Previous Next

پنج کشور جدید عضو غیردائم شورای امنیت شدند

سیرالئون، الجزایر‌، گویان، کره جنوبی و اسلوونی به عضویت غیردائم شورای امنیت برای یک دوره دو ساله درآمدند. درخواست بلاروس که متحد روسیه به شمار می‌رود، برای عضویت غیردائم در این شورا رأی نیاورد.کشورهای الجزایر، کره جنوبی، سیرالئون، اسلوونی و گویان برای یک دوره دو ساله به عضویت غیردائم شورای امنیت سازمان ملل متحد درآمدند. در جریان رأی‌گیری که در مجمع عمومی برگزار شد، بلاروس، متحد روسیه، در رقابت با اسلوونی موفق به کسب آرای کافی نشد و تلاش این کشور برای عضویت غیردائم در شورای امنیت با شکست مواجه شد.

اسلوونی و بلاروس از گروه منطقه‌ای اروپای شرقی برای کسب کرسی عضویت غیردائم درخواست داده بودند، اما در نهایت درخواست اسلوونی با ۱۵۳ رأی موافق مورد پذیرش واقع شد. بلاروس تنها ۳۸ رأی موافق کسب کرد.

الجزایر، گویان، کره جنوبی و سیرالئون در گروه منطقه‌ای خود هیچ رقیبی نداشتند.

پنج عضو جدید غیردائم شورای امنیت از اول ژانویه سال آینده جایگزین برزیل، آلبانی، گابون، غنا و امارات متحده عربی خواهند شد.

شورای امنیت سازمان ملل پنج عضو دائم و ده عضو غیردائم دارد. چین، آمریکا، روسیه، فرانسه و بریتانیا اعضای دائم شورای امنیت هستند که از حق وتو برخوردارند. اعضای غیردائم برای یک دوره دو ساله انتخاب می‌شوند. هر سال مجمع عمومی پنج عضو جدید را انتخاب می‌کند و این کشورها بدین ترتیب جایگزین اعضای قدیمی می‌شوند که دوره عضویت‌شان در روز ۳۱ دسامبر پایان می‌یابد.

بخوانید: شورای امنیت ممنوعیت کار زنان توسط طالبان را محکوم کرد

در حال حاضر اکوادور، مالت، ژاپن، سوئیس و موزامبیک پنج عضو دیگر غیردائم شورای امنیت به شمار می‌روند.

شورای امنیت تنها نهاد سازمان ملل است که می‌تواند قطعنامه‌های الزام‌آور قانونی نظیر تحریم‌های بین‌المللی و همچنین اجازه استفاده از نیروهای نظامی را صادر کند. ریاست این شورا به طور چرخشی به کشورهای عضو واگذاری می‌شود. ایران در عمر ۷۲ ساله این شورا تنها یک بار برای یک دوره دوساله (۱۹۵۵−۱۹۵۶) به عضویت غیردائم این شور درآمد و از این پس دیگر هیچگاه برای این جایگاه برگزیده نشد.

واکنش آمریکا، اسرائیل و بریتانیا به موشک “هایپرسونیک” فتاح

وزیر دفاع اسرائیل ادعای سپاه پاسداران مبنی بر ساخت موشک “هایپرسونیک” را “لاف‌زنی” خوانده و گفت “اسرائیل همیشه پاسخ بهتری برای مقابله دارد.” بریتانیا این اقدام را “نقض محدودیت‌های بین‌المللی و خطری برای امنیت جهان” دانست.جان کربی، هماهنگ‌کننده ارتباطات راهبردی شورای امنیت ملی کاخ سفید، در نشست خبری خود در روز سه‌شنبه (ششم ژوئن) در پاسخ به پرسشی در مورد ادعای جمهوری اسلامی مبنی بر رونمایی از یک “موشک هایپرسونیک” گفت: «من وارد جزئیات این موشک هایپرسونیک ادعایی نمی‌شوم، اما ما تحریم‌های بسیار شفافی را وضع کرده‌ایم تا با اقدامات ایران در منطقه از جمله برنامه‌های موشکی آنان مقابله کنیم.»

کربی انتقادات از دولت جو بایدن به دلیل بی‌عملی در قبال جمهوری اسلامی را رد کرده و افزود: «دولت بایدن در عقب راندن اقدامات بی‌ثبات‌کننده ایران در منطقه از جمله توسعه برنامه موشکی این کشور بسیار واضح، دقیق و قاطعانه عمل کرده است.»

سپاه پاسداران صبح روز سه‌شنبه در مراسمی با حضور ابراهیم رئیسی از موشک “فتاح” رونمایی کرد و مدعی شد این موشک از نوع “هایپرسونیک” بوده و برد آن تا ۱۴۰۰ کیلومتر می‌رسد. امیرعلی حاجی‌زاده، فرمانده نیروی هوافضای سپاه، این موشک را در دنیا “کم‌نظیر” توصیف کرده و گفت “فتاح” چنان پیشرفته است که “هیچ ضد موشکی برای آن وجود ندارد.”

ساعاتی پس از این مراسم دفتر کنترل دارایی‌های خارجی خزانه‌داری ایالات متحده در واکنشی سریع یک شبکه مرتبط با برنامه‌های موشکی جمهوری اسلامی را در ایران، چین و هنگ‌کنگ تحریم کرد.

واکنش بریتانیا

در همین حال دولت بریتانیا نیز به این ادعای جمهوری اسلامی واکنش نشان داده و ساخت یک موشک جدید توسط ایران را نقض محدودیت‌های بین‌المللی و تهدیدی علیه امنیت جهانی خواند.

وزارت خارجه بریتانیا در بیانیه‌‌ خود یادآور شد که جمهوری اسلامی در حالی از موشک بالستیک جدید رونمایی کرده، که شورای امنیت سازمان ملل مکررا از این کشور خواسته است تا برنامه‌های موشکی خود را متوقف کند.

در این بیانیه آمده: «این اقدام آنهم تنها چند هفته پس از ادعای ایران مبنی بر پرتاب موفقیت‌آمیز یک موشک بالستیک با توانمندی مشابه، نشان‌دهنده بی‌توجهی مداوم این کشور به محدودیت‌های بین‌المللی و تهدید جدی این رژیم برای امنیت جهانی است.»

وزارت خارجه بریتانیا اضافه کرده این کشور “به همراه شرکای خود متعهد به انجام هر اقدام دیپلماتیک برای جلوگیری از دستیابی ایران به سلاح هسته‌ای و پاسخگو کردن این رژیم برای فعالیت‌های مخربش در سراسر جهان است.”

گالانت: اسرائیل می‌داند چگونه از شهروندانش محافظت کند

از سوی دیگر یوآو گالانت، وزیر دفاع اسرائیل، نیز روز سه‌شنبه در جریان بازدید از یک قرارگاه نظامی در این کشور در واکنش به ادعای جمهوری اسلامی مبنی بر ساخت یک موشک “هایپرسونیک” گفت: «اسرائیل همیشه راه‌حلی برای مقابله خواهد داشت.»

به گزارش روزنامه “تایمز آو اسرائیل” گالانت افزود: «می‌شنوم که دشمنان‌مان در مورد پیشرفت‌های تسلیحاتی‌شان لاف می‌زنند. اما ما همیشه پاسخ بهتری برای مقابله داریم؛ چه از طریق زمینی، هوایی یا دریایی، برای دفاع یا تهاجم.»

او همچنین در یک بیانیه ویدئویی نیز تأکید کرد اسرائیل “‌می‌داند چگونه از شهروندان خود دفاع کند و اگر دشمنان خدای ناکرده جنگی را علیه ما شروع کنند، چگونه آنها را با یک ضربنده کوبنده درهم بکوبیم.»

جمهوری اسلامی دوازده روز پیش از رونمایی از موشک “فتاح” از یک موشک جدید به نام “خیبر” رونمایی کرده بود که گفته می‌شود “دو هزار کیلومتر” برد دارد و جدیدترین نسخه از نسل موشک‌های بالستیک “خرمشهر” است. وزیر دفاع ایران در مراسم رونمایی گفته بود موشک خیبر، موشکی “نقطه‌زن” است که قابلیت “رادارگریزی و عبور از پدافند هوایی دشمن” را دارد.

بحث اتحاد و همکاری در کنفرانس “زن، زندگی، آزادی” در محل پارلمان اروپا

کنفرانس “زن، زندگی، آزادی؛ ایران بر سر دوراهی سرکوب یا انقلاب” به ابتکار برخی گروەهای کرد و حضور کنشگران ایرانی در محل پارلمان اروپا برگزار شد. در این نشست بر لزوم اتحاد و همکاری مشترک جریان‌ها و ا‌حزاب سیاسی تاکید شد.روز سەشنبه ۶ ژوئن، در محل پارلمان اتحادیە اروپا در بروکسل کنفرانسی تحت عنوان “زن، زندگی، آزادی؛ ایران بر سر دوراهی سرکوب یا انقلاب” با حضور رهبران شاخص احزاب کرد و دە‌ها کنشگر دیگر ایرانی برگزار شد.

این کنفرانس به ابتکار “پلتفرم دمکراتیک ایران” برگزار شد و سه فراکسیون “چپ‌ها”، “سبزها” و “سوسیالیست‌ها و دموکرات‌ها” در پارلمان اتحادیە اروپا از آن حمایت کردە بودند.

به جز نمایندگانی از این سه فراکسیون، رهبران سه حزب کرد ایرانی، از جملە حزب دموکرات کردستان ایران، سازمان کردستان کمونیست ایران (کوموله) و حزب حیات آزاد کردستان و شماری از کنشگران اقوام ایرانی در سه پنل این کنفرانس سخنرانی کردند.

در این پنل‌ها بە موضوعات مختلفی از جملە زنان، محیط‌ زیست، آینده خیزش “زن، زندگی، آزادی” و اهمیت “عدم تمرکز” در آینده ایران گفت‌وگو شد.

دویچه وله فارسی را در اینستاگرام دنبال کنید

تلاش جمهوری اسلامی برای خلع سلاح احزاب کرد ایرانی در عراق

این کنفرانس در حالی برگزار می‌شود کە در یک هفتە گذشتە نیروهای سپاه پاسداران انقلاب اسلامی و ارتش جمهوری اسلامی، ا‌دوات و تجهیزات سنگین نظامی روانه استان‌های آذربایجان‌غربی و کردستان کردەاند. آنها همزمان تهدید کرده‌اند کە در صورت تن ندادن ا‌حزاب کرد ایرانی مستقر در عراق به خلع سلاح، آنها را هدف قرار خواهند داد.

البته جمهوری اسلامی در گذشتە بارها تهدیدات خود را عملی کردە است. در جریان خیزش سراسری چندین بار مقر و کمپ ا‌حزاب کرد توسط سپاه پاسداران مورد حملە پهپادی و موشکی قرار گرفت.

حال با فروکش‌کردن اعتراضات، یک‌بار دیگر جمهوری اسلامی فشارهای سیاسی خود را بر حکومت اقلیم کردستان و دولت مرکزی عراق افزایش دادە است.

در حاشیە این کنفرانس، مصطفی هجری، مسئول اجرایی حزب دمکرات کردستان ایران (حدکا) به دویچه وله فارسی گفت: «تهدیدات جمهوری اسلامی تازه نیستند، در آینده هم ادامە خواهند داشت، اما ما کارت‌های فشار خودمان را داریم و با سازمان‌های دیگر وجه تمایزات زیادی داریم و بە فشارهای جمهوری اسلامی تن‌ نمی‌دهیم».

او در ادامە می‌گوید کە بدنە اصلی و ریشە ا‌حزاب کرد در داخل ایران است و برای تائید حرف‌های خود به اعتصاب گستردە در استان‌های کردنشین در پی فراخوان این احزاب اشارە کرد.

چرا ا‌حزاب کرد مسلح هستند؟

مسلح بودن ا‌حزاب کرد تازگی ندارد و قدمت آن به زمان تاسیس حزب دمکرات کردستان ایران در سال ١٣٢۴ برمی‌گردد. بعد از انقلاب ۵۷ احزاب دیگری نیز پا بە عرصه سیاست گذاشتند و به فعالیت مسلحانه پرداختند. حزب کوملە (کە اکنون دو شاخه است) و حزب حیات آزاد کردستان (پژاک) از جمله این احزاب هستند.

مخالفان مشی مسلحانه می‌گویند کە لزومی ندارد احزاب سیاسی مسلح باشند. بخشی از ناظران نیز می‌گویند کە سلاح می‌تواند تهدیدی برای دمکراسی باشد.

اما احزاب کرد نظر متفاوتی دارند. مصطفی هجری، مدیر اجرایی حدکا می‌گوید: «ما عاشق زندگی هستیم و اسلحە را دوست نداریم. و خواهان ریختن هیچ خونی نیستیم، اسلحە به ما تحمیل شدە است».

هجری به قتل شهروندان کرد، ترور کادرها و پیشمرگەها و رهبران حزب خود اشارە می‌کند و می‌گوید: «اسلحە عاملی بازدارنده برای حفظ هویت جمعی ما بودە است».

ا‌براهیم علی‌زادە، دبیر اول سازمان کردستان کمونیست ایران (کوموله) نیز در پاسخ به پرسش دویچه وله می‌گوید: «اسلحە بە ما تحمیل شدە است. اگر در آینده برآیندهای سیاسی بە شکلی باشد کە دمکراسی واقعی و حقوق جمعی و فردی همه شهروندان تامین شود، لزومی بر تداوم آن نیست».

به کانال دویچه وله فارسی در تلگرام بپیوندید

پژاک و حدکا؛ از تخریب متقابل تا همکاری

یکی دیگر از نکاتی کە توجه کاربران کرد شبکه‌های اجتماعی و رسانه‌ها را بە خود جلب کردە بود، حضور همزمان شخص اول حزب دمکرات کردستان ایران و یکی از روسای مشترک حزب حیات آزاد کردستان (پژاک) در این کنفرانس بود.

حدکا در گذشتە آمادە نبود بە طور مستقیم با پژاک در ارتباط باشد، چون این حزب را مستقل نمی‌دانست و می‌گفت کە بخشی از حزب کارگران کردستان ترکیه است. البته پژاک نزدیکی ایدئولوژیک به حزب کارگران کردستان را نه تنها انکار نمی‌کند، بلکە بە عنوان نقطه قوت خود بر آن پا فشاری می‌کند. اما تأکید دارد کە مستقل است.

حزب کارگران کردستان ترکیه (پ‌ک‌ک) کە در دهه هشتاد میلادی پا بە عرصه سیاسی گذاشت، می‌گوید کە برای احقاق حقوق کردها در ترکیه مبارزه می‌کند. این حزب در بیش از سه دهە گذشتە در فهرست گروه‌های تروریستی ترکیه، ایران، اتحادیه اروپا و ایالات متحده آمریکا قرار دارد.

برخی از ناظران می‌گویند کە رویدادهای چند ماه گذشتە ایران و همچنین حضور همزمان عبداللە مهتدی و شاهزادە رضا پهلوی در منشور موسوم بە مهسا، کە حدکا از مخالفان آن محسوب می‌شود، موجب چرخش در سیاست‌های این حزب شدە است.

