Return to آرشیو نشریه آزادگی

نشریه ازادگی – شماره 235


تصویر روی جلد

تصویر پشت جلد

مدیرمسئول و صاحب امتیاز:

  • منوچهر شفائی Manoochehr Shafaei

همکاران:

  • جمشید غلامی ساوزان Jamshid Gholami Siavazan
  • ن. سادات N. Sadat
  • سید ابراهیم حسینی Seyed ebrahim hosseini
  • محمد گلستان جو Mouhammad gholestanjo

یادآوری:

  • آزادگی نشریه ای مستقل و بدون وابستگی است که زیر نظر مدیر مسئول منتشر می شود.
  • نشر آثار، سخنرانی ها و اطلاعیه ها به معنی تائید نبوده و فقط بدلیل اعتقاد و ایمان به آزادی اندیشه و بیان می باشد.
  • با اعتقاد به گسترش افکار ، استفاده و انتشار آثار چاپ شده در این نشریه بدون هیچ محدودیتی کاملاً آزاد است.
  • مسئولیت هر اثری به عهده نویسنده آن اثر است و آزادگی صرفاً ناشر افکار می باشد.

فهرست مطالب:

رویدادهای ضد استعماری در ایران حمیدرضاتقی پور دهقان تبریزی
 دستاوردهای حکومت اسلامی   محمد گلستان جو
 پدیده شوم قاچاق مواد مخدر سمیه علیمرادی
 خداناباوری دستاورد حکومت اسلامی ایران  سهیلا مرادی
 سلامی و یادی از دنیای شاعران هوشنگ ابتهاج
 معلم و نقش آن در جامعه ایران سپیده صفری
 حملات سایبری سپاه به مقام‌های دولتی شهرام سبزواری

رویدادهای ضد استعماری در ایران
حمیدرضاتقی پور دهقان تبریزی

 

عمده مبارزات مردمی جنوب ایران، توسط مبارزان دشتی، دشتستان و تنگستان در بوشهر، عرب‌ها و بختیاری‌ها در خوزستان و نیروهای مبارز در کازرون و فارس می‌باشد.
آغازجنبش جنوب ایران را می‌توان سال ۱۶۲۲ دانست که در آن مردم هرموز علیه پرتغالی‌ها بپا خواستند و سرانجام با فتح هرمز (۱۶۲۲) ۲۲–۳۰ آوریل ۱۶۲۲ این یک رویداد مهم در تاریخ خلیج فارس است.
جنبش مردم جنوب بخصوص توسط مبارزان تنگستان، دشتی و دشتستان در عهد دوره قاجار بویژه عصر ناصری در مقابله با نیروهای مهاجم بریتانیا با تاثیرگذاری از مسئله هرات شکل یافت. در دوره مشروطیت نقش مشروطه خواهی و آزادی طلبی داشت و در زمان رضاشاه در مبارزه با حکومت مرکزی و مقابله با پلیس جنوب فعال بود.
جنوب ایران بخصوص استان بوشهر در تحولات دو سدهٔ اخیر در چهار نوبت مورد هجوم نیروهای انگلیسی در سال‌های ۱۸۳۷، ۱۸۵۶، ۱۹۰۹ و ۱۹۱۵ میلادی قرار گرفت. پیش از آن پرتغال‌ی ها در قرن شانزدهم بعنوان اولین یورش کنندگان در بندر ریگ و در فاصله ماه‌های آوریل تا ژوئیه ۱۵۱۹م در ری‌شهر حضور یافتند. سپس تصرف جزیرهٔ خارگ توسط هلندی‌ها در سال ۱۷۵۳م اتفاق افتاد که در هر کدام از مراحل یاد شده با مقاومت نیروهای مردمی جنوب همراه بوده‌است.
دوره ناصری
از دوره فتحعلی شاه حکومت مرکزی درصدد تسلط و تحکیم قدرت بر نواحی شرق ایران را داشت و از سویی چون کامران میرزا از اطاعت دولت مرکزی سرباز می‌زد فتحعلی شاه مجبور به محاصره هرات شد، اما آنجا را به تصرف در نیاورد. پس از او محمدشاه قاجار با لشکری در ۱۲۵۳ قمری، هرات را محاصره کرد. در حالی‌که مکنیل سفیر انگلیس در ایران با این امر مخالفت کرد و دولت وی با ایران قطع رابطه نمود و اعلام کرد؛ در صورت ادامه محاصره با ایران وارد جنگ خواهد شد. تا اینکه دولت انگلیس نیروی نظامی خود را در سواحل بوشهر پیاده کرد. دراین جریان، انگلیس با اعزام پنج فروند کشتی جنگی به عنوان اعتراض، جزیره خارگ را اشغال کرد و تهدید به تصرف سواحل خلیج فارس و نواحی فارس نمود. سپاه ایران به ناچار در ۱۸ جمادی‌الثانی ۱۲۵۴ ه. ق (۸ سپتامبر ۱۸۳۸ میلادی) بدون اخذ نتیجه‌ای از محاصره هرات دست برداشت و تمام شرایط انگلیس را پذیرفت. ضعف و بی تدبیری میرزا آغاسی و عدم آگاهی او از اوضاع آن روز در شکست ایران نقش عمده‌ای داشت.
ناصرالدین شاه در زمان حکومت خود توسط حسام السلطنه والی خراسان را با سپاهی هرات را محاصره کرد، دولت انگلیس باز هم در اعتراض به این کار با ایران قطع رابطه کرد و حسام السلطنه پس از ۵ ماه، در سال ۱۲۷۳ هرات را کاملاً تصرف کرد. دولت انگلیس بار دیگر به لشکرکشی بسوی بوشهر اقدام کرد. نیروهای انگلیسی با متفرق کردن نیروهای ایرانی، ۹ ربیع‌الثانی ۱۲۷۳/ ۷ دسامبر ۱۸۵۶ م. هلیله در دو فرسخی بوشهر را گرفتند و دو روز بعد به طرف قلعه بهمنی در یک فرسخی بوشهر روانه شدند، که با مقاومت اولیه مجاهدین، به پیشتازی باقر خان تنگستانی مواجه شدند که بعلت غلبه تجهیزات و نیروها، این قلعه بدست انگلیسی‌ها افتاد و احمد خان تنگستانی با هفتاد نیروی دیگر، کشته شدند. مقاومت نیروهای مجاهدین نتوانست مانع تصرف بوشهر شود و شهر بدست نیروهای انگلیسی افتاد.
ناصرالدین شاه با تدارک سپاهی به فرماندهی شجاع الملک به جنوب اعزام کرد و سپاه خود را به نزدیکی برازجان رساند. قوای انگلیس پیش تاخته و برازجان را گرفتند اما در بازگشتشان به بوشهر در نزدیکی خوشاب در ۳ کیلومتری برازجان مورد هجوم سپاه ایران قرار گرفتند؛ ولی دست آخر غلبه با نیروهای بریتانیا بود. مجاهدین دشتستانی، دشتی، تنگستان و خشت برای نبرد نهایی هم داستان شدند. انگلیسی‌ها محمره را هم گرفتند و بسوی اهواز پیش تاختند. خارک، بوشهر، برازجان، خرمشهر و اهواز مورد اشغال یا هجوم انگلیسی‌ها واقع گردید. روسیه و فرانسه به ناصرالدین شاه پیشنهاد میانجی‌گری کردند و از او خواستند که نیروهای ایرانی هرات را تخلیه کند. سرانجام معاهده صلح به نام عهد نامه پاریس در ۷ رجب ۱۲۷۳ ق. بین دو کشور در جنگ منعقد شد و طی آن ایران از هرات و انگلیس از جنوب ایران خارج شدند. در این زمان آقاخان نوری صدراعظم ناصرالدین شاه، سخت و بدون پرده‌پوشی از انگلیس حمایت می‌کرد و خود، دست‌نشانده و عامل انگلیس بود.
مشروطیت و استبداد صغیر
در سال ۱۳۲۴ ق. /۱۹۰۶ م. فرمان مشروطیت توسط مظفرالدین شاه پذیرفته و صادر گردید که مورد استقبال آزادی خواهان بلوکات و نواحی ایالت فارس و بنادر جنوب قرار نیز واقع گردید. در دوره محمدعلی شاه که حکومت مرکزی با آزادی خواهی مردم به مبارزه پرداخت رهبری آزادی خواهان در بوشهر بر عهده سید مرتضی اهرمی (علم الهدی) بود وی بدنبال فتوای علما از جمله استاد خود آخوند خراسانی و با توصیه و مشورت آیت‌الله سید عبدالحسین لاری و ملا علی تنگستانی و دیگر علما و تجار بوشهر و استمداد از حکام محلی از جمله خالوحسین بردخونی، رئیس عبدالحسین دشتی و رئیسعلی دلواری با همراهی قوای دشتی، دشتستان و تنگستان در سال (۱۳۲۷ ه. ق/ ۱۹۰۹ میلادی) اقدام به خارج کردن نیروهای طرفدار محمدعلی شاه از بندر بوشهر نمود و امورات آن را بدست گرفت. دولت انگلیس که مخالف آزادی خواهان بود نیز به بهانه دفاع از خارجی‌ها و جهت حفظ منافع خود در بوشهر نیروی نظامی پیاده کرد نه ماه شهر بوشهر در اختیار آزادی خواهان بود. دو ماه پس از موفقیت وی دولت مرکزی احمدخان دریابیگی را جهت سرکوب سید و آزادی خواهان به حکمرانی کل بنادر جنوب تعیین گردید که وی با تحریک پراکنده کردن نیروهای مشروطه خواه نمود و شهر دوباره به کنترل نیروهای محمدعلی شاه قرار گرفت. سید به کنسولگری انگلیس برده شد و بدنبال حساسیت مبارزان منطقه از جمله رئیسعلی دلواری جهت تسخیر بوشهر و آزادی سید، دریابیگی وی را بدستور محمدعلی شاه با کشتی به نجف تبعید نمود.
جنگ جهانی اول: تندیس رئیس علی دلواری
در آغاز جنگ جهانی اول، علی‌رغم اعلام بی طرفی دولت مرکزی ایران، قوای روس از شمال و نیروهای انگلستان از جنوب، ایران را در معرض هجوم قرار دادند و کشتی‌های جنگی انگلستان در ۲۸ رمضان سال ۱۳۳۳ ه. ق برابر با ۸ اوت ۱۹۱۵/ ۱۷ مرداد ۱۲۹۴ به قصد تصرف بوشهر و نواحی آن در مقابل آن لنگر انداختند؛ و خارک، بوشهر، برازجان، و… را بلافاصله به اشغال خود در آوردند. در همین زمان علماء و مجتهدین مقیم «نجف» و «کربلا» از جمله آیت‌الله شیرازی طی فتواهای جداگانه‌ای علیه بریتانیا اعلام جهاد کردند. رئیس علی دلواری در راس قوای تنگستانی با همراهی خالوحسین بردخونی در راس قوای دشتی، شیخ حسین خان چاه کوتاهی و زایرخضرخان اهرمی علیه اشغالگران به نبرد پرداختند. در ۳ شوال/ ۱۳ اوت انگلیسی‌ها عملیات حمله به دلوار را آغاز کردند. نیروهای تنگستانی و دشتی دست به شبیخون علیه انگلیسی‌ها زدند و تلفات به آنان وارد آوردند؛ و آنها را مجبور به عقب‌نشینی کردند. در ۱۲ شهریور ۱۲۹۴ خورشیدی، شب ۲۳ شوال ۱۳۳۳. ق (۳ سپتامبر ۱۹۱۵) رئیسعلی دلواری در یک حملهٔ شبانه که به مواضع دشمن (انگلیسی‌ها) در منطقه «تنگک صفر» توسط یکی از خودی‌های خائن از پشت موردهدف گلوله قرار گرفت و شهید شد.
پس از کشته شدن رئیسعلی دلواری برای آزادی بوشهر جنگ در منطقهٔ «کوه‌کزی» نزدیکی بوشهر، ادامه یافت. در جنگ کوه‌کزی مجاهدان از جمله زائر خضرخان، شیخ حسین خان چاهکوتاهی و خالوحسین از خود شجاعت و دلاوری فراوانی نشان داند. در این جنگ و گریز هرچند ابتدا همراه با عقب‌نشینی نیروهای مهاجم انگلیسی بود اما عاقبت مجاهدان مجبور به عقب‌نشینی شدند. عبدالحسین فرزند شیخ حسین خان کشته شد و خالوحسین در حال نبرد از ناحیه ران و بازو به شدت مجروح شد. در این حال فشنگ‌های خالوحسین نیز به اتمام رسید و او توسط انگلیسی‌ها دستگیر شد. بلافاصله پس از جنگ کوه کزی شایعه کشته شدن خالوحسین در جنگ، در سرتاسر جنوب و حتی روزنامه‌های شیراز و تهران انتشار یافت. روزنامه «رعد» به سردبیری «سید ضیاءالدین طباطبائی»، نیز در ستون اخبار داخلی کشور با استناد به تلگراف‌های رسیده از برازجان به وزارت داخله، خبر کشته شدن خالو را منتشر کرد. امااین خبر زود تکذیب شد. انگلیسی‌ها پس از محاکمه خالوحسین او را به بوشهر بردند و سوار کشتی نظامی کردند و به شهر «بصره» انتقال دادند. به دنبال بازداشت دکتر لیسترمان قنسول آلمان در بوشهر و بازداشت و تبعید ۱۴ نفر از احرار بوشهر و اسارت خالوحسین، مجاهدین «حزب دموکرات فارس» به رهبری «اورعلیقان خان پسیان» در روز دوم محرم ۱۳۳۴ ق. (۱۰ نوامبر ۱۹۱۵ م) کودتایی در شیراز ترتیب داده و در اولین اقدام «فردیک اکنورد» کنسول بریتانیا در فارس همراه چند نفر زن و مردانگلیسی را اسیر کردند که نزد شیخ‌حسین‌خان و زایر خضرخان به اهرم فرستاده شدند. انگلیسی‌ها از شنیدن این خبر آشفته شدند و خود را مهیای حمله به اهرم کردند ولی بعد از مدتی مذاکراتی بین انگلیسی‌ها و سران تنگستان برای آزادی به طور رسمی آغاز شد.
طی مذاکرات فی‌مابین قراردادی در تاریخ هفتم اوت ۱۹۱۵. م/ هفتم شوال ۱۳۳۴. ق در محل سر بَسْت چُغادَک به امضای ماژور تریور، قائم مقام کنسول انگلیس در بوشهر، و زایرخضرخان تنگستانی (امیر اسلام) و شیخ حسین خان چاه کوتاهی (سالار اسلام) به انجام رسید.
از مفاد این قرارداد (صلح نامه):
۱ــ استرداد اسرای تنگستانی و دشتی که در جنگ گرفتار شده بودند، از جمله خالو حسین دشتی و هر کس دیگری که انگلیسی‌ها در اختیار داشتند‌.
۲ــ استرداد حاج علی تنگستانی، کدخدای تنگک و اتباعش.
۳ــ مرخصی آلمانی‌هایی که در بنادر خلیج فارس گرفتار شده بودند، یعنی کنسول و تاجر آلمانی با خانمش و طبیب آلمانی در بندر ریگ و سه نفر تاجر آلمانی که در بنادر دیگر گرفته بودند.
۴ــ تحویل دادن چای توقیفی اهالی تنگستان که در بحرین ضبط شده بود.
۵ــ پس دادن دو هزار تومان پول آقای شیخ حسین خان چاه کوتاهی (سالار اسلام) که در بوشهر گرفته بودند.
۶ــ افتتاح آزادراه بوشهر برای عبور و مرور عموم اهالی به خصوص اهالی تنگستان و عدم تعرّض احدی به راه شاهی.
زایرخضرخان و شیخ حسین خان هم شروط زیر را متقبل شدند:
۱ــ استرداد اسرای انگلیسی که هشت نفر بودند و دو نفرشان را به سبب مریضی و به مقتضای عالم انسانیت مرخص کرده بودند.
۲ــ برقراری امنیت راه شاهی در حدود خاک خود، به طوری که اگر مال التجاره‌ای گم شود، غرامت آن را بدهند.
۳ــ حفظ خط تلگراف پس از تعمیر آن.
مبادلهٔ نهایی اسراء (۲۰ اگوست ۱۹۱۶ میلادی) به انجام رسید. خالوحسین با کمال میمد در خور خان از کشتی پیاده و مورد استقبال سران دشتی و روحانیون محلی و مردم قرار گرفتند و به وطن برگشتند؛ و در شوال ۱۳۳۴ صلحنامه‌ای بر سر موارد توافقی به امضا رسید.
انگلیسیها پس از آن در فکر سرکوبی مبارزان جنوب بود. دولت مرکزی با همدستی انگلیس پلیس جنوب ایران را به بهانه خلع سلاح جنوب جهت سرکوب مقاومت جنوب به فرماندهی پرسی سایکس ژنرال انگلیسی، در سال ۱۹۱۶ میلادی تشکیل داد. سایکس به جنوب ایران آمد و با یک سپاه ۱۱هزار نفری هندی، ایرانی و افسرهای انگلیسی مأمور سرکوب مبارزان و مقاومت مردم جنوب شد. او مقر فرماندهی خود را شهر شیراز قرار داد و با همکاری عبدالحسین فرمانفرما و دیگر متنفذین هواخواه انگلیس به سرکوبی نهضت جنوب پرداخت.
در ۱۳۳۶ در جریان بازگشایی جاده شیراز و طرح احداث راه‌آهن در منطقه، شیخ حسین خان و زایر خضر و محمد برازجانی، که از اهداف انگلیسیها در کشیدن راه‌آهن اطلاع داشتند، استقلال ایران را در خطر دیدند و در نامه‌ای از کنسولگری انگلیس خواستند تا پاسخ دهد که احداث راه‌آهن طبق معاهده با دولت ایران بوده‌است یا خیر و چون انگلیسیها پاسخی ندادند، مجاهدان به قصد نبرد با آنان در چُغادک مستقر شدند ولی، بر اثر خیانت عده‌ای از همراهان خویش، ناچار به عقب‌نشینی شدند. انگلیسیها پس از تصرف چغادک، چاه‌کوتاه را نیز تصرف کردند و شیخ حسین‌خان را، که به چاه‌کوتاه پناه برده بود، وادار به عقب‌نشینی کردند وی ناچار به قلعه فاریاب در منطقه بلوک پناهنده شد. انگلیسیها، پس از تصرف چاه‌کوتاه، ضابطی آن را به شیخ‌عبداللّه چاه‌کوتاهی، برادر شیخ‌حسین، سپردند.انگلیسیها چند ماه شیخ‌حسین را تعقیب و با هواپیما مواضعش را بمباران می‌کردند. در آن زمان، به‌جز معدودی تفنگچی کسی با وی نمانده بود. سرانجام شیخ‌حسین‌خان، خسته از این همه جنگ و گریز، در شعبان ۱۳۳۸ به اتفاق چند تن از یارانش برای ارسال تلگرام و کسب تکلیف از مرکز، به باغی در نزدیکی چاه‌کوتاه رفت در آنجا تفنگچیان انگلیسی و پلیس جنوب وی و همراهانش را محاصره و به آنها حمله کردند. شیخ ‌حسین‌خان پس از مدتی مقاومت از پای در آمد. تمام همراهان شیخ حسین، از جمله پسرش شیخ‌خزعل، در این درگیری کشته شدند. در زمان پهلوی اول (آغاز حکومت: ۱۳۰۴خ «۱۳۴۳ ق/۱۹۲۵م») نیز این سیاست ادامه داشت، خوانین منطقه در برابر سیاست دولت رضاشاه مبنی بر خلع سلاح جنوب ایران و ایلات و عشایر ایستادگی کردند و بسال ۱۳۰۸ شمسی دست به نبرد مسلحانه با نیروهای ارتش دولت مرکزی زدند.
افراد زیادی از یزرگان نهضت جنوب به این وسیله از بین رفتند و یا خلع ید شدند. از جمله خالوحسین که با آنها درگیر بود به این بهانه دستگیر و به شیراز تبعید و زندانی گردید.


