ماهنامه آزادگی شماره ۳۲۱

روی جلد پشت جلد

در هر 10 دقیقه حداقل یک مورد نقض حقوق بشر در ایران اتفاق می افتد

در شماره 321 آزادگی، می ‌خوانید

لایحه بودجه ۱۴۰۲ آینه تمام نمای ورشکستگی رژیم ولایت فقیه
ژاله وف
3
من رامین پوراندرجانی هستم
از فیسبوک فریده شاهگلی
7
دستهای باهم بودن مان را بفشاریم
سودابه فریادیان
8
آیا ما درون یک هولوگرام عظیم زندگی می‌کنیم؟
لیلا باستانی نوشهر
9
حجاب اجباری از دل حجاب‌های اجباری ایدئولوژی‌ها بیرون آمده
اکبر دهقانی ناژوانی
10
طبقه، بهار عربی و جنبش زن، زندگی، آزادی
آصف بیات در گفت‌وگو با تورج اتابکی
12
اسلام  و تجاوز به کودکان دختر خردسال    
مهناز ترابی
15
برتولت برشت کیست
تنظیم: شیما یا حق
16
درباره‌ی آزادی بیان
چیماماندا انگوزی آدیچی برگردان: هامون نیشابوری
17
برده داری از مدرن تا سنتی
مهران انصاری نژاد
21
مریم اکبری منفرد زندانی سیاسی
از وبلاک هنر آزادگی،آزاداندیشی - سونیا سوارکوب
21
دانشگاه های ايران در شرف خالی شدن از مغزهای متفکر                              
پریا ترابی    
22
برای آیندگان
مهین ایدر
23

مدیر مسئول و صاحب امتیاز:

منوچهر شفائی

همکاران در این شماره:

معصومه نژاد محجوب

مهین ایدر

مهسا شفوی

طرح روی جلد و پشت جلد:

ابوالفضل پرویزی

امور گرافیک، فنی و اینترنتی :        

عباس رهبری

چاپ و پخش:

مصطفی حاجی قادر مرحومی

یادآوری:

  • آزادگی کاملاً مستقل و زیر نظر مدیر مسئول منتشر می‌شود.
  • نشر آثار، سخنرانی‌ها و اطلاعیه‌ها به معنی تائید آن‌ها نبوده و فقط به دلیل اعتقاد و ایمان به آزادی اندیشه و بیان می‌باشد.
  • با اعتقاد به گسترش افکار، استفاده و انتشار آثار چاپ شده در این نشریه بدون هیچ محدودیتی کاملاً آزاد است.
  • مسئولیت هر اثری بر عهده نویسنده آن اثر است و آزادگی صرفاً ناشر افکار می‌باشد.

آزادگی

آدرس:

Azadegy _ M. Shafaei

Postfach 52 42

30052 Hannover – Deutschland

Tel: +49 163 261 12 57

Email: shafaei@azadegy.de

www.azadegy.de

 

 

 

 

 لایحه بودجه ۱۴۰۲ آینه تمام نمای ورشکستگی رژیم ولایت فقیه

ژاله وفا

 بودجه سالانه هرکشوری مهمترین سند مالی حاکمیت به شمار می‌رود.

شایان توجه است که هر بودجه سالم و منطبق بر واقعیتی بایستی بر اساس نیازهای اصلی کشور تنظیم شود تا افزایش رفاه و امنیت ملی را محقق کند و نیز داده های بودجه بایستی منطبق بر واقعیت تعیین شوند و نه اینکه تنها بر روی کاغذ حساب درآمدها و هزینه ها تراز شود. مصارف بودجه بایستی متناسب با درآمد‌های قابل حصول باشد؛ یعنی ابتدا درآمد‌ها بدون توهم و براساس واقعیات و ظرفیت‌های اقتصادی موجود مشخص و سپس مصارف متناسب با آن طراحی شود. در غیر این‌صورت، با بیش برآورد درآمد‌ها به منظور تراز بخشی از بودجه، بر حجم مصارف افزوده خواهد شد و هر سال بودجه با ارقام درشت‌تری نسبت به سال قبل بسته می‌شود. جدای از آن، بودجه بایستی شفاف باشد بدین معنی که هم مردم و هم کارشناسان بتوانند نحوه کسب درآمد‌ها و نحوه هزینه شدن بودجه را ردیابی کنند و نتایج این منابع به دست‌آمده و تخصیص داده شده را بر توسعه کشور ارزیابی کنند. در صورتی که در نظام ولایت فقیه خصوصا از بعد از جنگ، ما هیچگاه با بودجه شفاف روبرو نبوده ایم.

در رژیم مطلقه ولایت فقیه بودجه‌ های دولتها به دلیل ضعف در برنامه‌ ریزی، عدم شفافیت و فقدان انضباط مالی، واقعی نبودن میزان درآمدها و ترکیب ضد تولیدی ای که دارند یعنی برداشت از تولید ملی نیستند و خلاصه می شوند در قرضه داخلی و فروش و حراج منابع کشور و نیز کسری بودجه، نه تنها فاقد کارایی اند بلکه خود عامل گسترش فقر و تمرکز ثروت در دست مافیای نظامی-مالی می باشند. علاوه بر آن با رشد دیوان‌ سالاری که نتیجه آن افزایش هزینه‌های دستگاه عریض و طویل کشور است و همچنین سایر هزینه‌ هایی که ربطی به دولت ندارد و مربوط به نهاد‌های غیر دولتی است که نه تنها سودی به کشور نمی رسانند بلکه بر بودجه تحمیل می‌شوند، ارزیابی واقعی منابع غیرممکن می‌شود و همین امر نیز خود باعث افزایش کسری بودجه می‌شود.

اینگونه است که دولت برای جبران کسری بودجه، رو به قرضه از سیستم بانکی، همانا چاپ پول بی پشتوانه می آورد و تورم افسارگسیخته‌ای را به اقتصاد تحمیل می‌کند و درنهایت بشدت از قدرت خرید مردم می کاهد و یا دولت با کاستن از ارزش پول ملی، از ارزش بدهی های دولتی می کاهد و بدینسان از جیب مردم کسری بودجه ر ا تامین می کند.

با این مقدمه به ویژه گیهای لایحه بودجه 1402 دولت سیزدهم نگاهی بیافکنیم:

بودجه ۵۲۶۱ هزار میلیارد تومانی سال ۱۴۰۲کل کشور که نسبت به بودجه ۱۴۰۱ حدود ۴۰ درصد یعنی ۱۵۰۲ هزار میلیارد تومان بیشتر است، توسط دولت سیزدهم به مجلس نظام تقدیم شد و مورد موافقت مجلس نظام نقرار گرفت. این لایحه شامل ۲۱۶۴ هزار میلیارد تومان بودجه عمومی و ۳۰۹۷ هزار میلیارد تومان بودجه شرکت‌های دولتی، بانک‌ها و مؤسسات انتفاعی وابسته به دولت است.

به این ترتیب، در لایحه بودجه سال ۱۴۰۲، منابع عمومی دولت با رشد۵ ۴درصدی نسبت به سال ۱۴۰۱ مواجه خواهد شد. براساس لایحه بودجه ۱۴۰۲، کل منابع عمومی دولت نسبت به بودجه سال جاری با درنظرگرفتن افزایش حقوق کارکنان و بازنشستگان در نیمه سال ۱۴۰۱ و انتقال بخشی از منابع و مصارف تبصره ۱۴ بودجه عمومی به یک‌هزار و ۹۸۴هزار میلیارد تومان رسید.

همچنین براساس این لایحه درآمدهای عمومی نسبت به سال جاری ۴۰ درصد افزایش داشته و به ۹۷۸هزار میلیارد تومان رسیده است. منابع حاصل از واگذاری دارایی‌های سرمایه‌ای(دارایی های ناشی از فروش منابعی همچون نفت و گاز و میعانات گازی ) نسبت به بودجه ۱۴۰۱، ۳۷درصد افزایش یافته است. اعتبارات تملک دارایی‌های سرمایه‌ای(خرید سهام و اوراق بهادار و پرداخت سود سهام منتشر شده و…)۳۲۷هزار میلیارد تومان پیش‌بینی شده است که حدود 26درصد افزایش یافته است.این حجم از بودجه در حالی است که حجم نقدینگی ناشی از افزایش پایه پولی در پایان شهریور۱۴۰۱ که توسط مرکز آمار منتشر شده، به ۵۵۹۵ میلیارد تومان رسیده است که ۸۴۱ هزار میلیارد تومان بیش از حجم نقدینگی در پایان اسفند ۱۴۰۰ است. یعنی به طور میانگین هر ماه ۱۴۰ هزار میلیارد تومان بر حجم نقدینگی اضافه شده است که نقش عمده ای در ایجاد تورم دارد و چنانچه رشد نقدینگی بر همین روند پیش رود، پیش‌بینی می‌شود در پایان سال جاری با حجم نقدینگی حدود ۸۰۰۰ میلیارد تومان روبرو خواهیم شد که همچون بمب ساعتی عمل می کند.

 بودجه 1402 انبساطی است به دو دلیل

 آمارها نشان می‌دهد جمع منابع و مصارف عمومی دولت در سال، در لایحه بودجه ۱۴۰۲، نسبت به لایحه ۱۴۰۱، 45درصد و نسبت به قانون بودجه ۱۴۰۱، ۴۲درصد افزایش یافته است. بررسی ارقام لایحه بودجه سال ۱۴۰۲ نشان می‌دهد که بودجه ۱۴۰۲ انبساطی است. در واقع اگر هدف گذاری نرخ تورم در سال آینده بین ۲۰ تا ۳۰ درصد باشد، بودجه انبساطی خواهد بود. از سوی دیگر، آمارها نشان می‌دهد میزان انتشار خالص اوراق مالی در لایحه بودجه ۱۴۰۲ نسبت به قانون بودجه ۱۴۰۱ بیشتر شده است، که این موضوع حکایت از این دارد که هزینه‌ها نسبت به درآمد بیشتر شده است، که از این منظر نیز بودجه انبساطی است.

براساس داده‌های موجود، از ۹۷۸هزار میلیارد تومان درآمد پیشنهادی؛ ۸۲۶ هزار میلیارد تومان معادل۴.۵ ۸درصد از طریق مالیات تامین خواهد شد. در مقابل، صرفا ۹۶هزار میلیارد تومان معادل ۹.۸ درصد، از طریق درآمد ناشی از مالکیت دولت و ۵۶ هزار میلیارد تومان معادل ۵.۷ درصد باقیمانده را، سایر درآمدها تشکیل می‌دهد. به عبارتی می‌توان گفت که در بودجه سال آینده، سهم مالیات از درآمدهای دولت سیزدهم به رکورد خود در ۱۳ سال اخیر رسیده است. در عین حال بخشی از هزینه‌های دولت که مربوط به هزینه‌های دستگاه‌های تبلیغاتی و خبری، نهادها و برنامه‌های ذهنیت‌سازی، نهادهای حوزوی و تشکیلات امنیتی است، رشد قابل توجهی کرده است. یک نمونه عجیب آن اختصاص بودجه به قرارگاه خاتم الانبیاء سپاه پاسداران است که جزو نهادهای بودجه‌گیر از دولت است که در سال آینده در دو ردیف جداگانه اعتباری بالغ بر ۱۶ هزار میلیارد تومان دارد! اما اینکه این قرارگاه با توجه به فعالیت‌های عمرانی و درآمدهای بالایی که از پروژه‌های مختلف دارد، چه نیازی به بودجه دارد، هم محل سوال است که البته معنایی بجز حرص پایان ناپذیر مافیای نظامی ندارد. در شماره آینده به این نوع خاصه خرجیها در لایه بودجه ۱۴۰۲ خواهم پرداخت.

 به تحلیل داده های بودجه بپردازیم:

 آیا در آمدهای پیش بینی شده در لایحه بودجه قابل تحقق هستند؟

در بخش در آمدهای پیش بینی شده بایستی گفت که به هیچ وجه واقع بینانه نیستند و غیر قابل تحققند. چرا؟ زیرادولت پیش‌بینی کرده است که در سال آینده به درآمد ۶۰۳ هزار میلیارد تومانی از محل فروش نفت دست یابد. برای تحقق این میزان درآمد نفتی نیز به فروش روزانه ۴/۱ میلیون بشکه نفت با قیمت ۸۵ دلاری و نرخ تسعیر ۲۳ هزار تومانی ارز دل خوش کرده است. میزان تحقق درآمدهای نفتی دولت در نیمه سال جاری اما تنها ۵۶ درصد بوده آن هم در شرایطی که قیمت نفت بالای ۱۰۰ دلار بوده است. درحالی که کارشناسان انرژی قیمت نفت برای سال آینده را کمتر از سال جاری برآورد می‌کنند.

به گزارش رویترز، اداره اطلاعات انرژی ایالات متحده در آخرین چشم انداز کوتاه مدت انرژی که در ژانویه سال ۲۰۲۳ منتشر شد، پیش بینی کرده است که قیمت نفت خام برنت در سال ۲۰۲۳ به طور متوسط ​​٨۳ دلار در هر بشکه و در سال ۲۰۲۴ به ۷٨ دلار در هر بشکه خواهد رسید. میدانیم که قیمت نفت سنگین ایران بمراتب ارزانتر از نفت برنت است لذا در صورتی که قیمت نفت را برای سال ۱۴۰۲، ٧٠ دلار و نرخ تسعیرٍ را ٢٨۵٠٠ تومان در نظر بگیریم، با احتساب سهم سایر بخش‌ها به تقریبا ١٣٠٠ هزار بشکه صادرات نفت نیاز است. با توجه به تولید ٢.۵ میلیون بشکه و مصرف ١.٨ میلیون بشکه نفت در روز، صادرات روزانه برابر با ٧٠٠ هزار بشکه است. با فرض قیمت نفت ٧٠ دلار و نرخ تسعیر٢٨۵٠٠ تومانی و صادرات ٧٠٠ هزار بشکه در روز، عدم تحقق منابع این سرفصل برابر با ٢٠٠ هزارمیلیارد تومان خواهد بود. خصوصا که علاوه بر تحریم فروش نفت، برخی دیگر از نهاد‌های دولتی و همچنین افراد حقیقی و حقوقی هم جدیدا توسط آمریکا و اتحادیه اروپا مشمول تحریم شدند و به این ترتیب راه‌های دور زدن تحریم‌ های ایران بیش از پیش در کانون نظارت تحریم‌کنندگان قرار خواهد گرفت و دولت در فروش و صادرات نفت به مشکل خواهد خورد. این موضوع به این معناست که درآمدهای نفتی دولت در سال آینده در صورت تداوم شرایط موجود محقق نخواهند شد.

 بگذریم که درلایحه بودجه ۱۴۰۲ فساد علنی و آشکار است. چرا که بخشی از فروش نفت توسط اشخاص و نهاد‌های مختلف صورت می گیرد! یعنی با وجود وزارت نفت که بایستی متولی فروش نفت توسط کارشناسان باشد هیچ کاره است و افراد و نهادهای فاقد تخصص تشویق به فروش نفت می شوند! در واقع باز شاهد رشد رانتخواری و ایجاد پدیده هایی مثل بابک زنجانی خواهیم بود و میلیارد‌ها دلار منابع نفتی کشور باز از بین خواهد رفت. دولت با فروش خصوصی نفت در واقع پنهان از مردم به کسب در آمد برای پرداخت نیروهای سرکوبش جهت خاموش کردن جنبش انقلابی مردم ایران دست می یازد.

افزایش ۵۹ درصدی درآمدهای مالیاتی برای دولت و اثر آن بر معیشت مردم

 دولت همچنین در این لایحه قصد دارد از مردم ۸۳۸ هزار میلیارد تومان مالیات اخذکند. یعنی مردم بایستی به طور میانگین ۱۹ درصد بیشتر از تورم مالیات بدهند. بر همین اساس نیز دولت سیزدهم در لایحه بودجه درآمدهای مالیاتی بودجه ۱۴۰۲ را ۵۹ درصد بیشتر از بودجه امسال در نظر گرفته است. افزایش فشارهای مالیاتی به اقتصاد رکود زده کشورمان، به معنای رکود بیشتر واحدهای تولیدی است. اینگونه است که در مقدمه تاکید کردم بودجه نویسی های دولتها در نظام ولایت فقید ضد تولید هستند زیرا با شرایط اقتصادی ایران از قبیل رکود، ضعف بنگاه‌های تولیدی، حساب منفی سرمایه و زیان ناشی از کرونا و همچنین عوارض تحریم‌ها، سازگاری ندارد. فشار مالیاتی بر بخش خصوصی و اقشار کم در آمد بیشتر به زیان تولید و اقتصاد کشور است. در صورتی که دولت سیزدهم بر نهاد‌های پرقدرت فرادولتی که مالیات‌ گریزند و میزان مالیات‌ گزیزی این نهاد‌ها تا حدود ۱۸۰ هزار میلیارد تومان برآورد شده است، فشاری وارد نمی کند.

اما این افزایش درآمد دولت از طریق افزایش اخذ مالیات از مردم، کجا صرف می شود؟ آیا در امور بنیادی و اساسی در عمران کشور در رفع نیاز دانشگاهها، در ساخت بیمارستانها و یا نجات محیط زیست از فلاکت صرف می شود؟ نه. چرا؟ چون در همین لایحه مشاهده می کنیم که بودجه دستگاه‌های دولتی ۸۸۰ همت افزایش یافته! یعنی نزدیک به ۴۰ درصد نسبت به سال جاری! دولت رسما اعلام کرده در حال حاضر تورم بیش از ۴۰ درصد است، ولی مشاهده می کنیم که به طور میانگین حقوق‌ها ۲۰ درصد افزایش پیدا می کند یعنی ۲۰ درصد کمتر از تورم! به زبان ساده دولت در سال آینده نه تنها قدرت خرید مردم را جبران نخواهد کرد، بلکه عامدانه حداقل ۲۰ درصد حقوق کارکنان را تضعیف کرده است. در واقع به همان میزان که سفره دستگاههای ناکارآمد دولتی بزرگ و بزرگتر می شود، سفره مردم و بازنشستگان به میزان حداقل ۲۰ درصد کوچکتر می شود. دولت سیزدهم همانقدر که نسبت به دستگاههای دولتی سخاوتمند است نسبت به مردم خست بخرج میدهد به نحوی که در این لایحه حتی یارانه نقدی و معیشتی را با صفردرصد افزایش برای مردم درنظر گرفته است .

 بطور خلاصه: تورم ۴۰درصد، افزایش رقم بودجه ۴۰درصد، افزایش وصول مالیات از مردم نزدیک به ۶۰درصد، افزایش حقوق مردم ۲۰ درصد، افزایش یارانه صفر درصد!

یعنی مردم در واقع در خوشبینانه ترین حالت با ۴۰ درصد تورم مواجهند و ۴۰ درصد هم افزایش پرداخت به دولت (فاصله مالیات پرداختی با حقوق دریافتی). این امر زمانی ملموس تر می شود که بدانیم تورم خورد و خوراک در ۶ ماه ابتدایی سال ۱۴۰۰ به ۸۰درصد رسید، بنابراین برای دهک‌های کم‌درآمدی که هزینه‌های اصلی‌شان صرف مسکن و خوراک می‌شود، افزایش ۲۰ درصد به هیچ وجه کمکی نیست و بدین ترتیب در سال آینده بخش دیگری از مردم به زیر خط فقر سقوط خواهند کرد. در واقع امر هر نوع مالیات بایستی از تنعم گرفته شود نه از عسرت. مردم و طبقات زحمتکس مردم را تحت فشار قرار دادن و کسب در آمد از کم درآمدها یعنی شیره اقتصاد را کشیدن. در نظام ولایت فقیه در اقتصاد مصرف محوری که درست کرده است تولید ارزش چندانی ندارد تا از آن مالیات گرفته شود.

 بدین ترتیب دولت با وجود افزایش ۵۹ درصدی درآمدهای مالیاتی همچنان به درآمدهای فروش نفت وابسته است. بررسی‌ها نشان می‌دهد که بدون در نظر گرفتن منابع تبصره ۱۴، وابستگی لایحه بودجه ۱۴۰۲ به درآمدهای نفتی حدود ۴/۳۰ درصد است. با محاسبه منابع ۶۶۰ هزار میلیارد تومانی تبصره ۱۴، وابستگی بودجه سال آینده به درآمدهای نفتی به بیش از ۴۷ درصد نیز خواهد رسید. بنابراین پرسش اساسی این است که دولت چگونه می‌تواند به کاهش تورم در سایه بودجه‌ای که ارائه کرده خوش‌بین باشد؟ آنهم در شرایطی که دولت هیچ چشم‌اندازی برای بهبود روابطش با غرب ترسیم نکرده و تحریم‌ها با شدت بیشتری علیه کشورمان اعمال می‌شود. به این ترتیب می‌توان با صراحت اعلام کرد که بودجه سال آینده پیام تورمی به اقتصاد می‌دهد. با این حساب سال آینده شاهد افزایش تورم، اقتصاد ضعیف‌تر و بحران‌های غول‌آسا خواهیم بود. یکی از آنها وضعیت بسیار بد معیشت بازنشستگان است که همراه با سایر ویژه گیهای لایحه بودجه ۱۴۰۲ در وضعیت سنجی آینده مورد بررسی قرار خواهم داد.

در بالا تحلیل لایجه بودجه 1402 به بررسی اقلام کلی لایجه بودجه و عواقب آن پرداختیم و با توجه به وضعیت بازار نفت و نرخ تسعیر 23 هزار تومانی و میزان فروش 1و4 میلیون بشکه ای نفت توضیح دادم که چرا درآمدهای پیش بینی شده در لایحه بودجه قابل تحقق نیستند خصوصا که با رویکرد دولت در این لایجه به فروش خصوصی نفت و لغو آشکار ملی بودن صنعت نفت ایران، باز شاهد رشد رانتخواری و ایجاد پدیده هایی مثل بابک زنجانی خواهیم بود و میلیارد‌ها دلار منابع نفتی کشور باز از بین خواهد رفت. دولت با فروش خصوصی نفت در واقع پنهان از مردم به کسب در آمد برای پرداخت نیروهای سرکوب جهت خاموش کردن جنبش انقلابی مردم ایران روی می آورد و نیز خرج جنگهایی مثل سوریه و حفط دیکتاتوری همچون بشار اسد می نماید لذا بخش اعظمی از درآمد فروش خصوصی نفت به خزانه واریز نخواهد شد و صرف خاصه خرجیهای نظام می شود. قابل توجه اینکه در این فاصله کمیسیون تلفیق، مصوباتی داشته که بر مبنای آنها رقمی در حدود 55 هزار میلیارد تومان بار مالی جدید برای دولت ایجاد شده است که محل تامین آن نیز، افزایش منابع در برخی ردیف‌های لایحه بودجه 1402، (حدود 14 ردیف) است. منجمله، این کمیسیون درآمد حقوق ورودی خودرو را 3 هزار میلیارد تومان، عوارض خروج مسافر را 686 میلیارد تومان، وضع عوارض صادراتی را 15 هزار میلیارد تومان، افزایش نرخ صدور پروانه ساختمانی را 2 هزار میلیارد تومان و درآمد حاصل از اختلاف قیمت کشف‌شده خودرو در بورس را 10 هزار میلیارد تومان افزایش داده است. نکته‌ای که در این رابطه وجود دارد احتمال عدم تحقق تامین درآمد از طریق این منابع است.

همچنین در بخش اول این تحلیل (وضعیت سنجی 413 )به افزایش ۵۹ درصدی درآمدهای مالیاتی برای دولت و اثر آن بر معیشت مردم اشاره کردم و هشدار دادم که در نظام ولایت فقیه نه تنها مالیات از تنعم گرفته نمی شود بلکه از عسرت مردم اخذ می شود. دولت سیزدهم بر نهاد‌های پرقدرت فرادولتی که مالیات‌ گریزند و میزان مالیات‌ گزیزی این نهاد‌ها تا حدود ۱۸۰ هزار میلیارد تومان برآورد شده است، فشاری وارد نمی کند اما از طریق افزایش اخذ مالیات از مردم زحمتکش کسب درآمد می نماید. از اینرو فشار مالیاتی بر بخش خصوصی و اقشار کم درآمد بیشتر به زیان تولید و اقتصاد کشور خواهد بود.اکنون در بخش دوم این بررسی به مسائلی همچون کسری بودجه، بودجه شرکتهای دولتی و بودجه عمرانی و عدم پرداخت بدهی دولت به صندوقهای بازنشستگی و بودجه نهادهای حاکمیتی و عدم توجه به نهادهای مهم کشور می پردازیم.

