روی جلد | پشت جلد |
در هر 10 دقیقه حداقل یک مورد نقض حقوق بشر در ایران اتفاق می افتد
در شماره 320 آزادگی، می خوانید
نیروی فوق بشری از کجا میآید ــ و چرا؟ |
زیگمونت باومن / برگردان: عرفان ثابتی
|
3
|
جورج اورول؛ شرایط تبآلودی که کتاب ۱۹۸۴ در آن نوشته شد |
هرمز دیّار
|
4
|
گاهشمار تحلیلی اعتصابها و اعتراضها (بخش سوم) |
یاشار دارالشفاء
|
7
|
خیریهای بنام جمعیت امام علی |
کریم ناصری
|
11
|
علم، عقل سلیم و احساس سالم در کنار هم پیروز میدان، |
اکبر دهقانی ناژوانی
|
12
|
جنگ روانی، مادر همهی جنگها است! |
علی صدارت
|
15
|
زندگینامه و آثار رضا براهنی |
از سایت امید فردا. سرور قلی پور سامانی
|
18
|
زمین و یک کشف عجیب !؟ |
مهناز ترابی
|
19
|
ژینوس محمودی؛ اولین زنِ هواشناس ایران |
پرویز نیکنام
|
20
|
به بهانه روز جهانی محیط زیست |
پریا ترابی
|
23
|
آتوسا گلشاد نژاد قهرمانی آسیا در 20 سالگی |
رما محمدی
|
23
|
مدیر مسئول و صاحب امتیاز:
منوچهر شفائی
همکاران در این شماره:
معصومه نژاد محجوب
لیلا قناعت زاده
مهین ایدر
مهسا شفوی
طرح روی جلد و پشت جلد:
ابوالفضل پرویزی
امور گرافیک، فنی و اینترنتی :
عباس رهبری
چاپ و پخش:
مصطفی حاجی قادر مرحومی
یادآوری:
- آزادگی کاملاً مستقل و زیر نظر مدیر مسئول منتشر میشود.
- نشر آثار، سخنرانیها و اطلاعیهها به معنی تائید آنها نبوده و فقط به دلیل اعتقاد و ایمان به آزادی اندیشه و بیان میباشد.
- با اعتقاد به گسترش افکار، استفاده و انتشار آثار چاپ شده در این نشریه بدون هیچ محدودیتی کاملاً آزاد است.
- مسئولیت هر اثری بر عهده نویسنده آن اثر است و آزادگی صرفاً ناشر افکار میباشد.
آزادگی
آدرس:
Azadegy _ M. Shafaei
Postfach 52 42
30052 Hannover – Deutschland
Tel: +49 163 261 12 57
Email: shafaei@azadegy.de
نیروی فوق بشری از کجا میآید ــ و چرا؟
زیگمونت باومن / برگردان: عرفان ثابتی
تردیدِ دائمی ما باعث ایجاد میلِ شایع و شدیدی به نیرو ــ هر نیرویی ــ شده که بتواند با اطمینان به ما بگوید علل آگاهی یا سوءظنِ عمیق و در عین حال مبهم و فراگیر نسبت به ناامنی چیست، همان ناامنیای که مایهی عذابِ ابدی بسیاری از مردم عادی در جهان مدرنِ سیال است. گمان میکنند که شاید نیروی آشنا با این علل بتواند به مبتلایان بیاموزد که چگونه به طور مؤثر با این علل مبارزه کنند، آنها را از کار بیندازند و از میان بردارند ــ یا شاید حتی آن قدر قوی باشد که خودش این کار را بکند، کاری که مردمِ عادی، که از دانش، مهارتها و منابعِ کافی بیبهرهاند، به تنهایی از انجامش عاجزند. بهاختصار میتوان گفت، میلی شدید به نیرویی مطمئن و معتبر وجود دارد که بتواند امرِ نامرئی را ببیند و بیواسطه با امرِ مبهم و پنهان مواجه شود ــ نیرویی که بتواند از عهدهی چالشِ طاقتفرسا برآید و دشمنی را شکست دهد که در غیر این صورت، شکست ناپذیر است؛ و این کار را بیدرنگ و بهطور کامل انجام دهد. برای برآوردنِ این انتظارات، این نیروی محبوب و مطلوب، باید به تعبیری «فوق بشری» باشد ــ یعنی، عاری از ضعفهای رایج، مرسوم و لاعلاجِ انسانی و آنقدر مدبر باشد که بتواند با همهی موانع موجود در برابرِ تصمیمها و کارهای خود مبارزه کند و آنها را از میان بردارد.
همانطور که در گذشته بارها دیده شده، چنین نیرویی ممکن است «خدایی زنده» باشد. در دورانِ ما، بیشتر احتمال دارد کسی باشد که بی آنکه مدعی جایگاهی الهی شود، ادعا کند که خبرِ توطئهی پنهانی و حملهی قریبالوقوعِ قوای اهریمنی به او الهام شده، الهامی که آدمیانِ کِهتر از دسترس به آن و فهمش عاجزند؛ وی ممکن است ادعا کند که برای رهبری و هدایتِ قربانیان آتی به رستگاری به شیوهی دیگری مَسح یا برگزیده شده است. چنین فردی ممکن است مدعی شود که همه باید به او اعتماد کنند چون چیزی شبیه به رسالتی آسمانی و تماسِ مستقیم با قادرِ متعال دارد (مثل دسترس به اسناد امنیتی محرمانهای که دیگران به آن دسترسی ندارند)، و چون شخصیتی نمونه و کاملاً معصوم دارد و بهطور فطری از دروغ بیزار است. شاید این نیرو هیئتی جمعی، مثل کلیسا یا حزب، باشد که ادعا کند از جانبِ خدا یا تاریخ به وکالتی عمومی منصوب شده است. در هر صورت، این نیروی محبوبِ فوق بشری باید مدعی شود که میتواند سرگشتگان را از سرگشتگی و ناتوانان را از ناتوانی برهاند: میتواند ضعفهای بشری را به لطف قدرتِ مطلق خود که برگزیدهی خدا یا تاریخ و گروه مؤمنان، ملت، طبقه یا نژادِ خداترس یا مطیعِ تاریخ است، از بین ببرد.
خدا یا تاریخ… دو نیرویی که گمان میرود فوق بشری هستند و از عهدهی کاری فوق بشری برمیآیند. هیئتهای دینی و سیاسی، خواه متحد یا مخالفِ یکدیگر باشند، خواهانِ حداکثر استفاده از منابع یکسان (یعنی، ترسِ بشر از نادانی و/ یا ناتوانی) اند. مثل دیگر مارکهای موجود در بازار، این دو به منظورِ افزایش تقاضا برای محصولات خود با یکدیگر همکاری یا برای جلبِ توجه مشتریهای بالقوهی یکسان با یکدیگر رقابت میکنند و مدعی میشوند که در مقایسه با دیگر رقبا برای ارضای نیازهای یکسانِ مشتریهای بالقوهی خود خدمات بهتری را ارائه میکنند. چون (برخلافِ رویّهی معمولِ حکّام و فاتحانِ پیشین) به رخ کشیدن صریحِ ماهیتِ قهریهی انقیادِ مورد نظر، معقول و مطلوب نیست، در نبرد میان انبوه آرایی که آزادانه در بازار عرضه میشوند، فاتحانِ امروزی اغلب با زحمت زیاد این امر را مخفی میسازند که بر حرفشنوی، سادهلوحی، عدم اعتمادبهنفس یا بزدلیِ «مشتریانِ» مورد نظر تکیه میکنند، همان مشتریهایی که قرار است «به کیشِ» مارکها «درآیند».
رهاشدگی و تنهایی ما در جهانِ آفرینش، فقدان دادگاه استینافی با قوای اجرایی که بتوان هنگام فاجعهای طاقتفرسا به آن رجوع کرد، چنان هولناک است که اکثر انسانها از تحملش عاجزند. از این منظر، به نظر میرسد که خدا با بشر خواهد مُرد ــ و نه لحظهای زودتر.
علاوه بر محدودیت شدید فعلیِ اِعمال قوهی قهریهی عریان و پیچیدگی عملی فزایندهی آن، عدم نمایش علنی این قوه و در عوض توسل به استدلال و توجیه، به دلیل دیگری هم مفید و مرجح است: تهدیداتِ صریح پس از مدت نسبتاً کوتاهی دیگر ترسناک نیستند. مردمی که (خواه توسط مهاجمین بیگانه یا حکّامِ مستبدِ داخلی یا منافعِ تجاری) به بردگی و حقارت میافتند، به زودی شهامتِ خود را بازمییابند و با ابرازِ مخالفت و/ یا خودداری قاطعانه از همکاری با غاصبان در برابر آنها مقاومت میکنند، بی آنکه به قدرت و برتری غاصبان اهمیت دهند. این مردم راههایی مییابند تا عرصه را چنان بر فاتحان تنگ کنند که مجبور به عقبنشینی از سرزمینی شوند که به آن حمله کرده اما از فتح واقعیاش درماندهاند. فاتحان و جبارانِ داخلی ترجیح میدهند که خود را نیکوکار بنمایانند و نیتِ حقیقی خود را آشکار نکنند، و مدعی شوند که هدایایی همچون آزادی، رفاه و مدنیت را به ارمغان آوردهاند و خواهان غنائمِ جنگی و باج و خراج نیستند. در مجموع، هیئتهای سیاسی و دینی معمولاً در پی القاء و ترویج همان چیزی هستند که روبِرتو توسکانو و رامین جهانبگلو ــ با الهام از رسالهی پانصد سال قبلِ اتیِن دو لا بوئِسی ــ «بردگی اختیاری» میخوانند. به نظر لا بوئِسی، علاوه بر ترس از مجازات، مردمی که به انقیاد کشیده شدهاند، بخشهای مهمی از آزادی خود را به این علت واگذاشتهاند که آدمی ناگزیر ذاتاً به نظم، هر نظمی (حتی نظمی به شدت عاری از آزادی)، رضایت میدهد و از آزادی میگریزد، آزادیای که ناگزیر احتمال و تردید، این دو بلای جانِ جهانِ مدرنِ سیال، را جایگزینِ آرامش و آسایش خاطری میکند که صرفاً ناشی از روال عادیِ قدرتمحور (حتی روال عادی ظالمانه و بازدارنده) است.
چون هیئتهای خواهانِ قدرت سیاسی و دینی در قلمرو یکسانی فعالیت میکنند، مشتریان یکسانی را هدف میگیرند و رسیدگی به نیازهای مشابهی را وعده میدهند. عجیب نیست که فنون و راهبردهای خود را با یکدیگر مبادله میکنند و، تنها با اصلاحات جزئی، روشها و استدلالهای یکدیگر را به کار میگیرند. بنیادگراییهای دینی بهشدت وامدارِ مشکلاتِ اجتماعیای هستند که گمان میرود به حیطهی سیاست تعلق دارند (و شاید حتی وجه ممیّزهاش باشند)، در حالی که بنیادگراییهای سیاسی (و ظاهراً سکولار) اغلب زبان سنتی دینی مربوط به رویارویی نهایی خیر و شر را به کار میبرند و همچون ادیان یکتاپرست، کوچکترین، بیخطرترین و جزئیترین نشانههای بدعت یا دگراندیشی، یا حتی بیاعتنایی یا بیمیلی صرف به یگانه آموزهی حقیقی، را پیدا و تکفیر میکنند و از بین میبرند. اکنون بسیاری از «سیاسی کردن دین» سخن میگویند. اما به گرایش مشابه، یعنی «دینی کردن سیاست»، چندان توجه نمیکنند، گرایشی که نه تنها آشکارا در دولت قبلی آمریکا وجود داشت بلکه به صورتِ ضعیفتر، کمرنگتر، و ریاکارانهتری در واژگانِ سیاسی دوران ما به چشم میخورَد. تضاد منافعی را که مستلزم مذاکره و مصالحه (رزقِ یومی سیاست) است به صورتِ رویارویی نهایی خیر و شر جلوه میدهند، کاری که دستیابی به هر گونه توافق در نتیجهی مذاکره را ناممکن میسازد. به نظرم، این دو گرایش، دوقلوهای سیامی واقعاً به هم چسبیدهاند، و علاوه بر این، هر یک از آنها مشکلات خاصِ خود را به دیگری نسبت میدهد.
لِشِک کولاکُفسکی، فیلسوفِ مرحوم، پدیدهی دین را تجلی و بیانِ نقصان و نارسایی بشر میدانست. باهمبودگی بشری مشکلاتی را میآفریند که از فهم و/ یا حلِ آنها عاجز است. منطق بشری در مواجهه با این مشکلات به زانو درمیآید و در گِل میماند. منطق بشری نمیتواند امور نامعقولی را که در جهان مییابد، طوری تغییر دهد که در چارچوبِ سفت و سختِ عقل بشری بگنجد؛ در نتیجه، آنها را از قلمرو امور بشری جدا میسازد و به حیطههایی ورای اندیشه و کنشِ بشری میبرد (خدا یعنی قیاسناپذیری با فهم و شعور و قابلیتهای انسانی، و مفهومِ «الهی» عبارت است از صفاتی که انسانها مایلاند به دست آورند اما هرگز امیدی به کسب آن ندارند).
به همین دلیل، حق با کولاکُفسکی است که میگوید متألّهینِ فاضل وقتی با زحمت زیاد میکوشند تا برای وجودِ خدا «برهانِ منطقی» ارائه کنند، بیش از آن که به دین نفع برسانند به آن ضرر میزنند. آدمیان، پژوهشگران دانشگاهی و مشاورانِ معتبری دارند که به منطق خدمت میکنند و آن را میستایند. انسانها به خدا برای معجزاتش نیاز دارند و نه برای پیروی از قوانینِ منطق؛ برای تواناییاش در انجامِ امرِ غیرعادی، امرِ خارقالعاده، و امرِ ناممکن، نه برای تواناییاش در حفظ و تقویتِ روال عادی، امرِ ناگزیر، و امرِ از پیش مقدّر (خدا باید از این امور سرپیچی کند یا آنها را نادیده انگارد، معجزهای که انسانها رؤیایش را در سر میپرورانند اما از انجامش عاجزند)؛ برای اسرارآمیزی و فهم ناپذیریاش، نه برای شفافیت و پیشبینیپذیریاش؛ برای تواناییاش در بر هم زدنِ اوضاع؛ برای تواناییاش در بیاعتنایی به نظم ظاهراً استوار و پابرجای امور، و نه تسلیمِ بردهوار به آن، برخلاف انسانها که مجبور به این کار میشوند و اکثرشان، اکثر اوقات، به این کار رضایت میدهند. به اختصار میتوان گفت، انسانها به خدای عالِمِ مطلق و قادرِ مطلق (یا نمایندگان تامالاختیارِ زمینی منصوبش) نیاز دارند تا همهی آن نیروهای هولناکِ ظاهراً بیحس، گُنگ و نابینایی را که آدمیان از فهم و رویارویی با آنها عاجزند، توضیح دهند و رام و مهار کنند.
آیندهی مدعیان فعلیِ نیروهای فوق بشری ــ دینِ سیاستمآب و سیاستِ دینمآب ــ و آیندهی تردیدِ بشری به هم گره خورده، تردیدی که بر اثر واقعیتهای هر دو شکلِ زندگی مدرنِ سیال، پیوسته تشدید میشود: تردیدِ جمعی (دربارهی امنیت و قوای کلِ نوع بشر که در جهان طبیعیای افکنده شده و به آن وابسته است که قادر به مهارش نیست)، و تردیدِ فردی (دربارهی امنیت شخصی، منزلت اجتماعی، و هویت تکتک آدمیان که در زیستبومی افکنده شده و به آن وابستهاند که بهطور فردی یا جمعی از مهارش عاجزند). رهاشدگی و تنهایی ما در جهانِ آفرینش، فقدان دادگاه استینافی با قوای اجرایی که بتوان هنگام فاجعهای طاقتفرسا به آن رجوع کرد، چنان هولناک است که اکثر انسانها از تحملش عاجزند. از این منظر، به نظر میرسد که خدا با بشر خواهد مُرد ــ و نه لحظهای زودتر.
جورج اورول؛ شرایط تبآلودی که کتاب ۱۹۸۴ در آن نوشته شد
هرمز دیّار
در برابر دردْ هیچکس نمیتواند قهرمان باشد،
هیچکس. (اورول، ۱۹۸۴)
امروزه تعابیری مانند «برادر بزرگ»، «دوگانهباوری» و «زبان نوین» در گفتمان سیاسی جا باز کرده است، تا آنجا که به قول جین ستین، استاد دانشگاه وستمینستر، «برادران بزرگ دیگر شوخی نیستند، بلکه با تبختر در جهان میخرامند». از طرف دیگر، «اتاق ۱۰۱» شکنجهگاه قهرمان ۱۹۸۴، به لطف ابتکار اورول به هر جایی اطلاق میشود که سکونت در آن تحملناپذیر است و از همین رو برخی هتلهای دنیا اتاقی با این شماره ندارند. در وصف همین اتاق هولناک است که اورول از زبان یکی از شکنجهشدگان مینویسد: «کس دیگری هست که بخواهید لو بدهم؟ فقط اسمش را بگویید تا هرچه لازم دارید درموردش اعتراف کنم… من زن و سه تا بچه دارم… میتوانید همهشان را بگیرید و جلوی خودم سر ببرید… اما اتاق ۱۰۱ نه!»[
امروزه همه میدانند که آدمها آنقدر در برابر درد ناتواناند که هرکس ممکن است مانند وینستون اسمیت، قهرمان کتاب ۱۹۸۴، زیر شکنجه بگوید که «دو به علاوهی دو میشود پنج». صفت «اورولی» نیز اکنون به مدد نظامهای تمامیتخواه در ادبیات سیاسی بهقدر کافی جا افتاده و عموماً به فضاهایی اطلاق میشود که نظامی سرکوبگر و تمامیتخواه بر آن حکم میراند. بیراه نیست اگر بگوییم که بسیاری از مردم جهان کماکان در فضایی اورولی نفس میکشند.معمولاً کتابخوانها کتاب را میبلعند، اما این بار ۱۹۸۴ است که ظاهراً ما را فرو بلعیده است. این است که در ژوئیهی ۲۰۲۰ یکی از کاربران فارسیزبان توییتر نوشت: «…لعنتی! داریم وسط کتابهای جورج اورول زندگی میکنیم…»
اما این کتاب اثرگذار در چه حالوهوایی نوشته شد؟
مطابق شرح مبسوط رابرت مککرام در گاردین، شرایطی که ۱۹۸۴ در آن نوشته شد روایتی تلخ و حزنآلود را شکل میدهد و شرح این روایت کمکمان میکند تا دریابیم که چرا ویرانشهر اورول اینقدر مهآلود و تیرهوتار است. خود اورول یک بار گفت: «اگر تا این حد مریض نبودم، فضای ۱۹۸۴ اینقدر غمانگیز نبود.»
چنانکه مککرام مینویسد، ۱۹۸۴ در زمانی به روی کاغذ آمد که نویسندهی انگلیسی با بیماری سلِ پیشرفته دستوپنجه نرم میکرد و تکوتنها در نقطهای دورافتاده و غمآلود از اسکاتلند گرفتار دیوهای وهمآلود خیالش بود. به باور برخی از منتقدان، ایدهی ۱۹۸۴ ــ یا به سخن دیگر، آخرین مرد اروپا (The Last Man in Europe) ــ نخستین بار در هنگام جنگهای داخلی اسپانیا در ذهن اورول شکل گرفت. دیوید آرونوویچ، نویسنده و خبرنگار بریتانیایی، مینویسد:
اورول برای مبارزه با فاشیسمِ فرانکویی به اسپانیا رفته بود، ولی خود را با نوع دیگری از تمامیتخواهی مواجه یافت. نیروهای کمونیست طرفدار استالین به مبارزه با پی.اُ.یو.ام برخاسته بودند و آنها را تروتسکیستهای خائن مینامیدند.
او از همانجا دریافت که نظامهای تمامیتخواه همواره به دشمن نیاز دارند. در دورهی استالین این دشمن کذایی تروتسکی بود، همانکه اورول در ۱۹۸۴ گولدشتاین مینامدش، همان «خائن منحرف» و «دشمن مردم» که هر روز چهرهاش بر صفحهی سخنگو ظاهر میشد تا اعضای حزب طی مراسمی دودقیقهای به او ابراز نفرت کنند.
بااینحال، خود اورول میگفت آنچه تا اندازهای او را به نگارش ۱۹۸۴ برانگیخته، نشست سران متفقین در کنفرانس تهران (۱۹۴۴) بوده است. ایزاک دویچر، یکی از همکاران آبزرور، حکایت میکرد که اورول «باور داشت که استالین، روزولت و چرچیل در تهران نقشه کشیدهاند که دنیا را تقسیم کنند». بر این مبنا، آنچه را که اورول در بخش دوم کتاب تحتعنوان تقسیم جهان در میان سه ابرقدرت اوراسیا، اوشنیا و ایستاسیا شرح میدهد میتوان برگرفته از کنفرانس تهران دانست. در واقع، جیمز برنهام، جامعهشناس آمریکایی، بود که ابتدا ایدهی تقسیم جهان میان سه ابرقدرت را در ذهن اورول برانگیخت. اورول در آن روزها بهعنوان مرورنویس نقدی بر کتاب انقلاب مدیریتی برنهام نوشت و دو نکتهی مهم را از این کتاب اقتباس کرد: «جهانی که سه ابرقدرت بر آن حکم میرانند» و این ایده که «زمامداران آینده نه دموکراتها و سیاستمداران مردمفریب بلکه مدیران و بوروکراتها خواهند بود».
بااینحال، عوامل دیگری نیز در شرایط نگارش کتاب دخیل بود. در اواخر مارس ۱۹۴۵، وقتی اورول برای آبزرور به مأموریت رفته بود، باخبر شد که همسرش آیلین در یک عمل جراحیِ معمولی زیر بیهوشی از دنیا رفته است. افکار و اشعار آیلین بر نوشتههای همسرش تأثیر بسزایی داشت و برخی بر این باورند که اورول عنوان ۱۹۸۴ را از قطعهشعری از آیلین با نام پایان قرن، ۱۹۸۴ برداشته است.[
به هر روی، مرگ آیلین ضربهی سهمگینی بود و همانگونه که ادموند هوسرل، فیلسوف شهیر آلمانی، پس از شنیدن خبر مرگ فرزندش در جنگ جهانی با پُرنویسی بر افسردگی ادواریاش فائق میآمد، اورول نیز بهطرز بیرحمانهای مینوشت تا در برابر سیل اندوه کمرشکن مرگ همسرش از پا در نیاید. از باب نمونه، فقط در ۱۹۴۵، ۱۱۰هزار کلمه برای نشریات مختلف نگاشت که شامل پانزده مرورنویسی برای آبزرور میشد.
۱۹۸۴ در زمانی به روی کاغذ آمد که نویسندهی انگلیسی با بیماری سلِ پیشرفته دستوپنجه نرم میکرد و تکوتنها در نقطهای دورافتاده و غمآلود از اسکاتلند گرفتار دیوهای وهمآلود خیالش بود.
در ۱۹۴۶ دیوید آستِر، سردبیر آبزرور، به کمکش آمد. اورول از ۱۹۴۲ به بعد برای آبزرور و دیوید آستر کار کرده بود. ابتدا برای آن نشریه مرورنویسی میکرد و بعدها در همانجا به خبرنگاری پرداخت. آستر «صراحت بیچونوچرا، صداقت و نزاکت» اورول را میستود و در دههی ۱۹۴۰ حامیاش بود. آستر با دیدن پریشانحالیِ اورول به یاریاش شتافت و عمارت آباواجدادیاش در جزیرهی دورافتادهی جورا (Jura) در اسکاتلند را در اختیار اورول گذاشت تا او بتواند یکی از درخشانترین رمانهای سدهی بیستم را در آنجا بنگارد.
در مه ۱۹۴۶، درحالیکه اورول سرگرم جمعکردن تکههای زندگیِ متلاشیشدهاش بود، در قطار نشست تا سفر طولودراز و مشقتبارش را به جورا آغاز کند. او به دوست نامدارش، آرتور کستلر، دربارهی این سفر نوشت: «تقریباً مثل این بود که کشتی را بار بزنی و راهیِ قطب شمال شوی.»
