Previous Next

عکس کودکانی که در آتش جهنم آخوندها سوختند


بدنبال فاجعه آتش سوزی در یکی از مدارس پیش‌دبستانی زاهدان و جان‌باختن تعدادی از نونهالان این مدرسه، شمار زیادی از معلمان ایران در بیانیه‌ای فقدان آن عزیزان را به خانواده داغدار دانش‌آموزان جان‌باخته زاهدان تسلیت گفتند.

این معلمان علاوه بر تسلیت به خانواده دانش‌آموزان جان‌باخته زاهدان به نبود مدارس ایمن و استاندارد نیز اعتراض کرده‌اند.

در این بیانیه از جمله آمده است: ما بعنوان جمعی از معلمان ایران ضمن تسلیت به خانواده کودکان در آتش بیداد سوخته، خواهان محاکمه عاملان اصلی این فاجعه هستیم و با بانگ بلند می‌گوییم راهکار لاپوشانی معضلات و پرونده‌سازی و مرعوب و زندانی کردن معلمان عدالتخواه، راهکار نیست؛ وقت حسابرسی به پرونده مسئولان خاطی و فاسد رسیده است. از تشکل‌های صنفی معلمان و سازمان‌های حامی حقوق کودکان می‌خواهیم با توجه به نا‌ایمن بودن بیش از نیمی ازمدارس کشور، در مقابل این فاجعه سکوت نکنند و به این وضعیت اسفناک اعتراض نمایند.»

بازداشت یکی دیگر از هواداران زندانی عقیدتی

یکی از هواداران محمدعلی طاهری، از سوی ماموران امنیتی در تهران بازداشت و به زندان اوین منتقل شد.

به گزارش کمپین دفاع از زندانیان سیاسی و مدنی، مصطفی خسروی، یکی از هواداران محمدعلی طاهری، روز دوشنبه ۱۲ آذرماه مقابل مجلس شورای اسلامی بازداشت و به زندان اوین منتقل شده‌است. گفته شده تلاش نزدیکانش برای آزادی او تا کنون نتیجه‌ای نداشته و خانواده آقای خسروی امکان تهیه وثیقه‌ای که برای او تعیین شده را ندارند.

یک منبع مطلع در این خصوص به کمپین گفت:‌ «آقای خسروی روز دوشنبه ۱۲ آذرماه به قصد اعتراض به روند رسیدگی به پرونده محمدعلی طاهری، مقابل مجلس شورای اسلامی رفته بود که همان‌جا توسط نیروهای امنیتی بازداشت و به زندان اوین منتقل شد».

این منبع افزود: «آخرین اطلاعی از که او داریم این است که وی را به بند دو الف اوین منتقل کرده بودند و در طول این مدت چند بار تماس تلفنی با خانواده‌اش گرفته، اما از سوی اطلاعات سپاه برای آزادی‌اش ۲۰۰ میلیون وثیقه خواسته شده که خانواده‌اش به هیچ عنوان امکان تهیه این میزان وثیقه را ندارند».

این منبع افزود: «پیش از این شماری از هواداران محمدعلی طاهری، با انتشار بیانیه‌ای، در شبکه های اجتماعی جهت نشان دادن اعتراض خود به روند ناعادلانه رسیدگی به پرونده محمدعلی طاهری خواستار برپایی تجمعی اعتراضی در روز دوشنبه ۱۲ آذر ۱۳۹۷ ساعت دو بعد از ظهر، مقابل مجلس شورای اسلامی بودند».

مصطفی خسروی پیش‌تر نیز در تاریخ ۲۳ اسفندماه ۹۶ در تحصن اعتراضی امامزاده صالح تجریش به همراه چند تن دیگر از هواداران محمدعلی طاهری بازداشت شده بود.

