ارتباط با ما

اطلاعیه و پیامها لینک ها

درباره آزادگی

مقالات شماره جدید

فدرال و فدرالیسم

ملا حسنی

بایگانی

 

حقوق بشر

دانشجو

 

 

صدای ضجه‌ی زنان، کودکان و پدرانی که کسان خویش را صدا می‌زدند.

کسی نمانده بود و هر شب ساعتی بعد از نیمه‌شب مادرم که به خانه می‌آمد انگاری برش سالها گذشته بود.

management_disaster_bam_05      1  6

از دختری که تمام برادران،خواهران، پدر، مادر و همه‌ی کس و کارش زیر آوار خفته بودند تا کودک ۷ ساله‌ای که پدرش از حیاط برای نجاتش بازگشته بود. زلزله امان نداده بود و پدر در حالی که خود را ستون آوار کرده بود جان سپرده بود. کودک فریاد کشیده بود. زار زده بود و تا روز بعدش که از زیر آوار بیرونش کشیده بودند یکسر پدر را صدا زده بود: بابا.. بابا... و پسر اینها را که گفته بود تا ساعتها در آغوش مادرم زار زده بود.

عمده آشنایان بمی ما کوهنوردانی بودند که نه از بهترین‌های استان که در زمره‌ی بزرگان کشور بودند. و از ایشان تنها تنی چند مانده بودند. و خاطره یکیشان که وقتی خبرش را شنیدم پشتم به مادر بود تا اشکهایم را نبیند. او نیز برگشته بود برای نجات جان دو دختر کوچکش که آوار امانش نداد و استاده زیر خروارها خاک مدفون شد. جسدش را که بیرون کشیدند همان‌طور ایستاده بود. مردان بزرگ ایستاده می‌میرند. یادش بخیر، باورم نمی‌شد عباس آقا، مرده باشد. چهره‌ی مردانه‌ای داشت. با دستهای بزرگ کارکرده. سبیل بزرگی داشت و دلی بزرگتر. به سلامتی یاد عزیزت بزرگ مرد .

زنی کودکش را در آغوش فشرده بود و مادر جان سپرده بود در حالی که نوزاد شیرخوار پستان مادر شیرخوار در دهانش مانده بود. عمر کودک به دنیا باقی بود تا داغ مادر ببیند و یاد مادر را زنده کند. برای اطرافیانی که هیچ کدامشان نبودند یادگار مادر را ببیند.

و یک افسوس بزرگ برای استعداد ناب آواز ایرانی، ایرج بسطامی که زیر خاک سرد آرام گرفت.

۵. و قصه‌های مضحکی هم سر زبان‌ها افتاده بود. از عذاب الهی که ایزد منان برای عبرت بمیان را دچارش ساخته بود تا بمب اتمی.

شایع کرده بودند که شب زلزله در یک مجلس عروسی که زن و مرد در هم می‌لولیدند و مست از باده‌ی خرما(عرقی تندی که از خرما می‌گیرند) سگی را به آتش کشیده‌اند.

و دیگر اینکه این اواخر گناه در شهر رو به افزایش بوده و تراکم گناه که زیاد شده زمین از این همه تباهی به خویشتن لرزیده.

و خنده‌دار از همه بمب اتم بود. داستانی که حتی مادر ما را هم به شک انداخته بود. روایت مربوط به گودالی در قسمت جنوبی شهر(همان سمت زلزله‌زده) بود که از آن حفاظت می‌شده و اجازه نزدیک شدن به آن را نمی‌دادند. و درآورده بودند که لینجا محل آزمایشات اتمی بوده که منجر به انفجار و زلزله شده. و ساعتی طول کشید تا میزان انرژی یک زمین‌لرزه‌ی چند ریشتری را با یک بمب اتم مقایسه کنم و مادرم را قانع که به خرافات مردمی که از واقعیت می‌گریزند و سرنوشت و خورشید و ماه را بهانه می‌کنند تا ضعفشان را توجیه کنند گوش ندهد.

 و یاد این آخری که می‌افتم دلم می‌لرزد. یکی از بچه‌های تیم سنگنوردی که برای کمک رفته بود بعدها تعریف کرد که خاک خانه‌ای را برای یافتن جسد دختری زیر و رو می‌کردیم. پدرش بر سر می‌کوفت و های های گریه می‌کرد:" دختر نازنین من، بابا بمیره کجا رفتی.." و ساعتی بعد نه یک جسد بلکه جسد پسری هم همراه دختر بیرون کشیده شد. پدر گریه‌اش را قطع کرده بود بود. دقایقی مبهوت مانده و سپس شروع کرده بود به لگد زدن به جسد پسر.

هفته بعد در ژاپن هم زلزله آمد. اگر این یکی ۶.۲ ریشتر بود آنجا ۷.۳ بود و گریه‌آور اینکه تنها یک نفر به دلیل نصب نادرست لوستر و سقوط آن زخمی شد. همین.

 

قبلی

برگشت

بعدی