اقدام مخاطرهآمیزی بود. اورول مریضاحوال بود و زمستان ۱۹۴۷-۱۹۴۶ یکی از سهمگینترین زمستانهای سدهی بیستم به شمار میآمد. اورول مدتها بود که از درد سینه رنج میبرد. بااینحال، موقعیتِ پیشآمده فرصتی بود تا مدتی خود را از زیر بار روزنامهنگاریِ طاقتفرسا در لندن برهاند. همان روزها به یکی از دوستانش گفته بود: «زیر فشار روزنامهنگاری کمکم دارم مثل پرتقالی میشوم که حسابی آبش را گرفته باشند.»شگفتا که بخشی از گرفتاریهای اورول از توفیقِ مزرعهی حیوانات سرچشمه میگرفت. پس از سالها غفلت و بیتفاوتی، حالا چشم دنیا به نبوغ او باز شده بود. اورول به کستلر گلایه میکرد که: «از من میخواهند سخنرانی کنم، جزوات سفارشی بنویسم و به فلان و بهمان انجمن بپیوندم… نمیدانی چقدر دلم لک زده برایاینکه از همهی این گرفتاریها دور شوم و دوباره فراغتی برای فکرکردن داشته باشم.»بیماری و نوشتن، مثل دو سنگ آسیاب، او را در میان گرفته بودند. اورول، کمی پیشتر، در جستار چرا مینویسم نوشته بود: «نوشتن کتاب مبارزهای هولناک و فرساینده است، مثل دورهای طولانی از یک بیماری رنجآور.»به هر روی، او سرانجام به عمارت بارنهیل در جزیرهی جورا قدم نهاد. بارنهیل بر فرازِ مسیری پرپستیوبلندی قرار داشت و مشرف به دریا بود، خانهای نهچندان بزرگ با چهار اتاقخواب کوچک در اشکوبهی بالا و مطبخی بزرگ در اشکوبهی زیرین. زندگی در بارنهیل ساده بود. خبری از برق نبود. اورول از کپسول گاز مایع برای پختوپز و گرمکردن آب استفاده میکرد. فانوس پارافینسوز هم شبها نور میافشاند. وقتیکه غروب فرا میرسید، اورول از زغالسنگ هم استفاده میکرد. هنوز هم آتشبهآتش سیگار میکشید، با توتونهای سیاهِ شَگ در کاغذهای رولشده و دستپیچ. سیگار هیچگاه از لبش نمیافتاد، حتی در وقت تایپکردن، درست مثل اولین روزهایی که در مدرسه بهخاطر نافرمانی از قوانین بنا کرد به دودکردن. به هر شکل، از مجموعهی اینها هوایی دمکرده اتاق را آکنده میساخت که گرچه خوشایند اما ناسالم بود. شاید تحتتأثیر همین روزهای سرد و سخت بارنهیل بود که اورول کتابش را با چنین عبارتی گشود: «یکی از روزهای بسیار سرد ماه آوریل بود و ساعتها با نواختن سیزده ضربه ساعت یک را اعلام میکردند.» همان شرایط آبوهواییای که طبق توصیف او آدمی مجبور بود «برای فرار از باد سرد موذی سر در گریبان» فرو بَرد.در همین احوال رادیویی که باتری میخورْد تنها وسیلهای بود که او را به جهان بیرون وصل میکرد.اورول آدم بیآلایشی بود و با یک تخت مسافرتی، میز، دو صندلی و چند تابه و قابلمه به عمارت بارنهیل وارد شده بود. او خوش داشت که در چنین شرایطی کار کند.هنوز هم اهالی جورا او را همچون شبحی در مه، یا مردی لاغر و بارانیپوش، به یاد میآورند. آنها اورول را با نام اصلیاش، اریک بلر، میشناختند: مردی بلندبالا، رنجور، با چهرهای گرفته که دغدغهاش این بود که چطور با تنهاییاش سر کند، البته فقط تا وقتیکه ریچارد، پسرخواندهی اورول، پرستارش و آوریل، خواهر اورول، از راه رسیدند و اوضاع عمارت بارنهیل سروسامانی گرفت و اورول توانست کار نگارش کتاب را آغاز کند.
در پایان مه ۱۹۴۷ در نامهای به ناشرش، فِرد واربورگ، نوشت: «به گمانم تقریباً یکسوم پیشنویس اولیهی کتاب را نوشتهام…» و در ژوئیه، در برابر بیصبریِ ناشر، پیشبینی کرد که تا اکتبر پیشنویس اولیه را به اتمام خواهد رساند. البته او افزود که به شش ماه دیگر نیاز دارد تا متن را برای انتشار صیقل دهد.
در این هفتهها او بهطرز جنونآسایی کار میکرد. کسانی که در بارنهیل به دیدنش رفته بودند هنوز صدای تلقتلق دکمههای ماشینتحریرش را به یاد دارند که از اتاقخوابش در اشکوبهی فوقانی به گوش میرسید. سپس، در نوامبر التهاب ریهها امانش را برید و به کستلر نوشت که «سخت بیمار است و بستری». درست پیش از کریسمس، طی نامهای به همکارانش در آبزرور خبر دستاولی داد که مدتها از شنیدنش هراس داشت: پزشکان تشخیص داده بودند که او سل دارد! در سال ۱۹۴۷ درمانی برای سل وجود نداشت. پزشکها نهایتاً هوای تازه و رژیم غذاییِ منظم را تجویز میکردند. بااینحال، در همان ایام دارویی جدید به نام «استرپتومایسین» کشف شده بود که هنوز مراحل آزمایشیِ خود را طی میکرد. آستر به هر زحمت و قیمتی که بود دارو را از آمریکا تهیه کرد. به باور ریچارد، پسرخواندهی اورول، مقدار زیادی از این دارو به پدرش تزریق شده بود و عوارض وحشتناکی به بار آورد: زخم گلو، تاول دهان، ریزش مو، پوستپوستشدن بدن و متلاشیشدن انگشتان و افتادن ناخنهای پا.
خود اورول میگفت آنچه تا اندازهای او را به نگارش ۱۹۸۴ برانگیخته، نشست سران متفقین در کنفرانس تهران (۱۹۴۴) بوده است. ایزاک دویچر، یکی از همکاران آبزرور، حکایت میکرد که اورول «باور داشت که استالین، روزولت و چرچیل در تهران نقشه کشیدهاند که دنیا را تقسیم کنند».
بهروشنی پیداست که اورول با مشاهدهی تن نحیف و رنجورش در این روزها بدن شکنجهشدهی وینستون اسمیت در ۱۹۸۴ را در خیال خود آفریده است. در بخش نهایی ۱۹۸۴ وینستون را پس از شکنجههای سخت و طولانی برهنه میکنند تا در آینه قامت خمیده و پیکر استخوانی خود را ببیند. در واقع، اورول در اینجای کتاب دارد حالِ زارِ خودش را پس از استفاده از آنتیبیوتیک جدید بازمیگوید: «… موهایش تا حدی ریخته بود… در بعضی نقاط از زیر کثیفی، سرخیِ زخمها دیده میشد و… نزدیک قوزک پایش پوستهپوسته و متورم بود.»
عبارات بعدی جای تردید باقی نمیگذارد که اورول دارد خودش را وصف میکند: «میشد گفت این بدن متعلق به آدمی حدوداً شصتساله بود که از بیماری بدخیمی رنج میبرد.»
با وجود این، سه ماه بعد، در مارس ۱۹۴۸، علائم سل ناپدید شد و اورول به ناشرش نوشت: «حالا دیگر تمام شده. ظاهراً دارو اثر خودش را نشان داده. البته مثل این میماند که بهخاطر خلاصشدن از شر موشها کشتی را غرق کنی! ولی اگر مؤثر باشد، ارزشش را دارد.»
شاید در همین دوران جانفرسای بستریبودن در بیمارستان و تزریق رنجآور آنتیبیوتیک به داخل ریههایش بود که ایدهی اتاقهای شکنجه و بازجویی در «وزارت عشق» را در ذهن پروراند. تعابیری که اورول در توصیف این اتاقها به کار میگیرد ــ «تخت مسافرتی»، «مردی با روپوش سفید و سرنگی در دست»، «صفحهی مدرج»، «خواب مصنوعی»، «تزریق به بازو» و «لباسهایی که بهجای زیپ بند دارند» ــ جای تردید باقی نمیگذارد که او در وصف «وزارت عشق» و اتاقهای شکنجهاش از بیمارستان و دردهای مهلکی که در آنجا کشیده الهام گرفته است. شگفتا که در همین ــ بهاصطلاح ــ وزارت عشق است که اُبراین، بازجو-شکنجهگر و نمایندهی حزب، در ابتدای گفتوگویی که برخی آن را با قطعهی «مفتش اعظم» در برادران کارامازوف مقایسه کردهاند به وینستون اسمیت میگوید: «منظور ما فقط این نیست که از شما اعتراف بگیریم یا شما را مجازات کنیم… دلیلش معالجهی توست… .»
بههرحال، اورول کمکم داشت از بیمارستان مرخص میشد که نامهای از ناشر به دستش رسید که در حکم کوبیدن میخی دیگر بر تابوتش بود. واربورگ به نویسندهی نابغهاش نوشت که سعی کند تا آخر سال یا حتیالامکان پیش از آن کتاب را تحویل دهد.
درست در زمانی که اورول باید در بارنهیل دورهی نقاهتش را میگذراند، ناچار سرگرم تجدیدنظر در پیشنویس کتابش شد. در اوایل اکتبر همان سال به دوستش آستر نوشت: «آنقدر به نوشتن در تختخواب خو گرفتهام که این حالت را ترجیح میدهم. البته تایپکردن در این وضعیت دشوار است. دارم با آخرین مراحل این کتابِ خونبار مبارزه میکنم، کتابی که به وضعیت احتمالیِ جهان، در صورت قطعینبودنِ جنگ اتمی، میپردازد.»این یکی از ارجاعاتِ بسیار نادرِ اورول به موضوع کتابش بود. او، همانند خیلی از نویسندهها، خوش نداشت که درمورد محتوای کتابی صحبت کند که نوشتنش هنوز به آخر نرسیده بود.
او دربارهی نام کتاب هم مردد بود که اسمش را بگذارد «۱۹۸۴» یا «آخرین مرد اروپا».
اکنون کار وارد مرحلهی بغرنجی شده بود: نبردی نابرابر و یأسآور با زمان؛ وخامت بیماریِ اورول، دستنوشتهای «بهغایت بد» که باید از نو تایپ میشد، و دسامبر، موعدی که شتابان از راه میرسید. در اواسط نوامبر او نای راهرفتن نداشت. بازهم به تختخواب بازگشت تا «کار وحشتناکِ» تایپ با «ماشینتحریر فرسودهاش» را از سر گیرد. خودش ناچار بود که نسخهی ماشینشده را با پیشنویس مقابله و از نو تایپ کند. درحالیکه ساندویچهای دستساز خواهر وفادارش آوریل، ظرف قهوه، چای تیره و حرارت چراغ پارافینسوز احاطهاش کرده بود و تندباد بر درودیوار بارنهیل میکوبید، اورول بیمار، شبانهروز به نبرد بیامان برای پایاندادن به کتاب سرگرم بود. سرانجام در ۳۰ نوامبر کتاب را زمین گذاشت. همان روزها به نمایندهاش نوشت: «واقعاً ارزش اینهمه هیاهو را نداشت. از بس چند ماه آزگار صاف نشستهام دیگر نفله شدهام… .»در اواسط دسامبر ۱۹۴۸ طبق قرار قبلیْ نسخهی ماشینشدهی آخرین رمان اورول به لندن رسید. واربورگ درجا ارزش کتاب را دریافت و گفت: «این یکی از هراسانگیزترین کتابهایی است که تابهحال خواندهام!» و در دفتر یادداشت انتشاراتش نوشت: «اگر نتوانیم ۱۵ تا ۲۰هزار نسخه بفروشیم، باید تیرباران شویم!»
آن موقع اورول جزیرهی جورا را ترک گفته و در درمانگاه مسلولین در کاستولدز بستری شده بود. حالِ او روزبهروز بدتر میشد. اما در لندن آستر تصمیم گرفت که شرحی مختصر در معرفی ۱۹۸۴ منتشر کند. اورول که با سل دستوپنجه نرم میکرد در نامهای طنزآمیز به آستر نوشت: «معرفینامهی خوبی است، اما هیچ بعید نیست که ناچار شوید آن را به آگهی ترحیم تغییر دهید!»
سرانجام کتاب ۱۹۸۴ در ۸ ژوئن ۱۹۴۹ منتشر شد و عموماً آن را شاهکار دانستند. حتی چرچیل، که قهرمان ۱۹۸۴ همنامش بود، به پزشکش گفت که کتاب را دو بار خوانده است. اما حال اورول دائم بدتر میشد. در ۲۱ دسامبر همان سال یکی از دوستانش نوشت: «آنقدر گوشت بدنش آب شده که پرستارها جایی برای تزریق پیدا نمیکنند.»
بازهم یاد وینستون اسمیت میافتیم که اورول در وصف حالِ نابسامان او مینویسد: «رانها آنچنان آب شده بودند که کاسهی زانوها بزرگ به نظر میرسیدند.»
صبح روز ۲۱ ژانویهی ۱۹۵۰ آوریل بلر و برادرزادهاش، ریچارد ششساله، پای رادیو نشسته بودند که خبر درگذشت جورج را از بیبیسی شنیدند. ساعت ۲ و ۳۰ دقیقهی بامداد همان روز اورول در اتاقش در بیمارستان یونیورسیتی کالج از دنیا رفته بود، تنها هفت ماه پس از انتشار شاهکارش ۱۹۸۴ و فقط ۴۶ سال پس از تولدش. ۱۹۸۴ سرانجام او را از پا در آورده بود. جورج اورول و قهرمانش، وینستون اسمیت، همزمان با هم زجر میکشیدند و نحیفتر میشدند. اما وینستون جان به در بُرد و در کتاب باقی ماند تا ما از طریق او آینده را ببینیم و اورول جان داد تا شاید در ابدیت به جستوجوی پایانناپذیر خود ادامه دهد و همچنان کابوسهای ما را بازتعریف کند.
منابع:
بیشازهمه مقالهی پربار و خواندنی رابرت مککرام:
رابرت مککرام (۲۰۰۹) «شاهکاری که جورج اورول را از پا درآورد»، گاردین.
دی جی تیلور (۲۰۰۰) «واپسین روزهای اورول»، گاردین.
دورین لینسکی (۲۰۱۹) «اورول چگونه ۱۹۸۴ را نوشت؟»، گاردین.
جین ستین (۲۰۱۸) «نظامهای سرکوبگر همیشه نیاز به دشمن دارند»، بیبیسی فارسی.
دیوید آرونوویچ (۲۰۱۳) «۱۹۸۴؛ راه جورج اورول به سوی پادآرمانشهر»، بیبیسی فارسی.
Thomas E. Rick (2017) Churchill and Orwell, The Fight for Freedom. New York: Penguin Press.
جورج اورول (۱۳۹۰) «چرا مینویسم»، بخارا، ترجمهی عزتالله فولادوند، ش۸۱.
جورج اورول (۱۳۸۷) ۱۹۸۴. ترجمهی حمیدرضا بلوچ، تهران: انتشارات گهبد.
[1] برخی معتقدند که اورول اتاق ۱۰۱ را از اتاق کار ملالآورش در ساختمان بیبیسی الهام گرفته است، مکانی که آن را ترکیبی از یک مدرسهی شبانهروزیِ دخترانه و دارالمجانین میدانست.
[2] POUM کوتهنوشتهی Partido Obrero de Unificación Marxista (حزب کارگر اتحادیهی مارکسیستی) یکی از احزاب کمونیستی اسپانیا است که در سال ۱۹۳۵ متأثر از اندیشههای تروتسکی و علیه تفکر استالینیستی شکل گرفت.
[3] اورول در این بخش از کتاب ۱۹۸۴ مینویسد: «ابتدا روسیه با جذب اروپا و آمریکا با جذب امپراتوری بریتانیا، دو قدرت بزرگ و مؤثر اوراسیا و اوشنیا را شکل دادند. سومین ابرقدرت، ایستاسیا پس از یک دهه جنگهای نامنظم همچون نیرویی متمایز پدیدار شد.»
[4] بااینحال، سرچشمهی انتخابِ عنوان ۱۹۸۴ هنوز روشن نیست و بر سر آن اختلافنظر وجود دارد. از جمله، گفته میشود که ناشر آمریکایی کتاب ادعا کرده است که عنوان کتاب از جابهجاکردن دو عدد چهار و هشت در عددِ سالِ اتمام نگارش کتاب (۱۹۴۸) به دست آمده است. و نیز گفته میشود که خود اورول درمورد عنوان «آخرین مرد اروپا» مردد بود و فِرد واربورگ، ناشر کتاب، بود که پیشنهاد داد عنوان پولسازتر ۱۹۸۴ را برگزینند.
[5] آرتور کستلر، نویسندهی کتاب ظلمت در نیمروز، پیشتر در اسپانیا مدتی زندانی فاشیستها بود و در اثر همنشینی با او بود که مخالفت اورول با نظامهای تمامیتخواه شدت گرفت.
[6] یادآور این بخش از کتاب که اُبراین، پس از شکنجههای جانفرسا، به وینستون اسمیت میگوید: «نگاه کن در چه وضعی هستی!… چرک میان انگشتهای پایت را ببین! زخم چندشآور پایت را ببین!»
[7] تأکید از نگارندهی مقاله است.
[8] تأکید از نگارندهی مقاله است.
[9] تنها در همان سال فقط در انگلستان ۲۵هزار نسخه از کتاب به فروش رسید. در آمریکا فروش کتاب کمتر از این نبود. درنتیجه، اورول به مردی ثروتمند و مشهور تبدیل شد که ارزش داراییاش در آخرین ماه زندگی، زمانی که دستمزد هفتگی یک کارگر کمتر از ۱۰ پوند بود، ۱۲هزار پوند برآورد میشد.
[10] تشابه اسمی وینستون اسمیت با وینستون چرچیل، شخص تاریخنگار را وسوسه میکند که نام قهرمان ۱۹۸۴ را برگرفته از نام سیاستمدار کهنهکار انگلیسی بداند. بااینحال، همانطور که توماس ریکز در کتاب ارزشمند خود، چرچیل و اورول، نبرد برای آزادی، مینویسد، شخصیت وینستون اسمیت بیش از آنکه با چرچیل همخوانی داشته باشد گویای شخصیتِ خود اورول بود. مسیرهای شغلی چرچیل و اورول هیچگاه همدیگر را قطع نکردند، با وجود این، هر دوی آنها کار یکدیگر را دورادور تحسین میکردند.
[11] اورول در خلال جنگ جهانی دوم دو سال با رادیو بیبیسی همکاری میکرد. امروزه مجسمهی برنزی او در برابر ساختمان بیبیسی خودنمایی میکند.
گاهشمار تحلیلی اعتصابها و اعتراضها (بخش سوم)
یاشار دارالشفاء
شورای مرکزی هیچگاه کنگرهی سراسری خود را تشکیل نداد. معدودی از اعضای کمیتهی ایالتی تهران که نود و پنج نمایندهی حداکثر ده هزار کارگر در تهران آنان را در مرداد 1322 انتخاب کرده بودند، اتحادیهی کارگری سراسر کشور را تا سال 1327 که شورا غیرقانونی شد اداره میکردند. یک یا چند حوزهی کارگری -از کارخانهای، صنفی، یا منطقهای- یک اتحادیهی کارگری محلی تشکیل میداد که هر یک هیأت اجرائیهای که کمتر از سه و یا بیشتر از پنج عضو نداشت انتخاب میکرد تا کارهای اصلی آن را انجام دهد. از میان اعضای این هیأت اجرائیه یک نفر به سمت خزانهدار انتخاب میشد. سالی یک بار کنفرانس ایالتی با شرکت نمایندگانی که هر یک نماینده ده عضو اتحادیهی محلی بود تشکیل میگردید. سپس کنفرانس ایالتی کمیتهای را انتخاب میکرد که در کنگرهی سراسری که هر سه سال یکبار تشکیل میشد شرکت کند. این کنگره که عالیترین ارگان سازمان کارگری سراسر کشور بود، چهل و پنج عضو شورای مرکزی را انتخاب میکرد که تصمیمات کنگره را اجرا میکردند و از میان اعضای خود هیأت اجرائیهای مرکب از پنج عضو برمیگزیدند که سه نفر آنان را به ترتیب به سمت رئیس و دبیر و خزانهدار منصوب میکردند.اتحادیههای محلی شورای مرکزی در استانهای شمالی ایران -آذربایجان، گیلان، مازندران، خراسان- در همسایگی اتحاد جماهیر شوروی که از سال 1320 تا 1325 در اشغال نیروهای آن دولت قرار داشت، متمرکز شده بود؛ و در شهرهای صنعتی قزوین، قم، تهران و نیز اتحادیههای محلی تأسیس گردیده بود. جالب توجه است که تا اواخر سال 1324 هیچ تلاش علنی در جهت سازمان دادن شصت هزار کارگر متمرکز در شهرهای نفتی خوزستان بهعمل نیامده بود. طبق گفتهی دکتر فریدون کشاورز که یکی از رهبران حزب توده بود، شورای مرکزی نتوانسته بود نیرویی در جنوب کسب کند، چراکه انگلیسها که بر آن منطقه تسلط داشتند با مرتجعین و زمینداران بزرگ علیه اتحادیههای کارگری متحد شده بودند.
- تشکیل اتحادیهی کارگری در تبریز در مهر 1321 با محوریت خلیل انقلاب و سرنوشت آن:اوایل مهر 1321، اعلانی در سراسر تبریز به دیوارها نصب شد که اعلام میکرد خلیل انقلاب (دادستان کل تبریز) مجاز است اتحادیههای کارگری وابسته به هیأت مرکزی (تشکلی که یوسف افتخاری راه انداخته بود ضد حزب توده بود) را تشکیل دهد. رونوشت نامهی استاندار آذربایجان نیز ضمیمهی اعلان بود که تشکیل اتحادیه را، به شرط اینکه «در امور سیاسی مداخله نکند»، مجاز میشمرد.پشتیبانی استاندار از تأسیس اتحادیهی کارگری، با آنکه قرار بود از مداخله در «امور سیاسی» خودداری کند، رویداد بینظیری محسوب میشد، که بهطرز خیرهکنندهای با خصومت مداوم دولتهای ایران با اتحادیههای کارگری در تضاد بود.
در سال 1320، علیاصغر سرتیپزاده که یکی از بازماندگان انقلاب مشروطیت بود، به سمت نخستین رهبر حزب توده در تبریز برگزیده شد. به گفتهی کنسول انگلیس، فهیمی استاندار آذربایجان کوشید تا با پشتیبانی از خلیل انقلاب ابتکار را از دست حزب توده بگیرد، ولی نقشهاش نتایج نامطلوبی بهبار آورد. بهرغم اینکه حزب توده و شورای مرکزی اعتصاب را ممنوع کرده بودند، بالا رفتن قیمتها و تحریکات خلیل انقلاب شماری اختلافات کارگری بهبار آورد.تورم فوقالعادهای که تبریز را در سالهای جنگ فراگرفت و یکی از سرچشمههای این اختلافات محسوب میشد از میانگین تورم در سراسر کشور نیز بالاتر بود.
خلیل انقلاب، بیاعتنا به ملاحظات سیاسی، از عواقب تورم برای کارگران ابراز نگرانی نمود و بهرغم مقام رسمی خود، یعنی دادستانی کل تبریز، در پاییز سال 1321، بیشتر وقت خود را صرف دیدار از کارخانههای محلی کرد -بهویژه از کارخانههای نساجی که پالتو میدوخت و کارخانهی چرمدوزی که برای نیروهای شووری چکمه میساخت.
یکی از نخستین اختلافات کارگری در تبریز در آبان 1321 رخ داد. ابوالقاسم جوان یکی از تولیدکنندگان مهم قالی در واکنش به درخواستهای افزایش دستمزد و تهدید به اعتصاب در صورت نپذیرفتن آن، وسایلی فراهم آورد که خلیل انقلاب را بهشدت مضروب و بیست و چهار ساعت در کلانتری بازداشت کردند. دادستان کل تبریز، پس از رهایی از بازداشت در 29 آبان 1321، سلسله اعتصاباتی را سازمان داد که به 25 تا 35 درصد افزایش دستمزد در کارخانههای بزرگتر انجامید. این افزایش دستمزدها دستمزد روزانهی کارگر عادی را به 11 ریال و کارگر ماهر و کارگر فنی آموزشیافته را به ترتیب به 20 و 33 ریال رساند.
فهیمی استاندار آذربایجان پس از تأمل بیشتر دربارهی اجازهای که برای سازمان دادن کارگران به خلیل انقلاب داده بود، از تهران درخواست کرد که انقلاب را از تبریز دور کنند. هنگامی که احمد قوام، نخستوزیر، در 6 آذر 1321 دستور فراخوان خلیل انقلاب را صادر کرد، رهبر اتحادیهی کارگری در هر کارخانهای نمایندهای از خود گماشت تا در غیاب وی به فعالیتهای اتحادیه ادامه دهد. سرانجام، پس از آنکه خلیل انقلاب بهدفعات بیشمار خروج از تبریز را به تأخیر انداخت، صبر و تحمل دولت بهسر آمد و خلیل انقلاب دستگیر و بهزور از شهر بیرون برده شد.
