Previous Next

اقلیم کردستان عراق؛ قربانی انتقام‌جویی جمهوری اسلامی از اسراییل

دادستان کل کشور: به روند واگذاری استقلال و پرسپولیس در بورس دقت کنید

با تصویب نمایندگان مجلس، ساعت رسمی ایران دیگر تغییر نمی‌کند

تمایل فزاینده فنلاند و سوئد به عضویت در پیمان نطامی ناتو

عضویت فنلاند و سوئد در ناتو زمانی غیرممکن تلقی می‌شد و مردم هر دو کشور حتی در دوره جنگ سرد و پس از الحاق کریمه به روسیه هم تمایلی به عضویت در ناتو نداشتند. اما حمله روسیه به اوکراین آنها را به سمت پیوستن به ناتو سوق داد.شبکه یک رادیو تلویزیون آلمان در یک گزارش مفصل پیوستن فنلاند و سوئد به ناتو را بررسی کرده و نوشته است، از جنگ سرد تا الحاق کریمه در سال ۲۰۱۴ هیچ چیز تاکنون فنلاند و سوئد را متقاعد نکرده بود که به پیمان آتلانتیک شمالی ناتو بپیوندند و از استقلال نظامی خود دست بکشند.

به کانال دویچه وله فارسی در اینستاگرام بپیوندید

به ویژه فنلاند نمی‌خواست همسایه‌اش روسیه را عصبانی کند و همیشه در نقش پل ارتباطی میان شرق و غرب در صحنه سیاست جهانی حضور داشت.

این نقش را فنلاند در نشست ولادیمیر پوتین، رئیس جمهور روسیه و دونالد ترامپ، رئیس جمهور وقت آمریکا در هلسینکی در سال ۲۰۱۸ بر عهده داشت.

اما در سال‌های اخیر سوئد و فنلاند به ناتو نزدیک‌تر شدند. اواخر مارس ۲۰۲۲ این دو کشور در رزمایش بزرگ ناتو در نروژ شرکت کردند.

در فنلاند نگرانی فزاینده‌ای وجود دارد که این کشور به دلیل داشتن ۱۳۰۰ کیلومتر مرز با روسیه بسیار آسیب‌پذیر است.

هر دو کشور اکنون به این نتیجه رسیده اند که بدون عضویت در ناتو نمی‌توان در شرایط اضطراری روی حمایت کامل نظامی سایر کشورهای غربی حساب کرد.

مخالفت حزب چپ فنلاند با عضویت در ناتو

در آغاز ژانویه سال جاری تنها ۳۰ درصد از شرکت کنندگان در نظرسنجی‌های فنلاند موافق پیوستن به ناتو بودند. اما در پایان ماه مارس، یعنی بعد از حمله روسیه به اوکراین، بیش از ۶۰ درصد موافق پیوستن کشورشان به ناتو بودند و این تمایل همواره بیشتر می‌شود.

“حزب مرکز”، دومین حزب بزرگ حاکم این کشور پس از مدت‌ها مخالفت با عضویت در ناتو، راه را برای این اقدام هموار کرد.

سانا مارین، نخست‌وزیر وابسته به حزب سوسیال دموکرات و همچنین حزب سبز نیز می‌خواهند در هفته‌های آینده نظر خود را ابراز کنند.

قرار است دولت فنلاند روز چهارشنبه ۲۴ فرودین (۱۳ آوریل) گزارشی در مورد سیاست خارجی و امنیتی خود ارائه دهد.

ساولی نینیستو، رئیس جمهور فنلاند گفته است قصد دارد تصمیم در مورد پیوستن کشورش به ناتو را به پارلمان واگذار کند و روی موافقت اکثریت نمایندگان حساب می‌کند.

اما حزب چپ که در دولت نیز حضور دارد با عضویت کشورش در ناتو مخالفت می‌کند.

کاتیا هانینن، نماینده پارلمان از حزب چپ به ایستگاه رادیویی Yle فنلاند گفت: «استقلال نظامی فنلاند به عنوان میانجی بحران نقش مهمی به فنلاند داده است. ما برای دفاع از کشور خود بسیار آماده هستیم و ارتش کارآمد خود را داریم.»

سوئدی‌ها هم طرفدار پیوستن به ناتو هستند

در سوئد هم بسیاری از مردم به طور سنتی به استقلال نظامی خود افتخار می‌کنند. این کشور بیش از ۲۰۰ سال است که مستقیماً در جنگی درگیر نبوده است. این بی‌طرفی به سوئد کمک کرده تا از جنگ‌های جهانی قرن بیستم در امان باشد.

با این حال اغلب سوئدی‌ها هم خواستار پیوستن به ناتو هستند.

در یک نظرسنجی که اندکی پس از شروع جنگ اوکراین در این کشور انجام گرفت تقریباً نیمی شرکت کنندگان موافق پیوستن کشورشان به ناتو بودند و کمی بیش از یک چهارم به وضوح با آن مخالف بودند.

اما اوضاع سیاسی تا حدودی در سوئد پیچیده‌تر است. قرار است در پائیز امسال انتخابات پارلمانی برگزار شود و موضوع پیوستن به ناتو در هفته‌های اخیر به طور فزاینده‌ای به یک موضوع کارزار انتخاباتی تبدیل شده است.

حزب سوسیال دموکرات‌ حاکم ماگدالنا اندرسون، نخست‌وزیر سوئد به طور سنتی با عضویت کشورش در ناتو مخالف است اما احزاب مخالف دولت با آغاز کارزار انتخاباتی از این موضوع برای فشار بر دولت استفاده می‌کنند.

اولف کریسترسون، رهبر اپوزیسیون سوئد وعده داده است که در صورت پیروزی در انتخابات عضویت در ناتو را تقاضا خواهد کرد.

نگرانی فنلاند و سوئد از واکنش روسیه

پیوستن فنلاند و سوئد برای دو کشور اما بی‌خطر نخواهد بود. روسیه بارها مخالفت خود را با عضویت این کشورها در ناتو اعلام کرده است.

دمیتری پسکوف، سخنگوی کرملین اخیرا گفت که عضویت فنلاند و سوئد در ناتو می تواند باعث بی ثباتی در اروپا شود.

ماریا زاخارووا، سخنگوی وزارت خارجه روسیه در اواخر فوریه تهدید کرده بود که پیوستن این دو کشور به ناتو “عواقب نظامی و سیاسی جدی” خواهد داشت.

به کانال دویچه وله فارسی در تلگرام بپیوندید

چارلی سالونیوس پاسترناک، کارشناس سیاست خارجی فنلاند در مصاحبه با رادیو فنلاند گفته است، می‌توان دو سناریوی “حملات سایبری” و “آوردن پناهجویان به مرز” را برای فشار بیشتر به دولت فنلاند انتظار داشت.

روز جمعه ۸ آوریل یک حمله سایبری علیه وزارت دفاع و امور خارجه فنلاند انجام گرفت که عاملین آن هنوز شناسایی نشدند.

ایران؛ فرزندآوری ۱۴۷۴ کودک‌همسر در سال ۱۴۰۰

طی یک سال مادران زیر ۲۰ سال در ایران بیش از ۶۹ هزار فرزند به دنیا آورده‌اند و بخشی از آنها خود کودک بوده‌اند. کودک‌همسری در سال‌های اخیر در ایران به شدت افزایش یافته و یکی از علت‌های مهم آن فقر عنوان می‌شود.بر پایه تازه‌ترین آمار رسمی سازمان ثبت احوال که چهارشنبه، ۲۴ فروردین منتشر شد در سال گذشته حدود یک میلیون و ۱۰۶ هزار نوزاد در ایران متولد شده‌اند که نسبت به آمار سال قبل کاهش اندکی داشته است.

به گزارش خبرگزاری ایسنا در سال ۱۴۰۰، ۶۹ هزار و ۱۰۳ نوزاد از مادران ۱۰ تا ۱۹ سال متولد شده‌اند، مادرانی که در زمینه فرزندآوری جزو “گروه پر خطر” به شمار می‌روند.

از این تعداد یکهزار و ۴۷۴ نوزاد از مادران ۱۰ تا ۱۴ ساله به دنیا آمده‌اند که خود کودک و نوجوان هستند. این نوزادان رواج بیشتر پدیده کودک‌همسری را در سال های اخیر نشان می‌دهند.

کودک‌همسری؛ نوعی تجاوز خاموش

ایسنا چندی پیش در گزارشی نوشته بود، کودک‌همسری “نوعی تجاوز خاموش” است که در اغلب موارد برای مادران خردسال آسیب‌های روانی و جسمی شدیدی در پی دارد.

به کانال دویچه وله فارسی در تلگرام بپیوندید

مطابق ماده ۱۰۴۱ قانون مدنی جمهوری اسلامی حداقل سن قانونی ازدواج برای دختران ۱۳ و برای پسران ۱۵ سال است. پیش از انقلاب این سن ۱۵ و ۱۸ سال بود.

قوانین جمهوری اسلامی راه برای ازدواج کودکان زیر سن قانونی را نیز بازگذاشته و این کار را “به اذن ولی به شرط رعایت مصلحت با تشخیص دادگاه صالح” مجاز کرده است.

برخی کارشناسان، افزایش فقر را علت اصلی افزایش کودک‌همسری در ایران در سال‌های اخیر می‌دانند. در عین حال تبلیغات حکومتی برای افزایش ازدواج و فرزندآوری و برخی سنت‌ها در شماری از مناطق نیز در این وضعیت بی‌تاثیر نبوده است.

احکام شرعی و بلوغ دختران در سن ۹ سالگی

سنت ازدواج زودهنگام دختران خردسال در میان برخی اقوام ایرانی رواج به نسبت بیشتری دارد و آموزه‌های اسلام که چند همسری را مجاز کرده و سن بلوغ دختر را ۹ سال می‌داند در این مورد نقش مهمی دارد.

ندا هوشیار، روانشناس بالینی دی ماه سال پیش به ایسنا گفت: «بحث پیری جمعیت، کاهش نرخ زاد و ولد و همچنین افزایش بی‌رویه آمار طلاق در کشور، قانون‌مداران را به این فکر انداخته است که به کودک‌همسری به‌عنوان راه‌حلی برای جوانی جمعیت و کاهش آمار طلاق نگاه کنند.»

دویچه وله فارسی را در اینستاگرام دنبال کنید

رهبر جمهوری اسلامی در سال‌های گذشته بارها در مورد ضرورت افزایش جمعیت سخن گفته و مسئولان حکومتی برای تامین نظر او اقدام‌های زیادی کرده‌اند که تا کنون به نتیجه دلخواه منجر نشده است.

به گزارش خبرگزاری تسنیم علی حامنه‌ای فروردین ۹۸ در دفاع از تاکیدهای خود در مورد افزایش جمعیت گفت: «امروز در دنیا آن کشورهایی که جمعیت‌های زیادی دارند، به‌برکت آن به خیلی امکانات دست یافته‌اند؛ چین یک نمونه‌است، هند یک نمونه‌است.»

داده‌های مرکز آمار ایران نشان می‌دهد که در بهار سال گذشته ازدواج دختران ۱۰ تا ۱۴ سال به نسبت دوره مشابه سال قبل ۳۲ درصد افزایش یافته است.

بر اساس تازه‌ترین آمار سازمان ثبت احوال اگر تاکیدهای مکرر خامنه‌ای به افزایش ازدواج دختران خردسال هم منجر شده باشد، تا کنون تاثیر چشمگیری در افزایش تولد نوزادان نداشته است.

