روی جلد | پشت جلد |
در هر 10 دقیقه حداقل یک مورد نقض حقوق بشر در ایران اتفاق می افتد
در شماره 323 آزادگی، می خوانید
رکورد استثنایی پرافتخارترین ورزشکار زن ایران |
پوریا تابان
|
3
|
قوتهای جنبش انقلابی "زن زندگی ، آزادی |
ژاله وفا
|
5
|
صدای دادخواهان و مخالفان اعدام از زندان به مردم رسیده است |
آتنا دائمی در گفتوگو با مریم فومنی
|
8
|
نوار غزه و اسرائیل |
غزاله السادات ابطحی
|
11
|
تو خود حجاب خودی حافظ از میان برخیز! |
اکبر دهقانی ناژوانی
|
12
|
ستاد فرماندهی عملیات جنایی حماس و جهاد اسلامی در تهران |
مریم حبیبی
|
14
|
النجاة فی الکذب |
آ. نظام
|
16
|
مانویان |
کریم ناصری
|
17
|
فریدون فروغی؛ هنرمندی عاصی زیر تیغِ سانسور دو حکومت |
امیر بهاری
|
19
|
محمدعلی فروغی که بود؟ |
سیما طلائی پور
|
20
|
ایران پس از مهسا امینی؛ سیزده ماه در خون و مرگ و عصیان |
عباس رهبری
|
22
|
۴۵ سال جنایت های جمهوری اسلامی ایران علیه بهائیان در ایران |
پانیذ تراب نژاد
|
25
|
صاحب این نامه زنده در آتش سوزانده شد ... |
نسرین جهانی گلشیخ
|
26
|
دلنوشته های طلائی |
سیما طلائی پور
|
26
|
نگاه مینا به ... |
مینا کرمیان
|
27
|
مدیر مسئول و صاحب امتیاز:
منوچهر شفائی
همکاران در این شماره:
معصومه نژاد محجوب
مهین ایدر
مهسا شفوی
نسرین جهانی گلشیخ
طرح روی جلد و پشت جلد:
پانیذ تراب نژاد
امور گرافیک، فنی و اینترنتی :
عباس رهبری
چاپ و پخش:
مصطفی حاجی قادر مرحومی
یادآوری:
- آزادگی کاملاً مستقل و زیر نظر مدیر مسئول منتشر میشود.
- نشر آثار، سخنرانیها و اطلاعیهها به معنی تائید آنها نبوده و فقط به دلیل اعتقاد و ایمان به آزادی اندیشه و بیان میباشد.
- با اعتقاد به گسترش افکار، استفاده و انتشار آثار چاپ شده در این نشریه بدون هیچ محدودیتی کاملاً آزاد است.
- مسئولیت هر اثری بر عهده نویسنده آن اثر است و آزادگی صرفاً ناشر افکار میباشد.
آزادگی
آدرس:
Azadegy _ M. Shafaei
Postfach 52 42
30052 Hannover – Deutschland
Tel: +49 163 261 12 57
Email: shafaei@azadegy.de
رکورد استثنایی پرافتخارترین ورزشکار زن ایران
پوریا تابان
پر افتخارترين ورزشكار زن ايرانى در بازيهاى آسيايى، نه نجمه خدمتى، نه حميده عباسعلى و نه سایر دختران مشهور ورزش ایران… این یک مقاله اختصاصی است.
به گزارش ورزش سه، هيچ رسانهى ورزشى و غير ورزشى، چه نوشتارى، چه شنيدارى و چه ديدارى تا لحظهى انتشار اين مطلب، نام پرافتخارترين ورزشكار زن ايرانى يا زنان ايرانى در بازيهاى آسيايى را به درستى اعلام و معرفى نكرده است.
تا جايى كه برخى اين افتخار را بيشتر از هر ورزشكار ديگرى به نجمه خدمتى دختر تيرانداز بجنوردى كشورمان منتسب مىكنند كه يك طلاى انفرادى و يك نقرهى تيمى را در ٢٠١٤ اينچئون به گردن آويخت.
البته از بازيهاى ١٩٧٤ تهران كه نخستين طلاى ورزشكاران زن ايرانى در بخش تيمى رشتهى اسلحه فلورهى شمشيربازى به دست آمد تا بازيهاى ٢٠١٤ اينچئون پرافتخارترين ورزشكار زن ايرانى بازيهاى آسيايى، مهوش شفاعى نام داشت آنهم با يك طلاى تيمى و يك نقرهى انفرادى در تنها دورهاى كه ميزبان بوديم.
عنوانى كه آن را در ٢٠١٤ اينچئون، نجمه خدمتى با كسب طلاى انفرادى و نقره تيمى تفنگ ١٠ متر بادى با شمشيرباز كشورمان، شريك شد.
هر چند از اينچئون تا جاكارتاى اندونزى كه اين ركورد شكسته شد و در هانگژو هم افزايش يافت، حتى مىتوان نجمه خدمتى را پرافتخارترين معرفى كرد، چون برعكس مهوش شفایى، طلاى انفرادى كسب كرده و نقره تيمى.
اين پنج دختر و اولين طلاى بازيهاى آسيايى
رشتهى شمشيربازى و اسلحه فلوره ورزشى بود كه در بازيهاى آسيايى ١٩٧٤ تهران، براى نخستين بار ورزشكاران زن كشورمان موفق شدند در آن و بصورت تيمى، طعم شيرين مدال طلاى بازيهاى آسيايى را بچشند.
مهوش شفایى كه در اين دوره مدال نقرهى انفرادى را هم به گردن آويخت در كنار گيتى محبان، ژيلا الماسى، مريم شريعت زاده و مريم آچاك موفق شدند، جشن كسب مدال طلاى تيمى را برپا كند.
خديجه آزادپور، طلاى اولِ انفرادى و زلزله در چين
دختر اصفهانى ووشوى ايران سد شكن به حساب مىآيد، او در بازيهاى ٢٠١٠ گوانگ ژو در كشورى كه مهد ووشوى جهان است، ميزبان را نقره داغ كرد تا با كسب طلاى انفرادى وزن ٦٠ كيلوگرم زلزلهاى مهيب را در سيستم ورزشى چين ايجاد كند.
كارى كه تا امروز هيچ عنوان دار زن ايرانى ديگرى در رشته ووشو از پس انجام آن در بازيهاى آسيايى بر نيامده است.
نام خديجه آزادپور هميشه در تاريخ ورزش ايران خواهد درخشيد: اولين زن ورزشكار ايرانى و تنها ووشو كار زن برندهى مدال طلاى انفرادى سرزمينمان، در بازيهاى آسيايى.
اينچئون ٢٠١٤، نوبت به تاريخ سازى نجمه خدمتى
نجمه خدمتى دختر بیرجندی ايران در اينچئون همان اتفاقى را رقم زد كه مهوش شفاعى ١٩٧٤ تهران رقم زده بود اما بصورت برعكس تا ثابت كند دختران ايرانى اگر بخواهند از پسرها هم بهتر دست به اسلحه مىشوند.
خدمتى در ورزش تيراندازى و اسلحهى تفنگ بادى ١٠ متر مدال طلاى انفرادى و نقره تيمى را به گردن آويخت.
طلاى انفرادى و نقرهى تيمى نجمه خدمتى در مقابل طلاى تيمى و نقرهى انفرادى شفاعى باعث شد برخى كارشناسان او را پرافتخارترين ورزشكار زن ايرانى در بازيهاى آسيايى دانسته و معرفى كنند.
روندى كه تا ٢٠١٨ جاكارتا مورد پذيرش جامعه ورزش كشورمان و رسانهها هم قرار گرفت و بر آن صحه گذاشته شد.
اينچون، اوس به طلا با اورامواشیهاى حميده
شاید در بين دختران و زنان كاراته كاى تاريخ ورزش ايران، هيچ قهرمان و ورزشكارى به زيبايى و جذابيت حميده عباسعلى، تكنيك سه امتيازى و ديدنى “اورامواشی” يعنى ضربه كف پا به پشت سر حريف را اجرا نمىكرد.دختر بلند بالاى شهررى كه در ٢٠١٤ اينچئون و ٢٠١٨ جاكارتا با تخصص ويژهاش در اجراى تكنيك زيباى اورامواشی يك طلا و يك برنز انفرادى را به گردن آويخت و به مدال طلاى بازيهاى آسيايى “اوس” گفت.
دخترى كه اگر در آستانهى المپيك ٢٠٢٠ توكيو رباط صليبى پاره شدهى خود در اتريش را به تيغ جراحى در آلمان نمىسپرد و آن را در ايران عمل مىكرد امروز حداقل در كنار نقره و برنز قهرمانى جهانش يك مدال المپيك هم در كارنامه داشت.
جاكارتا ٢٠١٨، جايى كه كبدى كارها ركورد را ربودند
تا قبل از هجدهمين دوره بازيهاى آسيايى در ٢٠١٤ جاكارتاى اندونزى، كبدى زنان ايران يك نقره و يك برنز را به خود اختصاص داده بود.
اما به يكباره درخشش ويژهى دختران كبدى ايران و شكست هندىها كه قدرت اول اين ورزش و مهد كبدى جهان به حساب مىآمدند و كسب مدال ارزشمند و زرين طلا، معادلات را كاملا به هم ريخت.
حال بايد براى معرفى پرافتخارترين ورزشكار زن ايران در بازيهاى آسيايى بين تيم كبدى زنان به دنبال كسى يا كسانى گشت كه هر سه مدال طلا، نقره و برنز كسب شدهى بازيهاى آسيايى ٢٠١٨ جاكارتا، ٢٠١٤ اينچئون و ٢٠١٠ گوانگژو را در كارنامه داشته باشند.
هانگژوى ٢٠٢٢، اين سه تفنگدار و بيشترين مدال
با كسب مدال برنز رقابتهاى كبدى نوزدهمين دوره بازيهاى آسيايى هانگژوى چين كه با يك سال تأخير به دليل اپيدمى كرونا در سال ٢٠٢٣ برگزار شد، سه كبدى كار زن كشورمان كسانى هستند كه با كسب يك مدال طلا، يك نقره و دو برنز، عنوان پرافتخارترين ورزشكار زن ايرانى بازيهاى آسيايى را به خود اختصاص دادهاند.
غزال خلج از تهران، صديقه جعفرى از گلستان و فريده ظريف دوست از سيستان و بلوچستان.
اين سه ورزشكار، برنز گوانگژو و هانگژوى چين، نقره اينچئون كره جنوبى و طلاى جاكارتاى اندونزى را به گردن آويختند.
دقيقا مرغوبترين و بيشترين تعداد مدال كسب شده توسط ورزشكاران زن ايرانى در نوزده دوره برگزارى بازيهاى آسيايى.
غزال خلج با چهار مدال و دو كاپيتانى پرافتخارترين
غزال خلج با كسب يك طلا، يك نقره و دو برنز بازيهاى آسيايى، در كنار دو كاپيتانى تيم ملى كبدى در سالهاى ٢٠١٨ جاكاراتا و ٢٠٢٣ هانگژو كه دختران اين رشتهى ورزشى مدالهاى طلا و برنز را به گردن آويختند، به تنهايى عنوان پرافتخارترين ورزشكار زن كاروانهاى اعزامى ورزش ايران به نوزده دوره برگزار شدهى اين رقابتها از سال ١٩٥٨ دهلى نو را در اختيار دارد.
كاپيتان ٣٣ ساله تيم ملى كبدى به غير از افتخارات ورزشىاش در اين رشته ورزشى؛ تكواندوكار و دروازهبان تيمهاى ملى فوتبال و فوتسال زنان ايران هم بوده و داراى كارشناسى ارشد در فيزيولوژى ورزشى است.
كاپيتانى تيم كبدى زنان ايران در بازيهاى آسيايى ٢٠١٠ گوانگژو كه مدال برنز كسب شد با سهيلا صلبى و نقرهى ٢٠١٤ اينچئون با سميرا شعبانى بود كه هر دو گرگانى و گلستانى محسوب مىشوند.
اگر رباط صليبىام پاره نمىشد طلا مىگرفتيم
کاپیتان و بهترين بازيكن تيم ملى كبدى ايران و پرافتخارترين ورزشكار زن كشورمان در بازيهاى آسيايى كه قبل از اعزام به هانگژو در تمرينات آماده سازى دچار كشيدگى رباط صليبى زانو شده بود، بصورت اختصاصى به ورزش سه گفت: در هانگژو مقابل نپال در دور مقدماتى رباط صليبى زانويم پاره شد، كادر فنى تصميم گرفت بقيه بازيها را به خاطر پارگى رباط صليبى فقط دفاع كنم و در فاز حمله به كار گرفته نشوم، تصميم درستى هم بود، اصلا نمىتوانستم در تاكتيكهاى حملهاى تلاش تأثيرگذارى به خرج دهم چون زانويم خالى مىكرد. مقابل بنگلادش و چين تايپه در نيمه نهايى با رباط صليبى پاره به ميدان رفتم چون تيم حداقل در دفاع به من نياز داشت.
كنار نمىگذارم، عمل مىكنم تا هند را بشكنيم
غزال خلج صبح امروز سه شنبه با تيم كبدى زنان به تهران برگشته و بدون استراحت دنبال كارهاى عمل جراحى زانوى خود است.
كبدى و ورزش حرفهاى را كنار نخواهم گذاشت، ٣٣ سال كه سنى نيست، بايد انتقام هانگژو را از هندىها بگيريم، هندىها در بازيهاى هانگژو خيلى كرى خواندند، البته با همين رباط صليبى پاره و همت بچهها اگر در نيمه نهايى به هند خورده بوديم آنها را مىبرديم، چين تايپه سرعتى است، با زانوى خراب در مقابل آنها نمىشد كارى كرد. اما هندىها قدرتى هستند و مىشد آنها را برد.
بايد سريع زانويم را عمل كنم، اگر برسم مىخواهم اسفند ماه در ژاپن و قهرمانى پنج نفره جهان به زمين برگردم،
بايد ببينم با جراحى سريع، خواهم رسيد يا نه.
رباط صليبى زانوى غزال پاره نبود مدالمان طلا بود
صدیقه جعفرى يكى از سه تفنگدار مثلث پرافتخارترين و ورزشكاران زن كشورمان در بازيهاى آسيايى محسوب مىشود هم به ورزش سه گفت: معلومه كه اگر غزال مقابل نپال رباط صليبى پاره نمىكرد برنز نمىگرفتيم، قطعا آن آسيب تاثیر زیادی داشت و اگر پيش نمىآمد، حتما رنگ مدال تغییر مىكرد و از نيمه نهايى با پيروزى بيرون مىآمديم.
غزال به عنوان كاپيتان، راحت تیم را مدیریت مىكند و همه اعضاى تيم برایش احترام قائل هستند، در کل انرژی مثبتى دارد و حمایتگر خیلی خوبی هم به شمار مىرود.اما يه سوالى از بازى نيمه نهايى تا اين لحظه ذهنم را رها نمىكند، اينكه با چهار دوره تجربه بازيهاى آسيايى و چهار مدال نمىتوانستيم از غزال خلج در حمله بهره ببريم و من هم يكى از حمله كنندههاى تخصصى تيم بودم، چرا در دقايق اوليه نيمه نهايى تعويض شده و دوخته شدم به نيمكت؟ هنوز هم از اين اتفاق شوكه هستم.
قهرمانانى كه تنها با يك طلا پرافتخارترين مىشوند
و اما ركورد غزال خلج و دو قهرمان ديگر كبدى كار زن ورزش كشورمان در بازيهاى آسيايى چگونه شكسته خواهد شد؟
تنها هفت ورزشكار زن ايرانى هستند كه اگر از ورزش حرفهاى خداحافظى نكنند و بتوانند به بازيهاى دوره ى بعد آسيايى هم اعزام شوند، اين شانس را خواهند داشت تا تنها با كسب يك مدال طلا و با توجه به مدالهايى كه از دورههاى پيشين اين رقابتها به گردن آويختهاند، عنوان پرافتخارترين قهرمان زن ايرانى در بازيهاى آسيايى را از غزال خلج، صديقه جعفرى و فريده ظريف دوست، گرفته تا به تنهايى اين عنوان را به خود اختصاص دهند:
١–زهرا كيانى، تالوى ووشو، داراى دو نقره
در ١٤٠٥ بيست و هفت ساله خواهد بود
٢–زينب نوروزى، روئينگ، داراى دو نقره
در ١٤٠٥ بيست و هفت ساله خواهد بود
٣–نجمه خدمتى، تيراندازى، داراى يك طلا و يك نقره
در ١٤٠٥ سى ساله خواهد بود
٤–مهسا جاور، روئينگ، داراى سه نقره و يك برنز
در ١٤٠٥ سى و دو ساله خواهد بود
٥–الهه منصوريان، ووشو، داراى سه نقره و يك برنز
در ١٤٠٥ سى و پنج ساله خواهد بود
٦–نازنين ملايى، روئينگ، داراى دو نقره و يك برنز
در ١٤٠٥ سى و پنج ساله خواهد بود
٧–حميده عباسعلى، كاراته، دارى يك طلا و يك برنز
در ١٤٠٥ سى و هفت ساله خواهد بود
بيستمين دوره بازيهاى آسيايى از روز ٢٨ شهريور ١٤٠٥ به ميزبانى ژاپنىها در شهر ناگوياى استان آيچى آغاز خواهد شد، اين رقابتها به ناگويا ٢٠٢٦ شناخته مىشود.
قوتهای جنبش انقلابی “زن زندگی ، آزادی
ژاله وفا
هر جنبشی برای ابتر نماندن و پیروزی در هر مرحله نیاز به شناخت قوتها و ضعفهای خود دارد.
حتی اگر وقفه و فترتی در جنبش بوجود آید دیده بانان جنبش نباید دلسرد و نا امید شوند و فرصت را از دست دهند و کار شایسته و بایسته آن است که به تبیین قوتها و راهکارهای افزودن برآنها و نیز شناخت و بررسی ضعفهای جنبش برآیند.زیرا پر واضح است که جنبشها را شاید بتوان بزور خشونت و زور موقتا سرکوب کرد ،اما هیچ جنبشی را نمی توان خاموش کرد. چرا که روح این جنبش در اذهان مبتکر و آزاد مردم ایران و در زیر پوست جامعه در حرکت مدام است و تاریخ ایران گواه است که سیمرغ آزادی در بلندگاه دست نیافتنی وجدان جمعی ایرانیان آشیانه دارد وروزی نه چندان دور باز به یکباره به پرواز درخواهد آمد.
-درجنبشهایی که به انقلاب منجر می شوند این عوامل موثرند:
الف:فراهم بودن و مساعد بودن عواملی که در جامعه مدنی پدید میآیند و این جامعه را به جنبش بر میانگیزند.
ب: عواملی که در دولت که قدرت درآن متمرکز و بزرگ میشود، پدید میآیند و آن را برانگیزنده انقلاب مردم بر ضد خود میکند.
ج :عواملی که در سطح جهانی ایجاد و پیروزی جنبش را در وجدان جهانی زمینه سازی می کند.
تا همه اینها فراهم نشود انقلاب و پیروزی آن رخ نمی دهد. البته هر کشوری و ملتی ویژگیهای خود را دارد
– هم بلحاظ سابقه تاریخی و نیز تاریخ مبارزاتی خود
– هم از نظر اخلاق و روحیات مردم و آمادگی جامعه
– همچنین اندازه قوت و ضعف نیروهای سیاسی و مدنی فعال جامعه
– هم از نظر وضعیت سیاسی، اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی جامعه
– و نیز ویژگی ژئوپلیتیکی و اهمیت آن کشور در معادلات بین المللی
– همچنین میزان تهدیدات خارجی که کشور را در تنگنا قرار داده است
– و نیز اندازه گستره همبستگی و تاثیر جنبش بر افکار عمومی جهانی
– و مسلما قوت و ضعف و ماهیت نظام حاکم .
و… همگی سلسله عواملی هستند که بر هم تاثیر گذارند و بر میزان پیروزی جنبش نیز اثری تعیین کننده دارند.
دیتر روخت دکترای علوم سیاسی که از سال 1988 در بخش عمومی و جنبشهای اجتماعی مرکز علمی برلین کار می کند در کتاب خود 1* “نوسازی و جنبش های اجتماعی جدید: آلمان، فرانسه و امریکا در مقایسه”، تئوری و جامعه” بخوبی نشان می دهد که حتی جنبشهای اجتماعی در کشورهای دموکراتیک بعلت همین تفاوت عوامل بر شمرده تا به چه حد متفاوتند. اما با همه این توصیفات می توان از جنبشها و انقلابهای سایر کشورها و ملتها بدون کپی برداری محض، درسهای تجربی بس گرانقدری برای پیشبرد بهتر جنبش و ادامه آن آموخت. خواننده گرامی را ارجاع میدهم به کتاب اقای ابوالحسن بنی صدر بنام انقلاب که همگی این عوامل را در انقلابها بسیار دقیق و موشکافانه بررسی کرده اند .*2 و ضمن بر شماری چگونگی ایجاد عوامل ضرور در درون جامعه مدنی و نیز در درون نظام و در سطح جهانی، در این کتاب به نقد انقلاب ایران با محک الگوی انقلاب و نیز عوامل مساعد با انقلاب، در جامعه ایرانیان و نارسائیهاشان می پردازند.
اما یکی از مهمترین عوامل، آمادگی وجدان جمعی جامعه برای تغییر و خروج از دایره محصور و بسته “بد و بدتر” به سوی “خوب و خوبتر” و چشم آندازی شفاف است که خوشبختانه تا حد بسیار زیادی در برهه کنونی در جامعه ایران موجود است.
در وضعیت سنجی قبلی ( شماره 425 -3*) نگارنده تاکید کرد که این آمادگی و عوامل زنده بودن جنبش هنوز در سالگرد جنبش وجود دارند. و لی
آیا همه عوامل مهیا هستند ؟خیر
احتمال دارد مهیا نشوند؟ بله
اما سوال اصلی این است که چرا بایستی مهیا نشوند ؟
مهیا بودن عوامل، بستگی به پویایی جامعه و عمل و طرز فکر و تلاش من و شما یعنی جمهور مردم ایران دارد که فرصتها را شناسایی و از آنها بهترین بهره را ببرد و نقایص را مرتفع سازد.
بر همه دست اندرکاران جنبش و یا حد اقل بخشی که از لحاظ نظری جنبش را به پیش می برند ضرور است که با دقت یک ملت پیشرو همچوم ملت ایران که در طول تاریخ معاصر در مبارزات و جنبشها و انقلابهای منطقه ای و جهانی پیشرو و پرچم دار بوده است، همه این عوامل را بسنجند و از هر نظری که به شناسایی و نقادی و یا ارائه راه حل و ابتکار پیش برنده جنبش یاری می رساند، حسن استقبال کنند.
نگارنده قصد ندارم در این وضعیت سنجی ها همه عواملی که می توانند منجر به پیروزی جنبش انقلابی “زن، زندگی، آزادی” بشوند را بر بشمارم چرا که خود کتابی می شود اما سعی می نمایم تا حد امکان مهمترین نکات قوت و ضعف جنبش را با الهام از تجربه سایر ملل و نیز کتب منتشر شده در باره ویژگیهای جنبشهای مدنی و نیز بررسی فکرهای جمعی جباری که قدرتمداران برای فلج جنبش می سازند و در جامعه منتشر می کنند، در طی چند وضعیت سنجی برشمارم. چه عوامل پویایی بخش و چه عوامل مانع ساز. آیا بایستی تنها بر روی قوتها و یا تنها بر روی ضعفها تکیه کرد؟ به هیچ وجه. اما در بسیاری جنبشها تمایل بر این است که بیشتر به قوتها نگریسته شود و هر اشاره به ضعفی به پای تخریب جنبش گذاشته شود. در صورتی که شناخت دقیق قوتها و ضعفها هر دو مبرم و اساسی اند. قوتهای جنبش انقلابی “زن، زندگی، آزادی “
نگارنده در وضعیت سنجی هایی چند همراه با پیشرفت جنبنش مهمترین قوتهای جنبش را که بعضا در شعارها و رفتارها نیز منعکس می شدند به مناسبت، بر شمرده ام .
این قوتها در شعارهای همگانی رخ مینمایند زیرا شعارهای ماندگار به ضرب قافیه و وزن و ردیف نیست که در اذهان ساخته و در وجدان ملی تثبیت میشوند، بلکه از آنجا که هر کدام نماد حقی هستند انسانی، شهروندی و یا ملی و یا حتی حق طبیعتی که پایمال شده است و نیز پاسخ به نیازی تاریخیاند و نماد فرهنگ و ادب مرم ایران، بصورت ندایی همگانی برای بیداری در وجدان ملی طنین می افکنند و باز تولید و سرداده می شوند. چه بسا بسیاری شعارها که دارای این ویژه گیها نیستند، طول عمر کوتاه و یا محدوده جغرافیایی محدودی دارند و بدل به امری عمومی نمی شوند و از اینرو درکل ایران باز تولید نمی شوند و مردم از سردادن آنها اجتناب می کنند. در ذیل فهرست آن قوتها را با تکیه بر شعارهای ماندگار ارائه می دهم : بعنوان نمونه، نگارنده در وضعیت سنجی شماره۴۰۳ در تاریخ 1 مهر ماه 1401 تحت عنوان گشودن فضای زندگی و جنبش در سراسر ایران، فضل هنرمندی زنان ایران است ، بنا بر آن مرحله از جنبش به 2 قوت ذیل اشاره کردم:
1-قوت دفاع زنان ایران از دو حق بنیادین استقلال و آزادی فردی
تصریح کردم که در این جنبش زنان از دو حق بینادین استقلال فردی خود در تصمیم گیری در مورد پوشش خود و از حق آزادی فردی خود در انتخاب نوع پوشش، شجاعانه دفاع کردند و برای دفاع از این دو اصل و دو حق چه در سطح فردی و چه در سطح ملی (حقوق را یکپارچه دیدن) تا پای جان ایستادگی کردند. از اینرو هنر زنان شجاع میهن ما در سرپیچی از قبول حجاب اجباری در این است که ممکن بودن ایستادگی بر سر استقلال و آزادی رادر سطح فردی و ملی به چشمها ی ایرانیان و جهانیان آوردند. و از بی نظیری شجاعت بی مانند زنان (از جوان تا میانسال و سالمند) نام بردم که در جلو ماموران سرکوب نظام حجاب اجباری خود را برداشته و به زور رژیم حاکم “نه” گفتند و یا روسری های خود را آتش زدند. در یکی از فیلمها زن شجاع ایرانی در میان 7 نیروی ویژه نظام بر روی سکویی بدون روسری نشسته و دستان خود را با علامت پیروزی بالا می برد و آن ماموران ناتوان از تعرض به وی اند.
