ناپلئون، امپراتوری مدافع تبعیض علیه زنان

سجاد زند

می‌گویند اگر ایرج پزشکزاد دایی‌جان ناپلئون را نمی‌نوشت، این چهرهی تاریخی برای ما ایرانیان احتمالاً شخصیتی می‌شد مثل بیسمارک (نخستین صدراعظم آلمان)، نیکولا (تزار روسیه) یا یکی از پادشاهان نروژ و دانمارک که حتی اسمشان را هم نمی‌دانیم. به درستی یا نادرستیِ این ادعا کاری ندارم، اما هرچند ناپلئون در میانِ ما ایرانیان شهره‌ی خاص و عام است در هالیوود ناموفق و بدشانس بوده است.

تکاپوها برای ساخت فیلمی دربارهی ناپلئون در آمریکا نافرجام مانده است. حتی پروژهی مشهور استنلی کوبریک به سرانجام نرسید، زیرا در هنگام پیشتولیدِ آن، فیلم «واترلو» از نظر تجاری شکست خورد و سرمایه‌گذارانِ فیلم کوبریک هراسان شدند و پروژه را متوقف کردند. ای‌ کاش چنین نمی‌شد، چون به احتمال زیاد کوبریک می‌توانست پیچیدگی‌های این مرد فرانسوی را بهتر از هرکس دیگری به نمایش بگذارد.

تولید فیلمی هالیوودی درباره‌ی ناپلئون در حاشیه ماند تا سرانجام در سال ۲۰۲۳ ریدلی اسکاتِ ۸۵ ساله، واکین فینیکس را برای بازی در نقش ناپلئون برگزید و او در مقابل ونسا کربی، در نقش ژوزفین، قرار گرفت. اسکات می‌خواست رابطهی پیچیدهی عشق و نفرت میان ژوزفین و ناپلئون، و البته نبردهای او، را به تصویر کشد. سابقهی او نشان می‌داد که در دومی موفق‌تر بوده است و در این فیلم هم نشان داد که در هشتادوپنجسالگی هنوز در ساختن درام حماسی موفق است.

برخلاف داریوش مهرجویی که در آستانه‌ی هشتادوپنجسالگی به قتل رسید، ریدلی اسکات توانست در همین سن و سال فیلم بسازد. او دربارهی انتخاب این موضوع می‌‌گوید: «ناپلئون مردی بود که همیشه شیفته‌اش بوده‌ام. او از هیچ به همه چیز رسید و توانست حکومت را به دست گیرد. با این‌ حال، او درگیر نزاعی عاشقانه با همسرش ژوزفین بود. او برای تسخیر دلِ ژوزفین با دنیا جنگید.»

آن‌چیزی که در فیلم اسکات حضور ندارد، بخش نخست ادعایش است؛ گرچه ما به تماشای نزاعی مالیخولیایی میان این زوج می‌نشینیم، اما اسکات در سطح می‌ماند و نمی‌تواند پیچیدگی‌های آن را به نمایش بگذارد. در فیلمِ او، ما نیمهی تاریک و ضد زن ناپلئون را نمی‌بینیم یا این جنبه از شخصیتش چنان در سایهی نبردهایش است که به چشم نمی‌آید. و حتی گاهی با او در مقابل معشوق خیانتکارش همدلی می‌کنیم.

در نوشته‌های پایان فیلم، اسکات به کشته شدن بیش از سه میلیون فرانسوی در جنگ‌های ناپلئون اشاره می‌کند. به گمانم اگر بخش تاریک و ضدزن ناپلئون، از جان باختن سه میلیون فرانسوی‌ در جنگ‌های او مهمتر نباشد، اهمیتی کمتر از آن ندارد، چرا که او نیمی از جمعیتِ فرانسه را پس زد و از حقوق اولیه‌ای که در آستانهی دستیابی به آن بود، محروم کرد.