فیلم؛ اعتصاب: پیام یک کامیوندار هموطن کُرد

اول دی‌ماه ۹۷، کردستان: اعتصاب کامیونداران مجددا آغاز شده است

فیلم؛ اعتصاب کامیون داران در پایانه چابهار

اول دی‌ماه ۹۷، پایانه چابهار: اعتصاب_کامیونداران مجددا آغاز شده است

فیلم؛ نظام در خطر بیفتد، امام زمان را هم دار…

آخوند حکومتی: نظام اسلامی در خطر بیفتد، امام زمان را هم دار می رنیم

کودک-مجرم زندان رشت هم در صف اعدام است

حمید احمدی مالده، که به اتهام قتل در طی یک نزاع خیابانی در سن ۱۷ سالگی بازداشت و به اعدام محکوم شده، پس از ۱۱ سال همچنان در زندان مرکزی رشت (لاکان) زیر حکم اعدام به سر می‌برد.

بنا به اطلاع سازمان حقوق بشر ایران، حمید احمدی مالده، متولد ۳ دی ماه ۱۳۶۹ است. وی در تاریخ ۱۵ اسفند ماه ۱۳۸۶ به عنوان میانجی در یک نزاع خیابانی در میدان استخر پاشوران در رشت شرکت کرد که یک نفر در آن به قتل رسید. این کودک-مجرم در زمان وقوع این قتل که به گفته نزدیکان وی در آن دخالت مستقیم نداشته، تنها ۱۷ سال و یک ماه سن داشته است.

یکی از نزدیکان وی در این خصوص به سازمان حقوق بشر ایران گفت: «شهر ما خیلی کوچک است و تقریبا همه همدیگر را می‌شناسند. سال ۸۶ حمید سر ظهر از این طرف شهر داشت با موتور می‌رفت آن طرف شهر منزل برادر بزرگترش که دوستش به نام (ع. ش) جلوی او را می‌گیرد و می‌گوید مرا تا یک مسیری برسان. حمید هم (ع. ش) را سوار موتور می‌کند که سر راهش او را هم برساند تا استخر پاشوران. در آنجا که مقصد (ع. ش) بود وی با چند نفر درگیر میشود و حمید به عنوان اینکه آنها را از هم جدا کند که دعوا نکنند، وارد دعوا می‌شود. آنها چاقو کشی می‌کنند و یکی از طرف‌های دعوا به نام (س. ب) به قتل می‌رسد”.

وی در ادامه گفت: «مقتول کلا دو ضربه چاقو خورده بود… حمید اصلا چاقو نداشت. ولی بعدا حمید به ما گفت که در کلانتری به ما گفتند اگر دو نفر قتل را گردن بگیرید، هیچ کدام اعدام نمی‌شوید.

حکم اعدام یک کودک-مجرم دیگر تایید شد

حکم یک کودک-مجرم که به اتهام قتل در سن ۱۴ سالگی به اعدام محکوم شده بود، در دیوان عالی کشور به تایید رسید.

به گزارش روزنامه ایران، حکم مهرداد که به اتهام قتل در سن ۱۴ سالگی به اعدام محکوم شده بود در دیوان عالی کشور به تایید رسید. مهرداد در نخستین بازجویی‌ها گفته بود که پس از شرکت در یک جشن تولد، از سوی فردی به نام سهیل مورد تعرض قرار گرفته و سهیل موضوع را برای دوستانش بازگو کرده و آبروی او را برده است. به همین دلیل مهرداد نیز که به افسردگی مبتلا شده بود به فکر انتقام جویی افتاده است.

رانت‌ خواری در نظام آخوندی به مشق شب رسید

رانت‌خواری مشق شبی!

بهارنیوز: در روسیه‌ی بعد از فروپاشی شوروی تنها پست‌های دولتی خریدوفروش نمی‌شد، بزرگ‌راه‌ها را هم می‌فروختند. قضیه از این قرار بود: سرمایه‌داران نوپا که به دلیل نزدیکی به هرم قدرت بخش بزرگی از اموال عمومی را به چنگ آورده بودند به کارهای عجیبی دست می‌زدند. مثلا اگر به فکر ایجاد پمب بنزین در کنار یکی از بزرگراه‌ها می‌افتادند، بخشی از آن را می‌خریدند. آنها برای سوخت‌گیریِ بی‌دردسرِ ماشین‌هایی که از مسیر مخالف حرکت می‌کردند، ‌ترفند ساده‌ای داشتند. پول ‌می‌دادند تا مسئولان در همانجا چهارراه و یا دست کم دورگردی ایجاد کنند.

