انقلاب مهسا؛ پادزهر شرنگ کشنده جمهوری اسلامی

روز جهانی زن این بار برای زنان و مردم ایران معنایی ویژه دارد. هشت مارس امسال در شرایطی فرارسید که حدود ۶ ماه از آغاز خیزش خیره‌کننده “زن زندگی آزادی” می‌گذرد. شهلا شفیق، نویسنده و فعال حقوق زنان، نگاهی دارد به این ویژگی.امسال در ايران، روز جهانی زن، هشت مارس، در روند جنبش انقلابی “زن، زندگی، آزادی” فرا رسید؛ جنبشی که در آن واحد بيانگر تداوم و گسست است و اساسا همين کيفيت بدان معنای انقلابی می‌بخشد، حتی اگر سرنگونی حکومت در چشم‌انداز نزديک تحقق نيابد. کدام تداوم و کدام گسست و با چه تبعات اجتماعی و سياسی؟

برای پاسخگویی به اين پرسش می‌بايد خيزش “زن، زندگی، آزادی” را در متن تحولات اجتماعی و تاريخی ايران مشاهده کنيم. با نگاه از اين زاويه چه می‌بينيم؟

در نمای نزديک، با نگاهی به دو دهه گذشته، از يکسو، ربط و رابطه‌ای کاملا قابل مشاهده ميان اين جنبش انقلابی و مبارزه پيش‌رونده زنان بر ضد حجاب اجباری می‌بينيم، و از سوی ديگر می‌بينيم که در متن اين جنبش انقلابی اعتراضات اجتماعی متنوعی که شاهد بالاگرفتن‌اش بوده‌ايم پيوند می‌خورند. اتفاقی که پيش از آن رخ نداده بود.

به طور مثال، در دی‌ماه ۹۶ دو رويداد مبارزاتی تاثيرگذار اتفاق افتاد: يکی، اعتراض نمايشی ويدا موحد که در خيابان انقلاب تهران بی هيچ حجاب، شال سفيدی را همچون پرچم به اهتزاز درآورد؛ اقدامی که به کمپين “دختران خيابان انقلاب” برای اعتراض عليه حجاب اجباری منجر شد. و ديگری، خيزش مردمی گسترده در ده‌ها شهر ايران که به سرعت شعارهای سياسی بر ضد سيستم حاکم و در راس آن ولی فقيه را طنين‌انداز کرد.

اما اين مبارزات به هم پيوند نخورد، همچنان که اين امر برای اعتراضات متنوع ديگری هم رخ نداد که در اين سال‌ها بارها و بارها در نقاط مختلف کشور به پا خاستند و سرکوب شدند، به عقب رانده شدند. عاقبت اما “انقلاب مهسا” اين پيوند را حول شعار “زن، زندگی، آزادی” ميسر کرد. چرا و چگونه؟

آيا نمی‌توان دليل شاخص را در اين واقعيت يافت که کشته شدن مهسای جوان (ژینا) در بازداشت گشت ارشاد، نمايش تکان‌دهنده‌ای از گستردگی و عمق سرکوب شهروندان و بی‌حقوقی مطلق آنان پيش چشم می.‌نهاد؟ آری چنين بود. و در همان حال، اين دريافت، واقعيت ديگری را همچون سيلی به گوش همگان می‌کوفت؛ اينکه حجاب اجباری پرچم ايدئولوژيک سيستمی است که در آن کنترل زنان و فقدان آزادی آنان پايه‌ريز اختناق و بی‌حقوقی شهروندان است.

اينچنين، شعار “زن، زندگی، آزادی” بيانگر خواست‌های سرکوب‌شده آحاد جامعه ايران از زن و مرد شد؛ خواست‌هایی که ترانه “برای” شروین حاجی‌پور را به سرود اين انقلاب بدل کرد.