این بخش غایبِ فیلم ریدلی اسکات، بهانه‌ای برای نگارش این متن شد.

 

انقلاب فرانسه و ناپلئون

انقلاب فرانسه تحولات زیادی را در این کشور رقم زد و آغازگر استیفای حقوق زنان شد. گفته می‌شود که یکی از علل و عوامل انقلاب فرانسه، فعالیت‌های زنان بود، زنانی که به وضعیتِ خود در جامعه معترض بودند. آن‌ها خواهان احیای حقوق خود بودند و برای دستیابی به این حقوق و دفاع از اعضای خانواده‌شان، در اعتراض به شرایط نابسامان اجتماعی و اقتصادی دست به شورش و طغیان زدند.

زنانی همچون ترانویه دومونیکو، پولئن لئون و المپ دوگوژ پیش از انقلاب بهشدت فعال بودند و این حرکت‌های اعتراضی و راهگشا به انقلاب فرانسه کمک کرد. هرچند این تلاش‌ها به اعطای «حق رأی» به زنان نینجامید اما بابِ بحث و گفت‌وگو دربارهی این موضوعِ مهم را باز کرد.

انقلاب فرانسه گام‌هایی به سوی آزادی و برابریِ جنسیتی برداشت. گرچه زنان نمی‌توانستند رأی بدهند یا به مقام دولتی و رسمی برسند اما از برخی حقوق برخوردار شدند. برای مثال، زنان توانستند از ارث سهمی ببرند، بدون رضایت پدر و مادر ازدواج کنند، به آن‌ها حق طلاق داده شد و ازدواج بهعنوان قراردادی رسمی و مدنی پذیرفته شد.

اما ناپلئون همچون تکهابری سیاه که جلوی تابش خورشید زمستانی را بگیرد، همان حقوق اولیه و حداقلیِ زنان را نیز کنار گذاشت.

قانون مدنیِ فرانسه که در سال ۱۸۰۴ با نظارت ناپلئون به تصویب رسید، آزادی‌های نیم‌بندِ زنان را به صلیب کشید. در این قانون، که «ناپلئونی» نام گرفت، زنان همچون «داراییِ» پدران و همسرانشان قلمداد می‌شدند. این قانونِ واپس‌گرا کنترل قانونیِ جان و داراییِ زنان را به پدران یا شوهران واگذار کرد. زنان باید از شوهرانِ خود اطاعت می‌کردند و شوهران می‌توانستند زنان را طلاق دهند اما زنان چنین اجازه‌ای نداشتند. در دوران ناپلئون، حق حضانت فرزندان پس از طلاق از زنان سلب شد در حالی که انقلابیون فرانسوی چنین حقی را به زنان داده بودند. دویست سال پس از دوران سیاه ناپلئون، هنوز زنان ایرانی با مشکلات مشابهی مواجه‌اند.

 

تضاد در رفتار ناپلئون

ناپلئون در زمانی به قدرت رسید که فرانسه دچار هرج و مرج بود زیرا اغلب قوانینِ قدیمی منسوخ شده بود اما قوانین جدیدی به‌جای آن وضع نشده بود یا اینکه ضمانت اجرایی نداشت. شهروندان فرانسوی از ناپلئون استقبال کردند زیرا او وعده داده بود که به بی‌نظمی‌ها پایان خواهد داد، اما در عوض میخی بر تابوت آزادی کوبید.

در دوران ناپلئون، حق حضانت فرزندان پس از طلاق از زنان سلب شد در حالی که انقلابیون فرانسوی چنین حقی را به زنان داده بودند.

بیتردید، ناپلئون در مقایسه با بسیاری از محافظه‌کاران رفتار بهتری با زنان داشت، اما آن‌قدر آزادی‌خواه نبود که حقوق اولیهی زنان را بپذیرد. همه می‌دانستند که ناپلئون به مادرش احترام می‌گذارد و مسئولیت ادارهی دو بخش کوچک را هم به خواهرانش واگذار کرده بود، اما در کل او برای زنان چیزی بیش از نقش‌ خانوادگی قائل نبود. بازتاب نگرشِ او را می‌توان در رفتار و سیاست‌هایش دید.