اینکه چرا مسئولان با آمریکا مشکل دارند اما به نظام رانتیِ مافیایی‌ِ روسیه تکیه‌ داده‌اند موضوع این نوشتار کوتاه نیست. مسئله این است که چرا در این مملکت رانت‌خواری به تأسی از برادر بزرگ صرفا به بزرگراه و تاراج کلخوز و سالخوز (بخوانید کارخانه‌ها) محدود نمی‌شود و نظام آموزش، به عنوان هسته‌ی فرهنگ، را نیز نشانه می‌رود؟ از قرار معلوم رانت‌خوارانی هستند که از دیرباز به طریق دست‌بردن در جیب نظام آموزش، منافع صدها میلیاردی کسب‌ کرده‌اند. چه کسانی و یا مقاماتی چنین امکانی را بر سودجویان فراهم می‌آورند؟

وقتی بدانیم که بر اساس برآوردها، مافیای ‏کنکور ۸ هزار میلیارد تومان گردش مالی دارد، جواب آسان خواهد شد و در عین حال فاجعه‌بار. گویا کودکان ما مشق شب می‌‌نوشته‌اند و با اضطراب ذهن خود را برای کنکور فرسوده می‌کرده‌اند تا موسساتی آموزشی…. به ثروت‌های افسانه‌ای برسند. جالب‌تر اینکه مدیر این موسسات مذکور‌ به قم رفته تا علمای اعلام به این نتیجه برسند که مشق شب خلاف قرآن است!

حذف مشق شب دانش آموزان و مافیای کنکور

فاطمه سعیدی نماینده تهران و عضو کمیسیون آموزش و تحقیقات مجلس ایران گفت با حذف مشق شب، تجارت چند ده میلیارد تومانی برخی موسسات و صداوسیما از بین می‌رود.

او در توئیتر خود نوشت: «وزرات آموزش و پرورش نباید تسلیم فشارها شود. وزیر به دیدار مراجع برود و آنها را نسبت به درستی تصمیم خود توجیه کند.»

در چند روز گذشته موضوع “حذف مشق شب” واکنش برخی مراجع تقلید را در پی داشته است. آیت‌الله جعفر سبحانی از مراجع تقلید در قم گفت که حذف مشق شب دانش‌آموزان “اشتباه و بر خلاف سنت قرآن و سیره علما” است.

علی اکرمی، روزنامه‌نگار، در واکنش به این انتقادها در توییتر خود نوشت: «مدیران موسسات گاج و قلمچی و … به دیدار مراجع می‌روند و از ایشان فتوا می‌گیرند که حذف مشق شب خلاف قرآن و سنت و سیره است. یکی از این موسسات سال گذشته ۳۵۰ میلیارد تومان به صداوسیما آگهی داده است.»

ایران؛ معلم: اینجا مارها با ما درس می خوانند

معلم الیگودرزی: مارها از سقف آویزان می شوند و با ما درس می خوانند

این کلاس درس را هم خود اهالی برای بچه‌ها ساخته‌اند. آن‌طور که می‌بینید خیلی نامطمئن است و هوا که گرم می‌شود عقرب و مار از لابه‌لای تیرهای سقف بیرون می‌آید. زمستان‌ها هم آنقدر سرد می‌شود که بخاری زورش نمی‌رسد این اتاق 9 متری را گرم کند. پاییز و زمستان هرکدام از بچه‌ها وظیفه دارند به نوبت بروند برای بخاری هیزم جمع کنند. باید بگویم که دانش‌آموزان روستای سیدحسن در محروم‌ترین وضعیت درس می‌خوانند. نه جاده‌ای دارند نه برقی که بتوانند کلاس را روشن کنند یا لااقل برنامه تلویزیونی ببینند.

روزنامه ایران نوشت: مدرسه روستای سیدحسن 12 دانش‌آموز دارد که فقط می‌توانند تا ششم درس بخوانند. اگر برف یا بارانی ببارد کلاس درس‌شان به برکه‌ای زیبا تبدیل می‌شود. البته اگر معلمی از شهر آمده باشد و کلاسی باشد وگرنه هفته‌ها همین هم نیست.

