تصویر روی جلد |
تصویر پشت جلد |
مدیرمسئول و صاحب امتیاز:
- منوچهر شفائی Manoochehr Shafaei
همکاران:
- جمشید غلامی ساوزان Jamshid Gholami Siavazan
- ن. سادات N. Sadat
- سید ابراهیم حسینی Seyed ebrahim hosseini
- محمد گلستان جو Mouhammad gholestanjo
یادآوری:
- آزادگی نشریه ای مستقل و بدون وابستگی است که زیر نظر مدیر مسئول منتشر می شود.
- نشر آثار، سخنرانی ها و اطلاعیه ها به معنی تائید نبوده و فقط بدلیل اعتقاد و ایمان به آزادی اندیشه و بیان می باشد.
- با اعتقاد به گسترش افکار ، استفاده و انتشار آثار چاپ شده در این نشریه بدون هیچ محدودیتی کاملاً آزاد است.
- مسئولیت هر اثری به عهده نویسنده آن اثر است و آزادگی صرفاً ناشر افکار می باشد.
فهرست مطالب:
حزب توده بزرگترین لطمه روسها به ما بود | احمد شاملو |
وقتی نفت بلای جان شاه ایران شد، بخش 3 | اندیشه پویا |
خشونت علیه زنان توسط حکومت اسلامی | مریم مرادی |
حق تعیین سرنوشت | سهیلا مرادی |
پدیده شوم و خانمان برانداز مواد مخدر و قاچاق | محمد گلستان جو |
تجربه آزار جنسی کلامی یا غیر کلامی بر زنان | سمیه علیمرادی |
شادی و نشاط ممنوع | ن. سادات |
موج هزینهای خانوار در آستانه نوروز اسفند 1394 | حمیدرضاتقی پور دهقان تبریزی |
بخش ادبیات ایران معرفی هوشنگ ابتهاج | زرین تاج الیاسی |
حزب توده بزرگترین لطمه روسها به ما بود
بخش دوم احمد شاملو
تاریخ ایرانی: برگرفته از هفتهنامه «تهران مصور» – ۲۸ اردیبهشت ۱۳۵۸
تعارف میکنید. مبارزه من با رژیم، مبارزهای شخصی و فردی و «برای خود» بود. در آن سالهای سیاه، کوشش ما فقط مصروف این میشد که شرافت خود را حفظ کنیم، با سانسور بجنگیم، به فاجعهای که هر صبح مکرر میشد صادقانه شهادت بدهیم و به اعماق ابتذال درنغلتیم. در حقیقت، خیانتی که از طریق مشتهای آسمانکوب آن روزگار (که امروز کاسۀ گدایی در دست دنبال لومپنها افتادهاند) به ما رفت، از ما نسلی ساخت که متاسفانه به اقتضای زمان تا سالها بعد نومیدانه به حال خود گریستیم، و هنگامی به خود آمدیم و بر اعصاب خود مسلط شدیم که فاشیسم حاکم پایههای قدرتش را چنان که باید استحکام بخشیده بود. این بود که فقط به خود پرداختیم و کوشیدیم هویت خود را از دست ندهیم و برای گردهای نان و لقمهای گوشت به شرافت ملی و فرهنگی که کارگران آن بودیم خیانت نکنیم. پس نگویید «کتاب قطور مبارزه»، که این به عقیدۀ من حداکثر میتواند «شناسنامۀ کوچک مقاومت» باشد و بس.
اما دورۀ روزنامهنویسی خارج از وطن هم چیزی بیش از دورههای روزنامهنویسی در محدودۀ وطن نبود. فیالواقع من در این مورد فریب کسانی را خوردم که فکر کرده بودند وقتش رسیده است که درست سر چهارراه انقلاب دکان دو نبشی باز کنند و کار و کسب پر رونقی راه بیندازند. البته چنین خطری از همان ابتدای امر قابل پیشبینی بود و به همین جهت من از نخست صاحب عله را روشن کردم که بدین کار نه به چشم «فعالیتی تولیدی و معیشتی» بلکه فقط به عنوان یک «فعالیت سیاسی» نگاه میکنم. قرار ما بر این بود که سرمایۀ روزنامه (که بر طبق ادعای او توسط عدهای از وطنپرستان تأمین شده) به دست هیاتی از افراد مورد اعتماد سپرده شود، همچنین به شخص من به عنوان سردبیر و مسئول روزنامه «اختیار مطلق» داده شود که ضامن اجرای کافی نیز داشته باشد. که این همه پذیرفته شده بود لیکن سرعت گرفتن حرکتی که آن روز بدان «انقلاب» نام مینهادیم مرا واداشت که پیش از تأمین این مسائل انتشار نشریه را آغاز کنم. و طبیعی است که این ماجرا به سود حریف تمام شد که قول و قرارها را انجام ندهد و اجرای آن را پشت گوش بیندازد.مشی نشریه تا اواسط بهمن ماه در طریق «همبستگی» بود، اما به مجردی که ورق برگشت و گروههای متعصب ارتجاع به جبههگیری در برابر نیروهای آگاه انقلابی پرداختند و علیرغم روحانیون که بارها اعلام کرده بودند نظری به تسخیر قدرت ندارند زیر پوشش مذهب به قدرتجویی انحصارطلبانه پرداختند، من و دوستان هیات تحریریه مصمم شدیم در مشی تاکتیکی نشریه که تا آن هنگام بنا به اقتضای شعار «همبستگی» چشمپوشی از این حرکات انحرافی را تجویز میکرد تجدید نظر کنیم. اینجا بود که «صاحبان مالی» نشریه یکبار تعارفات را کنار گذاشتند و صاف و پوست کنده گفتند که کاملا «حق» با شماست و استدلالهایتان هم مورد تأیید است اما «منافع روزنامه» را فدای «حقیقت» نمیکنیم (جای آن است که از یکرویی و صداقتشان تشکر کنم). باری، در نهایت امر نان خود خوردیم و حلیم حاجی عباس را به هم زدیم. انگار حسننیت در هیچ زمانی راه به جایی نمیبرد، و به هر حال، از خرواری حسن نیت هم در جنگ با مثقالی سوءنیت کاری پیش نمیرود. اگر از این تجربه جویای حاصلی هستید، همین است.
فرهنگ اشارات و کنایات
فرهنگ اشارات و کنایات توده، به کار امروز هم میآید؟ از آن رو سؤال میکنم که مردم بار دیگر به این فرهنگ متوسل شدهاند، شعر، نقاشی، نوشته، لطیفه و مثلها. همه از فرهنگ اشارات و کنایات که مخصوص دوران شاه بود، مایه میگیرد.
چرا که نه؟ این اشارات و کنایات از اعماق قرنها به ما رسیده است و تا هنگامی که تاریخ حوادث مشابهی را تکرار میکند میتوان به حرکت انتقالی آنها از امروز به آینده مطمئن بود. کنایهای از قبیل «کاسه همان کاسه است و آش همان آش» ماحصل تجربههای فراوان تاریخی است. هر بار حرکتی در جامعه صورت گرفته که ظاهرش تغییراتی بنیادی را نوید داده ولی در نهایت امر حاصلی جز این به بار نیامده است که جلادی به جای جلادی و جاهلی به کرسی جاهلی بنشیند یا سفاکی تازهای جانشین سفاکی پیشین شود، هر فردی که حس کند از آن «امیدواری سفیهانه به تغییرات بنیادی» کلاه بوقی گشادی برای سرش ساخته بودهاند میتواند به حافظۀ مشترک تودهها رجوع کند و برای بیان نهایت سرخوردگی خود این کنایه را بیرون بکشد. من هر وقت تئوریهای هشت من نُه شاهی فلان میراثخوار انقلاب را میشنوم خیلی راحت به یاد سرنوشت آن «باغی» میافتم که «کلید درش چوب مو» است و لاجرم هر عابر تنگ گرفتهای را به خود میخواند. ولی راستی چه شد که شما میان این هیر و ویر به یاد اشارات تودهای افتادید؟
اصولا شما از نخستین کسانی بودید که بلای نازل شده را دیدید. چرا، چطور؟ این سؤال از آن جهت مهم و اساسی است که بسیاری از شاعران و نویسندگان ما تا آخرین لحظاتی که پتک بر سرشان فرود میآمد، آن را ندیدند، یا وزن آن را درنیافتند. بعضی از آنها با نمک است که شعر را گفتهاند و در قافیهاش ماندهاند و هنوز دارند در آن دست و پا میزنند. باری، شما از معدود کسان بودید که گول همراهی و اشتراک نظر و هدفی را که در مرحله تخریبی انقلاب لازم بود نخوردید، این وحدت کلمه که در مرحله نخست به کار میآمد و در نتیجه ظاهرا از همان ابتدا، دوست را از دشمن باز شناخته بودید.
من هم مثل خیلیها دیگر عمق و ظلمات نهاد ارتجاع را میشناسم، و جهان شیران و سگان از هم جداست. با بعضی چیزها باید آشتیناپذیر بود، زیرا کمترین مماشات با آنها گور خود را کندن است. بهتر است انسان درد را تحمل کند و برای تسکین آن به سراغ مورفین نرود، زیرا برای درد امید بهبود هست، اما برای نجات از اعتیاد به مورفین همت لازم است، یعنی درست همان چیزی که با نخستین ضربۀ مورفین نابود میشود. البته که فریب کلمات را نمیخورم. فریبکاران موفق، همیشه کسانی هستند که باری از کلمات مؤثر در چنته دارند و رفتار و هنجاری مجاب کننده. اما آخر من هم در جمجمهام گچ و خاک اره نیست، و اگر اندک تجربهای از زندگی یا تاریخ داشته باشم به راحتی میتوانم راستان را از فریبکاران تمیز بدهم.
وقتی ارتجاع در مبارزه با من همگام میشود، حسابش روشن است. او نهادش را عوض نخواهد کرد و منافعش را لحظهای از نظر دور نخواهد داشت. او انقلاب نمیکند، فقط دست به شورش میزند تا رقیب را براند و خود به جای او بنشیند. بنابراین بر من است که درست عمل کنم و نگذارم او با لالاییهای خوشش به خوابم فرو برد.
به گمان من نیروهای آگاه و اصیل انقلابی میبایست در محاسبات خود دقت بیشتری میکردند و بیدرنگ در برابر ضد انقلاب میایستادند. آنها میبایست پیشاپیش دست تحفههای فرنگ و انقلابیون روز آخر را خوانده باشند. آنها میبایست اصول شکلگیری فاشیسم را میشناختند و به آن فرصت عمل نمیدادند. با «انشاءالله گربه است» گفتن، کاری از پیش نمیرود.ضد انقلاب در بدو امر میکوشید ارتش شاه را به طور دربست در اختیار بگیرد. اگر آن آرزوی سیاه تحقق پیدا کرده بود، تا امروز، ارتجاع و ضد انقلاب چنان آسیابهایی از خون انقلابیون ضد آمریکایی به راه انداخته بودند که فاجعۀ اندونزی از یاد میرفت. در آن صورت، دیگر ضد انقلاب نیازی به مانورهای امروزش نداشت، دستههای لومپن را برای هیاهو در برابر ستاد نیروهای رادیکال جمع نمیکرد و روزنامههای افشاگر آزادیخواه را مورد هجوم گروههای فشار قرار نمیداد، آقای صباغیان اسم مرا در تقویمش یادداشت نمیکرد و آن سه جوان اعرابی، در تاکسی، راجع به تصفیۀ آدم بیطرف چون من تصمیمات خونبار نمیگرفتند. اگر ضد انقلاب توانسته بود با پادرمیانی ژنرال «هویزر» (که گفته میشود از دو هفته پیش مجددا به ایران برگشته) و بر طبق نقشۀ سازمان سیا ارتش شاه را درسته تحویل بگیرد، امروز ناچار نبود در علیآباد قم به تربیت آدمکشان حرفهای بپردازد، بلکه روراست سر همۀ ما را لب باغچه و کنار جوی خیابانها میبرید و همچنان که رژیم شاه مورد تأیید چین و روسیۀ شوروی و آمریکا بود، همچنان مورد تأیید همۀ این دولتها قرار میگرفت.
خوشبختانه نیروهای رادیکال که این توطئه را دریافته بودند به موقع جنبیدند و ارتش شاه و آمریکا را در همان مرحلۀ تحویل و تحول از کمر شکستند، چیزی که بیشتر به روحیۀ ارتش صدمه زد تا به هیات خارجی آن، وگرنه مرده باد شما را که باقی ارتش با همان طینت ضد ملیش به نقاطی دور از دید و دسترس عقب کشیده است و حضورش درست سر بزنگاه در نقاطی چون نقده و سنندج و گنبد احساس میشود.
این نیروها میبایست در مورد ضد انقلاب نیز همین آمادگی را از خود نشان میدادند. تجربههای متعدد تاریخی میباید به ما آموخته باشد که چه افرادی در تودههای مردم به مثابه گلۀ گوسفندان نظر کنند و چه اقشاری از این تودهها، در اعماق جهل و ناآگاهی سیاسی و طبقاتی، به جان خواستار آنند که کسانی در آنان به مثابه گوسفند نظر کنند. این نیروها میبایست دانسته باشند که «جنبش متعبدانه» مفهوم انقلاب ندارد و از آنجا که هدفهای چنین جنبشی «طبقاتی» نیست نمیتواند «انقلاب» خوانده شود. میبایست حساب کرده باشند که فرمان انقلاب از اعماق اجتماع صادر میشود و آنگاه سرداران خود را در عمل پیدا میکند.
هزاران تن از آگاهترین جوانان ما در اسارتگاههای جنگی نابرابر به شهادت رسیدند تا مشتی افراد مشکوک و بیهویت به موقع بر سر سفرۀ «پیروزی» حاضر شوند و با وقیحانهترین شکلی به تقسیم غنایم بپردازند و به خونهایی که هنوز بوی آن در فضاست تف کنند. تئوری شیخ فضلالله نوری را که هشتاد سال پیش هم در جامعۀ ایرانی مقبول نیفتاد به حساب «اکثریت» بر مملکت تحمیل کنند، آب پاکی بر سر کاشانیها بریزند، و هنگامی که در مبارزۀ کسب قدرت اختلافهاشان آشکار شد و دست به ترور یکدیگر نهادند، به نعل وارونه زدن زیر عکس نواب صفوی بایستند و در تقبیح تروریسم خطابه ایراد کنند!
طی این روزهای انگشتشماری که از خلع شاه و برچیده شدن رژیم سیاه سلطنتی در کشور ما گذشته است، من بارها و بارها در رادیو، در تلویزیون و در مطبوعات اشغال شده به وسیلهٔ عوامل رژیم جدید شنیده و دیده و خواندهام که از اکثریت و اقلیت سخن گفتهاند. آن یکی خیال ریاست جمهوری به سرش زده است بر اساس معادلات ریاضی به «مکلا»ها در برابر «معممین» فقط چهار دقیقه حق «ابراز عقیده» میدهد، و رئیسالوزرای موقت هم، چرتکه به دست، محاسبه میکند که «دیگران» باید فقط به اندازهٔ نیم درصد خودشان توقع داشته باشند!
تقسیمبندی غلط جامعه: در مسائل اجتماعی پیش کشیدن تقسیمبندی «اقلیت» و «اکثریت» بزرگترین فریبکاری ممکن است. من در اثبات همین فریبکاری برای خبرنگار روزنامهٔ آلیک مثالی آوردم که اینجا هم تکرارش میکنم: ما به راحتی میتوانیم مفهوم اقلیت را آن قدر کاهش بدهیم که برسد به «تنها یک نفر»، و در مقابل، مفهوم اکثریت را آن قدر بسط بدهیم که برسد به «تمامی مردم دنیا». ـ نمونهٔ این اقلیت و اکثریت، گالیله. ـ کشیشهای عصر سیاه انکیزیسیون و تفتیش عقاید میگفتند زمین مرکز عالم است و شهر رم مرکز زمین است و جایی که حضرت پاپ اعظم جلوس فرموده مرکز توجهات اب و ابن و روحالقدس است و علت انگیزهٔ اصلی خلقت عالم هم چیزی جز این نیست، و حتی خورشید هم برای کسب فیض دور زمین میگردد! ـ گالیله درآمد که همهٔ این حرفها لاطائلات است: مرکز عالم هیچ جای خاصی نیست و اصولا عالم مرکزی ندارد، فقط میشود مثلا دربارهٔ منظومهٔ شمسی قائل به مرکزی شد که تازه آن هم مرکزش خورشید است و زمین نیست؛ و تازه زمین در برابر سیارات دیگری که در همین منظومهٔ کوچک هست کرهٔ حقیر کوچکی است که پیلی پیلی فوران دور خورشید پرسه میزند.گالیله وقتی این مطلب را عنوان کرد یک «اقلیت یک تنه» بود، یک «اقلیت یک نفره» در برابر اکثریت مطلق مردم ایتالیا و اروپا و کل دنیای آن روز به اضافهٔ حضرت پاپ اعظم و جماعت کشیشها و عمله و اکرهٔ آدمخور آدمسوزش.