دستاوردهای حکومت اسلامی
محمد گلستان جو

مردم ایران پس از انقلاب با این امید که دیگر همه چیز اعم از دزدی .ظلم و ستم .حق کشی .استبداد و … تمام شد و دیگر ایران گلستان میشود منتظر دستاوردهای خیالی بودند که توسط آقای خمینی برای گول زدن مردم به آنها نوید داده شده بود ولی افسوس که هرچه از مدت عمر این انقلاب میگذرد بیشتر شاهد مفاسدهایی میشویم که باید بر روح شاه قبلی درود بفرستیم . اگر در زمان گذشته یک شاه بود و یک دیکتاتور و یک مستبد حالا ما شاهد یک دیکتاتور بزرگ و دیکتاتورهای متعدد دیگر در رده های پایین تر آقای بزرگ هستیم تا جایی که دیگر راه نفس کشیدن را هم برای مردم بسته اند و فقط با اجازه آنها مردم حق نفس کشیدن دارند .برای روشن تر شدن این نکته توجه شما را در درجه اول به فساد اقتصادی در ایران و رتبه ممتاز ایران در جهان جلب میکنم :به گزارش زریوار خبر، 12 سال از پیام 8 ماده‌ای رهبر معظم انقلاب به سران قوا در خصوص مبارزه همه جانبه و سازمان یافته با مفاسد مالی و اقتصادی می‌گذرد. از همین رو علاوه بر تشریح جایگاه ایران از نقطه نظر شاخص فساد در جهان، پرداختن به دلایل بروز فساد در کشور و دستگاه‌های اداری و همچنین راه‌های برون رفت از این منجلاب امری ضروری تلقی می‌شود.
اهمیت فساد توجه به فساد در سه دهه اخیر و در مقیاس جهانی، به صورت چشمگیری افزایش داشته است. از دیدگاه‌ تمامی ادیان توحیدی و از دیدگاه همه حکومت‌ها، حداقل در سطح شعار و تبلیغات، فساد مالی به عنوان یک پدیده مذموم در نظر گرفته شده است. امروزه فساد اداری و مالی به یک معضل جهانی تبدیل شده است. دولت‌ها آگاهند که فساد باعث آسیب‌های بسیاری می‌شود و هیچ حد و مرزی هم نمی‌شناسد، همان طور که نتایج و پیامدهای آن نیز بنا بر نوع سازمان سیاسی و اقتصادی و سطح توسعه یافتگی، گوناگون است. این پدیده در دنیای امروز و به ویژه در کشورهای درحال توسعه، به عنوان یکی از مهم‌ترین عوامل در سر راه پیشرفت جامعه، مطرح شده و صدمات جبران ناپذیری را بر روی سرعت حرکت چرخ توسعه جامعه ایجاد کرده است.
جایگاه ایران هیچ کشوری نمی‌تواند ادعا نماید که عاری از هرگونه فساد اقتصادی است. اقتصاد ایران هم سال‌هاست با این پدیده شوم روبروست. انحصارات وسیع، ساختار رانتی، سطح پایین کیفیت قوانین و عدم شفافیت گسترده موجب شده است که متأسفانه ایران در زمره کشورهای فاسد محسوب شود. سازمان شفافیت بین الملل سالانه وضعیت همه کشورها را از نظر سطح فساد بررسی و رتبه‌بندی می‌کند. یکی از پارمترهای ارزیابی وضعیت اقتصادی و اجتماعی کشورها، شاخص فساد اقتصادی می‏باشد. این نوع فساد، سوء استفاده از اعتماد مردم در جهت منافع شخصی است که معمولا در قالب رشوه، اختلاس، تقلب، کلاهبرداری و اخاذی ظهور می‌کند. نگاهی به جایگاه و رتبه ایران از منظر شاخص فساد در 11 سال اخیر، به خوبی گویای عمق فساد در نظام اداری کشورمان می‌باشد.
رتبه ایران از منظر شاخص فساد در جهان : رتبه ایران در 9 سال گذشته به ترتیب رشد صعودی داشته به صورتیکه از سال 2005 تا امسال از رتبه 93 به 144 در بین 180 کشور دنیا دست یافته است و این دستاورد عظیم را تماما مدیون انقلاب و حاکمان زحمتکش و خدمتگذار ان هستیم . این بررسی در سال‌های گذشته بین 180 کشور دنیا انجام شده و کشورهایی مثل دانمارک، فنلاند و زلاندنو در بالای جدول و در زمره پاک‌ترین کشورها و کشورهایی همچون کره‌شمالی، افغانستان و سومالی نیز در انتهای جدول و در میان فاسد ترین کشورها قرار گرفته‌اند.بررسی روند حرکتی ایران در 11 سال اخیر نشان‌دهنده حرکت ما به سمت فساد بیشتر بوده است. بدترین رتبه کشور در سال 2009 رقم خورده است که در میان 180 کشور مورد بررسی جایگاه 168 را به خود اختصاص داده است. جالب آنجاست که در گزارش سازمان شفافیت بین‌الملل در سال 2010 صریحا عنوان شد که در سال 2009 بیش از 12 میلیارد دلار رشوه در چارچوب قراردادهای نفتی ایران با شرکت‌های نفتی خارجی جابجا شده که بر مبنای شاخص فساد این مبلغ حداقل میزان رشوه‌ای است که مقام‌ها و واسطه‌های نفتی در ایران طی سال 2009 میلادی دریافت کرده‌اند. قطعا عوامل زیادی در شکل‌گیری این نارسایی نقش داشته و دار‌ند. در ادامه، برخی از مهم‌ترین عوامل موثر در ایجاد فساد به اختصار معرفی خواهند شد. عوامل موثر در بروز فساد
1. حضور برخی نهادهای دولتی برخوردار از اطلاعات و انحصارات دولتی یا توانایی اعطایی ویژه در فعالیت‌های اقتصادی. این نوع فساد از مهم‌ترین عوامل ایجاد فضای غیررقابتی و ناسالم است که سرمایه‌گذاران را ناامید و فراری می‌کند. کشورهایی که با پدیده فرار سرمایه روبرو می‌شوند، مفاسد اقتصادی زیادی گریبان گیر اقتصادشان خواهد شد. پیامدهای منفی این فساد بسیار عمیق‌تر و تهدیدکننده تر از رشوه خواری در ادارات دولتی است، زیرا این نوع فساد به کاهش سرمایه‌گذاری و حتی فرار سرمایه منجر می‌شود.
2. پیچیدگی و نامتناسب بودن مقررات. سیستم‌های بانکی، گمرکی، مالیاتی و امثالهم در کشور آن قدر پیچ و خم دارند که بسیاری از سرمایه‌گذاران ترجیح می‌دهند یا اصلاً در آن وارد نشوند و یا از طرق غیر قانونی و با پرداخت رشوه و زدوبندها هرچه زودتر خارج از سیستم پیچیده اداری به مقصود خود برسند که این زمینه ساز مفاسد اقتصادی و اداری خواهد بود.
3. خویشاوند گرایی. پیچیدگی وفراگیری پدیده خویشاوند گرایی به عنوان یکی از بارزترین الگوهای فرهنگی در ایران، یکی از مهم‌ترین عوامل فساد درنظام اداری وتضییع حقوق عامه مردم به نفع خواص است.
4. عوامل اداری وتربیتی شامل تفسیر بیش از پیش قوانین و مقررات ونبود انگیزه ناشی ازعدم وجود نظام تشویق و تنبیه مناسب، نبود شفافیت پاسخگویی در فعالیت‌های نظام اداری، عدم توجه به شایسته سالاری و همچنین فقدان وجدان کاری کارمندان از دیگر عوامل بروز فساد اداری است.
راه حل‌ها جهت بهبود وضعیت سلامت اقتصادی باید ضمن توجه به عوامل بروز فساد، راه‌هایی را برای ممانعت از تحقق آنها در پیش گرفت و انرژی خود را بر محدود کردن علل مخرب فساد متمرکز نمود. موارد ذیل جهت کاهش سطح فساد در ایران قابل اجرا و مؤثر به نظر می‌رسد:
1. ساده سازی قوانین: هر چه اقتصادی دولتی‌تر باشد با رانت و عدم شفافیت گسترده‌تری نیز همراه است. لذا از یک طرف حذف برخی محدودیت‌های غیر منطقی حاکم بر مناسبات اقتصادی در بخش‌های گمرکی، بازرگانی، فضای کسب و کار و بخش بانکی و از طرف دیگر ساده سازی و شفاف سازی قوانین و مقررات حاکم بر سازمان‌ها و نهادهای مختلف اقتصادی و اداری کشور و همچنین تصویب قوانین نظارتی کارآمد می‌تواند موجب رفع زمینه‌های فساد آفرین باشد.
2. استقلال دستگاه قضا و نهادهای نظارتی: تا زمانی که قوه قضائیه مستقل است، دادگاه‌ها تعاملات فاسد قدرتمندان یک کشور را تهدید می‌کنند. سیستم قضایی و نظارتی با دوری از مسائل جناحی و سیاسی می‌تواند با تأکید بر مدت زمان لازم برای برخورد با مفسدین و هم تناسب شدت مجازات، بر میزان فساد مؤثر واقع شود. رسیدگی به موقع به پرونده مفسدین و اعمال مجازات مناسب بدون نگاه به جایگاه و مقام فرد، عاملی اثرگذار بر جلوگیری از وقوع فساد می‌باشد.
3. ایجاد جریان آزاد اطلاعات: شفاف‌سازی قوانین و آگاهی همه مردم از فرصت‌ها و امکانات یکی از مهم‌ترین موانع بروز فساد است. آزادی مطبوعات و رسانه‌ها اصلی‌ترین زیرساخت برای جریان آزاد اطلاعات می‌باشد. مطبوعاتی که آزاد باشند، می‌توانند فساد را کنترل کنند، زیرا ضمن آگاه‌سازی جامعه، مسئولین را نیز در رصد خود خواهند داشت.
4. بهبود وضعیت حقوق و دستمزد کارمندان دولت: فقر و عدم تأمین مالی زندگی افراد یکی از زمینه‌های بروز فساد است. لذا هر آنچه موجب افزایش درآمد ملی سرانه، تقویت رشد و خصوصاً بهبود دریافتی کارکنان دولت گردد مانعی برای پیدایش فساد خواهد بود. برخی مطالعات نشان می‌دهد که حقوق پایین، مستخدمین دولتی را وادار به تکمیل کردن درآمدشان از طرق نامشروع می‌کند.
در انتها باید به این نکته اشاره کنیم که، فساد پدیده شومی است که تقریباً تمامی کشورها در سطوح مختلف با آن روبرو هستند. با توجه به آثار زیان‌بار فساد بر بخش‌های مختلف اقتصادی لازم است هر کشور برای کاهش سطح این معضل تمهیداتی را بیندیشد. بند 19 از سیاست‌های کلی اقتصاد مقاومتی صریحا به این موضوع اشاره دارد: «شفاف‌سازی اقتصاد و سالم‌سازی آن وجلوگیری از اقدامات، فعالیت‌ها و زمینه‌های فسادزا در حوزه‌های پولی، تجاری، ارزی و…». حالا توجه شما را به یک ضرب المثل جلب میکنم که مصداق آن در این روزها کاملا قابل لمس است .شنیده اید که میگویند هرچه بگندد نمکش میزنند وای به روزی که بگندد نمک ,حکایت از این قرار است
در اوایل ریاست محمد یزدی در قوه قضاییه تعداد زیادی از کلاهبرداران در زندان با دستور یزدی آزاد شدند .جالب اینکه این افراد شاکی داشتند و طبق قانون, یزدی نمیتوانست دستور آزادی آنها را بدهد. برای مثال رفیق دوست که با پرونده ۱۲۳ میلیارد تومانی که با چند نفر شریک جرم در زندان بود و یا یکی از محکومان بنام فاضل خداداد که به نظر اکثر وکلا بیگناه بود اعدام شد, و رفیق دوست به حبس ابد و رد مال محکوم گردید . حال چرا یزدی دستور آزادی این پرونده‌ها را بدون اجرای قانون صادر کرد معلوم نبود. در همان زمان ری شهری وزیر اطلاعات وقت عنوان کرد: ما تازه متوجه شدیم پشت این پرونده که تمام این اختلاسها انجام شده است حزب موتلفه و اقای یزدی بوده. بعد از آن‌ ری شهری و وزارت اطلاعات متوجه دفتری در خیاباد ظفر شدند که رسما در آنجا از خانواده های زندانیان میلیاردها تومان پول میگرفتند, و پرونده اینها در دفتر یزدی یعنی قوه قضاییه مورد عفو قرارمیگرفت.این دفتر توسط پسر یزدی, حمید یزدی بعد از ریاست پدرش افتتاح شده بود و مانند دکان کارچاق کنی کار میکرد. این پروند چندین بار به دفتر رهبری ارسال شد ولی اقدامی صورت نگرفت.در همان زمان برای تکمیل پرونده آقای یزدی تلفن های یزدی و پسرش توسط وزارت اطلاعات شنود میشد, حتی چند میکروفون در دفترایشان نصب شده بود.کارشناسان پرونده متوجه فساد خانواده شده بودند فساد ان چنان بود که به گفته یکی ازآنها این نوارها را نوار شهرنو نام گذاری کرده بودند.از طرفی‌ دیگر بیت رهبری کل جریان را به یزدی انتقال داد و یزدی سریعا دفتر را تعطیل و پسرش را با حکمی به عنوان بازرس ویژ انتصاب کرد تا وزارت اقدام به .دستگیری او نکند.مطلب دیگر به نقل از آقاي پاليزدار در مورد یزدی( یکی از بزرگترین حامیان احمدی نژاد)
آیت الله… (محمد یزدی) آمدند نزد مقام رهبری گفتند که می خواهیم یک دانشگاه قضایی بسازیم برای خواهران در قم. مجوز داده شد. بلافاصله بعد از مجوز رفتند سراغ ساپورت مالی که بله، کارخانه لاستیک دنا را مجوزش را بدهید . اقای نعمت زاده هم گفت کارخانه را در ازای 126 میلیارد (تومان) به شما واگذار می کنیم. در حالی که قیمت واقعی ان 600 میلیارد بود. بعد این اقایان نامه نوشتند به نعمت زاده که تخفیف منظور فرمایید. بعد از بارها نامه نگاری برای گرفتن تخفیف، قیمت را از 600 میلیارد واقعی به 10 میلیارد رساندند. باز آقایان گفتند که ما پول نداریم. 80 درصدش را به اقساط می پردازیم. نعمت زاده قبول کرد. دوباره گفتند بیست درصد بقیه را هم الان نداریم بعد از فروش مستغلات کارخانه می پردازیم. خوب به همین راحتی اقای ایت الله کارخانه را صاحب شد و بعد از مدتی هم این کارخانه را در بورس فروخت. (آیت الله محمد یزدی این اقدام شیادانه را با همکاری محمد علی شرعی نماینده قم در مجلس شورای اسلامی انجام داد). عباس پالیزار در دنباله افشاگریهای خود به تشریح یک مورد دیگر از ترفندهای آیت الله محمد یزدی برای تصرف جنگلهای شمال کشور می پردازد و می گوید:
* خوب مجددا آقای آیت الله یزدی نامه ای می نویسد برای آقای فروزش وزیر صنایع که پسرم حمید بیکار است. ترتیبی فرمایید از جنگل های شمال در جهت صادرات چوب بهرمند شود. جالب است که حمید یزدی دراین زمان در قوه قضاییه مدیر کل بود. یعنی بی کار نبود. و به این صورت جنگل های شمال را به تاراج بردند. بعد رفتند مردم بومی شمال را که حالا شاید به اندازه هیزمشان چوب انبار کرده بودند را زندانی کردند که باعث شلوغی جلوی زندان در شمال شد.
بررسی فساد اخلاقی محمد یزدی: .در دفتر بازرسی ویژه آقای یزدی فردی بود به نام مشهدی که مستقیم برای ایشان کار میکرد و فرد شناخته شده‌ای هم هست , پرونده فردی به نام آقای رنجبر که یکی‌ از کارخانه داران قم بود برای رسیدگی به تخلفات دادگاه به دستش رسید,‌ پیگیر کننده پرونده همسر آقای رنجبر بود، که در برجهای سامان سکونت داشت, خانمی فوق العاده زیبا با دو فرزند، چند بار که به دفتر جناب عالی‌ با هماهنگی‌ مشهدی مراجعه کرد شما به ایشان گفتین این مرد لایق تو نیست، که نوار مکالمات شما هنوز در وزارت اطلاعات موجود هست، اگر کسی‌ در اون وزارت شرف داشته باشه این نوارها رو افشا می‌کنه، و بالاخره زندانی رو مجبور به طلاق از همسرشون کردین که به صیغه شما در بیاد..روز‌های پنج شنبه بعد از ظهر پس از اقامه نمازتان در یکی‌ از مساجد شمیران به اتفاق راننده به منزل این خانوم تشریف میبردین و شوهر بی‌ نوا نیز در زندان دچار جنون شد، اون وقت شما دم از ولایت خدا میزنید؟ آیا میدانید رنجبر حالا در یکی‌ از بیمارستنهای روانی‌ تهران بستری هست، شما پس از یکی‌ دو سال رابطه با همسر ایشون بعد از این که فهمیدین وزارت پیگیر ماجرا هست با قول، دادن بخشی از سهام کارخانه لاستیک سازی دنا ایشون رو رها کردین ولی‌ نه از سهم دنا خبری شد نه از وعده شما، که بعد هم تهدیدش کردین و پسرتون حمید یزدی رو به سراغ خانوم فرستادین. اگر بخواهیم تمام کثافت کاری‌هایی‌ شما رو بنویسم، هزاران تن پرونده در جاهای مختلف از قوه قضایه، وزارت اطلاعات، حفاظت فلان و… از شما و فرزندتان موجود است که متاسفانه به خاطر این پرونده ها، دولت کودتا از شما در حال سؤاستفاده هست، مرد باش و اون لباس رو در بیار و بیا در حضور مردم اعلام کن که اشتباه کردی، یا اینکه منتظر بمان تا مردم ایران امثال تو رو محاکمه و به سزای عمل ننگینتون برسونند، تف به تو و وجدان کثیفت . و حالا یک دستاورد دیگر از نظام مقدس اسلامی در ایران :
رشد هزار و هفتاد درصدی طلاق نسبت به سال 1357
(منبع مرکز آمار ایران/ اداره ثبت احوال)
در سال 1357 در کشور حدود پانزده هزار طلاق داشته ایم، در حالیکه درحال حاضر هر ساعت 19 طلاق به ثبت رسیده است و در مجموع 163 هزار و 572 مورد طلاق در کشور به ثبت رسیده که این رقم نسبت به مدت مشابه سال قبل(1392)، با افزایش پنج و سه دهم درصدی روبرو بوده است. کلا بر طبق آمار در حال حاضر نسبت به سال 1357 ما با یک رشد هزار و هفتاد درصدی (ده و هفدهم برابری) طلاق روبرو بوده ایم. بهر حال این رشد نشانه وخیم شدن وضعیت اقتصادی مردم و بیکاری گسترده جوانان که ناشی از سو مدیریت می باشد.


