Previous Next

وکیل احمدرضا جلالی خواهان اعاده دادرسی موکلش شد

وکیل احمدرضا جلالی در نامه‌ای به رییس قوه قضاییه ایران از او خواسته است، با تقاضای اعاده دادرسی موکلش موافقت شود. سازمان حقوق بشر ایران نیز خواهان عکس‌العمل به موقع کشورهای اروپایی در پرونده جلالی شده است.محمدحسین ساکت، وکیل احمدرضا جلالی متهم محکوم به اعدام، روز شنبه ۳۱ اردیبهشت در نامه‌ای به ریاست قوه قضاییه ایران از او خواسته است، درخواست اعمال ماده ۴۷۷ قانون مجازات در مورد پرونده موکلش اعمال گردد و پرونده به یک شعبه “کارآمد، بی‌طرف و فضیلت‌مدار” دیوان عالی ارجاع داده شود.

احمدرضا جلالی متهم به جاسوسی و افشار اطلاعات محرمانه هسته‌ای ایران به اسرائیل است. قوه قضاییه اعلام کرده بود که حکم او تا پایان اردیبهشت اجرا می‌شود.

وکیل جلالی در نامه‌‌‌اش که متن آن در انصاف نیوز منتشر شده است، اتهام “فساد فی‌الارض” به موکلش را “واهی” دانسته و تاکید کرده که در اعاده دادرسی‌های قبلی با “سند و دلیل”، این واهی بودن را اثبات کرده اما توجهی به آن نشده است.

احمدرضا جلالی شش سال پیش با حکمی از سوی قاضی صلواتی به اعدام محکوم شد و تقاضای تجدیدنظر او رد و این حکم بلافاصله در دیوان عالی کشور تایید شد.

ساکت در ادامه نامه‌اش به رییس قوه قضاییه یادآور شده که پیش‌تر درخواست اعمال ماده ۴۷۷ قانون آیین دادرسی کیفری را داده و هم‌زمان طی نامه‌ای به رییس قوه قضاییه خواهان توقف اجرای حکم موکلش شده است.

او در ادامه اظهار امیدواری کرده است که این بار “به دور از سایه سنگین پردازش امنیتی-سیاسی” پرونده احمدرضا جلالی مورد “رسیدگی و بازنگری” قرار گیرد.

رد ادعای فارس

خبرگزاری فارس که نزدیک به سپاه پاسداران است روز جمعه ۳۰ اردیبهشت (۲۰ مه) در گزارش مفصلی با عنوان “احمدرضا جلالی کیست؟” اتهامات وارده به او را بار دیگر منتشر کرد و مدعی شد که این پزشک و پژوهشگر “از جاسوسانی بود که مشخصات دانشمندان هسته‌ای را به موساد ارائه می‌کرد و افسران موساد با استفاده از این اطلاعات به ترور دانشمندان هسته‌ای اقدام کردند.”

وکیل جلالی در نامه‌اش با اشاره به این گزارش تصریح کرده که این اتهامات تازه نیست و بر این نکته تاکید کرده که ترور مسعود علی محمدی، از دانشمندان هسته‌ای ایران، سال‌ها پیش از انتساب این اتهام به احمدرضا جلالی صورت گرفته است.

مسعود علی‌محمدی در دی ماه ۱۳۸۸ ترور شد.

به کانال اینستاگرام دویچه وله فارسی بپیوندید

محمدحسین ساکت همچنین به مصاحبه همسر مجید شهریاری، یکی دیگر از قربانیان ترور دانشمندان هسته‌ای ایران اشاره کرده است. بهجت قاسمی در این مصاحبه که سال ۱۳۹۷ منتشر شده تصریح می‌کند که چند سال قبل از ترور همسرش در سال ۱۳۸۹ وزارت اطلاعات با هک سایت مجاهدین خلق نام شهریاری را در فهرست ترور پیدا کرده است.

وکیل احمدرضا جلالی سپس نتیجه می‌گیرد که موکلش “هیچ نقش و سهمی در افشای ادعایی نام دانشمندان هسته‌ای نداشته است”.

او همچنین نقش داشتن موکلش در “تحریم‌های بین‌المللی علیه ایران” را “بدان درجه بی‌مایه وخنده‌آور” دانسته که “شاینده‌ی پاسخگوئی قضایی نیست و بی‌پایگی تمامی آن‌ها در مستندات ابرازی در درخواست جدید تقدیمی به محضرتان، بالکلّ اثبات گردیده است”.

این وکیل دادگستری در پایان نامه‌اش ابراز امیدواری کرده که “هیچ خطری ایمنی نگارنده و دلبستگان به سربلندی ایران اسلامی را تهدید” نکند.

درخواست “واکنش به موقع” از جامعه جهانی

هم‌‌زمان سازمان حقوق بشر ایران در بیانیه‌ای به زبان انگلیسی خواستار آن شده که جامعه جهانی با “واکنش به موقع” مانع اعدام احمدرضا جلالی شود.

در این بیانیه که روز ۳۰ اردیبهشت منتشر شد با اشاره به پخش اعترافات سایر محکومان به اعدام قبل از اجرای حکمشان، ابراز نگرانی شده که “خطر اعدام بیش از هر زمان دیگر دکتر جلالی را تهدید می‌کند.”

در این بیانیه با تاکید بر این که هیچ سند و مدرکی علیه جلالی وجود ندارد، از کشورهای اروپایی خواسته شده تا “اقدام فوری و قاطعانه” برای جلوگیری از اعدام احمدرضا جلالی انجام دهند، در غیر این صورت جهوری اسلامی به روند “گروگان گیری” برای پیشبرد اهدافش در مذاکره با اروپا ادامه خواهد داد.

روز دوشنبه ۲۷ اردیبشهت سعید خطیب‌زاده سخنگوی وزارت خارجه جمهوری اسلامی در کنفرانس خبری هفتگی‌اش اعلام کرد که “درخواست” داده شده تا اجرای حکم احمدرضا جلالی “در زمان دیگری انجام شود و این درخواست در حال بررسی است”

او توضیحی نداد که این درخواست از سوی چه شخص یا اشخاصی و به چه نهادی ارائه شده است.

پیش از این وزرای خارجه ایران و سوئد چندین بار درباره پرونده احمدرضا جلالی و حمید نوری یکی از متهمان اعدام زندانیان سیاسی در سال ۱۳۶۷ که در کشور سوئد دستگیر و محاکمه شده است، تلفنی گفت و گو کردند.

ناظران سیاسی معتقدند که جمهوری اسلامی به روال اقدامات پیشینش احمدرضا جلالی را “گروگان” گرفته تا جلوی اجرای حکم حمید نوری را بگیرد. دادستانی سوئد برای حمید نوری به اتهام قتل عمد تقاضای حبس ابد کرده است.

سقوط ارزش سهام تسلا پس از اتهام آزار جنسی علیه ایلان ماسک

پس از ایراد اتهام آزار جنسی به ایلان ماسک، موسس و رییس شرکت خودروسازی تسلا، ارزش سهام این شرکت در بازار بورس وال‌استریت ۸ درصد سقوط کرد. ماسک این اتهام را “کاملا نادرست” خوانده است.پورتال خیری اینسایدر (Insider) آمریکا نوشت، ایلان ماسک در سال ۲۰۱۶ یک مهماندار هواپیما را مورد آزار جنسی قرار داده و دو سال پس از آن ۲۵۰ هزار دلار حق‌السکوت به او پرداخته است. منبع خبر این مجله آنلاین زنی است که دوست مهماندار احتمالا مورد آزار قرارگرفته است.

انتشار این خبر وال‌استریت را دچار تنش کرد و ارزش سهام تسلا را ۸ درصد کاهش داد.

ایلان ماسک در توییتر این اتهام را رد کرده و آن را “کاملا نادرست” خوانده است.

به گزارش مجله اینسایدر، ایلان ماسک در پرواز به لندن در سال ۲۰۱۶ در خلال یک ماساژ عریان شده و مهماندار را لمس کرده و به او پیشنهاد داده، در صورتی که “بیشتر” انجام دهد برای او یک اسب بخرد. اینسایدر اینها را از قول زنی که دوست این مهماندار است نقل کرده است.

به کانال دویچه وله فارسی در تلگرام بپیوندید

ایلان ماسک در توییتر، مهمانداری را که اتهام آزار جنسی به او زده “دروغگو” خوانده و گفته از او خواسته است، فقط یک مورد جزیی از آنچه عموم از آن خبر ندارند، مثل یک تتو یا اثر یک زخم بر بدن ماسک را توصیف کند. در ادامه توییت آمده است: «او نمی‌تواند این کار را انجام دهد چون اصلا چنین چیزی رخ نداده است.»

ماسک همچنین شخصی را که این حرف‌ها را به اینسایدر گفته، یک “اکتیویست/بازیگر چپ رادیکال” خوانده است.

او در توییترش این اتهام را اقدامی “با انگیزه سیاسی” خوانده و نوشته است: «حمله به من باید با یک عینک سیاسی دیده شود، این روش بازی آنهاست اما هیچ چیز مرا از مبارزه برای یک آینده بهتر و حقوق شما برای آزادی بیان باز نمی‌دارد.»

ایلان ماسک برای خرید توییتر تلاش می‌کند و هدفش از این کار را “دفاع از آزادی بیان” در این شبکه اعلام کرده است.

اسرائیل “مواضع ایران” در نزدیکی دمشق را هدف حمله موشکی قرار داد

حمله موشکی اسرائیل به مواضعی در نزدیکی دمشق سه کشته بر جای گذاشت. دیده‌بان حقوق بشر سوریه می‌گوید، هدف این حملات اسرائیل مواضع جمهوری اسلامی و انبارهای اسلحه در نزدیکی دمشق بوده است.خبرگزاری دولتی سوریه (سانا) اعلام کرد که روز جمعه ۲۰ مه (۳۰ اردیبهشت) در اثر اصابت موشک‌های زمین به زمین اسرائیل در نزدیکی دمشق سه نفر کشته شدند. بر اساس این گزارش که منبع آن یک مقام نظامی است، این موشک‌ها از بلندی‌های جولان شلیک شده‌اند.

گزارشگر خبرگزاری فرانسه در دمشق نیز تایید کرده که جمعه شب صدای شدید انفجارها را شنیده است.

دیده‌بان حقوق بشر سوریه نیز کشته شدن سه نفر را تایید کرده و گفته است که این سه نفر درجه‌دار ارتش بوده‌اند. بر اساس گزارش این نهاد مستقر در لندن، چهار نفر دیگر از کارکنان نیروی هوایی نیز زخمی شده‌اند.

به کانال دویچه وله فارسی در تلگرام بپیوندید

دیده‌بان حقوق بشر سوریه می‌گوید، هدف این حملات اسرائیل مواضع ایران و انبارهای اسلحه در نزدیکی دمشق بوده است. این نهاد همچنین گفته است، یکی از این مواضع در نزدیکی فرودگاه دمشق آتش گرفته و دیده شده که آمبولانس‌ها به آن سو حرکت می‌کنند.

آخرین حمله اسرائیل به سوریه پیش از این حملات، روز ۱۳ مه رخ داد که در آن پنج نفر در مرکز سوریه کشته شدند. به گزارش دیده‌بان حقوق بشر سوریه، پیش از آن نیز در ۲۷ آوریل در اثر حمله اسرائیل به نزدیکی دمشق ۱۰ نفر که شش تن از آنان سرباز سوریه بودند کشته شدند.

به کانال اینستاگرام دویچه وله فارسی بپیوندید

از آغاز جنگ داخلی در سوریه در سال ۲۰۱۱ اسرائیل صدها حمله هوایی علیه نیروهای دولتی سوریه و نیز شبه‌نظامیان مورد حمایت ایران مانند حزب الله لبنان انجام داده است.

