رونق جسد در شهر شیعیان؛ راه دراز مردگان ایرانی تا کربلا

کربلا در هستی اجتماعی ایرانیان مترادف با مرگ و زیارت است. ایرانیان چه نقشی در رونق این شهر داشته‌اند و دارند؟ اسد سیف، پژوهشگر، در یادداشت خود کوشیده است پرتوی بر رابطه ایرانیان با این شهر شیعیان بیفکند.در میان شهرهای عراق، کربلا و به همراه آن کوفه و نجف جایگاهی ویژه در تاریخ هستی اجتماعی ایران داشته است. اگرچه این شهرها برای کشور عراق، به عنوان شهرهایی که گردشگران مذهبی را هر سال به خود جذب می‌کند، ارزشی اقتصادی دارند، برای ایرانیان اما همیشه مترادف با مرگ بوده‌اند. ایرانیان به این شهرها سفر کرده و می‌کنند تا جنازه‌های مردگان خویش را در آنجا دفن کنند و یا به زیارت قبرهای رهبران شیعه بروند. شاید بتوان گفت که در این رابطه، ایرانیان در آباد کردن این شهرها نقشی مهم داشته‌اند.

با آغاز حاکمیت جمهوری اسلامی بر ایران و رسیدن شیعیان به قدرت، این نقش برجسته‌تر شد. در ارزش آن همین بس که حتی اعلام کردند: «راه آزادی قدس از کربلا می‌گذرد». به بیانی دیگر، رژیم می‌خواست در جنگ‌طلبی‌های خود کربلا و قدس را به اتفاق “آزاد” سازد.

انتقال جسد به این شهرها به احتمال از دوران آل بویه شروع شده است. عده‌ای نیز پیشینه آن را پس از مرگ امام علی دانسته‌اند، زیرا از او نقل است که روح مومنان پس از مرگ به “وادی‌الاسلام” که قبرستانی‌ست در نجف، منتقل می‌شود. از پیامبر اسلام نیز نقل است که دفن شدن در جوار ائمه و بزرگان دین فضیلتی‌ست بزرگ: «مردگان خود را میان مردمان نیک به خاک بسپارید، زیرا مرده نیز هم‌چون زنده، از همسایه بد رنج می‌برد.»

اینترنت بدون سانسور با سایفون دویچه‌ وله

حمل جسد به این شهرها در دوران صفویه و قاجار به اوج خود رسید. هر آن که ثروتی داشت و دین را در این دنیا و وعده‌های پس از مرگ آن را در آن دنیا دوست داشت، وصیت می‌کرد تا جنازه‌اش در چنین مکانی دفن شود. در سندهای به‌جا مانده از دولت عثمانی که سال‌ها بر عراق حاکمیت داشت، عده زائران ایرانی در دوران قاجار را به‌طور متوسط سالانه تا پنجاه هزار نفر و تعداد جنازه‌ها را بیش از شش هزار ذکر کرده‌اند.

از آنجا که انتقال جسد در طول سال و در هر زمانی ممکن نبود، ایرانیان نخست جسد را در قبرستانی معمولی موقتاً خاک می‌کردند تا در فرصتی مناسب آن را در آورده، بسته‌بندی کرده، به اماکن مقدس حمل کنند.

از قبرستان “وادی‌الاسلام” با حدود پانزده کیلومتر مربع مساحت و شش‌ میلیون قبر، به عنوان بزرگ‌ترین قبرستان دنیا نام برده می‌شود.

راوی رمان “روز سیاه کارگر” اثر احمدعلی خداداده که از نخستین رمان‌های ادبیات ایران است، در روایت سفر خویش به کربلا از مردگانی می‌گوید که در تابوت‌هایی همراه زندگان به همراه کاروان در راهند. او از تابوت‌هایی سخن می‌راند که در گذر از رودخانه به زیر آب رفتند و هیچ‌گاه یافت نشدند و یا: «نیمه‌شب پدرم برای قضای حاجت رفت و برگشت. چنان گفت که صدای دهن یابو، مثل این‌که جو می‌خورد، به گوشم رسید. رفتم مطلع شوم، دیدم دو یابو جعبه جنازه را شکسته‌، سر به میان او نموده، استخوان پوسیده را تا ته خورده‌اند.» او با دیدن این وضع می‌گوید: «با خود عهد کردم هیچ‌وقت مرده‌ی خود را حمل به کربلا نکنم.»