البته من صورتجلسات محاکمهٔ گالیلهٔ طاغوتنشان ضد مستضعفین منافق را نخواندهام، اما فکر میکنم اگر میرزا صادقخان رئیس دادگاه او بود کار کشیشها را بسیار آسان میکرد: بیست و چهار ساعت وقت شبانه روز را به رقم اکثریت تقسیم میکرد و مثلا نتیجه میگرفت که گالیله باید در یکصد هزارم ثانیه همۀ ادعاهایش را ثابت کند یا از «اکثریت» که مردمی مؤمن و پرهیزگار و پابرهنه هستند تقاضای بخشش کند یا بر تل سوزان هیزم اعدام شود.
فریبکارانه بودن تقسیمبندی جامعه به اقلیت و اکثریت، حتی با متر مذهب هم قابل اندازهگیری است. آقایانی که انگشت روی تعصبات مذهبی اکثریت میگذارند و رندانه میکوشند جامعه را (که ناگزیر به تودهها و روشنفکران تقسیم شده است) به مفاهیم «مذهبی» و «لامذهب!» تقسیم کنند در واقع هدفشان جز این نیست که تخماق را برای خود بردارند و منطق عریان و بیسلاح را برای روشنفکران باقی بگذارند؛ و خود از نخست پیداست که از جنگ کلهٔ برهنه و تخماق چه به بار خواهد آمد! این است که من میگویم حتی اگر با تعصبات مذهبی هم بسنجیم میبینیم که تقسیمبندی اقلیت و اکثریت، در مسائلی که باید با عقل و منطق سنجیده شود، لزوما به این نتیجه نمیرسد که اکثریت «حق» است و اقلیت «باطل». هیچ پیغمبری، هنگامی که به تبلیغ دین خود برمیخیزد بیش از یک تن نیست و لشگری از ایمان و اعتقاد اکثریت را به دنبال ندارد. و البته در «اقلیت» قرار داشتن هیچ یک از پیغمبران صاحب کتاب دلیل «بیحقی» آنان در مورد رسالتشان شمرده نشده و فقط میتواند هشداری باشد بر اینکه هر جامعهای به هر حال ابوجهلهای خودش را دارد که برای حفظ سود و قدرت خود خرافات و تعصبات را دامن میزنند، خلط مبحث میکنند و تودهها را فریب میدهند. جهان را از قید خرافات و تعصب آزاد کنیم، آنگاه خواهیم دید که تنها منطق معیار پذیرش حقایق خواهد شد. آنگاه خواهیم دید که تنها خوبی و زیبایی و حقیقت پیروز خواهد بود، هیچ اندیشهٔ زشت و مسمومی فرصت رشد و نمو نخواهد یافت و هیچ دغلکاری و فریبی راه به جایی نخواهد برد.
وقتی نفت بلای جان شاه ایران شد، بخش 3
اندیشه پویا
رابطه ميان واشنگتن و تهران به آستانۀ شكنندگي رسيده بود. سياست هنري كيسينجر در نازونوازش شاه نه فايده اي براي محمدرضا پهلوي داشت و نه براي جرالد فورد. هر دو حالا دو دشمن در برابر هم بودند. عبدالله علي، سفيرعربستان سعودي، روز دوشنبه بيست و نهم نوامبر1976، به كاخ سفيد دعوت شد. فورد روشن كرد كه اگر عربستان بخواهد شريكي راهبردي براي آمريكا بايد نقش آفريني اش را به عنوان يك متحد آغاز كند. دوستي مسئوليت هايي هم مي آورد:
جرالدفورد: من براي عربستان سعودي نبرد سختي را پشت سر گذاشتم و از روابط نزديك بين خودمان پشتياني كرده ام… اما براي مردم آمريكا سخت است كه مي بينند اين افزايش قيمت به اين نحو همه چيز را تخريب مي كند. مي خواهم كمك كنم اما اقتصاددانان ما مي گويند كه افزايش قيمت روند بهبود اقتصاد جهاني را به مخاطره مي اندازد. من از شما مي خواهم كه با هم براي حل اين مشكل همكاري كنيم… اميدوارم شما نگراني عميق ما از مشكلات اقتصادي و سياسي اي را كه با آن روبه رو هستيم با شاه تان در ميان بگذاريد…
سفير گفت كه دولتش همدردي مي كند اما دغدغه بزرگي دارد. اوگفت: « ما به جز قطع ارتباط با اوپك هر كاري كه بتوانيم مي كنيم. اما اگر به ديگر اعضا هم فشار بياوريد كمك بزرگي خواهد بود. شما از طريق دولت تان مي توانيد ديگر توليد كنندگان را ترغيب به همكاري كنيد». اين اشاره به صورت روشني به ايران، كارتل سنگين وزن سياسي بود. رئيس جمهور فورد جلسه را با اين وعده كه كلمات خوبي به فرماندار كارتر خواهد گفت به پايان برد: « من اهميت همكاري ميان دو كشور براي رسيدن به اهداف مشترك مان را با جانشينم در ميان خواهم گذاشت».
روز جمعه، سوم دسامبر، كيسينجر به رئيس جمهور آمريكا گفت كه اخبار خوبي دارد: شاه تغيير موضع داده است. او با پيشنهاد فورد موافقت كرد كه سفير ايران براي گفت و گو مي آيد و ما « بايد صرفاً حقايق را بازگو كنيم» اما جلسه فورد در هفتم دسامبر1976با اردشير زاهدي، سفير ايران به وخامت گراييد. كيسنجر در هر دو نشست با سفيران غايب بود. متن پياده شده مكالمه فورد ـ زاهدي نشان مي دهد كه مذاكرات با تنش همراه بوده اما به خصومت كشيده نشده است؛ همچنين آشكار شد كه كيسينجر در واقع از ايران خواسته است هرگونه صحبت از افزايش قيمت را تا اعلام نتايج انتخابات رياست جمهوري 1976كنار بگذارد. زاهدي به رئيس جمهور خاطر نشان كرده كه شاه پيش تر افزايش قيمت نفت را در همان سال يك بار به تعويق انداخته و بعيد است دوباره بتواند اين كار را بكند:
جرالد فورد: مشاوران من متفق القول هستند كه وضعيت سلامت اقتصاد جهاني در شرايط خوبي نيست. هرگونه افزايش قيمت تأثيري جدي بر ساختار اقتصاد جهاني خواهد گذاشت.
سفيرزاهدي: افزايش كه خواهد بود. حد معقولش چقدر است؟
فورد: تنها راهي كه بتوانيم خيال مان را از اقتصاد جهاني راحت كنيم اين است كه افزايش قيمتي نباشد.
زاهدي:امكان ندارد
فورد: من حقايق را به شما گفتم. هر گونه افزايش قيمتي اقتصاد را به مخاطره مي اندازدو از اين رو عدم افزايش قيمت مثل تزريق دارو خواهد بود. در غير اين صورت بهترين كار اين است كه افزايش قيمت به تعويق بيفتد. امكان دارد؟
زاهدي: الان تقريباً غيرممكن است اگر در اوايل پاييز بود مي شد اما وزير خارجه كيسينجر گفت كه ما تا بعد از انتخابات صبركنيم. ما مي دانيم كه شما به چه نحوي از ايران صحبت مي كنيد(در طول كارزار انتخاباتي) و شاه عميقاً قدردان هستند. من گمان نمي كنم كه هيچ يك از كشورهاي عضو اوپك با اين تأخير موافقت كنند چون اين كار اعمال زور بر آن ها تلقي خواهد شد.
فورد: من هم به همين دليل از شما خواستم كه در سكوت بياييد. من نمي خواهم هيچ گونه رويارويي داشته باشم و به همين دليل اين جلسه خصوصي است. شما مي گوييد كه عدم افزايش قيمت و به تعويق انداختنش هم جاي بحث ندارد…
آلن گرينزپن به جلسه وارد مي شود. او به اردشير زاهدي توضيح مي دهد كه افزايش قميت هاي سال1973« به شدت بي ثبات كننده بودند… اما اين امكان وجود داشت كه خودمان را تطبيق بدهيم و اين كار را كرديم چون انعطاف قابل ملاحظه اي در وام ها داشتيم؛ هم در مورد وام گيرندگان و هم وام دهندگان. اما الان اين انعطاف تمام شدهاست. ساختار اقتصاد بين الملل نحيف شده است». افزايش قيمت دوباره در بهاي نفت اطمينان تجار و صاحبان سرمايه را از بين خواهد برد و نظام بانكداري را تضعيف خواهد كرد. فورد اضافه كرد: « هر گونه افزايش قيمتي خطر بحران مالي را افزايش خواهد داد و به سقوط برخي دولت ها خواهد انجاميد و حتا خطر بحران نظامي را هم در پي دارد». سفير پاسخ داد كه خيلي دير شده است؛آن ها نبايد انتظار افزايش قيمتي كم تر از ده درصد را داشته باشند.
عبدالله علي سفير خوشحال سعودي روز سه شنبه چهاردهم دسامبر با اخباري خوب به كاخ سفيد برگشت. چند ساعت به آغاز مراسم افتتاحيه نشست اوپك مانده بود. او مي خواست به رئيس جمهور آمريكا اطلاع دهد كه دولتش وضعيت را درك كرده است: سعودي ها اجازه نخواهند داد كه قيمت نفت بيش از ده درصد افزايش پيدا كند « و ما به توافق روي شش يا هفت درصد اميدواريم». فورد عميقاً از وي قدرداني كرد.
سعودي ها حنا بيش از قول شان عمل كردند. يماني اعلام كرد كه دولتش خواهان هيچ گونه افزايش قيمتي در سال 1977نيست. به جز امارات، بقيه كشورهاي عضو اوپك صحبت هاي او را ناديده گرفتند و متق القول بر روي افزايش ده درصدي قيمت نفت در ژانويه 1977توافق كردند. واكنش يماني هيئت هاي نمايندگي را به حيرت فرو برد. عربستان سعودي زير قيمت رقبايش نفت را عرضه خواهد كرد و استخراج نفت را از68ميليون بشكه در روز به 11/6افزايش خواهد داد او روشن كرد كه عربستان بزرگ ترين تولدي كننده و صادركننده نفت خام سرانجام قدرت خودش را بازيابي كرده است. يك ناظر آمريكا تأييد كرد كه «يماني با اين قصد به نشست اوپك رفت تا ايران را تنبيه كند. آن چه در سرداشت اين بود كه ما به شاه نشان خواهيم دارد چه كسي رئيس اوپك است». اما دست كم در ظاهر سعودي ها مخاطب ديگري هم داشتند: جيمي كارتر، رئيس جمهور منتخب يماني زماني كه از دوحه برمي گشت با صراحت به گزارشران گفت : «ما از غرب به ويژه آمريكا انتظار داريم كه قدر كارهاي ما را بدانند».
روز چهار ژانويه1977جرالدفورد و هنري كيسينجر در دفتر بيضي شكل براي هفته هاي آخرشان برنامه ريزي مي كردند. كيسينجر از نتايج دوحه خوشحال بود. « به خاطر آن چه در مورد قيمت نفت در دوحه رخ داد ما بايد اعتبار كسب كنيم. من هميشه مي گفتم كه كليد اصلي عربستان سعودي است فقط آن ها مي توانند توليد را بالا ببرند تا ديگران را تنبيه كنند. ديپلماسي قوي ما باعث اين اتفاقات شد». فورد حرفي نزد.
كشوري كه بيش از همه از اختلاف نظر در تعيين قيمت نفت تأثير پذيرفت ايران بود. به دنبال افزايش شديد قيمت نفت در سال 1973خزانۀ ايران لبريز از ميلياردها دلار نفتي مازاد شده و محمدرضا پهلوي تصميم پرخطري گرفته بود. او به جاي آن كه آن درآمدها را در كشورهاي ديگر سرمايه گذاري كند، به اقتصاد ايران تزريق شان كرد.
حالا در روزهاي منتهي به ابتداي سال1974، كسي به اين موضوع فكر نمي كرد كه تقاضاي جهاني براي قيمت بالاي نفت ممكن است كاهش پيدا كند و منجر به سقوط تقاضا براي نفت ايران شود. دقيقاً همين اتفاق رخ داد. تزريق ميليارد دلار نفتي به جامعه اقتصاد در حال توسعه باعث اختلافات و شكاف هاي گسترده اي شده بود. تا سال 1976 شهرهاي ايران به شدت از كمبود غذا، قطعي برق و نبود ناوگان حمل ونقل رنج مي بردند. جوانان ايراني غيرماهر از مناطق روستايي براي يافتن كار به شهرها هجوم آورده بودند. اغلب چيزهايي كه آن ها مي ديدند باعث برانگيختن آن ها عليه رژيم مي شد. با دوبرابر شدن قيمت كالاهاي مصرفي درهرسال، فشار تورمي موجب بروز مشكلاتي در اقتصاد و تك تك افراد شده بود. در سال 1975زماني كه اعتراضات در شهر مذهبي قم شدت گرفت تورم بالاتر از بيست درصد شده بود. دولت باكنترل قيمت اجباري و سانسور آمار تورم واكنش نشان مي داد. دو ماه بعد تورم از مرز سي درصد هم گذشت. محمدرضا پهلوي در واكنش به چنين پس زمينه افسرده كننده اجتماعي ـ اقتصادي بود كه در سال 1976 تصميم گرفت سانسور مطبوعات را تعديل كند و فعاليت هاي ساواك و پليس امنيتي را كاهش دهد. شاه به خاطر بيماري اش، و اقتصاد افتضاح ايران در كنار روابط رو به وخامتش با متحدان خارجي گمان ميكرد ديگر انتخابي ندارد. دولت پهلوي كه پولش تمام شده بود و گرفتار اقتصادي بود كه سازمان برنامه و بودجه خود شاه آن را «خارج از كنترل» مي خواند، عملاً روي نتايج نشست سپتامبر اوپك در دوحه حساب كرده بود تا هزينه هايش را بپردازد، تعهدات خارجي اش را انجام دهد و خدمات اجتماعي را تأمين كند. دوحه براي شاه شريان حياتي و مسئله مرگ و زندگي بود تا اين دوران گذار را طي كند. شاه هم كمتر از رئيس جمهور فورد، گروگان بخت و اقبال در بازار نفت نبود. پس جاي تعجبي نداشت كه تصميم آمريكا و عربستان چنين شوك رواني سوزناكي را به بار آورد.
با فرا رسيدن سال نو1977فروش روزانۀ نفت ايران به حدود دو ميليون بشكه در روز سقوط كرد. اسدالله علم، وزير دربار ونزديك ترين مشاور شاه اين وضعيت نااميد كننده را در خاطراتش اين طور بازگو كرده است: « ما هر سنتي را كه داشتيم هدر داده بوديم و فقط مانده بود كه عربستان با يك حركت ما را كيش ومات كند». علم درنامه اي به شاه به تاريخ شانزدهم ژانويۀ 1977سال غمبار پيش رو را اين طور تصوير مي كند: « اعلي حضرت! ما اكنون در وضعيت خطرناك مالي قرار داريم و اگر بخواهيم دوام پيدا كنيم بايدكمربندها را سفت كنيم». در اوايل فوريه اميرعباس هويدا، نخست وزير اين موضوع را باعلم در ميان ميگذارد كه «احساس مي كند فضاي كشور نآرام است ولي نمي تواند بگويد كه دقيقاً ريشه آن در كجاست». در آوريل علم «نشانه هاي ترسناكي را در همه جا مي بيند» يك ماه بعد او مي نويسد كه شاه از خواندن گزارش خبرگزاري آلماني مبني بر اين كه ايران به « نقطه انفجار نزديك» شده ناخرسند است.