عدالت، آزادی / پوشش اختیاری
حکومت ضد زن/ نمی خوایم، نمی خوایم
هیز تویی، هرزه تویی/ زن آزاده منم
نه روسری، نه توسری/ آزادی و برابری
چه با حجاب چه بیحجاب/ میریم به سوی انقلاب
2- قوت گذر از چهارچوب نظام و نماندن در دام “اصلاح پذیربودن نظام”بر این قوت از اینرو تاکید کردم چرا که اصلاح طلبان حکومتی بیش از 24 سال با ایجاد توهم و ساختن فکر جمعی جبار “اصلاح پذیر بودن نظام ” چون اوجب واجباتشان نظام بود، به افزودن بر عمر نظام و بسط اختیارات “رهبری” نظام پرداختند و جایگاه مردم را بجای صاحبان حق حاکمیت و وطن، به ابزاری برای فشار از پایین فروکاستند و چون اصل برای اصلاح طلبان ماندن در درون حکومت و نه حقوق مردم و نیز سهم خواهی قدرت بیشتر در چانه زنی میان “بالایان ” بود، فرصتهای بسیار ذیقیمتی را از جامعه ستانده و سوزاندند .
این تجربه دردناک برای جامعه باعث شد که مردم در جنبش کنونی، از کل نظام و محدوده تنگ آن در گذرند و با طرح شعارهایی کاملا حساب شده، همچون “ملت چرا نشستی/ منجی خودِ تو هستی”، واضح نشان دهند که خواسته های عمومی از مطالبه گری های صفنی و یا التماس از نظام فراتر رفته و برمبنای مطالبه حقوق همگانی شکل گرفته و کاملا سیاسی گردیده و کل نظام را نشانه رفته است و متعلق به آزادی و استقلال همه مردم ایران است. در واقع امر، پس از گذشت سه هفته که از جنبش “زن، زندگی، آزادی”، شعار «بهش نگین اعتراض، اسمش شده انقلاب» در دانشگاه زاده شد. در این شعار که همگانی شد تظاهر کنندگان با تاکید بیان کردند که مطالبههایشان صرفا اعتراضی صنفی و دانشجویی نیست، بلکه آنها خواهان انقلاب و دگرگونی اساسی و بنیادینند. شعارهای زیر و سر داده شدن آن در اقصی نقاط ایران نیز شاهد این مدعا می باشند:
این آخرین پیام است/ هدف خود نظام است
نه سلطنت نه رهبری/ دموکراسی، برابری
مرگ بر ستمگر/ چه شاه باشه، چه رهبر
جمهوری اسلامی/ نمی خوایم، نمی خوایم
سیستم فاسد نمی خوایم/ مسئول قاتل نمیخوایم
اصلاح طلب، اصوالگرا / دیگه تمومه ماجرا
میجنگیم، میمیریم / ایران را پس میگیریم
بهش نگین اعتراض / اسمش شده انقلاب
تا انقلاب نکردیم / برنمی گردیم خونه
کشته ندادیم که سازش کنیم/ رهبر قاتل را ستایش کنیم
خامنه ای قاتله/ ولایتش باطله
اوین شده دانشگاه / ایران شده بازداشتگاه
قرار ما هر روزه / فکر نکنین امروزه
فتنه تویی ستمگر / به من نگو فتنه گر
ملت چرا نشستی/ منجی ما تو هستی
ملت چرا نشستی/ منجی خودِ تو هستی
در وضعیت سنجی شماره که در تاریخ 01 آذر 1401 تحت عنوان “خشونت زدایی رمز موفقت جنبش تا انقلاب ایران” انتشار یافت به دو قوت دیگر جنبش اشاره کرده ام:
3-قوت گذر از مرزهای قومیتی و سراسری کردن جنبش و نیز خنثی کردن ترفند نظام ولایت فقیه برای ایجاد دعوای قومی در جنبش و تاکید کردم که همه می دانند که نظام ولایت فقیه در راستای برنامه خود برای تحمیل خشونت به جنبش، هم با کشتار مردم مظلوم زاهدان، هم با جنگ افروزی درکردستان و هم در به رگبار بستن بی دلیل مردم شهرستان ایذه در خوزستان و حتی کشتار کودکان 9 ساله همچون کیان پیر فلک مظلوم، سعی در براه اندازی دعوای قومی در بین مردم ایران کرد. اما مردم هوشمند و فهیم ایران یکپارچه در کل ایران با شعار هایی
کردستان، بلوچستان /چشم و چراغ ایران
آذربایجان اویاخدای /کردستانا بایاخدایی ( آذربایجان بیدار است /پناه کردستان است )
آذربایجان اویاخدای/ انقلابا بایاخدای (آذربایجان بیدار است /پناه انقلاب است )
هم مرزهای قومیتی را در جنبش درنوردیدند و هم این ترفند رژیم را هوشمندانه خنثی کردند.در واقع باید گفت که مردم فهیم ایران در این جنبش نشان دادند که ستمی که بر هر قومی از ایران روا رفته و می رود از کردستان تا آذربایجان و سیستان و گیلان و بلوچستان و… در واقع بخشی و جزئی از ستمی عمومی و سیاسی، اقتصادی و اجتماعی و فرهنگی است که بر پیکره کل ایرانیان و ایران و طبیعتش به مثابه یک کل و مجموعه روا می رود. در فرهنگ غنی و توحیدنگر و مجموعه نگر ما ایرانیان که تضاد و دو گانگی و تقابل ریشه نداشته است و شعر ماندگار سعدی
بنی آدم اعضای یک پیکرند – که در آفرینش ز یک گوهرند
چو عضوی بدرد آورد روزگار – دگر عضو ها را نماند قرار
معرف جهانی غنای فرهنگی ما است. درد و رنج ما مجموعه وار حس میگردد و آرمان رفع تبعیض را نیز را خواستی جهانی و بهم مرتبط می داند و همانگونه که بدون رفع ستم از جزء، کل احساس آسودگی نمی نماید، رفع ستم و بی عدالتی و تبعیض از همه ایران و در هر سطح از روابط برای ایرانیان بلکه در سطح جهانی اصل و هدف است چرا که تا امکانات بدور از هر تبعیضی در اختیار همگان قرار نگیرد ستم و تبعیض و ناعدالتی، مجرایی برای ادامه می یابد.
4- قوت حفظ تمامیت ارضی و نیز همبستگی قومی در ایران
تاکید کردم تا این مرحله، مردم ایران و همه معترضان در خیابان بسیار هوشمندانه رفتار کرده و نشان دادند که هم تمامیت ارضی ایران را حافظند و هم همبستگی قومی ایران را قوت جنبش و فردای میهن می دانند و هم زندگی و آزادی و استقلال و برخورداری از حقوق را برای آینده ایران هدف اصلی قرار داده اند و با همکاری ایرانیان فهیم خارج از کشور حمایت افکار عمومی خارج از کشور را جلب کرده و جهانی شاهد جنبش متمدنانه، مسالمت آمیز و با فرهنگ ملتی گردید که بر خلاف نظام حاکم بر آن که مرگ را نمایندگی می کند، زندگی را برای ایران و ایرانیان نمایندگی می کند و به جهانیان نیز عرضه می کند.
و اما برای تکمیل این قوت و نیز گسترش دادن به دامنه آن پیشنهاد می شود در ادامه جنبش بر اصل استقلال در بعد خارجیش یعنی مخالفت آشکار با دخالت قدرتهای خارجی در امور جنبش ایران و تنها تکیه بر همبستگی ملتها نیز تاکید صریح شود.
کرد، بلوچ و آذری/ آزادی و برابری
از کردستان تا تهران / جانم فدای ایران
از ایذه تا کردستان/ جانم فدای ایران
و نیز در وضعیت سنجی 425 تحت عنوان دلایل زنده بودن جنبش انقلابی “زن ،زندگی، آزادی” سعی کردم برخی دیگر از قوتهای جنبش ” زن زندگی آزادی ” را که خود نیز دلایل زنده بودن جنبش هستند را برشمارم.
5- قوت آگاهی بخشی و معرفت به حقوق
هر جنبش اعتراضی، نتیجه آگاهی و معرفت بخشی از جامعه به حقوقشان و اعتراض به سلب آن حقوق و انتقال آن آگاهی به سایر اقشارجامعه است. این انتقال زمینه شکل گیری و تقویت وجدان جمعی را بوجود می آورد. از اینرو خود جنبش زن، زندگی، آزادی، قوت بیداری وجدان جمعی به حقوق را آشکار می سازد و بخاطر همین قوت هنوز زنده است.
ملت چرا نشستی/ منجی ما تو هستی
ملت چرا نشستی/ منجی خودِ تو هستی
دانشجو داد بزن / حقتو فریاد بزن
آهای آهای نشستهها / مهسای بعدی از شماست
ابتدا این متن کامل بود و هر 10 قوت برشمرده شده بود منتهی برای جلوگیری از اظاله کلام، متن به دو قسمت تقسیم شد. از این رو در شماره آینده 5 قوت دیگر جنبش را برخواهم شمرد.
صدای دادخواهان و مخالفان اعدام از زندان به مردم رسیده است
آتنا دائمی در گفتوگو با مریم فومنی
آتنا دائمی، ۳۵ ساله، فعال حقوق بشری است که از یک دههی پیش بارها صدایش را علیه خط قرمزهایی همچون اعدام و حجاب اجباری بلند کرده است. هزینهی این اعتراضها محکومیت به هفت سال زندان و بارها بازداشت و آزار و اذیت اعضای خانوادهاش بوده است. او در بهمن ۱۴۰۰ از زندان آزاد شد و از آن زمان تا کنون نیز بهرغم ابتلا به بیماری اماس، همچنان حامیِ افراد و گروههایی بوده است که صدایشان کمتر شنیده میشود. او میگوید مخالفت با اعدام را پس از شنیدن داستان خواهری که برادرش اعدام شده بود، آغاز کرده و کلمهی «دادخواهی» را اولین بار در زندان شنیده است.
مریم فومنی: در نزدیک به یک دههای که از اولین بازداشتِ شما میگذرد، هم خودتان مصاحبههای زیادی انجام دادهاید و هم در دوران طولانیِ حبس، دوستان و همبندیها و خانوادهتان دربارهی زندگی و پیشینهی شما سخن گفتهاند. من اما میخواهم با اولین تجربههایی که شما را نسبت به عدالتخواهی و آزادی حساس کرد، آشنا شوم.
آتنا دائمی: من خانوادهای سنتی داشتم. در فامیل ما حساسیت روی دخترها خیلی زیاد بود. البته پدرم و مادرم اینطور نبودند اما اقوام اینطور بودند. من هم مثل هر دختر دیگری با این موانع روبهرو بودم اما آن زمان نمیدانستم که این مسئلهای فراگیر و عمومی است. فکر میکردم که فقط من و خواهرانم و دخترهای فامیلمان با چنین وضعی مواجهایم. در آن دوره من فرد تابوشکنی در خانواده بودم و همیشه بر خلاف اصولی که اقواممان برای دخترها تعریف میکردند رفتار میکردم.
من تا مقطع دیپلم درس خواندم و هرچند در دانشگاه قبول شدم اما بهعلت شرایط اقتصادیِ خانواده نتوانستم به تحصیلات ادامه دهم و وارد فضای کار شدم. در محیط کار هم از نزدیک شاهد بسیاری از تبعیضها بودم و آنها را تجربه کردم. همهی اینها باعث شده بود که نگاه من به زنبودن و زندگی تغییر کند. میدانستم که وضعیت نباید اینطور باشد اما نمیتواستم بفهمم که این مشکلات از کجا سرچشمه میگیرد، ریشهاش کجاست و چطور باید حل شود. در هنگام اعتراضات سال ۱۳۸۸، سنم کم بود، و خانوادهام هم بهعلت تعصبات و ترسی که در آن زمان حاکم بود نمیگذاشتند که در تظاهرات شرکت کنم. چندبار مخفیانه به تظاهرات رفتم، اما خودم هم خیلی ترسیده بودم. شجاعتی که الان در نسل جوان دیده میشود، در آن زمان کمتر بود. آن اتفاقات اما باعث شد که بروم دنبال مطالعه در حوزههای مختلف تا بفهمم که چه اتفاقاتی افتاده و چه چیزهایی باعث این وقایع شده است. مخصوصاً تاریخ معاصر ایران را خیلی خواندم و در نتیجه بعضی مسائلی را که قبلاً با آنها درگیر بودم بهتر فهمیدم.
اخبار را هم مدام پیگیری میکردم و در فیسبوک، که در آن زمان رایجترین شبکهی اجتماعی بود، اخبار و نوشتههای فعالان سیاسی و زندانیان سیاسی را میخواندم. از سال ۱۳۹۱ خودم هم شروع کردم به اطلاعرسانی دربارهی زندانیان سیاسی، و به کارزارهای مجازی دربارهی آنها میپیوستم. از همان زمان در فیسبوک مینوشتم. در ادامهی همین نوشتنها و ارتباط برقرار کردنها، کمکم شروع کردم به شرکت در مراسم جانباختگانِ اعتراضات، و در نتیجه با دیگر فعالان هم آشنا شدم.
گفتید که در نوجوانی به علت دختر بودن محدودیتهایی به شما تحمیل میشد و همینها بود که شما را به تلاش برای احقاق حق حساس کرد. میتوانید به چند نمونه از این محدودیتها اشاره کنید؟ ما سه خواهر بودیم و برادری هم نداشتیم. در آن دوره در فضای اطرافِ من دختر بودن در یک خانوادهی سنتی خودش نوعی مشکل بود. بسیاری از خانوادهها بیشتر تمایل داشتند که فرزند پسر داشته باشند. برادر نداشتن باعث شده بود که حساسیت روی ما زیاد باشد و میگفتند باید خیلی مواظب بود تا دختری که برادر ندارد منحرف نشود. از طرف دیگر، ما خواهرها هم تمایل زیادی به حضور در جامعه داشتیم. از طرف اقوام نزدیک، اما نه پدر و مادر، خیلی تحت فشار بودیم. این اقوام مخالف کار و تحصیل زن بودند و از کار کردنِ ما جلوگیری میکردند. از آنهایی بودند که میگفتند دختر باید زودتر ازدواج کند و بچهدار شود. در کلِ فامیلمان من اولین دختری بودم که رفتم سر کار و خیلی نگاهها نسبت به من تغییر کرد. مدام با پدر و مادرم بحث میکردند که چرا اجازه دادید که دخترتان سر کار برود. در مورد پوشش و ظاهرمان هم خیلی بحث و جدل داشتیم و مثلاً اگر ابرو برمیداشتیم یا موی سرمان را رنگ میکردیم، ماجرا درست میشد. حتی نسبت به رنگ لباسمان هم حساس بودند. وقتی برای اولین بار سر کار رفتم، بعضی از اقوام گاهی بیخبر میآمدند به محل کارم تا ببینند که چه کار میکنم و به قول خودشان آیا خطایی میکنم یا نه. بعضی از اعضای فامیل اجازه نمیدادند که دخترانشان با من رفتوآمد کنند تا مبادا روی آنها تأثیر بگذارم. الان البته همان فامیل و اقوام رابطه و رفتارشان خیلی تغییر کرده و حالا هم از من و هم از دختران دیگر بهشدت حمایت میکنند. در آن زمان واقعاً نمیدانستم که این حقِ من است که مثلاً خودم نوع پوششم را انتخاب کنم؛ فقط میدانستم که دوست دارم خودم لباس و شغلم را انتخاب کنم.
گفتید که فعالیتهای اجتماعیتان را از سال ۱۳۹۰ شروع کردید. وقتی در زندان بودید پدرتان در مصاحبهای گفتند که از سال ۱۳۸۵ و همان اولین روزهایی که سر کار میرفتید نسبت به وضعیت کودکانِ کار خیلی حساس بودید و هر روز که آنها را در مسیر کار میدیدید به این فکر میکردید که باید برای آنها چه کرد. آیا همین امر یکی از نیروهای محرکهی شما بود؟ رابطهام با کودکان کار مسئلهای شخصی و عاطفی بود و آن را نوعی فعالیت اجتماعی نمیدانستم. در آن زمان چون خودم درآمد داشتم، دوست داشتم که برایشان کاری بکنم اما فعالیت جدیِ اجتماعیام را سال ۱۳۹۰ شروع کردم. یکی از اولین کارهایم در حوزهی مخالفت با اعدام بود. در همان زمان هم اعدام برایم پذیرفتنی نبود. علتش هم شاید اتفاقی بود که در محل کارم رخ داد و مرا بهشدت تکان داد.
من از نظر اقتصادی، از نزدیک تبعیض و ستم طبقاتی را در زندگیام لمس و تجربه کردم و اینها خیلی روی من تأثیر داشت. خانهی ما در جنوب تهران بود و محل کارم در شمال شهر بود. در نتیجه، هر روز در مسیر رفتوآمد، تأثیر رفاه را در زندگیِ آدمها میدیدم.
در محل کارم، یکی از همکارانم خانم محجبهای بود که با مدیر متأهلمان روابط مخفیانهای داشت. در آن زمان برای من غیرقابل قبول بود که آن خانم بهرغم آگاهی از متأهلبودن مدیرمان، باز هم با او رابطه برقرار کرده بود. به همین دلیل، حس خیلی بدی نسبت به آن خانم و آقا داشتم. یک سال بعد از اینکه به همین علت از آن مجموعه بیرون رفته بودم، آن خانم را تصادفاً در خیابان دیدم. او از من خواست که یک جا بنشینیم و حرف بزنیم. او به من گفت که تو همیشه به من نگاهی منفی داشتی اما از علت آن رابطه خبر نداشتی. بعد تعریف کرد که یک نفر را دوست داشته و میخواسته با او ازدواج کند اما برادر متعصبش مخالفت کرده و با آن مرد درگیر شده است. آن مرد توسط برادر این زن کشته شده و در نتیجه برادرش به اعدام محکوم شده بود. مدیر آن مجموعه به او گفته بود که اگر صیغهی من بشوی پول دیه را برایت فراهم میکنم. اما در نهایت کمکی نکرده بود و برادر این زن اعدام شده بود.
این اتفاق تلنگری بود که مرا به اعدام حساس کرد. در آن زمان، جمعیت امام علی به صورت مرتب برای کسانی که مثل برادرِ آن خانم زیر حکم قصاص بودند پول جمع میکرد تا آنها را از اعدام نجات دهد. اما من فکر میکردم که مشکل اصلی در واقع قانون اعدام است، و تا کی باید اینطوری پول جمع کنیم تا شاید بتوانیم کسی را نجات دهیم.اولین بار در سال ۱۳۹۲ علیه اعدام فعالیت کردم. دو فعال کُرد به نامهای احسان فتاحیان و شیرکو معارفی زیر حکم اعدام بودند و توفانهای مجازی برای توقف حکم اعدامشان به راه افتاده بود. من هم با این کارزار همراه شدم، در تجمعات علیه اعدام زندانیان سیاسی شرکت کردم، برای ابراز مخالفت با اعدام چند زندانیِ کُرد سنی و ریحانه جباری همراه با خانوادههای آنها و دیگر فعالان جلوی زندان رفتم و بعد از آن مسئلهی اعدام برایم پررنگتر شد. هر روز بیشتر میفهمیدم که چه تعداد زیادی از زندانی سیاسی و غیرسیاسی زیر حکم اعدام هستند، و در نتیجه فعالیتم در این حوزه را افزایش میدادم.
در همان زمان با یک گروه کوچک هم در مورد کودکان کار فعالیت میکردید. آن گروه چطور تشکیل شد و چه کارهایی میکردید؟
ما هفت نفر بودیم. در سال ۱۳۹۳ همدیگر را در فیسبوک و در مراسم یادبود جانباختگان پیدا کردیم. گروهمان هم اصلاً رسمی نبود و حتی اسمی هم نداشتیم. برای من فعالیت در حوزهی کودکانِ کار بیشتر امری عاطفی بود، اما این را هم میدانستم که کمک نقدی و کار خیریه مشکلات این کودکان را حل نمیکند. یکی از دوستان ما در این زمینه فعال بود و به کودکانِ کار آموزش میداد. ما با هم تلاش کردیم که تراکتهایی در حمایت از کودکانِ کار پخش کنیم و مردم را تشویق کنیم که بهجای خرید کردن از کودکانِ کار، به نهادهایی مردمی مثل «جمعیت امام علی» یا «جمعیت حمایت از کودکان کار و خیابان» کمک مالی کنند یا آنها را حمایت کنند تا بتوانند اقدامات اساسی و مؤثری، از جمله در مورد تحصیل این کودکان، انجام دهند.
علاوه بر این، مثلاً نقاشیهای بچههای کار را به نفع خودشان به فروش میرساندیم. من در باشگاه انقلاب تهران شاغل بودم و با چند باشگاه ورزشی صحبت کرده بودم که این بچهها را به رایگان عضو کنند تا بتوانند ورزش و تفریح کنند. با اعضای همین گروه علیه اعدام هم دیوارنویسی میکردیم و شبنامه پخش میکردیم. یا برای حمایت از کوبانی در برابر حملهی داعش تجمع برگزار میکردیم. اما متأسفانه کمتر از شش ماه پس از شروع این کارِ جمعی، همگی بازداشت شدیم و این کارها ناتمام ماند.
من دوباره به گذشته برمیگردم چون میخواهم مسیری را که طی کرده و به فعال حقوق بشر تبدیل شدهاید بیشتر بشناسم. شما بلافاصله بعد از پایان دبیرستان شروع به کار کردید، از یک خانوادهی کارگری میآیید و خودتان هم تجربهی کارگری داشتهاید. به نظر شما، وضعیتی که یک کارگر، و بهویژه یک زن کارگر، در ایران با آن مواجه است، چقدر در شکل دادن به هویتتان بهعنوان یک فعال مدنی نقش داشته است؟ مخصوصاً با توجه به این که حتی در زندان هم از این مسئله غافل نبودید و مقالهای دربارهی وضعیت کارگران نوشتید.
من از نظر اقتصادی، از نزدیک تبعیض و ستم طبقاتی را در زندگیام لمس و تجربه کردم و اینها خیلی روی من تأثیر داشت. خانهی ما در جنوب تهران بود و محل کارم در شمال شهر بود. در نتیجه، هر روز در مسیر رفتوآمد، تأثیر رفاه را در زندگیِ آدمها میدیدم. من خیلی دوست داشتم که به تحصیل ادامه دهم. من و خواهر بزرگم چندبار در کنکور شرکت کردیم و قبول شدیم. اما بهعلت وضعیت اقتصادیمان نتوانستیم به دانشگاه برویم و مجبور شدیم که کار کنیم. خواهرم آرایشگر است و من هم برای اینکه بتوانم درآمدی کافی به اندازهی همان حقوق پایه داشته باشم مجبور بودم که دو جا کار بکنم. من میدیدم که گروهی از آدمها باید سختیِ زیادی بکشند تا فقط حداقلها را داشته باشند و شاید حتی به همان حداقلها هم نرسند، در حالی که گروه دیگری بدون زحمت در رفاه کامل هستند. من علت این وضعیت را سیاستهای کلان و قوانین ناعادلانه و نگاه مردسالارِ حاکم بر جامعه میدانستم. همهی اینها دستبهدستِ هم داد و از من فعال اجتماعی ساخت. وقتی که از حقوق کارگر حرف میزدم خودم همهی این کمبودها و تبعیضها و محرومیت را چشیده بودم و نمیخواستم دیگران نیز همینها را تجربه کنند. اوایل، بهویژه وقتی که سرِ کار میرفتم و درآمد داشتم، خیلی به دیگران، از کودکان تا اطرافیانم، کمک میکردم تا مشکلاتشان کاهش یابد. اما بهتدریج فهمیدم که با این کمکها مسئله حل نمیشود و مشکل در جای دیگری است. علاوه بر این، میدیدم که تعداد فقرا هر روز آنقدر زیاد میشود که نمیتوان با کمکهای فردی و خیریه وضع آنها را تغییر داد. همهی اینها من را برد به سمت اینکه روی ریشهی این مشکلات کار کنم. در زندان اوین هم سعی میکردم که از طریق کار با چرم درآمدی داشته باشم. آنجا هم میدیدم که چطور از زندانیان جرائم عمومی بیگاری میکشند و در ازای درآمدهای بسیار ناچیز از کارِ آنها برای منافع خودشان سوءاستفاده میکردند.
