ماهنامه آزادگی شماره ۳۲۹

روی جلد پشت جلد

در هر 10 دقیقه حداقل یک مورد نقض حقوق بشر در ایران اتفاق می افتد

در شماره 329 آزادگی، می ‌خوانید

بودجه ۱۴۰۳ آیینه تمام نمای تضاد با اهداف انقلاب مردمی،بخش2
ژاله وفا
3
شهر خرم (خرمشهر) بخش پنجم
رامین احمدزاده
5
ارزش زن های ما
پانیذ تراب نژاد
7
نگاه بنیاد برتلزمن به اوضاع ایران پس از مرگ خامنه‌ای
جنبش وحدت ملی ایرانیان
8
دریاچه خزر و ایران
بهاره مسگری
9
جغرافیائی سیاسی  (ژئوپلیتیک)
نسرین جهانی گلشیخ
10
افشای یک فساد دیگر از امام جمعه تهران
یاشار سلطانی
12
در ذهن‌ها می‌‌ماند:
ساره استوار
13
"قمر" در روزِ زن
رضا علامه زاده
14
تاریخ مثل ما را ندیده و نخواهد دید
نغمه ظریفی مقدم
15
دانشجویی که چریک شد…یادی از زنده‌یاد حسن ضیا ظریفی
دکتر بهمن مشفقی
16
بودجه پیشنهادی ۱۴۰۳ دولت برای نهادهای فرهنگی مذهبی
یوسف یوسفی
17
روایت بانوی دریا از رکوردشکنی با فروش ماشین
از سایت طرفداری
18
گابریل گارسیا مارکز
لیلا باستانی نوشهر
20
ضرورت حفاظت از ذخیره‌گاه ژنتیک جنگلی شمشاد.
بهاره مسگری
22
نگاهی به قبل و بعد
ساره استوار
23

مدیر مسئول و صاحب امتیاز:

منوچهر شفائی

همکاران در این شماره:

معصومه نژاد محجوب

مهسا شفوی

نسرین جهانی گلشیخ

ساره استوار

طرح روی جلد و پشت جلد:

پانیذ تراب نژاد

امور گرافیک، فنی و اینترنتی :        

عباس رهبری

چاپ و پخش:

chap@azadegy.de

یادآوری:

  • آزادگی کاملاً مستقل و زیر نظر مدیر مسئول منتشر می‌شود.
  • نشر آثار، سخنرانی‌ها و اطلاعیه‌ها به معنی تائید آن‌ها نبوده و فقط به دلیل اعتقاد و ایمان به آزادی اندیشه و بیان می‌باشد.
  • با اعتقاد به گسترش افکار، استفاده و انتشار آثار چاپ شده در این نشریه بدون هیچ محدودیتی کاملاً آزاد است.
  • مسئولیت هر اثری بر عهده نویسنده آن اثر است و آزادگی صرفاً ناشر افکار می‌باشد.

آزادگی

آدرس:

Azadegy _ M. Shafaei

Postfach 52 42

30052 Hannover – Deutschland

Tel: +49 163 261 12 57

Email: shafaei@azadegy.de

www.azadegy.de

 

 

بودجه ۱۴۰۳ نماد ورشکستگی کشور در خطر جنگ (بخش ۲)،

ژاله وفا

 در بخش اول این تحلیل نگارنده به تفصیل تحلیل خود را در باره چرایی عدم تحقق در آمدهای فرضی در بودجه ۱۴۰۳ شرح دادم که در پاورقی، فایل بخش اول در دسترس خوانندگان محترم قرار داده شده است.
بخش دوم تحلیل بودجه ۱۴۰۳ را به بررسی کسری بودجه ۱۴۰۳ و نیز نقش آن در ایجاد تورم و فقر و نیز نظامی کردن کشور اختصاص می‌دهم. اما قبل از پرداختن به مسائل فوق الذکر، شایان توجه استکه: بخش اعظم بودجه ۱۴۰۳ که ریز دخل و خرج کشور در آن تدوین می‌شود هنوز به دولت ابلاغ نشده!

شورای نگهبان نظام حاکم مواردی از اشکالات، ایرادات و ابهامات بخش نخست لایحه بودجه را ۲۲ اسفند ماه ۱۴۰۲ به مجلس ارجاع داد و مجلس نظام نیز ۲۲ اسفند ماه آخرین جلسه علنی خود را برگزار کرد. همچنین در نشست خبری ۲۶ اسفند سخنگوی شورای نگهبان، فهرستی نزدیک به ۲۰ ایراد و ابهام و اشکال این شورا، نسبت به بخش نخست لایحه بودجه ۱۴۰۳ از سوی هادی طحان نظیف، بیان شد. در آخرین ساعات بیست و هفتم اسفند ۱۴۰۲، و در شرایطی که تنها یک روز به پایان سال مانده، سرانجام نیمی از بودجه سال آینده ابلاغ شد. محمدباقر قالیباف رئیس مجلس شورای اسلامی، در نامه‌ای به ابراهیم رئیسی بخش نخست لایحه بودجه ۱۴۰۳ را برای اجرا ابلاغ کرد. جالب توجه اینکه در حالی که مجلس نظام جلسه علنی نداشته و تا ۲۶ اسفندماه بخشی از ایرادات شورای نگهبان هنوز به قوت خود پابرجا بوده، چگونه ممکن است تنها در یکروز بعد یعنی ۲۷ اسفندماه تمام آن ایرادات برای شورای نگهبان حل شده باشد و ۲۷ اسفند بودجه را تایید کرده باشد؟!

جالب توجه است که برای تنظیم بخش دوم بودجه، معروف به بخش جداول که در واقع ریز دخل و خرج کشور در آن تدوین می‌شود، لازم است که ابتدا بخش اول بودجه (سقف منابع عمومی و مصارف) به دولت ابلاغ گردد تا دولت بتواند بر اساس بخش اول مصوب مجلس نظام بخش دوم را تنظیم کند. وقتی در ۲۷ اسفند بخش اول به دولت (آنهم بدون رفع ایرادات شورای نگهبان نظام) ابلاغ شده است و دولت در واقع بایستی ظرف ۱۰ روز بخش دوم را به مجلس ارائه دهد اما با توجه به شروع تعطیلات نوروزی و عدم حضور راهیافتگان به مجلس نظام در این ایام در مجلس، احتمالا این کار به نیمه فروردین مکول می‌شود. از اینرو نیز قالیباف تاکید کرد جداول بودجه ۱۴۰۳ پس از نوروز بررسی می‌شود!
طبق قانون، اگر بودجه سال بعد، تا انتهای سال جاری مصوب و ابلاغ نشود، دولت موظف است تا بودجه مشهور به «چند دوازدهم» را تنظیم و تقدیم مجلس کند. اما در عوض، کمیسیون تلفیق، پیشنهادی به صحن آورد که طبق آن، یک بند به عنوان «بند الحاقی ۷» به «تبصره ۱۵» بخش نخست بودجه ۱۴۰۳ الحاق خواهد شد. با این محتوا:

«به دولت اجازه داده می‌شود ضمن اجرای احکام تبصره‌های این قانون تا زمان ابلاغ جداول تفصیلی آن و حداکثر تا پایان اردیبهشت‌ماه سال ۱۴۰۳ با رعایت این احکام نسبت به وصول منابع و پرداخت اعتبارات بر پایه جداول تفصیلی قانون بودجه ۱۴۰۲ به صورت علی‌الحساب اقدام کند.»
در واقع “نمایندگان” و هیئت رئیسه مجلس بر اساس چه مجوزی و کدام قانون، وقتی هنوز بخش نخست لایحه اصلی بودجه ۱۴۰۳ در شورای نگهبان است و تائید نشده، به دولت الحاقیه ارسال می‌کنند؟! این بدعتی است که مجلس نظام انجام داده است.

همچنین مشخص نیست در سال ۱۴۰۳، و در حالی که برنامه هفتم توسعه همچنان میان شورای نگهبان و مجلس در رفت و آمد است و تایید و ابلاغ و اجرا نشده، احکام و قوانین بالادستی چه می‌شود و بودجه سال ۱۴۰۳ طبق کدام برنامه نوشته شده است؟

و بدینسان نیز محرز می‌شود که با تاخیر در تصویب بودجه، تمام تبلیغات مجلس نظام برای افزایش حقوق کارمندان و بازنشستگان صوری بوده است و در فروردین و اردیبهشت خبری از اضافه شدن حقوق‌ها نیست! و با توجه به تورم لجام گسیخته، فشار بر بازنشستگانی که قرار بود از سال ۱۴۰۳، ۳۰درصد همسان‌سازی حقوق برای آنها اجرا شود، افزونتر می‌شود چرا که عملا اجرای این قانون برای آنها حداقل برای مدت دو ماه به تاخیر خواهد افتاد.عاقبت دولت در ۱۹ فروردین، بخش دوم لایحه بودجه ۱۴۰۳ مبنی بر جداول تفصیلی شامل ارقام بودجه را به مجلس تقدیم کرد. حال معلوم نیست مجلس نظام بر روی بخش جداول مهم بودجه تا به کی کار خواهد کرد؟

هر چند نگارنده، هم برنامه‌های به اصطلاح “توسعه” این نظام را مخرب می‌داند و هم لوایح بودجه را و هم نهادهای نظام حاکم را نا مشروع می‌داند اما هم دولت و هم مجلس نظام ولایت فقیه حتی حد اقلی از شکل پیروی از قانون خود نوشته را نیز رعایت نکرده‌اند. این قبیل هرج و مرج حاکم بر نهاد‌ها و قوای سه گانه نظام، نشانگر سرطان فساد استبداد است که همه ارکان نظام را فرا گرفته است.تعریف کسری بودجه و علل و نتایج و اثرات آن بر روی اقتصاد ایران در باره کسری بودجه و علل آن، بزبان ساده می‌توان گفت: کسری بودجه، اختلاف میان درآمدهای دولت و مخارج آن است. برای کاهش این اختلاف، یا باید درآمدهای دولت افزایش یابد یا از مخارج آن کاسته شود. بعبارت دیگر، کسری بودجه زمانی رخ می‌دهد که دولت منابع کافی برای تامین هزینه‌های خود نداشته باشد اما حاضر نشود از هزینه‌های خود نیز بکاهد. در واقع امر منفی شدن تراز درآمدها و هزینه‌ها در طول اجرای یک سال قانون بودجه را کسری بودجه می‌گویند. برخی دولتها در طول سال اجرای بودجه، تلاش می‌کنند تا به اندازه‌ای که منابع وصول می‌شوند هزینه کنند و متناسب با درآمدهایی که وصول نشده‌اند ممکن است از مصارف قبلا تعریف شده خود کم کنند. دولتهایی که منتخب واقعی مردم نیستند و حقوق ملی برایشان از کمترین ارزشی برخوردار است و تحت اوامر و نواهی و ملزومات قدرت هستند، ازهزینه هایی که گروههای قدرتمدار تعیین می‌کنند (همانند هزینه سپاه و انواع و اقسام نیروهای سرکوب و هزینه‌های جنگها؛ جنگ در سوریه و یمن و لبنان و بحران هسته‌ای و… نیز حوزه‌های به اصطلاح فرهنگی که کار اصلی اشان در واقع تبلیغ ضد فرهنگ است و …) نمی‌کاهد. لذا سالانه به دلیل عدم تحقق منابع، بخش اعظم از بودجه عمرانی که به آبادی مملکت و سرمایه گذاری‌های ساختاری بایستی اختصاص یابند را صرف هزینه‌های جاری می‌کند. پس در کل، بخشی از هزینه‌ها که یا واقعا ضروری هستند و یا دولت تمایل دارد که حتما برای راضی نگاه داشتن گروه‌های قدرتمدار پرداخت نماید، برای دولت اجتناب ناپذیر تلقی می‌شوند. چنانچه منابع به اندازه کافی وصول نشود، دولت برای جبران کسری بودجه، به هر کار، از جمله استقراض و بالا آوردن قرضه و بزرگ کردن حجم بودجه و حجم نقدینه که تورم و نابرابری‌های روزافزون و ایجاد فرصت‌های رانت خواری و…. دست می‌زند.
در ایران سالیان متمادی است که در تنظیم بودجه‌ها، هزینه‌های به ظاهر اجتناب ناپذیر در مقابل منابع غیرقابل تحقق قرار گرفته‌اند.

۲۷۱ هزار میلیارد تومان کسری بودجه ۱۴۰۳

برابر جدول مورد محاسبه مرکز پژوهش‌های مجلس نظام، در جدول ارائه شده برای نحوه کسب درآمد و تقسیم یارانه‌ها، حدود ۲۷۱ هزار میلیارد تومان کسری مشاهده می‌شود.

دولت در لایجه بودجه ادعا کرده است که سال آینده ۷۵۸ هزار و ۸۰۰ میلیارد تومان صرف پرداخت یارانه می‌کند ولی طبق برآوردهای مرکز پژوهش‌ها، با توجه به افزایش هزینه یارانه آرد و دارو، میزان یارانه‌ای که دولت باید سال آینده پرداخت کند، ۱۱۱ هزار تومان بیشتر از رقم ذکر شده در مقابل، طبق این گزارش درآمدهای پیش‌بینی‌ شده برای تأمین یارانه‌ها، احتمالاً تنها ششصد هزار میلیارد تومان از هزینه ۸۷۱ هزار میلیارد تومانی را پوشش خواهند داد.

همچنین مرکز پژوهشهای مجلس با اشاره به این‌که در هفت سال گذشته تنها ۱۰ درصد درآمدهای فروش اموال محقق شده، گفته است که «تحقق ۶۱,۸ هزار میلیارد تومان پیشنهادی در لایحه بودجه سال ۱۴۰۳ بسیار دور از انتظار است» و پیش‌بینی می‌شود دولت از این راه تنها ۱۰ هزار میلیارد تومان درآمد کسب کند

به این ترتیب، همانگونه که نگارنده در بخش اول این نوشتار در مورد غیر قابل تحقق بودن اغلب در آمدهای بودجه شرح دادم، بسیاری از منابع درآمدی بودجه دولت قابل تحقق نیست چه رسد به ۴۴۰ هزار میلیارد تومانی که مجلسی‌ها تحمیل کردند. مرکز پژوهش‌‌های مجلس نظام نیز معتقد است دولت درآمد فروش نفت، سهام و اموالش را تقریباً ۱۵۶هزار میلیارد تومان بیش از حد برآورد کرده است. بدین ترتیب کسری بودجه که در دولتهای نظام ولایت فقیه امر واقع مستمراست بدینسان خود را آشکار می‌سازد. جالب این است که در حالی بودجه ۱۴۰۳ کسری به این عظیمی دارد که مردم با فشارهای عظیمی همچون تورم بی‌سابقه در ایران و افزایش سرسام‌آور نرخ ارز، مسکن، خودرو و اقلام اساسی، روبرویند که همگی گویای بی کفایتی نظام است. مردم ایران روزانه با پوست و گوشت و استخوان خود حس می‌کنند که آمار تورم در کشور از ۴۰ یا ۵۰ درصد هم که اعلام می‌شود، بسا بیشتر است و بازمشاهده می‌کنیم که بر اساس معیار‌های رسمی اعلام شده از سوی وزارت کار، حداقل ۴۰ میلیون نفر از ایرانیان در زیر خط فقر قرار دارند و نرخ دلاردر مقابل با پول ملی در طول عمر ۳۰ ماهه دولت رئیسی (این جنایتکار تاریخی) حدود ۴۰ هزار تومان افزایش یافته است. نرخ سکه بهار آزادی نیز در دولت سیزدهم بیش از ۲۸۵ درصد رشد نشان می‌دهد. همچنین با استناد به سطح قیمت‌ خانه‌‌‌ها در استان‌‌‌ها، در بهار ۱۴۰۰، میزان رشد قیمت نشان می‌دهد که سال گذشته همین موقع -بهار ۱۴۰۲- میانگین قیمت هر مترمربع واحد مسکونی در کشور به سطح ۳۱ میلیون و ۵۰۰‌هزار تومان رسید که ۷۲‌درصد نسبت به بهار ۱۴۰۱ رشد کرده بود و حتی بنا به گزارش مرکز آمار ایران در تازه‌ترین گزارش خود، در تاریخ ۲۴ بهمن ماه ۱۴۰۲ تحت عنوان “تغییرات قیمت آپارتمان شهر تهران”: نرخ تورم سالانه قیمت آپارتمان در تهران تا دی ماه ۱۴۰۲، ۸۲,۸ درصد بوده است. در فروردین ۱۴۰۳ نیز ترکش دلار ۶۰ هزار تومانی، بازار مسکن را فلج کرد. قیمت مسکن در شرایطی روند صعودی خود را طی می‌کند که قدرت خرید مردم در این بازار به شدت کاهش یافته است و دستمزدها و درآمد افراد، متناسب با افزایش تورم در اقتصاد کشورمان رشد نمی‌کنند و همین مسئله سبب شده تا خانه دار شدن برای طیف‌های قابل توجهی از مردم ایران به یک رویا تبدیل شود و اکثریتی روی به حاشیه و ذاغه نشینی بیاورند. قابل توجه اینکه، احمدرضا رادان، فرماندۀ کل نیروی انتظامی، سه شنبه ۲۹ اسفند ماه ۱۴۰۲ گفت: “تلخ است ولی واقعیت است که سرقت از جمله سرقت مسلحانه و خشن در کشور، پیشه و شغل عده‌ای شده که از این راه کسب درآمد می‌کنند. ” وی که این اعتراف را همزمان با فرارسیدن تعطیلات نوروزی و نگرانی از افزایش سرقت در کشور ایراد می‌کرد، تلویحاً اعتراف نمود که در نبود بودجه، پلیس قادر نیست برای مقابله با سرقت، دوربین‌های مدار بسته به کار بگیرد. (بگذریم که نظام از بسیاری از این دوربینهای مدار بسته برای ردیابی حضور معترضین نیزسوء استفاده می‌کند و البته در قیام مردم در سال ۹۵ و ۹۸ نیز بکار مردم آمد تا خرابیهایی که توسط گروههای لباس شخصی یا نیروهای سرکوب نظام در منازل مردم و یا ادارات و بانکها صورت گرفته بود و نظام آن خربکاریها را بپای مردم معترض نوشت، فیلم آن ماموران سرکوب که با همین دوربینهای مدار بسته گرفته شده بود لو برورد و دروغگویی نظام آشکار گردد.)رادان توضیحی دربارۀ دامنه و شمار سرقت در کشور نداد. اما دو سال پیش سازمان زندان‌های کشور گفت که ۶۸ درصد جمعیت زندان‌های کشور را سارقان و بزهکاران مواد مخدر تشکیل می‌دهند! اما می‌دانیم ارتباط نزدیکی میان افزایش سرقت و تشدید بحران‌های اقتصادی، معیشتی، بیکاری و افزایش شکاف طبقاتی در کشور وجود دارد به طوری که افزایش شمار سرقت‌ها و به ویژه سرقت مسلحانه به تنهایی شاخص بزرگ تشخیص وخامت بحران‌های یاد شده به شمار می‌رود. بررسی آمارهای رسمی کشور نشان می‌دهد که در پنج سال گذشته سرقت در ایران چهار برابر افزایش یافته است. به گزارش مرکز آمار ایران پس از مصرف مواد مخدر، سرقت دومین جرم اصلی در کشور است. حال با این وضعیت اسفبار برای مردم، جای تعجب نیست که در نظامی مافیایی و پلیسی که نگران جنبش مردم علیه ارکان نظام است و تنها به نیروهای سرکوب خود تکیه د ارد، شاهد باشیم که دولت سیزدهم در بودجه ۱۴۰۳ سهم بودجه سپاه پاسداران را نه تنها افزایش داده است بلکه: طبق بودجه ۱۴۰۳ برای اولین بار به نیروهای مسلح ایران اجازه داده می‌شود مستقلاً نفت صادر کنند! طبق بند ب تبصره ۴، دولت موظف شده است در سال آینده ۱۳۴ هزار میلیارد تومان برای «تقویت بنیه دفاعی» به ستاد کل نیروهای مسلح بپردازد. ولی در صورت عدم پرداخت ماهانه این مبلغ از خزانه، وزارت نفت باید نفت خام یا میعانات نفتی به «اشخاص حقوقی» (شرکت‌هایی) که نیروهای مسلح معرفی می‌کند، تحویل دهد تا آن‌ها صادر کنند.

خوانندگان گرامی می‌دانند که شرکت ملی نفت ایران به دلیل تحریم‌‌های بین‌المللی، علیه نفت ایران، سالیان متمادی است که عمده نفت ایران را با تخفیف بسیار به چین میفروشد. در ۱۱ اسفند ماه ۱۴۰۲ روزنامه نیکی ژاپن طی گزارشی نوشت که صادرات نفت ایران در سال ۲۰۲۳ تقریبا ۵۰ درصد افزایش یافته و به ۱,۲۹ میلیون بشکه در روز رسیده است و بیشتر این نفت به مقصد چین ارسال شده است. تقاضا از سوی چین، ایران را ترغیب کرده تا تولید خود را افزایش دهد. آمارهای شرکت اروپایی کپلر نشان می‌دهد، تقریبا ۹۰ درصد صادرات نفت خام ایران به چین بوده است.بنابر اعلام رویترز و منابع دیگر، ۴۰ پالایشگاه مستقل کوچک و متوسط چین، اغلب نفت ایران را با یوآن می‌خرند. نفتکش‌هایی که ایران را برای انتقال محموله‌ها ترک می‌کنند به منظور دور زدن تحریم‌ها، از روش‌هایی نظیر انتقال کشتی به کشتی در دریا و پنهان کردن اطلاعات مکان خود استفاده می‌کنند. به نوشته این روزنامه ژاپنی: “از زمان جنگ اوکراین که قیمت نفت خام و بنزین افزایش یافته است، رویکرد واشنگتن نسبت به تحریم‌های ایران تغییر کرده و دولت بایدن مجبور شده است تا به صورت ضمنی صادرات نفت ایران را بپذیرد. “

حال اما با توجه به تحریم‌های گسترده‌تر بخش‌هایی از نیروهای مسلح ایران، بویژه سپاه پاسداران، شرکت‌های مرتبط با این نیروها هم احتمالاً چاره‌ای جز فروش نفت در بازار خاکستری و در نتیجه رقابت با شرکت ملی نفت ندارند و احتمالاً نسبت به دولت، با مشکلات شدیدتری برای فروش و نیز دریافت پول مواجه شوند. همین دردسرهای خرید نفت از مرتبطان سپاه ممکن است باعث شود مشتریان تخفیف حتی بیشتری از آن‌ها بخواهند. با توجه به نرخ ارز در نظر گرفته‌شده در این لایحه، رقم پیش‌بینی‌شده برای صادرات نفت نیروهای مسلح معادل چهار میلیارد و سیصد میلیون یورو یا چهار میلیارد و هفتصد میلیون دلار است.

برای مقایسه، دولت پیش‌بینی کرده در طول سال آینده روزانه یک میلیون و ۳۵۰ هزار بشکه نفت به قیمت بشکه‌ای ۶۵ یورو صادر کند و پس از پرداخت سهم صندوق توسعه ملی، شرکت ملی نفت و مناطق نفت‌خیز، رقمی حدود ۱۵ میلیارد دلار برای تأمین هزینه‌های دولت به خزانه واریز می‌شود.با این حساب، درآمد نیروهای مسلح از محل صادرات نفتی تنها برای «تقویت بنیه دفاعی» در سال آینده معادل یک‌سوم درآمد پیش‌بینی‌شده دولت برای تمام هزینه‌های دیگر کشور نظیر پرداخت حقوق کارکنان و بازنشستگان است!این خاصه خرجیها در بودجه ۱۴۰۳ تنها مربوط به نیروهای مسلح نیست بلکه صدا و سیمای (به اصطلاح مردم صداو سیمای زوری) نیز افزایش بودجه داشته است.

