روی جلد | پشت جلد |
در هر 10 دقیقه حداقل یک مورد نقض حقوق بشر در ایران اتفاق می افتد
در 25مین سال فعالیت آزادگی شماره 332 آزادگی را می خوانید
لکههای تنهای گستاخ و چشمهای خیره؛ |
روزبه کمالی
|
3
|
خداناباوری یا خداباوری: کدامیک پدیدهها را بهتر تبیین میکند؟ |
کِوین وَلییِر/ برگردان: یاسر میردامادی
|
5
|
بررسی هدف پنجم از سند 17 گانه 2030 یونسکو ، برابری جنسیتی |
امیر پالوانه
|
6
|
حقمان را فرامکوش نکنیم (دستگیری، بازداشت) بخش 2 |
گردآورنده: محمدرضا باقری
|
8
|
"ازادی در پرانتز" |
علی پیر محمدی
|
10
|
نگاهی به زندگی «ارمنیهای پنهان» در ترکیه |
نهال تابش
|
11
|
ریاست جمهوری چهاردهم |
گرد آورنده: نسرین جهانی گلشیخ
|
12
|
نرخ بالای ترک تحصیل دختران در ایران؛ |
آیلین علی ویردیلویی
|
16
|
آیندهی روسیه و جنگ |
کیریل روگوف برگردان: افسانه دادگر
|
16
|
شهر خرم (خرمشهر) بخش هفتم |
رامین احمدزاده
|
19
|
باوری به نام شبدر بخش دوم |
تنظیم، ساره استوار،
|
21
|
تأملی بر نقش مدیران مدارس و تأثیر مهارتهای مدیریتی |
علی پیرمحمدی
|
23
|
مترسکی به نام رئیس جمهور در ایران |
کارگران انقلابی متحد ایران، تیر ۱۴۰۳
|
24
|
شهدای ۳۰ تیر برای حاکمیت جمهور مردم قیام کردند، |
فرید دهدزی
|
25
|
چمدان تاریخ |
رویا غائبی
|
27
|
«سیاهپوش حسین و گدایی کاهی از گندم ری» |
مژگان ایلانلو
|
27
|
مدیر مسئول و صاحب امتیاز:
منوچهر شفائی
همکاران در این شماره:
معصومه نژاد محجوب
مهسا شفوی
نسرین جهانی گلشیخ
ساره استوار
طرح روی جلد و پشت جلد:
پانیذ تراب نژاد
امور گرافیک، فنی و اینترنتی :
عباس رهبری
چاپ و پخش:
یادآوری:
- آزادگی کاملاً مستقل و زیر نظر مدیر مسئول منتشر میشود.
- نشر آثار، سخنرانیها و اطلاعیهها به معنی تائید آنها نبوده و فقط به دلیل اعتقاد و ایمان به آزادی اندیشه و بیان میباشد.
- با اعتقاد به گسترش افکار، استفاده و انتشار آثار چاپ شده در این نشریه بدون هیچ محدودیتی کاملاً آزاد است.
- مسئولیت هر اثری بر عهده نویسنده آن اثر است و آزادگی صرفاً ناشر افکار میباشد.
آزادگی
آدرس:
Azadegy _ M. Shafaei
Postfach 52 42
30052 Hannover – Deutschland
Tel: +49 163 261 12 57
Email: shafaei@azadegy.de
لکههای تنهای گستاخ و چشمهای خیره؛
روزبه کمالی
آثار هنرمندان سیاهپوست در گالری ملی پرتره در لندن
تصویر ۱ ــ پدر دستهایم را به سویت دراز کن (۲۰۲۱)، ناثانیل مری کویین
«همیشه به این علاقهمند بودهام که آدمهایی از گروههای متفاوت چطور به یکدیگر نگاه میکنند؛ چطور هویتهای خود را درونی میکنند؛ در نگاه هم چگونه به نظر میرسند؛ و چطور تصورشان از خودشان در ظاهرشان بازنمایی میشود.»
ناثانیل مری کوئین (نقاش آمریکایی)
در نمایشگاه «همیشه همین الان وقتش است»، در گالری ملیِ پرتره در لندن، بیش از پنجاه اثر از ۲۲ هنرمند سرشناس سیاهپوست گرد آمده بود. این کارها به جستوجو در هویت و هستیِ سیاهان از راه نمایش چهرهها و بدنها میپرداخت ــ نه از چشم تقلیلگرایانهی فرهنگ سفید غربی، بلکه از منظر خودِ آنها. این آثار پس از لندن، از اواخر ماه مه به بندر پلیموث، که نخستین سوداگرانِ انگلیسیِ بردگان از آن برخاستند، سفر کردند و در آنجا نیز به نمایش درآمدهاند. بسیاری از این نقاشیها نخستینبار است که در گالری-موزهای بزرگ و بینالمللی به تماشا گذاشته میشوند. همهی این آثار در هزارهی جدید، از سال ۲۰۰۰ به بعد، پس از انقلاب دیجیتال، شتابگیریِ فزایندهی جهانیشدن و ظهور هویتهای چندتکه پدید آمدهاند.
عنوان نمایشگاه، «همیشه همین الان وقتش است»، از مقالهای در لزوم الغای تبعیض نژادی به قلم جیمز بالدوین، نویسنده و فعال مدنیِ آمریکایی، گرفته شده است. این جمله شدتِ اضطرار و ضرورت را میرساند. با فوریتش از دامِ زمان و مکان میگریزد و معضل تبعیض و دغدغهی هویت را به صورت حاد و آنی در زمانِ حال احضار میکند.
هویتهای دوگانه
«هویتِ دوگانه» مفهومی برساختهی دابلیو. ای. بی. دو بویس، جامعهشناس و فعال مدنی آمریکایی-آفریقایی (۱۹۶۳-۱۸۶۸) است. او میگفت سیاهپوستان در ایالات متحده، و البته در سراسر جهان، دستکم دو هویتِ متفاوت دارند؛ یکی آنچنان که خودِ افراد خویش را در نظر میگیرند و دیگری، آنگونه که جامعهی سفیدها آنها را در چارچوب انتظارات و ارزیابیهای ناعادلانه میسنجد. بازیابی یا خلق هویتی شخصی و جمعی در مواجهه با تبعیض و فرودستانگاری، یکی از دغدغههای تاریخیِ سیاهپوستان است.
آثار ناثانیل مری کوئین، نقاش آمریکایی، نمونهی برجستهای از مواجهه با چیستیِ سیاهان به شمار میرود. در تابلوی «پدر دستهایم را به سویت دراز کن» (۲۰۲۱) سیمای مردی به سطوح مختلف تقطیع شده است. از ترکیب چند چهره-پاره، صورتهای گوناگونی پدید آمده که از منطق نگریستنِ متعارف پیروی نمیکنند. این تکهها برش به برش تغییر میکنند و از زوایای جور به جور بازتابهای متعدد و هویتهای مختلفی میسازند. نام نقاشی برگرفته از یکی از ترانههای کانیه وست (رپر سیاهپوست آمریکایی) و تلمیحی به این جملهی مشهور در نیایشهای مسیحی است: «پدر دستِ نیاز به سوی تو دراز میکنم.»
تصویر۲- فیگور ایستاده با صورتکهای آفریقایی (۲۰۱۸)، کلودت جانسون
کلودت جانسون، هنرمند بریتانیایی، پیکرهای سیاه را در مقیاسی بزرگ و با بافتی لغزان و متحرک به تصویر درآورده است. فیگورها از مرزهای مادی-فیزیکیِ اثر فراتر میروند و بر بیرونزدن از قابها پای میفشارند. آنها هویتشان را به چارچوبها تحمیل میکنند. تنها گرچه در زندگیِ روزمره به تصویر درآمدهاند، اما ابعاد بزرگ و حماسیشان و نیز میلشان به فرارفتن از محدودیتها، وجهی مقاوم و ستیزهجویانه به آنان میبخشد. در فیگور ایستاده با صورتکهای آفریقایی (۲۰۱۸)، نقابها و پیکرهای پسزمینه و تکههای موزائیکیِ رنگی، سویهی تلفیقیِ هویتِ زن، ترکیبی از پرسوناهای دیروز و امروز، را بازنمایی میکند.
هنر غربی و غیابِ سیاهان
تصویر ۳- نقطهی ناپدیدشوندهی ۲۴ (مینیارد) (۲۰۲۱)، باربارا واکر
سیاهان در تاریخ هنر غرب، یا یکسره نادیده گرفته شده یا ابژههایی بودهاند برای خودنماییِ منزلت و قدرت فرادستان سفید. در این سنت بصری، آنها یا در جامهی خدمتکاران، بردهها و ندیمههایی فرمانبر خدمت میکردند یا در نقش موجوداتی غریب و غریزهمحور شگفتی و هیجان برمیانگیختند.
غیاب سیاهان در فرهنگ بصری غرب، موضوع کار باربارا واکر، نقاش و طراح زن بریتانیایی، است. او سال گذشته از نامزدهای نهایی دریافت جایزهی معتبر ترنر بود. پنج طراحی-نقاشی از واکر به نمایش درآمده که در آنها غیبت را به حضور بدل کرده و جای حاشیه و متن را تغییر داده است. «نقطهی ناپدیدشوندهی ۲۴» (۲۰۲۱)، بازآفرینیِ چهرهنگارهی لوئیس دکروال، دوشس پورتسموث، اثر پیر مینیارد، نقاش فرانسوی قرن هفدهم، است. واکر دو رنگ سیاه و سفید، رنگهای متفاوت بدنهای فرودست و فرادست، و نیز فضای مثبت و منفی را به شیوهای خلاقانه به کار میگیرد. او دوشس را از نقاشی حذف میکند و بهجای آن طرح مبهم زنی سیاه و بلندپایه را با تکنیک خم و تا ــ و بدون رنگگذاری بر سپیدیِ کاغذ میسازد؛ انگار غرق در نوری سفید. و دختر خدمتکار سیاهپوستی که در حاشیهی تابلوی اصلی بود اینجا در توجهی ویژه، با جزئیات و ظرافتی مینیاتورگونه نقش شده است.
تصویر ۴- کانجستینا (۲۰۱۷)، مایکل آرمیتج
در کارهای مایکل آرمیتج، هنرمند کنیایی-بریتانیایی، که بر پارچههای صنایع دستی نقش شده است، تاریخ و فرهنگ هنر غرب دستخوش دگرگونی میشود. او در تابلوی «کانجستینا» (۲۰۱۷)، کانجستینا اچیینگ، بوکسور زنِ میانوزن کنیایی، را نقاشی کرده است. ترکیب و پسزمینه بهتمامی یک تابلوی گوگنی را به یاد میآورد. پل گوگن (۱۹۰۳-۱۸۴۸) نقاش پساامپرسیونیست فرانسوی بود که به تاهیتی رفت و از بومیان، بهویژه زنان برهنه و نیمهبرهنه، نقاشیها کشید. در آثار او بومیان همچون ابژههای شور و شهوت از نگاه مرد غربی سفید و برای تماشای او تصویر شدهاند. آرمیتج بدن برهنه و ورزیدهی مشتزنِ سیاه را در حالتی تهاجمی و تهدیدگر و با نگاهی مهیب ثبت کرده و حال و هوای گوگنیِ تابلو را بر هم زده است. مشتزن آمادهی درهمکوفتن هر نظارهگری است که از منظر گوگن و از روزن کامجوییِ غربی به او بنگرد.
تاریخهایِ روایتنشده
تصویر ۵- پنجمین نیکوکاری مادربزرگ مارونها (۲۰۱۲)، کیماتی دانکور
سیمون دو بووار در کتاب روز به روز آمریکا (۱۹۴۸) در مشاهدات خود از تبعیض نژادی مینویسد که نژادپرستان، صرفنظر از آنچه علم بر خلاف جزماندیشیشان میگوید، سیاهپوستان را به هر حال پستتر میدانند. میگوید اگر میخواهید متقاعد شوید که آنها واقعاً پستترند، کافی است که به آمریکا سفر کنید. بسیاری به دوبووار حمله کردند و سخنانش را تأییدی بر نژادپرستی دانستند. ژیژک، فیلسوف اسلوونیایی، یادآور میشود که منتقدان مقصود او را به درستی درنیافتهاند، چون وجه نمادین و اجتماعی را در نظر نگرفتهاند. ژرفبینیِ دو بووار همینجاست. او میگوید هرچند علم فروتر بودن سیاهان را تأیید نمیکند، اما با پستانگاریِ آنان از طریق زبان و نظم نمادین، فرودستی به هویتشان الصاق میشود؛ چنان ریشهای که انگار فیزیولوژیک است. سویهی دیگر این خشونت در سطح نمادین را در حذف یا تحریف روایت و تاریخ «دیگری» میتوان دید. در تاریخ رسمی، هم بیداد گسترده علیه سیاهان ناگفته مانده و هم شمایل سیاهی که برای آزادیاش میجنگد، پنهان مانده یا تخریب شده است. ستمدیدگان و قربانیان بینام و نشاناند، و مبارزان و آزادیخواهان یاغی و راهزن و چپاولگر جلوه داده میشوند.
در آثار کیماتی دانکور، نقاش بریتانیایی، ناگفتههایی از سیاهانی که با استعمار و نابرابری جنگیدند روایت میشود. در نقاشی «پنجمین نیکوکاری مادربزرگ مارونها» (۲۰۱۲)، هنرمند به مادر-بانو و رهبر چریکهای مارونیِ جامائیکا جان بخشیده است. آنها در قرن هجدهم با بریتانیاییهای اشغالگر میجنگیدند. در اینجا هم با نوعی جابهجایی مواجهایم. دانکور پایه و اساس کارش را بر چهرهنگارهی جین فلمینگ (حدود ۱۷۷۸)، اثر سِر جاشوا رینولدز انگلستانی، گذاشته، اما ترکیبِ آن را دگرگون کرده است. فلمینگ، کنتس هرینگتون در انگلستان بود و خانوادهاش در تجارت برده در جامائیکا دست داشتند. نقاش زنِ سفید را از اثر بیرون گذاشته و بانوی جامائیکایی را با شکوه و مهابت در مرکز تابلو آورده است، در حالی که زنی سفیدپوست در برابرش زانو زده. زن از ملکهی مارونیها با عجز و لابه میخواهد که اجازه دهد مردهاش را به خاک بسپارد. همان مرد انگلیسیِ سفیدپوستِ فرادستی که در پای زن سیاه افتاده و جان داده است. پنجمین نیکوکاری اشاره دارد به یکی از اعمال خِیر هفتگانه در سنت مسیحی.
تصویر ۶- لورودر: مبادله (۲۰۱۶)، لوبینا حمید
تاریخهای پنهان و ممنوع در آثار لوبینا حمید، نقاش و نمایشگاه گردان بریتانیایی و از برندگان جایزهی ترنر، افشا میشود. نقاشی «لورودر: مبادله» ۲۰۱۶ به فاجعهی شیوع بیماری در یک کشتی فرانسویِ حمل برده در قرن نوزدهم میپردازد. بهعلت این بیماری بردهها بیناییشان را از دست دادند و سوداگران که دیگر آنان را کالاهایی بیارزش میدانستند، همگی را به دریا ریختند.
حمید، بهجای نمایش مستقیم واقعه، با محو هر گونه هماهنگی و انسجام، هراس و وهم، گمگشتگی و سرگردانی را برمیانگیزد. زنان و مردانِ سیاه با لباسهای امروزی سردرگم و کابوسوار در اتاقی با معماری مدرن نشسته یا ایستادهاند. زنی با سر مرغ دریایی دست بر شانهی یکیشان نهاده و از دریچهی دریای تیره و در درون، مغاکی تار در دیدرس است.
خشونت نمادین و لکهی نگاه خیره
تصویر ۷- او یاد میگرفت که به هر دم آنچنان که هست عشق بورزد (۲۰۱۷)، ایمی شرالد
در این نمایشگاه، چهرهها و فیگورهای قدرتمندِ سیاه چشم در چشم مخاطب دوختهاند. ژاک لاکان، روانکاو و متفکر فرانسوی، میگفت در آنچه بیننده به آن زل زده، همیشه نقطهای هست که تصویر نیز از آن به او ــ به نگرنده ــ خیره شده است. این نگاه که در جانب ابژه جای دارد همچون لکهای غیرعادی در سطحی هماهنگ و یکدست و معمول، چشم را قلاب میکند. و بیننده دیگر نمیتواند از آن چشم بردارد، گویی افسونِ نگاه خیره مسحورش کرده است.
اینجا لکه کجاست؟
در گیرایی و شدت خیرگی این سیماها و هم جابهجایی (و شاید نابهجایی) پیکرهایی که جایگاه همیشگیِ فیگورهای سفید را گرفتهاند. این نگاهها، این مکانپریشیها افق متعارف و معمول منظر و دیدگاه مخاطب را لکهدار میکند.
ایمی شرالد، نقاش زن آمریکایی، آفریقاییتباران ایالات متحده را در ابعاد واقعی کشیده، با لباسهای رنگی بر تن و پوستی به رنگ عکسهای سیاه و سفید. آنان جدی و مُصر به مخاطب زل زدهاند. رنگ پوستشان، همچون ظهور عکس بر کاغذ عکاسی، بهتازگی مرئی شده و با طراوت است. و لباسهایشان از پرتو رنگها میدرخشد. نام تابلوی «او یاد میگرفت که به هر دم آنچنان که هست عشق بورزد (۲۰۱۷)»، از شعری از گوئندولین بروکس، شاعر و نویسندهی زن سیاهپوست آمریکایی، میآید. زن در نقاشی، آن دم را شکار کرده است و در نگاه و حالتش، لذت کشف رازی به چشم میخورد.
تصویر ۸- نگریستن از ورای زمان ۲ (۲۰۱۸)، تایتوس کافار
در تابلوی «نگریستن از ورای زمان ۲» (۲۰۱۸)، تایتوس کافار، هنرمند چندرسانهای آمریکایی، نیز چهره نگارهی لوئیس دکروال، دوشس پورتسموث، را دستمایهی کار کرده است.
کافار دو نقاشی را با یکدیگر تلفیق میکند ــ یکی برای پنهانکردن و دیگری برای آشکارسازی. او زن سفیدپوست را کنار میگذارد و تنها هالهای از او را نگه میدارد.
به جایش زنی سیاهپوست و جوان را میآورد که از درون فضایی که دوشس در آن بوده، از ورای سدهها به بیرون خیره خیره نگاه میکند. خیرگیِ گیرایش، مخاطب را به درون هالهی تاریخی فرا میخواند. دخترک خدمتکار، بازمانده از گذشته، با مهر و احترام به این زنِ نوظهور مینگرد.
ژیژک بر آن است که ایدئولوژی نژادپرستانِ سفیدپوست نوعی تأثیر انجامگرایانه دارد.
همچنان که دو بووار در کتاب روز به روز آمریکا (۱۹۴۸) به این نکته اشاره میکند که میان خشونت هستیشناختی و بافت خشونت اجتماعی (حفظ مناسبات سلطهی تحمیلی) پیوند مستقیمی در کار است. و این پیوستگی از طریق زبان ایجاد میشود. خشونتی که نخست در سطح زبان ــ مثلاً اشارهی تحقیرآمیز به رنگ پوست دیگری، از راه دون خواندن و دانستن سیاهان ــ نمود مییابد، و سپس در سطح دیگرِ نظم نمادین (یعنی اجتماع و سلسلهمراتبش) پدیدار میشود.
خوارشماریِ «دیگری» در سطح زبان و هستیشناسی، در نهایت به صورت انجام و غایت در جامعه عینی میشود. یکی از ابزارهای سرباززدن از این نظم زبانی و نمادین تحمیلی، نافرمانی از طریق بدن است.
سرپیچی از طریق نمایش و تصویر که راهی برای دورزدن و دورکردن خشونت زبانی فراهم میکند. و بدنها و تصاویر این نمایشگاه سرکشاند و بر تاریخ رسمی و روایت غالب میشورند.
و سکوت سنتِ تاریخی و بصری غرب دربارهی سیاهان را میشکنند. ویتگنشتاین میگفت: دربارهی آنچه نمیتوان از آن سخن گفت باید سکوت کرد.
ژیژک این سخن را معکوس میکند:
در مورد آنچه نباید از آن سخن گفت نمیتوان ساکت ماند.
شاید بتوان روایت سومی هم از این جملهی مشهور به دست داد:
آنچه را نمیتوان از آن سخن گفت باید به تصویر کشید.
خداناباوری یا خداباوری: کدامیک پدیدهها را بهتر تبیین میکند؟
کِوین وَلییِر/ برگردان: یاسر میردامادی
مقدمهی مترجم: در بحثهای فکری (در فضای مجازی، گپهای خصوصی، مناظرههای رسمی یا نیمهرسمی و نیز در کلاسهای درس) بارها با این دیدگاه مواجه شدهام که میگوید خداناباوری پدیدهها را سادهتر از خداباوری تبیین میکند، پس خداناباوری اثبات میشود و خداباوری ابطال. این اکنون دیدگاه رایجی نه فقط در فضای فکریِ فارسیزبان که حتی تا حدودی فضای فکری بینالمللی است. در این نوشتار کوتاه و نکتهدار کِوین وَلییِر، دانشیار فلسفه در دانشگاه ایالتی بولینگ گرین،[1] به مصاف این دیدگاه میرود و توضیح میدهد که اولاً به جای اثبات و ابطال، که بوی قطعیتِ ناسفتهی ریاضیوار میدهد، بهتر است که از معقولیتِ بیشتر، کمتر یا مساوی سخن گفت. برای سخن گفتن از معقولیت بیشتر، کمتر یا مساوی نیز باید نگاه مقایسهای (تطبیقی) داشت. اتخاذ نگاه مقایسهای بهتر است که بر اساس مدلسازیهای رقیب صورت گیرد. خداباوری و خداناباوری دو نوع مدلسازی رقیب در کلانتبیین جهاناند. از این گذشته، سادگیِ یک تبیین لزوماً درجهی معقولیت یک دیدگاه را نسبت به رقیبش بالاتر نمیبرد، زیرا جامعیت و عمق تبیینی نیز مهماند، بلکه جامعیت و عمق تبیینی بهمراتب مهمتر از سادگی است. او با مقایسهی مدلهای تبیینیِ خداباورانه و خداناباورانه نتیجه میگیرد که مدل تبیینیِ خداباورانه در مجموع بهمراتب معقولتر از مدل تبیینیِ خداناباورانه است. با این حال، از نظر او خداناباوری سراسر نامعقول نیست و ابطال نشده و باب بحث در این باب گشوده است. او نتیجه میگیرد که بهتر است خداناباوران نیز شمشیر چوبیِ اثبات و ابطال را وانهند و به نزاع خداباوری-خداناباوری به چشم مدلهای تبیینگرانهی رقیب بنگرند. فکر میکنم که فضای فکری فارسیزبان، چهبسا بسیار بیش از فضای فکری انگلیسیزبان، به جدی گرفتن این توصیهی معرفتشناختی نیاز مبرم دارد. یک راه برای تأمل در باب عقلانیتِ مقایسهایِ خداناباوری و خداباوری این است که خداناباوری را پیشفرض عقلانی در نظر بگیریم. خداناباوری، در نهایت، هیچ خدایی را فرض نمیگیرد اما خداباوری چنین میکند. بنابراین، بار اثبات به دوش خداباوری میافتد، بهویژه از آن رو که وجود خدا فرضیهای غیرعادی (Extraordinary) یا تصادفی (Random) است.
اما راه اندیشیدن درست به عقلانیتِ خداباوری این نیست. به پیروی از کتاب مهم مایکل ری (Michael Rea)، استاد فلسفه در دانشگاه نوتردام، با عنوان جهان بدون طراحی:
پیامدهای هستیشناختی طبیعیباوری (انتشارات دانشگاه آکسفورد، ۲۰۰۴) من خداناباوری و خداباوری را بیشتر مانند چارچوبها یا طرحهایی پژوهشی برای داوریهای فلسفی در نظر میگیرم. بسیاری از استدلالها به سود هر دو موضع خداباوری و خداناباوری شامل ادعاهایی است که طرف دیگرِ بحث آنها را سراسر غیرقابل قبول (Non-starter) میداند؛ ادعاهایی که مقدمات آنها، سرآخر، خداباوری یا خداناباوری را پیشفرض میگیرد.
وانگهی، این چارچوبها تا آن حد متفاوتاند که حتی اصل وجود پدیدههای تحت تبیین را هم قبول نمیکنند، مانند وجود ارادهی کاملاً آزاد (Libertarian free will) [که منکرانی در میان فیلسوفان دارد]. از این چشمانداز که بنگریم، ما حتی میتوانیم خداناباوری و خداباوری را مانند الگووارههای [پارادایمهای] فلسفیِ متمایز در نظر بگیریم و نه گزارههای رقیب خشکوخالی.
بنابراین، خداناباوری و خداباوری چارچوبهای رقیبی برای تبیین «کلان»پدیدههایی نظیر هستی، نظم، اخلاق، آزادی و آگاهیاند. هر دو دیدگاه، بنیانی نهایی برای تمام اشیاء فرض میگیرند. خداناباوری بنا به عادت، بنیان همه چیز را ذرات و میدانها میگیرد. خداباوری بنا به عادت، بنیان همه چیز را عاملی واحد، معمولاً عاملی کامل، میگیرد.
به دلایلی که مایک هیومر (Mike Huemer) شرح میدهد، سادگی موجب حل مسئلههای فلسفیِ بنیادی نمیشود،[2] و من فکر میکنم که این داوری شامل حال خداناباوری و خداباوری نیز میشود. کدام دیدگاه سادهتر است، خداباوری یا خداناباوری: فرض یک عامل واحد کامل که بنیان همهی انواع پدیدهها است، یا ذرات و میدانها؟ از یک طرف، خداناباوری معمولاً میگوید که یک نوع شیء (ماده/انرژی) وجود دارد، اما خداباوری دو نوع شیء (ماده/انرژی و ذهنمندی[3]) را در نظر میگیرد. از طرف دیگر، از دیدگاه خداباورانه بنیانگذار تنها یک چیز است، در حالی که از دیدگاه خداناباورانه اشیاءِ بنیانگذار متعددی وجود دارند. پس کدامیک سادهتر است: خداناباوری یا خداباوری؟
من فکر میکنم که خداباوری سادهتر است، اما این موضوع آشکار نیست.
پس عقلانیت خداباوری را چگونه میتوان ارزیابی کرد؟
ما از استدلال مدلمحور استفاده میکنیم. پدیدههای مورد توافق همگان را فهرست میکنیم و تعیین میکنیم که خداباوری آنها را بهتر تبیین میکند یا خداناباوری.
سپس پدیدههای مورد اختلاف را فهرست میکنیم، و ارزیابی میکنیم که وجود این پدیدهها را تأیید میکنیم یا رد، و سپس تعیین میکنیم که خداباوری آنها را بهتر تبیین میکند یا خداناباوری.
از باب نمونه، این فهرستِ برخی پدیدههای مورد توافق است: امور ممکنالوجود، نظم در جهان، آگاهی، معرفت تجربی، رنج و تجربهی دینی.و این هم فهرست برخی پدیدههای (معمولاً) مورد اختلاف: واجبالوجود، ارادهی کاملاً آزاد، حقایق اخلاقی عینی، معرفت پیشینی، کلیات و معنای عینی زندگی.
ارزیابی من از وزن دلایل بدین شرح است:
پدیدههای مورد توافق که به نفع خداباوری است: امور ممکنالوجود، نظم در جهان، آگاهی، معرفت تجربی.
پدیدههای مورد توافق که به نفع خداناباوری است: رنج.
پدیدههای مورد توافق که ممکن است وزن آنها برابر باشد: تجربهی دینی (برخی با خداباوری سازگار است، اما مجموع آن ممکن است با خداباوری ناسازگار باشد).
پدیدههای مورد اختلاف که به نفع خداباوری است: واجب الوجود، ارادهی کاملاً آزاد، حقایق اخلاقی عینی، معرفت پیشینی، کلیات واقعی، معنای عینی زندگی.
پدیدههای مورد اختلاف که به نفع خداناباوری است: (خداناباوران به چیزهای کمتری باور دارند، بنابراین شاید چندان مهم نباشد که این دسته خالی است، اما لطفاً جای خالی را با کلمات مناسب پر کنید).
از نظر من، مدل خداباورانه تبیین بهتری از پدیدههایی به دست میدهد که خداباوران و خداناباوران بر سر آنها توافق دارند. من میپذیرم که رنج به نفع خداناباوری است، اما نه تا آن حد که بر قدرت تبیینگرانهی عوامل دیگر، بهویژه نظم در جهان، غلبه کند. من فکر میکنم که احتمال رنج بر اساس خداناباوری ۹۹.۹۹ درصد است، و بر اساس خداباوری، کمتر از ۵۰ درصد. البته در حاشیه بگویم که پاسخ خداباوریِ شکاکانه (skeptical theism) مرا متقاعد میکند که رنج بر اساس خداباوری چندان نامحتمل نیست، زیرا ما دلایل خدا را نمیدانیم. علاوه بر این، اگر همه به بهشت بروند، هر زندگیای ارزش بینهایت دارد، بنابراین رنج همیشه بخش بینهایت کوچکی از زندگی فرد است. اما من فکر میکنم که احتمال نظم بر اساس خداباوری ۹۹ درصد است، و احتمال نظم بر اساس خداناباوری چیزی در حدود ۱۰ به توان منفی ۱۰ (این احتمالی است که استدلال تنظیم ظریف کیهانی به ما میدهد، و این عدد تازه تخفیف زیادی به خداناباوری داده است).
من فکر میکنم استدلالهای خوبی دارم که پدیدههای مورد اختلاف واقعی هستند، و فکر میکنم کاملاً روشن است که این پدیدهها بر اساس خداباوری معنادارترند، اما درک میکنم که خداناباوران چندان تحت تأثیر این استدلالها قرار نمیگیرند. بنابراین از دیدگاه معرفتی من، خداباوری بهعنوان نوعی انتخاب مدلسازی بسیار عقلانی است. خداباوری جهاننگریای است که بسیاری از پدیدهها را طبیعی و منسجم میکند و در قیاس با بدیل اصلی فکریاش، یعنی خداناباوری، پدیدهها محیرالعقول نمیشوند.
