روی جلد | پشت جلد |
در هر 10 دقیقه حداقل یک مورد نقض حقوق بشر در ایران اتفاق می افتد
در شماره 317 آزادگی، می خوانید
بردار پرده از میان؛ گوشههایی از زندگی قرةالعین |
اسفندیار دواچی
|
3
|
زنان بلوچی که آزادی را در گوشِ هم پچپچ میکنند |
مریم فومنی
|
7
|
۸مارس، روز جهانی زن و «زن، زندگی، آزادی» |
سارا آسیابان
|
11
|
مروری بر تاریخ اعدام زنان در جمهوری اسلامی ایران |
مهدی افشارزاده
|
12
|
گفتگو با بازجو، در «جایی که خدا نیست» |
گفتگو با زر امیرابراهیمی و مهران تمدن
|
13
|
«دیگر نه هرگز»: دادخواهی و دموکراسی در آرژانتین |
اولیسیس د لا اوردن در گفتگو با سپهر عاطفی
|
16
|
بیانیهها، منشورها و جنبش انقلابی مهسایی ایران |
اکبر دهقانی ناژوانی
|
19
|
کودکانی که جمهوری اسلامی کُشت |
مصطفی حاجی قادرمرحومی
|
21
|
بررسی بانکداری اسلامی |
علی صالحی
|
21
|
جمهوری اسلامی در گرداب سقوط |
عباس رهبری
|
22
|
مسمومیت سریالی در مدارس ایران |
مریم حبیبی
|
24
|
کودک آزاری |
محمودرضا صالحی
|
25
|
تروریسم : از ایدئولوژیک تا بیولوژیک |
مهران انصاری نژاد
|
26
|
حقوق زنان در قوانین اسلامی |
فهیمه تیموری
|
27
|
مسمومیت در مدارس دخترانه |
مهین ایدر
|
27
|
مدیر مسئول و صاحب امتیاز:
منوچهر شفائی
همکاران در این شماره:
معصومه نژاد محجوب
لیلا قناعت زاده
مهین ایدر
مهسا شفوی
طرح روی جلد و پشت جلد:
لیلا قناعت زاده
امور گرافیک، فنی و اینترنتی :
پریسا سخائی، عباس رهبری
چاپ و پخش:
مصطفی حاجی قادر مرحومی
یادآوری:
- آزادگی کاملاً مستقل و زیر نظر مدیر مسئول منتشر میشود.
- نشر آثار، سخنرانیها و اطلاعیهها به معنی تائید آنها نبوده و فقط به دلیل اعتقاد و ایمان به آزادی اندیشه و بیان میباشد.
- با اعتقاد به گسترش افکار، استفاده و انتشار آثار چاپ شده در این نشریه بدون هیچ محدودیتی کاملاً آزاد است.
- مسئولیت هر اثری بر عهده نویسنده آن اثر است و آزادگی صرفاً ناشر افکار میباشد.
آزادگی
آدرس:
Azadegy _ M. Shafaei
Postfach 52 42
30052 Hannover – Deutschland
Tel: +49 163 261 12 57
Email: shafaei@azadegy.de
بردار پرده از میان؛ گوشههایی از زندگی قرةالعین
اسفندیار دواچی
بردار پرده از میان؛ گوشههایی از زندگی قرةالعین، زرّینتاج قزوینی
بذری که قرةالعین در کشورهای اسلامی بیفشاند اکنون دارد از خاک بیرون میآید و سبز میشود… افتخار این بانوی بزرگوار در آن است که دفتر اصلاحات اجتماعی در سرزمین ایران به دست او گشوده شد. (توماس کِلی چِینی)
باید پذیرفت که زن راز بزرگ فرهنگ ما بوده است. همانگونه که قرنها جسمش را در چادر پوشاندند، خصوصیات و صدایش را هم جزو مُحرّمات دانستند. یعنی این فقط جسم زن نبود که باید در حجاب میماند، بلکه نامش، نشانش و صدایش هم باید مخفی میماند. (فرزانه میلانی)
***
در یکی از روزهای سال ۱۸۱۷، در کوچهپسکوچههای قزوین، در خانهای آجری و بزرگ، با مشبککاریهای ظریف،[1] که با معیارهای آن زمان خانهای مجلل به شمار میآمد، دختری دیده به جهان گشود که عاقبت به پرآوازهترین زن ایرانی سدهی نوزده میلادی بدل گشت. او را فاطمه نام نهادند، منتها به احترام مادربزرگش که او نیز فاطمه نام داشت و در خانهی آنها به سر میبُرد دخترک را در خانه اُم سَلمه (مادر مؤمنین) صدا میزدند. اُم سلمه، که بعدها طاهره نامیده شد، دختری گندمگون بود با خالی بر گونهی چپ[2] و موهایی زرّین.[3]
طاهره دختری استثنائی در خاندانی استثنائی بود. مادربزرگش، فاطمه (وفات ۱۸۴۴)، از دانش دینی برخوردار بود، آوازی خوش داشت و سخنوری زبردست بود.[4] مادر طاهره، آمنه (زادهی ۱۷۸۷)، زنی فرهیخته بود که از دانش دینی و فلسفی بهره داشت. آمنه نیز شاعره بود و در مدرسهی صالحیه درس میداد. پدرش ملا صالح (زادهی ۱۷۵۳) مدیر یک مدرسهی دینی و مردی مترقی و معتدل در امور مذهبی بود که به تحصیل فرزندانش بسیار اهمیت میداد، طوری که در اُشکوبهی فوقانی منزلش در محلهی ترکزبانِ قُملاق[5] کتابخانهای آراسته فراهم آورده بود. درحالیکه در آن روزگار دختران عموماً از تحصیل محروم بودند، ملا صالح برای درسخواندن دخترانش، بهویژه طاهره، بهای فراوانی قائل بود. رابطهی او و طاهره رابطهی اعتصامالملک و پروین اعتصامی را تداعی میکند، منتها در روزگاری بس دورتر و تاریکتر.
ملا صالح مدیر مدرسهی صالحیه بود که امروزه در گذری به همین نام قرار دارد. صالحیه برای پسران و دختران، هر دو، برنامههای درسی داشت و از این منظر یکی از مدارس انگشتشمار ایران در آن دوران بود.[6] بدینترتیب، طاهره هم نزد پدر بهطور خصوصی درس خواند هم در مدرسهی صالحیه در فلسفه، الهیات، زبان عربی و متون دشوار دینی آزموده و ورزیده گشت. او در میان همگنان، که خود از نوادر دوران بودند،[7] سرآمد بود و پدر، به همین جهت، او را زرّینتاج نامید.[8]
شاید مهمترین رخداد زندگی طاهره در نوجوانی آشنایی او با کتابهای نامتعارفِ یکی از دانشمندان شالودهشکن دینی بود. طاهره، بهطور کاملاً اتفاقی، در میان کتابخانهی پسرخالهاش به جزوهای از شیخ احمد احسایی برخورد.[9] آرای متفاوت و دگرآیین heterodoxical شیخ احمد دختر نوجوان و سختپسندِ قزوینی را مجذوب خود ساخت. شیخ احمد، برخلاف بسیاری از علمای دین، به «پیشرفت اجتماعی» باور داشت.[10] او در کلاسهای درس خود، که بعدها به مکتب شیخیه شهرت یافت، باورهای موعودباورانه را ترویج میکرد و اعتقاد داشت که آغاز دورهای جدید در رشد و بلوغ بشری نزدیک است. او، همانند ابنسینا، به معاد و معراج جسمانی باور نداشت و همانند کانت، معتقد بود که ذات اشیا از تیررسِ شناخت آدمی خارج است. بااینحال، یکی از جنجالیترین آرای او این بود که قائم موعود نه از قعر چاه که از بطنِ زنی معاصر زاده خواهد شد.
باورهای بحثانگیز شیخ احسایی با آموزههای ارتدوکس دینی و عقاید مجتهدین روزگار سخت در تضاد بود. طُرفه آنکه عموی بزرگ طاهره از سرسختترین دشمنان شیخ احمد و عقاید بدعتآمیزش بود. با این وصف، او نمیدانست که شیخ در اعماق دژ او رسوخ کرده است: علاوه بر طاهره، دستکم خواهر، عموی کوچک، پسرخاله و احتمالاً مادرش نیز مفتون ایدههای شیخ احمد شده بودند. این تنش و گسست خانوادگی، بازتابی از کشمکش موجود در جامعهی دینی اواسط سدهی نوزده در ایران بود. کشاکش میان پاسداری از سنت و میل به گریز از آن؛ میل به درافکندنِ طرحی نو، رسمی نو و عصری نو. آتشفشانی که عاقبت با دعوت باب در میانهی همان سده فوران کرد.
به هر روی، طاهره شیفتهی باورهای نوین شد و از طریق عموی کوچک خود، که از پیروان مکتب شیخیه بود، شروع به نامهنگاری با جانشین شیخ احمد، سید کاظم رشتی کرد. سید کاظم با ملاحظهی نوشتهی متین دختر جوان او را قرةالعین (تسلّایِ چشم) نامید. لقبی که مقدر بود در کنار اسم «طاهره» بیش از همهی نامهای او پرآوازه گردد.[11]
چند سال بعد تنش میان او و همسرش که از دشمنان قسمخوردهی شیخیه بود به نقار میان آن دو منجر شد. طاهره چارهای نداشت جز آنکه به زیارت برود؛ چارهای که رسماً و عرفاً مجاز و پذیرفتنی بود.[12]
در بدشت، در یک روز گرم تابستان، قرةالعین در برابر مردانی که دهشتزده او را مینگریستند به میان آنان آمد و بیپرده و بدون روبنده، با آرایش و زینت، سخن گفت. زنی «عالِمه» در میانهی سدهی نوزده حجاب هزارساله را دریده بود؛ حجابی که نظام مردسالار بر قامت زنان دوخته و آویخته بود.
طاهره بههمراهی خواهر و شوهرخواهرش به کربلا رخت کشید. او فقط چند روز اگر زودتر میرسید واپسین ایام زندگانی سید کاظم را به چشم میدید. بااینحال، بیوهی سیدکاظم که بعدها از مدافعان حقوق زنان شد[13] به طاهره پیشنهاد داد تا پس از اتمام مراسم سوگواری بساط درس سید رشتی را در عراق از نو بگستراند.
قرةالعین در کربلا گرم تدریس و بیان موعظه بود که هنگامهی تازهای در ایران به پا خاست: باب در شیراز دعوی قائمیت کرد. او خود را همان موعودی دانست که شیخ احمد و سید کاظم به ظهورش نوید داده بودند. قرةالعین بلادرنگ به او ایمان آورد و در زمرهی بابیان درآمد. باب نیز که از «بهبود وضع زنان» سخن میراند[14] او را جزو وزرای [15] خود، یعنی هجده مؤمن نخست، به شمار آورد. رخدادی که در تاریخ ادیان اگر نگوییم بیسابقه لااقل کمنظیر بود.
قرةالعین از سوی باب فرمان یافت تا آیین جدید را در شهرهای عراق و ایران ترویج کند. بااینهمه، قرةالعین در اقدامات تبشیری خود نیز شهرآشوب بود. در روز نخست محرم، که شیعیان رخت عزا بر تن میکنند، او به میمنت زادروز مولای تازهیافتهاش جامههای رنگین به تن کرد،[16] تا آنجا که حتی شماری از بابیان از رفتار او آزرده شده و به باب شِکوه کردند. باب اما در اقدامی خلافِ جریان مردسالار و زنستیز موجود جانب قرةالعین را گرفت، او را مبرا دانست و طاهرهاش (پاک) نامید؛ لقبی که هنوز زود بود تا بر سر زبانها بیفتد، اما دستکم سبب شد تا بدگویانِ طاهره زبان در کام کشند.
با وجود این، روزهای سخت طاهره در راه بود. در اوایل تابستان ۱۸۴۸، درست چند روز پیش از تشکیل نخستین گردهماییِ دفاع از حقوق زنان در سِنِکا فالز آمریکا، بابیان به فرمان باب در بدشت گرد هم آمدند تا دربارهی نحوهی اعلام استقلال آیین جدید از دیانت پیشین تصمیم بگیرند. بدشت دهکدهای محقر در نزدیکی شاهرود بود که در آن زمان در مرز میان دو ولایت مازندران و خراسان قرار داشت و در کنار چهارراهی واقع شده بود که شهرهای بابینشینِ بارفروش و مشهد را به پایتخت متصل میساخت. در یکی از باغهایی که به همین منظور اجاره شده بود سران بابی شبها در هیئتی سهنفره جمع میشدند و دربارهی شیوهی اعلان قوانین جدیدِ دینی به رایزنی میپرداختند؛ شیوهای که میتوانست سخت مخاطرهآمیز باشد. در یکی از این جلسات قرةالعین داوطلب شد که مسئولیت اعلان قوانین تازه را بر عهده گیرد. استدلال او این بود که طبق شریعت خون مرد کافر را میتوانند بلادرنگ بریزند، اما در کشتن زنِ مرتد درنگ میورزند و به او مهلت میدهند تا از عقیدهی کفرآمیزش دست بشوید و توبه نماید.[17]
پیشنهاد زن جوان پذیرفته شد. قرةالعین در تمام زندگی جوری دیگر دیده بود، راه متفاوت پیموده بود و خلاف جریان شنا کرده بود. بااینهمه، اگر تمام کارهایی را که تابهحال کرده بود به یک کفه مینهادی و اقدامی که قصد انجامدادنش را داشت به کفهی دیگر، دومی سنگینی میکرد.
تا آن روز قرةالعین در پس پرده با مردان سخن گفته بود. در عراق وقتی بهجای سید کاظمِ مرحوم درس میداد مردان از ورای پرده به صحبتهای نافذش گوش میسپردند. اما حتی دیدن سایهی او بر آنان ممنوع بود.[18] در بدشت نیز، در روزهای نخست، قرةالعین از ورای پردهای نازک که خدمتکاران او در برابرش میآویختند با مردان سخن میگفت.[19] اما در بدشت، در یک روز گرم تابستان، قرةالعین در برابر مردانی که دهشتزده او را مینگریستند به میان آنان آمد و بیپرده و بدون روبنده، با آرایش و زینت، سخن گفت. زنی «عالِمه» در میانهی سدهی نوزده حجاب هزارساله را دریده بود؛ حجابی که نظام مردسالار بر قامت زنان دوخته و آویخته بود. پیشتر، باب، زمینهی کشف حجاب و گفتوگوی زن و مرد را در مهمترین کتاب خود بیان فارسی مهیا ساخته بود. بنا بر تازهترین آموزههای باب، مرد و زن میتوانستند همدیگر را ببینند و در قالب کلماتی محدود با یکدیگر سخن بگویند. نکتهی شگفت این بود که باب، جواز گفتوگوی میان مرد و زن را بهصورت دوسویه صادر کرده بود: مطابق تعلیم او، زنان نیز میتوانستند آغازکننده و گشایندهی گفتوگو باشند.[20] در روزگاری که خانهها ــ از جمله خانهی پدری قرةالعین ــ اندرونی داشت، بر درِ خانه کوبههایی با تفکیک جنسیتی نصب میشد و «محدودیتهای فرهنگیْ زن را پنهان در هزارتوی دیوار و چادر و سکوت و سکون نگاه» میداشت[21] این آموزه سخت انقلابی بود.
به هر روی، طاهره هم پردهی ظاهری را درید هم مُهر خاموشی را شکست. در نسلهای بعد زنان آزادهای که از پی او آمدند دیگر مُهر سکوت بر لب نداشتند.
در بدشت او استدلال کرد که دورهای تازه با قواعدی تازه فرا رسیده که در آن مرد و زن میتوانند برخلاف رسوم گذشته با هم معاشرت نمایند. با این وصف، اقدامات بهظاهر «افراطی» طاهره در بدشت هم شماری از بابیان را به چالش کشید هم دستاویزی مناسب به دست دشمنانش داد تا با حربهای قدیمی، یعنی فساد عقیده، به او حملهور شوند. ماجرای کشف حجاب در بدشت کانون شایعات گسترده شد و انگشت اتهام بیش از همه بهسوی قرةالعین نشانه رفت. از جمله محمدتقی سپهر، تاریخنگار درباری، در ناسخ التواریخ مرزهای بیادبی و وقاحت را تا اندازهای بیسابقه جابهجا کرد و نسبتهایی ناشایست و ناروا به قرةالعین وارد ساخت؛ البته از مورخی که بعداً مرگ امیرکبیر را به بیماری و ورم «انگشتان پای تا فراز شکم» نسبت داد جز این انتظار نمیرفت. در حقیقت، عباراتی که سپهر و مردانی مثل او در حق قرةالعین به کار بردند، به تعبیر فروید، نوعی «واکنش وارونه» بود و بیش از آنکه از حقیقتْ حکایت نماید از ذهن بیمار و خیالات هوسآلودهی آنان پرده برمیداشت.
بااینحال، و بهرغم شایعات موجود، باب یک بار دیگر قرةالعین را «طاهره» نامید و این بار لقب «طاهره» بر سر زبانها افتاد تا گواهی باشد بر پاکدامنی قرةالعین.
البته این افتراهای ناروا درمورد زنان آزادیخواه منحصر به سرزمینهای شرقی نبود. در همان روزها در آمریکا روزنامهای پس از برگزاری نخستین همایش حقوق زنان در سنکا فالزِ نیویورک (ژوئیهی ۱۸۴۸) نوشت: «آنچه مُعرف این برنامه بود چیزی نبود جز مُشتی فساد، الحاد، چرندیات مضحک و هرزگیهای متعفن که این زنان بدکاره در سه روز گذشته بالا آوردهاند.»[22]
اما این هرزگیها چه بود؟
شرکتکنندگان در همایش دوروزهی سنکا فالز، درست چند روز پس از ماجرای بدشت، در روزهای ۱۹ و ۲۰ ژوئیهی ۱۸۴۸، گرد هم آمدند تا مسئلهی حقوق زنان را به میدان مشورت گذارند. در آن روزگار، در آمریکا، نهادهای اجتماعی طوری سازمان یافته بود که زنان را زیر مهمیز خود نگه دارد. برای نمونه: «همین که زنی ازدواج میکرد موجودیت قانونی خود را از دست میداد، نمیتوانست پای قراردادها را امضا کند، وصیتنامه بنویسد یا در دادگاه شکایتی تنظیم کند. و اگر ارثی از پدر ــ و یا منبعی دیگر ــ به وی میرسید شوهر حق داشت آن را بفروشد و پول حاصل را تصاحب کند.» جای زنان در خانه بود. درِ دانشگاه به روی آنها بسته بود. و روزنامهها هر تلاشی را که زنان برای بهبود جایگاه خود مبذول میداشتند نکوهش میکردند.[23]
تلاش برای رفع این محدودیتها همان «هرزگیهای متعفنی» بود که آن «زنان بدکاره» بالا آورده بودند! بدتر از این نمیشد تلاش زنان برای استیفای حقوق اولیهی خود را به وصف کشید.
میگویند او در واپسین دقایق حیات به دژخیمان گفت: «شما همین که اراده کنید میتوانید مرا بکُشید، اما نمیتوانید مانع آزادی زنان شوید.»
به هر روی، طاهره و شرکتکنندگان در «اجتماع بدشت» برای ترویج آموزههای جدید بهسوی دیار خود پراکنده شدند. طاهره پس از مدتی در ولایت مازندران گرفتار قوای حکومت قاجار شد. سعایت دشمنان سبب شد تا او به فرمان امیرکبیر بازداشت و به پایتخت آورده شود. طاهره را در بدو ورود به تهران نزد ناصرالدینشاه بردند و شاه قجر تحتتأثیر «خاتون عجم»[24] قرار گرفت و به یکی از وزرای حاضر گفت: «از هیئتش خوشم میآید. بگذار باشد.»[25] همین چند کلمهی ملوکانه حدود سه سال جانباختن طاهره را به تأخیر انداخت.[26]
او را در بالاخانهی منزل محمودخان کلانتر، رئیس نظمیهی تهران، بازداشت کردند. تنها راه ورود به اتاق بالاخانه نردبانی بود که گاه برای طاهره غذا میآوردند. در ضمن، فرمان اکید صادر شده بود که قلم به دست بانوی خوشنگار قزوینی نرسد تا مبادا سِحر کلامِ «مُلحدهی شیرین مقال»[27] در قلب کسی اثر نماید. بااینحال، طاهره تابِ مستوری نداشت و از بالاخانهی تنهایی خود سر از روزن کلمات برمیآورد. او با آبِ تره و چوب جارو روی کاغذ عطاری مینوشت[28] و توسط زنان معتمدی که در منزل کلانتر شیفتهاش شده بودند نوشتههای خود را به بیرون میفرستاد.
مدتی بعد، طاهره بهاجازهی کلانتر، به اتاقی بزرگتر در اندرونی خانه نقل مکان کرد. و در همین اوان بود که ناصرالدینشاه نامهای به او نگاشت. او وعده داد تا در صورتی که طاهره باب را انکار کند و دوباره اسلام آورد او را به عقد خویش دربیاورد و به سرپرستی زنان حرمسرایش بگمارد.[29] درمقابل، طاهره طی پاسخی منظوم تقاضای او را در کمال صراحت رد کرد و در پشت نامهی شاه نوشت:
تو و مُلک و جاه سکندری، من و رسم و راه قلندری
اگر آن خوش است تو در خوری و گر این بد است مرا سزا
میگویند ناصرالدینشاه پس از خواندن پاسخ طاهره جسارت و روحیهی فوقالعادهاش را ستود و گفت: «تاریخ تاکنون چنین زنی به ما نشان نداده است.»[30] و باز در همین خانه بود که دو تن از علمای نامدار پایتخت به دیدنش آمدند و طی هفت جلسهی بازجویی و بازپرسی بهطرزی بیحاصل به او اصرار ورزیدند تا دست از عقیدهاش بردارد. و پس از ناکامی رأی به نابودکردنش دادند.
مدتی بعد، چند بابی که از تیرباران باب در تبریز خشمگین بودند، بهطرزی خودسرانه در ییلاقات شمالیِ تهران با تپانچهی ساچمهای به ناصرالدینشاه حمله کردند. با آنکه «قبلهی عالم» تنها چند زخم سطحی برداشته بود، جریانی سهمگین از کلانکُشی بابیان به راه افتاد. در بحبوحهی این بابیکشی و خونریزیِ جنونآسا ــ که «حتی به معیار قاجاریه هم خارقالعاده»[31] بود ــ حکومتْ مصمم بر قتل طاهره گردید. از قرار معلوم، طاهره اولین زنی بود که در ایران به جرم اِفساد فیالارض اعدام شد.[32] در ضمن، او نخستین زنی بود که در راه آزادی و ترقی زنان جان باخت.[33] نیمهشب او را که چون نوعروسان جامهای سفید در بر کرده بود به باغ ایلخانی بردند، با دست غلامی مست و با دستمال حریری که خود طاهره، بنا بر احساس قلبیاش، از پیش آماده کرده بود خفهاش کردند، پیکرش را در چاهی انداختند و چاه را با سنگ انباشتند. پیکر طاهره همان جا ماند و هرگز در جایگاه شایستهی خود قرار نگرفت، گویی ارادهی خود طاهره بود که از او نه آثار تن که صدایش باقی بماند. میگویند او در واپسین دقایق حیات به دژخیمان گفت: «شما همین که اراده کنید میتوانید مرا بکُشید، اما نمیتوانید مانع آزادی زنان شوید.»[34]
ترجمهی انگلیسی همین عبارت اکنون زینتبخش دیوار ساختمانی است که بیش از یکونیم قرن پیش همایش سنکا فالز در آن برگزار شد.
به هر تقدیر و بهرغم خاموشیِ خانواده و خویشان، جهان درخصوصِ طاهره سکوت اختیار نکرد. تاکنون فقط در ایران سیاههای بلند از افراد در مدح و ثنا یا رد و انکار او سخن گفتهاند. بااینحال، تازه در سالهای اخیر کتابهایی نسبتاً جامع[35] و مقالاتی ارزنده[36] درمورد طاهره نوشته شد و آثار هنری زیبندهای[37] پیرامون شخصیت او تدوین و پرداخته شد. بااینهمه، تهمتها کماکان بر او روا داشته میشود. شاید هنوز باشند کسانی که در پاکی و شهامت او و در پایداریاش بر عقیده تردید دارند. برخی نیز، بهدرست یا غلط، در صحت انتساب برخی از اشعارش به او تردید روا داشتهاند. بااینحال، فراوانیِ شمار نوشتههایی که حتی دشمنانش همچنان دربارهی او مینویسند دیگر لااقل در یک مورد جای تردید باقی نمیگذارد: طاهره را نمیشود نادیده گرفت.
شاید بزرگترین گناه طاهره این بود که زیاد میدانست. او پُر میخواند، بسیار مینوشت، زیاد میدانست و فراوان میگفت. در یک کلام: کاروبار او با کلمه بود. در واقع، قدرت کلمه، و نه شمشیر (word, not sword) بود که شخصیت طاهره را، برخلاف بسیاری از مردان همروزگارش، بُرّا و نافذ میساخت.
بیجهت نبود که او سخنانش را در بدشت با گفتن این روایت آخرالزمانی آغاز کرد که «منم آن کلمهای که… نُقبا از شنیدنش فرار میکنند». از قرار معلوم، «نقبا» مردان نخبهای بودند که تاب دیدن زنی را نداشتند که بیپرده با آنان سخن بگوید.
به بیان دیگر، سهمگینترین جُرم او این بود که آنچه را میدانست بیپرده بر زبان میآورد: بیپرده در برابر پدر از شیخ احمد احسایی دفاع کرد؛ بیپرده به ترویج آموزههای باب پرداخت؛ بیپرده با مردان بدشت از آغاز دوران جدید سخن گفت؛ بیپرده به تقاضای سلطان صاحبقران پاسخ رد داد؛ بیپرده دست رد به سینهی علمایی زد که به توبهاش سفارش میکردند و سرانجام، در برابر دژخیمان، بیپرده از ناکامیشان در مقابله با آزادی زنان سخن گفت. برای زنی که در آن روزگار مُهر خاموشی باید بر لب میداشت اینهمه گناهی نابخشودنی بود و البته طاهره از آن گناه که نفعش به دیگری میرسید باک نداشت:
اگر شراب خوری جرعهای فشان بر خاک، از آن گناه که نفعی رسد به غیر چه باک
طاهره در اوت ۱۸۵۲ به قتل رسید و پیکر او در اعماق چاه پنهان شد. اما ماجرای زندگی و جانبازی جسورانهی او بلافاصله توسط سفرای روسیه و بریتانیا به اروپا مخابره گشت.[38]
سپس نویسندگان خارجی قدم به میدان نهادند و همانطور که زنان ایرانی از طریق مقالات و آثار نویسندگانی چون علیاکبر دهخدا، یحیی آرینپور، امین بنانی، شهرنوش پارسیپور،[39] فرزانه میلانی و… با طاهره آشنا شدند، زنان غرب و شرق بهواسطهی مشاهیری چون گوبینوی فرانسوی، ادوارد براونِ بریتانیایی و اقبال لاهوری به دنیای طاهره راه بردند و او را الهامبخش یافتند.
طاهره عرصه و صحنهی تالارهای نمایش جهان را نیز درنوردید. از تالار سنپترزبورگ (۱۹۱۴) گرفته تا جشنوارهی ادلاید فرینج (۲۰۱۵) که در آن نمایشنامهی اگر به باد دهم زلف عنبرآسا را (Just let the wind untie my perfumed hair) با الهام از قطعهشعری از طاهره به روی صحنه آمد.
اما دلدادگان طاهره محدود به نویسندگان و هنرمندان نبودند. از جمله، مارثا لوئیس روت، زنی آمریکایی که پیشتر با آیین جدید آشنا شده بود، در مسیر سفر خود به مشرقزمین در ژانویهی ۱۹۳۰ به قزوین رفت. از خانهی پدری طاهره دیدن کرد، در اتاق بانوی پارسی زانو زد و در برابر بُهت و حیرت اقوام او، سر به زمین سود و بر آن بوسه زد. کمی بعد، ماریانا هاینیش، مادر رئیسجمهور اتریش، از طریق مارثا روت با شخصیت طاهره آشنا شد و اعلام داشت که: «تلاش میکنم برای زنان اتریش همان کاری را کنم که طاهره با فداکردن جان خود برای زنان ایرانی کرد.»[40]
طی دهههای اخیر موجی که با الهام از افکار، اَعمال و اشعار طاهره از ایران به شرق و غرب سرایت کرده بود دوباره به ایران بازگشت و در موطنِ طاهره جلوهای تازه یافت:
کمپین «یک میلیون امضا» با الهام از شعر «کوچهبهکوچه، کوبهکو»ی طاهره به جمعآوری امضا برای تغییر قوانین تبعیضآمیزعلیه زنان پرداخت.[41] «دختران انقلاب» در چندصدقدمیِ باغ ایلخانی، قربانگاه طاهره، (امروزه، ساختمان بانک ملی در خیابان فردوسی)[42] حجاب از سر برگرفتند، و در ماههای اخیر پییر ژوریس، شاعر آمریکایی، با خواندن شعری از طاهره از خیزش ایرانیان حمایت کرد.
اینها تنها مُشتی از خروار است. بااینحال، نمونههای یادشده بهخوبی گواه بر آن است که: طاهره همچنان در قلب زنان ایران و جهان میتپد، همراه با آنان زلف به باد میدهد و پردهها را از میان برمیدارد.
[1] Martha L.Root (1938) Tahirih, The pure. Iran’s Greatest Woman, p. 6.
[2] فاضل مازندرانی (۲۰۰۸) ظهورالحق، ج۳. آلمان: هوفهایم، ص۲۴۷.
[3] علی الوردی (۱۹۷۱) لمحات اجتماعیه من تاریخ العراق الحدیث، ج۲. بغداد: مطبعة الارشاد، ص۱۵۲.
[4] Moojan Momen (2003) “The Family and Early Life of Tahirih Qurrat al-‘Ayn”, Baha’i Studies Review ll, p. 37.