کسری بودجه 

اگرچه هنوز مجلس نظام، وضعیت لایحه بودجه 1402 را به شکل قانون بودجه تصویب نکرده است وبررسی شور دوم لایجه بودجه 1402 از ششم اسفند ماه شروع می شود. اما آنچه در این میان نمی‌توان نادیده گرفت، میزان کسری بودجه است. حتی سیدناصر موسوی‌لارگانی، عضو کمیسیون اقتصادی مجلس نظام در 11 دی در نطق میان‌دستور خود این کسری در بودجه سال جاری را حداقل «۲۰۰هزار میلیارد تومان» دانست. همچنبن علیرضا سلیمی در نشست علنی مجلس نظام در۲ بهمن ماه در مخالفت با کلیات لایحه بوجه ۱۴۰۲ گفت: “در بودجه ارائه شده به مجلس چند درصد اصلاح ساختاری صورت گرفته است. سال جاری، ۳۰۰ هزار میلیارد کسری بودجه وجود داشت که از طریق صندوق توسعه و اصلاحیه‌هایی که مجلس انجام داد این مبلغ پوشش داده شد، اما در لایحه سال آینده ما نزدیک به ۴۰۰ هزار میلیارد برآوردی داریم، اگر مجوز‌هایی که سال جاری داده شد، در سال آینده داده نشود، این ۴۰۰ هزار میلیارد کسری بودجه از کجا تامین خواهد شد.” پیداست حداقل یکی از روشها دست اندازی به صندوق توسعه ملی به بهانه جبران کسری بودجه خواهد بود. در صورتی که به زعم نگارنده با وجود نرخ تورم فعلی کشور و مشکلات اقتصادی موجود که کماکان به قوت خود باقی است، رقم کسری بودجه در سال 1402 بسیار بیشتر از 400 هزار میلیارد تومان خواهد بود.

افزایش 39درصدی بودجه شرکت‌های دولتی زیانده

بودجه عمومی در واقع همان چیزی است که از آن به‌عنوان «بودجه» یاد می‌شود؛ یعنی دخل دولت شامل فروش نفت، مالیات و… و خرج دولت و دستگاه‌های دولتی و ادارات شامل حقوق و دستمزد، مخارج عمرانی و… . بودجه شرکت‌های دولتی اما به عنوان جعبه سیاه بودجه محسوب می شود که نقاط کور و مبهم فراوانی دارد و مبنای محاسبات هزینه‌ها و درآمدها مشخص نیست و در مجلس نظام هم به‌طور کامل بررسی نمی‌شود.

رقم بودجه شركتهای دولتی در قانون بودجه سال 1401 بالغ بر 22 میلیون و 314 هزار و 79 میلیارد ریال بود كه در لایحه بودجه سال 1402 با رشد حدود 39درصدی به رقم 30 میلیون و 976 هزار و 965 میلیارد ریال رسیده است

پس بودجه شرکتهای دولتی در لایحه بودجه 1402با افزایش ۳۹ درصدی مواجه شده است. توضیح اینکه اغلب شرکت‌ های دولتی زیان‌ده هستند و به همین دلیل درآمدی که دولت از آنها در نظر دارد محقق نمی‌شود و زیان خود را از محل سود سایر شرکت‌های دولتی نظیر پترو شیمی‌ها یا از منابع بودجه جاری جبران می‌کنند.

بودجه عمرانی که خرج هزینه های جاری خواهد شد

بودجه عمرانی در لایحه بودجه 1402 بالغ بر327 هزار و 920 میلیارد تومان تعیین شده که این میزان نسبت به بودجه سال گذشته 26 درصد افزایش پیدا کرده است. اما این میزان افزایش به طور کلی چه تاثیری بر پروژه‌های نیمه‌تمام خواهد داشت و چقدر برای بهبود زیرساخت‌ها مفید است؟

شایان توجه است که بودجه‌های در نظر گرفته شده برای بخش عمرانی در سال‌های اخیر هیچگاه تخصیص اعتبار کامل پیدا نکرده و عملا به همین دلیل زیرساخت‌های توسعه کشور دچار مشکل شده است و نیاز به  به‌روز رسانی و ترمیم دارند.در سال‌های اخیر کاهش شدید درآمدهای دولت در زمینه‌های مختلف امکان تزریق بودجه‌های کلان عمرانی را سلب کرده است. در برخی موارد نیز همان بودجه تخصیص داده شده به سایر بخش‌ها انتقال داده شده و پروژه‌های عمرانی در کشور یا عملا آغاز نشده و یا نیمه‌کاره رها شده است.

طبق داده‌های مرکز پژوهش‌های اتاق ایران هم اکنون بیش از 6 هزار طرح و پروژه ملی و بیش از 80 هزار پروژه استانی نیمه‌تمام وجود دارد که حتی در صورت عدم اجرای هرگونه پروژه جدید با روند فعلی تامین اعتبار از سوی دولت، 20 سال دیگر نیز به تکمیل و بهره‌برداری نخواهد رسید. افزایش ۲۶ درصدی بودجه طرح‌ های عمرانی در حالی است که در ۹ ماه اول امسال تنها ۸۳ هزار میلیارد تومان بودجه عمرانی هزینه شده است که با توجه به رقم پیش‌بینی شده برای سال جاری، تنها ۴۶ درصد بودجه عمرانی محقق خواهد شد. حال با افزایش ۲۶ درصدی بودجه عمرانی سال آتی معلوم نیست چه تعداد بر هزاران طرح نیمه‌ تمام موجود افزوده خواهد شد و چند برابر می‌ شوند. از طرفی میدانیم که در یک بودجه متوازن با نگاه توسعه گرا، هزینه‌ های عمرانی باید از مصارف جاری پیشی بگیرند، اما این روند در بودجه‌ های سنواتی دولتها در نظام ولایت فقیه همواره معکوس بوده و طبق معمول دولت همواره بودجه های عمرانی را صرف هزینه های جاری می کند که همواره رشد سرسام آور دارند. دولت همچنین از منابع پروژه‌های عمرانی برای پرداخت دستمزد کارکنان دولت نیز استفاده می‌کند.

بدهی دولت به تامین اجتماعی پرداخت نمی شود

در شرایطی که صندوق‌های بازنشستگی در ایران عموماً مشکلات مالی دارند و برای پرداخت تعهدات جاری خود با مصائب عدیده‌ای مواجه هستند، پرداخت دیون صندوق‌ها یا لااقل بخشی از این دیون، از طرف دولت جزو ضروریات است . بعنوان نمونه سازمان تامین اجتماعی بزرگ‌ترین صندوق بیمه‌گر کشور است و رشته‌ی حیات نزدیک به ۶۵ میلیون نفر( بازنشستگان و خانوارهای آنها ) به آن مرتبط است. این صندوق مدت مدیدی است که از نابرابری سنگین منابع و مصارف رنج می‌برد و مرتب گزارش میدهد که مجبور است یا اموال و دارایی های صندوق را بفروشد یا اینکه از بانک‌های کشور با بهره‌ی سنگین استقراض کند. اما جالب است که میزان بدهی انباشته و تاریخی دولت به این سازمان، امروز چند صد هزار میلیارد تومان است. همگی میدانند که این بدهی‌ها اگر پرداخت نشود، وخامت حال تامین اجتماعی تبدیل به یک بحران بزرگ خواهد شد. اما نکته جالب اینکه در لایحه بودجه 1402 هیچ ردیف مشخصی برای پرداخت بدهی‌های دولت به تامین اجتماعی در نظر گرفته نشده است.

جالب اینکه مرکز پژوهش‌های مجلس نظام در یک گزارش برای سازمان، شرط و شروط نیز گذاشته‌است که «اگر دولت بخشی از بدهی خود را به سازمان تامین اجتماعی بپردازد باید تامین اجتماعی مکلف شود حقوق پرسنل را فلان میزان افزایش دهد» جالب است که برای پرداخت بدهی، سر سازمان منت می‌گذارند و برای طلبکار، شرط و شروط تعیین کرده اند!به هرحال صندوق‌ها برای تامین تعهدات خود ناگزیرند از چند روش اقدام کنند:یکی از اصلی‌ترین راه‌های تامین اعتبار، از محل حق بیمه‌های جاری‌ست . البته حق بیمه های جاری برابر با همه‌ی تعهدات صندوق نیست و لاجرم قسمتی از آن را باید از محل سرمایه‌گذاری‌ها تامین کنند (برای آشنایی بیشتر در صورت تمایل به وضعیت صندوقهای بازنشستگی به 5 شماره تحقیق اینجانب در مورد سیستم بازنشستگی در ایران و وضعیت صندوقهای بازنشستگی در وضعیت سنجی های شماره 340 تا 344 مراجعه نمایید ). براساس استانداردها، صندوقهای بازنشستگی در واقع موظفند سود حاصل از سرمایه‌گذاریهای خود را به سرمایه‌گذاری‌های مجدد تبدیل کنند چرا که خصوصا با بالا گرفتن سیل مهاجرت نیروی کار از ایران، هر سال که می گذرد نیروی کار کمتری سالانه عهده دار پرداخت حق بیمه هستند و بازنشستگان در آینده با کمبود حق بازنشستگی روبرو خواهند شد. اما این فرصت را صندوق‌هایی مانند تامین اجتماعی ندارند که سود سرمایه‌گذاری را سرمایه‌گذاری مجدد کنند. با این حال، حتی اگر همه سود حوزه‌ی سرمایه‌گذاری را به حوزه‌ی اعتبار تعهدات ببرد، بازهم کفاف پرداخت‌ها را نمی‌دهد؛ یعنی در هر صورت بازهم تامین اجتماعی کسری خواهد داشت. این کسری بزرگ مسلما بار سنگینی برعهده‌ی تامین اجتماعی‌ست و دولت به عنوان بدهکار اصلی، موظف است دیون خود را به صندوق پرداخت کند تا این کسری از میان برداشته شود.

عواقب عدم پرداخت بدهی‌های دولت به صندوق های بازنشستگی

وقتی در لایحه بودجه 1402 دولت خود را موظف به پرداخت بدهی خود به صندوق تامین اجتماعی نمیداند، سال آینده اوضاع بیمه‌شدگان و به طور مشخص مستمری‌بگیران مسلما بدتر خواهد شد و سازمان تامین اجتماعی ناچار میشود به چند راه پر ریسک روی بیاورد:

1- یا بایستی آینده را پیش خور کند. به چه طریق؟ از این طریق که صندوق به خرید اوراق دست بزند که اینکار برای صندوق‌های بیمه‌گر بسیار خطرناک است. چون بازپرداخت اوراق از محل حق بیمه‌های آینده است و مسلماً در آینده بر اساس معضلی که شمردم صندوق نمی تواند درآمد بی حصر پیدا کند و باید قسمتی از درآمد آینده خود را به استرداد اوراق اختصاص دهد. این یعنی پیش خورکردن آینده. در این صورت صندوق در آینده ناچار می شود که اصل پول و سود اوراق را از محل حق بیمه‌ی آیندگان پرداخت کند.

2- یا صندوق بایستی به فروش اموال و دارایی‌های صندوق دست بزند. کاری که دولت سیزدهم تحت اسم ” مولد سازی ” در حال انجام آن است. یعنی حراج ثروت ملی. این کار نیز مضر است چرا که چنانچه صندوق بخواهد به عنوان یک راهکارِ تامین منابع به دنبال فروش اموال و دارایی‌ها باشد، بازهم آینده‌ی صندوق با خطر مواجه می‌شود و هیچ تضمینی برای بازنشستگان وجود نخواهد داشت.

 افزایش بودجه نهادی های مذهبی و تبلیغاتی و شبه حاکمیتی و نیز نهادهای نظامی 

ردیف پرحاشیه 19 لایجه بودجه 1402که مربوط به نهادهای مذهبی است افزایش۷۶،۴  درصدی را نشان میدهد !

 ردیف بودجه ۱۹ نهاد مذهبی در لایحه بودجه سال ۱۴۰۲ رقمی معادل ۱۳ میلیون و ۴۴۰ هزار و ۱۳۱ میلیون تومان تعیین شده است

 بخشی از بودجه ریاضتی و اقتصاد مقاومتی!

 مرکز خدمات حوزه های علمیه 

سال 1400 = 1332 میلیارد تومان

سال 1401= 2778 میلیارد تومان ( 108% رشد)

سال 1402 = 6400 میلیارد تومان (130% رشد)

 شورای عالی حوزه های علمیه 

سال 1400 = 867 میلیارد تومان

سال 1401= 1975 میلیارد تومان (127% رشد)

سال 1402 = 3173 میلیارد تومان (60% رشد)

دفتر تبلیغات اسلامی قم

سال 1400 = 183 میلیارد تومان

سال 1401= 226 میلیارد تومان (24% رشد)

سال 1402 = 349 میلیارد تومان (54% رشد)

 بودجه شورای نظارت بر صداوسیما که تعداد کل اعضای آن ۸ نفر است!

 ۷ میلیارد در سال ۱۴۰۰

۹ میلیارد در سال ۱۴۰۱

و ۱۴.۵ میلیارد برای سال ۱۴۰۲

 مشاهده می شود که بخش بزرگی از بودجه صرف نهاد‌هایی میشود  که نه تنها خروجی اقتصادی ندارند و در این شرایط وخیم اقتصادی هزینه‌‌بر محسوب می‌شوند بلکه صرفا در خدمت تبلیغ و کادرسازی بر ای نظام هستند. در واقع دولت بجای قطع این مستمری های گزاف از بودجه عمومی، به فکر افزایش بودجه این نهادها افتاده تا خصوصا از ترس پا گرفتن جنبش انقلابی مردم ایران، نهادهای تبلیغاتی و سرکوب گر خود را راضی نگاه دارد تا ریزش نکنند. شایان توجه است که دولت سیزدهم در لایحه خود در مقابل، به بودجه سایر نهاد‌های مهم کشور با هدف کاهش مشکلات اقتصادی، توجه چندانی نکرده است.

 چند مقایسه معنادار بین اختصاص بودجه به نهادهای حاکمیتی و سازمانهای و طرح های حیاتی  

1-دولت در لایحه بودجه 1402 برای ساخت بیمارستان و تجهیز تخت‌های بیمارستانی اصلا ردیف بودجه قرار نداده است و معلوم نیست از کدام منبع می‌خواهند بیمارستان‌های فرسوده و قدیمی را تعمیر و بودجه تجهیزات بیمارستان‌ها را تامین کنند؟ کلا 500 میلیارد تومان برای کل کشور درنظر گرفته شده است درحالی که کشور در این زمینه به 6 هزار میلیارد تومان پول نیاز دارد.

2-بودجه کل سال آینده دستگاه متولی حفظ محیط زیست ایران، در لایحه بودجه 1402 بالغ بر 3هزار و713 میلیارد تومان است. سهم سازمانی که وظیفه حفاظت از 11 درصد مساحت ایران را برعهده دارد، از بودجه، فقط 1.6 درصد است. یعنی بودجه مرکز خدمات حوزه های علمیه در لایحه بودجه 1402 که 6400 میلیارد تومان در نظر گرفته شده تقریبا دوبرابر بودجه دستگاه متولی حفظ محیط زیست ایران است!

3-همچنین چنانجه به  «طرح مقابله با آلودگی هوا» نظر افکنیم که علی‌رغم افزایش بی‌سابقه نرخ ارز و تورم‌های ده‌ها درصدی سالانه، سهم آن از بودجه دولت ایران طی سه سال گذشته (از 1400 تا 1402) روند نزولی داشته و به ترتیب 100 و 90 و 81 میلیارد تومان (2 میلیون دلار) بوده است. این بدان معنی است که بودجه دفتر تبلیغات اسلامی قم ( 349 میلیارد تومان  ) 4 ونیم برابر بودجه ای است که برای طرح مقابله با آلودگی هوا تخصیص داده شده است. اینگونه است که متوجه می شویم برای نظام ولایت فقیه که سیاستهایش ضد حیات است مهم تر و ضرور است که عقل انسانها را با تبلیغات مسموم کند و در عین حال سالانه جان حدود 21 هزار شهروند کشور، از جمله 6400 نفر در تهران را به علت آلودگی هوا بگیرد. آماری که دکتر عباس شاهسونی، رئیس گروه سلامت هوا و تغییر اقلیم وزارت بهداشت و درمان ایران اعلام نموده است.

بگذریم که از لحاظ اقتصادی نیز، مرکز ملی هوا و تغییر اقلیم سازمان محیط‌ زیست ایران با استناد به داده‌های وزارت بهداشت و درمان اعلام کرده است که آلودگی هوا فقط در 25 شهر کشور، سالانه حدود 30 میلیارد دلار به دولت و مردم خسارت وارد می‌کند!

4- و یا مشاهده می کنیم که دولت مُبَلغ اشتغال و بیمه‌ی «زنان سرپرست خانوار»، بی‌سروصدا ردیف بودجه آنان را حذف کرده است و همه می دانند که (زنان “بی‌سرپرست”، “بد سرپرست “) اصطلاحات نامناسبی هستند که این نظام باب کرده و در واقع اینها زنانی هستند که خود سرپرست خود میباشند و آقا بالا سر نیاز ندارند. اینکه همسر طبق قانون بایستی نفقه بپردازد دلیل بر این نیست که همسر به یکباره سرپرست میشود ! به هرحال زنان سرپرست فرزندان، با مشکلات زیادی از جمله مشکلات اجتماعی، عاطفی، اقتصادی و روانی در جامعه روبرویند که می‌تواند آنان را در مسیر راه با محدودیت‌ها و تهدیدهای مختلف مالی و اجتماعی مواجه سازد و تنها سهم زنان از بودجه عمومی اکنون صفر تا یک درصد (این عبارت “تا” میتواند باعث شود که اعتبارات تا حد صفر بماند و بیشتر نشود) اعتبارات هزینه‌ای دستگاه‌های اجرایی‌است. حمایت از ورزش بانوان نیز در قالب دو ظرفیت ۲۷ صدم درصد از ۹ درصد کل مالیات بر ارزش افزوده و همچنین مالیات و عوارض فروش و واردات سیگار و تنباکوی داخلی و خارجی دیده شده است! ولی مشاهده بکنیم بودجه های میلیاردی نهادهای حاکمیتی را.

می بینیم که نظام ولایت فقیه نه تنها توجهی به وضعیت زنان کشور و  بحران‌های خطرناک و مزمن ایران همانند آلودگی هوا، کمبود آب، فرونشست زمین و فرسایش زمین… ندارد بلکه اولویت آن تطمیع مافیایی حامی نظام است.

 5- به بودجه وزارت آموزش و پرورش نظر افکنیم که در لایجه بودجه 1402 در رتبه سوم بودجه وزارتخانه‌ها با اعتباری بالغ بر 206 هزار میلیارد تومان قرار داده شده است. با توجه به گستردگی و تعداد بالای پرسنل این نهاد آموزشی در کشور، این دستگاه در بین پایین‌ترین سطوح حقوقی قرار دارد و شاهد این هستیم که  معلمان که نسل آینده را می پرورند، همواره از حقوق خود ناراضی هستند و به اعتصاب و تظاهرات روی می آورند. همانطور که در ردیف‌های بودجه این وزارتخانه آمده است، بیش از 181 هزار میلیارد تومان یعنی بالغ بر 87 درصد آن سهم ادارات آموزش و پرورش استان‌هاست !و یا

6- “بنیاد شهید و امور ایثارگران “پس از سپاه پاسداران، بیشترین بودجه را در میان تمام دستگاه‌های اجرایی خواهد گرفت. دولت در لایحه بودجه سال 1402 بیش از 72 هزار و 426 میلیارد تومان اعتبار برای این مجموعه در نظر گرفته است. اما جالب‌تر اینکه برای بنیاد شهید و این بودجه تخصیص یافته، هیچ برنامه یا ردیف مشخصی (به غیر از یک ردیف) تعریف نشده است.

 بودجه های نظامی : سپاه پاسداران بیشتر از ارتش بودجه دریافت می نماید.

برای ستاد مشترک سپاه پاسداران انقلاب اسلامی بیش از 119 هزار و 440 میلیارد تومان بودجه اختصاص داده شده است.

اما ستاد مشترک ارتش جمهوری اسلامی ایران که بایستی حافظ مرزهای ایران باشد، اعتباری بالغ بر 49 هزار میلیارد تومان در لایحه بودجه سال 1402 دارد. این نهاد نظامی شفافیت بیشتری در ردیف‌های بودجه‌ای خود از منظر مشخص بودن برنامه‌ها دارد. 86 درصد از این اعتبار یعنی حدود 42 هزار 500 میلیارد تومان سهم ستاد مشترک ارتش است.

این بود شمه ای از لایحه بودجه 1402 دولت رئیسی (این جنایتکار تاریخی). دولتی که هیچیک از وعده هایش محقق نشده‌اند. هم نرخ ارز، هم وضعیت تورم و هم حجم نقدینگی و هم خاصه خرجیهای لایحه بودجه 1402 نشان دهنده این امر میباشند که دولت سیزدهم در نظام ولایت فقیه نیز دولتی فاسد و در اختیار مافیا و در صدد حراج و اتلاف ثروت و سرمایه های ملی  است. نظام ولایت فقیه و دولت های ناکارآمدش، فاجعه ای در اقتصاد ایران را دامن زده اند که دستکم ۲۵ میلیون و ۵۰۰ هزار نفر از مردم ایران را در سال ۱۴۰۰ به زیرخط فقر رانده اند. این فجایع در صورت تداوم عمر این نظام، ایران را به نابودی خواهد کشاند.

در وضعیت سنجی آینده به حراج هست و نیست ایران تحت عنوان پر طمطراق “مولد سازی ” خواهم پرداخت و چند و چون آنرا بررسی خواهم کرد.

 

 

 

من رامین پوراندرجانی هستم

از فیسبوک فریده شاهگلی

من کشته شدم،

در تاریخ ۱۹ آبان ۱۳۸۸.

بیست و شش سالم بود، متولد ۱۹ خرداد ۱۳۶۲.

من یه پزشک بودم،

اهل تبریز و ساکن تهران.

‏در سال ۱۳۷۳ در سازمان ملی استعدادهای درخشان پذیرفته شدم و در دبیرستان شهید مدنی از زیر مجموعه های اون سازمان تحصیل کردم. در سال ۱۳۸۰ با رتبه ۱۰۶۹ کشوری در رشتهٔ پزشکی در دانشگاه علوم پزشکی اردبیل پذیرفته شدم و پس از انتقال به دانشگاه علوم پزشکی تبریز در سال ۱۳۸۷ از این دانشگاه فارغ التحصیل شدم.

به زبان انگلیسی و فرانسوی مسلط بودم.

‏در سال ۱۳۸۷ به عنوان پزشک وظیفه نیروی انتظامی مشغول به خدمت سربازی شدم.

از اردیبهشت سال ۱۳۸۸ مأموریت داشتم تا به طور هفتگی به بازداشتگاه کهریزک برم و زندانیای بیمار رو معاینه و معالجه کنم.

 من در جریان وقایع بعد از انتخابات ریاست جمهوری در سال ۱۳۸۸، جمعاً چهار بار به سوله کهریزک اعزام شدم.

در اون زندان اتفاقاتی افتاد که پیامدهای بزرگی در آینده برام داشت….

‏امیر جوادیفر و محسن روح الامینی دو زندانی سیاسی بودن که به شدت شکنجه شده بودن و من قرار بود معاینشون کنم.

محسن رو با وضعیت خیلی بدی بعد از شکنجه های جسمی شدید دو روز قبل از کشته شدنش آوردن پیش من.

حال جسمی اون خیلی بد بود و امکانات پزشکی منم محدود، ولی کاری که در توانم بود رو انجام دادم.

 

 

دستهای باهم بودن مان را بفشاریم

سودابه فریادیان

در آستانه ی سالگرد انقلاب زن، زندگی، آزادی، دستهای باهم بودن مان را بفشاریم  رودخانه ی انقلاب مهسا در جریان است، با رگه ای از خون و گیسوانی که بی توجه به چماق استبداد، همچون درفش کاویان در اهتزازند. به شهریور نزدیک می شویم، خون قیام در رگهای آگاهی یافته و جانهای به ستوه آمده جاریست و گیسوان بانوان ایرانی، همچنان در اوج اهتزاز است. هرچند دیو استبداد با خشم و خشونت و کشتاری تاریخی، با چهره ای کریه تر از قبل، خود را در محضر وجدان و نگاه بشریت، روسیاه سرکویی خونین نمود، اما این آرامش قبل از طوفان، هم برای رژیم و هم برای مردم انقلابی، پیامهایی سرنوشت ساز داشته و دارد. در آستانه ی این رخداد مهم، رسالت هر فرد و حزب و گروه منتقد، معترض و مبارزه باید روشن و روشمند گردد.

۱- رسالت فردی: هر ایرانی آگاه و متعهدی که به این درک رسیده است که سلطه ی جمهوری اسلامی ولو در حد یک روز بیشتر، بر ایرا نو ایرانی، به معنای از دست رفتن بیشتر سرمایه های انسانی، مادی و معنوی این سرزمین می باشد، می باید به عنوان یک هموطن متعهد، در نقش یک معترض فعال، به نارضایتی خود، با مبارزه منفی و مبارزه مدنی، نمود اجتماعی بدهد و با پیوستن به تک تک هموطنان معترض، به جریان دادخواهی و مبارزه ی به حق مردم جانی تازه به بخشاید.

با وجود نارضایتی و خشم فراوان از رژیم، با سکوت و ماندن در خانه ها، نمی توان به رفتن رژیمی امیدوار بود که با تزویر آمده است و با زور، بر ماندن خود اصرار دارد. لذا رسالت ما در مبارزه، بس سنگین و آگاهانه و ارزشمند خواهد بود اگر هر کدام از ما، به امید تلاش سایر هموطنان، از خود رفع مسئولیت ننماییم.