اسرائیل معمولا به طور مستقیم مسئولیت این حملات را بر عهده نمی‌گیرد اما تایید کرده که صدها حمله علیه مواضع ایران در سوریه انجام داده است. دولت اسرائیل بارها تاکید کرده است که خود را برای دفاع از تمامیت ارضی این کشور محق می‌داند و اجازه تثبیت و گسترش نفوذ ایران در سوریه را نخواهد داد.

جنگ داخلی سوریه تا کنون نیم میلیون کشته بر جای گذاشته و حدود نیمی از جمعیت این کشور را ناچار به ترک خانه‌هایشان کرده است.

طوفان “اِمِلینده” در آلمان باعث مرگ یک نفر و مصدومیت ده‌ها تن شد

طوفان شدید در آلمان باعث مرگ یک نفر و مصدومیت بیش از ۵۰ نفر شد. این طوفان بیش از هرجا در استان نوردراین وست‌فالن در غرب آلمان شدت داشت. در شمال ایالت بایرن نیز یک پناهگاه تخریب شد.روز جمعه ۲۰ مه (۳۰ اردیبهشت) طوفان “اِمِلینده” (Emmelinde) در آلمان جان یک مرد را گرفت و حداقل ۵۰ نفر را مصدوم کرد. این طوفان به خصوص در ایالت غربی نوردراین وست‌فالن بسیار شدید بود. در شهر پادربورن این استان ۴۳ نفر مصدوم شدند که مصدومیت در۱۰ نفر از آنان شدید گزارش شده است. یک زن نیز در معرض خطر مرگ قرار دارد و به بیمارستانی در بیله‌فلد منتقل شده است.

شهر پادربورن در شرق ایالت نوردراین وست‌فالن بیش از همه درگیر این طوفان بوده است. پلیس این شهر از مردم خواست، روز شنبه نیز در خانه‌هایشان بمانند. پلیس همچنین از “یک رشته ویرانی” خبر داده است: سقف بسیاری از ساختمان‌ها تخریب شده، تعداد زیادی درخت از ریشه درآمده و نیز رفت و آمد قطارهای محلی مختل شده است.

از شهر لیپ‌اشتات در همین ایالت نیز گزارش‌های مشابهی منتشر شده است.

یک کشته در رایلند فالتس

در ایالت راینلند فالتس نیز طوفان بسیار شدید بوده است. به گزارش پلیس، در شهر ویتگرت واقع در منطقه وستروالد یک مرد ۳۸ ساله در زیرزمین خانه دوستش که زیر آب رفته بود دچار برق گرفتگی شده است. عملیات نجات او بی‌نتیجه مانده و این مرد جانش را از دست داده است.

به کانال اینستاگرام دویچه وله فارسی بپیوندید

در نوی‌وید و آندرباخ نیز تگرگ شدیدی باریده که قطر دانه‌های آن حدود ۵ سانتیمتر بوده است.

به علت سقوط درختان در کوبلنز بسیاری از خیابان‌ها ساعت‌ها مسدود ماندند و چندین خودرو زیر آب رفتند.

تخریب پناهگاه در شمال بایرن

در منطقه فرانکن میانی واقع در شمال ایالت بایرن یک کلبه چوبی که مردم از طوفان به آن پناه برده بودند، تخریب شد و ۱۴ نفر مصدوم شدند. در این میان یک کودک و یک زن ۳ ساله به شدت مجروح شده و با هلی‌کوپتر به بیمارستان منتقل شدند.

به کانال دویچه وله فارسی در تلگرام بپیوندید

در این منطقه شهرهای نورنبرگ، فورت و ارلانگن بیش از همه در معرض طوفان قرار داشتند و حدود ۴۰۰ نیروی آتش‌نشانی در آنها به کار گفته شدند. به گفته آتش‌نشانی این منطقه، آب گرفتگی زیرزمین‌ها، درختان از ریشه درآمده و سقف‌های کنده شده، بیشترین پیامد این طوفان بودند که تا صبح شنبه نیز ادامه داشت.

در اثر سقوط درختان برخی مسیر‌های خطوط قطار مسدود شده و سقوط درختان روی دکل‌های برق باعث قطع برق شده است. رفع این اشکالات ممکن است تا ظهر شنبه طول بکشد.

تاخیر قطارها

اداره راه‌آهن آلمان اعلام کرد، به دلیل طوفان در برخی مسیرها در ایالت‌های نوردراین وست‌فالن، نیدرزاکسن، برمن، راینلند فالتس و بایرن قطارها تاخیر داشته و یا کنسل شده‌اند.

اداره هواشناسی آلمان هم اعلام کرد که در شرق این کشور نیز خطر رعد و برق شدید همراه با طوفان و گردباد و نیز باران و تگرگ شدید وجود دارد.

انقلاب مینا؛ سرگذشت یک نسل در بازنگری یک زن به زندگی خویش

“انقلاب مینا” نخستین رمان مهرنوش مزارعی، سرگذشت نسلی‌ست که در خفقان فکری پیش از انقلاب جان گرفت و در انقلاب ۵۷، پیش از آنکه امکانی برای بالیدن و شکوفایی بیابد، به خون درغلتید. اسد سیف، منتقد ادبی، رمان را بررسی کرده است.انقلاب مینا و تاریخ

مهرنوش مزارعی در “انقلاب مینا” تاریخ را دستمایه داستان قرار داده است. در این راستا هر آن‌چه را از رویدادهای تاریخی که برای شکل‌گیری داستان لازم به نظر می‌آمده، به شکلی در تن داستان تنیده است. انقلاب مینا در واقع بازنگری راوی آن، مینا شعبانی که گاه به دانای کل نیز تن می‌زند، است به زندگی خویش. زمان این بازنگری، یعنی زمانی که رمان روایت می‌شود، به کمتر از یک شبانه‌روز می‌رسد. راوی که کارمندی‌ست موفق در کار و ساکن لوس‌آنجلس، در کابین درجه یک هواپیما به مقصد نیویورک، در پرواز است. داستان تا ساعت هشت و سی و چهار دقیقه فردای همین روز ادامه می‌یابد. از برخورد کارکنان هواپیما با راوی چنین برمی‌آید که مشتری همیشگی آنان است. او را به نام می‌شناسند و در خدمت به او آماده‌اند.

مینا شعبانی نشسته بر هواپیما گذشته خویش را به یاد می‌آورد. داستان از شهر برازجان آغاز می‌شود؛ شهری که پیش از شهر بودن به تبعیدگاه مشهور است؛ شهری با یک خیابان آسفالته و چند مغازه و یک سینما که چیزی از شهر بودن در خود ندارد. همین شهر اما زندانی دارد که زندانیانی مشهور سال‌هاست در آن محبوس هستند. همه اهالی شهر می‌دانند که این زندانیان از “مخالفان خطرناک” رژیم بوده‌اند و به همین علت از دیگر زندان‌های کشور به زندان برازجان تبعید شده‌اند. و این خود سبب می‌شود تا ناخواسته هر نوجوانی بیاموزد که این حکومت مخالفانی هم دارد.

به کانال دویچه وله فارسی در تلگرام بپیوندید

مینا سالی پیش از کودتای ۲۸ مرداد ۳۲ متولد می‌شود. حوادث داستان اگرچه نشان از سال‌های پس از “انقلاب سفید” را با خود دارند و این را از حضور شهبانو در برازجان می‌بینیم و یا یک لیوان شیر اهدایی “یونیسف” سازمان ملل که هر روز صبح در مدارس به دانش‌آموزان می‌دهند، اما با گریزهایی به گذشته‌های دورتر از زندگی خانواده، دوران تاریخی آن نیز گسترده‌تر می‌شود.

این حوادث با حضور مینا در تهران که مصادف است با اوج‌گیری جنبش چریکی و حادثه سیاهکل بیشتر رنگ تاریخی و سیاسی به خود می‌گیرد. مینایی که نهایت تنوع در زندگی‌اش خواندن چند رمان بوده در برازجان، حال به عنوان دانشجوی رشته مهندسی در دانشگاه تهران، به فضایی نزدیک می‌شود که پیش‌تر غریبه با آن بود. در جمع دوستان دانشجو به دیدن نمایشنامه “آموزگاران” اثر محسن یلفانی به کارگردانی سعید سلطانپور می‌رود که ساواک از نمایش آن جلوگیری می‌کند و نویسنده و کارگردان و عده‌ای از بازیگران را بازداشت می‌کند.

در پی همین حادثه و گفت‌وگو از آن است که اندک‌اندک به سیاست کشیده شده، هوادار چریک‌های فدایی خلق می‌شود. سال انقلاب، مینا مهندسی است شاغل در یک شرکت و فعال در انقلاب. حادثه میدان ژاله، تظاهرات و راهپیمایی روز عید فطر، تظاهرات زنان علیه حجاب اجباری در هفدهم اسفند سال ۵۷ و یورش حزب‌الله با سنگ و چماق که با زخمی شدن راوی همراه است، یورش حامیان حکومت نوبنیاد به مخالفان، فعالیت‌های گروه‌های سیاسی، خروج ناگزیر از کشور و سرانجام حضور در آمریکا به عنوان یک تبعیدی و بسیاری دیگر از حوادث، از جمله رخدادهای تاریخی هستند که نویسنده از آنها در نوشتن “انقلاب مینا” بهره برده است.

داستان از نظر تاریخی صبح روز یازدهم سپتامبر سال ۲۰۰۱ یعنی چند دقیقه پیش از حمله تروریستی از طریق اصابت هواپیما به برج‌های دوقلو در نیویورک پایان می‌یابد. راوی با دخترش شیرین که هشت سال رابطه‌ای باهم نداشته‌اند، در ساعت هشت و نیم همین روز در رستوران بالای این برج قرار ملاقات دارند. خارج از رمان، می‌دانیم که این برج در ساعت هشت و چهل و شش دقیقه صبح در پی حمله تروریستی فروریخت.

مینا و انقلاب

مینا چه آنگاه که دانشجوست و در رابطه با جنبش چریکی و چه زمانی که مهندس است و فعال در این عرصه، از نظر فکری از احساس فراتر نمی‌رود. می‌بیند، تجربه می‌کند، ولی در تحلیل رویدادها تابع احساس است. گاه می‌بینیم که در جابه‌جایی کتاب‌ها و یا جزوه‌هایی از او کمک گرفته می‌شود، ولی هیچ‌گاه نمی‌بینیم که از محتوای آن‌چه جابه‌جا می‌کند، بگوید. دیگران و یا مسئولین به او می‌گویند و او نیز به همین سادگی می‌پذیرد. مینا بیشتر سیمایی شنونده و فرمانبر دارد. وقتی در پیش از انقلاب دوست خود، پرویز را گرفتار و آواره می‌بیند، هر چه پول در بساط دارد، به همراه گردنبندی که یادگار مادر است، به او می‌بخشد. پس از انقلاب، محسن از رهبران سازمان، هر چه بگوید، می‌‌پذیرد و انجام می‌دهد. مینا درد را می‌شناسد، رنج را می‌بیند، می‌داند که چه چیز بد است، ولی نمی‌داند در مبارزه با بدی‌ها، چه چیزی باید جایگزین آن گردد.