[5] بنا بر نوشتهی موژان مؤمن در منبع فوقالذکر برادران بَرَغانی (پدر و دو عموی طاهره) پس از اتمام تحصیلات دینی در عراق در بخش غربی قزوین، در دو محلهی دیمَج و قُملاق، سکنا گزیدند. از آنجا که ملا تقی (برادر بزرگ ملا صالح) در دیمج منزل یافت، قاعدتاً منزل ملا صالح در محلهی قُملاق بوده است. صالحیه، مدرسهی ملا صالح، نیز در همین محله واقع شده است.
[6] مدرسهی صالحیه در بهترین حالت هفتصد دانشآموز داشت که از سراسر ایران و حتی هندوستان برای تحصیل به آنجا میآمدند (Momen, “The Family …, p. 42). معاریفی چون سید جمالالدین اسدآبادی و اشرفالدین حسینی گیلانی (نسیم شمال) نیز از دانشآموختگان همین مدرسه بودند.
[7]بهعنوان نمونه، ربابه، خواهر کوچک طاهره، واعظی بینظیر و در مسائل فقهی صاحب فتوا بود. عبدالوهاب، برادر طاهره، نیز جامع معقول و منقول و در بیان و ایراد خطابه در عصر خویش بینظیر بود (بنگرید به: نصرتالله محمدحسینی (۲۰۰۰) حضرت طاهره. کانادا: مؤسسهی معارف بهائی، صص۱۵۵-۱۵۶). بااینحال، دانش و احاطهی علمی طاهره تا آن اندازه بود که میرزا حسن ادیب طالقانی، یکی از چهار دانشمندی که به فرمان ناصرالدینشاه به تدوین نامهی دانشوران گمارده شدند، به نقل از میرزا عبدالوهاب (برادر طاهره) مینویسد: «در مجلسی که او نشسته بود ابداً امثال من قادر به تکلم در حضورش نبودیم» (بنگرید به: ابوالقاسم افنان (۱۹۹۹) چهار رسالهی تاریخی دربارهی طاهره قرةالعین. آلمان: انتشارات عصر جدید، صص۶۸-۶۹).
[8]موژان مؤمن مینویسد: بعداً، وقتی کمالاتش آشکار شد، او را زرینتاج صدا میزدند.
Momen, The Family, …, p.45.
[9] عبدالبهاء (۱۹۲۴) تذکرةالوفا. فی ترجمة حیاة قدماء الاحباء، حیفا: مطبعه عباسیه، ص۲۹۲.
[10]یرواند آبراهامیان (۱۳۹۱) ایران بین دو انقلاب،از مشروطه تا انقلاب اسلامی. ترجمهی کاظم فیروزمند و دیگران، نشر مرکز، ص۱۵.
[11] پدر طاهره نیز او را قرة عینی (تسلّای چشم من) صدا میزد. بنگرید به: فاضل مازندرانی، ظهورالحق، ج۳، ص۲۴۸.
[12] با الهام از سخنان بهیه نخجوانی در مستند «خاک-شکوفه-آتش» اثر شبنم طلوعی.
[13] همسر سید کاظم رشتی سالها بعد بههمراه گروهی از بانوان آزادهی ایرانی «انجمن مخدّرات وطن» را پایهگذاری کرد. بنگرید به: بدرالملوک بامداد (۱۳۴۷) زن ایرانی از انقلاب مشروطیت تا انقلاب سفید، ج۲. انتشارات ابنسینا، ص۱۳.
[14] ایران بین دو انقلاب، ص۱۵.
[15] باب هجده مؤمنِ اولیهی خود را «حروف حَی» نامید. اصطلاح «وزرا» از ابن عربی است. او نخستین مؤمنانِ مهدی (قائم) را وزرا مینامد. بنگرید به: محمد بن علی ابن عربی (بیتا) فتوحات مکیه، ج۳. مؤسسهی آلالبیت لإحیاء التراث، ص۳۲۷ (باب ۳۶۶).
[16] کاظم سمندر (۱۳۵۳) تاریخ سمندر و ملحقات. مؤسسهی ملی مطبوعات امری، ص۳۴۷.
[17] ای. ال. ام نیکلا (بیتا) تاریخ مذاهب متمدنه، سید علیمحمد باب. ترجمهی ع.م.ف، بیجا، ص۲۹۸.
[18] نبیل زرندی (۲۰۱۰) مطالعالانوار (تلخیص تاریخ نبیل زرندی). ترجمهی عبدالحمید اشراق خاوری، هندوستان: انتشارات مرآت، ص۲۳۷.
[19] مذاهب ملل متمدنه، ص۳۰۰.
[20] بنگرید به کتاب بیان فارسی، باب دهم از واحد هشتم. باب مینویسد: «و أذن لِمَن یرید أن یتکلم مع النّسا أو هنّ مع الرّجال…» یعنی: اگر مردانی بخواهند با زنان گفتوگو کنند یا زنانی بخواهند با مردان سخن گویند، مُجاز هستند. باب در ابتدای همین قسمت از کتاب بیان گفتوگو میان مردان و زنانی را جایز میداند که در یک «طایفه» پرورش یافته باشند (طایفه گسترهای کوچکتر از «ایل» و بسیار وسیعتر از «خانوار» است). بااینحال، به نظر میرسد که عبارات بعدی او درمورد جواز گفتوگو میان دو جنس مخالف امری عمومی است و منحصر به افراد همطایفه نمیباشد. در هر صورت، حتی اگر شمول این فرمان محصور در دایرهی افراد بزرگشده در یک طایفه باشد، حکم باب آشکارا از خط قرمزِگفتوگو با «نامحرم» و دیدن چهرهی او عبور میکند.
[21] فرزانه میلانی (۲۰۰۱) «طاهره قرةالعین پیشرو آزادی زنان»، خوشههایی از خرمن ادب و هنر. آلمان: انتشارات عصر جدید، ش۱۲، ص۱۱۸.
[22] Miriam Gurko (1974) The Ladies of Seneca Falls. New York: Schocken Books, p. 10.
[23] تیم دیلینی (۱۴۰۰) نظریههای کلاسیک جامعهشناسی. ترجمهی بهرنگ صدیقی و وحید طلوعی، نشر نی، ص۴۵۰.
[24] تعبیر اقبال لاهوری در وصف طاهره.
[25] Edward Granville Browne (1891) A Traveller’s Narrative, Vol. 2. p. 313.
[26] نصرتالله محمدحسینی، حضرت طاهره، ص۳۰۰.
[27] به تعبیر رضاقلیخان هدایت، نیایِ نویسندهی پرآوازه، صادق هدایت، و نویسندهی تاریخ درباریِ روضةالصفا. بنگرید به: نصرتالله محمدحسینی، حضرت طاهره، ص۱۵۸، به نقل از: رضاقلیخان هدایت (۱۳۳۹) روضةالصفای ناصری، ج۱۰. مطبعه حکمت، ص۴۲۹.
[28] چهار رسالهی تاریخی در بارهی طاهره قرةالعین، ص۶۲.
[29] Tahirih, p. 62.
[30] Ibid, 63.
[31] عباس امانت (۱۳۸۳) قبلهی عالم: ناصرالدین شاه و پادشاهی ایران (۱۲۴۷-۱۳۱۳). ترجمهی حسن کامشاد، نشر کارنامه، قطع جیبی، ص۲۹۳.
[32] بنگرید به: ندا سانیج، «زنانی که تاریخ را تغییر دادند»، بیبیسی فارسی.
[33] شوقی ربانی (۱۳۴۶) قرن بدیع، ج۱. ترجمهی نصرالله مودت، مؤسسهی مطبوعات امری، ص۳۳۵.
[34] J.E. Esslemont (1976) Bahaullah and The New Era. Wilmette: Bahai Publishing Trust, p. 155.
[35] از جمله میتوان به کتابهای زیر اشاره داشت: حضرت طاهره (نصرتالله محمدحسینی)، طاهره، پیشتاز آزادی زنان شرق (حسین عهدیه)، زنی آرایش روزگار (رضا فرخفال) و نیز زنی که زیاد میخواند (بهیه نخجوانی).
[36] از جمله میتوان به نوشتههای ارزشمند فرزانه میلانی، استاد ادبیات فارسی و مطالعات زنان در دانشگاه ویرجینیا، اشاره داشت. برای نمونه بنگرید به: فرزانه میلانی (۲۰۰۱) «طاهره قرةالعین، پیشرو آزادی زنان»، خوشههایی از خرمن ادب و هنر، آلمان: انتشارات عصر جدید، ش۱۲. و نیز فصل جامعی درمورد طاهره در کتاب زیر:
Farzaneh Milani (1992) Veils and Words, The Emerging Voices of Iranian Women Writers. Syracuse University Press.
و مقالهی عباس امانت، استاد دانشگاه ییل: عباس امانت (۲۰۱۹) «طاهر قرةالعین: براندازندهی حجاب»،باب و جامعهی بابی ایران، نشر باران، ص۳۲۹.
و نوشتهای از ایرج قانونی: ایرج قانونی (۲۰۱۹) «طاهره و آزادی در اسارت»، باب؛ دویست سال بعد، لسآنجلس: آسو، ص۷۹.
[37] از جمله این آثار هنری است: نمایشنامهی چهرهبهچهره، در آستانه فصلی سرد (نیلوفر بیضایی) و مستند «خاک-شکوفه-آتش» (شبنم طلوعی).
[38] سِر جاستین شیل، دیپلمات انگلیسی، در ۲۲ اوت ۱۸۵۲ مرگ طاهره را به دربار ملکه ویکتوریا گزارش داد. در ۲۳ اوت شاهزاده دالگورکی، سفیر روسیه، طی یادداشتی ماجرا را به دولت متبوع خود خبر داد. نشریهی تایمز نیز در ۱۳ اکتبر خبر قتل طاهره را منتشر ساخت.
[39] شهرنوش پارسیپور که در کتاب خود، طوبا و معنای شب، تلویحاً طاهره را به تصویر میکشد او را در ضمن سلسلهای از زنان شاعره و نویسندهای یاد میکند که از آنها الهام گرفته است. بنگرید به:
Veils and Words, pp. 12-98.
[40] حسین عهدیه (۲۰۱۹) طاهره پیشتاز آزادی زنان شرق. ترجمهی ملیحه روحانی، ص۹۹.
[41] بنگرید به مقالهی نوشین احمدی خراسانی.
[42] نصرتالله محمدحسینی (۱۳۷۴) حضرت طاهره، ص۳۱۹، به نقل از: محمدحسین رجبی (۱۳۷۴) مشاهیر زنان ایرانی و پارسیگوی از آغاز تا مشروطه. انتشارات سروش، ص۱۹۰.
زنان بلوچی که آزادی را در گوشِ هم پچپچ میکنند
مریم فومنی
تا همین چند ماه قبل، تصویری که بسیاری از ایرانیان از زنان بلوچ داشتند به اخباری گره خورده بود که از قتلهای ناموسی، خشونت خانگی، کودکهمسری و فقر زنان بلوچ مخابره میشد. آنهایی که شناخت بیشتری از بلوچستان داشتند زنان آن خطه را با سوزندوزیها و سفالهای کلپورگان نیز میشناختند یا ممکن بود دربارهی موفقیت زنان بلوچ در بهدستآوردن کرسیهای شوراهای شهر و روستا و مقامهای مدیریت محلی هم چیزی بدانند. اما کمتر صدا و تصویری از زندگی واقعی زنان بلوچ، از آرزوها و ترسها و امیدهایشان، از آنچه میخواهند و نمیخواهند، شنیده میشد. حالا اما پس از کشتهشدن ژینا امینی و اعتراضاتی که با شعار «زن، زندگی، آزادی» در ایران شعلهور شد، صدای زنان بلوچ، بلندتر از همیشه شنیده میشود، صدایی رسا و قاطع از سوی خودِ این زنان.
زن بلوچی که روی دیواری سیمانی «زن، زندگی، آزادی» را مینویسد، زن بلوچی که در وسط خیابانهای زاهدان شعار مرگ بر دیکتاتور سر میدهد، زن بلوچی که در تظاهرات بزرگ برلین از فردای آزادی و دادخواهی میگوید، زن بلوچی که در رسانهها ــ از توییتر و اینستاگرام تا جلوی دوربین تلویزیونها ــ از تبعیضهای چندگانه و درهمتنیده میگوید، این صدا را بلند کرده است، صدایی که گرچه هنوز اغلب از پشت نامهای مستعار و برقع و چادرهای مشکی به گوش میرسد، اما از ورای همین حصارها و حجابها در حال ترسیم تصویری کمتردیدهشده از زندگی زنان بلوچ است.
برای شناخت بیشتر این تصویر ناآشنا به سراغ شش زن بلوچ از زاهدان، چابهار، ایرانشهر، خاش و یکی از روستاهای اطراف زاهدان رفتهام، برایاینکه بدانم این زنان چهکسانی هستند، چه میخواهند، خواستههایشان چقدر متفاوت یا شبیه به دیگر زنان ایران است، چرا و چطور توانستند صدایشان را بلند کنند و این صدا تا چه اندازه انعکاس درستی از زنان بلوچ و تکثر موجود در آنهاست. شش زنی که برای این گزارش با آنها گفتوگو کردهام هفده تا سیساله هستند، تحصیل کردهاند و به شبکههای اجتماعیِ مجازی دسترسی دارند. همهی آنها خواستهاند که نام و مشخصات اصلیشان محفوظ بماند؛ برخی سؤالاتم نیز بهعلت شرایط موجود، بیپاسخ ماند، تا روزی که شاید بتوانند با نام و چهرهی خودشان و بهصورت آزاد و مستقل حرف بزنند و بنویسند. این گزارش دریچهای کوچک به زندگی بخشی از زنان بلوچ است که اکثراً به طبقهی متوسط تعلق دارند، از حمایت خانوادههایشان بهره میبرند و به لطف دسترسی به دنیای آزادِ ارتباطات توانستهاند صدایشان را به گوش دیگران برسانند.
***
حوران هفده سال دارد. دانشآموز سال آخر دبیرستان است و در خاش زندگی میکند. سال گذشته، بعد از مجازیشدن کلاسهای درس بهعلت همهگیری کرونا، خانوادهاش به او تلفن هوشمند دادند و همان موقع بود که وارد اینستاگرام و تلگرام شد: «وقتی وارد فضای مجازی شدم، چشمم دنیایی بزرگتر از شهر کوچک و استان فقیرمان را دید، زندگیای بزرگتر از چیزی که برایم برنامهریزی شده بود. تصمیم گرفتم که فقط در سطحی که برایم تعیین کردهاند فکر نکنم و شروع به مطالعه کردم.» او که بعد از کشتهشدن ژینا امینی با فضای توییتر آشنا شده و به قول خودش «برای هشتگزدن» آمده، میگوید:
زنهایی مثل من نمیتوانند در این منطقه با اعتقادات خودشان به خیابان بروند و برای همین، بیشتر در سوشیالمدیا فعال هستند. ما که به حجاب و غیره معترضیم بهخاطر بافت فرهنگی-مذهبی و خشکِ اینجا حتی اگر حجاب هم آزاد شود حق نداریم که حجابمان را برداریم، چه از ترس خانواده و چه از ترس مردهایی که در خیابان هستند، مردهایی که هرکدام برای خودشان یک پا گشت ارشاد به حساب میآیند و اجازهی دخالت در زندگیِ هر زنی، خواه غریبه خواه آشنا، را به خودشان میدهند. برای همین، من در توییتر از زنستیزیهایی میگویم که در انقلاب ما جایی ندارند و باید برداشته شوند.
لالین دانشجوی بیستسالهای است که در روستایی نزدیک زاهدان زندگی میکند. خودش را عضوی از جامعهی LGBT میداند و میگوید که مسلمانزاده اما بیدین است. او از سیزدهسالگی در فضای مجازی بوده و میگوید همین حضور منشأ تغییرات بزرگی در زندگیاش شده و با حقوق خود بهعنوان یک زن بلوچ و کوئیر آشنا شده است. لالین هنوز هیچجا دربارهی گرایش جنسیاش آشکارسازی نکرده و حتی آن را تجربه هم نکرده است: «میدانستم که چه هستم، ولی به آن نپرداختم. اصلاً انگار قبولش کردم و بعد گوشهای دفنش کردم و تصمیم گرفتم که فراموشش کنم. برای انسانبودنمان هم سخت در تلاشیم، چه رسد به قبولکردن وجه تمایزهایمان با دیگر انسانها.» او از یک سال پیش در توییتر حساب داشته و خیلی فعال نبوده، اما حالا احساس مسئولیت میکند که دربارهی «مشکلات زنان بلوچ» بنویسد.
گوهر ۲۳ساله است. چند سال است که از زاهدان به شهر دیگری نقلمکان کرده، در پانزده سالگی در مقابل اجبار به ازدواج مقاومت کرده، دانشگاه رفته، در رشتهی هنر درس خوانده، در زمینهی موسیقی کار میکند، چادر سر نمیکند و برای همهی اینها جنگیده است. او البته بهعلت فوت پدر و فقدان برادر، با محدودیتهای کمتری روبهرو بوده: «من بیشتر توانستم آزاد باشم، چون اکثر اوقات مادرم تصمیمگیرنده بود و خودش خیلی به آزادی و پیشرفتِ من کمک میکرد. اما برای خود او هم این شرایط سخت بود و درگیر حرفهای مردم میشد و گاهی جامعهی سنتی روی او هم تأثیر میگذاشت.» وقتی از او میپرسم چه شد که در اعتراضات اخیر صدای زنان بلوچ را بلندتر از همیشه شنیدیم، میگوید:
میدونید، من و امثال من ترسیدیم. ما دیدیم که شعار اصلی این جنبش «زن، زندگی، آزادی» است اما همچنان زنهای بلوچ را سرکوب میکنند. همچنان سعی میکنند که صدای ما را خفه کنند تا شنیده نشود. این، همهی ما را خیلی ترساند. برای قشر غیرمذهبی مثل من، فعالیتهای مولوی ترسناک بود. برای همین، همدیگر را به صحبت کردن و بیان کردن خواستهها و مشکلاتمان تشویق کردیم.
«زن بلوچ میداند که اگر بهدنبال آزادی است، الان وقتش است و باید صحبت کند.»
شهرو نوزدهساله است. در سیزدهسالگی به خانهی شوهر رفته، در چهاردهسالگی مادر شده، دیپلمش را گرفته و قصد دارد که ادامهتحصیل بدهد و شغلی داشته باشد. او میگوید وقتی که به توییتر آمد، هدفش نوشتن از حقوق زنان نبود اما با مشاهدهی اولین دختر بلوچی که از محدودیتها و سختیهای زندگیاش نوشته بود او هم تصمیم گرفت که از زندگیِ خودش بهعنوان یک زن بلوچ بنویسد: «تا بقیه بدونن بر ما چه گذشته.»
او میگوید:
ازدواجم کاملاً سنتی بود، بزرگترها تصمیم گرفتند تا ما با هم زندگی کنیم. من مخالف بودم ولی خانواده قانعم کردند. از همان ماه اول مشکل پیدا کردیم، شش ماه بعد رفتم خانهی پدرم و سه ماه آنجا بودم. قصدم طلاق نبود، چون حتی از اسمش هم میترسیدم. سنی نداشتم و میترسیدم که روابط فامیلی بهخاطر من به هم بخورد. با وساطت ریشسفیدان قوم دوباره برگشتم سرِ زندگی. بچهام که به دنیا آمد، همچنان وضعیت مثل قبل بود. من سعی میکردم که مسئله را با کمک روانشناس و مشاوره حل کنم، ولی همسرم همکاری نمیکرد. دوباره رفتم خانهی پدرم، ولی اینبار هم بعد از مدتی مجبور شدم که بهخاطر دخترم برگردم. سال آخرم در مدرسه بود و با تمام توان برای کنکور آماده میشدم. خانوادهی خودم هم خیلی کمکم میکردند و هوای من را داشتند. پدرم میگفت حتی اگر شهر دیگری هم قبول بشوی، باید بروی و درس بخوانی، اما همسرم کلاً اهمیت نمیداد. خانوادهی همسرم مخالفِ درسخواندن من بودند. خیلی اذیت شدم ولی از حقم نگذشتم. همان موقع، دوباره فشار مشکلات باعث شد که تصمیم به جدایی بگیرم. اینبار قاطع بودم؛ رفتم شکایت کردم و درخواست طلاق دادم. وقتی فامیلم فهمیدند که خیلی جدیام، گفتند بیا بهصورت سنتی جدا بشو و آبروریزی نکن. شیوهی سنتی اینطور است که از طریق امامجمعهی اهل سنتِ شهر صیغهی طلاق جاری میشود و هرچیزی که شوهر داده، از جمله مهریه، را از زن پس میگیرند، چون در فرهنگ بلوچ اگر زنی به هر دلیلی تصمیم به جدایی بگیرد، حق ندارد که مهریه بگیرد یا برای بچههایش تصمیم بگیرد. ولی من زیرِ بار نرفتم، چون اینها حق مسلمِ من بودند. پدرم در تمام این مراحل کنارم بود و از من پشتیبانی میکرد. اینبار ارجاع داده شدیم به مشاور. دوباره اطرافیان آمدند وسط و به پدرم گفتند که زشت است و بعداً پشت سرت حرف میزنند و دخترت بدبخت میشود. من اصلاً این چیزها برایم مهم نبود. رفتیم پیش مشاور و اینبار او قانعم کرد که دوباره به شوهرم فرصت بدهم. اما اوضاع همچنان مثل قبل است و تغییری در او نمیبینم.
آوا سیساله و اهل چابهار است. فارغالتحصیل مقطع کارشناسی ارشد است و از ۲۲سالگی، بعد از تمامشدن دورهی لیسانس، بهصورت مستقل در تهران زندگی کرده است. او که از سالها قبل در فضای مجازی فعال است میگوید که قشرهای مختلف زنان بلوچ قبلاً هم در سوشیالمدیا بودهاند و حضور گستردهای هم داشتند، از زن خانهداری که فقط از بچهها و خانهداریاش مینویسد تا زنانی که سوزندوزی میکنند و زیورآلات بلوچی میفروشند و همچنین کسانی مثل خودش که دربارهی زندگیِ اجتماعیِ زنان بلوچ مینویسند. آوا میگوید که زنان بلوچ قبلاً از شبکههای اجتماعیِ اینترنتی برای وصلشدن به هم استفاده میکردند و نوشتههایشان در خارج از حلقهی خودشان دیده نمیشد.
گراناز ۲۷ساله است. مجرد است. لیسانسش را گرفته و در چابهار زندگی میکند. او که از پنج سال پیش در شبکههای اجتماعیِ اینترنتی فعالیت میکند میگوید فضای مجازی، و بهویژه اینستاگرام، برای زنان بلوچ فرصتی فراهم آورد تا از حاشیه به متن نقلمکان کنند. بهگفتهی او، اکنون از هر طیف و قشری، از شهر و از روستا، در فضای مجازی حضور دارند، اما نوشتههای زنان بلوچِ طبقهی متوسط بیش از بقیه دیده میشود: «زنانی که در این فضا صدا دارند زنانی هستند که امتیازات خاصی داشتهاند، امتیازاتی مثل تحصیل در دانشگاه، خانوادهی سهلگیرتر، پدر و مادر و بستگانی که تحصیلات دانشگاهی دارند یا موقعیت مالیای که رابطهی مستقیمی با سبک زندگیِ آنها داشته است.» گراناز میگوید که زنان بلوچ چهرهی یکدستی ندارند و همانطور که زنان مرکزنشین و سایر زنان چهرهی همسانی ندارند، تنوع زنان بلوچ را هم نمیتوان نادیده گرفت: «به نظر من، زنان صاحب تریبون از رساندن صدای زنان بلوچ طبقات فرودست کمی ناتواناند و این یکسانسازی باعث شده تا تعداد زیادی از زنانِ طبقات و گروههای مختلف به حاشیه بروند و مسائلشان دیده نشود.»
زن بلوچ بودن یعنی چه؟
آنچه در خیابانهای زاهدان و چابهار و صفحههای مجازیِ زنان بلوچ میبینیم، گرچه بیش از همیشه کلیشههای رایج از آنها را بر هم زده است، اما همچنان باید به این پرسش پاسخ داد که «زنِ بلوچ» یعنی چه و بلوچبودنِ یک زن ایرانی چقدر او و شرایط زندگیاش را متفاوت از دیگر زنان این سرزمین میکند.
وقتی از حوران دربارهی «زن بلوچ» بودن میپرسم، میگوید:
زنهای بلوچ خیلی پخته و قوی هستند؛ ما را جوری بار آوردهاند که از سیزدهسالگی حتی باید بتوانیم ازدواج کنیم و وارد جامعه شویم. سختگیریهای بیخودی در سن کم، این جملهی همیشگی که «همسنهای تو یک خونه رو میچرخونن»، نامزدکردنمان از وقتی که حتی به دنیا نیامدهایم، اینکه در ازدواجکردن حق اظهارنظر نداریم و میگویند اختیارت با پدرت است و بعدش هم با شوهرت، همهی اینها روی ما تأثیر میگذارد و ما را بالغتر و قویتر بار میآورد. نمیگویم همه اینطور هستند، ولی برای اکثریت همینطور است.
این اما همهی ماجرا نیست. بهگفتهی حوران:
یک زن ایرانیِ بلوچ اول از همه با خانوادهاش درگیر است، با خانوادهای که مرد را از زن جدا میکند، در عروسیْ اول به مردها غذا میدهند و بعد به زنها، کار در خانه برای مردها کلاً تعریف نشده و اگر هم مردی در خانه کار کند، بقیه او را سرزنش میکنند. بسیاری از خانوادهها اجازهی تحصیل به زنها نمیدهند، به دخترها میگویند تا پنجم ابتدایی درس بخوانید و بعد میفرستندشان پیش مولویها در حوزهی علمیه. الان کمتر شده البته، اما من خودم بهوفور این را دیدهام.
او شروع به مثالزدن میکند:
من بهعنوان یک دختر بلوچ اجازه ندارم که از خودم در جایی عکس بگذارم، مخصوصاً از چهرهام. چهرهی من را هیچکس نباید ببیند؛ خیلی از دخترها را حتی مجبور به نقابزدن میکنند. بسیاری از دخترها گوشی تلفن ندارند، خیلیها صدا ندارند و حتی نمیدانند که حق صداداشتن را دارند. خانوادهام اجازه نمیدهند که از خودم عکس بگیرم و عکسِ خودم را داشته باشم. دایی و عمو و برادر و… مدام گوشیام را چک میکنند، درحالیکه این محدودیتها برای پسرها وجود ندارد. من هم عکسهایم را قایم میکنم تا نبینند و گوشیام را نگیرند. در این جامعه بهعنوان یک زن باید مدام بجنگی، چه با مرد چه با زن!
«به ما میگویند “تو خودت رو با شهرستانیها که میرن روسری میسوزونن یکی نکن. من اگه ناموسم رو توی خیابون بیروسری ببینم، دست دولت نمیدم، خودم میکشمش.”»
حوران با اشاره به اینکه بهعلت دوچندانبودن مشکلات اقتصادی و تبعیضها در بلوچستان مردسالاری هم در این منطقه مضاعف است، میگوید: «ما در بلوچستان هیچ گشت ارشادی نداریم؛ حکومت میداند که زنها در اینجا خودبهخود در بند هستند و از این جهل سود میبرد. هر سال زنهای زیادی بر سر مسائل ناموسی کشته میشوند و خانوادههایشان از ترسِ بیآبرویی حتی اسم دخترشان را فراموش میکنند.»
بر اساس آمارهای رسمی، سیستان و بلوچستان از جمله مناطقی است که بالاترین آمار قتلهای ناموسی در ایران را دارد. بسیاری از موارد زنکشی بهعلت نوع نگرش به «ناموس» هیچگاه رسانهای و پیگیری نمیشوند.
لالین وقتی میخواهد دربارهی «زن بلوچ» سخن بگوید، شرایط پیرامون یک زن بلوچ را بر اساس آنچه خود دیده و تجربه کرده توصیف میکند، شرایطی که شاید شامل همهی زنان این منطقه نشود، اما بهگفتهی او به بسیاری از آنها تحمیل شده است:
بسیاری از زنان بلوچ از خود اختیاری ندارند و نقشهای سنتیِ قدیمی هنوز در اینجا پابرجاست. زنان باید زیاد بچه بیاورند و حواسشان باشد که شوهرشان را دلزده نکنند تا زن دوم نگیرد. وضعیت بهداشت زنان در اینجا خیلی وخیم است؛ اکثر زنان تا چند سال قبل چیزی دربارهی قرص پیشگیری یا کاندوم نمیدانستند و با گفتن اینکه جلوگیری گناه است و بچه برکت میآورد مجبور میشدند تا دم مرگ بچه بیاورند. خانوادهی پولدار و فقیر زیاد فرقی با هم ندارند؛ مثلاً در بحث کودکهمسری شاید تنها فرقش این است که خانوادهی پولدار جهیزیه را از دبی وارد میکند یا مثلاً مرد پولدار چهار زن میگیرد و مرد فقیر سه تا.
او در ادامه به نقش پررنگ مذهب در کنترل زندگیِ زنان اشاره میکند: «ما از پنجسالگی باید حجاب بر سر کنیم، در داخل خانه هم باید حجاب داشته باشیم و حق نداریم که بدون چادر مشکی بیرون برویم. عکسمان را هم حق نداریم که در فضای مجازی منتشر کنیم.»
چنانکه لالین میگوید، برخی از زنان بلوچ، که بهلطف پدرانی حامی درس خواندهاند، اجازه دارند که در بیرون از بلوچستان لباس دلخواه خود را بپوشند و بیحجاب باشند، اما حتی آنها هم در بلوچستان موظف به رعایت حجاب و پوشیدن لباس بلوچی هستند تا مبادا دیگران پشتسرشان حرف بزنند.
