رنج بی‌پایان بهائیان در رمان “قطار چهارشنبه‌ها”

انیسا دهقانی در “قطار چهارشنبه‌ها” با دستمایه قرار دادن زندگی خانواده‌ای بهائی در ایران، از رنجی می‌گوید که همچنان قربانی می‌گیرد. اسد سیف، منتقد ادبی، به زوایای مختلف و درهم‌آمیزی تاریخ و ادبیات در این رمان پرداخته است.تاریخ از حادثه‌ها می‌گوید، از “آمدند و سوختند و بردند” می‌نویسد. در تاریخ اما نمی‌توان یافت که یورش و یغما چه تأثیری بر هستی اجتماعی مردم گذاشت. آنان این یورش را چگونه تاب آوردند، در درون آنان چه گذشت وقتی که عزیزان خویش را کشته، اسیر و یا در بند یافتند؟ آوارگی و گرسنگی را چگونه پشت سر گذاشتند؟ و این‌جاست که داستان سر برمی‌کشد تا نانوشته‌های تاریخ را بنویسد، و از درون انسان‌ها، از عشق‌ها و ناکامی‌ها، از شادی‌ها و ناخوشی‌ها بگوید. از این منظر می‌توان فصل مشترک و یا تفاوت تاریخ و داستان را بازیافت.

به تاریخ که بازگردیم، در پی انقلاب و حاکمیت جمهوری اسلامی بر ایران، نظام نوبنیاد اسلامی در ویژگی دشمن‌تراشی‌های خویش، در کنار دیگر دشمنان داخلی و خارجی، بهائیان را نیز به عنوان دشمن اسلام بازیافت و کوشید برنامه ناتمام بهایی‌کشی را که بیش از صد سال در این کشور سابقه داشت، به پایان برساند. پس بازداشت‌ها، اعدام‌ها، اخراج‌ها و ممنوعیت‌ها، تخریب خانه‌ها و باغ‌ها، تخریب قبرستان‌ها و مصادره اموال بهائیان آغاز شد.

دریغ و درد که بهائیان خود خاطرات زندان و یا زندگی در ایران بعد از انقلاب خویش را کمتر نوشته‌اند. در بیشتر خاطرات زندان که در چهار دهه گذشته از زندانیان سیاسی منتشر شده، حضور بهائیان در زندان‌ها دیده می‌شود، اما این‌که چرا آنان خود در این رابطه چیزی نمی‌نویسند و یا کمتر می‌نویسند، بر من معلوم نیست.

قطاری که سر بازایستادن ندارد

انیسا دهقانی در رمان “قطار چهارشنبه‌ها” با دستمایه قرار دادن هستی اجتماعی بهائیان در ایران، پا جا پای تاریخ گذاشته است. آن‌چه را او از حوادث تاریخی وام گرفته، طبیعی‌ست در خیال‌پروری‌های داستانی از تاریخ فاصله گرفته باشد، ولی این بدان معنا نیست که حوادثی مشابه و چه بسا هولناک‌تر از این در این کشور اتفاق نیفتاده و نمی‌افتد.

اینترنت بدون سانسور با سایفون دویچه‌ وله

اگر بدانیم که نویسنده خود نیز سال‌ها در زندان مشهد زندانی بوده، آنگاه می‌توان دریافت که چه بسا حوادث این رمان تجربه‌هایی هستند که به داستان در آمده‌اند. این موضوع آنگاه جدی‌تر می‌شود که در خوانش رمان احساس می‌کنیم داده‌های آن با حوادثی تاریخی هم‌سان هستند و خبر آن‌ها را زمانی شنیده‌ایم. از آن گذشته، روند بازداشت‌ها، بازجویی‌ها و دادگاه‌های بهائیان به همین شکلی است که در این رمان آمده و کم و بیش تمامی زندانیان بهایی چنین تجربه‌ای را پشت سر گذاشته‌اند.

