Previous Next

فهم جهان طبیعت با هوش‌های انسانی گوناگون

جان گریم
مری اوِلین تاکر

مقدمه‌ی مترجم:

آیا در آگاهی ما، انسان را باید محور جهانی کم‌ارزش‌تر از او شمرد یا بخشی ارگانیک از آن؟ آیا دنیا را باید جدا و در خدمت انسان فهمید، یا اینکه انسان عضوی جدانشدنی از درخت زندگی بر کره‌ی زمین است؟ آیا در شناخت جهان می‌توانیم، همچون ادیان عصر محوری (axial) و عقلانیت ابزاری، واقعیت را به ذهن یا عقل (یا اگر ترجیح می‌دهید، روان) و جهان خارج تقسیم کنیم یا اینکه خرد و روان انسان خود بخشی ارگانیک از واقعیتی یکپارچه‌اند؟ آیا علم باید ضرورتاً بر دیدگاهی انسان‌محور و مبتنی بر دوگانگی ذهن و جهان مبتنی باشد، یا اینکه پیش‌فرض‌هایی متفاوت، از آن دست که گفتیم، می‌تواند پایه و اساس استوارتری برای تفسیر دستاوردهای علم یا آفرینشِ شکل‌های متفاوتی از آن باشد؟ چنین فرضیاتی چگونه، گاه حتی بی‌آنکه روش یا محتوای علم را تغییر دهد، تفسیر و درک ما را از آن متحول خواهد کرد؟

کتاب اجتماع زنده‌ی زمین: راه‌های مختلفی برای بودن و دانستن به کاوش در چنین پرسش‌هایی می‌پردازد. برای مثال، دومین مقاله‌ی کتاب چگونگیِ مسیریابیِ ماهی‌های آزاد در مهاجرت چند‌هزار کیلومتری‌شان را به عنوان یکی از مسائل بی‌پاسخ در علم بررسی کرده است. فرضیاتی مانند وجود قطب‌نما یا مسیر‌‌یاب در ماهی‌ها و جست‌وجوی بی‌نتیجه به دنبال آنها، نشان می‌دهد که دوگانگی ذهن و جهان را گاهی به حیوانات نیز تعمیم داده‌ایم: آنها نیز موجوداتی زنده و جدا از جهانی بی‌جان تصور شده‌اند. شاید پاسخ این پرسش را بتوان در شناخت کامل‌تری از سامانه‌ی گردش آب در خشکی و اقیانوس یافت که ماهی‌های آزاد و درک آنها از محیط‌شان بخشی جدایی‌ناپذیر از آن هستند. اما چنین بینشی چگونه فهم ما را از فرهنگ‌های بشری که به این ماهی‌ها وابسته‌اند تغییر خواهد داد؟ چنین دیدگاهی چگونه تفسیر ما از معنای باورها و آیین‌های این فرهنگ‌ها را دستخوش دگرگونی خواهد کرد؟

این کتاب مجموعه‌ای از مقالاتْ به قلم متخصصان رشته‌های گوناگون است که همگی چنین دیدگاه‌هایی دارند. آنچه در ادامه می‌خوانید ترجمه‌ی نخستین مقاله از این کتاب است که دیدگاه کلیِ حاکم بر آن را شرح می‌دهد.

 


جهان‌بینی عصر ما که از منطق بازار پیروی می‌کند، مبتنی بر راه‌های عقلانی و تحلیلیِ شناخت است و از آنها مشروعیت می‌گیرد تا جایی که اغلب پذیرای راه‌های دیگری برای شناخت نیست. حمایت عمومی از ایدئولوژی‌های مصرف‌گرایانه، هم بر نوعی جهان‌بینی استوار است و هم آن را تقویت می‌کند. این جهان‌بینی بر عقلانیت ابزاری انسان بنا نهاده شده است و از دیدگاه آن، تصمیم‌گیری‌های عقلانی عرصه‌ی عقل سلیم تلقی می‌شود و در بستر آن، همه‌ی جهان و آنچه انسان از جهان می‌خواهد، واقعیت‌هایی هم‌ارز و برابر در نظر گرفته می‌شوند که در دسترس تصمیم‌گیرندگان قرار دارند. به عبارت دیگر، در این شیوه‌ی عقلانی، پیش‌فرض تصمیم‌گیری آن است که همه‌ی انتخاب‌ها کاملاً روشن و قابل ارزیابی دقیق هستند. از این منظر، چالش اصلی آن است که کمیتِ عناصر مرتبط با انتخابِ پیش رو را بسنجیم و برای این کار به واحد اندازه‌گیریِ مشترکی نیاز داریم. ارزش‌های مختلف به کمک این واحد مشترکِ اندازه‌گیری در کلیتی سنجیدنی تلفیق می‌شوند، با این فرض که همه‌ی ارزش‌ها نسبی هستند و برای انتخاب، باید بده‌بستان‌هایی میان این ارزش‌ها انجام شود.  

واحد‌های اندازه‌گیریِ به کار رفته در تصمیم‌گیری‌ها ممکن است مختلف باشند، اما تحت تسلط جهان‌بینیِ امروزی که تابع منطق بازار است، واحدهای اندازه‌گیری مانند قیمت، سودآوری و کارآمدی در نهایت بر انتخاب‌های ما حاکم می‌شوند. برای نمونه، چنین دیدگاهی می‌تواند به برداشت‌هایی بسیار متنوع از یک جنگل بینجامد، می‌توان آن را بر اساس اندازه‌ی تخته‌چوب‌هایی که از آن به دست می‌آید فهمید، یا بر اساس خوانشی مادی‌گرایانه از سامانه‌های بوم‌شناختی‌اش که منافعی سابقاً نسنجیده برای انسان‌ها دربردارند. در سیاست‌گذاری‌های زیست‌محیطی، منافع حاصل از زیست‌بوم‌ها و تحلیل‌های مبتنی بر سود و هزینه به کار گرفته شده‌اند تا مشخص شود که گونه‌ای گیاهی یا حیوانی از نظر کمّی چقدر به رفاه انسان کمک می‌کند. چنین شیوه‌های هم‌ارز‌سازی‌ای موفق شده‌اند که به فهم جامعه‌ی تجارت کمک کنند تا بتوان توجه جدی‌تر اعضای این جامعه را به مسائل زیست‌محیطی جلب کرد. به علاوه تحلیل منافع زیست‌بوم‌ها مسلماً راهی برای ابراز تحولی در آگاهی است که اکنون به‌شدت به آن نیاز داریم. با وجود این، باید پرسید که آیا چنین دیدگاه‌های عقلانی‌ای که واقعیت را به اطلاعات (یعنی داده‌های قابل کنترل و ارزیابیِ کمّی) تبدیل می‌کنند دیگر راه‌های مهم شناخت واقعیت را که بر تصمیم‌گیری‌های ما مؤثرند، مخدوش یا نابود نمی‌کنند؟

تأثیر بلندمدت این دیدگاه‌ها فاصله انداختن میان شخص تصمیم‌گیرنده و طبیعت است، زیرا طبیعت به چیزی قابل اندازه‌گیری تقلیل می‌یابد. بر اساس این دیدگاه، انسان‌ها به علت بی‌همتاییِ‌ مفروض‌شان چیزی مجزا از شبکه‌ی زیست‌شناختیِ زندگی به شمار می‌روند. در این چارچوب، انسان‌ها در زیباییِ خیره‌کننده‌ی جهان در جست‌وجوی هویت یا معنا یا در پی تجربه‌ی هستیِ خود به عنوان جزئی از تعاملات حیات‌بخشِ هوا، آب و خاک نیستند. برعکس، این منطق انسان‌ها را تصمیم‌گیرندگان مستقل عقلانی‌ای تلقی می‌کند که معنا و هویت خود را در نظام‌های مدیریتی می‌یابند، همان نظام‌هایی که اکنون می‌کوشند تا زبان گفتگو و دغدغه‌های زیست‌محیطی را به کار گیرند. جهان‌بینی‌های هم‌ارز‌ساز با این تلاش گامی کوچک برمی‌دارند تا درباره‌ی معنای خوشبختی به عنوان کسب قدرت شخصی برای مدیریت چیزها یا مالکیت «چیزها»ی بیشتر از نو تأمل کنند.

این دیدگاه فایده‌گرا، مادی‌گرا و مدرن درباره‌ی ماده به عنوان چیزی برای استفاده‌ و فایده‌ی بشر تا حدی از دیدگاه دوگانه‌انگار فلسفه‌ی غرب درباره‌ی ذهن و ماده نشئت می‌گیرد. نظر‌گاه‌های دینی یهودی، مسیحی و اسلامی نیز همین دیدگاه را اتخاذ کرده‌اند. از نظر آنها ذهن با روح مرتبط است که چیزی روحانی و متعالی است و بر ماده‌ی رام‌نشده تسلط و کنترل مطلق دارد. بسیاری از ارزش‌های سنتی که جزء جدانشدنیِ ادیان‌اند، مانند باور به امر مقدس، قرار گرفتن امر مقدس در مکان‌های جغرافیایی مشخص، وجود وجهی روحانی در انسان و اهمیت دادن به نسل‌های آینده، با واقعیت عینی‌شده‌ی مزبور سازگاری ندارند و قابل تقلیل به کمیت‌ها نیستند. بنابراین، معمولاً به عنوان عناصر جانبی در دین نادیده گرفته می‌شوند یا ملاحظات عمل‌گرایانه‌تر، منفعت‌جویانه‌تر و نتیجه‌گراتر آنها را بی‌اثر می‌کنند.

با این حال، حتی در عرصه‌ی اندیشه‌ی علمی و عقلانی نیز رویکرد یکپارچه‌ای وجود ندارد. منشأ مقاومت در برابر تلفیق آسان علوم کاربردی و عقلانیت ابزاری را شاید بتوان «علمِ کُل‌نگر» خواند. منظور ما از این اصطلاح سلسله‌ای از دیدگاه‌ها در دنیای علم تجربی و آزمایش‌مدار است که شگفتی، زیبایی، کمال و تخیل را به عنوان عناصر مهمی در شناخت ما از جهان ارج می‌نهند. شناخت در این دیدگاه‌ها هم بر تحلیل و هم بر ترکیب تأکید می‌کند: هم عمل تقلیل‌دهنده‌ی مشاهده و هم قرار دادن موضوع پژوهش در بستر کلیتی وسیع‌تر. «علمِ کل‌نگر» در مقابل این وسوسه مقاومت می‌کند که شناخت ریز‌بینانه، تجربی و تقلیلی را توصیفی کامل از اشیاء بداند. برعکس، علم کل‌نگر چنین تحلیل‌هایی را نسبت به بصیرت‌های حاصل از تاریخ شبکه‌ی بزرگ و متعاملِ حیات گشوده نگاه می‌دارد و با این کار نشان می‌دهد که حیات به شکلی بنیادین درهم‌تنیده است و این ویژگیِ همه‌ی زیست‌بوم‌هاست.

در اروپای غربی، از سه قرن پیش یعنی از دوران روشنگری، جامعه‌ی بشری به طور فزاینده به سوی شیوه‌های عقلانی و علمیِ شناخت جهان متمایل بوده است. جهان‌بینی‌های مادی‌گرای مدرن گرایش‌های ارزشیِ خاصی را به وجود می‌آورند که انسان را از زمین مجزا میکنند. هم‌زمان، مدرنیته مشوقِ اولویت‌بخشی به بهره‌گیریِ بشر از واقعیت مادی و تسلط او بر آن است. میراث روشن‌گری بر شناخت علمی و عقلانی و نه دینی و اخلاقیِ جهان تأکید می‌کند. برعکس، دین در دنیای مدرن ما را از امور ظاهری به سوی امور متعالی سوق می‌دهد، و اخلاق، تعامل انسان‌ها با یکدیگر یا با خداوند را بررسی می‌کند. علاوه بر این، دیدگاه‌های مدرن در بُعد اقتصادی خود فهم ما از طبیعت را عقلانی می‌کنند. به این معنا، جهان به طور عمده عاری از ارزش ذاتی است مگر آنکه با واحد‌های اندازه‌گیری وفق یابد و بر اساس فایده‌اش برای انسان‌ها سنجیده شود. این توانایی انسان برای تصور و تحقق جهان‌بینی فایده‌گرایانه‌ای درباره‌ی طبیعت بسیاری از بینش‌های ناشی از حکمت باستانی ادیان را بی‌اعتبار کرده و هر ارزش بامعنای دینی را به انتخاب‌های روان‌شناختی یا گرایشات ذهنی تجزیه کرده و تقلیل داده است. گرایش‌های فرد‌گرایانه‌ی عقل‌گراییِ بازار‌محور و منافع کوتاه‌مدت اصلاحات اجتماعی آن، برخی ادیان را به شکلی درونی‌تر اغوا کرده است. در نتیجه آنها بر گردآوری ثروت و مادی‌گری مُهر تأیید خداوند را زده‌اند. به این ترتیب، در اوایل قرن نوزدهم، ماکس وبر به اعتلای مسیحیت پروتستان در اروپای غربی توجه کرد، جنبشی که اصل اخلاقی آن تشویق کار و ثروت‌اندوزی از سوی دین بود. جالب است که به بیان وبر نیز تسلط یافتن این جهان‌بینی عقلانی، تحلیلی و منفعت‌جو بر جهان، با راززدایی از دنیای طبیعی همراه بوده است.

رازآلودگیِ پیشین که در گذشته در داستان‌های آفرینش وجود داشت، با آتش انتقادهای عقلانی زدوده شد. در تحولی که از حکمت ارگانیک موجود در جهان‌بینی‌های سنتی آغاز شد و به تقلیل‌گراییِ تحلیلیِ مدرنیته رسید، احساس شگفتی، حس زیبایی و تخیل به عنوان راه‌هایی برای شناخت کنار گذاشته شدند. ذهنیتی سوداگر در پی تغییرِ بازیِ جهان به شکل‌هایی بود که با ترقی مبتنی بر کارآمدی صنعتی مدرن سازگار شود.

 

شیوه‌های شناخت جهان

بی‌تردید بصیرت‌های علمی، تحلیلی و شیوه‌های عقلانیِ شناخت برای فهم بحران زیست‌محیطیِ معاصر و واکنش به آن ضروری‌اند. در عین حال، نمی‌توانیم بدون فناوری‌هایی که ما را به مهلکه‌ی کنونی کشانده‌اند، از آن نجات یابیم. در واقع، این فناوری‌ها در جهتی سازگارتر با زیست‌بوم در حال تغییرند، و این امر در پیشرفت‌هایی همچون بوم‌شناسی صنعتی و شیمی سبز مشهود است. اما نباید از یاد برد که راه‌های دیگری نیز برای شناخت وجود دارد و آنها را می‌توان در رهیافت‌های معرفت‌شناسانه‌ی فرهنگ‌های متنوع یافت که مخزن هوش و بصیرت عاطفی این فرهنگ‌ها هستند. چنین رهیافت‌هایی را می‌توان در هنر‌ها (موسیقی، نقاشی، ادبیات، شعر و نمایش) مشاهده کرد که تجربه‌ی بشری را فراتر از شیوه‌ی عقلانی درک می‌کنند و ارج می‌نهند. افزون بر این، بسیاری از جنبه‌های فرهنگ غربی مانند زیبایی‌شناسی بصری، هنرهای ادبی، شعر روایی و سینما، به آگاهی مدرن اجازه داده‌اند که فعالانه به کاوش در تجربه‌ی متجسمی که از انسان‌ها و طبیعت داریم، بپردازد.

آنچه در این زمینه فوق‌العاده چشمگیر است انواعی از مشاهده‌گری تجربی است که در میان بومی‌ها، اهالی اصلی سرزمین‌ها، و کسانی دیده می‌شود که توان‌مندی‌های عقلانی و عاطفی دارند. از جمله می‌توان به آگاهی از سرزمین و اقیانوس، حیوانات و ماهی‌ها و گیاهان و درختان اشاره کرد. این راه‌های متنوع شناخت در تنوعی شگفت از تعاملات انسان با جهان طبیعی آشکار می‌شوند و پرورش دانش مربوط به گیاهان دارویی سنتی، فهم ابتدایی جوامع از شیمی، شیوه‌های درمانی، تأملات فلسفی موجود در سنت‌های رواییِ شفاهی و یادگیری درباره‌ی شیوه‌های کشاورزی را دربرمی‌گیرند. این شیوه‌های متنوع شناخت و گفتگو در فعالیت‌های مرتبط با اصلاح انواع دانه‌ها مانند برنج، ارزن، گندم، ذرت و تنباکو کاملاً مشهودند. بخش اعظم علم مدرن بر اساس همین بصیرت‌های بنیادین بنا شده است. چنین فهمی از طبیعت باید با گستره‌ی وسیعی از مشاهدات و توجه دقیق به تغییرات فصلی و تعاملات حیوانات به دست آمده باشد. به همین ترتیب بسیاری از فرهنگ‌های بومی با مشاهده‌ی الگوهای مهاجرتیِ گیاهان، حیوانات، پرندگان و ماهی‌ها آگاهی‌های مهمی کسب کرده‌اند. تاریخ‌های شفاهیِ بازمانده از بومی‌ها، تقریباً در همه‌جا، این آزمون و خطاها در کارهای آزمایشی و در کنار آن، تأمل در زیبایی و ژرفای جهانی روح‌مند را توصیف می‌کنند. یکی از بصیرت‌های حاصل این است که بسیاری از شیوه‌های شناخت در میان بومی‌ها معمولاً ارتباطات انسان با جهان را نوعی رابطه‌ی خویشاوندی می‌شمارند.