گراناز هم در تعریف زن بلوچ به شرایطی اشاره میکند که او را احاطه کرده است:
آنچه شرایط زن بلوچ را پیچیدهتر از دیگر زنان کرده، قرارگرفتن در موقعیتهای مختلف سرکوب است. زن تهرانی ممکن است فقط بهعلت زنبودن تحت ستم و تبعیض باشد، اما زن بلوچ با ستمهای مضاعفی روبهرو است. وقتیکه من، هم زن هستم، هم بلوچ هستم و هم سُنی، درهمتنیدگیِ جنسیت، قومیت و مذهب باعث میشود که رنج من بسیار بیشتر از زنی باشد که اتنیک و مذهبش در حاشیه نیست. حالا شما تصور کنید که علاوه بر این، تعداد زیادی از زنان بلوچ با فقر گسترده هم درگیرند یا مشکلات بزرگی مثل فقدان شناسنامه و عدم دسترسی به آب آشامیدنی دارند (در روستاها تهیهی آب خانواده وظیفهی زنان است). مسئلهی آموزش زنان و دختران هم که معضلی بزرگ و جدی است. یعنی ما حتی بین خود بلوچها هم افرادی را داریم که بیش از بقیه در حاشیه قرار دارند. برای همین، من فکر میکنم که زن بلوچ مسائل کاملاً متفاوتی دارد، که خیلی وقتها راهکارهایی که برای زنان مرکز کاربرد دارد اینجا کاملاً بلااستفاده و بیفایده است.
نهتنها ممکن است که زنان مرکزنشین درک درستی از شرایط زندگیِ زنان بلوچ نداشته باشند، بلکه، چنانکه آوا میگوید، برخی از زنان بلوچ هم که امتیازات و موقعیتی متفاوت از بطن آن جامعه دارند گاه تصویر اشتباه و غیردقیقی از زنان بلوچ ارائه میکنند. آوا توضیح میدهد:
ما تعدادی زنان بلاگر بلوچ داشتیم که از اواخر دههی ۱۳۷۰ مینوشتند و تصاویری که از خودشان میساختند مطابق با واقعیت فراگیر در بلوچستان نبود. مثلاً عکس خودشان را سرلخت یا حتی با روسری میگذاشتند. اصلاً همینکه میتوانستند تصویر خودشان را بهراحتی منتشر کنند یعنی زندگیشان با مدل پذیرفتهشده در بلوچستان فرق میکرد. در تمام آن عکسها زنها شالهای بلوچیِ رنگانگ سرشان بود و درنتیجه، کسانی که به آن منطقه سفر نکردهاند و ما را نمیشناسند فکر میکردند که ما اینطوری میگردیم. حالا که عکسها و فیلمهای زنان بلوچ با چادر مشکی در اعتراضات منتشر شده مردم میپرسند چرا این زنها شبیه آن تصاویر رنگی و گلمنگولی از زنان بلوچ نیستند. چرا این زنها چادر مشکی و نقاب دارند؟
آوا میگوید این تصویر رنگارنگی که تا پیش از این از زنان بلوچ نشان داده شده بود نه یک تصویر واقعی، بلکه تصویری بود که دوست داشتیم از زن بلوچ نشان دهیم.
در میانهی اعتراض
درحالیکه زنان بلوچ برای دستیابی به ابتداییترین حقوق انسانی و شهروندیشان درگیر جنگی پرتنش با خانواده و محیط پیرامون هستند، شاید کسی انتظار نداشت که آنها اینچنین پرقدرت صدایشان را در میانهی اعتراضاتی با شعار «زن، زندگی، آزادی» بلند کنند و در خیابانها و شبکههای اجتماعیِ اینترنتی و رسانهها با آن همراه شوند. خودشان اما میگویند که منتظر فرصتی بودند تا صدایشان بلند شود و حالا نمیخواهند که این فرصت را از دست بدهند.
اکثر زنهای بلوچ امیدی به تغییر وضعیت ندارند. فقط میگویند که انقلاب شود تا وضع اقتصادیِ مردان بهتر شود و دیگر بهخاطر سوختبری کشته و اعدام نشوند.
«زن بلوچ میداند که اگر بهدنبال آزادی است، الان وقتش است و باید صحبت کند.» اینها را حوران میگوید، دختر هفدهسالهی اهل خاش. حوران میگوید که برای آنها این بلندکردن صدا آسان نبوده: «به ما میگویند “تو خودت رو با شهرستانیها که میرن روسری میسوزونن یکی نکن. من اگه ناموسم رو توی خیابون بیروسری ببینم، دست دولت نمیدم، خودم میکشمش.”» این تهدیدها اما بیفایده بوده. حوران و بسیاری دیگر از زنان بلوچ معتقدند که: «ما هم مثل بقیهی زنان ایران الان صدا داریم و صدایمان هم بلند است.»
همراهشدن با این اعتراضات اما برایشان آسان نیست. در همهجای ایران بلندکردن صدای اعتراض ممکن است خطراتی همچون بازداشت، شکنجه، ضربوشتم و حتی کشتهشدن را در پی داشته باشد. اما در بلوچستان و برای زن بلوچ موانع دیگری هم وجود دارد.
شهرو میگوید: «ترس از مردهای اطرافمان ریشه در وجودمان دارد و باعث میشود که خواهناخواه رفتارمان کاملاً کنترلشده باشد.»
گوهر میگوید: «در بعضی از شهرهای بلوچستان زنها همراه با شوهرشان برای اعتراض میآمدند، اما من ندیدم که دخترهای جوان مجرد هم بتوانند به تجمع بروند. حتی اگر هم شرایطش وجود داشته باشد، مردها با جملههایی مثل “ما بهجای شما میریم که شما یکوقت چیزیتون نشه”، دوباره زنها را سرکوب میکنند.»
حوران میگوید: «تا قبل از این، در اطرافم زن بلوچی را ندیدهام که فعالیت سیاسی داشته باشد و دلیلش هم مردسالاری است. مردسالاریای که در کشور ما حاکم است در این منطقه مضاعف است. حتی به زنها میگویند عاجزگ (بهمعنای ضعیفه).»
لالین میگوید: «بعد از برجستهشدن اعتراضات جمعهها، بعضی زنان فکر میکردند که به آن بپیوندند. من خودم ترجیح دادم که نروم، چون در جمع مردان متعصب نمازگزار معذب هستم و فکر نمیکنم که از من حمایت کنند.»
آوا میگوید:
به ما دختران بلوچ میگویند اگر بازداشتت کنند یا حتی بکشندت که خیلی خوب است، ولی خیلی بلاهای دیگر سرت میآورند. برای همین، خبر بازداشت بعضی از دختران بلوچ حتی در رسانهها منتشر نشد، چون خانوادهی آنها نگران آبرو و ناموس بودند. پدرِ یک دختر حاضر است که خودکشی کند یا بچهاش بمیرد، اما کسی متوجه نشود که دخترش را بازداشت کردهاند.
شناخت این محدودیتها و موانعْ اولین گام برای ترسیم تصویری واقعی و اغراقنشده از اعتراضات و مبارزات زنان بلوچ در جنبش «زن، زندگی، آزادی» است. بهرغم همهی این موانع، حوران میگوید: «این روزها، زنهای بلوچ در خیابان هستند و حماسه خلق میکنند، طوری که خودِ مردهای بلوچ هم از این جسارتِ زنها به وجد آمدهاند.»
این مبارزه اما چطور شکل گرفته و چه ویژگیهایی دارد؟ آیا در بلوچستان هم زنان همچون سایر نقاط ایران خواهان آزادیهایی مثل آزادی حق پوشش هستند؟
گراناز میگوید که در بلوچستان هم زنان بهدنبال همان حقی هستند که «زن مرکزنشین» دنبالش است و البته بهموازات آن خواستههای اتنیکی و مذهبیِ خودشان را هم دارند.
حوران هم این پرسش را اینطور جواب میدهد:
درست است که تظاهرات فقط برای حجاب نیست، اما حجاب هم بخشی از آن است و من آزادی را در انتخاب پوشش خودم «هم» میبینم. در رسانهها معمولاً گفته میشود که همهی زنان بلوچ انتخابشان باحجاببودن است، اما کسانی که تربیون دستشان است، و مخصوصاً گروههایی که اخیراً از سوی زنان بلوچ تشکیل شده است، باید روی خواستههای زنان بلوچی که طرفدار حجاب و اسلام نیستند هم مانور بدهند و بگذارند که این قشر از زنها هم دیده شوند.
او البته اضافه میکند که برخی زنانی که در این اعتراضات مشارکت دارند مشکلی با حجاب ندارند و خودش تأکید میکند: «صددرصد حق با آنها است؛ پوششْ انتخابی است. چه باحجاب چه بیحجاب، پیش بهسوی انقلاب.»
اشارهی حوران شاید به زنانی باشد که در چند ماه اخیر هر جمعه در زاهدان به خیابان میآیند، زنانی با چادر مشکی که پس از نمازجمعه در کنار مردانِ نمازگزار شعارهایی تند علیه حکومت سر میدهند. زنانی که من برای این گزارش با آنها مصاحبه کردهام میگویند که نتوانسته یا نخواستهاند که با این جمع همراه شوند.
لالین میگوید:
در اولین اعتراضات زاهدان سه دختر بازداشت شدند. بعد، در خیابان بزرگمهرِ زاهدان دانشجوها برای اعتراض و سوزاندن روسری آمدند که ویدئوی چندانی از آن منتشر نشد. چند ویدئو که در آنها زنان بلوچ اکتهای اعتراضی، مثل بریدن مو یا آتشزدن روسری و چادر، داشتند بیرون آمد ولی واکنش زیادی برنینگیخت.
در چند هفتهی اول، هیچ زنی در اعتراضاتِ جمعهها حاضر نبود و این باعث شد که مردم بپرسند پس زنها کجا هستند. بعد از آن، زنانی را دیدیم که با حجاب آمدند و دورتر از مردان شعار دادند و این تا امروز ادامه داشته است. چند نفر از دوستانم که میخواستند به این تجمعها ملحق شوند جلوی مسجد مکی رفتند، ولی اسکورت مسجد به آنها اجازه نداد که به اعتراضات بپیوندند و گفت اعتراضات زنان منتفی شده و آنها هم به خانه برگشتند. اما بعد دیدند که ویدئوهایی از حضور زنان در همان مکان و زمان منتشر شده است. حدس میزنم که خودِ مسجد به گروهی از زنان اجازهی شرکت در اعتراض داده و به زنانی که بعداً آمدهاند اجازهی ملحقشدن نداده، اما دلیلش را نمیدانم. بهطورکلی، زنانی که برای اعتراضات در جاهای دیگری جمع میشدند وقتی دیدند که حمایت نمیشوند و رسانهها هم از آنها حرف نمیزنند، کمتر به اعتراضات رفتند.
شاید درنتیجهی چنین شرایطی است که بسیاری از زنان بلوچِ معترض به وضعیت جاری و همراه با جنبش «زن، زندگی، آزادی» به خیابان نمیروند. برخی از آنها اعتراضشان را از طریق همراهی با اعتصابات و خریدنکردن اعلام میکنند. برخی دیگر برای شرکت در تجمعات به شهرهای دیگر میروند و بعضی هم دیوارنویسی میکنند: «من دختری را میشناسم که با مادرش رفتند اسپری خریدند تا بتوانند روی دیوار شعار بنویسند و سهمی در انقلاب داشته باشند، کاری که هیچ مردی در منطقهی ما انجام نداده بود.»
شهرو میگوید که خودش گرچه نتوانسته به خیابان برود، اما روی خانواده و اقوامش تأثیر گذاشته است: «در خانوادهی خودم مادرم نسبت به قبل خیلی دیدش بازتر شده و آن سختگیریهایی که نسبت به من داشته را روی خواهرم ندارد. یکی از اقوام هم میخواستند فرزندشان را در کودکی عروس کنند، ولی من و خانوادهام با آنها صحبت کردیم و منصرفشان کردیم.»
من که قرار نیست آزادی را تجربه کنم
حضور خیابانیِ کمرنگِ زنان بلوچ فقط معلول موانع و محدودیتهای ناشی از مردسالاری نیست. بسیاری از زنان بلوچ هنوز امیدوار نیستند که حتی درصورت وقوع تغییرات اساسی در ایران، دامنهی این تغییرات به بلوچستان هم کشیده شود.
حوران میگوید:
خیلی از زنان اطراف من گرچه در فضای مجازی هستند و از دنیا مطلعاند، اما خودشان را محدود به همینجا میبینند و اسمش را هم واقعگرایی میگذارند. آنها میگویند: «من که قرار نیست هیچکدام از اینها را تجربه کنم، چرا بیخودی تلاش کنم؟ چرا وقتی بعد از انقلاب بههرحال در بند خانوادهام هستم، الان خودم را درگیرش کنم؟»
لالین هم تجربهی مشابهی دارد:
اکثر زنهای بلوچ امیدی به تغییر وضعیت ندارند. فقط میگویند که انقلاب شود تا وضع اقتصادیِ مردان بهتر شود و دیگر بهخاطر سوختبری کشته و اعدام نشوند. زنان از آزادی استقبال میکنند و پتانسیل تغییر را دارند. همهی ما بهدور از چشم مردان «زن، زندگی، آزادی» را در گوش هم پچپچ میکنیم، ولی بسیاری از ما فکر میکنند که هیچوقت به این آرمانها نخواهند رسید.
بخشی از این ناامیدی ناشی از قدرت و تسلط نهادهای مذهبی و قبیلهای در بلوچستان است. لالین این ساختار را چنین توضیح میدهد:
بعضیها در توییتر میگویند که بگذارید انقلاب شود، دولت جدید قوانین جدید میگذارد و وضع زنان بلوچ درست میشود، درحالیکه ما همین حالا هم بر اساس قوانین پایتخت زندگی نمیکنیم. البته قوانین جمهوری اسلامی هم سرکوبکننده است، ولی بلوچها خیلی به زندگیِ قبیلهای اهمیت میدهند. ما مخصوصاً در مسائل زنان به دادگاه دولتی مراجعه نمیکنیم، بلکه در مسجد مکی دادگاهی به اسم شریعت داریم که بر طبق قوانین اهل سنت حکم میدهد. رأس قدرت، مسجد مکی است که ریشسفیدان هر طایفه به آن متعهدند و پدر هر خانواده هم به ریشسفیدِ طایفه متعهد است. اینطور است که مردسالاریِ دینی در بلوچستان سیستماتیک میشود.
لالین وضعیت امروز زنان بلوچ را با وضعیت چند سال قبل فعالان حقوق زنان مقایسه میکند:
آنموقع، وقتیکه زنان از ظلم و زنستیزی در ایران برای مردم خارج از ایران حرف میزدند، بعضی مردان ایرانی آن را انکار میکردند و میگفتند چنین خبری نیست و این انتخابِ زنان ما است و آنها زندگیِ خوبی دارند. در مواردی هم میگفتند هیس، آبرویمان را نبرید، بگذارید بین خودمان حلش کنیم. یا میگفتند تقصیر ما نیست، تقصیر قوانین دولتی است. تمام اینها را من با بعضی از مردان بلوچ تجربه کردهام و فهمیدهام که راهی که شروع شده برای ما تا بعد از انقلاب هم ادامه دارد.
او با تلخی ادامه میدهد:
بعد از اینکه عدهای گفتند این زنان بلوچی که صدای اعتراضشان را بلند کردهاند سایبری هستند و میخواهند آبروی مولوی را ببرند، اکثراً دست از فعالیت برداشتیم و موکول کردیم به بعد از انقلاب، چون انگار در این برههی زمانی کسی نمیخواهد نظرات ما را بشنود. این انقلاب علیه حکومت دینی و قوانین دینی است، اما میبینیم که در بلوچستان تریبون را دست عالِم دینی دادهاند، فردا هم چشمشان را به روی ما میبندند و میگویند این فرهنگ بلوچ است و خود زنان دوست دارند در کودکی ازدواج کنند، حجاب داشته باشند، هوو داشته باشند، سرِ مسائل ناموسی کشته شوند، مدرسه و سرِ کار نروند و بهتر است که ما در مسائلشان دخالت نکنیم.
اما همهی زنان بلوچ در این ناامیدی شریک نیستند. گراناز میگوید زنانی که با آنها در ارتباط است گرچه به تجمعات اعتراضی نمیروند، اما به این جنبش بسیار امیدوارند و به تغییرات بنیادین فکر میکنند: «درهرحال، هرگونه تغییر در وضعیت سیاسی کشور بر وضعیت زندگیِ ما هم تأثیر بسیار زیادی میگذارد و مسیر تلاش برای رسیدن به عدالت جنسیتی را برای ما هموارتر میکند.» آوا هم در این خوشبینی و امید با گراناز همسو است: «من بهعنوان یک زن بلوچ قبل از این اعتراضات هم در صفحههای مجازیام دربارهی وضعیت خودم و دیگر زنان بلوچ مینوشتم. اما الان سعی میکنیم که فعالیت مدنی جمعی را یاد بگیریم. در حال پیداکردن همدیگریم. میخواهیم هم هوای یکدیگر را داشته باشیم و هم آگاهتر قدم برداریم.»
ردِ این امید را میتوان در گروههای تازهنفسی دید که این روزها از سوی زنانی شبیه به حوران و لالین و آوا و شهرو و گوهر و گراناز سازماندهی شدهاند و شجاعانه مطالبات و اعتراض زنان این خطه را فریاد میزنند، گروههایی مدنی که در کنار حسابهای زنان بلوچ در شبکههای اجتماعیِ اینترنتی صفحهی جدیدی را در مبارزات مدنیِ مردم ایران رقم میزنند، مبارزاتی که اینبار بهجای حلقهی همیشگیِ مردانِ مرکزنشین، از سوی زنانِ حاشیهنشین دنبال میشود، زنانی که «زن، زندگی، آزادی» را در گوشِ هم پچپچ میکنند.
۸مارس، روز جهانی زن و «زن، زندگی، آزادی»
سارا آسیابان
زنان ایران در چهلوچهار سال گذشته و بهویژه چند ماه اخیر، سمفونی شکوهمندی از مبارزه و جسارت خلق کردهاند.
شور رهایی، رقص آزادی، امواج گیسوان بربادسپرده، دستان مصمم درهمگرهخورده، سرود جهانی « برای» حسرتها، شادی و امید برای آرزوها.
ما «سربداری» را معنای تازهای کردیم، پایکوبان در پای چوبهیدار به جشن و آواز فراخواندیم و بر مزار عزیزان، با حزن رقصیدیم. ما در این ماهها چنان سرمست زیستیم که سالها نزیسته بودیم و چنان در سوگ نشستیم که رنج آن تا پایان با ما خواهد ماند. رویای دنیایی بهتر که عینیت یافت و خلق صحنههایی تاریخی که اگر فراتر از ۸ مارس نبود کمتر از آن هم نیست.
جنبش «زن، زندگی، آزادی» بیشک ادامهی مبارزات زنان ایران در طول تاریخ مردسالار، مسیر پر فراز و نشیب آنان از دورهی مشروطه تا سال ۵۷ و بهویژه از ۸ مارس ۵۷ با فریاد «ما انقلاب نکردیم تا به عقب برگردیم» تا سال ۱۴۰۱ با فریاد «زن، زندگی، آزادی» بود. تاریخی که شاهد مقاومت و مبارزات خونین هر روزهی زنان بوده و هست؛ در جنبشهای اعتراضی متوالی (۷۶، ۷۸، ۸۸، ۹۶، ۹۸، ۱۴۰۰ ) و در نهایت در جنبش «زن، زندگی، آزادی» که با قتل ژینا (مهسا ) جرقه خورد و زنان در آن نقش برجسته و تعیین کنندهای داشتند. جنبشی برخاسته از زیست روزمرهی زنان که در نظام مردسالار دینی حاکم حتی جنس دوم هم نبوده و از هر گونه حقوق انسانی اعم از حق بر بدن، حق پوشش، حق کار، حق مسافرت، حق طلاق، حق ارث، حق حضانت فرزند و… محروم هستند و در اسارت مناسبات فرسایندهی کار خانگی و انواع ستمهای جنسیتی و خشونتهای سیستماتیک تحقیر شده و حتی در ماههای اخیر در مقطعی، با شعارهای جنسیتزده و سکسیستی آزار دیدند و در یکی از آخرین طرحهای زنستیزانهی نظام دانش آموزان مدارس عمدتا دختر، هدف حملات تروریستی شیمیایی و بیولوژیکی قرار گرفتند.
«زن، زندگی، آزادی»، تداوم تبعیض جنسیتی را ناشی از تداوم ساختار مردسالاری- سرمایهداری میداند؛ زن را مالک واقعی بدن خود دانسته و بهدنبال لغو همهی قوانین ضد زن در تمامی عرصهها اعم از خانواده، محیط کار، محیط آموزشی و… است؛ خواهان توقف همهی اشکال خشونت علیه زنان اعم از قتلهای ناموسی، اسیدپاشی، آزار جنسی و… بوده و کودکهمسری را مصداق تجاوز به کودکان میداند.
این جنبش خواهان دستمزد برابر طبق هزینهی سبد معیشت برای زنان و مردان است. و فراتر از آن، خواهان حقوق برابر برای همهی اقلیتهای جنسیتی، قومی، نژادی، عقیدتی و بهرسمیتشناختن حقوق انسانی و شهروندی برای همهی مهاجران است. حفظ محیط زیست را حفظ زندگی میداند و خواستار حفظ و حمایت از تمامی گونههای زیستی شامل حیوانات و گیاهان و حفظ آب، خاک و منابع طبیعی است. این جنبش اعدام را قتل عمد حکومتی میداند و خواهان لغو سریع هر گونه حکم اعدام است. خواستار آزادی بیقید و شرط همهی زندانیان سیاسی، آزادی بیقیدوشرط اندیشه، حق بیان، تشکل، اعتراض… و لغو هر گونه سانسور است.
جنبش «زن، زندگی، آزادی» بهخوبی نشان داده که بهدور از اشکال سلسلهمراتبی و اقتدارگرا، با اشکال نوین شبکهای و دموکراتیک، مستقل از قدرت، دولت، احزاب و جریانهای سیاسیِ قدرتطلب، قائل به مناسباتی مردمی، از پایین و خودگردان بوده و با تلاش در جهت سازماندهی شوراها (جوانان، محلات،…) تجربهی جدیدی را آزمود و نشان داد که نه اصلاح طلب، نه رهبر، نه شاه، نه اپوزیسیونهای دستساز خارجی، نه چهرههایی که بهدنبال منافع و مطرح کردن خود هستند، جایی در آن ندارند.
اپوزیسیون واقعی از جنس مردم، از دل مردم و مبارزان «بینامی» که به پا میخیزند، میرزمند، مقاومت میکنند، زندانی و شکنجه میشوند و « نام» میشوند، برمیخیزد. این جنبش معطوف به قدرت و قدرتمداری نیست و اجازهی موجسواری و تصرف دستاوردهایش را به هیچ فرصتطلب داخلی و خارجی نمیدهد. در شرایط وحشتناکی که نولیبرالیسم جهانی با انواع حکومتهای سیاسی جمهوری، دیکتاتوری، با گرایشهای دینی، ناسیونالیستی، فاشیستی، و مبتنی بر انباشت سرمایه و استثمارگری، سیاره و ساکنین آن، انسان، طبیعت، حیوانات و کل هستی را به نابودی کشانده و بیوقفه این روند تخریب و انهدام سودجویانه را ادامه میدهد و مستقیما و بهویژه زیست زنان و کودکان را در معرض نابودی قرار داده است، ما زنان خواهان رهایی، آزادی و عدالت هستیم، ما بهدنبال رفرم و اصلاح نیستیم، بلکه بهدنبال تغییرات رادیکال و ساختاری بوده و در این مسیر امیدوار به همبستگی جنبشهای مترقی در سراسر جهان هستیم.
هر چند ترسیم بدیل مورد نظر دشوار است و تشکلیابی سیال و بیسر، خطراتی از جمله رهبرسازی و اپوزیسیون قلابی دارد اما ما میدانیم که مسیر درستی در پیش گرفتهایم و از همین روست که در شرایط ملتهب کنونی به ضرورت هر چه بیشتر همبستگی نیروهای رادیکال داخلی و شکلگیری اپوزیسیون واقعی و مردمی واقف هستیم و لازم میدانیم در این راستا تلاش کنیم. از این روی به منظور همگرایی بیشتر در جنبش، بهرغم داشتن نقدهایی اساسی به ساختار، مضمون و بندهای «منشور حداقل مطالبات بیست تشکل صنفی و مدنی» و همچنین با تاکید بر الزام به روند دمکراتیک و شفافیت در کار، از این «منشور» حمایت کرده و در جهت تکمیل و پیشبرد روند طرح دیدگاهها و مطالبات در جنبش، به ضرورت طرح منشور خاص زنان که بهطور مشخص منطبق بر دیدگاهها و مطالبات زنان باشد تاکید میکنیم.
اینک مبارزات این جنبش فراتر از آن رفته که مطالباتی از حاکمیت محکوم به شکست یا هر نهاد در قدرت داشته باشد، ما از خیابان شروع کردیم، ساچمه و گلوله خوردیم، چشم از دست دادیم، زخمی شدیم، کشته دادیم، در زندان مورد شکنجه و تجاوز قرار گرفتیم، خودکشی شدیم، اعدامی دادیم و خواستههای خود را در خیابان، مدرسه، دانشگاه، محل کار، زندان،… فریاد زدیم.
همه جای این سرزمین میدان مبارزهی ماست، از کردستان تا بلوچستان، از مدرسه تا دانشگاه، از بیمارستان تا گورستان، از خیابان تا زندان،… ما تحقق خواستههایمان را به آینده موکول نمیکنیم و از همینجا و همین لحظه رویاهایمان را زندگی میکنیم و تا رسیدن به خواستههای انسانی خود در هر شرایطی و به هر شکلی ادامه خواهیم داد.
ما زندگی را از پیامآوران مرگ پس گرفته و تا رسیدن به جامعهای عاری از هرگونه ستم جنسیتی، طبقاتی، نژادی، ملی، قومی، دینی، زیستی و گونهای از پای نخواهیم نشست و در این راستا محورهای مورد نظر خود را اعلام میکنیم:
– الغای کلیهی احکام اعدام و کشتار قانونی و اساسا حذف مجازات اعدام و قتل قانونی.
– آزادی بی قید وشرط کلیهی زندانیان سیاسی.
– آزادی پوشش، الغای حجاب اجباری و هر گونه اجبار در پوشش زنان و مردان.
– الغای تمامی قوانین مردسالارانه و تبعیضآمیز علیه زنان و سایر گرایشات جنسی (ال جی بی تی کیو آی آی پلاس)
– حق بی قید و شرط بر بدن.
– محاکمه و مجازات آمران و عاملان جنایتهای قبل و بعد از سال ۵۷.
– حق مردم در تعیین سرنوشت و سبک زندگی خود، آزادی اندیشه، بیان، عقیده، رسانه، تشکل، تجمع و هر گونه اقدام اعتراضی.
– جدایی دین از حکومت.
– امحاء بهرهکشی و بردگی نیروی کار، نیروی کار جنسیتی و نژادی، فقر و گرسنگی، بهویژه تقلیل ارزش کار زنان و فقر زنانه، تعیین سطح دستمزد بر اساس هزینهها و تامین رفاه کلیهی مزدبگیران.
– مقابله با کالایی شدن طبیعت و سیاستهای سودجویانهی سرمایه و رد تمامی مظاهر استثمار و بهرهکشی از طبیعت، انواع گونههای حیوانی و گیاهی و کل هستی.
– بهداشت رایگان و عمومی برای همه.
– آموزش رایگان و عمومی برای همه.
– مراقبت مناسب و رایگان از سالمندان و معلولین.
مروری بر تاریخ اعدام زنان در جمهوری اسلامی ایران
مهدی افشارزاده
اعدام نقض بنیادیترین حق هر انسان یعنی حق حیات است؛ مرگی از پیش تعیینشده با حکم دادگاه و تأیید بالاترین مراجع قضایی. اعدام مجازاتی برگشتناپذیر است که بهگفتۀ مدافعان حقوق بشر باید با احکامی دیگر جایگزین شود.
۱۹ سال میگذرد از زمانی که دهها نهاد مدافع حقوق بشر در ائتلافی جهانی دهم اکتبر ( ۱۸ مهرماه) را «روز جهانی علیه مجازات مرگ» نامیدند٬ با هدف تلاش برای لغو اعدام در سراسر جهان. با این حال شماری از کشورها هنوز از این مجازات استفاده میکنند.
ائتلاف جهانی علیه مجازات اعدام دهم اکتبر امسال را به زنان اختصاص داده است، با عنوان «زنان محکوم به اعدام، واقعیت پنهان».
این ائتلاف میگوید تبعیض گسترده، نابرابری و کلیشههای جنسیتی در برخی نقاط جهان، زنان را در معرض خطر مواجهه با مجازات مرگ قرار میدهد؛ واقعیتی که دیده نمیشود یا شاید کمتر به آن توجه میشود.
فهرست زنان اعدامشده در ایران طی ۴۳ سال گذشته طولانی است؛ از روزهای نخست پس از انقلاب سال ۵۷ تا امروز؛ از کارگران جنسی که در زمستان همان سال توسط صادق خلخالی٬ حاکم شرع وقت٬ به اعدام محکوم شدند و حکمشان فوراً به اجرا درآمد٬ تا مونا محمودنژاد٬ بهایی ۱۷ ساله٬ و زن صاحبمنصبی چون فرخرو پارسا٬ وزیر آموزش و پرورش در حکومت پهلوی، که او هم در اردیبهشت سال ۵۹ با حکم صادق خلخالی به دار آویخته شد.
افرادی که داستان زندگی، بازداشت و اعدام آنان از فرصت این مقوله خارج است. زنانی که حتی نام همۀ آنان را هم نمیدانیم و برخی از آنان در آن سالها به دستور حاکم شرع سنگسار شدند٬ تا اینکه سالها بعد در پی اعتراضهای گستردۀ جهانی سرانجام اجرای این نوع از مجازات مرگ در ایران متوقف شد، گرچه هنوز در قوانین ایران وجود دارد.
بهگفتۀ مدافعان حقوق بشر تعداد افرادی که طی ۴۳ سال گذشته در ایران سنگسار شدهاند٬ دهها نفر است؛ دهها نفری که با مجازاتی روبهرو شدند که مدافعان حقوق بشر آن را «وحشیانه» و «قرون وسطایی» میدانند.