اکنون که کارخانههای تبریز با جنبش تشکیل اتحادیهی کارگری آشنا شده بود، حزب توده چارهای نداشت جز آنکه بکوشد تا جنبش مزبور را زیر کنترل خود گیرد. برای انجام این امر و متحد ساختن حزب تودهی تبریز که از آغاز دچار آشفتگی بود، کمیسیون سه نفرهای که علیامیرخیزی و اردشیر آوانسیان، اعضای کمیتهی مرکزی حزب توده، در آن عضویت داشتند رهسپار تبریز گردید.حزب تودهی تبریز، محمدعلی هلالناصری، یکی از رهبران محلی حزب توده را، مأمور کرد که کارگران را از اتحادیهی خلیل انقلاب به آن حزب جلب کند. در 11 آذر 1321، یکی از سازمانهای کارگری حزب توده که خود را «شورای ایالتی اتحادیهی کارگران آذربایجان» مینامید با انتشار بیانیهای هر گونه رابطهای با اتحادیهی کارگری «قلابی» خلیل انقلاب (هیأت مرکزی) را تکذیب کرده خود را وابسته به شورای مرکزی حزب توده معرفی نمود. بیانیهی مزبور بهروشنی آشکار کرد که انگیزهی اصلی شورای مرکزی از کنترل جنبش خلیل انقلاب، جلوگیری از اعتصاب است.اتحادیهی کارگری تازهی حزب توده یا شورای ایالتی تا دو ماه پس از انتشار بیانیهی خود چندان کاری انجام نداد، تا حدی به این دلیل که دفاتر و اندوختهی هیأت مرکزی در توقیف شهربانی بود. با اینهمه، در اواسط بهمن 1321، سرلشکر حسن مقدم، فرماندار نظامی پیشین تهران که اکنون استاندار تازهی تبریز بود، موافقت کرد که اندوختهی هیأت مرکزی را در اختیار هلالناصری، رهبر شورای ایالتی بگذارد. این کار البته در بیان مقدم بیشتر از آنرو بود که «امیرخیزی رهبری را بهدست خود نگیرد».بهرغم موانعی که رهبران حزب توده بهسبب جن و رانده شدن خلیل انقلاب از شهر بر سر راه اعتصاب ایجاد کرده بودند، خراب شدن اوضاع اقتصادی کارگران منجر به شماری از اعتصابات خودانگیخته گردید (اعتصاب بهمن 1321 حدود 450 کارگر کارخانهی چرمدوزی خسروی).
با توجه به سیاست انعطافناپذیر کمیتهی مرکزی در مخالفت با اعتصاب، شعبهی محلی حزب توده و رهبران اتحادیه چارهای نداشتند جز اینکه فعالیتهای خود را به سخنرانیهای ضدفاشیزم محدود کنند.
در این شرایط که شکاف فزایندهای میان کارگران با رهبری حزب توده ایجاد شده بود، بازگشت خلیل انقلاب به تبریز در شهریور 1322 با استقبال پرشور کارگران مواجه گردید و سبب هراس بیاندازهی حزب توده و کارفرمایان گردید. خلیل انقلاب در بازگشت به تبریز کوشش نمود اتحادیهی کارگری پیشین را احیا کند و سخنرانیهایی ایراد داشت که مطابق معمول مخالفان او را شرمنده کرد. با شروع به کار مجدد او بار دیگر دستگیر و از شهر بیرونش کردند.
در حالی که اعتصابات در کارخانهی کبریتسازی ایران و کارخانهی نساجی پشمینه جریان داشت، یوسف افتخاری، رئیس «هیأت مرکزی اتحادیههای کارگری ایران» (که جریانی مخالف «شورای متحدهی کارگران» {متعلق به حزب توده} بود) وارد تبریز شد تا کار خلیل انقلاب را ادامه دهد. اما با افتخاری هم مانند انقلاب رفتار شد. فردای آن روز، یعنی 7 مهر 1322 نزدیک به دو هزار کارگر کارخانه در برابر شهربانی گردآمدند و آزادی افتخاری را خواستار شدند. درگیریهای میان کارگران و مأموران شهربانی به شلیک تیر و مجروح شدن دو کارگر منجر شد.
با اخراج افتخاری از تبریز، کارگران ناچار از تسلیم شدند و تا تابستان سال 1323 در مؤسسات صنعتی آرامش برقرار بود، تا اینکه در آن هنگام سازماندهندگان حزب توده موج بیسابقهای از مبارزهطلبی کارگری را برانگیختند.11 اردیبهشت 1323 (اول ماه مه، روز جهانی کارگر) شورای مرکزی به رهبری حزب توده، و گروهی از هیأت مرکزی به رهبری خلیل انقلاب و عتیقهچی، موافقت کردند که اتحادیهی کارگری واحدی را به نام شورای متحدهی مرکزی تشکیل دهند. طی یک هفته پس از اتحاد روز اول ماه مه در تهران، خلیل انقلاب وارد تبریز شد و در 17 اردیبهشت ریاست گردهمآیی مشترک نزدیک به 120 عضو حزب توده و اعضای اتحادیهی خود را برعهده گرفت. در این گردهمآیی موافقت بهعمل آمد که دو سازمان را در شورای ایالتی اتحادیههای کارگران آذربایجان ادغام کرده، بدین وسیله به اختلاف «بیمورد میان گروههای کارگری پایان دهند.»چند روز پس از گردهمآیی 17 اردیبهشت به دعوت خلیل انقلاب، شورای متحدهی مرکزی توسط تلگرامی که از تهران به ادارهی پیشه و هنر و بازرگانی تبریز فرستاد اعلام کرد که خلیل انقلاب از شورای متحدهی مرکزی اخراج شده است و حق ندارد که از جانب آن کاری انجام دهد. به دنبال این موضوع استاندار بیدرنگ حکم بازداشت او را صادر کرد. این موضوع با میانجیگری سرکنسول شوروی منجر به بازداشت او نشد. اما اثر این میانجیگری چندان به طولی نیانجامید و حکم بازداشت وی مجددا صادر گردید. به این ترتیب در جریان مراجعهی مأموران شهربانی به اتحادیهی وی برای بستن آن و بازداشتش، احمد برازنده (معاون خلیل انقلاب) به ضرب گلوله کشته میشود و شماری دیگر از کارگران نیز به همین ترتیب کشته و زخمی میشوند
تشکیل «اتحادیهی کارگران اصفهان» به رهبری تقی فداکار در آذر 1321: پس از آنکه صاحبان کارخانههای نساجی در شهریور 1321 موقتا با خواستههای کارگران خود تسلیم شدند، کارگران برای برگزاری جشن پیروزی خود تظاهرات گستردهای در 28 مرداد 1321 در «باغ بِه» در کرانهی زایندهرود برگزار کردند. در این تظاهرات عدهای به پشتیبانی از اعتصاب سخنرانی کردند که یکی از آنان تقی فداکار بود که در اصفهان به وکالت اشتغال داشت. پس از این، فداکار با نمایندگان کارگران 9 کارخانه نساجی دیدار کرد. ماحصل این دیدار اعلامیهای بود که در 18 آذر 1321 منتشر شد و تشکیل اتحادیه را اعلام میداشت لاجوردی در خصوص نحوهی اعلام موجودیت اتحادیه معتقد است که «اتحادیهی کارگران اصفهان با تأکید بر حفظ نظم اجتماعی و همسازی با قوانین کشور خود را صادقانه در اردوگاه اصلاحطلبان قرار داد … با وجود اینکه شماری از رهبران اتحادیهی کارگران اصفهان اعضای جناح تندروی حزب توده بودند» (اتحادیهی کارگران اصفهان از پایین به بالا رشد کرد. هر کارخانهای یک نماینده و یک معاون نماینده برمیگزید. اتحادیهی کارگران اصفهان را شورای هفت نفرهای مرکب از نمایندگان هفت کارخانه از 9 کارخانهی بزرگ شهر اداره میکرد. ادارهی امور داخلی هر کارخانه را هیأت مدیرهی همان کارخانه برعهده داشت که نیمی از اعضای آن کارگران تولیدی و باقی نمایندهی کارکنان دفتری بودند.
حزب توده از آغاز با اتحادیهی کارگران اصفهان همکاری کرده بود. به گفتهی شمس صدری که ابتدا با فداکار همکاری میکرد ولی بعد اتحادیهای را که از پشتیبانی کارفرمایان برخوردار بود رهبری میکرد، اعتصابات سال 1321 به تحریک علی شمیده یکی از بنیانگذاران حزب توده در اصفهان صورت گرفته بود. شمیده مهاجری از آذربایجان شوروی بود که در سال 1310 به خاطر عضویت در «حزب کمونیست ایران» در بندر انزلی دستگیر و به اصفهان تبعید شده بود. درحالی که شمیده از بهکارگرفتن اعتصاب بهمثابه سلاحی برای واداشتن کارفرمایان به تسلیم سخت جانبداری میکرد، فداکار چندان تندروی نمینمود. ، شمیده در برابر رهبری او در اتحادیه قد علم کرد. برای رفع این اختلاف، هر دو نفر با کمیتهی مرکزی حزب توده در تهران ملاقات کردند. با آنکه اکثریت اعضای کمیتهی مرکزی شمیده را ترجیح میدادند، نفوذ سلیمان محسن (اسکندری) که خود نیز اصلاحطلب دیگری بود، کمیتهی مرکزی را واداشت که موقعیت فداکار را در مقام رهبر اتحادیهی کارگران اصفهان تأیید کند (همان: 272).
- تشکیل اتحادیهی کارگری در معدن شمشک و ایجاد اتحادیه در دیگر معادن و سرنوشت آن در 1320 به بعد:این معدن در کنار معادن گاجره، الیکا، لایون در 1313 حوالی تهران راهاندازی شد. محبوب عظیمی کارگر این معدن که از اوایل شروع به کار آن به عنوان کارگر مکانیک مشغول به کار شده بود، در جریان آشناییاش با مبارزات کارگران در تهران و شکلگیری تشکلهای کارگری در فضای باز سیاسی پس از شهریور 1320 برانگیخته شد تا در میان همکاران کارگرش در معدن شمشک نیز اقدامات مشابهی را صورت دهد. طی یک دوره زمینهسازی گفتمانی، کارگران معدن آماده برگزاری انتخابات هیات مدیره اتحادیه کارگران معدن شمشک شدند. مجمع عمومی در یک بعد از ظهر روز جمعه برگزار شد و این کارگران به عنوان اولین هیأت مدیره با شعار تغییر در وضعیت زندگی کارگران معدن و دستمزدی مناسب توانستند رأی و اطمینان بدنه را در انتخاب خود داشته باشند:
محبوب عظیمی کارگر مکانیک (دبیر اتحادیه)، اسماعیل آرش کارمند اداری (مسئول فرهنگی)، علی جعفری مرندی کارگر آهنگر (مسئول مالی و صندوقدار)، عظیمی خوانساری (مسئول آموزش و رابط بین اتحادیه کارگران معدن شمشک و اتحادیههای کارگری تهران)، و ابوالفضل محمد، استاد رزاق، عبدالحسین دانایی و آقا دایی.
تشکیل اتحادیه کارگران معدن شمشک به سرعت باعث تشکیل اتحادیههای کارگری در معادن گاجره، لایون والیکا شد. اما فعالیت اتحادیه در شمشک که با برنامههای آموزشی و تفریحی همراه بود، نه تنها در معدن شمشک بلکه اتحادیههای کارگری معادن و مردم منطقه را تحت تأثیر قرارداد. تشکیل اتحادیه و فعالیتهای فرهنگی و هنری موجب تغییرات اساسی در زندگی و فعالیت کارگران معدن شمشک شد (از جملهی فعالیتهای فرهنگی تأثیرگذار این اتحادیه نه فقط برای کارگران معدن شمشک، بلکه برای کل منطقه اجراهای به یاد ماندنیِ گروه تئاتر آن به سرپرستی علی محبعلی از کارمندان حسابداری معدن بود). رسیدگی به خانههای کارگری، ساختن باشگاه برای کارگران در معدن شمشک، از جملهی این تغییرات بود. ساخته شدن باشگاه معدن شمشک برگزاری سخنرانیها، گردهماییهای جلسات عمومی معدن و رسیدگی به شکایات کارگران را آسانتر کرده بود (گیلانینژاد، تاریخچه اتحادیه کارگران معدن شمشک).
در آذر 1324 با توطئهی مهندس انشائیان، رئیس جدید شرکت به همراه حزب فاشیستی ضدکارگری اراده ملت سید ضیا، درگیری برنامهریزی شدهای با کارگران معترض اتحادیه به کارشکنیهای انشائیان صورت میگیرد که با کشته شدن یکی از مزدوران حزب سید ضیا منجر به دستگیری 29 نفر از اعضای اتحادیه میشود. با پیگیریهای شورای متحده مرکزی اتحادیههای کارگری و ضمانت دکتر یزدی (از حزب توده) به جز روحالله توفان و محبوب عظیمی 27 تن از اعضای دستگیر شده اتحادیه کارگران معدن شمشک آزاد میشوند. محبوب عظیمی و روحالله توفان هم پس از شش ماه در اوایل مرداد 1325 از زندان آزاد میشوند. همگی این افراد پس از دریافت حقوق خود از معدن شمشک اخراج گردیدند. اخراج این افراد و تعطیلی معدن، اتحادیه معدن شمشک را نابود ساخت و ضربه مهلکی به اعضا و کارگران معدن زد. محبوب عظیمی با فعالیت پیگیر خود تا زمان دستگیریاش در سال 1333، به دبیری شورای متحده مرکزی کارگران و زحمتکشان استان تهران رسید و از حقوق کارگری و دستاوردهای کارگریاش دفاع کرد. نقش رهبری او در اعتصابات سندیکای کارگران کفاش و تحمیل آزادی کارگران کفاش به دولت کودتا و حکومت نظامی و سازماندهی اعتراضات موضعی توسط کارگران در خیابانهای استانبول، لالهزار، بهارستان و ساماندهی رسیدگی به خانوادههای زندانیان سیاسی و کارگری از شاهکارهای او و اعضای شورای متحده است (نک: گیلانینژاد، «تاریخچه اتحادیه کارگران معدن شمشک»).
- تشکیل جریان موسوم به «هیأت مرکزی اتحادیههای کارگری ایران» در سال 1321 با محوریت یوسف افتخاری:«هیأت مرکزی» خود را سازمانی معرفی میکرد که از نظر سیاسی بیطرف است و تنها برای رفاه کارگران تلاش میکند –سیاستی که روزنامههای مخالف حزب توده، از قبیل «رعد امروز» (متعلق به سیدضیا) آن را میپسندیدند. هیأت مرکزی فعالیتهای خود را، مانند شورای مرکزی، در استانهای مازندران و آذربایجان که در اشغال نیروهای شوروی قرار داشت متمرکز کرده بود، و روزنامهی «گیتی» را مدتی به عنوان ارگان رسمی خود انتشار میداد. در جریان موافقت اکثریت اعضای این تشکل با ادغام در «شورای متحدهی کارگران ایران» (8 اردیبهشت 1323) و مخالفت یوسف افتخاری با این ادغام، او دو عضو شاخص دیگر مرکزیت «هیأت مرکزی» (خلیل انقلاب {مسئول تبلیغات «هیأت مرکزی»} و عزتالله عتیقهچی {دبیر «هیأت مرکزی»}) را به سرقت اثاث و اسناد و مُهر اتحادیه متهم کرد. افتخاری، انقلاب و عیتقهچی را یه همراه هفتاد تن دیگر از اعضای تشکل مطبوعاش را بهسبب برهم زدن تظاهرات روز اول ماه مه 1323 اتحادیهی کارگری خود که در روستای اسدآباد واقع در شمال تهران رخ داده بود، نکوهش کرد. افتخاری همچنین اعلام کرد که انقلاب و عتیقهچی و باند وی را پیش از ادغام مذکور از مجموعه اخراج کرده بود (لاجوردی، 1369: 81).
- اعتصاب بهمن 1321 کارگران دخانیات:یک سال پس از اعتراض کارگران دخانیات به نابرابریشان با کارمندان دولت، به سبب آنکه پاسخ مناسبی برای خواستههای خود دریافت نکرده بودند، دست به اعتصاب زدند. ولی اینبار دولت واکنش نشان داد و شصت کارگر را، از قرار معلوم به دست احمد قوام که پس از علی سهیلی به نخستوزیری رسیده بود، از کارخانهی دخانیات اخراج کرد (همان: 66).
- اعتصابات دی ماه 1321 اتحادیههای کارگری اصفهان و توافقنامه بهمن 1321 با کارخانهداران:در دی ماه 1321، یک ماه پس از تشکیل اتحادیهی کارگران اصفهان به همت تقی فداکار، کارگران کارخانههای گوناگون دست به اعتصاب عمدهی دیگری زدند؛ در رأس خواستههای کارگران اجرای موافقتنامهی 16 شهریور 1321 قرار داشت که پیش از تشکیل اتحادیهی کارگران اصفهان به تصویب نمایندگان آنان و کارفرمایان رسیده بود. کارخانهداران در روابط خود با اتحادیه شیوهی پُشت گوش انداختن را بهکار میبستند. چارلز گولت کنسول انگلستان که تیزبینتر از کارخانهداران بود، به آنان و به مصطفیقلی کمال هدایت، یعنی استاندار تازه اصفهان اعلام خطر کرد که «کارگران نمیتوانند تا ابد زیر ستم باشند». در نتیجهی تشویق گولت و ارزیابی او از وضع مزبور، کمال هدایت، استاندار اصفهان، به رئیس ادارهی پیشه و هنر استان دستور داد کارخانهداران را در جلسهای گرد آورد و از آنان بخواهد تا برای بهبود وضع ناگوار کارگران اقدامی بهعمل آورند. در 25 بهمن 1321، صاحبان کارخانههای نساجی موافقت کردند که به کلیهی دستمزدها 10 درصد بیافزایند. این امتیاز با توجه به تورم سه رقمی و سود «چند درصد» گزارش شدهی کارخانهها بسیار ناچیز بود. اما موافقتنامهی حاصله در 25 بهمن ماه با سرنوشتی مشابه سرنوشت موافقتنامهی امضاشده در شهریور سال پیش روبرو گردید. کارخانهداران که در نهان از حمایت رئیس شهربانی اصفهان و رئیس ادارهی پیشه و هنر استان اطمینان یافته بودند و همچنان به دو موافقتنامهی مزبور وقعی ننهادند و در عوض، از خطر کمونیسم و نیاز به حکومت نظامی برای جلوگیری از آن سخن به میان آوردند (همان: 274-273).
- اعتصاب 22 فروردین 1322 کارگران ساختمانی:یک سال پس از آنکه کارگران ساختمانی از به نتیجه رسیدن اعتصاب اولیهیشان ناامید شدند، بار دیگر دست به اعتصاب زدند و این خواستهها را مطرح کردند:یک ماه پاداش در نوروز؛ افزایش مکفی دستمزدها برای تأمین نیازهای روزانه؛ تهیهی غذا به قیمت تمام شده؛ بیمه و کاهش کار روزانه از نه ساعت به هشت ساعت؛ پرداخت دستمزد روزهای اعتصاب؛ قول دولت مبنی بر اینکه کارگران اعتصابی را مجازات یا اخراج نکند (66).
- امضای موافقتنامهی جدید میان کارخانهداران و اتحادیهی کارگران اصفهان در اردیبهشت 1322:پس از ترتیب اثر داده نشدن به توافقنامهی 25 بهمن 1321 برای افزایش 10 درصدی دستمزدها از سوی صاحب کارخانههای نساجی، آنان استاندار را به خاطر گوش دادن به توصیههای گولت «مرد خطرناکی که در اختیار حزب توده است» توصیف کردند و خواهان برکناریاش شدند. از سوی دیگر اما تقی فداکار هم به مذاکره با دولت پرداخت. وی در توجیه مطالبهی اضافهدستمزد از سوی کارگران یادآور شد کارخانهداران که طی سال گذشته قیمت فرآوردههای خود را پنج تا شش برابر افزودهاند، مایل نیستند که حق معاش کارگران خود را بپردازند و در عوض، نیروی مالی خود را در راه توطئه علیه اتحادیهی کارگری و ایجاد اغتشاش بهکار گرفتهاند. علاوه بر این، فداکار کارفرمایان را متهم کرد که وجوهی در اختیار صاحب کارخانهی «نور» گذاشتهاند تا با رشوه دادن به مقامات تهران در اصفهان حکومت نظامی برقرار کنند.
دولت مرکزی در پاسخ به استدلال فداکار به هر دو طرف امتیازاتی اعطا کرد. در اواسط فروردین 1322 کمال هدایت استاندار اصفهان به تهران فراخوانده شد. در همان اوان، وزارت پیشه و هنر، دکتر ابوالقاسم شیخ را که معاون وزیر و متخصص کارگری طراز اول آن وزارتخانه بود به اصفهان اعزام داشت. در 7 اردیبهشت، به کوشش دکتر شیخ و شاهرخ، کفیل استاندار، کارخانهداران و اتحادیهی کارگران اصفهان موافقتنامهی تازهای امضاء کردند. در این موافقتنامه، کارفرمایان قول دادند که:
- روزانه 58/1 کیلو جیرهی نان به مردان کارگر، 340 گرم به زنان کارگر، و به اندازهی نصف جیرهی مردان به کارگران زیر هیجده سال بدهند.
- هرچه زودتر ساختمان بیمارستانی را که کارگران در آنجا به رایگان معالجه شوند به اتمام رسانند.
- سالانه دو دست لباس و دو پیراهن و لباس زیر به کارگران بدهند.
- حداقل دستمزد مردان 15 ریال، زنان 10 ریال و کودکان (زیر 14 سال) را 8 ریال تعیین کنند.
- برای مشاغل دشوار کارخانه 20 درصد اضافه دستمزد بپردازند.
- برای کارگران ناهارخوری درست کنند.
- از استخدام کودکان زیر دوازده سال خودداری ورزند.
- ماهی یک بار از کارگران آزمایش پزشکی بهعمل آورند و آنان که بیمارند به رایگان معالجه شوند.
کارگران هم متعهد شدند که قواعد و مقررات جاری در کارخانهها را رعایت کنند و از مداخله در امور مدیریت خودداری ورزند. علاوه بر این کارگران توافق کردند که «نظامنامهی کارخانجات و مؤسسات صنعتی» مصوب 19 مرداد 1312 را نیز رعایت کنند، که بر حسب آن میتوانستند کارگران را به خاطر کوتاهی در انجام وظیفه جریمه کنند. هیأت حل اختلافی مرکب از فرماندار شهر و نمایندهای از ادارهی دادگستری استان و رئیس ادارهی پیشه و هنر تشکیل شده بود که بررسی اختلافات و حل و فصل آنها را بر عهده داشت. تصمیمات هیأت مزبور نهایی بود، و به این ترتیب از اعتصابات جلوگیری میشد. منصفانه میتوان گفت که اتحادیه در موافقت با شرایط مزبور به میزان امتیازات بهدست آورده امتیازاتی داده بود. نتیجهی این وضع افزایش محبوبیت فداکار در بین کارگران و به تبع آن افزایش عضویت در اتحادیه بود، به نحوی که از 1600 نفر در 1321 به 14500 نفر در فروردین 1322 افزایش یافت. (: 277-275).
- یورش کارفرمایان به کارگران و موافقتنامهی 19 تیر 1322:از آنجا که کارخانهداران نتوانستند مقامات محلی را متقاعد کنند تا علیه اتحادیهی کارگران اصفهان دست به خشونت زنند، یکی از آنان پس از مشورت با سایرین درصدد برآمد سپاهی از آنِ خود تشکیل دهد. در اوایل تیر 1322، فضلالله دَهِش صاحب اصلی کارخانهی «نور» که زمیندار عمدهای بود، برای مرعوب کردن اتحادیهی کارگران اصفهان شمار عظیمی از مردان یکی از روستاهای خویش را گرد آورد. این روستاییان را به طرز نامعقولی به عنوان اعضای نهضت ملی که از حزب توده، به خشم آمدهاند به میدان آورد. در زد و خوردی که میان روستاییان و کارگران درگرفت چند نفر مجروح شدند. فداکار و عباسقلی دَهِش پسر فضلالله دهش نیز گلاویز گردیدند.
فداکار تلگرافی اعتراضی به علی سهیلی نخستوزیر فرستاد که کارفرمایان با تبانی مرتجعین، زیر پوشش یک حزب سیاسی ساختگی به نام «نهضت ملی» به آزار کارگران میپردازند. نه تنها دستههای اوباش زیر لوای حزب به کارگران حملهور میشوند، بلکه در داخل کارخانهها نیز کارگران را برای پذیرفتن عضویت حزب مزبور بهستوه میآورند. فداکار اعلام خطر کرد که اگر دولت نتواند اعضای اتحادیهی او را در برابر خشونت و یورشهای پیدرپی حراست کند، اتحادیهی کارگران اصفهان برای حراست از خویش اقدامات ضروری بهعمل خواهد آورد. با این نامه و مداخلهی گولت، کنسول انگلستان، فرجالله بهرامی، استاندار تازهوارد در اواسط تیر ماه دهش و فرزندش و دکتر احمدی، رهبر محلی حزب نهضت ملی را از اصفهان اخراج کرد.
فرجالله بهرامی مانند تمام استانداران پیشین که پس از 1320 به اصفهان آمده بودند، از همدستی با کارخانهداران سرباز زد. وی از این هم فراتر رفت و کوشید تا آنان را به اجرای موافقتنامههای 16 شهریور و 25 بهمن 1321 و 7 اردیبهشت 1322 وا دارد. او پس از ترتیب دادن جلسهای با کارخانهداران در منزل صارم الدوله (اکبر مسعود) که شاهزادهی قاجار و از چهرههای سرشناس اصفهان بود، 6 تن از ایشان را به بندرعباس تبعید کرد (که با رشوه این تبعید از بندرعباس به دماوند تغییر یافت) و به بقیه توصیه کرد که بیدرنگ تمامی دستمزدهای معوقه را به کارگران بپردازند و 30 درصد به دستمزد آنان بیافزایند و نان رایگان در اختیارشان بگذارند.
در پی این جلسه موافقتنامهای در 19 تیر 1322 به امضاء رسید که نشانهی اوج قدرت اتحادیهی کارگران اصفهان و نفوذ فداکار بود (همان: 281-278). فداکار در نتیجهی این سلسله مبارزات موفق میشود تا به عنوان نمایندهی اول اصفهان در جریان انتخابات مجلس چهاردهم (با 30499 رأی) وارد مجلس شود (همان: 284).