تا همین چند سال قبل، مخالفت با حجاب اجباری و اعدام در داخل ایران از جمله تابوها و خط قرمزها بود، و بسیاری از فعالان مدنی و سیاسی ترجیح میدادند که در مورد این دو مسئله سکوت کنند یا دستکم با احتیاط بیشتری رفتار کنند. یکی از دلایل محکومیت شما «مخالفت با اعدام» بود و میدانم که در همان سالهای حبس هم مخالفت خود با حجاب اجباری را به شیوههای مختلف اعلام کرده بودید. تغییر واکنش جامعهی ایران نسبت به اعدام و حجاب را چطور میبینید؟ چه اتفاقی در بطن جامعه رخ داده که به جای تک و توک افرادی مثل شما، الان صدای بلندی را علیه اعدام و حجاب اجباری میشنویم؟
وقتی که یک نفر را به علت فعالیتهای مدنی و سیاسی بازداشت میکنند، خانواده و نزدیکانش هم وارد این فضا میشوند، و ستمِ حکومت را از نزدیک تجربه میکنند و در نتیجه خودشان هم یک پای این مبارزه میشوند. در سالهایی که فعالیتم را شروع کردم و بازداشت شدم، حتی در داخل زندان، گفتمان اصلاحطلبی غالب بود و کسانی که مخالف حجاب اجباری و اعدام بودند، از نظر جمهوری اسلامی و همچنین برخی اصلاحطلبان، برانداز محسوب میشدند. بسیاری از آنها اعدام را توجیه میکردند و مخالفت با حجاب اجباری را دغدغهی زنان و مردم نمیدانستند. یکی از زندانیان سیاسی در سال ۱۳۹۴ به من گفت تو مخالف اعدام هستی اما حواست باشد که مخالفتت به نظام صدمه نزند. همین فضا در بیرون از زندان هم حاکم بود. مخالفت با اعدام میتوانست اتهامهای امنیتیِ سنگینی را در پی داشته باشد و به همین علت، بقیه هم از آدم فاصله میگرفتند. حتی برخی از وکلا حاضر به پذیرش پروندهام نبودند و از طرف سپاه تهدید میشدند. اما از سال ۹۶ به بعد مردم از اصلاحات عبور کردند و در نتیجه تأثیر گفتمان اصلاحطلبان روی مردم کمتر شده است. الان مردم خودشان به آگاهی رسیدهاند و این مسائل هم کمتر از قبل تابو هستند. از طرف دیگر، مردم میبینند که حکومت از اعدام برای ارعاب و حذف مخالفان استفاده میکند و در نتیجه بیش از پیش با اعدام مخالفت میکنند.
مثلاً اکثر کسانی که شبهای اعدام جلوی زندان جمع میشدند خویشاوندان و بستگان زندانیانی بودند که قرار بود اعدام شوند، و تعداد افراد دیگر آنقدر زیاد نبود. اما همان تعداد کم هم بیتأثیر نبود. وقتی رسانهها حضور این افراد را پوشش میدادند و خبرش را به گوش جامعه میرساندند واقعاً میتوانست در تغییر نگاه جامعه مؤثر باشد. برای مثال، در پروندهی ریحانه جباری خیلی تلاش شد که جامعه متقاعد شود که قصاص و اعدام نباید در قوانین وجود داشته باشد و باید به ریشهی این مسائل نگاه کرد. یک عامل دیگر هم بازداشت مخالفان اعدام است. همین بازداشتها صدای آنها و مخالفتشان با اعدام را بیش از پیش به گوش جامعه رسانده است.
در مورد دادخواهی هم شاهد چنین روندی هستیم. تا سالهای طولانی دادخواهی منحصر به خانوادههای اعدامشدگان و جانباختگان بود و از همراهیِ علنی و عمومیِ جامعه چندان اثری نبود. اما حالا شاهد فراگیر شدن دادخواهی هستیم و حتی بسیاری از شهروندانی که شخصاً عزیزی را از دست ندادهاند خودشان را دادخواه میدانند. خودِ شما از داخل زندان در کنار دادخواهانی مثل مریم اکبریمنفرد ایستادید و در حمایت از او نامهای را منتشر کردید و با دیگر زندانیان سیاسی برای جانباختگان آبان ۹۸ تحصن کردید. در این سالها شما را در کنار خانوادههای جانباختگان سال ۸۸ دیدهایم و حالا هم یکی از حامیان «شورای انقلابی دادخواهان ایران» هستید. چه شد که شما هم پرچم دادخواهی را بلند کردید؟ دوست دارم که داستان شخصیتان را بشنوم.
همهی کسانی که در ایران زندگی میکنند بهنوعی از این حکومت آسیب دیدهاند و همهی آنها میتوانند دادخواه باشند. من قبل از اینکه به زندان بروم، دربارهی اعدامهای دههی شصت و اعدامهای بعد از آن و رنج خانوادههایشان مطالب زیادی خوانده بودم. عید نوروز ۱۳۹۲ زانیار مرادی، زندانی کُرد محکوم به اعدام، از داخل زندان نامهای به مادرش نوشته بود و در آن حال و هوای خودش را شرح داده بود. او در این نامه گفته بود که چطور هر بار با شنیدن صدای پای نگهبانانِ زندان منتظر است که او را به پای چوبهی دار ببرند. این نوشته خیلی من را تحت تأثیر قرار داد. من قبل از بازداشت، تعدادی از خانوادههای کشتار دههی ۶۰ و اعتراضات ۱۳۸۸ را دیده بودم و از مبارزات آنها برای دستیابی به عدالت باخبر بودم، اما کلمهی «دادخواهی» را اولین بار در زندان از مریم اکبریمنفرد شنیدم. در آن زمان، بحث دادخواهی به اندازهی حالا در فضای عمومی داغ نبود و جامعه با دادخواهان همراه نبود. خواهر و برادرهای مریم از هواداران سازمان مجاهدین بودند و اعدام شده بودند. من هیچگونه نزدیکیِ فکری با مجاهدین ندارم، اما آزادی بیان و عقیده از اصول حقوق بشر است. میدانستم که کسانی به خاطر عقایدشان اعدام شدهاند که حتی محکوم به اعدام نبودند و مهمتر اینکه انسان بودند و رنجی که خانوادههایشان متحمل شده بودند، وحشتناک بود. مریم اکبریمنفرد از داخل زندان پیگیر دادخواهی برای خواهر و برادرهای اعدامشدهاش بود و به همین علت آزار و اذیتهای بسیاری را تحمل کرد.
در آن زمان، خانوادههای جانباختگان سال ۱۳۸۸ در مقایسه با خانوادههای جانباختگان دههی شصت به مستندات بیشتری دسترسی داشتند. ما در مراسم مختلف میتوانستیم خانوادههای آنها و درد و رنجشان را بیواسطه و از نزدیک ببینیم. من میتوانستم تصور کنم که شبیه به همان اتفاق ممکن بود در همان اعتراضات برای من هم رخ دهد و مادرم الان همین حال را داشته باشد. همهی اینها باعث شد که به این مسئله حساس شوم. شنیده شدن روایتهای درد و رنج این خانوادهها در جامعه هم تأثیر داشت و افراد زیادی را به دادخواهان نزدیک کرد. از طرف دیگر، وقتی که یک نفر را به علت مدنی و سیاسی بازداشت ، خانواده و نزدیکانش هم وارد این فضا میشوند، و ستمِ حکومت را از نزدیک تجربه میکنند و در نتیجه خودشان هم یک پای این مبارزه میشوند.
کمی به امروز و جنبش «زن، زندگی، آزادی» برگردیم. شما در سال ۱۳۹۳ بازداشت شدید، بین سالهای ۱۳۹۴ تا ۱۳۹۵ بهطور موقت آزاد بودید و بعد از آن تا بهمن سال ۱۴۰۰ دوباره در زندان بودید. وقتی که آزاد شدید جامعهی جدیدِ بعد از اعتراضات دی ۹۶ و آبان ۹۸ را چطور دیدید؟ مردم و فضای سیاسی-اجتماعیِ جامعه چقدر تغییر کرده بودند؟
وقتی که زندانی هستید، معمولاً نگاهتان معطوف به بیرون است تا بفهمید که چه خبر است. چیزی که خودم شاهد بودم این است که از سال ۱۳۹۵ به بعد، چه در بین زندانیان سیاسی و چه در بین زندانیان جرائم عمومی، آگاهی خیلی بالا رفته بود و مردم بسیار بیشتر از قبل میدانستند که چه حقوقی دارند. بسیاری از کسانی که لزوماً فعال سیاسی نبودند و فقط بهعلت شرکت در اعتراضات بازداشت شده بودند، از زنان خانهدار تا جوانان کمسن و سال، خیلی آگاه بودند و میخواستند بفهمند که مسئله و راهحل آن چیست. مثلاً بعضی از آنها اصلاً هیچ اطلاعی دربارهی بهائیان نداشتند ولی در زندان به سراغ زندانیان بهائی میرفتند و از آنها سؤال میکردند و میخواستند که بیشتر درینباره بدانند و دنبال روزآمدکردن دانشِ خودشان بودند. برخی از آنها سابقهی فعالیت سیاسی و مدنی نداشتند اما در نتیجهی تجربیات خود در زندگی خیلی پخته بودند و درک درستی از شرایط داشتند. در میان بازداشتیهای پس از اعتراضات دی ۱۳۹۶ و مرداد ۱۳۹۷ و آبان ۱۳۹۸، شجاعت نسل جدید کاملاً مشهود بود.
وقتی که آزاد شدید، فضای جامعه را چطور دیدید؟
وقتی که آزاد شدم، خیلی شوکه شدم. هم از میزان آگاهیِ جامعه شوکه شدم و هم از اینکه دیدم که فضای رسانهای و شبکههای اجتماعی و تکنولوژی چقدر جامعه را تغییر داده است. من در مورد آبان ۱۳۹۸ فقط چیزهایی شنیده بودم و جز در رسانههای جمهوری اسلامی چیزی ندیده بودم. وقتی از زندان آزاد شدم و خانوادههای داغدار آبان ۱۳۹۸ را در شبکههای اجتماعی دنبال کردم و داستانهایشان را شنیدم، شجاعت این خانوادهها و همراهیِ جامعه با آنها برایم خیلی جالب بود.
آینده را چطور میبینید؟ الان موج اعتراضات سراسری و خیابانی فروکش کرده است اما در عین حال شاهد حضور آشکارتر و پرتعدادتر زنانِ بیحجاب هستیم و مطالبهی تغییرات اساسی در جامعه همچنان پررنگ است. به نظر شما، برای تحقق این تغییراتِ اساسی چه مسیری در پیش داریم؟ و به چه امکاناتی نیاز داریم تا این تغییر محقق شود؟
من معتقدم که تغییر باید در داخل کشور و البته با کمک ایرانیان خارج از کشور اتفاق بیفتد و اینها را نمیتوان از هم جدا کرد و این نیروها باید کنار هم قرار بگیرند. در داخل ایران باید به سازماندهی و تشکلیابی و قدرت دادن به نهادهای مدنی توجه کرد. گروههای مختلف اگر برنامهای دارند باید این برنامهها و مطالباتشان را به مردم نشان دهند و آن را به بحث بگذارند و نیروهای خارج از کشور باید از آنها حمایت کنند. در همان اوایل شروع اعتراضات، یکی از فعالان کارگری به من پیام داد که بسیاری از زنان کارگرِ سنتی و مذهبی بر اثر تبلیغات جمهوری اسلامی فکر میکنند که زنان حامیِ جنبش «زن، زندگی، آزادی» فقط دنبال لخت شدن هستند ــ البته حتی اگر اینطور هم باشد به کسی ارتباط ندارد و ما دربارهی پوشش اختیاری صحبت میکنیم. اما این زنان میخواهند بدانند که خودشان کجای این جنبش قرار دارند و آیا قرار است که به مطالبات آنها هم توجه شود یا نه؟ چنین پیامهایی را از طرف گروههای مختلف اجتماعی دریافت میکردم؛ آن کارگری که به علت سیاستهای جمهوری اسلامی در فقر مطلق قرار گرفته، میخواهد بداند که در این انقلاب چه سهمی دارد و کجا به او پرداخته میشود؟ تشکلهایی که در داخل ایران خود را سازماندهی میکنند، باید به این پرسشها پاسخ دهند. این تشکلها میتوانند گروههای مختلف اجتماعی را با خود همراه کنند تا همهی اقشار بدانند که کجای این جنبش هستند و چه نقشی میتوانند ایفا کنند.
در سالهای گذشته بهرغم سرکوب شدید، این اتفاق بهنوعی در تشکلهای کارگری و معلمان رخ داده است اما باید قدرتمندتر و فراگیر شود. هماهنگی دربارهی تجمعات اعتراضی هم مهم است و میتواند از آشفتگی و پراکندگی جلوگیری کند.
میخواهم دوباره به زندگیِ شخصی شما برگردم و بپرسم که بعد از آزادی، زندگی برای شما چطور ادامه پیدا کرد. وقتی در بهمن ۱۴۰۰ بعد از پنج سال از زندان آزاد شدید، فاصلهی ایجادشده بین خود و فضای اطرافتان را چطور پر کردید؟ رابطهتان با خانواده و وضعیت سلامتتان چطور بود و آیا توانستید به شغل خود ادامه بدهید؟ چیزی که از بیرون دیده میشد، حضور فعال رسانهای شما بود و اینکه در بسیاری از مواقع یکی از منابع خبریِ معتبر در مورد وضعیت زندانها و زندانیان بودید. اما میخواهم خودتان بیشتر بگویید که در این مدت چه بر شما گذشته است؟ خیلی سخت گذشته است. من یک بار شانزده ماه در زندان بودم و به قید وثیقه ۹ ماه آزاد شدم و دوباره پنجسالونیم بهصورت ممتد در زندان بودم و مرخصی هم نداشتم. در همان دوره نیز دو بار به یک زندان دیگر تبعید شدم و ۹ پرونده در طول حبس برایم باز شد. تا مدتها باورم نمیشد که آزاد شدهام چون به زندان عادت کرده بودم و نمیتوانستم فضای بیرون از زندان را بپذیرم. مثلاً در زندان گاهی چراغها حتی موقع خواب هم روشن بود و همیشه نوری وجود داشت و هیچوقت تاریکی مطلق نداشتیم. بعد از آزادی هم موقع خواب چراغ را روشن میگذاشتم و احساس میکردم که باید همان کارهایی را انجام دهم که در زندان میکردم. بازگشت به زندگی عادی هم برایم سخت بود. چون آدم وقتی آزاد میشود، تصویر دیگر زندانیان تا مدتها با او میماند و انگار میخواهد همچنان مثل آنها زندگی کند. نوعی احساس عذاب وجدان بود که اجازه نمیداد راحت به زندگی برگردم. تا یک ماه بهتنهایی از خانه بیرون نرفتم. هم دوست نداشتم که بیرون بروم و هم احساس میکردم که تواناییِ تنها بیرون رفتن را ندارم. دو سه بار هم که با خانواده بیرون رفتم حالِ جسمانیام بد شد. احساس میکردم که تمام ساختمانها روی سرم فرو میریزند و خیابانها تنگ میشوند. به همین دلیل خیلی زود به خانه برمیگشتم.
در زندان به علت علایمی که داشتم چند بار گفتند که مشکوک به بیماری اماس هستم. بعد از آبان ۱۳۹۸ یک ماه کامل حالم بد بود و بیحسیهای شدیدی داشتم که برای خودم و همبندیهایم ترسناک بود. من را فرستادند بیمارستان و آنجا گفتند باید سریع بستری شوم تا آزمایشهایی برای تشخیص اماس انجام شود. اما دادیار زندان اجازه نداد و عملاً روند تشخیص بیماریام متوقف شد. وقتی آزاد شدم، آزمایشها را انجام دادم و مشخص شد که اماس دارم و بیماریام خیلی پیشرفت کرده است. الان گاهی در ماه چند بار این بیماری به من حمله میکند اما روند درمانیام عملاً متوقف شده است چون بعد از کشته شدن ژینا، به علت تهدیدها و فشارهای نیروهای امنیتی، مجبور به زندگیِ مخفی شدم و نمیتوانستم به بیمارستان مراجعه کنم. در این مدت ارتباطم را حتی با خانواده و دوستان نزدیکم قطع کردم و آنها هم نمیدانستند که کجا و چطور زندگی میکنم. بارها تهدید به بازداشت شده بودم و به سراغم آمده بودند و خانوادهام تا ماهها به صورت مرتب و آشکار از سوی مأموران امنیتی تعقیب میشدند. به همین دلیل، تنها کاری که توانستم در این مدت انجام دهم این بود که بین خانوادههای جانباختگان و بازداشتشدگان و رسانههای داخلی و بینالمللی یک پل ارتباطیِ امن باشم و بتوانم اخبار موثقی را که حتی از داخل زندان به دستم میرسید، منتشر کنم.
نوار غزه و اسرائیل
غزاله السادات ابطحی
از صبح امروز اخبار به سرعت میرسند. اخباری که هیچکدام قابل باور نیستند. فلسطینیان نوار غزه (حماس) عملیات گستردهای را علیه اسرائیل آغاز کردهاند.
کلیپهای وحشتناکی دریافت میشود از شدت کشتار در آن منطقه، از پایکوبی فلسطینیها بر روی جنازه اسرائیلیها!
از اسرای اسرائیلی که بین آنها زنان و کودکان هم دیده میشوند.
اسرائیل بهشدت غافلگیر و گیج شده، سران حماس نماز شکر میخوانند. کلیپ گرداندن یک خانم کشته شده و برهنه اسرائیلی، در منطقه غزه و شادمانی مردم دست بهدست میشود. جنازههایی از مردم غیرنظامی. خون و شادمانی عدهای! تصویری از جهنم.
مقامات اسرائیل در اولین اظهارنظر، ایران را شریک جرم حماس و دخیل در این واقعه معرفی کردهاند. دلار در ایران به سرعت در حال بالا رفتن است، رسانههای دولتی شروع به تمجید از فلسطینیها نموده و آن را حماسهای بزرگ قلمداد نمودهاند. بمباران کور جنگندههای اسرائیل بر فراز غزه شروع شده و احتمالا دهها برابر اسراییلیهای کشته شده، فلسطینیها در چند روز آینده تلفات خواهند داد!
پرسش مهم؛ ما در کجای این معادله قرار داریم؟
پاسخ مهم؛ هیچ کجایش! دقیقا هیچ کجایش!!
تا کنون ما از فلسطینیها نمایی از مظلومانی را میدیدیم که مورد تهاجم صهیونیستها قرار داشته و جز تلفات و زجر و بدبختی چیزی نصیب شأن نمیشد.
صبح امروز با صحنههایی مواجه شدیم، که نشانمان داد، فلسطین در هنگام تسلط بر اسرائیل دست کمی از داعش ندارد!
چرا جنازه مثله میکنند؟
چرا غیر نظامیان را میکُشند؟
چرا زن برهنه در خیابانها میگردانند؟
چرا کودک اسیر میکنند؟!
نه من و نه هیچکس در جنایات سابق و حاضر رژیم کودککش اسرائیل شک نداریم. اما جنایت با جنایت نباید پاسخ داده شود، خباثت با خباثت پاسخ داده نمیشود. ظلم با ظلم حل نمیشود.
از امروز هر کس از مظلومیت فلسطین بخواهد سخنی بگوید، یکی از کلیپهای وحشتناک و خونین امروز پاسخش خواهد بود. از کدام مظلوم دفاع میکنی؟؟!! ما از مظلومیت اکثر مردم مظلوم فلسطین آگاهیم، و میدانیم اسرائیل در پاسخش همانها (مردم بیدفاع) را خواهد کشت. و شک نداریم رسانههای بینالمللی تصاویر کودکان فلسطینی را پخش نخواهند کرد، اما تصاویر وحشیگریهای حماس به کرات پخش خواهد شد. حاکمیت ایران حق نداشته از چنین گروه داعش مسلکی حمایت نظامی داشته باشد. ما فقط حق داشته و داریم از مردم فلسطین حمایت انساندوستانه داشته باشیم، آنهم از طریق مؤسسات مردم نهاد، شبیه ترکیه و سایر حاکمیتهای آیندهنگر.
حاکمیت ایران حق ندارد خودش را در جنایات سهیم بکند، چه از سوی فلسطین باشد چه از سوی اسرائیل.
جنگ هرگز راه حل نبوده. جنگ را احمقها و قدرت طلبان شروع میکنند و هزار آدم عاقل نمیتوانند خاتمهاش بدهند.
راه حل مشکلات خاورمیانه خشونت نیست. اگر حاکمیت ما بخواهد خود را پشت این فلسطین قرار بدهد، شریک جرمش خواهد بود.
با هیچ استدلالی نمیتوان انسانیت را زیر پا گذاشت.
مردم ایران، بودجه ایران، امنیت ایران، حیثیت ایران، نباید صرف توجیه جنایات هیچ طرفی قرار بگیرد ولو بگوییم قبلا مظلوم بوده.
ما با صدای رسا باید اعلام کنیم؛
ایران و ایرانی مخالف جنگ و جنایت است.
مخالف هر گونه آدمکشی است.
چه کشته شده فلسطینی باشد
چه شهروندان بیگناه اسرائیل!
مردم ایران حامی هیچ جانیای نخواهند بود، ولو فلسطینی باشد.
حاکمیت ما باید این بازی پرخسارت حمایت همهجانبه از برخی اعراب را برای همیشه خاتمه دهد.
تو خود حجاب خودی حافظ از میان برخیز!
اکبر دهقانی ناژوانی
اگر به بخش اول مراجعه کنیم اولا مفهوم و محتوای حجابهای اجباری را بهتر می فهمیم که فقط به حجاب اجباری زنانه محدود نمی شوند. دوم پی خواهیم برد که چندین قرن، بخصوص بعد از انقلاب ۵۷ مردم با حجاب اندر حجاب لجن ایدئولوژیکی مذهب افراطی، ناسیونالیست افراطی، قومگرایی افراطی و کمونیست افراطی در جنگند، از یک طرف ما مردم، بخصوص زنان از درون با ذهن و روح حجاب اندر حجاب مسخ شده خودمان باید می جنگیدیم تا آنها را از حجاب خاکستری انحصارگرایی، انزواطلبی، ترس، تنگ نظری و خودخواهی بیرون آوریم. از طرفی دیگر با حجابهای افراطی مسخ کننده ایدئولوژیها، بخصوص مذهبی افراطی و آخوندیسم باید می جنگیدیم تا با عقب راندن آنها از بار منفی مسخ ذهنی، روحی، عقلی و احساسی خودمان که گرفتار این ایدئولوژی های راکد، کهنه و توهمزا بودند بکاهیم.
فریاد حافظ بزرگ بلند شد.« میان عاشق و معشوق هیچ حایل نیست- تو خود حجاب خودی حافظ از میان برخیز!» حافظ می فرمایند که مشکلات در درون تو هستند. حافظ تو خود حجاب و مانع خودت هستی. در طَبق اخلاص چیزی را به کسی هدیه نمی دهند. حافظ حق گرفتنی است. پس چرا منتظر معجزه ای ؟حافظ از حجاب خاکستری ذهن و روح خود بلند شو! در نهان خانه جان زن و مرد صدای حافظ بزرگ هفتصد سال طنین افکند. بعد از انقلاب ۵۷ مردم ندای حافظ بزرگ را بیشتر گرفتند.کم کم خود آگاهی های فردی و جمعی مردم بالا رفت . مردم به حافظ بزرگ لبیک گفتند و از او تشکر که ما مردم پراکنده را به همدیگر نزدیک تر کردی. تو هفتصد سال به ما می گفتی«تو خود حجاب خودی حافظ از میان برخیز» ، ولی ما کلام تو را تا به حال و تا این حد دقیق نگرفته بودیم. به ناگاه مردم ذهن و روح خاکستری خودشان را حجاب اندر حجاب دیدند که احساسکور بی یاور عقلی بر ذهن و روحشان حکومت مطلقه می کند. از احساسکور پرسیدند که تو چرا تا این حد انحصارگرا، مطلقگرا، دروغگو و کور هستی؟ چرا ذهن و روح ما را با چرندیات مذهبی خاکستری و حجاب اندر حجاب کردی؟ چرا تا به حال به ما نگفتی که حافظ بزرگ چه گفته؟ عقل ما مردم کو ؟، چه بلایی سر عقل آورده ای؟ احساسکور در ذهن و روح مردم گفت که ذهن و روح شما مردم چندین قرن گرفتار ایدئولوژیهای افراطی، بخصوص مذهب افراطی می باشند.
من بدون یاور عقلی ناتوان و زیر سلطه ایدئولوژی ها، بخصوص مذهب و به فرمان آنها چندین قرن بدون یاور عقلی برای تنظیم ذهن، روح و جسم شما مردم مدام واقعیات اجتماعی و محیط زیست را وارونه جلوه می دادم و با توجیه گرایی، فرافکنی و با دروغهای شاخ و دم دار ایدئولوژیکی، بخصوص مذهبی ذهن، روح و جسم شما را بطور کاذب تنظیم می کردم. بارها مذهبی های افراطی امثال منصور حلاج، عین القضات همدانی، امیر کبیر و غیره که صاحب عقل سلیم و احساس سالم بودند را با برچسب کافری و بی دینی کشتند. من مجبور شدم عقل ضعیف شما مردم را در صندوقچه ذهن و روح شما مردم زندانی و حجابهای ایدئولوژیکی، بخصوص مذهبی رویش بکشم تا پیدا نباشد. مردم از خود و از احساسکور عصبانی شدند. در این ۴۴ سال بعد از انقلاب ۵۷ عقل ضعیف زندانی خود را از صندوقچه ذهن و روح خود یکی پس از دیگری بیرون کشیدند و کم کم احساسکور خودشان را از زیر سلطه ایدئولوژی های کهنه، بخصوص مذهبی نجات دادند و عقل ضعیف و احساسکور خودشان را با کمک علم امروزی با واقعیات اجتماعی و محیط زیست آشنا کردند تا رشد و تکامل درست تر پیدا و به روز شوند. در سال ۱۳۹۶ دختر انقلاب ویدا موحد کلام حافظ بزرگ«تو خود حجاب خودی ویدا از میان برخیز» را گرفت و حجاب اجباری خودش را در ملاء عام از سر برداشت. مردم از ویدا دختر حافظ الهام گرفتند و شراره های خشم از رژیم در آتشفشان ذهن، روح، عقل، احساس زنان و مردان زبانه کشید. جرأت و به خود متکی بودن افراد بالا گرفت.حجابهای اجباری زنانه که یکی پس از دیگری پاره و یا می سوختند. با جرقه دختر دیگر انقلاب ایران، مهسا(ژینا) امینی دختر کرد از کردستان ایران آتشفشان جنبش انقلابی مهسایی پس از ۴۴ سال در ۲۵ شهریور ۱۴۰۱ فوران و در سراسر ایران کاوه وار ندای حق طلبی و آزادی خواهی سر داد. دنیای ذهنی و روحی ما مردم بیشتر باز و بیشتر به خود متکی و عقل و احساس ما بیشتر با هم آشتی و واقعیات اجتماعی و محیط زیست را برای ما بهتر بازگو می کردند. ما مردم بیشتر در کنار هم قرار گرفتیم. در کف کوچه و خیابان در سراسر کشور زنها در این جنبش بر ذهن و روح خاکستری و بر ترس خود غلبه و خودآگاهی جمعی و جرأت پیدا کردند. حق انتخاب به خود داده و با اختیار خودشان حجاب اجباری زنانه را پاره و به دور می ریختند. مردان از زنان تاثیر گرفته و بر ذهن و روح خاکستری حجاب اندر حجاب خودشان غلبه و یکی پس از دیگری پرده های حجاب ذهنی و روحی خود را پاره کردند. با حمایت از زنان شجاع از حق انتخاب و اختیار خود و زنان حمایت کردند. جنبش انقلابی مهسایی در سطح جامعه خیلی گسترده و از نظر باطن پر محتوا، رشدیابنده، خیلی عمیق و با اصالت بود. مردم خودشان را بهتر شناخته وخودآگاهی فردی و جمعی آنها بالا می رفت و دیگر بین بد و بدتر انتخاب نمی کردند.