این گزارش درباره روستایی است که هیچ چیزی جز آسمان و کوه و درخت و رودخانه ندارد. روستایی که نه جاده‌ای دارد نه برق نه تلفن و نه هر چیزی که بشود به آن گفت امکانات ابتدایی. مدرسه یا همان کلاس کوچک درس را اهالی روستا ساخته‌اند. کلاسی که دیوارهایش گلی است و سقفش با چند تنه درخت بلوط و شاخ و برگ و سنگ و گل پوشیده شده‌. سقف کوتاه است و در به حدی باریک که نیمکت‌های دست دوم را نمی‌شود داخل کلاس برد.

برای رسیدن به روستای سیدحسن بخش ذلقی الیگودرز خیلی راه آمده‌ایم نه از تهران بلکه از شهر. الیگودرز تا مرکز بخش ذلقی یعنی بزنوید نزدیک 60 کیلومتر است و از بزنوید تا روستای سیدحسن با آن جاده خاکی پر دست‌انداز که در این برف و باران بخشی از آن بطور کامل از بین رفته 15 کیلومتر. 15 کیلومتری که بیش از 3 ساعت طول می‌کشد. روستای 12 خانواری سیدحسن جاده‌ای ندارد. از روستای سه پلان و از کوه و کمر باید 2 ساعت در راه باشی تا برسی به این روستا که در دل کوه «قالی کوه» جا خوش کرده.

خبر سررسیدن میهمان را به اهالی روستا داده‌اند و 3 نفر از آنها با قاطر و اسب به پیشواز من، تصویربردار و رئیس شورای بخش ذلقی به روستای سه پلان آمده‌اند. ساعت 9 صبح است و باید پیش از ظهر به مقصد برسیم. معلم که کلاس درسش تمام شود می‌رود الیگودرز و معلوم نیست کی برگردد. اسب سواری برای من که تجربه‌اش را ندارم آنقدر سخت است که وقتی از لب پرتگاه رد می‌شوم و چشمم به ته دره می‌افتد قلبم به تپش می‌افتد و با خودم می‌گویم اگر از اینجا پایین پرت شوم زنده ماندنم غیرممکن است.

از کوه و کمر و دل جنگل بلوط که طبیعت پاییزی‌اش آدم را محو خود می‌کند و بی‌شباهت به تابلوی نقاشی نیست رد می‌شویم. گویی فیلم مستندی جلوی چشمم پخش می‌شود با صدای آوازی دور و پرندگانی که برای زمستان آماده می‌شوند. سیدحسن حسینی یکی از اهالی روستا که همراه ماست به دامنه کوهی برف گرفته اشاره می‌کند ومی‌گوید: «مهندس! آنجا روستای ماست. ببین چقدر باید راه برویم تا به روستا برسیم. یک جاده بکشند راه‌مان می‌شود 10 دقیقه.» دود سفیدی از دودکش‌های خانه‌ها به هوا بلند شده و این تصویر آدم را هل می‌دهد به دل قصه‌های کودکانه. عجب جای محشری است اینجا! موبایل آنتن ندارد. زندگی در بکرترین منطقه کشور می‌تواند چگونه باشد؟ برای خودم سؤال طرح می‌کنم و اسب مرا از سینه‌کش بالا می‌برد تا دم خانه‌ها.

چند زن و دختر نان می‌پزند و چند مرد به استقبال می‌آیند و خبری از بچه‌ها نیست. سیدحسن می‌گوید بچه‌ها رفته‌اند مدرسه. اشاره می‌کند به اتاق سنگ و گلی که پایین همه خانه‌های روستا ساخته شده و روی سقف آن هم پرچم کشورمان به اهتزاز درآمده.

بعد از چاق سلامتی و نوشیدن چای می‌روم سمت مدرسه. صدای معلم شنیده می‌شود که درس می‌دهد: «حضرت محمد پیراهنی برای حضرت فاطمه به خانه آورد. حضرت فاطمه به آن نگاه کرد. پارچه، نرم و لطیفی داشت…» بچه‌ها همه کلمات را با صدای بلند بعد از معلم تکرار می‌کنند. اسم درس امروزشان «پیراهن بهشتی» است.