قابل توجه اینکه در شامگاه ۱۸خرداد ماه ۱۳۹۵، علی لاریجانی که با یک بازی حساب شده محمدرضا عارف را در رقابت برای ریاست مجلس دهم پشت سر گذاشته بود، به گفت‌وگوی ویژه خبری شبکه دوم سیما آمد و از برنامه‌های دوره جدید مجلس، وضعیت بودجه و اقتصاد کشور و مسائل دیگر سخن گفت. او در فرازی از سخنانش، از تورم نیرو در سازمان‌های دولتی و از جمله صداوسیما انتقاد کرد. این نقدها به مذاق جانشین لاریجانی در صداوسیما خوش نیامد و چند روز بعد، عزت‌اله ضرغامی در کانال تلگرامی خود، از برخی اعداد و ارقام مربوط به سازمان صداوسیما پرده برداشت. ضرغامی نوشته بود: “سازمان ایده‌آلی که به اعتقاد شما باید با ۱۲-۱۰هزار کارمند اداره شود، با ۲۸هزار کارمند در سال ۸۳ تحویل شد (به اعتقاد برخی مدیران ۳۰هزار نفر) امروز تعداد کارمندان سازمان ۳۳,۶۰۰ نفر است. “

نامه عزت‌الله ضرغامی به علی لاریجانی را می‌توان پایه محاسبه نیروهای سازمان صداوسیما قرار داد؛ ضرغامی در نامه خود تلویحا اشاره کرده است که در یک دوره ده ساله، خالص جذب نیرو در این سازمان، سالانه دو درصد بوده است. بنابراین اگر رقم ۳۳ هزار و ۶۰۰ حقوق‌بگیر صداوسیما در سال ۱۳۹۳ را (که ضرغامی پس از ۱۰ سال جای خود را به محمد سرافراز داد) مبنا قرار دهیم، با رشد خالص سالانه دو درصد، این رقم در سال ۱۴۰۲ به ۳۹ هزار و ۶۵۰ نفر می‌رسد.

مقایسه‌ کارمندان صدا و سیما با رسانه‌هایی در تراز جهانی

برای این‌که تصوری از حجم نیروی شاغل در سازمان صداوسیما داشته باشید، فقط کافی‌ست بدانید شبکه رسانه‌ای بی‌بی‌سی که تقریبا تمام جهان را پوشش می‌دهد، کمتر از ۲۱ هزار کارمند در سراسر جهان دارد.
با این وجود مجلس در جریان بررسی لایحه بودجه، دولت را مکلف کرده است که بودجه سال ۱۴۰۳ سازمان صداوسیما را با افزایش قابل‌توجهی به ۲۴هزار میلیارد تومان برساند. این بدین معنی است که صداوسیما روزی ۶۵میلیارد و ۷۵۰میلیون تومان برای دولت خرج دارد. خود سازمان هم هر سال، رقم‌های کلانی از پخش تبلیغات و برنامه‌های مشارکتی و رپرتاژی و… درآمد دارد. برآوردها در مورد درآمد فوق از ۱۰هزار میلیارد تومان تا ۶۰هزار میلیارد تومان متغیر است و البته رقم دقیق، درست و رسمی در این باره هرگز منتشر نشده است. اگر حتی درآمد صداوسیما از تبلیغات و… را در حدود همان ۱۰هزار میلیارد تومان هم فرض کنیم، با احتساب بودجه ۲۴هزار میلیاردی، این سازمان عریض و طویل در سال ۱۴۰۳روزانه نزدیک به ۱۰۰میلیارد تومان خرج دارد.
اما رشد قابل‌توجه مخاطبان و درآمدهای شبکه نمایش خانگی نشان‌دهنده آینده‌ای دشوار برای مدیران رادیو و تلویزیون است. فعلا به نظر می‌رسد صداوسیما به عنوان نهادی دارای این بودجه‌ کلان و محتوای ناچیز، آینده را در مقابل شبکه نمایش خانگی باخته است.

پایان سخن

فرایند تصویب بودجه در ایران همواره به دورِ باطل تامین کسری از مسیر «خلق نقدینگی و تورم‌زایی» میافتد، مسیری که هزینه‌های هنگفت آن بر دوش مصرف‌کنندگان و بویژه اقشار آسیب‌پذیر فشار وارد می‌آورد. در نظام ولایت فقیه تصویب لایحه بودجه بیش از آنکه بر اساس دخل‌ و ‌خرج واقعی کشور با اولویت‌ها و پارامترهای عقلانی باشد، به دعوای «طیف‌های مختلف مافیایی غارتگر برای تقسیم غنائم» شباهت دارد. درآمدها فرضی و هزینه‌ها واقعی است و بخش اعظم آن میزان از در آمدها که با حراج ثروت ملی بعد از باج و تخفیف بسیار به چین بدست می‌آید نیز نصیب مافیای مالی/ نظامی می‌گردد. به عبارتی، دولت کوچک‌ترین تمایلی به افزایش درآمد از مسیر بهره‌وری و کاهش بودجه نهادهای غیرضروری و ایدئولوژیک خود که روز بروز بر تعدادشان نیز افزوده می‌شود، ندارد. در بودجه نویسی هدف نه کاهش تورم و نه پرهیز از استقراض و خلق نقدینگی است، بلکه در دستور کار، صرف بودجه عمرانی به پای هزینه‌های روز افزون جاری و پخش غنایم بین خصولتی‌ها و نهادهای حکومتی زائد قرار دارد. از اینرو بودجه ۱۴۰۳ نماد ورشکستگی رژیم ولایت فقیه، بی کفایتی مسئولان این نظام، سلطه مافیا بر کشور، فساد روز افزون در دولت و نیز گسترش فقر و تنگدستی و تخریب طبیعت و عدم تکیه بر سازندگی و مصرف گرایی و حراج ثروتهای ملی و فشار مالیات بر کسبه خرد و کارمندان و کارگران و نیز بخش آسیب پذیر، عدم امنیت مادی شهروندان و تیشه به ریشه اقتصاد ایران زدن و آنرا در مقابل فشار تحریم قدرتهای خارجی عریان کردن است. بر اینها بیفزاییم شکنندگی این اقتصاد را در مقابل خطر حمله موشکی اسرائیل و هم پیمانانش.

بر ما ملت ایران است که با ادامه جنبش خود و پیروز گرداندن آن، خرج و دخل کشور را نیز از چنگ مافیای فاسد حاکم بر کشور رهایی بخشیم.

 

 

 

شهر خرم (خرمشهر) بخش پنجم

رامین احمدزاده

“نبرد نابرابر”

حالت عجیبی دارم. انگار بین خواب و بیداری ام. نمیدونم دارم به راه رفتن کسی نگاه میکنم یا صدایی که میشنوم فقط یک خواب. به زور چشم هام رو باز میکنم. شهر هنوز کاملاً روشن نشده. آقای میان سالی که شلوار گرم مشکی و گرم کن سورمه ای تن داره رو میبینم. میشناسمش، اکثر صبح ها برای پیاده روی لب شط میاد. دوست دارم به خوابیدن ادامه بدم، اما میدونم‌ کمی دیگه اینجا شلوغ میشه و امکان خوابیدن نیست. وجودم با نفس کشیدن عطر بهاری در دومین روز از سال پر میشه از حس زندگی. تپلی هنوز خواب، اما خبری از کوشا و شجاع نیست. کمی گرسنگی ام، به طرف دیگه بلوار ساحلی میرم تا چیزی برای خوردن گیر بیارم. با دیدن سگ ها نزدیک “فلافلی جمال” تمام اتفاقات دیروز یادم میفته. دعا میکنم که هیچ گربه ای صبح زود طرف زباله ها نرفته باشه.

عقل حکم میکنه که جلوتر از این نرم. برمیگردم و وارد خیابون “ابن سینا” میشم. برای پیدا کردن غذا در حال گشتن خیابون ها و کوچه ها هستم که یکدفعه جلو “پیتزا هوفل” چشمم به “خسته” افتاد. بیشتر اوقات که میبینیش میگه “نمیدونم چرا امروز احساس کوفتگی میکنم و بی حالم”. از راه رفتنش مشخص امروز هم خیلی کسل و کلافه هست.

این وقت صبح کجا میری خوشی؟

جای خاصی نمیرم، قدم میزنم.

پس از این سمت نرو، سگ ها در حال گشت زنی تو کوچه های اطراف هستن. دیگه از پا افتادم. از دو ساعت پیش تا الان سه بار جام رو برای خوابیدن عوض کردم. میدونی که خوابم حساس و بیخوابی آشفتم میکنه.

یعنی نتونستی جایی رو برای خوابیدن پیدا کنی؟

مگه صدای دویدن و پارس سگ ها میزاره. امروز تعدادشون  بیشتر شده. اول اطراف “شهر بازی سندباد” خواب بودم و با صدای حرف زدنشون بیدار شدم. بعد از اون هر بار جام رو عوض کردم کمتر از چند دقیقه سر و کلشون پیدا شد.

تو این چند بار جابجایی گربه ای رو هم دیدی؟

نه؛ کی جرات میکنه تو این شرایط بیاد بیرون؟! امروز اولین گربه ای رو که دیدم تو هستی. خیلی مراقب باش. جای تو بودم برمیگشتم لب شط. من هم دارم میرم اونجا. حداقل تو این ساعت آدمهای بیشتری میان اون اطراف و سگ ها رو کمتر میبینی.

تو برو، چرخی میخورم، اگر دیدم خطرناک برمیگردم.

 مشخص بود دیگه توان ایستادن روی دست و پاهاش رو نداره، با خستگی رفت تا جایی رو برای خوابیدن پیدا کنه. من هم با قدم های آهسته وارد “خیابان میلانیان” شدم.

هیچ جنبنده ای دیده نمیشد و سکوت عجیبی سراسر خیابون رو فرا گرفته بود. خیلی با احتیاط راه میرفتم. احتمالاً گربه ها در هر محله منتظرن تا تعداد سگ ها در خیابون کمتر شه و بعد سراغ زباله ها برن. آدمی هم اطراف زباله ها نیست. حتما اونها هم هنوز ترس تکرار حادثه دیروز رو دارن‌. با همین فکرها وارد کوچه “فرهنگ” شدم. با ورودم صدای جیغ و دویدن گربه ای سکوت رو شکست. دیدم پنج تا سگ در حال تعقیبش هستن. خیلی بهش نزدیکن و نمیدونم چطور میشه کمکش کرد. جایی از کوچه بودم که دیده نمیشدم، اما به خوبی شاهد همه اتفاقات بودم. اگر حرکت اشتباهی کنم با این تعداد سگ حتما هر دو تامون گیر میفتیم. کمی هم ترس داشتم، تا حالا بیشتر از یک سگ دنبالم نکرده بود. گربه مرتب پیچ و تاب میخورد  تا به چنگ سگ ها نیفته. یک لحظه هر پنج تا سگ دورش رو احاطه کردن و تو این ور و اون ور شدن چند تا ضربه خورد، اما با یک حرکت سریع تونست از اون تنگنا در بیاد. خیلی براش نگرانم، با این ضربات نمیتونه زیاد دوام بیاره.

دوباره شروع به دویدن کرد و سگ ها دنبالش کردن. داشتن به طرفم میومدن. همین که دیدمش یک لحظه به ذهنم رسید که به سمتشون بدوم و حواس سگ ها پرت کنم. واقعاً نمیدونم کاری که میکنم درسته یا نه، و فقط حس هم نوع دوستی باعث این کار شد. در حالی که با سرعت زیاد روبروشون میدویدم، چشمم به پنج تا سگ بود که چه عکس العملی دارن. مشخصه کمی گیج شدن. وقتی بهشون رسیدم  با یک حرکت سریع مسیرم رو به طرف راست تغییر دادم و با یک پرش بلند و چند تا پیچ خوردن سریع از سگ ها گذشتم. میشد عصبانیت رو از صداهایی که در میارن و فحش هایی که میدن متوجه شد، انگار که با این حرکت بهشون برخورده باشه سریع سه تاشون دست از تعقیب اون گربه برداشتن و دنبالم کردن. داشتن نزدیک میشدن و درختی نزدیک دیوار پیدا نمیکردم. فاصله چندانی باهام نداشتن که از دور چشمم به ماشینی نزدیک دیوار خونی ای افتاد. میترسیدم تا به ماشین برسم اسیر سگ ها شده باشم. در حالی که با همه توانم میدویدم، تو ذهنم دو حرکت رو مجسم میکردم. پرش اول روی ماشین و پرش دوم رو دیوار. فاصلم با سگ ها کمتر از سه تا گربه بود. انگار کنار گوشم پارس میکردن. مسیرم رو مستقیم به طرف ماشین تنظیم کردم و چند ثانیه دیگه بهش میرسم. حرکت اول رو انجام دادم، همین که به طرف ماشین پرش کردم دست های سگی که جلوتر از بقیه بود به پشتم خورد تو هوا چرخیدم و بعد از برخورد به شیشه جلو ماشین روی زمین افتادم. زیر ماشین رفتن تنها کاری بود که تو اون لحظه میتونستم انجام بدم. سگ ها دور ماشین تاپ میخوردن و پارس میکردن. تلاششون برای زیر ماشین اومدن بی فایده بود و دستشون بهم نمیرسید. یک طرف ماشین به دیوار چسبیده بود و نمیشد از اون طرف خارج شد. دقت میکردم که کوچکترین فرصت رو برای فرار از دست ندم. فعلا شرایطم خوب بود، اما نمیدونستم تا چند ساعت دیگه میتونم تواین شرایط دوام بیارم. مرتب خم میشدن و زیر ماشین رو نگاه میکردن. گربه ای که دستش بهم خورده بود از همه عصبی تر بود و برای گرفتنم بیشتر از سگ های دیگه حرص و جوش میخورد؛

شانس آوردی لعنتی. یکم دیگه گرفته بودمت. فکر کردی میتونی ما رو دست بندازی و فرار کنی. با همین دست هام خفت میکنم. “بایک” تو برو عقب ماشین، الآن بهترین فرصتِ که خودت رو به فرمانده ثابت کنی. هیچ راه فراری نداره. ما سعی میکنم بفرستیمش سمت تو. فقط گرفتیش نَکُشِش، میخوام لذت این کار مال خودم باشه.

با رفتن بایک به پشت ماشین، اون دو تای دیگه خم شدن و از جلو و کنار شروع به دست انداختن کردن. الآن متوجه شدم جام چندان هم امن نیست. دست های سگی که اسمش بایک بود رو میدیدم، خم شده بود و منتظرم بود. از حرکت سریع سگ ها کمی گیجم شدم. مدام به همه طرف میچرخیدم و فاصلم رو با دست سگ ها چک میکردم. خیلی ترسیده بودم، برگشتم ببینم با بایک چقدر فاصله دارم که یکدفعه پنجه یکی از سگ ها بهم خورد و لحظه ای بعد تو دست های بایک بودم.

چشم هام رو بستم. اول مادر و بعد آبی و برادرهام از جلوم گذشتن. میدونستم که دیگه راه فراری ندارم و قطعاً کشته خواهم شد. آبی عزیزم از مرگم خیلی ناراحت میشه. همین طور برادرهام‌. دو تا سگ دیگه هنوز داشتن پارس میکردن و زیر ماشین دست مینداختن. در حالی که من تو دست های بایگ بودم. نمیدونم چرا هنوز به اونها چیزی نگفته. هیچ کاری هم نمیکرد، نه گازم گرفت و نه بهم خنجی انداخت. از تعجب چشم هام رو باز کردم. دو تا چشم بزرگ و قهوه ای رو جلوم دیدم. آروم دست هاش رو از دور بدنم باز کرد. نمیدونم چرا، اما مطمئن بودم که بهم میگه فرار کن. تا از دست هاش رها شدم سریع روی ماشین پریدم و لحظه ای بعد روی دیوار بودم. باورم نمیشد.

وقتی از بالا نگاهش کردم متوجه شدم بایک با سگ های دیگه فرق داره. سگی زیبا، با اندامی تراشیده. تا حالا تو خیابون‌ سگِ این شکلی ندیده بودم. همین طور داشت نگاهم میکرد، من هم بهش خیره شده بودم. بعد از چند لحظه برگشت و به سگ هایی که هنوز زیر ماشین دست مینداختن گفت :

بس کنید، گربه فرار کرد، رفته رو دیوار.

سگ ها سرشون رو بالا آوردن و با دیدنم عصبی شدن. اون دو تا سگ دیگه شروع به دعوا با هم کردن و تقصیر رو گردن هم مینداختن. اما بایک به آرومی برگشت و شروع به راه رفتن تو کوچه مقابل کرد. و بعد از لحظاتی با سگ هایی که صدای غر زدنشون میومد ناپدید شدن.

فکرم از کاری که بایک کرده بود آزاد نمیشد. باورکردنی نبود، اون من رو نجات داد. خانم همیشه میگه هیچ سگی رحم نداره، اما اون این طوری نبود. نگاه مهربون، اما غمگینی داشت. دوست داشتم بدونم‌ چرا آزادم کرد؟! از شوک خارج شدم و فکرم رفت پیش گربه بیچاره ای که سگ ها دنبالش بودن. سریع به طرف آخرین جایی که دیدمش برگشتم. شک داشتم زنده ببینمش. اگر تو حملات سگ ها زخمی شده باشه حتما تا حالا گرفتنش. به همون حوالی رسیدم و خوب اطرافم رو نگاه کردم. از دور دو تا سگ دیگه رو دیدم که دور چیزی حرکت میکنن. خیلی ناراحت شدم، حتما گرفتنش و دارن آزارش میدن. از دور نگاهشون میکردم. چیز خاصی مشخص نیست‌. مدتی گذشت تا سگ ها از اونجا دور شدن. بعد از اینکه مطمئن شدم خطری نیست، به طرف جایی که ایستاده بودن دویدم. عجیبِ؛ هر چی نزدیک تر که میشدم اثری از گربه نبود و جای ایستادن سگ ها شاخه های درخت رو دیدم که از توی زمین بیرون اومده بودن. اما میدونستم که روی آسفالت درختی رشد نمیکنه و اینکه آدمها هم وسط خیابون درخت نمیکارن‌. کنجکاویم هر لحظه بیشتر میشد. وقتی رسیدم تازه فهمیدم جریان چیه.

اونجا یک “مسیر فاضلاب” بود که آدمها درپوشش رو برداشته بودن. خانم اسمشون رو”تله” گذاشته. میگه آدمها این ها رو برای نابود کردن گربه ها درست میکنن. حدس زدم که گربه حین فرار اینجا افتاده باشه. کنار تله رفتم و گفتم :

افتادی تو تله؟ خوبی؟ میتونی بیای بالا؟

 اما هیچ صدایی از داخل تله  نیومد.

این بالا امن. نگران نباش. اگر صدام رو میشنوی جواب بده.

بعد از لحظاتی دیدم شاخه ها تکون خورد و گربه زخمی خودش رو به زور بالا کشوند. به سختی میتونست حرف بزنه.

زندگی دوباره ام رو مدیون تو هستم. فداکاری بزرگی انجام دادی. خیلی نگرانت بودم. خوشحالم که سالمی.

لبخندی زدم و گفتم : هر گربه ای جای من بود همین کار رو میکرد. فکر کنم بیشتر از هر چیزی این تله کمکت کرد.

خندید و گفت : آره؛ یکدفعه افتادم توش. از شانس خوبم تو این یکی درخت بود.

دیدم بهت ضربه زدن. الآن چطوری؟

چند جای بدنم درد میکنه، اما فکر کنم آسیب جدی ندیدم.

خیلی خوشحال بودم که کشته نشده. کمکش کردم و به گوشه ای امن رفتیم.

اسمت چیه؟

“مهتاب”.

اهل کدوم محله ای؟

“فخر راضی”.

من هم خوشی ام، نزدیک پل جدید زندگی میکنم. چی شد که سگ ها دنبالت کردن؟

هنوز هوا تاریک بود که برای پیدا کردن غذا راه افتادم. وارد هر کوچه ای میشدم سگ ها قبل از من اونجا بودن. اینجا که رسیدم هیچ سگ و آدمی رو ندیدم‌. متوجه مقداری زباله روی زمین شدم. قبل از رفتن به سمتش اطراف رو نگاه کردم و باز هم خبری از کسی نبود. اما همین که دستم بهشون خورد نفهمیدم از کجا سگ ها پیداشون شد و به طرفم حمله کردن.

مگه نمیدونی سگ ها صبح زود سراغ زباله ها میان؟ کمی صبر میکردی تا چند ساعتی از طلوع آفتاب بگذره، بعد میرفتی دنبال غذا.

این رو میدونم، اما چهار تا توله گربه دارم که باید بهشون شیر بدم. نمیشه اونها رو گشنه گذاشت. تو فرار فقط به بچه هام فکر میکردم.

با شنیدن این حرف تازه متوجه شدم با تغییر شرایط چه مشکلاتی برای بعضی ها بوجود میاد که چون تجربشون نکردم برام قابل درک نیست. اصلاً این سختی ها به ذهنم نمیرسه و فکر میکردم گربه ها میتونن هر وضعی رو تحمل کنن. خیلی دلم واسش سوخت و بهش گفتم :

الآن هم که زخمی شدی و نمیتونی برای پیدا کردن غذا بری. من بهت کمک میکنم. تو فقط بگو غذا رو کجا برات بیارم.

مهتاب لبخندی زد و گفت :

تو خیلی مهربونی. زخمی شدم، اما خوبم. امروز رو تو برام غذا پیدا کردی، فردا رو چه کار کنم؟

خوب تا زمانی که خوب بشی واسه خودت و بچه هات غذا میارم. اون قدرها هم صدمه ندیدم. نشنیدی میگن گربه ها هفت تا جون دارن. کمی استراحت کنم حالم بهتر میشه. فکر کنم با این شرایط اینجا نمونیم بهتر. هر لحظه ممکن دوباره سگ ها پیداشون بشه.

خیلی خوشحالم که زنده ای مهتاب. همیشه روی کمکم حساب کن. هر زمان کارم داشتی میتونی لب شط پیدام کنی.

از مهتاب جدا شدم و تصمیم گرفتم دوری تو کوچه ها بخورم. شاید گربه ای نیاز به کمک داشته باشه. کمی احساس درد تو گردن و کمرم دارم. از ضربه ای هست که به شیشه ماشین خوردم. دوباره یاد بایک افتادم. کاش دوباره ببینمش. اگر ببینمش حتما میشناسمش. با سگ های دیگه خیلی فرق داشت. رنگ پوستش، قیافه، هیکل و حتی رفتارش متفاوت بود. جونم رو مدیونش هستم. یعنی اگر ببینیمش من رو میشناسه؟

هوا روشن‌ شده، تعطیلی عید باعث شده بود با طلوع آفتاب خیابون ها هنوز خلوت باشه. با احتیاط زیاد و قدم های آهسته داخل کوچه ای نزدیک های “بلوار مقاومت” شدم. با ورودم بوی چیزی توجهم رو جلب کرد. به طرف بو رفتم. کمی ترس وجودم رو گرفته. سعی میکنم ذهنم رو از بویی که حس کردم فاصله بدم، اما کمی بعد متوجه شدم حس بویائیم کاملاً درست عمل کرده. بوی خون بود. خون گربه.

سرعت حرکتم رو کمتر کردم. مرتب برمیگشتم و پشت سرم رو نگاه میکردم که یک وقت غافلگیر نشم. بیشتر شدن دردهام راه رفتن رو کمی برام سخت کرده. اما نمیتونم الآن استراحت کنم و باید متوجه بشم چه اتفاقی افتاده. شاید گربه ای کمک بخواد و بشه براش کاری کرد. هر چی جلوتر میرم خون بیشتری روی زمین هست. نگاهی به بالای دیوارها رو انداختم، خبری از گربه ای نیست. بوی خون بیشتری به مشامم خورد. خون و بو رو دنبال کردم.