اما مصطفی هجری در پاسخ بە پرسش دویچە ولە فارسی این موضوع را تکذیب می‌کند و می‌گوید: «در چند دهه گذشتە تمامی راهکارهایی کە می‌تواند بە تضعیف دیگری بینجامد را امتحان کردەایم. اکنون زمان وحدت و همکاری مشترک میان جریان‌ها و احزاب است».

سیامند معینی، رئیس مشترک پژاک هم می‌گوید کە در گذشتە ارتباط بین این دو حزب وجود داشتە، اما حالا فصل همکاری‌های بیشتر و اقدام‌های عملی فرا رسیده است.

سفارت ایران در عربستان بعد از هفت سال بازگشایی شد

با احیای مناسبات دیپلماتیک میان عربستان سعودی و ایران، سفارت جمهوری اسلامی در ریاض هم پس از هفت سال بازگشایی شد. همزمان با این رویداد وزیر خارجه آمریکا در سفری رسمی و برای مذاکراتی جامع وارد عربستان شده است.با از سرگیری روابط دیپلماتیک میان ایران و عربستان سعودی، سفارت جمهوری اسلامی هم روز سه‌شنبه ۱۶ خرداد پس از هفت سال در ریاض مجددا بازگشایی شد.

علیرضا بیگدلی، معاون کنسولی وزارت خارجه ایران، در مراسم بازگشایی مجدد که با حضور ده‌ها دیپلمات برگزار شد، گفت: «امروز، روز مهمی در روابط جمهوری اسلامی ایران و عربستان سعودی است. فعالیت دوباره سفارتخانه‌های دو کشور مسیر همکاری‌ها را تسهیل می‌کند.»

ناصر کنعانی، سخنگوی وزارت خارجه جمهوری اسلامی، هم پیش‌تر اعلام کرده بود که سفارت ایران در ریاض و سرکنسولگری ایران در جده ۱۶ و ۱۷ خرداد بازگشایی خواهند شد.

در حالی که جمهوری اسلامی احیای رابطه میان ایران و عربستان را به عنوان “شکستی برای آمریکا و اسرائیل” و “مقدمه خروج آمریکا از منطقه” تبلیغ می‌کند، در همان روز افتتاح سفارت جمهوری اسلامی در ریاض، آنتونی بلینکن، وزیر امور خارجه آمریکا، در یک سفر رسمی وارد عربستان سعودی شد.

بلینکن قرار است در این سفر درباره همکاری راهبردی میان دو کشور در مسائل منطقه‌ای و جهانی و طیفی از مسائل دوجانبه، از جمله همکاری‌های اقتصادی و امنیتی، مذاکره کند.

او در این سفر دو روزه همچنین در نشست وزرای کشورهای عضو شورای همکاری خلیج فارس برای بررسی همکاری در زمینه تقویت امنیت و ثبات، کاهش تنش، یکپارچگی منطقه‌ای‌ و فرصت‌های اقتصادی در سراسر خاورمیانه شرکت خواهد کرد.

بررسی “راهکارهای مقابله با تروریسم” نیز بخشی از دستور کار مذاکرات بلینکن عنوان شده است.

وزارت امور خارجه آمریکا نیز در آستانه سفر بلینکن به عربستان بر پایبندی واشنگتن به تقویت شراکت امنیتی خود با ریاض از جمله فروش تجهیزات دفاعی، تمرینات مشترک و مبارزه با دسترسی طرف‌های غیردولتی به موشک و هواپیمای بدون سرنشین تاکید کرده است.

تلاش‌ها برای برقراری رابطه میان عربستان و اسرائیل

در رسانه‌های بین‌المللی اخبار و تحلیل‌های متفاوتی هم منتشر شده است که بر اساس آنها گفت‌وگوهایی در سطوح مختلف برای برقراری رابطه میان عربستان و اسرائیل در جریان است و بلینکن احتمالا در این رابطه نیز در ریاض گفت‌وگوهایی را انجام خواهد داد.

آمریکا در عین حال از احیای رابطه میان ایران و عربستان استقبال کرده است. روز دوشنیه که سخنگوی وزارت خارجه از بازگشایی عنقریب سفارتخانه‌ها خبر داد، جان کربی، هماهنگ‌کننده ارتباطات راهبردی در شورای امنیت ملی کاخ سفید، در واکنش به این خبر، رابطه میان ریاض و تهران را امری مربوط حوزه اراده و اختیار این دو کشور دانست و گفت: «چیزی که من می‌توانم به طور کلی بگویم این است که ما از انسجام بیشتر، گفتگوی فزون‌تر و شفافیت بیشتر در سراسر منطقه خاورمیانه حمایت می‌کنیم.»

به گفته این مقام آمریکایی: «اگر بازگشایی سفارت ایران در ریاض افزایش شفافیت عملکرد این کشور را در پی داشته باشد، تنش‌ها را کاهش دهد و به کاهش رویکردهای بی‌ثبات‌ساز منجر شود طبعاً مثبت است».

آموزش سه تار

آمریکا وابسته نظامی ایران در چین و شش شرکت را تحریم کرد

دفتر کنترل دارایی‌های خارجی خزانه‌داری آمریکا، شبکه‌ای شامل هفت فرد و شش شرکت در ایران، چین و هنگ‌کنگ را در ارتباط با تراکنش‌های مالی، خرید قطعات و فناوری حساس مربوط به برنامه موشکی بالستیک جمهوری اسلامی تحریم کرد.دفتر کنترل دارایی‌های خارجی خزانه‌داری ایالات متحده در واکنشی سریع به رونمایی موشک هایپرسونیک فتاح از سوی فرمانده هوافضای سپاه پاسداران، یک حلقه مرتبط با برنامه موشکی جمهوری اسلامی در ایران، چین و هنک‌کنگ را وارد فهرست تحریمی خود کرد.

خزانه‌داری آمریکا این شبکه را دست اندرکاران مبادلات مالی، خرید و تدارک قطعات و فناوری حساس و حیاتی برای وزارت دفاع و پشتیبانی نیروهای مسلح جمهوری اسلامی و سازمان‌های وابسته به آن، صنایع شیمیایی پارچین، صنایع الکترونیک ایران و سازمان هوافضا معرفی کرده است.

داود دامغانی وابسته نظامی جمهوری اسلامی در پکن در میان تحریم شدگان قرار دارد. او به هماهنگ کردن خریدهای نظامی از چین برای تهران متهم شده است.

نام شرکت خدمات کشتیرانی «آرامش دریایی» ایران و پنج شرکت چینی و هنک‌کنگی نیز در فهرست خزانه‌داری امریکا به چشم می‌خورد؛ از جمله شرکت چینی Zhejiang Qingji به دلیل فروش سانتریفوژ و دیگر تجهیزات و خدمات به صنایع شیمیایی پارچین از طریق شرکت واسطه بی‌پی‌صدر و مدیر و کارمند شرکت چینی Lingeo و یک شرکت تجاری مستقردر هنگ‌کنگ.

رویترز می‌نویسد نمایندگی ایران در سازمان ملل و سفارت چین در واشنگتن به درخواست این خبرگزاری برای اظهارنظر در باره تحریم‌های جدید پاسخ ندادند.

پنج روز قبل سه شخص و یک شرکت مرتبط با نیروی قدس سپاه پاسداران و دو مقام ارشد سازمان اطلاعات سپاه مورد تحریم وزارت دارایی امریکا قرار گرفته بودند. دلیل این تحریم‌ها، مشارکت آنها در “توطئه‌های تروریستی” اعلام شد.

پیش از آن نیز خزانه‌داری آمریکا شرکت “ابرآروان” و دو مدیر آن را به لیست تحریم‌های خود افزود و علت امر را همدستی این شرکت و بنیانگذاران آن با محدودسازی گردش آزاد اطلاعات و کنترل سرعت اینترنت عنوان کرد.

اتحادیه اروپا: ایران با تشدید غنی‌سازی توافق را دشوار کرده است

نمایندگی اتحادیه اروپا درشورای حکام آژانس گفت گسترش غنی‌سازی در ایران دستیابی به یک راه‌حل دیپلماتیک را به طور فزاینده‌ای دشوار کرده است. نماینده آمریکا نیز گفت ایران درسال گذشته بر روی امید به احیای برجام خط بطلان کشید.بیانیه نمایندگی اتحادیه اروپا در شورای حکام آژانس بین‌المللی انرژی اتمی در مورد راستی‌آزمایی و نظارت بر فعالیت‌های هسته‌ای جمهوری اسلامی با توجه به قطعنامه ۲۲۳۱ مصوب سال ۲۰۱۵ شورای امنیت سازمان ملل متحد روز سه‌شنبه ۶ ژوئن (۱۶ خرداد) منتشر شد.

این بیانیه می‌گوید، به منزله یک اولویت امنیتی کلیدی، اتحادیه اروپا به سرمایه‌گذاری دیپلماتیک و سیاسی برای بازگرداندن اجرای محدودیت‌های لازم برای برنامه هسته‌ای ایران ادامه خواهد داد تا اطمینان حاصل شود که ایران به سلاح هسته‌ای دست نخواهد یافت.

نشست فصلی شورای حکام آژانس بین‌المللی دیروز دوشنبه ۵ ژوئن (۱۵ خرداد) آغاز به کار کرد و هم‌اکنون در حال برگزاری است.

از نظر اتحادیه اروپا خطر یک بحران گسترش سلاح‌های هسته‌ای در منطقه در نتیجه تشدید فعالیت‌های هسته‌ای ایران بیشتر شده است.

بیشتر بخوانید: مقام اسرائیلی: نگران توافقی موقت میان آمریکا و ایران هستیم

اتحادیه اروپا می‌گوید همچنان به توافقنامه برجام متعهد است و ابراز تأسف می‌کند که ایران نه تنها تصمیمات لازم را اتخاذ نکرده و اقدامات لازم را انجام نداده است، بلکه برعکس، این کشور همچنان به گسترش چشمگیر برنامه هسته‌ای خود ادامه می‌دهد.

هیأت نمایندگی اتحادیه اروپا از همه کشورها خواست که از اجرای قطعنامه ۲۲۳۱ (۲۰۱۵) شورای امنیت سازمان ملل متحد حمایت کنند.

از سوی دیگر این هیأت در شورای حکام ابراز تأسف کرده از این‌که ایران متن سازش ارائه شده توسط هماهنگ‌کننده مذاکرات در ۸ اوت ۲۰۲۲ را نپذیرفته است و تحولات جدید دستیابی به یک راه‌حل دیپلماتیک را به طور فزاینده‌ای دشوار کرده است.

نماینده آمریکا: ایران سال گذشته امید برای احیای برجام را از میان برد

در این نشست شورای حکام آژانس بین‌المللی در وین، نماینده آمریکا با اشاره به گزارش رافائل گروسی، مدیرکل آژانس، گفت: «همان طور که در گزارش مدیرکل تشریح شده است، ایران به توسعه فعالیت‌های هسته‌ای خود فراتر از محدودیت‌های برجام ادامه می‌دهد. به ویژه آن که ما تاکید کرده‌ایم تولید اورانیوم غنی‌شده توسط ایران تا سطح ۶۰ درصد هیچ هدف باورپذیر صلح‌آمیزی ندارد.»

بیشتر بخوانید: گروسی در واکنش به نتانیاهو: آژانس وارد جدال لفظی نمی‌شود

لارا هولگیت افزود: «امروزه، هیچ کشور دیگری در جهان از اورانیوم غنی‌شده تا سطح ۶۰ درصد برای اهدافی استفاده نمی‌کند که ایران ادعا می‌کند.»

نماینده آمریکا در شورای حکام گفت که ایران در سپتامبر سال گذشته خواسته بود که وظایف پادمانی در این کشور به شکلی متفاوت از دیگر کشورهای عضو توافق جامع پادمانی انجام شود و همین امر “بر روی امیدها به بازگشت دوجانبه به اجرای برجام خط بطلان کشید”.

او گفت که “در هیچ کجای جهان بازرسان آژانس مواد و فعالیت‌های اعلام‌نشده هسته‌ای و یافت شدن ذرات مواد هسته‌ای در چند محل اعلام‌نشده را نادیده نمی‌گیرند”.

نماینده آمریکا در بیانیه خود افزود که “توضیحات غلط فنی ایران، به کلی غیرقابل قبول است” و سطح همکاری ایران بسیار پایین‌تر از انتظارات مطرح شده توسط شورای حکام در ماه نوامبر بوده است.

بیشتر بخوانید: آژانس: ذخایر اورانیوم غنی‌شده ایران ۲۳ برابر حد مجاز است

بیانیه اتحادیه اروپا نیز با استناد به گزارش‌های پی در پی آژانس، نسبت به افزایش ظرفیت تولید اورانیوم با غنای بالا ایران ابراز نگرانی کرده و می‌گوید این سطح از غنی‌سازی “هیچ توجیه غیرنظامی معتبری در برنامه هسته‌ای اعلام شده ایران ندارد”.

به دلیل گسترش روزافزونی غنی‌سازی اورانیوم، اتحادیه اروپا در مورد “نیات ایران” ابراز تردید کرده است.

از نظر اتحادیه اروپا اگرچه در این زمینه در حال حاضر سئوال دیگری ندارد، اما آژانس باید تأیید کند که مواد هسته‌ای به مکانی دیگر انتقال نیافته است.

اختلاف در مورد میزان اورانیوم طبیعی پابرجاست

نمایندگی اتحادیه اروپا در شورای حکام در بیانیه خود می‌گوید: «ما با نگرانی عدم وجود پیشرفت در مورد اختلاف بین میزان اورانیوم طبیعی اعلام شده توسط ایران از آزمایشگاه چندمنظوره جابر بن حیان (JHL) و مقدار تأیید شده توسط آژانس را متذکر می‌شویم. ما انتظار داریم که ایران این موضوع را بدون تأخیر بیشتر همان‌طور که آژانس خواسته است روشن کند.»

این بیانیه همچنین از ایران خواسته است در زمینه نظارت‌های آژانس و نصب تجهیزات ضرور راستی‌آزمایی درازمدت در تأسیسات هسته‌ای خود با آژانس بین‌المللی همکاری کند.

مرندی: پرونده‌های آژانس بسته نشود، توافقی امضا نمی‌شود

در این میان مشاور ارشد تیم مذاکره جمهوری اسلامی در پرونده احیای برجام گفته است که ایران تنها زمانی حاضر به امضای یک توافق جدید هسته‌ای است که آژانس بین‌المللی تمام پرونده‌های گشوده را ببندد.

محمد مرندی در گفت‌وگو با شبکه المیادین گفته است که “متن توافقنامه هسته‌ای اساسا آماده است و منتظر امضای دو طرف است”. تنها این پرونده‌های آژانس باید بسته شوند.

این تحلیل‌گر ارشد سیاسی جمهوری اسلامی گفته است: «آژانس در حال حاضر سوال دیگری درباره ذرات اورانیوم ضعیف یافت‌شده در مریوان ندارد و این مسئله دیگر در این مرحله جزو مسائل باقی‌مانده نیست.»