فهرست زنان اعدامشده در ایران با ورود به دهه ۶۰ پرشمارتر میشود، دههای که در آن تعداد اعدامها افزایشی بیسابقه مییابد؛ زنان و مردانی که زندانی سیاسی بودند.
اعدامها در سال ۶۷ به اوج میرسد، همان تابستانی که هزاران زندانی سیاسی به دستور آیتالله خمینی توسط هیئتی موسوم به «هیئت مرگ» به طناب دار یا جوخه آتش سپرده شدند. زنان و مردانی که عضو سازمان مجاهدین خلق بودند یا به دیگر گروههای سیاسی تعلق داشتند، زندانیانی که برخی از آنان تنها به تحمل حبس محکوم شده بودند٬ اما با تصمیم اعضای «هیئت مرگ» جانشان ستانده شد؛ هیئتی که ابراهیم رئیسی٬ رئیس جمهوری کنونی ایران٬ نیز از اعضای آن بود. زندانیان سیاسی که تا امروز حتی محل دفنشان هم مشخص نیست، افرادی که نهادهای حقوق بشری آنان را تحت عنوان «ناپدیدشدگان قهری» معرفی میکنند و آمران و عاملان این اعدامها را متهم به «جنایت علیه بشریت» میدانند.
«جنایت علیه بشریت» اتهامی است که امروز علیه یکی از مقامات مسئول در دهه ۶۰ در دادگاهی در سوئد مطرح است؛ دادگاهی در استکهلم که محاکمه حمید نوری٬ دادیار پیشین زندان گوهردشت کرج و یکی از متهمان این کشتار دستهجمعی، را برعهده دارد. برای نتیجۀ این دادگاه باید تا بهار سال آینده منتظر بود، تا شاید رإی دادگاه مرهمی باشد برای خانوادههایی که با گذشت بیش از سه دهه هنوز زخمهایشان تازه است.
از دهه پراعدام ۶۰ که فاصله بگیریم، باز هم فهرست زنان اعدامشده در ایران ادامه مییابد، از جمله شیرین علمهولی که اردیبهشت سال ۸۹ در زندان اوین اعدام شد، زمانی که تنها ۲۸ سال داشت. او زندانی سیاسی کردی بود که حتی جسدش را هم به خانوادهاش تحویل ندادند.
زهرا بهرامی٬ عضو انجمن پادشاهی ایران٬ نیز به اتهام «محاربه» و «نگهداری موادمخدر» در بهمن سال ۸۹ در زندان اوین به دار آویخته شد و کبری فاطمی نیز زنی اهل یزد بود که خرداد امسال به اتهام قتل همسرش اعدام شد.
در این سالها کم نبودهاند زنانی که به اتهام قتل همسرشان به اعدام محکوم شدهاند؛ زنانی که خود مدتها مورد خشونت خانگی و ضرب و جرح از سوی همسرشان قرار گرفتهاند و زنانی که برخی از آنان قربانی ازدواجهای اجباری در دوران کودکی بودهاند.
این احکام اعدام بهگفتۀ مدافعان حقوق بشر اغلب در پی روند دادرسی «ناعادلانه» صادر و اجرا میشوند. برای مثال بنا بر قوانین بینالمللی دسترسی به وکیلمدافع از ابتدای بازداشت حق همۀ متهمان است٬ اما دستگاه قضایی ایران این قانون را زیر پا میگذارد.
علاوه بر این در بسیاری موارد از جمله در پروندۀ زندانیان سیاسی یا معترضان سالهای اخیر، دادگاه برای صدور حکم اعدام به اعترافهایی استناد میکند که تحت شکنجههای روحی و جسمی٬ بدون حضور وکیلمدافع و در شرایط حبس طولانیمدت در سلول انفرادی، از افراد گرفته میشود. از همینرو سازمان ملل متحد و مدافعان حقوق بشر دادرسیها در ایران را «ناعادلانه» میدانند.
صدور و اجرای احکام اعدام در پی روند دادرسی «ناعادلانه» طی سالهای اخیر شهروندان معترض در ایران را هم در بر گرفته است. افرادی مانند نوید افکاری و مصطفی صالحی دو شهروند معترضی بودند که طی یک دو سال گذشته اعدام شدند٬ یا زندانیان جرایم عادی که در مواردی وکلای مدافع ضمن اصرار بر بیگناهیشان تأکید کردهاند که آنان با وجود ابهاماتی در پرونده اعدام شدهاند٬ مانند شهلا جاهد و ریحانه جباری.
نمیتوان از اعدام گفت و از اعدام کودک-مجرمان حرفی نزد؛ افرادی که در زمان وقوع جرم کمتر از ۱۸ سال دارند و بر اساس قوانین جهانی اعدامشان ممنوع است٬ اما در ایران اعدام میشوند. اسامی بسیارند: محمدحسن رضایی، شایان سعیدپور، مهدی سهرابیفر، امین صداقت، بهنود شجاعی٬ دلارا دارابی و افرادی دیگر.
این اعدامها ناقض کنوانسیون جهانی حقوق کودک است؛ کنوانسیونی که ایران هم از سال ۱۳۷۲ به آن پیوسته اما از معدود کشورهایی است که هنوز کودکمجرمان را اعدام میکند.
در آمار سالانه اعدامهای سال ۲۰۲۰ در سراسر جهان٬ نام جمهوری اسلامی ایران بهعنوان تنها کشوری اعلام شد که در آن متهمان زیر ۱۸ سال به دار آویخته شدند و امروز هم دهها تن از آنان روزگار خود را زیر سایۀ سنگین مجازات مرگ در زندانها سپری میکنند.
قانون مجازات اسلامی که بر مبنای شریعت و احکام اسلامی نوشته شده٬ برای بسیاری از موارد مجازات اعدام تعیین کرده است، اما حتی در میان کشورهای مسلمان هم ایران بالاترین شمار اعدامها را دارد.
در آمار اعدامهای سال ۲۰۲۰ کشورهای مصر، عراق و عربستان سعودی در ردههایی پس از ایران قرار گرفتند.
ائتلاف جهانی علیه مجازات اعدام میگوید دهم اکتبر بهترین فرصت برای اعلام مخالفت با این مجازات «غیرانسانی» است. این ائتلاف امسال کارزاری هم در شبکههای اجتماعی به راه انداخته است با هشتگ «nodeathpenalty» به معنی «نه به مجازات مرگ».
در حال حاضر بیشتر کشورهای جهان مجازات اعدام را لغو کردهاند یا آن را اجرا نمیکنند، اما جمهوری اسلامی ایران سالهاست که از نظر تعداد اعدام همچنان بر سکوی دوم جهان ایستاده است.
گفتگو با بازجو، در «جایی که خدا نیست»
سپهر عاطفی در گفتگو با زر امیرابراهیمی و مهران تمدن
مهران تمدن، مستندساز ایرانی ساکن فرانسه، امسال با دو فیلم در برلیناله حاضر شده است. اتفاقی که چندان معمول نیست. البته «بزرگترین دشمن من» و «جایی که خدا نیست» مضمون مشترکی دارند و دو قسمت از سهگانهای هستند که او قصد داشته دربارهی شکنجه و بازجویی در جمهوری اسلامی بسازد. «جایی که خدا نیست»، برندهی جایزهی هیئت داوران مستقل در بخش فوروم برلیناله، با حضور سه زندانی سیاسی سابق ــ مازیار ابراهیمی، تقی رحمانی و هما کلهری ــ تلاشی برای بازسازیِ اتاق شکنجه در زندانهای ایران است. جایی که تقی رحمانی را روزهای طولانی در سلول انفرادی نگه داشته، هما کلهری را در «تابوت» زندانی کردهاند و مازیار ابراهیمی را به اتهام جاسوسی و برای اقرار به ترور دانشمندان هستهای به تخت بسته و با کابل کتک زدهاند. «بهشون گفتم میشه تو رو خدا یکم آرومتر بزنی؟ گفت خدا؟ اینجا خدا نیست.» هر فیلمی میتواند مخاطبان متفاوتی داشته باشد. اما تمدن مخاطبی غیرعادی را برای این فیلم در نظر دارد: شکنجهگران. او در خلال گفتگو با نقشآفرینان فیلمش اشاره میکند که شکنجهگران این فیلم را خواهند دید و شاید با دیدن زاویهی جدیدی از این عمل غیرانسانی «تکان بخورند» یا «ندای درونیِ» خود را بشنوند، عقیدهای که از سوی تقی رحمانی به چالش کشیده میشود. رحمانی معتقد است که صدای درونی بازجوها و شکنجهگران پیشتر ضبط شده و آنها برای این کار توجیه شدهاند.در «بزرگترین دشمن من»، تمدن از کسانی که تجربهی زندان و بازجویی در جمهوری اسلامی را داشتهاند، میخواهد از او در برابر دوربین و در قالبی مستند بازجویی کنند. این فیلم پرسشهای متعددی را دربارهی ماهیت شر، روابط قدرت، سینما و تروما به ذهن بیننده متبادر میکند. زر امیر ابراهیمی که در این فیلم برای اولین بار از تجربهی بازجویی و زندان در ایران میگوید، نقش بازجوی تمدن را به طرز غافلگیرکنندهای خوب بازی میکند. او تمدن را هم از نظر ذهنی و هم از نظر فیزیکی در موقعیتی قرار میدهد که به اصطلاح «بشکند» و به پوچ و بی ثمر بودن ایدهی فیلمش اعتراف کند. این بازجویی تا جایی پیش میرود که مرز واقعیت و داستان به هم میریزد.
دربارهی این تجربه با مهران تمدن و زر امیر ابراهیمی گفتگو کردهام.
گفتگو با مهران تمدن: هر دو فیلم با این توضیح شروع میشود که «این فیلم قبل از جنبش زن، زندگی، آزادی ساخته شده است.» آیا اگر امروز میخواستی این فیلمها را بسازی، با توجه به اتفاقاتی که در ماههای اخیر افتاده،جور دیگری به سوژه نزدیک میشدی؟
مهران تمدن: همهی فیلمهایی که میسازم، موقع نوشتنشان یک جور فکر میکردم، موقع فیلمبرداری یک جور دیگر، موقع تدوینش هم باز فرق میکرد و وقتی فیلم را میبینم باز من جای دیگری هستم، چون ایران دائماً دارد عوض میشود؛ دائماً اتفاقاتی میافتد که باعث میشود به خودم بگویم چرا اینجور فکر میکردم. طبعاً همهاش فکر میکنم چطور میتوانم روی طرف مقابل تأثیر بگذارم، فکر من همیشه اینهاست. هیچوقت سعی نکردهام که با آدمهایی مثل خودم حرف بزنم و آنها را قانع کنم، یا بیایم به آدمهایی که مثل من هستند ثابت کنم که چه فکر میکنم. فکر میکنم که جالب نیست. همیشه سعی کردهام که ببینم طرف مقابل کیست و چطور فکر میکند و چه جوری میشود با او حرف زد. در چند ماه گذشته آنقدر خشم من زیاد شده، مثل همهی ایرانیهایی که مثل من فکر میکنند، که چیزهای زیادی در ذهنم آمد، بهجز گفتگو؛ طبعاً مثل خیلیها پر از نفرت بودم. آیا در این موقعیت باز دوست داشتم بروم و حرف بزنم؟
نمیدانم، فکر نکنم. اما ممکن است که شش ماه دیگر قضیه را جور دیگری نگاه کنم. طبعاً اگر قرار بود دوباره این فیلم را بسازم، الان جور دیگری سؤال میکردم، حرفهای دیگری میزدم. مثلاً وقتی آقای ابراهیمی مثال میزند، حرف از نوید افکاری میزند؛ اگر الان بود و مثال میزد، حرف از هزار تا آدم دیگر میزد و قضیه متفاوت میشد. فکر میکنم در واقع این است که باعث میشود آن کپشن اول فیلم را بیاورم که این فیلم قبل از جنبش «زن، زندگی، آزادی» فیلمبرداری شده.
آقای رحمانی در آخر فیلمِ «جایی که خدا نیست» نظر تو را دربارهی تأثیرگذاری روی شکنجهگران به چالش میکشد. این فیلم مرا به یاد «عمل کشتن» انداخت. اوپنهایمر، کارگردان آن فیلم، به اندونزی میرود و از آمران نسلکشی میخواهد که جلوی دوربین صحنههای کشتار را بازسازی کنند و وقتی بعدتر همان صحنهها را به آنها نشان میدهد، خیلی حالشان بد میشود چون در واقع برای اولین بار به خودشان از بیرون نگاه میکنند. آیا میشود گفت که در حالت ایدئال میخواستی به ایران بروی، مثل فیلم قبلی، و مستقیماً ــ حالا اینکه نشدنی است به کنار ــ با خودِ آنها این فیلم را بسازی؟
یا اصلاً نمیخواستی به این شیوه به آنها نزدیک شوی؟
میخواستم به آنها نزدیکتر شوم. میخواستم بروم ایران. من تا ژوئن، تا چند ماه پیش، هنوز تصمیم داشتم که برگردم ایران. دودِل بودم، همهاش فکر میکردم که بروم یا نروم، و در نهایت اتفاقاتی افتاد که باعث شد نروم. بعد از مرگ مهسا امینی و اتفاقاتی که در ایران افتاد، سفرم کاملاً لغو شد و بعد تصمیم گرفتم که فیلمها را منتشر کنم. وگرنه به خودم گفته بودم که این فیلمها را نگه میدارم، میروم ایران و فیلم سومی میسازم؛ فیلم سومِ من با آنهاست، و هر سه تا را با هم درمیآورم. فیلم اولم نشاندادن شکنجه است، فیلم دوم بازجوییِ خودم است، فیلم سوم هم با خودِ آنهاست. هدف من این سه تا فیلم بود. فیلم سوم ساخته نشد و فکر نمیکنم که فعلاً ساخته شود. تمدن مخاطبی غیرعادی را برای این فیلم در نظر دارد: شکنجهگران. او در خلال گفتگو با نقشآفرینان فیلمش اشاره میکند که شکنجهگران این فیلم را خواهند دید و شاید با دیدن زاویهی جدیدی از این عمل غیرانسانی «تکان بخورند» یا «ندای درونیِ» خود را بشنوند اما دربارهی اینکه گفتید آقای رحمانی من را به چالش کشید… به نظرم حتی اینکه یک نفر در فیلم بگوید که اینها سرِ جنگ دارند و گفتگو با آنها نشدنی است [میتواند مؤثر باشد.] بازجو میبیند که کسی دیگر اصلاً باور ندارد به آدمبودن آن طرف. البته آقای رحمانی این را نمیگوید که او آدم نیست. میگوید که او سرِ جنگ دارد، میگوید که او موضع دیگری دارد. منظورم این است که در هر صحنهای که فیلمبرداری میکردم همهاش فکرم این بود که آن بازجو هم دارد میبیند. در هنگام تدوین همهاش فکر میکردم که آنها قرار است چه ببینند.
به هر حال، ممکن است سؤالهایی در ذهنشان به وجود بیاید. البته اگر این فیلم را ببینند.
حتماً میبینند. ممکن است نبینند؟ در واقع، فیلم در مورد آنهاست. هدف این است که آنها فیلم را ببینند، حتماً میبینند فیلم را. شکی ندارم.
از روند منتهی به ساختن این دو فیلم بگو. اول «بزرگترین دشمن من» را ساختی؟اول میخواستم یک فیلم بسازم. هدف اولم این بود که بازجوییِ خودم باشد. بازجوییِ خودم لایههای مختلفی دارد. در واقع، بازجویی یک جنبهی روانی دارد که این خشونت آنقدر درونی شده است که میتوانیم آن را روی خودمان پیاده کنیم، چون نوعی بازجو در سرِ ما کاشته شده است؛ اینکه میگفتم آنها فیلم را میبینند، همان بازجویی است که در سرِ ما کاشته شده است. خیلی لایههای زیادی داشت. نگارش فیلمنامه حداقل دو سال طول کشید، یعنی از سال ۲۰۱۵ شروع کردم به نوشتن تا سال ۲۰۱۷. در سال ۲۰۱۷ این را گذاشتیم برای جذب سرمایه و خیلی سریع یکعالمه سرمایه جذب کردیم. با آنها میتوانستم این فیلم را بسازم… فکر میکنم از اواسط ۲۰۱۷ یا ۲۰۱۸ میتوانستیم فیلمبرداری کنیم، اما من نمیتوانستم فیلمبرداری کنم، خیلی سخت بود.
از نظر ذهنی؟ بله. اینکه از یک نفر که این را چشیده و در ایران اذیت شده بخواهی که تو را بازجویی بکند، حتی برای یک فیلم، آدم یکخرده شرمگین میشود که چنین چیزی را از کسی بخواهد. بعد میگفتم چه جوری میشود؟ راهش را پیدا نمیکردم. سرِ آن فیلم و پیداکردن آن راه خیلی اذیت شدم. تا شد ۲۰۱۹ و گفتم بگذار چند نفر را دعوت کنیم و ببینیم چطور میتوانیم با آنها حرف بزنیم. خلاصه، اواخر سال ۲۰۲۰، از اکتبر ۲۰۲۰ تا ژانویهی ۲۰۲۱، فیلمبرداری را انجام دادم. تمام که شد شروع کردم به مونتاژ. هر نسخهی مونتاژی را که تهیه میکردم، هیچکس را قانع نمیکرد و هرکس که فیلم را میدید از آن بدش میآمد؛ منظورم بیشترْ تهیهکنندگان هستند. راه تدوین فیلم را پیدا نمیکردم. حالا باید فیلم را ببینید تا بفهمید چرا. نمیخواهم فیلم را خیلی لو بدهم. این باعث شد که مونتاژ را ول کنم و در فرصتی که مونتاژ را ول کردم آن یکی فیلم را ساختم. «جایی که خدا نیست» را نوشتم، فیلمبرداری و تدوین و آماده کردم. یکساله تمامش کردم. آن یکی هنوز تمام نشده بود. فرض کنید از سال ۲۰۱۵ شروع شده و هنوز تمام نشده بود. وقتی این را تمام کردم، این در واقع یک پروسهی روحی-روانی بود که باعث شد بفهمم آن قضیه دقیقاً چیست. و توانستم فیلم دومی، «بزرگترین دشمن من»، را تمام کنم. «بزرگترین دشمن من» خیلی قبل از «جایی که خدا نیست» شروع شد و یکخرده بعد از «جایی که خدا نیست» تمام شد.
برای کسانی که در فیلم «جایی که خدا نیست» حضور دارند، چقدر سخت بود؟… چون توی فیلم هم میبینیم که دائماً مواظبی که با یادآوریِ خاطرات آنها را اذیت نکنی. این دینامیک چطور بود و از پیشتولید تا پایان فیلم چطور پیش رفت؟ من همیشه سعی میکنم که نقطهضعفهایم را در فیلم نشان دهم. در فیلمهای قبلیام هم همینطور بود. ایرادی که ایرانیهای خارج از کشور یا ایرانیهای مخالف جمهوری اسلامی از من میگرفتند این بود که نقطهضعفهایم را در فیلم نشان میدهم، جلوی آخوندها و بسیجیها. اما من از نظر شخصیت اینجوریام که از اینکه از خودم قهرمان درست کنم خیلی بدم میآید. من مثل همهی آدمها هستم و یکعالمه ضعف و انحراف دارم. مثل همه هستم. همه این را دارند. بعضیها آن را رو نمیکنند، بعضیها سعی میکنند که از آن استفاده کنند برای کار. من سعی میکنم که آنها را در کار بیاورم ــ شکها و ترسهای خودم را. در واقع، شاید دارم از کسی سوءاستفاده میکنم برای فیلمم، آیا فقط برای فیلم است یا برای ارزشی است که داری از آن دفاع میکنی؟ اینها سؤالهایی است که یک جورهایی در فیلم میآید.
پروسهی انتخاب آدمهای فیلمها چطور پیش رفت؟ به هر حال، جمهوری اسلامی آنقدر آدمهای مختلفی را بازجویی و شکنجه کرده که فکر کنم در شهری مثل پاریس میتوانید با طیف گستردهای از آنها روبهرو باشید. درست است؟ یکی از مشکلات این است که ما بهاندازهی کافی با خودمان فاصله نداریم که خودمان را ببینیم. تعداد ایرانیهایی که خودشان را نقد میکنند خیلی کم است. در بین سیاستمداران ایرانی کسی را میشناسید که خودش را نقد کند؟اول نمیخواستم خودم را محدود به پاریس کنم. مثلاً با آقای مصداقی حرف زدم، با شادی امین حرف زدم. با خیلیها در اینور و آنور اروپا حرف زدم، با مازیار بهاری حرف زدم. ولی در زمان کووید اصلاً امکان سفر وجود نداشت. برای همین در فیلم «بزرگترین دشمن من» همهچیز را خلاصه کردم در پاریس، و در واقع، فرانسه. به خودم گفتم شاید این پروژه با جوانها، شدنیتر باشد تا آدمهایی که سنشان زیاد است. پس این یک خرده کار را محدودتر کرد. بعد به خودم گفتم که برایاینکه آدمها کمتر اذیت شده باشند، شاید زندانیِ جنبشسبزی باید در آن بیشتر باشد [تا زندانیان دههی شصت]، کسانی که مدتزمانِ زندانشان کمتر بوده. به خودم گفتم برای فیلم هم مرد باشد و هم زن، آدمهایی با شکلهای مختلف باشند، با شغلهای مختلف باشند، بهتر است. این برای «بزرگترین دشمن من» است، اول فیلم که آدمهای متفاوتیاند. برای آن یکی فیلم، انتخابهایم را مشخص کرده بودم؛ میدانستم که میخواهم آقای رحمانی در فیلم باشد، با خانم کلهری صحبت کرده بودم. قصهاش را میدانستم، کتابش بینظیر است، کتابش را خوانده بودم. قصهی مازیار ابراهیمی را هم میدانستم، رفته بودم آلمان و دیده بودمش و فهمیده بودم که واقعاً یک کاراکتر است و باید سعی کنم که قانعش کنم، و خیلی هم سریع آمد. یعنی آقای ابراهیمی آنقدر این قضیه برایش مهم و حیاتی است که [به سرعت قبول کرد.]
شکنجه و بازجویی از دههها قبل بخشی از سرکوب مخالفان در ایران بوده و متأسفانه سالهاست که رژیمهای حاکم بر ایران کم و بیش ــ بیآنکه قصد داشته باشیم بینشان مقایسه کنیم ــ از شکنجه استفاده کردهاند. فکر میکنید چه اتفاقی باید رخ دهد تا شکنجه در ایران فردا حذف شود؟ آیا فکر میکنید فیلمهای شما به این امر کمک میکند؟
من فکر کنم در واقع یک پروسه است… در واقع سؤالتان این است که چطور میتوان جلوی آن چرخهی خشونت را گرفت؟
بله. متأسفانه جمهوری اسلامی کاری میکند که نتوانیم جلوی این چرخهی خشونت را بگیریم. در واقع، آنقدر خشم ما را زیاد میکند که دائماً تحریک میشویم و کمکم دارد سعی میکند که همهی ما را تبدیل کند به خودش، نه اینکه مذهبی کند، بلکه مثل خودش خشن کند. طبعاً این میتواند باعث شود که در آینده، وقتی جمهوری اسلامی سقوط کرد، که حتماً به شکلی سقوط میکند، این خطر هست که دوباره حکومتی دیکتاتوری سرِ کار بیاید. یکی از مشکلات این است که ما بهاندازهی کافی با خودمان فاصله نداریم که خودمان را ببینیم. تعداد ایرانیهایی که خودشان را نقد میکنند خیلی کم است. در بین سیاستمداران ایرانی کسی را میشناسید که خودش را نقد کند؟
معمولاً دیگران را نقد میکنند… خانم کلهری موقعیت جالبی بین زندانیان دارد. آدمی است که به چیزی تبدیل شده که نمیخواسته. در واقع، اقرار میکند که توانستند مقاومتش را بشکنند و از او «تواب» بسازند.حرفی را که خانم کلهری میزند تا حالا کسی نزده. من تا حالا ندیدم که کسی بیاید و بگوید من در این دوره تواب شدم و اینطوری تواب شدم. بیاید چادر سرش کند و آن صحنه را دوباره اجرا کند و بگوید من این کار را کردم و از خودم خجالت میکشم که این کار را کردم. خانم کلهری طرح مسئله میکند. چون فقط خانم کلهری نبوده که تواب شده، توابها خیلی زیاد بودند در زندان، اما تنها کسی که حرف زده خانم کلهری بوده. طبعاً قدمی که ایشان برداشتند برای بازکردن این مسئله خیلی کمک میکند، چون حرفهایی گفته میشود که تا حالا زده نشده.
گفتگو با زر امیر ابراهیمی: ایدهی «بزرگترین دشمن من» بسیار جالب و به همان اندازه غیرعادیست. وقتی برای اولین بار با این ایده مواجه شدی، چه فکر کردی؟
زر امیر ابراهیمی: من سالهاست که مهران را میشناسم و کارهایش را هم دنبال میکنم و قبل از اینکه بخواهد از من دعوت به همکاری کند، دربارهی این پروژه از او شنیده بودم و با هم خیلی فکر کرده بودیم که چه کسانی مناسباند؛ آدمهایی که بازجویی شدهاند و کسانی که میتوانند… چون این پروژهای بود که از لحاظ روانی میتوانست تا اندازهای خطرناک باشد. باید بدانی با چه کسی میخواهی این کار را انجام دهی و ضمناً به او آسیب نرسانی. خلاصه مقداری با هم صحبت کرده بودیم. مهران این کار را شبیه کستینگ انجام داد یعنی یک سری آدمها را دعوت و امتحان کرد ولی قرار نبود که من هم یکی از آن آدمها باشم. یک شب به من زنگ زد و گفت: فکر کردم و میخواهم تو هم بیایی و این را با هم تجربه کنیم. گفتم باشه. اول به خاطر خودِ مهران، کارگردانی که کارکردن با او لذتبخش است و همیشه در جلو یا در پشت صحنه تجربههای عجیبی میکند و من همیشه دوست داشتم که با او کار کنم. دوم این که با خودم فکر کردم که شاید این فرصتی باشد تا این ترومای بازجویی را که پانزده سال است با خودم دارم، بیرون بریزم و استفادهی دیگری از آن بکنم و خودم را از بیرون ببینم. به هر حال، سینما و بازیگری همیشه این فرصت را میدهد که با تجربههای شخصیات هم طوری برخورد کنی که هم در خدمتِ کار باشد و هم به تو کمک کند که خودت را از بیرون ببینی. ولی دو سه روز قبل از فیلمبرداری، واقعاً پشیمان بودم که قبول کردم و حتی تا آخرین لحظه هم میخواستم زنگ بزنم و بگویم که نمیآیم، یعنی فکر میکردم و نگران بودم که چرا دارم خودم را در این موقعیت قرار میدهم. ولی رفتم و شروع کردم. برای نیم ساعت، یک ساعتِ اول برنامهای داشتم. البته چیزی را با هم هماهنگ نکرده بودیم. قرار بود که بروم و مهران را در یک موقعیت بگذارم و یک جورایی غافلگیرش کنم. اصلاً قرار نبود که مهران بداند که من چگونه شروع میکنم و چطور ادامه میدهم. من بر اساس تجربههای شخصیِ خودم سراغ داستانهای بازجوییِ خودم رفتم و فکر کردم که بازجوهای جمهوری اسلامی، همانطور که امروز همه میدانیم، قبل از هر چیز در زندگی خصوصی و مسائل جنسی دست میبرند و اصولاً هیچ ابایی ندارند که از هرچیزی استفاده کنند تا تو را بشکنند. چیزی که من در این زمینه آماده کرده بودم کلاً نیم ساعت طول کشید… مهران هم که اول درستوحسابی جواب نمیداد. وقتی نیم ساعتِ اول تمام شد وارد یک فضای بداهه شدیم و من مرتب باید فکر میکردم که الان باید چکار کنم، الان دیگه چه اتفاقی… فیزیکی باشد یا روانی؟ گروه فیلمبرداری هم از یک جایی همتیمیهای من شدند، با اینکه اصلاً همدیگر را تا آن روز ندیده بودیم. چند روز طول کشید. چیزی که قرار نبود از اول اینطوری شود. الان هم که فیلم را میبینم برایم تجربهی خیلی عجیبی است، حتی دیدنش هم تجربهی عجیبی است. به نظر میآید که خودِ مهران تمدن هم این توقع را نداشت. همان اوایل که دارد به طور جدی بازجویی میشود، یک جایی میگوید: من تمرکزم را از دست دادم. یعنی انگار به صورت غیر رسمی کات میدهد ولی تو ادامه میدهی.نه، فکر کنم اصلاً فکر نمیکرد که من لباسهایش را دربیاورم و لختش کنم و زیر آب سرد ببرمش. بقیهی فیلم را لو ندهم. یعنی حتی با همان سؤالهایی که پرسیدم او را غافلگیر کردم. چون همانطور که در اول فیلم میبینیم، من فکر میکنم که بقیه بازیگر نبودند. یعنی مسئلهای که این فیلم را عجیب و جالب میکند این است که مهران من را دعوت کرد چون میداند که من خیلی تجربهی بازجویی داشتم. بهعنوان یک زن وسط آدمهای دیگر من را دعوت کرد که این تجربه را داشته باشد. بعد از فیلمبرداری وقتی فکر کردیم، دیدیم چقدر جالب است چون آن بخش بازیگریِ من کمک کرد که این فیلم سینمایی شود. ولی سؤال این است که این فیلم مستند است یا داستانی. من آیا منام یا بازیگرم یا بازجو. این تجربه سؤالهایی فراتر از سؤالهای بازجو مطرح کرد.