چند قدمی بیشتر برنداشته بودم که پشت سطل زباله صحنه وحشتناکی که فکرش رو میکردم دیدم. وای؛ باورم نمیشه. به فاصله کم دو تا گربه به طور دردناکی کشته شده بودن. اول از ترس اینکه بشناسمشون بالای سرشون نرفتم. اما کمی بعد نظرم عوض شد و به سمتشون رفتم. چشمم که بهشون افتاد گریم گرفت. بدنشون پر از زخم بود و خون اطرافشون رو گرفته بود. نمیشناختمشون، اما چه فرقی میکرد. اونها همشهریم بودن. اونها گربه بودن. دویدم و از اونجا دور شدم. اشک میریختم و ناراحت بودم که شاید اگر زودتر میرسیدم میتونستم براشون کاری کنم. نکنِ اونها هم مثل مهتاب برای تامین غذا بچه هاشون بیرون اومده بودن. نمیدونستم کجا میرم. از در خونه ای بالا رفتم و روی دیوار نشستم و زدم زیر گریه. تا حالا ندیده بودم گربه ای با این وضعیت دردناک بمیره. سعی کردم خودم رو آروم کنم. دوباره با گفتن این جمله به خودم که “شاید گربه ای نیاز به کمک داشته باشه” از دیوار اومدم پایین و به گشتن ادامه دادم.

نزدیک “قنادی کارون” شجاع رو در حال صحبت با دو تا از گربه های محافظ دیدم. از حرف هاش متوجه شدم از چیزی که دیدم اطلاع داره. دو تا گربه رو به سمت “صد دستگاه” فرستاد.

تو خوبی خوشی؟ تو اکثر محله ها حمله کردن. بالای سی گربه جونشون رو از دست دادن. چند تایی هم به شدت زخمی شدن. نمیدونم این کشت و کشتار چه دلیلی داره؟

من هم دو تاشون رو دیدم. مشخص بود خیلی زجر کشیدن. امروز به آدمی هم حمله کردن؟

بابت حمله دیروز میترسن و کمتر بیرون اومدن. شنیدم مسئول هاشون هنوز قبول نکردن که سگ ها اون دو تا آدم رو کشتن. میگن احتمالاً کار آدمهای دیگه بوده. باید کاری کرد شجاع. این طوری پیش بره کلی گربه جونشون رو از دست میدن. فکر میکنی حمله سگ ها به این دلیل که ما به زباله ها نزدیک میشیم؟

واقعا نمیدونم. اینی که میگی میتونه باشی. امّا همه جای شهر برای ما و سگ ها و آدمها زباله هست. شاید هم منظور دیگه ای دارن. باید پیامشون رو از این کار رو متوجه بشیم.

با شجاع به سمت کوچه ها رفتیم. سگ ها کمتر شده بودن. همینکه بو خون رو متوجه میشدیم دنبال جنازه گربه ای میگشتیم. خون روی دیوارها نشون میداد که بعضی ها با زخمی که برداشتن ‌تونستن‌ فرار کنن. بدون استراحت و خوردن چیزی تا بعد از ظهر تو کوچه ها میگشتیم. با دیدن این فاجعه نمیتونستیم هم به این چیزها فکر کنیم. صحنه هایی که برامون غیر قابل باور بود. گربه هایی که به بدترین شکل کشته شده بودن. گروهی از گربه های محافظ برای کمک به زخمی ها محله ها رو میگشتن. و تعدادی دیگه جنازه ها رو شناسایی و شمارش میکردن. البته بعضی از جسد ها رو نمیشد شناخت. مثلاً گربه ای که بعد از کشته شدن ماشین روش رفته و صورتش رو له کرده بود. یا جنازه ای که پسر بچه ها سوزوندنش. روی یکی دیگه هم سنگی بزرگ گذاشته بودن.

آدمها تعدادی از جسد ها رو تو سطل های زباله انداختن که فقط تونستیم بالای سر بعضی هاشون بریم. “سطل هایی که شاید زباله هاشون دلیل اصلی مرگ گربه ها باشه”.

ادامه دارد

 

 

ارزش زن های ما

پانیذ تراب نژاد

خبر اومد که جائش، یه دختر ایرانی رو به جرم بی حجابی شلاق زده، تنم لرزید. امروز پیاده روی صبحم رو بدون حجاب انجام دادم تا بدونن این چیزها ما رو نمیترسونه. دوره برده داری گذشته آقایون مثلا متمدن ضد انسان: خواستم چند تا نکته رو بگم

اول اینکه حرمت زن تو ایران روزی شکست که صیغه رو آزاد کردند تا زن رو تبدیل به کالای جنسی کنن که ساعتی عطش هرز یه عده رو بخوابونه .

دوم یه نامردی چند هزار میلیارد اختلاس میکنه، یکی دیگه زمین بیت المال رو صاحب میشه، یکی بزرگترین اختلاس دنیا رو با چای دبش میکنه اما هیچ کدومشون یه روز زندان نمیرن یا شلاق نمیخورن یا از کار برکنار نمیشن. تازه هر هفته هم میره تو نماز جمعه یه مشت احمق بهش اقتدا میکنن برای نماز  اما دختری که تو دینشون پیامبرشون بهش گفته ریحانه رو به خاطر انتخاب حجابی که هیچ جای دین نگفته اجباری درش هست میزنن اونم باشلاق.

اونایی که هنوز دینی براشون مونده ببینن که این حضرات دشمن د ین شما هستن. چون هر روز امثال من رو مطمئن تر میکنن که حمایت از اعتقادی که اینها خودشون رو نمایندش میدونن اشتباهه

سوم در هیچ کدوم از احکام حدی اسلام ، برای حجاب شلاق در نظر گرفته نشده اصلا بی حجابی جرم نیست در اسلام و اینا سر خود برای ترسوندن دخترها و ایجاد رعب و وحشت بین مردم برای جلوگیری از اعتراضات آتی  دارن اینکارو میکنن میتونید با یه سرچ ساده ببینید این رفتار توحش آمیز ربطی به حد خدا نداره (هرچند من اعتقادی ندارم به این مسائل اما برای معتقدین گفتم) دارن کاری میکنن که امروز حجاب داشتن جنایته. رسما باید همه زنها حجاب رو بردارن تا اینها بفهمن نیمی از جمعیت کشور رو نمیتونن به شلاق ببندن

چهارم چند سال پیش ترکیه اومد یه طرح برای حجاب راه انداخت مامورهاشون هر دختری رو که اومدن بگیرن ملت ریختن مامورین رو زدن و چهار تا چرخ ماشینشون رو پاره کردن حتی چند جا ماشین رو چپه کردن فیلماش هست، خسارتش اونقدر زیاد شد که هم مامورا میترسیدن جلوی مردم در بیان هم دولت دید به هزینش نمی ارزهنتیجتا این طرح جمع شد. این کاریه که باید بکنیم هرجا دیدید دارن یه نفر رو میبرن توی ون همه با هم بریزید سرشون کاری کنید اون ون نتونه راه بره که کسی رو به بازداشتگاه ببره

پنجم  شمایی که امر به معروف میکنید و در گشت ارشاد و … فعال هستید و پاچه ناموس ملت رو میگیرید،شلاقشون میزنید یا بهشون بی احترامی میکنید یا دست رو  دخترای ایران بلند میکنید رو همون حقوقی که میگیرید اسم و هویتتون ثبت شده در سیستم های دولتی، به وقتش، به جاش تمام این حقوق رو با اسکونتش باید پس بدید چون عمله ظلم شدید. پس اگه الان برای ظالم کار میکنید و ایران رو به سمت افغانستان شدن و داعشی شدن میبرید فردا توقع بخشش نداشته باشید.

در نهایت این حضراتی که ماه محرم گریه سیلی خوردن زینب رو میکنن اگه غیرت دارن یه نگاه به زنان ایران بندازن.  اگر اهل غیرت بودی جای گریه برای 1400 سال پیش ، از زنها جلوی یزید زمانه حفاظت میکردی.

مشخص نیست؟

ما دست اینا اسیریم، همونطور که زنان ایزدی دست داعش اسیر بودن.

 

 

 

نگاه بنیاد برتلزمن به اوضاع ایران پس از مرگ خامنه‌ای

جنبش وحدت ملی ایرانیان

بنیاد برتلزمن آلمان در گزارش «شاخص دموکراسی ۲۰۲۴» خود می‌گوید چشم‌انداز بازنگری اساسی در سیاست‌های اجتماعی، اقتصادی و خارجی ایران پس از مرگ علی خامنه‌ای بعید است. تحلیل بین‌المللی این بنیاد که روز سه‌شنبه ۲۹ اسفند منتشر شد، با بررسی شاخص «دگرگونی سیاسی»، «دگرگونی اقتصادی» و همچنین «حکمرانی» در ایران به این نتیجه رسیده که همزمان با ورود ابراهیم رئیسی به نیمه دوم دوره ریاست‌جمهوری وضعیت ایران «وخیم‌» شده است. بر اساس این مطالعه، کشور در حال حاضر با «چالش‌های شدید اقتصادی» مواجه است و «شاهد اعتراضات انقلابی گسترده‌ای بوده که چالشی مهم برای رژیم به شمار می‌رود و هزینه‌هایی را متحمل می‌شود که در حوره روابط بین‌المللی، این هزینه‌ها بیشتر است». در این گزارش با اشاره به اعتراضات سراسری «زن زندگی آزادی» در ایران که ماه‌ها کشور را درگیر کرد و سرانجام با سرکوب خشونت‌بار حکومت روبه‌رو شد، آمده که بسیاری از طبقات اجتماعی در این اعتراضات شرکت کردند. نویسندگان گزارش پیش‌بینی کرده‌اند که احتمال بروز موج جدید اعتراضات وجود دارد، زیرا حکومت از برآورده ساختن نیازهای اساسی اقتصادی بخش فزایند‌ه‌ای از جامعه ناتوان است. در بخش چشم‌انداز تحولات ایران، این گزارش تصریح می‌کند که مسیر آیندۀ کشور در درجه اول به دو عامل بستگی دارد. در داخل، پرسش‌هایی در مورد سرنوشت روند اعتراضات سال ۱۴۰۱ مطرح شده و از سوی دیگر، موضوع جانشینی علی خامنه‌ای رهبر جمهوری اسلامی داغ شده است. علی خامنه‌ای، متولد ۲۹ فروردین ۱۳۱۸، در حال حاضر ۸۵ ساله است. او ۳۴ سال از عمر خود را رهبر جمهوری اسلامی بوده و به گفتۀ بنیاد برتلزمن، ایران به زودی نیاز به رهبر جدیدی پیدا خواهد کرد؛ با این حال، «هیچ جانشین مشخصی در چشم‌انداز وجود ندارد».

«ناامیدی جامعه» از کل نظام سیاسی جمهوری اسلامی

بر اساس این مطالعه، «سپاه پاسداران انقلاب اسلامی در بهترین موقعیت خود قرار دارد تا سلطه‌اش را در همه عرصه‌ها گسترش دهد و به‌طور بالقوه ترکیب ایدئولوژیک رژیم را از اسلام‌گرایی به ملی‌گرایی تغییر دهد. علاوه بر این، هر سه قوه مجریه، مقننه و قضائیه در انحصار محافظه‌کاران یا تندروهاست، اما این امر به سیاست‌هایی که به نفع جامعه ایران باشد یا به مسائل اجتماعی-اقتصادی فزاینده بپردازد، منجر نشده است.

 چنین نتیجه‌ای می‌تواند ناامیدی جامعه را از کل نظام سیاسی بیشتر کند». این گزارش می‌افزاید رژیم در داخل به‌طور فزاینده‌ای به «اقدامات خشونت‌بار» روی آورده است، «زیرا به‌نظر می‌رسد کشور تا آینده‌ای قابل پیش‌بینی وارد یک روند انقلابی شده است. این روند ناشی از نارضایتی‌های عمیق اقتصادی و سیاسی و همچنین ناتوانی حکومت در برآورده ساختن نیازهای اساسی جامعه است که منجر به ایجاد شکاف روبه‌رشد و احتمالاً غیرقابل برگشت بین رژیم و جامعه شده است». نویسندگان گزارش افزوده‌اند «به‌طور خلاصه، چشم‌انداز اصلاحات سیاسی و اقتصادی در ایران تیره‌وتار به‌نظر می‌رسد و بعید است بدون فشار داخلی و خارجی تحقق یابد، فارغ از این‌که چه کسی رهبر بعدی خواهد شد». در حوزه بین‌المللی نیز، تمایل دولت بایدن برای احیای برجام منجر به «موضع قاطع‌تر» تهران شده و «امتیازاتی فراتر از برجام» اولیه که در سال ۱۳۹۴ امضا شد، درخواست کرده است. همین امر، امیدها برای احیای توافق هسته‌ای را حتی قبل از شروع اعتراضات سال ۱۴۰۱، که تعامل با ایران را از نظر سیاسی برای غرب پرهزینه کرد، تضعیف کرد. علاوه بر این، تشدید تنش هسته‌ای ایران و احتمال محدود بازنگری برجام، احتمال خرابکاری یا حمله نظامی اسرائیل به تاسیسات هسته‌ای ایران را افزایش داده است. این وضعیت به‌طور بالقوه می‌تواند آغازگر دور جدیدی از تنش‌های منطقه‌ای باشد.

شاخص‌های وضعیت دموکراسی در ایران

بنیاد برتلزمن در ارزیابی خود از وضعیت دموکراسی در ۱۳۷ کشور جهان، ایران را با ۲.۵۷ امتیاز در رده ۱۲۶ قرار داده است. در زمینه تغییر سیاسی، جایگاه ایران با ۲.۷۸ امتیاز در رده ۱۲۳ قرار دارد. در حوزه تغییر اقتصادی، ایران با ۲.۳۶ امتیاز رتبه ۱۲۷ را به خود اختصاص داده است. شاخص حکمرانی در ایران یکی از بدترین نمونه‌هاست و بر اساس ارزیابی این بنیاد، ایران با ۱.۵۶ امتیاز در رده ۱۳۳ قرار دارد. پیش از این، اوائل اسفند، گزارش سالانۀ بخش پژوهشی گروه اکونومیست دربارۀ وضعیت دموکراسی در سال ۲۰۲۳ در جهان منتشر شده بود که در آن، حکومت ایران در ردۀ ۱۵۳ جهان و پایین‌تر از کشورهایی چون اریتره، بلاروس و ازبکستان اعلام شد. همچنین در شاخص‌ های پنج‌ گانۀ دموکراسی در این گزارش که به کشورها از صفر تا ۱۰ امتیاز داده شده، حکومت ایران در شاخص «فرآیند انتخابات و کثرت ‌گرایی» صفر گرفته بود.

وضعیت دموکراسی در جهان

بر اساس تحلیل بین‌المللی بنیاد برتلزمن آلمان، دموکراسی‌ها در کشورهای در حال توسعه و نوظهور در اقلیت هستند. بر اساس این مطالعه، ۶۳ کشور دارای دموکراسی جمعیتی حدود سه میلیارد نفر دارند، در حالی که ۷۴ کشور دارای حکومت استبدادی جمعیتی حدود چهار میلیارد نفر را در خود جای داده‌اند. «شاخص دگرگونی ۲۰۲۴» برتلزمن با عنوان «دموکراسی به‌طور فزاینده در حال از دست دادن جایگاه خود در سراسر جهان است» دهمین مطالعه از این دست در ۲۰ سال گذشته است. گزارش‌های مربوط به تک تک دولت‌ها بیانگر آن است که به‌ویژه حق مشارکت سیاسی (انتخابات آزاد، آزادی تشکل و تجمع، و آزادی بیان و مطبوعات)، در کشورهای بیشتری محدود شده است. در این گزارش آمده که «تفکیک قوا به شکل فزاینده‌ای تضعیف می‌شود و فضای مشارکت جامعه مدنی رو به کاهش است». این گزارش می‌گوید رهبران کشورهای استبدادی، مشارکت سیاسی را به شدت محدود می‌کنند یا اصلاً اجازه آن را نمی‌دهند. در میان ۷۴ حکومت استبدادی، ۴۹ کشور به عنوان «استبداد افراطی» رتبه‌بندی شده‌اند که روسیه تحت حاکمیت ولادیمیر پوتین از آن جمله است. بر اساس مطالعه بنیاد برتلزمن، تنها طی دو سال گذشته، انتخابات در ۲۵ کشور کمتر آزاد و منصفانه بوده است، در حالی که حق گردهمایی و ایجاد تشکل در ۳۲ کشور به‌طور فزاینده‌ای محدود شده و آزادی بیان در ۳۹ کشور با کنترل‌های شدیدتری مواجه شده است. «این فرسایش تدریجی دموکراسی می‌تواند مسیر را برای استقرار حکومت استبدادی فراهم کند، روندی که می‌توان نمونه‌های آن را در بنگلادش، موزامبیک و ترکیه دید». با این حال، دلیلی برای امیدواری وجود دارد. نمونه‌های برزیل و لهستان، که در آن رای‌دهندگان روندهای اقتدارگرایانه را رد کرده‌اند، پتانسیل معکوس کردن فرسایش دموکراتیک را نشان می‌دهد. هاوک هارتمن، کارشناس ارشد در بنیاد برتلزمن، می‌گوید: «روندهای اقتدارگرایانه را می‌توان با حضور در پای صندوق‌های رأی متوقف کرد. این امر مستلزم بسیج جامعه مدنی قبل از انتخابات و بازگشت به حاکمیت قانون پس از انتخابات است».

«فرَار» بودن حکمرانی خوب

مطالعه بنیاد برتلزمن بیانگر آن است که حکمرانی خوب، به ویژه در حکومت‌های استبدادی، امری فرَار است. به‌رغم ادعای رهبران مستبد مبنی بر این‌که کشورهایشان به‌دلیل فرآیندهای تصمیم‌گیری ساده، کارآمدتر از

 دموکراسی‌ها اداره می‌شوند، آخرین یافته‌های برتلزمن آلمان خلاف این را نشان می‌دهد. بر اساس این گزارش، در انتهای مقیاس کارآمدی، ۴۵ رژیمی قرار دارند که گرفتار بی‌سازمانی و فساد هستند، از کامبوج و ونزوئلا گرفته تا زیمبابوه، که تقریباً همه آن‌ها با مشت آهنین اداره می‌شوند. چند رژیم استبدادی هم که از حکومت کارآمد برخوردارند، نمونه‌های استثنایی هستند. بنیاد برتلزمن که در سال ۱۹۷۷ تأسیس شد، مطالعات منظمی در زمینه آموزش، دموکراسی، جامعه، سلامت، فرهنگ و علم منتشر می‌کند. مطالعات این بنیاد تنها شاخص مقایسه‌ای بین‌المللی است که کیفیت حاکمیت را با استفاده از داده‌های جمع‌آوری شده توسط خود اندازه‌گیری می‌کند و تجزیه و تحلیل جامعی از نقش عملکردهای سیاسی در فرآیندهای تحول ارائه می‌دهد.

پاینده ایران و ایرانی

جنبش وحدت ملی ایرانیان

 

 

 

دریاچه خزر و ایران

بهاره مسگری

خزرها اقوام بیگانه‌ای بودند که بارها برای تصاحب منطقه شمالی ایران به مرزهای این کشور هجوم آورده و پادشاهان ساسانی به مقابله با آن‌ها برخواسته‌اند.

در حالی‌که قوم کاسپین قبل از آریایی‌ها ابتدا در کرانه‌های غربی و جنوب غربی کاسپین و به تدریج تا کرانه‌های جنوبی آمدند.

مستندات تاریخی متعددی از حضور این قوم وجود دارد اما متأسفانه مغفول و ناشناخته مانده است. بنابراین به‌دلیل وجود این دوگانگی بر سر نام این پهنه آبی توافق شد که از نام خزر در سطوح ملی و از نام کاسپین در سطوح بین‌المللی نیز استفاده شود.

 این حوزه آبی که در ابتدا بخشی از دریای تتیس بوده و اقیانوس آرام را به اقیانوس اطلس متصل می‌کرده است در طول زمان و در اثر تکتونیک صفحه‌ای جابه‌جا شده و درخشکی محصور شده است.

بنابراین کاسپین یک حوزه بسته و محصور در خشکی است که ۸۵ درصد از حقابه آن از طریق رود ولگا تأمین می‌شود.

عده‌ای بر این باور هستند که این پهنه آبی، دریاست اما درواقع از لحاظ رژیم حقوقی دریانوردی، رودخانه دلیلی موجه بر دریا بودن پهنه‌های آبی تلقی نمی‌شود. لذا بایستی آب راهه دریایی باشد.

از طرفی رود ولگا یک کانال دست ساز است و چنین کانالی در خطاب دسترسی به آب‌های آزاد به حساب نمی‌آید.

کاسپین یک ناحیه ساحلی به شمار می‌آید.

در کل مناطق ساحلی از پیچیدگی و حساسیت‌های خاصی برخوردار هستند و به لحاظ فیزیکی و اکولوژیکی تحت تأثیر عوامل طبیعی و انسانی دائما در حال تغییر هستند. لذا کاسپسن هم از این قاعده مستثنی نیست. چرا که این پهنه آبی هم دارای نقاط قوت، فرصت، ضعف و تهدیدات بسیاری است. نقاط ضعف دریاچه کاسپین: نامتجانس بودن به لحاظ فیزیکی، نوسانات سطح آب، شدت یافتن تغییر کاربری اراضی، آلودگی‌های نفتی، کاهش نزولات جوی، محصور بودن در خشکی، گرمایش زمین، خشکسالی، کمبود اعتبارات، فقر همکاری منطقه‌ای و ابهام در مسائل حقوقی کاسپین، عدم رعایت حریم ساحل، سدسازی‌های متعدد بر روی رودخانه اصلی وروددی آب، عدم یا کمبود اطلاعات مدون و منظم درباره پیش‌بینی وضعیت رفتار نوسانی این دریاچه، اختلافات عمیق در رابطه با تقسیم بستر این حوضه آبی، تأثیرات هوایی آتلانتیک شمالی، تراز کرانه‌های آبی و ساحلی:

کرانه‌های ساحلی به‌طور طبیعی دارای روند کاهش و افزایش سطح نوسانات به‌طور منظم و در طول سال هستند.

به‌طوری که بالاترین سطح تراز آب دریاچه در ابتدای تابستان و در مقابل در اوایل زمستان و اواخر آذر حداقل سطح را می‌توان مشاهده کرد. طبق آمارهای ارائه شده سرعت کاهش تراز آب در سال ۱۴۰۰ نسبت به سال قبل از آن ۴ برابر افزایش پیدا کرده است.

همچنین از سال ۱۹۹۵ اکنون به کمترین میزان خود طی ۳۰ سال اخیر رسیده است. از دهه ۴۰ تا دهه ۷۰ سطح آب دریاچه کاسپین به‌دلیل افزایش سدسازی در ولگا کاهش پیدا کرده بود. در حدود ۲۰ سال بعد به دلیل توقف سدسازی و تغییرات اقلیمی، شاهد افزایش بارش و افزایش آبدهی رود ولگا بوده‌ایم. سپس از حدود ۲۰ سال اخیر شاهد هستیم که سطح آب به‌سرعت کاهش پیدا کرده است که می‌تواند ترکیبی از دو دلیل در سطح محلی و جهانی باشد.

