ماهنامه آزادگی شماره ۳۱۰

 

روی جلد پشت جلد

در هر 10 دقیقه حداقل یک مورد نقض حقوق بشر در ایران اتفاق می افتد

 

 

در شماره 310 آزادگی، می ‌خوانید

مشکلات از زاینده‌رود تا هورالعظیم/ دلیل بحران ارومیه چیست؟
منوچهر شفائی
3
دین به خودی خود چیزی نیست
مالوری نای / برگردان: پویا موحد
7
جنگ با عراق، فرصت طلایی حکومت ایران برای تحکیم حجاب اجباری
مهرانگیز کار در گفتگو با مریم فومنی
9
رد پای روابط مافیایی صاحبان قدرت در قتل علی محفوظی
فریده فراعی
11
برده‌داری مدرن       
شهلا شاهسونی
12
 ازدواج مجدد ما (بخش دوم)
اعظم کفیلی و امیر خاکی
14
فساد مالی در جمهوری اسلامی ایران
حسن حمزه زاده حیقی
17
گزارش سفر تاشکند
جلال آل احمد
18
اختلاس و عدم مدیریت سالم
ساره خیرخواه علی آبادی
19
کین خواهی و انتقام ستانی، درونمایه حکومت اسلامی!
عباس رهبری
22
شیار خونین استعمار
فرح نوتاش
23
ازدواج دختران کم سن و نابالغ
سید سعید نوری زاده
24
فکر می‌کردم
از فیسبوک محمود احمدی  
24
چرا ملاها کمر به نابودی بهائیان بسته‌اند؟
مریم حبیبی
25
حقمان را بدانیم
قندیل دادخواه
26
روایت‌هایی از کشف حجاب:
مریم فومنی
27
چه کسی میتواند به این سئوال پاسخ دهد؟
فریده فراعی
28
نقش امام علی خلیفه شیعیان در کشتار ایرانیان
مینا انصاری نژاد
29
محمد رضا پهلوی و مسئلۀ بحرین، از ۱۹۶۸ تا ۱۹۷۰، (بخش اول)
نویسنده: رهام الوندی و مترجم: حنیف یزدانی
30
جیغ لال (بخش سوم)
احسان سنائی
33
با اقتباس از کتاب؛ و انسان خدا را آفرید
تهیه و تنظیم: مینا انصاری نژاد
35

 

مدیر مسئول و صاحب امتیاز:

منوچهر شفائی

همکاران در این شماره:

معصومه نژاد محجوب

فریده فراعی

مینا انصاری نژاد

فاطمه غلامحسینی

مهسا شفوی

سمیه علیمرادی

طرح روی جلد و پشت جلد:

محسن سبزیان – ساره خیرخواه علی آبادی

امور گرافیک، فنی و اینترنتی :        

ساره خیرخواه علی آبادی، پریسا سخائی، عباس رهبری

چاپ و پخش:

مصطفی حاجی قادر مرحومی

 

یادآوری:

  • آزادگی کاملاً مستقل و زیر نظر مدیر مسئول منتشر می‌شود.
  • نشر آثار، سخنرانی‌ها و اطلاعیه‌ها به معنی تائید آن‌ها نبوده و فقط به دلیل اعتقاد و ایمان به آزادی اندیشه و بیان می‌باشد.
  • با اعتقاد به گسترش افکار، استفاده و انتشار آثار چاپ شده در این نشریه بدون هیچ محدودیتی کاملاً آزاد است.
  • مسئولیت هر اثری بر عهده نویسنده آن اثر است و آزادگی صرفاً ناشر افکار می‌باشد.

آزادگی

آدرس:

Azadegy _ M. Shafaei

Postfach 52 42

30052 Hannover – Deutschland

Tel: +49 163 261 12 57

Email: shafaei@azadegy.de

www.azadegy.de

 

مشکلات از زاینده‌رود تا هورالعظیم/ دلیل بحران ارومیه چیست؟

تنظیم / منوچهر شفایی

نشست «کم‌آبی و مدیریت منابع آب» با حضور مسئولان مرتبط در دولت،مجلس و کارشناسان در خبرگزاری مهر برگزار و در آن به مشکلات حوزه‌های آبی مختلف از زاینده‌رود تا هورالعظیم، دز و ارومیه پرداخته شد.

خبرگزاری مهر – گروه استان‌ها: نشست جمع‌بندی پرونده «کم‌آبی و مدیریت منابع آب در استان‌ها» به همت اداره کل اخبار استان‌های خبرگزاری مهر با حضور فیروز قاسم‌زاده سخنگوی صنعت آب و مدیرکل دفتر اطلاعات و داده‌های آب کشور، حجت‌الاسلام امیر قلی جعفری بروجنی رئیس کمیته آب مجلس شورای اسلامی، حنیف رضا گلزار کارشناس آب‌وخاک و کنشگر محیط‌زیست و رضا ریحانی فعال جهادی در حوزه آب به میزبانی خبرگزاری مهر برگزار شد.

با توجه به هشدارهای مطرح‌شده در زمینه وضعیت منابع آب در استان‌های مختلف کشور در قالب یک پرونده با انتشار گونه‌های مختلف رسانه‌ای به بحث‌های مهم پیرامون این چالش در خبرگزاری مهر پرداخته شد. در قالب بیشتر از ۳۸ گزارش استانی و منطقه‌ای به دنبال نگاهی بومی به راهکارهای مدیریت منابع آب و مقابله با خشک‌سالی و کم‌آبی بودیم و گزارش‌های تولیدی در این پرونده راهکار محور و با استفاده از ظرفیت اساتید، پژوهشگران و نخبگان دانشگاهی تولید و منتشر شد.

در قالب بیشتر از ۳۸ گزارش استانی و منطقه‌ای به دنبال نگاهی بومی به راهکارهای مدیریت منابع آب و مقابله با خشک‌سالی و کم‌آبی بودیم و گزارش‌های تولیدی در این پرونده راهکار محور و با استفاده از ظرفیت اساتید، پژوهشگران و نخبگان دانشگاهی تولید و منتشر شدبررسی خلاءهای قانونی و اجرایی مدیریت منابع آب و مقابله با خشک‌سالی، نمایه کردن وظایف دستگاه‌های استانی مرتبط با حوزه آب با ذکر مسئولیت‌ها و بررسی عملکرد، روند آموزش به شهروندان، کشاورزان و فعالان حوزه تولید و صنعت درباره بحران آب و راه‌های کاهش مصرف آب در همه حوزه‌ها، میزان بارندگی و کاهش آن طی سال جاری و دورنمای آینده استان، در صورت ادامه این مسیر از محورهای مدنظر در این پرونده بود. «پرونده‌های ویژه» اداره کل اخبار استانی خبرگزاری مهر به‌عنوان ابتکاری از سوی این خبرگزاری به دنبال این است که سوژه‌ها و دغدغه‌های مشترک کشوری را به نحوی جامع در ۳۱ استان کشور پیگیری کرده و در فاصله‌های زمانی معین هرکدام از این سوژه‌ها را روی خروجی خبرگزاری منتشر کند. مسئولان، پژوهشگران، کارشناسان، تصمیم گیران و تصمیم سازان مهم‌ترین گروه‌های هدف تولیدات این پرونده بودند که با مرور این گزارش‌ها می‌توانند رصدی بر وضعیت استان‌ها در این حوزه منابع آب داشته باشند و داده‌های حقیقی و ملموس را کنار یکدیگر بگذارند. درنهایت طی نشستی با حضور تصمیم گیران و تصمیم سازان در دولت و مجلس و همچنین گروه‌های مردمی و کارشناسان محتوای این پرونده جمع‌بندی شد که مشروح نشست جمع‌بندی پرونده «کم‌آبی و مدیریت منابع آب در استان‌ها» در قالب دو گزارش روی خروجی خبرگزاری مهر رفت.

نخستین بخش این نشست را در لینک «چرایی و چگونگی شکست سیاست‌گذاری‌ها در حوزه آب / بحران مدیریت یا بحران آب؟» مطالعه کنید. دومین بخش این نشست پیش روی مخاطبان مهر قرار می‌گیرد.

در بخش دوم سوالات خبرنگاران مهر در استان‌های اصفهان، چهارمحال و بختیاری، لرستان و خوزستان که به‌صورت آنلاین در برگزاری نشست مشارکت داشتند، آمده است.

* خبرنگار مهر در استان چهار محال و بختیاری: بر اساس مصوبات اخیر مجلس در خصوص تحقیق و تفحص از بخش آب کشور، این موضوع چه زمان در دستور کار قرار می‌گیرد؟ دولت به منظور حل مشکل آب با توجه به تغییرات الگوی بارش و لزوم افزایش طرح‌های آبخیزداری در راستای جلوگیری از هدر رفت آب حاصل از نزولات جوی آیا اعتباری برای توسعه طرح‌های آبخیز داری تخصیص داده است؟

حجت الاسلام امیرقلی جعفری بروجنی رئیس کمیته صیانت از آب مجلس با اشاره به رأی نمایندگان مجلس به تحقیق و تفحص از پروژه‌های آب در سراسر کشور اظهار کرد: پس از تشکیل هیئت تحقیق و تفحص کار تحقیق آغاز شده و این هیئت در مدت ۶ ماه نیز باید گزارش تحقیقات خود را به مجلس ارائه دهند.

مقدار حجم آب سرریز به سمت خلیج فارس و دریای عمان بسیار زیاد بوده و متأسفانه از دسترس ما خارج استحجت الاسلام جعفری بروجنی افزود: احداث سد و اجرای آبخیزداری و آبخوان داری یکی از کارهایی است که باید در استان‌هایی که بارش‌های موسمی دارند انجام شود.

وی ادامه داد: در کشور سامانه رصد و پایش و اطلاع رسانی دقیق برای سیلاب وجود ندارد چرا که در صورت نبود بارش با کم آبی مواجه شده و با شروع بارش‌ها سیلاب‌ها سرازیر می‌شوند و بر این اساس آبخیز داری حرف اول را در مدیریت منابع آبی کشور خصوصاً در مناطق زاگرس شمالی و زاگرس مرکزی و زاگرس جنوبی می‌زند.نماینده بروجن در مجلس شورای اسلامی با تاکید بر اینکه اجرای طرح‌های آبخیزداری حتی برای استان‌هایی همچون سیستان و بلوچستان و هرمزگان نیز اولویت دارد، ادامه داد: مقدار حجم آب سرریز به سمت خلیج فارس و دریای عمان بسیار زیاد بوده و متأسفانه از دسترس ما خارج است در حالی که می‌توان با این مقدار از آب استان‌های بسیاری را سیراب کرد.

* خبرنگار خبرگزاری مهر در لرستان: لرستان سومین منطقه پرباران‌کشور است و به دلیل رها شدن این ظرفیت و میزان حجم آب حاصل از بارش مردم لرستان شاهد وقوع سیلاب‌هایی با خرابی‌های گسترده بوده و از سوی دیگر سال‌های خشکسالی را نیز تجربه کرده‌اند. یکی از مطالبات این استان برای جلوگیری از خروج بیهوده روان آب‌های حاصل از بارش نزولات جوی تکمیل پروژه‌های سد سازی و بهره برداری از سدهای تکمیل شده مانند سد معشوره است که در دولت‌های قبلی مغفول ماندهاست. در سفر رئیس جمهور به لرستان بر ضرورت تکمیل سد معشوره تاکید شد وزارت نیرو در این زمینه چه برنامه‌ای دارد و با توجه به ایجاد مشکل آب برای ۹۹ روستای الیگودرز در پی اجرای پروژه (قم رود) رویکرد وزارت نیرو چیست؟

سخنگوی صنعت آب کشور در پاسخ به این سوال با اشاره به اینکه تکمیل پروژه های با پیشرفت فیزیکی بیش از ۸۵ درصد در دستور کار وزارت نیرو است، اظهار کرد: با توجه به رشد اعتبارات در بودجه امسال وزارت نیرو تأمین بودجه پروژه‌های آب رسانی انتظار می‌رود این پروژه‌ها هرچه سریع‌تر به بهره برداری برسند.

فیروز قاسم زاده افزود: در آغاز کار دولت سیزدهم برنامه توسعه شاخص‌های آب روستایی تدوین شده و در حال حاضر این برنامه در قالب جهاد آبرسانی در سطح کشور در دست اجرا است.

وی اضافه کرد: آبرسانی به ۱۰ هزار روستا در دستور کار دولت سیزدهم بوده و ۶ هزار روستا نیز با کمک خیرین آبرسانی می‌شود.مدیرکل دفتر اطلاعات و داده‌های آب کشور همچنین گفت: با آبرسانی به ۱۶ هزار روستا شاخص آبرسانی روستاهای کشور به ۹۳ درصد می‌رسد.

* خبرنگار مهر در استان اصفهان با اشاره به بحران زاینده رود و خشک شدن ۹۸ درصد از تالاب گاوخونیُ توزیع ناعادلانه آب و وجود خلاء های قانونی در توزیع و مدیریت آب را از چالش‌های مهم استان اصفهان برشمرد و اظهار کرد: مجلس برای بازنگری یا نقض این قانون و اجرای مدیریت واحد آب به صورت ملی چه برنامه‌ای دارد؟ در خصوص توزیع منابع آبی که به عنوان موضوعی حساس منجر به تنش‌های اجتماعی در اصفهان شده و با توجه به افزایش مهاجرت به این استان چه برنامه‌ای برای احیای زاینده دور در دستور کار است؟ وزیر نیرو در سفر به اصفهان وعده‌هایی به مردم اصفهان دادند که تا کنون هیچکدام محقق نشده و مردم اصفهان منتظر پاسخ وزارت نیرو هستند.

رئیس کمیته صیانت از آب مجلس در پاسخ به این سوالات با اشاره به اینکه قانون جامع آب قرار بود به صورت لایحه توسط دولت به مجلس تقدیم شود، اظهار کرد: آخرین بار قانون توزیع عادلانه آب در سال ۱۳۶۱ در مجلس تصویب شد و تا کنون قانون دیگری نداشتیم و با توجه به لزوم بازنگری این قانون دولت باید لایحه خود را به مجلس تقدیم کند.حجت‌الاسلام جعفری بروجنی با اشاره به افزایش حوزه‌های قانون استقلال آب منطقه‌ای استان‌های کشور به ۹ حوزه افزود: یکی از این حوزه‌ها زاینده رود بوده و البته مجلس معتقد است مدیریت آب باید جامع، کلان و بدون بخشی نگری باشد و استقلال شرکت‌های آب منطقه‌ای منافاتی با این موضوعات ندارد اما قرار نیست مباحث کلان آب، انتقال و بهره برداری از آب را آب منطقه‌ای تعیین تکلیف کند.

وی با بیان اینکه باید بررسی کارشناسانه در خصوص مهاجرت و دلایل آن به استان اصفهان انجام شود، افزود: ایجاد صنایع در فلات مرکزی و ایجاد اشتغال و توسعه کشاورزی باعث مهاجرت جمعیت زیادی به اصفهان شده و معتقدم مدل توسعه بی رویه و جانمایی صنعت در اصفهان غلط بوده و باید توسعه صنعت در فلات مرکزی متوقف شود.

رئیس کمیته صیانت از آب مجلس با تاکید بر اینکه صنایع باید از منابع حاصل از بازچرخانی آب به جای آب شرب برای انجام فعالیت‌های صنعتی خود استفاده کنند، افزود: دولت قول داده در مدت ۲ سال این برنامه را برای صنایع آب بر همچون فولاد مبارکه در استان اصفهان انجام دهد. وی با تاکید بر ضرورت جلوگیری از توسعه بی رویه کشاورزی در اصفهان تصریح کرد: کشت برنج در استان اصفهان معنا ندارد جهاد کشاورزی باید اصلاح الگوی کشت را در استان‌هایی که بحران آب دارند در دستور کار قرار داده و ضمن آموزش به کشاورزان، تضمین خرید محصول نیز به آنان داده شود.

سخنگوی صنعت آب: وعده‌های سفر رئیس جمهور به اصفهان انجام شده و تاکنون در ۵ مرحله از شرق اصفهان آبرسانی برای مزارع دارای کشت موقت صورت گرفته استهمچنین سخنگوی صنعت آب کشور در ادامه در پاسخ به سوال در مورد توزیع نامتوازن جمعیت و فرصت‌های اقتصادی در کنار توزیع نامتوازن آب در کشور اظهار کرد: وزارت نیرو بر اساس ماده ۱ قانون توزیع عادلانه آب وظیفه استحصال منابع آب، تأمین آب برای مصرف کنندگان، تأمین نیازهای مصرفی در کشور و همچنین حفاظت از منابع آبی را برعهده دارد اما باید در ابتدا جلوی مهاجرت به شهرها و توسعه نامتوازن گرفته شود.

قاسم زاده با اشاره به برنامه‌های دولت برای رفع مشکل آبی ۴ استان خصوصاً اصفهان با ایجاد توازن و بازگشت آب به زاینده رود افزود: تمام وعده‌های وزارت نیرو در خصوص زاینده رود محقق شده است. با مدیریت صورت گرفته در شرق و غرب اصفهان آب رسانی‌موقت برای کشت محصول در باغات اصفهان انجام‌شده اما ممکن است در پاییز سال جاری با مشکلاتی مواجه شویم.وی ادامه داد: وعده‌های سفر رئیس جمهور به اصفهان انجام شده و تاکنون در ۵ مرحله از شرق اصفهان آبرسانی برای مزارع دارای کشت موقت صورت گرفته است.

قاسم زاده اضافه کرد: در حال حاضر ۷۲ متر مکعب بر ثانیه وارد زاینده رود می‌شود و بر اساس برنامه ریزی های انجام شده تلاش می‌شود در خصوص تأمین آب شرب مردم مشکلی ایجاد نشود.

* خبرنگار مهر در استان خوزستان نیز در ادامه این نشست با اشاره به عدم تحقق حق آبه های تالاب‌های هور العظیم و شادگان و به تبع آن تشدید گرد و غبار خصوصاً در سه ماه اخیر اظهار کرد: کاهش آورد رودخانه‌های خوزستان، شوری آب، نابودی نخلستان‌ها و تلف شدن دام از جمله نتایج منفی این کاهش آورد رودخانه‌های استان است. وی یکی از مهمترین نگرانی‌های مردم خوزستان و فعالان محیط زیست در چند سال اخیر ساخت سد مارون ۲ است که با توجه به اینکه اجرای این پروژه منجر به مرگ‌تالاب شادگان می‌شود و با وجود نظر منفی کارشناسان محیط زیست چرا وزارت نیرو همچنان اصرار بر ساختن این سد دارد؟

وی با اشاره به اینکه بر اساس نظر کارشناسان مدیریت نامطلوب منابع آبی در کشور باعث بروز خشکسالی و ایجاد سیلاب و تنش‌های آبی شده است، تاکید کرد: با توجه به اینکه برنج کاری در خوزستان‌ممنوع شده برای کشاورزانی که تنها حرفه آنها برنج کاری است چه تمهیداتی اندیشیده شده و آیا وزارت نیرو با همکاری جهاد کشاورزی معوض کشت به این کشاورزان پرداخت می‌کند؟وزیر نیرو به صورت هفتگی موارد مطرح شده را در استان خوزستان بررسی و پیگیری می‌کند و در تلاشیم امسال گاومیش‌ها آسیبی نبینندسخنگوی صنعت آب کشور در پاسخ به سوالات خبرنگار مهر با اشاره به اینکه خشکسالی در خوزستان باعث کمبود منابع آبی و تلف شدن دام‌ها شده است، اظهار کرد: وزیر نیرو به صورت هفتگی موارد مطرح شده را در استان خوزستان بررسی و پیگیری می‌کند و در تلاشیم امسال گاومیش‌ها آسیبی نبینند.قاسم زاده افزود: با وجود اهمیت معیشت مردم برای تمامی ارکان‌نظام، ولی در خوزستان منع قانونی برای کشت برنج وجود دارد و بر اساس قانون برنج فقط باید در استان‌های شمالی کشت شود و پرداخت خسارت به کشاورزان یا معوض کشت به آنان خارج از حیطه اختیارات وزارت نیرو است.

وی اضافه کرد: احداث سد مارون ۲ منوط به اخذ تمام‌گواهی ها و مجوزهای لازم از سازمان‌های ذیربط مانند محیط زیست است و وزارت نیرو سرخود نمی‌تواند هیچ طرحی را اجرا کند اما در برخی از مناطق باوجود اینکه ممکن است با محیط زیست منافات هم داشته باشد ولی برای رفع یک نیازها آن طرح برنامه ریزی و اجرا می‌شود.

می‌توان منابع موجود را مدیریت کرد

در ادامه این نشست «رضا ریحانی» فعال جهادی حوزه آب با اشاره به اینکه به کارگیری سیاست عدم کاشت به عنوان راهکاری برای مدیریت بحران آب اشتباه است، اظهار کرد: نباید کاهش منابع آبی را تنها به گردن بخش کشاورزی انداخت. برای مدیریت و حفظ روان آب‌های ناشی از نزولات جوی حفظ پوشش گیاهی در بالادست لازم است.

وی به از بین رفتن پوشش گیاهی در بالادست به دلیل چرای بی رویه دام و رها سازی آنها در مراتع توسط دامداران و روستاییان با وجود ممنوعیت اشاره و تاکید کرد: تغییر الگوی بارش از برف به باران به عنوان تغییر نزولات جوی از دست ما خارج بوده و قابل مدیریت نیست اما پوشش گیاهی را که می‌توان مدیریت کرد.این فعال جهادی حوزه آب با اشاره به پیاده سازی و اجرای طرحی برای حفظ پوشش گیاهی با همکاری منابع طبیعی گفت: کاشت درخت و افزایش پوشش گیاهی می‌تواند از هدر رفت روان آب‌ها تا حدود زیادی جلوگیری کند.

ریحانی اضافه کرد: در این جلسه عنوان شد حدود ۸۵ تا ۹۰ درصد آب کشور صرف کشاورزی شده و حدود ۱۳۰ میلیارد مترمکعب نیز منابع آبی تجدیدپذیر داریم و حال باید پرسید اینکه ۸۵ تا ۹۰ درصد بحران آب تقصیر بخش کشاورزی است از کجا آمده است؟ و اساساً مبنای ارزیابی برای روان آب‌هایی که وسیله اندازه گیری (کنتور) ندارد چیست؟

وی ادامه داد: بر اساس تحقیقات از ۸۵ درصد آب مصرفی عنوان شده حدود ۳۵ درصد به درستی استفاده شده و ۵۰ درصد آن هدر می‌رود و عنوان می‌شود طرح‌های خوبی در آبخیزداری وجود دارد که یا در اجرا مشکل دارند یا درگیر تأمین بودجه است.

ریحانی با بیان اینکه نباید موضوع اصلاح الگوی کشت رها شود، افزود: برای آموزش به مردم به صدا و سیما مراجعه کردیم و خواستار در اختیار گذاشتن بخشی از زمان طلایی آن رسانه به گروه‌های جهادی شدیم که مطالبه وجه کردند.وی با اشاره به اینکه بخش عمده‌ای از مشکلات با کمک مردم و خیرین و تأمین برخی منابع مالی حل شدنی است، گفت: پروژه‌ای داشتیم که وزارت جهاد کشاورزی برای اجرای آن ۵۵۰ میلیون تومان بودجه تعیین کرده بود اما با فعالیت جهادی و تنها با یک دهم‌این رقم و فقط با حضور فیزیکی اجرا شد و معتقدم اینگونه منابع به هدر می‌رود.مقصر اصلی به وجود آمدن بحران در مدیریت آب وزارت نیرو است «حنیف رضا گلزار» پژوهشگر و فعال محیط زیست اظهار کرد: ما به عنوان کارشناس تولید کننده آمار نیستیم و تولید آمار توسط یک مرجع و متولی تخصصی ارائه شده و بررسی داده‌ها بر اساس پشتوانه‌ای است که وزارت نیرو به عنوان مرجع تولید کننده آن منتشر کرده و در اختیار همگان قرار می‌دهد.

وی با بیان اینکه یکی از ضعف‌های مدیریتی در کشور ناقص بودن آمار در حوزه‌های مختلف است، افزود: در خصوص موضوع اصلاح الگوی کشت مخالف آموزش صرف هستم چرا که آموزش یکی از بازوان و اهرم‌ها برای آگاهی سازی و استناد است اما تغییر الگوی کشت موضوعی ۱۰۰ درصد اقتصادی است و باید کشاورز را به عنوان یک فعال اقتصادی بدانیم.گلزار ادامه داد: زمانی که خوزستان منابع آبی داشت اجازه کاشت برنج به میزان حدود ۳۸۰ هزار هکتار داده شد اما الان که با تنش آبی مواجه شده قانون ممنوعیت کشت برنج مصوب را می‌کنند و اسم آن را اصلاح الگوی کشت می‌گذارند و فکر می‌کنند با آموزش می‌توان این موضوع را حل کرد.با وجود تبخیر ۱۴ میلیارد متر مکعب آب دریاچه ارومیه و باقی ماندن دریایی از نمک از این دریاچه، ستاد عریض و طویلی با هزینه‌های فراوان برای احیای آن تشکیل شد اما در نهایت می‌بینیم محصول چغندرقند بیشتر از زمانی که این ستاد تشکیل نشده بود کشت می‌شودوی اضافه کرد: تا زمانی که کشاورز به عنوان بهره بردار به لحاظ اقتصادی توجیه نشود نمی‌توان در الگوی کشت پیشرفتی داشت و از سوی دیگر باید اقتصاد و معیشت و خانواده کشاورز را در نظر گرفت و نباید انتظار داشت کشاورز به راحتی توجیه شده و به جای برنج ۱۱۰ هزار تومانی گندم ۱۱ هزارتومانی بکارد و اعتراضی هم نداشته باشد.این پژوهشگر و فعال محیط زیست به کشت بی رویه چغندرقند در حوزه دریاچه ارومیه اشاره کرد و گفت: با وجود تبخیر ۱۴ میلیارد متر مکعب آب دریاچه ارومیه و باقی ماندن دریایی از نمک از این دریاچه، ستاد عریض و طویلی با هزینه‌های فراوان برای احیای آن تشکیل شد اما در نهایت می‌بینیم محصول چغندرقند بیشتر از زمانی که این ستاد تشکیل نشده بود کشت می‌شود و این بیانگر این است که سیاست‌ها و روش ما جواب نداده و باید این را بپذیریم.

گلزار با اشاره به اینکه گسترش آبیاری تحت فشار و تغییر الگوی کشت نتوانست در عبور از بحران آب جوابگو باشد افزود: در خصوص بهره وری هم‌باید گفت با توجه به ویژگی‌های خاک میهن عزیزمان و سطح زیر کشت ۱۸ میلیون‌مترمربعی در کشور، فقط ۴ درصد از این خاک‌ها جزو خاک‌ها و اراضی قابل کشت بوده و ۹۶ درصد خاک‌های کشور دارای محدودیت سنگلاخ، محدودیت عمق، محدودیت شوری و گچی و آهکی و عدم‌زهکشی و غیره است و نباید به این دلیل که ایران کشوری چهار فصل است اقتصاد کشور بر مبنای کشاورزی تنظیم شود و معتقدم این استدلال غلط مبنای کارشناسی ندارد.وی تاکید کرد: خودکفایی و امنیت غذایی دو مقوله غیر مرتبط است و برای تأمین امنیت غذایی حتماً نباید در برخی از محصولات استراتژیک خودکفا باشیم چرا که با نگاهی به الگوها و تجربه‌های جهانی در کشورهای اروپای غربی و اسکاندیناوی که کشاورزی وجود ندارد، امنیت غذایی و سرانه مصرف گوشت و برنج و لبنیات و نان آنها با ایران قابل مقایسه نیست.گلزار با اشاره به واردات برنج از هند و پاکستان به دلیل خودکفایی آنان در تولید این محصول استراتژیک گفت: با وجود خودکفایی این دو کشور در تولید و صادرات برنج با بررسی اوضاع این دو کشور درصد گرسنگی‌های آشکار و پنهان در بین مردمان هند و پاکستان مشخص می‌شود، پس خودکفایی یا افزایش تولیدات کشاورزی ربطی به امنیت غذایی ندارد.

وی تصریح کرد: تا زمانی که تصمیمات و قانونگذاری و مدیریت در کشور بر مبنای واقعیات و اطلاعات و تحلیل‌های درست پایه ریزی نشود در بر روی همین پاشنه می چرخد و متأسفانه مهمترین مشکل کشور عدم درک مدیریت کلان کشور از وضعیت موجود است.

۸۴ درصد کل بودجه فصل آب سازه محور بوده است

گلزار با اشاره به اینکه مسئولان باید در صورت کوچک کردن کشاورزی هزینه آن را بپردازند، افزود: کوچک شدن کشاورزی نباید به معنای ممانعت از حضور کشاورز در زمین باشد بلکه با ارزیابی میزان زمین و کشت غالب منطقه و میانگین عملکرد منطقه در سال باید پول آن را به کشاورز بپردازیم ولی حق انجام عملیات کشاورزی نداشته باشد و تا زمانی که این گونه مدیریت نشود وضعیت آب بحرانی‌تر می‌شود.

وی مقصر اصلی در عدم توانایی مدیریت بحران آب کشور را وزارت نیرو دانست و گفت: در لایحه بودجه ۱۴۰۱ اعتبارات سد سازی ۶۷ درصد افزایش بودجه داشت و همچنین بودجه انتقال آب بین حوزه‌ای ۱۰ درصد اضافه شده بود، باید گفت این دو موضوع یعنی سدسازی های بی رویه و انتقال آب بی رویه (مدیریت سازه محور) عامل اصلی وضع موجود هستند.گلزار افزود: در سال ۱۴۰۰ بودجه رسمی برای ۷۷ سد تعلق گرفت و در سال ۱۴۰۱ به ۱۰۷ سد بودجه دادند و این یعنی ۸۴ درصد کل بودجه فصل آب، سازه محور بوده و مدیریت تقاضا به هیچ عنوان در آن لحاظ نشده است.

وی ادامه داد: در بخش خانگی هم انتقادات زیادی بر عملکرد وزارت نیرو است چون ۱۰ درصد منابع آبی کشور در بخش خانگی مصرف می‌شود و سرمایه گذاری بیش از حد تأثیری بر مدیریت بحران آب ندارد اما شعار تأمین آب شرب به توجیهی برای سدسازی تبدیل شده است.

در سال به اندازه ۷ سد به بزرگی امیرکبیر کرج آب شرب و شیرین را به دلیل فرسودگی شبکه انتقال آب شهری از دست می‌دهیماین پژوهشگر و فعال محیط زیست همچنین بیان کرد: بر اساس گزارش مرکز پژوهش‌های مجلس در سال ۹۳ بیش از ۱.۴ میلیارد متر مکعب آب شیرین به دلیل فرسودگی انتقال آب شهری در سال هدر می‌رود و این یعنی در سال به اندازه ۷ سد به بزرگی امیرکبیر کرج آب شرب و شیرین را به دلیل فرسودگی شبکه انتقال آب شهری از دست می‌دهیم.

گلزار با اشاره به وجود ۱۵۰ هزار کیلومتر شبکه انتقال آب شرب شهری و فرسودگی ۹۰ هزار هکتار از این خطوط بر اساس آمار وزارت نیرو گفت: اگر وزارت نیرو به شرح وظایف و مسئولیت‌های خود به درستی عمل می‌کرد و اگر درصد بسیار کوچکی از این بودجه‌ای که برای سد سازی استفاده می‌شود به نوسازی خطوط انتقال آب تخصیص می‌یافت علاوه بر اصلاح شبکه انتقال آب مردم مشکلی در آب شرب نداشتند.

وی با اشاره به اینکه مشکل اساسی در ساختار مدیریت آب نمایندگان‌مجلس هستند افزود: نمایندگان مجلس در قبال موضوعات حساس و بحران سازی مثل سد مارون ۲ و طرح شیرین سازی و انتقال آب خزر به کویر که حواشی زیادی را به دنبال داشت چه اقداماتی انجام دادند؟ من معتقدم نگاه منطقه‌ای، بومی و استانی در اکثر نمایندگان ما وجود دارد در حالی که نماینده مجلس نماینده یک شهر یا استان خاص نیست نماینده کل ملت ایران‌است و نباید نگاه بخشی داشته باشد.

تغییر الگوی کشت فقط شعار است و متولی ندارد

نماینده بروجن در مجلس شورای اسلامی هم در ادامه این نشست با اشاره به اینکه سند آمایش کلید همه مشکلات آب در بخش صنعت و کشاورزی است، اظهار کرد: حدود ۱۰ سال است تنها به شعار بسنده کرده‌ایم و سند آمایش سرزمینی هنوز آماده نشده و در حوزه صنعت بیشترین صنایع ما در فلات مرکزی است که رشد آن باید متوقف شود و به صفر برسد.

حجت‌الاسلام جعفری بروجنی با اشاره به طرح‌های توسعه‌ای صنعت فولاد افزود: آب مورد نیاز این صنعت باید از طریق بازچرخانی آب تأمین شده و از منابع آب شیرین و سایر منابع استفاده نکنند و در صورتی که نمی‌توانند از طریق بازچرخانی آب نیاز خود را تأمین کنند باید مانند گل گهر سیرجان هزینه شیرین سازی آب را پرداخت کنند.

وی با تاکید بر ضرورت توقف توسعه صنعت بی رویه و جانمایی غلط آن ادامه داد: در حوزه کشاورزی باید توسعه بی رویه آن در اقلیمی مانند فلات مرکزی که ظرفیت و قابلیت کشاورزی ندارد متوقف شود.

رئیس کمیته صیانت از آب مجلس با بیان اینکه تغییر الگوی کشت فقط شعار است و متولی ندارد، تصریح کرد: در صورت تغییر الگوی کشت علاوه بر لزوم آموزش به کشاورزان باید لوازم و شرایط آن نیز فراهم شده و اکثریت کشت‌ها باید گلخانه‌ای و در محیط‌های بسته باشد.

کشت محصولات کشاورزی در محیط باز و غرق آبی به معنای از بین بردن منابع اصلی نسل آینده است و معتقدم چرا باید هندوانه بکاریم و آب مجازی صادر کنیم و در مجلس فریاد بزنیم که دولت با قیمت تضمینی آنها را بخرد؟حجت‌الاسلام جعفری بروجنی با بیان اینکه میانگین تبخیر آب در کشور از مقدار بین المللی آن بسیار بالاتر است، گفت: کشت محصولات کشاورزی در محیط باز و غرق آبی به معنای از بین بردن منابع اصلی نسل آینده است و معتقدم چرا باید هندوانه بکاریم و آب مجازی صادر کنیم و در مجلس فریاد بزنیم که دولت با قیمت تضمینی آنها را بخرد؟وی با اشاره به اینکه بهره وری و اقتصاد آب تاکنون مفهومی در کشور نداشته است، افزود: باید برای کشاورزان، متولیان و حاکمیت ارزش آب اهمیت داشته باشد و تا زمانی که بانک آب تشکیل نشود با چنین مشکلاتی مواجه هستیم.رئیس کمیته صیانت از آب مجلس به وجود ۳۵ درصد ضایعات محصولات کشاورزی و به تبع آن هدر رفت همین میزان از منابع آبی کشور اشاره و تاکید کرد: این در حالیست که صنایع تبدیلی در برخی از مناطق مفهوم ندارد. همچنین به آبخیزداری توجه ویژه ای شود و باید گفت کشور نیاز به برنامه جامعی برای انواع آبخیزداری مکانیکی و بیولوژیکی دارد.

حجت‌الاسلام جعفری بروجنی بیان کرد: استقلال و خودکفایی کشور در برخی محصولات کشاورزی معنا ندارد ولی امنیت غذایی خط قرمز است و این به معنای خودکفایی در همه محصولات نیست بلکه باید محصولات استراتژیک، تولید پایدار داشته باشند تا برای تأمین روغن و گندم دستمان جلوی دیگران دراز نباشد.

وی با اشاره به آغاز کشت قراردادی ایران با برخی از کشورها گفت: بدون برداشت جدید از منابع آب و با نقشه جامع و مدیریت جهادی می‌توان‌به امنیت غذایی رسید و تنها با مدیریت آب‌های سطحی در ۲ استان بزرگ می‌توان ۶ میلیارد دلار هزینه برای واردات موز را صرف تولید آن در کشور کنیم.

حجت الاسلام جعفری بروجنی اضافه کرد: وزارت نیرو تا کنون حکمرانی در تقاضا داشته و هیچ‌گونه شفاف سازی در آن وجود ندارد در حالی که تمام منابع و مصارف کشور باید شفاف سازی شود و اینها جزو خطوط قرمز نظام نیست.

وی با تاکید بر ضرورت دخالت ذی نفعان در مدیریت بحران آب افزود: ما بدون همراهی کشاورزان حتی از عهده کنتور دارشدن چاه‌های کشاورزی برنیامدیم و معتقدم ضرورت دارد در بخش حکمرانی آب به عنوان گلوگاه توسعه کشور، شفاف سازی و تعارض منافع و مهمترین آن عدالت، اجرا شود.

رئیس کمیته صیانت از آب مجلس تاکید کرد: در این‌که مدیریت کشور تا قبل از این مدیریت سازه‌ای بوده و نگاه سازه‌ای به حکمرانی بوده کاملاً درست است ولی اعتقاد دارم نوع مدیریت در این دولت تغییر کرده و نگاه از مهندسی و مکانیکال فاصله پیدا کرده است.

وزارت نیرو ضابط قضائی نیست

مدیرکل دفتر اطلاعات و داده‌های آب کشور اظهار کرد: با اشاره به اینکه بر اساس مصوبه مجلس در سال ۶۱ حق آبه های موجود به رسمیت شناخته شد و از آن به بعد تصمیم گیری در مورد حق آبه ها برای استفاده معقول به وزارت نیرو محول شد.

فیروز قاسم زاده با اشاره به برداشت‌های غیر مجاز با حفر چاه و نصب موتورپمپ در محل‌هایی مثل رودهای کارون و کرخه و زاینده رود افزود: در آئین نامه بهینه سازی مصرف آب کشاورزی به مصرف معقول با الگوی کشت و مصرف متناسب با اقلیم آن کشت تعبیر می‌شود و نباید خیلی ساده به بخش آب نگاه کرد.

وی با بیان اینکه وزارت نیرو ضابط قضائی نیست، ادامه داد: با توجه به وجود پمپاژها و چاه‌های غیر مجاز وزارت نیرو نمی‌تواند یک تنه و بدون پشتوانه جلوی همه این موارد بایستد چون با وجود اینکه اختیار آب با وزارت نیرو است اما نمی‌تواند به عنوان ضابط قضائی جلوی متخلف بایستد و مأموران وزارت نیرو در صورت مواجهه با برداشت غیر مجاز آب فقط می‌توانند حضور یافته و بدون مقابله مستند سازی کنند.

اگر تنها وزارت نیرو را مقصر بحران آب بدانیم به هیچ عنوان مشکل حل نمی‌شودقاسم زاده ادامه داد: در حال حاضر در زاینده رود ۷۲ متر مکعب در ثانیه آب برای مصارف شرب و کشاورزی و پایین دست رها سازی می شود اما در مسیر ۱۳ متر مکعب آن غیر مجاز توسط پمپاژها برداشت می‌شود و اگر تنها وزارت نیرو را مقصر بحران آب بدانیم به هیچ عنوان مشکل حل نمی‌شود.

وی با بیان اینکه امسال سال آزمون وزارت نیرو است، گفت: اگر چه بودجه‌های سد سازی رشد داشته ولی وزیر نیرو در جلسه امور آب کشور هر هفته در مورد مدیریت آب تصمیم گیری می‌کند و در حدود ۱۲ هفته، این جلسه اختصاص داده شد به سندی که در چارچوب حکمرانی نوشته شد و تمام موارد در آن لحاظ شد و در حال حاضر در مسیر شورای عالی آب کشور قرار دارد تا در آن جلسه که نمایندگان حوزه‌های آبریز نیز حضور دارند تصمیم گیری شود.

وی با اشاره به هدر رفت ۱۹ درصد از ۸ میلیارد مترمکعب آب شرب کشور در سال گفت: دلیل این هدر رفت فرسودگی ۵۰ ساله شبکه انتقال آب است که برنامه ریزی برای احیای این موضوع وجود دارد ولی منوط به آن است که منابع مالی در اختیار وزارت نیرو قرار بگیرد.