دویچه وله فارسی را در اینستاگرام دنبال کنید

مینا زاده خفقان فکری حاکم است. می‌داند کسانی اسلحه به دست گرفته‌اند و دارند علیه این خفقان می‌رزمند. در شیوه مبارزه شکی به ذهن راه نمی‌یابد. آن‌چه مینا در مبارزه‌ای که همراه و هم‌گام آن است، انجام می‌دهد، رساندن کتابی‌ست به دست خواننده‌ای و نهایت پخش اعلامیه‌ای. کتاب و کتابخوانی در این فضا ممکن نیست. هنر و ادبیات سانسور می‌شود و نویسنده و هنرمند آزاد نیست. در این راستاست که “ده شب شعر انجمن گوته” در تهران حادثه‌ای بزرگ می‌شود نه تنها برای مینا، بل‌که در کشور.

آن‌جا که راه‌های فکر کردن بسته است، احساس جای عقل می‌نشیند. آرزوها در احساس‌ها پرورده می‌شوند و آرمان به رؤیا پیوند می‌خورد. مینا نیز به سان میلیون‌ها جوان زاده همین محیط است. در مبارزه برای آزادی و عدالت اجتماعی پیشگام می‌شود. راه مبارزه پیش می‌گیرد و با میلیون‌ها مردمی هم‌گام می‌گردد که جهانی بهتر را آرزو می‌کنند. انقلاب اما در راستای آرزوها پیش نمی‌رود. حکومتی دیکتاتوری فرو می‌پاشد و در اندک‌زمانی حکومت نوبنیاد در نظامی خشن‌تر چهره عیان می‌کند. بازداشت‌ها آغاز می‌شوند، اعدام‌مخالفان دگراندیش این‌بار خشن‌تر از پیش به کار می‌افتد. در چنین شرایطی‌ست که گریزهای ناگزیر از کشور گسترده می‌شود. مینا نیز سرانجام، پیش از آن‌که به دام گرفتار آید، کشور را ترک می‌گوید.

مینا در ایران هیچ‌گاه در موقعیتی قرار نگرفته که خود را کشف کند و گامی در خودشناسی بردارد. هویت مینا در ایران با هویت میلیون‌ها نفر دیگر گره خورده است. او نیز به‌سان آنان هویتی فردی نداشته؛ هویت خود را در هویت کسانی دیگر می‌جسته و یا در نهایت در هویت سازمانی می‌یافته که به آن تعلق داشته است. آرزوهای مینا نیز از خود هویتی ندارند. او نه فکری از خود دارد و نه اراده‌ای آزاد. از او می‌خواهند و او انجام می‌دهد. انقلاب به شکست آرمان‌هایش رسید، چپ سرکوب شد، بی‌آن‌که فرصتی داشته باشد تا خود را بازیابد و بازشناسد. مینا نیز به همراه آن سرکوب شد و امکان آن نیافت تا خود را دریابد. در خارج از کشور است که سرانجام پس از سال‌ها به خود می‌آید و خود را کشف می‌کند و دارای هویتی فردی می‌شود.

آن‌چه راوی از ذهن و زبان مینا می‌گوید، به شکلی می‌تواند تجربه نویسنده نیز باشد. نسل جدید شاید این حوادث را به شکل داستانی خویش در رمان دنبال کند، ولی خوانندگانی از نسل انقلاب این حوادث را تجربه کرده‌اند و تاریخ را در آن‌ها بازمی‌یابند. انقلاب مینا داستان تاریخ همین نسل است.

انقلاب مینا و زن ایرانی

همین‌که در شهر برازجان دهه چهل دختران به مدرسه راه می‌یابند، آموزگاران زن در سطح شهر به کار مشغولند، نشان از حضور اندک محسوس زن در جامعه دارد. مینا نخستین دختر شهر است که با شورش در برابر خانواده، به دانشگاه تهران راه می‌یابد تا مهندسی تحصیل کند.

مادر مینا به‌سان بسیاری از زنان شهر، با اینکه شوهر کارمند دولت است و مخالف حجاب، زنی‌ست چادر به‌سر. در سفرهای خانوادگی اما به جای چادر سیاه، چادر سفید گلدار بر سر می‌کند. در سفری تابستانی به شمال کشور، خانواده را در “متل قو” به علت همین چادر مادر راه نمی‌دهند. پدر به زمین و آسمان فحش می‌دهد و در اوج عصبانیت راه رفته را تا برازجان برمی‌گردند.

حسین، تنها پسر خانواده، به نسبت دختران آزادتر است. با این‌که پدر از تحصیل دختر در دانشگاه و آن هم در شهر تهران سخت عصبی است و مخالف، حسین برای ادامه تحصیل به آمریکا فرستاده می‌شود.

مینا در سال‌های تحصیل، از دختری “چشم و گوش بسته” به انسانی سیاسی تبدیل می‌شود و گام به راه مبارزه علیه رژیم می‌گذارد. پس از پایان تحصیل در شرکتی مشغول به کار می‌شود. در اعتراض‌های خیابانی فعال است و پس از انقلاب همین فعالیت را در سازمان دنبال می‌کند. در برابر حزب‌الهی‌ها که زنان بی‌حجاب را برنمی‌تابند، مقاومت می‌کند. در تظاهرات علیه حجاب اجباری به‌رغم مخالفت سازمان شرکت می‌کند و زخمی می‌شود. خمینی خلاف وعده‌های خویش در پاریس، گام به گام راه بر دمکراسی و آزادی اندیشه و بیان می‌بندد. یورش به مخالفان آغاز می‌شود. حضور زنان در محیط کار بدون حجاب ممنوع می‌شود، اگرچه زن و مرد در جامعه دیگر برابر نیستند، در دادگاه‌های اسلامی و در مقابل جوخه‌های اعدام برابر می‌شوند.

مینا در جنگ و گریز حاکم با محسن، یکی از رهبران سازمان، در رابطه قرار می‌گیرد. محسن که تازه از زندان آزاد شده، کششی جنسی به مینا پیدا می‌کند؛ تجاوزی که مینا را در برابر آن یارای مخالفت نیست و سپس پذیرش رابطه و پیامد آن حاملگی: «چرا مقاومت نکرده بود؟ چرا گذاشته بود ادامه دهد؟ نمی‌دانست از خودش بیشتر عصبانی بود یا از او؟ آیا باید از او متنفر باشد؟ آیا این نوعی تجاوز بود؟ آیا می‌شد به رهبر متجاوز گفت؟». محسن از مینا می‌خواهد تا سقط جنین کند: «از کجا میدونی پدر بچه منم؟».

در کشاکش حاکم است که سرانجام تصمیم می‌گیرد کشور را به مقصد آمریکا ترک گوید. در آمریکا با این‌که برادرش حسین با دوست دخترش زندگی می‌کند، حامله بودن خواهر را برنمی‌تابد. اگرچه در اعتراض چیزی بر زبان نمی‌راند، ولی رابطه خویش با خواهر محدود می‌کند.

مینای حامله برای گذران زندگی در رستورانی کار می‌کند، دخترش را می‌زاید و نام شیرین بر او می‌نهد. بعدها پی می‌برد که محسن پس از او با دختری دیگر ازدواج کرده و بعد در زندان کشته شده است. مینا در اوج تنهایی و بیکاری و درماندگی قصد کشتن خود و دخترش را در سر دارد که حمید را می‌یابد؛ پسری که دوست برادرش است و در برازجان همسایه بوده‌اند. این آشنایی به ازدواج کشیده می‌شود. مینا بیشتر به خاطر دخترش به این ازدواج تن می‌دهد. حمید انسان خوبی‌ست، ولی از هر نظر متفاوت با مینا.

مینا با تحصیل در آمریکا دگربار می‌کوشد به خود آید. در خودیابی‌هاست که می‌کوشد هویت خویش بازیابد. به این نظر می‌رسد که خود صاحب تن خویش است. نطفه‌ای را که از حمید در شکم دارد، سقط می‌کند. پس از هفت سال زندگی با حمید، از او جدا می‌شود. این جدایی به جدا شدن از دخترش نیز می‌انجامد. دختر تصمیم می‌گیرد با حمید زندگی کند و با قهر او را از خود می‌راند. مینا اما در کشف خویش، عشق را نیز کشف می‌کند؛ لذت جنسی را برای نخستین‌بار تجربه می‌کند. در کار موفق است. و جالب این‌که مادر حمید نیز زمانی در ایران با مردی دیگر رابطه جنسی داشته که با آشکار شدن آن، پدر همسرش را می‌کشد و چند سالی در زندان به سر می‌برد. حال حمید همین رابطه را از زبان همسر خویش با مردی دیگر می‌شنود. مینا از سال‌ها زندگی با حمید هیچگاه لذت جنسی را تجربه نکرده است. آیا مادر حمید نیز چنین تجربه‌ای را از سر گذرانده بوده است؟

در سفری کاری به نیویورک، سرانجام پس از هشت سال، دخترش که در نیویورک به تحصیل در دانشگاه مشغول است، دعوت او را برای دیدار و صرف صبحانه‌ای باهم در رستوران برج دوقلو پذیرفته است.

“انقلاب مینا” سرگذشت زن ایرانی‌ست که در موقعیتی تاریخی به جامعه گام می‌نهد، می‌بالد، برای آزادی و برابری می‌رزمد، در پی انقلاب با هیولایی ضد زن روبرو می‌شود که قصد بازپس‌گرفتن سال‌ها دستاوردهایش را دارد؛ سرکوب می‌شود، بی‌آن‌که دست از مبارزه بردارد.

انقلاب مینا یا شورش مینا علیه خود

آن‌چه “انقلاب مینا” را از نظر موضوع برجسته می‌کند، نه انقلابی است که در کشور رخ داده، بل‌که انقلابی‌ست که در درون مینا به وقوع پیوسته است. مینا تا پیش از جدایی از حمید، هیچگاه برای خویش زندگی نکرده است؛ به کشف خویش نرسیده و به فردیت خود آگاه نبوده است. در او “من” وجود نداشته، در “ما” معرفی می‌شده، در “ما” تحلیل می‌رفته است. در جامعه‌ای که “من” سرکوب می‌شود، “ما” همچنان قادر مطلق است. نخستین ما خانواده است که پدر بر آن استیلا دارد. دومین ما جامعه‌ای است که پدری تاجدار برای همه قانون جاری می‌کند. سومین ما حلقه دوستانی هستند که بعدها در سازمانی شکل می‌گیرند تا هویتی در آن برای خویش بیابند. در خارج از کشور نیز مینا به صرف حضور دختر، امکانی برای خودیابی ندارد.

مینا در راه رسیدن به استقلال ذهن و رفتار و دست یافتن به هویتی فردی‌ست که در جدایی از حمید، خود را بازمی‌یابد، جهانی دیگر کشف می‌کند. او در واقع با پشت سر گذاشتن انقلاب ایران و با شکست همه‌جانبه در آن، به راه انقلابی گام می‌گذارد که نخستین‌گام آن را سال‌ها پیش برداشته است؛ در برابر پدر ایستاده و خواسته دانشجوی دانشگاه تهران شود. در این راستاست موفقیت‌های او امروز در آمریکا به عنوان زن در جهانی که او را برابر با مرد دوست ندارد. مینا خود را بر این جهان تحمیل می‌کند. و این بزرگ‌ترین انقلاب میناست؛ انقلابی در انقلاب.

در جهان اسطوره، پهلوان در راه رسیدن به هدف باید از چند مانع بگذرد تا آنگاه به پیروزی دست یابد. برای نمونه اولیس در اودیسه اثر هومر در طی سفر از همین مانع‌ها می‌گذرد. سفر اولیس در بازگشت از جنگ تروا و رسیدن به وطن ده سال طول می‌کشد و در این مدت او حوادث زیادی را پشت سر می‌گذارد و سرانجام آنگاه که همه فکر می‌کنند کشته شده است، به وطن بازمی‌گردد و دست متجاوزان را از سرزمین خود کوتاه کرده، به همسر و فرزندان می‌پیوندد. در داستان‌های “ایلیاد” و “آشیل” نیز چنین حوادثی را شاهدیم. در ادبیات حماسی ما رستم در راه آزادی کیکاووس که اسیر دیوان است در مازندران، از هفت خان باید بگذرد تا سرانجام با کشتن دیو سپید، جگرش را برای کیکاووس که در اسارت نابینا شده، ببرد و خون آن را به چشم او بریزد تا شفا یافته و آزادی را بازیابد.

