پیامدهای طبقاتی کردن امر آموزش و خصوصی سازی آموزش تنها در حوزه آموزش متوقف نمی شود، تبعات آن تمام سویه های زندگی اجتماعی را درگیر میکند. با سیاست های حاکمیت در کالایی کردن آموزش و تعرض به سفره مردم اصل ۳۰ قانون اساسی به محاق رفته است. شورای هماهنگی تشکل های صنفی فرهنگیان ایران ضمن حمایت از مطالبات به حق جامعه معلمان تداوم اعتراضات تا حصول نتیجه بر موارد زیر تاکید دارد.
۱ -اجرای اصولی و کامل رتبهبندی فرهنگیان از بدو استخدام بر مبنای حداقل هشتاد درصد حقوق متناظر اعضای هیات علمی و تعیین منابع بودجه رتبهبندی برای سال ۱۴۰۱ بدون قید و شرط.
۲ – اجرای کامل همسانسازی بازنشستگان بر اساس قانون مدیریت خدمات کشوری از اول مهرماه ۱۴۰۰
۳- ایجاد امنیت شغلی و استخدام رسمی تمام بخشهای مختلف نیروی کار آموزشی
۴- آزادی معلمان دربند و مختومه شدن پرونده فعالان صنفی و توقف احضار و بازجویی معلمان توسط حراستها و نهادهای امنیتی
۵-بازگرداندن سرمایه های غارت شده صندوق های بازنشستگی کشوری و سرمایه گذاری اقتصادی شفاف به گونهای که اشتغال فرزندان بازنشستگان را تحت پوشش قرار دهد.
۶- پرداخت حق منطقه جنگی مصوب به بازنشستگان استان های آذربایجان غربی، کردستان،کرمانشاه، ایلام ، خوزستان و بوشهر
۷- برخورداری از بیمه تکمیلی یکسان برای همه بازنشستگان و شاغلین دستگاههای اجرایی بر اساس مفاد ماده 85 قانون مدیریت خدمات کشوری
۸_ پرداخت پاداش پایان خدمت بازنشستگان محترم بلافاصله پس از اتمام خدمت. شورای هماهنگی تشکلهای صنفی فرهنگیان ایران خطاب به همکاران گرامی، دانشآموزان عزیز و مردم شریف ایران اعلام می دارد اعتراضات معلمان تاکید بر اجرای عدالت است و بر پیمان خود در احقاق حقوق همکاران و دانش آموزان در دستیابی به آموزشی کیفی و رایگان پای می فشارد و طبقاتی شدن آموزش را به شدت محکوم می کند. همچنین این شورا به حاکمان هشدار می دهد هیچ بهانه ای اعم از تحریم، به خطر افتادن امنیت ملی، زمینه برای سو استفاده ی بیگانگان و معاندان و بهانه هایی از این دست برای هیچ شخصی قابل پذیرش نبوده چرا که دست غارتگران و متجاوزان به حقوق ملت برای آحاد جامعه به ویژه فرهنگیان کاملا رو شده است. بنابراین بی توجهی به مطالبات معلمان بازنشسته و شاغل و عدم تمکین به خواسته های ایشان به گستردهتر شدن اعتراضات معلمان و دانش آموزان منجر شده و به دولت و مجلس هشدار می دهد هر چه سریع تر و بدون فوت وقت بحث همسان سازی و رتبه بندی قانونی و کامل را اجرا و بیش از این منزلت و معیشت معلمان را به بازی نگیرد چرا که با موج جدید و بسیار گسترده تری از اعتراضات و اعتصابات نامحدود مواجه خواهند شد. در مشهد نیروهای سرکوبگر معلمین را بهمحض حضور در محل تجمع به داخل اداره آموزش و پرورش میبردند. بهرغم همه این تدابیر، تجمع و تظاهرات معلمان در وسیعترین و پرجمعیتترین شکل برگزار شد و در برخی شهرها مانند شیراز هزاران تن از معلمین و فرهنگیان به صحنه آمدند. علاوه بر تهران تظاهرات و اعتراضات معلمان از جمله در شهرهای زیر برگزار شده است: تبریز، ملکان، جلفا، ارومیه، بوکان، میاندوآب، شاهین دژ، اردبیل، اصفهان، نجف آباد، تیران و کرون، باغبهادران، گلپایگان، شاهین شهر، فلاورجان، داران، فریدن، ایلام، بوشهر، گناوه، جم، کنگان، برازجان، شهرکرد، لردگان، مشهد، تربتحیدریه، نیشابور، بجنورد، بیرجند، اهواز، اندیمشک، ایذه، رامهرمز، کرخه، آبادان، بهبهان، ماهشهر، دزفول، شوشتر، بندر خمینی، آغاجاری، باغملک، شوش، زنجان، سجاس رود، صائین قلعه، سمنان، شیراز، فیروزآباد، فسا، نورآباد، اقلید، گلهدار، مرودشت، لامرد، مهر، خونج، لارستان، زرین دشت، قیرو کازرین، استهبان، داراب، قزوین، تاکستان، قم، سنندج، مریوان، سقز، بیجار، کامیاران، دهگلان، بانه، قروه، کرمان، سیرجان، شهربابک، کرمانشاه، اسلامآباد غرب، جوانرود، یاسوج، لیکک، گچساران، دهدشت، چرام، دیشموک، گرگان، رشت، خرمآباد، دلفان، ازنا، دورود، پلدختر، بروجرد، الیگودرز، کوهدشت، نورآباد، ساری، بابل، فریدونکنار، آمل، اراک، بندرعباس، ملایر، همدان، یزد، خاتم، مروست، بهاباد، میبد، مهریز، بافق، و ابرکوه. معلمان معترض در شهرهای مختلف فریاد میزنند:
«معلم قیام کن از حق خود دفاع کن»،
«معلم زندانی آزاد باید گردد»،
«مدعی عدالت خجالت خجالت»،
«این همه بیعدالتی هرگز ندیده ملتی»،
«فرهنگی آزاده چاره ما فریاده»،
«معلم میمیرد ذلت نمیپذیرد»،
«تا حق خود نگیریم آرام نمینشینیم»،
«معلم دادبزن حقتو فریاد بزن» و
«دولت خیانت میکند مجلس حمایت میکند».
معلمین همچنین در سخنرانیهایی که در تجمعهای مختلف داشتند دستگیری و زندانی کردن معلمان و دیگر اقشار را محکوم نموده و خواستار آزادی بلادرنگ آنان شدند. به امید ایرانی آزاد که در آن همه در صلح و برابری در کنار هم زندگی کنند.
کابوس خُشکسالی یا رویای تَرسالی در ایران
رزا جهان بین
خشکسالی چیست؟
آیا کشور ایران دچار بحران کم آبی و خشکسالی است؟
آیا کشور ایران وارد مرحله تَرسالی شده است؟
راهکارهای مقابله با خشکسالی چیست؟
با مطالعه این مقاله به پاسخ این سوالات دست پیدا خواهیم نمود.
خشکسالی، دوره کمآبی است که طی آن یک منطقه با کمبود در ذخیره و منابع آبی مواجه است.
خشکسالی میتواند باعث عدم توازن در میزان آب و در نتیجه آن کمبود آب، نابودی گیاهان، کم شدن شدت جریان آب، کاهش عمق آبهای سطحی و خاک مرطوب شود.
کشورمان ایران در منطقه ای واقع شده است که کم آبی ویژگی ذاتی آن است و کوتاهی در مدیریت تقاضا و مصرف در این اقلیم به معنای بحرانی تر شدن وضعیت منابع آب است. در سال های اخیر با توجه به خشکسالی، سهم ایران عمدتا از سیلاب های کنترل نشده به میزان کمی تامین شده است. در عین حال با ساخت سد جدید کمال خان در مسیر رود هیرمند در افغانستان و همچنین سدسازی های عظیم کشور ترکیه در غرب کشور در سرچشمه رودخانه ارس، ممکن است در آینده با کمبودهایی مواجه شویم. متاسفانه در کشور ما برنامه چندان مشخصی برای مقابله با حوادث طبیعی از جمله سیل و خشکسالی وجود ندارد و تمام اقداماتی که در این حوزه انجام می شود، معمولا انفعالی و واکنشی است.
براساس گزارش کارشناسان حوزه آب و محیط زیست، سال۱۴۰۰ شمسی خشکترین سال ایران در نیم قرن اخیر بوده است. حجم آب پشت سدها نسبت به سال قبل هفت میلیارد متر مکعب کاهش یافته است و ذخایر آب پاسخگوی مصارف خانگی، کشاورزی و صنعتی نیست و هشت شهر در وضعیت کمآبی شدید قرار دارند و میزان برداشت آب از ذخایر تجدیدپذیر در ایران بالاتر از حد استاندارد در جهان است.
برخی از کارشناسان همچون آقای اسماعیل کهرم بوم شناس و مشاور رییس سازمان حفاظت محیط زیست، بارش های بیش از نرمال دو سه سال اخیر در کشور را نشانه ورود کشورمان به سال های ترسالی بلندمدت با عبور از یک دوره خشکسالی تعبیر کردند. آقای کهرم با بیان اینکه، سیستم آب و هوایی کشور تحت تاثیر شرایط آب و هوایی اقیانوس اطلس قرار گرفته است، پیش بینی کرد که طی ۱۵ سال آتی شرایط ترسالی ادامه خواهد داشت و میزان بارندگی سالانه در کشورمان بیش از ۲۴۰ میلی متر خواهد بود و این در حالی است که به گفته برخی دیگر از کارشناسان حوزه آب، از جمله دکتر فهمی، کشورمان ایران دچار پیامدهای تغییر اقلیم شده است و دیر یا زود از ترسالیها خارجی میشود.
دکتر فهمی در این خصوص تاکید می کند که نباید به افزایش بارندگیها دل خوش کرد بلکه باید مدیریت تقاضا و مصرف آب و تغییر الگوی مصرف طبق یک برنامه منسجم تحت عنوان برنامه جامع خشکسالی مورد توجه قرار گیرد و به منظور اعمال مدیریت بهینه منابع آب، باید نسبت به تدوین و اجرای برنامه ای تحت عنوان کلی «برنامه ملی مدیریت خشکسالی و سیل» اقدام شود. همچنین آقای احد وظیفه رئیس مرکز ملی خشکسالی سازمان هواشناسی اذعان دارد که توان کشور از نظر تأمین آب بهشدت ضعیف و آبهای زیرزمینی متلاشی شده است.
براساس موارد گفته شده می توان نیاز به ارائه راهکار و اقدام سریع جهت جلوگیری از بحرانی تر شدن مسئله بی آبی و خشکسالی در ایران را احساس نمود. تهیه فهرستی از منابع مالی در دسترس و شناسایی گروه های در معرض خطر خشکسالی،برآورد خطرات احتمالی و تأثیرات خشکسالی و تدوین برنامه جهت کاهش خطر و انجام واکنش های مناسب، آموزش و فرهنگ سازی و توسعه برنامه های آموزشی برای همه گروه های سنی، توجه به مقوله امنیت غذایی و امنیت آبی به عنوان ۲ رکن حیاتی در کشور، نظارت بر منابع عمومی آب آسیب پذیر، برآورد رواناب فصلی و سیلاب های فصلی جهت پیش بینی منابع آب جدید، برقراری استانداردهایی برای استفاده مطمئن از فاضلاب تصفیه شده مناطق مسکونی، ارایه رهنمود به سازمان های تصمیم گیرنده در رابطه با محیط زیست در شرایط خشکسالی، ایجاد انگیزه های اقتصادی نیرومندتر برای سرمایه گذاری بخش خصوصی در امر حفاظت از آب، بهبود راندمان و بهره وری آب، کاهش آب مصرفی با تغییر نوع سیستم مصرف یا استفاده از کنتور و سایر وسایل اندازه گیری آب، تأکید بر استفاده تلفیقی از آب های سطحی و زیرزمینی، تغییر ساختار نرخ ارزش آب به منظور تاثیرگذاری بر مصرف آب مشتریان از قبیل تغییر از نرخ های یکنواخت به نرخ های فزاینده و تغییر نرخ در شرایط افراط در مصرف آب در زمان کمبود، ملزم کردن یا پیشنهاد تخفیف در آب بها برای ترغیب استفاده از سیستم های با جریان کم در شیرهای دستشویی، حمام و توالت، کاهش مصرف آب در فضاهای آزاد و محدودیت آبیاری چمنزارها و فضاهای سبز و استفاده از آب غیرقابل شرب برای آبیاری را میتوانیم به عنوان راهکارها و فعالیت های ضروری جهت مدیریت خشکسالی در نظر بگیریم.
از شورآباد تا کمپهای خصوصی، ترک اعتیاد با شکنجه
مریم فومنی
هرکس که حتی یک بار پایش به کمپها و مراکز ترک اعتیاد رسیده باشد، داستانهای هولناکی از شکنجهها و رفتارهای خشونتبار و تحقیرآمیز با کسانی تعریف میکند که برای بهبود و کنارگذاشتن مصرف موادمخدر به آنجا آمده یا آورده شدهاند؛ شکنجههایی که بسیاری از آنها منجر به جانباختن این افراد شده است.
روند حبس و ترک اجباری معتادان از همان سالهای نخست پس از انقلاب ۵۷ شروع شد. در دههی شصت، مصرفکنندگان موادمخدر را در خیابانها دستگیر میکردند و به اردوگاههای ترک اعتیاد میفرستادند؛ اردوگاههایی که زیرنظر «کمیتههای انقلاب اسلامی» اداره میشدند و معروفترین آنها، «شورآباد»، در سال ۱۳۶۱ در حاشیهی شهر تهران راهاندازی شده بود. اردوگاههایی با ظرفیتهای چند صد و گاه چند هزار نفری که بیش از ۷۰درصد از ساکنانش را بهزور به آنجا میبردند. در سال ۱۳۶۲ ادارهی این اردوگاهها به سازمان بهزیستی سپرده شد و نامشان به «مراکز توانبخشی» تغییر یافت اما شیوهی ادارهی آنها عوض نشد. همچنان تعداد زیادی مصرفکنندهی موادمخدر، بدون امکانات لازم و تحتنظر افراد غیرمتخصص بهمدت شش ماه در آنجا نگهداری میشدند و اکثرشان بلافاصله پس از خروج از این اردوگاهها دوباره به موادمخدر روی میآوردند. اندک خدمات درمانیای هم که در سالهای نخست پس از انقلاب به معتادان داده میشد، از سال ۱۳۵۹ همزمان با جرمشناختهشدن اعتیاد، از دستورکار نظام بهداشت و درمان حذف شد. در سال ۱۳۶۷ بیش از هفدههزار مرکز بازپروری معتادان در سراسر کشور فعال بود اما این مراکز همچنان کفاف تعداد معتادان را نمیداد. بنابراین از سال ۱۳۶۸ بسیاری از معتادانِ دستگیرشده، بهویژه آنهایی را که در مهلت شش ماه اقامت در مراکز بازپروری موفق به ترک اعتیاد نشده بودند، به «اردوگاههای کار اجباری» میفرستادند.
تعداد این مراکز بازپروری در سال ۱۳۶۹ به بیش از ۲۵هزار مرکز رسید اما این تعداد نه پاسخگوی تعداد فزایندهی معتادان بود و نه تأثیر مشهودی بر کنترل اعتیاد داشت. وضعیت این کمپها بهگونهای بود که بهگفتهی محمد فلاح، دبیر سابق ستاد مبارزه با موادمخدر، «هیچ تفاوتی با زندان نداشتند». ادامهی این وضعیت منجر به تأسیس «واحدهای پذیرش و پیگیری معتادان خودمعرف» شد که برنامههای دارویی و غیردارویی این واحدها از سال ۱۳۷۵ در بیست استان ایران اجرا شد و به «مراکز درمان سرپایی معتادان» تغییر نام دادند. برخی از این مراکز بهصورت رایگان پذیرای معتادان بودند و برخی دیگر با هزینههای اندک، آنها را میپذیرفتند. این مراکز با بهرهگیری از تخصص و حضور پزشکان، روانپزشکان و مددکاران اجتماعی سعی در درمان معتادان و همچنین ارائهی خدمات درمانیِ سرپایی به معتادان داشتند و موفقتر از مراکز و اردوگاههای قبلی بودند. تا سال ۱۳۸۰، ۸۵ مرکز درمان سرپایی با ظرفیت پذیرش چهلهزار معتاد در سراسر ایران وجود داشت. از همان سال بهعلت آنچه سازمان بهزیستی «کمبود امکانات» میخواند، برای راهاندازی مراکز درمان اعتیاد به بخش خصوصی مجوز داده شد. بهرغم لزوم اخذ مجوز از سوی بهزیستی، نظارت دقیقی بر این مراکز وجود نداشته و ندارد. اکنون بیش از یکهزار مرکز اقامتی و کمپ ترک اعتیاد در سراسر ایران وجود دارد.
بسیاری دیگر نیز بدون مجوز به کار خود ادامه میدهند که آمار دقیقی از آنها در دست نیست. در سالهای اخیر، گزارشهای بسیاری دربارهی شکنجهها، خشونتها و رفتارهای غیر انسانی در این کمپها منتشر شده است اما هیچکدام از این گزارشها و حتی خبر جانباختن معتادان در زیر شکنجههای مسئولان کمپ نتوانسته تلنگری جدی برای مردم و نهادهای مسئول باشد و به توقف این روند بینجامد.
جهانشیر و علی (نام مستعار)، که هر دو مدتی را در این کمپهای ترک اعتیاد گذراندهاند، در گفتوگو با آسو بخشی از آنچه را که در این کمپها تجربه کرده، دیده و شنیدهاند، روایت کردهاند؛ روایتی که فقط گوشهای از آنچه پشت درهای بستهی این کمپها اتفاق میافتد را به ما نشان میدهد. روایتهای دردناک علی و جهانشیر تجربهی کسانی است که موفق به ترک اعتیاد شدهاند، داوطلبانه به کمپ رفتهاند، از حمایت خانواده یا دوستانشان برخوردار بودهاند و بهگفتهی خودشان با آنها بهتر از دیگران رفتار شده است.
بسیاری از کسانی که صدای آنها هیچگاه به گوش نمیرسد، کسانی هستند که بدون هیچ حمایت و سرمایهی اجتماعیای بهزور به این کمپها برده میشوند و برای ترک اعتیاد سختترین شکنجهها را تحمل میکنند.
روایت اول:
«آنجا دست ما از همهجا کوتاه بود»
من جهانشیر هستم، ساکن آبادان. ۴۵سالهام و از سال ۱۳۷۸ بهخاطر یک مشکل عاطفی درگیر موادمخدر شدم. خانوادهی من اصلاً نمیدانستند که اعتیاد چیست و علائمش را نمیشناختند. اصلاً فکرش را نمیکردند که یکدانه پسرشان بیفتد داخل مواد و یکراست برسد به تزریق. یک شب آمدم خانه، فهمیدم چند تا از دوستانم رفتهاند به خانوادهام گفتهاند که جهان اعتیاد دارد و این حال و روزش است. اول پدرم باور نکرده بود ولی بعد که توجه کردند، دیده بودند که انگار درست میگویند. اول ماشین را از من گرفتند، فکر کردند که من داخل خانه بمانم درست میشود. بعد، یک شب وقتی آمدم خانه، دیگر نگذاشتند بروم بیرون. در را به رویم قفل کردند و گفتند که حق نداری بروی جایی و بعد هم من را فرستادند یک کمپ ترک اعتیاد در شیراز.
کمپ شیراز، باغی بود وسط کوهوکمر که داخلش سه تا چادر زده بودند. یک چادر بزرگ داشت که حالت سالنمانند ۴۸متری بود، یک چادر دیگر بود که بهاندازهی دو فرش دوازدهمتری جا داشت. یک چادر هم مال مسئولان کمپ بود. با یک آشپزخانه و سرویس بهداشتی و حمام. درِ چادرها که باز میشد بوی عرق و استفراغ از آنها بیرون میزد. آدمها کنار هم افتاده بودند. یکی داد میزد، یکی ناله میکرد.
