ارتباط با ما

اطلاعیه و پیامها لینک ها

درباره آزادگی

مقالات

شماره جدید


مسئله ملی  و فدرالیسم

ملا حسنی

بایگانی

حقوق بشر

دانشجو

يا از باب استناد به فتواي شما و يا فتواي خود ايشان بوده؟پاسخ بجنوردی: « حضرت امام(ره) كه فرمودند «رجم» اجرا نشود؛ بله توضيحش اين است كه در همان اوائل سال 60 بود كه سميناري در يكي از كشورهاي اروپايي برگزار شده بود كه به عنوان اثبات اينكه اسلا‌م دين خشونت است، مساله رجم را مطرح كرده بودند.  من خدمت امام رفتم و جريان را به ايشان عرض كردم و ايشان فرمودند چه طرحي داريد؟ گفتم اگر اجازه بدهيد به ما،  در دادگاه‌ها حكم رجم را صادر نكنند، يك شق ديگري را بگيرند. امام فرمودند كه اين كار را بكنيد. من عرض كردم ما اين را به شما نسبت مي‌دهيم كه شما فرموده‌ايد، گفتند اشكالي ندارد. من آمدم در شوراي‌عالي قضايي مساله را نقل كردم و شوراي‌عالي هم آن را بخشنامه كردند براي همه كشور.
يعني به اسم حضرت امام بخشنامه شد و به ايشان نسبت داديد؟

ـ بله، طبق نظر حضرت امام بخشنامه شد كه از اين به بعد دادگاه‌ها حكم رجم ندهند، احكام ديگر را به كار گيرند.

 اما اگر رجم در قرﺁن نیست و در سنت هم نیست  و ﺁقای خمینی در اوائل سال 60  پذیرفته بوده است بخشنامه شود که قاضیان حکم به سنگسار نکنند، چرا  در 25 خرداد 60، جبهه ملی را بدین خاطر که در اعلامیه خود، به وجود  قوانین ظالمانه در دستور کار مجلس اشاره کرده بود،  « از امروز مرتد » خواند؟

 چرا با وجود منع ﺁقای خمینی، سنگسار در قانون مجازات اسلامی ( مواد 100 و 101 قانون حدود و قصاص )  که مجلس در سال 61  تصویب کرده،  ﺁمده است  ؟

 ﺁقای بجنوردی می گوید: بانی حکم رجم عمر است . حتی ﺁیه ای نیز ساخته و خواسته است وارد قرﺁن کند .

 اگر چنین است، اولا  عمر این حکم را از کجا ﺁورده است؟ ﺁیا جز فقه یهودی منبع دیگری داشته است؟ و ثانیا  چرا  و چگونه سنگسار وارد فقه شیعه شده است و ثالثا چرا وقتی این گونه مجازاتها بکار صاحبان قدرت می ﺁمده است و شقاوت افزا  هستند، وارد فقه شیعه شده و امروز، « قانون» گشته ؟ ﺁیا به این دلیل نبود و نیست که قدرت حاکم به مجازاتهای هرچه شقاوت ﺁمیز تر نیاز داشته است؟. چنانکه رژیم کنونی این نیاز را دارد. و بالاخره  چرا « قاضی»  ها که، به واسطه، منصوبان « ولی فقیه » هستند  احکام رجم را صادر و اجرا  کرده اند ؟ و چرا ﺁقای خمینی در باره  صدور و اجرای این احکام سکوت کرده است ؟

این پرسشها پاسخ نمی یابند . چرا که « حدود » از قرﺁن نیستند . از فقه یهودی مایه گرفته اند و از ﺁنجا که با توقعات قدرت سازگاری داشته اند،  مستند به « روایات » گشته و  وارد فقه شده اند . حدود  مندرج در

« قانون »، از اصول راهنمای قضاوت نیز پیروی نکرده اند، در تضاد با ﺁنها،  ترجمان بیشترین شقاوت، یعنی  حکم قتل عام زندانیان به خط و امضای ﺁقای خمینی و « النصر بالرعب » ﺁقای خامنه ای و  « حرکت قسری » ﺁقای مصباح یزدی  شده اند .  این احکام نه تنها به قرﺁن ربط نمی چویند که ضد اصول راهنمای قضاوت در قرﺁن و ضد حقوق انسان در قرﺁن هستند . 

کم نبوده اند فقهائی که اجرای حقوق را « در غیبت امام معصوم » جایز نمی دانسته اند . در حال حاضر نیز این گونه فقیهان وجود دارند .  بر حوزه ها است که خود را از فلسفه یونانی و از منطق صوری رها کنند و حدود بر گرفته از فقه یهودی  را یکسره لغو نمایند .

2 -  مرز جداکننده « گذشت خود خواسته »  با « صرف نظر کردن از حقوق » کجاست ؟ علی (ع) در جایی از دشنام های شنیع و اجحافات بسیار می گذرد و در جایی برای قطعه زمینی سر سازش با متجاوزان ندارد . چگونه می توانیم این دو حیطه را از هم تفکیک کنیم و در زندگی خود بکار ببریم ؟ با توجه به اینکه بسیار با ﺁن مواجه می شویم .

اما حقوق دو دسته هستند : حقوقی که ذاتی انسان، و هر موجود زنده و طبیعت هستند و حقوقی که انسانها وضع می کنند. برای مثال، مالکیت انسان بر سعی و کار خویش حقی ذاتی انسان است. اما چند و چون مالکیت او را  بر حاصل کارش، حقوق موضوعه معین می کنند. برخی پنداشته اند حقوق بشر، حقوقی قراردادی هستند و گفته اند این حقوق اعتبار ندارند زیرا  حقوق انسان را خداوند می باید معین کنند.

