ماهنامه آزادگی شماره ۳۲۲

روی جلد پشت جلد

 

در هر 10 دقیقه حداقل یک مورد نقض حقوق بشر در ایران اتفاق می افتد

در شماره 322 آزادگی، می ‌خوانید

گاه‌ شمار ۱۷۵ سال مبارزه: مقاومت در برابر حجاب اجباری
مریم فومنی
3
علی‌اکبر داور، بنیان‌گذار دادگستری مدرن ایران
پرویز نیکنام
10
یک سال از خیزش انقلابی که گذشت
فهیمه تیموری
14
شورشها و جنبشها در رابطه با هم چگونه رشد می کنند؟
اکبر دهقانی ناژوانی
15
خیام، كدام است؟!
گردآوری: گروه فرهنگ و هنر سیمرغ
17
حکومتی که کودک میکشد....
محمودرضا صالحی
19
اوکراین هرگز نمی‌میرد!
هرمز دیّار
19
آیا سایر ادیان بجز اسلام شیعه در ایران از حقوق بر خور دارند؟ 
مهناز ترابی
22
حجاب در ایران اختیاری یا اجباری؟
عباس منفرد
24
ممنوعیت شادی برای زنان در ایران
سحرحاجی قادر مرحومی
24
درآمد شش میلیاردی از گروگان گیری ها
لیلا باستانی نوشهر
25
مرثیه ای برای کولبران
غزاله السادات ابطحی
26
زن ایرانی و عدم برابری در قوانین
نسرین جهانی گلشیخ
27

مدیر مسئول و صاحب امتیاز:

منوچهر شفائی

همکاران در این شماره:

معصومه نژاد محجوب

مهین ایدر

مهسا شفوی

نسرین جهانی گلشیخ

طرح روی جلد و پشت جلد:

ابوالفضل پرویزی

امور گرافیک، فنی و اینترنتی :        

عباس رهبری

چاپ و پخش:

مصطفی حاجی قادر مرحومی

یادآوری:

  • آزادگی کاملاً مستقل و زیر نظر مدیر مسئول منتشر می‌شود.
  • نشر آثار، سخنرانی‌ها و اطلاعیه‌ها به معنی تائید آن‌ها نبوده و فقط به دلیل اعتقاد و ایمان به آزادی اندیشه و بیان می‌باشد.
  • با اعتقاد به گسترش افکار، استفاده و انتشار آثار چاپ شده در این نشریه بدون هیچ محدودیتی کاملاً آزاد است.
  • مسئولیت هر اثری بر عهده نویسنده آن اثر است و آزادگی صرفاً ناشر افکار می‌باشد.

آزادگی

آدرس:

Azadegy _ M. Shafaei

Postfach 52 42

30052 Hannover – Deutschland

Tel: +49 163 261 12 57

Email: shafaei@azadegy.de

www.azadegy.de

 

 

گاه‌ شمار ۱۷۵ سال مبارزه: مقاومت در برابر حجاب اجباری

مریم فومنی

گاه‌شمار ۱۷۵ سال مبارزه: مقاومت در برابر حجاب اجباری میراث مادران ما است

حالا نزدیک به یک ‌سال است که بسیاری از زنان در ایران خود را از قید حجاب اجباری رها کرده‌اند. برای بسیاری از آنها کشته شدن ژینا امینی در شهریور ۱۴۰۱ آخرین تیر بر تابوت حجاب اجباری بود، اما نباید از یاد برد که این مبارزه از نزدیک به دو قرن پیش آغاز شده است.

زنانی که این روزها، هر صبح، ترس و اضطرابشان را در مشت می‌گیرند و بی‌حجاب به خیابان می‌روند، همان زنانی هستند که در تیر ۱۴۰۱ کمپین «حجاب‌بی‌حجاب» را شروع کردند و هم‌خشمِ سپیده رشنو شدند. این زنان، دختران و نوه‌های همان زنانی هستند که در اسفند ۱۳۵۷ و تیر ۱۳۵۹ در اعتراض به حجاب اجباری به خیابان رفتند، دختران همان زنانی که در چهار دهه‌ی گذشته به علت نپذیرفتن حجاب اجباری، بازداشت و اخراج و تهدید و تحقیر شده‌اند. این زنان نوادگان صدیقه دولت‌آبادی‌، شهناز آزاد، خدیجه افضلی و فخرآفاق پارسا هستند که از دوران مشروطه برای «رفع حجاب» مبارزه کرده‌اند. آنها امتداد صدای جسور قمرالملوک وزیری هستند که در سال ۱۳۰۳ بی‌حجاب به روی صحنه رفت و شجاعتشان را از طاهره قرة‌العین به ارث برده‌اند که در تیر ۱۲۲۷ حجاب از رخ برداشت.

در این گاه‌شمار به راهی که از ۱۷۵ سال قبل تا کنون برای مبارزه با حجاب اجباری در ایران پیموده شده است نگاه می‌کنیم.

تصویر منسوب به طاهره از مجموعه طرح‌های خانم دولافوای فرانسوی است که همزمان با اقامت طاهره در قزوین در آن شهر بوده و طرح‌های بسیاری از مکان‌ها و اشخاص از او باقی‌ست.

تیر ۱۲۲۷، اولین بار که زنی ــ طاهره قرة‌العین ــ در مقابل جمعی از مردان حجاب از رخ برداشت

۱۷۵ سال قبل در تیر ۱۲۲۷ خورشیدی، در دوران سلطنت ناصرالدین شاه قاجار، زنی سی‌وچند ساله، در باغی در روستای بدشت، در هفت‌ کیلومتریِ شاهرود، در گردهماییِ پیروان سید علی‌محمد باب روبنده‌اش را کنار گذاشت و سخنرانی کرد. تا پیش از آن، زنان یا از پشتِ پرده با مردان حرف می‌زدند یا هنگام روبه‌رو شدن با مردان چادر به سر می‌کردند و با پوشیدن روبنده‌‌ صورتشان را به تمامی می‌پوشاندند. آن روز طاهره قرة‌العین، تنها زن حاضر در آن گردهمایی، تصمیم گرفت که پرده را کنار بزند، روبنده‌اش را بردارد و چشم‌درچشم با مردانی که در بدشت گرد هم‌ آمده بودند، سخنرانی کند. در پی این اقدام طاهره که از آن با عنوان «کشف حجاب» یاد کرده‌اند، شماری از مردان به خشم‌ آمدند و به نشانه‌ی اعتراض گردهمایی را ترک کردند، برخی او را ملحد خواندند، مردی با شمشیر به او حمله کرد و مردی دیگر از شدت برآشفتگی، گلوی خود را درید و از آنجا رفت.[1] این البته نخستین بار نبود و پیشتر هم طاهره در مجالس خودیِ «احباب» روبنده‌اش را برداشته بود.[2] جسارت و شجاعت طاهره در جامعه‌ی آن روز ایران تحمل نشد، او را به «فساد فی‌الأرض» متهم کردند و با روسری‌ خودش، خفه‌اش کردند. صدای او اما خاموش نشد.ما نمی‌دانیم که بعد از طاهره، زنان چطور و چقدر در برابر حجابی که به اجبار آنها را دربرگرفته بود، مقاومت کرده‌اند زیرا مورخان مرد در آن دوره چندان دقت و علاقه‌ای به ثبت و حتی مشاهده‌ی زندگی و مقاومت روزمره‌ی زنان نداشتند. اولین نمونه‌های ثبت‌شده از اعتراض و مخالفت با حجاب به دوران انقلاب مشروطه تعلق دارد. مخالفت با حجاب در آن دوره نه به معنای نداشتن پوشش سر و انتخاب آزادانه‌ی لباس در اماکن عمومی بلکه فقط به معنای کم‌تر کردن لباس مرسوم زنان بود که دست‌وپای آنها را می‌بست و خانه‌نشین‌شان می‌کرد. در آن دوره، پوشش زنان، چادرهایی بود که از سر تا پایشان را می‌پوشاند و فقط چشم‌های‌ آنها از پشت روبند توری یا قلاب‌دوزی‌شده‌ای که در زیر چادر بر صورت می‌انداختند، به بیرون دید داشت. زنانی که در آن سال‌ها و حتی تا دوره‌ی روی کار آمدن رضا پهلوی خواهان «رفع حجاب» بودند، در جامعه‌ی آن روز ایران و حتی در بین فعالان حقوق زنان در اقلیت بودند، اما همین اقلیت می‌کوشید تا از هر طریق راه را برای رهایی از حجاب اجباری باز کند.

 ۱۲۸۶ــ اولین اعتراض خیابانی زنان بی‌حجاب در تهران

راه‌پیمایی سال ۱۲۸۶ در خیابان‌های تهران یکی از اولین اقدامات در اعتراض به حجاب اجباری است. زنانی که گویا «بی‌حجاب» بودند، شعار می‌دادند: «زنده باد مشروطه، زنده باد آزادی!» آنها می‌گفتند: «مشروطه به ما آزادی داده و ما باید از قیود دینی آزاد باشیم و هرطور که می‌خواهیم زندگی کنیم.» مشروطه‌خواهان هرگونه ارتباطی با این زنان را انکار کردند و مدعی شدند که آنان زنان «فاحشه‌ای» بودند که از سوی «مستبدین و ملاهای طرفدار مشروطه مشروعه» برای «بدنام کردن مشروطه‌خواهان و متهم کردن آنها به بی‌دینی» به خیابان آمدند.[3] برخی نیز اعلام کردند که زنان شعاردهنده، فاحشه‌های رشوه‌گیرنده از سوی نظمیه‌ی تهران بودند.[4] ما هنوز نمی‌دانیم که آیا این زنان بدون چادر یا روسری به خیابان آمده بودند یا فقط روبنده‌هایشان را کنار گذاشته بودند، اما می‌دانیم که در شعارهایشان خواهان «آزادی از قیود دینی» بوده‌اند. فارغ از صحت و سقم هویت منتسب به این زنان، چنانکه منگل بیات، تاریخ‌پژوه، نیز تأکید می‌کند جامعه‌ی آن زمانِ ایران برای چنین تغییراتی آماده نبود.

۱۲۸۷ــ اولین زنانی که روسری و روبنده را کنار گذاشتند

شاید به همین علت بود که برخی زنان تحصیل‌کرده، با کنار گذاشتن روبنده‌ و نگارش مقالاتی در مخالفت با حجاب، کوشیدند تا فضا را برای تغییر پوشش زنان آماده کنند. زنانی همچون دره المعالی عضو انجمن مخدرات وطن، که بعد از گلوله‌باران مجلس در خرداد ۱۲۸۷[6] حجابش را برداشته بود. (به‌احتمال زیاد آنچه به‌عنوان برداشتن حجاب ثبت شده، همان برداشتن روبنده بوده است.)در همان دوره، البته شاهد اقدامات رادیکال‌تری هم بودیم. یک نمونه از آن‌ها، عصمت مستوفی آشتیانی، زن بهائی‌ای بود که در سال ۱۲۸۸ با نام مستعار طایره، سلسله مقالاتی را با عنوان «لایحه‌ی خانم دانشمند» در نشریه‌ی ایران نو چاپ می‌کرد و در مجامع خصوصیِ دوستانه و خانوادگی، چادر و روسری را از سر برمی‌داشت.[7] این‌گونه اقدامات گرچه عمومیت نداشت و به فضای عمومی کشانده نمی‌شد، اما معاشرت زنان مسلمان و غیرمسلمان و فعالیت‌های سیاسی و اجتماعیِ مشترک آنها، یکی از عرصه‌هایی بودند که در آن حجاب به چالش کشیده می‌شد.

صدیقه دولت‌آبادی

۱۲۹۳ــ شروع به کار انجمن‌ها و نشریاتی که خواستار «رفع حجاب» بودند . از سال ۱۲۹۳ به بعد برخی انجمن‌ها و نشریاتی که از سوی زنان راه‌اندازی شده بودند، به صورت صریح‌ خواسته‌ی «رفع حجاب» را مطرح کردند. شهناز آزاد و همسرش ابوالقاسم آزاد در مرام‌نامه‌ی «گروه بانوان و بانوئیان ایران» روبنده‌های زنان را یکی از عوامل خرابیِ ایران خواندند. [8] در همین دوره بود که در نشریه‌ی زبان زنان که از سال ۱۲۹۸ از سوی صدیقه دولت‌آبادی در اصفهان راه‌‌اندازی شده بود، به صراحت مقالاتی در مخالفت با حجاب منتشر می‌شد. این مخالفت‌ها اما تحمل نشد و صدیقه دولت‌آبادی به علت نگارش مقاله‌ای درباره‌ی رفع حجاب تهدید به مرگ شد.[9]

۱۲۹۷ــ تحصن زنان مخالف حجاب در مسجد

یکی از دیگر نمونه‌های مخالفت با حجاب عبارت بود از تحصن زنان بی‌حجاب در مسجدی در تهران. به نوشته‌ی کالیور رایس، در کتابی با عنوان زنان ایرانی و مسیرشان، صدها زنان متحصن اعلام کردند تا زمانی که نتوانند بی‌حجاب از این مسجد خارج شوند، در هما‌نجا می‌مانند. آنها اما نهایتاً موفق به پیشبرد خواسته‌شان نشدند و با همان حجابی که به مسجد وارد شده بودند از آنجا خارج شدند.[10] این تحصن، چنان که الیز ساناساریان تخمین می‌زند، پس از پایان جنگ جهانی اول و در حدود سال ۱۲۹۷ شمسی رخ داد.[11]

۱۳۰۰ــ تبعید فخرآفاق پارسا به علت نگارش مقاله‌ای درباره‌ی حق انتخاب لباس

چند سال بعد، فخرآفاق پارسا، مدیر مجله‌ی جهان زن، نیز به دلیل نگارش سرمقاله‌ای که بخشی از آن به حق انتخاب پوشش اختصاص داشت، مورد حمله‌ی اراذل و اوباش قرار گرفت و از مشهد به تهران تبعید شد. او نوشته بود که «زنان هنوز حق انتخاب لباس خود را ندارند… آنها هنوز هم از حق استنشاق هوای تازه و آزادی محروم‌اند.»[12]

جمعیت نسوان وطن‌خواه ایران

اردیبهشت ۱۳۰۲ــ حمله به تئاتر آدم و حوا به بهانه‌ی «توطئه کشف حجاب»

در همان سال‌ها بود که «جمعیت نسوان وطن‌خواه ایران» اولین تئاتر زنان در ایران را به روی صحنه برد، تئاتری که قرار بود عواید فروش بلیطش خرج برگزاری کلاس‌های سوادآموزی برای زنان بزرگسال شود. این تئاتر بر اساس داستان «آدم و حوا»، نوشته‌ی میرزاده عشقی، و با کارگردانی و اجرای مادام وارتو تریان، نخستین بازیگر زن ایرانی، در خانه‌ی نورالهدی منگنه روی صحنه رفت، اما قبل از شروع پرده‌ی دوم آن آژان‌ها به درِ خانه آمدند و گفتند که از آنها شکایت شده که علیه حجاب نمایش برپا کرده‌اند.نورالهدی منگنه در دیباچه‌ی کتاب شعرش این ماجرا را روایت کرده است: «این نمایش را در شب ۲۷ ماه رمضان برگزار کردیم زیرا در سایر ماه‌های سال بعد از غروب آفتاب عبور و مرور در کوچه و خیابان‌ها برای زنان ممنوع و قدغن بود. نمایش مزبور فقط برای بانوان بود، در صورتی که همه‌ی آنها با چادر و پیچه مشکی بودند. پرده‌ی اول نمایش به خوبی اجرا شد. زنان مشغول صرف شیرینی و چای شدند که درِ حیاط را به‌شدت کوفتند. پی در پی خبر می‌رسید که از کمیسریا و نظمیه دستور رسیده فوراً متفرق شوید. نخست ما قبول نکردیم و برای انجام کار پافشاری کردیم، بالاخره حریف نشدیم، ناچار به اطلاع خانم‌ها رساندیم که از طرف نظمیه مانع پیشرفت کار هستند و باید متفرق شوید.»

ماجرا اما تمام نشد و چنان‌که نورالهدی منگنه در خاطراتش نوشته از فردای آن روز: «در تمام مسجدها به آن خانه و صاحب‌خانه بد و زشت و ناروا روی منبرها گفتند، همه، جور و واجور فحش می‌دادند، لعن و تکفیر می‌کردند و تکیه کلام آنان بر این بود که در خانه‌ای که در کوچه‌ی وزیر دفتر واقع است، صاحب‌خانه توطئه‌ی کشف حجاب را فراهم کرده بود. شایعه کرده بودند که در پرده‌ی اول نمایش، مفاسد و مضرات وجود چادر و بودن حجاب را نشان داده‌اند. روز بیست‌وهفتم و بیست‌وهشتم رمضان با این رویه گذشت. یکی دو ساعت از شب بیست‌وهشتم [گذشته] بود که ناگهان عده‌ای از ولگردان و اوباش درِ منزل مرا شکسته و ناگهان وارد خانه شدند، با چوب و سنگ به من حمله‌ی وحشیانه کردند، با هر تدبیری بود خود را از چنگال آنان خلاصی دادم (در حالی که مجروح و آزرده بودم) آن چه می‌توانستند از اشیاء سبک‌وزن به یغما بردند.»[13]

 ۱۳۰۲ــ راه‌اندازی مجمع کشف حجاب

«مجمع کشف حجاب» نیز در همان سال از سوی شهناز آزاد و ابوالقاسم آزاد راه‌اندازی شد.

ین مجمع اما بیش از یک سال دوام نیاورد. فعالیت علیه حجاب در آن سال‌ها یکی از خطوط قرمز حکومت بود و راه‌اندازیِ این مجمع به بازداشت و تبعید ابوالقاسم آزاد و تعطیلی مجمع انجامید.[14]

به‌رغم این فشارها، شماری از فمینیست‌های ایرانی که البته در مقایسه با جمعیت ایران و حتی در مقایسه با مشروطه‌خواهان و فعالان زن در آن دوران نیز اقلیتی کم‌شمار محسوب می‌شدند، همچنان به فعالیت برای «رفع حجاب» ادامه می‌دادند. سخنرانی‌های محترم اسکندری، سازمان‌دهنده‌ی اصلیِ «جمعیت نسوان وطن‌خواه»، که در آن‌ها به‌شدت علیه حجاب سخن می‌گفت[15] یکی از نمونه‌های تلاش زنان برای آزادی پوشش بود.

قمرالملوک وزیری

۱۳۰۳: قمرالملوک وزیری، اولین زن بی‌حجاب در ملأ عام

تا پیش از آنکه قمرالملوک وزیری، بدون حجاب روی صحنه برود و آواز بخواند، همه‌ی تلاش‌ها برای رفع حجاب یا محدود به مجالس خصوصی بود، یا از نگارش مقاله و برداشتن روبنده و کم‌کردن حجاب فراتر نمی‌رفت. قمر اما در سال ۱۳۰۳ بدون حجاب در سالن گراند هتل تهران به روی صحنه رفت. جسارت قمر متشرعان را خشمگین کرد و عده‌ای در پی قتل او برآمدند. بلافاصله بعد از پایان کنسرت، مأموران قمر را به نظیمه بردند تا تعهد دهد که دیگر بی‌حجاب جایی نرود و کنسرت برگزار نکند. خود قمر اما خوشحال بود که پَر درآورده است. او در کتاب قمری که ماه شد، نوشته‌ی دخترخوانده‌اش ــ زبیده جهانگیری ــ داستان آن شب را چنین تعریف کرده است: «روی پاهام بند نبودم، انگار پَر درآورده بودم. نمی‌رقصیدم اما چون خیلی شنگول و خوش بودم یه‌جوری راه می‌رفتم که فقط مخصوص اون شب بود. اما ننه، یه‌دفعه ورق برگشت. دم ماشین بودم اما همین‌ که راننده در رو وا کرد سوار شم، چند تا مأمور گردن‌گلفت اومدن سراغم و من رو بردن نظمیه. انگار خواب می‌دیدم. همه‌ی خوشی‌هام یه طرف، این نظمیه‌ی وامونده یه طرف! تو دلم گفتم زن نترس، گیرم اعدامت کردن، مهم نیس. چون بالاخره کارِ خودت رو کردی. کم‌کم آروم شدم… اون‌جا من باید تعهد می‌دادم که دیگه کنسرت ندم و مخصوصاً بی‌حجاب جایی نرم… .»[16]

 اوایل دهه‌ی ۱۳۰۰ ــ زنان بی‌حجاب و کم‌حجاب در خیابان‌های تهران

پس از سقوط سلطنت قاجار و آغاز دوره‌ی پادشاهی رضا پهلوی (۱۳۰۴-۱۳۲۰)، زنان مخالف حجاب، در وضعیت ویژه‌ای به‌ سر می‌بردند. اکثر مردم به پشتوانه‌ی نیروهای مذهبی و روحانیون متعصب همچنان طرفدار سرسختِ حفظ حجاب بودند و با هرگونه مخالفت و اقدامی در راستای کشف حجاب به‌شدت برخورد می‌کردند. از سوی دیگر، حکومت گرچه مخالف تغییر پوشش زنان نبود و حتی گاه در خفا از آنها حمایت می‌کرد اما در بسیاری از موارد برای مهار واکنش‌های مذهبیون به آنها باج می‌داد و مجازات‌هایی را برای مخالفان حجاب مقرر می‌کرد. حمله به باشگاهی که زنان بی‌حجاب در کنار مردان در جلساتش حاضر می‌شدند و بازداشت مدیر آن، در خرداد ۱۳۰۶، یکی از همین اقدامات علیه مخالفان حجاب بود. بنا به گزارش روزنامه‌ی دیلی تلگراف، این حمله به «درخواست مکرر نمایندگان علماء» انجام شده بود و زنان شرکت‌کننده در این جمع اعضای «مجمع کشف حجاب» بودند که مدتی بعد منحل شد.[17]

در چنین شرایطی فعالان زن در نخستین سال‌های روی کار آمدن رضا شاه نیز همچنان به فعالیت‌ برای رفع حجاب ادامه دادند. حضور بی‌حجاب در جامعه به‌رغم فضای بسته‌ی آن زمان و تهدیدهای جدیِ نیروهای مذهبی، بخشی دیگر از این اعلام موضع و مبارزه با حجاب بود. در اوایل دهه‌ی ۱۳۰۰ در بعضی محلات، به‌ویژه در شمال تهران، زنان بدون روبنده به خیابان می‌رفتند و در سال ۱۳۰۴ برخی زنان حتی بدون چادر و با مانتو‌های بلند و گشاد در خیابان تردد می‌کردند.[18] در سال ۱۳۰۹ نیز برای نخستین بار عده‌ی‌ کمی از زنان ایرانی بدون حجاب به خیابان رفتند.[19]

 ۱۳۰۸: سنگسار زنان چادررنگی‌پوش شیرازی

حتی در شهرهای دیگر نیز به‌رغم فضای سنتی‌تر و بسته‌تری که هر اعتراضی را سخت‌تر می‌کرد، زنان ساکت ننشستند. برای مثال، در سال ۱۳۰۸ شش زن شیرازیِ معلم تصمیم گرفتند که رنگ چادرهای خود را عوض کنند، اقدامی که در آن زمان خطرناک به شمار می‌رفت. «چادرهایی از پارچه‌ی تافته‌ی سینه کفتری (به‌ رنگ قوس‌وقزح) دوختند و یک روز به منزلی در خارج از شهر رفتند و از آنجا چادرها را به سر کردند و پیاده به سوی شهر آمدند. اگر متعصبین مذهبی جلوی آنها را می‌گرفتند، چه جوابی داشتند؟ جواب این بود: منظور شما چادر است. چه کار دارید که چادر ما چه رنگ است. این جواب در ذهن جوانِ آنها خود یک کشف حجاب مقدماتی بود. تا اواسط خیابان زند آمدند، ناگهان خیابان شلوغ شد و مردم هجوم آوردند و آنها را سنگسار کردند. هرکدام با سر و دسته‌ی شکسته از طرفی فرار کردند و به خانه‌های خود پناه بردند و چادرها [رنگی] را در صندوق‌ها مخفی کردند.»[20]

در این دوره، نشریه‌های عالم نسوان و دختران ایران که از فعال‌ترین حامیان کشف حجاب بودند مقالات بسیاری در این رابطه منتشر کردند. علاوه بر این، در سال ۱۳۱۰، چهار سال قبل از قانون کشف حجاب، نشریه‌ی عالم نسوان با انتشار فراخوانی حجاب را به بحث گذاشت و پاسخ‌های مخالفان و موافقان حجاب را چاپ کرد.[21]

در سال‌های منتهی به اعلام قانون کشف حجاب از سوی رضا شاه، سخت‌گیری‌ِ حکومت در مورد حجاب اجباری کاهش یافته بود و حتی پس از افزایش تعداد زنان بی‌حجاب در خیابان‌ها و آزار و اذیت آنها از سوی مخالفان بی‌حجابی، رضا شاه به نیروی انتظامی فرمان داد که از زنان بی‌حجاب محافظت کنند.[22]

 ۱۷ دی ۱۳۱۴: اعلام قانون کشف حجاب از سوی رضا شاه

در ۱۷ دی ۱۳۱۴ رضا شاه دستور کشف حجاب را اعلام کرد و بر اساس این قانون «زنان و دختران ایرانی از استفاده از چادر، روبنده و روسری در مدارس، دانشگاه‌ها و مراکز اداری و دولتی منع شدند.»

هرچند قانون کشف حجاب به صورت فرمانی حکومتی ابلاغ شد اما نمی‌توان آن را فقط خواسته‌ی مطلق شخص رضا شاه دانست. شواهد تاریخی به روشنی نشان می‌دهد که جنبش زنان ایران در آن دوره مخالف حجاب بود و فعالان حقوق زنان معتقد بودند که حجاب تصویری نمادین از موقعیت فرودست زنان است.[23] اما شیوه‌ی قهرآمیز و اجباریِ اجرای قانون کشف حجاب، که با چادر کشیدن از سر زنانِ باحجاب و منع عبور و مرور آنان در اماکن عمومی همراه بود، مطلوب فمینیست‌های مخالف حجاب نبود.

مقاله‌ی افضل وزیری، دختر بی‌بی‌خانم استرآبادی که در پاییز ۱۳۱۱ در نشریه‌ی شفق سرخ منتشر شد، نمونه‌ی‌ روشنی از موضع فعالان زن در مورد آزادیِ پوشش و رفع هرگونه اجبار برای داشتن یا برداشتن حجاب است. افضل وزیری در این مقاله با اعتراض به خشونت پلیس در ممانعت از حضور دخترانِ بدون چادر در مدارس که سویه‌ی دیگر اقداماتِ چند سال بعد دولت برای کشف حجاب بود، نوشت: «دولت باید این سخت‌گیری را ملغی و هرکسی را به عقیده‌ی خود آزاد بگذارد. نه حکم بی‌چادری را بدهد و نه از بی‌چادری جلوگیری کند.»[24]

در دوره‌ی حکومت محمدرضا شاه (۱۳۲۰- ۱۳۵۷) زنان از منظر حکومت و قانون آزاد بودند که نوع پوشش‌ِ خود را انتخاب کنند، اما فشارهای پیدا و پنهان از سوی خانواده و جامعه بر زنان ادامه داشت و بسیاری از زنان عضو خانواده‌های سنتی یا مذهبی درگیر مبارزه بر سر حق انتخاب پوشش‌ بودند.

اسفند ۵۷ ــ اعتراضات شش‌روزه به اجباری شدن حجاب

شامگاه ۱۶ اسفند ۱۳۵۷، در حالی که فقط ۲۴ روز از پیروزی انقلاب گذشته بود، روح‌الله خمینی، رهبر انقلاب، دستور داد که زنان در ادارات دولتی حجاب بپوشند. فردای آن روز، هشت مارس، روز جهانی زنان، بود و در بسیاری از ادارات دولتی با استناد به سخنرانیِ خمینی، از ورود زنان کارمند بی‌حجاب به ادارات جلوگیری کردند و از آنها خواستند به خانه بروند و با روسری به اداره برگردند. زنان، خشمگین از این برخورد، به جای بازگشت به خانه، به خیابان‌ها رفتند و اعتراض کردند. راه‌پیمایی از مقابل دانشگاه تهران با حدود ۱۵ هزار زن آغاز شد و با سرازیر شدن جمعیت به خیابان به ۵۰ هزار تن رسید. این تظاهرات تا ۲۲ اسفند ادامه یافت. به‌رغم مسالمت‌آمیز بودن این تظاهرات، ضرب و شتم، فحاشی و خشونت علیه زنان معترض از سوی نیروهای حزب‌اللهی و تیراندازیِ هواییِ نیروهای کمیته از همان روز اول آغاز شد. خشونت مأموران حکومت و متعصبان مذهبیِ طرفدار حجاب و عدم حمایت نیروهای سیاسی-اجتماعی از زنان، سرانجام پس از شش روز آنها را به پایان دادن به این تظاهرات واداشت.

این تظاهرات البته محدود به تهران نبود و هم‌زمان با پایتخت، در شهرهایی همچون سنندج، اصفهان، آبادان، تبریز، شیراز، رشت، اهواز، مشهد، مسجد سلیمان، آمل، گیلان غرب و اندیمشک نیز زنان معترض به اجباری‌شدن حجاب به خیابان رفتند و کلاس‌های درس را در دبیرستان‌های دخترانه تعطیل کردند. به لطف این اعتراضات، زنان معترض توانستند، دست‌کم در آن مقطع، دستور خمینی مبنی بر اجباری‌شدن حجاب در ادارات را بی‌اثر کنند و آن را دو سال به عقب بیندازند.[25]

۱۳۵۸: اخراج گویندگانی که روسری سر نکردند

هرچند در سال ۱۳۵۸ هنوز قوانینی در مورد حجاب اجباری تصویب نشده بود، اما فشارهای غیررسمی و تصمیم‌‌های غیرمتمرکز حکومت، زنان را به رعایت حجاب وامی‌داشت. داستان‌های زیادی از مقاومت زنان در آن سال‌ها روایت شده است. یکی از آنها، مقاومت زنان گوینده و مجریان رادیو و تلویزیون در برابر روسری سر کردن است، مقاومتی که در نهایت به اخراج این زنان و جایگزینیِ آنها با دختران باحجاب دبیرستانی انجامید. [26]

 تیر ۱۳۵۹: بازداشت و اخراج زنان سیاه‌پوش

در ۸ تیر ۱۳۵۹، خمینی بار دیگر خواهان اسلامی‌کردن ادارات شد. یک هفته پس از این سخنرانی بود که اولین بخشنامه‌ی‌ دولتی در مورد اجبار زنان به رعایت حجاب اسلامی در ادارات دولتی، مدارس و اماکن عمومی صادر شد. در پی ابلاغ این بخشنامه، در ۱۵ تیرماه حدود ۲۵۰۰ تن از زنان معترضی که لباس سیاه بر تن کرده بودند، در مقابل ساختمان نخست‌‌وزیری تجمع کردند.[27]

این تجمع پس از وعده‌ی ابوالحسن بنی‌صدر، رئیس‌جمهور وقت، مبنی بر بررسی این مسئله در شورای انقلاب پایان یافت.[28] اما یک روز بعد، «اتحادیه‌ی زنان انقلابیِ مبارز» برای تظاهرات دیگری اعلان عمومی داد.[29] شماری از زنان سیاه‌پوش در این تظاهرات بازداشت شدند و بقیه با فشار پاسداران، مأموران شهربانی و مردان طرفدار حجاب، مجبور به ترک محل شدند.[30] سومین تجمع، در ۱۷ تیرماه، را نیز نیروهای دولتی متوقف کردند. این بار هشت تن از معترضان به‌عنوان «محرکین اصلی تجمع» بازداشت شدند و عکس‌های آنها با روسریِ اجباری در روزنامه‌ها منتشر شد. [31]

پس از انسداد همه‌ی راه‌های تجمعات خیابانی، زنان معترض به حجاب اجباری تصمیم گرفتند با پوشیدن لباس سیاه در محل کار مخالفتشان را اعلام کنند. در پی این اقدام، اخراج زنان معترض نیز آغاز شد. در روز ۱۷ تیر، ۱۳۱ نفر از زنان شاغل در ارتش و شهربانی که با لباس سیاه در محل کار حاضر شده بودند[32] و در روز ۲۱ تیر شمار زیادی از زنان سیاه‌پوش در بانک مرکزی اخراج شدند. شماری از زنان اما همچنان بدون حجاب به محل کارشان می‌رفتند ــ نافرمانیِ مدنی‌ای که تحمل نشد و به اخراج گسترده‌ی آنها انجامید. فقط طی پنج روز ــ ۱۸ تا ۲۲ تیر ــ ۱۳۹ زن به علت عدم رعایت حجاب اسلامی از ارتش،‌[33] ۴۳ پرستار در مسجد سلیمان[34] و سه زن از بانک مرکزی[35] اخراج شدند.