در “انقلاب مینا” نیز پنداری مینا برای رسیدن به آزادی و کشف خویش می‌بایست از خان‌های زیادی بگذرد تا سرانجام خود را در آزادی بازیابد. اگر خروج از برازجان گذر از نخستین خان باشد، سفر به تهران برای تحصیل، پیوستن به چریک‌های فدایی، شرکت در انقلاب، تجربه جنسی با محسن و حامله شدن از او، فرار از کشور، ازدواج و جدایی، موفقیت در کار و سرانجام دیدار دختر پس از هشت سال جدایی، خان‌هایی هستند که او پشت سر می‌گذارد.

ساختار و زبان رمان

انقلاب مینا ساختاری پیچیده ندارد. تمامی حوادث رمان در ذهن راوی، آن‌گاه که سوار بر هواپیما عازم نیویورک است، می‌گذرد. تنها بخش پایانی آن در تاکسی می‌گذرد. در واقع زمانی کمتر از یک شبانه‌روز؛ از یازده صبح دهم سپتامبر تا هشت و سی و چهار دقیقه صبح یازده سپتامبر ۲۰۰۱. ذهن راوی اما از زمانی تاریخی پیروی نمی‌کند. حوادث پس و پیش، در فاصله خوردن غذا، نوشیدن یک پیاله شراب و یا قهوه‌ای تلخ با کیک، و گاه در میان دو چرت زدن اتفاق می‌افتد. تمامی این حوادث در ذهن خواننده، پس از خوانش کتاب، به نظم درمی‌آیند.

داستان به ساده‌ترین شکل خویش به زبانی ساده روایت می‌شود. زبان ذهن نیز جز این نیست. بر این اساس رمان از جمله‌های پیچیده و زبان فاخر ادبی دور است، ولی این به این معنا نیست که نویسنده نسبت به زبان حساسیت ندارد. او کوشیده است به همان زبانی بنویسد که این شخصیت‌ها به آن سخن می‌گویند.

راوی جز مواردی اندک، میناست، اگرچه از “من” راوی خبری نیست و به نظر می‌رسد باید دانای کلی نیز در کار باشد. هم اوست که در هواپیما، غوطه‌ور در افکار خود، به سرگذشت خویش بازمی‌گردد و با پیاده شدن از تاکسی دم فرو می‌بندد و سخنی بر زبان نمی‌راند. شاید بتوان گفت راوی تلفیقی‌ست از مینا و یک دانای کل.

همچنین باید گفت که انقلاب مینا یکی از بهترین پایان‌بندی‌ها را در ادبیات تبعید ایران دارد. داستان خلاف انتظار خواننده، آن‌گاه که مینا از تاکسی پیاده می‌شود تا به سوی محل قرار برود، به پایان می‌رسد. مگر جز این است که محل قرار نیم ساعت بعد با خاک یکسان خواهد شد؟ پس چه لزومی دارد تکرار آن و یا این‌که گفته شود چه بر سر مینا و شیرین آمده است.

“انقلاب مینا” که نخست در سال ۲۰۱۵ میلادی در آمریکا به زبان انگلیسی منتشر شده بود، اخیرا توسط نشر باران در سوئد، به ترجمه خود نویسنده، به زبان فارسی در ۲۵۴ صفحه منتشر شده است.

بر صفحه نخست کتاب جمله‌ای از نویسنده مشهور، دکتروف، آمده است: «مورخ به شما خواهد گفت چه اتفاقی رخ داد، [اما] رمان‌نویس به شما خواهد گفت آن اتفاق چگونه حس شده است». مهرنوش مزارعی به این تعریف دکتروف از داستان وفادار مانده و در این راه، توانسته نخستین رمان خویش را با موفقیت به پایان برساند.

مطالب منتشر شده در صفحه “دیدگاه” الزاما بازتاب‌دهنده نظر دویچه‌وله فارسی نیست.

با سقوط کارخانه آزوف استال، ماریوپل به طور کامل به دست نیروهای روسیه افتاد

روسیه شامگاه جمعه ۲۰ مه اعلام کرد که آخرین سربازان اوکراینی مستقر در کارخانه آزوف استال ماریوپل تسلیم شده‌اند و بدین ترتیب کنترل کامل بندر استراتژیک ماریوپل به دست نیروهای این کشور افتاده است.پس از هفته‌ها مقاومت سربازان اوکراینی، کارخانه فولاد آزوف استال در بندر ماریوپل اوکراین به تصرف کامل نیروهای روسیه درآمد. این خبر را سخنگوی وزارت دفاع روسیه شامگاه جمعه ۲۰ مه (۳۰ اردیبهشت) اعلام کرد و گفت، همه نیروهای اوکراینی تسلیم شده‌اند.

به گفته ایگور کوناشنکوف از ۱۶ مه، ۲۴۳۹ رزمنده اوکراینی از این محل به اسارت نیروهای روسیه درآمده‌اند. کارخانه آزوف استال آخرین محل شهر استراتژیک و مهم ماریوپل در جنوب شرقی اوکراین بود که هنوز به طور کامل به دست نیروهای روسیه نیفتاده بود.

سخنگوی وزارت دفاع روسیه اظهار داشت، وزیر دفاع شخصا این خبر را به ولادیمیر پوتین، رییس جمهور روسیه اعلام کرده است. به گفته او بدین ترتیب عملیات سربازان روسیه در این منطقه پایان گرفته است.

اوکراین هنوز این خبر را رسما تایید نکرده است.

آزوفستال؛ آخرین سنگر مقاومت

نیروهای روسیه بلافاصله پس از حمله به اوکراین در ۲۴ فوریه، محاصره ماریوپل را آغاز کردند. عکس‌ها و فیلم‌های منتشرشده از یک زایشگاه در این شهر بندری که توسط نیروهای روسیه بمباران شده بود، دنیا را تکان داد.

به کانال اینستاگرام دویچه وله فارسی بپیوندید

هفته‌های متمادی شهروندان غیرنظامی این شهر در زیرزمین‌ها پناه گرفته بودند و حتی به آب آشامیدنی دسترسی نداشتند. پس از چندین بار شکست عملیات خروج، بالاخره شمار زیادی از شهروندان غیرنظامی توانستند از این شهر به بیرون منتقل شوند.

آخرین نقطه مقاومت نیروهای اوکراینی در ماریوپل، کارخانه فولاد آزوف استال بود که در زیرزمین آن سنگر گرفته و از آنجا از شهر دفاع می‌کردند.

به کانال دویچه وله فارسی در تلگرام بپیوندید

در بیانیه وزارت دفاع روسیه آمده است که روز جمعه آخرین گروه شامل ۵۳۱ جنگجوی اوکراینی به اسارت نیروهای روسیه درآمدند. فرمانده هنگ آزوف در یک خودروی زرهی ویژه از این منطقه به خارج منتقل شده است. این منطقه صنعتی از ۲۱ آوریل در محاصره نیروهای روسیه بود.

چند ساعت پیش از آن، نیروهای اوکراینی در آزوف استال اعلام کرده بودند که از فرمانده ارتش فرمان دست کشیدن از مقاومت دریافت کرده‌اند تا جان آنها در امان بماند. این خبر را دنیس پروکوپنکو، فرمانده هنگ گارد ملی آزوف اعلام کرده است.

ولودیمیر زولنسکی، رییس جمهوری اوکراین شامگاه جمعه پیش از اعلام سقوط ماریوپل از سوی روسیه، در یک مصاحبه تلویزیونی کشورهای غربی را در عقب‌نشینی اوکراین از آزوف استال مقصر دانست و گفت، او بارها خواهان ارسال سلاح‌های مناسب به اوکراین شده بود تا ارتش این کشور بتواند از ماریوپل دفاع کرده و کسانی را که در آزوف‌ استال در محاصره روسها بودند، آزاد کند.

«من جایزه‌ی نوبل ادبیات رو بردم، جُرم تو چیه؟» ــ مروری بر ماجرای دکتر ژیواگو در ایران و جهان

هرمز دیّار

کتاب، مُکعبی است از وجدان داغ و پُر دود[1]

(باریس پاسترناک)

 

در ۱۵ ژانویه‌ی ۲۰۱۵ توئیتی با الفبای سیریلیک ــ الفبای رایج در روسیه و کشورهای اوراسیا ــ بر صفحه‌ی توییتر سازمان مرکزی اطلاعات آمریکا، سی‌آی‌اِی، ظاهر شد و بسیاری از کاربران آمریکایی را مات و مبهوت ساخت. آنان ترسیده بودند که مبادا حساب توئیتریِ سی‌آی‌اِی هک شده باشد. اما کسانی که روسی می‌دانستند به‌سرعت نگرانی را رفع کردند و توضیح دادند که سی‌آی‌اِی صرفاً عبارتی از باریس پاسترناک، شاعر و داستان‌سرای روسی، را نقل کرده است. عبارت پاسترناک ــ که سال‌ها قبل در مورد رمان خود، دکتر ژیواگو، گفته ــ این بود:

«من این رمان را نوشتم تا منتشر و خوانده شود. آرزوی من، تنها همین است.»

بی‌شک در دنیا کمتر کسی هست که اهل فیلم یا کتاب باشد و نام دکتر ژیواگو را نشنیده باشد. کتابی که وِلوله‌ای در جهان انداخت، به صدر پرفروش‌ترین کتاب‌های دنیا رسید، جایزه‌ی نوبل را برای نویسنده‌اش به ارمغان آورد و برای مدتی موازنه‌ی قدرت میان دو ابرقدرت جهان را بر هم زد.

نگارش و ویرایش نهایی کتاب در سال ۱۹۵۶ به پایان رسید. در سال ۱۹۵۷ به ایتالیایی و در سال ۱۹۵۸ به هجده زبان دیگر ترجمه و منتشر شد.[2] در دو سوی پرده‌ی آهنین از این کتاب همچون ابزاری برای تخطئه‌ی سیاسی و ایدئولوژیک طرف مقابل استفاده شد. شوروی انتشار کتاب را ممنوع کرد و خالقش باریس پاسترناک را واداشت تا از پذیرش جایزهی نوبل خودداری کند. در سوی دیگر، غرب، بهویژه آمریکا، ماجرای کتاب را آینه‌ی تمام‌نمای سرکوب در شوروی دانست و برای چاپ و انتشار هرچه وسیع‌تر آن سنگ تمام گذاشت. در بحبوحه‌ی این هیاهو، در سال ۱۹۶۵ دیوید لین، کارگردان پرآوازه‌ی بریتانیایی، این داستان را با بازیگرانی همچون عمر شریف و جولی کریستی به روی پرده‌ی سینما آورد و شهرت کتاب را صدچندان ساخت.