آنجا یک کمپ شخصی بود و با من بدرفتاری نشد. یک دورهی ۲۱روزه آنجا بودم و بعد از سهچهار سال برایم جالب بود که دیدم دیگر مواد مصرف نمیکنم. ولی یک ماه بیشتر دوام نیاوردم و دوباره برگشتم سمت مواد. خانوادهام بلافاصله فهمیدند و دوباره فکر کردند که اگر من را داخل خانه حبس کنند، خوب میشوم. یک مدت داخل خانه حبسم کردند و بعد بردند دکتر و آن دکتر هم یک مشت قرص خوابآور به من داد. دیازپام و لورازپام میچپاندند داخل حلقم و من فقط میخوابیدم. بعدش دوباره تا چشمانم باز میشد و از بدنم سمزدایی میشد، وسوسهی مواد عین خوره میافتاد به جانم. از آن به بعد، بهمحض اینکه دوباره به مصرف مواد میافتادم، سرم را میانداختم پایین و خودم جُلوپلاسم را جمع میکردم و از خانه بیرون میزدم.
چند سال بعد، دوباره من را گرفتند و به کمپی در آبادان بردند، کمپ رضا شیرازی. کمپها آن موقع به اسم مدیرانشان بود. مردم آن موقع اصلاً نمیدانستند که کمپ چیست، فکر میکردند که اینها یک مشت آدمهای خوب هستند و دارند کار خوب میکنند. اصلاً کسی کاری به آنها نداشت. نمیدانستند که اینها باید قانون داشته باشد. آنجا داخل یک اتاق دوازدهمتری، بیست نفر میخوابیدند و خماری پس میدادند. بعد لختمان میکردند و میگفتند فقط با یک شلوارک بروید داخل؛ جایی که وسط بوی عرق و استفراغ خونی، یکی هم بالا میآورد…
تا سال ۱۳۸۰، ۸۵ مرکز درمان سرپایی با ظرفیت پذیرش چهلهزار معتاد در سراسر ایران وجود داشت. از همان سال بهعلت آنچه سازمان بهزیستی «کمبود امکانات» میخواند، برای راهاندازی مراکز درمان اعتیاد به بخش خصوصی مجوز داده شد. اکنون بیش از یکهزار مرکز اقامتی و کمپ ترک اعتیاد در سراسر ایران وجود دارد.
آن دوره افتاده بودم به کارتنخوابی و گوشهی پارکها میخوابیدم و یکی از دوستانم من را به کمپ برد. دورادور، جلسات ترک اعتیاد را دنبال میکردم و دوست داشتم بروم داخل جلسات ولی میگفتم برای من دیگر فایده ندارد. ترککردن را خارج از توانم میدیدم. فقط از دور نگاهشان میکردم و میگفتم خوش به حالشان. یادم است که یک بار زمستان بود و هوا خیلی سرد بود. اُوِرکت درب وداغون و کثیفی تنم بود. داشتم از سرما میلرزیدم. گوشهی پارک پیرمردی بود که چای و سیگار و قهوه میفروخت. من هم نشسته بودم کنارش که گرم بشوم. همانموقع بود که جلسهی بچههایی که برای جلسات ترک اعتیاد میرفتند، تمام شد. یکی از دوستانم که در کار مشاورهی املاک بود و قبلاً اعتیاد داشت هم در جلسهی انجمن بود. تا من را دید، گفت: «جهان تویی؟» نگاهش کردم گفتم: «آره منام». گفت:
«چیزی خوردی؟» ب
عد خودش گفت: «چه سؤالی میکنم، معلوم است که چیزی نخوردی. آقا یک چایی برایش بریز.» دستانم را گرفت و همینطوری دوتایی زدیم زیر گریه. گفت:
«جهان من چهکار کنم برای تو؟»
گفتم: «هیچی.» گفت: «میخواهی ببرمت کمپ؟» گفتم: «خیلی دلم میخواهد ولی میدانم فایده ندارد.» گفت: «من میبرمت و همهچیزت با من. فقط میخواهم تو خودت بخواهی.»
همانجا من را سوار ماشین کرد و برد کمپ رضا شیرازی. آنجا هرکسی از خماری داد میزد، میبردندش توی حیاط، میانداختندش توی حوض آب، بعد میآوردندش بیرون و میافتادند به جانش و کتکش میزدند. یک پسر لاغر خیلی ضعیفی بود که آنقدر قرص خورده بود که در حالت طبیعی نبود. وسط زمستان، توی حمام، آب یخ روی سرش باز کرده بودند و همینطور میزدندش. به یکی از خدمتگزارها گفتم: «چرا میزنیش؟» گفت: «میخواهی تو را هم بزنیم؟»
من را البته چون آن آقا آورده بود و خیلی پیششان اعتبار داشت، احترامم را نگه میداشتند وگرنه کسی جرئت نداشت که بگوید «چرا؟» آن پسر را بهقدری زدند که یک دفعه یکیشان گفت: «ببین اصلاً این نفس میکشد؟» بعد یکییکی جمع شدند و دیدند که مرده و گفتند: «خودش مرده». بعد هم پلیس آمد و بردندش. انگار داخل گزارش زده بودند که بر اثر مصرف زیاد مواد دچار ایست قلبی شده است. با این اوضاع، ۲۱ روز دورهی من در آن کمپ هم تمام شد و بیرون آمدم.
از کمپ تا خانه، چهار کیلومتر فاصله بود. پیاده آمدم. سلام کردم، هیچکسی جواب سلامم را نداد. یکراست رفتم داخل اتاق. هرچه داشتم، بردم دادم به ساقی، مواد گرفتم و زدم. فاصله از ترخیص تا مصرف مواد دو ساعت شد. دیگر شب هم نرفتم خانه. دوباره روز از نو، روزی از نو.
در آن کمپ هم من زیاد اذیت نشدم چون زیاد سروصدا نکردم. تجربهی خماری را داشتم و میتوانستم تحملش کنم. میدانستم اگر صدا کنم، کتک میخورم. تقریباً کل آمار آن کمپ حدود چهل نفر بود که بیست نفرشان در اتاق سمزدایی بودند. کمپ یک توالت داشت با یک حمام داخلش برای پنجاه نفر آدم. آن موقع شهریهاش برای ۲۱ روز چهلهزار تومان بود.
جای بعدی، و در واقع آخرین کمپی که رفتم، کمپ داوود در اهواز بود که بهترین کمپ ایران به شمار میرفت. سال ۸۶ یا ۸۷ بود. همان دوستی که بار اول من را به کمپ شیراز برد، گفت: «این کمپ خیلی تمیز و خوب است و بیا برو اینجا.» واقعاً هم تمیز بود، ولی قوانین سختگیرانهای داشت. یکدفعه میدیدیم که سی تا معتاد را لخت مادرزاد میکردند و میانداختند در یک اتاق دوازدهمتری. دو نفر هم بالای سرشان بودند که فقط زمانی که تشنج یا تبولرز میکردند و از حالت عادی خارج میشدند، آنها را میبردند زیر آب یخ و بعد کتک میزدند. میگفتند: «کتکتان میزنیم که درد این کتکها غالب بشود به درد خماری.»
اغلب مأموران کمپ که به آنها «خدمتگزار» میگفتند، آدمهایی بودند که خودشان مدتی بود که مصرف موادمخدر را ترک کرده بودند و جا و مکانی برای بعد از ترخیص نداشتند. به آنها میگفتند که حقوقی به شما نمیدهیم اما میتوانید بمانید و از امکانات اینجا استفاده کنید. سیگار و غذا و لباستان هم رایگان است.
اکثر این آدمها اگر از کمپ میرفتند، دوباره میافتادند به کارتنخوابی در گوشهی خیابان. بنابراین، ترجیح میدادند که همانجا بمانند و غذایی گیرشان بیاید. با این شرایط از این آدمها چه انتظاری میشود داشت؟ آدمهایی که قبلاً هم خودشان با همین روش ترک کرده بودند. حالا هم یکی مثل ما را میدادند دست اینها.
آدمهایی که اگر بدون اجازهی آنها میخواستی یک چایی درست کنی، میبردنت به اتاق کناری و بهقدری میزدند که صورتت کبود میشد. من را سه ماه آنجا نگه داشتند. برای صبحانه به هرکسی یک نصفه نان و یک باریکهی نازک پنیر بهاندازهی دو انگشت و یک استکان چای شیرین میدادند. ظهرها سیبزمینی آبپز میکردند و میانداختند روی یک نان. شب هم که معمولاً عدسی داشتیم. یعنی برای هر مددجو شاید در ماه دههزار تومان خرج نمیکردند ولی از خانوادهاش شصتهفتادهزار تومان میگرفتند.
از آنجا هم که بیرون آمدم، به یک هفته نکشید که دوباره افتادم به مصرف مواد. خانوادهام فهمیده بودند که یک چیزی هست به نام «سنت سیزده». میآمدند یارو را دستوپایش را میبستند و از توی خانه میبردند. یک پول مضاعف هم خانواده برای همین انتقال به کمپ میدادند. یک شب، ساعت دوِ نیمهشب تازه از بیرون آمده بودم و داشتم برای خودم چایی میریختم. یکدفعه دیدم درِ اتاقخوابم باز شد و سه تا مرد با «داوود غول»، رئیس کمپ داوود، آمدند بالای سرم. داوود گفت: «دو راه بیشتر نداری: یا خودت مثل بچهی آدم برو سوار ماشین شو، یا سوار ماشینت میکنیم.» یکی قمه با خودش آورده بود، یکی طناب، یکی هم سیم بکسل و گونی آورده بود. گفتند: «شده نعشت را میبریم.» گفتم: «نه، احتیاجی نیست. خودم میآیم.» سوار ماشینشان شدم و رفتیم. از آبادان که زدیم بیرون، دیدم ماشین نگه داشت. گفتم: «چرا نگه داشتید؟» گفتند: «مثل اینکه لاستیک پنچر شده. تو قبلاً راننده بودی، میتوانی ببینی چی شده؟» تا آمدم پایین، از پشت، سرم را توی یک کیسه کردند؛ درِ صندوق را باز کردند و من را چپاندند داخل صندوق. تا اهواز ۱۲۰ کیلومتر راه بود و تمام مسیر من را داخل صندوقعقب پژو نگه داشتند. بعد هم که رسیدیم به کمپ، کتکم زدند. از طاق کمپ آویزانم کردند. دوسه تا بچهگربه انداختند توی شلوارم و پاچههایم را گره زدند. با نوک چوب هی میزدند به این گربهها، که اینها بپرند بالا. تمام پاهایم با چنگ گربهها پاره شده بود و خون راه افتاده بود. داد که میزدم، با لوله من را میزدند. یکی بود به نام «کریم دراکولا». از این خلافکارهای قالتاق که حالا مثلاً خوب شده بود. دستهای خیلی قوی و بزرگی داشت. لوله را برمیداشت با آخرین قدرت میزد به ران پایم، توی کمرم، توی کشالههای ران پایم. این لوله مینشست توی گوشت پایم. بعد رد میانداخت و سیاه میشد عین زغال. میچسباندم گوشهی دیوار، خرخرهام را میگرفت با دستهایش و بدون وقفه چپ و راست میخواباند توی صورتم. میگفت: «میخواهم مرواریدهای چشمهایت بپرد بیرون، ببینم چطوری میشوی. باز هم نگاهم میکنی؟» من هیچی نمیگفتم. دندانهایم را فشار میدادم و حرف نمیزدم. میگفت: «التماس کن تا ولت کنم.» من هیچی نمیگفتم.
من الان نمیدانم که داخل کمپها چطور است. چند وقت پیش از یکی از بچههایی که اخیراً در یکی از همین کمپها بود دربارهی وضعیتشان سؤال کردم. گفت: «هنوز همانطور است و تغییری نکرده، همانطور کتک میزنند و بچهها را زنجیر میکنند. همانطور میاندازند توی قفس سگهای وحشی که هار هستند. سگها را با زنجیر میبندند به قفس و آدمها را هم میاندازند توی همان قفس، جوری که سگ نتواند به او حمله کند اما برای آن آدم رعبووحشت درست کند. یا اینکه کسی را داخل شکاف دیوار میگذارند، میدهند داخل دیوار، بین دو تا شکاف، بعد رویش را سیمان میکنند برای وحشت. میدانند که کسی طی یکیدو ساعت ماندن در آن شکاف سیمانی نمیمیرد. یا مثلاً چال میکنند کف زمین، طوری که طرف بتواند فقط نفس بکشد.
تجاوز هم میکردند. به خود من در کمپ داوود بهنوعی تجاوز کردند. به این صورت که من را قبلش کتک زده بودند، با صورت زخمی و خونی از توی گردنم تا نوک پایم را زنجیرپیچ کرده بودند. بعد نصفهشب همانطور دستبسته و زنجیرپیچشده، پرتم کردند داخل حیاط. مددجوهای دیگر را هم نصفهشب از خواب بیدار کردند، بهزور برهنهشان کردند و از من خواستند که در مقابل آنها زانو بزنم و ما را مجبور میکردند که در مقابلشان سکس دهانی داشته باشیم. بچهها التماس میکردند و میگفتند: «داوود، این کار را نکن. ما چطور با رفیقمان این کار را بکنیم؟» کتکشان میزد و میگفت: «خفه شوید.» کسی هم جرئت نداشت که مخالفت کند. آنجا دست ما از همهجا کوتاه بود. کاری نمیتوانستیم بکنیم.
روایت دوم: «برای ترکدادن هم هیچ روشی نداشتند»
از طاق کمپ آویزانم کردند. دوسه تا بچهگربه انداختند توی شلوارم و پاچههایم را گره زدند. با نوک چوب هی میزدند به این گربهها، که اینها بپرند بالا. تمام پاهایم با چنگ گربهها پاره شده بود و خون راه افتاده بود۳۷ سال دارم و از هفدهسالگی با موادمخدر آشنا شدم. اوایل چیزهایی مثل حشیش و گُل را تفننی و مثلاً آخرهفتهها یا در مهمانیها مصرف میکردم اما همینطور که پیش رفت، معتاد شدم و اعتیادم شدت یافت. من دیپلمردی هستم و در یک خانوادهی متوسط بالای ششنفره با چهار برادر، بزرگ شدم. نجار مبلساز بودم و تا چند سال اول اعتیادم نیز همچنان مبلسازی میکردم اما بعدش دیگر نتوانستم کار کنم. یعنی بهصورت دائم کار نمیکردم. یک هفته کار میکردم، یک هفته کار نمیکردم. سال ۱۳۹۲ دیگر شرایطم بد شده بود. اصلاً نمیتوانستم کار بکنم و برای همین پول مواد را هم نمیتوانستم جور کنم. عملم هم زیاد شده بود، یعنی باید دوسه مدل مواد میکشیدم و از پسش برنمیآمدم. و دیگر به کارتنخوابی نزدیک شده بودم. از طرفی توی خانوادهای بزرگ شده بودم که نمیتوانستم دزدی کنم یا مواد بفروشم. همانموقع بود که چند تا از دوستانم که خودشان هم قبلاً معتاد بودند و ترک کرده بودند، با برادرم حرف زدند که من را به کمپ ترک اعتیاد ببرند. من دلم میخواست ترک کنم ولی از خماری میترسیدم. اما بالاخره در اثر صحبتهای دوستانم و با کمک آنها به کمپی در محلهی خودمان رفتم.
این کمپ از بهزیستی مجوز داشت اما یک کمپ خصوصی بود. آن موقع از من برای ۲۱ روز، سیصدهزار تومان گرفتند. اما الان حدود یکمیلیون و پانصدهزار تومان میگیرند. ظرفیت کمپی که من در آن بودم، سی نفر بود اما آن زمستانی که من در کمپ بودم حدود پنجاه نفر آنجا بودند. این کمپ در یک باغ بود. یک اتاق سیچهلمتری برای قرنطینه داشت که به آن اتاق فیزیک میگفتند. هرکسی را که پذیرش میشد، مستقیماً به این اتاق میبردند و بین پنج تا ده روز در آنجا نگه میداشتند. یک اتاق کوچکِ بدبو با دهدوازده تا معتاد خماری که اختیار هیچیشان را ندارند. طرف چون خمار است، اسهال میشود یا مدام استفراغ میکند. خیلیها اختیار ادرار و مدفوع را از دست میدهند و شرایطش خیلی وحشتناک است.
از قرنطینه که بیرون رفتیم، اوضاع بهتر بود. آنطرف تمیزتر بود. اگر ظرفیت بیش از حد نبود، برای همه تخت بود، کمد داشتیم، خانوادهها میتوانستند خوراکی بیاورند. وضعیت حمامرفتن بهتر بود. اما هیچگونه امکانات فرهنگی-ورزشی نداشتیم. فقط یک میز تنیس بود که هیچوقت کسی دورش نبود. غذاها هم بیشتر آبکی بود؛ بدون نمک و روغن. میگفتند: «اینها دلیل پزشکی دارد.» اما در همین اصفهان کمپی سراغ دارم که نزدیک به یک ارگان حکومتی است و مسئول کمپ با امامجمعه رفتوآمد دارد. به همین علت، غذای اضافهی کارمندهای همان ارگان دولتی را میفرستند آنجا و هر روز ماهی و کباب و جوجه میدهند.
برای ترکدادن هم هیچ روشی نداشتند. ما را آنجا میخواباندند و اگر حرف میزدیم با شلاق سیاهمان میکردند.
به من چون اهل همان محله بودم و بعضی از کادرهای کمپ از قبل من را میشناختند و دوستانم هم سفارشم را کرده بودند، زیاد زور نگفتند. اما خدا نکند که یکی غریبه یا افغانستانی میبود و مثلاً در خماری داد میکشید یا مشتی توی در میزد و میگفت میخواهم از اینجا بروم. سریع او را میبردند بیرون؛ زنجیرش میکردند به درخت. یا اینقدر با شلنگ میزدندش تا به غلطکردن بیفتد یا مثلاً توی حیاط دو تا کپسول سیلندر گاز را با زنجیر میبستند به پاهایش. البته آنطور که من شنیدهام در کمپهای دیگر اذیتها بدتر است. مثلاً دوستم میگفت که در کمپشان، یکی را لخت کرده بودند و با شورت بسته بودند به درخت؛ نوشابه ریخته بودند روی تمام بدنش و بعد مورچهها بهخاطر شیرینی نوشابه به تنش حمله کرده بودند. سرتاسر تنش را مورچهها طوری نیش زده بودند که تمام بدنش پینه زده بود. من الان هشت سال است که ترک کردهام و در این مدت تابهحال نشنیدهام که کمپی باشد که حتی یک نفر از مددجوهایش بگوید که کتک نخورده و تحقیر نشده است.
در آییننامهی این کمپها نوشته است که حتماً باید دکتر در کمپ باشد تا به آن مجوز بدهند. اما در کمپ ما دکتر فقط هفتهای یک بار میآمد و در پذیرش مینشست و کاری به کار ما نداشت. من با اینکه خودم نیاز به پزشک داشتم اما حتی یک بار هم ندیدمش. از روانکاو و روانپزشک هم که اصلاً خبری نبود. در همین کمپی که من بودم، دورهی قبلش کادر کمپ، چشم یک نفر را کور کرده بودند. میگفتند که خمار بوده و میخواسته برود، چهار پنج نفر از کادر کمپ با چوب آنقدر او را زده بودند تا کور شده بود.
من خودم داوطلبانه به کمپ رفتم اما آنهایی که با زور به کمپ برده میشوند، شرایط خیلی سختی دارند. آنها را میاندازند توی صندوقعقب ماشین و اسپری فلفل توی چشمشان میزنند. اگر بخواهند اعتراض کنند، دهانشان را میبندند و کتکشان میزنند. پانصدهزار تومان هم هزینهی اضافی برای همین بهزوربردن به کمپ میگیرند.
سوءاستفادهی جنسی هم در کمپها وجود داشت. اگر بچهی کمسنوسالی آنجا بود که رخ زیبایی هم داشت، کادر کمپ جوری نشان میدادند که انگار با او رابطهی جنسی دارند. مثلاً او را جدا از بقیه میبردند پشت یک پردهای؛ از او پذیرایی میکردند و طوری رفتار میکردند که بقیه میگفتند او «بچه قشنگ» و «گل» کادر کمپ است و با او صنمی دارند. دربارهی تجاوز به معتادها هم شنیدهام. یک مسئلهی دیگر هم سوءاستفاده از زنهایی بود که بچههایشان یا شوهرهایشان را به کمپ میآوردند. مسئولان کمپ خیلی وقتها از موقعیت آسیبپذیر این زنها سوءاستفاده میکردند و میخواستند که با آنها رابطه داشته باشند.