بیشتر بخوانید: گروسی: همکاری‌‌ها کافی نیست، ابهامات سایت آباده رفع نشده‌اند

چند روز قبل، رسانه‌های داخل ایران، یکصدا ادعا کرده بودند که اجازه دسترسی به سایت مریوان در نزدیکی آباده واقع در استان فارس به بازرسان آژانس داده شده است. این مدعا با استناد به گفته‌های یک “منبع مطلع” منتشر شد، اما گروسی در شورای حکام با رد ابهام‌زدایی از نکات مربوط به سایت هسته‌ای ‌مریوان گفت: «ارزیابی بازرسان از این مکان هم‌چنان پابرجاست.»

مدیرکل آژانس بین‌المللی انرژی اتمی در آغاز نشست فصلی شورای حکام در وین از تداوم ابهام‌ها در سایت‌های هسته‌ای ایران و ناکافی بودن همکاری‌ها با این نهاد گزارش داد. او گفت پیشرفت‌‌هایی هم وجود داشته‌اند اما “نه به اندازه‌‌‌ای که انتظار داشتم.”

رافائل گروسی یادآور شد: «آنچه اکنون باید رخ دهد، یک روند پایدار و بدون وقفه است که به تحقق بدون تاخیر تعهدات مندرج در بیانیه مشترک بینجامد.»

زالنامه، اثری ناتمام‌مانده از هوشنگ گلشیری

بخشی از نامه‌ی هوشنگ گلشیری به عباس میلانی را در زیر می‌آوریم، احتمالاً به تاریخ۱۳۷۱که هنوز نام اثر را به «زالنامه» تغییر نداده بود. تا آنجایی که جستیم، گلشیری آخرین بار در مهرماه سال۱۳۷۳به سراغ این رمان رفته و البته متأسفانه هرگز فرصت نکرد آن را به پایان برساند یا حتی پیش‌تر ببرد. انبوهی از نسخ مختلف را تطبیق داده‌ایم که ثمرش را در اینجا می‌خوانید.

باربد گلشیری، خرداد۱۴۰۲


از خودم بگویم. دارم کاری روی شاهنامه می‌کنم که اسمش را گذاشته‌ام «شاهنامه‌‌ی منثور» که ظاهراً خلق دوباره‌ی شاهنامه به اضافه‌‌ی اساطیر ماقبل اسلام خواهد بود. کار به نثر کهن است که البته دستوپای آدم را می‌بندد. قالب نقالی گرفته‌ام و راوی البته زال است در قفس که هر روز چیزهایی می‌گوید. شنوندگان کودکانند و سربازان و سرهنگان دربار، بهمن اسفندیار و نیز دخترش هما. آنها می‌خواهند که قصه‌ی بیژن و منیژه و مثلاً کیومرث را بگوید و زال می‌خواهد از مرگ رستم بگوید و زنده بر دارکردن فرامرز. کل کار به روایت کاتب رسول خاقان چین است. زال هم بی‌مرگ است. فعلاً روی بخش اول کار می‌کنم تا چاپش کنم و بعد بروم سراغ اتمام جن‌نامه بعد با سر فارغ و این تتمه‌ی عمر شاهنامه‌ی ‌منثور را خواهم نوشت. در مورد نثر با نجفی اختلاف دارم. او فکر می‌کند به نثر امروز باید نوشت. جوان‌ترها پسندیدند. نمونه‌ی این نثر در بخش‌هایی از «خانه‌روشنان» هست.

زالنامه

به روز مهر از ماه مهر، به سال۱۰۱ از هبوط اژدها به درگاه شاه شاهان ــ بهمن اسفندیارــ بار یافتیم و از پس خاکبوسی بهرسم این دیار هدایای خاقان ــ پسر آسمان ــ عرض کردیم و نامه‌ی درگاه خاقانی به دبیر ترجمان دادیم تا خطاب خداوندی با شاه ایرانشهر به زبان این قوم بگرداند. چون فرمان جهانمطاع گزاردیم ما را به غرفه‌ای نشاندند تا از پس چند روز پاسخ خداوندگار ــ پسر آسمان ــ دبیر دبیران ــ هرمزد اردشیر ــ بنویسد. اکنون ما اینجاییم با خدمتکاری چند تا چه پیش آید. اما از حادثات امروز یکی این است که چون ما را به درگاه می‌بردند از کنگر‌ه‌ی ایوان شاهی قفسی آویخته دیدیم و کودکان بسیار به گرد آن که به فریاد چیزی می‌گفتند و بدان چوب‌ها که بر سر دست داشتند بر میله‌های قفس می‌کوبیدند. گمان بردیم کرکسی است بزرگ یا عقابی به قفس کرده‌اند پوشیده به ژنده‌ای. ترجمان گفت: دیوانه‌ای است. چون از درگاه بازگشتیم همان قفس دیدیم بر صفه‌ی میدان و کودکان و جانداری که گرده‌ی نانی بر سر نیزه کرده بود. ترجمان گفت: قصهخوان درگاه است. نان و آبش بهشرط قصه می‌دهند.

جز شولایی سیاه هیچ ندیدیم که قصه‌خوانی اگر بود، همه تن به شولا نهان کرده بود. با ترجمان گفتیم. نیزه از نیزه‌دار ما ربود و به دامن آن شولا فرو کرد. کودکی چند دامن ترجمان کشیدند و یکی به دست او آویخت. گفتیم: روا نیست دیوانه‌ای را بیازاریم.

گفت: اگر صبر کنید از او عجایب بینید.

فرودِ صفه‌ی ما را کرسی‌ای نهادند و ترجمان عهد کرد تا هرچه بشنود با ما بگوید. گفتیم تا دبیری که با ما بود همه بنویسد. و ما ــ رسول حضرت خاقان ــ می‌گوییم آنچه او گفت نه قصه که داستانِ رفته‌هاست در این خاک که ما را به رسالت فرستاده‌اند که چون شولا از سر برگرفت، پیری دیدیم موی سر سپید کرده و محاسنی تا کمر. کمانابرو نیز به سپیدی برف کوهساران بود، بر دو چشم فروهشته که از انبوهی دو چشمش نمی‌توانستیم دید. اما این است آن قصه که او گفت به روز مهر از ماه مهر و به سال۱۰۱ از هبوط اژدها، که جای‌جایْ دبیرِ ما ــ پو ــ چیزی در حاشیه افزوده است تا بندگانِ درگاه چندوچون نقل بدانند.

هیچ است همه. تاریک نیست یا تاریکی تا بگوییم به تاریکی نمی‌بینیم. نوری نیست تا بگوییم تابش خورشید به مَثَل خیره‌مان کرده است. زمان اما هست. بی‌کرانه‌اش ما می‌گوییم. چشم چون ببندیم دوشیزه‌ایش می‌بینیم، پانزدهساله. ببندید چشم‌ها را! زالی‌ست به سال پانزده هزار هزار هزار سال. بگشایید چشم‌ها را! همان دوشیزه است به بالای سر وی، تن سپید پوشیده به خماندرخم گیسوانی سیاه. روی او به مَثَل خورشید است که هیچ پهلوان را تاب دیدن جلوه‌ی او نیست.

پو ــ دبیر رسول حضرت خاقان ــ می‌گوید، چون سخن پیر بدینجا رسید کودکان چوب‌ها برافراشتند و بر تن او فرو کردند. پیاده‌ای نیز سنگی زد که پیشانی او شکست. رسول درگاه سکه‌ای چند افشاند مگر کودکان پیر را بیش نیازارند. ترجمان مرا گفت: با این دانشمند بگو، آداب قصهشنیدن ما همین است که می‌بینید.

پیر دستی برآورد و چوب کودکی ربود، گفت: بنشینید!

نشستند. دستی دیگر برآورد و به دامن شولا خون از پیشانی بسترد. آن‌گاه فراهم نشست، و گرد بر گرد همه را نگریست، از گریبان کاسه‌ای درآورد و چون دیری در آن نگریست، به گریبان فروبرد، پس گفت: «قصه نیست اینها که می‌گویم. دیده‌ام من اینها را، یا شاهدان با من گفته‌اند، یا به نامه‌ها خوانده‌ام نوشته بر پوست درخت خنگ.»[1]

 شولا بر دو شانه راست کرد و چوب برافراشت:

ـ پدران ما خانه‌هاشان سنگی بود، گاهی غاری بود کنده‌ی باد و باران. گاه نیز خود به دست و تیشه یا سنگی سوراخی را فراخ‌تر می‌کردند تا در سرمای گزنده‌ی این خاک سرپناهشان باشد. گفته‌اند که کیومرث نخستین آدم بود. در نامه‌های کهن نوشته‌اند خانه‌ای از سنگ برآورده بود بر لب جویبار و دامن تپه‌ای. و نیز آورده‌اند که بالاش چهار نی بود و پهناش چهار و درازاش چهار. خانه‌اش را شاید گفته‌اند. اما در حاشیه به قلمی دیگر نوشته‌اند: «دوریش از آب به درازای بالاش بود، و از تپه نیز» در تفسیر گفته‌اند اگر از این سوی چیزی تا آن سوش همه چهار نی باشد و دوریش از جایی همان باشد که بالاش یا پهناش یا درازاش، گویی است به صورت. تخمه‌اش را شاید گفته‌اند. من می‌گویم اگر آدمی بوده، خانه‌ای داشته و دستی و پایی. نیزه به دست از کوره‌راهی می‌آید، پوستی از پلنگ بر تن. پلنگینه‌اش می‌گوییم. به شکار می‌رود. کار هر روزش همین است. میراث اوست که ما همه به سپیده‌دمان برمی‌خیزیم و کاری می‌کنیم تا چیزیمان بدهند یا چیزی به کسی بدهیم. کیومرث با آن نیزه‌ی ساخته از نی و استخوانْ پرنده یا چرنده‌ای را صید می‌کند و چون به خانه می‌رسد بر آتش بریان می‌کند و می‌خورد. نه اسبی دارد و نه سگی.از سوار و پیاده اگر با رستم یاری نمی‌مانْد، با رخش غم دل می‌گفت.چوپانان در بیدارخوابی شب‌های کوهستان با سگ نگهبان از رفته‌ها می‌گویند یا از بیم سایه‌ای که در پناه بوته‌زاری به کمین نشسته. من در این سال‌ها با دژبانم قصه‌ها گفته‌ام. وقتی گرده‌ی نانی یا کاسه‌ی آبی می‌آورد، به بهانه‌ای چیزی می‌پرسم تا مگر دمی بیشتر درنگ کند. دیو همین است. دیو سفید پریچهره‌ای است پیش این دیو. رستم، شنیده‌اید، به غار دیو سفید چون درآمد، همه تاریکی دید، پس دیری دو چشم می‌مالید و به دو دست تن هوا می‌جست. می‌گفت: «چون دیدمش که همه‌ی غار تن او است، شکر باری آن دم گزاردم.» اکوان دیو را ندیده بود. گوری دیده بودش که از کمانش گریخت. در هوا دیدش. دیو از زمین برگرفته بودش. می‌گفت: «به قامت من خاک را بریده بود و همانگونه که ما سنگی را، از خاکم برداشته بود.»

ترجمان گفت: «همین دم است که به ضرب سنگ یا زخم نوک نیزه بیدارش کنند.»

یکی دو کودک فریادی زدند و نیزه‌داری پا بر زمین کوبید. پیر همچنان از شب‌های سیاهچالش می‌گفت، می‌نالید که شب‌ها ما پیران خواب نداریم. می‌گفت: «با بهمن بگویید که این دژبان من کراست.»

سرهنگی، میله‌های قفس به چنگ، تکانش می‌داد. فریاد می‌زد: «پیرمرد، قصه‌ات را بگو، تو را با رستم و اکوان چهکار؟»

پیر سر از دستِ ستونکرده برداشت و ما را گردبرگرد نگریست. به سرانگشتان موی دو ابرو از دو چشم راند، گفت: «کجا بودیم ما؟»

پیاده‌ای گفت: «با آتش هم می‌توان غم دل گفت.»

پیر به قهقاه خندید. رعد بود خنده‌اش. دبیر می‌گوید، صبور نیستند این مردم. نیاز قصه صبوری است.

پیر گفت:

ـ کهنهسربازی تو. رنگدررنگ آتش همدم سربازان بود در آن شب‌ها که می‌نشستیم به پای قلعه‌ی جادو که افراسیاب پناه بدان جسته بود. پاس خاطر غریبان است که آتش را ما بدلِ بت قبله کرده‌ایم. صنمی است عیار آتش. اما کیومرث صنمی ندیده بود تا در جلوه‌های آتش ببیندش که می‌آید به صد نگار، جامی به دستی و چنگی به این دست. غمگین سر بر این دست می‌گذاشت کیومرث و نگاه می‌کرد. آتش را او آتش می‌دید و درخت را درخت. از سیاهی پشت سر و یا خشخش بوته‌ی گون نمی‌هراسید. با سیاهی جنگ‌ها کرده بود. تاریکی به بالای صنوبری از او فرسنگ‌ها گریخته بود. شب‌ها گاهی می‌آمد. در را می‌بست کیومرث، اما باز پتیاره‌ای می‌آمد. گرازیش دندان می‌نمود که لجن مرداب به دهان داشت. نمی‌ترسید کیومرث. در خواب حتی مشتی حواله‌اش می‌کرد و چون بیدار می‌شد چنان نعره‌ای می‌زد که تا فرسنگی از دیو و دد اثر نمی‌ماند. روزی، گفته‌اند، آسمانی دیگر دید بر خاک. آبگیری بود که جای‌جای نیلوفر آبی گل‌های سفیدش را بر نرمای آبِ خفته نشانده بود. کف آبی می‌خورَد کیومرث. غوطه‌ای می‌زنَد در آب. از سر سنگی به نیزه یکی دو ماهی می‌گیرد. خود را در آب صافی می‌بیند، می‌گریزد. صدای خنده‌ای می‌شنود. باز می‌گردد و از سر همان سنگ فرو می‌نگرد. می‌بیندش که با ماهی نیمزنده‌ای بر سر نیزه نگاهش می‌کند. به سایه‌اش می‌نگرد. با سایه آشنا بود کیومرث. جنگ‌ها کرده بود با سایه، گریخته بود بارها؛ اما دیده بودش که همچنان پی بر پی او می‌آید. دیری بود که به صلح رسیده بود با سایه. بازی‌ها کرده بود با سایه. خم می‌شود کیومرث. سنگی برمی‌دارد و بر نقش بر آب می‌اندازد. می‌شکند و شکسته‌ها باز فراهم می‌آیند تا او را بنگرند. به دست لرزان انحنای این شانه را با آن شانه می‌سنجد. جفتند شانه‌ها. از هر چیزی جفتی دارد: اینگونه و آنگونه؛ این پا و آن پا. در آبْ این لرزانِ گریزان جفت اوست یعنی؟ گریزان تا جانب خانه می‌آید، خسوخاشاکی چند بر خاکستر گرم می‌گذارد و می‌دمد و چون شعله از آن سوی دود طالع می‌شود، ماهی را بر تاب آتش می‌گذارد و لقمه‌ای چند می‌خورد. نمی‌گوارد اگر آن خوش‌گوار نباشد. بخشیده‌ی همای است دانه‌هاش. بارعام بود به روز مزدا از ماه فروردین و پهلوانان صفدرصف ایستاده بودند. پرّان مرغی آمد و بر کنگره‌ی کوشک نشست. همای بود، اما ماریش بر گردن حلقه بسته بود. همای سر مار به چنگ داشت. اگر به چنگ سرش می‌فشرد، مار حلقه بر گردنش تنگ‌تر می‌کرد؛ مار نیز اگر حلقه می‌خواست تنگ کند، همای سرش بیشتر می‌فشرد. با پهلوانان شاه گفت: «این همای به پناه ما آمده. کیست که سر این مار به تیر بدوزد؟»

کمانداری هرکس می‌دانست، اما چشم سوزنی اگر بدوزد به یک چوبه‌ه‌ی تیر، با لرزش دست چه کند کماندار؟ ساکت، کمانداران پیش پای خود می‌دیدند. شاه گفت: «شتاب باید کرد، مبادا همای بگریزد.» در صف پهلوانان ایستاده بود زال. پیرسر بود، سپیدمو. پرورده‌ی سیمرغ بود. سامش وانهاده بود، اما چون شنید که بر کوهْ‌سر یلی هست بازش آورد. گفتند: «دیوانه‌ای است.» شاه بود منوچهر، گفت: «کمانش بدهید.» تیر به چله‌ی کمان چون گذاشت، سام زمین بوسید، گفت: «رسم ما نمی‌داند، سرش به باد خواهد داد.» مردمک چشم مار می‌بینی و دست و بازو به اختیار تیر می‌گذاری. چون سام سر از زمین برداشت به چشم مار تیر را نشسته دید. باز سر به سپاس باری بر زمین نهاد.