من فکر میکنم استدلالهای خداباورانه آنقدر قوی است که خداناباوران به دشواری میتوانند احتمال بسیار پایینی به خداباوری بدهند. با این حال، فکر نمیکنم که خداناباوری دیدگاه نامعقولی باشد. اختلاف بر سر اثبات نیست، بر سر انتخاب مدلسازی است. و من درک میکنم که چرا مردم مدل خداناباوری را انتخاب میکنند. اما خداناباوران هم باید خداباوری را نوعی انتخاب مدلسازی بشمارند، و خداباوری را به این دلیل که اثباتپذیر نیست، غیرعقلانی تلقی نکنند.
بررسی هدف پنجم از سند 17 گانه 2030 یونسکو ، برابری جنسیتی
امیر پالوانه
سند 2030 یونسکو مجموعهای از اهداف هستند که به آینده مربوط میشوند و رؤسای دولتها، نمایندگان بلندپایهٔ نهادهای تخصصی سازمان ملل متحد و جامعه مدنی در سپتامبر ۲۰۱۵ گرد هم آمدند و در مجمع عمومی سازمان ملل متحد، دستورکار توسعه پایا ۲۰۳۰ را تصویب کردند.این دستورکار که جایگزین اهداف توسعه هزاره شد، شامل ۱۷هدف اصلی و ۱۶۹ هدف ویژه است که نقشه راه جامعهٔ بینالمللی را در زمینه توسعهٔ پایا برای پانزده سال آینده را ترسیم میکند که این اهداف توسط سازمان ملل تعریف شدهاند و به عنوان اهداف جهانی برای توسعه پایا ترویج شدهاند و اهداف توسعه پایا از ۲۰۱۵ تا ۲۰۳۰ اجرا میشوند. این دستور کار، بر اصول کرامت و حقوق بشر،عدالت اجتماعی، صلح جهانی،مشمول مواد اجتماعی ،حفاظت و تنوع قومی،فرهنگی و زبانی و نیز بر مسئولیت مشترک و پاسخگویی استوار است وحقوق بشر تثبیت کرده که زنان و مردان بایستی حق و حقوقشان مشابه باشد ولی با این وجود با زنان اغلب برخورد بدتری می شود. بطور مثال بسیاری از زنان حق تحصیل و دریافت دستمزد برای کار مشابه را ندارند و به همین دلیل سازمان ملل کنوانسیونی مطرح کرده که قرار است حق و حقوق زنان را محافظت کند و جلوی هر گونه تبیعض علیه زنان را بگیرد که نام آن کنوانسیون زنان است و تقریباً تمام کشورهای عضو سازمان ملل زیر کنوانسیون زنان را امضا کرده اند و مفهومش این است که همه کشورها موظفند که هر کاری نیاز است انجام دهند تا به تبعیض علیه دختران وزنان خاتمه دهند و هدف این کنوانسیون این است که کشورها بایستی برای دستیابی به تساوی تلاش کنند و دستیابی به تساوی منجمله در باره این است که به دختران و زنان حق رفتن به مدرسه و تحصیلات بالاتر داده شود وهمچنین درباره این است که زنان امکان داشته باشند که کار حرفه ای داشته باشند، برای زندگی شخصی خود تصمیم بگیرند و با هر کسی مایلند ازدواج کنند وهمینطور آنها نبایستی از جانب شوهرشان یا خویشاوند دیگری تحت خشونت قرار بگیرند و همه زنان و دختران بایستی این حق و حقوق را داشته باشند و بتوانند درباره زندگی خودشان تصمیم بگیرند.
هدف پنجم از اهداف 17 گانه اصلی، برابری جنسیتی: طبق این اصل باید به برابری جنسیتی برسیم و تمامی دختران و زنان قدرتمندتر گردند: برابریِ جنسیتی بدان معنا است که زن و مرد حقوق و وظایف یکسان دارند، و همه از فرصتهای مساوی در جامعه برخوردار هستند. همچنین مربوط به عدالت و تقسیم مسئولیتها است؛ هم در جامعه و هم در خانواده. اگر جنسیت مانع از آن شود که ما بتوانیم نقاط قوت و ضعف فرد را ببینیم،این امر میتواند به تبعیض و فرصتهای محدود برای فرد منجر شود.همچنین برابری جنسیتی به باوری گفته میشود که هدفش عموماً حذف نابرابریهای جنسیتی، تبعیض جنسیتی، نقش جنسیتی، مردسالاری، زنسالاری و جنسیتگرایی است.صندوق جمعیت سازمان ملل متحد برابری جنسیتی را نخستین حق انسانی خواندهاست و برابری جنسیتی همچنین به عنوان یکی از اهداف برنامهٔ توسعهٔ هزارهٔ سازمان ملل متحد انتخاب شدهاست.
مهم ترین اقداماتی که دولت ها باید برای تحقق این هدف انجام دهند به این شرح است
:1– پایان دادن به همهٔ اشکال تبعیض علیه زنان و دختران در همه جا
.2- ریشهکنی همه انواع خشونت علیه زنان و دختران در حوزههای عمومی و خصوصی، از جمله: در زمینه قاچاق انسان و سوءاستفادههای جنسی و غیره
… ۳- ریشهکنی همهٔ اقدامات زیانبار مانند ازدواج کودکان، ازدواج در سنین بسیار پایین و ختنهٔ زنان
.۴- بهرسمیت شناختن و ارج نهادن به مراقبتهای داخل منزل و خانهداری (کار در منزل) بدون دستمزد از طریق: تأمین خدمات عمومی، ایجاد زیربناها و تنظیم سیاستهای حفاظت اجتماعی و ترویج مسئولیت مشترک در منزل و در محیط خانواده، تا حدی که مقررات ملّی اجازه دهند
.۵- تضمین مشارکت کامل و مؤثر زنان و در اختیار قرار دادن فرصتهای برابر (با مردان) برای انتصاب به مسئولیتهای بسیار بالا در همهٔ سطوح تصمیمگیری در حوزههای سیاسی، اقتصادی و همچنین در زندگی عمومی
۶- ضمانت دسترسی جهانی به بهداشت باروری و جنسی و دسترسی به حقوق باروری در راستای توافقهای انجام شده در جریان کنفرانس بینالمللی جمعیت و توسعه و اعلامیه و برنامهٔ اقدام پکن، و بر مبنای اسناد نهایی بهدست آمده از کنفرانسهای بازنگری برگزار شده در این ارتباط: الف- انجام اصلاحاتی برای برقراری تساوی حقوق زنان و مردان به منظور دسترسی زنان به منابع اقتصادی و امکان مالکیت و کنترل داراییها از قبیل:زمین و سایراشکال دارایی توسط آنان وهمچنین برقراری حق دسترسیزنان به خدمات مالی،ارثیه و منابع طبیعی، در راستای قوانین ملی (کشورها) . ب- ارتقای کاربرد فناوری توانمند کننده، به ویژه فناوری اطلاعات و ارتباطات به منظور ترویج توانمندسازی زنان .ج- تقویت و اتخاذ سیاستهای مطمئن و مناسب و همچنین وضع قوانین قابل اجرا برای ترویج تساوی جنسیتی و توانمندسازی همه زنان و دختران در کلیه سطوح. ما اینک با احترام به اهداف ۱۷ گانه به پنجمین هدف همانا دستیابی به تساوی جنسیتی و توانمندسازی همهٔ زنان و دختران توجه می کنیم :شکاف جنسیتی در اکثر جوامع سنتی یکی از پایدارترین و برجسته ترین شکافهای اجتماعی در طول تاریخ بوده است وفرهنگ های جوامع سنتی با احکام قطعی و تغییرناپذیر، زن و مرد را از یکدیگر جدا کرده و میان آنان تمایز و تبعیض قائل شده است که تبعیضِ جنسیتی، جنسیتزدگی یا سکسیزم به معنی هرگونه پیشداوری یا تبعیض بر اساس جنسیت یا جنس فرد است.
پیامد این امر، تبعیض منفی نسبت به انسانها و بر پایه هویت واقعی یا فرضی جنسیتی ایشان است و تبعیض جنسی بهطور تاریخی و فرهنگی بیشتر در جهت فرودست کردن زنان و دختران بهکار رفتهاست و پیامد تبعیض جنسیتی میتواند بهگونههای آزار جنسی، تجاوز جنسی یا انواعِ خشونت جنسی خود را در جامعه نشان دهد.
هدف ۵ از اهداف 1۷ گانه توسعه پایدار حمایت از فرصت های برابر برای زنان و مردان در زندگی اقتصادی، حذف تمامی انواع خشونت علیه زنان و دختران،از بین بردن ازدواج های زودهنگام و اجباری و مشارکت مساوی در تمامی سطوح را دنبال می کند ،جامعه بین المللی اهمیت حمایت از فرصت های برابر برای زنان و دختران در زندگی اقتصادی و حذف تمامی انواع خشونت علیه زنان و دختران را در اعلامیه ها و کنوانسیون های جهانی حقوق بشر مورد توجه قرار داده است. اعلامیه جهانی حقوق بشر هم در اولین ماده به سه واژه کلیدی آزادی، برابری، برادری اشاره میکند و مبنای بشر را در کرامت و حقوق برابر میداند.ماده ۲ اعلامیه نیز میگوید: (هرکس بیهیچگونه تمایزی از حیث نژاد، رنگ، جنس، زبان، دین، عقاید سیاسی یا غیر سیاسی، اصل و منشأ ملی یا اجتماعی، ثروت، ولادت یا هر موقعیت دیگر، از کلیه حقوق و آزادیهای مذکور در این اعلامیه برخوردار خواهد بود و ادامه میدهد، هرگونه تمایزی مبنی بر وضعیت سیاسی، قضایی یا بینالمللی کشور یا سرزمینی که شخص به آن وابسته است، مجاز نخواهد بود. میثاقین حقوق بشری (میثاق حقوق مدنی و سیاسی و میثاق حقوق اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی) که برای روشنتر کردن و اجرایی کردن مفاد اعلامیه جهانی حقوق بشر به تصویب رسیدند و اکنون کمتر کشوری است که به آنها نپیوسته باشد و هر یک با بیان اصل عدم تبعیض در دومین ماده خود آن را جزو اصلیترین و مهمترین حقوق قرار دادهاند و ایران هم به این میثاقها پیوسته و محتوای آنها در حکم قوانین داخلی محسوب میشوند .رفع هر گونه تبعیض علیه زنان و دختران به طور خاص در مواد ۱ تا ۵ کنوانسیون رفع هر گونه تبعیض علیه زنان ، ماده ۱۱ میثاق بین المللی حقوق اقتصادی- اجتماعی و فرهنگی و مواد ۲ و ۷ و ۱۱ و ۱۳ و ۱۶ کنوانسیون حقوق کودک مورد تاکید قرار گرفته است. همچنین از بین بردن خشونت علیه زنان و دختران به عنوان یکی از تکالیف دولت ها در جهت رعایت حقوق انسانی زنان و دختران در مواد ۱ تا ۴ اعلامیه منع خشونت علیه زنان، مواد ۱ تا ۶ کنوانسیون رفع هر گونه تبعیض علیه زنان و نیز ماده ۲۴ و ۳۵ کنوانسیون حقوق کودک شناسایی شده است و دولت ها مکلفند که تمامی امکانات خود را برای بهره مندی انسان ها از این حق بدون هیچ گونه تبعیضی بکار گیرند و نابرابری جنسیتی یکی از بزرگترین موانع توسعه پایدار، رشد اقتصادی و کاهش فقر است.
در همین راستا حق بر برخورداری از شرایط کاری مناسب و مطلوب در ماده ۱۱ اعلامیه منع خشونت علیه زنان و ماده ۷ میثاق بین المللی حقوق اقتصادی- اجتماعی و فرهنگی به عنوان بنیادی ترین حق بشری مورد تاکید قرار گرفته است وعلاوه براین، ماده ۱۰ میثاق بین المللی حقوق اقتصادی- اجتماعی و فرهنگی متضمن الزام دولت ها به در نظر گرفتن تدابیر حمایتی خاص برای مادران و کودکان است.
با توجه به این هدف پنچم نیزهمچمین کنواسیون زنان اشاره دارد به: الف- پایان دادن به همه اشکال تبعیض علیه زنان و دختران در همه جا. ب- ریشه کنی همه انواع خشونت علیه زنان و دختران در حوزه های عمومی و خصوصی،از جمله: در زمینه قاچاق انسان و سوء استفاده جنسی و غیره… ج- ریشه کنی همه اقدامات زیان بار مانند ازدواج کودکان، ازدواج در سنین بسیار پایین وختنه زنان.ح- به رسمیت شناختن و ارج نهادن به مراقبت های داخل منزل وخانه داری (کار در منزل) بدون دستمزد از طریق: تامین خدمات عمومی، ایجاد زیر بناها و تنظیم سیاست های حفاظت اجتماعی و ترویج مسؤولیت مشترک در منزل و در محیط خانواده، تا حدی که مقررات ملی اجازه دهند.خ- تضمین مشارکت کامل و موثر زنان ودراختیار قراردادن فرصتهای برابر (با مردان) برای انتصاب به مسولیت های بسیار بالا در همه سطوح تصمیم گیری در حوزه های سیاسی، اقتصادی و همچنین در زندگی عمومی . د- ضمانت دسترسی جهانی به بهداشت باروری و جنسی و دسترسی به حقوق باروری در راستای توافقهای انجام شده در جریان کنفرانس بین المللی جمعیت و توسعه و اعلامیه و برنامه اقدام پکن، بر مبنای اسناد نهایی به دست آمده از کنفرانس های بازنگری برگزار شده در این ارتباط . ذ- انجام اصلاحاتی برای برقراری تساوی حقوق زنان و مردان به منظور دسترسی زنان به منابع اقتصادی وامکان مالکیت و کنترل داراییها ازقبیل:زمین و سایر اشکال دارایی توسط آنان وهمچنین برقراری حق دسترسی زنان به خدمات مالی،ارثیه،ومنابع طبیعی،درراستای قوانین ملی(کشورها). ر- ارتقای کاربرد فناوری توانمند کننده، به ویژه فناوری اطلاعات و ارتباطات به منظور ترویج توانمد سازی زنان. ز- تقویت و اتخاذ سیاست های مطمئن و مناسب و همچنین وضع قوانین قابل اجرا برای ترویج تساوی جنسیتی و توانمندسازی همه زنان و دختران در کلیه سطوح.
یکی دیگر از اهداف این برابری جنسیتی و این سند در سال ۲۰۳۰ این است که والدین از آموزشهای لازم در خصوص تنظیم خانواده و جلوگیری از بارداری های ناخواسته برخوردار شوند. مطابق با مواد ۱۲ و ۶ کنوانسیون رفع هرگونه تبعیض علیه زنان / ماده ۲۴ کنوانسیون حقوق کودک قوانین داخلی و بین المللی کشورها باید این حق را تضمین کرده و امکان بهره مندی تمامی انسان ها از آن را بدون هیچ گونه تبعیضی فراهم نمایند و اصل عدم تبعیض یکی از اصول بنیادین حقوق بشر شناخته میشود و در سطح جهانی اصلی پذیرفته شده است.با کمال تاسف براساس گزارش شکاف جنسیتی سال ۲۰۱۲ مجمع جهانی اقتصاد از بین ۱۳۵ کشور، ایران رتبه ۱۲۷ را در خصوص نابرابری بین زنان و مردان دارد. رتبه ایران در این گزارش – که معتبرترین گزارش در خصوص نابرابری بین زنان و مردان است از سال ۲۰۰۶ (یعنی ۶ سال) توسط مجمع جهانی اقتصاد تهیه میشود – نشان میدهد که در این ۶ سال ایران با نوسان بین چهارمی تا چهاردهمین کشور دارای بیشترین شکاف و نابرابری جنسیتی، در نوسان بوده است. این یعنی ایران در این معیار جایگاه پایینتری از کشورهایی چون، مالی، مراکش، عربستان سعودی، ساحل عاج، چاد و سوریه دارد. در قانون اساسی ایران یک اصل به طور کامل به زنان اختصاص دارد و آن اصل ۲۱ است ،پس طبق این اصل (اصل 21) دولت موظف است حقوق زن را در تمام جهات با رعایت موازین اسلامی تضمین نماید و امور زیر را انجام دهد:
- ایجاد زمینههای مساعد برای رشد شخصیت زن و احیای حقوق مادی و معنوی او.
- حمایت مادران، بالخصوص در دوران بارداری و حضانت فرزند، و حمایت از کودکان بیسرپرست.
- ایجاد دادگاه صالح برای حفظ کیان و بقای خانواده. ●
ایجاد بیمه خاص بیوگان و زنان سالخورده و بیسرپرست.
- اعطای قیمومت فرزندان به مادران شایسته در جهت غبطه آنها در صورت نبودن ولی شرعی ولی با این وجود علی رغم این که در اصل ۲۰ قانون اساسی و بند چهارم اصل سوم قانون اساسی، حقوق زن و مرد یکسان تلقی شده است.
اما متاسفانه هنوز اصل برابری در پرداخت دیه زن و مرد حل نشده است و هنوز اصل برابری زن و مرد در بحث طلاق حل نشده است. هنوز بحث خروج از کشور زنان متاهل که با اجازه همسرشان باید از کشور خارج شوند در حالی که مردان نیاز به چنین اجازه ای ندارند، حل نشده است و هزاران نمونه دیگر همه نشان دهنده مشکلات و درد جامعه زنان است. اصل ۲۱ قانون اساسی، تعریف مشخصی از زن دارد و از 5 بند اصل ۲۱،۴ بند زن را به عنوان مادر می بیند و در واقع وقتی زن را بهرسمیت میشناسد که در خانواده باشد و نقشی خصوصا نقش مادری داشته باشد و درعین حال، اصل ۱۹(مردم ایران از هر قوم و قبیله که باشند از حقوق مساوی برخوردارند) و اصل ۲۰(همه افراد ملت اعم از زن و مرد یکسان در حمایت قانون قرار دارند) از برابری سخن میگوید و لذا با استناد به اصل ۱۹ و۲۰ قانون اساسی میتوان مفاد مربوط به زنان برنامه هفتم توسعه را برخلاف قانون اساسی تعبیر کرد.
حال میپردازیم به حذف عبارت (عدالت جنسیتی) از برنامه هفتم: اولین بار در کنفرانس بین المللی زن سازمان ملل در پکن (۱۹۹۵)، محمدعلی تسخیری موضوع عدالت جنسیتی را به عنوان پیشنهاد این هیأت ایرانی در کنفرانس پکن مطرح واعلام کرد که ایران مفهوم عدالت را به جای برابری به کار خواهد گرفت و ماده ۳۱ برنامه ششم توسعه (۱۳۹۶ تا ۱۴۰۰، تمدید تا پایان سال ۱۴۰۲) برای اولین بار به تعریف واژه عدالت جنسیتی پرداخت با این حال برخی از اعضای این کمیسیون فرهنگی مجلس پیشنهاد دادند که تناسب جنسیتی جایگزین عدالت جنسیتی شود اما در نهایت واژه عدالت جنسیتی وارد برنامه ششم توسعه شد. حذف واژه (عدالت جنسیتی) که تاریخچه کاربرد آن در ادبیات جمهوری اسلامی خود گویای نگاه حکومت به زن است رویکرد برنامه هفتم نسبت به زنان را روشن می کند و در دهههای گذشته مسئولین حکومت و در راس آنها علی خامنه ای تلاش کردهاند تا موضوع عدالت جنسیتی را جایگزین برابری جنسیتی کنند وعدالت جنسیتی در برنامه ششم توسعه کشور، یک ماده جداگانه داشت و در پیشنویس لایحه برنامه هفتم توسعه هم اثری از آن بود، اما در نهایت در لایحهای ابراهیم رئیسی، به مجلس ارائه داد که هیچ ردپایی از آن نبود و تبصره ماده ۱۷۰ لایحه برنامه هفتم توسعه که وظایف معاونت زنان و امور خانواده را تعیین میکرد، در نسخه نهایی که (ابراهیم رئیسی) به مجلس تحویل داد، حذف شده است.
فصل ۱۶، فصلی علیه زنان: ﻣﺎده ۸۰ این برنامه به ﺗﺤﮑﯿﻢ ﻧﻬﺎد ﺧﺎﻧﻮاده و رﻓﻊ ﻣﻮاﻧﻊ رﺷﺪ و ﺷﮑﻮﻓﺎﯾﯽ ﺑﺎﻧﻮان، اختصاص دارد و طبق برنامه اعلام شده ﻣﻌﺎوﻧﺖ اﻣﻮر زﻧﺎن و ﺧﺎﻧﻮاده رئیسجمهور ﻣﻮﻇﻒ اﺳﺖ ﺑﺎ ﻫﻤﮑﺎری ﻣﻌﺎوﻧﺖ ﺣﻘﻮﻗﯽ رﺋﯿﺲﺟﻤﻬﻮر، ﻧﺴﺒﺖ ﺑﻪ ﺑﺮرﺳﯽ و آﺳﯿﺐﺷﻨﺎﺳﯽ ﻗﻮاﻧﯿﻦ و ﻣﻘﺮرات ﻣﺮﺗﺒﻂ ﺑﺎ ﺣﻤﺎﯾﺖ از ﺧﺎﻧﻮاده و ﻣﺸﺎوره ﺧﺎﻧﻮاده ﮐﻪ ﻣﻐﺎﯾﺮ ﺑﺎ ﺳﯿﺎﺳﺖﻫﺎی ﮐﻠﯽ ﺧﺎﻧﻮاده ﻣﯿﺒﺎﺷﻨﺪ، اﻗﺪام ﻧﻤﺎﯾﺪ و ﭘﯿﺸﻨﻬﺎد اﺻﻼح ﻗﻮاﻧﯿﻦ و ﻣﻘﺮرات ﺗﺎ ﭘﺎﯾﺎن ﺳﺎل اول ﺑﺮﻧﺎﻣﻪ ﺟﻬﺖ ﻃﯽ ﻣﺮاﺣﻞ ﻗﺎﻧﻮﻧﯽ ﺑﻪ ﻣﺮاﺟﻊ ذﯾﺼﻼح اراﺋﻪ ﻧﻤﺎﯾﺪ و چنین وظایف و اهدافی در چندین برنامه تکرارشده است اما تا کنون عملی نشد. همچنین این ماده در تضاد با ادعای معاونت امور زنان است که می گوید عدالت جنسیتی تحقق پیدا کرده است ، اگر عدالت جنسیتی تحقق پیدا کرده است پس چرا باید قوانین اصلاح شود! در همین ماده ۸۰ هم میتوان رویکرد و نگاه ضد زن برنامهنویسان را مشاهده کرد. در برنامه توسعه ملی اکراه نویسندگان از به کار بردن کلمه زن و تاکید ویژه بر کلمه خانواده واجد بار معنایی خاصی است و مفهوم مستقلی از زن مد نظر برنامهنویسان و سیاستگذاران نیست و زن تنها در چهارچوب خانواده تعریف میشود، بر این مبنا تحقق حقوق کامل زن به عنوان یک شهروند مد نظر نیست و به جای آن مسئله اصلی این است که قوانین و مقررات از نظر مغایر نبودن با سیاستهای خانواده بررسی شوند. براین مبنا اگر سیاستهای خانواده ناقض حقوق زن به عنوان یک شهروند باشد،آن سیاستها در اولویت قرار دارند نه منافع زنان و بر اساس بند ب، ﻣﻌﺎوﻧﺖ اﻣﻮر زﻧﺎن و ﺧﺎﻧﻮاده رییسجمهور ﻣﻮﻇﻒ شده ﺑﺎ ﻫﻤﮑﺎری ﻣﺮﮐﺰ آﻣﺎر اﯾﺮان و ﺳﺎﯾﺮ دﺳﺘﮕﺎهﻫﺎی دارﻧﺪه اﻗﻼم آﻣﺎری ﻣﺮﺗﺒﻂ ﻧﺴﺒﺖ ﺑﻪ ﺳﻨﺠﺶ وﺿﻌﯿﺖ زن و ﺧﺎﻧﻮاده و رﺻﺪ و ﺗﺤﻠﯿﻞ ﺷﻨﺎﺧﺘﯽ و روﻧﺪﻧﮕﺎری و اراﺋﻪ ﮔﺰارشﻫﺎی ادواری اﯾﻦ ﺣﻮزه ﺑﻪ ﺗﻔﮑﯿﮏ ﺷﻬﺮی، روﺳﺘﺎﯾﯽ و ﻋﺸﺎﯾﺮی در ﺑﺴﺘﺮ درﮔﺎه ﻫﻮﺷﻤﻨﺪ ﺗﺒﺎدل اﻃﻼﻋﺎت اﻗﺪام ﻧﻤﺎﯾﺪ. داشتن آمار دقیق یکی از قدمهای مهم در تهیه، اجرا و ارزیابی برنامه موثر است اما هدف از جمع آوری این آمارها در قانون برنامه مبهم و نامعلوم است و براساس اطلاعات منتشر شده توسط مرکزآمار ۳.۵ میلیون زن ایرانی سرپرست خانوار هستند همچنین در بین دهکها، در دهک یک (فقیرترین) حدود ۴۵ درصد از سرپرستان خانوار، زنان هستند و بر اساس آخرین گزارش مرکز آمار ایران، از زمستان ۱۴۰۰ تا پایان پاییز ۱۴۰۱، دستکم ۲۷ هزار و ۴۴۸ مورد ازدواج دختران زیر ۱۵ سال در نقاط مختلف ایران ثبت شده است و بر اساس آمار منتشر شده توسط سازمان ثبت احوال کشور درسال۱۴۰۱، ۱۴۷۴ نوزاد از مادران بین ۱۰ تا ۱۴ ساله در ایران متولد شدند و این آمارهای نگران کننده می توانست چراغ راه نوشتن برنامه هفتم توسعه شود و این در حالی است در برنامه توسعه هیچ برنامه ای برای کاهش این وضعیت در نظر گرفته نشده است و در قانون مجازات اسلامی برای مردان و زنان و نیز دختران و پسران وظایف و قوانین معین و متفاوتی با مجازات هایی نابرابر در قبال جرم مساوی تعیین شده است. بخش اعظم این قوانین تبعیض آمیز و مجازات های نابرابر جنبه جنسیتی دارند. قانون مجازات اسلامی افراد را نه به عنوان انسان های برابر،بلکه به عنوان زن و مرد و پسر و دختر زیر سن معین مورد خطاب قرار می دهد. این قوانین برحسب مسلمان یا نامسلمان بودن افراد نیز تفاوت و تبعیض های قانونی را بر شهروندان اعمال می کند.مبنای نظام آموزشیِ دولت جمهوری اسلامی ایران، ترویج و تحکیم نابرابری های جنسیتی است که همراه با فرهنگ سنتی جامعه، دست در دست هم تبعیضات گوناگونی را بردختران و زنان روا می دارند. نهاد های آموزشی، برای دختران و پسران غالباً جداگانه و به طور تبعیض آمیز برنامه ریزی می کنند، دروس و رشته های درسی کنترل می شوند تا خواسته های ایدئولوژیک و مردسالارانه ی این نهادها تأمین شوند وبه هیچ وجه دروسی که دیدگاه ها و تجربه های زنان را دربرداشته باشند، وجود ندارند.در نظام ایدئولوژیک شیعی جمهوری اسلامی نیز که اصول آن در قانون اساسی تبیین شده است، خانواده به عنوان واحد جامعه تعیین شده و ماده ۱۱۰۵ قانون مدنی این نظام می گوید: “در روابط زوجین ریاست خانواده از خصایص شوهر است”. زن به عنوان همسر نقش خدمتگزار اصلی به این واحد را دارد که باید نیازهای اولیه و جسمی این واحد را برآورد اما حق تصمیم گیری در امور اقتصادی و تربیتی و غیره در مورد زن و فرزندان با مرد است.در خصوص حضور زنان در ساختار قدرت با نابرابری جنسیتی بسیار شدیدی نسبت به زنان و مردان روبرو هستیم به طوری که مشارکت زنان در اداره امور کشور بسیار محدود است و حتی پیشرفت های زنان در دانش آموختگی شان هنوز منجر به جلب مشارکت آنان در سیاست و اقتصاد کشورمان نشده است و زنان بیشتر نقش پیاده نظام را دارند.برخی از فقها با استناد به این که مردان بر زنان قیمومیت دارند و قیّم و سرپرست زنان هستند، ریاست جمهوری را فقط در شأن مردان میدانند زیرا بر مبنای استدلال آنها، زنان نمیتوانند قیّم و سرپرست و در نتیجه رییس مردان باشند.
انتقاد از برابری جنسیتی و تأکید بر عدالت اسلامی جنسیتی: سید علی خامنهای (رهبر جمهوری اسلامی ایران) روز۲۹ اسفند۱۳۹۵ خورشیدی وهمزمان با روز زن در ایران، موضوع برابری جنسیتی زنان و مردان را مفهومی غربی خواند و گفت که برابری باید بر اساس ظرفیتهای خدادادی و پرورش آنها باشد و او یک روز پیش از نوروز ۱۳۹۶، در دیدار با مداحان و روضهخوانان، دربارهٔ فاطمه، دختر پیامبر اسلام سخن گفت و او را به عنوان یک رهبر حقیقی، همسر و مادر نمونه برای زن مسلمان مثال زد که وی گفت:
فریفتگان غافل، خانهداری زن را تحقیر میکنند، درحالیکه خانهداری یعنی تربیت انسان، وتولید والاترین محصول و متاع عالم وجود یعنی بشر. رهبر جمهوری اسلامی ضمن انتقاد از ترویج مفاهیمی چون برابری جنسیتی اعلام کرد که اندیشمندان غربی نیز از دنبال کردن این موضوعات پشیمان هستند.
راهکارها چیست؟ کاهش شکاف جنسیتی به مولفههای متفاوتی وابسته است. توانمندی زنان در ابعاد مختلف، تغییر قوانین تبعیض آمیز، افزایش آگاهی جامعه،رشد سازمانهای غیر انتفاعی زنان و فشارهای بین المللی از جمله این راهکارهاست و درحالی که عده ای بر این باوراند که زنان جامعه باید به دنبال قوانین شفاف درپیوند با توانمندی های خود و الزام سیستم حاکم برای به کارگیری این توانمندی ها باشند،فعالان حقوق زنان بر روی فشارهای بین المللی تاکید دارند و معتقدند که راه حلی درونی برای برطرف کردن شکاف جنسیتی در حوزه بهداشت و سلامت یا حوزه آموزش وجود ندارد و نیاز به فشارهای بین المللی برای لغو قوانین محدود کننده حقوق زنان است والبته نقش رسانهها و جامعه مدنی در اطلاع رسانی و آموزش همگانی و نیز نقد و بررسی سیاستهای دولتی بسیار حائز اهمیت است و به نظر می رسد که مجموعه این عوامل یعنی هم مولفههای داخلی و هم فشارهای بین المللی در رفع تبعیض جنسیتی الزام آور است.