همچنین مدل‌های اقلیمی مربوط به سال ۲۰۱۰ نشان می‌دهد که ما حدود ۸ الی ۲۰متر در بدبینانه‌ترین حالت شاهد کاهش سطح آب این دریاچه خواهیم بود. از سال ۱۳۷۵ سطح آب غالباً با روند کاهشی مواجه بوده و متوسط در ۱۵ سال اخیر سالیانه ۱۰ سانتی‌متر کاهش یافته است. ادامه این روند باعث خواهد شد که تا پایان قرن حداقل ۹ متر از سطح آب دریاچه کاهش پیدا کند و این رقم می‌تواند به ۱۸ متر نیز برسد. در مناطقی که دریاهای درون قاره‌ای و یا دریاچه‌های محصور وجود دارد که در کمربند تأثیر گرمایش زمین قرار گرفته‌اند، غالباً فرایند خشک‌زایی به‌صورت وسیعی حاکم است. کاهش بارندگی و رطوبت در حوزه آبریز این دریاچه و رودخانه‌ها باعث کاهش ورودی آب‌های منتهی به این دریاچه شده و در نهایت به شکل فزاینده‌ای منجر به کاهش سطح تراز آب می‌شود.

مناطق شمالی مناطقی هستند که تحت تأثیر هوایی قرار دارند که از رطوبت آتلانتیک شمالی تغذیه می‌کند. لذا اگر این رطوبت به هر دلیلی کاهش پیدا کند ورودی آب هم کاهش چشم‌گیری نیز خواهد داشت. این اتفاقی است که در حال حاضر شاهد آن هستیم. طبق پیش‌بینی دانشمندان طی قرن ۲۱ ضخامت لایه‌های یخ در زمستان در بخش حوزه آبریز ولگا به شدت کاهش خواهد داشت. همچنین با توجه به برداشت‌های آبی از رودخانه ولگا و سایر رودخانه‌ها برای تأمین شرب و کشاورزی باعث شده آب قابل ملاحظه‌ای به این دریاچه نرسد. به‌طوری‌که در سال‌های اخیر تعداد ۴۰ سد بر روی رود ولگا ساخته شده و ۱۸ سد دیگر نیز در دست مطالعه است.

این در حالی است که ولگا به تنهایی قریب به ۸۵ درصد از حقابه کاسپین را تأمین می‌کند. از طرفی ایران نیز در حوزه بالادستی رودخانه‌های خود که به کاسپین وارد می‌شوند سدسازی‌های بزرگی انجام داده است. خوشروان از خزرشناسان بزرگ ایران نیز معتقد است که دریاچه کاسپین یکی از پهنه‌های آبی است که نوسانات سطح تراز آب آن نسبت به سایر دریاها و حوزه‌های اقیانوسی بسیار قابل توجه است.

 این دریاچه نوساناتی به لحاظ تغییرات دامنه‌ای در حد مثبت ۵۰ الی منهای ۷۰ یعنی حول و حوش ۱۲۰ متر تغییر سطح تراز را در طول تاریخچه خود دارد و در حال حاضر با سرعت بیش از ۱۰۰ برابر آب اقیانوس‌ها در حال کاهش است.

همچنین طبق فعالیت‌های اکتشافی این استاد برجسته در خطوط ساحلی این ذریاچه انجام داده است نشان می‌دهد که بین ۱۴ الی ۱۸ هزار سال پیش بخش وسیعی از مناطق خشک امروز ما در مسیر نکا تا بهشهر در زیر آب بوده است.

ساخت و سازهای بی‌شمار در کرانه‌های ساحلی باعث شده است که دریاچه نتواند کارکرد طبیعی بازسازی خود را حفظ کند. تهدیدات پیش روی کاسپین بر اثر تغییر سطح تراز کاهش تراز دریاچه کاسپین باعث می‌شود مناطق ساحلی مشرف به گلستان و بخش شرقی مازندران شامل شبه جزیره میانکاله و خلیج گرگان به سمت خشک‌زایی پیش رود. همچنین پارک ملی بوجاق، تالاب کیاشهر و تالاب زیباکنار در صورت خشک شدن، خدمات زیست محیطی آنان به‌طور کامل از بین خواهد رفت. از بین رفتن جانوران و گیاهانی که می‌توانند مشکلات اقتصادی بسیار عدیده‌ای را برای ساکنان دریاچه بوجود آورند. صیادی کاهش پیدا می‌کند و آبزی پروری به‌طور کامل از بین می‌رود.

از بین رفتن خدمات فرهنگی متأثر از محیط زیست ترددهای دریایی دچار چالش می‌شود و این چالش موجب از دست رفتن فرصت‌های تجارت می‌گردد. با کاهش تراز آب بر زمین‌های کرانه‌ای دریا افزوده خواهد شد که این خود زمینه را برای ساخت‌و‌ساز فراهم می‌کند. راهکارهای موجود:

کشورهای دنیا که در حاشیه دریاها و اقیانوس‌ها قرار گرفته‌اند برنامه‌های سازگاری با دریاها و اقیانوس‌ها را در دستور کار خود قرار داده‌اند اما در منطقه شمال خاورمیانه و اوراسیا وضعیت معکوس است.

بنابراین نخستین نکته سازگاری است.

به معنای این‌که از هرگونه دخل و تصرف بر روی منابع آبی پرهیز کنیم و به فکر انتقال آب نباشیم. پرهیز از دست‌اندازی و بهره‌برداری بیش از حد از منابع آب ورودی به دریاچه پرهیز از هر گونه اقدان مهندسی مانند لایروبی در کانال‌های ارتباطی مانند کانال خزینی و آشوراده. چون اگر این کانال‌ها لایروبی شوند آن هن زمانی که دریاچه سالی ۱۰ سانتی‌متر افت پیدا می‌کند عملاً قابلیت ناوبری این کانال‌ها را طی ۱۰ سال آینده از دست خواهیم داد. بنابراین هرگونه اقدامات مهندسی در این حوضه باید با مطالعات صحیح انجام شود و بدون آگاهی و داشتن دانش مناسب هر اقدامی ممکن است حسارات بسیار سنگینی با جای بگذارد.

از همه مهمتر دولت باید در این شرایط از مراکز پژوهشی که متولی مطالعات در سطح این دریاچه هستند حمایت کند که اگر مورد حمایت واقع نشوند آگاهی ما بسیار اندک بوده و تصمیم‌گیری متناسب و سازگار با شرایط محیطی نخواهیم داشت.

 

 

 

جغرافیائی سیاسی  (ژئوپلیتیک)

نسرین جهانی گلشیخ

مفهوم ژئوپلیتیک از آن دست اصطلاحاتی است که نمیتوان یک اجماع کلی در زمینه معنا و دامنه  کارکرد آن یافت. این عدم اجماع ناشی از تنوع آرا و نظریاتی است که در حول این مفهوم شکل‌گرفته است.

در جایگاه علمی

هرکدام از این دیدگاه‌ها ریشه در یکی از رشته های علمی و البته مکاتب فکری مختلفی دارند.

از این نظر نه‌ تنها با یکدیگر تفاوت دارند، بلکه در مواردی از نظر روش شناسی و فکری کاملاً در برابر یکدیگر قرار میگیرند.

از نظر غیر علمی

در کنار رویکردهای علمی، شاهد حضور دیدگاه‌هایی غیردانشگاهی (نه لزوماً غیرعلمی) در مورد این مفهوم هستیم.

این دیدگاه‌ها بیش از همه با دو گروه از افراد شناخته می­‌شود:

نخست: سیاست مداران و دیپلمات های حرفه ای

دوم: روزنامه نگاران و کارشناسان رسانه ای

این دو گروه به یاری سال‌ها تجربه در زمینه فعالیت‌های سیاسی و رسانه‌ای در زمینه سیاست بین الملل و رقابت های جهانی به چنان سطحی از پختگی می‌رسند.

به سطحی که دیدگاه های آنها از یک جامعیت قابل‌ قبول برای مخاطبان غیرمتخصص برخوردار میشود.

نه تنها مورد بالا بلکه در موارد متعددی باعث به‌ وجود آمدن مباحث و مجادلات گوناگونی در محیط های آکادمیک می شوند.

ژئوپلیتیک اصطلاحی پیچیده

این معرفی کوتاه نشان میدهد که از نظر مفهومی ما با یک اصطلاح بسیار پیچیده، پرکاربرد و درعین‌ حال مناقشه برانگیز روبه‌رو هستیم.

اصطلاحی که ادراک صحیح آن در قرن حاضر نیازمند سطح بسیار بالایی از خردورزی بی طرفانه است.

برای درک صحیح این موضوع و آشنایی با این رویکردها و نگرشهای مختلف نیاز داریم که به گذشته سفر نماییم.

با سفر در گذشته در یک‌ روند تاریخی به تشریح مباحث مختلف پیرامون ژئوپلیتیک بپردازیم.

ژئوپلیتیک در تاریخ

واژه ژئوپلیتیک برای نخستین‌ بار در سال 1899 میلادی توسط رودولف کیلن محقق و سیاستمدار سوئدی به‌ صورت رسمی معرفی شد.

به‌ عنوان یک مفهوم جدید علمی معرفی شد.

معرفی آن در سال 1899 میلادی به معنای آن نبوده است که اندیشمندان اعصار گذشته با کارکردهای رقابتی عناصر و عوامل جغرافیایی آشنا نبوده اند.

سن تزو فیلسوف چینی در کتاب هنر جنگ با ترکیب علم کشورداری و مسئله رقابت چشمه هایی از دانش سنتی خود را به نمایش گذاشته بود.

در این‌ سوی جهان، فیلسوفان یونانی نظیر ارسطو با تحلیل موضوع حاکمیت، دموکراسی، شهر و مردم عناصر تأثیرگذار بر امنیت دولت شهرها را معرفی  کردند.

در خاورمیانه و دوران کمبوجیه پادشاه ایرانی با بررسی نقش جغرافیا در رقابت با پادشاهان مصر توانست خطوط مواصلاتی کارآمدی را به پشتیبانی از نیرویی رزمی خود در مصر ایجاد کند

این خطوط مواصلاتی نشان‌دهنده آگاهی او از نقش جغرافیا در رقابتهای بین المللی دوران باستان بود.

ژئوپلیتیک بعد از اسلام

در سده های میانی بعد از اسلام خواجه رشیدالدین فضل‌الله همدانی وزیر پرآوازه همدانی در هر دوی فرایند مشارکت در حکمرانی ایلخانان مغول و نگارش کتاب  جامع التواریخ با درنظرگرفتن تاریخ، فرهنگ، مذهب، سیاست و… نخستین دیدگاه ­های انتقادی نسبت به حکمرانی بد مغولان را ثبت کرد.

در این دیدگاه ها با اغماض میتوان در آن رگه هایی از نگرش انتقادی در مسئله ژئوپلیتیک را مشاهده کرد.

قرون وسطی

پس از قرون‌وسطی و آغاز عصر روشنگری، اندیشمندانی نظیر امانوئل کانت و نیکولای ماکیاولی نخستین مباحث فلسفی را در زمینه حکمرانی و جغرافیا را مطرح کردند.

این مباحث سنگ بنای اندیشه افرادی نظیر راتزل و کیلن بر روی  این مباحث استوار  ساختند.

قرن نوزده و بیست

در پایان قرن نوزدهم و ابتدای قرن بیستم چهار خواستگاه بنیادین برای جغرافیای سیاسی و ژئوپلیتیک ایجاد شد:

روسیه که در آن پیتر کروپوتکین مسئله قدرت، فضا و سیاست را با حقوق  شهروندی ترکیب نمود. در اثر شاخص خود به نام «تسخیر نان» مسئله رقابت و منابع غذایی را در چهارچوب  یک نگرش  اخلاقی  به مسئله گرسنگی تحلیل کرد

الیزه رکله اندیشمند فرانسوی که از دوستان پیتر  کروپوتکین بود غنای فلسفی قابل‌توجهی به رویکردهای انتقادی در جغرافیا بخشید و بر روی خطرات تکیه بر  قدرت (ژئوپلیتیک) صحه گذاشت

اندیشمندان اروپای مرکزی و شمالی به رهبری هاوسهوفر و کیلن مسئله رقابت بر سر فضا را به کانون  ژئوپلیتیک تبدیل ساختند  و  در  نهایت

محققان بریتانیایی و آمریکایی  که به رهبری مکیندر بریتانیایی  و آلفرد تایر  ماهان آمریکایی مسئله رقابت ها و تقابل های نظامی را برای تسلط بر فضا صورت بندی  کردند

تضاد نگرش در سال 1945

این تضاد نگرشها در سه دهه منتهی به سال 1945 با به حاشیه رانده‌ شدن رویکردهای انتقادی کروپوتکین و رکله توسط پیروان کیلن، هاوسهوفر، مکیندر و ماهان ادامه داشت.

تا اینکه با برگزاری دادگاه نورنبرگ و متهم شدن هاوسهوفر و محققان ژئوپلیتیک دانشگاه مونیخ اتیکت بدنامی به ژئوپلیتیک زده شد .

این مفهوم برای نزدیک به سه دهه از ادبیات رسمی و علمی جهان کنار  گذاشته شد.

مفهوم ژئوپلیتیک در دهه 1970

بااین‌وجود در دهه 1970 سه نفر از کارگزاران سیاسی ایالات متحده آمریکا به نام رابرت مک نامارا (وزیر دفاع سابق و جمهوری خواه)، هنری کیسینجر (وزیر خارجه جمهوری‌خواه) و زبیبگینو برژیسنکی (مشاور امنیت ملی دموکرات) در مناسبتهای گوناگون بر روی رقابت های ژئوپلیتیک و کارکرد ژئوپلیتیک تأکید نمودند.

به‌این‌ترتیب، یک‌بار دیگر در پایان دهه 1970 میلادی و این بار به یاری رهبران سیاسی آمریکا مفهوم ژئوپلیتیک به‌صورت گسترده ای وارد ادبیات رسانه ای و حکمرانی شد و متعاقباً اندیشمندان آکادمیک نیز وارد تحلیل و ارزیابی این  مفهوم گردیدند.

جنگ سرد و مفهوم ژئوپلیتیک

البته این  امر به معنای حذف واقعی مفهوم  ژئوپلیتیک در دوران پس از جنگ سرد  نبود، بلکه در آن دوران این  مفهوم به‌صورت عینی و ذیل عناوین دیگری و بدون اشاره مستقیم به حیات خود ادامه می داد.

در آن  دوران ریچارد هارتشورن استاد جغرافیا و کنت والتز استاد روابط بین الملل درآثار خود به‌روشنی نقش عوامل ژئوپلیتیک را در موضع کشور و روابط  بین الملل مورد  بررسی قرار دادند .

ادبیات به گسترش مکاتب فکری کلاسیک در این رشته ها و ترتیب نیروی دانشگاهی متخصص یاری می رساند.

احیای مفهوم ژئوپلیتیک

هرچند در باورعمومی از هنری کیسینجر به‌عنوان احیای کننده مفهوم ژئوپلیتیک یاد می شود، اما باید به یاد داشت که این  مفهوم نمرده بود که احیا شود. علت حساسیت عمومی نسبت به آن با مفاهیم معادل و تحلیلهای پوششی در مکاتب جغرافیایی انسانی کلاسیک و واقع گرایی در روابط بین الملل ارائه  می­شد. این موضوع نشان میدهد که از نظر فکری، فلسفی و اندیشه ورزی آمادگی، منابع و خرد لازم برای بسط و نقد این مفهوم در ابتدای 1980 میلادی آماده بود.

همین آمادگی بود که این اصطلاح به‌ سرعت به یکی از پرکاربردترین مفاهیم در حوزه امنیت، اقتصاد، سیاست و رسانه تبدیل  شد. این تاریخچه نشان‌دهنده اهمیت مناقشه برانگیزترین مفهوم در جغرافیا است. برخی آن را علم، برخی آن را شبه علم و برخی از آن با عنوان یک مفهوم با قابلیت بسط گسترده یاد می ­کنند.

گروهی نیز بر آن عنوان گفتمان  گذاشتند.

این نوع نگرش که باعث شد که هیچ تعریف و ادراک واحدی از ژئوپلیتیک موجود نباشد.

به همین خاطر مباحث پیرامون آن از قطعیت علوم مبتنی بر اثبات گرایی  مبرا باشد.

در تعریف، مباحث و روش شناسی ژئوپلیتیک به کمال نرسیده است.

جایگاه خود را درعلوم سیاسی و سیاست بین الملل به‌ درستی یافت.

جایگاه ژئوپلیتیک در مباحث رسانه‌ای

مهم‌ترین علتی که باعث شد تا ژئوپلیتیک از جایگاه قابل‌ توجهی در مباحث رسانه­ ای، تحلیلی و امور بین الملل برخوردار گردد:

آن است که ادبیات علمی مرتبط با این مفهوم زمینه مناسبی را برای تحلیل تعداد قابل‌توجهی از امور مرتبط با اقتصاد، سیاست، فرهنگ، امنیت، رسانه، حکمرانی، دیپلماسی و مسائل زیست محیطی را فراهم می کنند.

در نتیجه این غنای مباحث علمی، مفهوم ژئوپلیتیک یک فرصت قابل‌توجه برای هر دوی  تحلیل گران و مخاطبان تحلیل های ژئوپلیتیکی فراهم کرده است.

 فرصتی که با دقت و ادراک رابطه علت و معلولی نگاه عمیق وعالمانه ای از موضوعات مهم ملی، منطقه ای و جهانی به  دست بیاورند.

همچنین چشم انداز به نسبت قابل‌تصور و درکی را از روندهای حاکم بر سیاست، اقتصاد و امنیت بین الملل  ترسیم  کنند.

این غنای تحلیل در موضوع ژئوپلیتیک که دامنه آن از مباحثی  نظیر رقابت های  منطقه ای، منابع زیست محیطی و طبیعی، تجارت  بین الملل، جنگ و رقابت های  منطقه ای تا مباحث انسانی نظیر مهاجرت و روندهای جمعیتی تداوم  پیدا می کند.

یک فرصت بی نظیر به وجود می آورد تا:

هر سه گروه محققان، کارگزاران حکومتی و شهروندان فعال در حوزه های اقتصادی در فرایندهای تصمیم گیری و برنامه ریزی خود با به‌کاربستن رویکردهای عالمانه سطوح بالایی از کارایی را از خود به نمایش بگذارند.

این کارایی هنگامی محقق خواهد شد که درک درستی از عناصر تشکیل‌دهنده مفهوم ژئوپلیتیک وجود داشته باشد.

باید یادآور شد که یک توافق فراگیر در مورد تعریف این مفهوم وجود ندارد. با این وجود بخش قابل‌ توجهی از تحلیل ها بر روی رابطه سه عنصر سیاست، قدرت، و جغرافیا قوام‌ یافت.

رابطه قدرت، سیاست و جغرافیا با ژئوپلیتیک

رابطه متقابل و هم‌زمان این سه عنصر همان گونه که باعث پیدایش یک  موضوع ژئوپلیتیک  می ­گردد.

تعیین کننده روندها در محیط ها، سرزمین ها و دوره های زمانی  مختلف است. در اینجا هرکدام از این  سه عنصر  طیف متنوعی از موضوعات جانبی نظیرسیاست اقتصادی، نظامی، امنیتی، فرهنگی و سیاسی؛ قدرت اقتصادی، نظامی، دیپلماسی، فرهنگی، سخت، نرم، فناورانه؛ و جغرافیای جمعیت، منابع، اقتصادی، سیاسی، فرهنگی، و… را شامل  می شود.

به بیان  دیگر ژئوپلیتیک یک مفهوم پیچیده برای ساده سازی  اموری  پیچیده تر که هر روز در پیرامون انسان  معاصر رخ میدهد. این رخ دادها اموری  نظیر روابط  بین الملل، رقابت های  منطقه ای، همکاری های منطقه ای، رقابت های ژئوپلیتیک و ژئواکونومیک، روندهای جاری، و… می گردد که باعث می گردد  دامنه پوشش تحلیلی  ژئوپلیتیک به‌قدری گسترش  یابد که بتواند برای بسیاری از امور یک تحلیل قابل‌توجه ارائه دهد.

دو دسته تحلیل ژئوپلیتیک

تحلیل های ژئوپلیتیک در اینجا شامل دودسته از مباحث می گردند که درنهایت یا برای پرسش ها و مسائل جاری یک پاسخ قابل‌قبول ارائه میدهند، و یا با بررسی این موضوعات و پرسش های جاری به طراحی پرسشهای جدید و جامعی میپردازند که ادراک آن ها می تواند در فرایندهای تصمیم سازی بخش های دولتی و خصوصی تأثیرگذار باشد.

 

 

افشای یک فساد دیگر از امام جمعه تهران

یاشار سلطانی

  افشای یک فساد دیگر از امام جمعه تهران: به جیب زدن اجاره ماهانه یک میلیارد تومانی هتل «جهان» مشهد

کیهان لندن – یاشار سلطانی روزنامه‌نگار در ایران که اسفندماه گذشته اسنادی درباره زمین‌خواری کاظم صدیقی منتشر کرده بود، اسناد دیگری را درباره واریز اجاره ماهانه یک هتل در مشهد بطور مستقیم به حساب متعلق به کاظم صدیقی و پسرش مطرح کرده است.

یاشار سلطانی نوشته «فعالیت‌های مرتبط با «حوزه‌ علمیه امام خمینی» در ازگل به ریاست آقای صدیقی با حساب‌های شخصی ایشان و پسرشان ارتباط مستقیمی دارد.»

یاشار سلطانی نوشته اسناد تازه نشان می‌دهد که «درآمدهای حاصل از یکی از دارایی‌های ارزشمند «حوزه‌ علمیه امام خمینی» تهران بجای واریز به حساب این حوزه علمیه یا مرکز خدمات حوزه علمیه، به حساب موسسه‌ای واریز می‌شود که همه کاره‌ی آن «کاظم صدیقی» و پسرش «محمد مهدی صدیقی» است.»

بر اساس اسناد منتشر شده در وبسایت یاشار سلطانی، «هتل جهان» در مشهد که سال ۱۳۹۳ از سوی خیّرین به «حوزه علمیه امام خمینی» تهران در ازگل به مدیریت کاظم صدیقی واگذار شد تا از درآمدهای آن برای حوزه‌ی علمیه و هزینه‌های آموزشی و دینی این حوزه استفاده شود، به یکی از منابع سوء استفاده مالی و فساد اقتصادی امام جمعه تهران تبدیل شده است.

این اسناد نشان می‌دهد سه ماه پیش «حوزه‌ علمیه امام خمینی» تهران طی قراردادی با بانک ملت، بهره‌برداری از هتل ۶۵ واحدی «جهان» را به مدت ۳ سال به این بانک واگذار کرده و اجاره ماهیانه یک میلیارد تومانی برای این هتل سه ستاره واقع در خیابان «امام رضا» ۱۰ مشهد در نظر گرفته شده است.

به نوشته یاشار سلطانی «از آنجایی که تمام صد درصد سهام این هتل به مدرسه علمیه امام خمینی تهران انتقال یافته است طبیعتا هرگونه قرارداد هم باید با این مدرسه منعقد شده و درآمدهای حاصل از این محل هم به حساب حوزه‌ی علمیه امام خمینی تهران واریز شود اما نکته‌ی عجیب در این میان واریز اجاره این هتل به حسابی غیر از حساب حوزه‌ی علمیه است.»

«موسسه پژوهشی آموزشی اندیشه‌های امام خمینی» نام موسسه‌ای شخصی و بدون وابستگی به حوزه علمیه ازگل است که توسط کاظم صدیقی و چند نفر دیگر از جمله پسرش «محمد مهدی» تأسیس شده است.

ریاست این موسسه بر عهده‌ی کاظم صدیقی است و در آخرین تغییرات ثبت شده‌ی این موسسه که در «روزنامه رسمی» کشور به ثبت رسیده آمده که: «امضای کلیه قراردادها و اسناد مالی تعهدآور (چک سفته) و ترازهای موسسه توسط محمد مهدی رجبی صدیقی به همراه امضا رییس موسسه یعنی کاظم صدیقی و مهر موسسه انجام می گیرد.»