پو می‌گوید، همان سرهنگ، چنگ در میله، قفس را تکان می‌داد، فریاد می‌زد: «پیرمرد، از کیومرث می‌گفتی.»

گفت: «می‌دانم، اما تا ندانند که چه می‌رود بر آن که تلخی غروبش را بهتلخی آب دهان فرو می‌برد، از قصه همین پوسته می‌بینند.»

سرهنگ گفت: «مغبچه‌ای تو یا قصه‌خوان؟»

 دو دست بر هم کوفت پیر، گفت:

 ـ بهپاس این نانپاره که می‌دهید قصه می‌گویم.

 ـ دیگر چه می‌خواهی؟

 ـ همان که تو از بیمش مرا بدین قفس کرده‌ای.[2] 

 دبیر می‌گوید، رسول حضرت خاقان ترجمان را فرمود تا به حیلتی سرهنگ را خاموش کند. اما سرهنگ خود از هلهله‌ی کودکان و پای‌کوبی سربازان از میانه‌ی جمع کرانه می‌گرفت. این دبیر می‌گوید، نیاز قصه سکوت نیست. پیر خود این بیراهه‌ها بهعمد می‌رفت تا نامحرمان بیرونِ حلقه بمانند که خود گفت: «نیازِ قصه سکوت نیست.» پیر گفت:

 ـ تنها بود کیومرث، اما ندانسته بود که تنهاست. خورشید را می‌دید که بر پشته‌ی تپه‌ی روبه‌رو نشسته است و بادی به نرمای آب بر دست و بازویش می‌گذشت. نغمه‌ای شنید و به پاسخ از جایی دورترک نغمه‌ای دیگر. بی‌جفت بود کیومرث. چون ماه برخاست، دید خورشید حتی جفتی دارد. برخاست، تا کلبه رفت اما سر خواب نداشت. نیزه‌اش را برداشت و گرد خانه‌اش گشتی زد. پر بود ماه. ماه‌زده بود کیومرث. می‌گویند میرنده است به معنیْ کیومرث. به جنگل زد. وحش و طیر فغانْ بیشتر کردند. تا آبگیر رفت. در آبْ ماه بود. خم شد. بی‌رنگ بود و لرزان جفتِ او در آب. می‌رمید اگر دستی دراز می‌کرد. پاره‌گلی برداشت و خوشخوشک به بازیِ دست و گِل صورت ماه را ساخت؛ ورزیدش و خورشیدی ساخت؛ او را ساخت و بر سنگی نهاد. صورتی بود به دیدار چون آن نقش که در آب آبگیر دیده بود، اما تیرگی خاک را داشت. دستی نداشت یا پایی. دستی بر دست دیگرش می‌کشد کیومرث و تا بازو می‌آید. بالایی اگر داشت جفت او می‌شد. می‌گویند آن شب تا دیرهنگام بتی ساخت به پیکرهمچندِ او که در آب بود . با بوی صبح چون سر از زانو برداشت، دید همان نیست که کرده بود. دستی انگار خطوخالی درافزوده بود و راستای قامت را به انحنایی شکسته بود. نیزه به کف تا دورجای جنگل و دره بر تاریکی تاخت. چون بازگشت، باز چنگ بگشود و تا شب‌‌هنگام هر خطوخال یا انحنا که کرده بودند بگرداند. اما صبح بت باز به بو دیگر شده بود. خروشان کیومرث بت بینداخت و به پا خرد کرد، آن‌گاه گل‌های رسته بر گوشه و کنار هر سنگ و صخره را پرپر کرد. به روز دیگر از هرجای کوه و دشت خاک گرد آورد و به آب هر جوی و چشمه و آبدان که دیده بود بسرشت. پس گِل را بدان صورت که دست می‌خواست و دل می‌گفت بتی کرد ایستاده بر خاک، و تا دیگر هیچ غریبه در غیبت او بر دستکارش نتازد از نی چهارتاقیش ساخت.

 دبیر می‌گوید، بت را پیر از هوا می‌ساخت به دو دست و تا مویش ببینیم به سرانگشت‌ها آن حلقه در حلقه را که او می‌دید شانه می‌کرد. پس هر انحنا که بتان راست دیدیم. افسون آن دست‌ها مرا چنان از خویش برده بود که قلم از دست افتاده بود و نمی‌دانستم. چون رسول حضرت خاقانی قلم به دستم داد، ترجمان را دیدم که برخاسته است، که دیگران نیز برخاسته بودند. پیر گفت:

 ـ عاشق اگر بوده‌ای می‌دانی که هرچه دلخواه را تو بر تن یار ساخته‌ای. گلی اگر کاشته باشی و به هر دم خم شده باشی تا این دمبرگ را به پسند دل خم کنی و گلبرگ‌های آن غنچه را به سرانگشت‌های لرزان بگشایی، می‌دانی بر دست و گردن و ساق هر انحنا که هست به پاس بوسهبوسه‌های تو داده‌اند. رخصتم دهید که رفته‌های دورم خاطر پریشان می‌کند. زال را، شنیده‌اید، مهتابشبان اگر بود زنجیر می‌گسست. دور راهی بود تا خان مهراب. سوار یا پیاده می‌رفت. نقش صورت رودابه را بر دیوار خلوتخانه‌ی پدر دیده بود. پیرسر بود زال. شنیده‌اید. شوم بود، کودکی با موی سپید. چون بزاد به یک هفته کس با پهلوان جهان نگفت. دوران دیگر می‌شد اگر سپید می‌شد موی نوزاد. دستکار اهریمن بود موی سپید. اخترشماران گفته بودند که بدین سال کودکی با موی سپید از مادر خواهد زاد به نشان چیرگی اهریمن. به کتاب آمده است که سپیدی نشان نور است.

 ترجمان بانگ زد: «پیرمرد، گفته‌ای بارها، حرمت این غریبان همان قصه بگو که عهد کرده‌ای.» و با رسول گفت: «چون به عشق می‌رسد خود می‌بیند همچنان پیرسر.»

 پیر گفت: «کجا بودیم؟»

 سربازی بانگ زد: «در آن گل جان باید دمید.»

کف بر کف زد باز پیر، پس دست برافراشت و به انگشت به چند جانب اشارت کرد:

ـ همت کنید که کاری است صعب. تیر بی نشانه پارهچوبی است خشک؛ مسافری است که هیچ‌کس به پیشوازش نیاید؛ پیری است که به آرزو مرگ می‌خواهد و نمی‌یابد. تنها بود کیومرث. گفتم. گلپاره یار نیست. شب همهشب بیدار مانده بود که گرازی گردبرگرد چهارتاقی نیین می‌گشت. بر بام سایه‌ای پای می‌کوفت. از قعر خاک چشمه چیزی می‌گفت. بوی صبح را نشنیده بود؛ برآمدن آفتاب را سپاس نگفته بود. چشم چون گشود، بت را دید خفته بر خاک با یکی دو شبنم نشسته بر گونه‌اش. به پلاسپاره‌ای یا آن پلنگینه پوشاندش، همانگونه که ما عریانی یار خفته را به جامه‌ی خواب می‌پوشانیم. عریان خود در آب صافی غوطه‌ای زد و به طلب صید به راه افتاد. آهویی در درختزار پشت تپه دید. دلش رضا نداد که به نیزه سرینش خونین کند که راست بدان چشم که آهوان راست در او می‌نگریست. خرام کبکش از کوهپایه راند و رنگدررنگ پروبال طاووسی تا دورها کشاندش. میوه‌ی درختچه‌ای را کند، اما نرمی کرک‌هاش چندان دلش را به رقت آورد که دریغش آمد دندان در تن او فرو برد. مشتی علف خورد شاید، یا به کف آبی مالش دل آرام کرد. گفته‌اند گلبرگ را آدمی آن روز دید و این غم که غم غروبیش می‌گوییم به بازی رنگ‌های غروب از آن عهد بسته‌اند و این خواب‌های آشفته که ما می‌بینیم میراث آن شب است که کیومرث دید دور از بت و صبح اگر سراسیمه تا خانه‌ی دوست می‌دویم سایه‌ی همان اضطراب است که او داشت. بر خاک خفته بود بت، نوشخندی بر لب. خردش کرد باز و بازش ساخت. چهل روز کارش همین بود کیومرث، و هربار، همرنگ چیزی که دلش را به درد آورده بود، خطوخالش دیگر می‌کرد، اما صبح چون بازش می‌دید نمی‌شناختش که کسی دیگر در حضور یا بهغیبت دستی برده بود در هر عضو که او ساخته بود. غروب روز چهلم گردبرگرد چهارتاقی هیمه‌ی بسیار ریخت و آتش زد تا به خواب و بیداری همان ببیند که دستکار او بود. نیمهشب به خانه‌اش، خوابوبیدار، چون دست دراز کرد تا بر همان انحنای آشنا دستی بساید خالیِ کنار بیدارش کرد. گمکرده‌ای داریم ما. حفره‌ای است که پیش پایمان بهناگهان دهان می‌گشاید. دوزخ را ما به قالب شب فراق ساخته‌ایم. آی، آی، چه دور است صبح! چه کُند می‌گذرد شب! می‌خوابیدم، مگر ببینمش باز. چشم گشوده و ناگشوده دستش می‌جستم که به خوابم عرق از پیشانی می‌سترد. عاشق بود کیومرث، اما عاشقترین عاشقان ــ گفته‌اند ــ زال بود. آدمی نبود زال. گفته‌ام بارها. با سیمرغبچگان برآمده بود. به جای شیر خون مزیده بود. از آن بالا آدمی را دوپایی دیده بود کوتاهبالا که به جای نشیمن بر کوه‌سر، در دشت خانه‌ای دارد تاریک. نمی‌خواست فرود آید. ننگش آمد که آدمیش خواند سیمرغ. عریانی بال‌هاش را بدو نمود. گفتش مرغ که بَدَلِ این موی سپید بی‌مرگ خواهی بود. زالِ زرش نام نهاد. تا فرود آید پریش داد، گفت: «بهوقت حاجت بر آتش بگذار!» و بهخواری سایه‌ایش بر خاک وانهاد. از کوه‌سر زال را به خان سام آوردند. عریانی تنش را به جامه‌ی خسروانی چاره کردند و سپیدی موی سرش را به خود. مژه و ابرو همچنان آشکاره ماند. رویش سرخ بود و مردمکانش سیاه. چون با کودکانش به مکتب نشاندند، کتاب بسته خواند و چون لوحش دادند ناآمده را نوشت. می‌داند زال، می‌بیند رفته‌ها را.

 باز همان سرباز بانگ زد: «از عشق می‌گفتی، پیرمرد.»

 صدای زنی برخاست: «تو از عشق چه می‌دانی، سرباز؟ »

 به غرفه بود زن. هیاهوها کردند سربازان. پیر خاموش بود. گیسوان سفید به چنگ گرفته بود. رسول حضرت خاقان با ترجمان گفت: پریشان می‌بافد این قصه‌خوان.

 پیر مگر به القای خاطر شنید، گفت:

 ـ ای جوانمرد، رسم است که چون به عشق بیاییم همان بگوییم که خواهد بود که کیومرث یا زال بهانه است.

 پس گیسوانش را به دو چنگ بر شانه ریخت و به همان لحن فریاد زد:

 ـ گفتم نگارش را زال بر نقش خلوتخانه دیده بود. شنیده بود که از پشت مهراب است. شاه کابل بود مهراب، اما نیایش ضحاک بود. زال برخود می‌پیچید تا مگر خوابش دررباید. نه نقش که رودابه خود به دیدارش می‌آمد. جادوش کرده بودند. مگر نه ضحاک را جادو می‌گفتند؟ پیر زالش گفته بود که شب اگر چهارده باشد بر بام می‌نشیند رودابه و با ماه از او می‌گوید. ماه پُر بود آن شب ماه. زال چون چشم می‌بست و کسی را به نام می‌خواند، ناآمده‌اش می‌دید، اما ناآمده‌ی خود نمی‌دید. بهمثل این قفس کسی ببیند، اما نداند که او را قصه‌گوی کودکان می‌کنند، یا سام را ببیند که با منوچهر چیزی می‌گوید، اما نداند که از آن رسوایی سپیدمویی می‌گوید و آن دوری از دیار و کنام و مرغ. آه! اگر بدانیم که بوده چه خواهد بود، نمی‌آییم. من این می‌گویم. اما زال حتی اگر این خواری نانپاره‌ای که می‌دهند دیده بود و این درازای شب عمر، باز می‌رفت تا یار بر بام ببیند. برخاست. شمعی روشن کرد. خدمتکاری را گفت تا اسبش زین کند. چنگ در موی سر زد. به سفیدی موی من بود موی زال. دیریش خیره نگاه کرد. آن حلقه در حلقه مشک مگر طلسم این سفید بشکند. پر سیمرغ را برداشت. مجمری آتش خواست. اگر پر در آتش می‌انداخت پرّان مرغ می‌آمد. پرورده‌ی مرغ بود او و زاده‌ی جادو رودابه. در عشق مرغ و ماهی غریبه‌اند. پر در صندوقچه نهاد. از ایوان فرود آمد و بر اسب نشست و تا خان مهراب راند. بر بام بود رودابه.

 کیومرث شوربخت بود. ندیدش. گفته‌اند چون هراسان برخاست و جامه‌ی خواب به یکسو زد و باز به دست جستش، همانگونه که ما شب زفاف، خوابوبیدار، به دست گرمای او می‌جوییم. ندیدش. درِ خانه باز بود. تا آن سوی تپه و دامنه‌ی درختزار دوان رفت. به بوی پونه‌ی کوهی به جویباری رسید و به پشت بر زمین خفت. چه آسمانی بود! تا طلوع ناهید گریست کیومرث. چون به خانه باز آمد هرچیزی بهجای خویش بود و شاخه‌ی یاسی را بر سردر آویخته بودند. تا لب آبدان رفت. رفته بود بت. صدای غوطهزدنی را در آب شنید. در آب نبود بت. بویش اما بود، پیش پای او از کوره‌راهی رفته بود. صدایش می‌زد بت. کیومرثش می‌نامید. به معنی، گفتیم، کیومرث میرنده است. نرنجید کیومرث. از آن روز دانست آدمی که سایه‌ی اوست مرگ. مرا نصیب نیست. صبح چون چشم می‌گشایم از درد استخوان‌ها می‌فهمم که هنوز هستم.