حقمان را فرامکوش نکنیم (دستگیری، بازداشت) بخش 2
گردآورنده: محمدرضا باقری
روز شنبه ۱۲ مهر ۱۳۹۹ علی نوریزاد، پسر زندانی سیاسی محمد نوریزاد، که به اتهام اجتماع و تبانی و در واقع شرکت در تجمع اعتراضی ۲۲ دی ماه ۱۳۹۸ دربارهٔ ساقط شدن هواپیمای اوکراینی در تهران به سه سال و شش ماه محکومیت شدهاست، به زندان فشافویه انتقال یافت.اسماعیل بخشی، کارگر، فعال کارگری، نمایندهٔ شورای مستقل کارگری در سندیکای کارگران کشت و صنعت نیشکر هفتتپه و زندانی سیاسی است. او در آبان ۱۳۹۷ در جریان اعتراضات کارگری ۱۳۹۷ خوزستان بازداشت شد. او نقش بهسزایی در سازماندهی اعتراضات کارگران هفتتپه علیه خصوصیسازی شرکت و طرح مطالبهٔ مدیریت شورایی داشت. در تاریخ ۳ آذر ۱۳۹۷ وزارت کار و امور اجتماعی ایران اتهامات او را «امنیتی» خوانده و اعلام کرد که قادر نیست برای آزادی او کاری بکند.[ بازداشت او اعتراضات دیگر کارگران را در پی داشت.[ در تاریخ ۸ آذر ۱۳۹۷ برخی از منابع خبری، گزارش دادند که اسماعیل بخشی، شکنجه شدهاست. در این تاریخ گزارش شد که او در زندان مورد شکنجه مأموران امنیتی قرار گرفته و از اینرو به بیمارستان منتقل شد.[ بر اساس این گزارشها، پس از اینکه بخشی دچار خونریزی شدید معده میشود، نیروهای امنیتی او را به یکی از بیمارستانهای امنیتی منتقل و بستری میکنند. برخی منابع احتمال میدهند که اسماعیل بخشی در بیمارستان سپاه پاسداران در اهواز بستری شدهاست. او در اثر شدت این جراحات به این بیمارستان منتقل شد. همچنین این گزارشها حاکی از این بود که صورت اسماعیل بخشی، در اثر ضرب و شتم مأموران، متورم و کبود شدهاست.[۲۰۱] کمیته پیگیری ایجاد تشکلهای کارگری ایران روز پنجشنبه ۸ آذر ۱۳۹۷ اعلام کرد: «اسماعیل بخشی را چنان زیر فشار و شکنجه قرار دادهاند که به علت خونریزی معده مجبور شدهاند او را به بیمارستانی امنیتی (احتمالاً بیمارستان تحت مدیریت سپاه) منتقل و بستری کنند.»[روز شنبه ۲۹ آذر ۱۳۹۹ مازیار سیدنژاد، فعال کارگری تنها به دلیل شرکت در اعتراضات صنفی و همراهی با کارگران معترض نیشکر هفتتپه به اتهام «عضویت در گروه مخالف نظام» به ۳ سال زندان از سوی جمهوری اسلامی محکوم شد. وی تحت شکنجه وادار به اعتراف اجباری شدهاست. ۲۶ دی ۱۳۹۹ آرش جوهری، فعال کارگری به اتهام اداره کردن دستهجات غیرقانونی با هدف برهم زدن امنیت کشور به ۱۰ سال زندان تعزیری، به اتهام اجتماع و تبانی به ۵ سال زندان تعزیری و به اتهام فعالیت تبلیغی علیه نظام به ۱ سال زندان تعزیری، در مجموع به ۱۶ سال حبس تعزیری محکوم شد. وی در ۱۵ مهر ۱۳۹۹ توسط مأموران اطلاعات سپاه در تهران بازداشت و به بازداشتگاه وزارت اطلاعات منتقل شد و هماکنون در بند عمومی زندان اوین بهسر میبرد.[]
- ۱ دی ۱۳۹۹ سالار طاهر افشار، فعال آذربایجانی (ترک) ساکن ارومیه به اتهام «تبلیغ علیه نظام جمهوری اسلامی ایران» و «اقدام به تشکیل تجمعات خلاف قانون» به چهار سال زندان محکوم شد.
صبا کردافشاری به اتهام نداشتن حجاب (اسلامی)، بازداشت و از سوی دادگاه انقلاب به ۲۴ سال زندان، محکوم شد.[نازنین محمدزاده، دانشجو، نویسنده و شاعر، در سال ۱۳۹۹ ، زندانی شد. نوید میهن دوست در ۲۸ بهمن ۱۳۹۹ به اتهام «اقدام علیه امنیت ملی از طریق عضویت و همکاری با گروههای مخالف نظام به قصد براندازی» به ۳ سال حبس تعزیری و به اتهام «فعالیت تبلیغی علیه نظام از طریق شعارنویسی» به ۶ ماه حبس تعزیری محکوم شد.در هفته دوم اسفند ۱۳۹۹، ۵ فعال سیاسی به نامهای فرنگیس مظلوم به اتهامات «اجتماع و تبانی به قصد ارتکاب جرم از طریق ارتباطگیری با سازمان مجاهدین خلق و فعالیت تبلیغی علیه نظام و به نفع گروههای معاند نظام» به ۱۸ ماه حبس تعزیری، هود یازرلو از بابت اتهام «فعالیت تبلیغی علیه نظام و به نفع گروههای معاند نظام» به ۱ سال حبس تعزیری و صدیقه مرادی و مهدی خواص صفت با اتهام مشابه به ۳ ماه حبس تعزیری و محمدولی غلام نژاد به ۲ ماه حبس محکوم شدند.[۱۰ اسفند ۱۳۹۹ آرش گنجی منشی هیئت دبیران کانون نویسندگان ایران به ۱۱ سال زندان به اتهامهایی چون «اجتماع و تبانی به قصد اقدام علیه امنیت ملی» به ۵ سال، «تبلیغ علیه نظام» به یک سال، «عضویت و همکاری با گروهک مخالف نظام» به ۵ سال محکوم شد. روز شنبه ۷ فروردین ۱۴۰۰ حسین کمانگر، فعال مدنی زندانی و شهروند کُرد اهل شهرستان کامیاران، بدون هیچ مدرکی به اتهام «عضویت در حزب حیات آزاد کُردستان (پژاک)» به ۱۵ سال زندان محکوم شد.[روز چهارشنبه ۱۱ فروردین ۱۴۰۰ علیرضا فرشی، فعال آذربایجانی زندانی در زندان تهران بزرگ پنج دقیقهای و بدون حضور وکیل، به اتهام «تبلیغ علیه نظام» و «اجتماع تبانی علیه امنیت کشور» به ۴ سال و ۲ ماه زندان محکوم شدهاست. چهارشنبه ۱۸ فروردین ۱۴۰۰ تعدادی از خانواده کشتهشدگان اعتراضات آبان ۹۸، دستکم ۲۲ تن، در حال برگشت از آرامگاه سردار اسعد بختیاری، از مشروطهخواهان ایرانی، دستگیر و به زندان اصفهان منتقل شدند. منوچهر بختیاری و ناهید شیربیشه، پدر و مادر پویا بختیاری، سکینه احمدی، مادر ابراهیم کتابدار، یاشار تبریزی به همراه دو دخترش و خانم نامور به همراه دخترش در میان بازداشتشدگان بودند.[برخی از زندانیان سیاسی، مانند منوچهر بختیاری… از حقِ داشتن وکیل، دیدار و تلفن، محروم شدهاند.[
سه فعال مدنی اهل مشهد، علی سپنتامهر به دلیل «عضویت در گروههای مخالف نظام جمهوری اسلامی»، «فعالیت تبلیغی علیه نظام» و «توهین به بنیانگذار جمهوری اسلامی» به ۱۸ سال زندان و محسن میر آفتاب به اتهام «عضویت در یکی از گروههای مخالف نظام»، «توهین به رهبری»، «توهین به مقدسات» به ۱۷ زندان، مجید رحیمزاده نسخی به اتهام «عضویت در یکی از گروههای مخالف نظام»، «توهین به رهبری» و «تبلیغ علیه نظام» به ۲۱ سال زندان محکوم شدهاند.[۲۱۹]
شاهین ناصری، کارشناس بازرگانی، در روز ۹ آبان ۱۳۹۸ شاهد شکنجه نوید افکاری بودهاست. وی در برگههای شهادتنامه خود نوشته بود که صدای فریاد نوید افکاری را میشنیده و کتک خوردن و شکنجه شدن وی توسط دو مأمور لباس شخصی را دیدهاست. شاهین ناصری از طرف بازپرس پروندهاش به دلیل همین شهادت تهدید شده بود، تا اینکه در ۳۰ شهریور ۱۴۰۰ خبر مرگ مشکوک شاهین ناصری در سلول انفرادی زندان تهران بزرگ تأیید شد. روز شنبه ۱۹ دی ۱۴۰۰، مدرس زبان کردی و مسئول انجمن فرهنگی-اجتماعی نوژین، زهرا محمدی، پس از مراجعه به دایره اجرای احکام زندان سنندج بازداشت شد و برای اجرای ۵ سال حکم حبس به بند زنان زندان سنندج منتقل شد.
عالیه مطلبزاده، عکاس و فعال حقوق زنان به اتهام «اجتماع و تبانی علیه امنیت کشور و تبلیغ علیه نظام» به سه سال حبس محکوم شده و از مهر ۱۴۰۰ در زندان بهسر میبرد. وی را در روز دوشنبه ۲۱ دی از زندان اوین به زندان قرچک ورامین تبعید کردند.[۲۲۴]
در پی جان باختن عادل کیانپور و بکتاش آبتین در زندان، کانون نویسندگان ایران در بیانیهای به حکومت جمهوری اسلامی هشدار داد که جان کیوان صمیمی-روزنامهنگاری که در روز جهانی کارگر و در سال ۱۳۹۸، بازداشت شده-بهطور جدی، در خطر است. در آبان ۱۴۰۰، بازداشت شدن هفت تن از اعضای جبهه دموکراتیک ایران. در آبان ۱۴۰۰، بازداشت شدن خانواده ستار بهشتی. در سال ۱۳۸۷ کمال شریفی ۴۹ ساله در سقز به اتهام «محاربه» به تحمل ۳۰ سال حبس و تبعید در زندان میناب محکوم شد. روز پنجشنبه ۷ بهمن ۱۴۰۰ عفو بینالملل با هشدار به مقامات قوه قضائیه جمهوری اسلامی دربارهٔ وضعیت جسمی وی و در خطر بودن جان وی، خواستار آزادی فوری او شد.
روز چهارشنبه ۲۷ بهمن ۱۴۰۰ دو نوکیش مسیحی بهنامهای هادی رحیمی به تحمل چهار سال زندان و سکینه بهجتی نیز به دو سال زندان، صرفاً بر پایه اعتقادات دینیشان و به اتهام «عضویت در گروه یا دستهها با هدف برهم زدن امنیت کشور» محکوم شدند.[ هوتن دولتی. در ۴ اسفند ۱۴۰۰ حسین رونقی کنشگر سیاسی و حقوق بشر به دست برخی از مأموران امنیتی ناپدید شد. محمد اولیاییفرد؛ وکیل دادگستری، عضو کانون وکلای تهران، عضو اتحادیه بینالمللی وکلا و نیز وکیل شمار چشمگیری از فعالان سیاسی، مدنی، دانشجویی و کارگری و اقلیتهای قومی و مذهبی و نوجوانان محکوم به اعدام… که در دادگاه انقلاب تهران به زندان محکوم شد. سمانه نوروز مرادی (زئوس)؛ کنشگر سیاسی پادشاهیخواه به حکم دادگاه انقلاب تهران به ۸ سال حبس محکوم شد.[
اسفند ۱۴۰۰ هیراد پیربداقی، فعال کارگری، به اتهام «فعالیت تبلیغی علیه نظام و اجتماع و تبانی علیه امنیت کشور» به ۴ سال و ۸ ماه حبس تعزیری، دو سال محرومیت از عضویت گروههای سیاسی و اجتماعی و دو سال ممنوعیت خروج از کشور محکوم شد.
روز سهشنبه ۶ اردیبهشت ۱۴۰۱ حسن عزتی، مسئول سندیکای کارگران بانه، پروین فلاحی از فعالان مدنی و فعال در حوزه حقوق زنان (همسر حسن عزتی)، عمر سلیمانی ۵۸ ساله، فعال کارگری و از زندانیان سیاسی سابق و سعید محمدی ۴۱ ساله، فعال کارگری و از زندانیان سیاسی سابق به صورت همزمان، «با خشونت» و بدون ارائه «هرگونه دستور قضایی» بازداشت شدند.[
دوشنبه ۲۰ تیر ۱۴۰۱ جعفر پناهی، از چهرههای معروف سینمای ایران و جهان در تهران توسط نیروهای امنیتی بازداشت شد. روز شنبه جعفر پناهی به همراه ۳۰۰ سینماگر و فعال فرهنگی ایران بازداشت محمد رسولاف و مصطفی آل احمد را محکوم کرده بودند.[ دوشنبه ۲۰ تیر ۱۴۰۱ سعید دامور، برادر وحید دامور از جانباختگان اعتراضات آبان ۹۸ توسط نیروهای امنیتی بازداشت شد، در این تهاجم مادر سعید را نیز به شدت مورد ضرب و شتم قرار دادند. عاطفه نعامی در جریان خیزش ۱۴۰۱ ایران حضور فعال داشتهبود، در ۳۰ آبان، مأموران حکومتی، پیکر وی را با «صحنهسازی خودکشی» در بالکن آپارتمانش واقع در منطقه عظیمیه کرج قرار دادند. خانواده نعامی خودکشی وی را بهطور قطع تکذیب کردهاند. با وجود اینکه آثار ضرب و جرح بر پیکر او مشهود بود، مقامات امنیتی، دستور دفن فوری وی را صادر کردند. درنهایت در ۷ آذر ۱۴۰۱، پیکر بیجان عاطفه نعامی در سکوت خبری در آرامگاه بهشتآباد اهواز به خاک سپرده شد.
جعفر ابراهیمی به ۵ سال زندان محکوم شد. او بازرس شورای هماهنگی تشکلهای صنفی فرهنگیان ایران است که از حدود شانزده ماه پیش در آستانه «تجمع اعتراضی یکم اردیبهشت ۱۴۰۱ معلمان و فرهنگیان» بازداشت شده و در زندان اوین بسر میبرد.
محمد مرادی اهل ساری در اواسط تیر ۱۴۰۲ بازداشت و به تودیع وثیقه آزاد شده بود، به اتهام «فعالیت تبلیغی علیه جمهوری اسلامی» و «تحریک مردم برای برگزاری تجمع اعتراضی» به ۶ سال حبس تعزیری محکوم شد.
جواد روحی، یکی از بازداشتشدگان اعتراضات سراسری ۱۴۰۱، در صبح پنجشنبه ۹ شهریور ۱۴۰۲ به طرز مشکوکی جان باخت. در حالی که او به محاربه و افساد فی الارض متهم و به سه بار اعدام محکوم شده بود، به دلیل تشنج در زندان بعد از انتقال به بیمارستان درگذشت. سازمان دیدهبان حقوق بشر خواستار تحقیقات بینالمللی و مداخله سازمان ملل دربارهٔ مرگ جواد روحی شد. سازمان عفو بینالملل خواهان «بازخواست کیفری» همه مقامها و مسئولان جمهوری اسلامی که «مظنون به نقش داشتن در جنایت علیه جواد روحی» هستند، شد. سازمان حقوق بشر ایران نیز تأکید کرد: «مرگ این معترض زندانی باید بهعنوان یک قتل فراقضایی توسط کمیته حقیقتیاب سازمان ملل بررسی شود». آتفه چهارمحالیان، شاعر و فعال مدنی، سهشنبه ۳۰ آبان ۱۴۰۲ خبر داد که حکم ۲ سال و ۸ ماه حبس تعزیری وی به دلیل اینکه در یک سال حبس تعلیقی نه عفو را پذیرفته و نه قلم از کف نهادهاست، تایید شده و به اجرا درآمده است.[
سجاد ایماننژاد، از بازداشتشدگان خیزش ۱۴۰۱، در آذر ۱۴۰۲ به اتهام «محاربه» و «ایراد ضرب و جرح با سلاح سرد» مجموعاً به یازده سال حبس، تبعید به شهرستان ایرانشهر و پرداخت بیش از دو میلیارد و هفتصد میلیون تومان دیه به هفت مأمور حکومتی محکوم شد. این در حالی است که دستکم سه تن از شاکیان گفتهاندکه وی به آنها حمله نکردهاست ولی به دلیل داشتن کارت ایثارگری نمیتوانند رضایت بدهند.
مرضیه فارسی ۵۸ ساله و فروغ تقیپور ۲۹ ساله دو زندانی سیاسی هوادار سازمان مجاهدین خلق ایران روز چهارشنبه ۲۵ بهمن ۱۴۰۲ متهم به «بغی» و ظن «عضویت در گروههای مخالف نظام» به ۱۵ سال زندان و حبس محکوم شدند.
“ازادی در پرانتز”
علی پیر محمدی
می نویسم ، واژه، جمله
باید مرگ را داخل پرانتز بنویسم !
این روزها دخترها می بافند موهایشان را !
صدای بوسه میاید از تمام ساختمانهای بلند تهران!
دخترکی که میان جمعیت گم شده ؛ به پلیس گفت نامش ازادی است !
خبرها تکراری است ، دخترها از پشت بام لیز می خورند،
دکترها خودکشی می کنند؛
روزنامه نگار ها مفسد فی الا رض شده اند،
حالا تو بگو چه کنم من ؟
با این پرچم غمگین قلابی ?!!!
“برای صدایت “
بودم یک تاریخ غمگین برای سرزمینم
نوشتم از غم نان و گفتند تکراری است!!
همه ندانند ؛
تو که می دانی نفس قلمم به شماره افتاده؛
چه بگویم دیگر ؛ نیست خبری با من
ازادی ؛
دختری که سرفه های خون آلود دارد؛
اکنون ،
اخ ، خانه ی من ، خاک غمینم ،ایران من ،
ازادی دختری است با موهای بلند و دامن کوتاه !
اما تو بگو ؛
بگو به من صدایش را !
صدایش را
نگاهی به زندگی «ارمنیهای پنهان» در ترکیه
نهال تابش
از نسلکشیِ ارمنیها در سالهای آخر امپراتوری عثمانی بیش از یک قرن میگذرد اما شبح این فاجعه همچنان بر زندگیِ بسیاری از نوادگانِ آنها سایه افکنده است.
«حزنم، رنجم متأثر از کسانی است که این فاجعه را رقم زدند… هیچ عداوتی با ترکها یا کردها ندارم…. نمیخواهم وقتی معتقد به اسلام نیستم با احکام اسلام زندگی کنم. این واقعیت را که ارمنی هستم نمیخواهم پنهان کنم.»
(کمال یالچین، قلبم را به وجد بیاور) بیش از یک قرن قبل در بحبوحهی کشتار و تبعید ارمنیها به دست ترکهای عثمانی، شمار بسیاری از کودکانِ یتیم ارمنی به خانوادههای ترک و کرد یا به یتیمخانهها سپرده شدند، و گروهی دیگر از آنها را اقوام و همسایگانِ مسلمان به فرزندی پذیرفتند. هویت اکثر این کودکان را انکار کردند، نامهای دیگری روی آنها گذاشتند، قومیت ترکی یا کردی به آنها دادند، و دینشان را از آنها گرفتند و مسلمان محسوبشان کردند. بعضی از ارمنیهای بزرگسال هم بر اثر ترس دست از دینشان کشیدند و مسلمان شدند.
شماری از زنان ارمنی ربوده شدند و به اجبار با مردان کُرد و تُرک ازدواج کردند. همهی این افراد را به نام «ارمنیهای پنهان»، به ترکی «کریپتو ارمنیلر»، می شناسند.
زندگی پنهان کمال یالچین در قلبم را به وجد بیاور مینویسد: «ما تنها بودیم. در ترس دائمی زندگی میکردیم، اما هیچکس چیزی نگفت… در تمام دوران جوانیام از رنج تحقیر شدن بسیار عذاب کشیدم. هر بار که چنین بیعدالتی یا تحقیرهایی را تجربه می کردم، خودم را از درون میخوردم… این ترسها باعث شد که محتاط و درونگرا شوم. از دعوا میترسیدم و هر بار که مردم با هم گلاویز میشدند در میرفتم. »
در بحبوحهی نسلکشی و تبعید اجباریِ ارمنیها در سال ۱۹۱۵، بسیاری از آنها مجبور شدند که از میان این دو گزینه یکی را انتخاب کنند: حفظ هویت قومی و مذهبی و در نتیجه رویارویی با خطر مرگ و آوارگی یا زندهماندن و به اجبار مسلمان شدن. البته بودند ارامنهای هم که در مناطق دوردست یا به لطف همسایگان و دوستانِ کرد و ترک پنهان شدند و مسیحی ماندند. «پسماندههای شمشیر» (بقیةالسیف/Kılıç Artıkları) اصطلاحی تحقیرآمیز است برای توصیف ارمنیهایی که مسلمان شدند تا در سرزمینِ اجدادیشان زنده بمانند. این اصطلاح بهویژه به زنانی اطلاق میشود که توسط مردانِ مسلمان ربوده شدند و به اجبار به اسلام گرویدند.
ارواح کوچنشین «در همسایگیمون در شهر مسعودیه، یه اوستایی بود، اسمش عزیز بود ولی همه میگفتن اوسای بالا، اوسای پایین. سال ۱۹۱۵ نجات پیدا کرد چون مرد دیگهای نبود که بتونه اجاق و گاو آهن بسازه و مس سفید کنه. پیر که شد مرد. اونا نمیخواستن توی قبرستان مسلمونا دفنش کنن چون یه ارمنیِ مسلمونشده بود. یه پسری داشت مسلمونِ به اسم عزت. وقتی مرد وصیت کرد: از بابام یاد گرفتم که منو توی مزرعه دفن کنید نه توی قبرستونِ مسلمونا…».
ارمنیهای پنهان همهچیز را رها کردند، در مناطق دورافتاده مخفی شدند، ارتباطشان را با دنیا قطع کردند و برای چند دهه، از اساسیترین قانون بقا به دقت پیروی کردند: سکوت.
اما هویت قومی و مذهبیِ این بازماندگانِ خاموش بهشدت تغییر کرد. چه آنها که مجبور به تغییر مذهب نشدند و چه آنهایی که به اجبار به اسلام گرویدند. گروهی ارمنیهای پنهان را ارامنهای میدانند که مسیحی ماندند اما هویتِ دینیشان را آشکار نکردند، اما بعضی دیگر ارامنهی مسلمانشده را هم ارمنیهای پنهان میدانند. روبن ملکونیان، ترکشناس ارمنیتبار،حداقل 2دسته راتحت عنوان «ارمنیهای هترو دوکس» طبقهبندی کرده است:
گروه اول ارمنیهای پنهان که مسیحی ماندند و
گروه دوم ارمنیهایی که اجدادشان مسلمان شدهاند و آنان را ارامنهی مسلمانشده مینامند.
ملکونیان گروه دوم را به پنج زیرشاخه تقسیم میکند:
- 1.ارمنیهایی که طی نسلکشیِ ارامنه «داوطلبانه» مسلمان شدند.
- 2.زنان و دختران جوانِ ارمنی که در جریان نسلکشی ربوده شدند و با مردان ترک یا کرد ازدواج کردند.
- 3.کودکان یتیم ارمنی در جریان نسلکشی فرزندخواندگی پذیرفته شدند.
- 4.تعداد محدودی از ارامنه که همسایگان و دوستانشان آنها را نجات دادند و از آنان مراقبت کردند.
- تعداد محدودی از صنعتگران ارمنی که به دلیل مهارت شغلی از حمایت مسئولان مسلمان بهره بردند. امروز کسی بهدرستی نمیداند که چند نفر از بازماندگانِ ارمنیهای پنهان در ترکیه زندگی میکنند. بسیاری از آنها حتی خودشان هم نمیدانند که اصل و تباری ارمنی دارند، و بعضی دیگر هم بر اثر ترس هویت اصلیِ خود را پنهان میکنند.
«پسماندههای شمشیر» اصطلاحی تحقیرآمیز است برای توصیف ارمنیهایی که مسلمان شدند تا در سرزمینِ اجدادیشان زنده بمانند. این اصطلاح بهویژه به زنانی اطلاق میشود که توسط مردانِ مسلمان ربوده شدند و به اجبار به اسلام گرویدند.
یکی از علل اصلیِ این بیاطلاعی دشوار بودن تعریف ارمنی است. بعضی حتی اگر اعتراف کنند که پدر و مادر یا پدربزرگ و مادربزرگشان ارمنی بودهاند، باز همچنان از ارمنی نامیدنِ خود امتناع میکنند. بعضی نیز هنوز، اغلب بهرغم میل خود، از سوی همسایگانِ ترک، کرد یا عربشان، ارمنی خوانده میشوند. بعضی از ارمنیهای پنهان به همسایگانشان میگویند که ارمنی هستند، در حالی که بعضی دیگر این واقعیت را حتی از فرزندانشان هم مخفی نگه میدارند. بعضی از میان صحبتهای دیگران میفهمند که ارمنیاند و کسانی هم هستند که با مراجعه به شجرهنامهی خانوادگی میفهمند که هیچ تاریخچهای از خانوادهشان پیش از سال ۱۹۱۵ باقی نمانده است.
گروهی این ارمنیهای مسلمانشده را ارمنی نمیدانند و آنها را کرد و ترک میشمرند. آنها دیگر ارمنیِ واقعی نیستند. اما ترک یا کردِ واقعی هم نیستند. شاید به قول هرانت دینک، «ارواح کوچنشین» هستند.
جوانی که اخیراً به ارمنیتبار بودنِ خانوادهاش پی برده است، وضعیت را چنین خلاصه میکند: «ترکها ما را قبول ندارند، چون ارمنی میمانیم. ارمنیها هم ما را قبول ندارند چون مسلمانایم و مسلمان شدهایم. شاید این سرنوشت از ارمنیبودن غمانگیزتر باشد…»
ارمنیهایی که به اسلام گرویدند تا پایان عمر آماج سوءظن بودند، نه فقط در میان جامعهی ارمنی، بلکه در میان جوامع کرد یا ترکی که با آنها زندگی میکردند. اینان که ساکن شهرهای کوچک یا روستاها بودند، به دلیل آگاهی از سابقهی خانوادگی و همچنین بسته بودن محیط زندگی ناچار به رعایت شعائری همچون حضور در مسجد و ادای فرایض مذهبی بودند.
غیر از ذکر شهادت که مهمترین شرط پذیرش اسلام و مسلمانی است، در منطقهی آناتولی ختنه یکی از شروط مهم بود. یک ارمنیِ اهل آدیامان میگوید که هرچند ارمنیِ پنهان بود و هرگز اسلام را نپذیرفت، اما فرار از ختنه ناممکن بود. یروانت، که حالا پنجاه ساله است، به خاطر میآورد: «حداکثر ده ساله بودم. همهی بچههای خیابانمان، از جمله من، را به زور ختنه کردند. مادر و پدرم هر دو ارمنی بودند و همه این را میدانستند.»
در جستوجوی پدربزرگها و مادربزرگهای خاموش
هرانوش گاداریان ۱۰ ساله بود که فرماندهی ژاندارمها در راهپیماییِ اجباری و مرگبار ارامنه به سمت صحرای سوریه او را دزدید. سرجوخه و همسرش او را به فرزندخواندگی پذیرفتند و وی را «سِحر» نامیدند. چند سال بعد سِحر با مردی مسلمان ازدواج کرد. پنجاه سال بعد هرانوش خاطرات دوران کودکیاش را برای نوهاش فِتحیه چتین بازگو کرد، خاطراتی که در سال ۲۰۰۴ یعنی چهار سال پس از مرگ هرانوش در کتاب مادربزرگم منتشر شد و به سکوت صد ساله دربارهی این کودکان ــ یکی از تابوهای دیرینهی ترکیه ــ پایان داد.
تازه در آن زمان بود که فِتحیه فهمید چرا مادربزرگش در روزهای خاصی از سال با دیگر زنان ارمنیِ مسلمانشدهی شهر چورک (نوعی نان شیرین مخصوص تعطیلات) میپخت. «محتمل بود که آن را از فرزندان و نوههایشان پنهان کنند اما این زنان سنتهایشان را در خفا انجام میدادند. روزهای مقدسشان را فراموش نکرده بودند و به دیدار همسایگانشان میرفتند و با هم جشن میگرفتند. فهمیدنش تا امروز طول کشیده بود.» زوج مسلمانی که ۲۶ سال از ازدواجشان میگذرد، میشنوند که کلیسای ارامنه در دیار بکر بازگشایی شده است. زن به شوهر اعتراف میکند که ارمنیتبار است، شوهر با تعجب به او نگاه میکند و میگوید: «واقعاً؟ من هم همینطور!»
جمعیت ارمنیهای ترکیه در مقایسه با یکصد سال قبل بهشدت کاهش یافته است. بسیاری از ارمنیها به دلایل امنیتی یا از کشور گریختند یا هویت ارمنیشان را پنهان کردند. آنهایی که باقی ماندند با سیاستهای همسانسازی مواجه شدند.
ارمنیهای پنهان دههها هویتِ واقعیِ خود را مخفی نگه داشتند و در سکوت، بقایای فرهنگ و میراث ارمنی را در خانوادهها و جوامعشان حفظ کردند. تلاش برای بازپسگیریِ هویت ارمنی با مشکلاتی مواجه است. با این حال، در سالهای اخیر، گشایشی تدریجی رخ داده است و بعضی از ارمنیهای پنهان برای بازپسگیریِ میراث خود قدم برداشتهاند. حضور در کلیساهای ارمنی، شرکت در رویدادهای فرهنگیِ ارمنی و برقراری ارتباط مجدد با جوامع ارمنی از این جمله است. بهرغم این تحولات، ارمنیهای پنهان همچنان با موانعی همچون انگ اجتماعی و تبعیض روبهرو هستند.