پدیده شوم قاچاق مواد مخدر
سمیه علیمرادی

قاچاق مواد مخدر و پديده اعتياد مسبوق به شرايط و نظام اجتماعي است. بايد گفت اين پديده معلول ساختارهاي فرهنگي، اجتماعي ، سياسي، اقتصادي و عرصه هاي بين المللي و منطقه يي است. تا زماني که دلايل و علل مشخص نشوند، نمي توانيم تحليل و تبيين دقيقي از اين مساله داشته باشيم.
پديده سوء مصرف و قاچاق مواد مخدر متاثر از باندهاي مافيايي و دست هاي پنهان، امروزه از چنان پيچيدگي هايي برخوردار شده که سازمان ملل متحد آن را از جمله جرائم سازمان يافته تلقي و اقدام به صدور کنوانسيون ها و عقد پروتکل هاي مختلف براي مقابله با آن کرده است. (کنوانسيون هاي 1961 ،1971، پروتکل اصلاحي 1972 و کنوانسيون 1988) حجم گسترده تجارت و گردش مالي مرتبط با قاچاق مواد مخدر در سطح جهان و نقش مافياي منطقه يي و جهاني اين موضوع را بسيار قابل تامل کرده است.مجامع بين المللي، قاچاق مواد مخدر و اعتياد را در کنار سه بحران ديگر(هسته يي، جمعيتي و زيست محيطي) قرار داده که بشريت را در قرن حاضر تهديد مي کند. سرمايه در گردش اين فعاليت در جهان از نظر تجاري نيز، آن را در رتبه بعد از نفت، توريسم و سلاح قرار داده است.بر اساس آخرين آمار منتشره (از سوي سازمان ملل متحد) وجود حداقل 200 ميليون نفر معتاد در جهان، بازار مناسبي را براي قاچاقچيان و باندهاي مافيايي فراهم کرده است. آنها مواد مورد نياز معتادان را از مناطق توليد به ارزان ترين قيمت ممکن تهيه کرده و با ترفندهاي مختلف و افزايش حجم ناخالصي ها با گران ترين قيمت به دست مصرف کنندگان مي رسانند. براساس اسناد و مدارک موجود، نقش توليد و قاچاق مواد مخدر در افغانستان در تامين نيازهاي مادي گروه هاي مافيايي و حتي برخي از جريانات افراطي نامحسوس در صحنه داخلي و خارجي افغانستان روشن و قابل تامل است. پس از حوادث 11 سپتامبر و سقوط طالبان در دوران حاکميت دولت موقت در افغانستان کشت خشخاش و توليد مواد مخدر در آن کشور شتاب فزاينده يي به خود گرفت. حجم انبوه توليد و برداشت تقريبي 8 هزار تن ترياک در سال 1386 در افغانستان موجب بروز معضلات عديده امنيتي و اجتماعي شده است. (پيوند قاچاق مواد مخدر با درگيري هاي مسلحانه، گروگانگيري، قتل و ارعاب و تهديد و نيز خريد و فروش غيرقانوني اسلحه و…)
پروژه هايي همچون توسعه جايگزين يا کشت محصولات مجاز نيز به دليل عدم حمايت ساير کشورها و نابودي زير ساخت هاي اقتصادي افغانستان (به دليل دو دهه بي ثباتي و جنگ و خونريزي) قابليت اجرا نداشته و لذا اميد چنداني به قطع توليد مواد طي يک دهه آتي وجود ندارد. از ياد نبريم که ايران کوتاه ترين و ارزان ترين مسير ترانزيت مواد مخدر شناخته شده و چشم طمع مافياي جهاني کماکان به اين مسير دوخته شده است. مبارزه بي امان نظام جمهوري اسلامي با قاچاقچيان و عدم استفاده از خاک ايران براي عبور و ترانزيت مواد مخدر ، منجر به سرازير شدن آن در داخل کشور و دسترسي آسان معتادان به اين قبيل مواد شده است. بروز بيکاري هاي ناشي از سوءمصرف مواد مخدر و ورود سرمايه هاي نامشروع در سيستم اقتصادي، هزينه هاي ناشي از جلوگيري از قاچاق، هزينه هاي ازکار افتادگي و غيره همگي لطماتي است که هر يک به تنهايي از لحاظ اقتصادي خود يک بحران است.قاچاق مواد از نظر سياسي، هويت ملي، ديني و بنيان هاي امنيت ملي کشور را تهديد مي کند. شاخص هاي مختلف در سوءمصرف و قاچاق مواد مخدر مشکلاتي را براي کشور ترسيم مي کند. قاچاق مواد مخدر و اعتياد ديگر يک آسيب اجتماعي نيست، بلکه يک بحران اجتماعي است. چرا که تلقي 90درصد مردم (طبق نظرسنجي از مردم شهر تهران) آن است که اين پديده حيات و امنيت اجتماعي را تهديد مي کند.هم اکنون قرائن و شواهد متعددي از انگيزه هاي مختلف اقتصادي (مافياي قدرتمند جهاني)، سياسي و امنيتي (که پشتوانه هاي مردمي انقلاب اسلامي و نيروهاي جوان کشور را هدف قرار داده اند) به چشم مي خورد که « تغيير نوع ماده مصرفي» را پيگيري مي کنند. شرايط اقتصادي (بيکاري يکي از شاخص هاي مهم آن است )،جواني جمعيت، ضعف نهادها و سازمان هاي اجتماعي و اقتصادي، فقدان ارائه يک مدل اجتماعي اوقات فراغت، فقدان اثرگذاري رسانه هاي کشور در موضوعات اجتماعي و شايد ده ها عامل ديگر روند رو به رشد آسيب ها به ويژه آسيب هاي اجتماعي را در کشور ما تسهيل کرده اند. متاسفانه نسل جوان که منشاء نشاط، پويايي، سر زندگي، ابداع و نوآوري، سرشار از انرژي و آرما ن خواهي است در معرض بيشترين آسيب ها قرار دارند. اگر مروري اجمالي بر روند آمار و شاخص هاي اصلي پديده قاچاق مواد مخدر در دو دهه گذشته داشته باشيم؛ در مي يابيم که نرخ رشد نگران کننده است.برخلاف باورهاي موجود، حتي در صورت تشديد قوانين و مجازات ها، معضل اعتياد حل نشده و نيازمند نگرش سيستمي و رويکرد جديد است چرا که مطالعات نشان مي دهد، در شکل گيري اعتياد و قاچاق مواد مخدر علل گوناگوني نقش دارند (همچون فقر، بيکاري، ياس و نااميدي، اختلالات رواني و شخصيتي، تبعيض، ماجراجويي و کنجکاوي، باورهاي غلط، فقدان نشاط و شادابي و…). نبايد انتظار داشت که با تشديد مجازات ها، بتوان مساله را حل کرد. لذا ضرورت دارد با تفکيک معتاد از قاچاقچي در تدوين قوانين و تنظيم برنامه ها با رويکرد جديد (بيمار پنداري معتاد) گام برداشت. با توجه به ارزش افزوده مواد مخدر از نظر اقتصادي در مقايسه با ساير موارد، ميل به قاچاق وجود داشته و افرادي که خواسته يا ناخواسته وارد اين گردونه مي شوند و تجربه پول بادآورده را کسب مي کنند به راحتي دست از اين کار نخواهند کشيد. حتي در قبال از دست دادن جان خود (چه در درگيري هاي مسلحانه، چه به واسطه اعمال مجازات هاي سخت همچون اعدام و چه حتي به واسطه مسموميت ناشي از حمل و جاسازي مواد در بدن که منجر به فوت مي شود) باز هم حاضر به ادامه کار هستند.قاچاق مواد مخدر در سطح بين الملل جدا از منافع کلان مادي ، آثار و منافع سياسي نيز براي دولت ها و قدرت ها به همراه داشته است . با بررسي جنبه هاي اقتصادي قاچاق بين المللي مواد مخدر، دخالت قدرت ها، سازمان هاي مافيايي و گردش مالي تجارت مواد مخدر که «از گردش مالي نفت در روابط بين المللي بيشتر است ، نمي توان پذيرفت که سياستمداران فاسد جهاني در مورد آن دخالتي نداشته باشند.» به رغم مشخص بودن مراکز توليد مواد مخدر، متاسفانه مجامع و مراکز ذي ربط هيچ گونه اقدام عملي تاکنون براي مبارزه ريشه يي با منشاء توليد مواد مخدر نکرده اند. تجارت غيرقانوني و قاچاق مواد مخدر، نمي تواند از مسائل سياسي به دور باشد و مساله قاچاق مواد مخدر در دهه هاي گذشته با سياست آميخته بوده است . جنبه هاي اقتصادي اين تجارت مرگبار عامل پيوند قاچاق مواد مخدر با سياست و سياستمداران و دولتمردان در کشورهاست .
بسترهاي گرايش به قاچاق مواد مخدرعلل بسياري را مي توان براي اين موضوع از ابعاد جغرافيايي، فرهنگي، اجتماعي و اقتصادي مطرح کرد، که به اجمال به بعضي از آنها اشاره مي شود. از بعد جغرافيايي، قرار گرفتن ايران در مجاورت کانون «هلال طلايي» (افغانستان و پاکستان) و مسير ترانزيت مواد مخدر، ضعف در انسداد فيزيکي مرزهاي شرقي و وجود محروميت در آنجا، وجود محله هاي آلوده و جرم زا، پديده حاشيه نشيني و مناطق خاکستري (مناطقي خارج از مهار دولت و داراي اقتصاد بيمار) نمونه هايي از ابعاد جغرافيايي است.در بعد فرهنگي و اخلاقي، به بحران هاي خانوادگي، موضوع اعتياد، بي سرپرستي خانواده هاي زندانيان، سست بودن مباني اعتقادي، فقر فرهنگي و عدم پايبندي به ارزش هاي اخلاقي و انساني مي توان اشاره کرد.در بعد اجتماعي، مي توان به فقدان عدالت اجتماعي در توزيع عادلانه درآمد و امکانات، وجود ضعف در دستگاه هاي انتظامي و قضايي و افزايش بي حد و حصر جمعيت اشاره کرد.در بعد اقتصادي، به سودآوري بيکاري، افزون طلبي و قانع نبودن به درآمدهاي حاصل از شغل متعارف و امکان به کارگيري شگردهاي پولشويي مي توان اشاره کرد.
رويکردهاي مبارزه با مواد مخدر نگاهي به رويکردهاي مختلف مبارزه با مواد مخدر حاکي از آن است که هر چه از دوردست به زمان فعلي نزديک مي شويم روند توجه به مصرف مواد مخدر به جاي خود مواد مخدر شدت بيشتري مي يابد. رويکردها و قوانين پيش از انقلاب البته عمدتاً معطوف به مواد مخدر بود و کمتر به موضوع مصرف کننده توجه مي شد. البته اين نگاه در دوره يي تغيير کرد و موضوع مصرف کننده نيز وارد توجه رژيم شاه شد. اما آنچه که درباره رويکردهاي رژيم پهلوي مي توان گفت آن است که نگاه برخي از مهره هاي اصلي رژيم به مواد مخدر يک نگاه تجاري بود و به همين خاطر باندهاي بزرگ ترانزيت مواد مخدر و نيز باندهاي توزيع کننده داخلي عمدتاً با وابستگان خاندان پهلوي زلفي گره زده بودند و آنها دستي در اين بازار پرسود داشتند. مي توان رويکردهاي پس از انقلاب را در چهار دوره دسته بندي کرد. دوره اول شامل سال هاي پس از انقلاب تا دوره سازندگي مي شود. دوره دوم دوره سازندگي است. دوره سوم دوره اصلاحات و دوره چهارم زمانه کنوني است. براي مقدمه لازم است چگونگي شکل گيري مساله مواد مخدر در ايران پس از انقلاب را مرور کنيم.در سال 1359 لايحه قانون تشديد مجازات مرتکبين جرائم مواد مخدر و اقدامات تاميني و درماني براي مداوا و اشتغال به کار معتادان تصويب شد و بدين ترتيب کليه قوانين مربوط به مواد مخدر به استثناي مصوبه 1348 (تشديد مجازات قاچاقچيان و سختگيري نسبت به معتادان) فسخ شدند. قوانين جديد، مجازات هاي شديدتري براي مجرمان مواد مخدر در نظر مي گرفتند و رسيدگي به اين جرائم به دادگاه هاي انقلاب و دادگستري محول شد. در اين قانون به معتادان 6 ماه مهلت داده شد تا اعتياد خود را ترک کنند و مجازات هايي نيز براي قاچاقچيان در نظر گرفته شد. در سال 1367، قانون مبارزه با مواد مخدر جايگزين مصوبه سال 1359 شد. در اين قانون مجدداً ديدگاه هاي سختگيرانه تري براي مقابله با مواد مخدر بر قوانين حاکم شد. در سال 1377 قانون اصلاحي به مرحله اجرا گذاشته شد. در اين قانون به نقش و جايگاه ستاد مبارزه با مواد مخدر توجه شد. پس از آن نيز قوانين ديگري تدوين شد که شايد مهم ترين آنها قانون «سياست هاي کلي نظام» در حوزه مواد مخدر بود که در سال 1384 در مجمع تشخيص مصلحت نظام به تصويب رسيد و از سوي رهبر جمهوري اسلامي ايران ابلاغ شد.گفته مي شود پس از پايان جنگ رهبر فقيد انقلاب تاکيد کرده بودند پس از ختم جنگ مساله اول کشور عبارت از مبارزه با قاچاق و اعتياد مواد مخدر است. در واقع به همين دليل بود که اين موضوع در سال 1367 در مجمع تشخيص مصلحت نظام بررسي شد و قانون اين «معضل» را مجمع، تدوين و تصويب کرد. پس از آن بود که ستاد مبارزه با مواد مخدر متشکل از چندين وزارتخانه و سازمان دولتي شکل گرفت و ماموريت يافت معضل مواد مخدر را هرچه سريع تر و به طور ضرب الاجلي حل کند. ايران پس از انقلاب اسلامي تمام مزارع کشت خشخاش را نابود و با کاشت پراکنده آن نيز برخورد جدي کرد. بدين ترتيب بخش عمده يي از مواد مخدر کشور از طريق مرزهاي شرقي کشور و از افغانستان و پاکستان وارد کشور مي شود. اگر به توليد مواد مخدر توجه کنيم، در سال 1359 توليد افغانستان حدود 270 تن بوده است اما در سال جاري اين رقم به 8500 تن رسيده است يعني بيش از 31 برابر. بنابر آمارهاي رسمي از سال 1986 تا کنون افغانستان بيش از 62500 تن ترياک توليد کرده است.مطابق آمارهاي رسمي از سال 1358 تاکنون 3589 تن مواد مخدر کشف شده است، 19739 باند مواد مخدر متلاشي شده، 16967 عمليات مسلحانه عليه تجارت مواد مخدر صورت گرفته، 21698 قبضه سلاح از قاچاقچيان ضبط شده، 54166 خودرو و 19495 دستگاه موتور سيکلت توقيف شده، 5770 نفر از اشرار کشته شده، 3557 نفر از نيروهاي امنيتي به شهادت رسيده اند و حدود 5/4 ميليون نفر در ارتباط با جرائم مرتبط با توليد، قاچاق، توزيع و مصرف مواد مخدر دستگير و روانه زندان شده اند.مطالعه يک نمونه از آمارهاي سال جاري نشان مي دهد که موضوع در حوزه مواد مخدر چقدر پيچيده است. کل توليد هروئين افغانستان در سال 1385 حدود 400 تن بوده است که در سال جاري به 660 تن رسيده است. در ده ماه اول سال 1386 مجموع کشفيات هروئين توسط نيروي انتظامي بيش از 13 تن بوده است که نسبت به سال گذشته 49 درصد افزايش داشته است. اما نکته جالب توجه در نوع هروئين کشف شده نسبت به سال گذشته است. در حالي که 60 درصد از هروئين کشف شده سال گذشته از نوع خاکستري (يعني نوع سبک تر) و 40 درصد از نوع هروئين خاکستري و کراک (يعني نوع سنگين تر) بوده است اين نسبت در سال جاري به طور چشمگيري تغيير کرده و به نسبت 31 به 69 تغيير کرده است (سايت خبري ناجا، 9/11/86). يعني هروئين سنگين تر و مخرب تر به طور چشمگيري افزايش پيدا کرده است. همچنين در همين مدت بيش از 34 کيلو مواد شيميايي از نوع شيشه کشف شده است که نسبت به سال گذشته 90 درصد افزايش داشته است. اين دو آمار جزيي به خوبي نشام مي دهد که نوعي تغيير الگوي مصرف در ميان افراد مصرف کننده مواد مخدر در حال شکل گيري است که نه به طور تدريجي بلکه سريعي مصرف مواد مخدر جديد و اغلب شيميايي در حال جايگزين شدن مواد مخدر سنتي و گياهي است. اين زنگ خطري جدي براي جامعه ايران به شمار مي رود که بخش عمده يي از جمعيت آن را گروه هاي سني جوان تشکيل مي دهند.
چه بايد کرد 1- قاچاق مواد مخدر پديده يي چند وجهي است که همه ارکان اساسي جامعه را تحت تاثير قرار مي دهد، لذا مبارزه با آن نيز مستلزم به کارگيري همه ظرفيت هاي موجود است. برخورد جدي و اصولي با اين پديده، جز از طريق همکاري فراگير ميسر نيست و همگان از بالاترين تا پايين ترين سطوح حاکميت بايد در اين جهاد مقدس مشارکت کنند. مقابله با قاچاق مواد مخدر و مهار و کنترل اعتياد نياز مبرم به جنبشي اجتماعي و مردمي دارد.
2- قاچاق مواد مخدر و اعتياد يک بحران و مساله اجتماعي (در سطح کلان) است و تبيين و تحليل آن نيازمند يک رويکرد جامعه شناختي و امنيتي است، اساساً بايد اين مساله و بحران را در سطح کلان و مياني تبيين کرد، نه در سطح خرد، هر چند به سطح خرد نيز بايد توجه شود.
3- ضرورت تعريف ملي از قاچاق مواد مخدر و اعتياد؛ مطالعات مربوط به مواد مخدر و اعتياد ، امروزه نه تنها محدود به آسيب هاي فردي و اجتماعي نمي شود، بلکه موضوعاتي چون استقلال، تماميت ارضي، کارآمدي نظام سياسي و اداري، امنيت ملي و جايگاه منطقه يي و بين المللي نظام را به طور جدي تحت تاثير قرار مي دهد. بنابراين درک و شناخت و نهايتاً ارائه «تعريف ملي» از اين پديده وظيفه يي ملي و ضرورتي اجتناب ناپذير است.
4- قطع رابطه مصرف کننده از قاچاقچيان؛ اين موضوع البته نيازمند جسارت و شجاعت بيشتري است. مبارزه با ورود مواد مخدر به کشور در طول همه سال هاي پس از انقلاب مبارزه يي پر هزينه بوده است که فقط يکي از موارد آن به شهادت رسيدن صدها مامور جان بر کفي است که براي نجات جامعه ما از چنگال اعتياد جان خود را فدا کرده اند. هزينه مادي فراواني که صرف اين مبارزه مي شود و فشار رواني زيادي که بر جامعه تاثير مي گذارد تنها بخشي از اين هزينه کلان است. اما همه اين مبارزات و تلاش ها هنوز نتوانسته است احساس امنيت جامعه ما را توليد کند. در سويه مقابل، همه مصرف کنندگان مواد مخدر را به دامان قاچاقچياني سوق داده است که تنها به منفعت مادي و حداکثر سود فکر مي کنند. گاهي اوقات تلاش هاي ما، به طور آيرونيک و طنزآلودي، باعث سود بيشتر آنها نيز شده است. ما سختگيري کرده ايم و آنها «جنس شان» را گران کرده اند، ما مبارزه کرده ايم و هر سال بيش از سال قبل مواد مخدر کشف کرده ايم، آنها مواد مخدر بيشتري توليد کرده و وارد بازار کرده اند. در واقع يکي از عواملي که مساله را بغرنج تر مي کند حضور قاچاقچيان در اين معادله است. قاچاقچي ها به دليل آنکه در کنترل قرار ندارند و به طور غيرشفاف و ناپيدا عمل مي کنند نقش بر هم زننده هر نوع برنامه ريزي و اقدام عملي را ايفا مي کنند. بايد به دنبال راهي گشت که قاچاقچيان از اين معادله حذف کرد و مديريت مصرف مواد جايگزيني در اختيار نهادهايي باشد که بتوان از طريق آنها برنامه هاي کلان و بلند مدت کاهش آسيب را اجرا کرد.
5- استفاده از پتانسيل هاي مهم موجود در سازمان هاي غيردولتي؛ در کشورهاي مختلف دنيا هر روز نقش دولت در اداره جامعه مخصوصاً در حوزه آسيب هاي اجتماعي کوچک تر و در عين حال مهم تر و کلان تر مي شود. دولت ها به جاي آنکه نيروي اجرايي باشند در جايگاه برنامه ريز و هدايتگر نشسته و با تامين نهادهاي ديگر تلاش مي کنند نتايج بهتري بگيرند.