با تمامی این احوالات اما به سبب سازشناپذیری کارخانهداران، سرانجام اعضای حزب توده به این نتیجه رسیدند که در ارتباط با اصفهان باید به شکلی مستقیم وارد صحنه شوند. به این ترتیب حزب توده در اوایل فروردین 1322، که نخستین جلسهی کمیتهی ایالتی حزب در اصفهان برگزار گردید، برای بازکردن جای پایی در اصفهان گامهایی برداشت. با آنکه فداکار به عضویت کمیتهی ایالتی حزب پذیرفته شده بود و در بین کارگران محبوبیتی فوقالعاده داشت، مقام عالیتر، یعنی ریاست کمیتهی ایالتی، به محمود بقراطی سپرده شد (همان: 282).
- تشکیل شاخهی شورای متحدهی کارگری در آذربایجان در تابستان 1323 به محوریت حزب توده و سرنوشت آن: با پایان کار خلیل انقلاب و اتحادیهی کارگری وی، از تابستان 1323 فعالیت حزب توده برای تشکلیابی کارگران در تبریز گستردهتر شد. چند روز پس از آخرین اخراج خلیل انقلاب از تبریز، شورای متحدهی مرکزی به ریاست رضا روستا، ابراهیم علیزاده نامی، یکی از رهبران پیشین هیأت مرکزی را که طرفدار شورای متحدهی مرکزی شده بود، به تبریز فرستاد تا شورای ایالتی برخوردار از حمایت حز ب توده و گروه شورشی هیأت مرکزی را که طرفدار افتخاری بود زیر عَلَم حزب توده بیاورد. علیزاده، با آنکه رئیس شهربانی موقتا از فعالیت او جلوگیری کرد، توانست 129 نمایندهی دو اتحادیهی رقیب را در 8 مرداد گردهم آورد و شورای متحدهی ایالتی اتحادیهی کارگران و زحمتکشان را تشکیل دهد.
در پی آن محمد بیریا، شاعر و کمونیست به سمت رئیس شورای متحدهی آذربایجان برگزیده شد. حسین آخوندزاده گنجی یکی از کمونیستهای مهاجر آذربایجان شوروی، و مشهدیمطلب کارگر آذربایجانی، به سمت معاونان رئیس برگزیده شدند. وابستگی اتحادیه به شوروی تا حدی بود که هنگامی که محمد بیریا در شهر رفت و آمد میکرد، دو سرباز ارتش سرخ همواره در معیت وی بودند.
شورای متحدهی آذربایجان، به رهبری بیریا و پشتیبانی شوروی، مبارزات بیسابقهای را آغاز کرد. در 5 مرداد 1323 کارگران کارخانهی کبریتسازی ایران کارخانه را به اشغال خود درآورده و تهدید کردند چنانچه پاداش تولید اضافی آنان -که در آشفتگی مربوط به دستگیری خلیل انقلاب به سبب رکود و توقف تولید، حاصل نشده بود- پرداخت نشود، مدیر کارخانه را خواهند کشت. بهعلاوه، کارگران خواستار پرداخت دستمزد به یکصد کارگری شدند که برای شرکت در تظاهرات سر کار خود نیامده بودند. از آنجایی که استاندار به صاحب کارخانه گفته بود که از شهربانی انتظار کمک نداشته باشد، وی ناگزیر خواستههای کارگران را پذیرفت. در سایر کارخانهها نیز کارگران به همین ترتیب رفتار میکردند. احمد اصفهانی، عضو حزب توده و یکی از مدعیان رهبری شورای متحدهی آذربایجان، کارگران را به کشتن صاحبان کارخانهها «که خون کارگران را میمکند» تشویق میکرد.
در اواسط مرداد 1323 کارگران به خزانهدار کارخانهی نخریسی آذربایجان حملهور شدند و برادر کوچک صاحب کارخانهی کبریتسازی ایران را زندانی کردند. سرکنسول انگلستان تردیدی نداشت که مبارزان با کنسولگری شوروی تماس دارند و از «تشویق و حمایت» شوروی برخوردارند. استاندار که دریافته بود در برابر مداخلهی شوروی کاری از او ساخته نیست، کارفرمایان را تشویق به شکیبایی کرد و از سرکنسول شوروی خواست که جلوی کارگران را بگیرد. از یک طرف رئیس اتاق صنایع تقاضای مشابهی از مقامات شوروی میکرد و از طرف دیگر کارفرمایان طی تلگرامی از ساعد، نخستوزیر، استمداد خواسته و تهدید به تعطیل کارخانههای خود کردند. کارفرمایان شکایت کردند که در مذاکره با کارگران از ترس جان خویش حتی نمیتوانند مشکلات خود را مطرح کنند.هنگامی که موافقتنامهای تنظیم گردید که بر حسب آن به کارگران شورای متحدهی آذربایجان 45 درصد اضافهدستمزد علاوه بر آنچه در اردیبهشت همان سال دریافت کرده بودند داده شود باجگیری و زورورزی به پایان رسید. خصیصهی مهمتر موافقتنامهی مزبور این بود که به بیریا اجازه میداد تا از هر کارگری ماهانه 10 ریال دریافت کند بیآنکه موظف باشد نشان دهد که وجوه مزبور به چه مصرفی رسیده است. با اینهمه، کارفرمایان در برابر سایر خواستههای شورای متحدهی آذربایجان از جمله استخدام انحصاری اعضای اتحادیه و کسر حق عضویت اتحادیه از دستمزد کارگران و پرداخت آن به اتحادیهی کارگری و جلوگیری از هر گونه مداخلهی اتاق صنایع در حلوفصل اختلافات کارگری ایستادگی کردند. کارفرمایان مرعوب شده بودند ولی هنوز کاملا مغلوب نشده بودند.در این میان به میانجی تظاهرات به نفع امتیاز نفت شمال از اوایل آبان 1323 با رهبری حزب توده در آذربایجان (که پشتوانهی مردمی هم داشت چراکه نظر به احتیاجات شوروی حین جنگ جهانی دوم، مردم آن ناحیه از مواهب رونق اقتصادی بسیاری برخوردار شدند اما با پایان جنگ اثر این رونق اشتغال در حال پایان بود و لذا مردم میپنداشتند که با اعطای امتیاز نفت شمال به شوروی، آذربایجان از مصیبت اقتصادی مصون خواهد ماند) و درگیریای که در شهربانی میان مردم و مأموران درگرفت، مقامات شوروی این پیشامد را دستاویزی برای خلع سلاح شهربانی و ارتش محلی ساختند و ادارهی آذربایجان را به شورای متحدهی آذربایجان و حزب توده سپردند. در ادامه مقامات شوروی حتی اعضای هیأت اقتصادی آمریکا را هم از تبریز بیرون کردند.
این وضع به مهاجرت دستهجمعی «اعیان» از تبریز گردید؛ کارفرمایان نگران ایمنی جان خود بودند. از این گذشته، صاحبان کارخانهها، مدتی بود که خود را نزدیک به ورشکستگی اعلام میکردند. میگفتند که تنها با کاهش شدید دستمزد کارگران میتوانند از ورشکستگی کامل اجتناب کنند. اما شورای متحده این استدلال را نمیپذیرفت و معتقد بود که آنان میتوانند از قِبَلِ سودهای سرشار دورهی جنگ جهانی دوم دستمزدهای مورد مطالبه را بپردازند.
در همان هنگام، شورای متحدهی آذربایجان نفوذ خود را گسترش داد و بر شمار اعضای خود افزود. کارگرانی که هرگز متشکل نشده بودند، از قبیل باربران، به اتحادیه کشانده شدند؛ دستمزدها در سطوح بالا تثبیت گردید، استخدام انحصاری اعضای اتحادیهی کارگری بر بازار نیز که سنگر محافظهکاران شهری بود، تحمیل شد. از بهمن 1323 مقرر گردید که تمام باربران عضو اتحادیه باشند و بازرگانانی که آنان را استخدام میکردند موظف بودند که از طریق تنظیم قرارداد با دفتر مرکزی اتحادیه آنان را به خدمت گیرند. همین برنامه در مورد کارگران کارخانهها نیز اجرا میشد. کارفرما حق داشت که هر کسی را یک بار از کار برکنار کند. با اینهمه، جانشین او را دفتر مرکزی اتحادیه تعیین میکرد و کارفرما نمیتوانست بدون رضایت دفتر مرکزی اتحادیه جانشین مزبور را اخراج کند. تا اردیبهشت 1324، اتحادیه مدعی بود که موفق شده است بیش از شش هزار کارگر بیکار را نامنویسی کند.
با نخستوزیر شدن محسن صدر، دولت او چندان به استان آذربایجان بیاعتنایی کرد که تبریز خرداد ماه را بدون فرماندار و آذربایجان شرقی بدون استاندار بهسرآورد. در نتیجه کارگران بیکار که پیش از آن در کارخانهی پشمینه کار میکردند به خیابانها ریخته و «نان و کار» خواستند و شکایت کردند که «مواد معدنی در زیر زمین است درحالی که ما بیکار هستیم».حزب توده و شورای متحدهی آذربایجان که کار چندانی از دستشان برنمیآمد، تظاهراتی را با شرکت پنج-شش هزار کارگر بیکار در 16 خرداد و 14 تیر سازمان دادند و خواهان برکناری محسن صدر از نخستوزیری شدند.
بیکاری به درجهای رسیده بود که حتی صاحبان مؤسسات بازرگانی کوچک محلی نیز تلگرامهایی به مجلس میفرستادند و وضع دلگداز بیکاران سرگردان در خیابانهای شهر را توصیف میکردند.
از آنجا که هیچ عامل تازهای برای ایجاد تحرک اقتصادی درکار نبود، شورای متحدهی آذربایجان برای جلوگیری از ازدیاد بیکاری روز بهروز بیشتر به زور متوسل گردید. در 27 تیر 1324، شورای متحدهی آذربایجان مأمورانی را بر سر راههای خروجی اصلی تبریز گماشت. تمام کامیونهای خروجی از تبریز متوقف میشد و هیچیک اجازهی حرکت نداشت مگر آنکه رانندهی آن از بیریا اجازه دریافت نماید. این اجازه تنها زمانی اعطا میشد که صاحب کامیون برای بازگشت کامیون به تبریز تعهد بسپارد و رانندهی دومی را از میان رانندگان بیکار شهر استخدام کند.سیاست شورای متحدهی آذربایجان مبنی بر ممانعت از اخراج کارگران بیکاره ابعاد وسیعتری یافت. دو کارخانه از مهمترین کارخانههای تبریز با آنکه در ماههای گذشته هیچ تولیدی نداشت، همچنان دستمزد و مزایای تمام کارگران خود را پرداخت میکرد. این جریان غیرعادی نتیجهی قدرت اتحادیه بود. با اینهمه، گهگاه که شورای متحده ی آذربایجان با خطر بیکاری گسترده روبرو میشد و به سازش تن درمیداد و اخراج کارگران زاید را میپذیرفت.
با اعلام خودمختاری آذربایجان از سوی فرقهی دموکرات آذربایجان، به رهبری میرجعفر پیشهوری در آذر 1324، شورای متحده که پیشتر به انحاء مختلف همبستگی خود را با فرقه اعلام کرده بود (نظیر نادیده گرفتن نامههایی که به زبان فارسی به هیأت فرستاده شدند)، عملا به بازوی کارگری جنبش خودمختاری آذربایجان تبدیل شد. با شکلگیری دولت خودمختار، بیریا به سمت وزیر فرهنگ معرفی شد. همچنین ادارهی وزارت کار را که شش ماه زودتر از وزارت کار دولت قوامالسطلنه شکل گرفت، خود پیشهوری برعهده گرفت.
قانون کار آذربایجان که ابتکار دیگر دموکراتهای آذربایجان بود، در 22 اردیبهشت 1325 به تصویب رسید -شش روز پیش از آنکه هیأت دولت قوام لایحهی کار در سراسر کشور را تصویب کند. با آنکه لایحهی کار سراسر کشور اتحادیههای کارگران و حق اعتصاب آنها را بهرسمیت میشناخت، هر اختلافی که میان کارگر و کارفرما پیش میآمد میبایست با نصمیم وزارت کار حلوفصل شود.
قانون کار آذربایجان مقرر میداشت که در تمام تعطیلات رسمی و روزهایی که به دستور کارخانهدار کار متوقف میشود، دستمزد کارگران پرداخت گردد. هرگاه کارخانهای به سبب اوضاعی که از کنترل کارخانهدار بیرون است تعطیل شود، کارگران نصف دستمزد را دریافت خواهند کرد. مرخصی سالانه از پانزده روز تا یک ماه برحسب نوع کاری که انجام میشود، نیز باید مقرر گردد. اصل حداقل دستمزد بهرسمیت شناخته شد، اگرچه مقدار آن را باید قانون در آینده تعیین میکرد. قانون کار، کار روزانه را هشت ساعت و در هفته چهل و هشت ساعت معین کرده بود. پرداخت اضافهکار پنجاه درصد دستمزد تعیین شده بود. کارگران بیسواد اجازه داشتند نیمساعت زودتر کار خود را ترک کنند تا در کلاسهای مبارزه با بیسوادی که روزانه یک ساعت تشکیل میشد حضور یابند. تمام قراردادهای کارگری پیشین لغو گردید. اینها ویژگیهای اصلی قانون کار آذربایجان بود، ولی روشن نیست که قانون مزبور تا چه اندازه عملا به اجرا درآمد.
پایان بخش نخست
کار دولت فرقهی دموکرات آذربایجان در 21 آذر 1325، درست یک سال پس از تشکیل آن، بهپایان رسید. از آنجا که پشتیبانی نیروهای مسلح شوروی فرقهی دموکرات را بر مسند قدرت نشانده بود، همینکه، آن نیروها در 16 اردیبهشت 1325 استان آذربایجان را تخلیه کردند حکومت فرقهی دموکرات سرنگون گردید (همان: 198-183).
خیریهای بنام جمعیت امام علی
کریم ناصری
در سال ۱۳۷۸ یک سازمان خیریه غیردولتی بنا نهاده شد، که خیریه جمعیت امام علی نامیده شد و یک سال بعد با عضویت در شورای امور اقتصادی و اجتماعی سازمان ملل متحد به یک نهاد فعال بینالمللی تبدیل شد. این نهاد خیریه غیر دولتی از همان آغاز تاسیس خود علاوه بر تاکید فعالیت دانشجویی خود، کنشهای گوناگونی را برای کاهش معضلات اجتماعی و همچنین نوآوری در استفاده از آیینها و سنتهای ملی و مذهبی موجود در جامعه و هماهنگ کردن آنها با نیازهای روز جامعه برای کاهش معضلات اجتماعی مد نظر داشته و در صدد تلاش برای اجرایی شدن هرچه بیشتر این اهداف در سطح جامعه بوده است. این نهاد در اساسنامه خود تاکید کرده، که با رعایت کامل قوانین و مقررات جمهوری اسلامی ایران فعالیت میکند و اعضایش به قانون اساسی ایران اعتقاد دارند و همچنین به صراحت بیان شده است، که به حقوق بشر، برابری، صلح و آزادی ادیان احترام میگذارند و هیچ کس حق ندارد از اعضا درباره مذهب آنان بپرسد و همه فارغ از دین و مذهب میتوانند عضو شوند. در این سالها جمعیت امام علی پروژههای خیریه بسیار زیادی را انجام داده است. از شناختهترین کمکهای این نهاد خیریه پروژهای به نام کوچه گردان عاشقی است، که نام طرحی در ماه رمضان است، که به تقلید از امام اول شیعیان به خانه فقرا مواد غذایی میرسانند. یا پروژهای به نام تفلان مسلم است، که فرایند تامین وثیقه برای آزادی از زندان و کمک به نوجوانان زندانی و حمایت از آنها بعد آزادی است.
جمعیت امام علی با کمک مردم و خیرین توانسته است ۳۳ خانه ایرانی در نقاط محروم در کل ایران تاسیس کند. این مراکز با هدف سرپناهی برای کودکان بیخانمان و همچنین جایی برای ارائه خدمات امدادی به کودکان و زنان هستند.
در این خانهها فعالیتهایی اعم از روانشناسی، آموزشهای تحصیلی، فرهنگی، ورزشی و آموزش مهارتهای خود اشتغالی برای زنان سرپرست خانوار و امور درمانی برای افراد تحت پوشش این خیریه انجام میشود. این خیریه همچنین در برگزاری سمینارهای مختلف با حضور افراد متخصص و آگاه در زمینههای مختلف از جمله کودکان کار و خیابان، وضعیت کودکان سرطانی، ازدواج کودکان، کودک آزاری و فقر و دیگر موارد بسیار فعال بوده، که این سمینارها با هدف بررسی علل مشکلات و پیدا کردن راه حلهایی برای عبور از مشکلات و همچنین تبادل اطلاعات و بالا بردن آگاهی برگزار شده است. اما موسس خیریه جمعیت امام علی با ۱۰ هزار عضو در سراسر کشور، که بیش از نیمی از اعضای آن از دانشجویان تشکیل شده است، شارمین میمندی نژاد است.
او که خود فارغ التحصیل دانشکده هنر دانشگاه تهران بوده و در همین دانشگاه به تدریس مشغول بوده، که این خود یکی از علل جذب بالای دانشجویان به صورت داوطلب در این موسسه خیریه بوده است.
شارمین میمندی نژاد بیش از ۲۰ سال پیش با هدف امدادرسانی و آگاهی رسانی در جامعه با کمک دانشجویان شروع به فعالیت کرده است. این نهاد خیریه توانسته است تاکنون به ۶۰۰۰ کودک، ۱۷۰۰ خانواده، ۷۰۰ زن سرپرست، ۵۰ کودک اعدامی کمک کند و همچنین ۲۰ مدرسه و تعدادی مراکز درمانی بسازند و به بهرهبرداری برسانند.
این موسسه خیریه همیشه سعی کرده است، که از حاشیههای سیاسی فاصله بگیرد و مستقل عمل کند. اما در سالهای اخیر همواره از سوی رسانههای نزدیک به سپاه و خود حکومت به فعالیت علیه نظام در پوشش کمک به نیازمندان متهم شده است. اتهاماتی که اعضای آن همواره آن را رد کردهاند. اما در سال ۱۳۹۹ شارمین میمندی نژاد، زهرا رحیمی همسر شارمین میمندی نژاد، مرتضی کی منش مسئول رسانه جمعیت امام علی و کتایون افرازه بازرس جمعیت امام علی بازداشت شدند و همچنین دفتر این سازمان خیریه پلمپ شد. مدتی بعد سه عضو دیگر با قید وثیقه آزاد شدند. اما شارمین میمندی نژاد پس از گذاران شکنجههای روحی و جسمی و تحمل چهار ماه حبس انفرادی با سپردن وثیقه ۲ میلیارد تومنی آزاد شد. بر اساس حکم دادگاه شارمین میمندی نژاد به عنوان لیدر فکری جمعیت امام علی در اتهامات تشویش به فساد و فحشا، توهین به مقدسات و اجتماع و تبانی علیه امنیت کشور مجرم شناخته شد و به ۱۹ سال حبس محکوم شد و همچنین رای به انحلال جمعیت امام علی داده شد.
جمعیت امام علی به دلیل دسترسی زیادی که به مناطق فقیر نشین دارد در طول این سالها گزارشهای زیادی از آزار جنسی، تجاوز، مرگ کودکان کار، اعتیاد در بین کودکان و بزرگسالان، ازدواجهای اجباری منتشر کرده بود.
همگی اینها از دید حکومت جمهوری اسلامی ایران سیاه نمایی و تبلیغ علیه نظام بوده است. اکنون شارمین میمندی نژاد در بیرون از ایران به سر میبرد و جمهوری اسلامی ایران را به بهرهکشی از کودکان آسیب دیده برای سرکوب معترضان در خیابانها متهم کرده است. حکومت ایران با دادن چند کیسه آذوقه در استفاده از این کودکان گرفتار در فقر نهایت استفاده را میبرد. همچنین از تجارت جنسی دختران آسیب دیده در مکانهایی مانند اطراف امامزادهها در قالب صیغه صحبت کرده است. سرکوب، خشونت، تجاوز، قتل، مواد مخدر تمامی این موارد موضوعاتی هستند، که همیشه به حکومت جمهوری اسلامی ایران نه تنها نسبت داده شده است، بلکه این فساد سیستماتیک حکومتی به اثبات هم رسیده است. به گفته اعضای جمعیت امام علی بزرگترین اتهام این سازمان خیریه این است، که در کار خیر و اجتماعی موازی با نهادهای حکومتی فعالیت میکند و اغلب اعضای آن جوانان و دانشجویانی هستند، که عقاید سیاسی و اجتماعی متفاوت با تفکر حاکمیت را دارند. اما حکومت با تمام فشارهایی که بر تمام اعضای این سازمان وارد کرده است، این سازمان بدون نام قبلی خود و به صورت نامحسوس و به دور از چشم حکومت همچنان سعی در ادامه فعالیت خود دارند، تا بتواند ذرهای از درد مردم رنج کشیده را بهبود ببخشند. چیزی که هیچگاه حکومت جمهوری اسلامی ایران درصدد برطرف کردن آن نبوده است.