در چنین فضایی اعتراض‌های پراکنده و کم‌جانِ زنان به جایی نرسید و در پنجم مهر سال ۱۳۶۰ مجلس شورای اسلامی قانون الزامی‌بودن رعایت حجاب اسلامی در محل کار و مجازات متخلفان از این قانون را تصویب کرد. این اجبار به حجاب، محدود به محل کار نشد و در غیاب اعتراضات سازمان‌دهی‌شده‌ی مؤثر، مجلس در ۱۸ مرداد ۱۳۶۲ قانون تعزیزات را به تصویب رساند که بر اساس ماده‌ی دو آن «زنانی که بدون حجاب شرعی در معابر و انظار عمومی ظاهر شوند به تعزیر تا ۷۴ ضربه شلاق محکوم خواهند شد.»

هما دارابی (۲۶ دی ۱۳۱۸ – ۲ اسفند ۱۳۷۲) متخصص پزشکی کودکان و روان‌پزشک ایرانی بود که در اعتراض به حجاب اجباری در میدان تجریش تهران اقدام به خودسوزی کرد.(fa.wikipedia)

اسفند۱۳۷۲: خودسوزی هما دارابی در اعتراض به حجاب اجباری

خودسوزیِ هما دارابی، متخصص پزشکی کودکان و روان‌پزشک و از اعضای «حزب ملت ایران»، در اسفند ۱۳۷۲ در میدان تجریش تهران یکی از دردناک‌ترین اعتراض‌ها به حجاب اجباری بود. هما دارابی، که در سال‌های نخست پس از انقلاب به علت عدم رعایت حجاب اسلامی از تدریس در دانشگاه تهران اخراج و مطبش نیز تعطیل شده بود، خطاب به مردمی که دورش جمع شده بودند از اعتراض به حجاب اجباری گفت، و ابتدا روسری و سپس خودش را آتش زد.[37]

دهه‌ی شصت: زنانی که بی‌کار و بی‌گذرنامه شدند اما روسری سر نکردند

در دهه‌‌های شصت و هفتاد، شواهدی مبتنی بر اعتراض عمومیِ دسته‌جمعی به حجاب اجباری ثبت نشده است اما زنان بسیاری به صورت فردی، حتی تا پای جان، در برابر سر کردن روسری مقاومت کردند و بعدتر، وقتی دیگر نتوانستند به حضور بی‌حجاب در اماکن عمومی ادامه دهند، با آنچه از سوی حکومت به «بدحجابی» موسوم شده مرزهای تعیین‌شده از سوی حکومت را زیر پا گذاشتند.اولین گروهی که حکومت کوشید تا آنها را به پوشیدن روسری وادار کند، زنان کارمند و شاغل بودند. با وجود این، اخبار بازداشت‌ و اخراج‌ زنان که در آن دوره به‌طور گسترده در رسانه‌ها منتشر می‌شد، حاکی از عزم زنانی است که به هیچ‌وجه حاضر نشدند که زیر بار حجاب اجباری بروند. در همان سال‌ها شماری از زنان به علت خودداری از ارائه‌ی عکس باحجاب، از دریافت گذرنامه و در نتیجه امکان بازگشت به ایران محروم شدند. این اعتراضات فقط مختص به زنان بی‌حجاب نبود. در میان زنان مسلمانِ معتقد به حجاب نیز معدود زنانی همچون ژیلا شریعت‌پناه بودند که به این وضعیت اعتراض داشتند. او که در سازمان انرژی اتمی کار می‌کرد، در مهرماه ۱۳۶۴ پس از صدور بخشنامه‌ی «اجباری کردن مقنعه در اداره»، پس از بحث‌های بی‌نتیجه با مسئولان آن سازمان استعفا داد.[36]

دهه‌‌ی هشتاد: شروع دوباره‌ی اعتراض‌ها به حجاب اجباری در فضای عمومی

دهه‌ی هشتاد شاهد آغاز مجدد حرکت‌های سازمان‌یافته و جمعی علیه حجاب اجباری بود. اما این اقدامات کم‌جان و نارسا بود و اغلب به جای پرداختن به اصل حجاب اجباری، به انتقاد از «سخت‌گیری‌ها درباره‌ی حجاب» و «گشت‌های ارشاد» محدود می‌شد. ترس‌ از اینکه پرداختن به حجاب ــ به‌عنوان خط قرمز حکومت ــ جنبش زنان و جامعه‌ی مدنیِ نوپای ایران را در معرض خطر قرار دهد، و ارائه‌ی استدلال‌هایی مبنی بر اینکه «حجاب، مسئله و اولویت زنان ایرانی نیست» موانعی محکم در برابر مخالفت‌ جدی با حجاب اجباری بودند. با این حال، در سال ۱۳۸۵ شاهد اقداماتی نظیر مطالبه‌ی لغو پوشش اجباری در تجمع اعتراضیِ دانشجویان چپ‌گرا در تهران بودیم. در بیانیه‌ی کمپین یک میلیون امضا برای تغییر قوانین تبعیض‌آمیز نیز اشاره‌ای بسیار کوچک و محافظه‌کارانه به پوشش اجباری به چشم می‌خورد.[38]

در سال ۱۳۸۸ در جریان انتخابات ریاست‌جمهوری، برخی افراد فعال در کمپین انتخاباتی مهدی کروبی با در دست ‌داشتن پلاکاردهای «نه روسری، نه توسری» و «حجاب اختیاری» به مخالفت علنی با حجاب اجباری پرداختند. علاوه بر این، فعالان حقوق زنان و روزنامه‌نگارانی همچون پروین اردلان، نوشین احمدی خراسانی و شادی صدر نیز با انتشار یادداشت‌ها و مقالاتی در وبسایت‌ها به حجاب اجباری اعتراض می‌کردند. در آستانه‌ی انتخابات ریاست‌جمهوری و شکل‌گیریِ «ائتلاف همگراییِ زنان برای طرح مطالبات» نیز اعتراضاتی علیه حجاب اجباری و گشت‌های ارشاد مطرح شد. مقاومت زنان در برابر گشت ارشاد نیز همچنان ادامه داشت؛ هدف از این مقاومت نه برداشتن حجاب بلکه اندکی تخطی از قوانین سفت و سخت حجاب اسلامی بود ــ چیزی که حکومت آن را «بدحجابی» می‌خواند. بر اساس آمار رسمیِ اعلام شده از سوی مقامات جمهوری اسلامی ایران در یک دوره‌ی ده‌ساله (۱۳۸۲-۱۳۹۲) بیش از ۳۰ هزار زن در شهرهای مختلف ایران به علت عدم رعایت پوشش کامل اسلامی بازداشت شدند. در همین بازه‌ی زمانی، نزدیک به پانصد هزار زن توبیخ شدند و بیش از هفت‌هزار زن مجبور به تعهد سپردن برای رعایت حجاب اسلامی شدند و پرونده‌ی بیش از چهار هزار زن به دادسراهای قضائی ارسال شد.[39]

 ۱۳۸۸: زنان بی‌حجاب دوباره به خیابان می‌آیند

کمی پس از اعتراضات سال ۸۸، تعدادی از زنان در ابتدا با قدم‌های کوچکی مانند برداشتن روسری در فضاهای عمومیِ سرپوشیده، مثل واگن‌های متروی خانم‌ها یا کلاس‌های مختلط زبان و هنر، به ابزار مخالفت با حجاب اجباری پرداختند. اندکی بعد، آنها در خودروهای شخصی‌ و هنگام پیاده‌روی‌ِ کوتاه روسری‌ها را روی شانه انداختند و کمی‌بعدتر، موقع ورزش در پارک‌ها نیز این رویه را ادامه دادند. در آن سال‌ها، به لطف گسترش شبکه‌های اجتماعی و دسترسیِ آسان‌تر به آنها، بسیاری از زنان با انتشار عکس‌های بی‌حجابشان گامی دیگر برای ابراز مخالفت‌ با حجاب اجباری برداشتند.

تیر ۱۳۹۱:کمپین فیس‌بوکیِ «نه به حجاب اجباری»

«گروه دانشجویان و دانش‌آموختگان لیبرال دانشگاه‌های ایران» کمپین «نه به حجاب اجباری» را در فیس‌بوک راه‌اندازی کرد. این گروه با جلب حمایت و همراهیِ فعالان حقوق زنان، از زنان و مردان مخالف حجاب اجباری خواست تا این مخالفت را به صورت علنی و عمومی اعلام کنند. زنان بسیاری از داخل و خارج ایران، با انتشار عکس‌های بی‌حجاب‌‌ِ خود به این فراخوان پاسخ دادند و از تجربه‌هایشان درباره‌ی حجاب اجباری و گشت ارشاد نوشتند. شمار زیادی از مردان نیز در این اعلام مخالفت با زنان همراهی کردند.[40]

 خرداد ۱۳۹۲:بدون حجاب، پای صندوق‌های رأی

در آستانه‌ی انتخابات ریاست‌جمهوری، شماری از زنان ایرانی در کشورهای مختلف اعلام کردند که به حجاب اجباری عقیده ندارند و در روز انتخابات، بدون حجاب به سفارت‌خانه‌های جمهوری اسلامی خواهند رفت. آن دسته از فعالان حقوق ‌زنان که این کمپین را به راه ‌انداخته بودند از زنانی که حتی قصد رأی دادن نداشتند، خواستند که در آن روز بدون حجاب به سفارت‌خانه‌ها بروند و با استفاده از فضای نسبتاً آزادِ روزهای رأی‌گیری اعتراض‌ به حجاب اجباری را علنی کنند.[41]

۱۳۹۳: آغاز کارزارهای «آزادی‌های یواشکی» و «چهارشنبه‌های سفید»

از سال ۱۳۹۳ با آغاز کارزارهای «آزادی‌های یواشکی» و «چهارشنبه‌های سفید»، زنانی که از مدت‌ها پیش هروقت و هرجا که می‌توانستند، حجاب را کنار می‌گذاشتند، یکدیگر را پیدا کردند. مسیح علی‌نژاد، روزنامه‌نگاری که آغازگر این کمپین‌ها بود، از زنان خواست که از حضور بی‌حجابِ خود در اماکن عمومی فیلم و عکس بگیرند و در این کمپین منتشر کنند. بسیاری از زنان به‌گونه‌ای کنشِ خود را ثبت می‌کردند که چهره و مشخصاتشان محفوظ بماند. برخی دیگر اما با نشان دادن چهره‌شان در این کارزار شرکت می‌کردند. طی سال‌های ۹۳ تا ۹۶ زنان بسیاری به این کارزار پیوستند و بعضی از آنها به حبس‌های طولانی محکوم شدند.

ویدا موحد

۶ دی ۱۳۹۶: کشف حجاب ویدا موحد،شکل تازه‌ای از مقاومت رادیکال

ویدا موحد، زن جوانی که در ششم دی‌ماه ۱۳۹۶ در خیابان انقلاب تهران بالای سکوی برق رفت، روسری‌اش را بر سر چوب آویخت و در دست گرفت، شکل جدیدی از مقاومت در برابر حجاب‌ اجباری را به زنان ایرانی نشان داد که تا امروز ادامه دارد.

 زمستان ۱۳۹۶: دختران خیابان انقلاب حجاب از سر برمی‌دارند

چند روز پس از آنکه ویدا موحد حجاب را به تمامی از سر برداشت، ده‌ها زن دیگر، یکی‌یکی روسری‌ها را بر سر چوب زدند و به خیابان رفتند. زنانی که به «دختران خیابان انقلاب» شهرت یافتند، و بسیاری‌ از آنها بازداشت و به حبس محکوم شدند.

 اسفند ۱۳۹۶: اعتراض به حجاب اجباری در بیانیه‌های فعالان جنبش زنان

در آستانه‌ی روز جهانی زنان، در حالی که جامعه هنوز در تب و تاب اقدام شجاعانه‌ی «دختران خیابان انقلاب» به سر می‌برد، فعالان حقوق زنان در ایران با انتشار دو بیانیه برای تجمع در خیابان آزادی در تهران فراخوان دادند. در این بیانیه‌ها علاوه بر دیگر مطالبات زنان، به «حجاب اجباری» و «بازداشت به جرم بدحجابی» هم اشاره شده بود. هرچند اعتراض به حجاب اجباری در این بیانیه‌ها از چند اشاره‌ی کوتاه فراتر نرفت اما یکی از معدود موارد مخالفت صریحِ تعدادی از فعالان حقوق زنان در داخل ایران با حجاب اجباری بود. شماری از فعالان حقوق زنان که در پی این تجمع بازداشت شدند، پس از آزادی، بدون حجاب، جلوی زندان عکس یادگاری گرفتند.

۱۳۹۶ــ۱۴۰۱: شجاعت مسری

اقدام شجاعانه‌ی ویدا موحد در برداشتن حجاب و به دنبال آن اعتراضات سراسریِ سال‌های ۹۶ و ۹۸ جامعه‌ی ایران را تغییر داد و به سمت حرکت‌های رادیکال‌تر سوق داد. تحت تأثیر همین فضا بود که تعداد زنانی که بی‌حجاب به اماکن عمومی می‌رفتند و شال‌ و روسری‌های‌ خود را روی شانه‌هایشان می‌انداختند، هر روز افزایش می‌یافت. ویدیوهایی که در شبکه‌های اجتماعی منتشر می‌شد حاکی از درگیری‌های فراوان میان زنان بی‌حجاب و مدافعان حجاب بود. تا پیش از آن، در اغلب موارد زنان در واکنش به تذکرها و توبیخ‌های طرفداران حجاب، روسری‌هایشان را جلوتر می‌کشیدند. حالا اما زنانِ بی‌حجاب، در برابر مزاحمان می‌ایستادند و از حق آزادی پوشش‌ِ خود دفاع می‌کردند.

 ۲۱ تیر ۱۴۰۱: کمپین حجاب، بی‌حجاب

۲۱ تیر ۱۴۰۱، در روزی که جمهوری اسلامی آن را «روز عفاف و حجاب» می‌نامد، شماری از کاربران شبکه‌های اجتماعی اعلام کردند که می‌خواهند بدون حجاب به خیابان بروند.

حضور زنان بی‌حجاب در خیابان از اواخر دهه‌ی هشتاد شروع شده بود و دیگر امری کاملاً غیرعادی نبود، اما انتشار فراخوان برای حضورِ زنانِ بی‌حجاب در خیابان‌ها هنوز عادی نبود. این کمپین چند روز پس از آن به راه افتاد که موج تازه‌ای از فعالیت‌های گشت‌ ارشاد آغاز شده بود، و برخی کافه‌ها و رستوران‌ها به علت «بدحجابیِ مشتریان» تعطیل شده بودند و در ادارات دولتی سخت‌گیری‌ نسبت به زنانی که حجاب کامل نداشتند، افزایش یافته بود.

آن روز، شبکه‌های اجتماعی مملو از عکس‌ها و ویدیوهای زنان بی‌حجاب در خیابان‌ها و اماکن عمومیِ شهرهای مختلف ایران بود.

زنانی که ۴۲ سال پس از تیرماه ۱۳۵۹ دوباره دسته‌جمعی و بی‌حجاب به خیابان آمده بودند. این شادمانی اما بی‌هزینه نبود. سوری بابایی چگینی، ملیکا قراگوزلو و نازی زندیه از جمله زنانی بودند که پس از انتشار ویدیوهایی از حضور بی‌حجاب در خیابان در آن روز دستگیر شدند.

سپیده رشنو

۲۵ تیر ۱۴۰۱: سپیده رشنو

هنوز چند روز از کمپین «حجاب، بی‌حجاب» نگذشته بود که ویدیوی کوتاهی از مشاجره‌ی یک زن چادری با زنی بی‌حجاب منتشر شد. زن بی‌حجابی که در آن ویدیو فقط صدای خسته و معترضش را می‌شنیدیم، خطاب به زنی که به سویش هجوم برده بود و می‌خواست او را به پوشاندن موهایش وادار کند، می‌گفت: «این فیلم را به دنیا نشون می‌دم.» زن چادری هم فریاد می‌زد که «فیلمت را می‌گیرم و برای سپاه می‌فرستم.» زنِ بی‌حجابِ معترض، همان شب بازداشت شد. نامش سپیده رشنو بود، نویسنده و ویراستار ۲۸ ساله. خشمِ او و آنچه بر سرش آورده بودند، خیلی زود به نماد خشم فروخورده‌ی زنانی تبدیل شد که در تمام این سال‌ها زیر سیطره‌ی حجاب اجباری بودند.

چند هفته‌ی بعد، در مرداد، سپیده را با روسری و صورتی کبود و زخمی که آشکارا نشان از شکنجه داشت، روبه‌روی دوربین‌های تلویزیون نشاندند تا اظهار ندامت کند. تاریخ تکرار شده بود. بر سر سپیده همان آوردند که در تیر ۵۹ بر سر زنان مخالف حجاب آورده بودند. زنانی که خودشان را هم‌عقیده و هم‌دردِ سپیده می‌دانستند، خشمگین بودند.

 ۲۵ شهریور ۱۴۰۱: کشته شدن ژینا و زنان سقزی‌ای که روسری‌ها را از سر کندند مردم هنوز از آنچه حکومت بر سر سپیده رشنو آورده بود، خشمگین بودند که ژینا (مهسا) امینی هم کشته شد ــ دختر ۲۱‌ساله‌ی کردی که پس از بازداشت توسط مأموران گشت ارشاد به اغما رفت و جان باخت. روز خاکسپاریِ ژینا در گورستان آیچی سقز، زنان روسری از سر برداشتند و فریاد «ژن، ژیان، ئازادی» سردادند. پژواک صدایشان سراسر ایران را درنوردید و از همان روز، بسیاری از زنان روسری‌ها را به دور انداختند و گفتند که دیگر به حجاب اجباری تن نخواهند داد.

پاییز و زمستان ۱۴۰۱: زن، زندگی، آزادی

زنان یکی‌یکی روسری‌ها را در آتش می‌انداختند، بالای سکوها و سطل‌های زباله‌ی وارونه‌شده و اتوموبیل‌ها روسری‌هایشان را در هوا می‌چرخاندند، با موهای افشان و مشت‌های گره‌خورده در خیابان‌ها شعار می‌دادند، بازداشت می‌شدند، گلوله می‌خوردند و کشته می‌شدند. در پاییز و زمستان ۱۴۰۲ شاید برای اولین بار مردان هم به‌صورت گسترده و فراگیر در کنار زنان برای دفاع از آزادیِ آنها مبارزه می‌کردند.

بهار ۱۴۰۲: به عقب برنمی‌گردیم

حکومت سرانجام توانست اعتراضات خیابانی را سرکوب کند، اما زنانی که حجاب از سر برداشته بودند با صدای بلند اعلام کردند که به عقب برنمی‌گردند. در عکس‌ها و فیلم‌هایی که از شهرهای مختلف ایران مخابره می‌شد، بسیاری از زنان بدون روسری، با بلوز و شلوار، با دامن و پیراهن، با لباس‌های آستین‌کوتاه و بدون آستین، با لباس‌های دلخواه خود در خیابان و مغازه و کنسرت و دانشگاه و گورستان دیده می‌شدند. البته در بسیاری از شهرها و روستاها، و حتی در بعضی از مناطق تهران و شهرهای بزرگ، بسیاری از زنان هنوز نمی‌توانستند پوشش دلخواهِ خود را بر تن کنند و از سر اجبار و ترس حجاب بر سر داشتند، اما تعداد زنان بی‌حجاب چشمگیر بود. هرچند خودروهای گشت‌های ارشاد از خیابان‌ها جمع شده‌ بودند اما مأموران حکومت و مخالفان متعصبِ بی‌حجابی، در هر کوی و برزن در کمین زنان بودند.

زنانی که می‌خواستند بی‌حجاب از خانه بیرون بروند می‌دانستند که در معرض خطر قرار دارند: بسیاری از آنها به‌ علت کنار گذاشتن حجاب، از کار و دانشگاه اخراج شدند، از رستوران و کافه و تاکسی بیرون انداخته‌ شدند، در خیابان کتک خوردند، تهدید و توبیخ شدند، جریمه شدند، خودروهایشان توقیف شد و خودشان بازداشت و بازجویی و محاکمه شدند. بعضی از سرِ فشار و ترس کوتاه آمدند، اما بسیاری دیگر ‌گفتند که دیگر حجاب را رعایت نمی‌کنند.

 تابستان ۱۴۰۲: حکومت شمشیر را از رو بسته است، زنان بی‌حجاب همچنان در خیابان‌اند

سخنگوی فرماندهی نیروی انتظامی اعلام کرد که گشت‌های ارشاد به خیابان‌ها برمی‌گردند. گزارش‌ها از شهرهای مختلف ایران حاکی از آن است که ماشین‌های ون دوباره در خیابان‌ها مستقر شده‌اند و مأموران حکومتی با شدت و خشونت بیشتری در مقابل زنان بی‌حجاب ایستاده‌اند. چندین زن پس از انتشار ویدئوها و عکس‌هایی از حضور بی‌حجابشان در اماکن عمومی، با یورش مأموران به خانه‌هایشان بازداشت شده‌اند. زنان بی‌حجاب اما همچنان در خیابان بودند.

شهریور ۱۴۰۲: مقاومت ادامه دارد

جمهوری اسلامی با سخت‌گیرانه‌تر کردن قوانین ناظر بر پوشش زنان، می‌خواهد همچون سال‌های نخست پس از پیروزی انقلاب ۵۷ زنان را بار دیگر مجبور به برسر کردن حجاب کند. هر روز گزارش‌های بیشتری از برخورد با زنان بی‌حجاب به گوش می‌رسد. در برخی مناطق ایران تعداد زنان بی‌حجاب یا زنانی که حتی شالشان را برای احتیاط دور گردن نینداخته‌اند کمتر شده است اما خیابان‌ها دیگر شبیه روزهای قبل از کشته‌شدن ژینا نیست.

بسیاری از زنانی که دیگر تحمل حجاب اجباری را ندارند، این بار هم مثل چهار دهه پیش، به قیمت به‌خطرانداختن شغل، آموزش، آزادی و حتی جانشان کماکان در برابر حجاب اجباری مقاومت می‌کنند. اما باید دید که آیا این بار جامعه، از مردان گرفته تا افراد معتقد به حجاب اسلامی، در کنار آنها قرار می‌گیرند و به یاری هم در این مبارزه‌ی ۱۷۵ ساله پیروز می‌شوند یا اینکه بار دیگر زنانی که خواهان آزادی پوشش هستند، تنها می‌مانند، زورشان به دستگاه پرقدرت سرکوب نمی‌رسد و دوباره مجبور به سر کردن روسری می‌شوند؟

با این حال، هر اتفاقی که در ماه‌های آینده بیفتد، دستاوردهای زنان مخالف حجاب اجباری در یک سال گذشته قابل‌ انکار نیست و این مبارزه را چند گام بزرگ به پیش برده است.

زنان در یک سال گذشته از مرزهای تعیین شده از سوی حکومت برای رعایت حجاب رد شده‌اند و حالا خواسته‌ی مأموران گشت ارشاد و حراست از زنان، رعایت همان حد از پوششی است که در روزهای قبل از کشته شدن ژینا، بدحجابی محسوب می‌شد.

صدای مخالفت با حجاب اجباری در سطح ملی و بین‌المللی آن‌قدر بلند شده که دیگر نمی‌توان با ادعاهایی همچون «حجاب نه اجبار، بلکه بخشی از فرهنگ مردم ایران است»، قوانین و مقررات غیرانسانی برای تحمیل حجاب را توجیه کرد.

بسیاری از زنان می‌گویند که علاوه بر خیابان و اماکن عمومی در خانه‌های خود و در برابر خانواده‌های سخت‌گیر مذهبی‌شان نیز حجاب را کنار گذاشته‌اند.

مردان نیز برای اولین بار به صورت گسترده و فراگیر از حق زنان برای آزادی پوشش دفاع ‌کرده‌اند و در مسیر این همراهی اخراج، بازداشت، شکنجه و حتی کشته ‌شده‌اند.

دستاوردهایی که حتی اگر در آینده‌ی نزدیک به لغو حجاب اجباری منجر نشود اما این مبارزه‌ی ۱۷۵ ساله برای داشتن آزادی حق انتخاب پوشش را چند گام مهم به جلو برده و امیدها برای پیروزی آن را بیشتر کرده است.

 

 

 

علی‌اکبر داور، بنیان‌گذار دادگستری مدرن ایران

پرویز نیکنام

علی‌اکبر داور، پایه‌گذار دادگستری جدید، نماینده‌ی مجلس شورای ملی، وزیر چند کابینه، مؤسس مدرسه‌ی تجارت، تدوین‌کننده قوانین حقوق مدنی و تجارت، نویسنده و سردبیر روزنامه‌ی مرد آزاد، مؤسس حزب رادیکال و… از لایق‌ترین مردان ایران قرن بیستم است.

او ساختار سیاسیِ سال‌های پس از مشروطه را ناکارآمد می‌دانست و از بازیگران معنوی تغییر سلسله‌ی قاجار است.

داور بر این گمان بود که آرمان‌هایی مثل آزادی و برابری، تا زمانی‌ که زندگی اقتصادی مردم تغییر نکند «حرف مفت» است.

او به دخالت دولت در اقتصاد باور داشت.

درنهایت، در پی اختلاف‌نظر با رضاشاه در ۵۱ سالگی خودکشی کرد.

«از کلیه‌‌ی آقایان محترمی که قصد دارند سرافرازم فرمایند تمنا دارم تا یک هفته اینجانب را از ملاقات در وزارتخانه و منزل معاف دارند.

از روز چهارشنبه‌ی آتیه ۲۶ بهمن با کمال امتنان برای درک سعادت ملاقات حاضر خواهم بود.»

این متن اعلانی است که علی‌اکبر داور در ۱۹ بهمن ۱۳۰۵، یک روز بعد از معرفی ‌شدنش به‌عنوان وزیر عدلیه، در صفحه‌ی اول روزنامه‌ اطلاعات منتشر کرد.

در کنار همین اعلان، در روزنامه‌ی اطلاعات زیر عنوان تغییرات مهم در عدلیه نوشته شده: «برحسب ابلاغی که امروز قبل‌ازظهر ازطرف آقای داور، وزیر عدلیه، صادر شده است، آقایان ذیل از مشاغلی که در وزارت عدلیه داشته‌اند فعلاً منفصل گردیده‌اند: منصورالسلطنه، معاون وزارت عدلیه؛ میرزا کاظم‌خان، مدیر کل؛ میرزا عبدالله‌خان، رئیس کابینه؛ میرزا علی‌خان زند، رئیس اجرا.»

آقای داور در سومین روز وزارتش در عدلیه، ۲۰ بهمن ۱۳۰۵، اعلامیه‌ی دیگری را در صفحه‌ی اول روزنامه‌ی اطلاعات چاپ کرد: «کلیه‌ی تشکیلات عدلیه موجوده در طهران از فردا منحل است.»

علی‌اکبر داور در ۲۷ بهمن لایحه‌ای دوفوریتی برای اصلاح دادگستری به مجلس برد که با مخالفت سید احمد بهبهانی، فرزند سید عبدالله بهبهانی، از رهبران جنبش مشروطه، مواجه شد که معتقد بود انحلال عدلیه در حکم تعطیل مشروطیت است. او گفت:

بنده هم تصدیق می‌کنم و مردم هم تصدیق می‌کنند به اینکه عدلیه اصلاح شود، ولی باید قوانین موضوعه و اصول قانون اساسی را در نظر داشت که راه اصلاح عدلیه به‌وسیله‌ی انحلال عدلیه است یا اصلاح عدلیه… عدلیه یکی از اساس و اجزای اساسی مشروطیت است و اساس مشروطیت جزئاً و کلاً تعطیل‌بردار نیست. انحلال عدلیه تعطیل یک قوه از قوای مملکتی است، انحلال عدلیه تعطیل اساس مشروطیت است… نمی‌توان اساس مشروطیت را متزلزل و تعطیل کرد.

داور در پاسخ به بهبهانی گفت:

بنده می‌دانستم این عدلیه که از اول مشروطیت که مردم آمدند و خواستند کاری بکنند و پدر محترم شما بانی آن بود، برای این بود که عدالتخانه درست کنند. همین مشروطیت از روزی که آمد و پایه‌ی عدالتخانه را خواست به زمین بگذارد از آن روز تابه‌حال یک تشکیلاتی شد و کارها به یک ترتیبی شد و امور به یک شکلی جریان پیدا کرد که مردم همه ناراضی و همه مأیوس و همه بدبخت و بیچاره شدند… بنده این کار را قبول کردم، پیه‌ همه‌ی صحبت‌ها و همه‌ی تهمت‌ها و همه‌ی حرف‌ها، همه‌ی مخالفت‌ها و همه‌ی چیزهایی را که ممکن است دنباله‌ی آنها بیاید به تن خود مالیدم. فکر کردم و راهی برای اصلاح این قوه و ترتیب این دستگاه ندیدم، مگر اینکه اساساً بگویم عجالتاً این تشکیل منحل و روی یک اساس دیگری بنایی بگذاریم… فرمودند عدلیه اساس مشروطیت است، یعنی قوه‌ی قضائیه. مگر آقا بنده منکرش شده‌ام؟ مگر خدای نخواسته کسی اینجا هست که بیاید بگوید قوه‌ی قضائیه برای این مملکت لازم نیست؟ صحبت در این است که می‌خواهیم یک قوه‌ی قضائیه پیدا کنیم به‌معنای صحیح این کلمه.