پیش از آن، آوازه‌ی دکتر ژیواگو به ایران نیز رسیده بود. در اواخر دهه‌ی ۱۳۳۰، این کتاب در دو سال پیاپی و با دو ترجمه‌ی متفاوت به دست خوانندگان ایرانی رسید. ابتدا در سال ۱۳۳۷، علی محیط آن را از انگلیسی به فارسی برگرداند و انتشارات دریا به چاپش رساند. سپس در سال ۱۳۳۸ علی‌اصغر خبره‌زاده آن را از فرانسه ترجمه‌‌ کرد که توسط انتشارات مؤسسه‌ی اطلاعات چاپ شد. در اواخر سال ۱۳۴۵/۱۹۶۷، دو سال پس از اولین اکران جهانی، دکتر ژیواگو در ایران به روی پرده‌ی سینما رفت. این فیلم نخستین بار در سینما دیاموند، که بهتازگی افتتاح شده بود، با حضور امیرعباس هویدا به نمایش در آمد و هفته‌های متوالی روی پرده باقی ماند. با استقبال گرم اهالی پایتخت، اکران مجدد فیلم در خرداد ۱۳۴۶ این بار در سینما ماژستیک آغاز شد.[3] یک سال پیش از نخستین اکران فیلم در ایران، ماهنامه‌ی نگین ضمن ترجمه‌ی مصاحبه با دیوید لین، شرح مبسوطی از چگونگی تولید این فیلم ارائه کرده بود.[4]

با این حال، کتاب در خارج و داخل ایران منتقدانی نیز داشت. از نویسندگان قلم‌به‌مزد شوروی که بگذریم، تندوتیزترین حملات از سوی هموطن پاسترناک، ولادیمیر نابوکوف، به کتاب وارد شد. او طی مصاحبه‌ای دکتر ژیواگو را «کتابی تأسف‌بار، ناشیانه، بی‌اهمیت و ملودرام، با موقعیت‌های مبتذل، وُکلای هوسباز، دخترهای باورنکردنی و همزمانی‌های پیش‌پاافتاده» خواند.

شاید نابوکوف حق داشت. دکتر ژیواگو بازار «لولیتا»ی او را به هم زده و آن را از صدر کتاب‌های پرفروش آمریکا به زیر کشیده بود. دکتر ژیواگو از تیغ نویسندگان ایرانی نیز در امان نماند. برای نمونه، جلال آل احمد ــ در امتداد غرب‌ستیزی‌اش[5]ــ درباره‌ی آن چنین نوشت:

کار جایزهی نوبل دیگر به افتضاح کشیده. سه چهار سال پیش دادندش به «پاسترناک» تا توجیه کرده باشند معامله‌ای را که در خارج شدن «دکتر ژیواگو» از شوروی رخ داد. یا تا تشویق کرده باشند صبر ایوبی را که به بی‌غیرتی بیشتر می‌برازید تا به تحمل صبر ایوب نویسندهای که من نمیدانم چطور آن همه بی عدالتی را تحمل کرد تا وجود ذیجود شریف خود را پسانداز کند برای روز مبادای خروشچفیسم![6]

البته آل احمد این حقیقت را درز گرفت که پاسترناک تحت فشار مقامات شوروی از پذیرش جایزه‌ی نوبل خودداری کرده بود. او این واقعیت را نیز ناگفته گذاشت که پاسترناک پیشتر، و طی چند سال متوالی، نامزد دریافت نوبل ادبی شده بود، آن هم به خاطر اشعارش نه برای نگارش دکتر ژیواگو. آل احمد در دنباله‌ی همان نوشته، جایزه‌ی نوبل آلبر کامو را نیز زیر سؤال برد و خود آلفرد نوبل، را «دبنگ» خواند.[7] تاریخ نگارش این مقاله، اسفند ۱۳۴۵، مقارن است با اولین دور اکران فیلم دکتر ژیواگو در ایران (بهمن ۱۳۴۵) و احتمالاً گویای واکنش او به تبی است که اکران این فیلم در کشور به راه انداخته بود.[8]

در سوی دیگر، علی شریعتی، در واکنشی کمتر سانتیمانتال و بیشتر دین‌باورانه نوشت:

میان نسل جدید تحصیلکرده، پس از سال‌ها مغزشویی، دوباره احساسات مذهبی و عرفانی زنده می‌شود و خود را نشان می‌دهد و دولت را وادار می‌کند که هر چند وقت یک بار دست به مبارزه‌ی جدیدی در این زمینه بزند. ماجرای پاسترناک و دکتر ژیواگو، مگر چه بود؟[9]

تب دکتر ژیواگو پس از تهران به شهرستان‌ها نیز سرایت کرد. شیوا فرهمند راد در خاطرات خود با نام قطران در عسل تعریف می‌کند که چگونه عمویش پس از تماشای دکتر ژیواگو در سینمای اردبیل تحت تأثیر قرار می‌گیرد و یک بالالایکا (ساز زهی) برای برادر کوچک‌ترش می‌سازد.[10]

کم‌کم دکتر ژیواگو به نوشته‌های ادبی و داستان‌‌های فارسی نیز راه می‌یابد و نمادی می‌شود از روشنفکری.[11]

پاسترناک اما از این همه توفیق پرهیاهو شادمان نبود. او در جوانی طعم تلخ‌ توفیقات زودگذر و انقلابی را چشیده بود.

در سال ۱۹۶۴ خروشچف در ابتدای دوره‌ی بازنشستگی‌اش فرصت یافت که کتاب دکتر ژیواگو را بخواند. او در خاطرات خود از ممنوع‌کردن این کتاب اظهار تأسف کرد.

وقتی انقلاب اکتبر رخ داد پاسترناک جوانی ۲۷ ساله بود. عاشق‌پیشه و شاعر. در خانواده‌ای آبرومند و سرشناس متولد شد. پدرش لئونید، نقاش امپرسیونیست معروفی بود که در دانشکده‌ی معماری و نقاشی مسکو تدریس می‌کرد. تصویرسازی کتاب جنگ و صلح تولستوی یکی از مهم‌ترین یادگارهای اوست. تولستوی با لئونید صمیمی بود و هر بار که به مسکو می‌آمد سری هم به خانواده‌ی پاسترناک‌ می‌زد. به‌علاوه، فضای خانه‌ی آنها مالامال از نوای موسیقی بود. مادرش، روزالیا در کودکی اعجوبه‌ی موسیقی بود و پیانو را به‌زیبایی می‌نواخت. از همین رو، باریس در نوجوانی آرزو داشت که نوازنده‌ای صاحب‌نام شود، اما در جوانی، و در هنگام تحصیل در دانشگاه مسکو، با محفل شاعران آشنا شد و به شعر روی آورد.[12] چند دفتر شعر در گمنامی سرود تا آنکه عاقبت مجموعه‌ی مختصر خواهرم زندگی (۱۹۲۲) نامش را بر سر زبان‌ها انداخت. ادبای نامدار روس، نقدهای تحسین‌آمیزی بر خواهرم زندگی نوشتند و منتقدی مژده داد که غولی در حوزه‌ی ادبیات پدیدار شده است. پاسترناک از راه رسیده بود و رهبران شوروی دیگر نمی‌توانستند او را نادیده بگیرند.

در همان سال تروتسکی او را به نزد خویش فرا خواند. می‌خواست پاسترناک را به سمت حزب کمونیست بکشاند. در این دیدار، تروتسکی با اشاره به کتاب خواهرم زندگی از او پرسید که «در این کتاب چه چیز را می‌خواستید بگویید؟»

پاسترناک گفت: «این را از خواننده باید پرسید. خودتان بگویید که نویسنده چه می‌خواسته بگوید.»

این حاضرجوابی سبب شد که تروتسکی در کتاب ادبیات و انقلاب نامی از او نیاورد. و البته همین امر، پاسترناک را در نزد دشمن خونیِ تروتسکی، یعنی استالین، عزیز کرد. گو اینکه به قول نادژدا ماندلشتام ــ روشنفکر و همسر شاعر بزرگ روس، اوسیپ ماندلشتام ــ یکی از ویژگی‌های مهم رهبران شوروی «احترام بی‌حدومرز و تقریباً خرافی» به شعر بود.[13]

به هر روی، پاسترناک از این عزت و احترام در مسیر کمک به دیگران بهره برد. از جمله، وقتی ماندلشتام هجویه‌ای سرود و در آن استالین را «آدم‌کش» خطاب کرد و جان خود را به خطر انداخت، پاسترناک نزد بوخارین رفت و از او خواست تا برای نجات ماندلشتام پادرمیانی کند. تقاضای پاسترناک به استالین منتقل شد. «مرد پولادین» شخصاً به پاسترناک تلفن زد. می‌خواست ماجرای هجویه‌ی ماندلشتام را از زیر زبان پاسترناک بیرون بکشد. اما در مکالمه‌ای معروف، که بارها در کتاب‌های مختلف نقل شده است، پاسترناک باز هم حاضرجوابی کرد و هم جان خود و هم جان ماندلشتام را به طریقی نجات داد.

با این حال، ماندلشتام بار دیگر به مهلکه افتاد و این بار جان به در نبرد. اما تنها کسی که بلافاصله پس از مرگ ماندلشتام، به دیدار بیوه‌اش نادژدا شتافت، پاسترناک بود.[14]پاسترناک در سراسر عمر به بسیاری از محکومان سیاسی و خانواده‌های تهیدست‌شده‌ی آنان کمک مالی می‌کرد. بخش عمده‌ای از اسناد بهجامانده از پاسترناک حواله‌های پولی است که به سرتاسر روسیه، از جمله به اردوگاه‌های کار اجباری، فرستاده است.[15] او در «دوران وحشت» بارها از امضای طومارهایی که علیه مخالفان رژیم تهیه می‌شد سرباز ‌زد. از جمله یک بار بر سر مأموری که برای گرفتن امضا آمده بود فریاد بر آورد که «… من به آنها زندگی نداده‌ام که اکنون حقِ ستاندنِ زندگی‌شان را داشته باشم!»[16]

***

و خدا در باد به طغیان سر بر داشت. (پاسترناک)[17]

در سال ۱۹۴۴ پاسترناک مصمم شد که به سوی یک دستاورد سترگ هنری خیز بردارد. سه دهه‌ی قبل در یکی از اشعارش گفته بود:

باید وداع کنم با شعر، با این شیداییِ خویش،

(اما) ترتیبی داده‌ام تا (دوباره) در (قالب) یک رمان همدیگر را ببینیم.[18]

نگارش این رمان ده سال به طول انجامید و در سال ۱۹۵۶ ویرایش نهایی شد. پاسترناک اینک در پرِدِلکینو (Peredelkino) می‌زیست، شهرکی در جنوب غربی مسکو که به دستور استالین برای آسایش «شاخص‌ترین چهره‌های ادبی» شوروی ساخته شده بود. پردلکینو حال و هوایی روستایی داشت اما به شهر ارواح نیز می‌مانست. در اواخر دهه‌ی ۱۹۳۰ چند نویسنده از ساکنان آنجا دستگیر و اعدام شده بودند و شبح مرگ همچنان گرداگرد خانه‌ی نویسنده پرواز می‌کرد. از نظر حکومتِ شوروی، رمان، نمایش‌نامه و شعر ابزاری برای تبلیغات سیاسیِ فراگیر و ذهن‌شویی مردم به منظور هدایت آنان به راه راست، به سوسیالیسم، بود. بنابراین، راحتی و آسایش نویسنده مقدمه‌ای برای مزدوری او بود. و پاسترناک تن به این کار نمی‌داد.