از طرفی دیگر محتوا و عمق جنبش انقلابی مهسا از شناختها و تجارب بالای مردم نسبت به محرومیتها، بدبختیها، محدودیتهای حجاب اندر حجاب ایدئولوژیکی مذهبی افراطی آخوندیسم حکایت می کرد که به مردم، بخصوص به زنان و بچه ها تحمیل شده بود. این شناختها و تجارب در این ۴۴ سال بعد از انقلاب با تمام تلخ بودنشان سنگ محکی می شدند بین خوب، بد و بدتر تا مردم درک بهتری از اوضاع داشته و بتوانند انتخاب بهتری در شرایط پیچیده و سخت پیدا بکنند، پس اولین کار جنبش انقلابی مهسا کار تشکیلاتی عمومی میلیونی در سراسر کشور بود که به حجاب اختیاری گره خورده و به مردم جرأت و شهامت می داد و می دهد که تا حجاب اجباری زنانه را پاره و در برابر هر نوع حجاب و محدودیت دیگر ، بخصوص مذهبی سفت و سخت بایستند. دوم جنبش انقلابی مهسا مردم را به هم نزدیک تا مردم بتوانند از تجارب و شناختهای تلخ ۴۴ ساله بعد از انقلاب خود بهتر استفاده و با هم متحد تر شوند. سوم تشکل عمومی میلیونی جنبش مهسا قادر بود که تشکلهای زیر مجموعه بوجود آورد و مبارزه مردم شکلهای مختلف مخفی و علتی به خود بگیرد که در مقاله ای دیگر مفصل تر به آن می پردازم. چهارم حجاب اجباری مذهبی آخوندی و کشف حجاب رضاشاه حق اختیار و حق انتخاب را از زنان و از جامعه گرفته بودند، یعنی ما رژیمی ها کمبودهای حجاب اندر حجاب زیادی داریم و از روی نادانی و ناتوانی حجابهای مان را به شما مردم تحمیل و ما رژیمی ها برای شما مردم تصمیم می گیریم. جنبش انقلابی مهسا با حجاب اختیاری و حق انتخاب خود به حجابهای مختلف مذهبی، پادشاهی، ناسیونالیستی، قومگرایی و کمونیستی افراطی یک نه بزرگ گفت.
چرا اپوزیسیونها از مردم و جنبش انقلابی مهسایی عقب ترند؟
این ارث حجاب اندر حجاب ایدئولوژیکی مذهبی، ناسیونالیستی، قومگرایی و کمونیستی افراطی خراب اندر خراب پس از قرنها و دهه ها به مردم و به اپوزیسیونهای ایرانی تا به امروز رسیده. بعد از انقلاب ۵۷ مردم گرفتار مذهب افراطی آخوند زده بودند. ذهن و روح آنها خاکستری وحجاب اندر حجاب مسخ مذهب شده بود. اما چون این مردم عملا عضو هیچ نو تشکل بسته افراطی مذهبی و غیر مذهبی نبودند و شرایط تشکلهای بسته اپوزیسیونهای ایدئولوژیک زده را هم نداشتند، این امکان در جامعه برای مردم فراهم شد که با تمام ذهن و روح خاکستری مسخ شده مذهبی خود و با تمام محرومیتها و محدودیتها کم کم بطور جدا جدا و مخفی از زیر فشار سلطه گری مذهب و هر نو ایدئولوژی کهنه به عناوین مختلف شانه خالی کنند و از آنها فاصله گرفته و کمی بیشتر واقعیات زندگی را مستقل تر از ایدئولوژی ها، بخصوص مذهب افراطی لمس و تجربه کنند، یعنی عزیز جون می شود واقعیات اجتماعی و محیط زیست را از زاویه دیگری دید و چیزهای دیگری یاد گرفت که نه فقط در این ایدئولوژیها، بخصوص مذهب وجود ندارند، بلکه چیزهای واقعی تر، نوتر، رشدیابنده و رشد دهنده تر و ضد هر نو ایدئولوژیک کهنه هستند و تو را به واقعیات درونی خودت و به واقعیات اجتماعی و محیط زیست و به علم بیشتر نزدیک و آشنا می کنند . این یادگیریهای مردم از همدیگر کم کم به یک نوع کار تشکیلاتی عمومی میلیونی رو به رشد و ضد هر نوع کهنه گرایی، بخصوص مذهبی افراطی تبدیل شد. در سراسر کشور به مرور این کار تشکیلاتی عمومی عمیق تر، گسترده تر و به آتشفشان انفجاری ۸۸، ۹۶ و ۹۸ تبدیل و در هر زمان به شکلی خودش را نشان می داد. جنبش انقلابی مهسا ادامه همان آتشفشان است. نوجوانان و جوانان نقش مهمی در این جنبش داشته و دارند.
افراد مسن تر و خاکستری که از قبل خُرده خُرده کمک کرده بودند که این کار تشکیلاتی عمومی و این جنبش شکل بگیرد خودشان به همان روند رشد آهسته خود عادت و ترسیدند که یک مرتبه نقش زیادی در جنبش انقلابی مهسا داشته باشند. با وجوداین این کار تشکیلاتی عمومی میلیونی مهسایی چون آگاهانه و به مرور در این ۴۴ سال شکل گرفته بوده رشدیابنده و عمق داشت. تحرک نوجوانان و جوانان در آن نقش سازنده پیدا کرد و جنبش به راه پر تحرک و درست خود ادامه داد و از هر چیز کهنه ایدئولوژیکی فاصله گرفت. در این روند رشدیابندگی کار تشکیلاتی عمومی که به آتشفشان جنبش انقلابی مهسا تبدیل شده مردم باید با خودآگاهی با خودشان جنبشی و هوای هم را داشته و با دشمن آخوندی شورشی برخورد کنند. در این صورت است که مردم پیروز میدان و رژیم آخوندی را سرنگون خواهند کرد.
رژیم و اربابانش احساس خطر کرده و سعی می کنند که هر طور می توانند این رشدیابندگی و این کار تشکیلاتی عمومی مردم را که جنبش انقلابی مهسایی نام گرفته را خنثی کنند.
این کار تشکیلاتی عمومی جنبش انقلابی مهسایی رو به رشد،آینده نگر و آتشفشانی پر قدرت و زاینده است و در درون خودش بین زنها و مردان کار تشکیلاتی زیر مجموعه مخفی و علنی درست می کند که به آنها تشکلهای میدانی در سطح های مختلف می گوییم. به شکلهای مختلف و در ابعاد مختلف خود سازی می کنند و از درون خودشان رهبران میدانی(افقی) و فرامیدانی( عمودی) تربیت و پرورش میدهند که یک سرش در ذهن و روح یک درصدی ها و سر دیگرش در ذهن و روح قشر خاکستری جامعه و در اندازه های مختلف از هم کمک گرفته و سعی می کنند که واقعیات اجتماعی و محیط زیست را با تمام فراز و نشیبهایشان بهتر بفهمند. این راز پیروزی آنها است.
اما اپوزیسیونها که این ایدئولوژیهای کهنه به آنها به ارث رسیده بود سالیان سال با مردم و واقعیات اجتماعی و محیط زیست چندان میانه ای نداشتند. عقل و احساس آنها چندان رشد نیافته و قادر نبودند که تغییر زیادی در چهارچوب بسته تشکل راکد و منزوی خود بدهند، در نتیجه از قدیم احساسکور مذهبی، ناسیونالیستی، قومگرایی و کمونیستی افراطی حاکم مطلق بر ذهن و روح افراد این تشکلها بود. چند سده و چند دهه در نبود عقل احساسکور ایدئولوژیک در ذهن و روح افراد اپوزیسیون در برخورد با واقعیات اجتماعی و محیط زیست ناتوان و نه فقط ذهن و روح تک تک افراد تشکلها، بلکه چهارچوب آئین نامه، مرامنامه و اساسنامه تشکلهای این افراد را هم با دروغ ، ظاهرسازی، توجیه گرایی و بدون هیچ نو تغییر بطور کاذب تنظیم می کرد. افراد این تشکلها به آنها عادت کرده بودند. عقل ضعیف در ذهن و روح افراد اپوزیسیونها گفت؛ عزیز جون این تشکلهای ایدئولوژیک شما کهنه و راکد و ذهن و روح شما را به رکود و انزوا و ریزش می کشانند، بخصوص در زمان جمهوری اسلامی. باید عوض شوند!
احساسکور ایدئولوژیکی مطلقگرا در ذهن و روح افراد از احساسکور مذهبی آخوندیسم ترسید و زد توی سر عقل اپوزیسیونها. فلان فلان شده! چه غلطها! خودت کهنه ای! این تشکلهای ایدئولوژیکی تنظیم کننده دنیای ذهنی و روحی افراد هستند. آبرو و اعتبار افراد به این تشکلهای چند سده و چند دهه وابسته است. افراد بابت این تشکلها خون ها داده اند. توی عقل ضعیف و ناتوان می خواهی این تشکلها را به هم بریزی؟ افراد اپوزیسیون ها که در نبود عقل منزوی، راکد و از واقعیات و از مردم عقب تر بودند از عقل ضعیف ناکار آمد خود بدشان آمد. عدهٔ زیادی از اپوزیسیونها که از مذهب و آخوندها می ترسیدند پشت به عقل خود کرده . طبق عادت همیشه به تبعیت و به فرمان احساسکور به فرافکنی، توجیه گرایی، فریب خود و دیگران، بخصوص فریب هواداران جوان و نوجوان خود پرداخته که تشکلهای ما بدون عیب هستند و فقط سرمایه داری مشکل و عیب دارد .اپوزیسیون از جنبش مهسا شُکه و از ذوق حلیم افتاد تو دیگ؟
اپوزیسیونهای داخل و خارج مثل آخوندها از این جنبش درک درستی ندارند و شُکه شده اند. همه اپوزیسیونها به خود می گفتند که ما با وجود کار تشکیلاتی چند دهه نتوانسته ایم در درون تشکل حزبی، گروهی و سازمانی خود با هم به تفاهم نسبی برسیم، چه برسد به اینکه با تشکلهای دیگر کنار بیاییم. چگونه جنبش انقلابی مهسایی با چنین محتوای عمیق یک مرتبه شکل گرفت ؟ افراد این جنبش نه سن آنها ایجاب می کند که شناخت و تجارب بالایی داشته باشند، نه مثل ما اپوزیسیونها چندین دهه کار سازمان یافته تشکیلاتی کرده اند که تا جنبش متشکلی داشته باشد. از طرفی دیگر رژیم آخوندی در طی۴۴ سال بین تشکلها اختلاف و آنها را از بین برده و یا پراکنده و یا به خود وابسته کرده است. جامعه ایران هم وضعیت بسیار خرابی دارد، پس بنابراین با وجود تمام اینها چگونه در ایران ناگهان جنبش انقلابی مهسایی شکل می گیرد و کمر رژیم آخوندی را شکسته و می شکند؟، پس چرا ما اپوزیسیونها نتوانسته ایم خودی از خود نشان دهیم؟
بر همین اساس بعضی از اپوزیسیونها به این جنبش شک داشتند و در شورش، خیزش و جنبش بودن آن گیر و با کلمات بازی می کردند. اپوزیسیونهای جاه طلب، انحصارگرا هم می خواستند جنبش را مال خود کنند و با سوار شدن بر جنبش انقلابی مهسایی کمبودها و نواقص خود را جبران کنند. این جنبش که در نبرد با آخوندها دست رد به سینه آخوندها زده بود دست ردی هم به سینه اپوزیسیون فرصت طلب زد و آنها را بی اعتبار و به حاشیه راند. این جنبش انقلابی منشوربازی، حواله بازی و اورشلیم بازی آنها را بی اعتبار و رسوا کرد . هر چند جنبش انقلابی مهسا بابت آنها هزینه های سنگینی داد. بالای هفت صد نفر کشته و بالای سی تا صد هزار نفر دستگیری روی دست جنبش انقلابی مهسایی گذاشت. اما جنبش تا تغییر تاکتیک به راه خود ادامه داده و میدهد تا مرز سرنگونی رژیم آخوندی.
عوامل دخیل در رشد جنبش انقلابی مهسایی:
عوامل مختلف رشدیابنده دست به دست هم دادند. یکم اکثر این دختران و پسران در جنبش انقلابی مهسا دهه هفتادی و دهه هشتادی بودند و ذهنیت و روحیات خاکستری بزرگان خود را نداشتند. همه از نظر ذهنی، روحی، عقلی، احساسی و حتی جسمی نوگرا و با کهنه گرایی بیش از حد مثل مذهب افراطی فاصله زیادی داشتند، یعنی مادرمان زمین متناسب با جرم خودش(مواد غذایی، آب و هوا) و متناسب با نیروی جاذبه اش و طبق قانون فیزیک این موجود زنده جنینی را در شکم مادرش رشد و تکامل داده و مدام نسل به نسل نو و به روز شده می کرد. این موجودی که در هر نسلی به دنیا می آمد با موجود زنده چند سال پیش از خود تا حدودی در جزئیات ذهنی، روحی، عقلی، احساسی و جسمی فرقهایی داشت و به روز شده تر بود و آماده تر بود برای یادگیری های نوتر. به همین نسبت با ساختار کهنه گرایی، بخصوص مذهب هزار و چهارصد سال که پیشینه کهنگی داشت اصلا همخوانی نداشت و کنار نمی آمد. بحث فیزیکی این بحث گسترده و در این مبحث وارد جزئیات آن نمی شوم. دومین عامل پیروزی دختران و پسران در جنبش انقلاب مهسایی علم امروزی است. همانطور که بشر و طبیعت و واقعیات طبیعی در رابطه با هم رشد و تغییر می کنند، علم و شناخت از واقعیات اجتماعی و محیط زیست هم مدام متغیر و رو به رشد هستند. علم به ما کمک می کند که چگونه بیاموزیم و چگونه از عقل و احساس خود در برخورد با واقعیات اجتماعی و محیط زیست استفاده کنیم تا ذهن و روح خود را از خاکستری بودن و توهمات حجاب اندر حجاب، بخصوص ایدئولوژیکی کهنه و راکد مذهبی و غیر مذهبی نجات دهیم.
در چنین رشد سالمی علوم اجتماعی، علوم طبیعی، فرهنگ، صنعت، اقتصاد و محیط زیست درست و مدام رشد می کنند. سوم شناختها و تجارب تلخ این ۴۴ سال حکومت نکبت بار آخوندی با تمام تلخ بودنشان خیلی به ما مردم درس آموختند و به ما کمک کردند و می کنند که بین بد و بدتر و خوب شناخت بهتری داشته و دقیق تر به جزئیات واقعیات پی ببریم و از ذهن و روح خاکستری خودمان بکاهیم. چهارم در کوره کاوه آهنگر روزگار مردم ورزیده تر، آبدیده تر و به روزتر می شوند. در این ورزیدگی همه شانس یکسانی ندارند، بعضی ها به زندان و شکنجه و اعدام گرفتار، بعضی ها خود کشی و بیماری های جسمی و روحی می گیرند. اما بعضی ها هم در این کوره آهنگری روزگار با تمام سختی ها جان سالم به در برده و کاوه آهنگر می شوند و ذهنی، روحی، عقلی و احساسی آماده برای برخورد با اتفاقات، بخصوص برخورد با رژیم آخوندی می شوند. پنجم توانایی ها و تلاش این کاوه آهنگران عزیز و روی آوردن به طرف هم و با هم کار تشکیلاتی
در هر سطحی کردن باعث می شود که افراد واقعیات را درست تر بفهمند و به آنها درست تر عمل بکنند تا با خودآگاهی جمعی و علم به واقعیات اجتماعی و محیط زیست هر نو حجاب خود ساخته متوهم، هر نو حجاب ایدئولوژیکی راکد را از ذهن، روح، عقل و احساس خود پاک و بیرون بریزند. ششم کم کم این مردم از شعور و آگاهی بالایی برخوردار و با همدیگر و در حق هم جنبشی عمل می کنند و کمتر شورشی، ولی با دشمن آخوندی شورشی، یعنی خودآگاهی، درک، شناخت ،جدیت و شعور مردم بالا، همگرایی، تعامل پذیری، انعطاف پذیری و انتقاد پذیری ، اتحاد و تشکل بیشتر افراد نسبت به هم بیشتر.
اما مردم حساب شده با دشمن آخوندیسم شورشی برخورد می کنند. هفتم نباید نقش بزرگ افراد خاکستری از جمله مادران، پدران، مادر و پدر بزرگها را فراموش بکنیم، الف) این تجارب تلخ ۴۴ ساله را آنها خُرده خُرده در خود ذخیره و کم کم به نسلهای بعدی خود انتقال دادند. بچه های آنها ضعیف و ظرفیت شناخت و تجربه نسبت به اوضاع نداشتند و ضربه بیش از حد می خوردند اگر بزرگترها محافظت همه جانبه از بچه های خود نمی کردند. ب) افراد مسن تر با تمام ذهن و روح خاکستری اجباری وبا تمام نادانی ها و خرابکاریهایی که داشتند خُرده خُرده شناخت و تجربه کسب می کردند و هر جا که می توانستند از زیر بار ظلم شانه خالی می کردند که خیلی خُرد و نا چیز بود، ولی در عوض گسترده و همه جانبه و همه افراد جامعه را شامل می شد.
رژیم نمی توانست جلوی این نوع فرار مخفیانه از زیر سلطه مذهب را بگیرد و بابت آنها همه را مجازات کند، یعنی یک نوع رشد هماهنگ نارضایتی ومخالفت با رژیم مذهبی زیر پوست جامعه رشد می کرد و خُرده خُرده به نسلهای بعدی انتقال داده می شد.
هشتم این رشد نا رضایتی روی هم جمع و به آتشفشان جنبش انقلابی مهسا تبدیل و از زیر پوست جامعه زده بیرون. در این آتشفشان مردم با خودشان جنبشی و با دشمن آخوندیسم شورشی برخورد می کنند و کم کم تکمیل تر و سر از بی نانی، بی آبی، بی خانمانی، تورم و غیره در می آورد. این هشت عامل رشد و تکامل و دگرگونی بالا پدیده نوی ساختاری ذهنی، روحی، عقلی، احساسی برای عزیزان جنبش انقلابی مهسایی و برای مردم ایران بوجود آورده که این جهانبینی جدید با هیچ نوع ایدئولوژیکی افراطی، بخصوص مذهبی افراطی قابل مقایسه نیست و با آنها سر سازش ندارد.
مردم جنبش انقلابی مهسا از درون و از بیرون در رابطه با واقعیات اجتماعی و محیط زیست رشد و حجابهای ذهنی و روحی خاکستری خودشان که گرفتار حجاب ایدئولوژی ها بود را پاره و به دور می ریزند. به قول حافظ بزرگ«تو خود حجاب خودی ایرانی(حافظ) از میان برخیز!».این مسیر رشد و خودآگاهی ادامه دارد تا سرنگونی رژیم آخوندی.
اپوزیسیونهای ایرانی می توانند از جنبش انقلابی مهسا درست یاد بگیرند.
مردم جهان متعجب که در ایران با این وضعیت فلاکت بار و با این رژیم خرابکار مذهبی افراطی یک چنین جنبش انقلابی زنانه مترقی و پیشرو بوجود آمده که نه فقط زنان بلکه مردان و جامعه ایران را تحت تاثیر خود قرار داده. برای مردم عادی در جهان خوشایند و تصور دیگری از زنان و مردان ایرانی پیدا کردند. اما بعضی از دولتها چنین چیزی را نمی خواهند و تحمل نمی کنند.
ما باید علم امروزی و واقعیات اجتماعی و محیط زیست را درست بفهمیم و درست به آنها عمل کنیم تا رشد این واقعیات و رشد جنبش انقلابی مهسا و رشد ما مردم در رابطه با هم نتیجه درستی بدهند، خیلی سخت اما شدنی هستند.
موفق و پیروز باشید! پاینده و جاویدان ایران عزیز ما!
ستاد فرماندهی عملیات جنایی حماس و جهاد اسلامی در تهران
مریم حبیبی
- حماس در شنبه سیاه اسرائیل هیچ برد راهبردی نداشت و ته مانده دو کارت مظلومیت فلسطینی و راه حل دو دولتی را سوزاند با توجه به همهی شواهد موجود میتوان با اطمینان گفت که ستاد مرکزی جنگ اخیر حماس علیه اسرائیل در تهران است و حماس تنها پیاده نظام سپاه قدس در این جنگ بوده است. تصمیم گیریهای راهبردی مثل زمان و سطح و نیروهای درگیر در عملیات در تهران و جلسات بیروت با حضور فرماندهان سپاه صورت گرفته و میگیرد و جمهوری اسلامی با فراهم آوردن پشتیبانی فنی، تدارکاتی، مالی و آموزشی برای نیروهای حماس و جهاد اسلامی کلیدهای اصلی را در اختیار دارد. ورود یا عدم ورود حزب الله لبنان به جنگ نیز به تصمیم تهران بستگی دارد.
از تهران هدایت میشود در شرایط پنهانکاری رژیمهای غیر شفاف و توتالیتر میتوان به سراغ قرائن رفت. بر اساس شش قرینه، تهران ستاد مرکزی جنگ اخیر حماس و جهاد اسلامی علیه اسرائیل است:
- 1. خامنهای سه روز قبل از شنبهی سیاه اسرائیل عادی سازی روابط آن با کشورهای عربی را شرط بندی روی اسب بازنده دانست.
ابراهیم رئیسی نیز یک هفته قبل از این روز گفت که ابتکار عمل در دست «مجاهدان» است و عادی سازی روابط عربستان و اسرائیل حرکتی قهقرایی است. مشخص است که آنها از این حمله خبر داشتند.
۲. عملیات حماس آن چنان گسترده و برنامه ریزی شده بود که امکان ندارد فرماندهان حماس آن را هدایت کرده باشند. از کار افتادن دوربینهای مرزی، ارسال پارازیت روی گنبد آهنین، تامین و استفاده از پاراگلایدر و کور کردن دستگاههای امنیتی اسرائیل در توانایی سپاه بوده است و نه حماس. نیروهای سپاه در میدان جنگ نیز حضور داشتند و ویدیویی از سخن گفتن یک فرد به زبان فارسی در صحنهی جنگ همراه با نیروهای حماس با منتشر شده است. او در حالی که زنی گروگان گرفته شده را سوار خودرو میکند میگوید «زنگ بزن زنگ بزن».
۳. روشهای استفاده شده علیه غیر نظامیان مثل حمله به کنسرت و اسیر گرفتن دختران جوان و کودکان و مادران و کهنسالان، تجاوز به زنان، کشتن نظامیان در مقیاسهای چند صد نفری و جنگ شهری، همه از روشها و تاکتیکهای بسیجیان حکومت الهی در تهران است.
۴. برگزاری جشن برای حملهی حماس در شهرهای ایران توسط نهادهای حکومتی با بودجهی عمومی و یهود ستیزی آشکار آن (جمعیتهای چند ده نفری) موید هماهنگی دستگاه تبلیغاتی رژیم با ستاد فرماندهی است. بنرهای تبلیغاتی مربوط به پیروزی حماس تنها چهار ساعت بعد در تهران نصب شد حاکی از دخالت سپاه در تصمیم گیری و اطلاع فرماندهان سپاه از حمله دارد.
۵. بدون وعدهی تسلیحات و کمک مالی و حمایت همه جانبه امکان ورود حماس به چنین جنگی غیر ممکن بوده است چون حماس میدانسته که این شروع یک جنگ دامنه دار و بلند مدت بوده است.
۶. همهی مقامات جمهوری اسلامی بدون استثنا از حماس بعد از حمله حمایت کردند بدون توجه به جنایاتی که حماس علیه غیر نظامیان انجام داد. اینها نشان دهندهی هماهنگی قبلی سران قوا و فرماندهان نظامی است.نقش رژیم اسلامی در ایران اصولا به حمایت لفظی یا مالی محدود نمیشود چون سیاست محو اسرائیل بخشی از پروژهی تاسیس امپراطوری شیعی یاام القرایی تهران و رهبری مسلمین جهان با ولی فقیه است. سه پس زمینه بین المللی سه پس زمینهی بین المللی (بالاخص امریکایی) در تصمیم گیری برای شروع جنگ توسط ستاد مرکزی در تهران نقش داشته است:
۱. جمهوری اسلامی با به دست آوردن حدود ۶۰ میلیارد دلار از فروش نفت و آزاد شدن اموال بلوکه شده بر اساس سیاست خشنود سازی دولت بایدن در سه سال ۲۰۲۰ تا ۲۰۲۳ توان مالی حمایت از راه اندازی این جنگ توسط حماس و جهاد اسلامی را به دست آورد. جنگ کسب و کاری پر هزینه است و منابع مالی سرشاری میخواهد. دولت اوباما نیز با آزاد سازی ۱۵۰ میلیارد دلار درآمدهای نفتی در سال ۲۰۱۵ زمینههای گسترش طلبی و جنگ افروزی در یمن و عراق و سوریه را فراهم کرد.