سید حسن مدرس، نماینده‌ی روحانی دیگر مجلس شورای ملی، به‌عنوان موافق برنامه‌ی وزیر عدلیه گفت:

بنده عقیده‌ام این است که هریک از اشخاص که یک خیالی به‌جهت اصلاح به کله‌اش افتاد باید او را آزاد بگذارید که آن خیال خودش را اجرا کند تا شاید ان‌شاء‌الله‌الرحمن نتیجه‌ای از آن حاصل شود… در مجلس خیلی‌ها آمدند و اختیار تام خواستند و به آنها داده شد. به خاطر داریم رئیس‌الوزراها آمدند و اختیار تام خواستند… حالا هم عیبی ندارد که یک اختیاراتی هم به آقای داور بدهیم.مخالفت‌ها هم کم نبود. لایحه‌ی پیشنهادی به رأی گذاشته شد و بعد از اصلاحاتی تصویب شد که براساس آن اجازه‌ی اصلاح قوانین و تشکیلات محاکمات و نحوه‌ی استخدام به وزیر عدلیه واگذار شد.

بعد از آن، داور کمیسیونی تشکیل داد و به تدوین قانون مدنی، کیفری و لایحه‌ی اصلاح نظام قضایی پرداخت. با آنکه برخی روحانیان از مخالفان اصلاحات در عدلیه بودند، کاری از پیش نبردند. با تصویب قانون ثبت اسناد و املاک، بخشی از درآمد روحانیان حذف شد، چون تا پیش از آن ثبت اسناد و املاک و ثبت ازدواج و طلاق به‌طور انحصاری در اختیار محاکم شرعی بود که با تصویب قانون ثبت قانونی به محاکم دولتی سپرده شد. علاوه بر این، در قوانین جدید دادگستری شرطی گذاشته شد که قضات باید یا تحصیل‌کرده‌ی رشته‌ی حقوق باشند یا باید در امتحان ویژه شرکت کنند. با اجرای این قوانین، نیز بسیاری از روحانیان از قضاوت کنار گذاشته شدند.

ابوالحسن ابتهاج، بنیان‌گذار سازمان برنامه‌وبودجه، داور را یکی از لایق‌ترین مردان ایران در قرن بیستم معرفی می‌کند و می‌گوید:

علی‌اکبرخان داور در پایه‌گذاری دادگستری جدید و اصلاح مالیه‌ی ایران نقش اساسی داشت، ولی متأسفانه در انجام کارهایی که بر عهده گرفته بود افراد لازم را در اختیار نداشت. وزارت عدلیه را زیرورو کرد و دادگستری نوین را در ایران پایه‌گذاری نمود. ایجاد ثبت اسناد و املاک، تأسیس محکمه‌ی تجارت در جریان لغو کاپیتولاسیون و تدوین قوانینی مانند حقوق مدنی و قانون تجارت و بسیاری از قوانین دیگر از کارهای برجسته‌ی داور به شمار می‌رود.

به گفته‌ی ابتهاج: او عده‌ای از کسانی [را] که می‌شناخت و به آنها اطمینان داشت دعوت به کار کرد و به آنها مقامات مهم وزارت عدلیه را محول نمود. پیش از او ایران دارای قانونی مدنی نبود. او در خانه نشست و با همکاری عده‌ای از قدیمی‌ها و نیز جوانان تحصیل‌کرده، طرح تازه‌ای برای تشکیلات وزارت عدلیه و محاکم آن تنظیم کرد. الله‌یار صالح، جواد عامری و عباس‌قلی گلشائیان از جمله کسانی بودند که با داور کار می‌کردند. داور با این اقدامْ دادگستری نوین ایران را پایه‌گذاری نموده و خدمت بی‌نظیری به ایران کرد.

در قوانین جدید دادگستری شرطی گذاشته شد که قضات باید یا تحصیل‌کرده‌ی رشته‌ی حقوق باشند یا باید در امتحان ویژه شرکت کنند. با اجرای این قوانین، نیز بسیاری از روحانیان از قضاوت کنار گذاشته شدند.داور در دوره‌ی هفت‌ساله‌ی وزارتش در عدلیه، کمیسیونی مرکب از تحصیل‌کردگان حقوق و برخی فقها تشکیل داد تا براساس منابع فقهی و قوانین کشورهای اروپایی قانون مدنی را بنویسند. این کمیسیون اولین جلد از قانون مدنی را که درباره‌ی اموال و مالکیت بود در ۹۵۵ ماده در پنج ماه تهیه کرد که در مجلس تصویب شد. بعد از آن، جلد دوم و سوم قانون مدنی نیز به‌مرور تهیه شد و به تصویب مجلس رسید. با اجرای این قوانین تازه و اصلاحات داور، نظام قضایی ایران به‌حدی منسجم و روشمند شد که در تاریخ صدساله‌ی اخیر بی‌سابقه بوده است.

زندگی داور

علی‌اکبر داور در ۱۲۶۴ در تهران متولد شد. پدرش کربلایی علی‌خان خازن، معروف به کلب‌علی‌خان، اهل مازندران بود و بعدها به تهران مهاجرت کرده و در دوره‌ی مظفرالدین‌شاه پیشخدمت دربار قاجار بود. او پسرش علی‌اکبر را به دارالفنون فرستاد که طب بخواند، اما او به حقوق علاقه‌مند بود و برای همین در این مدرسه حقوق خواند و بعد از هشت سال فارغ‌التحصیل شد. دوران جوانی‌اش که با انقلاب مشروطه هم‌زمان بود در حزب دموکرات فعالیت داشت. اواخر دهه‌ی ۱۲۸۰ در وزارت عدلیه استخدام شد و مدتی بعد درحالی‌که ۲۵ سال بیشتر نداشت به‌عنوان دادستان تهران منصوب شد. او در این دوره یک سال در عدلیه خدمت کرد و مدتی نیز با روزنامه‌ی شرق سید ضیاءالدین طباطبایی، از نشریات تأثیرگذار آن دوره، همکاری کرد.

در اوایل دهه‌ی ۱۲۹۰ به‌عنوان سرپرست فرزندان حاج ابراهیم پناهی، یکی از تجار آذربایجان، عازم سوئیس شد و دوباره شروع به درس‌خواندن کرد. در دانشگاه ژنو در رشته‌ی حقوق و علوم سیاسی لیسانس گرفت. هم‌زمان با تحصیل فعالیت سیاسی هم می‌کرد، چنان‌که با همکاری دیگر دانشجویان ایرانیِ سوئیس «کمیته‌ی ایرانیان» را تأسیس کرد، کمیته‌ای که با انتشار بیانیه‌هایی مخالفت خود را با قرارداد ۱۹۱۹ وثوق‌الدوله نشان می‌دادند.

داور در خرداد ۱۳۰۲ در روزنامه‌ی مرد آزاد، که خودش تأسیس کرده بود، می‌نویسد:

در اولین روزی که خبر عقد قرارداد ایران و انگلیس در اروپا به ما رسید، برعلیه قرارداد قیام کردیم. تنها پرتستی ]اعتراض[ که ازطرف ایرانی‌ها برضد قرارداد شد و ۶هزار نسخه‌ی آن برای تمام وکلا و سناتورها، نویسنده‌های معروف و ارباب جراید، مجامع سیاسی و محافلِ تجارتیِ کلیه‌ی ممالک اروپا، آمریکا و حتی ژاپن فرستاده شد، به فکر ما، به قلم ما و به خرج ما بود… این اقدامات برای چه بود؟ برای اینکه ما با انگلستان یک نظر خصمانه‌ای داشتیم؟ خیر. ما نمی‌خواستیم ایران، یعنی مملکتی که سرشکستگی آن، سرشکستگی ما است و عظمت آن باعث سربلندی و احترام ما، مقهور اراده‌ی یک دولت خارجی باشد.

در این زمان داور درحالی‌که آماده‌ی دفاع از رساله‌ی دکتری خود بود، با تغییر اوضاع سیاسی و کودتای ۱۲۹۹ درسش را رها کرد و به ایران برگشت. در پاییز ۱۳۰۰ به خدمت وزارت معارف درآمد و در تیر ۱۳۰۱ از ورامین نماینده‌ی چهارمین دوره‌ی مجلس شورای ملی شد و مدتی بعد در بهمن همان سال انتشار روزنامه‌ مرد آزاد را شروع کرد. اسفند همان سال نیز «حزب رادیکال» را تأسیس کرد. حزب رادیکال از حدود ۱۵۰ نفر از جوانان تحصیل‌کرده تشکیل شده بود. به‌نوشته‌ی کتاب اول اصلاحات اقتصادی: «مرام این حزب شامل اصلاحات اجتماعی و سیاست عمرانی بود: جلب سرمایه‌ی خارجی، تشکیل دولت از عناصر شریف و درستکار، ساختمان راه‌آهن و بهره‌برداری از منابع طبیعی ایران.»

 روزنامه‌ی مرد آزاد

داور در اولین شماره‌ی مرد آزاد در ۱۳۰۱ به مخالفت با نخست‌وزیری میرزا حسن مستوفی‌الممالک پرداخت و گفت که باید یک نفر جوان مأمور تشکیل کابینه شود، نه کسانی که در عهد استبداد با شال و قبا برای سلام حاضر می‌شدند.

صراحت لهجه‌ی او در مخالفت با دولت مستوفی‌الممالک باعث شده بود تا مخالفان نیز بیکار ننشینند. اما او حاضر نبود عقب‌نشینی کند:

افترا و تهمت و هتاکی از آن حربه‌های کثیفی است که سیاست‌باف‌های نالایق ایران چند سال با آن زندگی کرده‌اند و برای مقهورکردن مخالفین خود همیشه به کار برده‌اند. این را تصدیق داریم، اما بالاخره این حربه‌ی بی‌جوهر برکنده شده. یقین کنید که دگر چندان مؤثر نیست… جز عده‌ای ساده‌لوح هیچ‌کس باور نخواهد کرد که مخالفت با مستوفی در حکم محاربه با امام زمان، خیانت به مملکت و آتش‌زدن به بنایِ استقلال ایران است.

درحالی‌که ۲۵ سال بیشتر نداشت به‌عنوان دادستان تهران منصوب شد

در این دوره، به‌نوشته‌ی‌ کتاب تاریخ احزاب سیاسی، نوشته‌ی ملک‌الشعرای بهار که خودش نیز نماینده‌ی همان مجلس بود، علی‌اکبر داور به‌همراه سید حسن مدرس، میرزا هاشم آشتیانی، تیمورتاش، نصرت‌الدوله فیروز گروه اصلاح‌طلبان را در مجلس تشکیل می‌دادند که اکثریت نیز با آنها بود. داور کم‌کم در مجلس شورای ملی و در روزنامه‌اش، مرد آزاد، به چهره‌ی تأثیرگذار عرصه‌ی سیاست بدل شد. او سرمقاله‌های تندی در روزنامه‌اش می‌نوشت که بیشتر به وضعیت وخیم اقتصادی اختصاص داشت:

اوضاع ایران خراب است؛ این را همه تصدیق داریم. ولی معمول آنچه در آن اختلاف است، اصلاحاتی است که اول از آنها باید شروع کرد… مقدم بر هر اصلاحْ تربیت زندگانیِ مادی یا، به عبارت اخری، تغییرِ حیات اقتصادی است. تا «ملتِ نجیب» گرسنه است و «مملکت ۶هزارساله» گدانشین، سعی در اصلاح سیاسی و اداری و ادبی وسمه بر ابروی کور است: کوشش بی‌فایده… باید ایران را آباد کرد، آن‌وقت ایرانی آدم خواهد شد.

در نوشته‌هایش از برنامه‌ی اقتصادی می‌گفت و اینکه «مدت‌هاست همه می‌گویند ایران محتاج به کار، سرمایه و ثروت است، ولی هنوز در این باب هیچ‌کس اقدام مهمی نکرده».

داور از همان ابتدای شروع فعالیت‌های سیاسی، بر دولتی‌کردن امور اقتصادی تأکید داشت و می‌گفت که همه‌ی امور اقتصادی باید در اختیار دولت باشد:

انگلیسی و آمریکایی را که کنار بگذاریم، بقیه‌ی نوع بشر اصلاح امور را از دولت می‌خواهند… اساس زندگی مردم را حکومت باید اصلاح بکند و چون پایه‌ی زندگانی تمول و دارایی است، اول باید وسایلِ تمول را فراهم بیاورد… مادام که انقلاب صنعتیْ ایران را به حرکت نیندازد، ما همان ملتِ بلاکش، گرسنه، پلاس‌پوشِ نجیبی که هستیم خواهیم ماند.

مدام در نوشته‌هایش بر موضع خود در دولتی‌کردن پافشاری می‌کرد و می‌گفت:

جامعه‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ی بی‌ثروت محکوم به تحمل جمیع مصائب دنیا است. افراد می‌توانند بدون ثروت زندگی کنند، به قوت لایموت بسازند، با عواید مختصر آبرومند بمانند، [اما] مملکت نمی‌تواند! شما ممکن است خانه‌ی مرتب نخواهید، حوالی سرقبر آقا منزل بگیرید، با جِگَرک خوش باشید، با شولا سر کنید. این زندگی کمرشکن نیست. سرمایه‌ی هنگفت نمی‌خواهد، بی‌تمول میسر است، ولی مملکت قلندری برنمی‌دارد. از نظام و مدرسه صرف‌نظر نمی‌شود کرد، برای فقرا باید مریض‌خانه ساخت، ایتام محتاج به مواظبت هستند، به کور و شل‌های جامعه باید توجه داشت، خل و دیوانه‌ها را باید به دارالمجانین برد. خلاصه هزار مؤسسه و اداره و دردِ بی‌درمان برای مملکت لازم است که هیچ‌کدام بی‌خرج و بدون سرمایه صورت‌پذیر نخواهد شد… وطن‌دوستی در گداوضع زندگی‌کردن و از (مال دنیا) گذشتن نیست. وطن‌پرست آن کسی است که مردم را به کسب مال و ازدیاد تمول تشویق بکند.

 مخالفت با روش حکمرانی بعد از مشروطه

داور منتقد روش حکومت‌داری در دوره‌ی بعد از مشروطه بود و مدام انتقادهایش را تکرار می‌کرد و می‌گفت: «جماعتی که با وجود هفده سال تجربه هنوز نفهمیده‌اند، چه بایدشان کرد. هنوز نمی‌دانند تا اساس زندگانیِ اقتصادی‌شان به‌کلی برنگردد و عوض نشود، آزادی و مساوات و استقلالْ تمامْ حرف است و صحبت است و غزل. این جماعت هرچه بگوید، مستحق استهزا است. به هرچه ببافد، باید خندید.»

او به‌طعنه مشروطه‌خواهان را «احرار» توصیف می‌کرد و می‌گفت:

این ملت برای زندگی عصر حاضر تربیت نشده، تازه باید تربیتش کرد. تمام صحبت اینجا است که به چه وسیله این کار ممکن است. به حرف احرار اگر گوش کنیم، دوای درد ما آزادی است. باید تخم حُریت را در ایران ولو کرد تا ویرانه‌ی امروزْ گلستان بشود، مردم به زندگی علاقه پیدا کنند، یأس و پژمردگی از ایران برود، احساسات ناپاک دگر در دل ایرانی پیدا نشود. متأسفانه به حرف احرار گوش دادیم، نتیجه برعکس شد. چون آزادی یونجه نبود که به هر زبان‌بسته‌ای بشود داد. حریت‌بازی هجده‌ساله‌ی ما، فکر و احساس ایرانی را خراب‌تر و بی‌پاورقی‌تر از آنچه بود کرد. هر بی‌مغزی دوسه خروار در سالْ نامربوط گفت. هر فکر نامربوطی یک مشت معتقدِ احمق پیدا کرد و کار به جایی رسید که امروز دگر افکار ملت ما، بی‌مبالغه شبیه هذیان است. حالا چه باید کرد؟ تکلیف چیست؟ سهل و ساده: حرف احرار را بیندازید دور.

او انتقادهایش را از همان آغاز انتشار روزنامه‌ی مرد آزاد به روش حکمرانی مشروطه‌خواهان مطرح می‌کرد و در همان شماره‌ی اول این روزنامه در سرمقاله‌ی «فکر ما» با شرحی از ناکامی‌های ایران نوشت: «چرا ایران هنوز بیکار و گرسنه و تریاکی و بی‌سواد مانده؟ مملکت ما برای چه هیچ ترقی نکرد؟ برای‌آنکه قائدین و عمال مشروطیت ما یا کهنه‌فکر بودند یا کهنه‌نوکر. کهنه‌فکرها نمی‌فهمیدند تجدد چیست. کهنه‌نوکرها می‌دانستند به هر تقدیر تجدد مخالف منافع آنهاست.»

حزب رادیکال از حدود ۱۵۰ نفر از جوانان تحصیل‌کرده تشکیل شده بود. به‌نوشته‌ی کتاب اول اصلاحات اقتصادی: «مرام این حزب شامل اصلاحات اجتماعی و سیاست عمرانی بود: جلب سرمایه‌ی خارجی، تشکیل دولت از عناصر شریف و درستکار، ساختمان راه‌آهن و بهره‌برداری از منابع طبیعی ایران.»

داور در مقالاتش در روزنامه‌ی مرد آزاد از انقلاب مشروطیت با عناوینی چون «حریت‌بازی هجده‌ساله»، «انقلاب قلابی» و «دوره‌ی هرج‌ومرج معروف به آزادی» یاد می‌کرد و معتقد بود که انقلاب مشروطه نتوانسته تغییرات بنیادین و اساسی در ساختار سیاسی کشور ایجاد کند و پس از انقلاب مشروطه نیز همان نیروهای حاکم گذشته دوباره به قدرت بازگشته‌اند. او آزادی و مساوات را «حرف مفت» می‌دانست و معتقد بود که تا زمانی‌ که اساس زندگی اقتصادی مردم تغییر نکند، نمی‌توان از آرمان‌های سیاسی صحبت کرد.

در مقالاتش به مشروطه‌خواهان طعنه می‌زد و می‌گفت: «تا مجالی هست، حرکتی بکنیم که فقر ایران درمان بشود. استقلال سیاسی مملکت را با فرقه‌بازی و نطق کج‌وکوله حفظ نمی‌شود کرد. استقلال اقتصادی باید داشت. این مقصود هم با مجبورکردن مستخدمینِ دولت به پوشیدن بَرک و چوخا حاصل نخواهد شد. “راه‌آهن و کارخانه لازم است.”»

داور به‌‌دنبال «چاره‌ی فقر عمومی» می‌گشت و می‌گفت باید دید از چه راه می‌شود «در این خرابه‌ی مملکت تولید کار کرد» و تأکید می‌کرد: «دنبال نان بروید، آزادی خودش از عقب شما می‌آید.»

داور به دوستی و رفاقت و خوش‌مشربی شهره بود و از دوستانش حمایت می‌کرد. با کشف افراد لایق از آنها حمایت می‌کرد و آنها را به کار می‌گرفت. درحالی‌که تک‌روی سکه‌ی زمانه بود، او به کار گروهی اعتقاد داشت. برخی بر این عقیده‌اند که داور ظرفیت رهبری اصلاحات را داشت و می‌توانست کشور را به‌سمت ترقی و پیشرفت هدایت کند.

زمینه‌سازی برای قدرت‌گرفتن سردار سپه

ایده‌ی داور برای آینده‌ی کشور این بود که ایرانی به میل خود آدم نخواهد شد، بلکه سعادت را باید بر جامعه‌ی ایران تحمیل کرد و در این راستا رضا‌خان را تنها کسی می‌دانست که می‌تواند از عهده‌ی چنین کاری برآید: «باید ملت بیچاره را به حال خودش گذاشت و رفت کسی را پیدا کرد که به ضرب شلاق ایران را تربیت کند.»

با قدرت‌گرفتن رضاخان، داور در مقالاتش به دفاع از او می‌پرداخت و او را ناجی ایران معرفی می‌کرد. داور در اردیبهشت ۱۳۰۲ در مقاله‌ای به‌طور مستقیم به تعریف‌وتمجید سردارسپه پرداخت و نوشت:

دو سال قبلِ ایران را نگاه کنید: جنگل چه کرد؟ آذربایجان چه حالی داشت؟ خراسان نزدیک بود چه بشود؟ در مرکز و اطرافْ چشمِ همه به این نقاط پُرآشوب بود، فراموش کردید؟ همه از هم می‌پرسیدیم عاقبت کار به کجا می‌کشد، همین‌طور نبود؟… اگر نظام امروز را از سردارسپه داریم، اگر به‌واسطه‌ی وزیر جنگ است که با وجودِ حکومتِ بی‌قید و لاابالی مستوفی، امنیت از ایران بیرون نرفته… به تاریخ، از دو سال پیش تا امروز، مراجعه کنید تا ببینید سردارسپه کیست، چه کرد و چه قِسم ایران باید شکرگزار این وجود لایق باشد.

داور بر تغییر بنیادی حکومت تأکید داشت و از سردارسپه به‌خاطر ایجاد قشون منظم حمایت می‌کرد و می‌گفت که اگر سایر وزرا هم مانند سردارسپه عمل می‌کردند، ایران «زندگی آبرومندی داشت». او منتظر حکومتی مقتدر بود تا «با سرنیزه تمام عادت ما را خرق بکند، به چرند احرار و تُرّهاتِ قائدین بی‌سواد ملت بخندد و به هوچی بفهماند که باید ساکت شد. به ملت نشان بدهد که چه قِسم باید کار کرد».

داور از «حکومت مقتدر» حرف می‌زد و با اشاره به وضعیت فرانسه می‌گفت: «فرانسه را عزم و تدبیر یک نفر سردار نظامی‌ نجات داد. کشمکش‌های احزاب را حکومت بناپارت از بین برد… آقای سردارسپه! شما که ایران را از ناامنی خلاص کردید، نمی‌خواهید از فقر نجاتش بدهید؟»

برخی بر این باورند که انتقاد داور از انقلاب مشروطه وجه دیگری هم داشت و هدفش این بود که با ناکارآمد نشان‌دادن ساختار سیاسی، زمینه‌ی قدرت‌گیری رضاخان را فراهم کند. برای همین هم می‌گفت که ملت ایران قابلیت «آدم‌شدن» را دارد، اما باید مربی خوبی داشته باشد؛ بنابراین، باید از «زور» استفاده کرد.

کاوه بیات در مقاله‌ی «اندیشه‌ی سیاسی داور و تأسیس دولت مدرن» در مجله‌ی گفت‌وگو معتقد است که «استبداد موردنظر او [داور] بیش از آنکه به‌عنوان پدیده‌ای واجب‌الوجود مطرح گردد، استبدادی بود با یک کاربرد مشخص و مبتنی بر ضرورتی کوتاه‌مدت».

برای همین هم بود که داور می‌گفت:

باید ملت ایران را به‌زور، همچو کشان‌کشان، به‌طرف زندگانی آدم برد و هرکسی بنای زبان‌درازی گذاشت بدون یک دقیقه تأمل گرفت و در یک گوشه‌ای نگاه داشت و وقتی لااقل صد فرسخ راه‌آهن در ایران ساخته شد، چهل‌پنجاه کارخانه پیدا کردیم، طرق شوسه شرق و غرب ایران را گرفت، سد اهواز را بستیم، نسل سِنِ ورامین[1] ورافتاد، ملخ را از ایران فراری دادیم، تجارت ما آب‌ و رنگی به هم زد، هزاران نفر ایرانی از مدارس عالیه بیرون آمد، آن‌وقت آزادی‌خواهان منفی و مرتجعین کهنه‌پسند را از محبس‌ها بیرون می‌کشیم و می‌گوییم: دیدید که می‌شود ایران را آباد کرد؟ پس از جسارتی که کرده‌ایم بگذرید.در مجلس پنجم از لار نماینده‌ی مجلس شد و نقش برجسته‌ای در تصویب طرح اضمحلال حکومت قاجار داشت و روی‌کارآمدن حکومت پهلوی ایفا کرد.

 مقدم بر هر اصلاحْ تربیت زندگانیِ مادی یا، به عبارت اخری، تغییرِ حیات اقتصادی است. تا «ملتِ نجیب» گرسنه است و «مملکت ۶هزارساله» گدانشین، سعی در اصلاح سیاسی و اداری و ادبی وسمه بر ابروی کور است: کوشش بی‌فایده… باید ایران را آباد کرد، آن‌وقت ایرانی آدم خواهد شد.

داور برای وادارکردن نمایندگان مجلس به انحلال سلسله‌ی قاجار ۸۴ نماینده از حدود ۱۰۰ نماینده‌ی مجلس را به خانه‌ی سردارسپه کشاند و از آنها خواست که طرح ماده‌واحده‌ای را امضا کنند که براساس آن قاجاریه منحل شود. این قانون ۹ آبان ۱۳۰۴ در مجلس تصویب شد. پس از آن در ۲۲ آذر همان سال مجلس مؤسسان رضاخان را به پادشاهی برگزید و سلطنت را در خانواده‌ی او موروثی کرد.

در اولین کابینه‌ی محمدعلی فروغی در دوره‌ی رضاشاه، داور به سِمت وزیر فواید عامه و تجارت منصوب شد و در عرض چند ماهی که سر کار بود، قانون اجازه‌ی ساختن راه‌آهن را به تصویب مجلس رساند و مدرسه‌ی تجارت را تأسیس کرد.

در ماه‌های نخستین ۱۳۰۵ بار دیگر به‌عنوان نماینده‌ی لار وارد مجلس ششم شد. چند ماه بعد مجدداً در اواخر ۱۳۰۵ به‌عنوان وزیر عدلیه در کابینه‌ی میرزا حسن‌خان مستوفی‌الممالک انتخاب شد. او هفت سال در این سمت بود و پست دادگستری را در دوران حسن مستوفی و مهدی‌قلی‌خان هدایت حفظ کرد. در این دوران برنامه‌ی تحول ساختار قضایی ایران را اجرا کرد.

در اواسط ۱۳۱۲ در کابینه‌ی محمدعلی فروغی به وزارت مالیه رسید و در دولت محمود جم نیز در این سمت کار کرد و طرح دولتی‌کردن اقتصاد را به اجرا درآورد.

 اقتصاد دولتی

اولویت اصلی داور ترقی اقتصادی بود و با مقایسه‌ی پیشرفت اقتصادی آلمان و ژاپن، اقتصاد را بنیان اصلی می‌دانست و معتقد بود که علت عقب‌ماندگی ایران فقدان اصلاحات اقتصادی است: «ایرانی اگر هنوز روزگار آدم پیدا نکرده و نکبتی مانده، فقط و فقط برای این است که، برخلاف تجربه‌ی دنیا، مخالف اصول مسلّم علمی مغرب‌زمین اصلاحات اقتصادی را شرط اول و قطعی اصلاحات اداری و سیاسی ندانسته و گمان می‌کند که با وجود فقر می‌شود آدم شد.»

داور اصلاحات اقتصادی را بر اصلاحات سیاسی مقدم می‌دانست:

اگر ما بخواهیم آدم بشویم… تمدن غرب را بی اما و اگر بپذیریم، به علوم جدید ایمان بیاوریم، با همان ابزاری که مردم اروپا کار می‌کنند پارچه ببافیم و جنس بیرون بدهیم، اصول سیاست و مملکت‌داری را از فرنگی‌ها… یاد بگیریم، نان و ترب‌خوردن را فضیلت ندانیم و به کرباسی‌پوشی افتخار نکنیم، مسائل سیاست و دیانت را توی هم نریزیم، همان قِسمی که برای علاج تب و معالجه‌ی درد کمرمان به بزرگ‌ترین عالم مذهبی رجوع نکنیم، همان شکل هم برای رفع بدبختی‌های اقتصادی‌مان از اهلش نسخه بخواهیم و با هر شدت و حرارتی لازم است دستِ درباری‌های اِسقاطی و کهنه‌نوکرهای دیوان را از کار مملکت کوتاه کنیم. برای همین وقتی در ۱۳۱۲ به وزارت مالیه رسید، سعی کرد همان ایده را اجرا کند، گرچه پیش از ورودش به این وزارتخانه مداخله‌ی دولت در اقتصاد شروع شده بود. قانون انحصار قند و شکر و چای در ۱۳۰۴ برای تأمین مالی راه‌آهن تصویب شده بود. قانون کنترل اسعار خارجی[2] در ۱۳۰۸ و قانون انحصار تجارت خارجی نیز در اسفند ۱۳۱۰ تصویب شده بود.

از شروع فعالیت سیاسی‌اش ایده‌ی اقتصادی روشنی برای خودش داشت و مدام بر آن تأکید می‌کرد. برای همین هم در مقاله‌ای در روزنامه‌ی مرد آزاد با عنوان «بحران» نظریه‌ی اقتصادی خود را روشن توضیح داد که جایی برای عدم مصرف یا مصرف کم وجود ندارد. او باور داشت که ما باید از موهبت‌ها برخوردار شویم و ابزارها و کالاهای جدید را به کار ببریم، اما درعین‌حال باید تولیدات خود را براساس بازار جهانی مدیریت کنیم. داور به دخالت دولت در اقتصاد و حمایت دولتی باور داشت و معتقد بود بدون حضور دولت اجرای طرح‌های بزرگ غیرممکن است و می‌گفت: «به‌عقیده‌ی من، در حال فعلیِ مملکت جز دولت هیچ قوه‌ای قادر به رفع بحران نیست. بله، دولت باید این اوضاع پرنکبت امروز ما را عوض کند.»این رویکرد او باعث شد تا شرکت‌های دولتی گسترش پیدا کند و ادامه‌ی این وضعیت به ظهور اقتصادی دولتی منجر شد. کم‌کم دولت در همه‌ی امور دخالت می‌کرد و به‌صورت انحصاری منابع ثروت را در اختیار می‌گرفت.

وقتی داور به وزارت مالیه رسید، به توصیه‌ی رضاشاه بودجه‌ی کشور را افزایش داد، بدون آنکه تغییری در درآمدهای مالیاتی در نظر گرفته شده باشد. برای بودجه‌ی ۱۳۱۳ مبلغی حدود ۶۲۱میلیون ریال تعیین شده بود که در مقایسه با سال قبل ۱۰۰میلیون ریال افزایش داشت. دولت به‌صورت مستقیم برای تأمین منابع مورد نیاز بودجه وارد فعالیت‌های بازرگانی و اقتصادی شد.او در این زمان شرکت‌های بسیاری ایجاد کرد، ازجمله می‌توان به شرکت سهامی قند و شکر، شرکت سهامی حمل‌ونقل، شرکت سهامی کبریت‌سازی، شرکت نساجی، شرکت آبیاری، شرکت پنبه، شرکت برنج، شرکت پشم و پوست، شرکت بیمه و شرکت سهامی ساختمان ایران اشاره کرد.