اسناد همچنین نشان می‌دهد که طی قرارداد اجاره هتل جهان مشهد با بانک ملت، به شماره حساب «موسسه پژوهشی آموزشی اندیشه‌های امام خمینی» نزد بانک شهر شعبه بلوار ارتش که حق امضای آن به کاظم صدیقی و محمد مهدی صدیقی داده شده و اجاره یک میلیاردی به این حساب واریز می‌شود و خبری از شماره حساب «حوزه علمیه امام خمینی» تهران در این زمینه نیست.

این روزنامه‌نگار نوشته مشخص نیست وجوه حاصل از اهدای هتل به حوزه علمیه که قرار بود صرف هزینه‌های آموزشی و دینی طلاب حوزه گردد، چگونه در حساب موسسه شخصی و حساب کاظم صدیقی و پسرش واریز می‌شود! این دومین رسوایی امام جمعه تهران و رئیس ستاد امر به معروف و نهی از منکر در یک ماه گذشته است. بر اساس اطلاعات منتشر شده از سوی یاشار سلطانی «حوزه علمیه امام خمینی» در منطقه ازگل تهران که تحت تولیت آیت‌الله صدیقی اداره می‌شود، باغی به مساحت ۴۲۰۰ متر داشته است که قیمت روز آن، حدود ۱۰۰۰ میلیارد تومان برآورد می شود. آبان‌ماه امسال، شرکتی به نام «موسسه غیرتجاری پیروان اندیشه‌های قائم» ثبت می‌شود و بعد از آن، اسناد مالکیت این باغ باارزش به نام این شرکت می‌شود. مالکان این شرکت آیت‌الله صدیقی و چند تن از پسران و دوستان او هستند و عروس‌اش نیز بازرس شرکت است. «حوزه علمیه امام خمینی» معروف به حوزه علمیه ازگل ۲۰ سال پیش در زمینی به مساحت ۲۰ هزار مترمربع در نزدیکی تجریش تهران تأسیس شد که بیشتر زمین‌های این مجموعه متعلق به سازمان اوقاف و شهرداری تهران بوده و تولیت آن از ابتدا تا کنون با آیت‌الله کاظم صدیقی بوده است.

بعد از این افشاگری، کاظم صدیقی مدعی شد که امضای او جعل شده و اساسا از وجود چنین موسسه و معامله‌ای بی‌خبر بوده است. امام جمعه تهران در نامه‌ای به دادستان کل کشور حتی خواستار برخورد قضایی با فرد معتمدی شده که امضای او را جعل کرده است.

«حوزه علمیه امام خمینی» با صدور دو اطلاعیه مطالبی ضد و نقیض را مطرح کرد اما تأیید کرد که کاظم صدیقی خودش برای امضای سند انتقال زمین به دفترخانه رفته است. در اطلاعیه نخست «حوزه علمیه امام خمینی» ادعا شده بود موسسه‌ی متعلق به کاظم صدیقی و پسرانش به اسم حوزه شده و تأکید شده بود که موسسه «تحت مالکیت مطلق» حوزه است که با این حساب، زمین هم به حوزه برگشته است.

در این اطلاعیه آمده بود «متعاقب احراز اشکالات شکلی در تنظیم اساسنامه حسب دستور تولیت محترم در آذر ماه سال جاری نسبت به تشکیل مجمع و تنظیم صورتجلسه‌ای به طور فوق العاده جهت خروج افراد مبحوث عنه از موسسه معمول گردد که در این راستا در تاریخ ۱۴۰۲/۹/۴ به موجب صورت جلسه مجمع عمومی فوق العاده موسسه کلیه افراد موسس از موسسه خارج شده و کلیه سهام و مالکیت موسسه تحت مالکیت حوزه علمیه امام خمینی قرار گرفته که اقدامات مقتضی در خصوص ثبت صورتجلسات در اداره ثبت شرکت‌ها نیز معمول گردیده است و موسسه پیروان اندیشه‌های قائم، تحت مالکیت مطلق مدرسه علمیه امام خمینی بوده و کلیه منافع این موسسه متعلق به مدرسه مذکور می‌باشد.» در اطلاعیه دوم آمده بود که «در آبان‌ماه ۱۴۰۲، فردی که سال‌ها امین مجموعه حوزه بوده» در فرآیند ثبت اساسنامه این موسسه «امضای تولیت محترم و برخی دیگر از اعضا جعل و اساسنامه‌ای با عنوان غیرتجاری اما با شرح وظایف تجاری و با سهام افراد حقیقی، برای این موسسه تنظیم و ثبت می‌گردد.»

در این بیانیه آمده بود که بعد از ثبت موسسه مذکور با عنوان «موسسه غیرتجاری پیروان اندیشه‌های قائم» ، تولیت حوزه، یعنی شخص آقای صدیقی «با اعتماد به فرد مذکور در تنظیم اساسنامه بر مبنای توافقات و خط مشی تعریف شده، با حضور در دفترخانه، سند بخشی از زمین حوزه را به موسسه مذکور منتقل نموده و آن را امضا» کرده است.

این در حالیست که کاظم صدیقی از چنین انتقال سندی ابراز بی‌اطلاعی کرده و مدعی شده بود امضایش جعل شده است. هرچند اطلاعات افشا شده از این فساد نشان می‌داد امضای انتقال سند در ساعت ۱۰:۳۰ صبح روز ۱۹ آذر ۱۴۰۲ در حوزه ثبت ملک شمیران انجام شده است.

با وجود قطعی شدن زمین‌خواری و فساد مالی کاظم صدیقی او پس از کمتر از یک ماه از سوی «شورای سیاست‌گذاری ائمه جمعه» و با نظر مثبت علی خامنه‌ای به عنوان امام جمعه هفته گذشته تهران پای منبر رفت.

کاظم صدیقی در خطبه‌های نماز جمعه با بیان اینکه «دشمن نمی تواند ما را از چشم یکدیگر بیاندازد» گفت: «در این فضای تند برخاسته از بیرون همه دشمنان هم‌صف شدند اما نتوانستند هیچ اثری در اراده شما داشته باشند؛ لذا به دلیل این ایستادگی از همه شما تشکر می‌کنم. برای افرادی که از این طلبه که هیچ است و هیچ افتخاری جز سربازی امام امت ندارد، از آبروی خود مایه گذاشتند و از بنده دفاع کردند دعا می‌کنم همیشه سرافزار باشند.» او در بخش دیگری از خطبه‌های نماز جمعه که به خودش اختصاص داده بود گفت: «از اینکه در این چند روز اخیر شبکه‌های مجازی که قتلگاه جوانان و مسلخ آبروها شده‌اند این طلبه و سرباز ناچیز امام زمان، رهبری و مردم را بهانه قرار دادند و در اثر یک غفلت باعث شدند اینقدر مردم عزیز ما دلشان شکست و وقتی ما را می‌دیدند گریه می‌کردند،‌ از اینکه باعث شدم این همه به شما هجمه شد عذرخواهی می‌کنم و از خانواده بزرگ مردم ایران و پدر این خانواده رهبر معظم انقلاب اسلامی عذرخواهی می‌کنم.»

 

 

در ذهن‌ها می‌‌ماند:

ساره استوار

کولبران نماد محرومیت‌اند و رنجی که به کول می‌کشند”

زندگی پر از درد و زجر کولبران ، آینه‌ای صاف از رنج و استقامت شرافتمندانه را به تفسیر می‌کشد و بی اهمیتی به مسائل و مشکلات کولبران نتیجه فراموشی وجدان جمعی مسئولان در ایران است.

بحث ادبیات در زندگی اجتماعی انسان، بحثی ریشه‌ای و بسیار مهم است. ادبیات در برابر رنج و محنت و شادی انسان وظیفه‌ای تاریخی دارد و ثبت و انتشار درد و اندوه و اراده و عشق و حماسه و وطن دوستی در قالب کتاب توسط اهالی قلم، یک وظیفه غایی است. مگر نه این است که ادبیات متعهد، برای همیشه ماندگار است و هرگز رنگ و بویی کهنه به خود نمی‌گیرد. در طول تاریخ، ادبیات در آگاهی‌بخشی به انسان و بالندگی ذهنی و فکری و اندیشه‌ای مخاطب نقشی انکارناپذیر داشته و در کنار سایر کارکردهای دیگر همچون تقویت التذاذ ادبی و بالابردن سطح دانش و معلومات خوانداری و دانش‌افزایی و بیان مفاهیم زیبایی شناختی و اندیشه‌های زیبای بشر، شعور و فرهنگ و دانش بشر را هم بالا برده است. ادبیات روح انسان را لطیف و زیبا می‌کند تا در بازتاب‌هایی هنرمندانه جلوه های انتزاعی زیبا را در ذات انسان نهادینه و ته‌نشین کند.  مجموعه داستان مینیمال «کولبران نان و رنج» در اندوهی به وسعت جغرافیای کولبران هموطن شکل گرفته، اما به اندازه این وسعت، تیراژ و گستردگی ندارد! اندوهی که آغاز دارد، اما پایانی برایش قابل تصور نیست. شاید هم در حالتی امیدبخش، پایانی برای رنج و غم نان کولبران اتفاق بیفتد.  «کولبران نان و رنج» کتابی است از مرتضی حاتمی و  ادامه تلاشی ادبی است برای بازتاب بخشی از دنیای قوم کُرد که زندگی و لحظات‌شان را با کولبری دنبال می‌کنند و می‌گذرانند و این اثر آینه‌ای صاف و بدون زنگار از رنج و همت و استقامت و تلاش آنان برای بقا و زندگی شرافتمند، همراه با سختی‌های جانکاه در ذهن و حافظه انسان معاصر روایت می‌کند.  در رویکرد جدید به ساحت ادبیات نویسنده کتاب«کولبران نان و رنج»  می کوشد  که در دنیای «داستان مینیمال» بازتاب‌نگار دنیای مخاطبان ادبیات داستانی باشد. قبلتر کتاب «کرونا،آتش بدون دود» در همین قالب منتشر شد و «سرباز سرزمین صلح» که واگویه‌های سربازان عزیز سرزمین‌مان است .

نویسنده می‌گوید:«در این ساحت جدید قلم زده ام. ضمن آن که در این قالب برای نوجوانان هم کتاب‌هایی با نام‌های: «شلیک به عُقاز» و «راز جنگل بلوط» نوشته ام که در صف انتشار قرار دارند و تلاش‌هایی در مسیر نوشتن داستان مینیمال اند.

 تعداد کتاب‌های صرفاً ادبی با محوریت کولبری و کولبران حتی شاید به شماره انگشتان یک دست نوشته و منتشرنشده باشند. البته به تازگی کتاب‌های «یک زمستان با کولبرها» (صادق امامی) و «این‌جا صدای گرگ‌ها بلندتر است» (عادله خلیفی)، نگارش یافته است.

کولبران، مردمانی نجیب و زحمتکش هستند که برای کسب نان و روزی حلال در شرایط بسیار سخت تلاش می‌کنند، بخش از جامعه انسانی‌اند که معمولاً تلاش و رفتارشان در قاب دوربین‌های فیلمبرداری و گوشی‌های هوشمند نقش می بندند و گاه ممکن است خواننده‌ای کردزبان تصنیفی برایشان بخواند و گاه ممکن است جریان‌هایی سیاسی از اندوه و رنج‌شان بهره‌برداری کنند و گاه ممکن است پژوهش‌هایی اجتماعی و اقتصادی در این خصوص صورت گرفته و شاید هم منتشر شده باشد، اما اینها تمام دنیای کولبران نیستند.

کولبران تصاویری گم شده‌اند در سرزمین ادبیات که تاکنون کمتر به این تصاویر توجه شده‌است. کولبران و کولبری ظرفیت‌هایی ادبی و هنری در قالب‌های مختلفی چون:رمان،مجموعه‌داستان، فیلم‌های داستانی و مستند و پژوهشی و حتی ادبیات غنی شفاهی و فولکلور نهفته است که می‌توان از این ظرفیت‌ها برای انتقال به مخاطبان بهره‌های فراوان برد.

 کولبران نان و رنج، از دنیای هوطنان کولبر و سختی‌ها و مشقت‌های کاری، عشق‌های دوسویه، نوع‌دوستی و همدردی، احترام به طبیعت عناصر موجود در آن و حرمت و تکریم سرزمین،تلاش و همت و پشتکار، وطن‌ دوستی و عشق به آب و خاک و زادبوم، مفاهیم و ارزش های اخلاقی و انسانی، فرهنگ غنی شفاهی و… در قالب داستان مینیمال می گوید.  در کتاب «کولبران نان و رنج» نویسنده از تلاش و عواطف و احساسات و ادراکات زندگی انسان را بدون گزارش نویسی و خاطره نگاری منعکس می کند و واقعیت های دنیای شخصیت های کتاب، بر محور تخیلات کاذب و شعارزده نیست.  در این کتاب، نویسنده تلاش کرده با واکاوی دنیای شخصیت‌های محور، از هنر ادبیات و ابزار کلمه برای بازتاب لحظه‌ها و بخش‌هایی از دنیای این عزیزان هموطن و همزبان بهره و با بهره گیری از قالب مینیمال، دریچه ای تازه به دنیای مخاطب با موضوع و محوریت کولبری و کولبران بازکند.

لازم است که مخاطب امروز نوع زندگی و معیشت و تلاش برای بقا و معاش و زندگی یک کولبر که ممکن است زنی باشد و یا نوجوانی 14 ساله و دانش‌آموز، یا پیرمردی با مو و سبیلی سفید و زردشده و یا فارغ التحصیلی از مقاطع بالای علمی که از سر درد و نیاز و فقر به انجام این کار سخت و جانفرسا روآورده؛ آشنا شود. در این کتاب تصویر و عکس وجود ندارد و خواننده می تواند فضای داستان را خود در ذهنش ترسیم کند.  مخاطب امروز بایستی بداند که ادبیات متعهد از احوال و اقوام مخاطبانی که تریبون و رسانه ندارند،غافل نیست،زیرا یکی از کارکردهای ادبیات که معمولاً کمتر به آن توجه می‌شود، شأن رسانه‌ای بودن آن است. «کولبران نان و رنج» برای نشان دادن محنت و امید و رنج و وطن‌دوستی هموطنان کولبر در قالب یک کتاب مستقل به میان جامعه آمده است.

 

 

 

“قمر” در روزِ زن

رضا علامه زاده

ما دست‌ به ‌قلمان ايرانى در بزرگ ‌داشت روز زن با همه‌ى عقب‌ ماندگى دردناكى كه بر جامعه‌مان – بويژه آن‌ جا كه به حقوق زنان مربوط مى‌شود – تحميل شده، باز براى يافتن زنانى نمونه، شخصيت‌هاى استثنائى كم نمى‌آوريم؛ از طاهره قره‌العين تا نسرين ستوده، از تاج‌السطنه تا نرگس محمدى، از پروين اعتصامى تا سيمين بهبهانى، از قمرالملوك وزيرى تا فروغ فرخزاد… كه هر كدام در عرصه‌هاى متفاوتى براى گشايش درهاى بسته به روى زنان از هيچ تلاشى دريغ نكرده و نمى‌كنند.

از آن‌جا كه مدت‌هاست درگير شخصيت استثنائى قمرالملوك وزيرى هستم و يادداشت‌هاى بسيارى در مورد او از منابع مختلف برداشته‌ام، حالا در آستانه‌ی هشتم مارس به رسم تبریک، چهار تكه از يادداشت‌هايم از كتاب “آواى مهربانى” را در این‌جا مى‌آورم. اين کتاب كه به همت خانم “زهره خالقى” تدوين شده مجموعه‌اى است از خبرهای روزنامه‌ها و خاطرات اشخاص مختلف در مورد این ستاره‌ی درخشان آسمان هنر ایران.

اولين كنسرت قمر به زبان خودش (به نقل از دكتر سپنتا):

يكى از خاطره ‌انگيزترين حوادث زندگى من كه هيچ‌گاه فراموش نخواهم كرد آن شب بود. جمعيتى در راه ايستاده بودند. برخى قيافه‌هاى عصبانى و ناراحت را هم مى‌ديدم. ترسى مرموز سراپايم را فرا گرفته بود. با آن كه تعدادى ماموران انتظامى هم مراقب اوضاع بودند با احتیاط از میان آن‌ها گذشتم و به گراندهتل وارد شدم. چلچراغ‌های سالن را روشن کرده بودند و سالن پر از جمعيت بود. پس از لحظاتى، هنگامى كه پرده آلبالوئى‌رنگ صحنه كنار رفت، من با تاج گل زيبائى با گيسوان طلائى روى صحنه ظاهر شدم. حاضران با كف زدن و شور و هيجان ورودم را به صحنه گرامى داشتند و اين همه استقبال از يك زن تنها و بدون پشتيبان به من اميد و اعتماد به نفس داد. بى‌اختيار اشك شوق در ديدگانم آمد ولى سعى كردم خودم را كنترل كنم. نواى تار مرتضى‌خان نى‌داوود به دادم رسيد كه چهارمضراب را شروع كرد و كم كم فرصت يافتم كه حنجره‌ام را كه بر اثر فشار گريه‌ی شوق منقبض شده بود استراحت دهم و خودم را براى اجراى آواز آماده كنم.

خاطره دلكش از قمر (از يك گفتگو در سال ١٣٦٨):

سال ١٣٢٥ بود كه من به راديو رفتم. خُب، خيلى دلم مى‌خواست كه خانم قمر يا روح‌انگيز را مى‌ديدم. و بعد موقعى كه رفتم راديو، حالا نمى‌دانم شش ماه يا يك‌سال، چند وقت بعد بود كه يك‌بار خانم قمر را توى راه‌پله استوديو راديو در جاده قديم شميران ديدم. داشتند با اركسترشان پائين مى‌آمدند.

من آن‌موقع حدودا بيست‌وپنج، شش سالم بود. حدس زدم كه او بايد قمر باشد چون صدايش را از استوديوئى كه در آن تمرين مى‌كردم شنيده بودم و بعد از او هم نوبت من بود كه بروم بالا بخوانم. سلام كردم.

به ايشان خيلى احترام مى‌گذاشتم. نگاهى به من كرد و پرسيد شما خواننده جديد هستيد؟ گفتم بله.

– اسمتان چيست؟

– عصمت. ولى استاد خالقى نامم را دلكش گذاشته‌اند.

گفت: من هنوز صداى شما را نشنيده‌ام ولى شنيده‌ام كه خواننده جديدى آمده و مى‌خواند. اما نه شما را ديده‌ام و نه صدايتان را شنيده‌ام.

آن‌وقت نه نوارى بود و نه من هنوز صفحه پر كرده بودم. چند سئوالى از من كردند و  بعد گفتند:

دخترجان يك نصيحتى به تو مى‌كنم. شما اين سكه طلا را از من قبول كنيد (يك سكه پهلوى به من دادند و بعد هم مرا بوسيدند) يادت باشد اگر روزگارى وضع ماديت خوب شد به فكر روزهاى پيرى‌ات باشى تا هيچ وقت محتاج هيچ‌كس نشوى.

روزنامه کیهان ٢٦ مرداد ١٣٣٨ نوشت:

ساعت ده‌ونیم بعدازظهر روز پنجشنبه بانو قمرالملوک وزیری که یکی از افتخارات موسیقی ملی ایران بود زندگی را بدرود گفت… متاسفانه جز چند نفر از اقوام مرحوم قمر و موسیقیدان‌ها در منزل قمر کس دیگری حاضر نبود… عده‌ای زیاد از اهالی محل در جلوی در خانه او جمع شده بودند و با تاثر فراوان گریه می‌کردند و از این‌که هیچ‌کس برای تشییع جنازه او نیامده است ناله و نفرین می‌کردند. چند زن پیر و فقیر با ناله می‌گفتند: دیگه کی به درد ما بدبخت‌ها خواهد رسید؟

مجله تهران مصور در شماره ٨٣٣ مرداد ١٣٣٨ نوشت:

جنازه قمر صبح روز جمعه براى انجام مراسم مذهبى به امامزاده قاسم فرستاده شد و پس از غسل قرار شد كه جسد را به يكى از مساجد شهر منتقل كرده و به وسيله راديو براى تشييع جنازه قمر از مردم هنردوست دعوت به عمل آورند تا روز شنبه در آن مراسم شركت كنند. متاسفانه هيچ‌كدام از متوليان مساجد به جرم اينكه قمرالملوك وزيرى زن هنرمندى بوده است او را به مساجد خود راه ندادند و چون بيم آن مى‌رفت كه در نتيجه حرارت هوا جنازه فاسد گردد ناچار جنازه قمر مانند اشخاص مجهول‌الهويه كه ديوار بر سر آن‌ها خراب مى‌شود يا زير ماشين مى‌روند به سردخانه پزشكى قانونى منتقل شد…

روز بعد جنازه خيلى بى‌سروصدا به وسيله آمبولانس وزارت دادگسترى ابتدا به منزل او واقع در تهران نو منتقل گرديد و از آن‌جا در حالى كه بيست نفر در تشييع جنازه او شركت كرده بودند به آرامگاه ظهيرالدوله منتقل گرديد.

 

 

 

تاریخ مثل ما را ندیده و نخواهد دید

نغمه ظریفی مقدم

متولدین ,20,30,40,50,60 مقداری کوتاه وقت بگذارید و بخوانید لذت ببرید*

*وقتى جوان‌ هاى امروز از ما مى ‌پرسند:*

*شما چطور می‌توانستید زندگی کنید قبلا؟!*

*بدون تکنولوژی*

*بدون اینترنت*

*بدون کامپیوتر*

*بدون تلفن همراه*

*بدون ایمیل*

*بدون شبکه‌های مجازی؟!