علم، عقل سلیم و احساس سالم در کنار هم پیروز میدان،
اکبر دهقانی ناژوانی
از قدیم مردم علم نداشتند و در برابر رخدادها، موضوعات و واقعیات اجتماعی و محیط زیست ناتوان و برخورد عقلی و احساسی مردم با رخدادها و واقعیات این محیطها غلط، در نتیجه واقعیات این محیطها رشد خراب و متضاد پیدا کرده و تاثیرات مخربی روی عقل، احساس و این دو هم در رابطه با هم مخرب و متضاد رشد کرده و تاثیرات مخرب روی ذهن و روح و جسم بشر میگذاشتهاند. در نبود یاور عقلی احساس به احساسکور تبدیل و خودش همه کاره ذهن و روح بشر شد. از دل چنین تضاد رشدیابنده اجتماعی نظامهای مذهبی، ناسیونالیستی، قومگرایی و این اواخر کمونیستی پدیدار شدند. این ایدئولوژیهای کهنه تا به حال چندین هزار سال با فراز و نشیب زیاد دوام آوردهاند. در تمام اینها عقل خیلی ضعیف و هیچ کاره، اما احساسکور، بخصوص احساسکور مذهبی بر ذهن، روح و جسم مردم بخت برگشته حکومت خدایی میکرد. این نظامهای ناکارآمد ایدئولوژیکی طی چندین قرن شناختها و تجارب تلخ همراه با رشد متضاد و مخرب در ذهن و روح مردم بوجود آورده که به مرور روی هم جمع و به کلاف سردرگم تبدیل میشدهاند. مواقعی مذهب، ناسیونالیست، قومگرایی افراطی و این اواخر کمونیست افراطی در تضاد و دشمنی با هم بوده. اما در دشمنی آنها با عقل و علم، همه آنها با هم متحد میشدند. در حکومت شاهان، در مشروطه و در رژیم رضاشاه همه این ایدئولوژیهای مذهبی، ناسیونالیستی، قومگرایی و این اواخر کمونیستی در اندازههای مختلف نقش داشتند. در کودتای مرداد ۱۳۳۲ ضربه هایی کشنده به مردم و به مصدق زدند. این ایدئولوژیها با جریانات ضد عقلی خود در حکومت محمد رضا شاه هم نفوز داشتند و نهایتا ارث آنها بعد از انقلاب ۵۷ به رژیم آخوندی رسید و ادامه یافت. در هر دوره هدف شوم آنها این بود که تا مردم از شناختها و تجارب تلخ مذهبی، ناسیونالیستی، قومگرایی و این اواخر کمونیستی که ریشه در خرافات، قضا و قدر، توهمات، انزوا طلبی چند قرنه فاصله نگیرند و ضد عقل و ضد علم بار بیایند. اما بین شناختها و تجارب تلخ چند قرن پیش مردم ایران با شناختها و تجارب تلخ مردم در زمان محمد رضا شاه و در زمان آخوندیسم انقلاب ۵۷ فرقهای اساسی وجود داشت. چند قرن پیش مردم از روی نادانی، بی علمی، رکود، تنبلی، بی خبری بیشتر به این شناختها و تجارب تلخ ایدئولوژیک، بخصوص مذهبی عادت و آنها را خدادادی و کمتر با آنها در میافتادند. به همین خاطر مردم بی عقل تر، بی علم تر و ذهن و روح مردم منزوی تر، متوهم تر، راکدتر، تنبل تر، قضا و قدری تر و بیشتر گرفتار این احساسکورهای ایدئولوژی بودند. از همه بدتر احساسکور مذهبی ذهن و روح مردم را به نیروهای غیبی وصل میکرد کهای عزیز جون سرنوشت تو دست خداست. همیشه همینطور بوده و هست. اگر حق تو را خوردهاند به خدا و امام حسین حواله کن. روز قیامت خدا حقت را میگیرد. اما در آخر حکومت شاه ورق برگشت. مردم با علم نیم بند غربی آشنا و نمیخواستند که منتظر بمانند تا روز قیامت حقشان را بگیرند، در همین دنیا حقشان را میخواستند. اما نداشتن یک رهبری درست در جامعه در زمان شاه باعث شد که مردم فکر کنند که فقط رژیم شاه و ناسیونالیستهای افراطی و آخوندهای درباری هستند که حق مردم را پایمال میکنند و باید حق خودمان را از آنها بگیریم. غافل از اینکه مذهبیهای افراطی و آخوندهای افراطی مثل خمینی در این حق کشی مردم نقش بزرگی داشته و دارند. ارتجاع جهانی و ارتجاع رژیم شاه و ارتجاع مذهب به این نتیجه رسیدند که این اواخر علم عقل مردم، بخصوص جوانان را بیدار میکند. باید علم را از آنها بگیریم تا عقل آنها نازا و رژیم شاه را زمین بزنیم تا با احساسکور مذهبی شیعه ضد عقل و افراطی بیشتر بتوانیم ایران را غارت بکنیم. شروع کردند که وضعیت جوانان را خراب، آزادی اندیشه و حق طلبی و جلسه و بحث و بررسی را از جوانان گرفتند، جوانان حق خواندن بسیاری از کتابها را نداشتند. انتقاد از رژیم ممنوع بود. عضویت در هر حزب و گروهی ممنوع و بسیاری را زندانی، شکنجه و اعدام میکردند. مدام به محرومیت، انزوا بد بینی، بگیر و ببند جوانان افزوده و فاصله جوانان با رژیم شاه و ناسیونالیست درباری و آخوندهای درباری را بیشتر میکردند. اپوزیسیونهای ملی گرا، ملی مذهبی، چپیها، قومگرایان که کم عقل و گرفتار احساسکور ایدئولوژی خود بودند، اولا حرفی برای گفتن نداشتند. دوماً زورشان هم به رژیم شاه نمیرسید. سوماً بعضی از آنها هم به این ور و آن ور وابسته بودند و در مخ زنی جوانان مردم شریک بودند. چهارما این اپوزیسیونها مذهبیهای افراطی را قدرتمند میدیدند و بر این باور بودند که اگر مذهبیها به قدرت برسند ما هم به نوعی بر گرده مردم سوار میشویم. از طرفی دیگر ساواک مذهبیهای افراطی حقوق و امکانات میرساند و آنها نفوز زیادی در جامعه پیدا میکردند. خمینی و دار و دستهاش بر ضد رژیم شاه تبلیغات سوء و افکار پوسیده مذهبی خودشان را در ذهن و روح مردم خسته و بی عقل جا میانداختند. جوانها که از درباریان ناسیونالیست افراطی و آخوندهای درباری متنفر میشدند و کاری از پیش نمیبردند که حقشان را بگیرند بیشتر منزوی، بی عقل، بی منطق، خسته و بیشتر گرفتار احساسکور، بخصوص احساسکور مذهبی میشدند. هر جا آخوندهای ارتجاعی در فریب مردم کم میآوردند از اربابان شرق و غرب، بخصوص اسرائیل، انگلیس و روسیه کمک میگرفتند. مردمی که چند قرن پیش میگفتند که اگر حقت پایمال شده به خدا و امام حسین حواله بکن روز قیامت حقت را میگیری از اینکه آخوندها میگفتند ما دنیا شما و آخرت شما را آباد میکنیم خیلی خوشحال که بَه بَه ما میتوانیم با کمک آخوندهای مترقی حق خودمان را در همین دنیا از رژیم شاه بگیریم. این مردم مسخ شده نمیدانستند که با وکالت بازی و با وعده و وعید، نه خدا میتواند حق کسی را روز قیامت بگیرد و نه آخوند جماعت میتواند دنیا و آخرت کسی را درست و حقش را از رژیم شاه بگیرد. مردم بی عقل، منزوی و تنبل نمیدانستند که حق گرفتنی است و نه دادنی. آخوندها گفتند در روضه خوانی برای امام حسین گریه کنید تا خدا دنیا و آخرت شما بندهها را درست کند، یعنی روی آوردن بیشتر این جوانان به ذهن گرایی مطلق که در انزوای ذهنی و روحی فقط احساسکور مذهبی را بفهمند. مردم پوچگرا، مسخ شده. منزوی، ذهنگرا، گرفتار احساسکور مذهبی، خسته از رژیم شاه، ضد علم و ضد عقل گفتند که اگر این علم و این عقلگرایی است که رژیم شاه میگوید که فقط به مفتخورها همه چیز میرساند. ما این علم و عقلگرایی را نمیخواهیم. جوانان فریب درباریان، آخوندهای درباری، مذهب افراطی و خمینی شیاد را خوردند و عقل ضعیف خود را فراموش و انقلاب مذهبی افراطی۵۷ را راه انداختند. بعد از انقلاب مردم مسخ شده کم کم پی بردند که چه کلاه گشادی سرشان رفته، نه فقط حق و حقوقی در این دنیا در کار نیست، بلکه وعده و عید روز قیامت که خدا حقت را میگیرد هم برای مردم هزینه سنگینی دارد، مثلا جوان مردم را کشته و جنازه را گیر میکشند که خانواده طرف متوفا پول گلولهای که متوفا خورده، پول کفن و دفن و قبر او را بدهند تا شاید بعد از مردن در جهنم حق و حقوقش را خدا با آتش جهنم بدهد. چرا؟، چون طی چندین قرن و در اوایل انقلاب طرف ایرانی هنوز نفهمیده بود که حق گرفتنی است نه دادنی. تجارب و شناختهای تلخ چند قرنه گذشته و زمان شاه کم بود بعد از انقلاب هم میبایستی تجارب و شناختهای تلخ مسخ کننده بیشتری مردم پیدا میکردند که اکثرا ریشه افراطی مذهبی داشتند و بابت آنها مردم هزاران بیماری ذهنی، روحی میگرفتند، پس بنابراین در زمان محمد رضا شاه با آمدن علم در ایران باعث نشد که مردم از قضا و قدر، توهمات، خرافات ایدئولوژیکی فاصله بگیرند، ولی علم نیم بند زمان شاه توانست که درگیری مردم را با این خرافات ایدئولوژیها، بخصوص مذهبی افراطی را زیاد تر کند، چیزی که در چند قرن قبل کمتر وجود داشت. این یک برگ برنده بود برای مردم بعد از انقلاب۵۷.
بعد از انقلاب ۵۷ با کمک علم این برگ برنده مردم رو شد؟
مردم بعد از انقلاب علم و پیشرفت را در کشورهای خارج دیدند. مردم سراغ علم و علم هم سراغ مردم ایران را گرفت. علم گفت که من شما مردم ایران را از زمان شاه میشناسم. اگر شما مردم میخواهید که به حق و حقوق خود برسید. کسی به شما هیچ حقی را در طَبَق اخلاص تقدیم شما نمیکند. حق را اول باید شناخت و سپس با تلاش و فکر درست و با کمک هم آن را به دست آورد. مردم از علم میپرسند، پس چرا زمان شاه اینها را به ما نگفتی؟ علم در جواب میگوید که اولا شما گرفتار احساسکور بودید. عقلتان را هم احساسکور مذهبی و ایدئولوژیهای دیگر در انزوای صندوقچه ذهن و روح شما زندانی کرده بودند. چهره من و عقل را هم رژیم شاه و هم شما مردم و هم آخوندهای ارتجاعی خراب کرده بودید. شما از من علم و از عقل ناکارآمد بی خاصیت اصلا خوشتان نمیآمد. شما میگفتید اگر این علم است که رژیم شاه میگوید که فقط مال مفتخوران است ما این علم را نمیخواهیم. دوماً در اواخر رژیم شاه که عقل را از شما گرفتند مرا هم از شما گرفتند و خرافات دینی را در ذهن و روح شما جا انداختند تا حدی که خمینی را منجی خود و در ماه دیدید. شما مردم الآن بعد از انقلاب ۵۷ از این تجارب و شناختهای تلخ که ریشه در مذهبی هزار و چهارصد ساله و ریشه در ناسیونالیست، قومگرایی، و کمونیستی افراطی دارند سرخورده شدهاید. آنها را با کمک من (علم) و با کمک عقل و احساس خود تجزیه و تحلیل کنید. این شناختها و تجارب تلخ را باید اصلاح و آثار مخرب آنها را بر ذهن و روح بشر ایرانی کم کنیم تا شما مردم ایران سالم و بتوانید فعال و رشدیابنده و به حق و حقوق خود برسید. این راهی است پر فراز و نشیب که میتواند با جنگ و گریز و مواقعی هم با انعطاف پذیری بجا و به موقع همراه باشد. نباید این شناختها و تجارب تلخ را نادیده گرفت و از آنها فرار و یا به دیگران سپرد تا برای شما آنها را درست کنند. اگر حساب شده، با منطق و با جدیت با آنها برخورد کنیم، حتما موفق خواهیم شد که آنها را به مرور و گام به گام اصلاح کنیم. بعد از انقلاب مردم کم کم یاد گرفتند که منتظر کسی و یا معجزهای نباشند. باید مردم با کمک علم و عقل سلیم و احساس سالم با مذهب افراطی و رژیم آخوندی و خرافات و اجحافاتشان در بیفتند. اما هزینه جانی و مالی داشت. علتش این بود که اولا شناختها و تجارب تلخ، متضاد و مخرب چند قرنه مذهبی، ناسیونالیستی، قومگرایی و کمونیستی افراطی که ذهن و روح بشر ایرانی را قرنها به خود عادت داده بودند خیلی کهنه و برای مردم امروزه تحمل ناپذیر بودند. دوم همگی آنها با علم امروزه و عقل و احساس سالم قوی و متحد مردم درگیری خیلی زیادی دارند و در برابر علم، عقل سلیم و احساس سالم نا توان هستند. سوم امروزه نسلهای جدید با نسلهای قدیمی تر با هم فرق داشتند و به سختی هر چیز کهنه و راکد تحمیلی از طرف افراد قدیمی و بخصوص رژیم آخوندی را تحمل میکردند. چهارم امروزه علم و پیشرفت افکار، ذهنیت و روحیات نو برای افراد میآفریند که در تضاد با کهنه گرایی است. پنجم بعد از انقلاب ۵۷ کابوس مذهبی افراطی عقب ماندگی آخوندیسم ولایت فقیه به این بحرانهای ذهنی، روحی، عقلی و احساسی مردم دامن میزدند و در کوچکترین جزء زندگی مردم دخالت بی جا میکردند و بطور مستقیم در جنگ با علم، عقل و احساس مردم شکست خورده و متزلزل و مدام از بدنهاش ریزش میکند. متقابلا با تمام فراز و نشیب مردم در جاده پیروزی هستند. ششم اربابان شرق و غرب نمیتوانند که چندان کمکی به رژیم آخوندی بکنند. اینها همه چندین برگ برنده برای مردم در نبرد و تلاش برای حق گرفتن.جواب علم به احساسکور مذهبی افراطی:
مردم بعد از انقلاب ۵۷ پس از چندین قرن مسخ شدگی و ۴۴ سال محرومیت و محدودیت بعد از انقلاب آخوندیسم، تجارب و شناختهای تلخ میلیونی پیدا کردند که با وجودی که خیلی تلخ و ریشه چند قرنی داشتند، ولی علم هم کم و بیش در بافت آنها دخالت ورزی داشت و اجازه نمیداد که مردم با افکار پوسیده ناشی از تجارب و شناختهای تلخ چند قرنه ایدئولوژیکی به خواب بروند. علم فریادش بلند که پس عقل شما مردم ایران کو؟ مردم در ذهن و روح خود عقلی پیدا نکردند. از احساسکور در ذهن و روح خود پرسیدند، پس عقل کو؟ احساسکور گفت از عقل حرف نزنید، چون احساسکور مذهبی در ذهن و روح آخوندها عقل را کفر و عاقل را کافر خطاب کردهاند. عدهای را در زندانها شکنجه، اعدام و یا در کف خیابانها کشتهاند. علم گفت؛ این قصهها را برای من تعریف نکن! من چندین قرن است که برای حق و حقوق مردم میجنگم. من چندین قرن با مذهب افراطی مسیحیت و با فئودالیته در اروپا، ناسیونالیست افراطی اروپایی و این اواخر با کمونیست افراطی جنگیدهام. این پیشرفتی که چندین قرن در صنعت میبینی به خاطر نبردهای من بوده که با ارتجاع جنگیدهام و تابه حال بعد از دو جنگ جهانی پیروز شدهام. علم به مردم ایران میگوید که جفنگیات احساسکور ترسو در ذهن و روح خود را باور نکنید! در ذهن و روح خودتان دنبال عقل بگردید! پس از چند قرن تازه مردم با کمک علم به سراغ صندوقچه ذهن و روح خاکستری خود رفته و عقل زندانی شده توسط احساسکور را پس از چندین قرن زندانی پیدا و بیرون آوردند. مردم تازه فهمیدند که خرابیهای احساسکور در ذهن و روح خودشان و زندانی شدن چندین قرنه عقل چه دسته گلی در ذهن، روح و جسم خودشان به بار آوردهاند. آثار خرابیهایشان در اجتماع و محیط زیست برای قرنها همه جا باقی مانده است. مردم در ذهن و روح خود به احساسکور بد گفتند. اما علم و عقل گفتند که خرابیهای احساسکور در ذهن و روح شما مردم بر میگردد به احساسکور مذهبی هزار و چهارصد ساله و احساسکور ناسیونالیستی، قومگرایی و کمونیستی افراطی که امروزه همه آنها به هم گره خوردهاند و زیر فرمان احساسکور مذهبی آخوندیسم بر کشور حکومت خدایی میکنند. عقل و علم گفتند که ما باید با این مقصران اصلی بجنگیم که چندین قرن و چندین دهه به این خرابیهای ذهن و روح بشر ایرانی دامن زده و میزنند. احساسکور در ذهن و روح مردم گفت شما مردم بودید که در زمان قدیم علم نداشتید و در برابر رخدادها و واقعیات اجتماعی و محیط زیست مشکل داشتید و من و عقل را در برخورد با آنها ضعیف کردید. من در برابر این همه مشکلات با عقل ضعیف نمیتوانستم کاری بکنم و نهایتا مجبور شدم که در این تضادها ضد عقل شوم و آن را کنار زده و در صندوقچه ذهن و روح شما زندانی کردم. به عبارت دیگر ذهن و روح شما، هم برای خودتان و هم برای من و هم برای عقل به زندان تبدیل شد و الآن که عقل را با کمک علم بیرون کشیدید. ذهن و روح شما انزوا طلب نیست و من هم آزاد تر شده و دیگر احساسکور نیستم. با همدیگر به جنگ انزواطلبی، توهمزایی، رکود ایدئولوژیکی، بخصوص به جنگ با احساسکور مذهبی افراطی آخوندیسم که اصلا اصلاح سرش نمیشود میرویم. مردم با کمک علم، عقل و احساس تجربیات و شناختهای تلخ خودشان در زمان شاه و بعد از انقلاب را روی هم ریختند و آنها را در مقایسه با هم سبک و سنگین کردند. با علم و کمک همدیگر مردم به این نتیجه رسیدند که اگر ما بخواهیم ذهن و روح خاکستری و مسخ شده خودمان را بعد از انقلاب از خیالبافی، انزواطلبی، توهم، ترس، خودمحوری، خود بزرگ بینی، جهل مرکب مذهبی و ایدئولوژیکی تا حدود زیادی پاک کنیم باید اول از کوچک به بزرگ شروع کنیم، دوم باید از اختلافات و تضادهای چندین قرنه عقل و احساس خودمان بکاهیم تا این دو پس از قرنها بیشتر به هم نزدیک و بیشتر با هم آشتی و ذهن و روح و جسم ما را بهتر رهبری و هدایت کنند. سوماً برای کاستن تضاد و اختلافات بین عقل و احساس در ذهن و روح خودمان به شناختها و تجارب درست از واقعیات اجتماعی و محیط زیست نیاز داریم، چون عقل، احساس، ذهن، روح و جسم ما مردم و این محیطها در رابطه با هم رشد و روی رشد هم متقابلا تاثیر میگذارند. چهارم تجارب و شناختهای میلیونی تلخ زمان شاه و زمان آخوندیسم با تمام تلخ بودنشان خیلی به درد میخورند، چون از هر نوع اتفاق خوب و بدی که تا به حال برای ما اتفاق افتاده خبر میدهند و ملاکهای خوب و بد برای سنجش افکار و عملکرد ما مردم هستند، از همه مهم تر آنها از دل رخدادها و واقعیات تلخ و ناگوار جامعه ایران به دست آمدهاند، این آن چیزی است که اپوزیسیون خارج نشین ایران آنها را درست نمیفهمند، پس زیاد نباید منتظر کمک آنها باشیم، پس بنابراین ما مردم ایران از علم کمک گرفته و در برخورد درست عقلی و احساسی با رخدادها، موضوعات و واقعیات اجتماعی و محیط زیست ایران تاثیرات درستی روی آنها گذاشته و متقابلا از این محیطها تاثیرات درستی دریافت میکنیم. این دریافتیها را با تجارب و شناختهای گذشته تلخ خودمان مقایسه میکنیم تا بفهمیم که بر عقل، احساس، ذهن، روح و جسم ما چه تاثیراتی میگذارند. اگر مثل آنها مخرب بودند فورا باید آنها را اصلاح کنیم. از نو دور هم جمع شده و اشتباهات پیش آمده را از نو بررسی میکنیم و برایشان راه حل عقلی و احساسی درست تری پیدا میکنیم.مدام جنگ علم و مردم با رژیم پوسیده بالا میگیرد.:بعد از انقلاب ۵۷ مردم با کمک علم هوشیارتر، فعال تر، عاقبت اندیش تر و با هر چیز قضا و قدری، توهمزا، انزوا طلب ایدئولوژیکی میجنگند. سر اول این جنگ در ذهن و روح خراب خود ما مردم بوده، چون چند قرن و چند دهه تجارب و شناختهای پوسیده مذهبی، ناسیونالیستی، قومگرایی و کمونیستی افراطی در تضاد با هم رشد داشته و ذهن و روح ما مردم را میخوردند. احساسکورهای مذهبی، ناسیونالیستی، قومگرایی و کمونیستی افراطی که حاکم بر ذهن و روح ما مردم هستند میگویندکه شما مردم فلان فلان شده چرا با ما میجنگید و میخواهید ما را با کمک علم و عقل از ذهن و روح خودتان بیرون بیندازید. ما چندین قرن در ذهن و روح و جسم شما مردم خداگونه حکومت میکنیم. ما همگی با هم احساسکور مذهبی جمهوری اسلامی را تقویت میکنیم تا ما احساسکورها بتوانیم بر ذهن و روح شما حکومت خدایی و پادشاهی داشته باشیم. ما از خود شما مردم بر علیه خود شما مردم جاسوس درست میکنیم و میاندازیم به جان خودتان، فراموش کردید که ما با جنبش انقلابی مهسایی شما چه کردیم. اما مردم با کمک علم، عقل و احساس در این نبردها دست برتر و بالایی دارند و در جواب میگویند؛ جنبش انقلابی مهسایی زنده و رشدیابنده و با علم و واقعیات اجتماعی و محیط زیست سر و کار دارد. این جنبش انقلابی شما و جاسوسان داخلی و خارجیتان را رسوا کرد. ببینید که رژیم آخوندی و خدای مذهبی افراطی و دار و دسته آنها به چه روزی افتادهاند. به جنگ تا بجنگیم. علم و عقل و احساس با هم مشورت کردند که ما باید با کار تشکیلاتی بیشتر و منظم تری تمام این خرابیهای این شناختها و تجارب تلخ این چند قرن که ذهن و روح مردم را خاکستری کردهاند را اصلاح کنیم و آنها را با واقعیات اجتماعی و محیط زیست بکار بندیم تا این محیطها با عمل درست ما اصلاح شوند و متقابلا تاثیرات درستی روی ذهن، روح، عقل، احساس و جسم ما بگذارند تا ما مردم بتوانیم ذهن و روح خودمان را از این ایدئولوژیهای کهنه پاک کنیم. امروزه پس از ۴۴ سال تجارب و شناخت اندوزی رشدیابنده مردم به گذشته کهنه پشت کردهاند. مردم در اجتماع و محیط زیست به همدیگر یاد میدهند که چگونه برخورد کنند تا متناسب با اجتماع و محیط زیست باشد. صحنه نبرد اجتماعی و محیط زیست گسترده و سمبه مردم پر زور و علم همه کاره بازار مکاره است. در چنین نبردی احساسکور مذهبی رژیم آخوندی افراطی در حال شکست خوردن است تا حدی که رژیم متزلزل و در بدنهاش ریزش بوجود آمده. به همین خاطر رژیمیها با خودشان در افتادهاند و بین خودشان خودی و غیر خودی میکنند و جنگ بین خودشان شروع شده است. علم، عقل سلیم، احساس سالم، اجتماع و محیط زیست ضامن تمامی این پیروزیها برای مردم هستند. خوشبختانه پس از ۴۴ سال اصلاحات درون ذهنی و روحی مردم با خودشان و اصلاحات بیرونی مردم با واقعیات اجتماعی و محیط زیست، مردم را به هم و به این محیطها نزدیک و مردم نسبت به خودشان و نسبت به این محیطها جنبشی برخورد میکنند، اما نسبت به رژیم آتش به اختیار مذهبی حساب شده شورشی برخورد میکنند و همه جانبه ضربه به آن میزنند، یعنی مردم نسبت به هم و نسبت به این محیطها انعطاف پذیر تر، راسخ تر، تعامل پذیر تر، جدی تر، انتقادپذیر تر، مهربان تر، هوشیارتر، متحدتر، قانونمدارتر، راستگوتر، منطقی تر و برای تقویت چنین جو انسانمدار از تمام این خصوصیات استفاده و به موقع و بجا با هم کار تشکیلاتی در اجتماع و در محیط زیست در سطحهای مختلف دو نفره و چند نفره انجام میدهند. علم، عقل سلیم، احساس سالم، اجتماع و محیط زیست ضامن اصلاح آنها هستند که تا نظم و اجرای قانون درست در جامعه پایه ریزی شوند. جنگ بی نانی، بی آبی، بی کاری، فقر و بی خانمانی با تمام فراز و نشیبهایشان در همین راستا عمل میکند، یعنی کار که به اسیدهای معده رسید به فرمان عقل و احساس و به یاری علم مردم، بخصوص یک درصدیهای مردمی همه یکجا آتشفشانی از خشم و حق طلبی میشوند. تمام نشانه گیریهای ذهنی و روحی مردم خشمگین کاوه وار به آن نطقه اصلی بانی تمام این بدبختیهای هزار و چهارصد ساله و این ۴۴ سال بعد انقلاب دوخته میشود و همه یک حرف روشن بیشتر ندارند که متحداً با هم میزنند. هر کس هر چه دارد بر میدارد و همه با هم شورشوار به طرف آن نقطه اصلی، یعنی مراکز رژیمیها حمله ور میشوند. در این حالت پس از چندین سال نبرد شورشی مردم بر علیه رژیم دینی افراطی این اولین خاکریزهای پیروزی است که دیده میشود. در این حالت عقل سلیم، احساس سالم و علم در ذهن و روح من و شما مردم کوچه و بازار و یک درصدیها همدیگر را از نو پیدا و با مشورت با همدیگر باعث میشوند که مردم با همدیگر بیشتر جنبشی برخورد و هوای هم را بیشتر داشته باشند تا هم حرکت شورشی آنها هدفمند و منظم و مراکز رژیم را نشانه روند و هم بتوانند با کمک هم عوامل نفوزی را شناسایی و آخرین ضربههای کاری شورشی خود را به پیکر رژیم لجن آخوندی و کاخهای سر به فلک کشیده و عوامل نفوزی آنها وارد کنند. در این حالت نقش مردم، بخصوص یک درصدیهای مردمی برجسته میشوند تا پیروزی مردم سرنگونی رژیم را رقم بزند. این آن چیزی است که آخوندها از آن وحشت دارند.نقش اپوزیسیونهای داخلی و خارج نشین:در اجتماع و محیط زیست ایران همه جا و سر همه چیز، بخصوص حق و حقوق جنگ است. ارتجاع جهانی شرق و غرب و احساسکور مذهبی آخوندی و بعضی از اپوزیسیونهای داخلی و خارج نشین گرفتار احساسکور مذهبی، ناسیونالیستی، قومگرایی و کمونیستی افراطی همگی بر سر جهل ایدئولوژیکی با هم متحد و بر علیه علم، عقل سلیم، احساس سالم مردم میجنگند. اما بعضی از اپوزیسیونها که خواهان مردم هستند باید احساسکور ایدئولوژی خودشان را با علم و خرد امروزی اصلاح کنند تا این اپوزیسیونها کمی عقل، انصاف و احساس درست پیدا کنند. برای چنین کاری لازم است که در تشکلهای خودشان بیشترین کارها در اختیار نوجوانان و جوانان قرار بگیرد. آنها نوگرا و گرایش به علم و دانش دارند و میتوانند علم و منطق و عقل را بر گفتار و عمل این تشکلها حاکم و احساسکور ایدئولوژی افراطی این تشکلها کم کم توسط علم، عقل و احساس این جوانان اصلاح میشوند. افراد مسن تر این تشکلها میتوانند تجارب خود را در اختیار این نوجوانان و جوانان قرار دهند. این نوجوانان و جوانان دو نفره، سه نفره در تشکلهای گروهی و حزبی خود هسته هایی بوجود آورند. از علم، عقل و احساس هم استفاده و بیشترین تصمیم گیرنده و کننده کارها در هر سطحی خودشان باشند و از بزرگترها هم کمک بگیرند. به این طریق با کار تشکیلاتی هستهای از درون این تشکلها اصلاح میشوند. در چنین شرایطی این تشکلها به خود متکی و از طرز فکر و اعمال نفوز نا مشروع آخوند و ارتجاع داخلی و خارجی فاصله میگیرند و در صف مردم قرار میگیرند، چون امروزه علم قوی و با چنین تجارب و شناختها که حکایت از کهنه گرایی مذهبی، ناسیونالیستی، قومگرایی و کمونیستی افراطی است کنار نمیآید و اجازه نمیدهد که بشر امروزی در این منجلاب ذهنگرایی و متوهم بیشتر به خواب رود. تلاش رژیم آخوندی و اربابانش بی فایده است. موفق و پیروز باشید! پاینده و جاویدان ایران عزیز ما!