در باز است ولی کلاس غرق در تاریکی. برای وارد شدن باید سر را خم کرد چون سقف کوتاه است و معلم هم سرش را می‌دزد تا به تیرک‌های سقف نخورد. دخترها و پسرها روی صندلی‌های فلزی نشسته‌اند و کتاب‌ها را جلوی صورت‌شان گرفته‌اند. بعد از دقایقی آقای معلم از بچه‌ها می‌خواهد تکالیفی را که به آنها داده به او نشان دهند. او تکالیف را می‌بیند و نمره می‌دهد. به شکیلا نمره عالی می‌دهد و می‌نویسد: «صد آفرین هزار و سیصد آفرین.»

حضور من و تصویربردار بچه‌ها را کنجکاو کرده. برخی زل زده‌اند به دوربین و چند نفری هم نمی‌توانند جلوی خنده‌شان را بگیرند. دانش‌آموزان این مدرسه 6 دختر و 6 پسر هستند. ابراهیم و شکیلا کلاس چهارم، اکرم و رامین و رعنا کلاس سوم، پروانه و اشرف و دانش کلاس دوم، آناهیتا و آمنه پیش دبستانی و اسماعیل هم کلاس ششم است. جز اکرم و رعنا که روپوش مدرسه دارند بقیه با لباس معمولی سرکلاس حاضر شده‌اند. خیلی‌هایشان هم کیف ندارند.

همه جای دیوار ترک خورده است، ترک‌هایی عمیق و ناایمن. روی دیوار صفحه‌ای نه چندان بزرگ به میخ آویخته‌اند و روی آن حروف الفبای فارسی را نوشته‌اند. صندلی‌ها هم 12تاست. اسماعیل که کلاس ششم است روی زمین می‌نشیند. برای او صندلی و نیمکتی نیست.

صدایی از بچه‌ها درنمی‌آید. برای دیدن بچه‌ها باید چشم‌‌ها را تنگ کرد تا بشود واضح دید. گوشه در ورودی بخاری هیزمی دیوار را سیاه کرده. ناخودآگاه یاد مدرسه شین‌آباد پیرانشهر می‌افتم.

محسن پایمرد معلم کلاس، 33سال دارد و از الیگودرز به این روستا می‌آید. جوان قد بلند و تو پری است و پیاده‌روی هر هفته او برای رفت و آمد به مدرسه روستای سیدحسن بدنش را حسابی ورزیده کرده. از او می‌خواهم درباره این مدرسه و سختی‌هایی که برای رسیدن به روستا تحمل می‌کند، برایم بگوید:

«من هرچیزی هم بگویم شاید برای خیلی‌ها غیرقابل درک باشد. این روستا هیچ چیزی که بشود به آن گفت امکانات ندارد. مردمش برای رفتن به روستاهای دیگر و خرید نفت و آذوقه مجبورند از مناطق صعب‌العبور با اسب و قاطر و الاغ رفت و آمد کنند. این کلاس درس را هم خود اهالی برای بچه‌ها ساخته‌اند. آن‌طور که می‌بینید خیلی نامطمئن است و هوا که گرم می‌شود عقرب و مار از لابه‌لای تیرهای سقف بیرون می‌آید. زمستان‌ها هم آنقدر سرد می‌شود که بخاری زورش نمی‌رسد این اتاق 9 متری را گرم کند. پاییز و زمستان هرکدام از بچه‌ها وظیفه دارند به نوبت بروند برای بخاری هیزم جمع کنند. باید بگویم که دانش‌آموزان روستای سیدحسن در محروم‌ترین وضعیت درس می‌خوانند. نه جاده‌ای دارند نه برقی که بتوانند کلاس را روشن کنند یا لااقل برنامه تلویزیونی ببینند.

از میان این بچه‌‌ها فقط یکی‌شان شهر رفته و تلویزیون دیده. بقیه نمی‌دانند تلویزیون و ماهواره و موبایل و تبلت چیست. اگر برق بود میزان یادگیری‌شان با تماشای برنامه‌های تلویزیونی بالاتر می‌رفت. این دانش‌آموزان هیچ چیزی از دانش‌آموزان سایر مناطق کم ندارند و حتی باهوش‌ترند ولی نبود امکانات آنها را عقب می‌اندازد.»