 یکی فریاد زد: «از عشق می‌گفتی، پیرمرد.»

 پیر چوب رها کرد و دو دست استخوانی در گیسوان سفید فریاد زد:

 ـ همان اقلیم است، سرباز. اما پیرانه‌سر چیزی می‌گویم از بهار تا سوز زمستانم نشکند. به پاییزان با یاد شکوفه بهاران می‌کنیم دل را. بهار بود، به ماه فروردین که واله‌گونه می‌گشت کیومرث. گفتم بنفشه‌اش راه می‌زد، خم می‌شد، دلش راه نمی‌داد تا بچیند. به یغمای باغ اگر می‌رویم خراج زلف بتان می‌ستانیم. با این سر زمستانی یاد بهار کرده‌ام. بیژن، شنیده‌اید، جنگ‌ها کرده بود، فرود سیاوش به زخم او به بستر آخرین خفت. پَلاشان را او کشت. به کوه لاون او دلیریها کرد، اما بوده دیگر بود، یا شومی خون فرود بوده را بود کرد و به تنها از دوده‌ی گودرز هفتاد گُرد دامن خاک بالین کردند. بااینهمه کودک بود بیژن که تا خود بینی کودکی. زادنی دیگر باید تا آدمی شوی. کیومرث آدمی نبود هنوز. زایمانی دشوار است عشق که خود به بوی او در خود می‌زایی. بهاران است انگار. بهار بود وقتی بیژن نه خود که منیژه را دید. امانم دهید که قصه‌ی او بهتمام امروز نمی‌گویم. از بهاران دل آدمی می‌خواهم بگویم، نه، غلط گفتم که از زایمان دل او می‌خواهم بگویم که مادر و دایه‌اش منیژه بود. منیژه، می‌دانید، دختر افراسیاب بود. سراپرده به دشت زده بود یا دام درچیده بود تا خامی چون بیژن به وسوسه‌ی گرگین به دام بیفتد. شنیده‌اید به شکار گراز آمده بودند و گرگین بیژن را واگذاشت تا به تنِ تنها گفته کرده کند. چون بیژن از کار گرازان بپرداخت به دمدمه‌اش به آن دشت کشاند که سراپرده‌ی منیژه بود. با پرستارانش به گلچیدن آمده بود، یا او نیز آمده بود تا به بوی بیژن پوست بیندازد. بهانه است یار شاید. همیشه همینطورها پیش می‌آید. می‌بینی‌اش و تا با او به خلوت بنشینی کسی مددی باید بکند. مگر نه گرده‌ی این گل را باد بر آن گل می‌برد؟ منیژه می‌بیندش. منش نیز می‌بینم. سروی است ایستاده زیر سایه‌ی سروی، کلاه خسروی بر سر. چنگی را می‌گوید مایه دیگر کند و دایه را می‌فرستد تا از نام و نشان او بپرسد. شکارِ خود به صیدگاه آمده را به دمدمه‌ی دایگان حاجت نیست، رسم این است. ساقی را بگو این بار دو جام لبالب کند و بساط برچیند که لبِ غنچهکرده نقل است. کوتاه است روز و شبِ وصل تا حدیث رفته‌ها بگویی کوتاه‌ترین شب است به عمر. منیژه تا شب‌هاش همه شبِ وصل شود خُردههوشدارویی به جام آخر می‌ریزد و خادمان را می‌گوید تا بار بربندند. بیژن چشم چون می‌گشاید قصر افراسیاب را می‌بیند. نغمه‌ای دیگر و نقلی دیگر تلخی یاد دیار و یار را از یاد بیژن می‌برد. می‌برد آیا؟ نمی‌دانم. منیژه عاشق نبود هنوز. خام بود. دربانش نرمکنغمه‌ای می‌شنود. می‌بیند که خادمان گلومل به طبق به اندرون می‌برند. پرده‌ها کشیده است و بانو روزی چند است به تفرج درخت و گل نمی‌آید. گوش به دری می‌چسباند، از روزنی به درون می‌نگرد. نه، گوش نغمه‌ای می‌شنود و چشم همان چنگی می‌بیند که انگار برای خود می‌نوازد و گاهگاهی از پس وقفه‌ای و مشت آبی بر صورت راه دیگر می‌کند. شبهنگام صدای نی می‌شنود و صدای زنی به لحن بابلی که در فراق یار می‌موید. فردا دو طبق گلومل می‌برند و چنگی راه سمنگان می‌زند و همان زن به زاری از ایزدش می‌خواهد تا رسم اسیری براندازد. صدای خلخال‌هایی هم می‌آید و در غلتغلت خنده‌ی منیژه زنگی بیگانه می‌یابد. وای اگر همان باشد که دوش به خواب دیده بود. رقاصه‌ی هندی از غریبه‌ای می‌گوید و چنگی تا گیسوش نبرند از دلاوری که زر به چنگ می‌بخشد. دوان تا بارگاه می‌رود. شاه توران‌‌زمین، افراسیاب، گرسیوز را می‌گوید تا با سوار و پیاده کاخ را روزن و در ببندد و غریبه را دستبسته به حضرت آورد. بیژن دلاوری بود، گفتم، اما خام بود هنوز. عاشق نبود هنوز. بند ندیده بود هنوز. پشت این میله‌ها اگر باشی جهان دیگر می‌نماید. نانت اگر بهشرط قصه بدهند، قصه دیگر می‌شود، بوی نان می‌گیرد، بوی بند؛ اما نان خود از پس این خواری‌ها به بوی و رنگ دیگر می‌شود. به روزن شاخه‌ی سیبی داشتم. درخت سیب ندیده بودم بهحقیقت تا آن روز که خردهیشم‌هایی دیدم نشانده بر بندبند شاخه‌ای عریان. شکوفه‌ی سیبی را به چشم اگر دم تا دم مددی نکرده باشی، حرامت باد آن ترش شیرین آبدار! با بهمن بگویید، قصه‌گوی سربازان و کودکانم اگر کرده‌ای، از شاخه‌ای خمشده از بار سیب دریغ چرا باید کرد؟

سرهنگی بانگ زد: «شکوه بگذار پیرمرد، پوسیده بود درخت، گفتم تا ببرند.»

ـ بریده باد دستت!

فریاد زد پیر.

بی اختیارِ زبان و لب،گفته بودیم ما: بریده باد!

برخاسته بود، میله‌های قفس به چنگ فریاد می‌زد: با تو چون از حرمت آبوخاک گفتم و شاخه نمودمت که به ناز بر میله‌ای سرانگشتی می‌سود…

سربازی گفت: «بهانه بگذار، از کیومرث می‌گفتی!»

 ـ نه، از آفرینش می‌گفتم، از عشق، از حرمت شاخه‌ای خمشده از بار یکی دو سیب.

 

از غرفه‌ای زنی بانگ زد: «بانوی بانوان امروز آمده است که گفته بودی از عشق خواهم گفت.»

 به غرفه‌ای زنی چند دیدیم به جامه‌ی پرستاران. رسول حضرت خاقان با ترجمان گفت: «کدام است همای چهرآزاد؟»

 ترجمان سر به زیر افکنده گفت: «نمی‌دانم، که مرا آنقدر نیست تا در رخ بانو بنگرم.»

 پو، دبیر، می‌گوید، کودکان پایکوبان چیزی گفتند و سربازان خنجرهاشان به هم می‌کوفتند. پیر نیز چیزی گفت. نمی‌شنیدیم که همه برخاسته بودند. نگهبانان درهای میدان نیزه بر سر دست رو به ما می‌آمدند. رعدی ترکید. صدای پیر بود، گفت:

 ـ بنشینید!

چون همه بنشستند، گفت: «حرمت این قصه که امروز می‌گویم این سرهنگ عهد کرد تا درختی دیگر بنشاند!»

 زنی گفت: «هم امروز می‌نشاند پیرمرد، از عشق می‌گفتی.»

 ـ از کوره می‌گفتم که این آهنِ ما را تا بدان نتابند بالغ نخواهیم شد. بیژن، گفتم، پخته نبود. اگر از این گریوه‌ات گذر نیفتاده باشد، به نارسی نوزادی به دخمه‌ات می‌گذارند. خوشا آن دم، خوشا! بر تخت می‌خوابی و دو پا دراز می‌کنی، دو دست بر سینه نهاده، خفته در خوابی بی کابوسِ کوبشِ دو پای دژبانی کر. خوشا! از عشق می‌گفتم، از کیمیا می‌گفتم. برهنهتن بیژن چه می‌توانست کرد؟ خنجرکی نهان کرده کجا و گرز کجا؟ به زنجیرش می‌بندند و کشان بر خاک تا فرود تخت افراسیاب می‌برند. نصیبه‌اش دار است. افراسیاب می‌فرماید تا بر گذر مردمان داری بزنند و بیژن را زنده بر دار کنند. زنده بر دار می‌کنند شاهان. رسم این است.

زنی بانگ زد: «قصه‌ی فرامرز را به روزی دیگر بگذار، پیرمرد!»

 ترجمان با رسول حضرت خاقان به زمزمه گفت: «همای، دخت بهمن، همین باید باشد.»

 سر همچنان به زیر داشت و بر بند موزه گرهی دیگر می‌زد. پیر گفت:

 ـ با خود شکوه‌ها می‌کرد بیژن. با یاد گیو و گودرزش تلخ می‌کرد دم آخرین را. پیران چون دیدش روزبانان را گفت: «درنگ کنید تا بیایم.» گُربُزی بود پیران، اما روی نیکان داشت. قصه‌ی او می‌گویم به روزی دیگر. دوان پیران تا تخت افراسیاب می‌رود، از گذشته می‌گوید، از آن بیداد که با سیاووش کاووس رفته بود و این درخت‌های کین که از خون او می‌رست. می‌گفت: «اگر خون نو شود، کینه نو می‌شود.» ضربشست‌ها دیده بود افراسیاب از رستم و گیو و گودرز و بهرام. زال پیر بود دیگر. با او رای می‌زدند. رفته‌ها را دیده بود و ناآمده را می‌خواند. بی‌مرگ است زال. افراسیاب چاروناچار تن در می‌دهد. می‌داند چون سری را ببری در تشت زرین یا بر نطعی چرمین، سری دیگر را باید ببُری یا زنده‌ای را بردار کنی. بوده‌ی روزگار این است. اما او نمی‌دانست که اگر بر یکی ببخشایی، بهگفتِ این یا بهحرمت حقِ خدمت آن دیگر، تاجوتخت بهباد داده‌ای. ناآمده این است. آدمیان را همه باید کشت. تنها بهتنهایی پیری خواهی شد که مرگ می‌خواهد و نمی‌یابد. نه، غلط گفتم، بهتنهاییِ ضحاک. شاهان را گریز از این نیست. افراسیاب این نمی‌دانست، گفتم. فرمود تا بیژن را بسته به زنجیرْ نگونسار در چاه بیندازند و منیژه را از خانومان برانند. می‌آید مویان، شندره‌ای بر تن، پای‌آبله و از هر دری تکهنانی می‌گیرد تا بر سر آن چاه رود که به سنگی بزرگ سرش پوشانده‌اند. عاشق او بود. تا خود می‌بینی، منافقی، خامی؛ چون نانپاره‌ها به دامن کنی و بر سر چاه او بیایی منیژه تویی. عاشقترین عاشقان بدان دور این زن بود. بیژن، گفتم، خام بود، به مثل دانه‌ای بود که تا بار خاک نبیند نمی‌بالد. تاریکی چاه خاک بود بیژن را، کوره بود آهنش را. رسم عاشقی این است. به بازی مرغی را به تیری می‌زنی و غلام را می‌فرستی تا ببیند این دختران گل‌چین کیان‌اند. غلام خود می‌داند که از خانومان بانوی سراپرده باید بپرسد. بالابلند بود و گیسوکمند رودابه. به بهاران سراپرده بر رودباران زده بود. زال کودک بود هنوز. دانست او که دخت مهراب است، شاه کابل، از پشت ضحاک. قصه‌ی او می‌گویم. با بهمن بگویید. بازی بود، گفتم. وعده‌ی دیداری می‌گذاری تا مگر روی زیبایی دیگر ببینی و به چاه می‌افتی. به گمانی که عشق همه بوسه‌بازی است یا وصل. به شبهنگام، جامه‌ی شبروی بر تن، تازان تا کاخ مهراب می‌روی و بانو را بر بام می‌بینی. می‌بینمش، سرو نه، سهیل نه، رودابه بود، خندان. کنگره‌ی کاخ به دستی و به دستی ترنجی زرین با آن دو چشم که مستی باده را وام از آن دو بادام سیاه کرده‌اند. به آوایی نرم چیزی می‌گفت. نمی‌شنید زال. بهرسم صیادان کمندی داشت، بسته به فتراک. به شکار آمده بود، اما نام خود چون شنید بدان لحن شیرین که تلخی اینهمه خواری هنوزش نشُسته، دانست که شکار بهحقیقت اوست. گفتم، زال ناآمده به لوح می‌نوشت، پر سیمرغ به صندوقچه داشت که اگر بر مجمری از آتش می‌گذاشت به دمی آسمان همه بر ابر تنگ می‌کرد؛ اما در کدام لوح آمده است که یار را به چه نازککاری مهربان باید کرد؟ می‌دانم، سیمرغ نیز می‌گفتش عقل را به تختگاه عشق بار نیست. شنید: خوش آمدی، پهلوان!

 من، پو، دبیر رسول حضرت خاقان می‌گویم، لختی سکوت کرد پیر، سر تکان می‌داد، نیمخندی بر لب، باز گفت: «خوش آمدی، پهلوان!»

 خنده‌ای کرد بلند. گفت:

 ـ در کدام لوح می‌نویسند که وقتی تو بر خاکی و او بر بام، خواهدت گفت: «خوش آمدی، پهلوان؟»

 سر تکان می‌داد همچنان و با خود همان می‌گفت، همان‌گونه که ما وردی را بهتکرار می‌گوییم تا همهتن او شویم. پس سکوت کرد، سر به زیر افکنده. دستی بر پهنای صورت می‌کشید. چون سر برداشت، گفت:

 ـ کجا بودیم؟

 صدای زنی برخاست: «از بازی عشق می‌گفتی.»

 پیر گفت: «بازی عشق، آری، قراری ندارد. در کدام لوح می‌آید که «خوش آمدی، پهلوان» را به پاسخ چه باید گفت، وقتی تو بر بوم خاکی و یار بر بام کاخ؟ کدام دانا می‌تواندت گفت که چه بگویی وقتی یار از پس آنهمه چاره‌گری‌ها که دایه کرده بود می‌گویدت به ناز: «خوش آمدی، پهلوان؟» زال هیچ نگفت، نگاهش می‌کرد که گیسو بر سر و دوش، بر دو لب نوشخندی به نیشخندی رفته، نگاهش می‌کرد. رودابه گفت: «چه راهی آمده‌ای!»