جنگ روانی، مادر همهی جنگها است!
علی صدارت
صدارت: رمزگشایی سخنان سرداران سپاه و ژنرالهای جنگ روانی، مردم انقلابی ایران بههوش باشیم!
https://alisedarat.com/1402/04/29/11612/
علی صدارت: جنگ روانی، مادر همهی جنگها است!
ولی تنها جنگی است که ما مردم، توانایی و وسایل دفاع پیروزمندانه از خود و سایرین را داریم!
– جنگ روانی را، اطلاعاتیهای رژیم، در «اتاقهای فکر» امنیتیها، برای روایتسازی و روایتپردازی، برای پروپاگندا و مغزشویی، برای جاانداختن «رضایت» در لایههای مختلف مردم، مدیریت میکنند. از جمله روشها این است که موضوعات مهم را شناسایی و بررسی نمایند. سپس این موضوعات و حوادث، از نظر فوریت و اهمیت، اولویتگذاری میشوند، در مورد نحوهی انتقال آنها به مردم، تصمیمگیری میشود، واژههای کلیدی خاص، انتخاب میشوند، این مفاهیم و کلیدواژهها، به صورت دستورالعمل، به مقامات ابلاغ میشوند، و سرانجام مهرههای مختلف در رژیم، بعد از دریافت این دستور، با استفاده از واژههای کلیدی، در موقعیتهای متعدد، آن روایتها را به مغزهای خاکستری، حقنه میکنند.
روشها همان روشهایی هستند که شکنجهگران و بازجوها («بازجوهای خوب» و «بازجوهای بد») در داخل زندانهای سیاسی، برای «شکستن» هموطنان در بند ما بکار میبرند (۱)، (۲)، (۳)
غنای وژدان احساسی-روانی، چه در یک فرد، از جمله در خود، و چه در یک جمع و از جمله ملت، برای برونرفت از انفعال، و برای مشارکت در ساختن سرنوشتهای خوب و خوبتر، از اهمیت بسیاری برخوردار است (۴)، (۵)، (۶).
درهفتهها و روزهای اخیر، شاهد موج جدیدی از حملههای جنگ روانی، توسط مهرههای مختلف رژیم، در ردههای متفاوت قوای لشکری و کشوری بودهایم.
در ظاهر، مناسبتهای اجرای این دستورالعملها، یکسان نیستند و تفاوتهای فراوان دارند. ولی اظهارات مهرههای مختلف، به شکل عجیبی مشابه، و بلکه یکسان هستند. همه باید یک مفهوم را انتقال دهند، و البته هدف، رام کردن، و «شکستن» و منفعل کردن لایههای مختلف مردم است.
شایعترین این نوع تزویرها، نشاندن واژه «عفاف» در کنار «حجاب» بوده است!
برای مثال در این رابطه، سخنانی از فقط چهار نفر از مقامهای ارشد سپاه پاسداران را برای مثال میاوریم:
حسین سلامی، فرمانده کل سپاه پاسداران
علی فدوی، جانشین فرمانده کل سپاه پاسداران،
مهدی سیاری، جانشین فرمانده اطلاعات سپاه پاسداران،
اسماعیل کوثری، از فرماندهان ارشد سپاه پاسداران و نماینده فعلی مجلس شورای اسلامی، که تا پیش از ورود به مجلس جانشین فرمانده کل سپاه پاسداران در قرارگاه ثارالله، قرارگاه امنیتی سپاه پاسداران در تهران بود،
حافظان و گردانندگان رژیم، همان روشهای جنگ روانیِ شکنجهگران و بازجوها در داخل زندانها را بهکار میبرند. افراد فوق، و افرادی دیگری مانند رادان، و… نقش «بازجوهای بد» و ستونهای داخلی حافظ قدرت را بازی میکنند.
نقش «بازجوهای خوب» را کسان دیگری ایفا میکنند:
۱- در داخل کشور، نقش «بازجوهای خوب»، توسط افرادی مانند بهزاد نبوی و محمد خاتمی و شرکا، و سایر افرادی که هنوز «اصلاحطلب» و یا «تحولطلب»، و یا حتی افرادی که «اصولگرا»هستند و پای قدرتهای داخلی را به میان میآورند ایفا میگردد. اگر یک حداقل لازمی از ما مردم، در تجاوز به حقوق، در برهههایی چون سالهای ۱۳۷۶، و ۱۳۷۸، و ۱۳۸۸، از امثال اینها دنبالهروی نمیکردیم، از آن زمان تا اکنون، پیوسته سرنوشتهای بد و بدتری را، برای خود نساخته بودیم، و چه بسا که در این زمان، سقوط فیزیکی رژیم را پشت سر گذاشته بودیم.
۲- در خارج کشور، نقش «بازجوهای خوب»، توسط افرادی مانند پهلوی و«سلبرتی»ها و شرکا ایفا میشود، که پای قدرتهای خارجی را به میان میآورند، و یا میخواهند مشکلات ایران از طریق آنها حل شود. اگر یک حداقل لازمی از ما مردم، در تجاوز به حقوق، در برهه هایی چون رسواییهای «توییتگیت» و «وکالتگیت» و «همبستگی گیت» و «منشورگیت» از امثال اینها دنبالهروی نمیکردیم، جنبشی که جرقه آن را بعد از قتل دولتی مهسا امینی در شهریور ۱۴۰۱ زدیم، از آن زمان تا اکنون، سرنوشتهای بد و بدتری را، برای خود نساخته بودیم، و چه بسا که در این زمان، سقوط فیزیکی رژیم را پشت سر گذاشته بودیم.
این سلطهمداران داخلی و خارجی هر دو که به وضوح پشت به ملت و روی به قدرت دارند، کاری به غیر از طولانیتر کردن عمر رژیم نداشتهاند، و کاملا واضح است که در کمترین اثرگذاری، به عنوان یک سرعتگیر در بزرگراه رسیدن به استقلال و آزادی بودهاند.
– در اینجا، در آستانه پایان ماه دهم جنبش خودجوش ۱۴۰۱، با نقل قولهای فهرستوار و گفتاوردهای این چهار «بازجوی بد»، و روانکاوی گفتاری آنها میپردازیم (۷):
❊ کلیدواژههای ساخته و پرداخته شده توسط ژنرالهای جنگ روانی، که به قوای لشکری و کشوری ابلاغ و دستور داده شده است:
۱- عفاف و حجاب
۲- فتنه ۱۴۰۱
۳- فتنهگران
– همه عناصر لشکری و کشوری، واژههای «عفاف» و «حجاب» را به تکرار پهلوی هم مینشانند. برخی مردمی هم که در این جبهه از جنگ روانی شکسته خوردهاند، خود را به ابزار دست ژنرالهای جنگ روانی مبدل کرده و کورکورانه همین را تکرار میکنند. غافل از اینکه «…ما چو کورانه عصاها میزنیم، عاقبت قندیلها را بشکنیم…» از سوی دیگر، مردمی که موفق به دفاع پیروزمندانه از خود و دیگران شدهاند، با شعارهای خودجوش و پرشعور خود، واقعیت را بهدرستی فریاد زدند: «هیز تویی! هرزه تویی! زن آزاده منم!»
باور به حجاب اختیاری، درست در نقطه مقابل بیعفافی و بیعفتی قرار دارد. از سوی دیگر باید توجه داشته باشیم که تمام گردانندگان و کارمندان در موسسات «صیغه» و «ازدواج موقت» و «خانههای عفاف» در مشهد و سایر مکانها رسمی و غیررسمی دولتی، باحجابهای سفت و سخت، و در کمال «پاکدامنی» به این فعالیتهای «عفیفانه» میپردازند!
– میگوید: ’در «فتنه ۱۴۰۱» هدف «فتنهگران» ’براندازی «جمهوری اسلامی»‘ «بود»‘
اولا میگوید «فتنه ۱۴۰۱» یعنی آن «فتنه»، چیزکی بود در ۱۴۰۱، و میگوید «بود» از فعل ماضی استفاده میکند، به این معنی که الان دیگر از «فتنه ۱۴۰۱» و «فتنهگران» هیچ اثری باقی نمانده است و یک «فتنه»ای در یک زمان گذشتهای، در گذشتههای دور اتفاق افتاده بود و در زمان حال کاملا از بین رفته است!
دوم اینکه رژیم دیکتاتوری حاکم بر وطن، را «جمهوری اسلامی» میخوانند. واقعیت محض این است که این رژیم، نه جمهوری، و نه اسلامی است! متاسفانه، بعضی از جمهوریخواهان نیز، بدون توجه به روانشناسیِ گفتاری، در دام پروپاگندای رژیم افتادهاند. از سوی دیگر و در نقطه مقابل، عدهای سلطنتطلبِ اسلامستیز، در محاورات و مکاتبات خود، این جمله را به تکرار میآورند: «…حکومتِ جمهوری اسلامیِ هم جمهوری، و هم اسلامیِ ایران…»
دیگر اینکه وقتی میگویند «هدف» این اعتراضات «براندازی جمهوری اسلامی» بود! در اینجا در مورد «هدف» هم، با تزویر، دروغی فاحش و بزرگ میگوید. این در حالی است که هدف کنشگران حقوند، در خیابانهای حقیقی و مجازی، به کلی چیز دیگری بوده است. هدف فقط براندازی این مستبد و دیکتاتور نیست، هدف براندازی دیکتاتوری است. هدف براندازی ساختار استبدادی، به نحوی است که بازسازی آن در انواع شکل و شمایلهای دیگری، ممکن نگردد. با مدیریت این تزویر رسانهای، چند دسته از مردم دچار اضطراب میشوند:
۱- عدهای جمهوریخواه در جنگ روانی شکست میخورند، که بعد از ولایت مطلقه فقیه، مبادا دوباره ولایت مطلقه سلطنت، با تزویر و پوشش «مشروطه» و یا به هر شکل دیگری دوباره بر وطن حاکم شود.
۲- عدهای دیگر از جمهوریخواهان، با پذیرفتنِ تلقینِ فاجعهبار بودن «جمهوری» در این چهار دهه، از جمهوریخواهی خود، لااقل در دل، دچار شک و تردید میشوند.
۳- عدهای دیگر از جمهوریخواهان که کمتر در جنگ روانی شکست خوردهاند، بهجای کلمهی «جمهوری اسلامی» از واژهی «رژیم اسلامی» استفاده میکنند. ولی هنوز تزویر سلطهسالاران داخلی و خارجی را پژواک میدهند که «اسلام»، همین است که این این بیدینهای ذوب شده در ولایت مطلقه میگویند.
۴- عدهای باورمند به اسلام، با مشاهدهی ابعاد گستردهی دینستیزی، این اضطراب را دارند که با رفتن این رژیم، نکند دین و ایمان و اسلام هم از ایران برود.
۵- عدهای دینستیز و اسلامستیز و جمهوریستیز، راه را برای خشونتگستری علیه دگراندیشان، هموار میبینند، و ابزارِ دست قدرتها برای دوقطبیسازی جامعه میگردند.
❊ توهمات « سربازان ولایت»، به عنوان نقشههایی که برای بقای رژیم در سر میپروراند:
طرحهایی چون «طرح ولایت» در دانشگاهها برای «جذب دانشجویان»
«…جنگ ما با دشمن، جنگ جذب جوانها است، باید جوانها را حمایت کنیم و از آتش دشمن نجات دهیم…»
«طرح ولایت دانشجویی» در دانشگاه،
دفاع از «اسلام»، «انقلاب» و «ولایت» و البته «با منطق»!!
«سپاه پاسداران» در صورت هرگونه اعتراضی، «طومار» مخالفان را «در هم میپیچد»!!
«…با کسی که محاربه کند محکم مقابله میکنیم و کسی که کشور را ناامن کند، طومارش را در هم میپیچیم…»
– «باید به عنوان سرباز ولایت بایستیم و محکم هم بایستیم؛ مشکلات هم هست، گرانی هم هست، فراز و نشیب دارد و بیحجابی هم هست، چون دشمن که بیکار ننشسته است.»
با تزویر، بیحجابی را به «دشمن» مرتبط میکند که «بیکار ننشسته است»
در عین حال، مطالبه بهحق هموطنان در مورد حجاب اختیاری را، کنار فساد، زدوبند، رشوه، رانتخواری، بیکفایتی، بیلیاقتی، خشونت، و… و در اینجا مشکلات و گرانی مینشانند. در حالیکه اعتراضات گسترده به حجاب اجباری (از جمله در میان باورمندان به حجاب اختیاری، و توسط بانوان محجبه) خواست مردم عاصی و معترض است، و هیچ ارتباطی به انواع تجاوزات گسترده رژیم به حقوق، در زمینههای اقتصادی، سیاسی، اجتماعی، فرهنگی، و احساسی-روانی، ندارد.
دلایل «موفقیت سرکوب»:
«امداد غیبی»
«عنایت خدا»
(یعنی خودش اصلا نمیداند که این رژیم متزلزل، چگونه هنوز به صورت فیزیکی سقوط نکرده است!!!)
حافظ رژیم (حفظ نظام، اوجب واجبات است) میگوید:
’…از «سه ساحت مردم سالاری، دینمداری و کارآمدی»، آنکه در حال حاضر جمهوری اسلامی را حفظ کرده «دینمداری» است…‘
’…به همین دلیل «دشمن» در اعتراضات ۱۴۰۱ «دین را هدف قرار داد»…‘ در رابطه با این سه ساحت، این «بازجوی بد»، جانشین فرمانده اطلاعات سپاه پاسداران، باید بداند که:
۱- «مردمسالاری» – رژیم، در همهی زمینهها، ضد مردمسالاری است، و بنا بر ماهیت و ذات خود، یک ضرورت وجودی و حیاتی دارد که پیوسته، بر ابعاد کمی و کیفی قدرتسالاری، زورمداری، و خشونتگستری (خشونت در همه زمینههای سیاسی، اقتصادی، فرهنگی، اجتماعی، احساسی-روانی) بیافزاید.
۲- «کارآمدی» – رژیم، در هیچ زمینهای، کارآمد نبوده، نیست، و نخواهد بود!
۳- «دینمداری» – رژیم، در همهی زمینهها، ضدِ مردمی و ناکارآمد است و در واقع فقط در زمینهی جنگ روانی است که هنوز میتواند یک دست و پایی بزند و تلاش مذبوحانه و ناپایداری از خود بروز بدهد. خودشان هم اصلا هیچ نمیفهمند که به چه دلیل و چگونه هنوز بر اریکه قدرت باقی ماندهاند، و هنوز سقوط فیزیکی رژیم حاصل نگشته است! و دلیل بقای عمر استبداد با پوشش دینی را «دینمداری» اعلام میکند. خوشان به خوبی میدانند که «دین» آنها، درست ضد دینی است که در بهار انقلاب مطرح بود. در طی این سالها، حلقه باورمندی «دینمداری» آنها، پیوسته کوچکتر شده است: دین، فقط در اسلام، و اسلام، در شیعه، و شیعه در باور اثنیعشری، و باور اثنیعشری در ولایت مطلقه فقیه، و باور ولایت مطلقه فقیه در معدودی فقیه که پیوسته شمار آنها به علت ریزش و حذف و یا پیری و مرگ کاهشی شتابگیر داشته است، و معدودی فقیه که هنوز قادرند تقلید و مرجعیت تقلید را ارزشهای اصیل دین تبلیغ کنند، و تقلید و مرجعیت تقلید که پیوسته بیشتر و بیشتر توسط مردم باورمند به دین بهخصوص جوانان زیر سوال میرود، و دین که به عکس آن مبدل شده و وسیله و ابزار دست «دینمداری» و «دینمداران» شده، و در خشونت و تجاوز به حقوق ناچیز شده است، و… – در حالی که «… تا کنون بیش از ۵۷۰ تن از مردم معترض از جمله دهها کودک و نوجوان به دست نیروهای امنیتی ’جمهوری اسلامی‘ و نیروهای سپاه پاسداران کشته شدهاند و شماری از معترضان «اعدام» (بخوانید قتل دولتی) شدهاند. همچنین نزدیک به ۸۰۰ تن از معترضان با شلیک سلاحهای ساچمهزن نیروهای حکومتی یک یا هر دو چشم خود را از دست دادهاند، صدها تن مجروح و هزاران تن از مردم معترض نیز بازداشت و زندانی شدهاند…» علی فدوی، علیرغم تهدیدها به «پیچیدن طومار دشمن» خود را مجبور دیده است که ادعا کند که «…برای اینکه مردم آسیب نبینند سپاه پاسداران و فراجا بدون اسلحه به خیابان رفتند و کشته دادند…» چرا که میداند سرپیچی و نافرمانی از مافوق، در پرسنل قوای سرکوب، رو به افزایش بوده و هست. همچنین میداند که جایگاه رژیم و آمران و عاملان این تجاوزات به حقوق مردم، در دادگاه قضاوت افکار عمومی (از جمله در بدنه عناصر لشکری و کشوری رژیم) چقدر منفور بوده و هستند.
– سلامی با بیان اینکه پس از آغاز اعتراضات سراسری «در گام اول از پیروز شدن دشمن جلوگیری کردیم و در گام دوم او را شکست میدهیم»، خواهان اجرای گسترده طرحهایی چون «طرح ولایت» در دانشگاهها برای «جذب دانشجویان» شد.
۱- کاهش مقطعی جوشش در خیابانهای حقیقی را (البته از افزایش جوششها و روشهای حقوقی در خیابانهای مجازی نمیتواند حرفی بزند) به عنوان پیروزی در گام اول میبیند!
۲- ابتدا مردم جان به لب رسیده را «دشمن» میخواند و نمیفهمد که ما مردم «در همان گام اول» پیروز شدیم، چرا که باری دیگر توانستهایم باز هم بر ابعاد کیفی و کمی اعتراضات، بیافزاییم.
۳- سپس از «گام دوم» اسم میبرد، ولی نمیگوید آن «گام دوم» چه بوده است!
۴- دیگر اینکه اعتراف میکند که در شکست دادن دشمن، علیل و ذلیل بودهاند و آن را در قالب یک تهدید، و بهتر بگوییم یک توهم «گام دوم»، و به آینده، موکول میکند.
۵- به هر حال نمیفهمد، که منقلبتر شدن مردم از شهریور ۱۴۰۱، ادامه گامهایی است که در بهار انقلاب هم برداشته شدند، و آن گامها در جهت برپایی و پویایی و پیشبرد مردمسالاری، استوارتر از قبل برداشته شده، میشوند، و خواهند شد!
❊ عواملی که حافظان «نظام» خود اعتراف کردهاند که باعث وحشت و اضطرابِ بیشتر، در رژیم شده است را در دو مقوله میتوان رمزگشایی نمود:
۱- افراد، و ۲-موضوعاتی که باعث ترس و اضطراب و نگرانیهای رژیم شده است:
۱- به غیر از مردم، ترس و اضطراب و نگرانیها از چه کسانی در داخل رژیم:
«…احمقهای داخلی که مدتها از قِبَل انقلاب خورده بودند خود را لو دادند، چون مطمئن بودند نظام سقوط میکند…»
بدنه حکومت،
مقامات،
نمایندگان مجلس
– ۲- ترس و اضطراب و نگرانیها از چه موضوعاتی (البته موارد و موضوعات بیشمار دیگری هم هستند که رژیم از آنها در وحشت است، ولی اینجا فقط به چند نقل قول، و فقط از چند نفر بسنده کردهایم):
ادامه مقاومت مردم در مقابل سرکوب و اعمال حاکمیت رژیم با پوشش «عفاف و حجاب» و ترس و دلهره فراوان آنها از مشاهده ایستادگی مردم در مقابل قوای گشت ارشاد، و نجات دادن بانوان دستگیر شده از چنگال قوای سرکوب.
«احتمال اوجگیری اعتراضات مردمی»
«اوجگیری اعتراضات»
«دانشگاه»
«بحران آب»
«بیثباتسازی در داخل کشور»
«انزوای نظام در خارج از کشور»
«مسئله حجاب میتواند نقطه آسیبزننده به نظام و نقطه تغییراتی در جامعه باشد»
«بیثباتسازی در داخل کشور»
«انزوای نظام در خارج از کشور»
از زاویهی روانشناسی، گفتههای علی خامنهای (۸) در روز ۱۷ دیماه ۱۴۰۲ بسیار گویا هستند، و برای حافظان «نظام» اضطرابآور مایوس کننده، و برای مردم آرامبخش و امیدوار کننده است. این اعترافات وی حاکی از صحت مدعی در این هر دو مقوله است. وخامت وضعیت رژیم را از جمله در این اعترافات «رهبر» میتوان رمزگشایی نمود، که در واقع افشاگریهایی از درون رژیم توسط «رهبر» رژیم است. چندی از علل وخیم بودن اوضاع رژیم، که بدون شک گزارشگر ناکارآمدی و علیل و ذلیل بودن قوای سرکوب است را فرمانده کل قوای رژیم به این شکل بیان داشته: «ضعفهای ما در ارتباط با دستگاههای اطلاعاتی»، و «عدم تفاهم بین این مجموعهها»، و عدم «همکاری و تفاهم در همۀ سطوح دستگاههای اطلاعاتی»، و فقدان انگیزه در «همه ردهها» در وزارت اطلاعات و سازمان اطلاعات سپاه، و… است.
از سوی دیگر، در خبرها بود که حکومت ابراهیم رئیسی در اقدامی بیسابقه حاضر نشد مسئولیت دستور محرمانه علی خامنهای مبنی بر بازگشت «گشت ارشاد» به خیابانها را بپذیرد.
در «همه ردهها» در «مجلس شورا» هم خبری از «همکاری و تفاهم» نیست و محمدباقر قالیباف که حجاب اختیاری را «ناهنجاری» میخواند گفت اگر «هنجارشکنیها ادامه پیدا کند، بازگشت به وضع مطلوب سختتر میشود» وی گرچه در روز چهارشنبه ۲۸تیر۱۴۰۲ و در جمع زنان بسیجی، از لایحه موسوم به «عفاف و حجاب» دفاع کرد، ولی حسین جلالی، عضو کمیسیون «فرهنگی مجلس»، گفت ’بعد از تصویب یک فوریت این لایحه، کمیسیون قضایی به مدت «یک ماه» آن را بررسی میکند، اما تعداد طرحهای یک فوریتی در نوبت «خیلی زیاد» است و تصویب نهایی «به عمر این مجلس نمیرسد». در همین حال، رئیس قوه مقننه که توسط تندروهای حافظ رژیم «وقتکشی در تصویب» لایحه «عفاف و حجاب» متهم شده است و قول داده نسخه نهایی آن تا دوماه دیگر تصویب خواهد شد. با این یادآوری که همین قالیباف، دستش در سرکوب و حمله به کوی دانشگاه در سال ۱۳۷۸، به خون آلوده است و به گفته خودش، با داد و پرخاش، از مافوق خود اجازه خشونت بیشتر را گرفته و در این زمان، و در این مقام، در مقابل ایرانیان انقلابی، چارهای بهغیر از «نرمش قهرمانانه» نمیبیند.
❊ هدفهایی که رژیم در تیررس اسلحه جنگ روانی میبیند، و محل جبهه جنگ روانی:
ایمان
امید
قلبها
قدمها
دانشگاه به عنوان مبدا تحول
اعتماد به نفس فردی، و اعتماد به نفس جمعی، و اعتماد به نفس ملی
چرا که میگویند: «…دشمن، ایمان و امید را نشان گرفته و میداند دانشگاه مبدا تحول است و میخواهد قلبهای مردد و قدمهای سست ایجاد کند…» وقتی در ظاهر میگویند: «…دشمن میخواهد آشفتگی سیاسی و ذهنی، تردید و سلب اعتماد به نفس را در دانشجو ایجاد کند…» یعنی در باطن تفهیم شدهاند که «آشفتگی سیاسی و ذهنی» از بین رفته است و جوانان فریاد زدند: «اصلاحطلب، اصولگرا، دیگه تمومه ماجرا» و نیز «نه سلطنت، نه رهبری، نه استبداد رجوی» و… و تعداد روزافزونی از مردم پی بردهاند که پهلوی و رجوی از یک جنس، و هر دو از جنس خامنهای هستند، و با درک این واقعیت، و با نگرانی از کاهش جنبش در خیابانهای حقیقی، مردم از این سلطهسالاران دورتر شده، و بیشتر به خود بازگشتهاند، و مستقلانه، به نفس خود اعتماد بیشتری یافتهاند.
❊ در مقابل «صدا و سیما» و بقیه دستگاه فوقالعاده عریض و طویلی که رژیم برای مغزشوی توسط روایتسازی، و روایتپردازی، و روایتگستری بهکار میبرد، مردم ایران برای دفاع از خود در این جنگ روانی، نه تنها بیکار ننشستهاند، بلکه با ابتکار شعارهای پرشعور خودجوش، پیروزمندانه به دفاع از خویش پرداختهاند.
از جمله شعارهای پرشعور خودجوش که مطالبات مردم را، در خیابانهای حقیقی و مجازی، به وضوح به افکار عمومی منتقل میکنند عبارتند از:
این است شعار ملی – جمهوری جمهوری!