محسن پایمرد شنبه صبح از الیگودرز بیرون می‌زند و اگر شانس با او یار باشد یعنی ماشینی او را از روستای بزنوید تا سه‌پلان برساند، شاید تا ظهر به سیدحسن برسد وگرنه با پای پیاده تا روستا برسد شب شده است. او پنجشنبه برای استراحتی دو روزه به خانه‌اش برمی‌گردد به شرطی که ماشینی او را به بزنوید برساند:

«از بزنوید تا سه‌پلان راه زیادی نیست ولی به‌خاطر خرابی راه، ماشینی آن طرف‌ها نمی‌رود. گاهی نیسان یا پاترولی که طرف امامزاده می‌رود از روی دلسوزی سوارم می‌کنند. از سه‌پلان هم اگر باران و برفی نباشد یک ساعت و نیم تا دو ساعت طول می‌کشد که کوه‌ها را رد کنم و به روستای سیدحسن برسم. اگر بخواهید حساب و کتاب کنید این همه زحمت و بدبختی به حقوقی که آموزش و پرورش می‌دهد اصلاً نمی‌صرفد ولی چاره‌ای نیست باید بی‌سوادی را ریشه‌کن کرد. اگر آموزش این بچه‌‌ها در میان نبود این همه به خودم سختی نمی‌دادم. من بهار مجبورم از این بیشتر پیاده‌روی کنم چون برخی روستاییان دام‌هایشان را به مناطق دیگری برای چرا می‌برند و مجبورم به چادرها بروم و درس بدهم.»

از یزدان که کلاس دوم است و از همه همکلاسی‌هایش بی‌سروصداتر می‌پرسم زنگ تفریح چه بازی می‌کنند؟ پسرک غرق در فکر می‌شود و ناخن انگشت شستش را می‌جود. رامین که کلاس سوم است جواب می‌دهد:«هفت سنگ بازی می‌کنیم یا فوتبال.» راست می‌گوید تنها وسیله بازی آنها توپ زردرنگ و پنچری است که آنقدر کهنه شده که دیگر شکل دایره ندارد.

دخترها وضعیت‌شان متفاوت‌تر است. درس که تمام می‌شود در کار خانه به مادرشان کمک می‌کنند. سرگرمی خاصی ندارند. فقط سه دانش‌آموز مدادرنگی دارند و بقیه هیچ. شاید درس خواندن بهترین و بزرگترین تفریح این بچه‌ها باشد آن هم تا کلاس ششم. به گفته معلم مدرسه بچه‌های روستای سیدحسن و روستاهای دیگر تا ششم بیشتر نمی‌توانند درس بخوانند آن هم به دو علت؛ یکی به این خاطر که برای ادامه باید به روستای بزنوید یا الیگودرز بروند که به‌خاطر نبود جاده و دوری راه این کار غیرممکن است بویژه برای دختران و دوم اینکه بیشتر پسرها بعد از کلاس ششم در کار دامداری کمک پدرهایشان می‌شوند و دخترها هم کم‌کم آماده ازدواج!

ساعت یک ظهر است و کلاس درس تعطیل می‌شود. بچه‌‌ها سربالایی دامنه کوه را بسرعت بالا می‌روند. صدای فریادشان کوه را برمی‌دارد. سکوت روستا را 12 دختر و پسربچه می‌شکنند. سیدحسن حسینی تنها کسی از این روستاست که پسر و دخترش را برای ادامه تحصیل به الیگودرز فرستاده است. او درباره مشکلات دانش‌آموزان روستا می‌گوید:«وقتی از مسئولان بخش ذلقی درخواست کانکس کردیم گفتند به دلیل اینکه روستای ما جاده ندارد و از طرفی صعب‌العبور است امکان تهیه و ارسال کانکس نیست. برای اینکه بچه‌‌ها مثل ما بی‌سواد نمانند خودمان دست به کار شدیم و این کلاس درس را درست کردیم. معلم هم از شهر می‌آید. اگر برف و بارانی بیاید و راه بسته شود چند هفته‌ای مدرسه بدون معلم می‌ماند.