همبستگی جشنواره فیلم زنان آلمان با سینماگران زن ایران علیه خشونت و تعرض جنسی

جشنواره بین‌المللی فیلم زنان دورتموند و کلن در آلمان همبستگی خود را با زنان سینماگر ایرانی در مبارزه‌شان علیه خشونت و آزار جنسی اعلام کرد. این جشنواره اعلام کرد که از خواسته‌های آنها پشتیبانی می‌کند.جشنواره فیلم زنان دورتموند و کلن با انتشار بیانیه‌ای روز ۱۲ آوریل (۲۳ فروردین) همبستگی خود را با بخش بزرگی از سینماگران زن ایران اعلام کرد.

صدها سینماگران زن ایران با انتشار بیانیه‌ای در ۱۱ فروردین (۳۱ مارس) نسبت به خشونت، آزار و باج‌گیری جنسی در محیط کارشان اعتراض کرده بودند.

به کانال اینستاگرام دویچه وله فارسی بپیوندید

در این بیانیه از جمله آمده بود: «هر فرد صاحب قدرت و شهرت در ساز و کار سینمای ایران از موقعیت خود برای قلدری، تهدید، توهین، تحقیر و تعرض به زنان بهره‌‌برداری می‌کند، بی‌آنکه نهادهای قانونی، اصناف خانه سینما، سینماگران و منتقدان آنها را وادار به پاسخ‌گویی و پذیرش مسئولیت کارشان کنند.»

جشنواره فیلم زنان دورتموند و کلن در بیانیه همبستگی خود می‌نویسد، از خواست زنان سینماگر ایرانی در مورد “پیگرد حقوقی و پاسخگو کردن عاملان این خشونت‌ها و تعرض‌ها و ایجاد یک فضای کار امن و عاری از قلدری، خشونت و تعرض جنسی” قویا حمایت می‌کند.

موضوع تازه ای نیست

افشاگری درباره آنچه که “پشت پرده سینما”ی ایران رخ می دهد، موضوع تازه‌ای نیست. در سال‌های اخیر بارها زنان فعال در این عرصه نسبت به رفتارهای تبعیض‌آمیز، خشونت‌های کلامی و آزار جنسی در محیط کار خود هشدار داده بودند.

در تازه‌ترین خبری که در این رابطه منتشر شد، می‌توان به اظهارات سمیه میرشمسی، دستیار و برنامه‌ریز سینما اشاره کرده که نسبت به رفتار نامناسب یک بازیگر مرد و مشکلات زنان در پشت صحنه سینما پرده برداشته بود.

انجمن صنفی برنامه‌ریزان و دستیاران کارگردان سینما پس از اظهارات سمیه میرشمسی، در بیانیه‌ای از او و افشاگری درباره آزار جنسی حمایت کرده بود.

زنان فعال در عرصه سینمای ایران هتک حرمت با الفاظ جنسی و جنسیت‌زده، تماس‌های بدنی ناخواسته، اصرار و اجبار به عمل جنسی و خشونت جسمی، سوء‌استفاده از سکوت و تحمل افراد با به گروگان گرفتن حق کار یا دستمزد و اعمال خشونت جنسی به وسیله‌تهدید موقعیت کاری قربانی را به‌عنوان مثال‌هایی از خشونت صاحبان قدرت در صنعت سینما عنوان کرده‌اند.

افشاگری زنان سینماگر ایرانی در سال‌های اخیر محدود به انتشار بیانیه یا اعتراض در شبکه‌های اجتماعی نیست. برخی از آنها که ایران را ترک کردند از ابعاد گسترده‌تری از این خشونت ها پرده برداشتند.

افسانه پاکرو، از بازیگران جوان سینمای ایران که به ترکیه مهاجرت کرده است، چندی پیش از تاثیر زیبایی زنان در گرفتن نقش در سینما گفته بود.

به کانال تلگرام دویچه وله فارسی بپیوندید

به گفته این بازیگر، برخی از تصمیم‌گیرندگان در عرصه سینما در بسیاری از موارد برای انتخاب‌هایشان تنها به زیبایی چهره یک بازیگر اهمیت می دهند و توانایی در زمینه بازیگری در این بین جایی ندارد. او از برخوردهای جنسیت‌زده برخی از مردان این عرصه نیز پرده برداشته بود.

کمیته پنج نفره

سینماگران زن ایران در بیانیه خود همچنین تقاضای شفاف خود از نهادهایی چون خانه سینما را اعلام کرده و نوشته‌اند: «ما تقاضای تشکیل کمیته‌ای مستقل در خانه سینما را داریم که متشکل از اعضایی با سلسله مراتب قدرت متفاوت و اکثریت مطلق با زنان باشد. کار این کمیته باید بررسی جرایمی در حوزه خشونت جنسی و جنسیتی باشد.»

قرار است هانیه توسلی، ترانه علیدوستی، سمیه میرشمسی، غزاله معتمد و مارال جیرانی در قالب یک “کمیته مستقل” با کمک حقوقدانان و مشاوران مطالبات مندرج در بیانیه سینماگران زن را پیگیری کنند.

بچه‌مسلمون ناف محله

صدرالدین الهی

گزیده‌ای از بهترین گزارش‌های فارسی

معرفی پرونده‌ی «بهترین گزارش‌های فارسی»

گزیده‌ای از بهترین گزارش‌های فارسی ــ نسیم شمال

گزیده‌ای از بهترین گزارش‌های فارسی ــ بوی جوی مولیان (محمد بهمن‌بیگی)

 

صدرالدین الهی نیاز به معرفی ندارد. او در هر زمینه‌ای که قلم زد، استادیِ خود را به ثبوت رساند. ورزشینویس مسلطی بود، پاورقینویس درجه‌ی اولی شد؛ مصاحبهگر توانایی بود، گزارشنویس ممتازی شد؛ یادداشتنویس متبحری بود، استاد بینظیری شد. بهجرئت می‌توان گفت در نسل پیشین، روزنامه‌نگاری به قدرت او کم پیدا می‌شود، چنان‌که می‌توان گفت بهترین گزارش‌های تاریخ مطبوعات ایران را دکتر الهی نصیب مطبوعات فارسی‌زبان کرده است. گزارش‌های او از دهخدا، عارف، عشقی و شهریار شهرت دارد. او قلم را بر کاغذ نمی‌نهاد تا گزارش بنویسد، جانش را در قلم می‌ریخت و بر کاغذ می‌نهاد. چندی پیش که «بچه‌مسلمون ناف محله» را در کتاب دوری‌ها و دل‌گیری‌های او می‌خواندم، نتوانستم آن را به پایان ببرم. بغض راه گلو و راه چشم را می‌بست. زیبایی کلام او بی‌حدواندازه است و تأملی که در زیر کلمات نهفته است، راه نفس را بند می‌آورد. دکتر الهی در این گزارش سِیروسلوک ما مسلمانان را با یهودی‌های هم‌وطن به تصویر می‌کشد و محلهی عودلاجان و تهرانِ روزگار کودکی و جوانی خود و بیشتر از آن، تعصب و ناروایی ما ــ و نیز قوت مدارای ما ــ را نسبت به اقلیت‌های دینی نقاشی می‌کند. محله‌ی یهودی‌ها که روزگاری به تهران رنگ و رونق می‌داد، امروز دیگر وجود ندارد. پس از انقلاب اسلامی بیشتر یهودیان از ایران رفتند و آنچه باعث رنگارنگی جامعه‌ی ایران بود، با کوچ یهودیان و مسیحیان و زردشتیان و دیگران از میان رفت. باری، گزارش «بچه‌مسلمون ناف محله» یک گزارش ناب و بی‌نظیر است که در قالب سخنرانی ریخته شده است زیرا اول بار به درخواست روزنامه‌نگارِ دیگر ایران، خانم هما سرشار، به‌صورت سخنرانی در مرکز تاریخ شفاهی یهودیان ایران در لس‌آنجلس ایراد شد. با وجود این شکل سخنرانی دادن به آن، هیچ از جان گزارش‌بودن آن نکاسته است. تاریخِ نوشتنِ گزارش، چنان‌که در پایان مطلب آمده است، نوامبر ۱۹۹۶ برابر آبان ۱۳۷۵ است.


برگرفته از کتاب دوری‌ها و دل‌گیری‌ها

۱ معرفی

خانم‌ها! آقایان!

نام من صدرالدین و نام خانوادگی‌ام الهی است. شناسنامه‌ی من به‌شماره‌ی ۱۱۱۶ از بخش ۹ عودلاجانِ تهران است که محله [کلیمی‌ها] جزئی از آن بود.

خانواده‌ی پدری من پیش از آنکه تهران از سوی آقامحمدخان قاجار به پایتختی برگزیده شود، ساکن لواسان بودند و به‌اشاره‌ی خواجه‌ی تاج‌دار به تهران آمدند یا کوچ داده شدند، تا پایتخت تازه از نعمت رجال تازه بی‌بهره نماند. اینان همه سر در خط حکمت الهی داشتند که اگر نه به‌ظاهر، که در نهاد تعقلیِ سایه‌افکن بر تعصب.

خانواده‌ی مادری من باز اهل تهرانِ پایتخت‌شده هستند و جدّ اعلای آنها، حاج سید حسن نامی، است که فتحعلی‌شاه قاجار با او صیغه‌ی برادری و اخوت جاری کرده بود و به این سبب در عهد انتخاب نام خانوادگی اعقاب سید نام خانوادگیِ سادات اخوی تهرانی را برگزیدند که لابد برخی از شما بعضی از آنها را می‌شناسید. این سادات حتی در سال‌های بعد که دیگر کلاه و کمر به‌جای عبا و عمامه آمده بود، دست از تشرع خود نشُستند و در حقیقت همه از قبیله‌ی عالِمان دین بودند.

اجداد پدری و مادری من، در سال‌های جوانیِ تهران در کویی به نام «سرچنبک» مستقر شده بودند که ظاهراً «بورلی هیلزِ» تهرانِ نوجوان بود. این کوی سرچنبک با محله‌ی یهودی‌های تهران چون شیر و شکر در هم آمیخته بود. سرچنبک در آن طرف تکیه‌ی رضاقلی‌خان قرار داشت و بعدها که خیابان سیروس از وسط محله‌ی یهودی‌ها گذشت، دواخانه‌ی بین‌الملل و بعد کانون فرهنگیِ خیرخواه و دیگر تأسیسات خدماتی یهودیان، از دل محله روی به خیابان سیروس و پشت به کوی سرچنبک در خیابان جدیدالاحداث، از زمین روییدند.

خانواده‌ی پدری من در کوچه‌ای خانه داشتند که در آن خانه‌های پدرم و سه عمویم گرداگرد خانه‌ی میرزا شمس‌الدین حکیم الهی ساخته شده بود و عمه‌هایم می‌گفتند که بر سر این کوچه دری بوده است که شب‌هنگام آن را بسته و کلون می‌کرده‌اند تا خانه‌ها از تعرض احتمالی محفوظ بماند.

اما خانواده‌ی مادری مرکزی متشخص‌تر به‌نامِ حسینیه‌ی سادات داشت که در حقیقت، مرکز فرماندهی یا به‌قول آمریکایی‌ها Headquarter آنان بود و جز خانواده‌ی مرحوم حاج سید علی که نوعی تولیت این حسینیه را بر عهده داشت و با هفت دختر و هیچ پسر در این خانه‌ی بزرگِ تکیه‌مانند می‌زیست، بقیه‌ی سادات، یا در اطراف حسینیه خانه داشتند یا به حوالی عین‌الدوله و دوشان‌تپه کوچ کرده و در حقیقت به حومه‌ی تهران رفته بودند و به آنها که در چنبک مانده بودند، «شهری» می‌گفتند؛ به‌اعتبارِ اینکه خود در خارج از محدوده‌ی تهرانِ نوجوان زندگی می‌کردند.