در سپتامبر همان سال نشریه‌ی حکومتی نووی‌میر با درج نقدی طولانی رسماً رمان دکتر ژیواگو را رد کرد. انتقاد اصلی نشریه این بود که کتاب پاسترناک انقلاب اکتبر را طوری وصف می‌کند که گویی جز رنج، آزردگی و نابودی روشنفکران روسی چیزی به بار نیاورده است.[19] اما چنان که کریستوفر بارنز می‌نویسد منتقدان نشریه‌ی حکومتی، از دیدن بدعت‌آمیزترین ویژگی رمان غفلت کرده بودند:

پاسترناک، با تلفیق هنرمندانه‌ی دوره‌ی استالین با سال‌های نخست انقلاب اکتبر ــ سال‌ها پیش از آن که سولژنیتسین در مجمع‌الجزایر گولاگ بگوید ــ نشان داد که خودکامگیِ دوران اخیر استالین محصول مستقیم بلشویسم است.[20]

به هر روی، مقامات شوروی، به هیچ وجه با انتشار کتاب موافق نبودند، نه در شوروی، نه در هیچ جای دیگر.

در سال ۱۹۵۶ و در همین حال و هوا بود که دانجلو، کارمند ایتالیایی رادیو مسکو، که به نحوی به پایان نگارش دکتر ژیواگو پی برده بود، به دیدار پاسترناک رفت و او را ترغیب کرد تا شاهکارش را در ایتالیا، به چاپ رسانَد. پاسترناک که اینک می‌دانست رمانش در شوروی قابل انتشار نیست تسلیم پیشنهاد دانجلو شد.

کمی بعد، پاسترناک با یک بغل دست‌نوشته ــ تقریباً هشتصد صفحه ــ از ویلایش بیرون آمد و آن را به دست مرد ایتالیایی سپرد و گفت «این دکتر ژیواگو است. شاید راهش را به گوشه و کنار جهان باز کند.»

دو مرد چند دقیقه‌ای با هم گپ زدند؛ آنگاه پاسترناک با لحنی طنزآلود به دانجلو گفت: «شما به این ترتیب باعث اعدام من می‌شوید!»

پاسترناک اعدام نشد؛ سر از تبعید هم در نیاورد. اما انتشار کتابش در غرب، و انتخاب او برای دریافت نوبل ادبیات، یکی از بزرگ‌ترین توفان‌های فرهنگیِ «جنگ سرد» را به راه انداخت.[21]

پاسترناک آتش‌بازی را شروع کرده بود. کمی بعد مقامات شوروی به ماجرا پی بردند و از ناشر ایتالیایی خواستند تا اوراق دست‌نویس رمان را به شوروی بازگرداند.

از آن سو، پاسترناک به یکی از دوستانش در ایتالیا نوشت: «از تمام ناشران غربی خواسته‌ام که بی‌توجه به هر بلایی که ممکن است سرم بیاید کار ترجمه و چاپ رمان را جلو برند.»

در نتیجه، ناشر ایتالیایی زیر بار بازگرداندن نسخه‌ی دست‌نویس رمان نرفت و مقامات شوروی در مسکو لحظه‌به‌لحظه بیشتر مستأصل و عصبی می‌شدند. سرانجام، تحت فشار مقامات، پاسترناک نامه‌ای به ناشر ایتالیایی نوشت و به این بهانه که «کارِ کتاب ناتمام است و نیاز به بازنویسی دارد» خواستار توقف فرایند انتشار کتاب شد. نامه به ایتالیایی نوشته شده بود و البته بی‌فایده بود. پیشتر پاسترناک طی یادداشتی محرمانه به اطلاع ناشر ایتالیایی رسانده بود که هر نامه‌ای، حتی به خط او، که به فرانسوی ننوشته باشد تحت فشار نوشته شده و فاقد اعتبار است. پاسترناک بازی را بر هم نزد. خودِ بازی را در دست گرفت. حالا درشکه باید اسب را می‌کشید.

ناشر ایتالیایی نکته را گرفت و نوشت: «به نظر من رمان کامل است و نیاز به هیچ بازنویسی‌ای ندارد …»

ادامه‌ی پاسخ ناشر ایتالیایی آشکارا نشان داد که بازی وارونه شده است. او خطاب به پاسترناک ــ در حالی که در واقع روی سخنش با مقامات شوروی بود ــ نوشت:

به شما توصیه می‌کنم که برای احتراز از تنش‌های بیشتر در محافل ادبی غربی ــ تنش‌هایی که از این تلگرام تأسف‌بار شما برخاسته ــ دیگر هیچ تلاش برای جلوگیری از انتشار کتاب خود نکنید… در غیر این صورت، کل قضیه در حال و هوایی از جنجال سیاسی فرو خواهد رفت که ما هرگز خواهانش نبوده‌ایم.

با وجود این، جنجال سیاسی به راه افتاده بود. از همان ابتدا، در آن سوی پرده‌ی آهنین، سی‌آی‌اِی انتشار دکتر ژیواگو را فرصتی یافت برای استفاده‌ی تبلیغاتی علیه خفقان سیاسی حاکم بر شوروی. در سال‌های اخیر، دو کتاب با نام‌های اندر توفان ژیواگو: ماجراهای انتشار شاهکار پاسترناک و قضیهی ژیواگو: نبرد کرملین و سی‌آی‌اِی بر سر کتابی ممنوعه پرده از این ماجرا برداشته است. هر دو کتاب با جزئیاتی فراوان روش موفقیت‌آمیز و برق‌آسای سی‌آی‌اِی در چاپ و انتشار نسخه‌ی روسی دکتر ژیواگو در اروپا را شرح می‌دهند. اما کتاب دوم، که در ایران با عنوان ادبیات علیه استبداد به فارسی برگردانده شده، امتیازی نسبت به کتاب نخست دارد: نویسندگان کتاب دوم، پیتر فین و پترا کووی، مجموعه‌ای از حدود ۱۳۵ سند از اسنادِ غیرمحرمانه‌ی اعلام‌شده‌ی سی‌آی‌اِی را وارسی کرده‌اند که بسیاری از واقعیت‌های پشت پرده را درباره‌ی انتشار دکتر ژیواگو آشکار می‌سازد.

کتاب فوق، که به شکلی رمان‌وار و در عین حال مستند و با ارجاعات فراوان نوشته شده است، نشان می‌دهد که در سال ۱۹۵۸ ــ پس از انتشار نسخه‌ی ایتالیایی دکتر ژیواگو ــ نسخه‌ی روسی کتاب، تحت مدیریت و نظارت پنهانی سی‌آی‌اِی، برای نخستین بار در هلند به زیر چاپ رفت و با جلد پارچه‌ای آبی از چاپ بیرون آمد و در سراسر اروپا توزیع شد. حتی، به‌طور قاچاق، نسخه‌های فراوانی از آن به شوروی راه یافت. طُرفه آنکه تعدادی از کتاب‌ها را در ایران به راننده‌کامیون‌های روس دادند تا به شوروی ببرند. به هر تقدیر، آمریکا، بخش فرهنگیِ جنگ سرد را برده بود. در مسکو نسخه‌های کتاب ممنوعه‌ی دکتر ژیواگو مثل کاغذ زر دست به دست می‌شد.[22]

سرانجام چشم پاسترناک به دیدن نسخه‌ی چاپیِ روسی و قاچاق کتابش روشن شد. اما او با ورق‌زدن کتاب یکه خورد. کتاب پر از اشتباهات تایپی بود. با این همه، نسخه‌های کتاب در بازار سیاه ۲۰۰ تا ۳۰۰ روبل فروخته می‌شد. تقریباً برابر دستمزد هفتگی یک کارگر در مسکو.[23]

با هیاهوی پیش‌آمده پیش‌بینی می‌شد که جایزه‌ی نوبل ادبیات آن سال به پاسترناک برسد. پیشتر در سال‌های ۱۹۴۶ و ۱۹۴۷ پاسترناک به خاطر اشعارش نامزد دریافت این جایزه شده بود. او در سال ۱۹۵۷ بار دیگر در فهرست نهایی قرار گرفت اما جایزه‌ی آن سال نصیب آلبر کامو شد. کامو چند روز پس از دریافت جایزه از «پاسترناک کبیر» یاد کرد و اذهان را بیش از پیش متوجه او ساخت.

سرانجام در ۲۳ اکتبر ۱۹۵۸ اعضای آکادمی نوبل، به اتفاق آرا، برنده‌ی نوبل ادبیات را اعلان کردند: باریس پاسترناک!

با توجه به حساسیت‌های سیاسی در مسکو، در تقدیرنامه‌ی رسمی هیچ اشاره‌ای به کتاب دکتر ژیواگو نشد.[24] با این حال، حساسیت‌ها بالا گرفت. هیچ ترحمی در کار نبود. روزنامه‌ی مجله‌ی ادبی در شوروی، پاسترناک را «یهودایی» خواند که زادگاهش را در ازای «سی پاره‌ نقره» فروخته است. مؤسسه‌ی‌ ادبیِ گورکی دانشجویانش را موظف ساخت تا در تظاهراتی علیه پاسترناک شرکت کنند و طوماری را در محکومیت او امضاء کنند. از حدود ۳۰۰ دانشجوی مؤسسه فقط حدود سی نفر در «تظاهرات خودجوش» شرکت جستند. در دست یکی از آنها پلاکاردی دیده می‌شد. کاریکاتوری از پاسترناک که دستش را برای گرفتن کیسه‌ای پر از دلار دراز کرده بود! نویسنده‌ی مقاله‌ی روزنامه‌ی پراودا او را «علف هرز» خواند. دوستانش یکی‌یکی از او فاصله گرفتند و نویسندگان برای حمله به او سرودست می‌شکستند. سرانجام به اتفاق آرا از اتحادیه‌ی نویسندگان شوروی اخراج شد.

حالا کا‌گ‌ب سایه‌به‌سایه تعقیبش می‌کرد.

سرانجام او تسلیم شد و طی تلگرامی پوزش‌خواهانه به آکادمی نوبل، اعلام کرد که به طور «داوطلبانه» جایزه را نمی‌پذیرد. اما غائله پایان نیافت. امتناع او از پذیرش جایزه را خیانتی دیگر برای جلب توجه اذهان نامیدند. در یکی سخنرانی رسمی، با حضور خروشچف، سخنران او را «بُزِ گر» و «خوک» نامید. پاسترناک نگون‌بخت تا سر حد خودکشی پیش رانده شد.[25]

در سوی دیگر، گروهی از شخصیت‌ها و نویسندگان نامداری مثل ارنست همینگوی، جواهر لعل نهرو، سامرست موام، برتراند راسل، تی‌اس. الیوت و آلدوس هاکسلی به دفاع از پاسترناک برخاستند. [26]بیل مولدینِ کاریکاتوریست تصویری از یک زندانی گولاگ کشید که غل‌و‌زنجیر شده و در برف مشغول شکستن هیزم است و همزمان از هم‌بندش می‌پرسد:

من جایزه‌ی نوبل ادبیات رو برده‌ام، جُرم تو چیه؟[27]

این کاریکاتور جایزه‌ی پولیتزر را برای بیل مولدین به ارمغان آورد.

سرانجام واکنش‌های بین‌المللی، مقامات شوروی را به عقب‌نشینی واداشت. خروشچف به مسئولین زیردست خود گفت: «کاری به کارش نداشته باشید.»

در این میان، حدود سی هزار نامه‌‌ی احترام‌آمیز از سراسر جهان به سوی خانه‌ی پاسترناک سرازیر شد. این نامه‌ها انزوای پاسترناک را در هم شکست و او را به دوستان نویسنده‌اش پیوند داد.  

پاسترناک به آرزوی خود رسیده بود. کتابش به گوشه‌ و کنار دنیا راه یافت. در اوایل ماه مه ۱۹۶۰ بیماری مزمن قلبی‌اش عود کرد و در یکی از آخرین روزهای همان ماه (۳۰ مه) او را از پا درآورد. اتحادیه‌ی نویسندگان شوروی پیشتر به اطلاع اعضای خود رسانده بود که نباید در مراسم خاکسپاری او شرکت کنند. با این حال، برخی از نویسندگان، به قیمت جان خود، در این مراسم شرکت کردند. مأموران پلیس مخفی در میان مشایعت‌کنندگان حرکت می‌کردند و عکس می‌گرفتند. یکی از اساتید دانشگاه مسکو بر مزار او سخنرانی کرد. سپس فریادهای خودجوش «زنده باد پاسترناک!» از میان جمعیت به هوا خاست.