حضور گذشتهی زنده در زندگی روزمره
در نوامبر ۲۰۱۳، «بنیاد هرانت دینک» کنفرانسی با عنوان «ارمنیهای مسلمانشده» در دانشگاه بسفر استانبول برگزار کرد و تابوی دیگری را در ترکیه شکست. تا آن زمان، وجود ارمنیهای مسلمانشده رازی مگو بود، واقعیتی که بسیاری از آن آگاه بودند اما فقط پشت درهای بسته از آن سخن میگفتند.
بنیاد هرانت دینک و دیگر نهادهای مدنیِ جامعهی ارمنی بهشدت کوشیدهاند تا این سکوت را در هم بشکنند.
در کنفرانسِ پیشگفته تعداد زیادی از دانشگاهیان، تاریخنگاران و روزنامهنگاران داخل و خارج از ترکیه و همچنین دهها راویِ تاریخ شفاهی شرکت کردند. یکی از تأثیرگذارترین سخنرانیها دربارهی سارا، دختر ۱۵ سالهی ارمنی، اهل ویرانشهیر بود که اسیر ایوپ آقا، یکی از ترکان سرشناس شهر، شد.
زمانی بود که «آقاها» به غارت روستاهای ارامنه و بیرون راندن اهالی تشویق میشدند.
یک روز گروهی، از جمله ایوپ آقا، به روستای سارا یورش میبرند. مردانِ روستا را جمع میکنند و میبرند.
یک ماه بعد، سارا در هنگام لباس شستن در رودخانهای نزدیک خانهاش بازویی مثلهشده را میبیند و متوجه میشود که ساعت مچیِ بستهشده به آن دستِ بریده شبیه ساعت عموی اوست.
سگی دستِ بریده را به دندان میگیرد و به غاری میبرد. سارا به دنبال سگ وارد غار میشود و اجساد مردانِ روستا را پیدا میکند، اجسادی که سگها آنها را مثله کردهاند. این غار را مردم محلی هنوز غار ارمنی مینامند.
بازماندگان تصمیم به ترک روستا میگیرند، اما ایوپ آقا آنها را به اسارت میگیرد و در جایی انبارمانند حبس میکند و روزها آنها را گرسنه و تشنه نگه میدارد. چندی بعد او در میان اسیران سارا را، که دختر بسیار زیبایی بوده، میبیند و عاشق او میشود. ایوپ آقا، که قبلاً دو زن داشته، به سارا میگوید که با او ازدواج خواهد کرد اما سارا نمیپذیرد. ایوپ مادر سارا را تهدید به قتل میکند و در نهایت به علت امتناع سارا مادرش را میکشد. بعد پدرش را تهدید به قتل میکند و او را هم میکشد. سرانجام وقتی ایوپ آقا تهدید میکند که برادر سارا را هم خواهد کشت، سارا حاضر به ازدواج میشود، مشروط به اینکه نامش سارا بماند و عوض نشود.
کسی که در کنفرانس این ماجرا را شرح میداد یک پژوهشگر ترک بود که در پایان صحبت گفت: «مردان بدِ این داستان خانوادهی من هستند.» بیانیهی پایانیِ او حتی از خود ماجرا نیز تکاندهندهتر بود:
«ما همیشه داستانهای قربانیان را میشنویم. اکنون زمانِ آن فرا رسیده است که مجرمان هم دربارهی جنایتهای خود صحبت کنند و مسئولیتش را بپذیرند.»
ریاستجمهوری چهاردهم
گرد آورنده: نسرین جهانی گلشیخ
۱۶ خرداد ۱۴۰۳ روزنامه ی شرق بیانیه تحلیلی جمعی از اندیشمندان، فعالان سیاسی ومدنیِ دغدغه مند توسعه و مردمسالاری درباره انتخابات ریاستجمهوری ۱۴۰۳:
راهگشایی کنیم؛ پای ایران در میان است!!!
۱۵۱ نفر از اندیشمندان و فعالان سیاسی و مدنیِ دغدغهمند توسعه و مردمسالاری در ایران در بیانیهای تحلیلی و تفصیلی از حکمرانان و نیروهای سیاسی دعوت کردند در انتخابات زودرسِ ۱۴۰۳ برای تقویتِ میانهٔ اصلاحگر و ممکنسازیِ توافقهای مسالهمحور و راهگشا برای ایران بکوشند.
جواد ظریف، مقصود فراستخواه، ماشاءالله شمسالواعظین، محمدجواد آذری جهرمی، بیژن عبدالکریمی، رضا نصری، محمدمهدی مجاهدی، مهدی غنی، محمد ترکمان، حسین سلاحورزی، حمیدرضا جلائیپور، علی باقری، احمد شیرزاد، محمدرضا جلائیپور، محمد قوچانی، احمد عزیزی، حجتالله میرزایی، مهدی شیرزاد، مرضیه آذرافزا، مجید فراهانی، محمدصادق جوادی حصار، محمدرضا مهاجری، غلامحسین محمدی، سینا رحیمپور، علی هنری، سجاد سالک، شهابالدین طباطبایی، وحید عابدینی، محمدامین نیکجو، متین رمضانخواه، مسعود سالاری، سعید نورمحمدی، محمدحسین نعیمیپور، علیرضا خامسیان، امین کاوئی، برزین جعفرتاش، احسان مجتهدی، محمد حضرتی، مجتبی بیات، علی نقیه، علی نصری، علیاصغر شفیعیان، حامد ذاکرحسین، امیر اقتناعی، میترا جلوداری، علی وفقی، ابوذر معتمدی، الهه نوری، حسین سپهوند، محمدهاشم سمتی، بهنام ذوقی، سعید اللهبداشتی، حامد ذاکرحسین، مهرداد احمدی شیخانی، داور نظری و مجید یونسیان در میان امضاکنندگان این بیانیهٔ تحلیلیاند.
متن کامل این بیانیه و اسامی امضاکنندگان در ادامه میآید:
به نام خدای مهربان و عادل
در «بزنگاهِ زودهنگامِ» انتخابات ریاست جمهوری چهاردهم چگونه میتوان با معیار منافع ملی و خیر همگانی ایرانیان مناسبترین «موقعیت محتملالوقوع» را ساخت؟ پاسخ ما قدم برداشتنِ مشترک حاکمیت و جامعه به سمت نوعی توافق جدید است که همزمان به نفع هر دو باشد. هم شکاف بین حاکمیت و جامعه را بکاهد و زمینهساز توسعهٔ فراگیر و گشایش شود و هم بر قدرت ملی چندبعدی و امنیت ایران بیفزاید. هم تابآوری ملیمان در منطقهٔ پرآشوب کنونی را بیشتر کند و هم احیاگر امید اجتماعی و خلقکنندهٔ افقهای باز در برابر چشم ایرانیان شود.
تحریمهای خارجی و دوقطبیگرایی و سیاست تهدید و منازعه در دوسوی طیف سیاسی، به ویژه از سال ۹۷، بر زندگی عادی ایرانیان فشار سهمگینی وارد کرده است. وقت تقویت کنشگریِ مرزی و میانهٔ اصلاحگر، دوراندیش، توافقساز، بهبودبخش زندگی و حلالِ مسائل است. عموم ایرانیان ذینفعِ زندگی بهتر و آرامش و رشد و ثبات و گشایش تدریجیاند. از معلم و والدین و کارگر و کارمند و دانشجو و پرستار تا هنرمند و پزشک و کشاورز و استاد دانشگاه و روحانی و کارفرمای تولید و خدمات، طالب آرامش و زندگی بهتر و گشایشند. زندگیشان اما در میانهٔ دو لبهٔ ستیزگر و حذفگرای سیاسی قربانی میشود. «تحریمهای اقتصادی» از یکسو و «خالصسازی»های کاهندهٔ مشارکت سیاسی از سوی دیگر نیز قیچیِ ضدزندگیِ دیگری ساخته است. این دو لبهٔ قیچی عملا به کاهش رغبت گروه بزرگی از هموطنانمان برای مشارکت انتخاباتی و نیز فرسایش زیرساختی، ضعیفتر شدن توان متشکل جامعهٔ ایران، فقر و نابرابری، بیافقیِ سیاسی، مهاجرت، نارضایتی فزاینده و بغرنج شدن مسائل ایران انجامیده است.
در چنین شرایطی، راه گشایش و توافقهای جدید از تقویت اصلاحگریِ میانهٔ پلساز در سیاست رسمی و جامعه میگذرد و نه تشدید دوقطبیِ خشونتپرور. وقت بهرسمیتشناسیِ تکثر و پذیرفتنِ اقلیت بودن یکایک نیروهای سیاسی است و نه ادعای اکثریتِ یکپارچهٔ ناموجود. ضرورت امروز ائتلافهای مسالهمحور برای گشودن درها و راههای بسته است، نه قفلکردنِ درها و مسدود کردن راههای جدید. وقت تنفس جامعه است، نه سرکوب و تحریم. وقت برساختنِ جمعیِ امید به ثبات و گشایش تدریجی و مستمر است و نه تشدید خشم و توجیه انفعال یا انتظار برای انفجار. فرصت مشارکتگرایی برای گرهگشایی و افزایش فراگیری نهادهای عمومی و خدمات پایهٔ همگانی است، نه مشارکتگریزی و قهرِ کورکنندهٔ گرهها و تحریمها.
ما امضاکنندگان این بیانیه خود بخشی از شهروندان متکثر جامعهٔ ایرانیم و درک میکنیم زمینههای نارضایتیافزا، فشارهای سهمگین اقتصادی و به رسمیت شناخته نشدنِ تکثر ما ایرانیان در سبک زندگی و باور و ترجیحات و مشارکت سیاسی چقدر میتواند تلخ و سخت و مانع امید به گشایشگری شود. با این حال، مثل همهٔ شهروندان ایران به تجربه لمس کردهایم که دولت اهمیت دارد و از جهات پرشمار بر زندگی یکایک ایرانیان تاثیر میگذارد؛ از کیفیت آموزش فرزندانمان و خدمات درمانی تا میزان بیکاری و تورم و رشد و نابرابری، محیط کسب و کار، جایگاه ایران در جهان، میزان گشایش در فضای آنلاین، رسانهها، ظرفیت و کیفیت بروکراسی و میزان رضایت و امید به آینده و اعتماد و همبستگی و نظم و امنیت. تفاوت محسوس و معنادارِ دولتهای دهههای گذشته هم شاهدی روشن برای تاثیر نیروهایی است که بر دولتها حاکم میشوند. اگر انتظارمان از اصلاحگریِ تدریجی، نتایج انقلابی و دفعی نباشد، حتی تجربهٔ گشایشهای برآمده از چند مشارکت انتخاباتی سهدههٔ گذشته را با آسیبهای برآمده از کنارهگیریهای انتخاباتی قابل مقایسه نمیدانیم.
چرا راه اهداف مصلحانه از افزایش مشارکت و تقویت اصلاحگریِ میانه میگذرد؟
تیغ تیز رد صلاحیتهای غیرعادلانه و «خالصسازی»ها به پیکرهٔ نهاد انتخابات لطمات سنگینی زده و نیروهای مصلح و توسعهگرا را در موقعیت بسیار سختی قرار داده است. از سویی مصلحان سیاسی که اغلب قربانی رد صلاحیتها میشوند، هزینه و تلاش زیادی صرف گشایشگری کردهاند و دغدغهٔ صیانت از صندوق رای و حصول آزادی بیشتر انتخاباتی را دارند و از سویی دیگر، تجربهٔ سه انتخابات گذشته هم نشان داده است که کاهش مشارکت عملا به آزادتر شدن انتخابات نیانجامیده است و امروز وضعیت نهادیِ جامعه و ظرفیت حکمرانی از سال ۹۸ هم دورتر از اقتضائات توسعهٔ فراگیر و گشایش پایدار مردمسالارانه است. ما امضاکنندگان، با استقبال از حضور نامزدهای متنوع در انتخابات ریاست جمهوری پیش رو، باور داریم که در شرایط کنونی مسئولانه است که مصلحان میانهرو، دوراندیش و آیندهنگر با معرفی و حمایت از نامزد(ها)ی توانا، شایسته و رایآور با سابقهٔ توافقسازی و تعاملگرایی در جهت افزایش مشارکت در انتخابات گام بردارند و فضا را برای رسیدن به توافقهای راهگشا برای ایران مهیا کنند.
بسیاری از رهبران و نیروهای مصلح در ایران مبتنی بر رویکرد تفاهمگرا عمل کردهاند، اما برخی اقدامات قهرآفرین و قطبیسازِ بخشهایی از حاکمیت، زمینه را برای تقویت تفاهمگرایی و توافقهای برد-برد توسط مصلحان تنگتر کرد و بعضی از انتخابهای سیاسی بخشی از اصلاحطلبان با نتایج دوقطبیساز و معکوس بود. اصلاحگریِ حلمسالهای، توافقگرا و تدریجیگراتر با مبانی جدید نظری و تجربی آزمودنِ آزمودهها نیست و مستلزم دوراندیشی، صبوری و تابآوری نیروها در فراز و فرودهای سیاست است. با درسگیری از تجارب گذشته میتوان بر دستاوردهای مصلحانه و تداوم بیشترشان افزود. در انتخابات مجلس قبلی و شرایط عسرت سیاست، تقویت فراکسیون اقلیت میانه و موثر مجلس (که به تبدیل تندروهای پایداری به اقلیتی ۶۰ نفره کمک کرد و در برابرشان وزنهٔ تعادلی ارزشمند ساخت)، تعین گفتمانی بیشتر این راهبرد و گشودهشدن روزنههایی در نظر و عمل از دستاوردهای این جنس حضور بود. پارهای از نیروهای اصلاحطلب نیز در انتخابات مجلس ۱۴۰۲ دلایلی برای عدم شرکت داشتند، ولی همچنان ملتزم به مشی اصلاحطلبانهاند، در انتخابات ۸ تیر ۱۴۰۳ مشابه اکثریت شهروندان مشارکتگرا هستند و میتوانند در انتخابات پیش رو به حصولِ نتیجهٔ بسطدهندهٔ خیر عمومی کمک کنند.
طیف وسیع نیروهای اصلاحگرِ مشارکتگرا در انتخابات ریاست جمهوری پیش رو با استفاده از راهبردها، برنامهها، زبان، نامزدها و تیمهایی که مستعد ساختن تفاهمهای ملی و گشایشها و توافقهاییاند که همزمان به نفع حاکمیت و زندگی شهروندان است، میتوانند مشارکت را افزایش دهند و برای ایرانِ ما راهگشایی کنند. به ویژه دغدغهمندانِ پرشمار حقوق زنان ایران میتوانند با نقشآفرینی موثر در این دقیقهٔ سیاسی زمینهٔ تحقق عملی و تدریجی بهبود زندگی نیمی از شهروندان ایران را فراهم کنند. ما نیز فروتنانه از عموم نیروها، نهادها و رهبران اصلاحگر دعوت میکنیم در این دقیقهٔ سرنوشتسازِ ملی، با فراتر رفتن از ملاحظات جریانی و گذشتهنگر، با رویکردی بلندنظر و ملی، التزام به اقتضائاتِ «آرمانگرایی واقعنگرانه» و رسمِ اصلاحگری، نقش فعالانهتری برای افزایش مشارکت و تقویت اصلاحگریِ میانه و توافقساز در انتخابات ۸ تیر ۱۴۰۳ ایفا کنند. ما نیروهای اصلاحگریم که ادعا و دغدغهٔ توسعهگرایی و گشایش مردمسالارانه از طرق خشونتپرهیز و تدریجی و قانونی داریم و متناسب با همین ادعا و دغدغه انتظار میرود برای افزایش مشارکت و رقابت انتخاباتی و اثربخشی بیشتر نهادهای برآمده از انتخابات، خودمان کنشگری موثر و زمینهسازی مسئولانه کنیم و بدون نیاز به دعوت و فرش قرمز گام برداریم. حضور در انتخابات نه به هر قیمت، که دارای خطوط قرمز باید باشد، اما این خطوط قرمز باید متناسب با شرایط ساختاری امروز، ملاحظاتِ کلانِ مربوط به امنیت و منافع ایران و ظرفیتهای گشایشگری عملی تعیین شوند و «اهداف» اصلاحاتِ تدریجی، «پیششرطِ» این اصلاحات قرار نگیرند.
از مجموعهٔ مصلحان سیاسی و نهادها و شبکههای دغدغهمندِ ایران میخواهیم نامزد(های) اصلاحگر میانه و توافقگرایی را شناسایی کنند که هم توانایی ساختن توافقهای ایرانساز با سایر حکمرانان و نیروهای سیاسی را دارند و هم در بسیج رای و جلب اعتماد طیف وسیعی از گروههای اجتماعی قابلند. برای افزایش احتمال تایید صلاحیت آن نامزد(ها) فراهمسازیِ زمینههای حصول نوعی مصالحهٔ برد-برد و توافق و قرارداد نانوشتهٔ جدید بین شهروندان و حکمرانان هم ضروری است. اجماعسازی نهایی و ضابطهمند بین نامزدهای اصلاحگر و توسعهگرا و تجمیع رأیشان نیز لازمهٔ پیشگیری از خطای پرهزینهٔ انتخابات ریاست جمهوری ۱۳۸۴ است و نقشآفرینی شهروندانِ و فعالان مطالبهگرِ اجماع و مسئولیتشناسیِ رهبران و نهادهای اجماعساز را میطلبد.
چرا افزایش مشارکت و تقویت میانهٔ اصلاحگر در انتخابات به نفع ایران و نظام سیاسی است؟
نظام سیاسی ایران برای حفظ امنیت و یکپارچگی ایران در این منطقهٔ پرآشوب و در بعضی حوزهها دستاوردهای ارزشمندی داشتهاست، ولی هنوز ایران را در مسیرِ امنیتِ توأم با گشایش گامبهگام و توسعهٔ فراگیر و پایدار نیانداختهاست. مسائل جامعهٔ متکثر و حاکمیت ترکیبیِ ایران با این وسعت و جمعیت به حدی از پیچیدگی و بغرنجی رسیده است که جز با همکاری و همافزایی جامعه و حاکمیت توان حلشان ایجاد نمیشود. علیرغم قدرت قابل اعتنای حاکمیت در صیانت از امنیت و بقا و بسیج خیابانیِ حامیان، متاسفانه امروز کاهش قدرت زیرساختی و ظرفیت حلمسالهای دولت به سطح عدم توانایی برای صدور کارت امتحان نهایی دانشآموزان و توزیع انسولینِ کافی به بیماران قند رسیده است. خود حادثهٔ هولناک سقوط بالگرد رئیس جمهور و همراهانش نشانهای هشداردهنده است از اینکه بر اثر تداوم و انباشت آثار تحریم، زیرساختهای امنیتی برای گردش و ادارهٔ امور عادی ولی خطیر مانند امنیت پرواز، عملیات جستجو و نجات و اطلاعرسانی آسیب ریشهای دیده است و همچنین، بر اثر حذفها و انحصارها، نظام مدیریت و تصمیمگیری ما، حتی وقتی پای جان و نجات عالیترین مقامهای رسمی در میان است، از کارآمدی لازم برخوردار نیست. ادامهٔ این وضعیت میتواند خسارتهای جبرانناپذیر و فاجعهبار در مقیاس ملی داشته باشد. حل بحران نمایندگی سیاسی و بحرانهای زیستمحیطی (به ویژه آب، هوای آلوده و فرسایش خاک)، کاهش نارضایتیِ اقتصادی اکثریت، کاهشِ متوازنِ تورم و بیکاری، پیشگیری از اعتراضات و تلاطمهای متناوب، و کاهش انواع فقر و انواع نابرابری و انواع تبعیض و انواع فساد، بدون کاهش شکاف دولت و ملت و افزایش امید، مشارکت اجتماعی و اعتماد به نهادهای عمومی حلشدنی نیست. مشارکت بالا در انتخابات و تقویت میانهٔ اصلاحگر و توافقساز سیاسی به بقا و ثبات حاکمیت و قدرت ملی هم کمک میکند.
اخیرا بازدارندگیِ دفاعِ مشروع «وعدهٔ صادق»، جمعیت قابل توجه تشییع رئیس جمهور و وزیر خارجهٔ فقید، استاندار محبوبِ آذربایجان شرقی، امامجمعهٔ خوشنام تبریز و کادر شریف حفاظت و پرواز، و نیز شکستِ اخلاقیِ مدافعانِ تحریم و تهدیدِ ایران و حامی و وابستهٔ اسرائیلِ نسلکش بر قدرت حاکمیت ایران افزوده است. اما اگر این دست پر ایران به سرعت نقد و به امتیازات دیپلماتیک و اقتصادی و توافقهای در خدمتِ امنیت و منافع ملی ایران تبدیل نشود، احتمالا ترکیبی از تغییرات صحنه، اعتراضات داخلی، تداوم جنگ کمشدت و هزاردشنهٔ اسرائیلِ اشغالگر میتواند دست ایران را ضعیفتر کند. پنجرهٔ فرصت امروز تا صرفا ۳ ماه دیگر (اوجگیری انتخابات آمریکا و زمانیکه از متحدان اروپایی آمریکا تا رقبای راهبردی آن به تطبیق راهبردها و تاکتیکهای خود با شرایط جدید میپردازند) ازدستندادنی است. انتخابات با مشارکت بالاتر احتمال مذاکرهٔ ثمربخش و امتیازدهی بیشتر طرف مقابل به نفع ایران را افزایش میدهد و زمینهساز افقگشاییهای ملی و توافقهای منطقهای میشود. مشارکت بالا در انتخابات پیام توافقساز مهمی است و هم کشورهای منطقه و چین و هم آمریکا و اروپا حاضر به دادن امتیازات بیشتری به ایرانِ قدرتمندتر و باثباتتر خواهند شد (که از لوازم ضروری رفتن به سمت نوعی «توازن فراگیر» و «امنیت مثبت» در جهان «پساقطبی» است. بدون این توازن، نه چین و شرق و نه آمریکا و غرب و نه بازیگران فرامرزی و غیرحکومتی – امتیازات لازم را به ایران نخواهند داد و ذینفعِ ضعیفکردنِ ایران خواهند ماند).
همچنین تداوم مشارکت پایین (مشابه سه انتخابات گذشته) و بحران نمایندگی سیاسی میتواند به افزایش تهدیدهای امنیت و بقا از داخل و خارج بیانجامد و در تبدیل توسعهٔ پایدار و گشایش به اولویتهای نظام سیاسی تاخیر بیاندازد. افزایش معنادارِ مشارکت در انتخابات به جامعهٔ ایران و جامعهٔ جهانی پیام ثبات سیاسی، اقتدار و انسجام ملی میدهد، امید به براندازی و تهدید امنیت در ایران را در میان براندازان و ایرانستیزان به شدت میکاهد، ایران را از تعادلِ بد و موقعیت پرمخاطرهٔ کنونی که نیروها و قدرتهای زیادی را ذینفع تضعیف ایران کرده است میرهاند و به سمت تعادل جدیدی میبرد که در داخل و خارج بر شمار ذینفعان امنیت و رشد ایران میافزاید. اقتضای این مشارکت بالاتر رقابت بیشتر و حضور نامزدهای توانا در نمایندگی شهروندان متکثر است. ما نیز از مجریان و ناظران انتخاباتی مطالبهٔ گشایش در رسیدگی به صلاحیت نامزدها را داریم.
راهها و کوریدورهای راهبردی (که بعد از افول تدریجی اهمیت نفت در دههٔ پیش رو، مهمترین شانس ایران برای ذینفعسازی همسایهها و اروپا در بقا و امنیت و رشد ایران است) در حال دور زدن ایراناند و تنها دولتی با ظرفیت بالاتر، قدرت هنجاریِ بیشتر و همکاری افزونتر دولتهای دیگر و نیروی انسانی توانمند در داخل امکان تغییر این روند با استفاده از این پنجرهٔ فرصت چندساله را دارد. تامین هزینههای امنیت، سرمایهگذاریهای زیرساختی، سیاست اجتماعیِ کاهندهٔ نابرابری و نارضایتی، تمهید تولید صنعتی بزرگمقیاس برای افزایش رشد و کاهش بیکاری، و افزایش هزینههای تحریم کردنِ ایران از طریق وابستهسازیِ بخش بزرگتری از اقتصاد منطقه و جهان به نقشهای جدید ایران، نیز مستلزم حکمرانی اقتصادیای است که از اصلاحگران میانه و توسعهگرا با رای بالا و قدرت ساختن وفاق و ائتلافهای وسیع ملی برمیآید.
زیستپذیری بخش رو به گسترشی از ایران در معرض تهدید حاد قرار گرفته است و میتواند به تدریج حتی به تهدیدهای امنیتی، اعتراضات و تلاطمات بیشتر مربوط به آب و آلودگی هوا و فرسایش خاک و منابع تجدیدناپذیرِ طبیعی بیانجامد. رفتن به سمت مهار و حل این مسائل فوری زیستمحیطی مستلزم افزایش ظرفیت کلی نهادهای حکمرانی، سرمایهٔ اجتماعی بیشتر نظام سیاسی و همکاری همافزای بخش بزرگتری از شهروندان با بخش بزرگتری از نهادهای حکمرانی است.
همچنین ائتلاف عبری-عربی-غربی علیه ایران با مشارکت بالا و توافقسازیها و موازنههای بعدی میتواند بشکند یا ضعیف شود، بخش بزرگتری از همسایهها را به مؤتلف ایران تبدیل کند و به ویژه بعد از نسلکشی و جنایات جنگی اسرائیل به فشار بیشتر بر اسرائیلِ کودککش بیانجامد. واقعیت این است که ایران دیگر نمیتواند – در حالیکه بسیاری از کشورهای همسایه در مسیر توسعهٔ پرشتاب قرار گرفتهاند و بعضا دهها میلیارد دلار فقط برای توسعهٔ «هوش مصنوعی» اختصاص دادهاند – به سیاستی که صرفا متضمن «بقا» است اکتفا کند. مشارکت بالا و افزایش امتیازگیری از آمریکا میتواند حتی به مهار و حذف نتانیاهو و آتشبس در غزه هم کمک کند و غیرمستقیم احتمال پیروزی ترامپ را بکاهد. ترامپ در سخنرانیها و مصاحبههای انتخاباتیاش مکررا گفتهاست که در صورت پیروزی در انتخابات مانع فروش نفت ایران به چین میشود، تحریمهای علیه ایران را تکمیل و تشدید و حمایت قاطعتری از اسرائیل در برابر فلسطینیان میکند. نتانیاهو هم به وضوح به پیروزی ترامپ امید بسته است. بایدن نیز علیرغم حمایت بیشرمانهٔ دولتش از جنایات اسرائیل، اکنون به خاطر فشار افکار عمومی و جنبش دانشجوییِ حامی فلسطینیان، برای پیروزی در چند ایالت پاندولی و تعیینکننده در انتخابات پیش رو نیازمند دستاورد سیاست خارجی و مهار نتانیاهو شده است. بایدن بعد از پیروزی احتمالیاش در انتخابات ۲۰۲۴ قاعدتا کمتر از قبل از انتخابات (که به رای نیاز دارد) آمادهٔ توافق و منتقد نتانیاهو خواهد بود. حتی در صورت پیروزی ترامپ، افزایش تابآوری ملی از طریق نتایجِ حاصل از مشارکت بالا در این انتخابات ضروریتر از همیشه است.
هیچ نیروی یکدستی که نتواند همکاری و مشارکت طیف بسیار وسیعتری از شهروندان و سرمایهٔ انسانی ایران را جلب کند قابلیت رفتن به سمت حل مسائل پیچیده و در همتنیدهٔ ایران را ندارد. انتخابات با مشارکت بالاتر با حضور اصلاحگرانِ میانه، وفاقساز و دوقطبیشکن (که رد صلاحیتهای ناعادلانه مانعش میشود) امنیتساز، ظرفیتافزا و از مهمترین ضرورتها برای افزایش قدرت ملی ایران و تحقق منافع مشترک حاکمیت و جامعه است.
طبق نظرسنجیهای معتبر شهروندان ایران در انتخابات پیش رو مشارکتگراتر از سه انتخابات قبل شدهاند. نوبت حکمرانان و نیروهای سیاسی است که با حسن عملکردشان مجرایی برای نمایندگی و نیکاثر کردن این مشارکت بسازند. در فرآیند ثبتنام نامزدهای انتخابات چند چهرهٔ توانا، اصلاحگر، میانهرو، تحولپرور، توافقگرا و اجماعساز وارد عرصه شدهاند. اینک نوبت شورای نگهبان است که با التزام به قانون اساسی، احترام به حق انتخاب شهروندان و توجه به مصالح ایران زمینهساز انتخاباتی شود که شهروندان متکثر ایران بتوانند در آن نامزدهایی همسو با ترجیحات و مطالباتشان بیابند و به مشارکت فعال در انتخابات ترغیب شوند. ما فروتنانه از شهروندان متکثر ایران، حکمرانان و نیروهای سیاسی دعوت میکنیم از انتخابات زودرسِ ۱۴۰۳ برای تقویتِ میانهٔ اصلاحگر و ممکنسازیِ توافقهای مسالهمحور و راهگشا بهره بگیرند. برای ایران، بسط تدریجیِ خیر همگانیِ ایرانیان، پل زدن بر گسلها و شکافهای بحرانزا و بهبود شرایط زندگی ۸۸ میلیون ایرانی و نسل بعد. به امید کاهش شمار کودکان بازمانده از تحصیل و ایرانیانِ بیشناسنامه، حاشیهنشین، کولبر، سوختبر، بیخانمان، بیپناه و بیصدا. با هدف کاهش ایرانیانِ بیافق و عاصی، تنفسِ کمدرآمدترین و ضعیف ترین ایرانیان، نجاتِ محیط زیستِ نیمهجان ایرانِ ما، کاهش نقض حقوق زنان و آزادیهای اساسی ایرانیان، مهار تحریمها و تهدیدها، بسط حاکمیت قانون و گشایش فرهنگی و سیاسی و اقتصادی. برای احیای امید و صیانت از سرزمین و مردمان و تحققپذیر شدنِ آرمانهایی که خون و عمر ایرانیانِ پرشماری در نسلهای پیدرپی نثارش شده است. در جهت تبدیل ستیز و حذفگرایی به رقابت و تفاهم و پذیرش تکثر، پرورشِ سیاستِ دادگر و خادمِ زندگی و خیرات عمومی، گشودنِ افقِ توافق و وفاق، و تمهیدِ «دولت ملی» در «ایران پایدار». ذینفعان زندگی و امنیت و گشایش متحد شوید! پای ایران در میان است.