بايد پاسخ بدهيم:*

*همان طور که نسل شما امروز می‌تواند*

*بدون دلسوزی*

*بدون خجالت*

*بدون احترام*

*بدون عشق واقعی*

*بدون فروتنی*

*زندگی کند.*

*ما بعد از مدرسه مشق‌هايمان را می‌نوشتیم و تا آخر شب مشغول بازی بودیم؛ بازی واقعی!*

*ما با دوستان واقعی* *بازی می‌کردیم نه دوستان مجازی*

*ما خودمان با* *دست‌ هايمان بازی‌ هایی مثل یویو و بادبادک و فرفره می ‌ساختیم*

*ما تلفن همراه و دی وی دی و پلی استیشن و کامپیوتر شخصی و اینترنت نداشتیم*

*ولی دوستان واقعی داشتیم که وقتى با يک نفرشان همراه مى‌شديم، در روزهایِ بارانی با هم زير یک چتر به مدرسه می‌رفتیم و در روزهاى گرم کیم دوقلويمان را با هم نصف می‌کردیم.*

*نسل ما در مغازه‌هايش با خط درشت ننوشته بود: «لطفا فقط با کارت‌خوان خرید کنید»!*

*سر هر کوچه یک بقّالی بود که یک دفتر نسیه داشت برای آنهايى که دستشان تنگ بود و بالای سرش درشت نوشته بود: «پول نداری صلوات بفرست»!*

*زمان ما تخت‌خواب مُد نبود ولى خوابیدن تویِ رخت ‌خواب‌ های گُل گُلی و در بهار خواب، ایوان و پشتِ بام، از هر خوابی شیرین تر بود!*

*ما موبایل نداشتیم ولی در عوض، درِ خانۀ همسایه و فامیل باز بود تا هر وقت به هرا که می‌خواستیم، تلفن کنيم و احوال بپرسيم و خبر بگيريم!*

*خانواده‌هايمان به علت ترافیک سنگین و …* *دیر به مهمانی‌ها نمی‌رسیدند*

*زودتر می‌رفتند تا با کمک هم سبزی پاک کنند و برنج را آبکش کنند و …*

*ما لایک کردن بلد نبودیم ولی در عوض، نسلِ ما نسل مهربانی و دلجویی بود …*

*ما بلاک کردن نمی‌دانستیم چیست؛ نسلِ ما نسل دل‌هاى بی‌کینه بود؛ در مرام ما قهر و کینه جايى نداشت …*

*در زمان ما کسی پیتزا برايمان نمی‌آورد دمِ در؛ اما طعمِ نون و کبابی را که بابايمان لای یک روزنامه از بازار می‌خرید و برايمان مى‌آورد، با هزار تا پیتزا عوض نمی‌کنيم!*

*در نسل ما فست فود معنی نداشت ولى  نون و پنير و سبزى يا لقمۀ کوکو و کتلت يا حداکثر ساندویچ تخم مرغ و خيارشور و گوجه فرنگى با کانادایِ شیشه‌ای لذتی داشت که هنوز هم مزه‌اش زير دندانمان است …*

*ما نسلی بودیم که در مراممان کمتر نامردی و آدم‌فروشی بود …*

*ما سِتِ تولد نداشتیم ولى در عوض، جشن‌هاى سنّتيمان پر بود از کاغذکشی‌های رنگارنگ و دل‌هاى واقعا شاد و لب‌هاى واقعا خندان …*

*ما عروسی را به جای هتل و تالار و سالن در خانۀ همسایه و در حیاط  چراغانی برگزار می‌کردیم و خيلى هم خوش مى‌گذشت …*

*ما نذری‌هايمان را در ظروف یک‌ بار مصرف نمی‌دادیم*

*تویِ چینی گل سرخی پخش می‌کردیم و همسایه‌مان هم توى ظرفِ خالی‌اش نقل و نبات مى‌ريخت*

*ما چراغ مطالعه نداشتیم ولى در عوض، مشق‌هايمان را زیر نور چراغ گردسوز  و در کنار علاءالدینی که همیشه رويش یک کتری همراه با قورى چایی خوش‌عطر بود، می‌نوشتیم …*

*ما مبل روکش شده نداشتیم ولى پُشتی و پتویِ ملافه سفید دورتا دور اتاق بود تا هر وقت مهمان سر رسيد، احساس راحتی کند!*

*ما اگر کاسۀ گل مرغی سر طاقچه را در شیطنت‌ها و بازی‌هایِ کودکانه می‌شکستیم، خانم جون دعوامون نمی‌کرد؛ تازه برامون اسفند دود می‌کرد، تخم مرغ می‌شکست و می‌گفت قضا بلا بوده، خدا رو شکر که به کاسه گرفت و خودت چیزیت نشد!*

*ما هزار جور پزشک متخصص و داروخانه نداشتیم؛ چایی نبات و عرق نعنای بی بی جون دوایِ هر دردی بود …*

*ما از ذوقِ یک پاک‌کُنِ عطری، یک مداد سوسمارنشان، یک جعبۀ مداد رنگی، و یک دفترچۀ نقاشی تا صبح خوابمان نمی‌بُرد!*

*ما نسلی منحصر به فرد بودیم؛ چون آخرین نسلی بودیم که مطيع پدر و مادر بودیم و اولین نسلى که مطيع فرزندانمان شديم …*

    دلنوشته ای زیبا و واقعی است

فقط یک چیز کم بنظرم رسید آنهم اضافه میکنم 🌹

پایان نسل ما خدا خودش هم دلتنگ نبودنمان میشود!

همین

*تاریخ ديگر مثل ما را ندیده و نخواهد دید …‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌*

 

 

 

دانشجویی که چریک شد…یادی از زنده‌یاد حسن ضیا ظریفی

دکتر بهمن مشفقی

روزهای اول مهر ۱۳۳۹ شمسی بود. ناگهان در محوطه دانشگاه تهران به یکی از همکلاسی‌هایم در دبیرستان رازی برخوردم. هر دو ما از دیدن هم شادمان شدیم. اسمش بهروز شه‌دوست ‌راد و آدم بسیار صمیمی و بامزه‌ای بود. معلم درس هندسه به او لقب «بچه فیثاغورث» داده بود. بدین معنی که او سر کلاس تنها کسی بود که وقتی معلم هندسه قضیه‌ای را می‌خواست روی تخته حل کند، دست بلند می‌کرد و می‌گفت: «آقا معلم! اجازه هست که ما از یک راه دیگر این مساله را حل کنیم؟» معلم هم که می‌دانست راه دیگری وجود ندارد، می‌گفت: «بیا حل کن!» بعد وقتی می‌دید موفق نشده است، می‌گفت: «برو سر جات بنشین، بچه فیثاغورث!»

این بچه فیثاغورث از همان دوران دبیرستان که سال‌های بعد از کودتای ۲۸ مرداد را شامل می‌شد تمایلات ملی داشت؛ گاه‌گاهی نشریات «راه مصدق» را به مدرسه می‌آورد و با هم پخش می‌کردیم. یک بار من یکی از این نشریات را به دانش‌آموزی دادم، غافل از این‌که پدرش ارتشی است؛ او هم آن را به دفتر دبیرستان برد و ناظم مرا احضار کرد و برای چند روز از مدرسه محروم شدم. پس از آن با پادرمیانی برادرم محمد آقا و گرفتن تعهد دوباره به مدرسه برگشتم ولی هیچ‌گاه اعتراف نکردم که آن نشریه را از بچه فیثاغورث گرفته‌ام؛ به‌همین جهت دوستی ما همچنان ادامه داشت.

وقتی آن روز همدیگر را در دانشگاه دیدیم، واقعاً خوشحال شدیم. بعد از کمی از هر طرف صحبت کردن به من گفت: «مشفقی! حاضری در دانشگاه فعالیت سیاسی کنی؟» گفتم: «تا چه فعالیتی باشد؟ فقط مسلحانه نباشد!» گفت: «این شب جمعه عده‌ای دانشجو به منزل من می‌آیند؛ دلم می‌خواهد تو هم بیایی! حتی اگر توانستی چند دانشجوی مطمئن را هم با خودت بیاور.» آدرس خانه‌اش را در حوالی ورزشگاه امجدیه (که در آن سال‌ها بیابانی بیش نبود) به من داد و با هم خداحافظی کردیم.

تا شب جمعه فرصت خوبی بود برای انتخاب دانشجویانی که باید با خود می‌بردم. سه دانشجوی لاهیجانی انتخاب کردم: یکی حسن ضیا ظریفی دانشجوی حقوق دانشگاه تهران با افکار چپ که از سال ۱۳۳۴ ‌که در کلاس دهم بودم در لاهیجان با او آشنا شده بودم و با هم دوستی بی‌نظیری داشتیم؛ دیگری فریدون نیاجلیلی از هواداران مصدق و عضو حزب ایران و دانشجوی دانشکده علوم دانشگاه تهران (بچه فیثاغورث هم خودش دانشجوی فیزیک دانشکده علوم دانشگاه تهران بود)؛ نفر سوم موسی محقق دانشجوی دانشکده حقوق دانشگاه تهران که آدم بی‌طرفی بود.

با این سه نفر آن شب به منزل بهروز رفتیم و به زیر زمین هدایت شدیم! به‌تدریج دانشجویان دیگری هم آمدند که در طول جلسه فهمیدم کی هستند؛ از جمله: کاظم سامی، هاشم صباغیان، ابوالحسن بنی‌صدر، مهرداد ارفع‌زاده، احمد سلامتیان، جمال اسکویی، خسرو سعیدی و بسیاری دیگر. البته آن زمان هیچ‌کدام را نمی‌شناختم و بعدها در کوران فعالیت‌های دانشجویی با آن‌ها آشنا شدم. در آن شب صحبت‌های مختلفی شد ولی در هنگام صحبت مهرداد ارفع‌زاده که نقدی از دکتر مصدق کرده بود، ناگهان کاظم سامی با اعتراض وسط حرفش دوید و گفت: «من اجازه نمی‌دهم به پیشوای مردم ایران توهین شود!» خلاصه کار آن‌چنان بالا گرفت که به تشنج جلسه منجر شد و صاحب‌خانه ناچار شد با خاموش کردن چراغ‌های زیر زمین از همه بخواهد دو و سه نفری منزل را ترک کنند! در جریان فعالیت‌های سال ۱۳۳۹ دانشگاه همه دانشجویان از گروه‌های مختلف حضور داشتند و همه تلاش می‌کردند اعتقادات و تمایلات سیاسی شخصی را کنار بگذارند و زیر پرچم جبهه ملی فعالیت کنند، چون مقامات دولتی مرتباً به رهبری جبهه ملی فشار می‌آوردند که چپی‌ها در شما نفوذ کرده‌اند و شما نمی‌توانید آن‌ها را کنترل کنید. یکی از صادق‌ترین و متعهدترین این «چپی‌ها» حسن ضیا ظریفی بود که صادقانه و بدون دخیل کردن اندیشه چپی خود، در آن سال‌ها با آن نهضت دانشجویی همکاری داشت؛ اما روزی که خود به این نتیجه رسید که دیگر از طریق پارلمان نمی‌توان به حکومت مردمی دست یافت و باید روش مسلحانه را در پیش گرفت، از حضور در فعالیت‌های دانشجویی جبهه ملی دست کشید.

این را برای ثبت در تاریخ مبارزات دانشجویی ذکر می‌کنم تا پی برده شود که از چه زمانی فکر فعالیت مسلحانه علیه حکومت شاه در ذهن ضیا ظریفی جرقه زد؛ و آن روزی بود که اللهیار صالح در مخالفت با اعتبار‌نامه نماینده اول تهران در دوره بیستم، یعنی جمال اخوی، در مجلس سخنرانی کرد و ما دانشجویان هم برای حمایت از او به میدان بهارستان رفته بودیم و مرتباً فریاد می‌زدیم: «صالح! تنها نیستی! صالح تنها نیستی!» و «این مجلس بیستم به‌خدا ننگ بشر بود!» (برگرفته از شعر میرزاده عشقی: این مجلس چارم به‌خدا ننگ بشر بود!) در ضمن قرار گذاشته بودیم وقتی صالح از مجلس آمد و خواست سوار اتومبیلش بشود یک حلقه گل به گردنش آویزان کنیم و این کار را هم به‌عهده یکی از دانشجویان ملی‌گرای دانشکده حقوق به نام اکرم میرحسینی گذاشته بودند؛ ولی اللهیار صالح وقتی سخنانش به پایان رسید و مجلس را ترک کرد، چنان با عجله سوار اتومبیلش شد و راننده بدون معطلی شروع به حرکت کرد که فرصت انجام برنامه فوق را گرفت و سیل دانشجویان حاضر در میدان بهارستان پیاده دنبال اتومبیل را گرفتند و با سر دادن شعارهای مختلف از مسیر خیابان‌های شاه‌آباد- استامبول- نادری- شاه منتهی به چهارراه خیابان فخر رازی که خانه اللهیار صالح در آن‌جا بود، حرکت کردند. همه جلوی منزل صالح جمع شدند و یک‌صدا فریاد می‌زدند: «صالح! صالح!» و هدف این بود که صالح را برای سخنرانی به بالکن خانه‌اش بیاورند.

دقایقی چند گذشت و ناگهان مهندس فریدون امیرابراهیمی بر بالکن خانه صالح آمد و گفت: «توجه! توجه! توجه! تا چند لحظه دیگر جناب آقای اللهیار صالح برای ایراد سخنرانی و تشکر از شما دانشجویان عزیز خواهند آمد!» جمعیت هم شروع به کف زدن و ابراز احساسات کردند. اواخر خرداد بود و هوای تهران هم گرم و با توجه به مسافت طولانی که دانشجوها از بهارستان تا فخر رازی پیاده آمده بودند، واقعاً خسته شده بودند و فکر می‌کردند سخنرانی صالح خستگی را از تن آن‌ها بیرون خواهد کرد! صالح در میان ابراز احساسات شدید دانشجویان روی بالکن آمد و خیلی خلاصه گفت: «بچه‌های عزیزم، دانشجویان محترم! من از همه شما متشکرم. الان فصل امتحانات است؛ شما به امتحانات‌تان برسید و ما هم در حد امکان کارهای‌مان را انجام خواهیم داد. خدا نگهدارتان!» و از بالکن رفت!

هیچ فراموشم نمی‌شود که همه دانشجویان به این لحن سخنان صالح اعتراض کردند و حسابی دلخور شدند. حسن که کنار من ایستاده بود، با دلخوری و خشم گفت: «نه! دیگر ما باید از این رهبری دل بکنیم و فکر اساسی بکنیم. با موعظه و نصیحت نمی‌توان به ‌جایی رسید!» تصورم این است که او از آن لحظه به بعد تصمیم خود را در انتخاب روش مبارزه مسلحانه گرفته بود؛ منتها نه من از او در تفسیر این جملاتش چیزی پرسیدم و نه او در این زمینه چیزی به من گفت. او راهش را انتخاب کرده بود.

اما نمی‌خواهم با مطالعه این یادداشت، قضاوت سطحی در مورد اللهیار صالح شود. او به‌معنی حقیقی کلمه انسانی صالح و شریف و سیاستمداری قانون‌مند بود. خوب یادم می‌آید در همان سال‌ها اوج مبارزات فیدل کاسترو در کوبا بود و کاسترو برای بسیاری از جوانان ما الگو شده بود. روزی با عده‌ای از دانشجویان که مخالف روش ملایم رهبران جبهه ملی در مبارزه با رژیم شاه بودند و عقیده داشتند که باید روش‌های خشن‌تری در پیش گرفته شود، نزد اللهیار صالح به منزلش رفتیم. سردمداران آن تفکر نظرشان را گفتند و صالح به‌دقت گوش داد. بعد گفت: «بچه‌های عزیز! من هیچ ادعایی ندارم. من همین هستم که می‌بینید؛ ولی اگر شما دنبال کاسترویی هستید، بدانید که من نیستم. بروید خودتان آن را پیدا کنید.» همه از این صراحت لهجه و صداقت بیان شگفت‌زده شدند و چه‌بسا بسیاری تحسینش کردند.

البته چندی بعد در دولت امینی مجلس بیستم منحل شد، منتها نه به‌خاطر مخالفت‌های منتقدین بلکه به‌دلیل سیاست حکومت وقت که می‌خواست همان مجلس با یک اللهیار صالح و چند تن دیگر در آن هم نباشد تا هر جور که دلش خواست کارش را بکند. بد نیست صحنه‌ای از روزی که خبر انحلال مجلس بیستم از رادیو پخش شد را برای شما شرح دهم:

وقتی این خبر به دانشگاه رسید، ما از شادی در پوست نمی‌گنجیدیم؛ البته بعدها متوجه شدیم همان مجلس بیستم که فریاد می‌زدیم «به‌خدا ننگ بشر بود» وجودش بهتر از انحلالش بود! این اشتباهِ نه‌تنها ما دانشجویان بلکه رهبران جبهه ملی هم بود. وقتی خبر در دانشگاه پخش شد، همه به دانشکده حقوق رفتیم و پشت در اتاق دکتر موسی عمید که رییس دانشکده حقوق و در ضمن نماینده دوره بیستم هم بود، جمع شدیم و با رقص و پایکوبی فریاد می‌زدیم: «موسی چومبه! غصه مخور!» در آن زمان موسی چومبه (رییس‌جمهور وقت کنگو که می‌گفتند در قتل لومومبا دست داشت) منفورترین فرد در جهان سیاست، لااقل بین ما ایرانی‌ها، بود.

از همان‌جا من و دوست مبارزم جمال اسکویی رفتیم منزل دکتر کریم سنجابی که در آن زمان در پل چوبی (دروازه شمیران) و جنب یکی از شعب بانک ملی بود. جالب این که او هم که در رهبری جبهه ملی بود، تصورش این بود که منحل شدن مجلس بیستم اتفاق خوبی است. چون به‌محض این‌که ما را دید، شادمانه گفت: «بچه‌ها! خوب شد؟» و ما را در آغوش گرفت و ما هم گفتیم: «عالی شد!» بعد از ما دانشجویان دیگری هم آمدند و همه از منحل شدن مجلس بیستم خوشحال و خندان بودند.

متاسفانه هیچ برنامه مدونی نبود که اگر مجلس منحل شد چه‌ کاری باید بکنیم! آری، سیاست «این نباشد، هر که باشد بهتر از این است» همیشه در فضای این آب‌ و خاک و مردمش، به‌خصوص اهالی سیاست، جای ویژه‌ای داشته است.

درباره حسن ضیا ظریفی

حسن ضیا ظریفی که برادر کوچک‌تر ابوالحسن ضیا ظریفی (فعال سیاسی چپ‌گرا، پزشک نامدار و مشاور سازمان جهانی بهداشت و از پیشگامان مبارزه با بیماری سل در ایران) بود، سال ۱۳۱۶ در لاهیجان متولد شد.

اولین فعالیت‌های سیاسی‌اش، همزمان با جنبش ملی شدن صنعت نفت، سازماندهی و شرکت در اعتصابات دانش‌آموزی بود و پیش از کودتای ۲۸ مرداد به شاخه جوانان حزب توده پیوست. در ۱۳۳۹ وارد دانشکده حقوق دانشگاه تهران شد و در اواخر دهه ۱۳۳۰ پس از تماس‌هایی با بیژن جزنی و چند محفل دانشجویی، یکی از هسته‌های مخفی مارکسیستی (گروه جزنی- ظریفی) را تشکیل داد که چند سال بعد با ادغام در یک گروه دیگر (احمدزاده- پویان) «سازمان چریک‌های فدایی خلق ایران» نام گرفت.

گروه جزنی- ظریفی بین سال‌های ۱۳۳۹ تا ۱۳۴۲ فعال بود اما تجربه شکست جنبش ۱۳۴۲ و کشتار ۱۵ خرداد و نیز تحکیم حکومت به تغییر اساسی در تاکتیک‌های آن منجر شد تا جایی که تحت‌تاثیر تجربه‌های کوبا و الجزایر تا اواخر سال ۱۳۴۵ جزنی و ظریفی به اتفاق جزوه‌ای را تهیه و توزیع کردند که رسماً مبارزه مسلحانه را به‌عنوان راه برخورد با حکومت پهلوی اعلام می‌کرد.

ضیا ظریفی در ۲۵ بهمن ماه ۱۳۴۶ در محل قرار ملاقات مخفی دستگیر شد و پس از تحمل شدیدترین شکنجه‌ها و پس از عملیات سیاهکل در بهمن ۱۳۴۹، علی‌رغم دفاع حقوقی مفصل و مستدل (توسط خودش که حقوقدان بود) به حبس ابد محکوم شد. ولی پس از قتل سرلشکر ضیا فرسیو، دادستان کل ارتش، به‌دست فداییان در ۳۰ فروردین ۱۳۵۴، به‌همراه شش تن دیگر از بنیانگذاران این سازمان شامل بیژن جزنی، احمد جلیلی افشار، مشعوف کلانتری، عزیز سرمدی، محمد چوپان‌زاده، عباس سورکی و دو نفر از مجاهدین خلق به نام مصطفی جوان خوشدل و کاظم ذوالانوار، در حالی که دوران محکومیت خود را می‌گذراندند، در تپه‌های اولین به‌دست ساواک تیرباران ‌شد. در آن زمان اعلام شد که این افراد در حین فرار از زندان کشته شده‌اند ولی اعترافات عوامل این کشتار پس از انقلاب و دستگیری و محاکمه شکنجه‌گران ساواک، جزییات موضوع را روشن کرد.

منبع تریبون زمانه تصحیح متن :  ترور  جنایتکارانه آن ۹ نفر در تپه‌های اوین در فروردین سال ۱۳۵۴ اتفاق افتاد، و بهانه ساواک هم ترور سرتیپ زندی پور رئیس کمیته مشترک ضد خرابکاری بود .

برای آگاهی و دقت شما عزیزان

 

 

 

بودجه پیشنهادی ۱۴۰۳ دولت برای نهادهای فرهنگی مذهبی

یوسف یوسفی

▫️موسسه نشر آثار حضرت امام:

۱۶۰ میلیارد تومان

▫️آستان مقدس حضرت امام:

۲۱۶ میلیارد تومان

▫️دبیرخانه ستاد حمایت از خانواده:

۸,۷۸۹ میلیارد تومان

▫️سازمان اوقاف:

۱۳۲ میلیارد تومان

▫️کمک به معیشت روحانیون:

۱۲۲۷ میلیارد تومان

▫️بنیاد حفظ آثار دفاع مقدس:

۲۶۰۲ میلیارد تومان

▫️ستاد مرکزی راهیان نور:

۴۹ میلیارد تومان

▫️قرارگاه قرب بقيه الله:

۲,۹۵۵ میلیارد تومان

▫️مجمع جهانی تقریب:

۲۱۲ میلیارد تومان

▫️فرهنگستان زبان و ادب فارسی:

۱۰۴ میلیارد تومان

▫️مجمع جهانی اهل بیت:

۲۵۷ میلیارد تومان

▫️بنیاد سعدی:

۶۹ میلیارد تومان

▫️خبرگزاری جمهوری اسلامی:

۳۷۴ میلیارد تومان

▫️دفتر تبلیغات اسلامی حوزه علمیه قم:

۸۳۱ میلیارد تومان

▫️شورای هماهنگی تبلیغات اسلامی:

۲۶۸ میلیارد تومان

▫️شورای عالی حوزه های علمیه:

۶,۹۶۲ میلیارد تومان

▫️شورای حوزه علمیه خراسان:

۹۰۰ میلیارد تومان

▫️مرکز خدمات حوزه علمیه:

۷,۵۴۴ میلیارد تومان

▫️موسسه آموزشی امام خمینی (ره):

۴۳۷ میلیارد تومان

▫️سازمان تبلیغات اسلامی:

۸,۷۳۱ میلیارد تومان

▫️شورای سیاستگذاری ائمه جمعه:

۳۱۱ میلیارد تومان

▫️جامعة المصطفى العالمية:

۱,۴۲۷ میلیارد تومان

▫️ستاد احیای امر به معروف:

۲۵۶ میلیارد تومان

▫️سازمان صداوسیما:

۲۲,۲۰۸ میلیارد تومان

🔻آیا تاثیر ۶۷۰ هزار میلیارد ریال بودجه که صرف امور دینی و فرهنگی در سال می‌شود را

در زندگی خود احساس می‌کنید؟

 

 

 

روایت بانوی دریا از رکوردشکنی با فروش ماشین

از سایت طرفداری

اصغری: به ترانه علیدوستی شنا با دست بسته یاد دادم

 شناگر رکوردشکن ایران گفت: پولی که در 6 ماه دوم سال جمع کردم در 6 ماه اول سال در راه ورزشم خرج می‌کنم.

چند روز پیش نام الهام اصغری ملقب به بانوی دریا برای چهارمین بار وارد کتاب رکوردهای گینس شد.

به گزارش طرفداری، چند روز پیش نام الهام اصغری ملقب به بانوی دریا برای چهارمین بار وارد کتاب رکوردهای گینس شد. شناگر ایرانی این‌بار یک قایق کایاک ۱۵ کیلویی همراه با وزنه ۴۰ کیلوگرمی را به مسافت ۵ کیلومتر در مدت زمان یک ساعت و ۵۸ دقیقه در آب‌های خلیج‌فارس حمل کرد و رکورد قهرمان انگلیسی را شکست. خودش می‌گوید از اینکه با وجود همه محدودیت‌ها و سختی‌ها رکورد یک مرد را بیش از ۴۰ دقیقه ارتقا داده احساس بسیار خوبی دارد.

در سال‌های گذشته نام الهام اصغری به دفعات در رسانه‌ها منتشر شده بود؛ چه زمانی که رکوردهای عجیب و غریب به ثبت می‌رساند و چه موقعی که اعلام شد فیلم زندگی‌اش با بازی ترانه علیدوستی ساخته شده و در فستیوال‌های خارجی به نمایش درآمده است. از آنجایی که شنای حرفه‌ای و حضور در میادین بین‌المللی برای زنان ایران به دلیل محدودیت‌های مربوط به پوشش امکان‌پذیر نیست، فعالیت الهام اصغری سویه‌های دیگری به جز ورزش را نیز در برمی‌گیرد که برای مخاطبان جذاب است.