سخنگوی آب کشور با اشاره به تلاش وزارت نیرو برای جذب سرمایه گذار بخش خصوصی برای اتمام سدهای نیمه کاره گفت: یکی از راهکارها، نهادینه کردن ارزش اقتصادی آب در کشور و سوق دادن آن به سمت رقابت است و معتقدم در صورت ایجاد رقابت در کشاورزی و صنعت، کشاورزان به سمت کاشت محصولاتی می‌روند که داری ارزش اقتصادی بالایی باشد و در صورتی که آن محصول برای کشور دارای امنیت غذایی باشد دولت خرید تضمینی آن را انجام‌می‌دهد.

قاسم زاده با بیان اینکه قانونی برای خرید و فروش آب وجود ندارد، گفت: باید با فرایند رقابتی ارزش اقتصادی آب را تبیین کنیم. همچنین در خصوص برداشت‌های غیر مجاز توسط چاه‌ها باید شغلی برای برداشت کنندگان غیر مجاز ایجاد کنیم که این وظیفه وزارت نیرو نیست.

وی با اشاره به هدر رفت حدود ۹ میلیارد مترمکعب آب در ضایعات محصولات کشاورزی افزود: در تمام دنیا تولید محصولات استراتژیک دیم کاشت ۸۰ درصد و در ایران ۳۰ درصد است و این در حالی است که کشورهای دیگر با ۸۰ درصد کشت دیم ۸۵ درصد نیاز کشورشان را تولید می‌کنند و در ایران از ۳۰ درصد کشت دیم ۵ درصد نیاز کشور تأمین می‌شود.

سخنگوی صنعت آب کشور به حاشیه سازی های متعدد بر سر راه وزارت نیرو اشاره و اضافه کرد: موضوعاتی مانند تحقیق و تفحص از وزارت نیرو، ارجاع وزارت نیرو به کمیسیون اصل ۹۰، هجمه‌های فضای مجازی و بحث‌های حاشیه‌ای که ایجاد می‌شود سرعت ما را می‌گیرد و باید بگویم هر دستاوردی که در بخش آب صورت گرفته به دلیل همراهی و اعتماد مردم بوده است.

 

 

دین به خودی خود چیزی نیست

مالوری نای / برگردان: پویا موحد

چه زمانی چیزی را به خودیِ خود چیزی می‌دانیم؟ کلمه‌ی دین را معمولاً با این فرض به کار می‌بریم که «به خودی خود» چیزی است. اما این «چیز» که این کلمه به آن اشاره دارد، چیست؟ آیا کاربرد این کلمه با این انتظار همراه است که چیزی (شاید واقعی و انضمامی) در دین به خودیِ خود وجود دارد؟

مسلماً بعضی چیزها به خودیِ خود چیزی هستند. قطعه‌ای چوب که از وسط خالی شده و اگر بخواهیم می‌توانیم از خلال آن دود تنباکوی در حال سوختن را استنشاق کنیم، اغلب اوقات به خودیِ خود چیزی است که می‌توان آن را پیپ نامید.

(اینجا تصویر مشهور اثر رنه مگریت را بدون توضیحات بیشتر درج می‌کنم که توجه را به ارتباط میان دال و مدلول جلب می‌کند، و در پایین این تصویر چنین نوشته شده: «ceci n’est pas une pipe» یعنی «این یک پیپ نیست». برای خواندن بحث مرتبط با این موضوع به نوشته‌ی راسل مک‌کاچن مراجعه کنید که برخی از پیامدهای ضمنیِ تصویر مارگریت را برای مطالعه‌ی دین بیان می‌کند.)

ساختمان بزرگی که مردم در آن ملاقات می‌کنند، می‌تواند چیزی از چند نوع مختلف باشد: اگر در آن مردم آموزش می‌بینند، مدرسه، دانشکده یا دانشگاه است؛ اگر مردم در آن با هم آواز می‌خوانند، ممکن است سالن کنسرت یا کلیسا باشد؛ اگر بیماران در آن هستند، این چیز ممکن است بیمارستان باشد.

اما هر یک از این چیز‌ها ممکن است در عین حال به خودیِ خود چیزی نباشند. دانشگاه تنها چیزی نیست (ساختمان) که از آجر و سیمان ساخته شده (و بتون و آهن و شیشه). همه‌‌ی چیزها مادی نیستند، و بنابراین دانشگاه ممکن است چیزی از این دست در نظر گرفته شود، چیزی فراتر از ویژگی‌های فیزیکی و مادی ساختمانش: بنابراین، دانشگاه اجتماع نیز هست، مجموعه‌ای (عمدتاً موقتی) از پژوهندگان و ایده‌های آنان که ماهیتی مجرد و اندیشه‌وار دارد.

بسیاری «چیزها»ی دیگر از این دست وجود دارند که خصوصیات مجرد و غیر مادی دارند، اما به خودیِ خود دارای (و با ماهیت) چیزهای مادی شمرده می‌شوند.

نژاد به خودیِ خود چیزی نیست

مثال بارز دیگری از این موضوع استدلال لورا تابیلی (۲۰۰۳) است که «نژاد یک رابطه است و به خودیِ خود چیزی نیست». خودِ گفته‌ی او بازی ‌زبانی با عبارتی مشهور از ای‌ پی تامپسون (۱۹۶۳) است که گفته بود: «طبقه‌ی [اجتماعی-اقتصادی] یک رابطه است و به خودیِ خود چیزی نیست».

آن طور که تابیلی نشان می‌دهد، هرچند مفهوم/مقوله‌ی «نژاد» را معلول تفاوت‌های فیزیکی می‌دانند، این مقوله خود برساخته‌ای تاریخی (و بنابراین اجتماعی) است. بنابراین، این نژاد (به‌عنوان یک چیز) نیست که نژادپرستی را به وجود می‌آورد، بلکه برساخت اجتماعیِ نژادپرستی است که نژاد را می‌آفریند.

این نکته مشابه چیزی است که تا-نِهیسی کوتس (۲۰۱۴) با استفاده از کتابِ نژادپیشگی، اثر کارن و باربارا فیلدز (۲۰۱۴) می‌گوید:

«تصورات آمریکاییان از معنای نژاد، نتیجه‌ی نژادپرستی است و نه برعکس… .»

«اساساً آمریکایی‌ها درباره‌ی “نژاد” سخن می‌گویند نه “نژادپرستی” و در این کار مجموعه‌ای از “کنش‌ها” را به یک “خصوصیت” تبدیل می‌کنند.» (کوتش ۲۰۱۴).

بنابراین، «چیز» در اینجا «مجموعه‌ای از کنش‌هاست» (یعنی نژادپرستی) نه خصوصیت یا شیئی مفروض (نژادهای مختلف).

بنابراین مهم است بدانیم که خصوصیت «نژاد» به خودیِ خود چیزی نیست، حتی با اینکه اغلب گفتمان عمومی و سیاسی فرض می‌گیرد که نژاد چنین «چیزبودنی» را در خود دارد. در عوض، آنچه واقعاً وجود دارد طرد، تبعیض، نابرابری ساختاری و خشونتِ مندمج در نژادپرستی است. این ایدئولوژیِ نژادپرستی (یعنی گفتمان‌های نژاد و نژادی‌سازی و اینکه چگونه این گفتمان‌ها در عرصه‌ی عمل پدیدار می‌شوند) است که بدن‌های سیاه و سیاه‌بودن را به چیزهایی تبدیل می‌کند که باید کنترل شوند، تنبیه شوند و مورد استفاده یا سوءاستفاده باشند. (هس ۲۰۰۷؛ وینتر ۲۰۰۳)

اخیراً گذرم به مقاله‌ای کوتاه از سارا احمد (۲۰۱۵) افتاد که نکته‌ای مشابه را بیان می‌کند. در این بحثِ «نژاد به منزله‌ی امری رسوب‌کرده» او چنین استدلال می‌کند:

«چیزی ممکن است مهم باشد بی‌آنکه به خودیِ خود چیزی باشد. چیزی می‌تواند مهم باشد زیرا آن را مهم کرده‌اند… . ایده‌ی نژاد تنها یک برساخته نیست، …بلکه برساخته‌ای است که به مانند زندگی و در آن استمرار دارد، در شیوه‌ای که ما چیزها را می‌بینیم، در شیوه‌ای که کارهایی می‌کنیم: جهان را چگونه می‌بینیم، چگونه در برابر ما افول می‌کند؛ چگونه ما افول می‌کنیم، در سایه‌ها، با سایه‌ها، در تاریکی، در نور.» (احمد ۲۰۱۵: ۹۴)

از نظر احمد، نژاد را می‌توان «نه صرفاً به‌عنوان یک ایده، بلکه به منزله‌ی یک نظام، یا نظام‌مند کردن یک ایده‌ تلقی کرد» و بنابراین «وقتی انسان‌ها بر این مبنا درک می‌شوند، نژاد نوعی وجود کسب می‌کند.» (ص. ۹۴)

این نظام‌مند کردن، تفاوت‌هایی می‌آفریند، و «در ماهیت‌هایی منعقد می‌شود؛ تفاوت‌ها رسوب می‌کنند، سابقه‌های پروزنی می‌شوند که ما را سنگین می‌کنند.» (ص. ۹۵) در این بستر است که احمد از نژاد به‌منزله‌ی «تاریخ رسوب‌کرده» سخن می‌گوید، یعنی، نژاد به‌عنوان نوعی ماده که (به خودیِ خود چیزی نیست و) روابط تاریخی آن را به وجود آورده‌اند.

گفتمان «دین» برساخته‌ای بشری است که انواع مشخصی از کارکردها را برای عاملان انسانی‌ای که از آن استفاده می‌کنند، در بر دارد.

«فکر کردن به نژاد به‌عنوان رسوبِ تاریخ، فکر کردن به این است که چگونه نژاد به‌عنوان چیزی مادی اهمیت یافته. یک چیز زمانی رسوب می‌کند که ته‌نشین می‌شود، اغلب چسبیده به نوعی مانع، چنانکه گویی جلوی جریانی مقاومت می‌کند. و نژاد دقیقاً چنین چیزی است: نوعی رسوب‌کردن، نوعی تصلب: تاریخی که وجود خارجی پیدا کرده، مانعی فیزیکی در حال حاضر: توقف کنید! یا برعکس‌: بروید!» (ص. ۹۵)

از بسیاری جنبه‌ها، این ایده‌ی نژاد به‌عنوان ماده‌ی (رسوب‌کرده)، وام‌دار برخی مراجع دیگر نیز هست، که یکی از مهم‌ترین آنها استدلال نائومی گولدنبرگ (۲۰۱۳، ۲۰۱۹) است که دین عبارت از وضعیتی ردّپامانند (یا رسوب‌کرده) است.

او بندی از نوشتار لویی آلتوسر (۱۹۷۱) را نقل می‌کند که به بحث درباره‌ی دستگاه ایدئولوژیک دولت می‌پردازد، و در آن بر معنای «واقعیت داشتنِ» قدرتِ یک ایدئولوژی (مانند ایدئولوژی نژاد/ نژاد پرستی) تأمل می‌کند.

«موجودیت مادی یک ایدئولوژی در دستگاهی دولتی و عملکرد این دستگاه، همان سنخی از هستی را ندارد که مثلاً سنگ‌فرش یا تفنگ دارند. اما… ماده… به شکل‌های مختلفی هستی می‌یابد، و در همه‌ی این شکل‌ها در نهایت در واقعیتِ «فیزیکی» ریشه دارد… بنابراین خودِ معنای ایدئولوژی به‌رغم مخدوش بودن جلوه‌ها با این پذیرش همراه است که “ایده‌ها”ی یک سوژه‌ی انسانی در کنش‌های او وجود دارند یا باید در کنش‌های او وجود داشته باشند، و حتی اگر چنین نباشد، برای او ایده‌های دیگری مرتبط با کنش‌های او (هر قدر هم معیوب باشند) فراهم می‌کنند. ایدئولوژی درباره‌ی کنش‌هاست: من از کنش‌هایی سخن خواهم گفت که در شیوه‌های عمل مندرج‌اند. و به این موضوع اشاره خواهم کرد که بر این شیوه‌های عمل رسومی حاکم‌اند که شیوه‌های مزبور در آنها درج شده‌اند، یعنی در موجودیت مادی دستگاهی ایدئولوژیک، حتی اگر بخش کوچکی از آن دستگاه باشند: گروه کوچکی از مؤمنان در یک کلیسای کوچک، یک مراسم خاک‌سپاری، مسابقه‌ای کوچک در یک باشگاه ورزشی، روزی در مدرسه، ملاقات حزبی سیاسی، و امثال آن.»

سرمایه به خودی خود چیزی نیست

اجازه دهید در ردیابی این اندیشه کمی به عقب‌تر رویم: در قرن نوزدهم فیلسوف و مورخ نامدار، کارل مارکس، کتاب پرنفوذ سرمایه را نوشت که البته نظریه‌ی بسیار مهم او درباره‌ی اقتصاد سیاسی بخش عمده‌اش در همین کتاب است. هرچند مارکس حرف‌های زیادی درباره‌ی ایده‌ی «سرمایه» (و البته همراه با آن درباره‌ی شیوه‌ی تولید سرمایه‌دارانه) داشت، در عین حال این نظر مختصر را درباره‌ی آن بیان کرده است:

«سرمایه به خودیِ خود چیزی نیست، بلکه رابطه‌ای اجتماعی میان افراد است» (مارکس، ۱۸۸۷، فصل ۳۳، ص ۵۳۳).

فکر کردن به سرمایه به‌عنوان چیزی به خودیِ خود، به نظر ساده و سرراست می‌آید، بر حسب ثروتی که جمع می‌شود و سرمایه‌داران و کارآفرینان از آن استفاده می‌کنند. این سرمایه ممکن است از پول تشکیل شده باشد (که در جای دیگری استدلال کرده‌ام که به خودیِ خود چیزی نیست) یا از املاک یا زمین، یا از دیگر اشیای مادی که فاخر و لوکس محسوب می‌شوند، مانند ماشین‌ها، لباس‌ها، هواپیماها و کشتی‌های خصوصی. همان‌طور که آیلین مورتون-رابینسون (۲۰۱۵) می‌گوید، ایده‌ی مالکیت زمین به‌عنوان دارایی (و بنابراین به‌عنوان سرمایه) خود رادیکال‌شده و استعماری است. این ایده‌ی «مالکیت سفیدها» در کانون نسل‌کشی‌های بریتانیایی/ استرالیایی علیه مردمان بومی قرار داشته است. (در این رابطه، زمین، آن طور که به‌عنوان دارایی یا ملک در گفتمان استعمارگران اقامت‌گزین فهمیده می‌شود، به خودیِ خود چیزی نیست).

مقوله‌ی دین به‌عنوان روابط اجتماعی مشخص، کارکرد مهمی دارد و اغلب با دیگر مقولات مانند نژاد و جنسیت هم‌پوشانی یا بر آنها اشتمال دارد (و گاهی آنها بر آن اشتمال دارند).

اما از نظر مارکس، مسئله‌ی سرمایه این بود که شکل دیگری از دزدی بود، یعنی استثمار کارگران با دزدیدن ارزش مازادی که کارِ آنها تولید می‌کند. به باور او بدون آن هیچ سود یا سرمایه‌ای برای تجمع در اختیار سرمایه‌دار نخواهد بود. بنابراین، به استدلال او چنین سرمایه‌ای رابطه‌ی اجتماعی میان افراد است، سرمایه از رابطه‌ی استثماری و بهره‌گیرانه میان سرمایه‌داران و کارگران به وجود می‌آید (هر قدر هم که به‌دقت در پس ارزش‌های ایدئولوژیکِ نهفته در روابط اجتماعی پنهان شده باشد.)

بنابراین سرمایه، طبقه‌ی اجتماعی و نژاد به خودی خود چیزی نیستند، هرچند معمولاً چنین قلمداد می‌شوند. می‌توانستم در اینجا مثال‌های بیشتری بیاورم. مثلاً ایده‌ی جنسیت درباره‌ی چیزهایی سخن می‌گوید (بدن‌های آفریده، لباس‌ها، وضعیت‌های بدن) که همگی عبارت از روابط اجتماعی هستند (ن.ک. به باتلر ۲۰۰۲). این مقوله به خودیِ خود چیزی نیست، بلکه وسیله‌ای است که به واسطه‌ی آن، آن «چیز» به «چیزی» تبدیل می‌شود (یعنی، این‌گونه است که مقوله به‌عنوان یک چیز فهمیده می‌شود).

و بالاخره… دین به خودیِ خود «چیزی» نیست

مطمئنم که خوانندگان تا اینجا متوجه شده‌اند که چقدر از چیزی که می‌گویم با گفته‌های دیگر نویسندگان در این زمینه، به‌ویژه نقل قول مشهور جاناتان اسمیت (Jonathan Z Smith)، همخوانی دارد:

«دین صرفاً آفریده‌ی پژوهش پژوهندگان است. تصورات حاصل از مقایسه و تعمیمِ پژوهندگان، آن را برای اهداف تحلیلی‌شان به وجود آورده است. دین هیچ موجودیت مستقلی فارغ از جامعه‌ی آکادمیک ندارد.» (اسمیت ۱۹۸۲: نُه) استدلال من همچون استدلال اسمیت در اینجا درباره‌ی تعریف دین نیست، بلکه درباره‌‌ی این است که چگونه نویسندگان و آموزگاران از کلمه‌ی «دین» استفاده می‌کنند، و مراد آنها از استفاده از این کلمه چیست. بسیار معمول است که پژوهندگان دین (و دیگر افراد علاقه‌مند) درباره‌ی «جدی گرفتن دین» گفتگو کنند یا در غیر این صورت به شیوه‌ی تعامل (یا هم‌پوشانی) این چیزی که «دین» نامیده می‌شود با دیگر مقولات (مانند طبقه‌ی اجتماعی، نژاد، جنسیت و امثال آن) بنگرند.

به‌طور ضمنی فرض می‌شود که چنین دینی به خودیِ خود وجود دارد، چیزی که در این جهان عمل می‌کند، و به شیوه‌هایی معین ظاهر می‌شود (از جمله از طریق تجربه‌ی زیسته، رسوم و اشیای مادی). نقد من در اینجا به روشنی قویاً با استدلال راسل مک‌کاچن هم‌نوایی دارد و علیه ایده‌ی دین به‌عنوان «مقوله‌ای عام» یا به‌عنوان چیزی به خودیِ خود است (آرنال و مک‌کاچن ۲۰۱۲؛ مک‌کاچن ۲۰۱۸).

از نظر مک‌کاچن و بسیاری دیگر از پژوهندگان معاصر در این زمینه، دین به خودیِ خود چیزی نیست، بلکه گفتمانی است که در برخی زمینه‌های اجتماعی و فرهنگی کاربردهای سیاسی دارد. مردم به آن دلیل که دین به خودیِ خود چیزی است (که در درون خود ذاتی معین دارد که آن را دین می‌کند)، چیزها را دین نمی‌خوانند. برعکس، گفتمان «دین» برساخته‌ای بشری است که انواع مشخصی از کارکردها را برای عاملان انسانی‌ای که از آن استفاده می‌کنند، در بر دارد. دین اصطلاحی قدرتمند است، نه کمتر و نه بیشتر، اما آنچه این اصطلاح توصیف می‌کند (آن «چیز»)، لزوماً «آنی» نیست که از عنوان «دین» مفروض می‌گیریم.

البته مقوله‌ی دین واقعیتی اجتماعی را در بر دارد، همان‌گونه که نژاد، جنسیت و طبقه‌ی اجتماعی و غیره واقعیتی اجتماعی دارند. این مجموعه‌ای از روابط اجتماعی است که تابیلی، تامپسون و مارکس آن را به‌طور کلی تصویر کرده‌اند. دین همان تاریخ رسوب‌کرده‌ی احمد است که به شکل ماهیتی مادی (مانند تن‌ یا اشیاء مادی دیگر) ته‌نشین و متصلب می‌شود و (از نظر آلتوسر) به اندازه‌ی تفنگ‌ها یا سنگ‌فرش‌ها واقعیت دارد.

بنابراین، اینکه بکوشیم اصطلاح «دین» را به‌کلی کنار بگذاریم و به‌جای آن به‌عنوان جایگزین، به ایده‌ی جهان «پسادینی» بنگریم، اگر چه وسوسه‌انگیز است، اما همان‌قدر نامعقول (و سیاسی) است که ایده‌ی جهان «پسا‌نژادی». مقوله‌ی دین به‌عنوان روابط اجتماعی مشخص، کارکرد مهمی دارد و اغلب با دیگر مقولات مانند نژاد و جنسیت هم‌پوشانی یا بر آنها اشتمال دارد (و گاهی آنها بر آن اشتمال دارند).

احتمالاً می‌توانیم جهانی را تصور کنیم که در آن واژه‌ی دین و نژاد وجود و/یا معنایی ندارند، اما آن جهان، جهانی نیست که ما در آن زندگی و درباره‌ی آن صحبت می‌کنیم. آنچه می‌توانیم بکنیم این است که در شیوه‌ی سخن گفتن خود مراقب باشیم و سعی کنیم که از توصیف «دین» به‌عنوان چیزی به خودیِ خود احتراز کنیم.

بنابراین، پیشنهاد من این است که به‌جای اینکه (برای نمونه) بگوییم «دین اغلب چیزی درباره‌ی قدرت است» از این جایگزین احتمالی استفاده کنیم که «(آنچه) دین (خوانده می‌شود)، اغلب درباره‌ی قدرت است». فکر می‌کنم که استفاده از گیومه در اطراف آن («دین») مرجح است، چون توجه را به این موضوع جلب می‌کند که دین ماهیتی گفتمانی دارد. دین «آنی» نیست، و «آنِ» آن، چیزی به خودیِ خود نیست.

یا اگر تعبیر سارا احمد را به کار بگیریم: (آنچه) دین (خوانده می‌شود) رسوب تاریخ است.

 

 

 

جنگ با عراق، فرصت طلایی حکومت ایران برای تحکیم حجاب اجباری

مهرانگیز کار در گفتگو با مریم فومنی

«حجاب» برای ما زنانی که در چهار دهه‌ی اخیر چشم به دنیا گشوده‌ایم، معنایی متفاوت با زنانی دارد که به زور حکومت و قانون مجبور به رعایت حجاب اسلامی و پوشاندن خود نبوده‌اند. مهرانگیز کار، وکیل دادگستری که بیش از پنج‌ دهه تجربه‌ی فعالیت در حوزه‌ی حقوق زنان را دارد، یکی از همین زنان است که در جوانی حق انتخاب آزادانه‌ی پوشش را داشته است و پس از انقلاب ۵۷ به اجبار تن به حجاب داده است. او که در کتاب‌های شورش و چگونه باحجاب شدیم به تفصیل درباره‌ی مقاومت و مبارزه‌ی زنان در برابر حجاب اجباری نوشته است، در این گفت‌وگو از تجربه‌های شخصی خودش با حجاب در پیش و پس از انقلاب می‌گوید. مهرانگیز کار با بیان اینکه هیچ‌وقت باور نمی‌کرد که حکومت بتواند به اجبار حجاب بر سر زنان کند، می‌گوید که جمهوری اسلامی به کمک فضایی که جنگ ایران و عراق در کشور ایجاد کرده بود، حجاب اجباری را به زنان تحمیل کرد و در شرایط جنگی و روزهایی که دائماً پیکر سربازان را از جبهه‌ها می‌آوردند، اصلاً ممکن نبود که زن‌ها بتوانند برای حق از دست‌رفته‌ای مثل حق انتخاب پوشش مبارزاتی را سازماندهی کنند.

آسو: خانم کار اولین مواجهه‌ی شمابا حجاب چطور بود؟ زنان خانواده‌ی شما چه پوششی داشتند و چطور به حجاب نگاه می‌کردند؟

مهرانگیز کار:باید از دو نسل بگویم، از مادربزرگم و مادرم. مادربزرگم حجابش عبا بود. چون دو سال در کربلا مجاور بودند. عبا حجاب عربی است، مثل چادری است که دست‌ها از آن بیرون می‌آید و طوری طراحی شده که خیلی راحت روی سر می‌نشیند و نمی‌افتد. در نتیجه دست‌ها آزاد هستند. مادرم مثل خیلی از زنان ایرانی پیش از انقلاب حجابش چادر بود. ولی زیر آن مقنعه و شلوار و مانتو نمی‌پوشید. چادر را که به آن سرانداز هم می‌گفتند، می‌انداختند روی سرشان و می‌رفتند بیرون. من اما از اول حجاب نداشتم. یعنی در خانواده‌ی ما، از من به بعد حجاب موضوعی متروکه شد و مادرم به هیچ‌کس، حتی به مادربزرگم، اجازه نمی‌داد که من را امر به معروف کند تا حجاب داشته باشم.این تصویری از زنان خانواده‌ی من است. جامعه هم همین‌جوری بود. خانواده‌هایی بودند که باحجاب بودند و به دخترهایشان تأکید می‌کردند که باحجاب باشند و حجاب را مثل نوعی جبر دینی و سنتی به آن‌ها تحمیل می‌کردند. گروهی از دخترها با چادر به مدرسه می‌آمدند و با چادر برمی‌گشتند. جمعی هم که معترض بودند، از خانه با چادر خارج می‌شدند و در خم کوچه‌‌ای چادرشان را درمی‌آوردند و می‌چپاندند توی کیفشان و بعد نزدیک مدرسه که می‌رسیدند، چادرشان را سر می‌کردند. این یک‌جور مقاومت در برابر آن حجاب اجباریِ تحمیلی از سوی خانواده بود. چالش و جنگ زنان با حجاب اجباری به قدمت خود حجاب است. کما اینکه وقتی می‌شنویم قره‌العین در چه سنه‌ای حجاب از سر برداشت، معنی‌اش این است که در بطن جامعه این گرایش به مقاومت در برابر حجاب وجود داشته و دل و جرئت می‌خواسته. تا پیش از انقلاب نه شبکه‌های اجتماعی بود و نه حکومت آخوندی، در نتیجه مقاومت‌ زنانی که به فرمان خانواده حجاب داشتند و همیشه هم فرمان نمی‌بردند، دیده نمی‌شد. در زمان محمدرضا شاه پهلوی، بخشی از زنان مدافع بی‌حجابی بودند. مادرهایی مثل مادر من بودند که خودشان با حجاب در محافل عمومی ظاهر می‌شدند، ولی دوست نداشتند که دخترشان حجاب بر سر کند. خانواده‌هایی هم بودند که اصلاً دوست نداشتند دخترشان بی‌حجاب باشد. بنابراین، می‌بینیم که این جریانی تاریخی، اجتماعی، فرهنگی در ایران است، ولی حجاب اجباری در آن زمان ریشه‌های حکومتی و سیاسی نداشته و از خواست خانواده پیروی می‌کرده است. یادم می‌آید خانواده‌ی دوستم که چادری بود و همیشه با پدر و مادرش نزاع داشتند، به او می‌گفتند ما تو را با حجاب می‌فرستیم خانه‌ی شوهر، اگر شوهرت اجازه داد تو حجابت را بردار. اینجا صاحب اختیار پدر و مادر است و آنجا شوهر. از طرفی، دخترهایی هم بودند که بی‌حجاب در خانه‌ی پدر زندگی می‌کردند و پس از ازدواج بنا بر خواست شوهر و خانواده‌اش باحجاب می‌شدند. می‌بینید که این منحنی چقدر عجیب و غریب است و نمی‌شود آن را فقط به حجاب اجباریِ حکومت تقلیل داد. این وضعیت اجتماعیِ متنوعِ ایران پیش از انقلاب بود.

چطور زنانی مثل مادر شما که خودشان حجاب داشتند و در فضایی عاری از اجبارِ حکومتی حجاب را نگه داشته بودند، این اجبار را به نسل بعد از خودشان تحمیل نمی‌کردند و آن‌ها را آزاد می‌گذاشتند که انتخاب کنند؟ می‌دانم که تجربه‌های شخصی را نمی‌توان به کل جامعه تعمیم داد ولی از دل این تجربه‌ها می‌شود تا حدی فضای آن دوره را شناخت.

اتفاقاً خودم همین سؤال را از مادرم پرسیده‌ام. می‌گفت: «موقعی که در زمان رضا شاه، دستور کشف حجاب داده شده بود. یک بار که بیرون رفته بودم، آژانی دنبالم گذاشت و چادرم را از سرم کشید و گلوله کرد و در جوی فاضلاب انداخت. بدون چادر دویدم تا خانه و تصمیم گرفتم که از لج او، همیشه حجاب داشته باشم.»اما من فکر می‌کنم که چادر سر کردن برای مادرم نوعی عادت بود، نه لج‌بازی. وقتی به لندن رفت تا برادرم را ببیند، چادرش را برداشت. برایش مهم نبود که موهایش پیدا باشد ولی بلد نبود که بدون چادر راه برود و به‌سختی راه می‌رفت. انگار چادر به یکی از اندام‌هایش تبدیل شده بود. عادت کردن به حجاب و چادر موضوع غریبی است. مادرم به حجاب عادت کرده بود و قضاوت آشنا و همسایه برایش مهم بود. همه او را همیشه باحجاب دیده بودند و حجاب برایش به اسباب احترام و بزرگی تبدیل شده بود و نمی‌خواست آن را از دست بدهد. اما نمی‌خواست دخترش راه و رسم او را پیش بگیرد.

در دهه‌ی آخر حکومت شاه شاهد بودیم که زن‌های باحجابِ تحصیل‌کرده خیلی بیشتر شدند. یکی از عوامل شاید منابر شیک دکتر علی شریعتی بود.می‌توانم بگویم که مادربزرگم مسلمانی قدیمی بود. با وجود تأکیدهای مادرم مبنی بر دخالت نکردن در پوشش من، پنهان از او می‌گفت: «می‌دونی اگه چادر بپوشی چقدر خوشگل می‌شی؟» مادرم مسلمانِ روزآمد بود. نمازش را می‌خواند ولی اهمیت نمی‌داد اگر نمازش قضا می‌شد و این اصل زندگی‌اش نبود. اصل زندگی‌اش این بود که ما درس بخوانیم، اصل زندگی‌اش این بود که ما با جهان، و به‌خصوص با غرب، آشنا شویم.

شما ۳۳ساله بودید که انقلاب رخ داد؛ در آن زمان رابطه و فضای بین زن‌های باحجاب و بی‌حجاب چطور بود؟ آیا این فاصله، شکاف و حتی تنش‌هایی که الان می‌بینیم آن زمان هم به نوعی دیگر وجود داشت؟

در حوزه‌ی زندگی روزمره، اصلاً یادم نمی‌آید که چنین تنشی را احساس کرده باشم. مادر و مادربزرگم، هریک دوستان زیادی داشتند که همه‌ باحجاب بودند، یادم نمی‌آید گفته باشند چرا دختر شما حجاب ندارد؟ خانه‌ی مادری‌ام هم در میدان فوزیه (امام حسین) بود. محله‌ای که همسایه‌ها همه مذهبی و بیشتر زنان باحجاب بودند، اما کمترین مشکلی در آن محله نداشتیم.اما در سال‌های آخر حکومت پهلوی نوعی نارضایتی از سیاست‌های شاه در بخشی از جامعه که خیلی مذهبی بودند و بسیاری‌شان ریشه در بازار سنتی داشتند، شکل گرفت و ظاهر شد. به‌گونه‌ای که در سال‌های ۵۵-۵۶ وقتی به شعبه‌هایی از محل کارم که حوالی میدان شوش بود می‌رفتم، برخوردهایی می‌دیدم که برایم تازگی داشت. مثلاً یک‌بار که دامن تا پایین زانو با بلوز آستین بلند پوشیده بودم، ناگهان سه چهار زن باحجاب در برابرم سبز شدند و با زبان اهانت‌آمیز من را امر به‌ معروف و پوشیدن حجاب ‌کردند، پیدا بود که از جایی فرمان می‌برند.

در دهه‌ی آخر حکومت شاه شاهد بودیم که زن‌های باحجابِ تحصیل‌کرده خیلی بیشتر شدند. یکی از عوامل شاید منابر شیک دکتر علی شریعتی بود. زن‌ها و حتی زنان بی‌حجاب زیادی جذب منبرش در حسینیه‌ی ارشاد شدند. در آن زمان کارمند بیمه‌های اجتماعی بودم و می‌دیدم که همکار بی‌حجابم به حسینیه‌ی ارشاد می‌رفت و با نگاه دیگری برمی‌گشت. این تغییر در دبیرستان‌های دخترانه هم قابل مشاهده بود. به طوری که در عرض دو سه سال دیده شد که در دبیرستان‌های دخترانه‌ی مهم و مدرن آن زمانِ تهران تعداد دخترهایی که مقنعه می‌پوشیدند، زیاد شد. انگار حجاب سیاسی شده بود. راننده‌‌های زن باحجاب هم زیاد شدند. بیشترشان کسانی بودند که یا اصلاً بی‌حجاب بودند و از دکتر شریعتی تأثیر گرفته بودند یا عضو خانواده‌های مذهبی بودند که به خمینی اقتدا می‌کردند و خیلی با اعتمادبه‌نفس حجاب می‌پوشیدند. در حالی که در زمان ما در دهه‌ی ۴۰ دخترانی که با حجاب به مدرسه می‌آمدند، خیلی اعتماد به نفس نداشتند و آشکار بود که آن را دوست ندارند.

گفتید که انگار چادر مادرتان به یکی از اندام‌هایش تبدیل شده بود؛ برای شما به عنوان زنی که تا۳۳سالگی حجاب نداشتید، این بی‌حجابی چه بخشی از هویت‌تان بود؟ و بعد از انقلاب برای شما چه اتفاقی افتاد؟ چطور توانستید با این تحمیل کنار بیایید و در زندگی روزمره‌تان آن را بپذیرید یا تحمل کنید؟بگذارید راستش را به شما بگویم. من ابتدا می‌خندیدم. می‌گفتم مگر می‌توانند به اجبار حجاب سر زن‌ها کنند؟ شاید هم غلط فکر نمی‌کردم و فقط جنگ را پیش‌بینی نکرده بودم. جنگ بود که حکومت و حجاب اجباری‌اش را تحکیم کرد. جنگ بهانه‌ای برای سرکوب همه‌ی آزادی‌ها شد و حق زنان برای اینکه بی‌حجاب باشند کاملاً زیرسایه‌ی آن رفت.درست است که نسل‌های بعدی از این حجاب اجباری خیلی عصبانی بودند و هستند، اما شوک اصلی به نسل ما وارد شد که داشتیم بدون حجاب و هرطور که دلمان می‌خواست زندگی می‌کردیم و لباس‌های شیک می‌پوشیدیم، اما یک‌دفعه مجبور به سرکردن مقنعه و چادر شدیم. این گونه هم نبود که آقای خمینی دستوری بدهد و توصیه‌ای کند و بعدش همه‌ی زنان بی‌حجاب در ایران باحجاب شوند. اصلاً این‌طور نبود. سه سال طول کشید تا زنان شاغل ایرانی آن‌جوری که خواست حکومت بود، از ترس اخراج و پاکسازی زیر بار حجاب رفتند، آن هم به کمک فضایی که جنگ ایران و عراق در کشور ایجاد کرده بود. در شرایط جنگی و روزهایی که دائماً پیکر سربازان را از جبهه‌ها می‌آوردند، اصلاً ممکن نبود که زن‌ها بتوانند برای حق از دست‌رفته‌ای مثل حق انتخاب پوشش مبارزاتی را سازمان‌دهی کنند.با وجود این، خیلی از زن‌ها راحت و آسان به حجاب اجباری تن ندادند. سه سال اول بعد از انقلاب، حجاب من و خیلی‌ها به صورت تمسخرآمیزی یک نوار یا تلِ سر بود که روی موها می‌زدیم و همان هم پذیرفته می‌شد. بعد این تل هی پهن‌تر ‌شد و همچنان قابل قبول بود. اما ورود به ادارات دولتی حتی به‌عنوان ارباب‌رجوع کم‌کم مشکل ‌شد تا اینکه در سال ۱۳۶۱ سازمان اداری و استخدامی کشور بخشنامه‌ای صادر کرد و حتی رنگ‌های مجاز را هم مشخص کردند. در آن سال‌ها فقط رنگ‌های تیره‌ای مانند قهوه‌ای، طوسی، سیاه، سرمه‌ای برای زنان مجاز بود. دیگر اوضاع طوری شد که خود من برای ادامه‌ی کار وکالت مجبور بودم با حجاب مورد نظر آنها به دادگاه و دادگستری بروم.از طرفی کم‌کم گشت‌های کنترل حجاب راه انداختند و ما مجبور بودیم برای اینکه گیر نیفتیم از کوچه‌پس‌کوچه‌ها عبور کنیم. اما در دفتر کارم تا سال‌ها آزادتر بودم. مغازه‌ای در انحنای میدان فردوسی بود که لباس پاکستانی می‌فروخت، من و خیلی زن‌های دیگر مشتری او شده بودیم. لباس پاکستانی پیراهن و شلوار بود، و یک شال از جنس و رنگ همان لباس ضمیمه‌اش بود. در دفترم با آن می‌نشستم. تا حدود دو سال را این‌‌طور سپری کردم.

اولین باری که لیلی، دخترم مقنعه سرش کرد، بچه‌ی شش ساله‌ی ریزنقشی بود که پدرش او را بغل کرد و به مدرسه برد. می‌توانم بگویم آن روز، یکی از بدترین روزهای زندگی من و همسرم سیامک بود.

مبارزه با حجاب اجباری، به‌خصوص در تهران و شهرهای بزرگ، تبدیل شده بود به مبارزه‌ی تن به تن؛ گشت‌ها در سطح شهر راه می‌افتادند یا مثلاً جلوی میدان‌ها و پاساژها می‌ایستادند، خیلی وقت‌ها می‌دیدم که مادرها ضجه می‌زدند و می‌گفتند دخترمان را رها کن، و گاهی با مأموران دست به یقه می‌شدند. مبارزه‌ی فردی زن‌ها حتی در دوره‌ی جنگ به‌شدت ادامه داشت، ولی چون پراکنده بود، و شرایط جنگی بود، نمی‌توانست به هم پیوند بخورد. از طرفی حکومت به بهانه‌ی جنگ برای سرکوب اعتراضات، دستِ بازی داشت و به‌راحتی زنان بی‌حجاب را به زندان می‌بردند و شلاق می‌زدند.