خرداد ۱۴۰۳
جمعی از دغدغهمندان توسعه و مردمسالاری در ایران
مرضیه آذرافزا، محمدجواد آذری جهرمی، پوریا آسترکی، ابوالفضل آسیایی، مهدی آجرلو، فریبا ابتهاج، علی ابراهیمی، غلامعلی ابراهیمی سوته، عنایت اتحاد، مژگان اثباتی، علی احمدنیا، سجاد احمدوند، محسن احمدوند، سالار احمدی، مهرداد احمدی شیخانی، حسین اصغری، امیر اقتناعی، میلاد اکبری، سعید اللهبداشتی، رضا امیدوار تجریشی، محمدعیسی انصاری فرد، علی باخرد، قادر باستانی تبریزی، علی باقری، سامان بختیاری، محمدرضا بزمشاهی، رضا بصیری، بابک بهادری، مجتبی بیات، محسن پاینده، محمدحسین پوررشیدی، محمد ترکمان، مجتبی تقوینژاد، مجتبی توسلی، برزین جفعرتاش، حمیدرضا جلائیپور، محمدرضا جلائیپور، میترا جلوداری، سمیه جلیلی، محمدصادق جوادی حصار، شهرام جواهریان، رضا حاکمی، محمد حسنپور، سیدامیرحسین حسینی، سیدحسن حسینی سارزی، سیدسجاد حسینی سارزی، نوید حسینیون، محمد حضرتی، محمدجواد حقشناس، زهیر حنیفه، علیرضا خامسیان، محمدحسین خرمایی، داود دشتبانی، اصغر دشتی، سیدحسین دلبری، حامد ذاکرحسین، بهنام ذوقی، عبدالرضا رئیسی، محمدعلی رحمانیان، احسان رضاییمنش، سینا رحیمپور، جمال رشیدی، بهرام رشیدینیا، متین رمضانخواه، مهدی روحانیفرد، میلاد رهنما، اصغر زارع کهنمویی، مسعود ساکتاف، سجاد سالک، مسعود سالاری، مسعود سپهر، حسین سپهوند، علیرضا سحرخیز، حسین سلاحورزی، محمدهاشم سمتی، حسین سیوانی اصل، محسن شریفزاده، لیلا شفاعی، علیاصغر شفیعیان، ماشاءالله شمسالواعظین، محمد شیخی، احمد شیرزاد، محمدامین شیرزاد، مهدی شیرزاد، حسین فرشاد، مجید صالحی فیروزآبادی، عماد صدر، عارف صفوی، رئوف طاهری، شهابالدین طباطبایی، محمدجواد ظریف، وحید عابدینی، بیژن عبدالکریمی، احمد عزیزی، رحیم علیشاهی، حمزه غالبی، مهدی غنی، حسن فایضی، کتایون فتاحی، مقصود فراستخواه، مجید فراهانی، محمد فرشاد، پیام فیض، رئوف قادری، زینب قاسمزاده، علی قاسمی ماژین، فرهاد قدوسی، علی قلیزاده، سیدمهدی قوامی، محمد قوچانی، امین کاوئی، داود کرمی، بامداد لاجوردی، محمدرضا مهاجری، روحالله مهدیپناه، محمدمهدی مجاهدی، احسان مجتهدی، محسن محبی، غلامحسین محمدی، محمدرضامحمدی، عماد محمودی، عرفان مردانی، علی مرعشی، ضحی معتمدی، حسام مقصودلو، احسان منصوری، فاطمه موسوی کریمی، حجتالله میرزایی، عفتالسادات میرمعینی، محمدرضا نژادحیدری، رضا نصری، علی نصری، سجاد نعیمیپور، محمدحسین نعیمیپور، فریبرز نجفی
حال این خبر را تحلیل میکنیم با عنوان رمزگشایی یک فریب
در این مطلب مهم به صحبت از بیانیه ای با عنوان راه گشایی کنیم که در روزنامه ی شرق منتشر شده میپردازیم،بیانیه ای که در آن مخاطب به شرکت در انتخابات تشویق میشود،پیشتر تلاش اصلاح طلبان در مشارکت عمومی شنیده بودیم.
فریب اول گرگ بودن در لباس میش
نوشته اند: این بیانیه را صد و پنجاه و یک نفر از اندیشمندان،فعالان,سیاسی و مدنی دغدغه مند امضاء کرده اند!
توجه کنید:مخاطب این بیانیه در واقع با یک جبهه ی فکری نه چندان جدید رو به روست که در آن یک وزیر خارجه به چشم میخورد که کارش لاپوشانی جنایت بوده؛یک وزیر مخابرات که مستقیما در سرکوب مردم و قطعی اینترنت دست داشته؛جلایی پورها که تمام عمر با فروش اصلاحات و زمان خریدن برای جمهوری اسلامی در درون و بیرون ایران،شریک قتل و سرکوب و کشتار بوده اند.
فریب دوم فروش دروغ در جلد اطلاعات قابل استناد
نوشته اند:طبق نظرسنجی های معتبر,شهروندان ایران در انتخابات پیش رو مشارکت گراتر از سه انتخابات قبل شده اند!
توجه کنید:سوال اول این است که به کدام نظرسنجی معتبر غیر از داده سازی های دستگاه پروپاگاندای جمهوری اسلامی اشاره دارند؟بعد اینکه,معیار این اعتبار چیست؟
جدای از آن,چقدر«مشارکت گرا تر»؟به جای یک درصد؟پنج درصد؟
پنجاه درصد؟ً!
این جمله پیش فرضی است کذب که قرار است ذهن مخاطب را آماده ی پذیرش ادامه ی«دروغ»کند.
فریب سوم فروختن گنجشک به جای قناری
نوشته اند: چند نامزد توانا، اصلاح گر، میانه رو، توافق گرا و اجماع سازنیز وارد عرصه انتخابات شده اند.
توجه کنید: از استفاده از عنوان «اصلاح طلب» یا «اعتدال گرا» پرهیز کرده اند چرا که هزینه اش را میدانند.چند عنوان دیگر را ردیف کرده اند که اصل جنس را در سردرگمی میان عناوین و مفاهیم پنهان کنند.اما واقعیت این است: در شناسنامه اصلاح طلب حکومتی اند اما میگویند «اصلاح گر» صدایمان کنید و اگر با «اصلاح» مشکل دارید بگویید میانه رو؛اگر نه ، توافق گرا؛اگر نه یک اسم من درآوردی دیگر !
فریب چهارم بیگانه سازی معترضان و یارگیری از خاکستری ها
نوشته اند:زندگی عموم ایرانیان ذی نفع در میانه ی دو لبه ی ستیزگر و حذف گرای سیاسی قربانی میشود.
توجه کنید: در واقع مثل حکومت متبوعشان که اعتراض و تقاضای تغییر را «فساد فی الارض» میداند،ما مخالفان جمهوری اسلامی را «لبه ی ستیزه گر»می خوانند و دستگاه سرکوب را هم «حذف گرا» خطاب میکنند. در حالی که با استفاده از «عموم ایرانیان ذی نفع» در جمله ی اول در حال یارگیری و حذف(کمرنگ کردن) قسمت بزرگی از جامعه اند: براندازان. در واقع دارند میگویند آنها که صدای اعتراضشان بلند است «ذی نفع نیستند». ستیزه گرند و دغدغه شان چیز دیگریست.
شما که ذینفعی کلاه خود را بچسب!
فریب پنجم تعدیل انتظارات
نوشته اند: وقت برساختن جمعی امید به ثبات و گشایش تدریجی و مستمر است.
توجه کنید: در واقع میگویند ما هم نمی توانیم؛ انتظار بزرگی در کوتاه مدت نداشته باشید. به عبارتی با انتخاب نامزدی که از آن پشتیبانی خواهیم کرد، فرجی حاصل نخواهد شد. مثل همیشه، فعلا به قدرت ما در بیانه نویسی رای دهید و صبر کنید!
فریب ششم آویزان شدن به ملی گرایی
نوشته اند: افزایش تاب آوری ملی از طریق نتایج حاصل از مشارکت بالا در این انتخابات ضروری تر از همیشه است.
توجه کنید: در این بیانیه از«جمهوری اسلامی»خبری نیست.به جایش حدود هشتاد بار از کلمه ی «ایران»استفاده شده تا وطن دوستی مخاطب را تحریک کند. شیوه ی معمول در رویکردهای سیاسی پوپولیستی.
«ایران»را در این جمله اگر «جمهوری اسلامی»بخوانید و «تاب آوری ملی» را «تاب آوردن جنایت و فساد» این جمله دقیق تر میشود. منظور این است: برای این که بیشتر بمانیم نیاز به مشروعیت داریم و این مشروعیت به دست مردم فراهم میشود. به این شکل که باید جنایت و ظلم و فساد را فراموش کنند و به پای صندوق های رای بیایند:«برای وطن!»
فریب هفتم حقه ی ظریف
عقب نگه داشتن جواد ظریف از کرسی ریاست جمهوری و تبدیل کردنش به چهره ی شاخص یکی از جبهه های دعوت کننده به مشارکت در انتخابات استراتژی قابل تاملی است.
این جبهه در نهایت پشت یکی از نامزدها قد علم خواهد کرد و با توجه به نفوذ ظریف در قسمتی از جامعه ی «ذی نفعان» میتواند پتانسیل های مشارکت را بالا ببرد. در عین حال، جایگاه او را به عنوان یک بازیگر مهم که میتواند دوباره به جایگاه وزیر خارجه یا یک مقام بلند پایه ی دیگر برگردد و حقه های قبلی را برای جمهوری اسلامی سوار کند، حفظ خواهد کرد.
در نهایت پاسخ ما همان است که بود: رای بی رای…
نرخ بالای ترک تحصیل دختران در ایران؛
آیلین علی ویردیلویی
حدود یک سوم دانشآموزان دختر به دبیرستان نمیروند! یک جمعیتشناس با ارائه آماری از ترک تحصیل دختران در بر اساس آمار ارائه شده از ۳۰ درصد دختران دبیرستانی در کشور به مدرسه نمیروند و از سوی دیگر نیز سالانه ۲۰۰ هزار نفر از جمعیت دختران ۱۵ تا ۱۹ ساله ازدواج میکنند. کاهش پوشش تحصیلی در دختران را به دلیل ازدواج، مسائل فرهنگی یا در دسترس نبودن مدارس دانست : «دختران زیر دیپلم معمولا خود را خانهدار و دختران دارای مدرک تحصیلی بالای لیسانس خود را بیکار یا در جستجوی کار عنوان میکنند.»از سوی دیگر آمارها نشان میدهد که بیش از ۴۰ درصد دختران تحصیلکرده در گروه سنی ۲۰ تا ۳۰ سال قرار دارند.
بر اساس آمارهای سال ۱۳۹۵، تخمینزده میشود که حدود ۴۰ درصد گروههای سنی ۲۰ تا ۳۰ سال جمعیت دختران، شاغل و درصدی نیز بیکار در جستجوی کار باشند.
به گفته شهلا کاظمیپور بر اساس آمارهای سال ۱۴۰۰ ، تعداد کل دختران زیر ۱۵ سال در ایران ۹ میلیون و ۵۴۰ هزار نفر و تعداد دختران ۱۵ تا ۳۰ ساله نیز ۸ میلیون و ۵۲۰ هزار نفر است که در این میان، ۵ میلیون و ۷۷۰ هزار نفر از دختران بالای ۱۵ سال مجرد هستند.
از میان جمعیت ۵ میلیون و ۷۷۰ هزار نفری دختران بالای ۱۵ سالِ مجرد، ۳ میلیون و ۲۰۰ هزار نفر از آنها ۱۵ تا ۳۰ سال، ۶۴۰ هزار نفر از آنها ۳۰ تا ۳۴ سال و ۵۳۰ هزار نفر ۳۵ تا ۳۹ سال سن دارند.
در این میان نرخ بیکاری زنان در ایران همواره بیش از مردان بوده و فرصتها اشتغال کمتری برای آنها وجود دارد. آخرین آمار منتشر شده از سوی مرکز آمار بیانگر آن است که نرخ بیکاری زنان ۱۵ تا ۲۴ ساله کل کشور در زمستان ۱۴۰۲ نسبت به بازه زمانی مشابه در سال قبل بیشتر شده است.
برای نمونه در زمستان سال گذشته، نسبت اشتغال زنان در استان تهران ۱۲ درصد بود.
یعنی از هر ۱۰۰ زن در سن اشتغال در این استان، تنها ۱۲ زن شغل دارند.آمار منتشرشده توسط مرکز آمار حاکی از آن است که در پاییز امسال ۳۶ و ۴ دهم درصد از زنان ۱۵ تا ۲۴ ساله جویای کار موفق به پیدا کردن شغل نشدهاند.
البته این نرخ مربوط به بیکاری زنان جوان کل کشور است. بررسیهای بیشتر نشان میدهد که این نرخ در میان زنان جوان در برخی استانها بیشتر بوده است.»بر اساس این گزارش، استان لرستان با ثبت نرخ بیکاری ۸۶ و ۲ دهم درصدی صدرنشین بیشترین نرخ بیکاری زنان جوان در زمستان ۱۴۰۲ بوده است.
بررسیهای بیشتر نشان میدهد این رقم در لرستان نسبت به زمستان ۱۴۰۱، رشد ۲۱۸ درصدی داشته که رقم بیسابقهای محسوب میشود.
نگاهی به جدیدترین آمار منتشرشده از سوی مرکز آمار ایران نشان میدهد که در زمستان ۱۴۰۲ از هر ۱۰۰ بانوی ۱۵ تا ۲۴ ساله لرستانی، بالغ بر ۸۶ نفر بیکار ماندهاند.
این در حالیست که در زمستان ۱۴۰۱ نرخ بیکاری زنان جوان لرستانی ۲۷ درصد بوده است.
اما با گذشت یکسال بیکاری این گروه از افراد در این استان بطور عجیبی بیشتر شده و رشد ۲۱۸ درصدی به ثبت رسانده است.
بدین ترتیب لرستان در رده نخست بالاترین سطح از بیکاری زنان جوان ایرانی قرار گرفته است.
از سوی دیگر نرخ بیکاری بانوان جوان در سایر استانها در این برهه زمانی کمتر از ۶۵ درصد برآورد شده است.
در ۱۷ استان نرخ بیکاری زنان جوان کمتر از میانگین این نرخ در سطح کشور بوده است.
استان قزوین با ثبت نرخ بیکاری ۱۱ درصدی کمترین مقدار این رقم را در گروه زنان جوان به دست آورده است.
زنان ۱۵ تا ۲۴ ساله قزوینی با ثبت نرخ بیکاری ۱۱ درصدی، کمترین میزان از نرخ بیکاری زنان جوان را در میان استانها به خود اختصاص دادهاند.
البته این نرخ در بازه زمانی مشابه در سال قبل سطوح بالاتری داشته است.استان فارس با نرخ بیکاری ۶۳ و ۱ دهم درصدی جایگاه دوم و استان گلستان نیز با ثبت این رقم در سطح ۶۳ درصد بر پله سوم این رتبهبندی قرار گرفته است.
استانهای آذربایجان غربی، ایلام، بوشهر و سیستان و بلوچستان دیگر استانهایی هستند که از هر ۱۰۰ بانوی جوان حاضر به مشارکت در بازار کار در آنها، کمتر از ۲۰ نفر موفق به یافتن شغل نشده و بیکار ماندهاند.
نشریه «زنان امروز» در گزارشی اعلام کرده نتایج طرح آمارگیری نیروی کار در پاییز امسال نشان میدهد نرخ مشارکت اقتصادی زنان ۱۵ ساله و بیشتر حدود ۱۴ درصد و نرخ اشتغال آنان حدود ۱۲ درصد است. در مقابل، نسبت اشتغال مردان حدود ۶۴ درصد، یعنی بیش از پنج برابر زنان و نزدیک به میانگینهای جهانی است.
این گزارش با تأکید بر اینکه «بیش از ۷۰ درصد جمعیت بیکار تحصیلکرده زن هستند» نوشته ایران یکی از پایینترین نرخهای مشارکت اقتصادی زنان را در جهان و حتی در خاورمیانه دارد و با آنکه کاهش مشارکت اقتصادی تا حد زیادی میزان واقعی بیکاری را پنهان میکند، نرخ بیکاری زنان در ایران بسیار بالا و تقریباً دو برابر این شاخص در میان مردان است.
بر این اساس، مشارکت پایین اقتصادی و نرخ بالای بیکاری زنان یکی از آشکارترین اختلالات در بازار کار ایران است و سهم پرشمار دانشآموختگان و فارغالتحصیلان زن دانشگاهها در جمعیت بیکار شرایط را بغرنجتر میسازد.
آیندهی روسیه و جنگ
کیریل روگوف برگردان: افسانه دادگر
ناوالنی که نماد ایدهی اروپایی در روسیه به شمار میرفت با تمام چیزهایی که روسهای انتقامجوی خواهان بازپسگیریِ سرزمینهای ازدسترفته معرّفش هستند مخالف بود. اما ضداروپاگرایی نیز همانقدر برای سیاست روسیه طبیعی است که متضاد آن. دیر یا زود پاندول در جهت عکس نوسان خواهد کرد!
۱.امروزه سخن گفتن از آیندهی روسیه مثل سخن گفتن از زندگیِ پس از مرگ است. روسیه در بطن فاجعه است، وقتی فکر میکنیم که روسیه تا به حال چه کرده است، یا هموطنانِ ما در اوکراین به نام روسیه چه کردهاند، وحشت ما را فرا میگیرد.
من در صفحهی فیسبوکِ خود دو عکس را ذخیره کردهام و هر وقت که صفحهام را باز میکنم آنها را میبینم. یکی زنِ خیلی جوانی را نشان میدهد که در حالِ شیر دادن با شیشهی شیر به دختربچهی تقریباً یکسالهاش است. این عکس هنگامی مشهور شد که این مادر و فرزند بر اثر اصابت یک موشک روسی به خانهشان کشته شدند. در عکس دیگر، یک مرد چهل ساله با دوستانش در کافهای نشسته است، و در حالی که صفحهای را به آنها نشان میدهد شکلکهایی از خودش درمیآورد. او نیز کشته شد. به عبارتی، او دیگر شکلک درنمیآورد.
تصور کشته شدن صدها هزار نفر، تصور ویران شدن زندگیهای آرام و کامیاب، وحشتناک است. و وقتی به سرنوشتِ سوگناکِ تکتک آدمها فکر میکنیم، دیگر تاریخی در کار نیست. از این منظر تاریخ بیمعناست.
الکسی ناوالنی در دادگاه پس از دستگیری در سال ۲۰۲۱. عکس: یِوگِنی فلدمن. منبع: ویکیمیدیا کامنز
شک و تردیدی ندارم که روسیه مجبور خواهد شد که به این امر پاسخ دهد. مطمئنم که از تسویهحساب نخواهیم گریخت، گرچه نمیدانم که این اتفاق کِی و کجا رخ خواهد داد. به نظر من، در این مورد مسئله نه مسئولیتِ جمعی بلکه کارمای جمعی است.
۲- در این میان، وقتی میاندیشیم که چرا و چطور این جنگ درگرفت، چطور ممکن است خاتمه یابد، و بعد از آن چه اتفاقی ممکن است رخ دهد، باید مواظب باشیم که در دامِ سادهسازی نیفتیم. همچون همهی جنگها وحشت و خشم ما را وامیدارد که واقعیت را ساده کنیم. تو گویی که رادیکالیسمِ فکریِ ما میتواند جنگ را متوقف کند. این واکنش کاملاً قابلفهم اما کاملاً بیفایده است.
اکنون بسیاری از روسها، اعم از اهل اندیشه و عوام، افسرده و ملولند. وحشت و آگاهی از درماندگیشان آنها را به سکوت وامیدارد ــ آنهایی را که مخالف جنگ و شرارتی هستند که بخش بزرگی از سرزمینشان را دربرگرفته است. آنها اقلیتِ ناچیز و درماندهای به نظر میرسند، و بنابراین میدان را به این شرارت میسپارند و کاری نمیکنند و اثری ندارند. اما این دقیقاً همان چیزی است که حکومت استبدادی میخواهد ــ آگاهی از درماندگی و سکوت. حکومتهای دیکتاتوری میخواهند فهمِ ما از توازن واقعیِ قدرت در جامعه را به بیراهه بکشانند، تا ارادهمان برای مقاومت سست شود. این به نفع آنهاست، نه ما.
به نفع پوتین است که قضیه را اینطور جلوه دهد که کسانی که مردم را در بوچا و جاهای دیگر شکنجه دادند و به قتل رساندند مردم روسیهی واقعی بودند و اصلاً روسیهی دیگری وجود ندارد. به نفع اوست که قضیه را اینگونه جلوه دهد که دموکراسی در روسیه نه تنها شکست خورده، بلکه اساساً ناممکن است.
میخواهم دربارهی چنین سادهاندیشیهایی سخن بگویم که در میان روشنفکران هم در روسیه و هم در غرب رواج دارد، و ما را از شالودهای استوار محروم میکند و ضعیفتر میسازد.
۳- نخست، روسیه تنها کشوری نیست که چنین مصیبتی را تجربه کرده است، تنها کشوری هم نیست که جنگ غیرمنصفانهای را برای کشورگشایی به راه انداخته است. برای برخی کشورها، شکست در جنگ به نقطهی عطفی در تاریخشان تبدیل شده است. همهی ما میتوانیم نمونههایی را برشماریم. این از نظر ما، روشنفکران روسی، دلیل مهمی است مبنی بر اینکه چرا امید به پایداریِ اوکراین احساسی شخصی و عمیق است.
این امر توضیح میدهد که چرا به نظر ما تمایلمان به شکست روسیه بیشتر میهندوستانه است تا ضدمیهندوستانه. بنابراین، میخواهم بگویم که این جنگ مصیبت است، اما پایان تاریخ ملی نیست.
دوم، اگر بحث بر سرِ روسیه بهعنوان واقعیتی اجتماعی است، باید گفت چنین روسیهای به معنای دقیق کلمه وجود ندارد، درست همانطور که غرب به معنای دقیق کلمه وجود ندارد. این نوعی سادهانگاریِ بیش از حد است که تصور کنیم روسیه بهمثابهی نوعی هستی و ماهیتِ واحد و یگانه به اوکراین، اروپا و غرب حمله میکند. خیر، این نیروهای ضدمدرنیزاسیون، آن هم نه تنها در روسیه، هستند که دارند به پروژهی اروپایی، امکان اجرای آن در اوکراین، و نمایش آن در داخل روسیه، حمله میکنند.
تهاجم روسیه به اوکراین در عین حال تهاجمی است به هر آنچه «اروپایی» است در داخل روسیه، تهاجمی است ضد قابلیت خودِ جامعهی روسی برای مدرنیزاسیون. به نظر پوتین، هدف تاریخیِ کلیِ این جنگ جداییِ کامل روسیه از غرب است، و او امیدوار است که این امر راه غربزداییِ افراطی را در روسیه باز کند.
۴- بنابراین، جنگ ما را وسوسه میکند تا با سادهسازی تصاویر و مرزهایی ترسیم کنیم. برای مثال، این ادعا که روسیه آشیانهی موروثیِ حکومت استبدادی است، سرزمینی که تمرکز قدرت در آنجا امری طبیعی و ذاتی است. یا تأکید و اصرار بر اینکه پروژهی دموکراسی در روسیه به طور جامع و کامل شکست خورده و کشور به همان نقطهای برگشته است که ۳۵ سال پیش از آنجا آغاز کرده بود.
بهرغم تمام پیچیدگیها، تناقضات و تحریفات فرایند سیاسی، عصر پساشوروی برای روسیه در واقع دورهی مدرنیزاسیونِ عمیق و چندبُعدی به لحاظ اقتصادی، اجتماعی و تکنولوژیک بوده است. حتی در دههی قبل ــ دههی ۲۰۱۰، دوران تحکیم دیکتاتوریِ پوتین ــ شاهد پیدایش روزنامهنگاریِ مستقل قدرتمند، بخش بزرگی از سازمانهای غیرحکومتیِ جامعهی مدنی، و ظهور نسل سیاسیِ جدیدی بودیم که در اعتراضات سالهای ۲۰۱۲-۲۰۱۱ و ۲۰۲۰-۲۰۱۹ نمایان شد و چهرهی متشخصش الکسی ناوالنی بود. همهی اینها ضدحملهی فوقالعاده محافظهکارانه و تهاجم همهجانبه به خاک اوکراین، ابزار نوعی سیاست انتقامجوییِ نظامیِ افراطی، را رقم زد. هدف از جنگِ کشورگشایانه عبارت بود از بسیج همهی روشهای کهنه و قدیمی در روسیه برای تضعیف تلاشهای معطوف به مدرنیزاسیون در دهههای اخیر. و تا کنون در این کار موفق بوده است.
مدرنیزاسیون و غربگراییِ شدید روسیه از اواخر دههی ۱۹۸۰ به تضاد اجتماعیِ درونیِ حادی انجامیده است. این تضادی میان مدرنیزاسیون روسیه و نسل سیاسیِ جدیدش، از یک سو، و نیروهای ناسیونالیسم خودکامه از سوی دیگر است. از نظر سیاسی، دموکراسی در روسیه فروپاشید زیرا نیروهای مخالف مدرنیزاسیون قویتر بودند. اما این بدان معنا نیست که پتانسیل مدرنیزاسیون که پیش از دورهی کنونی انباشته شده بود کاملاً از بین رفته است.
۵- چنین تضاد اجتماعی حادی بیسابقه نیست، شواهدی هم وجود ندارد که روسیه با دموکراسی تناسبی ندارد. این وضعیت را میتوان با دورهی پس از جنگ جهانی اول مقایسه کرد، هنگامی که در بسیاری از کشورها امپراتوریهای اروپایی جای خود را به جمهوریهای ناکامل و رشدنیافته دادند. در ۱۵ تا ۲۰ سال بعدی، این دموکراسیهای بیثبات (از جمله جمهوری اتریش و آلمان) توسط نیروهای جبههی راست افراطی اشغال شدند، و جنگی بزرگ در اروپا به راه انداختند. آیا در اوایل دههی ۱۹۴۰ دلیلی وجود داشت که تصور کنیم دموکراسی در آلمان بار دیگر امکانپذیر است؟ و با اینهمه…
در دههی ۱۹۹۰، پس از ۷۰ سال کمونیسمِ عمیقاً منجمدشده، روسیه خود را در نخستین دورهی تاریخِ جمهوریاش یافت. همچون اکثر دیگر کشورهای پساشوروی، این دوره عصر فساد سیاسی بود، عصر دولتی ضعیف بدون اجرای مؤثر قانون، عصر نظام حزبیِ بیثبات و نابسامان ــ و عصر ظهور سیاستِ ناسیونالیستیِ انتقامجویی برای بازپسگیریِ سرزمینهای ازدسترفته و تقاضای عمومی برای «قدرت بلامنازع». ضعف دموکراسیِ روسیه با این واقعیت تشدید شده است که روسیه در دهههای ۲۰۰۰ و ۲۰۱۰ در درآمدهای حاصل از نفت و گاز غرق شد. این درآمدها جیبِ نخبگانِ فاسدی را پُر کرد که سازماندهنده و حامیِ سیاستِ ناسیونالیستی-محافظهکارانهی بازپسگیریِ سرزمینهای ازدسترفته شدند.
۶- اما من میخواهم حوزهی دیدمان را باز هم فراختر کنم. از نظر تاریخی، روسیه بخشی از پیرامون اروپای بزرگ است، قلمرویی که اروپا نیست، اما در چند قرنِ اخیر پیوستگیِ تنگاتنگی با اروپا داشته و بهشدت از آن متأثر بوده است. این پیرامون به روسیه محدود نمیشود. کشورها و مناطق دیگری نیز هستند که به پیرامون اروپای بزرگتر تعلق دارند و در آنها ایدهای از وحدت اروپا وجود دارد که از نخبگان نشئت گرفته است، ایدهای که خود را در ستیز با دیگر عواملِ بانفوذ تمدنی و آموزههای اجتماعی مییابد. میتوان گفت کشورهای حوزهی بالکان، تا حدی ترکیه، اوکراین، بلاروس، روسیه و حتی قفقاز جنوبی (که شامل جمهوریهای ارمنستان و آذربایجان و گرجستان است) نیز به این منطقه تعلق دارند.
در واقع، اگر به عقب برگردیم، درمییابیم که خط مرزیِ تعیینکنندهی پهنهی پروژهی اروپایی دائماً در حال حرکت بوده است. از منظر ولتر در نیمهی قرن هجدهم، اشعهی روشنگریِ اروپا تازه آغاز به رسوخ در اراضیِ آلمان کرده بود. از نظر او، اروپا در مثلث میان پاریس، لندن و آمستردام قرار داشت. اهالیِ وین نیز شوخیِ مشهور مترنیخِ صدراعظم را شنیده بودند که ۵۰ سال بعد در آغاز قرن نوزدهم گفته بود «آسیا از لنداشتراسه [Landstraße] آغاز میشود». منظور مترنیخ این بود که وقتی از مرکز وین به سمت شرق برویم، خیلی زود خود را در فضایی مییابیم که نمیتوان آن را اروپا تلقی کرد.
اگر در جهتی که مترنیخ نشان میدهد حرکت کنیم، امروزه میتوانیم هنوز علایمی از سرزمینهای پیرامونیِ اروپایی و نشانههای مبارزهی ناتمام میان سرزمینهای اروپایی و غیراروپایی یا حتی ضداروپایی بیابیم ــ برای مثال، در اسلواکی، مجارستان و حتی لهستان، حتی اگر مرز اروپا از آن زمان تا کنون بسیار بیشتر به سمت شرق رفته باشد.
اما در منطقهی بعدی، از روسیه و بلاروس تا قفقاز جنوبی، ترکیه و کشورهای حوزهی بالکان، مبارزه میان کشورهای اروپایی و ضداروپایی کاملاً مشهود است و اغلب جنبهای نمایشی، اگر نگوییم تراژیک، به خود میگیرد. در عین حال، کوتهنظری و خطاست که آرزوهای اروپاییِ بخشی از نخبگان و ساکنان این سرزمینها را سطحی، غیرطبیعی و تصادفی بشماریم. پوتین و دیگر دشمنانِ ایدهی اروپایی در این مناطق و سرزمینها میکوشند تا چنین تصوری را به ما القا کنند. اما واقعیت تاریخی چیز دیگری است. چندین قرن است که این مناطق کشش به سوی اروپا را احساس کردهاند، کششی که به طبقات روشنفکرشان در جستوجوی مدرنیزاسیون الهام میبخشد. از این منظر، این نواحی امتداد و بُعد دیگری از اروپا هستند.