در سال ۱۹۶۴ خروشچف در ابتدای دوره‌ی بازنشستگی‌اش فرصت یافت که کتاب دکتر ژیواگو را بخواند. او در خاطرات خود از ممنوع‌کردن این کتاب اظهار تأسف کرد.[28] بسیاری از نویسندگانی نیز که او را تقبیح کرده بودند بعدها پشیمان شدند و اظهار شرمساری کردند.

عاقبت در سال ۱۹۸۸ نسخه‌ی روسی دکتر ژیواگو، به صورت قانونی، زیر چاپ رفت. در یک شب بهاری، اولگا کارلیزل، که پیش از مرگ پاسترناک با او مصاحبه کرده بود، در خیابان گورکیِ مسکو متوجه صفی چندصد نفره از مردم شد. سر صف به یک کتاب‌فروشی ختم می‌شد و مردم در انتظار محموله‌ای از نسخه‌های کتاب دکتر ژیواگو بودند که قرار بود صبح روز بعد فروخته شود.

در سال ۱۹۸۹ آکادمی نوبل از یوگنی پاسترناک، فرزند نویسنده، دعوت کرد و طی مراسمی مختصر، یوگنی، در حالی که به‌شدت احساساتی شده بود به روی صحنه آمد و از جانب پدرش جایزه‌ی نوبل ادبیات ۱۹۵۸ را دریافت کرد.[29]

***

پاسترناک بی‌تردید قدیس نبود. از خوشی‌های دنیا، به قدر آدم‌های دیگر، کامیاب و متنعم شد. اما در ناخوشی‌ و پریشان‌حالی‌ دیگران نیز دستگیر و سهیم آنان بود. آیزایا برلین، که دو بار پاسترناک را در ویلایش ملاقات کرده بود، می‌نویسد:

پاسترناک نیز مانند گورکی از انقلاب استقبال کرد اما بر خلاف گورکی و دیگر نویسندگان انقلاب…هیچ‌گاه مهاجرت نکرد. در کشورش ماند و تا آخر در مصائب ملتش سهیم شد.[30]

به سختی می‌توان به این پرسش پاسخ داد که اگر پروپاگاندای غرب از انتشار دکتر ژیواگو حمایت نمی‌کرد باز هم جایزه‌ی نوبل به او می‌رسید یا نه. اما بی‌تردید استقامت او در اتحاد شوروی سزاوار ستایشی درخور نام اوست. به قول جورج استاینر:

«صِرفِ این واقعیت که پاسترناک توانست با باقی ماندن در اتحاد جماهیر شوروی چنین عشق پرشور و سرکشی را به تصویر کشد خود ثابت می‌کند که حتی در زیر قشر یخِ انضباطیِ حزبی، باز هم روح روسیه زنده است.»[31]


[1] Marina Tsvetayeva & 3more, Letters: Summer 1926, NYRB Classics, 2001, p. 116.

[2] عصر طلایی و عصر نقره‌ای شعر روس، گردآوری و ترجمه‌ی حمیدرضا آتش‌برآب، نشر نی، ۱۳۹۹، ص.۴۱۲

[3] روزنامه‌ی دنیای اقتصاد، شماره‌ی ۳۷۸۲، ۱۷/۳/۱۳۹۵

[4] نگین، شماره‌ی ۶، آبان ۱۳۴۴، ۵۷ تا ۶۰.

[5] آل احمد در انتهای همین نوشته، جایزه‌ی نوبل را نماینده‌ی «اشرافیت سرمایه‌داری» و دکانی برای «تبلیغ غرب» می‌‌شمارد. بنگرید به: فصلنامه‌ی آرش، اسفند ۱۳۴۶، دوره‌ی سوم، شماره‌ی ۲، ۱۰۳.

[6] همان ۱۰۲.

[7] او در همین یادداشت، جایزه‌ی شولوخوف را نیز زیر سؤال برد، اما از اقدام سارتر در عدم پذیرش نوبل ادبیات حمایت کرد. گرچه این یکی را نیز بی‌نصیب نگذاشت و او را با وارد کردن این شبهه تخطئه کرد: «شاید بهش ]سارتر[ برخورده بود که چرا او را گذاشته‌اند پس از کامو.»

[8] آل احمد پیشتر در سال ۱۳۴۱، در سفرش به آلمان، فروش چشمگیر کتاب دکتر ژیواگو در غرب را نیز به چشم دیده بود. بنگرید به: نامه‌های سیمین دانشور و جلال آل احمد، کتاب سوم، نشر نیلوفر، ۱۳۹۹، ج۳، ۱۰۷.

[9] علی شریعتی، اسلام‌شناسی، مشهد، بی‌تا، ۸۰.

[10] شیوا فرهمند راد، قطران در عسل، ۲۰۱۸، ۲۳۶.

[11]سهراب سپهری در دو مجموعه یادداشت‌های هنوز در سفرم و برهنه با زمین از آن یاد می‌کند. و نیز بنگرید به فرخنده آقائی، از شیطان آموخت و سوزاند، ققنوس، ۱۳۸۶، ۲۷۵؛ مهناز انصاریان، لیلا، نشر فرزان روز، ۱۳۸۷، ۲۰؛ علی‌اصغر شیرزادی، طبل آتش، نشر علم، ۱۳۸۲، ۱۱۳ و ۱۳۴.

اشعار پاسترناک نیز در ایران با استقبال مواجه شد و برخی از نویسندگان و شاعران نامدار ــ مانند ناتل خانلری، شاملو، مسعودی خراسانی و حمیدرضا آتش‌برآب ــ اشعار او را به فارسی برگرداندند.

[12]پیتر فین و پترا کووی، ادبیات علیه استبداد، ترجمه‌ی بیژن اشتری، نشر ثالث، ۱۳۹۸، ۴۲ تا ۴۷.

[13] همان، ص۶۲ تا ۶۸.

[14]نادژدا ماندلشتام، امید علیه امید، ترجمه‌ی بیژن اشتری، نشر ثالث، ۱۳۹۷، ۲۲۵.

[15] فین و کووی، ادبیات علیه استبداد، ۹۲.

[16] همان، ص ۸۷.

[17] ترجمه‌ی احمد شاملو. بنگرید به: مجموعه آثار احمد شاملو، دفتر دوم، نشر نگاه، ۱۳۹۹، ج۲، ۲۷۸.

[18] همان، ص ۹۴.

[19] همان، صص ۱۲، ۱۳ و ۱۸۹.

[20] Christopher Barnes, Boris Pasternak: A Literary Biography, 1890–1928, Cambridge University Press, 1989, V2, p.316.

[21] فین و کووی، ادبیات علیه استبداد، ۲۹ و ۳۰.

[22] فین و کووی، ادبیات علیه استبداد، صص ۲۴۶، ۲۵۴ و ۴۵۷.

[23] همان، صص ۲۵۵ و ۲۵۶.

[24] همان، صص ۲۶۰، ۲۷۹ و ۲۸۰.

[25] همان، صص ۳۱۶-۲۹۱.

[26] همان، ص ۳۱.

[27] همان، ص ۳۲۹.

[28] همان، صص ۳۶۸، ۴۰۸، ۴۱۲، ۴۱۸ و ۴۴۴.

[29] همان، صص ۴۵۵ و ۴۵۶.

[30] آیزایا برلین، ذهن روسی در نظام شوروی، ترجمه‌ی رضا رضایی، نشر ماهی، ۱۳۹۸، ۱۷۱

[31]یورگن روله، ادبیات و انقلاب (نویسندگان روس)، ترجمه‌ی علی‌اصغر حداد، نشر نیلوفر، ۱۳۹۵، ۷

امیدواری سران آلمان و قطر به حصول توافق بر سر احیای برجام

سران آلمان و قطر در یک کنفرانس مطبوعاتی در برلین نسبت به موفقیت مذاکرات احیای برجام ابراز خوشبینی کردند. موضوع خرید گاز از قطر محور اصلی مذاکرات شولتس و آل ثانی بود.تمیم بن حمد آل ثانی، امیر قطر، می‌گوید که به حصول توافق میان ایران و ایالات متحده بر سر احیای برجام امیدوار است و حاضر است در این رابطه کمک کند.

امیر قطر که در یک کنفرانس مطبوعاتی مشترک با اولاف شولتس، صدراعظم آلمان، در برلین سخن می‌گفت، با ابراز خوشبینی نسبت به این که طرفین مذاکرات به اشتراک نظر برسند، گفت که برای یافتن یک راه‌حل در این رابطه آماده میانجی‌گری است.

مذاکرات احیای برجام از فروردین ماه سال پیش در وین آغاز و بیستم اسفند متوقف شد.

مهم‌ترین موضوع مورد اختلاف میان دو کشور درخواست و پافشاری جمهوری اسلامی برای خارج کردن سپاه پاسداران از فهرست سازمان‌های تروریستی خارجی ایالات متحده است.

دولت جو بایدن، رئیس جمهوری آمریکا، برای خارج کردن سپاه پاسداران از فهرست سازمان‌های تروریستی شرط‌هایی تعیین کرده که جمهوری اسلامی ظاهرا تا کنون حاضر به پذیرش آنها نشده است.

شکست بن‌بست مذاکرات وین هدف اصلی سفر انریکه مورا، معاون جوزپ بورل و هماهنگ‌کننده مذاکرات وین، به تهران هم بود.

جوزپ بورل، هماهنگ‌کننده سیاست خارجی اتحادیه اروپا، در پی سفر روز ۲۰ اردیبهشت مورا به تهران و مذاکره با مقامات جمهوری اسلامی گفت که این سفر به ”دو ماه بن‌بست” در مذاکرات هسته‌ای ایران و غرب پایان داده و واکنش مقام‌های ایرانی به سفر و پیام‌های انریکه مورا، ”به اندازه کافی مثبت” بوده است.

به رغم این اظهارات بورل، هنوز هیچ نشانه و خبری در باره شروع دوباره مذاکرات وین در دست نیست.

اولاف شولتس، صدراعظم آلمان نیز در کنفرانس مطبوعاتی مشترک با امیر قطر، نسبت به دستیابی به توافق در وین ابراز امیدواری کرد و از ایران و طرف‌های مذاکرات برجام خواست که اجازه ندهند فرصت‌های موجود از دست برود.

از بحث انرژی تا بحث جام جهانی

امیر قطر حدود یک هفته قبل از سفر به آلمان، دیداری هم از ایران داشت و منابع خبری این گمانه را مطرح کردند که او در تبادل پیام‌های متقابل میان ایران و سایر کشورهای مرتبط با مذاکرات برجام، به خصوص آمریکا که مناسبات خوبی با قطر دارد نقشی به عهده بگیرد.

پس از آلمان، بریتانیا و فرانسه مقصدهای بعدی سفر امیر قطر هستند.

در جریان دیدار امیر قطر از آلمان، محور اصلی مذاکرات با او به چگونگی استفاده از ظرفیت‌های این کشور برای تامین گاز مورد نیاز آلمان برمی‌گشت. با توجه به تلاش آلمان برای قطع وابستگی خود به گاز روسیه در پی آغاز جنگ این کشور علیه اوکراین، قطر که به بزرگترین تولید‌کننده گاز مایع در جهان تبدیل شده، یکی از منابع تامین نیازهای آلمان تلقی می‌شود. امیر قطر گفته است که کشورش از اوایل سال ۲۰۲۴ ظرفیت‌ها و امکانات لازم را برای صدور گاز به آلمان خواهد داشت.