بنابراین، بیش از پیش روشن‌ شده است که راه‌هایی جدید برای ادغام دانش زیست‌محیطیِ سنتی با علم، در حال ظهور است:

برقراری ارتباط میان نظام‌های گوناگون دانش، نیازمند استفاده از روش‌شناسی‌های علوم طبیعی و اجتماعی و نیز توجه دائمی به نظام‌های ارزشیِ همه‌ی دانشوران این نظام‌هاست؛ فرایندی که مبتنی بر تکرار و بررسی بازخوردهاست. اصل «اِتوآپْتْمومک» یا «دیدن از دو چشم» در میان مردمان میکماک (بزرگ‌ترین گروه از بومیان آمریکا. م) مفهوم ادغام نظام‌های مختلف دانش را به خوبی بیان می‌کند. هدف از این کار افزایش پهنا و ژرفای فهم ماست: «یادگیری نگریستن با کمک توانمندی‌های دانش بومی‌ها با یک چشم… و با کمک علم غربی با چشم دیگر… و یادگیریِ استفاده از این دو در کنار هم و به سود همگان».[1]

علم کل‌نگر، شروع به پذیرش این دیگر شیوه‌های شناخت کرده است، بی‌آنکه از رویکرد‌های تحلیلیِ بنیادین خود دست بردارد. در سال‌های اخیر علم به مطالعه‌ی دانش بومی‌های جهان بازگشته، نه فقط به عنوان بررسی مواردی خاص از تجربه‌ی انسانی بلکه در ارتباط با فهم پدیده‌های بزرگ‌تر اجتماعی و بوم‌شناختی. این ارتباطات به طور فزاینده نوعی پیوند خلاقانه‌ی احساس و تعقل به شمار می‌روند. در قرن اخیر، راه‌های جدید شناختِ واقعیت از حاشیه‌ی دانش ما بیرون آمده و کاربرد رایج‌تری یافته و به شکلی فزاینده ما را به خلاقانه‌تر پرداختن به جهان‌شناسی سوق می‌دهد. برای مثال، در سطح کوانتومی، راه‌های نگریستنِ هم‌زمان به واقعیت به عنوان ذرات و امواج، یا به عنوان پدیداری چند‌مرکزی و پدیداری ابرمانند که میان بودن و نبودن نوسان دارد، به شکلی خلاقانه فهم روزمره‌ی ما از جهان را به چالش کشیده است. افق ذهن ما اکنون چیزهایی را فهمیدنی و معقول می‌یابد که پیش‌تر به عنوان درکی متناقض و منطقاً ناممکن کنار گذاشته می‌شد.

علاوه بر این، پذیرشی فزاینده نسبت به وجود چند نوع «هوش» در جهان وجود دارد. این کتاب می‌خواهد بعضی از این هوش‌ها را که از [تعامل با. م] گیاهان و حیوانات، درختان و جنگل‌ها نشئت گرفته‌اند، بررسی کند. این کتاب هم شیوه‌های شناخت مردمان اولیه را می‌پذیرد و هم شیوه‌های شناخت بوم‌شناسی مدرن را. در هر دو مورد، درهم‌تنیدگیِ ارگانیک حیات پذیرفته و تأیید شده است. کسانی که در نگارش این کتاب مشارکت کرده‌اند، پذیرای شیوه‌های گوناگون شناخت و هوش‌های متعدد موجود در جهان‌اند. این اثر نتیجه‌ی کوششی دقیق برای «دیدنِ کُل» است. هدف از همکاری ما این است که حاصل این ادراکات را به شکل نظامی اخلاقی در قبال طبیعت درآوریم.

 

برگردان: پویا موحد


جان گریم و مری اولین تاکر بنیان‌گذار و مدیر «محل ‌تبادل‌نظر دین و بوم‌شناسی» در دانشگاه یِیل هستند. آنچه خواندید برگردان این نوشته با عنوان اصلیِ زیر است:

John Grim and Mary Evelyn Tucker (2020), ‘Introduction: Ways of Knowing, Ways of Valuing Nature’, in Living Earth Community: Multiple Ways of Being and Knowing, Open Book Publishers.


[1] Susan Kutz and Matilde Tomaselli, ‘Two-Eyed Seeing Supports Wildlife Health’, Science, 364.6446 (2019), 1135–37, at 1136, https://doi.org/10.1126/science.aau6170; inner quote from Shelley K. Denny, Lucia M. Fanning, ‘A Mi’kmaw Perspective on Advancing Salmon Governance in Nova Scotia, Canada: Setting the Stage for Collaborative Co-Existence’, International Indigenous Policy Journal, 7.3 (2016), 1–25, at 16, https://doi.org/10.18584/iipj.2016.7.3.4

جذبه‌ی دستی که می‌چیند

ایرج قانونی

هنرمند باید چیزی دیده باشد که به او جذبه دست دهد و سرمست شود، و بعد از آن چیزهای دیگر ببیند که کَسش ندیده باشد، ولو آن را در یاد دیده باشد و بر هوی، و در جایی که جای آن نیست بلکه برعکس جای ترکِ دیدنِ آن است. می‌دانیم که محراب جای نماز است، یعنی جای ترک هر یادی است جز یک یاد. اما یادکردها به دست ما نیست خود می‌‌آیند و می‌روند و همه جا را جای خود می‌کنند.

       در نمازم خم ابروی تو با یاد آمد                        حالتی رفت که محراب به فریاد آمد

و ناگهان چهرهی جهان عوض می‌گردد و گشایشی روی می‌دهد در دیدهی سرمست، و بارانِ شهودهای ناب از پی می‌رسد چنانکه در اینجا به حافظ:

       باده صافی شد و مرغان چمن مست شدند             موسم عاشقی و کار به بنیاد آمد

       ای عروسِ هنر از بخت شکایت منمای                  حجله‌ی حُسن بیارای که داماد آمد

سرمستیْ اثرِ درک و دریافت و بینایی است، در آن ادراکات بالا می‌گیرد و دریافت‌ها بیش می‌شود، مستی باژگونه‌ی آن است، چه در آغاز و چه در انجام، و در آن همه چیز رو به زوال می‌رود و کاستی می‌گیرد. برخلافِ مستی،[1] سرمستی وجهی زیبایی‌شناختی و حسّانی (استتیک) دارد، حسگرهای ما را بیدار می‌کند و به‌وسیله‌ی آن‌ها چیزی را که بر ما پنهان بود در دسترسِ فکر و فهم ما قرار می‌دهد. سرمستی را جذبه است و جذبه دستاوردِ هنریِ خاصِ خود را دارد. ما در سرمستی خود را از دست نمی‌دهیم، بلکه قابلیت‌های خفته‌امان بیدار می‌شود. سرمستیْ غفلت و نادیده انگاشتن پدیده‌ها و وجوه پنهان آنها یعنی روال معمولِ رویارویی ما با آنها را پایان می‌دهد، دیدن را عوض می‌کند، خیرگی می‌آورد. یعنی جذبه‌ای که کارمایه‌ی آن است، ما را خیره به پدیدار‌ها نگاه می‌دارد و امکان دسترسی به لایه‌های پنهان معانی آنها و در حقیقت جهان رازآمیز را بیشتر می‌کند. دامنه‌ی نفوذِ جذبه و قدرت دگرگون‌کننده‌ی آن را تا ساحت کلیتِ زندگی و تحول آن نیز دانسته‌اند چنانکه سهراب می‌نویسد، «زندگی جذبه‌ی دستی است که می‌چیند»، زندگیْ چیدن است، اما چیدن در عین حال نچیدن است. آنکه می‌چیند هم می‌چیند و هم نمی‌چیند، یعنی قدرت انتخاب دارد. چیدن گزینش است. سهم آفریننده از زندگیِ عالی آن چیزی است که جذبه، «جذبه‌ی دست»، نصیبش می‌کند، که همانا انتخاب موافق‌ترین است. برحسب ارزش‌هایی که فهمیده است و قبول دارد، انتخابی خودبه‌خودی. توگویی سازوکارِ دستگاهی درونی که قانونش را نمی‌دانیم در لحظه‌ای نامشخص به کار می‌افتد و آفریننده را بخت‌یار می‌کند. زندگی بهره بردن و به نتیجه رسیدن است؛ اما بر اثر چیدن و انتخاب.

جذبه است که ادراکات را تلطیف می‌کند و می‌داند که چگونه بچیند و چه چیز را بچیند و چه چیز را نه، تا زندگی زندگی شود، والّا هر دستی می‌تواند بچیند، اما دستاوردش مغتنم نیست. زندگیِ هنری زندگیِ جذبه است و دستاوردِ آن اثرِ جذبه، چنانکه خود این شعرِ سهراب را هم جذبه از شاخه‌ی معانی چیده است.

جذبه می‌آید چون اختیارش به دست تو نیست به دست بخت است، و تو زمان آن را تعیین نمی‌کنی. حافظ سربسته به این نکته اشاره می‌کند، «ای عروسِ هنر از بخت شکایت منما». این بختِ جهانگیر شدن و قبول عام یافتنِ هنر، چنانکه ممکن است در وهله‌ی اول به نظر برسد، نیست. چه، او از عروسِ هنر سخن می‌گوید و هر عروسی را یک داماد بیش نیست، از آنِ همگان نیست. منظور او بازار پیدا کردن هنر نیست. عموم نمی‌تواند داماد باشد، که اگر شد دیگر آن عروس عروس نیست چیز دیگری است. حافظ ایرانی بود و خیلی خوب از این تمایزها آگاه بود. راه همگان به این لحظه‌ی پیش‌بینی‌ناپذیرِ فرخنده‌ی وصلت بسته است. حتی هر هنرمندی را این داماد نیست. آری، با آنکه وقت وصلت معلوم نیست اما عروسِ هنر باید مهیا باشد، آفریننده باید کار کند و رنج‌ها برَد، خود را بسازد، مشاطه کند تا دامادِ جذبه به او در آید! درست است که هیچ‌کس نمی‌تواند زمان رویداد جذبه را پیشاپیش تعیین کند اما می‌تواند اسباب آن را فراهم کند و «حجله‌ی حُسن» بیاراید، که برحسب هر آفریننده‌ای، آنجا که آفریننده است، و یگانه است، این آمادگی خاص خود اوست؛ کسی به او نیاموخته است و او نیز به کسی نمی‌تواند آموخت. فردیتِ آفریننده و فردیت آناتِ زمان، ناخواسته از آن محافظت می‌کند. چه، کشف رگِ خوابِ روح است؛ لحظه‌ی (زمان فرد و خاص) کشفِ موضوع و سوژه در نسبت با «خود»، و آنگاه از منظر یگانه‌ی خاص خود در آن خیره شدن. لحظه‌ای ناب و بی‌بدیل که باید در کمین آن نشست و آن را ربود، در کمین لحظه‌ی فروزندگی خود، فروزندگی در عالمی که ناگهان به روی او باز شده است. آن «حالتی» که حافظ در ابتدای غزل به آن اشاره می‌کند که بر اثر رویدادِ آن «محراب به فریاد آمد»، جز حالت هنریِ جذبه نیست، که بر اثر خطورِ بی‌اختیار «یادِ» زیبایی دست داده است، «خم ابرویِ» خیالی زیبا، تصویری درخشان، و معنایی نفیس، همچون درخشش بارقه‌ای در فضای آسمانِ چشمِ درون. عجب این است که جذبه به رگِ روح می‌زند، نه، چنانکه سهراب در ظاهر می‌گوید، به دست، و به جسم، هرچند بر اثر آن بدن نیز به اهتزاز می‌آید، و شادکام می‌شود. بی‌شک قائلین به وجود روح تعبیرشان این خواهد بود که در این حالت روح نیز در بدن و با بدن به اهتزاز آمده است.

زندگیِ هنری و فکری «جذبه‌ی دستی است»، جذبه‌ی دست یا دستِ جذبه همان نیروی جذبه است، نیرویی که همانا چون دست، می‌دهد و می‌گیرد، نیرویی «که می‌چیند»، فرمِ آرمانیِ این لحظه، این کنش و کشش، این عبارت، یعنی خودِ این عبارت را، که کاشف از سرِّ آفرینندگی است، و تمام این شعر را، به او می‌دهد. سهراب می‌گیرد اما هر آنچه را که گرفته است به ما نمی‌دهد. می‌گوید، اما تمام نمی‌گوید، هر آفریننده‌ای خود باید آن را دریابد. یک سردرگمی در کل عبارتی که خودِ آن چیده و گزینش شده است به جا می‌ماند، که هم مسحور می‌کند و هم اسرارآمیز می‌ماند.

سرمستی بیش از هر چیز یک جذبه یا در حقیقت یک انجذاب درونی است در برابر ایده، اندیشه، و فضایی ناگهان گشوده شده، به عبارتی در برابر حُسنِ معنا، حُسن معنایی که در تماس با یک ملودیِ زیبای موسیقی یا شعر و متنی خاص و توشه‌ای از حکمتِ پنهان در گوشه‌ای از هر یک از اینها و حتی ملودیِ یک چهره با دلفریبیِ خاصِ خود به خاطر تو می‌رسد و نه هر خاطری. بسته به درجه‌ی تربیت و عقل و شعور فرهنگی.

      من چه‌ گویم یک رگم هشیار نیست             شرح آن یاری که آن را یار نیست

و جذبه است آن یاری که آن را یار نیست. جذبهْ یار آفرینندگان است، و همتایی‌اش نیست. آفرینندگی تنها با بی‌همتایی و یگانگیْ یارِ موافق است و با چیز دیگری نمی‌سازد و چون نمی‌سازد و به آنچه هست تسلی نمی‌یابد پیش می‌رود، دگرگون می‌کند و می‌سازد. او تنها از امر نو فرمان می‌برد.

اما زیرساختِ این جذبه حالت سرمستی است که نیچه آن را حالت بنیادیِ زیبایی‌شناختی می‌خواند و می‌نویسد:

«در باب روان‌شناسی هنرمند، برای آنکه هنر در کار باشد، برای آنکه گونه‌ای مشاهده و عمل زیبایی‌شناسی در کار باشد، یک پیش‌فرضِ فیزیولوژیکی لازم است: سرمستی. سرمستی باید ابتدا حساسیت کل دستگاه را بالا ببرد: وگرنه کار آن به هنر نمی‌انجامد. هر گونه سرمستی از هر نوع دارای این توانایی است: . . .همین گونه سرمستی‌ای که از پی هر اشتیاق شدید و هر انفعال نیرومندی می‌آید؛ سرمستیِ جشن، مسابقه، هنرنماییِ درخشان، پیروزی، هر تکاپوی بی‌اندازه‌ای؛ سرمستیِ بی‌رحمی، سرمستیِ ویرانگری، سرمستی از آب‌وهوایی خاص، چون، آب‌وهوای بهاری؛ یا از مواد مخدر؛ سرانجام سرمستی اراده، سرمستیِ اراده‌ی سرشار و ورم‌کرده.»[2]

بدیهی است سرمستی از بی‌رحمی و ویرانگری یا مستی از مواد مخدر ربطی به بحث ما ندارد. بحث ما درباره‌ی سرمستیِ سازنده است نه مخرّب، سرمستی‌ای که پایه‌ی جذبه را می‌ریزد و مددکار خلاقیت و سازندگی است نه توحش یا حضور در عوالم هپروتِ هدیه‌ی جرس و بنگ!

نیچه سرمستی را حالت بنیادی زیبایی‌شناختی و به عبارتی پایهی ذوقِ دیدنِ حُسن و آن را احساس کردن (استتیک) خوانده است که در نزد هر کس و همیشه نیست

پیش از این در جستار «سرمستی ــ خیز و در کاسه‌ی زر آبِ طربناک انداز» به این پرداختیم که هایدگر از دو جنبه‌ی سرمستی در نزد نیچه می‌گوید: احساس نیرومندتر شدن و احساس سرشاری، که این دومی بیش از هر چیز یک هماهنگی درونی و با خود هم‌پیمان شدن است؛ و می‌نویسد: «هیچ چیز نسبت به آن [سرشاری به مثابه‌ی هماهنگی] بیگانه نباشد و هیچ چیز برای آن بسیار، آنچه که بر همه چیز گشوده است و آماده‌ی خیز برداشتن برای هر چیزی، بیشترین بی‌باکی و بزرگ‌ترین خطر درست در کنار هم[3] سرشاری پر شدن و لبریز شدن و دیگر جا نداشتن نیست، برخلاف، استعداد دریافتِ هر چه بیشتر، بیش از آنکه چیزها و ابژه‌ها برای او بسیار باشد، است. وقتی نسبت به هیچ چیز بیگانه نباشی قدرت آن را داری که از همه چیز بیاموزی، چون توانایی آن را داری که نقدش کنی و اگر باید، ردّش کنی، یا به تعبیر صادق هدایت «بزنی زیرش»! اصولاً هم کسی می‌تواند بگیرد که بتواند نگیرد، که بتواند بگزیند. شوقِ برگزیدن، شوقِ گرفتن و شوقِ دادن است. «زیر چیزی زدن»، به تعبیر نویسنده‌ی باتجربه‌ی ما در خواندن و آموختن، نه دیگر «گرفتن» است و نه «دادن»، بلکه اختلالی است بین این دو که پس زدن یا زیرش زدن می‌خواند، پس از روشن شدن ذهن به خفایا و زوایای ایده‌ی شکل‌دهنده‌ی اثر، اما همراه با خاموشیِ آتشِ آن شور و اشتیاقِ اولیه‌ی استقبال از اثر. این فاصله‌ی نامریی بین گرفتن و دادن را سنجشگریِ خواننده‌ی ورزیده پر می‌کند، که می‌خواند و نقد می‌کند. در اینجا سرشاری باید مدد کند برای دور کردن خطر بی‌باکی در «گرفتن»! آری «هیچ چیز برای سرشاری بسیار» نیست به شرط آنکه آن چیز بتواند تابِ سنجشگریِ سرشاری و غنا را بیاورد و بیارزد که بماند. شرط ماندگاری‌اش نیز این است که بر وفور و غنا بیفزاید. امروزه همه نقد می‌کنند، بالاخره همه یک نظری دارند، اما نقد از سرِ سرشاری چیز دیگری است.