بیشتر بخوانید: ۱۶۰ سال بهائی‌آزاری در ایران

قطار چهارشنبه‌ها داستان زندگی خانواده‌ای چهار نفره است در ایران. این چهار تن به همراه بازجویی که پس از سال‌ها شکنجه و کشتار از کار اخراج می‌شود و به کانادا مهاجرت می‌کند، راویان رمان هستند. روایت‌های آنان در ۵۷ فصل، از زندگی در ایران پس از انقلاب، این رمان را شکل می‌دهد.

پدر خانواده، متین فردوسیان که زمانی در “فولاد مبارکه” کار می‌کرده، ده سال زندان را با تکیه بر ایمان مذهبی پشت سر گذاشته و همچون قهرمانی اسطوره‌ای از زندان آزاد شده است. اگرچه بر اثر شکنجه‌های شبانه‌روزی به انواع بیماری‌های جسمی گرفتار آمده، کلیه‌هایش آسیب دیده و چشمانش کم‌سو شده‌اند، اما همچنان وفادار به اعتقادات دینی خویش، صبورانه جهانی بهتر را آرزو دارد.

مادر پزشکی‌ست که به عنوان بهایی راه ادامه کار بر او بسته‌ شده است، مجبور شده مطب را ببندد و از ادامه طبابت باز ماند. در ده سالی که شوهر در زندان به سر می‌برد، با هزاران رنج کوشیده تا زندگی بر فرزندان مشکل نگردد. حاصل چنین فشارهایی جز روانی پریش چیزی به همراه نداشته است. مادر در بهترین شرایط با کمک انواع قرص‌اعصاب به زندگی ادامه می‌دهد.

پسر خانواده از ادامه تحصیل در ایران باز می‌ماند، زیرا بهائیان حق تحصیل در ایران ندارند. دانشگاهی زیرزمینی که بهائیان در ایران تأسیس کرده‌اند نیز در چند یورش رژیم و بازداشت استادان ساکن ایران این دانشگاه، از ادامه فعالیت باز می‌ماند. در چنین شرایطی پسر تصمیم می‌گیرد از ایران خارج شود و در کانادا به تحصیل ادامه دهد.

دویچه وله فارسی را در اینستاگرام دنبال کنید

دختر خانواده نیز از ادامه تحصیل در رشته پزشکی بازمانده، ولی به‌رغم آرزوی پدر و مادر حاضر به ترک ایران نیست و در چنین کشاکشی سرانجام به زندان گرفتار می‌آید.

دیدار بازجو با قربانی

داستان از آن‌جا آغاز می‌شود که متین فردوسیان برای معالجه کلیه به کانادا سفر می‌کند و در آنجا بر حسب اتفاق روزی در پارک نزدیک خانه پسرش با پیرمردی ایرانی آشنا می‌شود که استاد بازنشسته دانشگاه است. فردوسیان که چشمانش کم‌سو است، این مرد را نمی‌شناسد، اگرچه صدای او برایش آشناست. نمی‌داند که او همان بازجویی‌ست که ده سال زندگی را بر او تلخ گردانیده است. دوستی بازجو با قربانی بخش تراژیک این رمان است.

سبزواری بازجوی مسلمانی بوده که با ایمان به دشمن بودن بهایی‌ها بیش از ده سال در زندان‌ها شکنجه‌گر بوده است. او در سیمای بهایی‌ها نه انسان، بلکه دشمنی را می‌دیده که قصد دارد راه را بر ظهور “امام زمان” ببندد. او در آموزشگاه حجتیه چنین آموخته است. پدرش، تا آنجا که او به یاد دارد و شنیده است، شیخی بوده گرویده به آیین بهایی که همسر و فرزندان را تنها گذاشته، راه سفری بی‌بازگشت را در پیش گرفته بوده است. وابستگی‌بازجو به “انجمن حجتیه” باعث می‌شود تا از کار کنار گذاشته شود و در نهایت به کانادا مهاجرت کند. خواننده درنمی‌یابد که او در این سال‌ها چقدر از ایمان نخستین خویش فاصله گرفته، ولی می‌بیند که مشروب نیز می‌نوشد.