خودت را هم غافلگیر کرد؟ این مدلی که پیش رفتی؟
آره، واقعاً حالم از خودم در این فیلم به هم میخورد. یعنی امروز هم اصلاً دلم نمیخواست بنشینم و ببینم. بهخاطر اکیپ که همه بودند، دیدم. بعد هم دوباره پشیمان شدم که چرا دیدم. اصلاً تصور اینکه… در یک جای فیلم میگویم که به هر حال اگر این داستان ادامه پیدا کند [ممکن است کار به جاهای باریک بکشد.] نمیدانم که دارم راست میگویم یا نه. فقط دارم احساس آن لحظهام را میگویم ولی واقعیت این است که باید دید از لحاظ روانی چه اتفاقی برای بازجو میافتد که اینطور سنگدلانه بازجویی میکند. کسی که ده سال است که بازجویی میکند، حتماً هر روز خشنتر شده است. روز اول لابد بهزور سیلی میزده اما حالا میتواند شلاق بزند و میخ در تن یک نفر فرو بکند. وقتی به خودت اجازه میدهی که مرتکب خشونت شوی، حتماً این جریان روانی و فیزیکی فراتر میرود و این خیلی ترسناک است و این در مورد هر آدمی که مرتکب خشونت شود، صدق میکند. پرسشهای خیلی عجیبی مطرح میشود؛ وقتی وارد این جریان میشوی و دست به خشونت میزنی، تا کجا میتوانی مقاومت کنی یا تا کجا میتوانی پیش بروی؟ این تجربهی ترسناکی است. نمیدانم که آیا تا پای تجاوز به مهران پیش میرفتم یا نه. ولی میتوانستم فکر کنم که ای وای! من باید الان راه دیگری پیدا کنم تا او را بشکنم و راه جدید باید از راه قبلی بدتر باشد و این بالاخره به آنجا یعنی تجاوز ختم میشود.
این اولین بار است که داستان خیلی شخصی و خصوصی و خاطرات بسیار بدم از یک سالی که در ایران تحتفشار بودم را اینطور میگویم و همین بلندگفتن و روی پرده شنیدن هنوز برای خودم هم غافلگیرکننده است و برخورد با آن راحت نیست. ولی جالب است که اینها را در یک مصاحبه نگفتهام و در جریان خلق یک اثر سینمایی بیان شده است.
گفتی وقتی این ایده را شنیدی، فکر کردی که میتوانی با حضور در آن، به ترومای خودت نزدیک شوی و از زاویهی دیگر نگاهش کنی. آیا ایدهی اصلی مهران که با بازجو گفتگو کند، چیزی نبود که از قبل به آن فکر کنی و با آن همدل باشی؟ نه. بخشی از انتقادم از مهران، انتقادی است که واقعاً به فیلم مهران دارم. درعینحال که فیلمهای مهران را بسیار دوست دارم و او همین است که میگوید و واقعاً فکر میکند که میتواند گفتگو کند. حداقل تلاش میکند و سینما برای او وسیلهای است که برود و آنجا گفتگو کند. نمیدانم آیا میدانید که الان سالهاست در یک بیمارستان روانی کار میکند چون برایش جالب است و میخواهد دراینباره فیلم بسازد. بسیار آدم جالب و کنجکاوی است. من از این ایده خیلی خوشم میآید که دوربین را برداری و بروی و با بسیجیها بنشینی و ببینی از توی اینها چه چیزی درمیآید. ولی آیا واقعاً چیزی درمیآید؟ یا از گفتگو با آن آقای روحانی…؟ [اشاره به فیلمهای قبلیِ مهران تمدن] آنها خیلی خوب بلدند که بپیچانند و در واقع حرفی برای زدن نمیماند. گفتگویی اتفاق نمیافتد. آنها حرف خودشان را میزنند. چیزی که در فیلم به او میگویم این است که واقعاً فکر میکنی اگر اینها را جلوی بازجو بگذاری، دیالوگی برقرار میشود؟ ولی مهران در فیلم میگوید که بهزور دوربین… ولی من اسم این را دیالوگ نمیگذارم. مهران آدم روشنفکری است و مسائل را بازتر میبیند ولی من دربارهی این چیزها با توجه به تجربههایم در ایران صحبت میکنم و حرفم این است که مگر میشود با دیکتاتور گفتگو کرد؟
تو وقتی بازداشت شدی بازیگر بودی و تجربهای از زندان و فضای بازجویی نداشتی. فعال سیاسی نبودی که این داستانها را شنیده باشی و بدانی که در آن موقعیت چطور باید رفتار کرد. فکر میکنی این تجربه چطور تو را تغییر داد؟احتمالاً آدمها دو دستهاند. یا وقتی در سختی زندگی میکنی، کلاً میبُری و نمیخواهی بههیچوجه به آن فکر کنی و بعضی وقتها هم میزنی زیرِ فرش یا در کمد میگذاری و در را میبندی و میگویی دیگر به طرفم نیا. هیچ کاری هم که در ارتباط با آنها باشد انجام نمیدهی. یا اینکه اتفاقاً حساس میشوی به آن مسائل و فکر میکنی حالا که این چیزها را زندگی کردی، از تجربهی خودت کمک بگیری تا آن اتفاقات دوباره نیفتند. یا مثل من بهعنوان فیلمساز، بازیگر یا آرتیست آن را در اثر هنری میآوری. اصلاً هم به شکل درمان به آن نگاه نمیکنم. ولی واقعیت این است که درمان هم میشوید. یعنی وقتی به خودت اجازه میدهی که باز با آن برخورد کنی، هم اثری خلق میشود و هم تجربهای میکنی و آن را بیرون میریزی. من سعی کردم که اینطوری به آن نگاه کنم ولی واقعیت این است که این در کاراکتر من است. واقعیت این است که انتخابهای من این پروژهها هستند. یعنی اگر یک سریال آمریکایی بگذارید جلوی من که خیلی هم کمدی و شاد و باحال است و یک پروژهی خیلی ارزانتر و بیپولتر و… که داستان یک زن ایرانی مثل «شیدا»ست؛ من حتماً دومی را انجام میدهم. چون فکر میکنم این کارها به من نزدیکترند. من دوست دارم آن داستانِ نگفته را بگویم. اگر من میتوانم آن را بهعنوان یک زن ایرانی تعریف کنم، بهعنوان زنی که این تجربهها را داشته، که این درد را میفهمد، که میتواند بهعنوان بازیگر هم چیز تازهای به آن اضافه کند، چرا این کار را انجام ندهم؟ فکر کنم علتش هم این است که اتفاقهای خاصی در زندگیام افتاده است و من را به اینها حساس کرده و هم اینکه خودم هم نسبت به این مسائل حساس هستم. هم مسائل سیاسی برای من مهم است و هم مسائل اجتماعی. از آن دسته آرتیستهایی نیستم که بگویم هنر فقط برای هنر.
یک جایی در جریان بازجویی، کل ایدهی فیلم را زیر سؤال میبری و در ادامه به مهران میگویی که این حتی سرِ سوزنی شبیه به تجربهی بازجویی در جمهوری اسلامی نیست. و به این ترتیب این فیلم به بزرگترین منتقد خودش تبدیل میشود. میشود حدس زد که کل این پروسه چقدر برای فیلمساز هم سخت بوده است.بله. نکتهاش این است که واقعاً بهعنوان فیلمساز، شجاعت نشان داده که خودش را گذاشته در این موقعیت. چون نمیدانست کی میخواهد بیاید و چی به او بگوید. ممکن بود که هرچیزی پیش بیاید. مهران خیلی انسان خوبی است و فکر میکنم به خودش هم خیلی فشار آمد. میدیدم که در پروسهی فیلمبرداری چقدر نگران است که من را در این موقعیت گذاشته… برای همین متوجه شده بودم که اگر این را به او بگویم، او میشکند و وقتی آنطوری به او حمله میکنم که تو چطور به خودت اجازه میدهی که بهعنوان فیلمساز بیایی و اینها را بگذاری در این موقعیت، واقعاً حالش بد شده بود. اصلاً از آنجا به بعد، مهران آدم دیگری شد چون واقعاً رفت توی خودش. رفت توی فکر و فکر کرد که از اول هم از همه پرسیده بود که اگر فکر میکنید اذیت میشوید، نیایید این کار را بکنید. به نظر من کاری که میکند، خیلی قابل تحسین است. در راستای همان گفتگوست. فکر کنم به شناختش از سینما برمیگردد. هر بار برای من این مرزِ مستند و داستان در کارهای مهران قاطی میشود و این دفعه دیگر تا آخرش پیش رفته است. گفتی الان هم که این تجربه را روی پرده میبینی، هنوز احساس متناقضی داری. هم فکر میکنی خوب است که این کار را کردم و این حرف را زدم و هم فکر میکنی که چرا خودم را درگیر این پروژه کردم. فکر نکنم که این تناقض به این زودیها حل شود. درسته؟
نه، فکر کنم به هر حال خوشحالام که این… میدانید انتقاد که همیشه وجود دارد. الان یک عده از سینما آمدند بیرون و خوششون نیامده بود و رفتند. یک عده هم ایستادند و متأثر شده بودند و اشک در چشمانشان حلقه زده بود. در سینما هم هر پنج دقیقه یک بار دوروبَرم را نگاه میکردم تا ببینم واکنشها چه جوری است. همیشه در همهی فیلمهای دیگر، واکنشهای متفاوتی میبینی. در نهایت، خوشحالام که این فیلم وجود دارد، چون تجربهی جدیدی در سینماست و در ارتباط با مسئلهی بازجویی و خشونت. پنجرهی جدیدی است به چیزی که جای بحث دارد، بهخصوص در وضعیتی که در ایران حاکم است. ما این فیلم را دو سه سال پیش کار کردیم و صحبت از بازجوییهای قبل از آن بود. الان که تازه بهقول خودت داستان اینقدر زنده است و نسلِ دیگری افتادهاند در این داستان، مهم است که راجع به آن حرف بزنیم. یعنی مهم است که دنیا این فیلم را ببیند. خوشحالام که این فیلم وجود دارد، ولی فکر نمیکنم که خودم بتوانم بنشینم و دوباره آن را نگاه کنم. سخت است.
«دیگر نه هرگز»: دادخواهی و دموکراسی در آرژانتین
اولیسیس د لا اوردن در گفتگو با سپهر عاطفی
«مگر وجدان اخلاقیِ آرژانتینیها به سطح قبیلهای سقوط کرده باشد، در غیر این صورت هیچکس نمیتواند بپذیرد که آدمربایی، شکنجه و قتل، “رویدادی سیاسی” یا “ضربهی احتمالی جنگ” است. حالا که مردم آرژانتین، دولت و کنترل نهادهای خود را به دست گرفتهاند، من از طرفِ آنها این مسئولیت را بر عهده میگیرم که اعلام کنم سادیسم، نه یک ایدئولوژی سیاسی و نه یک استراتژی جنگی بلکه انحرافی اخلاقیست. در نتیجهی این محاکمه و محکومیت، مردم آرژانتین عزت نفسِ خود، ایمانِ به ارزشهایی که ملت بر اساس آن بنا شده است و وجههی بینالمللیشان را که بهشدت توسط جنایتهای ناشی از سرکوب غیرقانونی آسیب دیده، بازخواهند یافت… عالیجنابان، مایلام از هرگونه ادعای اصالت در پایان این بحث صرفنظر کنم. میخواهم از عبارتی استفاده کنم که متعلق به من نیست، زیرا متعلق به همهی مردم آرژانتین بوده است: “دیگر نه هرگز!”»
این جملات استدلال نهاییِ خولیو استراسرا، دادستان دادگاه مدنی در محاکمهی سران دیکتاتوریِ نظامیان آرژانتین در سال ۱۹۸۵، بود. با پایان صحبت او دادگاه از صدای تشویق و غریو شادیِ حضار که عمدتاً تبعیدیها، بازماندگان و جانبهدربردگان حکومت نظامیان بودند، پر شد. حاضران در آن دادگاه در حال تجربهی لحظاتی تاریخی در کشورشان بودند. حکومتِ نظامیان که با کودتا علیه اوا پرون، رئیسجمهور وقتِ آرژانتین، روی کار آمده بود، در طول ۶ سال فرمانروایی از هیچ جنایتی علیه مردمش فروگذار نکرده بود. از غارت و مصادرهی اموال تا آدمربایی، تجاوز و شکنجه.سال گذشته فیلم داستانیِ «آرژانتین ۱۹۸۵» با روایتی جذاب و از زاویهی دیدِ دادستانها، توجه جهانیان را به این محاکمه جلب کرد. اولیسس دلا اوردن (Ulises de la Orden) اما امسال با فیلمی مستند به سراغ روایتِ خودِ محاکمه رفته است. محاکمهای که ۹ عضو ارشد حکومت نظامیان را قضاوت میکرد و در ۸ ماهی که جریان داشت بیش از ۸۰۰ نفر را برای ارائهی شهادت به دادگاه کشاند. د لا اوردن برای این فیلم سه ساعته که کاملاً مبتنی بر تصاویر آرشیوی است، بیش از ۵۰۰ ساعت فیلم دادگاه را بر اساس موضوعشان به ۱۸ بخش تقسیم کرده است. شاهدان از ناپدیدشگان، پروازهای مرگ، تجاوز به زندانیان، اعتراف اجباری، غارت اموال و… میگویند، و متهمان سعی میکنند با دروغ و انکار، وجاهت دادگاه را زیر سؤال ببرند و با تروریست خواندن متهمان و به بهانهی جنگ، جنایتهای خود را توجیه کنند.
با اولیسس د لا اوردن پس از نمایش فیلمش در برلیناله دربارهی مستند «محاکمه»، اهمیت این دادگاه برای آیندهی آرژانتین و روند پیچیدهی دادخواهی گفتگو کردم.
سپهر عاطفی: اگر اشتباه نکنم شما در سال۱۹۸۵که دادگاه افسران نظامی برگزار شد،۱۵ساله بودید. آیا زمانی که محاکمه برگزار شد را به یاد دارید؟
اولیسس د لا اوردن: من ۱۴ ساله بودم. خاطراتم به دوران قبل از محاکمه برمیگردد. من مدرسهی ابتدایی را در مارس ۱۹۷۶ شروع کردم که کودتا اتفاق افتاد؛ مدرسهی ابتدایی را در دسامبر سال ۱۹۸۳ یعنی با اتمام دیکتاتوری به پایان رساندم. پس دقیقاً در همان دوران بود. وقتی که نظام دیکتاتوری شروع شد، خیلی کمسنوسال بودم و در این دورهی تاریخی بزرگ شدم. جنگ فالکلند هم در این دوره اتفاق افتاد. بعد از جنگ و در سال ۱۹۸۲ خیزش بزرگ مردمی به راه افتاد زیرا مردم از دیکتاتوری خسته شده بودند. هیچ راهی برای ادامهی حاکمیت نظامیان بر کشور وجود نداشت و مردم زیادی در تظاهرات خیابانی شرکت میکردند و خواهان دموکراسی بودند. من ۱۱ یا ۱۲ ساله بودم و در این جنبشها با پدر و عمویم شرکت میکردم. اما بعد از این و در سال ۱۹۸۴، همراه با خانوادهام به ایالات متحده مهاجرت کردم تا سال ۱۹۸۶. بنابراین، وقتی که محاکمه اتفاق افتاد، داخل کشور نبودم. خاطرات من بیشتر مربوط به پایان دیکتاتوری و قیام مردم و استقبال از دموکراسی و انتخابات و اولین حکومت دموکراتیک آرژانتین است. وقتی در سال ۱۹۸۶ به کشور برگشتم شورشهای نظامی دوباره شروع شده و تا اواسط دههی ۹۰ شاهد تعداد زیادی از این شورشهای نظامی بودم… البته این شورشها به کودتا نینجامید اما به دنبال کودتا بودند. حالا در بازخوانیِ تاریخ برایمان جای سؤال است که آیا آنها دنبال کودتا بودند یا دنبال چیز دیگری. البته بخش بزرگی از نیروهای مسلح میخواستند که مانع از هر نوع دادخواهی شوند. زیرا در پی محاکمهی سران حکومت نظامیان، دادگاههای زیادِ دیگری هم شروع شدند و نظامیان میخواستند از برگزاری این دادگاهها جلوگیری کنند و البته موفق هم شدند. چون در دههی هشتاد دو قانون مصونیت کیفری تصویب شد. full stop law و Law of Due Obedience. قانون توقف کامل، به این معنی بود که دیگر هیچ افسر نظامی و امنیتی، پس از محاکمهی ۱۹۸۵، محاکمه نخواهد شد. قانون اطاعت واجب هم میگفت هیچیک از نظامیانی که در دوران دیکتاتوری مرتکب جرمی شدهاند، نباید مجازات شوند زیرا صرفاً از ژنرال یا افسر ارشدِ خود تبعیت میکرده و هیچ مسئولیتی نداشتهاند. در سال ۱۹۹۰ عفو عمومی داده شد و هر کسی که در زندان بود، آزاد شد و دیگر برای ۲۵ سال، هیچ پیشرفتی حاصل نشد. پس در اینجا ۲۵ سال معافیت از مجازات وجود داشت که عقبگردی بسیار بزرگ از فرایند عدالت بود. اما سازمانهای حقوق بشری و جامعه، در ابتدا به آرامی کوشش میکردند؛ حالا هم بخشهای مختلف جامعه برای پایان دادن به این معافیتهای قضائی تلاش میکنند، و بیشتر از همه سازمانهای حقوق بشری، مثلاً مادران دادخواه میدان مایوی بوئنوس آیرس. در سال ۲۰۰۵، رئیسجمهور کیرشنر قوانین معافیت قضائی ــ که سه قانون هستند ــ را مغایر قانون اساسی اعلام و فسخ کرد و فرایند دادخواهی از سر گرفته شد. تا امروز حدود هزار نفر از سرکوبگران دیکتاتوری سابق در زندان هستند و دادگاههای بسیار دیگری در حال برگزاری است. حدود هزار افسر نظامی در فرایند محاکمه مردهاند چون خیلی از آنها حالا پیر شدهاند و بالای ۶۰، ۷۰ یا ۸۰ سال سن دارند.
با این وصف، ظاهراً پیگیری قضائی و محاکمهی سال۱۹۸۵کار بسیار شجاعانهای بوده است. با توجه به اینکه دموکراسی آرژانتین هنوز تازهتأسیس و ضعیف بود.
بله البته. در سال ۱۹۸۵ این کار به شجاعت بسیار زیادی نیاز داشت. نه تنها برای قضات و دادستانها که به شجاعت و قدرت تصمیمگیریِ زیادی نیاز داشتند، بلکه برای مردمی که خواهان و پشتیبان آن بودند و نیز سازمانهای حقوق بشریِ حامی این دادگاهها. اما آنها موفق شدند. بسیاری از شاهدان از جانبهدربردگان بودند. خیلی از جانبهدربردگان در تبعید بودند و برگشتند که شهادت بدهند و بسیاری از آنها از خویشاوندان (قربانیان) بودند. بله. نیاز به شجاعت بسیار زیادی داشت چون واقعاً کسی نمیدانست که قرار است چه اتفاقی بیفتد. آرژانتین از نظر اقتصادی ورشکسته و در جنگ شکست خورده بود. فرماندهان خیلی قدرتمند نبودند اما حتی بعد از شکستهای پی در پی در جنگها هم، هنوز میتوانستند از همان تجهیزات نظامیای که داشتند، استفاده کنند. پس واقعاً به شهامت زیادی نیاز بود.
محاکمهی سران نظامی در سال۱۹۸۵، چقدر در حافظهی مردم آرژانتین و نسلهای جوانتر، تازه و زنده است؟
حدود ۱۰ سال قبل بود که من تحقیقات اولیه را دربارهی این پروژه شروع کردم. و چیزی که من را به حرکت واداشت این بود که هیچکس دربارهی این دادگاه حرف نمیزد. کمی فراموش شده بود. این نکته که میدانستم بیشتر از پانصد ساعت فیلم دستنخورده وجود دارد، ایدهی فیلم را پدید آورد. یکی از اهداف اصلی این بود که به شناساندن این دادگاهها در آرژانتین کمک کنم. خوشبختانه به لطف فیلم داستانیِ «آرژانتین ۱۹۸۵»، همین حالا نیز این دادگاه در آرژانتین برجسته شده، حتی تو بهعنوان یک روزنامهنگار ایرانی دربارهی آن چیزهایی میدانی. امروزه این موضوع شناخته شده است. در سال ۲۰۲۳، ما در چهلمین سال یک دموکراسیِ بیوقفه هستیم. بنابراین، قرار است که جشنهای زیادی برگزار شود. و احتمالاً باید این دموکراسیِ قوی را مدیون آن محاکمه باشیم.
این دادگاه و شهادتِ جانبهدربردگان و بازماندگان چقدر در آگاه کردن افکار عمومی دربارهی جنایتهای دیکتاتوریِ نظامیان اهمیت داشت؟ آیا این دوران برای همه مثل رازی آشکار بود یا اینکه مردم این داستانها را برای نخستین بار از زبان شاهدان میشنیدند؟
حدود ۱۰ سال قبل بود که من تحقیقات اولیه را دربارهی این پروژه شروع کردم. و چیزی که من را به حرکت واداشت این بود که هیچکس دربارهی این دادگاه حرف نمیزد. کمی فراموش شده بود.
گفته میشود که اگر شما در دوران دیکتاتوری نمیدانستید چه اتفاقی میافتد، فقط به این دلیل بوده که نمیخواستید بدانید. اولین محکومیت عمومیِ این اتفاقات در سال ۱۹۷۶ توسط تبعیدیها در فرانسه و اسپانیا و سوئد انجام شد. آنها به «عفو بینالملل» و سازمان ملل متحد توضیح داده بودند که چه اتفاقاتی در حال رخ دادن است. پس در همان سال ۱۹۷۶ مسئله آشکار بود. البته ما در آرژانتین سانسور بسیار شدیدی داشتیم و در خبرها هم چیزی راجع به این مسئله وجود نداشت ولی اگر نمیدانستید که چه اتفاقی دارد رخ میدهد، فقط به این دلیل بود که نمیخواستید چیزی بدانید. بعد از پایان دیکتاتوری و قبل از دادگاه در سال ۱۹۸۴، رئیسجمهور آلفونسین کمیتهی ملیِ ناپدیدشدگان را تشکیل داد. این کمیته نخستین تحقیقات را انجام داد و اطلاعیهای در بیش از ۵۰ هزار صفحه آماده شد. افراد خیلی زیادی بودند که میخواستند شهادت دهند. این اطلاعیه که خیلی هم مشهور است به نام «دیگر هرگز»، اساس اتهاماتی است که دادستان به متهمان وارد میکند. پس در سال ۱۹۸۴ همه چیز علنی شده بود اما در محاکمهی سال ۱۹۸۵، شهادتها در دادگاه انجام شد. و این خیلی مهم بود. زیرا کسانی که در دادگاه شهادت میدهند، ملزم میشوند که حقیقت را بگویند و در صورت شهادت دروغ، مجرم تلقی میشوند. بنابراین، این شهادتها مدرک محسوب میشوند. این نقطهی قوت این دادگاه است. این دادگاه، اساس کل سیستم و فرایند قضائیای شد که هنوز هم در جریان است. هنوز هم افرادی در آرژانتین محاکمه میشوند. همینجا در برلین یک خلبان هست که به «پروازهای مرگ» ارتباط دارد. «پروازهای مرگ» یکی از روشهای حکومت دیکتاتوری برای سربهنیست کردن مخالفان بود. آنها را از هواپیما به دریا پرت میکردند. خلبان یکی از این هواپیماها سالها قبل از آرژانتین فرار کرد، تابعیت آلمانی گرفت و حالا آزادانه در برلین زندگی میکند. اما فشار زیادی هست و تلاش قضائیِ زیادی برای برگرداندن او به آرژانتین در جریان است و احتمالاً او امسال به آرژانتین بازگردانده میشود.
این ماجرا و مسئلهی مسئولیت مرا به یاد شهادت یک فردِ نظامی در فیلم شما انداخت که میگوید: من فقط یک نظامی هستم و از دستورات مافوقم تبعیت کردم و به هرچه آنها میگفتند شلیک میکردم. وقتی از او میپرسند که آیا به انسانها هم شلیک میکردی؟ میگوید یادم نمیآید و این حرف واکنش اعتراضآمیز حاضران در دادگاه را به همراه دارد.
بله. اسم این مرد رادیسه است که عضو گروه ضربت نیروی دریایی بود.
در ابتدای فیلم نشان میدهید که نظامیان (متهمان) چگونه سعی میکنند بگویند که این دادگاه صلاحیت دادرسی ندارد و به انواع مختلف بهانهتراشی میکنند. مثلاً میگویند محل نشستن متهمان پایینتر از دادستان است و واقعاً سعی میکنند که از هر راهی دادگاه را متوقف کنند.
متهمان فقط دو تاکتیک داشتند: انکار و دروغ. گفتنِ اینکه هیچکدام از اینها واقعیت ندارد و رخ نداده و متوقف کردن دادگاه به هر روشی که میتوانند. این تاکتیک آنها بود و هنوز هم هست! حتی در دادگاههایی که اکنون جریان دارد، هنوز هم میگویند که چیزی اتفاق نیفتاده و سعی میکنند که دادگاه را متوقف کنند. این تاکتیک اصلی است.
ولی میتوانم تصور کنم وقتی حدود سی هزار نفر ناپدید یا کشته شدهاند، باید آدمهای بسیار زیادی در این سرکوب و کشتار مشارکت کرده باشند و نمیتوان همهی آنها را به میز محاکمه کشاند، زیرا انکار میکنند، مخفی میشوند و…
بعد از دیکتاتوری اتفاقات زیادی افتاد. نظامیان اسناد زیادی را سوزاندند و نابود کردند. پس اسنادی وجود ندارد که نشان دهد آنها چند نفر را کشتند، چطور آنها را کشتند و کجا آنها را کشتند. هیچ سندی وجود ندارد. افرادی که به نوعی درگیر بودند، هرگز چیزی نگفتند. موارد نادری از شهادت سرکوبکنندگان هست، کسانی که نتوانستند جلوی عذاب وجدان و احساس گناهِ خود را بگیرند. موردی هست به اسم شیلینگو که در اسپانیا زندانی است. فکر میکنم که او کمکخلبان یکی از «پروازهای مرگ» بود. او یک افسر نیروی دریایی بود و برای اولین بار در تاریخ اعتراف کرد. شواهد کافی وجود داشت که چنین اتفاقی افتاده زیرا این اتفاق بارها رخ داده بود، اما اعتراف او به این معنی بود که حالا ما شهادتِ خودتان را داریم. اما این مورد بسیار نادری است و سرکوبگران همچنان به توافق بر سرِ خاموش ماندن پایبندند.
شما گفتید که۱۰سال قبل وقتی که کار را شروع کردید، هنوز بحث زیادی در میان آرژانتینیها دربارهی این رویداد تاریخی وجود نداشت.آیا علت این فراموشی یا سکوت، شدید بودن این تروما و آسیب روانی برای مردم بود؟
گفته میشود که اگر شما در دوران دیکتاتوری نمیدانستید چه اتفاقی میافتد، فقط به این دلیل بوده که نمیخواستید بدانید.
نه، نه واقعاً. این دادگاه ارزشی دوگانه دارد. واقعیت این است که اگر از دیدگاه مستقیم قربانیان نگاه کنی، این دادگاه نوعی شکست بود. احکام سبک بودند. بعضی افراد تبرئه شدند، چهار نفر از فرماندهان تبرئه شدند. فقط دو مورد حبس ابد وجود داشت… همه انتظار داشتند که هر ۹ نفر به حبس ابد محکوم شوند، اما چنین اتفاقی نیفتاد. بلافاصله بعد از محاکمه، یک سال و نیم بعد، قوانین معافیت قضائی تصویب شد. بنابراین، احساس عمومی این بود که عدالتی در کار نیست و این اتفاق در طول ۲۵ سال رخ داد. یعنی تا سال ۲۰۰۵. پس این محاکمه بهنوعی ناکافی بود. قدرتی که امروز از آن انتظار داریم را نداشت. اما بدون آن محاکمه هرگز چیز دیگری اتفاق نمیافتاد. پس به نوعی بنیان و سنگ بنایی بود که همه چیز بر آن بنا نهاده شد. چند قدم به جلو، چند قدم به عقب… فرایند عدالت در آرژانتین اینگونه بوده. قوانین معافیت قضائی ما را ۲۵ سال عقب نگه داشت. وقتی بعد از غیر قانونی اعلام کردن این معافیتها، دادخواهی از سر گرفته شد، مدارک هنوز موجود بود چون قبلاً در دادگاه ثبت شده بود. پس آن دادگاه اصلی بسیار مهم بود. از زمان از سرگیریِ محاکمهها از سال ۲۰۰۵، هزاران افسر نیروهای مسلح دادگاهی شدهاند در حالی که قبلاً فقط ۹ نفر محاکمه شده بودند. همچنین نوعی تفاوت سیاسی هم وجود دارد، قبلاً حزبی دیگر آن دادگاهها را برگزار میکرد و حالا حزبِ مخالف این دادگاهها را برگزار میکند. آلفونسین تنها ۹ نفر را محاکمه کرد و تنها دو نفر به حبس ابد محکوم شدند، اما این درست بعد از پایان دیکتاتوری بود. پس یک روایت سیاسی هم دربارهی این وجود دارد که چه چیزی بهتر بود. به نظرم، بهترین انتخاب وجود ندارد بلکه این نوعی فرایند است و این فرایند به همهی اجزا نیاز دارد.
بگذارید به خود فیلم برگردیم. کار بر روی چنین پروژهی بزرگی را چطور شروع کردید؟ بیشتر از۵۰۰ساعت فیلم و…
خب، اولین دستاورد ما به دست آوردن فیلمها بود که کار آسانی نبود. وقتی درخواست کردم که فیلمها را دریافت کنم، تلویزیون ملی و آرشیو ملی درخواست مرا رد کردند و گفتند چون مسئلهی بسیار حساسی است و نمیدانند که میخواهم چکار کنم، پس نمیتوانند به من کمک کنند. این سال ۲۰۱۵ بود. آنجا مطمئن شدم که این مسئله چقدر دشوار است. اما بالاخره فیلمها را به دست آوردم. بعد از آن یک تیم سهنفره درست کردیم و همهی فیلمها را تماشا کردیم. این کار ۹ ماه طول کشید. تدوینگر مستقیماً روی نرمافزار تدوین کار میکرد. بریدن و علامتگذاریِ فیلمها.