پذیرش حجاب اجباری و حتی نوع پوشش از لحاظ حسی برای شما چطور بود؟ به هر حال شما تا۳۳سالگی بدون حجاب بودید، آزاد بودید و حالا مجبور بودید که نه تنها حجاب داشته باشید، بلکه پوشش‌تان باید کاملاً مبتنی بر آیین‌نامه‌های سفت و سخت حکومت می‌بود و مثلاً با همان لباس پاکستانی که چارچوب‌های حجاب را هم رعایت می‌کرد، نمی‌توانستید در شهر و محل کار حضور داشته باشید. وقتی اجبار به رعایت حجاب اسلامی خیلی جدی شد، زنانی مثل من در قدم اول اعتمادبه‌نفس خود را‌ از دست دادیم. وقتی به‌عنوان وکیل دادگستری می‌رفتم دادگستری و دستم را دراز می‌کردم تا با مردی که همکارم بود دست بدهم، همین که او دستش را پس می‌کشید، خرد و نابود می‌شدم. وقتی زن بازرس بدنم را می‌کاوید، دست می‌کشید به گردنم و می‌گفت ببین خواهر گردنت پیداست، دلم می‌خواست بمیرم. اوایل شال روی سرم می‌انداختم، اما کم‌کم این دستمالی‌ها باعث شد که مقنعه را انتخاب کنم. مقنعه را کاملاً داوطلبانه انتخاب کردم، فقط برای اینکه از این شکل لمس شدن بدنم فرار کنم.برای ورود به دادگاه انقلاب یا زندان و ملاقات موکل، حتی این حجاب هم کافی نبود و باید چادر می‌پوشیدم. برخلاف مادرم که چادر بخشی از بدنش شده بود، برای من چادر یک عضو اضافی بود که به‌زور به بدنم چسبانده بودند و نمی‌توانستم این عضو اضافی را روی سرم نگه دارم. از سرم سُر می‌خورد و می‌افتاد. نمی‌دانید چه حالی می‌شدم تا هربار در برابر نگاه‌های تمسخرآمیز اطرافیان این چادر را از زمین بردارم و دوباره سر کنم. سرانجام یک متر کش خریدم، رفتم به یک خیاطی و التماس کردم تا کش را به آن قسمت از چادر که روی سرم قرار می‌گیرد، بدوزد. بعد از آن کش را رد می‌کردم زیر چانه‌ام و دیگر چادر از سرم نمی‌افتاد. در چنین شرایطی بود که خیلی از زن‌های وکیل حرفه‌ی وکالت را ترک کردند چون حاضر نبودند به حجاب تن بدهند.من آن شرایط را تاب آوردم اما اینکه دخترهایم باید در کودکی حجاب سر می‌کردند، برایم خیلی دردناک بود. اولین باری که لیلی، دخترم مقنعه سرش کرد، بچه‌ی شش ساله‌ی ریزنقشی بود که پدرش او را بغل کرد و به مدرسه برد. می‌توانم بگویم آن روز، یکی از بدترین روزهای زندگی من و همسرم سیامک بود. هر دو به این بچه نگاه می‌کردیم، یک عینک روی چشمش، و یک مقنعه روی سرش، با این وضع باید به مدرسه می‌رفت و باسواد می‌شد. در نهایت چطور آن کشمکش فرونشست و نسل شما این حجاب اجباری را پذیرفت، یا بهتر بگویم، چطور حکومت موفق شد که زنان را به تن دادن به حجاب و پوشش مطلوب خودش وادار کند؟

نسل ما در مرحله‌ی اول در حوزه‌های شغلی مجبور شد که حجاب را بپذیرد. خودِ من اگر نیاز مالی نداشتم، در آن شرایط اصلاً به دادگستری نمی‌رفتم. ادعا نمی‌کنم که برای نبرد به دادگستری رفتم. ولی ادعا می‌کنم که پس از چندی رنج کشیدن، صحنه برایم تبدیل به میدان نبرد شد. من رفتم دادگستری تا پول دربیاورم. در این مسیر بود که وارد چالش‌ها شدم و به مدت دو دهه رهایش نکردم.در واقع، در ادارات و اماکن دولتی پذیرش حجاب اجباری زودتر اتفاق افتاد، ولی در خیابان‌ حکومت همچنان درگیر، به قول خود، بدحجابی بود. زنان در محل کار با هدف حفظ پایگاه‌های شغلی حجاب را به جبر زودتر پذیرفتند.در کوچه و خیابان و میهمانی‌ها و محافل خانوادگی و دوستانه هم می‌بینیم که هنوز هم حجاب مسئله‌ی حکومتی و بستری برای نبرد مدنی زنان با آن است. البته همه‌ی زن‌ها یک چیزی روی سرشان دارند و روپوشی تن‌شان است، اما این پوشش، آنی نیست که حکومت می‌خواست و می‌خواهد.

آیا هیچ‌وقت به این حجاب عادت کردید؟ نه در حدی که باید در موقع رفتن به ادارات دولتی رعایت می‌کردید، آیا به همان حدی که در خیابان داشتید و به هرحال باید چیزی سرتان می‌کردید، عادت کردید؟

الان که به‌خاطر همه‌گیری کرونا ماسک می‌زنیم، خیلی به یاد آن روزها می‌افتم. خیلی وقت‌ها موقع بیرون رفتن، یادم می‌رود که ماسک بزنم، می‌روم بیرون و ناگهان دوان دوان برمی‌گردم خانه و ماسک را برمی‌دارم. این حال و هوا خیلی شبیه آن روزهای ما با روسری و روپوش است. البته این یکی برای ایمنی و سلامتی است و آن یکی زنان را در مواردی به روان‌پریشی نزدیک کرد و کرامت انسانی آنها زیر ضرب اهانت‌ها و خشونت‌های کلامی و جسمی مأموران حکومتی به‌شدت صدمه دید. نسل من به آن جبر عادت کرد، اما هرگز در دل آن را نپذیرفت. نسل‌های پس از ما این پوشش اجباری را به نوعی مد تبدیل کردند. برای مثال، مدتی اپل گذاشتن روی سرشانه‌ی مانتو‌ها مد شده بود. وقتی که یک اصل ایدئولوژیک به نوعی مد تبدیل می‌شود یعنی پذیرفته نشده است؛ اگر پذیرفته شده بود دیگر مد نمی‌شد. به گمانم تغییرات پیاپی در شکل حجاب اجباری، نشانه‌ی مقاومت خستگی‌ناپذیری است که تا پایان این دوران ادامه خواهد داشت.

 

 

 

رد پای روابط مافیایی صاحبان قدرت در قتل علی محفوظی

فریده فراعی

علی محفوظی، رئیس اسبق سازمان‌پزشکی قانونی، در برابر منزلش به ضرب گلوله کشته شد. برادرش آیت‌الله عباس محفوظی او را “شهید” خوانده است. از نظر ایرج مصداقی، پژوهشگر، سرنخ قتل او را باید در روابط مافیایی صاحبان قدرت جست.سه روFز پیش دکتر علی محفوظی، رئیس اسبق سازمان پزشکی قانونی، پس از خروج از منزلش واقع در شهرک غرب با شلیک دو گلوله کشته شد. دفتر آیت‌الله محفوظی، برادر بزرگ مقتول، مرگ او را “شهادت” اعلام کرده است که به شائبه سیاسی بودن قتل دامن می‌زند.

در پی درگذشت او، سید‌محمد خاتمی، سیدحسن خمینی و محمدرضا عارف، جزو اولین نفراتی بودند که به آیت‌الله محفوظی تسلیت گفتند؛ امری که بیانگر نزدیکی او به جناح موسوم به “اصطلاح‌طلب” نظام است. در حالی که خامنه‌ای و رئیسی و قالیباف تسلیت نگفته‌اند. در همان حال بر اساس تحقیقات تیم جنایی، او در پروژه‌های عمرانی یکی از دانشگاه‌ها مشارکت داشته و بنا به گمانه‌زنی‌های پلیس، در یکی از این پروژه‌ها با مسئول پروژه اختلاف مالی پیدا کرده و چه بسا اختلاف مالی انگیزه این جنایت باشد. این نوشته با تامل بر زندگی‌نامه علی محفوظی نشان می‌دهد که همانند بسیاری از اشخاصی که در جمهوری اسلامی به مسند و مقام دست یافته‌اند، او نیز به هزار فامیلی تعلق دارد که حلقه‌های قدرت را تشکیل می‌دهند.

از مزایای پیوند خونی با آیت‌الله

مقتول برادر کوچکتر آیت‌الله عباس محفوظی یکی از مراجع تقلید شیعه در قم است. او به دلیل نفوذ برادر بزرگترش در نظام اسلامی، به حلقه قدرت راه یافت. در سوابق آیت‌الله محفوظی نکات جالبی هست که نشان‌دهنده شخصیت آخوندهایی است که پس از انقلاب از قدرت و مکنت برخوردار شدند.

عباس محفوظی در سال ۱۳۰۷ در یکی از روستاهای رودسر به دنیا آمد. دوره ابتدایی را در رودسر به پایان برد و سپس وارد حوزه علمیه این شهر شد و با محمد محمدی گیلانی و عباسعلی شهبازی همدرس شد. هر سه آن‌ها به منظور ادامه تحصیل علوم دینی به قم عزیمت کردند. محمدی گیلانی پس از انقلاب به ریاست حکام شرع دادگاه انقلاب اسلامی مرکز رسید و سپس دبیر شورای نگهبان شد و سرانجام به ریاست دیوانعالی کشور منصوب شد.جالب توجه است که عباسعلی (شهباز) شهبازی که باهوش‌ترین فرد در میان آن‌ها بود و به لحاظ تحصیلی هم از دو همدرس‌اش جلوتر بود، لباس روحانیت از تن به درآورد و به شغل معلمی و کتابفروشی در رودسر پرداخت. شهبازی برخلاف دو همدرس‌اش مبارزه سیاسی پیگیری داشت و در دوران پهلوی بارها به دلیل هواداری از دکتر مصدق و مخالفت با سیاست‌های نظام سلطنتی دستگیر و زندانی شد. او که یکی از محبوب‌ترین چهره‌های سیاسی گیلان محسوب می‌شد، پس از انقلاب مدتی معاونت سیاسی و امنیتی استانداری گیلان را به عهده گرفت، اما با مشاهده قدرت گرفتن دشمنان مصدق از فعالیت سیاسی کناره گرفت و به شغل کتابفروشی ادامه داد. عباسعلی شهبازی در سال ۶۰ به همراه پسرش علی دستگیر و زندانی شد، اما به دلیل محبوبیتی که در منطقه داشت، هر دو به تهران منتقل شدند. من مدتی در قزلحصار با آقای شهبازی هم‌بند و هم‌اتاق بودم و از مصاحبتش بهره‌مند می‌شدم. در سال ۶۵ پدر و پسر به زندان رشت انتقال یافتند و در کشتار ۶۷ هر دو به دار آویخته شدند. آقای شهبازی که به دلیل شکستگی لگن خاصره قادر به راه رفتن نبود، روی برانکارد به قتلگاه برده شد. عباس محفوظی به جز امضای چند اعلامیه مدرسین حوزه علمیه قم، همچون محمدی گیلانی فعالیت سیاسی چندانی نداشت، اما در بهمن ۵۷ به روحانیونی پیوست که در دانشگاه تهران برای بازگشت خمینی تحصن کردند.

محفوظی در دهه ۶۰، به دلیل نزدیکی به آیت‌الله منتظری، نماینده وی در دانشگاه‌ها شد و در سال ۱۳۶۴ همراه با علی شریعتمداری‌، عبدالکریم سروش‌، محمد فرهادی و کریم زارع به عضویت کمیته مرکزی گزینش اساتید دانشگاه‌های سراسر کشور انتخاب شد و تا سال ۱۳۷۲ در این سمت باقی ماند. او به حکم خامنه‌ای سال‌ها نماینده رهبری در دانشگاه تهران و عضو شورای مرکزی نمایندگان رهبری در دانشگاه‌ها بود.آیت‌الله محفوظی در سال‌های اولیه دهه ۶۰ به بهانه فعالیت‌های تبلیغی، همراه با علی‌اکبر صالحی به آمریکا سفر کرد. او در مرداد ۱۳۷۲ در جریان تشکیل دولت دوم رفسنجانی با علیرضا مرندی که در آمریکا به سر می‌برد تماس گرفت و به او اطلاع داد که به عنوان وزیر بهداشت انتخاب شده است. مرندی به پاس این خدمت، یک ماه بعد در شهریور ۱۳۷۲ برادر کوچکتر عباس محفوظی، علی را (که سه روز پیش به قتل رسید) به سمت معاونت امور اداری و مالی وزارت بهداشت منصوب کرد.آیت‌الله محفوظی در دهه ۷۰ به همراه مکارم شیرازی، راستی کاشانی، استادی، مقتدایی و افتخاری اعضای شورایعالی حوزه علمیه قم را تشکیل می‌دادند که در شهریور ۷۴ هاشمی شاهرودی نیز به آنان پیوست. او همچنین نماینده سه دوره مجلس خبرگان رهبرى بود و سال‌ها ریاست دفتر آیت‌الله محمدتقی بهجت را به عهده داشت. پس از مرگ آیت‌الله بهجت، در سال ۱۳۸۹ ادعای مرجعیت کرد و هم‌اکنون یکی از مراجع تقلید شیعه محسوب می‌شود.

معجزه رانت برای پسر آیت‌الله

پسر آیت‌الله محفوظی، محمدصادق متولد ۱۳۴۲، در دهه ۶۰ به دلیل مسائلی که در جمهوری اسلامی “غیراخلاقی” نامیده می‌شوند، از دانشگاه اخراج شد، اما مسیر رشد و ترقی او نیز از آن پس نمونه‌ای از معجزات رانت‌خواری در جمهوری اسلامی است. محمد صادق به انگلیس فرستاده شد و مدعی‌ است که در روان‌شناسی بالینی و فلسفه تحصیل کرده و مدرک دکترا گرفته است. او هم‌اکنون به جای کار در رشته تحصیلی‌اش، رئیس مؤسسه پژوهشی ابن‌سینا و صاحب یکی از بزرگترین موزه‌های شخصی آثار خطی، فرهنگی و هنری در خاورمیانه با بیش از ۱۰۰ هزار اثر است. سایت پارسینه در خرداد ۱۳۹۴ گزارش داد که اکثر اشیای باستانی این موزه که قدمت بخشی از آن‌ها به دوره هخامنشی می‌رسد، به صورت غیرقانونی اکتشاف شده و به روش‌های غیررسمی به دست وی رسیده‌اند.

محمدصادق محفوظی در میان دوستان خود به فرید مشهور است. او طی سی سال گذشته از طریق مؤسسه ابن‌سینا که ابتدا در خیابان ایران‌زمین شهرک غرب قرار داشت و سپس به ساختمانی ده طبقه در میدان کاج انتقال یافت، به فعالیت در حوزه عتیقه‌جات مشغول بوده است. دفتر او در این ساختمان یکی از پاتوق‌های آقازاده‌ها و مسئولان کشور است.

مشرق نیوز در تاریخ ۲۲ آذر ۱۳۹۲ گزارش تصویری مفصلی همراه با عکس‌های گوناگون از اشیاء این موزه منتشر کرد که به نوعی مشروعیت دادن به فعالیت‌های غیرقانونی محفوظی بود.

او همچنین موزه خود را مرکز دایره‌المعارف انسان‌شناسی معرفی می‌کند که به روشنی پوششی برای فعالیت‌های غیرقانونی او است.

حضور آیت‌الله محفوظی در محافل حوزوی باعث شده است که فرزند وی ارتباط ویژه‌ای با روحانیون داشته باشد و مرتضی مقتدایی، رئیس حوزه علمیه قم و رئیس اسبق دیوانعالی کشور، از موزه او دیدار کند.

سایت بازتاب در سال ۱۳۹۱ در مورد فعالیت‌‌های او چنین نوشت: «شگرد ویژه فرید در برقراری ارتباط با برخی آقازاده‌ها و مسئولان چنان … است که امکان انتشارش وجود ندارد. وی در دوره‌ای پایش آنچنان در پرونده شهرام جزایری گیر بود که کسی فکر نمی‌کرد از آن ماجرا بدون هیچ بازخواستی رها شود. وی با نام بردن از برخی مسئولین ارشد نظام و منتسب کردن برخی مسائل خاص به این افراد، عنوان می‌کند چنان آتوهایی از اینان دارد که تا ابد در حاشیه امن خواهد ماند».

با این حال او ادعا می‌کند که «بیشترین انگیزه‌های انقلاب اخلاقی بود» و در مورد عاشورا سخنرانی می‌کند. فرید از پشتیبانان خاتمی و “اصلاح‌طلبان” بود و در انتخابات ریاست جمهوری ۱۳۸۴ از حامیان رفسنجانی محسوب می‌شد، اما پس از انتخاب احمدی‌نژاد به حمایت از او پرداخت و به دلیل نزدیکی به مشایی و بقایی، مسئولان حوزه میراث فرهنگی و گردشگری، صاحب ثروت هنگفتی شد که بالغ بر چند هزار میلیارد تومان ارزیابی می‌شود.

مزایای ویژه برادر آیت‌الله

آیت‌الله محفوظی نه فقط برای پسر، بلکه برای برادرش علی نیز منشاء خیر شد و او توانست با استفاده از نفوذ برادر نه تنها دارای تخصص پزشکی شود، بلکه به مدارج عالی حکومتی هم برسد.

علی محفوظی در سال ۱۳۱۶ به دنیا آمد. پس از فارغ‌التحصیلی در رشته پزشکی، سال‌ها به عنوان پزشک عمومی مشغول کار بود، اما به اعتبار نفوذ برادرش متخصص بیهوشی شد و به ریاست انجمن بیهوشی ایران رسید. در سال ۱۳۷۲ به معاونت دانشگاه علوم پزشکی تهران و استادیاری این دانشگاه رسید. علی محفوظی در اواخر دهه هفتاد، به مدت دو سال ریاست سازمان پزشکی قانونی کشور را به عهده داشت و مدت‌ها عضو شورایعالی نظام پزشکی بود. او در این دوران ریش بلندی داشت، اما بعدها بنا به اقتضای فعالیتی که در بخش خصوصی و پروژه‌های عمرانی داشت، آن را تراشید. مانند بسیاری از چهره‌های نظام اسلامی برای پوشش فعالیت‌های اقتصادی‌اش به امور خیریه‌ای پرداخت و به عضویت هیأت امنای درمانگاه‌های خیریه کشور در آمد. او از جمله سهامداران بیمارستان تخصصی کسری بود و درآمد هنگفتی از این بیمارستان داشت. او با استفاده از رانت ویژه‌ای که داشت قادر شده بود به عنوان فوق تخصص “درمان درد” به فعالیت پزشکی در بیمارستان امیراعلم بپردازد. کتاب “روش‌های دستگاهی اصول کار تعمیر و نگهداری تجهیزات بیمارستانی و وسایل مورد استفاده در هوشبری” زیر نظر او انتشار یافت تا به عنوان عضو هیأت علمی دانشگاه، کار تحقیقی به نام او منتشر شده باشد.

همچنین در نشریه پزشکی قانونی یک مقاله به نام او و دکتر رضا زمانی تحت عنوان “بررسی علل شکایت از متخصصین بیهوشی در سازمان نظام پزشکی تهران از سال ۱۳۷۲ تا ۱۳۸۲” انتشار یافته است.

او عضو هیأت مدیره شرکت مسکن کارکنان دانشگاه علوم پزشکی تهران و مدت‌ها مدیرعامل شرکت پارس طب دانا بود و از این راه ثروت هنگفتی اندوخت. پسر او همچون هزاران آقا‌زاده در آمریکا به سر می‌برد و خانواده محفوظی منتظر بازگشت او به کشور است.

با توجه به سرگذشت مقتول، حتی اگر قتل به دلایل شخصی و از آن جمله اختلافات مالی و انتقام‌جویی صورت گرفته باشد، سرنخ آن به روابط مافیایی صاحبان قدرت می‌رسد. در این معنا، چنانکه دفتر آیت‌الله محفوظی اعلام کرده، علی محفوظی می‌تواند در زمره شهدای نظام اسلامی به‌حساب آید که در گسترش رانت‌خواری و فساد یکه‌تاز بوده است.

* این یادداشت نظر نویسنده را منعکس می‌کند و الزاما بازتاب‌دهنده نظر دویچه‌وله فارسی نیست.

 

 

برده‌داری مدرن       

 شهلا شاهسونی

برده‌داری ظاهراً در سال ۱۸۶۵ میلادی به پایان رسید، اما از آن زمان تاکنون جهان همچنان با چهره کریه کار اجباری روبرو بوده است. برده‌داری مدرن نه تنها در حال نزدیک شدن به اوج خود است بلکه در ابعادی بسیار بزرگتر از دوران برده‌داری به پیش می‌رود. بر اساس آمار و ارقام، در دنیای مدرن بیش از ۴۰میلیون نفر به اشکال مختلف در قالب نوعی از کار اجباری گرفتار شده‌اند. در حالی که مردان و زنان اغلب به طور مساوی به بردگی کشیده می‌شوند، اما بیشترین سوءاستفاده از کودکان صورت گرفته و آن‌ها قربانیان اصلی این پدیده هستند. بدین ترتیب رویا‌های کودکی آن‌ها در همان دوران کودکی به سرقت می‌رود.

شیوع برده‌داری مدرن چنان زیاد است که همه ما از منافع حاصل از آن، بدون اینکه بدانیم، برخوردار می‌شویم. نمونه هایی از برده‌داری مدرن: غذای دریایی- رونق برده‌داری در صنعت غذا‌های دریایی از تقاضای بالای غذا‌های دریایی نشأت می‌گیرد. از اواسط دهه ۱۹۹۰ تقاضا در صنعت شیلات، علیرغم کاهش منابع دریایی، به شدت افزایش یافته که به نوبه خود با کاهش هزینه‌ها همراه شده است. شوربختانه بخشی از این کاهش هزینه‌ها به رواج کار اجباری در این صنعت باز می‌گردد و کسانی که در این کشتی‌ها و قایق‌های صیادی گرفتار شده‌اند اغلب در شرایط بسیار بد و مرگبار کاری قرار دارند که انزوا در دریا به آن افزوده است. شاهدانه- مانند دیگر مواد افیونی، ماریجوآنا نیز از جنایت‌های مربوط به کار اجباری در امان نبوده و علیرغم رشد مصرف و قانونی شدن آن در نقاط زیادی از جهان، در حدود ۱۰.۰۰۰ تا ۱۳.۰۰۰ قربانی کار اجباری تنها در صنعت شاهدانه در بریتانیا کار می‌کنند. اغلب کودکان از خارج از بریتانیا و به طور ویژه از چین و ویتنام برای کار در این صنعت به داخل کشور آورده می‌شوند. استفاده از کودکان در این صنعت تا حدودی به این دلیل است که ترساندن آن‌ها آسانتر بوده و آن‌ها براحتی باور خواهند کرد که در صورت انجام ندادن کاری که از آنان خواسته می‌شود خانواده‌هایشان به دردسر خواهند افتاد. نکته دردناکتر این است که در صورت دستگیری، این کودکان نیز با اتهامات مربوط به تولید و خرید و فروش مواد مخدر روبرو می‌شوند. دنیای مد- یکی از بدترین صنایع در زمینه برده‌داری مدرن صنعت لباس است. در بسیاری از نقاط آسیا و آفریقا، بسیاری از انسان‌ها استثمار می‌شوند تا لباس‌های باکیفیت و فراوانی را با نازل‌ترین هزینه و کمترین قیمت به بازار‌های جهانی برسانند.بر اساس آمارها، سالانه بیش از ۵۳میلیون تن پارچه در جهان در صنعت مد و فشن تولید می‌شود که ۷۰درصد آن به زباله‌دان می‌رود. مصرف بی‌رویه به تولید بی‌رویه منتهی شده است و این موضوع خطر و استفاده از برده‌داری را افزایش می‌دهد.آتش‌نشانی- زمانی که ایالات متحده برده‌داری را بر اساس قانون سیزدهم در قانون اساسی خود ممنوع کرد، یک عبارت کوتاه در کنار آن نوشته شد که تداوم بهره‌کشی از زندانیان را مجاز می‌ساخت.

این بند از قانون چنین گفته است: «نه برده‌داری و نه خدمت اجباری مگر به عنوان تنبیهی برای جنایتی که در آن ارتکاب فرد به آن ثابت شده است». این جمله بدین معناست که می‌توان زندانیان را مجبور به کار اجباری کرد که توسط دولت از آن با عنوان «کار زندانی» یاد شده و اکنون بیش از ۱۵۰ سال است که دولت ایالات متحده در تمام سطوح از آن منتفع شده است.بر اساس این قانون، در طول دوران حبس، کار‌هایی برای انجام در اختیار زندانیان قرار می‌گیرد که در مقابل آن دستمزدی نیز دریافت می‌کنند که البته بسیار کمتر از دستمزد یک کارگر آزاد است. یکی از روش‌های منتفع شدن جامعه از همه جا بی‌خبر آمریکا از برده‌داری مدرن، از طریق خاموش کردن آتش‌سوزی‌های هر ساله در کالیفرنیا است. زندانیانی که برای خاموش کردن آتش داوطلب شوند ساعتی یک دلار و ۲ دلار اضافی برای هر روز کار دریافت می‌کنند و علیرغم اختیاری بودن و دریافت دستمزد، خطرات ناشی از این کار و همچنین دریافت دستمزد ناعادلانه باعث می‌شود که این نوع کار در زمره کار‌های اجباری و بردگی طبقه‌بندی شود. باتری- بسیاری از ما به باتری به عنوان یک ابزار کمکی بسیار ساده دنیای مدرن نگاه می‌کنیم، اما باید بدانید که تولید این ابزار به استخراج گسترده از معادن لیتیوم و کبالت نیاز دارد و نیاز به این استخراج در سال ۲۰۲۴ دو برابر زمان کنونی خواهد بود. استخراج معدن کار دشوار و بسیار خطرناکی است، اما استخراج کبالت و لیتیوم، به طور ویژه برای استفاده در صنعت باتری‌سازی، توسط کودکان کار انجام می‌گیرد که باعث آسیب رسیدن به منابع آبی و محیط‌زیستی منطقه، شیوع بیماری‌ها و البته سوء‌تغذیه در میان مردمان محلی می‌شود. تنها در جمهوری دموکراتیک کنگو حدود ۴۰.۰۰۰ کودک مجبورند در معادن استخراج کبالت کار کنند. علاوه بر اینکه بسیاری از این کودکان در معادن کبالت بدون دریافت دستمزد یا دستمزدی بسیار ناچیز کار می‌کنند بلکه شرایط کاری آن‌ها نیز بسیار هولناک است. کودکانی که برخی تنها ۶ سال سن دارند در این معادن کار می‌کنند بدون اینکه تجهیزات ایمنی داشته و از آن‌ها در مقابل گردوخاک سمی محافظت شود. الماس- به الماس‌هایی که در کشور‌های آفریقایی مانند آنگولا، ساحل عاج، سیرالئون، لیبریا، گینه و گینه بیسائو استخراج می‌شوند، الماس خونین، اطلاق می‌شود. درآمد حاصل از استخراج الماس در این مناطق اغلب صرف جنگ و کشتار می‌شود، اما جنگ تنها چیزی نیست که باعث شده این الماس‌ها مشکل‌ساز شوند. بسیاری از مردم محلی این مناطق مجبور می‌شوند به عنوان برده در این معادن کار کنند و این نگرانی اصلی در مورد الماس‌های خونین آفریقاست. بسیاری از این بردگان کودکان هستند و کسانی که به معادن الماس نمی‌روند معمولاً اسلحه گرفته و به میدان جنگ فرستاده می‌شوند.

این معضل به طور عمده در سیرالئون وجود داشته که بدترین کشور در این زمینه بوده است. هزاران نفر نیز در سال‌های اخیر در زیمبابوه و دیگر کشور‌های منطقه کشته شده و یا به بردگی گرفته شده‌اند. قهوه- قهوه از دیرباز نماد دنیای مدرن بوده و بسیاری نمی‌توانند تصور یک روز زندگی بدون نوشیدن قهوه را داشته باشند. شوربختانه همین تقاضای گسترده باعث افزایش تولید آن شده و بسیاری را در آمریکای جنوبی به بردگی کشانده است. در سپتامبر ۲۰۱۸، مشخص شد که صنعت کاشت قهوه در برزیل که توسط استارباکس عاری از هر گونه بردگی و کار اجباری انگاشته می‌شد، نیز هنوز نشانه‌هایی از سیستم برده‌داری را در خود داشته و دست کم ۱۵ هزار نفر در زمین‌های قهوه این کشور در شرایط بردگی کار می‌کردند. بار دیگر بخش قابل توجهی از بردگان این صنعت نیز کودکان هستند. از آنجایی که کارگران صنعت قهوه در برزیل تنها ۲درصد از قیمت عمده فروشی این محصول را به عنوان دستمزد دریافت می‌کنند، خانواده‌ها ترجیح می‌دهند برای درآمد کافی داشتن فرزندانشان را نیز به جای فرستادن به مدرسه به مزارع قهوه بیاورند.

بدین ترتیب در شرایطی که داشتن آموزش و تحصیلات بالا در کشور‌های دیگر به شرایط کاری بهتر و دستمزد‌های بالاتر می‌انجامد، این موضوع در برزیل کاملاً برعکس است، زیرا کودکان نیز به همان مشکلی گرفتار می‌شوند که والدینشان در کودکی داشته و برای کسب درآمد، به جای رفتن به مدرسه، به مزارع تولید قهوه می‌روند. طلا- از آغاز تاریخ بشر، طلا یک کالای باارزش اقتصادی بالا بوده است و هیچ کالای دیگری ارزش آن را ندارد. این کالا نیز خواهان بسیاری داشته و به مانند دیگر کالا‌های این فهرست، افزایش تقاضا برای آن با افزایش تلاش برای تولید همراه بوده است. از زمانی که استخراج طلا به برخی از توسعه نیافته‌ترین و فقیرترین کشور‌های جهان کشیده شده، بردگی در صنعت استخراج طلا نیز به یک معضل بزرگ تبدیل شده است. همین موضوع به نادیده گرفته شدن قوانین کاری، امنیت کار، قوانین مربوط به کار کودکان و حقوق بشر در این صنعت شده است و می‌توان آن را در نقاطی مانند کره شمالی یافت هر چند در آفریقا، آمریکای جنوبی و آسیا نیز بسیار شایع است. در معادن طلا در سراسر جهان، کارگران برای پیدا کردن ذرات میکروسکوپی طلا تقلا می‌کند در حالی که شرایط کاری آن‌ها خطرناک و دشوار بوده و با تمامی ویژگی‌های بردگی همخوانی دارد. کارگران خود باید هزینه تجهیزاتشان را بپردازند و طلایی که بدست می‌آورند صرف هزینه خرید این تجهیزات می‌شود. بدین ترتیب درآمد و هزینه‌های آنان با هم همخوانی نداشته و یک شرایط کاملاً منطبق بر بردگی شکل می‌گیرد. برخی دیگر نیز توسط قاچاقچیان انسان به معادن طلا برده شده و تنها در برابر دریافت غذا کار می‌کنند. آن‌ها باید هفته‌ای ۹ گرم طلا به قاچاقچیان تحویل دهند تا بعد از دو ماه بتوانند بدهی خود را به آن‌ها بپردازند. شکلات- شوربختانه یکی از دوست‌داشتنی‌ترین و خوشمزه‌ترین غذا‌های روی کره زمین گاهی اوقات از طریق بردگی یا کودکان کار در سراسر جهان بدست می‌آید، به ویژه در برزیل، کامرون، غنا، گینه، سیرالئون، ساحل عاج و نیجریه. در ساحل عاج و غنا نزدیک به ۲.۳میلیون کودک در مزارع کاکائو کار می‌کنند که اغلب آن‌ها به اجبار و بدون دریافت دستمزد مشغول به کار هستند و این موضوع به نوبه خود به گسترش و تداوم فقر در این مناطق کمک می‌کند.  درآمد متوسط یک کارگر مزارع کاکائو در غرب آفریقا حدود ۲ دلار در روز است که برای هزینه‌های زندگی یک خانواده بسیار ناچیز است. بسیاری از این کارگران توسط قاچاقچیان انسان به این مزارع برده می‌شوند و اکثراً هیچگاه نمی‌توانند از شرایط بردگی محل کارشان فرار کنند. از آنجا که کاکائو بخش قابل توجهی از صادرات کشور‌های فقیر آفریقایی را به خود اختصاص می‌دهد، تقاضا برای کارگران ارزان یا بدون دستمزد هر روز بیشتر می‌شود. صنعت سرگرمی‌های بزرگسالان- این صنعت یکی از بزرگترین صنایع جهان است که یکی از اصلی‌ترین بخش‌های فعال در عرصه قاچاق انسان و برده‌داری نیز به شمار می‌آید. قربانیان این سیستم بردگی می‌توانند مردان، زنان و حتی کودکان باشند که یک چهارم بردگان دنیای مدرن را تشکیل می‌دهند. برآورد شده که بیش از ۴.۵میلیون نفر در سراسر جهان در سال ۲۰۱۰ به شکلی به عنوان برده جنسی به کار گرفته شده و هر ساله بر این تعداد افزوده شده است. بسیاری از محصولات این صنعت در یک شرایط برده‌داری و بدون اینکه افراد اجازه نه گفتن و تصمیم گیری داشته باشند تولید شده‌اند. هزاران نفر مجبور به انجام کار‌هایی می‌شوند که خلاف اراده و خواست آنهاست که اکثریت آن‌ها را جوانان تشکیل می‌دهند. این زنان و مردان و کودکان توسط قاچاقچیان انتخاب شده اند. خانه‌داری کاری است که زنان در خانه‌ها انجام می‌دهند. کارهایی نظیر بچه‌داری، آشپزی، خرید، نظافت منزل، نگهداری از سالمندان و غیره. بی‌شک اگر این کارها در خارج از خانه صورت می‌گرفت تک‌تک‌شان مزد معینی داشت. اما خانه‌داری در نظام سرمایه‌داری مردسالار جهانی، کار بی‌مزد تلقی می‌شود. این نظام مردسالار، همواره زنان را فرودست می‌انگارد و بر اساس چنین نگرشی است که انواع و اقسام قوانین تبعیض‌آمیز را بر زنان تحمیل کرده و ارزش کارهایی را که زنان در خانه انجام می‌دهند، به هیچ می‌گیرد. این در حالی است که اگر زنی بیرون از خانه شاغل باشد، زمانی که پس از اتمام کار بیرون از خانه وارد منزل می‌شود، شیفت دوم کار روزانه‌ی او در خانه شروع می‌شود. کار زنان خانه‌دار جسم و روح کسانی را که از کار روزانه‌ی خارج از منزل خسته و فرسوده شده‌اند، ترمیم می‌کند و در عین حال نسل بعدی نیروی کار را برای ورود به بازار کار پرورش می‌دهد. در بررسی‌های مسائل اقتصادی کار خانگی به حاشیه رانده می‌شود چون مزدی برای آن پرداخت نمی‌شود. این نگرش و بررسی بر اساس تبعیض جنسیتی شکل گرفته است.

قوانین نانوشته‌ی بسیاری که بر کار خانگی نظارت دارد با هزاران بند نامرئی بر زنان تحمیل شده است. اگر قرار باشد کارهای خانه در خارج از خانه انجام شود برای سرمایه‌دار هزینه‌بر خواهد بود.اما در این میان در جوامع خاورمیانه برخوردهای متناقضی با کار خانه‌داری صورت می گیرد. برای نمونه در ایران ده سال است که بحث‌های زیادی بر روی طرح بیمه‌ی زنان خانه‌دار در جریان بوده است، اما این طرح عملاً هیچ‌گاه به اجرا در نیامد. مسئولان حکومتی با به میان کشیدن بحث بیمه‌ی زنان خانه‌دار می‌خواهند وانمود کنند که برای کار خانگی زنان ارزش قائلند ولی در واقع می‌خواهند زنان را خانه‌نشین کرده و از محیط‌های شغلی دور نگه دارند. تناقض این‌جاست که به رغم اهمیتی که به مسأله‌ی خانه‌نشین کردن زنان می دهند، حاضر نشدند طرح بیمه‌ی زنان خانه‌دار را به مرحله‌ی عمل درآورند. در نتیجه کار خانگی باید اجتماعی شود. به این صورت که خدمات کار خانه‌داری در سطح جامعه عرضه شود. چرا نمی‌توان انتظار داشت که دولت‌ها با تأسیس آشپزخانه‌های عمومی و محله‌ای و گسترش و عرضه‌ی غذاهای نیمه‌آماده و البته ارزان‌قیمت و ارائه‌ی دیگر خدمات عمومی همچون گسترش مهد کودک‌های رایگان جهت نگهداری فرزندان اقدام کنند تا زنان وقت فراغت به دست آورده و به فعالیت‌های اجتماعی و انجام کار در بیرون از خانه مشغول شوند و بتوانند در محل کار خود بیمه شده و به آینده‌ای همراه با حقوق بازنشستگی امید داشته باشند؟  اگر زنان بتوانند به استقلال اقتصادی برسند، اعتماد به نفس خود را احیا کرده در نتیجه وابستگیشان به مردان خانواده کم می‌شود. کار بیرون از خانه (به رغم استثماری که هر نوع کار مزدی به همراه دارد) اگر فارغ از تبعیض جنسیتی صورت گیرد، به رشد توانایی‌های زنان و افزایش آگاهی‌های اجتماعی آنان کمک شایانی می‌کند.

زنان در اثر تلاش در عرصه‌های گوناگون اجتماعی خلاقیت و استعدادهای خود را آشکار می‌کنند و در سطحی اجتماعی خود را در جامعه به برابری با مردان نزدیک‌تر می‌سازند.

 

 

ازدواج مجدد ما (بخش دوم)

اعظم کفیلی و امیر خاکی

قسمت 11  ….گفتم میرم میگم دلم ماکارانی میخواد چند روز بوددرست حسابی چیزی نخورده بودم حتما مامانم درست میکنه بعد اونم بگه نداریم من بگم میرم یه دقه میخرم میام مامانم گفت برو دو دقه ای برگرد.‌   سریع پریدم بیرون وایسادم وسط کوچه و شروع کردم به سوت زدن یه سوت بلند یکی نبود بگه دختر حالیته داری چی کار میکنی مگه مهم بود اصلا نه.‌کی میبینه کی چی میگه.  ‌بعد از سوت من پنجره آشپزخونه امیر اینا که رو به کوچه بود باز شد منو دید.خدایا شکرت.‌به ده ثانیه نکشید پایین بودباهم پیاده رفتیم تا سوپر مارکت پرسیدم باهات چی کار کردن دیشب گفت هیچی یه ساعت بعد از تو ولم کردن بعدش گفت تو حرف اون یارو رو باور کردی گفتم کودوم حرف گفت همون سو استفاده و اینا گفتم معلومه که نه مگه باید باور میکردم گفت ببین نمیدونم چه فکری میکنی فقط بدون من عاشقتم هیچ وقت ولت نمیکنم همیه ‌زندگیمی  . منم گفتم بهت اعتماد دارم.  اخ که چقدر قشنگ اون موقع ها میشد حرف دلتو بریزی وسط بدون اینکه دل نگران باشی کسی از شنیدنش پررو بشه یا خودشو بگیره یا خسته شه ولت کنه بره.زودی برگشتیم. ‌

همین پنج دقیقه و پنج کلمه کافی بود تا احساس کنم چقدر خوشبختم که امیرو دیدم.یه ساختمونه نیمه کاره چسبیده به حیاط ما بودچندین سال بود که بلاتکلیف بودطبقه دومش یه متر با پشت بومه ما فاصله داشت.چند روز اونجا قرار گذاشتیم ببینیم همو  .   من به هوای درس خوندن میرفتم پشت بوم یه کتاب فرمالیته هم تو دستم که تا صدای پای کسیو از راه پله میشنوم سریع بشینم زمینو کتابو واکنم.  یه روز که من دولا شده بودم سمت ساختمونو امیرم سرش باال بود و باهم حرف میزدیم دیدم باباش داره پله های اون ساختمون از پشت سر امیر میاد بالا.یا حضرت عباس امیر بابات امیربرگشت دیدباباش داره بهش نزدیک میشه اومد جلو و بدون حرف زد زیر گوشش.گفت پسره  ‌احمق تو هر روز میایی اینجا؟

خوب مثل ادم بگو اینجایی مامانت دلش هزار راه رفته فکر میکنه میری تو پارک قایم میشی با دوستات سیگار میکشی. ‌مامانش پیش خودش فکر کرده پسرش درگیر خلاف بازی شده.

بعدم گفت خداحافظیتو بکن بجنب بیا پایین.  رفتن.  میخواستم بمیرم. ‌ای خدااااا چرا این بدبختیه ما تموم نمیشه.

فردای اون روز تو پشت بوم داشتیم حرف میزدیم بابام اومدبالا بدون دمپایی و یواشکی اومده بودکه من نشنوم گفت اینجا چی کار میکنی.همون موقع صدای فریاد امیرو شنیدم که گفت بدو فرار کن تو کوچه منتظرتم از بغل دست بابام فرار کردم پله هارو دوتایکی پریدم بابام دنبالم میدوید من و امیر تو کوچه فقط میدودیم نمیدونستیم کجا فقط میدویدیم.امیر گفت میبرمت یه جا پیش خودمباشی همیشه.هیچ کس اذیتت نکنه

قسمت 12 … همینطوری میدویدیم نفسمون گرفت یه جا وایسادیم داشتیم راه میرفتیم بابام با ماشینش از جلومون درومد ما خشک شدیم اومد دست منو محکم گرفت نشوند تو ماشین به امیر گفت دیگه باتو کاری ندارم میرم سراغ بابات.بابام نشست تو ماشین عینه آدمای درمونده و زار و خسته گفت معلومه داری چی کار میکنی؟

میخواستی با این پسره فرار کنی؟

اخه دخترمن عزیزمن این چی داره تو دلتو بهش خوش کردی شماها هنوز بچه این.