 روزی ۱۴ تا ۱۶ ساعت مداوم کار می‌کرد، کمیسیون پشت کمیسیون ایجاد می‌نمود، دستور می‌داد، تلفن می‌کرد، پیمان می‌بست و هر هفته کار جدیدی به وجود می‌آورد

آمار نشان می‌دهد که بیشتر از چهل شرکت بزرگ تحت مدیریت دولت تأسیس شد و با افزایش تعداد شرکت‌ها، دولت شرکت سهامی مرکزی را تأسیس کرد تا بر این شرکت‌ها نظارت کند. گسترش انحصار دولت در حدی بود که یک بار که صحبت از شرکت انحصار فرش به میان آمده بود، رضاشاه به‌شوخی گفته بود که داور نفس‌کشیدن را نیز انحصاری خواهد کرد. برنامه‌ی داور این بود که شرکت‌های بزرگ ایجاد کند و راه‌ورَوش کار را نشان بدهد و بعد از آنْ کار را به مردم واگذار کند.

دکتر محمدعلی همایون کاتوزیان در کتاب دولت و جامعه در ایران از دو قانونی که تجارت خارجی را به انحصار درآوردند، یاد می‌کند و می‌نویسد: «[این قوانین] هم موجب افزایش قیمت‌ها به زیان مصرف‌کننده شدند و هم تجار را از دولت بیزار کردند. جایگزینی بخش تجاری با شرکت‌های دولتی مایه‌ی دردسر فراوان شد ــ حتی برای خود داور، وزیر مالیه‌ی شریف و قابلی که آنها را به وجود آورده بود.»

اصلاحات اقتصادی داور که با افزایش حجم فعالیت‌های دولت و دوبرابرشدن بودجه همراه بود، دولت را با تعهدات سنگینی مواجه کرده بود. بودجه در سه سالی که داور وزیر مالیه شده بود دو برابر شد و به ۱میلیارد ریال رسید. سیاست‌های بی‌پروای دولت احتمال بروز ورشکستگی را افزایش داد و برای همین دکتر یالمار شاخت، اقتصاددان آلمانی، ۱۵ آذر ۱۳۱۵ به‌دعوت داور به ایران آمد تا برای سروسامان‌دادن وضعیت به دولت کمک کند. دکتر شاخت بعد از بازدید از بانک ملی و مؤسسات اقتصادی برای خروج از بحران به داور پیشنهاد داد تا مؤسسات اقتصادی کاهش یابد. مدت کوتاهی بعد داور میان فشار اقتصادی شدید و نگرانی از برخورد رضاشاه، شامگاه ۲۱ بهمن ۱۳۱۵ در ۵۱سالگی با خوردن تریاک خود‌کشی کرد.

 مرگ داور

داور شب تا صبح کار می‌کرد و به‌نوشته‌ی ابراهیم خواجه‌نوری در کتاب بازیگران عصر طلایی: «هرچه بارش زیادتر و سنگین‌تر می‌گشت گردنش خم نمی‌شد و روزی ۱۴ تا ۱۶ ساعت مداوم کار می‌کرد، کمیسیون پشت کمیسیون ایجاد می‌نمود، دستور می‌داد، تلفن می‌کرد، پیمان می‌بست و هر هفته کار جدیدی به وجود می‌آورد.»

داور همیشه با سردارسپه همسو بود، جز در ماجرای جمهوری و سرکوب شیخ‌خزعل. وقتی در آبان ۱۳۰۳ رضاخان هم نخست‌وزیر و هم فرمانده‌ کل قوا بود، بدون هماهنگی مجلس به خوزستان رفت و شیخ‌خزعل را سرکوب کرد. این کار با انتقاد داور و برخی دیگر از نمایندگان روبه‌رو شد و همین مخالفت، سردارسپه را از داور خشمگین ساخت تا آنکه با وساطت تیمورتاش و نصرت‌الدوله از واکنش علیه داور صرف‌نظر کرد.

بااین‌حال، داور در روند قدرت‌گیری رضا‌خان و رسیدنش به سلطنت نقش مهمی ‌داشت و «ماده‌واحده‌ی واگذاری فرماندهی کل قوا و همچنین ماده‌واحده‌ی خلع سلطنت قاجار را تدوین کرد».

داور در مجلس از خلع احمدشاه حمایت کرد. از داور، تیمورتاش و نصرت‌الدوله فیروز به‌عنوان بازیگران معنوی تغییر سلطنت یاد می‌شود.

ابوالحسن ابتهاج، که در دوره‌ی داور چند ماهی بود به‌دعوت او کارش در بانک شاهی را رها کرد و مسئولیت نظارت بر شرکت‌های دولتی را بر عهده گرفته بود، از آخرین جلسه‌اش با داور می‌گوید. به گفته‌ی ابتهاج، داور در پایان آن جلسه گفت: «خدا بیامرزد مرحوم مستوفی‌الممالک را که همیشه می‌گفت تا آدم نداشته باشیم، نباید به کاری دست بزنیم.» ابتهاج می‌گوید که داور حق داشت، اما از حرفش متعجب شده بود، چون سال قبل می‌گفت که اول باید کار را شروع کرد و بعد آدم پیدا کرد.

قرار بود که داور در جلسه‌ای در دفتر ابتهاج شرکت کند، اما به گفته‌ی ابتهاج: «هرچه صبر کردیم، داور نیامد تا بالاخره گفتم به منزلش تلفن کنند. آمدند و گفتند حسن‌خان (پیش‌خدمت داور) می‌خواهد با من صحبت کند. وقتی رفتم پای تلفن، حسن‌خان گفت فوراً به اینجا بیایید… وقتی وارد شدیم، دیدم غوغایی برپاست… معلوم شد داور خودکشی کرده است.»

درباره‌ی علت خودکشی داور نظرهای مختلفی ابراز شده است. ابتهاج می‌گوید: «حدس من این است که در یکی از آخرین شرفیابی‌ها رضاشاه سخت به او پرخاش کرده بود و این موضوع به داور خیلی گران آمده و برایش مسلم شده که دیریازود رفتنی است.»

دکتر محمدعلی همایون کاتوزیان در کتاب دولت و جامعه‌ی ایران، با اشاره به مرگ تیمورتاش، سرداراسعد و نصرت‌الدوله، که از دوستان داور بودند و در به‌تخت‌نشاندن رضاشاه نقش داشتند، می‌نویسد: «داور از ترس سرنوشت مشابهی خودکشی کرد.»

برخی می‌گویند وضعیت اقتصادی، برخلاف تجربه‌ی موفق داور در وزارت عدلیه، وخیم شده بود و داور نمی‌توانست با وجود تمام تلاش‌هایش جلوی مشکلات اقتصادی را بگیرد.

تصمیم رضاشاه مبنی بر کنارگذاشتن سیاست اقتصادی داور بلافاصله بعد از خودکشی او نشان می‌دهد که رضاشاه نمی‌توانست به نتایج احتمالی برنامه‌های داور امیدوار باشد.

داور حدود ده سال وزیر بود. میراث او هنوز بعد از نزدیک به یک قرن در دادگستری جاری است و دولت و شرکت‌های دولتی نیز همچنان دست بالا را در اقتصاد ایران دارند و سقف اقتصاد دولتی بر اقتصاد ایران گسترده‌تر شده است. بااین‌همه، وقتی داور درگذشت، تنها ۱۵ تومان پول نقد در جیب پالتویش داشت، درحالی‌که به‌عنوان وزیر مالیه، اقتصاد کشور را زیر فرمان داشت؛ شاید برای همین هم در نامه‌ای از رضاشاه خواسته بود که به همسر و فرزندانش کمک کند تا در تنگنای مالی نباشند.

 

 

 

 

یک سال از خیزش انقلابی که گذشت

۲۳ شهریورماه بود. دختر جوانی پر از شور و شوق زندگی توسط گشت ارشاد در تهران بازداشت شد و بعد از سه روز، در اثر شدت جراحات به قتل رسید. مهسا امینی همان ژینای کردستان که نامش بر بلندای ایران و جهان فریاد زده شد و در این روزهای تاریخی ایران تبدیل به رمز مقاومت و انقلابی نوین گردید. اما اکنون از اعتراض فراتر رفته و تبدیل به انقلابی شده که مردم ایران پا در راهی گذاشته‌اند که نه تنها خودشان از همیشه امیدوارترند که به ثمر بنشیند، بلکه جهان را نیز وادار کرده‌اند که صدایشان را بشنوند. بیش از یک سال است که زنان و مردان شجاعی در ایران برای ابتدایی‌ترین حقوق اولیه خود، قهرمانانه مبارزه می‌کنند. امروز مردم در کف خیابان‌ها، دانشگاهها، مدارس، کسبه و بازاریان از هر گوشه و نقاط کشور، مردم با اعلام انزجار خشم و نفرت خود را نسبت به عملکرد حکومت حاکم ابراز می‌دارند. جمهوری اسلامی ژینای نازنین را کُشت و دختر یک خانواده را بیگناه به قتل رساند و اما شعله اعتراض ایران از قلب کردستان برخاست و مردم در اکثر شهرهای کردستان اعتصاب کردند و نسبت به این جنایت حکومت اعتراض خود را نشان دادند و همین اعتراضات از شهرهای کردستان فراتر رفت و ۱۱۴ شهر را در ایران درنوردید و مردم متحدانه و قهرمانانه در کنار هم به مبارزه علیه این حکومت ضد بشریت پرداختند.مرگ مهسا یا همان ژینا ما و دختریکه با آرزوهایش پر کشید، درد این جنایت تا مغز استخوان همه را سوزاند و یکی از خطرناک‌ترین موارد برخورد خشونت علیه زنان را در این پرونده می‌توان یافت. مهسا بر اساس سیاست ضد ملی جمهوری اسلامی حتی از نام اصلی خود «ژینا» نیز محروم بود واین مصداق دو نوع تراژدی تلخ است که امروز مردم ایران « زن کشی در سایه اسلام» را نیز تجربه کردند.جرقه آغاز دوره تازه اعتراضات و به دنبال خاکسپاری مهسا امینی زده شد. معترضان علیه نظام شعار دادند و زنان معترض روسری از سر برداشتند. پس از حمله و شلیک مستقیم نیروهای امنیتی به مردمی که در ادامه مراسم تشییع مهسا امینی مقابل فرمانداری سقز تجمع کردند، موج گسترده‌ای از اعتراض‌های خیابانی در ایران شکل گرفت وشعله‌های آتش مردم بیشتر و بیشتر شد و پا به عرصه میدان مبارزه گذاشتند.اعتراض‌های مردمی اخیر که سراسر شهرهای ایران را فرا گرفته است، نشان می‌دهد آنچه هم‌ اکنون در خیابان‌های ایران جریان دارد، پر قدرت‌ترین خیزش مردمی است که حکومت را به لرزه در آورده است. با این حال رویکرد حکومت همیشه خشونت بوده است اما واقعیت امر این است که حکومت تهران در حال فرسایش درونی است؛ حتی اگر در نتیجه اعتراض‌های کنونی سقوط نکند.در گذشته گفته می‌شد «کسی که باد می‌کارد، طوفان درو می‌کند». در واقع آشفتگی که هم‌اکنون ایران را فرا گرفته، ناشی از همان هرج‌ ومرجی است که حکومت ایران در منطقه ایجاد کرد. از زمانی که روحانیون در ایران به قدرت رسیدند، می‌خواهند سرنوشت ۸۰ میلیون انسان را خودسرانه و آن‌گونه خود در نظر دارند، رقم بزنند که دیگر نمی‌توانند مثل گذشته هر آنچه می خواهند علیه مردم اعمال کنند.بیش از یک سال است از آغاز این اعتراضات که یکی از بزرگترین تظاهرات ضد حکومتی در سال‌های اخیر ایران است می‌گذرد.  اگرچه حجم این اعتراضات را نمی‌توان با انقلاب (انقلاب ۱۳۵۷) و زمانی که میلیون‌ها نفر به خیابان‌ها آمدند مقایسه کرد، اما همبستگی و یکپارچگی و اتحاد معترضان در این اعتراضات که خواهان سقوط جمهوری اسلامی هستند، به همان اندازه قوی است. حتی اگر جمعیت مردم کم باشد به مرور زمان و با ادامه دادن مخالفت با این حکومت به تظاهرات میلیونی تبدیل خواهد شد و حمهوری اسلامی این را خواهد دید. خوشبختانه چیزی که امروز دیده می‌شود نشانه گرفتن ریشه اصل نظام است و همین مساله باعث عصبانیت خامنه ای شده و مثل گذشته مردم ایران را “اغتشاشگر، ارازل و دشمن” خوانده است و باز به دشمن گفتن پناه برد به همین دلیل است که درطول این مدت بارها دیده‌ایم که معترضان با پاره کردن تصاویر علی خامنه‌ای یا سر دادن شعار «مرگ بر دیکتاتور» حاکمیت جمهوری اسلامی را به چالش کشیده‌اند و البته در مقابل نیز نیروهای سرکوبگر با گاز اشک‌آور، قمه کشی، با باتوم و حتی استفاده از گلوله‌های جنگی در صدد خاموش کردن صدای مردم بوده‌اند وآنها مقابل مردم توان سبعیت و خشونتِ حکومت آدمکش را به نمایش گذاشتند. در تاریخ معاصر در هیچ کشوری چنین اتفاقی نیافتاده است که نیروهای نظامی یک حکومت، با سلاح جنگی و به قصد کشتن بر روی معترضین غیر مسلح، آتش گشوده باشند و حاضر به هیچ پاسخ گویی به آمار کشته شدگان هم نباشد و بلکه کشته شدگان را به دشمن نسبت داده که در واقع خودش دشمن مردم است.وقتی که حکومت در ایران اینترنت را به روی مردمانش قطع می‌کند و خواهان شنیدن صدای معترضان نیست یعنی در حال کشتار همنوعان ما هستند. استفاده از سلاح جنگی علیه معترضان یک جنایت بین‌الملل است افرادی که در این جنایت مشارکت می‌کنند تا آخرعمر می‌توانند محاکمه شوند.جمهوری اسلامی در طول چهار دهه گذشته؛ معلم، کارگر، دانشجو، فعالان سیاسی و مخالفین و نخبگان را اعدام و شکنجه کرده و به قتل رسانده، مردم را به خروج از کشور هل داده تا بحران مشروعیت را از خود دور کند؛ اما این سیاست چون بومرنگی اکنون به سمت خودش برگشته است. چون به‌رغم همه تلاش‌ها برای توجیه سرکوب خونین اعتراض کنندگان و به‌رغم اختلاف‌هایی که میان جناح‌های حکومتی بوده و هست، معترضان با گذار از مجموعه نظام جمهوری اسلامی و جناح‌های آن، مهر پایان تاریخ مصرف را بر پیشانی علی خامنه ای و مجموعه نظامش کوبیدند.خشونت بی‌پروای حکومت که حتی کودکان و زندانیان را نیز هدف قرار می‌دهد، همراه با روایت دروغین مقامات جمهوری اسلامی، نیاز فوری به ورود جامعه جهانی و تشکیل مکانیزم پاسخگویی آمران و عاملان جنایت‌ها و تحقیق مستقل تحت نظارت سازمان ملل را بیش از پیش کرده است. مسئولیت قتل این معترضان به اعتراضات جاری، برعهده علی خامنه‌ای و نیروهای تحت امر اوست و آن روز خواهد رسید که در دادگاههای مردمی به جنایت علیه بشریت محاکمه شودند.زندگی و آزادی مال ماست و افق روشنی در پیش روی مردم است.

 

 

 

شورشها و جنبشها در رابطه با هم چگونه رشد می کنند؟

اکبر دهقانی ناژوانی

انسانها از قدیم از نظر عقل سلیم و احساس سالم کم می آوردند، چون علم و آگاهی درستی نداشتند. از قدیم تا به حال در برخورد ذهنی، روحی، عقلی و احساسی با همدیگر و در برخورد با واقعیات اجتماعی و محیط زیست بحران‌ها را از روی بی علمی و ندانمکاری متضاد رشد داده و می دهند، پس بنابراین بحرانهای افراد رشد فردی و جمعی دارند. اما این بحرانهای رشدیابنده متضاد فردی و‌جمعی افراد یک مرتبه و یک شبه به شورش، خیزش، جنبش و انقلاب تبدیل نمی شوند. در اوایل انقلاب ۵۷  اشتباهات، خرابکاری، بی عقلی و ضد علم و ضد بشری بودن آخوند ها و اشتباهات چند قرنه خود مردم دست به دست هم دادند و ما را پسروی داده و به عقب می بردند . مردمی که از زمان شاه مسخ شده بودند تحت تاثیر حکومت ضد انسانی آخوندی و بدفهمی های خودشان درگیر با همدیگر و درگیر با رژیم ضد مردمی بودند. این درگیری‌ها متضاد و بحرانی رشد می کردند. یک سر این بحرانها بی حساب و کتاب‌ در ذهن، روح، عقل، احساس و جسم تک تک افراد بود و گرایشهای شورشی ذهنی و روحی فرد را تشدید می کرد. سر دوم این بحرانها‌ در ذهن، روح، عقل، احساس و جسم افراد بود که در اصطکاک با هم پسروی داشتند و با گرایشهای شورشی بحرانها و‌ شورشهای اجتماعی را رشد می دادند. سر سوم این بحرانها‌ در مذهب افراطی و ذهن و روح بیمار آخوندها بود که شورشی و آتش به اختیار  و به درگیری و جنگ با مردم دامن می زدند و مردم را جانی و مالی قربانی می کردند. سر چهارم این بحرانها در دست اربابان خارجی که با غارت مردم ایران و منطقه بحرانهای داخلی خودشان را حل می کردند. در جوامع بحرانی با گرایشهای شورشی‌ از گرایشهای جنبشی چندان خبری نبود و گرایش های شورشی در ذهن و روح فرد و افراد بیداد و حرف اول را در جامعه می زدند. اما حتی در این جوامع عقب افتاده و بحرانی در موقعیتهای مختلف فرصتهایی هر چند کوچک پیش می آید که فرد و افراد موفق می شوند که مواقعی در رابطه با هم و با کمک هم بر چگونگی رشد ذهنی، روحی، عقلی، احساسی و حتی جسمی خودشان کنترل و تنظیمی نسبی داشته باشند. در ذهن و روح خودشان گرایشهای جنبشی را کمی تقویت و گرایشهای شورشی خشن خودشان را با کمک گرایشهای جنبشی تا حدودی کنترل و تنظیم کنند تا در ذهن و روح خودشان این گرایشها با هم تا حدودی آشتی کنند. در چنین شرایطی فرد با خودش تا حدودی آشتی و یا افراد در  شرایط مشخص و بر روی موضوع مشخصی هر چند کوچک در رابطه با هم به توافقی نسبی می رسند و بیشتر با هم آشتی می کنند. تا از بحرانهای گرایشهای شورشی و خشن خودشان بکاهند و کمی بیشتر گرایشهای جنبشی پیدا بکنند. اما در اولایل انقلاب ۵۷ در جامعه بحرانی ایران با گرایشهای شورشی نه فقط گرایش جنبشی مردم رشد نکرد، بلکه فراموش شد و گرایشهای شورشی مردم همه کاره ذهن و روح مردم بود، یعنی در اوایل انقلاب عقل بی عقل، منطق بی منطق و فقط روابط پسر خاله ای و گرمابه ای با رژیم آخوندی حرف اول را می زدند. رژیم با محرومیت، انزوا، غارت، ترفند و تحدید، وحشت،‌زندان، شکنجه و اعدام همه چیز را به هم ریخته و با چنین جو خفقان از مردم می خواست که فاتحه گرایش جنبشی، عقل، انعطاف پذیری، رحم و مروّت در جامعه را بخوانند و بر علیه همدیگر خشن برخورد و خودشان را شورشی بار بیاورند که تا مردم گرایشهای جنبشی پیدا نکنند، یعنی اگر هم شما امت اسلام می خواهید جنبشی و خودمانی برخورد کنید با ما آخوندها و برای دین جنبشی برخورد کنید و همه جوره به ما خدمت کنید تا خدا از شما راضی باشد، ولی شما مردم با خودتان شورشی برخورد کنید، یعنی مردم باید می پذیرفتند که توی رژیم آخوندی برای ما بین بد و بدتر انتخاب کن و ما اصلا با تو هیچ کاری نداریم. ما برای چندرغاز که از تو می گیریم نسبت به همنوع خود شورشوار و بیرحمانه او را خراب و لو داده و زیر پا له و یا گلوله توی سرش می زنیم تا به تو رژیم آخوندی خوش خدمتی و به تو حالی داده باشیم.‌ این یعنی مردم از روی نادانی و مسخ شدگی و اجبار با خودشان از روی دشمنی با هم شورشی برخورد می کردند، البته عده ای سعی می کردند که با این وضعیت مقابله کنند و چندان تغییری در جامعه بوجود نمی آوردند، چون جامعه پسروی‌ داشت. این وضعیت بعد از انقلاب چندین دهه ادامه داشت.

مردم ایران منزوی، متوهم، خشن و با خودشان قهر و از خودشان بیزار و  همه این بحران‌ها در این درگیری ها رشد متضاد و به طرف مرز مبارزه و شورش فردی و جمعی پیش می رفتند. در شورش فردی فرد زورش کمتر به کسی می رسید و بیشتر به خود و خانواده اش ضربه می زد، البته این شامل حال همه نمی شد.

اما این شورش فردی به رشد متضاد بحرانهای اجتماعی کمک می کرد تا در رابطه با هم و در مرحله ای با یک جرقه به شورش اجتماعی تبدیل شود، پس بنابراین در زمانهای مختلف شورشهای فردی دست به دست هم داده و شورشهای مردمی بر علیه رژیم آخوندی و بر علیه جو حاکم بر پا و رژیم آخوندی را می لرزاندند.

قیام جنبشی سبز ۸۸

قیام جنبشی سبز ۸۸ تا حدودی ورق را برگرداند. مردم با رژیم دیگر جنبشی برخورد نکردند و تمایل پیدا کردند که با رژیم شورشی برخورد کنند. اما نداشتن تشکل و کار تشکیلاتی منظم و رهبری درست میدانی همه اینها دست به دست هم دادند و باعث شدند که مردم با رژیم آتش به اختیار چندان شورشی برخورد نکنند و جنبش سبز وسط کار ناقص و نازا باقی ماند و با تلفات سنگین کاری برای مردم نکرد و مردم فقط به این بسنده کردند که «رای من کو ؟ » چرا این جنبش کاری نکرد؟

چون  مردم در این قیام جنبش سبز هم شورشی و هم جنبشی بر علیه رژیم برخورد کردند. نه قصد سرنگونی داشتند و نه می توانستند بفهمند که اصلا از رژیم آتش به اختیار  چه می خواهند و با چه زبانی باید با این رژیم صحبت کنند تا بفهمد.

اما رژیم بر علیه جنبش سبز شورشی و قتل عام کرد. از آنجایی که مردم با خودشان چند دهه شورشی برخورد کرده بودند و با رژیم جنبشی، نمی دانستند در کجا جنبشی و کجا شورشی برخورد کنند. مردم یاد نگرفته بودند که باید تشکل داشته و‌با اتحاد با هم، همفکری درست، کار تشکیلاتی درست و رهبری میدانی درستی موقعیت جامعه و موقعیت جنبش سبز در سال ۸۸ را درست تشخیص بدهند و در جنبش سبز با خودشان حساب شده جنبشی و متحد و با رژیم لجن آتش به اختیار حسابی شورشی برخورد کنند. به همین خاطر یک جنبش آرمانگرایانه با رهبران میدانی کروبی و میرحسین که دست چپ و راست خود را بلد نبودند و گوشه چشم مسالمت آمیز جنبشی هم به رژیم داشتند و اصلا نمی خواستند برای مردم کاری بکنند یک جنبش سبز ۸۸ راه انداختند تا رژیم خشن آتش به اختیار هیچ چیز نفهم کمی کوتاه بیاید.

از دل این جنبش میلیونی با رهبری کروبی و میرحسین موسوی ندانمکار‌‌،‌ سازشکار فرصت طلب فقط «رأی من کو ؟» بیرون آمد.

برای رژیمی که مطلقگرا و انحصارگرا بوده و هست این هم زیادی بود و مردم را قتل عام کرد که عزیز جون من رژیمی شورشی، مطلقگرا و کمبود و عقب ماندگی زیاد دارم یا با من در نیفت و یا اگر در افتادی تا آخرش باید بمانی . رژیم با کروبی و میر حسین چندان کاری نکرد، چون از خودشان بودند و با هم این جنبش را زمینگیر کرده بودند. مردم از جنبش سبز کم کم درس گرفتند که این آخر و عاقبت مردمی است که چندین دهه چشم خود را بر روی واقعیات بسته و برای چندرغاز به نفع رژیم و بر علیه همنوع خودش همه کاری کرده اند. آنها پی بردند که به همین خاطر  عقلشان چندان رشد نکرده و نتوانسته بودند که با کار تشکیلاتی بر سر یک چیز  درست و حسابی با هم متحد و با یک رهبری درست در سال ۸۸»به میدان بیایند و کار را تمام بکنند. اما به همان دلایل بالا اینطور نشد . اما رژیم ، بخصوص زمان محمود احمدی نژاد با مردم شورشی تر و آتش به اختیار تر عمل کرد و جامعه، ‌قشر متوسط و محیط زیست را به ویرانی کشاند. نهایتا گند کارشان بیرون زد. مردم به اشتباهات خود در گذشته و در جنبش سبز تا حدودی بیشتر پی برده و به جای دعوا و شورشی برخورد کردن با خودشان سعی کردند که با رژیم در بیفتند و با رژیم شورشی برخورد کنند. رژیم که این بار بیشتر ترسیده بود به مردم گفت که شما زیاد ناراحتش نباشید، یعنی عزیز جون شما امت اسلام مثل سال ۸۸ با ما رژیمی ها زیاد سخت نگیرید. ما نایب امام زمان و برحق هستیم. با ما شورشی برخورد کردن، یعنی شورش بر دین خدا و خدا از سر تقصیر شما نمی گذرد. ما می دانیم تمام این خرابکاری ها را احمدی نژاد فلان فلان شده انجام داده، ولی حسن روحانی اصلاح طلب، کاردان و خیلی خوب است. او را انتخاب کنید تا او اصلاحات بیاورد. مردم انگشت اتهام شورشی خود را به طرف رژیم نگرفتند و فریب اصلاحات را خوردند چرا دوباره فریب؟، چون رژیم بحران جامعه مدام بالاتر می برد‌. مردم هنوز با خودشان و همنوع خودشان گرایشهای شورشی داشتند و هنوز با هم شورشی برخورد و برای هم می زدند. گرایشهای جنبشی در ذهن و روح مردم رشد نکرده بودند. وقتی در جامعه ای نظم و قانون نباشد گرایشهای جنبشی، مثل منطق، حق انتخاب، عقل سلیم، احساس سالم، انتقاد از خود، جدیت، هوشیاری، دقت در فکر و عمل، انعطاف پذیری نسبت به هم، همفکری، اتحاد با هم، تشخیص بین خوب و بد،‌ خودآگاهی فردی و جمعی مردم چندان رشد نکرده و نمی کنند و افراد برای درک خیلی چیزها تشخیص درستی ندارند. به عبارتی دیگر  به برکت رژیم آخوندی آتش به اختیار هنوز گرایش شورشی حاکم مطلق بر ذهن و روح مردم قوی عمل می کرد و گرایشهای جنبشی مردم ضعیف بود، یعنی هنوز عده ای با پا گذاشتن روی دیگران و نزدیک شدن به رژیم آخوندی  بار خودشان را می بستند و در حق خود و در حق رژیم جنبشی و خودمانی برخورد می کردند تا از خودی های نظام باشند. اما در حق همنوع خود شورشی و بر علیه آنها می زدند. به همین خاطر در ذهن و روح مردم تعادل چندانی بین گرایش شورشی و گرایش جنبشی وجود نداشت. افراد خیلی سطحی، ترسو، محافظه کار، کم عقل، متوهم سردرگم، نه کار تشکیلاتی و نه رهبری درست میدانی داشتند، مثلا مردم از رژیمی توقع اصلاحات داشتند که این رژیم هیچ نوع گرایش جنبشی نداشت، یعنی نه عقل، نه انصاف، نه منطق سرش می شد، نه متخصص باسواد درستی داشت و‌‌ دارد، نه اصلاحات می فهمد و نه به اصلاحات اصلا باور دارد و نه اصلا مردم برایش مطرح هستند. اجازه به کسی هم نمی دهد که حتی یک کار حداقلی درستی برای مردم انجام بدهد.

به این طریق مردم درک درستی از اصلاح طلبی و اصلاحات رژیم و فرد حسن روحانی نداشتند. مردم از نو بین بد و بدتر انتخاب و حسن روحانی را انتخاب کردند، یعنی باز  بیجا مردم گوشه چشم جنبشی به طرف رژیم خشن و بی انصاف گرفته شد. رژیم شورشی فرصت طلب مردم را در خواب دید و کار درستی نکرد، چون عقل نداشت و بلد نبود و احساس سالم، رحم و انصاف هم نداشت که با حسن روحانی و بی حسن روحانی برای مردم کاری بکند و فقط وقت می خرید.

شورش دی ماه ۹۶

مردم گرایشها شورشی در ذهن و روح خودشان را خیلی زیاد و گرایشهای جنبشی خودشان را خیلی ضعیف دیدند. اما چون از اصلاحات رژیم به جایی نرسیده بودند این دفعه به مقدار زیادی از این گرایش شورشی خودشان را نه به طرف همنوع خود، بلکه به طرف رژیم گرفتند و گرایش جنبشی خودشان هر چند ضعیف بود را به طرف همنوع خود گرفتند و چون گرایشهای شورشی و جنبشی این دفعه درست بکار رفته بودند این دو گرایش با هم اصطکاک کمتر و در ذهن و روح بشر ایرانی بیشتر با هم آشتی کردند. این دو گرایش متحد تر و از عقل و احساس مردم بهتر کمک گرفته و واقعیات اجتماعی و محیط زیست را در دی ماه سال ۹۶  بهتر دیده و با واقعیات بیشتر آشتی کردند. مردم جان به لب رسیده فقیر با کمک گرایشهای جنبشی نسبت به همدیگر  متحد تر و همدل تر شده و مردم به جای اینکه با همدیگر شورشی برخورد کنند با هم جنبشی برخورد و با کمک گرایش شورشی خود بر علیه رژیم جنایتکار شورشی برخور و به خیابان می ریزند و رژیمی که همیشه امت اسلام با آن جنبشی برخورد می کرده اند و خودش را قطب عالم می دانسته تحمل شورشی برخورد کردن مردم را نداشته و بی رحمانه بسیاری از مردم را می کشد. این آگاهی مردم به این معنی است که از امروز به بعد ما با هم متحد( با هم جنبشی برخورد می کنیم )و  با شما رژیمی های شیطان صفت شورشی برخورد می کنیم. برای ما مردم دیگر بین اصلاح طلب و با اصولگرا فرقی نمی کند. دی ماه ۹۶ مردم گفتند که اصلاح طلب، اصولگرا… دیگه تموم ماجرا …مرگ بر دیکتاتور…مرگ بر خامنه ای . مردم با رژیم دیگر بار جنبشی برخورد نکردند. رژیم که از اصلاحات و انعطاف پذیری چیزی نمی فهمید در سال آبان ۹۸ سعی کرد که با کشتار بالای چهار هزار و پانصد نفر‌ مردم را بترساند‌ و بر گرداند به دورانی که مردم با رژیم خودمانی و جنبشی و با خودشان شورشی برخورد می کردند تا مردم از نو به جان هم بیفتند، حتی از ترفندهای قومگرایی و مذهبگرایی نهایت سوء استفاده را کرد تا مردم را به جان هم بیندازد، ولی خوشبختانه نتوانست، چون مردم از دی ماه ۹۶ به این طرف به خودآگاهی جمعی رسیده بودند و رژیم با کشتار زیاد ۹۸ هم نتوانست مردم را از نو خر و امت اسلام کند و به جان هم بیندازد.