دویچه وله فارسی را در اینستاگرام دنبال کنید

ادوارد پولاک، پزشک اتریشی ناصرالدین‌شاه که به دعوت امیرکبیر برای تدریس علم پزشکی در دارالفنون چند سالی در ایران زندگی کرد، در خاطرات خود می‌نویسد که جنازه‌ها را نمدپیچ کرده، به صورت افقی بار قاطر می‌کردند تا همراه کاروان راهی کربلا شود. به هنگام حمل اجساد بوی بد آن از فاصله دور شنیده می‌شد. پولاک از زیان این بو برای زندگان نیز می‌نویسد که باید همراه جنازه راهی دراز را می‌پیمودند. (سفرنامه پولاک- ایران و ایرانیان. ص ۲۵۰)

جنازه شاهزادگان و افراد ثروتمند یا سرشناس را در دشت کربلا در کنار قبر امام علی دفن می‌کنند. جنازه‌های دیگر به نسبت ثروت متوفی در گوشه‌ای به خاک می‌شوند.

ویلیام کنیت، عضو کمیته مرزی ترکیه و ایران در اوایل دهه ۱۸۵۰ میلادی، از شرایط بد بهداشتی این جنازه‌ها گزارش می‌دهد که هر روز همراه کاروان‌ها وارد عراق می‌شدند: «بوی وحشتناک و تقریباً غیرقابل تحملی از کاروان بلند می‌شد. جنازه‌ها طی زمان از شهرهای مختلف جمع‌آوری شده و اکنون در راه کربلا بودند.»

دولت عثمانی برای جنازه‌ها در گذر از مرز مالیات طلب می‌کرد و این سبب رونق حمل قاچاق جنازه شده بود. با این‌ همه «در اواخر سده ۱۹ میلادی میزان حمل جنازه‌ها به اوج خود رسید» و این خود به همراه مراسم مذهبی، زیارت‌ها و دیگر شعائر “به رونق و رفاه نجف و کربلا” انجامید. (ایران‌نامه، شماره ۲-۱، بهار ۱۳۹۰)

میرزا آقاخان کرمانی، اندیشمند دوران مشروطه، در این رابطه می‌نویسد: «مرد و زن… پیاده و سواره، به خوردن نان خشک و آب گندیده و یا تخم‌مرغ به آب پخته، روزی شب و شبی به روز آورده و باران و برف بسیار خورده و از سرمای سرحد کرمانشاهان نوش جان فرموده، با دویست سیصد نعش مرده‌ی تازه گندیده و در لفافه پیچیده و چهارصد پانصد کیسه استخوان پوسیده، خسته و مانده، نه مرده و نه زنده، ناخوش و بیمار، هرچه بخواهی خوار و زار، هشتصد خرسوار وارد خانقین می‌شوند… بوی لاشه‌های مرده تا یک فرسخ اطرافشان را قرق کرده» است.

آقاخان در ادامه داستانی نقل می‌کند که ارزش بازگفتن دارد. ملاحسینعلی نامی در دهمین جلد بحارالانوار محمدباقر مجلسی از “فضیلت کربلا” می‌خواند: «اگر کسی گناهش بیشتر از برگ درختان و کف دریاها و ریگ بیابان‌ها باشد، اگر یک پارچه استخوانش را باد به کربلا ببرد، تمام گناهانش آمرزیده می‌شود و بی‌جواب و سؤال داخل بهشت می‌شود.» این مرد تصمیم می‌گیرد جنازه مادرش را به کربلا ببرد تا راه بهشت را به رویش بگشاید. وقتی به کرمانشاه می‌رسد، درمی‌یابد که عثمانی‌ها بابت هر جنازه دو تومان حق گمرک می‌گیرند. ملاحسینعلی در اضطراب از این‌که چشم نامحرم در گمرک به جنازه مادرش بیفتد، از آخوندی “استفسار” می‌کند. آخوند می‌گوید «دیدن نامحرم خالی از اشکال نیست». پس آنگاه “حق گمرکی” را به میان می‌کشد. آخوند پاسخ می‌دهد که “خلاف شرع مطاع” اخذ می‌شود و دادن و گرفتن آن در شرع اسلام مجاز نیست. ملاحسینعلی در گریز از این مشکل تصمیم می‌گیرد استخوان‌های مادر را در هاون خُرد کند و در توبره اسب، میان جوها مخفی دارد تا بدین‌وسیله از مرز بگذرد.