هر نوع اطلاعاتی را که به نظرمان جالب توجه میآمد یا ممکن بود به آن برگردیم علامتگذاری میکرد. دستیار کارگردان یک فایل اکسل بسیار بزرگ درست کرده بود که نشان میداد هر کسی کدام زمان، در کدام کلیپ و با چه کدی نشانهگذاری شده است. حتی جزئیاتی مثل رنگ کتوشلوار و کراوات و… هم برای پیوستگیِ تصویر در آن فایل وجود دارد… و من روی صدها دستنوشته کار میکردم که بر اساس کلیپها، شاهدها و…تنظیم شده بود و در آن تصویرها، متنها، حرکات دوربین و… مشخص شده بود. وقتی که این کارها را تمام کردیم، ایدهای وجود داشت که از قبل آورده بودم. فیلمنامهی اولیهای داشتیم که بعد از این بازنگری عمیق، کاملاً تغییر داده شد. بازنگریِ این فیلمها تحقیقی عمیق و تجربهای تمامعیار بود. بعد از آن، فیلمنامه را چند بار بازنویسی کردم. ما در آغاز اساساً دو دیدگاه داشتیم: اول دربارهی توالی رویدادهای دادگاه. دادگاه ساختار خیلی جالبی داشت ولی برای ساختن فیلم و نقل داستان محاکمه متوجه شدیم که حفظ توالیِ رویدادهای دادگاه ایدهی خوبی نیست. پس ما مستقل از آن نمایش خودمان را پیش بردیم. این یکی از ایدههای اصلی بود. به توالِی رویدادهای دادگاه اهمیت ندادیم، بلکه به ساختار دراماتیک خودمان اهمیت دادیم.
ایدهی دوم این بود: روی موارد مشخص کار نکنیم، بلکه روی مضامین و موضوعات مشخص کار کنیم. یعنی موضوعاتی که دادگاه به آنها پرداخته بود. بنابراین، تقریباً در هیچ موردی عمیق نشدیم. البته مواردی وجود دارد که تا حدودی روایتشان میکنیم. فهرستی از موضوعات و مضامین درست کردیم. این موضوعات پایه و اساس ایدههایی بودند که دادستان بر روی آنها کار میکند تا اثبات کند که این فرماندهان بابت جنایتهایی که مستقیماً مرتکب نشده بودند، گناهکارند. آنها خودشان سیخ الکتریکی را به کار نمیبردند. شاید آنها کسی را نکشتند یا شاید کشتند، من نمیدانم. اما آنها ماشه را نمیکشیدند. پس دادستان باید ثابت میکرد که آن فرماندهان بابت آن جرمها، مجرم و گناهکار بودند. در ابتدا فهرستی بسیار طولانی داشتیم، شاید حدود ۴۰ موضوع. اولین کارمان این بود که این موضوع را انتخاب کنیم و بعد فیلمهای مرتبط با آن را جمعآوری کنیم که در این مرحله میتوانستیم روی آن موضوع کار کرده و صحنهای برای آن درست کنیم. شاید یک صحنهی ۳۰ دقیقهای. البته هنوز هیچ فرم خاصی وجود نداشت. بعداً متوجه شدیم که بعضی موضوعها، ایدهها و مضامین، اساسی نیستند یا شاید باید در موضوعات دیگری گنجانده شوند. پس شروع کردیم به ترکیب کردن، تدوین و تدوین و تلاش برای رسیدن به عصارهی کار. هدفمان دستیابی به نوعی فرم بود. وقتی همه چیز را کنارِ هم گذاشتیم و به اولین کات رسیدیم، فیلم بیشتر از هشت ساعت بود.هشت ساعت خیلی طولانی بود. وقتی این محصول را بیوقفه دیدیم، متوجه شدیم که چیزی وجود دارد اما هنوز فرمی نداشت و هیچکس غیر از من و تدوینگر آن را نمیدید. کوتاه کردن این هشت ساعت کار خیلی سختی بود. بعد مرحلهی تدوین را شروع کردیم که خیلی طولانی بود. کار، اشتباه کردن و کارِ بیشتر… وقتی که فیلم خام به حدود ۴ ساعت رسید آن را به مادران دادخواه میدان مایو نشان دادیم. همینطور جانبهدربردگان فیلم را دیدند. تهیهکنندهی مشترکِ ما که یک سازمان غیردولتی به نام memoria abierta است از نزدیک با ما همکاری کرد. دربارهی هر کات از لحاظ سیاسی بحث میکردیم و اینکه چطور به ایدهی نهفته در داستان مرتبط میشد. پس فرایندی خیلی طولانی بود. به نظرم تصاویر آرشیو محاکمه آنچنان عظیم است که در داخلش بینهایت فیلم نهفته است.
بهعنوان یک ایرانی، نمیتوانم این فیلم را ببینم و به ایرانیانی که به شکل مشابهی شکنجه شده و آن روزها را زندگی کردهاند، فکر نکنم. چون واقعاً بین جمهوری اسلامی ایران و دیکتاتوری نظامیِ آرژانتین شباهتهایی وجود دارد. حتی نخست وزیر آلمان چند ماه قبل گفت که رژیم ایران خیلی شبیه به آنهاست.
من متوجه شدهام که هرچند ایران و آرژانتین از هم خیلی دورند، شباهتهای زیادی به هم دارند. جمعیت مشابه است، سطح تحصیلات مشابه است، اقتصاد مشابه است، ما فوتبال بهتری بازی میکنیم (میخندد) اما شباهتهای بسیار زیادی وجود دارد. متأسفانه این شباهتها هم وجود دارند.
من امیدوارم که به سطحی از عدالت و دادخواهی در ایران دست یابیم. این آرزوی بزرگ بسیاری از مردم ایران است و آنها دوست دارند که رهبران و مسئولان این وضع را پشت میلهها و پای میز محاکمه ببینند. آیا وقتی ایدهی ساخت این فیلم را در ذهن میپروراندید، از تأثیر احتمالیِ بینالمللی آن آگاه بودید؟
«پروازهای مرگ» یکی از روشهای حکومت دیکتاتوری برای سربهنیست کردن مخالفان بود. آنها را از هواپیما به دریا پرت میکردند. خلبان یکی از این هواپیماها سالها قبل از آرژانتین فرار کرد، تابعیت آلمانی گرفت و حالا آزادانه در برلین زندگی میکند. اما فشار زیادی هست و تلاش قضائیِ زیادی برای برگرداندن او به آرژانتین در جریان است و احتمالاً او امسال به آرژانتین بازگردانده میشود.
صادقانه بگویم، فکر نمیکردم که موارد دیگری که حالا وجود دارند، میتوانند از این زاویه با آن ارتباط برقرار کنند. البته من به ایران فکر نمیکردم اما میدانستم که این فرایند عدالت که در آرژانتین به آن دست پیدا کردهایم، فقط یک داستان آرژانتینی نیست بلکه داستانی انسانی است. به این ترتیب، این فیلم فقط برای آرژانتینیها نیست. هرچند من داستانی را نقل میکنم که برای تاریخ معاصر ما بسیار اهمیت دارد، ولی همیشه میدانستیم که این داستانی برای بشریت است. همچنین نمایش این فیلم در این شهر (برلین) خیلی تأثیرگذار است. در محاکمهی سران دیکتاتوری نظامی از دادگاههای نورمبرگ و اینکه چطور نظامیان آرژانتینی تحت تأثیر نازیها بودند، صحبت میشود. مسئله این است که ما (برای دادخواهی و محاکمهی نظامیان) از طرف هیچکسی حمایت نشدیم. همه چیز (آن دادگاه) عادی بود. قضات و دادستانها در دوران دیکتاتوری نیز قاضی و دادستان بودند، پیش از آن هم همینطور، چون آنها کارگزارانی بودند که برای قوهی قضائیه کار میکردند. هیچ دادگاه فوقالعادهای برای محاکمهی این افراد برگزار نشد. همان دادگاه معمولی بود با دادستانهای معمولی. آدمهای عادی با همان قوانین عادی با همان دادگاه عادی، با یک دموکراسی ضعیف و با حمایت زیادی از طرف مردم و فشار سازمانهای حقوق بشری که بسیار ضروری بود. اما هیچ چیز خارقالعادهای که خارج از اینها باشد وجود نداشت و هیچ چیز خارقالعادهی خارج از فرایند قضائیِ آرژانتین هم وجود نداشت. به نظرم همان چیزِ عادی، دموکراتیک و مدنی، این فرایند عدالتخواهی را به یک مورد خاص تبدیل میکند و همین مسئله هم آن را انسانی میکند چون اینها آدمهایی ساده و عادیاند و هیچ قهرمانی در کار نیست.
من این روزها خشم عظیمی در مردم ایران و در رسانههای اجتماعی میبینم و گاهی میبینم یا میشنوم که باید از افراد صاحب قدرت انتقامی بزرگ گرفته شود. آیا در آرژانتین هم چیزی مثل این وجود داشت؟ منظورم این است که محاکمه میتواند جلوی انتقامگیریِ شخصی را بگیرد و ما را به عدالت نزدیک کند؟
عدالت با دست خودت؟ نه، تقریباً هیچ موردی نبوده است. یک مورد وجود دارد که من از آن خبر دارم، در فیلم زنی وجود دارد که داخل اتوموبیل بچهاش را به دنیا میآورد، او دربارهی دکتر برخس صحبت میکند، دکتری که او را مجبور میکند پس از زایمان و در ازای در آغوش گرفتن فرزندش همهجا را تمیز کند. آن مرد، دکتر برخس، در اوایل دههی ۱۹۹۰ هدف قرار گرفت و با مسلسل به پای چپ او شلیک شد و عمرش را روی ویلچر به پایان رساند. ولی هیچکس نمیداند که چه کسی این کار را انجام داده و فکر کنم که این تنها موردِ انتقامجوییِ شخصی است.
بگذارید مصاحبه را با اهمیت و قدرتِ کلماتِ بیانشده در این محاکمه به پایان برسانیم. زنی از جانبهدربردگان میگوید: من به خودم گفته بودم که اگر از این وضعیت جان به در ببرم تا آخرین روز زندگیام به دنبال عدالت خواهم رفت.
بله این همان زنی است که فرزندش را در اتوموبیل به دنیا آورد.
بله. واقعاً الهامبخش است و البته جملهی پایانی «دیگر نه هرگز» که هر وقت آن را میشنوم مو بر تنم سیخ میشود. این شیوهی سخن گفتن در شهادتها چقدر اهمیت داشت؟ این مسئلهی قدرت کلمات و قدرت سواد (ادبیات) و قدرت داستانگویی و… بسیار جالب است. ما خیلی زود و در ابتدای دیکتاتوری به لطف داستانگویی تبعیدشدگان شروع کردیم به روایت داستانی که در اینجا اتفاق میافتاد. بعد از پایان دیکتاتوری هم گزارش Nunca más (دیگر نه هرگز) منتشر شد که گزارشی ۵۰ هزار صفحهای است. همچنین کتابی وجود دارد به همین اسم که تقریباً در هر خانهای در آرژانتین دیده میشود. به همین دلیل است که دادستان میگوید: میخواهم از کلمهای استفاده کنم که مالِ من نیست بلکه به همهی آرژانتینیها تعلق داد: «دیگر نه هرگز!» پس این هم نوعی داستانگویی است. فیلمهای بسیار زیادی دربارهی دیکتاتوری آرژانتین وجود دارد. حالا دو فیلم دربارهی محاکمهی نظامیان آرژانتین وجود دارد: «آرژانتین ۱۹۸۵» و مستند «محاکمه». و این جریان بازگوییِ مکرر داستان… همیشه هم یک داستان اما همیشه متفاوت است. این قسمتی از فرایند و همچنین قدرت آن است. فکر میکنم که محاکمهی ۱۹۸۵ نقشی بسیار اساسی در ۴۰ سال دموکراسیِ بیوقفه در آرژانتین داشته است. البته کشور ما مملو از مشکلات است و هنر تئاتر و ادبیات و فیلم روشهایی برای درمان و تغییر سرنوشتمان هستند.
به ادبیات اشاره کردید، خورخه لوئیس بورخس هم در دادگاه حاضر بود؟ بله اما متأسفانه فیلمبردار از او فیلم نگرفت.
اوه، پس به این دلیل است که او در فیلم نیست. شهادت او چه بود؟
او یک یادداشت خیلی کوتاه نوشته بود دربارهی اینکه این افراد چقدر وحشتناک بودند. البته او در ابتدا حامیِ دیکتاتوری بود. در واقع در ۲۴ مارس ۱۹۷۶ وقتی که کودتا اتفاق افتاد، آرژانتینیها از آن استقبال کردند و این داستانی است که گفته نمیشود.
عجب. فکر میکنم که این داستانی برای یک روز دیگر باشد.
بله. به همین دلیل است که هر داستانی باید بارها و بارها گفته شود.
بیانیهها، منشورها و جنبش انقلابی مهسایی ایران (بخش اول)،
اکبر دهقانی ناژوانی
آخوندها و افراد افراطی حامی آنها برای خرابکاری و به فساد کشاندن جامعه استاد هستند. اما برای درست کردن کم میآورند، چون این افراد در ذهن و روح خود گرفتار احساسکور مذهبی هستند که هزار و چهارصد سال است که این احساسکور مذهبی افراطی کور شده و عقل این افراد مذهبی را ضعیف و در صندوقچه ذهن و روح این افراد افراطی مذهبی زندانی کرده. هر موقع این آخوندها و مذهبیهای افراطی از عقل کم میآورند به اربابان خارجی روی میآورند. چرا تا این حد نفهمی و کمبود؟، چون در قدیم علمی نبوده که عقل و احساس بشر در برخورد با واقعیات اجتماعی و محیط زیست از این علم استفاده کنند، در نتیجه عقل و احساس ناقص و بشر برخورد درستی با این واقعیات نداشته و این واقعیات را خراب کرده. این واقعیات اجتماعی و محیط زیست که خراب شدهاند تاثیرات مخرب روی ذهن، روح، عقل، احساس و جسم افراد گذاشتهاند. این خرابیها بر روی ذهن، روح، عقل، احساس و جسم بشر و بر روی اجتماع و محیط زیست به مرور روی هم جمع و کهنه شدهاند و از توی آن پس از صدها سال مذهب افراطی بیرون آمده و بر ذهن و روح افراد مذهبی حکمفرما شده. احساسکور مذهبی دشمن عقل سلیم و احساس سالم بوده و میباشد. این احساسکور مذهبی زاینده و تقویت کننده رکود، عقبماندگی، انزوا، توهم، دروغ، توجیه گرایی و تقیه میباشد، البته ناسیونالیسم و قومگرایی و کمونیسم افراطی هم کم و بیش همین طور شکل گرفتهاند و همه در اندازههای مختلف ایدئولوژی هستند که به مرور ناتوان، بسته و افراطی شدهاند و افراد را افراطی و متوهم بار آوردهاند، به عبارت دیگر هر نو طرز فکر، ایده و ایدئولوژی از طرف فرد و افراد دارای رشد است.
اگر با تمام فراز و نشیب به طرف پیشرفت حرکت بکند تا زمانی که پیشرفت دارد رشد رو به جلو دارد، مثل نظام سرمایه داری که با تمام دنگ و فنگش هنوز رشد رو به جلو دارد. اما اگر رشد آن به هر دلیلی متوقف شد، هنوز رشد دارد، ولی رشد رو به عقب و رکود و نهایتا اگر به موقع ترمز زده نشود و اصلاح نشود سر از افراط مذهبی کهنه، ناسیونالیست کهنه، قومگرایی کهنه و کمونیسم کهنه در میآورد.
خود هر ایده و ایدئولوژی که درجا میزند فرد و افراد باورمند به آن را نیز به رکود، انزوا، کهنه گرایی میکشاند. سن فرد و افراد هم که بالا میرود کهولت سن بیشتر به این وضعیت دامن میزند، مثال آقای میر حسین موسوی یکی از این افراد افراطی مذهبی است که طی ۴۴ سال عقبگرد به عقبگردی هزار و چهارصد سال پیش رسیده و در آنجا آخوندهای درجا زده را در منجلاب مذهبی شیعه پیدا کرده است که مثل خودش درجا زدهاند و چون مثل خود آنها بوده از آنها و خط امام آنها خوشش آمده (دیوانه چو دیوانه ببیند خوشش آید) و در دیوانگی و در بی عقلی و خرابکاریها همدست آخوندها و جمهوری اسلامی شد. اما در رقابت با خامنهای عقب افتاد و در جهل مذهبی افراطی نتوانست به درجات عالی خداگونه مظهر جهل خامنهای برسد.
خامنهای موسوی را در حصر خانگی نگه داشت و رفسنجانی را هم کشت که این دو به درجات عالیه خداگونه مذهبی لجن خودش نرسند. از یک طرف ذهن و روح منزوی و متوهم میر حسین گرفتار احساسکور مذهبی بود که با حصر خانگی توسط خامنهای محدودتر، منزویتر، متوهم تر شد. از طرفی دیگر فشار از بالا، از طرف سپاه پاسداران، اصولگرایان، اصلاح طلبان و اعتدالیون درمانده او را مجبور کردند که در برابر وضعیت بحرانی فعلی جامعه سکوت نکند. به او گفتند که چرا ساکتی، تو یعنی میر حسین خط امامی هستی. ما درماندهایم، هر آن ممکن است که مردم بیایند و ما را تکه پاره کنند. کاری بکن، حرفی بزن!. میر حسین بی چاره که سالیان سال در حصر خانگی و در حصر ذهنی و روحی خود درجا زده و متوهم شده بود.
احساسکور مذهبی دجال در ذهن و روح او گفت؛ میر حسین جان میشنوی دارند صدایت میزنند. دوباره به تو احتیاج دارند. تو از نو مطرح شدی و به سر زبانها افتادی، همه در راه معجزه وار امام امت خمینی نگاهشان به تو است، پس چرا معطل هستی؟
عقل ضعیف در ذهن و روح میر حسین میخواست دخالت کند. احساس کور مذهبی زد توی سر عقل فضول و گفت خفه شو احمق! میر حسین شارج شده عقل را کنار زد. احساسکور مذهبی همه کاره در ذهن و روح میر حسین موسوی فرمان صادر و از میر حسین شارج شده خواست که برای نجات راه امام یک بیانیه رفراندمی و تغییر قانون اساسی بنویسد. عقل در ذهن و روح میر حسین پرسید به نفع کی، به نفع مردم؟ احساسکور مذهبی در جواب نه، خفه شو! فقط به نفع راه طلایی امام تا بالای سر مردم حکومت خداگونه و مطلقگرایانهاش پا برجا بماند.
حصر خانگی چندین ساله و حصار ذهنی و روحی توسط احساسکور مذهبی ذهن و روح میر حسین را آنقدر از درون متوهم و خیالپرداز کردند که میر حسین حرف احساس کور مذهبی در ذهن و روح خود را به عنوان تنها راه نجات جدی گرفت. احساس کور مذهبی با شعف گفت ببین همه منتظر تو میرحسین و بیانیه تو هستند.
میر حسین منزوی خوش باوری منقبض شدهاش مثل فنر باز شد وغرق در شادی خودش را در آئینه که احساس کور جلویش گرفته بود عقل کل پیدا کرد و گول زرق و برقهای احساس کور مذهبی در ذهن و روحش را خورد. فشار از بیرون را جدی گرفت که مثل اینکه دوباره ما داریم مطرح میشویم. انگار اصولگرایان، اصلاح طلبان و اعتدالیون درمانده دنبال نجات دهنده میگردند که به سراغ ما آمدهاند. آقای میر حسین موسوی متوهم بار دیگر هم به خودش دروغ گفته و هم به دیگران. کهای عزیز جون عقل کل شدی، چرا معطل میکنی؟یک بیانیه مهم صادر کن. توهمش جرقهای زد و بیانیه خیلی گنده و معجزه واری صادر کرد.
دیوار کوتاه تر از میر حسین پیدا نکردی؟
این بیانیه که میرحسین در باره رفراندوم و تغییر قانون اساسی ارائه داده اگر محتوا داشته باشد باید که از طرف تشکلهای منسجمی که سالیان سال کار تشکیلاتی کردهاند بیرون داده شود. این تشکلهای منسجم و کار کشته وقتی صحبت از رفراندوم و تغییر قانون اساسی میکنند میفهمند که چه میخواهند و چه میگویند. همچنین امکانات، توانایی، نیرو و قدرت پیاده کردنش را دارند، چون با واقعیات اجتماعی و محیط زیست سر و کار داشته و در عمل ورزیده و آبدیده شدهاند. این تشکلها اگر واقعاً وجود داشته باشند وضعیت جامعه ایران و وضعیت جمهوری اسلامی را درست میسنجند و میدانند که با چه استاندارهای فکری و عملی و با چه شرایط خوب و بد سر و کار دارند. از طرفی دیگر هر تشکلی پخته میداند که در این جامعه تشکلهای دیگری هم هستند و آنها هم اگر از تشکل درستی برخوردار باشند برای این رفراندم و تغییر در قانون اساسی حرفی دارند. باید آنها هم با آن توافق کنند. اما متاسفانه ما ایرانیها هیچ کدام از این تشکلهای ورزیده و پخته را نداریم. اگر میداشتیم اربابان شرق و غرب، بخصوص اسرائیل و انگلیس و روسیه جمهوری اسلامی را به ما تحمیل نمیکردند که الآن انگشت کوچک جمهوری اسلامی، یعنی آقای میر حسین موسوی برای ما بخواهند بیانیه چند مادهای صادر کنند. آقای میر حسین موسوی زمانی از این حرفهای خیلی قشنگ میزنند که اولا جامعه ایران در بحران است و سگ صاحبش را نمیشناسد. دوم مردم ایران او و رژیم خط امامی آخوندیاش را قبول ندارند. سوم تشکلهای منسجم و اپوزیسیون ایرانی که حرفی برای گفتن داشته باشند به آن معنی وجود ندارند. چهارم خود آقای میر حسین موسوی نه فقط تشکیلات منسجم، قدرتمند کار کشته و ورزیدهای ندارد که اصولگرایان و سپاه پاسداران حرفش را پذیرا و از آن حساب ببرند، بلکه آقای میر حسین موسوی، حتی چهار تا آدم با سواد هم کنار خودش ندارد که لا اقل با آنها این موضوع را در میان بگذارد. پنجم خود آقای موسوی چندین سال در حبس خانگی بوده و هیچ نقش مثبتی در جریانهای داخلی کشور نداشته و اصلاح طلبان و اعتدالیون طرفدار او بیشتر به هرز رفته و بیشتر فرصت طلب و به اصولگرایان افراطی نزدیک تر شدهاند، چرا؟، چون منافع آنها با اصولگرایان یکی بوده و گرایشهای افراطگرایانه مذهبی داشتهاند و میبایستی با اصولگرایان این سیستم افراطی مذهبی که همه چیز به این افراد در قدرت و حکومت میرسانده را حفظ میکردند تا احساسکور مذهبی که در ذهن و روح آنها خداگونه حکومت میکند با غارت و کشتن مردم آرام بگیرد و تا حدودی کمبودهایش بر طرف شود. این قربانیان جان و مال خود را در راه رضای خدا (احساسکور مذهبی حاکم بر ذهن و روح آخوند) بدانند و بگویند راضیام به رضای تو. اما مردم دیگر امت نیستند و از تمام اصولگراها، سپاهیان، اصلاح طلبها و اعتدالیون و گرایشهای افراطی مذهبی این افراد زده و عبور کردهاند. این مردم به این مذهب افراطی و آخوندها و هر دیکتاتور دیگر پشت کردهاند، پس بنابراین آقای میر حسین موسوی! شما با کدام نیرو، با کدام جریان و تشکیلات سالم و قدرتمندی میخواهید جلوی افراطگرایی، زور، بی عدالتی و بی منطقی آخوندها و سپاه پاسداران را بگیرد و رژیم منفور آخوندی هم از شما بترسد و این بیانیه قدرتمند رفراندم و تغییر قانون اساسی شما آقای موسوی را با قدرت هر چه تمام تر به اجرا بگذارد. آقای میر حسین موسوی خامنهای به شما گفت که این بیانیه شما فقط برای حفظ احساسکور مذهبی خوب است و نه برای مردم. اما احساسکور مذهبی من از احساسکور مذهبی در ذهن و روح تو آقای میر حسین موسوی بالا تر، برحق تر و مقتدر تر است.
احساسکور مذهبی در ذهن و روح من خامنهای خدا است و حرف اول را میزند و نه احساسکور در ذهن و روح تو. احساسکور مذهبی در ذهن و روح خامنهای از برخورد تند خامنهای با میر حسین خیلی خوشحال و راضی و خداگونه فرمان صادر کرد که تو خامنهای بنده بر حق من باید میر حسین موسوی را در حصر خانگی بیشتر محدود کنی و به این میر حسین حالی کنی که مواظب باشد که مثل رفسنجانی سرش را زیر آب نکنم، چون من خدای قادر متعال هستم و توی خامنهای از تمام بندگان به من نزدیک تر و برحق تری و هر کاری باید بکنی تا من خدا در ذهن و روح تو راضی شوم، حتی کشتن و غارت مردم. آقای میر حسین موسوی از من نگارنده بشنو! بیانیهای که صادر کردی اصلاح طلبان، اعتدالیون را به اصولگرایان بیشتر نزدیک کرد، چون آنها نمیخواهند که برای مردم کاری صورت بگیرد. بیانیه شما هم قدرت اجرایی ندارد که درست بخواهد برای مردم ثمرهای داشته باشد. خوشبختانه مردم در این ۴۴ سال شناختها و تجارب زیادی اندوخته و دیگر گول بی عقلهایی مثل شما متوهمان گرفتار احساسکور مذهبی را نمیخورند. شما با زور هم دیگر نمیتوانید خودتان و احساسکور مذهبی خودتان را به این مردم شریف تحمیل کنید.
رفراندم و تغییر قانون اساسی واقعی:اما رفراندوم، تغییر قانون در جامعه خراب و ویران ایران زمانی میتواند شکل درستی به خود بگیرد که انقلابی در کار و مردم خودشان رژیم آخوندی را سرنگون بکنند. انقلابی در ایران نتیجه درستی میدهد که اولا خود مردم در آن همه جانبه فعال باشند. دوم روند رو به رشد انقلاب باید همراه با کار تشکیلاتی رو به رشد بین اقشار مختلف جامعه باشد و افراد جامعه را درست و به جا و به موقع رشد بدهد. سوم اگر ما مردم ایران میخواهیم یک انقلاب درستی داشته باشیم باید اولا تمرکز خودمان را بگذاریم روی مسائل داخلی ایران و زیاد روی کشورهای خارجی و حتی روی اپوزیسیون منفعل داخلی و خارجی زیاد حساب باز نکنیم و روی آنها متمرکز نشویم. چهارم حرکت جنبش در داخل ایران باید مسیر درست رشدیابنده خودش را با افراد خودش در رابطه با هم پیدا کند. پنجم برای چنین کاری باید از حالا در مسیر همین حرکت جنبش انقلابی مهسایی در رابطه با هم و با احتیاط بالا کار تشکیلاتی هستهای دو نفره، سه نفره و چند نفره خودمان را شکل داده و با کمک عقل و احساس همدیگر کار تشکیلاتی در این هستهها را رشد بدهیم، یعنی بدانیم کجا از عقل و کجا از احساس و کجا از هر دو در برخورد با واقعیات اجتماعی و محیط زیست استفاده کنیم تا این جریانها و تشکلهای هستهای انقلابی بتوانند در دل واقعیات جامعه و محیط زیست درست تنظیم و هماهنگ با آنها رشد کنند. لازم به تذکر است که از احساس به جا و به موقع استفاده کردن همانا همان احساسی برخورد کردن معنی نمیدهد. احساسی برخورد کردن میتواند مثبت و یا منفی باشد و میتواند در بکار بردن چنین احساسی افراط شود، مثلا ترس بیش از حد از اتفاقی، یا از روی توهم و خیالپردازی خوشحالی کردن که اصطلاحا گفته میشود طرف خوشی زده زیر دلش. اما جمله «بایداز احساس به جا و به موقع استفاده کرد» معنی احساساتی شدن نمیدهد، این جمله، یعنی فرد و یا افراد آگاهانه میسنجند و تشخیص میدهند که در برخورد با یک موضوع مشخص مطرح شده باید به اندازه و حساب شده از احساس استفاده کرد. برای نمونه برخورد با بچهها باید هم احساسی باشد و هم عقلی، چون بچهها احتیاج دارند که احساس و عقلشان با همدیگر و در رابطه با هم رشد کنند، یعنی در جایی مادر و پدر باید به موقع و بجا با بچهها احساسی برخورد و در جایی دیگر عقلی و در جاهایی هم در اندازههای مختلف از هر دو استفاده کنند. این مهم، یعنی استفاده بجا و به موقع از عقل و احساس در تشکل خانواده به تشکل هستهای نیاز دارد که مادر و پدر و اعضای خانواده با هم در آن کار تشکیلاتی در چهارچوب و محدوده خانواده انجام میدهند که هم خودشان را درست رشد دهند و هم فرزندان خود را. استفاده از عقل و احساس و همچنین این تشکلهای هستهای همانطور که گفته شد فقط محدود به خانواده نمیشوند و میتوانند در محیط اجتماعی و محیط زیست و در موارد مختلف بصورت گسترده در رابطه با هم شکل بگیرند. آگاهی جمعی، کار تشکیلاتی و گستردگی هستهها که در جامعه و محیط زیست بالا رفت افراد هر هسته اجتماعی تر شده و رهبری خودجوش و رشدیابنده پیدا میکنند و توانایی به هم پیوستن این هستهها با هم در جامعه و ارگانهای مختلف و تبدیل شدن آنها به تشکلهای میدانی همراه با رهبران میدانی بالقوه و بالفعل بیشتر میشود. سپس با تشکلهای گسترده تر و پر محتوا تر هستهای و میدانی، تشکلهای فرامیدانی (عمودی) همراه با رهبران فرامیدانی شکل میگیرند.