خداناباوری دستاورد حکومت اسلامی ایران
سهیلا مرادی

در این روزها شاهد گسترش روزافزون تظاهر به خداناباوری در شبکه‌های اجتماعی توسط نسل جوان ایرانی هستیم . در سال‌های اخیر ‪»‬ترویج خرافات از سوی برخی مسئولان و رسانه‌ها به طور رسمی‪» انجام می‌شود و این موضوع موجب شده که مردم و جوانان از دین زده شوند.
حوادث سال ۱۳۸۸ خورشیدی و ‪»‬استفاده حداکثری از دین و باورهای مذهبی برای مقابله با معترضان‪»‬ موجب شد تا بی‌دینی به صورت یک ‪»‬سونامی» در میان جوانان افزایش یابد، به نحوی که تعداد زیادی از افراد عدم باور خود به دین و یا حتی خدا را به شکلی علنی در شبکه‌های اجتماعی ابراز می‌کنند.
نتایج دهمین انتخابات ریاست جمهوری ایران در خردادماه سال ۱۳۸۸ با اعتراضات صدها هزار نفری روبرو شد؛ اعتراضاتی که کشته‌شدن ده‌ها نفر و حکم زندان طویل‌المدت برای برخی از معترضان و فعالان سیاسی منتقد حکومت را در پی داشتند.
سران مذهبی حکومت ایران مخالفان خود را متهم به ضدیت با مبانی دینی و اسلامی می‌کنند. در همین حال محمود احمدی‌نژاد، رئیس جمهوری اسلامی، و برخی از روحانیان نزدیک به رهبر جمهوری اسلامی در سال‌های اخیر از «نزدیک‌بودن ظهور امام دوازدهم شیعیان» خبر داده‌اند؛ امری که با انتقاد برخی از روحانیان سنتی روبرو شده است.افزایش این‌گونه اظهار نظرها موجب شده است که برخی از ایرانیان در فضای مجازی به نقد جدی یا همراه با طنز اعتقاداتی از این دست بپردازند.
از هاله نور تا رمال مخصوص دولت محمود احمدی‌نژاد نیز از جمله کسانی است که در هفت سال گذشته بارها به ترویج اعتقادات خرافی متهم شده است. پیش‌تر انتشار فیلم اظهارات وی در دیدار با جوادی آملی، یک روحانی بلندپایه ایرانی، خبرساز شد. رئیس دولت جمهوری اسلامی ایران پس از بازگشت از اولین سفرش به نیویورک و سخنرانی در مجمع عمومی سازمان ملل مدعی شد که یک ‪»‬هاله نور» در تمام مدت سخنرانی وی را احاطه کرده است. محمود احمدی‌نژاد بعدها بیان چنین اظهاراتی را رد کرد.
در چند سال اخیر و با بالا گرفتن اختلاف میان رئیس دولت و رهبر جمهوری اسلامی، برخی از رسانه‌های «اصولگرا» از حضور و کمک‌گرفتن از رمالان در دولت خبر دادند. به گفته مسئولان قضایی جمهوری اسلامی، چند نفری هم در این رابطه دستگیر شدند. برخی از خبرگزاری‌ها نیز اظهارات فردی را منتشر کردند که متهم بود با کمک رمالی ضمن همکاری با برخی از نزدیکان محمود احمدی‌نژاد، از صدها زن سوء استفاده جنسی کرده است.
پیش‌تر هم میرحسین موسوی، یکی از نامزدهای انتخابات ریاست جمهوری دهم، در تبلیغات انتخاباتی دولت محمود احمدی‌نژاد را ‪»‬دولت رمالی و کف‌بینی» خوانده بود؛ ادعایی که با انتقاد شدید رهبر جمهوری اسلامی نیز روبرو شد.
از دامان مذهب به آغوش «الحاد و ارتداد»
تعداد زیادی از کسانی که در شبکه‌های اجتماعی در توصیف اعتقادات دینی خود از واژه «غیر معتقد» استفاده می‌کنند، در خانواده‌های مذهبی به دنیا آمده‌اند، این روند با وجود این در حال گسترش است. این گزارش همچنین از افزایش تعداد دختران و زنانی خبر می‌دهد که تصاویر بی‌حجاب خود را در شبکه‌های اجتماعی منتشر می‌کنند.
«برخی افراد نیز با بهره‌گیری از زمینه دل‌زدگی جوانان از سوءاستفاده از دین، به صورت متمرکز و سازماندهی‌شده به تئوریزه کردن خداناباوری در میان جوانان پرداخته و با ترجمه و طرح نوشته‌ها و اشکالات وارده از سوی خداناباوران در غرب، سعی در تثبیت این نوع عقیده در میان اعضای ایرانی شبکه‌های اجتماعی دارند».اما برخی از جامعه‌شناسان می‌گویند این اتفاق واکنش به فضایی است که درون کشور وجود دارد و نسل جوان ایرانی نسبت به آن معترض است. به باور این کارشناسان، ایرانیان در فضای مجازی هویت واقعی و دیدگاه‌ها و سبک زندگی‌ای را به نمایش می‌گذارند که به آن باور دارند، در حالی که در زندگی روزمره باید این ‪»‬من واقعی‪» را به علت فشارهای حکومت انکار یا مخفی کنند.
تاثیر عملکرد حکومت جمهوری اسلامی و فضای حاکم بر جامعه ایران به عنوان یکی از دلایل گسترش خداناباوری و بی‌دینی تاکید می‌کند: «زدگی از سوءاستفاده از دین و استفاده ابزاری و حداکثری از نفوذ دین در جامعه ایران برای تامین مقاصد سیاسی و اقتصادی در کنار دامن‌زدن به خرافات از سوی برخی محافل مذهبی و رسمی موجب بروز بستر این گرایش به بی‌دینی و خداناباوری شده است».
«خداناباوران در حکومت الهی»نشریه آلمانی «دی تسایت» در اکتبر سال گذشته میلادی (۲۰۱۲) در نسخه آنلاین خود در گزارشی زیر عنوان ‪»‬به عنوان یک خداناباور در حکومت الهی» به بررسی افزایش آتئیسم در ایران پرداخت. تهیه‌کننده این گزارش در این باره با برخی از جوانان در ایران گفت‌وگو کرده که گرچه در خانواده‌های مذهبی بزرگ شده‌اند، اما دیگر اعتقادی به وجود خالق ندارند.همچنین نگاهی به زندگی دوگانه یک «بی‌خدا» در کشوری با حکومت اسلامی که در ادبیات قضایی اسلام به عنوان ملحد یا مرتد شناخته می‌شود و می‌تواند با مجازات مرگ روبرو گردد. حضور و فعالیت خداناباوران ایران در فضای مجازی ؛ فضایی که به آن‌ها اجازه می‌دهد با هویت جعلی و بدون آنکه خطر تعقیب قضایی و مجازات‌های سخت تهدیدشان کند، به بحث در مورد عقاید خود بپردازند. در یک نمونه ذکر شده، صفحه‌ای مختص به ناباوران با عنوان ‪»‬کانون آگنوستیک‌ها و آتئیست‌های ایران» بیش از ۳۸هزار دنبال‌کننده دارد.
خرافات و اثرات آن در جامعه هر چند از دیدگاه مسلمانان دین اسلام توسط پیامبرتبیین و تکمیل شده ولی بعد از دو قرن از اسلام که گذشت شخصیت هایی دیگری وارد عرصه میدان شدند . هرچه که زمان روبه جلو رفته حکام و خلفا جهت ابقای خود اسلام را بازیچه خود در امور حکومتی قرار ادند. با وجودآمدن دوران صفویی این خرافات به اوج رسید وصفویی ها باشیعه کردن ایرانی ها ودامن زدن به خرافات ودور کردن مردم از تعقل دورانی تاریک از تزلزل و فرقه گرایی را ایجاد نمودند.بخصوص از دوران حکومت خمینی که امروزه نتایج این خرافات مصیبت آور را می بینیم که چگونه ایرانیان با جنگ ، فقر و فساد کاسبان دین روبرو شدند. همگی آخوندها و اسلام شناسان و تاریخ نگاران می دانند که مردم ایران توسط اعراب مسلمان شدند و البته که سنی بوده اند واین افکار خرافی تفرقه ساز شیعه گری یک سیاست بود و نه انتخابی دینی ؛ اما بعدها این ابزار فرقه گرایی وارد دین شد وگروه ها ومذاهب های مختلفی براساس میل ودستورات خودت بصورت رقابتی پدید آمدند.در حقیقت این دستورات خرافاتی مانند یک کفش تنگ و ناجور است که با هیچ پایی سازگار نیست و پوشیدن آن موجب تاول زدن، میخچه، و آسیب پا می شود. دکانداران دین همواره تلاش کرده اند تا این کفش بد ساخت و نامتناسب را به زور هم که شده، پای همگان کنند و اطمینان یابند صدایی از آنان شنیده نشود. این دکانداران دین (آخوندها)، چند سده است در ایران جای خوش کرده، و به گفته ای کنگر خورده لنگر انداخته اند. آنان در هر زمان از سادگی و ناآگاهی ملت کفش پوش اسلامی بهره برداری نموده، و جل و پلاس خود را بر گرده و پشت ملت گوسفند نشان پهن نمودند.
مصیبت همیشگی در ایران کشورما تنها کشوری است در جهان که بیشترین جمعیت آن در خرافات مذهب شیعه وصوفی های سنی فرو رفته اند، و گروهی آخوند شعبده باز، با مغز و خرد آنان بازی می کنند. از دوران صفویی تا به دوران ملایان ولایت فقیه دوران خمینی وخامنه ایی کنونی این دکانداران در حال شعبده بازی می باشند.شاید حمله مغول در ایجاد این روحیه عزاداری و خرافات مذهبی تاثیر داشته است.اکنون ۴٠سال است که سرزمین ما زیر سلطه و حکومت شیادانی بنام آخوند قرار گرفته، آنان با بهره برداری از ثروت و سرمایه های مردمی، و همه رسانه ها در سرتاسر کشور، و سخنرانی های مسموم کننده و زهر آگین، هم میهنان ساده و ناآگاه ما در قعر خرافات و جهالت ساخته و پرداخته آخوند غرق و غوطه ور کرده اند.تا زمانی که ما نتوانیم فرهنگ به فساد کشیده شده، و افکار بیمار و مسموم پرورش یافته در مغز هم میهنان خود تغییری بدهیم، کشورمان روز به روز به پس گرایی رفته، و دوران وحشیگری، کشت و کشتار، تجاوز و غارتگری یورش تازیان بار دیگر تکرار می شود. هیچ شکی نیست که فرهنگ و تمدن ایران با حضور آخوند در سیاست به خطر افتاده است و تجزیه کشور هم در این اوضاع رو به زوال قابل پیش بینی است.بنابراین، هم میهنان ما به یک خانه تکانی مغزی نیاز دارند تا بفهمند دنباله روی کورکورانه از مذهب شیعه وصوفیان خرافاتی یعنی چه؟، از کجا پیداشده؟ و چه شمار از مردم جهان دچار و در طلسم این مذاهب کشتارگر، و سوداگران غارتگر آن گرفتار شده اند؟
آخوند در ثروت غرق است و مردم در خرافات!آخوند‌ها که پیش از انقلاب، برای چهار تا یه تومانی از صبح تا غروب آفتاب درقبرستان‌ها ولو بودند و برای خواندن قرآن بر سر قبر مؤمنان به هزار و یک دروغ و دغل متوسل می‌شدند، امروز کارشان به جایی‌ رسیده که کمتر از لیموزین‌های ضد گلوله با راننده مخصوص، سوارنمیشوند، کوچکتر از کاخ شاه خانه اختیار نمیکنند و آنچنان دستشان به جان و مال و ناموس مردم دراز است که تاریخ چند هزار ساله ایران چنین تهاجم و چپاولی را به یاد ندارد. به همین مناسبت آخوند دو زاری که با ثروت‌های مردم و بیت المال به مفت خوری اشرافی خود مشغول است دیگر حتی حال نوحه و روضه خوانی برای امام حسین را نیز ندارد و این کار را به ملیجک‌ها و اراذل و اوباش خود، که هنری بجز مدیحه سرایی و مجیز گویی آخوند و قهرمانان داستان‌های احمقانه اش ندارند، سپرده است.این اراذل و اوباش که تنها برای گریاندن مردم ساده دل‌ به کار گرفته شده‌اند، آنچنان فاسدند که با وجود تلاش بیش از حد وزارت اطلاعات آخوندی وابسته به انگلیس که همه توانش را خرج می‌کند تا حتی گوشه‌ای از دامان آلوده این دستگاه شیطانی و فاسد بیرون نیفتاد، با این حال درجه و غلظت فساد آخوند و نوکران و مداحان مفسد و جنایت کار آنچنان زیاد و غلیظ است که گاهی‌ از کنترل خارج شده و خبری اینجا و آنجا، از فساد آنان به گوش مردم می‌رسد.اختراعات آخوندها : به صیغه موقت ،خمس ،امامزاده درست کردن ،قبرستان آباد کردن،جعل احادیث برای استفاده شخصی و بسیاری دیگر که قابل شمارش نیستند می توان اشاره کرد..
داستان کربلا آبشخوری برای سودجویی آخوندداستان عاشورا که دعوای دو قبیله عرب بر سر بدست آوردن قدرت است، سالهاست که دست آویز حکومت های اسلامی شیعه برای تبلیغ امامان و فرقه شیعه گری شده است. ملاها و مداحان حکومتی، سهم به سزایی در ترویج خرافات و کمرنگ کردن چهره حقایق تاریخی و مذهبی داشته و دارند. بسیاری از مردم عوام که از سواد کافی برخوردار نیستند، ملا ها، مداحان و روضه خوانان را انسان های بسیار مؤمن، خوب و قابل اعتماد تصور می کنند!جالب اینجاست که خود حسین به خواهرش زینب می گوید: اگر من کشته شدم.سیاه نپوش ،وا ویلا سرنده .
خامنه ای برای خیمه های ١۴قرن پیش حسین گریه می کند اما برای سوختن ٣٨ دانش آموزشین آبادی یک تسلیت نگفت به آنها . خامنه ای و امثال خامنه ای بدون محرم و صفر که نان شب ندارند؛ هرچه دارند از این گریه و زاری است!سهم کودکان سرزمین من از یک بخاری در کلاس هایشان موشک فجر شد و ثروت آیندگان هم نصیب حماس و حزب الله شد. واقعا زبان قاصر است از دورویی این جماعت, از بی شرفی این نظام مدعی رحمانیت, از بی وجدانی مداحانی که دکان باز کردند و هر سال در سر میزنند و ناله میکنند که ای وای خیمه های حسین را سوزاندند و گلوی علی اصغرش را شکافتند اما دریغ از یک اه برای کودکانی که در شین اباد زنده در اتش سوختند. برای گلوی پاره علی اصغر در ۱۴۰۰ سال پیش میگریند اما کودکان سرزمین من یا باید در سرما در کلاس های درس خود بلرزند یا انکه طعمه اتش شوند. میلیارد ها هزینه ساخت ضریح حسین میکنند اما یک بخاری برقی را از کودکان دبستان شین اباد دریغ میکنند. برای ام البنین هر سال روضه میگرند اما به مادران کودکان اتش گرفته حتی یک تسلیت نگفتند.
مداحان اراذل و اوباش مذهبی هستند مداحان اراذل و اوباش رسمی حکومت اسلامی هستند. حضور مداحان در سرکوب، قتل ها و دستگیری های خیابانی پس از تقلب انتخاباتی احمدی نژاد کاملا مشهود بود. بیشتر مداحان حکومتی عهده دار گروهی از اراذل و اوباش حکومتی هستند. مداحان شعبان بی مخ های جمهوری اسلامی هستند که نوچه های زیادی دارند. نوچه های مداحان درعزاداری مذهبی،عزادار نام می گیرند، در اعتراضات خیابانی مردم، به لباس شخصی های وحشی معروفند کسانی که شلاق و شکنجه و سنگسار می کنند، سایکوپات یا سوسیوپات (روانی) هستند. عزاداران هر ساله به جهل و فقر فرهنگی یا آزارخواهی جنسی مبتلا هستند، و روحانیون و مداحان خرافات مذهبی را ترویج می دهند، که شاید حتی خود به حقیقت نداشتن آن آگاه هستند.
باورهای دینی در جهان
 از ۷/۱۰۱ میلیارد جمعیت سراسر گیتی، نزدیک به ۱/۶۲۰ میلیارد یعنی کمتر از ۲۳٪ آن را مسلمانان تشکیل می دهند، شمار شیعیان جهان حدود ۱۵۴ـ۲۰۰میلیون یعنی در برابر هر ۱۰ فرد سنی، یک شیعه وجود دارد. . از این آمار به خوبی پیداست که شمارکل شیعیان در برابر جمعیت جهان تقریباً صفر است و عددی نیست که به شمار آید.حال، پرسش اینجاست که جمع شیعیان که در برابر جمعیت جهان چندان به شمار نمی آید، چه ادعایی می تواند داشته باشد؟. چگونه می توان گفت که ۱۵۴ میلیون شیعه جهان درست فکر می کنند، و ۶۵۰۰ میلیون با باورهای متفاوت و دور از شیعه گری در گمراهی به سر برده، و به جهنم می روند، در حالی که این ۱۵۴ میلیون شیعه راه درستی رفته، اشتباه نمی کنند و به بهشت می روند؟! آیا این امامزاده ها و نخ و قفل بستن ها به ضریح از اسلام است؟ آیا جز این نیست که هر ضریحی دکانی برای کاسبی است؟
جمعیت جهان را در برگرفته ایم نسبت شیعیان به پیروان اهل تسنن ۱ بر ۱۳، و نسبت به جمعیت کل سرتاسر جهان ۱ بر ۵۰ است. به گفته دیگر، در برابر هر پنجاه نفر از باورهای گوناگون، تنها یک شیعه قرار می گیرد. آیا می توان گفت که این ۷۰ نفر کافر و گمراهند، به جهنم می روند، ولی یک نفر شیعه درست فکر می کند، و اهل بهشت است؟!.
بنابراین، دوماه محرم و رمضان که ماههای سوگواری شیعیان است، و هیچ گروه مذهبی دیگر عزادار نیست، ماههای کلاهبرداری و شارلاتانی آخوندها در تحمیر و زردزدایی مردم به شمار می روند. اگر به کتاب های تاریخ اسلام نگاه کنیم اینگونه نوحه و سوگواری هرگز رواج نداشته است و حتی پوشش سیاه تقبیح شده است و مکروه شده است.
مقایسه شیعه و سنی
همانطور که در بالا گفته شد شمار مسلمانان پیرو مذهب تسنن ۱۰ برابر شمار شیعیان است. یعنی از هر ۱۰ مسلمان، تنها یک نفر آنان شیعه، و ۹ نفر دیگر پیرو مذهب تسنن می باشد.این گروه انبوه پیروان مذهب تسنن، ماه محرم را یک ماه عادی و نخستین ماه سال خود می دانند، در این ماه هیچگونه سوگواری، سیاه پوشی، خاک بر سر ریختن، موزیک و سینما و آواز را تعطیل کردن، و مراسم مسخره در روزهای چندش آور تاسوعا و عاشورا، برای حسین وجود ندارد. نه اینکه حسین و مصیبت حسین در میان اهل سنت وجود ندارد، اما بهره برداری و ایجاد خیمه شب بازی از یک واقعه در ۱۴۰۰ سال پیش مختص آخوندها و شاهان صفوی بود که کاملاً اهداف سیاسی داشتند.در ماه رمضان هم گرچه مسلمانان روزه می گیرند، ولی خیمه شب بازی و مراسم سرتا پاخرافاتی نوزده و ۲۱ رمضان برای کشته شدن علی اجراء نمی کنند. بنابراین، با کمی تعقل و خرداندیشی می توان نتیجه گرفت که محرم و صفر دو ماهی از سالند که آخوندهای جنایتکار، مردم ساده دل و ناآگاه را به گمراهی و فساد می کشانند، و جیب آنان را خالی می کنند. بقول خمینی : « هرچه داریم از این محرم و صفر است » که تنها حرف حساب این فرد بوده است.