صبر کن بزرگتر که شدی برو یه آدم حسابی پیدا کن تو دلم هزار بار گفتم بس کن بابا به عشقم توهین نکن امیر ادم حسابی ترین آدمیه که میشناسم.من هیچکس و جز اون نمیخوام اما جرات یه کلمه حرف زدنو نداشتم رسیدیم جلو در!‌امیر جلو در حیاط ما وایساده بود بابام گفت تو برو بالا منم سریع رفتم باالا و آیفونو برداشتم امیر داشت داد میزد به بابام میگفت کاری با عشقم نداشته باش اگه یه مو از سرش کمشه من میدونم و شما بابام مونده بود بخنده گریه کنه بزندش اخه این اراجیف چی بود یه وجب بچه میگفت.   امیر بیچاره نمیدونست بابای من تاحالا یه حرف زشتم بهم نزده پیش خودش فکرد کرده بود که از این باباهاییه که میخواد پدر منو دربیاره.  ‌همینجوری داشت تهدید میکرد که اگه دستتو روش بلند کنی یا ناراحتش کنی زندگیتو آتیش میزنم.  خدایا هیچ وقت این صحنه ها رو یادم نمیره.  بابام بهش گفت پسر جون از سر راه دختر من برو کنار تو به دردش نمیخوری به خاطر من.  به خاطر پدرت. ‌اگه واقعا عاشقشی جون خودش دست از سرش بردار برو دنبال زندگیت.‌از فرداش امیر غیب شد.  نه پشت بوم اومد نه دیگه دمه پنجره سوت زد هیچ خبری ازش نبود از استرس داشتم میمردم.

قسمت 13 … یعنی همین بود؟ تموم شد؟ امیر ولم کرد یعنی؟

این همه دوستت دارم عاشقتم همین بود؟

دیدی همه راست میگفتن.‌  دیدی چه زودخسته شدو ولم کرد خاک برسر من. این وضعیت دو روز طول کشید و من از شدت ناراحتیو غصه و دلپیچه و استرس نمیدونستم چی کارکنم.  یه تسبیح گرفته بودم دستم و هی صلوات میفرستادم بعد از دوروز یهو صدای سوت شنیدم تن و بدنم شروع کرد به لرزیدن قلبم ریخت یواش اومدم مقاومت کنم نرم دمه پنجره اما نشد پنجره روبازکردم با اشاره بهم گفت دوچرختو بردار بیا پایین منم به مامانم گفتم مامان دارم میرم خونه الناز اینا درس بخونیم.  اصلا منتظر نشدم بگه باشه یا نه.  ازدرپریدم بیرون رکاب زدیم همینجوری بدون حرف دنبال امیر میرفتم رفتیم یه جا تو بیایونی که هیچ ساختمونی تا فاصله زیادی نبود.‌  پیاده شدیم اومد جلو سریع دستمو گرفت بغلم کردمحکم.بدون هیچ حرفی فقط گریه کرد منم چیزی نگفتم هی میگفت خیلی دو

ستت دارم.   خیلی. نمیتونم ازت بگذرم. ‌

گفت ببخش منو. ‌گفتم واسه چی؟ گفت بابات منو به جون خودت قسم داد که برم توزندیگت نباشم نبینمت گفت من به دردت نمیخورم اگه دوستت دارم برم بزارم تو زندگیتو بکنی.اما من نمیتونم تو مال منی چجوری ازت بگذرم.  ‌نمیزارم دست هیچ کس بهت برسه. ‌من فقط گوش میکردم کودوم دختره که از شنیدن این حرفا نره تو آسمون رویا نبافه.‌  بعدش باهم قرار گذاشتیم که فقط تلفنی حرف بزنیم.  گفت تک زنگ میزنم خونتون  ما بعد اگه موقعیت بود تو زنگ بزن خونمون.  که مثال من وانمود کنم زنگ میزنم خونه دوستم فرشته حرف بزنیم.‌  ا خه من با تلفن خونه زیاد با دوستام حرف میزدم.‌

مخصوصا با فرشته تایم زیادی حرف میزدیم.  ‌از اون روز کارمون شد فقط تلفنی حرف زدن.یه روز داشتیم حرف میزدیم که بابای امیر گوشیو ازش گرفت و حالت شاکی میگفت بس کن دیگه تلفنو بغل کردی ول نمیکنی.  اخه این تلفن همش اشغاله شاید یکی کار واجب داره.‌همون موقع امیر از خونه میزنه بیرون میره تو صف تلفن عمومی.  از فرداش یه ساعتی امیر تو صف باجه تلفن بود.باجه هم فقط ده دقیقه میشد حرف بزنیم بعدش خودش خود به خود قطع میشد.‌قرار شد اول سوت بزنه من پنجره رو وا کنم اوکی بدم بره تو صف تلفن

قسمت 14… وضعیت تلفن و باجه تلفن و سوت و پنجره با شروع مدرسه تموم شداکثردوستای من که دوران راهنمایی باهم بودیم دبیرستان هم باهم بودیم یه اکیپ شیطون اما درس خون من تو تمام این داستانا تنها شانسی که داشتم این بود که درسمو خوب میخوندم نمره هام همیشه بالا بود هرکودوم از ما دوستا شرایط خودشو داشت هرکی درگیر یه چیزی یا یه نفری بود اما داستانامون فرق میکرد وارد دوم دبیرستان شده بودم و رشته ی ‌ریاضی و انتخاب کرده بودیم هممون.  روز اول مدرسه توماشین هی میخواستم یه چیزی به بابام بگم هی نمیشد.باالخره دل و یهو زدم به دریا و دهنم واشد به بابام گفتم بابا!

‌گفت بله. ‌گفتم من دیگه بزرگ شدم.  گفت خوب.   ‌گفتم یعنی اینکه دیگه مواظب خودم هستم.  گفت خوب آفرین.   گفتم چیزه.  من!من!من امیرو واقعا دوست دارم میدونم اونم منو دوست داره نمیدونم  چه توهمی داشتم که حالاکه رشته ی ‌تحصیلیمو انتخاب کردم دیگه خیلی حالیمه.‌بابام سکوت بود باز من گفتم ما تصمیم گرفتیم باهم باشیم. ‌تا آخر عمرمون.بابام گفت ما؟؟؟؟  گفتم اره من و امیر.دوست داریم باهم باشیم. ‌گفت مگه تاحاالش با هم نبودین؟؟؟

حالامن بگم اره یانه چه فرقی میکنه.بابم گفت من حرفایی که باید میشنیدیو بهت گفتم.  هر بلاییم سرت اومد عواقبش با خودت.‌  امیدوارم پشیمون نشی.‌ ای کاش اون لحظه میفهمیدم بابام چیگفت.  کاش به حرفاش فکر کرده بودم  .‌ وقتی دیدم بابام از روی ناچاری و اینکه من یه وقت بلایی سر خودم نیارم راضی شده خیلی خوشحال بودم.  ‌حس پیروزی داشتم.بعدشم به بابام گفتم خیلی دوستت دارم و بوسش کردم و پیاده شدم.‌امیر که اومد دنبالم جریانو بهش گفتم از خوشحالی همش بغلم میکرد.  ‌میگفت میدونستم همه چی درست میشه.  ‌یک سال به عشق و عاشقی و تلفن بازیو کوه رفتن و قربون صدقه گذشت.‌  امتحانارو که دادیم بابام گفت پاشو برو پاسپورت بگیر برای خودت. ‌گفتم پاسپورت برای چی؟

تو مدتی که شبا خیلی گریه میکردم به هق هق میفتادم نفسم بندمیومد نصف شب مامان بابام با حول و ولا ا حال منو جا میاوردن.‌از شدت استرس داغون شده بودم.  ‌رفتم دکتر گفت آسم خفیف گرفته.  بابام گفت هرکسی باید پاسپورت داشته باشه. ‌ویزاتو میگیرم میری نروژ پیش  عموت.‌ شماهم مجبوری بری چون باید خوب شی.   ‌خدایا الان اینایعنی چی؟ یعنی من از ایران باید برم؟  امیر چی میشه چی بهش بگم.‌اصلا چطوری برم.‌دل و دینم و دنیام امیره بدون اون کجا برم؟   بابام نقشه کشیده من و از امیر دور کنه؟ فکر میکنه من یه باد نوجوونی تو کلممه دو روز امیرو نبینم یادم میره آدم میشم.نمیدونست من دیگه آدم نمیشم ..

قسمت 15…. همون روز که تو ماشین بابام اجازه داده بود امیرو ببینم و من به امیرگفتم رفت با خواهرش برای تولدم یه حلقه ی‌طلای زرد خرید. یادمه گفت ده هزار تومن شد. بهم گفت اینو میندازی دستت دیگه ام درش نمیاری.‌منم فقط و فقط حرف امیروگوش میکردم.‌  با پررویی تمام دستم میکردم وقتی رفتم خونه بابام گفت این چیه گفتم فرشته کادوی تولد برام خریده عکسشو فردا استوری میکنم خونه مامانمه انقدر مغزم کوچیک بود که حتی راجب دروغایی که میگفتم فکرم نمیکردم.  ‌پیش خودمم فکر میکردم تازه چه باحال و زرنگم که تونستم دروغ بگم همه هم باور کردن. پاسپورت من حاضر شد. من قبلش وقتی ۱۲ سالم بود با بابام رفته بودم دانمارک و نروژ.

اما انگار مامانم که ایران بود نتونسته بود تحمل کنه که کارمن و بابام درست شه تا خودش بیادبا گریه و زاری بابام منو برگردونده بود. حالا که پانزده سالم تموم شده بود بایدپاس جدا میگرفتم.‌ ویزام مثبت اومدبایدمیرفتم و حرفیم نمیتونستم بزنم. از وقتی به امیرگفته بودم حسابی به هم ریخته بود. ‌ بهم میگفت عیبی نداره عشق من غصه نخور عوضش میری اونجادکتر خوب میشی تو خوب باشی من هیچی از خدا نمیخوام.  ‌امیر رفته بود خونه و به پدر مادرش گفته بودو کمک خواسته بود ازشون به دادش برسن انگار مادرامیر فکرونقشه ی ‌بابامو خونده بود برای همین قبل از رفتن من مادرش زنگ زد خونمون و خانوادمونو به هوای خداحافظی از من دعوت کردن شام. ‌نمیدونستم چه حالی داشته باشم فقط غصه میخوردم. ‌انگار هرچی تودلم بود امیدبه خودم میدادم تو واقعیت چیز دیگه ‌‌میشد. ..     تمام مدتی که خونشون بودم عرق سرد میکردم اعضای درونی بدنم میلرزید.‌سر میز شام مادرش گفت به سلامتی هدیه جون میره اونجا برمیگرده دیگه ؟

بابامم یهو با قاطعیت گفت هیچی معلوم نیست. شایدم خوشش اومد دیگه برنگشت ‌یهو مادرش از سر میز شام  بلند شد گفت ما یه هدیه ناقابل براش خریدیم با اجازه شما بهش بدیم. ما هیچکودوم درجریان نبودیم اما امیرفکرهمه جارو کرده بودهمون لحظه یه انگشتربزرگ نگین دار دستم کرد. خدایاااااا داره چی میشه این دیگه چیه . ‌شوک شدم . نمیدونستم ذوق کنم. تعجب کنم. بگم نکنین تمام  کارارو بابام داره منو میفرسته برای همیشه. اصلا این الان به چه معنیه ازدواج که میگن این شکلیه؟

همون لحظه فقط امیرو نگاه کردم یه نگاه تو چشمام کرد زیر لب یواش گفت خیلی دوستت دارم. بابام سکوت بود. سرخ شده بود. ‌هم عصبی بود هم میخواست بگه همه چی روبه راهه تا بی احترامی نشه. ‌بعد از کلی تعارفات و حرف از درو دیواراومدیم خونه.‌ کل شب هی به دستم نگاه میکردم خدایا یعنی میشه یعنی تموم شه این بدبختیا. توهمین فکرابودم بابام باعصبانیت اومدتواتاق.

قسمت 16… اومد تو اتاقو گفت زنگ بزن به این  پسره بگو اگه این کادو بود که هیچی دستشون درد نکنه ولی اگه با این انگشتر منظور دیگه ای داشتن همین فردا میبری پسش میدی. هیچی نمیگفتم. ‌تو دلم غوغا بود.‌ خدایا خودت یه کاری بکن با صدای بلندتر گفت فهمیدی بهت چی گفتم؟

خیلی آروم گفتم بله. فرداش به امیر گفتم امیر گفت یعنی چی چرا بابات اینجوری میکنه مامان من این انگشترو نشون خریده برای تو که بری و برگردی. منم گفتم نگران نباش من برمیگردم گفت اگه بابات نزاره چی. من مطمئنم. ‌بعد از اینکه اومدم خونه بابام گفت تکلیف انگشترو روشن کردی گفتم بله مادرش گفته یه کادوی ناقابله که من به سلامت برم برگردم. ‌چمدونمو بستم. داشتم میرفتم. ‌چه رفتنی. ‌همه زندگیم اینجا بودوابستگیم. ‌دلبستگیم.کجا برم بی امیر. اما مگه میتونستم بگم نمیخوام برم. تصمیم گرفته شده بود … عکسای دوتاییه خودمو امیر اولین چیزی بود که گذاشتم تو چمدون اون موقع ها رسم بود تا هفت پشت میومدن فرودگاه بدرقه خانواده امیرم اومده بودن. من و امیر یه لحظه جمع و ترک کردیم رفتیم کافی شاپ طبقه بالا نشستیم. اشگ میریخت.

‌دستم تو دستاش بودگفت ببین عشق من فقط سه ماهه زودمیگذره سعی کن بهت خوش بگذره تو هرجای دنیا خوش باشی منم خوشم. منم اینجا کاری ندارم جز اینکه منتظرت بمونم بیایی پیش خودم. ‌از هم خداحافظی کردیم تنها چیزی که از اون شب فرودگاه یادمه اینه که بابامو بغل کردم انقدر گریه کردم بدون رودروایسی گفتم بابا تروخدا بهمون کمک کن.‌ جون تو و جون امیر. ‌حواست بهش باشه. ‌باور کن ما خیلی همدیگرو دوست داریم. ‌بابامم بغض کرد. ‌گفت باشه دیگه گریه نکن نگران هیچی نباش. ‌سوار هواپیما شدم.‌ قلبم داشت تیکه تیکه میشد.‌شاید هرکی جای من بود از خوشحالی بال درمیاورد که تو سن پانزده سالگی اونم تنها یه سفر اروپایی داره میره. من همه بال و پرم امیر بود.

‌رفتم ‌نروژ خیلی قشنگ بود. ‌اما قشنگیاش مال خودشون ‌هرجا میرفتم تو دلم فقط بغض میکردم کاش الان امیرم اینجا پیش من بود دلم میخواست هرچیز قشنگی میدیدم اونم ببینه پانزده روز نروژ بودم و بعدم با کشتی خیلی بزرگه هفت طبقه رفتم دانمارک.  ‌خونه اون یکی عموم.‌ تمام این مدت شبا به عکس امیر نگاه میکردم و گریه میکردم. ‌اون قدیما که مخفی میرفتیم  میومدیم صدای همدیگرو رو نوار کاست ضبط کرده بودیم.‌ توش همش حرفای خوب بود. ‌شبا با واکمن هزار بار گوش میدادمش. ‌توش بهم گفت هیچ وقت تنهات نمیزارم همیشه کنارتم.‌ همیشه عاشقتم.‌ جز تو هیچیو نمیخوام.‌ این حرفترو گوش میدادم و پرپر میزدم.‌ کیلومترها با عشقم فاصله داشتم. ‌هر روز بابام زنگ میزد میدید من خیلی پریشونو ناراحتم

قسمت 17 … ماه به ماه میگذشت من هر روز دلتنگتربی حوصله تر همش روز شماری میکردم که کی این روزا تموم میشه بایه نوار کاست که توش صدای امیر بود روزو شبو میگذروندم.‌ تو اون مدت دیدن این همه بی تابی از سمت من واقعا بابام و تحت تاثیر قرار داده بود. هر چند روز یه بار با کارت تلفن میتونستن با اونجا تماس بگیرن. ‌یه روز بابام پای تلفن حرفی بهم زد که درجا خشک شدم . فقط خیره نگاه میکردم نفسم بند رفت. گفت نگران امیر نباش بردمش پیش خودم سر کار.‌ امیر اون موقع تازه دیپلم گرفته بود. با بغض گفتم چی میگی بابا. گفت اره کارای برگشتتو انجام میدم. امیرم بردم تو شرکت پیش خودم. ‌اشک میریختم. ‌از خوشحالی نمیدونستم به بابام چی بگم. ‌تلفن و که قطع کردم چن تا جیغه محکم کشیدم و سجده کردم حالا گریه نکن کی گریه کن. ‌از اون لحظه انگار تازه چشمم وا شد. ‌با عموم و بچه هاش که میرفتیم بیرون تازه یه چیزیایی از قشنگیای اونجا میدیدم. ‌

یکم خرید کردم اولین چیزی که خریدم یه کاپشن خیلی گرون و خوشگل برای امیر بود. ‌براش پیراهن خریدم هزار بار تو لباسا تصورش کردم. خیابونا بوی زندگی میداد. ‌با دقت همه جارو نگاه میکردم. ‌انگار احیا شده بودم. ‌این دومین بار که میرفتم اونجا دفعه اول خیلی کوچیکتر بودم و چیز زیادی یادم نمونده بود. ‌شبی که میخواستم برگردم حالم وصف شدنی نبود با ذوق ما و خنده چمدونم وبستم سوار هواپیما شدم به محض نشستن چرخای هواپیما رو زمین همه مسافرای دور از وطن دست زدن.‌ من بغض کردم از اونجا تا برسیم فقط تو ذهنم تصور کردم امیرو ببینم چیکار کنم چی بگم همش تو ذهنم خاطراتمونو مرور میکردم. اون روزی که انشگتر برام خرید.‌  اون روزی که اومد به بابام گفت من میخوامش. ‌یه پسر بچه که مدرسه میرفت نه کاری نه پولی. ‌اما من دلمو داده بودم اصلا مگه مهم بود این چیزا. ‌‌داشتم از گیت میومدم بیرون و منتظر چمدونا بودم یهو یکی زد به پشتم! ‌برگشتم امیرم بود. نفسم بود جونم به جونش بند بود اصال حالیم نبود دیگه فقط پریدم بغلش محکم. ‌گفت خوش اومدی خانمم نفسم خوش اومدی.‌ دستمو تند تند میبوسید دلم لرزید گفت یه سوپرایز برات دارم گفتم چی؟ گفت صبر کن میفهمی. گفتم چجوری تا اینجا اومدی تو .. گفت بابات آشنا داشت منو فرستاد بیام پیشت. دید دیگه طاقت ندارم بیرون منتظرت وایسم گفتم سوپرایزت چیه. گفت حالا بیا بهت میگم.. تا خونه داشتم فکر میکردم یعنی چیکار کرده برام. خانوادشم باخوشحالی ازم استقبال کردن راه افتادیم سمت خونه تا ببینم سوپرایزم چیه…

قسمت 18… نزدیک خونه شدیم همه اومدن بالا. امیر منو برد تو اتاقم کل دکوراسیون اتاقمو عوض کرده بود از بابام خواهش کرده بود بعد از ظهرا اجازه بده بیاد تو اتاقم رنگ دیوارو عوض کنه خودش کل اتاقمو رنگ کرده بود گوشه دیوارم با یه رنگ مخالف نوشته بود عشقم خیلی دوستت دارم.‌ رفتم تو اتاقم مردم از خوشحالی. تقریبا از اون روز پای امیر تو خونمون باز شد. یه روز گفت خسته شدم همش با اتوبوس و تاکسی رفتیم این ور اون ور دلم میخواد موتور بخرم اون موقع ها دونفر جلو جای شاگرد سوار میشدن امیر همیشه نصفش رو دنده بود و منم از این ور چسبیده بودم به در به حالت قوز و له شدن اما خیلی مزه داشت تنها جایی بود که خیلی به هم نزدیک مینشستیم..‌گفتم اره اخ جون موتور خیلی خوبه. گفت ولی هیچ پولی ندارم میخوام برم از کسی قرض کنم.‌ گفتم نکن اینکارو من خودم برات قرض میگیرم از مامانم اون لحظه تنها چیزی که از مغزم رد شد این بود که من پشت امیر میشینم و محکم بغلش میکنم.گفتم چقدر پول میخواد یه موتور گفت تقریبا هفتصد هزار تومن. ‌گفتم بهش غصه نخور. رفتم و تقریبا دو سه روزی رو مغز مامانم کار کردم کلی خو اهش و التماس و توجیح و این چیزا انقدر گفتم تا مامانم گفت باشه قرض میدم زود باید برگردونه گفتم خیالت راحت. امیر موتورو خرید . ‌اتوبانی نبودمادوتایی ویراژ بدیم من پشت امیر براش شعرای عاشقونه بخونم. شبا تلفن حرف میزدیم قبل خواب. انقدرحرفای امیر برام شیرین بود که هیچ وقت نمیفهمیدم زمان چجوری میگذره.‌ هیچ کودومم اول قطع نمیکردیم امیر: بروبخواب عزیزدلم. ‌من: باشه توام بخواب. امیر:شب بخیر . من شب توام به خیر. چند ثانیه بعد من:قطع کن دیگه. امیر:اول توقطع کن.‌ من :نه  اول تو..‌امیر:نه  خانمم من دلم نمیادگوشی و روتوقطع کنم تو قطع کن… واین هر شبو هرشب ادامه داشت…   ‌بابام گفت هدیه ببینم تکلیف امیر باتو چیه. اگر فکرو خیالی داره برای ازدواج شرط داره.‌ باید بره سربازی. تا سربازی نره من اجازه هیچ کاری نمیدم. ‌فرداش رفتم به امیر گفتم. ‌امیر بدون معطلی گفت باشه..میرم… تو جون بخواه به خاطر رسیدن به توهر کاری میکنم امیر رفت و تو خانوادشون این موضوع و مطرح کرد. ‌مامانش شدیدا عصبانی و ناراحت زنگ زد خونمون و خواست که بیادخونمون حرف بزنه. ‌اومد‌ن شیت و گفت ببین عزیز دلم ا ین داستان سربازی رفتن امیر چیه من به عنوان مادرش دوست ندارم بره سربازی الان باید بره دانشگاه بعدش گفت تو یه دختری هستی که همین الان تو این سن اگه بخوایی ازدواج کنی میتونی یه زن کامل باشی اما پسر من هنوز بچس.مسئولیت سرش نمیشه. ‌چرا داری وادارش میکنی بره سربازی.من و پدرش مخالفیم و نمیتونیم اجازه بدیم

قسمت 1۹ .. مامانش گفت اگه من برای تو انگشترخریدم اولا دلیلش این بود که امیرخیلی اصرار کرد دوما اینکه یعنی ما پذیرفتیم شما باهم باشین تابه وقتش که بزرگ شدین تصمیم جدی بگیرین. ‌اما هنوز برای زدن این حرفا خیلی زوده جفتتون باید درس بخونین تاآینده خوبی داشته باشین واااای خدایا این حرفامثل پتک محکم میخورد توسرم. این خانم چی میگه بزرگ شین چیه … امیر مسئولیت نداره دیگه چیه… اصلا اینا هیچ کودوم انگار نمیفهمن ما چی میگیم. ‌حرفای مامان امیر اون روز مسخره ترین حرفای دنیا به نظرم اومد امیرفهمیده بودمامانش اومده ایناروگفته .. توخونشون غوغا بود هرچی اونا منع میکردن امیربیشتر اسرار میکرد  اخرم گفت من که بالاخره دیر یازود بایدبرم سربازی پس دیگه چه فرقی داره. شماها انگار نمیفهمین شرط ازدواج با هدیه اینه.    امیربی توجه به دل نگرانیهای مامانش رفت و دفترچه خدمت و پرکرد و پست کرد و درجواب تقسیم بندی افتاد نیشابور. پادگان باغ رود. ‌من ناراحت و پریشون.‌   درمونده گفته بودم آموزشی سه ماه طول میکشه لحظه رفتن امیر دیدنی بودروزقبلش رفتم خونشون تا خودم سرشو باماشین بتراشم نشست جلوآینه باباش ماشین و داددستم گفت پاشوبیا. بیا خودت بزن موهاشو حالا که خودت داری میفرستیش. ‌من اشگ میریختم وموهاشو میزدم الا دستگاه انگار قلبم داشت تیکه تیکه میشد. امیر هی میگفت خانمم چراگریه میکنی خوشجال باش جیزی نمونده دیگه زنم بشی میرم و زود میام. ‌عین برق میگذره به بعدش فکر کن که مال هم میشیم. اینارومیگفت و من و دلداری میداد.‌ فرداش مامان بابای امیر منو با خودشون تا در پادگان تهران بردن تا از اونجا راهی شه به سمت نیشابور.‌ توتمام مدتی که نبود هر روز براش نامه مینوشتم و پست میکردمیه روزایی هم کارت تلفن میخریدم و بابدبختی زنگ میزدم پادگان که بیشتروقتاهم موفق نمیشدم حرف بزنم باهاش. امیر میگفت فقط نامه های تو اینجا منو نگه داشته میتونم دووم بیارم هرروز منتظرم صدام کنن بگن نامه داری. ‌فدای مهربونیات بشم که فقط به عشق تو زنده ام. ‌مامانش نگران بود. میگفت اتفاقی براش نیفته یه روز مامان امیراومدبهم گفت مامیخواییم بریم شمال امیرم میخواد دوروز مرخصی بگیره بیاد اونجا میام اجازتو از بابات میگیرم تا توام بتونی بیایی ببینیش پریشون حالیه من کالا رو همه تاثیرگذاشته بود. خیلی خوشحال شدم هیچ چیز تو این دنیا جزدرکنارامیر بودن من وخوشحال نمیکرد. پدرشوهرخواهر شوهرم ارتشی بود و سهمیه ویال داشتن که پدر مادر امیرودعوت کرده بودن اونجا. منم راهی شدم باهاشون. امیرم خودشو از نیشابوررسوند ساری شب اول تاکی لب ساحل نشستیم وازدلتنگی گفتیم و رویاپردازی کردیم وبه صدای موجاگوش دادیم

قسمت 20 … دوروزساری عین برق وبادگذشت بازموقع خداحافظی قلبمون فشرده شد اماچاره نداشتیم. برگشتیم تهران . ‌آموزشی امیرتموم شد یه روز بابام گفت دیگه حالا که امیر سربازیم رفت بهش بگو باخانوادش به طوررسمی بایدبیان خواستگاری. به امیرگفتم. ‌گفت حتماامشب توخونه مطرح میکنم.فرداش اومدگفت مامانم گفته الان نمیشه باید بزرگتر شین.‌  شماهاکه باهمین چرااصراردارین هی زودازدواج کنین. ‌موندیم تحت فشار  بابام منتظرجواب من ازسمت اونابود ازاین ورم مامان بابای امیر میگفتن زوده. ‌خونه امیراینا شرایط خوبی نداشت چند روز. امیر باباباش بحث ش شدباباش گفته بود میخوایی زن بگیری برو بگیر بسم الله. ‌ولی رومن حساب نکن من یه قرونم بهت نمیدم. بچه تو هنوز دهنت بو شیرمیده. ‌گفتی میخواییم راحت بریم بیاییم مام گفتیم بیشتر از این دردسردرست نکنین گفتیم باشه. اصلا بچه تو میدونی زندگی چیه مسئولیت چیه. امیرم شاکی شدو به باباش گفت کی از تو پول خواست. من هیچی ازتون نمیخوام فقط برین خواستگاری همین. ‌یا میرین خواستگاری یا میرم خودمو از پشت بود پرت میکنم پایین.‌ دیگه خسته شدم.‌ من اینارو داشتم از امیر میشنیدم.‌ گفتم امیرم عزیزم ولش کن چرا انقدر خودتو عذاب میدی. بیا حالا یه چند وقت بیخیال شیم. ‌امیر گفت چیو بیخیال شیم.معلومه چی میگی؟

بیخیال شم که بعدش بابات اینبار بفرستدت بهت بگه دیدی نخواستت دیگه ام نزاره بیایی و دستم بهت نرسه. ‌نه عزیزمن نمیزارم. ‌هرطورشده راضیشون میکنم. ‌تو فقط به من اعتمادکن. ‌با جنگ و دعوا و بحث بالاخره تسلیم شدن و اومدن خواستگاری. امیر یه پسر نوزده ساله بودو من یه دختر هفده ساله.  پنج سال از دوستیمون میگذشت. خون دل خورده بودیم تا این پنج سال تموم شد. ‌امیر هنوز سرباز بود. ‌این قضیه مال سال هزاروسیصدو هشتادو سه هست. دل تودلم نبود.‌ از صبح که پاشدم هزاربارخودمو تو آینه نگاه کردم.‌ هزارتا لباس پوشیدم تا یکیشو انتخاب کنم. ‌از استرس حتی قدرت تصمیم برای لباس پوشیدنمم نداشتم. ‌مگه ساعت میگذشت.‌ بلاخره زنگو زدن.نشستن … ‌بابای امیر: ‌پسر من دخترو شمارو میخوادخودتونم در جریانید دیگه ما تواین همه سال خوب همو شناختیم .‌ پسرمن هیچی نداره. ‌ولی زن میخواد.

‌این ریش این قیچی هرچی شما بگین قبول. ‌بابام:‌ این که امیر چیزی نداره برای من مهم نیست. ‌مهم اینه که دختر من کنارش باید همیشه خوشحال باشه منم روزی که رفتم خواستگاری هیچی نداشتم. ‌اگر جنم کارکردن داشته باشه ازپسش برمیاد.

بالاخره اینا کم مارو اذیت نکردن ولی حالا که دلشون میخواد باهم ازدواج کنن ما بزرگترا هم باید کمکشون کنیم. من امیروبه خاطر این جراتش تحسین میکنم.‌ ازاین به بعدامیر فکرکنه منم باباشم ……

ادامه دارد

 

 

 

فساد مالی در جمهوری اسلامی ایران

حسن حمزه زاده حیقی

تعریف فساد مالی:فساد در زندگي عمومي عبارت است از: بهرهگيري از قدرت عمومي به خاطر نفع شخصي؛ ارتقاء مقام؛ كسب شهرت؛ يا به خاطر نفع يك گروه يا طبقه، به طريقي كه موجب نقض قانون يا زيرپا نهادن معيارهاي كردار عالي اخالقي شود.. اين كار بعضي اوقات كوچك و ناچيز بوده، و گاهي در سطح وسيع و کلان صورت گرفته و جنبه ي عمومي به خود ميگيرد

.انواع فساد مالی و اقتصادی:رشوه-رشوه جوهره‌ی اصلی فساد مالی و از رایج‌ترین فسادها در کسب‌وکار است که در اصطلاح به آن پولِ شیرینی، حق‌السکوت، انعام، حق‌العمل و … نیز می‌گویند.

رشوه می‌تواند بین دو نفر یا بین یک شخص و یک سازمان ردوبدل شود.واژه رشوه از ریشه‌ی «رشو» و به معنی چیزی است که برای ضایع کردن حقی یا انجام کاری برخلاف وظیفه یا صادر کردن حکمی برخلاف حق و عدالت به کسی داده می‌شود.

اختلاس-یکی از مصادیق جرم خیانت در امانت جرم اختلاس است که آثار بسیار بدی در سلامت نظام اداری دارد و در کنار جرایمی نظیر کلاهبرداری، تحصیل مال از طریق نامشروع، ارتشاء، تبانی در معاملات دولتی، اخذ پورسانت و … در زمره‌ی جرایمی قرار می‌گیرد که مسئولان و کارکنان دستگاه‌های دولتی به‌موجب قانون ارتقای سلامت نظام اداری و مقابله با فساد مصوب ۱۳۹۰ موظف به گزارش کردن آن هستند. رانت- رانت به ثروت بادآورده و به هر پرداختی‌ای گفته می‌شود که بیشتر از ارزش واقعی محصول یا خدمت باشد.

به بیان ساده‌تر رانت درآمدی است که بی‌تلاش به دست می‌آید. رانت‌خوارها با استفاده از نفوذ سیاسی و اقتصادی‌شان یا از طریق کسانی که صاحب این نفوذ هستند به‌صورت غیرقانونی به منابع مالی دست پیدا می‌کنند و به کسب ثروت می‌پردازند.

رانت‌خواری پدیده‌ای است که آسیب‌های اجتماعی و اقتصادی فراوانی برای کشورها به وجود می‌آورد. اشکال و گستردگی فساد مالی در دستگاه حکومتی به نظام اجتماعی- سیاسی و نیز به رابطه میان مردم و دستگاه حکومتی و میزان شفافیت در این روابط بستگی دارد. هرچه شفافیت در دستگاههای حکومتی بیشتر باشد امکان رواج فساد در این روابط کمتر خواهدبود، مگر آنکه فساد آن‌چنان گسترده باشد که بی‌محابا جزئی از رفتار اجتماعی-اداری شده باشد.

در سال‌های نخست پس از انقلاب این شبکه چندقطبی به کلی بهم خورد و ابتدا فساد به صورتی غیرمتمرکز وسعت یافت.

مراکز متفاوت و گوناگونی در سراسر کشور به وجود آمد که به میل خود اعمال قدرت می‌کردند. در آن وضع، دیگر معلوم نبود اختیارات قانونی هر کمیته محل یا دادگاه انقلاب چیست.

اساس حکومتی بهم خورده بود و معلوم نبود چه کسی انقلابی است و چه کسی ضد انقلاب است، چه کسی محترم است و چه کسی مفسد و بر هر که «مفسد» بود، هر آنچه می‌آمد، روا بود، از جمله سلب مالکیت.

در نتیجه در این دوران، موجی از چپاول‌گری، که فراسوی هر گونه تعریفی از فساد در شرایط معمول بود، سراسر کشور را فرا گرفته بود. در شرایط انقلابی هرکسی که در مقامی بود و قدرتی داشت، امتیازات را به هرگونه که می‌پسندید، توزیع می‌کرد. اقتصاد جنگی امکان گسترده‌ای را به مراکز توزیع امتیاز (از راه سهمیه‌بندی کالا‌ها، ارز و اجازه تاسیس واحدهای تولیدی با امتیازات دولتی پرارزش) داد تا با توجه به ملاک‌های معمول در زمان جنگ، آن امتیازات را تخصیص دهند. آن‌ها نیز بنا به تشخیص خود و «صلاحدید» قدرتمندان حکومتی (تو بخوان پارتی‌بازی و زد وبند) چنین ‌می‌کردند. از این رو در دوره جنگ، قطب‌های اقتصادی جدیدی شکل گرفت. علاوه بر آن در جریان نضج یابی حکومت، اموال مصادره شده به دلایل گوناگون، اغلب به دلیل وابستگی به رژیم گذشته، در چند مجموعه اقتصادی تحت عنوان بنیاد متمرکز شد، که از آن جمله می‌توان از بنیاد مستضعفان، بنیاد شهید، بنیاد ۱۵ خرداد و… نام برد.

بنیادهای اقتصادی در واقع زیرمجموعه دولت نبوده و نیستند.

این‌ها همچون موقوفات مذهبی، خارج از حسابرسی‌های معمول دولتی هستند و زیر نظر رهبری و در جهات تامین نیازهای اقتصادی «نظام» اداره می‌شوند. مفهوم «نظام»، مفهمومی فراسوی مفهوم دولت در جمهوری اسلامی است. شبکه عظیمی که این بیناد‌ها به‌وجود آورده‌اند، فارغ از ملاک‌های ملحوظ در نظام اداری دولت و نیز بدون دغدغه‌های معمول واحدهای بازرگانی که فقط حساب سود و ضرر می‌کنند، و با برخورداری از امتیازات بسیار خاص در بهره‌برداری از منابع اقتصادی کشور عمل می‌کنند، یعنی کار این بنیاد‌ها و مجموعه‌های اقتصادی، اساسا صورتی فراسوی مقررات دولتی و ملزومات شرکت‌های بازرگانی است. در کنار این بنیاد‌ها، غول اقتصادی خودسر دیگری نیز پدید آمده است. سپاه پاسداران انقلاب اسلامی به عنوان یک واحد نظامی – امنیتی، مالکیت مجموعه بزرگ اقتصادی را، از بانک گرفته تا مخابرات و تاسیسات انرژی در اختیار دارد و البته علاوه بر آن از طریق سازمان بسیج مستضعفین، در تاسیس تعداد بیشماری از واحدهای اقتصادی نقش دارد. این بنیاد‌ها و سپاه پاسداران که غول‌های اقتصادی جامعه ایران هستند و هیچ نظارتی بر فعالیت آن‌ها از جانب دولت و مردم، مگر از طریق «رهبر» جمهوری اسلامی ایران، نیست، مراکز اصلی رانت‌خواری و رانت‌گیری اقتصاد ایران هستند که حتی با سیاست خصوصی سازی واحدهای اقتصادی دولت، قدرتمند‌تر هم شده‌اند. این‌ها بودند که عمده واحدهای دولتی را خریدند. علاوه بر این، «بیت رهبری» خود مستقیما شبکه اقتصادی عظیم اما نامعلومی را در اختیار دارد.

در کنار این مجموعه‌های اقتصادی که در ایران وجود دارد و می‌توانند منشا رانت‌خواری‌ها و رانت‌جویی‌های عظیم و گشترده‌ای بشنود، آنچه فساد و رانت‌خورای را در اقتصاد ایران گسترانده و ریشه دار کرده‌است، برخورد مفهوم «خودی» و «غیرخودی» در جمهوری اسلامی در ارتباطات سیاسی و اقتصادی‌اش با جامعه است.

یعنی آنکه «خودی» است، قابل اعتماد است و راه به درون دارد و آنکه «غیرخودی» است، نامطمئن است و راه به درون ندارد. یعنی آنکه «خودی» است، قابل اعتماد است و راه به درون دارد و آنکه «غیرخودی» است، نامطمئن است و راه به درون ندارد.

در نتیجه آنکه باندبازی و بهره‌گیری از روابط سیاسی و از نزدیکی به مراکز قدرت اقتصادی به خودی خود دارای وجاهت و حقانیت ایدئولوژیک است، زیرا ابزاری برای حفظ و تحکیم «نظام» به شمار می‌آید. بدین ترتیب فساد و رانت‌خواری آقازاده و اعوان و انصار صاحبان قدرت هرچند برای عوام و غیرخودی‌ها، سوال برانگیز و مذموم است، از دیدگاه صاحبان قدرت سیاسی، معقول و شایسته است. این چنین است که هرچندگاه یکبار سروصدای یک افتضاح مالی بزرگی در می‌آید و «رسانه‌ای» می‌شود. در تمامی این موارد سرنخ افتضاح مالی به ارکان حکومتی می‌رسد. فساد مالی رایج در جمهوری اسلامی در سال‌های پس از انقلاب نوعی «انباشت اولیه» ‌ای بوده است که ثروتمندان و قدرتمندان اقتصادی جدید را پدید آورده است که برخلاف سال‌های نخستین پس از انقلاب، از نمایش ثروت و قدرت اقتصادی خود، هیچ ابایی ندارد. نشانه این نمایش ثروت و قدرت، نمایش اشیا، منازل و خودروهای بسیار گرانبهایی است که در ایران و به ویژه در تهران قابل رویت است که اغلب متعلق به همین آقازاده‌هاست. به ندرت درمیان این ثروتمندان کسی را می‌توان یافت که ثروت و سرمایه خود را صرفا از نوعی ابتکار تولیدی یا تجاری در اقتصاد و بازار به دست آورده باشد. اگر روزی قرار شود‌‌ همان اصل ۴۹ قانون اساسی جمهوری اسلامی، یا قانون «از کجا آورده‌ای» ‌ای اجرا شود، معلوم نیست چند نفر از آنان از چنین صافی‌ای خواهند گذشت.

هرچند بخش عمده‌ای از این ثروت و سرمایه راهی بازارهای امن خارج شده است و دیگر نشانی از آن در اقتصاد ایران نیستبدین ترتیب متاسفانه فساد در اقتصاد ایران ادامه دارد و این قطب‌های قدرتمندی که هستند حاضر به از دست دادن و کاهش قدرت خود نیستند و تا کنون هم کسی از جانب اصلاح‌طلبان حکومتی، از آقای خاتمی گرفته تا آقای روحانی ورئیسی این جسارت را به خود نداده‌اند که در برابر آن‌ها بایستد و حدود کار و علت وجودی آن‌ها را زیر سوال ببرند.