 زال، تازیانه به دستی، از اسب پیاده می‌شود، می‌گوید: «خسته است اسب.»

 رودابه می‌گوید: «تو خسته نباشی، پهلوان!»

 من، پو، دبیر رسول حضرت خاقان، می‌گویم، باز لختی سکوت کرد و آن‌گاه قهقهه‌ای زد، گفت:

«تو خسته نباشی!»

پس لحن دیگر کرد و گفت:

ـ آنجا راه بر گذر بود، و از جانداران کاخ کابلشاه اگر یکی می‌گذشت کار به تیغ می‌کشید. زال دلاور بود، اما به بازو، می‌دانست، کار اگر به تیغ می‌کشید مهراب را خانومانی نمی‌ماند. زال گفت: «اگر پیاده‌ای یا سواری بگذرد…؟

ـ از پیاده‌ای می‌ترسی، یا سواری؟

ـ مهمانم.

ـ مهمان از دروازه می‌آید و به روز. مگر نمی‌بینی ماه را؟

پو می‌گوید، پیر می‌خندید و می‌گفت. پس گفت:

ـ عشق قراری ندارد تا بگویندت که چه باید گفت یا کرد وقتی تو به جامه‌ی شبروی فرود دیواری بلند ایستاده باشی و یار بهرمز می‌گویدت که اگر مهمانی، با دخت میزبان چه می‌کنی به شبهنگام. زال گفت: «جز تو ماه نمی‌بینم.»

ـ هست، و به دمی دیگر این کوچه روشن خواهد کرد.

زال گفت: «اگر دری بانو بنماید یا روزنی… »

ـ دری اگر داشت دربانی داشت و روزنی اگر بود کسی بود تا تو را ببیند که مهتابشبان جامه‌ی شبروی بر تن با دخت شاه سخن می‌گویی.

زال می‌گوید: «راهی بنماید تا برآیم.»

پو می‌گوید، پیر باز خندید، پس فریاد زد:

ـ خام بود مرد. افسار اسبش به دستْ ماه را دید که برآمد و بانو که روشن از ماه گیسوی عنبرین بر این دوش داشت. چه باید بگوید خامی؟ رودابه می‌گوید: «پس این جامهی شبروی چرا پوشیده‌ای؟»

زال رشته‌ی تازیانه بر خاک می‌کشد، می‌گوید: «آمده‌ام تا بانو را ببینم.»

ـ پس بگیر سر این کمند را.

کمند نبود، خمدرخم و سیاه آن مشک غلتان از سر کنگره فرو آویخت.

پو می‌گوید، پیر، موی سپیدِ سر به چنگ، گفت:

ـ موی بلند را کمند گفتن از آن شب رسم کرده‌اند، اما به بوی مشک نبود آن حلقهدرحلقه. موی تازهشسته بوی مشک کجا دارد؟ نرم بود و زنده و به بوی مویی بود شسته و خشککرده که شانه‌ی بسیار کشیده باشند. زال سر موی بوسید، گفت: «کمندی هست.»

پو می‌گوید، پیر باز گفت:«کمندی هست»، دو دست دراز کرده به دعا انگار. پس گفت: «کمند بر کنگره استوار کرد و برآمد بر بام، اما شکار او بود نه رودابه.»

پو می‌گوید، دیری سکوت کرد، پس گفت:

ـ کجاها رفتیم!

پس گفت:

ـ از کیومرث می‌گفتم. با این سرهنگ عهد همین کرده بودم. گفتم، کیومرث صید بود، اما صیاد نمی‌دید. صبحدمی جای پایی دید بر خاک. می‌شناخت. تا علفزار به بوی او رفت. دو زانو بر زمین نهاد و گلی آبی را بویید.

من، پو، کاتب رسول حضرت خاقان، می‌گویم، یکی فریاد زد: از بیژن می‌گفتی، پیرمرد!

پیر گفت:

ـ می‌دانم، سرباز؛ اینجا ما بردایره‌ایم گردان، با گردش حال از کسی می‌گوییم. کیومرث نمی‌دانست تا قامت نشکنی، درختی هستی بی‌بر. به هوای گلی خم شد، گفتم، و دو کاسه‌ی زانو بر جای دو زانوی او گذاشت، دو دست بر علف شبنمنشسته، و آن گل بویید که بوی او داشت. چون به خانه آمد، آتش افروخته دید و بانو را نشسته بر سر سنگی، که از پارهگلی بهبازی چیزی می‌کرد. می‌گویند، سخنگفتن نمی‌دانست کیومرث. هایوهویی می‌کرد. هلهله می‌کرد و گرد بانو می‌گشت و به دست گِله‌های رفته را می‌گفت و چون سکون یافت به سرانگشت‌ها، همان‌گونه که کوری صورت رفیق بازیافته بازمی‌شناسد، نقش آشنای هر عضو آزمود. سور بود آن شب. به چشم سرانگشتان خوانده بود که به انحنایی گاهی رد غریبه‌ای هست، اما غریبه یا آشنا خوش افتاده بود هرچه می‌سود. این تلخوشیرین مذاقی که ما داریم میراث آن شب است. عربده‌ها که می‌کنیم به مستی سایه‌ی آن عربده‌هاست که با تاریکی می‌کرد. تلخی این می از آن روز به مذاق ما خوش افتاد. گفتم، بخشوده‌ی همای بود. از پس سالی بازآمده بود و بر سکویی پنج دانه‌ی غریب نهاده بود. منوچهر شاه بود.

گفته بود، ببینند دانایان که مرغ به هدیه چه آورده است. سخت و سبز و سفید چیزی بود.

گفتند: «بکاریم تا ببینم چیست.» چون جوانه زد و برگ برآورد، خفت برخاک. گفتند: «سستچیزی است. به داریش بیاویزیم مگر تنه سخت‌تر کند.» بردار پیچیدن گرفت و درآویخت. گفتند: «تا بار ندهد نتوانیم گفت.» چون خوشه‌هاش از هر شاخه درآویخت، گفتند: «اگر برسد دانیم که چه باید کرد.» به پاییزان منوچهر با همه‌ی دانایان به باغ شد. درخت را دیدند چتر بر سر دار زده و برش همه خوشهخوشه، و هر خوشه دانه‌های آبدار سیاه. گفتند: «منوچهر بفرماید تا دانه‌ها بیفشارند و آب به خُم کنند تا ببینیم زهر است یا پازهر.»

پو، دبیر حضرت خاقان، می‌گوید: لختی باز سکوت کرد، سر اما می‌جنباند، و آن چوب که به دست داشت نرمنرم بر میله‌ای می‌زد. پس سر برداشت و به چرخش سر نگاهی کرد، گفت:

ـ خاکم به دهان، این چه طرز قصه گفتن است! واقعه را گو آب ببر، من آن می‌گویم که قصه‌گو می‌گوید. دهقان به سال پیر بود، فرزندان داشت، داماد کرده و یا به خانه‌ی داماد نشانده. دلآسوده بود زن. اما قصه‌ها شنیده بود که به پیرسری گاهی مردی جوانی آرزو می‌کند. قصه نیست که دل اگر دل است پیر نیست، که خیال آنکه نیست می‌ماند، می‌آید گاهی به بیداری، رخ به سربندی نهان کرده، می‌گوید: «منم، درم بگشای!» لرزان برمی‌خیزی، از روزنی می‌نگری. تاریک اگر باشد، به دست می‌جویی، به زمزمه صدایش می‌زنی. زن شنیده بود، به گوشه‌ی چشم می‌دید. نالان برمی‌خاست دهقان، چیزی به پا می‌کرد، کلاهی بر سر، در می‌گشاد و پاکشان می‌رفت و شب دیرترک می‌آمد. نانی اگر می‌شکست نمی‌بوبید، نانخورشت نمی‌دید، و بیخواب اگر می‌شد، ناله می‌کرد که: «وای بر من! » و چون خوابش درمی‌ربود، بریدهبریده، همان‌گونه که ما به خواب چیزی می‌گوییم، از زلفکان می‌گفت، اما سبزش می خواند و از گوشوار آویخته بر بناگوش که شاخکش می‌نامید. زن با فرزندان چیزی گفت. خندان هریک سری به انکار جنباند که: «خواب دیده‌ای، خیر است.» زن گرمگاهی بدین بهانه که نانخورشتی هست که شوی به آرزو می‌خواهد، به باغ آمد، از این و آن خبرش می‌جست که کجاست. چون دیدش، به پناه درختان رفت و از دور دیدش که آب به جوی می‌برد. ساعتی پاورچین پابهپایش رفت. آبی به پای سرو و صنوبر برده بود، برگ‌های ریخته را توده کرده بود و حال پشت به تنه‌ی کاجی می‌نشست تا چاشت‌بند بگشاید. زن از نهانگاه او را به نام خواند. نمی‌شنید. بازش نامید به همان لحن که از بام خوانده بودش به عهد جوانی. مردش نمی‌شنید. پاورچین تا کنار چنار کهن آمد و باز صدایش زد، که درخت شگفت را دید. بی‌برگ بود، اما خوشه‌ها داشت بارگرفته. لب دید زن. دندان نیز دید که آفتاب به بازی دانه‌ای را لبی کرده بود و برق قطرهآبی را دندانکی سفید. سرپوش از کاسه برداشت و دست بر شانه‌ی پیرمردش گذاشت، که: «خواب که می‌بینی، پیرمرد؟»

من، پو، دبیر رسول حضرت خاقان، می‌گویم: پیر به رسم قصه‌خوانان موی سپید به سرانگشتان دو دست بر پشت ریخت. پس دستی ستون چانه کرد و انگشت اشارت رو به ما جنباند، گفت:

ـ دستی اگر یار بر شانه‌ات بگذارد، بدان آداب که پوستِ به شولا پوشیده‌ات حتی می‌شناسد، لرزان سر می‌چرخانی. بندبند استخوانت گفته که به عتاب فرود آمده. دهقان گفت: «می‌بینی با من چه می‌کند؟» زن گفت: «جادوت کرده، پیرمرد.» پیر گفت: «کاش جادو بود، که این خوشه خوشه‌ها خوابم را سبز و سفید کرده‌اند و این لب و دندان، دو چشم حتی اگر ببندم، هست.» زن می‌دید و نمی‌خواست ببیند. گفت: «شوم است این درخت.» و چون دو چشم گریان پیرمرد دید، دانست که با درخت برنیاید. پاکشان تا خانه رفت و با فرزندان گفت. یکی گفت: «درخت را باید برید.» زن گفت: «با منوچهر برنیاییم.» گفتند: «دست و پای پدر می‌بندیم و به سردابه‌اش می‌گذاریم تا دیگر نبیندش.» زن گفت: «نگهبان درخت اوست.» داناترین گفت: «آن خوشه‌ها به شب می‌چینیم و به سردابه می‌بریم تا بیش نبیند.» می‌گویند، همین کردند. شبی خوشه‌ها چیدند و به لاوک ریختند و به پا پوست و پی و استخوان کوبیدند و خون او به خم کردند و به خشتپاره‌ها سرهاشان پوشاندند. صبح دهقان درخت را مرغی دید بیپر. به بوی او تا سردابه آمد و بر سر خم رفت. دانست که این عصیر خون یار است که به این خمره به زندان کرده‌اند. گریان گرد برگرد خم می‌گشت و نالان چیزی می‌گفت. صاحبخبری با منوچهر قصه‌ی درخت گفت که با او چه کرده‌اند. فرمود تا خان‌ومان پیر به غارت ببرند و پیر عاشق را به سیاهچالی در بند کنند. آن خم نیز به خزانه‌ی خاص بردند. دانایان گفتند، ببینیم که چه خواهد شد. هر صبح و شام خوالیگر می‌آمد، دستی بر انحنای خم می‌کشید و گوش بر شکم و سینه می‌گذاشت و چون خشت از سر خم برمی‌داشت و بهچوبی خواب عصیر می‌آشفت، خبر به منوچهر می‌برد که: «این عصیر به مردان جنگی می‌ماند که چون به میدان می‌آیند به دهانِ کفکرده رجزی می‌خوانند.»

رسم این است: پیری اینجا به سیاهچال و بیژن آنجا به چاه. تا فرو نروی برنیایی. صبور باید بود تا برآیی. زال، گفتم، به سر پیر بود و به دل جوان. صاحبخبران با سام گفته بودند که دلاویخته‌ی کیست زال. عتاب‌ها کرد سام که به خانه‌ی جادو چرا می‌روی؟ بیدار می‌ماند بر بام و با هر ستاره راز می‌گفت. چاه او بود فراق. می‌بینمش که بر بام می‌گردد، می‌نشیند، سنگ سرد کنگره به مشت می‌گیرد، چنگ در موی آویخته بر شانه می‌زند. کجایی ای صبح! اگر رودابه بر بام نشسته باشد تا کی زال از خم کوچه به دیدار آید، افسار اسب به دستی و کمند به دستی دیگر؟ کجاست رودابه؟ با او بگویید، که خواریِ هزار بار بودنی چنین را به بوسه‌ای بر سرانگشت او اگر بدهند، باز به رضا برآستانه‌ی هستی ایستاده‌ایم. عشق این است. منوچهر نیز وصلت با خاندان جادو را برنمی‌تافت. زال از بام فرود می‌آید و تا درگاه خوابگاه سام می‌رود، گریان سر بر سنگ آستانه می‌گذارد، می‌گوید: «پدر، چرا از کوهم برگرفتی، که با مرغ حدیث خورد بود و خواب؟» سام می‌آید، سرش بر زانو می‌گذارد و مویش به دست آشفته می‌کند، می‌گوید: «با منوچهر می‌گویم.»

خطی می‌کشند شاهان که ما اینجا و غیر آنجا. اما عشق مرز نمی‌شناسد، موی می‌بیند و میان، قد و خط عذار. زال می‌گوید: «پدر، پدر، بفرما تا کوه را خاک راه کنم، رودی را راه بگردانم، دشمنی بنما تا زنده به درگاه آورم، اما مگو که نبینمش.»

سام از آداب می‌گوید، از رسم. می‌گوید: «با مرغ تو رسم ما آدمیان نیاموخته‌ای. به خانه‌ی مردمان از بام نباید رفت که در و دروازه ما بدین نیت گذاشته‌ایم تا صاحبخانه بداند که بر در کیست.»

آدابی ندارد عشق. در نمی‌شناسد. دربندانش می‌کنیم ما. زال تا آدمی شود، آداب باید بداند. با منوچهر سام می‌گوید. غم فرزند به نامه نمی‌گنجد. تا تختگاه منوچهر می‌رود. بارش نمی‌دهند. جنگ‌ها می‌کند. به فتحنامه باز از غم فرزند می‌گوید که عاشق است بر زاده‌ی مهراب کابلی. می‌نویسد که شاهمنوچهر مگر بر این پیرسر ببخشاید که با این عاشق به پند یا بند برنمی‌آیم. رخصت می‌دهد شاه.