اوت 1977شاه جمشيد آموزگار، وزير نفت را جايگزين نخست وزير هويدا كرد. در آن تابستان نرخ غيررسمي تورم بين سي تا چهل درصد تخمين زده مي شد در حالي كه توليدات صنعتي تا حدود پنجاه درصد كاهش پيدا كرده بود. نخست وزير جديد تلاش زيادي كرد كه مشكلات پيش آمده در اقتصاد را حل كند. برنامۀ خشن ضدتورمي آموزگار كه شامل قطع يارانه هايي نظير منافع گروه هاي پرنفوذ در ميان مردم و اخراج كارگران غيرماهر مي شد، خشم بسياري از ايرانيان را برانگيخت و طبقه متوسط را به نارضايتي انداخت. نيكي كدي، مورخ مي نويسد: «رشد ناگهاني بيكاري به ويژه در ميان نيروهاي غيرماهر و نيمه ماهر پس از آن كه انتظارات بالا رفت به ايجاد وضعيت كلاسيك پيش انقلابي كمك كرد».
خشونت علیه زنان توسط حکومت اسلامی
مریم مرادی
نظام کنونی در معناي واقعی آن فراتر از ابزاريست براي سركوب و خشونت و موثرترين ابزار تخريب طبيعت اجتماعي انسانها و ارزشهاي اخلاقي جامعهو تحريف و پنهانسازي حقيقت ميباشد این نظام براي بازسازي شكلي و ظاهري خودوماندن در حیطه قدرت رسوبات 5000 هزارساله کره خاکی را به سدهي 21 انتقال داده در جايي كه نظام قدرت ،آئین و شرع ،حاکم بر جامعه باشد، درجايي كه آزادي و برابري وجود نداشته باشد نميتوان از انسان و حيات انساني بحث بهميان آورد. و این در حالي است كه نظام کنونی از راه قداست خدايي مشروعيت مييابد، حاكميت مرد نيز از طريق قداست دولت مشروعيت پيدا ميكند. نظام قداست خدایی بر محوريت مرد شکل گرفته است. خانواده همانند یک دولت كوچك توسط مرد اداره می شود وهر مردي خويش را همانند صاحب يك «خاننشين» تصور ميكند.به ميزاني كه در يك خانواده زن و فرزند بيشتري وجود داشته باشد، مرد كسب اعتماد و شرف مينمايد، اگر زن را با وضعيت موجودش از زير سلطهي مردبيرون آورند، موارد بسيار اندكي تحت نام نظام قدرت باقي ميماند. انگار «انحصار مرد» بر روي جهانِ زن، سرمايهای است كه در طول تاريخ تمدن بر روي جامعه برقرار نمودهاند؛ و صدالبته قويترين و كهنترين انحصار هم هست. معضل جنسيتي كه نظام کنونی راه را بر آن گشوده است، يكي از مهمترين مسايل عصر ما را تشكيل ميدهد. نظام قداست خدایی واسلام سیاسی تمامي ارزشهاي مادي و معنوياي كه زن آنها رادر طول سالیان متمادی ايجاد نموده بود ، يك به يك از او ربود ه است و در انحصار حاكميت مرد قرار داده است. تاريخ تمدن اسلام در عين حال تاريخ شكستخوردن و مفقودگشتن زن نيز ميباشد. اين تاريخ با تمامي خدايان و بندگانش، حكمرانان و تابعانش، اقتصاد، علم و هنرش، تاريخي است كه شخصيت مردسالار آن را تأييد و تقويت نموده است. هنگامي كه مرد جنسيتگرا، حاكميت اجتماعياش را بر روي زن برقرار مينمايد، چنان پُراشتها ميگردد كه هر نوع تماس طبيعي را بهصورت يك نشانه و نمود حاكميت خود درميآوردو زن بودن به موضوعي براي شرمساري مبدل شده، و وضعيتي ايجاد شده كه زن از زنبودنش نفرت داردو مرد به دشمن زن مبدل شده است،براي مرد حاكم، زن وسیله ای است كه بر روي جنسيت او هرگونه آزمندي را روا ميدارد بهعنوان مادرِ تمامي رنجها، صاحب رنج و زحمتي بيمزد، كارگري با كمترين دستمزد، بيكارترين، منبع نامحدود اشتها و فشار مردان، ماشين زاد و ولد ، دايهي كودكپرور، ابزار تبليغات تجاري، ابزار سكس ونظاير آن، خلاصه اينكه، فايدهبخشترين نمايندهي بردگي مدرن است. بدين شكل زن آزادياش را از دست داده و مبدل به برده شده است. اين نظام و ذهينت، در طي جريان تاريخ مردسالاري به خورد كوچكترين فرد جامعه نيز داده شده است. زنان مبدل به بردگان مطلق مرد و دولت شدهاند. استثمار و حاكميت بر روي زنان، پديدهي ضعيفگي را در شخص زن تجلي داده، در تمامي جامعه واقعيت زن اینگونه تعبیر شده است كه مستمراً خدمت ميكند، ميگريد، بيادعاست و خويش را عرضه ميكند. همزمان با مبدل كردن اسلام به دين سياست و قدرت، خشونت و فشار عليه زنان ژرفتر شده و با اقداماتي نظير اعدام، سنگسار، صيغه،زندگي تماماً مبدل به شكنجهگاه شده است. از سويي اقدامات وحشيانه از جانب دولت و از سوي ديگر نگرش بسيار نيرومند جنسيتگراي اجتماعي راه بر خودكشيهاي دهشتبار زنان گشوده است. دولت ايران بهدليل آنكه سعي در آن دارد تا از طريق فرومايهساختن زنان، بر انحطاط اجتماعي دامن زند و جامعه را تحت كنترل درآورد، بيحيثيتي، فرومايگي ،تصویب قانون چندهمسری، روسپیگری شرعی یا صیغه شیعی و حتی سنت شوم مذهبی ،اعتياد، فحشا و هر راه و راهكاري را بهكار ميگيردکه تازگی می توان به تصویب قانون ازدواج فرزندخوانده با سرپرست اشاره کرد. برای بسیاری قابل فهم نیست که چگونه در دوران معاصر کسانی پیدا میشوند که بر اساس درک خود از اسلام و یا به استناد فتوای فقیهان به یکی از نمونههای فاحش سوء استفاده جنسی از کودکان تحت عنوان «ازدواج» رأی میدهند و به آن لباس قانون میپوشانند. صدور احکامی از این قبیل کاملا با اندیشههای فقهی در مورد نهاد ازدواج همخوانی دارد و عمق انحطاط و فساد نهفته در این نهاد را، بر اساس آن چه که در فقه اسلامی آمده و در ایران قانون شده و رسمیت یافته است به نمایش میگذاردو این رابطه را میتوان در عبارات مربوط به «عقد ازدواج» آنگونه که فقیهان مقرر کردهاند و بر آن لباس قداست پوشیدهاند که از دید فقیهان حاکم در ایران، ازدواج بر خلاف مفهوم لغوی آن به معنای پیوند زناشویی یک «زوج» نیست، و بلکه وسیلهای است برای این که زنان و دختران برای بهرهبرداری جنسی به طور انحصاری در اختیار مردان قرار گیرند پیامدهای چنین احکام و قوانینی که تنها در سایه نظام قداست اسلامی و اسلام سیاسی امکان پذیر است باعث نزول شخصیتی زن و تنفرهر چه بیشتر از خود و خود کم بینی او در جامعه شود و خود را فردی رانده شده از همه جا ببیند و اگر در گذشته اشتیاقی برای نشان دادن مهر مقدس مادریش به کودکان هم جنسش بود وقرار بود روزی آغوش او جایگاهی مطمئن برای کودکان بی سرپرست دختر باشد اکنون آن را دریغ می کند زیرا کدام زنی می تواند دختری را به فرزندی قبول کند که در آینده ای نه چندان دور هوی او خواهد شد …
جاي تأسف است در نظام کنونی حقوق بهتمامي ،مطابق با منافع مرد و نظام حاكم شكل گرفته و زن فاقد هرگونه حق و حقوقي گرديده است. در بسياري از مناطق دختران از آموزش محرومند، ازدواجها هنوز هم بر طبق سنت و فرهنگ قرون وسطی صورت ميپذيرند، از سوي ديگر تجارت زنان، فحشا،آزارهاي جنسي، ختنه، خودكشي، اعدام، سنگسار و… چنان افزايش يافتهاند كه مرزهاي عقل انسان را درمينوردد.
زنان كورد شرق كوردستان هم ازاین قانون مستثنی نیستند و چه بسا مردها با روی گشاده از این قانون حمایت کنند زنان تحت فشارهاي خشونتباري كه رژيم ايران بر روي آنها اعمال ميكند و از سوي ديگر نيز به دليل اقدامات قاطع سنت مردسالاري، دچار وضعيتي طاقتفرسا شدهاند. زنان در شرق كوردستان، در نتيجهي عقبماندگي اجتماعي و اقدامات ويژهي دولت تماماً تحت محاصره درآمده و بهغير از حياتي كه به آنها عرضه ميشود، حق برداشتن حتي گامي كوچك فراتر از آن را ندارند. زن بودن در دنيايي مردسالار فوقالعاده دشوار است، اما زن كرد بودن نيازمند زندگي در شرايطي بسيار دشوارتر و طاقتفرساتر ميباشد. زنان در برابر رژيم ايران كه هويت و ارادهي خلق كورد را به رسميت نميشناسد، آنها را تحقير ميكند.دچار بنبستي عظيم گشتهاند. به مانند تمامي خلقها و جوامع تحت فشار، مرد سعي در جبران اين فشار از طريق برقراري فشار و قدرت بر روي زن داشته و همهي عقدههايش را بر روي زن خالي ميكند؛ اين وضعيت زندگي زنان را بهكلي مبدل به يك زندان كرده است. اما بهرغم تمامي اين واقعيات، زن كورد با مقاومت و صبري عظيم، تجلي واقعيتي است كه بيش از هركسي از زبان، فرهنگ و سنتهايش صيانت بهعمل آورده و آنها را تا به امروز آورده است.
در مناطق روستايي تاثیرات زندگی سنتگرا و در شهرها مدرنیتهی نظام قداست خدایی زن را به تمامی از زن بودن خویش خارج و به انصاف و عدالت مرد واگذار ميکند. سیاست «گرسنه بگذار و حکومت کن» ضرب المثل بارزیست که مردان برای ادامه قدرتشان بر زنان روا میدارند. بطوریکه در مناطق روستایی تحتنام حمایت امنیتی و اقتصادی وناموسی وسنتهای حاکم بر قبایل و در شهرها تحت عنوان اجازهی ورود به دانشگاه برای دختران و کسب شغل ودرآمد زنان را وابسته به مردان کرده است و قانون هم در همه جا در نظام قداست خدایی حامی وپشتیبان مردان است و این سیاست زنستیزیست که زنان را به تمامی بیاراده و از فرهنگ و هویت خویش دور میسازد و او را تبدیل به زنی تمام عیار در اختیار نظام پدرسالار که حافظ سیستم نظام کنونی است می گذارد . زنان در سنين پايين در ازاي شيربها، به ازدواج مردي درآورده ميشوند كه گاه همسن پدر و پدربزرگ وي ميباشد. از حق ميراث محروم است. در حالي كه ميبايست بدون هيچ قيد و شرطي به شوهرش وابسته بوده و فرمانبردار وي باشد، به طلاق وي اجازه داده نميشود و اين يك به وي تحميل ميشود كه به سرنوشتش راضي باشد؛ زناني هم كه طلاق گرفتهاند، تحت فشارهاي سنگين اجتماعي رسوا ميگردند و با انزوا مواجه ميگردند. زنان در هرجايي كه باشند، به همهي آنها معيارهايي تحميل ميشود كه از سوي نظام قداست خدایی مشخص ميگردند. از اين نقطهنظر هم نظام و هم جامعه و مرد، نوعي از زن بودن را تحميل ميكنند كه آرام و سربهراه بوده و به سرنوشتش راضي باشد و خدمت به مرد را عملي مقدس بشمارد. زناني هم كه اين معيارها را رد ميكنند و سعي ميكنند مستقل و متعلق به خويش باشند، به اين اقدامشان بهمنزلهي عملي غيراخلاقي نگريسته ميشود، از جامعه رانده ميشوند.تمامي اين واقعيات، شخصيت زن را با تخريبات ژرفي مواجه ميسازد. واقعيت نهفته در افزايش روزافزون خودكشي که واكنشي است زن نسبت به زندگياي كه وي را محاصره كرده و به اسيري مبدل ساخته است، از خويش بروز ميدهد. مطمئنا اینگونه معضلات تعمق بحرانهای روحی ـ روانی در یک جامعه را نشان میدهد. و این موضوع گویای واقعیت سیاست نظام حاکم و مردسالار میباشد همانگونه كه در نظام حقوقي تمامي اتهامات عليه زنان شكل ميگيرند، فرمانبري زنان از مردان و نظام از راه قوانين به ضمانت گرفته ميشوند. علاوه بر آن عليه زناني كه در جستجوي آزادي ميباشند، مجازاتهايي چون اعدام، سنگسار و شلاق نيز نقش «شمشير دموكلس» را ايفا ميكنند.
حق تعیین سرنوشت
سهیلا مرادی
بزبان ساده حق تعیین سرنوشت مقدس نیست بلکه پاسخی به تقدس انسانیست.
پاسخی به نیاز انسان مدرن و مقدس برای حق ازاد و برابر زیستن.
کسب این حق برای ساخت زندگی بهتر انسانی مستلزم کسب برابری و ازادیست.انسانی در محوریت کامل که بر اساس تقسیم بندیها و اجرای نابرابری و تبعیضها توسط همنوعان خود به زنجیر کشیده شده است.رهایی انسان در گرو کسب برابری و انتخاب نوع سرنوشتش و تضمین ازادی اوست.
مقوله حق برگرفته از حقیقت جاری جهانیست .حقیقت به اندازه تعاریف انسان متفکر میتواند بیشمارباشد که هست.انچه که مسلم است نسبیت مطلق حقیقت است.حقیقتی که توسط نگرش های مختلف مطلق گرایان سعی در به زنجیر کشاندن ان میگردد.حق و حقیقت تحت ستم است
اندیشورزان بیشماری از جایگاه فکری چپ راهکارهای مختلفی برای تعیین حق سرنوشت و مبارزه ملل تحت ستم ارئه دادهاند .به باور من هیچ کدام از این برنامه های ارائه شده بعنوان محور کلی به جایگاه برخاسته این حق و چرایی ضرورت پاسخ به آن نپرداخته و یا بدان کم بها داده اند و اکثر این راهکارها در پروسه عمل ناکارامد بوده و هستند
برخلاف تعریف نامتعارف رایج شده از طرف حاکمان جهان که حاکمیت دولتها را در کل جوامع بشری مرسوم کردند حق تعیین سرنوشت تنها به سرانجام ساخت دولتی مجزا ختم نباید گردد. بلکه این حق شامل حق انتخاب مدل حاکمیت سیاسی است که به نابرابری پایان میبخشد. حاکمیتی برگرفته و شامل همه ستم دیدگان که برای از بین بردن ستم و نابرابری انان را به مبارزه برای ساختن سرنوشتی متفاوت به جنبش واداشتند. تعیین سرنوشت ازاد و برابر تنها با کسب قدرت سیاسی میسر و ممکن است. اما ایجاد سرنوشت برابر و ازاد و ایده ال تمامی ستمدیدگان در گروتقسیم قدرت و حذف پایگاه ستمگری است .بدون حذف دستگاه ستمگری ستم نابود نخواهد گشت .
اهمیت نقش مبارزه ملتهای تحت ستم در قرن حاضر برای کسب حقوق برابر کتمان ناشدنیست و ارائه راهکار مناسب در تفکر غالب مبارزاتی اکثر جنبشهای برخاسته جنبه حیاتی دارد.چرایی تداوم مبارزه جنبشهای ملتهای تحت ستم در قرن حاضر اثبات این ادعاست. پروسه اجرای هر پروژه در راستای کسب حق تعیین سرنوشت از پایین به بالاست و نه از بالا به پایین. نهادینه کردن کسب این حق از جزً به کل از فرد به جامعه و اجتماع بشری و در جهان میسر است.