تاریخ جدید شرقشناسی
ریچارد کَلیس برگردان: هامون نیشابوری
تصور اروپاییان از مردمان، فرهنگ و ادیان خاورمیانه همواره یکسان نبوده است. گاهی این تصورات آمیخته با رمز و راز بوده و گاه ماهیتی استعماری داشته است.
آثاری که اخیراً از نحوهی برخورد اروپاییان ابتدای دوران مدرن و خاورمیانه منتشر شدهاند، تلاش میکنند تا از تصویرسازی یکبعدی شرقشناسانه فراتر روند و پیچیدگیهای این روابط را نشان دهند.
اروپاییان چه تصوری از مردمان، فرهنگها و ادیان خاورمیانه داشتند؟ یکی از تأثیرگذارترین پاسخها به این پرسش همیشگی، به استاد دانشگاهی تعلق دارد که در هر دو جهان ریشه داشت.
ادوارد سعید در فلسطین به دنیا آمد، نام شاهزادهی ویلز را رویش گذاشتند و در خانوادهی پروتستانِ عربزبانِ ثروتمندی پرورش یافت. ابتدا در مدارس بریتانیایی و آمریکایی در مصر و اورشلیم تحصیل کرد و سپس وارد مدرسهی شبانهروزیای در ماساچوست شد. مدرک کارشناسی خود را از دانشگاه پرینستون گرفت و دکترایش را از هاروارد؛ و کارش را در دانشگاه کلمبیا آغاز کرد. سرزمینهای خاطرات کودکیاش شامل فلسطین، مصر و لبنان میشود. او به انگلیسی و عربی کاملاً مسلط بود اما با هیچکدام احساس راحتی نمیکرد.
اکنون افراد اندکی با نخستین کتاب او آشنا هستند. این کتاب، پژوهشی عالی دربارهی نوشتههای داستانی و خودزندگینامهی جوزف کنراد بود، کسی که تجاربش از تبعید و آوارگی با تجارب سعید مشابهت فراوانی داشت. خاطرات سعید که در 1999 انتشار یافته، تکاندهنده و روشنگر است و نشان میدهد که او بیشتر عمر خود این احساس را داشته که سر جایش نیست.
شاهکار سعید، شرقشناسی (1978)، با روایتی هیجانانگیز نشان میدهد که بسیاری از آنچه اروپاییان در قرن نوزدهم و بیستم دربارهی مردمان، فرهنگها و ادیان «شرق» نوشتهاند عمدتاً عبارت است از «مجموعهای از تصاویر نمادین یا استعاره»، گفتمانی خیالی و خطرناک که پیوندی با واقعیت ندارد اما ماهیتش امپریالیستی است و مکرراً از آن برای مشروعیتبخشی به برنامههای استعماری اروپا استفاده شده است.
اکنون، پژوهش بسیار تحسینشده و بههمان نسبت مناقشهبرانگیز سعید هنوز هم خواندنی است. اما در چهار دههی گذشته مطالعات متعددی منتشر شدهاند که داستان متفاوتی را روایت میکنند. در اینجا چهار مورد از این مطالعات را بررسی میکنیم.
آنها ما را با خود به ابتدای دوران مدرن میبرند، به پیش از اوج تهاجمهای امپریالیستی اروپا، زمانی که توازن قوا هنوز به نفع قدرتهای استعماری تغییر نیافته بود و در آنجا با فرصتی بینفرهنگی مواجه میشویم که اکنون کاملاً فراموش شده است.
زیرا آثار متعددی از ابتدای دوران مدرن دربارهی فرهنگها، زبانها و ادیان خاورمیانه وجود دارد که متأثر از استعارههای خیالیِ دیگریِ شرقی نیست. برعکس، نسلهای متمادی از پژوهشگران اروپایی از طریق تشریک مساعی با آن دسته از همکارانشان که در خاورمیانه زندگی میکردند و در تعامل با سنتهای فکری متعدد آنها، آثار عمیقاً عالمانهای از خود بر جای گذاشتهاند. الکساندر بویلاکوا، جمهوری ادیبان عرب: اسلام و عصر روشنگری اروپا کمبریج: انتشارات دانشگاه هاروارد، 2018, پژوهش بسیار عالیِ بِویلاکوا (Bevilacqua)، با عنوان جمهوری ادیبان عرب، شامل تعداد بسیار زیادی از پژوهشگران غربیای است که به پژوهش دربارهی امپراتوریهای بزرگ اسلامی پرداختهاند. بِویلاکوا با نثری شیوا و روان روایت میکند که در قرن هفدهم و هجدهم چگونه دانش اروپاییان از اسلام و مسلمانان متحول شد. تفکرات غالبی قدیمی «جای خود را به مجموعهی وسیعی از ترجمهها، بینشها و تفاسیر داد» و اروپاییان دیگر مسلمانان را «عمیقاً بیگانه» نمیدانستند.
برای نمونه میتوان از آنتوان گالان (Antoine Galland) نام برد. او هر چند اکنون به خاطر ترجمهی هزار و یک شب مشهور است اما پژوهشگری بود که مجموعههای عظیمی از کتابها و نسخههای خطی را گردآوری کرد و در کتابخانههای مختص منابع شرقی جای داد. لودوویکو مراچی (Lodovico Marracci)، کشیشی رومی بود که به تحقیق و ترجمهی قرآن پرداخت. وکیلی اهل لندن به نام جرج سِیل (George Sale) نیز ترجمهای از قرآن فراهم آورد. یوهان یاکوب ریسکه (Johann Jacob Reiske) عربشناسی آلمانی بود که اکنون تنها اندکی از متخصصان او را میشناسند اما وی کسی بود که مطالعهی تاریخ اسلام را دگرگون کرد. تلاشهای این پژوهشگران و دیگران در حوزهی فیلولوژی منجر به تشکیل کرسیهای زبانهای شرقی در دانشگاههای متعدد اروپایی شد. در بسیاری از موارد ــ اگر نگوییم تمام آنها ــ این پژوهشها به دست کسانی انجام میشد که به دنبال تقویت اصول دینی خود بودند.
اما باورهایشان نگرش آنها را مخدوش نکرده بود. یکی از مهمترین آگاهیهایی که بِویلاکوا به ما میدهد این است که چنین پژوهشهایی اغلب مبتنی بر دانشی عمیق نسبت به سنتهای فکری اسلامی متعدد بود.
برای مثال، اثر بدیع ادوارد پوکاک (Edward Pococke) با عنوان ملاحظاتی دربارهی تاریخ عرب (1650)، که به دنبال ارتقا دادن ادبیات عربی بود و میخواست به آن «همان شأنی را بدهد که به طور سنتی به ادبیات یونانی و رومی اختصاص داشت»، در اصل بازنویسی وقایعنامهای عربی به قلم گریگوریوس ابوالفرج ملاطی (ابن عبری)، یک مسیحی سریانی قرن سیزدهمی، بود. کتابخانهی شرقی (1697) اثر شرقشناس فرانسوی بارتلمی دربلو (Barthélemy d’Herbelot) نمایانگر مواجههی مشابه دیگری است. هشتهزار مدخل الفباییِ این مرجعِ تأثیرگذار اطلاعات فراوانی دربارهی هنرها، تاریخ، ادبیات و دین مسلمانان مختلف در اختیار خوانندگان قرار میداد. این کتاب مبتنی بر پژوهشی گسترده بود: بهرغم آنکه دربلو هرگز از اروپا خارج نشده بود اما منابع عربی، فارسی و ترکی فراوانی را که در اختیارش بود خوانده بود. نکتهی جالبتوجه اینکه کتابخانهی شرقی یکی از معدود منابع ابتدای دوران مدرن است که سعید به آن پرداخته است.
او استدلال میکرد که دربلو دستاوردهای متعدد و عظیم شرق را تحت نظام شرقیساز درمیآورد. سعید تأکید داشت که تصمیم دربلو برای ارائهی مطالب خود به صورت الفبایی گسترهی عظیم فکری شرق را به یک فهرست مبدل میکند. با این حال، همانطور که بویلاکوا نشان میدهد این محصولِ تخیل دربلو نبود بلکه فهرستی که محقق برجستهی عثمانی، کاتب چلپی، گرد آورده بود ــ متنی که دربلو به دقت آن را مطالعه کرده بود ــ مبنای این ترتیب الفبایی قرار داشت. به این ترتیب، دانش اروپاییان از خاورمیانه مبتنی بر تعامل و گفتگو با اندیشمندان مسلمان بود.
درس آموزندهای که جمهوری ادیبان عرب به ما میدهد این است که بسیاری از اندیشمندان عصر روشنگری این سنتهای فکری خاورمیانه را جدی میگرفتند. تصورات کلیشهای تثبیتشده دربارهی محمد و اسلام در ابتدای دوران مدرن از چشمان تیزبین بویلاکوا پنهان نمانده است. او نیز به مجادلاتی که پژوهشهای قرآنی اروپاییان میتواند دامن بزند توجه دارد. اما در کنار چنین مجادلاتی، کسانی مانند پوکاک و دربلو نیز بودند که اندیشمندان مسلمان را «اعضای همان جامعهی بشریای میدانستند که آنها و خوانندگانشان نیز به آن تعلق داشتند.» نویسندگان اروپاییای مانند دربلو به هیچوجه نمایندگان شرقشناسی مد نظر سعید نبودند.
سایمون میلز، سوداگری معرفت: تجارت، دین و دانشوری بین انگلستان و امپراتوری عثمانی، 1600-1760، آکسفورد: انتشارات دانشگاه آکسفورد، 2020 در سوداگری معرفت، اثر سایمون میلز، نیز چهرههای مشابهی حضور دارند: سه نسل از کشیشانی که در قرون هفدهم و هجدهم در کمپانی شامات (Levant Company) انگلستان در حلب خدمت میکردند. به دنبال امضای قرارداد صلح بین انگلستان و امپراتوری عثمانی (1580)، انبوهی از بازرگانان انگلیسی مخاطرهجو به دنبال نسخههای خطی و چیزهای ناشناخته عازم کانون تجاری مهم حلب شدند. هدف اصلی میلز این است که نحوهی درهمتنیدگی دانشوری و سوداگری را بازسازی کند و نقش کتابفروشان، کشیشان، خاخامها، کاتبان و شیوخ محلی را در تلاشهای پژوهشی اروپاییان آشکار کند.
زیرا انگلیسیها برای این که بتوانند اطلاعات و اسنادی را که میخواستند به دست آورند «باید از بازارهای موجود نسخههای خطی و عتیقهجات استفاده میکردند و به تخصص و حمایت راهنمایان محلی متکی بودند.»
از جمله «راهنمایانی» که خدمت زیادی به این پژوهشها کردند، احمد گلشنی است، مسلمانی از اهالی حلب که با خانقاهی (تکیه) محلی مرتبط بود. او موضوعی را به پوکاک معرفی کرد که بعدها باعث شهرت او شد: شعر عربی. پوکاک در اصل به دنبال همان دست مطالبی به حلب آمده بود که شرقشناسان اروپاییِ یک نسل پیشتر معرفی کرده بودند. اما گلشنی برای مهمان انگلیسی خود اشعار و شروح متعدد عربی استنساخ کرد و نسخههای خطیای حاوی این متون ارزشمند برای او خرید. به این نحو پوکاک «به برخی از منابع برنامهی پژوهش خود دست یافت و با کندوکاو در این متون بود که در سراسر اروپا به عنوان عربیشناس شهرت یافت.» برای قرنها تلاشهای واسطههایی مانند گلشنی یا به فراموشی سپرده شده بود یا عمداً از اسناد تاریخی پاک شده بود. اما آنها در شکوفایی عربیپژوهی در اروپایِ ابتدای دوران مدرن نقشی محوری داشتند.
چنین همکاریهایی اغلب نوعی معامله بود. رابرت هانتینگتون در 1671 وارد حلب شد و به کمک تلاشهای واسطههای محلی توانست مجموعهی بزرگی از نسخههای خطی را برای خود و سایر همکارانش در انگلستان فراهم آورد. یکی از این واسطهها اسطفان دُوَیهی بود، مسیحیای مارونی که اندکی پیش از ورود هانتینگتون به حلب به عنوان بطریق کلیسای مارونی انتخاب شده بود. هانتینگتون از دویهی خواست تعدادی کتاب و نسخههایی خطی برایش فراهم آورد، به طور خاص آثاری که به نخستین سالهای کلیسا مربوط میشد ــ دغدغهای مشترک بین پژوهشگران کاتولیک و پروتستانی که میخواستند صحّت روایت خود از مسیحیت را ثابت کنند. دویهی در مقابلِ تهیهی این کتابها برای هانتینگتون کمک مالی دریافت کرد و از حمایت سیاسی کمپانی حلب برخوردار شد.
یورگن استرهمل، افسانهزدایی از شرق: مواجههی عصر روشنگری با آسیا. انتشارات دانشگاه پرینستون، 2018.
اروپاییان برای انتشار نسخههای خطی نویافته نیز به دانش محلی همکاران «شرقی» خود وابسته بودند. نمونهی بارز آن انتشار انجیل عربی در قرن هجدهم توسط «انجمن اشاعهی معرفت مسیحی» بود. هرچند پژوهشگران و بازرگانان اروپایی آغازگر این اقدام بودند اما این همکاران خاورمیانهای آنها بودند که انجام آن را میسر ساختند. از بُطرس طولاوی، معلم عربیِ یکی از بازرگانان حلب که در این طرح مشارکت داشت، خواستند تا به مناقشه بر سر چاپ یا عدمچاپ اِعراب پایان دهد؛ کشیشی یونانی را استخدام کردند تا نمونهها را بخواند و غلطهای چاپی را پیدا کند؛ از بطریق انطاکیه، اثناسیوس چهارم، خواستند تا متن عربی را با متن یونانی مقایسه کند؛ از کشیشی مارونی نیز خواستند تا آن را با متن لاتین ولگات تطبیق دهد. این همکاری آنها ــ و همچنین سایر انواع همکاریهایی که میلز در کتابش روایت میکند ــ نشان میدهد که بخش اعظم پژوهشها در ابتدای دوران مدرن صرفاً شرقشناسانه نبود بلکه حکایت از مواجهه و تعاملی عمیقتر داشت.
طی مرور زمان، اروپاییان عازم نقاط مختلفی در سراسر قارهی آسیا شدند. موضوع اثر برجستهی یورگن اُستِرهَمِل (Jürgen Osterhammel)، افسانهزدایی از شرق، همین سفرها و پیامدهای آنها برای عصر روشنگری است. استدلال او همان اندازه که معقول و موجه است مناقشهبرانگیز هم هست. به گفتهی استرهمل، نگاه شرقشناسانهای که سعید موجب شهرتش شد هنوز در اروپای ابتدای دوران مدرن تثبیت نشده بود. آن دوران «صرفاً مرحلهی کمون شرقشناسی» نبود. برعکس، برخی از مهمترین مناقشات فلسفی در ابتدای دوران مدرن تحت تأثیر آثار کسانی شکل میگرفت که یا به آسیا سفر کرده بودند یا فرهنگهای آسیایی موضوع تخصصی مطالعاتشان بود. اروپاییان در آن دوران هنوز در دام سوگیری گرفتار نشده بودند و آسیا ــ مقولهای مبهم که تعریف دقیقی نداشت ــ را آیینهای میانگاشتند که بررسی دقیق آن تا حد زیادی باعث شناخت خودشان میشد.
استرهمل استدلالهای خود را به کمک تحلیل گزیدهای از نوشتهها و سفرنامههای اروپاییان بسط میدهد، این آثار مفصّلتر از آن هستند که در اینجا بتوان به آنها پرداخت. با این همه، این افراد نه به خاطر همسانی برداشتها بلکه به واسطهی تنوع مشاهداتشان در کنار یکدیگر قرار گرفتهاند. هنگام مطالعهی افسانهزدایی از شرق مدام به این برداشت میرسیم که در قرن هجدهم طولانی (1680-1820) اروپاییان از منظرهای متعدد به تمدنهای چشمگیر آسیا مینگریستند. نمونهی بارز آن برداشت اروپاییان از آن چیزی است که «استبداد شرقی» میخواندند. در این دوران هیچ نویسندهای به اندازهی فیلسوف سیاسی فرانسوی، مونتسکیو، به مفهومپردازی دربارهی این شکل از حکومت نپرداخته است. او در روحالقوانین (1748) خود تعریف دقیقی از استبداد به خوانندگانش ارائه میکند. مونتسکیو به خوبی با تاریخ آشنا بود و میدانست که هر نظام پادشاهی، حتی پادشاهیهای اروپایی، ممکن است رفتهرفته دچار استبداد شوند. اما همانطور که در روحالقوانین مینویسد «آن نقطهای از جهان که در آن استبداد به هنجار مبدل شده، آسیا است.» یکی از استدلالهای او همان اندازه که اکنون نادرست به نظر میرسد در آن زمان بسیار متقاعدکننده محسوب میشد:
ظاهراً آبوهوای گرم آسیا ساکنانش را به مردمی مطیع و زبون مبدل کرده که مستعد حاکمیت رژیمی اقتدارگرا هستند. جامعهشناسی سیاسی تطبیقی مونتسکیو بسیار تأثیرگذار بود و بسیاری از کسانی که راه او را ادامه داده و اروپا را با سایر تمدنها مقایسه کردند، سنخ آرمانی استبدادی را که او به وجود آورده بود با دادههای تجربی آزمودند.
با این حال، دیدگاه منتسکیو هر اندازه هم که پرنفوذ بود اما مخالفانی هم داشت. برای مثال، هندشناس فرانسوی، آبراهام ایاسَنت اَنکِتیل دوپِرون (Abraham-Hyacinthe Anquetil-Duperron)، را در نظر بگیرید. او به مدت شش سال در هند زندگی کرد و میخواست با کمک شواهد تجربیِ دقیق، نادرستی تصویر تحریفشده و ناموجه مونتسکیو از استبداد شرقی را اثبات کند. استرهمل با نثری فراموشنشدنی توضیح میدهد که او در قانونگذاری شرقی (1778) «استدلال مخالفان خود را از هر لحاظ بررسی میکند و با کمک نقلقولهای متعدد و تفسیرهای عالمانه ضربات مهلکی به آنها وارد میآورد. در نهایت، تقابل سفتوسخت بین شرق و غرب به تعداد زیادی احتمالات سیاسی و اجتماعیِ درجهبندیشدهی دقیق تبدیل شد. سیاست شرقی که به دست مونتسکیو و همفکرانش به امری غریب مبدل شده و دربارهی آن اغراق شده بود اکنون به قلمرو تجربه و فهم همگانی بازگشته بود.» از نظر انکتیل دوپرون نظریههایی که ادعای اعتبار فراگیر ــ از نوعی که مونتسکیو هوادارش بود ــ داشتند هیچگاه نمیتوانستند همانند تجربه و مشاهدهی بیواسطه واقعیت را ثبت کنند.
کتاب استرهمل سرشار از چنین توصیفهای متضادی است. بنا بر روایتی که او به دست میدهد توازن بین جهانهای فرهنگی مختلف به تدریج جای خود را به یک دوگانگی ــ شرق در برابر غرب ــ میدهد. او به ما میگوید که این دگرگونی را نباید حرکت از تصویری «مثبت» از آسیا به تصویری «منفی» در نظر بگیریم بلکه «حرکتی آرام و تدریجی از اروپامحوری شمولگرا، که بنا بر آن برتری اروپا فرضیهای ابتدایی بود که با توجه به موارد منفرد میشد آن را تصحیح کرد، به اروپامحوری انحصاری است که این برتری را مسلم فرض میکند.»
نوئل ملکوم، دشمنان مفید: اسلام و امپراتوری عثمانی در اندیشهی سیاسی غربی، آکسفورد: انتشارات دانشگاه آکسفورد، 2019.