این هر دو خانواده با یهودیان همسایه می‌زیستند و حکایت‌ها شنیده‌ام از روابط این همسایگان و آن سال‌های دور و اینکه یهودیان نه به‌اجبار بلکه به‌اختیار محله‌ی خود را در تهران بر پا کرده و کار و زندگی را در تهرانِ تازه‌پایتخت‌شده آغاز کرده بودند.

این معرفی از آن جهت صورت گرفت که بدانید سخنران امروز شما دقیقاً «بچه‌مسلمان ناف محله» است و محصول ازدواج مردی است از خاندان عقل و زنی از قبیله‌ی دین که از بخت بد، معلم عشق، او را شاعری آموخته است.

 

۲ شبان وادی ایمن

پدر صبح‌ها بعد از نماز و پیش از صبحانه به صدای خوش قرآن می‌خواند و بر رونق مسلمانیِ ما می‌افزود و در برابر، لذت خواب دل‌نشین بامدادی را از چشم ما می‌ربود. اگر لطف و زنگ صدای او نبود، بی‌شک این کلمات عربی هرچند از سوی خدا آمده، یک بچه‌ی هفت‌هشت‌ساله را که غرق خواب شیرین صبحگاهی بود و پدر به‌جبر از او می‌خواست که برخیزد و دوگانه به درگاه یگانه بگذارد، به عصیان و بی‌خدایی وامی‌داشت.

اما اول شب‌ها به‌خصوص در ایام تابستان که حیاط آجریِ خانه هُرمِ روز را به لطف آب‌پاشی عصر از دست داده بود و لاله‌عباسی‌های باغچه به عشوه‌های رنگارنگ چشم می‌گشودند، مثنوی‌خواندن پدر ما را به ملکوت علیین می‌برد. صدای خوش شش‌دانگی داشت. بیچاره اگر به روزگار ما زنده بود و گذارش به لس‌آنجلس شما می‌افتاد، در مقابل خیل نیم‌دانگی‌ها بشکن‌بالابنداز، از اینجا لابد باید می‌رفت خشک‌شویی یا «سون الون» (Seven Eleven) وا می‌کرد چون شش دانگ این روزها old fashion شده است.

او اول حکایت مثنوی را به زبان ساده برای ما نقل می‌کرد و بعد آن را به آواز و زمزمه می‌خواند. هم در آن سال‌ها بود که ما قصه‌های دل‌پذیر مولانا را از زبان پدر شنیدیم و به خاطر سپردیم؛ قصه‌ی «آن طوطی کل»، «قصه‌ی نقاشی چینیان و آینه‌سازی رومیان»، «قصه‌ی موش ساربان شتر» و این عبارت که «از زانو به زانو فرق‌هاست». اما یک قصه بود که ما خیلی دوستش می‌داشتیم؛ قصه‌ی «شبان و موسی». این حکایت پیغمبر شبانی بود با ساده‌ی شبانی.

آن شبان خدمت شعیب کرده و به وادی ایمن رسیده بود؛ و این شبان سر آن داشت که جایَک خدای شبان اول را بروبد و دستَکش ببوسد و بمالد پایَکش. آن شبان با عصای از شعیب نابینا گرفته، اژدهایی در کف داشت که لب زیرین بر بن کاخ فرعون نهاده و لب زبرین بر کنگره‌ی قصر او و فرعون خود خدا، از وحشت اشاره‌ی موسی جان بر لب؛ و این شبان دنبال آن خدا که جامه‌اش شوید، شپش‌هایش کُشَد.

موسی در رؤیاهای کودکانه‌ی ما توانامردی می‌نمود قهرمانِ یک قصه‌ی درازِ رنگین با قامتی برافراخته، سینه‌ای ستبر، مویی بلند که از زیر کلاهش بیرون زده، کپنکی بر تن و چماقی در مشت.

در آن سال‌ها تازه مضحک قلمی روی پرده‌ی سینما آمده بود و ما از خود می‌پرسیدیم چرا این قصه که از سبدی بر نیل آغاز شده و طفلی چنگ در ریش جواهرآگین فرعون زده و آنگاه به اشاره‌ی عصایی دریاشکاف، از موج‌خیز حادثه به در رفته، سبب‌ساز آفرینش یک فیلم کودکان نشده است؟ هنوز هم ما در آرزوی دیدن کارتونی هستیم که زندگی موسی را برای بچه‌ها تصویر کند و «ده فرمان» را اصلاً دوست نداریم چراکه موسی در آن، پیامبری معترض و لج‌باز نیست.

پدر وقتی حکایت حضرت موسی را تعریف می‌کرد، تحسینی در صدایش بود. می‌گفت هیچ‌یک از پیامبران به‌اندازه‌ی موسی با خدا بگومگو نداشته‌اند و هر وقت جواب نامساعدی از قلدری می‌شنید، این بیت را که نمی‌دانم از کیست، می‌خواند:

چو رَوی به طور سینا ارنی مگوی بگذر

که نیرزد این تمنا به جواب لن ترانی

بعدها که بزرگ‌تر شدیم، تمام آیه‌ی عربی آن را از قرآن برایمان خواند که بخشی از آن آیه، این است: «قال ربُ و اَرنی اُنُظر اِلیک قال لَن ترینی.»

به این سان، در ذهن کودکانه‌ی ما موسی پیامبری نبود که آسان «بله قربان» بگوید و گَرد سرداری بلند خدایی را بروبد؛ که در عرش تازیانه‌اش بر گُرده‌ی شیطان رعد می‌آفرید.

برابر حکایات پدر، موسی در چشم ما یک‌خُرده عصبانی و تندخو هم بود، وگرنه ریش برادرش هارون را نمی‌گرفت و بر سرش نمی‌کوفت که «چرا وا دادی تا امت من به گوساله‌ی زرین سامری سجده کند؟» و اصلاً به عجز و لابه‌ی هارون و استدلال او اعتنا نکند که «برادر، تقصیر من نیست. امتت طلا دوست دارد». و نیز این پیغمبر دست‌به‌نفرینش هم خوب بود وگرنه از خدای لَن‌تَرانی‌بارکُن، نمی‌خواست که قارون را که با آن‌همه گنج از Donation به او خودداری کرده بود، طعمه‌ی دهان گرسنه‌ی زمین کند و قرن‌ها خلق خدا را در پی گنج قارون، سَفیل و سرگردان دشت و بیابان سازد و حتی آقای فردینِ هنرپیشه را هم به جست‌وجوی آن گنج افسانه‌ای برانگیزد.

پدر می‌گفت: از ۱۲۴هزار پیامبر که تقریباً بیشترشان از بنی‌اسرائیل بوده‌اند، پیامبران، همه از چوپانی به پیامبری رسیده‌اند و شاید که پیامبری، کار شبانان است و چراندن، رسالت آنها؛ چنان‌که پیامبر اسلام هم فرموده است خدا هیچ پیامبری را به نبوت مبعوث نکرده است مگر آنکه قبلاً شبانی کرده باشد و موسی یکی از پنج پیغمبر اولوالعزم است که جملگی شبانِ شبانان‌اند.

بدین‌گونه، موسی در خانه‌ی ما که حالا از سرچنبک به حدود سرچشمه منتقل شده بود، به‌کمک قرآن و مثنوی حضور داشت و روابط پدر و همسایه‌های دستِ چپِ خانه که حیاطی به‌اندازه‌ی غربال و اتاق‌هایی به‌اندازه‌ی اتاق‌های خانه‌ی عروسکی داشتند، یعنی میرزا یعقوب و زنش مونس‌آغا، به‌مراتب بهتر از همسایه‌ی تقریباً مقابل و دست‌راستیِ روبه‌رویی، آقای یمین، بود. میرزا یعقوب و مونس‌آغا از ناف محله به بالاتر کوچ کرده بودند، در کوچه‌ی سید ارسطو خان علاج که اسم دیگرش مؤید احمدی بود و سر آن مسجد آیت‌الله نوری قرار داشت، کنار خانه‌ی ما آن خانه‌ی کوچک را خریده بودند.

میرزا یعقوب صبح‌به‌صبح با قابلمه‌ی کوچکی به سر کارش در بازارِ زرگرها می‌رفت که می‌گفتند یک دکان نیم‌بابی در آنجا دارد و زنش، مونس‌آغا، بعد از جمع‌وجور‌کردن خانه صفحه‌های گنده‌ی ۷۸دور را روی گرامافون بوقی هیز ماستر ویس (His Master Voice) می‌گذاشت و گرامافون را کوک می‌کرد و به راه می‌انداخت و صدای «ملوک» بلند می‌شد که «مرغ سحر» را می‌خواند.

«مرغ سحر» از آن سال‌های کودکی، مرا روی بال خود به‌سوی بام‌های بلند رهایی پرواز داده و از جور صیادِ تعصب رهانیده است.

ستاره، دختر مونس‌آغا و میرزا یعقوب که دوسه سالی از من بزرگ‌تر بود، گاهی چون ماهی از روی مهتابی خانه که به حیاط ما مشرف بود، سرک می‌کشید و به من که روزهای تعطیل تابستان دبستان را بیهوده دنبال زنبورها می‌دویدم، اشاره می‌کرد که بروم خانه‌ی آنها و من، تا مادره می‌آمد که سر بچرخاند و چشم بدراند، توی اتاق کوچک آفتاب‌روی خانه‌ی میرزا یعقوب بودم.

 

۳ اون شب که بارون اومد

چه دنیای خوبی بود. تا عصر با ستاره بودم. ستاره تنها هم‌بازی روزهای تعطیل تابستانی من بود که دلم برای کرایه‌کردن دوچرخه، لیسیدن سیخ سرپهن معجون افلاطون، دنبال وغ‌وغ‌صاحب‌فروش دوره‌گرد در خم کوچه‌ها گم‌شدن و به فرفره‌های رنگین او چشم‌دوختن و بر سر بام‌ها بادبادک هواکردن، لک می‌زد و دریغا همه‌ی این کارها که مستلزم نشست‌وبرخاست با بچه‌لات‌های سرچشمه بود، از نظر خانواده‌ی باآبرویی چون ما، بی‌آبرویی تلقی می‌شد.

پس، «زنده‌باد ستاره» با آن چشم‌های بادامی کم‌رنگ و ابروان پیوسته و دماغ تیغ‌کشیده و دهان تنگ که او هم از تنهایی ناچار بود عروسک‌هایش را رها کند و با من یک‌قل‌دوقل بزند و من که نمی‌توانستم در حرکت «پهن کن جمع کن» همه‌ی ریگ‌ها را طوری در اختیار داشته باشم که نریزد. چه زود عصبانی می‌شدم و موهای او را می‌کشیدم و جیغش را درمی‌آوردم که چرا این دختره‌ی نیم‌وجبیِ چپ‌دست، یک‌قل‌دوقل را از من برده است و بدتر از همه این او بود که پاسور یاد من داد. در خانه‌ی ما ورق گَنجَفه پیدا نمی‌شد، نجس بود. اما آنجا ستاره به من یاد داد که سرباز، برنده‌ی همه‌ی ورق‌هاست بدون آنکه بداند حکومت نظامی یعنی چه. و نیز به من آموخت که چطور می‌شود سور زد و بازی را زود برد.