۲- احزاب و گروههای مخالف جمهوری اسلامی، رسالتی بس خطیر دارند. زیرا از یک سو نماینده ی یک جریان فکری و سیاسی هستند و از سوی دیگر بر طیفی از افراد همفکر و همسو با خود در سطح جامعه تاثیر می گذارند. رسالت این گروهها و احزاب در مواجهه با رژیم می باید؛ برنامه ریزی شده، مدون، هدفمند باشد و از سوی دیگر، در تعاملی دموکراسی خواهانه با سایر گروهها و احزاب مخالف رژیم قرار گیرند و با پذیرش تکثر و تنوع، همبستگی ای نتیجه بخش را رقم بزنند.

۳- با وجودی که منافع رژیم با منافع بیشتر کشورهای جهان در تعارض است، و همین، مقبولیت و مشروعیت رژیم را با چالش جهانی مواجه ساخته، و برخوردهای تنبیهی و تحریمی جامعه جهانی علیه رژیم را به دنبال داشته است، اما نباید از ذکر این نکته مهم غافل ماند که؛ برای سرنگونی این رژیم نباید به اقدام جامعه جهانی یا نهادهای بین المللی امیدی داشت. تجربه براندازی صدام در عراق و طالبان در افغانستان، تحقق این امر را غیرممکن نموده است، با وجودی که این روش براندازی نمی تواند متضمن منافع ملی باشد. لذا باید بیشتر هم و توجه فعالین مبارز، بر داخل کشور و تلاش برای انسجام و سازماندهی حرکت اعتراضی مردم علیه رژیم متمرکز باشد. البته این به معنای کاهش تلاش برای معرفی چهره ی ضد بشری رژیم و آگاهی بخشی به جهانیان نخواهد بود.

 انقلاب زن، زندگی، آزادی، به صورت کلی، در بر دارنده ی خواستها و مطالبات سلبی( ضد و علیه …) و ایجابی (له و طرفدار …) مشخص مردم ایران بود. مردم به صراحت، با شعارهایی نظیر مرگ بر دیکتاتور، مرگ بر خامنه ای، مرگ بر سپاهی، بسیجی برو گم شو، جمهوری اسلامی نمی خوایم نمی خوایم، جمهوری اعدامی نمی خوایم نمی خوایم، توپ تانک فشفشه آخوند باید گم بشه، بر ضدیت و رد جمهوری اسلامی صحه گذاشتند. رد و کنار گذاشتن جمهوری اسلامی،خواست و مطالبه ی تمام گروهها و جریانات سیاسی-مبارزاتی مردم ایران از هر طیف و جناح و گرایشی بوده و هست. در بخش سلبی، تمام مخالفین جمهوری اسلامی هم دل و هم صدا، نه به جمهوری اسلامی را اعلام نمودند.(اصلاح طلبان منتقد شیوه ی حکمرانی حکمرانان جمهوری اسلامی، در زمره ی مخالفین جمهوری اسلامی قرار نمی گیرند.) موضوع قابل تامل، خواست و مطالبات ایجابی مردم بود که به مرور، نمونه هایی از انشقاق را در بین مبارزین به نمایش گذارد. در رخدادهای سیاسی، اجتماعی، از جمله درجنبش بزرگی که مردم ایران، چه در داخل و چه در خارج از کشور راه انداخته بودند، زمان، عامل تاثیرگذاری بوده و هست. هماهنگی شرایط، موقعیت ها و زمان می تواند، مسیر یک رخداد را با تغییرات و نتایج مهمی مواجه سازد. هنوز بر ارکان اصلی قدرت در نظام جمهوری اسلامی ضربه ای کاری وارد نیامده بود که مبارزین به این موضوع مهم اما نابهنگام پرداختند، حال که جمهوری اسلامی را نمی خواهیم و آنرا رفتنی می دانیم، چه می خواهیم؟) نقشه ی راهی است که هر کدام از جریانات سیاسی و فکری به آن اندیشیده و برای تحقق آن برنامه داشته و مبارزه و تلاش نموده بودند. قطعا در میان مبارزین با رژیم ، دیدگاههای متفاوتی وجود دارد که گاها به تضاد با یکدیگر نیز کشیده شده است. تفاوت درنوع نظام مورد نظر گروههای مختلف، یکی از عوامل اصلی انشقاقی است که همچو ن بیماری ای مسری، با سرعت در بدنه ی وسیع مبارزات مردم رسوخ نمود و ناخودآگاه، موفقیت در بخش سلبی و مهم مبارزه را تحت تاثیر قرار داد چگونگی و زمان طرح آن، از عجله و ناپختگی ای زیانبار برخوردار شد و خیلی بیشتر از آنچه که انتظار می رفت، آسیب خود را به بدنه مبارزات مردم وارد آورد و انسجام و پیوستگی و همبستگی و با هم بودنی مستحکم را دچار خدشه ساخت. گروههای مختلف داخل و خارج از کشور، ضمن اعلام پذیرش رسالت زن، زندگی، آزادی قیام، که بخشی از نگاه و تلاش خود را از جبهه مبارزه با رژیم برداشته و هَم خود را مصروف و متمرکزبر رد و نقد یکدیگرنمودند. جمهوری خواهان، مشروطه طلبان، گروههای چپی، فدرالیست ها وووو به جای صرف تمام وقت و انرژی خود برای برانداختن یکی از بدترین دیکتاتوری های زر و زور و تزویر، به نقد بی رحمانه ی خود پرداختند و شووینیست های هر گروه و جریانی، از خود رفتارهای تفرقه افکنانه بروز دادند و بدین گونه دستان به هم پیوسته ی خود در آغاز جنبش را، به تدریج رها ساختند و هر کدام هَم خود را صرف معرفی دیدگاهها و خواستهای خود  نموده و گاه با حمله به طیف مقابل، نا دانسته و عجولانه، با خیال در چند قدمی پیروزی بودن، به انشقاقی یاری رساندند، فقط و فقط جمهوری اسلامی بود، و اینگونه آب به آسیاب دشمنی ریختند که از هیچ جنایتی برای سرکوب مردم فروگذار نبوده و نیست، تا ثابت شود که ما ایرانیها، با وجود بیش از یک قرن تجربه دموکراسی خواهی، هنوز در ابتدای راه تحقق این مهم هستیم  و در اجرای نقشه ی راهِ کار جمعی، برای تحقق هدف مشترک، ضعیف عمل می کنیم. هرچند در سال ۵۷،بعداز سقوط نظام مشروطه سلطنتی، آخوندها توانستند نظام مورد نظر خود را بر مردم تحمیل نمایند، اما این موضوع نباید باعث هراس برخی فعالین و مبارزین، از عدم استقرار نظام مورد نظرشان، بعد از فروپاشی جمهوری اسلامی شود. بررسی وضعیت فکری، فرهنگی، سیاسی، اجتماعی جامعه کنونی ایران نشان می دهد که، تفاوت عمیقی بین مردم ایران در حال حاضر، با مردم ایران در سال ۵۷ وجود دارد. به یمن برخورداری از عصر رسانه و تکنولوژی برتر آن، سطح آگاهی جامعه نسبت به موضوعات مختلف، ازجمله مسائل سیاسی بسیار بالا رفته است و هر فعال سیاسی ای باید این را درک نماید که، در فردای پیروزی، به یمن برخورداری از جریان آزاد اطلاعات، مردم انتخاب شایسته ای خواهند داشت و باید، احترام به انتخاب مردم در اولویت کاری هر فعال مبارزی  قرار گیرد، و ذکر این نکته ضروری به نظر می رسد که هر گونه دگر تخریبی، در نزد مردم نتیجه مطلوبی در پی نخواهد داشت. معمولا در میتینگ ها و مناظرات انتخاباتی، رقیبیکه به جای ارائه طرحها و برنامه های خود، طرف مقابل را تخریب نماید بازنده ی آن مناظره و گاه آن انتخابات خواهد بود.مبارزین و فعالین مخالف جمهوری اسلامی درصورتی می توانند به پیروزی امید داشته باشند که؛ ضمن پذیرش تنوع و تکثر سیاسی و فکری، با معرفی دیدگاه ها، اهداف، برنامه های خود برای ایران، از هرگونه هجمه به دیدگاه مقابل بپرهیزند و هَم خود را مصروف مبارزه با رژیم نموده و در این راه خطیر پرخطر، از فشردن دستهای یکدیگر برای تحقق این رسالت عظیم، لحظه ای درنگ ننمایند، باشد تا دستهای به هم پیوسته مان، به دیو استبداد به فهماند که خروش مردم اینبار، سهمگین و قدرتمندتر از قبل، با کسب تجربه ای ارزشمند، طومار آخرین حکومت استبداد دینی در ایران را در هم خواهد پیچید.

 

 

 

آیا ما درون یک هولوگرام عظیم زندگی می‌کنیم؟

لیلا باستانی نوشهر

 نظریه‌های کیهان‌شناسی، از بحث جهان‌های موازی گرفته تا کیهان هولوگرامی، به طرز حیرت‌آوری به برداشت فلسفی ما از گیتی گره خورده‌اند. عرفان کسرایی پژوهشگر دکتری فلسفه کیهان‌شناسی در دانشگاه بن آلمان به این موضوع پرداخته است.نظریه‌های کیهان‌شناسی به طرز شگفت‌انگیزی با نگاه فلسفی ما نسبت به گیتی در هم تنیده‌اند. اگر روزی مشخص شود که تمام عالم، با صدها و بلکه هزاران میلیارد کهکشان موجود در آن، خود درون یک سیاهچاله عظیم قرار گرفته است، اگر روزی دریابیم که سراسر کیهان یک هولوگرام عظیم است، بی‌تردید در تصور خود از ماهیت جهان هستی تجدیدنظر خواهیم کرد.

اگر شواهد علمی مشخص کنند که پیش از بیگ‌بنگ، جهان یا جهان‌های دیگری وجود داشته‌اند و پس از جهان ما نیز، جهان‌های دیگری به وجود خواهند آمد، تغییر شگرفی در احساس و ادراک ما نسبت به جهانی که در آن زندگی می‌کنیم به وجود خواهد آمد.

فراتر از این‌ها اگر روزی شواهدی پیدا شود که نشان دهد سراسر کیهان، شبیه‌سازی عظیمی از واقعیت است و هر آنچه که در عالم وجود دارد، درون یک ماتریکس می‌گذرد، در آن صورت تردیدها و بحث‌های بسیاری بر سر مفاهیمی چون “واقعیت” و “اراده آزاد” به وجود می‌آید. این عبارات و حدس‌ها و تخمین‌ها هرچند به ظاهر شبیه به داستان‌ها و فیلم‌های علمی-‌تخیلی به نظر می‌رسند، اما بد نیست بدانیم که کیهان‌شناسان بسیاری واقعا با اینگونه مفاهیم سر و کار دارند؛ مفاهیمی که با درک و شناخت و عقل سلیم و برداشت ما از واقعیت چندان جور نیستند و چه بسا گاهی حتی غیرمنطقی هم به نظر می‌رسند.

بیشتر بخوانید:از انبساط عجیب عالم تا تلاش برای کشف صد میلیون سیاهچاله در کهکشان راه شیری

اما چنین چیزی در کیهان‌شناسی بسیار رایج است. شاید بتوان این‌طور گفت که هیچ‌کسی به معنی واقعی کلمه نمی‌تواند مفاهیمی چون تکینگی، بی‌نهایت، یا اتساع زمان را که نسبیت اینشتین از آن سخن می‌گوید به درستی درک کند. این که زمان برای یک ناظر کندتر از ناظر دیگر می‌گذرد، هیچ تناسبی با درک ما از واقعیت روزمره ندارد.

اما مساله بر سر این است که این مفاهیمِ به ظاهر عجیب و جادویی، خصیصه یا اصطلاحا فیچرهای فیزیکی گیتی ما هستند؛ حتی اگر که با خرد و منطق‌مان سازگار نباشند.

از این رو، بسیاری از کیهان‌شناسان با مفاهیمی سر و کار دارند که نه تنها علمی، بلکه فلسفی نیز به شمار می‌روند. الکساندر فریدمان، یکی از مشهورترین و بزرگ‌ترین کیها‌ن‌شناسان قرن بیستم، در سال ۱۹۲۳ کتابی به زبان روسی با عنوان “گیتی به مثابه فضا و زمان” منتشر کرده بود.

او جایی در کتاب خود می‌نویسد، پیدایش عالم و فشرده شدن آن در یک نقطه هیچ و تولد مجدد عالم، و تکرار این چرخه، “ناخواسته، افسانه هندی تناسخ را به یاد می‌آورد.”

جهان ما چقدر بزرگ است؟ بر اساس آخرین یافته‌های کیهان‌شناسی، جهان ما آغازی داشته و حدود ۱۳ میلیارد و ۷۰۰ میلیون سال پیش، چیزی حدود ۴۳۶,۱۱۷,۰۷۶,۶۰۰,۰۰۰,۰۰۰ ثانیه قبل متولد شده و پس از طی مراحل پیچیده‌ای، شروع به انبساط کرده است.

بیشتر بخوانید: تلسکوپ فضایی جیمز وب، دریچه ای رو به جهان فروسرخ  بسیاری از کیهان‌شناسان امروز بر این باورند که عالم ما در جریان رخدادی به نام مِهبانگ، از هیچ پدیدار شده است و اگر در زمان به عقب برویم، به روزی می‌رسیم که دیروز ندارد.

اما به راستی جهان ما تا کجا امتداد دارد؟ اگر راهی فضا شویم و به مسیر خود ادامه دهیم، آیا در نهایت مانند “ترومن” در فیلم “نمایش ترومن” به مرز و دیوار نهایی برخورد خواهیم کرد و می‌توانیم به دیوار انتهایی جهان مشت بکوبیم؟

واقعیت این است که هنوز هیچ‌کس نمی‌داند که هستی چقدر بزرگ است و آن چه می‌دانیم تنها تخمین و برآوردی از عالم قابل مشاهده است.

بیشتر بخوانید: از ستاره صبحدم تا جهان پادماده‌ای که زمان در آن عقب می‌رود. ما حتی تعداد کهکشان‌های عالم را نیز با قطعیت نمی‌دانیم. بر اساس برآوردها احتمالا چیزی بین ۱۰۰ تا ۲۰۰ میلیارد کهکشان در عالم وجود دارد که هر کدام از آنها صدها میلیارد ستاره دارند. اما این برآوردها قطعی نیستند و به گمان برخی کیهان‌شناسان، تعداد کهکشان‌های عالم به مراتب بیش از اینها و چه بسا حدود دو تریلیون، و یا حتی تا از این هم بیشتر ۱۰ تریلیون، باشد.

کهکشان ما یعنی راه‌شیری، با تمام عظمت آن، خود درون یک ساختار عظیم قرار گرفته که “ابرخوشه لانیاکیا” نام دارد؛ ابرخوشه‌ای شامل ۱۰۰ هزار کهکشان که در وسعتی به اندازه ۵۲۰ میلیون سال نوری کشیده شده است. از این‌ها گذشته، بزرگترین ساختار شناخته‌شده عالم ساختاری است به نام “دیوار بزرگ هرکول-کورونا بوریلیس” (Her–CrB GW) که تا ۱۰ میلیارد سال نوری پهن و کشیده شده است.

نقطه سرد تابش زمینه کیهانی هرچند مدل استاندارد کیهانی با تقریب نسبتا خوبی از پس تبیین و توضیح رفتار و چیستی کیهان برمی‌آید، اما هنوز ناهنجاری‌‌های بسیاری در شناخت ما از گیتی وجود دارد.

یکی از این ناهنجاری‌ها وجود حفره بسیار بسیار عظیمی به قطر ۱.۸ میلیارد سال نوری است که در فاصله دست‌کم ۳ تا ۱۰ میلیارد سال نوری از کهکشان ما واقع شده است.

اگرچه در سراسر عالم حفره‌هایی از این دست وجود دارند، اما این حفره عظیم چیزی در حدود ۱۰۰۰ برابر از بزرگترین حفره‌های موجود در گیتی بزرگتر است و مدل استاندارد کیهان‌‌شناسی امروز هنوز نتوانسته توضیحی نهایی و جامع برای آن ارائه کند.

بیشتر بخوانید: جهان ما ممکن است در دو بیگ‌بنگ به وجود آمده باشد

نقطه سرد تابش زمینه کیهانی به طور باورنکردنی، به میزان ۷۰ میکروکلوین از میانگین دمای تابش زمینه کیهانی (۲.۷ کلوین) سردتر است و از این رو دانشمندان از سال‌ها پیش تلاش کرده‌اند توضیحی برای آن پیدا کنند. حتی برخی از دانشمندان این فرضیه را طرح کرده‌اند که این حفره واقع در نیمه جنوبی آسمان، ممکن است در اثر کشش گرانشی جهان‌های دیگر ایجاد شده باشد؛ فرضیه‌ای که در حال حاضر و با دانش امروزی نه توان اثبات آن وجود دارد و نه رد آن.

به گمان برخی از کیهان‌شناسان، این امکان وجود دارد که دیوار به دیوار جهان ما جهان دیگری به جهان ما برخورد کرده باشد.

آیا ما درون یک هولوگرام عظیم کیهانی زندگی می‌کنیم؟

همان‌گونه که دیدیم، دانشمندان برای توضیح ناهنجاری‌های موجود در تابش زمینه کیها‌نی، ایده‌های مختلفی را طرح کرده‌اند. یکی از این ایده‌ها کیهان هولوگرافیک (holographic universe) نام دارد.

این ایده که بر اساس آن، سراسر گیتی ما و تمام اطلاعاتی که واقعیت سه بعدی ما (و همچنین یک بعد زمان) را تشکیل می‌دهند، بر روی مرزهای یک سطح دو بعدی واقع شده است، نخستین بار در دهه ۱۹۹۰ میلادی طرح شد.بر این اساس، همه آنچه که در عالم سه‌بُعدی می‌بینیم و درک می‌کنیم از یک میدان دوبُعدی ناشی شده است. به عبارت دیگر، از چیزی شبیه به هولوگرام‌های عادی که یک تصویر سه‌بعدی را در یک سطح دو بعدی رمزگذاری می‌کنند. به بیان ساده چیزی مانند هولوگرام‌هایی که در کارت‌های اعتباری وجود دارد.

ایده هولوگرام در عین سادگی بسیار عمیق است: ما می‌توانیم یک “نقشه نوری” سه‌بعدی از هر جسمی را بر روی یک سطح دو بعدی رمزگذاری کنیم و تمام اطلاعات آن را در یک بعد کمتر حفظ کنیم.

بیشتر بخوانید: از ثبت صدای سیاهچاله‌ها تا فروپاشی زودهنگام عالم

از این رو، آیا ممکن است تمام جهان ما یک هولوگرام عظیم کدگذاری‌شده باشد؟ پاسخ به این پرسش به سادگی بله یا خیر نیست.

در واقع نظریه‌پردازان نمی‌گویند که ما اینک درون یک هولوگرام دوبعدی زندگی می‌کنیم، بلکه این احتمال را طرح می‌کنند که جهان سه‌بعدی امروز ما ممکن است از دل یک هولوگرام دوبعدی در آمده باشد.

 

 

 

 

حجاب اجباری از دل حجاب‌های اجباری ایدئولوژی‌ها بیرون آمده (بخش اول)

اکبر دهقانی ناژوانی

 چگونگی رشد جنبش انقلابی مهسایی از حجاب اجباری زنانه و حجابهای عمیق اجتماعی چند قرنه که ریشه ایدئولوژی دارند تاثیر گرفته. اما همیشه ما مردم را به حجاب و روسری زنانه مشغول کرده و می‌کنند که تا ما به عمق واقعیت حجابهای اجباری ایدئولوژیکی که ما را مسخ کرده و می‌کنند پی نبریم. چرا؟ در قدیم علمی وجود نداشت. واقعیات و رخدادهای اجتماعی و محیط زیست خیلی پیچیده و خشن و افراد در برخورد با آنها از نظر عقلی کم می‌آوردند، یعنی در نبود علم و یاور عقلی‌ احساس در برخورد با واقعیات و رخدادهای اجتماعی و محیط زیست ناتوان و بر داشت درستی از این واقعیات نداشت. مجبور بود که در نبود علم و عقل همه چیز را با دروغ و سرهمبندی به خورد ذهن و روح بشر بدهد تا بشر با راه حل کاذب بر ترس خود غلبه کند، در نتیجه عقل ضعیف و احساس بشر کور شد. رشد ذهنی، روحی و جسمی بشر در رابطه با رشد واقعیات و رخدادهای پیچیده اجتماعی و محیط زیست نادرست و همدیگر را خنثی و از رشد متضاد خودشان محدودیتها، رکودها، نارسایی‌ها و محرومیتها را می‌آفریدند. همه این محدودیتها، رکودها و نارساییهای ترمز زننده از طرفی پرده و حجاب بین رابطه‌های ما مردم با هم و از طرفی دیگر پرده و حجاب بین رابطه‌های ما مردم با واقعیات اجتماعی و محیط زیست می‌کشیدند. با این پرده‌ها و حجابها دنیای ذهنی، روحی، عقلی و احساسی ما مردم آن زمان بسته، راکد، ایستا، توهمزا، انزواطلب، ذهنگرا و خنثی و ما با این حجابها نه خودمان را درست می‌شناختیم و نه واقعیاتهای اجتماعی و محیط زیست را. به همین نسبت این پرده‌ها و حجابها مانع از رشد درست واقعیات بین ما و اجتماع و محیط زیست می‌شدند. این حجابهای رشدیابنده متضاد بین ما و اجتماع و محیط زیست محدودیتها، بند و بستهای رشدیابنده متضاد فردی، جمعی، اجتماعی و محیط زیستی را تکمیل تر می‌کردند و از دل آنها حجاب اندر حجابهای مذهب، آداب و رسوم، ناسیونالیسم و قومگرایی افراطی بسته را بوجود آوردند که از همه بدتر محدودیتها و حجابهای مذهبی بودند که چراغ خاموش مردم را بسته، بی خاصیت، خرافاتی، توهمزا، راکد، کهنه گرا، خنثی، ضد عقل بار می‌آوردند تا مردم با این دنیای ذهنی و روحی بسته و حجاب اندر حجاب واقعیات را آنطور که هستند نفهمید و فقط به مذهب راکد فکر کنند، چون احساسکور مذهبی انحصارگرا همه کاره ذهن و روح مردم وخداگونه حکومت می‌کرد.

