ارتباط با ما

اطلاعیه و پیامها لینک ها

درباره آزادگی

مقالات شماره جدید

مسئله ملی  و فدرالیسم

ملا حسنی

بایگانی

 

حقوق بشر

دانشجو

 

قرار مى دهد.وى مى گويد: دو ماه قبل بود كه چند نفر به ما خبر دادند پسركى به نام امين مورد شكنجه و آزار و اذيت قرار مى گيرد. بلافاصله به آدرسى كه به ما داده بودند، مراجعه كرديم، ساعتها طول كشيد تا بالاخره آدرس شان را پيدا كرديم.

مادر امين زنى ۳۸ ساله است. خودش مى گويد وقتى كه باردار بوده، پدر امين، او را رها كرده و رفته است و او هرچه جست وجو كرده نتوانسته شوهرش را پيدا كند.

او به سختى پس از تولد امين زندگى را به تنهايى گذرانده است.

او مى گويد: شب ها و روزهايم را در پارك هاى اطراف آرامگاه در شهر رى مى گذراندم و مخارج ام را با فروختن چاى تأمين مى كردم.

< ازدواج مجدد

مادر امين پس از مدتى اينگونه زندگى كردن يك روز با پسرى افغانى كه ۱۳ سال از او كوچكتر بود آشنا مى شود. در حاليكه خودش به شدت اعتياد داشت پس از مدت كوتاهى از اين آشنايى است كه مادر امين به ازدواج موقت پسر افغان در مى آيد.

او مى گويد: از راه فروش چاى ۵۰ هزار تومان پس انداز كرده بودم چون جايى را براى زندگى نداشتيم ناچار آن پول را به شوهر افغانم دادم و او آن را براى پول پيش طويله اى كه قبلاً در آن گاو ها را نگه مى داشتند، پرداخت كرد.

< زندگى پس از ازدواج

مرد افغان پس از ازدواج بيكار بود و مادر امين نيز به شدت اعتياد داشت. آنان قادر به تأمين هزينه زندگى شان نبودند اين بود كه به فكر افتادند تا امين با كار كردن مخارج آنها را تأمين كند.

مرد افغان با همكارى مادر امين با تهيه ميخ هاى كج، آنها را جلوى پسرك ريختند و چكشى به دستش دادند تا روى گليمى كهنه و فرسوده در تاريكى طويله با چكش ميخ ها را صاف كند و به ازاى هر كيلو ميخ ۱۲۰ تومان دستمزد بگيرد.

از آن به بعد امين چكش در دست گرفت و به علت فشارها و كتك هاى ناپدرى و شكنجه هايى كه مادرش به او مى داد ناچار شد تا تندتر چكش بر ميخ ها فرود آورد. تا ناپدرى و مادرش پول بيشترى از اين راه به دست آورند.

امين از ترس كتك ها و شكنجه ها تمام قدرتش را در بازوان ناتوانش جمع مى كرد و چكش را بر ميخ هاى كج فرود مى آورد به اين اميد كه او را گاز نگيرند، كتك نزنند و با سيگار بدنش را نسوزانند.

مددكار انجمن خيريه پس از پيدا كردن اين خانواده براى نجات آنان از فقر مقدارى وسايل زندگى در اختيار آنان قرار داد و هر هفته نيز به آنان مواد خوراكى و غذايى داده مى شد .اميد اين مددكار مهربان اين بود كه امين به جاى چكش قلم در دست بگيرد و غذايى گرم بخورد ولى...

اين مددكار مى گويد: شايد باورنكنيد اگر بگويم وقتى براى آنها تلويزيون برديم امين ۷ ساله چه واكنشى نشان داد. وقتى تلويزيون را روشن كرديم، اولش پسرك به شدت ترسيد ولى چند لحظه بعد شروع به خنديدن كرد. او از اينكه آدمها در صحنه تلويزيون كوچك شده بودند مى خنديد. از اينكه او در اين سن اينگونه واكنش نشان مى داد، دل هركسى به درد مى  آمد.

از خانواده اش خواستيم ديگر پسرك را آزار ندهند و هر وقت چيزى خواستند به ما مراجعه كنند ولى ادامه مى دهد: هر شب براى امين خودم غذا مى برم ولى بيشتر وقتها مرد افغان مرا به داخل خانه راه نمى داد، غذاى امين را مى گرفت و مى رفت. مدتى بعد از همسايه ها تحقيق كردم و متوجه شدم كه «امين» را به شدت كتك مى زنند. به مراكز بهزيستى مراجعه كردم هر طور بود بايد «امين» را نجات مى دادم دو  ماه طول كشيد تا بتوانيم جايى را براى نگهدارى امين در بهزيستى پيدا كنيم چون همه پول و ضامن مى خواستند. در اين دوماه سعى كردم با پرداخت پول به مادر امين و شوهرش شرايط را حفظ كنم.

ولى مى ديدم كه امين در گوشه تاريك آن طويله با يك چكش و ميخ هاى كج حبس است او قدرت حرف  زدن و راه رفتن را از دست داده بود.