سلامی و یادی از دنیای شاعران
هوشنگ ابتهاج
اي عشق همه بهانه از تست
من خامُشم اين ترانه از تست

این هفته نیز به شرح زندگی چند تن از شاعران کشورمان میپردازم.افتخار من شاعران کشورم هستند.
زرین تاج الیاسی
م.آزاد: محمود مشرف آزاد تهرانی که با نام م. آزاد شناخته می شود از شاعران و نویسندگان بازنویس و بازآفرین ادبیات کودکان ایران است. او از نویسندگان پرکاری است که نزدیک به پنجاه عنوان کتاب برای کودکان به یادگار گذاشته است.
محمود مشرف آزاد تهرانی هجدهم آذر سال ۱۳۱۲ در تهران زاده شد. پدر او یک نظامی بود دوستدار موسیقی و شعر که شوق كتاب خواندن را در فرزندانش از دوران کودکی برانگیخت. دوره نوجوانی و جوانی‌ م. آزاد همزمان بود با جنبش ملی كردن نفت، كه به زندگی نسل جوان آن روزگار، عشق و آرمانی فراتر از انگیزه‌های فردی می‌داد، و او فعالیت فرهنگی را برای رسیدن به این آرمان ها برگزید.
م. آزاد نخستین نقدهای ادبی‌اش ـ به همراه چند شعر ـ را به تشویق مدیر مسئول نشریه ی دانش‌آموزی که خود نیز برای آن کار می کرد، چاپ کرد. در سال ۱۳۴۲ در كنكور ادبیات دانشسرای عالی تهران پذیرفته شد و سپس در رشته ی ادبیات فارسی دانشگاه تهران شاگرد محمد معین، بدیع‌الزمان فروزانفر و پرویز ناتل‌خانلری شد. م. آزاد نخستین دفتر شعرش را در سال ۱۳۳۴ به نام “دیار شب” با یادداشتی از احمد شاملو منتشر کرد. پس از آن در انتشار مجله ای به نام “بامشاد کوچولو” با احمد شاملو به مدت دو سال همکاری کرد. این آشنایی و همکاری با شاملو در زندگی ادبی او بسیار تاثیرگذار بود.
آزاد در سال ۱۳۳۶ برای آموزگاری به آبادان رفت و ده سال در دبیرستان های آبادان به آموزگاری پرداخت. او از آن سال ها به عنوان “فرصتی برای ساماندهی تجربه های شعری اش” یاد می کند.
مجموعه ی “آیینه ها تهی ست” دستاورد آن دوران است. “قصیده ی بلند باد”، “دیدارها”، “با من طلوع کن” و “بهارزایی آهو” از دیگر مجموعه شعرهای م. آزاد برای بزرگسالان است.
در قسمت ادبیات کودکان نزدیک به پنجاه شعر و داستان از او بجای مانده. “زال و سی مرغ”، “زال و رودابه”، “هفت خان رستم”، “کاوه آهنگر”، “سی مرغ وسیمرغ”، “دویدم و دویدم”، “خاله سوسکه”، “عمو نوروز” و “خاله ماندگار” و “حمومک مورچه دار” شماری از آثار اوست.
محمود مشرف آزاد تهرانی در دی ماه ۱۳۸۴ در هفتاد و دو سالگی به سبب سرطان روده درگذشت.

بی تو خاکسترم
بی تو ای دوست
بی تو تنها و خاموش
مهری افسرده را بسترم
بی تو در آسمان اخترانند
دیدگان شررخیز دیوان
بی تو نیلوفران آذرانند
بی تو خاکسترم
بی تو ای دوست
بی تو این چشمه سار شب آرام
چشم گریزنده ی آهوانست
بی تو این دشت سرشار
دوزخ جاودانست
بی تو مهتاب تنهای دشتم
بی تو خورشید سرد غروبم
بی تو نام و بی سرگذشتم
بی تو خاکسترم
بی تو ای دوست
بی تو این خانه تاریک و تنهاست
بی تو ای دوست
خفته بر لب سخنهاست
بی تو خاکسترم
بی تو
ای دوست
یادش گرامی

قیصر امین پور
قیصر امین پور شاعر عظیم معاصر در روز دو اردیبهشت ماه سال هزار و سیصد و سی و هشت در شهرستان شوشتر بخش گتوند (شهرستان امروزی) در استان خوزستان پا به هستی گذاشت. دوران تحصیلی در راهنمایی و متوسطه خود را در شهر دزفول طی کرد و در سال هزار و سیصد و پنجاه و هفت در رشته دامپزشکی دانشگاه تهران قبول گردید، اما بعد از دوره ای قیصر امین پور از تحصیل در همین رشته منصرف شد.
قیصرامین پور، در سال ۱۳۶۳ برای بار دوم اما در رشته زبان و ادبیات فارسی به دانشگاه رفت و همین رشته را تا مقطع دکترا طی کرد و در سال ۱۳۷۶ از پایان نامه دکترای خود با هدایت دکتر محمدرضا شفیعی کدکنی با عنوان «سنت و اختراع در شعر معاصر » دفاع نمود. همین پایان نامه در سال ۱۳۸۳ و از سوی انتشارات دانشی و فرهنگی به انتشار رسید.
قیصر امین پور در سال ۱۳۵۸، از جمله شاعرانی بود که در پایه گذاری و استمرار فعالیت‌های واحد شعر حوزه هنری تا سال ۱۳۶۶ تأثیر گذار بود. اوطی این دوران مسئولیت صفحه شعر هفته نامه سروش را عهده دار بود و اولین مجموعه اشعار قیصر امین پور در سال ۱۳۶۳ منتشر گشت. اولین مجموعه اشعار قیصر امین پور «در کوچه آفتاب » دفتری از رباعی و دوبیتی بود و بعد از آن «تنفس صبح » تعدادی از غزل ها و شعرهای سپید او را شامل می شد. قیصر امین پور به هیچ وجه اشعار فاقد وزن نسرایید و در عین حال این نوع شعر را هم هیچگاه مردود نشمرد.
دکتر قیصرامین پور، درس دادن در دانشگاه را در سال ۱۳۶۷ و در دانشگاه الزهرا آغاز نمود و سپس در سال ۱۳۶۹ در دانشگاه تهران مشغول تدریس گشت.
موضوعات مورد انتخاب او، عام و متعلق به نوجوانان و مردم می باشد و تازگی و طراوت خوبی دارند و این فعالیت و حجم ذهنیت او را نشان می دهد.
قیصر امین پور بعد از تصادفی در سال ۱۳۷۸ همیشه از بیماری‌های مختلف رنج می‌برد و حتی دست کم دو عمل جراحی قلب و پیوند کلیه را پشت سر گذاشته بود و در نهایت حدود ساعت ۳ بامداد سه‌شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶ در بیمارستان دی دار فانی را وداع گفت پیکر این شاعر در زادگاه خویش گتوند و در کنار مزار شهدای گمنام این شهرستان به خاک سپرده شد. بعد از مرگ قیصر امین پور میدان شهرداری منطقه ۲ واقع در محله سعادت آباد تهران به نام قیصر امین پور نامگذاری گردید.
در ادامه لیستی از اشعار قیصر امین پور و تاریخ آن ها را می بینیم :
طوفان در پرانتز(نثر ادبی) ۱۳۶۵
منظومه ظهر روز دهم (شعر نوجوان) ۱۳۶۵
مثل چشمه، مثل رود (شعر نوجوان) ۱۳۶۸
بی بال پریدن (نثر ادبی) ۱۳۷۰
مجموعه شعر آینه های ناگهان ۱۳۷۲
به قول پرستو (شعر نوجوان) ۱۳۷۵
گزینه اشعار ( مروارید) ۱۳۷۸
مجموعه شعر گل ها همـه آفتابگردان اند ۱۳۸۰
دستور زبان عشق قیصر امین پور ۱۳۸۶
کودکی هایم اتاقی ساده بود
قصه ای دور اجاقی ساده بود
شب که میشد نقشها جان میگرفت
روی سقف ما که طاقی ساده بود
میشدم پروانه خوابم می پرید
خوابهایم اتفاقی ساده بود
زندگی دستی پر از پوجی نبود
بازی ما جفت و طاقی ساده بود
قهر میکردم به شوق آشتی
عشقهایم اشتیاقی ساده بود
ساده بودن عادتی مشکل نبود
سختی نان بود و باقی ساده بود
یادش گرامی
مانا آقایی
مانا آقایی در سال ۱۳۵۲ در بوشهر به دنیا آمده و از چهارده سالگی در سوئد زندگی کرده است.
او تاکنون دو مجموعه شعر با نام‌های «مرگ اگر لب‌های تو را داشت» و «من یک روز داغ تابستان به دنیا آمدم» در ایران و دو مجموعه‌ی دیگر تحت عنوان «من عیسی بن خودم» و «زمستان معشوق من است» در خارج از کشور منتشر کرده است.
فرهنگ نویسندگان ایرانى در سوئد» (به زبان سوئدی)، «کتابشناسى شعر زنان ایران از ۱۳۲۰ تا ۱۳۸۳» و «هواپیمایی به آرامی سنجاقک:
دوازده شاعر از آسیای دور» از دیگر آثار اوست. مانا آقایی دانش آموخته‌ رشته‌ی ایران‌شناسی دانشگاه اوپسالا است و در حال حاضر در دارالترجمه‌ای رسمی کار می‌کند.
او «کتاب‌شناسی ادبیات فارسی در سوئد» و ترجمه‌ای از گزیده اشعارِ ذن بودائیِ شاعر کره‌ای «کو اون» را آماده‌ انتشار دارد.
ماندانا زندیان در نقدی بر اشعار او می‌نویسد:
««شعر مانا آقایی صدای صریح و روشن نسلی است که می‌کوشد تا کشف و بازخوانی لحظه‌های تاریک و روشن انقلاب، جنگ، تبعید، تنهائى، سرگشتگی و سرخوردگی را با نگاهی انسانی و با زبانی ساده و صمیمی به فردای سرزمینش برساند.»
شعر «کودکی» از مجموعه شعر «من یک روز داغ تابستان به دنیا آمدم»
کودکی
من یک روز داغ تابستان به دنیا آمدم
سالى که سایه‌ی نخل زمین را می‌سوزاند
و دریا تاولى درشت بر پیشانى بندر بود
مادرم مرا با اشکِ چشم و آهِ دل
بر فرشى از حصیر دستباف بزرگ کرد
مثل تمام بچه‌ها پیراهنى از ابر به تن داشتم
و بالش نرم رؤیا زیر سرم بود
پدرم را هیچوقت جز در خواب ندیدم
می‌گفتند به سفر دورى رفته است
کفش‌هاى پاره‌اش بعدها به دستمان رسید
آن روزها هنوز جنگ به کوچه‌ی ما نیامده بود
من با کبوترها حرف می‌زدم
دیوارها کوتاه بودند و
دست بادبادک به سقف آسمان می‌رسید
صبح‌ها دوش به دوشِ آفتاب به مدرسه می‌رفتم
عصرها با فرفره‌اى شاد به خانه برمى‌گشتم
کنار پنجره می‌نشستم
و به حرف‌های باران فکر می‌کردم
از پشت همان میله‌هاى سرد آهنى بود
که فقر را شناختم
از لاى همان پرده‌ی نازک صورتى بود
که اوّلین بار عاشق شدم
به روایت آینه چهارده ساله بودم
انگشت‌هایم بوى ترس و مرکّب می‌داد
و لاىِ تمامِ کتاب‌هایم
برگ‌هاىِ سرخِ گل می‌گذاشتم.