احساسکور در ذهن و روح بشر به درجه خدایی رسید:

احساسکور که تمام این حجابها، بخصوص حجابهای مذهبی بسته باعث و بانی حکومتش شده بودند، بر ذهن، روح و جسم بشر خدایی حکومت می‌کرد و عقل بی خاصیت زیر سلطه‌اش بود. احساسکور مذهبی برای تقویت جایگاه خدایی خود بر ذهن و روح بشر مدام با ترفند به مردم می‌قبولاند که مذهب بن بست وحجاب ندارد، بلکه مذهب قوانینی از طرف خدا و برای رستگاری شما آمده. هر موقع مردم به آنها شک می‌کردند احساسکور مذهبی بد جوری می‌ترسید و عصبانی می‌شد، چون اولا حکومت مطلقه خداگونه احساسکور بر ذهن و روح فرد پرسش کننده که سالیان سال به آن عادت کرده بود بر باد می‌رفت. دوم از طرفی دیگر خود این فرد سؤال کننده از علم و عقل ضعیف بود و به این احساسکور و جفنگیات مذهبی بسته از نظر ذهنی، روحی و جسمی بیش از حد وابسته بود. با وجود این احساسکور تلاش می‌کرد با ترفند دروغ، توجیه گرایی و تقیه این وابستگی فرد به خودش را حفظ کند، از طرفی دیگر فرد شک کننده و پرسش کننده عقلش ضعیف و نمی‌توانست راه حل عقلی پیدا کند و از نو دوباره فریب می‌خورد و نهایتا جفنگیات مذهبی احساسکور در ذهن و روحش که سالیان سال به آنها عادت کرده بود را از سر استیصال قبول می‌کرد. با وجود این همیشه عقل ضعیف زندانی در صندوقچه ذهن و روح سعی می‌کرد که فرد شکاک و سؤال کننده و کنجکاو را آگاه کند، ولی احساسکور در ذهن و روح مردم مدام می‌زد توی سر عقل که فضولی موقوف! و به مردم سؤال کننده مسخ شده می‌گفت که دوست دارید که در ذهن و روح شما عقل همه کاره شود و برای شما تصمیم بگیرد، عقل آدم را کافر و بی دین می‌کند، نکند می‌خواهید کافر و بی دین شوید؟ مردم که هیچ زمانی نتوانسته بودند از عقل استفاده کنند و در هر کاری عقل خود را ضعیف و فضول و بی خاصیت پیدا می‌کردند، ترسیدند که مبادا کافر و بی دین شوند، گفتند؛ ما از عقل متنفر هستیم و اصلا ما عقل را فراموش کرده‌ایم. عقل می‌خواست که در این رابطه چیزی بگوید! احساسکور مذهبی دوباره زد توی سر عقل و گفت؛ خفه شو احمق! تو زیر سلطه من هستی و من بر ذهن و روح این مردم خدایی حکومت می‌کنم. مردم از احساسکور در ذهن و روح خود پرسیدند که این کی بود؟ احساسکور گفت؛ عقل فضول می‌خواهد شما را کافر کند. مردم ترسیده و عصبانی و متنفر از عقل شدند و گفتند توی عقل شیطانی فضول و ضعیف هیچ موقع به کار ما نیامدی، فضولی زیادی نکن! می‌خواهی ما را بی دین کنی! این مردم مسخ شده در مذهب که به احساسکور مذهبی عادت کرده بودند از احساسکور مذهبی خود خواستند که این عقل فضول را در صندوقچه ذهن و روح خودشان برای همیشه زندانی کند. احساسکور مذهبی که توی دلش قند آب می‌کردند، عقل ضعیف مردم را زندانی کرد و این مردم فریب خورده را بیشتر از واقعیات دور کرد و گفت حالا اگر شما امت از من می‌پرسید که مشکل کجا است که شما تا این حد گرفتار هستید؟ همانطور که خودتان هم پی بردید مشکل شما راه حل عقلی ندارد، عقل بی عقل. گناهکار و مقصر خودتان هستید. عقل حجابی از گناه به دور ذهن و روح شما پیچانده و شما را از واقعیات مذهبی دور کرده. در مذهب حجابی وجود ندارد. در مذهب حقیقت، گشایش و رستگاری هست. هیچ عیب و ایرادی در مذهب و دستورات الهی نیست (منظور از الهی خود احساسکور در ذهن و روح مردم). تا دیر نشده به مذهب روی آورید و برای امام حسین گریه کنید تا حجابهای گناهان در ذهن و روح شما پاره و شما رستگار شوید. شما باید از خدا طلب مغفرت کنید!، در غیر این صورت عقل شیطانی شما را فریب داده و کافر می‌شوید و نه دنیا دارید و نه آخرت. ریختن خون کافر در راه خدا واجب و کافر روز قیامت به جهنم می‌رود. آیا در بین شما امت خدا، عاقل وجود دارد. همه ترسیدند که مبادا کافر شوند و دین و مذهب خود را از دست بدهند. آنها گفتند که ما کافر نیستیم و از عقل پیروی نکرده و نمی‌کنیم. همه مردم گفتند لعنت به تو عقل شیطانی! همه با هم نماز وحشت خواندند و به درگاه الهی سجده شکر به جا آوردند تا دین دار باقی بمانند و رستگار شوند. خدایا ما را به راه راست هدایت کن! احساسکور که جایگاه خودش را در ذهن و روح مردم مستحکم دید، خداگونه گفت؛ الحق که شما بندگان راستین در راه خدا هستید (منظور خدا خود احساسکور). مردم ذهنی و روحی آرامش پیدا کردند که خدا روی خوش به آنها نشان داده و اصلا فراموش کردند که مشکل دارند و گفتند خدا بزرگ است و گناهان ما را می‌بخشد و ما رستگار می‌شویم. انشاءالله به همین زودی مشکلات ما حل می‌شود. مردم شروع کردند دعای باران، دعای رحمت، نماز وحشت خواندن و شکر خدا را به جا آوردن. با این دعاها و نمازها این مردم بیشتر بسته و بیشتر در مذهب حجاب اندر حجاب و بیشتر به مذهب لجن وابسته شدند و بیش از حد از واقعیات اجتماعی و محیط زیست و عقل و عقلگرایی فاصله گرفتند. احساسکور مذهبی خیلی راضی و به خود گفت حال که مردم به درگاه ما نماز وحشت می‌خوانند ما هم نماز شهوت می‌خوانیم و شهوتش گُل کرد و در ذهن و روح دو تا آخوند فرمان صادر کرد که برای من خدا (احساسکور مذهبی) نماز شهوت بخوانید تا من ارضاء شوم. دوتا آخوند به فرمان احساسکور شهوتی شدند و با هم در حوزه علمیه در خلوت شب نماز شهوت خواندند تا خدای احساسکور مذهبی در ذهن و روح خود را راضی و ارضاء کنند. مردم بیچاره که با دعا و نماز به جایی نرسیدند احساسکور مذهبی در ذهنشان به آنها گفت؛ اگر هم این دنیا مشکل شما امت خدا حل نشد، شکی نکنید که در آن دنیا روز قیامت مشکل همه شما حل خواهد شد. اگر به شما ظلم شده و مالتان را غارت کرده‌اند جنایتکاران و غارتگران را به خدا حواله کنید تا روز قیامت خدای بزرگ حق شما را از آنها بگیرد. همه مؤمنین و مؤمنات بیشتر به خدا ایمان آوردند و گفتند انشاءالله. خدایا صد هزار مرتبه شکر! رضاییم به رضای تو! ملاحظه می‌فرمایید که افراد در نبود عقل و علم از نظر ذهنی و روحی به این احساسکور، بخصوص احساسکور مذهبی مظهر دروغ وابسته و در حجاب ایدئولوژیکی، بخصوص مذهبی گرفتار و از آن ارزاق‌ و ارضاء ذهنی و روحی می‌کنند. احساسکور مذهبی که به تنهایی می‌خواست بر ذهن و روح بشر خدایی حکومت کند با رقبای خود احساسکور ناسیونالیستی افراطی، احساسکور قبیله و قومگرایی افراطی چه جنگ‌هایی که راه نینداختند و پس از سالها نبرد و کشتار میلیونی نهایتاً آنها را شکست و زیر سلطه خود آورد. این اواخر احساسکور کمونیستی افراطی را هم در ایران زیر سلطه خود آورده و آنها همگی برای احساسکور مذهبی سینه می‌زنند و بر علیه عقل و عقلگرایی اقدام می‌کنند.

چند مثال روشن از برخورد احساسکور

یک کسی از آخوند محل که زیاد هم در مذهب کاره‌ای نبود پرسید که این قرآن که شما می‌گویید چرا تا این حد تناقض دارد؟ آیه‌های بسته، گنگ و حجاب اندر حجاب دارد تا حدی که هیچ کس از آنها سر در نمی‌آورد و حدودا چهارصد سال پیش در مصر دانشمندان اسلامی سعی کردند با حذف بعضی آیات قرآن این قرآن را اصلاح کنند، اما با تغییرات در قرآن مشکلات ضد و نقیض و گنگ باقی ماندند و از بین نرفتند و بشر هم نتوانست با دین اسلام و قرآن کلام خدا رستگار شود. اصلا قرآن به چه درد زندگی می‌خورند؟ احساسکور مطلقگرای مذهبی در ذهن و روح آخوند محل از این سؤال به وحشت افتاد و در صندوقچه ذهن و روح این آخوند می‌زد توی سر عقل ضعیف که در کار خودش (احساسکور، خدای دروغین) فضولی نکند. احساسکور عصبانی شد و بانگ به این آخوند محل زد که تو روحانی فلان فلان شده به درگاه خدا کوتاهی کردی و وظیفه‌ات که رستگاری مردم بوده را خوب انجام ندادی. نکند می‌خواهی مفسد فی الارض شوی. برای قانون رستگاری خدای متعال (منظور دنیای بسته، راکد و حجاب اندر حجاب مذهبی) تبلیغ کن تا خودت و امت من رستگار شوند. خداگونه فرافکنی کن، با احادیث نبوی دیگران را توجیه کن، دیگران را فریب بده، تقیه در راه اسلام و خدا واجب است. از قرآن دفاع کن! با هر ترفندی جلوی عقل فضول افراد عاقل را بگیر! باید به این فضولها گفت. توی فضول احمق غلط می‌کنی که به احکام الهی شک می‌کنی! تو کافر شده‌ای و پیروی از عقل کرده‌ای و اگر توبه نکنی کافر هستی و ریختن خون تو واجب است. این آخوند که خودش نیز بی عقل و به احساسکور مذهبی (خدای ذهنی خود) و جفنگیات حجاب اندر حجاب مذهبی آن گرفتار و به آنها عادت کرده بود، حسابی ترسید که مبادا خودش کافر و مفسد فی الارض شود. فوراً به فرمان احساسکور (خدا) در ذهن و روح خودشان به فرد سؤال کننده گفت؛ «استغفرالله ربی و اتوب الیه» این سؤالاتی که توی بنده گناهکار می‌کنی کُفر هستند! در کار خدا دخالت نکن! تو به درگاه خدای متعال گناه کاری! توبه کن! من فکر می‌کنم که شیاطین و جنها‌ تو را فریب داده‌اند. بیا تا برایت سر کتاب باز کنم و دعایی بنویسم تا شیاطین و جن‌ها وجودت را رها کنند و بی اختیار شروع کرد به دعا نوشتن برای طرف و مهم نبود که چه می‌نویسد، اما هر چه می‌نوشت خودش قانع می‌شد که درست می‌نویسد و بی اختیار می‌گفت؛ قرآن کلام خدا و برای رستگاری و هدایت شما امت آمده‌اند و اینها وحی و الهام الهی هستند که به پیغمبر اسلام نازل شده‌اند و معانی درست زیادی دارند. اگر شما مردم آنها را درست بفهمید و اگر درست به آنها عمل کنید آن وقت هم در دنیا و هم در آخرت رستگار می‌شوید، یعنی نه فقط از روی جاه طلبی، نادانی و کمبودهای خودش باورمندانه مذهب را درست جلوه می‌داد، بلکه می‌گفت که اگر حجاب و بن بستی هم هست در شما آدمهای بسته و گناه کار است نه در قرآن کلام خدا.

یکی دیگر از شاهکارهای احساسکور حجاب اجباری زنانه:

احساسکور مذهبی که خیلی ترسیده بود که مبادا مردم به این حجاب اندر حجاب مذهب پی ببرند و حکومت الهیش بر ذهن و روح مردم بر باد رود. فریادش به آسمان بلند، من خدای مذهبی به شما امر می‌کنم که شما امت من مسائل و موضوعات مذهبی را بسته و حجاب زده ندانید! دین برای رستگاری شما امت نمک نشناس آمده. در مذهب فقط یک حجاب بیشتر وجود ندارد و آن هم حجاب زنانه است. تمام بدبختی‌ها و گناهان شما از رعایت نکردن حجاب زنانه می‌آید. احساسکور مذهبی در ذهن و روح یک آخوند ارتجاعی از کوره در رفت و ‌گفت؛ آهای تو فلان فلان شده زن! یک تار موی زنانه‌ات را با حجاب اجباری بپوشان تا دنیا و آخرت همه را به باد ندهی، یعنی مردم که ذهن و روحشان همه جوره حجاب اندر حجاب و مسخ مذهب شده بود از نو فریب بخورند و بر این باور بشوند که حجاب زنانه عامل تمام این بدبختی‌ها و محدودیتها و محرومیتهای مردم در جامعه است و نه مذهب. باید با حجاب اجباری زنانه که بانی تمام این گناهان و بدبختی‌ها می‌باشد حسابی درگیر شد که تا این حجاب زنانه دنیا و آخرت همه را به باد ندهد. احساسکور مذهبی باید حجاب زنانه را می‌آفرید برای اینکه مردم به این بن بست حجاب اندر حجاب جفنگیات مذهبی شک نکنند و آنها را معجزه الهی برای رستگاری بشر بدانند. از طرفی دیگر تمام کمبود‌ها و تقصیرها و محدودیتهای حجاب اندر حجاب خودش را به گردن مردم فریب خورده، بخصوص زنها و حجاب اجباری آنها می‌انداخت که تو فلان فلان شده زن را باید حجاب اندر حجاب کرد، چون تمام تقصیرها، گناهان، ندانم کاری و کمبودهای ما مذهبی‌ها بر می‌گردد به گناهکاری‌ تو، تو یک تار مویت را بیرون می‌اندازی، خدا رویش را از بندگان گناه کارش بر می‌گرداند و گناه، بدبختی، نداری و فقر تمام جامعه را می‌گیرد، پس بنابراین برای توی زندحجاب اجباری واجب می‌شود. احساسکور آخوند به زن دیگری در خیابان نگاه کرد و گفت؛‌ای فلان فلان شده تو هم گناه دیگری کردی! بسیار خوب! مثل اینکه فقط یک حجاب اجباری برای شما زنها کافی نیست، محدودیت و حجابهای دیگری برایتان رقم می‌زنیم! مدام باید حقوقت نصف مرد باشد، در دادگاه یک زن به تنهایی حق شهادت ندارد، چون همیشه زنها دروغ می‌گویند. ارث تو نصف مرد، بدون اجازه شوهر هیچ کاری نکن! حق اولاد به پدر می‌رسد، حق طلاق هم نداری!، یعنی کمبودهای احساسکور مطلقگرا زیاد و احساسکور مذهبی در ذهن و روح فرد مذهبی (آخوند) سعی می‌کند که این کمبودها را سر امت سر شکن کند، بخصوص زنها که ظریف تر و حساس تر هستند که‌ای فلان فلان شده‌ها من احساسکور خدای زمین و آسمانها‌ هستم. این من نیستم که مظهر کمبود هستم. شما امت من قبول بکنید که خودتان عبد و گناه کار و از من طلب بخشش کنید تا زمینه ذهنی و روحی برای شما فراهم شود که تا من احساسکور خدای مطلقگرای مذهبی بتوانم تمام کمبود‌ها و نارسایی‌ها و تمام تقصیرهایم را به گردن شما بیندازم، بخصوص شما زنها و من خدای انحصارگرای مطلق احساس کمبود نکنم. احساسکور در ذهن و روح آخوندی باز دوباره گیر داد به زن دیگری. آهای مردم این زن مرتکب زناء محسنه‌ شده است اگر او را سنگسار نکنید تمام گناه او شما را می‌گیرد. در جایی دیگر که مردم هزاران مشکل دارند و نمی‌دانند که چه کار باید بکنند، احساسکور در ذهن و روح این مردم می‌گوید باید دخترانتان زنده به گور کنید تا شیاطین دست از سر شما بردارند و خدا شما را ببخشد و شما رستگار شوید اگر این کار را نکنید بلای آسمانی می‌آید و همه شما نابود می‌شوید. احساسکور مذهبی با این ترفندها، کشت و کشتار، جنگها ارضاء و قانع نمی‌شد. احساسکور مذهبی انحصارگرا، مطلقگرا و خودخواه و ارزشی برای احساس زنانه قائل نبوده و نیست. احساسکور مذهبی هیچ نوع رقیبی را تحمل نمی‌کند و احساس زنانه را رقیب خود می‌داند. زمانی احساس زنانه را تا حدودی تحمل می‌کند که احساس زنانه زیر سلطه‌اش باشد. به همین خاطر به زنها تلقین می‌کند که زن را خدا (احساسکور مذهبی) آفریده برای ارضاء همه جانبه مرد، بخصوص مرد مذهبی. اما احساسکور مذهبی مردان مذهبی به خاطر خشن بودن نمی‌تواند ارتباط عاطفی با احساس ظریف زنانه برقرار کند و احساس زنانه در این رابطه نا برابر ارضاء نمی‌شود. در این رابطه نابرابر زن فقط در خدمت ارضاء کمبودهای احساسکور مرد مذهبی (آخوند) قرار می‌گیرد و زن در این رابطه نا سالم یک طرفه از نظر ذهنی، روحی و عاطفی ارضاء نمی‌شود و کم می‌آورد و کم کم آنطور که احساسکور مرد مذهبی می‌خواست جواب گو نبود. کمبود‌های احساسکور مرد مذهبی، مثلا یک آخوند زیاد و این احساسکور مذهبی در ذهن و روح این آخوند امر می‌کند که برای تو هر زنی حلال است و در قرآن نوشته مرد می‌تواند چهار زن رسمی بگیرد. من احساسکور مذهبی در ذهن و روح توی آخوند با احساس یک زن ارضاء نمی‌شوم، ‌سراغ زنهای دیگری برو، بخصوص خوشگل ترها و جوان تر‌ها و احتیاجی نیست که زن اولی راضی باشد و یا نباشد، ‌ مهم این است که من احساسکور مذهبی مطلقگرا در ذهن و روح توی آخوند راضی بشوم. به توی آخوند حالی کرده‌ام که از دید مذهبی خدا (منظور خود احساسکور) زن را آفریده برای ارضاء شوهر، بخصوص شوهر مذهبی تا همه جوره به شوهر، به مذهب و به خدا خدمت کند. به این ترتیب زن‌های بعدی یکی پس از دیگری برای ارضاء احساسکور مذهبی حاکم بر ذهن و روح آخوند با این آخوند رابطه بر قرار و بعد از زن‌های رسمی نوبت زن‌های صیغه‌ای و چون زنها بطور کامل احساسکور مذهبی مرد مذهبی را ارضاء نمی‌کنند، زیرا کمبودهای احساسکور مذهبی فرد مذهبی (آخوند) خیلی زیاد است بعد از این زنها و یا همزمان با این زنهای رسمی و صیغه‌ای این مردان مذهبی، مثل آخوند جماعت سراغ دختر نُه ساله، بچه پسرها، نوجوانان و جوانان پسر و حتی مردان می‌روند که تا بتوانند احساسکور مذهبی در ذهن و روح خودشان را تا حدودی هم که شده با شهوترانی ارضاء کنند. این ارث شوم به بعضی از مردان دیگر، حتی اگر مذهبی نباشند هم رسیده است. این جریانهای فاسد در مذاهب مختلف وجود دارند، چون آنها هم احساسکور مذهبی کمبود دار دارند، ولی در مسلمانان بیشتر است، ‌چون بی عقل تر، افراطی تر و اکثر کشورهای مسلمان فقیر، هر کی به هر کی، بی حساب و کتاب تر و کمبود زیاد دارند و از هر چیز نهایت سوء استفاده می‌کنند، البته در ایدئولوژی‌های ناسیونالیستی، قومگرایی و کمونیستی و سرمایه داری در اندازه‌های مختلف از این سوء استفاده‌های مختلف جنسی و غیر جنسی وجود دارد. آنها هم از این قاعده نادرست مستثناء نیستند. اما قانون و امکانات مالی و رفاهی در کشوری پشرفته بیشتر و سوء استفاده‌ها کمتر است. لازم به تذکر است که افرادی که از نظر ذهنی، روحی و ارگانیسمی خودشان را همجنس گرا می‌دانند که ممکن است با کمک پزشک نارسایی‌های همجنسگرایی ذهنی، روحی و جسمی آنها با معالجه و دارو بر طرف شود، ولی اگر هم‌ تغییری در ساختار همجنسگرایی آنها بوجود نیامد طبیعی است که آنها همجنسگرا باقی بمانند و فرق نمی‌کند که زن همجنسگرا و یا مرد همجنسگرا باشند، البته به اینها هم کسی نباید خودش را تحمیل کند و یا اینها نباید خودشان را به دیگران تحمیل کنند. دو همجنسگرا اگر می‌خواهند با هم باشند باید رضایت همدیگر را بر آورده کنند و طبق قانون هیچ فرد مذهبی و غیر مذهبی هم نباید مزاحم آنها شود. در باره اختلافات زن و مرد باید گفت که اگر زن و مرد رابطه‌های سالمی با هم داشته باشند همدیگر را کامل می‌کنند و تا حدود زیادی نواقص همدیگر را بر طرف می‌کنند. اما نباید جای مرد و زن عوض شود. زن نمی‌تواند مرد باشد و رُل مردانه بازی کند و مرد هم همینطور و این قانون طبیعت است. اما با جمهوری اسلامی فاسد این مهم شدنی نیست و باید از جنبش انقلابی مهسا حمایت و پشتیبانی کرد تا این رژیم منفور به دست مردم ایران نابود شود و یک حکومت مردمی به همت خود مردم سر کار بیاید. در بخش دوم به حجاب اختیاری جنبش انقلابی مهسا می‌پردازم و اهمیت آن را با هم مؤرد بررسی قرار می‌دهیم. موفق و پیروز باشید! پاینده و جاویدان ایران عزیز ما

 

 

 

 

طبقه، بهار عربی و جنبش زن، زندگی، آزادی

آصف بیات در گفت‌وگو با تورج اتابکی

نقش طبقه‌ی کارگر در تحولات اخیر ایران چیست و توان مبارزاتی این طبقه نسبت به گذشته کاهش یا افزایش یافته است؟ برای پاسخ به این پرسش، باید بتوان درک مفید و معقولی از مفهوم طبقه و هویت طبقاتی به دست داد. آیا معنای طبقه‌ی کارگر و اساساً بافتار طبقاتی در ایران در چند دهه‌ی گذشته تغییر کرده است؟ دگرگونی در طبقه‌ی کارگر از چه نوعی است؟ آیا طبقه‌ی کارگر همان ثقل و سنگینی گذشته‌ی خود را همچنان در تحولات امروز ایران حفظ کرده است؟ چشم‌انداز جنبش‌های اعتراضی و مطالبه‌گرایانه‌ی کارگران بیکار در ایران چیست؟

تورج اتابکی: چهل‌واندی سال پیش در یکی از خیابان‌های مرکزی تهران، منتهی به خانه‌ی کارگر، آصف بیات را دیدم درگیر پژوهشی برای رساله‌ی دکترایش که بعد‌ها با ‌عنوان کارگران، انقلاب ۵۷ ایران منتشر شد. از آن روز چهل‌واندی سال گذشته و جامعه‌ی ما دچار تحولات بسیار عظیمی شده است. اعتراض‌ها پشت اعتراض‌ها تا این که به جنبش اعتراضی-انقلابی «ژینا»، مهسا امینی، «زن، زندگی، آزادی» رسیدیم. حال آصف به این چهل‌واندی سال با نگاه تاریخی می‌نگرد.

بافتار طبقاتی ایران را امروزه چگونه می‌بینی؟ آیا بافتار طبقاتی به همان صورت چهل‌واندی سال پیش است یا دستخوش تغییر شده است؟ اگر بله، این تغییر را چگونه می‌بینی؟

آصف بیات: کارهایی که چندین دهه‌ی قبل به‌ویژه راجع به مفهوم و مسئله‌ی طبقه انجام داده بودیم، به نظر من خیلی اساسی است. به‌خصوص که از ۳۰ــ۴۰ سال پیش برای خیلی از ماها این مفهوم برای سیاست به‌خصوصی مرکزی بوده است. خوشحالم به کتاب اول من اشاره کردی که تز دکترای من بود و بالاخره هم چاپ شد. ولی شاید نگفته باشم که این کتاب در سال ۱۹۸۷ به بازار آمد و با وجود درخواست ترجمه‌ی آن به فارسی در ایران، من تا دوسه دهه مایل نبودم تا این کار صورت گیرد زیرا خیلی تردید داشتم. اولاً از متن راضی نبودم. امروز برای من سبک و قالب نوشته‌های سیاسی به‌ویژه خیلی اهمیت پیدا کرده. کار اول من، یک کار دانشجویی بود و از حیث مفهوم‌سازی پخته نبود. گرچه خیلی خوشحالم که بگویم که [آن رساله] بر اساس تحقیقات خیلی خوب و نسبتاً دامنه‌داری صورت گرفت؛ در چهارده کارخانه و دو بیمارستان کارگران و جاهای مختلف. ولی به‌هرحال تحت‌فشار قرار گرفتم و آن را با تعدیلاتی ترجمه کردم تا برای خواننده به‌ویژه جوان ایرانی قابل‌فهم باشد.

این توضیح به همین سؤال اساسی مربوط می‌شود که آیا طبقات در چند دهه‌ی گذشته در ایران تغییر کرده است؟ من فکر می‌کنم در این چهاردهه نه‌تنها در ایران بلکه شاید در همه‌ی نقاط جهان ساخت طبقاتی تغییر یافته است زیرا یک بازسازی اقتصادی در ساختار سرمایه‌داری کشورهای صنعتی ‌پیشرفته و کشورهای جهان جنوبی و همین‌طور ایران صورت گرفته است. به نظر من یک مقدار تحولاتی نیز در فرموله‌کردن معنای طبقه صورت گرفته است . باید به هر دوی اینها توجه کرد. برای مثال طبقه‌ی کارگران ایران در کتاب اخیر من طبقه، سیاست و نظریه‌ی اجتماعی که چند ماه پیش در ایران چاپ شد، ریشه‌ی دهقانی دارد و آنها مهاجرین روستا هستند. این را چهل سال پیش گفتم ولی حالا باید نشان داده شود که آیا هنوز هم چنین است؟ به نظر می‌رسد که این‌طور نیست. شاید هنوز این مهاجرت صورت می‌گیرد ولی بسیاری از آن کارگرها شاید از بین رفته‌اند و بچه‌هایشان کارگر شده‌اند و یا حرفه‌های دیگری را پیش گرفته‌اند. بنابراین درحال‌حاضر باید تحقیق دیگری صورت گیرد و تا آنجایی که می‌دانم چنین پژوهش‌هایی واقعاً نادر و کم هست. خیلی خوشحال می‌شوم که دوستانی که در ایران کار می‌کنند به من بگویند. ولی من احساس می‌کنم که تغییر فاحشی ایجاد شده است. آن وحدت سوژه   یعنی طبقه‌ی کارگری که متحد هست به‌گونه‌ای که در محل کار، در محل زندگی، در خوردوخوراکش، در پوشاکش، در کلاهی که می‌گذارد و در ورزشش هم‌گرایی دارد، حالا دارد تجزیه می‌شود. به نظر من این وحدت سوژه نقش مهمی در ایجاد آن آگاهی‌ای دارد که مارکس می‌گفت: «طبقه برای خود». مثلاً معدنچی‌ها در زندگی کاری با هم بودند. بعد به روستا می‌آمدند و با هم بودند. در محل کارشان با هم بودند. میخانه می‌رفتند و با هم بودند. به کلاب می‌رفتند و با هم بودند. یک وحدت و همگونی عجیبی داشتند ولی این به ‌هم خورده است.