کتاب برجستهی نوئل مَلکوم، دشمنان مفید، نیز به مسئلهی تمایل برخی از پژوهشگران اروپایی به تأثیرگذاری دانش جدید دربارهی سایر فرهنگها بر سازماندهی زندگی اجتماعی، سیاسی و فرهنگیشان میپردازد. همانند شاهکار استرهمل، این اثر نیز کتابی حجیم است که گسترهی خیرهکنندهای از مواد چاپشده و چاپنشده را در زبانهای متعدد بررسی میکند. روایتهای گوناگون، که بر غنای اثر افزودهاند، بار دیگر نشان میدهند که افکار و آراء اروپاییان ابتدای دوران مدرن دربارهی اسلام و امپراتوری عثمانی متکثرتر و پیچیدهتر از آن چیزی بوده که مفهوم شرقیشناسی سعید مطرح میکند. درست است، تصورات کلیشهای قرون وسطی که اسلام را دینی کاذب و محمد را شیّادی رشوهخوار میدانست «برای مدتی طولانی در آثار غربی بر جای ماند.» و همچنین برای بسیاری از پژوهشگران ابتدای دوران مدرن ــ از جمله، همانطور که پیشتر دیدیم، مونتسکیو ــ امپراتوری عثمانی نمونهی بارز استبداد شرقی بود. اما در کنار این پیشفرضهای ریشهدار، پارادایم جدیدی نیز به وجود آمد که ارزیابی مثبتتری نسبت به حکومت و جامعهی عثمانی داشت.
برای مثال، زبانشناس فرانسوی، گیوم پوستل (Guillaume Postel)، که در قرن شانزدهم به استانبول سفر کرده بود تا برای برقراری اتحاد بین پادشاه فرانسه و سلطان عثمانی میانجیگری کند، بر جدیّت دستگاه عدالت عثمانی تأکید داشت. همچنین او نیکوکاری در حق مستمندان را که در امپراتوری عثمانی مشاهده کرده بود، میستود. چیزی نگذشت که افراد دیگری نیز دیدگاه مشابهی پیدا کردند. این دید جدید نسبت به عثمانی بر اثر افزایش ارتباط و سفر و همچنین تبادل سیاسی و فرهنگی به دست آمده بود.
اما ملکوم هشدار میدهد که این روند را نباید نوعی «تُرکدوستی» یا ستایش از اسلام محسوب کرد. برعکس: کسانی که جنبههایی از حیات مدنی عثمانی را میستودند این کار را برای ایجاد شرمندگی در میان هموطنانشان و دشمنانشان و برانگیختن حس ندامت انجام میدادند. یعنی، هنگامی که نویسندگان اروپایی توجهها را به فضایل عثمانیان جلب میکردند در واقع مشغول تبلیغ برای برنامههای اصلاح اخلاقی و معنوی خود در کشورشان بودند ــ چیزی شبیه به آیینهای که استرهمل مطرح کرده بود. به باور ملکوم بخش اعظم آثاری که در ابتدای دوران مدرن دربارهی اسلام و امپراتوری عثمانی نوشته شده چنین هدف پنهانی را دنبال میکرده است. برخی از نویسندگان به شکلی ضمنی از این روش استفاده میکردند و هدفشان نشان دادن نقایص سازمان سیاسی و دینی خودشان بود. برخی دیگر در بیان انتقادات خود صریحتر بودند. اما ملکوم مکرراً نشان میدهد که اغلب آثار اروپاییان که با عثمانی به عنوان پدیدهای سیاسی برخورد میکردند انگیزههایی پنهانی داشتند و در واقع جزئی از بحثهای سیاسی داخلی غرب محسوب میشدند.
اما گاهی چنین «ستایش-سرزنش»ی پیامدهای مهمی داشت. در پایان قرن هجدهم، قدرتهای استعماری اروپایی تنها از همان زبان تثبیتشده دربارهی شرق که سعید اسباب شهرت آن شد، بهره نمیبردند بلکه امپراتوری عثمانی به موضوعی تبدیل شده بود که ارزش مطالعهی جدی، و گاه حتی ستایش، را داشت. تصادفی نیست که نقطهی اوج دشمنان مفید بحث دربارهی اَنکِتیل دوپِرون است: نقد او بر روحالقوانین منتسکیو و تلاش برای «خاتمه دادن به جریان فکریای که دغدغهاش نظریهی قدیمی “استبداد شرقی” بود» و آغاز کردن جریانی که «برخی از پیشفرضهای قدرت استعماری و امپریالیستی غربی را بر مبنای اصول اخلاقی به چالش میکشید.» دیگر نوشتن دربارهی شرق صرفاً با هدف اصلاح اخلاقی غرب انجام نمیشد. واقعیتهای جدید توسعهطلبی امپریالیستی اروپا نیز به تدریج بر پژوهشها تأثیر میگذاشت.
این چهار کتاب، تنوع و پیچیدگی واکنشهای اروپاییان ابتدای دوران مدرن را به ورود اسلام و عثمانیان به مدیترانه با جزئیات دقیق بررسی میکنند. اما به ما هشدار میدهند که نباید با عینک خوشبینی به این تعاملها نگریست: میلز تأکید دارد که «بسیار اشتباه خواهد بود اگر رابطهی بین اروپاییان و بومیان حلب را بیعیبونقص نشان دهیم.» زیرا هنگام بررسی اقدامات پوکاک، هانتینگتن و سایرین صرفاً با دوستی و همکاری مواجه نمیشویم بلکه «خلف وعده و فریب» نیز وجود دارد. استرهمل به روشنی میگوید که کتاب او را نباید دفاعیهای تکبعدی از عصر روشنگری و توسعهطلبی امپریالیستی اروپا دانست. زیرا به باور او نیز «استعمارگرایی تهاجمی و حس برتری در قرن نوزدهم بسیار غالب بود.» او یادآور میشود که اغلب شناخت دیگری با «تصاحب آنچه به دیگری تعلق دارد» توأمان بود. در واقع، افرادی مانند اَنکِتیل دوپِرون که بنا بر تجربهی بیواسطه میدانستند تصورات غالبی گمراهکننده و استعمارگرایی اروپاییان چه آسیبی به مردم محلی وارد میکند، از بسیاری جهات استثناء محسوب میشدند.
با این حال، این چهار کتاب نشان میدهند که پرسشهایی که در قرن نوزدهم پایانیافته تلقی میشدند در قرنهای پیشتر هنوز مطرح بودند. مقولات و مباحث در آن دوران به تثبیتیافتگی ادوار بعد نبودند. برعکس، جهانیشدن در ابتدای دوران مدرن بیش از هر زمان دیگری سنتهای فکری مختلف را در ارتباط با یکدیگر قرار داد و این بر نحوهی برداشت اروپاییان از سایر فرهنگها تأثیر عمیقی بر جای گذاشت.
آگاهی نسبت به اسلام از طریق مواجهات شخصی و قلمی وارد حلقههای فکری اروپاییان شد و این آگاهی همواره مبتنی بر تفکرات قالبی تثبیتشده نبود. در واقع، گفتمانهایی که تا امروز بر فکر و بحث دربارهی شرق و غرب تسلط دارند و سعید و دیگرانی به تبعیت از او آنها را آشکار کردهاند، تاریخی دارند که غنیتر و غیرمنتظرهتر از چیزی است که این دوگانهی مدرن نشان میدهد.
اروپاییان ابتدای دوران مدرن توجه بیشتری به تفاوتهای دینی و اجتماعی داشتند و بیش از دلالتهایِ قالبِ تنگ شرقشناسی، نسبت به سایر واقعیتهای فرهنگی گشودگی داشتند. بیشک نیاکان اروپایی ما در ابتدای دوران مدرن باعث تثبیت استعارههایی دربارهی دیگری شرقی شدند و اغلب دانش خود را برای گسترش برنامههای استعماری و مقهور ساختن تمدنهای مختلف به کار میگرفتند. اما آنها این را نیز میدانستند که فهم سایر مردم و ادیان ــ به ویژه اگر هدف، رد کردن آنها باشد ــ با خواندن آثارشان و شنیدن صدایشان آغاز میشود.
واکنشها به قتل فجیع در اهواز
مرجان هرسینی
ادامه واکنشها به قتل فجیع در اهواز؛ اظهارات متناقض مسئولان درباره خلاء قانونی واکنشها به قتل فجیع زن ۱۷ ساله اهوازی توسط شوهرش همچنان ادامه دارد. مقامهای مسئول در جمهوری اسلامی، درباره مشکل قانونی در موضوع خشونت علیه زنان در ایران، اظهارات کاملا متناقضی بیان میکنند.حسین حاتمی، عضو کمیسیون اجتماعی مجلس شورای اسلامی، روز دوشنبه ۱۸ بهمن (۷ فوریه) در گفتوگو با وبسایت دیدهبان ایران، در واکنش به قتل یک زن ۱۷ ساله توسط شوهرش در اهواز با تاکید بر اینکه ”در مباحث خشونت علیه زنان خلاء قانونی نداریم” گفت: «این اتفاق بعضاً در جامعه میافتد و اتفاق جدیدی نیست.»
یک مرد جوان اهوازی که در رسانهها از او با نام “سجاد” یاد شده، عصر روز شنبه ۱۶ بهمن، با همدستی برادر خود، سر همسر ۱۷ سالهاش را با انگیزه ”ناموسی” برید و در خیابان چرخاند. این دو که پسر عموی مقتول بودند، ساعاتی پس از جنایت دستگیر شدند.
بر اساس گزارشها، مقتول به نام مونا (غزل) حیدری در ۱۵ سالگی به ناچار تن به ازدواج با پسرعموی خود داده و پیشتر نیز بارها مورد خشونت خانوادگی قرار گرفته بود.حسین حاتمی، عضو کمیسیون اجتماعی مجلس، در گفتگوی خود با دیدهبان ایران اظهار داشت موضوع این قتل، به لایحه حمایت از زنان در مقابل خشونت هم ربطی ندارد.
او با بیان اینکه در قوانین جمهوری اسلامی درباره “قتلهای ناموسی” هم ”خلاء قانونی وجود ندارد”، نتیجه گرفت که ”مشکلی از این بابت نداریم.”در واکنشی دیگر به قتل فجیع مونا حیدری، علی اصغر عنابستانی، دیگر عضو کمیسیون اجتماعی مجلس شورای اسلامی هم در پاسخ به سوالی درباره ضرورت بازنگری قوانین در زمینه کودک همسری گفت: «این قتل به کودک همسری ارتباطی نداشت و همه مسائل را نباید به هم ارتباط دهیم.»او وجود نقصهای قانونی در زمینه مقابله با خشونت علیه زنان را نیز رد کرده و افزود، ”برای این نوع از خشونتها ما قانون مجازات اسلامی کاملی داریم.”
عنابستانی با بیان اینکه در حال حاضر، لایحه موسوم به ”حفظ کرامت و حمایت از زنان در برابر خشونت” در کمیسیونهای مجلس شورای اسلامی در حال بررسی است، خواستار بررسی این قتل توسط کارشناسان شد و گفت که ”تمام تقصیرها را نمیتوان به گردن نقص در قانون انداخت.”اظهارات حاتمی و عنابستانی در حالی بیان شده که الهام آزاد، عضو فراکسیون زنان مجلس شورای اسلامی در مصاحبهای با خبرگزاری ایلنا خاطرنشان کرد که در ایران برای حفاظت از زنان در برابر خشونت، “هیچ قانونی که ضمانت اجرایی داشته باشد”، وجود ندارد.او ابراز امیدواری کرد که با تصویب ”لایحه تامین امنیت زنان در برابر خشونت” از تکرار چنین قتلهای فجیعی جلوگیری شود.
آزاد پیشبینی کرد که این لایحه، در سال آینده در مجلس شورای اسلامی مورد بررسی قرار گیرد.در همین راستا، انسیه خزعلی، معاون امور زنان و خانواده رئیس جمهوری هم در توییتی، خواستار اقدام فوری مجلس شورای اسلامی ”در ترمیم بخشی از خلاءهای قانونی” برای ارتقای سطح فرهنگ عمومی مرتبط با زنان شد.در واکنشی دیگر علی مطهری، نائب رئیس پیشین مجلس شورای اسلامی با انتشار توییتی با اشاره به این قتل در اهواز و همچنین قتل اخیر یک مامور پلیس در شیراز، هر دو متهم را “جانی” خوانده و از قوه قضائیه خواست تا آنها فورا “در ملاءعام به دار” آویخته شوند.در جریان حادثه شیراز یک مأمور نیروی انتظامی در روز پنجشنبه ۱۴ بهمن در پی ضربات کارد جان باخت. مقامهای پلیس در استان فارس یک روز بعد اعلام کردند که قاتل دستگیر شده است.
مادر قاتل مونا حیدری: پسرم سر همسرش را گرداند تا بگوید بیغیرت نیستمدر همین حال، خبرگزاری فارس در گزارشی از خبرنگار اعزامی خود به اهواز، از قول مادر سجاد -قاتل مونا حیدری- نوشت که با رفتن مونا به ترکیه و ازدواجش با یک مرد سوری، ”اطرافیان سجاد چپ و راست غیرت و مردانگی وی را تحریک میکردند.”مادر سجاد گفت “در هر محله و خیابانی که به سجاد انگ بیغیرت زده بودند، سر غزل را گَرداند تا مثلاً به همه بگوید که من آدم بیغیرتی نیستم”.در سالهای گذشته موارد متعددی از قتلهای “ناموسی” و خشونتهای خانگی علیه زنان در ایران منتشر شده است.از جمله آنها میتوان به بریدن سر رومینا اشرفی، دختر ۱۳ ساله تالشی از سوی پدرش و قتل شکیبا بختیار دختر ۱۶ ساله کرمانشاهی با ضربات چاقوی پدرش اشاره کرد.گفتنی است حتی آثار هنری مرتبط با موضوع خشونت علیه زنان و قتلهای “ناموسی” نیز با محدودیتهای فراوانی از سوی مقامهای مسئول در جمهوری اسلامی مواجه هستند.از جمله، فیلم ”خانه پدری” به کارگردانی کیانوش عیاری با موضوع قتلهای ناموسی، محصول سال ۱۳۸۹، نزدیک به یک دهه توقیف شد. این فیلم بعد از رفع توقیف موقت و اکران، دو سال پیش بار دیگر توقیف شد و سازندگان آن، تحت تعقیب قضایی قرار گرفتند.
بر اساس آمارهای رسمی ۲۰ درصد از قتلها در ایران، قتل “ناموسی” به شمار میروند. به گفته برخی از کارشناسان، نیمی از قتلهای خانوادگی در ایران، “ناموسی” هستند.
لایحه موسوم به “حفظ کرامت و حمایت از زنان در برابر خشونت” بیش از ۱۰ سال است که معطل تصویب و تبدیل شدن به قانون است. این لایحه پس از کش و قوسهای فراوان در دی ماه سال ۱۳۹۹ به تصویب هیأت دولت رسید و در ۳۰ دیماه تقدیم مجلس شورای اسلامی شد. مجلس اما از اعلام وصول لایحه تا پنج ماه بعد سرباز زد و بالاخره در تاریخ ۲۹ اردیبهشت ۱۴۰۰ اعلام وصول و با قید یک فوریت به کمیسیون حقوقی و قضایی مجلس ارجاع شد.
اعتیاد جوانان
عباس رهبری
کنفرانس بینالمللی مبارزه با اعتیاد و قاچاق مواد مخدر از تاریخ 17 تا 26 ژوئن 1987 در شهر وین در جهت عزم سیاسی ملتها برای مبارزه با پدیده ویرانگرو مخرب مواد مخدر تشکیل شد و در آن سندی با عنوان سی ام او به تصویب کشورهای شرکت کننده رسید در کشور ما نیز هفته مواد مخدر که در تیرماه برگزار می شود 26 ژوئن برابر با 5 تیر روز جهانی مبارزه با مواد مخدر نامگذاری شده است مسلما یک بازه زمانی است تا بیشتر بر پدیده مخرب وویرانگری چون اعتیاد خصوصا در قشر جوان تمرکز کنیم و بردلایل بروز ودر جهت فهم وشناخت راهکار هایی برای پیشگیری ومقابله با آن تحقیق کنیم .برهمگان آشکار است که اعتیاد یک پدیده مخرب اجتماعی است زیرا آثار نامطلوب و عواقب وخیم آن تنها دامنگیر شخص معتاد نمیشود بلکه همه افرادی را که به گونه ای با معتادان وابستگی و ارتباط نزدیک دارند فرا می گیرد.از طرفی در تمام جوامع بیماری اعتیاد به زندگی قشر جوان گره خورده است . به این معنی که جوانان بنابه روحیات و شور وهیجانات جوانی وشکننده بودن وجودی شان بیشتر در معرض این پدیده مخرب قرار دارند چه بسیار که اعتیاد در عنوان نوجوانی وسنین کمتر انسانی را در چنگال گرفته و در اوج جوانی اورا چون برگ درخت برچیده و به کام مرگ فروبرده است .
یک کارشناس مسائل اجتماعی در تعریف اعتیاد می گوید: اعتیاد یک بیماری روانی، اجتماعی و اقتصادی است که بر اثر فعل و انفعال تدریجی در بین انسان و مواد شیمیایی تحت تاثیر یک سلسله شرایط و اوضاع و احوال خاص روانی اقتصادی، اجتماعی و سنتی به وجود میآید و قطعاً این وابستگی مشکلاتی را به همراه دارد. اعتیاد به مواد مخدر انواع مختلفی دارد مثلا برخی از اعتیاد ها به مصرف بیش از اندازه داروهای هستندکه برای خواب بهتر و یا آرامش اعصاب مصرف می شوند که مصرف آنها مجاز نیست. دیگر اعتیاد به الکل و مواد مخدر است که بدترین نوع اعتیاد به حساب میآید. دسته بعدی اعتیاد به داروهایی است که از آنها برای ترک اعتیاد به عنوان مخدر قوی تر استفاده می شود متادون با قرص ب 2 رایج ترین این داروهاست که به شدت اعتیاد اور است ونباید بدون تجویز پزشک مصرف شود.این کارشناس معتقد است تربیت اصولی و حمایت صحیح والدین از فرزندان نه تنها میتواند باعث پیشگیری از ابتلا به اعتیاد شودبلکه در درمان اعتیاد نیز میتواند به شدت موثر باشد. .
*دلایل فردی اعتیاد به نظر می رسد تحقیقات در خصوص موضوع مهمی چون اعتیاد همچنان ادامه داشته باشد و این پژوهش ها ابعاد مختلف روانشناسی و اجتماعی و …. را در برمی گیرد تا جاییکه این پژوهشهاهم نشان می دهد این بیماری مخرب دلایل متعددی برای نفوذ ورخنه به زندگی افراد دارد . این تحقیقات اگر نوک پیکان را به سمت جوانان قرار دهد بدون شک عوامل فردی را از عمده دلایل گرایش جوانان به اعتیاد می داند.شاید بتوان گفت که عمده ترین دلایل اعتیاد افراد به مصرف مواد مخدر دلایل فردی می باشند ،عوامل فردی موثر که باعث گرایش جوانان به اعتیاد میشود شامل مواردی مثل فشارهای عصبی بیش از حد، فشارهای تحصیلی مانند بحران کنکور و بیداری های شب امتحان ، عدم آگاهی فرد از مضرات مواد مخدر، اختلال های شخصیتی مانند انزوا و کمبود اعتماد به نفس، شخصیتهای متزلزل و رشد نیافته، تمایل به زندگی بدون مشکل، انگیزه های درمانی برای کاهش درد بدون تجویز پزشک ،کنجکاوی است.