در هر دیدار و در هر گفت‌وگویی بازجو به گذشته خویش بازمی‌گردد و یادهای او از دوران بازجویی و شکنجه فردوسیان زنده می‌شوند. بر خواننده اما معلوم نیست که آیا هنوز برای او متین فردوسیان همان “بهایی لجن” است یا نه.

بیشتر بخوانید: بهائیان چگونه در ایران محاکمه می‌شوند

یادمانده‌های فردوسیان از سال‌های زندان، در تکمیل حوادث زندان به کار گرفته می‌شوند. او به سرنوشت اعتقاد دارد و بر این باور است که نباید علیه آن جنگید. برای او در زندگی نخست ایمان و بعد همسر و فرزند قرار دارند. فکر می‌کند “همه‌چیز در ید اراده الهی” است و “سعادت عذاب کشیدن برای ایمان لیاقت می‌خواهد”. او با باور به این‌اصل بهائیت که “دروغ شرمسارت می‌کند”، در برابر شکنجه سکوت اختیار می‌کند تا شرمسار تاریخ نگردد.

و حال دو مؤمن، یکی در آستانه مرگ و آن دیگر شکنجه‌گری رانده‌شده، در برابر هم قرار دارند.

ایمان و شک

اگرچه هستی بهائیان در ایران موضوع بنیادین رمان است، ایمان و شک در لایه‌ای دیگر، در سرتاسر رمان حضوری پنهان، اما ملموس دارد. زندگی پدر چنان با ایمان او در هم تنیده که او بدون هیچ شکی، با آرمانی که در سر دارد، رنج و آزار سالیان را تاب می‌آورد، به این امید که سرانجام روزی درد به پایان خواهد رسید. بازجو و به همراه او بیشتر کسانی که پروژه کشتار بهائیان و دیگر دشمنان اسلام را در زندان و در جامعه پیش می‌برند نیز در چنان ایمانی غوطه‌ورند که جنایت حاصل آن است.

فرزندان اما آگاهانه گام پیش می‌گذارند و می‌کوشند بر زمینی زندگی کنند که آینده‌شان بر آن بنا می‌گردد. در همین شک‌هاست که “سرزمین مادری” را ترک می‌گویند، بی‌آن‌که حتی از اعتقاد دینی خویش بگذرند. با تبدیل آن به امری شخصی در هستی، ترجیح می‌دهند به جای زندان و شکنجه و اعدام، با ترک ایران، شهروند کشوری باشند که حقوق شهروندی آنان را پاس می‌دارد.

حضور شک در این رمان پنداری با نسل‌ها نیز در رابطه است. نسل جوان با شک در داده‌ها، آینده خویش را رقم می‌زند. نسل گذشته اما در آن درهم‌ریزی آرزوها را می‌بیند؛ آرمان در برابر واقعیت. شک در این رمان تنها با بودن و یا نبودن در رابطه نیست، با چگونگی بودن در پیوند قرار می‌گیرد. پنج راوی رمان در واقع پنج صدای مختلف را در بیان همین موضوع نمایندگی می‌کنند.

این را نیز باید گفت که “قطار چهارشنبه‌ها” داستان اختلاف نسل‌ها هم هست. در این رمان فرزندان در برابر والدین قرار نمی‌گیرند، اما در رفتارهایشان شک می‌کنند.

اگر چه رمان در ۳۵۲ صفحه به پایان می‌رسد، ولی چرخه آزار و کشتار بهائیان در ایران بی‌هیچ وقفه‌ای در کار است و این داستان هم‌چنان ادامه دارد و هر هفته “قطار چهارشنبه‌ها” تهران را به مقصد ترکیه ترک می‌گوید.

“قطار چهارشنبه‌ها” را نشر “ناکجا” در فرانسه منتشر کرده است.

* این یادداشت نظر نویسنده را منعکس می‌کند و الزاما بازتاب‌دهنده نظر دویچه‌وله فارسی نیست.