از شب وصل چگونه بگویم وقتی بیژنی بهچاهمانده دارم و کیومرث هلهله‌کنان همچنان می‌گردد به گرد بانو؟ گفتم به جستجوی او به هر راهوبیراه رفته بود. خم شده بود بر گلی. می‌نشست و به بوی او خاک را می‌بویید و تیغه‌ی شکسته‌ی علفی را به سرانگشت راست می‌کرد. اما چون از سر تپه فرود آمد، دیدش که نشسته بر سنگی دو دست بر آتش افروخته گرم می‌کند. هلهله‌کنان فرود آمد و گرد بر گرد او گردید. می‌گردد هنوز. بگردد، و بی این ادب و آداب که ما داریم بگذار ببویدش که به خلوت او ما نباید درآییم. شبش دراز بود که ما را غم بیژن است، غم گیو است که گرگین آمده بود و اسب بیژن به جنیبت می‌کشید که چون از جنگ گرازان باز آمدم، این اسب دیدم. گیو گریبان او می‌گیرد و به درگاه می‌برد که خون فرزند از این نارفیق باید خواست. کیخسرو شاه بود. بهحقیقت درویش او بود، خاکی بود او، حرمت خاک بود، آسمانش نماز می‌برد. گفت تا ببینم. جامی داشت بی‌نقش. دل او بود به مثل. به روز مزدا و به ماه فروردین به آتشگاه شد با جامه‌ای سپید، بَرسَم به دستی و جام به این دست. آتش را ستود و خاک را، آب را و باد را. همت خواست از این چهار: از سوز آتش گرمی دل یافت و از سنگینی خاک سکون تن. زلالی آبش رنگ هر تعلق شست و بی‌قراری بادش به هر جا برد. پس در جام هر چه رفته را دید، و هرچه نیامده را. کیومرث را دید که به آن خانه‌ی سنگی بانو بر دو دست گرفته و به پاشنه‌ی پا در بر ما می‌بندد؛ زال را می‌بیند که شمع به دست به گرد تخت رودابه می‌گردد. مرا هم می‌بیند که بهپاس لقمه‌ی نانی قصه‌خوان درگاه بهمنم تا از کیومرث بگویم و آن پیر دهقان که به سیاهچالْ دل با یادِ آن گیاه سبز می‌کند و چون خوشه‌هاش می‌رسد، برق دندانک هر دانه چراغیش می‌شود. بیژن را هم می‌بیند، اما نمی‌شناسد. آن موی سروصورت حجاب نیست تا نشناسد که آن بیژنِ در پشت آن حجاب نشسته هم‌او نیست که دیده بود. روزگاردیده‌ای است این مرد، بار غم یار کشیده‌ای این. میوه‌ی رسیده‌ای است این نه آن نارس ترش سختپوست. این لب قاچقاچ قدر می‌شناسد بوسه‌ی یار را. ارزان نمی‌خواهدش. می‌گوید: «باید چیدش، مبادا بر خاک بیفتد و یاوه شود این مرد.» آتش را به خم پشت بدرود می‌گوید و بر خاک به تعظیم بوسه می‌زند و خلوت می‌شکند. با گیو می‌گوید: «به سیستان برو، که این کار درخورد غمرسیده‌ای چون رستم است.»

من پو، دبیر رسول حضرت خاقان، می‌گویم: قصه‌خوان پیر دیری خاموش بود، سر می‌چرخاند و به کف دستی بر زانو می‌زد. یکی گفت: «قصه‌ی سهراب روزی دیگر بگو، پیرمرد!»

سربازی بود نشسته بر زمین، نیزه‌ی نگهبانی بر زانو نهاده. پیر گفت:

ـ از فرامرز هم باید بگویم. با بهمن بگویید!

سرهنگی فریاد زد: «آداب قصه‌خوانی این نیست که از هرچیز بهاشارتی بگویی.»

پیر موی سپید به دست بر پشت ریخت، گفت:

ـ قصه‌خوان نیستم، بهستم مرا قصه‌خوان کودکان کرده‌اید، که من آن جامم که کیخسرو داشت. بهتنها کیومرث اگر به جام بود، از او می‌گفتم. تو را هم می‌بینم. می‌خواهی بگویم با تو چه می‌کند این دژبانِ من چون همسایه‌ی من شوی؟

از غرفه صدای زنی آمد که: بانوی بانوان می‌گوید: «امروز اگر این قصه‌ها که تعهد کرده‌ای به پایان نمی‌بری، بفرما تا فردا بیاییم.»

پیر گفت: فردا از همان فردا باید گفت، سخن از آفرینش است امروز، از عشق، تا مگر این خامان به گردش قصه پخته شوند، همان‌گونه که بیژن. گفتم قرعه‌ی برکشیدن بیژن از آن چاه که مثل آن جهان فرودین بود به نام رستم نوشته بودند که هم گُرد بود و هم گربز. هم از راه با گیو به درگاه آمد. با گیو نگفت که سه روز بمانیم و لب خشک را نم آبی بزنیم. رسیده و نارسیده درخواست تا مگر کیخسرو بفرماید گرگین را بند بگشایند. و چون به رایزنی نشستند، جامه‌ی بازرگانان خواست و خواسته‌ی بسیار.

من، پو، می‌گویم: این قصه دراز است، روایت‌هایی دیگر هم هست. ترجمان یکی دو روایت دیگر نیز گفت، اما پیر همین گفت که من نوشته‌ام که نخوانده بود یا شنیده بازنمی‌گفت که می‌دید او به آن جام که می‌گفت کیخسرو داشت. می‌گفت:

ـ کاروانی از راه می‌رسد، سواران از اسبان تازی فرود می‌آیند، زین از اسب برمی‌گیرند و به میرآخور می‌سپارند و چون شتربانان بار از پشت اشتران فرود می‌آورند، خدمتکاری چند گرد بر گرد میدانی سراپرده‌ای می‌زنند چادر در چادر و هر چادر غرفه در غرفه و به هر غرفه صندوقی می‌گشایند، تا رنگ در رنگ پارچه‌ها بیاویزند. به چادری نیز صندوقچه‌ای می‌گذارند و ترازویی برابر بازرگانی که به تن پهلوانی است. آنجا به میانه‌ی میدان دلقکی هست، روی رنگین کرده و کلاه بوقی بر سر، که بر طنابی بر زمین نهاده افتان و خیزان می‌رود و در آسمان بر میانه‌ی طنابی کشیده از سر دو میل بلند یکی دیگر ایستاده است دو چشم بسته به کهنه‌پاره‌ای. مردان آتشخوار هم هستند و رقاصه‌های رنگین دامن و خریداران از هر دیار. زنی نیز می‌بینم ژنده‌ای بر تن، روی پوشیده به سربندی. در آستانه‌ی هر غرفه درنگی می‌کند، خم تن کوزه‌ای به دست می‌سنجد، کاسه‌ای بلورین را بر ساقه‌ی دست می‌نشاند و به تلنگر سرانگشت نغمه‌خوانش می‌کند و باز می‌رود همچنان به غرفه‌ای دیگر تا به پارچه‌ای بوقلمون دوش و سینه باغی کند پرگل به هر رنگ. چون به غرفه‌ی مرد گوهری می‌رسد، بروبالای او می‌بیند و نه مروارید و زمرد. تا دیری همچنان او را می‌بیند که چیزی می‌فروشد و چیزی می‌گیرد. زن می‌گوید: «از ایران می‌آیی؟»

مرد می‌گوید: «بازرگانم، هر به چند سالی جایی می‌روم.»

زن می‌گوید: «از ایران می‌آیی؟»

ـ بازرگانم، گفتم.

ـ می‌بینم، از دست و بازوت پیداست.

مرد هر دستی به آستین دست دیگر نهان می‌کند، چیزی به خریداری می‌گوید، بهعتاب غلامی را می‌راند. نگاهش می‌کند، دو چشم می‌بیند و طره‌ی مویی بر سپیدی پیشانی. می‌گوید: «اگر خریداری، بگو تا صندوقچه‌ی خاص بگشایم.»

زن می‌گوید: «دو دست را پنهان چه می‌کنی، که این یالوکوپال جامه‌ی بازرگانیت می‌درند.»

مرد بهگوشه‌ی چشم خریداران می‌بیند. می‌داند که خبرچینان پیران هرجا هستند. از برد یمانی و ابریشم چینی طاقه‌ای چند به کوشک پیران برده است. به هر صاحبنامی کیسه‌ای از مروارید غلتان بخشیده تا بتواند شهربهشهر بیاید و چیزی بفروشد یا بخرد. می‌گوید: «من بازرگانم.»

زن می‌گوید: «و از ایران می‌آیی؟»

ـ چند ماهی است.

ـ تا بگذارند که چیزی بخری یا بفروشی، به کوشک کیخسرو هم طاقه‌ای برد یمانی دادی؟

ـ رسم این است.

ـ به پهلوانان هم کیسه‌ای مروارید غلتان؟

ـ گفتم که رسم است.

ـ به بهرام هم چیزی دادی، یا حتی به گرگین میلاد؟

ـ به مرزبان داده‌ام و یا هر پهلوان که سپهسالار لشکر بود.

ـ مگر نه گودرز سپهسالار است؟ و نگاهدار خاک سیستان رستم است؟

مرد فریاد می‌زند: «مرا با این دلاوران چه کار که بازرگانم.

ـ بازرگان شده‌ای، همان‌گونه که من گدایی شده‌ام که از هر دری چیزی می‌گیرد.

ـ اگر گدایی، بگو تا چیزیت ببخشم!

ـ به همین امید آمده‌ام، اما گفتم نکند آنجا از کسی شنیده باشی که بیژن اینجا به چاه است.

مرد به خریداران می‌نگرد؛ گوهری به کسی می‌دهد و کیسه‌ی بها نسنجیده به پر شال می‌گذارد؛ غلامی را می‌گوید، تکه‌ی نانی به این زن بده. زن می‌گوید:«پهلوان بفرماید که نانخورشتی هم به کاسه‌ای کنند که بیژن می‌داند که من آمده‌ام تا از بازرگانی ایرانی چیزی بستانم.»

مرد می‌گوید: «مردی کاسبم، گفتم، اما تو اگر نانخورشتی نیز می‌خواهی از پی غلام برو.»

زن را راه می‌نماید و خود دانه‌ی یاقوتی به سرهنگی می‌دهد، می‌گوید: «به نشابور زنی به نیمبها مرا داد بدین شرط که بدان سرهنگ بفروشم که نیم‌شب چون به بام خانه می‌خواهد که برآید با ستمکاره‌اش نمی‌گوید: افسار این اسب کجا ببندم؟»

سرهنگ می‌گوید: «چه جای اسب که سر بیژن می‌خواهد این بت که مرا داده‌اند.»

بازرگان می‌گوید: «نکند آن ندیمه‌ی بابلیت داده‌اند که می‌گویند غلت صداش جام بیژن می‌شکست؟»

سرهنگ سر فرود می‌آورد، پس خم می‌شود و با بازرگان به پچپچه چیزی می‌گوید.

من، پو، می‌گویم: پیر قصه‌خوان کاسه‌ی برنجین برمی‌گیرد، بر سر پنجه چرخی می‌دهد، به تلنگری نغمه‌خوانش می‌کند، می‌گوید:

ـ اینجاست: سرهنگ اینجا و بازرگان اینجا. می‌شنوم که چه می‌گوید، اما مأذون نیستم تا بگویم. بازرگان خندان دستش می‌گیرد و به غرفه‌اش می‌کشاند و بر کرسی می‌نشاند، و با غلامبچه می‌گوید پرده بیاویز و این سرهنگ را جامی بده تا بیایم. و خود دامن چادر به یکسو می‌زند و دوان تا چادر خوالیگر می‌رود. زن را می‌بنید که کاسه‌ای سفالین پر می‌کند و غلام پاره‌های نان را به سربندش می‌پیچد. بازرگان از دیگ جوشان مرغی به چنگ می‌گیرد، و پیش از آنکه به نانی سفید و نازک بپیچد، انگشتری به شکم مرغ نهان می‌کند، و با زن می‌گوید: «به آن بندی این مرغ بده!» و با غلام می‌گوید: «به غرفه‌ی عطار برو و با او بگو که چیزی بده که اینجا سرهنگی است دلآویخته‌ی ندیمه‌ای بابلی که به کابین سرِ بریده‌ی بیژن می‌خواهد.»

زن گرهی دیگر بر سربندِ بهمیانبسته می‌زند و کاسه بر سر می‌گذارد، می‌گوید: «عزتت افزون، پهلوان!»

بازرگان می‌گوید: «غمت کوتاه، ای زن!»

پیر باز کاسه بر پنجه می‌چرخاند، می‌گوید:

 ـ چاهی ژرف اینجاست و بر دهانه سنگی که از گرانی سنگِ اکوانش می‌گویند. بیژن را ، می‌بینم، بسته به زنجیر گران در ته چاه. سیاهچال است این. دهلیزها دارد، پوشیده از استخوان آدمی که به درهایی بسته می‌رسند، همه از سنگ. هر صبح و شام زندانبان می‌آید، دهان به روزن می‌گذارد و فریاد می‌زند: «هنوز زنده‌ای؟» ناله‌ای می‌شنود: «هستم، با افراسیاب بگو.» چیزی می‌دهد، نان و آبی، اما بیژن به نان و آبی دیگر زنده‌ است. هر شب می‌آید، منیژه است، به آوازش می‌خواند، سربندش را از سر ریسمان فرومی‌آویزد. نانپاره‌هایی است که از هر دری به گدایی گرد کرده. کوزه‌ی آبی هم می‌آویزد. امشب هنوز نیامده. چشمانتظار اوست تا صدایش کند: «بگیر، همین‌ها را دادند.» بیژن به درازای زنجیرش گشتی می‌زند، به پا تکهاستخوانی را به ته دهلیزی می‌راند. جایی خزنده‌ای چیزی می‌جود. قطره‌ای آب از سقفی می‌چکد. دو لب به زبان تر می‌کند. اگر نیاید؟ پهلوانان ایرانزمین مگر مرده‌اند؟ گیو چه می‌کند؟ رستم مگر باز به شکار رفته‌ است؟ گوری به تیر می‌زند، اندرونه‌اش به چنگ بیرون می‌کشد، پوست کنده و نکنده بر تاب آتشش می‌گیرد. رسمش این است. رودی دوتار دارد. بر سر سنگی می‌نشیند و می‌زند. یاد من نمی‌کند. باز خم می‌شود بیژن. دسته‌ی کوزه به چنگ می‌گیرد، لب بر لبش می‌گذارد. می‌داند که قطره‌ای حتی ندارد. اگر گرگین نگفته باشد که بر او چه رفته؟ تابوت خالی به استودان می‌گذارند و درِ سنگی بر روحِ بی‌جسم می‌بندند و می‌روند. می‌شنود: «با خود چه می‌گویی؟»

ـ تویی؟

باز می‌گوید: «منم منیژه، دخت افراسیاب.»

می‌شنود: «اگر تو نبودی؟»

ـ با پهلوانان نشسته بودی، جامی یا قدحی به دست.

ـ اگر تو باشی، شراب است این تلخ.

پو، دبیر، می‌گوید: «پیر شولا به گرد تن تنگکرده، سر سوی آسمان، دو دست بر دهان این می‌گفت. آن‌گاه سر خم می‌کرد، دستی حایل گوش، صدای خود می‌شنید. پس ما مردمان را می‌گفت:

ـ می‌شنوید؟ بیژن است این. همان عصیر نیست که کف کرده عربده می‌کرد. چهلم او نیز به آخر رسیده است، همان است که خوالیگر منوچهر دید چون از پس چهل روز سر از خم برداشت. صافی بود عصیر. به مثل آب ماندابی بود به گوشه‌ای از جنگل.