از انجایی که ریشه تمامی ستمگریها و تبعیض و محرومیت در قدرت متمرکز شده اقلیت حاکم است ؛ پس از بین بردن هر نوع قدرت متمرکز در شکل ساختار سیاسی ان یعنی ساختار دولتی الزامیست. تمامی تعاریف مشابه و رایج از طرف سازمان دول (سازمان ملل) برای حق تعیین سرنوشت نقض کامل و اشکار این حق و منحرف ساختن مبارزه برای ساخت سرنوشت انسانی و برابر متداول گردیده است .سازمان دول فقط در حیطه سیاسی این حق و تنها در ساخت عضو جدید و کوچک شده دولتی (ساخت مدل دولت -ملت) این حق را برسمیت میشناسد حال انکه خود مکانیزم ساخت دولت-ملت ضد برابری کسب حق تعیین سرنوشت است.نهادینه کردن برابری حقوق در حاکمیت اکثریت بر اقلیت نیست بلکه تضمین برابری حقوقی همه افراد جامعه به یکسان است .
برای شناخت بیشتر این مفاهیم این نوشته سعی دارد بزبان ساده مفهوم تعریف های رایج از هویت انسانی در پروسه اجتماعیش را شکافته و ضرورت پاسخ به تعیین سرنوشت برخواسته از این هویتهای انسان اجتماعی مدرن را توضیح دهد لزوم جستجوی راهکار مناسب برای کسب این حق از ضرورت این پاسخ دهی به این نیاز بشر ملموس است. پر واضح است که بررسی موانع وچگونگی عمومی کردن جنبشهای موجود در جهان برای کسب برابری و ازادی و تضمین اجرایی ان از اهمیت والایی برخوردار است
بدیهیست این گام برای ایجاد دیالوگ سیاسی بمنظور گستراندن اندیشه های هم شکل و نقد راهکارهای ارائه شده میباشد
از انجایی که مفهوم انسان یک مفهوم مجرد و مجزا و کامل و یکرنگ و یکدست نیست؛ مبنای تعیین حق سرنوشت وی نیز به اندازه تنوع و گوناگونی انسان میبایست تعیین گردد. تنوع هویت سیاسی واجتماعی و طبقاطی وجنسی وفرهنگی و زبانی وسنی و…و در تمامی حوزه های انسانی ان تعیین کننده تنوع حقوق انسانها است .
این تنوع و گوناگونیهای زیر مجموعه هویت انسانی در کل؛ هویتهای زیر مجموعه انسانی نامیده میگردند.
مسأله هویت انسانی و زیر مجموعه های آن
هویتهای مجموع انسانی شامل هویتهای اکتسابی و هویتهای غالب گشته به فرد انسانی هستند که فرد در تعیین آن نقشی نداشته و در بدوتولد شامل آن هویت مشخص قرارمیگیرد .بعنوان مثال هویت جنسی و هویت زبانی و قومی و ملی و جغرافیایی و طبقاطی و قاره ای و ایلی و تباری و فامیلی و شهری و روستایی و رنگ پوست و غیره غالب گشته بر انسان هستند .
دومین بخش هویت فردی بر اساس اراده آگاهانه و ازادانه فرد میتواند تعیین گردد و یا خود فرد بر اساس تعلقات فکری و باورمندیها آن هویتها را بر میگزیند .بعنوان مثال هویت سیاسی و اعتقادی و باورمندی و دینی و مذهبی و ایدئولوژیک و تخصص وغیره
توضیح. ۱-تحمیل هویت دینی و مذهبی اکثرا بشکل ارثی و یا محصول شرایط جغرافیایی است اما این هویت نیز متغیر است نمونه از دین اجدادی رویگردان شده ها اتییستها و به دین دیگر گرویده ها نمونه خوبی هستند.
توضیح ۲-هویت جنسی در پروسه اجتماعی مدرن انسانی نیز اکنون نسبیست .تعیین جنسیت برگرفته از ازادی فرد در انتخاب جنسیت خویش نیز از نیاز انسان مدرن این هویت را نسبی میسازد. سومین بخش هویت سنی انسان است و به اندازه طول رشد انسان در پروسه زندگی متغییر است. بخشهای ذکر شده و نشده شامل حقوق ویژه متغییر و ثابت میباشند. مثال .حقوق انسان در مرحله رشد خود از کودک تا مرگ شامل حقوق متغیر میگردند.در جهان مدرن فعلی در تعریف هویت انسان بخاطر ایجاد نابرابری بر روی یک و یا چند هویت مشخص ویژه گی خاصی به ان هویتها داده میشود.وبالطبع انها از این منظر برای فرد تحت ستم شاخص و دارای اهمیت میگردند .
در نتیجه نابرابری بر روی این هویتهای شاخص و مشخص شده شکل مبارزه برای کسب برابری بر روی ان هویت ویژه ایجاد میگردد این مبارزات مبارزه برابریخواهی هویتیست.
عنصر تعیین کننده شکل مبارزه هویتی برابریخواه در جنبشی متشکل از اعضای یک هویت مشخص مشترک و درک مشترک از ستم مشترک و مبارزه مشترک برای هدف رفع ستم مشترک است پس ستم مضاعف ونابرابریست که هویت مبارزاتی را تعیین میکند.
مثالهای زیر برای درک ساده تر مفهوم مناسبتر است
این ستم جنسی مضاعف است که برگرفته از هویت جنسی فرد تحت ستم شکل هویتی مبارزاتی ان را تعیین میکند و هویت جنسی وی را متمایز و برجسته تر از سایر هویتها مینماید.
انسان زن برای کسب برابری به درک هویت نابرابر خود میرسد . چرایی ستم جنسی ناشی از برتری طلبی جنس مخالف است .جنس مرد انسان برای کسب منافع مختص شده ماحصل این ستم جنسی اقدام به اجرای ستم جنسی مینماید . جنبش زنان مبارزه حقوقی و برای رهایی زن از نابرابری و ستم مضاعف یک جنبش هویتیست .و مختص و ویژه زن است
(توضیح.جنبش زنان در مفهوم مدرن اجتماعی با انکه جنسیتی است مبارزه تفکری نیز است .جنبش زنان بخش اعظمی ازجنس مرد هم تفکر خود را در پروسه مبارزاتی همراه خود ساخته است)
برابری خواهی تفکر مبارزاتیست
ستم جنسی و ستم طبقاطیست که هویت جنسی و طبقاطی و هم هویت مبارزاتی فرد انسان مبارز را میسازد.
این ستم ملی و قومی و فرهنگیست که هویت هم فرد تحت ستم و همهویت مبارزه برای کسب حقوق برابر را تعیین میکند
ستم ویژه بر روی دگر باشان جنسیست که همهویت انکار شده و نابرابر حقوقی انان و هویت مبارزه برای کسب حقوق برابری خواه وی را مجزا میسازد.تقکر برابری خواهی در حمایت این مبارزات برای کسب حقوق برابرضروری و ایجاد یافته است
ستم مذهبی و دینی و ایدئولوژیکی هویت مبارزه فرد متعلق به ان مذهب و دین و ایدئولوژِ ی را تعیین میکند فرد تحت ستم بخاطر ان باور مندی خاص تحت ستم است .
ستم در حوزه های سیاسی بر روی تمامی هویتهای انسانی و زیر مجموعه ان از طرف حاکمان سیاسی در اقلیت اجتماعی و در روند نقض حقوق دموکراتیک به اکثریت اجتماعی در جوامع انسانی اعمال میگردد.
نتیجه.برای دفع ستم مضاعف نگرش مضاعف برابری ضروریست بعنوان مثال. انسان زن*+ کارگر *+ کرد * سنی و یا بهایی و یا کمونیست و یا اتئیست و یا همجنس گرا ویا دگر اندیش ؛ شامل پنج نوع ستم مشخص و مجزا بر روی خود میگردد.
1-ستم جنسی2.ستم طبقاطی 3.ستم عقیدتی و باورمندی 4.ستم ملی و قومی و فرهنگی 5.ستم سیاسی .در روند سرکوب حقوق دموکراتیک
این زن کرد برای کسب برابری کامل یک انسان میبایست در همه پنج مورد ستمگری برابری کسب نماید.مبارزه هویتی وی نیز پنج گانه است.
زن سرخپوست یا سیاه پوست وزرد پوست یا دورگه شامل ستم مضاعف دیگری میگردند .این زنان اگر دگر باشان جنسی باشند و یا کودک نیز باشند بر حجم ستمها افزوده میگردد
برابر شدن این زنان بعنوان یک انسان در گرو برطرف کردن نیاز انان برگرفته از همه حقوق نقض شده از انان است .تنوع بخشهای مبارزه از تنوع ستمهای مضاعف برگرفته میشود و انتخابی نیست و تحمیلی است.
شرکت هر فرد در مبارزه برای رفع یک ستم مشخص ویا همه ستمهای اعمال گشته به انسان هویت های سیاسی و تفکری و طبقاطی وی را نیز تعیین میکند.اگر این زنان ارمانگرایی چپ را بعنوان الگوی تفکراتی مبارزه قرار دهند که در برنامه خود برای رفع همه ستمها راهکار اراعه داده است ؛ اتحاد مبارزاتی تمامی هویتها و شکل مبارزاتی در یک فرد تجلی یافته است.
نتیجه . ستم هویت ساز نیز است .
ستمگر کیست؟
ستمگر نیز صاحب هویت است.دستگاه ستمگری برای برتری دادن به هویتی خاص اعمال ستم مینماید.پس در نتیجه هویت ستمگر اثبات هویت ستمکش است .
پر واضح است هر نوع ستمگری ریشه مادی را داراست وبر اساس کسب منافع ستمگران حاکم ستم اعمال میگردد.مشروعیت بخشی ستمگری نیز از طریق رسمیت دادن این برتری بر ساختار قانونی حاکمیت سیاسی و تفکر حاکم اعمال میگردد.بعنوان مثال قوانین نابرابری حقوقی مربوط به زن و قوانین بهره کشی و قوانین مربوط به کار و مکانیزم قانونی و مقدس کردن مالکیت خصوصی و حاکمان و یا دین رسمی ؛مذهب رسمی زبان و فرهنگ رسمی وسایر نمونه ها . تنها با حذف ساختار ستمگری میتوان از حذف ستمگر و ستمکش سخن راند. .تنها بدین شیوه است که هویت های زیر مجموع انسانی حذف خواهند گشت.
بطور مثال ؛ با از بین بردن ستم طبقاطی هویت ستمکش طبقاطی از بین خواهد رفت.
جامعه سرمایه داری حاکم بر سرنوشت انسانها با اعمال همه ستم ها بر روی همه هویتهای انسانی پابرجاست .اولویت بخشی و یا انکار هر یک از ستمها و عدم پذیرش چند گانگی هویتهای تحت ستم ناشی از عدم شناخت عملکرد جامعه طبقاطی و سیستم نابرابراست . شناخت کامل عملکرد و مکانیزم اجرایی سیستم ستمگری برای نابودی ان سیستم الزامیست.
ستمگری بخاطر کسب برتری مادی و منافع گروههای هویتی برتر حاکم به وسیله در انحصار گرفتن قدرت سیاسی بر اساس امتیاز دهی و تضمین تداوم برتری به ان هویت مشخص اعمال میگردد .
اجرای ستم جنسی بر روی زنان در روند ابدی ساختن سیستم ستمگری اعمال میگردد .با بزنجیر کشاندن زن بعنوان افریننده انسان و محروم ساختن وی از برابری میتوان جامعه انسانی را به بردگی کامل وابدی سوق داد.
در تاریخ بشری جوامع ابتدایی انسان با اجرایی کردن ستمگری جنسی به مالکیت خصوصی دست یافت .جنس مرد با برده ساختن زن مالکیت بر روی بشر را اجرایی ساخت .تنها با از بین بردن این سیستم بردگی انسان از انسان میتوان برابری را نهادینه ساخت.
ماهیت جنبش زنان بخاطر اهمیت ویژه زن بعنوان مادر و پرورش دهنده بشر ضرورت اسیر ساختن وی را روشن میسازد.سرشت مبارزه رهایی زن از ستم جنسی از رهایی بشریت در کل جدا نیست.یعنی جنبش زنان با کسب رهایی و ازادی خود میتوانند رهایی و ازادی نسلهای بعدی بشر را در پروسه اموزش و پرورشی خود تضمین نمایند
زن اگاه گشته از حقوق خود برای کسب برابری مطلق انسانی درگیر مبارزه نجات خود و بشریت است .زن برده ؛انسان برده تولید خواهد کرد و بر عکس زن ازاد گشته و اگاه شده فرزندان اگاه و ازاد تولید خواهند کرد.درست بخاطر همین سرشت مهم زن میبایست در زنجیرهای جهل و خرافات و ستم و بیحقوقی قرار گیرد.بدیهیست نسل تربیت گشته از مادران اگاه و ازاد ؛نه تن به بندگی خواهند داد و نه انسانی را به بندگی خواهند گرفت.
ستم ملی و قومی وفرهنگی و زبانی
جامعه سرمایه داری با ایجاد تفرقه قومی و ملی و رنگ پوست و مذهبی و دینی و طبقاطی و جنسی و برتری دادن به هر یک از این هویتهای مشخص بر دیگر هویتهاست که ابتدا به نابرابری دامن زده و سپس حاکمیت مطلق خود را بر روی این ساختار ابدی میسازد
اربابان ارتجاع جهانی از طریق شکافهای هویتی نابرابر کنترل جهانی را کسب مینمایند .
هدف اجرایی این پروژه ؛کند کردن رشد جوامع انسانی در بعد منطقه ای و قاره ای و جهانی و دامن زدن با این نابرابریهاست .
این طرح با ساخت مکانیزم دولت متمرکز با زبان و فرهنگ و دین و مذهب رسمی و تحمیل جغرافیای سیاسی رسمی گشته با ساخت ملت دروغین و پرچم و کشور و تقدس بخشی به ان تفرقه و اختلاف را داعمی میسازد و با ایجاد جنگ افروزی بر روی همین نابرابریها وشکافهای اجتماعی حاکمیت خود را بر جهان استوار میسازند
استعمار و استثمار بر روی جوامع عقب نگهداشته شده و درگیر همیشگی جنگ و مبارزه براحتی انجام خواهد گرفت .بدین طریق این جوامع هیچگاه پروسه رشد و ترقی و شکوفایی را نخواهند گذراند . در مرحله رشد اقتصادی ناشی از فروش مواد خام و نیروی کار ارزان مورد نیاز جهان برتر منافع کسب شده توسط جوامع عقب نگهداشته شده با ایجاد اتش تفرقه و جنگ به جامعه برتر باز گردانده میشود . این پروسه مدار بسته ؛مانع اصلی رشد و ترقی جهان های غیر برتر میشوند .نتیجه عملی اجرایی این پروژه ساخت جهان برتر و جهان برده است .دستگاههای اداری و مالی جهان و اربابان جنگ افروز کنترل و اسارت داعمی همه جهان را بدین شیوه کسب مینمایند. با شناخت چگونگی روند اداره جهان به روند چگونگی و روش نابودی این سیستم غارتگری جهانی خواهیم رسید.
تنها با نابودی کامل مکانیزم اجرایی نابرابری و قدرت متمرکز درهمه جای جهان میتوان به سیطره استعمار گران و استثمار کنندگان پایان داد و برابری و ازادی را جهانی ساخت.
رهایی یک کشور در جهان با سیستم بهم تنیده دستگاههای کنترل مالی جهانی شده در حجم عظیم قاره ای پروژه ناموفق شکست خورده در تاریخ است.دستگاههای مالی استعماری در مرحله اولترا امپریالیستی از بخش کنترل یک دولت و یک کشور به مرحله کنترل اتحادیه های مشترک المنافع حاکمیتهای قاره ای بر روی ساختار دولتهای متحد شده در قالب پیمان نامه های سیاسی و مالی عمل مینمایند.بعنوان مثال اتحادیه اروپا و یا اتحادیه های مشابه و بانک جهانی ویا اتحادیه های قاره ای ارزی و مالی و بانکی از مرحله تمثیل یک کشور و یک حاکمیت سیاسی و یا یک بخش کوچک از طبقه حاکم یک کشور و ملت فراتر عمل مینمایند.
وعده پایان بخشی به این ستم ها و نابرابریها در یک کشور مشخص توسط حزب و ارگان تشکیلاتی منسجم و دموکرات نشان بعد از کسب حاکمیت قدرت متمرکز وعده ای پوچ و غیر ممکن است.اخرین تلاش در مورد کشور یونان و سرانجام ان مثالی عینی و واضح است.