خودتان هم این راه را آمدید و دیدید که چقدر سخت و پر خطر است. اگر جاده‌ای حتی خاکی داشتیم، اگر برق داشتیم وضع‌مان بهتر از اینها بود. لااقل بچه‌ها می‌توانستند تلویزیون ببینند. من برای اینکه بچه‌هایم به جایی برسند مجبور شدم آنها را بفرستم الیگودرز درس بخوانند. این دو بچه‌ای که اینجا دارم اگر ششم را تمام کنند می‌فرستم الیگودرز ادامه تحصیل بدهند. ما در این روستا فراموش شده‌ایم و کسی به یاد ما نیست. مجبورم جور این بی‌امکاناتی را از جیب خودم و زن و بچه‌ام بدهم تا بچه‌هایم باسواد شوند.»

سید محمدحسین حسینی هم با تأیید حرف‌های پسرعمویش امیدوار است روزی جاده‌ای به روستا کشیده شود تا بچه‌ها بتوانند کلاس ششم به بعد را در بزنوید درس بخوانند. او هم مثل بقیه هم‌روستایی‌هایش از مسئولان می‌خواهد امکاناتی برای بچه‌ها تأمین‌کنند.

یخ بچه‌ها بازمی‌شود و دورم جمع می‌شوند تا فیلم‌هایی را که توی گوشی‌ام دارم به آنها نشان بدهم. فیلم‌ها را به دقت می‌بینند. آنها برای نخستین بار صحنه‌‌های بی‌نظیر و شگفت‌انگیزی تماشا می‌کنند. می‌پرسم دوست دارند چه کاره شوند؟ شکیلا می‌گوید دکتر، رعنا می‌گوید پرستار، رامین می‌گوید مهندس، دانش می‌خواهد خلبان شود و اسماعیل می‌خواهد مأمور اداره برق شود. می‌پرسم چرا مأمور اداره برق؟ خیلی جدی جواب می‌دهد: «می‌خواهم برای روستایمان برق بکشم تا شب‌ها مثل شهری‌ها چراغ داشته باشیم. پدرم قول داده اگر برق بیاید برایمان تلویزیون می‌خرد. اگر بزرگتر بشوم حتماً برای اینجا برق می‌کشم.»

ساعت 2 ظهر کلاس دوباره آغاز می‌شود. صدای معلم شنیده می‌شود: «پدر بزرگ یعنی پدر پدرمان. ما می‌شویم نوه پدر بزرگ. پدر مادر هم می‌شود پدر بزرگ…»

یاوه گويی سرکرده سپاه پاسداران تو سری خور

فرمانده سپاه پاسداران: امیدواریم دشمنان به توان پاسخ کوبنده ما پی برده باشند

به گزارش فارس، پاسدار محمدعلی جعفری فرمانده کل سپاه پاسداران در حاشیه برگزاری دوازدهمین رزمایش پیامبر اعظم نیروی زمینی سپاه و در جمع خبرنگاران اظهار داشت: این رزمایشی که انجام شد پاسخی بود به ادعاهایی که دشمنان دارند و این را باید بدانند که توان دفاعی جمهوری اسلامی یک توان بازدارنده است و همانگونه که مقام معظم رهبری فرمودند اگر بخواهند یکی بزنند حتما ۱۰ تا خواهند خورد.

وی افزود: این توانمندی اینجا اثبات شد که جمهوری اسلامی و رزمندگان ما می توانند چنین کاری را انجام دهند. این توانمندی به نظر ما موجب بازدارندگی می شود.

جعفری تاکید کرد: امیدواریم دشمنان جمهوری اسلامی بیش از گذشته به توان پاسخ ما و پاسخ کوبنده به تعقیب بعد از آن پی برده باشد.

این یاوه گويی ها در حالیست که نیروهای سپاه پاسداران در سوریه طی ماههای گذشته بیش از دویست بار از سوی اسرائیل مورد حمله قرار گرفتند و به قول امام راحل هیچ غلطی هم نتوانستند بکنند.