 

گزارش سفر تاشکند

جلال آل ‌احمد

جلال آل احمد، نویسنده‌ی مشهور، در سال ۱۳۴۳ به دعوت انجمن فرهنگی ایران و شوروی که آن زمان در ایران بسیار فعال بود، برای شرکت در کنگره‌ی مردمشناسی به مسکو سفر کرد و ۳۱ روز در نقاط مختلف اتحاد جماهیر شوروی به گشتوگذار پرداخت. حاصل این سفر، کتابی شد با عنوان سفر روس که در سال ۱۳۴۵ پارههایی از آن در مجله‌ی بارو، به سردبیری احمد شاملو، منتشر شد و موجب توقیف آن گردید.  کتاب سفر روس سرانجام در سال ۱۳۶۹ در تهران منتشر شد و مورد استقبال قرار گرفت. این کتاب، گزارش سفر آل احمد به شوروی و سرشار از گزارش دیدارهای او از نقاط مختلف آن کشور است. آل احمد اساساً گزارشنویس خوبی بود و برخی از نوشتههایش، مانند «خارک، در یتیم خلیج» و «تاتنشینان بلوک زهرا» گزارش سفر به حساب می‌آید. گزارش سفر آل احمد به یزد، شهر بادگیرها، نیز معروف است اما ما ترجیح دادیم تکهای از گزارش سفر آل احمد به اتحاد جماهیر شوروی را در اینجا بیاوریم که به دیدار وی از تاشکند، مرکز ازبکستان، مربوط است. این تکه از مجله‌ی سفر نقل می‌شود.

جمعه، ۳۰ مرداد ۱۳۴۳ (۲۱ اوت) ــ تاشکند

اتاقمان بدجوری بی‌حفاظ است. همه‌چیز درز دارد. از هرجا باد نفوذ می‌کند. به نظرم دیشب سرما هم خورده‌ام. و صبح تابه‌حال، گلودرد؛ که محلش نمی‌گذارم. اما از دفتر هتل خواسته‌ام اتاق را عوض کنند. قول داده‌اند اما امیدی نیست. اصلاً هرچه از مسکو دورتر می‌شویم، زندگی فزنات‌تر می‌شود و ماست‌مالی‌تر؛ یعنی که محلی‌تر. شیر آب توی روشویی را نمی‌دانم با یک من سیریش یا قیر یا چه‌چیز دیگری به لوله چسبانده‌اند. دستگیره‌ی درها زبانه ندارد. پشت پنجره صندلی گذاشته‌ایم که باد بازش نکند. لگن فرنگیِ خلا را با دوسه جور لوله سوار کرده‌اند؛ سربی و آهنی و سیمانی. و صبح که شهر را می‌گشتیم ــ چهار ساعتی ــ تا دلت بخواهد دیوارهای کاهگلی بود که با دوغاب سفید کرده بودند؛ عین ولایت خودمان. و خانه‌ها و کوچه‌ها در محله‌ی قدیمی شهر، درست انگار مال مشهد. بام‌های کاهگلی و بر آنها علف روییده و خشک شده. و حتی اطراف استادیوم ورزش ۶۰هزار نفری‌شان که عین مال باکو بود. با صندلی‌هایی از چوب، نرده‌مانند. و آن وقت گله‌به‌گله به دیوار شعار نوشته که «اسلاوا ک.پ.ث.ث» یعنی که زنده باد حزب کمونیست. و تازه زبان محلی ترکی است. یعنی که ازبکی. و سخت دورتر از مال تبریز. اما بر پیشانی مغازه‌ها و دکان‌ها این اسم‌ها را هم ضبط کردم: میوه، گوشت، حمامی، مهمان‌خانه‌ی سی، آش‌خانه‌ی سی، نشانی، و… و همه به خط روسی. و هتل که در آن هستیم: «تاشکند، مهمان‌خانه‌ی سی».

در گشت امروز صبح، اول از پارک «کفن اف» شروع کردیم؛ با مجسمه‌اش و گورش. از انقلابی‌های صدر اول این‌طرف‌ها، ۱۸۸۲-۱۹۲۳. و خود پارک در محل اولین گورستان انقلابی‌ها. اما هیچ‌کس نمی‌دانست «کفن» یعنی چه؛ نه راهنماها و نه آدم‌هایی که به تماشای ما دورمان جمع شده بودند. و اصلاً همه‌چیز همین‌جوری‌ها است. و دور قبرها گل تاج‌خروس نشانده، صورتی‌رنگ. اسمش را پرسیدم. می‌گویند: «تاج‌خوروس گولی» و گل سرخ را «عطیر گولی» و الخ. «گورکی پارک» هم داشتند. «پوشکین پارک» هم و یکی دیگر به اسم علی‌شیر نوایی؛ با مجسمه‌اش در میان و یک خیابان دراز و پهن بلوارمانند. وسط یک میدان نزدیکی‌های پوشکین پارک، کره‌مانندی را با عشقه آراسته بودند. یک تکه‌ی بزرگ نیمکره‌ی شمالی‌اش قرمز؛ یعنی که سراسر شوروی. و الباقی سبز و آبی. و بیچاره پوشکین و گورکی و علی‌شیر نوایی. همان‌قدر که آنها از هم دور بوده‌اند، مردم اینجا از «کفن اوف» دورند. این‌طور که پیداست، اینجا فرهنگ و ادبیات محلی دیگر نوعی رابطه نیست؛ نوعی زینت است. وسیله‌ی تظاهر است. زیر جل همه‌چیز را روسی دارد می‌پوشاند. اما تظاهر به دموکراسی و ولایت شوراها… هیچ دلم نمی‌خواهد حکم کلی کنم. نان‌ونمک هم که خورده‌ام. اما مگر می‌شود سکوت کرد؟ عین همه‌ی آنهای دیگر که به مهمانی آمده‌اند اینجاها و ساکت و صامت برگشته؟ و این خررنگ‌کن عظیم را عین مترسکی همچنان سرپا حفظ کرده؟ مثلاً این لباس محلی زنان ازبک که ابریشمی است و نقش دویده در هم دارد. و ما از مشهد می‌خریم برای روی لحاف و یک بار که شستی عین تافته چاک‌چاک می‌شود. خوب، پارچه‌ی قشنگی است اما همه یکسان می‌پوشند. عین اونیفورمی زنانه، سروته یکی. و چاکی برای فروکردن سر و دو تا سوراخ برای بازوها. و همین یعنی لباس محلی. و از سنت تنها همین باقی مانده و الباقی…؟ چرا. یک شب‌کلاه هم هست. چهار ترک و از پارچه‌ی سیاه و نقش مکرر بته‌جقه‌ای پیچیده بر اطرافش. و دیگر چه؟… و دیگر یک زبان سروته شکسته و انباشته از لغات روسی. آن‌هم فقط برای مصرف داخلی. یعنی خیلی داخلی. در حوزه‌های حقیر کوچه و مزرعه و قهوه‌خانه. این‌طور که می‌بینم، باکو هم بود و اینجا هم هست ــ روس‌ها قبل از همه‌ی دُوَل بزرگ فهمیدند استعمار را چه‌جوری غسل تعمید بدهند. به اسم ولایت شوراها و با ظاهر امری آراسته و در حضور مجلس و پارلمان و شخصیت‌ها و لباس محلی، زیرآب هرچه فرهنگ و ادب و راه‌ورسم محلی است را زدند و حالا پز می‌دهند که فلان نویسنده‌ی روس سالی ۲۰۰میلیون نسخه از کتابش فروش می‌رود. فرهنگ و شخصیت اصلی را از تمام این جمهوری‌های برادر گرفته‌اند و در عوض بهشان خانه و پنکه و کانال و راه‌آهن داده‌اند. تازه مثل همه‌جای عالم غرب. آیا نه به این علت بوده است که فرهنگ‌های محلی لیاقت مقاومت را نداشته‌اند؟ آیا این ماشین شوروی فرهنگ تازه‌ای را جانشین خواهد کرد؟ من از باکو به این سمت مدام با بغضی در گلو نفس می‌کشم و به چه حسرتی! لابد خیال می‌کنید به ازدست‌رفتن آن هفده شهر و دیگر قضایا؟ ابداً. که به‌گمان من هیچ بلخی به هیچ بخارایی نمی‌ارزد و هیچ باکویی از هیچ مزلقانی کمتر نیست. اما این آدم‌هایی که یک جا را بلخ می‌کنند، یک جا را بخارا و جای دیگر را باکو یا مزلقان، اینها الان در چه حال‌اند؟ مدرسه دارند؟ البته. و نان و آبشان هم مرتب است. یعنی که بخورونمیرشان. و آمار محصول کارخانه‌ها و کلخوزها هم سال‌به‌سال بالا می‌رود. و چه بهتر. اما همه، بریده از خویش و از تاریخ و از جغرافیای محل. و دست‌به‌دهان مسکو و لنین‌گراد و پوشکین و گورکی و لنین. حضرت مارکس که آن‌همه از «آلیه ناسیون» دم می‌زند، باید می‌آمد تاشکند و می‌دید که زیر سایه‌ی حکومت شوراها «آلیه ناسیون» چه صورت زشتی به خود گرفته… رها کنم.

من از باکو به این سمت مدام با بغضی در گلو نفس می‌کشم و به چه حسرتی! لابد خیال می‌کنید به ازدست‌رفتن آن هفده شهر و دیگر قضایا؟ ابداً. که به‌گمان من هیچ بلخی به هیچ بخارایی نمی‌ارزد و هیچ باکویی از هیچ مزلقانی کمتر نیست.

بعد، از بازار تره‌بار شهر دیدن کردیم. در محله‌ی قدیمی شهر، با کوچه‌های تنگ و مارپیچ و فاضلاب‌های بازشده توی کوچه و بازار حسابی شلوغ. یعنی که جمعه‌بازار؟ به هر صورت، از دسته جدا شدیم و تپیدیم توی جماعت و سرکشیدن به گوشه‌کنارهای میدان. در قصابی‌ها صف بود اما جاهای دیگر نه. پیشخان‌ها یکسره و زیر سایه‌بانی و هر فروشنده‌ای بساطش را یک جا پهن کرده. خربزه و هندوانه و خیار و بادمجان چه فراوان. و یک جا یکی تره‌ی خالی می‌فروخت. دیگری کندر و اسفند. و بساط دکه‌اش یک دستمال که باز کرده بود روی پیشخان و هیچ مشتری. و دیگری پنیر و کشک؛ عین فروشنده‌ای در جمعه‌بازارِ مثلاً صومعه‌سرا. دیگری با چهار تا کیسه‌ی کوچک، زیره و فلفل و قرنفل. و از این خرت‌وخورت‌ها. یعنی که پس هنوز مشتری هم دارند. و همین‌جور. دکان هم بود. و فروشگاه بزرگ‌مانند هم. و قهوه‌خانه هم؛ یعنی که چای‌خانه. و به دسته که پیوستم، جماعت چنان گلال[1] را دوره کرده بود که گمان کردم معرکه گرفته. و آن‌وقت پیرمردکی جلمبر و خل‌وضع آمده که مردم را متفرق کند. و حرف‌هایی می‌زد که «ناژدونا رودنایا» (… بین‌المللی) را از وسطش فهمیدم. ترکی می‌گفت اما پر از روسی. و بعد که مردم بهش خندیدند، دست کرد به پایین‌تنه را حواله‌دادن و اسم‌آوردن. که اسم خروشچف را تشخیص دادم. چنان هوس کرده بودم بازو به بازویش بیندازم و پای یک استکان چای گپی باهاش بزنم. و امان از این بی‌زبانی. و بله دیگر. دیوانه چو دیوانه ببیند… و راستی که این تاشکند برای خودش یک برج بابل است. ترک و تاجیک و روس و ازبک و چینی و ترکمن و قرقیز… همه درهم. اصلاً گیج می‌شوی. و شاید همین بود که روس‌ها برده‌اند؟ دیگر اینکه برای مصرف تاشکند گاز سوخت از بخارا می‌آید. آب از کوه‌های جنوبی و با دوسه تا کانال از سیر دریا که بزرگ‌ترینش رودکی است به اسم «سلار». و دیگری به اسم انهر (انهار؟). هنوز نقشه‌ی این‌طرف‌ها را ندارم. باید تهیه کنم. مال آذربایجان را در باکو تهیه کردم. جمعیت شهر در حدود یک میلیون است. تا سمرقند ۳۴۰ کیلومتر است و تا بخارا ۶۵۰ تا. صنایع ریسندگی و بافندگی تاشکند مشهور است. بر زمینه‌ی کشت عظیم پنبه. و با ۱۶هزار کارگر. لابد به یک کلخوزی یا کارخانه‌ای هم خواهندمان برد.

دیگر اینکه شهر جمعاً خشک است. سبزه و سبزی را به‌زحمت نگه می‌دارند. سه‌چهار تا مادی[2] توی شهر می‌گردد که مرتب از بغل یکی‌شان می‌گذری یا از روی دیگری. و بر یکی از آنها در پارک جوانان (کومسومول‌ها) دریاچه‌مانندی نهاده‌اند برای شنا و قایق‌رانی. و دورش یک قطار بچگانه (لی‌لی‌پوت نایا و…) و کارگردانانش خودِ بچه‌ها. پیشاهنگ و بچه‌مدرسه. و سوارش شدیم و دور زدیم از زیر درخت‌های گردگرفته و چنارهای گرمازده. اما داد می‌زند که آب را می‌رسانند. و تمام شهر در حدودی در حال پوست‌انداختن. محله‌های کهنه را خراب می‌کنند و به‌جاشان پارک می‌نهند و در اطراف شهر محله‌های جدید با ساختمان‌های پنج‌شش طبقه. بیماری «آپارتمان بیلدینگ» به اینجا هم سرایت کرده. و گله‌به‌گله حفاری. برای لوله کشی ــ برای برق ــ برای پی. از یکی از این محله‌ها دیدن کردیم. به اسم «چیلان زر» (= چیلان زار) و چیلان نوعی هلو است. محله‌ای که گفتند ۳۰۰هزار نفر را در خود نشانده. و خانه‌ها برای هر جفت یک اتاق به هشت تا ده روبل در ماه. دواتاقه برای سه‌چهار نفری‌ها، با پانزده روبل اجاره. و از پنج نفر به بالا در خانه‌های سه‌اتاقه. با ماهی…؟ راهنما نمی‌دانست. جوانکی محلی که انگریزی را خوب حرف می‌زد و شمرده، که «مادرم معلم انگلیسی است». خیلی طول داشت تا به حدود سه‌اتاقه خواستن برسد. قرار بود آخر پاییز به او و زنش یک تک‌اتاقه بدهند.

دیگر امروز دو تا مسجد را هم دیدیم. جمعه است. و از پنج نفر ما سه تا از ولایات مسلمان‌نشین می‌آیند. حیاط مسجدها عین مال مشهد یا اصفهان؛ با درخت‌کاری و باغچه و گل. حتی حوض آب. چنار و گل سرخ و تاج‌خروس که آفریقایی‌های هم‌سفرمان می‌خواستند تخمش را بگیرند و نمی‌دانستند؛ که یادشان دادم. اولی مسجد جمعه‌مانندی بود. و خلوت با شبستانی. و صَفِ جماعت بسته و به انتظار امام نشسته ــ مؤمنین در حدود بیست نفر. و پرده‌ای مجزاکننده‌ی زنانه. و صحن مسجد قالیچه‌پوش. بخارا و ترکمن و گبه. و هوس نمازخواندن. و بی‌وضو که گلال هم ایستاد بر دستم. و الله اکبر. و دو رکعتی گذاشتم. و در تمام مدت به‌جای هر سوره و آیه‌ی دیگر، مدام گفتم الله اکبر!… و خانه‌ای بغل مسجد برای امام. و خانه‌ای دیگر به‌عنوان مهمان‌سرا. و همه‌چیز روفته و تمیز. و اسمش «طِلّا» شیخ محمد جامعی به همین خط و اعراب. یعنی مسجد جامع شیخ محمد «طِلّا» (؟). و مسجد دوم درست روبه‌روی اولی. با همان سبک معماری خراسان. نوعی مینیاتور گوهرشاد. ایضاً با حیاط و باغچه و گل‌کاری. و بالای دروازه‌اش تابلو زده که «اورتا آسیا و قازاقستان مسلمانلاری… دینی … باش قارمیش» به همین خط. برای هرکه ترکی آن‌طرف‌ها را می‌فهمد. و راهنما می‌گفت یعنی مرکز اداره‌ی مسلمانان آسیای مرکزی و قزاقستان. و دَرَکِ چوبیِ وسط دروازه که باز شد و رفتیم تو، پشت آن و زیر رواق ورودی مسجد سواری حضرت امام پارک کرده بود. با یک روپوش کرباسی سراسری. عین کفن. و رئیس اداره با جماعتی از لبنانی‌ها جلسه داشت. و انکشف که در شهر سه‌چهار تای دیگر از این مسجدها هست.

 

 

اختلاس و عدم مدیریت سالم در درگاه های ورودی کشور

ساره خیرخواه علی آبادی

پارسینه: رئیس قوه قضائیه با اشاره به ماجرای وجود 30 کانتینر بلاتکلیف در منطقه ویژه اقتصادی بوشهر، گفت: بخشی از این کانتینرها متعلق به اداره کشتیرانی است و سایر کانتینرها نیز با مجوز این اداره وارد شده‌اند؛ بخشی از این کانتینرها خالی بودند و اتفاقاتی در آنها رخ داده بود؛ باید مشخص شود این فعل و انفعالات در کجا رخ داده ؛ باید مشخص شود که مالک سایر کانتینرهای بلاتکلیف کیست؟ ما قطعاً در این زمینه از مسئولان اداره کشتیرانی توضیح خواهیم خواست.

به نقل از مرکز رسانه قوه قضائیه، حجت‌الاسلام محسنی اژه ای که در سفری بدون تشریفات به بوشهر عزیمت کرده است، صبح امروز (پنجشنبه 6 مرداد) با حضور در منطقه ویژه اقتصادی بوشهر، در بازدیدی چهارساعت و نیمه وضعیت این منطقه اقتصادی را از حیث فرآیندهای مختلف ناظر بر ورود و خروج کالاها و نگهداری آنها، مورد نظارت، بررسی و ارزیابی قرار داد.

رئیس دستگاه قضا همواره بر پیگیری برنامه‌ها و مأموریت‌ها تا حصول نتیجه تاکید دارد؛ بر همین مبنا، مبتنی بر ورود مجدانه و پیگیرانه‌ای که رئیس عدلیه به موضوع ساماندهی انبارهای بنادر، گمرکات و اموال تملیکی دارد، بازدید از منطقه ویژه اقتصادی بوشهر صورت گرفت.

در جریان بازدید رئیس قوه قضائیه از منطقه ویژه اقتصادی بوشهر، که علاوه بر مسئولان استانی، تعدادی از مقامات دولتی نیز حضور داشتند، وضعیت 30 کانتینر بلاتکلیف دراین منطقه ویژه اقتصادی مورد بررسی قرار گرفت؛ 30 کانتینری که در جریان انبارگردانی‌های اداره بنادر و دریانوردی بوشهر کشف شده بودند و نکته قابل تأمل آنکه سابقه و اطلاعاتی از این کانتینرها در هیچکدام از سامانه‌‎های اداره بنادر و دریانوردی بوشهر وجود نداشت. علاوه بر این، طبق استعلام از یکی از شرکت‌های مالک این کانتینرها، آنها نیز از محتوای داخل این کانتینرها اظهار بی‌اطلاعی کرده بودند.

رئیس دستگاه قضا در جریان این بازدید میدانی، اقدام به شکستن پلمب برخی از این کانتینرها که  از دهه ۸۰ تاکنون بلاتکلیف بودند، کرد؛ از قرار معلوم و بنا بر توضیحات ارائه شده به قاضی‌القضات، از سال 88 که سیستم ثبت دستی انبارهای منطقه ویژه اقتصادی بوشهر به سامانه‌های الکترونیکی تبدیل و تجهیز شد، نسبت به گنجاندن این 30 کانتینر در آن سامانه‌های الکترونیکی اقدامی صورت نگرفت؛ لذا از سال 88 تا انبارگردانی صورت گرفته در سال جاری، هیچگونه اطلاعی از وجود این 30 کانتینر در انبارهای بنادر و گمرکات بوشهر وجود نداشت و از مشخصات ناظر بر محتوا و مالک این کانتینرها اطلاعی در دست نبود؛ بر همین اساس طبیعتاً نسبت به اعلام متروکه شدن آنها نیز اقدامی صورت نگرفته بود. رئیس قوه قضائیه در ادامه نسبت به انجام اقدامات قانونی درخصوص تعیین تکلیف این 30 کانتینر، دستورات مقتضی را صادر کرد و خطاب به مسئولان و متولیان استانی و دولتی گفت:

در حال حاضر در قبال این 30 کانتینر، سه بحث اصلی وجود دارد؛ نخست آنکه چرا طی 13 سال اخیر، کشتیرانی که صاحب 11 کانتینر از این 30 کانتینر بوده و قاعدتاً مجوز سایر کانتینرها را صادر کرده، هیچ موقع سراغی از آنها نگرفته است؟ نکته دوم آن است که مشخص نیست محتوای این کانتینرها از ابتدا همین بوده یا خیر؟

و مواردی به آن اضافه یا کم شده است؟ چرا که برخی از این کانتینرها حاوی محموله‌های متفرقه یا کارتن‌های خالی بودند؛ و نکته سوم آنکه در حال حاضر کدام دستگاه مسئول بررسی و تعیین تکلیف این محموله‌هاست؟

رئیس عدلیه در ادامه از مسئولان اداره بنادر و دریانوردی بوشهر این سؤال را مطرح کرد که چرا پس از مهلت مقرر، مراتب وجود چنین کانتینرها و محموله‌های بلاتکلیف را به گمرک اعلام نکردند؟

رئیس قوه قضائیه سپس تاکید کرد: ظرف 6 ماه آینده مجدد از منطقه ویژه اقتصادی بوشهر بازدید خواهم کرد تا ببینم که آیا ساماندهی کالاها و محموله‌های بلاتکلیف و بلاصاحب و ثبت آنها در سامانه‌های الکترونیکی محقق شده و مراتب این موضوع از سوی اداره بنادر و دریانوردی بوشهر به اداره گمرک اعلام شده است یا خیر؟

حجت‌الاسلام والمسلمین محسنی اژه‌ای، پس از بازدید از منطقه ویژه اقتصادی بوشهر، طی مصاحبه‌ای با خبرگزاری صدا و سیما با اظهار تأسف از وضع موجود در برخی ترتیبات ناظر بر واردات کالا، گفت:  ما در فرآیندها و ترتیبات ناظر بر ورود کالا به بندر با کشتی، اعلام این موضوع به گمرک، اعلام متروکه شدن کالاها، ورود سازمان اموال تملیکی به جمع آوری این کالاهای متروکه و برخی جهات دیگر، مع‌الاسف با اشکالات عدیده‌ای مواجه هستیم.

رئیس قوه قضائیه با این حال، وضع موجود در انبارهای گمرکات، بنادر و سازمان اموال تملیکی را از حیث ساماندهی کالاهای متروکه قابل مقایسه با 10 ماه گذشته ندانست و از مسئولان ذیربط در بخش‌های مختلف که به بهبود شرایط در این حوزه کمک رساندند تقدیر کرد.

رئیس دستگاه قضا تصریح کرد: باید اشکالات و نواقص موجود در کار ساماندهی کالاهای متروکه در انبارهای گمرکات، بنادر و سازمان اموال تملیکی برطرف شود و در این مسیر چنانچه خلاء قانونی وجود دارد یا کوتاهی‌هایی از مسئولان و دست‌اندرکاران ذیربط چه در قوه قضائیه و چه در بخش‌ها و دستگاه‌های دیگر، سر می‌زند، موضوع مورد رسیدگی و اتخاذ تصمیم قرار گیرد.

رئیس عدلیه که شخصاً طی یک سال اخیر چندین بار از انبارهای گمرکات، بنادر و سازمان اموال تمیلکی، چه در تهران و چه در نقاط دیگر کشور بازدید به عمل آورده است، بر استمرار این سرکشی‌ها از ناحیه مسئولان ذیربط در دولت و قوه قضائیه تاکید کرد.

محسنی اژه‌ای با اشاره به حضور و بازدید خود از منطقه ویژه اقتصادی بوشهر، تصریح کرد: مسئولان و دست‌اندرکاران این منطقه ویژه اقتصادی وعده دادند که نسبت به ثبت در سامانه کردن تمامی کانتینرها و محموله‌ها در این منطقه، اقدامات عاجلی را انجام دهند و متروکه شدن محموله‌ها را با فوریت و در موعد مقرر اعلام کنند تا نسبت به جمع‌آوری و ساماندهی آنها از ناحیه سازمان اموال تمیلکی اقدامات مقتضی صورت گیرد؛ این مسئولان و دست‌اندرکاران همچنین اعلام داشتند که ظرف 6 ما آینده یقیناً مشکلات موجود در منطقه ویژه اقتصادی بوشهر از حیث ساماندهی کانتینرها و محموله‌ها رفع شده است.

رئیس قوه قضائیه با اشاره به موضوع 30 کانتینر کشف شده در منطقه ویژه اقتصادی بوشهر که بلاتکلیف مانده بودند و هیچ سابقه و اطلاعاتی از آنها در سامانه‌های این منطقه ویژه اقتصادی وجود نداشت نیز گفت: این کانتینرها 2 قِسم هستند؛ قِسم نخست شامل کانتینرهایی می‌شود که حاوی خوراکی فاسد شده می‌باشند که ضروری است با ترتیبات قانونی نسبت به معدوم کردن آنها اقدام شود؛

قِسم دوم این کانتینرها، دارای اموال بلاتکلیف هستند که مالک آنها مشخص نیست؛ برخی از این محموله‌ها، بالغ بر 13 سال است که کسی به عنوان مالک و صاحب سراغ آنها نیامده ؛ علی‌ایحال تکلیف این قِسم از محموله‌ها با حکم دادگاه به زودی معلوم خواهد شد.وی تصریح کرد: از این کانتینرها و محموله‌ها مواردی وجود دارد که دیگر قابل استفاده نیستند و یا بخش‌های قابل توجهی از آنها دیگر وجود ندارند که رسیدگی به این مقوله، نیازمند کارهای تحقیقاتی است و تردیدی نیست که چنانچه مقصری وجود داشته باشد، برخورد قانونی صورت خواهد گرفت.

حجت‌الاسلام والمسلمین محسنی اژه‌ای در ادامه بازدیدهای میدانی خود در سفر بدون تشریفات به بوشهر، به انبارهای گمرک این شهر نیز سرکشی کرد؛ در این انبارها نیز 180 ردیف کالای متروکه وجود داشت که نسبت به اعلام آنها به سازمان اموال تملیکی اقدامی صورت نگرفته بود؛ رئیس قوه قضائیه در همین راستا به مسئولان دادستانی بوشهر دستور داد تا در اسرع وقت بررسی کنند چه میزان از این 180 ردیف کالای متروکه از ناحیه گمرک بوشهر، به سازمان اموال تملیکی جهت جمع‌آوری اعلام شده است؟

رئیس دستگاه قضا در ادامه بازدید از انبارهای گمرک بوشهر از بخش نگهداری خودروهای لوکس این گمرک بازدید به عمل آورد؛ در این بخش بالغ بر 976 دستگاه خودروی لوکس وجود داشت که 22 دستگاه از آنها متروکه شده بودند و فقط 90 دستگاه از آنها به سازمان اموال تملیکی گزارش شده بودند.

رئیس عدلیه در این بخش، از مسئولان مربوطه این سؤال را مطرح کرد که چنانچه پس از طی فرآیندهای قضایی، این خودروها رفع توقیف شوند، آیا قابلیت ترخیص را خواهند داشت یا با موانع دیگری مواجه‌اند؟ که مسئولان مربوطه پاسخ دادند: پس از رفع توقیف از این خودروها، اقداماتی در قبال آنها باید از ناحیه وزارت صمت صورت گیرد.

قاضی‌القضات در ادامه بازدید از انبارهای گمرک بوشهر، از بخش نگهداری ماشین‌آلات سنگین راه‌سازی در این گمرک بازدید به عمل آورد؛ بیش از 300 دستگاه ماشین‌آلات سنگین ویژه راه‌سازی که مستعمل شده بودند در این بخش نگهداری می‌شد که مشکل ترخیص آنها نیز ناظر بر عدم برخورداری از مجوز«کمیسیون ماده یک آیین‌نامه اجرایی مقررات صادرات و واردات در راستای حمایت از تولید» بود.رئیس قوه قضائیه در هنگام بازدید از این بخش به گفتگوی مستقیم و بی‌واسطه با صاحبان این ماشین‌آلات پرداخت و در راستای رفع مشکلات و مسائل آنها دستورات مقتضی را صادر کرد.

رئیس عدلیه تاکید کرد امروز طی نشست مشترکی با همه اطراف پرونده در مورد حل و فصل موضوعات تصمیم گیری خواهد شد.

بازدید از چهار انبار سازمان جمع‌آوری و فروش اموال تملیکی استان بوشهر، بخش دیگری از بازدید میدانی صبح امروز رئیس قوه قضائیه در سفر بدون تشریفات به استان بوشهر بود.

در جریان این بازدید، عبدالمجید اجتهادی، مدیرعامل سازمان اموال تملیکی، به ارائه گزارشی ازوضعیت انبارهای این سازمان در استان بوشهر پرداخت و گفت: در 4 ماهه نخست امسال نسبت به مدت مشابه سال گذشته، فروش اموال تملیکی در استان بوشهر با رشد 180 درصدی مواجه بوده است و این استان از این حیث حائز رتبه دوم کشور است؛ همچنین استان بوشهر در میزان حراج حضوری اموال تملیکی، رتبه اول کشور را از آن خود کرده است.

مدیرعامل سازمان اموال تملیکی این را هم گفت که پس از بازدید رئیس قوه قضائیه از انبارهای اموال تملیکی استان هرمزگان و دستورات صادره از ناحیه ایشان، میزان فروش امول تملیکی آن استان با رشد قابل ملاحظه‌ای مواجه شده به نحوی که در مزایده تیرماه، 260 میلیارد تومان از اموال تملیکی هرمزگان به فروش رسید.

رئیس دستگاه قضا در جریان بازدید از انبارهای اموال تملیکی استان بوشهر از مدیرعامل سازمان اموال تملیکی این سؤال را مطرح کرد که سامانه ناظر بر شفاف‌سازی وضعیت کالاها در انبارهای اموال تملیکی چه زمانی به طور کامل راه‌اندازی خواهد شد که «اجتهادی» پاسخ داد این کار ظرف 6 الی 9 ماه آینده در کل کشور صورت خواهد پذیرفت.

حجت‌الاسلام والمسلمین محسنی اژه‌ای در پایان بازدید از چهار انبار سازمان جمع‌آوری و فروش اموال تملیکی استان بوشهر طی مصاحبه‌ای با اشاره به معضلات و اشکالاتی که در فرآیند ورود کالا به کشور از طریق دریا وجود دارد، اظهار کرد: یکی از آسیب‌ها و اشکالاتی که در این فرآیند وجود دارد، کُند بودن تخلیه کالاها از کشتی به بندر است؛ از سویی دیگر، این کالاها وقتی در بندر تخلیه می‌شوند، زمان زیادی صرف می‌شود تا وضعیت آنها به گمرک اعلام شود.

رئیس قوه قضائیه ادامه داد: آسیب و اشکال دیگری که وجود دارد آن است که این کالاها پس از تحویل به گمرک، علی‌رغم گذشت 2 الی 3 سال و حتی بیشتر و متروکه شدن آنها، به سازمان اموال تملیکی برای جمع‌آوری، اعلام نمی‌شوند؛ یا اینکه اعلام می‌شوند و سازمان مزبور ادعا می‌کند که اعلام نشده‌اند.

رئیس دستگاه قضا با اشاره به اقداماتی که طی چندماه گذشته برای رفع مشکلات و نواقص حوزه ساماندهی انبارهای بنادر، گمرکات و سازمان اموال تملیکی از ناحیه دولت و قوه قضائیه صورت گرفته است، گفت: ما اکنون با دو طیف مشکل مواجه‌ایم؛ یک بخش از مسائل به مقوله خلاء یا اصلاح قانون بازمی‌گردد که در این راستا در نظر داریم درخصوص مسائل ضروری حوزه ساماندهی بنادر ، گمرکات و انبارهای تملیکی از طریق نشست سران سه قوه اقدامات مقتضی را ترتیب دهیم و درخصوص سایر مسائل این حوزه نیز که از درجه فوریت پایین‌تری برخوردارند، موضوع را بوسیله طرح یا لایحه از طریق مصوبه مجلس پیش خواهیم برد.رئیس عدلیه با اشاره به عدم مرتفع شدن مشکلات حوزه ساماندهی انبارهای بنادر این استان علی‌رغم وعده‌های قبلی داده شده از ناحیه مسئولان ذیربط تصریح کرد:

طیف دیگر مشکلاتِ ناظر بر ساماندهی بنادر ، گمرکات و انبارهای تملیکی به مقوله اجرا بازمی‌گردد؛ در حال حاضر دستگاه‌ها و بخش‌های ذیربط از فقدان سامانه‌های لازم سخن می‌گویند؛ من‌باب مثال، سازمان تعزیرات می‌گوید برای فلان محموله موجود در سازمان اموال تملیکی، حکم صارد شده اما سازمان مزبور، وصول حکم در این قضیه را رد می‌کند؛ یا اینکه گمرک اعلام می‌کند، متروکه بودن فلان محموله را به سازمان اموال تملیکی اعلام کرده‌ایم اما سازمان مزبور منکر وصول این اعلام می‌شود.

وی ادامه داد: وجود سامانه برای ساماندهی انبارهای بنادر، گمرکات و امول تملیکی، یک الزام قانونی است و مسئولان این بخش‌ها در بوشهر برای تحقق این مهم به ما وعده دادند و ما قطعاً این موضوع را تا حصول نتیجه پیگیری خواهیم کرد.

رئیس قوه قضائیه با اشاره به ماجرای وجود 30 کانتینر بلاتکلیف در منطقه ویژه اقتصادی بوشهر، گفت: بخشی از این کانتینرها متعلق به اداره کشتیرانی است و سایر کانتینرها نیز با مجوز این اداره وارد شده‌اند؛ بخشی از این کانتینرها خالی بودند و اتفاقاتی در آنها رخ داده بود؛ باید مشخص شود این فعل و انفعالات در کجا رخ داده ؛ باید مشخص شود که مالک سایر کانتینرهای بلاتکلیف کیست؟ ما قطعاً در این زمینه از مسئولان اداره کشتیرانی توضیح خواهیم خواست.

رئیس دستگاه قضا در پایان به این موضوع نیز اشاره کرد که در سه استان تهران، هرمزگان و بوشهر اتفاقات مثبت و رو به جلویی در قضیه ساماندهی انبارهای گمرکات و اموال تملیکی رخ داده است و در همین بوشهر میزان فروش اموال تملیکی در چهار ماهه نخست سال جاری با رشد 180 درصدی مواجه بوده است؛ که از این حیث باید از مسئولان مربوطه تقدیر به عمل آورد.

شایان ذکر است؛ رئیس دستگاه قضا در سفری از پیش اعلام نشده و بدون تشریفات، به استان بوشهر به عنوان استانی برخوردار از موقعیت استراتژیک و دارای منابع و صنایع مختلف سفر کرده تا در جهت رفع چالش‌ها و معضلات موجود در بحث مبارزه با قاچاق ، ساماندهی اموال تملیکی و دیگر مشکلات مبتلابه در این استان، با رویکرد مسئله‌محور و تخصص‌گرایانه ، اقدامات مقتضی صورت گیرد.

اتخاذ رویکرد مسئله‌محور و تخصص‌گرایانه در قبال چالش‌ها و آسیب‌ها موجود که به نحوی از انحاء مرتبط با وظایف و مسئولیت‌های دستگاه قضا بویژه در حوزه صیانت از حقوق عامه است، نقطه کانونی اقدامات، برنامه‌ها و سفرهای رئیس عدلیه محسوب می‌شود.

صیانت از حقوق عامه و حفظ بیت‌المال از جمله مسئولیت‌های ذاتی قوه قضائیه است که در دوره جدید بنا بر تاکیدات و دستورات حجت‌الاسلام والمسلمین محسنی اژه‌ای نسبت به این مهم اهتمام بیشتری می‌شود. زیان وارده به بیت‌المال از ناحیه وضعیت نابسامان انبارهای سازمان اموال تملیکی از جمله مصادیق و نمونه‌های تضییع حقوق عامه بود که دستگاه قضایی با کمک سایر دستگاه‌ها، برای برطرف کردن این مشکل گام‌هایی اساسی برداشته است.پس از ورود مجدانه و پیگیرانه رئیس عدلیه به موضوع ساماندهی اموال تملیکی و مساعدت سایر قوا و دستگاه‌ها، انقلابی در سازمان اموال تملیکی صورت گرفت تاجایی که استان‌های سراسر کشور در گام‌هایی به صورت گسترده نسبت به تعیین تکلیف کالا‌های تملیکی و موجود در انبارها، اقدامات مقتضی را صورت دادند و از این طریق ضمن حفظ حقوق دولتی و عمومی، مبالغ زیادی به بیت‌المال و خزانه کشور مسترد شده است.

بر پایه توفیقاتی که در گام نخست ساماندهی وضعیت انبارهای اموال تملیکی برداشته شد، گام دوم و تکمیلی این مقوله مهم با بازدید اسفندماه سال گذشته حجت‌الاسلام‌ محسنی اژه‌ای از انبارهای شماره ۳ و ۴ سازمان جمع‌آوری و فروش اموال تملیکی در استان هرمزگان که در زمره مهم‌ترین مراکز اموال تملیکی کشور است، برداشته شد.

 

 

کین خواهی و انتقام ستانی، درونمایه حکومت اسلامی!