سرشاری و نیرومندتر شدن بر اثر سرمستیْ قدرت آن را به آفریننده می‌دهد که پنجه در پنجه‌ی سرنوشتِ پرادبار با امر دهشتناک درآویزد و آن را به موضوع زیبایی‌شناسی بدل کند و در اثر هنری خویش رام و گوش‌به‌فرمانش کند. آن چنان که از آن پس وقتی واپس ‌نگرد دو چیز بیند نه یک چیز: مصیبتِ زشتِ ناگوار در کنار زیبایِ مطبوعِ آفریده‌ی خود، جبر و بی‌ا‌ختیاری، در کنار آزادیِ آفرینشگری. و دیگر با رنج تنها نباشد و شرنگ تلخ را با شهد بیامیزد و در کام کند. از همین روست که شارل بودلر بر آن است که «وقتی که امر دهشتناک به بیان هنری درآید، زیبایی می‌شود؛ و درد، آهنگین و موزون که باشد، ذهن را با شادیِ آرامی می‌آکند» بیان هنری می‌تواند حتی امر دهشتناک را بدل به زیبایی کند و رنج را در ترانه‌ای و با ملودی دلنشینیْ مطبوع و خاطرنواز کند. چه، نیرومندیِ جانِ حساسِ هنرمند از کنار اندوه ساده نمی‌گذرد به سراغ آن می‌رود، آن را می‌خواند، تفسیر می‌کند، زبان‌آور و ناطق می‌کند، ژرفایش می‌بخشد، و این چنین بر آن چیره می‌شود، این همانا چیرگی روحِ سرمستیِ هنری است بر تاریکیِ تقدیر. در دگرگون کردن زشتی و شرارت به خوبی. بودلر می‌نویسد «سرمستیِ هنرْ دهشتِ مَهلکه را پنهان می‌کند: زیرا نبوغ قادر است بر لب گور مسخرگی پیشه کند»، اما باید دانست که این به هر روی، قدرت است و قدرت نیرومندی است، و در اینجا نیرومندیِ جان بر اثر سرمستی، و نه چیز دیگری و نه هرگز چنانکه گاه او می‌پنداشت «گریز موقت یا توهم صرف»[4].

این نه «توهم» است، که تاب امر دهشتناک را آوردن است، نه «فرار» از آن، حل و رفع کردن و ارتقا دادن (Aufhebung) آن است با تبدیلش به موضوع و ابژه‌ی هنرِ زیبایی‌شناختِ خود، و آنجا این امر رخ می‌دهد که او بر تقابل حس و عقل، چنانکه هگل بر آن است، چیره می‌شود و این دو را در هنر خود با هم آشتی می‌دهد و سرمست از هنرِ آشتی دادن و به هم رساندن دو سویه‌ی متقابلِ زشت و زیبا و دهشت و آرامش است. اما باید گفت این تواناییِ آشتی دادنِ نیروهایی که رو در روی هم‌اند (ضدّان لایجتمعان، دو ضدّ جمع‌ناشدنی) همه از آن است که هنرمند در مرتبه‌ی خاصِ کار هنریِ خود سرشار از آن احساس یگانگی است که در هنرِ صلح‌جویش، اگر آن را اصالت و غنایی باشد، به زبان می‌آید و حتی شائبه‌ی تقلید و نسخه‌ی بدل دیگری بودن را از او می‌زداید. کسی که سرشار از یگانگی است برای بیان هنریِ احساسِ خود به اتکای سرشاریِ خود به کسی احتیاج ندارد و تقلید برای او معنی ندارد. او زبان خاص خود را در شعر، نمایشنامه، در سناریونویسی و فیلم‌سازی، در بیان هنریِ فکر و فلسفه می‌‌یابد. کار این هنرمندان همه آن است که تصویرها و مفهوم‌ها و آدم‌ها و دوران‌ها و روح زمان‌ها را با هم آشتی ‌دهند.

سرمستی را جنبه‌ی سومی است که در «بالا رفتنِ هرگونه تواناییِ انجام دادن و دیدن، درک کردن و خطاب کردن، ارتباط برقرار کردن و رهایی یافتن» و اثر گذاشتنِ اینها در هم دیده می‌شود. سرمستی آفریننده را برای همه‌ی این کارها که لازمه‌ی خلق اثر است تواناتر می‌کند. اینجاست که جذبه دست می‌دهد. جذبه از سر سرشاری و توانایی، نه فقر و نادانی. به زبان غیرفلسفی، زبانی پر بصیرت، به آفریننده انشراح صدری[5] دست می‌دهد که در زبان هایدگر همانا باز و گشودگی تمام به سوی موجودات و جهان خوانده می‌شود. هایدگر درون و بیرون نمی‌کند و نمی‌گوید که آدمی از درون گشوده می‌شود، از مرکز پنهانِ درون، تنها از گشودگی می‌گوید نه از منبع گشودگی. چون مقید است که فلسفه بماند و پای درونِ ناپیدا را به میان نیاورد و تنها از پدیدار بگوید. سهراب سپهری جایی درباره‌ی فروغ می‌نویسد او «بزرگ بود و از اهالی امروز بود و با تمام افق‌های باز نسبت داشت»، این قول بسیار تکرار شده است و می‌شود و جز این نمی‌گوید که او گشوده بود. در افقِ باز است که توانایی ما برای دیدن و درک کردن و مخاطب قرار دادن موجودات در اثر هنری ما، در شعر، رمان، نقاشی و سینما هر چه بیشتر است، بزرگیِ آفریننده منوط به این توانایی است، حتی می‌توان گفت آنجا که دیدن و درک کردنِ ما قوت می‌گیرد پیشاپیش افق گشوده شده است که چنین است، چشم‌اندازی که با هر چه بیشتر خواندن و فهمیدن و سعه‌ی صدر و ترک هر پیش‌داوری و تعصبی و ازاله‌ی بیگانگی از هر آنچه به ما مربوط است گسترده شده است. به راستی هم در این جهان مدرنِ صد رنگ بدون برقراری «نسبت با تمام افق‌های باز» نمی‌توان اثری ماندگار خلق کرد. خلق اثر و توانایی آفرینشگری است که می‌گذارد هنرمند هر روز زندگی هنری خود را پیروزمندانه‌تر بیاغازد. بی‌شک تحلیل فلسفی نیچه از سرمستی را مقام دیگری است و ارجی والاتر از اشارات اجمالی فرهنگ ما به آن دارد. او می‌تواند آموزگار ما برای دست‌یابی به معانی پنهان حالت سرمستی باشد. حالتی عمیق‌تر از آنکه به زعم هایدگر صرف یک انفعال گذرا باشد. نیچه سرمستی را حالت بنیادی زیبایی‌شناختی و به عبارتی پایهی ذوقِ دیدنِ حُسن و آن را احساس کردن (استتیک) خوانده است که در نزد هر کس و همیشه نیست. او برای آنکه بگوید سرمستی چیست می‌گوید که چه کسانی را سرمستی نیست و نمی‌تواند باشد: «خستگان، ازپا افتادگان، تهی‌دستان، عقب‌نشینی‌کنندگان، رنگ‌باختگان» و «هشیارانِ» دور از حالت هنری و مشتغل به کار و بار و دغدغه‌های دیگر. ظهور سرمستی آنجا که زندگی دشوار می‌گذرد ناممکن است، مردمان بی‌چیز و خسته و ازپاافتادگان را با سرمستی چه کار، آنکه واداده و در زندگی عقب‌نشینی کرده و قافیه را باخته است درست در نقطه‌ی مقابل این حالت است، آنها سر در گریبان‌اند. چگونه می‌توان آنجا که حتی معیشت سهل است اما زندگی زهر، از سرمستی گفت و از هنرمندی! ایرانیان را هم‌اکنون چه سرمستی‌ای است! با این حال، هنوز همه خسته و ازپاافتاده نشده‌اند و عقب‌نشینی نکرده‌اند، برای همین امروز نیز از هنرمندیِ ایرانیان در ظهور ژانرها و انواع ادبی و هنری گوناگون و نوع همگانی‌تر آن لطیفه ساختن و مضمون کوک کردن و نکته‌گیری‌های ظریف و دستکاری‌های شیرین ادبی که پیشتر با این گستره سابقه نداشت می‌توان سراغ گرفت. این جز مقابله‌ی آنها با تنگنا نیست. اگر غیر از این باشد آدم باید وا بدهد و خسته و ازپاافتاده عقب‌نشینی کند. در آن صورت امکان نبرد با دشواری‌ها در انتهای شبِ تاریک‌ترین روزهای تاریخ ایران را نخواهد داشت. این امکانی یگانه است که بر آدمی در سختی گشوده است، به ویژه در تنهایی‌اش در برابر تقدیر، آنجا که شمعِ ایران را از هر کنار بادها احاطه کرده‌اند. 

          بروزیده بادها از هر کنار          مانده این شمعت میان ای کردگار (از مثنوی بهاءالله)

به هر روی، جذبه را مادر این است، سرمستی و سه جنبه‌اش، نیرومندتر شدن، سرشاری یا وفور و غنا، و سرانجام جنبه‌ی سوم و نهاییِ آن، ارتقا یا «بالا رفتنِ هرگونه تواناییِ انجام دادن و دیدن، درک کردن و خطاب کردن، ارتباط برقرار کردن و رهایی یافتن». جذبه به اینها تکیه دارد. سرمستی با این خصایصش جذبه را جذبه و نیرویی متمرکز و شورانگیز می‌کند، و می‌گذارد تا فکر و روح آدمی در مسیر ابداعیِ خاص خود به پرواز درآید، در فضای اندیشه که از پیش به‌وضوح مکشوف نیست و در پرواز چهره می‌گشاید و در این حال جذبه صیاد معانی می‌شود.

آری زندگی، اما زندگیِ فکری و معنوی، و نه هر زندگی‌ای، «جذبه‌ی دستی است که می‌چیند»، اما از کجا می‌چیند؟ پیداست که از بیرون، از آن رو که دست از آدمی به در می‌آید و برون می‌شود تا در بیرون تصرف کند و اخذ و عطا نماید. بنابراین پاسخ سهراب روشن است، جذبه از بیرون می‌چیند نه از درون. اما اگر از درون هم چیدنی بود و چنین امکانی بر آدمی گشوده بود و او سرچشمه بود چه! بودند کسانی که در خود نیرومندی، وفور و غنا و ارتقایی دیدند و پیشتر رفتند که، از جذبه‌ی خودِ آنها، یا به عبارتی، از لبریزی و سرشاری درونیِ آنهاست که رشحی (تراوشی) از رشحات عالی‌ترین معانی (رشح عما) بیرون می‌ریزد. این «رشح عما [اجمالاً، عالی‌ترین حقایق][6]از جذبه‌ی ما می‌ریزد/ سر وفا از نغمه‌ی ما می‌ریزد». (بهاءالله)[7]تراوشی از آن معانی ازلی در سرچشمه‌ی ما و از جذبه‌ی ما، از ما، می‌ریزد. زندگی عالی فکری و روحی «جذبه‌ی دستی است» که تنها از بیرون نمی‌چیند بلکه شگفت‌تر از آن از درون می‌چیند، از درخت وجود تناور آدمی. فیضان از درون به بیرون. آرامش بخشیدنِ درون به بیرون.

 


[2] هایدگر، نیچه، ج 1 ترجمه‌ی ایرج قانونی. نشر آگه. ص 142.

[3] هایدگر، نیچه، ج 1 ترجمه‌ی ایرج قانونی. نشر آگه. ص 147.

[4] رنه ولک، تاریخ نقد جدید، ج ۴، ترجمه‌ی سعید ارباب شیرانی، نشر نیلوفر، ص 269.

[5] قَالَ رَبِّ اشْرَحْ لِی صَدْرِی. گفت خدایا سینه‌ام را گشاده گردان. (قرآن).

[6] برای تفصیل معانیِ رشح عما ر. ک. به وحید رأفتی، سفینهی عرفان دفتر دوم، انتشارات عصر جدید، دارمشتات آلمان. ص 50 به بعد.

[7] قصیدهی رشح عما. همانجا. ص 59.

کلمه‌ای برگزین

سارا وارینگ

بیست سال قبل هنگامی که جورج دابلیو. بوش «جنگ با ترور» را اعلام کرد، می‌توانستیم این فکر را موجه بدانیم که این عبارت بدون هیچ تبعیضی انتخاب شده است.

اگر آن دو کلمه‌ی اساسی ــ «جنگ» و «ترور» ــ نه روی میز بوش در کاخ سفید بلکه مثل ورق‌های بازی روی میز قمار پشت و رو شده بود، آیا به طور غریزی دلمان نمیخواست که دوباره ورقها را بُر بزنند و از نو تقسیم کنند [تا شاید این بار مثل علت و معلول پشت سرِ هم ظاهر نشوند]؟ مفهوم «ترور» یا ترجیحاً «تروریسم» پس از واقعه‌ی 11 سپتامبر همیشه روی میز بود، اما «جنگ» چگونه می‌توانست به عنوان پاسخ درست به خشونت انتخاب شده باشد؟

جنگ مسلماً شکلی از ترور است. و با وجود این، غرب، در آغاز به تلافیِ زندگی‌های فراوانی که به نحوی فاجعه‌بار در حمله‌های هدف‌گذاری‌شده از دست رفته بود، نعل وارونه زد: در این زمینه، پای ترور به مثابه‌ی تهدیدی همیشه‌حاضر در میان می‌آید و «این یعنی جنگ» [تا به این ترتیب خود جنگ موجه شود].

و چنین بود تا وقتی که دونالد ترامپ، رئیسجمهور پیشین ایالات متحده، معامله با طالبان را، که بسیار مورد انتقاد قرار گرفت، در فوریهی 2020 امضاء کرد. تصاویر فرماندهان شورشی که در 15 اوت 2021 بر کرسی اشرف غنی، رئیس‌جمهور افغانستان، در کابل تکیه زدند ــ تصاویری که بهسرعت منتشر شد ــ گواه توافقی بود که حکومت دست‌نشانده‌ی آمریکا را متزلزل کرده بود.

عقب‌نشینی تحت فشارِ نیروهای باقیمانده‌ی ایالات متحده، متحدانش و نیروهای ائتلافی، و تخلیه‌ی آکنده از هراس و وحشت شهروندان آمریکایی و شهروندان افغان متحدش، هنگامی تشدید شد که، در اقدامی مخالف با وعده‌ی مشکوک طالبان به پرهیز از خشونت، نهایتاً در یک عملیات تروریستیِ بمب‌گذاریِ انتحاریِ داعشی، زندگی تعداد زیادی از نظامیان و غیرنظامیان نابود شد. آنان که مردند به شمار واقعاً هولناک شهروندان کشته‌شده در این جنگ اضافه می‌شوند: بنا بر تخمین دانشگاه براون از سال 2003 تا سال 2019 بین 184382 و 207156 نفر در جنگ در عراق مردند و تخمین زده می‌شود که از سال 2001 به بعد بیش از 71 هزار نفر نیز در افغانستان و پاکستان جان باخته باشند.

 

اعتراضی در لندن، انگلستان در اوت 2021 با عنوان «کشتن افغان‌ها را متوقف کنید»


 

قدرت کلمات

در کلمه‌ی درست از مجموعه‌ی جعبه‌ابزار گلنتا (فصل‌نامه‌ی سوئدی)، مایکل آذارِ (Michael Azar) فیلسوف با نقل قولی از آندره برِتون شروع می‌کند: «یک کلمه، و همه چیز نجات می‌یابد. یک کلمه، و همه چیز بر باد می‌رود.»

او در ادامه نه تنها دوراهی دشواری را می‌کاود که نویسندگان در هنگام انتخاب کلمات با آن مواجه‌اند بلکه آمیزهای از شوق و تردید آنان نسبت به قدرت وسوسه‌انگیزشان را هم بررسی می‌کند. آذار با شروع کردن از ادبیات به ارائه‌ی کاوش‌های میگل دُو سروانتس و گوستاو فلوبر از «رابطه‌ی میان واقعیت زیسته و رؤیاهای ایدئالیستی، با عطف توجه به برخورد آنها در محل تقاطع میان داده‌های سفت و سختِ واقعیت و رؤیاهایی که برای گریز از آن واقعیت‌ها تسلیم‌شان می‌شویم» می‌پردازد.

به نظر او، فلوبر در مادام بوواری می‌پرسد «تا چه حد می‌توان خطر کرد و در سرزمین رؤیاها پیشروی کرد بی‌آنکه تماس با واقعیت را از دست بدهیم» و پرسش سروانتس در دُن کیشوت این است که «از کجا می‌آید قدرتی که ما را متقاعد می‌کند با آسیاب‌های بادی بجنگیم، با این تصور که آن‌ها دیوهای شریرند؟»

آذار از فلسفه مکالمات افلاطون با گرگیاس و دیگر سوفسطاییان را برمی‌گزیند که عقیده داشتند کلمات می‌توانند «ترس را هم القا کنند و هم تخفیف دهند، هم اشک و هم لبخند را پدید آورند، هم عشق و هم نفرت را تبلیغ کنند». در عوض، افلاطون در جمهور «بحث و استدلال می‌کند که در چه موقعیت‌هایی شخص حق استفاده از کلمه را دارد». او «فلسفه‌ی کلمه را به قصد “روشن کردن” شنونده یا خواننده در مورد درستی، حقیقت، زیبایی مطرح می‌کند.»

کلمات وسوسه‌کننده و فریبنده کنار گذاشته می‌شوند زیرا «برده ممکن است ناگهان باور کند که ارباب است، زن باور کند که مرد است، مرد باور کند که زن است، کودک باور کند که بزرگسال است، بزرگسال باور کند که کودک است». یا، می‌توان افزود، تروریست، سرباز یا رئیس‌جمهور باور کند که ناجی است.