موضوع فقط شش میلیارد دلار ناشی از مبادلهی گروگانها نیست که ادعا میشود هنوز به رژیم داده نشده است و مصرف آن محدودیت دارد. همین پول هم به رژیم امکان استفاده از منابع دیگر برای کمک به حماس (با خرید کالای مورد نیاز از آن، اگر دولت بایدن دروغ نگوید) و فرصت کسب اعتبار مالی بین المللی میدهد.
دولت بایدن در بستر سازی برای این جنگ نقش مستقیم داشته و در جنایات آن شریک است. اعلام فقدان شواهد برای دخالت رژیم اسلامی در این حمله توسط وزیر خارجه و معاون مشاور امنیت ملی در واقع نوعی انکار نقش این دولت در فراهم کردن منابع مالی رژیم برای این اقدام و رفع مسئولیت از خود است.
۲. زمینهی دوم ضعف مفرط دولت بایدن در سیاست خارجی و خروج مفتضحانه از افغانستان بوده است که نیروهای یاغی و گسترش طلب مثل پوتین و رژیم اسلامی را تشویق به حمله به اوکراین و اسرائیل کرده است. اولین واکنش تیم بایدن در اسرائیل بعد از شروع حمله این بود که «کاش میتوانستیم با هم کنار بیاییم.» این پیام که بعدا حذف شد نشانهی سیاست مماشات دولت بایدن با تروریستهای اسلامگرا در سراسر دنیاست. حماس و جمهوری اسلامی میدانند که دولت بایدن از ارادهی معطوف به کنش علیه گروههای اسلامگرا تهی است چون اسلامگرایان در کارزار بایدن در سال ۲۰۰۰ و در دولت وی و مقاماتی که دمکراتها در ایالات مختلف کسب کردهاند نقش دارند.
۳. خامنهای و حکومت وی به خوبی از شبکه حامیان اسلامگرایی در سراسر کشورهای غربی خبر دارند و میدانستند که جمعیتی از اینها در شهرهای بزرگ دنیا برای حمایت از حماس به خیابانها خواهد آمد. بسیج کننده نیز اکثرا گروههای چپ و کمونیست بودهاند که علی رغم اسرائیل ستیزی با دولت بایدن و بسیاری از دولتهای اروپایی موتلف هستند. چپها و اسلامگرایان در کشورهای غربی پیاده نظام بی جیره و مواجب و بعضا با جیره و مواجب (مثل جرمی کوربین رهبر سابق حزب کارگر بریتانیا) برای تبلیغات حکومت اسلامی در ایران هستند. خامنهای همیشه روی چپهای ضد اسرائیلی حساب باز کرده و آنها در این جنایات سهم غیر مستقیم دارند.از همین جهت موفقیت حماس در جنایاتی که انجام داد صرفا به ضعف نهادهای نظامی و امنیتی اسرائیل راجع نیست. در آسیب شناسی این جنگ، این سه پسزمینه حتما باید مورد توجه قرار گیرد.
نتایج روشن این جنگ این جنگ چندین پیامد خواسته و ناخواسته برای تضاد اسرائیلی-فلسطینی و جریان اسلامگرایی خواهد داشت:
۱. تعویق عادی سازی روابط اسرائیل با عربستان از نتایج اولیهی این جنگ خواهد بود.
۲. مرگ راه حل دو دولتی. مردم اسرائیل حتی صلح طلب ترینها بدین نکته پی بردند که حماس که هنوز یک دولت مستقر نیست با کودکان و زنان اسرائیلی چه میکند؛ وای به وقتی که دولت مستقر باشد.
۳. جریان چپ اسرائیل که با پرچم فلسطین در اعتراضات به دولت نتانیاهو حضور پیدا میکرد در فضای سیاسی امروز اسرائیل نمیتواند به قدرت بازگردد بدون توجه به ان که عملکرد نتانیاهو چه باشد.
۴. مشاطه گران رژیم اسلامی در غرب دیگر نخواهند توانست سخنان تنفر آمیز و جنگ طلبانهی مقامات جمهوری اسلامی را تحت عنوان «مصرف داخلی» به افکار عمومی کشورهای غربی بفروشند.
۵. ته ماندهی کارت مظلومیت فلسطینیای که جسد یک زن را در خیابانها روی زمین میکشد، بر آن تف میاندازد و موی وی را میکشد و به دختران اسرائیلی تجاوز میکند و پیرزن هشتاد ساله را روی صندلی چرخدار میدزدد برای همیشه سوخته است.
۶. کسانی که از اسلام هراسی بیهوده در غرب سخن میگفتند کار سختی در دنیای آزاد خواهند داشت چون توجیه قتل بیش از ۲۵۰ جوان در یک جشنوارهی موسیقی کار بسیار دشواری است. وحشیگری اسلامگرایان امروز در برابر چشمان دنیا قرار گرفته است. تساوی برقرار کردن میان اسرائیل و فلسطینیان از منظر اخلاقی نیز بسیار دشوار خواهد شد چون در تاریخ حملات اسرائیل از نوع جنایات حماس وجود نداشته است.
۷. افکار عمومی بین المللی در این جنگ خسارت بار از سوی حماس دریافتند که محو اسرائیل توسط اسلامگرایان چه شکل و شمایلی خواهد داشت. پیروزی حماس؟ این جنگ بدون شک حاکی از خلل و فرج در نهادهای امنیتی اسرائیل و تضعیف ارتش در منازعات داخلی اسرائیل است اما یک پیروزی توسط حماس به حساب نمیآید.
حماس در این جنگ حتی یک برد راهبردی نداشته است و نیروهایش به سرعت از خاک اسرائیل رانده یا کشته شدند. کشتن بیش از هزار اسرائیلی (از جمله چندین شهروند امریکایی و آلمانی) که تعداد اندکی از آنها نظامی بودهاند یک پیروزی راهبردی به حساب نمیآید. جمهوری اسلامی در ایران این کشتارها را مرتبا تکرار کرده و آنها شکست رژیم را در حکمرانی و کسب اقتدار گواهی میدهند. مبادلهی اسرای گرفته شده نیز قبلا بارها انجام شده و برای یک طرف پیروزی یا شکست راهبردی نیست.
جنگی که اسرائیل علیه حماس و جهاد اسلامی به راه خواهد انداخت مشخص خواهد کرد که کدام سو برندهی راهبردی این جنگ خواهد بود.واکنش مردم ایران اولین واکنشهای مردم ایران را در استادیوم آزادی در بازی میان پرسپولیس و گل گهر دیدیم. وقتی چند پاسدار پرچم فلسطین را در ورزشکار به حرکت در آوردند حاضران به پاسداران و پرچم فلسطین با هم ناسزا گفتند: «پرچم فلسطینو بکن تو ….».
این ناسزا نیز کار ده بیست تن نبود (برخلاف کوچک شمردن سایتهای دولتی). چند هزار نفر باهم این شعارهای ناسزاگونه را بر زبان میآوردند. با جنایات حماس شعارهای «نه غزه نه لبنان، جانم فدای ایران» که از جنبش سبز شروع شد و در اعتراضات صنفی در سالهای اخیر و انقلاب مهسا مدام به گوش رسیده به اعتراضات خیابانی باز خواهد گشت.
مردم ایران با کمترین حد یهود ستیزی در خاورمیانه با سیاست اسرائیل ستیزی رژیم مخالفاند و این مخالفت را در مجامع مختلف نشان داده و خواهند داد.
النجاة فی الکذب
آ. نظام
سلام لیلا جان.
دروغ میگویند. دروغ میگویند. دروغ میگویند.
این خودِ خودِ حقیقت است. دروغ گفتن را سالهاست که همهی ما تمرین کردهایم. آنها اما دروغگوهای دروغهای بزرگاند و ما کوچک.
یادت هست که من از همان اولین دیدارمان به تو دروغ گفتم؟ گفتی خسته شدهای و میخواهی بروی. گفتم همراهت هستم و دروغ گفتم. میخواستم تو را به دست بیاورم. تنت را و قلبت را و چشمانت را میخواستم. آن روزها خیال میکردم که همهی «دوست داشتن»هایی که در این خاک میروید، «عشقهای ترمینالی»اند. کوتاه و گذرا. مثل مسافری که در فرودگاه، در میانهی دو پروازش دختر یا پسرِ نه صد درصد، بلکه پنجاه درصد دلخواهش را میبیند و کنارش مینشیند و ظرف چند ساعتی که فرصت دارند به لایهی نازکی از هم میرسند. نهایتاً پوستشان با هم مماس میشود و دوباره یکدیگر را در آسمانها گم میکنند.
یادت هست روزی که سفارت جوابت را نمیداد، من بیشتر از همیشه مشتاقت شدم؟ یادت هست گفتم حالا که نمیتوانیم به جایی دور برویم، به جایی نزدیک سفر کنیم؟ یادت هست روزی که گفتم بلیت تبریز را گرفتهام و تو از پشت تلفن جیغ کشیدی که سفارت جوابت را داده و ویزایت را فرستادهاند؟ من هم به ظاهر جیغ زدم و گفتم که برایت خوشحالم اما دروغ میگفتم. حتی تو هم دروغ میگفتی که دوستم داری و روزی دوباره در یک مرز مشترک به هم میرسیم.
دروغ، آن روزها تنها مرز مشترکمان بود. نه فقط بین من و تو بلکه با دیگران هم مرز مشترکی جز دروغ نداشتیم. با پدرانمان، مادرانمان، خواهران و برادرانمان، با مسافرکشی که سعی میکرد نسبتمان را حدس بزند و با مأمور حراست دانشگاه و همکلاسیهای فضولمان که بیرون دانشگاه تعقیبمان میکردند.
اما همهی دروغهای ما شاگرد اولهای مدرسه و دانشگاه در برابر دروغ آنها یک تخمهی آفتابگردان است در برابر مزرعهی گلهای آفتابگردان. ما، همه دروغگوهای ناقابلی بودیم در برابر آن بزرگدروغگوهای تاریخ. آن شاگردآخرهایی که بزرگیِ دروغ و دراز شدن دماغشان به آنها ابهتی داده که خودشان هم از سایهی خودشان میترسند.
لیلا جان، روزی که در خیابان، جلوی چشم ایسمنه، خواهرم، مهربانِ روزهای بدبختیام، دستگیر شدم و تنم میزبانِ مشتها و سرم پذیرای لگدهایشان شد، هر بار که در وَنِ سیاه و بازداشتگاه موقت کلانتری بیهوش میشدم و به هوش میآمدم، با خودم عهد صداقت میبستم که جز راست نگویم. این تنها لحظههایی بود که در عمرم با خودم و با تو و با غریبهها صادق بودم. اما خیلی زود فهمیدم که صداقت طعم خونی میدهد که از دندانهایت سرازیر میشود. طعمش را دوست نداشتم و آن را تف کردم. بعد از چند ساعت متوجه شدم در برابر مأموری که آخرش هم نفهمیدم دستش سنگین بود یا باتومش یا قلبش، نباید صادق بود. پایم که به زندان رسید، شدم همان دروغگوی حقیری که از خودم میشناختم و دیگران میشناختند. تو من و دروغهایم را از همه بهتر میشناسی. آنجا سنگ بنایش روی دروغ بنا شده بود و همه دروغ میگفتند. از ملّایی که برایمان موقع ورود سخنرانی میکرد و رسانههای خارجی را بیشرف میدانست (که چرا میگویند مأموران در پوشش آمبولانس نیروها را جابهجا میکنند و کدام حکومتِ بیشرفی چنین میکند، و از جوانانی که با آمبولانس از خیابان به زندان رسیده بودند خجالت نمیکشید) بگیر تا مدیر زندانی که با دیدن مجید، (پسری که درگیر بیماری اوتیسم بود و گوشهی خیابان کفشها را واکس میزد و پدرش دستمزد روزانهاش را صرف خرید موادِ مخدر میکرد) ابراز شرمندگی کرد و گفت کدام حرامزادهای این بندهی خدا را گرفته (و وقتی جوان دیگری به او گفت که در کلانتری شب تا صبح او را زدهاند باور نکرد!)
اینها را که در بدو ورود دیدیم، من و دیگرانی که در جستوجوی حقیقت پایمان به خیابان باز شده بود، در زندان دوباره به دروغگوهای سابق و خردهپا تبدیل شدیم. حالا که ما را رها کردهاند، دروغگوتر از گذشته در خیابانهای شهر میچرخیم و خشونتی را که دیدیم انکار میکنیم که مبادا دوباره کارمان با آن دروغگوهای بزرگ گره بخورد. میترسیم و دروغ میگوییم. خشمگینایم و دروغ میگوییم. باران خون را دیدهایم و دروغ میگوییم. فحشهایشان تن مادران و خواهرانمان را دریده است و دروغ میگوییم. دروغ میگوییم چون چیز دیگری یاد نگرفتهایم.
دروغهایی که دیگر نمیدانیم کدامش بر مبنای حقیقت است و کدامش نه. انگار که نفسمان به دروغ بسته شده باشد. «النجاة فیالصدق» نه فقط برای ما بلکه برای آنها هم جملهای تهی از معنی بود. همه میدانستیم که «النجاة فیالکذب» است. راستگویی ایمانی میخواست که هیچکس نداشت. مصطفی شاید تنها نفری بود که تا آخرین روز راست گفت و البته رستگار نشد و نجات نیافت.
اولین بار که او را دیدم آستینِ دستش بالا بود و لبهی آبخوری مشغول وضو گرفتن بود. پوستِ دستش نبود. قرمز بود. گوشت خالی بود و ورم کرده بود. مات و مبهوت مانده بودم که میخواهد به کدام خدا سجده کند. مَسّ پا که کشید دیدم پایش هم سوخته است. رفت و گوشهی دستشویی نماز به جا آورد. میترسید که دیگر زندانیها قضاوتش کنند. بدبختتر از همهی ما آنهایی بودند که خدایی داشتند و خدایشان صدایشان را نمیشنید. خودش چیزی نگفت، اما بعدتر از یکی از هماتاقیهایش شنیدم که در کلانتری این بلا را بر سرش آوردهاند. بازپرس یا بازجو یا هر مأمور دیگری را که آن طرف میز نشسته و تحقیرش کرده و مادرش را فحش داده و خدایش را منکر شده بود، تهدید کرده بود که «گذر پوست به دباغخانه میافتد» و با همین جمله تا عمق وجودِ او را سوزانده بود و یک فلاسک آب جوش روی مصطفی خالی کرده بود. پوستش را کنده بودند و باز هم به خدایش کافر نشده بود. نوزده سال بیشتر نداشت. در روز ملاقات خانوادهاش را ندیده بود تا مبادا مادرش آثار سوختگی را ببیند. روزی که آزاد شدم، مادر او زودتر از مادرِ خودم به سراغم آمد و حال مصطفی را پرسید. سرم را پایین انداختم و دوباره دروغ گفتم که حالش خوب است و همین روزها آزاد میشود.
ما که به خدایگان دروغ ایمان داشتیم آزاد شدیم و او که به خدایگان حقیقت مؤمن بود هنوز در بند است. کیانی که به خدای رنگینکمان باور داشت زیر خاک است. زنی میانسال که در خیابانهای اطراف میدان انقلاب از رهگذران میپرسید: «پس خدا کجاست؟» آوارهی کوچهها و خیابانهاست. لیلا سؤال او سؤال من هم هست. تو جوابش را میدانی؟
*** «النجاه فی الصدق» نه فقط برای ما بلکه برای آنها هم جملهای تهی از معنی بود. همه میدانستیم که «النجاه فی الکذب» است. راستگویی ایمانی میخواست که هیچکس نداشت. مصطفی شاید تنها نفری بود که تا آخرین روز راست گفت و البته رستگار نشد و نجات نیافت. لیلا دروغهایی که گفتیم و میگوییم حتی در شب هم رهایمان نمیکند. خوابهایمان هم، که زمانی در کتاب دینی خوانده بودیم رؤیای صادقهاند، به ما دروغ میگویند. در زندان، خوابهای من و حسام و علی و پویان همه حول خیابانهایی میگذشت که هر روز از آن عبور میکردیم. من خواب چهارباغ را میدیدم و هر بار که چشم باز میکردم و میدیدم که هنوز ورق فلزیِ تختِ بالایی سایهاش روی سرم است، شوکه میشدم. حسام خواب خیابان مطهری را میدید و پویان خواب سبزهمیدان را و علی هر روز در رؤیاهایش در اتوبوسهای ولیعصر بود و همیشه بهایستگاهنرسیده از خواب بیدار میشد. اما حالا که رها شدهایم، خوابهایمان مدام حول اتاق بازجویی و هواخوری و راهرویی که از دو طرف بنبست است، میگذرد. یک بار خواب دیدم که دوباره دستگیر شدهام. این کابوس را دیگران هم دیدهاند. سیما، خواهر پویان، برایم نوشت که بعد از یک ماه که خواب دستگیریِ دوباره را میدیده، یک شب خواب دیده که برای سومین بار دستگیرش کردهاند. به بازجو التماس میکرده برود همان برگههای بازجوییهای قبلیاش را بخواند که حرف تازهای ندارد. بازجوها اما از دستگیریهای قبلیاش بیخبر بودهاند و میخواستند اعتراف کند. اینها ازشان بعید نیست. آنقدر در همهچیز ناقصاند که ممکن است واقعاً برگههای بازجویی را گم کنند.
یک بار در کافه از دوستی که نه در زندان و نه بعدش شناختمش، شنیدم که روبهروی بیمارستان دی دستگیر شده و در دورهی بازداشت سه بازجوی مختلف داشته و برای هرکدام سه قصهی مختلف تعریف کرده و بازجوی سوم حکم آزادیاش را امضا کرده است. باورت میشود عزیز دلم؟ به بازجوی اولش گفته: آقاجان من با خواهرم بودم و او حالش بد بود و رفته بودیم درمانگاه بستریاش کنیم. به بازجوی دومش گفته: به خاک پدرم قسم که دروغ نمیگویم سید. خواهرم در خانه مریض بود و دکتر برایش دارو نوشته بود و رفته بودم دارو بگیرم. بازجوی سومی را با این دروغ که رفته داروخانه کاندوم بگیرد فریب داده بود. بازجو در ادامه از پارتنرش پرسیده بود و او سیمای خیالی زنی را ترسیم کرده که شاملو در یکی از شعرهایش آن را آفریده بود. گفته نوک پستانهایش مثل ماهی قرمز است و دستانش مثل آینه راست میگویند. راست نمیگفت این رفیق ما اما. همین توصیفات خیالی جناب بازجو را تحریک کرده بود و به این شرط که بعدها دختر را با او سهیم شود رهایش کرده بود.
نه لیلا جان. اینها را از خودم نمینویسم. شاید آن رفیقی که اسمش را هم نپرسیدم قضیه را کمی پیچوتاب داده باشد. اما باور کن آنها آنقدر حقیرند که با توصیف معشوقهی خیالی او و احمد شاملو هم تحریک میشوند. آنقدر ابلهاند که نمیدانند نباید به سرِ متهم ضربه بزنند و او را بیحافظه کنند. یکی از بچههای شریفِ دانشجو را که آوردند پیش ما نه اسمش یادش بود و نه این که کجاست و نه حتی این که خانوادهاش را در کودکی از دست داده. ما این را بعدها فهمیدیم. قسم به چشمهایت که اینها را دروغ نمیگویم. ما اگر هم دروغی میگفتیم برای حیاتمان بود. آنها اما دروغ میگفتند چون کاری جز این بلد نبودند. از بیشترمان پرسیدند: نظرتان راجعبه مرگ مهسا امینی چیست؟ اگر در جواب میگفتیم: کشته شدنِ مهسا امینی… سرمان داد میکشیدند که از کجا میدانیم او کشته شده است و اگر میگفتیم: مرگِ مهسا امینی… باز هم داد میکشیدند که مگر نمیدانیم او به دست پلیس کشته شده است؟ ما هرقدر هم که در زندگی کلاهمان پس معرکه بود و در دنیا به چیزی که میخواستیم و حقمان بود نرسیده بودیم، در آنجا خوب بلد بودیم که بدویم و جانمان را نجات دهیم. آهویی بودیم که میدانستیم اگر یک لحظه پایمان بلغزد زندگیمان در خطر است. اما آنها که پلنگِ بیشه بودند و از ما بیشتر اتاق بازجویی را تجربه کرده بودند، حیاتشان به آن بند نبود. در بدترین حالت، وعدهی ناهارشان را از دست میدادند و میرفتند سراغ شکار بعدی. در اتاقهای بازجویی ما باهوشترینِ خودمان بودیم و در عین حال مضطربترینِ خودمان و آنها ناامیدترین و خستهترینِ حالت خودشان. نمیدانم کدامش بهتر است. دروغ گفتن برای زنده ماندن یا دروغ گفتن برای گشنه نماندن و از دست ندادن یک وعده غذا. *** کجا بودیم؟ نمیدانم. چون این روزها همهچیز را مینویسم و پاک میکنم از ترس. مینویسم و پاک میکنم چون که مطمئن نیستم. مینویسم و پاک میکنم تا مبادا یکی از آن دروغهایی باشد که خودم هم باورم شده. مینویسم و پاک میکنم تا مبادا به جای همدلی و شجاعت، ترس در دل انسانهای آزاده بکارم که حافظهام کاملاً مخدوش شده است.
در خیالم با آدمهایی چشم در چشم میشوم که معصوم نبودند، اما لیاقتشان زندان نبود. تعریف کردم که سینا روز آخری که در بندِ آنها بودم قصهاش را برایم گفت؟ همان روزی که دستگیر شده، چند ساعت قبلش، نشسته و با خودش حسابوکتاب کرده که چرا باید به خیابان برود. تازه ماشین خریده بود و کار بهتری پیدا کرده بود. چیزی که پایش را به خیابان باز کرده بود، دخترش بود. دخترِ نداشتهاش. دختری که حتی در رَحم هیچ زنی نبود. آمده بود تا روزی بتواند در چشمهای دخترش نگاه کند و بگوید که تمام تلاشش را کرده تا دنیا را برای او به جای بهتری تبدیل کند، حتی اگر زورش نرسد. حتماً دخترش میفهمید که تلاش و زورِ بازوی اندکِ پدرش و صدایش که خیلی هم بلند نبود، ممکن است به جایی نرسد. کم آورده بود و قبلش هم فکر میکرد که کم بیاورد اما باز هم به خیابان آمده بود. حالا منی که نه کار دارم و نه ماشین دارم و نه هوای بچهدار شدن در سرم است، به چشمهای سینا فکر میکنم و به حکم احتمالیاش که پنج سال حبس است. شرمندهی او میشوم که چرا من و دیگرانی که رها شدیم دروغگوهای بهتری بودیم و از مهلکه گریختیم، و او و بعضی دیگر هنوز باید هوای کثافت زندان را استنشاق کنند و خوابِ آزادی ببینند و ما در خانه با کابوس زندان دست و پنجه نرم کنیم؟ قربانت بروم لیلا جان. ما تلاش کردیم، اما نشد. صبح تا شب همگی مافیا بازی میکردیم و مشق دروغ مینوشتیم، اما نشد. همهی ما که واقعاً شهروندان عادی بودیم، باید در نقشمان فرو میرفتیم و با صدای بلند برای همبندیهایمان ادعاهایمان را ثابت میکردیم تا در روز روشن، نکشندمان. اما نشد. شنیدی که محسن را کشتند؟ شنیدی چند نفر دیگر را به صف کردند تا بکشند؟
مانویان
کریم ناصری
مانی فردی ایرانی بود، که نسب آن به اشکانیان میرسید.
او در سال ۲۱۶ میلادی در نزدیکی شهر تیسفون به دنیا آمد. زمانی که ۶ سال داشت به همراه پدرش به یکی از فرقههای مسیحی آن زمان پیوست.
اما بعدها مانی ادعا میکرد، که در سن ۱۲ و ۱۴ سالگی فرشته خداوند بر او ظاهر شده است و پس از آن او خود را یکی از پیامبران آسمانی به منظور هدایت مردم معرفی کرد.
مبنا و اصل آیین مانوی بر دو خداپرستی یا دو خدایی بنا شده است.
در این آیین همانند آیین دیگر باور به خداوند وجود دارد، با این تفاوت که در کنار خداوند نور، که خدایی مهربان و بخشنده است، خدای ظلمت نیز به عنوان منشا تاریکی و تمام ناپسندیها وجود دارد.
در آیین مانوی انسانها هم دارای دو بعد نور و تاریکی هستند و انسانها باید به بعد نورانی خود توجه کنند و بعد مادی خود را فراموش کنند.
به اعتقاد مانیها در پایان جهان نور بر ظلمت برتری مییابد و سرانجام روح انسان که منشأ نور خداوند است از جسم مادی رها میشود و به سرزمین روشنایی باز میگردد.
آیین مانوی آمیزهای از دینهای مسیحیت، زرتشتی، بودایی و گنوسی بوده و اشتراکات زیادی هم میتوان در این ادیان با هم دید.
اما در سه چیز اصلی آیین مانوی با دیگر ادیان تفاوت دارد. مانی در عین قبول داشتن نبوت عیسی مسیح، نبوت موسی را رد میکند و به جای توحید به ثنویت “وجود دو خدای خیر و شر” معتقد بود و همینطور به جای معاد معتقد به تناسخ و یا سمسارا بود.
پیروان این آیین به دو گروه گزیدگان و نیوشان تقسیم میشدند.
گزیدگان به افرادی گفته میشد، که رسالت آنها سفر به کشورها و مناطق مختلف به منظور تبلیغ آیین مانوی بود و نیوشان کسانی بودند از طبقه عام جامعه که از پیروان مانی به شمار میآمدند و فرامین دینی برای این دو گروه متفاوت بود.
گزیدگان اجازه ازدواج و فرزندآوری نداشتند و همچنین باید از خوردن گوشت و داشتن برده پرهیز میکردند.
اما برای نیوشان فقط امکان یک بار ازدواج وجود داشت.