هر وقت مونس‌آغا برای ما در دو کاسه‌ی کوچکِ بارْفَتَن قاقالی‌لی می‌گذاشت، ستاره هوس پاسور می‌کرد و سر باسلق و جوزقندِ آجیل شیرین، پاسور می‌زد و می‌برد. و وقتی می‌فهمید که ممکن است من چنگ بزنم و باخته را به‌زور از چنگش در آورم، مثل برق به صندوق‌خانه‌ی اتاق نشیمن پناه می‌برد و در را از تو می‌بست و مادرش با نفرین و ناله به او، مشتی جوزقند و باسلق در کاسه‌ی من می‌ریخت.

چه زن نازنینی بود این مونس‌آغا. در اولین شبی که مادرم در آغاز کسالت درازش به حمله دچار شد و همه‌ی ما سرگشته و وحشت‌زده و عاجز و بیچاره دور او حلقه زده بودیم، این مونس‌آغا بود که از سروصدا و روشنی نابهنگام چراغ‌ها، از سر دیوار پرسید چه روی داده و دمی بعد، این او بود که با تنتور والرین به خانه‌ی ما آمد و گل‌گاوزبان و سنبل‌الطیب دم کرد و به مادر خوراند. با این‌همه، مادر چه با او نامهربان بود. هر وقت من از خانه‌ی آنها می‌آمدم، وادارم می‌کرد که بروم حسابی دست و صورتم را آب بکشم و بعد لباس‌هایم را سرتاپا عوض کنم. یک روز که به او گفتم در خانه‌ی مونس‌آغا با ستاره ناهار قلیه‌ی کدوسبز خورده‌ام با زردچوبه و پیازداغ مفصل و چه خوشمزه بود، با تحقیر نگاهم کرد و گفت: «لایقت همونه که خوردی، نه خورش آلو اسفناجی که مشهدی‌رمضونِ آشپز با روغن کرمانشاهیِ فرد اعلا پخته.»

خانم ها! آقایان، من از آلو اسفناج متنفرم و مادرم هیچ‌وقت این را نفهمید.

تابستان سالی که از دبستان به دبیرستان رفتم، ستاره کلاس نهم را تمام کرده بود، قرار بود برود هنرستان دختران. حالا دو سالی بود که دیگر با من بازی نمی‌کرد. به خیال خود خانم بزرگی شده بود که یک‌قل‌دوقل و پاسور بازی‌کردن برایش عیب بود. به من هم اجازه داده شده بود که رمان کرایه کنم و بخوانم. اول‌ها پدر مراقب کتاب‌هایی که من می‌خواندم بود اما کم‌کم تند کتاب‌خواندن من از یک‌سو و اطمینان خاطر او از اینکه من کتاب ناباب نمی‌خوانم از دیگر سو، سبب شد که هرچه کتاب و داستان عشقی بود بگیرم و بخوانم. و اندک‌اندک همه‌ی قهرمانان زن قصه‌ها از «مرسده» کنت مونت کریستو تا «شورانگیز» ح. م. حمید و «زیبا»ی حجازی، در قالب ستاره جا می‌شدند. او تنها دختری بود که با من حرف می‌زد و به من می‌خندید. و برخلاف دخترهای مدارس دوروبَر که روپوش ارمک می‌پوشیدند و با دیدن پسرها مثل برج زهرمار اخم می‌کردند، با من صاف و شیرین بود. اما مادرش، مونس‌آغا، هم دیگر آن نبود که بود. حالا این من بودم که به سنت سال‌های همسایگی غروب جمعه از سر دیوار صدا می‌زدم که آیا با من کاری دارید یا نه؟ و مادرم بود که به طعنه می‌گفت: «آره، بدو برو زیر اجاقشون رو فوت کن.»

در پایان آن تابستان یک روز عصری ستاره گفت: «می‌آیی پیش من؟»

مثل گربه‌ی سنبل‌الطیب‌خورده دویدم. او توی مهتابی نشسته بود و مادرش در حیاط روی چراغ سه‌فتیله‌ای بادمجان سرخ می‌کرد. ستاره تار خوش‌تراشی را نشانم داد و پرسید: «می‌خوای برات بخونم؟»

بدون اینکه منتظر جواب من بشود ساز را برداشت، کوکش را میزان کرد، مضراب را به دست گرفت و زد. ریز و تند مثل باران خوش‌آوای یک صبح بهار. با من نبود. با خود بود. و بعد شروع کرد به خواندن. یک تصنیف قدیمی تهرانی که سال‌ها پیش ما با هم آن را دوصدایی در شب‌های تابستان روی پشت‌بام خانه می‌خواندیم:

اون شب که بارون اومد

یارم لب بون اومد

رفتم لبش ببوسم

نازک بود و خون اومد

خونش چکید تو باغچه

درخت گل دراومد

رفتم گلش بچینم

پرپر شد زمین ریخت

رفتم پرش بگیرم

کفتر شد و هوا رفت.

و من بی‌اختیار با او همراه شدم. هوا داشت تاریک می‌شد که دست از زدن برداشت. برقی در چشم‌هایش بود و قطره‌ی اشکی بر گونه‌هایش و مثل آن وقت‌ها که باسلق و جوزقندی می‌برد و فرار می‌کرد، دوید و رفت توی صندوق‌خانه و در را پشت‌سر بست. به خانه که آمدم، حکایت را تمام‌وکمال برای مادرم نقل کردم و پدرم که با بادبزنِ حصیری خود را باد می‌زد، گفت: «دیگه لازم نیست بری خونه‌ی میرزا یعقوب.»

چند هفته بعد همسایه‌های خوب یهودی ما از آن خانه رفتند و شنیدم که مادرم شایعه‌ی محله را برای پدر این‌طور واگو کرد: «آقا، می‌گن که برای دختر میرزا یعقوب یک خواستگار حسابی پیدا شده از خودشون. چه پولی، چه دم‌ودستگاهی. اما دختره دو تا پاش رو توی یه کفش کرده که “من می‌خوام درس بخونم و قابله بشم”.»

پدر خشک و قاطعانه گفت: «حق داره. باید درس بخونه که آدم بشه.»

و مادر ادامه داد: «ولی می‌گن زیر سرش بلند شده. شاید خبرمبری بوده، قابله‌شدن که کار نشد.»

و من در اندیشه رفتم که «اون شب که بارون اومد»، چه در دل ستاره می‌گذشت؟ که در سر او بود؟ آیا من…

 

۴ سید برو دلت رو آب بکش

ماما زیور، نه من که همه‌ی بچه‌های سرچشمه را به دنیا آورده بود. دست‌های کوچکی داشت، نرم و سفید مثل پنبه و دنبه و زبر و زرنگ و چالاک بود. به زائو که نگاه می‌کرد، می‌دانست کِی وقت وضع حملش فرا می‌رسد. اصلاً به سروصدای زن‌های اطراف زائو اعتنایی نداشت. می‌آمد چادرنماز سفیدش را تا می‌کرد و در بقچه‌ای که همراه داشت می‌پیچید، دستور تشت و آب گرم و صابون می‌داد و پنبه و الکل را از چمدان کوچکی درمی‌آورد. بعد دخترهای دم بخت را که می‌خواستند تماشا کنند و هِره‌وکِره بزنند، از اتاق بیرون می‌کرد. همه‌ی بچه‌هایش را به اسم می‌شناخت و با اسم کوچک صدا می‌زد؛ حتی اگر زنان و مردان بزرگی شده بودند.

خانواده‌ی سادات کمتر او را برای زایمان صدا می‌زدند اما در خانواده‌ی ما او قابله‌ی همه‌ی پسرها و دخترها بود. یادم است وقتی زائو فارغ می‌شد، او دست‌هایش را با صابون می‌شست و می‌آمد بیرون که مژده‌ی تولد نوزاد را به مردها بدهد و علاوه بر حق‌القدم، مُشتلقی هم بگیرد. زیور قابله در فاصله‌ی خیابان سیروس و راسته‌ی پامنار که موازی هم بودند، زندگی می‌کرد و در آن حول‌وحوش، دو خانه شهرت داشت؛ خانه‌ی او و خانه‌ی سید ابوالقاسم کاشانی و پدر گاهی که سرحال بود، می‌گفت: «این مامای جهود بیش از اون سید کاشی به اسلام خدمت کرده چون تا تونسته گوینده‌ی لا اله الا الله به دنیا آورده.»

من از اتاق زایمان برای این خوشم می‌آمد که بوی دود قلیان زن‌ها با بوی الکل و پنبه سوخته‌ی ماما زیور قاطی می‌شد و من بی‌اعتنا به چشم‌غُرّه‌های مادر، شیرینی‌های پاپیونیِ اکبرآقای بهار، قناد سرشناس سرچشمه، را که عمه‌ها و خاله‌ها به دستم می‌دادند، گاز می‌زدم و قلمبه فرو می‌دادم و فکر می‌کردم چرا آن خانم که در رخت‌خواب خوابیده، شیرینی نمی‌خورد و لاینقطع عربده می‌کشد.

اما یک روز ماما زیور وقتی دید من بیش از حد معمول به زن و رخت‌خواب خیره شده‌ام، یک ووی … بلند کشید و گفت: «این آقا صدرالدین رو بفرستین بیرون. ماشاءالله گنده شده.»

یک روز هم وقتی آسید اسدالله فخار در حالی که در مجلس مردانه منتظر تولد اولین نوه‌اش بود، به دامادش گفت «اون استکان نعلبکی رو که زیور تو اون قنداغ خورده، آب بکش»، پدرم خشمگینانه جلوی همه سرش فریاد زد که: «سید، برو دلت رو آب بکش.»

 

۵ زهره‌ی شیر است مرا

جلو خانه‌ی یمین یک جلوخان بود نسبتاً بزرگ با دو سکوی سنگی در دو طرف. این جلوخان نمایشگاه دوره‌گردان محله‌ی سرچشمه بود.

درویش اکبر که بعد از شهریور ۱۳۲۰ با ریش رهاکرده و گیسوی فروهشته با تبرزین و من‌تشا و کشکولش دور محله‌ها می‌گشت و نادعلی می‌خواند، وقتی به اینجا می‌رسید، پهن می‌شد و از خورجینش دوتاری بیرون می‌کشید، چپق بنگی چاق می‌کرد و دوبیتی‌های دلاویز صحراگردان را سر می‌داد.

دسته‌ی نطنزی‌ها که از صبح سر سرچشمه عدسی و آب‌آلو و شلغم پخته و لبو و کدوحلواییِ تنوری می‌فروختند، چون بساط کار صبحانه تمام می‌شد، اگر ماه‌های محرم و صفر بود، نزدیک ظهر سه‌نفری در جلوخان خانه‌ی یمین بساط تعزیه می‌گستردند و با شمشیر زنگ‌زده و سپر کهنه و چکمه‌ی وصله‌داری به تناسب تعزیه، شعرهای کج‌وکوله‌ای می‌خواندند و از کلفت‌ها و دختر کلفت‌ها و احتمالاً عابران، اشکی و سکه‌ای می‌ستاندند. هیچ‌کس هم ایرادی نداشت که چرا در تعزیه به‌ناگهان حضرت عباس عمامه‌ی سبز را برمی‌دارد و کلاه‌خود پر قرمز به سر می‌گذارد و می‌شود شمر لعین. در آن سال‌های جوانی و نوجوانی، من بیش از اینکه فرنگ بروم و «بکت» و «یونسکو» را بشناسم، معنای «تئاتر ابسورد» را در جلوخان خانه‌ی آقای یمین شناختم.