نطق گرایشهای شورشی و جنبشی خطاب به مردم:

بعد از دی ماه سال ۹۶ گرایشهای جنبشی و شورشی که در ذهن و روح مردم با هم آشتی نسبی کرده بودند، صدای حق طلبی آنها بلند شد و به مردم گفتند که عزیز جون شما چرا با رژیم ضحاک جنبشی و خودمانی برخورد می کنید؟ شما مردم چرا برای چندرغاز که از رژیم بگیرید بر علیه همنوع خود شورشی برخورد و همدیگر را خراب و لو می دهید؟

چرا برای خاطر رضای رژیم مذهبی آخوندی کثیف به صورت دختران خودتان اسید می پاشید، چرا بر علیه همدیگر نقشه می کشید تا رژیم از شما خوشش بیاید، چرا به دیدن اعدامها در ملاء عام می روید، چرا دختران خود را می کشید و یا سنگسار می کنید تا به مذهب و آخوند افراطی دِیْن خودتان را ادا بکنید؟

شرکت در انتخابات ریاست جمهوری و مجلس کذایی یعنی چه؟

اصلاح طلبی رژیم عقب افتاده چه دردی را برای شما درمان می کند؟ اصلاحات زمانی بوجود می آید که اولا ما مردم خودمان را با خودآگاهی جمعی اصلاح کنیم. دوم  بدانیم اصلاحات چیست و چه چیزی را و کی و چگونه و کجاها باید اصلاح کنیم. سوم مشکلات فردی و جمعی در رابطه با هم هستند و باید راه حل جمعی پیدا بکنیم، پس ما مردم که مشکلات جمعی و دشمن مشترک داریم باید هوای هم را داشته و به هم نزدیک و متحد شویم. نسبت به همدیگر گرایشهای جنبشی پیدا و کمتر با هم شورشی برخورد کنیم و نسبت به دشمن قسم خورده آخوندی باید حساب شده شورشی برخورد کنیم. این مذهبی های افراطی و آخوندها همه گرایشهای افراطی شورشی دارند که با عقل سلیم و احساس سالم میانه ای ندارند. شما مردم با دشمن آتش به اختیار بچه کش باید حساب شده شورشی برخورد کنید و نه جنبشی. فقط با کار تشکیلاتی و رهبری درست میدانی و تظاهرات و اعتصابات و شورشهای سراسری همراه با نبرد مسلحانه است که می شود این رژیم فاسد ضحاک صفت را سرنگون کرد. اینکه کدام یک از این مراحل حرکت اجتماعی اولویت پیدا می کند این بستگی به شرایط شما و شرایط جامعه دارد و شما باید اوضاع و چگونگی عمل را تشخیص و به آن عمل بکنید. اما در همه حال اگر می خواهید شر  این رژیم و شر دیکتاتوریها‌ی دیگر و شر محرومیتها و محدودیتها از این جامعه رخت بر بندند باید ذهن، روح ، عقل، احساس و جسم خودتان را با گرایشهای جنبشی و با گرایشهای شورشی سالم سازی کنید! باید بدانید کجاها شورشی و کجاها جنبشی برخورد کنید. این درست نیست که شما مردم بر علیه هم شورشی برخورد و برعلیه هم بزنید تا دشمن شما قوی تر و بر علیه شما آتش به اختیارتر‌ عمل بکند و نهایتا قحطی، آوارگی و یک جنگ تمام عیار و تجزیه ایران را با کمک اربابانش به شما مردم ایران و منطقه تحمیل کنند، در نتیجه قبل از هر قحطی و هر جنگی، تا دیر نشده برای اینکه ما گرایشهای جنبشی و شورشی از درهم و برهم بودن ذهن و روح شما بکاهیم لازم است شما مردم بدانید در برخورد با مشکلات اولا راه حل فردی وجود ندارد، پس بنابراین جنبش انقلابی مهسا شروع و ادامه خوبی است.  گارگران، معلمان، قشر فقیر جامعه، قشر متوسط، دانشجویان و استادان راستین، دانش آموزان و ادارات مختلف و نیروهای حد اقلی انقلابی و مردمی به این جنبش انقلابی مهسا بپیوندند و راه این جنبش را ادامه بدهند. این جنبش فقط محدود به سالگرد ۲۵ شهریور روز کشته شدن ایران دخت مهسا(ژینا) امینی نمی شود و ما باید این جنبش را ادامه بدهیم تا سرنگونی رژیم منفور آخوندی . دوم شناختها و تجارب تلخ ۴۴ ساله بعد از انقلاب شما مردم خیلی به دردتان می خورند که تا فرق بین خوب و بد را بهتر تشخیص بدهید و موقعیت خودتان و موقعیت این جنبش را در شرایط مختلف و در زمانهای مختلف بهتر بشناسید. سوم شما مردم باید بدانید که در برخورد با واقعیات اجتماعی و محیط زیست کجاها باید عقلی و کجا ها باید احساسی و کجاها باید بجا از هر دو استفاده درست بکنید که تا واقعیات اجتماعی و محیط زیست درست رشد بدهید و این واقعیات تاثیرات درستی روی ذهن، روح، عقل، احساس و جسم شما بگذارند. چهارم به این طریق به چگونگی مشکلات اجتماعی و محیط زیست و ریشه ها و راه حلهای آنها آگاه می شوید. پنجم با کمک عقل سلیم و احساس سالم خودتان ما دو تا گرایش شورشی و جنبشی را در ذهن و روح خودتان را با واقعیات اجتماعی و محیط زیست آشنا و متناسب با آنها ما دو تا را تنظیم می کنید. ما گرایشها با هم بیشتر آشتی و به شما می گوییم که شرایط اجتماعی و محیط زیست چگونه است و شما باید در شرایط و مؤردهای مختلف کجاها شورشی و کجاها باید جنبشی و کجاها لازم است از هر دو مؤرد استفاده کنید، بخصوص در برخورد با رژیم منفور آخوندی . ششم فراموش نکنید که واقعیات اجتماعی، محیط زیستی و عقل و احساس شما و همچنین ما گرایشهای جنبشی و شورشی شما مردم همگی در رابطه با هم رشد متقابل و روی رشد همدیگر تاثیرات متقابل می گذاریم و همدیگر را تنظیم می کنیم. اگر همه اینها بطور نسبی درست تنظیم شوند رشد درست همه ما همه جانبه و با قانون فیزیک حاکم بر کره زمین هماهنگ می شود، در نتیجه  محیط اجتماع و محیط زیست درست می شوند و روی رشد شما درست تاثیر و شما انسانها در رابطه با هم از نظر ذهنی، روحی، عقلی، احساسی و جسمی درست تنظیم می شوید. هفتم این رشد و تکامل همه جانبه در رشد و تکامل اقتصادی، صنعتی، علمی، اجتماعی، فرهنگی، حقوقی و رشد محیط زیست متبلور می شوند. ما گرایشهای شورشی و جنبشی در ذهن و روح شما به شما مردم می گوییم که آخوند جماعت هیچ کدام از اینها را نه می فهمد و نه می تواند بخواهد و انجام دهد. فقط می تواند آگاهانه و نا آگاهانه خرابی و ویرانی به بار بیاورد. چرا؟ چون موارد لازم و مهم بالا که قانون طبیعت است را در طول هزار و چهارصد سال رعایت نکرده و به همین خاطر کره زمین مادرمان به این رژیم و ایدئولوژی مذهبی افراطیش پشت کرده و این رژیم رفتنی است. کره زمین مادرمان از شما فرزندان ایرانیش می خواهد که به دشمن آخوندی اجازه ندهید که گرایشهای شورشی و جنبشی شما را با اصلاحات دروغین خراب کند و شما را برای چندرغاز مزد به جان هم بیندازد. این شما هستید که برای خودتان تصمیم می گیرید. کسی نباید شما را غافل و برای شما تصمیم بگیرد، مثلا فریب امثال فراخوان جوانان محلات تهران و منشوربازی ها و به اورشلیم رفتنها از طرف هر کسی را نخورید. اگر کسی خواست به شما کمک کند.

اول بدانید که کیست، در چه وضعیتی قرار دارد. آیا وابستگی به جایی دارد؟  از کس یا کشوری دستور می گیرد؟

چرا می خواهد به شما کمک کند؟ حرف حسابش چیست و تا چه اندازه حرفش محتوای درست دارد؟ آیا او می خواهد در زندگی شما دخالت بکند؟آیا شما با دخالت او موافق هستید؟ تاچه حد و تا چه مرزی موافق چنین دخالتی هستید؟ آیا بهتر نیست که پیشنهاد او را با دیگرانی که به آنها اطمینان دارید در میان بگذارید؟

این جور برخوردکردنها شما افراد را فعال و به خود متکی و قادر می سازد که در برخورد با واقعیات اجتماعی و محیط زیست آگاهانه تر برخورد و در زمینه های مختلف صاحب نظر باشید و با همفکری و کار تشکیلاتی خُرد و درشت از مشکلات فردی و جمعی آگاهانه بکاهید تا گرفتاری ها، توهم، انزوای ذهنی و روحی شما کم شود. فرد و  افراد باید جمع دو نفره، سه نفره و چند نفره با هم ترتیب بدهند و در هر سطحی مایل هستند کار تشکیلاتی در سیاست، اجتماع، اقتصاد، فرهنگ  و حتی در خانواده انجام بدهند، البته کارهای بزرگ دقت بیشتر و امنیت بیشتری لازم دارند و حساب شده تر باید جلو بروند. افراد می توانند تحت تاثیر عقل و احساس همدیگر و با کار تشکیلاتی منظم از نظر ذهنی، روحی، عقلی و احساسی در اندازه های مختلف رشد کنند. این رشدها هم شورشی و هم جنبشی هستند و افراد می دانند که فردی و جمعی کجاها شورشی و کجا ها جنبشی برخورد کنند. به همین خاطر افراد نسبت به هم کمتر اصطکاک و برخوردهای آنها با هم به همکاری سازمان یافته و سازنده تبدیل و کم کم افراد به هم نزدیک می شوند. جامعه ایران و جنبش انقلابی مهسا را بهتر و بیشتر می شناسند و موضع درست تری با خودشان و با اجتماع و این جنبش  انقلابی خواهند داشت.موفق و پیروز باشید! پاینده و جاویدان ایران عزیز ما!

 

 

 

 

خیام، كدام است؟!

گردآوری: گروه فرهنگ و هنر سیمرغ

به مناسبت روز بزرگداشت شاعر حكیم

براستی خیام كیست؟

آن شاعر دائم الخمر هدونیست و لذت پرستی كه صادق هدایت معرفی می‌كند و گویا نظیرش را می‌توان در كتاب «حافظ به روایت شاملو جست

یا حكیم الهی بزرگی كه رباعیاتش چشمه‌های‌جوشان حكمت و معرفت والای اوست؟

درباره‌اش مدام این بیت را تكرار می‌كنند: «هر طایفه‌ای به من گمانی دارد/ من زان خودم، هر آنچه هستم هستم» اما آیا كسی نمی‌داند او واقعاً كیست؟ آیا پندار دیگران همه گمان‌هایی باطل است؟

یا نه، خیام هم مثل حافظ و دیگر شعرای نامی ‌ایران از برخی اتهامات ظاهربینانه مبراست و هرگز نمی‌توان قرائتی این چنین پست و نازل از او داشت؟ آیا اصلاً شناخت ریشه فكری خیام مهم است یا تنها باید به هنر او توجه كنیم؟

بهاءالدین خرمشاهی كه به دلیل تحقیقات حافظ پژوهانه ارزنده‌اش و نیز مخالفت علنی‌اش با روایت شاملو از حافظ، چهره نام آشنایی در ادبیات معاصر ماست، در دفاع از خیام نیز به‌طور غیرمستقیم نوك پیكان انتقاد خود را متوجه همفكر پیشین شاملو، صادق هدایت می‌كند. این نوشتار نگاهی دارد به آن قرائت و این نقد.

صادق هدایت در یادداشت «شرح حال حكیم عمر خیام» در كمال اختصار سعی بر رد گمانه‌های مختلف در مورد شخصیت خیام دارد تا در نهایت گمانه خود را بی‌هیچ «شاید» و «گویا» و «اگر»، با جزمیت تمام اعلام كند. نخست درباره صوفی بودن خیام می‌نویسد: «هرچند خیام در رباعیات خود مضامین و الفاظ صوفی استعمال نموده اما زمینه خیالات و مستی كه دائماً نصیحت می‌كند به هیچ‌وجه مشابهتی با عقاید این طایفه ندارد» (1) و درباره طبیعی بودن او اضافه می‌كند: «در بعضی از رباعیات خود اقرار می‌كند به محدود بودن علم و ناتوانی انسان در معرفت حقیقت اشیا و اسراری كه احاطه شده‌ایم. بالاخره منتهی می‌شود به اعتراف یك قوه مافوق‌الطبیعه كه فكر انسان در شناسایی آن به جایی نمی‌رسد یا به عبارت دیگر به كنه واجب‌الوجود نمی‌توان پی برد، پس طبیعی نامیدن خیام نیز خطا خواهد بود» و بالاخره در رد زاهد بودن خیام چنین می‌نگارد: «خیام را زاهد هم نمی‌شود گفت بلكه فیلسوفی بوده كه از اشیای ظاهر و محسوس طلب آسایش و شادی می‌كرده است. چیزی كه بیشتر ذهن خیام را به خود معطوف داشته عبارت از مسائل مهمه زندگی، مرگ، قضا، جبر و اختیار بوده و هر قدر كه علوم و فلسفه و مذهب را برای حل آن مسائل به كمك طلبیده هیچ كدام او را قانع نمی‌كنند. بنابراین یأس و ناامیدی تلخی به او روی داده كه منجر به شكاكی می‌شود. پس دارویی به از شراب نیافته و مانند «بودلر» (Baudelaire) تشكیل بهشت مصنوعی (Paradis Artificels) می‌دهد، یعنی ترجیح خواب و مستی را بر شادی‌های پستی كه یقیناً انتظار فراموشی آن را می‌داشت

در كتاب «ترانه‌های خیام» هدایت دیگر از این نیز فراتر می‌رود و بصراحت همه رباعیات خیام را كه موضوعشان مذهب و تصوف است، جعلی می‌شمارد و تنها 14 رباعی ویژه را سروده قطعی خود خیام عنوان می‌كند: «خیام نه تنها صوفی و مذهبی نبوده، بلكه برعكس یكی از دشمنان ترسناك این فرقه به شمار می‌آمده… از این قرار 14 رباعی مذكور سند اساسی این كتاب خواهد بود و در این صورت هر رباعی كه یك كلمه یا كنایه مشكوك و صوفی مشرب داشت نسبت آن به خیام جایز نیست

درست است كه رباعیات جعلی منسوب به خیام بسیار است و اشعار واقعی او نیازمند شناسایی كارشناسانه است، اما آیا محدود كردن تفكر یك شاعر به تنها یك مضمون واحد بیشتر عملی انحصارگرایانه و خودخواهانه نیست تا شناخت صادقانه تفكر او؟

به نظر می‌رسد آنچه صادق هدایت را به چنین قضاوت مطلقی واداشته همان سوالی است كه وی خود در ابتدای كتاب مطرح و پاسخ آن را از پیش منفی فرض كرده است. این‌كه «مضمون این رباعیات (رباعیات فراوان منسوب به خیام) روی فلسفه و عقاید مختلف است از قبیل الهی، طبیعی، دهری، صوفی، خوشبینی، بدبینی، تناسخی، افیونی، بنگی، شهوت پرستی، مادی، مرتاضی، لامذهبی، رندی و قلاشی، خدایی، وافوری و … آیا ممكن است یك نفر این همه مراحل و حالات مختلف را پیموده باشد و سرانجام فیلسوف، ریاضیدان و منجم هم باشد؟»
حال آیا پاسخ این سوال نمی‌تواند مثبت باشد؟ مگر نه این‌كه عالم شعر عالم نماد، استعاره، تمثیل و ایهام است و زبانش زبان علم نیست؟ مگر می‌توان با شعر معامله متن فلسفی كرد و از واژگان آن انتظار مدلول واحد و مشخص وضعی و قراردادی داشت؟

چنین متنی كه دیگر شعر نیست. انتقاد ما به هدایت نیز بیشتر از همین روست نه چون خیام را لامذهب دانسته و بی‌دین شمرده است.

قضاوت درباره ایمان و الحاد شاعر امری است جداگانه كه فرع بر زبان هنری شاعر است.

مخالفت ما با تقلیل مقام هنرمند به فیلسوف و نظریه‌پرداز و واعظ (دینی یا غیردینی) است كه به موجب آن نتوان گستردگی مضامینی را كه در نگاه علمی‌ و یكسویه گاه حتی متضاد به نظر می‌رسند برتافت وگرنه هدایت در روایت خود از خیام آنقدر صداقت داشته كه در مقابل رد رباعیات مذهبی، برخی رباعیاتی را هم كه در وصف هرزگی وارد شده مردود بشمارد: «رباعیاتی كه اغلب دم از شرابخواری و معشوقه بازی می‌زند بدون یك جنبه فلسفی یا نكته زننده یا ناشی از افكار نپخته و افیونی است و سخنانی كه دارای معانی و مجازی سست و درشت است می‌شود با كمال اطمینان دور بریزیم

گفتنی است مراد ما از این سخن، تأیید نظریه فرمالیست‌ها نیست كه تنها قالب هنری را معیار قرار می‌دهند و به عوالم فكری و اعتقادی هنرمند وقعی نمی‌گذارند. غرض، مسیر درست شناخت است.

می‌خواهیم بگوییم راه شناخت ایمان یا الحاد خیام برخورد علمی‌ و فلسفی با زبان شعری و هنری او و از واژه انتظار مدلول واحد داشتن نیست.

در صورت تقلیل مقام هنرمند به فیلسوف و نظریه‌پرداز، نمی‌توان گستردگی مضامینی را كه در نگاه علمی و یكسویه گاهی حتی متضاد به نظر می‌رسند، دریافت

اما بهاءالدین خرمشاهی چه می‌گوید. در پیشگفتار خرمشاهی بر ویرایش جدید او از كتاب «رباعیات خیام با تصحیح، مقدمه و حواشی محمدعلی فروغی و قاسم غنی» در بخشی با عنوان «باده خیام» می‌خوانیم: «اگر اشاره‌ها و مضمون‌‌سازی‌های خیام در پیرامون باده و ستایش مستی و بی‌خبری در رباعیات او، به معنی حقیقی گرفته شود، از خیام ژرف‌اندیش كه حكیم و ریاضیدانی والامقام و به احتمال بسیار شاگرد [و در غیر این صورت پیرو فلسفه] ابن سینا بوده است، چهره فردی بی‌مسوولیت و لاابالی و دائم الخمر و لذت‌باره و می‌پرست و تلف‌كننده وقت و عمر و كار و كارنامه ارائه می‌دهد. در شعر حافظ هم اشاره به می ‌و مطرب و تصویر و توصیف میخانه و خرابات بسیار است، ولی… از تعمق در شعرشان برمی‌آید كه باده‌ای كه می‌ستایند و بر محور آنچه بسیار مضامین و معانی ژرف پدید می‌آورند، غالبا بالصراحه باده انگوری نیست، بلكه به تعبیر راقم این سطور (در آثار حافظ پژوهی‌اش) باده ادبی است. یعنی باده مجرد و انتزاعی و زیبایی شناختی و هنری و هنرآفرین.» (3) سپس ویراستار محترم در تایید این مدعا اضافه می‌كند: «پژوهندگان پیشین هم به این حقیقت توجه داشته‌اند.

شادروان فروغی در جایی از اوایل مقدمه‌اش در همین مجموعه حاضر می‌گوید كسانی كه از رباعیات خیام استنباط می‌كنند كه او شرابخواره و فاسق بوده است، اشتباه و سطحی‌نگری می‌كنند و غافلند از این‌كه «در شعر غالباً می‌ و معشوق به نحو مجاز و استعاره گفته می‌شود.

وقتی خیام می‌گوید دم را غنیمت بدان و شراب‌بخور كه به عمر اعتباری نیست، مقصود این است كه قدر وقت را بشناس و عمر را بیهوده تلف مكن و خود را گرفتار آلودگی‌های كثیف دنیا مساز» و سپس می‌افزاید كه بزرگانی از معاصران خیام به او كمال احترام و حرمت را می‌نهاده‌اند و او را امام و حجه‌الحق می‌خوانده‌اند و هیچ‌یك میخوارگی و فسق و فجور یا فساد عقیده یا بی‌مبالاتی به او نسبت نداده‌اند.»

خرمشاهی در ادامه، اشاره به‌جایی دارد. به این‌كه حال چه لزومی ‌داشته و چرا امثال خیام و حافظ و دیگران از می ‌و معشوق دم زده‌اند: «پاسخش این است كه این اندیشه‌وران هنرمند یا هنرمندان اندیشه‌ور اگر اهل فسق نبوده‌اند، اهل زهد و زهدفروشی هم نبوده‌اند و نمی‌خواسته‌اند هم كه مانند ناصرخسرو یا ابن یمین از پند و پارسایی سخن بگویند.

این هنرمندان به ارزش زیبایی آفرینی می‌ و معشوق و مطرب توجه داشته‌اند و طرفدار نظریه هنر برای هنر بوده‌اند و قدر شعر را بالاتر از آن می‌دانسته‌اند كه وسیله و در خدمت مقاصد غیرهنری  ولو اخلاقی  باشد.» اشاره هوشمندانه و بجایی است، اما پاسخ خرمشاهی بی‌نقص به نظر نمی‌رسد.

درست است كه می‌توان انگیزه روی آوردن حافظ به می‌ و معشوق و مطرب و باده را دوری گزینی از زهدفروشی و ریا دانست، اما نخست این مخالفت تنها با زهد‌ فروشی است و نه زهد و زهدفروشی چنانچه از مضمون این بیت حافظ: «مرا كه نیست ره و رسم لقمه پرهیزی/ چرا ملامت رند شرابخواره كنم» به روشنی می‌توان آرزومندی پرهیز و خویشتنداری و ارزش زهد و تقوا را دریافت و ثانیا ادعای طرفداری این بزرگان از تئوری هنر برای هنر ادعای پخته و سنجیده‌ای نیست و شاید تنها با مسامحه در معنای این نظریه قابل‌پذیرش باشد. تئوری هنر برای هنر ماحصل یك چرخش مبنایی تاریخی از آزادی هنرمند از تعلق به آزادی او از تعهد است؛ چنانچه بر همین ریشه و اساس است كه هنر مدرن و به‌طور خاص آبستره پا به عرصه وجود می‌گذارد و هنرمند تا حد امكان به تجرد و انتزاع فارغ از محتوا و درونمایه مشخص روی می‌آورد. خیام را نمی‌دانیم، اما ساحت حضرت حافظ بی‌تردید از این اتهام مبراست و هنر او بسیار فراتر از تئوری‌ها و نظریه‌های اومانیستی مدرن و پسامدرن و امثال اینهاست.

حافظ پیش از آن‌كه شاعر بزرگی باشد حكیم الهی  و نه فیلسوف  ‌بزرگی است كه نام «لسان الغیب» به حق شایسته اوست.

حافظ فراتر از این اعصار و قرون بشری و نظریه‌های ابطال پذیرش است

بازگردیم به سوال نخست. براستی خیام كیست؟

آیا می‌توان پاسخی درخور به این پرسش داد؟

شاید، ولی نه از هر طریقی و با هر شیوه ممكن. خیام، دانشمند، حكیم، فیلسوف، منجم یا هرچه باشد پل ارتباطی ما با او، شعر اوست. رباعیاتی كه پیش از آن‌كه حرف و پیام و نظریه داشته باشند، شعرند و برای دریافت معنای آنها ‌باید از دریچه هنر وارد شد. می‌بایست آرایه ادبی را بشناسیم چنانچه پژوهندگان دینی نیز مطول می‌خوانند و برای فهم قرآن خود را بی‌نیاز از شناخت آیین بلاغت نمی‌دانند و صد البته این كجا و آن كجا.

 

 

 

 

حکومتی که کودک میکشد….

محمودرضا صالحی

در حکومت حاکم بر ایران که نقض حقوق شهروندان پیر از جوان نمی‌شناسد در این بین نقض حقوق کودکان و نوجوانان نیز دیده میشود به طوری که میتوان مشاهده کرد کودکان و نوجوانان را با شلیک گلوله به قتل میرسند به وحشیانه‌ترین شکل شکنجه میشوند زندانی میشوند سؤال این است کجای دنیا به کودکانی معصوم گلوله شلیک می‌کنند کودک‌هایی که از لحضه تولد به دلیل اینکه تنها داخل ایران به دنیا آمده که حکومتی حکومت میکند که درش دمکراسی آزادی عقیده و بیان و حتی درش حقوق اولیه مانند حق حیات هم به آنها تعلق نمی‌گیرد.

بی‌گناه متولد می‌شوند و به دلخراش‌ترین و درناک‌ترین روش توسط مأموران حکومتی مورد هدف شلیک گلوله قرار می‌گیرند و خانواده‌های آنها تهدید می‌شوند و تحت فشار شدید فشارهای حکومت قرار می‌گیرند. حتی بعد مرگ هم به اجساد آنها هم رحم نمی‌کنند اقدام به ربودن اجساد آنها از خانواده‌های داغدار می‌کنند و داغ بیشتری را بر دل خانواده‌ها می‌گذارند و قتل و اتفاقات ناخوشایند نوجوانان و جوانان در کشور ما صورت می‌گیرد در حالی که در کشورهای دیگر آنها را آینده و سرمایه هر کشور می‌نامند به آنها بها می‌دهند. زیرا ویژگی فعال مهمترین این گروه‌ها محسوب می‌شوند و سرمایه‌های بنیادی و ارزشمند هر جامعه هستند که به عنوان هدف و عامل برنامه‌های رشد و توسعه اقتصادی، اجتماعی، فرهنگی و سیاسی مورد توجه قرار می‌گیرند .

در کشور ما همواره این دیدگاه اینکه که جوانان آینده‌سازان جامعه هستند و به لحاظ برنامه‌ریزی‌ها و ساختارهای اجرایی دارای باید اولویت اساسی باشد وجود ندارد و به و کشتن آینده سازان ایران می‌پردازند .می‌توان مشاهده کرد در اعتراضات اخیر نوجوانان زیادی به سطح شهر برای اعتراض آمده‌اند تا آزادی که از بدو تولد از آنها گرفته شده را مطالبه کنند به خیابان‌ها آمدن نوجوانان از جمله دلایل مشترک نوجوانان این است که به دنبال زندگی نرمال و عادی هستن بدون فقر بدون حکومت اسلامی این نوجوانان آزادی‌های مختلف از جمله آزادی عقده و بیان را می‌خواهند حقوق انسانی‌شان را می‌خواهند و از وضعیت که از حکومت ظالم مشاهده کردن ناکار آمدی حکومت این نسل را خسته کرده با توجه به اینکه هر انسانی میل به زندگی کردن و زنده بودن دارد نوجوانان را به سطحی از ناامیدی رسانده است به طوری که عقیده دارند که اعتراض می‌کنند تعداد زیادی از هم نسل‌شان کشته می‌شوند بهتر از این است که به دلیل‌های مختلف که مردم رو شکنجه می‌کنند مانند وضعیت بد اقتصادی خفه کردن مردم عادی در خفا کشته بشوند بدون هیچ اعتراضی به ظلمی که در حق‌شان شده مرگ دردناک را تجربه کنند و از صحفه دنیا محو شوند و حکومت به کشتار خودش بی‌شرمانه ادامه دهد بدون اینکه آب از آب تکان بخورد پس نوجوانان و کودکان که شاهده قتل‌های سریال حکومت بودن و هم چنین مشکلات اقتصادی در ایران و نبودن هیچ گونه آزادی در ایران زجر کشیدن والدین‌شان از سوی حکومت بودند برای اتمام تمامی ظلم‌ها دانش‌آموزان  در کنار دانشجویان و دیگر اقشار جامعه ایستادند و کشته شدند کودکان و نوجوانان کشته ‌شده در خیزش ۱۴۰۱ ایران افراد زیر ۱۸ سالی بودند که در خیزش ۱۴۰۱ ایران کشته‌ شدند و طبق آمار تعداد آنها تا یازدهم آذر ۷۰ کودک به ‌دست نیروهای حکومتی نظام جمهوری اسلامی در ایران کشته‌ شدند. تمامی این کودکان توسط نیروهای امنیتی جمهوری اسلامی یا با شلیک سلاح گرم یا در اثر ضرب و شتم، جان خود را از دست داده‌اند. تاکنون هیچ پرونده قضایی برای قتل کودکان تشکیل نشده ‌است و تحقیقات مستقل و معتبری درباره قتل این کودکان انجام نگرفته ‌است. ولی سؤال این است چند کودک بی‌گناه دیگر باید کشته شوند یا به بیان دیگر چند کودک باید کشته شوند که حاکمان ظالم کودک‌کش فقط حکومت کنند؟

جواب این است  کشتار تنها یه ملت معترضان برای حکومت کردن ادامه این جمهوری ننگین اسلامی در ایران کفایت می‌کند با کشته شدن کودکان و نوجوانان پاک ایرانی تنها یک چیز را این حکومت بیان می‌کند ، که حکومت‌های ظالم مثل حکومت رو کار حال حاضر ایران برای بقای خودش حاضر هست هر کاری را انجام دهند ولی با توجه به خرد جمعی تکثیر شده در اقشار و سنین مختلف و تفاوت اعتراضات اخیر نسبتاً به گذشته می‌توان امیدوار بود که ظلم حاکم بر ایران ادامه نخواهد داشت. کودک ستیزی و کودک کشی رژیم جمهوری اسلامی نه تنها بخشی از سرکوب یک نظام تمام گراست، بلکه همچنین ریشه در ماهیت دین سالارانه ی این رژیم دارد. قوانین اساسی، مدنی و کیفری جمهوری اسلامی بر شریعت اسلامی استوار است که در آن کودک به عنوان یک شحصیت مستقل جای ندارد و درنتیجه از حقوق ویژه خویش برخوردار نیست.کودک کشی در نظام جمهوری اسلامی نمودی است بارز از این واقعیت که نظام جمهوری اسلامی به هیچ اصل انسانی پای بند نیست و از درنده‌ترین جانوران روی زمین نیز بی رحم تر است.

