ماهنامه آزادگی شماره ۳۲۶

روی جلد پشت جلد

در هر 10 دقیقه حداقل یک مورد نقض حقوق بشر در ایران اتفاق می افتد

در شماره 326 آزادگی، می ‌خوانید

اسرائیل راهِ رفته‌ی افریقای جنوبی را رفته است!
علی صدارت
3
آزادی در کار و شغل
برگردان: افسانه دادگر / تایلر ری
5
شهلا لاهیجی، ناشری علیه سانسور و همگام با جنبش زنان
مریم فومنی
8
اجباری شدن پوشش اسلامی بانوان
مهسا یاحق
10
بحران آب، آلودگی و خشکیدگی تالاب، دریا و رودخانه
یوسف یوسفی
12
کشتار عامدانه، دروغ عامدانه
نسرین جهانی گلشیخ
14
دل نوشته ای تقدیم به جانباختگان و مبارزان راه آگاهی و آزادی
رامین احمدزاده
15
دختران خیابان انقلاب، مقابل حجاب اجباری یا اصل حکومت
امیر پالوانه
16
تحمیل جنگ فراگیر به جامعه و ادعای "ارتباط با خدا"،
ژاله وفا
18
اختلاسگران چگونه بوجود آمدند
نسرین مرابی
20
خشونت علیه زنان در خانواده از منظر روانشناختی
شیما یاحق
21
محکومیت ۱۱ متهم سیاسی به بیش از ۹۵ سال حبس تعزیری
پانیذ تراب نژاد
22
مجازات بد حجابی و بی حجابی در قالب لایحه عفاف و حجاب
لیلا باستانی نوشهر
23
آذر ماه سالروز درگذشت میرزا حسن خان رشدیه
الهه باقری 
24
چای ...................گپ ....................چای
علی سرهنگی از گروه بشنویم
25
اندیشه کنیم که: حق چیست؟
عباس رهبری
26
به بهانه ۷ آذر ماه درگذشت "حمید مصدق "
هلیا هاشمی
27

مدیر مسئول و صاحب امتیاز:

منوچهر شفائی

همکاران در این شماره:

معصومه نژاد محجوب

مهین ایدر

مهسا شفوی

نسرین جهانی گلشیخ

طرح روی جلد و پشت جلد:

پانیذ تراب نژاد

امور گرافیک، فنی و اینترنتی :        

عباس رهبری

چاپ و پخش:

مصطفی حاجی قادر مرحومی

یادآوری:

  • آزادگی کاملاً مستقل و زیر نظر مدیر مسئول منتشر می‌شود.
  • نشر آثار، سخنرانی‌ها و اطلاعیه‌ها به معنی تائید آن‌ها نبوده و فقط به دلیل اعتقاد و ایمان به آزادی اندیشه و بیان می‌باشد.
  • با اعتقاد به گسترش افکار، استفاده و انتشار آثار چاپ شده در این نشریه بدون هیچ محدودیتی کاملاً آزاد است.
  • مسئولیت هر اثری بر عهده نویسنده آن اثر است و آزادگی صرفاً ناشر افکار می‌باشد.

آزادگی

آدرس:

Azadegy _ M. Shafaei

Postfach 52 42

30052 Hannover – Deutschland

Tel: +49 163 261 12 57

Email: shafaei@azadegy.de

www.azadegy.de

 اسرائیل راهِ رفته‌ی افریقای جنوبی را رفته است!

علی صدارت

آیا درس‌های آن تجربه آموخته می‌شوند؟

اسرائیل راهِ رفته‌ی افریقای جنوبی را رفته و به نقطه‌ای بازگشت‌ناپذیر رسیده است! پایه‌های تاریخی که صهیونیسم بر آن‌ها بنا نهاده شده، لرزان‌تر می‌شوند! آیا درس‌های آن تجربه، آموخته می‌شوند؟

در قرن بیستم اپارتاید نمی‌توانست در افریقای جنوبی ماندنی باشد! 

ادامه‌پذیر نبودن تبعیض و جداسازی نژادی، در اواخر قرن بیستم در افریقای جنوبی، با آزمونِ زمان، به اثباتی بدون تردید رسید، و سرانجام رژیم آپارتاید مجبور شد اولین انتخابات با امکان مشارکت چندنژادی را در سال ۱۹۹۴ برگزار کند. دولت نژادپرست آفریقای جنوبی، رفتنی بود و رفت!

در قرن بیستم و یکم اپارتاید نمی‌تواند در خاورمیانه ماندنی باشد! 

دولت اسرائیل با شکل و ترکیب کنونی، رفتنی است! چرا که با گذشت دو دهه از قرن بیست و یکم، اپارتاید رژیم ۷۵ساله، با تعدی به کرامت و منزلت انسان‌ها، با تجاوزها به حقوق، با جنایت‌های باور‌نکردنی، نمی‌تواند ماندنی باشد.

کسانی که تا کنون دولت اسرائیل را نگهدار بوده‌اند، محدود به نتانیاهو و شرکا، و حتی رقبا و مخالفان وی در اسرائیل نیستند. بسیاری دیگر از سلطه‌سالاران دولتی و غیر دولتی هم منافع خود را در حفظ «نظامِ» سلطه‌سالاری، و حفظ کشور اسرائیل و شرایط موجود می‌بینند، چرا که «حفظ نظام، اوجب واجبات است». تاکید بر اینکه این سلطه‌سالاران، محدود به قدرت‌های دولتی نیستند، بلکه قدرت‌های غیر دولتی را هم شامل می‌شوند.

منظور از «نظام» در شعار «حفظ نظام، اوجب واجبات است» در واقع «نظام» سلطه‌سالاری بوده است، که دولت فعلی اسرائیل، در حفظ آن و در حفظ منافع سلطه‌گران، نه تنها در منطقه، بلکه در تمام دنیا موثر بوده است. 

ولی این منافع دائمی نیستند. طبع ملّون قدرت و سیاست جیوه‌ای سلطه‌گران، برای حفظ منافع، از امروز به فردا، اجبارهای متفاوتی را ایجاب و تحمیل می‌کند. در مورد به‌وجود آمدن و طول عمر ۷۵ ساله اسرائیل، بررسی تاریخ معاصر جالب و عبرت‌آموز است. برخی از صهیونیست‌ها به شکلی به اعلامیه بالفور می‌نگرند که انگار «فرمان یازدهم» است! کلیمیان، با پشتیبانی قدرت‌های دولتی و غیر دولتی غربی، به سرزمین فلسطینی (که به قول نخست‌وزیر اسبق اسرائیل گلدا مایر، از مرز عراق در شرق رود اردن تا دریای مدیترانه گسترده بود) مهاجرت داده شدند. بوجود آوردن این کشور توسط بریتانیا، نه به علت هم‌دردی با کلیمیان، بلکه صرفا به علت منافع امپراطوری بریتانیا بود. به‌طوری که بعد از تولید این کشور، در برهه‌هایی، بریتانیا و اسرائیل حتی در مقابل هم قرار گرفتند. ولی به مرور، حمایت‌های بریتانیا از اسرائیل، گسترده‌تر شد. دیدیم که نخست‌وزیر این کشور، سونک (Rishi Sunak) از جمله کسانی بود که برای ابراز حمایت از نتانیاهو بعد از ۷ اکتبر، به اسرائیل سفر کرد. برخی از قدرت‌های دولتی دیگر هم به همین شکل و یا به اشکال دیگر، سر به آستان صهیونیسم ساییدند!

-در مورد قدرت‌های غیر دولتی، ماسک (Elon Musk) مثال خوبی است. وی بعد از بازگشت از اسرائیل و ملاقات با نتانیاهو و دیدار از محل حمله حماس به جنوب اسرائیل، در یک جلسه مطبوعاتی با نیویورک تایمز، به شرکت‌هایی که او را تهدید به قطع کردن آگهی‌های خود در رسانه‌ی ایکس کرده بودند ناسزا گفت و این عمل آن‌ها را حق‌السکوت خواند. این ماجرا، رابطه دوطرفه‌ی پول و قدرت را بین  قدرت‌های غیر دولتی و قدرت‌های دولتی نشان داد. باید ببینیم که ایلان ماسک در عمل چقدر می‌تواند ضررهای مربوطه را تحمل کند، و افکار عمومی تا چه موقع از او دفاع خواهند کرد. همچنین باید ببینیم که قدرت‌های غیر دولتی دیگر هم آیا جرات ایلان ماسک را پیدا می‌کنند یا نه؟ جواب این سوال را هم در استمرار فعالیت‌های رسانه‌ای شهروندخبرنگارانی که شهروند دهکده کوچک، ولی پرخشونت دنیا هستند باید نگریست. نتانیاهو در روزهای آخر مبارزات انتخاباتی هشت سال پیش خود، دولت فلسطین و در نتیجه راهِ حلِ دوکشوری را منتفی اعلام کرد. گرچه آن موقع مجبور شد حرفش را پس بگیرد، ولی به علت انفعال افکار عمومی، باز در نقشه‌ای که از منطقه در اجلاس سالانه سازمان ملل در اکتبر ۲۰۲۳ به دنیا رسما اعلام کرد، همان سیاست را بی‌محابا به دنیا اعلام کرد. این سیاست نتانیاهو آشکارا توسط خود وی، حتی سال‌ها پیش در علن و در مصاحبه‌ها، اعلام شده بود. سیاستی که سرزمین‌های منطقه، به تدریج هر چه بیشتر توسط کلیمیان اشغال شوند، و زندگی در رژیم آپارتاید برای غیرکلیمیان انقدر سخت شود که اگر زنده ماندند، مجبور شوند از سرزمین آبا و اجدادی خود، فرار و مهاجرت کنند. این سیاست حتی در مورد مسلمانان و مسیحیانی که شهروند اسرائیلی محسوب می‌شوند هم صدق می‌کند. البته تجاوزها به حقوق و جنگ و خشونت‌گستری‌های این زمان، این واقعیت را ثابت کرد که حتی کلیمیان مخالف دولت اسرائیل هم با سانسور و فشارهای مختلف دیگر روبرو بوده‌اند که اکنون خفقان و سرکوب به درجات مختلف، حتی شامل حال آن‌ها هم شده است و چه بسا که تعداد بیشتری از آن‌ها مجبور به مهاجرت شوند.

یکی از شباهت‌های افریقای جنوبی با اسرائیل، مهاجرت خارجیان به آن کشورها و راندن و منزوی کردن بومیان بوده است که در هر دو صورت، کوچه‌ای بن‌بست است! بن‌بست بودن آن در افریقای جنوبی به اثبات رسید، و در این روزها شاهد تکرار تاریخ قبل از سقوط رژیم آپارتاید افریقای جنوبی در اسرا‌ئیل هستیم، البته در صورتی‌که افکار عمومی دنیا (که البته شامل من و شما هم می‌شود!)، در اعتراضات خود استمرار نشان دهند. 

در افریقای جنوبی، سفیدپوستان سکنی گزیدند و در ابتدا کم‌کم زمین‌ها و املاکی را از بومیان سیاهپوست خریدند. آن‌ها به تدریج وارد دستگاه اقتصادی و سیاسی آن کشور شدند و از هر امکان و بهانه‌ای استفاده کردند تا سیاهپوستان را عقب برانند. سپس در اولین فرصت کنترل کامل قدرت‌های سیاسی و اقتصادی را به‌دست گرفتند و قوانینی را وضع کردند که ساکنان اصلی آن سرزمین، با تبعیض و خشونت، از حقوق خود محروم شدند. کشور رسما به دستگاه تبعیض و جداسازی نژادی و آپارتاید مبدل گردید. در اسرائیل هم همین ماجرا را شاهد بوده‌ایم که از ۷۵ سال پیش شروع و به تدریج شدیدتر شده است. نحوه برخورد دولت اسرائیل و قدرت‌های غیر دولتی و بسیاری از کلیمیان آن کشور، مصداق بارزی از تبعیض و جداسازی نژادی و آپارتاید بوده است. ابعاد کمی و کیفی این تبعیض‌ها و جداسازی‌های نژادی و آپارتاید علیه مسلمانان، با حمایت قدرت‌های دولتی و غیر دولتیِ غربی، پیوسته بیشتر شده است. تا جایی که آن‌ها توانستند حدود دو و نیم میلیون نفر را در «زندان بدون سقف» غزه زندانی کنند و با افتخار، انواع تحقیرها و توهین‌ها را، بر آن‌ها روا دارند. این غرور و تبختر به جایی رسید که اصلا هیچ لازم ندیدند که برای اجتناب از انفجار این دیگِ پرفشارِ تجاوزات به حقوق، حتی یک «سوپاپ اطمینان» تعبیه کنند! انفجار اجتناب‌ناپذیری که در ۷ اکتبر ۲۰۲۳ شاهد آن بودیم، که آن‌را بزرگترین حملات در تاریخ اسرائیل موصوف کرده‌اند. حملات ۱۱ سپتامبر ۲۰۰۱ هم شباهت‌های فراوانی به انفجار ۷ اکتبر ۲۰۲۳ داشت، و با اشاره به این تشابهات، امیدوار بودیم که اسرائیل و شرکا، از اشتباهاتی که دنیا با رهبری امریکا در رابطه با افغانستان و عراق و سایر کشورهای منطقه مرتکب شده بود، درس عبرتی گرفته باشد. با مشاهده تکرار همان اشتباهات، این امید مبدل به ناامیدی‌های اضطراب‌آلودی شده است. خروج شکست‌آلود امریکا از افغانستان بیست سال طول کشید، سرنوشت مشابه اسرائیل به هیچ وجه آن درازا را نخواهد داشت!

-نتانیاهو سرنوشت خود را به سرنوشت اسرائیل و وقایع دو ماهه اخیر گره می‌زند. ولی هرچه این گره، کورتر می‌شود، خطری که در آینده نتانیاهو دیده می‌شود، بیشتر متوجه اسرائیل می‌گردد. نتانیاهو به هر قیمتی، به منافع خویش می‌اندیشد و در تلاش برای حفظ منافع خویش است، که برایش اولویتی بالاتر از منافع اسرائیل دارد. چرا که می‌داند بدون مصونیت‌های قضاییِ فعلی، و نیز بدون سایر مصونیت‌هایی که موقعیت وی به عنوان نخست‌وزیر حکومت جنگی برای او فراهم کرده، آینده‌ای روشن در انتظار وی نیست. محکومیت و زندانی شدن او را هم بعید نمی‌دانم. از طرف دیگر، پشتیبانی دست راستی‌های افراطی و ائتلاف با آن‌ها بود که او را به مقام طولانی‌تر نخست‌وزیری اسرائیل رساند. در اوایل دوران اخیر نخست‌وزیری، نتانیاهو در جواب رسانه‌گر سی.ان.ان.  که از حضور کسانی مانند اسموتریچ (Bezalel Smotrich) و بن-گویر (Itamar Ben-Gvir) که سابقه افراطی‌گری در راست افراطی دارند! در هیئت وزیران وی انتقاد کرد.  نتانیاهو جواب داد: «…نگران نباش، فرمون دست منه!…» ولی در عمل می‌بینیم که این گروه، به‌خصوص بعد از ۷ اکتبر ۲۰۲۳، خودکامه‌تر هم شده‌اند. بعد از اینکه بن-گویر تهدید کرد که اگر بمباران‌های غزه ادامه پیدا نکنند، دست راستی‌های کابینه نتانیاهو، حکومت ائتلافی وی را منحل خواهند کرد، نتانیاهو در ۳۰ نوامبر ۲۰۲۳ گفت بعد از پایان تبادل گروگان‌ها، جنگ را از سر خواهد گرفت و «تا پایان ادامه خواهد داد!» (خمینی هم تهدید می‌کرد که: «…تا آخر می‌روم…») همین افراطی‌گری و خودکامگی در گردانندگان رده بالای دولت اسرائیل و عدم پذیرش اصلاحات در سیاست‌ها، خود نشانه عدم امکان استمرار وضعیت موجود است. این مطلب برای ایرانیان گویایی خاصی دارد چرا که، برای مثال، محمدرضا پهلوی به نامه سه امضائه مورخ ۲۲ خرداد ۱۳۵۶ ترتیب اثر نداد و خودش مهمترین عامل وقوع انقلاب بهمن ۱۳۵۷ شد. خمینی و خامنه‌ای هم همان روانشناسی پهلوی که البته همان روانشناسی نتانیاهو و شرکا است را دنبال می‌کنند، و خدا می‌داند که چه سرنوشتی منتظر خامنه‌ای است؟ و چه زمانی؟ و کدامیک زودتر؟ ایهود اولمرت (Ehud Olmert) نخست وزیر اسبق اسرائیل در سال ۲۰۰۷ گفت آن زمانی که نتوانیم راه حل دو کشوری را اعمال کنیم، زمان جنگ برای حقوق برابر است، و آن به معنی پایان اسرائیل است. با نقشه‌ای از خاور میانه که نتانیاهو در اجلاس ۲۰۲۳ سازمان ملل به نمایش گذاشت، ختم طرح دو کشوری را رسما به دنیا اعلام کرد. 

-فلسفه وجودی اسرائیل، با عملکرد و هویت صهیونیسم گره خورده است. این گره هم کورتر شده است، چرا که به زور جنگ روانی، ادعا می‌کند اسرائیل نه فقط دولت کلیمیان اسرائیلی، بلکه دولت کلیمیان در سراسر دنیا است! با تجاوزهای مستمر اسرائیل به حقوق، و به‌خصوص با جنایت‌های اخیر در غزه (و نیز در ساحل غربی) این ادعای حاکمیت بر کلیمیان دنیا، و یا حتی نمایندگی آن‌ها، بیش از پیش دافعه یافته است، به‌ویژه برای خود کلیمیان.

بسیاری از صهیونیست‌ها، هویت خود را این‌گونه تبیین می‌کنند: 

– من آنم که نازی‌ها جنایت کردند!

– من آنم که شش میلیون یهودی در هولوکاست به قتل رسیدند!

– من آنم که خدای من در تورات به من گفته تو نسل برگزیده و برتر هستی!

– من آنم که بر اساس یک داستانِ دینیِ بی‌اساس، مخالفان خود را «عمالقه» می‌دانم (نتانیاهو در مورد ایرانیان!! سخنرانی نتانیاهو در زندان آشویتز، ژانویه ۲۰۱۰ در «روز جهانی یادبود هولوکاست») و با آنها بر اساس روایات و دستورهای متون مقدس برخورد می‌کنم، و زن و کودک و شیرخواره‌ها که هیچ، حتی گاو و شتر و الاغ‌های آن‌ه را هم می‌کشم! (تورات در ساموئل ۱۵:۳ با ترجمه‌ها و تفاسیر مختلف می‌گوید:

1 Samuel 15:3 

“Now go and smite Amalek, and utterly destroy all that they have, and spare them not; but slay both man and woman, infant and suckling, ox and sheep, camel and ass“

«اکنون بروید عمالقه را شکست بدهید، و همه‌ی اموال آن‌ها را کلا نابود کنید و بر ایشان بخشش روا مدار، و هم مرد و زن،  کودک و شیرخواره،  و گاو و گوسفند،  شتر و الاغ آن‌ها را قتل عام بکن»)

…و سایر ادعاها و جنگ روانی که در عمل این اعلام هویت‌ها را در پی داشته است:

– من آنم که انواع تجاوزات به حقوق را مستحب و، بلکه واجب می‌دانم!

– من آنم که تمام مذاکرات برای راه حل‌های صلح‌آمیز را به بن‌بست می‌کشانم!- من آنم که به تمام مقاومت‌ها و اعتراضات خشونت‌پرهیزانه، و صلح‌جویانه، و غیرِ قهرآمیز، و… پاسخی به‌غیر از قهر و خشونت نمی‌دهم!

– من آنم که اگر عرب‌های تحت تجاوز مداوم و روزافزون، که هیچ محکمه‌ای در منطقه و در دنیا نه تنها به داد آن‌ها نمی‌رسد بلکه اصلا حاضرنیست به صدای آن‌ها گوش بدهد، از استیصال به روش‌های قهرآمیز متوصل شوند، آن‌ها را تروریست می‌خوانم! اگر چه که با افتخار مقام تروریست دولتی را یدک می‌کشم و اعمال خودم بسیار خشن‌تر و شنیع‌تر از عرب‌ها است!

– من آنم که به هر منتقد غیر یهودی، برچسب‌های یهودستیزی، و منکرِ هولوکاست، و… می‌زنم! و آن‌ها در زندگی اجتماعی و زندگی حرفه‌ای، تحت فشارهای سخت و محرومیت قرار می‌دهم!

– من آنم که به هر منتقدِ یهودی، برچسب‌های مجنون، و خودزن، و ازخودمتنفر، و… می‌زنم و آن‌ها هم در زندگی اجتماعی و زندگی حرفه‌ای، تحت فشارهای سخت و محرومیت قرار می‌دهم!

– من آنم که هر عمل خلاف قانون را که دلم خواست، انجام می‌دهم و کسی جرات ندارد اعتراضی کند!

– من آنم که با لابی‌های قدرتمندی که در بسیاری از کشورهای جهان دارم، باعث شکست و یا پیروزی سیاست‌مداران در انتخابات می‌شوم!

– من آنم که عنان شبکه‌های بزرگ خبری در دست من است!

…و غیر از این‌گونه « من آنم»ها چیز زیاد دیگری برای کسب اعتبار و مشروعیت که هیچ، برای معرفی هویت خود هم ارائه نمیدهد!

از همان اولی که شروع کنیم (من آنم که نازی‌ها جنایت کردند!)، در اینکه در جنگ جهانی، جنایت‌های فراوانی اعمال شده است، تردیدی موجود نیست. ولی نفس استفاده‌ی ابزاری از هولوکاست به عنوان یک وسیله برای مغزشویی و پروپاگندا، و یک اسلحه در جنگ روانی، و تبدیل آن به یک حرفه با نام «صنعت هولوکاست» («Holocaust Industry») خیانتی به خون آن شهدا است که توسط بسیاری از صهیونیست‌ها، با گستاخی و بی‌محابا ادامه دارد. ولی این ادامه، نمی‌تواند بی‌انتها باشد. حتی خود کلیمیان به تدقیق اطلاعات جنایت‌های نازی‌ها پرداخته‌اند. 

روزنامه اسرائیلی هاآرتز در مقاله‌ای به تاریخ ۲۱ آوریل ۲۰۲۰ در مورد منشاء آماری که نسل‌کشی «شش میلیون» یهودی را کلید زده، و سپس وسیعا و به کرات تکرار شده، گزارشی منتشر کرده است. این عدد را به یک جوان یهودی رومانیایی (Eliezer Unger) مهاجر به فلسطین در ۱۹ ژانویه ۱۹۴۴ برای اولین بار به‌کار برد. 

جالب است بدانیم که  ظاهرا اولین باری که موضوع «شش میلیون قربانی کلیمی» “Six million Jewish victims” انتشار یافت، عنوان مقاله‌ای بدون امضا بود که توسط دو جوان بدون نام، در گوشه‌ای در صفحه اول روزنامه هاآرتس، دو روز بعد، در ۲۱ ژانویه ۱۹۴۴ برای اولین بار منتشر شد. 

بعدها طبق تحقیقات مرکز جهانی یادبود هولوکاست یاد یاشم (Yad Vashem World Holocaust Remembrance Center) در رابطه با شمار «۵-۶ میلیون» قربانی، اسامی تکراری فراوان را یافتند. بعد از حذف نامهای به‌تکرار شماره شده، رقم تقریبیِ چهار میلیون و هشتصدهزار قربانی به واقعیت نزدیک‌تر است، با این یادآوری که اگر یک نفر هم به ناحق کشته شود، انگار که تمام بشریت کشته شده است. پانزده سال گذشت و هاوسنر (Gideon Hausner) رئیس دادستان‌ها در دادگاه آیشمن (Eichmann) در مورد آمار ۶ میلیون گفت که این رقم را در اسناد رسمی به‌کار نبرده‌ایم، ولی آن در وژدان ملت تقدیس شده است. تعداد کل کلیمیان در آن زمان را ظاهرا ۹ میلیون نفر گزارش کرده بودند. گرچه به هاوسنر برچسب یهودستیزی زده نشد، ولی بعد از آن، در طول دهه‌ها کسی به خود جرات حتی یک سوال معمولی در این رابطه را هم نمی‌توانست بدهد. ولی با رسانه‌ای شدن جنایت‌های اسرائیل در غزه، قلب و روح و احساس شهروندان دنیا، جریحه‌دار شده است و تا به امروز جنبش خودجوش اعتراض به این جنایت‌ها فراگیرتر می‌شود. آن‌چه در جبهه‌های مختلفِ جنگ روانی قدرت‌ها علیه مردم، برای سانسور و تحمیل خودسانسوری، در پی آمده، این است که مردم هر روز در اطلاع‌یابی و اطلاع‌رسانی موفق‌تر شده‌اند. امروزه با افشای دروغ‌های صهیونیست‌ها و شرکا (از جمله «سر بریدن ۴۰ کودک اسرائیلی» که کاخ سفید مجبور شد بعدا حرف خود را پس بگیرد و معذرت‌خواهی کند) اعتبار آن‌ها بیش از پیش از بین رفته است.

-در زمان لرزان شدن پایه‌های آپارتاید در افریقای جنوبی و در زمان فروپاشی آن رژیم، ارتباط افکار عمومی با همدیگر بسیار مشکل‌تر از امروز بود. ولی رژیم تبعیض و خشونت آپارتاید، نمی‌توانست ادامه‌یاب باشد. یکی از واقعیت‌های بسیار مهمی که باید مکرر به خود یادآور شویم، توانایی افکار عمومیِ نسل حاضر، برای درآمیختن با یکدیگر و یاری رساندن به عقل‌ها و افکار یکدیگر است. نعمتی که به یمن انقلاب الکترونیک نصیب تمدن بشریت شده است. طی دهه‌های گذشته، اسرائیل و شرکا، همیشه بسیاری از مردم را در پروپاگندا و جنگ روانی شکست داده بودند، و انواع سانسورها و خودسانسوری‌ها را به مردم (از جمله مردمِ اسرائیل و امریکا و…) تحمیل کرده بودند. ولی با استفاده از شبکه‌بندی‌های اجتماعی و رسانه‌های شخصی، حالا شما و همه ما شهروندخبرنگاران در بسیاری از شهرهای دنیا، توانسته‌ایم دفاعی جانانه و پیروزمندانه‌ای را در این جنگ مدیریت کنیم.

جنگ روانی مادر همه جنگهاست ولی تنها جنگی است که ما مردم در آن توانایی و وسایل دفاع پیروزمندانه را دارا هستیم.

پرده‌های سانسور و مغزشویی و پروپاگندا و خودسانسوری و خشونتهای رسانه‌ای و… به علت فعالیتهای شهروندخبرنگاران هر چه بیشتر از پیش فرو میریزند. اعتراضات و تظاهرات در خیابان‌های بسیار از کشورهای دنیا، بی‌سابقه بوده است. رسانه‌های عمده و شبکه‌های بزرگ خبری، در اوایل جنگ به طرفداری کامل از اسرائیل می‌پرداختند و دروغ‌های ارتش اسرائیل را، بدون راستی‌آزمایی به عنوان اتفاقات واقعی منتشر می‌کردند. ولی بعد از گذشتن حدود دو ماه از این جنگ، حتی آن‌ها هم خود را زیر فشار افکار عمومی ناچار دیده‌اند که مختصری از جنایت‌های اسرائیل را منتشر سازند. ولی بایسته است که تلاشها پیوسته باشند و ادامه پیدا کنند! واضح است که اگر یک حداقل لازمی از ما مردم، بر تلاش‌ها برای احقاق حق اطلاع‌یابی، و احقاق حق اطلاع‌رسانی، نیافزاییم، سرنوشت‌های بدتری منتظر مردم فلسطین و اسرائیل و سایر کشورهای منطقه و جهان، و صد البته مردم ایران، خواهد بود. 

-آموختن درس‌های تجربه‌ی افریقای جنوبی، منحصر به اسرائیل و اسرائیلی‌ها نمی‌شود. حتی منحصر به امریکا و سایر قدرت‌های دولتی و غیر دولتی غرب هم نمی‌شود. فلسطین و فلسطینی‌ها هم باید از این رویداد مهم تاریخ معاصر، در زمان قبل و بعد از آن و نیز در زمان گذار از آن بیاموزند. ولی از همه‌ی این سوم‌شخص‌ها مهمتر، در رابطه با تجربه افریقای جنوبی، درس‌آموزی و عبرت‌گیری اول‌شخصِ من است! وظیفه من به عنوان یک شهروند دهکده کوچک دنیای قرن بیست و یکم، در رابطه با بررسی و تحلیل وقایع افریقای جنوبی و فلسطین چیست؟ تحلیل حقوقی و بررسی از منظر موازنه‌ی عدمی در این رابطه چگونه است؟ 

ولی وظیفه منِ ایرانی در این باره سنگین‌تر است! برای براندازی و گذار از ساختار دیکتاتوری، و برای استقرار و استمرار و پیشبرد مردمسالاری در وطنم، چگونه می‌توانم درس تجربه‌ی افریقای جنوبی و اسرائیل را به‌کار ببرم و بر تلاش‌های خود بیافزایم؟

❊ در انتها، یک نکته بسیار مهم: 

در وطن خود شاهد این واقعیت تلخ بوده‌ایم که حافظان «نظام» ولایت مطلقه، فقط خمینی و خامنه‌ای و شرکا نبوده‌اند. مسئولیت عمده را، آن دسته از مردم عادی ایران (در داخل و در خارج از کشور) که پذیرفته‌اند از جنس این رژیم بشوند، بر گرده دارند.

هرچه تعداد بیشتری از فلسطینی‌ها و سایر مردم منطقه (و از جمله و به‌خصوص ایرانیان) از جنس صهیونیست‌های متجاوز به حقوق بشوند، نه تنها وضعیت موجود ادامه پیدا خواهد کرد، بلکه بسیار بدتر از این هم خواهد شد.

علی صدارت

https://linktr.ee/sedarat 

تاریخ تولید و انتشار: ۱۶ آذر ۱۴۰۲ = 07-12-2023 پنجشنبه

 

 

 

آزادی در کار و شغل

 برگردان: افسانه دادگر / تایلر ری

کار دیگر دردِ ما را دوا نمی‌کند. یا، به هر روی دردِ بیشترِ ما را. امروزه در مقایسه با هر زمانی در ۲۰ سال گذشته عده‌ی بیشتری از افراد به سبب کمیِ دستمزد و ترفیع نگرفتن شغلشان را رها می‌کنند. البته این جای تعجب ندارد اگر ملاحظه کنیم که «دستمزدهای واقعی» ــ میانگین نرخ ساعتی با در نظر گرفتن تورم ــ برای کسانی که مدیر نیستند درست سه سال پیش مثل اوایل دهه‌ی ۱۹۷۰ بود. در همان حال، اهمیت فزاینده‌ی کارهای پروژه‌ای [gig] کار را از «صعود» تدریجی از نردبان ترقی به «تلاش و فعالیتی» مخاطره‌آمیز تبدیل کرده است.