اما این جلوخان ماهی یک بار یک پیشه‌ور ثابت و شناخته‌شده داشت؛ یوسف. یوسف در بازار بزازها شاگردیِ آقابابای بزاز را می‌کرد. صدای گسترده و خوشی داشت و حضورش را با آواز به اطلاع اهل چند کوچه‌ی دور و اطراف می‌رساند. از سرچشمه راه می‌افتاد و تمام کوچه‌های دست چپ، از کوچه‌ی حمام عبدالله خان، کوچه‌ی معین‌السادات، کوچه‌ی مسجد آشیخ عبدالنبی، کوچه‌ی عزت‌الدوله، کوچه‌ی حسینیه جواهری، کوچه‌ی برزن، را زیر پا می‌گذاشت و بعد، به طرف سمت دیگر خیابان می‌رفت. کوچه‌های کلانتری، دکتر شفائیان، شام بیاتی، آشیخ بهاء‌الدین را دور می‌زد و آخر کار می‌آمد بساطش را توی جلوخان خانه‌ی یمین پهن می‌کرد. تازه آنجا هم باز جار می‌زد که: «جنس بزّازی داریم، بیا بخر، بیا ببر. کرپ دوشین، کرپ ژرژت، تافته، وال، پیکه، دَبیت حاج علی اکبری بیا بخر، بیا ببر.»

مشتری بر وی می‌جوشید، هرچند که یوسف شیرینی‌فروش نبود. صورت سفید پریده‌رنگی داشت. موهایش خرمایی روشن بود و چشم‌های سبز درشت خوش‌حالتش وسوسه‌انگیز. سروزبان‌دار و شیرین‌گفتار بود. به طرفة‌العینی مشتری را می‌قاپید و می‌فروخت و پارچه را زرع می‌کرد و می‌برید و به دست مشتری می‌داد.

مشتریانش بیشتر دختران جوان بودند. اغلب مستخدم خانه‌ها و تک‌وتوکی هم تُرشیده‌های از مدرسه وامانده.

زن‌ها با او سروکله می‌زدند و بسته به جرئت و نظربازی زنانه، حتی گاه کار به مشت و سقلمه‌ای هم می‌کشید. اما یوسف می‌دانست که او یهودی است و خریدار زن مسلمان و واویلا اگر دست از پا خطا کند. دشنام‌های زنانه شیرین بود و دل‌پذیر و این یوسف یواش‌یواش دریافته بود که ترنج به دستان بسیار دارد.

«یوسف ذلیلمرده پارچه را نکش.»

«یوسف کورشده نیم‌زرعت رو درست بگیر که سرک نزنه.»

«یوسف الهی بمیری، تو که گفتی این پارچه آب نمی‌ره. دفعه‌ی اول که پیرهنم رو شستم، دامنش یک وجب ورجست بالای زانوم.»

یوسف فقط گوش می‌داد و می‌خندید.

آقای یمین و خانمش کلفتی داشتند حوریه نام. دختره هیچ شباهتی به حوریان موعود بهشتی نداشت. خانم یمین برای مادرم نقل کرده بود که این دختره را وقتی آقا در لرستان رئیس اداره‌ی طرق و شوارع بود، پدر و مادرش برای خدمت در خانه‌ی آنها گذاشته و گذشته‌اند. قِرِشمال بودند و غربال‌بند و کولی بیابان. دختره در سال‌هایی که من به یاد می‌آورم، رسیده و کامل بود. لاغر و کشیده، میان‌باریک چون آهو، همیشه در حال دویدن و رمیدن. اصلاً پسر و دختر سرش نمی‌شد. غروب‌ها با بچه‌های بزرگ‌تر از ما که هم‌سن‌وسال خودش بودند، توی کوچه گرگم‌به‌هوا بازی می‌کرد. پسرها تقریباً قبول کرده بودند که او از جنس دختران کوچه نیست. شب‌ها هم که نوبت آب‌انداختن آب‌انبارهای خانه‌ها با آب قنات حاج علیرضا بود، چراغ‌بادی‌به‌دست، توپی ساخته‌شده از گونی در تنبوشه‌ی راه آب خانه را برمی‌داشت، با آن و یک‌تکه آجر، سدی می‌ساخت که آب روان به تنبوشه سوار شود و کف هر دو دست را از آب زلال پر می‌کرد و چون اسب خسته‌ی به‌آب‌رسیده‌ای، می‌نوشید و تا حوض و آب‌انبار خانه پر نمی‌شد، آب به پایین کوچه نمی‌رسید. به همه «تو» می‌گفت و خانم یمین از آزادگی بی‌پروای او همواره به مادرم شکایت می‌کرد و از اینکه دلبریِ زنانه در کارش نیست، گله داشت. مشهور بود که «نروک» است. صورت سیه‌چرده‌اش که در آن ابروان پرپشت سایه‌دارش با خالکوبی تیره‌ای به هم پیوسته بودند و خالی آبی‌رنگ که به‌شکل ستاره بر چانه داشت، درشتیِ مردانه‌ی چهره‌اش را افزون می‌ساخت. خیلی کم می‌خندید. فقط با یوسف بزاز بگوبخند داشت. آقای یمین و خانمش با همه‌ی سربه‌هوایی با او می‌ساختند. تقریباً به‌جای بچه پذیرفته بودندش. چون اولادشان نمی‌شد و همه‌ی ما می‌دانستیم که آقای یمین پنهان و آشکار چند صیغه برای امتحان گرفته و بعد معلوم شده که عیب از آقاست.

کم‌کم پچ‌پچ‌هایی در کوچه درگرفت. روزهای پنجشنبه حوریه از صبح مات و خواب‌زده می‌نمود. از وقتی که یوسف بساطش را پهن می‌کرد تا آفتاب بساط خود را برمی‌چید، او روی سکوی جلوخان زیر نیم‌طاقیِ سکو می‌نشست و مثل سگ نگهبان یوسف را می‌پایید و گاهی هم پاچه‌ی زن یا دختری را که بیش از حد متعارف به یوسف ور می‌رفت، می‌گرفت. در مجلس سیب‌زمینی و گلپر مادرم صحبت از این بود که یوسف هم با حوریه نظربازی می‌کند و حتی گاهی یک‌تکه پارچه را به‌بهانه‌ی اینکه قواره نیست، به او می‌دهد. زن‌ها میان انگشت شست و اشاره را گاز می‌گرفتند و لاحول‌گویان می‌گفتند: «مگر ممکن است دختر مسلمان و پسر جهود؟ این کار زهره‌ی شیر می‌خواهد. محله را آتش خواهد زد.»

یک روز صبح محله آتش گرفت. حوریه‌ی به‌قول همه «نروک» و اندکی دیوانه اما دلیر، با بقچه‌ای غیبش زد. عصر خبر شدیم که یوسف هم به حجره‌ی آقابابا نرفته است. هفته‌ی بعد گفتند خبرشان از کویت آمده و این پدرم بود که با صدای خوشش شب‌هنگام برای ما این غزل شوریده‌سری را خواند:

مرده بدم زنده شدم، گریه بدم خنده شدم

دولت عشق آمد و من دولت پاینده شدم

دیده‌ی سیر است مرا، جان دلیر است مرا

زهره‌ی شیر است مرا، زهره‌ی تابنده شدم

گفت که دیوانه نیی، لایق این خانه نیی

رفتم و دیوانه شدم، سلسله بندنده شدم

 

۶ جهودکشی

کلاس هشتم را در مدرسه‌ی بدر داشتیم تمام می‌کردیم که آقای کاشانی، معلم فرانسه، مژده داد قرار است یک مسابقه‌ی فرانسه‌دانی میان سیکل اول مدرسه‌ی ما که در کوچه‌ی نصیرالدوله واقع بود، با مدارس ادیب واقع در لاله‌زار، ایرانشهر واقع در اول شاه‌آباد، پهلوی در میدان شاه و اتحاد در سه‌راه ژاله در محل مدرسه‌ی اتحاد صورت بگیرد. مدرسه‌ی اتحاد ساختمان نویی داشت و می‌گفتند مال آلیانس فرانسه است و اکثر قریب‌به‌اتفاق شاگردانش یهودی هستند. به همین جهت، مسلمان‌ها راغب نیستند که بچه‌های خود را آنجا بفرستند. پنج نفر از بهترین‌های کلاس شانزده‌هفده‌نفری فرانسه انتخاب شدند که به مسابقه فرستاده شوند. من هم یکی از آنها بودم که به‌اعتبار فرانسه‌دانی و فرانسه‌خوانی پدر و نیز اینکه او هم در جوانی آلیانس فرانسه می‌رفته و هم اینکه کتاب خودآموز علی‌اصغر فراسیون را فوت آب بودم و منتخبات آثار دبیرستانی آن روز را از رو خیلی خوب می‌خواندم و در دیکته هم با علی حکمی رقابت می‌کردم و از گرامر هم در کلاس نمره‌ی اول می‌گرفتم، روانه‌ی مجلس مسابقه شدم. تروتمیزی مدرسه و اینکه به دیوار راهروهایش با مدادرنگی خط نکشیده و روی میزهایش را با تیغ یادگاری نکنده بودند و در مستراح‌هایش به درودیوار حرف زشت ننوشته و عکس بد نکشیده بودند، همه‌ی ما بچه‌مسلمان‌ها را به حیرت انداخت. امتحان‌مانندی بود شبیه امتحان نهایی ششم ابتدایی. بچه‌ها را طوری تقسیم کردند که هم‌مدرسه‌ای‌ها تنگ هم نیفتادند. یک ساعت بعد از شروع دو ساعت وقت مسابقه، بچه‌های اتحاد ورقه‌ها را دادند و رفتند.

هفته‌ی بعد، وقتی آقای کاشانی به کلاس آمد، دهانش پر بود از ملامت و ابرویش پر گره از شماتت که شما که معلمی مثل من دارید، نه‌تنها خودتان بلکه مرا هم بین معلم‌های فرانسه سرشکسته کردید. چون بعد از مدرسه‌ی پهلوی در میدان شاه که شاگردانش به تنبلی شهره‌ی شهرند، نورچشم‌های بدر از آخر دوم شده‌اند. بدتر از همه اینکه شاگردان اتحاد، مقام اول را به دست آوردند. سر صف زنگ دوم بعدازظهر هم آقای شفائی، ناظم یزدی مدرسه، هرچه دلش خواست به ما گفت. ساعت آخر روز را شیمی داشتیم، در سر کلاس مهندس سیروس شهردار، پسر مشیر همایون که در موسیقی، باریتون‌خوان ارکستر سمفونیک تازه‌متولد‌شده‌ی تهران بود، ما به‌جای توجه به آن مرد کوتاه‌اندام درشت‌صدا، پی کار خود بودیم. تیم فرانسه‌خوان‌ها ته کلاس جمع شده بود تا تصمیم بگیرد.