 

استدلالِ درست انتخاب‌شده

و اما در مورد آن موقعیت‌هایی که مردمِ واقعاً سرکوب‌شده کلمات را به کار می‌برند تا بر قدرتمندان و ثروتمندان چیره شوند چه؟ مقاله‌ی کسپر اندرسن (Casper Andersen) مدادی به ازای زمین تو شرح می‌دهد که چینوآ آچبه (Chinua Achebe) و نگوگی وا تیونگ (Ngũgĩ wa Thiong’o)، نویسندگان آفریقایی، چطور توانستند تحصیل در مدارس دولتی استعماریِ بریتانیایی در کشورشان را به نفع کشور خود تغییر دهند.

اندرسن نقل می‌کند: «شبی در سال 1957، انجمن مدرسه مناظره‌ای در دفاع یا رد گزاره‌ی “آموزش و پرورش غربی در آفریقا بیشتر آسیب رسانده است تا منفعت” برگزار کرد. نگوگی توضیح می‌دهد که او چگونه در این بحث داغ درگیر شد: “من داستانی نقل کردم. شخصی به خانه‌ی شما می‌آید. زمین شما را تصرف می‌کند. به ازای آن، مدادی به شما می‌دهد. آیا این مبادله منصفانه است؟ بهتر بود که او مدادش را برای خود نگاه دارد و من زمینم را.”»

اما هنگامی که آن مداد در دست شماست، می‌تواند به ابزار ادبی برّنده‌ای تبدیل شود: اندرسن می‌نویسد: «درسی که او آموخت آگاهی از قدرت یک تمثیلِ درست انتخاب‌شده برای روشن کردن و به نقد کشیدن روابط پیچیده‌ی استعماری بود.»

 

کلمات یک اعتراض

همین الان، آزادی بیانِ زنان افغان در خطر است. گرچه وعده‌هایی برای ادامه‌ی تحصیل زنان داده می‌شود اما، برای مثال، جداسازی دانش‌آموزان و معلمان زن، و وضع محدودیت‌هایی برای رشته‌های تحصیلی‌شان، کلاس‌ها را به نحوی جدی محدود خواهد کرد. بهرغم نمایش اخیر زنانی که برقع به سر داشتند و در یک سالن سخنرانی در مرکز تعلیم و تربیت دانشگاه کابل ظاهراً به طیب خاطر نشسته بودند، اکنون چارچوب یادگیری و چگونگی تعامل زنان بر آنها تحمیل می‌شود. زنان پس از مدتی زندگی کردن با محدودیت‌های کمتر در حکومت قبلی حالا با دورنمای بسیار واقعیِ آپارتاید جنسیتی تحت سلطه‌ی طالبان مواجه‌اند.

هشتگ به‌لباسمن‌دست‌نزن اقدامی بسیار مستقیم و فوری در پاسخ به این سرکوب است. گزاره‌ی این هشتگ، همراه با تصاویری از زنان که با سربلندی لباسهایی سنتی با رنگ‌هایی شاد و زنده پوشیده‌اند، و هر تکه از آنها، همچون خود این زنان، منحصربه‌فرد و بی‌همتاست، به نوعی آرامش‌بخش است. این هشتگ همچون نوعی رویاروییِ آمرانه با یک دستور جلب توجه می‌کند و، هرچند نه به نحوی آشکار، خواسته‌های دیگری را هم نمایندگی می‌کند: در تحصیل من، در حرکت آزادانه‌ی من دخالت نکن، دختران نوجوان را به حال خود بگذار.

درباره‌ی جنگی که هم‌اکنون پیروز شده یا شکست خورده است بسیار نوشته شده است. اما چه چیز، آنگونه که برِتون گفته است، نجات یافته یا بر باد رفته است؟ زنان و دختران افغان چیزی بیش از حق تحصیل آزادانه‌ی خود را از دست می‌دهند. این حق از آنان دزدیده می‌شود. آنان به امکانات فوق‌العاده‌ای احتیاج دارند تا کلمه، راه دستیابی به ابراز وجودشان، را نجات دهند.

 

برگردان: افسانه دادگر


سارا وارینگ سردبیر وبسایت یوروزین است. آنچه خواندید برگردان این نوشته با عنوان اصلیِ زیر است:

Sarah Waring, ‘Pick a word’, Eurozine, 20 September 2021.

در نقد نئوسوسیالیسم؛ مشکلْ ابرثروتمندان نیستند

جری مولر

مقدمهی مترجم:

شماره‌ی زمستان ۲۰۲۰ نشریه‌ی «فارین افرز» که این مقاله از آن برگرفته شده، به «آینده‌ی سرمایه‌داری» اختصاص یافته بود. در آن ویژه‌نامه، آبیجیت بنرجی و استر دوفلو، برندگان نوبل اقتصاد در سال ۲۰۱۹، در مقاله‌ی «چگونه می‌توان فقر را از بین برد؟»، از موضعی تخصص‌گرایانه و میانه‌رو، بی‌آنکه وارد بحث‌های مربوط به نئولیبرالیسم و سوسیالیسم شوند، کوشیده بودند نوعی مدل فقرستیز از اقتصاد ارائه دهند و از تغییر پارادایم در اقتصادِ توسعه سخن بگویند.

میاتا فانبوله در مقاله‌ی «فروپاشی نئولیبرالیسم؛ بازار آزاد دیگر کافی نیست» در همان شماره، از منظری همدل با نئوسوسیالیسم و چپ رادیکال به نقد اقتصاد نئولیبرال و سرمایه‌داری پرداخته و از نوعی اقتصاد جهانیِ سبز دفاع کرده بود. این بار ترجمه‌ی نوشتار جری زد مولر را در اختیار خوانندگان قرار می‌دهیم که از موضعی عمیقاً همدل با سرمایه‌داری و بازار آزاد کوشیده به منتقدان چپ رادیکال پاسخ دهد. یکی از معایب نقد مولر آن است که وقتی از آزادی فردی سخن می‌گوید، گویا بیش از هرچیز دلمشغول آزادی ابرثروتمندان است و به محدودیت آزادی فردی طبقه‌ی کارگر در نظام‌ سرمایه‌داری بی‌اعتناست. قضاوت نهایی درباره‌ی این دیدگاه‌های متنوع را به خوانندگان واگذار می‌کنیم.


بسیاری می‌گویند که ما در لحظه‌ی تاریخیِ عبور به نئوسوسیالیسم زندگی می‌کنیم. از سیاستمدارانی همچون جرمی کوربین در بریتانیا و اَلکساندریا اوکازیو-کورتِز و برنی سندرز در آمریکا تا دانشگاهیانِ نامداری که علیه گناهان سرمایه‌داری دادِ سخن سر می‌دهند، تا مدگرایان شیک‌‌وپیکِ گروه «ژاکوبن» [که نشریه‌ای به همین نام دارند]، عده‌ای ظهور کرده‌اند که برای دمیدن روحی نو در سنتی ایدئولوژیک که برای مدتی طولانی خفته بود، آن‌هم در قالب جنبشی در منتهی‌الیه جناح چپ سیاسی، تلاش می‌کنند.

این جنبش دلمشغول افزایش برابری است و بر لزوم برابرسازی اجباری تأکید می‌کند. به نظر نئوسوسیالیست‌ها چیزهایی که به نابرابری دامن می‌زنند، مانند درآمد یا سود یا ثروتِ زیاد، آسیب‌های عمومی‌اند که باید آنها را با وضع مالیات‌ و مقررات و دیگر سیاست‌های دولتی کنترل کرد. در جهان‌بینی آنان تکلیف اولویت‌های دیگری همچون درآمد پایدار برای افراد جامعه، رشد اقتصادی، نوآوری تکنولوژیک و آزادی‌های فردی مشخص نیست، یا بهتر است بگوییم این امور در محاسبات نئوسوسیالیست‌ها جایی ندارند.

سرمایهداری دارای نقاط قوت و ضعف است و نقدهای وارده بر آن بر کسی پوشیده نیست. از زمانی که نظام‌های اقتصادی مبتنی بر بازار آزاد در قرن هجدهم در اروپا شروع به کار و گسترش کردند، این نقدها هم به‌طور گسترده و متناوب مطرح شدند. این نقدها هرگز بی‌تأثیر نبوده و در واقع نیروی محرکه‌ی جنبش‌های طولانی اصلاح اقتصادی در طول دو قرن اخیر بوده است و سبب شده که اقتصاد مبتنی بر بازار آزاد قرن نوزدهمی، به اقتصادهای مختلط و دولت رفاهی و دموکراسی‌های صنعتیِ پیشرفتهی قرن‌های بیستم و بیست‌ویکم تبدیل شود.

بسیاری از کسانی که امروز در دنیا چپ‌ خوانده می‌شوند به‌دنبال تحقق چنین هدفی هستند: نوعی«سوسیال‌دموکراسی» که در آن نیروی سیاست برای کنترل زیاده‌روی‌های بخش خصوصی به کار می‌رود و قدرت بخش خصوصی در راستای منافع عمومی مهار می‌شود. من این کوشش را از نظر سیاسی مهم اما از نظر تئوریک غیرجذاب می‌یابم. در واقع، براهین موافق و مخالف ساختار سوسیال‌دموکراسی دهه‌هاست که مطرح شده و هنوز هم خواندنی هستند و علاقه‌مندان می‌توانند به منابع مربوطه رجوع کنند.

اما حساب جنبش نئوسوسیالیستی (که موضوع این نوشتار است) از مباحث مربوط به سوسیال‌دموکراسی جداست. ریشه‌های این جنبش نه در سوسیال‌دموکراسی بلکه در سوسیالیسمِ دموکراتیزه‌شده است و برخلاف سوسیال‌دموکراسی، بیش از آنکه قصد اصلاح سرمایه‌داری را داشته باشد، در پی برانداختن آن است. اگر نئوسوسیالیسم در کشورهای غربی و آمریکا اجرا شود، نتیجه‌اش فاجعه است. بگذارید توضیح دهم.

 

ژان ژاک روسوعاشق «مالیات بر ثروت» بود

نگرانی فیلسوفان و سیاستمداران درباره‌ی پیامدهای نابرابر بازار آزاد سابقه‌ای طولانی دارد. در میانه‌ی قرن هجدهم اندیشمندانی مثل ولتر (۱۶۹۴-۱۷۷۸) و دیوید هیوم (۱۷۱۱-۱۷۷۶) گسترش تجارت را موهبتی برای بشر می‌دانستند. به نظر آنها بازار در نقطه‌ی مقابل فقر، نظام سلسله‌مراتبی و جنگ‌های مذهبی قرار داشت و رونق و ثروت، پویایی فلسفی و صلح اجتماعی را به ارمغان می‌آورد.

ژان ژاک روسو (۱۷۱۲-۱۷۷۸) اما دیدگاهی متفاوت با ولتر و هیوم داشت. او می‌گفت که انسان‌ها‌ نسبت به موقعیت اجتماعی خود حساس‌اند و چون رقابت برای کسب موقعیت و منزلت نوعی بازی با حاصل‌جمع صفر (zerosum) یا بردباخت است، نتیجهْ بدبختی تعداد زیادی از انسان‌ها است. به بیان دیگر، سود حاصل از بازار عمدتاً نابرابر توزیع می‌شود و تفاوت و نابرابری میان انسان‌ها را افزایش ‌می‌دهد و بر نارضایی‌عمومی می‌افزاید. در توصیف روسو در جامعه‌ی تجارت‌محور و تاجرمآب، «تعداد اندکی از امکانات رفاهیِ فراوانی برخوردار می‌شوند، در حالی که اکثریتِ محروم و گرسنه قادر به تأمین نیازهای اولیه‌ی زندگی نیستند».

آدام اسمیت (۱۷۲۳-۱۷۹۰) در پاسخ به روسو می‌گفت که بازار [آزاد و] رقابت‌محور، به‌شرط فراهم‌بودن شرایط لازم، می‌تواند به «توانگریِ جهان‌شمول» (universal opulence) بینجامد. منظور اسمیت از توانگری جهان‌شمول، بهره‌مندی از حداقلی از زندگی آبرومند برای همه‌ی انسان‌ها بود؛ شرایطی که مشکل مادیِ موردنظر روسو، یعنی وضعیت انبوهی از گرسنگان که نیازهای اولیهشان برطرف نشده، را برطرف می‌کرد. راهکار اسمیت البته چالش روانی موردنظر روسو، یعنی اضطراب ناشی از مقایسه‌ی منزلت اجتماعی خود و دیگران، را رفع نمی‌کرد.

به عقیده‌ی من، نئوسوسیالیستهای امروزی از تبار روسو هستند. آنها مانند روسو به فقر چندان اهمیت نمی‌دهند و در عوض از برابری، بتی عیار می‌سازند؛ به‌جای تولید ثروت بر توزیع ثروت تمرکز می‌کنند و پایین‌آوردن طبقات بالا و ثروتمند، به‌اندازهی بالاکشاندن طبقات پایین و فقیر جامعه برایشان اهمیت دارد.

foreignaffairs


 

[مالیات بر ثروت]

مهم‌ترین پیشنهاد جنبش نئوسوسیالیستی در حوزه‌ی سیاست‌گذاری، وضع «مالیات بر ثروت» (wealth tax) است. مالیات بر ثروت (که منظور از آن وضع مالیاتی سالانه بر دارایی خانوارهای بسیار ثروتمند است) مفهومی است که آن را اقتصاددانان حلقه‌ی «مکتب اقتصاد پاریس»، یعنی کسانی چون تامس پیکتی، امانوئل ساز و گابریل زوکمن پرورانده‌اند.

مالیات بر ثروت در انتخابات ریاست‌جمهوری آمریکا در سال ۲۰۲۰، شعار کارزار انتخاباتی برنی سندرز و الیزابت وارن (به‌ترتیب، سناتورهای ورمونت و ماساچوست)، برای کسب نامزدی حزب دموکرات بود. خانم وارن در ابتدای کارزارش از وضع مالیات بر ثروتِ به‌ترتیب ۲ درصدی در مورد خانوارهایی که حداقل پنجاه میلیون دلار ثروت دارند و ۳ درصدی در مورد «میلیاردرها» سخن می‌گفت. او در ادامه‌ی کارزارش، درمانده از نحوه‌ی تأمین هزینه‌ی بیمه‌ی درمانی همگانیِ موعودش، مالیات بر ثروت میلیاردرها را به ۶ درصد افزایش داد.

طرح مالیات بر ثروتِ برنی سندرز با ۱ درصد در مورد کسانی که حداقل شانزده میلیون دلار ثروت دارند شروع می‌شود[1] و نقطه‌ی نهایی آن، وضع مالیات ۸ درصدی بر دارایی میلیاردر‌هایی است که ده میلیارد دلار و بیشتر سرمایه و ثروت دارند.

در بسیاری تحلیل‌ها، رادیکالیسمی که پشت شیوه‌ی پیشنهادی سندرز و وارن و اقتصاددانان مکتب پاریس خوابیده، دست‌کم گرفته می‌شود. بسیاری «مالیات بر ثروت» را با «مالیات بر درآمدِ بالاتر» قاطی می‌کنند و اولی را صرفاً بسط دومی یا مفهومی مشابه آن می‌دانند. باید بگوییم مالیات بر ثروت اساساً ابزار و مفهومی متفاوت با «مالیات بر درآمد» (income tax) است، با پیامدهایی گسترده‌تر علیه پویایی اقتصادی و آزادی فردی.

پیامد اصلی مالیات بر ثروت منصرف‌کردن افراد ثروتمند از تملک دارایی‌های قابل‌اثبات خواهد بود. اگر قانون مورد نظرِ وارن و سندرز وضع شود، هر فرد و خانواری که ثروتش در حوالی آن آستانه‌هاست، مجبور خواهد بود که سالانه میزان دارایی‌های خود را حساب کند. این کار نه‌تنها هزینه‌بر است بلکه شغل دائم جدیدی برای وکلا و حسابدارانِ مالیاتی ایجاد خواهد کرد که یکی از مسئولیتهای اصلی آنها یافتن راه‌های دورزدن قانون مالیات بر ثروت، مثلاً از طریق انتقال دارایی‌ها به خارج از کشور، خواهد بود.

دیگر پیامد مالیات بر ثروت، کاهش چشمگیر سرمایه‌گذاریِ بخش خصوصی است. در وضعیت کنونی هرچه میزان ثروت افراد در نردبان اقتصاد بالاتر می‌رود، پولدارها بخش بیشتری از پول و منابع خود را به‌جای مصرف، سرمایه‌گذاری می‌کنند. این سرمایه‌گذاری‌ها به‌نوبه‌ی خود احتمالاً در پروژه‌های نوآورانه و مخاطره‌آمیز خرج می‌شود، به این امید که در آینده سود مالی بیشتری به سرمایه‌گذار بازگردد. مالیات بر ثروت این ساختار مشوق و جسارت‌بخش را وارونه می‌کند و در عوض بهانه‌ای می‌شود که بسیاری ثروتمندان از سرمایه‌گذاری در فعالیت‌های مولد و خلاق اقتصادی خودداری کنند و در عوض بر این تمرکز کنند که چگونه می‌توان دارایی‌های خود را مخفی نگه داشت تا مالیات کمتری پرداخت.