او گمان می‌کرد که زنان به اندازهی مردان باهوش نیستند و نمی‌توانند نقشی عمومی در جامعه ایفا کنند. برای مثال، به باور او زنان نمی‌توانستند به سربازی بروند. «زن» ایدئالِ ناپلئون زنی بود که فرزندآوری کند، به شوهرش احترام بگذارد، لباس مناسب بپوشد و رفتار متواضعانه و محبت‌آمیز داشته باشد. به این ترتیب، او برای زنان فقط در خانواده، آن‌هم در سایهی شوهر، نقشی قائل بود. بری اومیرا در کتاب ناپلئون در تبعید به نقل از ژرمن دو استال نوشته است که وقتی از ناپلئون پرسیدند که «بزرگترین زنِ جهان کیست؟»، او پاسخ داد: «زنی که بیشترین تعداد فرزند را به دنیا آورده است.»

شانون سلین در کتاب ناپلئون در آمریکا نقل قولی از او را در گفت‌وگو با همسر اولش، ژوزفین، آورده است: «زن برای شوهر، و شوهر برای خانواده، کشور و عظمتش ساخته شده است.» در جایی دیگر سلین به گفت‌وگویی میان ناپلئون و خواهرش می‌پردازد، یکی از همان دو خواهری که مسئولیت اجتماعیِ کوچکی هم داشته است. او به خواهرش پائولین گفته بود که «سعی کن که خودت را دوست داشته باشی، ملایم و معتدل رفتار کنی و همیشه شوهرت را خوشحال کنی.»

 

نوستالژیای مرد مقتدر شرقی

امانوئل آگوست دیه‌دون در کتاب یادداشت‌های خصوصی و مکالمات امپراتور ناپلئون در سنت‌هلن که در سال ۱۸۲۵ برای نخستین بار منتشر شد، گفت‌وگوی او با یک زن را در مهمانی روایت کرده است. امپراتور تبعیدی، در این گفت‌وگو مردان شرقی و غربی را با هم مقایسه می‌کند و طرف مرد شرقیِ مقتدر را می‌گیرد. با وجود این، چشمکی هم می‌زند تا نشان دهد که شوخی می‌کند، اما احتمالاً این شوخی ریشه در واقعیت داشته و او حرف دلش را بر زبان رانده است.

امپراتور سابق فرانسه می‌افزاید که مردان غربی در رفتار با زنان «بیش از حد نابخردانه» رفتار کرده‌اند. او گلایه می‌کند که با سهل‌انگاری به زنان اجازه داده‌اند که تقریباً در «رتبه‌های برابر» با مردان قرار گیرند. او می‌گوید که «مردانِ شرقی عقل و شعور بیشتری داشته‌اند و در آنجا زنان داراییِ واقعیِ مرد شناخته میشدند و در واقع زنان چنین هستند». او همچنین باور داشت که «طبیعت، زنان را بردهی مردان» قرار داده است، و فقط «با تصوری احمقانه، زنان می‌توانند آرزوی حکومت» داشته باشند. ناپلئون گمان می‌کرد که زنان با «سوءاستفاده از مزایایی که دارند»، می‌خواهند «مردان را مجذوب کنند و بر آن‌ها حکم برانند.»

ناپلئون در ادامهی این گفت‌وگو سخنانی می‌گوید که تفکرات سنتی و زن‌ستیز او را بیش از پیش به نمایش می‌گذارد. برای مثال، او از «ناکارایی» زنان در دوران بارداری یا در روزهایی که عادت ماهانه دارند حرف می‌زند. او معتقد بود که «هیچ چیز تحقیرآمیزی در نابرابریِ میان زن و مرد وجود ندارد؛ هر جنس دارای صفات و وظایف خاصِ خود است؛ ویژگی‌های خانم‌ها، زیبایی، لطافت، شیفتگی و اطاعت است.»