ساعت چهارورُبع بعدازظهر لشکر سلم و تور سر چهارراه سرچشمه ایستاده بود با زنجیر و پنجه‌بکس که انتقام این رسوایی علمی را از اولاد موسی که اسباب سرشکستگی آنها شده‌اند بگیرد. بچه‌های مدرسه‌ی اتحاد دسته‌جمعی از چهارراه سرچشمه به طرف محله سرازیر شدند. در میان خیل آنها معلوم نبود که اصلاً فرانسه‌خوانی هست یا نه. اما ما را چه غم که آمده بودیم انتقام «بدر» را از «اتحاد» بگیریم. دوسه تا بی‌سواد تنبل داشتیم که گردن‌کلفت و چاقوکش‌نما بودند. آنها جلو گله‌ی بچه‌های اتحاد را گرفتند و شروع به فحش‌دادن کردند؛ فحش‌های بد. طفلکی‌ها فهمیدند هوا خیلی پس است. ریزه‌هایشان از زیر دست‌وپا گریختند. من از ترس اینکه عینکم بشکند و پدر که قسم خورده بود سالی دو عینک بیشتر برایم نخواهد خرید و وادارم کند که دسته‌ی شکسته را با نخ پشت گوشم بیاویزم و نیز از آنجا که کتک‌کاری بلد نبودم به‌اتفاقِ علی حکمی و حسین برزی، دو تا بچه‌ی ترسو و درس‌خوان دیگر، کار «چیرلیدر»‌های فوتبال اینجا را می‌کردیم. آنها می‌زدند و ما هورا می‌کشیدم و تا وقتی که دوسه تا کاسب و یکی‌دو جاهل سرچشمه پا به میدان نگذاشتند، اینها زدند و آنها خوردند و عجبا که آنها برای دفاع از خود یا زدن اینها حتی دست از آستین بیرون نیاوردند.

به طرف خانه که راه افتادیم، ساعت پنج‌ونیم بعدازظهر بود. این دیرآمدن در خانه‌ی پدر سخت‌گیر و مادر دل‌واپس بخشیدنی نبود. پدر سر کوچه بود و مادر دم در خانه. و ما برافروخته و شادمان از پیروزی، کتاب زیر بغل، سرازیر شدیم توی کوچه، سلامی دزدانه به پدر کردیم و وقتی او درشت و سخت پرسید که کدام گوری بوده‌ایم، مثل ناپلئون بعد از فتح استرلیتز و شکست امپراتوران اتریش و روسیه گفتیم: «رفته بودیم سر سرچشمه جهودکشی، تا خوردند زدیمشان.»

و همان‌طور که شرح ماوقع را می‌دادیم، به در خانه رسیدیم و مادر که بقیه‌ی ماجرا را می‌شنید در حالی که ته دلش غنج می‌زد، ماشاءاللهی نثار ما کرد و اینکه خوب کردید حقشان را کف دستشان گذاشتید. پدر اما مثل دیگ دلمه پق‌پق می‌کرد و انگشتش را گاز می‌گرفت و ساکت بود. این خطرناک‌ترین حال این مرد کوتاه‌اندامِ سبزچشم بود. هر وقت به این حال می‌افتاد، می‌دانستیم که تصمیم سنگینی گرفته است.

صبح روز بعد که مدرسه لبریز از حکایات شجاعانه‌ی فرانسه‌خوان‌ها بود، در حالی که زنگ اول کلاس‌ها را زده بودند و داشتیم به طرف کلاس می‌رفتیم، پدر وارد حیاط مدرسه شد و یک‌راست به دفتر مدیر رفت. یک ربع بعد ما مثل محکومین به اعدام در اتاق مدیر بودیم و آقای شفائی، ناظم مدرسه، به احترام پدر و مدیر سر پا ایستاده و پدر بود که می‌غرید و می‌گفت:

من به توله‌سگ‌های دیگه کاری ندارم. ولی همین زنگ تفریح بعد، این کره‌خر رو جلو صف تنبیه می‌کنین و تا اونجا که جا داره، کف دستش می‌زنین. اون‌قدر که ناخنش بریزه و دیگه از این غلط‌ها نکنه. این بچه‌ی خونواده‌ایه که پدربزرگش وصی یهودی‌های محل می‌شده که مالشون رو آخوندا بالا نکشن و به‌اسم سرپرستی از صغار، خونه و زندگی‌شون رو نفله نکنن. این باید همین امروز بفهمه که چه غلطی کرده که دیگه نکنه و به همه هم بگین که چرا داره چوب می‌خوره.

مدیر و ناظم به‌اصرار و به‌بهانه‌ی حفظ سیاست مدرسه، او را راضی کردند که جرم من اعلام نشود زیرا همین‌که چوب را بخورم، دیگر گربه‌دزدها حساب کارشان را خواهند کرد.

دست‌هایم باد کرده بود اما اشکم درنمی‌آمد. آقای شفائی بی‌رحمانه می‌زد و من می‌شمردم. کف دستم تف می‌انداختم. زیر بغل می‌بردم که گرم شود و درد را کمتر احساس کنم. وقتی عدد چوب‌ها به پنجاه رسید، آقای شفائی مرخصم کرد. کاظم حاج محمدجعفر چال‌میدانی، هم‌کلاسی‌ام که جزو گروه فداییان اسلام بود، دستی به شانه‌ی من زد و گفت: «رحمت به شیرت که مثل شیر وایستادی و چوب خوردی و دم نزدی و گریه نکردی.»

فقط نگاهش کردم و گفتم: «حقم بود. حقم بود.»

 

۷ همه جا خانه‌ی عشق است

خانم‌ها، آقایان!

محله‌ام دور از من ایستاده است. میان من و آن محله کوه‌ها و دریاهاست. دلم به سنگینی کوه غمگین است و چشمم به فراوانی دریاها لبریز از اشک شور. در آنجا بستنی‌فروش سر چهارراه سرچشمه ظرف بستنی‌خوری و قاشقش را آب نمی‌کشید. دکتر لقمان نهورای از بیمار نادارش ویزیت نمی‌گرفت و اگر بیمار خیلی تهی‌دست بود، دوایی در دست و پول آب جوجه هم در جیبش می‌نهاد. مشهدی‌اصغرِ میوه‌فروش و پسرش، صادق، در جشن میوه‌بندان چه طبق‌های رنگینی به‌سفارش هم‌محله‌ای‌های یهودی برایشان می‌ساختند که چشم ما را از فوران رنگ‌ها سیراب می‌کرد. یهودی‌ها در سراسر خیابان سیروس بنگاه شادمانی داشتند که عروسی‌ها و شادی‌های ما را شادمانه‌تر می‌ساخت و به‌لطف این بنگاه‌ها تکیه‌های گریه‌آفرینی بی‌رونق می‌شد.

در دبیرستان، پرویز حی با من روی یک نیمکت می‌نشست. او برای من مسئله‌ی حساب و جبر حل می‌کرد و یک قرآن می‌گرفت. من برایش انشا می‌نوشتم و ده شاهی بیشتر به من نمی‌داد. چون به من فروخته بود که ریاضیات مهم‌تر از ادبیات است. سال‌ها بعد، او که بسی توانگرتر از من بود، گاه‌گاهی نیاز مرا به وامی برآورده می‌کرد و هیچ‌گاه بهره‌ای نمی‌ستاند. همواره می‌خندید و می‌گفت: «باید بالاخره به تو یکی ثابت شود که ما جهودها نزول‌خور نیستیم.»

در تکیه‌ی رضاقلی‌خان عصار محله در دکان تاریکش رونق کنجد می‌کشید. ما می‌خریدیم که مادر با آن رشته‌ی برشته سرخ کند و یهودی‌ها می‌خریدند که با آن غذا بپزند. در آن سال‌ها مسلمان‌جماعت روغن‌نباتی را روغن نمی‌دانست و سال‌ها بعد که من طعم دل‌پذیر روغن کنجد را در غذای چینی در هنگ‌کنگ چشیدم، فهمیدم که امت موسی کلیم‌الله چه خوش‌ذائقه بوده است.

در بورلی درایوِ شهر شما دوستی دیرینه از ایام محله را دیدم. در هم نگریستیم، گریستیم و از هم نگذشتیم. به من گفت که بازرگان موفقی است. مرا با خود به دفترش برد. بعد از ده منشی و صد تلفن در را که بست، سر به دست گرفت و گفت: «می‌دانی که دلم تنگ محله است. تنگ غروب‌های سرچشمه.»

در دان‌تاون شهرِ شما طلافروش آشنایی مچ دستم را گرفت و گفت:

همه‌ی این طلاها را می‌دهم مگر که یک ساعت فوتبال زمین‌خاکی امام‌زاده یحیی را به دست آورم. فکر نمی‌کنم تعارف کرده باشد. من هم که طلافروش نیستم، همه‌ی ندارم را می‌دهم که آن بچه‌های گم‌شده‌ی محله را بازیابم و با آنها لیس‌پس‌لیس بزنم و پولشان را ببرم و جزشان را درآورم.

یکی‌دو ماه پیش یک روز دلم گرفت؛ وقتی دیدم آقایان «نتانیاهو» و «عرفاتِ» غریبه روبه‌روی هم نشسته‌اند و منتظرند که صلیبْ دست آن دو را در دست هم بگذارد. حتماً اینها سعدی را نخوانده‌اند و نمی‌دانند که شیخ اجل ما را صلیب در خندق طرابلس با جهودان به کار گل وادشته بود. این هر دو آقایان عشق را نمی‌شناسند.

از حکایت ستاره‌ی عاشق و یوسف و حوریه بی‌خبرند. آنها سال‌هاست که عشق را در مسلخ مصلحت سر بریده‌اند. اگر آنها عشق را می‌شناختند، بر سردر کنیسه‌ی بیت‌المقدس و بر کتیبه‌ی مسجد‌الاقصی حکمت رنگین خواجه را به کاشی معرق می‌نوشتند: «همه‌جا خانه‌ی عشق است؛ چه مسجد، چه کنشت.»

چه کنم با عربی این و عبری آن؟ چه کنم که اینها محله‌ی مرا نمی‌شناسند؟ چه کنم که فارسی نمی‌دانند؟ چه کنم که بدانند در دوردست‌ها سرزمینی بوده است و هست و خواهد بود که در آن از صدای سخن عشق صدایی خوش‌تر نیست. چه کنم که اینها کینه‌ی کهنه‌ی صحراهای خشک و شترهای وحشی مست را به سرزمین اسب‌های اصیل و جنگل‌های خرّم من نیاورند.

خانم‌ها، آقایان!

دلم برای محله‌ی کهنه‌ام تنگ است. برای قرابه‌های شراب. برای آفتاب پریده‌رنگ پاییز بر سینه‌ی دیوارهای کاهگلی. دلم برای مونس‌آغا، ستاره، کوچه‌ی مؤید احمدی، دواخانه‌ی بین‌الملل تنگ است. مرا ببخشید، از «بچه‌مسلمون ناف محله» جز این بیشتر نمی‌آید.

 

برکلی، نوامبر ۱۹۹۶ (آبان ۱۳۷۵)

ویزای ایران برای گردشگران جام جهانی قطر رایگان شد

علی بهادری جهرمی، سخنگوی دولت در حساب توئیتر خود از رایگان شدن صدور ویزای متقاضیان سفر به ایران در هنگام برگزاری جام جهانی ۲۰۲۲ قطر خبر داد.موضوع لغو یا تخفیف صدور ویزای ایران برای گردشگران خارجی از قطر به ایران، یکی از مباحثی بود که از خرداد ۱۳۹۹ در خصوص آن صحبت‌هایی مطرح شده بود و پس از موافقت اولیه وزارت امور خارجه ایران با این مهم امروز، چهارشنبه ۲۴ فروردین‌ (۱۳ آوریل) سخنگوی دولت از تایید این مصوبه خبر داد.