نه سلطنت، نه رهبری، نه استبداد رجوی!
نه شاه میخوایم، نه رهبر- نه بد میخوایم، نه بدتر!
این آخرین پیامه، هدف کل نظامه
این است شعار ملی، جمهوری، استقلال، آزادی
مرگ بر ستمگری- چه شاه باشه، چه رهبری
نه سلطنت نه رهبری، دمکراسی برابری
نه شاه میخوایم، نه رهبر- نه بد میخوایم، نه بدتر!
هیز تویی! هرزه تویی! زن آزاده منم!
❊ با نزدیک شدن سالگرد جنبش خودجوشی که با قتل دولتی مهسا امینی در شهریور ۱۴۰۱ دوباره اوج گرفت، و با نزدیک شدن «انتخابات» بعدی، و…، ژنرالهای جنگ روانی در اتاق فکر روایتسازی و روایتپردازی، با ترس و اضطراب از آینده تاریک و محتوم خود، به تلاطم و ولوله افتادهاند.
ولی چرا باید منفعلانه منتظر بمانیم تا سالگردی سر برسد، و یا موقعیتی پیش بیاید؟
چرا هر کدام از همه ما مردم، هر کدام به سهم خود و به نوبه خود، تلاش نکنیم که با ابتکار و خلاقیت در پیشبرد فرهنگ مردمسالاری و حقوقمداری، موقعیتها را برای کوتاهتر کردن زمان رسیدن به سقوط فیزیکی رژیم، فراهم بیاوریم؟
با بازخوانی و بررسی نقل قولها و تحلیلهایی که در این مختصر آورده شده است، هر کدام از ما میتوانیم نقاط ضعف و قدرت رژیم، و نیز نقاط ضعف و تواناییهای خود را چه به شکل فردی، و چه به شکل جمعی و ملی بیابیم، و آنها در در راه استقرار و استمرار و پیشبرد مردمسالاری، مدیریت کنیم.
بدین ترتیب است که هر کدام از همه ما مردم، هر کدام به سهم خود و به نوبه خود، میتوانیم در ساختن سرنوشتهای خوب و خوبتر، برای خود و عزیزان خود، نقشافرین باشیم، و کاری انجام دهیم، حالا آن کار هر چقدر هم در ظاهر بهنظر کوچک بیاید.
زندگینامه و آثار رضا براهنی
از سایت امید فردا. سرور قلی پور سامانی
رضا براهنی شاعر، نویسنده، منتقد و نظریه پرداز ایرانی در سال 1314 در تبریز متولد شد. او هفت رمان، پانزده دفتر شعر و بیش از ده کتاب نقد و نظریه ادبی نوشته است. رضا براهنی در سال 1384 برنده جایزه ادبی یلدا برای چند دهه فعالیت فرهنگی در زمینه نقد ادبی دریافت کرد.
براهنی در تبریز در خانواده فقیری به دنیا آمد. او تا زمانی که بیستودوسال داشت در تبریز ماند و همزمان با کار درس هم خواند؛ اما بحران ها و مشکلات سیاسی اجتماعی ایران در آن زمان دامن گیر همه از جمله خانواده ی او شد. با وجود همه ی سختی ها و مشکلات او از درس خواندن کناره گیری نکرد و به دانشگاه رفت. رضا براهنی در دانشگاه تبریز و لیسانس زبانوادبیات انگلیسی گرفت و برای ادامه تحصیل به ترکیه رفت. از دانشگاه استانبول مدرک دکتری خود را در رشته ادبیات انگلیسی گرفت و به تهران آمد. در تهران خدمت سربازی را تمام کرد و بعد از آن در دانشگاه تهران به تدریس ادبیات انگلیسی پرداخت.براهنی در زمان حضورش در ایران چند دوره کارگاه نقد، شعر و قصه نویسی برگزار کرد. از نتیجه ی موفقیت آمیز این دوره ها خروج افراد صاحب نامی همچون شیوا ارسطویی، هوشیار انصاری فر، شمس آقاجانی، روزبه حسینی، عباس حبیبی بدرآبادی، مهسا محبعلی، سید علیرضا میرعلینقی، فرخنده حاجی زاده، ناهید توسلی، رزا جمالی، احمد نادعلی، پیمان سلطانی و … هستند که بعدها باعث شکل گیری یک جریان در دهه هفتاد شمسی شدند. او در این سالها نوشتههای گوناگونی در زمینه های مختلف از جمله شعر، داستان و رمان، نقد ادبی، ترجمه و مقاله منتشر کرد. مقالههای انتقادی او در مجله فردوسی یکی از مهم ترین فعالیت های ادبی او تا اواسط دهه چهل محسوب می شود که درنهایت سال ۱۳۴۷ با انتشار کتاب طلا در مس: در شعر و شاعری فرمی منسجم پیدا میکند.زندگی پر تلاطم و پر تلاش براهنی به اینجا ختم نشد. او در سال ۱۳۵۱ به آمریکا رفت و کار تدریس خود را آنجا ادامه داد. یک سال بعد به ایران آمد اما به دلیل فعالیت هایی که علیه رژیم پهلوی داشت دستگیر و زندانی شد. او سه ماه و دوازده روز در سلول انفرادی، تحت شکنجه بود. دو سال بعد دوباره به آمریکا برگشت. در نهایت در سال ۱۳۵۶ موفق به دریافت جایزه بهترین روزنامه نگار حقوق انسانی شد. آثاری که رضا براهنی درباره ی خفقان دوران سلطنت شاه و خیانت امپریالیسم آمریکا و سیا به مردم ایران و سایر کشورهای دنیای سوم نوشت در بیشتر مطبوعات معتبر جهان چاپ شد و سر وصدای زیادی به پا کرد. به طوری که او را «برجستهترین صدای اپوزیسیون ایران علیه شاه و رژیم پهلوی» نامیدند. رضا براهنی در دوره قبل از انقلاب اسلامی فعالیت مستمر و مداوم آزادی خواهانه داشت. آثار ادبی براهنی در ایران تا زمان انقلاب بهدلیل سانسور، محدود به چاپ چند قصه و مقاله در مطبوعات و تعداد کمی ترجمه شد.
بعد از انقلاب اسلامی
در سال 1357 بعد از خروج شاه از ایران، رضا براهنی به ایران بازگشت و آثاری که در آن دوره ممنوع الچاپ بودند را منتشر کرد. بعد از این زمان هم او آثار پرشماری در زمینه های مختلف نوشت. او در زمینه ی شعر و نقد ادبی به ادبیات ایران خدمات زیادی ارائه کرد. بسیاری از منتقدان هنوز هم او را بهعنوان «پایهگذار نقد ادبی مدرن در ایران» می شناسند.
ریاست انجمن قلم کانادا
رضا براهنی تا اواسط دهه هفتاد به کانادا مهاجرت کرد و چندین دوره کارگاه نقد، شعر و قصهنویسی برگزار کرد. شاگردان زیادی از کلاس های و دوره های او رشد کردند. از فعالیتهای براهنی در کانادا تدریس در دانشگاه یورک تورنتو و ریاست انجمن قلم کانادا بهمدت دو سال است.
فعالیت های رضا براهنی در زمینه های مختلف
براهنی در شعر، رمان و داستان، نقد ادبی، ترجمه، مقاله، نمایشنامه و سفرنامه آثار برجسته و مهمی دارد. او اولین تجربه های نویسندگی خود را با رمان نویسی شروع کرد. زمانی که برای تحصیل در ترکیه بود رمانی به زبان انگلیسی بوده است. نگارش رمان روزگار دوزخی آقای ایاز را باید سرآغاز فعالیت او در حوزه داستاننویسی دانست.
آثار داستانی رضا براهینی
آواز کشتگان
رازهای سرزمین من
آزاده خانم و نویسندهاش
الیاس در نیویورک
روزگار دوزخی آقای ایاز
چاه به چاه
بعد از عروسی چه گذشت
اشعار رضا براهینی
آهوان باغ
جنگل و شهر
شبی از نیمروز
مصیبتی زیر آفتاب
گل بر گسترده ماه
ظل الله
نقابها و بندها (انگلیسی)
غمهای بزرگ
بیا کنار پنجره
خطاب به پروانهها
اسماعیل
نقد ادبی نویسنده
طلا در مس
قصهنویسی
کیمیا و خاک
تاریخ مذکر
در انقلاب ایران
خطاب به پروانهها یا چرا من دیگر شاعر نیمایی نیستم
گزارش به نسل بی سن فردا (سخنرانیها و مصاحبهها)
ترجمه های او
از رضا براهنی ترجمههای مختلفی منتشر شده است. از نویسندگانی که براهنی آثارشان را به فارسی برگردانده است.
میتوان به «آنتوان دوسنت اگزوپری»، «ایو آندریچ»، «ویلیام شکسپیر»، «کالروماریا فرانزرو»، «ماکسیم رودنسون»، «دیوید کات» و «لئون ترتسکی» اشاره کرد.
نمایشنامه و سفرنامه
سفرنامه «سفر مصر و حالات من در طول سفر» و نمایشنامه «بازی بیبازی» از دیگر آثار او هستند. نمایشنامه ای که براهنی نوشت در یوتای آمریکا منتشر شد و در اول می ۱۹۷۳ در سالن کتابخانه عمومی سالت نیکسیتی اجرا شد.
رضا براهنی و تاثیر بر داستان نویسی معاصر ایران
رضا براهنی در مصاحبه ای در جواب به این سوال که او چقدر در ادبیات داستانی تاثیرگذار است این طور جواب داد: «من داور چنین سؤالی نمیتوانم باشم. اولاً من همه داستانهایی را که نوشته شده، نخواندهام، به ویژه به سبب دوری از کشور و ثانیاً هیچ نویسندهای نباید به پرسشی از این دست پاسخ بگوید. جواب مثبت حمل بر غرور توأم با حماقت خواهد بود و جواب منفی حماقت توأم با تواضع.
من میگویم: «من که باشم که بر آن خاطر عاطر گذرم – لطفها میکنیای خاک دَرَت تاج سرم».» من نمیتوانم قاضی صالح این نوع مطلب باشم. این قضیه را باید از کسانی که عضو دائمی کارگاه [قصهنویسی] بودهاند، بپرسید. بهعلاوه من همه رمانهایی را که پس از خروج من از ایران چاپ شدهاند، نخواندهام. علاوه بر این گاهی کاری که من در کارگاه کردهام، با کارهایی که خودم نوشتهام و تأثیر یا بیتاثیری آنها اشتباه میشود
زمین و یک کشف عجیب !؟
مهین ایدر
حفره گرانشی در اقیانوس هند؛ چرا سطح آب در نقطهای ۱۰۰ متر از باقی اقیانوس پایینتر است؟
در اقیانوس هند نقطهای وجود دارد که نیروی جاذبه زمین ضعیفتر، جرم آن کمتر از حد معمول و سطح دریا بیش از صد متر پایینتر است.
این نقطه یک «حفره گرانشی» است.
این ناهنجاری گرانشی مدتها ذهن زمینشناسان را به خود درگیر کرده بود اما محققان موسسه دانش هند در بنگلور معتقدند که توضیح معتبری برای به وجود آمدن این پدیده یافتهاند. این محققان در راه رسیدن به فرضیه خود از ابرکامپیوترهایی برای پیبردن به چگونگی شکلگیری این منطقه در ۱۴۰ میلیون سال پیش استفاده کردند.
ناپدید شدن اقیانوس مردم مدتهاست که زمین را به شکل یک کره کامل میپندارند اما این تصور با واقعیت بسیار فاصله دارد. عطریه گوش، دانشمند ژئوفیزیک و استادیار مرکز علوم زمین موسسه دانش هند میگوید: «زمین اساسا شبیه سیبزمینی است. در نتیجه از نظر فنی کره نیست، بلکه بیضیشکل است. زیرا با چرخش سیاره قسمت میانی آن به سمت بیرون برآمده میشود. همچنین سیاره ما از لحاظ چگالی و دیگر ویژگیهایش همگن نیست. چرا که مناطقی وجود دارد که از برخی دیگر چگالترند و همین مساله بر سطح و گرانش زمین تاثیر میگذارد.»
خانم گوش افزود: «اگر آب را روی زمین بریزید، شکل سطحی که آب به خود میگیرد را زمینواره (Geoid) مینامند. اندازه سطح این آب به وسیله تفاوت چگالی مواد داخل زمین کنترل میشود. در واقع جرم این مواد تاثیر مستقیمی در سطح آب بر روی زمین دارد.»
به طور دقیقتر زمینواره شکلی است که سطح اقیانوس به تنهایی تحت تاثیر جاذبه زمین و چرخش زمین قرارمیگیرد، اگر تاثیرات دیگری همچون بادها و جزر و مد وجود نداشته باشند.
«حفره گرانشی» اقیانوس هند که به طور رسمی «کمینه زمینواره» اقیانوس هند نامیده میشود، پایینترین نقطه و بزرگترین ناهنجاری گرانشی زمینواره اقیانوس هند است. این نقطه در اقیانوس هند فرورفتگی دایره واری را به مساحت حدود ۳ میلیون کیلومتر مربع شکل داده است. این فرو رفتگی که از نوک جنوبی شبهجزیره هند آغاز میشود برای نخستین بار در سال ۱۹۴۸ توسط فلیکس آندریس ونینگ ماینس، دانشمند ژئوفیزیک هلندی کشف شد و علت ایجاد آن تاکنون مانند معمایی حلنشده باقی مانده است.
عطریه گوش میگوید: «این نقطه با فاصله پایینترین سطح زمینواره است و توضیح مناسبی بری دلیل ایجادش همچنان موجود نیست.»خانم گوش و همکارانش با هدف یافتن جواب ممکن برای این معما از مدلسازی کامپیوتری استفاده کردند تا بتوانند زمان را به ۱۴۰ میلیون سال پیش بازگردانند تا از آنچه در زمان تشکیل این حفره گرانشی از دید زمینشناسانه اتفاق افتاده است تصویر گستردهتری بیابند. او میگوید: «ما برپایه اطلاعاتمان اطمینان داریم که از چگونگی جهان در آن زمان آگاهیم. قارهها و اقیانوسها در مکانهای کاملا متفاوتی بودند و ساختار چگالی نیز کاملا به گونهای دیگر بود.»
از نقطه آغاز تحقیقات تا به امروز، محققان ۱۹ شبیهسازی از طریق بازسازی جابجایی صفحههای زمینساخت و رفتار ماگما ویا سنگهای مذاب داخل گوشته زمین انجام دادند. در شش سناریو، مجموع پدیدهها منجربه به وجود آمدن حفره گرانشی نظیر حفره مورد مباحثه شد.
خانم گوش در توضیح عامل متمایزکننده این شش شبیهسازی از دیگر سناریو میگوید: «به نظر میرسد وجود تودههای ماگما پیرامون نقطه کمینه زمینواره به همراه ساختار گوشته در مجاورت آن به تشکیل چنین حفره گرانشی میانجامد.»در این شبیهسازیها مقادیر متفاوتی برای چگالی ماگما در نظر گرفته شد و در مدلهایی که تودههای ماگما پدیدار نشد، هیچ کمینه زمینوارهای هم به وجود نیامد. خود این تودهها نیز در نتیجه ناپدید شدن یک اقیانوس قدیمی در میان خشکی هند و آسیا به وجود آمدهاند. زیرا که خشکی هند دهها میلیون سال پیش به سوی آسیا حرکت و درنهایت به آن برخورد کرده است.
خانم گوش میگوید: «هند در ۱۴۰ میلیون سال پیش در جای متفاوتی بود و اقیانوسی در میان صفحه هند و آسیا قرار داشت. در آن زمان هند به سمت شمال آغاز به حرکت کرد، درنتیجه آن شکاف میان هند و آسیا از بین رفت و اقیانوس باستانی ناپدید شد. احتمالا فرورفتن صفحه اقیانوسی به داخل گوشته سبب شکلگیری تودهها و در نتیجه بیرون آمدن موادی با چگالی پایین به سمت سطح زمین شده است.»
سیارهای در دل یک سیاره؛ کشفیات جدید دانشمندان از هسته درونی کره زمین
نگارش از یورونیوز فارسی • به روز شده در: ۱۱/۰۷/۲۰۲۳
تیمی از محققان در یک مطالعه جدید دریافتهاند که جنس هسته درونی زمین یکدست نیست و با آنچه پیشتر تصور میشد تفاوت دارد.
پژوهشگران در دانشگاه یوتای آمریکا کشف کردهاند که هسته درونی زمین یک جرم همگن نیست، بلکه همچون «پرده نقشداری» است که از پارچههای متفاوت بافته شده است. یافتهای که درک جدیدی در مورد شکلگیری و تکامل زمین زمین و همچنین ایجاد میدان مغناطیسی در آن ارائه میکند.
دانشمندان در این تحقیق با استفاده از از دادههای امواج لرزهای ناشی از زلزلههای طبیعی دریافتند که هسته درونی زمین در ابتدا به سرعت رشد کرده و سپس با گذشت زمان سرعت رشد آن کند شده است.
در مرکز زمین یک توپ فلزی جامد (پلاسما با رفتار جامدگونه) قرار دارد. با اطلاعاتی که ما داریم وجود این توپ، که نوعی «سیاره در سیاره» نامیده میشود، زندگی بر روی سطح را ممکن ساخته است. با این حال چگونگی شکلگیری، رشد و تکامل این هسته درونی در طول زمان همچنان یک راز باقی مانده است.
در شرایطی که این کره کوچک به قطر ۲۴۴۲ کیلومتر کمتر از یک درصد از حجم کل زمین را تشکیل میدهد، وجود آن مسئول ایجاد میدان مغناطیسی سیاره ما است که بدون آن کره زمین مکان بسیار متفاوتی میبود.
گوانینگ پانگ، محقق در دانشگاه کورنل و از نویسندگان این مطالعه، با اشاره به اینکه جرم هسته مرکزی همگن نیست میگوید: «ما برای اولین بار تأیید کردیم که این نوع ناهمگونی در همه جای هسته درونی وجود دارد.»
- دانشمندان: چرخش هسته مرکزی کره زمین در حال معکوس شدن است
- کوههای عظیم زیرزمینی دانشمندان را شگفتزده کرد
در این تحقیق از مجموعه دادههای «شبکه جهانی آرایههای لرزهای برای شناسایی انفجارهای هستهای» (CTBTO) استفاده شده است. این نهاد در سال ۱۹۹۶ توسط کمیسیون معاهده منع جامع آزمایشهای هستهای ایجاد شد تا سازمان ملل متحد از انطباق فعالیتهای هستهای با معاهدات بینالمللی، که چنین انفجارهایی را ممنوع میکنند، اطمینان حاصل کند.
این نهاد دارای ۴ سیستم نظارتی انفجار، با استفاده از ابزارهای سنجش پیشرفته در سراسر جهان است. دانشمندان نیز میتوانند از دادههای به دستآمده از آن برای رویدادهای جغرافیایی، از چگونگی شکلگیری کوههای یخ در سطح کره زمین تا فعل و انفعالات پوسته نازک زمین، استفاده کنند.
زمین از هستهای گداخته تشکیل شده استتصویر: کانوا
هرچند سطح زمین به طور کامل نقشهبرداری و شناخته شده است، مطالعه داخل آن برای دانشمندان کار بسیار دشواری به شمار میرود زیرا نمیتوان مستقیماً به آن دسترسی داشت. بهترین ابزار برای سنجش این قلمرو پنهان، امواج لرزهای زلزله است که از طریق ارتعاش هسته فلزی شروع شده و سپس گوشته سنگی و سپس پوسته نازک سیاره را درمینوردند.
هسته زمین که حدود ۷ هزار کیلومتر قطر دارد و عمدتاً از آهن و مقداری نیکل به همراه چند عنصر فلزی سنگین دیگر تشکیل شده است. دمای این بخش به حدود ۵۵۰۰ درجه سانتیگراد میرسد که تقریبا دمایی مشابه با سطح خورشید دارد.پروفسور کیت کپر، زمینشناس و رئیس ایستگاه لرزهنگاری دانشگاه یوتا، در این باره میگوید: «هسته درونی زمین یک سیاره در دل یک سیاره دیگر است که چرخش خاص خود را دارد و توسط اقیانوس بزرگی از آهن مذاب از سطح آن جدا شده است.»برای مطالعه جدید تیم تحقیقاتی دانشگاه یوتا دادههای لرزهای ثبتشده توسط ۲۰ آرایه لرزهسنج در سرتاسر جهان، از جمله دو دستگاه در قطب جنوب، را مورد بررسی قرار دادند. یافتن سیگنالهایی که از هسته درونی زمین میآیند بسیار سخت است چرا که اندازه آنها بسیار ریز است. دکتر کوپر در این باره میگوید: «اندازه این سیگنالها تقریباً یک نانومتر است. کاری که ما انجام میدهیم این است که در انبار کاه به دنبال سوزن باشیم.»دانشمندان میگویند در مقطعی از تاریخچه زمین، هسته درونی تحت فشارهای شدید موجود در مرکز سیاره شروع به تشکیل «هسته جامد» کرد. هنوز مشخص نیست که این فرآیند چه زمانی آغاز شد، اما تیم دانشگاه یوتا سرنخهای مهمی را از نحوه شکلگیری آن کشف کرده اند.
آقای پانگ میگوید: «بزرگترین کشف ما این است که وقتی بیشتر به سمت عمق میروید، ناهمگنی قویتر میشود. در واقع ناهمگن بودن در مرکز زمین قویتر است و ما فکر میکنیم که این بافت ناهمگن، ریشه در سرعت رشد هسته درونی دارد.» نتایج تحقیقات تازه در نشریه علمی نیچرمنتشر شده است.
ژینوس محمودی؛ اولین زنِ هواشناس ایران
پرویز نیکنام
وقتی وضع هوا را پیشبینی میکردم و گزارش آن از رادیو پخش میشد، تمام شب را نمیخوابیدم تا ببینم روز جمعه چه خواهد شد و همینکه میدیدم همهی مردم دارند نتیجهی کار مرا کنترل میکنند، دچار نگرانی میشدم… چند سال قبل که اوایل کارم در فرودگاه مهرآباد بود و وضع هوا را پیشبینی میکردم، قرار بود جشن سردوشی دانشکدهی افسری در پیشگاه شاهنشاه برگزار گردد. چند روز پشتسرهم بهعلت بدی هوا جشن به تأخیر افتاد و هر روز تلفن میزدند و میپرسیدند فردا هوا چطور است. چون غالباً هوا بد بود، جشن را به تأخیر میانداختند… یک روز که دستگاه هواشناسی را نگاه کردم، با ۹۰درصد اطمینان گفتم: «فردا هوا صاف است.» چند بار پرسیدند: «مطمئن هستید؟» گفتم: «بله.» حتی اسمم را پرسیدند و یادداشت کردند. اتفاقاً کشیک شب هم با خود من بود. عصر نشسته بودم و دیدم کمکم ابرها شروع کردند از گوشهی افق به جلوآمدن، در عرض چهار ساعت ابر سراسر آسمان تهران را پوشانید. تمام شب را آنچنان در دلهره و ناراحتی بودم، دیدم هوا روشن شده و آسمانْ شفاف است و از ابرها خبری نیست. میتوانید حدس بزنید که خوشحالی من و مقاماتی که جشن را برگزار میکردند تا چه حدی بود.
در سال ۱۳۳۱ در یکی از روزنامههای محلی اعلانی منتشر شد که بر اساس آن دارندگان گواهینامهی لیسانس میتوانستند در اولین دورهی دوسالهی پیشبینی هوایی در فرودگاه مهرآباد تهران شرکت کنند که زیرنظر مستشاران سازمان بینالمللی هواشناسی برگزار میشد.
ژینوس (نعمت) محمودی در این دوره ثبتنام میکند و بهعنوان تنها زن دانشجو در این دوره پذیرفته میشود. او در سال ۱۳۳۳ با رتبهی ممتاز این دورهی دوساله را پشتسر میگذارد و بهعنوان مهندس فوقلیسانس به استخدام ادارهی کل هواشناسی درمیآید که در فرودگاه مهرآباد مستقر است. او در آنجا ضمن کار به آموزش پیشبینی جوی در کلاسهای فرودگاه مهرآباد مشغول میشود.
مدت کوتاهی بعد همسرش، هوشنگ محمودی، برای مأموریتی روانهی کرمان میشود و خانم محمودی بهناچار با خانواده به کرمان میرود. چون ادارهی هواشناسی کرمان بهدرستی شکل نگرفته بود، او به استخدام اصل چهار کرمان درمیآید که یک برنامهی همکاری بین ایران و برنامهی اصل چهار آمریکاست و در آن به روستائیان روشهای جدید کشاورزی و استفاده از آب و چگونگی رعایت بهداشتی آموزش داده میشود.
دو سال بعد، در سال ۱۳۳۵، پس از بازگشت از کرمان به تهران، ژینوس به استخدام رسمی ادارهی کل هواشناسی در فرودگاه مهرآباد درمیآید و بهعنوان «پیشبین ارشد هواشناسی» مشغول به کار میشود و تا سال ۱۳۴۱ در این سمت کار میکند.
در طول این مدت او مسئولیت تهیه و تدوین اطلس اقلیمی ایران را بر عهده میگیرد، مجموعهآماری که در آن جزئیات وضع آبوهوا و اوضاع جوی مناطق مختلف ایران و امکانات کشتوزرع از نظر اقتصادی، صنعتی و کشاورزی بررسی شده است. این اطلس حاوی نقشههایی از نقاط مختلف کشور است.