برای نابودی سیستم مالی و اسارت بخش جهانی شده سرمایه داری(تز*) راه حل جهانی (انتی تز) نیاز است.
به باور من این راه حل تنها با حذف یکباره و همیشگی تفکر ساخت دولت متمرکز و کشوری خاص ممکن میگردد.هر نوع کسب قدرت در نهایت به تمرکز ان و ادامه روند ستمگری خواهد انجامید .
میبایست تفکر مبارزه در حذف قدرت و نه کسب قدرت بعنوان هدف نهایی تمامی جنبش ها درسطح جهان با عملکرد جهانی قرار گیرد.
چگونگی حذف قدرت در تقسیم درست و عادلانه قدرت به فرد فرد جامعه انسانی جهانی شده نهفته است.
ابتدا باید مکانیزم مبارزاتی و چگونگی جهانی کردن ان را جست
ادامه دارد
پدیده شوم و خانمان برانداز مواد مخدر و قاچاق
محمد گلستان جو
قاچاق مواد مخدر و پديده اعتياد مسبوق به شرايط و نظام اجتماعي است. بايد گفت اين پديده معلول ساختارهاي فرهنگي، اجتماعي ، سياسي، اقتصادي و عرصه هاي بين المللي و منطقه يي است. تا زماني که دلايل و علل مشخص نشوند، نمي توانيم تحليل و تبيين دقيقي از اين مساله داشته باشيم.
پديده سوء مصرف و قاچاق مواد مخدر متاثر از باندهاي مافيايي و دست هاي پنهان، امروزه از چنان پيچيدگي هايي برخوردار شده که سازمان ملل متحد آن را از جمله جرائم سازمان يافته تلقي و اقدام به صدور کنوانسيون ها و عقد پروتکل هاي مختلف براي مقابله با آن کرده است. (کنوانسيون هاي 1961 ،1971، پروتکل اصلاحي 1972 و کنوانسيون 1988) حجم گسترده تجارت و گردش مالي مرتبط با قاچاق مواد مخدر در سطح جهان و نقش مافياي منطقه يي و جهاني اين موضوع را بسيار قابل تامل کرده است.
مجامع بين المللي، قاچاق مواد مخدر و اعتياد را در کنار سه بحران ديگر(هسته يي، جمعيتي و زيست محيطي) قرار داده که بشريت را در قرن حاضر تهديد مي کند. سرمايه در گردش اين فعاليت در جهان از نظر تجاري نيز، آن را در رتبه بعد از نفت، توريسم و سلاح قرار داده است.بر اساس آخرين آمار منتشره (از سوي سازمان ملل متحد) وجود حداقل 200 ميليون نفر معتاد در جهان، بازار مناسبي را براي قاچاقچيان و باندهاي مافيايي فراهم کرده است. آنها مواد مورد نياز معتادان را از مناطق توليد به ارزان ترين قيمت ممکن تهيه کرده و با ترفندهاي مختلف و افزايش حجم ناخالصي ها با گران ترين قيمت به دست مصرف کنندگان مي رسانند. براساس اسناد و مدارک موجود، نقش توليد و قاچاق مواد مخدر در افغانستان در تامين نيازهاي مادي گروه هاي مافيايي و حتي برخي از جريانات افراطي نامحسوس در صحنه داخلي و خارجي افغانستان روشن و قابل تامل است. پس از حوادث 11 سپتامبر و سقوط طالبان در دوران حاکميت دولت موقت در افغانستان کشت خشخاش و توليد مواد مخدر در آن کشور شتاب فزاينده يي به خود گرفت. حجم انبوه توليد و برداشت تقريبي 8 هزار تن ترياک در سال 1386 در افغانستان موجب بروز معضلات عديده امنيتي و اجتماعي شده است. (پيوند قاچاق مواد مخدر با درگيري هاي مسلحانه، گروگانگيري، قتل و ارعاب و تهديد و نيز خريد و فروش غيرقانوني اسلحه و…)
پروژه هايي همچون توسعه جايگزين يا کشت محصولات مجاز نيز به دليل عدم حمايت ساير کشورها و نابودي زير ساخت هاي اقتصادي افغانستان (به دليل دو دهه بي ثباتي و جنگ و خونريزي) قابليت اجرا نداشته و لذا اميد چنداني به قطع توليد مواد طي يک دهه آتي وجود ندارد. از ياد نبريم که ايران کوتاه ترين و ارزان ترين مسير ترانزيت مواد مخدر شناخته شده و چشم طمع مافياي جهاني کماکان به اين مسير دوخته شده است. بی توجهی و سهل انگاری و عدم برخورد شدید نظام جمهوري اسلامي با قاچاقچيان و عدم جلوگیری استفاده از خاک ايران براي عبور و ترانزيت مواد مخدر ، منجر به سرازير شدن آن در داخل کشور و دسترسي آسان معتادان به اين قبيل مواد شده است. بروز بيکاري هاي ناشي از سوءمصرف مواد مخدر و ورود سرمايه هاي نامشروع در سيستم اقتصادي، هزينه هاي ناشي از جلوگيري از قاچاق البته توسط قاچاقچیان خورده پا ، هزينه هاي ازکار افتادگي و غيره همگي لطماتي است که هر يک به تنهايي از لحاظ اقتصادي خود يک بحران است.قاچاق مواد از نظر سياسي، هويت ملي، ديني و بنيان هاي امنيت ملي کشور را تهديد مي کند. شاخص هاي مختلف در سوءمصرف و قاچاق مواد مخدر مشکلاتي را براي کشور ترسيم مي کند. قاچاق مواد مخدر و اعتياد ديگر يک آسيب اجتماعي نيست، بلکه يک بحران اجتماعي است. چرا که تلقي 90درصد مردم (طبق نظرسنجي از مردم شهر تهران) آن است که اين پديده حيات و امنيت اجتماعي را تهديد مي کند.هم اکنون قرائن و شواهد متعددي از انگيزه هاي مختلف اقتصادي (مافياي قدرتمند جهاني)، سياسي و امنيتي (که پشتوانه هاي مردمي و نيروهاي جوان کشور را هدف قرار داده اند) به چشم مي خورد که « تغيير نوع ماده مصرفي» را پيگيري مي کنند. شرايط اقتصادي (بيکاري يکي از شاخص هاي مهم آن است )،جواني جمعيت، ضعف نهادها و سازمان هاي اجتماعي و اقتصادي، فقدان ارائه يک مدل اجتماعي اوقات فراغت، فقدان اثرگذاري رسانه هاي کشور در موضوعات اجتماعي و شايد ده ها عامل ديگر روند رو به رشد آسيب ها به ويژه آسيب هاي اجتماعي را در کشور ما تسهيل کرده اند. متاسفانه نسل جوان که منشاء نشاط، پويايي، سر زندگي، ابداع و نوآوري، سرشار از انرژي و آرمان خواهي است در معرض بيشترين آسيب ها قرار دارند. اگر مروري اجمالي بر روند آمار و شاخص هاي اصلي پديده قاچاق مواد مخدر در دو دهه گذشته داشته باشيم؛ در مي يابيم که نرخ رشد نگران کننده است.برخلاف باورهاي موجود، حتي در صورت تشديد قوانين و مجازات ها، معضل اعتياد حل نشده و نيازمند نگرش سيستمي و رويکرد جديد است چرا که مطالعات نشان مي دهد، در شکل گيري اعتياد و قاچاق مواد مخدر علل گوناگوني نقش دارند (همچون فقر، بيکاري، ياس و نااميدي، اختلالات رواني و شخصيتي، تبعيض، ماجراجويي و کنجکاوي، باورهاي غلط، فقدان نشاط و شادابي و…). نبايد انتظار داشت که با تشديد مجازات ها، بتوان مساله را حل کرد. لذا ضرورت دارد با تفکيک معتاد از قاچاقچي در تدوين قوانين و تنظيم برنامه ها با رويکرد جديد (بيمار پنداري معتاد) گام برداشت. با توجه به ارزش افزوده مواد مخدر از نظر اقتصادي در مقايسه با ساير موارد، ميل به قاچاق وجود داشته و افرادي که خواسته يا ناخواسته وارد اين گردونه مي شوند و تجربه پول بادآورده را کسب مي کنند به راحتي دست از اين کار نخواهند کشيد. حتي در قبال از دست دادن جان خود (چه در درگيري هاي مسلحانه، چه به واسطه اعمال مجازات هاي سخت همچون اعدام و چه حتي به واسطه مسموميت ناشي از حمل و جاسازي مواد در بدن که منجر به فوت مي شود) باز هم حاضر به ادامه کار هستند.قاچاق مواد مخدر در سطح بين الملل جدا از منافع کلان مادي ، آثار و منافع سياسي نيز براي دولت ها و قدرت ها به همراه داشته است . با بررسي جنبه هاي اقتصادي قاچاق بين المللي مواد مخدر، دخالت قدرت ها، سازمان هاي مافيايي و گردش مالي تجارت مواد مخدر که «از گردش مالي نفت در روابط بين المللي بيشتر است ، نمي توان پذيرفت که سياستمداران فاسد جهاني در مورد آن دخالتي نداشته باشند.» به رغم مشخص بودن مراکز توليد مواد مخدر، متاسفانه مجامع و مراکز ذي ربط هيچ گونه اقدام عملي تاکنون براي مبارزه ريشه يي با منشاء توليد مواد مخدر نکرده اند. تجارت غيرقانوني و قاچاق مواد مخدر، نمي تواند از مسائل سياسي به دور باشد و مساله قاچاق مواد مخدر در دهه هاي گذشته با سياست آميخته بوده است . جنبه هاي اقتصادي اين تجارت مرگبار عامل پيوند قاچاق مواد مخدر با سياست و سياستمداران و دولتمردان در کشورهاست .
بسترهاي گرايش به قاچاق مواد مخدر
علل بسياري را مي توان براي اين موضوع از ابعاد جغرافيايي، فرهنگي، اجتماعي و اقتصادي مطرح کرد، که به اجمال به بعضي از آنها اشاره مي شود. از بعد جغرافيايي، قرار گرفتن ايران در مجاورت کانون «هلال طلايي» (افغانستان و پاکستان) و مسير ترانزيت مواد مخدر، ضعف در انسداد فيزيکي مرزهاي شرقي و وجود محروميت در آنجا، وجود محله هاي آلوده و جرم زا، پديده حاشيه نشيني و مناطق خاکستري (مناطقي خارج از مهار دولت و داراي اقتصاد بيمار) نمونه هايي از ابعاد جغرافيايي است.در بعد فرهنگي و اخلاقي، به بحران هاي خانوادگي، موضوع اعتياد، بي سرپرستي خانواده هاي زندانيان، سست بودن مباني اعتقادي، فقر فرهنگي و عدم پايبندي به ارزش هاي اخلاقي و انساني مي توان اشاره کرد.در بعد اجتماعي، مي توان به فقدان عدالت اجتماعي در توزيع عادلانه درآمد و امکانات، وجود ضعف در دستگاه هاي انتظامي و قضايي و افزايش بي حد و حصر جمعيت اشاره کرد.در بعد اقتصادي، به سودآوري بيکاري، افزون طلبي و قانع نبودن به درآمدهاي حاصل از شغل متعارف و امکان به کارگيري شگردهاي پولشويي مي توان اشاره کرد.
نگاهي به رويکردهاي مختلف مبارزه با مواد مخدر حاکي از آن است که هر چه از دوردست به زمان فعلي نزديک مي شويم روند توجه به مصرف مواد مخدر به جاي خود مواد مخدر شدت بيشتري مي يابد. رويکردها و قوانين پيش از انقلاب البته عمدتاً معطوف به مواد مخدر بود و کمتر به موضوع مصرف کننده توجه مي شد. البته اين نگاه در دوره يي تغيير کرد و موضوع مصرف کننده نيز وارد توجه رژيم شاه شد. اما آنچه که درباره رويکردهاي رژيم پهلوي مي توان گفت آن است که نگاه برخي از مهره هاي اصلي رژيم به مواد مخدر يک نگاه تجاري بود و به همين خاطر باندهاي بزرگ ترانزيت مواد مخدر و نيز باندهاي توزيع کننده داخلي عمدتاً با وابستگان خاندان پهلوي زلفي گره زده بودند و آنها دستي در اين بازار پرسود داشتند. مي توان رويکردهاي پس از انقلاب را در چهار دوره دسته بندي کرد. دوره اول شامل سال هاي پس از انقلاب تا دوره سازندگي مي شود. دوره دوم دوره سازندگي است. دوره سوم دوره اصلاحات و دوره چهارم زمانه کنوني است. براي مقدمه لازم است چگونگي شکل گيري مساله مواد مخدر در ايران پس از انقلاب را مرور کنيم.در سال 1359 لايحه قانون تشديد مجازات مرتکبين جرائم مواد مخدر و اقدامات تاميني و درماني براي مداوا و اشتغال به کار معتادان تصويب شد و بدين ترتيب کليه قوانين مربوط به مواد مخدر به استثناي مصوبه 1348 (تشديد مجازات قاچاقچيان و سختگيري نسبت به معتادان) فسخ شدند. قوانين جديد، مجازات هاي شديدتري براي مجرمان مواد مخدر در نظر مي گرفتند و رسيدگي به اين جرائم به دادگاه هاي انقلاب و دادگستري محول شد. در اين قانون به معتادان 6 ماه مهلت داده شد تا اعتياد خود را ترک کنند و مجازات هايي نيز براي قاچاقچيان در نظر گرفته شد. در سال 1367، قانون مبارزه با مواد مخدر جايگزين مصوبه سال 1359 شد. در اين قانون مجدداً ديدگاه هاي سختگيرانه تري براي مقابله با مواد مخدر بر قوانين حاکم شد. در سال 1377 قانون اصلاحي به مرحله اجرا گذاشته شد. در اين قانون به نقش و جايگاه ستاد مبارزه با مواد مخدر توجه شد.
پس از آن نيز قوانين ديگري تدوين شد که شايد مهم ترين آنها قانون «سياست هاي کلي نظام» در حوزه مواد مخدر بود که در سال 1384 در مجمع تشخيص مصلحت نظام به تصويب رسيد و از سوي رهبر جمهوري اسلامي ايران ابلاغ شد.گفته مي شود پس از پايان جنگ رهبر انقلاب تاکيد کرده بودند پس از ختم جنگ مساله اول کشور عبارت از مبارزه با قاچاق و اعتياد مواد مخدر است. در واقع به همين دليل بود که اين موضوع در سال 1367 در مجمع تشخيص مصلحت نظام بررسي شد و قانون اين «معضل» را در مجمع، تدوين و تصويب کرد. پس از آن بود که ستاد مبارزه با مواد مخدر متشکل از چندين وزارتخانه و سازمان دولتي شکل گرفت و ماموريت يافت معضل مواد مخدر را هرچه سريع تر و به طور ضرب الاجلي حل کند. ايران پس از انقلاب اسلامي تمام مزارع کشت خشخاش را نابود و با کاشت پراکنده آن نيز برخورد جدي کرد.
بدين ترتيب بخش عمده يي از مواد مخدر کشور از طريق مرزهاي شرقي کشور و از افغانستان و پاکستان وارد کشور مي شود.