کودکانی که جمهوری اسلامی کُشت
مصطفی حاجی قادرمرحومی
نظام جمهوری اسلامی در طول بیش از ۴ دهه حیات خود، کُشتارهای گسترده جمعی خیابانی و زنجیرهای در زمین و هوا به راه انداخته و تعداد پرشمار و در عین نامعلومی از شهروندان ایران اعم از زن و مرد را کُشته است. این کُشتارها جدا از نقش ناکارآمدی مزمن رژیم در بحرانهای اقتصادی و اجتماعی است که باعث مرگ و بیماری و اعتیاد و آتشسوزی و فرو ریختن ساختمانها و جدلهای خیابانی و تصادفات رانندگی و قطار و سقوط هواپیما و گرسنگی و فقر و سوء تغذیه و… شده است.
-کودکان نیز به عنوان صدمهپذیرترین قشر جامعه از کُشتار حکومتی مصون نماندهاند و شمار بسیاری از آنها در جریان اعتراضات خیابانی، شلیک موشکی سپاه به هواپیمای مسافربری و قتلهای زنجیرهای توسط مأموران نظام کُشته شدهاند.-حساب توئيتری «+۱۵۰۰ تصویر» رشته توئيتی برای یادآوری کودککُشی رژیم ایران انتشار میدهد که در بین جانباختگان حتی کودک سه ساله نیز دیده میشود!
حساب حقوق بشری «+۱۵۰۰ تصویر» در توئیتهایی تصویر و نام، کودکانی را که توسط جمهوری اسلامی به روشهای متفاوت کُشته شدهاند، منتشر میکند. اسامی و عکس کودکان جانباختهای که تا کنون منتشر شده، کودکان ۳ تا ۱۷ ساله را در بر میگیرد.نظام جمهوری اسلامی در طول بیش از ۴ دهه حیات خود، کُشتارهای گسترده جمعی خیابانی و زنجیرهای در زمین و هوا به راه انداخته و تعداد پرشمار و در عین نامعلومی از شهروندان ایران اعم از زن و مرد را کُشته است. این کُشتارها جدا از نقش ناکارآمدی مزمن رژیم در بحرانهای اقتصادی و اجتماعی است که باعث مرگ و بیماری و اعتیاد و آتشسوزی و فرو ریختن ساختمانها و جدلهای خیابانی و تصادفات رانندگی و قطار و سقوط هواپیما و گرسنگی و فقر و سوء تغذیه و… شده است.در این بین، کودکان نیز به عنوان صدمهپذیرترین قشر جامعه از کُشتار حکومتی مصون نماندهاند و شمار بسیاری از آنها در جریان اعتراضات خیابانی، شلیک موشکی سپاه به هواپیمای مسافربری و قتلهای زنجیرهای توسط مأموران نظام کُشته شدهاند.آنگونه که سازمان عفو بینالملل از کُشتار شهروندان در جریان اعتراضات آبانماه ۱۳۹۸ اعلام کرده، شواهد محکمی وجود دارد که نشان میدهد دستکم ۲۴ کودک و نوجوان در این اعتراضات با شلیک نیروهای سرکوبگر کُشته شدهاند. ۲۰ کودک نیز در بین ۱۷۹ سرنشین هواپیمای مسافربری خطوط هوایی اوکراین بودهاند که هدف شلیک موشکی سپاه پاسداران انقلاب اسلامی قرار گرفته و جان باختهاند. سعید افکاری یکی از برادران نوید افکاری در حساب توئیتری خود تصویر کودک سوختبر جانباختهی اهل سیستان و بلوچستان را انتشار داده که برای حمل تنها چند لیتر بنزین با شلیک گلوله کُشته شد.او نوشت: «بچه مردم رو بخاطر هیچی کشتی حالا دنبال پوکهها میگردی؟ پ.ن: عکس کودکی که به خاطر دو بطری ۱/۵ لیتری بنزین کشته شد.
از ابتدای سال میلادی تا کنون دستکم ۵۷ سوختبر بلوچ کشته شدند.»ویدئویی که از صحنه کُشته شدن این کودک در شبکههای اجتماعی منتشر شده نشان میدهد، مأموران انتظامی در تاریکی هوا در جستجوی پوکههای فشنگهایی هستند که به سمت این کودک شلیک کردهاند.آنگونه که حساب حقوق بشری «+۱۵۰۰ تصویر» نوشته است، مأموران رژیم ایران در سیستان و بلوچستان «برنامهای روزانه» برای کُشتن کودکان دارند، چنانکه در سه روز پیاپی کودکان ۷ ساله، ۱۶ ساله و ۱۷ ساله را که برای تأمین معیشت خود و خانوادهشان مجبور به سوختبری کشته است. امیررضا عبداللهی ۱۲ ساله، مزگین پلنگی ۸ ساله، آرمین صادقی ۱۳ ساله، علی موسوی ۱۳ ساله، حسنی بامری ۳ ساله، صدرا نارویی ۵ ساله، احمد حیدری ۱۳ ساله، علیرضا بامری ۱۱ ساله، ریرا اسماعیلیون ۹ ساله، کارون حاجیزاده ۹ ساله، مرتضی روستا ۳ ساله، محمدرضا ویسی ۱۳ ساله، سوفی امامی ۵ ساله، عثمان بامری ۱۱ ساله، رویا سارانی ۱۲ ساله، نیکیتا اسفندانی ۱۴ ساله، با استفاده از سلاحهای مرگبار، رگبار گلوله، حمله موشکی و همچنین در ارتباط با ترویج باورهای قرون وسطایی کُشته شدهاند.
بررسی بانکداری اسلامی
علی صالحی
پس از انقلاب سال ۵۷ در ایران موجی از اسلامی شدن دامن تمام عرصههای کشور را گرفت. اقتصاد نیز مانند تمام عرصههای جامعه از این موضوع مصون نماند و «بانکداری اسلامی» بدون آنکه مشخص شود چیست و چه عناصری دارد وارد عمل شد. اصل این بانکداری بیشتر وامدار نظریات محمدباقر صدر (پسر عمومی موسی صدر) است که در تاریخ ۸ شهریور ۱۳۶۲در قالب قانونی مشتمل بر ۲۷ ماده و ۴ تبصره به تصویب مجلس شورای اسلامی و دو روز بعد در ۱۰ شهریور به تصویب شورای نگهبان رسید و از آن زمان این روز به عنوان «روز بانکداری اسلامی» در تقویم جمهوری اسلامی به ثبت رسیده است.
کلاه هشرعی بانکداری
سودبانکی در حکم رباست؟ اساس نظریه محمدباقر صدر و بعد از آن نویسندگان قوانین بانکداری اسلامی در جمهوری اسلامی حذف ربا از سیستم بانکی کشور و یا تبدیل آن به یک نظام بانکی «شبه ربوی» بود.
اما در تعریف و یا حکم اسلامی ربا میان علمای اسلام اختلاف وجود دارد. برخی به کل دریافت سود به روی هر وام و معاملهای و برخی دریافت و پرداخت «ظالمانه» در تجارت و معامله را حرام میدانند. با اینحال یکی از مهمترین چالشهای بانکداری در کشورهای اسلامی، پرداخت سود به سپردههای بانکی است.برای مثال ناصر مکارم شیرازی در سال ۱۳۸۹ پرداخت سود بانکی بالای ۴ درصد را حرام اعلام کرده و محمود احمدی نژاد در سال ۹۱ گفته بود: «نظام کنونی بانکی به اصلاح فراوان نیاز دارد. روش فعلی بانکها حلقه بسیاری از گرفتاری های کنونی و شیوه مضری است.
روش ارائه سود ثابت به سپردهها رباست؛ وگرنه بانکهای خصوصی چگونه می توانند ثروتشان را در کمتر از یک سال به چند برابر افزایش دهند؟»اما مراجع تقلید اسلامی همچون آیتالله سیستانی برای این سود بانکی شرایط دیگری هم اضافه کرده و برای مثال گفتهاند: «سپردهگذاری در بانک در قالب یک قرارداد شرعی، اشکال ندارد؛ با این توضیح که اگر بانک خصوصی باشد، در همه سود میتواند تصرف کند و حلال است و اگر بانک دولتی باشد، نصف سود را باید به فقیر بدهد و نصفاش را خودش بردارد».با این حال در فتوای رهبر جمهوری اسلامی آمده است: «بهطور کلى معاملات بانکى که بانکها بر اساس قوانین مصوب مجلس شوراى اسلامى و مورد تأیید شوراى محترم نگهبان انجام مى دهند،اشکال ندارد و محکوم به صحّت است».
بانکداری نه علمی و نه اسلامی
بانکداری در ایران، نه بومی، نه علمی و نه اسلامی مهدی آیتی نماینده سابق مجلس شورای اسلامی (دوره ششم) بر این باور است که «بانکداری امروز در کشور ما نه بانکداری علمی مفید و مولد جهانی و بینالمللی است و نه بومی، ملی و احیانا اسلامی». او در مطلبی با عنوان «بانکداری اسلامی، آرزو یا واقعیت!» تاکید دارد: «حاصل عملکرد سه دهه بانکداری امروز ما چیزی نیست جز روابط اقتصادی ناسالم و کاذب که در نهایت منجر به تورم، گرانی، رکود اقتصادی و کاهش ارزش پول ملی شده است».
محمدرضا نیک رفتار کار شناس بازار سرمایه در مقایسهایتطبیقی تاکید دارد که با وجود این سیستم بانکی «هزینه وام برای کسب و کارها بالا بوده» و «گستردگی طیف محصولات و خدمات مالی برای تامین مالی کسب و کارها بسیار محدود است».این در حالیست که انتقاداتی از دورن ایران به این سیستم نه علمی و نه به تعبیر خودشان اسلامی منتشر شده است و ولیالله سیف رئیس کل بانک مرکزی جمهوری اسلامی با تایید این موضوع گفته است: «از گوشه و کنار انتقاداتی وارد میشود. ولی کسی راه حل جایگزین ارائه نمیدهد… ما نیازمند پیشنهادهایی کارا، با قابلیت بالا و سهولت در اجرا هستیم». او همچنین در جایی دیگر تاکید کرده است که «در حال حاضر نظام بانکی کشور هم از لحاظ ساختار مالی بانکها و ساختار حاکمیت شرکتی بانکها و هم از لحاظ تقویت کنترلهای داخلی، نیازمند بازسازی است تا بتواند به ثبات مالی برسد». مقایسه جایگاه نظام بانکی جمهوری اسلامی در نظام جهانی
جهان به دنبال الگوی بانکداری اسلامی؟!
با اینکه به تصدیق مسئولان جمهوری اسلامی با به وجود آمدن پدیدههایی همچون «صوری شدن عقود» و یا پرداخت «سود علیالحساب» سیستم بانکی موجود در ایران با چالشهایی روبرو شده است، ولی هدی رضوی رییس موسسه عالی آموزش بانکداری ایران گفته است: «کشورهای غیر اسلامی مانند آمریکا، آلمان ، فرانسه، چین، ژاپن و… نیز به استفاده از خدمات مالی اسلامی روی آوردهاند». این ادعا در حالیست که کشورهایی همچون مالزی که همزمان با جمهوری اسلامی اقدام به تاسیس «بانک اسلامی» کرده، امروز تنها ۲۰ درصد نظام بانکی خود را به سیستم اسلامی اختصاص دادهاست. از سویی دیگر حتی این سیستم در میان کشورهای اسلامی دارای اختلاف است به نحویکه «مثلا یک محصول مالی ممکن است در کشور مالزی یا امارات مطابق با شریعت شناخته شود؛ ولی در عربستان یا مصر همان محصول دارای ماهیت خلاف شرع باشد». بررسی جایگاه بانکها در کشورهای اسلامی نیز نشان میدهد که بزرگترین کشورهای اسلامی جهان نیز تنها بخش اندکی از سیستم بانکی خود را به سیستم به اصطلاح اسلامی اختصاص داده و بقیه سیستم در خدمت یک بانکداری جهانی است که در آن اتفاقا بانکهای ایرانی بیشترین حضور را دارند.
بانکداری در کشورهای اسلامی، چالشهای بانکداری در ایران
دکتر سید محمد سعید نوری نائینی معاون اقتصادی صندوق توسعه ملی جمهوری اسلامی، «تورم، توسعهنیافتگی ابزارهای پولی و مالی مدرن، نبود مؤسسات اعتبارسنجی، حجم بالای معوقات بانکی و دستوری بودن نرخ سود» را از چالشهای پیش روی نظام بانکی ایران میداند.دکتر عبدالناصر همتی مدیرعامل بانک ملی ایران (و عضو کمیته اقتصادی شورای عالی امنیت ملی در زمان ریاست حسن روحانی) در مورد چالشهای نظام بانکی و آنچه بانکداری اسلامی نامیده میشود گفته است: «سیاست های متناقض که هر چند وقت یک بار به سیستم بانکی ابلاغ شد، قانون بانکداری بدون ربا را که قرار بود آزمایشی باشد به قانون دائمی تبدیل کرد و ۳۱ سال است که براساس قانون موقتی که قرار بود اصلاح شود، اما با همان اشکالات در حال اجرا است». دکتر حسن منصور نیز چندی پیش در گفتگو با کیهان لندن گفته بود: «در سال جاری به علت افزایش بدهی نظام بانکی به بانک مرکزی میزان تورم دوباره از ۱۶ در صد به بیست و یک در صد افزایش پیدا کرده است. این میزان تورمی که به طور مداوم وجود دارد به این راحتی کاهش نخواهد یافت تا زمانی که انحصارها و مافیاها بر اقتصاد کلان حکم میرانند این تورم پا برجا خواهد بود. برای این مهم نیاز به اصلاحات اقتصادی ساختاری است که بدون اراده کل نظام صورت نخواهد گرفت» (متن کامل این مصاحبه را میتوانید با عنوان «جنبههای اقتصادی توافق وین» مطالعه فرمایید).دکتر شاهین فاطمی نیز در مطلبی دیگر که در کیهان لندن منتشر شده است با اشاره به اینکه «باز گرداندن صحت و سلامت بانکهای کشور اگر از مشکل تورم مهمتر نباشد، مسلماً کمتر نیست» تاکید دارد: «این تصور که با امید به حل مشکل هستهای و سرازیر شدن مجدد دلارهای بی حساب بتوان بر روی این مشکل ماله کشید تصور سادهلوحانهای بیش نیست چون زمانی که سیستم بانکی کشور از سلامت لازم برخوردار نباشد هر گونه افزایش درآمد که منجر به تعویق انداختن حل این معضل شود گامی خواهد بود در مسیر انسداد اقتصاد کلان کشور» (متن کامل این مطلب را میتوانید با عنوان «وظیفه محال بانک مرکزی ایران» مطالعه فرمایید).به این ترتیب نظام بانکداری در ایران در چهارچوب یک اقتصاد بیمار و ناتوان، نه توانسته الگویی «اسلامی» برای مناسبات پیچیده اقتصادی در جهان امروز ارایه دهد و نه توانسته با گذر از مرزهای ایدیولوژیک و مذهبی در نظام بانکداری جهانی ادغام شود. این تناقض و دوگانگی همان مشکل اساسی است که فقط اقتصاد ایران را در بر نمیگیرد.
جمهوری اسلامی در گرداب سقوط
عباس رهبری
جمهوری اسلامی ایران در مجموعهای از چالشها و بحرانهای داخلی و بینالمللی و در مرحله ناکارآمدی سیستمی قرار گرفته است. در وضعیت فعلی، نشانهای از توانایی کنترل این ناکارآمدیها در دست نیست. بنا به تعریف، یک دولت ناکارآمد قادر به اجرای قوانین خود به طور یکسان، یا ارائه خدمات اساسی به شهروندانش نیست. این ناکارآمدی سیستمی نتیجه یک شکست و ناتوانی در اداره بهینه کشور است و عوامل متعددی به ایجاد آن کمک کرده است. این یادداشت به ویژگیهای این ناکارآمدی که به سقوط سیستم منجر خواهد شد، میپردازد.در بُعد داخلی، جمهوری اسلامی از ۲۵ شهریورماه سال جاری با یک خیزش همگانی آزادیخواهانه که گامهای کوچکی با یک انقلاب فاصله دارد، روبرو شده است. به عبارت سادهتر، مردم با پیشگامی زنان، خواهان آزادیهاییاند که در هر جای دیگر جهان یک امر عادی، ولی در جمهوری اسلامی یک امر ممنوعه تلقی میشود، اما جمهوری اسلامی نه میتواند و نه اراده آن را دارد که آن آزادیها را تامین و تضمین کند. مردم بهدرستی و در یک کلام، دیکتاتوری مذهبی و سرکوبگر نمیخواهند و رژیم موجود را حاصل آرای خود نمیدانند.در برخی نواحی مانند بلوچستان مسئله مراجعه به آرای عمومی برای تعیین نوع حاکمیت مطرح شده است که در برابر تهاجم وحشیانه رژیم به مردم بیگناه راهحل بسیار مسالمتآمیز، منطبق با قانون اساسی و حتی تاریخ جمهوری اسلامی است. به عبارت دیگر، رهبران جامعه بلوچ خواهان دگرگونی رژیم به همان شیوهایاند که موجب ظهورش شد، اما رژیم جمهوری اسلامی حتی همین راهحل را که معلوم هم نیست مطلوب و مورد تایید عامه مردم باشد، نمیپذیرد و در مقابل آن کاربرد نیروهای سرکوب و تقابل نظامی را علیه ملت ترجیح میدهد. ادامه این راه سقوط رژیم خواهد بود.در بُعد بینالمللی، چالشهای دیگری در مسیر حیات سیاسی جمهوری اسلامی قرار دارد که روزبهروز عمیقتر و گذرناپذیرتر میشود. در این رابطه به چند موضوع اساسی زیر اشاره میکنیم:
توسل به تئوری توطئه – یکی از سناریوهای مطلوب جمهوری اسلامی ورود به یک منازعه نظامی منطقهای و نقشآفرینی برای قدرتهای خارجی است تا از طریق درگیرکردن کشورهای منطقه در موضوع خیزش داخلی مردم، بتواند از طرفی سایر کشورها را به مداخله در امور داخلی خود متهم کند و از طرف دیگر مردمی را که از ۴۳ سال سرکوبگری حکومت شاکیاند و از طریق تظاهرات مسالمتآمیز و قانونی نارضایتی خود را بروز میدهند، بهسادگی به ارتباط با عوامل خارجی متهم کند و در نهایت آنها را با محاکمات صوری محکوم کند و به جوخه اعدام بسپارد.
همانطور که ۲۲۷ عضو مجلس شورای اسلامی که خود را نماینده مردم میدانند به چنین اعدامی رای دادهاند!طبق این تئوری اصلا از روز اول قضیه مهسا (ژینا) امینی در خارج از مرزها برنامهریزی شده بود تا در نواحی کردستان و متعاقب آن در بلوچستان و سایر نواحی ایران ناآرامی ایجاد کند. منطبق با همین طرز تفکر است که وقتی کودکان و جوانان کشور با شلیک مستقیم گلولههای جنگی کشته میشوند، بلافاصله آن جنایت به حساب تروریستهایی گذاشته میشود که معلوم نیست چگونه در صحنه تظاهرات مردم و در وسط عملیات نیروهای انتظامی، بسیج و نیروهای لباس شخصی پیدایشان میشود و ماموریت تروریستی خود را با موفقیت انجام میدهند و سپس بهنحوی معجزهآسا از صحنه خارج و ناپدید میشوند!البته بعد هم مقامهای «برجسته» نظام ادعا میکنند که دو نفر را در همان رابطه صدها کیلومتر دورتر دستگیر کردهاند. برای نمونه، پس از واقعه کشتار مردم ایذه، محسن رضایی، معاون اقتصادی رئیس جمهوری، در مراسم خاکسپاری برخی از کشتهشدگان آن شهر، ادعا کرد: «سه نفر از عوامل حادثه تروریستی ایذه درحالیکه میخواستند از مرز ماکو خارج شوند، دستگیر شدند و در حال بازگشت به سمت اهواز هستند»!لازم به یادآوری است درحالیکه والدین کشتهشدگان خیابانی معمولا یکی دو روز پس از دستگیری تحت فشار بیرحمانه امنیتیها، به مصاحبههای اجباری وادار میشوند تا روایت دولتی را درمورد آن واقعه از صداوسیمای جمهوری اسلامی تکرار و اقرار کنند، عملا بعد از گفتههای محسن رضایی در ۲۷ آبان ماه در مورد دستگیری این «تروریستها» تا به امروز هیچ اطلاع، عکس، خبر، جزئیات یا اقرار اجباری هم منتشر نشده است.
البته مردم برایشان هیچ فرقی نمیکند و هیچ توضیحی را در چنین مواردی نمیپذیرند، چون میدانند چنین حرفهایی از پایه و اساس دروغ و صحنهسازی است.رژیم سعی دارد جنبش آزادیخواهی را نادیده بگیرد و حتی به آن رنگ و نمای تجزیهطلبی بدهد، ولی مردم در کوچه و خیابان فریاد اتحاد اجزای تشکیلدهنده جغرافیای کشور را سر میدهند.
صدها خبرنگار، وکیل، روزنامهنگار، فعالان حقوق مدنی، استاد دانشگاه، دانشجو و کنشگر سیاسی در بازداشتهای غیرقانونی بهسر میبرند و براساس آمار سازمان حقوق بشر ایران، تا اول آذرماه ۱۴۰۱ تعداد کشتهشدگان اعتراضات جاری به دستکم ۴۱۶ تن، ازجمله ۵۱ کودک و ۲۷ زن افزایش یافته است.پرونده اتمی – قضیه پرونده اتمی ایران بهتنهایی چالش بزرگی است. هر بار که کره شمالی یک موشک بالستیک آزمایش میکند و شعارهای خاص خود را علیه کره جنوبی سر میدهد، جناح «بمبطلب» در جمهوری اسلامی ایران بهشدت تحریک میشود که اگر ما هم بمب اتمی داشتیم استکبار جهانی نمیتوانست به ما زور بگوید!شاید هم سعید جلیلی، عضو شورای راهبردی روابط خارجی و همچنین عضو مجمع تشخیص مصلحت نظام که از سال ۱۳۹۲ مسئولیت نمایندگی رهبر در شورای عالی امنیت ملی را نیز برعهده دارد، بلند میشود و میرود پیش رئیس جمهوری و میگوید آقا وقت آن رسیده است که ما هم مشت محکمی بر دهان استکبار جهانی بزنیم و با خروج از پیمان منع گسترش و قطع رابطه با آژانس، اولین بمب اتمی خودمان را بسازیم.به این ترتیب، پرونده دعاوی آژانس هم بسته میشود و مجبور نخواهیم بود به احدی توضیح بدهیم که چرا آثار اورانیوم غنیشده در تورقوزآباد پیدا شده است، یا ثابت کنیم که تورقوزآباد اصلا قالیشویی یا گاوداری بوده است! پرونده برجام هم بسته میشود و دنیا از اولین بمب اتمی ۵۰ کیلویی ما چنان خواهد ترسید که همه فشارها کم و تحریمها برداشته میشود! از طرف دیگر دو کشور دوست، روسیه و چین، هم مانع تصویب قطعنامههای شورای امنیت علیه ما میشوند – فقط کافی است شیر نفت را کمی بیشتر باز کنیم و قیمتها را برای تحویل به چین پایین بیاوریم و چند تا پهپاد دیگر به مسکو بفرستیم. بالاخره روسها هم دوست و همسایه ما محسوب میشوند و نیاز دارند در اوکراین از خودشان «دفاع» کنند.البته نظریه محفل طرفداران بمب حتی در حلقه مرکزی قدرت هم مخالفانی دارد که مایلاند به جای ساختن بمب، از منافع مادی برجام بهرهمند شوند و بتوانند آزادانه و به دور از تحریمها، سرمایههای ملی را به خارج از کشور منتقل و سپس خود به دنبال اقوام و نزدیکانشان به بهشت غربی مهاجرت کنند. حسین امیرعبداللهیان، وزیر امور خارجه جمهوری اسلامی، از زبان این گروه سخن میگوید و معتقد است ایران و آمریکا درخصوص احیای برجام فقط بر سر سه موضوع مشخص با یکدیگر اختلاف نظر دارند و حتی «جوزپ بورل و انریکه مورا، نمایندگان اتحادیه اروپا در حال تلاش هستند تا راهحلی برای اختلافات طرفین پیدا کنند».لازم به یادآوری است که دستگاه سیاست خارجی جمهوری اسلامی بعد از یک سال مذاکره در زمان روحانی، رئیس جمهوری پیشین، حالا در زمان رئیسی، رئیس جمهوری فعلی، بیش از یک سال است که بر سر همین «سه موضوع مشخص» برای احیای برجام با آمریکا اختلاف دارد و هر روز نه تنها یک سانتیمتر پیشرفت نمیکند، بلکه بیش از روز پیش از توافق فاصله میگیرد!همین ناتوانی در حل مسئله اتمی، خود بزرگترین نشانه ناکارآمدی سیستم است و هر یک روز تاخیر در حل آن، نظام بینالمللی را به توافق علیه جمهوری اسلامی نزدیکتر میکند که آخرین مورد آن توافق آمریکا و اسرائیل بر سر یک «نقشه راه» برای تشکیل تیمهای تخصصی علیه جمهوری اسلامی ایران است. این درحالی است که هر هفته به تعداد هواپیماهای اف-۳۵ اسرائیل (خریداری از آمریکا) افزوده میشود و بهزودی هم قرار است تمرینهای مشترک هوایی با آمریکا انجام شود که طی آن «سناریوهای حملات علیه ایران و نیروهای نیابتی آن در خاورمیانه شبیهسازی خواهد شد». (رادیو فردا جمعه ۴ آذر).
شورای حقوق بشر سازمان ملل متحد – پس از حدود ۷۰ روز سرکوب، کشتار، شلیک مستقیم، ناپدید شدن معترضان، ربودن پیکر کشتهشدگان، بازداشت و سایر اقدامهای غیرانسانی علیه شهروندانی که با دست خالی فقط نارضایتی خود را بیان میکنند، نظام بینالمللی ناچار شد به آنچه در جمهوری اسلامی میگذرد واکنش هماهنگتری نشان بدهد.شورای حقوق بشر سازمان ملل متحد سرانجام روز پنجشنبه به تشکیل یک کمیته حقیقتیاب برای انجام تحقیقات در قبال گزارشهای نقض حقوق بشر در جمهوری اسلامی رای موافق داد.
ویژگی این رایگیری در ۲۵ رای مثبت اعضا در برابر شش رای مخالف و ۱۶ رای ممتنع بود. این نخستین باری است که چنین کمیتهای برای بررسی موارد نقض حقوق بشر در جمهوری اسلامی تشکیل میشود. تشکیل چنین کمیتهای، جمهوری اسلامی را همطراز یوگسلاوی سابق قرار داد و ناکارآمدی هرچه بیشتر آن را نشان میدهد.
علاوه بر آن، تعلیق تماس اعضای هیئتها و کمیسیونهای پارلمان اروپا و نپذیرفتن هرگونه دعوت مقامهای تهران، از اقدامهایی است که اتحادیه اروپا شروع کرده و به نظر میرسد غرب بیش از اینکه به تحریمهای بیاثر متوسل شود، اکنون گامهای مشخصی درجهت ایزولهکردن جمهوری اسلامی برمیدارد که میتواند به تقلیل روابط دیپلماتیک و فشار سیاسی موثر دیگری منتهی شود.
آیا همه این اقدامها جمهوری اسلامی را در سراشیبی سقوط قرار خواهد داد یا نه، سوالی است که برای پاسخ آن نباید خیلی منتظر ماند.
مسمومیت سریالی در مدارس ایران
مریم حبیبی
دانشآموزان دختر با چه گازی مسموم شدهاند؟
با گذشت بیش از صد روز از آغاز مسمومیتهای زنجیرهای در مدارس دخترانه ایران، ماجرا ابعاد تازهای یافته است و در تازهترین موارد بیش از ۳۰ مدرسه در چند استان کشور به طور همزمان روز گذشته هدف قرار گرفتند.برای نخستین بار شماری از مقامات مسئول از جمله یونس پناهی، معاون وزیر بهداشت، حرف از «عمدی» بودن حوادث زدهاند و گفتهاند بیش از ۱۲۰۰ نفر در جریان این حملات مصدوم شدهاند، هرچند هنوز آمار دقیقی از آنان اعلام نشده است.
این درحالی است که هنوز درباره ماده شیمیایی عامل این سلسله حوادث اعلامی رسمی صورت نگرفته است. در آغاز علت حوادث نشت منوکسید کربن گفته شده بود. وزارت بهداشت نیز اعلام کرده بود «عامل مسمومیت دانش آموزان قمی میکروبی نیست» و عباس ذاکریان فرماندار قم نیز بیان کرد که «موردی از مسمومیت در نتایج همه آزمایشات و نمونههای گرفته شده از دانش آموزان قمی در عالیترین آزمایشگاههای مرجع در تهران مشاهده نشده است.»این در شرایطی است که روز گذشته علیرضا منادی سفیدان، رییس کمیسیون آموزش مجلس شورای اسلامی، گفت «براساس بررسیهای ۳۰ متخصص وزارت بهداشت و نتیجه آزمایشهای انجامشده مشخص شد که گاز نیتروژن (N2) در سم منتشرشده در مدارس وجود داشته است.» اما مجددا احمد وحیدی، وزیر کشور، روز ۱۰ اسفند اعلام کرد: «عامل خاصی را هنوز پیدا نکردهایم که بگوییم ماده خاصی بوده که در نتیجه آن چنین اتفاقاتی افتاده است.»وزارت بهداشت همچنان میگوید «سم بسیار خفیفی باعث این عوارض میشود»، هر چند نام آن را اعلام نکرده است. حال با وجود این اظهارات ضد و نقیض و با توجه به علائم شرحداده شده از سوی دانشآموزان مصدوم، چه ماده شیمیاییای میتواند عامل احتمالی این حوادث باشد؟گاز منوکسید کربن این گاز موردی است که در ابتدا توسط برخی از مقامات مسئول به عنوان عامل این حوادث مطرح شد.