خانم وارن تصور می‌کند که محاسبه‌ی مالیات بر دارایی به‌آسانیِ محاسبه‌ی مالیات بر ملک و املاک افراد است، اما زهی خیال باطل! شرکتی را در نظر بگیرید که در بازار «ارزش دارد اما هنوز درآمد ندارد». این وضعیت در مورد بسیاری شرکت‌های استارت‌آپ‌ صادق است، گرچه منحصر به آنها نیست و مثلاً همچنین مصداق شرکت‌های جاافتاده در وضعیت «احیای عملکرد اقتصادی پس از یک دوره‌ی رکود» (turnaround) است. اگر مالیات بر ثروت وضع شود، سرمایه‌گذاران ثروتمند در چنین شرکت‌هایی [آن دسته که در محدوده‌ی شمول مالیات وارنی یا سندرزی قرار می‌گیرند] باید [یکی از این دو کار را انجام دهند:] یا سهام خود را برای پرداخت پول مالیات بر ثروت بفروشند؛ یا شرکت را مجبور به پرداخت نقدی به خود، به‌جای حفظ مبلغ به‌صورت سرمایه‌گذاری برای آینده کنند. در هر دو حالت، مالیات بر ثروت باعث کاهش سرمایه‌گذاری و ترسوشدن سرمایه‌گذاران، کاهش نوآوری و تشویق اندیشه‌ی کوتاه‌مدت خواهد شد.

نهایت آنکه، مالیات بر ثروت، ثروتمندانی را که دارایی‌شان نزدیک به آستانهی مزبور است مجبور می‌کند که هر سال حسابرسیِ کاملی از همهی دارایی‌هایشان به دولت بدهند: از تعداد خانه‌هایی که دارند، تا اسباب و وسایل داخل خانه، وسایل نقلیه، آنچه از طریق میراث به ایشان رسیده، پول موجود در حساب‌های بانکی، سرمایه‌گذاری‌ها، بدهی‌ها و غیره. نتیجه‌ی این امر گسترش شدید دسترسی حکومت به امور زندگی شهروندان و کاهش حریم خصوصی آنها به همان میزان است و انباشت و ذخیرهسازی انبوهی از اطلاعات بسیار حساس افراد از سوی دولت، بدون توان کافیِ جلوگیری از سوءاستفاده‌ی احتمالی از این اطلاعات علیه آنها.

 

[شرکت‌های بسیار بزرگ]

در کنار افراد موفق و ثروتمند، شرکت‌های موفق و ابرثروتمند هم هدف خشم نئوسوسیالیست‌ها هستند. به‌ تعبیر دیگر، اگر کسب‌وکاری فقط تا حدودی بزرگ و مشهور باشد، به‌صورت بالقوه هدف انتقادات تحقیرآمیز نئوسوسیالیست‌هاست و اگر زیادی بزرگ شود، به آماج حملات آنها تبدیل می‌شود. با این منطق است که سندرز، وارن و اوکازیو-کورتز (نماینده‌ی کنونی نیویورک از حزب دموکرات) جداگانه قول داده‌اند که سه شرکت عظیم‌ آمازون، فیس‌بوک و گوگل را به شرکت‌های کوچک‌تر تجزیه کنند.

منتقدان نئوسوسیالیست سرمایه‌داری در این موارد چه بسا بر سنت ضدانحصار (antimonopoly) در فرهنگ سیاسی و قوانین ایالات متحده تکیه ‌کنند. سنت ضدانحصار که سنتی دیرینه و محترم در آمریکاست، می‌گوید هرچه از آرمان «بازار رقابت کامل» (perfect competition) آدام اسمیتی دورتر شویم، به همان میزان نظام اقتصادی ما برای عموم مردم مضرتر خواهد بود. (منظور از رقابت کامل رقابت میان تعداد زیادی از شرکت‌های کوچک‌تر [به‌جای انحصار در دست یک یا چند شرکت بزرگ] است.)

این دیدگاه کمال‌گرایانه‌ی آدام اسمیت فارغ از نقد نیست. ژوزف شومپیتر، اقتصاددان اتریشی (۱۸۸۳-۱۹۵۰)، معتقد بود که آدام اسمیت (۱۷۲۳-۱۷۹۰) در ارائه‌ی رقابت کامل، هم به چگونگی کارکرد واقعی سرمایه‌داری بی‌توجه بوده و هم نقش کارآفرینان و سرمایه‌گذاران بزرگ در پیشبرد کاپیتالیسم را دست‌کم گرفته است. فواید متعدد سرمایه‌داری که امروز بشر از آن بهره می‌برد یک‌شبه محقق نشد. پایه‌گذاران آنها عمدتاً تعداد اندکی از کارآفرینان [و بزرگ‌سرمایه‌داران] بودند که محصولات، خدمات و روش‌های تجاری جدید را به جهان معرفی کردند. این کارآفرینان به‌دنبال سودهای کلان بودند و البته در این راه به انحصار (ولو موقت) روی آوردند و با این نیرو بود که توانستند صنایع و فناوری‌های مبتکرانه‌ی جدیدی را که در انحصار شرکت‌هایشان بود، تأسیس کنند.

شومپیتر می‌دانست که شرکت‌های بزرگ/عظیم نیروی محرکه‌ی نوآوری هستند زیرا بخشی از سود [کلان] خود را صرف تحقیق و توسعه می‌کنند و دیگر صاحبان مال را هم تشویق می‌کنند که همین کار را به امید کسب سود بیشتر در آینده انجام دهند. مثلاً اگر شومپیتر امروز در میان ما بود، از وجود «سیلیکون ولی» خوشحال می‌شد چون بر اساس منطق او غول‌های فناوری مانند اپل، فیس‌بوک، گوگل و مایکروسافت الگوی آرمانی فواید بسیاری هستند که کارآفرینان بزرگ در نظام سرمایه‌داری برای مصرف‌کنندگان ایجاد می‌کنند.

به طریق مشابه، شرکت‌های عظیمی مثل آمازون و والمارت برتری خود در بازار را به‌واسطه‌ی قدرت رقابت شدیدشان در قیمت مناسب و ارائه‌ی خدمات حفظ میکنند و به تقریباً صفر نگهداشتن «تورم» در اقتصاد آمریکا کمک شایانی میکنند. طرفه آنکه دقیقاً همین شرکت‌های پویا، موفق و مشتری‌محور هدف نئوسوسیالیست‌ها قرار گرفته‌اند تا مالیات‌های سنگین‌تر بدهند، مقررات شدیدتری بر آنها وضع شود و [بر اساس منطق ضدیت با انحصار] به شر‌کت‌های کوچک‌تر تجزیه شوند.

 

آخرالزمان نشده است

پس سرطانی که نئوسوسیالیست‌ها می‌گویند عالم‌گیر شده و برای درمانش چنان شیوه‌‌های مرگ‌باری را توصیه می‌کنند، چیست؟ استدلال نئوسوسیالیست‌ها این است که درآمد متوسط خانوارهای آمریکایی [از زمان اجرای سیاست‌های نئولیبرالی] چند دهه است که راکد مانده و درآمدهای دهک‌های پایین‌تر جامعه حتی کاهش هم یافته است. به ‌بیان دیگر، استاندارد زندگی اکثر مردم [آمریکا و بخش‌های دیگری از جهان که این سیاست‌ها را پیگیری و اجرا کرده‌اند] طی دو نسل گذشته ثابت مانده یا بدتر شده است. توضیح خواهم داد که این ادعا درست نیست.

شرکت‌های عظیمی مثل آمازون و والمارت برتری خود در بازار را به‌واسطه‌ی قدرت رقابت شدیدشان در قیمت مناسب و ارائه‌ی خدمات حفظ می‌کنند و به تقریباً صفر نگه‌داشتن «تورم» در اقتصاد آمریکا کمک شایانی می‌کنند. طرفه آنکه دقیقاً همین شرکت‌های پویا، موفق و مشتری‌محور هدف نئوسوسیالیست‌ها قرار گرفته‌اند تا مالیات‌های سنگین‌تر بدهند، مقررات شدیدتری بر آنها وضع شود و [بر اساس منطق ضدیت با انحصار] به شر‌کت‌های کوچک‌تر تجزیه شوند.

اولین نکته‌ای که می‌خواهم بر آن تأکید کنم، این است که آمارهای مربوط به گروه‌های درآمدی دقیقاً منطبق بر وضعیت زندگی انسان‌ها نیست؛ از جمله به این سبب که افراد درون هر گروهِ درآمدی مدام عوض می‌شوند. میلیاردرهایی که نئوسوسیالیست‌ها می‌خواهند آنها را از بالا به پایین بکشند، آقازاده‌های نسل چهارمیِ بیکاروبیعاری نیستند که فقط از ثروت والدین می‌خورند بلکه [عمدتاً] کارآفرینانی خودساخته‌اند. به‌علاوه در میان گروه‌های کم‌درآمد‌ترِ جامعه همیشه جوانان و تازه‌مهاجران فراوانی هستند که می‌خواهند به مدارج بالاتر از نظر ثروت برسند و از گروه درآمدیِ خود خارج شوند.

دوم آنکه تردیدی نیست که [در نتیجه‌ی چند دهه سیاست‌های اصطلاحاً نئولیبرالی] ثروتمندان خیلی ثروتمندتر شده‌اند و نابرابری افزایش یافته است ــ یعنی فاصله‌‌ی ابرثروتمندان با افراد طبقه‌ی متوسط بسیار بیشتر شده و افزایش درآمد پایین‌ترین گروه‌ها ناچیز بوده است. اما این امر به این معنا نیست که وضعیت غیرثروتمندان بهتر نشده است. بررسی اخیر بروس ساسردوت، اقتصاددان [آمریکایی در دانشگاه دارتموث]، «رشد معناداری در مصرف خانواده‌های با درآمد کمتر از متوسطِ» آمریکایی را نشان می‌دهد، «حتی در دوره‌های بلندمدت افزایش نابرابری در درآمد و نابرابری در مصرف و زمانی که سهم [دستمزد] نیروی کار از درآمد ملی کاهش یافته است.»

 

برای درک این نکته باید مراقب بازی‌ با آمار و ارقام بود. مثلاً خانوارهای امروزی کوچکتر از خانوارهای نسل‌های قبل هستند و امروز انسان‌های بیشتری تنها هستند یا فقط با یکی از والدینشان زندگی میکنند. پس حتی اگر درآمد خانوار [در مقایسه با نسل‌های قبلی] راکد مانده باشد، محتمل است که درآمد سرانهی فردی افزایش یافته باشد.

نکته‌ی دیگر تغییر در بافتار سنی جوامع است. هم‌زمان با افزایش متوسط عمر افراد جامعه [به‌سبب توسعه‌ی امکانات پزشکی و…]، هزینه‌ی سالمندان بازنشسته در حال افزایش است و چون این سالمندان طبیعتاً درآمد کمتری دارند، متوسط درآمد خانوارها در آمارهای کنونی هم کاهش یافته است. با این حال، «درآمد» (income) را نباید تنها شامل دستمزد و حقوق ماهانه‌ی افراد دانست بلکه مزایا و امتیازات (benefits) را نیز باید جزو درآمد حساب کرد. در دهه‌های اخیر کارفرماها بیش از پیش برای مزایای پرهزینهای همچون بهداشت و درمان و مراقبت‌های بهداشتی بودجه اختصاص می‌دهند و این را هم باید جزو درآمد افراد حساب کرد.

به این امر، «برنامه‌های توزیعی دولت‌ها» (government transfer programs) را نیز اضافه کنید که از درآمدها در گروه بالا [مثلاً با مالیات] برمی‌دارد و برای گروه‌های پایینی و کم‌درآمد هزینه می‌کند و [مثلاً حداقل] حقوق‌ را افزایش می‌دهد. اینجا باز هم تصویر تغییر می‌کند و خبری از ویران‌شهری نیست [که مارکسیست‌ها از فرجام سرمایه‌داری ترسیم می‌کنند].

برخلاف پیروان [نئوسوسیالیست] روسو، وارثان [نئولیبرال] آدام اسمیت بیش از آنکه دغدغه‌شان کاهش نابرابری باشد، در فکر ارتقای سطح زندگی کلیت جمعیت جامعه هستند. هدف نهایی آنها دستیابی به «توانگریِ جهان‌شمولی» است که آدام اسمیت پیش‌بینی می‌کرد که بازار آزاد [در وضعیت رقابت کامل] می‌تواند به ارمغان آورد.

سرمایه‌داری آنقدر در یافتن راه‌های منتهی به بهبود استاندارد زندگی آدمیان بارور و پویا بوده که حساب‌وکتاب خدماتش از دست ما در می‌رود [و وضعیت کنونی را بدیهی می‌گیریم]. «ویرانگری خلاقانه»ی سرمایه‌داریِ شومپیترمآب زندگی‌ را به گونه‌ای تغییر داده که اندازه‌گیری دقیقش مشکل است. به‌تعبیر راسل رابرتز، اقتصاددان آمریکایی، در چند دهه‌ی اخیر حتی اشیایی که اسماً یکسان هستند، مثلاً تلویزیون، چنان تکامل یافته‌اند که با درنظرگرفتن بازه‌ی زمانی، غیرقابل‌مقایسه می‌شوند. یک تلویزیون عادی مصرفیِ در ​​آمریکای ۱۹۷۳ فقط تعداد انگشت‌شماری کانال را روی صفحه‌نمایشی با پهنای حدود شصت سانتی‌متر نشان می‌داد. امروز صفحه‌نمایش تلویزیون‌ها بزرگ‌تر و باکیفیت‌تر شده است، صدها کانال را می‌توان از طریق آنها تماشا کرد و تلویزیون به‌شدت به اینترنت گره خورده و تلویزیون‌های امروزی بیش از آنکه تلویزیون [در معنای سنتی] باشند، یک جعبه‌ی اینترنتی هستند.

[مثال دیگر، رایانه و تلفن‌های هوشمند است.] در گذشته، مالکیت رایانه‌ی شخصی، جزئی از داستان‌های علمی-تخیلی بود اما الان به پدیده‌ای همه‌گیر بدل شده است. به جایی رسیده‌ایم که حتی داشتن کامپیوتر شخصی در مقایسه با تلفن‌های هوشمند نوعی فناوری قدیمی به نظر می‌رسد؛ این تلفن‌ها به‌طور فراگیرتر و مؤثر‌تر، دنیای به‌هم‌پیوسته و یکی‌شده‌ی دیجیتال و اینترنت را در اختیار هرکسی و در هر مکانی قرار می‌دهند. امروزه ارتباطاتْ آنی/لحظه‌ای و ارزان است؛ خرید آسان‌تر و [بالقوه] همراه با اطلاعات و آگاهی بیشتری شده؛ هرکس هروقت بخواهد چیزی را که دوست دارد تماشا می‌کند یا گوش می‌دهد و دیگر ‌کسی در پی یافتن نشانیِ جایی سرگردان نمی‌شود.

در صحنه‌ای از فیلم کمدی زندگی برایان به روایت مانتی پایتون (۱۹۷۹)، یک انقلابی [ضد امپراتوری روم] ساکن اورشلیم / بیت‌المقدس باستان از هوادارانش می‌پرسد: «رومی‌ها واقعاً تا‌به‌حال برای ما چه‌کار کرده‌اند؟» مخاطبان شروع می‌کنند به فریادزدن و پاسخ‌های مختلف را یکی‌یکی برمی‌شمرند. سخنران در نهایت دوباره می‌پرسد: «بسیار خوب، بگویید غیر از سیستم تخلیه‌ی فاضلاب، دارو و درمان، آموزش‌وپرورش، شراب [خوب]، برقراری نظم عمومی، آبیاری، راه‌سازی، سیستم آب شیرین و تمیزی عمومی، رومی‌ها واقعاً برای ما چه کرده‌اند؟» یک نفر از آن میانه دوباره داد زد: «با خودشان صلح آوردند.»[2]

حالا به طریقه‌‌ای مشابه، نئوسوسیالیست‌ها میلیاردرها را حقیر می‌انگارند و به شرکت‌های بزرگ فناوری حمله می‌کنند و می‌پرسند: «آمازون، اپل، فیس‌بوک، گوگل، مایکروسافت و بقیه‌ تابه‌حال برای مردم چه‌کار کرده‌اند؟» [در جواب می‌گوییم خیلی کارها کرده‌اند.] این ابرشرکت‌ها این‌همه امکانات شگفت‌انگیز دیجیتالی جدید را که انسان‌ها رفته‌رفته داشتنشان را بدیهی‌ می‌پندارند، ممکن کرده‌اند.

آیا بیل گیتس، جف بزوس و سایر مؤسسان این شرکت‌ها در مواهبی که از جمله در نتیجه‌ی موفقیت اقتصادی آنها حاصل شده است، سهمی داشته‌اند؟ پاسخ به طور قاطع مثبت است. موفقیت آنها که به‌گفته‌ی نئوسوسیالیست‌ها نتیجه‌ی رشد تهدیدآمیز و فزاینده‌ی شرکت‌هایشان [به زیان شرکت‌های کوچک‌تر] بوده، سبب شده که ما و دیگر انسان‌ها زندگی بهتری داشته باشیم. این شرکت‌ها [در واقع] به ما سهام‌دارانِ پراکنده‌ در دنیای دستاوردها و محصولاتشان تعلق دارند.

 

خاموش‌کردن موتور نوآوری سرمایه‌داری؟

هرچند سرمایهداری تحرک و پویایی اقتصادی-اجتماعی، تولید ثروت و آزادی فردی را افزایش میدهد، اما معایبی نیز دارد؛ از جمله اینکه سنت و ثبات اجتماعی را تضعیف می‌کند. کاپیتالیسم در درازمدت سود همه‌شمول ایجاد میکند اما در این مسیر به نابرابری و بی‌ثباتی نیز می‌انجامد. این امری نیست که از چشم «مدافعان» شناخته‌شده‌ی سرمایه‌داری پنهان مانده باشد. چنین نیست که از دوران آدام اسمیت تا به امروز نظریه‌پردازان سرمایه‌داری بر تأثیرات منفی نظام سرمایه‌داری چشم بسته‌ باشند. آنها حداقل برای حفظ صلح و امنیت سیاسی و هماهنگی و انسجام اجتماعی پذیرفته‌اند که باید به جنبه‌های منفی سرمایه‌داری هم توجه کرد. «منتقدان» منصف سرمایه‌داری و جنبش‌های مترقی و موفق [چپ در دنیا] نیز همیشه به ظرفیت چشمگیر سرمایه‌داری برای رشد اقتصادی و توسعه و نوآوری اذعان کرده‌اند و به‌جای سرنگونی بازار آزاد، به‌دنبال رام‌کردن سرمایه‌داری بوده‌اند.