اگر به توليد مواد مخدر توجه کنيم، در سال 1359 توليد افغانستان حدود 270 تن بوده است اما در سال جاري اين رقم به 8500 تن رسيده است يعني بيش از 31 برابر. بنابر آمارهاي رسمي از سال 1986 تا کنون افغانستان بيش از 62500 تن ترياک توليد کرده است.مطابق آمارهاي رسمي از سال 1358 تاکنون 3589 تن مواد مخدر کشف شده است، 19739 باند مواد مخدر متلاشي شده، 16967 عمليات مسلحانه عليه تجارت مواد مخدر صورت گرفته، 21698 قبضه سلاح از قاچاقچيان ضبط شده، 54166 خودرو و 19495 دستگاه موتور سيکلت توقيف شده، 5770 نفر از اشرار کشته شده، 3557 نفر از نيروهاي امنيتي به شهادت رسيده اند و حدود 5/4 ميليون نفر در ارتباط با جرائم مرتبط با توليد، قاچاق، توزيع و مصرف مواد مخدر دستگير و روانه زندان شده اند.مطالعه يک نمونه از آمارهاي سال جاري نشان مي دهد که موضوع در حوزه مواد مخدر چقدر پيچيده است. کل توليد هروئين افغانستان در سال 1385 حدود 400 تن بوده است که در سال جاري به 660 تن رسيده است. در ده ماه اول سال 1386 مجموع کشفيات هروئين توسط نيروي انتظامي بيش از 13 تن بوده است که نسبت به سال گذشته 49 درصد افزايش داشته است. اما نکته جالب توجه در نوع هروئين کشف شده نسبت به سال گذشته است. در حالي که 60 درصد از هروئين کشف شده سال گذشته از نوع خاکستري (يعني نوع سبک تر) و 40 درصد از نوع هروئين خاکستري و کراک (يعني نوع سنگين تر) بوده است اين نسبت در سال جاري به طور چشمگيري تغيير کرده و به نسبت 31 به 69 تغيير کرده است .يعني هروئين سنگين تر و مخرب تر به طور چشمگيري افزايش پيدا کرده است. همچنين در همين مدت بيش از 34 کيلو مواد شيميايي از نوع شيشه کشف شده است که نسبت به سال گذشته 90 درصد افزايش داشته است. اين دو آمار جزيي به خوبي نشام مي دهد که نوعي تغيير الگوي مصرف در ميان افراد مصرف کننده مواد مخدر در حال شکل گيري است که نه به طور تدريجي بلکه سريعي مصرف مواد مخدر جديد و اغلب شيميايي در حال جايگزين شدن مواد مخدر سنتي و گياهي است. اين زنگ خطري جدي براي جامعه ايران به شمار مي رود که بخش عمده يي از جمعيت آن را گروه هاي سني جوان تشکيل مي دهند.
چه بايد کرد
1- قاچاق مواد مخدر پديده يي چند وجهي است که همه ارکان اساسي جامعه را تحت تاثير قرار مي دهد، لذا مبارزه با آن نيز مستلزم به کارگيري همه ظرفيت هاي موجود است. برخورد جدي و اصولي با اين پديده، جز از طريق همکاري فراگير ميسر نيست و همگان از بالاترين تا پايين ترين سطوح حاکميت بايد در اين جهاد مقدس مشارکت کنند. مقابله با قاچاق مواد مخدر و مهار و کنترل اعتياد نياز مبرم به جنبشي اجتماعي و مردمي دارد.
2- قاچاق مواد مخدر و اعتياد يک بحران و مساله اجتماعي (در سطح کلان) است و تبيين و تحليل آن نيازمند يک رويکرد جامعه شناختي و امنيتي است، اساساً بايد اين مساله و بحران را در سطح کلان و مياني تبيين کرد، نه در سطح خرد، هر چند به سطح خرد نيز بايد توجه شود.
3- ضرورت تعريف ملي از قاچاق مواد مخدر و اعتياد؛ مطالعات مربوط به مواد مخدر و اعتياد ، امروزه نه تنها محدود به آسيب هاي فردي و اجتماعي نمي شود، بلکه موضوعاتي چون استقلال، تماميت ارضي، کارآمدي نظام سياسي و اداري، امنيت ملي و جايگاه منطقه يي و بين المللي نظام را به طور جدي تحت تاثير قرار مي دهد البته اگر فرض کنیم که مسئولیت شیوع این پدیده شوم بعهده خود دولت جمهوری اسلامی ایران نباشد. بنابراين درک و شناخت و نهايتاً ارائه «تعريف ملي» از اين پديده وظيفه يي ملي و ضرورتي اجتناب ناپذير است.
4- قطع رابطه مصرف کننده از قاچاقچيان؛ اين موضوع البته نيازمند جسارت و شجاعت بيشتري است. مبارزه با ورود مواد مخدر به کشور در طول همه سال هاي پس از انقلاب مبارزه يي پر هزينه بوده است که فقط يکي از موارد آن به شهادت رسيدن صدها مامور جان بر کفي است که براي نجات جامعه ما از چنگال اعتياد جان خود را فدا کرده اند. هزينه مادي فراواني که صرف اين مبارزه مي شود و فشار رواني زيادي که بر جامعه تاثير مي گذارد تنها بخشي از اين هزينه کلان است. اما همه اين مبارزات و تلاش ها هنوز نتوانسته است احساس امنيت جامعه ما را توليد کند. در طرف مقابل، همه مصرف کنندگان مواد مخدر را به دامان قاچاقچياني سوق داده است که تنها به منفعت مادي و حداکثر سود فکر مي کنند. گاهي اوقات تلاش هاي ما، به طور آيرونيک و طنزآلودي، باعث سود بيشتر آنها نيز شده است. ما سختگيري کرده ايم و آنها «جنس شان» را گران کرده اند،
ما مبارزه کرده ايم و هر سال بيش از سال قبل مواد مخدر کشف کرده ايم، آنها مواد مخدر بيشتري توليد کرده و وارد بازار کرده اند. در واقع يکي از عواملي که مساله را بغرنج تر مي کند حضور قاچاقچيان در اين معادله است. قاچاقچي ها به دليل آنکه در کنترل قرار ندارند و به طور غيرشفاف و ناپيدا عمل مي کنند نقش بر هم زننده هر نوع برنامه ريزي و اقدام عملي را ايفا مي کنند. بايد به دنبال راهي گشت که قاچاقچيان را از اين معادله حذف کرد و مديريت مصرف مواد جايگزيني در اختيار نهادهايي باشد که بتوان از طريق آنها برنامه هاي کلان و بلند مدت کاهش آسيب را اجرا کرد.
5- استفاده از پتانسيل هاي مهم موجود در سازمان هاي غيردولتي؛ در کشورهاي مختلف دنيا هر روز نقش دولت در اداره جامعه مخصوصاً در حوزه آسيب هاي اجتماعي کوچک تر و در عين حال مهم تر و کلان تر مي شود. دولت ها به جاي آنکه نيروي اجرايي باشند در جايگاه برنامه ريز و هدايتگر نشسته و با تامين نهادهاي ديگر تلاش مي کنند نتايج بهتري بگيرند.
وحالا توجه شما را به موارد از قاچاق مواد مخدر در پایتخت حکومت اسلامی جلب میکنم که طی تحقیقاتی است که گروهی از فعالان در عرصه مقابله با قاچاق ارائه داده اند .
همه ما افسانههایی در مورد وقوع جرم در شهرها شنیدهایم. همه ما تصوراتی در مورد مکان وقوع جرم در شهر در ذهنمان داریم که شاید هیچوقت نفهمیم چقدر واقعیت دارند. مطالعه روی الگوهای وقوع جرم در شهرها از همین سوال آغاز شده است. آیا الگوی مکانی، شکلی و زمانی مشخصی برای وقوع جرم در شهر وجود دارد؟ آیا شکل فضا و کالبد شهر روی وقوع جرم تاثیر میگذارد؟ آیا نوع کاربری فضاها روی وقوع جرم تاثیر میگذارد؟
به اختصار سعی دارم تا نشان دهم بطور مثال در بخش مرکزی تهران وقوع جرم خرید و فروش مواد مخدر چه الگوی مکانی دارد؟ آیا اصلا الگوی مشخصی دارد یا نه؟ و در پایان نیز تحلیل مختصری از چرایی این الگو ارائه میدهم.
اصطلاح مکانهای جرمخیز یا کانونهای جرمخیز بیانگر یک مکان با میزان بالای بزهکاری است. محدوده این مکان بخشی از شهر، یک محله کوچک و یا چند خیابان مجاور یکدیگر و یا حتی یک خانه یا مجتمع مسکونی باشد. سابقه شناسایی و تحلیل محدودههای جرمخیز شهری به عنوان یک رویکرد علمی به دهه ۸۰ میلادی بازمیگردد، مطالعاتی که قرار است به تحلیل و پیشگیری از وقوع جرم کمک کند.
یکی از مهمترین مطالعاتی که انجام شده است را شرمن و همکارانش در شهر مینیاپلیس انجام دادند و فهمیدند که ۵۰ درصد تماسهای تلفنی با پلیس تنها از ۳/۳ درصد کانونهای شهری صورت گرفته است. بعد از این کار، مطالعات مشابهی در دنیا انجام گرفت و نتایج مشابهی به دست آمد: «تعداد قابل ملاحظهای از جرایم تنها در مکانهای معینی از شهر تمرکز دارد.»
از این مطالعات برای پیشگیری از جرم در شهر استفاده میشود، مثلا به طور مشخص برای کشف مکان مناسب برای ایجاد یک پایگاه پلیس یا گشتزنی در مکانهای مشخصی در شهر استفاده میشود
در مجموع الگوی فضایی بزهکاری در شهر را به سه دسته میتوان تقسیم کرد:
–الگوی پراکنده: یعنی مکانهای وقوع جرم در سرتاسر محدوده مورد مطالعه گسترده شده است
–الگوی خوشهای: یعنی مکانهای وقوع جرم در سک یا چند فضای ویژه در داخل محدود کانون به وجود میآورد
–الگوی نقطهای: این الگوی ویژه یعنی کانون جرمخیز دقیقا روی یک نقطه مشخص از محدوده مورد مطالعه منطبق است
پژوهشی که به آن خواهیم پرداخت از پروندههای کیفری نیروی انتظامی و واحدهای اجرایی مرتبط از تاریخ ۱/۱/۸۷ تا ۳۰/۱۱/۸۷ استخراج شده است. در این مدت به گفته نویسندگان مقاله تعداد ۱۳۱۲ جرم مرتبط با مواد مخدر در محدوده شهر تهران روی داده است که از این تعد ۱۲۵ مورد در محدود بخش مرکزی اتفاق افتاده است.
محدوده بخش مرکزی تهران به چهار میدان اصلی انقلاب، امامحسین، خراسان و راهآهن منتهی میشود که حدود ۶/۴ درصد از مساحت کل شهر تهران را در بر میگیرد و تراکم جمعیت در آن ۹۶ نفر در هر هکتار است، عمدتا بافت فرسودهای دارد و هسته اولیه و تاریخی شهر را در خود جای داده است.
این بخش از تهران دارای چندین بازار تخصصی بدون رقیب در سطح تهران است که دارای عملکرد فرامنطقهای و فراشهری و حتی ملی است. علاوه بر این بازراهای تخصصی فوقالذکر، این بخش از شهر دارای کاربردهای خاص و ویژه نظیر مهمترین مراکز سیاسی، حکومتی و نظامی است و به همین دلیل روزانه افراد زیادی به این منطقه رفت و آمد دارند.
یافتههای این پژوهش نشان میدهد که بیش از ۵/۹ درصد از کل جرایم ارتکابی شهر تهران در این محدوده رخ داده است. این در حالیست که این محدوده تنها ۶/۴ درصد از مساحت شهر تهران را در بر میگیرد و ۶/۳ درصد از جمعیت شهر را در خود جای داده است.
یافتههای این پژوهش نشان میدهد که مرکز متوسط کل جرایم مربوط به مواد مخدر در بخش مرکزی تهران در خیابان خیام بالاتر از چهارراه گلوبندک قرار گرفته است. نویسندگان مقاله معتقدند که به نظر میرسد قارگیری ایستگاههای مترو سعدی، مولوی و ایستگاه راهآهن در چگونگی امتداد حلقه جرمخیزی موثر بوده است، زیرا بیشترین تمرکز ارتکاب این جرایم به سوی ایستگاههای مترو در این بخش بوده است. میدان محمدیه (اعدام) از نظر میزان ارتکاب به جرم وضعیت حادتری نسبت به سایر میادین بخش مرکزی تهران دارد.
از یافتههای جالب دیگر این پژوهش میتوان به موارد زیر اشاره کرد:
مرکز متوسط خرید و فروش تریاک در بخش مرکزی شهر تهران دقیقا در ضلع شمالی میدان ۱۵ خرداد قرار گرفته است.
مرکز متوسط خرید و فروش حشیش پایینتر از میدان ۱۵ خرداد و ابتدای خیابان توتون فروشها قرار گرفته است، محلهای خرید و فروش و مبادله این تریاک و حشیش بر روی یکدیگر قرار گرفته و انطباق زیادی با هم دارد.
پراکندگی وقوع جرم خرید و فروش هروئین نشان میدهد که محل ارتکاب این جرم به سمت جنوب غرب بخش مرکزی تمایل دارد. میدان محمدیه و میدان راهآهن از نقاط متمرکز خرید و فروش هروئین هستند.
پراکندگی فضایی وقوع بزه خرید و فروش مواد مخد صنعتی در بخش مرکزی تهران در جهتی مخالف محل وقوع جرایم خرید و فروش هروئین است. یعنی محل تمرکز نقاط ارتکاب این جرم به سمت شمال شرق بخش مرکزی کشیده شده و مرکز متوسط آن نیز در همین سمت و در خیابان جمهوری ابتدای خیابان مظفری قرار گرفته است.
میدان محمدیه (اعدام) و خیابان منتهی به آن (مولوی، خیام) کانون بحرانی خرید و فروش تریاک محسوب میشود. واقع شدن این محدوده در نزدیکی بازار تهران و وجود ایستگاه مترو، اندک بودن کنترلهای رسمی، رفت و آمد و تردد زیاد و شلوغی ممکن است از دلایل این تمرکز باشد.
از نظر نویسندگان مقاله برخی مکانها به دلیل ساختار کالبدی خاص و همچنین ویژگیهای اجتماعی و اقتصادی ساکنان آن امکان و فرصت بیشتری برای وقوع جرم دارند و برخی مکانها بازدارنده هستند. چنین مطالعاتی باعث شناخت مکانهای جرمخیز میشود و میتواند مقدمه ایجاد فضاهای مقاوم در برابر ناهنجاریهای اجتماعی شود که مهمترین هدف بررسیهای جغرافیایی جرم و جنایت در شهرهاست.
اما باید توجه داشت که توزیع فضایی اعمال مجرمانه گام اول است. درست است که مجرمان مکانهای کمخطرتر را برای اعمال مجرمانه انتخاب میکنند اما تنها کالبد و ساختار فیزیکی شهر نیست که یک محدوده را جرمخیز میکند. متغیرهای دیگری مثل میزان تقاضا، صورتبندیهای اجتماعی و شرایط عمومی جامعه شهری مثل میزان بیکاری، مهاجرت، حاشیهنشینی و متغیرهای فرهنگی نیز در این امر موثرند.
تجربه آزار جنسی کلامی یا غیر کلامی بر زنان
سمیه علیمرادی
تقریبا همه زنان آزارجنسی کلامی یا غیرکلامی را تجربه میکنند
هزاران نشریه علمی-پژوهشی و علمی-ترویجی و آموزشی در ایران منتشر میشوند. بعید میدانم که جز دانشجویان تخصصی آن رشتهها و داور و ویراستار احتمالا کسی آنها را بخواند. من داوری خاصی روی اعتبار یا ارزش این پژوهشها ندارم ولی فکر میکنم خواندن خلاصهای آنها اگر به زبانی نوشته شوند که خیلی تخصصی نباشد برای همه ما خوب است.
اگر زن باشید حتما دریافتی از آزارهای خیابانی کلامی و غیرکلامی دارید، حتی اگر خود شخصا آن را تجربه نکرده باشید حتما در مورد آن شنیدهاید یا نصیحتها و اخطارهایی در مورد حفاظت خود از این دست آزارها شنیده یا حتی دادهاید. اما سوال این است که به شکل واقعی میزان تجربه آزار جنسی (کلامی، غیر کلامی و جسمی) در میان زنان تا چه اندازه است و اینکه آیا ویژگیهای اجتماعی و اقتصادی زنان تاثیری در اعمال آزار جنسی علیه آنها دارد یا خیر؟ سوالی که در بزنگاههایی بحثهای زیادی را در شبکههای اجتماعی برانگیخته و نظرات گاه متناقضی در مورد آن وجود دارد. پژوهشی که خلاصه آن را خواهم نوشت قصد داشته تا به روشی نظاممند به این پرسش پاسخ بدهد و بعد پاسخهای خود را با نتایج دیگر پژوهشها مقایسه کند.
آزار جنسی یکی از انواع خشونت علیه زنان است که شامل طیفی از حرکات، رفتار و اعمال جنسی نامطلوب، مانند نگاههای هیز تا تجاوز جنسی است. در مقالهای که خلاصه نتایج آن را خواهیم خواند میزان تجربه انواع آزار جنسی (کلامی، غیر کلامی و جسمی) و عوامل اجتماعی و اقتصادی موثر بر آن در میان زنان ۲۵ تا ۵۰ سال ساکن شهر ساری بررسی شده است.