* نقش خانواده ها در اعتیاد جوانان این جامعه شناس دلایل خانوادگی را در روند اعتیاد نیز موثر می داند و اضافه می کند: فقر و شرایط بد مالی دلیل اعتیاد جوانان به اعتیاد نیست بلکه بسیاری از افراد در خانواده های ثروتمند نیز در دام اعتیاد میافتند کمبود محبت از طرف والدین، افراط در محبت و جلوگیری از رشد استقلال فردی، محدودیت بیش از اندازه تبعیض بین فرزندان ، رفاه بیش از اندازه ، اجازه ندادن به تلاش فرزندان، اعتیاد یکی از اعضای خانواده ،فقر مالی ،دانش ناکافی والدین. اما از دلایل فردی و خانوادگی که بگذریم عوامل محیطی نیز در بروز این پدیده وسوق دادن جوانان به سمت این بلای ویرانگر موثر است مهمترین این عوامل عبارتند از دسترسی آسان به مواد مخدر، بیکاری و عدم اشتغال زایی ،اختلاف طبقاتی شدید، فرهنگ محل زندگی، ارتباط باافراد ناباب.
*نقش آموزش واصول تربیتی در مقابله با مواد مخدر بنا به یک قاعده در صورت شناخت صورت مسئله می توان راهکارهایی نیزبرای پیش گیری نیز به کاربست . این موضوع در خصوص مبارزه با بیماری اعتیاد نیز صدق می کند واز منظر محققان می توان با به کاربستن شیوه های درست وکارسازتربیتی و آموزشی به عنوان یک راهکار فوق العاده موثر وپایه با مواد مخدر در بین جوانان مقابله جدی کرد؛همچنین برنامه ریزی دولت ها در زمینه آگاهی رسانی به عموم مردم خصوصا خانواده ها نقش کلیدی ایفا می کند.تربیت اصولی و حمایت صحیح والدین از فرزندان نه تنها میتواند باعث پیشگیری از ابتلا به اعتیاد شود بلکه در درمان اعتیاد نیز میتواند به شدت موثر باشد اگر بتوانیم جوانانی که در دام اعتیاد افتاده اند را به درستی راهنمایی کنیم قطعاً در تجربه یک ترک اعتیاد بدون بازگشت به آنها کمک کردیم.به گفته این روانشناس و کارشناس اجتماعی اعتیاد معضلی است که یک شبه به وجود نیامده که یک شب از بین برود بلکه باید با برنامهریزی آن را از بین برد همه ما با تعامل برای ریشهکن کردن آن دست به دست هم دهیم چون بسیاری از معتادان در اثر بیکاری و یا مشکلات خانوادگی به مواد مخدر روی می آورند که باید این عوامل را ریشه یابی کرد از این رو رسانهها در جهت آگاهی سازی خانوادهها و جامعه میتواند نقش خود را به خوبی ایفا کند آموزش و پرورش و مدارس نیز نقش کلیدی رو در این زمینه میتوانند ایفا کنند معلمین و اساتید باید به علم روز برای مبارزه با آسیبهای اجتماعی مجهز باشند و کلاسهای دانشگاهی هم جزوه محور نباشند بلکه محلّی برای شنیدن آرا و نظرات و درد دلهای دانشجویان برای حل معضلات شود دولت نیز در این مسیر میتواند به سازمانهای مردم نهاد که در امور کارآفرینی و اشتغال توانایی های لازم را دارند اعتماد کند و بخشی از این بحران اجتماعی را به این سازمانها بسپارد.
* خود آگاهی معنوی سلاحی برعلیه اعتیاد بدون شک امر آموزش و دست یابی به یک خود آگاهی در خصوص آثار مخرب اعتیاد بر زندگی مهمترین سلاح یک جوان برای مقابله با موادمخدر و به تعبیری دیگر معتاد نشدن است .از سویی دیگر همین خود آگاهی و برانگیخته شدن قوای روحی ومعنوی می تواند حتی افرادی با سابقه زیاد اعتیاد و معتادین متهاجر را نیز از دام شوم اعتیاد نجات بخشد وبه زندگی بازگرداند .این موضوع امروز خودش را در کلاس های موسوم به آن ای نشان میدهد بطوریکه برخی از افرادی که سابقه چندین وچندسال اعتیاد داشته اند امروز به یمن حضور واستفاده از این کلاس ها به زندگی بازگشته و افرادی مفید در جامعه شده اند. اگر جوانان موضوع خود آگاهی و رشد روحی را در زمینه آثار مخرب اعتیاد جدی بگیرند مسلما یاهرگز به سمت اعتیاد نمی روند یا اگر هم معتاد شده اند می توانند ترک کنند و آدم بهتری شوند .
*اعتیاد یک بیماری است به هر جهت تلاش های دولت در امر مبارزه با مواد مخدر موثر وتاثیر گذار است ولی شک نباید کرد بنا به تاکیدات کارشناسان بحث آموزشی وتربیتی امری موثر است که باید بیشتر مورد توجه دولت قرار بگیرد . از همه مهمتر باید عموم مردم خصوصا خانواده ها درک کنند اعتیاد نه یک جرم وجنایت هولناک بلکه یک بیماری است ومی توان با ارتقا خود آگاهی فردی و عمومی راهکارهای سازنده ای برای ریشه کن کردن این بلای خانمانسوز به کار گرفت.
ایروانی، بنیانگذار کفش ملی ایران
پرویز نیکنام
مدتها به این فکر بود که مردم به چه چیزی بیشتر نیاز دارند و چه چیزی را میتوانند نادیده بگیرند. پس از فارغالتحصیلی از دانشگاه شروع به مطالعه کرد «دربارهی اینکه چه کالاهایی زیادتر وارد کشورمان میشود. آن موقع کفش یکی از ارقام بزرگ واردات ما بود و تصمیم گرفتیم کارخانه به منظور تولید کفش تأسیس کنیم. برای انجام این فکر بنده به آمریکا رفتم و نقشههای کار را تهیه کرده و به ایران آوردم و به این ترتیب کارخانهی کفش ملی به وجود آمد.»معتقد بود که «همهی مردم به نان و کفش نیاز دارند، آنها میتوانند برخی اوقات نان نخورند، اما نمیتوانند بدون کفش بمانند.»هرچند محمدرحیم متقی ایروانی در دانشگاه حقوق خوانده بود و پروانهی وکالت داشت اما هیچگاه وکالت نکرد. زندگیاش با تجارت شروع شده بود. از روزی که چشم باز کرد همهی خانوادهاش به تجارت مشغول بودند. او بیست و یکم بهمن 1299 در محلهی مشیر شیراز در خانوادهای تاجرپیشه به دنیا آمد. پدرش تجارتخانهای در شیراز داشت و چای، قماش و تریاک وارد میکرد و آنها را در حجرهاش میفروخت. محمدرحیم از همان کودکی در حجرهی پدرش کار میکرد. هر روز حجره را جارو میکرد و بستههای پستی را تحویل ادارهی پست میداد. او بزرگترین فرزند خانواده بود اما در شش سالگی مادرش را در هنگام تولد چهارمین فرزندش از دست داد. پدرش که تا آن موقع سه بار زن گرفته بود، بعد از مرگ نزهتالزمان پارسا، مادر محمدرحیم، دیگر زن نگرفت و در نتیجه سرپرستی محمدرحیم را عمویش عبدالرحمن بر عهده گرفت که با خالهی محمدرحیم ازدواج کرده بود و فرزندی نداشت.
دبستان را در مدرسهی باقریه تمام کرد و زمانی که 12 ساله بود برای یادگیری زبان انگلیسی به کالج استوارت در اصفهان رفت. این کالج را هیئت مرسلین کلیسایی انگلستان اداره میکرد و تنها کالج عمومی انگلیسی در سراسر ایران به شمار میآمد. استوارت مموریال کالج در سال 1275 شمسی (1894 میلادی)، یک دهه قبل از انقلاب مشروطیت، توسط اسقف ادوارد گریک استوارت که از نیوزیلند به ایران آمده بود، کارش را شروع کرده بود. این کالج 300 دانشآموز داشت. شصت نفر از آنها در بخش شبانهروزی زندگی میکردند. اکثر دانشآموزان از خانوادههای ثروتمند و تاجرپیشهای بودند که والدینشان آنها را از شهرستانهای مختلف ایران به این کالج فرستاده بودند تا به شیوهی انگلیسی آموزش ببینند. تحصیل در این مدرسه تأثیری جدی بر محمدرحیم گذاشت که بعدها آثارش در مدیریت کفش ملی دیده شد.از دوستان و همشاگردیان آن سالهای محمدرحیم در کالج اصفهان میتوان از چهرههایی مانند مسعود برزین، منوچهر رزمجو، حسن شهباز، سید نصرالله فاطمی (برادر سید حسین فاطمی، وزیر خارجهی کابینهی دکتر مصدق)، عبدالحسین سپنتا، غلامرضا نیکپی (شهردار آیندهی تهران)، منوچهر مستشاری و عطا سلمانپور (معاون وزارت اقتصاد و قائم مقام بانک مرکزی) نام برد.
بعد از کالج اصفهان دوباره به شیراز بازگشت و در دبیرستان شاپور که رضاشاه برای تعلیمات آموزشی راه انداخته بود، به تحصیل پرداخت و در سال 1320 درست در زمانی که متفقین ایران را اشغال کردند، دیپلم ادبی گرفت. سال بعد در دانشکدهی حقوق دانشگاه تهران در رشتهی قضائی پذیرفته شد و در سال 1324 از آن دانشکده فارغالتحصیل شد. سرِ پرسودایی داشت، در دانشگاه به همراه دوستش عباس اردوبادی نشریهی «آیین دانشجویان» را منتشر میکرد و از چهرههای شاخص آن زمان مثل محمد مصدق و جلال آل احمد مطلب چاپ میکرد. همزمان پمپ بنزین نزدیک دانشگاه در خیابان وصال را اجاره کرده بود و خرجش را از آنجا تأمین میکرد. یک کتاب راهنمای ازدواج را از عربی به فارسی ترجمه کرد و کتاب گفتگوی انگلیسی به فارسی را در همین دوره برای استفادهی خارجیها، از جمله سربازان متفقین، نوشت.
همین که درسش در دانشگاه تمام شد به آبادان رفت و حدود شش ماه در استخدام دادگستری بود و بعد از دریافت پروانهی وکالت به تهران بازگشت و مدتی در بانک شاهی که در آن سالها به «بانک شاهنشاهی ایران» تغییر نام داده بود، کار کرد. خودش میگفت: «این کارها و تغییر پی در پی آنها را به منظور کسب تجربه و سابقه در کار تجارت انجام داده است.»
یک سال پس از پایان دانشگاه در شهریور 1325 به نیویورک رفت و از طریق عباس ارودبادی، رفیق دوران دانشگاهش، برای تحصیل در دورهی دکترا در دانشگاه مریلند ثبتنام کرد اما خیلی زود منصرف شد و به ایران بازگشت.اوایل تابستان سال 1327 با زینت منتخب، فرزند حاج فرج منتخب رئیس اتاق تجارت شیراز، ازدواج کرد. در سال 1328 با کمک تعدادی از تجار یک دستگاه تولید برق خرید و کارخانهی برق فسا را تأسیس کرد. همزمان پاساژ استاندارد را با 25 مغازه و یک سینما به نام مترو در خیابان زند شیراز ساخت، همان سینمایی که بعدها دوستش شاهرخ گلستان مدتی آن را اجاره و مدیریت کرد.
دو سال بعد از ازدواج، فعالیتهای اقتصادیاش را به تهران منتقل کرد و اولین تجارتخانهی خود را در سرای محمدی در سبزهمیدان تهران در خیابان خیام بنا نهاد و نام آن را شرکت سهامی باتا گذاشت. در این تجارتخانه کتیرا، مواد روغنی، مغز گردو، آنقوزه و پنبه صادر و در مقابل کفش، چتر، گونی و گالش از چکسلواکی وارد میکرد. در همان دوران، زمینی در چهارراه گلوبندک خرید و پاساژ دیگری به نام «استاندارد» بنا کرد.همزمان به توماس باتا، که نمایندگی فروش کالاهایش در ایران را بر عهده داشت، پیشنهاد داد تا در ایران کارخانهی تولید کفش تأسیس کند اما باتا به سبب ملیشدن کارخانههایش در اروپای شرقی این پیشنهاد را قبول نکرد.مصرف گالش در ایران، بهویژه در مناطق روستایی، بسیار زیاد بود. به همین علت ایروانی به چکسلواکی رفت و با دو کارشناس و یک دستگاه اتوکلاف (برای گرم کردن لاستیک و درست کردن گالش) به ایران بازگشت و در سرای محمدی در خیابان خیام تولید گالش را شروع کرد.در دورهای که اخذ نمایندگی از شرکتهای خارجی مد روز بود و تعدادشان روز به روز افزایش مییافت، او به فکر تأسیس کارخانهی تولید کفش بود. در سال 1334 زمینی 700 متری در مهرآباد تهران خرید و تجهیزاتش را به آنجا منتقل کرد و پاساژ استاندارد را اجاره داد. یک شریک آمریکایی در کفش ولکو گرفت تا با امتیاز این شرکت آمریکایی تولیدات خود را در ایران بفروشد. این کارخانهی تازهتأسیس روزی 150 جفت کفش تولید میکرد.
ابتدا این شرکت را «شرکت سهامی کفش» نامید اما ادارهی ثبت شرکتها با این بهانه که نامی عام است با آن مخالفت کرد و ایروانی نام «ملی» را پیشنهاد داد که یادآور ملی کردن نفت بود. این نام هم با مخالفت ادارهی ثبت شرکتها مواجه شد اما ایروانی این بار کوتاه نیامد. دنبال لوگویی برای شرکتش میگشت، اول نشان خروس، بعد فیل و شیر را امتحان کرد اما سرانجام فیل را به عنوان نشان کفش ملی انتخاب کرد.
تا این زمان، کفشها لاستیکی و پلاستیکی بود و هنوز تولید کفش چرمی در ایران شروع نشده بود. در آن زمان، «کفش سه ستاره» و «کفش مهشید» رقیب ایروانی بودند. اما بعدها برادران عمید حضور در «کفش بلا» و مصطفی حسینزاده در «کفش وین» به جمع رقبا پیوستند که از تجارت کفش وارد تولید کفش شده بودند. این رقبا در مقابل ایروانی که روز به روز تولیدش را متنوعتر و از روشهای تازهای برای فروش استفاده میکرد، توان چندانی نداشتند.
بخشی از کفشهای تولیدی را نیز به چند کشور اروپایی مثل بلژیک، آلمان و کشورهای اسکاندیناوی صادر میکرد.
ایروانی برخلاف دیگر معاصران خود که کارهایشان را به صورت خانوادگی پیش میبردند، خودش یکتنه صبح قبل از کارگران به کارخانه میرفت و شب بعد از همه دفترش را ترک میکرد. این مرد سختکوش در دههی چهل خورشیدی که به دههی طلایی اقتصاد ایران معروف است، بهسرعت کارش را توسعه داد. در بهمن 1340 «کفش پویا» را برای تولید کفش ورزشی، در مرداد 1342 «کفش فارس» را برای تولید کفش چرمی و در بهمن 1347 «کفش صنعتی» را برای تولید کفش ایمنی و «کفش سرپایی ملی» را برای تولید دمپایی راهاندازی کرد.
بخشی از کفشهای تولیدیِ ورزشی، چرمی، دمپایی، کفش بچهگانه، کفش ایمنی و پوتین نظامی را با مشارکت شرکتهای بینالمللی مثل اوتافوکوی ژاپن، گوستاو هوفمن، دسما، گابور آلمانی، گودبلت آمریکا و یونیوکمیکال سوئیسی تولید میکرد. در شرکت ماشینسازی تجهیزات کفش هم با فرانسویها و انگلیسیها شریک بود.
با توسعهی فعالیتهای تولید کفش، ایروانی در اسماعیلآباد، کیلومتر 18 جادهی مخصوص، زمینی به مساحت 400 هزار متر مربع خرید و کارهای ساختمانی را در سال 1349 تمام کرد و همهی بخشهای تولیدی را به این مجتمع جدید منتقل کرد.
او در این مجتمع 400 خانهی سازمانی برای کارگران طراحی کرد تا بتواند «با احداث خانههای سازمانی در کنار کارخانه زمان رفتوآمد کارگران و هزینههای نقل و انتقال آنها را ــ که بر هزینهی تولید مؤثر بود ــ کاهش دهد.
اولین کارخانهی این مجتمع صنعتی، کارخانهی «کفش استاندارد» و دومی «کفش تاف» (صنعتی) بود. هر کارخانه دفتر اداری، رستوران، مهدکودک و نانوایی مستقل داشت و غذای کارگرها، از صبحانه تا ناهار و شام، در آنجا تهیه میشد.
ایروانی حافظهی عجیبی داشت و نام بسیاری از کارمندان و مدیران کفش ملی را به یاد داشت و همزمان با تاریخ تولدشان، برای آنها گل و کارت تبریک میفرستاد. هر پنجشنبه با کارکنان و سرپرستان آنها ناهار میخورد و به حرفهایشان گوش میداد. معتقد بود که محیطهای کاری مشکلاتی دارند که از دید مدیران پرمشغله پنهان میماند اما کارکنان این مشکلات را بهتر میبینند.
در نیمهی دههی 1350 سازمان گروه صنعتی ملی در پنج گروه عمده یعنی گروه مواد اولیه، گروه ماشینآلات، گروه چکمه و دمپایی و گروه بازاریابی شکل گرفته بود.
این پنج گروه در قالب سرمایهگذاری ملی، سرمایهگذاری آذرین و سرمایهگذاری الوند فعالیت میکردند. البته سرمایهگذاری الوند در زمینههایی نظیر سرمایهگذاری در بانکها، بهویژه در بانک ایران و عرب، بانک ایران و خاورمیانه، بیمهی ایران و آمریکا فعالیت داشت. دیگر مأموریت این گروه این بود که در حوزهی ساختمانسازی و تأسیس شرکتهای سهامی مشترک با خارجیها برای انتقال فناوری فعالیت کند.
ایروانی از سال 1335 تا 1357 در تأسیس 53 شرکت صنعتی تجاری و بیش از 25 شرکت صنعتی در زمینهی تولید انواع کفش با شرکای داخلی و خارجی مشارکت داشت. اولین شرکت «باتا» بود که در تیر 1330 فعالیتش را شروع کرد و آخرین آن «چرم خسروی نو» بود که در سال 1356 برای دباغی و چرمسازی به ثبت رسید. از برخی کفشهای تولیدی کفش ملی مثل کفش کیکرز چنان استقبالی شد که سالها بعد از انقلاب به صورت سهمیهای فروخته میشد.
در دوران اوج فعالیت ایروانی وقتی بازار داخلی در حال اشباع شدن بود، به فکر صادرات کفش به دیگر کشورها افتاد، به اروپای شرقی و شوروی پوتین صادر میکرد و با راهاندازی دفتری در لندن، هم کفش صادر میکرد و هم از طریق این دفتر بازار جهانی کفش و تحولات آن را زیر نظر داشت تا از رقبای جهانی خود عقب نیفتد. بخشی از کفشهای تولیدی را نیز به چند کشور اروپایی مثل بلژیک، آلمان و کشورهای اسکاندیناوی صادر میکرد.
کانون مشاوره اقتصادی
ایروانی در تیر 1343 در خیابان پارس در مهرآباد جنوبی فعالیتی اجتماعی را شروع کرد که تا آن زمان در ایران سابقه نداشت. او شرکت «کانون مشاورهی اقتصادی» را تأسیس کرد که به «خانهی بزرگ» معروف شد. او در زمانی این کانون را بنیاد نهاد که هنوز بحث مسئولیت اجتماعی سرمایهداران در جهان شروع نشده بود. مسئولیت این کانون، بزرگ کردن 20 کودک دوماهه تا دو ساله با نام ایروانیپور بود، با این هدف که در آینده از مدیران بنگاه صنعتی او شوند. او این کودکان را از پرورشگاهی در شیراز به تهران آورد و برای آنها امکانات گوناگونی را فراهم کرد. ایروانی با وقوع انقلاب، بچههای کانون مشاوره را که 15 تا 18 ساله بودند با خود به خارج از کشور برد.
او در سالهای بعد از انقلاب همواره تنها توشه و سرمایهی خود را کانون مشاوره و همان بچهها میدانست و میگفت: «سرمایهی من اینها هستند.»