از میان شمار فزاینده‌ی افرادی که با برنامه‌هایی مثل اوبر [Uber] یا تسک‌رَبیت [Taskrabbit] کار می‌کنند، تقریباً ۷۰ درصد از آن‌ها می‌گویند که این کاری فرعی برای آن‌هاست، تا درآمد اصلیشان را که برای تأمین ضروریات زندگی کافی نیست تکمیل کنند. حتی متخصصان جوانی که پله‌های ترقی را طی می‌کنند برای پیشرفت در حرفه‌ی خود باید شغلشان را عوض کنند و مدتی طولانی در یک شغل نمانند. از دست دادنِ تقریباً عمدیِ حرفه‌های ثابت نوعی امتیاز به حساب می‌آید. سارا اِلیس [Sarah Ellis] و هلن تاپر [Helen Tupper]، که هر دو مشاور شغلی هستند، می‌گویند که ما باید این «حرفه‌های پرافت و خیز» [squiggly careers] را به‌عنوان هنجار جدید «انعطاف‌پذیر»تر بپذیریم.

سیاستمداران ادعا می‌کنند که راه‌حل مشکلات کاریِ ما «شغل‌های بیشتر» است. اما افزایش صرفِ تعداد شغل‌های بد به اجتناب از مشکلات کار کمک نخواهد کرد. به نظر می‌رسد که آنچه نیاز داریم نه کارهای بیشتر، بلکه کار خوب است. اما کار خوب دقیقاً چیست؟

وزارت کار ایالات متحده «شغل خوب» را شغلی می‌داند با روال استخدامی منصفانه، مزایای چندگانه، برابری صوریِ فرصت‌ها، امنیت شغلی و فرهنگی که به کارکنان ارج نهد. در گزارشی مشابه در بریتانیا درباره‌ی بازار کار مدرن که «کار خوب» نامیده می‌شود (۲۰۱۷)، مَتیو تیلور [Matthew Taylor] و همکارانش بر حقوق مربوط به محل کار و برخورد منصفانه، فرصت‌هایی برای ترفیع، و «رویّه‌هایی برای پاداش مناسب» تأکید می‌کنند. سرانجام، «اعلامیه‌ی جهانیِ حقوق بشرِ» سازمان ملل دو بخش درباره‌ی کار دارد که به انتخاب آزادانه‌ی شغل و سازمان، دستمزد منصفانه و برابر، و اوقات فراغتِ کافی به‌عنوان حقوق کارکنان می‌پردازد. وجه مشترک این سه گزارش توجه به ویژگی‌های شغل‌ها است ــ توافقی که شما با رئیستان برای اجرای کار می‌کنید ــ و نه بر خود کار. انصاف رئیستان، مدت قراردادتان، پیشرفت حرفه‌ا‌ی شما ــ این‌ها چیزی را درباره‌ی کیفیت کاری که انجام می‌دهید معلوم نمی‌کند. و باز هم خودِ کار است که تمام روزمان را برای انجام آن صرف می‌کنیم. ملال‌آورترین و ناخوشایندترین کار هم می‌تواند حقوقی بالا داشته باشد، ولی شاید ما نخواهیم چنین کاری را کار «خوب» بنامیم. (در گزارش تیلور ــ که بیش از ۱۰۰ صفحه است ــ فقط اشاره‌ی مختصری به این ایده وجود دارد که کارگران باید در مورد چگونگیِ اجرای کارشان قدری استقلال داشته باشند، یا اینکه کار نباید ملال‌آور یا تکراری باشد.) منظور این نیست که جنبه‌های بیرونیِ کار مانند دستمزد و مزایا مهم نیست؛ طبیعتاً کار خوب کاری است که مزد کافی داشته باشد. اما خوبی‌های درونیِ کار چه می‌شود؟ آیا چیزی درباره‌ی فرایند خودِ کار کردن وجود دارد که بهتر است در فهرست معیارهای ما گنجانده شود، یا همه‌ی ما باید از زندگیِ آکنده از کارِ کسالت‌آور ولی پردرآمد خرسند باشیم؟

فیلسوفان می‌کوشند با ارائه‌ی تعریفی از کار به این پرسش پاسخ دهند. از آنجا که تعاریف به ما می‌گویند که چه چیز ذاتیِ شیء یا چه چیز برای شیء طبیعی و اصلی است، تعریفی از کار به ما خواهد گفت که آیا چیزی ذاتی یا اصلی در مورد کار وجود دارد که بخواهیم شغل‌های خوبمان از آن بهره‌مند باشند. عام‌ترین تعریف کار در اندیشه‌ی غربی، که تقریباً در همه‌ی آثار مکتوب درباره‌ی این موضوع دیده می‌شود، این است که کار از حیث ذاتی و درونی ناخوشایند و از حیث ابزاری ارزشمند است. کار ناخوشایند است زیرا انرژیِ ما را مصرف می‌کند (این را با فراغت مقایسه کنید)، و از حیث ابزاری ارزشمند است زیرا ما فقط به محصولاتِ کارمان اهمیت می‌دهیم، و نه خودِ فرایند کار کردن. از این منظر، کار چیزی ندارد که آن را مطبوع و قابل‌توصیه کند، و بهتر است زمانی را که صرف آن می‌کنیم تا حد ممکن کاهش دهیم. نظریه‌ای درباره‌ی کار که مبتنی بر این تعریف باشد احتمالاً می‌گوید که شغلِ خوب شغلی است که دستمزدش (به ازای ناخوشایندیِ کار) زیاد باشد و در کوتاه‌ترین زمانِ ممکن انجام شود.

اما این تنها تعریفِ موجود نیست. تعریف ایمانوئل کانت از کار در دو بندی که چندان جلب نظر نمی‌کند در کتابی درباره‌ی زیبایی، نقد قوه‌ی داوری (۱۷۹۰)، مهجور مانده است. کانت در بخشی که «درباره‌ی هنر به طور کلی» نامیده است، تعریفی از هنر به‌مثابه‌ی زیرمجموعه‌ای از قابلیتِ عام‌تر ما برای «مهارت»  یا «حرفه» ارائه می‌دهد (توجه کنید که تعریف کانت نباید به هنرهای زیبا مانند شعر یا نقاشی محدود شود، که به آلمانی  می‌گویند، و او در بخش بعدی کتاب به آن می‌پردازد). به عبارت دیگر، کانت هنر را نوعی خاص از کار ماهرانه توصیف می‌کند. تعریف کانت از هنر به‌مثابه‌ی کارِ ماهرانه ما را به ویژگی‌های ذاتیِ کار هدایت خواهد کرد، ویژگی‌هایی که باید در مفهومِ شغلِ خوب بگنجانیم.

کانت هنر را با استفاده از روش تحلیلی‌اش تعریف می‌کند، روشی که شیوه‌ی رسیدن به چیستیِ شیء است، به آن چیزی که هست، با متمایز کردنش از آن چیزی که نیست. نخستین تمایزش متوجه تفاوت میان از یک سو چیزهایی است که توسط نیروهای طبیعی تولید می‌شود، و از سوی دیگر چیزهایی که با تلاش انسانی تولید می‌شود. هنر، به‌مثابه‌ی کارِ ماهرانه، مثالی از دومی است. او می‌نویسد:

حق نداریم که چیزی را هنر بنامیم مگر محصولی باشد از رهگذر آزادی، یعنی از رهگذر قدرت انتخابی که افعالش بر مبنای عقل باشد. زیرا هرچند دوست داریم که محصولی را که زنبورهای عسل می‌سازند (لانه‌ی با نظم و قاعده ساخته‌شده‌ی زنبورها، کندو) اثر هنری بنامیم، اما فقط به سبب شباهت با هنر چنین می‌کنیم؛ زیرا به مجرد آنکه به یاد آوریم که کارشان مبتنی بر هیچ تأمل عقلانی از سوی آن‌ها نیست، فوراً می‌گوییم که این محصول محصول طبیعتشان (به عبارتی محصول غریزه) است.

استعدادی که به آدمیان امکان می‌دهد تا دست به آفرینش هنری بزنند آزادیِ ما، «قدرت انتخابِ» ماست. این است آنچه کارِ انسانی را، که آزادانه است، از کار زنبورها، که کانت در ادامه می‌گوید «اجباری» یا «مکانیکی» است، متمایز می‌کند. آنچه آدمیان را قادر می‌سازد که آزادانه تولید کنند آن است که آنان ابژه‌ی (متعلَّق ذهن) خود را، چونان مفهوم یا هدفی در آگاهی، نخست در دنیای تصور یا ایده‌ها بنا می‌کنند، پیش از آنکه ابژه‌ی خود را در جهان واقعی برپا کنند. این است منظور کانت وقتی می‌گوید که عمل ما، کار ما، «بر مبنای …عقل بنا» می‌شود. زنبورهای عسل این قابلیت را برای عمل هدفمند ندارند، و به همین علت است که ما محصولِ آن‌ها را اثر هنری محسوب نمی‌کنیم، بلکه فقط معلول طبیعت می‌دانیم. برای زنبور عسل، لانه‌ی زنبور عسل محصول غریزه است. زنبور عسل گزینه‌ای جز تولید کردن بر طبق معیارهایی که موهبتِ طبیعت در حقِ آن است ندارد. از آنجا که آدمیان «قدرت انتخاب» دارند، «آزاد»اند که طبق هر مفهوم یا معیاری که می‌خواهند به تولید بپردازند. به این معنا که، اگر بخواهیم، ما می‌توانیم بر طبق معیار زنبور عسل به تولید بپردازیم (نکته‌ای که کارل مارکس در دستنوشته‌های ۱۸۴۴ به آن می‌پردازد).پس می‌توانیم ببینیم که کانت با تمایز قائل شدن میان هنر (به‌مثابه‌ی کارِ ماهرانه) و طبیعت، فلسفه‌ای مقدماتی درباره‌ی کار به ما ارائه می‌دهد. کارِ ماهرانه اساساً هدفمند است. محصول کارِ ما بر اساس هدفی بنا می‌شود، و این هدف محصول را به شیوه‌ای امکان‌پذیر می‌کند که طبیعتِ محض نمی‌تواند چنین کند. شناساییِ کارِ انسانی با هدفمندی برجسته کردنِ اهمیت تفکر در فرایند کار است. برخلاف حیوان، که کار برایش معلول صرفِ طبیعت است، کارِ انسانی محصول تفکر و عمل، در هماهنگی با یکدیگر است. هرچه بیشتر اندیشه‌ها و نقشه‌های ما در محصول کارمان منعکس شود، کارِ ما «انسانی»تر می‌شود.

این بینش پیامدهای ژرفی برای این مسئله دارد که چه چیزی کار را به کاری خوب تبدیل می‌کند، به‌ویژه در پرتو تقسیم میان ارائه‌ی طرح‌ و اجرای کار در نظام سرمایه‌داری. در نظام سرمایه‌داری، بیشتر کارگران فقط اجازه دارند که هدفی را که رئیسشان تعیین کرده در کارِ خود متحقق سازند. خودِ آن‌ها تعیین نمی‌کنند که چه هدفی را متحقق سازند. اگر از زبان کانتی استفاده کنیم، می‌توانیم بگوییم که بیشتر کارگران سرِ کار «قدرت انتخاب» ندارند. در عوض، آن قدرت به طور منحصربه‌فرد در اختیار رؤسایشان است. این امر بسیاری از کارگران را سرِ کار به حیواناتی محض تبدیل می‌کند، زیرا آنچه تولید می‌شود «بر مبنای هیچ تأمل عقلانی از سوی آنان انجام» نمی‌شود. بنابراین، در حالی که کار در نظام سرمایه‌داری با هدفی تعیین می‌شود (هدف رؤسا)، مهم این است که آن هدفِ کارگران نیست.

نظری بیندازید به برخی از نظریه‌های برجسته‌تر درباره‌ی شغل خوب، خواهید دید که به سختی می‌توانید در آن نظریه‌ها اشاره‌ای به هدفمندی بیابید. علتش این است که سازمان مدرنِ کار چنان به‌دقت از طریق این تقسیمِ کار به ارائه‌ی طرحِ‌ هدفمند از سوی مدیریت از یک طرف، و اجرای صِرف از سوی کارگران از طرف دیگر سامان داده شده است، که اغلب این امر بدیهی پنداشته می‌شود. سفت و سختیِ این تقسیم چه بسا بر حسبِ محل کار متفاوت باشد، اما خود ایده‌ی مدیریت مقولاتِ طراح و مجری را از پیش بدیهی فرض می‌کند. با وجود این، می‌بینیم که چنین سازمان کاری مانع از آن می‌شود که بسیاری از ما استعداد آشکارا انسانیِ‌مان را برای کارِ هدفمندانه به منصه‌ی ظهور برسانیم، و سبب می‌شود احساس کنیم که کارمان «اجباری» و «مکانیکی» است، نه «آزادانه».درون حوزه‌ی چیزهایی که به واسطه‌ی تلاش انسانی تولید می‌شود، کانت تمایز دیگری برقرار می‌کند میان چیزهایی که می‌توانند صرفاً با پیروی از قواعدِ ازپیش‌معلوم تولید شوند، و آن‌هایی که نیازمند نوعی داوری یا خلاقیت‌اند. کانت اولی را «علمی» و دومی را «تکنیکی یا فنی» می‌نامد. هنر، به‌مثابه‌ی کار ماهرانه، تکنیک است. او ادامه می‌دهد:هنر، به‌مثابه‌ی مهارت انسانی، در عین حال متمایز از علم است (یعنی ما توانستن را از دانستن متمایز می‌کنیم)، همان‌طور که تواناییِ عملی متمایز از تواناییِ نظری است، همان‌طور که تکنیک از نظریه (مثلاً حرفه‌ی مسّاحی از هندسه) متمایز است. دقیقاً به همین علت است که ما پرهیز می‌کنیم از اینکه هر چیزی را، که توانایی انجامش را داریم لحظه‌ای که دانستیم باید چه کاری انجام شود، یعنی لحظه‌ای که به حد کافی آگاه شدیم که نتیجه‌ی مطلوب چیست، هنر بنامیم. فقط اگر چیزی [چنان باشد که] حتی کامل‌ترین آشنایی با آن فوراً مهارتِ لازم برای ساختنش را برای ما فراهم نکند، آنگاه به آن میزان آن چیز به هنر تعلق دارد. هنر غیر از علم است زیرا به منظور اشتغال به تولید هنری، به چیزی نیاز داریم بیش از فهمی نظری از آن چیزی که می‌خواهیم تولید کنیم. شکافی وجود دارد میان «دانستن آنچه قرار است انجام شود» و قابلیت عملیِ ما برای انجام دادن آن. به عبارت دیگر، هنر عبارت از عدم تعیّن تولیدی [productive indeterminacy] است.

این ایده‌ی کانت که هنر از حیث تولیدی نامتعین است نتیجه‌ی این ادعای اوست: «ذوق نمی‌تواند هیچ قاعده‌ی عینی‌ای داشته باشد، هیچ قاعده‌ی ذوقی که به وسیله‌ی مفاهیم تعیین کند که چه چیزی زیباست.» به عقیده‌ی نقاش مورد نظرِ ما، این به معنای آن است که فرایند کشیدن تابلوی زیبای او را نمی‌توان در قالب بعضی قواعد تدوین کرد. بلکه، او باید «نبوغِ» خود را به کار برد، «نبوغ» اصطلاح کانت است برای «استعدادِ ما در ساختن چیزی که نمی‌توان برای آن هیچ قاعده‌ی معینی به دست داد».

در نگاه نخست، به نظر می‌آید که تمایز هنر از علم ربطی به مسئله‌ی کار ندارد. سیم‌کشی برقیِ خانه‌ای را می‌توان با قواعدی به شیوه‌ای آموخت که سرودن شعری زیبا را نمی‌توان. شاید این همان جایی است که مفهوم هنریِ ما درباره‌ی کار نارسا می‌شود. کانت موافق نیست، و ساختن کفش را نوعی از کار می‌داند که در سویه‌ی «هنر»، در تمایز هنر از علم قرار می‌گیرد. معنای ضمنی‌اش این است که هر نوعی از کار، که دربردارنده‌ی عدم تعینی است در چگونگیِ تولید شیء مورد نظر، دارای عنصری هنری است. مثال مَتیو کرافورد درباره‌ی تعمیرکار موتورسیکلت را در مقاله‌اش «دوره‌ی آموزشیِ حرفه‌ای به‌مثابه‌ی مهارت روح» (۲۰۰۶) در نظر بگیرید: یک تعمیرکار باید وضعیت کلاچ را در هنگام استارت زدن در یک موتورسیکلت قراضه‌ی ۵۰ ساله بررسی کند. اما برای انجام چنین کاری او باید پوشش موتور را بردارد، پوششی که با پیچ‌هایی محکم شده است که هرز شده‌اند. سوراخ کردن و درآوردن پیچ‌ها ممکن است به موتور صدمه بزند. کرافورد می‌نویسد که «دفترچه‌ی راهنمای خدماتِ کارخانه به شما می‌گوید که در هنگام حذف عواملِ متغیر دقیق و حساب‌شده عمل کنید، اما آن‌ها هرگز چنین عواملی را در نظر نمی‌گیرند.»

تعمیرکار کرافورد ممکن است بداند که «نتیجه‌ی مطلوب» ــ تعمیر موتور ــ چیست اما وقتی کارش را شروع می‌کند دسته‌ای از قواعد وجود ندارد که نحوه‌ی دستیابیِ او به آن نتیجه را به طور کامل مشخص کند. تعمیرکار، به زبان کانت، از «مهارت تعمیر آن» بی‌بهره است. او ممکن است با دفترچه‌ی راهنمای خدمات موتورسیکلت آشناییِ زیادی داشته باشد، اما همان‌طور که کانت ممکن است بگوید، «حتی کامل‌ترین آشنایی با [دفترچه‌ی راهنما] فوراً مهارت [تعمیر موتور] را برای ما ایجاد نمی‌کند.»

مشکلات عملی وجود دارد ــ مشکلاتِ به مرحله‌ی عمل درآوردن، مشکلات محیط‌های تصادفی و پیش‌بینی‌ناپذیر ــ که نمی‌توان آن‌ها را پیش از تولید به نحو علمی (یعنی از حیث نظری) فهمید. منظور این است که نمی‌توان آن‌ها را توسط دفترچه‌ی راهنما، سرپرست، یا استادکار ماهر تعلیم داد، بلکه باید مستقیماً آن‌ها را یاد گرفت. این همانا تفاوت میان «دانستن» درباره‌ی چیزی و «توانایی عملی» برای انجام دادن آن است.

اصطلاحی که من برای توصیف نوعی از مشکلات عملی‌ای به کار برده‌ام که سرِ کار با آن مواجه می‌شویم «عدم تعیّن تولیدی» است. تمایز کانت میان هنر و علم به ما می‌گوید که کار ــ که در سویه‌ی «هنر» در این تمایز واقع می‌شود ــ از حیث تولیدی نامتعین است زیرا فرایند کار کردن را نمی‌توان با آموزش و تعلیمِ آشکار تمام و کمال آموخت. به بیان دیگر، همیشه شکافی وجود دارد میان قواعد و تعلیماتی برای چگونگی اجرای کارِ شخص، از یک سو، و آنچه برای تولید عملیِ محصول یا خدماتِ مطلوب لازم است، از سوی دیگر. در اینجا شباهت با هنرمند مورد نظرِ کانت برجسته می‌شود. وقتی هنرمند شروع به ساختن چیزی زیبا می‌کند، به طور قطع نمی‌داند که حاصل کارش در تولید چه خواهد بود و هیچ قاعده‌ای به دست ندارد تا با پیروی از آن به نتیجه برسد. به جای پیروی از قواعد، او باید داوری‌اش را به کار بندد برای آنکه به تأمل (اصطلاح کانت) درین‌باره پردازد که چه قواعدی ــ تکنیک‌های هنری، سبک‌های هنری و غیره ــ به بهترین شکل برای نتیجه‌ی مورد نظرش مناسب‌اند. به زبان کانت، او باید از «نبوغ»اش استفاده کند.

در مورد کارگرِ مورد نظرِ ما نیز همین است. تعمیرکار موتورسیکلت را بار دیگر در نظر آورید. تعمیرکار مجموعه‌ای از «قواعد» دارد ــ تکنیک‌های عمومی و آزمون‌ها ــ که در هنگام شاگردی و کارآموزی یاد می‌گیرد. اما، هنگام مواجهه با موتورسیکلت واقعی، باید تأمل کند تا دریابد که کدام یک از این قواعد و تکنیک‌ها را در این محیط کاریِ نامتعین به کار برد. در آغاز، تعمیرکار در واقع نمی‌داند که کدام تکنیک درست است. او باید داوری‌اش را به کار بندد تا بفهمد که در این شرایطِ معلوم مناسب‌ترین تکنیک کدام است.

و این فقط کار یدی نیست که نیازمند داوری و خلاقیت است. در همه‌ی شغل‌ها عدم تعیّن‌ها و چیزهایی غیرقطعی وجود دارد که با پیرویِ محض از قواعد قابل حل شدن نیست. نظریه‌ی روان‌پویایی (سایکودینامیکِ) کار، نظریه‌ای مهم درباره‌ی کار در نظریه‌ی اجتماعیِ معاصر فرانسه،  می‌گوید که «هیچ میزانی از رهنمود، هر قدر چشمگیر یا پیراسته، نمی‌تواند تمام تغییراتِ ممکن را در زمینه‌ی واقعی و عینی‌ای که [کار] در آن انجام می‌شود پیش‌بینی کند.» از نظر طرفداران نظریه‌ی روان‌پویایی، تطبیق دادن با این «تغییرات» همانا تجربه‌ی اصیل کار کردن است.ایده‌ی عدم تعیّن تولیدی کانت ــ مشتق از تمایز هنر از علم نزد او ــ درباره‌ی کارِ خوب به ما چه می‌گوید؟ از منظر کانت، چیره شدن بر عدم تعیّن تولیدی از طریق داوری به جای پیروی از قاعده، جزئی اساسی از معنای کار کردن است. استفاده از داوری سرِ کار سبب می‌شود که احساس کنیم کار آزادانه، سازنده، خلاق و مشورت‌محور است. از سوی دیگر، اگر استفاده از داوری سرِ کار ممنوع شود، ممکن است کارمان را کمتر «سرزنده» و هنری، و بیشتر «برای مزد» احساس کنیم (تمایزی که کانت در بند بعدی برقرار می‌کند).

اینکه برخی شغل‌های خاص متضمن پیروی از قواعد فراوانی است در روایتِ ما از کارِ خوب اخلال ایجاد نمی‌کند. چون شغل‌هایی هم هستند که برای جامعه بسیار ضروری‌اند و داوری در آن‌ها آشکارا هیچ نقشی ندارد، یا فقط با رعایت استانداردهای لازم قابل‌اجرا هستند. به نظر می‌رسد که جمع‌آوری زباله هر دوی این ویژگی‌ها را دارد. معقول است که مقرراتی برای جمع‌آوری زباله ــ اینکه آیا مثلاً باید زباله‌های ساختمانی را جمع‌آوری کرد ــ در سراسر شهر توسط یک اداره‌ی مرکزی، و نه توسط تک‌تک کارگران نظافت شهری، تعیین شود. اگر کانت بر حق باشد، رعایت استانداردهای جمع‌آوریِ زباله ممکن است باعث شود که چنین کاری ملال‌انگیز شود. اما این امر لزوماً به این معنا نیست که جمع‌آوریِ زباله به وضوح «شغل بدی» است. به خاطر آورید که استفاده از قوه‌ی داوری تنها امر مطلوب برای شغل خوب نیست. به ازای انجام دادن کارِ کسالت‌بار اما ضروری برای اجتماع، مطلوب و ایدئال این است که به کارگران نظافت شهری با مزد بیشتر، مزایا، و شرایط کاریِ ایمن و منظم پاداش داده شود.با وجود این، مسئله‌ی پیروی از قواعد این است که به نظر می‌رسد سازمان مدرن کار، در کل، میزان داوریِ لازم توسط کارکنان را کاهش می‌دهد. مدیران فرایند کار را به نام بازدهی و رعایت استانداردها تنظیم و کنترل می‌کنند، اما به این ترتیب بسیاری از تصمیم‌گیری‌هایی را که در غیر این صورت خودِ کارکنان انجام می‌دادند به خود اختصاص می‌دهند. به عبارت دیگر، مدیریت، کارکنان را از داور به پیرو قواعد تبدیل می‌کند.افراطی‌ترین شیوه‌ی پیرو قواعد شدن سر کار وقتی است که شغل شما به نحو علمی مدیریت شود. ایده‌ی اصلی مدیریت علمیِ فردریک تیلور [Frederick Taylor] این است که مدیرانِ کار، نه خودِ کارکنان، باید فرایندِ کار را تا بیشترین حد ممکن کنترل و بر آن نظارت کنند. به گفته‌ی تیلور، «کارِ هر کارگری توسط مدیریت کاملاً طرح‌ریزی می‌شود… و هر کسی… تعلیمات مکتوبِ کامل دریافت می‌کند، تعلیماتی که وظیفه‌ای را که قرار است انجام دهد، و نیز ابزاری را که باید برای انجام دادن این وظیفه به کار گیرد مفصلاً توضیح می‌دهد.» نگرش تیلور به نیروی کاری که به نحو علمی مدیریت و اداره می‌شود نگرشی است که در آن مدیریت از قبل دقیقاً تصمیم می‌گیرد که چه کاری باید انجام شود و چگونه باید انجام شود. اما چنین کنترلی بر فرایند کار برای کارگر اختیاری جز پیروی از قواعد مدیریت باقی نمی‌گذارد. اساساً، مدیریت علمی سعی می‌کند که پیشاپیش تک‌تک امورِ نامتعین در فرایند کار را پیش‌بینی کند و آن‌ها را ذیل تعلیمات کارگران بگنجاند. به عبارت دیگر، این نه کارگر بلکه مدیر است که می‌تواند سرِ کار داوری کند. در نتیجه، کارگران با امور نامتعینِ بسیار کمتری در هنگام کار و تولید مواجه می‌شوند، و از هر فرصتی برای داوری و خلاقیت که کارشان زمانی در اختیار آن‌ها می‌گذاشت محروم می‌شوند.

همان‌طور که هَری براورمَن [Harry Braverman] در کار و سرمایه‌ی انحصاری (۱۹۷۴) می‌نویسد، این نوع مدیریت علمیِ کار هنوز «بنیاد و شالوده‌ی هر نوع طراحی کار» است، حتی اگر اصطلاح «تیلوریسم» در محافل مدیریتی از مُد افتاده باشد. افراطی‌ترین شکلِ آن را می‌توانید در  تحقیق  امیلی گوئندلسبرگر درباره‌ی کار با دستمزد پایین در کار ساعتی (۲۰۱۹) بیابید، اما لازم نیست که به انبار کالای آمازون یا به آشپزخانه‌ی یک رستوران زنجیره‌ای مک‌دونالد بروید تا نتایجش را ببینید. حتی شغل‌های بسیار پرطرفدار هم عناصری از مدیریت علمی دارند، مانند شغل‌های فروشندگی با پاسخ‌ها و سهمیه‌های از پیش مکتوب. اساساً، در این شغل‌ها، مدیران به جای کارکنان پیشاپیش داوری می‌کنند تا کارکنان مجبور به داوری نباشند.

آزادی و اختیارِ سرِ کار همواره منشأ کشمکش و اختلاف میان نیروی کار و مدیریت بوده است. فقط کافی است که نگاهی به تاریخ جنبش کارگری بیندازید تا مثال‌های بی‌شماری از کشمکش بر سر اینکه چه کسی فرایند کار را تعیین می‌کند بیابید. با وجود این، این کشمکش نظریه‌های ما را درباره‌ی شغل خوب شکل نمی‌دهد. این ایده‌ی کانت که کارکنان باید امور نامتعین در کار و تولید را با داوری کردن، و نه پیروی کردن از قواعد، حل کنند این وضعیت را اصلاح می‌کند. البته، کاری که متضمن داوری باشد کافی نیست. شغلی که در آن فرصت‌های داوری وجود دارد اما دستمزدش بسیار پایین است بهتر از عکس آن نیست. اما نظریه‌ی کانت ما را برمی‌انگیزد تا به ضرورت «شغل‌های بیشتر»، بدون توجه به چگونگیِ آن شغل‌ها، با تردید بنگریم.

 

 

 

شهلا لاهیجی، ناشری علیه سانسور و همگام با جنبش زنان

مریم فومنی

«ناشری مثل عاشقی می‌ماند. شما نمی‌دانید کی ناشر شدید و چرا شغل چنین پردردسرى را برای خودتان انتخاب کرده‌اید. منتها برای ما هم عشق بود، هم آرمان و هم ایدئال و هم هزار اندیشه‌ی نیک دیگر پشتش بوده. حالا به بعضی‌هایش رسیده‌ایم و به بعضی‌هایش هم شاید هرگز نرسیم و یا حداقل عمر من کفاف ندهد، ولی در هرحال این جرقه‌هایی که می‌زنیم، امیدواریم گیرانه‌ای باشد برای آتش دانش عمومی که آن‌وقت شاید همراه خودش آزادی و آزادگی و عدالت و دموکراسی را هم برای ما به ارمغان بیاورد.»[1]

***

در سال ۱۳۶۲ وقتی شهلا لاهیجیِ چهل‌ویک‌ساله انتشارات روشنگران را تأسیس کرد، نه تنها صنعت نشر ایران کاملاً مردانه بود بلکه زنان به سرعت و با خشونت در حال حذف شدن از عرصه‌ی عمومیِ بودند. مهرانگیز کار که دوستی‌‌ و همکاری‌اش با شهلا لاهیجی از روزهای نخست پس از انقلاب آغاز شده، می‌گوید:

«در دورانی که زنان از هر سو مورد تبعیض‌های فاحش قرار می‌گرفتند و حجاب اجباری شده بود، با شهلا آشنا شدم و در جلساتی که با حضور زنانِ دیگر در خانه‌هایمان برگزار می‌گردیم درباره‌ی مسائل زنان حرف می‌زدیم. زنانِ هم‌نسلِ من در فکر بودند که بتوانند کاری بکنند. در شرایطی که جنگ شروع شده بود و نمی‌توانستیم کار علنی بکنیم، من و شهلا تصمیم گرفتیم که کار مشترکی درباره‌ی گذشته‌ی اساطیریِ زنان ایرانی انجام دهیم و مصاحبه‌هایی با دانشگاهیان انجام دادیم. حاصلش کتاب شناخت هویت زن ایرانی بود.»