چنانچه در مقاله توضیح داده میشود زنان از هرگونه صحبت آزادانه در مورد آزارجنسی طفره رفته و یا حتی توضیح دادن در مورد تجربه این آزار را رد میکنند. به طور کلی میتوان مزاحمت جنسی (آزار جنسی) را طیفی از حرکات، رفتار و اعمال جنسی نامطلوب، مانند نگاههای هیز تا تجاوز جنسی، در نظر گرفت.
تحقیقات قبلی انجام شده در این زمینه نشان میدهد که میزان تعرض از نوع متلکهای زننده ۵/۹۲ درصد، لمس اعضای بدن ۵/۴۲ درصد و نگاههای معنیدار ۵/۷۷ درصد بوده است. تحقیق دیگری که در شیراز و درسال ۹۱ انجام شده نشان میدهد که مزاحمتهای بصری (مثل خیره نگاهکردن) بیشترین شیوع را داشته و پس از آن مزاحمتهای کلامی، لمسی و تعقیبی قرار دارند. در مورد آزار جنسی در محل کار به گفته نویسندگان کار تجربی چندانی در ایران انجام نشده ولی در گزارشی که سال ۸۲ توسط کمیته جمعآوری اسناد و گزارشهای ستاد مبارزه با «خشونت علیه زنان» منتشر شده رواج گسترده آزار جنسی زنان در محیط کار مورد تایید قرار گرفته است. در پژوهش دیگری همه زنان پاسخگو بر این نظر اجماع داشتند که آزار جنسی در محیط کار از سوی مردانی اعمال میشود که به لحاظ منزلتی و اجتماعی بالاتر از زنان قربانی هستند.
در پژوهش مورد نظر ما انواع مزاحمت جنسی به این شکل دستهبندی شده است:
اول؛ مزاحمتهای کلامی شامل: شوخیها و طنزهای جنسی؛ گفتن داستانهای جنسی؛ پرسش در مورد زندگی شخصی و جنسی؛ کنایههای جنسی در گفتار؛ اظهار نظر جنسی در مورد ظاهر و لباس و زیبایی؛ ارائه پیشنهاد یا دعوت به رابطه جنسی ناخواسته؛ توصیف و تمجید و قربان-صدقه رفتن؛ ابراز علاقه؛ متلکهای زننده
دوم؛ مزاحمتهای غیرکلامی شامل: نگاههای هیز و شهوتآلود؛ چشمچرانی؛ چشمکزدن؛ نشاندادن تصاویر نامناسب جنسی؛ نگاه خیره
سوم؛ مزاحمتهای جسمی شامل: لمس کردن ناجور و نامناسب بدن، دست و…؛ نوازش کردن؛ نزدیک شدن زیاد به زن؛ گرفتن دستها؛ برخورد جنسی به زور
نتایج این پژوهش نشان میدهد که در میان اشکال سهگانه مزاحمتهای جنسی مزاحمت غیرکلامی توسط تمامی زنان (۹/۳۴ در سطح پایین و ۱/۶۵ در سطح بالا) تجربه شده است و فقط ۷/۴ از زنان تجربه مزاحمت جسمی نداشتهاند. پژوهشگران این تحقیق یافتههای خود را با مطالعات دیگری که در سال ۸۹ و ۹۱ در تهران و شیراز انجام شده بود مقایسه کردند و همین نتایج تایید شد.
تا اینجا نتایج این پژوهش نشان میهد که تجربه انواع مزاحمتهای جنسی تقریبا برای اکثریت جامعه مورد مطالعه، مشاهده شده است. اما پرسش دیگری که باقی است این اس که آیا زنان با ویژگیهای اجتماعی و اقتصادی متفاوت، مقدار مزاحمت جنسی متفاوتی را تجربه میکنند؟
بر اساس یافتههای این پژوهش میزان تجربه مزاحمت کلامی بین زنان مجرد و مطلقه بیش از گروههای دیگر است. در بعد مزاحمت غیرکلامی، علاوه بر اینکه تمامی زنان تجربه آن را اعلام کردهاند، از نظر تجربه مزاحمت غیرکلامی نیز زنان مجرد و مطلقه سطح بالاتری از مزاحمت را تجربه کردهاند. نویسندگان مقاله در تحلیل چرایی بالابودن مقدار مزاحمت کلامی و غیرکلامی برای سه گروه مجرد، مطلقه و متاهل به جوانتر بودن این گروه از زنان اشاره کردهاند.
از یافتههای دیگر این پژوهش تاثیر مدرک تحصیلی زنان بر تجربه میزان خشونت است. طبق یافتههای این پژوهش مدرک تحصیلی زنان باعث میشود که تجربه بیشتری از آزار جنسی را داشته باشند که از نظر نویسندگان مقاله مرتبط با حضور بیشتر این زنان در فضای عمومی است. همان دلیلی که برای زنان شاغل نیز وجود دارد.
در نهایت نتیجه این پژوهش نشان میدهد که زنان با هر ویژگی اجتماعی و اقتصادی در معرض مزاحمت جنسی قرار دارند، لذا تجربه این ناهنجاری اجتماعی برای این گروه متاثر از متغیر جنسیت است.درست فهمیدید: معنای این حرف این است که «فقط زن بودن» باعث میشود در معرض آزارهای کلامی، غیر کلامی و جسمی باشید.
شادی و نشاط ممنوع
ن. سادات
شادی مسالهای است که تا وقتی روی کاغذ و در حد صورت مسأله است، همه با آن موافق هستند و از ضرورتهای وجودیاش میگویند ولی همین که کار به مصادیق و اجرا میرسد، اما و اگرها و تفسیرها شروع میشود. کارشناسان مسائل اجتماعی تاکنون بارها از ضرورت «مهندسیشادی» در جامعه بهمنظور افزایش میزان شادی مردم سخن گفتهاند. هرچند تحقیقهای مستند و مستدلی درخصوص شادی در جامعه انجام نشده اما اکثر آمارهایی که تاکنون جسته و گریخته منتشر شده است، میزان شادی در جامعه ایران را کم و پایینتر از میانگینهای جهانی ارزیابی کردهاند و در آخرین گزارش شادکامی مشاهده میشود، ایران رتبه ١١٥ را از آن خود کرده است که جایگاه مناسبی نیست.
مؤسسه گالوب گزارشي مبني بر بررسي وضعيت خشنودي و خوشحالي در بين 138 کشور منتشر کرده که بنا به اين گزارش عراق نخستين کشور غمگين جهان معرفي شده است. جالب اينجاست كه بعد از عراق، کشورهاي ايران، مصر، يونان و سوريه به ترتيب به عنوان ناشادترين کشورهاي جهان معرفي شدند. شايد از نظر امكانات رفاهي، وضعيت اقتصادي و ديگر موارد با عراق فاصلهاي چشمگير داشته باشيم اما آنطور كه نظرسنجيها نشان ميدهد ايرانيان در رده دوم غمگين ترين مردم جهان قرار دارند. درك و فهميدن موضوع البته آنقدر به نظرسنجي نياز ندارد چرا كه كافي است بر چهرههاي مردم در خيابان، مترو و ديگر مكانهاي عمومي دقيق شويد تا شاهد چهرههاي محزون و گرفته آنها باشيد. غمگين بودن ايرانيان حتي در چهرههاي آنها هم نمود پيدا كرده و همين موضوع بر نظرسنجيها مهر تاييد ميزند. نكته اينجاست كه چرا ايرانيان در رتبه دوم غمگينترين مردم جهان قرار گرفتهاند و با وجود امكاناتي كه ميتوان از آنها در جهت شادي اجتماعي استفاده كرد مردم ايران در مسير افسردگي و غم قرار گرفتهاند؟
آنجا كه جامعهشناسان ميگويند افسردگي و غمگين بودن مردم يك كشور به مسايل گوناگوني اعم از اقتصادي، اجتماعي، سياسي و خانوادگي بستگي دارد و تمام اين مسايل ميتوانند تاثيري عميق بر وضعيت احساسي يك جامعه وسيع داشته باشند. براي بررسي دقيق اين امر و همچنين پيشنهاداتي براي رفع اين معضل به گفتوگو با جامعهشناسان پرداختهايم.
در سالهاي گذشته، بارها و بارها اين جمله که “ايرانيان مردمي شاد نيستند” از گفتار و نوشتار بسياري از کارشناسان نقل شده است. در اين بين هرچند شاد بودن يا نبودن بحثي کارشناسانه است اما بهطور کلي ميتوان عوامل و متغيرهاي زياد و گستردهاي را در شادي يک فرد و جامعه دخيل دانست. عوامل و اسبابي که هريک بهنوبه خود ميتواند زمينه و بستري مهم را براي تامين شادي يکفرد و جامعه فراهم كند.روحیه جمعی هنوز در جامعه ما شکل نگرفته وهمه افراد به فکر منافع شخصی هستند.
بر اساس مطالعات و پژوهشهاي بيشمار که در سراسر جهان صورت گرفته است، بيگمان بايد پذيرفت که شادي و غم در زندگي اجتماعي؛ اقتصادي، فرهنگي و سياسي انسانها، تأثيرات عمدهاي دارد و بسياري از کشورها درجهت افزايش شادي همگاني و فردي برنامهريزيهايي دقيق و علمی انجام دادهاند، زیرا جامعهای که شادی را تجربه کند، بهمراتب موفقتر و پویاتر خواهد بود. آنچه مشخص است، جامعه ايراني از بسترها و بنيانهاي لازم جهت ابراز شادماني بهويژه بهشکل گروهي و همگاني برخوردار نيست و علاوه بر اين شيوههاي شناختهشده و تعريفشده کمتري براي شادمانيهاي همگاني در کشور وجود دارد. ما کمتر یاد گرفتهایم چگونه شاد باشیم و چگونه این شادی بهمعنای اجحافحقوق دیگران نباشد. ما کمتر یاد گرفتهایم از اتفاقات کوچک اطرافمان لذت ببریم. اين در حالي است که بيگمان شاد بودن يکي از شاخصهها و بنيانهاي زندگي مطلوب در هر گروه و جامعهاي بهشمار ميرود و بهعبارت ديگر هر قدر مردم یک جامعه شادتر باشد، توان و پتانسيل بيشتري براي تلاش و حرکت رو بهجلو خواهند داشت. اما فقدان شادی در لایههای مختلف جامعه را در کجا میتوان ترمیم کرد؟ آیا باید همیشه منتظر بود تا مسئولان و برنامهریزان برای ما فکری کنند؟ خانواده در این بین چه نقشی را ایفا میکند؟
براساس آمارهای موجود مردم ایران کمترین پول در سبد خانوار خود را برای تفریح و شادی اختصاص میدهند و همین امر باعثشده جزو غمگینترین مردم دنیا باشیم. یکی از عوامل بازدارنده در تجربه شادی میان ایرانیان فشارهای اقتصادی است. وقتی خانوادهها از نظر اقتصادی در فشار باشند، ترجیح میدهند نیازهای اساسی خود را برطرف کنند تا اینکه بخواهند هزینهای برای شادمانی پرداخت کنند. اما تنها عامل ممکن، شرایط اقتصادی است؟
آیا امروز در بین خانوادههایی که تمام امکانات رفاهی را در اختیار دارند، شادی را میتوان بهراحتی دید؟ وقتی عوامل اجتماعی احساس شادمانی را مرور میکنیم، بر لزوم پرداختن به مشارکت اجتماعی که مانعی است برای رسیدن افراد به طرد و انزوا اشاره شده است. شاید حلقه مفقوده شادی در جامعه ایرانی و در بین خانوادههای ایرانی؛ همان مشارکت باشد، مشارکت چه در سطح جامعه و چه در سطح خانواده، که احساس مفید بودن به فرد را منتقل میکند. برای ایجاد شادی، تغییر شرایط اقتصادی و فرهنگی، ایجاد فرصتهای شغلی و امنیت مالی عامل مهمی است اما خانواده ایرانی در انتقال مفهوم مشارکت به افراد و اینکه برای بازکردن گرههای اجتماعی باید خود افراد نیز مشارکت داشته باشند، چقدر سهیم است؟
خشونت، تندخویی، بد اخلاقی و در یک کلمه بی ادبی، ذاتی و اکتسابی است و خانوادههایی که از این افعال استفاده میکنند به طور قطعی در تربیت فرزندانشان مؤثر است و غیر ممکن است مادری خوب باشد و فرزندش خبیث از آب درآید.
همچنین ژنتیک و محیط نیز از عوامل بروز خشونت هستند: نا امیدی در جامعه و نداشتن جایگاه اجتماعی و شغل جوانان را نا امید و افسرده میکند و این امر به ویژه پسران را گستاخ کرده است که چرا برای دستیابی به شغل به هر کاری دست می زنند و وقتی به در بسته می خورند برای باز کردن ان متوسل به لگد زدن می شوند. دلیل خشونت در روانشناسی ناکامی در زندگی است و امروزه تعداد زیادی از افراد تحت ناکامی خشن و کم تحمل شده اند.
انسان تنهایی میتواند غصه بخورد اما تنهایی نمیتواند شاد باشد و شادی اساساً جنبه اجتماعی دارد. عوامل شادی و نشاطآور از جامعه ما رفته است! البته نه اینکه رفته باشد این عوامل را از جامعه ما برده اند.
از سریال ها گرفته تا مسئله بیکاری تورم همه چیزهایی است که باعث ناشاد بودن مردم میشود. اصلاً به مسئله موسیقی در جامعه ما نگاه کنید حتی در مراسم چهارشنبه سوری هیچ امکاناتی در این زمینه ها فراهم نمیشود. اگر همه این چیزها را کنار هم بگذاریم از نظر جامعه شناسی می فهمیم که شرایط اجتماعی لازم برای شاد بودن و شاد زندگی کردن فراهم نشده است.
موسیقی در بعضی جاها ممنوع است و بعضی ها مجبورند به زیرزمین بروند و کارموسیقی شان را ادامه بدهند. بسیاری از کنسرتها لغو میشود وهیچ مسئولی پاسخگو نیست. شادی در آواز و موسیقی چیزهایی از این دسته است وقتی این عوامل را فراهم کنند شادی هم خودش می آید.
همانطور که فردوسی بزرگ می فرماید:
چو شادی بکاهد بکاهد روان خرد ناتوان گردد اندر میان
ما هماکنون در کشور مدیریت شادی نداریم و مطابق آخرین آمار وزارت بهداشت 34 درصد مردم تهران به یکی از انواع اختلالات روانی دچارند و کسی که مشکل روان داشته باشد نمیتواند عملکرد موفقی داشته باشد.
معرفي شادترين کشورهای جهان
براساس گزارش موسوم به تحقيق ارزشهاي جهاني که با بودجه دولت امريکا و توسط شبکه اي جهاني از محققان علوم اجتماعي زیر نظر اینگلهارت بطور مرتب انجام مي شود، دانمارک که از دموکراسي، برابري اجتماعي و محيط صلح آميزي برخوردار است، شادترين کشور جهان است. به گزارش واحد مرکزی خبر به نقل از خبرگزاري رويترز از واشنگتن، محققان در همين حال اعلام کردند زيمبابوه که از درگيريهاي سياسي و اجتماعي رنج مي برد، غمگين ترين کشور جهان است و امريکا، ثروتمندترين کشور جهان، شانزدهمين کشور شاد جهان است.براساس این گزارش، در مجموع، کشورهاي جهان در حال شادتر شدن هستند. در ادامه اين گزارش آمده است که ميزان شادي چهل و پنج کشور از پنجاه و دو کشوري که مورد بررسي قرار گرفته اند، از سال هزار و نهصد و هشتاد و يک تا دو هزار و هفت ميلادي افزايش يافته است. رونالد اينگلهارت اعلام کرد، قوياً معتقد هستم که ارتباط قدرتمندي بين صلح و شادي وجود دارد. اینگلهارت در بيانيه صوتي که توسط بنياد ملّي علوم، حامي مالي اين تحقيق، منتشر شده است،
ميافزايد ارتباط قدرتمندي نيز بين شادي و دموکراسي وجود دارد و به همين علت دانمارک شادترين کشور جهان در ردهبندي ما است. وي خاطر نشان کرد دانمارک شکوفا و آباد است ولي ثروتمندترين کشور جهان نيست.پورتوريکو،کلمبيا، ايرلند شمالي، ايسلند، سوئيس، ايرلند، هلند، کانادا و سوئد نيز در اين ردهبندي در جايگاه بالايي قرار گرفته اند.