الهام اصغری در پاسخ به این سوال که این ایده که به دریا بزند و رکوردشکنی کند از کجا وارد ذهنش شد، اظهار داشت:

 من اولین باری که به دریا رفتم فقط برای آب‌تنی و آرامش بود. برای اینکه بتوانم دور از هیاهوی زمین و کره خاکی و آدم‌هایش باشم به دریا رفتم. یک کیلومتر، دو کیلومتر، سه کیلومتر و کیلومترهای مختلفی شنا کردم. من صبح به دریا رفتم و ظهر برگشتم. وقتی برگشتم این ایده را پدرم به من داد و گفت وقتی این همه توانایی داری چرا نمی‌روی اینها را ثبت کنی در فدراسیون؟ سال 87 اولین رکورد من ثبت شد اما در سال‌های قبلش داشتم به همین صورت تمرین می‌کردم. ولی اولین ثبتی که در فدراسیون شنا رخ داده مربوط به سال 87 می‌شود که من از مسیر نوشهر و چیلک شنا کردم و برگشتم که 12 کیلومتر اولین رکورد شنای من در داخل ایران  بود.

وی در خصوص اینکه شناگران بزرگ دنیا ویژگی‌های فیزیکی خاصی دارند مثل پنجه‌های بزرگ یا سرشانه‌های پهن و آیا او هم این ویژگی‌ها را داشت که تصمیم گرفت وارد این فضا شود یا صرفا از لحاظ ذهنی تصور می‌کرد که می‌تواند موفق شود، گفت:

 من زمانی که وارد آب شدم نه از لحاظ ذهنی و نه از لحاظ فیزیکی فکرش را نمی‌کردم که یک روز بتوانم رکورددار جهان و آن‌هم رکورددار رشته‌های آقایان شوم و در ضمن تبدیل به اولین زنی شوم که در کتاب رکوردهای گینس چهار بار اسمم ثبت شود. اما وقتی شما در یک مسیری حرکت می‌کنی و راه می‌افتی اگر با خدا و کائنات و جهان هستی یکی شوی و عشق بورزی آنقدر مسیر قشنگ برایت باز می‌شود که انگار یک پله موفقیت را گذاشته‌اند جلوی پایت و تو باید تا به آن نقطه قله برسی. من از لحاظ ظاهری و فیزیکی هیچ تشابهی ندارم با شناگران بزرگ. اینکه پنجه بزرگی داشته باشم یا سرشانه پهنی داشته باشم. البته الان بعد از این همه مدت و تمرین کردن سرشانه‌هایم پهن شده ولی آن زمان هیچ فیزیک خاصی نداشتم که بخواهم دنبال این کار بروم  و پیگیری کنم.

شناگر رکوردشکن ایران درباره تمرینات خود تصریح کرد:

 به صورت منظم هر روز صبح یک تا دو ساعت تمرین هوازی دارم. مثل دویدن و… الان جدیدا به این دویدن حمل وزنه و قایق اضافه شده. تمرینات وزنه و اینها را هم دارم. اینها تمرینات روتین است که یا هر روز یا یک روز در میان انجام می‌دهم. یک روز در میان شنا هم دارم. آخر هفته هم به درکه و توچال می‌روم و قله می‌زنم و برمی‌گردم. این هم به حالت تفریحی نیست. به حالت دو تا قله می‌روم و برمی‌گردم. جوری که همه هموطنان که در کوه هستند حرف‌های بامزه‌ای به من می‌زنند. می‌گویند این جت بود یا موشک بود که رد شد؟ یا آقایان می‌گویند ما داریم با باتوم می‌رویم بالا اما شما داری با حالت دو کوه را می‌پیمایی و به قله می‌رسی. اما وقتی که تمرین اردو دارم و می‌دانم در چه تاریخی رکوردزنی دارم کاملا این برنامه تغییر می‌کند و تمریناتم خیلی سنگین می‌شود. به‌طوری که وقتی دوش می‌گیرم وقت نمی‌کنم موهایم را شانه کنم از خستگی. من باید آن زمان استراحت کنم تا تمرین بعدی‌ام را شروع کنم. بعد غذا بخورم بعد بروم سراغ تمرین بعدی.

اصغری درباره اینکه لقب بانوی دریا از کجا آمد، تاکید کرد:

 این برمی‌گردد به اولین رکوردم که همان 12 کیلومتر است. من اولین شناگر استقامت ایران بودم که داخل دریا شنا کردم. آن زمان رکورد آقایان در مسابقات آب‌های آزاد 10 کیلومتر بود و آنها 10 کیلومتر شنا می‌کردند. من همیشه شناگر استقامت بودم. وقتی در استقامت سرعت دخیل می‌شود خیلی به من فشار می‌آید. من در آن زمان یک کنفرانس خبری داشتم و عزیزانی که کارهای خبری می‌کردند به من لقب بانوی دریا را دادند. از همان زمان عرقی پیدا کردم به دریای شمال و جنوب و خودم را متعلق به دریا دانستم و این خانه دومم شد.

وی درباره آخرین رکورد خود خاطرنشان کرد:

من 6 تیر سال 1401 رکورد را شنا کردم و رکورد تا کارهای اداری‌اش طی شود طول کشید تا به امسال رسید. یک‌سری نامه‌نگاری‌ها دارد و جداولی هست که باید بررسی شود. باید آنها مطمئن شوند که من در جزر و مد شنا نکردم و از این مساله کمک نگرفتم. رکورد من حمل قایق کایاک بود که این آیتم دست یک آقای انگلیسی بود به نام نیک واتسون. او یک مرد انگلیسی است که رکورد قبلی را شکسته بود. من سرعت حمل یک قایق کایاک با یک وزنه 40 کیلویی داخلش را شکستم. ما یک پسربچه ده ساله 40 کیلویی را داخل قایق 15 کیلویی قرار دادیم و من با کمربند هیکلی آن را بستم به خودم و 5 کیلومتر آن را حمل کردم و سریع‌ترین زمان را به ثبت رساندم. زمان من یک ساعت و 58 دقیقه بود. آن آقا این کار را در دو ساعت و 42 دقیقه شنا کرده بود. من 44 دقیقه رکورد او را جابه‌جا کردم. در نهایت موفق شدم این رکورد را متعلق به ایران عزیزمان کنم.

شناگر رکوردشکن ایران درباره اینکه آیا از فدراسیون شنا، شیرجه و واترپلو درخواست کمک کرده یا خیر، عنوان کرد:

 خودم به صورت مستقل رفتم دفتر گینس را پیدا کردم. البته این را که می‌گویم مربوط می‌شود به سال 2013 تا به امروز. یعنی از موقعی که ناامید شدم به صورت کامل. آن زمان دیگر تصمیم گرفتم همه کارها را خودم انجام دهم. یادم هست آن زمان ماکسیما داشتم و آن را که ماشین زیر پایم بود فروختم و رفتم دفتر گینس را پیدا کردم. مسافرت‌های پیاپی رفتم. من در این راه اسپانسرهایی داشتم که کمکم کردند. ولی هر رکوردی که ثبت می‌کنم هزینه‌های جانبی زیادی برای من دارد. هزینه اردو رفتن و حتی اینکه هزینه‌های تمرینی و مکمل‌ها را تقبل کنم. من به صورت مستقل عمل می‌کنم و از اینکه چنین شرایطی را فراهم کرده‌ام و خنده‌ را به لب هموطنانم می‌آورم و رکوردها را از سراسر جهان جمع می‌کنم و به ایران می‌آورم و با افتخار تقدیم به مردم کشورم و مخصوصا زنان ایران می‌کنم خیلی خوشحالم. آنقدر خوشحالم و آنقدر انرژی می‌گیرم که باور کنید هر بار رکوردم ثبت می‌شود نمی‌گویم آخیش راحت شدم و بس است دیگر. یعنی زمانی که لینک قبولی‌ام می‌رود روی گینس و خاطرم از ثبت رکوردم جمع می‌شود می‌روم دنبال اینکه حالا چه رکوردی ثبت کنم یا چه آیتمی را تمرین کنم. یعنی تمام کارها را از صفر تا صد خود خود خودم انجام می‌دهم.

اصغری درباره نحوه انتخاب رکوردی که می‌خواهد بزند تصریح کرد:

 من می‌روم سرچ می‌کنم. البته این سرچ کردن مربوط به شنا و دریا و رکوردهایی که به خودم و توانایی‌ام ارتباط دارد، می‌شود. من می‌توانم شنا را ول کنم بروم یک رشته دیگر که استقامت می‌خواهد. مثلا دوچرخه 40 ساعته یا دویدن چندین ساعته. اینها را بخواهم تمرین کنم می‌توانم رکوردهای‌شان را بزنم چون بدن من دیگر فول استقامتی شده و مقابل ماده‌های استقامتی تحمل‌پذیر است و می‌توانم کیلومترهای مختلفی را به ثبت برسانم. ولی برای من جذاب است که در رشته خودم و در راه خودم بروم و رکوردها را شناسایی کنم. من رکوردهای موجود در جهان را رصد می‌کنم. البته این کاری نیست که من فقط انجام دهم. تمام رکورددارهای جهان می‌روند رکوردهای موجود در جهان را شناسایی می‌کنند و با توانایی خودشان محک می‌زنند و می‌روند به مصاف رقابت با آن رکورد. نکته خیلی جالبی که وجود دارد این است که من هر بار دارم رکوردهایم را سخت‌تر می‌کنم. اولین رکوردی که زدم شنا با دست بسته بود. خب من شناگر استقامتی هستم و فقط استقامت در آن مهیا بود. تایتلش این بود که دست بسته یک مقدار سخت بود. من تا آن زمان با دست بسته شنا نکرده بودم.

وی افزود: رکورد بعدی‌ام رکورد یک کتف بسته بود. شامل سرعت و استقامت. یعنی حالا که یک کتفت بسته است کیلومتر هم دارد و سرعت هم به آن اضافه شده که این رکورد را در سال 2019 از کنارک تا چابهار زدم. یعنی در دریای عمان که چندین خلیج دارد و اقیانوس هند هم به آن می‌ریزد شنا کردم و واقعا رکورد خیلی سختی بود. الان یک آیتم دیگر هم به آن اضافه شده یعنی سرعت، قدرت و استقامت. بالاخره شما می‌دانید آدم‌ها در یک زمینه توانایی دارند؛ مثلا قدرت. می‌توانند یک وزنه سنگین را حمل کنند یا اسکات سنگین پا بزنند.

یا استقامتی‌اند. می‌توانند کیلومتر زیادی را شنا کنند یا بدوند. یا اینکه سرعتی‌اند. مثلا 50 متر از این سمت استخر به آن سمت استخر. وقتی این را می‌رود دیگر طرف پا ندارد یعنی هر انرژی که دارد برای همان 50 متر گذاشته. ولی این رکورد، رکوردی بود که من باید سرعت می‌رفتم که آن زمان را بشکنم و قدرت می‌رفتم که آن وزن را تحمل کنم و استقامت می‌رفتم که آن 5 کیلومتر پر شود.

از کیلومتر سوم و به دلیل اینکه طناب‌های قایقی که حمل می‌کردم دور پاهام می‌پیچید، دیگر پا نداشتم و پاهایم گرفته بود. تمام وزن قایق روی کمرم بود و من با پای گرفته این رکورد را به پایان رساندم. از اینکه هر دفعه یک چالشی اضافه می‌کنم و خودم، خودم را محک می‌زنم و دنبال این نیستم که دوباره کار قبلی را تکرار کنم و می‌خواهم یک چالش اضافه کنم، پس می‌روم دنبال رکوردهایی که این ویژگی را داشته باشد. اینکه خودم را محک بزنم و به توانایی‌های خودم هر بار بیشتر از قبل افتخار کنم و بتوانم رکوردهایی را که سنگین است و دست آقایان در جهان است را بشکنم خیلی خوشحالم می‌کند.

شناگر رکوردشکن ایران با اشاره به اینکه آدم ماجراجویی است، در خصوص اینکه آیا محدودیت شنا برای زنان به شکل حرفه‌ای باعث نشد در ابتدای راه از این مسیر پشیمان شود، به روزنامه اعتماد گفت:

 اتفاق، اتفاقی است که خود آدم باید رقم بزند و به وجودش بیاورد. وقتی همه چی مهیا باشد همه‌چیز گل و بلبل است. وقتی آدم می‌خواهد اتفاقی که تا حالا نشده را رقم بزند سختی‌های خیلی زیادی را باید تحمل کند. من همیشه دوست داشتم نوآور و خلاق باشم. من با علم بر اینکه راهی که شروع کردم پر از مشکلات، چالش، ممانعت‌ها و نشدن‌هاست، رفتم. آدم‌هایی موفقند که نشدن‌ها را با تحمل و صبوری و با علم بر سختی‌ها و توکل بر خدا و ایمان به خودشان شدنی کنند. این آدم است که برد می‌کند. موفقیت این نیست که بیایند تق‌تق در خانه آدم را بزنند و تقدیم کنند. باید آدم صبوری به خرج دهد و خودش را باور داشته باشد و برای رسیدن به هدفش تلاش کند. من برای رسیدن به هدفم خودم را به آب و آتش زدم. زمان‌هایی که در اردو هستم می‌روم پشت پنجره تا خورشید طلوع کند و بتوانم تمرین را شروع کنم. یعنی اینقدر هیجان دارم برای شکستن رکوردها و تمرین.

اصغری درباره اینکه برخی تصور می‌کنند او پولدار است که می‌تواند با خیال راحت به فکر رکورد زدن باشد، خاطرنشان کرد:

 خدا را شکر پدر خیلی خوبی دارم که همیشه همراهم بوده. در این مسیر اسپانسرهایی دارم که کمک کردند. این دوستان بدون اینکه تبلیغات خاصی داشته باشند کمک کردند. از سال 2017 تا به امروز آقای مهندس عطاردیان، فنایی، فتح‌اللهی، سلیمانزاده، تیموری و خطیبی مرا همراهی کردند. هر کدام هر جا هر کاری از دست‌شان برآمده انجام دادند. ولی چون رکورد گینس خیلی هزینه‌بر است، از ثبت تا ارسال پولش که به پوند است و هزینه‌های جاری‌اش من 6 ماه سال را کار می‌کنم. 6 ماه دوم سال کارهای مختلفی می‌کنم. آموزش شنا می‌دهم که 12 تا مهدکودک را با متد خودم انجام دادم. با خواهرم کار می‌کنم در دفتر مهندسی‌اش. آن پولی که در 6 ماه دوم سال جمع کردم در 6 ماه اول سال در راه ورزشم خرج می‌کنم. شده تا به امروز طلاهایم را فروختم یا ماشین زیرپایم را. وقتی در سال 2013 ماشینم را فروختم خواهرم گفت با این پول برو ملک بخر سرمایه‌گذاری کن. من اگر همان را نگه داشته بودم الان پورشه داشتم. اما من در عوض کاری کردم که در کل تاریخ ایران اسمم بماند و یادگاری داشته باشم از خودم و بتوانم به هموطنانم و به کسانی که راهشان را شروع می‌کنند بگویم برای رسیدن به هدفشان باید از همه‌چیز بگذرند تا بتوانند یک بشوند. من اگر پولم را نگه داشته بودم یا پول‌هایی که اسپانسر و پدرم در اختیارم قرار دادند را سرمایه‌گذاری کرده بودم نهایت الان یک ماشین خوب یا دفتر شیک داشتم.

وی در مورد فیلمی که از روی زندگی او ساخته شده توضیح داد:

 داستان کامل زندگی من است. از زمانی که وارد آب شدم تا زمانی که رکورد با دست بسته را زدم. خانم ترانه علیدوستی نقش‌آفرینی‌اش را انجام داده است.

نام فیلم «اورکا» و اسم او در فیلم الهام اصغری است. کاملا در آن فیلم داستان واقعی زندگی من روایت می‌شود. حتی یک داستان یا یک روایت به این اضافه نشده.

شناگر رکوردشکن ایران در این باره که آیا با ترانه علیدوستی هنگام فیلمبرداری ارتباط داشت، گفت:

 خانم علیدوستی شنا با دست بسته را از خود من یاد گرفت. قبل از اردوی رکورد چابهارم بود که من داشتم روی رکورد با کتف بسته تمرین می‌کردم. خانم علیدوستی فیلم سینمایی‌ام را بازی می‌کرد و گروه مستندسازم هم روی مستند زندگی‌ام کار می‌کردند. کاملا با هم در تعامل بودیم. همزمان که در چابهار ضبط فیلم بود من داشتم روی تمرین‌هایم کار می‌کردم. در فستیوال دوحه قطر فیلم را دیدم و الحق که بازی او بی‌نظیر بود و فیلم بسیار بسیار قشنگ کار شده بود و خیلی تاثیرگذار بود

اصغری در خصوص اینکه آیا فیلم توانسته سختی‌هایی که او تحمل می‌کند را برای مخاطب بازنمایی کند، تاکید کرد:

 من برای تمرین رکوردم تلاش می‌کردم و به گروه سینمایی گفتم فرصت ندارم با خانم علیدوستی شنای دست بسته را کار کنم. گفتند نمی‌شود. گفتند خانم علیدوستی اصرار دارد با خود شما کار کند. من بعدا متوجه شدم که او می‌خواهند کاملا نحوه برخورد من با افراد مختلف را ببینند. هدف او صرفا این نبود که شنا یاد بگیرند وگرنه می‌توانست پیش هر مربی دیگری یاد بگیرد. ولی او می‌خواست رفتارهای من را یاد بگیرد. خندیدنم، ناراحتی‌ام، کارکترهای اخلاقی مرا ببینند و در فیلم پیاده کنند. او بسیار اخلاق خوبی دارد. بسیار خانمی است که کارشان را بلد است و نقش را طوری ایفا کرد که من در واقع فکر می‌کنم بهتر از او هیچ‌کس دیگری نمی‌توانست اجرا کند.

وی درباره برنامه بعدی‌ خود گفت:

 دو، سه رکورد توی ذهنم هست که برایش تلاش هم کردم. یک رکورد هم هست که اگر بخواهم بزنمش آیتمی در سطح جهان است ولی چون خیلی سخت است اصلا نمی‌توان بهش فکر کرد.

فعلا در ذهنم هست ولی برنامه‌ریزی و اینکه در چه تاریخی بزنم و کجا این کار را انجام دهم مشخص نیست ولی به زودی اعلام می‌کنم.

 

 

گابریل گارسیا مارکز

لیلا باستانی نوشهر

۱۷ آوریل ۲۰۱۴ سالروز درگذشت ” گابریل گارسیا مارکز “

اُمید، آخرین چیزی است که می میرد…..

و انسان فقط روزی متولد نمی‌شود که از شکم مادر بیرون می‌آید، بلکه زندگی وادارش می‌کند چندین مرتبه دیگر از شکم خود بیرون بیاید و متولد شود

گابریل گارسیا مارکز

زندگی

گابریل خوزه گارسیا مارکز روز ۶ مارس ۱۹۲۷ به دنیا آمد و پدربزرگ و مادربزرگش او را در شهر فقیر آراکاتاکا در شمال کلمبیا بزرگ کردند. وی در بوگاتا، پایتخت کلمبیا، به مدرسه رفت و به زودی به نوشتن روی آورد. به تشویق خانواده به تحصیل حقوق پرداخت، اما به زودی دریافت که روح و روان او تنها با نوشتن و ادبیات آرام می‌گیرد.

او بعدها در اولین کتاب خاطراتش با عنوان زنده‌ام که روایت کنم نوشت که دوران کودکی سرچشمه الهام تمام داستانهای وی بوده‌است. او تحت تأثیر پدربزرگش که شخصیتی آزادی‌خواه بود و در هر دو جنگ داخلی کلمبیا شرکت کرده بود، آگاهی سیاسی پیدا کرد.

مارکز از سال‌های جوانی در نیمه دهه ۱۹۴۰ به حرفه روزنامه‌نگاری پرداخت و در کنار گزارش‌های واقعی، نخستین داستان‌های کوتاه خود را منتشر کرد.

او در سال ۱۹۴۱ اولین نوشته‌هایش را در روزنامه‌ای به نام Juventude که مخصوص شاگردان دبیرستانی بود،منتشر کرد و در سال ۱۹۴۷ به تحصیل رشتهٔ حقوق در دانشگاه بوگوتا پرداخت و هم‌زمان با روزنامه آزادیخواه ال‌اسپکتادور به همکاری پرداخت.

در همین روزنامه بود که گزارش داستانی سرگذشت یک غریق را به صورت پاورقی چاپ شد

گارسیا مارکز که به شدت تحت تأثیر ویلیام فالکنر، نویسنده آمریکایی، بود، نخستین کتاب خود را در ۲۳ سالگی منتشر کرد که از سوی منتقدان با واکنش مثبتی روبرو شد.

در سال ۱۹۵۴ به عنوان خبرنگار ال‌اسپکتادور به رم و در سال ۱۹۵۵ پس از بسته شدن روزنامه‌اش به پاریس رفت. در سفری کوتاه به کلمبیا در سال ۱۹۵۸ با نامزدش مرسدس بارچا در سیزده سالگی تقاضای ازدواج کرد و بیش از نیم قرن با یکدیگر زندگی کردند؛ بخش اعظم این سال‌ها را در مکزیک گذراندند

در سال‌های بین ۱۹۵۵ تا ۱۹۶۱ به چند کشور بلوک شرق و اروپایی سفر کرد و در سال ۱۹۶۱ برای زندگی به مکزیک رفت.

فعالیت‌ها

گارسیا مارکز یکی از نویسندگان پیشگام سبک ادبی رئالیسم جادویی بود، اگرچه تمام آثارش را نمی‌توان در این سبک طبقه‌بندی کرد. او در سال ۱۹۶۵ شروع به نوشتن رمان صد سال تنهایی کرد و آن را در سال ۱۹۶۷ به پایان رساند.

وقتی سال‌ها بعد سرهنگ آئورلیانو بوئندیا در برابر دستهٔ سربازانی که قرار بود اعدامش کنند، ایستاده بود، بعد از ظهر دوری را به یاد آورد که پدرش او را برای کشف یخ برده بود.» با این جملهٔ شگفت‌انگیز و گیرا دنیای «صد سال تنهایی» شکل می‌گیرد که بسیاری آن را دل‌انگیزترین رمان قرن بیستم می‌دانند.

صد سال تنهایی در بوینس آیرس منتشر شد و به موفقیتی بزرگ و چشمگیر رسید و به عقیدهٔ اکثر منتقدان شاهکار او به‌شمار می‌رود. او در سال ۱۹۸۲ برای این رمان، برندهٔ جایزه نوبل ادبیات شد. بنیاد نوبل در بیانه خود او را «شعبده باز کلام و بصیرت» توصیف کرد.

ایده اولیه برای نوشتن نخستین فصل کتاب صد سال تنهایی در سال ۱۹۶۵ وقتی که مشغول رانندگی به سمت آکاپولکو در مکزیک بود به ذهنش رسید تمام نسخه‌های چاپ اول صد سال تنهایی به زبان اسپانیایی در همان هفته اول کاملاً به فروش رفت. در ۳۰ سالی که از نخستین چاپ این کتاب گذشت بیش از ۳۰ میلیون نسخه از آن در سراسر جهان به فروش رفته و به بیش از ۳۰ زبان ترجمه شده‌است.

در سال ۱۹۷۰ کتاب سرگذشت یک غریق را در بارسلون چاپ کرد و در همان سال به وی سفارت (کنسولگری؟) کلمبیا در اسپانیا پیشنهاد داده شده که وی این پیشنهاد را رد کرد و یک سفر طولانی به مدت ۲ سال را در کشورهای کارائیب آغاز کرد و در طول این مدت کتاب داستان باورنکردنی و غم‌انگیز ارندیرای ساده‌دل و مادربزرگ سنگدل‌اش را نوشت که جایزه رومولوگایه گوس بهترین رمان را بدست آورد.