چند سال بعد، شهلا لاهیجی انتشارات روشنگران را با پنجاه هزار تومانی که هزینه‌ی لازم برای چاپ یک کتاب بود، راه انداخت. او بیست هزار تومان از این مبلغ را با فروش گردنبندِ خود و بقیه را با قرض گرفتن از دوستان و وام بانکی فراهم کرده بود. با همین سرمایه‌ی اندک، برای مدتی یک انبار را در خیابان فاطمی اجاره و به دفتر کارش تبدیل کرد. برای مدتی هم دفتر کوچکی روبه‌روی حمامی داشت که بوی بدش تا دفتر نشر می‌آمد.

پیش از او، تنها زنی که در ایران پا به صنعت نشر گذاشته بود، سیما کوبان بود. نشر دماوند در سال ۱۳۶۱ از سوی سیما کوبان آغاز به کار کرد. عمرش اما طولانی نبود و فقط سه سال دوام آورد. در سال ۱۳۶۴ ناشر زندانی و مجوز نشر باطل شد. انتشارات روشنگران اما به‌رغم همه‌ی موانع، در آستانه‌ی چهل سالگی است و چهار دهه‌ روزنه‌ای گشوده به روی مطالعات زنان بوده است.

به گفته‌ی شهلا لاهیجی، تصمیم به راه‌اندازیِ انتشاراتی درباره‌ی مسائل زنان، ثمره‌ی تجربیات او و چند نفر از دوستانش در سال‌های ۱۳۵۸-۱۳۶۳ بود:

«طی این سال‌ها برای ما روشن شد که در مورد مسائل زنان در ایران حتی ساده‌ترین پرسش‌ها بی‌ پاسخ مانده‌اند. پرسش‌هایی که حرکت روشنفکری برای آن اهمیت و اولویتی قائل نبود و طبیعتاً نمی‌توانستند پاسخی برای آن‌ها بیابند. آرزوی یک تحول فوری در حیات اجتماعیِ زنان ایران را به فراموشی سپردیم و کورسوی امید را در فعالیت فرهنگی درازمدت دیدیم که در آن زنانِ میهنِ ما خود به‌تدریج کاستی‌ها را در زمینه‌ها دریابند و به دادخواهی برخیزند. در این راه تنها انتقال تجربه کافی نبود و خودِ تجربه نیز مهم بود. از همین رو از همان نخستین روزها سعی کردم پدیدآورندگان کتاب‌هایم را از میان زنان برگزینم و یا مردانی که چشم عنایت و ایمان به این مهم دارند.»[2]

کار به‌عنوان ناشر زن، به‌ویژه در سال‌های نخست که کارکنان صنعت نشر به حضور زنان در این حوزه عادت نداشتند، اصلاً آسان نبود:

«از همان روزهای نخست که اولین قدم را به درون چاپخانه گذاشتم متوجه شدم به محیطی پا نهاده‌ام که با حضور زنان بیگانه است. برخی با دیدن زینک‌های سنگینی که همراه خود می‌کشیدم شتابان به سراغم می‌آمدند که “خواهر یا مادر، اینکه کار شما نیست”. بعضی مطمئن بودند که اگر به این کار روی آورده‌ام از سر ناچاری است: “نمی‌توانستید کار دیگری بکنید؟ مثلاً بوتیک لباس زنانه یا کلاس شیرینی‌پزی؟” بعضی‌وقت‌ها هم شرارت‌هایی در کار بود که با شیطنت فضا را آکنده از اصطلاحات پیش‌پاافتاده یا مستهجن می‌کردند که من خودم را مجبور به فاصله گرفتن می‌دیدم.»[3]

 در تمام دوران ناشری، یک روز خوش نداشتم

شهلا لاهیجی اما از آن‌هایی نبود که با چنین مشکلاتی از میدان به در برود؛ مانع اصلی در برابر او محدودیت‌های حکومتی بود:

«تقریباً هر چند سال یک‌بار وزیری جدید و به ظاهر تحولی جدید دیده‌ام ولی از همان سال اولی که ناشر شدم تا به امروز یک روز خوش نداشتم‌. زمانی که ناشر شدم، سید محمد خاتمی وزیر ارشاد بود‌. چون زمان جنگ بود طبیعتاً ما دچار محدودیت‌های اقتصادی بودیم‌. بنابراین در ابتدا سالی تنها یک کتاب چاپ می‌کردم‌. همان یک کتاب هم باید مورد موافقت “نمی‌دانم کی” قرار می‌گرفت‌. ما هیچ‌وقت آن طرف میز را نمی‌شناختیم‌. آن زمان کاغذ پیدا نمی‌شد، حتی در بازار آزاد‌. اگر هم بود، ما بلد نبودیم تهیه کنیم‌. به همین جهت تا قبل از پایان جنگ، سهم‌مان سالی یک کتاب بود‌. کشور در حالت بحرانی بود، مردم گرفتاری‌های معیشتی داشتند، مسئله‌ی مهاجرتِ مردم جنگ‌زده بود، کوپن‌بندی و مشکلات ریز و درشتی که گریبان مردم را گرفته بود و اصلاً جایش نبود که حرف زد‌. در نتیجه فعالیت جدیِ من در سال ۱۳۶۷ یعنی پس از جنگ آغاز شد‌.» [4]

علاوه بر چنین دشواری‌هایی که کار را برای همه‌ی ناشران در آن دوران سخت کرده بود، انتشار کتاب‌هایی عمدتاً درباره‌ی زنان نیز بر سختیِ کار می‌افزود. شهلا لاهیجی اما در کنار کتاب‌هایی درباره‌ی زنان به قلم نویسندگان زن، به سراغ نویسندگان پرمخاطبی رفت که نگرش درستی به زنان داشتند. مهم‌ترینِ آن‌ها بهرام بیضایی بود.

انتشارات روشنگران از همان سال‌های نخست به ناشر اصلیِ آثار بهرام بیضایی تبدیل شد و تا کنون بیش از ۵۰ کتاب از او منتشر کرده است. شهلا لاهیجی درباره‌ی آشنایی با بهرام بیضایی می‌گوید:

«اولین‌بار ایشان را در منزل دوستی مشترک دیدم. تقریباً ‏آقای بیضایی هیچ حرفی در آن جلسه نزدند‎. ‎حتی رفتارش کمی هم برای من عجیب بود، چون گاهی زیر لب ‌سوت می‌زد ‏و زمزمه می‌کرد و یک جا آرام نمی‌گرفت. با این حال، فکر می‌کنم به تمام بحث‌هایی که آنجا صورت می‌گرفت، گوش ‏می‌داد. به خاطر می‌آورم من از موقعیت زن در اسطوره‌ها و تاریخ نانوشته‌ی زندگیِ زنان صحبت می‌کردم. به نظرم ‏می‌آمد آقای بیضایی بی‌توجه‌ترین فرد به صحبت‌های من در آن جمع بود، اما دو سه روز بعد ایشان به دفتر من آمدند، ‏تقریباً دو ساعت صحبت کردند و پیشنهاد دادند که فیلمنامه‌هایشان را من چاپ کنم‎.‎‏»[5]

لاهیجی با اینکه نگاهی تجاری به کار نشر نداشت و بیش از سودآوریِ کتاب به تأثیر آن در روند رشد جامعه توجه می‌کرد، سلیقه‌ی مخاطب را به خوبی می‌شناخت. میدان دادن به نویسندگان تازه‌کاری که بعدها آثار پرفروشی را به بازار فرستادند و همچنین انتشار ترجمه‌ی آثار نویسندگانی همچون میلان کوندرا سبب شد که انتشارات روشنگران به‌رغم همه‌ی فراز و نشیب‌ها سرپا بماند.

عقب‌ ننشستن از نبرد روزمره‌ با ماشین سانسور که سایه‌اش بر اهالیِ فرهنگ سنگینی می‌کند، یکی دیگر از وجوه تمایز لاهیجی بود. مهرانگیز کار این ویژگی را یکی از دلایل موفقیت او در کار نشر می‌داند:

«شهلا یکی از معدود ناشرانی بود که به اداره‌ی کتاب در وزارت ارشاد می‌رفت و به‌طور مستقیم با مأمور سانسور درباره‌ی مواردی که می‌خواستند حذف شود، بحث می‌کرد. به همین علت، بعضی نویسنده‌ها می‌گفتند کارمان را می‌دهیم به خانم لاهیجی چون می‌رود و با عوامل دولتی و سانسور چانه می‌زند و نظر سانسورچی‌ها را تغییر می‌دهد.»

شیوه‌ی کارش این‌طور بود که گاهی می‌جنگید و گاهی به گفته‌ی مهرانگیز کار،

«مأمور سانسور را متقاعد می‌کرد و می‌گفت اگر اجازه بدهید که این کتاب به همین شکلِ موردنظرِ ما چاپ شود به نفع خودتان هم است. در واقع، تا جایی که می‌توانست در چارچوب همان ارزش‌هایی که حکومت تعریف کرده بود، از کتاب‌هایش دفاع می‌کرد و تلاش می‌کرد که آن‌ها را چاپ کند. مثلاً یک بار از ۵۰ ایرادی که به یکی از کتاب‌هایم گرفته بودند، ۳۰ تایش را با چانه زدن حل کرد.»

مهرانگیز کار تا وقتی که در ایران بود ۱۸ کتابش را توسط انتشارات روشنگران به بازار فرستاد اما در سال‌های اخیر و پس از خروج از ایران، برخی از کتاب‌هایش ممنوع‌الچاپ شد. اینجا بود که دیگر قدرت استدلال شهلا لاهیجی برای قانع کردن مأموران سانسور افاقه نمی‌کرد و او باید می‌جنگید. خانم کار می‌گوید:

«این اواخر می‌خواست کتاب درباره‌ی خشونت علیه زنان را بازنشر کند اما اجازه نمی‌دادند. آخرین تلاشش قبل از بیماری این بود که به وزارت ارشاد رفته و گفته بود این کتاب جواز دائمی دارد و من به‌رغم مخالفت شما آن را چاپ می‌کنم. اگر هم بعد از چاپ، کتاب را جمع کنید به دادگاه می‌روم و علیه شما اعلام جرم می‌کنم که جواز دائمیِ کتاب را زیر پا گذاشتید.»

بسیاری از کتاب‌هایش سرانجام پس از جنگ‌های فرسایشی به بازار نشر راه پیدا کردند:

«۱۰ سال برای چاپ کتاب باید حرف‌های دیشبم رو جدی می‌گرفتی نوشته‌ی ]محمدرضا مرزوقی[ جنگیدم‌. فکر می‌کنم تنها سماجت من بود که بالاخره توانستم کتاب را از چنگ بازرس‌ها بیرون آورم‌. دردآور است‌. عَشَقِه کتاب ]محمد[ رحمانیان هم همین‌طور‌. هر کسی باشد رها می‌کند اما من خودم به ارشاد می‌روم و صحبت می‌کنم، حتی گاهی تندی می‌کنم‌. یک بار یکی از آقایان ارشاد به من گفت هر وقت شما می‌آیید اینجا، ما می‌گوییم ‌ای خدا باز هم این آمد، هر وقت می‌آید برای ما دردسر ایجاد می‌کند‌. باورتان می‌شود به آینه‌های روبه‌رو ]نوشته‌ی بهرام بیضایی[ مجوز نمی‌دادند‌؟ بعد از دو ماه روی صحنه بودن در تئاتر شهر و بعد از ۳۵ سال از چاپ اول آن‌. می‌گفتند این جملات باید عوض شود‌. من به هیچ‌وجه به کارهای بیضایی دست نمی‌زنم‌. به هیچ‌وجه به خودم اجازه نمی‌دهم یک کلمه از کارهای بیضایی را تغییر دهم‌. حق ندارم‌. اجازه ندارم‌ برای کسی که هنوز درخشان‌ترین چهره‌ی هنرهای نمایشیِ ماست چنین دخالتی در کارهای هنری‌اش بکنم‌.» [6]

از اواخر دهه‌ی هشتاد فشارها بر انتشارات روشنگران افزایش یافت و گاه دیگر استدلال و چانه‌زنی و حتی جنگ هم جواب نمی‌داد. در چنین شرایطی بود که شهلا لاهیجی برای چند سال متمادی به علت توقیف کتاب‌هایش و «غیرقابل چاپ» خوانده شدنشان از سوی وزارت ارشاد، از حضور در نمایشگاه کتاب تهران خودداری کرد. او که با تشویق مردم به رأی دادن به حسن روحانی امیدوار بود که اوضاع اندکی بهتر شود، در اردیبهشت ۱۳۹۴ پس از چند سال خودداری از حضور در نمایشگاه کتاب گفت:

«من از سال ۹۳ تا کنون ۵۵ کتاب برای انتشار پیشنهاد دادم اما حتی یکی از آن‌ها مجوز نگرفته است. قول داده بودند که هیچ کتابی از نمایشگاه جمع نشود و غرفه‌ای تعطیل نشود. اما باز هم غرفه‌های کتاب تعطیل شد و کتاب‌ها ممنوع شدند. ما به آقای روحانی رأی دادیم که طبق شعارهایشان اوضاع فرهنگی را کمی سروسامان دهند اما ظاهراً اوضاع فرقی نکرده است.» [7]

این البته اولین درگیری‌ِ شهلا لاهیجی با حکومت نبود. مهرانگیز کار به یاد می‌آورد که در دهه‌ی شصت یک بار از شدت فشارِ بازجوها از حال رفته بود: «در اواسط دهه‌ی شصت، یک روز شهلا به دفترم آمد، رنگ صورتش سفید شده بود و تا گفتم چی شده؟ غش کرد. حالش که کمی جا آمد، گفت او را برده بودند و برای هفت-هشت ساعت از او درباره‌ی انتشاراتش بازجویی کرده‌ بودند.»

شهلا لاهیجی در فروردین ۱۳۷۹ پس از حضور در کنفرانس برلین بازداشت شد و بیش از یک ماه همراه با مهرانگیز کار در سلولی انفرادی در زندان اوین محبوس بود. در دهه‌ی نود نیز فشارهای امنیتی بر او آن‌قدر زیاد بود که از عضویت در هیئت مدیره‌ی «کتابخانه‌ی فمینیستیِ صدیقه دولت آبادی» استعفا داد تا شاید کتابخانه رفع پلمپ شود، که نشد. این فشارها اما او را نه در حوزه‌ی نشر به عقب راند و نه مانع از مشارکت وی در جنبش زنان شد.

 یار همیشگی جنبش زنان

در اواخر دهه‌ی هفتاد، شهلا لاهیجی به یمن بیش از یک دهه حضورِ فعال در بازار نشر، آن‌قدر شناخته‌شده و قدرتمند بود که بتواند اعتبار و امکاناتش را خرج جنبش زنانی کند که پس از دو دهه سرکوب، دوباره در حال جوانه‌ زدن بود.

او از سال ۱۳۷۵ با دریافت مجوز راه‌اندازی یک مرکز مطالعات در کنار مؤسسه‌ی انتشاراتی‌اش، بستری برای کارهای پژوهشی در حوزه‌ی زنان فراهم کرد. از آن پس با نام «انتشارات روشنگران و مطالعات زنان» به فعالیتش ادامه داد. از سال ۱۳۷۶ «جمع زنان ناشر» را نیز تشکیل داد، جمعی که به گفته‌ی نوشین احمدی خراسانی یکی از مهم‌ترین تشکل‌های زنانه در دهه‌ی هفتاد بود که توانست «نطفه‌های حرکت‌های ائتلافیِ آینده‌ی جنبش زنان را شکل دهد.»

این حرکت صنفی-مدنی در گام اول توانست نمایشگاه کتاب زنان ناشر را در اسفند ۱۳۷۶ در «فرهنگ‌سرای اندیشه» در تهران برگزار کند. در این نمایشگاه علاوه بر ۴۶ ناشر زن، طیف‌های مختلفی از تشکل‌ها و نشریات زنان حضور داشتند و یکی از اولین گردهمایی‌های زنان در دوران اصلاحات بود. این نمایشگاه قرار بود که در ۱۸ اسفند هم‌زمان با هشت مارس، روز جهانی زنان، برگزار شود. اما به علت فشارهای حکومتی به ۲۰ تا ۲۵ اسفند موکول شد.[8] دو سال بعد در ادامه‌ی همین حرکت، انتشارات روشنگران همراه با انتشارات توسعه، اولین مراسم علنیِ روز جهانی زنان، پس از روی کار آمدن جمهوری اسلامی، را در ۱۸ اسفند ۱۳۷۸ در «شهر کتاب» در تهران برگزار کردند. این رویداد نقطه‌ی عطفی در فعالیت‌های جنبش زنان در آن دوره‌ بود و مراسم بزرگداشت روز جهانی زنان را از جشنی مخفیانه‌ در خلوتِ خانه‌ها به عرصه‌ی عمومی خیابان‌ها و فرهنگ‌سراها و دانشگاه‌ها کشاند.

اما این اولین باری نبود که شهلا لاهیجی روز جهانی زنان را به صورت علنی جشن می‌گرفت. او پنج دهه‌ قبل از آن، در زمانی که دختربچه‌ای خردسال بود، همراه با والدینش در جشن عمومی بزرگداشت روز جهانی زنان در دوران نخست‌وزیری مصدق شرکت کرده بود. از آن مراسم چیز زیادی به خاطرش نمانده بود اما یادش بود که در مسیر بین چهارراه استانبول و چهارراه نادری، مردم او را روی دست گرفته بودند و متنی درباره‌ی هشت مارس را با صدای بلند خوانده بود. [9]

از اواخر دهه‌ی هفتاد، جنبش زنان توانست بار دیگر با تجمع‌های اعتراضی و کمپین‌های مطالبه‌محور به عرصه‌ی عمومی بازگردد. شهلا لاهیجی در بسیاری از این اقدامات یار پرقدرت جنبش زنان بود. از راه‌اندازی «کتابخانه‌ی فمینیستی صدیقه دولت‌آبادی» در سال ۱۳۸۳ و «کمپین یک میلیون امضا برای تغییر قوانین تبعیض‌آمیز» در سال ۱۳۸۵ گرفته تا همگرایی زنان برای طرح مطالبات در سال ۱۳۸۸ و کمپین تغییر چهره‌ی مردانه‌ی مجلس در سال ۱۳۹۴ حضوری فعالانه در جنبش زنان داشت و می‌کوشید همچون اولین مراسم علنیِ هشتم مارس پس از انقلاب، از اعتبار و امکاناتش برای بلند کردن صدای حق‌طلبیِ زنان استفاده کند.

مهرانگیز کار می‌گوید: «از سال ۱۳۸۸ به بعد فشارها روی او زیاد بود چون در بسیاری از برنامه‌ها و ائتلاف‌های جنبش زنان شرکت داشت و مطالبات زنان را پیگیری می‌کرد. خیلی از این جلسه‌ها هم در دفتر خودش برگزار می‌شد که فشارها را بر او افزایش می‌داد اما او همچنان می‌خواست در ایران بماند. علاقه‌اش به ماندن در ایران زیاد بود و به همین علت مشکلات را تحمل می‌کرد.»

روزنامه‌نگاری که ناشر شد، ناشری که ناامید نشد

شهلا لاهیجی در اردیبهشت ۱۳۲۱ در خانه‌ای روبه‌روی هتل دربند در تهران به دنیا آمد. مادرش در اداره‌ی پست کار می‌کرد و پنجمین زنی بود که به استخدام دولت درآمد. پدرش مهندس بود و در اروپا درس خوانده بود. نوجوانی‌اش در شیراز سپری شد، از پانزده‌ سالگی با نام مستعار ش. شراره در نشریات می‌نوشت، در شانزده‌ سالگی برای رادیو محلیِ شیراز برنامه می‌ساخت و در همان دوره بود که با سازمان زنان ایران نیز کار می‌کرد. در سال ۱۳۵۰ پس از ازدواج به بهبهان رفت و تا سال ۱۳۵۸ که به تهران برگشت علاوه بر فعالیت‌های خیریه، به تحقیق در مورد فحشای سازمان‌یافته در سراسر ایران و به طور خاص در خوزستان مشغول بود. [10]

همسرش در اواسط دهه‌ی شصت از دنیا رفت و دو پسرش نیز به آمریکا مهاجرت کردند. شهلا لاهیجی اما می‌خواست در ایران بماند و ماند. در این سال‌ها برنامه‌ی روزانه‌اش معمولاً این‌طور بود:

«روزانه حدود بیست ساعت کار می‌کنم. بخشی را در خانه و بخشی را در دفتر. هر روز ساعت پنج و نیم صبح بیدار می‌شوم و تا یک و دو نیمه‌شب مشغول کار هستم. هیچ‌وقت خواب را خیلی دوست نداشتم. از خوردن هم خوشم نمی‌آید. در واقع، چای را بیشتر از هر چیز دیگری دوست دارم. برنامه‌ی روزانه‌ام این‌طور است که ساعت هشت صبح به دفتر انتشاراتم می‌روم. سرگرمی‌ام خواندن ادبیات است و نمی‌توانم بدون کتاب خواندن بخوابم. فیلم دیدن را دوست دارم اما چون وقت ندارم، به سینما نمی‌روم و در خانه فیلم می‌بینم. موسیقی را هم خیلی دوست دارم و جمعه‌هایم را با شنیدن موسیقی شروع می‌کنم.»[11]

شهلا لاهیجی زیاد سفر می‌رفت اما هیچ‌وقت بیشتر از یک هفته نمی‌ماند، چون هم کارهای زیادی در انتشارات داشت و هم دائماً درگیر دعوا با وزارت ارشاد بر سر سانسور و توقیف کتاب‌ها بود.

او در سطح بین‌المللی نیز شناخته‌شده بود و «جایزه‌ی آزادى نشر و چاپ کتاب» از سوی اتحادیه‌ی بین‌المللى ناشران در سوئد (۱۳۸۵) و «جایزه‌ی آزادی نوشتن» از سوی انجمن قلم (۱۳۷۹) به وی اهدا شد. علاوه بر این، او به پژوهش و ترجمه نیز مشغول بود. سه کتاب سیمای زن در آثار بهرام بیضایی، پژوهشی در هویت تاریخی زنان ایران و شناخت هویت زن ‏ایرانی در گستره‌ی پیش از تاریخ و تاریخ[12] را نوشت و کتاب زن در جستجوی رهایی: فراز و فرود جنبش زنان در سوسیال دموکراسی آلمان را همراه با فریده عصارپور ترجمه کرد.

شهلا لاهیجی در چهار دهه فعالیت در حوزه‌ی نشر و پژوهش درباره‌ی مسائل زنان توانست آثار بسیاری از نویسندگان مستقل را به چاپ برساند و افق‌های جدیدی را به روی نسل جوانِ ایران باز کند. بسیاری از آرزوها و امیدهایش زیر چرخ‌های ماشین سرکوب و سانسور له شدند، او اما هیچ‌وقت ناامید نشد:

«من هیچ‌وقت در زندگی‌ام از خواسته‌هایم جا نمی‌زنم. همه‌ی‌ این خواسته‌ها به صورت یک آرمان در من باقی می‌ماند. نوجوان که بودم آرزوی داشتن مکانی را داشتم که پر از کتاب باشد و مردم در آن کتاب بخوانند و درباره‌‌ی کتاب‌ها با هم حرف بزنند. این آرزو با راه‌اندازیِ “پاتوق فرهنگی” روشنگران برآورده شد که شعارش «یک کتاب، یک صندلی، یک فنجان چای» بود. اما چه بلایی به سرش آمد؟ آنجا بسته شد! اما این به این معنی نیست که من از آرزوی داشتن مکانی که مردم بتوانند رایگان در آنجا کتاب بخوانند و در برنامه‌های فرهنگی شرکت کنند، دست بکشم. نمونه‌ی دیگر بلایی بود که سر “کتابخانه‌ی‌ صدیقه دولت‌آبادی” آمد و آنجا هم بسته شد! به‌عنوان رئیس هیئت امنای “کتابخانه‌‌ی صدیقه دولت آبادی” به وزارت ارشاد رفتم و گفتم اگر با من مشکل دارید من از هیئت مدیره بیرون می‌آیم. کتابخانه را باز کنید، کتابخانه را که نباید بست! من استعفا دادم تا شاید کتابخانه باز شود اما آنجا هنوز هم بسته است! اما هیچ‌کدام از این‌ها دلیل نمی‌شود که از آرزوهایم دست بکشم.»[13]

شهلا لاهیجی که تا آخرین روزهای عمر سرگرم تلاش برای چاپ کتاب‌‌های جدید بود، سرانجام در ۱۸ دی ۱۴۰۲ در ۸۱ سالگی، پس از گذراندن یک دوره بیماری، در تهران درگذشت.

[1] شیرین جزایری، مراسم تقدیر از شهلا لاهیجى در تهران، دویچه‌وله، ۱۶ آبان ۱۳۸۵، قابل دسترس در اینجا.

[2] شهلا لاهیجی، زن و کار نشر، فصل‌نامه‌ی گفتگو، شماره‌ی هفت، ۱۳۷۴، صص ۷۹-۸۵، قابل دسترس در اینجا.

[3] همان.

[4]محمد تاج‌الدین و فاطمه روشن، «شهلا لاهیجی: روحانی ناامید و ناامیدترمان می‌کند»، روزنامه‌ی جهان صنعت، سه‌شنبه ۱۴ آذر ۱۳۹۶، قابل دسترس در اینجا.

[5] مازیار رادمنش، می‌خواهیم بر سرنوشتمان مسلط باشیم، نشریه‌ی روز ‌آنلاین، ۱۲ اردیبهشت ۱۳۸۸.

[6] محمد تاج‌الدین و فاطمه روشن، «شهلا لاهیجی: روحانی ناامید و ناامیدترمان می‌کند»، روزنامه‌ی جهان صنعت، سه‌شنبه ۱۴ آذر ۱۳۹۶، قابل دسترس در اینجا.

[7] شهلا لاهیجی، ناشر: چرا باید در نمایشگاه کتاب شرکت کنم وقتی هنوز کتاب‌ها از حضور ممنوع می شوند، کمپین حقوق‌ بشر ایران، ۲۳ اردیبهشت ۱۳۹۴، قابل دسترس در اینجا.

[8]نوشین احمدی‌خراسانی، بهار جنبش زنان، ۱۳۹۱، تهران، صص ۷۹-۸۴.

[9] شهلا لاهیجی در مصاحبه با نوشین‌ احمدی‌خراسانی، ۶ مارس ۲۰۱۳، قابل دسترس در اینجا.

[10] مازیار رادمنش، می‌خواهیم بر سرنوشتمان مسلط باشیم، نشریه‌ی روز‌آنلاین، ۱۲ اردیبهشت ۱۳۸۸.

[11]Shahla Lahiji: Iran’s First Female Publisher, 2 May 2007, Asharq Al-Awsat, access online here.

[12] این کتاب در دو جلد ــ جلد اول با مشارکت مهرانگیز کار ــ منتشر شده است.

[13] سهیلا قربانی، شهلا لاهیجی: «هیچ‌وقت جا نزده‌ام»، روزنامه‌‌ی آفتاب یزد، ۵ اردیبهشت ۱۳۹۸، قابل دسترس در اینجا.

 

اجباری شدن پوشش اسلامی بانوان

مهسا یاحق

زمزمه های اجباری شدن پوشش اسلامی بانوان در مکان ها و معابر عمومی ايران از کی و کجا آغاز شد؟

به گواه سندهای تاریخی و مطالب نوشته شده در روزنامه‌های سال ۱۳۵۷ نخستين زمزمه های لزوم پوشش اسلامی برای زنان ايران، در اسفند سال ۱۳۵۷ يعنی کمتر از يک ماه پس از انقلاب شنيده شد.اين در شرايطی است که کمتر از دو سال بعد يعنی از از ۱۴ تيرماه ۱۳۵۹ و پيش از فراگير شدن حجاب اسلامی ورود زنان بی‌حجاب به اداره های دولتی نيز ممنوع شد، تا اينکه از ابتدای دهه شصت حفظ حجاب و پوشش اسلامی در ايران به شکل فراگير همگانی شود

.در نوشتار پيش رو می کوشيم تا به انعکاس خبرها و گزارش های منتشر شده در روزنامه «اطلاعات» در دو ماه نخست پس از انقلاب درباره موافقان و مخالفان حجاب بپردازيم.نخسين اظهار نظر درباره حجاب و پوشش اسلامی در اسفند ۱۳۵۷ به گوش رسيد، روزنامه‌ اطلاعات در شماره ۱۵ اسفند ۱۳۵۷ به انعکاس سخنرانی خمينی که در مدرسه فيضيه قم و درباره حدود حجاب انجام شده بود، پرداخت. اين گزارش کوتاه با تيتر «زن در اسلام، حق طلاق دارد» منتشر شد. خمينی در اين سخرانی گفته بود: «زنان اسلامی بايد با حجاب بيرون بيايند نه اينکه خودشان را بزک کنند. کار در ادارات ممنوع نيست اما بايد زنان با حجاب اسلامی باشند خمينی همچنين در اين سخرانی گفت: «به من گزارش داده‌اند که در وزارتخانه ها زن‌های لخت هستند و اين خلاف شرع است…»در فردای اين روز يعنی ۱۶ اسفند ۱۳۵۷ نيز روزنامه اطلاعات خبری را در صفحه يک خود منتشر کرد که تيتر آن بود: «نظر امام درباره حجاب زنان»بر اساس اين خبر خمينی در يک سخرانی ديگر در شهر قم گفته بود که زن های اسلامی عروسک نيستند و کار کردن آنان بايد با حجاب اسلامی باشد.صدای زنان اما هنوز يک روز از اظهار نظر صريح خمينی در باره ضرورت حفظ حجاب در مکان های دولتی نگذشته بود که روزنامه اطلاعات تيتر يک شماره ۱۷ اسفند خود را به انعکاس سخنان او درباره حجاب اختصاص داد.تيتر يک روزنامه اطلاعات در اين روز اين بود «انعکاس وسيع نظر امام در مورد حجاب اسلامی»در صفحه ‌ نخست، روزنامه اطلاعات به نقل از شيخ شهاب‌الدين اشراقی داماد خمينی و در پاسخ به اينکه برخی، با زنان بی حجاب برخوردهای تندی می کنند و آيا نظر امام به اين شدت است، نوشت: «بايد قوانين اسلام مو به مو به قدر امکان اجرا بشود… معنای حجاب اسلامی هم چادر نيست. خواست امام خمينی اين است که حجاب اسلامی بايد در مملکت رعايت شود و خانم‌ها رعايت حجاب اسلامی را بکنند… معنای اين که خانم‌ها حجاب اسلامی داشته باشند، هيچ گونه تزويدی برای آن‌ها نيست. اين يک حکمی است که رعايتش بر عهده‌ خود خانم‌هاست.»روزنامه اطلاعات در گزارش بلند ۱۷ اسفند خود همچنين خبر از برپايی تظاهرات اعتراضی عليه حجاب اجباری داد.