نمیدانیم که چگونه یا چه وقت این رقابت در بخشهای متفاوت کشورهای پیرامونیِ اروپای بزرگ پایان خواهد یافت. اما نکتهی مهم دیگری وجود دارد ــ اینکه تا زمانی که نیروها و ایدههای طرفدار اروپا در این کشورها نفوذ و تأثیر داشته باشد، یا دستکم دچار رکود نشود و از پا نیفتد، نیروهای ضداروپایی را خنثی و همزیستیِ صلحآمیز میان این منطقهی پیرامونی و اروپا را تضمین میکند.
۷- این حرکت منظم پاندول را میتوان در سراسر تاریخ روسیه دید ــ دورههایی از مدرنیزاسیونِ اروپادوستانه، و سپس دورههایی که طرحهای ضداروپایی رایج میشود. سازگاریِ سریع با طرحها و شیوههای اروپایی جای خود را به دشمنی با آرمان اروپایی و تلاش برای عوض کردنِ آن با هویت «ملی» یا حتی «تمدنسازِ» روسیه میدهد.
طرح بلشویکها در قرن بیستم احتمالاً طولانیترین دورهی ضداروپاگراییِ روسیه بوده است. بیتردید در آن دوره روسیه شاهد گستردهترین و خونینترین تلاش برای تأسیس نظامی از نهادها و ارزشهایی کاملاً متضاد با نهادها و ارزشهای اروپایی بوده است. با وجود این، پس از آنکه رژیم شوروی در دههی ۱۹۶۰ وارد مرحلهی عادیسازی شد، فقط چند دهه لازم بود تا طبقهی نخبهی طرفدار اروپا در اتحاد جماهیر شوروی شکل گیرد، و به انقلابی ضدکمونیستی و طرفدار غرب منتهی شود.
از نیمهی دههی ۱۹۸۰ تا حدود نیمهی دههی ۲۰۰۰، روسیه بهسرعت الگوها و روشهای اروپایی را، بهرغم تمام دشواریهای ملازم آن، برگزید. تحکیم و تثبیت نیروها و برنامههای ضداروپایی در اواخر دههی ۲۰۰۰ آغاز شد و در میانهی دههی ۲۰۱۰ عمیقاً تشدید شد. در میان بخشی از نخبگان و اقوام روسی، وفور نفت به عادات رانتخواری و فساد شکل داد. هدف خودکفاییِ اقتصادی بار دیگر با ایدهی انحصار تمدنی و احیای منزلت «قدرت بلامنازع» روسیه تقویت شد.
روسیه در دهههای ۲۰۰۰ و ۲۰۱۰ در درآمدهای حاصل از نفت و گاز غرق شد. این درآمدها جیبِ نخبگانِ فاسدی را پُر کرد که سازماندهنده و حامیِ سیاستِ ناسیونالیستی-محافظهکارانهی بازپسگیریِ سرزمینهای ازدسترفته شدند.
بنابراین، از منظری ژرف، روحیهی ضداروپاییای که امروز در سیاست روسیه میبینیم همانقدر طبیعی و ارگانیک است که متضادش. هر دو عناصر سازندهی تاریخ روسیه هستند.
قطع پیوندهای اقتصادی با اروپا با این شدت، و تداوم خصومت شدید با اروپا، به فشار بر جامعه و شکلهای بسیار نامنعطفی از کنترل و نظارت دیکتاتورمآبانه میانجامد.
پس از مدتی، وقتی این کنترل و نظارتِ بیش از حد پرهزینه شد، یا به سبب دیگر عوامل سیاسی و اقتصادی، افکار عمومی دوباره به سوی اروپا متمایل خواهد شد. و وقتی چنین اتفاقی رخ دهد، تجربهی نهادین دموکراسیِ روسی و تجربهی مدرنیزاسیون نقش مهمی در عصر جدید اروپاگراییِ روسی ایفا خواهد کرد.
۸- میخواهم توجه شما را به قاعدهی دیگری در نوسانات «پاندول اروپاییِ» روسیه جلب کنم. دورههای طرفداری از اروپا در روسیه اغلب مقارن با علائم موفقیت اروپا و پروژهی اروپایی است و توسط آن برانگیخته میشود.
برعکس، سرخوردگی از اروپا و شیوع نیروهای ضداروپایی در روسیه مقارن با دورههایی از بحران، بیثباتی و تردید در درون خودِ اروپاست. در اواسط قرن بیستم، اروپا شاهد دورهای از جنگهای ددمنشانه، جمهوریهای بیثبات و ناسیونالیسمِ نوظهور بود. همزمان، اتحاد جماهیر شوروی در دورهی پرتنشی از ایجاد آلترناتیو تمامیتخواهانهای برای پروژهی اروپایی به سر میبُرد.
برعکس، هنگامی که اروپا در اواخر قرن بیستم در مسیر رشد و توسعهی پایدار قرار گرفت، دموکراتیزه شدنِ دسترسیِ شهروندان به منافع این رشد از طریق ایجاد جامعهی مصرفی، و در عین حال پیشرفتِ غیرمنتظره در اتحاد کشورهای اروپا، به بحران و فروپاشیِ امپراتوری ضداروپاییِ تمامیتخواهانه در شرق انجامید.
این دلیل دیگری است که نشان میدهد چرا میتوان هم تاریخ روسیه و هم تاریخ اوکراین در قرون اخیر را بخشی از تاریخ اروپا دانست. تضعیفِ تدریجیِ «قدرت نرمِ» اروپا در تقویت پدیدهای ضداروپایی، یعنی سودای انتقامجویی و بازپسگیریِ سرزمینهای ازدسترفته، در منطقهی پیرامون اروپای بزرگ دخیل است، و برعکس.
امروزه میبینیم که پروژهی اروپایی از درون و بیرون آماج حمله قرار گرفته، «قدرت نرمِ» آن در حال محو شدن، و امنیتش در حال کاهش یافتن است.
۹- با توجه به تجاوز هولناک روسیه، بسیار دشوار است که از روسیه دفاع کنیم. هدفِ من به هیچوجه تبرئه کردن روسها نیست، بلکه صرفاً میخواهم تأکید کنم که جنگ با اوکراین و تصمیم اوکراین مبنی بر چرخش به سوی اروپا بازتاب منازعه بر سر همین مسئله در داخل خودِ روسیه است. به همین دلیل است که ضدیت با آن در داخل و خارج روسیه اینقدر اهمیت دارد. وقتی روسیه را نوعی امپراتوری اهریمنی میشماریم و تاریخ پروژهی لیبرال و طرفداری از اروپا در روسیه را شکستی تمامعیار تلقی میکنیم ــ و به عبارت دیگر، از جداییِ فکریِ بنیادینِ روسیه از اروپا سخن میگوییم ــ سبب میشویم که مخالفانِ جنگ و طرفدارانِ اروپا در روسیه احساس کنند که اقلیتی درماندهاند.
و این همان چیزی است که پوتین میخواهد. این همان چیزی است که موفقیتِ موقتِ او را امکانپذیر میکند. اما این فقط جزئی از آن چیزی است که میخواهند بهعنوان حقیقتِ غایی به ما بقبولانند.
شهر خرم (خرمشهر) بخش هفتم
رامین احمدزاده
مطمئن باش که میشه آوردش بیرون.
من که با شنیدن این حرف هیجان زده شده بودم گفتم :
راست میگی کوشا، واقعا میشه؟ میتونیم این کار رو انجام بدیم؟
معلوم که میتونیم، اصلاً هم سخت نیست. به زودی بیرون پیش ماست.
شجاع با تعجب پرسید :
برنامه ای هم برای بیرون آوردنش داری؟
آره، باید باهاش حرف بزنیم، من، تو، خوشی، حتی تپلی. باید باهاش حرف بزنیم تا بیاد بیرون.
تپلی که کمی دورتر از ما هنوز در حال چرت زدن بود، بدون اینکه چشم هاش رو باز کنه گفت :
این کار به این سادگی هم که میگی نیست. چطور میخوای اون گربه رو از جای به اون خوبی بیاری بیرون. مگه نشنیدی خوشی میگفت اون دو تا آدم چقدر مهربون هستن و دوسش دارن. قطعا کلی غذاهای خوشمزه بهش میدن و جای خواب راحتی هم داره. دیگه چی میخواد؟
رو به تپلی کردم و با ناراحتی گفتم :
تو همه چیز رو تو خوردن و خوابیدن میبینی. اون دوست داره من رو دوباره ببینه. مطمئنم میخواد بیرون باشه. اگر تلاش کنیم میاریمش بیرون. اصلاً چه دلیلی داری که میگی نمیشه؟
تپلی بدون اینکه چشمهاش رو باز کنه ادامه داد :
نمیگم نمیشه این کار رو کرد، اما سختِ، باید خودش واقعاً بخواد بیاد بیرون.
خوب چکار کنیم که واقعا بخواد؟
اینجا رو با کوشا موافقم، باید باهاش صحبت کنیم.
اون وقت چطور با گربه ای که در خونه هست و اجازه نمیدن بیرون بیاد صحبت کنیم؟!
تپلی که متوجه شد دیگه نمیتونه بخوابه، بدون اینکه از جاش تکون بخوره چشمهاش رو باز کرد و گفت :
حتما تا حالا متوجه شدید که فقط دو نفر تو این خونه زندگی میکنن. شهاب صبح خیلی زود میره بیرون. شهره هم کمی بعد خونه رو ترک میکنه. هر دو عصر برمیگردن خونه. که معمولا شهره کمی زودتر میرسه.
کوشا با خنده گفت: با اینکه بیشتر اوقات خوابی اما خوب متوجه این چیزها شدی.
تپلی که این حرف کوشا رو نوعی تعریف از خودش میدونست بالاخره از جاش تکون خورد و بعد از کش و قوس دادن به بدنش با غرور بیشتری گفت :
هر گربه ای باید دقت زیادی به محل زندگیش داشته باشه، طوری که کوچکترین تغییری رو زود متوجه بشه.
با شنیدن این جمله بغض کردم و گفتم :
این رو چندین بار مامان بهمون گفت. کاش که اینجا بود، حتما چاره ای برای این کار داشت.
کوشا که میخواست جو رو عوض کنه با لبخندی روی لب هاش رو به تپلی گفت :
دیگه چی فهمیدی برادر باهوشم؟
تپلی که منتظر این سوال بود که خودی نشون بده شروع به صحبت کرد :
شهاب شش روز و گاهی کل هفته صبح زود از خونه خارج میشه. شهره هم فقط یک روز خونه هست. آخر هفته که آدمها بهش میگن جمعه. پس جمعه ها نمیتونید با گربه ای که تو خونشون زندگی میکنه . . .
من سریع گفتم : آبی.
بله، با آبی صحبت کنید. آبی موقع بیرون رفتن هر دو بیدارِ و تا جلو در باهاشون میاد. خیلی هم دوست داره بیاد بیرون، اما بهش اجازه نمیدن. چون میترسن بره تو کوچه و گم بشه.
شجاع که بیشتر گوش میداد و کمتر صحبتی میکرد، مشخص بود کمی از این حرف ها متعجب شده. به همین خاطر از تپلی پرسید :
اینها رو از کجا فهمیدی؟
چند باری که صبح زود بیدار بودم متوجه شدم. یک روز عصر هم که با هم میرفتن بیرون شهره به شهاب تاکید کرد که وقتی از خونه خارج میشه، دقت کنه آبی یکدفعه نپره بیرون. چون گربه خیابون نیست و نمیتونه اونجا زنده بمونه.
هر دو خیلی دوسش دارن، مخصوصا شهره. بیشتر اوقات اون رو پسرم صدا میکنه و موقع خداحافظی چندین بار سر و لپ هاش رو میبوسه.
کوشا با حالتی گفت :
چه عشقی بینشون هست.
من هم که میخواستم حس حسادتم رو به این رابطه عاشقانه مخفی کنم گفتم :
خوش به حالش.
تپلی ادامه داد :
اونها علاوه بر این گربه، دو مرغ عشق و یک لاک پشت هم دارن.
کوشا گفت :
پس حسابی حیوانات رو دوست دارن.
تپلی که از قطع شدن مداوم صحبت هاش توسط ما کمی دلخور شده بود، نگاهی به کوشا کرد و با حرکت و حالت چشمهاش هم ناراحتیش رو نشون داد و هم صحبت کوشا رو تائید کرد. و بعد طوری که دیگه نتونیم بین صحبت هاش بپریم، اطلاعات بعدی رو پشت سر هم و سریع گفت :
شهره و شهاب عاشق حیوانات، پرنده ها و گل و گیاه هستن. سخت کار میکنن که بتونن تو خونه ای با حیاط بزرگ زندگی کنن تا تو باغچش کلی درخت و گل بکارن. دوست دارن در آینده یک سگ هم داشته باشن. البته سگی که با آبی دوست باشه. شنیدم که شهره چند بار به شهاب گفته پس کی سگی که قول دادی رو میخری؟
کوشا که باز جاش نگرفت گفت :
به نظرم باید یک گربه دیگه بیارن. گربه ها باهوش تر از سگ ها هستن.
تپلی این دفعه واکنش خاصی به حرف های کوشا نداشت و به صحبتش ادامه داد :
یک چیزی مهم اینکه اونها نهایتا تا یک ماه دیگه بیشتر اینجا نیستن. صاحب خونه اجاره رو بالا برده و شهاب هر چی حساب و کتاب میکنه نمیتونه کرایه اینجا رو با درآمدی که دارن پرداخت کنه.
با شنیدن این حرف کمی دلشوره گرفتم. پس برای بیرون آوردن آبی زیاد هم وقت هم نداشتیم. اما تا خواستم سوالی کنم، دوباره کوشا که مشخص بود اون هم مثل من و شجاع تعجب کرده از تپلی پرسید :
واقعا اینها رو خودت شنیدی؟
تپلی با اخم گفت رو به کوشا گفت :
فکر میکنی اینها رو از خودم در میارم؟! یک شب که خوابم نمیبرد و روی دیوار نشسته بودم شهاب و شهره بیرون اومده بودن و با هم درد و دل میکردن. اونجا بود که اینها رو نشنیدم.
مطمئنی اون موقع بیدار بودی؟ روی دیوار که خوابت نبرده بود؟
تپلی که دیگه با غرور بیشتری حرف میزد جواب کوشا رو خیلی کوتاه و قاطع داد :
نه؛ همه اینها رو خودم شنیدم. اتفاقاً اون موقع شما در خواب ناز بودی و من بیدارِ بیدار.
کوشا که متوجه ناراحتی تپلی شده بود، برای آروم کردنش گفت :
شوخی میکنم داداشِ باهوشم. کارت درسته پسر. واقعا عالی هستی.
اون روز تصمیم گرفتیم که هر روز به جز جمعه ها با آبی صحبت کنیم. و قطعاً اولین نفری که قرار شد باهاش حرف بزنه من بودم. صبح فردا وقتی از رفتن شهره و شهاب مطمئن شدم، به سمت حیاط رفتم و روی سکوی ورودی خونه ایستادم. چند بار به شیشه ضربه زدم و بعد از مدت کوتاهی سر و کله آبی اون طرف درب پیدا شد.
وای؛ باورم نمیشه. واقعاً خودتی خوشی؟
آره؛ ببخشید. زودتر از این نتونستم بیام.
خیلی منتظرت بودم. فکر نمیکردم دوباره ببینمت یا صدات رو بشنوم. کاش میتونستی بیای داخل.
کاش میشد. اما تو چرا نمیای بیرون؟
بیرون؟! من که مثل شما نیستم. بیرون نمیتونم زندگی کنم.
دوست نداری بیای پیش ما؟ دلت نمیخواد با من و برادرهام بازی کنی؟
خوش به حال شما. من همیشه تنهام. چند تا هستید؟
چهار تا. من و سه تا برادر. شجاع، کوشا و تپلی.
بیرون چه شکلی خوشی؟ اونجا چه کارهایی میکنید؟
اینجا خیلی قشنگِ و چیزهای جالب زیادی برای دیدن هست. آسمون، خورشید، ستاره، ابر، بارون، گل، درخت، رودخونه، پرنده و کلی زباله که داخلشون غذاهای خوشمزه هست. ما دنبال هم میدویم و با هم بازی میکنیم. ظهرهای زمستون دراز کشیدن زیر نور آفتاب خیلی لذت بخشه. و گربه های زیادی هست که هر کدوم شکل و رنگ متفاوتی دارن.
تا حالا هیچ کدوم رو ندیدم. پس بیرون همه چیز زیباست. البته اینجا شرایطم خوبه و شهره و شهاب خیلی بهم میرسن و عاشقم هستن. اما دوست دارم بیرون رو هم ببینم.
اگر نمیدونستم که شهره و شهاب چقدر خوب هستن با این جمله آبی از حسادت میترکیدم. با برادرهام قرار گذاشتیم موقع صحبت با آبی واقعیت هر چیزی رو بگیم تا به درستی تصمیم بگیره که میخواد بیاد بیرون یا نه. با اینکه دوست نداشتم از بدی های بیرون بهش بگم صحبت هام رو این طور ادامه دادم :
این بیرون تهدیدهایی هم برای ما وجود داره. به همین خاطر باید همیشه حواسمون جمع باشه. همه آدمهای بیرون مثل شهره و شهاب گربه ها رو دوست ندارن و مهربون نیستن. گاهی آدم ها یا سگ ها به ما حمله میکنن. تو هر کوچه که رد میشی باید مراقب عبور ماشین ها باشی که زیر لاستیک هاشون نری. اینجا کسی بهت غذا نمیده و باید هر روز خودت اون رو بدست بیاری. و البته همه اون گربه های رنگ و وارنگ هم باهات دوست نیستن و گاهی بزرگترین خطر همون ها هستن.
آبی که بعد از شنیدن حرف هام میشد نگرانی رو تو صداش فهمید، گفت :
من نمیتونم غذا پیدا کنم. شکار کردنم بلد نیستم. شهر همیشه به شهاب میگه :
مراقب باش آبی بیرون نره، اون یک روز هم بیرون دوام نمیاره. نه میتونه غذا پیدا کنه و نه حریف گربه های خیابون میشه.
مگه تا حالا بیرون بودی؟ امتحان کردی میتونی غذا گیر بیاری یا نه؟ تا حالا با گربه های بیرون جنگیدی؟ اینها اصلا کار سختی نیست. خودم همه رو یادت میدم.
آبی که بعد از شنیدن این حرف کمی قوت قلب گرفته بود گفت :
خیلی دوست دارم با شما باشم، اما میترسم. وحشتم از اینه که بیام بیرون و نتونم اونجا زندگی کنم. اون وقت جای به این خوبی و راحتی رو هم از دست دادم.
به حرف هایی که زدم خوب فکر کن آبی. بهم اطمینان کن. اگر بیای بیرون من همیشه کنارتم و کمکت میکنم. دیگه باید برم.
نه، اینقدر زود نرو خوشی. خواهش میکنم. لطفا کمی بیشتر بمون. هنوز کلی سوال دارم.
نمیتونیم بیشتر از این حرف بزنیم. میترسم گربه ای ما رو ببینه. اما قول میدم که زود برگردم.
قبل از خداحافظی، آبی با تعجب پرسید :
مگه صحبت کردن با من خطرناکه؟ چرا گربه ها نباید تو رو اینجا ببینن؟
آره؛ خیلی هم خطرناکه. اما این رو بعدا توضیح میدم. حتما به صحبت هام خوب فکر کن.
به ترتیب کوشا، تپلی و شجاع بعد از من به دیدن آبی رفتن و باهاش حرف زدن. کلی سوال داشت که جواب بعضی ها رو هم نمیدونستیم. وقتی همه یک بار باهاش صحبت کردیم به این نتیجه رسیده که آبی خیلی سخت بتونه جای به اون خوبی رو ترک کنه. صبح شد و نوبت من بود که برای صحبت با آبی برم. اما هر چقدر صبر کردم شهره از خونه خارج نشد. شب اون روز تپلی متوجه شد که شهره برای اسباب کشی خونه مونده. اونها میخواستن از اونجا برن. روی دیوار مینشستم و میدیدم که آبی با اینکه شهره خونه هست به امید صحبت با ما پشت در میاد. بغض میکردم و هر لحظه تصمیم میگرفتم بپرم پائین و باهاش حرف بزنم. اما تصمیم گرفته بودیم دیگه ریسکی نکنیم. دو روزی میشد که شهاب هم خونه بود و صحبت با آبی هر لحظه سخت تر میشد. بالاخره روز آخر رسید. داشتن وسایل رو توی ماشین بزرگی که جلو درب حیاط بود قرار میدادن. منتظر فرصتی بودم تا دوباره آبی رو ببینم. تقریبا تمام وسایل رو از خونه خارج کرده بودن. چشم هام پر از اشک بود. با برادرهام روی دیوار و پشت شاخه های درخت نخل همسایه که تعدادیش توی حیاط خونه شهره و شهاب اومده بود پنهان شده بودیم و همه چیز رو میدیدیم. همه ناراحت بودیم. دیگه کاری از ما ساخته نبود. آخرین لحظه شهره صدا زد :
آبی، پسرم؛ بیا عزیزم. موقع رفتنه. لحظه ای بعد آبی غمگینتر از ما بیرون اومد. با دیدنش قلبم تیر کشید. فقط موقع شنیدن مرگ مادرم این حس رو داشتم. یکدفعه چیزی به ذهنم رسید. شاید این آخرین فرصت بود. درنگ نکردم و سریع قبل از اینکه آبی رو تو ماشین بزارن با سرعت به سمتش دویدم. صدای برادرهام رو میشنیدم، اما نمیفهمیدم چی میگن. تمام تمرکزم پیش آبی بود. تو یک چشم به هم زدن جلوش بودم. شهره و شهاب از تعجب چیزی نمیگفتن.
آبی؛ به من اعتماد کن. تو میتونی بیای بیرون. تو بیرون دوام میاری. من مطمئنم. تو باهوشی، تو قوی هستی. هفت روز موقع غروب آفتاب تو فضای سبز نبشِ کوچه مهر توی بلوار ساحلی منتظر میمونم تا بیای. میخوام که با ما باشی. میخوام کنارم باشی. “دوست دارم آبی”.
این رو گفتم و سریع از راه پله بالا به سمت پشت بوم رفتم و بعد از برداشتن چند قدم از ناراحتی ایستادم و زدم زیر گریه. خوشحال بودم که شانس آخرم رو امتحان کردم، اما امید زیادی به دیدن دوباره آبی نداشتم.
شجاع و کوشا دنبال ماشین دویده بودن، اما با نزدیک شدن ماشین به مرز بین آبادان و شهر خرم دیگه نتونسته بودن جلوتر برن. با رفتن آبی به آبادان دیگه همه چیز تمام بود. گربه های شهر خرم اجازه تردد به آبادان رو نداشتن. اگر هم میتونستیم خودمون رو به آبادان برسونیم چطور پیداش میکردیم؟
با این حال هفت غروب به محل قرارم با آبی رفتم. هیچ وقت نفهمیدم که چرا اونجا رو انتخاب کردم. شاید چون علاقه زیادی به لب شط داشتم. اما اونجا هم برای ما خطرناک بود. فقط عشق به آبی امید دیدنش رو درونم زنده نگه داشته بود. با خودم میگفتم شاید اون اندازه من عاشق نشده باشه. دوست نداشتم به این چیزها فکر کنم. هر شب با یکی از برادرهام میرفتیم و از دور به محل قرار خیره میشدم. با دیدن کوچکترین چیز به سمت فضای سبز میدویدم. وقتی میرسیدم متوجه میشدم فکر زیاد به آبی تصویری از اون جلو چشمهام ساخته. قبل از غروب میرفتیم و دم دمای صبح برمیگشتیم. هیچ فایده ای نداشت و هر روز ناامیدانه تر برمیگشتیم. هفت روز گذشت و خبری از آبی نشد. شاید از ابتدا همه چیز مشخص بود و برای راضی کردن وجدانم هفت روز با محل قرار رفته بودم.
صبح روز آخر که برگشتیم، برادرهام باهام صحبت کردن و با توجه به خطرات نزدیک شدنمون به لب شط، تصمیم براین شد که دیگه اونجا نریم. یک جورهایی قانع شده بودیم که آبی اگر هم بخواد، نمیتونه خودش رو به شهر خرم برسونه. البته من هنوز با همه وجودم این رو قبول نکرده بودم. امیدی هر چند کم درونم زنده بود. نمیتونستم خودم رو قانع کنم که دیگه هیچ وقت آبی رو نمیبینم. اما دیگه نمیشد به محل قرار رفت. برادرهام تا الآن هم فداکاری بزرگی کرده بودن و نمیخواستم اتفاق بدی براشون بیفته. هنوز خونه خالی بود و فقط گاهی مردی به خونه سر میزد. به گل ها و درخت ها آب مداد و گاهی هم گل های کاغذی که تو حیاط ریخته بود رو جمع میکرد.
به غروب روز هشتم نزدیک میشدیم. روی پشت بوم تنها بودم و تصمیم گرفتم برای فرار از افکارم کمی بخوابم. اما هر کاری کردم خوابم نبرد. تو ذهنم فقط یک اسم و یک تصویر نقش بسته بود، آبی.
از جام بلند شدم و شروع به راه رفتن کردم. قدم هام بی اراده به سمت کوچه مهر برداشته میشدن. هنگام بلند کردن گام امیدوارترین و موقع گذاشتنش به زمین مایوس ترین گربه دنیا بودم. حال خوبی نداشتم و نمیدونم از کدوم کوچه و خیابون خودم رو نزدیک محل قرار رسونده بودم. این دفعه دور نموندم و به سمت فضای سبز رفتم. همه جا رو نگاه کردم. خبری از آبی نبود. بغض کردم و بی اراده اشک از چشمهام جاری شد. تمام آرزوم این بود که دوباره ببینمش. وسط فضای سبز ایستاده بودم و با دیدن گربه ای از دور به گوشه ای میرفتم و پنهان میشدم. اما میدونستم زیاد نمیتونم این کار رو ادامه بدم. بالاخره مامورها دستگیرم میکردن و مجازات سختی برای من و شاید هم برادرهام در نظر میگرفتن. تصمیم گرفتم برای آخرین بار شانسم رو امتحان کنم. این دفعه وسط فضای سبز با صدای بلند فریاد زدم :
آبی، آبی؛ آبی عزیزم.
نمیتونستم بپذیرم که دیگه نمیبینمش. از شدت گریه به هق هق افتاده بودم و نمیتونستم آبی رو صدا کنم. تصمیم گرفتم تا برادرهام نگرانم نشدن برگردم. دست و پاهام به سختی حرکت میکردن. از فضای سبز خارج نشده بودم که صدایی رو شنیدم.
خوشی، خوشی.
برگشتم. یعنی درست میدیدم؟! میترسیدن که دوباره تصویر و صدایی در ذهنم باشه. اما دوباره صدام کرد :
خوشی، خودت هستی؟
هنوز هم نمیتونم اون لحظه رو باور کنم. واقعاً آبی بود. زخم و خراش همه جای بدنش دیده میشد. پوست سفیدش کثیف شده بود و پر از لکه های خون. به زور راه میرفت. به سمت هم دویدیم و وسط فضای سبز همدیگه رو در آغوش گرفتیم و بوسیدیم. همزمان هم میخندیدیم و هم اشک میریختیم. برای هر دو ما این اتفاق باورکردنی نبود. آبی بیرون بود، اون دوام آورده بود. هیچ وقت نگفت چطوری از آپارتمانی در آبادان خودش رو به کوچه مهرِ شهر خرم رسونده.
فقط چیزی که میتونست من رو غروب روز هشتم به کوچه مهر بکشونه، اون رو تا اینجا آورده و در آغوش هم قرارمون داده. و اون “عشق” بود. آبی میخواست زندگی جدیدی رو شروع کنه. اومده بود تا هر دو عشق رو تجربه کنیم.
اون روز آغاز دوباره ما بود.
فصل ششم : “صاحب قلمرو “
نمیدونم دیشب چقدر خوابیدم، اما صبح که بیدار شدم حس خستگی نداشتم و سرحال بودم. شجاع داره با من و آبی درباره کاخ سگ ها صحبت میکنه. سخنرانی قرار تو کاخ بعد از نیمه شب شروع بشه. اما طبق نقشه باید پیش از غروب به اونجا بریم، تا بتونیم جاهایی رو که شجاع مشخص کرده مستقر بشیم. هنوز صبح های شهر به سگ ها تعلق داره و بعد از اونها ما و آدمها میتونیم به زباله ها دسترسی داشته باشیم. شنیدن خبر کشته یا زخمی شدن گربه ها به امری عادی تبدیل شده. تو روزهای گذشته درگیری هایی بین طرفدارهای سازمان و مخالفین اونها صورت گرفته. خیلی ها از تصمیمات مسئولین ناراحت هستن، اما تعداد کمی به صورت علنی اعتراض خودشون رو نشون میدن. تا صدای گربه ای به انتقاد از سیاست ها و عملکرد مسئولین بلند میشه سریع مامورین به جرم خیانت به سازمان دستگیرش میکنن.
همه تمرکز من و آبی پیش صحبت های شجاع هست. میدونیم ماموریت مهمی داریم و کسب اطلاعات توسط ما میتونه از مرگ بیهوده گربه ها جلوگیری کنه. وقتی خیال شجاع راحت شد که همه چیز رو بخوبی متوجه شدیم گفت :
میخوام قبل از رفتن به کاخ سگ ها به دیدن “جنگجو” بریم. اما نباید گربه ای از این ملاقات مطلع بشه.
با تعجب از شجاع پرسیدم :
مگه نشنیدی آلزایمر گرفته و هیچ چیز رو به خاطر نمیاره؟ دیدنش چه فایده ای میتونه داشته باشه؟!
آره؛ میگن چیزی رو به یاد نمیاره. اما نباید فراموش کنیم که او از اندک بازماندگان جنگ میدان مقاومت هست و فداکاری زیادی برای آزادی گربه های شهر انجام داده. یادمِ یک بار گفت؛ روزی همه گربه های شهر فراموشم میکنن، و به خاطر نخواهند آورد که جنگجو چه گربه ای بود و چه کارهایی انجام داد. همیشه باید یاد “مبارزان حقیقی” رو زنده نگه داریم. به نظرم این ما هستیم که گاهی به عمد آلزایمر میگیریم، و میخوایم چیزهای مهم رو فراموش کنیم.