 تو به‌درستی اشاره می‌کنی که داستان فراتر از مرزهای ایران می‌رود و جهانی است. تقریباً از سال ۱۹۹۰ یا چند سال زودتر به بعد در بسیاری از کشورهای جهان شاهد کاهش شمار کارگران صنعتی هستیم؛ در ایالات متحده امریکا، چین و یا حتی در هند. استثنا هم داریم، اما در مجموع کارگران صنعتی در جهان روبه‌کاهش است و با شکل‌گیری یک ارتش بیکاران روبه‌رو هستیم. در برخی از کشورهای اروپایی بیکارانی داریم که برای ۱۰ تا ۱۵ سال بیکار بوده‌اند و دولت‌های رفاه، بیمه‌ی بیکاری به آنها پرداخت می‌کند به این معنا که می‌دانند کارگران در جستجوی کار هستند ولی فرصت اشتغال موجود نیست. به‌واقع ما با یک ارتش بیکاران روبه‌رو هستیم. همان‌طور که به‌درستی اشاره کردی بخشی از آن به خودکارگرایی برمی‌گردد. اگر بخواهیم به وضعیت کارگران بیکار در ایران نگاه کنیم، شمار آنها بسیار روبه‌افزایش بوده است. ضمن اینکه شمار ناپایدار‌کاران نیز در این سال‌ها بسیار روبه‌افزایش بوده است.

اگر بخواهی این تحولات را در بافتار طبقاتی ایران بررسی کنی، آیا طبقه‌ی کارگری را که آصف بیات چهل سال پیش رصد کرد، همچنان همان ثقل و سنگینی خود را از گذشته حفظ کرده است؟

فکر نمی‌کنم ساخت طبقه‌ی کارگر، امروز با چهل سال پیش در زمان انقلاب ۱۳۵۷، یکسان باشد. می‌توان گفت از لحاظ ثقل سیاسی کم‌رنگ‌تر یا ناتوان‌تر شده است. گرچه با افزایش جمعیت، حجم زحمت‌کشان تهی‌دست یعنی کسانی که کارِ مزدی می‌کنند تا زندگی کنند بالا رفته است، به نظر می‌رسد ثقل سیاسی آن کاهش پیدا کرده است. این کاهش را در جنبش اخیر تا حدودی دیدیم. چنان‌که گفتم یک تغییر مهمی انجام شده است. خودکارگرایی؛ کارهای خدماتی؛ و همین‌طور بازسازی اقتصادی نظیر خصوصی‌سازی و کوچک‌سازی که از دهه‌ی هفتاد شمسی به بعد بیشتر حالت لیبرالی به خود گرفت و شدت یافت، به جایی رسید که خیلی‌ها بیکار شدند. در جوامعی مثل ایران، شما باید به اندازه‌ی کافی پولدار باشی که بتوانی بیکار شوی یعنی نمی‌توان با بیکاری ادامه داد. در غرب می‌توان ادامه داد، چون بیمه‌ی ماهانه‌ی بیکاری پرداخت می‌شود. اما [در ایران] باید یک کاری کرد. نتیجه‌ی آن، گسترش عجیب‌وغریب اقتصاد موازی و اقتصاد غیررسمی است که هم در ایران و هم در کشورهای شمال آفریقا و هم در خیلی از کشورهای درحالِ‌توسعه وجود دارد. برای همین من درباره‌ی این بخش یعنی زحمت‌کشان تهی‌دست شروع به کار کردم.

 زحمت‌کشان فقیر که قبلاً به‌عنوان کارگری می‌توانستند قراردادهای دائمی داشته باشند و حالا باید با کارهایی مثل دست‌فروشی، مسافرکشی، با موتورهایی که بارکشی می‌کنند یا مسافرکشی می‌کنند، امرارِمعاش کنند. اینها از حرفه‌هایی است که در چند دهه‌ی اخیر در ایران خیلی رایج شده است.این بخش به نظر من بسیار گسترش یافته و همین‌طور آن بخش دیگر که قرار بود به‌طور رسمی و دائمی کار کنند، حالا قانون کار عوض شده و بیشتر قراردادهای پیمانی یا سفید داریم. دوستانی که آنجا کار می‎کنند می‌گویند ۹۰ درصد در چنین وضعیتی هستند.

یکی از مسئولان وزارت کار گفت ۹۵ درصد کارگرانِ شاغلِ ما قرارداد دائم ندارند. این تغییر فاحش بسیار مهم است و وضعیت کارگران را ناامن می‌کند و برای آنها عدم اطمینان به وجود می‌آورد و بر عمل سیاسی آنها تأثیر می‌گذارد.

 نکته‌ای دیگر اینکه بازتاب تحولات ناشی از کاهش شمار کارگران صنعتی در غرب، به‌صورت افول اشکال سازمان‌دهی کارگران، تضعیف تعاونی‌ها و بحران اتحادیه‌های کارگری به‌عنوان دومین بدیل سازمانی، و نیز بحران در احزاب سیاسی کارگری در غرب مشاهده می‌شود. بسیاری از احزاب کمونیست در اروپا و آسیا خود را منحل کرده‌اند. این سازمان‌ها پیشتر خانه‌ی کارگران صنعتی‌ای بودند که آنها را پرولتاریا می‌خواندند. حال در بسیاری از جوامع صنعتی شاهد غیرپرولتاریزه‌‌شدن هستیم. این البته به‌معنای نبودِ اعتراض و مبارزه‌ی کارگری نیست. ما شاهد جنبش‌های اعتراضی و مطالبه‌گرایانه‌ی کارگران بیکار هستیم که می‌خواهند کار کنند. همین جریان در کشورهایی مثل ایران به‌خاطر نبودِ بیمه‌ی بیکاری، عدم اطمینان به آینده و فقدان چشم‌انداز بلندمدت و حتی میان‌مدت، بیشتر خودش را نشان می‌دهد. هرچند ثقل کارگران صنعتی افول کرده است اما در مجموع در تمام اعتراضات بی‌وقفه در سال‌های اخیر در ایران شاهد حضور بیکاران و ناپایدار‌کاران هستیم که اشکال سازمان‌دهی خود را، متفاوت از اشکال پیشین پیدا کرده‌اند.

درست است. در این مورد دو چیز می‌خواهم بگویم. یکی اینکه هسته‌ی اصلی که به‌عنوان پرولتر در بخش رسمی فعال بودند، کاهش پیدا کرده است یعنی بیکار شده‌اند یا به بخش غیررسمی رفته‌اند. حال اگر این کارگران مثلاً با اعتصاب‌کردن مبارزه کنند، باید دید که اینها در کجا اعتصاب کنند تا تأثیر سیاسی داشته باشد. به‌عبارتِ‌دیگر تا چه اندازه آن صنایعْ استراتژیک هستند. مثلاً اعتصاب در صنایع نفتی یا در صنایع نظامی. چون درباره‌ی یک عمل یا اقدام داریم صحبت می‌کنیم، باید به این توجه کنیم که اینها تا چه حد کاهش پیدا کرده و ضعیف شده‌اند. بسیاری از کارگرها و زحمت‌کش‌ها به بخش‌های غیررسمی رفته‌اند و یا بیکارند. سازمان‌دهی هم شده‌اند ولی اگر قرار است فرض کنیم که اینها می‌خواهند به‌عنوان عاملینی برای ایجاد تغییر در ساختار سیاسی و اقتصادی کشور فعالیت کنند، باید دید که سازمان‌دهی اینها و عملی که انجام می‌دهند تا چه حد تأثیرات سیاسی دارد.

 به‌درستی به مبارزات کارگران شاغل اشاره می‌کنی. مثلاً در همین خیزش اعتراضی-انقلابی مهسا، ژینا، حداقل دو نمونه می‌توانم اشاره کنم: کارگران کارخانه‌ی قطعه‌سازی اتومبیل کروز که تقریباً ۵۵ تا ۶۰ درصد آنها زن هستند و دوبار، در آبان و آذر ۱۴۰۱، برای افزایش حقوق و بهترشدن شرایط کارشان اعتصاب و اعتراض کردند. همین‌طور کارگران نفت که دست به اعتصاب زدند. اینها کارگران شاغل هستند. اما پرسش درباره‌ی کارگران بیکار و ناپایدارکار است. چشم‌اندازی که تو برای بیکاران و ناپایدار‌کاران در تحولات سیاسی و اجتماعی ایران می‌بینی چیست؟

اول باید ببینیم که آیا واقعاً ایرانی‌های بیکار در ایران قادر هستند که بیکار بمانند یا نه؟ یا اینکه به‌هرحال به یک کاری، چنان‌که گفتیم در بخش‌های غیررسمی مثل دست‌فروشی و مسافرکشی و…، مشغول می‌شوند. آن وقت باید دید که این نوع کارها چه امکان سازمان‌دهی به اینها می‌دهد. این همان چیزی است که من سعی کردم در کتاب سیاست‌های خیابانی نشان دهم. این نوع زحمت‌کشان و تهی‌دستان شهری که بیشتر در بخش‌های غیررسمی شاغلند، به‌نوعی در زندگی روزمره و فعالیت کاری خود مقاومت می‌کنند و دستاوردهایی هم دارند و گاهی مبارزات و مقاومت‌های روزانه‌شان در زندگیِ کاری به منازعات سیاسی مهمی منجر می‌شود. برای مثال یکی از مسائل مهم امروز در ایران یا خیلی از کشورهای دیگر تعیین سیاست یا نحوه‌ی برخورد با دست‌فروشان است که در سپهر فضای شهری پراکنده‌اند و هر روز به تعدادشان اضافه می‌شود.

مشکلی است که الان در هند داریم. هند و کشورهای آمریکای لاتین و بسیاری از کشورهای خاورمیانه. در کشورهایی مثل پرو سازمان‌دهی کردند و اتحادیه تشکیل دادند. در هند هم به‌ویژه زن‌ها آمدند… و در مصر بعد از انقلاب می‌خواستند اتحادیه‌ی دست‌فروشان در کل کشور، که به‌قول خودشان پنج میلیون نفرند و این عدد خیلی بزرگی است، به وجود بیاورند ولی دولت مانع شد. به نظر من این امکان وجود دارد.

 یعنی در کنار آن نگاه سنتی به خیزش‌های کارگری در میان کارگران صنعتی که پیشگام سازمان‌گرایی و شرکت در تحولات عمیق اجتماعی-سیاسی بودند، رفته‌رفته و هم‌زمان با تحولاتی که در بافتار طبقاتی ایران و دیگر جوامع مشابه پیش می‌رود، اکنون باید جایگاه حضور کارگران بیکار و ناپایدارکار، تهی‌دست که یک روز دست‌فروشی می‌کند و روز بعد یک قرارداد دوهفته‌ای یا دوماهه می‌گیرد و سپس به مسافرکشی روی می‌آورد را در عرصه‌ی تحولات اجتماعی و سیاسی مشاهده کنیم و البته به داوری من ما شاهد حضور چشم‌گیرشان در این خیزش اعتراضی-انقلابی بودیم.

به نظر من یک دیدگاه تئوریک این است که ما طبقه را به همان صورت وحدت سوژه که به پرولتاریا در بخش‌های صنعتی و تولیدی محدود می‌شود، ببینیم. این دیدگاه دیگر به این صورت کار نمی‌کند و درست هم نیست زیرا خیلی محدود است. به نظرم باید حتی به طبقه‌ی کارگر به‌صورت خیلی وسیع‌تر نگاه کنیم یعنی همه‌ی لایه‌های مختلف و کارهای مختلفی را در نظر بگیریم که وجه مشترک اغلب آنها، کارِ کارمزدی است. به‌عبارتِ‌دیگر می‌توانیم معلم‌ها، پرستارها و بسیاری از بخش‌های خدماتی را نیز جزئی از طبقه‌ی کارگر بزرگ، وسیع و گسترده به حساب بیاوریم که نه‌تنها قابلیت سازمان‌یافتگی دارند بلکه در بخش‌های استراتژیک هم کار می‌کنند. مثلاً رفتگران نقش بسیار اساسی پیدا کردند وقتی یکی دو سال پیش در لبنان اعتصاب کردند و تمام شهر در زیر زباله‌ی (پسماند) شهری و صنعتی ماند. این تأثیر بسیار مهمی دارد. بنابراین می‌توان تعریف جدیدی از بخش استراتژیک کرد.

 به لبنان اشاره کردی. اجازه بده جغرافیایمان را کمی عوض کنیم. ده سال بعد از نخستین دیدارمان در تهران، تو را در قاهره دیدم. دیدارمان بعد از ده سال تازه می‌شود. آنجا استاد دانشگاه امریکایی قاهره هستی. کار در قاهره دریچه‌ی تازه‌ای برایت باز می‌کند و فراتر از مرزهای ایران، وارد منطقه می‌شوی. حاصل کار تو این است که به فهم تازه‌ای از بافتار طبقاتی در کشورهای شمال آفریقا، از حرکت‌ها و جنبش‌های اجتماعی، از خیزش‌های انقلابی در آن منطقه می‌رسی. فهم تازه‌ای از اسلام در آن منطقه، اسلام رادیکال و غیررادیکال، بهار عربی، و از این دست… حالا دیگر آصف متعلق به ایران نیست بسیاری از مخاطبانت در جهان عرب هستند و تو را می‌شناسند. آدمی که صاحب فکر هستی و درباره‌ی پاره‌ای از جوامع جهان عرب می‌نویسی. حالا همان پرسشی را که درباره‌ی ایران از تو پرسیدم، درباره‌ی این جوامع بپرسم. در این سی سال که از نزدیک این جوامع را رصد کردی، آیا دگرگونی‌ای در بافتار طبقاتی این جوامع دیدی، و اگر دیدی این دگرگونی از چه دست بود؟

بله به نظر من آن تغییراتی که در بافتار طبقاتی این کشورها صورت گرفته است، به‌خصوص کشور مصر که یک مقداری من با آن آشنایی دارم، نسبت به ایران حتی زودتر شروع شد. گرچه بخش تولیدی به‌ویژه در صنایع نساجی و فولاد قابل‌توجه بود. به‌خصوص که مصر برخلاف ایرانِ سه دهه‌ی قبل، در بازار جهانی ادغام شده بود، این تغییرات بسیار زودتر صورت گرفت. ولی چیزی که من یاد گرفتم و در ایران مشاهده نکرده بودم، مفهوم طبقه‌ی متوسط فقیر بود. من به کار روی مناطق حاشیه‌نشین «عشوائیات» علاقه داشتم. به آن محلات می‌رفتم و متوجه شدم که افرادی با کت‌شلوار و کراوات و کیف در این محله‌ها زندگی می‌کنند و رفت‌وآمد دارند. من در ایران این‌طور ندیده بودم. به‌عبارتِ‌دیگر نوع پوشش افرادی که در طبقات فقیرنشین زندگی می‌کردند فقیرانه بود. درحالی‌که در مصر خیلی از معلم‌ها، از کارمندان دولت، از وکلا و از مهندسین در آن محله‌ها زندگی می‌کنند. این برای من سؤال بود که چرا اینجا زندگی می‌کنند؟ چه درکی از وضعیت خودشان به‌عنوان این طبقه دارند؟ و این درک، چه تأثیری بر ذهنیت اجتماعی و سیاسی آنها دارد؟ اینها برای من خیلی قابل‌توجه بود. بعد از فکرکردن‌های بسیار به این نتیجه یا صورت‌بندی رسیدم که اینها هسته‌ی شکل‌گیری یک طبقه‌ی جدید به‌صورت طبقه‌ی متوسط فقیر هستند. به‌عبارتِ‌دیگر این طبقه‌ای است که از حیث سرمایه، آموزش‌دیده و تحصیل‌کرده است و به وضعیت خودش و آنچه در جهان می‌گذرد آگاهی بسیار دارد. یعنی با دنیای دانشگاه، دنیای بازار، دنیای مصرف و… مرتبط است. ولی در زندگی روزمره‌ی خود، در محلی و با سبکی زندگی می‌کند که فقرای دیگر زندگی می‌کنند. این دوگانگی به نظر من فُرمی از خشم اخلاقی به وجود می‌آورد و اینها را بیش‌ازپیش در وضعیت مخالف قرار می‌دهد. این وضعیت را دیدم که آرام‌آرام در ایران هم به وجود آمده است.

 پیش از اینکه به طبقه‌ی متوسط برویم اجازه بده بحث طبقه‌‌ی تهی‌دست را در این جوامع ادامه دهیم و این پرسش که جایگاه و شمار تهی‌دستان را در این کشورها، در این سال‌هایی که رصد کردی، چگونه می‌بینی؟ ارتش ناپایدارکاران، ارتش کارگران بیکار و کارگران نیمه‌کار یعنی کارگرانی که زیر استانداردهای رایج کار، کار می‌کنند.

چنان‌که گفتم، تغییرات قابل‌توجهی خیلی زودتر از ایران به‌ویژه در مصر صورت گرفت. مهم‌ترین تغییری که صورت گرفت تغییرات اقتصادی بود که با «انفتاح» یعنی باز‌کردن اقتصاد و خصوصی‌کردن در زمان سادات شروع شد و در دهه‌ی نود میلادی در زمان مبارک به اوج خودش رسید و قانون کار تغییر پیدا کرد. تضمین شده بود که همه‌ی فارغ‌التحصیلان دانشگاه‌ها شغل داشته باشند. آنها در جاهای مختلفی کار می‌کردند گرچه دست‌مزدشان خیلی پایین بود ولی به‌هرحال شغلی داشتند و ‌مزدی می‌گرفتند. بعداً این تضمین از بین رفت و هرساله بسیاری از فارغ‌التحصیلان که به نیروی کار اضافه می‌شدند، باید خودشان شغلی برای خود پیدا می‌کردند. خیلی از آنها نمی‌توانستند شغل دلخواه‌شان را بیابند که با تخصصشان در ارتباط باشد. بنابراین جذب بخش غیررسمی و مشاغل ناپایدار می‌شدند. چنان‌که گفتم مبارزات روزانه بخشی از اینها بود که به‎صورت مفهوم ناجنبش یا سازمان‌دهی ناجنبش سعی می‌کردند تا فرصت‌های زندگی‌شان را نگه دارند یا گسترش دهند. ولی در برهه‌هایی که فرصت سیاسی وجود داشت اغلب اینها شروع به مبارزه می‌کردند و بخشی از اپوزیسیون می‌شدند. این را در جنبش‌های انقلابی که به «بهار عربی» معروف شد، دیدیم. می‌دانیم که محله‌های فقیرنشین بخشی از محله‌هایی بودند که در روز ۲۵ ژانویه بسیج شدند و به میدان تحریر ریختند. من در کتاب آخرم Revolutionary life به‌ویژه در داستان بسیج شهری، در مصر و در تونس، به‌طور مفصل پرداخته‌ام و نشان دادم که چگونه نقش بسیار مهمی را در خیزش‌ها ایفا کردند.

 راجع به شمال آفریقا صحبت کردیم. همیشه این سیاق تطبیقی تو صحنه‌های تازه‌تری برای پرسش‌های روشنفکرانه یا پژوهشگرانه‌ی مخاطبت باز می‌کند و این یکی از ویژگی‌های کارهایت است که بسیار هم زیباست. اجازه بده برگردیم به داستان بسیار پیچیده‌ی طبقه‌ی متوسط و جایگاه طبقه‌ی متوسط به‌ویژه در این تحولاتی که ما در این پنج‌شش‌ سال اخیرداشتیم. اگر نگویم بیشتر. این مفهومِ طبقه یک مفهوم بسیار ناروشنی است. اصلاً طبقه چیست؟ آیا مطابق نگاه مارکسیستی همان رابطه و پیوندش با ابزار تولید است که جایگاهش، جایگاه این هم‌گرایی گروهی و انسانی، را تعیین می‌کند و طبقه را شکل می‌دهد؟ یا مطابق نگاه وبری یا دوتوکویلی، بیشتر آن رفتار اجتماعی و فرهنگ‌ انسان‌ها است که این هم‌گرایی را شکل می‌دهد و یک پیوستگی بین این گروه یا هر گروه اجتماعی ایجاد می‌کند و به‌عبارتِ‌دیگر، طبقه برخاسته از رفتار است؟ و یا ترکیب مفهومی بین این‌دو و معاصرتر؟ با توجه به این دو نگاه و حتی نگاه سوم با علم به اینکه می‌دانم از نگاه ذات‌گرایانه پرهیز می‌کنی و سیاه‌وسفید نمی‌بینی، تعریف تو از طبقه با کدام یک از این خوانش‌ها بیشتر مأنوس و نزدیک است؟ چهل سال پیش وقتی کتاب کارگران و انقلاب را نوشتم، مفهوم طبقه در آن، بیشتر رویکرد مارکسیستی داشت. مارکسیستی به این معنا که مالکیت و یا کنترل ابزار تولید خیلی مهم بود و وضعیت افراد در رابطه‌ی آنها با اقتصاد بسیار اهمیت داشت. حالا فکر می‌کنم این شاید زیاد مفید نباشد یا تقلیل‌گرایانه باشد. به نظر من بهتر است الان درک جدیدی از طبقه داشته باشیم و آن به نگاه بوردیو خیلی نزدیک است. او طبقه را محصول رابطه‌ی افراد با سرمایه‌های مختلف می‌داند که ابزار تولید یا اقتصاد یکی از آنها است. نه اینکه ابزار تولید را نادیده بگیرد ولی آن را یکی از انواع سرمایه‌ها می‌داند. سرمایه‌هایی که افراد نسبت به آنها حساس‌اند و این سرمایه‌ها شکلی از توانایی برای تحقق عاملیت به افراد می‌دهد. مثل سرمایه‌ی اقتصادی (پول)؛ سرمایه‌ی آموزشی؛ سرمایه‌ی مهارت؛ و سرمایه‌ی منزلت و غیره. از این منظر می‌توانیم به اَشکال متفاوتی به فرصت‌های شکل‌گیری همبستگی با میانجی‌گری سرمایه‌ پی بریم. این قضیه به این صورت خیلی پیچیده‌تر و کامل‌تر می‌شود. بخشی از طبقه‌ی متوسط فقیر آن‌طور که من می‌بینم عبارت از فقیر‌شدن یا در فقر زندگی‌کردن است و بخش دیگر آن، طبقه‌ی متوسط‌شدنِ بخشی از فقرا است. بچه‌هایی که از پدر و مادر فقیر بودند ولی از طریق آموزش و دانشگاه‌رفتن و به‌دست‌آوردن آن سرمایه‌ی آموزشی ارتقا پیدا کردند و بینش و آمال‌وآرزوهای طبقه‌ی متوسط را پیدا کردند هرچند در واقعیت زندگی هنوز در فقر هستند چون اغلب آنها نتوانستند شغلی متناسب با تحصیلاتشان را داشته باشند. این دوگانگی شامل زنان و مردان می‌شود. به نظر من اینها در جنبش‌ بهار عربی نقش بسیار مهمی به‌خصوص در تونس ایفا کردند و در جنبش‌های اخیر ایران به‌ویژه در آبان ۹۸ و در جنبش اخیر نقش قابل‌توجهی را ایفا کردند.

 کسی که در خانواده‌ی تهی‌دست پرورش پیدا کرده است و به یُمن آموزشی که به هزار زحمت به دست آورده است، انتظار یک جهش طبقاتی دارد و همان‌طور که به‌درستی اشاره کردی، مطمئن نیست که به این جهش طبقاتی برسد. از یک طرف آن کسی که به دلایل گوناگون موقعیت خود را از دست داده و مجبور شده است که روزبه‌روز با جابجایی جغرافیایی از محله‌ای به محله‌ای ارزان‌تر و فقیرنشین‌تر برود. شمار هر دو گروه بسیار زیاد است. در هر دو گروه یک کنش سیاسی-اعتراضی می‌بینیم. این کنش سیاسی-اعتراضی در بهار عربی و خیزش اعتراضی-انقلابی مهسا در ۱۴۰۱ چه ویژگی‌هایی دارد که اینها را از آن اقشار یا گروه‌های سنتی تهی‌دست که برای دهه‌ها با تهی‌دستی خو کردند، متفاوت می‌سازد؟

سؤال خیلی مهمی است و دقت می‌خواهد. درباره‌ی بهار عربی به‌خصوص تونسی‌ها نوشته‌ام که اینها از طبقه‌ای هستند که یک جریان سیاسی آنها را نمایندگی نمی‌کند. در مواقعی اسلام رادیکال در دهه‌ها‌ی قبل تلاش می‌کرد که اینها را نمایندگی کند و آنها را به خود جذب کند. ولی با کاهش و افول اسلام رادیکال، اینها نماینده نداشتند و در فرصت‌هایی به خیزش‌ها می‌پیوستند. ولی در دوره‌های عادی می‌توانم یک مثال از مصر بزنم. درمورد ایران نمی‌دانم و باید تحقیق شود. در مصر به‌ویژه بسیاری از وکلایی که منزلت وکالت دارند در محله‌های فقیرنشین زندگی می‌کنند. در سال‌های اخیر بعد از السیسی، به‌خاطر اعیان‌سازی در محله‌های فقیرنشین و تغییرات سیاسی که در شهرها اتفاق می‌افتد، قرار گذاشته‌اند که محله‌های فقیرنشین را از بین ببرند. ساکنان این محله‌ها مبارزاتی را شروع کرده‌اند. جالب اینجاست که اغلب همین وکلا در حمایت از فقرا وکالت آنها را بر عهده می‌گیرند و موارد آنها را به دادگاه می‌برند و جالب است که اینها سیاست خیابانی را وصل می‌کنند به سیاست نهادی یعنی دادگاه و دادخواهی. وکلا بخش مهمی از فعالان در این زمینه هستند. بخش دیگر از این فعالان، خبرنگارانی هستند که موارد این فقرا را که در طبقه‌ی خودشان هستند یا در یک محله زندگی می‌کنند را به جای دیگر می‌برند چون این خبرنگاران هم به دنیای قانون و هم به دنیای فقر و محرومیت مرتبط هستند. اگر مثل گرامشی نگاه کنیم اینها در واقع روشنفکران ارگانیک هستند که دنیای واقعی زندگی در محله‌ی خودشان را به دنیای فکری و دانشگاه و مبارزه و دنیای ذهنی مبارزاتی وصل می‌کنند. از این طریق فعالیت می‌کنند. حالا باید دید این در ایران چه ‌شکلی به خود خواهد گرفت و این احتیاج به کار تحقیقاتی دارد. درمورد ایران اگر فرض بر این است که جامعه در «مسیر انقلابی»، به مفهومی که من به کار می‌برم، باشد و باز هم پاسخی به درخواست‌های مردم داده نشود، سناریوی‌ای که ممکن است اتفاق بیفتد حکومت‌ناپذیری جامعه است. در این صورت بحران پشت بحران خواهد آمد و… نمی‌دانیم که پایان چه خواهد شد.