روبرت هابک، وزیر اقتصاد آلمان و سعد الکعبی، وزیر انرژی قطر، در این رابطه تفاهم‌نامه‌ای را امضا کردند که مبنای همکاری دو کشور در زمینه گاز و انرژی حاصل از هیدروژن است.

در جریان کنفرانس مطبوعاتی آل ثانی و شولتس، موضوع برگزاری جام جهانی فوتبال در زمستان امسال در قطر هم مطرح شد. سوال خبرنگاران از جمله در باره امکان حضور افراد همجنس‌گرا در قطر بود. امیر قطر گفت که همه آزادند که به این کشور بیایند. قطر یکی از سخت‌ترین قوانین را در باره همجنس‌گرایی دارد.

خبرنگاران این انتقاد را به شولتس مطرح کردند که آیا با توجه به نقض حقوق بشر در تدارک تاسیسات و امکانات برای جام جهانی در قطر، شرکت در بازی‌های این رقابت‌ها درست است. شولتس در پاسخ “از تغییر و تحولات مثبت” در قطر نسبت به نیروی کار و حقوق کارگران سخن گفت و ابراز امیدواری کرد که گفت‌وگوهای فشرده‌ای که در این رابطه میان آلمان و قطر در جریان است، به بهبود بیشتر وضعیت کمک کند.

قطر بزرگترین سرمایه‌گذار در آلمان در میان کشورهای عربی حوزه خلیج فارس است. این کشور همچنین به دلیل مناسبات خوبش با طالبان در جریان دست به دست شدن قدرت در کابل در تابستان گذشته، در انتقال شهروندان آلمانی و سایر کشورهای اروپایی نقشی محوری ایفا کرد.

واکنش روسیه به پیوستن فنلاند و سوئد به ناتو؛ “ایجاد ۱۲ پایگاه نظامی جدید”

پیمان آتلانتیک شمالی ناتو بعد از حمله روسیه به اوکراین جذابیت بیشتری پیدا کرده و سوئد و فنلاند می‌خواهند به آن بپیوندند. مسکو در واکنش به این اقدام اعلام کرده ۱۲ پایگاه‌ نظامی در مرزهای غربی خود تاسیس می‌کند.سرگئی شویگو، وزیر دفاع روسیه روز جمعه ۲۰ مه (۳۰ اردیبهشت) از تاسیس ۱۲ پایگاه جدید در مرزهای غربی روسیه تا پایان سال جاری میلادی خبر داد.

شویگو در ملاقات با نمایندگان ارشد وزارت دفاع و ارتش “افزایش تهدیدات نظامی در مرزهای روسیه” را محکوم و آمریکا و ناتو را به تشدید تنش متهم کرد.

به کانال دویچه وله فارسی در اینستاگرام بپیوندید

فنلاند و سوئد روز چهارشنبه ۲۸ اردیبهشت (۱۸ مه) تقاضای عضویت در پیمان آتلانتیک شمالی را رسما به ینس استولتنبرگ، دبیر کل ناتو ارائه دادند.

هر دو کشور تا جنگ اوکراین قاطعانه سیاست عدم تعهد نظامی را دنبال می‌کردند اما حمله روسیه به اوکراین سبب تغییر این سیاست راهبردی آنها شد و این کشورها سیاست دفاعی خود را “اصلاح” کردند.

فنلاند با روسیه ۱۳۰۰ کیلومتر مرز مشترک دارد. مقامات فنلاندی گفتند ناتو برنامه‌ای برای استقرار تسلیحات هسته‌ای در خاک این کشور ندارد.

سنا مارین، نخست وزیر فنلاند روز پنجشنبه ۲۰ مه به روزنامه ایتالیایی “کوریره دلاسرا” گفته است در داخل پیمان ناتو هم کسی علاقه‌ای برای استقرار تسلیحات هسته‌ای در فنلاند ندارد.

پیمان ناتو در ارتباط با تاسیس پایگاه‌های جدید روسیه هنوز واکنشی نشان نداده است.

کمک میلیاردی گروه جی ۷

در ارتباط با تحولات اوکراین کشورهای گروه ۷ بر سر کمک میلیاردی بیشتر به اوکراین توافق کردند.

وزرای دارایی کشورهای گروه ۷ متشکل از آمریکا، آلمان، بریتانیا، فرانسه، کانادا، ایتالیا و ژاپن در پایان نشست خود در “کونیگزوینتر”، در نزدیکی شهر بن آلمان، بیانیه مشترکی صادر کردند و بر سر کمک میلیاردی اضافی برای تثبیت بودجه دولتی اوکراین توافق خود را اعلام کردند.

به کانال دویچه وله فارسی در تلگرام بپیوندید

این رقم در حال حاضر بالغ بر ۱۹ میلیارد و ۸۰۰ میلیون دلار برای سال جاری پیش‌بینی می‌شود که در مورد که ۹ میلیارد و ۸۰۰ میلیون دلار آن در نشست وزاری دارایی گروه ۷ در آلمان رسما توافق شد.

دست به دامان اندونزی برای حفظ جان آخرین توله یوز “ایران”

رئیس سازمان محیط زیست از به خدمت گرفتن یک دامپزشک اندونزیایی برای مراقبت از آخرین توله‌یوز “ایران” خبر داد. او همچنین به برپایی یک کمیته حقیقت‌یاب برای بررسی علت‌های تلف شدن دو توله یوز دیگر نیز اشاره کرد.
پس از اعلام خبر تلف شدن دومین توله یوز آسیایی، رئیس سازمان حفاظت محیط زیست جمهوری اسلامی از به خدمت گرفتن یک دامپزشک از اندونزی برای حفاظت و مراقبت از آخرین توله یوز ایران خبر داده است.

علی سلاجقه که جمعه ۳۰ اردیبهشت در دیداری از مرکز آینده پژوهی دریاچه ارومیه سخنرانی می‌کرد، از ورود دامپزشکی از اندونزی برای مراقبت از سومین توله یوز پارک ملی توران خبر داد.
دویچه وله فارسی را در اینستاگرام دنبال کنید

رییس سازمان حفاظت محیط زیست ایران همچنین درباره تشکیل یک کمیته حقیقت‌یاب برای بررسی خطاها و قصور احتمالی در ارتباط با تلف شدن توله یوزها سخن گفت و افزود “هر گونه قصوری در زمینه تلفات دو توله یوز دیگر بررسی خواهد شد.”

حسن اکبری، معاون محیط زیست طبیعی و تنوع زیستی سازمان حفاظت از محیط زیست، روز پنج‌شنبه تلف شدن دو توله یوز آسیایی در پناهگاه حیات وحش توران را ناشی از خطا و سهل‌انگاری سازمان محیط زیست دانست واذعان کرد این سازمان تجربه و دانش تکثیر این گونه را نداشته است.

به کانال دویچه وله فارسی در تلگرام بپیوندید

تولد سه قلوها از یوزپلنگ ماده‌ای به نام “ایران” در یازدهم اردیبهشت در سایت مرکز تکثیر یوز ایرانی در پارک ملی توران استان سمنان، موجی از شادی در بین علاقه‌مندان به محیط زیست و حیات وحش پدید آورد و کاربران شبکه‌های اجتماعی آن را کورسوی نوری در میان تاریکی خبرهای رویدادهای تلخ انگاشتند.

بیشتر بخوانید:نبود دانش، تجربه لازم و کیفیت بد شیر؛ جان سومین توله یوز هم در خطر است

اولین توله ایران سه روز پس از به دنیاآمدن تلف شد و سازمان محیط زیست علت آن‌را “ناهنجاری مادرزادی ریه سمت چپ” و “چسبندگی ریه” اعلام کرد. در مورد تلف شدن توله دوم نیز ابتدا به عللی مانند اختلال ژنتیکی اشاره شده بود.

دومین توله یوز نیز به گزارش اکبری روز سه‌شنبه ۲۷ اردیبهشت پس از مشاهده اختلال در گوارش به بیمارستانی تخصصی در تهران منتقل می‌شود که در مسیر تلف می‌شود.

تحریم‌ها یا تقصیرها؟

علت مرگ توله دوم عدم دسترسی به “شیر باکیفیت” اعلام شده و به گفته معاون سازمان محیط زیست در “کالبدگشایی انجام شده یبوست زیاد در دستگاه گوارش و لخته‌هایی از شیرهای مصرف شده در دستگاه گوارش توله یوز وجود داشته است.”

حسن اکبری در گزارش خود افزود: «شیرهای باکیفیت به دلیل تحریم‌ مستقیماً قابل خرید نیست و این باعث شد توله دوم تلف شود.»

اکبری وضع سلامتی سومین توله یوز را نیز نامناسب خواند و عنوان کرد که توله سوم به خاطر شیر بی‌کیفیتی که به او داده‌اند، آسیب‌ دیده و تحت درمان قرار گرفته است. او همچنین ابراز امیدواری کرد که این توله زنده بماند.

محیط زیست ایران تجربه تکثیر و نگهداری توله یوزها را ندارد

از بین رفتن توله یوزها انتقادات زیادی را از سوی فعالان محیط زیست به دنبال داشته است. مژگان جمشیدی، روزنامه‌نگار حوزه محیط زیست در توئیتر انتقاد خود را از برخوردهای قهرآمیز حکومت با کارشناسان محیط زیست این‌گونه بیان کرد :«کارشناس متخصص #یوز را زندانی کردید کارشناسان خارجی هم جاسوس و برانداز معرفی کردید، اندک کارشناسان و دامپزشکان باقیمانده را هم یا از کشور فراری دادید یا دستشونو از کار محیطزیست کوتاه کردید، توله یوز که سهل است، خر هم اگر در این سرزمین با مدیریت فعلی دوام بیاره، جای تعجب داره!»

معاون سازمان محیط زیست درگفت‌وگویی که از تلویزیون دولتی ایران روز پنجشنبه پخش شد یوزپلنگ را گونه‌ای خاص برشمرد و اذعان کرد سازمان متبوعش علاوه بر دراختیار نداشتن شیر و واکسن‌های لازم، دانش و تجربه تکثیر و نگهداری از این گونه را نیز نداشته است.

حسن اکبری گفت: «ما تجربه تولد یوزها و نگهداری از آن‌ها در شرایط اسارت را نداشتیم و دامپزشکان نیز مرتکب خطاهایی شدند. ما چیتا کیپر (نگهدارنده تخصصی یوز) نداشتیم چرا که پیش‌بینی نمی‌شد نیازمند عمل سزارین باشیم.»

او مدعی شد در دنیا نیز تجربه زیادی درباره یوز آسیایی وجود ندارد و در آفریقای جنوبی که کار تکثیر این گونه را شرایط نیمه اسارت انجام می‌دهند، توله‌های زیادی کشته شده‌اند.

ناصر کرمی، اقلیم‌شناس و کارشناس محیط زیست، نیز در واکنش به اظهارت ضد و نقیضی که در رابطه با تلف شدن توله یوزها از مقامات شنیده می‌شود در توئیتر نوشت: «یکی دیگر از توله‌ها هم مرد. تا ما می‌آمدیم دهان باز کنیم می‌گفتند شما مگر متخصص این کارید و فلان و بهمان و ما هر چه کرده ایم علمی و تخصصی بوده. الان است که بگویند اساسا همه توله یوزها پس از تولد می‌میرند و هیچ توله یوزپلنگی در تاریخ حیات وحش زنده نمانده!»