دفتر را بازمیگذارم برای نشریه ای دیگر و شاعران گرانقدر دیگر


معلم و نقش آن در جامعه ایران
سپیده صفری

در این یادداشت کوتاه به برخی نکات و مفاهیم، به صورتی کلی نگاهی می‌کنیم و برای بحث جزئی‌تر، تعدادی از مباحث و موضوعات در پی نوشت‌ها بسط و شرح داده شده‌اند. تاکید می‌شود که خوانندهٔ علاقه‌مند حتما پی نوشت‌ها را دنبال کند.
۱- کارگر کیست،مفهوم کارگر مولد و کارگر غیر مولد چیست؟
اگر بخواهیم به اختصار در این مورد توضیحی دهیم، بنا به تعریف اقتصاد سیاسی، «کارگر کسی است که صاحب ابزار ِ تولید (و به عبارت ساده‌تر مالک سرمایه) نیست و برای زنده ماندن و امرار معاش، نیروی کار فکری-یدی‌اش را می‌فروشد و چنانچه دست به این کار نزند ادامهٔ حیات نمی‌تواند داد». و این تولید، در واقع تولید کالاست و کالا می‌تواند مادی یا معنوی (و مثلا خدمات باشد)؛ به این ترتیب معلمان، همگی کارگرند؛ به جز آنانی که تنها در اسم و یا در سابقهٔ شغلی معلم خوانده می‌شوند اما مسسول سازمان و مسوول حراست و مدیریت ارشد در نظام سیاسی-اقتصادی هستند. در این تعریف از کارگر و به عبارتی درست‌تر در این واقعیت اجتماعی، فرقی ندارد که این نیروی کار در روند تولید یک کالای مادی مثلا مواد معدنی یا یخچال و خودرو و لوازم مختلف به کار بسته شود و یا در روند تولید یک کالا مانند خدمات بهداشتی-درمانی (مثلا کار یک پرستار یا بهیار یا پزشک) و یا در روند تولید کالایی معنوی همچون خدمات آموزشی و بارآوری ذهن افراد (مانند معلم) یا در روند تولید محصولات فرهنگی و فکری و تفریحی و یا در روند تولید خدمات نظافتی و غیره. حال اگر این کارگر، در روند مصرف کردن کارش، مستقیما ارزش اضافه (و در نتیجه سود) برای صاحب سرمایه (مثلا برای صاحب مدرسه خصوصی) تولید کند، کارگری مولد است و اگر در ایجاد ارزش اضافه (و سود) مستقیما نقش نداشته باشد بلکه زنجیری از زنجیرهٔ کلی و اجتماعی طبقه مولد کارگر باشد و کارش، کار ِدیگر کارگران مولد را تکمیل کند (مثل معلمی که در سیستم عمومی و رایگان تدریس می‌کند)، کارگری غیر مولد است اما باز هم کارگر است و در شکل صوری ِمناسبات، یکی از فرق‌های آن‌ها می‌تواند این باشد که کارفرمای یکی سرمایه دار خصوصی و کارفرمای دیگری دولت باشد؛ و در لایهٔ زیرین و دقیق‌تر مناسبات و به عبارت دقیق‌تر یکی نیروی کارش را با سرمایه و دیگری نیروی کارش را با درآمد مبادله می‌کند. بدین ترتیب هم معلم ِمدرسهٔ خصوصی که کارفرمایش (صاحب سرمایه‌اش)، فرد است-یا دولت است و تحصیل در آن مدرسه» درآمدزا» و سودآور است- و هم معلم مدرسهٔ دولتی-عمومی که کارفرمایش دولت است، هر دو کارگرند و در مجموع به عنوان بخشی از بدنهٔ طبقهٔ مولد کارگر در حال افزودن ارزش اضافه (و در نتیجه سود) به سرمایهٔ طبقه سرمایه دار هستد.
در زنجیرهٔ تولید سرمایه داری که تنها شیوه‌ای برای تولید چیزهایی (اعم ازمادی یا معنوی و مثلا خدمات) برای مصرف و رفع مایحتاج نیست، بلکه شیوه‌ای برای تولید کالاست (به هدف مبادلهٔ آن و کسب ارزش اضافه و سود و نتیجتا افزودن به سرمایه و ثروت، یعنی انباشت سرمایه)، انواع مختلف کارگران فکری-یدی در تکمیل محصول کار یکدیگر نقش دارند. البته باید گفت هیچ کار صرفا یدی و هیچ کار صرفا فکری‌ای، وجود واقعی و خارجی ندارد؛ بلکه حتا کارگری که کار ساختمانی انجام می‌دهد نیز از فکرش بهره می‌برد اما ما تنها در کُدبندی و نامگذاری و در بررسی میزان اثر نیروی فکری و تخصصی در کارهای مختلف و رشته‌های مختلف کاری، بخش کار فکری را مثلا در مورد یک کارگر برنامه نویس پر رنگ‌تر مدنظر می‌داریم. برنامه نویسی که نیروی کارش و در نتیجه حاصل کارش یعنی برنامهٔ کامپیوتری را نه برای خودش بلکه برای فروختن به صاحب سرمایه می‌سازد یک کارگر متخصص در رسته (عرصه) ی کارگران فنی است. پرستاری که نیروی کارش را در بیمارستان خصوصی می‌فروشد کارگری مولد است و پرستاری که در سیستم عمومی و رایگان که حالا تقریبا وجود ندارد و در افسانه‌ها از آن سخن گفته می‌شود دستمزد می‌گیرد و نیروی کار-تخصصش را می‌فروشد تا زنده بماند کارگری غیر مولد است اما کماکان کارگر است.
کارگر، چه از نوع مولد و چه از نوع غیر مولد در ترکیب و در هم پیچیدگی ِانداموارشان با هم، برای کلیت، نظام اجتماعی، سرمایه داری، ارزش اضافه تولید می‌کند و این اتفاق نمی‌افتد مگر اینکه مقداری از کار ِکارگر به نفع سرمایه دار دُزدیده شود و بابتش دستمزدی پرداخت نشود.
باری، کلیت ِ طبقه کارگر، طبقه‌ای مولد است و تعریف و تبیین یا تفکیک خصایل و نشانه‌های اختصاصی ِ اقتصادی در میان کارگران در موقعیت اجتماعی- اقتصادی و طبقاتی آن‌ها و تقابل یا مواجهه‌شان با سیستم سرمایه داری و در ماهیت ِهستی اجتماعی آن‌ها، یعنی کارگر بودنشان، به واقع اثری ندارد؛ کارگران، در هر رشته، رسته و یا عرصه، اعم از دست اندرکار در تولید کالای مادی یا معنوی و مثلا خدمات، کارگران زن یا مرد، و یا کارگران مولد و غیر مولد همه اجزایی در هم تنیده و مکمل در طبقهٔ کارگرند و مانند اندام مختلف در یک بدن که‌‌ همان طبقه کارگر است در تکامل اثر کار هم نقش دارند. همه کارگرند و بردهٔ مزدی نظام سرمایه داری. یعنی فرقی نمی‌کند که معلم یک مدرسه خصوصی باشی یا معلم یک مدرسهٔ به اصطلاح دولتی و عمومی؛ هر دوی آن‌ها کارگرند (و فروشندهٔ نیروی کار و به اصطلاح عمومی حقوق بگیر یا مزدبگیر).به طور خلاصه، ملاحظه کردیم که: الف-معلم کارگر است و بخشی مهم در طبقهٔ اجتماعی کارگر؛ و کارگر، الزاما فقط کارگر کارخانه و معدن و راه و ساختمان نیست بلکه هر آن کسی است که برای زنده ماندن، نیروی کارش را می‌فروشد و خودش صاحب ابزار تولید کالا نیست بلکه نیروی کارش را بدان صاحبان می‌فروشد و در ازایش دستمزد (حقوق) دریافت می‌کند. و ب- این نیروی کار می‌تواند در شکل‌های مختلف و برای تولید کالای مادی یا معنوی باشد. کالای معنوی-خدماتی، می‌تواند نظافتی باشد، بهداشتی باشد و یا آموزشی. و معلم جزو کارگران در رستهٔ تولید کنندگان کالای معنوی-خدمات آموزشی است.البته برای اینکه دقیق‌تر موضوع را باز کرده باشیم (وبه عبارتی به برخی از تصورات نادرست پاسخ داده باشیم) باید گفت، همانطور که در بالا اشاره شد مقصود از» معلم» به عنوان کارگری در رستهٔ تولید کنندهٔ (کالا معنوی) خدمات آموزشی،‌‌ همان واقعیت شغلی و جایگاه اجتماعی-طبقاتی اوست؛ یعنی کسی که با تدریس، امرار معاش می‌کند و نه هر کسی که ممکن است به علت سابقهٔ کاری و یا به علت استخدام در وزارت خانهٔ آموزش و پرورش خود را معلم بنامد یا حتا دیگران او را معلم بخوانند؛ کسی ممکن است با لقب و نام معلم «خوانده شود» اما سرمایه دار و کارفرما باشد و جزو طبقهٔ کارگر نیز نباشد بلکه برعکس جزو طبقهٔ سرمایه داران باشد و خود در استثمار ِکارگران آموزشی یعنی معلمان نیز نقش داشته باشد: مانند معلمی که حالا دیگر موسسهٔ خصوصی آموزشی دارد و صاحب ثروت است و دیگر معلمان برای او کار می‌کنند. یا معلمی که با تدریس آغاز کرده اما اکنون وزیر شده است و یا مدیر کل (رئیس سازمان) و یا مسوول هستهٔ گزینش و یا مسوول حراست. در اینصورت این افراد، دیگر مشمول عنوان شغلی» معلم» به عنوان یک کارگر ِ فروشندهٔ نیروی کار برای تولید کالای معنوی ِخدمات آموزشی نیستند. بحث ما در اینجا دربارهٔ اکثریت مطلق معلمان است که جزو نیروی سرکوب و امنیتی و مدیریت کلان نظام اموزشی نیستند بلکه کارگران این سیستم عظیم هستند.
۲-آیا با کارگر بودن ِمعلم، کار او به چیزی کم ارزش‌تر و یا کمتر از کاری که انجام می‌دهد تقلیل داده شده است؟