فروشگاههای کفش ملی ایروانی توجه ویژهای به بازار و مشتری داشت و معتقد بود که وقتی مشتری وارد فروشگاهی میشود نباید دست خالی آنجا را ترک کند. او از همان ابتدا به فکر عرضهی محصولات در فروشگاههای اختصاصی خود بود. اولین فروشگاه کفش ملی در سال 1337 در پاساژ استاندارد تأسیس شد. بعد از آن به سرعت ده فروشگاه در سرچشمه، میدان شهناز، میدان ثریا (گرگان)، امیریه، سلسبیل، حشمیته، جوادیه، میدان خراسان و نازیآباد افتتاح شد. بعد از آن فروشگاههای کفش ملی در دیگر استانها و شهرها نیز راهاندازی شد. او همهی فروشگاهها را به محض انتخاب، میخرید تا دستش بازتر باشد. کفش ملی در زمان انقلاب 378 فروشگاه و 251 نمایندگی در سراسر ایران داشت، و فیل کفش ملی هنوز هم یادآور خاطرات بسیاری از ایرانیان در گوشه و کنار این کشور است.در زمان انقلاب در گروه کفش ملی ده هزار نفر کار میکردند اما در دهم تیر 1358شورای انقلاب قانون حفاظت توسعهی صنایع را تصویب کرد که بر اساس آن اموال 51 نفر، از جمله محمدتقی رحیم ایروانی، مصادره شد.
بعد از انقلاب، هر سال در پایان اسفند برای کارگران و کارکنان کفش ملی نامهی تبریک سال نو مینوشت و به آنها سفارش میکرد که با دلسوزی کار کنند و در حفظ گروه صنعتی ملی کوشا باشند چون مال خودشان است. علاوه بر این، پس از ورود هر مدیر جدیدی به مجموعهی کفش ملی به او تلفن میکرد، تبریک میگفت و او را به حفظ مؤسسه تشویق میکرد چون معتقد بود که چند هزار نفر از طریق آن زندگی میکنند. بعد از انقلاب او بیکار ننشست. ابتدا در بوستون در آمریکا کارخانهی چرم و کفشسازی تأسیس کرد، سپس کارخانهی کفش استاندارد را در قاهره بنا نهاد. طرحی هم برای تأسیس کارخانهی کفشسازی در افغانستان تهیه کرده بود و برای تأمین مالی آن با نهادهای مختلف مکاتبه و مذاکره کرد اما موفق به اجرای آن نشد.
تلاشهای بی نتیجه
ایروانی همزمان با تولید کفش در خارج از ایران سعی میکرد تا اموالش را پس بگیرد. بارها به مقامات بلندپایهی ایران نامه نوشت و تقاضا کرد که اموالش را به او برگردانند اما تلاشهایش بینتیجه ماند. در سال 1371 به ایران بازگشت و با برخی از مقامات، از جمله محمد حسین عادلی رئیس کل وقت بانک مرکزی، ملاقات کرد. در آن زمان، بهرغم استقبال کارکنان و کارگران گروه صنعتی ملی، گروهی همچنان با ورود کارآفرینان دورهی پهلوی مخالف بودند و احتمال مطرح شدن اتهامات جدیدی به غیر از اتهامات گذشته وجود داشت. به همین علت بهسرعت به انگلستان بازگشت اما همچنان امیدوار بود.
در سال 1384 در روزهای شروع به کار محمود احمدینژاد نامهای به معاون اجرایی او، علی سعیدلو، نوشت و از وی خواست که گروه صنعتی ملی را به او برگرداند: «در مقابل، او نه تنها حاضر است بهعنوان معاون گروه کار کند بلکه قول میدهد تا در عرض سه سال ده هزار نفر را به استخدام درآورد.» پاسخی به این درخواست داده نشد و او هفت ماه بعد در دوازدهم بهمن 1384 در لندن درگذشت.
کفش ملی در چهار دههی گذشته بهتدریج قدرتش را از دست داده، تولید کفش در کارخانههایش متوقف شده و فروشگاههایش تولیدات دیگر کارخانهها را میفروشند و پارک صنعتی کفش ملی در اسماعیل آباد به انبار شرکتهای خودروسازی تبدیل شده است. در وبسایت کفش ملی چند عکس از ایروانی وجود دارد اما هیچ نامی از او به چشم نمیخورد.
منابع:
موقعیت تجار و صاحبان صنایع درایران عصر پهلوی، علی اصغر سعیدی و فریدون شیرینکام، گام نو، 1388
سرگذشت پنجاه کنشگر اقتصادی ایران، فریدون شیرینکام، ایمان فرجامنیا، نشر فرهنگ صبا، 1393
نفرتپراکنی چیست؟
کیتلین رینگ کارلسون – برگردان: عرفان ثابتی
در ویرجینیا، مردان جوانی که شلوار خاکیرنگ و تیشرت یقهمردانهی سفیدرنگ پوشیدهاند در وسط محوطهی یک دانشگاه دولتی تظاهراتی بر پا کردهاند و شعار میدهند: «یهودیها جای ما را نخواهند گرفت.» در محلهی تسوروهاشی در اوزاکا در ژاپن، یک دختر 14 ساله سرگرم سخنرانی است و خطاب به جمعیت میگوید از کُرهایها به شدت متنفر است و دوست دارد که آنها را به قتل برساند. در میانمار، یکی از کاربران فیسبوک بنگالیها را سگهایی میخواند که کمر به نابودی میانمار و میانماریها بستهاند. در کیپ تاون، کشیشی در اینترنت از داعش میخواهد که «لطفاً بیایید و آفریقای جنوبی را از شر همجنسگرایی خلاص کنید.»متأسفانه هیچ فرهنگ، کشور، یا ابزار ارتباطی از نفرتپراکنی و تأثیرات آن در امان نیست. مردم خواه در فضای مجازی خواه در زندگی روزمره از زبان به عنوان سلاحی برای حمله به هویت یکدیگر، تأکید مجدد بر برتریِ خود و تقویت احساس تعلقشان به یک گروه اجتماعی استفاده میکنند. نفرتپراکنی هم به ضرر افراد است و هم به زیان جوامعی که آن را نادیده میگیرند. نفرتپراکنی به قربانیانش آسیب میرساند و اعتمادبهنفس آنها را تضعیف میکند؛ نفرتپراکنی از مشارکت سیاسی جلوگیری و گفتمان عمومی را تحریف میکند. با ترویج ادعاهای هولناک در شبکههای اجتماعی میتوان از نفرتپراکنی برای انسانیتزدایی از گروهها و عادی جلوه دادن خشونت علیه آنها استفاده کرد. بهرغم مشکلات ناشی از نفرتپراکنی، مسئولان سیاستگذاری فرهنگی و سیاسی هنوز نتوانستهاند آن را کنترل کنند.
تعریف نفرتپراکنی نفرتپراکنی واژهای عام و مناقشهانگیز است. یکی از علل بحثانگیزیِ این اصطلاح، این واقعیت است که دانشوران توافق ندارند که نفرتپراکنی چیست یا چه نیست. به نظر مدیر پیشین «اتحادیهی ضد افترا» در آمریکا، آبراهام اچ. فاکسمن، و وکیل نامدار، کریستوفر وولف، نفرتپراکنی طیف گستردهای از گفتار را دربرمیگیرد، از جمله نژادپرستی، یهودستیزی، همجنسگراهراسی، تعصب علیه معلولان، نفرت سیاسی، شایعهپراکنی، زنستیزی و هرزهنگاریِ خشونتآمیز، ترویج تروریسم، قلدری در فضای مجازی، مزاحمت، تعقیب ایذایی، و فروش و تبلیغ کالاهای آنلاین. بسیاری از کشورها برای کنترل نفرتپراکنی، تعریفی حقوقی از آن ارائه دادهاند. تعریف اتحادیهی اروپا از نفرتپراکنی این است: «تحریک علنی به نفرت یا خشونت علیه افراد یا گروهها به علت ویژگیهای مشخصی مثل نژاد، رنگ پوست، دین، تبار، و اصلونسب ملی یا قومی.» جالب است که اتحادیهی اروپا جنسیت، گرایش جنسی، هویت جنسی، سن یا معلولیت را در این فهرست نگنجانده است. به طور کلی، میتوان گفت نفرتپراکنی توصیفی است که هدف از آن بدگویی از افراد به علت ویژگیهای تغییرناپذیری مثل نژاد، قومیت، ملیت، دین، جنسیت، هویت جنسی، گرایش جنسی، سن یا معلولیت است. واژهی «توصیف» را به این علت به کار میبرم که نفرتپراکنی فقط لفظی نیست بلکه نمادها و تصاویر معطوف به تحقیر افراد به علت ویژگیهای مادرزادیشان را نیز دربرمیگیرد.
وجه اشتراک همهی تعریفهای موجود از نفرتپراکنی این است که آن را نوعی توصیف تحقیرآمیز یک نفر به علت ویژگیهای تغییرناپذیرش میدانند. با وجود این، کِیت مان نفرتپراکنی را مسئلهای ساختاری میداند. او در کتاب دختر دلتنگ تعریف جدیدی از زنستیزی ارائه میدهد. بر خلاف نظر بسیاری از نویسندگان که زنستیزی را نفرت عمیق مردان از زنان میدانند، مان زنستیزی را پدیدهای ساختاری میداند که هدف از آن کنترل و مجازات کردن زنانی است که نظام موجود سلطهی مردانه را واژگون میکنند. برای مثال، وقتی هیلاری کلینتون به عنوان نامزد حزب دموکرات در انتخابات ریاست جمهوری سال 2016 برگزیده شد، حامیان رقیبش، دونالد ترامپ، در تجمعات سیاسی او فریاد میزدند: «این پتیاره رو بنداز هلفدونی!» در مجمع ملی جمهوریخواهان تیشرتهایی میفروختند که روی آنها نوشته شده بود: «اون پتیاره رو شکست بده» و «اگه میتونین این رو بخونین، اون پتیاره شرّش کم شده». هدف از زنستیزی، سرکوب زنانی است که سلطهی اقتصادی، سیاسی یا اجتماعی مردان را تهدید میکنند.
با وامگیری از تعریف مان از زنستیزی میتوان گفت نفرتپراکنی پدیدهای ساختاری است که در آن قدرتمندان با استفاده از حملات لفظی و تصویرسازیهای اهانتآمیز میکوشند موقعیت ممتاز خود در نظم اجتماعیِ موجود را حفظ کنند. در آمریکا، سفیدپوستان از دیرباز سیاهان را «کاکاسیاه» و مردان سیاه را «بچه» خواندهاند تا برتریِ خود را تقویت کنند. در ژاپن، یک سازمان افراطی به نام زایتوکوکای عقیده دارد که کرهایهای مقیم ژاپن بدون استحقاق امتیازات خاصی در جامعه دارند. زایتوکوکای برای انسانیتزدایی از کرهایهای مقیم ژاپن آنها را «سوسک» و «تبهکار» میخواند و به طور علنی مردم را به کشتار آنها دعوت میکند. زایتوکوکای خود را طبقهای در معرض تهدید میپندارد و با تحقیر دیگران میکوشد برتریاش را در ساختار اجتماعی حفظ کند.
علاوه بر ارائهی تعریفی شفاف از نفرتپراکنی، باید بفهمیم که چه چیزی نفرتپراکنی نیست. نفرتپراکنی با توهین فرق دارد. کلمات یا تصاویری که برای بعضی ناراحتکننده یا آزارندهاند با تعریف حقوقی یا حتی عامیانهی نفرتپراکنی مطابقت ندارند. اینکه بگویید از کسی یا شخصیت یا دیدگاههای سیاسیاش خوشتان نمیآید، نفرتپراکنی نیست. نفرتپراکنی وقتی رخ میدهد که به طور مستقیم به ویژگیهای هویتیِ تغییرناپذیر کسی ــ از جمله نژاد، جنسیت یا گرایش جنسی او ــ حمله کنیم.
نفرتپراکنی با جرایم ناشی از تنفر هم فرق دارد. جرایم ناشی از تنفر وقتی رخ میدهد که انگیزهی اقدامات مجرمانه تعصب علیه قربانی یا قربانیان به علت ویژگیهای تغییرناپذیری مثل نژاد، دین یا قومیتشان باشد. جرم ناشی از تنفر اغلب مجازاتهای بیشتری نظیر حبس طولانیتر دارد. میتوان با نفرتپراکنی کسی را به ارتکاب جرم ناشی از تنفر برانگیخت اما این دو اصطلاح مترادف نیستند.
پیوستار نفرت «اتحادیهی ضد افترا» در سال 2018 «هرم نفرت» را منتشر کرد که نشان میدهد چطور بعضی از رفتارها میتوانند پایه و اساس خشونت ناشی از تعصب و سوگیری را تشکیل دهند. نگرشهای سوگیرانه و متعصبانه در قاعدهی هرم قرار دارند که کلیشهسازی، سخنان نسنجیده، ترس از تفاوت، زبان انحصارطلبانه، و ستیزهجوییهای جزئی را دربرمیگیرد. بعد از آن نوبت به رفتارهای سوگیرانهای مثل ارعاب، استهزا، انگ/افترا، انسانیتزدایی، یا لطیفههای سوگیرانه و تحقیرآمیز میرسد. سطح بعدی هرم را تبعیض اشغال میکند که شکلهای گوناگونی مثل تبعیض اقتصادی، تبعیض آموزشی، تبعیض جزایی، و تفکیک و جداسازی دارد.
اینکه بگویید از کسی یا شخصیت یا دیدگاههای سیاسیاش خوشتان نمیآید، نفرتپراکنی نیست. نفرتپراکنی وقتی رخ میدهد که به طور مستقیم به ویژگیهای هویتیِ تغییرناپذیر کسی ــ از جمله نژاد، جنسیت یا گرایش جنسی او ــ حمله کنیم.
خشونت ناشی از سوگیری و تعصب در سطح بالاتری از هرم قرار دارد و همهی انواع جرایم ناشی از تنفر، از تعرض تا ایجاد حریق عمدی و تجاوز و حتی قتل، را دربرمیگیرد. نسلکشی، که در قلهی هرم جای دارد، عبارت است از نابودیِ نظاممند گروهی از مردم.
«اتحادیهی ضد افترا» عمداً هرمی را برگزید تا نشان دهد که نفرت چطور به تدریج پیش میرود. تعرضهای کلامیای همچون کلیشهها و بدگوییها به پایه و اساس تبعیض یا نسلکشی بدل میشوند: «هدف اصلیِ نفرتپراکنیِ هولناک عبارت است از تداوم و تشدید نابرابریهای موجود. هرچند نفرتپراکنیِ هولناک “همیشه” به ارتکاب خشونت تبعیضآمیز نمیانجامد اما دلیلی برای حمله به گروههای خاص فراهم میکند.»
این هرم نشان میدهد که نفرتپراکنی علت اصلیِ مشکلاتی نظیر تبعیض، خشونت ناشی از تعصب و سوگیری، و نسلکشی است. اگر رفتارهای موجود در قاعدهی هرم را طبیعی بشماریم، سطح بالاتر هم بین افراد و نهادها مقبولیت بیشتری مییابد. به جای اینکه نفرتپراکنی را نشانهی نژادپرستی یا زنستیزی بدانیم باید آن را عامل این مشکلات بشماریم. نفرتپراکنیِ سطحی و سرسری به رفتارهای رأس هرم میانجامد، رفتارهایی که زندگی را به خطر میاندازد.
نفرتپراکنی و آزادی بیان هرچند نفرتپراکنی پیامدهای بسیار زیانباری دارد اما جلوگیری از اظهار نظر افراد هم به شدت نگرانکننده است. دانشوران و فیلسوفان قرنها با مسائل مربوط به خطرات سانسور دولتی و دیگر انواع سانسور دست و پنجه نرم کردهاند. یکی از رایجترین توجیهات آزادی بیان، از جمله آزادی نفرتپراکنی، همان است که به «بازار عقاید» شهرت دارد. بر اساس این نظریه، برای کشف حقیقت، همهی عقاید، از جمله عقاید بد، باید با یکدیگر رقابت کنند تا معلوم شود که کدام یک از آنها بهتر است. بنابراین، نباید از هیچ اظهار نظری جلوگیری کرد. بنیانگذار این نظریه جان میلتون، شاعر انگلیسی، است که در سال 1644 با نگارش کتابی در دفاع از آزادی بیان، فرمان پارلمان انگلستان مبنی بر نظارت بر چاپ کتاب را محکوم کرد. به نظر میلتون، باید اجازه داد که حقیقت با کذب دست و پنجه نرم کند زیرا میدانیم که در نهایت حقیقت پیروز خواهد شد. جان استوارت میل درکتاب دربارهی آزادی (1859) گفت که تنها پس از رویاروییِ عقاید و نظرات است که درستی و نادرستیِ آنها به مرور زمان ثابت خواهد شد. کتاب میل پایه و اساس سنت دموکراتیک لیبرال را بنا نهاد، سنتی که از حق مردم برای اظهار نظر و استماع آزادانهی نظرات دیگران دفاع میکند و آن را یکی از عناصر لازم برای تنویر افکار میداند. میل گفت که رقابت آزادانهی حقیقت با کذب در بازار آزاد به سود بشر تمام خواهد شد. بنابراین، باید به همه فرصت داد که عقاید و نظرات خود را مطرح کنند تا معلوم شود که کدام نظر بهتر از بقیه است. اما میل میدانست که ممکن است حقیقت همیشه پیروز نشود. تاریخ سرشار از مثالهایی است که نشان میدهد حقیقت به دست ستمگران سرکوب شده است.
تاریخ نفرتپراکنی به نظر الکساندر تسیس، نفرتپراکنی عبارت است از سخنی که به خشونت تعصبآمیز یا نسلکشی بینجامد. نفرتپراکنی متکی بر کلیشهسازی دربارهی گروههای منزوی است تا بر رفتار خصمانه نسبت به آنها تأثیر بگذارد. تسیس در کتاب پیامهای مخرب (2002) توضیح میدهد که چطور از «گفتمانهای کژقومی» برای توجیه بردهداری و جابهجایی بومیان آمریکا استفاده میکردند. گفتمانهای کژقومی عبارتاند از نسبت دادن صفات نامطلوب به اعضای این گروهها (برای مثال، تنبل خواندن بومیان آمریکایی) و استفاده از واژههای انسانیتزدا برای توصیف این افراد. فهرست تهمتهای زشت علیه آفریقاییها، و در نهایت آمریکاییهای آفریقاییتبار، طولانی است. سفیدپوستان آنها را مادونانسان یا حیوانمآب میخواندند (برای مثال، «گوریل»، «راکُن» یا «میمون») تا خشونت علیه اعضای این گروه عادی و طبیعی شود.
نفرتپراکنی علت اصلیِ مشکلاتی نظیر تبعیض، خشونت ناشی از تعصب و سوگیری، و نسلکشی است.