دویچه وله فارسی را در اینستاگرام دنبال کنید

پیش از این وزارت خارجه ایران توضیحاتی درباره ساز و کار صدور رایگان روادید ایران در دوران جام جهانی قطر ارائه داده بود: «اتباع کشورهایی که تیم‌های فوتبال آن‌ها به جام جهانی ۲۰۲۲ قطر صعود کرده‌اند، می‌توانند درخواست روادید رایگان برای یک‌ یا دو بار ورود و بیش از آن با مدت اعتبار دو ماه و اقامت ۲۰ روزه از طریق ثبت درخواست ارائه کنند.»

در بیانیه این وزارتخانه همچنین آمده است که “اتباع تمام کشورها، به‌جز اتباع کشورهای افغانستان، پاکستان، هندوستان، بنگلادش، سومالی، سریلانکا که تابع شرایط روادید جهانگردی بوده و همچنین اتباع کشورهای آمریکا، انگلستان و کانادا که روند اخذ روادید آن‌ها مانند قبل از طریق درخواست قبلی و انجام بررسی‌های لازم خواهد بود”، می‌توانند با ارائه بلیت از مبدأ دوحه تقاضای روادید رایگان کنند.

سایت خبری الجزیره امروز در گزارشی با اشاره به این که همکاری در جام جهانی موضوع یکی از ۱۴ قراردادی بود که ابراهیم رئیسی، رئیس جمهور ایران و امیر قطر در اواخر فوریه در دوحه امضا کردند، به موضوع ارزان بودن اسکان گردشگران در ایران در جریان مسابقات جام جهانی ۲۰۲۲ قطر پرداخته است.

بر اساس این گزارش، دو کشور توافق کرده اند که تعداد پروازهای بین خود را افزایش دهند. هدف از افزایش همکاری، تسهیل اقامت هواداران در جزیره کیش است. فاصله کیش با دوحه از طریق پرواز ۴۰ دقیقه‌ و از طریق دریا ۶ ساعت است.

در ادامه این گزارش آمده است: «اقامت در ایران احتمالا بسیار ارزان‌تر از قطر است که این امر به دلیل سقوط ارزش ریال ایران به دلیل تحریم‌های امریکا در سال‌های اخیر است. با این وجود مقامات ایرانی امیدوار هستند که در حین مسابقات جام جهانی، گردشگران خارجی در اوقات فراغت خود به ایران نیز سفر و از جاذبه‌های جزایر جنوبی ایران دیدن کنند.»

به کانال دویچه وله فارسی در تلگرام بپیوندید

در حال حاضر روزانه ۷۲ پرواز از ایران به مقصد دوحه انجام می‌گیرد که مسئولان ایران به دنبال رساندن تعداد پروازها به عدد ۱۰۰ پرواز در روز هستند. این خبری است که محمد محمدی، رئیس سازمان هواپیمایی ایران اعلام کرده است.

همچنین علی صفایی، معاون وزیر راه نیز پیش از این از تلاش برای تسهیل سفر دریایی به قطر با استفاده از کشتی‌های تفریحی جدید خبر داده بود.

رقابت های جام جهانی قطر ۲۰۲۲ از ۳۰ آبان ماه به مدت ۲۷ روز در قطر برگزار خواهد شد. تیم ملی فوتبال ایران در این دوره از مسابقات، با تیم های آمریکا، انگلیس و همچنین برنده دیدار پلی‌آف اروپا (بین تیم‌های اوکراین، ولز و اسکاتلند) هم‌گروه است.

نابود کردن چربی شکمی با مواد غذایی خاص برای صبحانه

در تازه‌های پزشکی این هفته نگاهی انداخته‌ایم به غذاهایی که سالم‌ترین افراد روی زمین از آنها اجتناب می‌کنند. افزون بر این از امید تازه به داروهای ایدز برای کند کردن پیشرفت سرطان گفته‌ایم و راه‌های از بین بردن چربی شکمی.مناطق آبی در جهان، دارای بیشترین تعداد افراد با طول عمر بالا هستند. پنج منطقه آبی در جهان شناسایی است: اوکیناوا (ژاپن). ساردینیا (ایتالیا)؛ نیکویا (کاستاریکا)؛ ایکاریا (یونان)؛ و لوما لیندا (کالیفرنیا، ایالات متحده آمریکا). به‌گزارش Insider؛ شواهد حاکی از آن است که یکی از دلایل طول عمر طولانی افراد این مناطق، اجتناب از خوردن برخی مواد خوراکی است:

یکی از عواملی که باعث کاهش طول عمر می‌شود، مصرف بیش از حد قند است. شکر در تمام غذاهای فرآوری‌شده وجود دارد. این در حالی است که مصرف بیش از حد خوراکی‌های شیرین می‌تواند منجر به افزایش وزن، مشکلات خلقی، بیماری‌های پوستی و خطر ابتلا به دیابت، بیماری کبد و بیماری قلبی شود. به‌جای خوراکی‌های شیرین، ساکنان مناطق آبی تمایل دارند از میان وعده‌هایی مانند آجیل، خوراکی‌های سرشار از فیبر و چربی‌های سالم استفاده کنند.

آنها در رژیم غذایی خود از غلات تصفیه‌شده مانند نان سفید، پاستا و شیرینی‌ها اجتناب می‌‌کنند.

رژیم‌های غذایی مناطق آبی سرشار از کربوهیدرات است، اما یک نکته مهم: مردم این مناطق غلات کامل را به کربوهیدرات تصفیه‌شده و سفید ترجیح می‌دهند. چون هنگامی که غلات تصفیه می شوند، مواد مغذی مانند فیبر، ویتامین‌ها و مواد معدنی آنها حذف می‌شود تا بافتی نرم‌تر و ماندگاری طولانی‌تری داشته باشند. همچنین اغلب، افزودنی‌هایی مانند چربی و شکر برای بهبود طعم نیز به آنها اضافه می‌شود.

رژیم‌های غذایی مناطق آبی تقریباً گیاهی هستند که ممکن است تا حدی علت طول عمر طولانی آنها را توضیح دهد. مطالعات نشان می‌دهند افرادی که گوشت بیشتری مصرف می‌کنند، بیشتر در معرض ابتلا به بیماری‌های قلبی و سایر بیماری‌های مزمن هستند. البته تحقیقات به‌طور مستقیم نشان نمی‌دهد که خوردن گوشت بیشتر، منجر به بدتر شدن وضعیت سلامتی می‌شود. با این حال، بسیاری از مطالعات هنوز هم خوردن گوشت قرمز را در حد اعتدال توصیه می‌کنند.

دویچه وله را در اینستاگرام دنبال کنید

ساکنان مناطق آبی به‌جای گوشت، در حد اعتدال غذاهای سرشار از پروتئین مانند لوبیا، دانه‌ها، ماهی، مقداری لبنیات و تخم‌مرغ را در رژیم غذایی خود می‌‌گنجانند. در رژیم غذایی آنها، نوشیدنی‌های شیرین، از جمله نوشیدنی‌های رژیمی، به‌اندازه آب، قهوه و چای محبوب نیستند.

قهوه و چای سرشار از آنتی‌اکسیدان‌ها و ریزمغذی‌هایی هستند که با کاهش خطر ابتلا به بیماری‌ها مرتبطند. تنها برای کمی لذت، برخی از رژیم‌های غذایی مناطق آبی شامل مصرف شراب قرمز همراه با وعده‌های غذایی است. علاوه‌ براین، از آنجایی‌که رژیم‌های مناطق آبی عمدتاً مبتنی بر گیاه هستند، تمایل زیادی به استفاده از روغن زیتون و منابع مشابه آن دارند.

شواهد خوبی وجود دارد که این چربی‌های غیراشباع در مقایسه با چربی‌های اشباع‌شده می‌توانند به کاهش کلسترول و بهبود سلامت قلب کمک کنند. برخی تحقیقات نشان داده‌اند که تعویض کره با روغن زیتون ممکن است از طیف وسیعی از مشکلات سلامتی از جمله سرطان، بیماری‌های قلبی و بیماری‌های عصبی جلوگیری کند.

با این حال، شواهد همچنین نشان می‌دهد که کره در مقادیر کم احتمالاً بی‌ضرر است، بنابراین ممکن است نیازی به حذف کامل کره نداشته باشید. کارشناسان می‌گویند استفاده از آن و سایر منابع چربی اشباع‌شده در حد اعتدال، به‌ویژه از منابع باکیفیت، بی‌خطر است.

۷ نکته مفید برای کاهش ردپای کربن در زندگی

راه‌های زیادی برای به‌حداقل‌رساندن ردپای کربن وجود دارد. ایجاد تغییرات در رژیم غذایی نقطه خوبی برای شروع است. به‌گزارش Healthline؛ برخی تحقیقات نشان می‌دهد که این تغییرات می‌توانند انتشار گازهای گلخانه‌ای را تا ۷۰ درصد و مصرف آب را تا ۵۰ درصد کاهش دهند.

در اینجا روش‌هایی ساده برای به‌حداقل‌رساندن ردپای کربن در زندگی از طریق انتخاب‌های غذایی و تغییر سبک زندگی آورده شده است:

غذا را هدر ندهید

ضایعات مواد غذایی یکی از عوامل انتشار گازهای گلخانه ای است. غذایی که دور ریخته می‌شود، در محل‌های دفن زباله تجزیه شده و متان، یک گاز گلخانه‌ای بسیار قوی منتشر می‌کند. در طی یک دوره ۱۰۰ ساله، متان ۳۴ برابر بیشتر از دی‌اکسید‌کربن بر گرمایش جهانی تأثیر می‌گذارد. تخمین زده می‌شود که هر فرد در این سیاره به‌طور متوسط ​​سالانه ۱۹۴ تا ۳۸۹ کیلوگرم غذا را هدر می‌دهد.

پلاستیک را تا حد امکان حذف کنید

پلاستیک یکبار مصرف سهم عمده‌ای در انتشار گازهای گلخانه‌ای دارد. در اینجا چند نکته برای استفاده کمتر از پلاستیک وجود دارد:

هنگام خرید محصولات تازه، از انتخاب بسته‌بندی پلاستیکی خودداری کنید.

کیسه‌های پارچه‌ای به فروشگاه بیاورید.

از بطری‌های آب قابل استفاده مجدد بنوشید.

مواد غذایی را در ظروف شیشه‌ای نگهداری کنید.

پروتئین گیاهی را امتحان کنید

مصرف بیشتر پروتئین گیاهی می‌تواند به‌طور چشمگیری انتشار گازهای گلخانه‌ای را کاهش دهد. با‌این‌حال، نیازی نیست پروتئین حیوانی را به‌طور‌کامل از رژیم غذایی خود حذف کنید. مطالعات نشان داده افرادی که روزانه به‌طور متعادل گوشت می‌خورند (۵۰ تا ۱۰۰ گرم)، نسبت به افرادی که بیش از ۱۰۰ گرم گوشت قرمز در روز می‌خورند، کمتر کربن تولید می‌کنند.

مصرف لبنیات را متعادل کنید

اعتدال در مصرف لبنیات، راه دیگری برای کاهش ردپای کربن است. یک مطالعه بر روی ۲ هزار و ۱۰۰ بزرگسال هلندی نشان داد که محصولات لبنی پس از گوشت دومین عامل فردی انتشار گازهای گلخانه‌ای بوده است. گاوهای شیرده و کود آنها باعث انتشار گازهای گلخانه‌ای مانند متان، دی‌اکسید‌کربن، اکسید نیتریک و همچنین آمونیاک می‌شود. شما می‌توانید گه‌گاه محصولات لبنی را با منابع گیاهی مانند شیر بادام یا شیر سویا جایگزین کنید.