یک همکار می‌گفت «برخی از همکاران،شان خود را اجل از کارگر می‌دانند» و من می‌پرسم یعنیشان خود را از خودشان اجل می‌دانند؟! به عبارتی پاسخ سوال فوق این است: خیر؛ کارگر بودن ِمعلم به عنوان یک کارگر ِتولید کنندهٔ خدمات آموزشی، نه‌شان او را می‌افزاید و نه می‌کاهد. همهٔ کارگران چه معلم و چه غیر معلم، نیروی کارشان را برای امرار معاش به صاحبان خصوصی و دولتی سرمایه داری می‌فروشند؛ اصولا برای نظام سرمایه داری هیچ شانیتی برای هیچ کارگری وجود ندارد. کارگران همه، فروشندگان جان و اعصاب و تن و روح و آسایش و زمان و زندگی و حیات خود به نظام اجتماعی-سیاسی-اقتصادی سرمایه داری هستند و این نظام، صاحب کلی و جزئی اینجان و کار و زندگی طبقهٔ کارگر است. نظام سرمایه داری به استثمار کارگرانی چون معلمان نیاز دارد تا بتواند در زنجیرهٔ تولید کالایی ِخود، کارگران مورد نیاز خود را به لحاظ سواد و دانش و پرورش ذهنی تربیت کند و این هدف را از طریق سپردن کارگران آینده به دست بخشی از کارگران امروز یعنی معلمان عملی می‌کند. به زبان ساده، طبقهٔ کارگر درست همچون مواد خام و ابزار و دستگاه و ساختمان و کلاس و بیمارستان و پیچ و مهره، چیزی جز وسیله‌ای برای سودآوری طبقه سرمایه دار نیست. و در این رابطهٔ استثمارگرانهٔ غیر انسانی چه شانیتی برای تک تک این استثمار شوندگان و فروشندگان نیروی کار، یعنی کارگران وجود دارد؟!
البته در غیر ِکارگر خواندن پرستار و معلم و نوازنده و برنامه نویس و غیره تعمدی است و دستگاه ایدئولوژی‌پردازی نظام سرمایه داری عمدا تلاش می‌کند که این جدایی تئوریک، فکری و فرهنگی را» تولید» کند تا عملا و در صحنهٔ مبارزات اجتماعی نیز پیوندی بین بخش‌های مختلف طبقه کارگر برقرار نشود. به عبارت دیگر تلاش‌های بسیار می‌شود تا معلم و بهیار و پرستار و غیره کارگر خوانده نشوند و خود نیز خود را بدین نام ندانند و اگر بدین نام خوانده شدند تصور کنند از شانیت آن‌ها کاسته شده تا این فاصلهٔ تصور و تعریف از خود در عرصهٔ عمل، فاصله‌ای بین صف مبارزات متحد آن‌ها ایجاد کند. معلم، کار با ارزش و سودآور خود (به نفع جیب و حساب بانکی سیستم سرمایه داری) را می‌کند حتا اگر توان افزوده شده به محصول کار او یعنی به مغز و دانش و سواد محصلین، همین حالا و مستقیما در مقابل چشمان ما نباشد؛ کارگر متخصص معدن نیز کار با ارزش و سودآور تخصصی خود را به نفع سرمایه داری انجام می‌دهد، تکنیسین اتاق عمل نیز، کارگر خودروسازی نیز، راننده و نظافتچی و پرستار نیز. آن‌ها همه در یک چیز مشترکند» بردگی مزدی برای صاحبان سرمایه». آیا برای این طبقهٔ تحت استثمار، تفاوتی عمده دارد که پرستاری باشد در بیمارستان و زیر فشار کاری و یا معلمی باشد در مدرسه و دست به گریبان چه کنم ‌های مالی و اقتصادی؟
سال‌ها و قرن هاست که تشکل‌های مستقل صنفی تحت تلاش‌های مبارزات طبقاتی شکل گرفته و تا به امروز ادامه حیات داده‌اند. (به کار بردن اصطلاح صنفی به علل مختلف اجتماعی-سیاسی-اقتصادی در مورد اقشار و رسته‌های مختلف در درون طبقه کارگر صحیح نیست. این اصطلاح در دورانی خاص مصداق داشته و از یک ریشهٔ تاریخی مبتنی بر روابط تولیدی خاصی نشات گرفته و در اینجا ما فقط به عنوان اصطلاحی عمومی و به به عبارتی صحیح‌تر به عنوان یک غلط رایج آنرا مورد استفاده استفاده قرار می‌دهیم). تشکل‌های کارگران ِ کارخانجات یا معادن یا کشاورزی یا کارگران ِعرصهٔ آموزش (معلمان)، در طول ِتاریخ ِپیدایش سرمایه داری و متقابلا طبقهٔ کارگر و بنا بر سنت مبارزه طبقاتی و در همه جای جهان به عنوان بخشی از جنبش کارگری هستی و حضور داشته‌اند و همواره برای اتحاد با سایر تشکل‌های مستقل کارگری در رسته‌ها و اصناف مختلف تلاش داشته و دارند. به عنوان «یک مثال» تاکید کننده می‌توان گفت از جمله هم اکنون نیز تشکل جهانی معلمان، خود، زیر مجموعه‌ای از کنفدراسیون جهانی تشکل‌های کارگری و عضو آن است. اینکه چه نقدی به اینگونه تشکل‌ها وارد است بحثی است جدا و البته بسیار مهم.
شکل دیگر بحث ما در پاسخ به سال دوم این گونه جمع بندی می‌شود: معلمی که فکر می‌کند اگر کارگر خوانده شود در شانش نیست دو مشکل اساسی را با خود حمل می‌کند
۱- خود، آموزش ندیده و نمی‌داند نقش‌اش در یک نظام یکپارچهٔ سیاسی-اقتصادی-اجتماعی در جامعهٔ سرمایه داری چیست و چه نقشی در سیستم تولید سرمایه ایفا می‌کند
۲- او خود چون تحت تاثیر آموزش طبقاتی سرمایه داری است و او را به نحوی آموزش داده‌اند تا مبادا روزی علیه این سیستم بردگی اعتراضی کند به صورت اتوماتیک و به لحاظ عملی هم نمی‌تواند در استیفای حقوق خودش نیز موفق عمل کند.
کارگری که نمی‌خواهد بدین نام خوانده شود به جز اینکه مشمول دو مورد فوق است من باب تمثیل، مانند کبکی است سر به زیر برف فرو کرده. چرا کبک؟ چون بی‌شباهت به کبک نیست؛ کبک» غریزی» دست بدین کار می‌زند و اگر مغزش رشد یافته بود که به ماجرای گریز و خطر بیاندیشد می‌فهمید که باید فرار کند نه اینکه که سرش را زیر برف فرو کند. با اینکار، تنها خود اوست که شکارچی‌اش را نمی‌بند و این بدان معنی نیست که شکارچی‌ای وجود ندارد و شکار و مرگی در کار نیست! کارگر مذکور نیز در نظام آموزشی سرمایه داری رشد کرده و به نوعی اتوماتیک سرش را زیر برف ناآگاهی کرده‌اند. او نمی‌داند باید بگریزد؛ او نمی‌داند با داشتن این دستگاه اکتسابی فکری و این تصور اشتباه، سرش زیر برف است، اما شکارچی‌اش در پی است و هر لحظه او در شکار است!
۳- در نتیجهٔ این بحث مختصر، وظایف پیش روی ما چیست؟
اگر بخواهیم در پاسخ به سوال فوق از تمثیل پیش گفته بهره بگیریم بنابراین نخست باید ببینیم وضعیت ما اکنون بنا بر‌‌ همان تمثیل چگونه است؟
کبک یک بار شکار می‌شود و تمام! اما کارگر، هر لحظه، هر روز، در تمام عمر! او باید بداند آگاهی‌ها و آموزش‌های آموزانده شده توسط سیستم آموزشی-ایدئولوژیک سرمایه داری اشتباه است. منجمله، معلم باید بداند که فروشندهٔ نیروی کار است و بخشی از زنجیرهٔ عظیم تولید کنندهٔ سرمایه-ثروت برای طبقهٔ بالادست؛ معلم باید بداند که کارگر است، باید برخیزد و به اطراف نگاه کند، شکارچی‌اش را ببینید و بداند با اتحاد با دیگر کارگران-هم سرنوشتان و هم وضعیت تان- است که می‌تواند اعتراض کند و مطالبات خود را بگیرد. اگر او تنها برخیزد شکارش برای «سیستم» آسان خواهد بود، از این روست که باید دیگران نیز برخیزند؛ اگر تنها یک دسته و رسته از طبقه بخواهد متحد شود و پشتیبانی سایر اقشار طبقهٔ خود را نداشته باشد شکست خواهد خورد؛ لایه‌های مختلف این طبقهٔ اجتماعی یعنی طبقه کارگر لازم است نخست در درون خود تشکل‌های مستقل از کارفرما-دولت و جناح‌های سیاسی درون حکومتی را شکل دهند. در این راه باید بدان اندیشید که اتحاد و ارتباط ما معلمان با دیگر اقشار طبقهٔ کارگر چگونه باید برقرار شود. بر اساس زمانبندی و متناسب با توان­مان لازم است هم در فاز تبادل تجارب و مشاوره، با دیگر بخش‌های طبقه کارگر در تماس و اتحاد باشیم و هم بسنجیم که چه وقت و چگونه امکان اتحاد‌های عملی می‌تواند برقرار شود. دربارهٔ نتایج عملی این بحث باید بیشتر و با تعمق بیشتری ادامهٔ سخن داد. اما همین مقدار از بحث، یعنی درک ما از جایگاه طبقاتیمان، یکی از سنگ بناهای حرکت آگاهانه‌تر ِماست. اگر چه در عالم واقعیت، بدون دانستن همین واقعیت هم در حال استثماریم اما با دانستن دقیق و علمی آن، برای تغییر در وضعیت موجود، حرکت در راستای درست را خواهیم یافت و در دام فرمول‌های جناح‌های مختلف قدرت در دولت‌ها و جریانات سرمایه داری نخواهیم افتد؛ بلکه به عکس به نیروی طبقاتی خود اتکا خواهیم کرد. زیرا فهمیده‌ایم بین ما و آن‌ها تضاد منافع جود دارد.
باری بحث و تاکید بر کارگر بودن معلم به چه نتایجی ختم شد!
اینکه علاوه بر کار در میان همکاران معلم خود ضروری است به فکر اتحاد با دیگر بخش‌های طبقهٔ کارگر نیز باشیم وظیفه‌مان را سنگین‌تر ولی البته روشن‌تر و دقیق‌تر، مشخص می‌کند.
ممکن است کسی بگوید: آیا به صرفه نیست خود را کارگر «فرض» نکنیم و دنبال این دانستن‌ها و اقدامات متعاقب آن هم نرویم؟
به صرفه نیست اگر کماکان سرمان را زیر برف فرو کنیم؟ا
نتخاب با ماست: آیا می‌خواهیم کماکان شکار شویم؟
نه! به صرفه نیست!
راهی جز شناختن جایگاه و وضعیت ِواقعی اجتماعی-سیاسی و طبقاتی خود و شناخت هم پیمانان واقعی خود و حرکت درست و متحدانه نداریم. و آیا مگر می‌خواهیم شکار شویم؟!