میتوانستند از گوشت استفاده کنند، اما به شرط آنکه خودشان آن حیوان را ذبح نکرده باشند و میبایست از بت پرستی، دروغ، زنا، بخل، کشتن، دزدی و سحر و جادو پرهیز کنند.
در آیین مانوی اصول دهگانهای وجود دارد، که رعایت کردن این اصول چه برای گزیدگان و چه برای نیوشان واجب بود، که از آنها میتوان به ایمان به خدا و بزرگی اش، دوستی، بردباری، عقل، راستی، شادی و مهربانی، پاکدامنی و عفت اشاره کرد.
مانویها ۴ نماز روزانه داشتند، که دو بار در روز رو به خورشید و دو بار در شب رو به ماه انجام میشد، که برای انجام نماز آنان باید با آب مسح میکردند. همچنین در این آیین دو نوع روزه وجود دارد، یکی از آنها دو روز کامل و دیگری از صبح تا غروب بود، که زمانش بر اساس دیدههای نجومی تعیین میشد.
یکی از مهمترین اعیاد در این آیین عید “بما” نام دارد، که در پایان ماه روزه داری برگزار میشد.
در این روز پیروان این آیین تصویر مانی را در دست میگرفتند و به گناهان خود اعتراف میکردند.
به اقامتگاه پیروان آیین مانی “مانستان” گفته میشد، که دارای ۵ تالار بود، که یکی از این تالارها به روزهداران و دعاهای آنان اختصاص داشت. شیوه تدفین در آیین مانی بسیار متفاوت از دیگر آیین است.
مانیها مردگان خود را برهنه دفن میکردند و همچنین در آیین مانی مشت گره کرده نشانه اتحاد و بوسیدن یکدیگر نشانه همدلی است.
مانویان در نشر عقاید و خلاقیتهای ادبی و شاعرانه خود بسیار کوشا بودند. آغاز نوشتن و ثبت آثارشان با خود شخص مانی آغاز شد.
او خط مانی را بر اساس خط آرامی اقتباس کرد.
مانی آثار خود را به دو زبان فارسی میانه و سریانی به تحریر در میآورد. موسیقی، نقاشی و خط خوش میان مانویان بسیار رایج و امری پسندیده به شمار میرفت.
آنان آثار خود را بر روی چرم مینوشتند و سپس با طرح و رنگ آنها را تزیین میکردند و به همین جهت آنان به نگارگری شهره بودند. از مجموعه آثار مانوی که دست نوشته خود مانی است، میتوان به هفت کتاب که به گویش آرامی شرقی است اشاره کرد.
از اصل این آثار اطلاعات دقیقی در دسترس نیست و برخی معتقدند که ترجمههایی از این آثار هنوز وجود دارد.
این آیین در ایران در دوره ساسانیان گسترش فراوانی داشته بود و در مدت کوتاهی در بعضی از مناطق خاورمیانه، اروپا، شمال آفریقا، هند و چین توانست گسترش پیدا کند.
مانویان برای گسترش آیین خود شیوه خاصی را در پیش گرفته بودند، آنان در هر منطقه جغرافیایی که میرفتند نام خدا و ایزدان و اهریمنان اصلی دین را با حفظ ویژگیهای آنان به نام اساطیر و شخصیتهای آن منطقه در میآوردند و به این صورت پیروان جدید با این دین احساس بیگانگی نداشتند.
همچنین مانی در مورد آیین خود این چنین میگفت:
دینی که من برگزیدم از دیگر دین پیشینیان به ده چیز برتر و بهتر باشد، دین پیشینیان به یک شهر و یک زبان بود، پس دین من چنان است، که به هر شهر و همه زبانها پیدا خواهد بود و به کشورهای دور آموخته خواهد شد.
سرانجام در زمان حکومت بهرام یکم در اثر تحریکات “کرتیر یا کردیر” روحانی بلندپایه زرتشتی فرمان به دار آویخته شدن مانی صادر شد و پس از این واقعه پیروان مانی به دلیل عدم احساس امنیت به سایر ممالک ساسانی در چین و روم مهاجرت کردند.
اگرچه این آیین دیگر وجود ندارد، اما به اعتقاد برخی کارشناسان ادیان هدف مانی از ارائه چنین آیین تلفیقی، اجتناب مردم جهان از جنگ و تقابلهای مذهبی بوده است.
به اعتقاد مانی در بطن تمام ادیان باورهای مشترکی همانند باور به وجود آفریدگار هستی، انجام کار نیک و دوری از بدی
فریدون فروغی؛ هنرمندی عاصی زیر تیغِ سانسور دو حکومت
امیر بهاری
* بهمناسبت سالروز درگذشت فریدون فروغی فریدون فروغی ستارهای عصیانگر بود. ترکیب «ستاره بودن» و «عصیانگری»، حداقل در ایران، ترکیب ناهمگنی است. هرچند این ترکیب در دههی ۱۹۶۰ میلادی در کشورهایی نظیر بریتانیا و آمریکا تا حدودی موفقیتآمیز بود، اما در واقع حفظ وجه «ستاره بودن» محتاج بررسی منطقیِ شرایط اجتماعی-فرهنگی و آشنایی به قواعد بازار است، در حالی که وجه «عصیانگری» بهکلّی با منطق بیگانه است و عاطفه بر آن حکم میرانَد. حالا تصور کنید که جوان عصیانگر ۲۲سالهای در ایرانِ دههی ۱۳۵۰ به چهرهی مشهوری تبدیل میشود، جوانی که نظر به موسیقیِ روزِ راک و بلوز و سول دارد، عاشق ری چارلز، نابغهی معتاد به هروئین، است و با ترانهی جسورانهای که در آن خطاب به معشوق میگوید «من نمازم تو رو هر روز دیدنه»، شهرت زایدالوصفی نصیبش میشود. چنین هنرمندی هر قدر هم شهرت و محبوبیت داشته باشد، محکوم به فناست. افزون بر این، اگر کمی آزاداندیش و حقطلب باشد حتماً باید با سانسور و تهدید و تبعید دستوپنجه نرم کند. آنچه بر فروغی در دوران پهلوی گذشت، از منظری شبیه به روندی بود که بعد از انقلاب او و بسیاری دیگر از سر گذراندند. در سالهای پیش از انقلاب برخورد قهری با هنرمندان بسیار ملایمتر بود اما نمیتوان کتمان کرد که فروغی در سالهای پیش از انقلاب قربانیِ سانسور شد. آنقدر هوشمندانه فروغی را حذف کردند که حتی در دل روایتهایی که بعدها از دههی پنجاه ارائه شد ــ مثل دستگیری داریوش، شهیار قنبری و اسفندیار منفردزاده ــ باز هم روایت فروغی جایی نداشت. بیتردید حذف فریدون فروغی از عرصهی موسیقی یکی از چشمگیرترین خسرانهای موسیقی پاپ بود. شخصیت عاصی و جنجالیِ خودش هم در این اتفاقات بیتأثیر نبود: دستگیری بهعلت مصرف مواد مخدر، ماجرای عاشقانه با فروزانی که ۱۳ سال از او بزرگتر بود، ازدواجهای ناموفق، مصاحبههای جنجالی و… از فروغی چهرهای ساخته بود که هضمش برای فضای فرهنگیِ سنتگرای ایران ساده نبود. او خواسته یا ناخواسته تنها نمایندهی فیگور خوانندهی راکِ آنارشیستِ عصیانگر در ایران بود، شمایلی که در دهههای شصت و هفتاد میلادی عرصهی فرهنگ را، حداقل در آمریکا و بریتانیا، متحول کرد اما در ایران طرد شد.
فریدون فروغی در سال ۱۳۵۰ ترانهی «آدمک» را برای فیلمی به همین نام میخوانَد که در دیماه آن سال به گوش مخاطب میرسد و مقبول میافتد. در طرف دوم صفحهی «آدمک»، ترانهی «پروانهی من» با صدای فروغی گنجانده شده بود. سپس ترانهی «فتنهی چکمهپوش» را برای فیلمی به همین نام میخوانَد که در تیرماه ۱۳۵۱ به گوش مخاطب میرسد. فاصلهی میان اکران عمومیِ این دو فیلم حدود شش ماه است.[1]
مشخص است که توفیقِ صدای فرهاد در تیتراژ «رضا موتوری» (۱۳۴۹) و «خداحافظ رفیق» (۱۳۵۰) باعث توجه به این جنس صدا و موسیقی در سینمای ایران شده و احتمالاً چون فرهاد به این سادگیها نمیپذیرفت که چیزی بخواند، فریدون فروغیِ جوان بهعنوان خوانندهای از جنس و جهانِ موسیقی محبوبِ فرهاد، به انتخاب جدید فیلمسازان تبدیل شده بود. فریدون فروغی در تابستان سال ۱۳۵۱ و بعد از «فتنهی چکمهپوش»، ترانهی «زندون دل» و کمی بعدتر «غم تنهایی» را هم منتشر کرد که آنقدر موفقیتآمیز بود که رسانههای مختلف به او توجه کردند. اما اتفاق بزرگ در آذر همان سال رخ میدهد که ترانهی «نماز» منتشر میشود. فروغی بعد از همکاری با تورج شعبانخانی («آدمک» و «پروانهی من»)، حسین واثقی («فتنهی چکمهپوش») و ویلیام خنو («زندون دل» و «غم تنهایی»)، «نماز» را با موسیقیِ اسفندیار منفردزاده و ترانهای از شهیار قنبری میخواند. کمپانیِ تولیدکنندهی این صفحه علاقهمند بوده که رامش «نماز» را بخواند اما منفردزاده اصرار داشته که این ترانه مناسب صدای فروغی است و در نهایت هر دو خواننده آن را اجرا میکنند. [2] جالب اینکه رامش ستارهای بزرگ و تثبیتشده بود اما «نماز» با صدای فروغی مورد توجه قرار میگیرد. از اینجا به بعد به مدت حدود یک سال فروغی بهشدت مورد توجه رسانههاست. در نظرسنجیِ مجلهی «زن روز» ترانهی «نماز» پس از ترانهی «دو پنجره»ی گوگوش در رتبهی دوم محبوبترین ترانهی سال ۱۳۵۱ قرار میگیرد. در واقع، با فاصلهای محسوس بالاتر از ترانههایی همچون «گل یخ» (کوروش یغمایی)، «قسم» (مهستی) و «جاده» (گوگوش) قرار میگیرد. خودِ فروغی هم در کنار وفا بهعنوان بهترین «نوستارگان محبوب سال» انتخاب میشوند
فروغی، به گفتهی خودش، پیش از «آدمک» در گروههای مختلفی از جمله کولاک، وایت برستل، کتس، گلدن کتس و واکرز مشغول به بازخوانیِ ترانههای غیرایرانی بود.[4] او تا پیش از «نماز» به همکاری با گروههای بیتِ ایرانی ادامه داد. در تابستان سال ۱۳۵۱ مدتی هم با گروه «هیپیها» در «کانتری کلاب تهران» روی صحنه میرود.[5] اما پس از انتشار «نماز» وضعیت کاملاً تغییر میکند. این ترانه پرماجرا بود. در ابتدا رادیو نمیپذیرفت که آن را پخش کند. سرانجام این ترانه با صدای رامش و با عنوان جدید «نیاز» از رادیو پخش شد…»[6]. بعد از رامش، خودِ فروغی هم با اصلاح کلمهی «نیاز» به جای «نماز»، ترانه را میخواند و صدای او هم از رادیو پخش میشود.
فروغی در زمان ممنوعالکاریِ پیش از انقلاب جوشکاری و حصیربافی یاد میگیرد و با کارگریِ ساختمان ارتزاق میکند. پس از انقلاب زمانی که به زاهدان تبعید میشود، از طریق حصیربافی گذران عمر میکند.
در پاییز سال ۱۳۵۲ پخش صدای فروغی از رادیو و تلویزیون ممنوع میشود و این مسئله او را منزوی میکند.[7] به گفتهی هومن اژدری، شاگرد فروغی و یکی از هنرمندان نزدیک به او، در سالهای پیش از انقلاب فروغی برای اجرا در مراسمی مربوط به خانوادهی سلطنتی دعوت میشود. فروغی علاقه نداشته است که در این مراسم حاضر شود اما او را به مراسم میبرند. فروغی به پای یکی از بلندپایگان دربار بلند نمیشود و در حین اجرا هم عمداً بیدقت و ضعیف برنامه اجرا میکند. و این مسئله برای او پیامدهایی دارد. به روایت اژدری ــ از زبان فروغی ــ دیگر هیچ کافه و کابارهای اجازه نداشته است که با او همکاری کند.[8] مشخص نیست که این اتفاق در چه سالی رخ داده است. شاید زمستان سال ۵۱ یا شش ماه اول سال ۵۲ باشد، زمانی که فروغی ستارهی مشهوری است و به همین علت برای یکی از مهمانیهای خاندان سلطنتی در نظر گرفته میشود. اما ماجرای دیگری هم هست که فروغی بهطور مشخص در یکی از معدود مصاحبههای پس از انقلابش از آن بهعنوان دلیل اصلیِ یکی از دفعات ممنوعالکاریاش یاد میکند:
«مسعود امینی ترانهای به نام “سال قحطی” سروده بود. آن را نزد من آورد تا اجرا کنم. ترانه بهشدت سیاسی بود. در خانه ترانه را ضبط و اجرا کردیم. یادم هست حتی برای کُر از بچههایی که توی کوچه بازی میکردند استفاده کردم. تا اینکه دوستی این ترانه را از من گرفت تا برای خودش ضبط کند. نمیدانستم و یا توجه نکردم به اینکه هر دوستی، دوست صمیمیِ دیگری هم دارد و این ترانه بدون مجوز پخش شد. وقتی برای استراحت به شهر لاهیجان رفته بودیم در آنجا دانشجویان دانشگاه لاهیجان از من درخواست کنسرت کردند و من هم آنجا با یک گیتار برای دو هزار دانشجو اجرا کردم. در آنجا بود که دانشجویان اجرای ترانهی “سال قحطی” را درخواست کردند و جذابیت موضوع باعث شد که آن ترانه را اجرا کنم، غافل از اینکه ۱۸ نفر از دانشجویان ضبط صوت همراهشان بود. وقتی به تهران برگشتم ساواک احضارم کرد و مدت دو سال ممنوعالصدا شدم و این ممنوعیت از سال ۱۳۵۴ تا ۱۳۵۶ تداوم داشت.»[9] هومن اژدری به زندانیشدن فروغی پیش و پس از انقلاب اشاره میکند. بدیهی است که فروغی نمیتوانست در مصاحبهی فوق دربارهی اتفاقات پس از انقلاب صحبت کند؛ در نتیجه، از زندانیشدنِ پیش از انقلاب هم سخن نمیگوید. به گفتهی اژدری، فروغی در زمان ممنوعالکاریِ پیش از انقلاب جوشکاری و حصیربافی یاد میگیرد و با کارگریِ ساختمان ارتزاق میکند. پس از انقلاب زمانی که به زاهدان تبعید میشود، از طریق حصیربافی گذران عمر میکند.
از پاییز ۱۳۵۲ تا تابستان ۱۳۵۴ فروغی بسیار کمکار میشود که با ماجرای ممنوعالکاریاش در رادیو و تلویزیون بیارتباط نیست. بار دوم هم، به گفتهی خودش، از سال ۱۳۵۴ تا ۱۳۵۶ ممنوعالکار است. جالب اینکه در تابستان سال ۱۳۵۴ مصاحبههایی با رسانهها انجام میدهد که موضوعش اغلب «بازگشت پس از دو سال و نیم»[10] سکوت است. در سال ۱۳۵۶ هم مصاحبههایی انجام داده که موضوعشان بازگشت به عرصهی موسیقی پس از دو سال سکوت است! در واقع، او حدود چهار سال از ۱۳۵۲ تا ۱۳۵۶، یعنی در اوج جوانی و اشتیاق، نتوانسته چندان فعالیت کند. بیتردید اگر فروغی پس از شهرت فزایندهی حاصل از موفقیت چشمگیر ترانهی «نماز» در سال ۱۳۵۱ به روال منطقیِ کارش ادامه میداد باید مثل دیگر هنرمندان آثار بیشتری از او منتشر میشد اما تا حوالی انقلاب فعالیتهای او بسیار اندک و پراکنده است. فرهاد نیز پرکار نبود اما فرهاد بنا به خلق و خوی خود، بیش از سالی یکیدو ترانه اجرا نمیکرد و این روال شخصیتِ هنریاش بود، در حالی که فروغی به فعالیتِ بیشتر علاقه داشت. او از دی ۱۳۵۰ تا دی ۱۳۵۱ در دورهای که چندان هم شناختهشده نبود، شش ترانه منتشر کرد و توقع میرفت که این روال را ادامه دهد اما چنین نشد و بعد از ترانهی «نماز» تا زمان انقلاب اسلامی تنها حدود ۱۰ ترانه خواند.
بسیاری از هنرمندان در ایام انقلاب اسلامی تصور میکردند که اتفاقی مثبت رخ داده است و فعالیت هنری به شکل مطلوبتری انجام خواهد شد. فروغی هم یکی از آنها بود. او در سال ۱۳۵۹ ترانهی مشهور «یار دبستانی من» را برای فیلم «از فریاد تا ترور» خواند، ترانهای که بدل به سرودی اعتراضی شد که در ۴۰ سال اخیر بارها در اعتراضات خیابانی خوانده شده است. هرچند انقلاب اسلامی هنوز جوان بود و هرجومرج و بیقانونی و ابهاماتی وجود داشت اما اجازهی انتشار کاست این ترانه با صدای فروغی صادر نشد. این همان دورانی است که فروغی دوباره پرکار شده اما باز هم متوقف میشود. از زمان انقلاب تا سال ۱۳۶۰ فروغی ترانههای «روسپی»، «کوچه شهر دلم»، «بتشکن»، «قریهی من»، «حُقه/مشدی ماشالا»، «دو تا چشم سیاه داری»، «طلوع خونین»، «طاهره»، «یار دبستانی» و «شیاد» را میخواند. یعنی در دو سه سال به میزان چشمگیری فعالیت میکند. دقیقاً مشخص نیست که فروغی را در چه سالی دستگیر و روانهی زندان و تبعید کردند. اما بهاحتمال زیاد او در سال ۱۳۶۰ دچار ممنوعیت و تبعید میشود. و معلوم هم نیست که دقیقاً به چه علتی دستگیر و تبعید میشود. فارغ از موسیقیِ اعتراضیاش، گروهی دلیل این مسئله را بهائیزاده بودنِ فروغی میدانند اما این موضوع چندان مورد بحث قرار نگرفت. فروغی در اواخر دههی ۱۳۶۰ به تهران باز میگردد. هومن اژدری میگوید که در سال ۱۳۷۲ آگهی آموزش گیتار توسط فروغی را در روزنامه میبیند و اینگونه به سراغش میرود.
بعد از دوم خرداد و در سال ۱۳۷۷ ماجرای کنسرت در کیش و چند اجرا در هتل «آنا» رخ میدهد. این اتفاق سبب میشود که فروغی دوباره نسبت به دریافت مجوز و فعالیت خوشبین شود اما پس از چند سال دوندگی و رفتوآمدِ چند ــ بهاصطلاح ــ تهیهکننده به خانهاش در نهایت به او اعلام میشود که نمیتواند کار کند. بهگفتهی برخی از نزدیکانش بهشکل بسیار توهینآمیزی به او اعلام میشود که این دوندگیها راه به جایی نخواهد برد. آخرین و تنها ترانهای که از او به شکل رسمی در ایرانِ بعد از انقلاب منتشر شد، «میتراود مهتاب» به آهنگسازیِ فردین خلعتبری بود که در سال ۱۳۷۹ برای فیلم «دختری به نام تندر» خوانده شد. در حالی که فریدون فروغی آماده بود تا بعد از نخستین نمایش فیلم در سالن با کت و شلوار و پاپیون به روی صحنه برود از حضورش ممانعت کردند. سرانجام وقتی مُرد، یا به روایتی خودکشی کرد، با این تصورات دستوپنجه نرم میکرد که گروههای امنیتی-اطلاعاتی در مسند تهیهکننده به خانه و زندگیاش نفوذ کردهاند. درست و غلطش دیگر چندان مهم نیست. مسئله این است که زندگیِ این هنرمند به ویرانی گذشت. هنرمند متفاوتی که میتوانست با کمی آسایش آثار بیشتر و بهتری را خلق کند، مدام در کشوقوس سانسور، ممنوعالکاری، بازخواست و بازجویی بود، حتی در دوران پهلوی.
، خودداری از قتل و خونریزی، پایبندی به عهد و پیمان وجود دارد
محمدعلی فروغی که بود؟
سیما طلائی پور
محمدعلی فروغی (زاده ۱۲۵۴ – درگذشته ۱۳۲۱) سرشناس به ذُکاءالملک، روشنفکر، مترجم، ادیب و سخنشناس، فلسفهنگار، روزنامه نگار، سیاستمدار، دیپلمات، نمایندهٔ مجلس، وزیرو نخستوزیر بود.
با محمدعلی فروغی آشنا شوید
محمدعلی فروغی دردشتی، که پس از مرگ پدرش محمدحسین فروغی (ذکاءالملک)، از ادیبان و مترجمان دورهٔ قاجار، لقب ذکاءالملک (ثانی) را دریافت کرد، تحصیلات خود را در رشته پزشکی در دارالفنون آغاز کرد ولی بعد به ادبیات رو آورد و فرهنگستان ایران را تأسیس کرد. وی چند بار وزیر، دو بار نماینده مجلس شورای ملی و یک بار رئیس دیوان عالی تمیز (دیوان کشور) شد. در ۱۳۰۴ پس از تصویب انقراض دودمان قاجار، که خود در آن نقش داشت، کفیل نخستوزیری شد. او نخستین و آخرین نخستوزیر ایران در دوره رضاشاه بود. او همچنین عضویت و ریاست هیئت اعزامی ایران به کنفرانس صلح پاریس (۱۹۱۹) و جامعه ملل را برعهده داشته است.
کودکی پدر و نیاکان محمدعلی فروغی بازرگان بودند و ارباب خوانده میشدند. نیای بزرگش، میرزا ابوتراب، نماینده اصفهان در شورای کبیر مغان و «از فضلا و ادبای بنام بود و تألیفات متعدد داشته است. منجمله کتابی در باب تاریخ و جغرافیای اصفهان به نام “نصف جهان”…». پدربزرگش محمدمهدی ارباب اصفهانی از بازرگانان معتبر اصفهان و بهویژه آگاه در تاریخ و جغرافیا و هیئت بود.
پدرش، محمدحسین فروغی بهعنوان مدیر دارالترجمه و مترجم زبان عربی و فرانسه به وزارت انطباعات و دارالترجمه محمدحسن خان اعتمادالسلطنه وارد شد و بعدها رئیس دارالترجمه، رئیس وزارت انطباعات و مترجم شاه شد. این چکامهسرا و نویسنده زمانه ناصرالدین شاه و مظفرالدین شاه بهخاطر دوستی و همفکری با میرزا ملک خان مدتی نیز تحت تعقیب بود. اما در دوران مظفرالدین شاه با انتشار روزنامه تربیت امکان بیشتری برای نشر افکار و آرای تربیتی و ترویج افکار متجددانه خود پیدا کرد. در این نخستین روزنامه غیردولتی ایران، افکار تجددخواهانه در ستایش از غرب و علمگرایی رخ مینمود. لقب «فروغی» را ناصرالدین شاه با شنیدن شعری که محمدحسین فروغی برایش سروده بود به وی داد. محمدحسین فروغی که در تاریخ، فلسفه و علوم سیاسی دانشور بود، نقش مهمی در تربیت فرزندش محمدعلی داشت.
بسیاری منابع اجداد فروغی را از یهودیان بغداد خوانده اند که به اصفهان آمده و مسلمان شدند.در زمان جنگ جهانی دوم رادیو آلمان نازی بارها به نژاد یهودی فروغی اشاره کرده و او را فردی غیرقابل اعتماد میخواند.
تحصیلات فروغی تحصیلات خود را از پنجسالگی آغاز کرد و ادبیات فارسی و عربی را نزد پدر و آموزگاری به نام مولانا فراگرفت. فروغی در ۱۲۶۸ وارد دارالفنون شد و چون زبانهای خارجی بهویژه فرانسه را خوب میدانست بهعنوان خلیفه مطالب را برای همشاگردیهای خود به پارسی برمیگرداند. در آغاز، در دارالفنون پزشکی و داروسازی آموخت، ولی با دیدن ضعف کادر علمی یا کمبود امکانات پزشکی و ناهمگونی این رشته با ذوقش به فلسفه، ادبیات و تاریخ روی آورد. محمود فروغی، ضمن اشاره به یادداشتهای پدرش، محمدعلی فروغی نقل میکند: «دیدم که طب را به این ترتیب نمیشد یاد گرفت: نه سالن تشریح داریم، نه وسایل امروزی در اختیارمان هست.»افزون بر دارالفنون او به مدرسه صدر، مدرسه مروی و مدرسه سپهسالار نیز رفت و بر دانش خود در فلسفه مشا و اشراق افزود؛ همزمان و با آموختن بیشتر زبانهای فرانسه و انگلیسی، با دیدگاه فیلسوفان اروپایی نیز آشنا میشد. فروغی زندگینامههای فلاسفه غرب را به پارسی برگرداند و این برگردانها بعدها کتاب سیر حکمت در اروپا را شکل داد. فروغی همچنین شاگرد کمالالملک در نقاشی بود و در برابر به وی زبان فرانسه میآموخت.
کار در سال ۱۳۱۲ ق، به استخدام دولت درآمد و مترجم زبانهای فرانسه و انگلیسی وزارت انطباعات شد. فروغی افزون بر این دو زبان روسی و عربی هم میدانست. او «که در ابتدا شغل مترجمی را با اشتیاق پذیرفته بود، پس از مدتی آن را مناسب حال و هوای خویش نیافت؛ زیرا در دارالترجمه هیچگونه وسیلهای که بتواند عطش فهمیدن، بهخصوص فهماندن… او را سیراب کند وجود نداشت»
در آغاز سلطنت مظفرالدین شاه که نوگرایان به ساخت مدرسههای ملی روی آوردند، فروغی معلمی پیشه کرد و در مدرسه ادب به مدیریت یحیی دولتآبادی، مدرسه علمیه به مدیریت مهدیقلی هدایت و دارالفنون به آموزگاری پرداخت.همزمان، با نگارش و برگردان مقالات فلسفی و تاریخی، در انتشار هفتهنامه و روزنامه تربیت و نشر آموزهها و اندیشههای نو، به پدرش یاری میرساند.