 


[1] احتمالاً «خدنگ» باشد که بر پوستش می‌نوشته‌اند. «خنج» هم ضبط شده است.

[2] در نسخه‌ای دیگر اینجا جمله‌ای رهاشده آمده:«سرهنگ تیغ از میان برکشید و آورد کمرخنجری…»

موج انتقاد و اعتراض به اصلاح سیستم مشترک پناهندگی اروپا

مقامات اروپا به زودی در باره رویه‌های تازه پذیرش پناهجو به مشورت می‌نشینند. سازمان‌های حقوق بشری ابراز نگرانی می‌کنند که تغییراتی چون بررسی تقاضاها در کمپ‌های خارج مرزها روند اخراج‌ پناهجویان را شتاب بخشد.وزرای کشور اتحادیه اروپا به زودی در لوکزامبورگ جمع می‌شوند تا در باره سیستم مشترک پذیرش پناهنده گفت‌وگو کنند. اصلاحات مربوط به این سازوکار سال‌هاست بحث‌انگیز بوده و شامل گسترش کشورهای ثالث امن‌تر، کمپ‌های مرزی و حمایت‌ها و حفاظت‌های حقوقی شکننده‌تر از متقاضیان پناهندگی می‌شود. یک جنبه مهم دیگر اصلاحات، اعمال تغییراتی در قانون دوبلین است؛ اصلی که پناهجو باید در همان کشور مبدا ورود تقاضا بدهد.

فعالان مدنی، سازمان‌های امدادی و نهادهای حامی پناهجویان و جنگزدگان تاکید می‌کنند که این اصلاحات، نافی حقوق مصرح در قوانین بین‌المللی پناهندگی است. در همین زمینه چند سازمان غیردولتی و حقوق بشری به دولت آلمان هشدار داده‌اند. عفو بین‌الملل از جمله در نامه‌ای از برلین خواسته در نشست وزیران کشور، به طرح‌ اصلاحی رای منفی بدهد.

سازمان عفو بین‌الملل “امنستی” نیز می‌گوید تغییرات مربوطه باعث اخراج متقاضیان یا تسهیل آن می‌شود که نقض قوانین جهانی است. سازمان کمک‌رسانی “پروآزول” نیز هشدار داده که جرح و تعدیل این مقررات در اتحادیه اروپا معنایی جز “براندازی حق پناهندگی” ندارد.

تشکل “کودکان را نجات دهید” و بیش از ۴۰ سازمان بشردوستانه دیگر نیز با انتقاد از رویه دولت فدرال در مذاکرات لوگزامبورگ، عنوان کرده‌اند که گویا هیچ خط قرمز حقوق بشری برای دولت ائتلافی وجود ندارد. منتقدان بیش از همه کودکان و نوجوانان را در معرض آسیب‌ها و خطرات ناشی از اصلاحات پناهندگی ارزیابی می‌کنند.

حزب سبز‌ها که شریک دولت ائتلافی است، از سوی اعضا برای هم‌سویی با این طرح، مورد اعتراض قرار گرفته است. اعضای این حزب در نامه‌ای به مقامات آن نوشته‌اند که از موافقت آنها با چنین اصلاحات حیرت کرده‌اند.

حزب چپ‌‌ها هم با انتقاد از موضع دولت فدرال در اصلاحات قانون پناهندگی اروپا، احزاب ائتلافی را به همدستی در “تخریب بی‌سابقه حقوق پناهجویی” متهم کرده است. مارتین شردوان، یکی از رهبران “چپ‌ها” گفته است: «حقوق بشر باید برای همه اعمال شود و به هر ترتیب ممکن باید جلوی این تغییرات اشتباه را گرفت.»

کلارا بونگر، سخنگوی گروه پارلمانی چپ در مجلس آلمان نیز گفته که در مذاکرات مشورتی لوگزامبورگ، کمترین چیزی که بررسی خواهد شد حقوق پناهندگی است: «هدف از سازوکارهای مرزی بررسی بهینه درخواست‌ها نیست، بلکه اخراج هر چه سریع‌تر متقاضیان است.»

عفو بین‌الملل ابراز نگرانی کرده که متقاضیان با اصلاحات احتمالی، نه مشاوره پناهندگی مناسب بگیرند و نه کمک‌های قانونی لازم را دریافت کنند. جولیا دوکرو، معاون دبیرکل عفو بین‌الملل در آلمان می‌گوید: «ما به ویژه نگران موضع مذاکره‌کننده المان در مورد “کشورهای ثالث امن” هستیم.»

یک نکته مهم در اصلاحات مربوطه، بررسی درخواست‌های پناهندگی در مرزهای خارجی اروپاست. نانسی فزر، وزیر کشور آلمان پیشتر گفته که موافق این رویه است به شرط آن که متقاضیان بزرگسال باشند.

دولت ائتلافی آلمان، متشکل از احزاب سبز، دمکرات آزاد و سوسیال دمکرات به لایحه اصلاحی رای موافق داده است. چیز که به عقیده منتقدان، زیرپا گذاشتن وعده بررسی محتوای هر درخواست پناهندگی در این کشور است.

“اصلاحاتی” پس از سال‌ها مباحثه و اختلاف

سازمان مدافع حقوق پناهجویان “پروآزول” می‌گوید، اتحادیه اروپا می‌تواند با یک سیاست انسانی پناهندگی نشان دهد که روی موازین حقوق بشری ایستاده است: «دولت فدرال نیز باید اطمینان دهد که حمایت از کودکان در اروپا، در هر شرایطی مستقل از منشا و سن آنها اولویت دارد.»

کشورهای عضو اتحادیه، تابستان سال گذشته توافق کردند که درخواست‌ها را در مرزهای خارجی بررسی کنند و ساز و کار بهتری برای بانک اطلاعاتی متقاضیان از جمله اثرانگشت و داده‌های بیومتریک به جریان بیندازند.

این کشورها سال‌هاست بر سر سیاست مشترک مهاجرت و پناهندگی اختلاف نظر دارند. این اختلاف به ویژه در مسئله سهمیه پذیرش متقاضیان و نحوه توزیع و تقسیم آنها نمود پیدا می‌کند و مسئله اصلی کشورهای اروپایی حوزه مدیترانه است که به دلایل جغرافیایی، نخستین منزلگاه پناهجویان و مهاجران می‌شوند.

طبق اصلاحات مورد مناقشه، متقاضیان در نزدیکی مرز خارجی اتحادیه اروپا، از نظر هویت و پیشینه امنیتی غربال‌گری می‌شوند و این روند حداکثر باید پنج روز طول بکشد.

نانسی فزر، وزیر کشور آلمان به نمایندگی از دولت ائتلافی، موافقت برلین با اصلاحات را اعلام کرده است. او در برنامه‌ای تلویزیونی از یک کارگروه خبر داد که در آن ایتالیا و اسپانیا، به عنوان کشورهای میزبان اولیه، و سپس کشورهای میزبان بالقوه مانند آلمان، فرانسه و اخیرا بلژیک و سوئد نیز در آن شرکت کرده‌اند. فزر در مورد اینکه آیا کشورهای اروپای شرقی مانند لهستان یا مجارستان نیز در این روند مشارکت دارند، چیزی نگفت.

انفجار ویرانگر سد کاخوفکا؛ نیروگاه ژاپوریژیا “تحت خطر نیست”

کی‌یف می‌گوید مسکو برای ممانعت از پیشروی اوکراینی‌ها به سد حمله کرد. سخنگوی کرملین اما از خربکاری عمدی و هدفمند اوکراین نام برد. دستکم ۸۰ شهرستان در معرض آب‌گرفتگی هستند اما خطری جدی نیروگاه ژاپوریژیا را تهدید نمی‌کند.میخایلو پودولیاک مشاور ولودیمیر زلنسکی، رئیس جمهور اوکراین، می‌گوید حمله روسیه به سد کاخوفکا تلاشی برای به تعویق انداخت پایان جنگ و جنایتی از پیش طراحی شده است. او از جامعه جهانی خواست روسیه را به عنوان یک دولت تروریستی طبقه بندی کنند. او گفت: «تمام زندگی در یک قلمرو بزرگ در حال نابودی است. بسیاری از شهرها ویران خواهند شد. خسارات عظیمی به محیط زیست وارد شده است.»

در حالی که بسیاری کشورهای غربی متقاعد شده‌اند که روسیه عامل انفجار سد کاخوفکاست، سخنگوی کرملین موضوع را خرابکاری عمدی از سوی اوکراین خواند. دیمتری پسکوف به رسانه‌ها گفت: «ما رسما اعلام می‌کنیم که این یک خرابکاری واضح عمدی است که به دستور رژیم کی‌یف برنامه‌ریزی و اجرا شده است.» او از ارائه مدرک یا توضیحات بیشتر در این زمینه خودداری کرد.

مسکو هم‌زمان اعلام کرد که نواکاخوکا، گولوپرستان و اولشکی، سه منطقه تحت کنترل روسیه در خرسون به دلیل تخریب سد تخلیه می‌شوند. روسیه کنترل کرانه چپ رودخانه دنیپرو در شرق و اوکراین کنترل کرانه سمت راست در غرب را در اختیار دارند.

سد کاخوکا به ارتفاع ۳۰ متر و طول ۲/ ۳ کیلومتر در سال ۱۹۵۸ بر روی رودخانه دینپرو و به عنوان بخشی از نیروگاه برق آبی ساخته شد. این سد هفت ماه قبل نیز بر اثر حمله اوکراین با موشک‌های هیمارس به آن آسیب دیده بود.

کی‌یف مسکو را به گلوله‌باران مناطق تخلیه شده متهم کرد

ایهور کلیمنکو، وزیر کشور اوکراین اعلام کرد که روسیه مناطقی را در منطقه خرسون جنوبی را که پس از تخریب سد کاخوفکا در حال تخلیه هستند، بمباران می‌کند. کلیمنکو در تلویزیون گفت دو افسر پلیس تا کنون در این عملیات زخمی شده‌اند و هم‌زمان هشدار داد که با افزایش سطح آب در شهرها، خطرات ناشی از مین‌ نیز بیشتر می‌شوند.

منابع اوکراینی می‌گویند در جریان تخریب سد کاخوفکا۱۵۰ تن روغن موتور به رودخانه دینپرو سرازیر شده است. مشاور مطبوعاتی زلنسکی این امر را تهدیدی جدی برای محیط زیست دانست و هشدار داد که خطر نشت نفت نیز وجود دارد.

نیروگاه ژاپوریژیا در معرض خطر جدی نیست

آژانس انرژی اتمی اعلام کرد خطری فوری نیروگان ژاپوریژیا را تهدید نمی‌کند و آب کافی از منابعی دیگر برای خنک‌کردن نیروگاه هسته‌ای ژاپوریژیا وجود دارد. این نهاد در توضیح امر گفته که مرکز این کار، حوض خنک‌کننده در خود نیروگاه است که باید دست نخورده باقی بماند. رافائل گروسی، مدیرکل این آژانس از اوکراین و روسیه خواست نهایت صرفه‌جویی در باره این حوضچه را به خرج دهند و جلوی هر اقدامی که ایمنی و ذخایر آن را به خطر بیندازد بگیرند. تخمین زده شده که آب موجود در این استخر برای چند ماه خنک کردن نیروگاه کافی باشد زیرا رآکتورها چند ماه است خاموش شده‌اند.

اداره نظارت هسته‌ای اوکراین نیز تایید کرده که تخریب سد کاخوفکار خطری متوجه نیروگاه زاپوریژیا نمی‌کند.

اتحادیه اروپا و کشورهای بالتیک تخریب سد کاخوفکا را محکوم کردند

پیتر استانو سخنگوی کمیسیون اروپا تخریب سد کافوخکا را دور تازه‌ای از تشدید تنش خواند و آن را مصداق دیگری از ماهیت وحشتناک و وحشیانه تجاوز روسیه به اوکراین دانست.

روسای جمهور استونی، لتونی و لیتوانی نیز روسیه را مسئول تخریب سد مهم برق‌آبی در جنوب اوکراین دانستند. رهبر لتونی در توییتی نوشت: «تروریسم روسیه به سطح جدیدی رسیده است.» رئیس جمهور استونی نیز از اقدام تروریستی نام برد و رئیس دولت لیتوانی از یک جنایت جنگی. هر سه مقام خواهان پاسخگویی مسکو شده‌اند.

ارتش اوکراین: عملیات بازپس‌گیری ادامه می‌یابد

اداره ارتباطات استراتژیک نیروهای مسلح اوکراین در بیانیه‌ای اعلام کرد کی‌یف همه قایق‌ها و پل‌های شناور لازم برای غلبه بر موانع آبی را دارد و تخریب سد کاخوفکا نمی‌تواند سربازان را از پیشروی برای بازپس گیری مناطق تحت اشغال بازدارد. در این بیانیه آمده است: «نیروهای روسیه نمی‌توانند جلوی اوکراینی‌های آموزش‌دیده حرفه‌ای و مجهز به جدیدترین سلاح‌‌ها مقاومت کنند.»

مقامات اوکراین تاکید کرده‌اند که هدف از تخریب سد، ممانعت از عملیات نیروهای این کشور در مناطق متصرفی است.

اوکراین: سازمان ملل تروریسم دولتی روسیه را محکوم کند

اوکراین روسیه را به دلیل تخریب سد نوا کاخوفکا در دادگاه عالی سازمان ملل به “تروریسم دولتی” متهم کرد. آنتون کورینویچ، سفیر ویژه اوکراین در دیوان بین‌المللی دادگستری در لاهه از حمله هدفمند یک “دولت تروریست مخل امنیت مردم و محیط زیست” صحبت کرد.

دیوان بین‌المللی دادگستری از صبح سه‌شنبه ۶ ژوئن جلسات استماع در باره شکایت اوکراین از روسیه در موضوع الحاق کریمه را شروع کرده است.

کی‌یف در عین حال خواستار تشکیل جلسه اضطراری شورای امنیت سازمان ملل برای محکومیت “حمله تروریستی” به سد کاخوفکا شده است. وزارت خارجه اوکراین از این شورا دعوت کرده که تحریم‌های بیشتری علیه روسیه به ویژه در زمینه صنعت موشکی این کشور وضع کند.

میانجی‌های آفریقایی در تلاش مذاکرات صلح در مسکو و کی‌یف

گروهی از سران کشورهای آفریقایی در چارچوب طرح صلحی به ابتکار سیریل رامافوزا، رئیس جمهور آفریقای جنوبی، چند روز دیگر به روسیه و اوکراین سفر می‌کنند. قرار است این گروه با پوتین و زلنسکی در باره پیش‌نیازهای اتش‌بس و صلح پایدار به گفت‌وگو بنشینند اما تاریخ دقیق این سفر مشخص نیست. ابتکار یاد شده را سران مصر، سنگال، اوگاندا، زامبیا، کومور و رئیس اتحادیه آفریقا تدوین کرده‌اند. رامافوزا ابراز امیدواری کرده که در مذاکرات با مسکو و کی‌یف‌ز یک نقشه راه صلح تهیه شود.