 ولی در این مسیری که اشاره می‌کنی این نیست که عاملانی که به این حرکت اعتراضی-انقلابی پیوسته‌اند، امکان افزایش یا کاهش توان مبارزاتی ندارند. افزایش این توان همان‌قدر محتمل است که کاهش آن.

برای همین است که ما می‌گوییم انقلاب در یک جامعه محتمل است ولی هرگز حتمی نیست و این بستگی به عوامل مختلف و پیچیده‌ای دارد که غیرقابل‌پیش‌بینی هم می‌توانند باشند.

 ولی آنچه که مهم است و در خور تأکید، طبقه است. طبقه مهم است مشروط بر اینکه ما درک درست و معقولی از طبقه داشته باشیم، یعنی درک مفید و مفهوم کارایی از طبقه داشته باشیم. در این صورت، بله طبقه بسیار مهم است. در کنار هویت‌های گوناگونی که ایرانیان دارند، اشاره به هویت طبقاتی نیز مهم است.

 سپاسگزار تو برای این هم‌شنوی و گفت‌وگو.

 

 

 

اسلام  و تجاوز به کودکان دختر خردسال   

مهناز ترابی   

دین  اسلام دین یا روشی برای کودک آزاری و زن ستیزی است .کودکانی که بدون در نظر گرفتن جنبه انسانی طعمه هوسبازی مردان غول پیکر بد طینت شده و دچار ازار و شکنجه های روحی و جسمی و حتی مرگ می‌شوند. دین اسلام که شیوه پیامبر آن است دینی ضد خدایی و ضد بشری میباشد .چرا که بدترین نوع کودک آزاری یعنی کودک همسری در آن مجاز میباشد .اسلام خود را مخالف برده داری اعلام کرده ولی زنان و کودکان بخصوص کودکان دختر همه برده مردان هوسباز و شیطان صفت می‌باشند. برای تایید نوشته هایم به چند نمونه بارز  اشاره می‌کنم.قرآن (4.3)سوره نسا آیه سه وَإِنْ خِفْتُمْ أَلاَّ تُقْسِطُواْ فِي الْيَتَامَى فَانكِحُواْ مَا طَابَ لَكُم مِّنَ النِّسَاء مَثْنَى وَثُلاَثَ وَرُبَاعَ فَإِنْ خِفْتُمْ أَلاَّ تَعْدِلُواْ فَوَاحِدَةً أَوْ مَا مَلَكَتْ أَيْمَانُكُمْ ذَلِكَ أَدْنَى أَلاَّ تَعُولُواْ  و اگر مى‏ترسيد كه عدالت را رعايت نكنيد، با زنان پاك (ديگر) ازدواج نمائيد، دو يا سه يا چهار همسر و اگر مى‏ترسيد عدالت رارعايت نكنيد، تنها يك همسر بگيريد، و يا از زنانى كه مالك آنهائيد استفاده كنيد، اين كار، از ظلم و ستم بهتر جلوگيرى مى‏كند. خودتان بخوانید و قضاوت بعهده خودتان باشد  گویا این رهبران اسلامی از اون محمد گرفته که 20 تا زن رسمی و بیش از 500 تا زن غیر رسمی  و دیگر امامان بجز امام چهارم زین العابدین که مریض بود  و امام 12 هم که از 5 سالگی غایب شد بقیه امامان هر کدام از 100 تا 300 تا زن داشتند همینطور می رسد به رهبران اسلامی بنا به گفته  دکتر مخصوص خانواده سلطنتی آل سعود  آقای  دکتر گری 72 ساله فقط فیصل آل سعود 300 تا زن داشت که وقتی به سن 35 تا 40 سالگی می رسیدند اتومات طلاق داده می شدند و یک جوانتر جایگزین می شد.حالا رهبران اسلامی هر کدام چندین زن دارند خدا می داند آنچه مسلم است روزی اینها نیز افشاخواهد شد  اما آنچه مسلم است و از نوشته های حضرات نمایان است این آیت الله ها عطش شدیدی به کودکان دختر دارند   عقد یک دختر بچه 5 ساله گرفته تا سکس با یک کودک شیر خوار در نطر آقایان کاری پسندیده است من به 3 تا از کتابهای این حصرات رجوع کردم ولی از شواهد چنینی برمیاید که تمامی این آیت الله ها در مورد سکس با کودک شیرخواره نظر واحدی دارند خمینی در  توضیح المسایل از کتاب نکاح صفحه 15 مسله 12 اینطور نوشته است:کسیکه زوجه کمتر از 9 سال داردوطی او برای وی جایز نیست و چه اینکه زوجه دایمی باشد و چه منقطع و اما سایر کام گیریها از قبیل  لمس یه شهوت و آغوش گرفتن  و تفخیذ  اشکال ندارد هزچند شیرخواره باشدو اگر قبل از نه سال او را وطی بکند اگر افتضا نکرده باشد به غیر از گناه چیزی بر او نیست و اگر کرده باشد یعنی مجرای بول و مجرای حیض او را یکی کرده باشدو یا مجرای حیض و عایط او را یکی کرده باشدتتا ابد وطی بر او حرام می شود.لاکن در قسمت دوم حکم بر اختیاط است و در هر حال بنا بر اقوی بخاطر افضا از همسری او بیرون نمی شود در نتیجه همه احکام روجیت بر او مترتب می شود.صانعی در کتاب   مجمع المسائل اینطور نوشته است: س 1307 ـ مردى به عنوان حلّيت در روابط و رفت و آمد، دختر خردسالى (حدود پنج ساله) را به مدت چهار سال صيغه نموده است. اينك در صورت بذل وقت، آيا ازدواج با مادر اين دختر، شرعاً امكان پذير است يا حرمتْ ايجاد شده و امكان ندارد؟جواب :خیر  ، ازدواج با مادر اين دختر، شرعاً حرام می شود.خامنه ای در  توضيح المسائل٢٤١٠ اگر كسى دختر نابالغى را براى خود عقد كند و پيش از آنكه نه سال دختر تمام شود، با او نزديكى و دخول كند، چنانچه او را افضا نمايد هيچ وقت نبايد با او نزديكى كند.٢٤٢٩ پدر و جد پدرى مى‏توانند براى محرم شدن، يك ساعت‏يا دو ساعت زنى را به عقد پسر نابالغ خود در آورند و نيز مى‏توانند دختر نابالغ خود را براى محرم شدن، به عقد كسى در آورند ولى بايد آن عقد براى دختر مفسده نداشته باشد.این بی شرف ها حتی به خانواده خود رحم نمی‌کنند. با حیوانات درنده فرقشان این است که نامشان انسان گذاشته شده ولی از انسانیت بهره ای نبرده اند.

 

 

برتولت برشت کیست

 تنظیم: شیما یا حق

۱۴ اوت ۱۹۵۶ مصادف است بامرگ برتولت برشت

نیکی را چه سود

هنگامی که نیکان ، در جا سرکوب می شوند،

و هم آنان که دوستدار نیکانند؟

آزادی را چه سود

هنگامی که آزادگان ، باید میان اسیران زندگی کنند؟

خرد را چه سود

هنگامی که جاهل ، نانی به چنگ می آورد ،

که همگان را بدان نیاز است؟

به جای خود نیک بودن ، بکوشید

چنان سامانی دهید ، که نفس نیکی ممکن شود

یا بهتر بگویم

دیگر به آن نیازی نباشد.

به جای خودآزاد بودن بکوشید

چنان سامانی بدهید ، که همگان آزاد باشند

و به عشق ورزی به آزادی نیز

نیازی نباشد

به جای خود خردمند بودن ، بکوشید

چنان سامانی دهید ، که نابخردی

برای همه و هرکس

سودایی شود بی سود .

– برتولت برشت

برتولت برشت که نام کامل او “اویگن برتولت فریدریش برشت” است، در تاریخ دهم فوریه‌ى ۱۸۹۸ در شهر آگسبورگ آلمان زاده شد.

نخستین تلاش‌هاى ادبى او به صورت شعر و نمایشنامه به سال‌هاى تحصیل در دبیرستان بازمى‌گردد.

برشت در سال ۱۹۱۷ به تحصیل فلسفه در دانشگاه مونیخ پرداخت، اما یک ترم بعد رشته‌ى تحصیلى خود را به پزشکی تغییر داد. مدت کوتاهى پس از آن، در جریان ناآرامى‌هاى انقلاب ۱۹۱۸ آلمان، از تحصیل دست کشید و به عنوان بهیار به خدمت سربازى رفت. برشت در این ایام طرفدار جناح چپ سوسیال دمکراسى آلمان ودر شهر آگسبورگ عضو شوراى کارگران و سربازان بود.

برشت در سال ۱۹۳۱

او که هرگز تحصیلات دانشگاهى را جدى نگرفته بود، در سال ۱۹۲۱ از دانشگاه اخراج شد.

در سال‌هاى ۱۹۲۲ و ۱۹۲۳ اجراى دو نمایشنامه به نام‌هاى “بال” و “آواى طبل‌ها در شب” از او در لایپزیگ و مونیخ، با اقبال و ستایش منتقدان روبرو و باعث شهرت وى به عنوان درام‌نویس شد.

این موفقیت براى برشت قرارداد همکارى با تئاتر مونیخ را به همراه آورد و باعث شد که او بتواند خود را یکسره وقف فعالیت ادبى و نمایشنامه‌ نویسى کند.

برتولت برشت در سال ۱۹۲۴ از مونیخ به برلین رفت.

در آنجا نیز در ارتباط با محافل مهم ادبى و تئاتر جمهورى وایمار قرار داشت. برشت در “تئاتر آلمان” در برلین، به عنوان نمایشنامه‌نویس و کارگردان مشغول به کار شد. او در این ایام براى دستیابى به سبک خاص خود، به تجربه‌ها و آزمایش‌هاى گوناگونى در زمینه‌ى تئاتر روى آورد.

برشت که با اندیشه‌پردازان مارکسیست و هنرمندان چپ زمانه‌ى خود در ارتباط تنگاتنگ و تبادل‌نظر بود، سرانجام به طراحى تئاتر “روایى ـ دیالکتیکى” دست زد و در همین راستا در سال ۱۹۲۸ قطعه‌ى “اپراى سه پولى” را با موسیقی کورت وایل به روى صحنه برد. این قطعه موفق‌ترین نمایشنامه تا پایان عمر جمهورى وایمار در سال ۱۹۳۳ در آلمان بود و بیش از ۲۵۰ بار بر روى صحنه رفت.

دوره آوارگی

با برآمد ناسیونال‌سوسیالیسم در آلمان، دوره‌ى آوارگى برشت نیز آغاز شد. یک شب پس از آتش‌سوزى در “رایشستاگ” که با صحنه‌سازى ناسیونال‌ سوسیالیست‌ها و براى پیگرد دگراندیشان صورت گرفته بود، برشت به همراه خانواده‌اش از برلین گریخت و از طریق پراگ، وین، زوریخ و پاریس، سرانجام به دانمارک رفت.

برشت در سال ۱۹۳۰

سال‌هاى اقامت در دانمارک براى برشت، از منظر خلاقیت ادبى ایام پربارى بود.بین سال‌هاى ۱۹۳۴ تا ۱۹۳۹ در مهاجرت اشعار، قطعات و نیز طنزهاى زیادى براى رادیوى آلمانى‌زبان “فرستنده‌ى آزادى” نوشت و همزمان جزو گردانندگان مجله‌ى “مهاجرت چپ“ بود که در مسکو منتشر مى‌شد.

با شروع جنگ جهانى دوم، برتولت برشت محل اقامت خود را به نزدیکى استکهلم منتقل کرد و در سال ۱۹۴۰ از بیم پیگرد ناچار به هلسینکى گریخت و از آنجا از طریق مسکو به کالیفرنیا در آمریکا رفت.

در کالیفرنیا عمدتا بر روى قطعات بزرگ کار مى‌کرد که برخى مانند “زندگى گالیله” بعدها با همکارى هنرمند انگلیسى چارلز لافتون بر روى صحنه برده شد.

“کمیته‌ى فعالیت‌هاى ضدآمریکایى” در اکتبر ۱۹۴۷ برتولت برشت را به دلیل فعالیت‌هاى کمونیستى براى بازجویى دعوت کرد.

برشت یک روز پس از آن خاک آمریکا را ترک کرد و به زوریخ رفت.

نخست از دولت اتریش درخواست تابعیت کرد. و از آنجا که ورود به منطقه‌ى اشغالى غرب آلمان براى او ممنوع شده بود، در پاییز ۱۹۴۹ دعوت اتحادیه‌ى فرهنگى شرق آلمان را پذیرفت و در برلین شرقى ساکن شد. در آنجا تا پایان عمر خود در سال ۱۹۵۶ به کار تئاتر پرداخت.

برشت در عین حال همواره موضع مستقل و انتقادى خود را نسبت به رهبران کمونیست در آلمان شرقى حفظ کرد.

نمایشنامه‌نویس و نظریه‌پرداز

آوازه‌ى جهانى برشت به عنوان نظریه‌پرداز تئاتر، شاعر ونویسنده همچنان پایدار است. حتی منقدان و مخالفانى که جهان‌نگرى او را لعن و نفرین مى‌کردند، جایگاه ادبى او را به عنوان یکى از تاثیرگذارترین نمایشنامه‌نویسان آلمانى سده‌ى بیستم به رسمیت شناخته‌اند.

برتولت برشت تئاتر “روایى ـ دیالکتیکى” خود را نقطه‌ى مقابل تئاتر بورژوایى مى‌دانست.

او معتقد بود که تئاتر مى‌بایست از تماشاگر توهم‌زدایى کند و براى آگاهى محرکی باشد.

رویکردهاى دراماتیک در قطعات برشت، با هدف ایجاد بصیرت در تماشاگر و ترغیب او براى ایجاد دگرگونى صورت مى‌گرفت.

برتولت برشت در سال ۱۹۵۴

زیبایى‌شناسى دراماتیک برشت ناظر بر تحولات اجتماعى به مفهوم مارکسیستى آن بود. صورت روایى نمایشنامه‌ها، تفسیر کنش‌هاى نمایشى، آوازها و توضیحات در میان پرده‌ها، همگى مى‌بایست در خدمت برانگیختن براى تحولات موردنظر قرار گیرند.

برشت شالوده‌ى نظرى تئورى درام روایى خود را از جمله در اثرى تحت عنوان «ارغنون کوچک براى تئاتر“ در سال ۱۹۴۹به رشته‌ى تحریر درآورده است.

از مهم‌ترین نمایشنامه‌هاى برشت مى‌توان به “آواى طبل‌ها در شب”، “آدم آدم است”، “اپراى سه پولى”، “عروج و سقوط شهر ماهاگونى”، “آنکه گفت آرى و آنکه گفت نه”، “تدبیر”، “مادر”، “ننه دلاور و فرزندان او”، “زندگى گالیله”، “انسان نیک سچوان”، “دایره‌ى گچى قفقازى”، “ارباب پونتیلا و نوکرش ماتى” و… اشاره کرد.

افزون بر آن، برشت صاحب ده‌ها جلد کتاب در زمینه‌هاى نظم و نثر و نیز مقالات و نوشته‌هاى تئوریک است.

نمایشنامه‌هاى برشت امروزه نیز جزو محبوب‌ترین‌ها است و در آلمان به کرات روى صحنه مى‌رود.

نمایش‌نامه‌ها

نام نمایشنامه نگارش انتشار

بعل ۱۹۱۸. ۱۹۲۳

آوای طبل در شب ۲۰–۱۹۱۸ ۱۹۲۲

در جنگل شهر

مادر ۳۱–۱۹۳۰ ۱۹۳۲

ارباب پونتیلا و نوکرش ماتی ۱۹۴۰ ۱۹۴۸

دایره گچی قفقازی ۴۵–۱۹۴۳ ۱۹۴۸

زن نیک ایالت سچوان ۴۲–۱۹۳۹ ۱۹۴۳

ننه دلاور و فرزندان او ۳۹–۱۹۳۸ ۱۹۴۱

زندگی گالیله ۳۹–۱۹۳۷ ۱۹۴۳

ترس و نکبت رایش سوم ۳۸–۱۹۳۵ ۱۹۳۸

کله گردها و کله تیزها ۳۴–۱۹۳۱ ۱۹۳۶

استثناء و قاعده ۱۹۳۰ ۱۹۳۸

آنکه گفت آری و آنکه گفت نه ۳۰–۱۹۲۹ ۱۹۳۰

اپرای سه پنی ۱۹۲۸ ۱۹۲۸

آدم آدم است ۱۹۲۴–۱۹۲۶ ۱۹۲۶

عظمت و انحطاط شهر ماهاگونی ۲۹–۱۹۲۷ ۱۹۳۰

محاکمهٔ ژان دارک در روان ۱۹۵۲ ۱۹۵۲

تفنگ‌های ننه کارار

توراندخت یا کنگرهٔ ماست‌مالی‌کنندگان ۱۹۵۳ ۱۹۶۹

برشت و فاصله‌گذاری

 

 

 

درباره‌ی آزادی بیان

چیماماندا انگوزی آدیچی برگردان: هامون نیشابوری

چیماماندا انگوزی آدیچی برنده‌ی جایزه‌ی انجمن ملی منتقدان کتاب آمریکا در سال ۲۰۱۴ و یکی از صد زن برگزیده‌ی بی‌بی‌سی در سال ۲۰۲۱ است. آنچه می‌خواندید برگردان گزیده‌ای از سخنرانی او در «سخنرانی‌های ریث» در سال ۲۰۲۲ است.

«سخنرانی‌های ریث» سلسله سخنرانی‌هایی هستند که سالانه توسط یکی از اندیشمندان سرشناس از رادیوی بی‌بی‌سی پخش می‌شود. هدف این سخنرانی‌ها ارتقای فهم عموم و تولید بحث در مورد یکی از موضوعات مهم روز است. نخستین سخنران این برنامه در سال ۱۹۴۸ برتراند راسل، فیلسوف انگلیسی و برنده‌ی جایزه‌ی ادبیات نوبل بود. آرنولد توینبی، ادوارد سعید، آنتونی گیدنز، مایکل سندل و استیون هاوکینگ برخی دیگر از این سخنرانان طی هفتاد سال گذشته بوده‌اند.

در سال ۲۰۲۲ میلادی، محور این سخنرانی‌ها «چهار نوع آزادی» است که فرانکلین روزولت مطرح کرده است: آزادی بیان، آزادی عبادت، آزادی از ترس، و آزادی از نیازمندی.

آنیتا آناند: چیماماندا، شما سخت درگیر بحث بر سر آزادی بیان هستید… تخیلتان درگیر این موضوع شده‌ است و نسبت به آن شور و هیجان دارید و درباره‌اش زیاد صحبت می‌کنید.

چیماماندا انگوزی آدیچی: درست است. علتش این است که فکر می‌کنم این موضوع برایم خیلی مهم است و البته به نظرم برای آینده‌ی نوع بشر هم اهمیت زیادی دارد. اما از همه مهم‌تر اینکه من نویسنده‌ام و فکر می‌کنم که آزادی بیان برای وجود ادبیات ضروری است. ما انسان‌ها نمی‌توانیم بدون داستان‌ سر کنیم و فکر می‌کنم مشکلاتی که امروزه بر سر راه آزادی بیان وجود دارد به‌نوعی ناقوس مرگ ادبیات و سایر محصولات فرهنگی را به صدا درآورده است. به همین دلیل است که علاقه‌ی ویژه‌ای به این موضوع دارم.

آنیتا آناند: در بریتانیا مسئله‌ی «فرهنگِ حذف» بر بحث‌ها درباره‌ی آزادی بیان سایه انداخته، اما در سایر کشورها ممکن است افراد درعمل جانِ خود را به‌خاطر آزادی بیان از دست بدهند. اخیراً شاهد حمله‌ی وحشتناکی به سلمان رشدی بودیم. می‌دانم که قرار است در صحبت‌هایتان به این مسئله بپردازید، اما آیا به‌خاطر صراحت بیانی که دارید احساس خطر نمی‌کنید؟

چیماماندا انگوزی آدیچی: نه. البته باید این را هم اضافه کنم که در رابطه با امنیتِ جانم نگران نیستم، اما بابت امنیتِ عاطفی و امنیتِ روانی‌ام نگرانی‌هایی دارم.

آنیتا آناند: خیلی خوش آمدید. منتظر شنیدن سخنرانی شما هستیم.

چیماماندا انگوزی آدیچی: از همه‌ی شما سپاسگزارم. خیلی خوشحالم که اینجا هستم و از حضور شما هم خیلی خوشحالم.

مشارکت در «سخنرانی‌های ریثِ» بیبیسی برایم باعث افتخار است. در دهه‌ی ۱۹۸۰ دوران کودکی‌ام را در خوابگاه دانشگاه نیجریه در انسوکا می‌گذراندم. کودکی کنجکاو و مشتاق شنیدن داستان بودم، به‌خصوص آن داستان‌هایی که نباید می‌شنیدم. درنتیجه، از همان آغازِ زندگی مهارت خوبی در استراق‌سمع پیدا کردم، مشغولیتی که هنوز هم در آن ماهرم.

متوجه شده بودم که هربار دوستانِ والدینم به دیدن ما می‌آمدند در اتاق پذیرایی می‌نشستند و با صدای بلند حرف می‌زدند، مگر زمانی که حکومت نظامی را نقد می‌کردند. در چنین مواقعی صدایشان را پایین می‌آوردند و پچ‌پچ می‌کردند. این کارِ آنها برایم عجیب بود و البته کمک می‌کرد تا مهارتم را در‌ استراق‌سمع بیازمایم. چرا درحالی‌که در خلوتِ خانه‌ی خودمان و در حال نوشیدن برندی بودند صدایشان را پایین می‌آوردند؟ دلیلش آن بود که آنها به‌قدری به اقدامات تنبیهیِ حکومت تمامیت‌خواه خو گرفته بودند که به‌طور غریزی صدایشان را پایین می‌آوردند، زیرا می‌خواستند سخنانی را بر زبان بیاورند که جرئت نداشتند در ملأعام بیان کنند. در یک حکومت دموکراتیک انتظار دیدن چنین صحنه‌ای را نداریم. آزادی بیان شالوده‌ی جوامع آزاد است. اما امروزه در دموکراسی‌های غربی بسیاری از افراد درباره‌ی مسائلی که برایشان مهم است با صدای بلند صحبت نمی‌کنند، زیرا از چیزی واهمه دارند که من آن را «بازخواست اجتماعی» می‌خوانم، یعنی واکنشی بی‌رحمانه نه از جانب حکومت بلکه از طرف مردم.

یک ‌بار دانشجویی آمریکایی در یک جلسه‌ی کتاب‌خوانی جلوی من را گرفت و با عصبانیت پرسید: «چرا در یکی از مصاحبه‌ها آن حرف را زدی؟» به او گفتم: «حرفی که زدم حقیقت داشته است.» او هم تأیید کرد و بعد پرسید: «اما حتی اگر حقیقت داشته باشد، چرا باید آن را به زبان بیاوریم؟» ابتدا از نامعقول‌بودن این پرسش حیرت‌زده شدم، اما بعد معنای حرفش را فهمیدم. باورِ من هیچ اهمیتی نداشت. نباید آن حرف را به زبان می‌آوردم، چون با قبیله‌ی سیاسی‌ام همخوانی نداشت. من به عرف متداول بی‌احترامی کرده بودم. درست مانند این بود که به توهین به مقدساتِ دینی متهم شوم که به آن تعلق ندارم. پرسش آن دختر جوان، اینکه «چرا باید آن حرف را بزنیم، حتی اگر درست باشد؟»، بیانگر آن چیزی است که ایاد اختر آن را گستاخیِ اخلاقی می‌خواند، یعنی «پشتیبانیِ خشم‌آلود و حتی تنبیه‌گرانه از آن دسته نگرش‌ها و رفتارهای این عصر که از تأیید جمعی برخوردارند.»