اين روزنامه نوشت که صبح روز هفدهم ابتدا در دانشکده‌ فنی دانشگاه تهران و پس از آن در خيابان آزادی، کميته‌ برگزاری روز جهانی زن در اعتراض به حجاب اجباری مراسمی را برگزار کرد.به گزارش روزنامه اطلاعات گردهمايی اعتراضی زنان با دخالت مدافعان حجاب اجباری به خشونت کشيده شد.همچنين به نوشته اين روزنامه در اين روز بسياری از دانش آموزان دختر دبيرستان های تهران درمدرسه ها و خيابان های پايتخت دست به اعتراض و راهپيمايی زدند.واکنش دفتر خمينی روز شنبه و پس از اعتراض بسياری از زنان در شهرهای بزرگ ايران روزنامه اطلاعات در شماره روز ۱۹ اسفند خود، اطلاعيه ای دفتر خمينی را منتشر کرد.در اين اطلاعيه آمده بود: «بر اساس خبرهای رسيده، گروه‌های جنايتکار و خيانت پيشه تحت عنوان کميته، مزاحم بانوان محترم شده و به ايشان توهين می‌کنند. مأموران کميته‌های انقلاب موظفند با کمال دقت مراقب باشند و چنين اعمالی را با نهايت شدت جلوگيری کنند….»روزنامه اطلاعات همچنين در شماره روز ۱۹ اسفند خود خبر داد که صادق قطب زاده از نزديکان آن هنگام خمينی در يک سخنرانی درساختمان راديو تلويزيون گفته که «اسلام هيچ وقت در مورد حجاب به زور و تحميل متوسل نمی‌شود و در اسلام اصلا زور وجود ندارد. وظيفه‌ی اسلام ارشاد مردم از طريق توصيه و نصيحت است.» آ قطب زاده در سخرانی خود گفت: «توصيه‌ی امام در مورد حجاب نه تنها يک مسئله‌ی فقهی که يک امر انقلابی است و زور در آن نيست… آن‌هايی که مزاحم زنان می‌شوند به اسلام و نهضت خيانت می‌کنند.»به نوشته روزنامه اطلاعات پس از اين واکنش های احتياط آميز به منتقدان حجاب اجباری، در صبج همين روز يعنی ۱۹ اسفند، زنان در دادگستری تهران تجمع اعتراض آميزی عليه حجاب اجباری برگزار کردند که در ادامه جمعی از کارکنان زن راديو تلويزيون ايران نيز به تجمع کنندگان پيوستند.اين تجمع نيز با دخالت عناصر تندرو موافق حجاب اجباری به درگيری کشيده شد. افراد تندرو مدافع حجاب شعار می دادند «يا روسری، يا تو سری»!به گزارش روزنامه اطلاعات در تجمع زنان مخالف حجاب اجباری، قطع‌نامه‌ای با ۸ بند صادرشد.

در اين بيانيه عنوان شد: «زنان هم وظايف اجتماعی خود را انجام می‌دهند و پوشش متعارف زنان بايد با توجه به عرف و عادت به تشخيص خود آن‌ها واگذار شود.»در اين تجمع هما ناطق، استاد دانشگاه نيز بيانيه‌ی سازمان ملی دانشگاهيان را خواند که در آن آمده بود: «ما مخالف حجاب نيستيم، بلکه مخالف تحميل آن هستيم…»مخالفت طالقانی با حجاب اجباریتيتريک روزنامه اطلاعات در ۲۰ اسفند ۱۳۵۷ به نقل از محمود طالقانی اين بود: «در مورد حجاب اجبار در کار نيست.»به گزارش روزنامه اطلاعات آقای طالقانی در گفت و گو با راديو و تلويزيون ايران گفت: «حجاب اسلامی حجاب شخصيت و وقار است و هيچ اجباری هم در مورد آن در کار نيست.

مسلما نظر امام هم به مصلحت زنان ما و هم خواهران و دختران ماست و هم مطابق با موازين اصول دين مبين اسلام است… حجاب ساخته‌ی من و فقيه و اين‌ها هم نيست، نص صريح قرآن است. آيه‌ی حجاب برای شخصيت دادن به زنان است… آيا اين مانع از آن است که کار اداری داشته باشند؟ نه… اصل مسئله اين است که هيچ اجباری هم در کار نيست و مسئله‌ی چادر هم نيست.»از ديگر سو به گزارش روزنامه اطلاعات در اين روز مهدی هادوی، دادستان کل انقلاب در بيانيه‌ای مزاحمان خانم‌های بی حجاب را ضد انقلاب دانست و مزاحمت برای آن‌ها را «مخالف منويات امام خمينی» اعلام کرد.

همچنين ربانی شيرازی در پيامی که در روزنامه اطلاعات«تاکيد اسلام [بر حجاب] ناشی از ارزشی است که برای طبقه‌ی بانوان قائل شده… زنان در انتخاب نوع حجاب آزادند، ازهرگونه ابزار خشونت نسبت به بانوان احتراز کنيد

.»در روز ۲۰ اسفند ۱۳۵۷ روزنامه اطلاعات با انتشار بيانيه ی سازمان چريک های فدايی خلق ايران به نقل از اين سازمان سياسی نوشت که رفتار ضد انقلابی مرتجعان درباره زنان محکوم است.همچنين علی اصغر حاج سيد جوادی، نويسنده، در مقاله‌ای با عنوان «نه استالين، نه سلطان سعيد بن تيمور» در روزنامه‌ی اطلاعات نوشت: «اين دستور که زن‌ها بايد حجاب اسلامی بپوشند [به] نتيجه‌ای جز افزايش نارضايتی و سرخوردگی از انقلاب از طرف مردم و افزايش درگيری بين مردم و مأموران کميته‌ها نمی‌رسد.» به نوشته او: «اين که اصول و فروع دين اسلام را کسی جز روحانيون و عالمان دين نمی‌تواند و نبايد بفهمد و تفسير کند…، هيچ گونه پايه‌ی عقلی و منطقی ندارد و هدف اساسی آن چيزی جز تمرکز قدرت مذهبی در دست گروهی خاص نيست… اگر منظور از حجاب اجبار در پوشيدن چادر و استعمال روسری است در اين صورت به افراد غير مسئول و يا کسانی که اکنون خود را در شهرهای ايران مسئول تأمين نظم می‌دانند اجازه می‌دهد که به بهانه‌ی اين دستور دست به اعمال خشونت نسبت به زن‌ها بزنند.»مدارا با مخالفان روزنامه اطلاعات روز ۲۱ اسفند ۱۳۵۷ در خبری با عنوان «نظر آيت الله طالقانی درباره حجاب صحيح است» نوشت که امام خمينی امروز در ديدار با خبرنگاران خارجی، در پاسخ به يک خبرنگار زن فرانسوی که درباره‌ی مسئله‌ی حجاب و اعتراض زنان ايرانی پرسيد، پاسخ داد: «همان نظراتی که آقای آيت الله طالقانی فرمودند، مورد نظر من و صحيح است.»در اين روز صادق قطب زاده سرپرست راديو و تلويزيون ملی، نيز به ميان دختران دبيرستانی معترض به سانسور که مقابل ساختمان تلويزيون تجمع کرده بودند، رفت.به گزارش روزنامه اطلاعات، آقای قطب زاده در اين تجمع گفت: «ما اجازه نمی‌دهيم به اقليت ظلم شود اما اجازه نمی‌دهيم اقليت به ديگران که حجاب دارند تهمت‌هايی بزنند.»او همچنين درباره‌ی پخش نشدن فيلم بانوان معترض به حجاب اجباری از تلويزيون گفت که فيلم‌ها برای نمايش آماده نبوده است. معترضين می‌گفتند تنها بخش کوتاهی از تجمع که در آن شعار «درود بر خمينی، سلام بر آزادی» بوده، از تلويزيون پخش شده است.به گزارش روزنامه اطلاعات، در اين روز همچنين قضات و وکلای زن دادگستری در بيانيه‌ای از آيات عظام و دولت موقت مهدی بازرگان که «با درايت سياسی و انقلابی خود» عدم اجباری بودن حجاب را اعلام کردند، تشکر کردند و مسئله‌ی تحميل حجاب را پايان يافته تلقی کردند.

مقاومت ها ادامه دارد روزنامه اطلاعات در شماره ۲۲ اسفند ۱۳۵۷ خود نوشت که گروهی از زنان در مخالفت با حجاب اجباری در دانشگاه تهران تجمع کردند. در مقابل هم عده‌ای از دانشجويان مسلمان به مخالفت با اجتماع زنان شعار می‌دادند.در اين برنامه زنان شاغل در اداره های مختلف و دانش آموزان دختر دبيرستانی حضور داشتند.اين در حاليست که به نوشته روزنامه اطلاعات مراسم راه‌پيمايی زنان در اين روز در مخالفت با تحميل حجاب که قرار بود از دانشگاه تهران به سمت ميدان آزادی برگزار شود، لغو شد.همچنين روز ۲۲ اسفند ۱۳۵۷ در تبريز عده‌ای از راهپيمايی اعتراض آميز دختران دانش آموز و دانشجو و زنان شاغل جلوگيری کردند و چند تير هوايی شليک شد و زنان نيز در خيابان متحصن شدند.

به گزارش روزنامه اطلاعات در برخی ديگر از شهرهای ايران از جمله بندرعباس نيز بسياری از دختران و زنان در مخالفت با حجاب اجباری راه‌پيمايی کردند

.اما روز چهارشنبه، ۲۳ اسفند ۱۳۵۷ روزنامه اطلاعات، خبر داد که سازمان مجاهدين خلق ايران در بيانيه‌ای اعلام کرده: «حجاب چيزی نيست جز کوششی اجتماعی به خاطر رعايت و حفظ سلامت اخلاقی جامعه… و ما مطمئنيم که خواهران و برادران انقلابی ما… اين ضرورت را به بهترين وجه رعايت نموده و خواهند نمود؛ لذا هر موضع گيری خصمانه برای تحميل جبری هر شکلی از حجاب بر زنان اين ميهن… نامعقول و نامقبول است…»اما در همين روز و از ديگر سو زنان طرفدار حجاب اسلامی در تهران در اطلاعيه‌ای، زنان را به شرکت در يک گردهمايی در روز جمعه ۲۵ اسفند دعوت کردند. در اين اطلاعيه آمده بود: «هم‌وطن متعهد و مسلمان؛ به منظور دفاع از حجاب اسلامی و همچنين به خاطر تاييد و تقدير از تلاش‌های خستگی ناپذير آقای صادق قطب زاده منتخب امام در برابر عناصر ناآگاه و عوامل ضد انقلاب در روز جمعه ۲۵ اسفند از ساعت دو بعد از ظهر در خيابان جام جم با شرکت خود در اين گردهمايی رشد اخلاقی، مذهبی و تداوم روحيه‌ی انقلابی خود را نشان می‌دهيم.»گلايه بازرگان و حمله به فرزانه تأييدی اما روز پنجشنبه ۲۴ اسفند ماه مهدی بازرگان، نخست وزير ايران در پيامی تلويزيونی گفت: «می‌روند دايما پشت گوش آقا می‌خوانند که در وزارت خانه‌ها زن‌های لخت هستند و در کاخ‌های فرعونی زندگی می‌کنند. اين گرفتاری هميشه بوده، در اين گيرودار گرفتاری‌ها و مسائل و مصائب چه موضوعات فرعی را پيش می‌کشند.»فرزانه تأييدی» بازيگر سرشناس سينما روز ۲۷ اسفند ۱۳۵۷ در گفت و گو با روزنامه اطلاعات گفت: «روز شنبه چند جوان ماجراجو با قيچی به من حمله کردند و قصد داشتند موی سرم را بتراشند.

مردم به کمک من شتافتند و رهايم کردند. با توجه به اين که من روسری هم به سر داشتم، معلومست که اين عناصر قصد لطمه زدن به نهضت انقلابی داشتند و دولت بايد شديدا با چنين عواملی مبارزه کند.» در همين روز نورعلی تابنده، وکيل دادگستری نيز در مقاله‌ای با انتقاد از انتخاب روز ۱۷ اسفند به عنوان روز زن نوشت: «امام خمينی بارها تصريح فرمود که حجاب مذهبی در همين حد است و اگر غير از آن بود، در همان ايام صريحا می‌فرمود. زيرا ديديم که ايشان در بيان حقايق و احکام دين و ارائه‌ی راه ارشاد، هيچ تساهل ندارند… آيا طرد آثار شوم اختناق و ترک عادتی که مسير زندگی آينده است، تحميل است؟… در هيچ جای دنيا افراد حق ندارند نيمه عريان به خيابان بيايند و مقررات و عرف ملت حداقل پوشش را تحميل می‌کند… برای ملت ايران که اکثريت قريب به اتفاق آن مسلمان هستند، اين حداقل، همان است که به عنوان پوشش اسلامی عرضه می‌شود. همه‌ی مملکت که تهران نيست و همه‌ی تهران هم که اين بانوان معترض نيستند…»مکارم شيرازی: اجبار محکوم استروز دوشنبه ۲۸ اسفند مکارم شيرازی در مقاله‌ای در روزنامه‌ی اطلاعات، نوشت: «رهبر انقلاب يک حکم مسلم اسلامی را در شکل يک نصيحت بيان کرد… آن‌ها فکر می‌کردند سوژه‌ی خوبی به دست آورده‌اند، ناگهان به آن دامن زده و شروع به سم پاشی کردند. مسئله منحصر به حجاب نيست و ما در آينده نيز با اين گونه صحنه‌های ضد انقلابی… روبرو هستيم… توسل به خشونت و اجبار و اکراه در مقررات اسلامی محکوم است… آن‌ها که با مقالات تحريک آميز سعی می‌کردند اين مسئله را بزرگ کنند، حداقل ناآگاهانه تحت تأثير دشمنان قرار گرفتند… »به گواهی روزنامه اطلاعات چاپ تهران پس از اين اظهار نظرها و اعلام مواضع درباره حجاب اسلامی بود که نوروز ۱۳۵۸ از راه رسيد، اما موضوع حجاب و چگونگی آن با پايان سال ۱۳۵۷ و آغاز نخستين بهار پس از انقلاب، پايان نگرفت. بنيانگذار نظام نوپای جمهوری اسلامی پس از اظهار نظر اسفند ۵۷ درباره لزوم رعايت حجاب و پوشش اسلامی تا تير ماه ۱۳۵۹ ديگر موضع مشخصی اعلام نکرد.

تا اينکه به گواهی تاريخ در تيرماه ۱۳۵۹ او در يک سخنرانی تند، از ابوالحسن بنی صدر رييس جمهوری ايران خواست تا سريعا اداره های دولتی را اسلامی کند.بعد از اين سخنان از صبح شنبه ۱۴ تيرماه ۱۳۵۹ ورود زنان بی‌حجاب به اداره های دولتی ممنوع شد اين رويه تا سال ۱۳۶۱ تثبيت شد. تا اينکه سرانجام مجلس شورای اسلامی در سال ۱۳۶۳ قانون مجازات اسلامی را به تصويب رساند.

به موجب اين قانون هرکس در معابر عمومی حجاب را رعايت نمی کرد، به ۷۲ ضربه شلاق محکوم می شود. قانونی که هنوز هم در ايران پابرجاست.

 

بحران آب، آلودگی و خشکیدگی تالاب، دریا و رودخانه,

یوسف یوسفی

۲۳ سد فعال شمال غرب کشور در حال رقم زدن “مرگ دریاچه ارومیه” هستند!ساخت سدهای متعدد در حوضه آبریز دریاچه ارومیه و بسته شدن مسیر ورودی رودخانه‌های ورودی به این دریاچه، نقش قطع رگ‌های حیاتی این دریاچه را داشته و امروز ۲۳ سد فعال در حوضه آبریز دریاچه ارومیه، در حال رقم زدن مرگ دریاچه ارومیه هستند!۲۰ دی خبرگزاری تسنیم 

به گزارش خبرنگار اجتماعی خبرگزاری تسنیم، حوضه آبریز دریاچه ارومیه با مساحت 51.801 کیلومترمربع شامل 3 استان آذربایجان غربی، شرقی و کردستان است. روخانه‌های این حوضه آبی به دریاچه ارومیه منتهی می‌شود که اکنون این دریاچه در بدترین شرایط تاریخ خود قرار گرفته و تنها یک قدم با “مرگ” فاصله دارد.

عوامل مختلف طبیعی و انسانی در رقم خوردن شرایط کنونی دریاچه ارومیه تأثیر داشته‌اند که بر اساس مطالعات دانشگاه تبریز در سال 2020، عامل انسانی (آنتروپوژنیک) نقش اصلی و تعیین‌کننده را در رقم خوردن شرایط فعلی دریاچه ارومیه داشته است؛ در این مطالعات، نقش عوامل اقلیمی بین 16 تا 35 درصد و نقش عامل انسانی بین 65 تا 84 درصد ذکر شده است.عوامل انسانی که در رقم خوردن وضعیت اسفناک‌ امروز دریاچه ارومیه نقش داشته‌اند به ترتیب شامل سدسازی‌های متعدد در حوضه آبریز این دریاچه، ساخت بزرگراه شهید کلانتری،‌ توسعه 270 هزار هکتاری اراضی کشاورزی است که البته بیشتر این سدسازی‌ها نیز به منظور توسعه کشاورزی انجام شده و از 23 سد فعال در این حوضه آبریز، کشاورزی در کاربرد 15 سد دیده شده است.

در واقع باید گفت که ساخت سدهای متعدد در حوضه آبریز دریاچه ارومیه و بسته شدن مسیر ورودی رودخانه‌های ورودی به این دریاچه، نقش قطع رگ‌های حیاتی دریاچه ارومیه را داشته و با وجود 23 سد فعال در حوضه آبریز دریاچه ارومیه طی سالیان متمادی و در صورتی که تجدیدنظر جدی و قطعی برای این سدها نشود، مرگ حتمی دریاچه ارومیه را شاهد خواهیم بود! فقط یک لحظه تصور کنید که امروز هیچ سدی در مسیر روخانه‌های منتهی به دریاچه ارومیه وجود نمی‌داشت و تمام دبی این روخانه‌ها به‌صورت مستقیم وارد این دریاچه می‌شد! آیا در آن صورت حتی شاهد یک متر کاهش سطح آب دریاچه ارومیه می‌بودیم؟!

یکی از اقدامات ستاد احیای دریاچه ارومیه در سال 1392، متوقف کردن 33 سد جدید در ‌دست اجرا (غیر از 23 سد فعال فعلی!) یا مطالعه در حوضه آبریز دریاچه ارومیه بود که از میان آنها چهار سد سیمینه، لیلان، ‌باراندوز و نازلو اهمیت بیشتری داشتند.

با این وجود، در حالی که دریاچه ارومیه در معرض خطر مرگ قرار دارد،‌ نمایندگان شهرهای حاشیه این دریاچه سودای گسترش کشاورزی را در حوضه رای‌گیری خود در سر دارند بدون آنکه به تاثیر سدسازی‌‌ها بر حوضه آبریز دریاچه ارومیه و پیامدهای آن نیم‌نگاهی داشته باشند، از این اقدام ستاد احیای دریاچه ارومیه گلایه دارند.

در ادامه به بررسی 23 سد فعالی که در حوضه آبریز دریاچه ارومیه، نفس این دریاچه را به شماره انداخته، می‌پردازیم:

  1. سد زولا سد مخزنی زولا در 15 کیلومتری شمال غرب شهر سلماس بر روی “رودخانه زولا چای” واقع شده است، این سد از نوع خاکی با هسته رسی بوده و به منظور تامین آب 9 هزار و 272 هکتار از اراضی کشاورزی منطقه و تأمین آب مطمئن شرب و صنعت شهرهای سلماس و تازه شهر در فروردین ماه 1389 به بهره برداری رسیده است.

مسیر انتهایی “روخانه زولا چای” به دریاچه ارومیه ختم می‌شود و این یعنی با ساخت این سد، سهم این دریاچه در آستانه مرگ از دبی طبیعی زولا چای از سال 89 تا به امروز تقریبا صفر بوده است! در حال حاضر با ساخت این سد، قسمت‌های انتهایی روخانه زلا چای خشک شده و دیگر هیچ آبی از این رودخانه فصلی به دریاچه ارومیه نمی‌رسد!

احیای دریاچه ارومیه , سدهای ایران , دریاچه زریبار | دریاچه زریوار , دریاچه ارومیه ,

  1. سد ساروق سد مخزنی ساروق(گوگردچی)که بر روی رودخانه “قراقیه” در 18کیلومتری شهرستان تکاب در جنوب استان آذربایجان‌ غربی و در حوضه آبریز دریاچه ارومیه در سال 1388 احداث شده است. این سد با هدف تأمین آب شرب و صنعت شهرستان تکاب به میزان 10 میلیون مترمکعب در سال و نیز تأمین آب 5500 هکتار از اراضی کشاورزی این شهرستان به میزان 41 میلیون مترمکعب در سال احداث شد. مسیر انتهایی “روخانه قراقیه” هم به دریاچه ارومیه ختم می‌شود و این یعنی با ساخت این سد، سهم این دریاچه در آستانه مرگ از دبی طبیعی رودخانه قراقیه از سال 88 تا به امروز تقریبا صفر بوده است!
  2. سد شهرچای شهرچای یک سد خاکی ـ سنگریزه‌ای در بالادست شهر ارومیه است که بر رودخانه شهرچای احداث شده است! هدف عمده ساخت این سد با حجم مخزن 221 میلیون مترمکعب، تأمین آب مورد نیاز شرب و صنعت ارومیه و تأمین نیاز آب کشاورزی اراضی واقع در پایین دست سد شهرچای است. رودخانه شهرچای یکی از چهار رود مهم تغذیه‌کننده دریاچه ارومیه است که ساخت این سد نیز ورودی آب از این محل به دریاچه را به حداقل رسانده است.
  3. سد شهید کاظمی سد شهید کاظمی بوکان در سال 1350 بر روی رودخانه زرینه‌رود تأسیس شده است. این سد که حجم مخزنی معادل 762 میلیون مترمکعب دارد با هدف تأمین آب کشاورزی، شرب و برق منطقه در جنوب شرقی استان آذربایجان غربی و شمال استان کردستان و در حوضه آبریز دریاچه ارومیه احداث شده است.احیای دریاچه ارومیه , سدهای ایران , دریاچه زریبار | دریاچه زریوار , دریاچه ارومیه ,

مسیر انتهایی “روخانه زرینه‌رود” نیز به دریاچه ارومیه ختم می‌شود و این یعنی با ساخت این سد، سهم این دریاچه در آستانه مرگ از دبی طبیعی زرینه رود از سال 1350 تا به امروز تقریبا صفر بوده است!

  1. سد ماکو(بارون) سد ماکو (بارون) یکی از بزرگ‌ترین سدهای استان آذربایجان‌غربی است که بر روی رودخانه “زنگمار” و در نزدیکی روستای بارون در شهرستان چالدران و در حوضه آبریز دریاچه ارومیه احداث شده‌ است؛ گنجایش این سد 140 میلیون متر مکعب است و پنجمین سد بزرگ استان آذربایجان غربی شناخته می‌شود.

مسیر انتهایی رودخانه “زنگمار” نیز به دریاچه ارومیه ختم می‌شود و این یعنی با ساخت این سد، سهم این دریاچه در آستانه مرگ از دبی طبیعی رودخانه زنگمار از سال ساخت تا به امروز تقریبا صفر بوده است!

  1. سد مهاباد سد مهاباد نیز یکی از سدهای حوضه آبریز دریاچه ارومیه است که بر روی رودخانه مهاباد در شهر مهاباد ساخته شده‌ است؛ این سد جزو 10 سد پرآب کشور است و در حالت کلی مجموع حجم کل ورودی سالیانه آن معادل 339/304 میلیون مترمکعب است.

مسیر انتهایی رودخانه “مهاباد” نیز به دریاچه ارومیه ختم می‌شود و این یعنی با ساخت این سد، سهم این دریاچه در آستانه مرگ از دبی طبیعی رودخانه مهاباد از سال ساخت تا به امروز تقریبا صفر بوده است!

  1. سد سیلوه سد سیلوه یک سد خاکی است که بر روی “رود لاوین” در نزدیکی روستای سیلوه در شهرستان پیرانشهر استان آذربایجان غربی و در حوضه آبریز دریاچه ارمیه ساخته شده است. هدف اولیه ساخت سد انتقال میان‌حوضه‌ای به منظور کشاورزی بود اما با توجه به شرایط دریاچه ارومیه، انتقال آب از حوضه زاب کوچک به دریاچه ارومیه جهت احیای دریاچه و آبیاری 9400 هکتار زمین کشاورزی نیز جزو اهداف آن قرار گرفت. حجم مخزن این سد، 84 میلیون مترمکعب است.
  2. سد آغ‌چای سد مخزنی آغ‌چای بر روی رود آغ چای در شهرستان چایپاره در شمال استان آذربایجان غربی و در حوضه آبریز دریاچه ارومیه ساخته شده‌ است. این سد بزرگترین سد قوسی خاکی کشور و بزرگترین سد مخزنی استان آذربایجان غربی است که 200 میلیون مترمکعب گنجایش دارد.

مسیر انتهایی رودخانه “آغ چای” نیز به دریاچه ارومیه ختم می‌شود و این یعنی با ساخت این سد، سهم این دریاچه در آستانه مرگ از دبی طبیعی رودخانه آغ چای از سال ساخت تا به امروز تقریبا صفر بوده است!

  1. سد حسنلو سد حسنلو در استان آذربایجان غربی و شمال شهر نقده در حد رودخانه گدار و دریاچه بر روی رودخانه گدارچای قرار دارد. حجم مخزن و حجم تنظیمی آن به ترتیب 99 و 93 میلیون مترمکعب است. مسیر انتهایی رودخانه “گدارچای” نیز به دریاچه ارومیه ختم می‌شود و با ساخت این سد، سهم این دریاچه در آستانه مرگ از دبی طبیعی رودخانه گدارچای از سال ساخت تا به امروز تقریبا صفر بوده است!
  2. سد سلماس(دریک) سد دریک در 15 کیلومتری غرب شهرستان سلماس بر روی رودخانه دریک در حوضه آبریز دریاچه ارومیه که از کوه‌های مرزی ایران و ترکیه سرچشمه می‌گیرد، ساخته شده‌ است.

این سد که در سال 1389 به بهره‌برداری رسیده است، حجم مخزن 22 میلیون مترمکعبی دارد و هدف از احداث این سد، تأمین آب زراعی 6000 هکتار از اراضی دشت سلماس، بهبود سیستم آبیاری اراضی پایین دست سد و پرورش ماهی است.

مسیر انتهایی رودخانه “دریک” نیز به دریاچه ارومیه ختم می‌شود و این یعنی با ساخت این سد، سهم این دریاچه در آستانه مرگ از دبی طبیعی رودخانه دریک از سال 89 تا به امروز تقریبا صفر بوده است!

  1. سد شهید قنبری سد خاکی شهید قنبری ماکو از نوع هسته رسی با صرف اعتباری بالغ بر بیش از 250 میلیارد ریال در 9 کیلومتری شمال غرب شهرستان ماکو بر روی رودخانه ساری سو در حوضه آبریز دریاچه ارومیه در سال 1386 احداث شده است. ظرفیت مخزن این سد 26 میلیون و 500 هزار متر مکعب و حجم مفید آن 25 میلیون و 300 هزار متر مکعب است. این سد قادر است سالانه 28 میلیون و 700 هزار متر مکعب آب را برای استفاده به هنگام تنظیم کند.

مسیر انتهایی رودخانه “ساری سو” نیز به دریاچه ارومیه ختم می‌شود و این یعنی با ساخت این سد، سهم این دریاچه در آستانه مرگ از دبی طبیعی رودخانه ساری سو از سال 86 تا به امروز تقریبا صفر بوده است!

  1. سد ده گرجی اشنویه این سد با حجم مخزن 70 میلیون مترمکعب بر روی رودخانه چیرآباد ساخته شده است.

مسیر انتهایی رودخانه “چیرآباد” نیز به دریاچه ارومیه ختم می‌شود و این یعنی با ساخت این سد، سهم این دریاچه در آستانه مرگ از دبی طبیعی رودخانه چیرآباد از سال ساخت تا به امروز تقریبا صفر بوده است!

  1. سد سنجاق این سد که بر روی سرشاخه‌های سیمینه‌رود ساخته شده است، گنجایش 600 هزار مترمکعب دارد و با آب ذخیره شده در انی سد، در اختیار بخش کشاورزی قرار خواهد گرفت. این سد خاکی که در سال 1388 به بهره‌برداری رسیده است، در 30 کیلومتری شمال شرقی شهرستان مهاباد ساخته شده وهدف آن آبیاری اراضی کشاورزی در پایین دست از طریق کنترل سیلاب است.

مسیر انتهایی رودخانه “سیمینه‌رود” نیز به دریاچه ارومیه ختم می‌شود و این یعنی با ساخت این سد، سهم این دریاچه در آستانه مرگ از دبی طبیعی رودخانه سیمینه‌رود از سال 88 تا به امروز تقریبا صفر بوده است!

  1. سد هریس سد هریس که از نوع خاکی بوده و دارای مخزنی با گنجایش 5 میلیون متر مکعب آب است که نقش اساسی در کنترل سیلاب‌ها و آبیاری 800 هکتار از اراضی منطقه دارد. سد هریس در شهرستان هریس در استان آذربایجان شرقی قرار دارد و در سال 1376 به بهره‌برداری رسیده است.
  2. سد کانسپی این سد با ظرفیت 27.3 میلیون مترمکعب آب بر روی رودخانه کانسپی در حوضه آبریز دریاچه ارومیه و منطقه‌ای مرزی به همین نام احداث شده‌ است که از رود شهرچای ارومیه سرشاخه‌ می‌گیرد. کارکرد اصلی که برای این سد تعریف شده است، کشاورزی است.
  3. سد احمدآباد سد مخزنی «احمدآباد» شهرستان تکاب با هدف تامین آب مورد نیاز اراضی زراعی احداث شده است. گنجایش این سد 670 هزار مترمکعب است که قادر است 5 میلیون و 900 هزار مترمکعب جریان آب را تنظیم کند.
  4. سد ارس 2 سد مخزنی ارس 2 شهرستان پلدشت با هدف تامین آب جهت آبیاری اراضی کشاورزی و تبدیل اراضی بایر و مراتع منطقه به اراضی کشاورزی در حاشیه مرزی رودخانه ارس احداث شده است.

مسیر انتهایی رودخانه “ارس” نیز به دریاچه ارومیه ختم می‌شود و این یعنی با ساخت این سد، سهم این دریاچه در آستانه مرگ از دبی طبیعی رودخانه ارس از سال ساخت تا به امروز تقریبا صفر بوده است!