اینکه می‌گوییم یک کارگر، مثلا معلم، اگر نیروی کارش را به سیستم سرمایه داری (اعم از خصوصی یا دولتی) نفروشد آنگاه ادامهٔ حیات نمی‌تواند داد، منظور این نیست که‌‌ همان روز درجا می‌میرد. بهشتی لنگرودی کارگر-معلم ۲۰ یا ۳۰ روزغذا نخورد و مقاومت کرد و خوشبختانه هنوز زنده است! مقصود این است که بالاخره در شیوهٔ زندگی کارگر، تنها راه برای امرار معاش، فروش نیروی کار به صاحبان سرمایه است. ممکن است کارگری از محل صندوق بیمه بیکاری یا از کارافتادگی یا بازنشستگی حقوق بگیرد و زنده بماند، در اینصورت او سال‌ها و پیش‌تر نیروی کارش را فروخته و بخشی از دستمزدش کنار گذاشته شده و انباشته شده تا تنها مقدار کمی از آن ذخیره در این روز‌ها به او پرداخته شود. ممکن است کارگری به علل مختلف صاحب سرمایه شود و دیگر نه تنها از راه فروش نیروی کار بلکه از حالا به بعد از طریق خرید نیری کار دیگران و استثمار آن‌ها امرار معاش کند و افزون برآن سرمایه بر سرمایه بیافزاید؛ در اینصورت او دیگر کارگر نیست و به طبقهٔ اجتماعی سرمایه داری پیوسته است.
معلم هم می‌تواند کارگر مولد باشد و هم کارگر غیر مولد اما البته در هر صورت عضوی از طبقه اجتماعی کارگر و خود نیز کارگر است: معلمی که در مدرسهٔ خصوصی (غیر رایگان) تدریس می‌کند و نیروی کار آموزشی‌اش را به صاحب مدرسه می‌فروشد، و صاحب مدرسه و سرمایه از این طریق انباشت سرمایه می‌کند، کارگری مولد است؛ زیرا مستقیما باعث می‌شود صاحب سرمایه بر سرمایه‌اش افزوده شود. در این حالت او نیروی کارش را با سرمایه مبادله می‌کند. همچنین است معلمی که تدریس خصوصی می‌کند اما از طریق واسطه‌ای مانند آموزشگاه برای تدریس معرفی می‌شود. زیرا او هم با فروش نیروی کارش به صاحب آموزشگاه، در کار ِافزودن سرمایه به سرمایهٔ صاحب آموزشگاه است.
اما معلمی که در دستگاه عمومی آموزش که به فرض آموزش ِرایگان به دانش آموزان ارائه می‌دهد کار می‌کند و نیروی کارش را به آن می‌فروشد و درست، مانند معلم ِپیش گفته کارگر است و مثل او در ازای کارش دستمزد-حقوق دریافت می‌کند اما مستقیما باعث افزودن سرمایه به این سیستم نمی‌شود، کارگری غیر مولد است؛ در این حالت او نیروی کارش را نه با سرمایه بلکه با درآمد دولت مبادله کرده است. مثال دیگر این است: معلمی که نه از طریق آموزشگاه بلکه به طور مستقیم و با جستجوی خودش، محصل پیدا می‌کند و در منزل تدریس خصوصی می‌کند و نیروی کارش را با درآمد پردازندهٔ دستمزد (یعنی مثلا والدین محصل) مبادله کرده است؛ در این حالت نیز این معلم، کارگر است.
علی العموم یکی از تفاوت‌های این دو دسته معلم می‌تواند این باشد که اولی کارفرمایش شخص یاصاحب مدرسه خصوصی یا آموزشگاه است و این یکی کارفرمایش دولت و یا در مثال دوم کارفرمایش والدین محصل. بدون کار هر دوی این معلمان، و بدون اینکه آنان در بارور کردن ذهن و مغز و آموزش نیروی کار در جامعه نقش داشته باشد چرخ تولید کالا-خدمات نمی‌چرخد. معلم دوم معلم در سیستم دولتی-عمومی و یا معلمی که بدون واسطه آموزشگاه تدریس خصوصی می‌کند با یک واسطه در ایجاد ارزش اضافه و سود برای کلیت سیستم سرمایه داری نقش ایفا می‌کند. بدون کار او، سایر کارگران نخواهند توانست سواد و دانش و مغز پرورش یافته‌ای داشته باشند که بتوانند به طور مستقیم در روند افزودن (ارزش اضافه و در نتیجه افزایش) سود و سرمایه به صاحبان سرمایه که در تولید کالا و خدمات صاحب ابزار و امکانات هستند نقشی ایفا کنند.اگر بخواهیم مثال مدرسهٔ دولتی را دقیق‌تر تشریح کرده باشیم: چنانچه مدرسهٔ دولتی و عمومی بابت تحصیل از والدین دانش اموزان پول بگیرد تا حدی که علاوه بر پوشش دادن هزینه‌ها، مبلغی اضافه باقی بماند و به عبارتی ارزش اضافه کسب شده باشد و انباشت سرمایه صورت گرفته باشد در اینصورت این معلم نیز نیروی کارش را با سرمایه مبادله کرده و کارگر مولد محسوب می‌شود.
اینکه در سیستم تولید سرمایه دارانه و در نظام طبقاتی سرمایه داری، چگونه ارزش اضافه و در نتیجه سود به سرمایه دار می‌رسد و چرا کارگر در حال استثمار است را می‌شود اینگونه و به شیوه‌ای ساده توضیح داد: سرمایه دار اعم از دولت یا شرکت و یا شخص مقدار مشخصی از سرمایه خود را صرف مواد اولیه و تجهیزات می‌کند (سرمایه ثابت) و مثلا صرف میز و نیمکت و تجهیزات و ساختمان مدرسه یا اجاره آن می‌کند؛ همچنین مقداری از سرمایه خود را برای خرید نیروی کار ِ کارگر می‌پردازد. (سرمایه متغیر). خوب؛ اگر تا قرن‌ها سرمایهٔ ثابت ِ سرمایه دار در جایی باشد و به اصطلاح تبلیغی خودشان نبوغ و مدیریت او هم موجود باشد هیچ‌گاه نه کالای مادی و نه کالای معنوی و یا مثلا خدماتی تولید نمی‌شود و این سرمایهٔ ثابت و این به اصطلاح نبوغ و مدیریت خواهد پوسید البته اگر نگندد! در شیوهٔ تولید کاپیتالیستی (سرمایه دارانه) باید کارگری استثمار شود و وجود داشته باشد تا برای گریز از گرسنگی، نیروی کارش را به سرمایه دار بفروشد و «کارش» در روند تولید کالای مادی یا معنوی صرف شود تا سرمایهٔ سرمایه دار جان بگیرد و بلکه بیشتر از آن چیزی بدان افزوده شود. سرمایه ثابت که قابلیت افزودن چیزی به خود را ندارد؛ چه چیزی در سرمایه متغیر نهفته است که وقتی به سرمایهٔ ثابت افزوده می‌شود گویی کبریتی بر خرمن کاه کشیده شده و جان گرفته و شعلهٔ آتشی از نور و حرارت ایجاد می‌شود؟ به عبارت دیگر چه چیزی در کار ِ کارگر نهفته است که باعث افزودن ارزشی بیش از ارزش پیشین به سرمایه می‌شود؟
مساله این است: سرمایه دار نیروی کار ِ کارگر (یعنی توانایی کار کردن ِ او و قوهٔ کار کردنش) را می‌خرد اما کار او را در روند تولید (کالای مادی یا معنوی) مصرف می‌کند. دقت کنید که این دو مفهوم دو واقعیت متفاوت هستند: نیروی کار و کار. به کارگر مقداری دستمزد داده می‌شود ولی بیش از آن نسبت، از او کار کشیده می‌شود. به کارگر، تنها‌‌ همان مقدار دستمزد داده می‌شود که بتواند توان کار کردن و نیروی کار خود را (از طریق خرج کردن آن دستمزد و با خرید مایحتاج) بازتولید کند. مثلا–چنانچه نرخ ارزش اضافه صد در صد باشد- اگر فرض کنیم در روز ۸ ساعت از کارگر کار کشیده می‌شود دستمزد روزانهٔ او مثلا فقط برابر با ارزش ۴ ساعت از کار اوست. در ۴ ساعت اول، کار ِ کارگر هم ارز با مقدار دستمزدی است که برای نیروی کار خود دریافت می‌کند. با تمام شدن ۴ ساعت اول، کارگر و سرمایه دار بی‌حساب می‌شوند، کارگر بابت این مقدار کار دستمزد گرفته است و نه برای کار بیشتر؛ اما سرمایه دار برای چیزی بیش از مقداری که به کارگر پرداخته وی را خریده است. از این ثانیه به بعد کار ِ مفت کارگر آغاز می‌شود. از اینجا به بعد کاری که کارگر می‌کند بدون مزد و به سود کارفرماست. به عبارتی۴ ساعت اضافه، مقدار ارزشی است که سرمایه دار به رایگان و با استثمار ِ مفت ِ کارگر و کارش، به جیب می‌زند. از همین روست که مقداری ارزش اضافه می‌ماند وگرنه هیج چیز بر سرمایهٔ سرمایه دار افزوده نمی‌شد. به این بخش اضافه‌ای از زمان که کارگر باید افزون بر مقدار دستمزدش کار کند، زمان اضافی و به مقدار افزوده شده بر سرمایهٔ سرمایه دار در این مدت، ارزش اضافه می‌گوییم. این است آن فرمول جادویی نهفته در شیوهٔ استثمار در تولید کاپیتالیستی (سرمایه دارانه). جادویی که نه با یک و ِرد عَجّی مَجّی ِ ساده بلکه با خونریزی و سرکوب و ستم و به ضرب و زور قدرت ِ
دولت‌های سرمایه داری و با هژمونی سیاسی-اجتماعی طبقه سرمایه دار و آغشته به رنگ و لعاب اندیشه و ایدئولوژی‌های متناسب با خود، بر خر ِ مُراد سوار است . باشد روزی که معلم نقش اساسی خود را در جامعه پیدا کند.


حملات سایبری سپاه به مقام‌های دولتی
شهرام سبزواری

یک قرارگاه وابسته به سپاه پاسداران حملات سایبری خود را علاوه بر فعالان مدنی و روزنامه‌نگاران، به مقام‌های دولت روحانی نیز گسترش داده است. این قرارگاه برای استخدام نیرو نیز فعالانه تلاش می‌کند.
به گزارش کمپین بین‌المللی حقوق بشر در ایران، ارتش سایبری سپاه پاسداران و “گروه‌های امنیتی خارج از دولت در”یک تلاش مستمر دو ساله”، گذشته از فعالان مدنی و روزنامه‌نگاران، مقام‌های دولتی و شخصیت‌های اصلاح‌طلب را نیز هدف قرار داده‌اند.
این بازوی امنیتی سپاه پاسداران با هک کردن حساب‌های کاربری آنان “علاوه بر استفاده از اطلاعاتی که به دست می آورند، به صورت زنجیره‌ای افراد نزدیک به این شخصیت‌ها را نیز مورد هدف قرار دهند”.
کمپین بین‌المللی حقوق بشر همچنین نوشته است که در یک سال گذشته یکی از قرارگاه‌های سپاه پاسداران، “به صورت فعال” در تماس با کارشناسان امنیت شبکه در ایران بوده است. ازاین کارشناسان برای همکاری در پروژه‌های امنیتی خود دعوت شده و از آنان خواسته ‌شده است که در “طراحی حمله‌های سایبری به روش‌های فیشینگ، بدافزار و تروجان سازی” شرکت کنند و حتی آن‌ها را تهدید کرده‌اند.
بیشتر بخوانید:گروه امنیتی آشیانه یا ارتش سایبری ایران؟
کمپین بین‌المللی حقوق بشر در ایران از قول یک متخصص فن‌آوری اطلاعات “که خود مورد دعوت برای همکاری با سپاه پاسداران قرار گرفته” نوشته است که قرارگاه سپاه برای استخدام او وعده حقوق مکفی داده و در مواردی که متخصصین از همکاری با این نهاد سرباز زده اند، دست به “ارعاب این افراد” زده و “درخصوص عواقب همکاری نکردن با خود هشدار داده اند”.
شهیندخت مولاوردی، محمدعلی ابطحی و بسیاری دیگر
از جمله افراد سرشناسی که به گفته کمپین تاکنون هدف حمله قرار گرفته‌اند می‌توان به شهیندخت مولاوردی، معاون زنان و امور خانواده در دولت حسن روحانی اشاره کرد. او در تاریخ اول اردیبهشت ماه امسال در صفحه توییتر و تلگرام خود خبر داد که حساب‌های جی‌میل و فیس‌بوک او هک شده و از مخاطبانش خواست تا به پیام‌هایی که از طرف او منتشر می‌شود پاسخ ندهند.علاوه بر شهیندخت مولاوردی، به افراد دیگری نیز در این گزارش اشاره شده است. از جمله برخی از مقام‌‌های بالای دولت حسن روحانی؛ یک مشاور نزدیک به وی، یک وزیر کابینه، یک معاون وزیر امور خارجه و سیدمحمدعلی ابطحی معاون سابق رئیس جمهوری در زمان محمدخاتمی، در میان افرادی هستند که در دو سال اخیر هدف حملات هکرهای سپاه قرار گرفته ‌و کنترل حساب‌های خود را برای مدتی و یا کاملا از دست داده‌اند. بیشتر بخوانید
:پنج راه برای شناسایی هویت‌های جعلی در فیس‌بوک
روش‌‌های شناخته شده اما کارساز
کمپین بین‌المللی حقوق بشر به روش‌هایی اشاره کرده که از سوی “ارتش سایبری” برای به دست آوردن اطلاعات حساب‌های کاربران استفاده شده است. از جمله فرستادن ایمیل‌، لینک و یا پیام‌های آلوده. روش‌‌هایی که شناخته شده‌اند ولی با وجود این بسیاری ازکاربران را به دام انداخته‌اند. این روش‌‌ها به ویژه به این دلیل کاربرد موثری داشته‌اند که در بیشتر موارد هم‌زمان با واقعه‌‌ای خاص فرستاده شده‌اند.
مثلا در دوره انتخابات که افکار عمومی نسبت به اخبار رد صلاحیت‌ها حساس شده است و یا اخباری که در روزهای اخیر درباره وضعیت امید کوکبی در زندان در شبکه‌های اجتماعی می‌چرخد. کمپین به چند نمونه از این موارد اشاره کرده است: «به عنوان نمونه در زمانی که شورای نگهبان سرگرم بررسی صلاحیت‌های نامزد‌های انتخابات مجلس شورای اسلامی و مجلس خبرگان بود،‌ پس از رد صلاحیت حسن خمینی یک فایل پاورپوینت به تعداد زیادی از خبرنگاران ارسال شد که در عنوان ایمیل نوشته شده بود: “خبر فوری: واکنش حسن خمینی به رد صلاحیتش”.»
با باز کردن این فایل پاورپوینت یک بدافزار بر روی دستگاه قربانی نصب می‌شود که اطلاعات کامپیوتر فرد هک شده را برای سازندگانش ارسال می‌کند و تا زمانی که این بدافزار در کامپیوتر قربانی وجود دارد حتی با تغییر رمز حساب‌های کاربری نیز کنترل همچنان در دست حمله‌کننده‌ها باقی خواهد ماند. بیشتر
بخوانید:پروژه “عنکبوت” سپاه موضوع همایش “کلوب کامپیوتری هرج و مرج”

نمونه‌ای دیگری که کمپین حقوق بشر به آن اشاره کرده این است: «در نسخه جدید این روش، فایل پاورپوینت که حاوی بدافزار است در یک فایل زیپ به صورت فشرده شده قرار گرفته بود. فعالان و روزنامه نگاران ایمیل‌هایی همراه با این فایل زیپ که ادعا میشد حاوی آخرین عکس‌های زندانی سیاسی بیمار، امید کوکبی است دریافت می کردند. بازکردن فایل پاورپوینت داخل زیپ، بدافزار را فعال می کرد.»
در گزارش کمپین آمده است که در هفته‌های اخیر استفاده از روش سومی نیز افزایش یافته است: «حمله کننده با ارسال درخواست تغییر پسورد به حساب‌های کاربری فیس‌بوک، جی‌میل و تلگرام باعث می‌شود تا کد مخصوص برای تغییر کلمه عبور کاربران به شماره تلفن آنها به صورت پیامک ارسال شود.»
هادی قائمی مدیرکمپین بین المللی حقوق بشر درایران می‌گوید: «با توجه به ابعاد گسترده چنین حملاتی، رئیس جمهوری و مقامات وزارت ارتباطات ایران باید نسبت به شناسایی و توقف این حملات اقدام جدی به عمل آورده و به نقض حقوق شهروندان در این حوزه خاتمه دهند.»
منبع دوچه وله