اما شیوه‌ی نئوسوسیالیست‌ها [با این روش‌های معقول] متفاوت است. وجه تمایز برنامه‌ی آنها عملی‌نبودن وعده‌هایشان نیست (هرکسی مجاز است که فهرستی از آرزوهای تحقق‌نیافتنی اما مطلوب خود را ارائه کند) بلکه تهدیدآمیزبودنش است. آنها اساساً علاقه‌ای به حفظ بخش خصوصی پویا و کارآفرین و بهره‌برداری از درآمد آن برای سرمایه‌گذاری در امور عام‌المنفعه ندارند. اقتصاددانان نئوسوسیالیست به سلامتی و شادابی «غاز مرغ‌طلا» چندان بهایی نمی‌دهند چون ساده‌انگارانه فرض می‌کنند که همیشه معدن پایان‌ناپذیری از تخم‌های طلا وجود دارد. آنها از نابرابری به‌شدت متنفرند و در عوض می‌کوشند آن را به ساده‌ترین و مستقیم‌ترین راه ممکن کاهش دهند: با حذف کسانی که در بالای هرم ثروت قرار دارند و بیرون افتاده‌اند.

محبوبیت فزاینده‌ی جنبش نئوسوسیالیستی در زمانه‌ی بسیار بدی در حال وقوع است؛ روزگاری که مقابله با مشکلات بنیادینی همچون تغییرات اقلیمی (از مهم‌ترین مثال‌ها) باید در دستور کارها قرار گیرد. شکی نیست که مواجهه با چالش‌هایی [مثل تغییرات اقلیمی] نیازمند سیاست‌گذاری و سرمایه‌گذاری مؤثر حکومت‌‌هاست. اما بخش عمده‌ای از حل مشکل واقعی و نوآوریِ عملیِ لازم برای این فرایند را باید در بخش خصوصی جست. مبارزه با تغییرات اقلیمی تا حد زیادی به قوت بازوی لشکری از کارآفرینان و شرکت‌های خصوصی شومپیترمآبِ بزرگ و کوچک ــ که از قدرت جادوگرانه‌ی خود برای دفاع همگانی از بشریت مدد می‌جویند ــ گره خورده است و با زور شمشیر ایشان برّنده خواهد شد. این اتفاق رخ خواهد داد، مگر آنکه نئوسوسیالیست‌ها راه دیگری نشان دهند و موتورهای نوآوریِ سرمایه‌داری را درست در زمانی که بیش از همیشه به آنها نیاز داریم، خاموش کنند.

 

برگردان: میثم بادامچی


جری زد مولر استاد بازنشسته‌ی تاریخ دانشگاه کاتولیک آمریکا در واشنگتن دی‌سی و نویسنده‌ی کتاب‌هایی همچون ذهن و بازار: سرمایه‌داری در تفکر غربی است. آنچه خواندید برگردان این نوشته با عنوان اصلیِ زیر است:

Jerry Z. Muller, “The Neosocialist Delusion: Wealth Is Not the Problem”, Foreign Affairs, January-February 2020.


[1] ظاهراً سندرز در طرح نهایی خویش نقطهی شروع را به ۳۲ میلیون دلار افزایش داد. سندرز می‌گفت طرح او در عمل تنها شامل ۱۸۰هزار خانوار آمریکایی، یعنی ۰/۱درصد جمعیت این کشور که بیشترین ثروت را هم دارند، می‌شود. نگاه کنید به اینجا. زمان نگارش این مقاله، پیش از انجام انتخابات ریاست‌جمهوری پاییز ۲۰۲۰ آمریکا بود که با پیروزی جو بایدن از حزب دموکرات بر دونالد ترامپ پایان پذیرفت. مترجم

[2] این فیلم روایتی طنزآمیز از زندگی مسیح ارائه می‌دهد و در زمان خود مناقشه‌برانگیز شد و برخی گروه‌های دینی به آن اعتراض کردند. م

چگونه می‌توان به‌رغم اختلاف زیاد، گفتگو کرد؟

آدار کوهن

من در یک جلسه‌ی زوم هستم، با صفحه‌ای پر از مربع‌های سیاه حرف می‌زنم و سعی می‌کنم که از این فضای خالی صدایى بیرون بکشم. حاضران در جلسه همگی اعضای یک هیئت اجرایی هستند و در مورد جهت‌گیری استراتژیک شرکت خود، سردرگم‌اند. بعضى از آنها دیگر با هم صحبت نمیکنند و کارمندان و سهامداران از این ماجرا متضرر شده‌اند. اغلب اوقات فضای جلسه انفجارى است و در بهترین حالت پرتنش. فقط دوربین من روشن است و خودم را میبینم که میکوشم خوشبین به نظر برسم.

من یک میانجی هستم و بیش از 20 سال است که به افراد کمک کردهام تا بتوانند گفتگوهاى دشواری را انجام دهند: در مناطق جنگى و اتاقهای نشیمن، با رهبران شرکتها و بنیادها و افراد جامعه‌ی خودم. اگر تا به حال از یک گفتگوی دشوار اجتناب کردهاید یا آن را به تعویق انداختهاید، بدانید که اولین نفر نیستید. اجتناب از درگیرى در همهجا وجود دارد. در خانه و محل کار، ما به همان اندازه که درگیری را ایجاد میکنیم، به طرز شگفتانگیزی آن را کنترل میکنیم.

اما درگیرى و کشمکش ذاتاً بد نیست. به ما در مورد اینکه چگونه می‌توانیم با دیگران به طور مؤثرتری کار کنیم، روابط خود را بهبود بخشیم و رشد فردی داشته باشیم، اطلاعاتی ارائه می‌دهد. تلاش برای اجتناب از آن بسیار بدتر است، زیرا در نهایت به درگیری جدیدی میانجامد ــ که از موضوع اصلی پیچیدهتر و پرهزینهتر است.

وقتی به افراد کمک می‌کنم تا گفتگوهای دشواری را پیش ببرند، همیشه به دنبال یکی از این سه نتیجه هستیم: راه‌حل، برنامه یا تفاهم. یک راهحل، یک معامله‌ی بزرگ، یک پیروزی قاطع یا یک حل اختلاف جامع است که انتظار میرود در برابر فشار چالشهای ناشناختهى آینده مقاومت کند. این میتواند با یک میانجی اتفاق بیفتد، اما بلندپروازانه است. همه‌ی ما امیدواریم که به یک راهحل دائمی برسیم، اما فشار بیش از حد به یک رابطه که همین الان نیز تحت فشار است، معمولاً باعث بروز مشکلات جدید میشود. یک برنامه، واقعبینانهتر است و مانند نقشهای برای یافتن راهحل است. هرچند شرایط دقیق یک راهحل را ترسیم نمىکند، اما مسیری رو به جلو فراهم می‌کند. یک برنامه، رابطه را با مرزهای جدید سازماندهی میکند، هنجارها را بازنگری کرده و انتظارات مشترکی را برای چگونگی رسیدگى به پیچیدهترین بخشها، ایجاد میکند.

اما واقعبینانهترین نتیجه، بهویژه در ابتداى کار، تمرکز بر دستیابی به تفاهم است. تفاهم، نوعى آگاهی جدید است از اینکه طرف مقابل در این درگیری چه چیزى را تجربه کرده است؛ نوعی درک متقابل از نیازها، ترسها و امیدهای یکدیگر. دستیابی به تفاهم امکانپذیر است، سبب آرامش میشود و میتواند مبنایى برای یک برنامه، راهحل و رابطهای جدید باشد.

مثلاً همین اواخر به علت بیماری همهگیر کووید ١٩، وقتى که یک دانشجو مجبور به بازگشت به خانهى والدین خود شده بود، من به خانواده کمک کردم تا به تفاهم برسند. وقتى آنها ناگهان دوباره شروع به زندگی با همدیگر کردند، برای مذاکرهى مجدد در مورد روابط خود با مشکل مواجه بودند. تفاهم مجدد آنها منجر به برنامهاى برای انتظارات و مرزهای جدید شد که اکنون از آن برای عبور از بلاتکلیفی‌ها و ناراحتیهای این دوره استفاده میکنند. امیدوارم به زودی راهحل خود را پیدا کنند.

در کار خود به عنوان یک میانجی، یاد گرفتهام که گفتگوهای موفق همیشه شامل چیزی است که من آن را «اظهارنظر ارزشمند» مینامم. وقتی دو طرف به‌دقت و برای مدتی طولانی به یکدیگر گوش داده‌اند ــ تلاشى قهرمانانه‌ برای گوشدادن کنجکاوانه و همدلانه، حتی زمانی که شدیداً اختلاف نظر دارند ــ در نهایت کسی گوهری درخشان و گرانبها را از زیر خاک کشف می‌کند. معمولاً در قالب یک عبارت کوتاه و اثرگذار است، مانند این دو که اخیراً شنیدم:

ما از جمله به این علت به جنگ و دعوا ادامه دادیم چون هیچ کدام از ما نمی‌خواهیم این رابطهى دوستی را رها کنیم. این چیز مهمى است.
من هرگز به نیت خوب تو شک نکرده‌ام، حتی زمانی که نمی‌توانیم در مورد مراقبت‌های پزشکی پدر به توافق برسیم. میدانم که تو بهترینها را برای او میخواهی.

این قضیه تقریباً هر بار اتفاق میافتد. در منجلاب سرزنش و خشم، یک نفر مشعلى را در دست مىگیرد. من از فرصت استفاده می‌کنم و این جواهر درخشان را بالا نگه می‌دارم تا طرفین آن را ببینند. این کار مسیر یک گفتگوی جدید حول محور مصالحه، راهحلها و حسننیت را روشن میسازد.

من علاوه بر حس قدردانی از کسی که جواهر را استخراج کرده، احساس بیتابی نیز کردهام. این سؤال براى من مطرح بوده که چرا نمیتوانند زودتر چنین چیزی بگویند؟ یا حتى در ابتداى کار؟ آیا گفتگو باید به طور طبیعی به چنین لحظهای برسد، یا ما میتوانیم آن را مهندسی کنیم تا خیلی زودتر اتفاق بیفتد؟ به نظر می‌رسید که ارزشش را دارد تا راهى پیدا کنم، بنابراین فرایندی را توسعه دادم تا مدت زمانی را که مردم صرف کندوکاو در منجلاب می‌کنند، کاهش دهم. و متوجه شده‌ام که این روش مؤثر است: وقتی مردم زودتر جواهری را پیدا می‌کنند، متحمل رنج کمتری می‌شوند و از گفتگوی دشوارشان بیشتر سود می‌برند.

این راهنما برای کمک به شماست تا بدون میانجی این کار را انجام دهید. میانجی‌ها می‌توانند در زمان‌های چالش‌برانگیز مفید باشند، اما ما در واقع درگیری‌های مردم را حل نمی‌کنیم. ما شرایطی را ایجاد میکنیم که در آن افراد احساس کنند نظرشان شنیده میشود و مورد اعتنا قرار میگیرند و کیفیت ارتباطات و حل مسئلهى آنها را افزایش میدهیم. وقتی با گفتگویی سخت مواجه‌اید، در واقع به میانجی نیاز ندارید ــ به شرایطی احتیاج دارید که ما میانجی‌ها در ایجاد و حفظ آن مهارت داریم.

اگر احساس امنیت نمی‌کنید یا اگر وضعیت شما شامل فعالیت غیرقانونی یا هر نوع سوءاستفاده است، این راهنما برای شما مناسب نیست. در این موارد، فوراً از یک متخصص کمک بگیرید. همچنین موقعیت‌هایی وجود دارند که نیازی به گفتگوی بیشتر ندارند ــ برخی از روابط یا مشکلات بهتر است در گذشته باقی بمانند و دربارهى آن صحبت نشود و باید از روى غریزه تشخیص دهید که آیا یک گفتگو قدم مناسبی برای شماست یا نه. اما اگر فکر می‌کنید که صحبت کردن می‌تواند مفید باشد، این منبع می‌تواند در شروع کار به شما کمک کند.

واقعبینانهترین نتیجه، به‌ویژه در ابتداى کار، تمرکز بر دستیابی به تفاهم است. تفاهم، نوعى آگاهی جدید است از اینکه طرف مقابل در این درگیری چه چیزى را تجربه کرده است؛ نوعی درک متقابل از نیازها، ترس‌ها و امیدهای یکدیگر. 

شاید احساس میکنید که در محل کار درست فهمیده نشدهاید یا به خوبى مورد قدردانی قرار نگرفتهاید. یا شاید در خانواده گرفتار الگویی تکرارى شدهاید که اسباب رنج شماست و شما را از افرادی که دوستشان دارید دور میسازد. اگر هنگام فکرکردن به گفتگوى دشواری که باید داشته باشید، احساس ناراحتی یا عصبانیت میکنید، این احتمال وجود دارد که رابطه برای شما مهم باشد. خواه این رابطه در خانواده باشد، یا در محل کار یا در جامعهى شما، این موضوع به این دلیل به چالش تبدیل شده است که یا شما نفع شخصى دارید، یا عمیقاً به آن اهمیت میدهید و یا آیندهى شما به نوعی با شخصی که باید با او صحبت کنید، گره خورده است.

اگر احساس می‌کنید که وقتی کسی آنچه را که می‌گویید واقعاً بشنود، وضعیت می‌تواند بهبود یابد، جاى امیدوارى است. اگر فکر میکنید که جداً آمادگى دارید تا در ازای آن واقعاً حرف یک نفر را بشنوید، خیلى بیشتر جاى امیدوارى است. به یاد داشته باشید که هدف شما یافتن یک راهحل سریع یا برنامهریزی فوری نیست ــ این وسوسهانگیز اما غیرواقعی است و ممکن است نتیجه‌ی معکوس داشته باشد. هدف شما این است که یکدیگر را درک کنید و به تفاهم برسید.

  1. آمادهی گفتگو شوید

اولین قدم یک آزمایش فکری است: به فردی که باید با او صحبت کنید فکر کنید و بیایید تصور کنید که اخیراً بهترین گفتگوی ممکن را با او داشتهاید. کاملاً حرفتان شنیده شده و به تمام نگرانیهایتان مطابق میلتان توجه شده است. اگر نیاز به عذرخواهی بوده، آن را به بهترین نحو دریافت کردید. صبر کنید ــ گفتم فقط آن را تصور کنید! حالا به تفاهمی رسیدهاید که به شما نسبت به آیندهى رابطه اطمینان میدهد. این یک آزمایش فکری چالشبرانگیز است، اما شما تقریباً به آن رسیده‌اید… خیالتان راحت است، احساس سبکی بیشتری می‌کنید و حتی سپاسگزار فردی هستید که با او درگیری داشته‌اید.

 

  1. اظهارنظر ارزشمند را پیدا کنید

در این لحظه به آنها چه میگویید؟ (به یاد داشته باشید که در این تمرین حرف شما شنیده شده، از شما عذرخواهی شده و همهچیز خیلى عالى پیش رفت.) اگر همه‌ی این اتفاقات رخ داد، به طرف مقابل خود چه مىگویید؟ در پسِ این درگیری و اختلاف چه چیزى هست؟ وقتى که شما درگیر احساسات منفی نیستید، حقیقت را چطور مىبینید؟ اولین «اظهارنظر ارزشمند»ی را که به ذهنتان میرسد، بنویسید. افکار دیگر را هم میتوانید بنویسید، اما معمولاً اولی از همه بهتر است.

اظهارنظر شما باید به صورتى معتبر بیانگر چگونگی احساستان و همچنین معنادار باشد و تأثیر مثبتی بر شخص دیگر بگذارد. برای مثال، دو اظهارنظر ارزشمند دیگری که اخیراً شنیدهام، اینها بودند: «باید بگویم که شما به دستیابی به اهداف گروهمان خیلی اهمیت می‌دهید و من احترام زیادی برای شما قائل هستم.» شما ممکن است با وسوسه‌ی زیاد بگویید که این اظهارنظر، زمانى ارزشمند میشود که در انتهای آن گله و شکایتی بکنید. مثل این: باید بگویم که شما به دستیابی به اهداف گروهمان خیلی اهمیت می‌دهید، اما کارى که می‌کنید، مشکلات زیادی برای اطرافیانتان به وجود می‌آورد. اگر مىخواهید این را بگویید، بخش دوم آن را حذف کنید. شما بعداً هم میتوانید این را بگویید، فقط الان نه.

 

  1. از خودتان بپرسید که آیا آماده هستید

آیا حاضرید این حرف را به آنها بگویید؟ وقتی احساس میکنیم که طرف مقابل سزاوار آن نیست، از سخاوتمندی و مهربانی خودداری میکنیم. علاوه بر این، چنین سخنانی میتواند ما را در موقعیت آسیبپذیرتری قرار دهد. اگر اینطور است، بهتر است که به این موضوع به شکل دیگری فکر کنیم. به زبان آوردن حرف‌های ارزشمند مایه‌ی ناراحتیِ موقت است؛ در عوض مزایایی که تجربه خواهید کرد ماندگار و عمیق خواهد بود.

در این مرحله، باید این راهنما را با طرف مقابل در میان بگذارید. حتی اگر این مراحل را بهدقت دنبال نمىکنید یا فوراً وارد گفتگو نمىشوید، صرفاً مطالعه‌ی راهنما و فکر کردن به آن براى هر دو مفید خواهد بود. اگر به گفتگو ادامه دهید، داشتن این راهنما از قبل به این معنی است که او همین فرایند را از سر گذرانده و اظهارنظر ارزشمندی برای شما کشف کرده است، که احتمالاً آسیبپذیری و ناراحتی شما را کاهش میدهد.