دویچه وله را در اینستاگرام دنبال کنید

غذاهای غنی از فیبر بخورید

خوردن غذاهای غنی از فیبر نه تنها سلامت شما را بهبود می‌بخشد، بلکه ممکن است ردپای کربن را نیز در زندگی شما کاهش دهد. این غذاها می‌توانند به سیر نگه‌داشتن شما کمک کنند و به‌طور طبیعی مصرف غذاهای با بار کربن سنگین را محدود می‌کنند.

سراغ پرورش محصول بروید

پرورش محصولات غذایی مانند انواع سبزی در حیاط خانه، مزایای زیادی برای شما دارد؛ از جمله کاهش استرس و بهبود کیفیت رژیم غذایی. ضمن ‌اینکه این کار می‌تواند ردپای کربن را نیز کمرنگ کند. روش‌های کشاورزی ارگانیک، بازیافت آب باران و کمپوست کردن، می‌توانند تأثیرات زیست‌محیطی شما در تولید کربن را بیشتر کاهش دهد.

کالری اضافی نخورید

مطالعه‌ای بر روی ۱۶ هزار و ۸۰۰ آمریکایی نشان داد کسانی که بیشترین میزان انتشار گازهای گلخانه‌ای را داشتند، ۲.۵ برابر بیشتر از افرادی که کمترین میزان انتشار گازهای گلخانه‌ای را داشتند، کالری مصرف می‌کردند. البته توجه داشته باشید که این مسئله در مورد افرادی که پرخوری می‌کنند صادق است، نه در مورد کسانی که کالری کافی برای حفظ سلامتی و وزن مناسب مصرف می‌کنند. اگر مطمئن نیستید که کالری زیادی مصرف می‌کنید، با یک متخصص تغذیه مشورت کنید.

امید تازه به داروهای ایدز برای کند کردن پیشرفت سرطان

بهره‌گیری از درمان ضد رتروویروسی بسیار فعال (HAART) در مداوای اچ‌آی‌وی/ایدز توانسته است پیشرفت این بیماری را به‌طور چشمگیری متوقف کند. به‌ گزارش WebMD؛ مطالعه جدید محققان مرکز سرطان بیمارستان عمومی ماساچوست در بوستون اکنون نشان داده که درمان HAART می‌تواند پیشرفت بیماری را در برخی از بیمارانی که با سرطان پیشرفته روده بزرگ مبارزه می‌کنند، متوقف کند.

برای مطالعه جدید، محققان پتانسیل تنها یک داروی پرکاربرد HAART را بررسی کردند: لامیوودین.

این مطالعه کوچک، شامل بررسی ۳۲ بیمار بود که همه آنها تحت یک سری درمان‌های استاندارد اما ناموفق سرطان قرار گرفته بودند. در نهایت، به همه بیماران لامیوودین داده شد، اما با دوزهای بسیار بالاتر و تقریباً ۴۰۰ درصد بیشتر نسبت به بیماران مبتلا به اچ‌آی‌وی/ایدز.

محققان شاهد توقف پیشرفت سرطان در هشت نفر از بیماران بودند. البته در نتیجه این نوع درمان، در هیچ یک از بیماران، تومورهای سرطانی کوچک نشدند.

محققان هشدار دادند که هرچند بیماران مبتلا به اچ‌آی‌وی/ایدز، داروهای HAART را به‌خوبی تحمل می‌‌کنند، اما باید دید آیا دوزهای بالاتر ممکن است عوارض جانبی جدیدی ایجاد کند یا خیر.

دکتر دیوید تینگ، مدیر مرکز کارتوگرافی تومور در مرکز سرطان بیمارستان عمومی ماساچوست و نویسنده این مطالعه، گفت: »نکته شگفت‌انگیز این است که این دسته از داروها را ما سال‌ها به‌طور موثر برای درمان بیماری‌های ویروسی استفاده می‌کردیم. اکنون این مطالعه فرصتی را برای توسعه استفاده از آنها برای سرطان ایجاد می‌کند.«

به‌گفته او، ما هنوز در تلاشیم تا بفهمیم چرا ممکن است برخی از بیماران بیشتر از دیگران از این نوع درمان سود ببرند.

تینگ در حالی که اذعان داشت که تحقیقات بیشتری مورد نیاز خواهد بود، این یافته‌ها را “هیجان‌انگیز” توصیف کرد و افزود که فراتر از سرطان روده بزرگ، به نظر می‌رسد که این دارو ممکن است در درمان انواع مختلف سرطان مؤثر باشد.

دویچه وله را در تلگرام دنبال کنید

درمانHAART برای بیماران مبتلا به اچ‌آی‌وی/ایدز که معمولاً به‌عنوان ترکیبی از چندین دارو تجویز می‌شود که “ترانس کریپتازهای معکوس” (RT) را هدف قرار می‌دهد. ویروس اچ‌آی‌وی برای تکثیر و انتشار، به RT‌ها نیاز دارد.

اما به‌گفته محققان، پروتئین‌های RT در سلول‌های مبتلایان به سرطان دوباره فعال می‌شوند. بنابراین، داروهای HAART این توانایی را دارند که RT‌های ناشی از سرطان را مسدود کنند.

برای تاکید بر این نکته، تینگ به یک مقاله تحقیقاتی در سال ۲۰۱۸ اشاره کرد که نشان داده بود احتمال ابتلا به سرطان پستان، پروستات و روده بزرگ در بیماران مبتلا به اچ‌آی‌وی که تحت درمان HAART قرار می‌گیرند کمتر است.

این یافته‌ها اخیرا در مجله Cancer Discovery منتشر شده است.

چربی شکمی را با چه غذاهایی در وعده صبحانه از بین ببریم؟

ما معمولاً از روی عادت هر روز صبحانه یکسانی می‌خوریم؛ شاید نان تست همراه با مربا یا یک کروسان با قهوه. به‌گزارش نشریه بریتانیایی سان اما اگر برای حذف چربی شکم خود مصمم هستید، صبحانه وعده خوبی برای شروع است. پس روز خود را با یک صبحانه سالم برای کاهش وزن شروع کنید.

حمص

حمص یک منبع غنی از پروتئین و فیبر گیاهی است که هر دو برای کاهش وزن بسیار مهم هستند. از آنجایی که حمص از نخود ساخته شده است، حاوی تمام اسید آمینه‌های ضروری (لوسین، ایزولوسین، والین، فنیل آلانین، ترئونین، متیونین، تریپتوفان و لیزین) است که آن را به یک منبع کامل پروتئین تبدیل می‌کند. یک وعده ۱۰۰ گرمی حمص حاوی ۷ تا ۸ گرم پروتئین و ۲۲۶ کالری است. با یک تکه نان تست سبوس‌دار، که حاوی حداکثر ۵ گرم پروتئین در هر برش (۱۳۱ کالری) است و با ترکیباتی مانند گوجه‌فرنگی و سرکه بالزامیک یا به همراه گوجه‌فرنگی، زیتون و کمی لیمو، از حمص لذت ببرید.

پنیر کوتاژ

پنیر کاتیج سرشار از پروتئین و حاوی کازئین است؛ پروتئینی که به عضله‌سازی کمک می‌کند. این نوع پنیر کالری نسبتا کمی دارد. یک وعده ۱۰۰ گرمی آن حاوی ۱۱.۳ گرم پروتئین و تنها ۱۶۰ کالری است. می‌توانید طعم شور آن را با عسل، میوه‌هایی مانند هلو یا انواع توت‌ها ترکیب کنید یا آن را همراه مقداری جو یا گرانولا مصرف نمایید.

لوبیا

انواع لوبیا حاوی پروتئین گیاهی و فیبر هستند که هر دو برای کاهش وزن مفیدند. به‌طور‌کلی گنجاندن حبوبات در رژیم غذایی ممکن است به تعادل سطح قند خون کمک کند (و به نوبه خود هوس قند را از بین ببرد). نصف قوطی لوبیا حاوی ۱۰ گرم پروتئین و فقط ۱۶۰ کالری است. اما مراقب محتوای قند موجود در لوبیای کنسرو شده در سوپرمارکت باشید. به سراغ کنسروهای کم‌شکر بروید، یا در بهترین حالت، خودتان در خانه لوبیا بپزید.

کینوا

برای سرو کربوهیدرات در صبح، کینوا را بخورید. کینوا یک منبع پروتئین کامل است و به‌دلیل فوایدش، توسط سازمان ملل به‌عنوان یک «ابر محصول غذایی» معرفی شده است: سرشار از فیبر غذایی، فسفر، منیزیم و آهن. کینوا سرشار از فیبر است و مصرف آن می‌تواند به کاهش وزن کمک کند. همچنین شاخص گلیسمی پایینی دارد، به‌این‌معنی که باعث افزایش سطح قند خون نمی‌شود.

آووکادو

خوردن آووکادو دو بار در هفته ممکن است به بهبود سلامت قلب شما کمک کند و خطر حمله قلبی را کاهش دهد. اما همچنین در تعدادی از مطالعات نشان داده شده است که مصرف آن باعث کاهش وزن و کاهش چربی احشایی می‌شود.

انتقاد از سفارش پروتزهای گران تناسلی در ارتش برزیل

در برزیل که مردمش با کمبود دارو روبرو هستند سفارش مقادیر زیادی قرص ویاگرا و پروتز آلت تناسلی مردانه از سوی ارتش با انتقادهای شدید روبرو شده است. ظاهرا رئیس‌جمهور این کشور این خرید گران‌قیمت را تأیید کرده است.ارتش برزیل آن گونه که از ظواهر امر پیداست علاوه به سفارش مقادیر زیادی قرص تقویت‌کننده جنسی مردان اقدام به سفارش تعداد زیادی پروتز یا ایمپلنت آلت تناسلی مردانه کرده است.

به گزارش شبکه “ntv” آلمان، الیاس واز (Elias Vaz)، نماینده کنگره برزیل می‌گوید، وزارت دفاع “خرید ۶۰ پروتز آلت تناسلی را تأیید کرده است.” به گفته او، هزینه این سفارش‌ها بالغ بر بیش از ۶۴۵هزار یورو شده و نیاز به توضیح دولت برزیل به ریاست ژائیر بولسونارو دارد.

او گفته است: «سئوال ما این است که چرا دولت بولسانارو بودجه کشور را صرف چنین پروتزهایی می‌کند؟»

دویچه وله فارسی را در اینستاگرام دنبال کنید

او این پرسش را مطرح کرده که چرا وقتی مردم برزیل با مشکل تأمین دارو مواجه‌اند “برای یک گروه کوچک” چنین پروتزهای گرانی تأمین می‌شود.

این نماینده پیش‌تر از سفارش ۳۵هزار قرص برای افراد دارای اختلال نعوذ در نیروهای مسلح برزیل خبر داده بود.

او روز دوشنبه ۱۲ آوریل (۲۳ فروردین) با اشاره به قرص‌های ویاگرا برای تقویت قوای جنسی مردان گفته بود: «بیمارستان‌های ما داروی کافی ندارند و بولسونارو و مقام‌های مرتبط بودجه عمومی را هزینه این قرص‌های کوچک آبی می‌کنند.»

واز گفت که در مدارک دولتی مربوط به این سفارش‌ها از قرص ویاگرا نامی برده نشده و به جای آن از خرید هزاران قرص حاوی “سیلدنافیل”، ماده موثر موجود در ویاگرا سخن رفته است.

او که به درخواست خود به این داده‌ها دسترسی پیدا کرده گفته است که این پرونده را تسلیم دادستانی کل خواهد کرد.