عباس رهبری

این یاد آوری شاید لازم باشد که در شرایطی که دین بر جامعه سلطه تمام و مطلق خود را گسترده است، برگزاری مراسم دهه عاشورا را دیگر نمیتوان محصول شور و هیجان و دلبستگی مردم و بازتاب ابتکار و کارگردانی خود جوش آنان دانست، کم و بیش بروشی که در دوران گذشته سازمان مییافتند. البته که نظام، بخوبی آگاه است که ایام عزا داری عاشورا را در تبعیت از پیشینیان خود،همچون یک سوپاپ اطمینان در خدمت تحکیم و تداوم نظام بکار میگیرد. یعنی که خودزنی و اشک ریزی و بذل و بخشایشی که در این ایام انجام میگیرند، نمیتوانند دیگر کنشی دیده شوند برخاسته از اعتقادات و باورهای دینی، چرا که در خدمت تحکیم ساختار قدرت بکار گرفته میشوند و نهایتا کنشی اند، سیاسی. بگذریم که واقعه عاشورا، خود نیز، در اصل پدیده ای بوده است، بازتاب اختلافات قبیله ای و رقابت بر سر قدرت.اما، اگر، امام حسین در آنزمان بدست خلیفه یزید، قرنها پیش از این، در صحرای کربلا بهلاکت رسید، در شرایط کنونی، جانشین امام بر مسند حکمرانی جلوس یافته است. او و پیروانش  برآنند که تا ظهور دوازدهمین امام و در دوران غیبت، فقیه است که در جایگاه نایب امام، میتواند حکومت کند تا قیامت تا ظهور امامت. این بدان معناست که اگر امام حسین “مظلوم” بود ویا ضعیف تر در مقایسه با رقیبی که بر مسند حکومت نشستته بود، خلیفه یزید، و کم و بیش آگاه که در کارزار عاشورا بهلاکت میرسد. حال آنکه، امروز جانشین امام، ولی فقیه، برسریر قدرت جلوس یافته است. حکومتش مطلق است و چون و چرا ناپذیر، چنانکه گویی او، الله است. گفتمان او خیلی شباهت دارد بگفتمان الله، فراخونی بسوی تسلیم و اطاعت و فرمانبری، فراخونی بسوی پذیرش اسارت وبندگی با تن دادن باحکام شریعت اسلامی.اما، اگر از تمامی آنچه در ارتباط با مقاتله امام حسین بوقوع پیوسته، و نیز، از بحث در باره خصلت و اصالت و انگیزه های آن بگذریم، این مطلب را باید بیاد داشته باشیم، وقتی از عاشورا سخن میگوئیم، ما از واقعه ای سخن میگوئیم که در نزدیک به 14 قرن پیش از این بوقوع پیوسته است. اما، واقعه ایست که چه خواسته و یا ناخواسته، مستقیم و یا غیر مستقم سالیانه بنوعی، در آن شرکت میجوییم. یعنی که خواسته و یا نا خواسته بگذشته باز گشت نموده و آنرا تکرار کرده ایم. چه بسا پس از این نیز قرنها، بازگشت بگذشته ادامه یابد تا ابد، چه بخواهیم و چه نخواهیم، مگر در این بازگشت بگذشته با چشمان بازتری بنگریم.در واقع، با نگاهی دقیقتر متوجه میشویم که برگذاری سالیانه مراسم سوگواری و عزاداری، خود زنی و اشک ریزی، بازگشت به گذشته ای بوده و هنوز هم هست که “ظالم” بر “مظلوم”غلبه کرده است. نظام بر اساس بازگشت باین گذشته، و انتقام ستانی از ظالم، قدرت را بدست آورد و بیش از نیم قرن است که بهمان عنوان در انحصار خود در اورده است.البته، همه چیز در عالم آخوندی قابل توجیه ست. چون خالق همه چیز یکی است و بی همتا، الله. بازگشت بگدشته در شرایط موجود هم از این قاعده مستثنی نیست. همین بس لحظه ای بگفتار، رئیس جمهور، آخوند رئیسی، در باره عاشورا و امام حسین، گوش فرا دهی.  وی در نشست با وزیران در باره عاشورا، چنین سخن میگوید: پیام محوری حادثه عاشورا عدالت‌خواهی و ظلم‌ستیزی است که گذشت زمان نه تنها از درخشش آن نکاسته، بلکه این پیام روز به روز فراگیرتر می‌شود: کمی بعد میافزاید: رمز و راز ماندگاری قیام عاشورا همین در هم تنیدگی عمیق آن با آرمان‌های انسانی همچون آزادگی، عدالت‌خواهی و ظلم‌ستیزی است.

این سخنان از دهان طلبه ای خروج مییابد آغشته بخون، از دهان آخوندی با آستینی آلوده بخون، طلبه ای که در مکتب امامت، در حوزه های علمیه پرورش یافته است.آنچه باطن این بازگشت بگذشته، سوگواری(حد اقل) در دهه محرم را تنیین میکند چیزی نیست مگر انگیزه انتقام ستانی. یعنی که ملت ما در طول چندین قرن تاریخ به کنش خشونتبار انتقام ستانی خو گرفته است. کینه قاتلان امام را بدل گرفته ایم. بی دلیل نیست که نظام توانست در دفاع از شریعت اسلامی؛ ماشین انتقام ستانی از کسانی که بجانشینی امام، مقدس ترین مقدس ها، تردید نموده و مقبولیت امام را مورد سوال قرار میدهند ، بسی بسیار سریع و موثر کار اندای نماید. حال آنکه نظام، بنا بر قول آخوند رئیسی، در پیروی از امام حسین بسوی آزادگی، عدالتخواهی و ظلم ستیزی رهسپرده و ره میسپارد.البته که وارونه ساختن حقایق از اولیه ترین مهارتها و فن ها است که اخونده در حوزه های علمیه میآموزند. وارونه سازی حقایق اساس حرفه آخوندی ست که بحث انرا جداگانه ادامه میدهیم. چرا که اینجا انگیزه انتقام ستانی شاید کمتر از خود انتقام ستانی اهمیت نداشته باشد، چون خود برای پرورش و بار آمدن، نیازمند انگیزه است که نهفته در آموزشهای اسلامی ست. که از کینه توزی و خصومت و دشمنی نسبت بآنکه سر تسلیم و اطاعت و فرمانبری در مقابل نظام ولایت فقیه فرود نیاورد بر میخیزد.بدون تردید نمیتوان بر انچه از دهان آخوند رئیسی خارج میشود، چندان تکیه نمود، هرچند مانند او در قشر آخوندی بیشمارند. چون بآنچه میگوید آگاه نیست و نمیداند که چه میگوید. بنظر میرسد که طلبه رئیسی در حوزه های علمیه وقت نداشته است که بیاموزد، آزادگی و عدالتخواهی و ظلم ستیزی، مفاهیم هستند که خود برجسته ترین دشمن آشتی ناپذیر آنان است و گرنه هرگز آنها را بزبان نمیراند. همگان از پرونده سیاه و خونین وی آگاهند.اما، کینه توزی نسبت به نافرمانی و سر پیچی، تمایل بکفر و باطل، و انتقام ستانی از عملگران، بعنوان یکی از ستونهای باور آخوندی، هم اکنون بر فرهنگ و نهاد های تولید کننده آن، سلطه افکنده است. مثلا، در چنین شرایطی نمیتوان برخورد نظام با حجاب را یک کنش انتقامجویانه که دارای همه گونه توجیهات دینی ست مورد توجه قرار نداد. نظام، تردید ندارد که فرو میریزد اگر حجاب برافتد. پس زنی را که از این حکم فقهی و یا شبه اسلامی سرپیچی نماید، میتوان مورد تنبیه و مجازات قرار داد. یعنی بر اساس شریعت اسلامی، پاسداران دین، او را در اوج خشونت و حقارت و خواری، به ونی بکشاند که در خدمت جلب بی اخلاقان و بد حجابان و هنجار شکنان، قرار گرفته است. که خود بیانگر سرکوب کنشهایی است، همه، برخاسته از اراده معطوف به آزادی و ظلم ستیزی. بی دلیل نیست که آخوند احمد خاتمی، عضو شورای نگهبان و امام جمعه موقت تهران، ضمن اعتراف به اعتقاد به منکر بودن بد حجابی، انکار کرد که گفته است اکثر بی ححاب ها از خانواده دزدها هستند. چه گفته باشد یا نه، تفاوتی ندارد، چون انتقام ستانی از انکه مرتکب منکر میشود یک ضرورت دینی ست.

اگر قدری به کنش و انگیزه انتقام ستانی بعنوان اساس حکومت اسلامی بپردازیم، براحتی میتوانیم آنرا زمینه ساز رفتار خشونت بار نظام آخوندی از آعازین لحطه حکومت  تا این اخیرا، که خبر از نزدیک به 300 اعدام در جمهوری اسلامی در رسانه های اجتماعی انتشار یافت.در چهره سپیده رشنو که از تسلییم و اطاعت، در انظار عمومی سرباز زد، چه چیز میتوان مشاهده نمود مگر آثار انتقام ستانی. تجریب و ویرانی خانه ها و کاشانه های ساکنان یک ده و بی خانمان نمودن پیرو جوان زن و مرد، کودک و شیرخواره، بجرم دگر دینی و یا بهایی بودن، اگر بر خاسته از کین خواهی و انتقام ستانی نیست، آیا میتواند بیانگر تقدس باشد؟. دستگیری فعلان  سیاسی، مدافعین حقوق بشر، بازداشت مادران و پداران کشته شدگان بدست میرغضب های رژیم، دستگیری روزنامه نگاران و هنرمندان و دگر اندیشان و دگردینان، اگر بازتاب اراده معطوف به کین خواهی و انتقام ستانی نیست، چگونه میتوان رفتار خشونتبار و سرکوبگر حکومت آخوندی را مورد فهم قرار داد.اکنون، شاید بتوانیم به انگیزه دشمنی و خصومت آشتی ناپذیری حکومت اسلامی با هر اندیشه و رفتار و گفتاری برخاسته از اراده معطوف به آزادی آگاه شویم. آیا میتواند از باور به رحمت و بخشندگی الله برخیزد؟ چه، هستند اندیشمندانی که بنیان خشم و خشونت را رحم و ترحم میپندارد.

 

 

 

شیار خونین استعمار

فرح نوتاش

از زیر نردۀ زندان … خون گرم

پلپ… پلپ با تپش جاریست

گاه تند و حجیم

گاه آرام…

لیک همواره و پیوسته

خون مردان و زنان و کودکان

دست ها همگی … با دستبند بسته

بر گسترۀ سینۀ ایران

کشیده استعمار

شیاری خونین … و ابدی

که می سوزد و می سوزاند

از کشتارهای امروز

تا زخم های خونین ازلی

صدور فرمان قتل ها… به عزم استعمار

ولی مجریان پست بی وجدان همگی

از خود فروختگان ایرانی

زندان نه…

سلاخ خانه های شاهان

تا ملایان زن فروش بی ناموس

که نیست مترادف با رذالت شان

واژه ای در قاموس

خون ریخته اند و می ریزند

نه فقط در زندان…

در کوچه… خانه ….خیابان

استخر و حمام

توسط مهد علیا

به ناصرالدین شاه

سفیر بریتانیا… رساند پیام

خون امیرکبیر… گرو تاج و اریکه شاهی

تا نه روید…

خیالات توسعه … و وطنخواهی

استعمار… و استبداد

دو روی یک سکه

زندان … شکنجه و اعدام

تیر باران… دار

بخش های تفکیک ناپذیر استعمار

چون … ریل ها و قطار

اوج  ذلت و زاری

خون فرهیختگانه یک ملت

گرو سلطۀ ملایان… و اریکه شاهی

و روکش دزدی … و غارت نوکران استعمار

بلوای حجاب … و آزار زنان ایرانی

نمایش خفت بار جداسازی جنسی

و هیاهوی وااسلاما…

در مشهد وقم …ولی اشاعه فحشا

صیغه ثواب دار به دلار

حراج ساعتی زنان ایران … به زواران عربی

چهارده بهمن …هزار و سیصد و هجده

ماموران … به دنبال شناسایی جسد

توسط مادر…

جسد ارانی … دانشمند جوان

در زندان موقت تهران

زمان… دوران اولدوروم های رضا شاهی

لیک ابصار استعمار

به گردن شاهی

نگاه مضطرب و سراسیمه مادر

به چهرۀ از شکل افتادۀ پسر

با فریادهای جانگداز

نه…

نیست این پسرم

و طنین مکرر فریاد

در کوریدور های نمور سه و چهار

نه

نیست این پسرم

از آن فریاد تا به کنون

فریاد جان خراش هزاران هزار مادر

نه…

نیست این پسرم

دشنۀ خونین استعمار

در قلب مادران ایرانی چه جانگداز

و در مدار زمان… در تکرار

که عبرتی شود…

و نماند دیگر نشان استعمار

نگاه کن مرا خونم

مزه کن مرا شورم

تپشم پرشور بود… برای آزادی

نگاه کن چه جوان … خفته در گورم

چه قلب ها که ایستاد

زیر شکنجه … در زندان ها و سوله ها

چه مادران که نسوختند در جستجوی ناکام

بین زندان ها و سوله ها

استعمار ولی هنوز

در فرمان قتل و خون

با حیله ها و فتنه ها

نوکران استعمار…

همین سلاخان

همین سربازان گمنام امام زمان

پناه از یک استعمار…به استعمار دگر

تکرارخفت است و نه تغییر

فریب تازۀ استعمار

خسته از ملا ؟ بفرما شاه

که دوباره بعد از خستگی از شاه

استعمارگران… بر مسند بنشانند… رژیم ملا

پس کی می شود نوبت حاکمیت مردم ما؟

این پناه… ادامه خون و زندان است

سفارش  داغ و درفش…زنجیر و اعدام

شکنجه و دار است

پیشکش … خزانۀ ملی به بیگانه

تکرار باج… دزدیهای کلان

تکرار شیون و فقر و زندان است

تنها راه نجات مردم ایران

اتحاد و اتکاء به خود…

حذر از استعمار گران

با پرچم استقلال  و عدالت

آزادی … سعادت انسان

 

فرح نوتاش

وین 11.08.2022

کتاب شعر فارسی 9

www.farah-notash.com

 

 

 

ازدواج دختران کم سن و نابالغ

سید سعید نوری زاده

در متون حقوقی ایران و سایر کشور ها, حوادث و اتفاقاتی که در طول زندگی برای بشر بسیار مهم است و دارای آثار و تبعاتی است را برشمرده اند که از جمله آنها : تولد, مرگ, ازدواج, طلاق و غیره می باشد.

به نظر میرسد ازدواج نه از منظر حقوقی بلکه از منظر اجتماعی و روانی موضوعی است مهم و اثر گذار. چرا که علاوه بر زندگی دو فرد به عنوان زن و مرد زندگی افراد دیگری که حاصل از این ازدواج هستند را در بر می گیرد و متاسفانه در بیشتر موارد بیشترین آسیب در این حوزه, فرزندان حاصل از آن ازدواج را نشانه می گیرد.

فاکتورهایی که می تواند در این تصمیم بزرگ نقش داشته باشد را به اجمال نام برده و به آن اشاره می کنیم. سلامت جسمی, سلامت روحی, مجموعه عواطف, استقلال اقتصادی و غیره. با عنایت به اینکه در این مقاله بحث دختران زیر سن و یا نابالغ مطرح است, لاجرم فاکتورهای یاد شده را از منظر مرتبط بررسی خواهیم کرد.

سوالات زیادی در ذهن هر انسان فهیم و عاقل و غیر سفی شکل می گیرد که آیا دختری که به سن ١٣ سالگی رسیده, از نظر سلامت و بلوغ جسمی توانایی ازدواج را دارد؟

از نظر سلامت و بلوغ روحی و فکری توان و استطاعت قبول تعهد و اجرای تعهدات عدیده سنگین زندگی زناشویی را دارست؟

آیا دختری ١٣ ساله و پسری ١٥ ساله و یا در بهترین شرایط مردی بالغ با دختری ١٣ ساله می توانند بار تعهدات و مشکلات زندگی را بر دوش بکشند.

این زوج چه فهمی از ازدواج و زندگی زناشویی به غیر از ایجاد رابطه جنسی را دارند که در اکثر مواقع با توجه به عدم آموزش در مدارس ایران در رابطه با مسائل جنسی در همان ماه های اولیه دختر شور بخت باردار شده و در سن حدودا ١٤ یا ١٥ سالگی عنوان مادر را به خود می گیرد.

آیا مجموعه عواطف و احساسات خود را  ارضاء کرده است که خود مسئولیت اظهار محبت و احساس به شوهر و فرزند را به دوش بکشد؟

آیا شوهری که همسری با این سن و سال اختیار نموده حال جبرا یا اختیارا درک درستی از همسر و پدر بودن آن هم برای یک دختر نابالغ را دارد؟

آیا این دختر به لحاظ فکری و عاطفی, از شیطنت ها و بازیهای کودکانه خود در خانه پدری, ارضاء شده است؟

آیا حکومتی که در شش و بش ایجاد شغل برای متولدین دهه شصت و هفتاد مانده است, به دنبال سرگرم کردن این نسل نیست؟

تا اینکه یک دهه دیگر بگذرد.

کما اینکه اکنون متولدین دهه پنجاه را بازنشسته انگاشته, تا مملکت و کشور به دست امام زمان آباد گردد؟

آیا چنین تفکری در بین سردمداران این حکومت سراغ ندارید؟

آیا اصولا در این سن کسی استقلال اقتصادی دارد که بتواند یک زندگی مستقل را اداره کند, یا باید زیر بار تصمیمات خانواده شوهر یا خانواده دختر به واسطه عدم استقلال مالی طی سال ها کمر خم کند و یا با مشکلات عدیده که بر کسی پوشیده نیست دست و پنجه نرم کند.

اینها همه نه در قالب خیال و داستان بلکه قوانینی است که دولت ایران ذیل حکومت دینی, با توجه به فقه اسلامی که دهها قرن پیش نوشته شده در عصر حاضر مصوب کرده و به اجرا در می آورد.

حکومتی که متون و اسناد بین المللی را که بسیار مهم و دقیق هستند امضا کرده و اعلامیه جهانی حقوق بشر, مثل ماده ١٦ و ماده ٢٣ میثاق بین المللی که همگی تعهد آور و الزام بوده را به ظاهر قبول کرده است. و طبیعتا به لحاظ عضویت در سازمان ملل متحد ملزم است مفاد آن را در قانون گذاری مورد توجه قرار دهد و صرف نظر از نگاه و نگرش دینی به آن عمل  نماید.

چنانکه ماده ١٠٤١ ق.م در سال ١٣٥٣ سن ازدواج برای دختران را ١٨ و پسران را ٢٠ سال مقرر کرده این شورا در مقام اصلاح بر آمده و آن را مغایر با شرع دانسته, به عقب برگشت. و سن دختران را ٩ سال و پسران را ١٥ سال مصوب کرد در نهایت مجلس ششم با اکثریت به اصطلاح اصلاح طلبان و با تصویب مجمع تشخیص مصلحت به خیال خود شق القمر کرده و دست آخر در سال ١٣٨١ سن دختر به ١٣ سال شمسی و پسر به ١٥ سال شمسی تغییر کرد.

برخود و کلیه مردم فهیم و عزیز ایران به خصوص قشر تحصیل کرده فرض میدانم که به هر طریق ممکن و با استفاده از اهرم های مدنی و حقوقی و جوامع طرفدار حقوق بشر صدای تظلم خواهی برآورده و با شعار هر ایرانی یک معترض مدنی به قوانین و مصوبات این چنینی و سایر تصمیمات مضحک و به دور از فکر و متحجرانه این حکومت پایان دهند.

به امید روزی که همگی شاهد ایرانی آباد, آزاد, سربلند باشیم.

 

 

فکر می‌کردم

از فیسبوک محمود احمدی

فکر می‌کردم که در آستانه پنجاه و چند سالگی

خیلی چیزها را می‌فهمم ،

اما تازه دیروز پی به عمق جهل خویش بردم .

روز گذشته ماشینم را کمی دورتر از یک سوپر‌مارکت پارک کردم و برای خرید به سمت فروشگاه رفتم .

هنگامی که از ماشین پیاده شدم ،

پسر بچه‌ای حدودأ ۶ تا ۷ ساله یک بسته آدامس را

برای فروش به طرفم گرفت ،

من پول نقد همراه نداشتم و نخریدم .

بعد وارد سوپر‌مارکت شدم

پسرک رنگ‌ پریده کمی کنار پیاده رو راه رفت و

با هر عابری برای فروش آدامس هایش صحبت کرد ،

اما کسی چیزی از او نخرید بعد رفت و روی لبه باغچه مقابل سوپرمارکت نشست .

من که از داخل سوپر نظاره‌گر او بودم با خودم گفتم

یک کیک و آبمیوه برایش بخرم اما در آن لحظه

تصمیم دیگری گرفتم ، پسرک را به داخل فروشگاه آوردم و گفتم هر چه دوست داری بردار به حساب من‌

گقت : هر چی میخوام ؟!

گفتم : بله

رفت داخل ردیف ها و قفسه های فروشگاه

چند دقیقه بعد برگشت ،

فکر می‌کنید چه برداشته بود ؟؟!!

یک رُب کوچک ،

یک روغن کوچک ،

یک کیسه‌ کوچک نخود

یک کیسه کوچک لوبیا

و سویا

پنجه بُغض آنچنان گلویم را فشرده بود که

نتوانستم حرفی بزنم ،

فقط رُب و روغن را از دستش گرفتم و

سایز بزرگترش را برایش برداشتم .

همیشه فکر می‌کردم فقر را می‌شناسم و کودکی را

در نظر من رویاهای کودکانه

همیشه قدرت داشتند و می‌اندیشیدم

کودک همیشه کودک است

و رویاها و خواسته هایش از هر چیزی قوی‌تر …

دیروز فهمیدم که لفظِ کودکان کار چقدر نامناسب است .

فقر خیلی زودتر از آنکه ،

این فرشته‌های معصوم وارد دنیای کار شوند

کودکی‌شان را بلعیده است !

من به او گفته بودم هر چه دوست داری بردار و

او مثل یک نان‌آور فقط به مایحتاج خانه

اندیشیده بود حتی لب های کوچک خشک و

رنگ‌پریده‌اش را به یک آب‌میوه میهمان نکرد …

گفتم اگر بیشتر برایت بخرم می‌توانی ببری ؟

پاسخ َش این بود :

من خیلی قوی هستم .

راست می‌گفت ، خیلی قوی بود

شاید هم فقر خیلی قوی بود .

خیلی خیلی قوی‌تر از رویاها و خواسته‌های کودکانه‌اش ….

من یک مهندس در این سرزمین َم

آنچه از رنج و درد و غصه بود ،

در این سال‌ها ازهمکاران َم

دیده و شنیده بودم

ولی در ذهن من رویای کودکی همیشه قوی و

زنده بود که ” در این قحط سال بی رحمی”

مُرد و پژمُرد

می‌خواهم به جای تهنیت نفرین بفرستم !

نفرین و نفرین بر دست های بزرگ و مغزهای تُهی

که این حجم از فقر و فلاکت و بدبختی را بر

قلب بزرگ فرزندان کوچک سرزمین َم ،

” سرزمین شعر و عشق و آفتاب ”

تحمیل کرده‌اند …

@kodakaneSazande

 

 

 

چرا ملاها کمر به نابودی بهائیان بسته‌اند؟

مریم حبیبی

چرا پس از چهار دهه بهائیان همچنان آماج حملات وحشیانۀ حکومت اسلامی هستند؟ آیا حکومتی که توانست به آسانی گروه‌های بزرگ مخالف خود از مجاهد و فدایی تا توده‌‌ای و ملی‌گرا را در مقابل چشمان حیر‌ت‌زدۀ جهانیان نابود کند، چرا نمی‌تواند بهائیان را که در حاشیۀ جامعه از هرگونه کنشی ابا دارند، حذف کند؟  البته باید پذیرفت که ملاها در پی حذف اقلیت بهائی ناموفق نبوده‌اند، نخست آنکه توانستند با یورش بر جان و مال آنان اکثریت‌شان را از کشور برانند. واقعاً نیز از کسی که کرامت انسانی او چنان پایمال شود که سیاست رسمی او را «نجس» بداند، نمی‌توان انتظار داشت که میهن خود را ترک نکند. دیگر آنکه ملایان کوشیدند با به حاشیه راندن بهائیان، رابطۀ آنان با جامعه را تا حدّ زیادی قطع کنند.اگر تصور کنیم که در آستانۀ انقلاب اسلامی، در تهران چهار میلیونی، دستکم 200هزار بهائی در کنار دیگر اقلیت‌های دینی زندگی می‌کردند، روشن می شود که رابطه و داد و ستد انسانی  و فرهنگی چه ابعاد گسترده‌ای داشت و موفقیت حاکمان اسلامی در این بود که با حذف اقلیت‌های مذهبی از فضای اجتماعی ایران توانستند سخیف‌ترین تبلیغات بر علیه آنان را، در میان امّت گسترش دهند، تا با حذف دگراندیشی در جامعۀ ایران هر نوع جایگزینی را برای تاریک‌اندیشی خود از میان بردارند و بدین ترفند برای حکومت جرم وجنایت خود زمان بخرند. ملایان در مورد بهائیان از این هم فراتر رفته، با استفاده از تجربیات «حجتیه» و سؤاستفاده از سهل‌انگاری بهائیان،  به شبیه‌سازی بهائیت با اسلام دست زدند و بهائیت را در نگاه اکثر ایرانیان به فرقه‌ای با اعتقادات و عبادات شبه‌اسلامی فروکاستند، تا بر زمینۀ نفرت فزایندۀ ایرانیان از اسلام، دگراندیشی بهائی را مخدوش نمایند درحالیکه روشن است هر گروهی چه مذهبی و چه غیرمذهبی بنا به هویتی مشخص شکل یافته و در تبلور اجتماعی دستکم برای حفظ هویت و بقای خود، از منافع و خواسته‌هایی برخوردار است. تفاوت مجامع دینی با احزاب سیاسی در این است که آنها (به استثنای اسلام که دینی سیاسی است) هویت خود را نه بر خواسته‌های سیاسی، بلکه بیشتر بر اشتراک آرزو و همبستگی فرهنگی استوار می‌کنند.درست در راستای تحقق جدایی دین و دولت لازم است که جریانات دینی ایرانی نیز به گفتگوی اجتماعی دامن زنند، تا به ایران‌دوستان کمک کنند خود را از سلطۀ یک بعدی ایدئولوژی چپ اسلامی برهانند. در اینجا با نگاهی کوتاه به خواسته‌های اصلی اجتماعی و سیاسی بهائیان، گامی نخست در این راستا برداشته می شود. رویدادهای سدۀ گذشته به میهن‌دوستان ایرانی نشان داده است که صرفاً طرح خواسته‌ها و شعارهایی برای جلب افکار و یا نیل به اهداف تبلیغی، کمکی به بهبود اوضاع و پیشرفت جامعه نمی‌کند و پس از «تغییر رژیم»، بدون زیربنای اجتماعی آگاه و مسئولیت‌پذیر، دیری نخواهد پایید که خودکامگی به اشکال گوناگون بازتولید می‌گردد.پیشنهادهای بهاییان برای بهبود اوضاع کشور در واقع همان موازین و آموزه‌هایی است که پیروان این نهضت دینی در یک قرن و نیم گذشته بدان باور داشته و با صمیمیت و استقامت برای تحقق آن در برابر سخت‌ترین حملات نیروهای واپسگرا پافشاری کرده‌اند و همین پافشاری علت اصلی فشارهای وارده بر آنان بوده است.مهم‌ترین خواستۀ بهائیان بهبود سلامت اخلاقی جامعه است. زمینۀ این تحول نیز چنین فراهم می‌آید که عقاید و باورهای دینی امری خصوصی شناخته شوند و همۀ گروه‌های اجتماعی، از مذهبی تا سیاسی، بدون امتیاز خاص یا تبعیضی در برابر قانون برابر باشند. بدین سبب نیز تحقق جدایی دین و دولت از نیازهای مبرم جامعۀ ایران است و این جدایی باید بنا به موازین قانونی تضمین گردد تا شخصیت‌های اجتماعی و مسئولان سیاسی به جای کوشش برای تحقق باورهای مذهبی و خواسته‌های ایدئولوژیک، تنها منافع ملی و بهبود واقعی ایران را در نظر داشته باشند. برخلاف تصور شایع، جوامع دینی نه بر مدار عقاید مذهبی، بلکه بر اشتراک هویت و آرزو استوارند؛ هیچ دو فردی را نمی‌توان یافت که از باورهایی یکسان برخوردار باشند، زیرا باورها بر خلاف گزاره‌های علمی، از احساسات و وابستگی‌های عاطفی برمی‌آیند و خواسته‌های اجتماعی و سیاسی بیشتر از خردورزی ناشی می‌شوند.در واقع نیز راهکارها و تدابیر برای بهبود اوضاع اجتماعی و سیاسی تنها با تکیه بر خردورزی و دوری از غوغاگری عملی است و از آنجا که خردورزی و مسالمت‌جویی همزاد یکدیگرند، تنها با مسالمت‌جویی و مهرورزی می‌توان به پیشرفت اجتماعی دست یافت. برعکس، با خشونت، خونریزی و پرخاشگری دستاوردهای موجود نیز از میان خواهد رفت و جامعه به جولانگاه زورمندان و زرسالاران بدل می‌گردد. بنابراین پیش‌شرط هرگونه پیشرفت و بهبود،«سلامت اخلاقی» بر پایۀ راستی در گفتار و درستی در رفتار است، تا آن حدّ که در دوران سلطۀ ظلمت، راستی گفتار و درستی رفتار را ویژگی‌ انقلابی دانسته‌اند. بدین سبب در دیدگاه بهائی، کوشش در راه پرورش و آموزش مدرن مهم‌ترین و میهن‌دوستانه‌ترین خدمت‌ها است. در این میان پرورش به رفتار نیک ارزشمندتر از آموزش است و از آنجا که در درجۀ نخست مادران پرورندۀ آیندگان هستند، هرچه جایگاه زنان والاتر و آگاهی آنان بالاتر باشد، درهای آینده‌ای بهتر به روی جامعه گشوده خواهد بود.بزرگ‎ترین سرمایۀ جوامع پیشرفته شهروندانی آگاه، مسئولیت‌پذیر و قانون‌مدار است و رشد چنین شهروندانی فقط در جامعه‌ای برخوردار از امنیت حقوقی  آزادی‌های خدشه‌ناپذیر میسّر است. بدین سبب تضمین حقوق شهروندی چنان‌که در کشورهای پیشرفته تحقق یافته و نظارت نهادهای مستقل بر رعایت آن، نمایانگر رشد مدنی و سلامت اجتماعی است. برای تحقق چنین زیربنایی، به قراردادی اجتماعی به صورت «قانون اساسی» نیاز است، که همۀ شهروندان و نهادهای کشوری بدان پایبند باشند.واقعیت این است که جوامع پیشرفتۀ امروز در سده‌های پیش گام در راه پیشرفت گذاشته، در علم و هنر از دیگر جهانیان پیشی گرفتند. از اینرو شایسته است که از آنچه آنان دارند و به‌ کار ما می‌آید بیاموزیم. از سوی دیگر ایران بر گذشته‌ای سرافراز می‌نگرد و در طول هزاره‌ها تکامل فرهنگ شهرنشینی به گوهرهای اخلاقی و انسانی بسیاری دست یافته که با بازیافت آنها پرورش شهروندانی با ویژگی‌های مدرن آسان‌تر خواهد بود. بزرگ‌ترین دستاورد بشریت شیوۀ کشورداری دمکراتیک است که در سه سدۀ گذشته به وسیلۀ بزرگ‌ترین اندیشمندان در جوانب گوناگون با هماهنگی دانش و خرد فزاینده تکامل یافته است. دمکراسی تنها نظام سیاسی ـ اجتماعی است که در سایۀ آن جامعه به امنیت، رفاه و شکوفایی دست می‌یابد. تفکیک قوای سه‌گانه و تضمین استقلال قوۀ قضاییه از جمله ویژگی‌های دمکراسی است، که بنیان آن بر مشارکت مسئولانۀ شهروندان استوار است.امتیاز بزرگ دمکراسی این است که با تحقق خودگردانی دمکراتیک در همۀ سطوح به اختلافات قومی، زبانی و مذهبی… پایان می‌دهد، هم‌چنان‌که در سیاست خارجی نیز از راه دوستی و داد و ستد با همۀ دیگر ملت‌ها راه پیشرفت همه‌جانبۀ کشور فراهم می‌شود.آرزوی مشترک بهاییان تحقق وحدت بشر و همزیستی مسالمت‌آمیز در سراسر گیتی است و تحقق این آرزوی دیرپا نیز در گرو یگانگی انسان ورای گوناگونی فرهنگی و گسترش دمکراسی در سراسر دنیا است؛ زیرا تنها کشورهای دمکراتیک می‌توانند در خدمت شهروندان به صلح پایدار میان خود دست یابند.اما تا نیل به این هدف والا، منافع اقتصادی روابط میان کشورها را تعیین می‌کنند و بنابراین ایران به حکومتی نیاز دارد که با استفادۀ خردمندانه از منابع مادی و معنوی خود به شتاب بر عقب‌ماندگی ناشایست کنونی غلبه نماید. وانگهی مادامی که دنیا از کشورهایی تشکیل شده است، خدمت به جامعه بشری تنها در چهارچوب ملی ممکن است و بدین سبب نیز خدمت به منافع ملی باید والاترین وظیفۀ هر ایرانی در هر مقام و مسئولیت شناخته شود.تاریخ سه سدۀ گذشته نشان داده است که منافع اقتصادی از یک‌سو به شدیدترین برخوردها در سطح کشوری و جهانی انجامیده و از سوی دیگر رشد «اقتصاد آزاد» و استفاده از ابتکارات فردی و پیشرفت علم و فن، امنیت و رفاه ستایش‌انگیزی را برای بخش بزرگی از بشریت فراهم ساخته است. بدین سبب هماهنگی انباشت سرمایه به هدف سرمایه‌گذاری تولیدی با تأمین رفاه هرچه بهتر برای زحمتکشان بزرگ‌ترین هدف هر حکومت ملی است که با تکیه بر زمینۀ سیستم آموزشی پیشرفته و حفظ محیط زیست، سرزمین سرشار از مواهب ایران را به پاره‌ای از بهشت بدل خواهد کرد. بهاییان به چنین آیندۀ درخشانی برای ایران باور دارند و همچون گذشته از هیچ‌گونه همکاری و کوشش برای نیل به آن فروگذار نخواهند کرد.بر این بنیان و به ویژه با توجه به پیامدهای سقوط فرهنگی ایران، نه تنها بازسازی اعتماد ملی، بلکه کوشش فرهیختگان در راستای بهبود اخلاق اجتماعی و گسترش قانونمداری باید از اهداف فوری «رستاخیزی فرهنگی» به شمار آید، تا در مدتی کوتاه جامعۀ ایران در خانوادۀ جهانی به هویتی سرافراز دست یابد و به پیشرفت دانش و هنر به جایگاه شایستۀ خود به عنوان یکی از مهدهای تمدن بشری بازگردد.در عین حال فراتر از تأمین حقوق و آزادی‌های فردی، باید تدابیری اندیشیده شود که برای همیشه از بازگشت خودکامگی به میهن‌مان پیشگیری گردد. بر این مبنا در پی‌ریزی حکومت آیندۀ ایران نمی‌توان از هیچ‌گونه نهادی که به ثبات اجتماعی و دوام دمکراسی کمک می‌کند چشم‌پوشی کرد. برای نیل به این هدف نیز نمی‌توان دستاوردهای تاریخی گذشتگان را نادیده گرفت‌. دو دستاورد بزرگ ایرانیان در درازای تکامل شهرنشینی یکی «خودگردانی ایالتی» است و دیگر «پادشاهی انتخابی» به عنوان نماد یکپارچگی ملی. اولی را می‌توان پیش‌درآمد دمکراسی دانست و دومی را نماد رایزنی خردمندانه.   از این‌رو به هدف تأمین ثبات سیاسی ضروری می‌نماید که نظام حکومتی آینده بر دو پایۀ «شایسته‌سالاری سیاسی» و «نخبه‌پروری فرهنگی» استوار گردد؛ بدین صورت که:1) با انتخابات دمکراتیک، شایسته‌ترین افراد در «مجلس ملی» گرد آیند و بعنوان نمایندگان ملت با انتخاب شایسته‌ترین شخصیت‌ به ریاست قوۀ مجریه، سرنوشت سیاسی کشور را در چهارچوب «دمکراسی پارلمانی» به شکل انحصاری در دست گیرند.2) بدین هدف که خردورزی بر جامعه حاکم گردد، «مجلس مهان» با شرکت بزرگان دانش و هنر برگزیده شود تا به عنوان وجدان آگاه جامعه با خرد جمعی برای غلبه بر نارسایی‌ها رایزنی کند. بدین تدبیر هم از خدشه‌دار گشتن دمکراسی از سوی صاحبان زر و زور پیشگیری خواهد شد و هم سرانجام، روشنفکری و خردمندی در کانون زندگی ایرانیان جای خواهد گرفت. مجلس مهان از میان خود شایسته‌ترین فرد را به عنوان «پادشاه» برمی‌گزیند که  وظیفۀ خطیر پاسداری از شوکت تاریخی و همبستگی ملی بر عهدۀ او خواهد بود. استواری این دو پایه پشتوانۀ ثبات دمکراتیک و رشد جامعه به سوی بازیافت هویتی سرافراز و پیشرفته خواهد بود.با روشن شدن خواسته‌ها و آرزوهای بهائیان، می‌توان انتظار داشت که دیگر گروه‌های اجتماعی به ویژه پیروان دین‌های ایرانی و جریانات فرهنگی نیز پیشنهادها و آرزوهای خود را برای ایران آینده بیان کنند تا اشتراک آرزو در میان ایران‌دوستان به همبستگی و همگامی دامن زند.

 

 

حقمان را بدانیم

قندیل دادخواه

پس از آنکه جنگ جهانی دوم با بیش از ۶۰ ملییون کشته و تمام آوارگی، فراغ، درد و زخم و ویرانی که با خود به همراه داشت به پایان رسید، مقدمات تنظیم سندی در دستور کار سازمان ملل متحد قرار گرفت که بتواند احترام به بنیادی ترین حقوق انسان، آنهم تحت هر شرایطی را سرلوحه جهان مدرن سازد.

اعلامیه جهانی حقوق بشر در سی ماده که در۱۰ دسامبر ۱۹۴۸ به تصویب رسید در واقع حامل یک میراث بشری است که بر دفاع از “حرمت ذاتی آدمی و حقوق برابر و سلب ناپذیر تمامی اعضای خانواده ی بشری بر بنیان آزادی، عدالت و صلح در جهان تاکید می کند”.

بر پایه همین منشور جهانی است که در سال های بعد در سازمان ملل متحد از جمله دو میثاق بین المللی حقوق مدنی و سیاسی و حقوق اقتصادی، اجتماعی وفرهنگی به تصویب رسید که کشورهای امضاء کننده آن را ملزم به رعایت استارداردهای جهان در این زمینه می سازد.اگرچه ایران از جمله امضاء کنندگان اعلامیه جهانی حقوق بشر است، اما متاسفانه حکومت های حاکم و احزاب و جریانات سیاسی با فرهنگ و ارزش های حقوق بشری بیگانه بوده یا در عمل به آن بی اعتنائی کرده یا آن را نقض کرده اند. زمانی که بلافاصله پس از پیروزی انقلاب ۱۳۵۷ موج اعدام وابستگان به نظام شاهنشاهی شروع شد جریانات سیاسی، احزاب و گروه های مختلف، رسانه های همگانی و به دنبال آنها مردم، با شادی از آن استقبال کردند. پس از آن شاهد کشتار مردم در کردستان و ترکمن صحرا و اهواز بودیم و به دنبال آن موج اعدام قاچا قچیان مواد مخدر، دستگیری و شکنجه و اعدام مخالفین سیاسی و معتقدان به دیگر ادیان و باورها، از جمله بهائیان نیز تا امروز ادامه دارد. اگر در کشور و جامعه ای ارزش های حقوق بشری حاکم نباشد یا باورعمومی نسبت به آن، جنبه غالب نداشته باشد و یا نیروهای سیاسی و رسانه ها در عمل به آن پای بند نباشند، آن جامعه نمی تواند هیچ گاه به آزادی و دمکراسی برسد. این حقیقت ساده، همان چیزی بود که ما، اکثریت قریب به اتفاق مردم ایران در آغاز حاکمیت جمهوری اسلامی، نسبت به آن ناآگاه بودیم یا نسبت به شناخت و اهمیت دادن به آن غفلت کردیم. “خمینی رهبر” انقلاب از همان اول واضح و روشن گفت که حقوق بشر را قبول ندارد، زیرا آن را یک دستاورد غربی می داند. با وجودی که او با الهام از قران و اسلام کشتار مخالفین و دگر اندیشان را نوید می داد، چقدر به آن اعتراض شد؟

به چند نمونه زیر ازسخنان خمینی “رهبر و بنیانگذار”جمهوری اسلامی دقت کنید:اگر چوبه های دار بر پا کرده بودیم اینطور نمی شد.

اعدام در ملاء عام اگر نباشد، انقلابی نیستیم.

همه حزب ها را باید ممنوع می کردیم. یک حزب، آنهم حزب الله.

باید همه نوشته هائی که بر علیه اسلام و پیامبر باشد را از بین ببریم.

جمهوری اسلامی نه یک حرف کم، نه یک حرف زیاد.

بی حجابی یعنی فحشا آزاد باشد.

اسلام پوست زن ها را می کند.