ژینوس محمودی میگوید: «اطلس اقلیمی ایران از مجموعهآمار هواشناسی در ده سال گذشته تهیه شده و حاوی دویست نقشهی ایران است که وضع آبوهوای ایران را نشان میدهد. ما درحقیقت اطلاعات آماری خود را بهصورت قابلاستفاده درآوردهایم و تمام مؤسسات عمرانی میتوانند از آن استفاده کنند.»این کتاب در سال ۱۳۴۴ از سوی دانشگاه تهران و مؤسسهی جغرافیا منتشر شده و در آن آمده که این اطلس به مدیریت و سرپرستی ژینوس نعمت و زیرنظر محمدحسن گنجی تهیه شده است.ژینوس محمودی در این دوران مسئولیت بیشتری بابت پیشبینیهایش داشت، چون پیشبینیهایش گستردهی بزرگی را در بر میگرفت. او میگفت: «ممکن است یک پیشبینی یا آمار غلط من میلیونها تومان به اقتصاد یا کشاورزی مملکت ضرر بزند.»
ژینوس محمودی در سال ۱۳۴۲ سرپرستی و مدیریت فنی طرح باروری ابرها و باران مصنوعی را بر عهده میگیرد و همزمان عضو کمیسیونهای مختلفی میشود که از جمله میتوان به اینها اشاره کرد: کمیسیون مطالعات و تحقیقات در آلودگی هوا در دانشگاه تهران، کمیتهی تحقیقات مالچپاشی و تثبیت شنهای روان، کمیتهی هیدرولوژی ایران و کمیتهی ملی اقیانوسشناسی.
ژینوس محمودی، همزمان با فعالیتهای اداری و دولتی، پیگیر حقوق زنان نیز بود. او عضو انجمن «رونتا» (زنان تحصیلکرده در امور صلح) و رئیس انجمن «صلح دیهیم» بود و همچنین ریاست هیئتمدیرهی «جمعیت زنان وزارت راه و هواشناسی» را بر عهده داشت. علاوه بر این، ژینوس محمودی نمایندهی ایران در کنگرهی اقلیمشناسی جهانی و عضو این کنگره در زمینهی کاربردهای هواشناسی و عضو کارگروه اطلس اقلیمی آسیا بود. همزمان نیز در دانشگاه تهران و مدرسهی عالی هواشناسی که زیرنظر سازمان هواشناسی فعالیت میکرد، درس میداد. در این دوران او تمرکز و مطالعهی خود را بر چگونگی باروری ابرها و میزان پیشرفت تحقیقات در این زمینه قرار میدهد و با بورس سازمان جهانی هواشناسی به تحقیق و پژوهش در دانشگاههای آمریکا میپردازد.
در کتاب خاطرات ژینوس محمودی چنین آمده است:تجارب بارورکردن ابرها یا کاستن از قدرت باروری آنها یکی از جالبترین و شیرینترین تجارب زندگی وی است. برای شناخت دقیق حالات، مقدار حساسیت و خاصیت ویژهی فیزیکی آنها که منجر به مهارکردن آنها میگردد، طرق موجود را مطالعه و فنون تحریک ابرها را برای باریدن بهخوبی آزمایش میکند. با پرواز در هواپیماهای آزمایشی این مراکز علمی و یا آزمایشگاههای پرنده که مجهز به دقیقترین وسایل و دستگاههای اندازهگیری، نمونهبرداری و عکسبرداری هستند در ابرهای طوفانزا، ساعتها به پرواز درآمده و سعی میکند تا مهارکردن آنها را تجربه کند.او برای تکمیل تحقیقات و پژوهشهای خود در زمینهی هواشناسی از سازمانهای هواشناسی رم، پاریس، لندن، هامبورگ، استکهلم و مراکز دانشگاهی مرتبط با هواشناسی در آمریکا، شوروی و افغانستان دیدن میکند تا از نزدیک نتایج پیشرفتها را ارزیابی کند.در همین زمان در «کنفرانسهای هواشناسی کشاورزی در بیروت، انرژیهای طبیعی در رم، کنگرهی اقلیمشناسی جهانی در استکهلم، کنگرهی کاربرد هواشناسی در آلمان و کنفرانس تعدیل هوا در تاشکند ازبکستان شرکت میکند». پس از پژوهشهای بسیار او پیشنهاد میکند که در خلیجفارس و دریای عمان یک شبکه در سطح زمین برای اندازهگیریهای دریایی و یک ماهوارهی مصنوعی برای پیشبینی دریایی دستگاههای اندازهگیری در سطوح بالای جو ایجاد شود تا هم صیادان جنوب بتوانند از پیش در جریان تغییرات آبوهوایی باشند و هم کشتیهای تجاری ضمن کنترل فعالیت ناوبری از امنیت بیشتر برخوردار شوند.نتیجهی این تلاش او ایجاد اولین واحد هواشناسی از سوی سازمان بنادر و کشتیرانی و شیلات است که منطقهی خلیجفارس را تحتپوشش قرار میدهد. برای همین هم از خانم محمودی بهعنوان بنیانگذار هواشناسی دریایی در ایران یاد میشود.
فعالیتهای فرهنگی ژینوس محمودی، همزمان با فعالیتهای اداری و دولتی، پیگیر حقوق زنان نیز بود. او عضو انجمن «رونتا» (زنان تحصیلکرده در امور صلح) و رئیس انجمن «صلح دیهیم» بود و همچنین ریاست هیئتمدیرهی «جمعیت زنان وزارت راه و هواشناسی» را بر عهده داشت. در خاطراتش، به تاریخ ۶ شهریور ۱۳۴۶، مینویسد:
آنچه در این سه ماه به یادم میآید و انجام گرفته، اول پس از چندین جلسه که هیئت مؤسسهی جمعیت زنان را اداره کردم، یک جلسهی عمومی هم دعوت کردیم که خانمها بیایند و آگاه شوند که این جلسه به وجود آمده و سپس با ۹۷ نفر عضو رسمی اولین مجمع عمومی را تشکیل دادیم و بعد هم در جلسهی هیئتمدیره که در این انتخابات تعیین شده بودند بهعنوان رئیس جمعیت انتخاب شدم و حالا مرتب چند جلسهای است که جمعیت را تشکیل میدهم. در این دوران او مدیر تحقیقات و بررسیهای علمی هواشناسی کل کشور است. وقتی ادارهی کل هواشناسی به سازمان تبدیل شد، او همچنان معاون پژوهشی و آموزشی سازمان هواشناسی کشور بود. در این زمان سه ادارهی تحقیقات علمی آمار، اقلیمشناسی و آموزش هواشناسی زیرنظرش کار میکرد.هواشناسی بخشی از زیرمجموعهی وزارت جنگ بود و ژینوس محمودی در آخرین رتبههای اداری خود بهعنوان معاون وزارت جنگ و سرپرست هواشناسی با درجهی سرلشکری کار میکرد.
زندگی در محیط فرهنگی ژینوس (نعمت) محمودی در ۱۷ مرداد ۱۳۰۸ در تهران به دنیا آمد. پدرش، عباس نعمت، بنیانگذار گراورسازی در ایران است. او در زمان رضاشاه توانست امتیاز طهران مصور را بگیرد که بعدها با عنوان مجلهی تهران مصور ادامه پیدا کرد. مادرش، کماله اجزاچی، معلم بود و در مدرسهی تربیت دختران درس میداد. ژینوس تا کلاس پنجم در مدارس دولتی و از کلاس پنجم تا نهم در دبیرستان نوباوگان درس خواند و دیپلمش را در سال ۱۳۲۶ در رشتهی ریاضی از دبیرستان نوربخش گرفت.
ژینوس محمودی در گفتوگو با مجلهی زن روز میگوید: من محصل دبیرستان نوباوگان ضرابی بودم و برایاینکه ریاضی بخوانم به دبیرستان رضاشاه کبیر آمدم. جزو اولین دخترهایی بودم که در رشتهی ریاضی نامنویسی کردم و مدیر مدرسه برای نه نفر کلاس ریاضی باز کرد. آن روزها هرکس به من میرسید میگفت دختر که نمیرود ریاضی بخواند. وقتیکه شما دخترها میخواهید مهندس بشوید، پس کی بهجای شما آشپزی و بچهداری کند؟ بعد از پایان دبیرستان به دانشگاه تهران رفت تا فیزیک بخواند. او در نوزدهسالگی، هنگامیکه دانشجوی فیزیک دانشگاه تهران بود، با هوشنگ محمودی، جوان ۲۲سالهای که حقوق میخواند، آشنا شد و در سال ۱۳۲۷ ازدواج کرد. با پایان دورهی لیسانس در سال ۱۳۲۹، او دو سالی سرگرم دو دخترش بود که در این دو سال به دنیا آمده بودند.بعد، در سال ۱۳۳۱ با تشویق همسرش در دورهی تخصصی علوم جوی و هواشناسی شرکت کرد، که در فرودگاه مهرآباد تهران برگزار میشد. دو سال بعد او این دوره را با موفقیت پشتسر گذاشت و فوقلیسانس گرفت. خودش دوست داشت که دکتری بخواند و برای همین هم به انگلیس رفت و قرار بود بعد به آمریکا برود. او میگوید:
با سه تا بچه که برای اولینبار به خارج سفر میکنند… وارد لندن شدیم. بچهها را به مدرسه گذاشتم و خودم به دانشگاه رفتم… دانشکده اصلاً قابلاستفاده نبود، سطحش پایین بود. بچهها هم از غربت و تنهایی آنقدر نالیدند و گریه کردند که دیدم ادامهی این زندگی و حرکت از انگلیس به آمریکا و در محیط تازهای زندگی را ازسرگرفتن از قدرت من خارج است.در سال ۱۳۳۴ با همسرش، که برای مأموریتی به کرمان میرفت، همراه شد و دو سالی آنجا ماند. هوشنگ محمودی اولین تهیهکننده و گردانندهی برنامههای کودک بود. وقتی به تهران بازگشت، دوباره کارش را در ادارهی هواشناسی از سر گرفت. ابتدا مدتی کار پیشبینی هوا را بر عهده داشت. بعد، مدیر ادارهی تحقیقات و بررسیهای هواشناسی شد و بیشتر از ده سال روی اطلس جغرافیایی ایران کار کرد.
ژینوس محمودی در سال ۱۳۴۶ برای گرفتن فوقلیسانس جغرافیا ثبتنام کرد. در خاطراتش مینویسد: «امتحان انگلیسی کردند. بههرحال، قبول شدم و در رشتهی جغرافیای طبیعی اسم نوشتم.»
همزمان با درس و کار، خانم محمودی کتاب هم ترجمه میکند. در یادداشت ۵ بهمن ۱۳۴۶ مینویسد: «کتابم را تمام کردم. ترجمه و تصحیح تمام شده و فکر میکنم شاید تا یک هفتهی دیگر برای چاپ برود.»
او نخستین زن پیشروی ایرانی بود که تحقیقاتی را در زمینهی بهکارگیری و بهرهوری انرژی خورشیدی انجام داد تا از اشعهی خورشید برای مصارف حرارتی استفاده شود.
انقلاب اسلامی دوسه سال پیش از انقلاب میتوانست بازنشسته شود، اما بهدلیل تجریبات زیادی که در زمینهی هواشناسی داشت، دولت با تقاضای بانشستگیاش موافقت نکرد. بعد از انقلاب بهدلیل بهائیبودن از کار برکنار و حقوقش قطع شد. حساب بانکیاش مسدود و موجودی حسابش نیز به نام بیتالمال ضبط شد.ژینوس محمودی در خاطراتش در روز ۲۶ فروردین ۱۳۵۹ مینویسد: «حساب مرا از اول اسفند قطع کردهاند، به دستور اداره تا اطلاع ثانوی. درضمن، یکی از دوستان از اداره تلفن کرد که پنجشنبهی گذشته در اتاقهای کنفرانس اعلام کردند که مرا و رؤسای گذشته را منفصل میکنند.» اما فقط قطع همکاری و حقوق در میان نبود؛ خانم محمودی در خاطرات روز ۲۱ تیر ۱۳۵۹ مینویسد: «دوباره از سازمان هواشناسی مرا برای محاکمه خواستند. محاکمه! البته خواهم رفت، چون کوچکترین خطایی نکردهام و در بیگناهی خود شکی ندارم.»ژینوس محمودی در کنار فعالیتهای اداری-دولتی عضو محفل بهائیان تهران بود، که بزرگترین محفل بهائیان در ایران به حساب میآمد. این محفل هیئتی متشکل از نه نفر است که با رأی بهائیان در هر منطقه یا کشور انتخاب میشوند و مسئول رسیدگی به امور جاری جامعهی بهائی هستند. او نخستین زن پیشروی ایرانی بود که تحقیقاتی را در زمینهی بهکارگیری و بهرهوری انرژی خورشیدی انجام داد تا از اشعهی خورشید برای مصارف حرارتی استفاده شود.
او در دههی ۱۳۵۰ ابتدا منشی محفل تهران بود، اما بعدها به سمت معاونت محفل بهائیان انتخاب شد که، علاوه بر تهران و همدان، منطقهی غرب را تحتپوشش داشت. همسرش نیز عضو محفل ملی بهائیان بود، اما انقلاب ۱۳۵۷ وضع زندگی آنها را بهکلی تغییر داد. در این دوره ژینوس محمودی نیز در محفل ملی بهائیان ایران وظایف یکی از اعضا را که به زندان افتاده بود بر عهده داشت. خانم محمودی در خاطراتش از روز ۲۸ تیر ۱۳۵۹ مینویسد: «امروز تلفنی به هوشی (هوشنگ)، شوهرم، خبر دادند که خود را کمتر آفتابی کند، چون در پی دستگیری او هستند.» صبح روز ۳۰ مرداد ۱۳۵۹ زن و شوهر به روال همیشه با همدیگر خداحافظی کردند. هوشنگ که برای شرکت در جلسهی محفل ملی بهائیان رفته بود با حملهی پاسداران انقلاب به همراه جمعی دیگر ربوده شد و دیگر هیچ خبری از او به دست نیامد. خانم محمودی در خاطرات روز ۳۰ مرداد ۱۳۵۹ مینویسد: «ساعت سهونیم هوشی (هوشنگ) بهاتفاق “عمو جان” برای جلسهی محفل بیرون رفتند. ساعت پنج خبر رسید که او را با “عمو جان” و کلیهی اعضای محفل ملی و دکتر عباسیان و دکتر روحانی یک گروه ضربت گرفتند و بردند. کجا؟ معلوم نیست.» ژینوس که نتوانسته بود در این جلسه حاضر شود از آن پیشامد جان به در برد، اما سخت آزردهخاطر و همچنان منتظر بود. او در بهمن ۱۳۵۹ در نامهای نوشته: «سعی دارم از آرامش خاطر و خندیدن با یاران روحانی فکر و خیال دیگری به خود راه ندهم. از دوری و مفارقت شما نگرانم. ولی ممکن است هر لحظه تلفن از ناحیهی شما زنگ بزند و مرا شاد و مسرور بیابید.» بعد از آن واقعه انتخابات جدیدی برگزار شد و ژینوس محمودی دوباره به عضویت محفل ملی بهائیان درآمد. اما بعد از آنکه همسرش را بههمراه ده نفر دستگیر کردند، او مدام جایش را عوض میکرد. خودش در ۶ شهریور مینویسد: «از یازده نفر ربودهشدگانمان خبری نیست با تمام کوششها… برای تغییر محل اقامتم از امشب چند روز به منزل خالهام خواهم رفت.»
بعد از آن، او مدام پیگیر سرنوشت همسر و دیگر اعضای دستگیرشدهی محفل بود. خانم محمودی در خاطراتش در روز ۲۹ مهر مینویسد:
از ربودهشدگانمان خبری نیست. امروز از صبح زود مشغول تلفنزدن به دادستانی کل انقلاب جمهوری اسلامی هستم تا شاید خبری و اثری از آنها بیابم. سرانجام، موفق شدم چند کلامی صحبت کنم. به آنها یادآوری کردم که قرار بوده که از ربودهشدهگانمان خبری به ما بدهند. آنها اظهار داشتند که از کموکیف جریان اطلاعی ندارند و پاسدارانی که در این حمله دست داشتهاند فعلاً در جبهه هستند.روز بعد او دوباره تلفن میکند و از قول مسئولی در دادستانی مینویسد: «با سپاه پاسداران صحبت کردهام، ولی خبری نبوده. گفتم چگونه میشود؟ روزهای اول همه گفتند پهلوی ما هستند. ما گرفتیم و در اوین هستند. گفت شما باید به حرف من اعتماد کنید. آنها که گفتهاند بدون منشأ گفتهاند و افراد دیگری را منظورشان بوده.»او همچنان پیگیر بود و روز ۱ آبان ۱۳۵۹ با عبدالمجید معادیخواه، قاضی شرع دادگاه انقلاب که آن زمان نمایندهی مجلس بود و بعدها به وزارت ارشاد نیز رسید، تماس گرفت. «[ولی او هم] جواب مسئول دادستانی را داد که آنها در اوین نیستند. پرسیدم که آیا ممکن است جایی در اوین باشد که از چشم و تلفن و آگاهی آقای معادیخواه دور باشد، گفت همهجا زیرنظر اوست و ممکن نیست.»
بعد از آن، خانم محمودی چندین بار به زندان اوین مراجعه کرد. در خاطرات روز ۱۴ آبان مینویسد: امروز صبح، پس از تهیهی چادر و حجاب اسلامی، برای دیدن رئیس شعبهی دو دادگاه انقلاب به زندان اوین رفتم. ساعت ده صبح بود و صف مراجعهکنندگان بسیار طویل. بعد از ساعت ده به داخل زندان اوین و قسمت دادگاهها رسیدم، ولی ایشان از دادگاه رفته بودند و گفتند تا یکیدو ساعت دیگر مراجعت نخواهند کرد. چارهای نداشتم جز اینکه صبر کنم… دوباره سراغ رئیس شعبهی دو رفتم و کارت معرفی را به ایشان دادم. روی همان پاکت یادداشتی نوشت که بروم و ببینم که آیا در آنجا پروندهای به نام آنها هست یا نه. به بایگانی پایین رفتم و آنجا فقط پروندهای به نام «هوشنگ محمودی ــ نونهالان» بود و بقیهی قسمتها را نتوانستم ببینم… در این اثنا معممی با یک بغل پرونده از راه رسید و چون موضوع را شنید، گفت که این کار مربوط به خود اوست. حدود نیم ساعت هم با او صحبت کردم و در آخر گفت شاید بتواند وسیلهی ملاقاتی برایمان فراهم آورد، ولی خودش را معرفی نکرد. امیدهایمان از همهجا قطع شده است.ژینوس به تلاشهای بینتیجه از سرنوشت همسرش ادامه میداد، تا آنکه در ۲۳ آذر ۱۳۶۰، وقتی در جلسهی محفل بهائی شرکت کرد، از سوی پاسداران انقلاب بازداشت میشود و به زندان میافتد. کمتر از دو هفته بعد از بازداشت، در ۶ دی، بههمراه هفت نفر از اعضای دیگر، درحالیکه ۵۲ سال بیشتر نداشت، تیرباران شد. هیچ سند و مدرکی از بازداشت و دادگاه ژینوس محمودی وجود ندارد و تنها سند رسمیای که در دادستانی کل انقلاب اسلامی وجود دارد در تاریخ ۷ دی ۱۳۶۰ منتشر شده و طبق آن ژینوس محمودی و هفت نفر دیگر از اعضای محفل بهائی توسط دادگاه انقلاب اسلامی تهران محاکمه شده و به جرم «جاسوسی» به اعدام محکوم شدهاند.خانوادهی او چندین روز بعد از اعدام بهشکل غیررسمی از سوی مسئولان اوین مطلع میشوند که اولین زن هواشناس ایران در «کفرآباد» بهشتزهرا در قبری گمنام دفن شده است.
ژینوس محمودی امیدوار بود هواشناسی ایران روزبهروز پیشرفت کند و به قدرت کشورهایی نظیر شوروی و آمریکای آن روز برسد.
خودش میگوید: «آرزو دارم که روزی هواشناسی ایران را به جایی برسانیم که اثر مستقیم با زندگی مردم داشته باشد و در بهبود وضع اقتصادی و کشاورزی ما مؤثر باشد.»
به بهانه روز جهانی محیط زیست
پریا ترابی
به بهانه روز جهانی محیط زیست، که امسال پنجاهمین سالگرد گرامیداشت روز جهانی محیط زیست است.
اکنون بیش از ۳۰۰ روستا در استان یزد، با تانکر آبرسانی میشوند
به دلیل کمبود آب، چاههای آب از عمق ۱۲۰ متر هم عمیقتر شده
سالی ۴۰ تا ۵۰ سانتیمتر افت سطح آب را در استان
فرونشست زمین در زمینهای کشاورزی و جادهها خسارت زیادی وارد کرده است، به طوری که خطوط ریلی، راه آهن و ساختمانها و سازههای میراث فرهنگی و تاریخی نیز دچار آسیب شدهاند.
آتوسا گلشاد نژاد قهرمانی آسیا در 20 سالگی
رما محمدی
شیردختر کرمانشاهی کاراته کشورمان و آتوسا ایران زمین قهرمان آسیا شد .او مزد زحمات خود و حمایت های خانواده اش را گرفت . روزی 50 کیلومتر برای تمرین از شهر تاریخی بیستون تا مرکز شهر کرمانشاه سفر می کرد .آتوسا گلشادنژاد ستاره جوان و بی بدیل این روزهای کاراته بانوان با شکست کلیه رقبای خود در مسابقات قهرمانی آسیا در شهر ملاکا – مالزی 2023 ضمن کسب مقام قهرمانی به مدال طلا دست یافت .
آتوسا دختر مقتدر ایران زمین در دور اول با نتیجه دو بر صفر مونا الدیری از اردن را پشت سر گذاشت و در دور دوم موفق شد با نتیجه یک بر صفر اسل کانایا از قزاقستان را شکست دهد.نماینده وزن ۶۱- بانوان ایران در سومین مسابقه خود مقابل گونگ لی از چین در حالی که نتیجه این رقابت صفر صفر شد، با رای داوران و در هانتی گلشاد نژاد به پیروزی رسید و راهی فینال این مسابقات شد و در رقابت فینال نیز با نتیجه سه بر صفر سارا علامر اماراتی را شکست داد و صاحب مدال طلا قهرمانی کاراته آسیا شد.آتوسا گلشاد نژاد با همین طلای اولش در 20 سالگی، به چهارمین دختر کاراته کای ایرانی تاریخ این رشته بدل میشود که در آسیا (کومیته انفرادی)، به مدال طلا دست یافته است .
امروز جمعه ۳۰ تیر ۱۴۰۲ یک نقطه عطف در زندگی آتوسا گلشاد نژاد است. او از همین امروز باید به دنبال جاهطلبیهای بزرگتری باشد و هر آنچه بخواهد برای او با این سطح فنی، این وضعیت فیزیکی و این ذهن مثبت، امکانپذیر است.بد ندیدم که از مربی آتوسا و شروع کارش در کرمانشاه بنویسم . (مصاحبه سال گذشت 1401) بانو فرانک نظری در مورد شروع بکار آتوسا ایران زمین می گوید :
یک روز برای بازدید به مناطق دور کرمانشاه رفته بودم. در میان تعدادی کودک علاقه مند به کاراته؛ دختری توجه من را به خود جلب کرد. جلب از آن جهت که بسیار تنومند و رعنا نسبت به هم سن و سالان خود بود. جلو رفتم و اسم او را بلند پرسیدم. شنیدم “آتوسا” و گفتم این همان نامی است که در آینده تاریخ سازی خواهد کرد.به او گفتم: دخترم میتوانی هر روز ۵۰ کیلومتر طی کنی و به مرکز شهر بیایی؟ بدون لحظه ای درنگ گفت: بله! اما نمیشد به جواب کوتاه دخترک ۶ ساله تکیه کرد. گذشتم و روز بعد زود تر از همه او آمده بود به مرکز شهر برای تمرین کاراته! پشت این کودک، پدری کشتی گیر با روحیه حمایتگر قرار داشت.
آتوسا در بیستون یکی از شهرهای شهرستان هرسین استان کرمانشاه زندگی میکرد. منطقه ای با بار اقتصادی در کنار بزرگ ترین کارخانه کرمانشاه، خدا را شکر آتوسا از بعد مالی هیچ مشکلی نداشت و همیشه از این جهت به لطف پدر و مادر مهربانش مورد حمایت قرار میگیرد.
این دختر از قوم لک است و قد بلندی دارد، پشتکار، هوش او مثال زدنی است. یک ماه نشده کمربند نارنجی گرفت و با بازیکنان رده مشکی مسابقه داد. هیچکس باور نمیکرد او آماتور باشد و حالا آتوسای من بعد از پنجاه و هفت سال اولین مدال طلای ۶۱_ رده امید قهرمانی آسیا را در تاریخ کومیته زنان ایران کسب کرد.به همراهی با آتوسا افتخار می کنم، او مانند سیل جاری است و کسی نمی تواند جلودارش باشد! شک ندارم که این دختر قهرمان آسیا می شود و اطمینان دارم او پتانسیل این را دارد که روزی پرچمدار کارته ایران شود. او هر روز مدت زمان زیادی تمرین میکند و کاراته اولویت اول زندگی اوست.