و در همين نقطه است که گسستی که انقلاب “زن، زندگی، آزادی”، در عين تداوم مبارزات گذشته، بدان رهنمون می‌شود، به عيان پديدار می‌گردد. اين را با نگاه از نمای دور بهتر می‌توانيم مشاهده کنيم؛ در نگاهی با فاصله به انقلاب‌های ديروز و امروز. چه می‌بينيم؟

مشاهده نخست اينکه، پيروزمندان انقلاب پنجاه و هفت، خمينيست‌ها، به‌واقع همتايان دشمنان انقلاب مشروطه، يعنی مدافعان مشروعه‌اند. اگر انقلابيون مشروطه‌خواه سودای برقراری مجلسی را در سر داشتند که با پيش آوردن حق ملت، به استبداد سلطان پايان بخشد، اسلاميسم فاتح در انقلاب پنجاه و هفت، ملت را به امت تحت فرمان ولايت فقيه استحاله کرد و آرزوی مشروعه‌خواهان در استقرار شريعت را برآورده ساخت.

مشاهده دوم اما اين است که پيروزمندان انقلاب پنجاه و هفت، سد بزرگی برابر تحقق رويای تباه‌شان يافتند: مقاومت زنان، که از همان ابتدای استقرار جمهوری اسلامی در سرپيچی از اجبار حجاب رخ نمود.

به ياد بياوريم شعاری را که زنان معترض به سخنان خمينی درباره ضرورت حجاب برای زنان شاغل، در سال پنجاه و هفت، در روز جهانی زنان در خيابان‌های تهران فرياد زدند: «آزادی، نه شرقی، نه غربی، جهانی‌ست» و در برابر تهاجم و تمسخر حزب‌الهی‌ها پا کوبيدند: «يا مرگ يا آزادی».

دريغ که اکثريت قريب به اتفاق انقلابيون غيراسلاميست، از گروه‌های چپ تا ملی‌گرايان اين اعتراض‌ها را بر ضد منافع انقلاب و اولويت‌های آن يافتند و در پس و پشت شعارهای زنان رد پای طرفداران بختيار و مدافعان شاه را جست‌وجو کردند.

امروز اما، جنبش انقلابی “زن، زندگی، آزادی” که با اعتراض به حجاب اجباری آغاز شد، مورد وفاق اکثريت ملت ايران است. چرا که با گوشت و پوست خود دريافته‌اند که اجبار حجاب نه تنها جواز کنترل زنان و سرکوب آزادی آنان را به دست حاکمان داده، بلکه ابزار موثری برای استقرار و تداوم سلطه بی‌چون و چرای ولی فقيه بر مردم، در اختيار آنان گذارده است.

از برقراری گشت سرکوبگر ارشاد تا مغزشویی اسلاميستی در مدارس و رسانه‌های حکومتی همه و همه تحت عنوان “فرهنگ حجاب” مشروع گشته است. بيش از چهار دهه است که اين برنامه‌ها با صرف بودجه‌های هنگفت از ثروت ملی و بسيج ماموران بی‌شمار اجرا می‌شود.

آيا شکست فاحش اين برنامه و استراژی نيست که اينک، در متن انقلاب “زن، زندگی، آزادی” به اقدام جنايت‌بار حمله شيميایی به مدارس و خوابگاه‌ها انجاميده؟

بی‌شک چنين است. و اين‌همه بازگوی حقانيت معنایی شعار متحدکننده “زن، زندگی، آزادی” است؛ شعاری که پايه‌های ايدئولوژيک نظام حاکم را هدف می‌گيرد، مرگ‌انديشی ذاتی‌اش را به چالش می‌طلبد و با فرياد کردن “آزادی” خواست بنيادی لحظه کنونی را که همانا رهایی از يوغ جمهوری اسلامی است، بی‌کم و کاست بيان می‌کند.

در همان حال، ويژگی تاريخ‌ساز اين لحظه در آن است که نه جنبشی مرحله‌ای، بلکه رخدادی هستيانه است که جامعه را به دگرگونی حيات‌بخش اجتماعی و فرهنگی و سياسی فرامی‌خواند. در اين معنا، انقلاب مهسا براستی پادزهر شرنگ مسمومی است که جمهوری اسلامی در رگ‌های ايران جاری کرده است.

* این یادداشت نظر نویسنده را منعکس می‌کند و الزاما بازتاب‌دهنده نظر دویچه‌وله فارسی نیست.