براستی چه تعداد از مردم ایران آنزمان این حرف ها و سیاست و آینده ای که با آن رقم می خورد را درست فهم کرده و متوجه آن بودند؟نیروهای سیاسی چه کار کردند تا مردم، بخصوص نوجوانان هیجان زده، عمق این حرف ها را دقیق تر بفهمند؟ و امروز چقدر از مردم ایران درست متوجه هستند که خامنه ای و روحانی و… چه می گویند و چه سیاست ها و آینده ای را برای مردم و کشور رقم می زنند؟

امروز چقدر از مردم ایران متوجه هستند که رهبران سازمان های سیاسی چه می گویند؟

چه تعدادی از مردم متوجه هستند که رسانه ها چه خط و سیاستی را پیش می برند و تحلیل و اطلاع رسانی آنها واقعا تا کجا بی طرفانه است؟

وقتی در جامعه ای آزادی نبوده و ناآگاهی حاکم باشد و زمانی که مردم نتوانند درست و بی طرفانه و فارغ از احساس و تعصب مسائل را تجزیه و تحلیل کنند و وقتی رسانه ها و منتقدین و تحلیگران آزاد نباشند، آینده یک کشور چه خواهد شد چقدر خون ریخته خواهد شد و چند سال کشور به عقب خواهد رفت؟ و این چرخه ی مرگ تا کی باید ادامه داشته باشد؟پیروان خمینی با الهام از او هزاران هزار انسان را در سه دهه گذشته در ایران دستگیر و زندانی و شکنجه کرده، یا اعدام کرده اند. امروز شکنجه و تجاوز در این رژیم به امری عادی تبدیل شده است. این رژیم به نقض سیستماتیک و گسترده حقوق بشر بسنده نکرده، بلکه اینک با سخره گرفتن آن، از “منشور حقوق شهروندی” سخن می گوید.اگر چه گروه های اپوزیسیون ایرانی در چندین سال گذشته توجه بیشتری به حقوق بشر نشان می دهند، اما کارنامه آنها در این زمینه کاملا شفاف نیست. تجربه چهار دهه گذشته در ایران نشان می دهد که تا زمانی که ارزش های حقوق بشری در فرهنگ و مناسبات روزانه ایرانیان” مردم، احزاب و گروه های سیاسی ،اجتماعی و فرهنگی و رسانه ها وارد نشود”، و تا زمانی که فراتر از شناخت و یا اعتقاد به این ارزش ها، پایبندی و دفاع از آن به طور نسبی در زندگی روزمره فردی، خانوادگی، اجتماعی و سیاسی به امری بدیهی تبدیل نشده و الزام آوار نگردد، رسیدن به آزادی یا رسیدن به یک حکومت دمکراتیک نیز به همان درجه از نسبیت امکان پذیر نبوده یا بسیار سخت و پرهزینه خواهد شد.هر تغییری در سیستم سیاسی ایران به همان اندازه با خود “آزادی و دمکراسی” را به دنبال خواهد آورد، که بتواند در عمل پای بندی و وفاداری خود به حقوق بشر و ارزش های آن را اثبات کرده باشد. عدم توجه به تجربه ی تلخ و خونین گذشته، تنها موجب آن خواهد شد تا تحولات دمکراتیک در ایران باز هم طولانی تر شده و یا هر تغییر و تحول سیاسی با خون ریزی بیشتر و نابودی امکانات انسانی و سرمایه های ملی ایران همراه گردد.با این همه نقض های حقوق بشری صورت گرفته توسط سران ارشد جمهوری اسلامی محاکمه ی آنها امری حتمی است و در آینده ای نه چندان دور.

 

 

 

روایت‌هایی از کشف حجاب:

مریم فومنی

«زندانی‌ات می‌کنیم و به همه می‌گوییم که تو مرده‌ای»

بسیاری از ما زنانی را از دور و نزدیک می‌شناسیم که زمانی باحجاب و چادری بوده‌اند و حالا حجاب ندارند. اما داستان زندگی این زنان و مسیری که از چادر تا بی‌حجابی پیموده‌اند کمتر شنیده شده است. محدثه، ۴۲ ساله، پزشکی که در یک خانواده‌ی مذهبیِ ثروتمند و نزدیک به حکومت بزرگ شده‌، از دوره‌ی ابتدایی و ثبت‌نام در یک مدرسه‌ی مذهبی مجبور بوده که چادر سر کند. او که نام و مشخصات واقعی‌اش به درخواست خودش محفوظ نگه‌داشته شده، در مصاحبه‌ای مفصل، هفت‌خوان رستم کشف حجاب را این‌طور تعریف می‌کند:

از دوره‌ی راهنمایی وقت‌هایی که با دوستانم بیرون می‌رفتم، چادرم را درمی‌آوردم چون از چادر سر کردن خجالت‌زده می‌شدم. احساس می‌کردم که در جامعه‌ی واقعی آدم‌ها من را به‌عنوان یک آدم چادری دوست ندارند. از آن طرف به من امنیت هم نمی‌داد و چندباری که پسرها دنبالم راه افتاده بودند اتفاقاً به چادرم متلک می‌گفتند. ولی وقتی با خانواده بودم همچنان چادر داشتم. از ۱۶ سالگی وقتی در مهمانی‌ها و جمع‌های دوستانه پسری هم بود، دیگر روسری هم سرم نمی‌کردم ولی اگر جمع بزرگی بود راحت نبودم که روسری‌ام را بردارم.

وقتی که ازدواج کردم با اینکه خانواده‌ی همسرم حجاب نداشتند اما آنقدر از خانواده‌ی ما می‌ترسیدند که در همه‌ی ارتباطات قبل از ازدواج و حتی در خود عروسی با چادر آمدند. در آن دوره‌ خود من هم کاملاً بی‌حجاب بودم، ولی در حضور خانواده‌ باز هم چادر سر می‌کردم.

حتی دوره‌ی کوتاهی قبل از ازدواج که در کانادا بودم،می‌ترسیدم که حجابم را بردارم و یک‌دفعه کسی من را بی‌حجاب ببیند و به خانواده‌ام خبر بدهد چون واکنش پدر و مادرم خیلی شدید می‌بود. اگر می‌فهمیدند که حجاب ندارم یا حتی حجابم کم شده، مجبور به پرداخت هزینه‌ی خیلی زیادی می‌شدم و من را از خیلی چیزها محروم می‌کردند. مثلاً من را تهدید می‌کردند که اجازه ندارم خواهر و برادرهای کوچک‌تر از خودم را ببینم. می‌گفتند چون تو الگوی خوبی برای آنها نیستی حتی اجازه نداری که در اتاق خودت با آنها تنها باشی و من چون از لحاظ احساسی خیلی به آنها وابسته بودم مدام در ترس جدا شدن از آنها بودم.

من در همان دوران دبیرستان به خانواده گفته بودم که چرا باید چادر سر کنم؟ همیشه استدلالم این بود که در زمستان گلی و خاکی است و در تابستان گرم است و چه فایده‌ای برای من دارد؟ جواب آنها این بود که چادر حیای زن است و زن مثل مروارید است، یا اگر بی‌چادر باشی همسایه‌ها چه می‌گویند؟ این‌ها برای من قانع‌کننده نبود و چند دفعه گفته بودم که حجاب نمی‌خواهم. یک‌بار که حرفش جدی شده بود، پدرم گفت: «اگر این راهی است که می‌خواهی بروی ما برایت یک آپارتمان جدا می‌گیریم که کاملاً از ما جدا باشی، صبح به صبح می‌آیم قفل در را باز می‌کنم که به مدرسه بروی و بعد وقتی برگشتی در را قفل می‌کنم تا فردا. ۱۸ سالت هم که شد، شوهرت می‌دهیم و برو دنبال زندگی خودت.» این طرد شدن از خانواده برای یک دختر ۱۶ ساله که هیچ مهارتی در زندگی ندارد و چیزی درباره‌ی دنیا نمی‌داند، خیلی ترسناک بود. به همین دلیل، حرف زدن در مورد چادر و بی‌حجابی را کنار گذاشتم.

خانواده‌ی همسرم حجاب نداشتند اما آنقدر از خانواده‌ی ما می‌ترسیدند که در همه‌ی ارتباطات قبل از ازدواج و حتی در خود عروسی با چادر آمدند. بعد از ازدواج در سفری که با شوهرم به خارج از ایران رفتیم روسری سر ‌نکردم. مادرم فهمید و با شوهرم دعوا کرد که چرا غیرت ندارد و چطور توانسته اجازه بدهد که من آنقدر بی‌حیا شوم. سرانجام، من و شوهرم تصمیم گرفتیم که از ایران برویم. می‌خواستم به پدرم بگویم که روسری سر نمی‌کنم، چون نگران بودم که دوباره کسی من را ببیند یا بفهمد که دختر آقای فلانی هستم و به پدرم خبر بدهد و برای موقعیت کاری‌اش بد شود. از آن طرف، هرچند خانواده‌ام نمی‌دانستند که دیگر حجاب ندارم اما مدام نگران بودم که پدرم بفهمد. چون همیشه به من می‌گفتند که تو با این کارهایت باعث می‌شوی که پدرت سکته کند. من همیشه با این ترس زندگی می‌کردم، چون به‌رغم همه‌ی اختلاف‌ها، از لحاظ عاطفی خیلی به پدرم نزدیک بودم و هستم.

در نهایت، یک روز به پدرم گفتم که من دیگر حجاب ندارم و به کانادا هم که بروم روسری سر نمی‌کنم. پدرم ــ شاید چون در مکانی عمومی بودیم یا شاید چون شوهر داشتم ــ گفت: «حالا من نمی‌توانم مجبورت کنم که روسری سر کنی ولی بدان که اول حجابت می‌رود، بعد ایمانت می‌رود، بعد حضرت فاطمه را قبول نداری و سقوط می‌کنی. دوم اینکه من تا ابد نگران خواهم بود و دلشوره‌ خواهم داشت که تو عاقبت‌به‌خیر نخواهی شد و سر از جهنم در می‌آوری.» البته خانواده‌ام نمی‌دانستند که من از ده سالگی نماز نخوانده بودم ــ یعنی خیلی زودتر از اینکه نسبت به لزوم حجاب تردید کنم خودِ دین برایم شک‌برانگیز شده بود. یکی از دلایل این امر، مسائل مربوط به جنسیت بود. حجاب برایم وصل به نابرابری بود، وصل به این بود ‌که باید با این حجاب خودم را محافظت کنم. به ما می‌گفتند که مردهای بد زیادی وجود دارند و شما باید چادر بپوشید تا از آنها در امان باشید اما هیچ محدودیتی برای آن مردها وجود نداشت. سؤالم این بود که چرا من باید با پوشیدن چادر و روسری اینقدر عذاب بکشم و ناخشنود باشم و از بقیه جدا بیفتم، فقط به این علت که ممکن است مردی با دیدن مویم تحریک شود؟ یک سال بعد دوباره به پدرم گفتم که دیگر روسری سر نمی‌کنم اما باز هم هر وقت که همدیگر را می‌دیدیم، روسری سر می‌کردم. آخرین باری که پدرم را دیدم روسری نداشتم اما لباس گشادی مثل عبا تنم بود و کلاه بزرگی هم داشتم که کل موهایم را پوشانده بود. هیچ‌کدام چیزی نگفتیم. ولی فضای بین‌ ما خیلی عجیب بود.

در کانادا، چند نفر از خویشاوندانمان در شهری بودند که در ‌آنجا درس می‌خواندم. اگر با آنها بودم روسری سر می‌کردم ولی اگر با آنها نبودم، کلاه و شال دور گردن داشتم و لباس یقه‌بسته می‌پوشیدم. سر کلاس کلاهم را برمی‌داشتم و تابستان‌ها هم از این کلاه‌های نقاب‌دار یا هدبندها داشتم که موهایم را می‌پوشاند. وقتی هم که حجاب نداشتم از ورودی‌های زیرزمین یا آسانسور کارگران می‌رفتم تا مبادا فامیل و آشنا من را ببینند. یعنی هیچ‌وقت از درِ اصلی دانشگاه داخل نمی‌شدم و در هیچ‌یک از فعالیت‌های دانشجویی شرکت نمی‌کردم.

الان بعد از این همه سال، وقتی که به ایران می‌روم دیگر عجیب نیست که چادر نداشته باشم چون خانواده‌ام هم کمی عوض شده‌‌اند و بعضی از بچه‌های جوان فقط مانتو و روسری دارند، یا مثلاً اگر بروند شمال چادر را برمی‌دارند. با وجود این، وقتی در ایران هستم همچنان حواسم هست که روسری‌ام خیلی عقب نرود و نمی‌خواهم که مادرم ناراحت شود.

چیزی که ماجرا را برای من سخت می‌کند باج‌گیریِ عاطفی خانواده و به‌خصوص مادرم است. الان بیش از ۲۵ سال است که جدا از خانواده زندگی می‌کنم و دوست دارم که رابطه‌ی بین‌مان با مهر و محبت باشد و مطمئنم که نه نظر آنها عوض می‌شود و نه نظر من. واکنش‌های مادرم خیلی شدید است و زندگی را برای همه‌ی ما تلخ می‌کند. من مدام سعی می‌کنم که از درگیری با آنها اجتناب کنم و گاهی حس می‌کنم که شجاعت ایستادن جلوی آنها را ندارم. این درگیری‌ها یادآور بسیاری از برخوردهای شدیدِ گذشته و برایم آزاردهنده است‌.

مثلاً من را تهدید می‌کردند که نمی‌گذاریم به مدرسه بروی و شوهرت می‌دهیم؛ حتی یک بار چهار هفته نگذاشتند که به مدرسه بروم. یا می‌گفتند چون نمی‌توانیم کنترلت کنیم تو را در زیرزمین خانه زندانی می‌کنیم تا برایت شوهر پیدا شود. یک دفعه که تهدیدم کردند، گفتم اگر زندانی‌ام کنید بالاخره یک نفر در فامیل می‌پرسد که من کجا هستم و چرا در مهمانی‌ها غایبم. پدر و مادرم گفتند به فامیل می‌گوییم که مریض شدی و مُردی، مراسم ختم هم برایت می‌گیریم، هیچ‌کسی هم شک نمی‌کند و نمی‌آید که نجاتت بدهد. بعد هم یک شوهر پیدا می‌کنیم تا از زندگی ما بیرون بروی. من همیشه با نگرانی مواظب بودم که اگر واقعاً خواستند این تهدیدها را عملی کنند از خانه فرار کنم. این شکنجه‌های روحی هنوز در ذهن من پررنگ است و حتی چیز ساده‌ای مثل اینکه در کانادا روسری سر نمی‌کنم برایم شبیه به زیر پا گذاشتن یک خط قرمزِ خیلی جدی است. حتی بعد از ازدواج و خروج از ایران هم تحت فشار بودم. مادرم هر دو هفته یک بار زنگ می‌زد و می‌گفت: «مو بیرون داشتن گناه بی‌لذت است، گناه بی‌لذت نکن». این فشارها وقتی متوقف شد که یک شغل خیلی خوب و پردرآمد پیدا کردم و از نظر مالی کاملاً مستقل شدم. بعد از آن خانواده با من آشتی کردند و دیگر اصلاً از بهشت و جهنم با من حرف نزدند. به نظرم حس کردند که آنقدر استقلال مالی دارم که دیگر به آنها نیاز ندارم.

چند ماه دیگر قرار است که به دیدنم بیایند و برایم سخت است که برای چند روز بخواهم روسری سرم کنم و بعد دوباره همانی باشم که قبلاً بودم و بدون روسری باشم. از طرف دیگر، الان بچه‌ام چهار ساله است و خیلی چیزها را می‌فهمد و نمی‌خواهم که یک روز من را بدون روسری ببیند و روز دیگر در حضور مادربزرگش با روسری. تصمیم گرفته‌ام که این بار روسری سر نکنم. ولی خیلی استرس دارم و همین الان هم که دارم درباره‌اش حرف می‌زنم شروع کرده‌ام به عرق کردن.

 

 

چه کسی میتواند به این سئوال پاسخ دهد؟

فریده فراعی

*بخشی از کتاب سلمان رشدی*

چه کسی میتواند به این سئوال پاسخ دهد؟

شما که شیطان را چیزی برای فریب و گمراهی انسان ها میدانید به ما بگویید اگر شیطان بخواهد انسان ها را گمراه کند و برایشان کتابی بنویسد آن کتاب را چگونه خواهد نوشت؟

آیا میگوید :

من شیطان هستم و این کتاب من است و شما باید از آن پیروی کنید؟

و یا اینکه برای فریب شما میگوید من خدا هستم و این کلام من است

چگونه است که خدا بعد از 9 هزار سال و با فرستادن بیش از 124000 پیامبر به زمین هنوز نتوانسته صلح و آرامش را فراهم کند؟ مگر آنکه اصلا هدفش ایجاد آرامش نیست !!!!

مسلمانی به یک زرتشتی گفت :

چرا مسلمان نمیشوی؟

زرتشت گفت :

اگر خدا بخواهد میشوم

مسلمان گفت :

خدا میخواهد ولی شیطان نمیگذارد

زرتشتی گفت :

چگونه است که شیطان از خدا قویتر است !!!

شما اعتقاد دارید که شیطان وجود دارد و وظیفه شیطان حیله و فریب انسان هاست

از کجا معلوم که شیطان پیامبران را فریب نداده باشد و خود را جای خدا معرفی نکرده باشد؟

بعد از هزاران سال مشاهده میکنیم که انسان ها به اسم دین کشتار میکنند سنگسار میکنند و کل کره زمین را جنگ و نفرت فرا گرفته !؟

اگر خدا میخواست که انسانها را هدایت کند تنها با فرستادن یک راهنما به زمین میتوانست صلح و آرامش را به ارمغان آورد

براستی اینها کلام شیطان برای نفاق و نابودی نیست

– در راه خدا جنگ کنید

و اگر به دین شما روی نیاوردند بکشیدشان و مالک زنانشان در جنگ شوید

– هر که با خدا نباشد گردنش را بزنید و انگشتانش را قطع کنید

دستها و پاهایشان بر خلاف جهت بریده شوند

– زنانی که از شما نافرمانی دارند را با زدن تنبیه کنید و زنانی که به شما خیانت کرده اند را در زمین چال کنید و با سنگ آنقدر بزنید تا کشته شوند….

مگر شما مسلمانان نمیگویید باید تعقل کرد

مگر لازمه تعقل شک و تردید نیست؟

پس چرا شک نمیکنید؟

میدانید چرا شک نمیکنید

چون شیطان در کتاب قرآنش گفته شک در دین از گناهان کبیره است

هیچکس به اندازه شیطان از وجود خدا آگاهی‌ نداشت و هیچکس به اندازه شیطان به خدا نزدیک نبود و هیچ کس به اندازه شیطان به هوشمندی، عظمت و قدرت خدا ایمان نداشت

ولی‌ در آخر، شیطان برای خدا تَرِه هم خُرد نکرد و از اطاعت سر باز زد میدانید چرا؟

چون افسانه ی خدا و شیطان و کتابهای آسمانی سخنِ انسان است که با بی خِرَدی شروع شد و با بی خردی ادامه دارد…!

در اسلام،

بسیاری از کارهای نا شایست مجاز هستند؛

فقط اسم آنها عوض شده است:

جنگ افروزی بد است،

اما “جهاد” خوب است!؛

قرآن: بقره ۱۹۱ (در مجموع ۴۹ آیه ی قتال و ۲۹ آیه ی جهاد)

دروغ بد است،

اما تقیه خوب است !

قرآن: آل عمران ۲۸؛ نحل ۱۰۶؛ غافر ۲۸

دخالت در کار دیگران بد است،

اما امر به معرف و نهی از منکر خوب است!

قرآن: آل عمران ۱۱۰

شکنجه بد است،

اما حد شرعی خوب است!

قرآن: نور ۲

فاحشگی بد است،

اما صیغه متعه مجاز است!

قرآن: نساء ۲۴

نگاه ابزاری به زن بد است،

اما زنان کشتزار شما هستند! وهرگونه که میخواهید به کشتزار خود وارد شوید!

قرآن: بقره ۲۲۳

زن و مرد برابرند،

اما مرد بر زن برتری دارد!

قرآن: نساء ۳۴

همه انسان ها برابرند،

اما برده با مرد آزاد برابر نیست!

قرآن: نحل ۷۵

تجاوز بد است،

اما تجاوز به زن شوهرداری که درجنگ با کفار غنیمت گرفته شده، مجاز است!

قرآن: نساء ۲۴

غارت بد است،

اما غنیمت مجاز است!

قرآن: انفال ۴۱

مثله کردن بد است،

اما قطع دست راست و پای چپ خوب است!

قرآن: مائده ۳۸

باج گرفتن بد است،

اما خمس و جزیه خوب است!

قرآن: توبه ۲۹

در دین هیچ اکراهی نیست،

ولی خروج از اسلام؛ سزایش مرگ است!

 

 

نقش امام علی خلیفه شیعیان در کشتار ایرانیان

مینا انصاری نژاد

امام علی یکی از مشاوران نزدیک عمر (خلیفه دوم مسلمانان) در هنگام حمله لشکر اسلام به ایران بود. زمانی که عمر می خواست خود شخصا در این جنگها حاضر شود، علی به او گفت: تو سر این سپاهی اگر بروي و کشته شوي، سپاه اسلام متلاشی می شود. تو باید مرکز خلافت را داشـته باشـ ی تـا اگر سپاه اسلام شکست خورد. ایرانیان بدانند که این نیرو پشت دارد.

منابع: تاریخ طبري، جلد 5 ،ص 1943 و

1945 اخبار الطول ص 147 نهج البلاغه ص 443 – 446

عمر که داماد علی بود و روي حرفهاي وي حساب می کرد پیشنهاد وي را پـذیرفت و در دارالخلافـه مانـد و در راس لشکریان اسلام فرماندهان با تجربه و خونریزي گمارد و به طرف ایـران گسـیل داشـت . پـس از شکسـت ایرانیان و پیروزي لشکریان اسلام، علی خطاب به مردم کوفه گفت: اي مـردم کوفـه، شـما شـوکت عجمـان را بردید.

منبع: تاریخ طبري، جلد 6 ص

2208 پس از پایان سلطنت 3 تن از خلفاي مسلمانان (ابوبکر،عمر، عثمان) نوبت سلطنت علی رسید که بعلت بیکفایتی او، بسیار لرزان و کوتاه بود. اختلافات معاویه و علی بر سر قدرت بالا گرفـت و سـبب سـاز جنگهـا ي طـولان ی گردید. علی جهت تامین مخارج این جنگها مجبور بود که باج و خراج بیشتري از ایرانیان اخذ کند. این فشـارها موجـب قیامها و مقاومتهاي دلیرانه از سوي شهرهاي مختلف ایران شد بطوري که علی بی رحم تـرین سـرداران خـود، از جمله « خلید بن طویف» ، « زیاد ابن ابیه » را بسوي خراسان، فارس، ري ، آذربایجـان و سـایر شـهرها و بـلاد اعزام داشت.

در ادامه به مواردي از سرکوب قیامهاي مردم ایران در زمان خلافت علی می پردازیم: در زمان خلافت علی، مردم استخر چندین بار قیام کردند.

امام علی در یکی از آن موارد «عبـداالله بـن عبـاس » را در راس لشکري به آنجا گسیل داشت و شورش توده ها را در سیل خون فرونشاند.

منبع: فارسنامه ابن بلخی، ص

136 در مورد دیگر که مردم استخر شوروش کردند، علی « زیاد بن ابیه » که از خونخواري و آدمکشی به انوشـیروان دوم لقب گرفته بود به آنجا گسیل داشت تا به سرکوبی این قیام بپردازند.

در مورد جنایات و کشتار مردم اسـتخر توسط زیاد بن ابیه کتابها و روایت زیادي نوشته و نقل شده است.  منبع: مروج الذهب، جلد دوم ص

29 در سال 39 هجري مردم فارس و کرمان نیز سر به شورش گذاشتند و حکام ستمگر علی را از شهر خود بیـرون کردند. علی مجددا زیاد بن ابیه را به آنجا گسیل داشت و لشکریان وي از هیچ جنایتی فروگذاري نکردند.

منابع: تاریخ طبري، جلد 6 ،صفحه 2657 /

فارسنامه، ص

136 مردم خراسان نیز در زمان علی براي چندین بار قیام کردند و چون چیزي نداشتند بعنوان باج و خراج بپردازنـد، از دین اسلام برگشته و به مقاومت سخت و جانانه اي دست زدند. علی «جعده بن هبیره» را بسوي خراسان فرسـتاد . او مردم نیشاپور را محاصره کرد تا مجبور به صلح شدند.

منابع: تاریخ طبري، جلد 6 ،ص

2586 فتوح البلدان ص

292 در زمان علی مردم شهر ري نیز سر به طغیان برداشتند و از پرداخت خراج خوداري کردند. علی، «ابوموسـ ی» را با لشکري زیاد به سرکوب شوروش فرستاد و امور آنجا را بحال نخستین برگرداند. ابوموسی پیش از ایـن طغیـان نیز، یکبار دیگر بدستور علی به جنگ مردم شهر ري گسیل شده بود.

منبع: فتوح البلدان ص

150 به روزگار خلافت علی بن ابی طالب، چون پایان سال 38 و آغاز سال 39 بود، حارث بن سره عبدي، بـه فرمـان علی لشکر به خراسان کشید و پیروز شد، غنیمت بسیار و برده ي بی شمار بدست آورد. تنها در یک روز، هـزار برده میان یارانش تقسیم کرد. لکن سرانجام خود و یارانش، جـز گروهـ ی انـدك، در سـرزمین قیقـان (سـرحد خراسان) کشته شد.

منبع: (فتوح البلدان، بلاذري)

علی بن ابی طالب، عبدالرحمن بنی جز طائی را به سیستان فرستاد. لکن حسکه حبطی وي را بکشـت، پـس علـ ی فرمود: بیاید که چهار هزار تن از حبطیان را به قتل رسانیم. وي را گفتند: حبطیان پانصد تن هم نشوند.

منبع: (فتوح البلدان، بلاذري)

علی ولایت آذربایجان را نخست به سعید بن ساریه خزاعی و سـپس بـه اشـعث بـن قـیس داد. یکـ ی از شـیوخ آذربایجان نقل می کند که ولید بن عقبه همراه با اشعث بن قیس به آذربایجان می آیند . و چون ولید آن دیـار را ترك کرد ، مردم آذربایجان قیام کردند. اشعث از ولید طلب یاري کرد و ولید براي یاري وي سـپاه ی از کوفـه به در آنجا گسیل داشت.

اشعث، حان به حان (حان= خانه به خانـه ) فـتح کـرد و پـیش رفـت . و پـس از فـتح آذربایجان گروهی از تازیان اهل عطا را بیاورد و در آنجاي ساکن ساخت و آنان را فرمان داد کـه مـردم را بـه اسلام خوانند.

منبع: (فتوح البلدان، بلاذري)

حالا سؤال اینجاست که ایا ما ایرانیان همچین موجودي را مولاي خود و اسوه مردانگی بدانند و در روز هلاکـتش توي سر خود

بزنند؟

آیا این ترس است که مردم را از اندیشیدن باز نگاه داشته و یا زدودن ۱۴۰۰ سال خرافات از ذهن مردمی که سال هاست در بند هستند به سادگی امکان پذیر نیست. حقیقت این است که مردمان بسیاری هنوز نمی خواهند با حقیقت مواجه شوند چرا که حقیقت باورهای هزاران ساله ی پدرانشان را زیر سوال می برد. قهرمان زندگی من پدربزرگم بود و من به یاد دارم که او که شخصی اندیشمند و تحصیل کرده بود در برهه ای از زندگی به این خرافات احترام می گذاشت همان طور که خود من در کودکی جور دیگری بودم. اما این ذات بشر است که تا به جهل نرسد نمی تواند به حقیقت دست یابد. سرمنشا تمام روشن گری ها جهل و خرافات است. جهل و خرافات مردمان اندیشمند را به اندیشیدن وا میدارد و انگاه است که حقیقت برملا می شود و برای مردمان دارای قدرت تفکر عیان می شود

ولتر می گوید من این جهان را آن هنگام که ترکش کردم همان قدر پوچ و ابلهانه یافتم که هنگام تولد با آن مواجه شدم

و این داستان بشریت است

نبرد میان خیر و شر نیست

نبرد میان اندیشه و جهل است

 

 

 

محمد رضا پهلوی و مسئلۀ بحرین، از ۱۹۶۸ تا ۱۹۷۰، (بخش اول)

نویسنده: رهام الوندی و مترجم: حنیف یزدانی

چکیده: این مقاله به بررسی نقش محمدرضا پهلوی، شاه فقید ایران، در مذاکرات محرمانه ایران و انگلیس بر سر بحرین از ژانویه ۱۹۶۸ تا مارس ۱۹۷۰ می پردازد. علیرغم یک ضرورت استراتژیک روشن برای کنار گذاشتن ادعای ایران بر بحرین در پی خروج بریتانیا از خلیج فارس، شاه می ترسید که چنین اقدامی از سوی مردم ایران به عنوان تبانی با انگلیس برای تسلیم خاک ایران تلقی شود و در نتیجه، مشروعیتِ متزلزلِ سلطنت پهلوی را بیشتر از بین ببرد. این مقاله با تکیه بر اسناد رسمی انگلیس و تاریخ شفاهی و خاطرات ایرانی ها، برای اولین بار به بررسی داستان این مذاکرات محرمانه و میزان محدود شدن دیپلماسی شاه توسط ملاحظات داخلی می پردازد.

در مارس ۱۹۷۰، پس از ۲۶ ماه مذاکرات محرمانه ایران و انگلیس، شاه محمدرضا پهلوی از ادعای تاریخی کشورش بر بحرین چشم پوشی کرد [۱]. مورخان دیپلماتیک توجه اندکی به اصل این مذاکرات داشته اند و آن را پاورقی در ماجرای خروج بریتانیا از خلیج فارس بین سال های ۱۹۶۸ و ۱۹۷۱ می دانند [۲]. با این حال، تصمیم شاه برای کنار گذاشتن ادعای ایران بر بحرین، نقطه عطفی در روابط اعراب و ایران در طول جنگ سرد بود و زمینه را برای ظهور ایران به عنوان قدرت پیشرو خلیج فارس در دهه ۱۹۷۰ فراهم کرد. مذاکرات بحرین نگاهی نادر به عملکرد دیپلماسی ایران در زمان محمدرضا شاه ارائه می دهد. تصویری از شاه که از این مذاکرات بدست می‌ آید با دیدگاه‌ های طرفداران و مخالفان او در اواخر دهه ۱۹۶۰ در تضاد است. در حالی که سازمان اطلاعات مرکزی ایالات متحده در سال ۱۹۶۸ او را به عنوان «یک فرمانروای مقتدر با اعتماد به نفس، مصمم به دفاع از امتیازات خود و ایران در برابر همه طرف ها» توصیف کرد. این مذاکرات پادشاهیِ عمیقاً نا امن را به نمایش می گذارد که به شدت به رأی افکار عمومی ایران در اجرا سیاست خارجی خود، حساس است [۳].

در واقع، مضمون این مذاکرات طولانی و عذاب آور ایران و انگلیس، بر یافتن یک فرمول آبرو نگهدار برای شاه، جهتِ رها کردنِ بحرین، متمرکز بود، بدون اینکه به نظر برسد، او برای تسلیم خاک ایران با بریتانیا، تبانی کرده باشد.علیرغم محاسبات شاه، مبنی بر اینکه ترک بحرین برای تضمین امنیت منطقه در پی خروج بریتانیا از خلیج فارس، ضروری است، مذاکرات محرمانه با انگلیس، ۲۶ ماه طول کشید تا شاه با ساز و کاری موافقت کند که به او اجازه دهد، بحرین را بدونِ کاهشِ بیشترِ مشروعیت داخلیِ خود، رها کند.

در اوایل جنگ سرد، امنیت ناشی از حضور نظامی بریتانیا در خلیج فارس به دولتمردان ایرانی این آزادی را داد تا بر تهدید فوری اتحاد جماهیر شوروی علیه مرز شمالی ایران پس از بحران آذربایجان در سال ۱۹۴۶، تمرکز کنند [۴]. با این حال، در اواسط دهه ۱۹۶۰، محمد رضا شاه به ذکاوت از کاهش قدرت بریتانیا در منطقه در پی بحران سوئز آگاه بود. در طول سفر خود به بریتانیا در مارس ۱۹۶۵، شاه به نخست وزیر هارولد ویلسون ابراز نگرانی کرد که خروج بریتانیا از خلیج فارس، باعث ایجاد خلاء قدرتی می شود که کشورهای عربِ رادیکال، و شوروی که حامی آنهاست، در پی پر کردن آن، می شوند [۵].

پس از عقب نشینی شرم آور بریتانیا از عدن در نوامبر ۱۹۶۷، گورونوی رابرتز، وزیر خارجه بریتانیا، به منطقه اعزام شد تا به حاکمان خلیج اطمینان دهد که بریتانیا قصد خروج از منطقه  را ندارد [۶].

کاهش قدرت بریتانیا در خلیج فارس با دو روند مهم در سیاست خارجی ایران در دهه ۱۹۶۰ همزمان شد. نخست، شاه به دنبال کاهش وابستگی ایران به ایالات متحده آمریکا به نفع یک «سیاست ملی مستقل» بود که آن را «دفاع از کشورمان با توانایی و قدرت خود» تعریف کرد [٧]. شاه می‌ توانست به لطف افزایش چشمگیر درآمدهای نفتی ایران، که بین سال‌ های ۱۹۵۵ و ۱۹۶۸، ۲۵ برابر– از ۳۳ میلیون دلار به ۸۳۷.۵ میلیون دلار-، افزایش یافته بود،  از عهدۀ این قاطعیت جدید برآید. هزینه های دولت ایران در همان دوره هفت برابر شد و تا سال ۱۹۶۸ کمک های آمریکا کمتر از شش درصد از هزینه های دولت ایران را تشکیل می داد [٨]. دوم، در طول دهه ۱۹۶۰، توجه ایران به طور فزاینده ای از تهدید شوروی از شمال، به تهدید اعراب از جنوب، معطوف شد. تعهد شاه در سال ۱۹۶۲ به اتحاد جماهیر شوروی مبنی بر اینکه هیچ پایگاه نظامی خارجی (یعنی آمریکایی) در خاک ایران مجاز نخواهد بود، منجر به گرم شدن روابط ایران و شوروی و منتهی به تعدادی توافقنامۀ فنی و اقتصاد، و فروش نمادینِ حدود ۱۰۰ میلیون دلار تجهیزات نظامیِ سادۀ شوروی به ایران در سال ۱۹۶۶ شد [٩].

با کاهش تهدید مستقیم شوروی، شاه بیشتر نگران تهدید غیرمستقیم کشورهای عربیِ رادیکال، عمدتاً مصر و عراق، برای ثبات در خلیج فارس شد. ایران و اعراب رادیکال، خود را در دو طرف شکاف جنگ سرد دیدند. در حالی که ایران در پیمان بغداد ۱۹۵۵ با انگلیس متحد شده بود و در سال ۱۹۵۹ یک قرارداد دفاعی با ایالات متحده آمریکا امضا کرده بود، مصر، سوریه، و بعداً عراق، پیمان بغداد را رد کردند، و در عوض حمایتِ شوروی را پذیرفتند. جمال عبدالناصر، رئیس جمهور مصر، شاه را یک امپریالیستِ ایرانی معرفی کرد که با امپریالیسم غربی و صهیونیسم، علیه ملتِ عرب، متحد شده بود. شاه از استقرار ۵۰۰۰۰ سرباز مصر در سال ۱۹۶۲ برای حمایت از جمهوری‌ خواهان مورد حمایت شوروی در جنگ داخلی یمنِ شمالی، نگران شد [١٠].

منبع نگرانی دیگر این بود که جمهوری دموکراتیک خلق یمن که پس از خروج بریتانیا از عدن در سال ۱۹۶۷ در یمن جنوبی ظهور کرد، کمک های چین و شوروی را برای شورش علیه سلطان عمان در ظفار ارسال می کرد [١١].

شاه می ترسید که این رادیکال های عرب به سلطنت های محافظه کار شبه جزیره عربستان نفوذ کنند و از آنجا بتوانند صادرات دریایی نفت ایران را از طریق تنگه هرمز مختل کنند، به تأسیسات نفتی ایران در ساحل شمالی خلیج فارس حمله کنند و ادعاهای ارضی اعراب درباره استان خوزستان در جنوب ایران که بسیاری از ذخایر نفت ایران در آن قرار دارد را ادامه دهند [١٢].

از آنجایی که درآمدهای نفتی بیش از ۳۸ درصد از هزینه های دولت ایران در سال ۱۹۶۸ را تشکیل می داند، ثبات و امنیت خلیج فارس برای ایران، حیاتی بود [١٣].

شاه مایل بود، روابط خوبی با حاکمان محافظه کار عرب خلیج فارس که مرتباً آنها را برای تعطیلات و سفرهای شکار به ایران دعوت می کرد، برقرار کند. ساواک [۱۴]، سرویس اطلاعاتی ایران، ایستگاه هایی را در سرتاسر خلیج سفلی ایجاد کرده بود و تمام فعالیت های ضد ایرانی در ساحل جنوبی را زیر نظر داشت [۱۵].

این دو گرایش در سیاست خارجی ایران، واکنش شاه به اعلام دولت ویلسون در ۱۶ ژانویه ۱۹۶۸ مبنی بر خروج تمام نیروهای بریتانیا از شرق سوئز، از جمله خلیج فارس، تا سال ۱۹۷۱ را شکل داد. تصمیم کابینه بریتانیا برای کاهش هزینه‌ های دفاعی ناشی از تمایل حزب کارگر برای دستیابی به ریاضت مالی در مواجهه با فشار شدید اقتصادی و در عین حال اجتناب از کاهش دردناک هزینه‌ های اجتماعی بود [۱۶].

خروج بریتانیا، یک چالش بزرگ سیاستی برای ایران بوجود آورد، زیرا اعراب رادیکال و شورویِ حامیِ آنها، بدون شک امیدوار بودند که خلاء قدرت به جا مانده از بریتانیا را پر کنند. ایالات متحده که دچار درگیری ویتنام بود، ناتوان از برعهده گرفتن نقش رها شده توسط بریتانیا در خلیج فارس بود. در اوایل سال ۱۹۶۶، آمریکایی ها ترجیح خود را برای ترتیبات دفاعی منطقه ای ابراز کرده بودند، و در ۲۹ ژانویه ۱۹۶۸، یوجین روستو، معاون وزیر امور خارجه ایالات متحده آمریکا، علناً از ایدۀ گروه بندی امنیت منطقه ای شامل ایران، حمایت کرد [١٧].

شاه مطابق با  «سیاست ملی مستقل» خود، نگران این بود که ایران نقش رهبری را در خلیجی که توسط بریتانیا رها شده و توسط ایالات متحده آمریکا طرد شده بود، به عهده بگیرد. هنگامی که گورونوی رابرتز در ۷ ژانویه ۱۹۶۸ به تهران بازگشت، تا شاه را از تغییر سیاست چشمگیر بریتانیا، مطلع کند، شاه پیشنهاد کرد که ایران، کویت، عربستان سعودی و حتی عراق باید با هم همکاری کنند تا گشت زنی های هوایی و دریایی در آبراه را انجام دهند و امضای یک توافقنامۀ رسمی دفاعی را در نظر بگیرند [١٨]. در واقع، ایران در انتظار چنین نقشی، به صورت پیوسته، در حال افزایشِ توانمندی های دریایی خود– از جمله سفارش چهار ناوشکن انگلیسی در فوریه ۱۹۶۷-، در خلیج فارس بوده است [١٩].