همان‌طور که بری اومیرا در کتاب ناپلئون در تبعید نقل می‌کند، او بر این باور بود که «زنان، وقتی بد هستند، بدتر از مردان می‌شوند و آمادگیِ بیشتری برای ارتکاب جنایت دارند.»

نگرش تحقیرآمیز ناپلئون نسبت به زنان چنان بود که هرگاه می‌خواست مردی را خوار کند، او را به داشتن صفات زنانه متهم می‌کرد. او در سال ۱۸۰۶، زمانی که از دست کاردینال ژوزف عصبانی شده بود، به او گفت که «تو در رم مانند یک زن رفتار می‌کنی. در چیزهایی دخالت می‌کنی که از آن‌ها سر در نمیآوری»؛ در سال ۱۸۱۳ به نشانه‌ی ابراز نارضایتی از ژنرال‌های خود در اسپانیا به آن‌ها گفت که «مثل زن‌ها ترسو» هستند.  

 

بازگشت جنبش زنان در دوران ناپلئون به سال‌ها قبل

هرچند زنان فرانسوی در سال‌های پیش از انقلاب، قدرتی قانونی نداشتند و نمی‌توانستند در مناسبات اجتماعی نقشی مستقیم بازی کنند اما حضور دختران، همسران و مادرانِ وزرا و مدیران عالی‌رتبه در مهمانی‌ها، به آن‌ها نوعی نفوذ و اعتبار می‌بخشید. انقلاب فرانسه علاوه بر این پشتوانه، از حضور زنان تأثیرگذاری بهره می‌برد که جایگاه زنان و حقوقشان را به رسمیت می‌شناختند.

علاوه بر این‌، فیلسوفان فرانسویِ قرن هجدهمی همچون ژان ژاک روسو و ولتر عقاید جامعه را به چالش کشیدند. آن‌ها نظریه‌های تازه‌ای دربارهی آموزش، طبقات اجتماعی و حقوق فردی مطرح کردند تا زنان (و البته همهی اعضای جامعه) با حقوقشان آشنا شوند. گفته می‌شود که شهرت مهمانی‌های عصرانهی پاریس مدیون زنان خوش‌پوش و شوخ‌طبع فرانسوی بود و نه مردان حاضر در آن ضیافت‌ها. افزون بر این، زنان فرصتی برای تحصیل یافته بودند و این آغاز آشنایی با حقوقشان بود.

در آن دوران، بسیاری از زنان و مردان از حقوق انسانی و حقوق زنان حمایت می‌کردند، کسانی همچون اولمپ دو گوگه که شاید امروز چندان آن‌ها را نشناسیم، اما این افراد زمینه را برای نگارش و انتشار «اعلامیهی حقوق بشر» در سال ۱۷۸۹ فراهم کردند، اعلامیه‌ای که مقدمه‌ای بر قانون اساسی فرانسه بود.

ناپلئون اما این دستاوردها را کنار گذاشت. او چنان خودرأی بود که برای مجلس، و در نتیجه، برای شهروندان احترامی قائل نبود. او گمان می‌کرد که افکار عمومی هیچ اهمیتی ندارد و هر زمان، هر جور که دلش خواست می‌تواند افکار عمومی را هدایت کند. بنابراین، عجیب نیست که قانون اساسیِ شکل‌گرفته بر اساس این نوع تفکر که در سال ۱۸۰۴ منتشر شد، به برابریِ حقوقیِ زن و مرد بی‌اعتنا بود.

کوتاه سخن آنکه ناپلئون نه تنها با جنگ‌افروزی سه میلیون فرانسوی را به کامِ مرگ فرستاد بلکه کل کشور، به‌ویژه زنان، را برای سال‌ها به عقب راند.