وى ادامه مى دهد: وقتى مركزى در بهزيستى موافقت كرد كه پسرك را بپذيرد متوجه شدم كه مادر امين با شوهر و پسرش فرار كرده اند. وقتى آدرسى از آنان به دست آورديم متوجه شديم كه اثاثيه اى را كه به آنها تحويل داده بوديم فروخته اند بالاخره امين را پيدا كردم اين بار صورتش به طرز هولناكى كبود شده بود و چشمانش به علت پاره شدن رگ به خون نشسته بود. هرچه تلاش كردم امين را از آنان بگيرم، قبول نمى كردند، چون هيچكس نبود كه از امين حمايت كند، او را به ۵۰ هزار تومان از ناپدرى و مادرش خريدم و تحويل بهزيستى دادم.

اسدزاده - رئيس مركزى كه امين در آنجا نگهدارى مى شود - به خبرنگار ما مى گويد: وقتى بچه را ديدم متوجه شدم به شدت مورد شكنجه قرار گرفته است. براى همين او را به پزشكى قانونى معرفى كرد. به گزارش خبرنگار ما متخصصان پزشكى قانونى پس از معاينه اين پسر ۷ ساله اعلام كردند: جراحتى در ناحيه داميه كناره داخلى باسن راست، كبودى طرف راست و چپ صورت، جراحت حارصه طرف چپ صورت، خونريزى زير ملتحمه چشم راست، جراحت سطحى حارصه ساعد راست و چپ، تغيير شكل استخوانى از ناحيه ساعد راست و ران راست كه حكايت از شكستگى اى قديمى است. اين ضايعات در اثر اصابت جسم سخت ايجاد شده و كودك آزارى است.

امين براى درمان بلافاصله به بيمارستان منتقل شد. در حاليكه توان راه رفتن و سخن گفتن از او گرفته شده است.

اسدزاده مى گويد: در طول كار در بهزيستى نخستين بار بود كه مى ديدم بچه اى معلول را آزارداده اند به اين علت با پليس ۱۱۰ تماس گرفتم گفتند بايد با ۱۲۳ تماس بگيريد. تماس گرفتم گفتند مادر و فرزند را اينجا بفرستيد. اين كار امكان پذير نبود به كلانترى زنگ زدم گفتند حوزه ما نيست نمى توانم در شرح وظايف اين مراكز اظهار نظر كنم ولى اين را مى دانم كه بچه ها مظلوم هستند و قطعاً از چنين كودكانى باز هم در جامعه هست كه از ديد دلسوزان جامعه مخفى مى ماند.

پزشكى كه در اين مركز خدمت مى كند، به خبرنگار ما مى گويد: در تمام بدن امين آثار سوختگى وجود دارد. در دستانش زخمهاى زيادى است كه قابل شمارش نيست و سراسر بدنش پر از آثار گاز گرفتگى است. همچنين آثارى از سوء استفاده جنسى هم وجود دارد كه پزشكى قانونى بررسى دقيق ترى را براى تأييد آن عنوان كرده است.

به امين نگاه مى كنم پسرك با ۷ سال سن تنها ۱۲ كيلو وزن دارد. حرف هايم را مى فهمد ولى نمى تواند جوابم را بدهد. به چشمان به خون نشسته اش خيره مى شوم. او مى خواهد از سرنوشت غمبارش خون بگريد اما لبخندى روى لبش مى نشيند. او نمى خواهد غصه هايش را با كسى تقسيم كند، غصه هايى كه شنيدن آن نيز كشنده است. دستش را به علامت مردانگى جلو مى آورد. دستش را در ميان دستانم مى گيرم.

زخمها و تاولها و سوختگى ها را لمس مى كنم.

كجا زندگى مى كردى؟

با اشاره مى فهماند كه باغ...

روزها چكار مى كردى؟

بالشتى را روى پاهايش مى گذارد. گوشى تلفن همراهم را مى گيرد و شروع به كوبيدن روى انگشتش كه به صورت كج روى بالشت قرار داده مى كند.

كى تو را كتك مى زد؟

افغانى!

زخمهايش را نشان مى دهد.

چه آرزويى دارى؟

سرش را تكان مى دهد. اين پسرك هيچ آرزويى ندارد.

مادر و ناپدرى امين را كه متوارى شده اند، پيدا مى كنم به خانه يكى از اقوام پناه برده اند. مادر امين جلوى در مى آيد.

شخصى خير مى خواهد چند ميليون تومان به شما پول بدهد.

زن و شوهر مى خندند. مرد افغان با سر و وضعى مرتب جلوى در ظاهر شده است. مادر امين مى خندد و مى گويد: شوهرم خجالتى است.از پدر امين مى پرسم مى گويد: ميوه فروش بود. مدتى بعد از ازدواج مان بود كه خانواده اش به سراغم آمدند و درگير شدند همان وقت بود كه فهميدم زن و بچه دارد بعد از آن بود كه مرا رها كرد در آن زمان ۷ ماهه باردار بودم. امين كه به دنيا آمد خواست او را از من بگيرد، نگذاشتم گفتم اگر گدايى هم بكنم بچه ام را نمى دهم، براى همين شوهرم رفت.به ياد حرفهاى مددكار بهزيستى مى افتم كه مى گفت:

در بهزيستى مادرش امين را كتك زد و گفت: اى كاش بميرى تا راحت شوم. مى دانم كه امين ۷ ساله روزى هزار بار مرده است. شايد آرزوى نگفته امين هم مرگ بود. اما مرگ امين به دست خودش نيست.

 

قبلی

برگشت

بعدی