در آستانۀ خروج بریتانیا، تهران، لندن و واشنگتن همگی از ترتیبات دفاعی منطقه ای در خلیج فارس حمایت کردند. مانع اصلی چنین همکاری‌ های اعراب و ایران، اختلافات مرزی بین ایران و همسایگان عربش، بویژه در مورد بحرین بود [٢٠]. بنابراین یک ضرورت راهبردی روشن برای ایران وجود داشت که از ادعای خود بر بحرین دست بردارد تا در پی خروج بریتانیا، همکاری امنیتی اعراب و ایران در خلیج فارس را تقویت کند. ایران مدعی بود که از دوران پیش از اسلام، به استثنای دوره اشغال پرتغالی ها از سال ۱۵۲۲ تا ۱۶۰۲ میلادی، حاکمیت بی وقفه ای را بر بحرین اعمال کرده است. هنگامی که ایران در سال ۱۶۰۲ میلادی، بحرین را از پرتغالی ها پس گرفت، بر این مجمع الجزایر حاکمیت داشت، تا اینکه در سال ۱۷۸۳ توسط طایفه آل خلیفه از قبیله اوتوبی عربستان مورد تهاجم قرار گرفت. بر اساس مجموعه ای از معاهده ها و موافقت نامه هایی که بین آل خلیفه و انگلیسی ها در قرن نوزدهم امضا شد، بریتانیا، بحرین را به عنوان یک «دولت مستقل در روابط معاهداتی خاص» با بریتانیا به رسمیت شناخت. در سراسر قرن نوزدهم، ایران به دلیل این معاهدات به لندن اعتراض کرد؛ و در نوامبر ۱۹۲۷، اختلاف خود با بریتانیا را بدون حل و فصل، به جامعه ملل برد. این موضوع، در سال ۱۹۵۱، زمانی که ایران خواستار اعمال قوانین ملی شدن نفت، نه تنها در مورد شرکت نفت انگلیس و ایران، بلکه در مورد شرکت نفت بحرین نیز– به این دلیل که بحرین سرزمین ایران است-، توسط دولت مصدق شد، دوباره مطرح شد. بار دیگر در نوامبر ۱۹۵۷، زمانی که دولت ایران مرزهای استانی ایران را بازنگری کرد، بحرین را از استان فارس جدا کرد و آن را استان چهاردهم ایران اعلام کرد [٢١].

با این حال، از نظر محمدرضا شاه، بحرین ارزش اقتصادی یا استراتژیک کمی برای ایران داشت. همانطور که شاه به امیرخسرو افشار، دبیر دائمی وقت وزارت امور خارجه ایران توضیح داد، ذخایر نفت بحرین اندک بود و صنعت پر رونق مروارید رو به افول بود. این مجمع الجزایر در منتهی الیه جنوب خلیج فارس قرار داشت، بنابراین برای تأمین امنیت تنگه هرمز که دغدغۀ اصلی ایران بود، ارزش چندانی نداشت. علاوه بر این، هرگونه مداخلۀ نظامی ایران در بحرین، احتمالاً، منجر به خشونت و درگیری داخلی خواهد شد [٢٢]. شاه در دیدار مارس ۱۹۶۵ با ویلسون به انگلیسی ها اطمینان داد که قصد استفاده از زور برای حل مسئلۀ بحرین را ندارد [٢٣].  این در تضاد کامل با دیدگاه‌ های او در مورد جزایر خلیج‌ فارس، ابوموسی، تنب بزرگ، و تنب کوچک بود [۲۴] که هم ایران، و هم دولت‌ های تحت حمایت بریتانیا، شارجه و رأس‌الخیمه، ادعای آن را داشتند. شاه این جزایر را با توجه به مجاورت با تنگه هرمز از نظر استراتژیک حیاتی می‌ دانست و در دیدار ژانویه ۱۹۶۸ به گورونوی رابرتز تصریح می‌ کرد که اگر ایران نتواند با دولت های تحت الحمایه در مورد ادعا های مناقشه برانگیز آنها به توافق برسد، او مایل به استقرار یک جانبۀ نیرو در این جزایر است [۲۵].

شاه با توجه به تمایل وی برای کنار گذاشتن ادعای ایران بر بحرین و عزم خود برای اعمال حاکمیت ایران بر جزایر، به وضوح امیدوار بود که چنین توافقی بتواند به عنوان بخشی از «معامله یکجا» با انگلیس بدست آید. در حالی که چنین معامله ای هرگز در جریان مذاکرات بحرین منعقد نشد، این موضوع به طور دوره ای در طول مذاکرات با انگلیسی ها، ظاهر می شد [۲۶].

در دهه ۱۹۶۰، به قول یکی از روزنامه‌ نگاران و ناشران ایرانی آن روز، مفهوم بحرین به عنوان سرزمین ایران به «ناخودآگاه مردم ایران، وارد شد» [٢٧]. بویژه در میان روشنفکران ایرانی، اجماع وجود داشت که ادعای تاریخی و حقوقی ایران نسبت به بحرین، غیرقابل انکار است [٢٨]. مسئلۀ بحرین، بویژه درگیر مناقشه با بریتانیا بود، قدرتی امپراتوری که عمیقاً در زندگی سیاسی و اقتصادی ایران در قرن نوزدهم و بیستم، نفوذ کرده بود. جانشینی از فرستادگان بریتانیا در ایران، گواهی بر تلقی عمومی ایرانیان از آلبیون خیانتکار، به عنوان دست پنهان شوم در سیاست ایران است [٢٩]. نقش بریتانیا در سرنگونی دولت ناسیونالیست مصدق در سال ۱۹۵۳ و بازگرداندن شاه به قدرت، نه تنها این انگلستان هراسی گسترده را تثبیت کرد، بلکه اعتبار ناسیونالیستی محمدرضا شاه را نیز از بین برد [٣٠]. شاه تلاش کرد وجهه خود را به عنوان یک ناسیونالیست اصیل ایرانی با تقابل «ناسیونالیسم مثبت» خود، که آنرا به عنوان «سیاست حداکثری استقلال سیاسی و اقتصادی» تعریف می‌ کرد، با «منفی‌گرایی» مصدق، که مستقیماً منتهی شده بود به «هرج و مرج سیاسی و اقتصادی که عوامل خارجی آن را برای اهداف خود ایده آل می دانستند»، تقویت کند [٣١].  بنابراین، علیرغم الزامات استراتژیک برای دست کشیدن از ادعای بحرین، هرگونه تبانی با انگلیس برای تسلیم بحرین، مشروعیت داخلی شاه را بیشتر به خطر می‌ انداخت.

شهرام چوبین تنها چند سال پس از پایان مذاکرات بحرین نوشت که محدودیت‌ های داخلی خاصی بر توانایی شاه برای چشم پوشی از ادعای بحرین وجود دارد [٣٢].  با گذشت نزدیک به ۴۰ سال و در دسترس بودن اسناد رسمی بریتانیا و تاریخ شفاهی ایران، اکنون می‌ توان بررسی کرد که چگونه این عوامل داخلی تصمیم‌ گیری شاه را در مورد بحرین محدود کرده است.  مذاکرات متناوب ایران و انگلیس درباره بحرین را می توان به پنج مرحله تقسیم کرد. از ژانویه تا اوت ۱۹۶۸، بحث‌ ها بر درخواست شاه برای برگزاری همه‌ پرسی در بحرین متمرکز بود.

از اوت تا دسامبر ۱۹۶۸، با بهبود تدریجی روابط ایران با کشورهای عربی، مذاکرات، به تصمیم شاه برای صرف نظر کردن از همه‌ پرسی ختم شد. نقطۀ عطف اصلی، با بیانیۀ ۶ ژانویه ۱۹۶۹ شاه در دهلی نو رخ داد، زمانی که وی علناً متعهد شد، از ادعای ایران بر بحرین، چشم پوشی کند. از ژانویه تا آگوست ۱۹۶۹، بریتانیایی‌ ها و ایرانی‌ ها بر ایدۀ رفتن یک هیئت سازمان ملل به بحرین برای بررسی خواسته‌ های مردم بحرین تمرکز کردند و از این طریق، مکانیسم آبرو نگهداری را برای شاه فراهم کردند تا از ادعای ایران دست بردارد. اگرچه مذاکرات در تابستان بر سر روش مأموریت سازمان ملل متحد متوقف شد، بن‌ بست شکسته شد و از سپتامبر تا دسامبر ۱۹۶۹، بحث‌ ها در مورد جزئیات مأموریت سازمان ملل، ادامه یافت و در ۲۸ دسامبر  ۱۹۶۹، با تهیه رویکرد غیررسمی مشترک به دبیر کل سازمان ملل متحد، یو تنت، به اوج خود رسید.

از دسامبر ۱۹۶۹ تا مارس ۱۹۷۰، گفتگوها بر روی عبارت رویکرد رسمی ایران به یو تنت متمرکز بود که سرانجام در ۹ مارس ۱۹۷۰ انجام شد و بدین ترتیب مذاکرات پایان یافت.مذاکرات با حضار گورونوی رابرتز با شاه در ۷ ژانویه ۱۹۶۸ آغاز شد، جایی که او تصمیم بریتانیا را برای خروج از خلیج فارس تا سال ۱۹۷۱، ابلاغ کرد. شاه به رابرتز ابراز تمایل کرد که راه آبرونگهداری بیابد که بتواند از ادعای ایران بر بحرین چشم پوشی کند. «با صدای بلند فکر می‌ کند»، او معتقد است که یک «وسیلۀ تصویرگرانه» مورد نیاز است و پیشنهاد کرد که یک «همه پرسی» در بحرین برگزار شود تا مشخص شود که آیا بحرینی‌ ها می‌ خواهند، بخشی از ایران باشند، یا نه [٣٣]. اگر همانطور که انتظار می‌ رفت، بحرینی‌ ها به استقلال از ایران رأی می‌ دادند، شاه می‌ توانست کنار گذاشتن ادعای ایران بر بحرین را به‌ عنوان موافقت بزرگوارانه‌ اش با خواست مردم بحرین برای تعیین سرنوشت، به جای تبانی با بریتانیا برای تسلیم قلمرو ایران، به تصویر بکشد. سر دنیس رایت، سفیر بریتانیا در تهران، در بررسی سالانه خود در سال ۱۹۶۸ ثبت کرد که ترس اصلی شاه این بود که به عنوان مردی که «استان چهاردهم» کشورش را به راحتی رها کرد، در تاریخ ثبت شود [۳۴].

هم انگلیس و هم آل خلیفه، با همه‌ پرسی مخالف بودند، زیرا می‌ ترسیدند که این همه‌ پرسی به تنش‌ های فرقه‌ ای در بحرین دامن بزند، جایی که خاندان حاکم آل خلیفه، مسلمانان سنی بودند، اما اکثریت جمعیت آن را، مانند ایران در همسایگی، مسلمانان شیعه تشکیل می‌ دادند. همه پرسی در مورد اینکه آیا بحرین بخشی از ایران باشد، یا نه، می تواند به راحتی به یک رفراندوم در مورد شخصیت شیعه یا سنیِ بحرین تبدیل شود. همانطور که رابرتز به شاه توضیح داد، همه‌ پرسی، نیروهای فرقه‌ گرایی را آزاد می‌ کند و خطر بی‌ ثباتی را در بحرین و خلیج فارس، افزایش می‌ دهد [۳۵].  تداوم ادعای ایران بر بحرین، تلاش‌ هایش برای پیگیری همکاری‌ های منطقه‌ ای در پی تصمیم خروج بریتانیا را با مشکل مواجه کرد. شاه در ژانویه ۱۹۶۸، از حاکم کویت در تهران پذیرایی کرده بود و قرار بود برای دیدار با ملک فیصل در مورد آینده خلیج فارس به عربستان سعودی سفر کند. با این حال، در ۱۷ ژانویه، در پایان سفر سه روزه شیخ عیسی، حاکم بحرین به عربستان سعودی، سعودی ها اعلام کردند که «در هر شرایطی دولت بحرین را به طور کامل تأیید و به طور مؤثر حمایت خواهند کرد». آنها همچنین پیشنهاد ساخت مسیری را دادند که بحرین را به عربستان سعودی متصل کند. شاه این تحرکات عربستان را رد ادعای ایران دربارۀ بحرین تعبیر کرد و بلافاصله سفر قریب الوقوع خود به عربستان سعودی را لغو کرد [۳۶].

روابط ایران با اعراب به دلیل مسئلۀ بحرین، رو به وخامت گذاشت و تهران به طور فزاینده ای رویکردی یکجانبه، و نه چند جانبه را برای امنیت منطقه در پیش گرفت. در ۲۷ ژانویه، امیرعباس هویدا، نخست وزیر ایران، اعلام کرد که ایران «قدرتمندترین» کشور در خلیج فارس است و «شکی نیست» که ایران از «حقوق» خود در منطقه دفاع خواهد کرد. او تأکید کرد که بریتانیا نمی‌ تواند از «درب جلویی، خارج شود، تا از درِ پشتی، دوباره وارد شود»، این، اشاره به تبانی بریتانیا با حاکمان عرب خلیج فارس بود. هویدا تأکید کرد که امنیت خلیج‌ فارس، در مسئولیت انحصاری کشورهای ساحلی است و قدرت‌ های خارجی باید کنار گذاشته شوند [٣٧].

چشم انداز هرگونه معامله ایران و انگلیس در مورد بحرین، زمانی متحمل ضربه بزرگی شد که بریتانیا، از اعلامیۀ ۲۶ فوریه ۱۹۶۸ توسط بحرین، کشورهای تروسیال، و قطر، مبنی بر اینکه آنها برای تشکیل یک فدراسیون واحد عربی متحد خواهند شد، حمایت کرد. ایرانی ها حمایت بریتانیا از الحاق بحرین به آن فدراسیون را به عنوان تلاشی برای استقلال بحرین از ایران، تفسیر کردند.

آنها متقاعد شده بودند که انگلیسی ها پشت ایدۀ فدراسیون هستند و این تلاش انگلیس برای واگذاری یکجانبۀ خاک ایران به اعراب را محکوم کردند. شاه نارضایتی خود را در یک سخنرانی در اصفهان، در ۱۳ مارس ۱۹۶۸، به وضوح بیان کرد. شاه که آشکارا از رد درخواست‌ های ایران برای همکاری منطقه‌ ای نا امید شده بود و از تبانی انگلیس و اعراب بر سر بحرین عصبانی بود، اعلام کرد:

ایران، نسبت به نگرش های خارجی نسبت به ما، مقابله به مثل می کند، دیگری نباید انتظار دوستی بی قید و شرط از طرف ما در ازای شاید یک نگاه محبت آمیز داشته باشد. همچنین در اینجا باید اعلام کنم که هرگاه دوستان کنونی ما، به منافع ما، بویژه در خلیج فارس احترام نگذارند، باید انتظار چنین رفتاری، از جانب ما را داشته باشند [٣٨].

سفیر رایت که از عصبانیت و بدگمانی شاه آگاه بود، سعی کرد «برای زمان بازی کند»، به این امید که «تجدید نظر در اینجا غالب شود، همانطور که اغلب در گذشته آنها به این صورت عمل کرده اند» [۳۹].  مایکل استوارت، وزیر امور خارجه بریتانیا، به رایت دستور داد که به شاه بگوید که بریتانیا در حال بررسی امکان «معامله یکجا» است که شامل انصراف ایران از ادعای بحرین در ازای بازگرداندن جزایر به ایران است. با این حال، او به رایت دستور داد که از بالا بردن بیش از حد انتظارات شاه، خودداری کند.

ادامه دارد

 

 

 

جیغ لال (بخش سوم)

احسان سنایی

فصل چهارم/روزهای سبز زندگی

روز اول که به تهران رسیدند  استراحت کردند و ترجیح دادند که فردا رو هم در کنار خانواده  شاهین  باشند و روز سوم اونا باهم به نوشهر در شمال کشور رفتند تا ساحل  دریای خزر و جنگلهای شمال رو که   شاهین  همیشه از اون تعریف میکرد ببینند. در مدت زمانی که شمال بودند به اونها خیلی خوش گذشت و دیبا مدام از زیبایی‌های اونجا تعریف و تمجید می کرد. و می گفت من فکر می کردم آلمان سرسبز ترین کشور دنیاست تصورم این بود که ایران یک کشور کویریه  شاهین  گفت عجله نکن کویر را هم به زودی می بینیم .

حنا خواهر  شاهین هم که  خیلی دلتنگ برادرش شده بود در طول این سفر همراه اونها بود وخیلی کنجکاوانه با دیبا صحبت می کردو انگار سالها بود که او رو می شناخت.در یکی از شبها سه نفری شبی به یاد ماندنی رو تا صبح با دیبا گذروندن دیبا که  زبان فارسی بسیار ناقص و داغونی داشت و با  شاهین  بیشتر آلمانی حرف میزد  بدش نمی اومد هم انگلیسی شو محک بزنه هم بیشتر درباره خانواده  شاهین  و ایران بدونه.اونشب که سه تایی خوابشون نمی اومد تصمیم گرفته بودند که کنار ساحل خاطره سازی کنندو اون شب رو به یاد موندنی ترکنند برای همین با هم از ویلا بیرون آمدندو فاصله چند دقیقه ای بین ویلا و ساحل رو قدم زنان آمدند  و کنار دریا رو شنهای ساحل نشستند

شاهین که خط خوبی هم داشت خیلی هنرمندانه  اسماشونو رو شنهای ساحل نوشت  هر سه خوش و سرمست  بلند بلند میخندیدن و  آواز می خواندن و دیبا هم با صدای زیباش  آهنگ زیبای   Mamostein und Eisen bricht     خواننده معروف آلمانی Drafi deucher  آلمانی  رو شروع به خوندن کرد، اونا تو حال خودشون بودن که ناگهان گشت پلیس اومد وکنارشون ایستاد و یکنفر از داخل ماشین با لحنی تند بهشون گفت مگه اینجا کاباره است که هر غلطی دلتون میخواد می کنید اونها که شوکه شده بودن با تعجب و حیرت به مامور نگاه کردند و  شاهین  گفت که مگه چه کار خطایی انجام دادیم؟ که مامور سریع پاسخ داد اینجا خونه فساد نیست که اون خانم داره جیغ جیغ می کنه،اصلا چه رابطه ای با هم دارید؟

شاهین  گفت همسر و خواهرم هستند اون مامور با عصبانیت گفت اگه غیرت نداری و نمیتونی جمعشون کنی ما بلدیم چجوری این کارو بکنیم!!! شاهین  از این حرف ناراحت شد و گفت لطفا درست صحبت کنید ، مامور پیاده شد و گفت سوار ماشین بشید با ما بیاید کلانتری اونجا باهاتون درست صحبت می کنم بعد زیر لب گفت یه مشت هرزه از تهران میان اینجارو به گند میکشن اونها رو سوار ماشین کردن و بردن کلانتری. دیبا خیلی ترسیده بود و هنوز نمی دونست چرا و به چه دلیل اونهارو آوردن اینجا.شاید هم اگه می فهمید که دلیل اومدنشون خوشحالی و آواز خوندن بوده خیلی بیشتر شوکه میشد.اونجا بهشون گفتن که کسی هست بیاد ضمانتتون رو بکنه و بعد یه سری فرم دادن که پر کنه همون مامور که اینجا احساس قدرت بیشتری می کرد،گفت صاحب دارید یا مثل سگای ولگرد بیصاحبین؟ شاهین  از این رفتار اون مامور خیلی عصبانی و ناراحت شد ولی خشم خودشو کنترل کرد و با مشت به دست دیگش کوبیداون مامور گفت چته وحشی شدی؟ شاهین  فقط اونو نگاه کرد با پدر و مادر  شاهین  تماس گرفتند و اونها بعد از چند دقیقه اومدن و بعد از کلی صحبت با افسر کلانتری و شنیدن نصیحت های مسخره اونها (…به دختر و عروستون بگید که حجابشان را رعایت کنند و به اخلاق اسلامی پایبند باشید شما باید بیشتر با آنها صحبت کنید و مراقبشون باشید که شئونات اسلامی را رعایت بکنند این که یه زن تو ملاء عام شروع کنه به آواز خوندن باعث تحریک مردای دیگه و به گناه افتادن اونها میشه و این از نظر اسلام درست نیست ما اینهمه شهید دادیم نباید با این رفتارهای غیر اخلاقی به خون شهدا بی احترامی بشه، البته ما این بار رو چشم‌پوشی میکنیم و با رأفت اسلامی برخورد می کنیم، ولی اگر مجدداً تکرار بشه مجبوریم اونها رو به مراجع قضائی معرفی کنیم…. )در نهایت پدر و مادر  شاهین  با امضای تعهدنامه و…. اونا رو آزاد کردن.دیبا انقدر ناراحت و ترسیده بود که خودش رو انداخت بود تو بغل حنا و فقط گریه میکرد ولی  شاهین  اونو دلداری داد وگفت گریه نکن اینها تو کشور ما عادیه فقط انگار من بعد این مدتی که ایران نبودم یکم یادم رفته بود و باید بهم یادآوری می شد.

اونا وقتی تو ماشین نشستن  شاهین  یهو خندید و گفت اصلاً گور بابای همشون بیاید دوباره همون اهنگو با هم بخونیم و شروع کرد به خوندن دیبا هم خندید  و او هم خوند و سه تایی باهم میخوندن و دست میزدن.

اونها حدود یکماه رو تو ایران گذروندن و تو این مدت علاوه بر شمال به خیلی از  شهرهای زیبای ایران مثل اصفهان، شیراز، یزد، تبریز، اردبیل، چابهار، مشهد ، کیش ، قشم و…. سفر کردند و تقریبا کل رشته کوههای البرز و زاگرس و کویر و دریاهای شمال و جنوب  رو دیدند.

از چیزای جالب برای دیبا،در این سفر،محبت زیاد خانواده و فامیل  شاهین  نسبت به او ،و همچنین شناخت بیشتر مردم ایران بود، که برخلاف تبلیغات منفی درباره سیستم حاکم بر ایران، بسیار مهربان و خونگرم و مهمان نواز بودند و در هر شهر و روستایی که می رفتند این موضوع به وضوح دیده میشد. بطوریکه اونها بخصوص دیبا  احساس بسیار خوبی رو در این مدت داشتند و انقدر دلبستگی شون زیاد شده بود که دیگه  براشون سخت بود که اینجا رو ترک کنند.دیبا همچنین خیلی علاقمند شده بود که مادرش رو هم بیاره ایران رو ببینه ،مادر دیبا آلمانی هست و با اینکه خیلی دوست داره ایران رو ببینه ، تا حالا موفق نشده. اواخر می 2014 تهران رو به مقصد دوسلدورف ترک کردن و حنا و  ستاره  و  کاوه  ،با اشک اونهارو بدرقه کردند.

بعد از اینکه دیبا و  شاهین  به آلمان برگشتند، قرار شد که باهم یه خونه بگیرن و زندگی مشترکشونو رسما شروع کنن با اینکه آقای کیانی یکی از آپارتمان های های بزرگ خودش رو به اونها داده بود و اصلا راضی به این نبود که  شاهین  و دیبا از او جدا باشند ولی بهرحال اونها ترجیح دادند که مستقل باشند و بابت این موضوع هم با آقای کیانی مفصل صحبت کرده و از او اجازه گرفته بودند. اوناطبق روال گذشته دوباره رفتن دانشگاه و درکنار مشغول بودن در شرکت و دانشگاه، در موسسات خیریه هم فعال بودن و داوطلبانه  به افراد نیازمند و مسن کمک می کردن.و همچنین در چندین انجمن حقوقی حمایتی هم بهمراه آقای کیانی فعالیت داشتند خلاصه که بسیار روزهای پرمشغله ای رو سپری می کردند.

دیبا یک مسیحی و مقید به اصول اخلاقی و مذهبی بود و در گذشته گاها و اخیرا هر هفته با  شاهین  به کلیسا می رفتند و با کشیش باب ملاقات  می کردند و درباره مسائل مختلفی منجمله مسائل مذهبی صحبت می کردند.

از طرف کلیسا و انجمن‌ها ی خیریه در کنفرانسهای زیادی شرکت می کردن.و سعی می‌کردند جلسه آموزش و مشارکتی رو ازدست ندن همچنین در فعالیتهای سیاسی و اجتماعی که از طرف موسسه آقای کیانی تدارک دیده می شد فعالانه شرکت می کردند.

کم کم به دوران پایان تحصیلاتشون نزدیک می شدن و باید خودشون و برای تز دکترا و دفاعیه و مقالات مربوط به دکترا آماده می کردن. یک سالی به شدت درگیر درس بودن و بعد از طی این مدت زمان بسیار سخت ابتدا شاهین و سپس دیبا با موفقیت مدارک دکترا رو گرفتن و کارشون رو در شرکت “کیان تک “با جدیت بیشتر از پیش ادامه دادند.

بعد از پرس و جو و بررسی های زیاد و مشورت با وکلای مسکن  آقای کیانی،  یک خونه زیبا در شهر هامبورگ خریدند  و شعبه شرکت کیان تک در هامبورگ رو کامل در اختیار گرفتند.

و در مدت کوتاهی شرایط اونجا رو به یک شرایط ایده آل که هر شرکتی به دنبال اون هست تغییر دادند.بعد از موفقیت در شعبه هامبورگ،آقای کیانی با اونها صحبت کرد و ازشون خواست که  به منظور پیگیری امور مربوط به  یکی از شعبه های شرکت در اسپانیا،  شاهین  و دیبا به این کشور بروند،با اینکه میل قلبی هردوشون موندن در هامبورگ بود ولی قبول کردند و در زمستان 2014 به اسپانیا رفتند و پلنی رو که در هامبورگ اجرا کرده بودند با کمک مهندسین و مشاورین شرکت در اسپانیا هم اجرا کردند ولی شرایط شرکت بسیار بدتر از اون چیزی بود که اونها فکرشو میکردن تولیدات پر نقص، کارمندان ناراضی و شرایط مدیریت بسیار اسفبار باعث شده بود که برند شرکت زیر سوال برود و بیشترین مشتریان ناراضی از این شعبه از شرکت کیان تک باشند. بعد از گذشت ماه ها و انجام اصلاحات فراوان با وجود مشکل ارتباط زبانی آنها توانستند با کمک مشاوران شرایط شرکت رو کمی بهبود بدند. یکی از معضلاتی که اون ها باهاش درگیر بودند این بود که قدرت تعدیل نیرو و اخراج افراد خرابکار شرکت رو نداشتند یعنی دولت اسپانیا به آنها این اجازه رو نمیداد. ولی در نهایت آنها در مدت کوتاهی موفق به انجام اصلاحات بسیاری در شرکت شدند علی رغم تمام کارشکنی ها و روال کار تقریبا به خوبی شعبه هامبورگ شد.

یک روز که  شاهین  و دیبا جلسه ای با مهندسین و طراحان شرکت داشتند، یکی از مهندسی جوان از  شاهین  خواست که درباره طرح و پروژه اش با او مشورت کنه و  شاهین  هم بعد از جلسه‌ای که با او داشت، با پیشنهاد مهندس جوان موافقت کرد و قرار شد که مشترکاً به همراه دیبا و یک تیم پژوهشی از کل شعبه های شرکت در اروپا روی پروژه مذکور کار کنند،موضوع پروژه درخصوص کنترل و مکانیزم سیستمهای( Programmable Logic Controller)PLC   بر بستر 5G بود. و کار بر روی این پروژه آنقدر جدی شد اونها رو بیش از پیش  درگیر کار در شرکت کرد و گاها اونها روزی ۱۶ ساعت رو در شرکت میگذروندن ولی هدف اونها مانع از خستگیشون بود و به اونها توان فوق العاده ای می داد آقای کیانی هم دورادور شرایط کاری و پروژه را پیگیری می کرد.پروژه  درنوع خودش بی نظیر بود و  بعنوان یک اختراع پیشرفته مطرح و به ثبت جهانی رسیده بود.

یکروز آخر هفته کاری بعد از اینکه  شاهین  و دیبا از کار روزانه خسته به خانه آمدند،دیبا  به  شاهین  گفت که یک پاکت از پست اومده گذاشتم بالای یخچال من که سر در نیاوردم چیه تو بخون ببین چییزی ازش میفهمی؟! شاهین کنجکاو شد و به دیبا به شوخی گفت شاید یه چک میلیونی به زبان اسپانیایی بوده و دولت اسپانیا خواسته که از ما بابت خدمات  شایانی  که به اقتصادشون کردیم تشکر کنه  ،دیبا گفت  وای چقدر تو خوشمزه ای مواظب باش از طرف هالیوود نیان بدزدنت نیست که خیلی هم پول دوستی؟به جای خوشمزگی بازش کن! شاهین  هم به شوخی گفت چشم و جوری قیافه مسخره به خودش گرفت که انگار  خیلی از دیبا می ترسه،وقتی به برگه داخل پاکت دقت کرد ناخودآگاه از چشماش اشک اومد و گفت با اینکه مهندسم و از پزشکی سر در نمیارم ولی انقد سواد داشتم که بفهمم عشقم بهم یه فرشته کادو داده و سریع دیبا رو در آغوش گرفت و غرق در بوسه کرد،دیبا خندید و با خوشحالی گفت که بعد از اینکه علائم بارداری رو دید آزمایش داد و متوجه شد که دوونیم ماهه که بارداره، شاهین  بهش گفت که  این بهترین خبری بود که در تمام عمرم بهم داده شد چقدر تو بدجنسی که اینجوری بهم گفتی و با خوشحالی به طرف دیبا رفت و دیبا رو  دوباره درآغوش گرفت و بهش گفت خیلی وقته که میخوام یه چیزی رو بهت بگم دیبا با تعجب نگاه کردو پرسید خوب بگو، شاهین  گفت می دونی از وقتی خدا تو رو به من هدیه داده دیگه اون دلتنگی که برای کشور و خانوادم داشتم از بین رفته؟و تو شدی خانواده واینجا شده وطنم در واقع تو همه چیز منی وطن ،خانواده ،عشق ،امید ،آرزو… و روزی هزار بار خدارو شکر می کنم که پیشم هستی تو این یکی دوسال انقدر درگیر کار و مشغله های درسی بودیم که اصلا فراموش کردم خدا چه گوهر ارزشمندی رو به من داده اینو بدون که انقدر برام ارزش داری که الان دلیل اصلی زندگیمی،وای چقدر خوب میشه که فرشتمون دختر باشه اونوقت تو تکثیر میشی … دیبا که کاملا حیرت زده شده بود با تعجب و با صدای لرزون گفت  شاهین  خودتی؟ تو از این حرفا هم بلد بودی بزنی و نمی زدی می خواست لحن شوخی رو ادامه بده ولی  یهو بغض کرد و گریه اجازه نداد  و خودش رو در آغوش  شاهین  انداخت و احساس بسیار شیرینشو با اون تقسیم کرد. شاهین  همینطور که اورو نوازش می کرد و می بوسید بهش گفت باید یکم از مشغله هات کم کنی و مواظب خودت باشی دیبا  گفت منم میتونم یه چیزی بهت بگم؟ شاهین  گفت صد در صد عزیز دلم دیبا چشماشو بست و گفت:”  از زمانی هم  که تو اومدی تو زندگیم، دنیای من رنگی شده قبلا همه چیز برام سیاه و سفید شده بود، قبل از  تو زندگی برام یکنواخت شده بود و تنها دلخوشیم پدر و مادرم بودن یه جورایی به‌ دور تکرار افتاده بودم  همه چی برام تکراری شده بود هیچ انگیزه‌ای برای ادامه  زندگی نداشتم و نمی دونستم که می تونم همینجوری ادامه بدم یا نه ولی دقیقاً زمانی که تو آمدی من فهمیدم که میشه اون روی زندگی رو هم دید مفهوم عشق رو برای اولین بار با تو تجربه کردم .نمی تونم خیلی کتابی عارفانه و عاشقانه صحبت کنم ولی بدون  انقدر دوست دارم که اندازش مشخص نیست احساس می کنم حتی از پدر و مادرم هم بیشتره نمیدونم اگر نباشی چطوری میتونم به زندگی ادامه بدم می ترسم بهت بگم یه دونه بزن تو گوشم که بدونم خوابم یا بیدار، بعد که زدی از خواب بیدار شم البته امیدوارم که خواب نباشه چون اینجوری نمی تونم خدا رو ببخشم  زبانم لال چه حرفیه می گم اصلأ ولش کن خول شدم همش تقصیر توئه یهو آدمو شوکه می‌کنی”  اون شب تا صبح برای همدیگه حرف داشتن  شاید هیچوقت فکرشو نمی کردن که اینجوری بتونند با هم عاشقانه صحبت کنند بعد از چند سال زندگی مشترک این اولین باری بود که آنها حرف دلشونو به این راحتی به هم می‌گفتند و خیلی عاشقانه و زیبا ساعتها در کنار هم مثل فرشته ها عشق بازی  کردند.

صبح شد هر دو تا وقتی از خواب بیدار شدن  خیلی خسته بودن ولی حس خوشی داشتن انگار تمام اتفاقاتی که شب گذشته براشون افتاده بودیک خواب شیرین بود که دوتایی با هم دیده بودند.

شاهین  گفت میخوای با شرکت تماس بگیرم که امروز رو تعطیل کنیم و با همدیگه باشیم؟دیبا که از خدا خواسته بود گفت بله حتما این کارو بکن خدا را شکر که ما هر شب اینجوری نیستیم وگرنه با باید فکر آدم های دیگری برای شرکت بود. بعد بلافاصله بعد از اینکه صبحانه خوردن با هم دیگه رفتن بیرون که  یه گشتی بزنن انگار تازه با هم آشنا شده بودند و انگار ماه عسل شان بود انگار نه انگار که چند سال از ازدواجشان  گذشته بود آیا واقعاً این تأثیر اومدن بچه تو زندگی بود یا نه  اونها تنها دنبال بهانه میگشتن برای اینکه احساساتشون رو اینجوری به هم ابراز کنن خیلی وقتها  پیش آمده بود که با هم بگن بخندن و خوشحال باشند و سرخوش باشند ولی هیچ وقت تو این چند سال به این لطافت با همدیگه صحبت نکرده بودن اون رو تا شب با همدیگه گشتن مثل دوتا نامزدی که تازه با هم آشنا شدند مثل بچه ها شیطونی کردند بازی کردند و سر به سر همدیگه گذاشتند و انروز گذشت یک روز خیلی قشنگ ، به نظر می‌آمد که از این به بعد هم زندگیشون به همین منوال پیش بره به خاطر اینکه اونا ترس بازگو کردن احساساتشون رو کنار گذاشته بودن و خیلی راحت با قلبشون با هم صحبت ‌کردن. شش ماه گذشت و و دقیقا همین طور بود که فکر می کردند و زندگی بسیار زیبا تر و لطیف تر شده بود و آنها همیشه با قلبشان با هم صحبت میکردن لحظه موعود فرا رسید و در ظهر یک روز گرم اواخر تابستان در اول سپتامبر 2015  شاهین  و دیبا در شهر زیبای بارسلون،صاحب یک هدیه زیبا از طرف خدا و یک فرشته ی کوچولو به نام آوا شدند.

آوا کوچولو شده بود همه چیز  شاهین  و دیبا،  شاهین  فقط به امید دوباره دیدن آوا صبح از خونه بیرون می آمد تمام سختی‌های کار شرکت و مشکلات  پروژه   قابل تحمل بود  بعد از چند ماه دیبا که تا اون موقع از راه دور امورشرکت رو هماهنگ می کرد به شاهین گفت که امکان حضور فیزیکی در شرکت رو داره  و به همراه آوا کوچولو می آمد به شرکت،البته شاهین همیشه به  دیبا می‌گفت که تو نباید دیگه زیاد کار کنی و خودت را اذیت کنی یادت باشه که باید به فکر آینده بچه باشی و از فشار کاریت باید کم کنی.

شاهین  و دیبا مشغول و سرخوش به شرایط خوب زندگی و  از بزرگ شدن و راه رفتن آوا  غرق در لذت و مستی بودند.

 

با اقتباس از کتاب؛ و انسان خدا را آفرید

تهیه و تنظیم: مینا انصاری نژاد

کاریکاتوریست: مینا انصاری نژاد

اگر بخواهیم انسان را به موجودی هوشمند معرفی کنیم باید بگوییم

او بر سایر حیوانات روی زمین برتری خود را به ثبوت رساند. بروی ماه که اجداد او روزگاری دراز آن را خدای خود می پنداشتند قدم نهاد. ذرات اتم را به تعبیری شکافت.

اما علارغم همه ی این ها بشر هنوز در زمینه ی اعتقادات دینی و باورهای ماوراء الطبیعیه به ساده دلی اجداد خود که هزاران سال قبل در جنگل ها و غارها زندگی می کردند، باقی مانده است. با مغز ابتدایی خود از هرچه در مخیله شان می گذشت خدایی می ساختند ودر برابر آنچه که خود ساخته بودند به زانو درمی آمدند. از گناهان خود به درگاه خدای خودساخته طلب عفو می نمودند و برای سلامتی و ازیاد محصول، قربای ها تقدیم ان می کردند.

انسان، مانند سایر حیوانات رد بالای خلقت، هیچگاه انفرادی زندگی نکرده است و از این نقطه نظر نیزبه میمون ها شباهت تام دارد. انسان ها برای تامین معاش خود با هم به شکار صید می رفتند، با هم می زیستند و به اقوام و قبیله خود دلبستگی پیدا می کردند. همین امر موجب پیداش عقاید و باورهای قبیله ای و انتقال این عقاید به نسل های بعد، از طریق وراثت گردید (اینجا باید فرضیه ی داروین مبنی بر اینکه صفات اکتسابی در طول سده ها و هزاره ها به صفات موروثی تبدیل می شوند، در نظر گرفته شود) متقابلا، عقاید و باورهای هم آهنگ، وابستگی بیشتری بین افراد هر قبیله بوجود آورد. در این جامعه فرد تابع قبیله بود و باورها و عقاید مشترک، عامل وابستگی افراد به یکدیگر. و از طرفی باورهای متفاوت بین قبیله هلی مختلف جنگ ها و درگیری ها بوجود آورد و این امر تا به امروز دیده می شود خصوصا میان پیروان ادیان مختلف.

جوامعی که افراد آن ناخواسته درگیر قوانین یک مذهب ایدئولوژیک شده اند یا با آن خو می گیرند، مثل شخصی ربوده شده که با رباینده ی خود رابطه ی عاشقانه برقرار می کند (سندروم استکهلم)،  دیکتاتوری و قوانین ضد انسانی و زن ستیزانه را می پذیرند و در رگ و پی و استخوان شان نفوذ می کند و برای اینکه مذهب را از ذهن این افراد بزدایی شاید نیاز به صدها سال زمان باشد.

وظیفه ی مذهب ایدئولوژیک برای بقای خود و رکن اساسی آن بوجود آوردن یک قالب فکری مشخص و ترساندن افراد آن جامعه از عذاب پس از مرگ و عقوبتی در جهنم موهومی است. مذهب به این افراد اجازه ی فراررفتن از این قالب فکری را نمی دهد و درصورتی که کسی این قوانین را به چالش بکشد کافر و ملحد شناخته می شود و حکم اش رد شدن از زیر تیغ شریعت است.

طرز فکر بشر اولیه درباره مذهب مسلما از حدود تفکر سایر حیوانات تجاوز نمی کرده است. برای پیدایش دین نمی توان به طور قطع و یقین دوره خاصی را معین کرد.

خدا در هر جامعه ای انعکاس تصورات و تفکرات خود آن جامعه بوده است.وحشت و ترس و احتیاج، عاملین اولیه پیدایش خدا و مذهب اند.

بشر از آنچه نمی شناخته، هراس داشته و وحشت باعث ایجاد احترام و ستایش آن شییء ناشناخته می گردیده. بشر از اولین مراحل زندگی، با عوامل طبیعت برخورد می کند، به طلوع و غروب آفتاب، باد و باران، شب و روز، سرما و گرما، رعد و برق و بیماری و مرگ می اندیشد درصدد یافتن راهی برای حفاظت از خود در برابر خشم عوامل طبیعت برمی آید. او می خواهد منبع و منشاء هر یک از این پدیده ها را کشف و با انها ارتباط برقرار نماید و نظر مساعد هر یک از عوامل را به خود جلب کند تا در مواقع لزوم در برابر حمله سایر عوامل از او حمایت و محافظت کند.

پویایی بی حد بشر، تفکر و کنجکاوی در کشف علل بروز حوادث، به منظور برآوردن احتیاجات مادی و اقتصادی در وهله اول و حفاظت از او در برابر عوامل طبیعی مثل سرما و گرما، گرسنگی و بیماری و مرگ، در مراحل بعدی او را سوق می دهد که منتهی به آفرینش خدایان گردد.

بشر خلاق و سازنده، همانگونه که برای رفع نیازمندی های خود به اختراع و تولید ابزار کار می پرداخت، در باب مذهب نیز از ادامه تفکرات باز نمی ایستد و فعالیت مغزی خود را علیرغم فقر علمی، همچنان گسترش می دهد و دامنه، تخیلات و میدان افسانه سازی خود را آنقدر بالا می برد تا به جایی می رسد که چون کرم ابریشم، در درون پیله، افکار واهی و معتقداتی که خود تنیده بود، گرفتار می شود و ابداعات و افسانه های ، ارباب و فرمانروای ذهن او می شود

کاریکاتوریست: مینا انصاری نژاد