از حرف هاش متوجه شدم که به دیدن جنگجو میرفته. راستش کمی هم تعجب کردم، چون شنیدم تنهایی رو به هر چیزی ترجیح میده. تا حالا از نزدیک ندیدمش، اما از دلاوری و شیوه خاص مبارزش، تعریف زیادی شنیدم. هنوز هم با اینکه نسبتاً سن بالایی داره، گربه ای جرات نمیکنه به قصد مزاحمت نزدیکش بشه. با صحبت های شجاع تا حدودی برای دیدن جنگجو قانع شدم. در حال گفت گو بودیم که، دویدن گربه ها به سمت پل قدیم نظرمون رو جلب کرد. به هم نگاهی انداختیم و بدون اینکه چیزی بگیم با سرعت حرکت کردیم. گربه های زیادی تو فضای سبز نزدیک جیگرکی ها جمع شده بودن و هر لحظه به تعدادشون اضافه میشد. تپلی و مهربان هم اونجا بودن و با دیدن ما به طرفمون اومدن. بحث شدیدی بین تعدادی از گربه های جوان شکل گرفته بود. روبروی هم ایستاده بودن و بقیه فقط تماشا میکردن. چیزی که مشخصه دوباره مشاجره ای بین گربه های طرفدار سازمان و مخالفین اونها صورت گرفته.
گربه ای طرفدار سازمان :
این دزدی که شما میگید اصلاً ربطی به سازمان نداره. قطعا اون گربه هم نفوذی دشمن بوده. دیر یا زود مشخص میشه که این خائن برای آبادانی های جنایتکار کار میکرده.
گربه ای مخالف سازمان :
این دزدی کار هر گربه ای هست بی عرضگی مسئولین رو نشون میده. کلی از ذخایر مالیات رو تو این مدت بردن و هیچ مامور یا مسئولی هم متوجه نشده. شما هم یاد گرفتید هر اتفاق بدی رو گردن دشمن بندازید. حتما مرگ همه گربه هایی که تو این مدت برای جمع کردن زباله مردن هم تقصیر حکومت آبادان بوده؟! قطعاً اون گربه ها جونشون رو به دلیل بی تدبیری مسئولین خودمون از دست دادن. اگر چند روز صبر میکردن تا شرایط آروم تر بشه هیچ وقت این فاجعه رخ نمیداد. گرفتن مالیات براشون از جون گربه ها مهمتره. واقعا چرا خانم جلو کشته شدن گربه ها رو نمیگیره؟!
گربه ای طرفدار سازمان :
همه میدونن که پرداخت مالیات توسط گربه ها، در شرایطی که هستیم تصمیم پیشوا نبوده. خودش هم گفت که با افزایش مالیات مخالفِ و این نماینده های منتخب ما بودن که به انجام این کار اصرار داشتن. بعد هم اینکه اونها جونشون رو در راه سازمان دادن که این وظیفه هر گربه هست و باعث افتخاره.
ادامه دارد
باوری به نام شبدر بخش دوم
تنظیم، ساره استوار، (مرکز اسناد حقوق بشر ایران )
۲.۳. کلیسای جماعت ربانی کلیسای جماعت ربانی یکی از شاخه های کلیسای تبشیری است که اعضاء آن از پیشینه های گوناگون مذهبی و قومی در ایران هستند. این کلیسا توانست ثبت رسمی خود به عنوان مؤسسۀ کلیسایی را در سال ۱۳۵۸ تجدید نماید. شاخۀ جماعت ربانی در سراسر کشور دارای چندین کلیسای فارسی زبان بود. حداقل دو کلیسای ارامنه در تهران و همدان و یک کلیسای آشوریان در کرمانشاه نیز وابسته به کلیسای جماعت ربانی بودند.
در طی سالهای پس از جنگ ایران و عراق، تعداد نوکیشان مسیحی که در مراسم دعای فارسی کلیساها شرکت می کردند، از جمله در جلسات نیایش کلیسای جماعت ربانی، افزایش یافت. در واکنش نسبت به این جریان، حکومت ایران موج شدید تازه ای از سرکوب را علیه کلیساهای تبشیری و به ویژه جماعت ربانی آغاز کرد.جلسات نیایشی به زبان فارسی جماعت ربانی در مشهد، ساری، کرمان، شیراز، گرگان، اهواز، تبریز، کرمانشاه و اراک از اواخر دهۀ ۱۳۶۰ تا اوایل دهۀ ۱۳۷۰ تعطیل گردید.
کلیسای انجیلی مشهد (چپ) و کلیسای جماعت ربانی در گرگان (راست). هر دو کلیسا متروکه گشتند.
جمهوری اسلامی با توسل به دست آویزهای قانونی، یک سیاست ریشه کن کردن تدریجی کلیساهای موجود و به ویژه کلیسای جماعت ربانی را آغاز کرد. جلسات نیایش کلیسا به زبان فارسی، غسل تعمید اعضاء جدید، و چاپ و نشر کتاب مقدس و نشریات دیگر مسیحی به زبان فارسی همگی ممنوع شد. به علاوه، تلاش های کلیسا برای ثبت سازمان هایشان بی ثمر ماند و از گسترش رهبری این کلیساها نیز جلوگیری به عمل آمد. نقطۀ عطف رویارویی حکومت با کلیسای جماعت ربانی، اعدام کشیش حسین سودمند به جرم ارتداد در سال ۱۳۶۹ و قتلهای فراقضایی چهار رهبر کلیسا در سالهای ۱۳۷۳ و ۱۳۷۵ بود.
گروهی از رهبران کلیسای جماعت ربانی (تاریخ عکس نامعلوم). شهید محمد باقر یوسفی اولین نفر از سمت چپ است. شهید حسین سودمند در ردیف اول در کنار او است. شهید اسقف هایک هوسپیان مهر چهارمین نفر در ردیف اول است. سودمند به اتهام ارتداد اعدام شد. یوسفی و هوسپیان مهر در شرایط مشکوکی به قتل رسیدند.
۳.۳. جنبش کلیساهای خانگی نوکیشان مسیحی به منظور اجتناب از محدودیت های اِعمال شده از جانب حکومت، شروع به تجمع در کلیساهای غیر رسمی که کلیساهای خانگی نامیده می شود، کرده اند. برخی از گزارش ها حکایت از آن دارند که جنبش کلیساهای خانگی یک پدیدۀ رو به رشد در ایران است.[۹۳] اما حکومت ایران ادعا می کند که کلیساهای خانگی غیر قانونی هستند زیرا مجوزهای لازم را از مقامات به دست نیاورده اند و تشکیل آنها «غیر ضروری» است، چرا که در حال حاضر کلیساهایی در کشور موجود هست و مسیحیان نیز «درخواست مجوز برای ساخت کلیساهای جدید نکرده اند.»[۹۴] اکثر کلیساهای خانگی مدت زیادی دوام نمی آورند و غالباً باید محل آنها را تغییر دهند.[۹۵]
کلیسای ایران که با نام کلیسای پیغام نیز شناخته می شود، یک کلیسای خانگی است که به شاخۀ خاصی از مسیحیت تعلق ندارد.[۹۶] اعضاء کلیسای ایران نیز همانند دیگر کلیساهای خانگی، دچار مزاحمت شده، تحت نظر قرار گرفته و هدف تبعیض و بازداشت های خودسرانه بوده اند. به گفتۀ کشیش بهروز صادق خانجانی ۱۲ تن از اعضاء کلیسای ایران در حال حاضر در زندان هستند.[۹۷] نازلی مکاریان از کلیسای ایران در مصاحبه ای با مرکز اسناد حقوق بشر ایران تشریح کرد، که نوکیشان مسیحی دسترسی بسیار محدودی به کتاب مقدس و نشریات مسیحی به زبان فارسی دارند.[۹۸] آنها همچنین نمی توانند در مراسم کلیساهای رسمی شرکت کنند، زیرا جلسات دعای آنها به زبان فارسی نیست و نیروهای امنیتی شدیداً بر آن نظارت دارند.[۹۹]
پس از به قدرت رسیدن رئیس جمهور سابق، محمود احمدی نژاد، وضعیت کلیساهای خانگی بدتر شد.[۱۰۰] در سال ۱۳۸۵ به شورای عالی انقلاب فرهنگی اختیاراتی مبنی بر به اجرا گذاشتن یک سری سیاستها داده شد، که هدف آن مقابله با گروه های انحرافی ای بود که چهرۀ خود را در قالب جنبش های عرفانی و معنوی پنهان می کنند. اما حملات اصلی در آبان ۱۳۸۹ و پس از سخنرانی رهبر ایران علی خامنه ای اتفاق افتاد.[۱۰۲] وی اظهار داشت که دشمنان اسلام هدفشان تضعیف مذهب در جامعه است و به همین دلیل هرزگی و بی بند و باری، عرفان کاذب، بهایی گری و کلیسای خانگی را رواج می دهند.[۱۰۳]
سخنرانی وی موجی از انزجار علیه کلیساهای خانگی را به راه انداخت. تعدادی از روحانیون شیعه و مقامات دولتی ادعا کردند،که کلیساهای خانگی توسط قدرتهای غربی و صهیونیستها به منظور اخلال در آرامش و سکون کشور طراحی شده و انحراف از مسیحیت «اصیل» است.[۱۰۴] آیت الله وحید خراسانی، یکی از متنفذترین روحانیون عالی رتبۀ شیعه به مقامات امنیتی هشدار داد، که اقدامات جدی تری علیه تبلیغ مسیحیت اتخاذ کنند زیرا این گونه افراد، جوانان را حتی در قم گمراه می کنند.[۱۰۵] مرتضی تمدن، استاندار تهران نیز مسیحیان تبشیری را به تندروهای اهل سنت و طالبان تشبیه نمود. در سال های بعد، اتهامات مذهبی از قبیل ارتداد، جای خود را به اتهاماتی در ارتباط با اقدام علیه امنیت ملی داد.[۱۰۷] دستگاه تبلیغاتی حکومت همچنین کمپینی را به منظور به تصویر کشاندن نوکیشان مسیحی و کلیساهای خانوادگی به عنوان فرقه های بیگانه ای که در ایران پایگاهی ندارند، به راه انداخت.[۱۰۸] آنها سعی داشته اند که جامعۀ نوکیشان مسیحی را با عناوینی از قبیل فرقه گرایان، عوامل استعمارگران، و صهیونیستها غیر انسانی جلوه دهند.[۱۰۹] اگرچه رئیس جمهور سابق حسن روحانی مقام جدیدی را در دولت خود تحت عنوان دستیار ویژه رئیس جمهور ایران در امور اقلیت های قومی و مذهبی ایجاد کرد، اما از سرکوب نوکیشان مسیحی کاسته نشد. نوکیشان مسیحی به صورت ساختاری مورد تبعیض قرار می گیرند، به ویژه در زمینه قوانین جزایی، حقوق خانواده و ارث. در میان سایر موضوعات، آنها نمی توانند مراسم ازدواج در کلیسا داشته باشند و ازدواج مسیحی خود را به صورت رسمی ثبت نمایند. به همین منوال، آنها قادر به انجام مراسم تشییع جنازۀ مسیحی نیز نیستند.[۱۱۱]
۴.۳. ممنوعیت عبادت به زبان فارسی و تعطیل کردن کلیساها
در طی سالهای اخیر، کلیساهای تبشیری فارسی زبان یا توسط مقامات کشور تعطیل شده اند و یا مجبور شده اند فعالیت های خود را به طور قابل ملاحظه ای محدود نمایند. رهبران این کلیساها سالها تحت فشار بوده اند تا اسامی و اطلاعات مربوط به اعضاء کلیسای خود را در اختیار مقامات امنیتی قرار دهند.[۱۱۲] به آنها گفته شد یا کشور و یا سمت خود را ترک کنند و یا این که تهدید شدند که عواقبی، از حبس های طویل المدت گرفته تا آسیب به عزیزانشان در انتظار آنها خواهد بود.[۱۱۳]
مسئولان امنیتی مدیریت کلیسای اسقفی را به دست گرفتند تا از شرکت نوکیشان مسیحی در جلسات آن جلوگیری کنند.[۱۱۴] در بهمن ۱۳۹۰ حکمت سلیمی که از نوکیشان مسیحی و شبان کلیسای سنت پاول در اصفهان بود، دستگیر شد.[۱۱۵] مقامات به رهبران کلیسای سنت پاول دستور داده بودند، که از شرکت اعضاء فارسی زبانی که مسیحی زاده نیستند، ممانعت به عمل آورند. پس از ۷۰ روز حبس، حکمت سلیمی که به فعالیت های تبشیری متهم شده بود با گذاشتن وثیقه آزاد شد. در حال حاضر گزارشی از نتیجۀ این پرونده در دست نیست.
به صورت مشابهی، مأموران وزارت اطلاعات از نصرالله شریفیان که یک نوکیش مسیحی و کشیش کلیسای لوقای اصفهان بود، خواستند که اسامی و اطلاعات مربوط به اعضاء کلیسا را در اختیار آنها قرار دهد. کشیش اشرفی، شبان کلیسای شمعون غیور در شیراز نیز به تعطیل دائمی کلیسا تهدید شد، تا از دستورات نیروهای امنیتی اطاعت نماید. به دلیل این گونه تهدیدها، بسیاری از نوکیشان مسیحی، دیگر در مراسم دعای کلیسا شرکت نکردند.
نویدنامه(انجیل) های فارسی که پنهانی هدیه داده میشوند. رهبران کلیسای جماعت ربانی و کلیسای عمانوئل پرسبیتری را به ترتیب در سالهای ۱۳۸۸ و ۱۳۹۲مجبور کردند که مراسم دعای جمعۀ خود را تعطیل کنند.[۱۱۹] از آن جا که در ایران روز جمعه تعطیل آخر هفته است، برای کلیساها راحت تر است که مراسم عبادی خود را در این روز برگزار نمایند. در سال ۱۳۹۱ به کلیسای عمانوئل پرسبیتری و کلیسای تبشیری پطرس مقدس که هر دو در تهران واقع هستند، گفته شد که مراسم دعای خود به زبان فارسی را متوقف نمایند.حتی کتاب فروشی های داخل کلیساها نیز تعطیل شدند.[۱۲۱] آن کتاب فروشی ها عرضه کننده انجیل و متون مسیحی به زبان فارسی بودند. مقامات نمی خواستند که ادبیات مسیحی در دسترس عموم قرار گیرد. در حال حاضر، آموزش و انتشار کتاب مقدس و سایر ادبیات مسیحی به زبان فارسی ممنوع است. م
رهبران کلیسای حواری ارامنه در تهران نیز تهدید و مجبور شدند، که مراسم دعای کلیسا به زبان فارسی را خاتمه دهند.[۱۲۳] در سال ۱۳۹۲ مسیحیان فارسی زبان و افرادی که غسل تعمید داده نشده بودند، از ورود به کلیسای کاتولیک حضرت ابراهیم در تهران ممنوع گردیدند. مقامات امنیتی اسقف کلیسا را تهدید کردند، که در صورتی که مسیحیان فارسی زبان به حضور در کلیسا ادامه بدهند، ویزای وی را تمدید نخواهند کرد و وی را فوراً از کشور اخراج خواهند نمود.[۱۲۴]
از ۱۳۸۸ تا ۱۳۹۳ تمام کلیساهای پروتستان آشوری که مراسم دعای خود را به زبان فارسی اجرا می کردند، توسط وزارت اطلاعات تعطیل شدند. جلسات کلیسای پنطیکاست در منطقۀ شهرآرای تهران در سال ۱۳۸۸تعطیل شد. کلیسای پنطیکاست آشوری ها در کرمانشاه نیز در سال ۱۳۸۹ تعطیل گردید.[۱۲۷] این کلیسا پیش از تعطیل شدن هم خیلی فعال نبود، زیرا ساختمان قدیمی آن که یکی از بناهای ثبت شده در میراث فرهنگی است، نیاز به تعمیر داشت، اما مسئولان اجازۀ این کار را ندادند.[۱۲۸] در نتیجۀ این گونه محدودیت ها نه تنها نوکیشان فارسی زبان، بلکه گروهی از مسیحیان قومی که به زبانهای ارمنی و آشوری تسلط کافی ندارند، نیز از حق عبادت به زبان انتخابی خود محروم شده اند.[به همین ترتیب کلیساهای جماعت ربانی هم به دلیل نگرانی حکومت دربارۀ شمار فزایندۀ نوکیشان مسیحی فارسی زبان، یکی پس از دیگری تعطیل شدند. در سال ۱۳۸۸ دو کلیسای جماعت ربانی؛ یکی در شاهین شهر در استان اصفهان و دیگری در ارومیه در استان آذربایجان غربی بسته شدند. ادیسون قریبیان که در کلیسای شاهین شهر خدمت می کرد و نیز شبان کلیسای ارومیه از ادامۀ خدمات مذهبی شان ممنوع گردیدند.
در سال ۱۳۹۰ نیروهای امنیتی به جلسۀ جشن کریسمس که در کلیسای جماعت ربانی اهواز برگزار شده بود، یورش برده و تمام شرکت کنندگان از جمله کودکان را دستگیر کردند.
بسیاری از دستگیر شدگان در طی مدت کوتاهی آزاد شدند.[۱۳۲] اما کلیسا برای مدت نامعلومی تعطیل شد.[۱۳۳] دادگاه انقلاب اهواز فرهاد سبکروح، شبان کلیسا، همسر وی شهناز جیزان، و دو تن دیگر از خادمان کلیسا به نامهای ناصر ضامن دزفول و داوود علیجانی را هر کدام به یک سال حبس محکوم نمود. جرم آنها تبلیغ علیه نظام جمهوری اسلامی از طریق اشاعه مسیحیت تبشیری بود. پس از آن که سبکروح از زندان آزاد شد، وی و خانواده اش را مجبور ساختند که از اهواز به تهران نقل مکان کنند. همچنین وی از ادامۀ خدمت در کلیسا ممنوع گردید. بر اساس گزارش ها وی و همسرش پس از آن که به جرم ارتداد تهدید به مرگ شدند، از کشور فرار کردند.
در سال ۱۳۹۱ به کلیسای جماعت ربانی در منطقۀ جنت آباد تهران رسماً دستور داده شد که به فعالیت خود خاتمه دهد. عوامل اطلاعات سپاه پاسداران به روبرت گوگ تپه، شبان آشوری این کلیسای فارسی زبان اطلاع دادند که اگر وی از این فرمان اطاعت نکند، حکومت ساختمان کلیسا را مصادره خواهد نمود. جلسات کلیسای مرکزی جماعت ربانی در تهران که آخرین کلیسای فارسی زبان جماعت ربانی بود، نیز در اردیبهشت ۱۳۹۲ بسته شد. پیش از آن، کشیش کلیسا روبرت آسریان دستگیر شده بود . در حال حاضر بیست کلیسای فعال و نیمه فعال در سراسر تهران وجود دارند. هیچ یک از این کلیساها مراسم دعایی به زبان فارسی ندارند. این کلیساها نه تنها به روی نوکیشان مسیحی، بلکه بر روی عموم مردم بسته هستند.
ادامه دارد
تأملی بر نقش مدیران مدارس و تأثیر مهارتهای مدیریتی
علی پیرمحمدی
نقض حقوق بشر در ایران، از موضوعات حساس و همیشه بحثبرانگیز بوده است.
در حالی که مسائل سیاسی و اجتماعی در کانون توجه قرار دارند، یکی از ابعاد کمتر مورد بررسی، تاثیر مدیریت ناکارآمد و عدم توجه به مهارتهای انسانی مدیران مدارس بر حقوق دانشآموزان و کادر آموزشی است. پژوهشی که به بررسی تأثیر مهارتهای مدیریتی مدیران مدارس بر کارآمدی آنها با تمرکز بر رفتار سازمانی در منطقه زنجانرود پرداخته، میتواند به عنوان نمونهای گویا برای نقد وضعیت حقوق بشر در نظام آموزشی ایران استفاده شود.
نتایج این پژوهش نشان میدهد که مهارتهای انسانی مدیران در مقایسه با مهارتهای فنی و ادراکی تأثیر بیشتری بر کارآمدی آنها دارد. این یافتهها بیانگر اهمیت تعامل انسانی و توجه به نیازهای فردی دانشآموزان و معلمان است. متأسفانه در بسیاری از مدارس ایران، مدیران به دلیل کمبود دورههای آموزشی و توجه ناکافی به مهارتهای انسانی، قادر به ایجاد محیطی مناسب برای رشد و توسعه دانشآموزان نیستند.
این وضعیت میتواند به نقض حقوق اساسی دانشآموزان منجر شود و کیفیت آموزشی را به شدت تحت تأثیر قرار دهد.
یکی از اهداف مهم این پژوهش، بررسی تأثیر دورههای ضمن خدمت بر ارتقای مهارتهای انسانی، ادراکی و فنی مدیران است. کمبود این دورهها و عدم ارتقای مهارتهای مدیریتی، منجر به ضعف در مدیریت مدارس و در نهایت کاهش کیفیت آموزش و نقض حقوق تحصیلی دانشآموزان میشود.
دانشآموزانی که در محیطی ناکارآمد و با مدیریت ضعیف تحصیل میکنند، از دسترسی به آموزش با کیفیت محروم شده و این امر نقض آشکار حقوق بشر است.
این پژوهش همچنین به تعیین معیارهای مهارتهای فنی، ادراکی و انسانی و نیز معیارهای کارایی پرداخته است. عدم توجه کافی به معیارهای انسانی در ارزیابی مدیران مدارس میتواند منجر به انتخاب و انتصاب مدیرانی شود که توانایی لزم برای ایجاد محیطی حمایتی و انسانی برای دانشآموزان و کادر آموزشی ندارند. این امر نیز به نوبه خود به نقض حقوق انسانی در نظام آموزشی ایران منجر میشود.
براساس نتایج پژوهش در منطقه زنجانرود، تقویت مهارتهای انسانی مدیران میتواند به بهبود کارایی آنها و در نتیجه بهبود شرایط آموزشی و رعایت بیشتر حقوق دانشآموزان منجر شود.
برای کاهش نقض حقوق بشر در ایران، به ویژه در بخش آموزش، ضروری است که توجه بیشتری به آموزش مهارتهای مدیریتی، بهویژه مهارتهای انسانی، شود.
مدیران مدارس باید بتوانند با دانشآموزان و معلمان خود به صورت انسانی و احترامآمیز برخورد کنند تا محیطی مناسب برای یادگیری و رشد فراهم شود.
تنها با این رویکرد است که میتوان به بهبود شرایط آموزشی و احترام به حقوق اساسی دانشآموزان دست یافت
مترسکی به نام رئیس جمهور در ایران
کارگران انقلابی متحد ایران، تیر ۱۴۰۳
با پایان گرفتن مضحکۀ انتخابات زودرس ریاست جمهوری در ایران به دنبال مرگ رئیسی، به نظر می آید که دارودستۀ خامنه ای یعنی جناحی که در قدرت دست بالا را دارد به تغییری تاکتیکی روی آورده است. سیاست چماق رئیسی که با کشتار و زندان به سرکوب جنبش زن زندگی آزادی پرداخت نتوانست آن را به کلی خاموش کند. بن بست سیاستهای سرکوبگرانه در مورد حجاب و تداوم مقاومت زنان نمونۀ روشنی از شکست نسبی حکومت در این زمینه است که اگر آن را با وضعیت اقتصادی وخیم کشور بسنجیم می توان از یک شکست کامل صحبت کنیم. تورم لجام گسیخته، مزدهای به مراتب پائینتر از خط فقِرِ تعریف شده توسط خود ارگانهای دولتی، بحران مسکن با قیمتهای نجومی خانه و اجاره های هرچه بالاتر از دسترس اکثریت مزد بگیران و بازنشستگان دور و دورتر می شود. ورشکستگی صندوقهای بازنشستگی و حقوق های پائین بازنشستگی عقب مانده و پرداخت نشده، بیکاری، بویژه بیکاری جوانان و تحصیلکرده ها و گسترش مواد مخدر و خودکشی در بین این جوانان و….، بیلان فاجعه بار حکومتهای پی در پی اصلاح طلب وأصول گرا است که رئیسی قرار بود نقطۀ پایانی بر آنها بگذارد. شکست او در سیاست داخلی و بن بستهای رژیم در رفع و تخفیف تحریم ها و چاه ویل خاورمیانه که پول و امکانات و نیروهای رژیم را می بلعد، تغییری تاکتیکی را به هستۀ سخت رژیم تحمیل کرده است، تا شاید تعدیل هائی برای ایجاد تنفس رژیم و تحمیل عقب نشینی هائی به جنبش توده ای فرآهم آورد، جنبشی که با توجه به شرایط ذکر شده قصد فروکش ندارد. این بار پزشکیان اصلاح طلبی کمتر جاه طلب که بارها و بارها سرسپردگی اش را به درگاه رهبر ابراز کرده است نقش محلل و کارگزار این تغییررا به عهده گرفته است. مسعود پزشگیان پرورده شدۀ این رژیم از همان اوان جوانی در دانشگاه تبریز با سرکوب دانشجویان پسر و دختر و شرکت در یک انقلاب فرهنگی زودرس نشان داد که شاگرد خلف خمینی و خط امام است. باند خامنه ای با در دست داشتن مجلسی با اکثریت اصول گرا و قبضۀ قوه قضائیه، بیمی از این کارگزار اصلاح طلب نخواهند داشت. ترس از آمدن ترامپ و بیم های همۀ جناحهای رژیم در بارۀ دورۀ مبهم پسا خامنه ای شاید توضیحی جانبی برای این انتخاب باشد. ما بارها راجع به نمایش مسخرۀ انتخابات در ایران و جدال سطحی و بی فایدۀ جناحهای حکومتی نوشته ایم. مردم ایران بویژه کارگران و زحمتکشان و زنان و جوانان با تکیه به تجربه ای طولانی از آزمون و خطا در خیزش ۹۶ توانستند از این دوگانۀ فریب و توهم رها شوند. شعار«اصلاح طلب، اصول گرا دیگه تمومه ماجرا» نقطۀ عطفی بود که بایستی به عنوان یک دستاورد بزرگ در مسیر جنبش انقلابی ایران ثبت شود.
تضادهای سیاسی جامعۀ ایران در نزاع ها و درگیری های درون جناح های حاکم محدود نمی گردند. باید به این نکته توجه داشت که: نزاع های درون حاکمیت که منعکس کنندۀ تضاد منافع در میان خودِ استثمارگران وغارتگران بر سر تقسیم ثمرات استثمار کارگران و زحمتکشان و کنترل منابع و نحوۀ «ادارۀ جامعه» و چگونگی «تعامل» با قدرت های خارجی برای داشتن سهمی از قدرت منطقه ای است، اختلاف و نزاعی است که به طور مستقیم هیچ ربطی به توده های زحمتکش ندارد و منافع کارگران و زحمتکشان با منافع هیچ یک از جناح های رژیم سازگاری ندارد و با پیروزی هیچ یک بر دیگری تأمین نمی شود. بی گمان مبارزات درون بخش های مختلف سرمایه داری و انعکاس آن در مبارزات سیاسی بین جناح های مختلف رژیم از این جهت که می توانند ماهیت ضد کارگری و ضد دموکراتیک همۀ آنها را بیشتر برملا سازند و تا حدی موجپ تضعیف رژیم گردند به طور غیر مستقیم برای کارگران و زحمتکشان و همۀ نیروهای دموکرات جامعه می توانند اهمیت معینی داشته باشند و این وضعیت ممکن است فرصت های کوچکی برای گسترش مبارزه فرآهم سازد. اما مبارزات کارگران و دیگر توده های زحمتکش مشروط به مبارزات درونی استثمارگران و جناح های مختلف حاکمیت نیست و نباید باشد. توده های زحمتکش، به ویژه کارگران، باید مبارزات مستقل خود را با اهداف ویژۀ خود، با استراتژی و تاکتیک خاص خود و با سازمان های مستقل خود به پیش ببرند. تنها در این صورت است که می توانند از مفرها یا فرصت های ایجاد شده در أثر نزاع های درونی جناح های مختلف حاکم به درستی، یعنی در جهت منافع و خواست های خویش، بهره ببرند. شعار تحریم فعال که در این دوره توانست اکثریتی از توده های مردم را به رغم ترفندها و تقلب های رژیم و تبلیغات اصلاح طلبان و کارگزاران و سرسپردگان آن، از صندوق های رای دور کند موفقیتی نسبی برای اپوزیسسیون انقلابی در ایران است. در ساختار رسمی قدرت در جمهوری اسلامی، سه قوۀ مقننه، مجریه و قضائیه در زیر هرم قدرت قرار دارند. نه باین معنی که قدرت حاکم بر آنها استوار است. بلکه این قوا بیشتر ویترین «دموکراسی» رژیم اند که جمهوریت رژیم اسلامی را به نمایش می گذارند. قانون اساسی جمهوری اسلامی و احکام حکومتی با ده ها رشتۀ مرئی و نامرئی، انتخابات نمایند گان و ریاست جمهوری و روند کار قانون گذاری و اجرائی و قضائی را به ید قدرت ولی فقیه و قوانین نوشته و یا نانوشتۀ شرعی و اسلامی، گره زده و به یکباره آنها را از محتوای دموکراتیکش خالی کرده است. انتخابات، هر چند سال یکبار، صحنۀ نمایش نزاعهای درونی رژیم و ابزاری برای مشروعیت بخشیدن به آن در نظر افکار هنوز متوهم بخشی از مردم ایران و جهان است.
قانون گریزی و نقض قوانین مصوبۀ خود جمهوری اسلامی – با وجود این همه نهادهای موازی و بالای سر مجلس و دولت و رئیس جمهور، امری متداول است. ألبته سردمداران رژیم مثل همیشه برای توجیه این امور از کلاه شرعی مدد می گیرند. این محدود کردن حق قانون گذاری در جمهوری اسلامی ریشه در اعتقاد ولائی و اختصاص حق قانون گذاری به خدا و نمایندگان او، پیامبر، ائمۀ و فقهای صالح دارد. تا جائی که خمینی در یکی از سخنرانی هایش خطاب به نمایندگان مجلس، آن را «یک مجلس مشورتی» خواند. (کیهان ۲۵/۷/۶۷) علاوه بر محدودیت های «قانونی» بر کار نمایندگان مجلس، روشهای غیر «قانونی» هم امری رایج است. اعمال محدودیت از طرف گروه های فشار حزب الله و أنصار الله و مطبوعات گوش به فرمان رهبری، با تهدید و فشار به هر نماینده ای که از خط خارج شود و حتی تعقیب و دستگیری آنان علیرغم حق مصونیت پارلمانی، بارها و بارها صورت پذیرفته است. حکم حکومتی هم آخرین سلاح رهبر است که با آن می تواند هر روندی را که در مجلس نمی پسندد، قطع کند با وجود همۀ این ترفندها، انتخابات جناحی رژیم که بین خودی ها انجام می گیرد، خالی از تقلب و خدشه نیست که اغلب توسط خودی ها رو شده است.