هفت سال پیش از پیروزی جنبش مشروطهخواهی، یعنی در سال ۱۳۱۷ ق، مشیرالدولهٔ دوم،مدرسه علوم سیاسی را بنا نهاد. از همان آغاز کار، محمدعلی فروغی به مترجمی و سپس معلمی در این مدرسه میپردازد و برگردانهای او از مهمترین کتابهای درسی به شمار میروند.
بهگفته نصرالله انتظام «هر چهار کتاب درسی که در آن زمان به چاپ میرسید، دو تای آن تألیف و ترجمه محمدعلی فروغی و پدرش بود»؛ کتابهایی چون «اصول علم ثروت ملل یعنی اکونومی پلتیک»، «تاریخ ملل مشرق زمین» و «حقوق اساسی (یعنی) آداب مشروطیت دول». فروغی این کتابها را زمانی که حدوداً ۲۵ ساله بوده به فارسی برگردانده است و سالها بعد در خطابه خود در دانشکده حقوق، کتاب اصول علم ثروت ملل یعنی اکونومی پلتیک را تنها کتاب اقتصاد برگردانده شده به پارسی خواند و نبود کتابی دیگر در این زمینه را غمانگیز دانست. بیشتر این برگردانها از سوی پدر وی بازبینی و ویرایش میشد. دکتر موسی غنینژاد معتقد است که «بهرغم اینکه کتابهای مورد اشاره از منابع فرانسویزبان ترجمه و اقتباس شده و همانند منابع اصلی در واقع آثار آکادمیک و درسی به شمار میروند، اما نظر به تازگی و کیفیت علمی مطالبی که در آنها آمده و اهمیت حیاتی آنها برای ایران در حال غلیان و تحول آن دوران، انتشار آنها را میتوان نقطه عطفی در طرح اندیشههای مدرن سیاسی، اقتصادی در کشورمان به حساب آورد.»
در برگردان کتاب اصول علم ثروت ملل یعنی اکونومی پلتیک از زبان فرانسه، برای بسیاری از واژگان پایهای علم اقتصاد، برابرهایی به پارسی ساخت و برای نخستین بار در ایران، علم اقتصاد را بهصورت روشمند و علمی مطرح کرد. در کتاب «حقوق اساسی (یعنی) آداب مشروطیت دول»، که کمی پس از صدور فرمان مشروطیت به چاپ رسید، برای نخستین بار، مفاهیم کلی حقوق اساسی روشمند و بهسامان مطرح میشوند. یکی از برجستگیهای این کتاب، واژهسازی و معادلیابی در علم حقوق است و در واقع، بسیاری از واژگان جاافتاده حقوق، نخستین بار در این کتاب به کار برده میشوند. جواد طباطبایی، این رسالهٔ فروغی را از نظر فهم مطلب، توضیح اصطلاحات، زبان فارسی شیوا و سرهٔ آن در نوع خود اثری ممتاز میداند. در ادامه این برگردانها و واژهسازیها، فروغی سرانجام فرهنگستان ایران را تأسیس میکند و ریاست آن را نیز برعهده میگیرد. او همچنین رئیس انجمن آثار ملی بود که به تلاش برای نهادینه کردن پاسداری و نگهداری از آثار باستانی ایران میپرداخت.
محمدعلی فروغی پس از درگذشت پدرش (در سال ۱۳۲۵ ق/ ۱۲۸۶ ش) در ۳۲ سالگی به ریاست مدرسه علوم سیاسی برگزیده میشود که رجال و دیپلماتهای زیادی را تربیت کرد و بعدها تبدیل به دانشکده حقوق دانشگاه تهران شد. او همچنین معلم خصوصی احمدشاه بوده است.
مرگ محمدعلی فروغی در سن ۶۵ سالگی، در روز جمعه ۶ آذر ۱۳۲۱ ساعت ۱۵ بعدازظهر بر اثر سکته قلبی در تهران درگذشت و در آرامگاه خانوادگی در آرامگاه ابن بابویه در شهر ری به خاک سپرده شد.
او پیشتر در یادداشتهای شخصی روزانه خود نوشته بود: «فقط تأسفی که از مردن دارم از بابت همین است که دلم میخواهد بدانم کار انسان به کجا میرسد.»
زندگی سیاسی پس از استعفای مستوفیالممالک در ۹ خرداد ۱۳۰۶ فروغی از وزارت جنگ استعفا داد و در ۱۵ تیر ۱۳۰۶ برای برای حل اختلافات مرزی ایران و ترکیه، به سمت سفیر کبیر ایران در آن کشور منصوب شد. وی توانست دوستی دو کشور را تقویت نماید به گونهای که آتاتورک، شاه ایران را به ترکیه دعوت کرد. حبیب یغمایی معتقد است که «فروغی از دوستان و محرمان آتاتورک بود».
در ۱۸ تیر ۱۳۰۷ به عنوان نمایندهٔ ایران به جامعه ملل در شهر ژنو رفت و در کنفرانس خلع سلاح ژنو شرکت کرد و ریاست هیئت نمایندگی ایران در جامعه ملل هم به فروغی سپرده شد. و در جریان دهمین اجلاس مجمع عمومی جامعه ملل به ریاست جامعه ملل برگزیده شد.محسن فروغی، از پدرش محمدعلی فروغی نقل میکند که «وقتی من نماینده اول ایران در جامعه ملل شدم و به کشور سوئیس رفتم، آتاتورک به کلیه سفرا و وزرای مختار مقیم آنکارا گفته بود “بزرگترین شخصیتی که در این مجمع عضویت دارد، فروغی سفیر ایران است. من تاکنون مردی به این جامعی و وطنپرستی و مطلعی ندیدم. کاش مملکت من هم یک فروغی داشت”. شاید همین اظهارنظر آتاتورک باعث شد من در جامعه ملل به ریاست انتخاب شوم. فروغی، در فروردین ۱۳۰۹ به ایران بازگشت و وزارتخانه فوائد عامه و تجارت را به دو وزارت تازه به نامهای وزارت اقتصاد ملی (به سرپرستی خود) و وزارت طرق و شوارع (به سرپرستی تقیزاده) تقسیم کرد. در اردیبهشت ۱۳۰۹ وزارت امورخارجه هم به فروغی واگذار شد. او پس از چندی سرپرستی وزارت اقتصاد ملی را به ادیبالسلطنه سمیعی سپرد.
در ۲۹ شهریور ۱۳۱۲، به فرمان رضاشاه، مخبرالسلطنه هدایت مجبور به استعفا شد و فروغی با حفظ سمت در وزارت امورخارجه، مامور به تشکیل کابینه جدید شد. در دومین دوره رئیسالوزرایی فروغی که تا آذر ۱۳۱۴ ادامه داشت، تیمورتاش وزیر دربار رضاشاه، سردار اسعد بختیاری وزیر جنگ فروغی و محمدولی اسدی پدر داماد فروغی به دستور رضاشاه به کام مرگ رفتند. فروغی نیز پس از واقعه مسجد گوهرشاد، به خاطر شفاعت محمدولی اسدی نایبالتولیه آستان قدس رضوی نزد رضا شاه، از نخست وزیری عزل و تا شهریور ۱۳۲۰ خانهنشین شد.
«فروغی در دوران دوم نخستوزیری خود دست به یک سلسله فعالیتهای فرهنگی زد.تأسیس دانشگاه تهران، تأسیس فرهنگستان ایران، برگزاری جشن هزاره فردوسی با شرکت دهها تن از مستشرقان و ایرانشناسان در مشهد…، تشکیل انجمن آثار ملی برای احیاء فرهنگ ملی ایران به همت او جامه عمل پوشید. تجدید ساختمان آرامگاه حافظ و تعمیر بنای سعدی از دیگر اقدامات فرهنگی او است. ریاست فرهنگستان و انجمن آثار ملی در دوران نخست وزیری اش با خود او بود»
فروغی عضو فرهنگستان، شیر و خورشید سرخ، عضو و رئیس شورای عالی انتشارات و تبلیغات شد. سالهای خانهنشینی فروغی که یکی از پربارترین دوران زندگی فرهنگی او است، به ترجمه، تحقیق، تألیف و سخنرانی در دانشکدهها و مجامع فرهنگی گذشت.
با کنار گذاشتهشدن فروغی از ریاست فرهنگستان، این مؤسسه کمکم به بیراه رفت و فروغی، با هدف آگاهیبخشی به افکار عمومی و جلوگیری از این کژرویها «پیام من به فرهنگستان» را نوشت و به چاپ رساند. «پیام من به فرهنگستان» توسط هانری ماسه ترجمه شد و در ۱۳۱۸ به چاپ رسید.
فروغی همچنین رئیس انجمن آثار ملی بود که با تلاش دانشمندان و رجال آن زمان، برای نگهداری از آثار باستانی در آذر ۱۳۰۴ تأسیس شد. این انجمن «نخستین قدم را برای ساختن آرامگاه فردوسی در توس برداشت و پس از برگزاری جشن هزاره فردوسی، ساختن آرامگاه مذکور تعطیل شد و مجدداً در سال ۱۳۲۳ شمسی دایر گردید… و به برگزاری جشن هزاره ابنسینا و ساختمان آرامگاه وی، ساختمان آرامگاه سعدی، نادر، خیام، و تعمیر آرامگاه عطار و…و انتشار یک سلسله کتب توفیق یافته است.»در پی یورش متفقین به خاک ایران در روز ۵ شهریور ۱۳۲۰، رضاشاه فروغی را احضار مینماید. نخست وزیر وقت علی منصور برکنار میشود و فروغی در جایگاه نخست وزیر مسئولیت مذاکره با متفقین را بر دوش میگیرد.، مذاکره فروغی با اسمیرنوف (سفیرکبیر شوروی) و سر ریدر بولارد (وزیرمختار انگلیس) موفقیتآمیز بود. متفقین، از ایران ضمانتهایی را خواستند که پذیرفته شد. داودیان معتقد است که «فروغی در این دوره حساس تاریخی توانست وظیفه خود را به عنوان یک وطنپرست به خوبی در قبال وطنش ایفا کند. او با درایت و فهم سیاسی بالایی که داشت توانست مملکت را از خطرات بسیاری از جمله اشغال کامل کشور و تجزیه آن به دست متفقین حفظ نماید.» نامه و تلگرافهای سر ریدر بولارد به وزارت خارجه انگلیس، نشان میدهد که چگونه تدبیر و تدبر فروغی از فروپاشی کشور جلوگیری کرده استمثلاً در تلگراف ۱۷ شهریور ۱۳۲۰ مینویسد «من تردید ندارم که روسها کوشش خواهند کرد که شمال ایران را بلشویک مآب کنند».
یا تلگراف تاریخ ۲۱ شهریور ۱۳۲۰ «روسها غنیترین بخش مملکت را اشغال کردهاند. شاید دولت شوروی با گوشه چشمی به ضمیمهکردن بیدردسر شمال ایران به روسیه در زمان آینده، به عمد به آن توجه نشان میدهند».
ایران پس از مهسا امینی؛ سیزده ماه در خون و مرگ و عصیان
عباس رهبری
یک سال از ۲۵ شهریوری که «ژینا (مهسا) امینی» در بازداشت گشت ارشاد جان باخت، میگذرد. در این یک سال دستکم ۵۳۷ شهروند، از جمله ۷۱ کودک و نوجوان با گلولهها، طناب دار و باتومهای نیروهای سرکوبگر جمهوری اسلامی کشته شدهاند. دهها هزار تن طعم زندان، شکنجه و بی دادگاههای جمهوری اسلامی را چشیدهاند. در این یک سال، مقامات ارشد حکومت با دروغ، وعدهووعید و فریب افکار عمومی در دستگاههای پروپاگاندای خود، تعداد معترضان را اندک، آنها را فریبخورده یا اوباش معرفی کردهاند. در مقابل، مقاومت زنان علیه حجاب اجباری و حمایت جوانان به آرمان دادخواهی و آزادی، از آن شهریور تا این شهریور، رنگ و غنای متفاوتی بخشیده است. شهریور ۱۴۰۱؛ نام مهسا رمز شد روز سهشنبه، ۲۲شهریور۱۴۰۱، دختر جوانی که بههمراه خانوادهاش برای مسافرت به تهران آمده بود، در مقابل مترو حقانی در شمال تهران، توسط گشت ارشاد بازداشت شد.
چهارشنبه، ۲۳شهریور اولین زمزمهها از به کما رفتن او در توییتر مطرح شد.پنجشنبه ۲۴ شهریور، تجمعهای جسته و گریختهای در مقابل بیمارستان «کسری» تهران، همانجایی که گشت ارشاد مهسای به کما رفته را به آنجا فرستاده بود، برگزار شد.
انتشار تصویر مهسا بر تخت بیمارستان و با لولههای دستگاه تنفس در دهانش، خشم و غم توامانی را در دل مردم ایران برانگیخت.عصر جمعه۲۵شهریور، با وجود اینکه برادر مهسا به ایرانوایر گفته بود که از ساعت هشت شب روز ۲۳شهریور پزشکان به خانواده مهسا گفته بودند که همهچیز تمام است، با قطع کردن دستگاهها، ژینا (مهسا) امینی جان باخت. گزارشهای شاهدان عینی از شروع تجمعات در خیابانهای اطراف بیمارستان کسری و استفاده نیروهای امنیتی از باتوم و گاز اشکآور بود.۲۶شهریور، پیکر مهسا با حضور شهروندان و زنان سقزی معترض در آرامستان «آیچی» سقز به خاک سپرده شد.
شعار «ژن ژیان آزادی» و زنانی که روسریهایشان را در هوا میچرخنداند، از اصلیترین نمادهای خلق شده توسط معترضان در این شهر بود. تصویری از سنگ مزار مهسا منتشر شد که در آن به کردی نوشته شده بود: «ژینا جان تو نمیمیری، نامت رمز شد.»اولین گزارشها از شلیک به معترضان در روز ۲۸ شهریور منتشر شد. «فواد قدیمی»، شهروند ۴۰ ساله اهل دیواندره و پدر دو فرزند، نخستین جانباخته اعتراضات «زن زندگی آزادی» شد.۲۹، ۳۰ و ۳۱ شهریور؛ هزاران تن در شهرهای مختلف ایران در اعتراض به قتل حکومتی مهسا امینی به خیابانها آمدند. در مقابل نیروهای حکومت با اسلحه جنگی، شاتگان، باتوم و تمامی ابزار سرکوب، شهروندان معترض را سرکوب کردند.نوجوانانی چون «نیکا شاکرمی» و «سارینا اسماعیلزاده» و زنان جوانی چون «حدیث نجفی» که با خشنترین روشها به قتل رسیدند، ازجمله کشتهشدگان این چند روز آخر شهریور هستند.در مقابل، درحالیکه ماموران سرکوب حکومت در خیابانها مردم معترض را به قتل رسانده و هزاران تن را بازداشت و شکنجه میکردند، دستگاه پروپاگاندای حکومت هم با پوشش گفتههای مقامات مبنیبر بیمار بودن مهسا امینی و وعدهووعیدهای مقامات ارشد و تماس «ابراهیم رئیسی» برای عرض تسلیت به خانواده مهسا، تلاش داشتند واقعیت را وارونه نشان دهند.
اما پدر ژینا، «امجد امینی»، روز ۲۷شهریور در گفتوگویی با روزنامه «هممیهن»، با رد ادعای مقامات جمهوری اسلامی مبنیبر بیماری دخترش گفت: «ژینا هیچ بیماریای نداشته و کسانی که میگویند او صرع یا بیماری زمینهای داشته، دروغ میگویند، بیشترین بیماریای که داشته سرماخوردگی بوده. همه اینها را از خودشان درآوردهاند.» مهر خونین ۱۴۰۱؛ مقاومت در خیابان، مدرسه و دانشگاه اول مهر، درحالیکه مدارس و دانشگاهها بعد از دو سال تعطیلی بهدلیل همهگیری ویروس کرونا بازگشایی میشد، این ساحتها به عرصههای جدیدی برای مبارزه علیه استبداد تبدیل شد.
تصاویر و ویدیوهای بسیاری از اعتراض مدنی دانش آموزان، بهویژه دانشآموزان دختر در مدارس منتشر شد که با تجمع، درآوردن روسری و سر دادن شعار زن زندگی آزادی، پاره کردن عکس خامنهای و خمینی از کتابهای درسی و آتش زدن آن، اعتراض میکردند. در مقابل، گزارشهای بسیاری نیز از ورود نیروهای امنیتی به مدارس، تهدید، بازداشت و آزار دانشآموزان منتشر شد. تا جاییکه در پی حمله نیروهای امنیتی به مدرسه «شاهد» در اردبیل، «اسرا پناهی»، دانشآموز این مدرسه در اثر خونریزی ناشی از ضرب و شتم ماموران سرکوبگر جان باخت. اگرچه حکومت سعی کرد با پخش ویدیوی از عموی اسرا، در دو روایت مختلف علت مرگ او را «ایست قلبی» و «خودکشی» اعلام کند و برادر او را نیز به گروگان گرفت، ولی بعدا «علی دایی»، ستاره فوتبال ایران و جهان، تایید کرد که اسرا به دست ماموران حکومت کشته شده است.در عینحال، هر روز اعتراضات از دهها دانشگاه ایران آغاز میشد و بعدازظهر به صحن خیابان کشیده میشد.هشتم مهر، جمعه خونین زاهدان: در پی تجاوز یک فرمانده انتظامی در چابهار به یک دختر ۱۵ ساله، نمازگزاران اهل سنت در مصلی مسجد مکی زاهدان و شهروندان بلوچ در خیابانهای اطراف این شهر، اعتراض کردند. در عوض، ماموران حکومت با به رگبار بستن صحن مصلی و خیابانهای اطراف دستکم ۱۰۸ نفر را از کودک و نوجوان و مرد و زن به قتل رساندند.سپاه در ابتدا مدعی شد که گروه «جیش العدل» به سوی مردم شلیک کرده، ولی وقتی مشخص شد تیراندازی از پشت بام کلانتری شماره ۱۶ زاهدان بوده. حکومت مدعی شد که معترضان قصد حمله به کلانتری شماره ۱۶ شهر زاهدان را داشتند و بههمین دلیل بهسمت آنها شلیک شده است. اما شاهدان عینی و سازمانهای حقوقبشری بلوچ، این روایت را مردود دانسته و تاکید کردند که مردمی که برای نماز آمده بودند به رگبار بسته شده و معترضان در خیابان نیز همگی برای اعتراض مسالمتآمیز آمده بودند. دهم مهر، «خدانور لجهای»، جوان ۲۷ ساله بلوچی که قبلا بهخاطر مقاومت در مقابل یک نیروی بسیج، بازداشت و در کلانتری تشنهلب به یک میله بسته شده بود، دراثر اصابت گلوله به کلیهاش، جان باخت. رقص خدانور و شور زندگی او، بعدها به نمادی برای مقاومت مدنی مردم ایران تبدیل شد.۱۰مهر، در تهران نیز به دانشگاه صنعتی شریف حمله شد. دانشجوها که پس از روزها مقاومت در دانشگاه بسط نشسته بودند، با همکاری مسوولان دانشگاه و نیروهای امنیتی، بهشدت مورد ضربوشتم قرار گرفتند. تنها در آن روز، دهها دانشجو در دانشگاه شریف با خشنترین رویه بازداشت شدند. گزارشهایی از تیراندازی نیروهای امنیتی در دانشگاه نیز منتشر شد.۲۳ مهر، آتشسوزی در زندان اوین: درحالیکه خیابانهای دهها شهر ایران در التهاب اعتراضات ضدحکومتی بود، شنبه ۲۳مهر۱۴۰۱، شاهدان عینی از شنیده شدن صدای انفجار و دیده شدن دود ناشی از آتشسوزی در زندان اوین خبر دادند. همانزمان منابعی به «ایرانوایر» گفته بودند که دستکم ۱۳ تن از زندانیان با گلوله ماموران زندان جان باختند.«غلامحسین محسنی اژهای»، رییس قوهقضاییه جمهوری اسلامی اما، مدعی شد که آتشسوزی زندان اوین کار «عوامل دشمن» است. ۳۰ مهر، تجمع بزرگ برلین با شعار «وقتش رسیده»: از زمان قتل حکومتی ژینا امینی، ایرانیان بسیاری در اقصی نقاط جهان در حمایت از هموطنان خود در داخل ایران اعلام کرده بودند. اما، با فراخوان «حامد اسماعیلیون»، از خانوادههای دادخواه هواپیمای اوکراینی و سخنگو وقت انجمن این خانوادهها، دهها هزار ایرانی و شهروندان سایر کشورهای اروپایی در حمایت از خیزش «زن زندگی آزادی» در برلین تجمع کردند. گفته میشود که این بزرگترین تجمع اعتراضی شهروندان یک کشور در دیاسپورا در طول تاریخ مدرن بوده است.
آبان ۱۴۰۱؛ چهلم کشته شدگان شهریور و سومین سالگرد آبان ۱۳۹۸۴ آبان، چهلم ژینا امینی: تصاویر تجمع گسترده، بسته شدن جاده آرامستان آیچی و ویدیوهایی از شعار دادن شهروندان علیه حکومت، این روز را به یکی از به یاد ماندنیترین روزهای خیزش انقلابی «زن زندگی آزادی» بدل کرد.۱۲ آبان، چهلم حدیث نجفی: چهلم حدیث نجفی، زن جوانی که در مهرشهر کرج به دست ماموران سرکوبگر کشته بود، در کرج برگزار شد. تجمعهای اعتراضی شهروندان در خیابانهای اطراف آرامستان مهرشهر کرج بهسرعت با مداخله ماموران امنیتی به خاک و خون کشیده شد. در این روز، دهها تن در اقصی نقاط ایران، از جمله در کرج، با گلوله ماموران سرکوبگر کشته شدند، از آن جمله میتوان به «محمود کشوری»، «مهرشاد شهیدی»، «مهسا موگویی»، «غزاله چلابی»، «حسینعلی کیاکجوری» و «بهنام لایقپور» اشاره کرد.۱۲ آبان: حکومت مدعی شد که یک بسیجی بهنام «روحالله عجمیان» نیز در «بهشت سکینه» کرج بهدست معترضان کشته شده. بعدها، بیش از ده تن، ازجمله یک کودک در ارتباط با این پرونده در معرض احکام سنگین زندان و اعدام قرار گرفتند. قوهقضاییه، «محمد مهدی کرمی» و «محمد حسینی» از معترضان بازداشت شده در این روز را به بهانه قتل عجمیان، اعدام کرد.۲۴، ۲۵، ۲۶ آبان، یادبود آبان خونین ۱۳۹۸: در طی فراخوانهایی برای تجمع در دهها شهر ایران، شهروندان برای بزرگداشت یاد کشتهشدگان آبان ۱۳۹۸ به خیابانها آمدند. گزارشها از کشته شدن دهها شهروند کرد در شهرهای مختلف کردستان از جمله مهاباد، بوکان، سقز، سنندج و دیواندره خبر میداد.
«کیان پیرفلک»، کودک ده سالهای که در ایذه در خودرو و بههمراه پدر و مادر و برادر کوچکترش به رگبار بسته شد، روز ۲۵ آبان جان باخت. انتشار تصویر پیکر کوچک و بیجان او در میان انبوهی از یخ، پرده از جنایت ربودن پیکر کشتهشدگان توسط نیروهای امنیتی برمیداشت. سخنرانی تاثیرگذار مادر او، «ماهمنیر مولاییراد» در مراسم خاکسپاری این کودک و رد روایت حکومت مبنیبر حمله نیروهای نزدیک به «مجاهدین خلق» از سوی او و سایر اعضای خانواده، نام کیان را جاودان کرد.کشتار روزهای آخر آبان در کردستان: روزهای ۲۸، ۲۹ و ۳۰ آبان با حمله نیروهای سپاه به شهرهای استان کردستان، کرمانشاه و برخی شهرهای کردنشین استان آذربایجان غربی، جان دهها شهروند را گرفت. مهاباد، جوانرود و بوکان شهرهایی بودند که به گواه شهادت شاهدان عینی، مقاومت مردم با دست خالی و سنگ از سوی سپاه پاسداران به خاک و خون کشیده شد.
آذر ۱۴۰۱ در خون، اعدام، اعتصاب و اعتراضهمزمان با فراخوان اعتصاب و اعتراض در سقز، شهر مهسا امینی و دهها شهر دیگر ایران برای ۱۴، ۱۵ و ۱۶ آذر، تلاشها برای بازداشت معترضان، فعالان مدنی و شهروندان عادی افزایش یافت.بازار اغلب شهرهای ایران در این سه روز، بهطور کامل تعطیل بود. گزارشها حاکی از این بود که تنها هشت استان در اعتصاب سراسری این سه روز در میانه آذر شرکت نداشتند.
۱۷آذر، اعدام محسن شکاری: قوهقضاییه جمهوری اسلامی سحرگاه ۱۷آذر، «محسن شکاری»، جوان تهرانی معترض را اعدام کرد. او در روندی کاملا غیرانسانی و ناعادلانه و درحالیکه حتی قوهقضاییه منتظر درخواست اعاده دادرسی او هم نشده بود، ظرف مدت ۷۴ روز بعد از بازداشت و برای زهر چشم گرفتن از معترضان، اعدام شد.
۲۱ آذر، اعدام مجید رضا رهنورد: «مجیدرضا رهنورد»، کشتیگیر مشهدی بود که کمتر از یک ماه بعد از بازداشت در خیابان حر عاملی مشهد، بهاتهام قتل دو مامور بسیجی، در «ملاعام»، اعدام شد.