  1. سد جلدیان سد مخزنی جلدیان با طول تاج 731 متر از نوع خاکی با هسته رسی است که بر روی رودخانه لاوین احداث شده است. حجم مخزن این سد 203 میلیون مترمکعب است که با هدف تامین بخشی از آب مورد نیاز طرح احیای دریاچه ارومیه، تامین آب 4680 هکتار از اراضی کشاورزی پیرانشهر و تامین آب شرب شهرستان پیرانشهر به میزان 17 میلیون مترمکعب در سال احداث شده است.

مسیر انتهایی رودخانه “لاوین” نیز به دریاچه ارومیه ختم می‌شود و این یعنی با ساخت این سد، سهم این دریاچه در آستانه مرگ از دبی طبیعی رودخانه لاوین از سال ساخت تا به امروز تقریبا صفر بوده است!

  1. سد قیقاج سد قیقاج با حجم مفید 10 میلیون متر مکعب ذخیره آب و اعتبار بیش از 200 میلیون ریال ساخته شده احداث شده است. این سد با هدف تامین آب جهت آبیاری دو هزار هکتار از اراضی کشاورزی دشت قیقاج به بهره‌برداری رسیده است.
  2. سد ورگیل سد ورگیل سردشت در 17 کیلومتری شمال شهرستان سردشت و در نزدیکی روستای ورگیل با هدف جمع‌آوری و کنترل سیلاب‌ها و استفاده از آن در بخش کشاورزی احداث شده است.
  3. سد خراسانه بوکان سد خراسانه از نوع خاکی با هسته رسی است و در مسیر رودخانه سردر آباد و در شمال غربی بوکان احداث شده است.

این سد با هدف استفاده از ظرفیت آبی حوضه آبریز رودخانه سردرآباد ساخته شده است که با بهره برداری از آن آب کشاورزی منطقه تامین می‌شود. سد خراسانه بوکان ظرفیت ذخیره‌سازی دو میلیون مترمکعب آب را دارد. مسیر انتهایی رودخانه “سردرآباد” نیز به دریاچه ارومیه ختم می‌شود و این یعنی با ساخت این سد، سهم این دریاچه در آستانه مرگ از دبی طبیعی رودخانه سردرآباد از سال ساخت تا به امروز تقریبا صفر بوده است!

  1. سد دانالو سد دانالو از نوع خاکی با هسته روسی است که در هفت کیلومتری شمال شهر ماکو در جوار روستای دانالو احداث شده و حجم مخزن آن سه میلیون متر مکعب است. با بهره‌برداری از سد مخزنی دانالو علاوه بر تامین آب کشاورزی در محدوده سد، از خسارت‌های ناشی از سیلاب‌های فصلی مسیل دانالو نیز جلوگیری می‌شود.
  2. سد بابا احمد(چالدران) سد بابا احمد از نوع هسته رسی و حجم مخزن آن یک میلیون و 600 هزار مترمکعب است.

این سد با هدف بهره‌مند ساختن کشاورزان روستاهای منطقه از آب کشاورزی و جلوگیری از خسارات ناشی از سیل در این مناطق و تقویت آب سفره‌های زیر‌زمینی ساخته شده و افزون بر 700 هکتار از اراضی کشاورزی این منطقه را آبیاری می‌کند.

 

 

کشتار عامدانه، دروغ عامدانه

نسرین جهانی گلشیخ

باز نشر به دلیل اطلاعات جدید از بیدادگاه کشتار پرواز 752

توضیح:

نوشته “کشتار عامدانه، دروغ عامدانه” در 26 دیماه 98 و شش روز بعد از اینکه سپاه در 20 دیماه مسئولیت شلیک موشک به هواپیمای مسافربری اوکراین را بعهده گرفت، نوشته شده است.

با توجه به اطلاعاتی که طی 4 سال گذشته از اهداف سپاه و خامنه ای در کشتار 176 نفر فاش شده و بصورت زیرنویس به مطلب اضافه شده، این نوشته باز نشر میشود.

کشتار عامدانه، دروغ عامدانه

رضا مقدم – 26 دیماه 1398

در راستای نزول قدرت رژیم اسلامی در داخل و خارج، ظرف یک هفته (13 دی تا 20 دی) سپاه پاسداران که مهمترین نیروی حافظ رژیم اسلامی است بزرگترین ضربه تاریخ خود را متحمل شد. سپاه، جمعه 13 دی، قاسم سلیمانی، یکی از رهبران مهم خود را از دست داد و روز جمعه 20 دی پس از سه روز تلاش نا موفق برای پنهان کردن علل سقوط هواپیما، به ناچار مسئولیت کشتار 176 نفر را بعهده گرفت و حیثیت خود و فرمانده خود، خامنه ای را  بشکل غیر قابل جبرانی از دست داد.

بدلیل ادامه پنهان کاری رژیم اسلامی هنوز تناقضات و سئوالات بدون پاسخ بسیاری در مورد توضیحات سپاه در چگونگی سقوط هواپیمای مسافربری وجود دارد. اما با فرض اینکه رژیم اسلامی در “تله ای” افتاد که خودش برای آمریکا گذاشته بود، بسیاری از سئوالات پاسخ میگیرد.

رژیم اسلامی در نوع انتقام گیری از کشته شدن قاسم سلیمانی محدودیتهای بسیاری داشت. نباید چنان بزرگ می بود که به وجهه ترامپ و آمریکا ضربه بزند و آنها را ناگزیر از تلافی کند. خط قرمز ترامپ که کشته شدن نظامیان آمریکایی بود باید رعایت میشد. در عین حال باید انتظاراتی که خود رژیم برای انتقام گیری خلق کرده بود را برآورده می ساخت تا نشانی از قدرت باشد نه ضعف. منتها معضل اصلی این بود که آمریکا، رژیم اسلامی، مردم ایران و منطقه معیار واحدی برای ارزیابی از “انتقام گیری مناسب” نداشتند. آنچه از نظر رژیم “انتقام گیری مناسب” بود می توانست از نظر آمریکا بسیار بزرگتر از آن باشد که از اقدام تلافی جویانه صرف نظر کند. لذا سپاه و خامنه ای نیاز به سپر دفاعی بازدارنده در مقابل حمله موشکی و یا بمباران تلافی جویانه احتمالی آمریکا داشتند. به همین دلیل خامنه ای که شخصا بر عملیات حمله موشکی به پایگاههای آمریکا نظارت داشت به همراه سپاه حریم هوایی ایران را جنگی اعلام نکردند تا تردد هواپیماهای مسافربری سپر دفاعی بازدارنده در مقابل اقدام احتمالی تلافی جویانه آمریکا باشد.(1) بعلاوه و مهمتر اینکه یک “تله جنایتکارانه” هم برای حمله احتمالی آمریکا طرح کردند تا چنانچه ترامپ با موشک کروز به ایران حمله کرد، سپاه یک هواپیمای مسافربری را ساقط کند و آنرا به گردن آمریکا بیاندازد. اما رژیم اسلامی در “تله ای” افتاد که خود برای آمریکا گذاشته بود.

ترامپ که با پیغام رژیم اسلامی توسط عراق از قبل از حمله مطلع بود، همراه با شورای امنیت ملی که رهبران کنگره و سنا هم در جریان بودند، برخورد موشکها به پایگاههای آمریکا و خسارات را همان شب بررسی کردند و نیازی به تلافی نیافتند. ترامپ مصاحبه مطبوعاتی پیش بینی شده اش را هم لغو و توئیت کرد که همه چیز خوب است و وعده داد که فردای آنروز بیانیه بدهد.

برای اجرای “تله” و سادگی در پاک کردن هر نوع ردی، سپاه یک واحد ویژه پدافند بطور جداگانه و مستقل از شبکه دایمی پدافند ضد هوایی تهران در محل مستقر می کند.(2) این واحد پدافند ضدهوایی با کسب خبر حمله موشک کروز، ماموریت خود که شلیک به هواپیمای مسافربری بود را انجام میدهد. بنابراین سئوال این نیست که چرا این واحد پدافند ویژه و بدون ارتباط با شبکه پدافند ضد هوایی نتوانسته هواپیمای مسافربری را از موشک کروز تشخیص دهد. ماموریت وی شلیک به هواپیمای مسافربری و کشتن مسافران بوده تا رژیم اسلامی این آدمکشی را به گردن موشک کروز آمریکا بیاندازد. با “شایعه” حمله آمریکا با موشک کروز، پدافند ضدهوایی هواپیمای مسافربری را منفجر می کند. (3)

با اینکه آمریکا از اقدام تلافی جویانه امتناع میکند اما با “شایعه” حمله آمریکا با موشک کروز، سپاه و خامنه ای در “تله” ای افتادند که برای آمریکا گذاشته بود. تمام تناقضاتی که رژیم اسلامی در پنهان کردن اقدام عامدانه خود در کشتار 176 نفر روبروست، از همین جاست: کشتار عامدانه و دروغ عامدانه.

منابع:

1 – “ما واقعا به این نتیجه رسیدیم که این‌ها هواپیما را به عنوان سپر انسانی زدند. خیلی رک بگویم. شاید می‌خواستند بزنند و بیندازند گردن آمریکا. کما این ‌که این ‌کار را قبلا در اقدامات مشابهی هم انجام داده بودند.” دکتر محسن اسدی لاری و دکتر زهرا مجد، از مقامات سابق وزارت بهداشت رژیم در گفتگو با “تارنمای انصاف نیوز” دیماه 1401، به مناسبت سومین سالگرد کشتار سرنشینان پرواز 752. 

2 –  در بیدادگاه فاش میشود که پدافند شلیک کننده به هواپیما با مجوز دفتر خامنه ای جداگانه و بدون اطلاع از شبکه یکپارچه پدافند هوایی کشور که زیر نظر ارتش است در محل مستقر شده بوده تا بعدا ارتش بعنوان مسئول شبکه پدافند هرگونه شلیک به پرواز 752 را تکذیب کند. حسین باستانی – “پرونده محرمانه هواپیمای اوکراینی – بین سطور” – بی بی سی – 18 دیماه 1402 – 8 ژانویه  2024.  

3 – در بیدادگاه رژیم اسلامی سرهنگ پاسدار داود جعفری جانشین منطقه پدافند تهران یکی از افرادی معرفی می‌شود که با اعلام خبری غیرموثق مبنی بر حمله موشکی به کشور، نیروهای میدانی را برای شلیک به اهداف پرنده تحریک کرده است. ادای شهادت سرهنگ پاسدار جعفری در بیدادگاه پرواز ۷۵۲ غیر ممکن میشود چون در جریان رسیدگی به پرونده سپاه خبر کشته شدن او را در اول آذر۱۴۰۱ در سوریه اعلام می کند! همان منبع.

 

دل نوشته ای تقدیم به جانباختگان و مبارزان راه آگاهی و آزادی.

رامین احمدزاده

*ایران بانو*

ایران بانوِ چشم سیاه

غرورِ ما، ای دل شجاع

دوشیزه گیسو کمند

آزادهِ بالا بلند

مو فرفری، ای دلرُبا

نگینِ انگشترِ شاه

زیباترین، ای باوقار

ستاره ی دنباله دار

تنت به هر رنگی قشنگ

سپید، سیاه، گندمی رنگ

گُل افروزی در دلِ شب

محبوبِ ما، ای ماه طلب

سرافراز و سردار ایل

چابک سوارِ بی بدیل

خلیفه ای بی جانشین

بانوی خاص، ای بهترین

ای مَلکه، فَخرِ جهان

شاهزادهِ این کهکشان

معشوق ما، ای آرزو

برایِ دنیا آبرو

نیلوفرِ پاکِ مرداب

آرامشِ شعرِ سهراب

جاریِ چشمهِ زلال

بودن بدون تو محال

دُردانهِ نابِ خدا

ای باشکوه، بی انتها

رازِ بزرگِ کائنات

قلبِ زمین، آبِ حیات

نجاتِ ما، ای سحرآمیز

جادویِ رنگِ هر پائیز

نمادِ تو شمشیر و شیر

یوزِ مبارزِ دلیر

تو ارتشِ یک نفره

وطن به تو مُفتَخَرِ

لطافتِ شبنمِ گُل

به سوی آزادی تو پُل

تو جان پناه، تمامِ مِلک

ستونِ اصلی وِرسک

مادرِ مردِ بی نظیر

یگانه کورشِ کبیر

ریشه ما، ای سرزمین

امید روزِ واپسین

ای غیرِ وصف در هر سُخَن

حک شده نامت بَر وطن

مظهرِ پاکی و شرف

تو مقصدی، خودِ هدف

ای شَهبانو، ای مهربان

تویی همیشه جاوِدان

شدی حالا ی بی پناه

از شرِ دیوِ بی حیا

چشم های هیز و فکرِ بد

تو رو آخر دیوونه کرد

زدی به عمقِ کوچه ها

به یادِ فریاد ندا

دشمن تو دیوِ پلید

فروخت تو رو، هر کی خرید

کُفرِ به هر نور و فروغ

تو هر کلامِ دیو دروغ

منبع کینه و حسد

به فکر خوب، به هر خِرَد

فرمانده سپاهِ ظُلم

در جهل و تاریکی ها گُم

با یک سلام به فرمانده

هر جنایت میشه ساده

ریختن خون، خواب راحت

با دینِ توجیح، مَصلَحت

جوونها رو کردین تَلَف

کودک کُش هایِ بی شرف

خداوندِ رنگین کمان

پاک نمیشه خونِ کیان

دوباره شد وقت نَبَرد

دایه بخون از زن و مَرد

برنو رو کن گلوله پُر

بِدش به هر دخترِ لُر

زنِ خراسان و کویر

نیست کُن این دیوِ حقیر

دخترِ سیستان و بلوچ

بِکُش تو دیوِ هرزِ پوچ

ای باوقار، دخترِ کُرد

دیو رو بکن نابود و خُرد

بانوِ خطهِ شمال

دیو رو بِکش به ابتذال

دختِر بندر و جنوب

رو ظلمِ دیو تو پا بکوب

آذری بانوی وطن

لباس رزم رو کن به تن

سوار اسب، دست به تفنگ

دخترِ قشقایی بِجَنگ

بِجَنگ با دیوِ روسیاه

به یادِ هر زینب پاشا

ایران بانو، والا مقام

از دیو بگیر تو انتقام

بِزن،‌ بکُش دیو چموش

آدم کُشِ، وطن فروش

قسم به چشمهای مونا

شکستِ دیوِ ماجرا

ایران بانو بکن طلوع

دادخواهی شد با تو شروع

تویی پیروز، همواره سبز

مثل مهسا، تو اسمِ رَمز

تویی ارزش، تویی باور

ایران بانو، تویی مادر

جوانه زن، تویی بهار

همه وطن به تو دُچار

ایران تویی، تویی ایران

بپا بخیز ای قهرمان

قلم بزن چو سَتار

برایِ فکرِ بیدار

آب بده به لبِ شور

برقص با خدا نور

بند بیار خونِ مومن*

تو درمانی، تو ضامن

از دنا تا دماوند

قلب رو بده تو پیوند

بخون به یاد نیکا

بخند، بشو تو رویا

روحِ شهید رو کُن شاد

حمیدرضا و مِهرشاد

رونق بده به دادسرا

حسین ها* شَن همه رَها

افکار من میده نوید*

پیروزی نیست دیگه بعید

توتم من، توتم ما

ایران بانو چشم سیاه

***** ***** ***** ***** *****

قسم به چشم های *مونا*؛

مونا = مونا نقیب، دختری ۸ ساله‌ با چشمانی زیبا که در جریان خیزش ۱۴۰۱ ایران، با شلیک مستقیم مأموران حکومتی به ناحیه سرش کشته شد.

قلم بزن چو *ستار*؛

ستار = ستار بهشتی

برقص با *خدا نور*؛

خدانور = خدانور لجه ای

بند بیار خون *مومن* تو درمانی تو ضامن؛

مومن = محمد مؤمن زندکریمی شهروند ایرانی اهل سنندج که ۱۱ آبان ۱۴۰۱ در خیابان گلشن سنندج با شلیک اسلحه کشته شد. هنگام شستن جنازه او در سردخانه، خون جاری شده از بدن او را به سختی بند آوردند.

بخون به یاد *نیکا*؛

نیکا = نیکا شاکرمی

*حمیدرضا* و *مهرشاد*

حمیدرضا = حمیدرضا روحی

مهرشاد = مهرساد شهیدی نژاد

*حسین* ها شن همه رها؛

حسین = حسین رونقی

افکار من میده *نوید*؛

نوید = نوید افکاری

 

دختران خیابان انقلاب، مقابل حجاب اجباری یا اصل حکومت

امیرپالوانه

روز۱۶ اسفند۵۷  یک تیتر در صفحه‌‏ی اول روزنامه‏‌ی کیهان همه را شوکه می‏‌کند:

«امام خمینی: زنان باید با حجاب به‌ وزارتخانه‏‌ها بروند.»

فردای آن روز، ۸ مارس روز جهانی زن بود و تظاهرات وسیعی علیه حجاب اجباری به‌راه افتاد. متقابلا روز ۲۵ اسفند نیز مدافعان حجاب اجباری بی‏کار ننشستند و تظاهرات نسبتا گسترده‏‌ای را به‌نفع اسلام‏‌گرایانِ آماده‏‌ی قبضه‌کردنِ قدرت سازماندهی می‏‌کنند تا به‌این ترتیب برای جریان‏های چپ و لیبرال آشکار شود که اسلام‏‌گرایان ،مشتی آخوند و طلبه‏‌ی حوزه‏‌ای نبوده و نیستند و پایگاه توده‏‌ای قابل ملاحظه‏‌ای دارند. در ادامه اما با فروکش‌کردن اظهارنظرهای اسلام‏‌گرایانِ تازه به‌قدرت رسیده در ارتباط با «حجاب اجباری» بین صف «مخالفان حجاب اجباری» هم در خصوص ضرورت یا عدم ضرورت به‌پیگیری مبارزه برای لغو حجاب اجباری، انشقاقی رُخ داد و اکثریت از این سخن گفتند که ، سری را که درد نمی‏‌کند با دستمال نمی‏‌بندند و یا «حالا که خودشان عقب‏‌نشینی کردند لازم نیست ما مسئله را متورم کنیم تا این، گزکی به‌دست دشمنان (امپریالیسم) بدهد و تمرکز بر مسائل حادتر پسا-انقلابی را به‌حاشیه ببرد»؛ به‌این ترتیب صف متحد زنان مخالف حجاب اجباری  بار دیگر بین گروه‏ها و احزاب و سازمان‏‌ها تقسیم شد.

درهمین بحبوحه روزنامه کيهان با آیت‏الله طالقانی مصاحبه‌‏ای می‏‌کند. مرور سخنان طالقانی از این حیث مهم است که ضمن این‌که نزد مجاهدین خلق حکم پدر معنوی را داشت، در نظر برخی از جریانات چپ هم، روحانی مترقی‌‏ای که گرایش‏‌های چپ‏‌ گرایانه دارد شناخته می‏‌شد؛ بااین وجود اما سخنان «پدر»، تأسف‏‌بارتر از آن بود که بتواند نقش عمامه‏‌اش را در ابراز آن‏ نادیده گرفت، او گفت:

«هیاهو و جنجال راه نياندازند و همانطور که بارها گفتيم همه حقوق حقه زنان در اسلام و در محيط جمهوری اسلامی محفوظ خواهد ماند.

و از آنها خواهش می‌کنيم که با لباس ساده با وقار، روسری هم روی سرشان بياندازند به جائی بر نمی‌خورد.

اگر آنهائی هم که می‏‌خواهند موی‏شان خراب نشود اگر روی موی‌شان روسری بياندازند بهتر است و بيشتر محفوظ می‌‏ماند… چه جنگ‏ها، چه قتل‏ها و چه فجايع که تا يک سال قبل دائما هر روز يک قسمت از اخبار روزنامه‌‏ها بود. منشا اينها کی بود؟

منشا اينها از کجا بود؟

غير از همين تحريکات بی‌جا بود؟

واقعا يک عده زن‏ها اين جوان‏ها را اذيت می‏‌کردند. آنها يک عده‌ای شکايت داشتند جوان‏ها ما را اذيت می‏‌کنند.

يک جوانی که وسيله زن گرفتن ندارد وسيله کار ندارد زندگی سرو سامانی ندارد وقتی اين زن را با اين صورت می‏‌بيند که گاهی يک پيرزن پنجاه شصت ساله خودش را مثل يک دختر ۱۴ ساله نمايش می‏‌دهد توی خيابان يا سر کوچه اين بيچاره اذيتش می‏‌کند. ناراحتش می‏‌کند و اين يک جور آزار جوان‏ها است و اميدواريم که بعد از اين جوان‏های ما هم سر و سامان پيدا کنند… اجباری حتی برای زن‏های مسلمان هم نيست. چه اجباری؟ حضرت آيت‌الله خمينی نصيحتی کردند مانند پدری که به فرزندش نصيحت می‏‌کند راهنمائيش می‏‌کند که شما اينجور باشيد به اين سبک باشيد» (کيهان، ۲۰ اسفند ۵۷: شماره ۱۰۶۵۸) بی‏‌تردید جمله‏‌ «زنان باید با حجاب به وزارت‌خانه‌‏ها بروند» نمونه، ‏‌نمای لحن خاص وویژه‏‌ای بود که این رژیم جدید مایل بود با استفاده ابزاری از حجاب ،اصل حکومت را همراه کندبا قشر جوانی که به خاطر انقلاب، مطالباتی را دنبال میکرد وپرداختن به حجاب بهترین ابزار برای ایجاد فاصله بین گروهها و حتی خانواده ها بود. اهمیت این مرور تاریخی از آن ‌رو، است که بتوان ارزیابی دقیقی ازاین پرسش داشت که:«آیا اگر جمهوری اسلامی تن به لغو حجاب اجباری بدهد، باز هم می‏‌شود این رژیم را «جمهوری اسلامی» خواند؟

ممکن است پرسیده شود که گیریم که کوتاه بیاید، اینرا باید به‌این فال نیک گرفت که اولا موفقیتی برای جنبش زنان به‌طورخاص است و ثانیا سوق‌دادنِ آرام آرامِ حاکمیت به دموکراتیک است. طراحان فرضیه اما با این نگرانی پرسش‌شان را طرح می‏‌کنند که اگر شواهد و قرائن به‌این حکم می‌‏دهد که امکان یک عقب‌‏نشینی از سوی حاکمیت وجود دارد، آیا این به مثابه‏‌ی به مسیر اشتباه رفتن جنبش زنان نیست؟

به‌عبارتی یک جور استعداد برای ادغام‌شدن این اعتراض در منطق وضعِ موجود که باعث می‏‌شود مسائل حادتری چون «کار خانگی»،«دستمزد زنان» و سیاست‏‌های  خانواده مغفول مانده و شالوده‏‌ی جنبش زنان ، به خواست تا اندازه‏‌ی زیادی لیبرالی طبقه‌‏ متوسطیِ درلغو حجاب اجباری خلاصه گردد. با تکثیر شدن «دختر میدان انقلاب»، که در ادامه‏‌ی پُرصداترین حرکت اعتراضی زنان ایران طی چند سال گذشته با عنوان آزادی‏‌های یواشکی و چهارشنبه‌‏های سفید بود، حتی با وجود تبری جستن بسیاری از این زنان و دختران معترض از متأثر و مربوط بودنشان به «مسیح علی‏‌نژاد»، زمزمه‏‌ی این نگرانی از جانب «فمینیست‏‌های چپ» و برخی از «چپ»ها قوت گرفت که: این مطالبه تنها به‌یک طبقه متوسط سکولار،غربزده محدود می‌شود که هنوز دل درگرو مدرنیزاسیون پهلوی دارند یا در شکل کمتر هیستریک و در هیأت یک نگرانی به‌این شکل بیان می‌‏شد:این مطالبه‌‏ای ‏است مترقی و ضروری اما ،هژمونی گفتمان لیبرالی در آن، می‏‌تواند ظرفیت‏‌های رادیکال آن را به نفع منطق سرمایه‌‏سالار عقیم سازد، لذا اگر چپ بنایی بر ورود به مسئله دارد باید به‌این بیاندیشد که چگونه می‏‌تواند مُهر و نشان خویش را بر تارک مبارزات زنان حک کند. مجددا برمیگردیم به سوال،

آیا اگر جمهوری اسلامی تن به‌لغو حجاب اجباری بدهد، باز هم می‌‏شود این رژیم را «جمهوری اسلامی» خواند؟

باید «منفی» دانست؛ چه این‌که، دیگر آنچه نسبت به‌دیگر انواع رژیم‏‌های سیاسی حاضر در جهان متمایزش می‏‌کند را از دست می‏‌دهد. اینجا منظور صرفا لغو حجاب نیست، بلکه دست گذاشتن بر حجاب به‌عنوان نقطه‏‌ آشیلی ا‌‏ست که نمونه نمایی از شیعی‏‌گری ، جمهوری اسلامی است. در مواجهه با این چالش که «حجاب اجباری» را انحصاریِ هویت‏‌گرایی شیعی نمی‏‌داند و با دست گذاشتن بر نمونه‏‌هایی چون عربستان آن را منشعب از کلیت «اسلام» عنوان می‏‌کند، باید بر انطباقی که این نمایش شکوهمندی حاکمیت جمهوری اسلامی با فاکتور «امامت» به‌عنوان یکی از خصلت ـ ویژه‏‌های شیعه‏‌گری دارد، و نیز جایگاه واقعه‏‌ی تاریخی «کشف حجاب» در دوران رضا خان و واکنش‌‏های اسلام‏‌گرایان به آن دست گذاشت. چگونگی تبدیل‌شدن «حجاب اجباری» به‌یک مسئله در ایران پس از استقرار جمهوری اسلامی ا‏‌ست که می‌‏تواند این موضوع را در بستر «تشیع» قابل بازخوانی کند.

با این تفاسیر بی‏‌تردید باید گفت که «دختران خیابان انقلاب» بر نقطه‏‌ی حساسی دست گذاشته‏‌اند که می‏‌تواند هسته‏‌ی سخت قدرت را آشفته سازد. دختران خیابان انقلاب نام پویشی است که در آن دختران و زنان به نشانهٔ اعتراض به حجاب اجباری در ایران با حرکتی نمادین روسری خود را در خیابان از سر برمی‌دارند.  بعضی از دختران در نقاطی از شهر روی سکو رفته و روسری خود را به نشانه اعتراض بر سر چوب زدند. مردان نیز گاه با تکان دادن روسری یا حمل پلاکارد از این حرکت حمایت کرده‌اند. این حرکت توسط ویدا موحد بنیانگذاری و آغاز شد، دختری که در ششم دی‌‌ماه سال ۱۳۹۶ در تقاطع خیابان انقلاب اسلامی و خیابان وصال شیرازی تهران روسری از سر درآورد و بر چوب آویزان کرد تا به اصطلاح جنبشی را به نام «دختران خیابان انقلاب» ایجاد کند.

در روز ۹ بهمن ۹۶ دخترانی دیگر در همان نقطه و مناطق دیگر تهران و شهرهای دیگر ایران با به‌کارگیری از همان روش اقدام به اعتراض به حجاب اجباری نمودند، این حرکت اعتراضی توسط بسیاری انجام و تصاویر آن در شبکه‌های اجتماعی منتشر شد. در فاصله بین شروع این حرکت تا ۱۲ بهمن ماه ۱۳۹۶ به گفته مرکز اطلاع‌رسانی نیروی انتظامی تهران ۲۹ نفر در این رابطه دستگیر شدند.

سید علی خامنه‌ای در ۱۷ اسفند در جمع مداحان، منطقِ دادنِ حق انتخاب را در این باره به مردم نادرست خواند و گفت: آن‌همه هزینه، فکر و تبلیغات کردند که در نتیجه آن چند دختر، فریب بخورند و در گوشه و کنار، روسری از سر بردارند و همه تلاش‌هایشان در این نتیجه کوچک و حقیر خلاصه شد که این، مسئله‌ای نیست اما آنچه بنده را حساس می‌کند، طرح مسئله حجاب اجباری از دهان برخی خواص است و نظام اسلامی با فردی که در خانه خود و در مقابل نامحرم حجاب ندارد، کاری ندارد، اما کاری که در ملأ عام انجام می‌شود در واقع کار و تعلیم عمومی است و برای نظام برآمده از اسلام، تکلیف ایجاد می‌کند و مجددا رهبر انقلاب هم در فضای به وجود آمده در یک کنگره شهدا اخطار دادند :

که مراقب باشید عده‌ای که زیر پرچم این شهدا و امنیت این شهدا زندگی می‌کنند،حرف‌‌هایی می‌‌زنند که خلاف نص صحیح متون وصیت‌نامه‌‌های شهداست. حتی بحث حجاب هم به مناظرات انتخاباتی کشیده شد و باز هم رهبر انقلاب خطاب به کاندیداها گفتند:«حجاب» خط قرمز نظام است.در این اثنا،‌ هجمه به گشت ارشاد،‌ تحریف سخنان امام خمینی (ره)، رهبر انقلاب و حتی سخنان قاسم سلیمانی درباره عفاف و حجاب از سوی برخی نفوذی‌ها و حتی مسؤولان فرهنگی مزید بر علت شد تا در کنار آن وقتی شاهد حضور دختران خیابان انقلاب و کشف حجاب علنی‌ آن‌ها بودند، فضا برای دولت و حکومت بسیار سنگین شود.

از این رو حضور گشت ارشاد و نیروهای حکومتی و شخصی با رجوع به آتش به اختیار بودن به مبارزه با دختران و زنانی پرداختند که تنها خواسته آنها برخورداری از یک خواسته انسانی و یک انتخاب اختیاری بود. و در حال حاضر تصویب قانون حجاب و عفاف و تا ۲۴ میلیون تومان جریمه برای زنان تنها به دلیل «کشف حجاب»  نکته مهم درباره این ماده این است که تنها معطوف به نداشتن هرگونه پوشش بر روی موی سر زنان است و در نتیجه با اعمال دیگری که مصوبه «حمایت از عفاف و حجاب» آنها را جرم‌انگاری کرده از جمله تبلیغ بی‌حجابی یا بد پوششی تفاوت دارد. این بدان معنی است که پس از قانونی شدن مصوبه «حمایت از عفاف و حجاب»، صرف نداشتن حجاب اجباری به معنی نداشتن هیچ پوششی بر روی موی سر، خود جرمی جداگانه با مجازات مجزا است و در صورتی که زنی علاوه بر نداشتن حجاب اجباری بر روی موسی سر، مرتکب «بد پوششی» نیز شده باشد به دو مجازات نقدی محکوم خواهد شد و این دقیقا نقض آزادی عقیده و دموکراسی میباشد.

نقض حقوق زنان توسط نظام جمهوری اسلامی ایران از مسائلی است که همواره توسط رسانه‌ها و سازمان‌های مختلف مطرح شده‌است و حجاب اجباری و تصویب این قانون دقیقا نقض حقوق زنان هست.