جناح حاکم براساس تفسیر و قراردادن شرط التزام عملی به اسلام و وفاداری به ولایت فقیه و قیود دیگر، راه ورود به مجلس و ریاست جمهوری را بر روی بخشی از خودی ها نیز بسته است. نام هائی چون – صادق خلخالی- هادی غفاری- محتشمی پور- بهزاد نبوی- و … در انتخابات مجلس چهارم (۷۵-۱۳۷۱) در لیست ردشدگان صلاحیت قرار گرفتند. عباس عبدی، هاشم آقاجری، عبدالله نوری، حمید رضا جلالی پور هم در دورۀ ششم به همین سرنوشت دچار شدند. در دوره های جدید سه رئیس جمهور سابق اکبر هاشمی رفسنجانی (سال ۹۲) – روحانی (برای ششمین دورۀ مجلس خبرگان) و احمدی نژاد و علی لاریجانی رئیس سابق مجلس و اسحاق جهانگیری معاون روحانی و بسیاری از نمایندگان سابق نیز به این لیست اضافه شده اند. بدین ترتیب، دامنۀ رد صلاحیت ها در هر دوره دامن تعداد بیشتری از خودی ها را می گیرد. رد اعتبارنامه های وزرائی که کاملاً در خط رهبری نیستند، روشی دیگر برای اعمال نفوذ بر روی قوۀ اجرائیه است. دولت در اجرای وظایفش از نظارت استصوابی و استمراری شورای نگهبان در امان نیست. براساس تفسیری که شورای نگهبان از أصل ۴ قانون اساسی دارد، چرا که تفسیر قانون اساسی هم از اختیارات شورا است، تمام آئین نامه ها، اساسنامه ها، مقررات و مصوبه های هیاًت دولت و انواع دیگر مصوبه های اداری و قدرت اجرائی، زیر نظارت و بررسی شورای نگهبان قرار دارند و در صورت عدم انطباق آنها با موازین شرعی رد می شوند. انتخاب رئیس جمهور هم تابع شرایطی است که همه کس نمی تواند از حق انتخاب شدن برخوردار باشد. طبق أصل ۱۱۵ «رئیس جمهور باید از میان رجال مذهبی و سیاسی که واجد شرایط زیر باشند انتخاب گردد ایرانی الاصل، تابع ایران، مدیر و مدبر و دارای حسن سابقه و امانت و تقوی و معتقد به مبانی جمهوری اسلامی و مذهب رسمی کشور». أصل ۱۲۲ رئیس جمهور را در مقابل ملت و رهبر و مجلس شورای اسلامی مسئول می داند. براساس اصول فوق، در مرحلۀ اول نیمی از جمعیت ایران، یعنی زنان از حق انتخاب شدن به عنوان رئیس جمهور محرومند. در درجۀ دوم، سنی ها و معتقدان به ادیان و مذاهب دیگر و لامذهبان نیز از این حق محروم شده اند. شرط قبول ولایت مطلقۀ فقیه و اطاعت از رهبر باز هم شرایط را محدودتر می کند و سر آخر نظارت استصوابی شورای نگهبان جایی برای احراز نامزدی رئیس جمهوری، غیر از خودی های خیلی نزدیک به رهبر باقی نمی گذارد. بدین ترتیب بود که در تمام دوره های انتخابات ریاست جمهوری- تعداد محدود و محدودتری از نامزدها از صافی شورای نگهبان گذشته اند و مردم را دعوت کرده اند که از میان این منتخبین رهبر، یکی را انتخاب کنند. کار به اینجا تماماً ختم نمی شود. طبق أصل ۱۱۰ پس از انتخاب رئیس جمهور، رهبر باید مقام او را تنفیذ نماید وهم اوست که اختیار عزل او را دارد. در حقیقت اعمال ریاست قوۀ اجرائی در موارد مهم براساس أصل ۶۰ قانون اساسی، برعهدۀ رهبر است. چنین بود که حتی اصلاح طلبی چون خاتمی در عمل نتوانست گامی فراتر از حیطه قدرت رهبری و قانون اساسی و همۀ نهادهای قدرت واقعی بردارد. سر آخر هم او خود را «تدارکات چی» ای بیش تعریف نمی کرد. در پس این کشاکش ها و تضییقات، گرایشی در حاکمیت جمهوری اسلامی وجود دارد که «مجلس و ریاست جمهوری را بیهوده و مزاحم می دانند و صلاح خویش را در انحلال آن می جویند. شکل حکومت مطلوب آنها، اگر مجلسی با آن سازگار باشد، شورائی از منتصبان ولی فقیه است.» (نظام حکومتی- ص۱۰۰). این جناح، آشکارا از «حکومت اسلامی» صحبت می کند. ولایت را به معنای مطلقِ مضاعف آن، و به نحوی عاری از هرگونه عنصر جمهوریت، طلب می کند. برای جناح اصولگرا، این نظام الهی است. رهبرش به عبارت آیت الله مشگینی منصوب خداست. سپاه و ارتشش جندالله، جوانانش حزب الله، و ملت خودی اش اولیاءالله هستند. مصباح یزدی می گفت: «ولی فقیه در حکومت اسلامی مشروعیت خود را نه از مردم، بلکه از خدا می گیرد.». (شرق آنلاین ۲۷/۴/۸۴). او می گوید: «ملاک اعتبار قانون اساسی و مصوبات خبرگان رضایت ولی فقیه است. او می تواند منتخب مردم را نصب نکند. در کنار اسلام، جمهوری نداریم، این نوعی شرک است.»
پیوند و رابطۀ سه قوه هم به واسطۀ اصول ۱۱۳ و ۱۱۰ و اختیاراتی که به رهبر داده شده و هم در عمل از طریق انتصابات و نهادهای وابسته و موازی، توسط او انجام می گیرد و در حقیقت ارادۀ ولی فقیه است که در همۀ این سه قوه جاری است.
خروج از این تناقصات ذاتی راه حلی جز عرفی کردن و دموکراتیک کردن کل سیستم دولتی (در معنی وسیع کلمه که شامل همۀ نهادها و قوانین و مقررات اجرائی، قضائی و قانون گذاری است) ندارد. راه عرفی کردن و دموکراتیک ساختن کل روبنای سیاسی و قضائی جامعه، تنها با سرنگونی رژیم جمهوری اسلامی گشوده می شود.
دست و پای بورژوازی ایران از بدو تولدش با بندهای زیادی به مذهب و قدرت روحانیان بسته شده است اپوزیسیون بورژواری کنونی نیز از این قاعده مستثنی نیست. بعضی جناحهای آن مانند سلطنت طلبان و مجاهدین خلق و ملی – مذهبی ها آشکارا از این وابستگی دفاع می کنند و جناحهای لیبرال این اپوزیسیون نیز فاقد رادیکالیسم لازم برای عبور از این مانع هستند. تنها یک انقلاب کارگری متکی به اکثریت کارگران و زحمتکشان، ظرفیت لازم برای گذار به سکولاریسمی کامل و دموکراتیک دارد.
در یک سیستم نمایندگی واقعی و مستقیم، «همه کس حق انتخاب کردن و انتخاب شدن برای ادارۀ امور دارد و انتخابی بودن و قابل عزل بودن آنها با نظر اکثریت انتخاب کنندگان در هر لحظه ممکن است. حق کامل بحث، نقد و بررسی و شور بر سر تصمیمات و وظایف اجرائی، حق همۀ افراد جامعه است و اقلیت در تصمیمات عملی تابع اکثریت است.» در یک سیستم دموکراتیک و جمهوری واقعی متکی به آرای مستقیم اکثریت مردم (یعنی در جمهوری شورائی) قضات عالی و سیستم قضائی انتخابی هستند و مستقیماً توسط مردم و یا نهادهای انتخابی آنان برگزیده می شوند و هرگاه اکثریت انتخاب کنندگان اراده کنند، قابل عزلند. همۀ محاکمات در حضور هیاًت منصفۀ انتخابی و به صورت علنی و با حضور تماشاگران انجام می شود. دادگاه های اختصاصی ممنوع و غیر قانونی اند. هر متهمی حق دارد، آزادانه با انتخاب وکیل مدافع چه تسخیری و چه غیر تسخیری و یا شخصاً از خود دفاع کند. همه حق دارند که علیه هر مقام و یا نهاد دولتی و غیر دولتی به دادگاه اعلام جرم نمایند. در این جمهوری، صلاحیت بررسی مطابقت یا مغایرت قوانین عادی با قانون اساسی با شورای عالی قوانین کشور، مرکب از حقوقدانان و نمایندگان قضات و وکلای دادگستری کشور است.»
تضادهای درونی استثمارگران (از جمله تضادهای بین جناح های مختلف رژیم)، به خودی خود و به طور مستقیم، تضادهای ثمربخشی برای توده های زحمتکش نیستند. به عکس، تضادهائی در جامعه وجود دارند که ثمربخش وزاینده اند یعنی تکامل آنها زمینه را برای برافتادن استثمارگران و ستمگران و عرصه های ستم و استثمار فرآهم می کند. یکی از این تضادها تضاد بین استثمارشوندگان و استثمارگران است که اساساً به گرد تضاد بین کار و سرمایه یا تضاد بین طبقۀ کارگر و طبقۀ سرمایه دار تکامل می یابد. تضاد مهم دیگر، تضاد کل نظام سیاسی و حقوقی حاکم (یعنی کل رژیم جمهوری اسلامی با نهادهای مختلف نظامی، انتظامی، امنیتی، اداری، قانونگذاری، حقوقی و ایدئولوژیک و فرهنگی آن) با شالودۀ اقتصادی و نیروهای مولد جامعه است که در عرصۀ اجتماعی به صورت تضاد بین رژیم حاکم با اکثریت بالای ۹۰٪ مردم پدیدار می شود. در هر دوی این تضادها طبقۀ کارگر طرف اصلی این مبارزه است در این تضاد، طبقۀ کارگر هم به عنوان طبقه ای که مهم ترین مظهر نیروهای مولد پیشرو جامعه و بزرگترین مولد ثروت اجتماعی است و هم به عنوان طبقۀ استثمار شوندۀ اصلی که در معرض انواع ستم ها قرار دارد طرف اصلی دعواست. در تضاد بین کل نظام سیاسی و حقوقی حاکم و شالودۀ اقتصادی و نیروهای مولد جامعه، که به صورت تضاد بین رژیم حاکم با اکثریت بالای ۹۰٪ مردم تجلی مییابد نیز طبقۀ کارگر طرف اصلی است، زیرا اکثریت این ۹۰٪ را تشکیل می دهد و نوک تیز سیاست ارتجاعی و ضد دموکراتیک رژیم به ضد کارگران است و نظام سیاسی و حقوقی و اداری حاکم بیش از همه به کارگران لطمه می زند و دموکراسی بیش از همه به نفع طبقۀ کارگر است. توجه کارگران و دیگر توده های زحمتکش باید معطوف به این دو تضاد، یعنی تضاد بین کار و سرمایه و تضاد بین کل رژیم سیاسی و حقوقی حاکم با اکثریت بالای ۹۰ درصدی باشد. تنها با تکامل این تضادها و با ایفای نقش فعال و آگاهانۀ کارگران در مبارزات ناشی از آنها، یعنی در مبارزات سیاسی و اقتصادی و نظری و فرهنگی در جهت تغییر بنیادی رژیم سیاسی و اجتماعی، می توان امید بهبود زندگی و پیشرفت اقتصادی، رفاه اجتماعی و فرهنگ پیشرفتۀ انسانی داشت.
شهدای ۳۰ تیر برای حاکمیت جمهور مردم قیام کردند،
فرید دهدزی
متن سخنرانی بهمناسبت هفتاد و دومین سالگرد قیام ملّی سیتیر در گردهمایی جبهه ملّی ایران، کنار آرامستان شهدای این قیام در ابنباویه – ظهر ۲۹ تیرماه ۱۴۰۳ خورشیدی.
آن زمان که بنهادم سر به پای آزادی
دست خود ز جان شستم از برای آزادی
در محیط طوفانزای، ماهرانه در جنگ است
ناخدای استبداد با خدای آزادی
دامن محبت را گر کُنی ز خون رنگین
دل نثار استقلال، جان فدای آزادی.
بانوان و آقایان گرامی!
* در هفتاد و دو سال پیش در سراسر ایرانزمین خیزشی بر علیه دستگاه جور و ستم زمان برخاست و عدهای از جوانان و نوجوانان استقلالطلب و آزادیخواه، توسط گزمگان رژیم جبّار پهلوی به خاک و خون خفتند. اکنون ما در این آفتاب سوزان اینجا گردهم آمدهایم، تا یاد و نام آن شهدای به خاک خُفته را گرامی بداریم و با آرمانها و آمال آنان تجدید میثاق و تجدید میعاد کنیم. جمال کعبه چنان میداوندم به نشاط / که خارهای میغلان حریر میآید. (۱) آیا آنان به حضور ما نیاز دارند!؟ خیر! این ما هستیم که سالیان سال است از آرمانها و آمال آنها دور افتادهایم. ما هستیم که همواره باید به آن آرمانها بازگردیم. * میگویند شهیدان به خاطر آن شهید نشدهاند که ما اکنون هر نوع آزادی داشته باشیم. آن شهداء شهید نشدند که بانوان ما هر آزادی داشته باشند! در این سالیان ما بارها دیدهایم، شهداء مدعیان و سخنگویانی یافتهاند که میگویند ما شهید ندادهایم که شما هر کاری دلتان بخواهد بکنید و….
* از قضا این شهیدانی که اینجا خُفتهاند هفتاد و دوسال پیش، در این راه شهید شدهاند که ما از تمامی مواهب آزادی و مواهب حقوق انسانی بهرهمند باشیم. استقلال داشته باشیم، قدرتی در این سو و آنسو برای سرنوشت ما تصمیم نگیرد. اساساً هیچ قدرتی چه در داخل و چه در خارج برای ما تصمیم نگیرد و این خود ملّت باشند برای سرنوشت خودشان تصمیم بگیرند. باری آن آزادمردُم برای حاکمیت ملّت و حاکم شدن ملّت بر سرنوشت خود، شربت شهادت را نوشیدند. نه تنها شهدای قیام مقدّس سیتیر برای حاکمیت ملّت، آزادی و استقلال به شهادت نائل شدند که شهدای این صد و چهلسال، از قیام تنباکو، انقلاب مشروطه تا انقلاب ایران و شهدای هشتسال جنگ خانمانسوز، برای فرصتطلبی و جاهطلبی این و آن دسته شهید نشدند، بلکه برای استقرار حاکمیت ملّت ایران شهید شدند.
باری این آزادمردم هفتاد و دوسال پیش برای قدرتطلبی گروهی، پای در میدان مبارزه نگذاشتند. آنان در حالیکه در مقابل آماج بیامان رگبار قساوتِ (۲) نابکاران قرار گرفتند، فریاد میزدند: «از جان خود گذشتیم، با خون خود نوشتیم یا مرگ یا مصدق!» باری دکتر مصدق مظهر استقلال و آزادی و حاکمیت ملّی بود که تمامی مبارزان برای وی، در مقابل دژخیمان استبداد پهلوی قرار گرفتنهاند. جای اندوه بسیار است که از شهدای قیام مقدس ملّی که در مقابل دژخیمان استبداد پهلوی قرار گرفتنهاند اینگونه ستایش میکنند. اکنون شوربختانه آرامگاه آنان، تبدیل به یک مخروبه شده است. همه میدانیم از مظهر آن قیام، یعنی دکتر مصدق رهبر بزرگ نهضت ملّی ایران، چگونه یاد میکنند! واپسین وصیت وی که خفتن در همین مطاف بود، اجرا نکردند و هیچگاه نگذاشتند این اندرز وی اجرا شود. دشمنی با این شهدا و دشمنی با دکتر مصدق، دشمنی با آزادی است، دشمنی با استقلال و حاکمیت ملّی است.
* شگفتا! کسی که در پس از کودتای ننگین آمریکا و انگلیس ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ به سه سال زندان مجرد محکوم شد و نزدیک به ده سال، در احمدآباد تبعید و زندانی بود. اجازه ندادند پیکر پاک او را طبق وصیتش کنار شهدای قیام ملّی سیتیر منتقل شود. نام او را در کوی و برزن ممنوع کردند. با وجود انقلاب ۱۳۵۷، ابتدا کودتای ننگین ۲۸ مرداد را سیلی اسلام بر دهان مصدق نامیدند، سپس نام بلند او را بر بزرگترین خیابانهای شهر [ایران] ممنوع کردند! اکنون میبینم با رهروان راه پاک وی اینگونه برخورد میکنند و سنگ مزار یادبود دکتر مصدق را چگونه تخریب کردند! آیا ما حق نداریم بپنداریم که این سامان ادامه همان استبداد گذشته است!؟ * رهبر نهضت ملّی ایران دکتر مصدق هدفش از استقرار حاکمیت ملّی ایران چه بود؟ حاکمیت ملّی هیچگاه از صندوق رأی حاصل نمیشود، بلکه از حاکم شدن جمهور مردم بر حاکمیت حاصل میشود. هیچ صندوق رأیی، حتی انتخاباتی، بدون وجود حقِّ حاکمیت ملّی اعتبار نخواهد داشت. میزان رأی مردم نیست، بلکه میزان حقِّ حاکمیت ملّی جمهور مردم است. انتخابات و صندوق رأی فقط ضامن حقّ حاکمیت ملّی است.
افسوس!
آفتاب
مفهوم بیدریغ عدالت بود و
آنان به عدل شیفته بودند و
اکنون با آفتابگونهای
آنانرا
اینگونه
دلفریبفته بودند. (۳)
* این چیزی که به نام انتخابات تحمیل میشود، هیچ ربطی به جمهوریت ندارد. این قبیل تلقینات را به نام جمهوری تحمیل نکنید. این سامان موجب وهن جمهوری است. دکتر مصدق رهبر فقید نَهضَت ملّی بر این باور بود که قوایی که برآمده از اراده ملّت نباشد، هیچ اعتباری ندارد.
* شهیدان در هفتاد دو سال پیش برای این پای در میدان مبارزه گذاشتند که تمامی مردم در تمامی ارکان تصمیمگیری، حق تعیین سرنوشت خودشان را داشته باشند. نه اینکه اکنون میبینم نیمی از جامعه که بانوان هستند نه تنها حق انتخاب شدن ندارند، بلکه از حقوق نخستین خود محروم هستند. حقِّ پوشش، ابتداییترین حق بانوان است که ما میبینم چگونه با آن برخورد میکنند.
* حقّ حاکمیت جمهور مردم یعنی همه مردم ایران از بلوچ، کُرد، لُر، عرب، بختیاری، گیلک، مازنی و آذری، فارغ از قومیت، جنسیت، زبان و هر نوع مذهب و مرامی بتوانند بر سرنوشت خود و بر تمامی امور مملکتی حکومت بکنند. حکومت برای هیچ گروه و طبقه خاصی نیست، حکومت برای جمهور مردم است. ایران نه تنها متعلق به تمامی ایرانیان است که تمامی ایرانیان حق دارند بر سراسر ایران تصمیم بگیرند.
* استقلال ملّی ایران هدف و آرمانی بود که شهدای ما در هفتاد و دوسال پیش، به خاطر آن پای در میدان مبارزه گذاشتند. برخی میگویند اگر ما آزادی نداریم، شکرخدا که استقلال داریم! این فریب بزرگی است. وقتی آزادی نباشد مردم از نعمت استقلال هم بیبهره هستند. آزادی و استقلال لازم و ملزوم یکدیگر هستند. اگر استقلال نباشد آزادی هم نداریم. کمااینکه در این هفتاد سال چنین است.
* میراثداران استبداد پهلوی در اینسو و آنسوی مرز میگویند آنقدر باید ایران را در فشار حداکثری قرار بدهیم که این سامانه فروبریزد و سامانه ما روی کار بیایید. اینان ضمن اینکه حقّی ندارند که برای ملت ایران نسخهپیچی کنند، بلکه اینان تبدیل به چرخه پنجم استبداد شدند. برخی دیگر برای ایجاد دموکراسی از قدرتهای جهانی تقاضای مُداخله در امور ایران را میکنند. این نظرات ضد استقلال کشور است
* شوربختانه از اصل استقلال دور شدهایم. آن پژواک و بسامدی که مفهوم استقلال در دوره نهضت ملّی ایران و همین روز قیام ملّی سیتیر داشت، اکنون کمتر شده است. ارزش استقلال از چنان مرتبت و جایگاهی برخوردار بود که پس از کشتار خونین مردم در سیتیر، پس از سقوط قوامالسطلنه و رویکار آمدن دکتر مصدق، زمانیکه مردم به سمت منزل دکتر مصدق سرازیر شدند. او ضمن اندوه و بغضی سرشار از ارزش والای استقلال سخن گفت: «ای مردم، من به جرأت میگویم استقلال ایران از دست رفته بود، ولی شما با رشادت خود آن را نگاهداشتید.ای کاش من مُرده بودم و ملت ایران را اینطور در غم یاران از دست رفته عزادار نمیدیدم». * زمانی قصد داشتند ایران را با قرارداد ۱۹۱۹ وثوقالدوله، کودتای سوم اسفند ۱۲۹۹، رویکار آوردن سلطنت پهلوی، حمله و اشغال ایران توسط متفقین، رویکار آوردن قوامالسطنه که به قیام سیتیر منجر شد، ایران را تحت سلطه قرار دهند. با کودتای ننگین ۲۸ مرداد و انعقاد قرارداد کنسروسیوم و در دوران معاصر با قرارداد الجزیره ۱۹۸۹و هشتسال جنگ، ایرانزمین را تحت استیلاء قدرتها در آورند. اکنون با تحریم اقتصادی، کشور عزیز ما ایران را به استعمار گرفتهاند. دقیقاً تحریم اقتصادی ادامه تز استعمار است. تحریم اقتصادی مکمل همان استبدادی است که نزدیک به هفتاد سال بر کشور ما سایه افکنده است. تحریمها موجب زوال اجتماعی و فقیرسازی جامعه میشود. ما نه تنها باید با هر استبدادی مقابله کنیم، بلکه باید با این تحریمهای خانمانسوز نیز مقابله کنیم. بنابراین با این تحریمها نه تنها کمر ملّت ایران خم میشود، بلکه تحریم موجب تثبیت استبداد میشود.
* چندی پیش میراثدار سامانه پهلوی فرمان داد که فشارهای حداکثری را باید در ایران تشدید کرد. بار دیگر از آمریکا و اروپا خواسته بود که ایران را باید تحت فشار حداکثری بیشتری قرار بدهیم. من نمیدانم مسائل ایرانزمین چه ربطی به آمریکا و دیگر قدرتهای شرقی و غربی دارد!؟ هر کسی پای قدرتهای شرقی و غربی را برای مداخله در ایران باز کند، خلاف استقلال و آزادی و حق حاکمیت ملّی ایران قدم برداشته است. کسانی که بنای کودککشی را در همینروز یعنی قیام مقدس سیتیر در این سامان بنا نهادند، هیچ حقّی ندارند برای ایرانزمین نسخهپیچی کنید. کسانیکه بنای کودککشی را بنا نهادند، هیچ حقّی ندارند که در امور ایران مداخله کنند.
سازش به هر سری نکند تاج افتخار
آزادگی به سرو سرافراز میدهند.
چمدان تاریخ
رویا غائبی
این منمف من هنوز، به جا مانده ریشه هایم
در تکه ای غریب از جغرافیای جهان ,
و مو هایم اما ؛
داده به تما می شکوفه های غمگین سیب
تو که نمی دانی
آوازهای تو در تمامی لحظه ها ، نرفته بود ،
از گلوی من محزون!
اینجا بود هنوز,,
غمگین مهربان من
و این زمستان را
از پی اش زمستانی دیگر امد
و یخ زد داستان آزادیم
آن چنان که ثبت شد در تکه ای از تاریخ
و من دیدم که
بریدند زنانی از هر جای جهان گیسوانشان رابر تسلای غمم
یادت هست
ان عصر غمین را
چای می خوردیم
که گفتی تو ناگهان ،
بیا بخوانیم فروغ و گفتی که چقدر زیبایند زنها !
و من اما گریستم زار و بلند وگشتم تمامی آن عصر
به دنبال سنجاق موهایم که بود شبیه قفسی بر موهای بلندم .
همه ی زیباییم خاموش می شد در ثانیه ای دقیقه ای و عصیان می کرد اما زنانگی ام به بلندای زمان و من می نوشتم اما ،
هنوز از رهایی ،
با دستهایی که پربود از تاول های ازادی / ،
می نوشتم از خودم، از تو ،
از دختر همسایه ؛از مادرم؛
از مادرانمان ،نگفتم به هیچکس /
نبخشیدم هرگز آن عصر غمگین را /
همان غروب که سپردم مو هایم را به درختان خیابان تجریش، گریستند مردانی که عاشقم بودند هنوزو من اما ;
نمی دانم که چگونه پایین می رود چای از گلوی خدا ،
وقتی که دیگر نمی دهد ،
گیسوان هیچ زنی
شکوفه ی انار و این جا ، من ؛
من به جامانده از زیبایی های غمگین زن بودنم ،
می زنم فریادی کبود؛ با قلم،
آنچنان بلند و فجیح بر سر آنانی که گفتند؛
ببوس؛
ازادی را! تا کن و بگذار در چمدان کهنه تاریخ!.
«سیاهپوش حسین و گدایی کاهی از گندم ری»
مژگان ایلانلو
در سال ۸۷ ، روز تاسوعا، به رادیو فرهنگ دعوت شده بودم تا در یک برنامه رادیویی پر مخاطب، از منظر تاریخی، برای مردمی که آن سالها هنوز ذره ای ایمان در اعماق قلبشان باقی مانده بود، از “حسین بن علی ” و عاشورایش بگویم.
برنامه زنده بود و من به سوال های شنوندگان و دو مجری با سابقه و حرفهای زن و مرد پاسخ میدادم.
مجری زن در حالیکه دستش را روی شانه من گذاشته بود گفت: میخواهم یک سوال سخت بپرسم، سوالی که سالهاست ذهن مرا مشغول کرده
و بعد با آن صدای پخته و عمیقش پرسید: خانم ایلانلو همه اینها حرفهایی که گفتید قبول ولی شما فکر میکنید راز ماندگاری عاشورا بعد از هزار و اندی سال چیست؟
به زبانی بگویید که حتی اگر کسی اعتقاد هم نداشت، بفهمد.
گفتم بگذارید آن را با یک سکانس سینمایی برایتان توصیف کنم، تصور کنید یک بیابان پر از خاک، در یک غروب نارنجی، چند سر بریده شده بر نیزه ، چند زن و کودک پریشان حال بالای جسد همسران و برادران و فرزندانشان پریشان به این سو و آن سو میدوند، عده ای هلهله کنان سوار بر اسب میتازند ..صداها در هم آمیخته، خون و جسد و بی پناهی و هلهله و صدای شمشیر و غریو بدمستی یزیدیان.
من ایمان دارم صدای آن زنها در حافظه تاریخ گم نمیشود، حتی اگر از فرط رنج از حنجره بیرون نیاید، رسم دنیا این نیست.
جهان اینگونه نمیماند، خورشید دارد میبیند. قانون زمین است، صدای مظلوم را میشنود، تکان می خورد، اگر چنین بود که دنیا همیشه به کام ظالم میماند، همان نخستین ظالمان تاریخ تا ابد ماندگار شده بودند. یک جایی، یک جوری، آن صدا شنیده میشود، ظالم رسوا میشود.
خانم مجری عینکش را از چشم برداشت ، نم اشک صورتش را پاک کرد و دستان مرا فشرد و کارگردان موسیقی پایان برنامه را بلند کرد.
یک سال گذشت ، چند روز بعد از عاشورای هشتاد و هشت و آن محشر عظما ، در اینترنت فیلمی را دیدم که غروبی خاک آلود و خسته است.
زنی ویران شده ، مضطر و در خاک غلتیده در بهشت زهرا ، زانو زده بر زمین از حنجره ای زخمی فریاد می کشد : خدایااااا می بینی ..پسرم را کشتن…خدایا …امیرم را کشتن …امیر ..امیر ..
و خورشید نظاره گر بود ..و آسمان می شنید ..
فیلم را متوقف کردم، خوب که نگاه کردم ، خودش بود، همان خانم مجری رادیو ، خانم “شهین مهین فر” که پسرش” امیر ارشد تاجمیر ” را در روز عاشورا از پل حافظ به زیر انداخته بودند و با ماشین از روی پیکر نیمه جانش رد شده بودند …و بر پیکرش هلهله کرده بودند..
از آن سال سوگند خوردم که دیگر تا زنده هستم هر عاشورا یادی از این اتفاق کنم و یادی از دیگر کشتگان که بر خاک و آسفالت افتادند و خونشان بر جوی خیابان جاری شد و مادران و همسران و فرزندانشان بی پناه و مضطر از این خانه به آن خانه دنبال یخ دویدند و شب بر مزار شکسته فرزندشان بر زمین چنگ زدند و تصویر جسد در هم شکسته آنها در سردخانه ، تا ابد از جلوی چشمانشان محو نخواهد شد ..
و در شگفتم ، از مردمانی که چشم خود بر این کشته ها میبندند، بر اسیری زندانیان بی گناه و کور شدگان نان آور خانه می بندند ، بر آزار و ظلم به خانواده های داغدار مهر سکوت بر لب زدند و انگار که نیستند و نمی بینند …
اما بر مظلومیت حسین بن علی و اسیری زینب و بیماری زین العابدین …خود را سوگوار نشان میدهند.
در شگفتم، این سرزمین چه روزهایی به خود دید ، چه آدمهایی به خود دید. تاریخ تشیع همه جور آدم به خود دیده بود الا آدم های روزگار ما، مردمانی که به طمع کاهی از گندم ری، در زمره سپاهیان معین یزید در می آیند و سکوت می کنند، اما این ایام که می رسد، خود را سوگوار و سیاهپوش حسین مینمایند …
عجب روزگاری به خود دید، این سرزمین ، عجب مردمانی که هنوز بر این باورند صف رأی راه نجاتشان است.