در میان راه «در کاروانسرای آن‌جا از ازدحام زوار جا و منزل نبود. با چند نفر از رفقا در بیرون خانه بار انداختیم. میخ طویله یابو را به زمین کوبیده، برای وضو و تطهیر به کنار نهر فرات رفتم. چون برگشتم دیدم خاک عالم به سرم شده، یابو میخ طویله را کنده و یک‌سر بر سر توبره معهود رفته، جوها و استخوان‌های کیسه را تماماً خورده و از کله مرحومه والده اثری نمانده… یابو را بستم و بسیار گریستم. آخوند ملازلفعلی آمد و سبب گریه‌ام را پرسید. چون تفصیل را نقل کردم… گفت غم مخور… استخوان کله مرحومه والده‌ات در شکم این یابو بیرون نیست… تا دوازده ساعت آن‌چه استخوان خورده، یا قی می‌کند یا پهن می‌اندازد. تکلیف این است که… پهن یابو را جمع کرده به کربلا بیاوری… یک روز توقف نموده، پهن یابو را در غربالی جمع کرده و در قوطی حلبی نموده با سایر استخوان‌ها در کیسه‌ای کرباسین دوخته به کربلای معلی آوردم… کله مرحومه امروز به حمدالله تعالی در زمین خیمه‌گاه، برابر حجله قاسم مدفون است.» (سه مکتوب، ص ۲۷۲)

شیخ ابراهیم زنجانی، از مشروطه‌خواهان و نمایندگان سه دور نخست مجلس که مدعی‌العموم دادگاه شیخ فضل‌الله نوری بود و سال‌های طلبگی‌اش را در نجف گذرانده بود، در خاطرات خود به تفصیل از وضع رقت‌بار کاروان‌های زوار ایرانی و «حمل مرده‌های تازه و کهنه و استخوان‌هایی که آن را عوام قطعاً سبب عفو گناهان صاحب استخوان می‌دانند»، می‌نویسد و می‌گوید: «نمی‌خواهم این بلا را شرح دهم که چقدر رسوایی و بی‌احترامی به این مردگان می‌شود. تا کسی نبیند، نمی‌داند…» (خاطرات شیخ ابراهیم زنجانی)

با هجوم هزاران زوار و جنازه‌ در هر روز، کربلا و نجف به اندک‌زمانی رونق یافت و به شهری بزرگ تبدیل شد. مسلمانان هند و عرب و ایرانی به این شهرها سرازیر شدند تا آن اندازه که زمانی سکونت غیرمسلمان را در کربلا ممنوع کردند. سیل جنازه و اقتصاد وابسته به آن، سبب پیدایی و رشد فرهنگی سراسر خرافه پیرامون مرگ در این شهرها شد. جنازه‌ها زوار را می‌طلبیدند، هتل و رستوران، بازار و زیارت‌خوان و آخوند و اداره‌های مربوطه با هزاران کارکن در پیرامون آن شکل گرفتند. مالیات‌ها در رابطه با جنازه‌ها نه تنها در دوره عثمانی درآمدی هنگفت برای خزانه دولت بود، پس از آن نیز ارزش اقتصادی آن بیش از پیش رونق گرفت.

در زمانی که حقوق کارمند دولت در ایران ده تومان در ماه بود، حاکم کربلا و نجف برای تدفین اجساد ایرانی در کربلا با توجه به مکان آن تا پانصد تومان دریافت می‌کرد.

و هنوز هم مسیر کربلا برای ایرانیان هم‌چنان راه دراز مردگان است.

* این یادداشت نظر نویسنده را منعکس می‌کند و الزاما بازتاب‌دهنده نظر دویچه‌وله فارسی نیست.