 

 

 

تحمیل جنگ فراگیر به جامعه و ادعای “ارتباط با خدا”،

ژاله وفا

در فضای مجازی ویدیوی قسمتی از دیدار تازه علی خامنه‌ای با خانواده قاسم سلیمانی منتشر شد که او در آن دیدار، به جلسه‌ا‌ی که ۲۰ سال پیش با فرماندهان سپاه داشته اشاره کرده و می‌گوید: ” در همین حیاط با بچه‌های سپاه، با فرماندهان سپاه نماز خواندیم و بعد من نشستم روی پله و صحبت‌های گرم و گیرائی کردم. قبلا هم فکرش را نکرده بودم. خدای متعال همین طور حرف می‌زد. در واقع زبان من بود و کلام خدا. خیلی اثرگذار بود.

” دیکتاتور متوهمی که خامنه‌ای باشد اکنون حتی از دایره وحی و پیامبری هم خارج شده و ادعا می‌کند ۲۰ سال پیش مستقیم و بدون واسطه به خدا وصل شد و زبان خدا شد!

در واقع خامنه‌ای ادعا دارد از ۲۰ سال پیش خداوند مستقیم با وی ارتباط داشته است!

دیکتاتوری ادعای جاری شدن حرف خدا بر زبانش را دارد که خود در زمانی که رفسنجانی از قول خمینی قولی را جعل کرد و بواسطه آن قول جعلی، خامنه‌ای را در مجلس خبرگان به مقام رهبری نظام ولایت مطلقه فقیه رساند (۱۴ خرداد ۱۳۶۸) گفته بود»: ” باید خون گریست بر جامعه اسلامی که حتی احتمال [رهبری] کسی مثل بنده در آن مطرح شود. “

و جامعه ایران تا کنون نیز از تبعات رهبری چنین فرد نالایقی که چرخ رهبریش درفساد و خشونت و جنایت فرورفته، رنج می‌برد.

قبل از وی محمد رضا پهلوی نیز که خود را “سایه خدا ” می‌دانست، با اضافه کردن پسوند “گان ” یعنی مزید مؤخر نسبت که معنی نسبت می‌دهد، خود را از خدا “خدایگان ” نامید!

در مصاحبه اوریانا فالانچی با محمدرضا پهلوی می‌خوانیم که گفته است: “انکار نمی‏کنم که تنهائیم بی‏نهایت عمیق است، پادشاهی که هر حرفی می‏زند، یا هر کاری انجام می‏دهد و می‏داند که نباید به کسی حساب پس بدهد مسلما خیلی تنهاست. ولی به طور کلی من تنها نیستم، بلکه نیروئی مرا همراهی می‏کند که دیگران آن را نمی‏بینند. همان نیروی مرموز در من، و من همچنین پیام هایی نیز دریافت می‌کنم. پیام‌های مذهبی… من با خدا از زمانی که خدا آن رویاها را به من داد.

فالاچی: رویا؟! از چه و از کجا!؟

محمدرضا پهلوی: از امامان. آه من متاسفم که شما درباره آن چیزی نمی‌دانید… اولین بار من امام‌مان علی را دیدم. یک پیش آمدی برای من اتفاق افتاد. از روی سنگی زمین خوردم و او نجاتم داد. او خودش را بین من و سنگ قرار داد. می‌دانم، برای این که او را دیدم. شخصی که با من بود او را ندید و هیچکس دیگر هم او را ندید به جز من، برای این که می‌ترسم شما حرف‌های مرا نفهمید. من به وسیله خدا انتخاب شده‌ام که ماموریتی را به پایان برسانم. رویاهای من معجزه‌هایی بوده‌اند که کشور را نجات داده‌اند. دوران سلطنت من کشور را نجات بخشیده و این به خاطر این بوده که خداوند در کنارم بوده. مقصودم این‌ است که این عادلانه نیست که اعتبار تمام کارهایی را که برای ایران کرده‌ام به خودم نسبت دهم. در حقیقت می‌توانستم این کار را بکنم. ولی نخواستم. برای این که می‌دانستم که کس دیگری پشتیبان من است و او خدا بود.

منظورم را می‌فهمید؟

فالاچی: خیر اعلی‌حضرت

و اما در طول تاریخ بسیاری از دیکتاتورها ادعایی خدایی و یا ارتباط مستقیم با خدا کرده‌اند.

فرعون دیکتاتور تاریخی مصر در داستان شورش جادوگران دربارش با صراحت و بدون تردید فریاد زد؛ انا ربکم الاعلی، من خدای برتر شما هستم.

کالیگولا سومین پادشاه امپراتوری روم که یک امپراتور خونریز و متوهمی بود، رسما خود را خدای مردمش می‌دانست.

در واقع در طول تاریخ، عمومى‏ترین اسطوره‏های جامعه بشری، اسطوره شخصیت است. کیش شخصیت، رایج‏ترین کیشها است. دستگاه مطلق تراشى، دستگاه ذهنى ما انسانها است که سازنده دیکتاتورها است. آری ما انسانها با مطلق کردن اشخاص بر ضد حقوق خود، دیکتاتورها را می‌سازیم و زمینه رشدشان را فراهم می‌آوریم.

دیکتاتورها برای اینکه به شخصیت خود نقش خدایى ببخشند و نیز پیوسته برخوردار از حمایت قدرتمندان زیردست خود باشند تا بر جامعه‏ ها حکم برانند، نیازمند القای دو امر به جوامع هستند:

۱- وانمود کنند اقتدار و حکمرانی‌شان منشاء خدایى و یا عقیدتى و مرامى دارد!

۲- میان شخصیتی که قصد اسطوره سازی از وی است با خدا رابطه خویشاوندی و یا ارتباط مستقیم برقرار است.

به تاریخ شاهان ایران نظری بیافکنیم: اغلب خود را از نژاد اهورایى مى‏دانستند. حتی اسکندر که ایران را با خاک یکسان کرد نیز به قول نت کورث (اسکندر، کتاب ۱ بند۱): ” از این جهت که تقدیر همواره مطیع میل و شهوات اسکندر بود، کامیابیهاى او باعث شد که نه فقط پس از اینکه کارهایش را به انجام رسانید بلکه از ابتداء سلطنتش بگویند که آیا بهتر‌ نیست بجاى اینکه او را پسر هرکول و از اعقاب ژوپیتر بدانیم، بر این عقیده باشیم که او پسر بلافصل خود ژوپیتر است؟!

بنابراین اشخاص زیادی بدین عقیده شدند که ژوپیتر بشکل مارى در رختخواب مادر اسکندر داخل شد و از این ارتباط اسکندر بدنیا آمد! و اسکندر نیز در مصر کاهنان را وادار کرد که برای وی حکم صادر کنند که وی فرزند ژوپیتر است و چون به همدان رسید، خود را ژوپیتر خواند!

ناگفته پیداست که خدایی که مستبدان خود را در قالب وی می‌بینند و به جامعه تحمیل می‌کنند، خداوند پروردگار توانا و عادل و بخشنده و سازنده و مهربان با آفریننده‌های خود نیست، بلکه ساخته ذهن مستبد است و نماد خودخواهی و خونخواری و زور گویی و تجسم قدرت مخرب است!

اما این تنها شاهان نبودند که ادعای خدایی یا فرزند خدایی می‌کردند، بلکه پیروان برخی مذاهب نیز که قرآن از آنها به احبار و رهبان یاد می‌کند، پیامبر خویش را فرزند خدا مى‏خواندند و مى‏خوانند. قران کریم در آیه ۳۰ سوره توبه به این امر مهم اشاره دارد:

«و یهود گفتند عُزَیر پسر خداست و مسیحیان گفتند مسیح پسر خدا است»

جالب اینجاست که فرزند خدا شدن، بتدریج، جمعى نیز مى‏شود!

«یهود و نصارا گفتند ما فرزندان خدا و دوستان او هستیم»

اینگونه است که یک شخصیت به خدایى مى‏رسد. در در دوران معاصر، این اسطوره، شکل تازه‏اى پیدا کرده است. لازم نیست ادعای خدایی کنند، بلکه جایگاه خدایی را برای خود قائل می‌شوند. حتی آدمهایی که خود را بی مرام و مسلک و بی دین می‌دانند این جایگاه را برای خود و یا دیگری قائل می‌شوند. گاهی هم یک حزب خدایی می‌کند (حزب کمونیست چین حرف اول و آخر را برای جمعیت چین می‌زند).

آیا تاریخ بشریت بخود ندیده است که انسان غربى خود را دارنده خرد متعالى دانسته و جهانی را به استعمار خود درآورده و هنوز هم دست بردار نیست و فرهنگ خویش را جهان شمول مى‏پندارد و به زور، بشر را به پذیرش این فرهنگ مى‏خواند و دست به “جنگ پیشگیرانه” برای بسط “دموکراسی” مورد نظر خود می‌زند؟!

و یا دولت جنایتکار اسرائیل، در قرن ۲۱، قوم یهود را برگزیده خدا دانسته و فلسطینیان را فاقد حقوق و از زمره حیوانات محسوب می‌کند (حتی نمی‌دانند که حیوان نیز که افریننده پروردگار است با منزلت و حقوق آفریده شده) و به قتل عام و نسل کشی آنان می‌پردازد.

نیک که بنگریم، اهل خرد در می‌یابند که ادعای خدایی کردن، تنها مختص پیروان ادیان و مذاهب نیست بلکه صاحبان مرامهای ضد دین نیز اسطوره سازی می‌کردند و شخصیتی را نماد خدای قدرت می‌دانستند و او را مقام خدایی می‌بخشیدند: آیا در شوروی سابق، مسکو مرکز ستاد زحمتکشان جهان خوانده نمی‌شد و مخالفت با نظر لنین، کفر تلقى نمى‏گشت؟!

چکا که پلیس سیاسی حزب پرولتاریا بود و در دسامبر۱۹۱۷ بدستور حزب بلشویستها تاسیس شد، یکی از نطفه‌های اصلی و از رعب‌آورترین نهادهای دیکتاتوری کمونیستی در روسیه بود که کارش اسطوره سازی ازشخصیت لنین و استالین و دستگیر کردن افرادی بود که مخالف این اسطوره سازی بودند و به اصطلاح خود بلشویست‌ها، «ضد انقلابی» نامیده می‌شدند. چکا مخالفانِ دگراندیش خود را دستگیر می‌کرد و به دادگاه‌های انقلاب تحویل می‌داد تا اعدام شوند. سولژنیت سین نویسنده کتاب “قربانیان جنگ داخلی ما” (یعنی تصفیه‌های استالینی و بعلاوه تلفات جنگ داخلی) را ۶۰ میلیون نفر برآورد می‌کند! و نگاهی با تامل به کتاب “ترور بزرگ” که بحثی آماری و تحلیلی در باره تلفات در عصر استالینی است؛ سازوکار مسخ یک نظریه (در اینجا حتی ضد دینی همچون کمونیسم) بدست قدرت و توالی فاسد آنرا بخوبی نشان می‌دهد. استالینی که مردم روسیه سالهای سال بعد از فوتش هنوز از اسم وی وحشت داشتند.

در حقیقت هر یک از ما آدمیان، در زندگی روزمره خود در مواردی، شخصیت خود یا دیگرى را به مقام خدایى مى‏رسانیم و بر خویش و دیگران حاکم مى‏گردانیم.

زنهار که امکان مسخ محتوای هر دین و یا مرام، یا نظریه‌ای را انسانهایی به قدرتمداران می‌دهند که از مسئولیت اصلی خویش که شناختن حقوق خود و نیز حفظ و مراقبت از آن از راه عمل مستقیم و بی واسطه به آن حقوق است سر باز می‌زنند و قیمومیت دیگران را بر خود می‌پذیرند. اگر این غفلت و یا در برخی موارد وادادگی به قدرت و مصلحت سنجی منافع زودگذر نبود، چنین جسارتی را هیچ کس نمی‌کرد که منکر حقوق ذاتی همگان شوند و هوس سلطه بر دیگرن را در سر بپرورانند.

تا به دستِ خود کشیدی نقش دیو

پس ز ترس چهره‌اش کردی غریو!

خداوند در قرآن در قصص مختلف، انواع اسطوره سازی‌ها و ادعاهای خدایی را نقل می‌کند به بشر همزمان هشدار می‌دهد:

مواظب باش! همانا انسان خودکامگى پذیر است * تا که غنى بر غنى مى‏افزاید، طغیان مى‏کند.

این آیه، این اصل مهم را به انسان یاد آوری می‌کند که عمل انسان دو ویژگی دارد:

۱- عمل برخود می‌افزاید

۲- عمل تکاثر و انباشت پذیر است

پس وقتی انسان زندگی خود را بر محور روابط قوا و نه بر محور حقوق مى‏چرخاند، به سبب این دو ویژگی، عمل میل به مطلق مى‏کند و اینگونه است که دستگاه ذهن انسان، به دستگاه تولید مطلقها تبدیل مى‏شود. در حقیقت انباشت به صورت مطلقهاى گوناگون انجام مى‏گیرد. این فزونى‏طلبى بعلت اندیشه و عمل بر محور روابط قوا بوجود می‌آید. هر فزونى‏طلبى، فزونى طلبیهاى دیگر را در پى مى آورد.

در حقیقت در توازن قوا، فزونى‏طلبى، قانون حاکم بر عمل انسان است و بناگزیر، فزونى طلبیها، مجموعه بغرنجى از مطلقها را بوجود مى‏آورند و این مجموعه، همان “هوای نفس” است که آدمى خداى خویش مى‏گرداند و مى‏پرستدش. در رفتار هر دیکتاتور و مستبدی نگاه کنیم جز پیروی از دلبخواه و “هوای نفس” چیز دیگری مشاهده نمی‌شود.

از اینرو قران در سوریه الجاثیه آیه ۲۳ می‌فرماید:

«آیا مى‏بینى این کسان را که هواى خود را خداى خود کرده‏اند؟»

از آنجا که اسطوره‌های سیاسی که بر وجه اجتماعی جامعه ناظر هستند از قبیل رهبرى، ولایت، قدرت، ملک، قانون، حکم، امر و حق، و ادعای “جاری شدن حرف خدا از زبان خامنه‌ای ” در این برهه زمانی از تاریخ و کشور ما، با زندگی روزانه ما ایرانیان ربط مستقیم دارد، به هموطنان گرامی و اهل خرد و حتی آن بخش از افرادی که صرفا بخاطر مخالفت با رژیم ولایت فقیه با کل دین اسلام مخالف شده‌اند و قرآن را حتی تورق هم نکرده چه خواسته مطالعه (قران در ضمن رد معنی یعنی خواندنی! *) خاطر نشان می‌سازم که:

قرآن، که روش بازگشت به توحید را به بشر می‌نمایاند، نخست سلب مالکیت می‌نماید و آنگاه سلب مطلقیت از اسطوره‏هاى فوق را مى‏کند. در حقیقت چون در طول تاریخ بسیار بوده‏ و هستند که خود را مالک منحصر بفرد خدا، رهبرى، سازمان، قدرت، قانون، حکم، امر و حق مى‏دانستند و مى‏دانند و بنام این مالکیت ادعایى، خویش را مالک خیر و شر آدمیان مى‏شناختند و مى‏شناسند، قران اسطوره سازی از محمد پیامبر را هم برای وی و هم برای پیروان دین اسلام نفی میکند:

قرآن با صراحت تمام در آیات مختلف بر حقوق انسان تاکید می‌کند:

  • همه انسانها اعم از زن و مرد بدون استثنا خلیفه خداوند بر روی زمین‌اند. (بقره ۳۰)
  • همه انسانها بدون استثنا آفریده بر فطرت خدایی می‌باشند. (روم ۳۰)
  • تبعیض حاصل از تفاوت دو جنیست و قومیت و نژاد را به رسمیت نمی‌شناسد. (حجرات ۱۳)
  • ارزش انسان را تا بدان حد میداند که خدا آفریدن وی را به خود تبریک می‌گوید. (تین ۱۴)
  • و یکی از مصداقهای بارز این زیباترین اندازه‌ها را ودیعه نهادن قوه رهبری انسان در خود وی می‌داند. (یس ۱۴ و بنی اسرائیل ۱۵)
  • و تاکید می‌کند که نفس انسان را بر عدل استوار کرده و تشخیص تقوا و فجور (خیر و شر و آزادی و استبداد) را به خود انسان الهام کرده است. (شمس ۷ و ۸)
  • و به انسان دانشی که نمی‌دانست آموخت. (قیامت ۱۴)
  • و قلمرو هدایت انسان را تنها از آن خدا دانسته و به پیامبر خود یادآور می‌شود که چنین نیست که هرکسی را بخواهی بتوانی هدایت کنی. (قصص ۵۶)
  • و این خداست که هر کس ر ا بخواهد هدایت می‌کند. (بنی اسرائیل ۹۷)
  • و این هدایت را شامل همه انسانها، هم شاکر و هم کافر دانسته است. (انسان ۳)
  • و اختیار انتخاب راه را تنها به خود انسان واگذاشته است. هرکس هدایت جست، خود را هدایت کرده و هرکس گمراهی یافت خود خویش را گمراه کرده است و هیچ کس بار عمل دیگری را بر دوش نخواهد کشید. (بنی اسرائیل ۱۵)
  • و برای انسان غیر از خدا هیچ ولی قرار نداده است. (بقره ۱۰۷) (دقت شود بر خلاف نص صریح این آیه ولی فقیه خود را ولی همه مردم ایران می‌داند!)

تا انسان را از شر حرام و حلالهای قیم و اربابان دینی و صاحبان قدرت و نمایندگان دروغین خدا تحت عنوان مقامان روحانی قیم مآب در همه ادیان بنام احبار و رهبان و ولی فقیه مطلقه در هر جامعه‌ای نجات بخشد،

  • تفقه در دین را از انحصار قشر معین و بنیاد مشخص بدر آورده. (توبه ۱۲۲) (و اکنون مردم ایران اسیر همان ولی مطلقه‌ای است که قران آنرا نفی کامل کرده و جالب اینکه اعمال ولی مطلقه را نه به عدم مراقبت خود از نهادهای جامعه بلکه به اسلام، که خود نافی این ولایت است نسبت می‌دهند!! *)

و قران باز تصریح می‌نماید:

  • هیچ مقام و فردی را که حق امر و نهی داشته باشد برای مردم تعیین نکرده است. (آل عمران ۱۵۴)

و چون پیامبر را انسانی میداند مثل همه انسانها و نه مستبدی حقیر،

قرآن در آیات صریح و شفاف متعدد، مقام پیامبری را اینگونه عاری از هر زورگویی توصیف می‌کند:

  • برای انسان به هر آنچه نویسد سوگند می‌خورد (قلم ۱) که پیامبر جز ذکر و یادآوری برای جهانیان نمی‌باشد. (قلم ۵۲)
  • و قران حیطه اختیارات پیامبر را در رابطه با مردم و جامعه و نقش مردم را در اداره جامعه در شفافیت کامل مشخص می‌کند.
  • پیامبر به مردم بگو من بشری مثل شما هستم. (کهف ۱۱۰) (در واقع هیچ مقام استثنایی نسبت به بقیه مردم به پیامبر نمی‌بخشد)
  • پیامبر به مردم بگو: من وکیل بر شما نیستم. (انعام۶۶)
  • پیامبر به مردم بگو: من نمى‌توانم به شما زیانى برسانم یا شما را به صلاح آورم. (جن ۲۱) در واقع پیامبر به مردم می‌گوید که من مالک رشد و یا واپسگرایی شما نیستم بلکه‌ای انسانها خودتان مسئول رشد و واپسگرایی خود هستید.
  • پیامبر تو را تنها شاهد و مبشر و هشدار دهنده فرستاده‌ایم. (احزاب ۴۵)
  • پیامبر تو باید تنها دعوت کنی و هدایت با تو نیست. (بقره ۲۷۲)
  • پیامبر تو مسلط بر مردم و صاحب اختیار آنها نیستی. (غاشیه ۲۲)
  • پیامبر امر با تو نیست. (آل عمران ۱۲۸)

و خداوند شرکت در مسئولیت جامعه را حق و وظیفه هر کس می‌داند و این شرکت را همگانی و از طریق شورا قابل اجرا می‌داند.

  • همه زنان و مردان مومن، ولی یکدیگرند. (توبه ۷۱)
  • امر، از آن جامعه و حاصل تصمیم آنها است. (آل عمران ۱۵۹)
  • و میان مردم امر بر شورا است. (شوری ۳۸)
  • و قران تصریح می‌کند که خداوند امر نمی‌کند که فرشتگان و پیامبران را اربابان خود بسازید. (آل عمران ۸۰)
  • و از پیامبران میثاق گرفته است که جز در حق الگو نباشند و جز پیام خدا را تبلیغ نکنند. (آل عمران ۸۱)
  • و ویژه گی دین را خالی بودن آن از هرگونه اکراه و اجباری برمی شمارد. (بقره ۲۵۶)

حال با این بیان و نگرش شفاف و صریح قران نسبت به انسانها و حیطه اختیارات پیامبر و مبری دانستن پیامبر از هر گونه زورگویی که مخرب و آلوده کننده رسالت پیامبری وی است، چرا که انسان بایستی خود انتخاب گر باشد و در دین احساس اکراه نکند، جای بسی شگفتی نیست که بر ملت مسلمان ایران، بر خلاف نص صریح آیات فوق و بنام اسلام و قران مستبدی زورگو که خود را ولی همه مردم آنهم ولی مطلقه میداند حاکم باشد؟ که ادعا نیز دارد خداوند از زبان وی سخن گفته!!

اهل خرد می‌دانند که خدایی که از زبان وی سخن گفته، خدای قدرتِ ساخته ذهن مطلقگرای خود خامنه‌ای است و نه پروردگار انسان.

زنهار که این مستبد حقیر که برای ادامه حیات رژیم استبدادیش نیازمند ساختن بحرانهای مختلف و تحمیل آن به جامعه است، نه تنها بقول شادروان بنی صدر ایران را در حلقه آتش محاصره کرده و دست ایران را در چندین جنگ منطقه‌ای بند کرده است، بلکه اخیرا نیز با موشک پراکنی به کشورهای همسایه، خطر وقوع و تحمیل جنگی خانمانسوز را به ایران و کشورهای منطقه زمینه سازی می‌نماید.

زنهار که استبداد، زاده مطلق گرایی و بسته شدن ذهن و قطع ارتباط با واقعیت و رشد است. از اینرو ذهن مستبد بیش از هر ذهنی مستعد خطا است. چرا که مستبد توانایی دوراندیشی و داشتن چشم انداز روشنی نسبت به عواقب تصمیم گیریهایش را ندارد. بویژه که در تصمیم گیری‌های مستبد، حقوق انسان و حقوق شهروندی و حقوق ملی محور نیست بلکه تنها حفظ نظام استبدادی و برآوردن نیازهای آن با بحران سازی برای جامعه محور است تا جامعه فرصت اندیشیدن و یافتن راه‌های رهایی از دایره بسته استبداد را نیابد.

مردم ایران که در اوج اختناق قادر به برپایی جنبش “زن، زندگی، آزادی” که مبشر ارزش گذاری به حیات و زندگی و لوازم آن بود، تنها با همگانی کردن جنبش و قوی کردن وجدان ملی و معرفت به ضرورت ادامه جنبش می‌توانند حال و آینده این نسل و نسلهای آینده و نیز مآمن زندگی نسلهای ایرانی، یعنی وطنمان ایران را از شر ذهنیتهای بسته و مطلق ساز و ویرانگر رهایی بخشند.

 

 

اختلاسگران چگونه بوجود آمدند

نسرین مرابی

 صبح یک روز، در سال ۵۹ ناگهان حزب اللهی‌های دانشگاه، با هماهنگی سراسری انجمن اسلامی‌ها، درِ دانشگاه‌ها را بسته و از ورود دانشجوها جلو گیری کردند و گفتند این دانشگاه‌ها اسلامی نیست و باید پاکسازی و اسلامی شود..؛ اسمش را گذاشته بودن انقلاب فرهنگی!!!

همه دانشگاه‌ها تعطیل شدند که نه یک روز و دو روز… که دو سه سال!!!

در این مدت بیشتر اساتید نخبه و دانشمند رفتند به اروپا و کانادا.

دانشجوها هم حدود یک سومشان یا ازدواج کردند، یا مشغول شغلی و حرفه‌ای شدن یا…

یک عده زیادی هم به جرم فعالیت سیاسی ضد حکومت جدید یا اعدام شدند یا به زندانهای طویل‌المدت افتادند یا اصلا تصفیه شدند! 

وقتی که بعد از سه سال تعطیلی، سرانجام دانشگاه‌ها باز شدند برای قبول شدن دیگر تنها درس‌خوان بودن کافی نبود، دانش‌آموز باید غیر کنکور در تحقیقات محلی هم قبول می‌شد تا بتواند وارد دانشگاه بشود.

یک مرد ریش دار با پیراهن بلندی که روی شلوار انداخته بود به سراغ همسایه‌ها می‌رفت تا مطمئن بشود که نماز می‌خوانید و لباستان اسلامی است و زن همسایه را دید نمی‌زنید و حجابتان کامل است و موسیقی حرام گوش نمی‌کنید و اهل گروهک‌ها نیستید و از این حرف‌ها…

همین شد که از کلاس اول دبیرستان شما در خانه و به توصیه‌ی والدین تمرین دروغ و ریا می‌کردید.

تمرین نماز خواندن الکی، ریش گذاشتن الکی، لباس پوشیدن الکی و….

زندگی کردن الکی..!

کافی بود خودت را توی یکی از سهمیه‌ها جا کنی، خیلی هم‌ سخت نبود، حتی دیگر زشت هم نبود.

کافی بود کمی دروغ بگویی و نمایش بدهی، که دیگر عادی شده بود..،

و تو پذیرفته شده بودی.!!

جوانمردی و صداقت کم کم مرد.

با همه‌ی این‌ها مشکل دیگری هم در کار بود؛ همسایه‌ای که از سر حسادت یا دشمنی یا بد جنسی و یا هر انگیزه‌ی دیگری در مورد شما بدگویی می‌کرد تا آینده‌تان به فنا برود و حاصل چندین سال درس خواندن دود شود و هوا رود!

اینجا بود که اگر قبول نمی‌شدید به تمام همسایه‌ها مشکوک می‌شدید و دیگران را به چشم دشمن و بدخواه می‌دیدید.

ما دروغ و نمایش و دشمنی را آنقدر تمرین و زندگی کردیم که برایمان کاملا عادی شد و در وجودمان باقی ماند و

جزیی از هست و بودمان شد!!

دیگر نمی‌دانستیم خود واقعی‌مان چیست؟

چه چیز دروغ است و چه چیز واقعی..؟

مرز میان واقعیت و دروغ از بین رفت.

حتی در خانه، حتی در خلوت…

انگار همه چیز ساختگی شده بود، حتی حقیقت.

در چنین جوی و فرهنگی، افرادی مثل خاوری‌ها، زنجانی‌ها پرورش یافتند که کم هم نبودند.

از همان روزهای اول تحریم شدیم،

اسمش البته محاصره اقتصادی بود.

همه چیز کوپنی بود، همه چیز بازار سیاه داشت.

عادت کردیم که صف بایستیم، با همدیگر کتک کاری کنیم، فروشنده را دشنام دهیم و برای خریدن شامپوی داروگر تخم مرغی دنبال پارتی و آشنا بگردیم.

رادیو و آقایان شعار خودکفایی می‌دادند و ما شامپوی تخم مرغی تقلبی را به چند برابر قیمت می‌خریدیم.

دیگر بازار سیاه و پارتی و صف و سهمیه، جزیی از ساز و کار بودن ما شد.

انگار همه‌ی راه‌های اصلی از بین رفته بودند و ما همواره دنبال راه میان‌بر و کوره راه و‌ در پشتی بودیم.

حالا بعد از سال‌ها، این شیوه‌ی زندگی، این نحوه‌ی دیدن و فهمیدن، این روش حل مسئله، تمام بودن ما را در بر گرفته و در هر معضل و بحران و بلیه‌ای خودش را نشان می‌دهد.

مثلاً همین کرونا را ببینید: ساختن کرونایاب مستعان و چندین نوع واکسن تخیلی، و تولید داروهای صد در صد موثر شیمیایی و گیاهی و طب اسلامی و دم‌نوش معجزه‌آسا و دورهمی‌های یواشکی و سفرهای ممنوع و عزاداری‌های بغل به بغل و سفر به ارمنستان برای واکسن و کتک‌کاری در بیمارستان برای تخت خالی و فحش دادن به داروخانه‌چی و دنبال آشنا گشتن برای سرم و چندین برابر خریدن داروها و واکسن های تقلبی و ایستادن در صف گورستان و…

گویا دیر فهمیدیم که حاصل همان دانشگاه و همان انقلاب فرهنگی و همان تلاش برای خودکفایی…، همین طریقه‌ی زندگی کردن است.

انگار پذیرفته‌ایم که هیچ حقیقتی در کار نیست و همه چیز آمیزه‌ی دروغ و نمایش و تخیل است!

و پذیرفته‌ایم که امروز برای ما تنها مرگ است که همچنان واقعیت دارد که سخت سرگرم کار است.اینها هیچ کدام سیاه نمایی نیست

*حقیقتی تلخ و تهوع آور است که وجود دارد…*🍁🍁🍁

 

 

 

خشونت علیه زنان در خانواده از منظر روانشناختی

شیما یاحق

خشونت علیه زنان در خانواده از منظر روان‌شناختی زنان در خانواده‌ها به چند شکل اصلی مورد خشونت واقع می‌شوند:ترجیح فرزند پسر‌: برتر دانستن فرزند پسر سنتی است با ریشه در نابرابری جنسیتی که در بسیاری از کشورها رایج است و بین مذاهب و طبقات مختلف نیز یافت می‌شود.انتقال این ذهنیت به فرزند دختر که تو جنس درجه دو هستی و اولویت و ارجحیت با جنس مذکر از جمله برادر توست. در جامعۀ ایران نمونه‌های بارزی از این ارجحیت قایل شدن را شاهد هستیم از جمله این‌که به مادرانی که صاحب فرزند پسر نمی‌شوند در برخی اقوام گفته می‌شود اجاق کور و چه بسیار جنین‌های دختر که با این ذهنیت هرگز فرصت دیده گشودن به زندگی را به دست نمی‌آورندِ.

اعمال تربیت جنسیت‌زده در مورد فرزند دختر: این که مادران فرزند دختر خود را به گونه‌ای تربیت می‌کنند که اعتماد به نفس کافی برای رشد در تمام ابعاد وجودی خود را نداشته باشد با القای افکاری از این دست که تو دختری و نباید دنبال خیلی از کارها بروی چون این کارها مردانه هستند (‌ازجمله دوچرخه سواری ، موتورسواری و تماشای فوتبال یا کار در معدن و بیرون از خانه) و القای این تصور به فرزند دختر خود که نهایت آمال تو باید ازدواج با یک مرد باشد و فقط او می‌تواند تو را خوش‌بخت کند.