در اين تحقيق که براي نخستين بار در سال هزار و نهصد و هشتاد و يک ميلادي انجام شد، دو پرسش ساده در خصوص ميزان شادي و رضايت افراد پرسيده مي شود.گروه تحقيق تحت سرپرستي اينگلهارت اعلام کردند اين تحقيق بر روي سيصد و پنجاه هزار نفر انجام شده است. اينگلهارت در همين حال تصريح کرد مهمترين عامل شادي افراد، ميزان آزادي آنها در خصوص حق انتخاب چگونگي زندگي کردن است.
نمونهای از رفتارهای خشونت آمیز ایرانیان
خيلي زود از کوره در مي رويم. براي ثابت شدن اين جمله، کافي است چند ساعتي را در خيابان هاي شهر بگذرانيم. آدم هاي صبور و آرام هم اطراف ما زياد هستند اما آنچه به رفتار برخی از شهروندان تبديل شده، خشم و پرخاشگري است.از فحش، ناسزا و کتک تا بوق زدن؛ ما حتي با بوق زدن هم بلديم ناسزا بگوييم. بعضي وقت ها هم کار به جاهاي باريک مي کشد و اين خشم آنچنان خون را جلوي چشم برخي می آورد که پايان ماجرا به ضرب و جرح مي رسد.
حتي گاهي طاقت نداريم موقع رانندگي کسي از ما سبقت بگيرد يا خلاف ميل ما رفتار کند؛ آن وقت است که تا تلافي نکنيم، آرام نمي شويم. برخی روانشناسان مدعی هستند پرخاشگري، رفتاري است که ريشه در ذات و سرشت انسان دارد.
بسیاری ديگر هم در مقابل نظريه ذاتي دانستن پرخاشگري، طرفدار منشا اجتماعي آن هستند و معتقدند فکر ذاتي بودن پرخاشگري براي انسان خطرناک و مخرب است، زيرا داشتن چنين فکري سبب مي شود پرخاشگري مانند ميل به غذا يک واکنش اجتناب ناپذير و يا بالاتر از آن نوعي نياز طبيعي تلقي شود.
هم اکنون در همه دنیا و از جمله در ایران رایج است که اگر فیلمی دارای صحنه های خشونت بار باشد، در ابتدای فیلم به خانواده ها هشدار داده می شود که این اثر برای افراد زیر 13 سال یا زیر 16 سال مناسب نیست زیرا دیدن صحنه های خشن در روحیه کودکان و نوجوانان ، آثار روحی منفی فراوانی دارد و می تواند به ترسو و یا برعکس به خشن شدن آنها بینجامد. وقتی در خصوص فیلم ها چنین تمهیداتی وجود دارد، باید به طریق اولی در خصوص صحنه های زنده و واقعی نیز این ملاحظات جدی گرفته شود. واقعاً چه معنایی دارد پدری دختر 5 ساله یا پسر نوجوانش را با خود به مراسم اعدام ببرد و در راه هم از دستفروشان برایشان بستنی بخرد و آنها را وادار به تماشای لحظات رقت انگیز و دردناک دست و پا زدن اعدامی ها بر فراز چوبه دار بنماید؟
مطالعات متعدد اثبات كرده كه نمایش آسیب دیدن و رنج كشیدن دیگران تا حد زیادی باعث میشود كه بیننده مخصوصاً اگر نوجوان یا جوان باشد از آن تقلید كند و یا ناخودآگاه عملی را انجام دهد كه تداعیکننده آن خشونت است. ژان كازنو جامعهشناس رسانههای جمعی میگوید: بهطورقطع باید گفت كه نمایش صحنههای خشن به انجام عمل خشن میانجامد و تكنیكهای خشونت را میآموزد.
مطالب فوق نشان میدهند که جامعه ايران خشنتر شده است و شاخصها و آمارها نشان ميدهند كه موارد وقوع خشونت افزايش پيدا كرده است فلذا نهادهای اجتماعی بایستی اقدامات لازم را جهت تزریق شادی به جامعه انجام دهند. در واقع اگر به افراد یک جامعه ای توجه کامل شود و زمینه و شرایطی فراهم شود که افراد بتوانند در آن مسائل و دغدغههای خود را مطرح کنند میتوان امیدوار شد که دغدغههای این افراد به عقده تبدیل نشود و در نهایت میزان خشونت کاهش یابد. همچنین گوش دادن به درد و دل افراد در جامعه اولین گام کاهش میزان خشونت در ان جامعه است.
موج هزینهای خانوار در آستانه نوروز اسفند 1394
حمیدرضاتقی پور دهقان تبریزی
نمایندگان کارگران میگویندباحقوقهای ۷۱۲ هزار تا نهایتا ۱.۲میلیون تومانی امکان تامین مخارج شب عید وجود ندارد.برهمین اساس، خانوارهای کارگری دراسفندماه یکبار دیگر مزه افت قدرت خرید را میچشند.
اسفند ماه از راه رسید و بازارها بهزودی رنگ و بوی نوروزی به خود خواهند گرفت.
مردم طبق روال هر سال برای خرید به بازار مراجعه میکنند و در این ماه برخی بیشترین میزان خریدهای سالیانه خود را نسبت به ماه های قبل از آن انجام می دهند.
خریدهای نوروزی شامل مایحتاج خانوار، لباس و مواردی از این دست می شود ولی شرط تحقق هر اقدامی را که در نظر باشید، پول و نقدینگی است.
برخی خوشبختانه در ماه پایانی سال امکان درآمدی مناسبی برای تامین نیازهای خود و خانوار دارند و برخی گروه ها نیز چنین امکانی را نخواهند داشت.
خانوارهای کم درآمد کارگری به ویژه حداقل بگیران را باید از اقشاری دانست که در روزهای پیش از سال نو، چالش جدی برای تامین هزینه ها و مخارج خود خواهند داشت. پایین بودن درآمدها و شکاف بزرگ بین میزان درآمد ماهیانه و مخارج کارگران باعث شده تا میلیون ها کارگر مشمول قانون کار امروز در وضعیت ضعیف معیشتی قرار داشته باشند.
ماه پُرخرج کارگران و چالش خریدها
آنها مرتبا مسائل مربوط به دخل و خرج دارند و با میزان درآمدی که عایدشان می شود، عملا شرایط دشواری را برای تامین مخارج خود خواهند داشت.
در بسیاری از موارد کارگران مجبور به اولویت بندی و حذف بسیاری از اقلام مورد مصرف خانوارهای پُردرآمد می شوند و این راهکاری است که در بین گروه های کم درآمد جامعه رایج و آشنا است.
نمایندگان کارگری می گویند نه تنها در ایام پایان سال، بلکه در تمامی روزهای سال کارگران کم درآمد مجبور به اولویت بندی هزینه های خود می شوند.
بیشترین بخش های هزینه ای خانوار کارگری در حال حاضر شامل هزینه رهن و اجاره مسکن، خوراک، پوشاک، هزینه های حمل و نقل، تحصیل فرزندان و درمان می شود.
بنابراین در بسیاری از موارد کارگران مجبور هستند تا اموری مانند تفریحات و سرگرمی، سفرها، خرید مبلمان، اتومبیل و موارد آن را یا به آینده موکول کنند و یا کلا از لیست نیازهای خود خارج نمایند.
طبق گزارشات مکرری که از سوی نمایندگان کارگری کشور ارائه شده، مخارج یک خانوار ۴ نفره کارگری در سال جاری به بیش از ۳ میلیون و ۲۰۰ هزارتومان بالغ شده است در حالی که طبق اعلام مقامات وزارت کار درآمد امسال مشمولان قانون کار به یک و نیم میلیون تومان هم نمی رسد.
چند میلیون نفر مشمول قانون کار کشور تنها ۷۱۲ هزار تومان دریافتی دارند که از آن حق بیمه نیز کسر می شود. در سایر موارد، متوسط دریافتی امسال کارگران رقمی بین یک میلیون تا یک میلیون و ۲۰۰ هزار تومان در ماه از سوی وزارت کار اعلام شده که این ارقام به خوبی نمایانگر شکاف عمیق بین مخارج و درآمد خانوارهای کارگری کشور است.
کارگران منتظر تصمیمات مهم دستمزدی
حال در چنین شرایط درآمدی، خریدهای نوروزی برای بسیاری از خانوارهای کارگری کشور یک چالش بزرگ و جدی تلقی می شود. اگر به این چالش عدم دریافت عیدی پایان سال به دلیل اجرا نکردن قانون توسط کارفرما و یا وعده پرداخت آن در سال آینده را نیز اضافه نماییم، شرایط کارگران برای خریدهای نوروزی بسیار بدتر هم خواهد شد.
بنابراین باید گفت در اسفندماه و در آستانه نوروز، خانوارهای کم درآمد کارگری کشور یکبار دیگر مزه افت قدرت خرید خود را خواهند چشید. به بیان ساده تر، به دلیل افزایش مخارج نوروزی خانوار و نیاز به صرف مبالغ بیشتری برای تامین مایحتاج کارگران در شب عید، آنها دوباره با افت قدرت خرید مواجه می شوند.
در هفته های گذشته مذاکرات جدیدی در شورای عالی کار به منظور افزایش میان دریافتی مشمولان قانون کار در سال آینده انجام شده است و شورای عالی کار در روزهای آینده تصمیمات مهمی را درباره بسته حقوق و دستمزد سال آینده بیش از ۱۳ میلیون کارگر مشمول قانون کار اتخاذ خواهد کرد.
نمایندگان کارگری می گویند در تلاش هستند تا از طریق رایزنی با نمایندگان کارفرمایان و دولت در شورای عالی کار، میزان افزایش های بهتری را برای سال ۹۵ برای خانوارهای کم درآمد کارگری کشور داشته باشند.
آنها می گویند میزان دریافتی هر خانوار کارگری در سال آینده دستکم باید به بالای دو میلیون تومان برسد در حالی که این رقم در مورد بسیاری ممکن است در سال جاری نهایتا یک میلیون و ۵۰۰ هزارتومان باشد.
بخش ادبیات ایران معرفی هوشنگ ابتهاج
زرین تاج الیاسی
او در ۶ اسفند ۱۳۰۶ در رشت متولد شد. پدرش آقاخان ابتهاج از مردان سرشناس رشت و مدتی رئیس بیمارستان پورسینای این شهر بود. برادران ابتهاج عموهای او بودند. هوشنگ ابتهاج دوره تحصیلات دبستان را در رشت و دبیرستان را در تهران گذراند و در همین دوران اولین دفتر شعر خود را به نام نخستین نغمهها منتشر کرد. ابتهاج در جوانی دلباخته دختری ارمنی به نام [گالیا] شد که در رشت ساکن بود و این عشق دوران جوانی دست مایه اشعار عاشقانهای شد که در آن ایام سرود. بعدها که ایران غرق خونریزی و جنگ و بحران شد، ابتهاج شعری به نام کاروان (دیرست گالیا…) با اشاره به همان روابط عاشقانهاش در گیرودار مسائل سیاسی سرود. ابتهاج مدتی به عنوان مدیر کل شرکت دولتی سیمان تهران به کار اشتغال داشت.
سایه در سال ۱۳۴۶ به اجرای شعرخوانی بر مزار حافظ در جشن هنر شیراز میپردازد که دکتر باستانی پاریزی در سفرنامه معروف خود (از پاریز تا پاریس) استقبال شرکت کنندگان و هیجان آنها پس از شنیدن اشعار سایه را شرح میدهد و که تا قبل از آن هرگز باور نمیکردهاست که مردم از شنیدن یک شعر نو تا این حد هیجان زده شوند.
تعدادی از غزلها، تصنیفها و اشعار نیمایی او توسط موسیقیدانان ایرانی نظیر شجریان، ناظری و حسین قوامی اجرا شدهاست. تصنیف خاطره انگیز تو ای پری کجایی و تصنیف سپیده (ایران ای سرای امید) از اشعار سایه است. سایه بعداز حادثه میدان ژاله (۱۷ شهریور ۱۳۵۷) به همراه محمدرضا لطفی، محمدرضا شجریان و حسین علیزاده، به نشانه اعتراض از رادیو استعفاء داد.
با کتاب شبگیر خود که حاصل سالهای پر تب و تاب پیش از سال ۱۳۳۲ است به شعر اجتماعی روی آورد. مجموعهٔ «چند برگ از یلدا» راه روشن و تازهای در شعر معاصر گشود.
سایه پس از درگذشت احسان طبری در بهار ۱۳۶۸، مثنوی «قصه خون دل» را به یاد و در رثای او سرود. بسیاری از کارشناسان برآنند که بخش عمدهای از معروفیت ابتهاج، مدیون وابستگی او به حزب توده ایران بوده است. غلامحسین یوسفی دربارهٔ شعر سایه میگوید: «در غزل فارسی معاصر، شعرهای سایه در شمار آثار خوب و خواندنی است. مضامین گیرا و دلکش، تشبیهات و استعارات و صور خیال بدیع، زبان روان و موزون و خوشترکیب و هماهنگ با غزل، از ویژگیهای شعر اوست و نیز رنگ اجتماعی ظریف آن یادآور شیوهٔ دلپذیر حافظ است. از جمله غزلهای برجستهٔ اوست: دوزخ روح، شبیخون، خونبها، گریهٔ لیلی، چشمی کنار پنجرهٔ انتظار و نقش دیگر.»
اشعار نو او نیز دارای درونمایهای تازه و ابتکاری است؛ و چون فصاحت زبان و قوت بیان سایه با این درونمایهٔ ابتکاری همگام شده، نتیجهٔ مطلوبی به بار آوردهاست.
ای عشق همه بهانه از تست من خامشم این ترانه از تست
آن بانگ بلند صبحگاهی وین زمزمه شبانه از تست
من اندوه خویش را ندانم این گریه بی بهانه از تست
ای آتش جان پاکبازان در خرمن من زبانه از تست
افسون شده تو را زبان نیست ور هست همه فسانه از تست
کشتی مرا چه بیم دریا ؟ طوفان زتو و کرانه از تست
گر باده دهی وگرنه غم نیست مست از تو شرابخانه از تست
من میگذرم خموش و گمنام آوازه جاودانه از تست
چون سایه مرا ز خاک بر گیر کاینجا سر و آستانه از تست
دلنوشته از زرین تاج الیاسی
میخواهم خودم باشم
دفتر زندگی را ورق میزنم
یک صفحه سفید
میخواهم خودم آنرا بنویسم
اندیشه ام را رها میکنم
تا کجا خواهد رفت
باور کردنی نیست،خودم نیستم
به آینه نگاه میکنم ،زنی بیگانه با خود
هرگز کسی که میخواستم نبوده ام
از من ،زن دیگری ساخته اند
دختر بچه ای پنهان در پشت پرده
ارزوهایش در خواب ،واقعیت یافته
در رویا،لباس مورد علاقه اش را پوشیده
در خواب با صدای بلند خندیده
وعشق
درمخفیترین زاویه قلبش پنهان شده
مبادا آبرویش برود
همیشه قصاص شده برای گناه نکرده
خودش را مجازات کرده
مویش را زندانی کرده
دلش را،لبخندش را،نگاهش را
امروز اما،دفتر زندگیم را ورق میزنم
بس است،شاید فرصتی نمانده باشد
دست خودم را میگیرم و کنار پنجره میبرم
برایش چای میریزم
نوازشش میکنم،دستی به موهایش میکشم
کودکیست که پیر شده
میشناسمش،بیگانه نیست
دوستش دارم ،از رهایی برایش میگویم
راهی باز خواهد شد
باز خورشید مهمان خانه ام میشود
دلم روشن است
اتفاقهای خوب در راه است
رهایی
میخواهم رها باشم
میخواهم بجای ترس و اضطراب
احساس شادی و آسودگی کنم
احساس امنیت
در کنار کسانی که دوستشان دارم
میخواهم عقیده ام را به زبان بیاورم
مستقل باشم بی ترس
میخواهم به دیگران فرصت بدهم
خودشان باشند
بی ترس از قضاوت
میخواهم از بندهایی که گرد موی من و جسم من است
رها باشم
مردان سرزمینم کاش بدانید
میخواهم خودم باشم
همان که دوستش دارم
از جنس شعرهایی که میگویم
شاد و ازاد
من خواهم بخشید و خواهم گذشت
به من فرصت بدهید