 

  1. به دوستتان تلفن کنید

به دوستی که در این گفتگو مشارکت ندارد، بگویید که قرار است چه کاری انجام دهید. هدف این نیست که اظهارنظر ارزشمند را به کمک او پیدا کنید و یا حتی توصیهاى از او دریافت کنید بلکه قرار است که چهار جمله‌ی زیر را به دوست خود بگویید:

  • بزرگترین احساسی که نسبت به شخصی که باید با او گفتگوی سختی داشته باشم این است که …
  • بزرگترین احساسی که انتظار دارم آن شخص نسبت به من داشته باشد این است که…
  • اظهارنظر ارزشمندی که براى او دارم این است …
  •  امیدوارم که این گفتگو …

جمله‌ی چهارم ــ مشخص کردن امیدتان به گفتگو ــ بخش مهمی از برنامهریزی شما است. به یاد داشته باشید که بهترین نتیجهى اولیه، دستیابی به تفاهمی جدید و مشترک است، نه یک راهحل جامع یا برنامهى دقیق. تفاهم جدید میتواند سبب آرامش شما شود و فضایی را برای حرکت رو به جلو ایجاد کند، بی‌آنکه انتظار یافتن راه‌حل معجزهآسایی برای تمام تنشها و درگیریهاى رابطه داشته باشید.

گپ زدن با دوستتان میتواند تا حدودی باعث کاهش دلهرهى قبل از گفتگو شود. احتمالاً حمایت و همدردی دوستانهای دریافت خواهید کرد و ممکن است بفهمید که اظهارنظر ارزشمند خود را چطور باید اصلاح یا تعدیل کنید.

 

  1. گفتگو را شروع کنید

این کار را می‌توان حضورى، اگر راحت هستید، یا تلفنى یا ویدیویى انجام داد. مهمتر از همه این است که در ابتدا اظهارنظرهای ارزشمند را مبادله کنید. برای خیلیها این سختترین قسمت است، اما قبل از اینکه متوجه شوید تمام میشود! حرفتان را بلافاصله پس از این جمله بگویید: «این را میگویم زیرا فکر میکنم اگر هر دوی ما واقعاً تلاش کنیم، میتوانیم این موضوع را حل کنیم.» این کار ناخوشایند خواهد بود. اما به هر حال انجامش بدهید. افرادی که برای آنها میانجیگری کرده‌ام، بارها به این لحظه اشاره می‌کنند که از آن می‌ترسیدند، اما بعداً معلوم شد که آرامش زیادی برای آنها به ارمغان می‌آورد. یک نفر آن را به پریدن در استخر آب تشبیه کرد: «وقتی بالاخره این کار را انجام دادم، گفتم اى کاش این کار را زودتر انجام داده بودم.»

وقتى که هر دوی شما حرف ارزشمندتان را بر زبان آوردید، از طرف مقابل خود چهار سؤال بپرسید: 

  • اکنون چه احساسی دارید؟ 
  • ما هر دو اینجا هستیم زیرا فکر میکنیم که میتوانیم این موضوع را حل کنیم. هنوز چه چیز دیگرى باقى مانده است؟
  • من چه کمکی میتوانم انجام دهم؟ 
  • آیا چیز دیگری هست که بخواهید به من بگویید؟

 

  1. گوش کن و صحبت کن

گوش دادن به کسی که با او درگیری داشتهاید ــ یا از درگیری با او اجتناب کردهاید ــ ناراحتکننده، خستهکننده و دردناک است. وقتی اوضاع سخت میشود، هدف خود را به خاطر بیاورید. چرا این گفتگو را انجام میدهید؟ چه امیدی را یادداشت کردید و به دوستتان گفتید؟ به یاد آوردن آن به شما کمک میکند تا به گوش دادن ادامه دهید.

 ممکن است که دعواى شما راه‌حل ساده‌ای نداشته باشد، اما گوش کردن به حرف یکدیگر می‌تواند به افراد کمک کند که کینه‌های بلندمدت را کنار بگذارند

اخیراً به تعدادى خواهر و برادر که برای مراقبت از پدر بیمار خود با هم دعوا داشتند، کمک کردم. آنها در پیشبرد مسائل پیچیدهى پزشکیِ او مهارت داشتند، هر کدام عمیقاً نسبت به او دلسوزی می‌کردند و همه مایل بودند که زمان لازم را به هماهنگ کردن مراقبت از او اختصاص دهند. اما خصومت و بیاعتمادی ناشی از چندین دهه درگیری، حتی ابتداییترین ارتباط و هماهنگی را برای آنها غیرممکن ساخته بود. وقتی به حرف یکدیگر گوش میدادند، می‌شد در چهرههایشان عذاب را دید. به‌رغم اهداف مشترک (سعى در مراقبت از پدر خود به بهترین نحو ممکن و آسوده ساختن خیال او از نگرانى بابت اختلاف بین خود)، اصلاً نمی‌توانستند گوش دادن به حرف یکدیگر را تحمل کنند.

اما در طول جلسات اوضاع تغییر کرد. آنها به راهحل جامعی نرسیدند و مطمئناً با یکدیگر صمیمى نشده بودند. اما به تفاهمى قوى دست یافتند ــ تفاهمى که مىتواند مسیر پیش رو را هموار سازد. آنها توافق کردند که دیگر پدرشان را وارد درگیری خود نکنند و با صراحت بیشترى اختلافات خود را بررسى کنند. این بدان معنا بود که پدرشان کمتر ناراحت می‌شود و گرفتار مشاجره‌های شدید آنها نمی‌شود ــ هدفی کلیدی برای همه‌ی آنها.

میانجىها می‌توانند به فرایند گفتگو اعتماد کنند، زیرا تأثیر گوش کردن به حرف یکدیگر را بارها و بارها دیده‌اند. گوش کردن ــ به‌ویژه وقتی که گوش کردن خیلى سخت است ــ افراد را بهسرعت به سمت حل اختلاف سوق میدهد. در یک گفتگوى دشوار، هیچ فعالیتی سازندهتر و کارآمدتر از گوش کردن نیست. همانطور که شما نیاز به شنیده شدن حرفتان دارید، حرف طرف مقابل نیز باید شنیده شود.

اینکه موافق هستید یا نه، در واقع خیلی مهم نیست. این که نظرات آنها ارزش دارد یا نه، آنقدر که فکر میکنید اهمیت ندارد. در واقع، ممکن است راهحل عینی قابل قبولی برای اختلاف شما وجود نداشته باشد، اما گوش کردن میتواند وضعیت را بسیار بهبود بخشد. گوش کردن کامل به دیگران سبب میشود که آنها خواستهها و گلههای دیرینه را رها کنند. به عبارت دیگر، وقتى صورت مسئله پاک شود، دیگر نیازی به راهحل نیست.

وقتی زمان صحبت کردن شما فرا رسید، چند دستورالعمل وجود دارد که باید از آنها پیروی کنید. ممکن است محتاج به ابراز ناامیدی، رنج و عصبانیت باشید. این راهها به شریک گفتگوى شما کمک میکند تا صدایتان را بشنود:

  • به جای فهرست کردن اشتباهات و تقصیرات طرف مقابل، تجربیات و احساسات خود را توصیف کنید. این کار مشاجرهى زیانبخش را به حداقل میرساند و میتواند کلید همدلی را روشن کند.
  • گله و شکایتهای خود را فیلتر کنید. اگر چیزی در فهرست سه گلایهى اصلیِ شما نیست، آن را از گفتگو کنار بگذارید. افرادی که با یکدیگر اختلاف دارند، از نظر ظرفیت شنیدن، هضم و پاسخ مناسب به انتقاد، در بدترین حالت خود هستند. از این ظرفیت محدود شریکتان، به طور مؤثر استفاده کنید.
  • به آن جملاتى که برای دوستتان خواندید، مجدداً نگاه کنید و ببینید آیا چیزی هست که بخواهید با او در میان بگذارید. آیا از زمانی که این جملات را نوشتهاید چیزی تغییر کرده است؟ آیا از چیزی متعجب شدهاید؟ آیا در گفتگوى شما رخدادى وجود داشت که امیدتان را افزایش داده باشد؟

 

  1. پایان گفتگو

وقتی که گفتگو رو به انتهاست، از یکدیگر بپرسید: «در نتیجهى این گفتگو چه چیزی برای شما تغییر کرده است؟» شاید احساس کردید که به روشی جدید حرفتان شنیده شده است، یا تجربهى طرف مقابل را کاملتر درک کردهاید، یا اینکه دیگر احساس ناخوشایند گذشته را ندارید. سعی کنید که از طرف مقابل قدردانی کنید ــ حتی اگر شده به میزان اندکی. لازم نیست که تعریف و تمجید تمام‌عیاری باشد. آن چیزی که در ارتباط با طرف مقابل مورد قدردانى شما بوده، چیست و او در گفتگو چگونه ظاهر شد؟ در نهایت و در پایان گفتگو به طرف مقابل بگویید که نسبت به چه چیزی تعهد می‌دهید. دستتان را به سوى او دراز کنید، اما واقعبین باشید ــ خواهر و برادرهایی را به یاد آورید که پیشرفت کردند اما اختلاف خود را به طور کامل حل نکردند.

 

نکات اصلی:

  • مردم معمولاً از بگومگو اجتناب مىکنند، اما اجتناب از آن به تشدید اختلاف می‌انجامد. رفتن به سراغ یک گفتگوى ناخوشایند و ناراحتکننده که مدتها از آن پرهیز شده، کار آسانى نیست، اما میتوان آن را به طور مؤثری انجام داد. خواه این رابطه در خانواده باشد یا در محل کار یا در جامعهى شما، میتوانید بدون کمک شخص ثالث یک گفتگوى دشوار را با موفقیت انجام دهید.
  • یک گفتگوى دشوار سه نتیجه‌ی بالقوه دارد: یک راهحل تمامعیار (وسوسهانگیز، اما غیرواقعی)، یک برنامه (نقشهای برای رسیدن به راهحل) یا نوعی تفاهم (که آگاهی جدیدی از چگونگى تجربهى طرف مقابل به دست میدهد و شالودهى محکمی را بنا می‌نهد که بر اساس آن میتوان به برنامه و راهحلی دست یافت). در تلاش برای انجام گفتگویی دشوار بدون حضور میانجی، توصیه میکنم ابتدا به دنبال تفاهم باشید.
  • در کار خود به عنوان میانجی متوجه شدهام که یک جملهى واحد می‌تواند دعوا و اختلاف را متحول سازد. من این جمله را اظهارنظر ارزشمند مینامم که بیانگر چیزى است که «در پسِ» دعوا وجود دارد. این اظهارنظر گاهی ابراز قدردانى یا همدلی است و گاهی صرفاً نوعی ابراز عقیده است، اما برای شنونده معنا و تأثیر زیادی دارد.
  • اظهارنظر ارزشمند معمولاً در پایان میانجیگری پر استرس و طاقتفرسا کشف میشود. با آماده شدن برای گفتگوی دشوار ــ یعنى نوشتن اظهارنظر ارزشمند خود و صحبت با یک دوست دیگر جهت حمایت ــ میتوانید از ساعتها رنج و ناراحتی خلاص شوید. اگر بتوانید این راهنما را با شخصی که باید با او صحبت کنید در میان بگذارید، او نیز میتواند اظهارنظر ارزشمندی برای شما بیابد.
  • در یک گفتگو، گوش کردن به طرف مقابل از همه‌چیز مهم‌تر است. این مؤثرترین و کارآمدترین فعالیتی است که میتوانید در یک گفتگوى دشوار انجام دهید. ممکن است که دعواى شما راه‌حل ساده‌ای نداشته باشد، اما گوش کردن به حرف یکدیگر میتواند به افراد کمک کند که کینههای بلندمدت را کنار بگذارند. به عبارت دیگر، از طریق گوش کردن ساختاریافته و متمرکز، به جای حل کردن موضوع اختلاف، شما صورت مسئلهى اختلاف را پاک مىکنید.
  • وقتی نوبت به صحبت کردن شما مىرسد، ممکن است محتاج به ابراز ناامیدی، رنج و عصبانیت باشید. اما شما میتوانید با توصیف تجربیات و احساسات خود (به جای فهرست کردن اشتباهات و عیوب طرف مقابل)، فیلتر کردن شکایت‌های خود (بیان آنچه برای شما بیشترین اهمیت را دارد) و تمرکز بر نتیجه‌ی مورد انتظارتان، احتمال شنیده شدن حرفتان را افزایش دهید.

 

یکی از اشتباهات رایج افرادی که با حسننیت به گفتگوهای دشوار می‌پردازند این است که کار بسیار مهمِ فهمیدن یکدیگر را نادیده مىگیرند. آنها با عجله برای یافتن راهحل عمده‌ای برای دعواى خود، به گفتگوهایی میپردازند که نتیجه‌ی معکوس میدهد، زیرا احساسات مایه‌ی اختلاف در نظر گرفته نمیشود، ابراز نمیشود یا به آنها بها داده نمیشود. این امر باعث آسیب جدیدی به روابط ضعیف وارد می‌کند و اختلاف عمیقتر میشود.

اگر احساس می‌کنید که این اتفاق دارد می‌افتد، سعی کنید به یاد بیاورید که هدفتان دستیابی به تفاهم است ــ نه یک برنامه یا راه‌حل. وقتی افراد خیلی سریع به دنبال برنامهها و راهحلها هستند، بر شرایط و ضوابط یک توافق تمرکز میکنند. این امر ناگزیر آنها را به سمت چانهزنی سوق میدهد، که باعث مىشود تمرکز اصلی آنها بر دفاع از خود باشد. به جاى این کار سعی کنید به احساسات یکدیگر گوش فرا دهید، امری که میتواند فضای جدیدی را برای همدلی، ارتباط و اعتماد ایجاد کند.

ممکن است به بیش از یک جلسه گفتگو نیاز داشته باشید ــ باید در مورد اینکه چقدر میتوان در یک جلسه گفتگو کرد، واقعبین بود. انجام فرایند دقیق و گوش کردن هدفمند، می‌تواند به «موفقیت بزرگى» بینجامد، به طوری که تعاملات بعدى بهتدریج و بدون نیاز به فرایندى رسمی، رابطه را ترمیم خواهند کرد. اما اغلب باید بیش از یک بار به موضوع برگردید.

گفتگوهاى خیلى طولانى با هدف حل اختلاف، بهندرت مفید است: این کار خستهکنندهاى است. قبل از اینکه یکی از شما کم بیاورد (و بالقوه فرایند را به عقب براند)، گفتگو را متوقف کنید تا پیشرفتی که به دست آمده، از بین نرود. از یک یا چند مرحله از مراحل «پایان گفتگو» که در بالا ذکر شد، براى پایان آن قسمت از گفتگو استفاده کنید. این نوع وقفهى دوراندیشانه یک مزیت مهم دارد. فاصله گرفتن از گفتگو، به شما و طرف دیگر فرصت میدهد که اظهارنظرها را هضم کنید و به مقصد بعدى بیندیشید. یک وقفهى بهموقع میتواند سبب شود که هر دوی شما به طور مثبتتری به رابطه‌ی خود بیندیشید و خود را برای پیشرفت بیشتر در دیدار بعدی آماده کنید.

بسیاری از ما تا آنجا که ممکن است از درگیری اجتناب میکنیم زیرا چنین مواجهه‌ای با ناراحتیهای زیادی همراه است. اما شما میتوانید در یک گفتگوى دشوار موفق شوید و میتوانید آن را بدون استفاده از میانجی انجام دهید. به جای راهحل به دنبال تفاهم باشید و تا آنجا که میتوانید انرژی خود را صرف گوش کردن به طرف مقابل کنید. درست است که این گفتگوها سنگین‌اند اما این دلیل نمىشود که گفتگو نکنیم. اگر آنها سنگین‌اند، پس چرا آنها را هفتهها، ماهها یا حتی سالها با خود حمل کنیم؟

 

برگردان: وفا ستودهنیا


آدار کوهن دانش‌آموخته‌ی دوره‌ی دکترای حل اختلاف در ترینیتی کالج در دوبلین است و در دانشگاههای هاروارد و شیکاگو درس داده است. آنچه خواندید برگردان این نوشته با عنوان اصلیِ زیر است:

Adar Cohen, ‘How to have a difficult conversation’, Psyche, 18 November 2020.

پیامد کرونا در آلمان؛ کمبود نیروی کار در بسیاری از شرکت‌ها

شمار مبتلایان جدید کرونا در آلمان مدام رکوردشکنی می‌کند و پیامدهای این وضعیت در شرکت‌ها نیز محسوس شده است. یک چهارم شرکت‌های آلمانی کمبود نیروی کار به خاطر عواقب پاندمی را “قابل توجه” ارزیابی می‌کنند.موسسه روبرت کخ، مرجع رسمی گردآوری و انتشار آمار کرونا در آلمان بامداد شنبه پنجم فوریه اعلام کرد در شبانه‌روز گذشته نزدیک به ۲۱۸ هزار مورد جدید ابتلا به ویروس کرونا شناسایی شده است.

تعداد مبتلایان جدید روزانه که با گسترش سویه اومیکرون مدام در حال افزایش است شنبه گذشته حدود ۲۹ هزار مورد کمتر بود.

بر پایه اعلام موسسه روبرت کخ شاخص ابتلا در آلمان که نشان‌دهنده شمار مبتلایان بین ۱۰۰ هزار نفر طی یک هفته است به هزار و ۳۸۸ رسیده که رکورد تازه‌ای از ابتدای پاندمی به شمار می‌رود.

