خیزش مردمی و نقش تاریخی “جمهوری رانده‌شدگان از ایران”

خیزش سراسری مردم ایران وارد سومین ماه خود شده است. ایرانیان خارج از کشور در این میان به مثابه بزرگ‌ترین پشتیبانان جنبش اعتراضی، نقشی تاریخی برعهده گرفته‌اند. اسد سیف، نویسنده و پژوهشگر، به گوشه‌هایی از این نقش می‌پردازد.شمار ایرانیان خارج از کشور را از شش تا هشت میلیون برآورد می‌کنند. اینان، از گریختگان به‌ناگزیر گرفته تا رانده‌شدگان و مهاجران، هر یک به شکلی، در نارضایتی حاکم، مجبور به ترک کشور شده‌اند. خروج از کشور از همان روزهای پیش از انقلاب ۵۷ آغاز شد و پس از آن هیچگاه متوقف نشد.

نخستین گروه بیشتر وابستگان حکومت شاهنشاهی بودند که بیش از دیگران خطر از دست دادن جان و مال خود را حس کرده بودند. محمدرضاشاه از جمله نخستین کسانی بود که به همراه خانواده با چشمانی اشکبار کشور را ترک گفت؛ پنداری می‌دانست که این‌بار، برخلاف سال ۳۲، امکان بازگشت برایش پیش نخواهد آمد.

وابستگان حکومت پهلوی، آنان که کشور را ترک نگفتند، از جمله نخستین کسانی بودند که در رژیم خمینی اعدام شدند. عدم اعتراض و سکوت همگانی در برابر این اعدام‌ها راه را برای ادامه آن در سال‌های بعد هموار کرد.

پس از استقرار جمهوری اسلامی، ماهیت خمینی با “خدعه”ای که در سخنان پیش از آمدنش به ایران به کار گرفته بود، آشکارتر شد. استقرار و بقای حکومت همانا در سرکوب مخالفان نهفته بود. سرکوب از دانشگاه‌ها آغاز شد و سرانجام با “انقلاب فرهنگی” به تعطیل شدن مراکز آموزش عالی انجامید. با شعار “بشکنید این قلم‌ها را” که از دهان خمینی در آمد، صدها نشریه از ادامه انتشار بازماندند و در ادامه آن فعالیت‌های گروه‌ها و احزاب سیاسی محدود و یا ممنوع شد.

دویچه وله فارسی را در اینستاگرام دنبال کنید

در پی اعتراض‌هایی که از همان فردای “پیروزی انقلاب” آغاز شد، هزاران نفر بازداشت و در کوتاه‌ترین زمان ممکن در “دادگاه‌های انقلاب” به عنوان “مفسد فی‌الارض” به مرگ محکوم شدند. عده زیادی از آنان که از بازداشت‌ها جان به سلامت به در برده بودند، مجبور به گریز از کشور شدند. مجاهدین خلق و وابستگان به گروه‌های چپ در میان این عده، که می‌توان از آنان به عنوان موج دوم گریختگان از کشور نام برد، اکثریت داشتند. در پی همین سرکوب مرگبار بود که جمهوری اسلامی توانست راه را برای بقای خویش هموار سازد.

در ماه‌های پایانی جنگ، هم‌زمان با نوشیدن “جام زهر” از سوی خمینی، رژیم به ترفندی، در پاکسازی زندان‌ها از مخالفان، هزاران زندانی را در خفا بر دار کرد. این قتل‌ها به علت خفقان حاکم تا سال‌ها بعد از چشم جامعه دور ماند.

با پایان جنگ “سال‌های سازندگی” از راه رسید. در همین راستا، در هر شهر و روستایی نه به قصد تحصیل علم و دانش، بل‌که در پی دستیابی به سرمایه و سود، دانشگاه بنیاد گذاشته شد. حاکمان بر ایران فکر می‌کردند که به آرامش دست یافته‌اند. در این آرامش، الیگارشی نوکیسه بساط سرمایه‌داری انگلی را گسترد و چنان پیش رفت که جز “آقایان” و “آقازادگان” کسی از ثروت کشور بهره نبرد. فحشا و فساد و اعتیاد و بیکاری و فقر و در نهایت مهاجرت، حاصل سال‌ها حکمرانی نظامی بود که جز وابستگان حکومت و “خودی‌ها” کسی را برنمی‌تافت.

در این سال‌های سیاه هر اعتراض و جنبشی به خون نشست و در پی هر شکستی عده‌ای مجبور به ترک کشور شدند. جنبش دانشجویی منتهی‌شده به “واقعه ۱۸ تیر ۷۸” و “جنبش سبز” شاخص‌ترین آنان بودند که در پی آن هزاران نفر مجبور به ترک کشور شدند.