 

 

 

اوکراین هرگز نمی‌میرد!

هرمز دیّار

مروری بر تاریخچه‌ی قحطی بزرگ اوکراین و پیامدهایش

در نخستین ساعات نهم نوامبر ۱۹۳۲ نادیا، همسر استالین، با تپانچه‌ای کوچک به زندگی خود پایان داد. در گواهی فوت او، علت مرگ، آپاندیسیتِ حاد قید شد. همه اما می‌دانستند که علت خودکشیِ نادیا، اعتراض به سیاست‌های غلط استالین است و فریادی بلند علیه قحطیِ گسترده در کشور.[1] مدتی قبل خواهرزاده‌ی خردسالِ نادیا، که برای دیدن عمویش به خارکف سفر کرده بود، در ایستگاه راه‌آهن با گدایانی مواجه شد که از فرط گرسنگی پوست‌واستخوان شده بودند. دخترک ماجرا را برای مادرش بازگفت و مادر نیز مشاهدات دخترش را برای استالین نقل کرد. استالین اما قضیه را نپذیرفت و آن را به حساب تخیلات کودکانه گذاشت.

با این حال، استالین به‌خوبی می‌دانست که قحطی با چه شدتی، مناطقی از شوروی، به‌ویژه اوکراین، را در بر گرفته است. چند سال قبل، در ژانویه‌ی ۱۹۲۸، زمانی که او هنوز چهره‌ی خون‌‌آشام خویش را به‌طور کامل نشان نداده بود، به مناطقی از سیبری سفر کرد، و همه‌جا اهالی را تشویق کرد که نانِ خود را به بهایی ناچیز به دولت بفروشند. در اومسک، یکی از روستاییان ساده‌دل و جسور، از میان جمعیت، فریاد برآورد که: «هی گرجی، برامون لزگی برقص تا بِهِت نون بدیم!»

استالین می‌دانست که این فریاد نه از سر شوخی، بلکه از روی تنگ‌دستیِ ناشی از خشک‌سالی است. با این وصف، او همان روزها زهر خود را ریخت و، در تلافی، بخشنامه‌ای صادر کرد که به موجب آن، کسانی که نانِ خود را تحویل دولت نمی‌دادند باید سرکوب می‌شدند.

 سال بعد، در ۱۹۲۹، نان جیره‌بندی شد. سیاست‌های نادرست استالین، از جمله صنعتی‌سازیِ بی‌رویه و اشتراکی‌سازیِ اجباریِ مزارع و مصادره‌ی غلات روستاییان، کشور را به ورطه‌ی نابودی کشانده بود. او نیز از وضعیت بغرنج شوروی هراسان بود. اما در مورد اوکراین کابوس دیگری داشت: مدت‌ها بود که می‌دانست پیوند روشنی میان مشکل جمع‌آوریِ غلات و تهدید ملی‌گرایی در اوکراین وجود دارد. تازه همین یک دهه‌ی قبل بود که شورش دهقانان، بلشویک‌ها را وادار به عقب‌نشینی کرده بود و حالا استالین از تکرار تاریخ، سخت هراس داشت. چشم‌انداز شورش یا انقلابی دیگر واقعی به‌نظر می‌رسید. با این حال، بحران قحطی، فرصتی تکرارنشدنی بود برای از میان بردن روستاییان و دهقانان اوکراین و نابودیِ فرهنگ، زبان و جنبش ملیِ آن جمهوری که خاستگاهش روستاییان و دهقانان بودند. در یک کلام، قحطی فرصتی طلایی بود برای امحای اوکراین و زدودن آن از صفحه‌ی تاریخ. در درازنای تاریخ، جغرافیای ویژه‌ی اوکراین، هماره سرنوشت این سرزمین را رقم زده بود. پهن‌دشت‌های فراخ و بازِ شرق این سرزمین، هیچ‌گاه نتوانسته بود مانع از ورود دیگر ملت‌ها به این سرزمین شود. چنان‌که نیکلای گوگول، نویسنده‌ی شهیر اوکراینی، می‌نویسد: «اگر یک مرز طبیعی مثل کوه یا دریا در یک سمت وجود می‌داشت، ساکنین اینجا نظام سیاسی خود را داشتند و ملتی مجزا را شکل می‌دادند.»

با این حال، در اواخر سده‌های میانه، زبان اوکراینیِ متمایزی با ریشه‌های اسلاوی وجود داشت و اوکراینی‌ها آداب‌ورسوم، پهلوانان و افسانه‌های خود را داشتند. در آن هنگام، اوکراین مستعمره‌ی امپراتوری‌های اروپایی بود. ناحیه‌ای که میان امپراتوری روسیه و اتحادیه‌ی متحدالمنافع لهستان و لیتوانی دست‌به‌دست می‌شد. تا جایی که گاه قوای اوکراینی در دو سوی خط مقدم جنگ، در برابر هم قرار می‌گرفتند. این است که «اوکراین» در هر دو زبان روسی و لهستانی، «سرزمین مرزی» معنا می‌دهد.

روس‌ها و لهستانی‌ها، با وجود اقرار به تمایز زبانی و فرهنگیِ مردمان اوکراین، هرگز حاضر نبودند که به استقلال سرزمین اوکراین اذعان کنند. چنان‌که ویساریون بلینسکی، نظریه‌پرداز پیشگام ملی‌گرایی روسی در سده‌ی نوزده، که اوکراین را به تحقیر «روسیه‌ی کوچک» و اوکراینی‌ها را «روس‌های کوچک» می‌نامید، در جایی نوشت: «تاریخ روسیه‌ی کوچک مانند جویبار کوچکی است که به نهر بزرگِ تاریخ روسیه می‌ریزد. روس‌های کوچک هماره یک قبیله بوده‌اند نه یک ملت، تا چه رسد به یک کشور.»[6] در مقابل، لهستانی‌ها، سرزمین‌های خالیِ شرقِ اوکراین را «سرزمین وحشی» می‌خواندند.

در پس این نگرش‌ها، انگیزه‌ای اقتصادی وجود داشت: خاکِ غنیِ اوکراین. از دیرباز خاکِ حاصل‌خیز این منطقه شهره‌ی خاص‌وعام بود. هرودت در مورد «خاک سیاه» اوکراین می‌نویسد: «هیچ‌جا به اندازه‌ی کرانه‌ی نهرهای اینجا حاصل‌خیز نیست؛ تازه جایی هم که غلات کاشته نمی‌شود، علفزارهایش از همه‌جای دنیا پربرکت‌تر است.»

 دوسوم اراضی اوکراین امروزی سیاه‌خاک است. این مزیت به‌همراه آب‌وهوای معتدل به کشت‌گران اوکراینی اجازه می‌دهد که دوبار در سال گندم بکارند. نظریه‌پردازان روس و لهستانی حق داشتند که برای حفظ چنین ثروت بی‌حسابی نظریه‌هایی تاریخی ببافند.

«اوکراین» در هر دو زبان روسی و لهستانی، «سرزمین مرزی» معنا می‌دهد.با این همه، آنچه در طول تاریخ، اوکراینی‌ها را متحد نگاه داشت، زبان اوکراینی بود. طرفه آنکه این روستاییان و دهقانان، و نه شهرنشینان، بودند که شعله‌ی زبان اوکراینی را، به‌رغم تاخت‌وتاز اقوام مهاجم، روشن نگه داشتند. در حالی که بیشتر شهرنشینان اوکراین به زبان‌های روسی، لهستانی و ییدیش حرف می‌زدند، روستاییان به اوکراینی سخن می‌گفتند. پیوند میان زبان و روستانشینی بدین معنا بود که جنبش ملیِ اوکراین همواره از یک چاشنیِ قویِ «دهقانی» برخوردار بوده است.

 بی‌جهت نبود که در سده‌های پیشین، روشنفکران اوکراینی، کار بیداریِ ملی را با احیای زبان و رسوم روستایی آغاز کردند. و باز بی‌جهت نبود که لنین به دهقانان اعتماد نداشت و طرزفکر دهقانان خرده‌مالک را ــ که بعدها «کولاک» نامیده شدند ــ  همانند خرده‌سرمایه‌داران می‌دانست. این پندار، که دهقانانِ خرده‌مالک، در اساس نوعی سرمایه‌دار و ضدانقلاب‌اند، در سال‌های بعد، و با به‌قدرت رسیدنِ استالین، به پیامدهای مرگباری انجامید.استالین که برای گرداندن چرخ صنعتی‌سازیِ خویش به‌شدت به غلات اوکراین و صادرات آن نیاز داشت، به مصادره‌ی غلات و تحویل اجباریِ کیسه‌های گندم به دولت روی آورد. بسیاری از دهقانان اوکراینی از زمین‌های خود محروم و به کار در مزارع اشتراکی ناچار شدند، تا بازده و حاصل کار بیشتر شود. نتیجه اما وارونه بود. کشاورزانی که زمین‌های خود را ترک گفته بودند ساعت‌ها در مزارع اشتراکی کار می‌کردند و آخر روز، خوراک ناچیزی دریافت می‌داشتند که حتی گرسنگی‌شان را رفع نمی‌کرد. در نتیجه، مردم به سرقت از مزارع اشتراکی و انبارهای غلات روی آوردند. اعلامیه و قوانین سخت‌گیرانه‌ای که در هفتم اوت ۱۹۳۲ به تصویب رسید واکنشی به این دسته از خرده‌دزدی‌ها بود. بنابر ماده‌ی دوم این اعلامیه، سرقت از کالخوز و منابع اشتراکی، مجازات اعدام یا ده سال حبس در اردوگاه‌های کار اجباری را در پی داشت. در پایان همان سال بیش از صدهزار نفر به ده سال حبس در اردوگاه‌های کار اجباری محکوم شدند. اینک اگر هوگو زنده می‌بود ژان‌والژان‌های بسیار بیشتری برای نگارش «بینوایان» در اختیار داشت. شگفتا که در همان زمان، در مسکو و شهرهای پیرامونش اثری از گرسنگیِ شدید دیده نمی‌شد. از قرار معلوم «تنها اوکراین بود که به این تاج خار مفتخر شده بود.»

با این همه، این پایان کار نبود. هزاران اوکراینی راهی مرزها شده و در آن نواحی، برای قرصی نان ملتمسانه گدایی می‌کردند. سیل آوارگان اوکراینی، حکومت استالین را به هراس انداخت. آوارگان، علاوه بر انتشار اخبار قحطی، مواضع ضدانقلابی‌شان را نیز با‌ خود به هر سو می‌بردند! نتیجه معلوم بود: دیگر بلیت قطار به روستاییان اوکراینی فروخته نمی‌شد و مرزها نیز به روی آنها بسته شد. استالین ابتکار دیگری نیز به خرج داد: صدور نوعی گذرنامه‌ی داخلی. حالا سفر به نواحیِ داخلیِ جمهوری نیز مستلزم گذرنامه بود. مرزهایی نامرئی میان روسیه و اوکراین کشیده شد. یک دیپلمات لهستانی که در مه ۱۹۳۳ با اتومبیل از خارکف به مسکو سفر کرده بود، تأثیر این مرزبندی‌ها را به شکل زیر توصیف کرد:آنچه بیش از هر چیز، در طول سفر، توجه‌ام را جلب کرد، تفاوت آشکار میان روستاهای اوکراین و روستاهای مجاور در استانِ «سیاه‌زمین» (روسیه) بود. روستاهای اوکراین روبه‌ویرانی است؛ خالی، تهی‌ازسکنه و فلک‌زده. کلبه‌ها نیمه‌مخروبه‌اند با سقف‌های فروریخته. خانه‌ی نویی دیده نمی‌شود. بچه‌ها و سالخوردگان مثل اسکلت می‌مانند. خبری از گاو و گوسفند نیست… سپس، وقتی وارد (روسیه) شدم احساس کردم که از مرز شوروی وارد اروپای غربی شده‌ام.

تحت این شرایط، روستاییان گرسنه و قحطی‌زده در روستاها محبوس بودند و اگر به‌شکلی به شهر می‌گریختند، به‌زور بازگردانده می‌شدند. این‌گونه برخوردهای ظالمانه فقط در جمهوریِ اوکراین و مناطق اوکراینی‌زبانِ شمال قفقاز معمول بود.

در این بین، اگر صدای اعتراضی برمی‌خاست به توطئه‌ی ضدانقلاب و جاسوس‌های مرتبط با لهستان نسبت داده می‌شد. بازار کشفِ گروه‌های «منحطِ ارتش سفید کولاک» نیز داغ بود.

استالین، گناهِ قحطیِ سیاسی و خودساخته را به گردن کولاک‌ها (دهقانان متمول یا خرده‌مالک‌) انداخته بود. اما همان زمان، برخی از صاحب‌ نظران منصف پی برده بودند که همه‌ی اتهاماتی که استالین به کولاک‌ها وارد ساخته بی‌پایه و اساس است. چنان‌که واسیلی گروسمن، نویسنده‌ی پرآوازه‌ی رمانِ پیکار با سرنوشت، در کتاب همه‌چیز جریان دارد، نوشت:دیگر اسیر این افسانه نیستم. اینک به‌‌چشم می‌بینم که کولاک‌ها نیز انسان‌اند. اما چرا آن‌وقت‌ها قلبم این‌قدر ­­از سنگ بود؟ وقتی این چیزها داشت اتفاق می‌افتاد، همان وقت که این مصائب در پیرامونم رخ می‌داد؟ حقیقت این است که من کولاک‌ها را انسان نمی‌دیدم. بارها شنیده بودم  که همه مدام می‌گویند «اونا انسان نیستن، اونا یه مشت آشغالِ کولاک‌َان.»در زمستان ۱۹۳۳-۱۹۳۲ مصائب قحطی‌زدگان به اوج خود رسید. تیم‌هایی از بریگادها در روستاها دوره افتادند و به‌دنبال هر نوع خوراکی، خانه‌ها را تفتیش می‌کردند. آنها تا آنجا پیش رفتند که از سر سفره‌ی خانواده‌ای که با غذایی ناچیز شکمشان را سیر می‌کردند، نان را برداشتند؛ نان نیم‌پخته را از تنور بیرون کشیدند؛ مردی را درون اجاق داغ کردند تا محل قایم‌کردن گندم‌ها را لو بدهد؛ روی ماهی‌های شوری که خوراک کشاورزها بود اسید ریختند و خلاصه طوری رفتار کردند که اهالی فکر می‌کردند با عده‌ای دگرآزار طرف‌اند. بدتر از همه آن‌که، بسیاری از بریگادها از جمعیت دهقانیِ اوکراین بودند و همسایگانِ قدیمی قربانیانِ خود. همانند دیگر نسل‌کشی‌های تاریخ، آنها متقاعد شده بودند کسانی را بکشند که خیلی خوب می‌شناختندشان. اینجا نیز قاعده‌ی «ابتذال شر»، مصادیقِ خود را یافته بود.رفته‌رفته، گرسنگی، مرزهای جدیدی از ویرانی را آشکار ساخت. یکی از بازماندگان به یاد می‌آورد که مادرش «مثل جامی شیشه‌ای شده بود که با آب زلال چشمه پر شده باشد. طوری که تمام (درون) بدنش (از روی پوست) دیده می‌شد…»

مرگ، دیگر نه در حالت خوابیده، بلکه در تمام حالات به سراغ آدم‌ها می‌‌آمد. حتی خیلی‌ها در حین راه‌رفتن می‌مردند. با این حال، عفریت قحطی هنوز هم راضی نشده بود.

این پندار، که دهقانانِ خرده‌مالک، در اساس نوعی سرمایه‌دار و ضدانقلاب‌اند، در سال‌های بعد، و با به‌قدرت رسیدنِ استالین، به پیامدهای مرگباری انجامید.

سرانجام نوبت آن رسید که گرسنگان از اخلاق و احساسات نیز تهی شوند. بی‌اخلاقی فرا‌گیر شد. از جمله، در وینیتسیا، دختری دوازده‌ساله به دلیل دزدیدن پیاز به‌دست مردم لینچ شد. بی‌تفاوتی به خودِ مرگ نیز رسید. افراد بدون هیچ عذاب وجدانی از روی اجساد رد می‌شدند. جسدها، مرده یا گاه حتی زنده، بدون تابوت، به داخل گودال‌ها پرتاب می‌شدند.

اما فاجعه‌ی باورنکردنی وقتی رخ داد که در اواخر بهار و تابستان ۱۹۳۳ «آدم‌خواری» رواج یافت. آدم‌خواری تا بدانجا پیش رفت که برای برخی به امری عادی بدل شد. حتی در یکی از روستاهای کی‌یف، والدین، کودکانِ خود را خوردند.در همین روزها بود که کنسول ایتالیا در خارکف گزارش داد که «تجارت گوشت انسان، رواج بیشتری یافته است.»

اما این دوران نیمه‌ی روشنی نیز داشت و برخی توانستند ذخایری بزرگ از توانایی و نیروی اراده را در خود کشف کنند. آنها با کوبیدنِ بلوط، آرد درست می‌کردند و آموختند که با برگ درخت، کیک درست کنند. برخی نیز خوش‌اقبال بودند و همسایگان قهرمانی داشتند که به داد آنها رسیدند. این قهرمانان، قربانیانِ همیشگیِ سده‌ی بیستم بودند که این بار استثنائاً جان‌به‌در برده بودند: یهودیان! از آن‌جا که بیشتر یهودی‌ها کشاورز نبودند از مصادره و رفتارهای ظالمانه در امان مانده بودند. این بار نوبت آنان بود که به یاری همسایگان خود بشتابند.

هر دو روی روشن و تاریک قحطی در حالی به‌وقوع پیوست که مقامات شوروی عملاً و رسماً بر قحطی سرپوش نهادند. در آن دوره، بایکوت خبری آسان‌تر بود و انکار سازمان‌یافته از همان ابتدای قحطی آغاز گشت. اساساً اینکه شوروی، بر خلاف قحطی سال ۱۹۲۱، زیر بار پذیرشِ درخواست کمک از کشورهای دیگر نرفت، بخشی از همین پنهان‌کاریِ بزرگ بود. البته سیاستِ انکار، جنبه‌های دیگری نیز داشت: از جمله، در سال ۱۹۳۳ هیچ سرباز اوکراینی‌ای نبود که از خانواده نامه‌ای به دستش برسد؛ به پزشکان گفته بودند که برای صدور گواهی فوت، علتی از خودشان در بیاورند و مرگ را نتیجه‌ی «بیماری عفونی» یا «ایست قلبی» ذکر کنند؛ در سطح روستاها بسیاری از دفاتر ثبت احوال ناپدید و نابود شد؛ حتی در سال‌های بعد، نتایج سرشماری به‌گونه‌ای دست‌کاری شد که با شعارهای دولتی جور در بیاید. وقتی به یاد می‌آوریم که جورج اورول، ۱۹۸۴ را تقریباً یک دهه پس از این قضایا نوشته است، متقاعد می‌شویم که او بیش از آنکه آینده‌ای تخیلی را وصف کند به شرح دقیق حوادثِ واقعیِ دنیای معاصر، به‌ویژه اتحاد جماهیر شوروی، پرداخته است.با این همه، کنترل حوادث در آن سوی مرزهای شوروی به این آسانی نبود و دیاسپورای اوکراینی با برگزاری اعتراضات خیابانی به افشاگری مشغول بودند. در نتیجه، استالین به راویانی خارجی نیاز داشت که روایت او را تأیید و بازگو کنند. در این بین، بازدیدکنندگان خارجی، بهترین همراهان پروپاگاندای دولتی بودند. در این میان، جورج برنارد شاو یکی از خفت‌بارترین مثال‌ها بود. شاو پس از پایان یک ضیافت شام، که در شوروی به افتخار او برگزار شده بود، ضمن تشکر از میزبان، خود را دشمن شایعه‌سازانِ شوروی‌ستیز دانست و گفت وقتی قرار بود که به شوروی بیاید دوستانش قوطی‌های کنسروی به او داده بودند تا در سفر گرسنه نماند. «اما من پیش از رسیدن به مرز، تمام قوطی‌ها را از پنجره… بیرون انداختم.»  برنارد شاو شوروی را «مملکت آینده» نامید. البته «دروغگوی عزیز» (لقبی که پاتریک کمبل به او داده بود) در پاسخ به این سؤال که چرا در شوروی نمی‌ماند، رندانه گفت: «انگلیس به‌واقع جهنم است، ولی من هم گنهکار پیری هستم که ناچار باید در جهنم به‌سر برم.» برنارد شاو در این رسوایی تنها نبود. والتر دورانتی، خبرنگار  نیویورک ‌تایمز، نیز در این بازی ناجوانمردانه شرکت جُست. دورانتی در فاصله‌ی سال‌های ۱۹۲۲ تا ۱۹۳۶ خبرنگار نیویورک‌ تایمز در مسکو بود. دولتمردان مسکو در ازای نقش‌آفرینی او، آپارتمانی بزرگ، اتومبیل و یک معشوقه در اختیارش گذاشتند و مجموعه‌ی مقالاتش در مورد موفقیت‌های برنامه‌ی اشتراکی‌سازی در شوروی توجه گسترده‌ای را به خود جلب کرد و جایزه‌ی پولیتزر را برای او به ارمغان آورد. او در ۳۱ مارس در کمال بی‌شرمی نوشت: «در مورد قحطیِ ادعاشده، تحقیقات جامعی انجام داده‌ام. هیچ گرسنگی شدید یا مرگی که ناشی از قحطی باشد در کار نیست؛ اما مرگ‌ومیر گسترده در اثر بیماری‌های ناشی از سوءتغذیه دیده می‌شود.» شواهد موجود نشان می‌دهد که دورانتی از تلفات میلیونیِ قحطی به‌خوبی باخبر بوده است.

شوربختانه قدرت‌های اروپایی نیز واکنش مناسبی به این کلان‌کُشیِ تاریخی نشان ندادند. با قدرت‌گرفتن نازی‌ها در آلمان، دولت‌مردان فرانسه و بریتانیا به این نتیجه رسیدند که اتحاد با شوروی ضروری است و پیش‌کشیدنِ جنایاتِ گسترده در اوکراین، اتحاد با سرزمین شوراها را خدشه‌دار می‌سازد. لهستانی‌ها نیز که از منابع گوناگون، اطلاعات مفصلی درباره‌ی قحطی داشتند، سکوت پیشه کردند. در آن سوی اقیانوس آتلانتیک، روزولت نیز ترجیح داد که در شرایط پرالتهاب سیاسی، روابط دیپلماتیک با مسکو را از سر گرفته و خبرهای بدِ مربوط به شوروی را نادیده بگیرد. استالین خوش‌اقبال بود که شعله‌های جنگ جهانی دوم خیلی‌زود برافروخته شد و صدای اوکراینی‌های ستم‌دیده در نخستین غرش‌های جنگ جهانی خاموش گشت.

برنارد شاو شوروی را «مملکت آینده» نامید. البته «دروغگوی عزیز» (لقبی که پاتریک کمبل به او داده بود) در پاسخ به این سؤال که چرا در شوروی نمی‌ماند، رندانه گفت: «انگلیس به‌واقع جهنم است، ولی من هم گنهکار پیری هستم که ناچار باید در جهنم به‌سر برم.»

به هر روی، قحطی در مجموع، ۴/۵ میلیون نفر را در اوکراین تلف کرد، چیزی حدود سیزده درصد از کل جمعیت این جمهوری. نشریات آن دوران و پس از آن، این فاجعه را هولودومور (Holodomor) یا «نابودی بر اثر قحطی» خواندند که برگرفته از دو واژه‌ی اوکراینیِ holod  (قحطی) و mor (نابودی) است.[15] طرفه آنکه مناطقی که به‌طور معمول گرفتار خشک‌سالی و قحطی می‌شدند در سال‌های ۱۹۳۲-۱۹۳۳ کمتر آسیب دیدند. در این سال‌ها شرایط آب‌وهوایی طوری نبود که به‌طور طبیعی، قحطی به‌بار آورَد. در این میان، مناطق کی‌یف و خارکف بالاترین تلفات را داشتند. درست همان مناطقی که نیرومندترین مقاومت‌های سیاسی را در برابر اشتراکی‌سازی نشان داده بودند. استالین انتقام گرفته بود. قحطی، تصمیمی سیاسی بود به‌منظور تضعیف مقاومت دهقانان و تحقیر هویت ملی در اوکراینی‌ها. نقشه‌ای که موفق از آب در آمده بود.

به‌دنبال خالی‌شدن روستاهای قحطی‌زده‌ی اوکراین، استالین سیاست روسی‌سازی را در پیش گرفت و کشاورزان روس را به مناطق مزبور کوچ داد. حزب کمونیست نیز بیکار نماند و تنها در سال ۱۹۳۳ هزاران نفر از کادر سیاسیِ خود را به اوکراین روانه ساخت. در پایان دهه‌ی ۱۹۳۰ و مقارن آغاز جنگ جهانی دوم، فرایند پاکسازی کامل شد و هیچ‌یک از رهبران اوکراینیِ مرتبط با جنبش ملی باقی نمانده بودند. دهقانانی که از روستاهای باقی‌مانده به شهرها کوچیدند ناچار بودند که برای ادامه‌ی زندگی زبان روسی را جایگزینِ زبان خود کنند. در دهه‌های ۱۹۷۰ و ۱۹۸۰ جنبش ملی اوکراین، ظاهراً دیگر مرده بود.

در سال‌های پس از قحطی، سخن‌گفتن از مصائب وارده بر اوکراینی‌ها قدغن بود. آنها حتی می‌ترسیدند که به‌طور آشکار سوگواری کنند. بر سر هیچ سنگ مزاری نیز دسته‌گلی دیده نمی‌شد. با این همه، بازماندگان خاطرات خویش را نوشتند و در درز تخته‌های کف خانه یا زیر خاک پنهان کردند. میلیون‌ها اوکراینی روایت خود از قحطی را سینه‌به‌سینه به نسل‌های بعدی منتقل کردند. تا سال ۱۹۷۱ مطالب زیادی از اتحاد جماهیر شوروی به بیرون درز کرده بود که امکان انتشار مجموعه‌ای ویرایش‌شده از گواهی‌ها و اظهارات پرشور فعالان ملی‌گرای زندانیِ اوکراین را فراهم می‌ساخت. انتشار کتاب رابرت کانکوئست، تاریخ‌نگار و منتقد نظام کمونیستی، با عنوان خرمن اندوه (Harvest of Sorrow) در دانشگاه هاروارد در سال ۱۹۸۶ اوج این موفقیت‌ها بود. در پاییز همان سال، این کتاب از رادیو آزادی، یک ایستگاه رادیوییِ مستقر در مونیخ، با صدای بلند برای شنوندگان اتحاد جماهیر شوروی خوانده شد. در این بین فاجعه‌ی نیروگاه هسته‌ای چرنوبیل، تشت‌ رسواییِ شوروی را از بام فرو انداخت. طی چند روز تصاویر ماهواره‌ای منبع تابش هسته‌ای در شمال اوکراین را به جهانیان نشان داد. هجده روز بعد از فاجعه، گورباچف در تلویزیون ظاهر شد و اعلام کرد که «مردم حق دارند بدانند که چه اتفاق افتاده است.»

حادثه‌ی چرنوبیل افسانه‌ی شایستگیِ فنیِ شوروی را بر باد داد. از همه مهم‌تر، حادثه‌ی چرنوبیل، پیامدهای ناگوار پنهان‌کاریِ شوروی را به جهانیان گوشزد کرد. در نتیجه، رهبریِ شوروی، که از این حادثه متزلزل شده بود، سیاستِ فضای باز و شفافیت یا «گلاسنوست» را آغاز کرد. تنها شش هفته پس از انفجار چرنوبیل، ایوان دراچ، سیاستمدار و منتقد ادبی، در جلسه‌ی اتحادیه‌ی نویسندگان شوروی از جا برخاست و آشکارا، فاجعه‌ی چرنوبیل را با قحطیِ اوکراین مقایسه کرد. دیگر پرده بر افتاده بود. برای نخستین بار، کارِ گردآوریِ خاطرات و گواهی‌های بازماندگان قحطی اوکراین به‌طور علنی و رسمی جهت درج در «بزرگداشت قربانیان سیاست‌های استالین» آغاز شد.در پاییز سال ۱۹۹۳ شصتمین سالگرد فاجعه‌ی قحطی اوکراین در فضایی متفاوت برگزار شد. دو سال پیش از آن، در سال ۱۹۹۱، کابوس استالین سرانجام به‌ واقعیت پیوست: «اوکراین اعلام استقلال کرد» و نسلی تازه‌ از تاریخ‌نگاران، بایگانان، روزنامه‌نگاران و ناشران اوکراینی به میدان آمدند و به گردآوریِ پاره‌های پراکنده و گمشده‌ی تاریخ اوکراین پرداختند. حزب کمونیستِ اوکراین نیز در یکی از معدود اقدامات به‌یادماندنیِ خود، پیش از کناره‌گیری از قدرت، رسماً مقصر اصلیِ قحطی‌ سال‌های ۱۹۳۲-۱۹۳۳ را «زنجیره‌ای از رفتارهای جنایتکارانه‌ی استالین و نزدیکان او» دانست.