وی سپس دوباره به اسپانیا برگشت تا روی دیکتاتوری فرانکو از نزدیک مطالعه کند که حاصل این تجربه رمان پاییز پدرسالار بوددر اوایل دهه ۸۰ به کلمبیا برگشت ولی با تهدید ارتش کلمبیا دوباره به همراه همسر و دو فرزندش برای زندگی به مکزیک رفت.

گابریل گارسیا مارکز در سال ۱۹۸۲ جایزه ادبی نوبل را دریافت کرد و بنیاد نوبل در بیانه خود او را «شعبده باز کلام و بصیرت» توصیف کرد. تمام داستانهای وی به نثری نوشته شده‌اند که از نظر رنگارنگی و جاذبه غریبشان فقط می‌توان آن‌ها را با کارناوالهای آمریکای جنوبی مقایسه کرد.

او در سال ۱۹۹۹ رسماً مرد سال آمریکای لاتین شناخته شد و در سال ۲۰۰۰ مردم کلمبیا با ارسال طومارهایی خواستار پذیرش ریاست جمهوری کلمبیا توسط مارکز بودند که وی نپذیرفت.

سالهای پایانی زندگی

در سالهای پایانی زندگی و به مرور زمان خلاقیت و توان نویسندگی مارکز رو به کاهش گذاشت. او برای نوشتن کتاب خاطرات روسپیان غمگین من، چاپ ۲۰۰۴ حدود ده سال وقت صرف کرد.

در ژانویه ۲۰۰۶ اعلام کرد که دیگر تمایل به نوشتن را از دست داده‌است. میراث او مجموعه بزرگی از کتاب‌های داستانی و غیرداستانی است که با پیوند دادن افسانه و تاریخ در آن هر چیز ممکن و باورکردنی می‌نماید. تمام داستانهای وی به نثری نوشته شده‌اند که از نظر رنگارنگی و جاذبه غریبشان فقط می‌توان آن‌ها را با کارناوالهای آمریکای جنوبی مقایسه کرد آخرین اثری که از او منتشر شد، کتابی است به عنوان «نیامدم که سخنرانی کنم»، که ۲۲ سخنرانی او را که به مناسبت‌های گوناگون در سراسر جهان ایراد کرده، در بر می‌گیرد.

پزشکان در سال ۲۰۱۲ اعلام کردند که مارکز به بیماری آلزایمر مبتلا شده‌است.

جنجال خواهی

از آثار مارکز به خاطر نثر غنی آن در منتقل کردن تخیلات سرشار نویسنده به خواننده ستایش شده‌است. اما برخی از منتقدان، آثار او را اغراقی آگاهانه و توسل به افسانه و ماوراء طبیعت برای گریز از ناآرامی و خشونت‌های جاری در کلمبیای آن دوران می‌دانند.

ناآرامی و خشونت‌های سیاسی، خانواده به عنوان یک عنصر وحدت بخش، ترکیب آن با شور مذهبی و باور به فراطبیعت روی هم رفته سبک ادبی شاخص مارکز را به هم بافته‌اند.

آثار وی نظیر پدرسالار یا ژنرال در هزارتوی خود به خوبی تقویت انگیزه‌های سیاسی او در واکنش به تشدید خشونت در کشورش کلمبیا را نشان می‌دهند. او پس از نوشتن مقاله‌ای در مخالفت با دولت کلمبیا به اروپا تبعید شد. وقتی که کتاب غیر داستانی سفر مخفیانه میگل لیتین به شیلی را در سال ۱۹۸۶ نوشت، حکومت دیکتاتوری ژنرال پینوشه ۱۵ هزار نسخه از آن را در آتش سوزاند. او به نوشتن آثاری که گرایش به جناح چپ سیاست در آن مشهود بود ادامه داد.

او با فرانسوا میتران رئیس‌جمهور سوسیالیست فرانسه در دهه ۱۹۸۰ دوستی نزدیکی داشت و مدت‌ها نیز از دوستان نزدیک و حتی نماینده فیدل کاسترو، رهبر سابق کوبا، بود. گارسیا مارکز به دلیل دفاع از حکومت فیدل کاسترو که از نگاه گروه کثیری از روشنفکران و نویسندگان به مرور به یک رژیم خودکامه بدل شده بود، وارد بحث‌های تندی شد که یکی از نمونه‌های برجسته آن مجادله اش با سوزان سونتاگ، نویسنده معروف آمریکایی، بود. به خاطر دفاعش از حکومت کوبا او مدتی حق ورود به آمریکا را نداشت. دولت آمریکا بعدها در این تصمیم خود تجدید نظر کرد و مارکز بارها برای معالجه سرطان غدد لنفاوی به کالیفرنیا سفر کرد. او به مداخلات آمریکا در ویتنام و شیلی انتقاد کرده بود. به‌رغم این انتقادها بیل کلینتون و فرانسوا میتران رؤسای جمهور پیشین آمریکا و فرانسه از جمله دوستان گابریل گارسیا مارکز بودند.

مارکز در ایران

بهمن فرزانه در سال ۱۳۵۴ با ترجمه «صد سال تنهایی»، نویسنده بزرگ آمریکای لاتین گابریل گارسیا مارکِز را به کتاب خوانان ایرانی معرفی کرد. این کتاب با استقبال زیادی روبرو شد و نویسنده آن در ایران به محبوبیت فراوان رسید.

تقریباً تمام آثار داستانی مارکز به فارسی ترجمه و منتشر شده‌است، و بیشتر آن‌ها بیش از یک بار. برخی از داستان‌های او مانند رمان «عشق در سالهای وبا» با سانسور به بازار آمده و صحنه‌های اروتیک آن حذف شده‌است. خوانندگان ایرانی آثار مارکز را دنبال می‌کنند و برخی نویسندگان به تأثیر از سبک «رئالیسم جادویی» منسوب به او کتاب می‌نویسند.

آخرین کتاب‌های مارکز در حوزه رمان «روسپی‌های غمزده من» (باز هم با حذف برخی از صحنه‌ها) و خودزندگی‌نامهٔ او به عنوان «زیستن برای نوشتن» آخرین کارهایی هستند که از مارکز در ایران منتشر شده‌اند. کتاب «گزارش یک آدم‌ربایی» (۱۹۹۶) نیز در ایران کاملاً شناخته شده‌است، به ویژه از زمانی که میرحسین موسوی، از رهبران اصلی «جنبش سبز»، درونمایه آن را برگردانی واقعی از سرگذشت خود و همفکران خود دانست.

کتاب مارکز را کالبدشکافی نظام‌های وحشت و ترور دانسته‌اند. وصف کامل رژیم‌هایی که زندگی و حرمت شهروندان را به هیچ می‌گیرند. مارکز رنج و درد قربانیان دیکتاتوری را شرح می‌دهد، با این دریغ و افسوس که او، این قوی‌ترین قلم جهان، «نمی‌تواند روی کاغذ حتی سایه‌ای کمرنگ از وحشتی را مجسم کند که قربانیان متحمل می‌شوند .

درگذشتگابریل گارسیا مارکز، در روز پنجشنبه ۱۷ آوریل ۲۰۱۴ (۲۸ فروردین ۱۳۹۳)، در سن ۸۷ سالگی، در خانه‌اش در مکزیکو سیتی درگذشت دو سال پیش از مرگ، برادر گابریل گارسیا مارکز اعلام کرد او از بیماری فراموشی (دمانس) رنج می‌برد و دیگر نمی‌نویسد. جسد وی فردای آن روز در روز آدینه در مکزیکوسیتی سوزانده شد، بخشی از خاکستر جسد وی به کلمبیا زادگاهش منتقل شد.

واکنش‌ها

  • خوان مانوئل سانتوس، رئیس‌جمهوری کلمبیا در تجلیل از گابریل گارسیا مارکز در توییتر خود نوشت: /هزار سال تنهایی و غم، به خاطر مرگ بزرگ‌ترین کلمبیایی در سراسر تاریخ.

رئیس‌جمهوری کلمبیا همچنین در یک سخنرانی تلویزیونی فرمان سه روز عزای عمومی داد. پرچم‌های این کشور نیز در این سه روز نیمه‌افراشته خواهند بود.

  • انریکه پنیا نیتو، رئیس‌جمهوری مکزیک، در توییتر خود نوشت: «گابریل گارسیا مارکز در کلمبیا به دنیا آمد، اما او ده‌ها سال متوالی مکزیک را به عنوان میهن‌اش برگزید و زندگی ما را پربارتر کرد.
  • باراک اوباما، رئیس‌جمهور ایالات متحده: با مرگ او جهان یکی از آینده‌نگران بزرگ خود را از دست داد. او از دوران کودکی من تاکنون یکی از محبوب‌ترین نویسندگان برایم بوده‌است.»
  • بیل کلینتون: «افتخار می‌کنم که بیش از ۲۰ سال با او دوستی داشتم و ذهن درخشان گابریل گارسیا مارکز و قلب بزرگ او را می‌شناختم.
  • ژوزه مانوئل باروزو، رئیس کمیسیون اتحادیه اروپا: گابریل گارسیا مارکز صدای آمریکای جنوبی بود که به صدای جهان ما تبدیل شد.
  • شکیرا، ترانه‌سرا، رقصنده و خواننده بزرگ پاپ کلمبیایی: سخت است؛ به تو بدرود گفتن سخت است. تو بخشنده بودی و همه چیز به ما بخشیدی.
  • جیمز فرانکو، هنرپیشه ۳۵ ساله آمریکایی در توییتر خود نوشت: “صد سال تنهایی”− گابریل گارسیا مارکز، هرگز آن را فراموش نخواهیم کرد.
  • میا فارو، هنرپیشه ۶۹ ساله آمریکایی در توییتر با نوشته‌ی: «در صلح بیارام!» اندوه خود را بیان داشت.
  • رُز مک‌گوآن، هنرپیشهٔ ۴۰ ساله آمریکایی در توییتر نوشت: «واژه‌های او مرا به مکان‌های جادویی کشاند.
  • خوآنِس خواننده ۴۱ ساله کلمبیایی در توییتی نوشت: “بزرگترین” رفت “ولی یک اسطورهٔ جاودان برجای ماند”.
  • ایزابل آلنده، نویسنده اهل شیلی: «او مهم‌ترین نویسنده آمریکای جنوبی در سراسر تاریخ بود

کتاب‌شناسی

رمان‌ها

سال انتشار نام کتاب به زبان اسپانیایی مترجم فارسی ترجمه فارسی

۱۹۶۲ ساعت شوم

La mala hora احمد گلشیری

انتشارات نگاه، ۱۳۶۲

۱۹۶۷ صد سال تنهایی

Cien años de soledad بهمن فرزانه

انتشارات امیرکبیر، ۱۳۵۳

۱۹۶۷ صد سال تنهایی

Cien años de soledad رضا دادویی

انتشارات آمه / آدورا، ۱۳۹۸

۱۹۶۷ صد سال تنهایی

Cien años de soledad کیومرث پارسای

انتشارات آریابان

۱۳۵۸ پاییز پدرسالار

El otoño del patriarca ح‍س‍ی‍ن م‍ه‍ری

انتشارات امیرکبیر

۱۹۷۵ پاییز پدرسالار

El otoño del patriarca کیومرث پارسای

انتشارات آریابان

۱۳۹۳ پاییز پدرسالار

The autumn of the patriarch اسدالله امرایی

نشر ثالث

۱۳۶۵ پاییز پدرسالار

El otoño del patriarca م‍ح‍م‍د ف‍ی‍روزب‍خ‍ت

نشر ف‍ردوس

۱۳۸۱ پاییز پدرسالار

El otoño del patriarca م‍ح‍م‍درض‍ا راه‌ور

ن‍ش‍ر ش‍ی‍ری‍ن

۱۹۸۵ عشق سال‌های وبا

El amor en los tiempos del cólera کیومرث پارسای

انتشارات آریابان

۱۹۸۵ عشق سال‌های وبا

El amor en los tiempos del cólera بهمن فرزانه

انتشارات ققنوس

۱۹۸۹ ژنرال در هزارتوی خود

El general en su laberinto هوشنگ اسدی

چاپ میهن (کتاب مهناز)، چاپ دوم:۱۳۷۰

۲۰۰۴ خاطرات روسپیان غمگین من

Memoria de mis putas tristes کاوه میرعباسی

۱۳۸۶ /این کتاب پس از انتشار در ایران توقیف شد

داستان‌های کوتاه

سال انتشار نام کتاب به زبان اسپانیایی مترجم فارسی ترجمه فارسی

۱۹۵۵ طوفان برگ

۱۹۶۱ کسی به سرهنگ نامه نمی‌نویسد

احمد گلشیری

 

 

 

ضرورت حفاظت از ذخیره‌گاه ژنتیک جنگلی شمشاد.

بهاره مسگری

مقدمه: شناسایی منابعی که به عنوان ظرفیتهای اکوتوریسم و نسبت به سایر گونه‌ها در خطر هستند و بحث انقراض آنها را تهدید می‌کند و از حساسیت بیشتری برخوردار هستند مسئله مهمی است. ذخیره‌گاه‌های جنگلی گلستان که بخشی از جنگل‌های هیرکانی و با ارزش خزری را تشکیل می دهند از گونه‌های نادر و در معرض حمایت تشکیل شده که می‌تواند در توسعه و حفاظت از جنگل‌های رو به نابودی شمال نقش ارزنده‌ای را ایفا کند.

همچنین این منطقه به عنوان یک ظرفیت اکوتوریسم مطرح می‌باشند و می‌توانند علاوه بر بازدید عموم، مکانی برای پژوهش دانشجویان، مربیان و دوستداران محیط زیست قرار گیرند. شهرستان بندر گز یکی از پهنه‌هایی است که به سبب دارا بودن شرایط خاص جغرافیایی، قابلیت ویژه‌ای در زمینه الگوهای نوین و جدید توسعه بر مبنای توسعه پایدار مبتنی بر پتانسیل‌های طبیعی دارد.

از این رو تلاش برای حفظ این ظرفیت‌ها باید در دستورالعمل محیط زیست قرار گیرد. یکی از ظرفیت‌های اکوتوریسم منطقه تحت عنوان ذخیره‌گاه شمشاد کشور در منطقه چشمه بلبل دهستان لیوان مورد تحقیق قرار گرفته است. مبانی تحقیق:

شمشاد هیرکانی Buxus hyrcana Pojark تنها گونه از جنس شمشاد در جنگل‌های هیرکانی است که به صورت لکه‌های کوچک و بزرگ پراکنده در بسیاری از مناطق جلگه‌ای و در میان بند بیشتر در عمق دره‌های مرطوب و دامنه کوه‌ها انتشار دارد.

شمشاد با نام علمی بوکسوس هیرکانا Buxus hyrcana از جمله گونه‌های جنگلی همیشه سبز و سایه دوست است که معمولاً در زیر آشکوب‌های درختانی مانند ممر، انجیلو و افرا دیده می‌شود.

سطح زیر پوشش شمشاد در جنگل‌های هیرکانی نزدیک به 45 هزار هکتار و سهم گلستان از این مجموعه عظیم تنها 450 هکتار است که در حوزه جنگل‌های غرب گلستان در محدوده حفاظتی سرجنگلبانی چشمه بلبل لیوان واقع شده است.

شمشاد هیرکانی به عنوان یک ظرفیت اکوتوریسم مکانی قابل توجه برای دانشجویان، پژوهشگران داخلی و خارجی و مربیان محیط زیست است. مهم ترین تهدید شمشاد در سال‌های اخیر، آفتی به نام شب‌پره است که از مرزهای شمالی استان گیلان وارد کشور شده و پس از نابودی جنگل‌های شمشاد گیلان و مازندران به جان شمشادهای گلستان افتاده است. اهمیت ویژه جنگل شمشاد گلستان به این دلیل است که این مجموعه 450 هکتاری به عنوان ذخیره گاه شمشاد در کشور محسوب می‌شود. ضرورت و راهکارها: حفظ ذخیره‌گاه‌های ژنتیکی مسئله‌ای است که در بعد جهانی دارای اهمیت بوده و این مسئله را باید به عنوان مسئله‌ای فراملی در نظر گرفت. این ذخیره‌گاه‌ها بازمانده دوران چند هزار ساله بوده که از نظر ژنتیک قابل اهمیت بوده و در میراث جهانی یونسکو ثبت شده است.

آشنایی و آگاهی مردم، با ارزش گونه گیاهی نادر و کمیاب شمشاد و ایجاد این تفکر در مسئولین که با اولویت‌بندی در برنامه‌ریزی ضمن انجام وظیفه حفاظت و نگهداری از جنگل‌های موجود، از نابودی ذخایر و مناطق ویژه در خطر انقراض جلوگیری کنند.

نجات محیط زیست ایران بیش از هر چیز به دیده‌بانی، اطلاع‌رسانی و فرهنگ‌سازی نیازمند است.

هر چه آگاهی و اطلاعات جامعه در این زمینه افزایش یابد تخریب، آلودگی و نابودی محیط زیست کاهش می‌یابد.

توجه رسانه ملی و خصوصاً رسانه استانی به مقوله محیط زیست استان گلستان. حفظ طبیعت به ویژه حیات پوشش گیاهی برای استفاده نسل‌های فعلی و آینده با اقدامات پیشگیرانه و به صدا درآوردن زنگ خطر. اطلاع‌رسانی و ارائه راه حل‌های جلوگیری از کاهش تنوع زیستی و به ویژه حفاظت گونه‌های مورد تهدید و در حال انقراض. شناخت ارزش گونه گیاهی شمشاد به لحاظ یک ظرفیت اکوتوریسم.

شناخت ارزش گونه گیاهی شمشاد از این منظر که یک گونه همیشه سبز است. بررسی ارزش گونه گیاهی شمشاد از نظر اینکه زیستگاه مهم وحوش به ویژه گونه در حال انقراض پلنگ است.

بررسی ارزش گونه گیاهی شمشاد از نظر علمی، پژوهشی و آموزشی. شناخت ارزش گونه گیاهی شمشاد از این نظر که به عنوان آخرین ذخیره گاه ژنتیکی شمشاد در کشور محسوب می‌شود.

بررسی تهدید گونه گیاهی شمشاد توسط آفتی به نام شب‌پره که در سال‌های اخیر به جان شمشادهای گلستان افتاده است.

بررسی چگونگی حفظ و پیشگیری و راهکارهای پیشنهادی ادارات مربوطه از این گونه گیاهی در حال انقراض. نتیجه‌گیری:

 ذخیره‌گاه‌های ژنتیک جنگلی از اهمیت بالایی برخوردارند.

از بین این گونه‌های جنگلی، گونه در معرض تهدید شمشاد از اهمیت خاصی برخوردار است. با توجه به وجود آفت شب‌پره نیازمند است که سم‌پاشی و حصارکشی در طولانی مدت انجام شده تا از ورود هر گونه مهاجم دیگر پیشگیری شود.

 

 

 

نگاهی به قبل و بعد

ساره استوار

قطعه ای از فروغ‌ ‌فرخ‌زاد

یک پنجره برای دیدن

یک پنجره برای شنیدن

یک پنجره که مثل حلقه‌‌یِ چاهی

در انتهای خود به قلب زمین می‌رسد

و باز می‌شود به سوی وسعت این مهربانیِ مکرّرِ آبی رنگ

یک پنجره که دست‌های کوچک تنهائی را

از بخشش شبانه‌یِ عطر ستاره‌های کریم

سرشار می‌کند.

و می شود از آن‌جا

خورشید را به غربت گل‌های شمعدانی مهمان کرد

یک پنجره برای من کافی‌ست.

من از دیار عروسک‌ها می‌آیم

از زیر سایه‌هایِ درختان کاغذی

در باغ یک کتاب مصور

از فصل‌های خشک تجربه‌های عقیمِ دوستی و عشق

در کوچه‌های خاکیِ معصومیت

از سال‌های رشدِ حروف پریده رنگ الفبا

در پشت میزهای مدرسه‌یِ مسلول،

از لحظه‌ای که بچه‌ها توانستند

بر روی تخته حرف سنگ را بنویسند

و سارهای سراسیمه از درخت کهن‌سال پَر زدند.

من از میان

ریشه‌های گیاهان گوشت‌خوار می‌آیم

و مغز من هنوز

لب‌ریز از صدایِ وحشت پروانه‌ای است که او را

دردفتری به سنجاقی

مصلوب کرده بودند.

وقتی که اعتماد من از ریسمانِ سست عدالت آویزان بود

و در تمام شهر

قلب چراغ‌های مرا تکه تکه می‌کردند.

وقتی که چشم‌های کودکانه‌یِ عشقِ مرا

با دستمال تیره‌یِ قانون می‌بستند

و از شقیقه‌های مضطرب آرزویِ من

فواره‌های خون به بیرون می‌پاشید

وقتی که زنده‌گیِ من دیگر

چیزی نبود، هیچ چیز، به جز تیک‌تاک ساعتِ دیواری

دریافتم، باید، باید، باید

دیوانه‌وار دوست بدارم.

یک پنجره برای من کافی‌ست

یک پنجره به لحظه‌یِ آگاهی و نگاه و سکوت

اکنون نهال گردو

آن قدر قد کشیده که دیوار را برای برگ‌های جوانش

معنی کند

از آینه بپرس

نام نجات دهنده‌ات را

آیا زمین که زیر پای تو می‌لرزد

تنهاتر از تو نیست؟

پیغمبران رسالتِ ویرانی را

با خود به قرن ما آوردند

این انفجار‌هایِ پیاپی،

و ابرهای مسموم،

آیا طنین آیه‌های مقدس هستند؟

ای دوست، ای برادر، ای هم‌خون

وقتی به ماه رسیدی

تاریخِ قتل‌عام گل‌ها را بنویس.

همیشه خواب‌ها

از ارتفاعِ ساده‌لوحیِ خود پرت می‌شوند و می‌میرند

من شبدر چهار پری را می‌بویم

که رویِ گور مفاهیم کهنه روئیده‌ست

آیا زنی که در کفن انتظار و عصمت خود خاک شد جوانی من بود‌؟

آیا دوباره من از پله‌های کنجکاوی خود بالا خواهم رفت

تا به خدای خوب، که در پشت‌بام خانه قدم می‌زند سلام بگویم؟

حس می‌کنم که وقت گذشته ست

حس می‌کنم که«لحظه» سهمِ من از برگ‌هایِ تاریخ است

حس می‌کنم که میز فاصله‌یِ کاذبی است در میان گیسوان من و دست‌های این غریبه‌یِ غم‌گین

حرفی به من بزن

آیا کسی که مهربانی یک جسم زنده را به تو می‌بخشد

جز درک حس زنده بودن از تو چه می‌خواهد؟

نه به جنگ

ﻧﻮﺷﺘﻪﺍﯼ ﺭﻭﯼ ﻓﻨﺪﮎ ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﺳﺮﺑﺎﺯﺍﻥ ﺁﻣﺮﯾﮑﺎ ﺩﺭ ﺟﻨﮓ ﻭﯾﺘﻨﺎﻡ :

 

 

ﻣﺎ ﺑﯽﺭﻏﺒﺖ ﻫﺎ

ﺑﺎ ﺭﻫﺒﺮﯼ ﺑﯽﮐﻔﺎﯾﺖ ﻫﺎ ،

ﺑﺎ ﮐﺸﺘﺎﺭ ﺗﯿﺮﻩ ‌ﺑﺨﺘﺎﻥ ،

ﺑﺮﺍﯼ ﻧﺎﺳﭙﺎﺳﺎﻥ ﺟﺎﻥ می‌دﻫﯿﻢ