تنها چیزی که می‌توانم به این مطلب اضافه کنم این است که گستاخیِ اخلاقی همواره تنبیه‌گرانه است. ما اکنون در قبایل ایدئولوژیکِ تغییرناپذیر و فراگیر زندگی می‌کنیم. دیگر لازم نیست که گفت‌وگویی واقعی داشته باشیم، زیرا بر مبنای ارتباطات قبیله‌ای مواضع ما پیشاپیش مفروض گرفته می‌شوند. این قبایل از ما می‌خواهند نسبت به عرف متداولشان وفادار باشیم؛ آنها از ما انتظارِ ایمان دارند و نه استدلال. بسیاری از جوانانی که در این فضا بزرگ می‌شوند، از ترس اینکه مبادا پرسش اشتباهی را مطرح کنند، از پرسیدن سؤال واهمه دارند. درنتیجه به‌شکلی ظریف دست به خودسانسوری می‌زنند. آنها حتی اگر هم باور داشته باشند که چیزی درست یا مهم است آن را به زبان نمی‌آورند، چون نباید چنین چیزی را به زبان آورد.

این همه‌گیریِ خودسانسوری چه‌چیزهایی را از ما دریغ می‌کند و به‌سبب آن چه‌چیزهایی را از دست داده‌ایم؟ همه‌ی ما داستان افرادی را شنیده‌ایم که چیزی گفته یا نوشته‌اند و سپس با واکنش منفی در فضای مجازی مواجه شده‌اند. بین نقد موجه، امری که باید جزئی از آزادی بیان باشد، و این نوع واکنش منفی، توهین‌های زشت شخصی، انتشار آدرس خانه و مدرسه‌ی فرزندان در فضای مجازی و تلاش برای اخراج افراد از کار، تفاوت‌هایی وجود دارد.

بین نقد موجه، امری که باید جزئی از آزادی بیان باشد، و این نوع واکنش منفی، توهین‌های زشت شخصی، انتشار آدرس خانه و مدرسه‌ی فرزندان در فضای مجازی و تلاش برای اخراج افراد از کار، تفاوت‌هایی وجود دارد.

به هرکس که فکر می‌کند «خُب، کسی حرف مزخرفی زده، پس این واکنش حقش است» باید گفت خیر، چنین واکنشی حق هیچ‌‌کس نیست. این توحشی شرم‌آور است. این نوعی کنش متعصبانه‌ی مجازی است که هدفش صرفاً ساکت‌کردن کسی نیست که آن حرف را بر زبان آورده، بلکه می‌خواهد فضایی انتقام‌جویانه ایجاد کند که مانع از حرف‌زدن دیگران شود. نظام تمامیت‌خواهی که ماهیت خود را می‌پذیرد صداقت دارد. مقابله با چنین نظامی آسان‌تر است، زیرا میدان نبرد جبهه‌های مشخصی دارد. اما این سانسور اجتماعیِ جدید، در همان حال که خواستار اجماع است، آگاهانه بر استبدادِ خود چشم می‌پوشد. به نظرم این وضعیت بر مرگِ کنجکاوی، یادگیری و خلاقیت دلالت دارد.

هیچ‌کدام از فعالیت‌های بشری به‌اندازه‌ی خلاقیت به آزادی نیاز ندارد. خلاقیت به پرسه‌ی بی‌هدف ذهن نیاز دارد، اینکه بتواند به دوردست‌ها، به همه‌جا و به هر کجا که می‌خوهد برود. گونتر گراس، نویسنده‌ی آلمانی، درباره‌ی فرایند نوشتنِ خود چنین می‌گوید: «موانع فرو ریختند، زبان به تاخت پیش رفت. حافظه، تخیل، لذت ابداع.» در مقام نویسنده عمیقاً این وضعیت را درک می‌کنم. در مقام خواننده جادوی ادبیات را مکرراً احساس کرده‌ام، آن لرزه‌ی درونی هنگام خواندن یک رمان، آن یکه‌خوردن خوشایند ناشی از کشف احساسات مشترک، حس شگفتی از اینکه کلمات فردی غریبه می‌تواند باعث شود احساس کنم که در این جهان کمتر تنها هستم.

ادبیات به ما نشان می‌دهد که کیستیم؛ ما را به اعماق تاریخ می‌برد؛ نه‌تنها آنچه را روی داده، بلکه احساسی را که برانگیخته روایت می‌کند و همان‌طور که یکی از استادان آمریکایی گفته است، چیزهایی را به ما یاد می‌دهد که «نمی‌توان در گوگل یافت». کتاب‌ها به ادراک ما از جهان شکل می‌دهند. درباره‌ی «لندن دیکنزی» صحبت می‌کنیم. برای فهم قاره‌ی آفریقا آثار نویسندگان بزرگ این قاره، کسانی مانند آیدو و نگوگی وا تیونگو، را می‌خوانیم و برای فهم ظرایف فرانسه‌ی پساناپلئون سراغ بالزاک می‌رویم.

ادبیات اهمیت بسزایی دارد و فکر می‌کنم که به‌خاطر سرزنش‌های اجتماعی در معرض خطر قرار دارد. اگر وضع به همین منوال بماند، نسل بعد درباره‌ی ما خواهد خواند و از خود خواهد پرسید آنها چطور توانستند به انسان‌بودن خاتمه دهند، چگونه فاقد هرگونه تناقض و پیچیدگی‌ بودند.

در یکی از صبح‌های آرام ماه اوت در نیویورک، درحالی‌که سلمان رشدی می‌خواست سخنرانیِ خود را ــ که ازقضا درباره‌ی آزادی بیان بود ــ آغاز کند، هدف حمله قرار گرفت. تصور کنید که فقط به‌علت نوشتن کتابْ فردی غریبه، که تنها چند سانتی‌متر با شما فاصله دارد، با بی‌رحمی و توحش و با قدرتِ تمام چاقوی خود را چند بار بر صورت و گردنتان فرود می‌آورد. تصمیم گرفتم که کتاب‌های رشدی را بار دیگر بخوانم، نه‌تنها به‌عنوان حمایتی اعتراض‌آمیز بلکه برای یادآوری این امر که در پاسخ به ادبیات با هیچ توجیهی نمی‌توان به خشونت فیزیکی متوسل شد.

علت حمله به رشدی این بود که در سال ۱۹۸۹، پس از انتشار رمان آیات شیطانی، حکومت ایران آن را توهین‌آمیز خواند و نه‌تنها رشدی بلکه تمام ناشرانش را به مرگ محکوم کرد. پس از آن، فجایعی روی داد: به مترجم ایتالیایی این کتاب با چاقو حمله شد، به ناشر نروژی این اثر شلیک شد و مترجم ژاپنی کتاب، هیتوشی ایگاراشی، در توکیو به قتل رسید. پرسشی که مدام از خودم می‌پرسم این است که آیا رمان رشدی امروز می‌توانست منتشر شود؟ احتمالاً خیر. آیا اصلاً نوشته می‌شد؟ احتمالاً خیر.

نویسندگانی مانند رشدی وجود دارند که مایل‌اند رمان‌هایی درباره‌ی موضوعات حساسیت‌برانگیز بنویسند، اما شبح نکوهش اجتماعی آنها را از این کار منع می‌کند. ناشران مراقب‌اند که مرتکب کفرگوییِ سکولار نشوند. به‌شکلی روزافزون به ادبیات از منظری ایدئولوژیک، و نه هنری، می‌نگرند. امری که بهترین وجه این وضعیت را نشان می‌دهد پدیده‌ی متأخرِ «مشاوران امور حساسیت‌برانگیز» در دنیای نشر است، افرادی که کارشان پاکسازی دست‌نوشته‌های منتشرنشده از کلمات بالقوه توهین ‌آمیز است.از نظر من، این نافیِ خودِ مفهوم ادبیات است. درحالی‌که زندگی آمیزه‌ای از ظلمت و روشنایی است، نمی‌توان داستان‌هایی گفت که صرفاً روشنایی‌اند. ادبیات درباره‌ی این است که ما چگونه هم فوق‌العاده‌ایم و هم نواقصی داریم. ادبیات درباره‌ی همان چیزی است که هربرت جورج ولز آن را «زمختیِ سرخوشانه‌ی زندگی» خوانده است.

در عین اینکه تأکید می‌کنم خشونت هرگز پاسخ قابل‌قبولی در برابر گفتار نیست، اما قدرتِ کلمات را در ایجاد آزردگی انکار نمی‌کنم. کلمات می‌توانند روان انسان را خرد کنند. برخی از عمیق‌ترین دردهایی که در زندگی تجربه کرده‌ام ناشی از کلماتی بوده‌اند که فردی به زبان آورده یا نوشته و برخی از زیباترین هدایایی که دریافت کرده‌ام نیز کلمات بوده‌اند. دقیقاً به‌خاطر همین قدرتِ کلمات است که آزادی بیان اهمیت دارد.

خود عبارتِ «آزادی بیان» به‌شکلی تأسف‌برانگیز به تعصب قبیله‌ای آلوده شده است. اگر بخواهم خیلی ساده بگویم، اغلب آن را به‌صورت تقابل بین «هرآنچه می‌خواهی بگو» و «احساسات دیگران را مد نظر قرار بده» مطرح می‌کنند. اما این دوگانگی بسیار ساده‌انگارانه‌ است.

پرسشی که مدام از خودم می‌پرسم این است که آیا رمان رشدی امروز می‌توانست منتشر شود؟ احتمالاً خیر. آیا اصلاً نوشته می‌شد؟ احتمالاً خیر.

تعداد کتاب‌هایی که مرا رنجانده‌اند، عصبانی‌ام کرده‌اند و اسباب انزجارم شده‌اند از حساب بیرون است، اما هرگز برای منتشرنشدن آنها تلاش نکرده‌ام. وقتی چیزی می‌خوانم که از نظر علمی نادرست است، مانند اینکه نوشیدن ادرار می‌تواند سرطان را درمان کند، یا چیزی که به‌ناحق به کرامت انسانی آسیب می‌رساند، مانند گفتنِ اینکه افراد همجنس‌گرا باید زندانی شوند، نومیدانه آرزو می‌کنم که چنین افکاری از روی زمین محو شوند. بااین‌حال، در برابر حمایت و تبلیغ سانسور مقاومت می‌کنم. این موضع من هم به‌خاطر اصولم است و هم به‌خاطر ملاحظات عملی.

من عمیقاً به اصل آزادی بیان اعتقاد دارم و دقیقاً به‌خاطر اینکه یک نویسنده و خواننده‌ام و از آنجا که ادبیات بزرگ‌ترین عشقِ من است و چون کتاب‌ها منبع الهام و تسلی‌ام بوده‌اند چنین باوری دارم. اگر یکی از آن کتاب‌ها سانسور شده بودند احتمالاً امروز سرگشته بودم.

دلیل عملی‌ای، که می‌توان آن را دلیل خودخواهانه‌ام نیز خواند، این است که می‌ترسم سلاحی را که برای استفاده علیه فرد دیگری تبلیغ می‌کنم روزی علیه خودم به کار گرفته شود. چیزی که امروز بی‌خطر محسوب می‌شود کاملاً ممکن است که فردا توهین‌آمیز به حساب آید، زیرا سرکوب آزادی بیان بیش از آنکه به خودِ بیان مربوط باشد به دست‌اندرکاران سانسور مربوط می‌شود. اکنون انجمن‌های دبیرستان‌های آمریکا به جنون ممنوعیت کتاب‌ها مبتلا شده‌اند، فرایندی که دل‌بخواهانه به نظر می‌رسد. کتاب‌هایی که برای سال‌ها جزئی از برنامه‌ی آموزشی مدارس بوده‌اند، بی‌آنکه شکایتی علیه آنها طرح شود، در بعضی از ایالت‌ها ممنوع می‌شوند. خبر دارم که یکی از رمان‌های من هم در این گروه ارجمند قرار دارد.

اعتراف می‌کنم که کتاب‌هایی هستند که در خیالات خودم آنها را ممنوع می‌کنم. مانند کتاب‌هایی که هولوکاست یا نسل‌کشی ارامنه را انکار می‌کنند، زیرا از انکار تاریخ بیزارم. اما شاید فردی نیز در خیالاتش کتابی درباره‌ی کشتار فلسطینی‌ها به‌دست صهیونیست‌ها در دیر یاسین در سال ۱۹۴۸ را ممنوع کند. یا کتابی درباره‌ی کشتار معدنچیانِ ایگبو در نیجریه به‌دست حکومت استعماری بریتانیا در سال ۱۹۴۹ را. اما ورای این اصل و عمل‌گرایی، واقعیت این است که سانسور اغلب به هدف خود دست نمی‌یابد. هنگامی که باخبر می‌شوم کتابی ممنوع شده است، به‌طور غریزی به‌دنبال آن کتاب می‌گردم و می‌خوانمش.

درنتیجه، پیشنهادم این است که آنها را ممنوع نکنید، بلکه جوابشان را بدهید. در عصر انتشار فزاینده‌ی اخبار جعلی در سراسر جهان، هنگامی که به‌آسانی می‌توان دروغی را چنان آرایش کرد که چون حقیقت بدرخشد، راه‌حل نه پنهان‌کردن دروغ بلکه افشای آن و زدودن درخشش ظاهری‌اش است. هنگامی که عرضه‌کنندگان ایده‌های نادرست را سانسور کنیم، این خطر وجود دارد که آنها را به شهدا تبدیل کنیم و در مبارزه با شهید هرگز نمی‌توان پیروز شد. من روزنامه‌های هر دو سرِ طیف سیاسی را مطالعه می‌کنم. این را هم بگویم که هنوز حیرت می‌کنم که روزنامه‌ها، این دژهای ظاهریِ عینیت، جهت‌گیری‌های سیاسی متفاوتی دارند. گاهی که کمی احساس مقدس‌مآبی می‌کنم می‌گویم به ایده‌های افرادی علاقه دارم که با من اختلاف نظر دارند، زیرا باور دارم که شنیدن جوانب مختلف یک موضوع بسیار خوب است. اما واقعیت این است که من به ایده‌های آنها علاقه دارم، چون می‌خواهم به‌خوبی آنها را بفهمم تا بهتر بتوانم نابودشان کنم.

به عقیده‌ی من، واکنش به حرف نادرست چیزی جز حرف نمی‌تواند باشد. متوجهم که این ایده تا چه اندازه ساده‌پندارانه و حتی سبک‌سرانه به نظر می‌رسد. منظورم این نیست که هرکس باید اجازه‌ی مطلق داشته باشد تا هر زمان هرچه می‌خواهد بگوید، کاری که از نظر من موضعی کودکانه است، زیرا واهی و بی‌اعتنا به واقعیت است. باور مطلق به آزادی بیان تنها در جهانی نظری مناسب خواهد بود، جهانی که ساکنانش به‌جای انسان‌ها ایده‌های پرشور و مهیج باشند.

در جهانی متمدن برخی از محدودیت‌های بیان ضروری‌اند. پس از جنگ جهانی دوم، هنگامی‌که کشورهای جهان گرد هم آمدند تا اعلامیه‌ی جهانی حقوق بشر را تدوین کنند، اغلب موافق بودند که «تحریک به خشونت» باید مجازات شود، اما بلوک شرق می‌خواست که «نفرت‌پراکنی» نیز به آن اضافه شود و نازی‌ها را به‌عنوان مثال ذکر می‌کردند، امری که درظاهر منطقی به نظر می‌رسید. اما مخالفان آنها، به‌درستی، ظنین بودند که «نفرت‌پراکنی» ممکن است درنهایت چنان تفسیر موسعی پیدا کند که هرگونه انتقاد از حکومت را نیز در بر گیرد.

پرسشی که پیش می‌آید این است: چه‌کسی تعیین می‌کند که محدودیت‌ها چقدر محدود و تا چه اندازه واضح باشند؟ به‌گفته‌ی جان استوارت میل، فیلسوف انگلیسی قرن نوزدهم، پیش‌فرض هرگونه ساکت‌کردن گفت‌وگو وجود مصونیت از خطا است و با احترام به پاپ باید گفت که کسی مصون از خطا نیست. پس چه‌کسی می‌تواند تصمیم بگیرد که چه‌چیزی را باید ساکت کرد؟

ماهاتما گاندی، پس از آنکه به جرم فتنه‌انگیزی دستگیر شد، نوشت: «علاقه و مهر را نمی‌توان توسط قانون تولید یا تنظیم کرد. اگر کسی نسبت به نظام یا فردی علاقه و محبت نداشته باشد، باید در بیان این بی‌علاقگی آزاد باشد، البته تا زمانی که مروج و محرک خشونت نباشد.»

امروزه بزرگ‌ترین تهدیدی که آزادی بیان با آن مواجه است نه سیاسی است و نه حقوقی بلکه اجتماعی است.

اغلب مردم با این نظر موافق خواهند بود. اما درباره‌ی سخنانی که مستقیماً محرک خشونت نیستند و بااین‌حال منجر به خودکشی می‌شوند چه می‌توان گفت؟ اتفاقی که برای کسانی روی می‌دهد که در رسانه‌های اجتماعی آن‌قدر در معرض طعنه، توهین و بدرفتاری قرار می‌گیرند که تصمیم می‌گیرند به زندگی خود خاتمه دهند. من با این فرض از کلمه‌ی «خشونت» استفاده می‌کنم که معنای آن بدیهی است. اما واقعاً چنین است؟ درباره‌ی ایده‌ای که امروزه فراگیر شده است و بر اساس آن بیان و گفتار صرفاً محرک خشونت نیست ــ یعنی همان نوعی از عمل فیزیکی که به سلمان رشدی آسیب رساند ــ بلکه خودْ خشونت است چه می‌توان گفت؟

عبارت «واکنش به بیان و حرف نادرست چیزی جز حرف نمی‌تواند باشد» به‌رغم سادگی فریبنده‌اش مضمونی محوری، یعنی قدرت، را نادیده می‌گیرد. چه‌کسی به قدرت دسترسی دارد؟ چه‌کسی در جایگاهی است که بتواند در برابر حرف نادرست با حرف واکنش نشان دهد؟ در هر استدلالی درباره‌ی آزادی بیان باید تمام محدودیت‌های ناشی از روابط نابرابر قدرت را در نظر گرفت، مثلاً مطبوعات و رسانه‌های جریان اصلی به‌شکلی فزاینده در دست افراد محدودتری قرار می‌گیرد و درنتیجه آرا و صداهای مختلفی حذف می‌شود.

حتی تعریف بیان نیز می‌تواند محدود‌کننده باشد، مانند زمانی‌که دیوان عالی ایالات متحده‌ی آمریکا اعلام کرد که درمورد شهروندان آمریکا پول نیز بیان محسوب می‌شود. درنتیجه، به‌معنایی، کسانی که ثروت کافی ندارند نمی‌توانند «حاضرجوابی» کنند. از همه مهم‌تر، شرکت‌های شبکه‌های اجتماعی، به‌واسطه‌ی الگوریتم‌های رازآلود خود و فقدان شفافیت، می‌توانند با تعلیق و سانسورکردن کاربرانشان در تعیین اینکه چه‌کسی حرف بزند و چه‌کسی حرف نزند نقش مهمی داشته باشند. درست است، این شرکت‌ها خصوصی هستند، اما با توجه به تأثیر فراتر از معمول آنها بر جامعه‌ی مدرن، باید با آنها بیشتر مانند یک سازمان خدمات عمومی برخورد کرد.

عده‌ای تصور می‌کنند که به‌خاطر این شکل از محدودیت‌های ناشی از قدرت، به‌منظور ایجاد مدارا، باید دست به سانسور قاطعانه‌ی بیان زد. بی‌شک، این پیشنهاد با حسن‌نیت مطرح شده است. اما همان‌طور که حقوق‌دان دانمارکی، یاکوب مکانگاما، گفته است: «اینکه دیگران را ساکت کنیم و آن را مدارا بخوانیم باعث نخواهد شد که کار ما مدارا به حساب آید. لازمه‌ی مدارای حقیقی درک است. درک با گوش‌کردن حاصل می‌شود. و پیش‌فرض گوش‌کردن مجال صحبت‌داشتن است.»

ایده‌ی سانسور به‌خاطر مدارا، هر اندازه هم که با حسن‌نیت باشد، نوعی تسلیم‌شدن است؛ پذیرش این امر است که فرد آسیب‌دیده نمی‌تواند از خود دفاع کند. وقتی در خوابگاه دانشگاه آریزونا گروهی پوستری نژادپرستانه را به دیوار آویختند، دانشگاه تصمیم گرفت که عاملان این کار را اخراج نکند. درعوض، جلسه‌ی بحث و تبادل‌نظری تشکیل شد، درباره‌ی پوستر بحث کردند و اکثریت قریب‌به‌اتفاق دانشجویان نارضایتی خود را از چنین کاری ابراز کردند. یکی از دانشجویان سیاه‌پوستی که از سازمان‌دهندگان این جلسه بود گفت: «زمانی‌که فرصت دارید که با نژادپرستی مبارزه کنید و این کار را انجام می‌دهید، دفعه‌ی بعد با اعتمادبه‌نفس بیشتری چنین کاری خواهید کرد.»

یکی از پیش‌فرض‌های مسئله‌‌داری که در ایده‌ی سانسور به‌خاطر مدارا وجود دارد این است که انسان‌های خوب به آزادی بیان نیازی ندارند، زیرا ممکن نیست که بخواهند چیزی بر زبان بیاورند که به دیگران آسیب برساند. درنتیجه، آزادی بیان برای انسان‌های بد است که از آن به‌عنوان توجیهی برای بیان حرف‌های بد استفاده می‌کنند. امروزه، شکلی از تنزه‌طلبی در کانون فرهنگ سانسور اجتماعی وجود دارد که انتظار دارد هیچ کاستی و عیبی نداشته باشیم، مانند فرشتگان، و فرشتگان هم به آزادی بیان نیاز ندارند.

شکی نیست که همگی به آزادی بیان نیاز داریم. آزادی بیان ابزاری در دست قدرتمندان است، اما درعین‌حال زبان بی‌قدرتان نیز هست. اعتراضات شجاعانه‌ی زنان ایران، درخواست انحلال یگان ویژه‌ی مبارزه با سرقت در نیجریه و بهار عربی: سلاح همه‌ی آنها بیان بود.

امروزه بزرگ‌ترین تهدیدی که آزادی بیان با آن مواجه است نه سیاسی است و نه حقوقی بلکه اجتماعی است. این امر به‌هیچ‌وجه تازه نیست، هرچند اکنون ظهوری مدرن دارد. الکسی دو توکویل، وقایع‌نگار مشهور آمریکا، باور داشت که بزرگ‌ترین خطری که آزادی را تهدید می‌کند نه حقوقی است و نه سیاسی بلکه اجتماعی است. هنگامی که جان استوارت میل نسبت به «استبداد عقاید و احساسات غالب» هشدار می‌داد، گویا خطر باورهای عمومی را در روزگار کنونی پیش‌بینی می‌کرد. این تهدید را تنها با اقدام جمعی می‌توان علاج کرد. سانسور اجتماعی تنها فضایی مملو از ترس ایجاد نمی‌کند، بلکه باعث می‌شود تا کسی رغبتی برای اذعان به وجود این ترس نداشته باشد. ترس از غوغاسالاران امری کاملاً انسانی است اما اگر بدانم زمانی که به باد انتقاد گرفته می‌شوم همسایه‌ام سکوت نخواهد کرد، ترسم کاهش خواهد یافت. ما از غوغاسالاران می‌ترسیم، اما غوغاسالار خودِ ماییم.

امروز می‌خواهم از شجاعت اخلاقی دفاع کنم، از اینکه تک‌تک ما باید هوادار آزادی بیان باشیم، در سانسورِ بی‌دلیل مشارکت نکنیم و دایره‌ی حرف‌هایی را که اجازه‌ی مطرح‌شدن دارند گسترده‌تر کنیم. باید دوباره پیش‌فرض خود را حسن‌‌نیت قرار دهیم. در گفتمان رایج کنونی پیش‌فرضِ حسن‌نیت وجود ندارد و هر حرفی به غیرمنصفانه‌ترین وجه تفسیر می‌شود. درست است، برخی از افراد حسن‌نیت ندارند و تصور می‌کنم واژه‌ی مدرن «ترول» به همین افراد اشاره دارد، اما به‌خاطر اینکه برخی حسن‌نیت ندارند نمی‌توان خودِ اصل حسن‌نیت را منسوخ شمرد. یادآوری این سخن رئیس‌جمهور آمریکا، جیمز مدیسون، می‌تواند آموزنده باشد که: «استفاده‌ی مناسب و صحیح از هرچیزی به‌شکلی جدایی‌ناپذیر با میزانی از سوءاستفاده همراه است.»