اینک، با گذشت نود سال از آن فاجعه‌ی انسانی، ماجرای قحطی، به بخشی از سیاست و فرهنگ معاصر اوکراین تبدیل شده و کودکان در مدارس آن را مطالعه می‌کنند. با این حال، چنان‌که اپلبام در کتاب قحطی سرخ می‌نویسد، هنوز نیز می‌توان انعکاس هراس استالین از اوکراین (ترس از گسترش ناآرامی‌ها از اوکراین به روسیه) را در دولت‌مردان روسیه‌ی کنونی مشاهده کرد. استالین می‌دانست که اوکراینِ مستقل می‌تواند شوروی را از غلات خود محروم کند و از این مهم‌تر، مشروعیت پروژه‌ی شوروی‌سازی را عقیم سازد. اوکراین قرن‌ها مستعمره‌ی روسیه بود و زبان و فرهنگ دو سرزمین در هم آمیخته بودند و «اگر اوکراین، نظام شوروی و ایدئولوژی آن را رد می‌کرد، این قضیه می‌توانست بر کل پروژه‌ی شوروی اثر بگذارد.» اتفاقی که سرانجام در سال ۱۹۹۱ رخ داد. رهبر کنونی روسیه، ولادیمیر پوتین، کاملاً با این تاریخچه آشناست. چنان‌که اپلبام می‌نویسد:

… دولت فعلیِ روسیه معتقد است که یک اوکراین مستقل، دموکراتیک و باثبات که با پیوندهای فرهنگی و تجاری به بقیه‌ی اروپا گره خورده باشد، تهدیدی برای منافع رهبران روسیه است. به هر حال، اوکراین اگر بیش از حد اروپایی شود و به‌طور موفقیت‌آمیز در غرب ادغام گردد، آنگاه مردم روسیه ممکن است با خود بگویند: چرا ما این‌‌طور نشویم؟

بنابراین، ترس پوتین از استقلال اوکراین، ریشه‌ای تاریخی و دیرین دارد و دلیل هراس او چیزی فراتر از نزدیک‌شدن ناتو به مرزهای آن کشور است.به هر روی، چنانچه بارها اثبات شده است، تاریخ، تراژدی و امید، هر دو را در آستین دارد. قحطی میلیون‌ها اوکراینی را از پا درآورد، سکوتی طولانی و مرگبار بر روایتِ قحطی‌زدگان حکمفرما شد، و جنبش ملی اوکراین چند دهه به محاق رفت. اما اوکراین، همچنان‌‌که در سرود ملی آن کشور آمده، هرگز نمرد؛ زبان اوکراینی در سینه‌ها محفوظ باقی ماند، و جنبش ملی اوکراین دوباره کمر راست کرد.

هرچند فاجعه‌ی قحطی مصیبت‌بار و فراموش‌نشدنی بود اما درسی تاریخی با خود به همراه داشت: ظلم برای همیشه پایدار نمی‌ماند و ملتی که هویتِ خود را به‌طریقی حفظ کند، سرانجام پیروز خواهد شد.

 

 

 

 

آیا سایر ادیان بجز اسلام شیعه در ایران از حقوق بر خور دارند؟

 مهناز ترابی

«آرا شاوردیان»، نماینده ارامنه و مسیحیان تهران و شمال کشور در مجلس شورای اسلامی، روز ۲۰مرداد۱۴۰۲ در گفت‌وگو با خبرگزاری «ایسنا» ادعا کرده «اقلیت‌های دینی از حقوق‌بشر عالی در ایران برخوردارند.» او در این گفت‌وگو اظهار داشته: «اگر در ایران بخواهیم اقلیت‌ها را از بعد حقوق‌بشری‌ بررسی کنیم، باید بگوییم اقلیت‌ها از حقوق عالی برخوردار هستند. در قانون اساسی ایران برای ادیان و اقلیت‌ها، قوانین خوبی وضع شده و ما به‌راحتی می‌توانیم به آداب دینی خود بپردازیم و در بحث تعلیم و تربیت و حقوق عمومی هم، به همین ترتیب است.»آیا  به قول ایشان اقلیت‌های دینی-مذهبی و از دیدگاه بشر دوستانه بگوییم آیا  پیروان سایر ادیان در نظام جمهوری اسلامی از حقوق‌بشر عالی برخوردارند؟ آیا  آنها  در انجام مناسک مذهبی آزادند؟ آیا حقوق عامه در نظام جمهوری اسلامی شامل حال  سایر ادیان  دینی-مذهبی هم می‌شود؟ «ایران‌وایر» در این گزارش، به این پرسش‌ها پاسخ می‌دهد.

حقوق اقلیت‌های دینی در قانون اساسی مطابق اصل چهارم قانون اساسی جمهوری اسلامی،‌ «کلیه قوانین و مقررات مدنی، جزایی، مالی، اقتصادی، اداری، فرهنگی، نظامی، سیاسی و غیر این‌ها، باید براساس موازین اسلامی باشد.» محوریت اسلام در اصل ۱۲ مورد تاکید مجدد قرار گرفته و آمده «دین رسمی ایران اسلام و مذهب جعفری اثنی‏‌عشری است و این اصل، الی‏‌الابد غیرقابل تغییر است.» در همین اصل، سایر مذاهب اسلامی شامل «حنفی، شافعی، مالکی، حنبلی و زیدی»، به رسمیت شناخته شده و تاکید شده «پیروان این مذاهب در انجام مراسم مذهبی، طبق فقه خودشان آزادند و در تعلیم و تربیت دینی و احوال شخصیه (ازدواج، طلاق، ارث و وصیت) و دعاوی مربوط به آن در دادگاه‏‌ها رسمیت دارند و در هر منطقه‏‌ای که پیروان هریک از این مذاهب اکثریت داشته باشند، مقررات محلی در حدود اختیارات شورا‏ها بر طبق آن مذهب خواهد بود، با حفظ حقوق پیروان سایر مذاهب.»قانون اساسی در اصل ۱۳، ادیان زرتشتی، کلیمی و مسیحی را به‌عنوان تنها اقلیت‌های دینی شناخته شده مورد حمایت قرار داده و آورده «ایرانیان زرتشتی، کلیمی و مسیحی،‌ تنها اقلیت‌های دینی شناخته می‌‏شوند که در حدود قانون در انجام مراسم دینی خود آزادند و در احوال شخصیه و تعلیمات دینی بر طبق آیین خود عمل می‌‏کنند.» با‌این‌وجود، در قانون اساسی جمهوری اسلامی تاکید نشده که غیرمسلمانان از حقوق مساوی و برابر با مسلمانان برخوردارند. در اصل ۱۹ آمده «مردم ایران از هر قوم و قبیله که باشند از حقوق مساوی برخوردارند و رنگ، نژاد، زبان و مانند این‌ها، سبب امتیاز نخواهد بود.» در این اصل، اشاره‌ای به برابری دینی و مذهبی نشده، هرچند کلمه «مانند این‌ها» می‌تواند در برگیرنده دین و مذهب هم باشد، ولی نگاهی به سایر اصول تبعیض‌آمیز قانون اساسی نشان می‌دهد که آن‌ها دین و مذهب را مشمول این اصل نمی‌دانند در اصل ۲۰ هم که از کلمه «همه افراد ملت» نام برده، ولی حقوق انسانی را با رعایت موازین اسلامی برای همه افراد مشروع دانسته است. اصل ۲۰می گوید: «همه افراد ملت، اعم از زن و مرد، یکسان در حمایت قانون قرار دارند و از همه حقوق انسانی، سیاسی، اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی با رعایت موازین اسلام برخوردارند.» در واقع در نظام جمهوری اسلامی، دین اسلام و مذهب شیعه، برتر از سایر ادیان و مذاهب شناخته شده است.آیا می‌توان نتیجه گرفت که قانون اساسی جمهوری اسلامی، متضمن حقوق‌بشر عالی در ایران برای اقلیت‌های دینی است؟خیر؛ هم در قانون اساسی و هم در قوانین موضوعه مصوب در سال‌های پس از شکل‌گیری نظام جمهوری اسلامی و هم در عمل، اقلیت‌های دینی و مذهبی از بسیاری از حقوق محروم شده و شهروند درجه دو به حساب می‌آیند. برخی از موارد نقض حقوق اقلیت‌های دینی-مذهبی را این‌گونه می‌توان بر‌شمرد:قانون اساسی تنها پیروان ادیان زرتشت، یهود و مسیحیت را به‌عنوان اقلیت دینی به رسمیت شناخته [اصل ۱۳] و سایر اقلیت‌های دینی همچون بهاییان و نوکیشان مسیحی [کسانی که بعدتر به دین مسیحیت گرویده‌اند] را به رسمیت نمی‌شناسد. جمهوری اسلامی نه‌تنها حقوق و آزادی‌های دینی سایر اقلیت‌های دینی را محترم نمی‌شمارد، بلکه به طرق مختلف موجبات آزار‌واذیت آن‌ها را فراهم کرده و می‌کند. قانون اساسی در اصول متعدد، کسب مناصب مهم حکومتی را از آن مسلمانان شیعه پیرو ولایت فقیه دانسته و پیروان سایر ادیان و غیرشیعیان، از تکیه بر این مناصب محروم شده‌اند.

مناصبی همچون:رهبر شدن (اصل ۱۰۹)عضویت در شورای نگهبان (اصل ۹۱)زرتشتیان و کلیمیان هرکدام یک نماینده، و مسیحیان آشوری و کلدانی مجموعا یک نماینده، و مسیحیان ارمنی جنوب و شمال هرکدام یک نماینده انتخاب می‏کنند.

سایر اقلیت‌های دینی نمی‌توانند در مجلس نماینده داشته باشند.

ضمن اینکه پیروان ادیان شناخته شده در قانون اساسی نیز تنها می‌توانند هم‌کیشان خود را در مجلس نمایندگی کنند. (اصل ۶۴)ریاست جمهوری (اصل ۱۱۵)، حتی مسلمانان غیر شیعه نمی‌توانند رییس‌جمهور شوند ریاست قوه‌قضاییه (اصل ۱۵۷)رییس دیوان عالی کشور (اصل ۱۶۲فعالیت حزبی برای غیر مسلمانان ممنوع شده است.

اصل ۲۶ قانون اساسی می‌گوید: «احزاب، جمعیت‌ها، انجمن‌های سیاسی و صنفی و انجمن‌های اسلامی یا اقلیت‌های دینی شناخته‌‏شده آزادند، مشروط به اینکه اصول استقلال، آزادی، وحدت ملی، موازین اسلامی و اساس جمهوری اسلامی را نقض نکنند. هیچ‌کس را نمی‌توان از شرکت در آن‌ها منع کرد یا به شرکت در یکی از آن‌ها مجبور ساخت»، ولی مطابق ‌قانون فعالیت احزاب، جمعیت‌‌ها و انجمن‌ های سیاسی و صنفی و انجمن‌های اسلامی یا سایر ادیان شناخته شده، پیروان سایرادیان شناخته شده در قانون اساسی حق فعالیت حزبی ندارند و تنها می‌توانند در انجمن‌های دینی و در حیطه امور دینی خود فعالیت کنند. سایر پیروان ادیان مثل بهاییان، اساسا حق هیچ‌گونه فعالیت جمعی ندارند.برخلاف اصل ۲۸ قانون اساسی که همه در انتخاب شغل آزادند، ولی بند الف ماده ۲۹ قانون ارتش، استخدام در ارتش جمهوری اسلامی را به متدینین به دین اسلام محدود کرده و پیروان سایر ادیان از عضویت در ارتش محروم هستند مطابق ماده ۸۸۱ مکرر قانون مدنی، کافر از مسلم ارث نمی‌برد و اگر در بین ورثه متوفای کافری مسلم باشد، وراث کافر ارث نمی‌برند، اگرچه از لحاظ طبقه و درجه مقدم بر مسلم باشند. پیش‌تر «روبرت بگلریان» نماینده مسیحیان ارمنی اصفهان و جنوب کشور در مجلس شورای اسلامی خبر داده بود که با پیگیری‌های پانزده ساله و مداوم و با استناد به اسناد حقوقی در نامه­‌نگاری‌ها و برگزاری نشست‌های تخصصی متعدد با مسوولین در رده­‌های مختلف، سرانجام موفق به تفاهم با قوه‌قضاییه شدند که منجر به صدور بخشنامه شماره ۱۰۰۰/۲۳۷۶۷/۹۰۰۰ مورخ ۱۲/۰۹/۱۴۰۱ معاون اول محترم قوه‌قضاییه به دادگستری­‌های کل کشور گردید. براساس این بخشنامه، پیروان سایر ادیان شناخته شده در قانون اساسی، مشمول این ماده نمی‌شوند و آن‌ها مطابق دین خود ارث می‌برند.

با‌ این ‌وجود، هنوز این قانون مشمول بهاییان و سایر پیروان ادیان نمی‌شود.محروم شدن پیروان سایر ادیان از عضویت در شوراهای شهر و روستا، دیگر تبعیضی است که علیه اقلیت‌ها با نظر تفسیری شورای نگهبان اعمال می‌شود.«فکت نامه»، پیش‌تر در گزارشی با عنوان «استناد شورای نگهبان به سخنرانی آیت‌الله خمینی برای حذف اقلیت‌های دینی از شوراها»، به تفصیل به اعمال محدودیت در ورود اقلیت‌های دینی به شوراهای شهر و روستا در مناطقی که اکثریت آن مسلمان‌نشین هستند پرداخته است. شورای نگهبان با ارجاع به نظر آیت‌الله خمینی، معتقد است غیرمسلمانان نمی‌توانند بر مسلمانان ریاست کنند. از این حیث، عضویت آن‌ها در شوراها را خلاف مبانی شرعی می‌دانند.محدودیت و فشار علیه اقلیت‌های دینی در نظام جمهوری اسلامی محدود به تبعیض‌های مندرج در قوانین نیست، بلکه در عمل نیز فشار و تبعیض علیه اقلیت‌های دینی بسیار است. از محروم کردن سنی‌ها از داشتن مسجد و برپایی نماز جمعه در تهران، تا تبلیغ دین توسط پیروان مسیحی و یهودی و نابرابری در استخدام و حقوق و دستمزد و محدودیت‌های کسب‌و‌کار و ورود به دانشگاه و … .رتبه ایران از منظر آزادی مذهبی در دنیاآخرین گزارش سالانه ایندکس دموکراسی که توسط «اکونومیست» منتشر شده، نشان می‌دهد که در سال ۲۰۲۲، ایران در میان ۱۶۷ کشور دنیا که شاخص‌های دموکراسی در آن‌ها مورد ارزیابی قرار گرفته، در رتبه ۱۵۴ قرار دارد. یعنی ایران تنها وضعیتی بهتر از «یمن، چین، تاجیکستان، گینه، لائوس، چاد، ترکمنستان، کنگو، سوریه، آفریقای مرکزی، کره شمالی، میانمار و افغانستان» دارد. نمودار زیر، رتبه ایران در شاخص دموکراسی و نمره ایران در آزادی مذهبی را نشان می‌دهد. شاخصی که ایران در آن، در ردیف ۱۴ کشور انتهای جدول قرار گرفته است:در ایندکس دموکراسی، شاخص تساهل مذهبی و آزادی بیان دینی، با طرح پرسش‌های زیر مورد سنجش قرار گرفته:

آیا پیروان سایر ادیان و اقوام، مذهبی  از میزان معقولی از خودمختاری و صدای خود در روند سیاسی برخوردارند؟

 آیا همه ادیان، مجاز به فعالیت آزاد هستند، یا برخی از آن‌ها محدود شده‌اند؟

آیا حق عبادت اعم از علنی و خصوصی جایز است؟

آیا برخی از گروه‌های مذهبی از دیگران احساس ترس می‌کنند، حتی اگر قانون مستلزم برابری و حمایت باشد؟

 آیا هیچ تبعیض قابل‌ توجهی براساس نژاد، رنگ یا اعتقادات مذهبی افراد وجود دارد؟

نتایج حاصله و بررسی دیگر شاخص‌های دموکراسی، نشان می‌دهد دو کشور چاد و آفریقای مرکزی که رتبه دموکراسی آن‌ها از ایران پایین‌تر است، اما در شاخص آزادی مذهبی وضعیتی بهتر از ایران دارند و در مقابل، سه کشور اریتره، ازبکستان و عراق که در شاخص دموکراسی رتبه‌ بالاتری از ایران دارند، در شاخص آزادی مذهبی، اوضاع وخیم‌تری به نسبت ایران دارند.

جمع بندی آرا شاوردیان، نماینده ارامنه و مسیحیان تهران و شمال کشور در مجلس شورای اسلامی، مدعی است: «اقلیت‌های دینی از حقوق‌بشر عالی در ایران برخوردارند.» بررسی‌های ایران‌وایر نشان می‌دهد که این ادعا، فاصله بسیار با واقعیت دارد.قانون اساسی و قوانین عادی در نظام جمهوری اسلامی در بسیاری از حوزه‌ها تبعیض‌آمیز، و پیروان سایر ادیان و اقوام، حتی ادیان شناخته شده در قانون اساسی را از بسیاری از حقوق و امتیازات برابر با مسلمانان محروم کرده است.مطابق قانون اساسی و قوانین عادی پیروان  ادیان شناخته شده:از بسیاری از مناصب حکومتی همچون رهبری، ریاست‌جمهوری، ریاست قوه‌قضاییه، عضویت در شورای نگهبان، ریاست دیوان عالی کشور و …، محروم شده‌اند.از فعالیت حزبی محروم و تنها در انجمن‌های دینی که به احوال شخصیه می‌پردازد امکان فعالیت دارند و از حق اشتغال در ارتش جمهوری اسلامی هم محروم هستند.براساس قوانین نانوشته، پیروان آنها  سهمی از مدیریت کشور ندارند، آن‌ها نه‌تنها نمی‌توانند وزیر و استاندار و فرماندار و … شوند، بلکه حتی در مدیریت مدارس دینی هم با محدودیت‌هایی روبه‌رو هستند.سایر ادیان رسمیت نیافته در قانون اساسی مثل بهاییان، از هیچ حقی برخوردار نیستند و اصلاحات اعمال شده در حق دیه و ارث سایر ادیان شناخته شده نیز شامل آن‌ها نشده و مورد آزار‌و‌اذیت نهادهای امنیتی و قضایی قرار دارند.بنابراین ایران وایر به ادعای آقای آرا شاوردیان، نماینده ارامنه و مسیحیان تهران و شمال کشور در مجلس شورای اسلامی، مبنی‌بر اینکه: «اقلیت‌های دینی از حقوق‌بشر عالی در ایران برخوردارند»، نشان «دروغ پینوکیو» می‌دهد.دروغ پینوکیو: اظهاراتی که عدم صحت آن‌ها قبلا ثابت شده است، یا براساس تحقیقات و مدارک موجود، کذب از کار درآمده‌اند و یا به عبارتی، یک دروغ عیان هستند.

شاخص دموکراسی و نمره ایران در آزادی مذهبی

 

 

حجاب در ایران اختیاری یا اجباری؟

عباس منفرد

حجاب اجباری یکی از موضوعات بسیار داغ سیاسی و اجتماعی در ایران است. برخی آن را خط قرمز اسلام می‌دانند و هر گونه مسامحه و اغماض در عدم رعایت حجاب را مساله‌ای نابخشودنی تلقی می‌کنند، برخی دیگر بر این باورند که در ابتدای انقلاب 1357  نیز مسئله اجباری کردن حجاب محل اختلاف میان علما بود و حجاب اجباری وجه شرعی ندارد و در قرآن هم اشاره روشنی به آن نشده ‌است. با تصویب قانون مجازات اسلامی به تاریخ 18 مرداد 1362 توسط مجلس شورای اسلامی، حجاب در ایران اجباری شد و برای عدم رعایت حجاب در معابر عمومی مجازات تعیین گردید. عربستان سعودی و ایران دو کشوری بودند که قانون حجاب در آنها اجباری بود، اما پس از اینکه در تاریخ دوم مهرماه سال 1398، عربستان سعودی قانون حجاب اجباری را لغو و آزادی عمل زنان در پوشش را به رسمیت شناخت، جمهوری اسلامی ایران به تنها حکومتی رسمی بدل شد که در کنار گروه‌های بنیادگرای غیررسمی همچون طالبان، داعش و بوکوحرام، به حجاب اجباری معتقد است و آن را مانند قانون اجرا می‌کند و مجازات تخطی از آن نیز تا 72 ضربه شلاق و حبس می‌باشد. از همان روزهای ابتدایی اعلام حجاب اجباری در ایران، مخالفت‌ها و تلاش‌های زیادی از طرف گروه‌های مختلف سیاسی شکل گرفت؛ اما از طرف دیگر علاوه بر برخی از گروه‌های مذهبی، حجاب اجباری، با هدف مبارزه با امپریالیسم، مورد تأیید و همراهی بسیاری از احزاب و گروه‌های چپ‌گرا مانند حزب توده و سازمان چریک‌های فدائیان خلق نیز بود. در نتیجه با تثبیت جمهوری اسلامی، طرح مسئله حجاب اجباری در حوزه عمومی کمرنگ شد و حتی به سال 1385 در کمپین یک میلیون امضا توسط زنان کنشگر، مسئله حجاب مطرح نگردید. نخستین کارزار عمومی با شعار مشخص نه به حجاب اجباری در سال 1392 با مشارکت برخی کنشگران سیاسی و مدنی، به‌ویژه کنشگران حقوق زنان، شروع به فعالیت کرد که توانست در زمان کمی مورد استقبال و مشارکت عمومی قرار بگیرد. در این کارزار، برخی از زنان اقدام به کشف حجاب و به اشتراک‌گذاشتن تصاویر خود کردند. پس از دوره‌ای از کارزارها، حرکت دختران خیابان انقلاب در سال 1396 پدیدار شد. در سال 1401 نیز مبارزه و مقابله با حجاب اجباری وارد مرحله‌ای کاملا جدید و عمومی‌تری شد. امروز پس از حادثه مهسا امینی که با شعار زن، زندگی، آزادی طرفداران زیادی را در داخل و خارج از ایران جلب کرد، حجاب همچنان یکی از موضوعات بسیار مهم و داغ در محافل سیاسی و اجتماعی ایران است. بسیاری از زنان و دختران ایرانی در مخالفت با حجاب اجباری اقدام به کشف حجاب می‌نمایند، اما حکومت نیز در این مساله به هیچ وجه گام پس نمی‌گذارد. از یک سو علیه برخی از چهره‌های سرشناس و بازیگرانی که اقدام به کشف حجاب کرده‌اند، پرونده‌های قضایی تشکیل می‌شود و از سوی دیگر اماکن و رستوران‌ها به دلیل ارائه خدمات به افراد بی‌حجاب پلمپ می‌شوند. محمدمهدی اسماعیلی، وزیر فرهنگ و ارشاد اسلامی ایران در خصوص حضور بدون حجاب اجباری برخی زنان بازیگر در مراکز عمومی گفت: از لحاظ قانونی به کسانی که کشف حجاب کرده‌اند نمی‌توانیم اجازه حضور در برنامه‌های هنری را بدهیم. اعلام کردیم که در این زمینه قانون محور برنامه‌های ما خواهد بود و کسی که خارج از قانون برخورد کند بنا بر مقررات با او برخورد می‌شود. در همین راستا، علی صالحی دادستان عمومی و انقلاب تهران اعلام کرد که کتایون ریاحی، پانته‌آ بهرام، افسانه بایگان، فاطمه معتمدآریا و رضا کیانیان به دادگاه احضار شده‌اند. اعلام گردید که از بین این افراد برای فاطمه معتمدآریا و افسانه بایگان به علت کشف حجاب در مراسم نکوداشت آتیلا پسیانی، هنرپیشه سینمای ایران پرونده قضایی تشکیل و به دادسرای ارشاد ارسال شده است. همچنین در روزهای گذشته پلیس ایران در راستای طرح مقابله با بی‌حجابی اقدام به پلمب واحدهای صنفی و مراکز تجاری کرده است. در این راستا 45 واحد در استان هرمزگان پلمب شد. فرمانده انتظامی استان کرمانشاه نیز اعلام کرد که در راستای طرح عفاف و حجاب 45 واحد صنفی پلمب شده است. جواد محمدی فشارکی، مدیر بازرسی و نظارت اصناف شهرستان اصفهان نیز اعلام کرد که 69 واحد صنفی در اصفهان پلمب شده است. همچنین 11 واحد صنفی در شهرستان رودسر گیلان، 7 واحد در آذربایجان شرقی، 3 باب داروخانه در تهران و چندین مغازه در ایران‌مال پلمب شدند. مجتمع تجاری اپال نیز با 450 واحد صنفی و هزار پرسنل و همچنین چند رستوران متعلق به چهرهای مشهور ورزشی و هنری ایران در تهران پلمب شد. بدین‌ترتیب طی چند ماه اخیر هزاران واحد صنفی؛ شامل فروشگاه، رستوران، داروخانه، کلینیک و مرکز گردشگری و تفریحی در سراسر ایران به علت کشف حجاب پلمب شده‌اند.

 

 

ممنوعیت شادی برای زنان در ایران

سحرحاجی قادر مرحومی

شادی به معنای شاد بودن، خوشحالی و سرور است .برای شادی چارچوب ومرز تعین شده نمی توان در نظر گرفت .زیرا از دید افراد وفرهنگ های مختلف شادی معنا و مصادیق مختلفی دارد . در سال ۲۰۱۱مجمع عمومی سازمان ملل،قطعنامه ای را تصویب کرد ودر آن این هدف اساسی بشر را مورد توجه قرار گرفت که پیشرفت فقط رشد اقتصادی نیست ،بلکه سعادت و خوشبختی نیز هست دو سال بعد در سال ۲۰۱۳همه ۱۹۳کشور عضو سازمان ملل متحد موافقت کردند که روز ۲۰مارس به عنوان روز جهانی شادی نام گزاری شده .

در سال ۲۰۱۵سازمان ملل متحد پروسه ای دستیابی به ۱۷هدف توسعه پایدار را آغاز کرد که هدف آن پایان دادن به فقر کاهش نابرابری و محافظت از سیاره زمین بود سه جنبه کلیدی که منجر به رفاه و خوشبختی می شود .پژوهش ها نشان داده است که شادی رابطه ای مستقیم با مسائلی همچون پیوند های و تعامل های اجتماعی ،وضعیت فرد از نظر داشتن شریک زندگی .،کار ،درآمد و حتی نزدیکی به انسان های شاد دارد سازمان ملل سالها پیش روز جهانی شادی را به عنوان راهی برای تشخیص اهمیت شادی در زندگی مردم و انتشار شادی های بزرگ وکوچک و ایجاد تغییرات قابل توجه در چگونگی نگاه افراد به جهان اطراف تعیین کرد ‌.نقش شادی در سلامت بدن و روح انکار ناپذیر است بر اساس مطالعات انجام شده احساس شادی سبب می شود بدن به کمک انتی بادی های ترشح شده که سیستم ایمنی را تقویت می کنند .به عوامل بیماری زا پاسخ بهتری دهد ،شاید به همین دلیل است که افراد شاد کمتر به بیماری های مختلف مبتلا می شوند را دارند پس شادی موجب کاهش استرس اظطراب می شود .

شادی با افزایش سطح آستانه درد سبب کاهش درد بیماری های التهابی عضلانی اسکلتی ،سر گیجه ،سوزش ،معده و بسیاری دیگر از مشکلات می شود .شادی موجب افزایش کارآیی ،افزایش قابلیت تجزیه و تحلیل مغز بهبود عملکرد تمرکز و حافظه می شود.

افراد شاد دچار بیماریهای روحی نمی شوند وبه سلامتی خود اهمیت می دهند .سازمان ملل متحد در آن جدیدترین گزارش سالانه خود از برسی وضعیت سعادتمندی در ۱۴۶کشور جهان که پیش از تهاجم روسیه به اوکراین انجام گرفته بود.

اعلام کرد،فنلاند برای پنجمین بار در جایگاه نخست و ایران در رتبه ۱۱۰این جدول قرار گرفته آمارهای سال ۲۰۲۰ گزارش جهانی شادی نیز نشان داده که ایران از نظر شادی نیز نشان داده کا ایران از نظر شادکامی دربین ۱۵۳کشور مورد برسی در جایگاه ۱۱۸واز لحاظ شاخص نابرابری جنسیتی بین ۱۹۸ کشور، در رتبه ۱۱۳قرار دارد ‌.نظر سنجی نشان می دهد ،مردم ایران یکی از ناشادترین مردم دنیا هستن زنها و دختران امیدی به آینده و سازندگی ندارند ،بی کاری ،نرخ بالای تورم ،تبعیض ،نابرابری ،فقر فحشا ،عدم وجود هر گونه تفریحات و امکانات ورزشی برای زنان وجود دارد ،اما نقش روحانیون در شادی ستیزی عزاگستری و مصیبت آفرینی را نباید نادیده گرفت .

دشمنی آنان با شادی زنان ،جشن در مراسم سنتی مثل نوروز ،چهارشنبه سوری ،سیزده بدر ،آواز، رقص پایکوبی ،و اساسا هر گونه شادمانی زنان حتی برای دختر بچه ها در مدارس ممنوع است .آنان تا جایی در احوالات شخصی زنان دخالت می کنند .که علنا با ذکر احادیثی چون نخندید !خنده از وقار زنان می کاهد به جنگ علیه شادی و شاد زیستن می روند .تا حدی که ابراز شادی ورزشکاران زن در مسابقات ونیز پوشیدن لباس هایی با رنگ شاد برای زنان جلوگیری می کنند .

انگار که باید همیشه عزادار بود .به امید روزی که ما زنان ایرانی با شاد زیستن ،از زندگی و ازادی در حریم شخصی و خصوصی لذت ببریم .و تقدیم شعری از فریدون مشیری ..غم دنیا نخواهد یافت پایان خوشا در بر رخ شادی گشایان ،خوشا دل هایی خوش، جان های خرسند ،خوشا نیروی هستی زای لبخند ،خوشا لبخند شادی آفرینان، که شادی روید از لبخند اینان ،نمی دانی دریغا چیست شادی ،که می گویی ،به گیتی نیست شادی ،نه شادی از هوا بارد چو باران ،که جامی پر کنی از جویباران.

 

 

 

درآمد شش میلیاردی از گروگان گیری ها

لیلا باستانی

شبکه خبری دولچه وله آلمان در گزارشی با عنوان “سنت گروگانگیری در سیاست خارجی جمهوری اسلامی” اعلام کرد: گروگانگیری در جمهوری اسلامی سال ۱۳۵۸ با حمله به سفارت آمریکا مرسوم شد و با زندانی کردن و پرونده‌سازی برای گردشگران، محققان و دو تابعیتی‌ها و سپس معامله بر سر آنها ادامه یافت. شماری از پرونده‌ها در این گزارش:

گروگانگیری دیپلمات‌های آمریکایی

در روز ۱۳ آبان سال ۱۳۵۸ تعدادی “دانشجو” که بعدا بیشتر آن‌ها دارای پست‌ و مقام کلیدی در جمهوری اسلامی شدند، به سفارت آمریکا حمله کردند و دیپلمات‌های این کشور را گروگان گرفتند. ۶۶ دیپلمات آمریکایی ۴۴۴ روز یعنی تا روز ۱۱ ژوئیه ۱۹۸۰ گروگان بودند. این اقدام “دانشجویان خط امام” مسیر سیاست ایران در عرصه داخلی و خارجی را کاملا تغییر داد. جیسون رضاییان  خبرنگار ایرانی-آمریکایی و مدیر دفتر تهران روزنامهٔ واشنگتن پست بود. او به همراه همسرش یگانه صالحی در ۳۱ مرداد ۱۳۹۳ به اتهام جاسوسی دستگیر شدند. صالحی در ۱۴ مهر آزاد شد، ولی رضاییان در ۵ خرداد ۱۳۹۴ در دادگاهی به جاسوسی و فعالیت تبلیغی علیه نظام محکوم شد. رضاییان در ۲۶ دی ۱۳۹۴ به همراه سه آمریکایی دیگر در چارچوب مبادله زندانیان آزاد شد.