همچنین محدود کردن فرزند دختر و فضا ندادن به او برای شکوفایی استعدادها و توان‌مندی هایش صرفا به دلیل جنسیت.اِعمال تربیت جنسیت‌زده در مورد فرزند پسر:

 پسران و مردانی که فکر می‌کنند دختران و زنان جنس درجه دوم و حتی درجه چندم هستند و هدف از خلقت‌شان خدمت‌کردن به آن‌ها و برآوردن امیال و نیازهای آن‌هاست و خود را محق می‌دانند  در صورت تمرد این خدمت‌گزاران حق حیات را هم از آنان بگیرند حاصل تربیت مادرانی است که از کودکی درگوش‌شان خوانده‌اند تو جنس برتری و دختران و زنان کنیزان تو هستند.پسران همیشه در حال استراحت و دستور دادن‌اند و زنان و دختران در حال کار و خانه‌داری و بچه‌داری. مرد اگر کار خانه انجام دهد و بچه‌داری کند باید حس سرشکستگی کند و اجازه دارد همسرش را تحت سلطه بگیرد. اوست که باید اجازه دهد مادر، خواهر و همسرش نفس بکشند یا نه. (درخواست گواهی بکارت برای ازدواج در برخی جوامع در راستای همین مدل تربیتی است؛ کاری که در جوامع دیگر توهین و بی‌اعتمادی به زنان تلقی می‌شود). .

 افتادن مادران در چرخۀ معیوب خشونت‌:

از آن جا‌که مردان حاصل تربیت در گزینه سوم همسران خود را به اشکال مختلف مورد خشونت قرار می‌دهند و زنان حاصل تربیت گزینه دوم این خشونت را حق مسلم آنان می‌دانند و اگر ندانند هم توان رویارویی با آنان را ندارند این خشونت را به فرزندان دختر خود منتقل می‌کنند.نظر به نگاه سنتی، مادران توقع دارند تا دختران‌شان در رتق‌و‌فتق امور و تدبیر منزل مهارت حاصل کنند. گاه تشویق برای اجرای این امور به خشونت مبدل می‌گردد و مادر خانواده با خشونت با فرزند دختر خود یا عروس خود رفتار می‌کند. به عبارت دیگر، زنان نیز در همین جامعه‌ای زندگی می‌کنند که خشونت را به عنوان یک روش پذیرفته و راه‌ها و روش‌های سالم‌تر دیگر را به حد کافی پیشنهاد نمی‌کند تا مردم از آن‌ها استفاده کنند و از روش‌های خشن و زیان‌بار دست بردارند .خشونت زنان علیه زنان در جامعه به اشکال زیر خود را نشان می‌دهد:ناپشتیبانی زنان از رشد و پیشرفت هم‌جنسان خود: نمونۀ بارز این ناپشتیبانی رامی‌توان در اقبال نداشتن به استفاده از کمک تخصصی زنان در زمینه های مختلف مشاهده کرد و یا در رأی ندادن زنان در سطوح مختلف انتخابات محلی و کشوری به هم‌جنسان خود به ویژه در کشورهای جهان سوم مثل کشور ما ایران (‌تعداد 17 نمایندۀ زن درمجلس شورای اسلامی ایران در برابر 273 نفر نمایندۀ مرد در حالی که حدود نیمی از جمعیت کشور را زنان تشکیل می دهند.

  بی‌توجهی زنان به مطالبات هم‌جنسان خود از جامعه‌: بارها شاهد بوده‌ایم که زنان‌، هم‌جنسان خود را که دنبال احقاق حقوق مدنی خود بوده‌اند گستاخ و خودرأی خوانده‌اند. نمونۀ این بی‌توجهی را می‌توان در مقصر دانستن هم‌جنسان خود که توسط مردان مورد تجاوز قرار گرفته‌اند دانست با بیان جملاتی از این قبیل‌: “حتما پوشش و رفتار خودش مشکل داشته” و اشاره به ضرب المثل “کرم از خود درخت است.”قربانی کردن هم‌جنسان خود برای جلب توجه مردان:

صحنۀ تلخی از فیلم مالنا را به خاطر دارم که زنان روستا ، مالنا (با ایفای نقش مونیکا بلوچی) را به پیاتزا می‌برند ، کتکش می‌زنند، موهایش را می‌تراشند و تبعیدش می‌کنند چون او توجه مردان روستا را به خود معطوف کرده بود. نمونه‌ای از این مورد را می‌توان در اقدام به همسر دوم شدن زنان مشاهده کرد.

البته نباید از نظر دور داشت که مردان به این مسأله واقف‌اند و به آن دامن می‌زنند چون منافع‌شان در این کش‌مکش بین زنان است. علل روان‌شناختی‌  نبود یا کمبود مهارت جرأت‌مندی در زنان و علی الخصوص مادران:

وقتی زنان و مادران در یک جامعۀ مردسالار تربیت شوند و با فقدان مهارت جرأت‌مندی بار بیایند بدیهی است نتوانند این مهارت را به فرزندان خود انتقال دهند. در اینجا منظورم بیشتر دختران هستند. دخترانی که در دامن مادران غیر جرأت‌مند (پرخاش‌گر فعال یا منفعل) تربیت می‌شوند به احتمال بسیار زیاد سبک ارتباطی پرخاش‌گرانه در تعاملات خود خواهند داشت حسادت و خصومت نسبت به هم‌جنسان خود: مادرها در ریشه دواندن این حسادت در قلب دخترها نقش اساسی بازی می‌کنند بسیارند مادرانی که مرتبا به دخترهایشان می گویند: «شوهرت را برای خودت نگه‌دار و دوستانت را به همراه خودت در گردش هایتان نبر…» یا بسیاری از زن ها از بدو ازدواج تحت تاثیر سخنان مادرشان سعی می‌کنند از رفت‌و آمد با همکاران زن شوهرشان پرهیز کنند و بدین ترتیب، این قرار دوستی و اتحاد فقط بین مردها دیده می‌شود و آنها اتحادیه مردانه خود را مثل یک قلعه حفاظت می‌کنند در حالی که زن ها از ترس مردها بین خودشان نفاق و جدایی ایجاد می‌کنند.در بسیاری از فرهنگ‌ها از همان ابتدای دوران کودکی، خانواده، محیط مدرسه و… دختران را به رقابت با دختران فامیل، هم‌کلاسی‌ها و… تشویق می‌کنند. دختران در دوران کودکی به یاد دارند مادرشان برای اینکه آنها را راضی کنند که موهایشان را شانهبزنند به آنها می گفتند، تو باید از همه بچه ها خوشگل‌تر باشی. در مدرسه خانم معلم یا خانم مدیر وقتی با یکی از دختر بچه‌های مدرسه صحبت می‌کند از او قول می گیرد که شاگرد اول شود و از لحاظ درس و مشق باید از باقی هم‌کلاسی‌های خود جلوترباشد، بنابراین به طور ناخودآگاه دختران در محیطی رشد می‌کنند که آنها را تشویق به رقابت می‌کنند و این تشویق باعث می‌شود دختران سعی کنند از همه بهتر باشند و در غیر این صورت حسادت‌های زنانه سراغ آنها خواهد آمد و به دنبال آن رفتارهایی همچون غیبت و تخریب وجهۀ هم‌جنسان خود در نزد دیگران.استفاده از خشونت به عنوان یک روش در حل مسائل: عامل دیگر استفاده از خشونت به صورت کل در حل مشکلات است.

متأسفانه میزان زیاد خشم فروخورده و انباشته در جامعه ایران، خشونت را بعنوان یک روش حل مشکل تقریباً نهادینه ساخته است.

در بسیاری از مناطق کشور نیز فرهنگ بومی، استفاده از رفتار خشن در مقابل کوچک‌تر‌ها را اجازه می‌دهد. این سبب شده تا برای حل مشکلات کوچک و بزرگ، جامعه به طور عام و خانواده به طور خاص دست به رفتار خشن بزند. زن‌ها نیز از این مورد مستثنا نیستند. .

ترس: یکی از تجربه‌های عاطفی که سبب خشم می‌شود، ترس است؛ ترس از دست دادن موقعیت، ترس از دست دادن کنترل، ترس از دست رفتن احترام، و…  

همین ترس‌ها سبب می‌شود تا شخص عصبانی شود و عصبانیت منجر به آزار رساندن، گذشتن از مرزهای مشخص یک رابطه، بی‌احترامی، خشونت عاطفی و حتی خشونت جسمی گردد. شایان ذکر است که زنان از وجود انواع مختلفی از این ترس ها در سراسر عمر خود رنج می‌برند.   تهدید‌شدن رابطه (در مورد با رفتار مادر خانواده با عروس): اگر خانواده را یک سیستم در نظر بگیریم نقش اعضای خانواده در آن اهمیت زیادی خواهد داشت.

مادر خانواده، ادارۀ امور منزل را به دست دارد. مادر، طبیعتاً از فرزندان انتظار احترام و توجه دارد، بالاخص از فرزندان پسر (با در نظرداشت آزادی‌های بیشتر اجتماعی برای مردان در جامعۀ ما، قدرت بیشتر اقتصادی‌شان، و اهمیتی که جامعه در کل – هم زنان و هم مردان – به فرزندان پسر می‌دهد). 

با آمدن عضو جدید (عروس) اما  این نقش مادر در معرض تغییر قرار می‌گیرد.تعدادی از مادران این تغییر را “تهدید” تصور می‌کنند و احساس می‌کنند  نقش شان مورد حمله قرار گرفته است و دیگر توجه‌ مورد نیاز را از طرف فرزندان‌شان دریافت نخواهند کرد. در نتیجه عامل تهدید را مورد انواع آزار و اذیت‌ها قرار می‌دهد.

 راهکارها

 جرأت‌مند شدن زنان: برای تربیت دختران جرأت‌مند تنها یک راه وجود دارد و آن تغییر سبک ارتباطی مادران از پرخاش‌گری (فعال و منفعل) به جرأت‌مندی است. مادران باید این مهارت را بیاموزند و در این حالت به صورت خودکار دختران جرأت‌مند تربیت خواهند کرد. خودباوری و اطمینان به جایگاه خود: خانم ها باید سعی کنند به جایگاهی که در زندگی شخصی ، خانوادگی و اجتماعی خود دارند مطمئن باشند.

این اطمینان تنها به کمک خود شخص ایجاد می‌شود و در صورتی که فرد به جایگاه خود اطمینان حاصل کند نیمی از مشکلات حسادت او رفع خواهد شد. اینکه خانم ها نگران جایگاه‌شان در چه شرایطی هستند مهم نیست اگر سعی کنند وظایف‌شان را به خوبی انجام دهند دیگر لزومی ندارد نگران این قضیه باشند..

 آموختن مهارت های مدیریت خشم و حل مسأله‌: اگر زنان و دختران جامعه مهارت های مدیریت خشم و حل مسأله را بیاموزند خود به خود میزان آزار و اذیت به دیگران به ویژه هم‌جنسان کاهش پیدا خواهد کرد.

 یافتن ریشه‌های ترس و غلبه بر آن‌ها:

زنان و دختران باید ریشه‌های ترس های خود را بیابند و بر آن‌ها غلبه کنند. ترس یکی از هیجان های اصلی ما انسان‌هاست و اگر وجود نداشته باشد کیان وجودی ما تهدید می‌ شود ولی اگر این هیجان از حد مناسب خود عبور کند به عنوان اختلال شناخته می‌شود. پس قدم اول، شناخت میزان ترس‌ها و ریشۀ ترس هاست تا بتوانیم این هیجان مهم را مدیریت کنیم. مدیریت رابطه زوجین با خانواده‌های خود‌: توصیه کردن زوجین جوان و خانواده‌هایشان برای جداشدن زوجین از والدین و رعایت میزان فاصلۀ مکانی نسبی از خانواۀ طرفین. از جمله مهم‌ترین چالش هایی که زوجین پس از ازدواج باید به آن ها فائق آیند عبارت است از :

رعایت حریم خصوصی بین خودشان و خانواده‌ها ،

غلبه بر سلطه‌گری والدین طرفین و

همچنین غلبه بر وابستگی متقابل والدین و زوجین به هم. 

در انتها باید خاطر نشان کنم به خاطر جامعه مردسالار ما زن‌ها احتیاج به اعتماد به نفس بیشتری دارند و نیاز به فضایی برای دیده شدن توانایی هایشان تا بتوانند خود واقعی‌شان را بشناسند و در نهایت پذیرفته شوند..

گام اول را نیز خود زنان و دختران باید بردارند تا زمانی که زنان، خود و توان‌مندی‌هایشان را باور ندارند و از هم‌دیگر حمایت نمی کنند دنباله‌رو افکار رایج خواهند بود .

باید این چرخۀمعیوب در جایی متوقف شود تا زنان بیشتری را قربانی خود نسازد.

 

محکومیت ۱۱ متهم سیاسی به بیش از ۹۵ سال حبس تعزیری

پانیذ تراب نژاد

امروز دوشنبه ۱۸دی ماه ۱۴۰۲،  یازده تن از فعالان سیاسی مشروطه خواه توسط قاضی دادگاه انقلاب تهران، به حبس تعزیی و مجازات تکمیلی محکوم شدند.

آرشام(محمود)رضایی،

پیام باستانی پاریزی،

حجت الله رافعی،

فاطمه(پونه)حق پرست،

محمدرضا کامرانی نژاد،

وحید سرخ گل،

کاظم علی نژاد برانلو،

وحید قدیرزاده،

میثم غلامی،

علی اصغر حسنی راد و

سامان رضائی،

یازده تن از فعالان سیاسی مشروطه خواه، توسط ایمان افشاری ـ قاضی شعبه ۲۶ دادگاه انقلاب تهران، در مجموع به تحمل ۹۵ سال و ۷ ماه حبس تعزیری، پرداخت جزای نقدی، منع اقامت در تهران و استانهای همجوار، منع عضویت در احزاب، گروهها و دسته جات، سیاسی، اجتماعی و فرهنگی، توقیف گوشی های تلفن همراه و مودم اینترنت توقیف شده از متهمان به هنگام بازداشت اولیه در حق دولت و توقیف مبلغ ۹۳ میلیون تومان وجه نقد که در زمان بازداشت آرشام(محمود)رضایی وعلی اصغر حسنی راد، توقیف شد به صندوق دولت، محکوم شدند.

براساس دادنامه صادره؛ وحید سرخ گل(۱۶سال)از بابت اتهام (توهین به مقدسات اسلامی در فضای مجازی) به تحمل ۵ سال حبس تعزیری، به اتهام (اجتماع و تبانی به قصد برهم زدن امنیت کشور) به تحمل ۵ سال حبس تعزیری، از بابت اتهام (فعالیت تبلیغی علیه نظام) به تحمل ۱ سال حبس تعزیری، به اتهام (تشویق مردم به درگیری و خونریری) هم به تحمل ۵ سال حبس تعزیری محکوم شد.

همچنین، کاظم علی نژاد بارانلو(۱۱سال)، از بابت اتهام (توهین به مقدسات اسلامی) به تحمل ۵ سال حبس تعزیری، به اتهام (اجتماع و تبانی به قصد برهم زدن امنیت کشور) به تحمل ۵ سال حبس تعزیری، از بابت اتهام (فعالیت تبلیغی علیه نظام) به تحمل ۱ سال حبس تعزیری، محکوم شده است.

 آرشام (محمود) رضایی(۱۵سال)، هم از بابت اتهام (اجتماع و تبانی به قصد برهم زدن امنیت کشور) به تحمل ۵ سال حبس تعزیری، به اتهام (فعالیت تبلیغی علیه نظام) به تحمل ۱ سال حبس تعزیری، به اتهام (تشویق مردم به درگیری و خونریری) هم به تحمل ۵ سال حبس تعزیری، از بابت اتهام (تحصیل مال نامشروع ـ دریافت وجه نقد از افراد خارج از کشور) به تحمل ۲ سال حبس تعزیری و به اتهام (نشر اکاذیب) هم به تحمل ۲ سال حبس تعزیری و پرداخت ۱۵۰ میلیون ریال وجه نقد به صندوق دولت محکوم شد.

میثم غلامی و وحید غدیرزاده کرگان(۱۲سال)، هر یک به اتهام (اجتماع و تبانی به قصد برهم زدن امنیت کشور) به تحمل ۵ سال حبس تعزیری و به اتهام (فعالیت تبلیغی علیه نظام) به تحمل ۱ سال حبس تعزیری، محکوم شدند.

علی اصغر حسنی راد(۸سال) هم از بابت اتهام (اجتماع و تبانی به قصد برهم زدن امنیت کشور) به تحمل ۵ سال حبس تعزیری، به اتهام (فعالیت تبلیغی علیه نظام) به تحمل ۱ سال حبس تعزیری، از بابت اتهام (تحصیل مال نامشروع ـ دریافت وجه نقد از افراد خارج از کشور) به تحمل ۲ سال حبس تعزیری، به اتهام (نگهداری موادمخدر) هم به یازده ضربه شلاق تعزیری سه میلیون و یک صد و هفتاد و سه هزار و سیصد و سی و سه هزار تومان به صندوق دولت محکوم شد.

سامان رضایی(۵سال) هم از بابت اتهام (اجتماع و تبانی به قصد برهم زدن امنیت کشور) به تحمل ۴ سال حبس تعزیری، به اتهام  (فعالیت تبلیغ علیه نظام) به تحمل ۱سال حبس تعزیری، محکوم شد.

فاطمه حق پرست سهی(۸ماه)، از بابت اتهام (فعالیت تبلیغی علیه نظام) به تحمل ۸ ماه حبس تعزیری، به اتهام (حضور بدون حجاب در اماکن عمومی) به پرداخت ۱۰ میلیون ریال جریمه نقدی به صندوق دولت، محکوم شد.

پیام باستانی پاریزی(۱۶سال) هم به اتهام (اجتماع و تبانی به قصد برهم زدن امنیت کشور) به تحمل ۵ سال حبس تعزیری، به اتهام (فعالیت تبلیغی علیه نظام) به تحمل ۱ سال حبس تعزیری، از بابت اتهام (تشکیل گروه و دسته به قصد برهم زدن امنیت کشور) به تحمل ۱۰ سال حبس تعزیری محکوم شد.

محمدرضا کامرانی نژاد(۶سال)، بعنوان متهم ردیف دهم این پرونده نیز به اتهام (اجتماع و تبانی به قصد برهم زدن امنیت کشور) به تحمل ۵ سال حبس تعزیری، از بابت اتهام (فعالیت تبلیغی علیه نظام) هم به تحمل ۱سال حبس تعزیری، محکوم شد.

همچنین، حجت الله رافعی(۶سال) بعنوان آخرین و یازدهمین متهم این پرونده نیز به اتهام (اجتماع و تبانی به قصد برهم زدن امنیت کشور) به تحمل ۵ سال حبس تعزیری، از بابت اتهام (فعالیت تبلیغی علیه نظام) هم به تحمل ۱سال حبس تعزیری و بعنوان مجازات تکمیلی هم به ۲ سال منع اقامت در تهران و استانهای همجوار، دو سال منع عضویت در احزاب، گروهها و دسته جات اجتماعی، سیاسی، فرهنگی، توقیف گوشی تلفن همراه و مودم اینترنت کشف شده از وحید سرخ گل، آرشام (محمود) رضایی، میثم غلامی، وحید غدیرزاده کرگان، علی اصغر حسنی راد، سامان رضایی، محمدرضا کامرانی نژاد ، پیام باستانی پاریزی ، حجت اله رافعی، به نفع دولت محکوم شدند.

همچنین، آرشام (محمود) رضایی و علی اصغر حسنی راد، به توقیف مبلغ ۹۳ میلیون تومان که بصورت ۷۳ میلیون و ۲۰ مییون تومان که در زمان بازداشت از این ۲ فعال سیاسی مشروطه خواه توقیف شده بود به نفع دولت، محکوم شدند.

علی اصغر حسنی راد، از اتهام (توهین به مقدسات اسلامی در فضای مجازی)، محمدرضا کامرانی نژاد، از اتهام (تشکیل یا اداره دسته جات با هدف برهم زدن امنیت کشور) و حجت الله رافعی هم از اتهامات (توهین به مقدسات اسلامی در فضای مجازی) و (عضویت در دسته جات غیرقانونی به هدف برهم زدن امنیت کشور) تبرئه و برای این ۳ فعال سیاسی مشروطه خواه نسبت به این ۳ اتهام قرار منع تعقیب صادر شد.

لازم به اشاره است، جلسه دادگاه رسیدگی به اتهامات آرشام (محمود) رضایی، پیام باستانی پاریزی، حجت الله رافعی، فاطمه(پونه)حق پرست، محمدرضا کامرانی نژاد، وحید سرخ گل، کاظم علی نژاد برانلو، وحید قدیرزاده، میثم غلامی، علی اصغر حسنی راد و سامان رضائی، در تاریخ ۴ دی ماه ۱۴۰۲، توسط ایمان افشاری ـ قاضی شعبه ۲۶ دادگاه انقلاب تهران، برگزار شده بود

 

 

مجازات بد حجابی و بی حجابی در قالب لایحه عفاف و حجاب

لیلا باستانی نوشهر

سرانجام بعد از ماه‌ها بحث در محافل حکومتی، قوه قضائیه نظام جدید مجازات بدحجابی و بی‌حجابی در قالب لایحه « عفاف و حجاب» را به دولت جمهوری اسلامی ارائه کرد و دولت نیز ضمن موافقت آن را به مجلس شورای اسلامی فرستاد.یکی از حوزه‌های چالش مهم نظام در مواجهه با جنبش انقلابی «زن زندگی آزادی» اقدام زنان ایرانی در کنارگذاشتن حجاب اجباری و به آتش‌انداختن روسری‌های تحمیلی بود.

دستاورد ماندگار جنبش تا این لحظه افزایش چشمگیر شمار زنانی است که بدون حجاب در اماکن عمومی و بیرون از منازل خود ظاهر می‌شوند. نظام در مهار این چالش در وضعیت دشواری قرار گرفته است. اگرچه عملاً عقب‌نشینی‌هایی در این حوزه داشته اما در عین حال نمی‌تواند پذیرای رسمی حق پوشش آزاد زنان شود.ویژگی‌های ایدئولوژیک، هراس از ریزش پایگاه اجتماعی باورمند به بنیادگرایی دینی و ملاحظات امنیتی و سیاسی باعث شده تا در پی چاره‌اندیشی برای کنترل اوضاع باشد. در واقع دغدغهٔ اصلی هستهٔ سخت قدرت بیرون‌افتادن کامل موهای زنان غیرمعتقد به حجاب اجباری نیست بلکه اندام‎‌نمایی، پوشیدن لباس‌های باز و سبک تفریحات غیرمذهبی و غربی است که آن‌ها را بیشتر هراسان کرده است.

علنی‌شدن سیمای واقعی جامعهٔ ایران نه آن‌چه در زیر پوشش اجبار و تدابیر آشکار و پنهان نمایان است که فقدان مشروعیت، بحران اقتدار و پایهٔ اجتماعی متزلزل نظام سیاسی متکی به نظریهٔ ولایت فقیه را به‌صراحت بر آفتاب می‌افکند تصویری از حضور زنان بدون حجاب اجباری در نمایشگاه کتاب تهران دولت با ارسال لایحه «حجاب و عفاف» به مجلس موافقت کردعلاوه بر آن، بزرگ‌ترین بحران موجودیتی نظام با قتل مهسا امینی به‌دلیل برخورد فیزیکی و امنیتی «گشت ارشاد» شروع شد. اکنون نیز اگرچه ابعاد و دامنهٔ اعتراضات سراسری کاهش پیدا کرده اما همچون آتش زیر خاکستر هر لحظه مترصد شعله‌ورشدن دوباره است.در واقع زنان و خواست عینی و مادی آن‌ها در انتخاب آزاد نحوهٔ پوشش و سبک زندگی نیروی پیشران انقلاب سیاسی در ایران است. از این رو خامنه‌ای با تأکید بر این‌که کشف حجاب «حرام شرعی» است، برای حفظ مقابله و تمهید طرح‌های جدید بازدارنده با عبور از موازین عدالت و راستی چراغ سبز داد.این لایحه که به نظر می‌رسد محصول توافق اتاق‌های فکری نهاد ولایت‌فقیه و مشاوره با سازمان‌های اطلاعاتی باشد، تا حدی با الگوی رفتاری متعارف جمهوری اسلامی متفاوت است. در واقع محصول شرایط جدید جامعه است که هم سردرگمی و تزلزل جمهوری‌ اسلامی در برابر ارادهٔ محکم مردم برای تغییرات ساختاری و بزرگ را بازتاب می‌دهد و هم سرسختی و اصلاح‌ناپذیری ساختار قدرت را نمایان می‌کند.این طرح [آن‌گونه که ادعا شده] با استفاده از فناوری‌های نوین اطلاعاتی به‌صورت هوشمند تمرکز را ابتدا بر جنبهٔ نرم‌افزاری مجازات قرار داده و در نهایت برخورد سخت را پیش‌بینی کرده است. علاوه بر این، دامنهٔ مجازات برای جرائم جدید را گسترش داده و برای نخستین بار مسئولان واحدهای خدماتی، تفریحی و رفاهی چون رستوران، مراکز خرید، پاساژها، سینماها، سالن‌های ورزشی، گالری‌های هنری، مغازه‌ها را در تحمل کیفر بی‌جحابی ویا بدحجابی مشتری‌ها و دریافت‌کنندگان خدمات شریک کرده است.در واقع با مخدوش‌کردن مرز نهادهای حاکمیتی و بخش خصوصی عملاً مسئولان اداره‌کنندهٔ واحدهای یادشده را برای حفظ کسب‌وکار خود مجبور به مداخله در امر خصوصی زنان و نامربوط با حوزهٔ کاری آن‌ها می‌کند.

این امر سوء‌استفادهٔ آشکار از موقعیت در قدرت و برخلاف آموزه‌های حقوقی مدرن و حتی احکام سنتی شرعی است.بدین ترتیب، قوه قضائیه خلأهای قانونی برای تعطیل موقت و یا دائم واحدهای تفریحی، ورزشی، هنری و تجاری به‌دلیل ارائهٔ خدمات به زنان بدحجاب و بی‌حجاب را در این لایحه پر کرده است که در واقع فقط سطح روبنایی را پوشش می‌دهد، اما فاقد منطق و جانمایهٔ حقوقی قابل دفاع است.

نهادهای عمومی و اداری نیز از دادن خدمات به زنان کشف‌حجاب‌کرده منع شده‌اند. خودروهای زنان بی‌حجاب نیز بعد از بی‌اعتنایی به تذکرات برای مدت محدودی توقیف می‌شود.ادامه موج پلمب از مشهد تا آبادان؛ رئیس دادگستری تهران بار دیگر زنان را به برخورد تهدید کرد دیگر ویژگی این طرح که تازگی دارد، سرکوب ترکیبی است که ابتدا از نوع نرم شروع می‌کند و سپس به بخش سخت می‌رسد. برخلاف برخی اظهارنظرهای اولیه ازجمله از سوی مسئول ستاد «امر به معروف و نهی از منکر» از موضوع حجاب جرم‌زدایی نشد بلکه مجازات تعبیه‌شده ترکیبی از جنبه‌های کیفری و مدنی است.در این لایحه کسانی که حجاب موردنظر حکومت را رد کنند، پس از شناسایی از طریق سامانه‌های هوشمند تا سه بار تذکر می‌گیرند و جریمۀ نقدی می‌شوند.

آن‌ها در صورت تکرار عمل خود برای بار چهارم به مرجع قضایی معرفی خواهند شد. معلوم نیست که مرجع قضایی چه مجازات‌هایی را در چه ابعادی برای آن‌ها در نظر می‌گیرد. آیا حبس و تبعید در کار است و یا قرار است باز جریمهٔ مالی و محرومیت‌های اجتماعی شدیدتری اعمال شود.

در این لایجه مجازات برای سلبریتی‌ها و افراد مشهور شدیدتر است. آن‌ها در صورت نادیده‌گرفتن تذکرات از سه ماه تا یک سال از فعالیت حرفه‌ای خود محروم می‌شوند. تبلیغ در فضای مجازی برای بی‌حجابی نیز جرم تلقی شده است به‌گونه‌ای که بار اول به آن‌ها توسط پلیس تذکر داده می‌شود و اگر به فعالیت‌شان ادامه دهند، بار دوم صفحه‌شان حذف می‌شود و سه تا شش ماه از دریافت خدمات اینترنتی محروم و جریمه نقدی می‌شوند و بار سوم به دادگاه معرفی می‌شوند.واحدهای خدماتی و تجاری نیز بعد از نادیده‌گرفتن تذکر ابتدا دو هفته و در صورت تکرار سه هفته تعطیل می‌شوند.در این لایحه افراد متعصب مذهبی و نیروهای حکومتی از برخورد فیزیکی با بدحجاب‌ها و بی‌حجاب‌ها منع شده‌اند. این اقدام نه بر اساس دفاع از کرامت انسانی بی‌حجاب‌ها بلکه ناشی از نگرانی از تبعات امنیتی برخوردهاست. اما تردید وجود دارد که نیروهای تندرو حکومت همه پذیرای این ممنوعیت بشوند. سوابق گذشته نیز این احتمال را قوت می‌بخشد که این منع صوری است و برخوردکنندگان احتمالی در عمل مصونیت قضایی خواهند داشت.

به نظر می‌رسد که نظام راهکار غیرتهاجمی و غیرتعجیلی را برای مهار چالش کشف حجاب انتخاب کرده است. همچنین با آگاهی از پیامدهای منفی تعطیلی زیاد واحدهای خدماتی و تجاری در وضعیت فلاکت‌بار اقتصادی و رکود فضای کسب‌وکار، دورهٔ تعطیلی‌ها را کوتاه تعیین کرده است.اما موفقیت این سیاست برای بازگرداندن شرایط جامعه به قبل از قتل دولتی مهسا امینی زیر سؤال است و همچنان چالش‌های جدیدی برای حکومت خلق می‌کند. میزان انزجار و خشم از اصرار حکومت بر نگاه واپس‌گرایانه، تبعیض‌آمیز و ستیز با کرامت انسانی و حقوق شهروندی را نیز افزایش می‌دهد.

آیا جمهوری اسلامی توان بسیج هوادارانش برای مقابله با کشف حجاب را دارد؟

تعطیلی واحدهای تجاری و خدماتی خصوصی این ظرفیت را دارد که تمایل آن‌ها به حمایت از کنش‌های اعتراضی و تغییرات سیاسی را افزایش دهد و موقعیت حکومت در معادلات اقتصاد سیاسی را آسیب‌پذیرتر کند. اثرگذاری جریمهٔ نقدی نیز تابعی از مبلغ و تصمیم افراد در امتناع از پرداخت است. در این لایحه مشخص نیست که عدم پرداخت جریمه چه پیامدی دارد؟ آیا منجر به بازداشت می‌شود و یا مشمول افزایش مبلغ می‌شود؟خطا در تشخیص دوربین‌های هوشمند و مشکلات اجرایی دیگر چالش جدی برای اجرای این طرح جدید است.