منوکسید کربن که در اثر سوختن ناقص کربن پدید میآید بسیار سمی بوده و میتواند مرگبار باشد.استنشاق این گاز در فضای سربسته باعث سرگیجه، خوابآلودگی ، بیهوشی و در نهایت خفگی میشود. احتراق ناقص یک بخاری گازی یا نفتی، یک آبگرمکن یا موتور یک خودرو میتواند منجر به تولید این گاز شود.با این حال بنا بر علائم مصدومان و شهادت آنان در خصوص نحوه مسمومیت به نظر میرسد حملات ماههای اخیر به مدارس اخیر ارتباطی با این گاز نداشته باشد.
چرا که در وهله اول بسیاری از دانشآموزان گفتهاند که بوی شدیدی را احساس کردهاند، در حالی که منوکسید کربن گازی بیبو است.
مسئله بعدی این است که شماری از دانشاموزان در حیاط مدرسه و در فضای باز دچار عوارض مسمومیت شدهاند. چیزی که درباره منوکسید کربن و محیط غیرسربسته نمیتواند صادق باشد.گاز نیتروژن یکی از عناصر شیمیایی است که ۷۸ درصد جو زمین را دربر گرفته و بخش اعظمی از هوای اطراف ما را تشکیل میدهد.
این گاز در اثر رعد و برق، به اکسید نیتروژن تبدیل شده و با حل شدن در باران جذب خاک میشود. این ساز و کار نقشی اساسی در حیات گیاهان و جانوران روی کره زمین ایفا میکند.تنفس نیتروژن به صورت عادی برای انسان ضرری ندارد و از ترکیبات آن به فراوانی برای ساخت مواد شیمیایی نظیر کودها استفاده میشود.
از این نظر در صورت راهیابی به آبهای زیرزمینی میتواند باعث آلودگی شود.ازدیاد گاز نیتروژن همچنین در فضای سربسته ممکن است باعث خفگی شود و به همین منظور در موارد کار با آن از تهویههای مناسب در ساختمانها استفاده میکنند.
این گاز بعد از سرد شدن شدید تبدیل به مایع میشود و در صورتی که با سطح بدن تماس پیدا کند باعث خشک و ترکخوردن پوست میشود.با این حال این گاز بیبو است، در حالی که دانشاموزان به هنگام حملات بوی تند نعنا، تخممرغ گندیده، نارنگی یا پرتقال سوخته احساس کردهاند.
ارگانوفسفرههاارگانوفسفرهها ترکیباتی سمی و شیمیایی هستند که عمدتا در آفتکشها و همینطور در سلاحهای جنگی شیمیایی یافت میشوند و بوی تند میوه یا تخممرغ گندیده دارند.این ترکیب که در زمان جنگ جهانی دوم توسط دانشمند آلمانی به نام گرهارد شرادر کشف شد، به راحتی از طریق تنفس و همچنین پوست جذب میشود و بافتهای عصبی بدن را هدف قرار میدهد. گازهای اعصاب سارین وVX، که مرگبارترین سلاحهای شیمیایی جهان به شمار میروند، از زیرشاخههای ارگانو فسفرهها محسوب میشوند.مسمومیت با دُز بالای آفتکشها میتواند خطرناک و مهلک باشد. ضعف عضلانی، بیحالی، تهوع، علائم اختلال تنفسی، تپش قلب، بیحسی پاها و سرگیجه یعنی عواملی که توسط شماری از دانشاموزان مصدوم حوادث اخیر ایران گفته شدهاند با علائم مصدومیت حاصل از ارگانوفسفرهها تقریبا مطاقبت دارند. یک پزشک متخصص در درمان قربانیان مسمومیت که نخواسته است نامش فاش شود به روزنامه گاردین بریتانیا گفته است:
« با اطلاعاتی که در دسترس است، محتملترین علت این مسمومیت میتواند عامل ضعیف ارگانوفسفره باشد.»روزنامه نیویورکتایمز آمریکا در سال ۲۰۱۰ و پس ازمسمومیت مشابه در دانشآموزان دختر در افغانستان به نقل از مقامات سازمان جهانی بهداشت نوشته بود با آزمایش نمونههای خون دانشاموزان مصدوم مشخص شده است که این دانشآموزان با ترکیبات ارگانوفسفره مسموم شدهاند.
کارشناسان میگویند تشخیص عامل اصلی به انجام آزمایشات دقیق بستگی دارد و از آنجا که آثار استنشاق این گاز تا ۴۸ ساعت در نمونه ادرار فرد مصدوم باقی میماند؛ با انجام آزمایش سریع میتوان وجود این ماده را تشخیص داد. همجنین رد آلودگی بر روی لباس دانشآموزان، در صورتی که بلافاصله داخل نایلون زیپدار نگهداری شود، میتواند برای تشخیص عامل حمله استفاده شود.
کودک آزاری
محمودرضا صالحی
کودک در فرهنگ ملی و دینی ما هدیه ای است که محبت، ملایمت، مراقبت، رشد و تعالی او وظیفه خانواده است. اما این که برخلاف این تلقی فرهنگی، کودک در خانواده و جامعه از سوی والدین و سایرین مورد آزار و اذیت قرار می گیرد، نشان از یک مسئله و مشکل اساسی دارد.امروزه یکی از تاسف بارترین اخبار جهان که دل هر انسانی را می لرزاند، افزایش آمار کودک آزاری است. در دهه های اخیر، مشکلات و چالش های بهداشتی کودکان دستخوش تغییراتی شده است؛ در حال حاضر بسیاری از بیماری ها با استفاده از واکسیناسیون و رعایت توصیه های بهداشتی کنترل می شود، اما هنوز مشکلات حل نشده زیادی در زمینه بهداشت روان کودکان وجود دارد که نیازمند پیگیری و اقدامات پیشگیرانه جدی است. کودک آزاری از جمله مشکلاتی است که آسیب های جبران ناپذیری را بر سلامت جسمی و روانی کودکان تحمیل می کند.تنبیه بدنی در دوره کودکی، احتمال آسیب های روانی دراز مدت در بزرگسالی هم چون افسردگی شدید، اضطراب، اعتیاد به مواد مخدر و الکل افزایش می دهد. شکل گیری شخصیت نا به هنجار در کودکان آزار دیده از مهم ترین علل روان شناختی شکل گیری چرخه کودک آزاری است .سوء استفاده شدید در اوایل زندگی می تواند منجر به اختلال دلبستگی واکنشی شود. کودکان مبتلا به این اختلال، دشواری های زیادی در برقراری روابط سالم داشته و در رسیدن به رشد و نمو طبیعی ناموفق هستند.
آن ها نیاز به درمان و پشتیبانی خاص دارند. سهم خشونت عاطفی و بی توجهی، بیش تر از سهم خشونت جسمانی است.
نتایج نشان می دهد که خشونت علیه کودکان در خانواده های تهرانی بیش از آن که ناشی از متغیرهای پیشینه ای و زمینه ای مثل درآمد، تحصیلات، طبقه اجتماعی و استرس باشد، ناشی از عوامل روابط در خانواده است. در سطح خانواده تضاد بروز خشونت علیه کودکان است و در مقابل نظم مانع اصلی بروز خشونت علیه کودکان است.
کودک آزاری جزو بزهکاری های سیاه تلقی می شود؛ زیرا به دلیل ضعف جسمی و شخصیتی بزه دیده نسبت به تضییع حقوق و آزار دیدگی وی، بعضاً اعلام جرم نمی شود. با توجه به آمارهای منتشر شده، میزان اعمال مخرب و جنایی علیه اطفال و نوجوانان در تمام دنیا در حال افزایش است. طی دهه های اخیر شواهد زیادی مبنی بر نقض حقوق کودکان در بسیاری از نقاط جهان به دست آمده است.
مفهوم و تعریف کودک آزاری
طبق تعریف سازمان بهداشت جهانی کودک آزاری عبارت است از: آسیب یا تهدید سلامت جسم و روان و یا سعادت و رفاه و بهزیستی کودک به دست والدین یا افرادی که نسبت به او مسئول هستند.(۱) اما در اصطلاح متخصصین امر، هرگونه آسیب جسمی یا روانی و سوءاستفاده جنسی یا بهره کشی و عدم رسیدگی به نیازهای اساسی افراد زیر ۱۸ سال توسط افراد دیگر، کودک آزاری تلقی می شود.
اگرچه در این تعریف تلاش شده تا همه وجوه و ابعاد آزار کودکان توضیح داده شود، اما در هر حال بسیاری از مفاهیم مندرج در آن ممکن است در بین صاحب نظران اختلاف برانگیز باشد.در واقع، تعاریف متعددی از آزار و خشونت با توجه به اهداف و کاربردهای متنوع آن، ارائه شده است. چنان چه انجمن روانپزشکی آمریکا در چهارمین دفترچه راهنمای تشخیص و آماری اختلالات روانی(۱۹۹۴)، در فصلی تحت عنوان “سایر شرایطی که ممکن است مورد توجه بالینی قرار گیرد”، کودک آزاری را مشتمل بر آزار جسمی و جنسی، بی توجهی به کودک و آزار عاطفی می داند. (۲) در هر حال کودک آزاری طیف وسیعی از رفتارهای آسیب رسان از قبیل عدم برآوردن نیازهای اولیه کودک، غفلت از مراقبت های بهداشتی، فقدان رشد کافی، تنبیه و بد رفتاری فیزیکی، سوءاستفاده جنسی و سوء رفتار هیجانی و آزار روانی را شامل می شود.
انواع کودک آزاری
انواع کودک آزاری را نیز می توان در چهار دسته “کودک آزاری جسمی”، “کودک آزاری عاطفی”، “کودک آزاری جنسی” و ” کودک آزاری مبتنی بر غفلت و بی مبالاتی” طبقه بندی کرد.
کودک آزاری جسمی: به طور کلی آزار جسمی آسیبی است که مواردی چون ضربه زدن، داغ کردن، آسیب رساندن به سر، شکستگی، آسیب های درونی، زخمی کردن یا هر شیوه دیگر از آسیب جسمانی را شامل شود.
کودک آزاری عاطفی: در حالی که آزار جسمانی قابل رویت است، نوع دیگری از سوءاستفاده از کودکان وجود دارد که زخمی عمیق و پایدار بر کودک می گذارد و آن کودک آزاری عاطفی است
کودک آزاری جنسی: کودک آزاری جنسی دامنه وسیعی را در بر می گیرد؛ اعم از اغوا نمودن و یا اجبار کردن کودک به وارد شدن در هرگونه رفتار جنسی غیر قانونی، استفاده و بهره کشی از کودک در فحشاء و دیگر رفتار های جنسی.
کودک آزاری مبتنی بر غفلت و بی مبالاتی: بی توجهی و کوتاهی در فراهم نمودن لوازم رشد کودک در کلیه حوزه های سلامتی (بهداشت)، آموزش رشد عاطفی، تغذیه، مسکن و غیره نوعی دیگر از کودک آزاری است.
کودک به عنوان عضوی از خانواده و جامعه انسانی، به لحاظ آسیب پذیری بسیار و نداشتن توانایی مناسب در دفاع از خود، بیش از دیگران در معرض خطر، تضییع حقوق و بزه دیدگی قرار دارد؛ از این رو، در نظر گرفتن حقوق ویژه برای کودک با هدف حمایت از جنبه های مختلف زندگی او، از حیات و تغذیه گرفته تا آموزش و تربیت ضروری می نماید. بر این مبنا اولین وظیفه زن و مرد برای تولد یک فرزند، رعایت حق آن فرزند در داشتن پدر و مادر شایسته است.
برخی از حقوقدانان معتقدند “اصول حمایت از کودک را می توان از طریق ضمیمه کردن آن به قانون اساسی کشور وارد معیار های قانونی کشور کرد. قانون اساسی یک کشور در برگیرنده تمام اصول و قواعدی است که بر جامعه حکمفرماست و دستور بنیادینی است که شکل دولت را تعیین کرده و اصول کلی قرارداد اجتماعی یک کشور را بیان می کند. قانون اساسی معیاری برای وضع قوانین عادی است، از این رو انتقال اصول حمایت از کودک در قانون اساسی یک کشور بستر لازم برای حمایت از کودکان را فراهم و تکالیف دولت را در این زمینه مشخص می کند”.
خلاء قانونی و کیفری کودک آزاری در ایران
پس از انقلاب در ایران، با تصویب قانون حدود و قصاص مصوب ۰۳/۰۶/۱۳۶۱ کلیه مواد قانون مجازات عمومی سابق که راجع به جرایم هتک ناموس و منافی عفت بود، فسخ گردید و مقررات کیفری مطابق شرع اسلام، به مرحله اجرا گذاشته شد و علاوه بر آن، مصادیق دیگری از جرایم منافی عفت، غیر از زناء، مانند تقبیل و مضاجعه، تفخیذ و مساحقه نیز مورد حکم قرار گرفت.
ولی قانونگذار، بلوغ یا صغر سن مجنی علیه را که سابقاً موجب تفاوت در مجازات می شد نادیده گرفت و از این حیث همه را یکسان قلمداد کرد. همین طور، در قوانین کیفری ایران، اعمالی نظیر هرزه نگاری کودکان(پورنوگرافی) و بهره گیری از آن ها مورد غفلت قرار گرفته است.در کشور ما علی رغم وجود مقرارتی پراکنده در موضوع حمایت از کودکان، تا پیش از تصویب قانون حمایت از کودکان و نوجوانان، در آذر ماه ۱۳۸۱، در قوانین کیفری قانون خاصی درباره کودک آزاری وجود نداشت و در این مورد جرم انگاری خاصی صورت نگرفته بود. حتی در برخی مواد قانونی زمانی که بزه دیده طفل باشد، حمایت کیفری کم تری از وی مطرح شده است. هم چنین علی رغم آن که کودک آزاری اعم از جسمی و روحی و جنسی معمولاً در داخل خانواده ها و توسط نزدیک ترین افراد به کودک انجام می شود، اما با کمال تاسف هنوز هیچ قانون خاصی برای حمایت از کودکان در مقابل خشونت های خانگی تصویب نشده و حتی قانون حمایت از کودکان و نوجوانان نیز والدین را در این گونه جرایم از تعقیب و مجازات معاف دانسته و نیز هیچ نهاد یا سازمانی که مسئولیت حمایت از کودکان آسیب دیده یا نظارت بر این امر را بر عهده گیرد، وجود ندارد.
لازم به ذکر است که حتی برخی قوانین کیفری در ایران مثل ماده ۲۲۰ قانون مجازات اسلامی(قدیم)، خود نوعی خشونت علیه کودکان به شمار می رود و اصلاح چنین قوانینی جهت منتفی شدن احتمال سوءاستفاده برخی والدین متعرض به کودک، ضروری است.
ایجاد معاضدت های قضایی و حقوقی برای کودکان، تعیین وکیل تسخیری برایشان در موارد لزوم، تسریع در رسیدگی و رسیدگی فوری و خارج از نوبت به جرایم علیه اطفال، انجام مراحل دادرسی و تشریفات آن به زبان ساده و توضیح آن برای اطفال طوری که قابل درک و فهم باشد از دیگر مواردی است که توجه به آن ضروری می نماید
.توجه به منافع عالیه کودکان در هنگام صدور حکم توسط قضات و در نظر گرفتن مصلحت کودک در حکم صادره به عنوان معیار و ملاک اصلی صدور حکم و جبران خسارت مادی و معنوی طفل بزه دیده باید هدف اصلی دستگاه قضایی باشد و تاسیس نهادها و موسسات خاص در این زمینه اجباری کردن گزارش دهی درباره کودک آزاری برای تمام افراد و موسسات و مراکزی که از این موضوع اطلاع می یابند نه فقط برای افراد و موسساتی که نگهداری از کودکان برعهده دارند
.آموزش دادن به کودکان و آشنا کردن آن ها با این گونه آزارهای جنسی و تاکید به آن ها نسبت به این که این آزارها را تحمل نکنند و در مقابل آن اعتراض و شکایت کنند.انجام تحقیقات و بررسی های لازم برای ریشه یابی کودک آزاری و شناخت زمینه های فرهنگی، اقتصادی و اجتماعی آن و ارائه آمار دقیق و صحیح در این موارد برای کمک به کاهش و پیشگیری از این جرایم همگی از راهکارهایی است که میتوانند در جهت از میان بردن و یا حداقل کاهش این پدیده و معضل شوم اجتماعی، نقش موثری ایفا کنند.
تروریسم : از ایدئولوژیک تا بیولوژیک
مهران انصاری نژاد
فاجعه مسمومیت های سریالی دانش آموزان و دانشجویان ایران نگارنده را بر آن داشت تا نگاهی اجمالی داشته باشم به هدف حکومت های خودکامه و مستبدان تاریخ از حملات بیولوژیکی که در مدارس دخترانه از سوی دیکتاتورها در جهت ارعاب و سرکوب مخالفین به کار رفته .
جنگ زیستی بیولوژیک یا میکروبی به مفهوم استفاده هدفمند از عوامل بیولوژیک اعم از باکتری ها ، ویروس ها، تک یاخته ها، قارچ ها و انگل ها یا فراورده های آنها مانند توکسین ها به منظور کشتن یا ناتوان کردن انسان ها جانوران یا گیاهان است.
تا کنون 1200 عامل زیستی که بالقوه می توانند به عنوان جنگ افزار زیستی استفاده شوند مورد مطالعه قرار گرفته اند.
دامنه عوارض این عوامل از آلرژی های خفیف تا مرگ را فرا میگیرد.
کنوانسیون بین المللی منع جنگ افزارهای شیمیایی مصوب سال 1972 هرگونه تولید و انبار جنگ افزارهای بیولوژیک را ممنوع کرده و 171 کشور تا فوریه 2015این کنوانسیون را پذیرفته و امضا کرده اند.
استفاده از جنگ افزارهای بیولوژیک بر اساس معاهدات حقوق بین الملل بشردوستانه ممنوع بوده و استفاده از این گونه جنگ افزارها از مصادیق جنایات جنگی به شمار می رود.
این واقعیت وجود دارد که جنگ بیولوژیکی از جنگ های دیرینه در نبردها و منازعات بوده.
در جنگ های صلیبی جنگجویان مسیحی گرفتار بیماری طاعون شدند.
بیماری تیفوس جان جنگجویان مصری در اسپانیا را گرفت.سپاه ناپلئون در تهاجم به مسکو دچار مشکلات گوارشی شد.فرمانده مهاجمان انگلیس در دوران جنگ استعماری علیه قبایل سرخپوست در قاره آمریکا باعث شیوع بیماری آبله در سرخپوستان شد.همچنین به کارگیری عوامل و سلاح های شیمیایی به ویژه بعد از جنگ جهانی اول ادامه یافت.آلمان نازی ،اتحاد جماهیر شوروی ،آمریکا ،کره شمالی و چین نیز در مقاطعی یکدیگر را به استفاده از سلاح های بیولوژیکی متهم کرده اند اما نکته اینجاست که استفاده از این سلاح غیر متعارف همیشه و در هر حال از مصادیق جنایات جنگی و عمل غیر انسانی تلقی می شده ولی با این توجیه که در جنگ میان کشورها در مقاطع مختلف تاریخی جنایات فراوانی صورت گرفته .
این جنایات نیز رنگ می باخت و منطق جنگ و دفاع از آب و خاک نقابی دروغین برای سرپوش گذاشتن بر استفاده از این سلاح های غیر انسانی می ساخت.
اما استفاده از این جنگ افزار از سوی دولت بر علیه مردم بیگناه به ویژه دانش آموزان و دانشجویان خود چه توجیهی دارد؟
شاید پاسخ این سوال تنها در زنجیره جنایات حکومت های دیکتاتوری مذهبی ،ادامه جنگ بیولوژیک در جهت تفکرات ایدئولوژیک باشد.تفکری که برای دفاع از آرمانهایی به ظاهر مذهبی حاوی تفکر ماکیاولیستی که در آن هدف وسیله را توجیه میکند و هر گونه جنایتی در جهت نیل به اهداف به ظاهر متعالی ولی در نیت شیطانی ،مشروع می باشد.
تاسف برانگیز تر آنکه حکومتی با توسل به آنچه سربازان گمنام خوانده می شود مدعی دستگیری عوامل هرگونه خرابکاری و به اصطلاح اغتشاشات در کمتر از 24 می باشد، تاکنون هیچ پاسخ روشنی در خصوص تروریسم بیولوژیک سازمان یافته ارایه نداده و طبق معمول این جنایات را به عوامل بیگانه و دشمنان فرضی نسبت می دهد.
در حال حاضر پرده آخر جنایات سریالی و ضد بشری را در مدارس نوجوانان و جوانان آزادی خواه این مرز و بوم به اجرا گذارده غافل از اینکه دیر یا زود پرده آخری نیز برای دیکتاتور وجود دارد و بازیگران این سکانس نیز به عنوان جنایتکاران جنگ بیولوژیکی مورد محاکمه اذهان بیدار قرار می گیرند.
حقوق زنان در قوانین اسلامی
فهیمه تیموری
زنان دارای کرامت اخلاقی و انسانی هستند که یک نقش بیبدیل و تاریخ ساز در اجتماع داشتهاند، در گذشته با بهتر است بگوییم زمان جاهلیت به قدری منزلت زن تنزل یافت که آنان را زنده به گور میکردند، البته اکنون هم فرق چندانی نکرده است، انسان چه مرد و چه زن تنها در مسیر آرزو و هدف در حرکت است و اگر این هدف و آرزو در نطفه خفه شود دیگر زندگی وجود ندارد که بتوان ادامه داد. زنان همواره دچار تبعیض و ظلم واقع شدهاند، جمهوری اسلامی یا به ظاهر اسلامی اما جنایتکار و خونریز، تنها با نام اسلام اهداف خویش را پیش میبرد و مردم را سرگرم دین و دینداری و معصیت کرده، اما خود آنگونه که میخواهد قدم برمیدارد و روحیه زنان را تضعیف میکند.حکومت جمهوری اسلامی ایران هیچگونه بویی از دیانیت و انسانیت نبرده است چراکه انسانیت را زیر پا گذاشته است، مردانی که تربیت شدهی دست زنان (مادر) هستند توسط همان مردان دچار توهین قرار گرفته میشوند البته اینها همگی آثار حکومت ایران است که اینگونه عقاید و افکاری را در ذهن و روح مردم گماشته و آنقدر قوانین مختلف و بیعدالتی وجود دارد که اخیرا شاهد جنایات زیادی هستیم به خصوص سست بودن قانون در قتلهای ناموسی… حکومت ایران خیلی وقت است که فاسد شده و بوی تعفن آن واکنش کشورهای مقابل را هم در پی داشته، البته تنها از لحاظ عرفی و زمینه سازی الفاظی که ناموس خوانده میشود بسنده نکرده همگی را به شکل قانون در آورده و هرگونه سرپیچی از آن را خلاف قانون و مقررات دانسته و مجازاتی هم تعیین کرده است.این مقاله سعی بر آن دارد که گوشهای از چالشهای بانوان سر زمینی به نام ایران را مطرح کند، ایرانی که چندین دهه است گرفتار سیستم دیکتاتوری و یا بهتر است بگوییم جنایتکارانه اداره میشود، حکومت ایران که خود را صاحب انقلابی میداند که سال ۵۷ اتفاق افتاد، انقلابی که زنان نقش بسیاری در آن داشتند البته تنها برای رهایی از چنگال ظلم و جبر حکومت پهلوی، اما غافل از اینکه گرفتار سیستمی پیچیدهتر و منحوستر شدند زنان در تمامی عرصهها نقش آفرینی کردند، زنان در حکومت جمهوری اسلامی تنها نقش کالای جنسی دارند فتواهای اخیر که توسط مفسدین حکومت و ملاهای هرزه که اکثرا رسانهای هم میشوند. همگی بر فرزند آوری زنان تاکید دارند، اما دختران باید بخوانند، بدانند و آگاه باشند، این حکومت به ظاهر مسلمان و از درون مستهجن هیچگاه دغدغه عفت دختران و زنان را نداشته و ندارد که بخواهد نقش مادری را مرتبا گوشزد کند.اگر نگران عفت زنان بودند که فاحشه خانههای اسلامی تاسیس نمیکردند دختران خوب مادری کردن را بلدند و اگر حکومت زن ستیز امتیازات آنان را نگیرد، آنان بسیار موفقتر خواهند بود مادر واژه مقدسی است، گمان نمیکنم حکومت ایران معنای آن را بداند که اینقدر تاکید بر فرزند آوری کند. فرزندی زاده شود که توسط خودشان کشته شود ؟! چه فایده ؟! اگر جایگاه زن را میدانند پس چطور این همه سلب امتیاز و تجاوز و قتلهای ناموسی اتفاق میافتد و در زندانهای سیاسی تعرض صورت میگیرد. اگر واژه دختر _ زن_ مادر را میفهمید هرگز آنان را سینه سوخته نمیکرد پس هرگز معنا و جایگاه زن حفظ نشده است.
ایران بسیار سیاست کثیفی را اعمال کرده و حاضر به احقاق حقوق زنان نیست. تنها زمانی که جمعیت رو به کاهش میرود، زنان را به میان میآوردند و وظیفهی اصلی آنان را فرزند آوری میدانند، این زمینهسازیها رخنه در روح زنان کرده و گاها دیده میشود خود زنان نیز پذیرفتهاند که نقش کالای جنسی داشته باشند. البته با گذشت زمان، ارتباطات و رسانه این افکار پوچ شده. منکر فرزند آوری نیستیم اما نباید وظیفه خطاب شود، جمهوری اسلامی ایران دیدگاه دیگری نسبت به زنان دارد (تداوم نسل) اگر چنین دیدگاهی نیست چرا برای تغییر قوانین اقدام نمیکنند. در جواب میگویند همگی براساس شرع تعیین شده است.
اگر بر اساس شرع و اسلام بخواهیم پیش برویم در تمام کتبهای ادیان مختلف از کرامت انسانی سخن گفته پس نباید ظلم و تجاوزی باشد.قوانین روز به روز تغییر میکنند، کدام اسلام کدام شرع، اگر شرع و اسلامی هست چرا در مسائل دیگر اینقدر سستی وجود دارد.
آخوندهای به ظاهر متدین، خودشان را حذف کنند قطعا آثار تجاوز و خونریزی در ایران ریشه کن میشود. در ایران شرع تنها برای زنان اعمال میشود، در کدام شرع و اسلام آمده که حق حیات از جوان ایرانی گرفته شود، برای این مسائل شرعی وجود ندارد. در عصر حاضر اکثر زنان نانآور خانواده هستند، و ساعات زیادی مشغول انجام کار هستند، قوانین باید تغییر کنند .
مسمومیت در مدارس دخترانه
مهین ایدر
فهرست مدارسی که در آنها مسمومیت دانشآموزان گزارش شده، به تفکیک شهر و بر اساس حروف الفبا به شرح زیر است:
۱. ارومیه (استان آذربایجان غربی)، دبیرستان دخترانه نورالزهرا (مسمومیت ۳۰ دانشآموز)
۲. اسلامآباد (استان البرز)، مدرسه دخترانه احمد فاتحی
۳. اسلامشهر (استان تهران)، دبیرستان دخترانه ام ابیها
۴. املش (استان گیلان)، یک مدرسه
۵. ایلام (استان ایلام)، یک مدرسه دخترانه
۶. باسمنج (استان آذربایجان شرقی)، یک مدرسه دخترانه
۷. بجنورد (استان خراسان شمالی)، مدرسه مریم (انتقال ۱۶ نفر به بیمارستان)
۸. پاکدشت (استان تهران)، مدرسه دخترانه الغدیر
۹. پاکدشت (استان تهران)، دبیرستان دخترانه امامت (انتقال ۶۰ دانشآموز به بیمارستان)
۱۰. پاکدشت (استان تهران)، مدرسه دخترانه بهار
۱۱. پاکدشت (استان تهران)، دبیرستان دخترانه کفاییزاده
۱۲. پرند (استان تهران)، مدرسه شهید مرتضی محمدی
۱۳. تبریز (استان آذربایجان شرقی)، دبیرستان دخترانه معصومه
۱۴. تبریز – منطقه ستار داداشی (استان آذربایجان شرقی)، مدرسه دخترانه
۱۵. تهران – اکبرآباد (استان تهران)، مدرسه جوادالائمه
۱۶. تهران – عبدلآباد (استان تهران)، مدرسه سید جمالالدین اسدآبادی
۱۷. تهران (استان تهران)، دبیرستان دخترانه اعتمادفرد
۱۸. رشت (استان گیلان)، دبستان دخترانه حمزه رفعتی
۱۹. زنجان (استان زنجان)، دبیرستان دخترانه ولیعصر
۲۰. شهریار (استان تهران)، دبیرستان دخترانه توحید
۲۱. صفادشت (استان تهران)، دبستان دخترانه حجت
۲۲. صفادشت (استان تهران)، دبیرستان دخترانه عصمت
۲۳. قم (استان قم)، دبستان فهمیده
۲۴. کاشان (استان اصفهان)، دبیرستان دخترانه کتابچی
۲۵. کبودرآهنگ (استان همدان)، مدرسه دخترانه فاطمهالزهرا
۲۶. کرج (استان البرز)، مدرسه دخترانه مهاجر
۲۷. کرج (استان البرز)، دبستان دخترانه نفیس
۲۸. کرمانشاه (استان کرمانشاه)، مدرسه رضوان
۲۹. کوار (استان فارس)، یک مدرسه (مسمومیت ۲۷ دانشآموز)
۳۰. گرمی (استان اردبیل)، مدرسه دخترانه
۳۱. لاهیجان (استان گیلان)، مدرسه تاجگردون
۳۲. لاهیجان (استان گیلان)، مدرسه علامه طباطبایی
۳۳. محلات (استان مرکزی)، یک مدرسه
۳۴. مشکینشهر (استان اردبیل)، مدرسه دخترانه
۳۵. نسیمشهر (استان تهران)، هنرستان فرزانگان
۳۶. هفتکل (استان خوزستان)، دبیرستان دخترانه
۳۷. همدان (استان همدان)، مدرسه دخترانه علاقبندیان