دلایل ما در دفاع از آزادی بیان باید محترمانه و بر مبنای واقعیات مطرح شوند. باید بپذیریم که نه رویکرد فخرفروشانه‌ی زاهدمآبانه‌ی چپ‌گرایان و نه شاخ‌وشانه‌کشیدن‌های بدخواهانه‌ی راست‌گرایان، هیچ‌یک، استدلال سیاسی محسوب نمی‌شوند. ما نه‌تنها بر حقیقت بلکه بر تنوع و تفاوت‌ها نیز باید تأکید کنیم. برای مثال، استدلالی که در دفاع از جنبش عدالت اجتماعی ارائه می‌شود زمانی قوی‌تر است که تنوع‌ و تفاوت‌ها را نیز در بر گیرد، زیرا در این حالت نیازی نمی‌بیند که برای اقناع دست به ساده‌سازی بزند.

باید به سخنان تمام طرف‌ها گوش داد، نه‌فقط طرفی که صدای بلندتری دارد. هرچند شبکه‌های اجتماعی با دادن برخی دسترسی‌ها به بی‌قدرتان موجب تغییر شکل پویایی قدرت سنتی شده‌اند، اما به‌راحتی نیز باعث می‌شوند تا صداهای بلندتر صداهای راستین‌تر به نظر آیند. باید از ارزش اختلاف‌نظر محافظت کرد و بر سر ارزشمندبودن اختلاف‌نظر به توافق نظر رسید. همچنین باید از اصل آزادی بیان، هنگامی‌که با اهداف ما سازگاری ندارد، حمایت کرد، هرچند کار بسیار دشواری است.

باید اعتیاد به خشنودی را ترک کنیم. هنگامی‌که برای نخستین‌بار از نیجریه به آمریکا رفتم تا در دانشگاه درس بخوانم به‌سرعت دریافتم که در بحث‌های عمومی درباره‌ی مشکلات دشوار آمریکا ــ مانند نابرابری درآمد و نژاد ــ هدف نه دستیابی به حقیقت بلکه خشنود نگاه داشتن همه است. درنتیجه، مردم وانمود می‌کردند که چیزی را که می‌بینند، نمی‌بینند و حرف‌های زیادی ناگفته و پرسش‌های زیادی طرح‌ناشده باقی می‌ماند و به‌این‌ترتیب جهل شدیدتر می‌شد. این بی‌میلی به پذیرش احساس ناراحتی‌ای که صداقت می‌تواند به وجود آورد در نوعِ خود شکلی از سرکوب آزادی بیان است. برای مثال، برخی از آمریکایی‌ها استدلال می‌کنند که امروزه نباید به دانش‌آموزان درباره‌ی قوانین تفکیک نژادی در دهه‌ی ۱۹۵۰ آموزش داد، زیرا باعث خواهد شد که آنها احساس ناراحتی کنند. آنها ترجیح می‌دهند که به جوانان آسیب بزنند و آنها را نسبت به تاریخشان در جهل نگاه دارند.

نباید تصور کنیم که همگان همه‌چیز را می‌دانند یا باید بدانند. یک بار که شنیدم روزنامه‌نگاری آمریکایی به‌خاطر حرفی نژادپرستانه از کارش اخراج شده موضوع برایم جالب شد. هیچ‌گاه به‌طور علنی اعلام نشد که او دقیقاً چه گفته است و این امر نه‌تنها به حرف‌های او قدرتی ناموجه داد، بلکه به‌شکلی مبهم این امر را القا ‌کرد که شاید در حرف‌هایش حقیقتی نهفته است. عموم مردم نیز از حق شنیدن و، احتمالاً، یادگیری محروم شدند. چه حرفی زده شده بود؟ چرا بیان آن نادرست بود؟ به‌جای آن چه باید گفته می‌شد؟

باید از مردم خواست تا در شبکه‌های اجتماعی همان‌طور رفتار کنند که در زندگی واقعی رفتار می‌کنند. همچنین باید خواهان اصلاحاتی معقول در شبکه‌های اجتماعی باشیم، مانند حذف [امکانِ] ناشناس‌بودن، یا امکان انتشار تبلیغات فقط توسط کاربرانی با نام واقعی. این کار مشوقی خواهد شد تا صدای آدم‌های واقعی رساتر شود و نه بات‌های بی‌اعتنا به اصول اخلاقی. چه می‌شد اگر همه‌ی ما، به‌ویژه افراد تأثیرگذار، دروازه‌بانان رسانه‌ها، رهبران سیاسی و اجتماعی، سردبیران و اینفلوئنسرهای شبکه‌های اجتماعی، با هر نگرش سیاسی، بر سر این ایده‌ها به‌عنوان قواعدی کلی به توافق می‌رسیدیم؟ اتحاد افراد معقول به‌شکلی خودکار موجب تعدیل سخنان افراطی می‌شود. این فکرْ ساده‌اندیشانه است؟ شاید. اما پذیرش حساب‌شده‌ی ساده‌اندیشی می‌تواند آغاز تغییر باشد. اینترنت قرار بود که آرمان‌شهر ارتباطات انسانی باشد، ایده‌ای ساده‌اندیشانه که مهم‌ترین و بیشترین تغییرات را در نحوه‌ی ارتباطات انسانی رقم زد.

گاهی آنچه کمک می‌کند که ایده‌ای ظاهراً ساده‌اندیشانه جامه‌ی واقعیت بپوشد یک بحران است. برنامه‌ی اقتصادی و اجتماعی (نیو دیل) رئیس‌جمهور روزولت مبتنی بر ایده‌هایی بود که مخالف نظر عمومیِ غالبِ آن زمان بودند و عموماً ساده‌اندیشانه و غیرممکن به شمار می‌رفتند، اما زمانی‌که بحران «رکود بزرگ» پیش آمد، این برنامه ناگهان امکانِ تحقق یافت. سانسور اجتماعی بحران کنونی ماست. جورج اورول می‌گوید: «اگر تعداد زیادی از مردم به آزادی بیان علاقه داشته باشند، آزادی بیان وجود خواهد داشت، حتی اگر قانون آن را منع کند.» چیزی که من می‌توانم به آن اضافه کنم این است که ما می‌توانیم از آینده‌ی خود محافظت کنیم، برای این کار فقط به شجاعت اخلاقی نیاز داریم.

چیماماندا انگوزی آدیچی برنده‌ی جایزه‌ی انجمن ملی منتقدان کتاب آمریکا در سال ۲۰۱۴ و یکی از صد زن برگزیده‌ی بی‌بی‌سی در سال ۲۰۲۱ است. آنچه خواندید برگردان گزیده‌ای از سخنرانی او با عنوان اصلیِ زیر است

 

 

 

 

برده داری از مدرن تا سنتی

مهران انصاری نژاد

بیست و سوم آگوست روز یادآوری تجارت و الغای آن است.

واژه الغاء به معنای ابطال، حذف، فسخ و لغو می باشد و معادل فارسی آن برهم زدن یا برهم خوردن برده داری یکی از مباحثی است که با زندگی نوع بشر از ابتدا گره خورده و پیشینه ای بسیار کهن دارد.

اقوام مختلفی از سرزمین های گوناگون این پدیده  را با تنزل مقام انسانیت خلق کرده اند.

معضل برده داری تا سده پیش به مفهوم سنتی آن پررنگ بوده است.

اما امروزه نیز خود را به شکل های مختلف نشان می دهد.

از جمله برده داری نوین و برده داری فکری. در خصوص برده داری سنتی تعاریف مختلفی وجود دارد.

از جمله رابطه تولیدی که ظهور آن بیانگر آغاز تقسیم جامعه به طبقات است و یا انسانی که طبق قوانین مورد قبول یک جامعه و یا یک تفکر مملوک می شود.

یعنی به مالکیت انسان دیگر در می آید. این نوع برده داری در جوامعی وجود داشته که این پدیده شوم را به رسمیت می شناختند.

اما در ابتدای سده جدید و با تغییر جغرافیای سیاسی جهان برده داری مدرن پا به عرصه وجود گذاشت.

برده داری نوین سوء استفاده بیش از حد افراد برای کسب منافع شخصی یا تجاری می باشد و صد البته رد پای قوانین دینی و مذهبی را می توان در این نوع برده داری مشاهده کرد.

کودک همسری قانونی بر اساس قوانین شرعی بعضی از ادیان بر اساس تحقیقات سازمان های حقوق بشری هنوز در حدود 167 کشور جهان برده داری مدرن وجود دارد و میلیون ها زن و مرد و کودک از این پدیده رنج می برند. کودکان محروم از تحصیل، کودکان کا، کودک همسری، خشونت علیه زنان و  کودکان از مصادیق این نوع برده داری می باشند. مثال ملموس این معضل سلب حق تحصیل دختران در حکومت فعلی افغانستان یا حجاب اجباری در جمهوری اسلامی ایران می باشد.

تلاش های زیادی برای مبارزه با این پدیده شوم در نقاط مختلف جهان در جریان است به خصوص از جانب زنان اما این معضل کماکان در بسیاری از کشورها پا برجاست.

کایلاش ساتیارتی یکی از دو برنده هندی جایزه صلح  نوبل در گفتگو با شبکه دویچه وله آلمان عنوان می کند:

مبارزه با برده داری مدرن در هند مثل مبارزه با مافیاست و اما ظهور برده داری فکری در برخی از کشورها سایه ای شوم بر سر آزادی اندیشه و انسان آزاد اندیش انداخته. نوعی از برده داری که در کشورهای دیکتاتوری به ویژه دیکتاتوری مذهبی متولد شده است.

در این مقوله حاکمان به مردم القاء می کنند که چگونه بیاندیشند و در واقع چگونه اندیشیدن دیکته می شود و نه اندیشیدن.

در این پازل انسان اندیشمند و یا آزاد اندیش و دگراندیش جایی ندارد. حاکمان تعیین کننده خط مشی فکری افرادی هستند.

تفکر افراد در چهارچوب یا موازی با شریعت تعیین می شود. برای افراد در چارچوب یا  موازی با شریعت تعیین می شود و از منابعی مثل کتاب  سنت  و حدیث استفاده می شود.

شاکله این تفکر تعدادی  نقل قول، حدیث و خطابه غیر مستند و سخیف می باشد. در چنین نظام برده داری اندیشه بشر به اسارت در آمده و انسان اندیشمند همچون برده ای دست و پا بسته در زندان خرافات و دروغ هایی که زاده ذهن افراد منفعت طلب و دیکتاتور مآب می باشد.

محصولات کتب آموزشی بر اساس قوانین شرع نگارش می شوند و انواع راهکارهای رشد بینش و تفکر مثل تحریف تاریخ ، حذف و سانسور کتابها و مطبوعات و فیلترینگ شبکه های اجتماعی استفاده می شود.

چنین  اندیشه انسان به اسارت گرفته می شود و زمانی که آزادی اندیشه سلب می شود آزادی بیان نیز دیگر معنایی ندارد.

در واقع حاکمان این نوع برده داری می دانند بدون آزادی اندیشه  نمی تواند چیزی از روی حکمت و عقل باشد و بدون آزادی بیان نمیتواند آزادی عمومی وجود داشته باشد.

آنها می دانند به بردگی بردن آزادی اندیشه  و تفکر مولد جهل می باشد و جهل همان خصوصیتی است که می توان با آن حکومت کرد.

غافل از اینکه دانش عقل  و حکمت در وجود نوع بشر به ودیعه گذاشته شده و خلق برده داری فکری در طولانی مدت امری محال جلوه می نماید.

 

 

مریم اکبری منفرد زندانی سیاسی

از وبلاک هنر آزادگی،آزاداندیشی – سونیا سوارکوب

 مریم اکبری‌منفرد ، (زاده ۱۳۵۴، تهران)قدیمی‌ترین زندانی سیاسی در بند زنان اوین است.

مریم اکبری منفرد در تظاهرات سراسری دی‌ماه ۱۳۸۸، بازداشت و در ۱۱ خردادماه ۱۳۸۹، توسط قاضی صلواتی به ۱۵ سال حبس تعزیری محکوم شد. اتهام مریم اکبری‌منفرد محاربه به خاطر هواداری از سازمان مجاهدین خلق ایران است. مریم اکبری کودکی بیش نبود که مادرش گرجی رشیدی‌پور به زندان رفت. او سالها در ملاقات‌های کوتاه در زندان قادر به دیدن او بود. اکنون خود او در زندان است و کودک خردسالش از ۴ سالگی تنها در زندان قادر به دیدن وی بوده است.

چهار تن از اعضای خانواده‌ی مریم اکبری‌منفرد توسط جمهوری اسلامی اعدام شده‌اند. دو برادر او در سال‌های ۱۳۶۰ و ۱۳۶۳ به اتهام ارتباط و عضویت در سازمان مجاهدین خلق ایران و برادر کوچک و خواهر دیگرش نیز در قتل‌عام سال ۱۳۶۷، اعدام شدند. مریم اکبری‌منفرد در دادگاه اجازه تعیین وکیل نداشت و وکیل تسخیری برای او مشخص کردند. زندانی سیاسی مریم اکبری ‌منفرد مادر دو فرزند دختر است. دختر کوچک او حین بازداشت مادرش ۴ساله بود. وی هم‌چنین سرپرست دختر خواهر اعدام‌ شده‌اش نیز بوده است. زندانی سیاسی مریم اکبری‌منفرد، هم اکنون ماه‌های پایانی ۱۵سال  از حبس خود را بدون حتی یک روز مرخصی در زندان می‌گذراند. مریم اکبری ‌منفرد پس از حدود ۹ ماه تحمل حبس در یکی از سلول‌های انفرادی بازداشتگاه وزارت اطلاعات موسوم به بند ۲۰۹ زندان اوین، بند متادون، و از مهرماه ۱۳۸۹، در زندان رجایی شهر محکومیت خود را سپری کرده است. او در اردیبهشت ۱۳۹۰، به همراه ۸ زن زندانی دیگر به زندان قرچک ورامین، بند زندانیان عادلی منتقل شد که پس از اعتراض به شرایط زندان و نوشتن نامه‌های متعدد به مراجع مختلف از جمله احمد شهید، گزارشگر سابق ویژه‌ی حقوق بشر سازمان ملل متحد در امور ایران، به بند زنان زندان اوین منتقل شده و تا کنون در زندان اوین محبوس است. مریم اکبری منفرد در بین زندانیان و فعالان سیاسی به دلیل ویژگی‌های اخلاقی و رفتاری و همچنین تسلیم نشدن در برابر خواسته‌های جمهوری اسلامی، بسیار محبوب و مشهور است.

پرونده سازی جدید خانم اکبری‌ منفرد که ماه‌های پایانی حبس ۱۵ ساله خود را در زندان سمنان سپری می‌کند، در ماه‌های گذشته با دو پرونده تازه روبه‌رو شد. یک منبع آگاه  گفته است که پروندۀ نخست مربوط به دوران حبس این کنشگر سیاسی در زندان اوین است و او به اتهام «تبلیغ علیه نظام» متهم شده است.

در پروندۀ دوم که در طول حبس در زندان سمنان باز شده، خانم اکبری‌ منفرد به اتهاماتی از جمله «توهین به رهبری»، «تبلیغ علیه نظام»، «اجتماع و تبانی»، «نشر اکاذیب و تشویش اذهان عمومی» و «تحریک مردم علیه امنیت داخلی و خارجی» متهم شده است.

بر اساس گزارش‌هایی که پیشتر منتشر شده است، در جلسات بازپرسی این زندانی سیاسی، مصادیق اتهامات مطرح‌شدۀ تازه «نامه‌ها، حمایت‌ها، گزارش‌ها و اخباری» است که در فضای مجازی با نام او منتشر شده‌اند.

در حکم غیابی صادرشده علیه خانم اکبری‌ منفرد مرتبط با اتهام «نشر اکاذیب و تشویش اذهان عمومی»، به صراحت اعلام شده که «این پرونده‌سازی از طرف وزارت اطلاعات صورت گرفته است».« پرونده‌سازی» علیه خانم اکبری‌ منفرد و صدور احکام جدید علیه او در حالی صورت گرفته که تنها ۱۳ ماه از محکومیت او از ۱۵ سال حبس باقی مانده است. پیش از این در ۲۵ تیرماه ده‌ها فعال حقوق زنان با انتشار بیانیه‌ای خواستار توقف «پرونده‌سازی» علیه این زندانی سیاسی تبعیدی، و آزادی فوری او شده بودند. این کنشگران در بیانیۀ خود هدف از «پرونده‌سازی» علیه خانم اکبری منفرد را «شکنجۀ» این زندانی سیاسی و خانواده‌اش عنوان و تأکید کردند: «دستگاه قضا نمی‌تواند با پرونده‌سازی و تحمل حبس‌های بی‌پایان، دادخواهی را متوقف کند.»

سازمان عفو بین‌الملل در بیانیه‌ای خواستار آزادی بی‌قید و شرط مریم اکبری‌منفرد، زندانی عقیدتی سیاسی محبوس در زندان اوین شد. این سازمان از مقامات رژیم ایران خواسته‌است که به آزار و شکنجه این زندانی و خانواده‌اش پایان دهند.

 

 

دانشگاه های ايران در شرف خالی شدن از مغزهای متفکر                                                                          

پریا ترابی    

اعتراضات گسترده موسوم به «زن، زندگی، آزادی» در پی مرگ مهسا امینی، زن جاون ۲۲ ساله اهل سقز، با سرکوب گسترده نیروهای نظامی و امنیتی کشور هم در دانشگاه‌ها و هم خارج از آنها مواجه شد.

در این میان برخوردهای قضایی و اخراج و تعلیق دانشجویان و اساتید دانشگاه کماکان با شدت ادامه دارد.

در تازه‌ترین نمونه، شوراهای صنفی دانشجویان کشور روز جمعه، ۳۰ تیرماه، خبر داد که مهدی مطیع و محمد سلطانی، از اساتید دانشکده الهیات و معارف دانشگاه اصفهان، با اتهام «ضدیت با نظام و اسلام» توسط «هیئت انتظامی اساتید و رئیس این دانشگاه تعلیق شده‌اند».این شورا با اشاره به موج اخراج و تعلیق دانشجویان معترض اعلام کرد که «در کنار تعلیق دانشجویان در کمیته‌های انضباطی، تعلیق اساتید نیز ادامه دارد» و «نتیجه این روند، تهی‌ شدن دانشگاه از هر نوع اندیشه و تضارب آراء» و تبدیل دانشگاه‌ها به جایی است که «تنها دانشجویان و اساتید خاص گزینش‌شده» در آن حضور خواهند داشت.

برخورد جمهوری اسلامی با دانشگاه‌ها نیز بعد از اعتراضات سال گذشته شتاب گرفته، به طوری که ابعاد تعلیق و اخراج استادان بسیار گسترده‌تر است و فقط محدود به چند دانشگاه نیست و شوراهای صنفی دانشجویان کشور نیز پیشتر در گزارشی تاکید کرده که موج «تعلیق» و «اخراج» استادان دانشگاه، بخشی از پروژه بزرگ‌تر «تصفیه دانشگاه‌ها در سراسر کشور» است.در میانه اخراج و تعلیق دانشجویان و اساتید ایرانی و با وجود انتقادهای گسترده از تصمیم دانشگاه تهران برای پذیرش نیروهای حشدالشعبی عراق، رئیس این دانشگاه هفته گذشته بار دیگر از تصمیم آن چه «مدیریت جهادی دانشگاه در دوره جدید» خوانده و از آن دفاع کرد.حشدالشعبی (بسیج مردمی) از گروه‌های نیابتی جمهوری اسلامی در عراق است که پیش از این در فروردین ۹۸ نیز جمهوری اسلامی بخشی از این شبه‌نظامیان را در خوزستان مستقر کرده بود.

اعلام خبر پذیرش نیرو‌های حشدالشعبی در دانشگاه تهران در شرایطی است که چندی پیش وزارت آموزش عالی و تحقیقات علمی عراق تعدادی از دانشگاه‌های ایران را از فهرست دانشگاه‌هایی که برای بورسیه تحصیلی به رسمیت می‌شناسد خارج کرد.بر اساس اعلام وزارت آموزش عالی عراق، ۲۷ دانشگاه ایران از جمله آزاد اسلامی، قم، امام رضا، الزهرا، امام خمینی، جامعه المصطفی و دانشگاه ادیان و مذاهب از فهرست دانشگاه‌های مورد قبول وزارت آموزش عالی عراق حذف شده است. نام شماری از دانشگاه‌های معتبر علمی ایران از جمله دانشگاه علامه طباطبایی، بوعلی سینا، خواجه نصیرالدین طوسی، الزهرا، رازی و نفت نیز در لیست قرمز دولت عراق قرار گرفت. عراق تنها ۱۴ دانشگاه ایران را برای دانشجویان بورسیه تایید کرده است که دانشگاه تهران یکی از آنهاست.

در حال حاضر بیش از پنجاه و شش هزار دانشجوی عراقی در دانشگاه‌های ایران تحصیل می‌کنند که در آن سهم دانشگاه‌های آزاد و دانشگاه‌های غیرانتفاعی بیش از ۷۴ درصد است و ۲۶ درصد دانشجویان عراقی در ایران در دانشگاه‌های تحت پوشش وزارت علوم و وزارت بهداشت تحصیل می‌کنند.

فعالان دانشجویی دانشگاه تهران در بیانیه‌ای روز پنج‌شنبه ۲۲ تیر ماه با عنوان «حذف دانشجو و جذب رزمجو» در کانال شوراهای صنفی دانشجویان کشور منتشر شد، اقدام مقام‌های جمهوری اسلامی برای ورود نیروهای حشدالشعبی عراق تحت عنوان «دانشجو» به این دانشگاه را «ادامه اخراج و تعلیق دانشجویان معترض» و بخشی از برنامه سرکوب دانشگاه‌های ایران خوانده و افزودند:

«ما باید برویم تا آن‌ها بیایند، دانشگاه را با حذف و تعلیق و سرکوب از دانشجو خالی کرده‌اند و حالا نیروهای عاریتی گروه‌های ‌نظامی عراقی را جایگزین ما می‌کنند.»دانشجویان دانشگاه تهران با اشاره به اینکه پیش از این نیز «استادان وابسته و شبه‌نظامیان بسیج بر صندلی‌های غصبی» تکیه زده بودند، گفتند:

«حضور استادان و دانشجویان بسیجی بر صندلی غصبی، برای تک‌قطبی شدن فضای دانشگاه کفایت نمی‌کرد و حالا باید شاهد لشکرکشی به دانشگاه باشیم.»بدین ترتیب حاکمان حکومت دیکتاتوری ولایت فقیه خامنه ای ،قصد دارند بدین گونه بر مردم تسلط یابند که ایران عزیز را با مردمی خالی از تفکر و اندیشه داشته باشند .

آنها محتاج سربازانی برای جان فدایی حاکمان ستمگر ایران می‌باشند و با هر گونه تمدن و تفکر روشنفکرانه مردم در جهت ترقی و پیشرفت اجتماعی و فرهنگی و اقتصادی  مخالفت شدید کرده و آنها را بدین ترتیب از میدان خارج می‌کنند.

خامنه ای با این افکار پلید هرگز نخواهد توانست ایران را تسلیم اعراب کند .

ایران برای ایرانیان است و بس.

 

 

برای آیندگان

مهین ایدر

آهای آیندگان، شما که از دل گردابی بیرون می جهید که ما را بلعیده است.وقتی از ضعفهای ما حرف می زنیداز زمانه سخت ما هم چیزی بگویید

//برای آیندگان  …

 امروز فقط حرفهای احمقانه بی خطرند
گره بر ابرو نداشتن، از بی احساسی خبر می دهد،
و آنکه می خندد، هنوز خبر هولناک را نشنیده است.

این چه زمانه ایست که
حرف زدن از درختان، عین جنایت است
وقتی از این همه تباهی چیزی نگفته باشیم!
کسی که آرام به راه خود می رود گناهکار است
زیرا دوستانی که در تنگنا هستند
دیگر به او دسترسی ندارند.

در دوران آشوب، به شهرها آمدم
زمانی که گرسنگی بیداد می کرد.
در زمان شورش، به میان مردم آمدم
و به همراهشان فریاد زدم….
عمری که مرا داده شده بود
بر زمین چنین گذشت.

خوراکم را میان معرکه ها خوردم
خوابم را کنار مرده ها خفتم
عشق را بهایی ندادم
و از طبیعت بی صبرانه گذشتم
عمری که مرا داده شده بود
بر زمین چنین گذشت.

آهای آیندگان،

شما که از دل گردابی بیرون می جهید
که ما را بلعیده است.
وقتی از ضعفهای ما حرف می زنید
از زمانه سخت ما هم چیزی بگویید.

به یاد آورید که

 ما بیش از کفش هامان، کشور عوض کردیم.
و نومیدانه میدان های جنگ طبقاتی را پشت سر گذاشتیم،
آنجا که ستم بود و اعتراضی نبود.

این را خوب می دانیم:
حتی نفرت، از حقارت نیز
آدم را سنگدل می کند.
حتی خشم، بر نابرابری هم
صدا را خشن می کند.

آخ،

ما که خواستیم زمین را برای مهربانی مهیا کنیم
خود نتوانستیم مهربان باشیم
اما شما وقتی به روزی رسیدید
که انسان یاور انسان بود
درباره ما
با رأفت داوری کنید!