ﺁقای شبستری، در رد نظر ﺁنها گفته است :

« حقوق بشر يک فرآورده و قرارداد انساني است که براي تعيين روابط انسان ها با يکديگر تدوين شده و با حقوق خدا که رابطه انسان را با خدا معين مي کند. حقوق بشر يک امر افقي است. يعني انسان ها که همه هم سطح هم هستند، بايد روابط شان با اين حقوق تعيين شود و اين با يک رابطه عمودي که ارتباط انسان با خداوند است فرق دارد.

حق اینست که هر دو نظر بر خطا هستند. چرا که حقوق ذاتی، حقوقی هستند که هرگاه نباشند، حیات موجود صاحب حق نیز نیست می شود. برای مثال، خداوند زوج ﺁفریده است و همسر گزینی یک حق ذاتی است. چرا که عمل نکردن به این حق، موجب قطع نسل می شود. اما مقررات همسر گزینی، ازدواج و زندگی زناشوئی را حقوق موضوعه معین می کنند. بدین قرار،  هرانسانی در حقوق ذاتی خود مستقل است. و ﺁن حقوقی که رابطه انسان ها را با یکدیگر تنظیم می کنند، حقوق موضوعه هستند .  حقوق ذاتی انسان با حقوق الهی دوگانگی ندارند. نخست به این دلیل که انسان بمثابه ﺁفریده خداوند حیاتی دارد با حقوقی که قوام و دوام حیات بدانها است و ذاتی ﺁنند . خداوند حق است و حق با حق رابطه برقرار می کند. هرگاه زندگی ﺁفریده، حاصل عمل به حقوق نباشد، رابطه انسان با خدا ناممکن می شود .  و ﺁنگاه به این دلیل که انسان به خداوند ﺁزاد می شود. ﺁزادی او، ﺁزادی از محدود کننده ها و ﺁزادی ابتکار و ابداع و خلق است و این دو ﺁزادی به موازنه عدمی یا ﺁزاد شدن به خداوند تحقق پیدا می کند . برای مثال، رابطه انسان ها با یکدیگر، هرگاه رابطه قوا باشد، انسان ها یکدیگر را محدود می کنند. چنانکه در خانه، اگر رابطه دو همسر، رابطه رئیس و مرئوس باشد،  قدرت  اولی بر دومی، حدود عمل هر یک از ﺁنها را معین می کند. هیچ یک از دو ﺁزاد نیستند. اما  اگر هر یک از ﺁنها، رابطه با یکدیگر را از راه رابطه با خدا برقرار کنند، چون رابطه با خدا، رابطه قوا نمی تواند باشد، پس رابطه ﺁن دو، ﺁزادی، عشق و همکاری می شوند . ﺁنها  از محدود کننده ها ﺁزاد می شوند  بدین قرار، حقوق ذاتی، قابل گذشت نیستند . هر انسانی می باید به حقوق خویش عمل کند. زیرا

 الف - عمل نکردن به هر حقی از حقوق، تباه کردن زندگی است.  چنانکه اگر کسی نفس نکشد، می میرد .

ب -  عمل نکردن به حق، پذیرفتن حکم زور است و دو زندگی را تباه می کند.هم  زندگی کسی  را که از حق خود چشم می پوشد و هم زندگی کسی را که زور می گوید. بزرگ ترین گذشت در برابر متجاوز، ایستادگی بر سر حق است. زیرا مقاومت کننده هم خود و هم او را ﺁزاد می کند.با این حال، زمانی می رسد که متجاوز  دست از  زورگوئی بر نمی دارد و حیات انسان یا انسانهائی را که بر سر حقوق خویش ایستاده اند، به خطر می اندازد. در این حالت، نیز، روش عمومی باید خشونت زدائی باشد. روش همان است که ابراهیم ( ع ) در حلقه ﺁتش بکار برد: ایستادن بدون تزلزل بر سر حق خویش. ﺁن مرگ که زندگی پایدار است، کشته شدن در مقام و بهنگام بازداشتن متجاوز از زورگوئی است. ﺁن عمل که ایثار است، دفاع از حق دیگری در برابر متجاوز است. چرا که این دفاع، دفاع از حق خویش است. انسان در خور این عنوان، هیچگاه نباید از یاد ببرد که هر تجاوز به حقی در هرگوشه دنیا، تجاوز به حق او است و بر او است که به مقابله با متجاوز به حق بر خیزد.

درگذشتن از ناسزاگو و  خشونتهائی که به کرامت  و حقوق انسان صدمه می زنند نیز، وقتی  عمل ارزشمند است که خشونت زدائی باشد.  رهنمود قرﺁن (هرگاه عمل لغوی مشاهده کردی با کرامت از ﺁن در گذر ) و رفتار علی ( ع ) خشونت زدائی هستند و نه تسلیم زورگوئی ناسزاگو شدن. برای مثال،  یک وقت ناسزا گوئی  ناسزا می گوید  بدین خاطر که گمان  می برد قربانی او ﺁدم بدی است  و یا به لحاظ ﺁن که با طرز فکر او مخالف است. در برابر او و در برابر هر زورگوئی، روش بایسته واکنش نشدن و کنش شدن است. واقعیت را بر ناسزاگو ﺁشکار کردن و این قاعده را به او یاد ﺁور شدن است :

هرکس با اندیشه مخالف دشمنی می کند، بضرورت زور پرست است . چرا که اندیشه یا حق است پس باید ﺁن را پذیرفت و یا ناحق که باید نقدش کرد و تضادش را با حق ﺁشکار کرد. و نیز بر ابراز اندیشه و بر قرار

صفحه قبل

برگشت

صفحه بعدی