رسانههای جمعی و فناوریهای ارتباطی در استفاده از نفرتپراکنی نقش دارند و تأثیر آن را افزایش میدهند. پس از انقلاب صنعتی، پیدایش راهآهن به توزیع گستردهی روزنامهها و مجلات انجامید؛ روزنامهها و مجلات نیز اغلب به رواج احساسات منفی و اطلاعات نادرست در میان قشر باسواد جامعه دربارهی اعضای دیگر گروههای هویتی دامن میزدند. در آلمان نازی، روزنامهها و رادیو پروپاگاندا علیه یهودیان را اشاعه میدادند و زمینه را برای هولوکاست مهیا میکردند. در اواخر قرن بیستم، اکثریت قومیِ هوتو در رواندا از رادیو برای اشاعهی اطلاعات گمراهکننده دربارهی توتسیها استفاده کردند، امری که در نهایت به مرگ بیش از 800 هزار نفر انجامید. امروز هر کسی میتواند مطلبی را در اینترنت و شبکههای اجتماعی منتشر کند و در دسترس جهانیان قرار دهد. اکنون رهبران نظامی و شهروندان عادی در میانمار از فیسبوک برای نفرتپراکنی علیه قوم روهینگیا و دیگر مسلمانان استفاده میکنند، کارزاری که به خشونت علیه این گروههای بهحاشیهراندهشده انجامیده است. بررسی دقیقتر این نمونهها میتواند به فهم ما از این مسئله کمک کند. مطالعات موردی آلمان در هولوکاست شش میلیون یهودی کشته شد. اما پیش از آنکه حتی یک یهودی آسیب ببیند، حزب نازی شهروندان آلمانی را متقاعد کرد که مرگ یهودیان ــ و میلیونها روس و لهستانی و هزاران صرب، کولی، آلمانیِ سیاهپوست، معلول و همجنسگرا ــ ضروری است. حال این پرسش مطرح میشود که چطور میتوان جمعیتی را متقاعد کرد که این همه آدم را به طور نظاممند به قتل برسانند؟
سابقهی تنش میان یهودیان و مسیحیان به قرون وسطی بازمیگردد. مسیحیان یهودیان را در مرگ مسیح مقصر میدانستند و آنها را به نوشیدن خون مسیحیان در مراسم مذهبی متهم میکردند و با اشاعهی این افترا یهودیان را از جوامع خود اخراج میکردند. پس از پیدایش امپراتوری آلمان در اواخر قرن نوزدهم، جنبش «گروه قومی» به وجود آمد، جنبشی که ضرورتاً گروه واحدی را تشکیل نمیداد بلکه مجموعهای از عقاید دربارهی برتریِ نژادیِ آریاییها بود. رهبران این جنبش مردم را متقاعد کردند که آریاییها و یهودیان بر سرِ سلطهی جهانی با یکدیگر رقابت میکنند. عجیب نیست که در فرهنگ عامهی آلمانی در آن زمان یهودیان را «انگل» یا «موش» و در خور مرگ میدانستند.
یهودستیزی پس از شکست آلمان در جنگ جهانی اول گسترش یافت. در سالهای منتهی به هولوکاست، دستگاه پروپاگاندای آلمان (هم در قالب گفتار و نوشتار و هم در قالب تصاویر) شکست در جنگ را به گردن یهودیان میانداخت و آنها را عامل وضعیت بدِ اقتصادیِ آلمان معرفی میکرد. «همسایهی یهودی» به نوعی تهدید تبدیل شد، و خلاص کردن جامعه از شرِ آنهایی که از نظر نژادی «نامطلوب» بودند پاسخی معقول به مشکلات آلمان شمرده شد. در دههی 1920، «حزب ناسیونال سوسیالیست کارگران آلمان» که شاخهای از جنبش «گروه قومی» بود «یهودیان» را مسئول مشکلات گوناگون شهروندان عادی معرفی میکرد. در 25 سال بعدی، نازیها نظرات افراطیِ خود را رواج دادند و از طریق رسانههای جمعی اجماع گستردهای علیه یهودیان ایجاد کردند.
یوزف گوبلز، مسئول دستگاه پروپاگاندای نازی، از طریق سرمقالههای روشنفکرمآبانه، نامههای ارسالی به سردبیر، کاریکاتورها، و حتی کتابهای کودکان، آلمانیها را متقاعد کرد که اگر راهحلی برای «مشکل یهودیان» پیدا نکنند، نابود خواهند شد. روزنامهی خود گوبلز، Der Angriff، و روزنامهی رسمی حزب ناسیونال سوسیالیست کارگران آلمان، Volkischer Beobacter، از سال 1920 تا سال 1945 ابزار پروپاگاندای رسمی بودند. روزنامهی جولیوس استرایکر، Der Sturmer، که بین سالهای 1923 و 1945 منتشر میشد، شاید حتی از آنها هم بانفوذتر بود. این روزنامه، که مخاطبانش آدمهای معمولی بودند، با انتشار نامههای خوانندگانی که از یهودیان شکایت میکردند و خواهان کمک در برابر آنان بودند به شایعات علیه یهودیان دامن میزد. کاریکاتورهای یهودیان به قلم فیلیپ روپرِخت، که این آثار را با اسم مستعار «فیپس» امضا میکرد، پرطرفدار بود. در این تصاویر، یهودیان آدمهای کوتاهقد، چاق و ژولیدهای بودند که چشمهایی شبیه به خوک داشتند و سرگرم کارهای هولناکی مثل قتل کودکان و نوشیدن خون آنان بودند. در پایین همهی صفحات این روزنامه این جمله به چشم میخورد: «یهودیان عامل بدبختیِ ما هستند.»
جولیوس استرایکر علاوه بر این روزنامه، یک کتاب کودک هم به قلم قائممقام خود در روزنامه، ارنست هایمر، منتشر کرد. در یازده داستان این کتاب یهودیان با حیوانات زشتی مثل مارهای سمی و کرمهای نواری مقایسه شده بودند: «یهودی نقش مشابهی در آدمهایی دارد که در آنها نفوذ کرده است. یهودی مفتخور و انگل است. درست همانطور که یک کرم نواری آدمها را از مواد غذایی ارزشمند محروم میکند، یهودی هم مردم را از داراییهای گرانبهای خود محروم میکند. دامداران یهودی خون کشاورزان را، که پایه و اساس جامعهی سالم را تشکیل میدهند، میمکند و آنها را از بین میبرند. یهودی تجارت و صنعت مردم را تصرف میکند. اخلاق مردم را خراب و جوانان را فاسد میکند. مردم به تدریج بیمار میشوند. یهودی همهی ثروت و نیروی زندگیِ مردم را از آنها میگیرد. اگر مردم نتوانند به موقع از شر کرم نواریِ یهودی خلاص شوند، از بین خواهند رفت.»همانطور که این مثال نشان میدهد، افترا و استفاده از اصطلاحات انسانیتزداییکننده (مار، انگل)، بدگوییِ قومی یا نسبت دادن صفات نامطلوب به گروهی از مردم نمونههایی از نفرتپراکنی است. استفاده از زبان برای تشبیه اعضای نژاد یا قومی متفاوت به حیوانات یا ایجاد دوگانهی «ما در برابر آنها» بدرفتاری و خشونت علیه اعضای آن گروهها را عادی میسازد.
رواندا در رواندا نیز مثل آلمان، نفرتپراکنی به خشونت قومی دامن زد. در دههی 1990، هوتوها از طریق رادیو و روزنامهها علیه توتسیها نفرتپراکنی کردند، و شهروندان معمولی و شبهنظامیان را به قتلعامی برانگیختند که به مرگ بین پانصد هزار تا یک میلیون غیرنظامی انجامید و جمعیت توتسیهای کشور را 75 درصد کاهش داد.
ریشهی این بیرحمی به دوران استعمار بازمیگردد، وقتی که بلژیکیها توتسیهای اقلیت را به هوتوها ترجیح دادند و شرایط را برای ظلم و ستم عدهای اندک به شمار زیادی از مردم فراهم کردند. در سال 1959، هوتوها شروع به کشتن توتسیها کردند، و در نتیجه بیش از سیصد هزار نفر از مردم به کشورهای همسایه مهاجرت کردند. مدتها بعد، در سال 1990، پناهندگان توتسی، زیر پرچم «جبههی میهنپرست رواندا» از اوگاندا به رواندا حمله کردند. جبههی میهنپرست رواندا و دولت رواندا به آتشبسی دست یافتند که تا سال 1994 برقرار بود. در آن زمان، هواپیمای هابیاریمانا، رئیس جمهور کشور، بر فراز پایتخت رواندا، کیگالی، ساقط شد. این رویداد آتش جنگ بین دو گروه را شعلهور کرد اما نباید از یاد برد که رسانههای جمعی در ماههای منتهی به درگیری، بیوقفه در آتش دشمنی دمیده بودند.
تا دههی 1980، رسانههای دولتی رواندا شامل دو روزنامه و یک ایستگاه رادیویی به نام «رادیو رواندا» بود. در سال 1987، مجلهی کانگورا به عنوان نشریهای تندرو و جنجالی شروع به کار کرد. در سال 1990، این مجله با انتشار «ده فرمان هوتو» توتسیها را خائنان بیرحمی خواند که در تجارت صداقت ندارند و به دنبال سلطهی گروه قومیِ خود هستند. البته چاپ روزنامه پرهزینه و توزیع آن دشوار بود و میزان سواد در کشور کم بود. اما رادیو مخاطبان پرشماری داشت و حتی اهالی دورافتادهترین روستاها نیز به آن دسترسی داشتند.
کشورهایی مثل آلمان و آفریقای جنوبی که قوانین سفتوسختی علیه نفرتپراکنی وضع کردهاند، تجربهی دستاولی از نقش زبان در دامن زدن به خشونت تعصبآمیز دارند.
در سال 1993، هابیاریمانا هزینهی تأسیس «رادیو و تلویزیون آزاد هزار تپه» را تأمین کرد. مسئولان ارشد دولت رواندا اغلب نقش فعالی در این شبکه داشتند، محتوای برنامهها را تعیین میکردند، سرمقالهها را مینوشتند، و متنها را به مجریها میدادند که بخوانند. محتوای برنامهها در ابتدا نسبتاً معتدل بود و در نتیجه مخاطبان فراوانی یافت. اما این شبکه به سرعت به نسخهی الکترونیک کانگورا تبدیل شد و در کنار موسیقی عامهپسند، تبلیغات نژادپرستانه پخش میکرد. پس از سقوط هواپیمای هابیاریمانا، این شبکه مردم را تشویق کرد که «سوسکها»ی توتسی را «نابود کنند.» همچون یهودیان در آلمان قبل از هولوکاست، توتسیها را ظالم جلوه دادند. در برنامههای «رادیو و تلویزیون آزاد هزار تپه» ادعا میکردند که خشونتِ بازدارنده علیه توتسیها برای دفاع از خود لازم و تنها راه از بین بردن چرخهی تاریخیِ تبعیض است. پژوهشگری به اسم مری کیمانی با تحلیل محتوای برنامههای این شبکه دریافت که این برنامههای تحریکآمیز عبارت بودند از گزارش دربارهی جنایتهای شورشیان توتسیِ «جبههی میهنپرست رواندا»، اتهاماتی دربارهی مشارکت توتسیها در توطئه علیه هوتوها، و اتهاماتی دربارهی تمایل «جبههی میهنپرست رواندا» به سلطه بر هوتوها. از طریق این برنامهها، مسئولان دولتی «آتشبیار تعداد اندکی از اقدامات خشونتآمیز شدند، بعضی از بازیگران مهم را فعال، نخبگان را هماهنگ، و پیامهای خشونتآمیز محلی را تقویت کردند.»
پژوهشگر دیگری به نام دیوید یاناگیزاوا-دروت با اتخاذ رویکردی کمّی، تأثیر برنامههای این شبکه بر خشونت در سطح روستاها را تخمین زد. او فهمید که رفتار مردم در روستاهایی که به این شبکه دسترسی داشتند با دیگر روستاها تفاوت داشت. یاناگیزاوا-دروت تخمین زد که بیش از 10 درصد از کل خشونتها را (که 51 هزار نفر از شهروندان معمولی و گروههای شبهنظامی مرتکب شدند) میتوان به این شبکه نسبت داد. پژوهش او نشان میدهد که زبان انسانیتزداییکننده میتواند خشونت علیه اعضای یک گروه قومیِ خاص را تسهیل کند.
میانمار مسلمانان میانمار از دههها قبل در این کشورِ عمدتاً بوداییمذهب با تبعیض روبهرو بودهاند. اما خشونتهای اخیر علیه اعضای این گروه ــ از جمله قتل، تجاوز، و ایجاد حریق عمدی ــ سبب شده تا از سال 2017 به بعد بیش از 700 هزار روهینگیا از میانمار خارج شوند. نیروهای نظامیِ میانمار چند سال درگیر کارزار پروپاگاندایی بودند که پاکسازیِ قومیِ روهینگیا را ترویج میکرد. بر خلاف رواندا، که از رادیو برای نفرتپراکنی استفاده میشد، نیروهای نظامی میانمار از فیسبوک برای حمله به روهینگیا استفاده کردهاند. آنها با استفاده از صفحات خود و ایجاد حسابهای خبریِ جعلی، مطالبی را منتشر کردند که روهینگیا را تروریستهایی جلوه میداد که در صدد حملات جهادی علیه بوداییان میانمارند. همچون آلمان و رواندا، مسئولان کارزار نفرت و خشونت آمیزهای از اصطلاحات انسانیتزداییکننده و دوگانهی «ما در برابر آنها» را به کار بردند تا شبهنظامیان و شهروندان معمولی را متقاعد کنند که خشونت علیه روهینگیا برای صیانتنفس لازم است.
وقتی فیسبوک سرانجام از این سوءاستفاده باخبر شد، صفحات بسیاری از نظامیان میانمار را حذف کرد. اما این شرکت نتوانست به طور مؤثر سایتهای جعلیِ ستارههای پاپ برمهای، صفحات جعلی سلبریتیها، و سایتهای خبریِ دروغین را محدود کند. بر اساس تحقیق مشترک خبرگزاریِ رویترز و مرکز حقوق بشر و دانشکدهی حقوق دانشگاه برکلی در کالیفرنیا که در سال 2018 انجام شد، این صفحات در بیش از هزار مطلبی که منتشر کردند روهینگیا یا دیگر مسلمانان را سگ، کِرم حشره و متجاوز خواندند. این مطالب، که توسط بیش از 700 کارمند نیروی نظامی منتشر شد، ۱/۳ میلیون خواننده داشت، خوانندگانی که به صراحت به خشونت علیه روهینگیا دعوت شده بودند.
یکی از این مطالب این بود:
«این سگهای مادونانسان، این بنگالیها، سرگرم قتل مردم و نابودی آب و خاک ما هستند. ما باید این نژاد را از بین ببریم.»
در مطلب دیگری چنین نوشته شده بود:
«ما باید با آنها همانطوری بجنگیم که هیتلر با یهودیان جنگید. لعنت به آنها.»
فیسبوک، که به شدت متکی به شکایت کاربران از نفرتپراکنی است، به آهستگی به این مسئله واکنش نشان داد. در سال 2015، فقط چهار نفر از ناظران محتوا در این شرکت به زبان برمهای حرف میزدند. امروز «اَکسِنچِر»، گروهی که فیسبوک بخشهایی از مدیریت محتوای خود را به آن برونسپاری کرده، 60 کارمند دارد که وظیفهی آنها تصمیمگیری دربارهی نفرتپراکنی و دیگر مطالبی است که 18 میلیون کاربر فیسبوک در میانمار گزارش میدهند.
هرچند این سه نمونه در بازهی زمانیِ تقریباً صد سالهای رخ دادهاند اما وجه مشترک آنها عبارت است از استفاده از زبان انسانیتزداییکننده در توصیف همهی اعضای یک گروه قومیِ خاص. اطلاعات گمراهکننده دربارهی خطر این گروهها به خشونت علیه اعضای آنها انجامید. در هر سه نمونه، رهبران مردم را متقاعد کردند که عدم مقابله با گروه مورد نظر، زندگی و امرار معاش مردم را به خطر میاندازد. آنها چنین وانمود کردند که نپرداختن به «مشکل یهودیان» به افول آلمان و آلمانیها خواهد انجامید؛ مقابله نکردن با توتسیها به آنها فرصت خواهد داد که قدرت را از چنگ هوتوها بیرون بیاورند و بر آنها سلطه یابند؛ مبارزه نکردن با روهینگیا نابودی آب و خاک و مردم را در پی خواهد داشت. در هر سه نمونه، رسانههای جمعی ــ از جمله روزنامهها، رادیو و شبکههای اجتماعی ــ در انتشار این پیامهای نفرتانگیز نقش بارزی داشتند. رسانهها ابزار اشاعهی اطلاعات گمراهکننده بودند و رهبران به کمک آنها مردم را نسبت به لزوم توسل به خشونت یا دستکم نادیده گرفتن خشونت علیه گروه مورد نظر متقاعد کردند. در هر سه مورد، رسانه نقش مهمی در اشاعه و عادیسازیِ نظرات افراطی داشت.
تأثیر بر افراد نفرتپراکنی علاوه بر دامن زدن به خشونت تعصبآمیز و نسلکشی در سطح اجتماعی، به شدت بر افراد هم تأثیر میگذارد. تحقیقی که اخیراً در «نشریهی طب اطفال انجمن پزشکان آمریکا» منتشر شد، نشان میدهد که تبعیض علنی به تنش و اختلالات رفتاری، بهویژه در اقلیتهای نژادی/ قومی یا کودکان از نظر اجتماعیاقتصادی محروم، میانجامد. در سال 2019، «فرهنگستان آمریکایی طب اطفال» گزارشی، مبتنی بر 180 تحقیق مهم، را دربارهی تأثیرات زیانبار نژادپرستی بر سلامت کودکان منتشر کرد.
لورا لیت در پژوهش خود با عنوان «تجربه کردن نفرتپراکنی: استنباطها و پاسخها به یهودستیزی و گفتار همجنسگراستیزانه» (2002) دانشجویان یهودی و متعلق به اقلیتهای جنسی را در معرض گفتارهای مضر قرار داد. او فهمید که تأثیرات کوتاهمدت و بلندمدت این امر میتواند به دیگر انواع تجربیات تلخ تکاندهنده شبیه باشد (هرچند گاهی به آن شدت نیست). درک ماهیت آسیب عاطفی و روانشناختی دشوار است اما تأثیرات کوتاهمدت آزار و اذیت احتمالاً عبارت است از احساس شرمساری، خجالت، سرافکندگی، اضطراب، ترس، خشم، سرخوردگی، یا درماندگی. تأثیرات بلندمدت احتمالاً عبارت است از اضطراب مستمر و حتی افسردگی.
ماری جِی. ماتسودا، چارلز آر. لارنس، ریچارد دلگادو و کیمبرله ویلیامز کرنشاو در کتاب مهم خود، زخم زبان: نظریهی نژادی انتقادی، گفتار تهاجمی و متمم اول قانون اساسی، نفرتپراکنی را گفتاری تهاجمی میدانند که میتواند تأثیرات منفیِ بلندمدتی بر افراد داشته باشد. نفرتپراکنی به اعضای گروه بدنامشده آسیب میرساند زیرا به آنها میقبولاند که زیردستاند. کودکان یکی از گروههایی هستند که بیش از بقیه آسیبپذیرند. وقتی آنها به طور منظم در معرض نفرتپراکنی قرار بگیرند، ممکن است سرانجام نسبت به لیاقت و تواناییِ خود شک کنند.
افزون بر این، نفرتپراکنی میتواند افراد را ساکت کند و از مشارکت آنها در فرایند سیاسی بکاهد. دنیل کیتس سیترون و هلن نورتون گفتهاند که هیاهوی ناشی از نفرتپراکنی مشغولیت مدنی، بهویژه در فضای مجازی، را کاهش میدهد. سیترون و نورتون نظریهی شهروندیِ دیجیتالی را ارائه کردهاند که بر اساس آن فعالیتهای آنلاین گوناگون مشغولیت مدنی، مشارکت سیاسی و گفتگوی عمومی را افزایش میدهد.
اعتماد مردم بزرگترین سرمایه دولت است
کریم ناصری
مسئله احیای اعتماد مردم و امید مردم بسیار چیز مهمی است، چون اعتماد مردم بزرگترین سرمایه دولت است. مردم وقتی به شما اعتماد کنند و امید به شما داشته باشند، با شما راه می آیند و کمک تان می کنند. این بزرگترین سرمایه است، برای دولت که بتواند اعتماد مردم را جلب کند، که البته این متاسفانه مقداری آسیب دیده و بایستی ترمیم گردد. راه و راهکارش هم این است، که حرف و عمل مسئولین یکی باشد.
وعدهای اگر به مردم دادید، طبق آن وعده عمل کنید.اگر عمل کنید، مردم به شما اعتماد می کنند.
اگر شما وعده دادید و عمل نشد، اعتماد مردم سلب می شود. واقعاً باید به جد مراعات کنید. این مطالب سخنان آیت الله خامنه ای رهبر جمهوری اسلامی، در اولین دیدار با رئیس جمهور ایران یعنی رئیسی بود. رهبری که از سخنانش می شود چنین استنباط کرد، که کاملاً به اوضاع جامعه و کشور آگاه است.
اما همین رهبر، هیچ مسئولیت و نقشی در ایجاد این بی اعتمادی ها به عهده نمی گیرد و مسبب تمام مشکلات را مسئولین کشور می داند.