در کنار گریختگانی که ناگزیر مجبور به ترک کشور شدند، نیرویی عظیم از تحصیل‌کردگان نیز در بیکاری حاکم، ترجیح دادند کشور را به قصد کار ترک گویند. در واقع نتیجه بی‌برنامگی در نظام آموزش عالی نمی‌توانست چیزی جز این باشد. کشور امکان جذب نیروهای متخصصی را که از دانشگاه‌ها فارغ‌التحصیل می‌شدند، نداشت.

به کانال دویچه وله فارسی در تلگرام بپیوندید

در تمامی این سال‌ها جمهوری اسلامی هر مخالف و ناراضی تحصیل‌کرده‌ای را مستقیم و غیرمستقیم به خروج از کشور تشویق می‌کرد. برای هیأت حاکمه‌ای بیگانه با دانش و حداکثر متأثر از تحصیلات حوزوی، همان به که تحصیل‌کردگان ناراضی کشور را ترک گویند، زیرا به زعم آنان، با رفتن هر معترض، هر اهل علم، و هر ذهن منتقدی، امکان حکومت بر بقیه مردم آسان‌تر می‌شود.

با گذشت چهار دهه اندک‌اندک جمع ایرانیان در خارج از کشور به هشت میلیون نفر رسید؛ یعنی یک‌دهم جمعیت کل کشور؛ یعنی یک کشور کوچک و یک جمهوری غیررسمی در کنار حکومت جمهوری اسلامی.

این جمهوری اندک‌اندک جان گرفت. اگرچه سالیان نخست امکان کار و زندگی در خارج از کشور مشکل‌تر بود، اما راهی نبود که هموار نگردد. جمهوری ایرانیان خارج از کشور که در گستره جهانی، بی‌هیچ پیوندی با هم شکل گرفته، در کلیت خویش جمعیتی فعال، تحصیل‌کرده و موفق است.

در این جمهوری فعالان بسیاری در عرصه دانش، سیاست و حوزه‌های مدنی و اجتماعی دیده می‌شوند. آنان در همه‌جا حضوری فعال دارند، در کشورهای مختلف وزیر و وکیل مجلس شده‌اند، استاد دانشگاه هستند، در بزرگ‌ترین مراکز علمی و فرهنگی صاحب‌نظر هستند یا دست‌کم در آرامش جسم و جان به کاری شرافتمندانه مشغولند.

بخش بزرگی از اینان کسانی هستند که از مرگ گریخته‌اند، که پدران و مادرانشان را جمهوری اسلامی کشته یا از کشور تارانده است. اینان کسانی هستند که با رنج بسیار در خارج از کشور با موفقیت تحصیل کرده‌اند؛ کسانی که در ایران کاری نیافته‌اند و از آنجا طرد شده‌اند؛ کسانی که به دنبال زندگی و برای شادی و آرامش وطنشان را ترک گفته‌اند. اینان از داغ و درفش و حجاب اجباری، از بیکاری و سرکوب و تبعیض از ایران جمهوری اسلامی گریخته‌اند.

جمهوری رانده‌شدگان از کشور اینچنین در خارج از ایران بنیان گرفت. حال این جمهوری دارد نقش خود را در دگرگونی‌های ایران بازی می‌کند؛ با حضور همین‌هاست که بزرگ‌ترین پشتیبانی‌ها از جنبش داخل کشور در سراسر جهان سامان گرفته است.

در طول تاریخ جهان سابقه نداشته که نه تنها چنین موج وسیعی از هنرمندان و نویسندگان و افراد و کانون‌های مدنی و فرهنگی، بلکه بسیاری از دولت‌ها نیز به این گستردگی از جنبشی در یک کشور پشیبانی کنند. علت همانا حضور و حمایت وسیع اعضای “جمهوری رانده‌شدگان” از خیزش مردمی در ایران و تلاش‌های کسانی است که در تار و پود نهادهای فرهنگی، رسانه‌ای و حتی دولتی کشورهای جهان جا گرفته‌اند.

به این جمهوری باید افتخار کرد. جمهوری رانده‌شدگان سهم بزرگی در جذب حمایت جهانی از خیزش مردم ایران داشته است؛ خیزشی که می‌رود تا جهانی نو در اندازد. توان جمهوری تبعیدیان را نه جمهوری اسلامی حدس می‌زد و نه حتی خود اعضای این جمهوری.

* این یادداشت نظر نویسنده را منعکس می‌کند و الزاما بازتاب‌دهنده نظر دویچه‌وله فارسی نیست.