ویدیویی از او با دست شکسته منتشر شد که نشان میداد شکنجه شده و با چشمبند میگفت دوست ندارم سر مزارم گریه و زاری کنند، سر مزارم شادی کنند و آهنگهای شاد پخش کنند.
دی ۱۴۰۱؛ دو اعدام و مبارزه علیه اعدام بیشتردر دی، درحالیکه اعتراضات از خیابان به پشت بامهای خانهها و شعاردهیهای شبانه تبدیل شده بود، روز ۱۷ دی و در میانه اعتراضات گسترده مردمی برای توقف احکام اعدام صادر شده، محمد مهدی کرمی و محمد حسینی اعدام شدند.محمد حسینی بعدا به نماد مظلومیت تبدیل شد و بسیاری از کاربران شبکههای اجتماعی در همدلی با بیکسی او و اینکه پدر و مادر و خواهر و برادری نداشته، خود را خواهر و برادر او خواندند. «ماشالله کرمی»، پدر محمدمهدی همانطور که بر سر مزار فرزندش میرفت، بر مزار محمد حسینی نیز حاضر شد.
بهمن ۱۴۰۱؛ دروغی به نام «عفو»درحالیکه حکومت بابت اعدامهای غیرقانونی شهروندان معترض تحت فشار بود و از سوی تلاش میکرد، رابطه بهشدت تخریب شده خود را با غرب بر سر مساله هستهای بهبود ببخشد، قوهقضاییه جمهوری اسلامی در بخشنامهای از «عفو» هزاران بازداشتی اعتراضات خبر داد.
صدها تن از شهروندان معترض بازداشت شده تحت این بخشنامه با قرار منع تعقیب، از زندان آزاد شدند، ولی این آزادی در گرو امضای تعهدنامهای بود که در آن از بازداشتیها میخواستند در آینده در هیچ اعتراضی شرکت نکنند. اگرچه بسیاری آن را امضا نکردند، ولی بازهم قوهقضاییه آنها را آزاد کرد و با تبلیغات گسترده، آن را «عفو رهبر» جمهوری اسلامی در آستانه سالگرد «پیروزی انقلاب اسلامی» خواندند.همزمان در بهمن، گزارشهای بسیاری از مسمومیت دانشآموزان دبیرستانهای ایران، بهویژه دبیرستانهای دخترانه منتشر میشد. نگرانی عمومی از این وضعیت، خانوادههای نگران را به اعتراض در مقابل ادارههای آموزشوپرورش واداشت.اسفند ۱۴۰۱؛ روز جهانی زن و اعتراض برای دانشآموزان۱۶ اسفند، معلمان ایران در بیش از ۲۰ شهر با تجمع در مقابل ادارههای آموزشوپرورش، خواستار رسیدگی به مسمومیتهای سریالی دانشآموزان در مدارس ایران شدند.
۱۷ اسفند، روز جهانی زن با فراخوان تجمع فعالان زن و تجمعهایی در شهرهای مختلف برگزار شد. ویدیوهایی که ازجمله کانال صنفی معلمان و کانال شورای هماهنگی تشکلهای فرهنگیان ایران منتشر کردهاند، نشان میداد که گروههایی از زنان در هفت حوض نارمک و خیابان ستارخان تهران، گوهردشت کرج و همچنین در شهر رشت، با شعارهایی مثل «زن، زندگی، آزادی» تظاهرات کردند.۱۹ اسفند، منشور همبستگی و سازماندهی برای آزادی، موسوم به «منشور مهسا» از سوی شش چهره سرشناس سیاسی، حقوقی، مدنی و حقوقبشری منتشر شد. این منشور اما، بعدا با خروج حامد اسماعیلیون و بعدتر خروج چهار عضو دیگر، از هم پاشید.بهار و تیر ۱۴۰۲؛ نافرمانی مدنی در تعطیلات نوروز از اول تا پایان تعطیلات نوروز، هر روز ویدیوهای مختلفی از رقص، سرپیچی از پوشیدن حجاب اجباری و مقاومت زنان در مقابل نیروهای امر به معروف حکومت در شهرهای مختلف ایران منتشر میشد.
همزمان با گرم تر شدن هوا و رسیدن بهار، شهرهای مختلف ایران بیشتر از قبل شاهد حضور زنانی بودند که علیه تبعیض حجاب اجباری، مقاومت میکردند. ۲۹ اردیبهشت، اعدام «بچههای ایران»: قوهقضاییه جمهوری اسلامی، برخلاف روال معمول که در طول روزهای هفته چوبههای دار را برپا میکنند، سحرگاه روز جمعه ۲۹اردیبهشت۱۴۰۲، «صالح میرهاشمی»، «سعید یعقوبی» و «مجید کاظمی»، سه معترض اصفهانی را در ارتباط با پرونده پرابهام «خانه اصفهان» اعدام کرد. بعد از آن، برادر یکی از معترضان اعدام شده را بازداشت کرد و پیکر این سه را ربود و در سه گورستان دور و جدا از هم، به غریبانهترین شکل ممکن دفن کرد. اعدامها در میان روزها و هفتهها مخالفت و تلاش مردم برای توقف حکم اعدام این شهروندان انجام شد.
۲۱خرداد۱۴۰۲، تولد ده سالگی کیان در ایذه و چندین شهر جهان: درحالیکه کیان پیرفلک در ۲۱خرداد باید ده ساله میشد، به ابتکار مادرش جشن تولید برای او در ایذه بر سر مزارش و چندین شهر دنیا، ازجمله استانبول و تورنتو برگزار شد.
همانزمان، ماموران امنیتی، «پویا مولاییراد»، پسرعمو ماهمنیر، مادر کیان را به شلیک مستقیم به قتل رساندند. دستگاه پروپاگاندای حکومت ابتدا اعلام کرد که او قصد زیر گرفتن ماموران پلیس را داشته، ولی این روایت بعدا در گفتوگو یک منبع مطلع، رد شد.مادر کیان از آن زمان حتی در صفحه اینستاگرام خود نتوانسته فعالیت کند. قبلا منبعی گفته بود که ماموران امنیتی ماهمنیر را تهدید کرده بودند که همسر و پسرش را میکشند.در این چهار ماه، بسیاری از بازداشتیهای سابق اعتراضات دوباره بازداشت، احضار و تهدید شدند تا در تجمعات سالگرد مهسا امینی شرکت نکنند.
مرداد ۱۴۰۲؛ دادخواهی در عاشورا، بازداشت و احضار خانوادههای دادخواه. با آغاز روزهای عزاداری برای امام سوم شیعیان، دستههای عزاداری به مکانی برای اعتراض بدل شدند. با اجرای سود «از خون جوانان وطن لاله دمیده» از سوی یک گروه عزاداری برای «غزاله چلابی»، از کشتهشدگان اعتراضات در مازندران، این گروه از سوی ماموران امنیتی تحت فشار قرار گرفتند تا بگویند اجرایشان ربطی به اعتراضات نداشته است. همزمان در اواخر مرداد، با نزدیک شدن به سالگرد اعتراضات سراسری به قتل حکومتی مهسا امینی، بسیاری از خانوادههای دادخواه این اعتراضات، احضار، بازداشت و تحت فشار قرار گرفتند. بازداشت «ماشالله کرمی»، پدر محمدمهدی و همه اعضای خانواده «حنانه کیا» و خانواده «ابوالفضل آدینهزاده»، از آن جمله است. شهریور ۱۴۰۲؛ فشارها بر خانواده «دختر ایران»، مهسا درحالیکه منابع مطلعی به ایرانوایر گفته اند که فشارها بر خانواده ژینا (مهسا) امینی بسیار زیاد شده و آقای امینی هرجا که میرود یک سمند سفید بهدنبال اوست، پدر مهسا در گفتوگویی با صدای آمریکا گفت که خانواده مراسم سالگرد او را بر سر مزارش برگزار میکنند.او همچنین در متنی که در صفحه اینستاگرام خود منتشر کرده، بر برگزاری این مراسم «مذهبی و سنتی» بر سر مزار دخترش تاکید کرده است.
این درحالیست که روز ۱۴شهریور، «صفا عائلی»، دایی مهسا بازداشت شد. فشارها بر این خانواده، حاکی از وحشتی است که حکومت از برگزاری مراسم سالگرد مهسا دارد؛ دختری که یک بار گفتند صرع داشته، یک بار گفتند بیماری زمینهای داشته و هیچوقت قتل او را در بازداشتگاه وزرا برعهده نگرفتند و برای برعهده نگرفتنش، جان ۵۳۷ تن دیگر، از جمله ۷۱ کودک را نیز گرفتند و حالا ارمیتا گراوند قربانی جدید گشت ارشاد و مهسایی دیگر و تا زمانیکه همه با هم کتحد نشوند این سیکل ادامه دارد….
۴۵ سال جنایت های جمهوری اسلامی ایران علیه بهائیان در ایران
پانیذ تراب نژاد
همانطور که در میانمار و هند و برخی مناطق دیگر دنیا که تعصبات کور حاکم است، مسلمانان مورد سرکوب و جنایت قرار گرفته و میگیرند؛ در جمهوری اسلامی ایران نیز ظلم و قتل دینی علیه هموطنان خداباور بهایی از ابتدای پیروزی انقلاب اسلامی ایران آغاز شد.
آزار و سرکوب بهائیان در ایران از آغاز ظهور این آئین در ایران آغاز شد اما با سر برآوردن جمهوری اسلامی، اشکالی نظاممند و مورد حمایت حکومت به خود گرفت. در سالهای آغازین انقلاب جامعه جهانی از موج اعدام بهاییان در زندانهای ایران چندان مطلع نبود اما با تلاش پیوسته نهادهایی همچون جامعه جهانی بهائی، توجه سازمان ملل و دیگر نهادهای بینالمللی به وضعیت بهائیان در ایران جلب شد.
قانون اساسی جمهوری اسلامی سه دین مسیحیت، زرتشتی و حتی یهودیت (به رغم رفتارش و تبلیغاتش علیه آنچه رژیم صهیونیستی مینامد) را به رسمیت میشناسد؛ هر چند برای آنها حقوق برابر با مسلمان شیعه قائل نمیشود. اما وجود مذهبی به نام بهائیت که حدود ۱۶۰ سال پیش بنیان نهاده شد، در تضاد با باوری است که اسلام را آخرین دین الهی میداند. در دهه ۱۳۶۰ خورشیدی دادگاههای انقلاب دادگاههای نمایشی و اعدام بهاییان را برعهده گرفت.
پس از آن، در سال ۱۳۷۰، «رینالدو گالیندو پل»، گزارشگر ویژه سازمان ملل متحد، با افشای فرمانی محرمانه به امضای آیتالله خامنهای آن را منتشر کرد. در این نامه که تاریخ ششم اسفند ۱۳۶۹ بر آن درج شده، شورای عالی انقلاب فرهنگی پیشنهاداتی را برای سرکوب بهائیان و «مسدود کردن راه ترقی و توسعه آنان» ارائه کرده و رهبر جمهوری اسلامی در زیر آن نوشته است: «مصوبه شورایعالی محترم کافی بنظر میرسد.» در دهه ۱۳۶۰ بیش از ۲۰۰ بهائی در ایران اعدام شدند و دستکم هزار نفر از آنان به زندان افتادند. امروز نیز بهائیان همچنان بدون دلیل به جرائمی متهم و بازداشت و زندانی میشوند. آنها اجازه تحصیل در دانشگاهها و مراکز عالی هم ندارند؛ از مشاغل خود اخراج میشوند؛ مجوز تجارت و کار به آنها داده نمیشود؛ شرکتهایشان بسته میشود؛ به طور دائم هدف بدگویی و نفرتپراکنی رسانههای حکومتی هستند؛ حتی قبرهایشان مورد هتک حرمت قرار میگیرد.بهائیان یک جامعه مسالمتآمیز و متعهد به اصول انسانی اساسی هستند. عقاید و معتقدانههای آنها مبتنی بر اصولی همچون تعالی انسانی، تسامح، و صلح میباشند. اما از زمان تأسیس جمهوری اسلامی ایران، بهائیان مورد تبعیض نژادی و مذهبی قرار گرفتهاند.
آنها به خاطر اعتقادات مذهبی خود با شکنجه، زندان، و حتی اعدام مواجه شدهاند. در چارچوب حقوق بشر بینالمللی، آزادی مذهبی حق اساسی هر انسان است. از این رو، جنایتهایی که بر علیه بهائیان انجام میشود، به نقض اساسی این حق اشاره دارند.
تجاوز به حقوق انسانی و تبعیض علیه بهائیان تنها تناقض با اصول حقوق بشر نیست، بلکه نمایانگر نادرستیهای عمدهای در سیاستهای اجتماعی و حکومتی ایران میباشد.
بهائیان در ایران بیش از ۱۷۰ سال به جرم اعتقادات مذهبی خود با سختیها و تبعیضهای روزافزونی مواجه شدهاند. این تبعیضها به شکلهای مختلفی شامل مصادرهی داراییها، زندان، شکنجه، و حتی اعدام شدن اعضای این جامعه را در بر داشته است.دو دهه است که به دنبال فشارهای بینالمللی، جنایاتی مانند اعدامهای علنی گویا متوقف شده ولی ظلمی که چندان کمتر از نسلکشی نیست یعنی پروژه فشار به منظور اخراج ایرانیان بهایی از کشور و آواره کردن آنان کماکان ادامه دارد.حکومت سرکوبگر اسلامی ایران از۴۵ سال پیش تا کنون با هدف دست برداشتن این اقلیت دینی از اعتقاد خود به ایجاد رعب و وحشت از طریق تخریب یا سوزاندن منازل، نابود کردن مزارع و باغات بهائیان، تخریب یا تعطیل کردن مغازه های بسیاری از آنان در شهرهای مختلف، مجبور کردن تجار مسلمان به قطع ارتباط تجاری با بهاییها، ممنوع کردن فعالیت اقتصادی چندین واحد بزرگ صنعتی و کشاورزی متعلق به این اقلیت مذهبی، تعطیل کردن بسیاری از مراکز تحصیلی و آموزشی، اخراج دانشجویان بهایی از دانشگاهها، زندانی کردن تعداد زیادی از بهائیان در همه این سالها و امثال این اقدامات قرون وسطایی و جنایتبار دست زده است. در یکی دو دهه ابتدای حکومت، داعشیان شیعی نیز بیش از ۲۰۰ نفر که مشخصات همگی موجود است به جرم بهایی بودن اعدام شدند و همچنین مستندات قتلهای پنهانی و خانهسوزیها و شکنجههایی که به اصطلاح «خودسر» و آتش به اختیار بوده نیز تدوین شده است.
در سال ۸۷ هفت نفر که امور جاری زندگی این اقلیت را در ایران مدیریت می کردند بازداشت شده و هر کدام ۱۰ سال حبس را تحمل کردند و قابل توجه اینکه در همان زمان و پس از تحقیقات طولانی امنیتی و قضایی، در مکاتبات درونی نظام اعلام شد که فعالیت بهائیان مصداق جاسوسی نیست. اکنون شرمآور است که به رغم تایید درونی فوق اما یک نهاد امنیتی در بیرون و خطاب به مردم، اعلام کرد که اینها جاسوس اسرائیل هستند.
این نهاد واقع شدن مقبره موسس این دیانت در اسرائیل را بهانه کرده است در صورتی که به خوبی میداند رژیم صهیونیستی اسرائیل فقط ۷۴ سال است بوجود آمده اما پیشوای بهائیان نزدیک به ۱۴۰ سال پیش که آن سرزمین، فلسطین نام داشت و پیشتر به آنجا تبعید شده بود همانجا فوت کرده است.
همچنین شورایی به نام بیتالعدل متشکل از منتخبین بهائیان کشورهای مختلف، نهاد رهبری پیروان این دین است و طبیعتاً در همان سرزمینی که مقبره رهبر اولیهشان و زیارتگاه بهائیان جهان است قرار دارد. حکومتیان ۴۵ سال است به بهانه این سکونتها و بدون اینکه هیچ اشارهای به قرینههای زمانی و مکانی داشته باشند و همچنین بدون ذکر اطلاعات مستند تاریخی به مردم، درصدد انحراف افکار عمومی و القای بدبینی در مورد ارتباط ویژه بین رژیم فعلی اسرائیل و بهائیان هستند.به نظر میرسد تشدید ضربات دولت نژادپرست صهیونیستی به مراکز حساس جمهوری اسلامی باعث عصبانیت حکومت شده ولی از آنجایی که مقابله به مثل با اسرائیل، هزینهی سنگینی برای نظام خواهد داشت، نهاد امنیتی به مانور تبلیغاتی و خود را برتر از نهادهای امنیتی اسرائیل نشان دادن، روی آورده تا به طرفداران خود روحیه بدهد. این رویه همه حکومتهای استبدادی در طول تاریخ بوده که قدر قدرتی خود را نمایان کنند کما اینکه در سدههای پیشین هم توهم آنان چنین سروده شده بود :
گر بر سر خاشاک یکی پشه بجنبد
جنبیدن آن پشه عیان در نظر ماست
قهرمان نماییها و لاف زدنهای مسئولان جمهوری اسلامی موجود مدتها است مورد بیتوجهی مردم آگاه ایران قرار دارد اما متاسفانه در این اتفاقات، تعدادی از هموطنان شریف و میهن دوست و خانوادههای آنان هستند که مورد ستم واقع شده و به هر بهانه ای، محرومیت های مضاعفی بر حقوق انسانی خود را تحمل میکنند.
جنایتهای علیه بهاییان نمونهای از نابرابری و ناعدالتی در جامعه ایران میباشد که باید به شدت محکوم شود،در این ارتباط، مسئولیت فعالان حقوق بشری دو چندان است که از حقوق ایرانیان بهایی و همه اقلیت های مذهبی و قومی کشور و نیز دگراندیشان دفاع کنند. جا دارد که شورای حقوق بشر سازمان ملل متحد نیز به منظور آزادی فوری بازداشت شدگان و نیز پایان یافتن تبعیض ها و فشارهای متعدد بر شهروندان بهایی، اقدامی عاجل به عمل آورد.
صاحب این نامه زنده در آتش سوزانده شد …
نسرین جهانی گلشیخ
*نامهی تاریخی جوردانو برونو به پاپ كِلِمِنت هشتم*
عالیجناب پاپ كِلِمِنت؛ جانشینِ “خودخواندهی” مسیح!
١. از این كه به شما نامه مینویسم خوشحالم، اما میدانم که این شادی پایدار نیست؛ زیرا بهزودی عقوبتِ آنرا كه حداقل حبس است، خواهم دید.
٢. شگفتا كه به خدا میتوان نامه نوشت اما به شما نمیتوان! پس من با نگارش این نامه به خودكشى دست زدهام.
٣. متأسفم از اینكه باید شما را “جانشین مسیح” خطاب كنم؛ هرچند با قیدِ “خودخوانده!” بهراستی شما كجا و خدا و مسیح و دین كجا؟
٤. من مردِ مناظرهام و به مناظره دعوتتان میكنم تا انحراف و ستیزتان با مسیح را اثبات كنم. اما میدانم كه به این مناظره تن نمیدهید؛ به این بهانه كه شأنی برای خود قائل هستید فراتر از شأنِ مسیح! و آن شأنِ كذایی، از مناظره با چون منی بازتان میدارد. آن شأن بقدری مغرورتان ساخته كه میترسم حتی این نامه را هم نخوانید.
به اصل مطلب میپردازم:
٥. شایع كردهاید كه من به جرم ترویج اندیشههای “كالون” و “لوتر” و انكار تثلیث و تحسین و تأیید “هیئت كوپرنیكی” از دین مسیح خارج و مرتد شدهام. هراسی نیست. “ارتداد” رویگرداندن از بندگی خداست نه انكار آنچه در انجیل و موعظهها و خطابههای شما و گماشتگانتان در كلیساها روز و شب برای عوامالناس خوانده و گفته میشود.
٦ . بدبختانه گویا شما و گماشتگانتان باورتان شده كه آنچه بهنام دین به مردم القا میكنید، دین است. مَثَلی هست كه دروغگو در اثر كثرت دروغگویی، خودش هم سرانجام دروغ خود را باور میكند. وقتی خودِ شما دروغهایتان را باور كردهاید، دیگر چه امیدی به مردم سادهدل و عوام است كه حقیقتِ دین را دریابند؟
٧ . سالهایی كه ساكن صومعه بودم، میشنیدم كه روحانیون در خلوتِ خویش وقتی سرخوش بودند، میگفتند:
“یك مریدِ خَر بِه از یك دهِ ششدانگ!”
میپنداشتم اینرا به شوخی میگویند؛ اما بعدها دریافتم كه برای ادامهی حیات در كسوتِ روحانیت، باید بهدنبال جذب این مریدها باشم تا بتوانم به حیاتِ كلیسا و دین كمك كرده باشم!
٨. چیزی نگذشت كه از صومعه گریختم. در حقیقت از خدایی كه پایداریِ دین خود را بر حماقت، جهل و نیرنگ عوامالناس قرار داده بود، بیزار و گریزان شدم. در حقیقت، از خدای شما عالیجناب پاپ و گماشتههای كلیسایتان گریختم.
٩ . اما خدایی كه در بیرونِ صومعه به او دست یافتم و او را شناختم، خدایی است كه در همهی ذراتِ این عالم، وجود و حضور دارد و ازجمله در صورتِ ناسوتیِ هستی كه مشهودِ ماست، تجلّی كرده است.
١٠. خدایی كه در بیرونِ كلیسا حضور دارد، خدایی متنفر از دروغ است. خدایی است كه روحانیان را به رسمیت نمیشناسد و آنانرا به خاطر دریافت پول از مردم در آخرت مجازات خواهد كرد. و چه زیبا و باشكوه است روزی كه مردمِ پاكدل و درستكار روانهی بهشت شوند و شما روحانیان در آتش قهر خدا بسوزید!
١١ . این خدا بسیار بزرگتر، مهربانتر و بخشندهتر از خدای شما روحانیان است. خدای شما روحانیان كه او را در كلیسا میپرستید كسی نیست جز شیطان.
١٢. شما هیچ شاخصی را برای سنجشِ اعمالِ خود به رسمیت نمیشناسید. خود را “عینِ عدل” میدانید. آیا مسیح هم این چنین بود؟ یقین دارم مسیح هم اگر امروز در كنار من بود، مرتد میشد؛ زیرا از دیدن شما كه به جای او نشستهاید مطلقاً به انكارِ مسیحیت میپرداخت و شاید هم از نبوتِ خویش شرمسار و پشیمان میشد!
١٣. روزی كه شیطان در كاخ شما به هیجان آمد و آتش جنگ علیه آن خلیفهی نادانِ مسلمان را برافروخت، آیا “پاپ اوربانوس” نمیتوانست بهجای گسیلداشتنِ سربازان، از درِ گفتگو با آن خلیفهی دیوانه درآید؟ قطعاً میتوانست؛ اما در طول تاریخ همواره جاهطلبیِ حاكمانِ دینی، با فرامین و تكالیف الهی در ستیز بوده و هست.
شورای اسقفهای كِلِرمون هم فتوا داده بود كه كشتارِ مسلمانان، گناهان را پاك میكند و دیگر نیازی به پرداخت كفارهی گناهان نیست!
آیا مسیح و محمد گفته بودند برای نجات بیتالمقدس دو قرن جهان را به خاك و خون بكشانید؟
١٤. میدانم كه این نامه سندی خواهد بود برای آوارگی و شاید مرگ من، و دیر یا زود شومیِ آن گریبانگیرم خواهدشد. اما خوشحالم كه آنقدر احمق نیستم تا عالیجناب پاپ را بهجای خدا و بهجای مسیحِ پیامبر و در مقامِ عصمت بنشانم!
منبع: پاپ و مرتد / نوشته: مایکل وایت
*جوردانو برونو* بخاطر عقایدش که مخالف تعلیمات دوم کلیسای کاتولیک بود به حکم دادگاه تفتیش عقاید و با موافقت پاپ کلمنت هشتم در شهر رم سوزانده شد. به همین دلیل او را از شهدای علم میدانند .
دلنوشته های طلائی
سیما طلائی پور
«تولدی دوباره»
بار دیگر متولد شو،
از پس زایش نخستین ات
جغرافیای تو
سیاره ی زمین است
نه آنجا که،
بند نافت را به زاهدان مذهبی نام نهادند
آری
خود را اثبات کن
که پیش آهنگ تو عقل و خرد توست
بر باورهایت شک کن
تا به یقینی در خویش رسی
کمپ هایدلبرگ 18/9/2023
«دست های سرنوشت ساز»
من ترسم از تنهایی نیست
از جهل و نادانی است
از دست های پر از النگوست
که یک کتاب به خود ندیده
نمی داند رهایی چیست
نمی داند معنی زن بودن را
نمی داند آرامش دنیا
در دستان اوست
چرا که همچو طبیعت
بارور و زیباست
و زندگی از دامان او آغاز می شود
اوست که میتواند به یک طفل معصوم
خرافات بخوراند
یا استفاده از عقل و منطق بیاموزد
میشه
میشه
با دستهای خالی اما سری پر
دنیا رو جای بهتری کرد
صدای النگوها منو اذیت میکنند
کمپ هایدلبرگ 28/9/2023
«رويش جوانه»
می کوشم
برای رویش جوانه ای از دل مغزهای پوسیده
میپرسم
همانجا که فکر میکنی نمی دانم
همانجاست که شمشیرت قلاف است
و منی که مثال ندانسته ها
کمر به همت شخم زدن سرت بستم
به امید رویش جوانه ای
فرایبورگ 10/10/2023
نگاه مینا به …
مینا کرمیان
کنترل
الهام از بستن قراردادهای یکطرفه با کشورهای چین و روسیه و کنترل و قرار گرفتن رهبر ایران در دامان انان
نام این اثر(رد خون)
هنرمندان-باربد شاهسوند٫میناکرمیان
نام این اثر(رد خون)
الهام گرفته از غزل رنجکش دختری که در انقلاب زن زندگی آزادی از ناحیه چشم نابینا شده است.