مدتهاست که تمامی مسئولین کشور به نوعی از مسئله بی اعتمادی مردم در کشور صحبت میکنند.
تمام مسئولین بر این باور هستند که باید اعتماد مردم احیا شود تا شاهد از دست رفتن سرمایه های اجتماعی نباشیم. ازمهمترین دلایلی که به آن اشاره شده است از نظر مسئولین، مشکلاتی از جمله وضعیت معیشت، اقتصاد و کسب و کار است که در جامعه به وجود آمده و باعث شده تا جامعه به کارآیی و توانایی حکومت بیاعتماد شده و خیلی از حرفها و برنامههای آنان را باور نکنند وباعث از دست رفتن هر چه بیشتر سرمایه های اجتماعی شده است. در واقعیت و در عمل هیچ کدام از این شعار هایی که هر یک از سران حکومت می دهند، جامعه عمل بر تن نکرده اند و تا به امروز به شکل شعار باقی مانده اند.
تمام مردم در ایران بیش از ۴۰ سال است، که شاهد رفتار و عملکرد این حکومت بوده اند.
حکومتی که در آن چیزی به نام های، مدنیت، انسانیت، صداقت، عدالت و تعامل دیده نمیشود. در یک جامعه مردم باید بیشتر این موارد را در دستگاه قضایی کشور پیدا کنند.
دستگاه قضایی که مردم به آن کاملاً بی اعتماد هستند. فساد در قوه قضاییه ایران همیشه بوده و این فساد تا به امروز رشد چشمگیری داشته است. قضاتی که فاقد صلاحیت های تخصصی هستند و مبنای قضاوت آنان همیشه فقه بوده است، نه قوانین انسانی. فقهی که ریشه آن را می توان در قانون اساسی جمهوری اسلامی پیدا کرد زیرا که این قوانین برگرفته از فقه اسلامی است نه قوانین حقوق بشری.
دادن رشوه و داشتن پارتی در دستگاه قضایی بسیار رایج است و وجود چنین مسئله ای در مرحله اول باعث به وجود آمدن بی اعتمادی مردم نسبت به دستگاه قضا می شود و همچنین، عدالت و حقوق اجتماعی و انسانی اشخاص را زیر پا میگذارد.
احکام اعدامی که در کشور صادر میشود، بسیار زیاد است، مخصوصاً در پرونده های سیاسی، مدنی و اجتماعی که این مورد هم به بی اعتمادی مردم به حکومت دامن میزند. در جامعه کنونی ایران شاهد گسترش اعتراضات مردمی هستیم. اقشاری که امروزه دست به اعتراضات گروهی میزنند، دیگر مختص به یک قشر خاص نیستند، زیرا همه طعم سرکوب، خفقان، دزدی و چپاول و ضایع شدن حقوق انسانی واجتماعی خودشان را در این حکومت چشیده اند.
دیگر تنها کارگران نیستند، معلمان نیستند، بازنشستگان نیستند، پرستاران نیستند، معلولان نیستند، بلکه تمامی اقشار اجتماعی ایران هستند، که به دنبال احقاق حقوق انسانی و اجتماعی خود هستند. در همین اعتراضات است که دهها و صدها و هزاران معترض به نهادهای امنیتی احضار می شوند دستگیر میشوند، تهدید و زندانی می شوند و تعدادی بسیاری از آنان به دست دستگاه قضا کشته میشوند و این حکومت برای آرام کردن این وضعیت حاضر نیست از چپاول و دزدی خود دست بردارد و به بخشی از خواسته های این اقشار معترض پاسخ دهد ونیازهای آنان را برطرف کند
چرا که میداند که پاسخ دادن بهخواست یک قشر، نهتنها وضعیت را آرام نمیکند، بلکه فوران خواستها و اعتراض سایر اقشار را برای احقاق حقوقشان در پی خواهد داشت.
تمامی این موارد را مردم در سالیان حکومت جمهوری اسلامی، به رهبری آیتالله خامنهای به خوبی دیده اند و به ماهیت این حکومت دیکتاتوری پی بردهاند. نتیجه این بی اعتمادی مردم، نسبت به حکومت در همین انتخابات گذشته به خوبی دیده شد و ۶۰ درصد از مردم به پای صندوق رای نرفتند و این حاکی از نارضایتی مردم از وضع موجود در کشور است.
بر طبق آماری که از خود نهادهای حکومتی وجود دارد، شاخص اعتماد به حاکمیت و نارضایتی اجتماعی در طول یک سال گذشته حدود ۳۰۰ درصد افزایش یافته است و خود نهادهای حکومتی وضعیت جامعه را در حالت انفجار زیر پوستی خوانده اند.
اعتماد مردم به دستگاهها و نهادهای حکومتی از شاخصهای مهمی است که باید مردم با دولت و حکومت خود در تمامی ابعاد داشته باشند، که مهمترین اصل در تقویت اعتماد مردم نسبت به یک حکومت، صداقت تمامی اعضای آن حکومت، نسبت به مردم است و دستیابی به این صداقت در کشورمان جز با به وجود آمدن اصلاحات اساسی در سطح خرد و کلان چهارچوب حکومت امکان پذیر نمی باشد.
حقوقي كه براي زنان نيست
مریم حبیبی
در حالي كه قوانين حقوق زنان را به رسميت شناخته و آزاديهاي بسياري براي آنها در نظر گرفته شده است اما جايگاه و حقوق زنان در جامعه ما به درستي به رسميت شناخته نشده و گلايههاي زيادي مبني بر ناديده گرفتن حقوق آنان به گوش ميرسد.طبق اصل بيستم قانون اساسي، زن و مرد به طور يكسان در حمايت قانون قرار دارند و از حقوق انساني، سياسي، اقتصادي، اجتماعي و فرهنگي با رعايت موازين اسلام برخوردارند. اصل بيست و يكم نيز معطوف به حقوق زن است و بر اساس اين اصل ، برابري زن و مرد در قانون اساسي كشور به كرات مطرح شده است، هرچند انتظار ميرفت پس از چهار دهه اين موضوع محقق شود زيرا تحقق مطالبات زنان باعث احقاق بخشي از عدالت اجتماعي در جامعه مي شود اما در عمل آنچه مشاهده ميشود چيزي جز تبعيض و ناديده گرفتن حقوق زنان نيست.زنان سالهاست گلايههاي زيادي مبني برناديده گرفتن حقوقشان دارند زيرا در بسياري از موارد به بهانههاي مختلف، حقوقي كه قانونگذار براي آنها درنظر گرفته، نقض شدهاست. از جمله اين موارد ميتوان به اجحاف و نابرابري حقوق زنان اشاره كرد كه همگي محصول نگاه مردانه در كشور بوده و باعث آزار اين قشر از جامعه شدهاست، به طوري كه تحمل اين برخوردهاي نابرابر گاهي بسيار سخت و طاقتفرساست. ردپاي عدم برابري زنان و مردان در جامعه هم در سياستگذاريها و هم در قانونگذاري كاملا مشهود است كه از جمله آنها ميتوان به برابر نبودن حقوق و دستمزد زنان نسبت به مردان، خروج از كشور با اذن همسر، عدم اجازه ورود زنان به ورزشگاهها و …اشاره كرد. در اين زمينه بايد گفت مبحث حقوق زنان معمولا شامل اين موارد
است؛ تماميت بدني و خودمختاري، حق راي، حق كار، حق دستمزد برابر به خاطر كار برابر،حق مالكيت، حق تحصيل، حق مشاركت در قراردادهاي قانوني و در نهايت حقوق سرپرستي، ازدواج و مذهبي.
**حقوق و دستمزد زنان كمتر از مردان
برابر نبودن حقوق زنان حتي در مشاغلي برابر، آسيبهاي زيادي را متوجه زنان كرده است. اين در حالي است كه يكي از مهمترين معيارها براي سنجش درجه توسعه يافتگي يك كشور، ميزان اهميت و اعتباري است كه زنان در آن كشور دارا هستند. زنان كه حالا به دلايل گوناگون از جمله اشتياق براي حضور پررنگ در جامعه يا گاهي نيز مشكلات عديده اقتصادي روانه بازار شدهاند، مجبورند علاوه بر مسئوليت سنگين مادري، دغدغههاي فراوان زندگي و فرزندان خود، در مشاغل گوناگون نيز به فعاليت بپردازند كه به بنا به دلايلي از جمله منفعت كارفرمايان و صاحبان سرمايه مجبورند به اين تبعيض تن دهند. پرداخت دستمزدها و مزاياي كمتر به زنان شاغل، آن هم در شرايطي كه شاهد افزايش حضور زنان تحصيلكرده در جامعه هستيم و اين مسئله با كمبود اشتغال نيز همراه شده است، همگي منفعت بيشتري را نصيب سازمانها و شركتهاي دولتي و خصوصي ميكند؛ موضوعي كه درعينحال باعث سرخوردگي و ناكامي زنان شاغل ميشود.
**ممنوعيت غيرقانوني حضور زنان در ورزشگاهها
ممنوعيت غيرقانوني حضور زنان در ورزشگاهها، نيز يكي از مطالبات زنان است. گلايه زنان اين است كه فقط به دليل زن بودن از تماشاي فوتبال در ورزشگاه آزادي محروم هستند؛ درحالي كه معلوم نيست زن بودن جرم است يا تماشاي فوتبال زنان در ورزشگاه آزادي . در توجيه عدم اجازه زنان به ورزشگاه آزادي نيز گفته ميشود محيط ورزشگاه مردانه است و مردان ممكن است حرفهاي زشت و فحش بدهند.
**خروج از كشور با اذن همسر
اما اين تنها تبعيض در مورد زنان نبوده و يكي از موضوعاتي كه بحثهاي زيادي نيز پيرامون آن مطرح ميشود، اجازه همسر براي خروج زنان از كشور است، به طوري كه در حال حاضر زني با تحصيلات عاليه اگر بخواهد از كشور خارج شود حتما بايد اجازه همسرش را كسب كند، در غير اينصورت اجازه خروج از كشو را نخواهد يافت. البته در مواردي ممانعت از خروج زنان نخبه از جمله قهرمانان ملي از كشور موجي از نارضايتي را در ميان زنان به وجود آورده و آنها خواستار قائل شدن استثنائاتي در اين زمينه هستند كه در اين زمينه نمايندگان فراكسيون زنان مجلس طرحي را تدوين و تقديم مجلس كردند كه بر اساس آن خروج زنان نخبه از كشور تسهيل ميشود و بايد گفت تصويب اين طرح ميتواند گامي رو به جلو براي شكوفايي استعداد زنان نخبه تلقي شود.
**زنان سهمي بيشتر ميخواهند
در خاتمه بايد گفت زنان در جامعه امروز خواستار سهمي بيش از آنچه امروز برايشان در نظر گرفته شده است، هستند. حتی رفتن به خدمت سربازي اگر همراه با برطرف شدن مشكلات جامعه زنان و به نوعي باعث برابري حقوق زنان و مردان باشد، موضوعي قابل طرح و قابل توجيه به نظر ميرسد و ممكن است زنان با آن موافق باشند. رشادتهاي زنان در دوران دفاع مقدس و صحنههاي رزم زنان، تا پايان دفاع مقدس و تاثير عميق آن بر روحيه رزمندگان به همگان ثابت كرد كه زنان جامعه ما بسيار توانمند هستند و ميتوانند در بسياري از پستهاي مديريتي حضوري فعال داشته باشند، هر چند اين قابليتها سالهاست كه مغفول مانده است.
چرا عراق غرامت ایران را نمیپردازد
امیر حسین کریمی
۳۰ سال از پایان جنگ ایران و عراق گذشته اما عراق هنوز غرامت جنگی ایران را پرداخت نکرده است.
غرامتی بین ۹۰ میلیارد دلار تا یک تریلیون دلار
عراق در حالی غرامت جنگ ایران را نداده که کویت به خاطر یک ماه جنگ با عراق تاکنون ۵۰ میلیارد دلار غرامت از این کشور گرفته است.
بررسیهای رسمی سازمان ملل متحد در زمان جنگ ایران و عراق (دهه ۱۳۶۰ خورشیدی)، وارد آمدن حدود ۹۰ میلیارد دلار خسارت به ایران را تایید میکند. اما ایران میگوید میزان خسارتهای واردآمده به کشور، بسیار بیش از اینها بوده و به نرخ امروز، بیش از یک تریلیون دلار برآورد میشود.
عجیب آنکه خسارتهای وارد آمده در جریان «جنگ خلیجفارس» در سال ۱۳۶۹ خورشیدی (حمله صدام حسین به «کویت» و لشگرکشی «آمریکا» و متحدانش در پاسخ به صدام) حدود ۵۳ میلیارد دلار برآورد شده، در حالی که این جنگ کمی بیش از یک ماه به طول انجامید و خسارتها، به هیچوجه در ابعاد حمله عراق به ایران نبود.
غرامت ۱۵۰۰ تریلیون تومانی عراق به کویت
با احتساب دلار ۳۰ هزار تومانی، عراق ۵۳ میلیارد دلار یعنی رقمی معادل حدود ۱۵۰۰ تریلیون تومان به کویت پرداخت کرده (۱۵۰۰ هزار میلیارد تومان).
برای تقریب به ذهن، بد نیست بدانیم که طرح ساخت ۴ میلیون واحد مسکونی در ایران (یا طرح موسوم به «قانون جهش مسکن»)، تا پایان سال ۱۴۰۴ خورشیدی، حدود ۶۰ میلیارد دلار هزینه در بر خواهد داشت.
محمود صادقی، نماینده پیشین مجلس شورای اسلامی، در سال ۱۳۹۷ و زمانی که زمزمه همراهی عراق با برخی تحریمهای آمریکا علیه اقتصاد ایران به گوش میرسید، در صفحه توئیتر خود نوشته بود: «دولت عراق مطابق ماده ۶ قطعنامه ۵۹۸، ۱۱۰۰ میلیارد دلار بابت غرامت خسارات مستقیم جنگ تحمیلی به ایران بدهکار است. دولت ایران با لحاظ تنگناهای مردم عراق در مطالبه این غرامت تعلل کرده است. اکنون نخستوزیر عراق بهجای جبران، با تحریمهای ظالمانه علیه مردم ایران همراهی میکند!»
آیا ایران با عراق مماشات کرده است؟
اما حالا که اینطور است و این رقم تا این اندازه قابلتوجه است، چرا عراقیها غرامت جنگی خود به ایران را نمیدهند، اما با کویتِ ثروتمند تسویه حساب کردهاند؟ پاسخ قطعا در دیپلماسی ضعیف ایران و در این واقعیت نهفته است که ایران توان چانهزنی خود در عرصه بینالمللی را از دست داده است.
«غرامت جنگی» چگونه محاسبه میشود؟
نکته نخست این است که در محاسبات مربوط به غرامت جنگی، خسارتهایِ مستقیمِ ناشی از نبرد نظامی معمولا به حساب آورده نمیشوند.
بر این اساس، اینکه مثلا عراق در یک عملیات پدافندی یا پدافندی، در یک روز هزار تُن بمب بر سرِ ایران ریخته باشد و بر اثر این اتفاق عده زیادی کشته و مجروح شده باشند، معمولا جایی در محاسبات مربوط به دریافت غرامت جنگی ندارد.
در مقابل، تخریب تعمدی سرزمینی که به آن تجاوز شده، مستوجب دریافت غرامت خواهد بود.
بررسیها نشان می دهند که نمایندگان سازمان ملل متحد، در بازدید از اراضی آزادشده از اشغالِ بعثیها در «خرمشهر» یا «آبادان»، با تخریب تعمدیِ زیرساختهای شهری، سوزاندن نخلستانها و مواردی از این دست مواجه شدهاند و اینها همان مواردی هستند که در محاسبه میزان غرامتی که ایران باید از عراق دریافت کند، دخیل بودهاند.
با این همه، واقعیت بسیار فراتر از اینها است: عراق نه فقط به تخریب سیستماتیک زیرساختهای ایران اقدام کرده بود، که با حملات موشکی و شیمیایی به شهرها، تقریبا تمام کنوانسیونهای بینالمللی در زمینه مقابله با جنایت علیه بشریت را هم نقض کرده بود.
به این ترتیب، به نظر میرسد ایران حالا باید پس از گذشت بیش از ۳ دهه از پایان جنگ، برنامهای مدون و اجرایی برای زندهکردن غرامت ۱٫۱ تریلیون دلاری خود از «عراق»، روی میز بگذارد. به ویژه که حالا، عراقیها میخواهند بابت «حقآبه» رودهای مرزی خود با ایران، یک پرونده شکایت بینالمللی را به مرحله اجرا بگذارند
تشابه چین با زنبور شکارچی
زنبور شکارچی بنام پپسینی ، که وحشتناک ترین و بیرحمترین موجود جهان است!
بدترین نوع مرگ در انتظار قربانی این ابلیس بالدار است!
پپسینی رتیلهایی تا چند برابر جثه خودش را شکار میکند!
به رتیل نزدیک میشود و بسیار فرز و چابک او را نیش میزند!
رتیل را نمیکشد! فقط او را فلج میکند!
بعد جسم بیحرکت اما زندهی رتیل را به مخفیگاه مخوف خود میبرد!
داخل بدن رتیل زنده تخم میگذارد!
رتیل زنده است اما توان تکان خوردن ندارد! تخمهای پپسینی باز میشوند. زنده زنده از داخل بدن قربانی را میخورند.
رتیل هفتهها زنده زنده از داخل خورده میشود!
.چین با کشورهای جهان سوم همین کار را میکند!
وقتی حکومتی نالایق زمام امور کشوری را در دست دارد. طبعا هر چقدر هم آن کشور ثروتمند باشد و دارای منابع، بهرحال مدیریت ناکارآمد باعث فقر و فلاکت آن کشور میشود!
تن لش ها یک عادت دارند!
وقتی فاتحه همه چیز را خواندند و خوب گند زدند آخر سر همه چیز را یکجا میفروشند!
جمهوری اسلامی بسان مردی تنبل است!
همان ها که فقط در توهماتشان موفقند. اما در عمل اول طلاهای زنشان را میفرونشد بعد کمکم وسایل خانه را و آخر هم همه چیز را!
اینها مملکتی ثروتمند را بخاک سیاه نشانده و حالا که کشور ورشکسته شده کل مملکت را یکجا فروخته اند!
.چین دقیقا زنبور پپسینی است!
دقیقا کشورهای ورشکسته اما ثروتمند را نیش میزند! فلج میکند و زنده زنده میخوردشان!
قبل ایران چین با ونزوئلا، غنا، آرژانتین، اکوادور، هندوراس و کاستریکا و… قراداد بسته!
همگی کشورهایی ثروتمند در منابع (نفت، الماس، طلا و …) هستند!
اما دقیقا شبیه ایران اسیر حکومتی وطن فروش بودند.
تمام کشورهایی که چین با آنها قرارداد بسته مردمانش بشدت در فلاکت شدیدتر از قبل قرار گرفتهاند!
در فاجعهبار بودن این قرارداد ترکمنچین همین بس که حکومتی به وقاحتِ جمهوری اسلامی هم از افشای مفاد آن خجالت میکشد!
کشور ما حالا رسما آن قربانی است که زنده زنده خورده میشود!
داغ ننگ این وطن فروشیِ بیسابقه و بیشرمانه بر پیشانی سیاهِ حکومتِ روحانیتِ شیعه تا ابدیت خواهد ماند.
نگاهی منزه به مواد اعلامیه جهانی حقوق بشر (مواد 23 و 22 )
ز. منزه
ماده 22: حق آزادی بیان
هر کس حق آزادی عقیده وبیان دارد و حق مزبورشامل آن است که از داشتن عقاید خود بیم و اضطرابی نداشته باشد و در کسب اطلاعات و افکار و در اخذ و انتشار آن ، به تمام وسایل ممکن و بدون ملاحضات مرزی، آزاد باشد.
ماده 23: حق آزادی تجمع و تظاهرات
الف) هرکس حق دارد آزادانه مجامع و جمعیت های مسالمت آ میز تشکیل دهد.
ب) هیچ کس را تمی توان مجبور به شرکت در اجتماعی کرد.