قدرت بیماری‌زایی سویه اومیکرون به نسبت سویه دلتا که قبلا ویروس غالب بود به مراتب کمتر است اما تاثیر گسترش شدید موارد ابتلا در بخش‌های مختلف محسوس است.

اتاق صنایع و بازرگانی آلمان (DIHK) می‌گوید به خاطر شیوع اومیکرون شرکت‌های آلمانی با کمبود شدید نیروی کار روبرو شده‌اند.

کمبود “قابل توجه” نیروی کار در یک‌چهارم شرکت‌ها

نتایج پرسش‌نامه‌ای که این اتاق در اختیار ۳۷۰ شرکت فعال در حوزه‌های مختلف قرار داده نشان می‌دهد یک‌چهارم این شرکت‌ها عواقب کمبود نیروی کار را “قابل توجه” ارزیابی کرده‌اند.

به کانال دویچه وله فارسی در تلگرام بپیوندید

به گزارش “تاگس‌شاو”، وب‌سایت کانال یک تلویزیون آلمان، چهار درصد این شرکت‌ها معضل غیبت نیروی کار برای انجام تعهداتشان را “بسیار جدی” توصیف کرده‌اند.

اغلب شرکت‌های آلمانی از این حرکت می‌کنند که روند تحولات بازار کار در روزهای آینده همچنان منفی باشد و مشکلات به زودی کاهش نیابند.

پتر آدریان، رئیس اتاق صنایع و بازرگانی آلمان هشدار داده که شرکت‌های آلمانی بر این باورند که عواقب کمبود نیروی کار برای شرکت‌های تامین‌کننده قطعه و مواد اولیه و دیگر شریکان تجاری آنها وخیم‌تر باشد.

بیشترین نگرانی از کمبود نیروی کار را شرکت‌های فعال در حوزه مراقبت‌های پزشکی، حمل و نقل و تدارکات اعلام کرده‌اند. کسب و کارهای خرد و عمده‌فروشی‌ها، به نسبت کمتر نگران عواقب کمبود نیروی کار هستند.

۳۱ درصد شرکت‌های خدمات بهداشتی تاثیر منفی کمبود نیروی کار را “قابل توجه” و ۱۶ درصد آنها این تاثیر را “همه‌جانبه و جدی” برآورد می‌کنند.

فوریه، ماه بسیار چالش‌برانگیز شرکت‌ها

۳۶ درصد شرکت‌های حمل و نقل و تدارکات تاثیر وضعیت کمبود نیروی کار را در حال حاضر قابل توجه دانسته‌اند و ۴۴ درصد آن معتقدند این وضعیت در آینده نزدیک همین گونه خواهد بود.

رئیس اتاق صنایع و بازرگانی آلمان معتقد است که ماه فوریه برای شرکت‌های آلمانی بسیار چالش‌برانگیز خواهد بود. او می‌گوید در عین حال این مسئله هم اهمیت دارد که تصمیم‌گیرندگان سیاسی برای مقررات کرونایی نظیر قرنطینه از تفکیک قائل شدن میان شرکت‌های تعیین کننده و ظاهرا کمتر مهم صرف‌نظر کرده‌اند.

با وجود افزایش شدید موارد ابتلا به کرونا در آلمان، موارد مرگ در میان مبتلایان به بیماری کووید۱۹ و نیاز به مداوای بیماران در بخش مراقبت‌های ویژه کاهش یافته است

دویچه وله فارسی را در اینستاگرام دنبال کنید

مطابق آمار موسسه روبرت کخ در شبانه‌روز گذشته ۱۷۲ بیمار مبتلا به کووید۱۹ جان خود را از دست داده‌اند و این تعداد شنبه پیش ده نفر بیشتر بوده است.

از ابتدای پاندمی کرونا تا بامداد پنجم فوریه ۱۰ میلیون و ۸۸۹ هزار و ۴۱۷ مورد ابتلای قطعی به ویروس کرونا در آلمان ثبت شده است.

این آمار مربوط به افرادی است که ابتلای آنها از طریق انجام آزمایش‌های معتبر مشخص شده است. آمار واقعی، مانند تقریبا تمام کشورهای دیگر می‌تواند بیشتر از آمار رسمی باشد زیرا موارد ابتلای زیادی شناسایی نمی‌شوند.

گمان می‌رود با گسترش سویه اومیکرون تعداد مبتلایانی که شناسایی نمی‌شوند افزایش یابد؛ ابتلا به اومیکرون به‌خصوص در میان افراد واکسینه‌شده در اغلب موارد با عوارض بسیار خفیف، مانند یک سرماخوردگی معمولی بروز می‌کند.

اختلاف میان اسرائیل و امارات بر سر امنیت پروازهای مسافربری میان دو کشور

سازمان امنیت داخلی اسرائیل روز شنبه ۱۶ بهمن، تایید کرد که اختلافاتی بر سر تامین امنیت پروازهای مسافربری میان اسرائیل با نهادهای امارات متحده عربی بروز کرده است.

رسانه‌های اسرائیل خبر داده‌اند که اگر این اختلافات حل نشود، ده‌ها پرواز مسافربری هفتگی میان اسرائیل و دوبی از روز سه‌شنبه، ۱۹ بهمن، به حالت تعلیق درخواهد آمد.

به گزارش رسانه‌های اسرائیل، مقامات دوبی خواهان تغییر تدابیر امنیتی هستند که از آغاز پروازهای مسافربری میان آن شهر و اسرائیل رعایت شده بود اما سازمان امنیت اسرائیل با این تغییرات موافق نیست.

به نوشته وای.نت، در صورت تعلیق پروازهای دوبی- تل‌آویو و بالعکس، پروازهای مسیر ابوظبی- تل‌آویو کماکان ادامه خواهد یافت.

شباک ضمن تایید اختلاف بر سر مسائل امنیتی پروازهای دوبی- تل‌آویو، افزوده که این امر به امور سیاسی یا مسائل منطقه‌ای ارتباطی ندارد.

امارات متحده عربی در این باره علنا اظهار نظر نکرده است.

از میانه تابستان ۱۳۹۹ که در پی عادی‌سازی روابط اسرائیل و امارات، پروازهای مسافربری میان دو کشور برقرار شد، شرکت‌های هوایی متعدد اسرائیلی و خطوط هوایی امارات هر هفته هزاران اسرائیلی را به سوی دوبی و ابوظبی می‌برند.

در یک سال و نیم اخیر با وجود همه‌گیری کرونا، صدها هزار گردشگر اسرائیلی از امارات، و اغلب از دوبی دیدار کرده‌اند.

معلوم نیست مخالفت سازمان امنیت اسرائیل با تغییر تدابیر امنیتی پروازها در مسیر دوبی- تل‌آویو با نگرانی از افزایش تهدیدهای امنیتی اخیر علیه حریم هوایی امارات ارتباطی دارد یا نه.

هفته گذشته ساعتی پس از رسیدن رئیس جمهوری اسرائیل در نخستین سفر رسمی او به امارات، نیروهای حوثی یمنی تایید کردند که راکت‌هایی به سوی امارات شلیک کردند تا به گفته خود، خشمشان را از نزدیکی امارات و اسرائیل ابراز کرده باشند.

سه روز پس از آن نیز در روزی که وزیر دفاع اسرائیل نخستین سفر رسمی خود را به بحرین آغاز کرد، سنتکام، ستاد مرکزی ارتش آمریکا از رهگیری سه فروند پهپاد که به سوی امارات به پرواز درآمده بود، خبر داد.

یکی از حوزه‌های مسئولیت سازمان امنیت داخلی اسرائیل تامین امنیت پروازهای مسافربری از اسرائیل به کشورهای جهان و بالعکس است. تمامی شرکت‌های هوایی اسرائیلی ملزم به اجرای دستورات شباک در زمینه امنیتی هستند.

ماموران شباک یا افراد خارجی آموزش دیده از سوی آن، با موافقت کشورهای میزبان، در فرودگاه‌های تمامی کشورهای دنیا که از آن پروازهای مسافربری اسرائیلی یا پروازهایی از شرکت‌های دیگر به سوی اسرائیل و بالعکس انجام می‌شود، حضور دائمی دارند.

تدابیر امنیتی ویژه در مورد پروازها به سوی اسرائیل یا در مسیر از اسرائیل به سوی جهان، یک استثنا است زیرا همه کشورها اتفاق نظر دارند که خطرات امنیتی و تروریستی برای پروازها از اسرائیل یا برای مسافران اسرائیلی بسیار بیش‌تر است.

گزارشگران بدون مرز: خبرنگاران تحت فشار و آزار طالبان هستند

سازمان گزارشگران بدون مرز می‌گوید خبرنگاران افغانستان به طور فزاینده تحت فشار و آزار اداره “استخبارات” و وزارت “امر به معروف و نهی از منکر” طالبان قرار گرفته‌اند. در شش ماه گذشته ۵۰ خبرنگار دستگیر و برخی مفقود شده‌اند.سازمان گزارشگران بدون مرز می‌گوید که تهدید، بازجویی و بازداشت‌های خودسرانه علیه خبرنگاران در افغانستان رو به افزایش گذاشته است و این امر نقض شدید قانون رسانه‌ها در این کشور است.

بر اساس داده‌های گزارشگران بدون مرز، از زمان به قدرت رسیدن طالبان در ماه اوت ۲۰۲۱ بدین سو، دست‌کم ۵۰ خبرنگار و فعال رسانه‌ای دستگیر شده‌اند که در برخی موارد این بازداشت‌ها تا یک هفته ادامه داشته است.

به کانال دویچه وله فارسی در اینستاگرام بپیوندید

رضا معینی، مسئول دایره ایران و افغانستان در سازمان گزارشگران بدون مرز می‌گوید: «تهدیدهایی که می‌گویند زبان خبرنگاران را خواهیم برید تا در مورد برخی موضوع‌ها گزارش ندهند، به هیچ وجه پذیرفتنی نیست.»

او گفت که خبرنگاران باید بتوانند بدون نگرانی از تهدیدهای مداوم دستگیری و شکنجه درباره مسائل گزارش‌دهی کنند.

سازمان گزارشگران بدون مرز می‌گوید، یک مقام طالبان که مسئول شعبه ۵۳ در سازمان مخفی “استخبارات” طالبان است و مسئولیت نظارت بر رسانه‌ها را دارد، چندی پیش شماری از خبرنگاران را “دعوت” کرده و در جلسه‌ای با تهدید کردن آن‌ها گفته بود: «اگر نمی‌خواهید که زبان‌تان را از حلق‌تان بیرون بکشم… باید برخی موضوعات را پوشش بدهید و برخی را نه.»

اتحادیه بین‌المللی خبرنگاران روز پنجشنبه سوم فوریه (۱۴ بهمن) در رابطه با وضعیت رسانه‌ها در افغانستان اعلام کرد که از زمان سقوط حکومت مورد حمایت غرب در افغانستان بدین سو در ۳۳ ولایت از ۳۴ ولایت کشور دست‌کم ۳۱۸ رسانه‌ بسته شده است.

به کانال دویچه وله فارسی در تلگرام بپیوندید

این نهاد جهانی در گزارش خود می‌افزاید که بحران افعانستان ضربه سنگینی به ویژه به روزنامه‌ها وارد کرده است، به طوری که هم‌اکنون تنها ۲۰ روزنامه از ۱۱۴ روزنامه کشور منتشر می‌شوند.

در این گزارش آمده است: «۵۱ شبکه تلویزیونی، ۱۳۲ فرستنده رادیویی و ۴۹ رسانه آنلاین فعالیت خود را متوقف کرده‌اند.»

روسیه قرارداد ۲۵ ساله فروش نفت و گاز با چین امضا کرد

این قرارداد در جریان سفر ولادیمیر پوتین رئیس‌جمهوری روسیه به چین برای حضور در افتتاحیه بازی‌های المپیک زمستانی امضا شد.

گمانه‌زنی درباره علت افزایش شدید آزمایش‌های موشکی کره شمالی

کره شمالی در ماه ژانویه به اندازه تمام سال گذشته آزمایش موشکی انجام داده؛ هدف‌های پنهان و آشکار این اقدام چه هستند؟ کیم جونگ اون به‌خصوص در این شرایط، فرمان انجام این آزمایش‌ها را با چه انگیزه‌ای صادر می‌کند؟قطعنامه‌های سازمان ملل متحد انجام آزمایش موشک‌های بالستیک را برای کره شمالی ممنوع کرده‌اند؛ با این همه این کار انجام می‌شود و در سال جاری میلادی به شدت افزایش هم یافته است.

اولریش مندگن، گزارشگر کانال یک تلویزیون آلمان در تحلیلی که شنبه پنجم فوریه (۱۶ بهمن) منتشر شد به بررسی انگیزه‌های احتمالی کیم جونگ اون برای انجام این آزمایش‌ها پرداخت.

به باور او دیکتاتور کره شمالی به قطعنامه‌های محدودکننده سازمان ملل اعتنایی ندارد و حتی ۳۱ ژانویه دستور آزمایش یک موشک میان‌برد با قابلیت حمل کلاهک اتمی را صادر کرد.

به گزارش خبرگزاری رسمی کره شمالی این موشک تا ارتفاع دو هزار کیلومتری پرواز کرده و ۸۰۰ کیلومتر دورتر در دریا فرود آمده است.

بزرگترین آزمایش موشکی پنج سال اخیر

رسانه‌های کره شمالی با افتخار تصاویری فضایی را منتشر کرده‌اند که یک دوربین متصل به موشک مخابره کرده است. ناظران معتقدند این بزرگترین آزمایش موشکی این کشور از سال ۲۰۱۷ به این سو بوده است.

آزمایش ۳۱ ژانویه نقطه اوج سلسله آزمایش‌های اخیر کره شمالی بود که در آنها گاهی موشک‌های کروز و گاهی موشک‌های بالستیک، حتی با فناوری مافوق صوت پرتاب شده است.

دویچه وله فارسی را در اینستاگرام دنبال کنید

پیونگ‌یانگ اقدام‌های اخیر خود را با “ضرورت‌های فنی” توجیه می‌کند و می‌گوید علت آن تقویت و بهینه‌سازی توان دفاعی است.

به اعتقاد چاد اوکارول، کارشناس مشهور امور کره شمالی، مدیرعامل “گروه خطر کره” و بنیانگذار پلتفرم خبری NK News این توضیح چندان قانع کننده نیست.

از ابتدای پاندمی تا پایان سال گذشته میلادی اطلاعات کمی، و بسیار کمتر از گذشته از کره شمالی به بیرون درز کرده بود و اوضاع این کشور آرام به نظر می‌رسید.

گفت‌وگوهای مستقیم با آمریکا در سال ۲۰۱۹ بی‌نتیجه ماند و اکنون این پرسش مطرح است که آیا کیم جونگ اون برای جلب توجه به اقدام‌های تحریک‌آمیز روی آورده است.

فضایی مناسب برای جولان دادن

اوکارول با این گمانه‌زنی موافق نیست و می‌گوید دیکتاتور کره شمالی در حال استفاده از زمان مناسب برای نزدیک‌تر شدن به هدف‌های استراتژیک خود و به دنبال فضایی برای جولان دادن است.

گزارشگر کانال یک تلویزیون آلمان به نقل از این کارشناس امور کره شمالی می‌گوید ماه ژانویه برای کیم جونگ اون دوره مناسبی بوده است.

ابتدای سال جاری میلادی آمریکا به شدت درگیر بحران اوکراین، چین سرگرم برگزاری بازی‌های زمستانی المپیک و کره جنوبی مشغول مبارزات انتخاباتی بوده‌اند.

این وضعیت به دیکتاتور کره شمالی امکان داد بدون واهمه از پیامدها اقدام‌هایی را انجام دهد و ظاهرا بابت تشدید تحریم‌ها و افزایش فشارها هم نگرانی نداشته است.

تلاش برای تثبیت به عنوان قدرت موشکی و هسته‌ای

به نظر می‌رسد هدف نهایی کیم جونگ اون این است که افکار عمومی جهان گام به گام به آزمایش‌های تسلیحاتی منظم کره شمالی عادت کند و این کشور را به عنوان دارنده فناوری پیشرفته موشکی و هسته‌ای بپذیرد.

در برنامه توسعه پنج ساله کره شمالی که سال گذشته تدوین شد به صراحت به گسترش زرادخانه تسلیحاتی این کشور اشاره شده است.

افزون بر این به نظر می‌رسد انجام آزمایش‌های موشکی در حال حاضر تنها خبرهایی امیدبخش برای مصرف داخلی باشند که کیم جونگ اون می‌تواند از طریق آنها فضای سیاسی کره شمالی را تحت تاثیر قرار دهد.

به کانال دویچه وله فارسی در تلگرام بپیوندید

کره شمالی با بحران تامین مواد غذایی مورد نیاز مردم روبرو است و ظاهرا به همین دلیل کیم جونگ اون تلاش می‌کند کارآمدی حکومت خود را در صحنه‌های نظامی به نمایش بگذارد.

به گفته چاد اوکارول دوره‌ای که برای کیم جون اون بسیار سودمند و مناسب بود در حال به سر آمدن است؛ چین پس از آغاز بازی‌های زمستانی المپیک در پکن احتمالا واکنش ملایمی به نمایش قدرت کره شمالی نشان نخواهد داد و عجله آشکار برای انجام هفت آزمایش در ماه ژانویه می‌تواند به همین علت باشد.

گزارشگر کانال یک تلویزیون آلمان می‌گوید کره شمالی برای حل مشکلات اقتصادی خود هنوز به پشتیبانی‌های پکن دلگرم است و برای از سرگیری دور تازه‌ای از آزمایش‌های موشکی می‌تواند رزمایش مشترک کره جنوبی و آمریکا که مطابق معمول هر سال بهار آغاز می‌شود را بهانه قرار دهد.