سیامک نمازی و باقر نمازی سیامک نمازی، شهروند ایرانی- امریکایی، مدیر دفتر برنامه‌ریزی استراتژیک شرکت نفتی “کرسنت” در امارات بود. او در تیرماه ۱۳۹۴ برای دیدار خانواده‌اش به ایران سفر کرد و بازداشت شد. باقر نمازی ۸۳ ساله برای پی‌گیری وضعیت فرزند بازداشت شده‌اش، در بهمن ۱۳۹۴ به ایران رفت اما او هم در تاریخ سوم اسفند همان سال بازداشت شد. این دو به اتهام “همکاری با دولت متخاصم آمریکا” به ۱۰ سال حبس محکوم شده‌اند.

ژیو وانگ ژیو وانگ، دارای ملیت چینی، ساکن آمریکا و دانشجوی دانشگاه پرینستون، به اتهام “جاسوسی” به ۱۰ سال زندان محکوم شد. وانگ دانشجوی دوره دکترای رشته تاریخ دانشگاه پرینستون و مسلط به زبان فارسی بود که پس از سفر به ایران برای کارهای تحقیقاتی پایان‌نامه دوره دکترایش، در تابستان ۱۳۹۵ بازداشت شد. وانگ بعدا با مسعود سلیمانی، پژوهشگر سلول‌های بنیادی که در آمریکا بازداشت شده بود، مبادله شد. کایلی مور گیلبرت کایلی مور گیلبرت، استاد دانشگاه استرالیایی در پاییز ۱۳۹۷ از سوی ماموران حفاظت اطلاعات سپاه پاسداران بازداشت و به اتهام جاسوسی حکم ۱۰ سال زندان دریافت کرد. او ۵ آذر ۱۳۹۹ در جریان مبادله با ۳ ایرانی که به اتهام بمبگذاری ناموفق علیه دیپلمات‌های اسرائیلی در تایلند زندانی بودند، آزاد شد. جولی گینگ، گردشگر و مارک فیرکین وبلاگ‌نویس استرالیایی نیز به دلایل نامشخصی در ایران بازداشت و آزاد شدند. مایکل وایت مایکل وایت، عضو سابق نیروی دریایی امریکا، در تابستان ۱۳۹۷ به ایران سفر کرد و در اوایل مرداد همان سال در مشهد بازداشت شد. دادگاه عمومی مشهد در اسفند ۱۳۹۷ او را برای دو اتهام “توهین به رهبری” و “پست عکسی در شبکه‌های اجتماعی” به ۱۰ سال حبس محکوم کرد. به گزارش سی ان ان مایکل وایت پس از تحمل دو سال زندان با مجید طاهری پزشک ایرانی که به نقض قوانین تحریم متهم و زندانی بود مبادله شد. کامران قادری کامران قادری، شهروند ایرانی اتریشی، در سفر به ایران، در ۱۲ دی ۱۳۹۴ بازداشت شد. قادری دارای دکترای برق و الکترونیک از دانشگاه وین، فعال در حوزه آی‌تی و مدیر شرکت آوانک در وین بود. او پیش از بازداشت، بارها برای شرکت در سمینارهای علمی و تحقیقی و معامله‌های تجاری به تهران رفت‌وآمد داشت. قادری در دادگاه انقلاب باتهام همکاری با دول متخاصم به ۱۰سال حبس محکوم شد. ارس امیری: ارس امیری کارمند”بریتیش کانسیل” (شورای فرهنگی بریتانیا) و دانشجوی کارشناسی ارشد دانشگاه کینگستون چند روز پس از بازگشت به ایران به قصد دیدن مادر بزرگ بیمارش، در ۲۳ اسفند ۱۳۹۶ از سوی ماموران وزارت اطلاعات به اتهام “تبانی و اجتماع علیه امنیت ملی” بازداشت اما با قرار وثیقه آزاد شد. او در شهریور ۱۳۹۷ به اتهام “اداره شبکه براندازی علیه امنیت داخلی کشور” بازداشت و به ۱۰ سال حبس محکوم شد. کامیل احمدی: کامیل احمدی، شهروند دوتابعیتی ایرانی بریتانیایی، پژوهش‌گر اجتماعی و مردم‌شناس، از ۲۰ مرداد ۱۳۹۹ بازداشت شد. او در دادگاه انقلاب اسلامی به ریاست ابوالقاسم صلواتی به ۹ سال و ۳ ماه حبس و پرداخت ۶۰۰ هزار یورو جریمه محکوم شد. جرم او تلاش برای “اعمال نفوذ در طرح افزایش سن ازدواج، ترویج و پشتیبانی از همجنس‌گرایی، سعی در تجزیه ایران بوسیله پژوهش و ارسال گزارش خلاف به سازمال ملل” عنوان شد. نازنین زاغری رتکلیف: نازنین زاغری رتکلیف، شهروند دوتابعیتی ایرانی بریتانیایی و مدیر پروژه‌های “بنیاد خیریه تامسون رویترز” فروردین ۱۳۹۵ در فرودگاه “امام خمینی”، در حالی که قصد خروج از ایران را به همراه دختر نوزادش داشت، از سوی ماموران حفاظت اطلاعات سپاه پاسداران بازداشت شد. دادگاه انقلاب او را بعد به اتهام «جاسوسی»، به پنج سال حبس محکوم کرد. او در پایان این مدت محکومیت دوباره برای یک “پرونده جدید” به محاکمه کشیده شد. ناهید تقوی: ناهید تقوی، ۶۶ ساله، زندانی دوتابعیتی ایرانی آلمانی است که روز ۲۵ مهر ۱۳۹۹ بازداشت شد. او معمار بازنشسته است که سال‌ها با دو گذرنامه و بدون هیچ مشکلی میان آلمان و ایران در رفت و آمد بود. مریم کلارن، دختر او می‌گوید: «در ابتدا اتهامات او امنیتی اعلام شده بود؛ اما به دلیل دسترسی نداشتن به پرونده، اطلاع دقیقی از اتهامات وارد شده در دست نیست.»

احمد رضا جلالی: احمدرضا جلالی، پزشک، استاد و پٰژوهش‌گر مدیریت حوادث مترقبه است و با خانواده‌ش مقیم سوئد بوده است. او در سفری به ایران بازداشت و به اتهام «فساد فی‌الارض از طریق جاسوسی برای دولت متخاصم اسراییل» محکوم به اعدام شده است. او بارها تمام اتهامات را رد و اعلام کرده تحت شکنجه جسمی و روانی، وادار به اعتراف علیه خودش شده است. فریبا عادلخواه و رولاند گابریل مارشال : فریبا عادل‌خواه، پژوهش‌گر دوتابعیتی ایرانی فرانسوی در ایران، خرداد ۱۳۹۸ از سوی حفاظت اطلاعات سپاه پاسداران به اتهام جاسوسی بازداشت و به ۵ سال حبس محکوم شد. رولاند گابریل مارشال شریک زندگی او نیز که برای دیدنش به ایران رفت بازداشت شد. مارشال در مارس ۲۰۲۰ با جلال روح‌الله نژاد مبادله و آزاد شد.

مسعود مصاحب: مسعود مصاحب، زندانی دوتابعیتی ایرانی اتریشی ۷۳ ساله، تاجر و دبیر کل انجمن دوستی اتریش و ایران، در بهمن ۱۳۹۷ بازداشت شد. مصاحب از سال ۱۳۴۴ در اتریش زندگی می‌کند. تلویزیون دولتی ایران بریده‌هایی از مصاحبه با مصاحب را پخش و او را به انتقال اخبار و اطلاعات مربوط به “فناوری پهپادی، موشکی و اتمی ایران” به سازمان اطلاعات آلمان (BND) متهم نمود. او به ۱۰ سال حبس محکوم شده است. انوشه آشوری: انوشه آشوری مهندس ۶۵ ساله و نماینده شرکت تکنو خلاق در بریتانیا به اتهام “اتصال به موساد” به تحمل ۱۰ سال حبس، ۲ سال حبس بابت تحصیل نامشروع و استراد ۳۳ هزار یورو پولی که از او کشف شده به نفع جمهوری اسلامی محکوم شد. شهرزاد ایزدی همسر او گفته که انوشه آشوری هرگز فعالیت سیاسی یا مقام دولتی در زندگی نداشته و در ارتباط با اسراسر محرمانه دولتی نیز نبوده است.

بنجامین بریر: شش اسفند ۱۳۹۹ اعلام شد که بنجامین بریر گردشگر فرانسوی از ۹ ماه پیش در مشهد به اتهام “جاسوسی و تبلیغ علیه نظام” در بازداشت به سر می‌برد. بریر به خاطر پرواز یک پهپاد در دشت‌های نزدیک مرز ایران و ترکمنستان بازداشت شد. او همچنین به دلیل طرح این سئوال که «چرا حجاب در جمهوری اسلامی اجباری ولی در سایر کشورهای اسلامی اختیاری است» با اتهام فعالیت تبلیغی علیه نظام نیز روبرو شده است.

 

 

 

 

مرثیه ای برای کولبران

غزاله السادات ابطحی

پژوهش مورد اشاره با تشبیه کولبر به اسطوره سیزیف کامو آغاز می‌شود، کولبر و سیزیف هردو محکومند تا ابدالدهر به بالا بردن سنگ/کالا به بالای کوه و سپس فرود امدن و انجام مجدد آن، کولبر/سیزیف در دیالکتیکی از هستی و نیستی، میان نمردن و مردن در راستای تلاشی ابدی و رنج آمیز به سر می‌برد و به محض آنکه کولبر/سیزیف به پایین می‌آید هنگامه‌ای از خوداگاهی تروماتیک که معطوف به وضعیتش می‌شود شکل می‌گیرد، از این رو مقاله پیش رو صرفاً به پرسش از شیوه برساخت کولبری نمی‌پردازد، بلکه درصدد است تا به عمیق‌ترین لایه‌های تجربه کولبری و مرگ کولبر رسوخ کند تا بتواند آن نشانه-رخدادی که به مدد هزارتوی رسانه و به زبان رانسیری گفتمان توزیع صلاحیت/امر محسوس-نامحسوس اسطوره سازی و نهادینه شده است رسوخ کند، تا شاید هزارتویی که لابه لای آن را کلیشه‌هایی همچون فرهنگ محلی مانع توسعه، تعصب قومی، گرایش ذاتی به کولبری و دوالیته امنیت/عدم امکان سرمایه گذاری، حول کولبری و مرزنشینان شکل گرفته‌اند و مناسبات گفتمانی موجود را بازتولید می‌کنند، را با خوانش واسازانه دریدایی سرنگون کند، که نه فقط امکانی فراهم کند تا سوژه کولبر را از زائده شهری، طردشدگی و تقلیلش به حیات حیوانی، به حیطه دموس و شهروندی برگرداند بلکه تمام مناسبات اقتصاد-سیاسی حاکم بر مناطق مرزی و حاشیه‌نشین را که کولبری محصول آن است به تعبیر لوکاچ در پس عینیت‌سازی‌های کاذب قرار گرفته‌اند را افشا کند، بنابراین برای این کار به وضعیت عمیق تجربه کولبری از هستی و نیستی، از زندگی و مرگ، سرک می‌کشد، چراکه به مدد لاپوشانی اقتصاد سیاسی حاکم بر مناطق حاشیه، کولبر و مرگ کولبر در وهله اول ابژه سازی، و در وهله دوم طبیعی سازی و در نهایت مرگ کولبر زیل عناوین هزینه امنیت، تجارت/امنیت و تمایل فردی به زیاده خواهی و… همچون سوژه خطرناک، ناانسان، بی‌اخلاق، زائده حیات، قاچاقچی و ترحم‌ناپذیر تعریف و عادی‌سازی می‌شود، از این رو مقاله پیش رو جهت توصیف عمق واقعیت زندگی کولبر، علاوه بر مصاحبه با چندین کولبر، مقولات هسته‌ای، اصلی و فرعی را مفهوم‌بندی می‌کند: مقوله هسته‌ای تجربه دائمی مواجهه با مرگ، و سه مقوله اصلی سیطره کابوس مرگ بر حیات اجتماعی کولبر، طرد تمام عیار از قلمرو امور انسانی، تبدیل شدن به شیء و امری خارج از قلمرو اخلاقی که هرکدام شامل مقوله‌های اصلی و فرعی مثلاً: (تنهایی دم مرگ،معلق میان هستی و نیستی)، (بی‌سهم، زائد و طردشده از قلمروی شهروندی، قربانی سلسله مراتب امر محسوس)، و (هبوط به ساحت حیوانی/زوال اخلاقی مسئولیت دیگری در قبال کولبر ) می‌شوند که برای تبیین نیز از انگاره‌های نظری تقلیل و تعمیم ناپذیری دیگری و اخلاق و مسئولیت پیشینی و ماقبل تامل سوژه با دیگری لویناس، روشنگری ثانوی و اسطوره-شخصیت زدایی از مرگ گادامر، تاناتوس و اروس فروید و نظریه سیاست و دموکراسی رانسیر بهره می‌گیرد، از نگاه رانسیری سیاست به مثابه توزیع امر محسوس و نامحسوس (چه کسی دیده شود و چه کسی نه) و دموکراسی به مثابه گسست از سیاست آرخه است(تحمیل فرادست معین به فرودست معین یا صلاحیت سالاری فرادستانه)، گسستی که صلاحیت ناپذیرها(مطرودین اجتماعی نظیر کولبر که از حق حیات، اخلاقی و انسانی دموس و شهروندی خلع شده‌اند و همچون موجوداتی زائد، زیاده خواه، قاچاقچی و … ساقط شده‌اند) حکمرانی می‌کنند، به عبارتی دموکراسی به مثابه صلاحیت حکمرانی عدم صلاحیت دارها گسست سیاست توزیع موضع حکمران و محکوم یا حکمرانیِ براساس صلاحیت استعدادهای خاص در تقابل با سیاست پلیسی که مشخص می‌کند چه کسانی رویت شوند و چه کسانی نه، چه کسانی شنیده شوند و چه کسانی نه و در کل چه کسانی حساب شوند و چه کسانی نه، چه کسانی سخن ‌می‌گویند و چه کسانی صرفاً اه و ناله‌ای خشمگین از گرسنگی و طرد سر می‌دهند؟ پرسش اساسی مقاله این است که چگونه با واسازی اسطوره‌ رخداد-نشانه کولبر که حاصل همین نظام توزیع پلیسی و رسانه‌ای است، می‌توان موجودیت انسانی کولبر را به او برگرداند؟ و رویت شود؟ بە عبارتی مرگ کولبر چگونه می‌تواند به مثابه سیاست رادیکال، ساختار حکمرانی مبتنی بر صلاحیت و سیاست آرخه افلاطونی که مبتنی بر دوگرایی های زئوس/سیزیف-کولبر، صلاحیت دار/عدم صلاحیت دار، فرادست/فرودست مطرود، است را افشا کند؟ ساختاری که در عوض مرگ کولبر را همچون هستی‌اش رویت ناپذیر، و یا رویت پذیر مشروع به حاشیه ‌می‌راند:ناچیز انگاری واقعه و مقصرتراشی و نقد خود توجیه-گر، “اگر چنین و چنان نمی‌کرد، الان زنده بود” از سوی دیگر با توسل به انگاره نظری هستی و مسئولیت سوژه در ارتباط با دیگری، می‌پرسد دیگری کولبر، آیا توانسته است مسئولیتش در قبال عدم مرگ دیگری را ایفا کند؟

از قدیم گفته‌اند که رنج را به دوش می‌کشند و چه زیبا گفته‌اند. گویی این مثل را در باب مردمانی گفته‌اند که برای نان جان را به کف نهاده‌اند و به‌اصطلاح کولبری می‌کنند. دیرزمانی است که در کوه‌های بلند و درراه‌های سنگلاخی کوه‌های کردستان کولبرها برای هموار کردن زندگی به بیراه‌ها می‌روند. کوله‌بار کولبری خستگی، دوری از خانواده، کوفتگی بدن، فشار بر گوشت و پوست‌واستخوان و درنهایت مرگ است. زیست مشقت باری که نه به‌دلخواه بلکه جبر شرایط اقتصادی است. عوارض و عواقب کولبری تنها متوجه کولبرها نیست و خانواده و جامعه هم از آن متضرر می‌شوند. پیامدهای کولبری را نمی‌توان در چند خط جای داد. مع‌الوصف مواردی به این شرح قابل‌ذکرند.

آسیب شدید به ستون فقرات و اندام کارشناسان معتقدند که مردان در شرایط بهینه (وزن، سن و مسافت مناسب) حداکثر می‌توانند ۲۳ کیلوگرم وزن را در مسافت نه‌چندان دور حمل کنند. این در حالی است که بیشتر کولبران ۳۰ تا ۵۰ کیلو بار را در مسافت بسیار طولانی و کوهستانی- با سراشیبی و سرازیری زیاد و خسته‌کننده که شایع‌ترین و بیشترین آسیب را به ستون فقرات وارد می‌کند – حمل می‌کنند. بر این اساس جابه‌جایی و حمل بارهای سنگینی که کولبران به شکل غیر صحیح آن را حمل می‌کنند فشار زیادی بر کمر و مهره‌ها آورده و موجب ابتلا به دیسک کمر می‌شود. کارشناسان افراد را از بلند کردن اجسام سنگین آن‌هم در مسافت‌های طولانی -که به‌شدت آسیب‌زننده است- بر حذر می‌دارند. حتی شیوه بلند کردن اجسام سنگین راه رفتن و نشستن با اجسام به شیوه‌ای خاص است. به‌طوری‌که در هنگام بلند کردن اجسام سنگین باید ابتدا به آن نزدیک وهم زمان با بلند شدن از روی زمین وسیله را بلند کرد تا فشار زیادی به ستون فقرات وارد نشود. فارغ از وزن بار، مسافت و شرایط، کولبران حتی این اصول اولیه‌ای که ضامن سلامتی است را رعایت نمی‌کنند.

 مصرف بی‌رویه دارو و قرص‌های غیرمجاز مخدرهایی مانند ترامادول، خاصیت ضد درد دارند. مصرف بی‌رویه و طولانی‌مدت این دارو افراد را در معرض خطر اعتیاد قرار می‌دهد. بسیاری از کولبران از عواقب این دارو آگاهی کافی ندارند. استفاده از این دارو و داروهای نیروزا، توهم آفرین و دیگر مواد مخدر شیمیایی و سنتی ازجمله راهکارهای پیش روی کولبران برای کاهش درد و خستگی و تحمل فشار و سنگینی بارهایی است که به دوش می‌کشند.خطر پرت شدن از کوه و صخره‌ها مسیرهایی که کولبران بارها را جابه‌جا می‌کنند مسیر سنگلاخی و کوهستانی است که احتمال پرت شدن و وارد شدن آسیب و جراحات به اندام‌ها و علی‌الخصوص جمجمه و ستون فقرات زیاد است. ازاین‌رو کشته و زخمی شدن کولبران امری شایع است. جا ماندن در و گم‌شدن در مسیرهایی کوهستانی در شب‌هنگام و خطرات حیوانات وحشی هم ازجمله مسائل تردد در مسیرهای ناهموار کوهستانی است.

کولبری کودکان پدیده کودکان کار از معضلات گریبان گیر در همه جوامع است اما به کار وا‌داشتن کودکان کار در کاری همچون کولبری نه‌تنها توجیه اقتصادی ندارد بلکه خسارات آن جبران‌ناپذیر است. فقر اقتصادی و سفره خالی بعضی از خانواده‌ها، آن‌ها را بر آن داشته تا کودکان را به کولبری بگمارند. کودکان کولبر عمدتاً درس را وا‌نهاده و ترک تحصیل می‌کنند. علاوه بر کودکان کولبر، آنچه شاید به همان اندازه دردناک است کولبری مردان کهن‌سال است. کهن‌سالانی که به ‌اصطلاح بازنشسته روزگارند و باید در کنار جوی بنشینند و گذر عمر ببینند در مسیرهایی کولبری می‌کنند که مسیر مرگ است.

 

 

 

 

زن ایرانی و عدم برابری در قوانین

نسرین جهانی گلشیخ

طبق اصل بيستم قانون اساسي ، همه افراد ملت اعم از زن و مرد یکسان در حمایت قانون قرار دارند و از همه حقوق انسانی، سیاسی، اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی با رعایت موازین اسلام برخوردارند.. اصل بيست و يكم دولت را موظف به تضمین حقوق زن در تمام جهات با رعایت موازین اسلامی مینماید. اما در عمل آنچه که در رسانه ها و نشریات داخلی و خارجی عیان است، چيزي جز تبعيض و ناديده گرفتن حقوق زنان در ایران را نشان نمی دهد .

طبق گزارش سالانه تبعیض جنسیتی در جهان در سال  ۲۰۱۴، ، ایران از میان ۱۴۲ کشور،  در رده ۱۳۷، یعنی ششمین رتبه از آخر و تنها بالاتر ازکشورهایی چون ،سوریه، چاد، پاکستان و یمن قرار گرفته است. حتی عربستان سعودی که به داشتن قوانین ضد زن مشهور است، دراین فهرست بالاتر از ایران و در مرتبه ۱۳۰ قرار گرفته است. زنان در کشورهای جهان سوم همچون، ایران، افغانستان، ترکیه، عربستان، هند و پاکستان در معرض بدترین نوع خشونت های جسمی و روحی قرار می‌گیرند. هم‌زمان با ۲۵ نوامبر (چهارم آذر) روز جهانی مبارزه با خشونت علیه زنان نظر رضا جعفری سدهی، رئیس اورژانس اجتماعی سازمان بهزیستی ایران از افزایش 20 تا 22 درصدی خشونت علیه زنان نسبت به دوسال پیش، سال 1397  سخن می گوید .

در مصاحبه زهرا بهرام‌نژاد فعال حوزه زنان وعضو هیات رئیسه شورای شهر تهران با روزنامه “اعتماد آنلاین اواینطور میگوید: وقتی در ایران صحبت از خشونت علیه زنان می‌شود معمولا بحث خشونت فیزیکی در اذهان  عمومی تداعی می‌شود. درحالی که خشونت علیه زنان می‌تواند به شیوه‌های مختلفی صورت گیرد. از خشونت زبانی گرفته تا خشونت روانی، مالی و… . در واقع خشونت فیزیکی فقط یکی از انواع خشونت علیه زنان است.

این فعال حوزه زنان ، خشونت علیه زنان را علاوه بر آزار جنسی یا خشونت فیزیکی، ناشی از فرهنگ و نگاه غلط مردسالارانه و پدر سالارانه‌ای می‌داند که نه فقط موضوعی فردی بلکه تبدیل به یک مساله‌ای اجتماعی نیز میشود.

وقتی دختری توسط پدر یا برادرش تحقیر می‌شود، وقتی مادری جلوی چشمان فرزندش از همسرش کتک می‌خورد از راندمان کاری او نیز کاسته می‌شود. زن کشی در ایران را در سالهای اخیر به بهانه ننگین کردن شرافت خانواده بسیار شنیده ایم. سالانه ببن ۳۷۵ تا ۴۵۰ زن در ایران به بهانه دفاع از آبروی خانواده کشته می شوند. بسیاری از قربانیان این قتل های خانوادگی فقط یک دختر بچه هستند. ۲۷ خرداد ۱۳۹۸ ، یک دختر ۱۶ ساله اهل روستای تنگه در آبادان  را عمویش با روسری خفه کرد و خواهر ۲۷ ساله اش را با ضربات چاقو کشت. آذرماه سال ۱۳۹۸ ، برادر زینب دختر ۱۴ ساله اهل روستای آباده کهگیلویه و بویراحمد، سرش را به دیوار کوبید و او را کشت. ۲۸ اسفند ۱۳۹۸ دختری ۱۱ ساله به نام حدیث اهل خوی توسط پدرش به قتل رسید. ۱۰ فروردین ۱۳۹۹, فاطمه هواسی اهل قلعه شاهین سرپل ذهاب، تنها ۱۶ سال داشت که برادرش او را با شلیک گلوله کشت. ۲۷ اردیبهشت ۱۳۹۹ ، سارا رخشانی اهل زاهدان تنها ۱۵ سال داشت و باردار بود که شوهرش او را با ضربات چاقو کشت. اول خرداد ۹۹ رومینا اشرفی اهل تالش، تنها ۱۳ سال داشت که پدرش هنگام خواب سر او را با داس برید.

در قانون ایران نه تنها از این گونه قتل ها پیشگیری نمی شود بلکه  بر اساس قانون مجازات اسلامی در ایران، پدری بخاطر قتل دخترش قصاص نمی شود. اما زنی بخاطر قتل همسرش اعدام می شود. چهارشنبه ۲۹ بهمن ۱۳۹۹، زهرا اسماعیلی، ۴۲ ساله، به اتهام قتل همسرش بعداز اعدام پیوسته 16 مرد در برابر چشمانش در زندان رجایی شهر دراثر ایست قلبی سکته کرد و جان خود را از دست ‌داده بود . زهرا قبل از این که پای چوبه دار برود سکته کرد و قلبش ایستاد و مرد. با این ‌وجود جسد بی‌جانش را دار زدند و مادر مقتول شخصا زیر چهارپایه زد تا حتی برای چند لحظه، جنازه عروسش را بالای دار ببیند.» چنین اقدامی حتی در میان کشورهایی که در آن‌ها مجازات اعدام رواج دارد، نیز بی‌سابقه است. شیرین عبادی، حقوقدان و برنده جایزه صلح نوبل، هم درباره اجرای حکم این زن نوشته است: «زهرا اسماعیلی، مادر، همسر و صدایی که شنیده نشد. به شهادت همبندی‌ هایش، همه حتی مراجع قضایی می‌دانستند او فقط برای رهایی دختر نوجوانش از اعدام، قتل همسرش علیرضا زمانی (از مدیران کل وزارت اطلاعات ) بود  به گردن گرفته است.» محمدرضا زیبایی‌نژاد، رئیس پژوهشکده زن و خانواده در یک نشست خبری با موضوع «بررسی لایحه حفظ کرامت و حمایت از زنان در برابر خشونت» که در پژوهشکده زن و خانواده برگزار شد،  رویکرد به خشونت علیه زنان را «رویکردی لیبرالی» دانسته که «بومی» نیست. و با وقاحت کامل میگوید «اگر زن را آماده کنیم که اقتدار مرد را بپذیرد، خشونت علیه زنان پیش نمی‌آید. از دیدگاه جامعه اسلامی و مراجع تقلید ایران زن  برده ای بیش نیست که هیچ حقی جزنفس کشیدن و  اطاعت اوامر اربابش که همسر و پدرش باشند را ندارد .باید اقتدار اربابش را بپذیرد تا خشونت نبیند و کشته نشود. حق  ابراز عقیده ندارد ،حق اعتراض به ظلمی که در حقش میشود را ندارد حق تصمیم گرفتن درباره نوع پوشش و لباس پوشیدنش را ندارد. بر اساس  قوانین جمهوری اسلامی ایران، خروج زنان از کشور نیازمند اجازه پدر یا همسر آنها است. اگز زني حتی با تحصيلات عاليه و جایگاه رفیع شغلی و اجتماعی، بخواهد از كشور خارج شود حتما بايد اجازه همسر یا در دوران مجردی اجازه پدرش را كسب كند، در غير اين‌صورت اجازه خروج از كشو را نخواهد يافت.به گزارش روزنامه شرق در روز چهارشنبه، ۲۹ بهمن‌ماه 1399، سمیرا زرگری، سرمربی تیم ملی اسکی آلپاین بانوان ایران، به دلیل اختلافات خانوادگی توسط همسرش ممنوع‌الخروج شد و نتوانست تیمش را برای شرکت در رقابت‌های جهانی ایتالیا همراهی کند.

زهرا نعمتی، پرچمدار کاروان ایران در مسابقات المپیک ریو، در اردیبهشت ماه ۹۶ از سوی همسرش ممنوع ‌الخروج شد.قوانین ایران به شکلی ضمنی  همواره نابرابری زن و مرد در تمامی عرصه‌ها را بیان میکند.

مادە١٠۴٣ قانون مدنی «نکاح دختر باکره اگر چە بە سن بلوغ رسیدە باشد موقوف بە اجازه پدر یا جد پدری اوست»، بعد از ازدواج حق ادامه تحـصیل برای زن بە محض ازدواج در اختیار شوهر قرار می‌گیرد. مادە ١٣٣و مادە ١١٠٨ قانون مدنی، حق برتری مرد نسبت به زن را اعلام کرده و می‌گوید: مرد می‌تواند زن را از هر عمل غیرضروری و عملی کە تکلیف شرعی او نیست و با استمتاعات متعارف او منافات دارد منع نماید، مانند خروج از خانە، ادامه تحصیل، حق کار کردن، حق شاغل شدن و…حق طلاق، کفالت و تصمیم‌گیری همواره به عهده مرد بوده و زنان هیچ حقی بر خود ندارند.

آتنا دائمی فعال حقوق بشر و حقوق کودکان در تاریخ ۲۹ مهر ۱۳۹۳ توسط سازمان حفاظت اطلاعات سپاه پاسداران به دلیل فعالیتهای مسالمت آمیز بازداشت و زندانی شد.

مصادیق اتهاماتی که آتنا دائمی به خاطر آن به زندان محکوم شده شامل “انتشار پستهایی در فیس بوک در انتقاد از اعدامها، دیوارنگاری در نقد اعدام، حضور در آرامگاه کشته شدگان انتخابات سال ۱۳۸۸ و اطلاع رسانی درباره زندانیان سیاسی” بود.او طی نامه‌ای به مناسبت ۸مارس ، روز جهانی زن، به مواردی اشاره کرده که چند جمله آن گویا وضعیت زن ایرانی است: “هنوز زنانی که برای کسب آنچه شایسته انسانی است به پا خاسته‌اند به انواع بلاهای انسانی گرفتار می‌شوند. هنوز مردان برای زنان قانون‌گذارند. هنوز زنان را به زور سوار ماشین‌های گشت ارشاد می‌کنند و هنوز به خاطر مو و مانتوی کوتاه پلاک به گردن آنها می‌آویزند و از آنها عکس می‌گیرند”.”هنوز خشونت‌های خانگی علیه زنان امری است رایج. هنوز زن با برده تفاوتی ندارد. هنوز اسید چهره زنان را نابود می‌کند”. “زندان قرچک نمونه کوچکی از جامعه بزرگ زنان ایران است” .”روز جهانی زن است و من چیزی جز تیره روزی‌های زنان زندان قرچک به ذهنم راه نمی‌یابد و البته زندان که فقط در جاده ورامین نیست بلکه در خانه‌ها و در دل‌های اکثر زنان ایران است.” “تبریک ۸ مارس را تقدیم به آنهایی می‌کنم که در همه جای قانون از مردها کمتر و کمترند، اما حداقل در قانون مجازات اسلامی با مردان برابرند و در تحمل کیفرهای سنگین چیزی از مردان کم ندارند. چه تناقضی!.”