از آن‌جا که شمار افرادی که در کشف حجاب جدی هستند بسیار است، جمهوری‌ اسلامی ظرفیت استفادهٔ زیاد از ابزار حبس را ندارد و از این رو تکیهٔ اصلی را بر جریمهٔ نقدی و اثر بازدارندهٔ آن قرار داده است.ولی در سیاسی‌ترین فصل حجاب در ایران بعد از انقلاب بهمن ۵۷ موفقیت این طرح‌های معارض با عدالت، کرامت انسانی و حقوق شهروندی در هاله‌ای از ابهام قرار دارد و خود می‌تواند انگیزه‌ها و اراده‌ها برای پیشبرد گذار انقلابی را گسترش دهد.

 

 

 

آذر ماه سالروز درگذشت میرزا حسن خان رشدیه

‌‌ الهه باقری

گردآوری و تنظیم:گروه فرهنگ و هنر پرشین پرشیا

میرزا حسن رشدیه و سختی های او در تاسیس اولین مدرسه نوین در ایران بنیان گذار مدارس جدید در ایران گرامی باد.

در تاریخ چند هزار ساله این سرزمین شماری از شخصیت ها بخصوص شخصیت های تاریخی، بحق، مظلوم واقع شده اند.یکی از این شخصیت ها میرزا حسن رشدیه است که موسس اولین مدرسه نوین در ایران بود. کسی که از جان مایه گذاشت تا فرهنگ این سرزمین بهتر از پیش ساخته شود. میزرا حسن تبریزی در تبریز چشم به جهان گشود و بعدها به رشدیه شهرت یافت. وی در خانواده ای فرهیخته، تحت سرپرستی پدری فهیم و مادری روشنفکر پرورش یافت.

 وی فراگیری دانش را نزد پدرش آغاز کرد و اندک اندک راه پیشرفت را پیمود. در آن روزها، سه روزنامه فارسی زبان در خارج از ایران چاپ می شد؛ حبل المتین در کلکته، ثریا در قاهره و اختر در استانبول و این روزنامه ها نیز به تبریز می رسیدند. رشدیه به خواندن این روزنامه ها بسیار علاقه مند بود و آنها را مکرر می خواند.

 در همان روزها، در یکی از شماره های ثریا نوشته بود: «در اروپا در هر هزارنفر، یک نفر بی سواد است و در ایران در هر هزار نفر، یک نفر باسواد و این از بدی اصول تعلیم است.» این مقاله تاثیر عمیقی بر روحیه رشدیه گذاشت و انقلابی در افکار وی پدید آورد. به طوری که تصمیم گرفت به بیروت برود و در این شهر که انگلیسی ها و فرانسوی ها، دارالمعلمین باز کرده بودند، مقدمات رسیدن به آرزوی دیرینه اش را که اصلاح اصول تعلیم و تربیت بود، فراهم کند.

سومین مرحله نوگرایی تقریبا نیم قرن پس از تاسیس دارالفنون در دوران صدارت امین الدوله و از سوی میرزاحسن رشدیه انجام شد. رشدیه با سفر به بیروت و مطالعه کتاب هایی از جمله کتاب احمد طالبوف به اهمیت روش های جدید یادگیری واقف شد و پس از بازگشت به تبریز، مدرسه ای معروف به رشدیه افتتاح کرد که در آن از برخی وسایل کمک آموزشی و روش های جدید برخلاف روش های مرسوم مدارس سنتی بهره گرفت.

 رشدیه تابلویی برای مدرسه، میزهای کوچکی برای دانش آموزان و لوح هایی برای نوشتن تهیه کرد و از روش های ساده برای آموزش الفبا استفاده کرد. با وجود آن که رشدیه نه در نوع کیفیت مواد درسی که تنها در روش آموزش اصلاحاتی انجام داد، مورد خشم برخی اقشار اجتماعی قرار گرفت و از ادامه کار او جلوگیری شد، اما از سوی دیگر برخی روحانیون از ایجاد مدارس جدید حمایت کردند؛ در میان این افراد می توان از شیخ هادی نجم آبادی و سیدمحمد طباطبایی نام برد. با هدف بنیان نهادن مدرسه به شیوه نو، بیروت را ترک کرد و به سرزمین عثمانی رفت. در استانبول به طرح نقشه هایی برای تعلیم و تربیت اطفال و نوآموزان پرداخته و اقدام به رفع مشکلات تدریس در زبان فارسی و اختراع الفبای صوتی در این زبان پرداخت و پس از آشنایی کامل به روش ها و طرز تعلیم الفبا به روش جدید، نخست به ایروان که اهالی آنجا به مناسبت دیدن مدارس روس، در استقبال از فرهنگ ایرانی، مشتاق تر بودند، رفت و نخستین مدرسه ایرانی به سبک جدید برای مسلمان زادگان قفقاز تاسیس کرد و با الفبای صوتی که از ابتکارات خودش بود، شروع به تدریس و کتاب وطن دیلی (زبان وطنی) را به ترکی چاپ کرد و با اجرای این روش، موفق شد در مدت کوتاهی به نوآموزان خواندن و نوشتن بیاموزد. رشدیه پس از ورود به ایران و دیدار خانواده، نخست عده ای از اقوام باسواد خود را گرد آورد و طرز تدریس روش های جدید خود را به آنان آموخت و با وجود ده ها مشکل و مانع، معلومات خود را به نفع جامعه به کار برد. اولین دبستان را در محله ششکلان تاسیس کرد. ، اما مکتب داران که دکان خود را کساد دیدند و پیشرفت مدرسه جدید را مخالف مصالح خود دانستند، به جنب و جوش افتاده و رئیس السادات یکی از علمای بی علم را وادار کردند، رشدیه را تکفیر و فتوای انهدام مدرسه جدید را صادر کند. به این ترتیب مخالفان که همیشه منتظر فرصت بودند، با چوب و چماق به خدمت شاگردان دبستان و معلمان رسیدند و رشدیه نیز شبانه به مشهد فرار کرد.

پس از شش ماه دوباره به تبریز بازگشت و دومین مدرسه را در محله بازار تاسیس کرد، اما باز هم دشمنان دانش و نوآوری بیکار ننشستند. دومین مدرسه هم مورد هجوم قرار گرفت و رشدیه باز هم به مشهد فرار کرد. مدرسه سوم را در محله چرنداب تبریز تاسیس کرد. این بار هم مکتب داران که منافع خود را در خطر می دیدند به مدرسه حمله کردند و به غارت پرداختند و رشدیه را تهدید به قتل کردند.

چهارمین مدرسه را در محله نوبر تبریز، برای کودکان تهیدست بنیان نهاد. این بار شمار شاگردان از همیشه بیشتر بود و مکتب داران از سرسختی رشدیه به جان آمدند، نزد ملامهدی (پدر رشدیه) رفتند و به او هشدار دادند برای نجات جان فرزندش. ملامهدی هم از میرزاحسن خواست به مشهد برود و او نیز چنین کرد. بعد از چندی، باز به تبریز برگشت و پنجمین مدرسه را در محله بازار دایر کرد. باز هم مدرسه مورد هجوم واقع شد، دانش آموزان مجروح شدند و یکی از آنان جان خود را از دست داد. باز هم رشدیه به مشهد گریخت. رشدیه در مشهد هم آرام نگرفت. در آنجا نیز مدرسه ای تاسیس کرد، اما آنجا نیز با هجوم کهنه پرستان مواجه شد. مدرسه را چپاول و دستش را نیز شکستند.

ششمین مدرسه را در لیلی آباد دایر کرد. این مدرسه به علت اعتقاد مردم به صداقت و پایمردی رشدیه و دیدن نتایج آموزش های او سه سال دوام یافت. چندی بعد کلاسی برای بزرگسالان نیز باز کرد. این بار، مخالفان او وقاحت را به حدی رساندند که به خود اجازه دادند به او سوء قصد کنند و با شلیک تیری به پای او مجروحش ساختند. با مجروح شدن او مدرسه هم بسته شد. رشدیه در آن موقع با توجه به این که دستش را در مشهد شکسته بودند و پایش نیز در این واقعه مجروح شده بود، شعری به این مضمون می خواند:مرا دوست بی دست و پا خواسته است / پسندم همان را که او خواسته است. پس از این واقعه، هیچ کس یارای آن نداشت که خانه خود را برای مدرسه به او واگذار کند و با مخالفت های شدید اقشار مختلف مواجه شد، اما با وجود تهدید ها، اهانت ها و اقدامات جدی برای بستن مدارس از پای ننشست. رشدیه با فروش کشتزار خود مدرسه هفتم را تاسیس کرد. در کلاس ها، میز و نیمکت و تخته سیاه گذاشت و در میان ساعت کلاس، زمانی برای تفریح شاگردان در نظر گرفت که این تغییرات مورد توجه مردم قرار گرفت، اما چون صدای زنگ مدرسه به صدای ناقوس کلیسا شبیه بود و بهانه به دست مخالفان می داد، ناچار شد از زنگ زدن در مدرسه چشم پوشی کند، اما مخالفان وی این بار هم مدرسه را به وسیله بمبی که از باروت و زرنیخ ساخته شده بود، تخریب کردند. این بار رشدیه تصمیم به ترک ایران گرفت و به قفقاز رفت. در این میان، کسانی نیز بودند که رشدیه را در راهی که پیش گرفته بود، همراهی می کردند. ازجمله حاج زین العابدین تقی اف، حاج میرزا عبدالرحیم طالبوف و امین الدوله که با حمایت هایش کمک بزرگی به مقاصد رشدیه کرد.

 هنگامی که امین الدوله به عنوان والی آذربایجان انتخاب شد، رشدیه را به تبریز دعوت کرد و درباره مدارس جدید با او صحبت کرد. او دبستان باشکوهی را در محله ششکلان تبریز ساخت که هشتمین مدرسه او بود. به سبب حمایت های امین الدوله، مخالفان کاری از پیش نبردند، اما بعد از رفتن رشدیه به تهران، مدرسه به خاطر وضعیت مالی، منحل شد، اما هیچ کدام از معلمان آن بیکار ننشستند و هر کدام در گوشه ای به تعلیم و تربیت مشغول شدند. رشدیه، در تهران نیز مدرسه ای ساخت، اما بعد از عزل امین الدوله و قدرت یافتن امین السلطان مشکلات زیادی را متحمل شد، بزرگان و اعیان از ترس این که مبادا به مخالفت با اتابک متهم شوند فرزندان خود را از مدرسه بیرون آوردند و مدرسه تعطیل شد. کاش در خاطرمان حک می شد؛ امین الدوله و حمایت های او از شخصیتی چون رشدیه و فعالیت های فرهنگی و سیاسی دیگرش را.

 فعالیت های فرهنگی دیگر میرزا حسن رشدیه، انتشار روزنامه هایی به نام مکتب و تهران است. همچنین از او ۲۷ جلد کتاب به جای مانده است و برخی از کتاب های وی چون کفایت التعلیم، نهایت التعلیم، المشتقات، تربیت البنات و اصول عقاید و… از فعالیت های سیاسی او نیز می توان به انتشار شب نامه و پخش آن علیه حکومت قاجار و دستگیری و سپس تبعید به کلات مشهد اشاره کرد. میرزا حسن رشدیه پس از رنج ها و سختی های بسیار و تلاش برای اعتلای فرهنگ این مرز و بوم در نود و هفت سالگی در قم درگذشت، وصیتش این بود: «مرا در محلی به خاک بسپارید که هر روز شاگردان مدارس از روی گورم بگذرند و از این بابت روحم شاد شود.»

 

 

 

چای ……………….گپ ………………..چای

علی سرهنگی از گروه بشنویم

نگذاشتند شعرهای شفیعی کدکنی چاپ شود

روضه خوان ها در راه مدارس ایران

………… روز جهانی “چای” برای چای خورا و نه “پول خورای دبش” مبارک !

اشاره :امروز سه شنبه ۲۸ آذر دویست و هفتاد و چهارمین روز در گاه‌ شماری خورشیدی است و تا پایان سال ۹۱ روز  باقی ‌است.

از رویدادهای مهم امروز  آغاز فعالیت ویکی‌پدیای فارسی است .. هم چنین امروز۱۹ دسامبر در تقویم گرگوری، سی صد و پنجاه و سومین  روز سال است. و۱۲ روز تا پایان سال و شروع سال نوی میلادی و جشن های کریسمس باقی است.

از رویدادهای مهم امروز  انتشار کتاب سرود کریسمس شاهکار چارلز دیکنز است و  اکران فیلم معروف و عاشقانه و البته تراژیک  تایتانیک ….در این روز هم چنین هنرپیشه معروف و دوست داشتنی ایتالیا … مارچلو ماستریانی چشم برجهان بسته است .

یک خبر هم از رشد جمعیت جهانی اینترنت بدانیم جالبه …کاربران جهانی اینترنت در سال 2023 بیش از 1.3 تریلیون ساعت آنلاین بوده اند…. واووووو …..راستی تا جمعه هم  خبری از باد  و باران نیست.. و آلودگی هوا در کلان ‌شهرها ادامه دارد ……. در ادامه پیرامون شب یلدا و جلوگیری از چاپ کتاب کدکنی و حضور آخوند های قمی در مدارس و دبیرستان های شهری و…دزدی وحشتناک چای دبش و تاریخچه چای در ایران  باهم خواهیم خواند………….علی سرهنگی

.دو روز دیگر شب یلدا است ….شب جشن و شیرینی و صفا ….شب هندوانه و انار و پشمک …همان شبی که مسئولان در تقویم امسال با حیله و شیطنت نام یلدا و چهارشنبه سوری را حذف کردند!!!…شب خاطره و فال حافظ ….شب شعر و شور و غزل ….از شعر گفتم و شور…و غزل ل ل ل ل ….در این چند روزه شنیدم که سانسور چی های اداره ارشاد کار را به جایی رسانده اند که جلوی چاپ کتاب  شعر های استاد محمدرضا شفیعی کدکنی را هم گرفته اند؟؟!!!….باید فاتحه فرهنگ را در مملکتی که جلوی انتشار کتاب کدکنی را می‌گیرند، خواند…

به قول  بزرگی دولت اگر دل سوز کشور است، باید در خصوص وزرای علوم، آموزش و پرورش و فرهنگ و ارشاد بازنگری کند. من نمی‌دانم این وزرای بله قربان گو و بی سواد کیستند و کجا درس خوانده اند ، اما می‌دانم بر خوردهایی که با هنرمندان و اهالی سینما و اهالی فرهنگ و مطبوعات و  استادان و دانشجویان دانشگاه و خصوصا دختران و پسران  صورت می‌گیرد، کشور را با چالش‌های جدی مواجه ساخته و عملا مملکت در استانه ی فرو پاشی است یک نظام فرهنگی که حساسیتش به موی هنرمند باشد نه به پیام برآمده از آثار هنری، …نشان می‌دهد درکی از فرهنگ و کتاب و هنر وجود ندارد…از طرف دیگر تزریق اجباری و دستوری  هزاران اخوند سنتی  در مدارس مدرن امروزی هم   برای آموزش دانش ‌آموزان کار تخصصی و درستی نیست، چراکه طلبه ‌ها در فضای روستایی  قم درس خوانده‌اند و تعلیم و تربیت در آموزش و پرورش شهری یک کار فنی و تخصصی است که کارروضه خوان ها نیست و….اخیراهم که لقمه جدیدی  برای دبیرستانی‌هاگرفته اند و ان هم این که ان ها  ؛ تک رشته‌ای می‌شوید..نه تجربی …نه ریاضی ونه علوم انسانی ….!این هفته سالروز جهانی چای بود…..روز جهانی چای برای چای خورای ایران مبارک !ا…البته عرض کردم چای خورای ایران …ونه مفت خورا و پول چای خورا !!!…اخه یک ماهی است که چای درایران  رکوردعجیبی زده است …بله  تازگی ها چای هم رکورد زد .

ما رکورد زدیم ، بزرگترین اختلاس در تاریخ ایران ؟! از زمان ورودچای به ایران تا امروز……حتما در ماهواره ها و شبکه های اجتماعی و ….تک و توک روزنامه ها در ایران …..خبر این دزدی بزرگ و چند صدهزار ملیاردی را شنیده اید …دزدی بزرگ چای دبش !!!..که در وزارت جهاد و در چندین مرحله انجام شده است و الان سرنخ دزدی ها به برخی مسئولان نظامی  سپاه و سرداران هم رسیده است …؟؟!!! یک دزدی افشا شده و لورفته  از میان هزاران دزدی افشا نشده که هنوز لو نرفته اند !!!…..نه….به قول سیاوش کسرایی عزیز….نه  این قافله را سرباز ایستادن نیست و نهضت  دزدی و کلاهبرداری در میان برخی مسئولان جمهوری اسلامی هم چنان ادامه دارد!!….

و هیچ دزدی سنگرش را خالی نگذاشته است !!! ….

نه تنها روز و هفته ی چای در ایران که شاید هم در جهان بود… چای این نوشیدنی محبوب …خوش عطرو رنگ …☕️

🫖چای برای خودمن همیشه یاد اور چای شیرین های روزهای بچگی و نوجوانی در سفره ی صبحانه است، است …البته من الان هم که الانه …گاهی با نبات به چای شیرینی درست می کنم که نگو و نپرس ….چای رفیق مردان و زنان درخانه و اداره و کارخانه و کوه و دشت و صحرا …در سفر و حضر ….چای قلب یک صبحانه ی خوشمزه است …..با عطر و طعم و رنگ اش ….با چاشنی نبات و قند و شکر هل و دارچین ….

چای نام یک نوشیدنی معطر است و انواع مختلفی دارد که معمولاً با ریختن آب داغ یا در حال جوش بر روی برگ‌های عمل آورده شده گیاه «کاملیا سیننسیس»، که گیاهی همیشه سبز و بومی آسیای شرقی است به دست می‌آید. این نوشیدنی پس از آب، پر مصرف‌ترین نوشیدنی جهان است.نام این گیاه در گویش چینی جنوبی چای و در گویش چینی شمالی به صورت تِی تلفظ می‌شد و هردو تلفظی از یک حرف چینی یگانه در چین قدیم هستند.

چای نوشیدنی محبوب در ایران است؛ و بیشتر مردم همه روزه آن را مصرف می‌کنند. ایرانیان چای را درمان خستگی نیز می‌دانند.

مشخص نیست ایرانیان چه زمانی اولین بار با این نوشیدنی آشنا شدند. ابوریحان بیرونی در کتاب الصیدنه اش که در نیمهٔ اول سده پنجم نوشته شده، جزئیاتی در خصوص گیاه چای و استفاده از آن به عنوان نوشیدنی در تبت و چین آورده‌ است. امیرکبیر هم ممکن است نقشی در ترویج چای در ایران داشته باشد؛ او از دولت فرانسه دو دست ظروف چای خوری، شامل سماور نقره‌ای، و یک عدد دیگر را از تاجری روس دریافت کرد. امیر کبیر هم چنین انحصار سماور سازی با یارانهٔ دولتی را به استاد کاری در اصفهان اعطا کرد.

.چای در سراسر جهان رشد می کند و جالب است بدانید که چای هر منطقه دارای پروفیل طعم و عطر متمایز است؛ که می‌تواند به هر ذائقه ای خوش بنشیند. به همین دلیل چای، این نوشیدنی محبوب یکی از عمده محصولات صادراتی برای کشورهای تولید کننده خود محسوب می‌شود.

گفتنی است برای اولین بار بزرگداشت روز جهانی چای در آذر ماه سال ۹۴ در دانشگاه آزاد اسلامی واحد لاهیجان در ایران برگزار شد.

امید است که سال های بیشتری شاهد برگزاری این مراسم در سراسر ایران باشیم….شمال ایران و به خصوص لاهیجان با انواع چای خود مشهور خاص و عام است .حال ببینیم بوته چای برای اولین باردرکجا رشد کرد و اصلا چطور شد که این بوته به عنوان یک مایع نوشیدنی شناخته شدو ایرانی ها چگونه به این نوشیدنی خوشمزه دست پیدا کردند….حکیم چینی «تین یی هنگ» معتقد بوده: «نوشیدن چای برای فراموش کردن غوغای دنیا است»…….در ادامه در این باره  بیشتر می خوانید. اولین بار در سال 2005 در شهر دهلی نو کشور هند روز 15 دسامبر را به عنوان روز جهانی چای نام گذاری کردند و این روز را جشن گرفتند. هدف از نام گذاری این روز به عنوان روز جهانی چای و برگزاری مراسم، جلب توجه دولت و شهروندان به اهمیت تولید انواع چای، تجارت و تاثیر آن بر زندگی کارگران، چای کاران و زحمتکشان صنعت  تولید چای است…. بعد از سال 2006 سایر کشورهای چای خیز هم چون نپال، بنگلادش، سریلانکا، ویتنام، اندونزی، کنیا، مالاوی، مالزی، اوگاندا، هند و تانزانیا و… از روز جهانی چای استقبال کردند و تا به امروز همه ساله با بزرگداشت روز جهانی چای و برگزاری جشن، توسعه پرورش این گیاه ارزشمند و افزایش تولید و صادرات آن را مهم می شمارند.حدود پنج هزار سال پیش بوته ی چای برای نخستین بار در چین شناخته شد که با گذر زمان خواص درمانی آن را  نیز کشف کردند. از آن جایی که چینی ها این گیاه را ارزشمند می دانستند و اغلب برای مصارف دارویی استفاده می کردند؛ آن را به شکل های مختلفی فرآوری کرده و مورد استفاده قرار می دادند. البته افسانه هایی برای اینکه چینی ها چطور با چای آشنا شدند و آن را به شکل نوشیدنی مصرف نمودند نیز وجود دارد. .در سده ی هفدهم افرادی از هلند چای را از چین به اروپا بردند و به عنوان یک نوشیدنی برای مصارف پزشکی عرضه کردند. آقا محمدخان قاجار قوانلو کاشف ‌السلطنه و مشهور به چای کار که با نام «پدر چای ایران» شناخته می‌شود، نخستین کسی بود که کشت چای را در ایران رواج داد.کاشف‌السلطنه که برای مقاصد آموزشی به هند سفر کرده بود با صنعت چای آشنا شد و قبل از مراجعت به ایران، مقداری تخم چای را به همراه چهار هزار گلدان چای، قهوه، تخم کنف، دارچین، فلفل، میخک، هل، انبه، گنه گنه، کافور، ریشه زردچوبه، زنجبیل و… تهیه کرد و در سال ۱۲۸۵ شمسی با مشقت بسیار آن‌ ها را به ایران آورد چرا که در آن زمان صنعت چای انحصاری بود و خارج کردن بذر این گیاه از هند غیر قانونی محسوب می شد. برخی گفته اند که قوانلو کاشف‌ السلطنه مقداری از تخم چای را در عصای خود پنهان کرد و به این شکل چای را به ایران وارد کرد.

بنابراین از نوشیدن و کشت چای در ایران (لاهیجان) کمتر از دو قرن است که می‌گذرد.

.مصرف دم‌کردهٔ چای باعث تسریع حرکات تنفسی، سرعت در گردش خون، رفع خواب‌ آلودگی، احساس تجدید نیرو، تقویت نیروی فکری، گوارش بهتر غذا و تعریق می‌شود از این رو چای را هنگام خستگی، ضعف عصبی، میگرن، بیماری‌های قلبی و آسم می‌توان تجویز نمود.

در پژوهش ‌های امروزی مشخص شده ‌است که چای ممکن است در کاهش خطر برخی بیماری‌های مزمن عمده مثل سکته، حمله قلبی و بعضی سرطان‌ها مفید باشد، این مطلب را دکتر جان وایسبرگر، عضو بلندپایه مؤسسه بهداشت آمریکا، واقع در یک مرکز تحقیقاتی در نیویورک اعلام می‌کند.

نوشیدن چای می‌تواند از پوسیدگی دندان‌ها جلوگیری کند؛ این‌ها اخبار بسیار خوبی برای مردم تمام دنیاست چون چای پس از آب پر مصرفترین نوشیدنی در دنیا است و روزانه یک میلیارد فنجان چای در دنیا نوشیده می‌شود….تمام

 

اندیشه کنیم که: حق چیست؟

عباس رهبری

برای شناسایی آن، وسیلهء ما و روش ما چیست؟

در علم، هر چیزی را بخواهند شناسایی کنند، آنرا به ویژگی هایش شناسایی می کنند. پس حق را هم به ویژگی هایش باید شناسایی کرد.

آنچه که من تحقیق کردم، تا بحال ۲۶ ویژگی برای حق یافتم که عبارت می شوند از:

1- حق از خود هستی مند است

2- حق خالی از تناقض است، در خود و تضاد با حق دیگر، یعنی هر حقی با حق دیگر تضاد ندارد

3- حق توانایی است، قدرت بمعنی زور نیست

4- حق شفاف است

5- حق خالی از تبعیض است

6- حق هستی شمول است، همه مکانی و همه زمانی است، مانند حقوق انسان؛ هر انسانی در هر جای جهان در هر تاریخی از زمان، این حقوق را دارد

7- نسبت حق به دارنده، نسبت ذاتی است، یعنی قابل جدا کردن از او نیست

8- حق با واقعیتها رابطه برقرار می کند، حق با مجاز، با دروغ رابطه برقرار نمی کند

9- حقوق یک مجموعه را تشکیل می دهد

10- حق محدود نیست و محدود هم نمی کند

11- حق ویران نمی شود و ویران هم نمی کند

12- حق علم خالی از ظن است

13- حق است

14- حق قابل تجزیه نیست

15- حق قابل انتقال نیست

16- موازنه حق عدمی است، یعنی نمی شود با حق رابطه قوا برقرار کرد

17- حق، خود روش خویش است

18- حق یک تعریف بیشتر ندارد

19- حق جاذبه و دافعه دارد، جاذب حق است و دافع ناحق است

20- حق از امید، شادی و شکیبایی و اینگونه صفات معنوی ویژگی های حق را تشکیل می دهند

21- حق زیبا است

22- حق رشید است، یعنی دائم در رشد است

23- حق اندازه سنج است، فرض کنید شما غذا می خورید، اندازه غذا را می سنجد، اگر شما بیشتر بخورید، زیانمند می شود، تجاوز به حق می شود، کمتر هم بخورید، باز به بدن زیانمند می شود، تجاوز به حق بدن می شود.

اینها ویژگی های حق هستند.

 

 

به بهانه ۷ آذر ماه درگذشت “حمید مصدق “

هلیا هاشمی

چه کسی می خواهد من و تو ما نشویم خانه اش ویران باد

حمید مصدق در سال ۱۳۱۸در شهرضا از شهر های پیرامون اصفهان به دنیا آمد. آموزش دبستان و دبیرستانی را در شهرضا و اصفهان به پایان رساند. در سال ۱۳۳۹ به تهران آمد و رشته ی بازرگانی مؤسسه ی علوم اداری و بازرگانی را به پایان رساند. سپس در دانشگاه به کار پرداخت و ضمن کار به تحصیل خود ادامه داد و از دانشکده حقوق تهران موفق به دریافت لیسانس و سپس فوق لیسانس حقوق از دانشگاه ملی شد.

وی تا سال ۱۳۴۸در مؤسسه ی تحقیقات اقتصادی به عنوان استاد یار در مدرسه ی عالی کرمان و اصفهان و دانشگاه آزاد به کار مشغول شد.

حمید مصدق از سال ۱۳۵۰به عضویت هیأت علمی دانشگاه در آمد و از سال ۱۳۵۷به کار و وکالت روی آورد.

در سال ۱۳۵۴سفری به انگلستان داشت. وی که درسال ۱۳۵۱ ازدواج کرده بود و صاحب دو فرزند به نام های غزل و ترانه است.

حمید مصدق عضو هیأت علمی دانشکده حقوق و دانشگاه تهران و دانشگاه علامه طباطبایی،وکیل درجه یک دادگستری و عضو کانون وکلا و سردبیر نشریه کانون وکلا بود.

حمید مصدق از زبان خودش:

شناسنامه ام می گفت که من در روز دهم بهمن ۱۳۱۸در شهرضا واقع در هشتاد کیلو متری اصفهان به دنیا آمده بودم.

از سال دوم دبستان مقیم اصفهان بودم و دیپلم ادبی خود را در اصفهان گرفته بودم.درسال ۱۳۳۹به تهران آمده و رشته بازرگانی را در دانشگاه تهران خوانده بودم وپس از فارغ التحصیل شدن به عنوان محقق در مؤسسه تحقیقات اقتصادی دانشگاه تهران به کار مشغول گردیدم.

از سال ۱۳۴۲مجدداً در دانشگاه تهران به تحصیل مشغول شدم. پس از گرفتن لیسانس حقوق معادل فوق لیسانس اقتصاد را گرفتم و در سال ۱۳۵۰فوق لیسانس حقوق اداری را دریافت نمودم و از سال ۱۳۵۱به عنوان عضو هیأت علمی به کار تدریس در مدارس عالی و دانشگاه ها مشغول شدم.در سال ۱۳۵۲۸پروانه ی وکالت دادگستری را دریافت نموده و ضمن پرداختن به کار و وکالت دادگستری،مشغول تدریس حقوق در دانشگاه علامه طباطبایی بودم.

نخستین اثر من«درفش کاویانی»بود این منظومه درسال ۱۳۴۰منتشر شد و در همان سال توقیف گردید.چاپ دوم آن در سال ۱۳۵۷منتشر گردید.منظومه ی شعر زیاد دارم،اما مجموعه ای که خیلی با حسن استقبال روبرو شد و من هم دوستش دارم منظومه ی«آبی ،خاکستری،سیاه»است که در سال ۱۳۴۴ انتشار یافت.این منظومه حال و هوایی لیریک و در عین حال اجتماعی دارد.این منظومه تاکنون بارها توسط ناشران رسمی و مخفی در ایران و خارج چاپ شده است. در هر صورت مجموعه آثار من در اسفند  ۱۳۶۹ تماماً در یک مجموعه«تا رهایی»چاپ شد و همین طور مجموعه شعرهایی هم که آماده ی چاپ است.روی دیوان حافظ و سعدی وعطار هم کار کرده ام،البته در مورد عطار به دیوان ها در دیوان وی توجه دارم.

آثار زنده یاد حمید مصدق:

حمید مصدق یکی از مطرح ترین شاعران سه چهار دهه اخیر ایران بوده است.

آثار این شاعر عبارتند از:

درفش کاویانی – کاوه – آبی،خاکستری،سیاه – رهگذار باد – دو منظومه – سال های صبوری – تا رهایی – شیر سرخ و …

تو اگر برخیزی ، من اگر برخیزم ، همه برمی خیزند

تو اگر بنشینم ، من اگر بنشینم ، چه کسی برخیزد